منابع فقه شیعه: ترجمه جامع احادیث الشیعه حضرت آیه الله العظمی سید حسین بروجردی رحمه الله

مشخصات كتاب

سرشناسه : بروجردی، حسین، 1253 - 1340.

عنوان قراردادی : جامع احادیث الشیعه .فارسی .برگزیده

عنوان و نام پديدآور : منابع فقه شیعه: ترجمه جامع احادیث الشیعه حضرت آیه الله العظمی سید حسین بروجردی رحمه الله جلد 24 معاملات (2) عاریه ،اجاره ،جعاله... چ/ مترجمان احمد اسماعیل تبار، احمدرضا حسینی، محمدحسین مهوری.

مشخصات نشر : تهران: فرهنگ سبز ، 1388.

مشخصات ظاهری : 955 ص.

شابک : دوره: 978-964-9906-45-4 ؛ 150000ریال: 978-964-9906-63-8

وضعیت فهرست نویسی : فاپا

يادداشت : ص.ع. لاتینی شده: .... Sources of shi'ite jurisprudence

موضوع : احادیث شیعه -- قرن 14

موضوع : احادیث احکام

موضوع : معاملات (فقه) -- احادیث

شناسه افزوده : اسماعیل تبار، احمد، 1343 -، مترجم

شناسه افزوده : حسینی، احمدرضا، 1342 - ، مترجم

شناسه افزوده : مهوری، محمدحسین، 1340 - ، مترجم

رده بندی کنگره : BP136/9 /ب4ج2042117 1388

رده بندی دیویی : 297/212

شماره کتابشناسی ملی : 1795110

جلد يكم

اين كتاب در حال تصحيح است.

منابع فقه شيعه، ج 2، ص: 2

جلد دوم

اين كتاب در حال تصحيح است.

منابع فقه شيعه، ج 3، ص: 2

جلد سوم

اين كتاب در حال تصحيح است.

منابع فقه شيعه، ج 4، ص: 2

جلد چهارم

اين كتاب در حال تصحيح است.

منابع فقه شيعه، ج 5، ص: 2

جلد پنجم

اين كتاب در حال تصحيح است.

منابع فقه شيعه، ج 6، ص: 2

جلد ششم

اين كتاب در حال تصحيح است.

منابع فقه شيعه، ج 7، ص: 2

جلد هفتم

اين كتاب در حال تصحيح است.

منابع فقه شيعه، ج 8، ص: 2

جلد هشتم

اين كتاب در حال تصحيح است.

منابع فقه شيعه، ج 9، ص: 2

جلد نهم

اين كتاب در حال تصحيح است.

منابع فقه شيعه، ج 10، ص: 2

جلد دهم

اين كتاب در حال تصحيح است.

منابع فقه شيعه، ج 11، ص: 2

جلد يازدهم

اين كتاب در حال تصحيح است.

منابع فقه شيعه، ج 12، ص: 2

جلد دوازدهم

اين كتاب در حال تصحيح است.

منابع فقه شيعه، ج 13، ص: 2

جلد سيزدهم

اين كتاب در حال تصحيح است.

منابع فقه شيعه، ج 14، ص: 2

جلد چهاردهم

اين كتاب در حال تصحيح است.

منابع فقه شيعه، ج 15، ص: 2

جلد پانزدهم

اين كتاب در حال تصحيح است.

منابع فقه شيعه، ج 16، ص: 2

جلد شانزدهم

اين كتاب در حال تصحيح است.

منابع فقه شيعه، ج 17، ص: 2

جلد هفدهم

اين كتاب در حال تصحيح است.

منابع فقه شيعه، ج 18، ص: 2

جلد هجدهم

اين كتاب در حال تصحيح است.

منابع فقه شيعه، ج 19، ص: 2

جلد نوزدهم

اين كتاب در حال تصحيح است.

منابع فقه شيعه، ج 20، ص: 3

جلد بيستم

اين كتاب در حال تصحيح است.

منابع فقه شيعه، ج 21، ص: 3

جلد بيست و يكم

اين كتاب در حال تصحيح است.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 5

جلد بيست و دوم

سخن ناشر

نشر فرهنگ جهت باورسازى مردم در جوامع انسانى ضرورت انكارناپذير دارد. سيّال بودن فهم انسان همواره در جريان تاريخ، همراه با تكميل معارف قديمى و فرا گرفتن مفاهيم جديد جارى است و هرگز معارف انسانى و دستاوردهاى نوين آن در حوزۀ علوم رياضى، تجربى و علوم انسانى متوقف نيست. مهم ترين بخش معارف انسان ها به مفاهيم بايدها و نبايدها بر مى گردد، مفاهيمى كه اعتبارى هستند و به اعتبار كنندۀ اين مفاهيم بستگى دارند. مسلمانان بايدها ونبايدها را به كلام خداى بزرگ و سخنان پيامبر صلى الله عليه و آله و جانشينان او مربوط مى دانند و شيعيان جانشينان پيامبر صلى الله عليه و آله را خاندان معصوم عليهم السلام آن فرستادۀ الهى مى دانند.

انتشارات فرهنگ سبز سعى دارد با ترجمۀ كلام امامان شيعه كه جانشينان معصوم آن رسول الهى هستند، قدمى در جهت نشر فرهنگ اسلام بر پايۀ انديشه هاى اهل بيت عليهم السلام بردارد. تبليغ و ترويج فرهنگ اسلام از طريق نشر آموزه هاى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و جانشينان معصومش به منظور مواد انديشه و تحليل فكرى مردم از وظايف انتشارات است. اميد آن كه نشر فرهنگ سبز در انجام اين وظيفه موفق و مقبول باشد. در پايان از دست اندركاران نشر فرهنگ سبز آقايان حاج هرمز شجاعى مهر و حاج محمدرضا دارابى و برادران احمد و مهدى اسماعيل تبار نهايت سپاس و امتنان را داريم. باشد كه خداوند بزرگ به دعاى پيامبر صلى الله عليه و آله و خانواده اش جزاى خير در دنيا و آخرت به آنها عنايت فرمايد.

انتشارات فرهنگ سبز

منابع فقه

شيعه، ج 22، ص: 7

مقدمه

اشاره

گزاره هاى دين اسلام كه در قلمرو انديشه و عمل انسان است، علاوه بر تفكر و انديشه، به منظور قانونمندى شخصى و اجتماعى انسان نيز به رسول اكرم صلى الله عليه و آله وحى شده است.

اصول دين، معارفى براى چگونه انديشيدن و معتقد بودن و فروع دين، معارفى براى چگونه زيستن خود و جامعه است. خورشيد نبوت اسلام با ارتحال پيامبر صلى الله عليه و آله غروب كرد و ماه تابناك ولايت بر انديشۀ شب زده بشر خاكى تابيد اما بسيارى خود را از نور ولايت اهل بيت خانواده نبوى صلى الله عليه و آله محروم ساختند و هرگز نخواستند از انوار هدايت آن ستارگان ولايت بهره ببرند و براى خود مبانى ديگر ساختند و طورى ديگر زندگى شخصى و اجتماعى خود را سامان دادند اما شيعيان از ميان صحابۀ رسول خدا صلى الله عليه و آله على عليه السلام را كه منصوب رسول خدا صلى الله عليه و آله به خلافت بود، انتخاب كردند و از ميان تابعين، فرزندان معصوم او را برگزيدند و فقه اهل بيت عليهم السلام را براى چگونه زيستن شخصى و اجتماعى پذيرفتند و با توجه به نصوص آيات قرآن و روايات اهل بيت عليهم السلام و قضاياى تحليلى و تركيبى عقل از كتاب و سنت، حقوق اسلام را بر پايۀ تفكر تشيع علوى بنا نهادند.

افتخار شيعه در اين روشمندى فقه رسول خدا صلى الله عليه و آله به اين است كه در مرتبۀ اول از قرآن و سپس از سنت رسول خدا صلى الله عليه و آله و صحابۀ بزرگش چون على عليه السلام و سرانجام

از فرزندان معصوم على عليه السلام در عصر تابعين بهره برده است و معيار درك صحيح معالم دين را در اين خط سير فكر نبوى و علوى مى داند. اولين دانشگاه علوم اسلامى در پايان حكومت امويان و آغاز حكومت عباسيان توسط امامين همامين امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام در شهر

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 8

مدينه بنيان گذارى شده بود و اين در حالى بود كه مفاهيم بلند دين اسلام از معلم و امام اول حضرت على بن ابيطالب عليه السلام در قالب خطبه ها و نامه ها و كلمات حكيمانه و پاسخ به پرسش هاى طالبان علم بيان شده بود. و حتى نقل است كه حضرت ايشان كتابى از سنت و آموزه هاى حضرت رسول صلى الله عليه و آله تدوين كرده بودند و نزد فرزندان معصوم ايشان نسل به نسل مطالعه و نگهدارى مى شد. و اكنون قريب به بيست و پنج مجلد مسند امام على عليه السلام از آن آثار ماندگار در اختيار جويندگان معرفت قرار دارد.

علم دين و زندگى انسان

مهمترين معرفت انسان، بخشى از معارف اوست كه رفتار و گفتار انسان را در روابط شخصى و اجتماعى تنظيم مى كند و انسان را از پيراستگى باطن تا آراستگى ظاهر، از رفتار در منزل تا كردار در جامعه، از تصميم هاى فردى تا راى گيرى هاى اجتماعى و ...

سمت و سو مى بخشد و انسان در اين حوزه ها آن گونه عمل مى كند كه مى انديشد؛ بنابراين معارفى چون حقوق و اخلاق كه سازندۀ قالب هاى ذهنى انسان براى اجرا و عمل در حوزۀ بايسته ها و شايسته ها هستند، بسيار حائز اهميت و داراى نقش بى بديلى در بين ساير معارف بشرى اند. معارف دين اسلام كه از

آيات قرآن و سنت رسول خدا صلى الله عليه و آله سرچشمه گرفته است علاوه بر معارف الهى، ماوراء فيزيك و معارف تاريخ اديان و انبيا و ... به سلسله اى از معارف بنيادين در حوزۀ عمل انسان مى پردازد كه انسان را جهت نيل عملى به كمال الهى به احكامى الزامى و غيرالزامى دعوت مى كند و از آنجايى كه خداوند، خالق انسان و خالق جهان تكوين است و بهترين و پايدارترين قوانين فيزيكى را بر جهان مادى حاكم ساخته و اديان و پيامبرانى را براى زندگى كامل انسان فرستاده است، همواره از طريق دين مى خواهد بهترين معيارهاى سعادت و عدالت را براى زندگى انسان بر پايۀ برداشت عقل وى از نصوص نبوى ارائه دهد. پس چگونه زيستن انسان متدين در طول تاريخ، تنها از طريق تشريع نبوى و تبيين جانشينان واقعى پيامبر ممكن است و علم فقه متكفل اين مهم در آخرين دين الهى است؛ لذا شناخت منابع فقه و تامل در آن براى رسيدن به مذاق شرع و روح دين، بسيار حائز اهميت است.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 9

مبنا و منبع فقه

وجه التزام و مبناى انسان به قوانين شرعى، حق الطاعه الهى است كه حقى ذاتى و غيراعتبارى براى خدا بر انسان است و بر اساس اين حق كه مفهومى نفس الامرى است، انسان حتى در تنهاترين حالت، مسؤول رعايت احكام شرعى است و هرگز نمى تواند خود را از اين مسؤوليت خواه در زندگى شخصى يا زندگى اجتماعى مبرا سازد.

بنابراين مبناى قانونمندى فقهى مسلمان، حق ذاتى خداوند نسبت به انسان است كه پس از معرفت عقل نظرى از جهان آفرينش و آفريدگار، توسط عقل عملى درك مى شود.

عينيت يافتن

رعايت حق ذاتى خداوند نسبت به انسان با تبليغ انبيا و اولياى الهى و بيان گزاره ها به نحو قضيۀ حقيقيه از مفاهيم اعتبارى به تكليف انسان به فعل يا ترك فعل آنها انجام مى شود و انسان مسلمان منبع فرامين الهى را دو منبع اصلى كتاب خداوند و سنت رسول اسلام صلى الله عليه و آله مى داند و روايات صحابۀ پارساى حضرت رسول صلى الله عليه و آله و روايت هاى فرزندان معصوم آن رسول گرامى صلى الله عليه و آله كاشف و بيانگر سنت و روش حضرت رسول صلى الله عليه و آله است كه براى همۀ مسلمانان به حكم قرآن، اسوه و الگوست.

بديهى است قانونمندى شخصى و اجتماعى انسان طبق قانونى است كه مورد تاييد اوست. قوانين الزام آور انسان ممكن است به آموزه هاى وحى الهى يا تنها به داده هاى عرفى و اعتبارهاى انسانى بازگردد و هيچ توجهى به ارادۀ خداوند و آموزه هاى وحى نشود؛ بنابراين قوانين به دو منبع دينى يا غيردينى قابل ارجاع است. كسانى كه به دين متدين هستند و آن را منبع استنباط قوانين مى دانند، لازم است به طور مشخص، مذهبى خاص را معتقد شوند و آموزه هاى آن را به عنوان منبع وضع و استنباط قوانين قرار دهند.

دين اسلام به عنوان آخرين دين الهى طى بيست و سه سال نبوت پيامبر اسلام به مردم ابلاغ شد و بعد از ارتحال پيامبر اسلام طى دويست و پنجاه سال (10- 260 ق) توسط اولياى الهى فرزندان و ذريۀ معصوم رسول خدا صلى الله عليه و آله تبيين و توسعه يافت. مفاهيم دين اسلام از طريق بيان رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سنت ايشان در بيست

و سه سال شريعت به طور آشكار ابلاغ شد، اما اين كه چگونه آن مفاهيم پس از ارتحال پيامبر اسلام در سال دهم هجرى به بعد تا

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 10

عصر ما، توسعه و استمرار يافت يا اين كه چه كسانى يا چه نهادى به چه دليلى صلاحيت يافتند تا وصى و جانشين و نائب مناب پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در امر رياست حكومت (قوۀ مجريه) و تشريع (قوۀ مقننه) و قضاء (قوۀ قضائيه) جهان اسلام شوند، بحثى جدا و مفصل را اقتضاء دارد كه از حوصلۀ اين مقدمه خارج است ولى در مكتب اماميه چنين امر خطيرى مطابق روايات شيعه و سنى و امارات تاريخى به جانشينان معصوم دوازده گانه كه ذريۀ رسول خدا صلى الله عليه و آله هستند، واگذار شده است.

فقه و اجتهاد در عصر غيبت

فقه كه در لغت به معناى انديشيدن است، از آنجا مطرح شده است كه مسلمانان براى فهم و چگونه زيستن نياز داشتند در روايات وارده از سوى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و جانشينان معصومش در طول دويست و شصت سال حضور آنها انديشه كنند و با اين ابزار اصلى يعنى ابتدا بيان شرعى و سپس تحليل عقلى ربط بين مفاهيم شرعى را از ميان روايات به جاى مانده از معصومين عليهم السلام اجتهاد و استنباط كنند. آنجا كه نص صريح وجود داشت، تنها استظهار از بيان شرعى براى درك حكم الهى كافى بود ولى اكنون در عصر غيبت با توجه به تحول تاريخ بشريت و فقدان نصوص مرتبط با مسائل جديد، ضرورت انديشۀ بيشتر در متون روائى و استنباط احكام مسائل و موضوعات

جديد به روش فقيهان بزرگ سلف شيعه ضرورت انكارناپذير پيدا كرده است و در اين بين، حفظ ميراث گرانبهاى آسمانى كتاب خدا و سنت رسول خدا صلى الله عليه و آله براى جلوگيرى از تفرقه و لغزش امت اسلام ضرورت مى يابد، تا مسلمانان با انديشۀ عميق در كتاب و روايات معصومين عليهم السلام وحدت امت اسلام را حفظ كنند.

اسلام دينى است كه از فهم و معرفت حاصل مى شود و هرگز دانش و پذيرش، اكراه بردار نيست و معرفت دينى نياز به مطالعه و خواندن آنچه كه از پيام آور دين آسمانى و جانشينان واقعى اش به عنوان گزاره هاى دين اسلام براى چگونه زيستن بيان شده است، دارد و نكتۀ مهمتر، فهم صحيح از سقيم است؛ چرا كه جاعلان اخبار و بدخواهان دين اسلام به دروغ رواياتى را جعل كردند يا اين كه شرائط را به گونه اى پيش آوردند كه حقيقت دين مكتوم

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 11

بماند و تقيه رمز بقاى ميراث ماندگار باشد و اين خسارت سنگين در سايۀ حكومت هاى ظلم و ستم اموى و عباسى به وقوع پيوست و به همين جهت به علم روايت شناسى نياز شد. از سوى ديگر، تحليل هاى عقلى و زبانشناسى در فهم روايات، موجب نياز به علم اصول به عنوان منطق فقه شد؛ بنابراين در طول تاريخ معارف اسلام ابتدا به آيات قرآن و روايات معصومين عليهم السلام و سپس به علوم مرتبط با آنها براى فهم بهتر و فقيه شدن روز به روز نياز بيشترى پيدا كرد و علومى چون علم فقه، رجال، علم درايه و علم اصول و ... براى فهم گزاره هاى معصومين در مواد درسى اسلام شناسى قرار گرفت و محقق

بدون داشتن اين علوم در حد نياز مربوطه نمى تواند فهم درستى از معارف اسلام داشته باشد.

هدف

ترجمه متون دست اول اسلام كه بيانگر سنت رسول خدا صلى الله عليه و آله است و بعد از كتاب الهى قرآن، مهمترين منبع دين اسلام در شناخت شريعت و فهم طريقت است، بسيارى از فارسى زبان ها را به تفقه و تفكر دربارۀ مفاهيم رفيع الهى مى رساند. امروزه مردم ايران، افغانستان تاجيكستان و بسيارى از فارسى زبانان هند و پاكستان و حتى ترك زبانانى كه به جاى زبان عربى قديم آسان تر با زبان فارسى به مفاهيم مى رسند، مى توانند از اين ترجمه استفاده كنند. علاوه بر آن، بسيارى از پژوهشگران علم حقوق كه قانونمندى شخصى و اجتماعى انسان را بر پايۀ قوانين موضوعه تنظيم مى كنند، مى توانند از سلسله ترجمۀ منابع فقه شيعه در زمينه ها و گرايش هاى مختلف استفاده كنند. و همچنين واعظان علوم اسلامى با مراجعه به متون دست اول معصومين عليهم السلام مى توانند مردم را با مفاهيم متعالى اسلام بيشتر آشنا سازند.

آسان كردن دسترسى طبقات مختلف مردم به متون اصلى اسلام كه طى مجلدهاى متعدد، مدون و مبوب شده است، فاصلۀ فكر آنها را با مفاهيم اصيل اسلام ناب بسيار نزديك مى سازد. اهل بيت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مفاهيمى را در عصر شان اراده كردند كه مردم آنها را بفهمند و در زندگى شخصى و اجتماعى خود به كار ببندند و همين مهم با تأمل و تفكر مستقيم مردم در ترجمۀ سخنان آن اولياى الهى تا حدودى تامين خواهد شد؛ گرچه

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 12

تفسير عميق و ربط وثيق بين مفاهيم رفيع احاديث اهل بيت عليهم السلام

نياز به تخصص و سال ها ممارست علمى و اجتهاد و استنباط دارد.

سرلوحۀ اين معارف، آشنايى با آيات قرآن و روايات معصومين در ابواب مختلف فقهى است تا انسان را به گزاره هاى دينى برساند و با به كارگيرى علوم مرتبط، فهم درستى از اسلام ناب بر طبق گزاره هاى قرآنى و سنت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و رويۀ جانشينان معصومين او عليهم السلام حاصل شود و مبانى محكم و قواعد متقن در زمينه هاى مختلف علم قانون از ديدگاه و روش پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله تنقيح و تبيين شود.

منابع شناسى جامع احاديث شيعه

جامع احاديث شيعه اثر ماندگار و جاودان آيت الله العظمى سيد الفقها و المجتهدين حاج حسين طباطبايى بروجردى است كه در يك طرح ابتكارى، بالغ بر صد كتاب و منبع روايى فقه شيعه را علاوه بر آيات الاحكام قرآنى در تمام مباحث و عناوين فقهى، تنظيم و تبويب كرده است. محققان و پژوهشگران با مطالعۀ جامع احاديث شيعه به منابع دست اول فقه شيعه مى رسند و تقريبا بدون هيچ كم و كاستى از متون قرن دوم تا قرن چهاردهم هجرى مطلع مى شوند و چنانچه ترديدى در نقل حديث براى خوانندۀ محترم پيدا شود به راحتى مى تواند با شناخته بودن منبع مورد مطالعه به آن مراجعه كند و اصل ضبط حديث را مورد مداقه قرار دهد. ترجمۀ متون جامع احاديث شيعه، تحت عنوان منابع فقه شيعه به همراه ترجمه و شرح حال مختصر نويسندگان آن منابع، حركتى در جهت نشر معارف حقوقى اسلام برپايۀ ديدگاه اهل بيت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله است تا تفسير و تحليل آن اوصياء حرم نبوى در

روند پيدايش مذاهب چهارگانۀ حنفى، مالكى، شافعى، حنبلى و همچنين مذاهب ديگر اسلامى به خوبى مشخص و متمايز شود. گرچه سال هاى تدوين دست اول اين منابع در عصر اختناق و خفقان امويان و عباسيان تا سال 260 ق، همراه با توريه، تقيه و پنهان كارى بوده و فهم صحيح از سقيم و قوى از ضعيف در اين جامع عظيم روايى، كارى تخصصى و كارشناسانه است، اما ارائۀ اصل معادن گرانقدر علوم اهل بيت به فارسى زبانان دنيا و معرفى كامل آن، حركتى مثبت به سوى كانون حقيقت نور است.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 13

بى ترديد فهم مذاق شرع از ديدگاه اهل بيت عليهم السلام كه با برآيند روايات وارده و سنجش آن با آيات شريفۀ قرآنى حاصل مى شود، بدون سندشناسى روايات و ناقلان اخبار ممكن و ميسور نيست و اين مهم در درس هاى تخصصى اجتهاد و آموزش هاى عالى فقه مراجع تقليد، تامين خواهد شد. اما قدم اول، فهم كلى روايات و آشنايى با منابع فقه شيعه است كه اميد است ترجمۀ جامع احاديث شيعه، قدمى هر چند كوچك در اين حركت بزرگ دينى باشد.

در منبع شناسى جامع احاديث شيعه، كتاب هاى حديث از قرن دوم هجرى كه به طور مستقيم و غيرمستقيم مكتوب و مضبوط تاكنون باقيمانده است، مورد بررسى قرار گرفته و به ترتيب، براساس قرن هاى متوالى به نام مؤلفين و خوشه چينان علوم اهل بيت عليهم السلام تنظيم شده و شرح مختصرى از حيات درخشان آن فرزانگان به رشتۀ تحرير درآمده است و سرانجام، برخى از آثار علمى آن عزيزان به ويژه آن دسته كه در منابع جامع احاديث شيعه قرار گرفته، معرفى شده است.

راويان منابع جامع احاديث شيعه

قرن دوم
1- ابان بن تَغلِب (؟- 141 ق)

ابو سعيد/ ابوسعد

بن رُباح بَكرى جُريرى كِندى رَبعى كوفى. اديب، لغوى، نحوى، فقيه، قارى، محدث و مفسر بنام اماميه.

از زادگاه و زادروز وى اطلاعى در دست نيست. برخى وى را با كنيۀ ابن سعيد و ابو اميمه نيز ياد كردند. نسبت «جريرى» به سبب آن است كه وى مولاى بنى جرير بن عباده بود و نسبت وى به «بكر» به خاطر بكر بن وائل نياى بزرگ اين خاندان است.

وى از امامان همام، حضرت سجاد، باقر و صادق عليهم السلام روايت كرده است. گويند 30000 حديث از امام صادق عليه السلام از برداشت. امام باقر عليه السلام فرمود: «در مسجد مدينه بنشين و مردم را فتوا ده كه من دوست مى دارم در ميان شيعيانم چون تويى را ببينم».

استادانى كه وى نزد ايشان شاگردى كرد و بسيار آموخت، امامان حضرت سجاد، باقر

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 14

و صادق عليهم السلام و تابعين بودند. وى بيشتر سال هاى زندگانى خود را در كوفه گذراند و احتمالا همانجا نيز زاده شد. چون خبر درگذشت وى به امام صادق عليه السلام رسيد ايشان فرمود: «همانا مرگ ابان، دلم را به درد آورد!» از خاكجاى وى اطلاعى در دست نيست.

تأليفات وى:

1- كتاب صفّين؛

2- معانى القرآن؛

3- كتاب القراآت؛

4- الغريب فى القرآن؛

5- الفضايل.

2- محمد بن محمد بن اشعث (؟-؟)

ابوعلى محمد بن محمد اشعث كوفى. راوى ثقۀ شيعه.

وى در كوفه شهر شيعيان، دوستداران خاندان حضرت على عليه السلام و راويان بزرگ شيعه زاده شد. به مصر رفت و در محضر موسى بن اسماعيل بن موسى بن جعفر شاگردى كرد و در همانجا بود كه به نگاشتن روايات از طريق موسى بن اسماعيل و نياكان پاك آن بزرگواران پرداخت.

نجاشى در رجال

مى گويد: «وى كتابى در احكام حج دارد»؛ كه تاكنون يافته نشده است.

تأليف وى:

1- الجعفريات.

قرن سوم
3- نصر بن مزاحم (ح 120- 212 ق)

ابوالفضل نصربن مزاحم بن سيار منقرى. تاريخ نگار توانا و راوى موثق شيعه.

در كوفه زاده شد و روزگار خود را در بغداد سپرى كرد و در محضر اساتيد آن دوره، سفيان ثورى، شعبه بن حجاج، حبيب بن حسان، عبدالعزيز بن سياه و ... دانش آموخت.

خطيب بغدادى در تاريخ بغداد، وى را به عنوان يكى از شخصيت هاى علمى بغداد نام

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 15

برده است. وى در بغداد درگذشت. تأليفات او بسيار است كه چند نمونه آورده شد.

تأليفات وى:

1- وقعة صفين؛

2- وثاقت و اعتبار؛

3- المناقب؛

4- مقتل حسين بن على عليه السلام و ...

4- حسن بن محبوب سراد (149- 224 ق)

راوى و محدث گرانقدر و موثق شيعه. از ياران امام كاظم، امام رضا و امام جواد عليهم السلام.

وى از اركان اربعۀ روزگار خود بود. لقب: «سراد» يا «زرّاد» به معنى: زره ساز است كه پيشۀ نياى او وهب- غلام جرير بن عبداللّٰه بجلى- بوده است. از مشوقان به نگاشتن حديث، پدر وى محبوب بود.

تأليفات وى:

1- المشيخه؛

2- الحدود؛

3- الديات؛

4- الفرائض؛

5- التفسير؛

6- النوادر (حدود 1000 ورق).

5- محمد بن حسن بن فروخ صفار (؟- 290 ق)

از ياران با وفاى امام حسن عسكرى عليه السلام. چهره اى سرشناس و محدثى توانمند.

وى را مى توان از بزرگان روايت شيعه در قرن سوم هجرى دانست. در آن زمان كه خفقان و ظلم همه جاگير و امام حسن عسكرى عليه السلام در منطقۀ نظامى تحت نظارت و مراقبت بود، محمد بن حسن بن صفار از طريق نوشتن نامه هاى خصوصى و به شكل مخفيانه، خود را به حضرت امام عليه السلام نزديك كرد و بدين ترتيب شيعيان را از نور وجود ايشان عليه السلام بهره مند ساخت.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 16

وى در قم يكى از چهره هاى نامور شيعه بود كه با حفظ و نقل روايت، خدمت بزرگى به جهان تشيع كرد و بزرگانى چون كلينى، شيخ طوسى، علامه حلّى و ... دربارۀ او بسيار گفته و نگاشته اند. محمد بن حسن صفار در شهر قم به خاك سپرده شده است.

تأليفات وى:

1- كتاب الصلوه؛

2- كتاب الوضوء؛

3- كتاب الجنائز؛

4- كتاب الصيام؛

5- كتاب الحج؛

6- كتاب النكاح؛

7- كتاب الطلاق؛

8- كتاب المزار؛

9- كتاب الردّ على الغلاه؛

10- بصائر الدرجات و ...

6- برقى (؟- 274 يا 280 ق)

ابو جعفر احمد بن محمد بن خالد بن عبدالرحمان بن محمد بن على. عالم و محدث شيعه. اصالتاً كوفى بود و نياكانش در آن ديار زندگى مى كردند و چون يوسف بن على- والى عراق- محمد بن على جد اعلاى برقى را كه از هواداران زيد بن على بن الحسين عليه السلام بود، دستگير و به شهادت رسانيد، به ناچار عبدالرحمن و پسرش خالد به ايران گريختند و در برقه رود قم (ظاهرا رودخانه بيرقون) جايگير شدند.

از زادروز برقى اطلاعى در دست نيست اما احتمالا در قم زاده شده است. وى عصر چند تن

از ائمۀ اطهار عليهم السلام را درك كرده و از ايشان حديث آورده است.

شيخ طوسى وى را در شمار ياران امام جواد وهادى عليه السلام قرار داده؛ بنابراين مى توان گفت نخستين استادان وى، ايشان بودند.

چون از احاديث مرسل و ضعيف روايت مى كرد، چندى مورد طعن فقها قرار گرفت كه

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 17

يكى از آنها شيخ، رييس و فقيه قم احمد بن عيسى بود كه وى را از قم راند و پس از مدتى پشيمان شد و پوزش خواست و وى را بازگرداند.

شاگردانى كه در محضرش بودند، محمد بن حسن صفار، على بن حسين سعدآبادى، محمد بن جعفر بن بطه، على بن ابراهيم قمى، سعد بن عبدالله اشعرى و ...

وى تأليفات بسيارى داشته كه بيشتر آنها را نيز به المحاسن نامگذارى مى كرده و در حقيقت مجموعه اى از علوم قرآنى، حديث و فقه بوده و گزاف نيست كه آن را دايرة المعارف بدانيم كه تنها يك سوم آن باقى مانده است.

برقى در قم درگذشت و همانجا به خاك سپرده شد.

تأليفات وى:

1- المحاسن

2- الرجال

7- ابن قتيبه (213- 276 ق)

ابومحمد عبداللّٰه بن مسلم بن قتيبه دينورى بغدادى يا كوفى. فقيه، محدث، مفسر و از بزرگان ادب و منتقد شعر، عالم اخبارى، متكلم و دانشمند روزگار خود.

وى اصالتاً ايرانى بود اما در بغداد و به گفته اى در كوفه زاده شد. در بغداد جاى گرفت و حديث و نگاشتن آن را شروع كرد و به همين دليل هم نام آور است. البته به خاطر چيرگى و تسلطش برشعر، ادب و نقد علمى ادبيات عرب نيز مشهور است.

چندى در دينور به منصب قضاوت نشست و پس از آن در بغداد

به تأليفات خود پرداخت. استادانى كه ابن قتيبه در نزدشان در علوم مختلف از جمله حديث، لغت، كلام و ... بسيار آموخت و بهره ها برد، مى توان به ابوحاتم سجستانى، رياشى، جاحظ، ابوعبداللّٰه حمدانى، عبدالرحمن بن قريب معروف به اصمعى و ... اشاره كرد.

دربارۀ خاكجاى وى اختلاف است؛ اما قطع يقين يا در كوفه (احتمال كم) يا در بغداد (احتمال بسيار) بوده است.

تأليفات وى:

1- تفسير غريب القرآن؛

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 18

2- غريب الحديث؛

3- عيون الاخبار؛

4- الشعر و الشعراء؛

5- جامع الفقه و ...

قرن چهارم
8- عبدالله و حسين پسران بسطام (؟-؟)

ابوعتاب عبداللّٰه بن بسطام بن شاپور نيشابورى و برادرش حسين بن بسطام. دو راوى بزرگ شيعه در قرن چهارم هجرى.

آن دو فقيه ثقه، براى گسترش انديشه هاى بزرگان عصمت و طهارت عليهم السلام به قزوين سفر كردند و از راويان بزرگ آن ديار شدند. بجز آموختن در نزد پدر خود بسطام بن شاپور و عموهاى خود زكريا، زياد و حفص، در نزد استادان بزرگى چون:

محمد بن خلف، على بن ابراهيم واسطى، اسحاق بن ابراهيم، تميم بن احمد سيرافى و ...

شاگردى كردند.

تأليف آن دو:

طب الائمه.

9- حسين بن سعيد اهوازى (300 ق-؟)

ابو محمد حسين بن سعيد بن حماد بن مهران اهوازى. فقيه و محدث شيعى ايرانى.

در كوفه زاده شد و اصالتاً ايرانى بود. براى تعالى و نشر تعاليم اسلام و معارف خاندان رسول صلى الله عليه و آله همراه با برادر خود حسن بن سعيد به اهواز رهسپار شد و براى اعتلاى اسلام و شيعه بسيار كوشيد. پس از درگذشت برادرش، از آنجا به قم رفت و در خانۀ حسن بن ابان جاى گرفت و دانشمندان و شخصيت هاى بسيارى از وى روايت شنيدند.

روايات وى، در بسيارى از نام آورترين كتب شيعه چون: كافى، تهذيب، استبصار، من لايحضره الفقيه، وسائل الشيعه و ... نقل و به آن استناد شده است.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 19

به گفتۀ شيخ طوسى، وى و برادرش از اصحاب امام رضا، امام جواد و امام هادى عليهم السلام بودند.

وى در قم درگذشت.

تأليفات وى و برادرش بيش از 30 جلد است كه برخى آورده شد.

تأليفات وى (و برادرش):

1- المناقب؛

2- كتاب الزيارات؛

3- كتاب التقية؛

4- الرد على الغلاه؛

5- المثالب و ...

10- ابن اعثم كوفى (؟- 314 ق)

ابومحمد احمد بن على، معروف به ابن اعثم كوفى الكندى. محدث، شاعر و تاريخ نگار بزرگ شيعى.

از زادگاه و زادروز وى هيچ اطلاعى در دست نيست و حتى در نام و نسب وى اختلاف است. برخى نام وى را احمد و برخى محمد آورده اند. همچنين لفظ «اعثم» را كه لقب پدر وى بود، گاهى دربارۀ خود وى «ابن اعثم» به كار بردند.

ياقوت حموى در معجم الادبا ابياتى از وى آورده است. نيز در ارشاد الاريب الى معرفه الاديب، حموى از وى چنين ياد مى كند:

«مورخ است و شيعى مذهب و نزد اهل حديث ضعيف شمرده مى شود»؛ كه

البته سخن حموى از جهت بغض و كينى است كه به تشيع دارد.

از خاكجاى وى هيچ گونه اطلاعى در دسترس نيست.

تأليفات وى:

1- الفتوح؛

2- كتاب التاريخ؛

3- كتاب المألوف.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 20

11- عبداللّٰه بن جعفر حميرى (320-؟)

ابوالعباس عبداللّٰه بن جعفر بن حسين بن مالك بن جامع حميرى قمى. راوى و فقيه برجستۀ شيعه در قرن چهارم هجرى.

وى با امام هادى و حسن عسكرى عليهما السلام نامه نگارى داشت و پس از ايشان از طريق محمد بن عثمان عمرى با امام عصر عليه السلام مرتبط بود.

تأليفات وى:

1- قرب الاسناد؛

2- العظمه و التوحيد؛

3- الامامه؛

4- الاستطاعه و المعرفه؛

5- الطب؛

6- الرسائل؛

7- فضل العرب؛

8- مسائل عن محمد بن عثمان العمرى و التوقيعات؛

9- كتاب الدلائل؛

10- الغيبه و الحيره.

12- محمد بن مسعود عياشى (؟- ح 320 ق)

ابونصر محمد بن مسعود بن محمد بن عياشى سلَمى سمرقندى كوفى، معروف به عياشى. از بزرگان فقهاى شيعۀ اماميه و نظريه پردازان انديشور اسلامى. يگانۀ روزگار خود در علوم گوناگون، فاضل، مفسر، محدث و اديب بود.

وى در 260 ق به عراق وارد شد و در آغاز از اهل سنت بود اما با مطالعۀ دقيق بر فقه جعفرى به تشيع روى آورد و از سرآمدان روزگار خود شد و تمام دارايى خود را صرف و وقف تشيع كرد.

عياشى همدورۀ شيخ كلينى بود. بيش از 200 جلد كتاب از وى به يادگار مانده است.

در طب، نجوم، قيافه شناسى و ... دست داشت و كتاب نگاشت. كشىّ از شاگردان وى بود.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 21

از خاكجاى وى اطلاعى در دست نيست.

تأليفات وى:

1- كتاب التفسير؛

2- المعاريض؛

3- الدعوات؛

4- كتاب الشعر؛

5- الانبياء و الاولياء و ...

13- فرات بن ابراهيم كوفى (؟-؟)

ابوالقاسم فرات بن ابراهيم كوفى. فاضل، انديشمند، كارشناس در علوم اجتماعى و فرهنگى. از راويان حديث و شخصيت هاى دوران غيبت صغرى و همروزگار ثقة الاسلام شيخ كلينى. در كوفه زاده شد و شايد به همين دليل نام او را «فرات» گذاشتند.

وى از شخصيت هاى زيدى مذهب يا دست كم علاقه مند به آنها بود.

تأليف وى:

1- تفسير فرات.

14- جعفر بن احمد بن على قمى (؟-؟)

ابومحمد جعفر بن احمد بن على قمى، مشهور به ابن رازى ايلاقى. محدث، فقيه شيعى در قرن چهارم هجرى. از زادروز وى اطلاعى در دست نيست. از آنجا كه دير زمانى در رى جاگير شده، به ابن رازى معروف است.

همروزگار شيخ صدوق و صاحب بن عباد بود و از هر دو آن بزرگان روايت كرده و شيخ صدوق نيز از وى.

وى نويسندۀ پركارى بود و آثارى نزديك به 220 كتاب نگاشته كه متأسفانه تنها برخى از آنها امروز در دسترس است.

اكثر رجال نويسان، وى را به فضل و دانش ستوده و ثقۀ تمام دانسته اند.

از زمان درگذشت و خاكجاى وى اطلاعى در دست نيست.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 22

تأليفات وى:

1- الاعمال المانعه من دخول الجنه (مانعات)؛

2- ادب الامام و الماموم؛

3- المسلسلات الاخبار؛

4- الغايات؛

5- العروس؛

6- جامع الاحاديث النبويه.

15- شيخ كلينى (؟- 329 ق)

ابوجعفر محمد بن يعقوب بن اسحاق كلينى. فقيه، محدث بزرگ شيعه، يكى از مؤلّفان كتب اربعه.

وى در دهى (فشافويه) از كلين در 38 كيلومترى رى و در خانه اى روشن به نور محبت و معرفت اهل بيت عليهم السلام زاده شد. پدر وى يعقوب بن اسحاق، آموزش فرزند خود كلينى را از همان دوران كودكى برعهده گرفت و به علم و عمل آراست. آرامگاه پدر وى در روستاى كلين- نزديك حسن آباد شهررى- مدتهاست كه زيارتگاه شيعيان است.

دايى وى علّان كه خود محدث و دانشمند بزرگى بود، پس از پدر استادى كلينى را بر عهده گرفت و در تربيت وى نقش بسزايى داشت. علّان در سفر حج و در راه زيارت خانۀ خدا، به شهادت رسيد. پس از گذراندن نوجوانى، كلينى براى كسب دانش به رى رهسپار شد و آنجا

با انديشه ها و نظرات فرقه هايى چون اسماعيليه و مذاهبى چون شافعى، حنفى و شيعى مستقيما آشنا شد. در آنجا بود كه ضمن تحصيل پى برد حركت هايى، تشيع را از مسير خود منحرف كرده و درمان آن را بازگشت به فرموده هاى مبارك اهل بيت عليهم السلام دانست. اين شروعى بود براى ثبت و ضبط احاديث حضرات معصومين عليهم السلام كه در اين راستا ابوالحسن محمد بن اسدى كوفى نخستين استاد او در فراگيرى احاديث بود.

دورۀ كلينى را بايد «دورۀ حديث» ناميد؛ زيرا آغازگر جنبشى براى يافتن، شنيدن و نگاشتن احاديث و روايات شده بود.

وى براى گردآورى احاديث و روايات به قم رهسپار شد و در محضر استاد بافضل و

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 23

دانش احمد بن محمد بن عيسى اشعرى و پس از آن شاگرد امام حسن عسكرى عليه السلام، احمد بن ادريس قمى معروف به «معلم» شاگردى كرد و استاد گرانقدر عبدالله بن جعفر حميرى صاحب قرب الاسناد را نيز درك كرد و بهره برد و از آنجا به كوفه رفت و آنجا نيز به كسب دانش پرداخت.

وى در امانت، عدالت، تقوا، فضيلت و حفظ و ضبط احاديث آنچنان سرآمد روزگار خود شد كه شيعه و سنى در اخذ فتوا به وى مراجعه مى كردند و به اندازه اى مورد وثوق هر دو مذهب بود كه «ثقة الاسلام» و «شيخ المشايخ» لقب گرفت.

كلينى نخستين محدثى است كه در ميان اماميه به گردآورى و نظم و ترتيب احاديث شيعه پرداخت. پيش از اقدام وى، تنها اصول اربعمأه وجود داشت و شيعه بدان ها رجوع مى كردند؛ كه با اثر خود كافى (اصول، فروع و روضه)، نقش و ردپاى

شيعه را زيباتر و استوارتر كرد.

شاگردانى كه در نزد وى آموختند، ابن ابى رافع، احمد بن احمد كاتب كوفى، جعفر بن محمد قولويه قمى، محمد بن ابراهيم نعمانى، معروف به ابن زينب و ... بودند.

وى در سال «تناثر نجوم» سالى كه ستارگان فرو ريخت، درگذشت. دانشمند نامى بغداد ابوقيراط بر جنازۀ اين محدث بزرگ شيعه نماز گزارد و در «باب كوفۀ» بغداد به خاك سپرده شد.

تأليفات وى:

1- كافى؛

2- كتاب رجال؛

3- رد قرامطه؛

4- رسائل ائمه؛

5- تعبير الرويا.

16- ابن شعبه (؟-؟)

ابومحمد حسن بن على بن حسين بن شعبه حرانى، معروف به ابن شعبه. محدث، فقيه، رجالى و از شيوخ بزرگ علماى اماميه.

وى در حران- يكى از روستاهاى اطراف شهر حلب در سوريه- زاده شد. در حلب كه

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 24

يكى از شهرهاى بزرگ و مهم علمى شام بود، پرآوازه و از چهره هاى درخشان جهان اسلام به ويژه تشيع شد.

استاد وى ابوعلى محمد بن همام بغدادى و از مهم ترين شاگردان وى كه از پرفروغ ترين ستاره هاى جهان تشيع گرديد، شيخ مفيد بود.

علامه مجلسى دربارۀ وى مى گويد:

«كتاب ايشان- تحف العقول- خود بهترين شاهد بر فضل و دانش و عظمت شأن ايشان مى باشد».

خاكجاى وى آشكار نيست.

تأليفات وى:

1- تحف العقول عن آل الرسول؛

2- التمحيص فى ذكر اخبار ابتلاء المومن.

17- محمد بن همام اسكافى (258- 336 ق)

ابوعلى محمد بن همام بن سهيل اسكافى. از چهره هاى درخشان، بزرگان شيعه و ياران سفراى امام زمان عليه السلام.

وى در اسكاف- محلى ميان بصره و كوفه- زاده شد. در آن زمان كوفه و اطراف آن به عنوان سرزمين دوستداران به حضرات معصومين عليهم السلام شناخته مى شد.

محمد در خانواده اى تازه مسلمان كه اسلام را از شيعيان پذيرفته بودند، چشم گشود و پرورش يافت.

خود مى گويد:

«پيش از به دنيا آمدنم، پدرم نامه اى براى امام حسن عسكرى عليه السلام نوشت و از ايشان خواست تا دعا بفرمايد خداوند فرزند صالحى را به وى عطا فرمايد. امام در ذيل نامه مرقوم فرمود: خداوند خواستۀ تو را برآورده فرمود».

محمد اسكافى پس از تحصيلات مقدماتى، براى كسب دانش آن روزگار به بغداد كه آن زمان مركز دانش بود، رهسپار شد اما هدف مهم تر وى آن بود كه بدين طريق به نايب خاص قائم آل

رسول عليه السلام نزديك و نزديك تر شود و بتواند دستورهاى ايشان را اجرا كند.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 25

شيخ طوسى دربارۀ وى مى گويد:

«ابوعلى محمد بن همام اسكافى، شخصيتى جليل القدر و مورد اطمينان است و روايات فراوانى را روايت كرده است».

محمد اسكافى در 80 سالگى به سراى باقى شتافت.

تأليفات وى:

1- كتاب التّمحيص؛

2- الانوار فى تاريخ الائمه.

18- كشىّ (- ح 340 ق)

ابوعمرو محمد بن عمر بن عبدالعزيز كشىّ. فقيه، رجالى و عالم بزرگ شيعه.

انتساب كشىّ به منطقۀ «كش» از نواحى سمرقند بر مى گردد. وى از غلامان عياشى بود. در خانۀ عياشى كه كشتزار اهل دانش بود، شوريد و خروج كرد. كشىّ، آگاه به اخبار و رجال و بسيار گرانمايه و از دوستان صميمى شيخ كلينى بود و تقريبا استادان و شاگردان آن دو بزرگوار يكى بودند.

شاگردانى كه در نزد وى آموختند، جعفر بن محمد بن قولويه قمى، صاحب كتاب كامل الزياره، هارون بن موسى تلعبكرى، ابواحمد عيسى بن حيان نخعى و حيدر بن محمد بن نعيم سمرقندى بودند.

از خاكجاى وى اطلاعى در دست نيست.

تأليفات وى:

1- الرجال؛

2- معرفة الناقلين عن الائمة الصادقين؛

3- كثير العلم.

19- على بن احمد كوفى (؟- 352 ق)

ابوالقاسم على بن احمد كوفى يا علوى. فقيه، متكلم، اصولى و توانا در علوم گوناگون.

در آغاز، كارش بر طريقى مستقيم بود و كتاب محكمى را تأليف كرد كه از آن، مى توان كتاب الاوصياء و كتاب در فقه را نام برد. سپس حال و مذهب وى تغيير كرد و به سوى غلوّ پيش رفت.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 26

پسر وى ابومحمد، تأليفات وى را گردآورى كرد. احمد كوفى در «كرمى» منطقه اى در فسا نزديك شيراز درگذشت.

تأليفات وى:

1- الانبياء؛

2- الابتداء؛

3- فساد قول البراهمه؛

4- الآداب و مكارم الاخلاق؛

5- الاستدلال فى طلب الحق و ...

20- نعمان بن محمد تميمى (259- 363 ق)

ابوحنيفه نعمان بن محمد بن منصور بن احمد بن حيون تميمى مغربى. دانشمند بزرگ اسماعيليه.

در مغرب زاده شد. در آغاز، پيرو مذهب مالكى بود ولى تغيير مذهب داد و شيعۀ اسماعيليه شد. او از بنيانگذاران مذهب اسماعيليه و قانونگذار آن بود. به بسيارى از خلفاى فاطمى خدمت كرد (المهدى بالله، القائم بامرالله.، المنصور بالله) و در دوران فخرالدين خليفۀ چهارم، به مقام قاضى القضات و داعى الدعات رسيد. مؤلفان شيعه به او «ابوحنيفۀ شيعى» مى گويند.

تأليفات وى:

1- دعائم الاسلام؛

2- شرح الاخبار؛

3- اساس التاويل؛

4- افتتاح الدعوه؛

5- التوحيد والامامه؛

6- مفاتيح النعمه؛

7- الايضاح؛

8- الينبوع؛

9- المجالس و المسامرات.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 27

21- شيخ صدوق (305- 381 ق)

ابوجعفر محمد بن على بن حسين بن بابويه قمى، معروف به شيخ صدوق. فقيه گرانقدر و محدث دانشور بزرگ شيعه و از دنباله روان شيخ كلينى.

وى در خانواده اى اهل تقوا و دانش در قم زاده شد. پدر وى، على بن حسين بن بابويه قمى معروف به ابن بابويه، از برجسته ترين علما و فقهاى بزرگ زمان خود بود و شيخ صدوق نخست در دامان پر مهر پدر كسب فيض كرد. شيخ صدوق به خراسان و بغداد سفر كرد و پايان زندگانى خود را در رى گذراند. شيخ طوسى دربارۀ وى مى گويد:

«وى دانشمندى جليل القدر و حافظ احاديث بود. از احوال رجال، كاملا آگاه و در سلسلۀ احاديث، نقادى عالى مقام به شمار مى آمد. بين بزرگان قم از نظر حفظ احاديث و كثرت معلومات مانند نداشت و در حدود سيصد اثر از خود به جاى گذاشته است».

استادانى كه شيخ صدوق در نزد آنها كسب فيض كرد، عبارتند از: پدرش ابن بابويه، حمزه بن محمد بن احمد بن جعفر بن

محمد بن زيد بن على عليه السلام، ابومحمد قاسم بن محمد استرآبادى و ...

شاگردان وى نيز برادرش حسين بن على بن موسى بن بابويه قمى، شيخ مفيد، ابن غضائرى، شيخ ابوالبركات، ابوالقاسم على بن محمد بن على خزاز و ... بودند.

خاكجاى شيخ صدوق- اين عالم بزرگ شيعه- در رى، زيارتگاه عام و خاص است.

تأليفات وى:

1- من لايحضره الفقيه (دومين كتاب اربعۀ حديث شيعه)؛

2- مدينة العلم؛

3- كمال الدين و تمام النعمه؛

4- الخصال؛

5- توحيد؛

6- الامالى؛

7- المقنع فى الفقه و ...

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 28

قرن پنجم
22- سيد رضى (359- 406 ق)

ابوالحسن محمد بن الحسين موسوى، معروف به سيد رضى و شريف رضى. از بزرگان علماى شيعه، بلغا، شاعران نامدار و اشراف بغداد.

وى از فرزندان امام موسى بن جعفر عليه السلام بود. در بغداد زاده شد. از سوى پدر و مادر، نسبى شريف داشت. در زمان پدر خود ابواحمد، نقابت طالبيان بغداد، سرپرستى همۀ آنان، قضاوت در مظالم و اميرى حاجيان را در حالى كه هفده سال بيش نداشت، بر عهده گرفت.

چندى بهاء الدوله بويه وى را به عنوان جانشين خود در بغداد برگزيد و لقب «الشريف الجليل» به وى خلعت داد. چندى پس از آن، لقب «الرضى ذوالحسبين» و پس از آن «الشريف الاجل» را به وى پيشكش كرد.

روزگار سيد رضى با فرمانروايى آل بويه و مقارن با دورۀ سوم خلافت عباسيان است كه به اين دوره از لحاظ تاريخى- فرهنگى «عصر زرين» مى گويند و از جهت تاريخ ادبيات عرب، عصر شاعران سه گانه: متنبى، سيد رضى و ابوالعلاء معرى است. به سيد رضى لقب «اشعر الطالبيين» يعنى شاعرترين طالبيان نيز داده اند.

استادانى كه وى در علوم گوناگون آن روزگار نزدشان شاگردى كرد

و بهره ها برد، عبارتند از:

ابواسحاق ابراهيم بن احمد طبرى فقيه مالكى، ابوعلى فارسى نحوى، قاضى سيرافى، ابوالحسن قاضى عبدالجبار معتزلى، ابويحيى عبدالرحيم فارقى خطيب مصرى مشهور به ابن نباته، شيخ مفيد و ...

وى بسيار بذل الجود و باتقوا بود. به سپاس دانش اندوزى اش جهت پرداخت زكات دانش خود، مدرسه اى نزديكى خانۀ خود در كوى كرخ بغداد تأسيس كرد و آن را «دارالعلم» ناميد كه افزون بر تالارهاى تدريس، سخنرانى و جلسات، اتاق هايى براى زيست دانشجويان و كتابخانۀ بزرگى داشت كه ارزشمندترين و بهترين منابع و مراجع عربى و اسلامى در آن نگهدارى مى شد و شخصاً خود مديريت آن را بر عهده داشت.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 29

شاگردان نام آورى كه در نزد وى آموختند، از جمله: فقيه عاليقدر ابوزيد كبايكى، ابوعبدالله شيخ محمد حلوانى، ابوعبدالله شيخ جعفر دوريستى، ابوالحسن بندار قاضى و ...

وى در محلۀ كرخ بغداد در سراى خود درگذشت و همانجا به خاك سپرده شد. به قولى، برادر مهتر وى سيد مرتضى چندى بعد وى را به كاظمين و در جوار نياى شريفش امام موسى كاظم عليه السلام به خاك سپرد.

تأليفات وى:

1- نهج البلاغه؛

2- تلخيص البيان فى مجازات القرآن؛

3- مجازات الآثار النبويه؛

4- حقايق التاويل فى متشابة التنزيل؛

5- حضائص الائمه؛

6- ديوان اشعار.

23- خزّاز رازى (؟- ح 410 ق)

شيخ ابوالقاسم على بن محمد على خزّاز رازى قمى. ثقۀ معروف و محدث اماميه.

وى در سفرهاى بسيارى كه داشت، از بزرگان علماى شيعه استماع حديث كرد كه از جمله مشايخ وى: شيخ صدوق، ابى المفضل شيبانى، شيخ احمد عياشى و بزرگانى چون ابن شيوخ بودند. چندى در حوزه هاى قم و رى تدريس كرد. ابوالعباس نجاشى كه از همروزگاران وى بوده، او را

در رجال خويش، ثقۀ فقيه و اصحابنا خوانده است.

هم كتابى در كلام، هم در فقه دارد. در رى درگذشت و همانجا به خاك سپرده شد.

تأليف وى:

1- كفايه الاثر فى النص على الائمه الاثنى عشر.

24- شيخ مفيد (336- 413 ق)

محمد بن محمد بن نعمان، معروف به شيخ مفيد. عالم، فقيه، متكلم و محدث نامى شيعه.

وى در حوالى بغداد زاده شد. پس از بلوغ و رشد فكرى، رهسپار بغداد شد و در آنجا در محضر استادان بنام و دانشمندان بزرگ آن روزگار به آموختن دانش، كلام، فقه و اصول

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 30

پرداخت. ابن نديم در الفهرست از وى به عنوان «ابن المعلم» ياد مى كند. شيخ طوسى نيز كه از شاگردان ارزشمند مكتب وى است، مى گويد: «وى از متكلمان اماميه است.

در روزگار خود، رياست و مرجعيت شيعه به او ختم مى گردد. حافظۀ خوب و ذهنى دقيق داشت. در پاسخ به پرسش ها، حاضر جواب بود. بيش از 200 جلد كتاب خرد و كلان دارد».

ابن حجر عسقلانى نيز مى گويد: «وى بسيار عباد، زاهد و اهل خشوع و تهجد بود و مداومت برعلم و دانش داشت». عماد حنبلى (يكى از دانشمندان اهل سنت) مى گويد:

«بزرگى از بزرگان اماميه و رييس بخش فقه و كلام و مباحثه بود. موقعيت شايان توجهى در تشكيلات دولت آل بويه داشت. وى صدقۀ فراوان مى داد».

استادانى كه وى در محضر آنها درس آموخت، عبارتند از: ابن قولويه قمى، شيخ صدوق، ابن جنيد اسكافى و ...

شاگردانى را كه تربيت كرد، از بهترين هاى جهان اسلام و تشيع هستند: سيد رضى، شيخ طوسى، نجاشى، ابوالفتوح كراجكى و ...

شيخ مفيد پس از 75 سال عمر مفيد، در بغداد و در حرم مطهر

امام جواد عليه السلام نزديك قبر استادش ابن قولويه قمى به خاك سپرده شد.

تأليفات وى:

1- المقنعه؛

2- الفرائض الشريعه؛

3- الامالى؛

4- الارشاد و ...

25- سيد مرتضى (355- 436 ق)

ابوالقاسم على بن حسين بن موسى، مشهور به سيد مرتضى علم الهدى. فقيه مبرز، عالم متكلم و اديب متبحر. داراى القاب ذوالثمانين و ذوالمجدين.

وى در بغداد زاده شد و از سوى پدر و مادر، نسبى بسيار شريف داشت. برادر وى سيد رضى بود. پس از شيخ بزرگوار مفيد، پيشواى فقهى شد. علامه حلّى وى را معلم شيعۀ

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 31

اماميه خوانده است. در علوم معقول و منقول و تفسير، سرآمد روزگار خود بود. از خاكجاى وى اطلاعى در دست نيست.

تأليفات وى:

1- تنزيه الانبياء؛

2- الانتصار فى ما انفردت به الامامية من المسائل الفقهية؛

3- الذريعه فى اصول الشريعه؛

4- المحكم و المتشابه؛

5- المختصر؛

6- الامالى؛

7- درر الفوائد و ...

26- احمد بن على نجاشى (372- 450 ق)

ابوالحسين احمد بن على بن عباس بن محمد بن عبدالله نجاشى. راوى ثقه، نسابۀ توانا و عالم بسيار بزرگ اماميه.

وى در شهر كوفه زاده شد. پدرش (على بن احمد) از محدثين و بزرگان شيعه بود.

سفرهاى دور و نزديكى داشته كه بيشتر به نيت زيارت عتبات عاليات بوده. چندى در بغداد، چندى در نجف اشرف و سامرا گذراند.

وى از اندك راويانى است كه تنها از موثقين و افراد معتبر روايت نقل كرده و به همين دليل هم كتاب رجال وى سرآمد كتب ديگر است.

استادانى كه در محضر آنها شاگردى كرد، عبارتند از: پدرش (كه از او ياد شد)، شيخ مفيد، احمد بن عبد الواحد بزاز معروف به ابن حاشر و ...

شاگردان وى نيز شيخ الطائفه طوسى، شيخ ابوالحسن صهرشتى و سيد عماد الدين بن معيد حسنى مروزى بودند.

نجاشى در 78 سالگى در مطيرآباد از نواحى سامرا چشم از جهان فروبست.

تأليفات وى:

1- رجال (فهرست اسماء مصنفى الشيعه)؛

منابع فقه

شيعه، ج 22، ص: 32

2- انساب بنى نصر بن قعين؛

3- كتاب الجمعه و ماورد فيه من الاعمال و ...

27- شيخ طوسى (385- 460 ق)

ابوجعفر محمد بن حسن طوسى، معروف به «شيخ الطايفه». فقيه، اصولى، محدث، مفسر، متكلم و عالم الرجال بسيار درخشان بزرگ جهان اسلام به ويژه تشيع.

وى در خراسان زاده شد. خاندان شيخ تا چند نسل همه از علما و فقها بوده اند. در 23 سالگى به بغداد كوچ كرد و تا پايان عمر در عراق ماند و پس از استادش سيد مرتضى علم الهدى، رياست علمى و فتوايى شيعه به او منتقل شد.

شيخ بزرگوار مدت پنج سال نزد استاد نحرير شيخ مفيد درس آموخت و شاگردى كرد و چند سالى هم در نزد سيد مرتضى. به علت آشوب و هرج و مرج آن روزگار بغداد، وى از آنجا كوچيد و به نجف اشرف رهسپار شد و در آنجا جاى گرفت و خود حسن اتفاقى شد تا در آنجا حوزۀ علميۀ نجف را بنيان گزارد.

پس از درگذشت سيد مرتضى علم الهدى، رهبرى و پرچمدارى شيعه به وى رسيد و آن چنان آوازۀ علم، ورع و زهد و تقواى وى در دور و نزديك پيچيده شده بود كه القائم بامرالله خليفۀ عباسى با همكارى آل بويه از وى براى تدريس كلام در مركز خلافت دعوت كردند كه با فروپاشى آل بويه، وى از آنجا به نجف اشرف عزيمت كرد و تا پايان عمر خود در همانجا بود و در همان خاك پاك، خاك شد.

تأليفات وى:

1- الاستبصار (سومين كتاب از كتاب هاى اربعۀ شيعه)؛

2- تهذيب الاحكام (چهارمين كتاب از كتاب هاى اربعۀ شيعه)؛

3- النهايه؛

4- المبسوط؛

5- الخلاف؛

6- التبيان و ...

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 33

28- ابوالفتح كراجكى (؟- 499 ق)

شيخ ابوالفتح محمد بن على كراجكى طرابلسى. فقيه، اصولى، رياضيدان، ستاره شناس، اديب، مسلط به علوم حديث، فلسفه، كلام، نحو، اخلاق، تاريخ، رجال، تفسير و پزشكى.

وى در محضر استادان بزرگوارى چون شيخ مفيد، سيد مرتضى علم الهدى، شيخ طوسى و ... شاگردى كرد و از هر كدام توشه اى و بهره اى گرفت. سفرهاى بسيارى به كشورهاى مختلف از جمله فلسطين، سوريه، لبنان، مصر، بغداد و همچنين شهرهاى دور و كنار خود داشت. با مباحثات و تأليفات خود كه نزديك 80 اثر مى شود به بررسى مذاهب اسماعيليه، فرق اهل تسنن، يهوديت و مسيحيت پرداخت و برترى شيعه و مذهب اماميه را بر همگان آشكار كرد.

وى در لبنان و شهر صور درگذشت.

تأليفات وى:

1- كنز الفوائد؛

2- روضة العابدين و نزهة الزاهدين؛

3- الرسالة الناصريه؛

4- معدن الجواهر و ...

قرن ششم
29- فضل بن حسن طبرسى (عشر 480- 548 ق)

امام سعيد ابوالفضل بن حسن طبرسى. مفسر، فقيه، محدث، عالم به حساب، جبر، مقابله و نحو. ملقب به امين الدين يا امين الاسلام.

گويند وى در مشهد سناباد طوس متوطن بوده است. در 523 ق در سبزوار جايگير شد و به تعليم و تصنيف پرداخت. وى در تأليفاتش داراى اختيار بود؛ مثلا از كتاب مقتصد در نحو، اختيارى نيكو كرده است به غايت كمال؛ و از تفسير امام زمخشرى (كشّاف) اختيارى كرده است فى غايه الجوده.

فرزند وى (حسن بن فضل طبرسى) و فرزند زادگانش همگى از اكابر روزگار و فقهاى

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 34

بزرگوار بودند. وى در سبزوار درگذشت و پيكر پاكش را به مشهد مقدس منتقل كردند و در جوار حرم حضرت ثامن الائمه عليه السلام به خاك سپردند.

تأليفات وى:

1- مجمع البيان (تفسير سترگ شيعى)؛

2- الوسيط (يا تفسير جوامع الجامع)؛

3-

الآداب الدينية للخزانة المعينية؛

4- تفسير الكافى الشافى؛

5- نثر اللآلى؛

6- اسرار الامامه و ...

30- حسن بن فضل طبرسى (؟- 548 ق)

ابونصر رضى الدين حسن بن فضل طبرسى. عالم اخلاق و فقيه وارستۀ شيعه در قرن ششم هجرى. پدرش فضل بن حسن صاحب كتاب مستطاب تفسير مجمع البيان و فرزندش على بن حسن طبرسى صاحب متمم كتاب مشكاه الانوار فى غرر الاخبار.

تأليف وى:

1- مكارم الاخلاق.

31- عمادالدين طبرى- (؟- 553 ق)

ابوجعفر محمد بن على بن محمد بن على طبرى آملى كحى، ملقب به عمادالدين. عالم، رجالى و محدث بنام شيعى قرن ششم هجرى.

استادش شيخ ابوعلى بن شيخ طوسى بود و شاذان بن جبرئيل و قطب راوندى از وى روايت كردند.

بيش از اين از زندگانى وى چيزى يافته نشد.

تأليفات وى:

1- بشارة المصطفى لشيعة المرتضى؛

2- الزهد و التقوى؛

3- الفرج فى الاوقات والمخرج بالبينات.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 35

32- ابو على بن طاهر صورى (؟- 585 ق)

شيخ سديد الدين ابوعلى بن طاهر صورى عاملى. عالم، فاضل و فقيه اماميه در قرن ششم هجرى.

از زادروز و زادجاى وى اطلاعى در دست نيست. اما چون به عامل نسبت داده شده، برمى آيد از آنجا بلند شده و پرورش يافته. صاحب بحار الانوار كتاب قضاء حقوق المومنين را به وى منسوب مى داند و به كتاب وى اعتماد دارد و از آن نقل كرده است.

از خاكجاى وى اطلاعى در دست نيست.

تأليف وى:

1- قضاء حقوق المومنين.

33- تاج الدين شعيرى (؟-؟)

تاج الدين محمد بن محمد بن حيدر شعيرى. عالم و فقيه بزرگ شيعه در قرن ششم هجرى.

وى در شهر بيهق براى آموختن و فراگرفتن دانش آن روزگار، به منزل حاكم، رييس و امام مجدالحكام ابومنصور على بن عبدالله زيادى مى رفت و بهره ها مى برد و همچنين در محضر فضل الله بن على راوندى درس مى گرفت.

تأليف وى:

1- جامع الاخبار.

34- احمد بن على طبرسى (؟-؟)

ابو منصور احمد بن على بن ابى طالب طبرسى. عالم، فاضل، فقيه، متكلم و نسابۀ ماهر بزرگ شيعه در قرن ششم هجرى.

منسوب به طبريش (معرب تفرش) منطقه اى نزديك قم. استاد وى ابوجعفر مهدى بن ابى حرب حسينى و شاگرد وى ابن شهر آشوب مازندرانى.

تأليفات وى:

1- الاحتجاج على اهل اللجاج؛

2- تاريخ الائمه عليهم السلام؛

3- فضائل الزهراء عليها السلام؛

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 36

4- مفاخر الطالبية؛

5- الكافى فى الفقه.

35- عبدالواحد بن محمد تميمى آمُدى (510- 550 ق)

عالم بزرگ شيعه و محدث والامقام. در شهر آمُد منطقه اى در ديار بكر- حوالى رود دجله و فرات- زاده شد. تسلط بسيارى بر علوم اسلامى داشت. شاگرد ممتاز و شهرۀ او، محدث بزرگوار جهان تشيع ابن شهر آشوب بود.

تأليفات وى:

1- غرر الحكم و درر الكلم؛

2- الحكم و الاحكام من كلام سيد الانام.

36- سيد فضل الله راوندى (؟- 570 ق)

سيد ابوالرضا ضياء الدين فضل الله بن على بن عبيدالله حسينى راوندى. فاضل، عالم، رييس مذهب، اديب، شاعر و راوى ثقۀ قرن ششم هجرى.

در يكى از شهرهاى اطراف كاشان به نام راوند و در خانواده اى دوستدار خاندان رسول صلى الله عليه و آله زاده شد.

از وى پيوسته در كتاب هاى تراجم احوال و علم رجال به بزرگى ياد شده است؛ از جمله عماد كاتب مى گويد:

«سيد فضل الله راوندى شخصيتى كم نظير و داراى نسبى شريف و اخلاقى بزرگوار بود. واعظى بزرگ و داراى خطى خوش و تأليفات فراوان بوده ...»

سيد فضل الله راوندى از علماى بزرگى چون: شيخ ركن الدين على بن عبدالصمد بن محمد تميمى نيشابورى، احمد بن قافه كوفى، قاضى عماد الدين استرآبادى و ... اجازۀ روايت داشت. استادان وى، امام شهيد عبدالواحد بن اسماعيل رويانى، سيد ابوالبركات مشهدى، شيخ بارع عبدالوهاب بغدادى و ... بودند.

شاگردانى كه در نزد وى درس گرفتند و آموختند، جملگى از بزرگ ترين علماى شيعه بودند: ابن شهر آشوب مازندرانى، شيخ منتجب الدين بن بابويه قمى، شيخ محمد بن حسن طوسى (پدر خواجه نصير طوسى)، شيخ قوام الدين بحرانى و شيخ تاج الدين شعيرى.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 37

وى پس از عمرى خدمت به اسلام و علوم و معارف معصومين عليهم السلام، در كاشان درگذشت.

تأليفات وى:

1- النوادر؛

2-

ضوء الشهاب فى شرح الشهاب؛

3- التفسير و ...

37- قطب الدين راوندى (؟- 573 ق)

شيخ قطب الدين، ابوالحسن/ ابوالحسين سعيد بن عبدالله بن هبه الله بن حسن راوندى كاشانى. عالم بزرگ، محدث، مفسر، متكلم، فقيه، فيلسوف و تاريخ دان بزرگ شيعه در قرن ششم هجرى.

وى در راوند كاشان زاده شد و پدر و پدر بزرگ وى از علماى بزرگ زمان خود بودند.

در آغاز، در نزد پدر خود تحصيلات ابتدايى را فراگرفت و به محضر اساتيد بنام آن دوره راه يافت و به كسب دانش پرداخت كه آن اساتيد عبارتند از: فضل بن حسن طبرسى صاحب مجمع البيان، عماد الدين محمد بن ابى القاسم طبرى، صفى الدين سيد مرتضى ابن داعى رازى و ...

چندى در شهر مقدس قم جايگير شد و از محضر اساتيد آنجا نيز فيض برد و چيزى نگذشت كه از چهره هاى سرشناس شيعه گرديد.

شاگردان او عبارتند از: نصيرالدين حسين راوندى و ظهيرالدين محمد راوندى (فرزندان وى)، قاضى احمد بن على بن عبدالجبار طوسى، فقيه على بن محمد مدائنى و ...

قطب راوندى در قم ديده از جهان فرو بست و در صحن بزرگ حرم حضرت معصومه (س) به خاك سپرده شد.

تأليفات وى:

1- الخرائج و الجرائح؛

2- فقه القرآن؛

3- اسباب النّزول؛

4- تهافت الفلاسفه؛

5- الاغراب فى الاعراب و ...

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 38

38- ابن شاذان قمى (پس از 509- 584 ق)

ابوالحسن محمد بن احمد بن على قمى، معروف به ابن شاذان قمى. عالم بزرگوار و راوى ثقۀ شيعه.

وى از بزرگانى است كه از افراد بسيارى نقل روايت كرده و محضر بسيارى از علماى شيعه و سنى را درك نموده است. استادان وى پدرش احمد بن على (از علما و مولفان شيعه)؛ دايى اش ابوالقاسم بن قولويه صاحب كتاب كامل الزيارات، محمد بن على بن حسين بن بابويه

قمى و ...

از جمله شاگردان و راويان احاديث ابن شاذان نيز مى توان از: شيخ طوسى، نجاشى و كراجكى نام برد.

تأليفات وى:

1- مأه منقبه؛

2- بستان الكرام؛

3- البيان فى ردّ الشمس لاميرالمومنين عليه السلام؛

4- المناقب؛

5- ايضاح دفائن النواصب.

39- ابن شهر آشوب (489- 588 ق)

رشيد الدين محمد بن على بن شهر آشوب مازندرانى. فقيه، مفسر و محدث بزرگ شيعه.

وى در خطۀ زيباى مازندران زاده شد. وى در دوره اى زندگى مى كرد كه در بلاد اسلامى علم شكوفا و دانش رونق چشمگيرى گرفته بود.

دربارۀ وى، الوافى بالوفيات چنين مى گويد:

«وى يكى از بزرگان شيعه است كه بيشتر قرآن را در هشت سالگى حفظ كرد و در اصول شيعه به حد اعلاى خود رسيد؛ به طورى كه از شهرهاى مختلف براى درك محضر او به بغداد هجرت مى كردند ... وى زيبارو، راست گفتار، خوش مشرب، با علم گسترده و بسيار اهل خشوع، عبادت و شب زنده دار بود و هميشه باطهارت و وضو به سر مى برد».

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 39

از جمله نام آورترين اساتيدى كه وى در نزد آنها شاگردى كرده است، مى توان: جارالله زمخشرى، ابوعبدالله نظرى مؤلف كتاب الخصائص العلويه، سيد عبد الواحد آمدى، شيخ طبرسى صاحب احتجاج، قطب راوندى، فضل بن حسن طبرسى، شيخ ابوالفتوح رازى و ... را نام برد.

وى در حالى كه 99 سال از زندگانى پربارش را سپرى كرده بود، در شهر حلب سوريه به جانان پيوست و پيكرش را در كنار كوه جوشن به خاك سپردند.

تأليفات وى:

1- مناقب آل ابى طالب عليهم السلام؛

2- مثالب النواصب؛

3- المخزون المكنون فى عيون الفنون؛

4- مائدة الفائدة؛

5- المثال فى الامثال و ...

40- محمد بن ادريس (543- 598 ق)

________________________________________

بروجرى، آقا حسين طباطبايى - مترجمان: حسينيان قمى، مهدى - صبورى، م، منابع فقه شيعه، 31 جلد، انتشارات فرهنگ سبز، تهران - ايران، اول، 1429 ه ق

منابع فقه شيعه؛ ج 22، ص: 39

ابوعبداللّه محمد بن احمد ادريس عجلى حلّى. از فحول علما و فقهاى شيعه.

وى در شهر حلّه زاده شد. شيخ

طوسى، نياى مادرى وى به شمار مى آيد. به حريت فكر معروف است.

ابن داود در رجال خود مى گويد: «ابن ادريس، پيشواى فقهاى حلّه، متقن در علوم و داراى تصنيفات بسيار است».

شهيد اول نيز او را با عبارات: شيخ، امام، علامه، شيخ العلماء، رييس مذهب ستوده است.

استادان وى كه در محضرشان آموخت، عبارتند از: دايى وى (ابن على طوسى)، شيخ عماد محمد بن ابى القاسم طبرى، حسن بن رطبه سوارى و ...

شاگردانش: شيخ نجيب الدين بن نما حلّى، شمس الدين فخار بن معد موسوى و ...

ابن ادريس- عالم بزرگوار جهان تشيع- در شهر حلّه جان به جان آفرين تسليم كرد و در همانجا به خاك سپرده شد.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 40

تأليفات وى:

1- السرائر الحاوى لتحرير الفتاوى؛

2- كتاب التعليقات؛

3- خلاصة الاستدلال و ...

قرن هفتم
41- ورام بن ابى فراس (؟- 605 ق)

عالم و فقيه بزرگ شيعه در قرن ششم و هفتم هجرى.

در شهر حلّه زاده شد. وى نياى مادرى سيد رضى الدين بن طاووس و از نسل مالك اشتر نخعى است. خاندان ورام از فقهاى جليل القدر بودند. در آغاز مانند خاندان خود، شغل نظامى داشت اما از آن كناره گرفت و به زهد و تقوى پرداخت و در گروه فقيهان بنام قرار گرفت. وى در همان شهر حلّه، چشم از جهان بربست.

تأليفات وى:

1- تنبيه الخواطر و نزهة النواظر؛

2- مسالة فى المواسعة والمضايقة.

42- ابن اثير (555- 630 ق)

ابوالحسن على بن ابى الكرام محمد بن عبدالكريم بن عبدالله شيبانى. تاريخ نگار، اديب، نسب شناش و محدث. ملقب به عزّالدين و مشهور به ابن اثير جزرى.

وى در جزيرۀ ابن عمر زاده شد و دورۀ جوانى خود را در موصل گذراند. در موصل، شام و بغداد نزد استادان بنامى چون ابومحمد عبدالله بن على بن سويده، ابوالقاسم يعيش بن صدقه، عبد المنعم بن كليب حرانى و ... دانش روزگار را فرا گرفت.

ابن خلّكان مى گويد: «ابن اثير، حافظ حديث بود و تواريخ را از برداشت و انساب عرب را نيك مى دانست و به اخبار عرب واقف بود».

وى در بغداد درگذشت و به خاك سپرده شد.

تأليفات وى:

1- اللباب فى تهذيب الانساب؛

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 41

2- اسد الغابة فى معرفة الصحابه؛

3- الكامل فى التاريخ؛

4- التاريخ الباهر فى الدوله الاتابكية و ...

43- ابن حاجب (570- 646 ق)

ابوعمرو جمال الدين عثمان بن عمر. نحوى و فقيه مالكى.

خاندان وى از كردان، ساكن دونه قريه اى در همدان بودند و پدر وى مردى سپاهى و از حاجبان دستگاه امير عزالدين موسك صلاحى بود و به همين خاطر وى را ابن حاجب گفتند و بر آن شهرت يافت.

ابن حاجب در استا- شهرى در منطقۀ صعيد مصر- زاده شد. وى در قاهره به فراگرفتن قرآن كريم پرداخت و سپس فقه مالكى آموخت.

استادانى كه در نزدشان شاگردى كرد، از جمله: ابوالجود غياث بن فارس لخمى، شاطبى، ابومنصور ابيارى، ابوالحسين بن جبير، امام شاذلى و ... بودند.

ابن خلدون از وى، نه تنها به نحوى و فقيه ارجمند ياد مى كند كه وى را اصولى بزرگ مى داند. از خاكجاى او اطلاعى در دست نيست.

تأليفات وى:

1- الكافية؛

2- الامالى النحويه؛

3- المختصر فى فروع/ جامع الامهات؛

4-

منتهى السؤال و الامل فى علمى الاصول و الجدل و ...

44- سيد على بن طاووس (589- 664 ق)

سيد رضى الدين على بن موسى بن جعفر بن طاووس. فقيه نام آور، اديب گرانقدر و شاعرى چيره دست. از نوادگان امام حسن مجتبى و امام سجاد عليهما السلام.

وى در شهر حلّه زاده شد و در همانجا هم تحصيلات ابتدايى خود را گذراند.

موضوع تأليفات وى بيشتر در خصوص ادعيه و زيارات است. چندى نقابت علويان را پذيرفت تا بتواند به امور شيعيان بپردازد.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 42

وى در 75 سالگى درگذشت و در حرم اميرالمومنين عليه السلام به خاك سپرده شد.

تأليفات وى:

1- المهمات و التتمات (10 جلد كه هر كدام با عنوان مستقل چاپ شده است: فلاح السائل، زهره للربيع، جمال الاسبوع، اقبال الاعمال و ...).

2- كشف المحجه لثمرة المهجه؛

3- مصباح الزائر و جناح المسافر؛

4- اللهوف على قتلى الطفوف؛

5- مهج الدعوات و منهج العنايات؛

6- فرج المهموم؛

7- الاستخارات و ...

45- محقق حلّى (602- 672 ق)

ابوالقاسم جعفر بن حسن يحيى بن حسين سعيد هذلى حلّى، ملقب به نجم الدين ومعروف به محقق حلّى.

فقيه گرانمايه، محدث ارجمند، اديب، شاعر، منشى و عالم اماميه و مرجع تقليد شيعه در دورۀ خود.

در حلّه زاده شد و نخست در نزد پدر خود حسن بن يحيى بن سعيد، مقدمات علوم روزگار را خواند و آن را پشت سر گذارد. پس از آن در نزد استادان آن دوره كه مشايخ وى در قرائت و روايت نيز بودند، بهره ها برد:

نجيب الدين محمد بن جعفر بن ابوالبقاء هبه الله. نما حلّى الربعى، سيد فخار بن معد موسوى، شيخ مفيد الدين محمد بن جهم حلّى و ...

در سرودن شعر، بسيار چيره دست بود و در نگاشتن نثر، نوآفرين. نگاشته هايش در نهايت فصاحت، بلاغت و جزالت بود.

شاگردانى كه در نزدش درس آموختند،

عبارتند از:

حسن بن يوسف بن مطهر حلّى- مشهور به علامه ذايع الصيت [/ پرآوازه]- حسن بن داود حلّى، سيد غياث الدين عبدالكريم صاحب فرحه الغرى، سيد جلال الدين محمد بن

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 43

على بن طاووس، جلال الدين محمد بن محمد كوفى هاشمى، نجم الدين طمان بن احمد عاملى شامى و ...

اعيان الشيعه و برخى كتب رجال، سال درگذشت وى را 676 ق گزارش كردند. وى در همان شهر حلّه درگذشت و به خاك سپرده شد.

تأليفات وى:

1- شرائع الاسلام فى مسائل الحلال و الحرام؛

2- النافع (مختصر الشرائع)؛

3- المعتبر فى شرح المختصر؛

4- اصول الدين؛

5- شرح نكت النهايه و ...

46- على بن عيسى اربِلى (؟- 693 ق)

ابوالحسن على بن عيسى بن ابى الفتح اربلى. سيره نويس، تاريخ نگار، شاعر، متكلم و عالم اماميۀ قرن هفتم هجرى.

وى در اربِل يكى از شهرهاى شمال عراق زاده شد. پدرش حاكم اربل بود. فرزندان و نوه هاى وى همه از علما و ادباى زمان خود بودند.

فضل بن روزبهان عالم متعصب اهل تسنن دربارۀ وى مى گويد:

«اماميه متنفق اند كه على بن عيسى اربلى از بزرگ ترين علماى آنهاست و آثارش هيچگاه كهنه و پوسيده نمى شود. او قابل اعتماد و مورد وثوق در نقل است».

وى در نزد اساتيد بنامى چون: سيد بن طاووس صاحب كتاب اقبال الاعمال، على بن فخار، ابن ساعى بغدادى و ... شاگردى كرد و آموخت و شاگردانى را چون: علامه حلّى، شيخ رضى الدين (برادر علامه حلّى) و ... تربيت كرد.

عيسى اربلى در بغداد درگذشت و در خانۀ مسكونى خود به خاك سپرده شد.

تأليفات وى:

1- كشف الغمة فى معرفه الائمة؛

2- المقامات؛

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 44

3- ديوان اشعار؛

4- كتاب الطيف.

قرن هشتم
47- سيد هبة الله موسوى (؟-؟)

ابو محمد سيد هبة الله حسن موسوى. فاضل، عالم كامل، محدث جليل القدر و فقيه اماميه.

وى همروزگار علامۀ بزرگوار حلّى بود.

تنها كتاب وى، المجموع الرائق من ازهار الحدائق است كه به اشتباه به شيخ صدوق نسبت داده شده و اين كتاب اخبار، كلام، فقه و ... را در بردارد و در دو جلد بزرگ است.

از زادروز، درگذشت و خاكجاى وى اطلاعى در دست نيست.

48- شهيد اول (734- 786 ق)

شيخ شمس الدين ابو عبدالله محمد بن شيخ جمال الدين مكى، معروف به شهيد اول يا شهيد على الاطلاق. فقيه، عالم اماميه و از نوابغ اجتهاد.

وى در جزين از توابع جبل عامل زاده شد. نخست، نزد پدر و برخى از علماى جبل عامل به كسب دانش پرداخت و به دليل هوش سرشار و حافظۀ قوى، ديگر در آنجا تشنگى اش رفع نمى شد و اين شد كه در 16 سالگى عازم عراق گرديد.

نخست، در شهر حلّه، شاگردى فخرالمحققين فرزند علامه حلّى را كرد و پس از يك سال يعنى در سال 751 ق به دريافت اجازه نايل شد. از آن پس بود كه سفرهاى ديگر خود را به طور جدى براى كسب فيض بيشتر از علما آغاز كرد.

وى به مدرسۀ بزرگ كربلاى معلا و به حوزۀ درس سيد عميدالدين اعرجى حائرى، برادرش سيد ضياء الدين و سيد عالم الدين موسوى حائرى پيوست و بهره ها برد و از مشايخ ياد شده به دريافت اجازاتى نايل گرديد و در همانجا بود كه با تدريس و فتوا، آوازۀ بلندى يافت.

از آنجا راهى بغداد، مكۀ معظّمه، مدينۀ منوّره، فلسطين، شام و مصر شد و از علماى فريقين سنى و شيعى بهره مند گرديد و اجازات مفصلى را نيز

به دست آورد.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 45

در دمشق بود كه زانوى ادب و شاگردى در نزد حكيم متألّه قطب الدين رازى بويهى گذارد و از او فيض برد و بسيار آموخت.

وى با دلى متّقى و علمى ناب به زادگاه خود جزين برگشت و در آنجا مدرسۀ فقهى بنيان كرد و سپس با همتى والا، حوزۀ اين مدرسه را تا شام گسترش داد كه در آن نوآورى هاى فقهى به ظهور گذاشت. آوازۀ شهيد اول چنان در گوشه و كنار پيچيد كه سلطان على بن المؤيد حاكم خراسان و رهبر و زعيم روحى سربداران خراسان به سوى وى نامه اى مبنى بر در دست گرفتن حكومت سربداران فرستاد.

از اينجا بود كه زندگى سياسى شهيد اول آغاز مى شود و با توجه به اين كه وى از زادگاهش جزين به شام كوچيده و در آنجا جايگير شده بود و در سراى خود تدريس و مجلس بحث و مناظره را ترتيب مى داد، حكومت وقت به دقت وى را تحت نظر داشت.

نخستين كارى كه بر خود فريضه مى دانست، وحدت بين مسلمانان سنى و شيعه و برانداختن مغولان و حكومت جور بود و در اين راستا، از هيچ كوششى دريغ نمى ورزيد.

اما شاگرد وى محمد مالوشى از علماى كرد شيعه با وى اختلاف نظر پيدا كرد و آن اين كه، صفات الهى را به حضرات معصومين عليهم السلام منسوب مى دانست كه شهيد اول وى را تكفير كرد و كار به كارزار و كشته شدن شيخ مالوشى كشيد. همين مسأله پس از چندى به دست و دسيسۀ جانشين شيخ مالوشى يعنى شيخ تقى الدين جبلّى خيامى و شهادت جمع كردن و امضا نمودن بسيارى

از شيعيان مرتد و اتباع مالوشيه، منجر به حكم تكفير وى از سوى قاضيان بيروت و صيدا و سرانجام قاضى شافعى شام شيخ عباد بن جماعه گرديد و پس از آن كه به شهيد اول توبه ارائه شد و وى از آن سرباز زد، وى را در قلعۀ رحيۀ دمشق زندانى و پس از آن سر وى را قطع كردند و پيكرش را به دار آويختند و سنگسار كردند و سپس سوزاندند- رضوان الله تعالى عليه.

شاگردانى كه در نزد وى آموختند و رويۀ او را عملًا دنبال كردند، سه فرزند او شيخ رضى الدين محمد، شيخ ضياء الدين على، شيخ ابومنصور الحسن و بسيار ديگر مانند حسن بن سليمان حلّى صاحب مختصر البصائر و شيخ شمس الدين محمد بن عبدالعلى كركى عاملى و ... بودند.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 46

شهيد اول، آثار گرانقدرى را از خود به يادگار گذاشت كه بالغ بر بيست عنوان مى شود.

تأليفات وى:

1- اللمعة الدمشقية؛

2- غاية المراد فى شرح الارشاد؛

3- البيان فى الفقه؛

4- المزار؛

5- الدرة الباهرة من الاصداف الطاهرة؛

6- الدروس؛

7- الذّكرى و ...

قرن نهم
49- ابن فهد حلّى (757- 841 ق)

جمال الدين ابوالعباس احمد بن محمد بن فهد اسدى حلّى. فقيه و عالم اماميه، جامع كمالات ظاهرى و باطنى.

وى در شهر حلّه زاده شد. در علوم گوناگون از جمله تاريخ، كلام، علوم غريبه و ...

دست داشت و تأليفاتى دارد.

آنچه اين عالم اماميه را از ديگر علما و فقها متماز مى كند، مشرب عرفانى، سير و سلوك و زهد و تقواى اوست و در ميان جميع علما و فقها نيز بدين خاطر مشهور است.

صاحب روضات الجنات دربارۀ وى مى نويسد:

«عالم عارف پر از اسرار، كاشف اسرار فضائل ... بى نياز از توصيف

و تعريف مى باشد.

وى جامع معقول و منقول، فروع و اصول ظاهرى و باطنى و علم و عمل است».

وى در مناظره و بحث، تسلط و اشرافى به كمال داشت. در بحثى و با حضور حاكم عراق دربارۀ امامت و ولايت، علماى اهل سنت را مجاب و برآنها چيره شد؛ به نحوى كه حاكم عراق مذهب تشيع را اختيار كرد و خطبه هاى خود را به نام اميرالمومنين على و فرزندان پاك ايشان عليهم السلام مى خواند.

استادانى كه ابن فهد حلّى در نزد آنها شاگردى كرد و آموخت، عبارتند از: شهيد اول،

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 47

فخرالمحققين، فاضل مقداد سيورى، شيخ على بن خازن فقيه حائرى و ...

از جمله شاگردانى كه در محضر وى درس آموختند: شيخ على بن هلال جزائرى، فقيه نامى شيعه ابن العشره كروانى عاملى، محمد نور بخش و ...

ابن فهد پس از عمرى مجاهده و مطالعه، در 84 سالگى در كربلاى معلّى درگذشت و خاكجاى وى كنار خيمه گاه قرار دارد.

تأليفات وى:

1- آداب الداعى؛

2- استخراج الحوادث؛

3- اسرار الصلاه؛

4- التحصين فى صفات العارفين؛

5- عدة الداعى ونجاح الساعى و ...

50- حسن بن سليمان حلّى (802-؟)

عزّالدين حسن بن سليمان حلّى. فقيه و محدث شيعى و از شاگردان ممتاز شهيد اول.

برخى وى را حلبى و برخى از مردم جبل عامل مى دانند. در نزد شهيد اول (شيخ شمس الدين محمد مكى) و سيد بهاء الدين على بن عبدالكريم نيلى شاگردى كرد، آموخت و از شهيد اول اجازۀ روايت گرفت.

حسين بن محمد بن حسن حمويانى و تاج الدين عبدالحميد بن احمد هاشمى زينى، از وى اجازۀ روايت داشتند.

خاكجاى وى مشخص نيست.

تأليفات وى:

1- مختصر البصائر لمنتخب البصائر؛

2- المختصر؛

3- الرجعه؛

4- تفضيل محمد صلى الله عليه و آله

وآله على الانبياء ...؛

5- احاديث الذّر.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 48

51- حسن بن ابى الحسن ديلمى (- ح 841 ق)

ابو محمد حسن بن ابى الحسن محمد ديلمى فقيه، محدث، عالم به عرفان در قرن نهم هجرى. علماى بزرگ و همچنين صاحبان بحار الانوار و وسائل الشيعه از وى به عنوان موثق و معتمد ياد مى كنند و از كتاب هايش بهره مى برند.

تأليفات وى:

1- ارشاد القلوب الى الصواب؛

2- اعلام الدين فى صفات المومنين؛

3- غرر الاخبار و درر الآثار؛

4- الاربعون حديثاً.

قرن دهم
52- ابراهيم بن على كفعمى (864- 905 ق)

ابراهيم بن على بن حسن بن محمد بن صالح عاملى كفعمى، ملقب به تقى الدين. عالم و فقيه بزرگ شيعه از مردم جبل عامل.

وى در روستاى كفر عيماى جبل عامل زاده شد. همانجا در نزد پدر خود على بن ابراهيم، درس هاى نخستين را فرا گرفت. پس از به پايان رساندن درس هاى نخستين، به كربلاى معلّى رهسپار شد و چندى در آنجا ماند و درس گرفت و آموخت.

مشايخى كه وى هم از آنها اجازۀ روايت گرفت و در نزدشان شاگردى كرد:

على بن ابراهيم صالح كفعمى (پدر وى)، حسين بن ساعد حسينى حائرى صاحب تحفة الابرار فى مناقب الائمة الاطهار، سيد على بن عبدالحسين بن سلطان موسوى حسينى صاحب رفع الملامه.

صاحب امل الامل وى را اديب، شاعر و ثقه مى نامد. صاحب تكلمة الرجال شيخ عبدالنبى كاظمى دربارۀ وى مى گويد:

«وى از فاضلان، محدثان، راست كرداران و پرهيزگاران بنام و حد ميان شهيد اول و ثانى بود و آثار بسيارى دارد.»

كفعمى در همان روستاى كفرعيما درگذشت و همانجا به خاك سپرده شد.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 49

تأليفات وى:

1- المصباح (الجنة الواقية والجنة الباقية)؛

2- مختصر؛

3- البلد الامين والدرع الحصين؛

4- نهايت الارب فى امثال العرب؛

5- النخبة و ...

53- ابن ابى جمهور احسائى (840- ب 912 ق)

ابوجعفر محمد بن زيد الدين ابى الحسن على بن حسام الدين بن ابى جمهور. عالم، فقيه، محدث، متكلم و عارف بزرگ شيعه.

وى در احساء واقع در عربستان شرقى در كنار خليج فارس زاده شد و در همانجا به تحصيل علوم شرعى و ادبى پرداخت. پدر و نياى بزرگ وى ابراهيم، از علماى بزرگ احساء بودند و در چنين فضايى ابى جمهور پرورش يافت؛ پس مى توان گفت نخستين استاد وى پدرش بود.

وى كه

گام هاى نخستين علوم را پشت سر گذارده بود، برآن شد تا براى رسيدن به كمال سفر كند؛ به همين خاطر به عراق رفت و در نجف جايگير شد و در نزد بزرگى چون: شيخ عبدالكريم فتال نيشابورى شاگردى كرد و درس آموخت. پس از چندى به خانۀ خدا رهسپار شد و حج گزارد و چندى در احساء ماند و سپس به كربلاى معلّا رفت و از آنجا به نجف اشرف بازگشت. پس از چندى به قصد زيارت ثامن الائمه به مشهد مقدس روانه شد و پس از ورود، سيد محسن رضوى كه از فضلاى بزرگوار مشهد بود به پيشواز وى رفت و در خانۀ خود ميهمانش كرد و اين زمانى بود كه سيد محسن رضوى در نزد چنين استادى زانوى ادب بر زمين زد و شاگردى كرد.

ابن ابى جمهور به چيره دستى در مناظره معروف است و يكى از همين مناظرات وى ميان خود و يك عالم اهل سنت هراتى بود كه طى سه جلسه سرانجام عالم هراتى شكست خورد و به درخواست شاگردان ابى جمهور، كتابى به نام مناظره بين الغروى و الهروى، كه همه مربوط به همين مناظره بود، نگاشته شد.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 50

ابن ابى جمهور پس از پانزده سال ماندن در مشهد مقدس، سفر دوم خود به خانۀ خدا را آغاز كرد و پس از گزاردن حج به نجف اشرف رفت و دو سال در آنجا بود و سپس به مشهد مقدس بازگشت و تا پايان روزگار خود در آنجا ماند و زندگى كرد.

استادانى كه وى در نزد آنها آموخت، پدر بزرگوارش شيخ زين الدين على احسائى، سيد شمس الدين محمد موسوى

احسائى، شيح حسن بن عبد الكريم فتال غروى و شيخ على بن هلال جزائرى بودند.

شاگردانش نيز سيد محسن رضوى، شيخ ربيعه جزائرى، سيد شرف الدين طالقانى، شيخ على كركى معروف به محقّق ثانى و ... بودند.

ابن ابى جمهور، چون در محبت اهل بيت افراط كرد و مى كوشيد تا ميان عرفان، فلسفه و كلام را آشتى دهد و هماهنگى ايجاد كند، در ميان گروهى از علما و فقها جنجال برانگيز شده است! به هر روى در اين كه وى عالمى است عارف و شيعه، شك نيست. از خاكجاى وى اطلاعى در دست نيست.

تأليفات وى:

1- عوالى اللآلى [/ غوالى اللآلى]

2- الاقطاب الفقهية والوظايف الدينية على مذهب الامامية؛

3- درر اللئالى؛

4- زاد المسافرين فى اصول الدين؛

5- المجلى و ...

54- محقق كركى (؟- 937 تا 941 ق)

شيخ نورالدين على بن الحسين بنت عبد العالى كركى، معروف به محقق ثانى. عالم و فقيه اماميه در قرن دهم هجرى.

وى از علماى جبل عامل بود و تحصيلات خود را در شام و عراق تكميل كرد و پس از تكميل مراتب علمى و عملى، بنا به درخواست شاه تهماسب به ايران سفر كرد و شيخ الاسلام رسمى ايران شد. از زادروز وى اطلاعى در دست نيست.

استاد وى، شيخ على بن هلال جزائرى بود و از او بسيار آموخت.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 51

شاگردانى كه در نزدش شاگردى كردند و درس گرفتند، عبارتند از:

شيخ زين الدين فقعانى، شيخ احمد بن محمد بن ابى جامع، شيخ نعمت الله بن شيخ جمال الدين، احمد بن الشيخ شمس الدين و ...

وى در نجف اشرف درگذشت.

تأليفات وى:

1- اثبات الرجعه؛

2- احكام الارضين؛

3- جامع المقاصد؛

4- نفحات اللاهوت؛

5- حاشية المختصر النافع و ...

55- شهيد ثانى (911- 966 ق)

شيخ زين الدين بن على بن احمد عاملى جبعى، معروف به شهيد ثانى. فقيه نامدار و عالم بزرگوار شيعه.

وى در جبع از شهرهاى جبل عامل و در خانواده اى از اهل علم و فقاهت زاده شد.

در آغاز، تحصيلات مقدماتى را نزد پدر خود نورالدين على بن احمد گذراند. سپس به شهر ميس كوچيد و در محضر شيخ على بن عبد العالى ميسى به تحصيلات خود ادامه داد و كتاب هاى شرايع الاحكام محقق حلّى و ارشاد و قواعد علامه حلّى را در نزد او خواند. پس از آن به كرك نوح رهسپار شد و نحو و اصول را نزد سيد جعفر كركى فرا گرفت و پس از سه سال اقامت در آنجا به دمشق سفر كرد و در محضر شيخ محمد

بن مكى، پاره اى از كتب طب، حكمت و هيأت را آموخت. سپس به مصر رفت و در درس شانزده استاد برجسته به آموختن علوم عربى، اصول فقه، هندسه، معانى و بيان، عروض، منطق، تفسير و ... همت گماشت.

وى سفرهاى بسيارى در دوران زندگانى خود داشت كه يكى از آنها و مؤثرترين آن، سفر به روم شرقى قسطنطنيه بود. در آنجا بود كه پس از ارائۀ رساله اى به قاضى عسكر محمد بن محمد بن قاضى زادۀ رومى كه دربارۀ ده علم بود، به اجازه و پيشنهاد وى به تدريس در «مدرسۀ نوريۀ» بعلبك مشغول شد و مديريت آنجا به او واگذار گرديد.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 52

پس از جايگير شدن در بعلبك، در سايۀ آوازۀ علمى خود مرجعيت يافت و دانشمندان از دور دست ترين جاى ها براى استفاضۀ علمى نزد وى مى آمدند.

وى در اين شهر، تدريس جامع (تدريس پنج گانۀ جعفرى، حنفى، شافعى، مالكى، حنبلى) را آغاز كرد و در حقيقت فقه مقارن و عقايد تطبيقى را درس داد.

صاحب روضات الجنات آورده:

«تاكنون در جمع دانشمندان بزرگ و برجستۀ شيعه كسى را به ياد ندارم كه از لحاظ شكوه شخصيت، سعۀ صدر، خوش فهمى، حسن سليقه، داشتن نظم و برنامۀ تحصيلى، كثرت اساتيد، ظرافت طبع، معنويت سخن و پختگى، به پاى شهيد ثانى برسد ... وى در ردۀ پس از معصومان عليهم السلام قرار دارد».

شهيد ثانى در رؤيايى صادقه، شهادت خود را چنين ديده كه: «در عالم رؤيا سيد مرتضى علم الهدى را ديدم كه مجلس ضيافتى تشكيل داده و علماى اماميه و شيعه در آن شركت داشتند. وقتى وارد مجلس شدم، سيد مرتضى از جا برخاست و به

من تهنيت گفت و دستور داد در كنار استاد شهيد اول بنشينم».

شهيد ثانى به فتواى قاضى صيدا مبنى بر رافضى و شيعى بودن، به دستور حاكم تركان عثمانى سلطان سليم تحت پيگرد قرار گرفت تا وى را زنده به دربار بياورند اما وزير وى رستم پاشا كه مأمور به دستگير كردن شهيد ثانى بود، وى را در قسطنطنيه به شهادت رساند كه البته به همت سيد عبدالرحيم عباسى، رستم پاشا قصاص شد و به هلاكت رسيد و خون شهيد ثانى هدر نشد. پيكر شريف وى را پس از سه روز به دريا افكندند.

تأليفات وى بى شمار است؛ طورى كه در امل الامل آمده كه از شهيد ثانى دو هزار مجلد كتاب به جاى است كه دويست عدد آن به دستخط خود شهيد ثانى بوده است.

تأليفات وى:

1- منية المريد فى ادب المفيد و المستفيد؛

2- روض الجنان فى شرح ارشاد الاذهان؛

3- حقائق الايمان؛

4- البدايه فى علم الدرايه؛

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 53

5- الفوائد العلمية فى شرح النفلية؛

6- مسالك الافهام؛

7- الروضة البهية فى شرح اللمعة الدمشقية و ...

- قرن يازدهم
56- طُريحى (979- 1085 ق)

فخرالدين بن محمد على، معروف به شيخ طريحى. فقيه، فاضل، محدث، قرآن پژوه و شاعر شيعۀ اماميه.

انتساب وى به احمد بن طريح، جد عالى مقامش بود. دربارۀ زادگاه وى اطلاعى در دست نيست. وى از پرهيزگارترين و پارساترين مردم روزگار خويش بود. بسيارى وى را امام و پيشوا و عارف زمانۀ خويش مى دانستند. وى با شيخ حرّ عاملى و مجلسى اول و دوم همروزگار بود.

استادانى كه وى نزد آنها بهره ها برد و آموخت، شيخ محمد بن جابر عاملى مجفى، شيخ محمود بن حسام شرفى، شرف الدين على بن حجه الله

شوستانى و عمويش محمد حسين طريحى بودند.

شاگردان وى نيز، برادرزاده اش حسام الدين طريحى، فرزندش صفى الدين طريحى، سيد هاشم بحرانى صاحب تفسير البرهان، مير محمود كاظمى و شيخ محمد امين كاظمى بودند.

شيخ طريحى بيش از 40 جلد كتاب نگاشت كه درعلوم گوناگون بود. وى در رماحيۀ بغداد درگذشت و در پشت حرم علوى عليه السلام به خاك سپرده شد.

تأليفات وى:

1- مجمع البحرين و مطلع النيّرين؛

2- المستطرفات فى شرح نهج الهداه؛

3- الاحتجاج فى مسائل الاحتياج؛

4- ايضاح الحساب فى شرح خلاصة الحساب؛

5- تحفة الوارد و عقال و الشارد و ...

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 54

قرن دوازدهم
57- سيد ولى الله رضوى (؟-؟)

سيد ولى الله بن نعمة الله حسين رضوى حائرى. عالم، فاضل و فقيه اماميه. همروزگار شيخ بهايى. از زندگانى و درگذشت وى بيش از اين يافته نشد.

تأليفات وى:

1- مجمع البحرين فى فضائل السبطين؛

2- كنز المطالب فى فضائل على بن ابى طالب عليه السلام؛

3- منهاج الحق و اليقين.

58- حر عاملى (1033- 1104 ق)

محمد بن حسن بن على بن محمد بن حسين، معروف به شيخ حرّ عاملى و ملقب به شيخ الاسلام. فقيه، محدث، اديب، شاعر، ثقه و عالم بزرگ شيعه.

وى در روستاى مشغره در منطقۀ جبل عامل لبنان چشم به جهان گشود. منطقۀ جبل عامل به دست مبارك ابوذر غفارى شيعه شد و به جان و دل، محبت اهل بيت عليهم السلام را پذيرا گشت.

حرّ عاملى از نوادگان حر بن يزيد رياحى يار جانباز حسين بن على عليه السلام است و خانوادۀ او همه از بزرگان علم و معرفت شيعه بودند. وى سفرهاى متعددى به عتبات عاليات كرد و پس از آن به زيارت ثامن الائمه حضرت رضا عليه السلام مشرف شد و چندى در آنجا جاى گرفت و ماندگار شد.

از آنجا به خانۀ خدا و عتبات عاليات رفت و سپس به اصفهان رهسپار شد و به ديدار علامه مجلسى رسيد و هر دو به يكديگر اجازۀ روايت دادند و علماى آن شهر ترتيب ديدار وى را با شاه سليمان صفوى دادند و شاه با شيخ حر عاملى و نفوذ، جذبه و تأثير وى در نزد علماى شيعه آشنا شد و چنين شد كه وقتى به مشهد مقدس بازگشت، از سوى شاه ايران به قاضى القضاتى منصوب و پس از چندى از علماى بزرگ آن ديار گشت.

شيخ حر عاملى از

اندك كسانى است كه در سرودن شعر براى حضرات معصومين عليهم السلام با چيرگى و توانايى شگفت انگيز، از ديگران پيشى گرفته است و چكامه هاى (/ قصايد)

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 55

وى در ستايش آن بزرگواران بسيار است و بيست هزار بيت را شامل مى شود.

استادانى را كه وى در نزدشان شاگردى كرد، عبارتند از: پدر بزرگوارش حسن بن على، عمويش شيخ محمد بن على، نياى مادرى اش شيخ عبدالسلام بن محمد حر، دايى پدرش شيخ على بن محمود عاملى كه همه از روستاى مشغر بودند؛ شيخ زين الدين صاحب معالم فرزند شهيد ثانى، شيخ حسين ظهيرى در روستاى جبع؛ و در ديگر نقاط، مثل: سيد ميرزا جزايرى نجفى، آقا حسين خوانسارى، سيد هاشم توبلى بحرانى و ...

وى شاگردان بسيارى را نيز پرورش داد كه برخى از آنها عبارتند از: شيخ مصطفى بن عبدالواحد بن سيار حوبز، شيخ محمد رضا و حسن فرزندان شيخ مصطفى، مولى محمدتقى دهخوارقانى قزوينى و ...

شيخ حر عاملى در 72 سالگى و در جوار حضرت امام رضا عليه السلام، در كنار مدرسۀ ميرزا جعفر به خاك سپرده شد.

59- مجلسى ثانى (1037- 1111 ق)

محمد باقر بن محمد تقى بن مقصود معروف به مجلسى ثانى. فقيه، محدث، رجالى و عالم عقلى بزرگ شيعه.

خاندان وى همگى از بزرگان علم و فضل بودند. پدر بزرگ وى، عالم نامدار ابونعيم اصفهانى صاحب حلية الاولياء و پدر وى، محمد تقى مجلسى معروف به مجلسى اول، صاحب اجتهاد و كرامات بودند و محمدباقر مجلسى، در چنين فضايى پرورش يافت و آموزش ديد.

علامه مجلسى، در علوم مختلف اسلامى همچون تفسير، اصول و درايت و علوم عقلى مانند فلسفه، منطق، رياضيات، طب، نجوم، ادبيات و ...

سرآمد و چيره دست بود.

وى همپاى مدارج علمى، به مدارج معنوى و كمالات روحى نيز پرداخت و آن را ملاك معرفت دانست. اساتيد وى پدرش مجلسى اول و آقا حسين خوانسارى بودند و مشايخ نقل وى: مولانا محمد صالح مازندرانى، فيض كاشانى، سيد على خان مدنى و شيخ حر عاملى.

شاگردانى هم كه در نزد وى درس گرفتند و آموختند، از جمله: سيد نعمت الله جزائرى، كمره اى اصفهانى، ماخورى بحرانى، محمد باقر بيابانكى و ... بودند.

مجلسى لقب «علامه» را از بزرگانى چون وحيد بهبهانى، علامه بحرالعلوم و شيخ

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 56

اعظم، انصارى دريافت كرد و از سوى شاه سليمان صفوى به «شيخ الاسلام» اصفهان منصوب شد كه بالاترين منصب دينى و اجرايى در آن روزگار بود و وى شخصاً و مستقيماً اهتمام به ادارۀ امور شرعى مسلمانان مى كرد.

66 اثر از وى به يادگار مانده است كه 13 اثر به عربى و 53 اثر آن به فارسى است.

اين عالم جليل القدر در مسجد عتيق اصفهان پس از 74 سال پربار، به خاك سپرده شد.

تأليفات وى:

1- بحارالانوار الجامعه لدرر اخبار الائمه الاطهار عليهم السلام؛

2- مرآت العقول؛

3- حق اليقين؛

4- زاد المعاد؛

5- عين الحياه و ...

قرن چهاردهم
60- محدث نورى (1254- 1320 ق)

ميرزا حسين بن محمد تقى نورى طبرسى. محدث، رجالى بزرگ و فقيه شيعى.

وى در روستاى يالو از روستاهاى اطراف شهرستان نور، زاده شد. هشت سال بيش نداشت كه سايۀ پدر بزرگوارش كه از علماى آن سامان بود، از سرش برچيده شد. در همان كودكى به آموختن فقه نزد استاد جليل القدر محمد على محلاتى مى رفت. در دورۀ جوانى به تهران رهسپار شد تا از علماى بزرگ آنجا مستفيض شود و اين شد

كه در درس عالم نحرير، شيخ عبدالرحيم بروجردى حاضر شد و بهره ها برد و دختر همان استاد را نيز به ازدواج خود درآورد. در نوزده سالگى بود كه به عراق سفر كرد و براى كسب دانش چهار سال در حوزۀ علميۀ نجف اشرف ماند و آموخت و سپس به ايران بازگشت اما بيش از يك سال در آنجا نماند و دوباره به عراق برگشت و در كربلاى معلّى نزد شيخ عبدالحسين تهرانى شاگردى كرد و به دنبال وى دو سال نيز در كاظمين ماند.

در بيست و هشت سالگى به سفر حج و زيارت مدينه مشرف شد و پس از آن به نجف اشرف برگشت و در درس دانشمند فرزانه شيخ مرتضى انصارى حاضر شد و ديرى نپاييد

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 57

كه آن عالم به ديار باقى شتافت و وى نيز به مشهد مقدس رهسپار گرديد و دو سال بعد باز به عراق بازگشت و در همان موقع استاد بزرگ خود شيخ عبدالحسين تهرانى را نيز از دست داد؛ همان كه به وى اجازۀ روايت داده بود.

محدث نورى از سرشناس ترين چهره هاى علمى شيعى است كه اخبار و روايات گوناگون را گردآورد و احاديث مختلف را هماهنگ ساخت و آثار پراكنده را سامان بخشيد.

بجز استادانى كه از وى نام برده شد، وى در نزد استادان به نام ديگرى چون: ميرزاى شيرازى، فتح على سلطان آبادى، شيخ فضل الله نورى، شاگردى كرد و خود نيز شاگرد برجسته اى را به جهان شيعه يعنى شيخ آقا بزرگ تهرانى، شناساند كه آقا بزرگ تهرانى در الذريعۀ خود، وى را «شيخنا» معرفى مى كند.

تأليفات وى:

1- مستدرك الوسائل؛

2- نفس الرحمان؛

3- دارالسلام؛

4-

فصل الخطاب؛

5- جنّة المأوى و ...

61- حاج آقا حسين بروجردى (1292- 1380 ق)

آيت الله حاج آقا حسين طباطبايى بروجردى. از اعاظم علما و مراجع بزرگ شيعه.

وى در يكى از خاندان با اصل و نسب شيعه در شهر بروجرد زاده شد. پدر و نياكان وى همه از علماى بنام بروجرد بودند و برخى از آنان مقام والاى مرجعيت و رهبرى مذهبى را برعهده داشتند؛ از جمله: علامه سيد مهدى بحرالعلوم طباطبايى، علامه سيد على طباطبايى مؤلف رياض المسائل و فرزند او سيد محمد مجاهد، سيد محمد كاظم طباطبايى يزدى مؤلف العروة الوثقى و سيد محسن طباطبايى حكيم.

بروجردى در فضايى از علم و تقوا پرورش يافت. هفت سالش بود كه به مكتب فرستاده شد و قرائت قرآن، ادبيات و منطق را فرا گرفت. به هيجده سالگى كه رسيد، براى كسب دانش به اصفهان كه مركز مهم علمى آن دوره بود، رهسپار شد و در حوزۀ درسى

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 58

استادان بزرگ آن سامان درس آموخت؛ از جمله: ميرزا ابوالمعالى كلباسى، سيد محمد باقر درچه اى، ميرزا محمد تقى مدرس، آخوند ملا محمد كاشانى و جهانگير خان قشقايى.

در طى ده سال جايگير شدن در اصفهان و شاگردى كردن و آموختن، سرانجام در 28 سالگى از سوى سه تن استاد، اجازۀ اجتهاد برايش صادر شد. از آن تاريخ بود كه به تدريس فقه و اصول همت گماشت و جمعى از فضلا در جلسات درس وى حاضر شدند.

پس از مدتى كوتاه، به نجف اشرف رفت و به درس اساطين علم آنجا همچون آخوند ملا محمد كاظم خراسانى، شيخ الشريعۀ اصفهانى و سيد محمد كاظم طباطبايى يزدى حضور يافت و چيزى نگذشت در حوزۀ نجف

اشرف و در ميان استادان و طلاب، آوازه اش پيچيد.

پس از هشت سال پربار در نجف اشرف به اصرار پدر بزرگوار خود حاج سيد على به شهر و ديار خود بروجرد برگشت و ماندنش سى و شش سال به درازا كشيد و در اين دوران خدمات بسيار ارزنده اى كرد كه از جملۀ آن: تشكيل كلاس هاى درس و جمع آورى طلاب فاضل، تنظيم حاشيه اى بر العروة الوثقى اثر مرحوم سيد محمد كاظم طباطبايى يزدى، مبارزۀ منطقى و جدى عليه فرقه ضالّۀ بهايى و ريشه كن كردن آنها از آن خطه بود.

بروجردى ديدى گسترده نسبت به جهان آن روز خود داشت و پيوسته براى گسترش انديشه هاى ناب اماميه كوشش بى دريغ مى كرد و موكداً طلاب را تشويق به آموختن زبان ديگر و ترجمۀ آثار انديشمندان خارجى مى نمود و نمايندگان متبحر و مبرزى را براى تبليغ شيعه به كشورهاى مسلمان نشين غير شيعى گسيل مى داشت كه از آن جمله اعزام شيخ محمدتقى قمى به مصر و شناساندن درست مذهب شيعه به علماى اهل سنت آن سامان بود و همين امر هم باعث شد تا شيخ محمد شلتوت رييس دانشگاه الازهر مصر، فتوايى مبنى بر صحت پيروى از مذهب شيعه صادر نمايد و روى همين اصل، كتاب هايى از آثار بنام شيعه در مصر منتشر شد و تأثير بسيارى بر علما و استادان آنجا گذاشت؛ طورى كه آنان روش معتدل ترى را در پيش گرفتند. يكى از كارنامه هاى درخشان مرحوم بروجردى كه ارزش بسيار والايى دارد، احياء، تصحيح و پانوشت بر كتاب هاى علماى پيشين بود كه با تلاشى بى وقفه و خستگى ناپذير به سرانجامى نيك رسيد كه آن كتب به قرار زير است:

الخلاف، تأليف شيخ الطائفه الطوسى؛

جامع الرواة، تأليف شيخ محمد بن على اردبيلى

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 59

حائرى؛ قرب الاسناد، تأليف عبدالله بن جعفر حميرى؛ جعفريات (اشعثيات)، منسوب به اسماعيل فرزند امام موسى كاظم عليه السلام؛ چند جلد از مفتاح الكرامه، تأليف سيد جواد عاملى؛ منتقى الجمان فى الاحاديث الصحاح و الحسان، تأليف شيخ حسن بن زين الدين عاملى.

وى پژوهنده اى سختكوش بود و در احوال راويان حديث، شناخت طبقات و تعداد روات هر يك از آنان، تحقيقات شايان توجهى كرد كه از آن جمله، مجردات اوست بر كتب ارزشمند تشيع: تجريد اسانيد الكافى (اين كتاب به همت حاج ميرزا مهدى صادقى- يكى از شاگردان وى- در 714 ص به تازگى در قم به چاپ رسيده است)؛ تجريد اسانيد الفقيه؛ تجريد اسانيد الامالى؛ تجريد اسانيد الخصال؛ تجريد اسانيد التهذيب؛ تجريد اسانيد الفهرست؛ تجريد اسانيد رجال النجاشى.

مرحوم بروجردى حواشى و تعليقه هايى نيز بر آثار مهم در فقه و اصول نگاشت كه عبارتند از: حاشية على العروة الوثقى؛ حاشية على خلاف الشيخ الطوسى؛ شرح كفايه الاصول (استاد وى آخوند خراسانى).

مرحوم بروجردى بجز كسب دانش و تعليم آن، خدمت به مردم را افضل كارهاى خود مى دانست؛ به نحوى كه پيش از رفتنش از اين سراى خاكى، براى خود باقيات الصالحات به جاى گزارد:

تأسيس مسجد اعظم قم در كنار آستانۀ حضرت معصومه (س)؛ كتابخانۀ مسجد اعظم؛ مدرسۀ علميۀ نجف كه يكى از نزديك ترين مدارس به حرم مطهر حضرت اميرالمومنين عليه السلام است؛ حسينيه و حمام سامرا؛ مسجد هامبورگ آلمان؛ بازسازى و مرمت چندين مدرسه؛ مسجد و كتابخانه در شهرها و كشورهاى مختلف؛ بيمارستان نكويى قم و ...

آيت الله بروجردى در شهر قم، چشم

از جهان فرو بست.

بزرگ ترين و ماندگارترين اثر مرحوم بروجردى كتاب مستطاب 31 جلدى جامع احاديث الشيعة است كه به ترتيب ابواب فقه و در مجلدات جداگانه توسط شاگردان مستعد وى كه هر كدام استادى تمام هستند، به پايان رسيده است.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 60

تشكر و اعتذار

اين بضاعت اندك بندۀ كمترين است كه خود را وام دار علوم اهل بيت عليهم السلام مى دانم و در اين جهاد علمى و مساعى جميل، لازم مى دانم از فضلا و سروران عزيزم حضرت حجة الاسلام و المسلمين سيد احمد رضا حسينى كه در امر ويراستارى و نظارت علمى بنده را يارى كردند و حضرت حجة الاسلام و المسلمين آقاى مهورى كه در ترجمه اين مجلد سعى بليغ مبذول داشتند، نهايت سپاس و تشكر را كنم. همچنين از برادر فاضل و پژوهشگر آقاى كورش منصورى و حجة الاسلام والمسلمين نظرى كه در پژوهش و ويراستارى ادبى همكار بودند و آقاى على قربانى كه تايپ و صفحه آرائى اين مجلد را انجام دادند، بسيار سپاسگزارم. بر خود لازم مى دانم از همۀ محدثان و فقيهانى كه در تدوين اين اثر جاودان شيعى حضرت آية اللّٰه العظمى سيد حسين بروجردى طى سال ها ممارست و مجاهدت علمى يارى كردند ياد و تقديرى نمايم، بويژه حضرت آية اللّٰه حاج شيخ اسماعيل معزى ملايرى كه در ادامه و استمرار اين حركت فرهنگى مقاوم و نستوه به تعب نفس فراوان، كار را به اتمام رساندند. اجر و پاداش همۀ عزيزان را به دعاى حضرت بقية اللّه الاعظم روحى له الفداء از آستان ربوبى حضرت عالميان مسالت دارم و اميد دارم آن خورشيد پنهان ولايت و هدايت، تلاش همۀ عزيزان

را به ديدۀ منت، قبول فرمايند.

در پايان، از استادان عاليمقام علوم اسلامى و فرزانگان حوزه هاى علميه و فرهيختگان دانشگاه ها تقاضا دارم با ديدۀ عفو و ارشاد، خطاها و نقص ها را تذكر دهند تا در چاپ هاى بعدى از تذكرهاى عزيزان منتفع شويم و عذر اين كمترين را در ضعف و قصور ارائۀ بهتر آثار جاودان اهل بيت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله پذيرا باشند؛ چرا كه ان الهدية على قدر مهديها.

والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته

احمد اسماعيل تبار

تهران، شهريور 1385 شمسى

برابر با شعبان 1427 قمرى

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 61

منابع و مآخذ تحقيق

1. اختيار معرفة الرجال المعروف ب رجال الكشّى. ابى جعفر محمد بن الحسن بن على الطوسى.

دانشگاه مشهد، ايران، 1348 ش.

2. اعيان الشيعه. امين، علامه سيد محسن. دارالتعارف المطبوعات، بيروت، 1403 ق.

3. تتمه المنتهى. قمى، شيخ عباس. انتشارات مؤمنين، چاپ اول، قم، 1380 ش.

4. تنقيح المقال فى علم الرجال. عبداللّٰه المامقانى. مؤسسة آل البيت لاحياء التراث، قم، 1424 ق.

5. جامع الرواة. محمد بن على الاردبيلى الغروى الحائرى. مكتبة آية اللّٰه العظمى المرعشى النجفى، ايران، 1403 ق.

6. خلاصة الأقوال فى معرفة الرجال. العلّامة الحلّى. نشر الفقاهة، ايران، 1417 ق.

7. دانشنامۀ جهان اسلام. زير نظر حداد عادل. بنياد دايرة المعارف اسلامى، تهران، 1374 ش.

8. دايرة المعارف بزرگ اسلامى. مركز دائرة المعارف بزرگ اسلامى، چاپ اول، تهران، 1381 ش.

9. دايرة المعارف تشيع. نشر شهيد سعيد محبى، چاپ اول، تهران، 1380 ش.

10. دايرة المعارف مصاحب. مصاحب، غلامحسين. شركت سهامى كتاب هاى جيبى، چاپ دوم، تهران، 1380 ش.

11. الذريعه الى تصانيف الشيعه. طهرانى، آقا بزرگ. دار الاضواء، بيروت، چاپ سوم، 1403 ق.

12. رجال السيّد بحر

العلوم المعروف ب الفوائد الرجاليّة. السيد محمد المهدى بحر العلوم الطباطبائى. مكتبة الصادق، ايران، 1363 ش.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 62

13. رجال النجاشى. ابوالعبّاس احمد بن على بن احمد بن العباس النجاشى. مؤسسة النشر الاسلامى، قم، 1418 ق.

14. رياض العلماء وحياض الفضلاء. الميرزا عبد اللّٰه الافندى الاصبهانى. مطبعه خيّام، ايران، 1401 ق.

15. رياض المحدّثين. محمّد على بن الحسين النائينى. مكتبة آية اللّٰه العظمى المرعشى النجفى، قم، 1381 ش/ 1423 ق/ 2003 م.

16. سيرة النبوية. ابن هشام. دار احياء التراث العربى، بيروت

17. الفتوح اعثم كوفى. احمد بن على اعثم كوفى. مترجم محمد بن احمد مستوفى هروى، مصحح طباطبايى مجد، غلامرضا، انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ سوم، تهران، 1380 ش.

18. فرهنگ نامۀ دهخدا. دهخدا، على اكبر. موسسۀ انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، 1373 ش.

19. فرهنگ نامۀ معين. معين، محمد. انتشارات اميركبير، چاپ هيجدهم، تهران، 1380 ش.

20. فهرست كتب الشيعة واصولهم. شيخ طوسى، مكتبة المحقق الطباطبائى، قم، 1420 ق.

21. قاموس الرجال، محمدتقى التسترى. مؤسسة النشر الاسلامى، ايران، 1410 ق.

22. مجمع الرجال. على القهپائى. مؤسسۀ مطبوعاتى اسماعيليان، ايران، بى تا.

23. معجم المؤلفين. كحاله، عمر رضا. دار احياء التراث العربى، بيروت.

24. معجم رجال الحديث. خويى، ابوالقاسم موسوى. نشر آثار الشيعه، قم، 1409 ق.

25. معجم مؤلّفى الشيعة. على الفاضل القائنى النجفى. وزارة الإرشاد الإسلامى، ايران، 1405 ق.

26. موسوعة العظماء الشيعة. حكيمى، محمد. موسسه الاعلمى، بيروت، 1418 ق.

27. نقد الرجال. مصطفى الحسينى التفريشى. انتشارات آل المصطفى، ايران، بى تا.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 63

كتاب شغل ها، كسب ها، داد و ستدها، تجارت ها، صنعت ها، مناصب دولتى و آنچه مناسب با آن هاست

اشاره

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 65

فصل اول جستجوى روزى، اسباب و مناسبت هاى آن

اشاره

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 67

باب 1 آن چه دربارۀ جستجوى روزى و ترك آن و نكوهشِ سرزنشگر طالب معاش است

خداوند متعال مى فرمايد:

بر شما گناهى نيست كه از فضل پروردگارتان (روزى) بجوييد «1».

به يقين در زمين به شما قدرت و مُكنت داديم و در آن براى شما وسيلۀ زندگى قرار داديم.

بسيار اندك سپاسگزارى مى كنيد «2».

خداى يگانه كسى است كه آسمان ها و زمين را آفريد و از آسمان آبى فرو فرستاد، آن گاه به وسيلۀ آن ميوه هايى را كه روزى شماست خارج كرد و كشتى ها را مسخر شما گردانيد، تا به فرمان او در دريا حركت كنند و رودها را مسخر شما گردانيد «3».

و زمين را گسترانديم و در آن كوه هاى استوار افكنديم و از هر چيز موزون در آن رويانديم و براى شما و هر كس كه شما روزى دهنده اش نيستيد، وسايل زندگى قرار داديم «4».

و او كسى است كه دريا را مسخر گردانيد تا از آن گوشت تازه بخوريد و از آن زينت هايى كه مى پوشيد، استخراج كنيد و كشتى ها را در آن شكافنده مى بينى، و تا از فضل (روزى) او بجوييد و شايد شكرگزار باشيد «5».

و نشانۀ روز را روشنى بخش قرار داديم تا فضلى (روزى) از پروردگارتان بجوييد، و تا شمارۀ سال ها و حساب را بدانيد «6».

پروردگارتان كسى است كه كشتى را در دريا برايتان به حركت درمى آورد، تا از فضلش بجوييد؛ چرا كه او همواره به شما مهربان است «7».

و از رحمت و مهربانى اش شب و روز را براى شما قرار داد، تا در آن آرامش يابيد و تا از فضلش جستجو كنيد. و باشد كه سپاس گزاريد «8».

______________________________

(1). بقره 2/ 198.

(2). اعراف 7/ 10.

(3). ابراهيم 14/ 32.

(4). حجر 15/ 19- 20.

(5). نحل 16/ 14.

(6). اسراء 17/ 12.

(7).

اسراء 17/ 66.

(8). قصص 28/ 73.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 69

پس از نزد خدا رزق بجوييد و او را بپرستيد و براى او سپاس گوييد. به سوى او باز گردانيده مى شويد «1».

و از نشانه هاى او فرستادن بادهاى بشارت گر است و تا از رحمت خود به شما بچشاند و تا كشتى به فرمان او حركت كند و تا از فضل او بجوييد و شايد شما شكر گوييد «2».

و دو دريا مساوى نيستند، اين شيرينِ گواراست، كه نوشيدنش تشنگى زداست و اين شورِ تلخ؛ و از هر يك گوشتِ تازه مى خوريد و زيورى كه مى پوشيد استخراج مى كنيد و كشتى را در آن شكافنده مى بينى، تا از فضل او بجوييد و شايد شما سپاسگزارى كنيد «3».

خداوند يكتا كسى است كه دريا را تسخير شما گردانيد، تا به فرمانش كشتى در آن حركت كند و تا از فضل (روزى) او بجوييد و باشد كه سپاسگزارى كنيد.

و همۀ آنچه در آسمان ها و زمين از جانب اوست، براى شما مسخر گردانيد. به يقين در آن نشانه هايى است براى گروهى كه مى انديشند «4».

هنگامى كه نماز به انجام رسيد، در زمين پراكنده گرديد و از فضل (روزى) خدا بجوييد و خداى را بسيار ياد كنيد. شايد رستگار شويد «5».

و گروهى ديگر در زمين مسافرت مى كنند، از فضل [روزى] خدا جستجو مى كنند «6».

و روز را زمان زندگى و معاش قرار داديم «7».

آياتى كه بر اين مطلب دلالت مى كند، بيش از اين هاست ولى همين اندازه بسنده است.

روايات

1- 31216- (1) امام صادق عليه السلام به هشام صيدلانى فرمود:

«اى هشام! (حتى) اگر مشاهده كردى دو سپاه رو در روى هم صف بسته اند، پس در آن روز [نيز]

طلب روزى را رها نكن!»

2- 31217- (2) شهاب بن عبد ربّه مى گويد: «امام صادق عليه السلام به من فرمود:

[حتى] اگر يقين «8» كردى يا به تو خبر رسيد كه «اين امر» فردا تحقق خواهد يافت، پس طلب روزى را رها نكن! و اگر توانستى وبال و كَلّ (ديگران) نباشى، پس چنين كن!

مقصود از «اين امر» ظهور حضرت حجت (عج) يا مرگ يا قيامت است؛ پس تأمّل كن!» «9»

______________________________

(1). عنكبوت 29/ 17.

(2). روم 30/ 46.

(3). فاطر 35/ 12.

(4). جاثيه 45/ 12- 13.

(5). جمعه 62/ 10.

(6). مزمل 73/ 20.

(7). نباء 78/ 11.

(8). واژه «ظنّ» به معناى گمان كردن است و به معناى يقين نيز به كار مى رود.

(9). مرحوم علامۀ مجلسى قدس سره مقصود از «اين امر» را ظهور حضرت حجت (عج) مى داند و حمل آن را بر مرگ بعيد دانسته است. مرآت العقول 19/ 24.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 71

3- 31218- (3) معلى بن خُنَيس مى گويد: «در خدمت امام صادق عليه السلام حضور داشتم، كه آن حضرت دربارۀ شخصى سؤال كرد. به وى عرض شد: او نيازمند شده است!

امام عليه السلام پرسيد: اكنون چه مى كند؟

گفته شد: در خانه، پروردگارش را عبادت مى كند!

امام عليه السلام فرمود: پس قوت و غذايش از كجاست؟

پاسخ داده شد: از طرف برخى برادران دينى اش!

آن گاه امام عليه السلام فرمود: به خدا سوگند! [به يقين] آن كس كه زندگى او را تأمين مى كند، عبادتش از وى بيشتر است».

4- 31219- (4) عمر بن يزيد از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«مى پندارى اگر شخصى داخل خانه اش گردد و در خانه را بندد، آيا از آسمان چيزى بر او فرو مى بارد!»

5- 31220- (5)

عمر بن يزيد به امام صادق عليه السلام عرض كرد: «شخصى گفت: به طور قطع خانه ام مى نشينم و به نماز و روزه و عبادت پروردگارم مى پردازم و روزى ام خودش خواهد رسيد!

امام صادق عليه السلام فرمود: او يكى از سه شخصى است كه دعايش اجابت نخواهد شد.».

6- 31221- (6) سه گروه دعا مى كنند ولى براى شان اجابت نمى شود:

شخصى كه از طلب روزى بازنشيند، سپس بگويد: خداوندا! به من روزى ده! خداوند متعال مى فرمايد: مگر برايت راهى به سوى طلب رزق قرار ندادم؟

و شخصى كه همسر بدى دارد، مى گويد: خدايا، مرا از [دست] او نجات بده! خداوند متعال مى فرمايد: مگر اختيارش را به دست تو قرار ندادم؟!

و مردى كه مال خود را به ديگرى دهد [/ قرض دهد] و بر اين مطلب بر او گواه نگيرد. آن گاه وى [تحويل گيرنده] انكار كند. پس صاحب مال، او را نفرين مى كند و خداوند متعال مى فرمايد: «من به طور قطع، گواه گرفتن را فرمان داده ام و تو انجام ندادى!»

7- 31222- (7) عمر بن يزيد از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«من براى تأمين نيازى كه خداوند آن را برايم كفايت كرده است، خود را به زحمت مى اندازم. و من خود را در اين راه به زحمت نمى اندازم مگر به خاطر اين كه خداوند مرا در تابش خورشيد در حال جستجوى روزى حلال مشاهده كند. آيا سخن خداوند عز و جل را نشنيده اى كه مى فرمايد: پس وقتى نماز به انجام رسيد، در زمين پراكنده شويد و از فضل خدا (روزى) جستجو كنيد.

اگر شخصى وارد خانه اى گردد و درِ آن را بر روى خود گِل بگيرد و بگويد: روزى ام بر من فرود مى آيد،

آيا مى پندارى اين گونه خواهد شد؟ آگاه باش كه وى يكى از سه گروهى است كه هيچ دعايى از آنان اجابت نخواهد شد!

عمر بن يزيد پرسيد: آنان كيانند؟

امام عليه السلام پاسخ داد: مردى كه همسرى دارد و به او نفرين مى كند، پس اجابت نخواهد شد؛ زيرا اختيار طلاق در دست اوست و اگر بخواهد، او را رها مى كند.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 73

و مردى كه بر ديگرى حقّى دارد و بر آن گواه نمى گيرد، آن گاه شخص بدهكار حق وى را انكار مى كند.

پس شخص طلبكار عليه او دعا مى كند ولى اجابت نمى شود؛ زيرا آنچه بدان مامور بود، ترك كرد.

و مردى كه مقدارى كالا دارد، آن گاه در خانه اش مى نشيند و حركت نمى كند و طلب نمى كند و به جستجوى روزى نمى پردازد، تا آنچه دارد، مصرف مى كند سپس براى رزق دعا مى كند، ولى اجابت نمى شود».

8- 31223- (8) امام صادق عليه السلام فرمود: «چهار گروه دعاى شان اجابت نمى شود: دعاى مردى كه در خانه اش نشسته مى گويد: پروردگارا، به من روزى ده! خداوند به او مى فرمايد: آيا به تو دستور كسب (جستجوى روزى) ندادم؟

و مردى كه همسرى دارد، آن گاه به وى نفرين مى كند. خداوند به وى مى فرمايد: آيا اختيارش را به دست تو قرار ندادم؟

و مردى كه مالى دارد و آن را تباه مى كند، پس مى گويد: پروردگارا، به من روزى ده! خداوند به وى مى فرمايد: آيا به تو دستور اعتدال ندادم؟ آيا به تو دستور اصلاح ندادم؟ آن گاه امام عليه السلام اين آيۀ قرآن را تلاوت فرمود:

(بندگان خداى رحمان) ... و كسانى هستند كه چون انفاق كنند، زياده روى و سختگيرى نمى كنند و ميان اين دو، اعتدال و ميانه روى را بر مى گزينند «1».

و

مردى كه صاحب مال است و بدون بيّنه و گواه آن را قرض مى دهد، پس خداوند مى فرمايد: آيا دستور گواه گرفتن به تو ندادم؟

9- 31224- (9) على بن عبد العزيز مى گويد: «امام صادق عليه السلام [به من] فرمود: عمر بن مسلم چه مى كند؟ پاسخ دادم:

فدايت شوم! به عبادت روى آورده و تجارت را رها كرده است!

امام عليه السلام فرمود: واى بر او؛ آيا نمى داند دعاى تارك كسب [روزى] اجابت نمى شود. وقتى كه اين آيه نازل گرديد: و هر كس تقواى الهى پيشه كند، خداوند گشايش برايش قرار مى دهد و از جايى كه گمان نمى كند، به او روزى مى دهد «2». گروهى از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله درها را بستند و به عبادت روى آوردند و گفتند: به تحقيق كفايت شده ايم! اين خبر وقتى به پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد به دنبال آن ها فرستاد و فرمود:

چه چيز شما را به اين روش واداشت؟

گفتند: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله! خداوند روزى مان را براى ما ضمانت كرد، پس ما به عبادت روى آورديم!

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: هر كس چنين كند، خداوند دعاى او را اجابت نمى كند؛ [پس] بر شما باد به كسب و طلب روزى.»

در نقل كتاب من لا يحضره الفقيه اين جمله به سخنان پيامبر صلى الله عليه و آله افزوده شده است:

«به يقين من دشمن دارم كسى را كه دهانش را به سوى پروردگارش بگشايد و بگويد: به من روزى بده ولى با كار و تلاش آن را نجويد.»

10- 31225- (10) در حديث آمده است كه: «وقتى اين آيه نازل شد:

و هر

كس تقواى الهى پيشه كند، خداوند گشايش برايش قرار مى دهد و از جايى كه گمان نمى كند، به او روزى مى دهد «3».

گروهى از ياران پيامبر صلى الله عليه و آله در خانه هاى شان ماندند و هر تلاشى را رها كردند و به گمان اين كه روزى شان ضمانت شده است، به عبادت پروردگارشان مشغول شدند. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وقتى از ماجرا آگاه شد، آنان را سرزنش كرد و فرمود: به يقين من دشمن دارم كسى را كه دهانش را به سوى پروردگارش بگشايد و بگويد: به من روزى بده ولى با كار و تلاش آن را نجويد.»

______________________________

(1). فرقان 25/ 67.

(2). طلاق 65/ 2- 3.

(3). طلاق 65/ 2- 3.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 75

11- 31226- (11) احمد بن محمد بن ابى نصر به امام رضا عليه السلام عرض كرد: «فدايت گردم! كوفه مرا هلاك كرده و زندگى در آنجا بسيار سخت و دشوار است و كسب و كار ما در بغداد است. از اين كوه درِ روزى به سوى مردم گشوده شده. امام فرمود: اگر تصميم به بيرون رفتن گرفته اى، بيرون رو؛ زيرا اين سالى پر اضطراب است و مردم راه گريزى از معاش ندارند. دست از كار و تلاش براى طلب روزى برندار.

احمد بن محمد بن ابى نصر گفت: فدايت شوم! آنان توانگرند و ما مى توانيم نسيه و مدت دار به آن ها بفروشيم. آيا يكساله به آن ها بفروشيم؟ امام عليه السلام فرمود: بفروش! راوى گفت: دو ساله چطور؟ امام عليه السلام فرمود: بفروش! راوى گفت: سه ساله چطور؟ امام عليه السلام فرمود: بيشتر از سه سال براى تو نفعى ندارد.»

12- 31227- (12) امام

باقر عليه السلام فرمود:

«من نسبت به شخصى كه هنگام بسته شدن راه هاى كسب درآمد، به پشت دراز مى كشد و مى گويد: خدايا، مرا روزى ده! و گردش در زمين [مسافرت] و پى جويى از فضل و روزى خدا را رها مى كند و حال آن كه مورچه به جستجوى رزق از لانه اش بيرون مى رود، احساس تنفّر مى كنم.»

13- 31228- (13) امير مؤمنان عليه السلام به امام مجتبى عليه السلام فرمود:

«انسانى را كه با كار و تلاش قوت و غذايش را مى جويد، نكوهش مكن؛ زيرا هر كسى كه قوتش را از دست دهد، خطاهايش زياد مى شود.»

14- 31229- (14) موسى بن بكر مى گويد: «امام موسى بن جعفر عليهما السلام به من فرمود:

هر كس با كار و تلاش از راه حلال به دنبال روزى باشد تا براى خود و خانواده اش سودى بياورد، همانند مجاهد در راه خداست. پس اگر در به دست آوردن روزى شكست خورد و موفّق به تحصيل آن نشد، به حساب خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله براى قوت و غذاى خانواده اش وام بگيرد، پس اگر آن را نپرداخت و مُرد، امام و پيشواى جامعه بايد آن را بپردازد و اگر نپردازد، او گناهكار است؛ زيرا خداوند عز و جل مى فرمايد:

همانا صدقات براى تهيدستان و بينوايان و كارگزاران آنان و جلب قلوب كافران و آزادى بردگان و بدهى وامداران است «1».

و اين شخص تهيدست، بينوا و بدهكار است.»

15- 31230- (15) ابن فضّال از امام صادق عليه السلام از پدرش از نياكانش عليهم السلام از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود:

«هر كس در جستجوى روزى حلال مسافرت كند، همانند جهادگر در راه

خداست.»

______________________________

(1). توبه 9/ 60.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 77

16- 31231- (16) ابو حمزه از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«هر كس در دنيا به منظور حفظ آبرو و رفاه خانواده اش و نيكى و مهربانى به همسايه اش به كسب و طلب رزق بپردازد، در روز رستاخيز با چهره اى بسان ماه شب چهارده با خداوند ديدار مى كند.»

17- 31231- (17) ابو خالد كوفى با واسطه از امام باقر عليه السلام از جدّ بزرگوارش پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود:

«عبادت هفتاد جزء دارد، كه برترين آن ها طلب [روزى] حلال است.»

18- 31232- (18) اسماعيل بن مسلم از امام صادق عليه السلام از نياكانش عليهم السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

«عبادت هفتاد جزء دارد، كه برترين آن طلب [روزى] حلال است.»

اين حديث با سندهاى ديگرى نيز نقل شده است.

19- 31233- (19) امام كاظم عليه السلام از نياكانش عليهم السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

«عبادت ده جزء دارد، كه نُه جزء آن در طلب [روزى] حلال است.»

20- 31234- (20) عبد الرحمان بن حجاج از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«محمد بن منكدر «1» همواره مى گفت كه: من تصور نمى كردم على بن الحسين عليه السلام جانشينى برتر از خود بر جاى گذارد. تا اين كه فرزندش محمد بن على عليه السلام را مشاهده كردم و تصميم گرفتم وى را پند و اندرز گويم ولى او مرا نصيحت كرد.»

ياران محمد بن منكدر از وى پرسيدند: مگر او به تو چه اندرزى داد؟

______________________________

(1). وى از بزرگان اهل سنت

بود كه علاقه و محبت زيادى به امامان شيعه داشت. قاموس الرجال 9/ 608، 7304- م.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 79

وى پاسخ داد: يك روز در اوج گرما به اطراف مدينه رفتم. در آنجا با ابو جعفر محمد بن على عليه السلام برخورد كردم. وى مردى درشت هيكل و سنگين بود. و [در آن هواى گرم و سوزان] با دو غلام سياه يا دو آزادشده اى كه قبلًا برده بوده اند، همراه بود. با خود گفتم: سبحان الله! بزرگى از بزرگان قريش در اين وقت روز با اين حال در پى دنياست! به خدا سوگند! حتماً او را نصيحت خواهم كرد! به وى نزديك شدم و سلام كردم.

امام با صداى بلند و تندى «1»- در حالى كه به شدت عرق مى ريخت- سلامم را پاسخ داد. به او گفتم: خداوند كارهايت را سامان دهد! بزرگى از بزرگان قريش، در اين ساعت و بر اين حالت در پى دنيا! به من بگو كه اگر در اين حال مرگت فرا رسد چه مى كنى؟

امام عليه السلام فرمود: اگر در اين حال مرگ به سراغم بيايد، در حال انجام طاعتى از طاعت هاى خداوند به سراغم آمده است كه به وسيلۀ آن خود و خانواده ام را از [نياز] به تو و به مردم باز مى دارم. من همواره اين نگرانى را داشته ام كه اگر مرگ به سراغم آمد، در حال انجام معصيتى از معصيت هاى خدا باشم.

محمد بن منكدر گفت: راست گفتى، خداوند ترا رحمت كند! تصميم گرفتم ترا اندرز گويم ولى تو به من پند دادى.»

21- 31235- (21) عبدالاعلى مولى آل سام مى گويد: «در يك روز بسيار گرم، در يكى از كوچه هاى

مدينه به استقبال امام صادق عليه السلام رفتم و به وى عرض كردم: فدايت شوم! مقامت نزد پروردگار و خويشاوندى ات با پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله [اين گونه است]؛ با اين حال در چنين روزى براى خود تلاش مى كنى [و خود را به زحمت مى اندازى].

امام فرمود: اى عبدالاعلى! در پى روزى بيرون رفتم تا از مثل تو بى نياز شوم.»

22- 31236- (22) امير مؤمنان عليه السلام در گرم ترين وقت روز در پى نيازى كه خداوند آن را تضمين كرده است، بيرون مى رفت.

مى خواست خداوند وى را در اين حال مشاهده كند كه خود را براى طلب [روزى] حلال به زحمت مى اندازد.

23- 31237- (23) قطب راوندى در كتاب لبّ اللباب از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «من در نيازى كه خداوند آن را تضمين كرده است، خود را به رنج و زحمت مى اندازم. خود را در اين راه به زحمت نمى اندازم مگر براى تحقق اين منظور كه خداوند مرا در تابش خورشيد در حال طلب [روزى] حلال مشاهده كند. آيا سخن خداوند متعال را نشنيده اى [كه مى فرمايد]:

پس آن گاه كه نماز به انجام رسيد، در زمين پراكنده شويد و از فضل خدا كسب و جستجو كنيد» «2».

______________________________

(1). «نهر» در لغت به معناى راندن با صداى بلند است واين گونه پاسخ از امام عليه السلام يا به دليل خستگى و واماندگى از حركت بر اثر درشتى هيكل وى بوده است يا به دليل ادب كردن محمد بن منكدر به خاطر آگاهى امام عليه السلام از تصميم وى و انحراف در عقيده اش. اين واژه در حديث با «ب» خوانده شده است كه به معناى نفس نفس زدن است.

ملاذ الاخيار 10/ 261؛ مرآت العقول 19/ 17.

(2). جمعه 63/ 10.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 81

24- 31238- (24) از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت شده كه فرمود:

«روزى كه هيچ سايه اى جز سايۀ عرش نيست- در زير آن سايه- شخصى ايستاده است كه براى به دست آوردن چيزى از فضل خدا در زمين به سفر و كاسبى مى پردازد كه با آن نياز خود را برطرف سازد و با آن به خانواده اش بازگردد.»

25- 31239- (25) اسماعيل بن مسلم از امام صادق عليه السلام از نياكانش روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «هر كس بر اثر طلب [روزى] حلال، شب را خسته و رنجور سپرى كند، شب را با گناهان آمرزيده، به صبح رسانده است.»

26- 31240- (26) از حضرت على عليه السلام نقل شده است كه فرمود:

«صبحگاهان بيرون رفتن شما [به سوى جهاد] در راه خدا برتر از صبحگاهان بيرون رفتن شما براى به دست آوردن چيزى كه با آن وضعيت فرزند و خانواده اش را سامان دهد، نيست.

و همچنين آن حضرت فرمود: كسى كه به قصد كسب حلال بيرون رود، مانند كسى است كه در راه خدا جهاد مى كند.»

27- 31241- (27) خالد بن نجيح از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«با هر يك از اصحاب تان [شيعيان] ديدار كرديد به وى سلام برسانيد و به آنان بگوييد: فلانى فرزند فلانى [امام صادق عليه السلام] به شما سلام مى رساند. و به آن ها بگوييد: بر شما باد به تقواى الهى و به آنچه به وسيلۀ آن بر آنچه نزد خداست، راه يافته مى شود. به خدا سوگند! من

به شما فرمان نمى دهم مگر به آنچه خودمان را به آن فرمان مى دهيم. پس بر شما باد به تلاش و كوشش. هنگامى كه نماز صبح را بجا آورديد و بازگشتيد، پس صبح زود [در نخستين زمان روز] به دنبال طلب روزى رويد و [رزق] حلال را بجوييد؛ زيرا خداوند شما را روزى خواهد داد و شما را بر آن يارى و كمك خواهد كرد.»

28- 31242- (28) روايت شده كه امام صادق عليه السلام به عمرو بن سيف ازدى فرمود:

«طلب روزى حلال را رها نكن؛ زيرا تو را بر دينت كمك مى كند. بر شترت پاى بند بزن و توكل كن.»

29- 31243- (29) ايوب برادر أديم پارچه فروش مى گويد: «در خدمت امام صادق عليه السلام نشسته بوديم كه علاء بن كامل آمد، در مقابل امام عليه السلام نشست و به وى عرض كرد:

«دعايم كن تا خداوند در رفاه و آسايش به من روزى دهد!

امام فرمود: من برايت دعا نمى كنم؛ آن گونه كه خداوند فرمان داده، طلب [روزى] كن!»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 83

30- 31244- (30) كليب صيداوى مى گويد: «به امام صادق عليه السلام عرض كردم: در پيشگاه خدا براى من در خصوص روزى دعا كن. به تحقيق در تنگنا و فشار قرار گرفته ام.

امام عليه السلام فوراً در پاسخ من فرمود: دعا نمى كنم؛ بيرون برو و طلب [روزى] كن.»

31- 31245- (31) علا از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«آيا شما از مورچه ناتوان تريد؛ زيرا مورچه [غذايش] را به سوى لانه اش مى كشد.»

32- 31246- (32) سكونى از امام صادق عليه السلام از امام باقر عليه السلام از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله

روايت مى كند كه فرمود: «هنگامى كه يكى از شما تنگدست شد و در فشار قرار گرفت، [به دنبال روزى] بيرون رود و خود و خانواده اش را اندوهگين نسازد.»

33- 31247- (33) از امير مؤمنان عليه السلام روايت شده كه فرمود:

«از كوچ كردن، مال به دست مى آيد.»

34- 31248- (34) قطب راوندى در كتاب دعوات از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «به تحقيق، مردى از شما مى آيد كه گناهى بر وى نوشته نمى شود؛ زيرا او درگير معاش و زندگى است.»

35- 31249- (35) از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت شده كه فرمود:

«برخى از گناهان است كه هيچ نماز و روزه اى آن ها را جبران نمى كند.

سؤال شد: اى رسول خدا! پس چه چيز آن ها را مى پوشاند؟

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اندوه ها و ناراحتى هاى طلب معاش و تأمين زندگى!»

36- 31250- (36) قاسم بن محمد با واسطه روايت مى كند كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «ياران حضرت عيسى عليه السلام چگونه بودند كه بر روى آب راه مى رفتند؛ ولى چنين چيزى در ميان ياران پيامبر اكرم عليه السلام ديده نشده است.

امام عليه السلام در پاسخ فرمود: معاش ياران عيسى عليه السلام كفايت شده بود؛ ولى اينها [ياران پيامبر صلى الله عليه و آله] درگير معاش و امر زندگى شده اند.»

«1» در روايت جعفر بن احمد گذشت كه: «امام صادق عليه السلام فرمود: مبغوض ترين بندگان نزد خداوند فردى است كه شب مانند مردار بخوابد و روز را به بطالت بگذراند».

در روايت سيف گذشت: «هر كس از طلب معاش شرم و حيا نكند، هزينه اش كاهش مى يابد، آسوده

خاطر مى شود و خانواده اش در آسايش و رفاه قرار مى گيرد.»

______________________________

(1). مرحوم علامه مجلسى قدس سره در توضيح اين حديث مى فرمايد: «شايد معناى حديث اين باشد كه درگير معاش و طلب آن، سبب عدم دست يابى به اين مقام شده است؛ هر چند در آخرت از آن برتر است. يا اين كه گرفتار شدن در معاش، سبب ارتكاب گناهان و شبهات و دورى از خداوند گرديده است؛ از اين رو از اين مقام محروم شده اند. احتمال نخست با احاديثى كه دربارۀ برترى اين امت بر ساير امت ها وارد شده است، موافق تر است.» مرآت العقول 19/ 13- 14.

مرحوم فيض كاشانى مى فرمايد: «شايد مقصود اين باشد، كه گرفتار شدن در معاش، تكاليف مشكل و شاقى را به دنبال دارد كه امكان بيرون آمدن از آن ها بسيار كم است؛ از اين رو در اين راه تقصيراتى سر مى زند كه انسان را از ساحت مقدس خداوند دور مى كند.» الوافى جلد و صفحات مشخص نيست!

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 85

در روايت هيثم گذشت: «هر كس در راه طلب معاش شرم و حيا را كنار گذارد، هزينه [زندگى] اش كاهش مى يابد و خانواده اش در رفاه و آسايش قرار مى گيرد.»

در روايت جعفر بن ابراهيم گذشت: «چهار دسته هستند كه دعاى آن ها اجابت نمى شود: كسى كه در خانه اش بنشيند و بگويد: خدايا! به من روزى بده. پس به او گفته مى شود: آيا دستور طلب [روزى] به تو ندادم؟»

و در بسيارى از احاديث اين باب، آنچه بر اين مطلب دلالت مى كند گذشت؛ كه هر كس طلب روزى را رها كند و در پيشگاه خداوند دعا نمايد كه او را روزى دهد، خداوند دعايش

را اجابت نمى كند.

و در احاديث باب هاى آينده از باب هاى طلب روزى- به ويژه باب (5)- جايز نبودن ترك دنيايى كه براى آخرت به آن نياز است- و همچنين در بسيارى از احاديث باب هاى- آنچه به وسيلۀ آن كسب مى شود و باب مبغوضيت طلاق نزد خداوند- مطالبى در اين باره خواهد آمد.

باب 2 زحمتكش براى خانواده، همانند مجاهد در راه خداست و ضايع كنندۀ حق خانواده، گناهكار است

37- 31251- (1) حلبى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«زحمتكش براى خانواده، همانند مجاهد در راه خداست.»

38- 31252- (2) از پيامبر اكرم عليه السلام روايت شده كه فرمود:

«هر كس در راه تأمين نفقۀ خانواده، پدر و مادرش تلاش كند، همانند مجاهد در راه خداست.»

39- 31253- (3) در كتاب فقه الرضا آمده است:

«بدان كه هزينه كردن براى خود و خانواده صدقه است و زحمتكش براى خانواده از راه حلال همانند مجاهد در راه خداست.»

40- 31254- (4) فضيل بن يسار از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«وقتى شخص تنگدست و فقيرى به اندازۀ قوت و غذاى خود و خانواده اش كار كند و به دنبال حرام نباشد، همانند مجاهد در راه خداست.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 87

41- 31255- (5) زكريا بن آدم از امام رضا عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«آن كس كه از فضل و روزى خداوند چيزى را بجويد كه با آن خانواده اش را [از نيازمندى] به ديگران حفظ كند، پاداش وى بزرگ تر از مجاهد در راه خداست.»

42- 31256- (6) از على عليه السلام روايت شده كه فرمود:

«صبحگاهان بيرون رفتن شما [به سوى جهاد] در راه خدا برتر از صبحگاهان بيرون رفتن شما براى به دست آوردن آنچه با آن وضعيت فرزند و خانواده اش

را سامان دهد، نيست.»

43- 31257- (7) ثوبان از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود:

«برترين دينار [مال] دينارى است كه انسان براى خانواده اش هزينه كند؛ دينارى كه براى مركبش در راه خدا مصرف كند و دينارى كه براى دوستانش در راه خدا خرج كند. آن گاه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

و چه كسى پاداشش بزرگ تر و ارزشمندتر از كسى است كه براى فرزندان صغيرش كار و تلاش كند تا خداوند به وسيلۀ او آن ها را از [احتياج به مردم] حفظ كند و بى نيازشان گرداند.»

44- 31258- (8) امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

«امام سجاد عليه السلام- على بن الحسين عليه السلام- همواره صبحگاهان پيش از آفتاب به دنبال روزى مى رفت. از وى سؤال شد: اى فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله [صبح به اين زودى] كجا مى روى؟

امام سجاد عليه السلام پاسخ گفت: به خانواده ام صدقه مى دهم!

گفته شد: آيا [به خانواده ات] صدقه مى دهى؟

________________________________________

بروجرى، آقا حسين طباطبايى - مترجمان: حسينيان قمى، مهدى - صبورى، م، منابع فقه شيعه، 31 جلد، انتشارات فرهنگ سبز، تهران - ايران، اول، 1429 ه ق

منابع فقه شيعه؛ ج 22، ص: 87

امام عليه السلام فرمود: هر كس [روزى] حلال بجويد، پس آن صدقه اى است از جانب خدا بر او.»

45- 31259- (9) معاذ بن كثير از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«از خوشبختى مرد اين است كه تأمين كننده و اداره كنندۀ خانواده اش باشد.»

46- 31260- (10) على بن غراب از امام صادق عليه السلام از جد بزرگوارش رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود:

«ملعون است! ملعون است! هر كس بار

زندگى خود را بر دوش ديگران قرار دهد. ملعون است! ملعون است! هر كس خانوادۀ خويش را تباه سازد.»

در كتاب من لا يحضره الفقيه آمده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

«ملعون است! ملعون است! هر كس خانوادۀ خويش را تباه مى سازد.»

47- 31261- (11) هشام بن سالم از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«در گناهكار بودن فرد همين بس كه خانوادۀ را تباه مى كند.»

در كتاب جعفريات، امام صادق عليه السلام اين حديث را از امير مؤمنان نقل كرده است.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 89

48- 31262- (12) از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت شده كه فرمود:

«طلب [روزى] حلال بر هر مرد و زن مسلمان واجب است.»

49- 31263- (13) سكونى از امام صادق عليه السلام از نياكانش روايت مى كند كه: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

كسب و كار پس از [نماز] واجب است.»

در حديث حماد گذشت كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از جبرئيل پرسيد: اين كاخ از آنِ كيست؟ جبرئيل پاسخ داد: از آنِ كسى كه سخن نيكو گويد و مدام روزه دارد و به ديگران غذا بخوراند.» تا آنجا كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به على فرمود:

«آيا مى دانى مقصود از طعام خوراندن چيست؟ على عليه السلام عرض كرد:

خداوند و پيامبرش داناترند! پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

كسى كه براى خانواده اش آنچه را كه به وسيلۀ آن آبروى شان را [از درخواست] نزد مردم حفظ كند، طلب كند.»

در احاديث باب گذشته نيز مناسب با آن وجود داشت و در احاديث باب 5 و باب 25

آنچه بر مطلب مورد بحث دلالت مى كند، خواهد آمد. همچنين در باب وجوب تأمين خانواده از باب هاى نفقات، آيات و اخبارى مناسب با اين موضوع خواهد آمد.

باب 3 استحباب ميانه روى در طلب روزى و وجوب بسنده نمودن بر حلال و دورى كردن از حرام و استحباب ترك زياده روى و اطمينان به چيزى كه نزد خداوند- تبارك و تعالى- است

خداوند متعال مى فرمايد:

اى مردم، از آنچه در زمين حلال و پاكيزه است، بخوريد «1».

و خدا به هر كه بخواهد، بى حساب روزى مى دهد «2».

[مريم] گفت: آن از جانب خداست، به تحقيق خداوند به هر كه بخواهد بى حساب روزى مى دهد «3».

از آنچه خداوند به شما روزى داد، حلال و پاكيزه را بخوريد «4».

خداوند براى هر كه بخواهد، روزى را وسعت مى دهد [يا] تنگ مى گيرد «5».

و خداوند برخى از شما را بر برخى ديگر در روزى برترى مى دهد «6».

و از آنچه خداوند به شما روزى داد، حلال و پاكيزه را بخوريد و نعمت خدا را سپاس گوييد «7».

به درستى كه پروردگار تو براى هر كه بخواهد، روزى را وسعت مى دهد و اندازه مى كند «8».

______________________________

(1). بقره 2/ 168.

(2). بقره 2/ 212.

(3). آل عمران 3/ 37.

(4). مائده 5/ 88.

(5). رعد 13/ 26.

(6). نحل 16/ 71.

(7). نحل 16/ 114.

(8). اسراء 17/ 30.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 91

واى، گويا خداوند براى هر يك از بندگانش كه بخواهد، روزى را گسترده و [يا] تنگ مى گيرد «1».

خداوند براى هر يك از بندگانش كه بخواهد، روزى را گسترش مى دهد و [يا] تنگ مى گيرد «2».

و آيا نمى بينند كه خداوند روزى را براى هر كه بخواهد گسترش مى دهد و [يا] تنگ مى گيرد «3».

بگو: به درستى كه پروردگار من براى هر كه بخواهد بر روزى اش مى افزايد و [يا] از آن مى كاهد «4».

بگو: به تحقيق پروردگار من براى هر كه بخواهد بر روزى اش مى افزايد و [يا] برايش از آن مى كاهد «5».

و

آيا نمى دانند كه حتماً خداوند براى هر كه بخواهد، روزى را گسترده و [يا] تنگ قرار مى دهد «6».

و هر كس تقواى الهى پيشه كند، خداوند برايش راه برون رفت [از تنگناها] قرار مى دهد و او را از جايى كه نمى پندارد، روزى مى دهد «7».

آيه هاى قرآنِ مناسب با اين باب، بسيار زياد است.

50- 31264- (1) ابوحمزه ثُمالى از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در حجة الوداع فرمود:

«آگاه باشيد كه روح الامين [/ جبرئيل عليه السلام] در قلب من دميد، كه به يقين هيچ كس نمى ميرد تا به طور كامل روزى اش را مصرف كند. پس از خدا بترسيد و در طلب [روزى] ميانه روى و اعتدال پيشه كنيد. و تأخيربخشى از روزى، هرگز شما را به جستجوى آن به وسيلۀ برخى گناهان وادار نكند؛ زيرا به يقين خداوند- تبارك و تعالى- روزى را از راه حلال ميان خلق خويش تقسيم كرد و از راه حرام ميان شان تقسيم نكرد. پس هر كس از خدا پروا كند و بردبارى نمايد، خداوند روزى اش را از راه حلال به وى خواهد بخشيد و هر كس پردۀ حجاب را بدرد، شتاب كند و روزى اش را از غير حلال بردارد، به همان اندازه از روزى حلالش كاسته مى شود و در قيامت عليه او محاسبه مى شود.»

نظير اين حديث در كتاب المقنعه و كتاب التمحيص نيز آمده است؛ با اين تفاوت كه در كتاب المقنعه تا جملۀ: «و در طلب [روزى] ميانه روى و اعتدال پيشه كنيد»، گزارش شده است و در كتاب التمحيص پس از جملۀ: «و تأخيربخشى از روزى، هرگز شما را به جستجوى آن به وسيلۀ برخى

گناهان وادار نكند»، اين جمله افزوده شده است: «زيرا حتماً جز از راه اطاعت نمى توان به آنچه نزد خداوند است، دست يافت.»

51- 31265- (2) ابوحمزه ثمالى از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«رسول خدا صلى الله عليه و آله در حجة الوداع سخنرانى كرد و فرمود: اى مردم، به خدا سوگند! هيچ چيز نيست كه شما را به بهشت نزديك و از آتش دور گرداند مگر آن كه شما را به آن فرمان دادم. و هيچ چيز نيست كه شما را به آتش نزديك و از بهشت دور گرداند، مگر آن كه شما را از آن بازداشتم. آگاه باشيد كه روح الامين در قلب من دميد

______________________________

(1). قصص 28/ 82.

(2). عنكبوت 29/ 62.

(3). روم 30/ 73.

(4). سبا 34/ 36.

(5). سبا 34/ 39.

(6). زُمَر 39/ 52.

(7). طلاق 65/ 3.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 93

كه به يقين هيچ كس نمى ميرد تا روزى اش را به طور كامل مصرف كند. پس تقواى الهى پيشه كنيد و در طلب روزى ميانه رو باشيد و تأخيربخشى از روزى، شما را وادار نكند تا آن را از راه غير حلال بجوييد؛ زيرا يقينا جز به وسيلۀ اطاعت خدا نمى توان به آنچه نزد اوست، دست يافت.»

52- 31266- (3) عبدالله بن عمر از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود:

«هيچ چيز نيست كه شما را از آتش دور گرداند مگر آن كه براى تان بيان كردم و هيچ چيز نيست كه شما را به بهشت نزديك كند مگر آن كه شما را بر آن رهنمون شدم. همانا روح القدس در قلب من دميد كه هرگز هيچ يك از شما نمى ميرد تا اين كه

روزى اش را به طور كامل مصرف كند. پس در طلب [روزى] ميانه روى كنيد. تأخير روزى، شما را وادار نكند تا بخشى از فضل [و روزى] خدا را از راه نافرمانى وى بجوييد؛ زيرا جز با اطاعت خدا هرگز نمى توان به آنچه نزد اوست [پاداش] دست يافت. آگاه باشيد كه هر كس رزقى دارد كه حتماً به وى خواهد رسيد؛ پس هر كس بدان راضى باشد، برايش مبارك مى گردد و گسترش مى يابد و هركس از آن ناخشنود باشد، بركت از آن برداشته مى شود و گسترش نمى يابد. همانا روزى به دنبال انسان است؛ همان گونه كه مرگ در پى اوست.»

53- 31267- (4) از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت شده كه فرمود:

«روزى، سخت تر از مرگ در طلب انسان است.»

54- 31268- (5) از رسول خدا صلى الله عليه و آله گزارش شده كه فرمود:

«همانا روزى، بنده را مى جويد؛ همان گونه كه مرگش به دنبال اوست.»

55- 31269- (6) در كتاب اخلاق ابوالقاسم كوفى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت شده كه در سخنرانى خويش فرمود:

«اى مردم، چيزى را نمى شناسم كه شما را به بهشت نزديك و از دوزخ دور گرداند مگر آن كه شما را به آن فرمان دادم. و چيزى را نمى شناسم كه شما را به آتش نزديك و از بهشت دور سازد، مگر آن كه شما را از آن بازداشتم. آگاه باشيد، كه هيچ كس نمى ميرد مگر آن كه آنچه از روزى- كه خداوند برايش مقرر داشته- به طور كامل مصرف كند. پس از خدا بترسيد و در طلب [روزى] ميانه روى كنيد.

و تأخير روزى، هيچ فردى از شما را بر آن ندارد تا به آنچه

برايش حلال نيست دست دراز كند؛ زيرا هرگز به آنچه نزد خداست نمى توان دست يافت مگر با اطاعت وى و خوددارى از محرماتش.»

56- 31270- (7) ابوحمزه و محمد بن مسلم از امام باقر عليه السلام از پيامبر اكرم روايت مى كند كه فرمود: «به تحقيق روح الامين در قلب من دميد، كه هيچ كس نمى ميرد تا به طور كامل روزى اش را دريافت كند؛ پس در طلب [روزى] ميانه روى پيشه كنيد و تأخيربخشى از روزى، شما را وادار نكند تا با نافرمانى خدا جوياى آنچه نزد اوست گرديد؛ زيرا هرگز به آنچه نزد خداست راه پيدا نمى شود مگر با اطاعت.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 95

57- 31271- (8) ابوالبلاد از امام باقر عليه السلام يا امام صادق عليه السلام از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «اى مردم، به تحقيق روح القدس در قلب من دميد كه هرگز كسى نمى ميرد تا آن كه به طور كامل روزى اش را دريافت كند- هرچند بر او تأخير شود. پس تقواى الهى پيشه كنيد و در طلب [روزى] ميانه رو باشيد و تأخير بخشى از آنچه نزد خداست، شما را وادار نكند تا با نافرمانى او به آن دست يابيد؛ زيرا هرگز به آنچه نزد خداست نمى توان دست يافت مگر به وسيلۀ اطاعت.»

58- 31272- (9) مرازم بن حكيم از امام صادق عليه السلام از نياكانش روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

«به تحقيق روح الامين- جبرئيل- از سوى پروردگارم به من خبر داد كه هرگز كسى نمى ميرد تا روزى اش را كامل كند. پس تقواى الهى پيشه كنيد و در طلب [روزى] ميانه رو

و معتدل باشيد! و بدانيد كه روزى دوگونه است: رزقى را طلب مى كنيد و رزقى شما را مى جويد. پس ارزاق تان را از راه حلال بجوييد. همانا اگر شما روزى هاى تان را از راه خودش [راه صحيح و مشروع] طلب كنيد، آن ها را به طور حلال مصرف مى كنيد و اگر از راه خودش نجوييد، آن ها را به گونۀ حرام مى خوريد. آن ها روزى هاى شماست و ناگزير از مصرف شان هستيد.»

59- 31273- (10) ابوالبلاد از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«هيچ كس نيست مگر آن كه خداوند روزى اش را از راه حلال ثابت و معين كرده كه با عافيت آن را به دست آورد و از طرف ديگر آن را به وسيلۀ حرام [نيز] بر وى عرضه كرده است. پس اگر او چيزى از حرام به دست آورد، از [آن روزى] حلالى كه برايش مقرر شده، كاسته مى گردد. به جز اين دو، نزد خداوند فضل و بخشش بسيار است و اين [معناى] سخن خداوند است: از خداوند فضلش را درخواست كنيد» «1».

60- 31274- (11) از امير مؤمنان عليه السلام روايت شده كه فرمود:

«آنچه براى تو تقسيم شده، از دستت بيرون نمى رود؛ پس در طلب [روزى] ميانه رو باش.»

______________________________

(1). نساء 4/ 32.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 97

61- 31275- (12) ابوخديجه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

« [حتى] اگر انسان در سوراخى باشد، خداوند روزى اش را به وى مى رساند؛ پس در طلب روزى ميانه روى كنيد.»

62- 31276- (13) به على عليه السلام گفته شد: «اگر كسى درِ خانه به رويش بسته و در آن زندانى گردد، از كجا روزى اش مى آيد.

امام عليه السلام فرمود: از جايى كه مرگ

به سراغش مى آيد.

63- 31277- (14) اسحاق بن عمار از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«خداوند خلايق را آفريد و به همراه شان روزى هاى شان را حلال و پاكيزه آفريد؛ پس هر كس بخشى از روزى اش را به گونۀ حرام به چنگ آورد، از روزى حلالش كاسته مى گردد.»

64- 31278- (15) اسماعيل بن كثير با واسطه گزارش مى كند كه: «وقتى آيۀ خداوند را از فضلش درخواست كنيد «1» نازل شد، ياران پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به يكديگر گفتند:

اين فضل چيست؟ كدام يك از شما در اين باره از رسول خدا صلى الله عليه و آله سؤال مى كند؟ على عليه السلام فرمود: من در اين باره از وى سؤال مى كنم! آن گاه از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پرسيد: اين فضل چيست؟ رسول خدا صلى الله عليه و آله پاسخ فرمود:

خداوند خلقش را آفريد و روزى هاى شان را از راه حلال ميان شان تقسيم كرد و از راه حرام [نيز] بر آنان عرضه كرد. پس هر كس در شكستن حرمتى جسارت به خرج دهد به اندازه اى كه هتك حرمت الهى كرده، از [روزى] حلالش كاسته مى گردد و از وى حسابرسى خواهد شد.»

65- 31279- (16) قطب راوندى در كتاب لبّ اللباب از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود:

«اگر بنده اى از روزى اش بگريزد، روزى به دنبالش حركت مى كند تا به وى دست يابد؛ همان گونه كه مرگ او را در آغوش مى گيرد.»

گزارش شده كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نظير اين جمله را به ابوذر فرمود و از امير مؤمنان عليه السلام نيز روايت شده كه فرمود:

«اگر يكى از شما

از روزى اش بگريزد، همان گونه كه مرگ به دنبالش مى رود، روزى در پى اش روان مى شود.»

66- 31280- (17) در كتاب جامع الاخبار نقل شده است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «اگر يكى از شما از روزى اش بگريزد، روزى در پى او روان خواهد شد؛ همان گونه كه مرگ به دنبال او مى رود.»

67- 31281- (18) پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به ابوذر فرمود: «اگر فرزند آدم از روزى اش فرار كند- آن گونه كه از مرگ فرار مى كند- روزى اش به وى خواهد رسيد؛ همان گونه كه مرگ او را درك خواهد كرد.»

68- 31282- (19) از على عليه السلام روايت شده كه فرمود:

«به زودى مرگ به سراغت خواهد آمد؛ پس در طلب روزى، ميانه رو باش.»

69- 31283- (20) على عليه السلام مى فرمايد:

«هر كس روزى را طلب نكند، روزى او را طلب مى كند.»

70- 31284- (21) از على عليه السلام نقل شده است كه فرمود:

«روزى ات تو را مى جويد؛ پس خود را از جستجوى آن راحت كن.»

______________________________

(1). نساء 4/ 32.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 99

71- 31285- (22) در كتاب المقنعه [شيخ مفيد قدس سره] آمده است كه امام صادق عليه السلام فرمود:

«روزى به دوگونه تقسيم شده است: يك گونه به صاحبش مى رسد، هرچند آن را طلب نكند و نوع ديگر وابسته به طلب اوست. پس آنچه در هر حال براى بنده قرار داده شده، به سويش مى آيد؛ هر چند براى آن تلاش نكند و آنچه به [شرط] تلاش برايش مقرر شده است، سزاوار است كه از راه هاى خودش آن را بجويد و آن راه هايى است كه خداوند برايش حلال كرده، نه راه هاى ديگر. پس

اگر آن را از راه حرام طلب كند و بدان دست يابد، به حساب روزى اش گذاشته مى شود و [در قيامت] به حساب آن رسيدگى خواهد شد.»

72- 31286- (23) ابن عباس از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود:

«اى مردم، به تحقيق رزق تقسيم شده و هيچ كس از آنچه برايش مقرر شده فراتر نمى رود؛ پس در طلب [روزى] اعتدال و ميانه روى پيشه كنيد. و به تحقيق عمر [انسان] محدود است و عمر هيچ كس از آنچه برايش مقرر شده تجاوز نمى كند؛ پس پيش از فرارسيدن مرگ [به سوى اعمال نيك] بشتابيد. و اعمال شمارش شده است.»

73- 31287- (24) از امام حسن عسكرى عليه السلام روايت شده كه فرمود:

«تا زمانى كه تاب و توان دارى، [از ديگران] درخواست نكن؛ زيرا براى هر روز، روزى جديدى است و بدان كه پافشارى در تقاضا شكوه و ارزش [انسان] را سلب مى كند و رنج و زحمت در پى دارد؛ پس بردبارى پيشه كن تا خداوند درى به رويت گشايد كه ورود به آن آسان باشد.

چه نزديك است روزى «1» به [انسان] اندوهگين و امنيت به [انسان] متوارىِ ترسان؛ پس چه بسا نابسامان شدن اوضاع «2» نوعى سنت و روش خداوند است. بهره ها داراى مراتب است. پس [در چيدن] ميوۀ نارس شتاب نكن كه تنها تو در وقت خودش [مى توانى] به آن دست يابى. بدان كه تدبيركنندۀ تو به زمانى كه در آن اوضاعت را اصلاح كند، آگاه تر است. پس در همۀ كارهايت به خيرخواهى او اطمينان كن تا حالت را اصلاح كند و در نيازهايت- پيش از رسيدن زمان آن ها- شتاب نكن، كه در اين

صورت سينه و قلبت تنگ مى شود و نوميدى بر تو چيره مى گردد.»

74- 31288- (25) قطب راوندى در كتاب لبّ اللباب گزارش نموده، كه سه پرنده به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله هديه شد، يكى از آن ها را به مصرف خانواده اش رساند. روز بعد همسرش يكى ديگر از آن ها را نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آورد. حضرت فرمود:

«مگر تو را از ذخيره كردن چيزى براى روز بعد نهى نكردم!؛ زيرا خداوند همواره هر فردايى را روزى مى دهد.

رزق مقرر و معين شده است و به انسان به هر روشى كه بخواهد مى رسد. تقواى انسان پرهيزگار بر آن نمى افزايد و تباهكارى انسان فاجر از آن نمى كاهد و اگر انسان آزمند گردد و پرده ها را بِدَرَد، بيشتر از روزى اش نخواهد ديد.»

75- 31289- (26) از حضرت على عليه السلام روايت شده كه فرمود:

«هر رزقى سببى دارد، پس در طلب [روزى] ميانه روى كنيد.»

76- 31290- (27) همچنين از آن حضرت گزارش شده كه فرمود:

«در شگفتم از كسى كه مى داند خداوند روزى ها را معين كرده و به عهده گرفته و تلاشش بر آنچه براى وى در نظر گرفته شده، نمى افزايد؛ با اين حال در طلب روزى آزمند و شتابگر است و خود را به زحمت مى اندازد!»

77- 31291- (28) در غرر الحكم از على عليه السلام نقل شده كه فرمود:

«روزى ها با حرص و كثرت طلب به دست نمى آيد.»

78- 31292- (29) در غرر الحكم از على عليه السلام نقل شده كه فرمود:

«روزى كسى را كه در پى آن نيست، طلب مى كند.»

______________________________

(1). «صنع» معانى گوناگونى دارد؛ ولى آنچه در اينجا مناسب به نظر مى رسد يكى

محلى است كه در آن آب ذخيره مى كردند (النهايه 3/ 56) و ديگرى به معناى نيكى و روزى (المنجد).

(2). «الغِيَر» به معناى تغيير حالت از صلاح به فساد است (مجمع البحرين 2/ 346).

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 101

79- 31293- (30) از امام حسن عسكرى عليه السلام روايت شده كه فرمود:

«با زور و غلبه، از حوادث مقدَّر جلوگيرى نمى شود و روزى هاى نوشته و ثابت شده، با حرص به دست نمى آيد و باخوددارى از دست نمى رود.»

80- 31294- (31) از امير مؤمنان عليه السلام روايت شده كه فرمود:

«در طلب [روزى] ميانه روى كنيد؛ زيرا چه بسيار آزمندى كه نا اميد است و ميانه روى كه نا اميد نيست.»

81- 31295- (32) قطب راوندى در كتاب لبّ اللباب از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود:

«اگر شما بر خدا توكل كنيد- آن گونه كه شايستۀ توكل بر اوست- به يقين همان گونه كه پرندگان را روزى مى دهد، به شما روزى خواهد داد.»

82- 31296- (33) امير مؤمنان عليه السلام مى فرمايد:

«نفس خود را با طاعت ها فروتن گردان و با قناعت آزاد ساز و در طلب [روزى] زياده روى مكن و در كسب، ميانه رو باش!»

83- 31297- (34) و نيز مى فرمايد:

«با شش چيز دين انسان سنجيده مى شود: قوى بودن ديندارى، راستى يقين، استحكام و شدت تقوى، غلبه بر هواىِ [نفس] و آرزوها، ميلِ اندك [به دنيا] و ميانه روى در طلب [روزى].»

84- 31298- (35) روايت شده كه امير مؤمنان عليه السلام در سفارش هاى خويش به فرزندش امام مجتبى عليه السلام فرمود:

«به يقين بدان كه تو [نمى توانى] به آرزوهايت دست يابى و از زمان مرگت فراتر روى. همانا تو در راه

پيشينيان خود هستى؛ پس در طلب [روزى] زياده روى مكن و در كسب ميانه روى كن؛ زيرا چه بسا طلبى كه به جنگ و ستيزه مى انجامد و هر جوينده اى كامياب نيست و هر ميانه روى نيازمند نيست. نفس خود را از هر پستى بزرگ دار؛ هر چند تو را به سوى خواسته ها و آرزوها بكشاند؛ زيرا هر چه به دست آورى- هر قدر هم كه بزرگ باشد- بهاى آنچه از دين و آبرويت از دست مى دهى، نخواهد بود. در خيرى كه جز از راه شرّ به دست نمى آيد و در آسايش و راحتى كه جز با رنج و سختى به دست نمى آيد، خير نيست.»

85- 31299- (36) امير مؤمنان عليه السلام فرمود:

«آنچه از دنيا به سويت مى آيد، بگير و روى گردان از آنچه از تو روى مى گرداند؛ پس اگر چنين نمى كنى [دست كم] در طلب [دنيا] ميانه روى كن.»

86- 31300- (37) در كتاب فقه الرضا آمده است: «در طلبِ روزى پرهيزكارى پيشه كن، در جستجوى آن ميانه رو باش و در كسب و كارت زياده روى مكن. و بدان كه روزى بر دو گونه است: يكى روزى اى كه تو در جستجوى آنى و ديگرى روزى اى كه تو را مى جويد. آن را كه طلب مى كنى، پس از راه حلال طلب كن؛ زيرا در صورتى خوردنش حلال است كه از راهش بجويى و الّا تصرف در آن حرام است. و [به هر حال] آن روزى توست كه از مصرفش گريزى ندارى!»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 103

87- 31301- (38) على عليه السلام از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود:

«هر كس دوست دارد كه دعايش مستجاب گردد،

بايد راه كسب درآمدش را حلال و پاكيزه گرداند.»

88- 31302- (39) على عليه السلام از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله گزارش مى كند كه فرمود:

«هركس به رزقى كه خداوند برايش مقرر و معين كرد، راضى نباشد و شكايت و نارضايتى اش را ابراز كند و بردبارى از كف بدهد و به حساب خدا نگذارد، نيكى و حسناتش بالا نمى رود و خداوند را به گونه اى ملاقات مى كند كه از وى به شدت خشمگين است، مگر توبه نمايد.»

89- 31303- (40) قطب راوندى در كتاب لبّ اللباب از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «هر كس دنياى حلال را براى ثروت اندوزى، فخرفروشى و خودنمايى طلب كند، خداوند را درحالى كه به شدّت بر او خشمگين است، ملاقات خواهد كرد.»

90- 31304- (41) امير مؤمنان عليه السلام فرمود: «چنين نيست كه هر ميانه رُوى محروم باشد.»

91- 31305- (42) و نيز فرمود: «چنين نيست كه هر طالب روزى، به آن برسد.»

92- 31306- (43) و نيز فرمود:

«دنيا ثبات و قرار ندارد [و هر روز به كام كسى مى گردد]؛ پس با ميانه روى، بهره ات را از آن بجوى.»

93- 31307- (44) جابر گزارش مى كند كه امام حسن مجتبى عليه السلام به شخصى فرمود:

«اى مرد! آن گونه كه با دشمن مى جنگى، روزى طلب مكن. و همانند انسان تسليم شده به تقدير تكيه مكن؛ زيرا ايجاد و طلب فضل و روزى سنت است و ميانه روى در طلب، از عفت است. عفت هيچ رزقى را دور نمى كند و آزمندى هيچ فضل و روزى را جذب نمى كند؛ زيرا روزى تقسيم و مقرّر شده است و به كارگيرى آز، مستلزم گناهان است.»

94- 31308- (45) على عليه السلام فرمود: «ايمان بنده اى حقيقت ندارد تا اين كه اعتماد وى به آنچه نزد خداست بيشتر از اعتمادش به آنچه نزد خود اوست، باشد.»

95- 31309- (46) و نيز مى فرمايد:

«هر آنچه بدان بسنده شود، كافى است.»

96- 31310- (47) همو مى فرمايد:

«آن را كه نصيب به آسانى به دست نيايد، با كوشش با آن برنيايد.»

«1» 97- 31311- (48) همچنين مى فرمايد:

«هر كه بسيار ياد مرگ كند، به اندك از دنيا خشنود است.»

98- 31312- (49) از امام صادق روايت شده كه فرمود:

«هنگام غروب خورشيد، خداوند به فرشته اى دستور مى دهد؛ ندا سر دهد: اى مردم، به سوى پروردگارتان روى آوريد؛ زيرا آنچه اندك و بسنده باشد بهتر است از آنچه بسيار و سرگرم كننده باشد.

و فرشتۀ عهده دار خورشيد، هنگام طلوع، ندا سر مى دهد: اى فرزندان آدم، براى مرگ بزاييد، براى ويرانى بسازيد و براى نابودى انباشته كنيد.»

______________________________

(1). اين عبارت، برگردانى است از ترجمۀ نهج البلاغۀ استاد شهيدى، ص 432.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 105

99- 31313- (50) ابوسعيد خدرى مى گويد: «هنگام بازگشت از نبرد احد، مسلمانان گِرد وجود مقدس پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله حلقه زده بودند. آن حضرت در حالى كه به درخت بزرگى تكيه كرده بود، فرمود:

اى مردم، به سوى انجام وظيفه اى كه دربارۀ اصلاح آخرت به شما محول شده، روى آوريد و از آنچه براى تان در مورد دنيا تضمين شده، روى گردانيد. اعضاى بدن تان را- كه با نعمت هاى خداوند پرورش يافته- با به كارگيرى در راه سرپيچى از دستوراتش، در معرض خشم او قرار ندهيد. اشتغال خود را در راه دست يابى به آمرزش خدا قرار دهيد. همت خود را

در راه نزديكى به اطاعت وى مصروف داريد. هر كس نخست به بهره اش از دنيا بپردازد، نصيب اخروى اش را از دست مى دهد و به خواسته هاى دنيوى اش نيز نمى رسد. و هر كس از نصيب اخروى اش آغاز كند، بهره اش از دنيا به وى مى رسد و به آنچه از آخرت مى خواست، دست مى يابد.»

100- 31314- (51) محمد بن هارون به امام هادى عليه السلام عرض كرد:

«ما از نياكانت روايت شده ايم؛ زمانى بر مردم خواهد آمد كه چيزى عزيزتر از برادرى همدم يا به دست آوردن درهمى از حلال نيست.

امام عليه السلام فرمود: اى ابومحمد، عزيز موجود است ولى تو در زمانى هستى كه چيزى تنگدست تر از درهمى حلال يا برادرى در راه خدا نيست.»

101- 31315- (52) سكونى از امام صادق عليه السلام پرسيد: «زهد در دنيا چيست؟ امام فرمود: واى بر تو! زهد، بى رغبتى به حرام دنياست تا از حرامش پرهيز كنى.»

102- 31316- (53) امام كاظم عليه السلام به هشام بن حكم فرمود: «اى هشام، خردمندان زوايد دنيا را رها كردند تا چه رسد به گناهانش! ترك دنيا، فضيلت است و ترك گناه، واجب.»

103- 31317- (54) امير مؤمنان عليه السلام فرمود:

«... همچنين شخص مسلمانِ پاك از خيانت، يكى از دو پاداش و نيكى را از خدا انتظار دارد: يا دعوت كنندۀ خدا [يعنى عزرائيل] كه آنچه نزد خداست، برايش بهتر است يا روزى خدا كه در اين صورت وى داراى خانواده، مال، دين و شرافت خواهد بود. به تحقيق مال و فرزند، كِشت دنيا و عمل صالح، كِشت آخرت است كه گاهى خداوند براى گروه هايى ميان آن دو جمع مى كند.»

104- 31318- (55) ابراهيم بن محمد

از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«هرگاه خداوند خير بنده اى را بخواهد، سى هزار [درهم] به او نمى بخشد.»

و نيز فرمود:

هرگز كسى ده هزار درهم از حلال نيندوخت و گاهى خداوند براى گروه هايى آن را گرد مى آورد.

هنگامى كه به اندازۀ قوت و غذا به كسى عنايت شود و به عمل صالح موفق گردد، به تحقيق خداوند دنيا و آخرت را براى وى جمع كرده است.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 107

105- 31319- (56) ابراهيم بن عمر از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«هرگاه خداوند خير بنده اى را بخواهد، سى هزار [درهم] به وى نمى بخشد.

و نيز فرمود:

هرگز كسى ده هزار از حلال نيندوخت. به تحقيق خداوند آن دو [دنيا و آخرت] را براى گروهى جمع كرد، هنگامى كه به نزديكان ببخشند و موفق به عمل صالح گردند و به تحقيق خداوند دنيا و آخرت را براى گروهى جمع كرده است.»

«1» 106- 31320- (57) مفضل از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

« [حدّ] ثروت چهار هزار است. دوازده هزار كنز است. بيست هزار از حلال انباشته نمى شود.

صاحب سى هزار نابود و هلاك است و هر كس مالك يكصد هزار باشد، از شيعيان ما نيست.»

107- 31321- (58) پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

«هر كس مالى از غير حلال به دست آورد، توشه اش به سوى آتش خواهد بود.»

108- 31322- (59) و نيز بيان داشت: «خداوند عز و جل مى فرمايد:

هر كس كه باك ندارد از چه راهى دينار و درهم به چنگ آورد، من [نيز] در روز قيامت باك ندارم كه وى را از چه درى وارد آتش

سازم.»

109- 31323- (60) سليم بن قيس هلالى از امير مؤمنان عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود:

«دو آزمند سير نمى شوند: طالب دنيا و طالب علم. پس هر كس به حلال دنيا بسنده كند، نجات مى يابد و هركس آن را از غير حلال به دست آورد، نابود مى گردد، مگر آن كه توبه كند و بازگردد. و هر كس دانش را از اهلش بياموزد و آن را به كار بندد، نجات مى يابد. و هر كس به وسيلۀ دانش دنيا را بجويد، بهره اش همان است.»

110- 31324- (61) ابوهاشم جعفرى از امام هادى عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«خداوند در زمين، مكان هايى را قرار داد كه «رحمت شده» نام گذارى شده اند. خداوند دوست دارد در آن جا دعا شود تا اجابت كند. و خداوند در زمين، مكان هايى به نام انتقام گيرنده قرار داد. هنگامى كه شخصى از غير حلال مالى به دست آورد، خدا يكى از آن مكان ها را بر وى چيره مى گرداند تا در آن هزينه كند.»

______________________________

(1). متن اين حديث خالى از نوعى آشفتگى و بهم ريختگى نيست.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 109

111- 31325- (62) هشام بن حكم از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«هر كس مالى از راه حرام به دست آورد، خداوند ساختمان و آب و گِل را بر وى چيره مى گرداند.»

112- 31326- (63) امير مؤمنان عليه السلام در تشييع جنازه اى، شخصى را خندان مشاهده كرد و فرمود:

«گويا مرگ براى ديگران مقرر گرديده. اى مردم، خوشا به حال كسى كه نفسش را فروتن و كسبش را پاك گردانيد.»

113- 31327- (64) از پيامبر اكرم صلى الله عليه

و آله روايت شده كه فرمود:

«هرگاه بنده اى مال حرامى به چنگ آورد- اگر از آن صدقه دهد- پاداش نمى گيرد. اگر مصرف كند، در آن بركت نمى بيند و اگر پس از مرگ آن را باقى گذارد، توشه اش به سوى آتش خواهد بود.»

114- 31328- (65) ابوبرده اسلمى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله گزارش مى كند كه فرمود:

«در قيامت هيچ بنده اى گام برنمى دارد تا دربارۀ چهار چيز از وى سؤال شود: از جسمش كه آن را در چه راهى فرسوده كرده است؛ از عمرش كه آن را در چه چيز گذرانده است؛ از مالش كه آن را از چه راهى به دست آورده و در كجا مصرف كرده است و از دوستى ما اهل بيت.»

115- 31329- (66) از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت شده كه فرمود:

«به يقين بازگرداندن يك ششم درهم حرامى [به صاحبش] نزد خداوند، برابر با هفتاد هزار حج مبرور [/ خالى از هر گناهى] است.»

116- 31330- (67) و نيز از آن حضرت گزارش شده كه فرمود:

«عبادت با حرام خوارى همانند ساختمان بر روى رمل [/ ريگزار] است.» و گفته شده: «مانند بناى بر آب است.»

117- 31331- (68) و همو فرمود:

«خداوند فرشته اى دارد كه هر شب بر فراز بيت المقدس ندا سر مى دهد: هر كس حرامى مصرف كند، خداوند هيچ عمل واجب و مستحبى را از وى نمى پذيرد.»

118- 31332- (69) حفص بن غياث از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«در ميان بنى اسرائيل مرد نيازمندى بود. همسرش براى طلب روزى وى را تحت فشار قرار داد.

در خواب از آن مرد سؤال شد كه: آيا دو

درهم حلال را بيشتر دوست دارد يا دو هزار درهم از حرام را؟

وى پاسخ داد: دو درهم حلال را بيشتر دوست دارم!

به او گفته شد: آن ها زير سرت است!

وقتى آن مرد بيدار شد، دو درهم زير سرش يافت. آن ها را برداشت و با درهمى يك ماهى خريد

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 111

و به خانه آورد. همسرش با مشاهدۀ آن وضع، با قيافۀ نكوهش گرانه به سويش آمد و سوگند ياد كرد كه به آن دست نزند. [ناچار] آن مرد شخصاً به آن پرداخت. وقتى شكمش را پاره كرد، ناگهان دو گوهر در آن يافت و آنها را به چهل هزار درهم فروخت.»

در حديث ابن عباس از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله گذشت: «هر كس مال حرامى به دست آورد، خداوند هيچ صدقه و آزاد كردن برده و حج و عمره اى را از وى نمى پذيرد و به تعداد پاداش اين كارها برايش گناه مى نويسد و آنچه از آن مال پس از مرگش باقى بماند، توشۀ وى به سوى آتش خواهد بود.»

«1» ساير احاديث آن باب، مناسب با بحث است.

و در احاديث باب 47 و 56 از باب هاى مبارزه با نفس، مطالبى بر اين بحث دلالت مى كند.

و در حديث ثابت از (حديث 1 همين باب) گذشت: «و حق شكمت اين است كه آن را ظرفِ حرام قرار ندهى.» «2»

و در حديث سكونى (حديث 32، باب 77، ج 18) گذشت: «براى خدا زوايدى از روزى است كه به هر كس از بندگانش بخواهد، مى بخشد.» «3»

و در بسيارى از احاديث باب 24 از باب هاى دعا، مطالبى بر لزوم پاكيزه كردن درآمد و دورى از

حرام آمده است.

و در حديث مرازم خواهد آمد: «اگر هر يك از شما از روزى اش فرار كند، او را دنبال مى كند تا به وى دست يابد؛ همان گونه كه اگر از مرگش فرار كند، دنبالش مى كند تا او را بگيرد.» «4»

باب 4 استحباب ميانه روى در طلب روزى و طلب اندك و كراهت كم شمردن و ترك آن

119- 31333- (1) ابن فضال از شخصى كه وى را نام برد، از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «طلب روزى از جانب تو بايد بيشتر از كسب كسى باشد كه دنياى خود را تباه نموده است و كمتر از طلب انسان آزمندى باشد كه از دنيا راضى و به آن اعتماد كرده است. نفس خود را از اين مرحله فرود آور و در رتبۀ انسان منصفِ بزرگوار و با مناعت طبع قرار بده و [نيز] نفست را از مرتبۀ انسان سستِ ضعيف بالا ببر و ضروريات زندگى را كسب كن. به تحقيق، كسانى كه به ايشان مال بخشيده شد و شكر آن را به جاى نياوردند، مال ندارند.»

______________________________

(1). باب 10 از باب هاى وجوب حج، حديث 4.

(2). باب 56 از باب هاى مبارزه با نفس، حديث 1.

(3). باب 77 از باب هاى مبارزه با نفس، حديث 32.

(4). باب 6 از باب هاى وكالت، حديث 1.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 113

120- 31334- (2) روايت شده كه امام حسين عليه السلام به شخصى فرمود:

«اى مرد، در طلب روزى آن گونه نكوش كه پيكارگر پيروزمند جهاد مى كند و مانند انسان تسليم، آن را به تقدير واگذار نكن؛ زيرا به دنبال روزى رفتن از سنت است و ميانه روى در طلب از عفت است. عفت از هيچ رزقى جلوگيرى نمى كند و حرص، هيچ فضلى را به دنبال نمى آورد؛ زيرا روزى

تقسيم و مقرر شده و مرگ دربرگيرنده است و به كار گرفتن حرص، پى جويى گناهان است.»

در كتاب التمحيص نظير اين حديث از امام حسن عليه السلام گزارش شده؛ با اين تفاوت كه در آن آمده است: «ايجاد روزى از سنت است» و جملۀ: «مرگ دربرگيرنده است»، در آن نيامده است.

121- 31335- (3) در تفسير عياشى از امير مؤمنان گزارش نموده كه فرمود:

«اى فرزند آدم، بيشترين همّت و تلاش خود را صرف روزت نكن؛ كه اگر از دستت رفت، از عمرت نبوده است. پس اگر روزى تو را به اهتمام واداشت، به درستى كه هر روزى را كه تو در آن حضور يابى، خداوند رزقت را مى رساند. بدان هر چه بيش از قوت و غذايت به دست آرى، خزانه دار ديگران خواهى بود كه در دنيا رنج و زحمت تو را زياد مى كند و در قيامت حسابت را طولانى و وارثت از آن بهره بردارى مى نمايد. پس با مال و ثروتت در زندگانى سعادتمند باش و براى معادت پيشاپيش توشه اى تهيه كن؛ چرا كه سفر، دور و دراز است و وعده گاه، قيامت و قرارگاه، بهشت يا دوزخ است.»

122- 31336- (4) عبدالله بن سليمان از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«خداوند متعال روزى احمقان را وسيع و گسترده قرار داد تا انديشمندان از آن پند گيرند و بدانند با كار و تلاش و چاره انديشى و برنامه، آنچه در دنياست، دست نايافتنى است.»

123- 31337- (5) نظير حديث سابق با اين تفاوت كه به جاى «چاره انديشى»، «عقل» آمده است.

124- 31338- (6) از امير مؤمنان عليه السلام روايت شده كه لقمان در سفارش هايش به فرزندش گفت:

«اى پسر

عزيزم، آن كس كه يقينش كوتاه و رنج و تلاشش در طلب رزق اندك است، بايد از اين كه خداوند او را در سه مرحله از خلقتش بدون تلاش و كسب و چاره انديشى و برنامه ريزى روزى داد، پند گيرد و بداند كه خداوند او را در مرحلۀ چهارم [نيز] روزى خواهد داد.

مرحلۀ نخست؛ رحم مادر- قرارگاه رفيع و با منزلت كه هيچ سردى و گرمى او را نمى آزارد- خداوند در اين مرحله او را روزى داد.

آن گاه او را از آنجا خارج كرد و از شير مادرش براى وى غذايى را جارى ساخت كه بدون تحرك و صرف نيرو، او را پرورش داد.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 115

آن گاه كه از شير گرفته شد، خداوند از دسترنج پدر و مادرش با رأفت و مهربانى از سوى آنان نسبت به فرزندان شان، روزى وى را قرار داد.

تا اين كه عاقل و بالغ شد و در پى كسب [روزى] براى خويش روان شد. در اين زمان امر بر وى تنگ شد. [بينش وى به امور محدود گرديد] و به پروردگارش گمان هاى ناروا برد و، حقوق ديگران را در اموالش انكار كرد و بر خود و خانواده اش از ترس فقر و تنگدستى سخت گرفت.»

125- 31339- (7) امام صادق عليه السلام از امير مؤمنان عليه السلام روايت كرده كه فرمود:

«دور را بر خود نزديك بدانيد و مشكلات را آسان شماريد و بدانيد بنده هرچند در چاره انديشى ناتوان و نقشه اش سست باشد، سبب كاهش آنچه خداوند برايش مقرر و معين كرده نمى شود و هر چند در چاره انديشى توانا و نقشه اش نيرومند باشد، بر آنچه خداوند برايش مقرر و معين كرده، هرگز افزوده نمى شود.»

126- 31340- (8) از امام صادق عليه السلام روايت شده كه امير مؤمنان بسيار اين سخن را مى فرمود:

«به يقين بدانيد، هرچند تلاش بنده اى شدت گيرد و چاره انديشى وى بزرگ گردد و مكر و حيله اش (رنج و زحمتش) فزونى يابد، خداوند برايش قرار نداده كه از آنچه در لوح محفوظ براى وى مقرر و معين كرده، پيشى گيرد. و ناتوانى و كمى چاره انديشى بنده سبب تغيير در رسيدن وى به آنچه در لوح محفوظ برايش مقرر شده، نمى گردد.

اى مردم، به تحقيق هيچ كس به دليل زيركى و مهارت به اندازۀ شكاف هستۀ خرما توشه نمى گيرد و به خاطر حماقت به اندازۀ شكاف هسته خرما چيزى را از دست نمى دهد. كسى كه از اين مطلب آگاه باشد و آن را به كار بندد، سود برده و از بيشترين آسايش بهره مند است و آن كس كه بداند و در عمل ترك كند، همراه با بيشترين درگيرى زيان بيند. بسا نيكى به نعمت يافته اى، دامى است فراروى وى و بسا غافلى [از نظر مردم] كه روزى براى او ساخته و آماده مى شود.

پس اى تلاشگر! از تلاشت بكاه، از شتابت كم كن، از خواب غفلت بيدار شو، در آنچه خداوند بر زبان پيامبرش جارى ساخته، بينديش. اين هفت سخن را حفظ كنيد؛ زيرا از سخنان خردمندان و از امور راسخ و واجب در ذكر حكيم [/ لوح محفوظ] است، كه هيچ كس از طريق آن ها خدا را با دوستى ديدار نمى كند:

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 117

شرك به خدا در آنچه بر او واجب كرده است، ارضاى كينه توزى به بهاى نابودى خود، اقرار به امرى كه غير او انجام مى دهد، اظهار بدعت در

دين به منظور رستگار شدن در نزد مردم، شادمانى از ستايش مردم به آنچه انجام نمى دهد، خودستاى فخرفروش و صاحب و بزرگى و دروغ و تحقير. اى مردم، اهتمام درندگان به تجاوز است، اهتمام چهارپايان به شكم شان است. زنان اهتمام شان به مردان است و مؤمنان دلسوز، ترسان هستند. خداوند ما و شما را از آنان قرار دهد.»

127- 31341- (9) اصبغ بن نباته از امير مؤمنان عليه السلام روايت مى كند كه به يارانش فرمود:

«به يقين بدانيد، هر چند چاره انديشى بنده اى بزرگ و طلبش شديد و نقشه هايش قوى و دقيق باشد، خداوند بيش از آنچه در ذكر حكيم [/ لوح محفوظ] مقرر و معين كرده، برايش قرار نداده است.

پس هر كس اين نكته را بشناسد و آن را درك كند، آسوده ترين مردم است؛ افزون بر آن كه به منافعش خواهد رسيد.

و ترك كنندۀ آن، درگيرترين مردم است و زيان خواهد ديد و ستايش مخصوص خداست كه پروردگار جهانيان است.

چه بسا بهره مند از نعمتى كه نعمت دامى است فراروى او، و چه بسا گرفتارى نزد مردم كه برايش ساخته و آماده مى گردد. پس اى شنونده، بر تلاشت باقى بمان و از شتابت بكاه و قبر و معادت را به ياد آور؛ چرا كه بازگشت تو به سوى خداست و هرگونه عمل كنيد، پاداش مى گيريد.»

128- 31342- (10) و نيز از حضرت على عليه السلام روايت شده كه فرمود:

«به يقين بدانيد، هر چند چاره انديشى بنده اى بزرگ و طلبلش افزون و نقشه اش قوى و محكم باشد، خداوند بيش از آنچه در ذكر حكيم [/ لوح محفوظ] مقرر و معين كرده، برايش قرار نداده است و بندۀ ناتوان و بيچاره اش را از

رسيدن به آنچه در ذكر حكيم [/ لوح محفوظ] برايش مقرر كرده، جلوگيرى نكرده است.

آگاه از اين نكته و عمل كنندۀ به آن، آسوده ترين مردم و بهره مند است. و ترك كنندۀ آن، درگيرترين مردم و در زيان است.

چه بسا بهره مند از نعمتى كه نعمت، دامى است فرارويش؛ و چه بسا فرد مبتلائى كه امور به وسيلۀ گرفتارى برايش ساخته و آماده مى شود.

پس اى شنونده، بر سپاست بيفزا و از شتابت بكاه و در منتهاى روزى است بايست.»

129- 31343- (11) همچنين از آن حضرت گزارش شده كه فرمود:

«چه بسا كسى كه خود را به زحمت مى اندازد و بر وى سخت گرفته شده است. و چه بسا كسى كه در طلب، ميانه رو است و تقدير به وى كمك مى كند.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 119

130- 31344- (12) امام باقر عليه السلام از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود:

«دنيا در تغيير و تحول و هر روز به كام كسى است. پس آنچه از دنيا كه به نفع توست، در ناتوانى به سراغت مى آيد و آنچه از دنيا به زيان توست، با نيرو و توانت نمى توانى آن را دور سازى. هر كس از آنچه از دست رفته قطع اميد كند، بدنش در آسايش است. هر كس به آنچه خداوند روزى اش دهد خشنود باشد، چشمش روشن مى گردد.»

131- 31345- (13) امير مؤمنان عليه السلام در سفارش خود به فرزندش محمد حنفيه فرمود:

«اى پسر عزيزم، بپرهيز از تكيه بر آرزوها! اى پسر عزيزم، روزى بر دوگونه است: رزقى كه آن را مى جويى و رزقى كه تو را مى جويد و اگر تو به سراغش نروى، آن

به سراغت مى آيد. پس اندوه سال خود را بر اندوه روزت نيفزا. هر روز آنچه در آن است، براى تو بسنده است. اگر سال از عمر توست، همانا خداوند هر روز آن تو را روزىِ تازه مقرّر و معين مى بخشد و اگر سال از عمرت نيست، پس چرا بر آنچه از آنِ تو نيست، غم و اندوه مى خورى! بدان هيچ جوينده اى به روزى ات بر تو پيشى نمى گيرد و هيچ نيرومندى نسبت به آن بر تو چيره نمى شود و آنچه برايت مقدر شده، از تو پنهان نمى شود.

چه بسيار انسان زحمتكش و كوشايى را مشاهده كردى كه روزى بر او تنگ گرفته شده و انسانى كه در طلب، ميانه رو و تقدير با او همكارى كرده است. همه چيز با نيستى هم آغوش است. امروز براى توست و تو از رسيدن به فردا مطمئن نيستى.»

اين حديث تا جملۀ: «آنچه برايت مقدر شده از تو پنهان نمى شود»، در نهج البلاغه و تا جملۀ: «و اگر تو به سراغش نروى، آن به سراغت مى آيد»، در كنز الفوائد نيز آمده است.

132- 31346- (14) از حضرت على عليه السلام روايت شده كه مى فرمايد:

«روزى بر دو گونه است: روزى اى كه به دنبال توست و روزى اى كه تو در پى آنى. پس هر كه دنيا را بجويد، مرگ او را مى جويد تا از دنيا بيرونش كند و هر كه آخرت را بجويد، دنيا به جستجويش مى پردازد تا روزى اش را به طور كامل پرداخت نمايد.»

133- 31347- (15) امام كاظم عليه السلام به هشام بن حكم فرمود:

«اى هشام، خردمندان در دنيا زاهدند و به آخرت تمايل دارند؛ زيرا آنان مى دانند كه دنيا هم طالب

است و هم مطلوب و آخرت [نيز] هم طالب است و هم مطلوب. پس هر كس آخرت را بجويد، دنيا به جستجويش مى پردازد، تا روزى اش را به طور كامل دريافت كند.

و هر كس دنيا را بجويد، آخرت به جستجوى او مى پردازد تا مرگ به سراغش آيد و دنيا و آخرتش را تباه سازد.

اى هشام، هر كس بى نيازىِ بدون مال آسايش قلب از حسادت و سلامت در دين را خواهان است، پس با حال تضرع از خداوند درخواست كند تا عقلش را كامل كند. پس هر كس تعقل كند به آنچه كفايتش مى كند، قناعت مى ورزد و هر كس به آنچه وى را كفايت مى كند قناعت ورزد، بى نياز مى شود و هر كس به آنچه برايش كافى است قناعت نورزد، هرگز بى نيازى را درك نمى كند.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 121

134- 31348- (16) رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله فرمود:

«هر كس به روزى اندك خشنود شود، خداوند به عمل اندك از وى خشنود خواهد شد.»

135- 31349- (17) امير مؤمنان عليه السلام كه فرمود:

«حرص بر دنيا را واگذار، در زندگى طمع نورز، مال و ثروت انباشته نكن؛ چرا كه تو نمى دانى براى چه كسى جمع مى كنى و نمى دانى در سرزمين خودت يا جاى ديگر جان مى دهى.

همانا روزى، تقسيم و معين شده و تلاش انسان سودى ندارد. نيازمند است، هر كس كه طمع ورزد و بى نياز است، هر كس كه قانع باشد.»

136- 31350- (18) امام صادق عليه السلام فرمود:

«هر گاه خداوند بنده اى را دوست بدارد، اطاعتش را به وى الهام مى كند، قناعت را ملازمش مى گرداند، در دين انديشمندش مى نمايد و با يقين نيرومندش مى كند. پس

به آنچه كفايتش مى كند، بسنده مى كند و با عفت خود را مى پوشاند. و هر گاه خداوند بنده اى را دشمن دارد، مال و ثروت را محبوب وى مى گرداند، آن را برايش گسترش مى دهد، دنيايش را به وى الهام مى كند و به هواى نفس و آرزوهايش واگذارش مى كند. پس بر مركب عناد و سركشى سوار مى گردد، فساد و تباهى را گسترش مى دهد و به بندگان ستم روا مى دارد.»

137- 31351- (19) محمد بن مسلم از امام صادق عليه السلام دربارۀ تفسير اين آيه پرسيد:

«هر كس تقواى الهى پيشه كند، خداوند راه برون رفت برايش قرار مى دهد و از جايى كه گمان نمى كند، وى را روزى مى دهد. امام فرمود: در دنيايش [چنين مى كند].»

138- 31352- (20) اسحاق بن عمار از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«هر كس روزى اندك را بجويد، همان او را به گردآورى روزى بسيار مى كشاند (و هر كس روزى اندك را واگذارد، همان او را به از دست دادن روزى فراوان مى كشاند.»

139- 31353- (21) حسن بن بسام مى گويد:

«اسحاق بن عمار، درِ مغازه اش را بسته و كيسۀ پولش را مهر كرده و آمادۀ رفتن بود كه شخصى يك دينار غلّه درخواست نمود. اسحاق درِ مغازه را گشود و يك دينار حبوبات به وى داد.

حسن بن بسام مى گويد: به وى گفتم: اى بيچاره! اى اسحاق، كشتى براى تو هزار هزار [ميليون] درهم جنس مى آورد [و تو خود را سرگرم معاملۀ يك دينارى مى كنى]!

اسحاق بن عمار پاسخ داد: آيا گمان مى كنى من آزمند هستم؟

از امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمود: هر كس روزى اندك را ناچيز بشمارد، از روزى بسيار محروم مى شود.

آن گاه امام عليه

السلام به من رو كرد و فرمود: اى اسحاق، روزى اندك را ناچيز نشمار كه از روزى فراوان محروم مى شوى.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 123

140- 31354- (22) حسين جمّال مى گويد:

«روزى نزد اسحاق بن عمار حاضر بود. او كيسه اش را بسته و آماده رفتن بود، كه مردى به سراغش آمد و از وى درخواست كرد چند درهم را با دينار معاوضه كند. اسحاق درِ كيسه اش را گشود، چند درهم به وى داد و دينارش را گرفت.

حسين جمال مى گويد: به وى گفتم: سبحان الله! سود اين دينار چقدر است؟

اسحاق پاسخ داد: من اين كار را به دليل سود و ارزش اضافى دينار انجام ندادم، بلكه از امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمود: هر كس روزى اندك را ناچيز شمارد، از [روزى] فراوان محروم مى شود.»

در حديث زراره سخن معصوم عليه السلام گذشت كه فرمود: «تقدير نيمى از زندگى است، هرگز تهيدست نشود شخصى كه ميانه روى پيشه كند.»

«1» در حديث ابوخالد سخن معصوم گذشت كه فرمود: «از گناهانى كه روزى را دور مى كند، اظهار تهيدستى و كوچك شمردن نعمت هاست.» «2»

همچنين باب 47 و 49 از باب هاى جهاد نفس، ملاحظه گردد.

در حديث ابن سنان آمده است: «به يقين حرص آزمند، روزى به دنبال نمى آورد و ناخوشآيندى بى ميل از آن جلوگيرى نمى كند. اگر كسى از روزى اش بگريزد- آن گونه كه از مرگ مى گريزد- پيش از مرگ روزى به وى خواهد رسيد؛ همان گونه كه مرگ وى را در بر خواهد گرفت.» «3»

در حديث احمد بن عمر آمده است: «هر كس به اندك از روزى خشنود باشد، خداوند عمل اندك را از وى مى پذيرد و هر كس به ناچيز

از حلال خشنود باشد، هزينه اش كاهش مى يابد و خانواده اش بهره مند مى گردد و خداوند وى را به درد دنيا و درمان آن آگاه مى گرداند و به سلامت به سوى دار السلام بيرونش مى برد.» «4»

در حديث هيثم گذشت: «و هر كس به اندك روزى خشنود باشد، خداوند از عمل ناچيز وى خشنود مى گردد.»

و در احاديث باب 3 ميانه روى در طلب روزى، از باب هاى طلب روزى مناسب با اين بحث وجود دارد.

و در احاديث باب 10 كراهة اهتمام زياد به روزى و باب 20 استحباب ميانه روى در هزينه مناسب با اين بحث خواهد آمد.

و در حديثى خواهد آمد: «بيرون رو و هيزم جمع كن و هيچ خار و تر و خشكى را كوچك نشمار.»

______________________________

(1). باب 7 از باب هاى فضايل حج، حديث 29.

(2). باب 12 از باب هاى جهاد نفس، حديث 26.

(3). باب 58 از باب هاى جهاد نفس، حديث 53.

(4). باب 60 از باب هاى جهاد با نفس، حديث 77.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 125

باب 5 عدم جواز ترك دنيا كه براى رسيدن آخرت است و عدم جواز ترك آخرت براى دنيا

141- 31355- (1) معصوم عليه السلام فرمود:

«از ما نيست هر كس دنيايش را براى آخرت خود و آخرتش را براى دنياى خود ترك گويد.»

142- 31356- (2) ابراهيم بن عبد الحميد از امام كاظم عليه السلام روايت مى كند كه لقمان به فرزندش فرمود: «اى پسركم، دنيا دريايى است كه نسل هاى فراوانى در آن غرق شده اند ....»

اى پسركم، از دنيا به اندازۀ كفايت بردار و به گونه اى در آن وارد نشو كه به آخرتت زيان زند و آن را ترك نكن تا سربار مردم شوى.»

143- 31357- (3) از امام كاظم عليه السلام روايت شده كه فرمود:

«براى دنيايت كار كن كه گويا زندگى

جاودان دارى و براى آخرتت آن گونه كار كن كه گويا فردا مرگت فرا خواهد رسيد.»

اين حديث از امام حسن مجتبى عليه السلام نيز روايت شده است.

144- 31358- (4) از امام باقر عليه السلام روايت شده كه آن حضرت همواره مى فرمود:

«دنيا چه خوب ياورى براى آخرت است.»

145- 31359- (5) حفص از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه عيسى عليه السلام فرمود:

«تهيۀ آنچه براى دنيا و آخرت لازم است، هر دو سخت و دشوار است. خرج دنيا به اين دليل است كه تو دست به چيزى دراز نمى كنى مگر آن كه تبهكارى پيش از تو بر آن دست انداخته است و تهيۀ خرج آخرت به اين دليل مشكل است، كه تو يارانى نمى يابى كه در اين راه يارى ات كنند.»

اين حديث از امام كاظم عليه السلام نيز گزارش شده است.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 127

146- 31360- (6) پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

«به يقين، خداوند دنيا را با عمل اخروى مى بخشد؛ ولى آخرت را با عمل دنيوى نمى بخشد.»

پيشتر گذشت آنچه بر عدم جواز تأخير نماز از زمان خود براى كارهاى دنيوى، دلالت مى كرد.

«1» و نيز در باب 17 و 23 از همين ابواب و باب 18 از باب هاى آنچه براى تاجر مستحب است، متناسب با اين موضوع خواهد آمد.

باب 6 دعا براى طلب روزى و اميد به روزى بدون حساب و فهم آنچه روزى را مى افزايد و آنچه فقر را ارث مى گذارد

خداوند متعال مى فرمايد:

پروردگارا! اين [سرزمين] را شهر امنى قرار ده و اهلش را از فرآورده ها روزى ده «2».

اى پروردگار ما! در دنيا به ما نيكى و در آخرت نيكى عطا كن و ما را از عذاب آتش حفظ كن «3».

عيسى فرزند مريم گفت: خدايا، پروردگار ما! بر ما غذايى از آسمان فرو

فرست تا عيدى براى اول و آخر ما و نشانه اى از جانب تو باشد و ما را روزى ده كه تو بهترين روزى دهندگانى «4».

پروردگارا، همانا من نسل خود را در بيابان بى كشت، نزد خانۀ محترم تو ساكن كردم.

پروردگارا! تا نماز را به پا دارند، پس قلب هايى از مردم را به آنان مشتاق كن و آنان را از فرآورده ها روزى ده، باشد كه سپاس گزارند «5».

از نزد خدا روزى بجوييد و او را پرستش كنيد و براى وى سپاس گوييد «6».

هر كس تقواى الهى پيشه كند، خداوند راه برون رفت برايش قرار مى دهد و او را از جايى بى گمان روزى مى دهد «7».

147- 31361- (1) در تفسير آيۀ: پروردگارا، در دنيا به ما نيكى و در آخرت نيكى عطا كن،

______________________________

(1). ج 4، باب 4 از باب هاى وجوب نماز و فضيلت آن.

(2). بقره 2/ 126.

(3). بقره 2/ 201.

(4). مائده 5/ 114.

(5). ابراهيم 14/ 37.

(6). عنكبوت 29/ 17.

(7). طلاق 65/ 3.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 129

جميل بن صالح از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«خشنودى خداوند و بهشت در آخرت و (روزى وسيع) و معاش و اخلاق نيكو در دنيا [مقصود است].»

اين حديث با سندهاى گوناگون با اندكى تفاوت روايت شده است.

148- 31362- (2) و نيز عبدالاعلى در تفسير همان آيه از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: «خشنودى خداوند، وسعت و رفاه در زندگى و معاش و همنشينى نيكو و در آخرت بهشت [مقصود است].»

149- 31363- (3) سكونى از امام صدق عليه السلام از نياكانش از على عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«هرگاه خداوند به كسى رزقى عنايت كند كه گامى

براى تحصيل آن بر نداشته، دست به سويش دراز نكرده، با زبان درباره اش سخن نگفته، در طلب آن لباسى بر تن محكم نكرده و خود را در معرض آن قرار نداده، اين شخص از كسانى است كه خداوند در قرآن مى فرمايد:

و هر كس كه تقواى الهى پيشه كند، خداوند راه گريز [از تنگناها] برايش قرار مى دهد و او را از جايى كه گُمان نمى برد روزى اش مى دهد».

«لباس بر تن محكم نكرده» يعنى آماده نشده يا مسافرت نرفته است.

نظير اين حديث با اندكى اختلاف از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز روايت شده است.

150- 31364- (4) على بن سرى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«خداوند- تبارك و تعالى- روزى مؤمنان را از راه هايى كه گمان نمى كنند، قرار داد؛ زيرا به يقين هر گاه بنده راه رسيدن روزى اش را نداند، بسيار دعا مى كند.»

از رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله روايت شده كه فرمود:

«خداوند خوددارى مى كند از اين كه بنده اى را روزى دهد مگر از جايى كه نمى داند؛ زيرا ...»

ادامۀ اين حديث همانند حديث پيشين است.

151- 31365- (5) محمد بن مسلم از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«خداوند خوددارى مى كند مگر آن كه روزى مؤمنان را از راه هايى قرار دهد كه گمان نمى كنند.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 131

152- 31366- (6) حسين بن علوان از امام صادق عليه السلام از پدرش از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود:

«به تحقيق، روزى به تعداد قطره هاى باران از آسمان بر زمين مى بارد و به هر كس به اندازه اى كه برايش مقدر و معين شده مى رسد؛ ولى خداوند

فضل و بخشش هايى افزون بر آن دارد، پس از خداوند بخشش هايش را درخواست كنيد.»

153- 31367- (7) ابن هذيل از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«به تحقيق، خداوند روزى ها را ميان بندگانش تقسيم كرد و بخشش هاى فراوانى را باقى گذارد و ميان كسى تقسيم نكرد. خداوند يگانه مى فرمايد: از خداوند فضل و بخشش هايش را درخواست كنيد.»

154- 31368- (8) امام صادق عليه السلام از پدرانش روايت مى كند كه فرمود:

«هر كس از فضل خدا درخواست نكند، فقير مى شود.»

و از دعاهاى پيشوايان معصوم عليه السلام چنين است:

«خدايا، همانا من از فضل و بخشش گسترده، فراوان و برتر تو روزى وسيع، حلال، پاك، رساننده به [نيازهاى] آخرت و دنيا درخواست مى كنم، كه به آسانى و گوارايى پى درپى فروريزد. بدون منت از كسى جز از فضل گسترده و روزى پاك و طيّب و حلال از قدرتت تا به وسيلۀ آن مرا بى نياز سازى. از بخشش تو درخواست مى كنم و از دست پرنعمتت درخواست مى كنم و از خيرخواهى تو درخواست مى كنم، اى كسى كه خير و نيكى در اختيار اوست و او بر هر چيز تواناست.»

155- 31369- (9) از امام صادق عليه السلام روايت شده كه پدرم- امام باقر عليه السلام- به من فرمود:

«هنگامى كه تصميم دارى صبح زود به دنبال روزى و نيازهايت بروى، پس از تشهد نماز صبح اين دعا را سه مرتبه بخوان:

«خدايا! آن گونه كه به من فرمان دادى، پيش از آفتاب براى درخواست فضل و بخشش تو حركت كردم، پس از فضل و بخشش خود به من روزى ده؛ روزى حلال و پاكيزه و در آنچه به من روزى مى دهى تندرستى عنايت

فرما.»

156- 31370- (10) دعاى طلب روزى از امام صادق عليه السلام:

«خدايا، خدايا، خدايا! از تو درخواست مى كنم به حق كسى كه حقش بر تو بزرگ است، كه درود فرستى بر محمد و خاندان محمد و مرا موفق كنى تا آنچه دربارۀ حق شناسى از خودت به من آموخته اى، به كار بندم و روزى هايى را كه مرا از آن ها محروم كرده اى، بر من بگشايى.»

157- 31371- (11) دعاى ديگرى از امام صادق عليه السلام در طلب روزى:

«خدايا! اگر روزى من در آسمان است، آن را فرود آور. اگر در زمين است، آن را آشكار كن. اگر دور است، نزديك گردان. اگر نزديك است، آن را به من عطا كن. اگر آن را به من عنايت كرده اى، پس در آن براى من بركت ده و از گناهان و هلاك شدنِ به وسيلۀ آن دور گردان!»

158- 31372- (12) از امير مؤمنان عليه السلام روايت شده كه فرمود:

«هر كس روزى اش بر او تنگ گرفته شود و راه هاى جستجوى معاش بر وى بسته گردد و اين دعا را بر پوست آهو يا تكه اى از پوست ديگرى بنويسد و به خود بياويزد يا در جايى از لباسى كه

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 133

مى پوشد قرار دهد و از خود جدا نگرداند، خداوند روزى اش را بر او مى گستراند و درهاى جستجوى معاش را از راه هايى كه گمان نمى برد، بر وى مى گشايد:

«خدايا، فلانى فرزند فلانى طاقت سختى و بردبارى بر گرفتارى و نيروى تحمل فقر و تنگدستى را ندارد! خدايا، بر محمد و آل محمد درود فرست. روزى ات را از فلانى فرزند فلانى باز ندار. رزق گسترده ات را بر او تنگ

مگير. از فضل و بخشش خويش محرومش نساز. از قسمت بزرگت او را باز ندار.

او را به خلقت و به خودش وانگذار تا از آن عاجز گردد و از پرداختن به آنچه سبب سامان بخشى به امور گذشته و حالش مى شود، ناتوان شود. بلكه خود به تنهايى اوضاعش را سامان بخش. كفايتش را خود عهده دار شو و در همۀ كارها به وى نظر كن؛ زيرا اگر تو او را به خلقت واگذارى، به او سود نمى رسانند.

اگر به سوى خويشاوندانش برانى، محرومش مى كنند و اگر به وى ببخشند، چيز بسيار ناچيز و اندكى به وى مى بخشند و اگر از او باز دارند، فراوان از او باز مى دارند و اگر بخل ورزند، آنان شايستۀ بخل ورزى اند.

خدايا! فلانى فرزند فلانى را از فضل و بخشش خويش بى نياز كن و او را رها نكن! زيرا او سخت بيچارۀ توست و نيازمند به آنچه در اختيار توست و تو بى نياز از او و آگاه و داناى به او هستى.

و هر كس بر خدا توكل كند پس خدا او را بس است. البته خداوند كارش را به مقصد مى رساند. حتماً خداوند براى هر چيز اندازه اى قرار داده است.

همانا با سختى، آسانى است. همانا با همان سختى، آسانى ديگرى است و هر كس تقواى الهى پيشه كند، خداوند راه برون رفت [از تنگناها] برايش قرار مى دهد و او را از جائى كه گمان نمى برد روزى مى دهد.

159- 31373- (13) مردى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و گفت:

«اى رسول خدا صلى الله عليه و آله! من بى نياز و ثروتمند بودم و تهيدست شدم. سالم بودم، بيمار گرديدم. محبوب مردم بودم، مورد خشم آنان قرار

گرفتم. مردم از من احساس ناراحتى نمى كردند، بر قلب هاى شان سنگين شدم. خوشحال و شادمان بودم، همۀ غم و اندوه ها مرا فراگرفت. زمين با همۀ پهناورى اش بر من تنگ گرديده است. در تمام طول روز به جستجوى روزى مى پردازم ولى قوت و غذايى نمى يابم. گويا نام من از دفتر روزى پاك گرديده است.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: تقواى الهى پيشه كن، نهانت را خالص گردان و اين دعا را كه دعاى گشايش است، بخوان:

به نام خداوند بخشنده و مهربان، خدايا! آرزوهاى بلند- جز [آرزوى] به تو- ناكام مانده اند.

تكيه گاه تصميم ها و همت ها از هم متلاشى شده است، جز تكيه و اعتماد بر تو. راه انديشه ها- جز به سوى تو- مسدود شده است. پس تنها به تو اميد است و تنها تو پناهگاهى. اى بزرگوارترين مقصودِ [نيازمندان] و اى بخشنده ترين درخواست شدگان. اى پناهگاه فراريان، تنها با بارهاى گناه بر پشت به سوى تو گريختم و نزدت شفاعت گرى نمى يابم جز اين كه مى دانم تو نزديكترين كسى هستى كه جويندگان به وى اميد دارند و بيچارگان به وى پناه مى برند و مشتاقان به آنچه نزد اوست، آرزومندند.

اى كسى كه انديشه ها را به معرفت خويش شكافت و زبان را به ستايش خود گويا كرد. شمارش و يادآورى نعمت هايى را كه به بندگانش ارزانى كرد، كافى از اداى حقش قرار داد. درود فرست بر محمد و خاندانش. غم و اندوه را بر انديشه ام چيره نگردان. باطل را راهنماى كارهايم قرار مده.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 135

[راه رسيدن به] خير دنيا (و آخرت) را برايم بگشا! اى عهده دار نيكى. وقتى آن مرد با نيت خالص با اين دعا خدا را

خواند به اجابت نيكو [به بهترين حالاتش] رسيد.»

160- 31374- (14) جابر از امام باقر عليه السلام روايت مى كند:

«مردى بيابان نشين خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد و به وى عرض كرد: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله! من داراى دختر، پسر، برادر، خواهر، نوۀ دخترى و پسرى، برادرزاده و خواهرزاده هستم و زندگى بر ما سخت است.

پس اى رسول خدا صلى الله عليه و آله! اگر مصلحت مى دانيد از خدا بخواهيد تا خداوند به ما وسعت [روزى] دهد.»

آن مرد با گريه از پيامبر صلى الله عليه و آله اين درخواست را نمود و مسلمانان را به دلسوزى و ترحم بر خود واداشت. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله اين آيه را تلاوت فرمود:

هيچ جنبنده اى نيست، مگر آن كه روزى اش بر خداست و خداوند قرارگاه و محل زندگى آن ها را مى شناسد. همۀ اين ها در كتاب روشنى است.

آن گاه فرمود: هر كس اين دهان هايى- كه روزى شان را خداوند به عهده گرفته- تأمين كند، خداوند همانند آب روان بر وى ببارد- كم در مقابل كم و فراوان در مقابل فراوان. آن گاه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دعا كرد و مسلمانان «آمين» گفتند.

امام باقر عليه السلام از يكى از كسانى كه آن مرد را در زمان عمر ديده بود، از وضع زندگى اش سؤال كرد.

وى گفت: آن مرد يكى از بهترين و ثروتمندترين كسانى بود كه مورد لطف و عنايت خداوند قرار گرفته بود.»

161- 31375- (15) در حديث آمده است كه فردى از كمى روزى اش به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شكوه و شكايت كرد.

رسول خدا صلى الله عليه و

آله به وى فرمود:

«همواره با طهارت و وضو باش تا پيوسته روزى بر تو ببارد. آن مرد به اين دستور عمل كرد و روزى اش گسترش يافت.»

162- 31376- (16) عبدالله سلام از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند:

«هر كس پس از هر حَدَثى وضو بگيرد و در خانه ها بسيار بر زنان وارد نشود و مال ناحقى را به دست نياورد، از دنيا روزى بى حساب داده مى شود.»

163- 31377- (17) عبدالله بن قاسم از امام صادق عليه السلام از امير مؤمنان روايت مى كند:

«به آنچه اميد ندارى، اميدوارتر باش نسبت به آنچه اميدوارى؛ زيرا موسى بن عمران عليه السلام تنها به انگيزۀ آوردن آتش براى خانواده اش رفت، پس خداوند با وى سخن گفت و پيامبر بازگشت. ملكۀ سبا بيرون رفت و همراه سليمان مسلمان گرديد. جادوگران فرعون به انگيزۀ عزت و سربلندى فرعون بيرون رفتند ولى مؤمن بازگشتند.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 137

164- 31378- (18) ابوجميله از امام صادق عليه السلام روايت مى كند:

«بر آنچه اميد ندارى، نسبت به آنچه اميد دارى، اميدوارتر باش؛ چرا كه موسى به انگيزۀ آوردن آتش براى همسرش رفت، پس در حالى كه پيامبر مرسل بود، به سوى آنان بازگشت.»

165- 31379- (19) شخصى به امام كاظم عليه السلام گفت: «به من وعده بده! امام عليه السلام فرمود: چگونه به تو وعده دهم در حالى كه من به آنچه اميد ندارم، اميدوارترم تا آنچه به آن اميد دارم!»

166- 31380- (20) عمر بن يزيد مى گويد: «من حضور داشتم كه شخصى خدمت امام صادق عليه السلام رسيد و از وى درخواست [كمك] كرد. امام عليه السلام فرمود: امروز چيزى

نداريم ولى قرار است مقدارى خِطر [/ گياهى كه با آن خضاب كنند] و وسمه [/ گياهان آرايشى] براى ما برسد. اگر خدا بخواهد، آن ها به فروش مى رسد و به تو مى بخشيم. آن مرد گفت: به من قول بده!

امام فرمود: چگونه به تو قول دهم و حال آن كه من به آنچه اميد ندارم، اميدوارترم نسبت به آنچه بدان اميدوارم!»

167- 31381- (21) جميل بن دراج از امام صادق عليه السلام روايت مى كند:

«خداوند هرگز درى از روزى را بر مؤمنى نبست، مگر آن كه درِ بهترى بر رويش گشود.»

168- 31382- (22) عبدالله بن سنان از امام صادق عليه السلام روايت مى كند:

«خداوند رزقى را كه از راهى به مؤمنان مى رسد، هرگز آن را مسدود نمى كند مگر آن كه از راه ديگرى آن را بگشايد تا به وى برسد- هر چند در حساب او آن رزق از وى نباشد.»

169- 31383- (23) از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت شده است:

«هر مؤمنى درى دارد، كه از آن عملش بالا مى رود و درى دارد كه از آن روزى اش فرو مى آيد.

پس اگر وى بميرد، آن دو برايش مى گريند و اين است [تفسير] سخن خداوند: پس بر آنان آسمان و زمين نگريستند و از مهلت داده شدگان نبودند».

170- 31384- (24) سعيد بن علاقه از امير مؤمنان روايت مى كند كه آن حضرت اين موارد را برشمرد كه سبب فقر و تنگدستى است:

1- رها كردن تار عنكبوت در خانه؛ 2- ادرار كردن در حمام؛ 3- خوردن در حال جنابت؛ 4- خلال كردن با چوب طرفاء [/ درخت گز]؛ 5- ايستاده شانه كردن؛ 6- باقى گذاشتن خاكروبه در خانه؛ 7- سوگند دروغ؛ 8-

زنا؛ 9- آشكار كردن حرص؛ 10- خوابيدن ميان نماز مغرب و عشا؛ 11- خوابيدن پيش از آفتاب؛ 12- اندازه گيرى نكردن در زندگى؛ 13- قطع ارتباط با خويشاوندان؛ 14- عادت به دروغ؛ 15- زياد گوش دادن به غنا؛ 16- بازگرداندن گدا در شب.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 139

سپس امام عليه السلام فرمود: آيا پس از اين به آنچه بر روزى مى افزايد، آگاه تان نكنم ياران گفتند:

بفرماييد اى امير مؤمنان عليه السلام.

آن گاه امام عليه السلام افزاينده هاى روزى را اين گونه برشمرد:

1- جمع كردن ميان دو نماز؛ 2- تعقيب پس از نماز صبح و عصر؛ 3- ارتباط با خويشان؛ 4- جارو كردن مقابل خانه؛ 5- يارى و غمخوارى با برادران دينى؛ 6- صبح زود به دنبال روزى رفتن؛ 7- استغفار كردن؛ 8- اداى امانت؛ 9- سخن حق گفتن؛ 10- پاسخ دادن به اذان گو؛ 11- سخن نگفتن در مستراح؛ 12- ترك حرص و آز؛ 13- سپاسگزارى از منعم [كسى كه به انسان نعمت مى دهد]؛ 14- پرهيز از سوگند دروغ؛ 15- وضو پيش از غذا خوردن؛ 16- خوردن ريزه هاى غذا كه از سفره مى ريزد.

آن گاه امام عليه السلام فرمود: هر كس هر روز سى مرتبه خداوند را تسبيح گويد، خداوند هفتاد نوع بلا و گرفتارى را از وى دور مى كند، كه كوچك ترين آن ها تنگدستى است.»

171- 31385- (25) پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

«بيست خصلت، فقر در پى دارد: نخستين آن ها برهنه از رختخواب برخاستن براى دفع ادرار، خوردن در حال جنابت، نشستن دست ها هنگام غذا، اهانت به ريزه هاى نان، سوزاندن سير و پياز، نشستن در آستانۀ در، جارو كردن خانه در شب و به وسيلۀ لباس، شستن اعضاى بدن

در مستراح، پاك كردن اعضاى شسته شدۀ بدن با دستمال و حوله و آستين، نشستن كاسه ها و ظروف، ظرف آب را بدون سرپوش گذاشتن، ترك تارهاى عنكبوت در خانه، سبك شمردن نماز، باشتاب بيرون رفتن از مسجد، صبح زود به بازار رفتن و تأخير بازگشت از آن هنگام شب، خريدن نان از فقرا، لعنت كردن بر فرزندان، دروغگويى، دوختن لباس بر بدن و با فوت خاموش كردن چراغ.»

172- 31386- (26) در حديث ديگرى آمده است:

«دفع ادرار در حمام، غذا خوردن روى قبرها، خلال با چوب طرفاء، خوابيدن ميان نماز مغرب و عشا، خوابيدن پيش از آفتاب، بازگرداندن گدا در شب، گوش دادن زياد به غنا، عادت بر دروغگويى، ترك اندازه گيرى زندگى، ايستاده شانه كردن، سوگند دروغ، قطع ارتباط با خويشان. آن گاه فرمود: آيا افزاينده هاى روزى را براى شما بيان نكنم؟ ياران گفتند: «بفرماييد، اى امير مؤمنان عليه السلام» سپس حضرت نظير آنچه در حديث 23 گذشت، با تقديم و تأخير برشمرد با اين تفاوت كه به جاى استعمال امانت، اداى امانت آمده است.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 141

173- 31387- (27) بكر بن محمد ازدى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«به يقين، مؤمن تصميم بر گناه مى گيرد و از روزى محروم مى شود.»

174- 31388- (28) از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت شده كه فرمود:

«بسيار استغفار كنيد؛ چرا كه روزى به دنبال مى آورد.»

175- 31389- (29) يحيى بن علا و اسحاق عمار مى گويند: «هرگز امام صادق عليه السلام با ما خداحافظى نكرد، مگر آن كه ما را به دو خصلت سفارش نمود و مى فرمود:

بر شما باد به راستگويى و بازگرداندن

امانت به نيكوكار و تبهكار؛ زيرا اين دو، كليد روزى است.»

در حديث وليد، اين سخن معصوم عليه السلام گذشت: «تعقيب نماز در كسب روزى مؤثرتر از مسافرت در شهرهاست» «1».

در حديث ابوبصير آمده است: «هر گاه يكى از شما نمازش پايان يافت، دستانش را به سوى آسمان بلند كند ... آيا روزى را جز از محل خودش از جايى ديگر طلب كند، در حالى كه محل روزى و آنچه خداوند وعده داده است، آسمان است» «2»؟

در بسيارى از احاديث تعقيب، مطالب مناسب با بحث ما آمده است.

در حديث جابر آمده است: «زكات بر روزى مى افزايد» «3».

در حديث حفص و بريد، جمله اى است كه دلالت مى كند بر اين كه: «غذا دادن بر روزى مى افزايد» «4».

در احاديث باب 10 «وجوب اجتناب از گناهان» از باب هاى جهاد با نفس» گذشت، آنچه دلالت مى كند بر اين كه ارتكاب گناهان، مانع روزى است.

در حديث صيقل، اين سخن گذشت كه: «هر كس نيتش نيكو باشد، بر روزى اش افزوده مى گردد.» «5»

______________________________

(1). ج 6 باب 1 از باب هاى تعقيب، حديث 15.

(2). ج 6 باب 3 از باب هاى تعقيب، حديث 1.

(3). ج ص باب 2 از باب هاى فضيلت زكات، حديث 15.

(4). ج ص باب 33 از باب هاى حقوق مالى كه استجباب شان موكد است، حديث 13 و 14.

(5). ج 9 ص باب 38 از باب هاى جهاد با نفس، حديث 9.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 143

ابو عمرو مى گويد: «اوضاعم نابسامان شد. در اين مورد نامه اى به امام باقر عليه السلام نوشتم. آن حضرت در پاسخ نوشت: بر تلاوت سورۀ «انا ارسلنا نوحاً الى قومه» مداومت كن!

ابوعمرو مى گويد: من يكسال آن سوره را تلاوت كردم ولى تغييرى

در زندگى ام حاصل نشد. بار ديگر به امام عليه السلام نامه نوشتم و از اوضاع نابسامانم به آن حضرت خبر دادم و به امام عليه السلام گفتم كه بر اساس دستور وى به مدت يكسال سورۀ نوح را تلاوت كردم ولى تغييرى در زندگى ام حاصل نشد.

امام عليه السلام در پاسخ نامۀ من نوشت:

مدت يكسال تو كامل گرديد، بعد از آن به سراغ تلاوت سوره «انا انزلناه» برو.

ابوعمرو مى گويد به اين دستور عمل كردم، اندكى گذشت كه ابن ابى داود به دنبال من فرستاد و قرضم را ادا كرد» «1».

و در احاديث باب 1 و 2 و 3 و 32 از باب هاى دعا، مناسب با موضوع مورد بحث وجود دارد.

در حديث كميل آمده است: «هر گاه روزى بر تو تأخير كرد، پس استغفار كن تا رزقت وسعت يابد» «2».

در حديث سكونى آمده است: «هر كس تنگدستى بر وى فشار آورد، پس بسيار «لا حول و لا قوة الا بالله» بگويد؛ خداوند فقر را از او دور مى كند» «3».

در حديث ابراهيم بن عبد الصمد خواهد آمد: «خداوند خوددارى كرده مگر اين كه روزى پرهيزگاران را از راهى قرار دهد كه گمان نمى برند.» «4»

در حديث عبدالاعلى خواهد آمد: «... از خداوند بى نيازى در دنيا و عافيت درخواست كنيد.» «5»

و در احاديث باب 26 از ابواب دين، آنچه بر موضوع محل بحث دلالت مى كند؛ خواهد آمد.

باب 7 بركت، در طعامِ پيمانه شده است

176- 31390- (1) حفص بن عمر از امام صادق عليه السلام از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود:

«مواد خوراكى تان را پيمانه كنيد [بسنجيد]؛ زيرا بركت در طعام پيمانه شده است.»

______________________________

(1). ج ص باب 22 از باب هاى فضايل سوره هاى

قرآن، حديث 221.

(2). ج ص باب 15 از باب هاى ذكر، حديث 8.

(3). ج ص باب 39 از باب هاى ذكر، حديث 13.

(4). ج ص باب 10 از باب هاى طلب روزى و اسباب آن، حديث 1.

(5). ج ص باب 17 از باب هاى انفاق، حديث 2.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 145

177- 31391- (2) يونس بن يعقوب از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«گروهى نزد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شكايت كردند كه مواد غذايى شان به سرعت تمام مى شود. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از آنان پرسيد: [چگونه آن ها را مصرف مى كنيد؟] آيا آن ها را پيمانه مى كنيد [مى سنجيد] يا بدون سنجش استفاده مى كنيد؟

آنان گفتند: بدون سنجش استفاده مى كنيم، اى رسول خدا صلى الله عليه و آله!

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: پيمانه كنيد (و بدون سنجش استفاده نكنيد)؛ زيرا آن بركت بيشترى دارد.»

178- 31392- (3) امام صادق عليه السلام به مسمع فرمود:

«اى ابوسيّار! به خدمتگزارت دستور بده هنگام پختن غذا، مواد غذايى را پيمانه كند؛ زيرا بركت در چيزى است كه سنجيده و پيمانه شود.»

باب 8 بر هر كسى است كه مكانى را براى طلب روزى اختصاص دهد و درش را بگشايد و مقابلش را آب و جارو نمايد و بساط كسب را بگستراند

179- 31393- (1) سدير از امام صادق عليه السلام پرسيد:

«انسان در طلب روزى چه وظيفه اى بر عهده دارد؟

امام صادق عليه السلام فرمود: (اى سدير!) هنگامى كه درِ [مغازه ات] را گشودى و وسايل كسبت را گستردى، حتماً به وظيفه ات عمل كرده اى.»

180- 31394- (2) امام باقر عليه السلام به طيار گفت:

«به چه كارى اشتغال دارى؟ چه چيزى مى سازى؟

طيار گفت: بيكارم!

امام عليه السلام فرمود: اتاقكى را [به عنوان مغازه] آماده كن، مقابلش را آب و جارو كن و بساط [شغلى] را در آنجا بگستران. هنگامى

كه چنين كردى، به وظيفه ات [دربارۀ طلب روزى] عمل كرده اى.

طيار مى گويد: به دستور امام عليه السلام عمل كردم و روزى ام رسيد.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 147

181- 31395- (3) ابوعماره طيار مى گويد: «به امام صادق عليه السلام عرض كردم:

ثروتم از دست رفت و عيال وارم [چه كنم]؟

امام فرمود: وقتى به كوفه بازگشتى، درِ مغازه ات را باز كن، بساط كارت را بگستران و ترازويت را [در جاى مناسب] بگذار و خود را در معرض روزى پروردگارت قرار بده!

ابوعماره وقتى به كوفه بازگشت، بر اساس دستور امام عليه السلام درِ مغازه اش را گشود، ترازويش را قرار داد و بساط كارش را پهن كرد. همسايه ها از اين كار وى شگفت زده شدند؛ چراكه هيچ سرمايه اى براى تجارت و كالايى براى خريد و فروش نداشت.

پس از آن كه ابوعماره درِ مغازه اش را گشود، شخصى به وى مراجعه كرد و گفت: لباسى براى من بخر! ابوعماره لباسى نسيه برايش خريد، به وى تحويل داد و پولش را گرفت. آن پول در دستش باقى ماند. پس از آن شخص ديگرى چنين درخواستى كرد و پول آن نيز در اختيار ابوعماره قرار گرفت.

آن گاه فرد ديگرى مراجعه كرد و به وى گفت: من يك طاقه كتان دارم، آيا حاضرى آن را از من بخرى و قيمتش را يكسال ديگر پرداخت كنى؟

ابوعماره اظهار آمادگى كرد و پارچه را يكساله از وى خريد و تحويل گرفت. پس از رفتن آن مرد، شخص ديگرى از اهل بازار وقتى چشمش به آن پارچۀ كتانى افتاد، از ابوعماره درخواست كرد نصفش را به او بفروشد و قيمتش را نقداً تحويل بگيرد. ابوعماره پذيرفت، نصف طاقۀ پارچۀ كتانى را به او

فروخت و پولش را گرفت. آن پول تا يكسال در اختيارش بود و با آن كار مى كرد.

از آن پس ابوعماره با آن پول شروع به خريد و فروش يكدست و دو دست لباس كرد تا كارش رونق گرفت و به تاجرى ثروتمند، معروف و آبرومند تبديل شد.»

182- 31396- (4) عبدالرحمن بن حجاج مى گويد:

«يكى از شيعيان و دوستان ما از اهل مدينه به شدت تنگدست و تهيدست شد و اوضاعش نابسامان گرديد. امام صادق عليه السلام به وى فرمود:

برو در بازار مغازه اى بگير. بساط شغلى بگستران. كوزۀ آبى با خود بردار و داخل مغازه ات بنشين!

آن مرد چنين كرد. مدتى گذشت تا اين كه كاروانى از مصر به مدينه آمد. هر يك از اهل كاروان اجناس خود را براى فروش داخل مغازۀ دوست و رفيق و هر كس كه مى شناخت، قرار داد. در اين ميان يكى از اهل كاروان براى فروش و عرضۀ اجناسش مغازه اى نيافت. همان گونه كه وى به دنبال يافتن مغازه اى بود، بازاريان به او گفتند: در اينجا مردى است كه موردى ندارد و داخل مغازه اش جنسى وجود ندارد. اى كاش اجناست را در مغازۀ او براى فروش عرضه مى كردى!

مرد تاجر به سراغ دوست ما رفت و از وى خواست اجناسش را داخل مغازۀ وى بفروشد و او نيز پذيرفت.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 149

تاجر مصرى اجناسش را به مغازۀ دوست ما منتقل و شروع به فروش آن ها كرد. تا اين كه زمان حركت كاروان فرارسيد و هنوز مقدار اندكى از اجناس وى به فروش نرسيده بود. براى مرد مصرى مشكل بود به خاطر فروش اجناس باقى مانده از كاروان عقب بماند؛ از اين رو

به مرد شيعه گفت: اين اجناس را نزد تو مى گذارم، آن ها را براى من بفروش و پولش را برايم بفرست.

مرد شيعه پذيرفت. تاجر مصرى اجناسش را نزد وى گذاشت و خود، همراه كاروان از مدينه رفت.

مرد شيعه اجناس وى را فروخت و پولش را برايش فرستاد. گذشت، تا اين كه كاروان ديگرى از مصر به سوى مدينه حركت كرد. آن مرد مصرى همراه آن كاروان مقدارى جنس نزد آن مرد شيعه براى فروش فرستاد. وى نيز آن ها را فروخت و پولش را فرستاد. مرد مصرى با مشاهدۀ اين وضع، از آن پس در مصر ماندگار شد و براى آن مرد شيعه جنس مى فرستاد و او نيز در مدينه آن ها را مى فروخت.

به تدريج آن مرد شيعه ثروتمند و معروف گرديد.»

در حديث فضيل خواهد آمد كه معصوم عليه السلام مى فرمايد:

«درِ [مغازه ات] را بگشا، بساط [شغلت] را بگستران و از خداوند،- پروردگارت- روزى بخواه!» «1»

باب 9 استحباب دورى از وطن و مسافرت در طلب روزى و در سايه راه رفتن

183- 31397- (1) عمر بن اذينه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«خداوند- تبارك و تعالى- غربت براى طلب روزى را دوست دارد.»

184- 31398- (2) و نيز فرمود: «مسافرت كن تا روزى به سويت فرستاده شود.»

185- 31399- (3) از امام صادق عليه السلام از نياكانش از على عليه السلام روايت شده كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

«هرگاه يكى از شما تنگدست شد، پس بايد از خانه اش خارج شود و در جستجوى فضل خدا در زمين مسافرت كند و خود و خانواده اش را اندوهگين نسازد.»

186- 31400- (4) امير مؤمنان عليه السلام از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود:

«هنگامى كه يكى از

شما تنگدست شد، بايد بيرون رود و خود و خانواده اش را اندوهگين نسازد.»

187- 31401- (5) على بن عبدالعزيز از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«من دوست دارم مرد پيشه ور را در طلب روزى ببينم! همانا رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: خدايا، براى امت من در صبح زود به دنبال روزى رفتن بركت قرار ده.»

______________________________

(1). ج ص ب 23 از باب هاى طلب روزى، حديث 34.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 151

188- 31402- (6) و نيز فرمود:

________________________________________

بروجرى، آقا حسين طباطبايى - مترجمان: حسينيان قمى، مهدى - صبورى، م، منابع فقه شيعه، 31 جلد، انتشارات فرهنگ سبز، تهران - ايران، اول، 1429 ه ق

منابع فقه شيعه؛ ج 22، ص: 151

«هر گاه يكى از شما حاجت و نيازى داشت، پس صبح زود- اول وقت- به دنبال آن برود؛ زيرا من از پروردگارم درخواست كرده ام براى امت من در سحرخيزى بركت قرار دهد.»

189- 31403- (7) همچنين از آن حضرت روايت شده كه فرمود:

«خداوندا! در سحرخيزى شنبه و پنج شنبه براى امت من بركت قرار ده.»

190- 31404- (8) و نيز از رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله روايت شده كه فرمود:

«خداوند براى امت من در روز شنبه و پنج شنبه به خاطر روز جمعه بركت داد.»

191- 31405- (9) محمد بن هلال مذحجى به اسحاق بن جعفر گفت: «پدرت- امام صادق عليه السلام- به من فرمود:

هنگامى كه حاجت و نيازى دارى، صبح زود- پيش از آفتاب- به دنبال آن برو؛ زيرا روزى ها پيش از طلوع آفتاب تقسيم مى شود و خداوند در صبح زود براى اين امت بركت قرار داده است و

صبحگاهان مقدارى صدقه بده؛ چرا كه بلا و گرفتارى از صدقه گامى فراتر نمى گذارد.»

192- 31406- (10) دارم بن قبيصه و نعيم بن صالح طبرى مى گويند: «امام رضا عليه السلام از پدرش امام كاظم عليه السلام، از پدرش امام صادق عليه السلام، از پدرش امام باقر عليه السلام، از پدرش امام سجاد عليه السلام، از پدرش امام حسين عليه السلام، از پدرش على عليه السلام از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت كرد كه فرمود:

صبح زود به دنبال نيازهاى تان برويد؛ به درستى كه آنها آسان شده اند. و نوشتن را بكار گيريد؛ چرا كه آن سبب گشايش نياز است و نيكى را از معتمدان و خيران بجوييد.»

193- 31407- (11) امام صادق عليه السلام فرمود:

«هرگاه يكى از شما حاجتى را اراده كرد، پس بايد صبح زود به دنبال آن رود و در راه رفتن به سوى آن شتاب كند.»

194- 31408- (12) پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شخصى را در پى كارى فرستاد. او در آفتاب حركت مى كرد. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به وى فرمود: «در سايه حركت كن؛ زيرا سايه مبارك است.»

در بسيارى از احاديث باب 1 از باب هاى تعقيب، گذشت آنچه دلالت مى كند كه مسافرت در زمين سبب تحصيل روزى است.

و در روايت سليمان و مرسله صدوق، اين سخن خواهد آمد: «سه خصلت را از كلاغ بياموزيد:

پنهان كردنش به هنگام جفت گيرى و صبح زود رفتنش به دنبال روزى ...»

«1»

______________________________

(1). ج ص باب من ابواب نزديكى با همسر، حديث 7.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 153

باب 10 كراهت زيادى اهتمام در روزى؛ زيرا كه آن در قدرت خداوند- تبارك و تعالى- است

خداوند متعال مى فرمايد:

و از آسمان آبى فرو فرستاد، پس به

وسيلۀ آن براى شما از ميوه ها رزقى بيرون آورد «1».

و خداوند به هر كه بخواهد، بى حساب روزى مى دهد «2».

[مريم] گفت: آن از جانب خداست. به تحقيق خداوند به هر كه بخواهد، بى حساب روزى مى دهد «3».

و به ما روزى ده، كه تو بهترين روزى دهندگانى! «4»

فرزندان تان را از روى تنگدستى نكشيد. ما شما و آن ها را روزى مى دهيم «5».

فرزندان تان را از بيم تنگدستى نكشيد. ما آن ها و شما را روزى مى دهيم «6».

ما از تو درخواست روزى نمى كنيم [بلكه] ما تو را روزى مى دهيم «7».

و از فضل و بخشش خويش بر آنان مى افزايد و خداوند به هر كه بخواهد، بى حساب روزى مى دهد «8».

البته اين روزى ماست. براى آن پايانى نيست «9».

خداوند به بندگانش مهربان است. به هر كه بخواهد، روزى مى دهد و او نيرومند و شكست ناپذير است «10».

و روزى شما و آنچه وعده داده شده ايد، در آسمان است «11».

همانا خداوند خود روزى دهندۀ نيرومندِ استوار است «12».

آيات بسيار زيادى از قرآن دلالت مى كند، كه روزى در اختيار خداوند است.

195- 31409- (1) از امام صادق عليه السلام روايت شده، كه فرمود:

«هر كس غم و اندوه روزى داشته باشد، گناهى براى او ثبت مى گردد. دانيال در زمان حاكم ستمگر و سركشى زندگى مى كرد. آن حاكم وى را گرفت و همراه درندگان در چاهى انداخت ولى درندگان به دانيال نزديك نشدند و زيانى به وى نرساندند. آن گاه خداوند متعال به يكى از پيامبرانش وحى فرستاد كه غذايى براى دانيال ببرد. آن پيامبر گفت: پروردگارا! دانيال كجاست؟ خداوند فرمود: از آبادى خارج مى شوى، در آنجا كفتارى به سوى تو مى آيد. به دنبالش برو، تو را نزد دانيال مى برد.

آن پيامبر از آبادى

خارج شد، كفتارى به سراغش آمد و او را نزديك آن چاهى كه دانيال در آن بود برد. آن پيامبر با دلو غذا را به دانيال رساند. دانيال با مشاهدۀ غذا گفت:

______________________________

(1). بقره 2/ 22.

(2). بقره 2/ 212.

(3). آل عمران 3/ 37.

(4). مائده 5/ 114.

(5). انعام 6/ 151.

(6). اسراء 17/ 31.

(7). طه 20/ 132.

(8). نور 24/ 38.

(9). ص 38/ 54.

(10). شورى 42/ 19.

(11). ذاريات 51/ 22.

(12). ذاريات 51/ 58.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 155

سپاس مخصوص خداوندى است كه يادآور خويش را فراموش نمى كند. سپاس مخصوص خداوندى است كه درخواست كننده اش را نااميد نمى كند. سپاس مخصوص خداوندى كه توكل كننده بر خود را كفايت و بى نياز مى كند. سپاس مخصوص خداوندى است كه اعتمادكننده بر خود را به ديگرى واگذار نمى كند. سپاس مخصوص خداوندى است كه نيكى را با نيكى پاداش مى دهد و بردبارى را با نجات جبران مى كند.

آن گاه امام صادق عليه السلام فرمود: به تحقيق، خداوند روزى پرهيزگاران را از راه هايى كه گمان نمى برند قرار داده است و كمترين حضورى را براى اولياى خويش در حكومت ستمگران نمى پذيرد.»

196- 31410- (2) حديث فوق با سند ديگرى نيز از امام صادق عليه السلام گزارش شده، با اين تفاوت كه در آن جملۀ «سپاس مخصوص خداوندى است كه توكل كننده بر خود را ... به ديگرى واگذار نمى كند»، نيامده است.

197- 31411- (3) در حديث اندرزهاى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به ابن مسعود آمده است:

«اى ابن مسعود! براى روزى اندوه نخور؛ چرا كه خداوند متعال مى فرمايد:

و هيچ جنبنده اى در زمين نيست، مگر آن كه روزى اش بر خداست. و مى فرمايد: روزى شما و آنچه وعده داده شده ايد، در آسمان

است. و مى فرمايد: اگر خداوند به تو زيانى رساند، جز او برطرف كننده اى ندارد و اگر خير و نيكى به تو رساند، پس او بر هر چيز تواناست.»

198- 31412- (4) ابن عباس از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود:

«سه گروه بدون حساب وارد بهشت مى شوند: كسى كه پيراهنش را بشويد و جايگزينى براى آن نداشته باشد و كسى كه در يك آشپزخانه دو ظرف غذا نپزد و كسى كه غذاى يك روزش را داشته باشد و براى فردايش اندوه نخورد.»

199- 31413- (5) على عليه السلام فرمود:

«اى فرزند آدم! اندوه فردا را بر اندوه امروز نيفزا؛ چرا كه اگر فردا [نيز] از عمر توست، خداوند روزى ات را در آن خواهد رساند.»

200- 31414- (6) ابن ابى يعفور از امام صادق عليه السلام از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «هر كس روز و شب را سپرى كند و بيشترين اندوه و اهتمامش دربارۀ آخرت باشد، خداوند در قلبش بى نيازى قرار مى دهد و كارش را سامان مى بخشد و از دنيا بيرون نمى رود تا روزى اش را كامل كند.

و هر كس روز و شب را سپرى كند و دنيا بزرگ ترين اندوه و دل نگرانى اش باشد، خداوند فقر را در مقابل چشمانش قرار مى دهد و كارهايش را پراكنده و نابسامان مى كند و به مال دنيانمى رسد اگر آنچه برايش مقرر شده است.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 157

201- 31415- (7) امير مؤمنان عليه السلام فرمود:

«زيان كارترين سوداگران و ناكام ترين تلاشگران كسى است كه جسمش را در رسيدن به آرزوهايش فرسوده نمايد ولى تقدير در رسيدن به خواسته هايش با وى همكارى ننمايد،

پس با حسرت از دنيا بيرون رود و با سختى به صحنۀ آخرت گام نهد.»

202- 31416- (8) و نيز فرمود:

«تا وقتى كه روزگار رامِ توست، با آن آسان گير و به اميد به دست آوردن بيشتر، خود را به مخاطره نينداز.»

203- 31417- (9) در كتاب دعوات راوندى آمده است:

«گفته اند حضرت سليمان در ساحل دريا نشسته بود. مورچه اى را مشاهده كرد كه دانۀ گندمى را به سوى دريا مى برد. حضرت سليمان آن را زير نظر گرفت. مورچه دانۀ گندم را برد تا به آب رسيد.

ناگهان غوكى سر از آب بيرون آورد و دهانش را گشود. مورچه با دانۀ گندم وارد دهان غوك شد و به زير آب رفت. سليمان از مشاهدۀ اين صحنه شگفت زده شد و به فكر فرو رفت، تا اين كه پس از مدت طولانى بار ديگر غوك سر از آب بيرون آورد، دهانش را گشود و اين بار مورچه بدون دانۀ گندم از دهانش خارج شد. سليمان مورچه را فراخواند و ماجرا را از وى پرسيد. مورچه پاسخ داد:

اى پيامبر خدا، در عمق اين دريا كه مشاهده مى كنى صخرۀ توخالى وجود دارد و در وسط آن كرم كورى است كه خداوند آن را آنجا آفريده است. آن كرم قدرت بيرون آمدن از آنجا و جستجوى غذاى خود را ندارد. خداوند مرا مامور روزى آن كرم كرده است و اين قورباقه را مامور كرده تا مرا به قعر دريا برساند و آب به من زيانى نرساند. اين قورباغه مرا به نزديك سوراخ كرم مى رساند، دهانش را روى سوراخ مى گذارد. من از داخل دهان او وارد سوراخ مى شوم و پس از آن كه غذاى كرم

را به آن رساندم بار ديگر وارد دهان اين قورباغه مى شوم و مرا از دريا بيرون مى آورد.

حضرت سليمان عليه السلام پرسيد: آيا ذكر و تسبيحى از آن كرم شنيده اى؟

مورچه پاسخ داد: آرى! آن كرم مى گويد: اى كسى كه در اين حفرۀ صخرۀ زير اين موج آب روزى مرا فراموش نكرده اى، بندگان مؤمنت را از رحمت خويش فراموش نكن.»

در حديث زراره گذشت كه: «نگرانى و اندوه، نيمى از پيرى است.»

«1» در حديث سكونى آمده بود: «هر كس اهتمامش به آخرت باشد، خداوند اندوه و نگرانى دنيايش را كفايت مى كند.» «2»

در حديث ابان گذشت: «اگر خداوند روزى را ضمانت كرده، پس اهتمام و نگرانى تو براى چيست؟»

در احاديث باب آينده، مطالبى مناسب با موضوع اين باب خواهد آمد.

______________________________

(1). ج ص ب 7 از ابواب فضايل حج، حديث 29.

(2). ج ص ب 3 جهاد با نفس، حديث 5.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 159

باب 11 نكوهش سستى و تنبلى در معاش و آرزوى خواب و بيكارى زياد

خداوند متعال مى فرمايد:

و حتماً آن ها را گمراه خواهم كرد، به آرزو سرگرم شان مى كنم و به آنان دستور مى دهم تا گوش چارپايان را بشكافند.

به آنان وعده مى دهد و به آرزو سرگرم شان مى كند و شيطان جز فريب و نيرنگ به آنها وعده نمى دهد.

آنان جايگاه شان دوزخ است و از آن راه گريزى نمى يابند «1».

[پاداش الهى] به آرزوهاى شما و آرزوهاى اهل كتاب نيست. هر كس كار بدى انجام دهد، به آن پاداش داده خواهد شد و غير از خدا براى وى سرپرست و ياورى نمى يابى «2».

و ما پيش از تو هيچ رسول و پيام آورى را نفرستاديم مگر آن كه هر گاه آرزو مى كرد شيطان در آرزوهاى وى القا مى كرد، پس خداوند القائات شيطان را از

ميان برمى داشت سپس نشانه هاى خود را محكم و استوار مى كرد و خداوند دانا و با حكمت است «3».

204- 31418- (1) محمد بن مسلم از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«من كسى را كه در كار دنيايش تنبل باشد، دشمن دارم. هر كس در كار دنيايش كسل و بى حال باشد، در كار آخرتش بى حال تر خواهد بود.»

205- 31419- (2) مسعده بن صدقه مى گويد: «امام صادق عليه السلام به يكى از يارانش نوشت: پس از حمد و ثناى خدا.

با دانشمندان جدال و بحث بيهوده نكن؛ با سبك مغزان نزاع نكن كه دانشمندان با تو دشمن شوند و سفيهان ناسزايت گويند و در طلب معاش سستى و تنبلى نكن تا سربار ديگران (يا خانواده ات) نشوى».

206- 31420- (3) امير مؤمنان عليه السلام فرمود:

«سستى و تنبلى، آخرت را تباه مى كند.»

207- 31421- (4) و نيز فرمود:

«هر كس تنبلى و سستى اش مداومت يابد، آرزويش ناكام و عملش زشت خواهد شد.»

208- 31422- (5) ابن قداح از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«تنبلى و سستى، دشمن كار و عمل است».

209- 31423- (6) حمادِ قصاب از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«در طلب معاش، تنبلى و سستى نكنيد؛ زيرا پدران ما در جستجوى روزى مى دويدند و تلاش مى كردند.»

______________________________

(1). نساء 4/ 119- 121.

(2). نساء 4/ 123.

(3). حج 22/ 52.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 161

210- 31424- (7) حسن بن عبدالله از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«از تنبل و كسل، كمك نخواه و با عاجز و ناتوان مشورت نكن.»

211- 31425- (8) امير مؤمنان عليه السلام فرمود:

«از كوتاهى و سستى، تنبلى زاده مى شود.»

212- 31426-

(9) على بن محمد با واسطه از امير مؤمنان عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«هنگامى كه اشيا دو به دو با هم ازدواج كردند، تنبلى و ناتوانى با هم ازدواج كردند و از آن ها فقر به دنيا آمد.»

213- 31427- (10) امام كاظم عليه السلام به سماعة بن مهران فرمود:

«از تنبلى و دلتنگى و افسردگى بپرهيز؛ چرا كه اگر تنبلى كنى، كار نمى كنى و اگر دلتنگ و افسرده شوى، حق را بجاى نمى آورى.»

214- 31428- (11) ابوصالح مى گويد: «امام صادق عليه السلام به من فرمود:

با مردم با انصاف رفتار كن [حق مردم را به طور كامل پرداخت كن]؛ در اموالت با ديگران مثل خودت رفتار كن. آنچه براى خود مى پسندى، براى ديگران بپسند؛ خدا را بسيار ياد كن و از تنبلى و دلتنگى بپرهيز. همانا پدرم اين گونه به من سفارش مى كرد و پدرش نيز به وى به اين مطلب و به نماز شب سفارش مى كرد.

هر گاه تو تنبلى كنى، حق خداوند را بجا نمى آورى و اگر دلتنگ و افسرده گردى، حق كسى را نمى پردازى.

و بر تو باد به راستى و دورى از گناه و پرداخت امانت و خلف وعده نكردن.»

215- 31429- (12) عمر بن يزيد از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«بپرهيز از تنبلى و دلتنگى؛ زيرا آن دو، كليد هر بدى و زشتى است. به تحقيق، هر كس تنبلى را پيشۀ خود سازد، حقّى را پرداخت نمى كند و هر كس دلتنگى نمايد، بر هيچ حقّى شكيبايى نمى كند».

216- 31430- (13) ابان بن تغلب از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«از آرزوها دورى كنيد؛ چرا كه لذت و شادمانى امكانات موجودتان

را مى برد و سبب كوچك شمردن نعمت هاى خدا بر شما مى گردد و نسبت به تخيلات و پندارهاى تان گرفتار حسرت و اندوه مى گرديد.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 163

217- 31431- (14) امير مؤمنان عليه السلام در سفارش خود به فرزندش- محمد حنفيه- فرمود:

«اى فرزند محبوبم! بپرهيز از تكيه و اعتماد به آرزوها؛ چرا كه آن، سرمايۀ احمقان و بازدارنده از آخرت است ... شريف ترين بى نيازى، ترك آرزوست.»

عمرو بن ابى مقدام از امام باقر عليه السلام از امير مؤمنان عليه السلام روايت مى كند كه در سفارش خود به فرزندش- امام حسن مجتبى عليه السلام- فرمود:

«بپرهيز از تكيه و اعتماد بر آرزو؛ چرا كه آن، سرمايۀ احمقان و بازدارنده از آخرت و دنياست.»

218- 31432- (15) حضرت على عليه السلام فرمود: «بپرهيز از تكيه و اعتماد بر آرزو؛ چرا كه آن، سرمايۀ احمقان است.»

219- 31433- (16) و نيز فرمود: «آرزوها، خلق و خوى احمقان است.»

220- 31434- (17) و همو فرمود: «آرزوها، فريب دهندۀ احمقان است.»

221- 31435- (18) همچنين فرمود: «آرزوها، مورد توجه و اهتمام جاهلان است.»

222- 31436- (19) و نيز فرمود: «آرزوها، تو را فريب مى دهد و در صحنۀ حقيقت و واقعيت تو را وامى گذارد.»

223- 31437- (20) از على عليه السلام روايت شده كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

«آرزو كردن خوب نيست مگر در انجام كارهاى خير و نيك.»

224- 31438- (21) مردى به نام ابو اميه از قبيله بنى تميم به حضور پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد و به آن حضرت عرض كرد:

«اى محمد صلى الله عليه و آله! مردم را به چه چيز فرا

مى خوانى؟ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: ... و افسرده و دلتنگ نشو؛ چرا كه دلتنگى تو را از آخرت و دنيا باز مى دارد ...»

225- 31439- (22) از على عليه السلام گزارش شده كه فرمود:

«هر گاه يكى از شما آرزو كند، پس بايد آرزويش دربارۀ خير و خوبى باشد و بسيار آرزوى خير كند؛ چرا كه خداوند [رحمتش] گسترده و بزرگوار و بخشنده است.»

226- 31440- (23) در سفارش هاى امام صادق عليه السلام به عبدالله بن جندب آمده است:

«اى عبدالله! و جز به آنچه در اختيار دارى، نگاه نكن و آنچه توان دسترسى به آن را ندارى، آرزو نكن؛ زيرا هر كس قناعت ورزد، سير مى شود و هر كس قناعت نورزد، سير نمى شود.»

227- 31441- (24) على عليه السلام از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود:

«هر كس چيزى را آرزو كند كه خشنودى خدا در آن است، از دنيا نمى رود تا به وى عطا شود.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 165

228- 31442- (25) از امير مؤمنان عليه السلام رسيده كه فرمود:

«هر كس چيزى از زوايد و تشريفات دنيا را آرزو كند- مانند مركب ها، كاخ ها و اسباب و وسايل تجملى و گرانقيمت- خود را به رنج و زحمت گرفتار كرده است، اندوه و ناراحتى اش درمان نكرده و با حسرت جان مى دهد.»

229- 31443- (26) ابوبصير از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«همانا خداوند، پرخوابى و بيكارىِ زياد را دشمن دارد.»

230- 31444- (27) بشير الدهان از امام موسى بن جعفر عليهما السلام روايت مى كند كه فرمود:

«همانا خداوند، بندۀ پرخواب و بيكار را دشمن مى دارد.»

231-

31445- (28) امام موسى بن جعفر عليهما السلام فرمود:

«خداوند بندۀ پرخواب را بسيار دشمن دارد؛ خداوند بندۀ بيكار را بسيار دشمن دارد.»

232- 31446- (29) يونس بن يعقوب با واسطه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «پرخوابى، دين و دنيا را از بين مى برد.»

233- 31447- (30) در نهج البلاغه از امير مؤمنان عليه السلام آمده است: «چقدر خواب تصميم هاى روز را بر هم مى زند!»

234- 31448- (31) على عليه السلام فرمود:

«واى بر انسان پرخواب! چه زيانكار است! عمرش كوتاه و پاداشش اندك و ناچيز گرديد.»

235- 31449- (32) و نيز فرمود:

«چه بد طلبكارى است خواب! عمر كوتاه را نابود مى سازد و پاداش فراوان را بر باد مى دهد.»

236- 31450- (33) على بن ابى حمزه مى گويد: «به امام كاظم عليه السلام عرض كردم:

«همانا پدرت جانشين پس از خود را به ما معرفى كرد. اى كاش شما نيز جانشين خويش را معرفى مى كرديد. امام عليه السلام دستم را گرفت، آن را حركت داد و اين آيه را تلاوت فرمود:

چنين نبوده است كه خداوند گروهى را پس از هدايت نمودن شان گمراه گرداند تا كه بايد نسبت به آن تقوا پيشه كنند، براى شان بيان كند.

على بن ابى حمزه مى گويد: در اين هنگام من اندكى چرت زدم. امام عليه السلام به من فرمود: خوددارى كن! چشمانت را به پرخوابى عادت نده؛ زيرا سپاس نعمت چشم نسبت به ديگر اعضاى بدن كمتر به جا آورده مى شود.»

در حديث زراره گذشت: «هر كس نسبت به آنچه كار زندگى اش را سامان مى دهد سستى و تنبلى كند، در او خيرى براى امر دنيايش نيست!» «1»

______________________________

(1). ج ص ب 4 كيفيت

نماز، حديث 84.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 167

و در احاديث باب 52 جهاد با نفس، مناسب با موضوع مورد بحث مطالبى گذشت. به ويژه روايت ابى خلف كه در آن آمد:

«اى فرزندم! بپرهيز از تنبلى و دلتنگى؛ چرا كه اين، دو تو را از بهرۀ دنيا و آخرتت باز مى دارند.»

«1» و بنگر پايان آن باب را كه در آن مطالبى بر موضوع مورد بحث دلالت مى كند.

باب 12 كراهت خواب بين طلوع فجر و طلوع شمس و بين نماز شب و طلوع فجر

237- 31451- (1) محمدبن مسلم از امام باقر يا امام صادق عليهما السلام دربارۀ خواب پس از نماز صبح پرسيد.

امام عليه السلام فرمود: «همانا روزى در آن زمان پراكنده مى شود؛ پس من خوش ندارم كسى در آن زمان بخوابد.»

238- 31452- (2) امام موسى بن جعفر عليهما السلام فرمود:

«خوابيدن پيش از آفتاب شوم است، روزى را باز مى دارد و رنگ [رخسار] را زرد مى كند. منّ و سلوى «2» پس از اذان صبح تا طلوع آفتاب بر بنى اسرائيل فرو مى آمد، پس هر كس در آن زمان مى خوابيد، نصيبش فرو نمى آمد و پس از بيدار شدن هنگامى كه نصيبش را نمى يافت، مجبور به درخواست از ديگران و جستجو مى گرديد.»

239- 31453- (3) امام صادق عليه السلام فرمود:

«خوابيدن پيش از آفتاب، شوم و نامبارك است، روزى را دور مى كند، رنگ [رخسار] را زرد، زشت، و دگرگون مى سازد و آن خواب هر انسان شومى است. خداوند روزى ها را پس از اذان صبح تا طلوع آفتاب تقسيم مى كند (بپرهيزيد از آن خواب).»

در تهذيب در ذيل حديث به نزول منّ و سلوى بر بنى اسرائيل- همانند حديث پيشين- اشاره شده است.

240- 31454- (4) امام صادق عليه السلام در تفسير آيۀ: سوگند

به تقسيم كنندگان امور، «3» فرمود: «فرشتگان روزى فرزندان آدم را پس از طلوع فجر تا طلوع آفتاب تقسيم مى كنند؛ پس هر كس در آن زمان بخوابد، از [رسيدن] به روزى اش خواب مانده است.»

نظير اين حديث از امام رضا عليه السلام نيز رسيده است.

______________________________

(1). ج ص ب 52 جهاد با نفس حديث 1.

(2). نام دو نوع غذا كه در دوران سرگردانى از آسمان بر بنى اسرائيل فرومى آمد و در قرآن به آن اشاره شده است.

(3). ذاريات 51/ 4.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 169

241- 31455- (5) امام باقر عليه السلام فرمود: «خواب اول روز جهالت است؛ خواب نيمروز [قيلوله] نعمت است؛ خواب پس از عصر حماقت است؛ خواب ميان نماز مغرب و عشا رزق را باز مى دارد و خواب بر چهار گونه است:

خواب پيامبران به پشت براى نجوا و دريافت وحى و خواب مؤمنان به طرف راست و خواب كافران (منافقان) به طرف چپ و خواب شيطان ها بر صورت».

اين حديث از على عليه السلام و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز تا جملۀ «رزق را باز مى دارد» گزارش شده است و ادامۀ آن در سفارش هاى پيامبر صلى الله عليه و آله به على عليه السلام آمده است.

242- 31456- (6) مرحوم مجلسى از امير مؤمنان عليه السلام روايت كرده كه فرمود:

«خوابيدن پيش از آفتاب و پيش از نماز عشا، سبب فقر و نابسامانى كارها مى شود.»

243- 31457- (7) طريحى در مجمع البحرين مى گويد: «در حديث آمده است كه قيلوله، سبب فقر است» و آن را به خواب پس از نماز صبح تفسير كرده است.

244- 31458- (8) امام صادق عليه السلام از پيامبر اكرم صلى

الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود:

«در سه مورد زمين [از شدت ناراحتى] به گونه اى نزد پروردگارش فرياد سر مى دهد كه هرگز همانند آن فرياد سر نداده است: از خونى كه بناحق بر آن ريخته شود، غسل كردن از زنا و خواب پيش از آفتاب».

245- 31459- (9) امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمود:

«اى على! آيا نمى دانى زمين از خواب عالم پيش از آفتاب بر روى آن، نزد خداوند فرياد برمى آورد.»

246- 31460- (10) ابوحمزه مى گويد: «در خدمت امام سجاد عليه السلام بودم و گنجشك ها بر روى ديوار مقابل حضرت جيك جيك مى كردند. امام عليه السلام فرمود: «اى ابوحمزه، آيا مى دانى چه مى گويند؟ آن ها مى گويند:

براى شان زمانى است كه در آن قوت و غذاى شان را درخواست مى كنند. اى ابوحمزه! پيش از آفتاب هرگز نخواب؛ زيرا من آن را براى تو خوش ندارم. خداوند در آن زمان روزى بندگان را تقسيم مى كند و به دست ما آن را به جريان مى اندازد.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 171

247- 31461- (11) على بن جعفر مى گويد: «از برادرم- موسى بن جعفر عليهما السلام- دربارۀ تفسير اين آيه خداى را بسيار ياد كنيد. پرسيدم: آيا دويست بار ذكر خدا، ذكر بسيار است؟

امام عليه السلام فرمود: آرى!

و نيز دربارۀ خوابيدن پيش از آفتاب پرسيدم. امام عليه السلام فرمود: نه [روا نيست] تا خورشيد طلوع كند.»

248- 31462- (12) معمر بن خلاد مى گويد: «امام رضا عليه السلام براى كارى به دنبال من فرستاد. وقتى به حضور امام عليه السلام رسيدم، فرمود: برو، فردا بيا! و پيش از آفتاب نيا! چرا

كه من پس از نماز صبح مى خوابم.»

249- 31463- (13) سالم بن ابى خديجه مى گويد: «شنيدم كه شخصى از امام صادق عليه السلام پرسيد: من پس از نماز صبح ذكر خدا را مى گويم، به هر ذكرى كه بخواهم از آن ذكرهايى كه خداوند بر من لازم كرده است.

آن گاه مايلم پيش از آفتاب بر پهلو بخوابم ولى از اين كار ناراحتم. امام عليه السلام از علت آن پرسيد و آن مرد ادامه داد: ناراحتم از اين كه خورشيد از غير مشرق طلوع كند.

امام عليه السلام فرمود: اين چيز پوشيده اى نيست. نگاه كن از همانجايى كه فجر طلوع مى كند، خورشيد [نيز] طلوع مى كند. هنگامى كه ذكر خدا را گفتى، بر تو باكى نيست كه بخوابى.»

مرحوم شيخ طوسى مى فرمايد: «اين دو روايت، بر گونه اى از رخصت و اجازه حمل مى شود.»

250- 31464- (14) جابر بن عبدالله انصارى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود:

«مادر سليمان بن داوود به وى گفت: بپرهيز از پرخوابى در شب؛ چرا كه پرخوابى در شب در قيامت انسان را فقير مى كند.»

251- 31465- (15) در سفارش هاى امام صادق عليه السلام به فرزند جندب آمده است: «اى فرزند جندب! در شب از خواب و در روز از سخن بكاه؛ زيرا سپاس نعمت چشم نسبت به ديگر اعضاى بدن كمتر به جا آورده مى شود. همانا مادر سليمان به وى گفت: اى فرزندم! بپرهيز از خواب [زياد]؛ زيرا در روزى كه مردم به اعمال شان نيازمندند، خواب تو را فقير و تهيدست مى گرداند.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 173

252- 31466- (16) امام صادق عليه السلام فرمود:

«سه چيز خشم خداى را بر

مى انگيزد: خوابيدن بدون شب زنده دارى، خنديدن بدون شگفتى و خوردن در حال سيرى!»

253- 31467- (17) عبدالله از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود:

«سخن گفتن [و شب نشينى] پس از نماز عشا [روا] نيست مگر براى دو كس: نمازگزار يا مسافر.»

254- 31468- (18) على عليه السلام از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود:

«شب بيدارى [روا] نيست مگر در سه مورد: شب زنده دارى با تلاوت قرآن يا فراگيرى دانش يا عروسى كه به خانۀ شوهر برده مى شود.»

255- 31469- (19) يونس بن يعقوب با واسطه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «پرخوابى، برباددهندۀ دين و دنياست.»

256- 31470- (20) صالح با سند خود روايت مى كند:

«چهار چيز اندك آن ها بسيار است: آتش، اندك آن بسيار است؛ خواب، اندك آن بسيار است؛ بيمارى، اندك آن بسيار است؛ دشمنى، اندك آن بسيار است.»

257- 31471- (21) على عليه السلام مى فرمايد:

«واى بر [انسان] پرخواب؛ چه زيانكار است! عمرش كوتاه و پاداشش اندك است.»

258- 31472- (22) و نيز فرمود: «هر كس در شب بسيار بخوابد، مقدارى از عمل را از دست مى دهد كه در روز جبرانش ممكن نيست.»

259- 31473- (23) همو فرمود: «خواب و خوراك زياد، نفس را تباه مى كند و زيان به دنبال دارد.»

260- 31474- (24) همچنين از آن حضرت روايت شده كه فرمود:

«پس از اذان صبح تا طلوع آفتاب روزى را بجوييد؛ چرا كه آن، در طلب روزى مؤثرتر از مسافرت در زمين است و آن زمانى است كه خداوند روزى ها را ميان بندگانش تقسيم مى كند.»

در حديث سليمان اين سخن گذشت: «بپرهيز

از خواب پس از نماز شب تا اذان صبح ولى بدون خوابيدن دراز بكش.»

«1»

______________________________

(1). باب 20 باب هاى تعقيب، حديث 6.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 175

در حديث زراره گذشت: «همانا بر هر يك از شماست كه هنگام نيمه شب برخيزد و تمام نماز [شبش]- سيزده ركعت- را با هم بجا آورد، سپس اگر مايل بود بنشيند و دعا كند و اگر بخواهد، بخوابد» «1».

در حديث ابى حمزه گذشت: «منافق، شب را در حالى سپرى مى كند كه همتش خواب است و شب بيدارى ندارد.» «2»

در حديث سعيد گذشت: «خواب ميان نماز مغرب و عشا، سبب فقر و تنگدستى است و خواب پيش از طلوع فجر، موجب فقر است.» «3»

باب 13 چگونگى خوابيدن و پاره اى از احكام خواب

261- 31475- (1) احمد بن اسحاق مى گويد: «بر امام حسن عسكرى عليه السلام وارد شدم و از حضرت درخواست نمودم مقدارى بنويسد تا خطش را مشاهده كنم تا هر گاه به دستم رسيد، آن را بشناسم. امام عليه السلام پذيرفت و فرمود: اى احمد! البته خط با قلم كلفت و قلم نازك بر تو مختلف مى شود پس هرگز شك نكن! آن گاه دستور داد، مركب آوردند. آن گاه قلم را به عمق مركب برد و تا دهانۀ آن كشيد و شروع به نوشتن فرمود. همين طور كه مى نوشت، با خود گفتم: از امام عليه السلام مى خواهم قلمى را كه با آن نوشت به من هديه كند! وقتى امام عليه السلام از نوشتن فراغت يافت، شروع به سخن گفتن با من نمود و در همين حال مدتى قلم را با دستمال [مخصوص] مركب تميز مى كرد. آن گاه آن را به سوى من دراز كرد و فرمود: بگير، اى احمد! و قلم را به

من داد. به امام عليه السلام عرض كردم: فدايت گردم! بلايى بر من وارد شده كه از آن بسيار اندوهگين هستم. مى خواستم آن را از پدرت بپرسم ولى فرصت به دست نيامد. امام عليه السلام فرمود: آن چيست؟ اى احمد!

گفتم: اى سرورم، از نياكانت به ما رسيده كه خواب پيامبران بر پشت است و خواب مؤمنان بر طرف راست و خواب منافقان بر سمت چپ و خواب شيطان ها بر صورت.

امام عليه السلام فرمود: آرى، چنين است!

گفتم: اى سرورم! من بسيار تلاش مى كنم بر طرف راست بخوابم ولى نمى توانم و در آن حالت خوابم نمى برد. امام عليه السلام مدتى ساكت شد و سپس فرمود: اى احمد! به من نزديك شو! نزديك شدم.

امام عليه السلام فرمود: دست هايت را از آستين هاى لباست خارج كن و زير لباست ببر. چنين كردم. امام عليه السلام نيز دستانش را از آستين خارج و زير لباس من كرد. آن گاه با دست راست، پهلوى چپ و با دست چپ، پهلوى راست مرا سه بار دست كشيد. از وقتى كه امام عليه السلام با من چنين كرد، ديگر نمى توانستم به طرف چپ بخوابم و به اين صورت هرگز خوابم نمى برد.»

______________________________

(1). باب 15 باب هاى نوافل، حديث 10.

(2). باب 15 باب هاى جهاد با نفس، حديث 2.

(3). ج ص ب 6 از باب هاى طلب روزى، حديث 23.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 177

262- 31476- (2) امام رضا عليه السلام از نياكانش عليه السلام از امام حسين عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«امير مؤمنان عليه السلام در مسجد جامع كوفه بود كه مردى از اهل شام بپاخاست و از امام عليه السلام پرسش هايى نمود. در ضمن آن ها

پرسيد: دربارۀ خواب برايم بفرماييد كه آن بر چند گونه است؟

امير مؤمنان عليه السلام فرمود: خواب بر چهار گونه است: پيامبران بر روى پشت درازكش مى خوابند و چشمان شان در انتظار وحى خدا به خواب نمى رود. و مؤمن بر طرف راست در مقابل قبله مى خوابد و پادشاهان و شاهزادگان بر طرف چپ مى خوابند تا آنچه خورده اند، بدون گلوگير شدن به خوبى هضم و گوارا شود و ابليس و برادرانش و هر ديوانه و كسى كه درد مى كشد، درازكش بر روى مى خوابد.»

263- 31477- (3) با همان سند سابق از على عليه السلام روايت شده كه در حديث چهارصدگانه فرمود:

«مسلمان در حال جنابت نمى خوابد و با طهارت مى خوابد. پس اگر آب نيافت، بايد با خاك تيمم كند؛ زيرا روح مؤمن به سوى خداوند- تبارك و تعالى- بالا مى رود و خداوند آن را مى پذيرد و به آن بركت مى دهد. آن گاه اگر مرگش فرا رسيده باشد، آن را در گنج هاى رحمتش قرار مى دهد و اگر عمرش به پايان نرسيده باشد، آن را همراه فرشتگان امينش مى فرستد و به جسمش باز مى گردانند.»

و فرمود: «انسان در وسط جاده نمى خوابد.»

و فرمود: «انسان بر روى نمى خوابد و هر كس را مشاهده كرديد بر روى خوابيده، بيدارش كنيد و [به آن حال] رهايش نكنيد.»

264- 31478- (4) و نيز فرمود: «عضوى از بدن كم سپاس تر از چشم نيست، پس خواسته اش را به وى ندهيد، كه در اين صورت شما را از ذكر خدا باز مى دارد.»

همچنين فرمود: «هرگاه يكى از شما تصميم بر خوابيدن گرفت، پس بايد دست راست را به زير گونه راستش بگذارد و بگويد: به نام خداوند يگانه. پهلويم را

براى خدا و بر آيين ابراهيم و محمد صلى الله عليه و آله و ولايت كسانى كه خدا اطاعتشان را واجب كرده است، [بر زمين] قرار دادم. آنچه خدا بخواهد، تحقق يافته و آنچه نخواهد، تحقق نمى يابد. هر كس هنگام خواب اين را بگويد، از دزد و غارتگر و ويرانى محفوظ خواهد ماند و فرشتگان برايش استغفار خواهند كرد. و هر كس سورۀ قل هو الله احد را هنگام خوابيدن بخواند، خداوند پنجاه هزار فرشته را عهده دار وى مى گرداند تا در آن شب از او پاسدارى كنند.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 179

265- 31479- (5) امام صادق عليه السلام فرمود: «هر كس را مشاهده كرديد بر روى خوابيده، بيدارش كنيد!»

266- 31480- (6) در رسالۀ ذهبيه امام رضا عليه السلام «1» آمده است:

«هنگامى كه تصميم به خوابيدن گرفتى، نخست بر طرف راست بخواب. سپس به طرف چپ منتقل شو و به همين صورت هنگام بيدار شدن از سمت راست برخيز، همان گونه كه شروع به خواب نمودى.»

و نيز در آن كتاب آمده است: «هر كس بخواهد گوش هايش او را آزار ندهد، پس بايد هنگام خواب پنبه اى در آن ها بگذارد.»

267- 31481- (7) عمر بن على عليه السلام از پدرش امير مؤمنان عليه السلام در مدينه روايت مى كند كه فرمود:

«برادرم عيسى عليه السلام از شهرى گذر كرد. مردم آنجا را با چهره هاى زرد و چشمان كبود مشاهده كرد.

آنان [با ديدن عيسى عليه السلام] نزد وى از دردهاى خود فرياد برآوردند و زبان به شكايت گشودند. عيسى عليه السلام فرمود: داروى شما همراه تان است. شما گوشت را نشسته مى پزيد و مى خوريد و هيچ موجودى از دنيا

نمى رود مگر با حال جنابت. از آن پس مردم آن شهر گوشت هاى شان را شستند و بيمارى هاى شان برطرف گرديد.

امير مؤمنان عليه السلام در ادامه فرمود: برادرم از شهر [ديگرى] عبور كرد كه مردم آنجا دندان هاى شان ريخته و رخسارشان ورم كرده بود. آنان نزد عيسى عليه السلام شكايت كردند. وى به آنان فرمود: شما هنگام خواب، دهان هاى تان را مى بنديد. پس هوا در سينه هاى تان مى جوشد تا به دهان تان مى رسد و چون راه خروجى نمى يابد به ريشه هاى دندان ها مى زند و چهره را فاسد مى كند. هنگام خواب لب هاى تان را بگشاييد و بر اين كار خود را عادت دهيد. آنان به سخن عيسى عليه السلام عمل كردند و بيمارى شان برطرف گرديد.»

268- 31482- (8) ابوالحسن بكرى سخنى بلند دربارۀ شهادت امير مؤمنان عليه السلام دارد كه در بخشى از آن آمده است: «از بزرگوارى اخلاقش اين بود كه از خوابيدگان در مسجد كوفه دلجويى مى كرد و به آنان مى فرمود: نماز؛ خداوند تو را رحمت كند. برخيز به سوى نمازى كه بر تو واجب گرديده است. آن گاه اين آيۀ قرآن را تلاوت مى كرد: همانا نماز از گناهان و منكرات باز مى دارد.

در شب شهادتش نيز بر حسب عادت، هر شب با خوابيدگان در مسجد همان گونه عمل كرد تا به آن ملعون- ابن ملجم- رسيد. مشاهده كرد وى بر روى خوابيده است. فرمود: اى مرد! از خواب برخيز! اين خوابى است كه خداوند به شدت با آن دشمن است. اين خواب شيطان و خواب اهل آتش است.

بر طرف راستت بخواب كه آن خواب دانشمندان است يا بر طرف چپ بخواب كه آن شيوۀ خوابيدن حكيمان است و بر پشت نخواب كه آن خواب پيامبران

است.»

______________________________

(1). اين نامه اى است كه امام رضا عليه السلام به درخواست مأمون دربارۀ رعايت اصول سلامت و بهداشت نوشت و پس از رسيدن به دست مأمون، دستور داد آن را با آب طلا نوشتند؛ از اين رو به الرساله الذهبية- نامۀ زرين- و طب الامام الرضا عليه السلام معروف شد.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 181

269- 31483- (9) حسين بن على علوى مى گويد: «از امام هادى عليه السلام شنيدم كه مى فرمود:

براى ما خاندان [عصمت و طهارت] هنگام خواب ده خصلت است: با وضو و طهارت بودن؛ زير سر قرار دادن [دست] راست؛ سى و سه بار «سبحان الله» گفتن؛ سى و سه بار «الحمد لله» گفتن؛ سى و چهار بار «الله اكبر» گفتن؛ صورت به سمت قبله كردن؛ تلاوت سورۀ «فاتحة الكتاب» و آية الكرسى و شهد الله انه لا اله الا هو تا آخر؛ هر كس اين گونه عمل كند، در آن شب بهره اش را گرفته است.»

270- 31484- (10) در مكارم الاخلاق آمده است:

«رسول خدا صلى الله عليه و آله، هنگامى كه به رختخواب پناه مى برد، بر طرف راست بدن مى خوابيد و دست راستش را زير گونۀ راست قرار مى داد. آن گاه مى فرمود: «خدايا، روزى كه بندگانت را برمى انگيزى، مرا از عذابت نگهدار!»

271- 31485- (11) ابوبصير از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«پنج دسته خواب ندارند: كسى كه تصميم بر ريختن خونى دارد؛ ثروتمندى كه امينى ندارد؛ كسى كه به انگيزۀ دست يابى به غرض دنيوى دربارۀ مردم سخنان ناروا و دروغ بگويد و به آنان بهتان زند؛ تهى دستى كه در مقابل مال بسيارى بازخواست شده و دوستدارى كه در انتظار

جدايى محبوبش بسر مى برد.»

در احاديث باب 2 از باب هاى وضو، گذشت آنچه بر استحباب وضو هنگام خواب دلالت مى كرد.

در حديث فرزند يقطين گذشت: «هر كس با زلزله رو به رو شود، اين دعا را بخواند: اى كسى كه آسمان ها و زمين را از افتادن نگه مى دارى و اگر بيفتند، پس از او هيچ كس آن ها را نگه نمى دارد.

همانا او بردبار و بسيار بخشنده است. درود فرست بر محمد و خاندان محمد و بدى را از ما نگه دار؛ زيرا تو بر هر چيز توانايى.»

و فرمود: «هر كس اين دعا را هنگام خواب بخواند- انشاء الله- خانه بر او خراب نمى شود.»

«1» و در احاديث باب 6 و 13 و 14 و 15 از باب هاى مساكن، گذشت مطالبى كه متناسب با موضوع مورد بحث است.

و در حديث اصبغ اين سخن معصوم عليه السلام خواهد آمد: «پيش از خواب به مستراح برو.» «2»

______________________________

(1). ج ص ب 13 از باب هاى نماز آيات، حديث 2.

(2). ج ص ب 197 از باب هاى غذاها، حديث 68.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 183

باب 14 استحباب خواب نيمروز

272- 31486- (1) روايت شده: «خواب نيمروز كنيد؛ چرا كه شيطان نيمروز نمى خوابد.»

273- 31487- (2) عرب بيابانگردى حضور پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد و عرض كرد: «اى رسول خدا صلى الله عليه و آله!

حافظۀ من بسيار قوى بود ولى اكنون به فراموشى گرفتار شده ام.

رسول خدا صلى الله عليه و آله پرسيد: آيا نيمروز مى خوابيدى؟

مرد عرب پاسخ داد: آرى!

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پرسيد: آيا آن را ترك كردى؟

مرد عرب گفت: آرى!

پيامبر فرمود: [به همان روش سابق] بازگرد. مرد عرب به روش گذشته

بازگشت و حافظه اش را بازيافت.»

مسعده بن صدقه از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«عرب بيابانگردى خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد و عرض كرد: مرد بسيار خوش حافظه اى بودم و به فراموشى دچار گرديدم. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: شايد عادت به استراحت نيمروز داشته اى و آن را ترك كرده اى. مرد عرب گفت: آرى!

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: [به روش گذشته ات] بازگرد- انشاءالله- حافظه ات به تو باز مى گردد.»

274- 31488- (3) عبدالله بن منصور به امام صادق عليه السلام عرض كرد: «از حوادث شهادت فرزند پيامبر صلى الله عليه و آله برايم تعريف كن!

امام فرمود: «پدرم از پدرش به من خبر داد كه وقتى مرگ معاويه فرا رسيد، فرزندش يزيد را- كه لعنت خدا بر او باد- فراخواند ... سپس امام حسين عليه السلام حركت كرد تا به عذيب رسيد. در آنجا به استراحت نيمروز پرداخت. آن گاه گريان از خواب بيدار شد. فرزندش از وى پرسيد: پدر جان! چرا مى گريى؟

امام حسين عليه السلام پاسخ داد: اى فرزند عزيزم! اين زمان، زمانى است كه در آن رؤيا دروغ نمى شود.

همانا در خواب شخصى براى من آشكار شد و گفت: شتابان حركت مى كنيد و حال آن كه مرگ شما را به سوى بهشت مى برد ...»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 185

در باب 32 از باب هاى آنچه خوددارى از آن واجب است، متناسب با مطالب اين باب گذشت.

در حديث رفاعه اين سخن گذشت: «براى شب زنده دارى، از خواب نيمروز كمك بخواهيد.»

«1» و در مرسلۀ فقيه گذشت: «خواب آغاز روز، جهالت است و خواب نيمروز، نعمت

است.» «2»

باب 15 استحباب تسبيح حضرت زهرا عليها السلام و دعا و استغفار و ذكر و صلوات و تلاوت قرآن هنگام خواب

275- 31489- (1) محمد بن مسلم مى گويد: «امام باقر عليه السلام به من فرمود:

هنگامى كه انسان دست [راستش] را زير سر گذاشت، پس بگويد: به نام خداى يكتا. خدايا، من خودم را تسليم تو كردم، رو به سوى تو نمودم، كارم را به تو واگذاشتم، پشتم را به تو تكيه دادم و بر تو توكل كردم، به خاطر ترس از تو و ميل و اشتياق به تو. پناهگاه و راه نجاتى از تو نيست مگر به سوى خودت. به كتابت- كه فرو فرستادى- و به پيامبرت- كه ارسال نمودى- ايمان آوردم.

آن گاه تسبيح حضرت فاطمۀ زهرا عليها السلام را بگويد و هر كس در خواب وحشت مى كند، هنگامى كه به رختخواب مى رود، سورۀ «قل اعوذ برب الناس» و «قل اعوذ برب الفلق» و آية الكرسى را بخواند.»

مرحوم سيد بن طاووس در كتاب فلاح السائل اين حديث را تا جملۀ: «آن گاه تسبيح حضرت فاطمۀ زهرا عليها السلام را بگويد» نقل كرده است.

276- 31490- (2) ابوبصير از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«هنگامى كه به رختخواب رفتى، بر طرف راستت بخواب و بگو: به نام خدا و با كمك خدا و در راه خدا و بر آيين رسول خدا صلى الله عليه و آله [مى خوابم]. خدايا، من خودم را به تو تسليم كردم ...» ادامۀ حديث نظير دعاى مذكور در حديث گذشته با اندكى اختلاف است.

______________________________

(1). ج ص ب 33 آنچه خوددارى از آن واجب است، حديث 33.

(2). ج ص ب 12 طلب روزى، حديث 5.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 187

277- 31491- (3) روايت شده كه امير مؤمنان عليه السلام به مردى

از خاندان بنى سعد فرمود:

«آيا مايل نيستى دربارۀ [زندگى] خودم و فاطمه برايت تعريف كنم؟ فاطمه عليها السلام در خانۀ من آنقدر با مشك آب آورد كه اثر آن بر سينه اش باقى ماند و آنقدر آسيا كرد كه دستانش پينه بست و آنقدر خانه را جارو كرد كه لباس هايش غبارآلود و به رنگ خاك درآمد و آنقدر زير ديگ آتش روشن كرد كه لباس هايش تيره و دوده اندود شد. وى در كارِ خانه رنج و سختى بسيارى متحمل شد. به او گفتم: اى كاش به حضور پدرت شرفياب مى شدى و خدمتگزارى از وى درخواست مى كردى تا از شدت كارهايت قدرى بكاهد! فاطمه عليها السلام به سوى پدر حركت كرد. هنگامى كه نزديك پدر رسيد، گروهى را گِرد وجود پيامبر صلى الله عليه و آله مشاهده كرد. فاطمه خجالت كشيد خواستۀ خود را در ميان جمع با پدر در ميان گزارد؛ از اين رو بدون آن كه با پدر سخنى بگويد، بازگشت. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله كه از حضور دخترش باخبر شد، دانست كه وى براى عرض حاجتى آمده است. فرداى آن روز پس از نماز صبح، پيش از آفتاب، زمانى كه ما در حال درازكش ملحفه اى بر روى خود كشيده بوديم، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به سراغ مان آمد و فرمود: سلام بر شما. به دليل وضعيتى كه در آن قرار داشتيم، از شرم و حيا سكوت كرديم. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بار ديگر فرمود: سلام بر شما. اين بار نيز سكوت كرديم. رسول خدا صلى الله عليه و آله سومين بار سلام كرد و ما ترسيديم كه اگر

اين بار سكوت كنيم، باز گردد؛ زيرا آن حضرت چنين مى كرد. سه مرتبه سلام مى كرد، اگر اجازۀ ورود به وى داده مى شد، وارد مى شد و در غير اين صورت باز مى گشت. ناچار سلام وى را پاسخ داديم و گفتيم: و بر شما سلام باد، اى رسول خدا صلى الله عليه و آله! بفرماييد! رسول خدا صلى الله عليه و آله داخل شد، بالاى سر ما نشست و فرمود: اى فاطمه! ديروز با محمد صلى الله عليه و آله چه كار داشتى؟ ترسيدم اگر به وى پاسخ نگوييم، آن حضرت بپا خيزد. بناچار سرم را از زير ملحفه خارج كردم و گفتم: «به خدا سوگند! من به شما مى گويم؛ اى رسول خدا صلى الله عليه و آله! فاطمه آنقدر با مشك آب آورد تا اثر آن بر سينه اش باقى ماند. آنقدر آسيا را به حركت درآورد تا دستانش پينه بست. آنقدر خانه را جارو كرد، تا لباس هايش به رنگ خاك درآمد. آنقدر زير ديگ آتش افروخت تا لباس هايش تيره و سياه شد. پس من به وى گفتم: اى كاش به حضور پدرت مى رفتى و از وى خدمتگزارى تقاضا مى كردى تا از فشار كارهايت بكاهد.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: آيا دوست نداريد به شما چيزى آموزش دهم كه براى تان بهتر از خدمتگزار است؟ هنگامى كه تصميم به خوابيدن گرفتيد، سى و چهار مرتبه «الله اكبر»، سى و سه مرتبه «سبحان الله» و سى و سه مرتبه «الحمد الله» بگوييد.

فاطمه كه تا آن زمان ملحفه بر سر كشيده بود، سرش را بيرون آورد و گفت: از خدا و از پيامبرش راضى شدم! از خدا و

از پيامبرش راضى شدم!»

مرحوم صدوق در كتاب علل الشرايع نيز اين حديث را با اندكى تفاوت آورده است.

278- 31492- (4) از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود: «هر كس با تسبيح فاطمه عليها السلام شب را سپرى كند، از زنان و مردانى خواهد بود كه فراوان خداى را ياد مى كنند.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 189

279- 31493- (5) شيخ جعفر بن سليمان در كتاب ثواب الاعمال آورده است كه امام صادق عليه السلام فرمود:

«هنگامى كه يكى از شما به رختخواب مى رود، فرشتۀ بزرگوارى و شيطان سركشى به سويش مى شتابند. فرشته به وى مى گويد: روزت را با خير و خوبى به انجام رسان و شبت را نيز با خير و خوبى آغاز گردان!

پس اگر از فرشتۀ بزرگوار پيروى كند و روزش را با ذكر خدا به پايان رساند و شبش را- هنگام به رختخواب- با ذكر خدا شروع نمايد و سى و چهار مرتبه «الله اكبر»، سى و سه مرتبه «سبحان الله» و سى و سه مرتبه «الحمد لله» بگويد، فرشته آن شيطان را از وى مى راند و خود به مراقبت و نگهبانى از وى مى پردازد تا از خواب بيدار شود ...»

280- 31494- (6) برادر داوود بن فرقد مى گويد:

«شهاب بن عبد ربّه از من خواست به امام صادق عليه السلام بگويم كه در هنگام خوابِ شب، زنى او را به وحشت مى اندازد. امام صادق عليه السلام در پاسخ وى فرمود: به او بگو: تسبيحى قرار داده و سى و چهار مرتبه «الله اكبر» و سى و سه مرتبه «سبحان الله» و سى و سه مرتبه «الحمد لله» بگو و ده مرتبه

بگو: معبودى نيست جز خداى يكتا، شريكى ندارد، فرمانروايى در اختيار اوست و سپاس مخصوص اوست. زنده مى كند و مى ميراند و مى ميراند و زنده مى كند. خير و نيكى در دست اوست و آمد و شد شب و روز براى اوست و او بر هر چيزى تواناست.»

281- 31495- (7) از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود:

«هر گاه كسى به هراس و وحشت مى افتد، ده مرتبه هنگام خواب بگويد: معبودى جز خداى يكتا نيست، يگانه است، شريكى ندارد، (فرمانروايى براى اوست)، زنده مى كند و مى ميراند و مى ميراند و زنده مى كند و او زنده است و نمى ميرد. و تسبيح حضرت زهرا عليها السلام را نيز بگويد؛ پس به درستى كه آن را از بين مى برد.»

282- 31496- (8) هشام بن سالم از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«تسبيح فاطمۀ زهرا عليها السلام [اين گونه است]: هنگامى كه به رختخواب رفتى، پس سى و چهار مرتبه «الله اكبر» و سى و سه مرتبه «الحمد لله» و سى و سه مرتبه «سبحان الله» بگو و آية الكرسى و سورۀ «قل اعوذ برب الناس» و «قل اعوذ برب الفلق» و ده آيه از ابتدا و ده آيه از آخر سورۀ صافات را بخوان.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 191

283- 31497- (9) عبدالله بن سنان از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«هنگام خوابيدن سورۀ «قل هو الله احد» و سورۀ «قل يا ايها الكافرون» را بخوان؛ چرا كه آن بيزارى و دورى از شرك است و «قل هو الله احد» شناسنامۀ پروردگار است.»

284- 31498- (10) محمد بن مسلم از امام باقر عليه السلام يا

امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«انسان هنگام خواب، خواندن اين دعا را ترك نكند: خودم را و فرزندانم را و خانواده ام را و مالم را در پناه كلمات كامل خداوند «1» قرار مى دهم از شر هر شيطانى و هر حيوان گزنده اى و هر چشم زننده اى. و اين همان دعايى است كه جبرئيل امام حسين عليه السلام (حسن عليه السلام) را در پناه آن قرار داد.»

285- 31499- (11) بكر بن محمد از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«هر كس هنگام خوابيدن سه مرتبه بگويد: ستايش ويژۀ خداوندى است كه بلندمرتبه و عالى است، سپس غلبه كرد و ستايش ويژۀ خداوندى است كه به باطن موجودات راه يافت، آن گاه خبر داد و ستايش ويژۀ خداوندى است كه مالك شد، آن گاه قدرت يافت و ستايش ويژۀ خداوندى است كه مردگان را زنده مى كند و زندگان را مى ميراند و او بر هر چيزى تواناست، از گناهانش بيرون مى آيد همانند روزى كه از مادر متولد گرديد.»

286- 31500- (12) عباس بن هلال از امام رضا عليه السلام از پدرش امام كاظم عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«هر كس هنگام خوابيدن اين آيه را بخواند، هرگز خانه بر سرش فرو نمى ريزد:

«همانا خداوند، آسمان ها و زمين را از فروريختن نگه مى دارد و اگر آن ها فروريزند، پس از خدا احدى آن ها رانگه نمى دارد، به يقين او بردبار و بسيار بخشنده است.»

287- 31501- (13) سلام بن غانم از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«هر كس- هنگام رفتن به رختخواب- صد مرتبه «لا اله الا الله» (معبودى جز خداى يكتا نيست) بگويد، خداوند براى وى خانه اى در بهشت

بنا مى كند.

______________________________

(1). مرحوم علامه مجلسى مصداق آن را نام هاى خداوند يا صفات وى يا امامان دانسته است. ملاذ الاخيار 3/ 639.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 193

و هر كس- هنگام رفتن به رختخواب- صد مرتبه «استغفر الله ربى و اتوب اليه» (از خداوند- پروردگارم- درخواست آمرزش مى كنم و به سويش بازمى گردم) بگويد، گناهانش فرو مى ريزد؛ همان گونه كه برگ درختان مى ريزد.»

و در گزارش ديگرى اين جمله افزوده شده است: «و شب را در حالى سپرى مى كند كه گناهى بر او نيست.»

288- 31502- (14) احمد بن محمد با واسطه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«هر گاه يكى از شما به رختخواب پناه برد، پس بگويد: خدايا، من نفس و روحم را نزد تو محصور و محبوس مى كنم، پس آن را در محل خشنودى و آمرزشت نگهدارى كن و اگر آن را به بدنم بازگرداندى، آن را مؤمن و عارف به حق اولياى خودت بازگردان تا آن را به همين گونه بميرانى و دريافت كنى.»

289- 31503- (15) يحيى بن ابى علا مى گويد: «امام صادق عليه السلام هنگام خوابيدن مى فرمود: به خداوند يگانه ايمان آوردم و به طاغوت كفر ورزيدم! خدايا، مرا در خواب و بيدارى نگهدارى كن!»

290- 31504- (16) محمد بن مروان از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«آيا دوست نداريد به شما خبر دهم آنچه رسول خدا صلى الله عليه و آله هنگام رفتن به رختخواب مى گفت؟

محمد بن مروان گفت: بفرماييد.

امام فرمود: آن حضرت آية الكرسى را تلاوت مى كرد و مى گفت: به نام خدا ... در ادامه، امام عليه السلام دعاى سابق را ذكر كرد.»

291- 31505- (17)

معاويه بن وهب مى گويد: «يك شب يكى از فرزندان امام صادق عليه السلام نزد پدر آمد و عرض كرد:

پدر جان، مى خواهم بخوابم! امام فرمود:

فرزند عزيزم، بگو: گواهى مى دهم كه معبودى نيست جز خداى يكتا و اين كه محمد صلى الله عليه و آله بنده و فرستادۀ اوست. به بزرگى خدا پناه مى برم و به عزّت و شكست ناپذيرى خدا پناه مى برم و به قدرت خدا پناه مى برم و به جلال و شكوه خدا پناه مى برم و به سلطنت و فرمانروايى خدا پناه مى برم. البته خداوند بر هر چيز توانا و نيرومند است. به عفو و بخشش خدا پناه مى برم و به آمرزش خدا پناه مى برم و به رحمت و مهربانى خدا پناه مى برم از شرّ حيوان گزنده، كشنده و غير كشنده و از شرّ هر جنبندۀ كوچك و بزرگ در شب و روز و از شرّ تبهكاران جن و انس و از شرّ تبهكاران عرب و غير عرب و از شرّ صاعقه ها و سرما. خدايا درود فرست بر محمد بنده ات و فرستاده ات.

معاويه بن وهب مى گويد: فرزند امام عليه السلام [كه به دنبال پدر دعا را تكرار مى كرد]، وقتى به نام «محمد صلى الله عليه و آله» رسيد به دنبال آن صفت «پاكيزۀ مبارك» را افزود. امام عليه السلام [در واكنش به فرزندش] فرمود: آرى، فرزند عزيزم پاكيزۀ مبارك!»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 195

292- 31506- (18) خالد بن نجيح مى گويد: «امام صادق عليه السلام مى فرمود: هنگامى كه به رختخوابت پناه بردى، بگو:

به نام خدا و (براى خدا) پهلوى راستم را [بر زمين] قرار دادم و بر آيين ابراهيم؛ در حالى كه مايل به حق و تسليم

خدا هستم و از مشركان نيستم.»

293- 31507- (19) ابن قداح از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«هر گاه رسول خدا صلى الله عليه و آله به رختخوابش پناه مى برد، مى گفت: «خدايا، با نامت زندگى مى كنم و با نامت مى ميرم.

و هنگامى كه از خواب برمى خاست، مى گفت:

ستايش ويژۀ خداوندى است كه مرا زنده كرد، پس از آن كه مى راند و زنده شدن مردگان به سوى اوست.»

و نيز از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«هر كس هنگام خواب سه مرتبه آية الكرسى را بخواند، همچنين آيۀ: شهد الله انه لا اله الا هو و الملائكه و اولوا العلم قائماً بالقسط لا اله الا هو العزيز الحكيم، «1» و آيۀ تسخير: [ان ربكم الله الذى خلق السموات و الارض فى سته ايام ثم استوى على العرش يغشى الليل النهار يطلبه حثيثاً و الشمس و القمر و النجوم مسخرات بامره الا له الخلق و الامر تبارك الله رب العالمين]، «2»

و آيۀ سجده: [سنريهم آياتنا فى الآفاق و فى انفسهم حتّٰى يتبين لهم انه الحق او لم يكف بربك انه على كل شى شهيد. الا انهم فى مرية من لقاء ربهم الا انه بكل شى ء محيط]، «3» را بخواند خداوند، دو شيطان را «4»- بخواهند يا نخواهند- مامور حفاظت و نگهدارى وى از شيطان هاى سركش مى كند و همراه آن دو شيطان از جانب خدا سى فرشته ستايش و تسبيح و تهليل و تكبير خداى را بجا مى آورند و براى آن بنده استغفار مى كنند تا وى از خواب بيدار شود و پاداش همۀ اعمال آن فرشتگان از براى اوست.»

294- 31508- (20) محمد بن ابى عمير با واسطه

روايت مى كند: «هنگامى كه تصميم به خوابيدن گرفتى، مى گويى:

«خدايا، اگر روح و نفس مرا گرفتى، پس به آن رحم كن و اگر آن را فرستادى، از آن نگهدارى كن!»

295- 31509- (21) معاويه بن عمار از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«هر گاه از احتلام و جنابت بيمناك بودى، هنگام خواب بگو: خدايا! به تو پناه مى برم، از احتلام و رؤياهاى زشت و بد و از اين كه در خواب و بيدارى بازيچۀ دست شيطان باشم.»

نظير اين دعا با اندكى تفاوت از امير مؤمنان نيز گزارش شده است.

296- 31510- (22) سعد اسكاف از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«هر كس اين كلمات را بگويد، من تضمين مى كنم كه تا صبح عقرب و حيوان گزنده اى به وى آسيب نرساند:

به كلمات كامل و تمام خداوند- كه هيچ نيكوكار و تبهكارى از آن ها نمى گذرد- پناه مى برم از شرّ و زيان آنچه آفريد و از زيان آن چه ايجاد كرد و از شرّ هر جنبنده اى كه اختيارش در دست اوست. البته پروردگار من بر راه راست است.»

______________________________

(1). آل عمران 13/ 18.

(2). اعراف 7/ 54.

(3). فصلت 41/ 54- 53 مرحوم علامه مجلسى مى فرمايد: «بر اساس نظر مشهور آيه سجده آيات مذكور است و گفته شده كه مقصود آيه پس از آيه سجده در سوره سجده است: «تتجافى جنوبهم عن المضاجع يدعون ربهم خوفا و طمعا و مما رزقناهم ينفقون» (سجده 32/ 16) و احتياط در اين است كه هر دو خوانده شود.» (مرآت العقول 12/ 317).

(4). مرحوم علامه مجلسى مى فرمايد: «اين نهايت لطف و مهربانى خداست كه دشمن را نگهبان و پاسدار وى قرار مى دهد.» مرآت العقول

12/ 317.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 197

297- 31511- (23) مفضل بن عمر مى گويد: «امام صادق عليه السلام به من فرمود:

اگر مى توانى هيچ شبى نخواب تا اين كه به يازده حرف [جمله] پناه ببرى!

مفضل عرض كرد: مرا از آن ها آگاه فرماييد!»

امام فرمود: بگو: به عزت و شكست ناپذيرى خدا پناه مى برم و به قدرت خدا پناه مى برم و به شكوه و جلال خدا پناه مى برم و به سلطنت و فرمانروايى خدا پناه مى برم و به جمال و زيبايى خدا پناه مى برم و به دفاع خدا پناه مى برم و به جلوگيرى خدا پناه مى برم و به گردآورى خدا پناه مى برم و به فرمانروايى و حكومت خدا پناه مى برم و به وجه خدا پناه مى برم و به رسول خدا صلى الله عليه و آله پناه مى برم از زيان و شرّ آنچه آفريد و پديد آورد و ايجاد كرد.» و هر گاه خواستى مى توانى به آن ها پناه ببرى.»

298- 31512- (24) على بن عثمان با واسطه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«هر كس هنگام رفتن به رختخواب اين دعا را بخواند و در آن شب بميرد، وارد بهشت مى شود:

خدايا! من تو را گواه مى گيرم كه پيروى على بن ابى طالب و امامان از نسل وى را بر من واجب كردى.

آن گاه امامان خويش را به ترتيب نام ببرد تا به امام زمان (عج) خود برسد. پس اگر در آن شب بميرد، به بهشت رود.»

299- 31513- (25) ابوحمزه ثمالى از امام سجاد عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«هر كس هنگام خوابيدن اين دعا را بخواند، خداوند فقر و تهيدستى را از وى دور مى كند و زيان هر

جنبنده اى را از او برطرف مى كند:

خدايا! تو آغازى و هيچ چيز پيش از تو نيست. و تو آشكارى و هيچ چيز بالاتر از تو نيست. و تو باطن و پوشيده اى و هيچ چيز پايين تر از تو نيست. و تو پايانى و هيچ چيز پس از تو نيست. خدايا!- اى پروردگار آسمان هاى هفتگانه و پروردگار زمين هاى هفتگانه و پروردگار تو رات و انجيل و زبور و قرآنِ حكيم، به تو پناه مى برم از زيان و شرّ هر جنبنده اى كه اختيارش به دست توست. همانا تو بر راه راستى.»

300- 31514- (26) در كتاب مكارم الاخلاق آمده است: «براى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دعاهاى گوناگونى بود كه هنگام خوابيدن به آن ها دعا مى كرد. يكى از آنها اين است:

خدايا! همانا من از عذابت به عافيتت پناه مى برم و از خشمت به خشنودى ات پناه مى برم و از خودت به خودت پناه مى برم. خدايا! من نمى توانم به [نهايت] ثناى بر تو دست يابم، هر چند در اين كار حريص و آزمند باشم. تو آن گونه اى كه خود مدح و ثناى خويش گفته اى.»

301- 31515- (27) و نيز پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله هنگام خواب مى فرمود:

«با نام خدا مى ميرم و زنده مى شوم و تحول و دگرگونى ام به سوى خداست. خدايا! وحشتم را ايمن و آرام گردان و عيب هايم را بپوشان و از جانب من امانتم را ادا گردان.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 199

302- 31516- (28) از امير مؤمنان عليه السلام روايت شده كه فرمود:

«هرگاه يكى از شما تصميم به خوابيدن گرفت، دست راستش را زير گونه راست گذارد و بگويد:

به نام خدا، پهلويم را

[بر زمين] قرار دادم، براى خدا و بر كيش ابراهيم و آيين محمد صلى الله عليه و آله و ولايت كسى كه خداوند اطاعتش را واجب كرده است. آنچه خدا بخواهد، هست و آنچه خدا نخواهد، تحقق نمى يابد.

هركس هنگام خواب اين دعا را بخواند، از دزد و غارتگر و ويرانى محفوظ است. و فرشتگان برايش طلب آمرزش مى كنند.

هر كس هنگام خوابيدن، سورۀ «قل هو الله احد» را بخواند، خداوند پنجاه هزار فرشته بر وى مى گمارد كه در آن شب از او پاسدارى كنند.

و هر گاه يكى از شما تصميم به خوابيدن گرفت، پهلويش را بر زمين نگذارد تا اين دعا را بخواند:

دين، خانواده، فرزندان، مال، آخرين اعمال و آنچه خداوند به من روزى كرده و بخشيده، همه را قرار مى دهم در پناهِ عزت و شكست ناپذيرى خدا و بزرگى خدا و جبروت خدا و سلطنت و تسلط خدا و رحمت و مهربانى خدا و رأفت و عطوفت خدا و آمرزش خدا و نيرومندى خدا و قدرت خدا و جلال و شكوه خدا و صنع خدا و اركان خدا و جمع آورى خدا و رسول خدا صلى الله عليه و آله و قدرت خدا بر آنچه بخواهد، از گزند حيوانات گزندۀ كشنده و غير كشنده و شرّ جن و انس و از گزند آنچه بر روى زمين حركت مى كند و آنچه از زمين خارج مى شود و آنچه از آسمان فرود مى آيد و آنچه به سوى آسمان بالا مى رود و از شرّ هر جنبنده اى كه موهاى مقابل سرش در دست توست. همانا پروردگار من بر راه راست است و او بر هر چيز تواناست و هيچ حركت و تحول و

نيرويى نيست مگر به وسيلۀ خداوند بلندمرتبۀ بزرگ.

همانا پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به وسيلۀ اين دعا امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام را پناه مى داد و [خواندن] آن را به ما دستور داد.»

303- 31517- (29) اويس قرنى از على عليه السلام از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند در ضمن حديثى كه فرمود:

«هر كس هنگام خوابيدن اين دعا را بخواند و هنگام خواندن آن خواب از چشمانش برود، در مقابل هر حرف آن خداوند هفتاد هزار فرشته از [عالم] روحانى با چهره هايى كه هر يك هفتاد هزار بار زيباتر از خورشيدند، برمى انگيزد كه براى وى درخواست آمرزش و دعا مى كنند و برايش نيكى مى نويسند ...

و آن دعا اين است:

اى سالم از هر عيب و ظلم، ايمنى بخش، مراقب و نگهبان، عزيز و شكست ناپذير، اصلاحگر و جبران كننده، صاحب كبريا و عظمت، پاك و پاك كننده، (غالب و چيره)، توانا و نيرومند. اى كسى كه از هر مكان دوردست با زبان هاى گوناگون و واژه هاى مختلف و نيازهاى متفاوت خوانده مى شود. اى كسى كه كارى او را از كار ديگر باز نمى دارد. تو كسى هستى كه گذشت زمان دگرگونت نمى كند و

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 201

مكان ها به تو احاطه ندارد و چرت و خواب تو را نمى گيرد. براى من آسان كن آنچه را بيم دشوارى اش را دارم و گره گشايى كن از كارى كه بيم اندوه دارم و آسان كن از آنچه از سختى اش ترسانم.

پيراسته اى تو، معبودى جز تو نيست، به يقين من از ستمگران بودم. بد كردم و به خود ستم نمودم، پس مرا بيامرز، كه

گناهان را جز تو كسى نمى آمرزد و ستايش ويژۀ خداوند يگانه- پروردگار جهانيان- است و هيچ حركت و نيرويى نيست مگر به دست خداوند بلندمرتبۀ بزرگ و خداوند درود فرستاد بر پيامبرش- محمد- و خاندانش.»

304- 31518- (30) روايت شده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از على عليه السلام پرسيد: «اى ابوالحسن! ديشب چه كردى؟

على عليه السلام گفت: پيش از خواب هزار ركعت نماز بجا آوردم!

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: و چگونه ممكن است؟

على عليه السلام گفت: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله! از شما شنيدم كه فرمودى: هر كس هنگام خواب سه مرتبه بگويد:

«خداوند با قدرتش، آنچه بخواهد، انجام مى دهد و با عزتش آنچه اراده كند، استوار مى كند، البته هزار ركعت نماز خوانده است.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: راست گفتى! اى على!»

305- 31519- (31) قطب راوندى در كتاب الدعوات از امير مؤمنان روايت كرده كه فرمود: «رسول خدا صلى الله عليه و آله مرا فراخواند و فرمود: اى على! هنگامى كه تصميم به خوابيدن گرفتى، پس بر تو باد به استغفار و درود بر من و بگو:

پيراسته است خدا و ستايش ويژۀ خداست و معبودى جز خداى يكتا نيست و بزرگ تر است خدا و هيچ حركت و نيرويى نيست مگر به دست خداى بلند مرتبه و بزرگ.

و سورۀ «قل هو الله احد» را بسيار تلاوت كن، كه آن نور قرآن است و بر تو باد به خواندن آية الكرسى؛ چرا كه در هر حرف آن هزار بركت و هزار رحمت است.»

در احاديث باب 23 باب هاى فضايل قرآن، گذشت آنچه بر بخش پايانى

اين باب دلالت مى كند.

و در حديث ابوخديجه گذشت: «هرگاه يكى از شما پس از نماز پهلويش را بر رختخواب گذارد، تسبيح فاطمۀ زهرا عليها السلام را بگويد و سپس آية الكرسى را تلاوت كند، پس حتماً تا هنگام صبح از هر چيز محفوظ خواهد بود.»

«1» و در حديث مكارم گذشت: «... و دست راستش را زير گونۀ راست قرار دهد، سپس بگويد: خدايا! در روزى كه بندگانت را بر مى انگيزى، مرا از عذابت نگهدار.» «2»

______________________________

(1). ج ص باب 20 از باب هاى مسافرت، حديث 5.

(2). ج ص باب 13 از باب هاى طلب روزى، حديث 10.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 203

باب 16 كارهاى مستحب كسى كه خواب هاى بد مى بيند

306- 31520- (1) معاويه بن عمار از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«هرگاه كسى خواب ناخوشايندى ديد، از آن طرف كه بر آن خوابيده بود، تغيير حالت دهد و بگويد:

همانا درِ گوشى سخن گفتن از شيطان است تا مؤمنان را اندوهگين سازد و هيچ گزندى به آنان نمى رساند، مگر با اجازۀ خدا.

آن گاه بگويد: پناه مى برم به آنچه فرشتگان مقرب و پيامبران مرسل و بندگان شايسته بدان پناه مى برند، از شرّ آنچه ديدم و از شرّ شيطان رانده شده.»

307- 31521- (2) ابوالورد از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دربارۀ خواب [ناخوشايندى] كه فاطمه عليها السلام ديده بود، به وى فرمود:

بگو: پناه مى برم به آنچه فرشتگان مقرب خدا و پيامبران مرسلش و بندگان شايسته اش بدان پناه مى برند، از شرّ هر آنچه امشب در خواب ديدم- از هر گزند يا چيز ناخوشايندى كه به من رسد.

سپس سه مرتبه از سمت چپت روى گردان.»

ظاهراً صحيح

[جملۀ اخير]- همان گونه كه در حديث آينده خواهد آمد- اين است: «سپس در سمت چپ، آب دهان بينداز.»

308- 31522- (3) ابوجعفر روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمود:

«فاطمه عليها السلام دربارۀ خوابى كه ديده بود، به پيامبر صلى الله عليه و آله شكايت كرد. رسول خدا صلى الله عليه و آله به وى فرمود:

هرگاه خوابى اين گونه ديدى، بگو:

پناه مى برم به آنچه فرشتگان مقرب خدا و پيامبران مرسلش و بندگان شايسته اش بدان پناه مى برند، از شرّ رؤيايى كه مشاهده كردم و از اين كه به دين و دنياى من زيان رساند. و سه مرتبه در سمت چپت، آب دهان بينداز.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 205

309- 31523- (4) ابوبصير روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمود:

«هرگاه خواب ناخوشايندى ديدى، پس از بيدار شدن بگو:

پناه مى برم به آنچه فرشتگان مقرب خدا و پيامبران مرسل وى و بندگان شايسته اش و امامان رستگار و رهنمون شده بدان پناه مى برند، از شرّ آنچه ديدم و از شرّ رويايم، كه به من آسيب رساند و از شرّ شيطان رانده شده. آن گاه سه مرتبه سمت چپت، آب دهان بينداز.»

310- 31524- (5) ابوقتاده حرث بن ربعى روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

«رؤياى نيك از جانب خداست. پس هر گاه يكى از شما آنچه دوست دارد در خواب ديد، آن را جز براى محبوبش بازگو نكند و هر گاه خواب ناخوشايندى ديد، پس (سه مرتبه) سمت چپش آب دهان بيندازد و از شرّ شيطان و شرّ رويايش [به خدا] پناه ببرد و آن را براى احدى بازگو نكند كه در اين صورت زيانى به وى

نمى رساند.»

311- 31525- (6) در كتاب عدة الداعى آمده است:

«براى برطرف كردن پى آمدهاى روياى ناخوشايند، پس از بيدار شدن بلافاصله به سجده مى روى و هرگونه كه مى توانى خدا را ثنا مى گويى، سپس بر محمد و خاندانش درود مى فرستى و در پيشگاه خداوند تضرع مى كنى و از وى برطرف نمودن آن و سلامت فرجامش را درخواست مى كنى كه در اين صورت با فضل و رحمت خداوند گزندى از آن مشاهده نمى كنى!»

312- 31526- (7) ابوبصير روايت مى كند كه امام صادق فرمود:

«شأن نزول آيۀ: همانا سخن در گوشى از شيطان است، تا مؤمنان را اندوهگين سازد، ولى او جز با اجازۀ خدا، به آنان گزند و آسيبى نمى تواند برساند و مؤمنان بايد بر خدا توكل كنند، چنين است كه فاطمه عليها السلام خواب ديد، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله همراه وى و على و حسن و حسين عليهم السلام تصميم به بيرون رفتن از مدينه گرفته است. آن گاه رفتند تا از خانه هاى شهر گذشتند. در آنجا بر سر دوراهى رسيدند. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مسير سمت راست را انتخاب كرد و رفتند تا به آب و نخلستانى رسيدند. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله گوسفندى خريد كه در يكى از گوش هايش خال هاى سفيدى بود. رسول خدا صلى الله عليه و آله دستور ذبح كردن آن را داد [و غذايى آماده كردند]؛ ولى پس از خوردن آن، همگى بلافاصله مردند. فاطمه عليها السلام گريان و ترسان از خواب بيدار شد و در مورد رؤيايش سخنى با پيامبر صلى الله عليه و آله نگفت.

فردا صبح، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله الاغى

آورد، فاطمه عليها السلام را بر آن سوار كرد و به على عليه السلام، حسن و حسين عليهما السلام دستور داد از مدينه به همان شكل كه فاطمه عليها السلام در خواب ديده بود، حركت كنند. هنگامى كه آنان از خانه هاى مدينه دور شدند، بر سر دوراهى رسيدند و پيامبر صلى الله عليه و آله- همانند خواب فاطمه عليها السلام- راه سمت راست را برگزيد. رفتند تا به محل آب و نخلستانى رسيدند. پيامبر صلى الله عليه و آله گوسفندى با همان نشانى كه فاطمه ديده بود خريد، آن گاه دستور داد گوسفند را سر بريدند و كباب كردند. وقتى تصميم به خوردن گرفتند، فاطمه عليها السلام از ترس اين كه مبادا بميرند، برخاست و در گوشه اى دور از چشم ديگران شروع به گريستن كرد.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 207

پس از غيبت فاطمه عليها السلام، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به جستجوى وى پرداخت، تا سرانجام او را با چشمان گريان يافت و از او پرسيد: اى دختر عزيزم! چه اتفاقى افتاده است؟

فاطمه عليها السلام پاسخ داد: ديشب در خواب چنين و چنان ديدم و امروز شما همۀ آن كارها را انجام داديد، به همين دليل از شما فاصله گرفتم تا شاهد مرگ تان نباشم!

رسول خدا صلى الله عليه و آله برخاست، دو ركعت نماز بجا آورد و با پروردگارش به مناجات پرداخت، پس جبرئيل بر وى فرود آمد و گفت:

«اى محمد صلى الله عليه و آله! اين شيطانى است به نام «زها» كه اين رويا را به فاطمه عليها السلام نشان داده است و مؤمنان را به آنچه ناراحت شان مى كند، در خواب مى آزارد. آن گاه

جبرئيل دستور داد زها را نزد پيامبر صلى الله عليه و آله حاضر كردند و به او گفت: تو بودى كه اين رويا را به فاطمه نشان دادى؟ زها گفت: آرى، اى محمد صلى الله عليه و آله! پس پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله سه بار به وى آب دهان انداخت و سه جاى سر او را مجروح كرد. آن گاه جبرئيل به پيامبر صلى الله عليه و آله گفت:

«اى محمد! هر گاه در خوابت چيز ناخوشايندى ديدى يا يكى از مؤمنان [خواب ناخوشايندى] ديد، بگوييد:

«پناه مى برم به آنچه فرشتگان مقرب خدا و پيامبران مرسلش و بندگان شايسته اش به آن پناه مى برند، از شرّ رويايى كه ديدم. و سورۀ حمد و «قل اعوذ برب الناس» و «قل اعوذ برب الفلق» و «قل هو الله احد» را بخواند و در سمت چپ خود سه بار آب دهان بيندازد، پس آن خواب زيانى به وى نمى رساند.

آن گاه خداوند اين آيه را بر پيامبرش نازل كرد: همانا سخن درِ گوشى از شيطان است ....»

313- 31527- (8) معمّر بن خلاد روايت مى كند كه امام موسى بن جعفر عليهما السلام فرمود:

«چه بسا خوابى مى بينم، پس آن را [به صورت خوب] تعبير مى كنم و رويا به همان صورتى است كه تعبير مى شود.»

314- 31528- (9) حسن بن جهم روايت مى كند كه امام كاظم عليه السلام فرمود:

«رويا به همان گونه اى است كه تعبير شود!

حسن بن جهم گفت: برخى از شيعيان روايت مى كنند كه روياى پادشاه مصر از نوع خواب هاى آشفته و پريشان بود.

امام عليه السلام فرمود: در زمان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله زنى كه شوهرش در سفر بود،

در خواب ديد ستون خانه اش شكست. به حضور پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد و رويايش را براى حضرت بازگفت. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

شوهرت به خوبى و سلامت از سفر بازمى گردد.

پس از مدتى همان گونه شد كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده بود. آن گاه بار ديگر شوهر آن زن به مسافرت رفت و او در خواب ديد كه گويا ستون خانه اش در هم شكست. آن زن اين بار نيز خدمت پيامبر اكرم رسيد و خوابش را بازگو كرد. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

شوهرت به خوبى و سلامت از سفر بازمى گردد. اين بار نيز شوهرش همان گونه كه پيامبر صلى الله عليه و آله

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 209

فرموده بود، از سفر بازگشت. پس از مدتى شوهرش براى بار سوم به مسافرت رفت و آن زن در خواب ديد ستون خانه اش در هم شكست. پس با مرد شومى برخورد كرد و رويايش را براى وى بازگفت. مرد بدسرشت به آن زن گفت: شوهرت مى ميرد! وقتى اين ماجرا به گوش پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله رسيد، فرمود:

چرا آن مرد، خواب آن زن را خوب تعبير نكرد!»

315- 31529- (10) جابر بن يزيد از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمود: «روياى مؤمن ميان آسمان و زمين گِرد سر صاحبش پرواز مى كند، تا اين كه آن را براى خود تعبير يا ديگرى آن را برايش تعبير كند. وقتى كه تعبير شد، بر زمين مى نشيند. پس رؤياى تان را جز براى شخص خردمند بازگو نكنيد.»

باب 17 جمع كردن مال حلال براى خانواده و طاعت خدا و صيانت آبرو و يارى رساندن به آخرت براى اين كه نان خور مردم نباشد

خداوند متعال مى فرمايد:

كسانى كه به

غيب ايمان مى آورند و نماز را برپا مى دارند و از آنچه روزى شان داديم، انفاق مى كنند «1».

اى كسانى كه ايمان آورديد، پيش از آن كه روزى فرارسد كه در آن از سوداگرى، دوستى هاى صميمى و وساطت خبرى نيست، از آنچه به شما روزى داديم، انفاق كنيد «2».

كسانى كه اموال شان را در راه خدا انفاق مى كنند سپس به دنبال آن منت نمى گزارند و آزار نمى رسانند، پاداش آن ها نزد پروردگارشان است و بيم و اندوهى ندارند «3».

چه مى شد اگر به خدا و روز واپسين ايمان آورده بودند و از آنچه به ايشان روزى داديم، انفاق كرده بودند و خداوند به آنان آگاه است «4».

مؤمنانِ نشستۀ غير بيمار با تلاشگران در راه خدا با مال و جان مساوى نيستند. خداوند جهادگران با مال و جان را بر نشستگان [درجه اى بزرگ] برترى داد «5».

كسانى كه ايمان آوردند، هجرت كردند و در راه خدا با مال و جان شان جهاد كردند، نزد خدا مرتبۀ بزرگ ترى دارند و آنان- خودشان- رستگارند.

پروردگارشان به آنان بشارت مى دهد، به رحمتى [ويژه] از جانب خودش و خشنودى و بهشت هايى براى ايشان، كه در آن ها نعمت هاى جاودانى است «6».

ولى پيامبر و كسانى كه با او ايمان آوردند، با مال و جان شان جهاد كردند و آنان براى شان خوبى هاست و آنان خود رستگارند.

______________________________

(1). بقره 2/ 3.

(2). بقره 2/ 254.

(3). بقره 2/ 262.

(4). نساء 4/ 39.

(5). نساء 4/ 95.

(6). توبه 9/ 20 و 21.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 211

خداوند براى شان باغ هايى با نهرهاى جارى در زيرشان آماده كرده است، در آن ها جاودان هستند، آن رستگارى بزرگى است «1».

خداوند از مؤمنان جان و مال شان را خريده است، به اين كه براى شان بهشت باشد

... «2».

اين گونه نيست كه مال ها و فرزندان تان مقام شما را به ما نزديك كند، مگر كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند، پس آنان به خاطر اعمال شان پاداشى دوچندان دارند و آنان در بناهاى عالى و رفيع در ايمنى و آرامش هستند «3».

آيه هاى بسيارى از قرآن دلالت مى كنند كه انفاق مال و ثروت در راه خدا موجب بهشت است و از همۀ آن ها استفاده مى شود كه مال اندوزى براى انفاق، كارى پسنديده است.

316- 31530- (1) عمرو بن جميع روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمود:

«كسى كه براى حفظ آبرو، پرداخت بدهى و نيكى به خويشانش دوستدار مال اندوزى از راه حلال نباشد، در او هيچ خير و خوبى نيست.»

اين حديث با سندهاى مختلف روايت شده و در كتاب ثواب الاعمال نيكى به خويشان ذكر نشده است.

317- 31531- (2) عبدالاعلى روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمود:

«از خدا در دنيا بى نيازى و عافيت [سلامتى بدن و روح] و در آخرت آمرزش و بهشت درخواست كنيد.»

318- 31532- (3) عمرو بن سيف ازُدى روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام به او فرمود:

«طلب روزى از راه حلال را رها نكن؛ زيرا آن در دينت بيشتر به تو كمك مى كند. و بر شترت پاى بند بزن و توكل كن.»

319- 31533- (4) در يك حديث طولانى از امير مؤمنان عليه السلام روايت شده كه در شب معراج، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از پروردگارش پرسيد: «اى پروردگار من! كدامين اعمال برتر است؟ ... خداوند متعال فرمود:

اى احمد! عبادت ده بخش است، نُه بخش آن در طلب [روزى] حلال است. پس اگر آب و غذايت

پاك شد، تو در حفظ و پناه من خواهى بود.»

______________________________

(1). توبه 9/ 88- 89.

(2). توبه 9/ 111.

(3). سبا 37/ 34.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 213

320- 31534- (5) امير مؤمنان عليه السلام فرمود:

«انفاق اين مال در راه اطاعت خدا، بزرگ ترين نعمت است و هزينه كردن آن در راه معصيت و نافرمانى خدا، بزرگ ترين رنج و محنت است.»

321- 31535- (6) و نيز آن حضرت فرمود:

«بدانيد كه يكى از نعمت ها مال و ثروت فراوان است و برتر از مال فراوان، تندرستى بدن است و برتر از تندرستى بدن، تقواى قلب است.»

322- 31536- (7) عبدالله ابن ابى يعفور مى گويد:

«شخصى به امام صادق عليه السلام عرض كرد:

به خدا سوگند! ما دنياطلب هستيم و دوست داريم به آن دست يابيم!

امام عليه السلام پرسيد: دوست دارى با آن چه كنى؟

آن مرد پاسخ داد: خرج خود و خانواده ام كنم، صلۀ رحم و نيكى به خويشانم نمايم، با آن صدقه دهم و حج و عمره بجا آورم!

امام صادق عليه السلام فرمود: اين دنياطلبى نيست بلكه طلب آخرت است!»

323- 31537- (8) عبدالله بن ابى يعفور روايت مى كند كه از امام صادق عليه السلام شنيدم فرمود: «البته ما دنيا را دوست داريم؛ ولى اگر به ما عنايت نشود، براى مان بهتر است. چيزى از دنيا به احدى بخشيده نشد مگر اين كه از بهره اش در آخرت كاسته گرديد.

در اين هنگام شخصى به امام عرض كرد: به خدا سوگند! ما دنياطلب هستيم!

امام پرسيد: با آن چه مى كنيد؟» ... ادامۀ اين حديث، همانند حديث گذشته است.

ابن ادريس نظير اين حديث را در كتاب سرائر آورده است، با اين تفاوت كه پاسخ آن مرد به امام

عليه السلام را اين گونه گزارش كرده است:

«با آن ازدواج مى كنم، حج مى گزارم، خرج خانواده ام مى كنم، به برادران دينى ام مى بخشم و صدقه مى دهم.»

324- 31538- (9) ابوبصير مى گويد: «در حضور امام باقر عليه السلام از ثروتمندان شيعه بدگويى كرديم. گويا امام عليه السلام از سخنان ما ناخشنود شد و فرمود:

اى ابومحمد! وقتى مؤمن ثروتمند، مهربان و بسيار نيكوكار باشد و به هم كيشانش نيكى كند،

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 215

خداوند پاداش آنچه در راه خير مصرف كرده، دوبار دوچندان مى دهد؛ زيرا خداوند در كتابش مى فرمايد:

اينگونه نيست كه مال و فرزندان تان مقام شما را به ما نزديك كند، مگر كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند، پس آنان به خاطر اعمال شان پاداش دوچندان دارند و آنان در بناهاى عالى و رفيع در ايمنى و آرامش هستند.»

نظير اين حديث، پيشتر از تفسير على بن ابراهيم گذشت.

«1» 325- 31539- (10) زياد قندى مى گويد: «هرگاه امام صادق عليه السلام اسحاق و اسماعيل- فرزندان عمار- را مشاهده مى كرد، مى فرمود: گروهى دنيا و آخرت را با هم جمع كرده اند.»

326- 31540- (11) امير مؤمنان عليه السلام فرمود:

«قبر بهتر از فقر است.»

327- 31541- (12) ابوسعيد خدرى روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

«ثروتمندان هلاك شدند!

ابوسعيد مى گويد: به پيامبر صلى الله عليه و آله گفتم: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله! چه كسى از اين استثناست؟

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله سه بار ديگر فرمود: ثروتمندان هلاك شدند. آن گاه افزود: مگر كسانى كه [سرمايه را در راه خيرات و مبرات صرف كنند] اين گونه و اين گونه باشند و آنان بسيار اندكند!»

328- 31542- (13)

عبدالله بن عمر روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

«امت من در دنيا سه طبقه اند: طبقۀ اول دوستدار مال اندوزى و جمع آورى آن نيستند و در ذخيره نمودن و انباشته كردن آن تلاش نمى كنند و همانا از دنيا به اندازۀ رفع گرسنگى و پوشاندن بدن راضى و خشنود هستند و آنچه آنان را به آخرت مى رساند، از دنيا بى نيازشان كرده است. پس آن ها در ايمنى و آرامش هستند و ترس و اندوهى بر ايشان نيست.

طبقۀ دوم دوستداران مال اندوزى از پاك ترين و نيكوترين راه ها هستند، تا به وسيلۀ آن صلۀ رحم، نيكى به برادران دينى و كمك به نيازمندان نمايند. و به يقين در دهان گذاشتن سنگ گداخته براى آنان آسان تر از به دست آوردن درهمى از راه حرام يا نپرداختن حقوق آن يا اندوختن آن تا هنگام مرگ است. آنان كسانى هستند كه اگر بادقت حسابرسى شوند، عذاب مى شوند و اگر بخشيده شوند، سالم مى مانند.

طبقۀ سوم دوستداران مال اندوزى هستند از حرام و حلال و نپرداختن حقوقى كه خدا فرض و واجب كرده است. هزينه كردن شان از روى اسراف و شتابزدگى است و خوددارى نمودن شان از صرف مال به

______________________________

(1). ج ص باب 14 از باب هاى حقوق مالىِ مستحب مؤكد.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 217

دليل بخل و براى انباشته نمودن است. آنان كسانى هستند كه دنيا اختيار دل هاى شان را به دست گرفته تا به خاطر گناهان شان، آنان را داخل در آتش نمايد.»

اين حديث بدون جملۀ آخر در كتاب اعلام الدين نيز آمده است.

329- 31543- (14) مسعده بن صدقه مى گويد: «سفيان ثورى وارد مجلس امام صادق عليه السلام گرديد و مشاهده كرد امام

عليه السلام لباس سفيد لطيفى همانند پوستۀ نازك داخلى تخم مرغ پوشيده است، پس گفت:

«اين لباس، لباس تو نيست!

امام عليه السلام به وى فرمود: از من بشنو و درك كن و به خاطر بسپار آنچه به تو مى گويم؛ زيرا خير دنيا و آخرت تو در آن است، در صورتى كه بر روش [پيامبر] و حق بميرى و بر بدعت نميرى. به تو مى گويم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در زمان قحطى و تنگدستى مى زيست. ولى هنگامى كه دنيا رو كند، پس سزاوارترين اهل دنيا به نعمت هاى آن نيكوكاران هستند، نه تبهكاران؛ مؤمنان هستند، نه منافقان؛ مسلمانان هستند، نه كافران.

اى ثورى! آنچه براى من زشت و ناپسند دانستى، پس به خدا سوگند- من با همين وضعى كه تو مرا مشاهده مى كنى- از وقتى به مرحلۀ درك و عقل رسيده ام، هرگز شب و روزى را سپرى نكرده ام كه خداوند در مال من حقى داشته باشد و دستور داده باشد آن را در جايى مصرف كنم مگر آن كه در آن راه مصرف كرده ام.

مسعده مى گويد: در اين هنگام گروهى از زهدفروشان و دعوت كنندگان مردم به ترك دنيا و ژوليدگى ظاهر و ترك نظافت و پوشيدن لباس وصله دار و ... وارد مجلس شدند و به دفاع از پيشواى شان سفيان ثورى پرداختند. آنان گفتند: پيشواى ما در جواب تو درماند و ادلۀ خود را فراموش كرد!

________________________________________

بروجرى، آقا حسين طباطبايى - مترجمان: حسينيان قمى، مهدى - صبورى، م، منابع فقه شيعه، 31 جلد، انتشارات فرهنگ سبز، تهران - ايران، اول، 1429 ه ق

منابع فقه شيعه؛ ج 22، ص: 217

امام عليه السلام فرمود: شما دليل هاى خود را بيان كنيد!

ياران سفيان گفتند:

دليل ما از قرآن است!

امام عليه السلام فرمود: آن را بيان كنيد! زيرا قرآن شايسته ترين چيزى است كه بايد از آن پيروى گردد و به آن عمل شود!

ياران سفيان گفتند: خداوند- تبارك و تعالى- دربارۀ وضعيت گروهى از ياران پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

[ديگران] را بر خود مقدم مى دارند، هرچند خود نيازمندند و هركس از خِست خويش مصون ماند، پس آنان خود رستگارند «1».

و در جاى ديگر مى فرمايد: و به خاطر دوستى خدا به بينوا و يتيم و اسير غذا مى دادند «2».

و ما به همين بسنده مى كنيم.

در اين هنگام يكى از حاضران در مجلس گفت: ما با چشم خود ديده ايم كه شما به غذاهاى لذيذ تمايل داريد و مردم را به زهد و ترك دنيا دعوت مى كنيد تا خود از آن بهره مند شويد.

امام صادق عليه السلام فرمود: سخنانى را كه سودى به حال تان ندارد، رها كنيد!

آن گاه به ياران سفيان فرمود: اى گروه! به من بگوييد: آيا شما ناسخ قرآن را از منسوخش و محكمات قرآن را از متشابهش باز مى شناسيد، كه از همين جا اين امت گمراه شدند، آنان كه گمراه شدند و هلاك گرديدند، آنان كه هلاك گرديدند؟

______________________________

(1). حشر 59/ 9.

(2). دهر 76/ 8.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 219

ياران سفيان گفتند: تمام موارد آن را نه!

امام عليه السلام فرمود: از همين جا هلاك شديد و احاديث پيامبر صلى الله عليه و آله نيز همين گونه است!

ولى آنچه شما از قرآن بيان كرديد، آن ها اخبارى است كه خداوند در كتابش دربارۀ كار نيك گروهى به ما خبر مى دهد و آن كار براى ايشان مباح و روا بود و از آن بازداشته نشده بودند و پاداش شان

از آن كار نيز بر خداست. ولى [پس از آن] خداوند بر خلاف كار آن ها دستور داد و دستور خداوند ناسخ كار آنان گرديد. نهى خداوند از اين كار، رحمت و نظر لطفى از جانب او بود براى مؤمنان، براى اين كه آنان به خود و خانواده شان زيان نرسانند؛ خانواده اى كه در ميان شان كودكان ضعيف، فرزندان، پيرمرد و پيرزن ناتوان و ازكارافتاده وجود داشت.

كسانى كه قدرت تحمل گرسنگى نداشتند؛ زيرا در صورتى كه من بيش از يك گرده نان در اختيار نداشته باشم و آن را هم صدقه بدهم، آنان از گرسنگى هلاك و تباه خواهند شد. از همين جاست كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: اگر انسان پنج دانه خرما يا پنج گرده نان يا پنج دينار يا پنج درهم داشته باشد و تصميم به مصرف نمودن آن ها گرفته باشد، پس از آن برترين آن ها، آن چيزى كه براى پدر و مادرش مصرف كند و سپس برترين آن ها چيزى است كه براى خود و خانواده اش صرف مى كند، در مرتبۀ سوم آنچه به خويشان فقيرش مى پردازد، در مرتبۀ چهارم آنچه به همسايگان فقيرش انفاق مى كند و در مرتبۀ پنجم آنچه در راه خدا صرف مى كند و آن از همه پاداشش كمتر است.

در زمان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله يكى از انصار هنگام مرگ پنج يا شش بنده اش را آزاد كرد. او هيچ ثروتى غير از آن ها نداشت و فرزندان صغيرى داشت. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دربارۀ وى فرمود: اگر از كار وى مرا باخبر كرده بوديد، به شما اجازه نمى دادم او را در قبرستان مسلمانان دفن كنيد! كودكان

صغيرى از خود باقى مى گذارد كه براى مشتى طعام دست به سوى مردم دراز كنند!

امام صادق عليه السلام در ادامۀ سخنانش فرمود: پدرم براى من گزارش كرد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: از افراد تحت تكفل و سرپرستى خود، به ترتيب از نزديك و نزديك تر آغاز كن!

سپس اين قرآن است كه به سخنان شما پاسخ مى دهد و نهى لازمى است از طرف خداوند عزيز و حكيم كه مى فرمايد:

[بندگان خداوند رحمان] ... و كسانى هستند، كه هر گاه انفاق مى كنند، زياده روى نمى كنند و تنگ نمى گيرند و ميان اين دو روش، ميانه رو هستند.

آيا نمى نگريد آنچه مردم را بدان فرامى خوانيد، كه آن ايثار و مقدم داشتن بر خود است خداوند- تبارك و تعالى- بر خلاف آن سخن مى گويد و كارى را كه مردم را به آن دعوت مى كنيد، اسراف مى نامد و در آيات متعددى از قرآن مى فرمايد: خداوند اسراف كنندگان را دوست ندارد. پس خداوند آنان را از اسراف و زياده رَوى و از تنگ گرفتن نهى كرد و به امرى ميان اين دو [دستور داد.] نه آن كه همۀ آنچه دارد، ببخشد و آن گاه دعا كند كه خداوند به وى روزى دهد و دعايش- براساس حديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله- مستجاب نگردد. از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت شده است:

گروه هايى از امت من دعاى شان مستجاب نمى گردد: شخصى كه پدر و مادرش را نفرين كند و شخصى كه به بدهكارى كه مالش را خورده است و از او رسيد و شاهدى نگرفته، نفرين كند و شخصى كه همسرش را نفرين كند- در حالى كه خداوند طلاقش را در اختيار او

قرار داده است و شخصى كه در خانه اش بنشيند و بگويد: پروردگارا، به من روزى بده!

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 221

و از خانه بيرون نرود و روزى طلب نكند! پس خداوند به او مى فرمايد: اى بندۀ من! آيا براى تو راهى به سوى طلب [روزى] و مسافرت در زمين با اعضاى سالم قرار ندادم تا در طلب [روزى] به پيروى از دستور من و سربار نبودن بر خانواده ات ميان من و خود عذر را تمام كنى؟ پس اگر خواستم به تو روزى مى دهم و اگر بخواهم بر تو سخت مى گيرم. ولى تو [با نشستن در خانه] نزد من معذور نيستى! و مردى كه خداوند مال بسيارى به او روزى مى دهد، پس او آن ها را انفاق مى كند، سپس به خدا روى مى آورد و دعا مى كند: پروردگارا، به من روزى بده!

و خداوند مى فرمايد: مگر روزى گسترده اى به تو ندادم؛ چرا- براساس دستور من به تو- ميانه روى نكردى؟ و چرا اسراف كردى در حالى كه من تو را از زياده روى باز داشته بودم؟ و شخصى كه دربارۀ قطع رحم دعا كند.

آن گاه خداوند متعال به پيامبرش صلى الله عليه و آله شيوۀ انفاق كردن را آموزش داد و آن در زمانى بود كه پيامبر هفت مثقال طلا داشت و دوست نداشت با آن حال شب را سپرى كند. از اين رو همۀ آن ها را صدقه داد و شب را در حالى سپرى كرد كه هيچ چيز نداشت. فرداى آن روز شخصى از وى درخواست كمك كرد و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله كه چيزى نداشت به او ببخشد، مورد ملامت و نكوهش سائل قرار گرفت. پيامبر

صلى الله عليه و آله كه بسيار مهربان و نازك دل بود، از اين كه نتوانسته بود چيزى به آن سائل دهد، بسيار اندوهگين شد. پس خداوند متعال با دستورش به پيامبر ادب [انفاق] آموخت و فرمود:

دستت را به گردنت زنجير مكن و آن را به طور كامل [نيز] نگشا، تا ملامت شده و حسرت زده بر جاى مانى «1».

مى فرمايد: مردم از تو درخواست بخشش مى كنند و عذرى را از تو نمى پذيرند، پس اگر تو همۀ اموالى را كه در اختيار دارى ببخشى، بر مال حسرت مى خورى!

اين ها احاديث رسول خداست كه قرآن آن را تصديق و تأييد مى كند و [عمل] مؤمنان از اهل قرآن، قرآن را تأييد مى كند. هنگامى كه مرگ ابوبكر فرارسيد، به وى گفته شد وصيت كن! وى گفت: به يك پنجم مالم وصيت مى كنم و يك پنجم بسيار است؛ زيرا خداوند به خمس راضى شد!

پس ابوبكر با اين كه خداوند اختيار يك سوم مالش را به او داده بود، به خمس وصيت كرد و اگر مى دانست كه يك سوم براى او بهتر است، به آن وصيت مى كرد.

آن گاه كسانى را كه شما در فضيلت و زهد پس از ابوبكر مى دانيد، سلمان و ابوذرند- كه خداوند از

آنان خشنود باد. پس سلمان هر گاه حقوقش را [از بيت المال] دريافت مى كرد، غذاى يك سالش را از آن كنار مى گذاشت، تا سال آينده حقوقش به دستش رسد. به وى گفته شد: اى ابوعبدالله! تو با اين زهد اين گونه عمل مى كنى، در حالى كه نمى دانى شايد امروز يا فردا بميرى؟ پاسخ سلمان به آن ها اين بود كه گفت: چرا به زنده بودن من اميدوار نيستيد، آن گونه كه از مرگ من

بيمناكيد؟ اى بى خردان! آيا نمى دانيد وقتى انسان از ضروريات زندگى خود برخوردار نيست، [در عبادت و اطاعت خدا] نفس از وى حرف شنوى ندارد و تنبلى و سستى مى ورزد و هنگامى كه از ضروريات زندگى بهره مند باشد، آرامش و اطمينان مى يابد.

و ابوذر چند ناقه و گوسفند شيرده داشت كه از شير آن ها استفاده مى كرد و هر گاه خانواده اش تمايل به گوشت پيدا مى كرد يا ميهمانى به آن ها مى رسيد يا در ميان افراد همراهش از اهل آب نيازى مشاهده مى كرد، يك شتر يا تعدادى گوسفند- به مقدارى كه از ميل آن ها به گوشت بكاهد- ذبح و ميان شان تقسيم مى كرد و خود نيز سهمى به اندازۀ يكى از آن ها بر مى داشت و خود را بر آنان ترجيح نمى داد.

______________________________

(1). اسراء 17/ 29.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 223

و چه كسى زاهدتر از اين هاست- در حالى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله درباره شان آن گونه سخن فرموده است- با اين حال چنين نبود كه سلمان و ابوذر هيچ چيز نداشته باشند- آن گونه كه شما به مردم دستور مى دهيد- به اين كه آنان از همه چيز و وسايل شان بگذرند و ديگران را بر خود و خانواده شان مقدم دارند.

و بدانيد! اى گروه، من از پدرم شنيدم از پدرانش عليهم السلام روايت مى كرد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله روزى فرمود:

آن گونه كه من از مؤمن در شگفتم، از هيچ چيز در شگفت نيستم! همانا اگر بدنش را با قيچى تكه تكه كنند، برايش خير است و اگر مالك تمام دنيا گردد، برايش خير است و هرچه خداوند با وى كند، برايش خير است.

پس اى كاش مى دانستم آنچه امروز براى تان شرح دادم،

آيا در شما اثر بخشيد يا اين كه براى تان بر آن بيفزايم؟ آيا مى دانيد خداوند در آغاز امر بر مؤمنان واجب كرد هر يك از آنان با ده نفر از مشركان بجنگند و حق نداشت روى از آنان برتابد و هر كس در آن زمان به دشمن پشت مى كرد جايگاهش از آتش پر مى شد. سپس به خاطر رحمت و مهربانى خدا بر مؤمنان، آنان را از آن حالت تغيير داد و هر يك از آنان موظف به جنگ با دو نفر از مشركان گرديد، به دليل تخفيف خداوند براى مؤمنان. پس دو نفر، ناسخ ده نفر گرديد.

دربارۀ قاضيان به من بگوييد كه هر گاه شخصى بگويد من زاهدم و چيزى ندارم و او را محكوم به پرداخت نفقۀ همسرش نمايند، آيا قاضيان با اين حكم خود به او ستم روا داشته اند؟ اگر بگوييد آنان از قاضيانِ جور هستند، اهل اسلام به شما نسبت ظلم و بى عدالتى مى دهند. و اگر بگوييد آنان عادلند، عليه خود سخن گفته ايد. و [و به همين صورت است] آنجا كه اگر كسى هنگام مرگ بيش از يك سوم مالش را صدقه دهد، صدقاتش را بازمى گردانيد. به من بگوييد كه اگر همۀ مردم آن گونه كه شما مى خواهيد زاهد باشند و نيازمند چيزى به ديگران نباشند، در اين صورت كفاره هاى سوگند و نذر و زكات واجب طلا و نقره و خرما و كشمش و شتر و گاو و گوسفند و غير آن را، به چه كسى بايد پرداخت كرد. اگر آن گونه باشد كه شما مى گوييد، براى احدى شايسته نيست كه چيزى از كالاى دنيا نگه دارد مگر آن كه آن را به ديگران تقديم كند-

هرچند خود به آن شديدا نيازمند باشد. [پس در اين صورت زكات بر چه كسى واجب خواهد شد؟] پس چه زشت است، آنچه مى گوييد و مردم را بدان وا مى داريد و اين ها همه از جهل به كتاب خدا و روش پيامبر صلى الله عليه و آله و احاديث وى سرچشمه مى گيرد. احاديثى كه قرآن آن ها را تأييد مى كند و شما از روى جهالت و دقت نكردن در مفاهيم بلند قرآن با- توجه نكردن به ناسخ به جاى منسوخ- و توجه نكردن به محكم و متشابه و امر و نهى، آن احاديث را كنار مى گذاريد.

و به من بگوييد كه دربارۀ سليمان بن داود عليهما السلام چه نظرى داريد؟ آنجا كه وى از خداوند چنان

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 225

حكومت و فرمانروايى درخواست كرد كه سزاوار احدى پس از وى نباشد و خداوند آن را به سليمان عليه السلام عنايت كرد و او سخن حق مى گفت و به آن عمل مى كرد. سپس ما نيافتيم كه خداوند يا يكى از مؤمنان حكومت را بر سليمان و پيش از او بر داود پيامبر عليه السلام با آن فرمانروايى و سلطنت عظيم عيب گرفته باشد و سپس يوسف آنجا كه به پادشاه مصر گفت: مرا بر خزائن زمين بگمار، زيرا من نگهبان و آگاهم، يكى از كارهاى او اين بود كه مملكت پادشاه و اطرافش را تا يمن در اختيار گرفت و به دليل قحطى كه به مردم رسيده بود، از نزد او مواد غذايى به اطراف مى بردند و او حق مى گفت و به حق عمل مى كرد و ما احدى را نديديم اين كار را بر يوسف عيب

بگيرد.

سپس ذوالقرنين بنده اى بود كه خدا را دوست داشت و خداوند [نيز] او را دوست داشت، همۀ اسباب را در اختيار وى نهاد و او را بر همۀ جهان حاكم كرد. ذوالقرنين حق مى گفت وبه حق عمل مى كرد و ما احدى را نيافتيم كه اين كار را بر او عيب بداند.

پس اى گروه! به آداب خدا براى مؤمنان آراسته گرديد و به امر و نهى خدا بسنده كنيد! چيزهايى كه از آن آگاهى نداريد و بر شما مشتبه گرديد، از سوى خود رها كنيد و علم آن را به اهلش واگذار كنيد تا نزد خداوند مأجور و معذور باشيد. به دنبال شناخت ناسخ قرآن از منسوخش و محكم آن از متشابهش و آنچه حلال كرده از آنچه حرام نموده، باشيد؛ زيرا اين شما را بيشتر به خدا نزديك و از نادانى دور مى گرداند. جهالت و نادانى را به اهلش واگذاريد؛ چرا كه اهل جهالت بسيارند و اهل علم اندكند و خداوند متعال فرمود: فوق هر صاحب علمى، عالمى است.»

330- 31544- (15) امام صادق عليه السلام از نياكانش عليهم السلام روايت مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«بى نيازى چه خوب ياورى است بر تقواى الهى.»

331- 31545- (16) ذريح محاربى روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمود:

«دنيا چه خوب ياورى است بر آخرت.»

332- 31546- (17) ذريح محاربى روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمود:

«دنيا چه خوب ياورى است بر آخرت.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 227

333- 31547- (18) على احمسى از شخصى روايت مى كند كه امام باقر عليه السلام فرمود:

«دنيا چه خوب ياورى است براى طلب آخرت.»

334-

31548- (19) قاسم بن ربيع در وصيتش به مفضل بن عمر گفت: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمود:

به وسيلۀ بخشى از اين [دنيا] بر اين [آخرت] يارى بجوييد و سربار مردم نباشيد.»

335- 31549- (20) ابوالبخترى با واسطه روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

« (خداوندا!) براى ما در نان بركت قرار ده و ميان ما و آن جدايى نيفكن، پس اگر نان نبود، ما نماز نمى خوانديم، روزه نمى گرفتيم و واجبات پروردگارمان را انجام نمى داديم.»

336- 31550- (21) به سلمان- كه رحمت خدا بر او باد- گفته شد: «كدامين عمل برتر است؟ وى پاسخ داد:

ايمان به خدا و نان حلال.» (يعنى به دست آوردن نان حلال).

337- 31551- (22) احمد بن محمد بن خالد با واسطه روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمود:

«بى نيازى كه تو را از ستم كردن باز دارد، بهتر است از فقرى كه تو را به گناه وادارد!»

338- 31552- (23) قطب راوندى در كتاب لبّ اللباب از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «هر كس دنياى حلال را طلب كند- به خاطر خوددارى از درخواست [از مردم] و به خاطر تلاش براى خانواده اش و به خاطر عطوفت و مهربانى به همسايه اش- با چهره اى همانند ماه شب چهاردهم، با خدا ديدار مى كند.»

در حديث ديگرى آمده است: «هر كس دنيا را به خاطر بى نيازى از مردم و عطوفت و مهربانى به همسايه بجويد، با چهره اى همانند ماه شب چهاردهم، با خدا ديدار مى كند.»

339- 31553- (24) ابن مسكان روايت مى كند: «كه امام باقر عليه السلام آيه: و البته چه خوب است

خانه پرهيزكاران! را به دنيا تفسير كرده است.»

340- 31554- (25) ابراهيم بن عبدالحميد روايت مى كند كه امام كاظم عليه السلام فرمود:

«لقمان همواره به فرزندش مى گفت: اى فرزند عزيزم! البته دنيا دريايى است كه نسل هاى بسيارى در آن غرق شده اند ... اى فرزند محبوبم! از دنيا به اندازۀ كفايت بردار، نه بيشتر و در آن آن گونه داخل نشو كه به آخرتت آسيب رساند و آن را [به طور كلى] رها مكن كه نان خور مردم مى شوى ...»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 229

341- 31555- (26) حماد مى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ لقمان و سخنان حكمت آميز وى پرسيدم. امام فرمود:

«... از دنيا به اندازۀ كفايت بردار و آن را رها نكن تا نان خور مردم باشى و در آن به گونه اى وارد نشو كه به آخرتت آسيب رساند.»

342- 31556- (27) از على عليه السلام روايت شده كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

«براى امت من فقر بهتر از بى نيازى است، مگر براى آن كسى كه [با مال خود هزينه] درمانده اى را بر دوش كشد و در گرفتارى [ديگران] ببخشد.»

343- 31557- (28) عبدالله بن سنان از گروهى از شيعيان از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

«مؤمن شب يا روز را در سوگ عزيزانش سپرى كند براى او بهتر است از اين كه غارت زده، دست خالى بماند. پس پناه مى بريم به خدا از اين كه همۀ اموال مان گرفته شود.»

344- 31558- (29) على بن غراب از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

«ملعون است (ملعون است) هر كس

سربار مردم شود.»

345- 31559- (30) على بن غراب از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

«ملعون است، ملعون است، هر كس سربار مردم شود. ملعون است، ملعون است، هر كس افراد تحت تكفل و سرپرستى خويش را تباه كند.»

346- 31560- (31) امير مؤمنان عليه السلام فرمود:

«تنگدستى، انسان فهميدۀ خوش بيان را در بيان دليلش لال مى كند و انسان فقير در شهر خويش غريب است و هر كس درى از درخواست از ديگران را به روى خويش گشايد، خداوند درى از فقر و نياز به رويش مى گشايد.»

و نيز فرمود:

«خوددارى از درخواست از مردم، زيور تنگدستى است و سپاسگزارى، زيور بى نيازى است.»

همچنين فرمود:

«هر كس بى نيازى او را بپوشاند، عيبش از چشم ها پوشيده گردد.»

و همو فرمود:

«هر كس سختى هاى خود را بر مردم آشكار كند، به تحقيق خود را رسوا كرده است و بهترين بى نيازى، درخواست نكردن از مردم است و بدترين نياز، خوارى پيوسته است.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 231

347- 31561- (32) همچنين امير مؤمنان عليه السلام فرمود: «از هر كه خواستى، بى نيازى بجوى تا همسانش شوى و به هر كه خواستى، نيازمند شو تا اسيرش گردى و به هر كه خواستى، ببخش تا اميرش شوى.»

و نيز فرمود: «هيچ ثروتى [پادشاهى] همانند خشنودى از قناعت، فقر را از بين نمى برد.»

348- 31562- (33) روايت شده: «بر اثر ريزش آب بر صخره اى، اين جمله بر آن پديدار گرديد: همانا بى نيازى و تنگدستى پس از عرضه [اعمال] بر خداوند آشكار مى گردد!»

349- 31563- (34) شخصى به امام صادق عليه السلام عرض كرد: «مرا اندرز گو!

امام

عليه السلام فرمود: فقر و طول عمر را به خود تلقين نكن!»

350- 31564- (35) گفته شده: «هيچ كس به خدا بسنده نكرد مگر آن كه مردم به او نيازمند شدند.»

و گفته شده: «نيازمند كسى است كه طمع ورزد و بى نياز كسى است كه قناعت كند.»

و اين اشعار به امير مؤمنان نسبت داده شده است:

«دنيا را دور كن به آنچه دور مى شود و دنيا را قطع كن به آنچه قطع مى شود

انسان بيهوده بى نيازى مى جويد و حال آن كه اگر قانع شود، بى نيازى در نفس اوست.»

351- 31565- (36) پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «بى نيازى در زيادى كالا نيست و همانا بى نيازى، بى نيازىِ نفس است.»

و فرمود: «سه ويژگى از ويژگى هاى اولياى خداست: اعتماد به خدا در هر چيز و بسندگى به او از هر چيز و احساس نياز به او در هر چيز.»

و فرمود: «آيا نمى خواهيد شما را از بدبخت ترين بدبخت ها آگاه گردانم؟

گفتند: بله، اى رسول خدا!

فرمود: آن كس كه فقر دنيا و عذاب آخرت در او گرد آمده است. از آن به خدا پناه مى بريم!»

352- 31566- (37) پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «هر كس حلال بخورد، فرشته اى بالاى سرش مى ايستد و برايش آمرزش طلب مى كند تا از خوردن آن فراغت يابد.»

353- 31567- (38) پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «هر كس چهل روز حلال بخورد، خداوند قلبش را نورانى مى گرداند!»

354- 31568- (39) حضرت على عليه السلام در يكى از سخنرانى هايش فرمود: «بهترين كارها حفظ آبرو با مال است!»

355- 31569- (40) در كشف الغمّه آمده است كه: «امام حسن عليه السلام خطاب

به امام حسين عليه السلام نامه اى نوشت و آن حضرت را بابت دادن صله به شعرا بازخواست كرد. امام حسين عليه السلام در پاسخ نوشت: خودت بهتر از من مى دانى كه بهترين مال مالى است كه آبروى انسان را حفظ كند.

356- 31570- (41) در تفسير منسوب به امام حسن عسكرى عليه السلام آمده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

«سپس همۀ نيكى ها پس از آن، چيزى است كه آبروى تان را با آن حفظ مى كنيد و از زبان سگان مردم نگه مى داريد؛ همانند شاعرانى كه غيبت مردم مى كنند. از آنان خود را حفظ كنيد. [آنچه در اين راه مصرف مى كنيد] آن از صدقات به شمار مى آيد.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 233

357- 31571- (42) جابر بن عبدالله انصارى روايت مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«هر نيكى صدقه است و هرآنچه مؤمن براى خود، خانواده و افراد تحت تكفلش صرف كند، برايش صدقه ثبت مى شود و آنچه انسان با آن آبرويش را حفظ كند، برايش صدقه نوشته مى شود.

جابر پرسيد: مقصود از آنچه انسان آبرويش را حفظ مى كند، چيست؟

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: آنچه به شاعر و صاحب زبانى- كه از آن پرهيز مى شود- مى دهد و هر چه انسان هزينه كند، خداوند ضامن جبران آن است مگر آنچه در ساختمان يا نافرمانى خدا مصرف كند.»

358- 31572- (43) على عليه السلام مى فرمايد: «به وسيلۀ اموال، آبروها را در دژ قرار دهيد.»

359- 31573- (44) و مى فرمايد: «بهترين مال ها، مالى است كه آبرويت را حفظ كند.»

360- 31574- (45) و مى فرمايد: «مالى كه آبرويت را حفظ كند، از دست

نرفته است.»

361- 31575- (46) و مى فرمايد: «از بزرگوارى است كه انسان جان «1» دهد و آبرويش را حفظ كند و از فرومايگى است كه انسان مالش را نگه دارد و آبرويش را بريزد.»

362- 31576- (47) و مى فرمايد: «با بخشيدن اموال تان، آبروى تان را حفظ كنيد. افزايش اموال با كاهش آبرو، پستى است.»

363- 31577- (48) و مى فرمايد: «با مالت بر آبرويت بيفزا تا بزرگى يابى و ببخش تا خدمت شوى و بردبارى كن تا جلودار قرار داده شوى.»

364- 31578- (49) و مى فرمايد: «با بى ارزش نمودن مال، بر آبرو بيفزاييد.»

365- 31579- (50) در تفسير منسوب به امام حسن عسكرى عليه السلام آمده است كه به امير مؤمنان عليه السلام گفته شد: «چه كسى از مردم بيش از همه حسرت مى خورد؟

امام عليه السلام فرمود: كسى كه مال خود را در ميزان ديگرى مشاهده كند، پس خداوند او را به خاطر آن مال داخل آتش كند و وارث او را به خاطر آن، وارد بهشت نمايد!

گفته شد: اين چگونه است؟

امام عليه السلام فرمود: آن گونه كه برخى از برادران مان براى من گفتند. شخصى واپسين لحظات زندگى خود را مى گذراند كه اين برادر ما به ديدار وى رفت. شخص محتضر به وى گفت: در اين صندوق يكصد هزار [درهم يا دينار] وجود دارد كه هرگز زكات آن ها را نپرداخته ام و با آن به خويشانم نيكى نكرده ام! نظر تو درباره آن ها چيست؟ [با اين همه پول چه كنم؟]

برادر ما پرسيد: به چه انگيزه اى آن ها را جمع كرده اى؟

مرد محتضر پاسخ داد: براى [نجات] از جفاى حكومت و فخرفروشى بر عشيره و خاندان و ترس از فقر بر خانواده و

فرزندان و ترس از روزگار!

على عليه السلام فرمود: برادر ما از نزد وى خارج نشد تا اين كه روح از بدن آن مرد جدا شد!

______________________________

(1). صحيح آن «مال» است؛ چنانچه در نسخۀ مستدرك الوسائل آمده است.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 235

آن گاه على عليه السلام ادامه داد: ستايش ويژۀ خداوندى است كه او را از دنيا خارج كرد، در حالى كه به خاطر باطلى كه جمع كرد و حقوقى كه از آن ها جلوگيرى كرد، نكوهيده بود. او جمع كرد و انباشت و درِ آن را محكم بست.

براى به دست آوردن اين اموال، بيابان هاى خشك و بى آب و علف و درياهاى وسيع و عميق را پيمود. اى كسى كه [در اين دنيا] مانده اى! فريب نخور آن گونه كه ديروز دوستت فريب خورد. همانا در روز قيامت كسى بيش از همه حسرت مى خورد كه مالش را در ميزان ديگرى مشاهده كند و خداوند شخص ديگر را به خاطر آن مال وارد بهشت كند و صاحب مال را به خاطر آن، وارد آتش نمايد.»

366- 31580- (51) در نهج البلاغه آمده است كه امير مؤمنان عليه السلام فرمود: «بزرگ ترين حسرت ها در روز قيامت، حسرت كسى است كه از راه حرام مالى به چنگ آورد و وارث او آن را در راه اطاعت خداوند مصرف كند. پس وارث به خاطر آن مال وارد بهشت شود و شخص اول به خاطر آن داخل آتش گردد.»

367- 31581- (52) در كتاب عدة الداعى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت شده است:

«بپرهيزيد از ثروت؛ زيرا در گذشته شخصى مال و فرزندان زيادى داشت. او تنها به خود و خانواده اش پرداخت و

ثروت زيادى براى آن ها انباشت. تا اين كه روزى فرشتۀ مرگ- به صورت شخص بينوايى- درِ خانه اش را زد. خدمتكاران در را گشودند. فرشتۀ مرگ به آنان گفت: سرورتان را نزد من فراخوانيد!

خدمتكاران گفتند: آيا [انتظار دارى] سرور ما براى مثل تو بيرون آيد؟

آن گاه او را به شدت و تندى از درِ خانه راندند. سپس فرشتۀ مرگ با همان قيافه به سوى آنان بازگشت و گفت: سرورتان را به سوى من فراخوانيد و به وى بگوييد من فرشتۀ مرگ هستم!

وقتى اين سخن به گوش مرد ثروتمند رسيد، از شدت ترس نشست و به افرادش گفت: با او به نرمى و ملايمت سخن بگوييد و به او بگوييد: خداوند تو را فرخنده و مبارك گرداند! شايد به دنبال شخص ديگرى هستى!

[وقتى پيام مرد ثروتمند به فرشتۀ مرگ رسيد] پاسخ داد: نه [اين گونه نيست] آن گاه بر مرد ثروتمند وارد شد و به وى گفت: برخيز! و هر چه مى خواهى وصيت كن؛ زيرا من پيش از بيرون رفتن از اين خانه جانت را خواهم گرفت!

صداى شيون و زارى فضاى خانه را پر كرد. مرد ثروتمند دستور داد صندوق ها را گشودند و زر و سيم آن ها را بر زمين ريختند (زر و سيم آن ها را بنويسند)، سپس روى به آن اموال كرد و شروع به ناسزاگويى به آن ها نمود. او مى گفت: اى مال! خداوند تو را لعنت كند! مرا از ياد پروردگارم بردى و از كار آخرتم غافل كردى تا مرگ به سراغم آمد!

[در اين هنگام] خداوند مال را به زبان آورد و گفت: چرا به من ناسزا مى گويى! حال آن كه تو پست تر از منى. آيا در نظر مردم حقير

نبودى پس وقتى آثار مرا بر تو ديدند، تو را بالا بردند؟ آيا تو و انسان هاى شايسته بر درِ خانۀ پادشاهان و بزرگان حاضر نمى شديد و تو پيش از آنان وارد مى شدى و آن ها مؤخر مى شدند؟

آيا از دختران پادشاهان و بزرگان خواستگارى نكردى و انسان هاى صالح نيز خواستگارى مى كردند؛ ولى تو با آنان ازدواج كردى و شايستگان پاسخ منفى مى شنيدند؟ اگر مرا در راه خير و نيكى انفاق مى كردى، من از خود مقاومتى نشان نمى دادم! اگر مرا در راه خدا انفاق مى كردى، من از تو كاسته نمى شدم! پس چرا به من ناسزا- مى گويى و حال آن كه خود پست تر از منى! من و تو هر دو از خاك آفريده شده ايم. پس من مى روم (در حالى خاك پاكى هستم) و تو گناه مرا با خود مى برى! مال با صاحبش اين گونه سخن مى گويد.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 237

368- 31582- (53) عثمان بن عيسى در تفسير آيۀ: اين گونه خداوند اعمال شان را حسرت بر آنان قرار داد «1»،

با واسطه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «آن شخصى است كه از خود مال باقى مى گذارد و به دليل بخل در راه اطاعت خدا انفاق نمى كند. سپس مى ميرد و آن مال را براى كسى مى گذراد كه در اطاعت يا نافرمانى خدا مصرف مى كند. پس اگر در پيروى دستور خدا مصرف كند، صاحب مال، آن را در ميزان ديگرى مشاهده مى كند و بر اندوه و حسرتش مى افزايد؛ چرا كه مال متعلق به وى بود.

او اگر در راه نافرمانى خدا صرف كند، صاحب مال او را با آن مال تقويت كرده است تا در راه نافرمانى خدا مصرف كند.

[و اين مطلب بر حسرتش مى افزايد].»

369- 31583- (54) على عليه السلام فرمود: «مال روزىِ كسى نيست كه آن را مصرف نكند.»

370- 31584- (55) حسين بن عثمان بن شريك در كتابش آورده است: «امام صادق عليه السلام پرسيد: تهيدست نزد شما كيست؟

گفته شد: كسى كه هيچ چيز ندارد!

امام عليه السلام فرمود: نه! بلكه تهيدست ثروتمندى است كه با چيزى از مالش به خدا نزديك نمى شود!»

371- 31585- (56) حسين بن مختار روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمود:

«خداوند، ثروتمند ستمگر و پيرمرد تبهكار و تهيدست نيرنگباز را دشمن دارد.

راوى پرسيد: [آيا مقصود از تهيدست] انسان كم بضاعت است؟

امام عليه السلام فرمود: نه! بلكه ثروتمندى است كه با چيزى از مالش به خدا نزديك نمى شود!»

372- 31586- (57) محمد بن احمد مى گويد: «گروهى از اهل خراسان به ديدار امام صادق عليه السلام آمدند. امام عليه السلام بدون پرسش، لب به سخن گشود و فرمود:

هر كس از راه غارت مال به دست آورد، خداوند آن مال را در مهلكه ها نابود مى كند.

آنان گفتند: فدايت گرديم! ما اين سخن را نمى فهميم!

امام عليه السلام به زبان فارسى فرمود: هر مال كه اباذر آيد، بِدَم شود.» «2»

در حديث ميسر گذشت: «هر كس حق را توصيف مى كند، با سه ويژگى شناخته مى شود ... و اگر مالدار است، بايد ملاحظه كرد مالش را كجا مصرف مى كند.» «3»

و در حديث جعفريات گذشت: « [بخشنده] كسى است كه مال را از حلال به دست آورد و در حلال مصرف كند.» «4»

و در حديث حريز گذشت: «بخشندۀ بزرگوار كسى است كه مالش را در راه حق مصرف مى كند.» «5»

______________________________

(1). بقره 2/ 167.

(2). اين حديث را

ابن شهرآشوب اين گونه نقل كرده است: «از باد آيد، بِدَم شود» (بحار الانوار 47/ 84/ 77) و با جستجويى كه در كتاب هاى لغت انجام شد، واژۀ «اباذر» جز به صورت نام براى صحابى بزرگوار پيامبر صلى الله عليه و آله در فارسى به كار نرفته است؛ از اين رو به نظر مى رسد گزارش ابن شهرآشوب صحيح باشد.

(3). ج ص ب 4 باب هاى فضيلت نماز، حديث 56.

(4). ج ص ب 43 باب هاى جهاد با نفس، حديث 63.

(5). ج ص ب 43 باب هاى جهاد با نفس، حديث 64.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 239

و در حديث ازدى گذشت: «بخشندگى اين است كه نفس انسان از طلب حرام بازايستد و هنگامى كه به حلال دست يافت، با خرسندى كامل آن را در اطاعت خدا انفاق كند.»

«1» و در حديث ابوالقاسم گذشت: « [بخشندگى] آن است كه اگر تمام دنيا مال او باشد و آن را در حقوقى [كه بر عهده دارد] انفاق كند، پيش خود اين گونه احساس كند كه هنوز حقوقى بر عهده دارد.» «2»

و بنگر ديگر احاديث آن باب را؛ زيرا با موضوع بحث تناسب دارد.

و در حديث حماد سخن لقمان به فرزندش گذشت كه فرمود: «اى فرزند عزيزم! همۀ تلخى ها را چشيدم ولى تلخ تر از فقر چيزى را نيافتم!» «3»

و در حديث وليد گذشت: «اصالت، كار است و شرافت، مال.» «4»

و در حديث عثمان گذشت: «اگر هريك از شما از راه حلال مال به دست آورد و در راه حلال هزينه كند، درهمى هزينه نمى كند مگر آن كه جايگزين مى شود.» «5»

در احاديث باب 1 و 3 و 5 از باب هاى طلب روزى، متناسب با موضوع مورد

بحث گذشت.

باب 18 مال با پنج ويژگى جمع مى شود. و حلال قوت را تأمين مى كند

373- 31587- (1) محمد بن اسماعيل بن بزيع مى گويد: «از امام رضا عليه السلام شنيدم كه فرمود: ثروت انباشته نمى شود مگر با پنج ويژگى: با بخل شديد، آرزوى دراز، حرص غالب، قطع رحم و برگزيدن دنيا بر آخرت.»

(مقصود از اين حديث و نظايرش اين است كه غالبا اين گونه است؛ زيرا فرمانروايى در اختيار خداست و گنجينه هاى تمام چيزها نزد اوست به هر كه بخواهد، هر چه بخواهد، مى بخشد.)

374- 31588- (2) قطب راوندى در كتاب لبّ اللباب مى نويسد: «در حديث آمده است: روزى حلال تنها به اندازۀ قوت و غذا به دست مى آيد و مال حرام بسيار بسيار مى آيد.»

______________________________

(1). ج ص ب 43 باب هاى جهاد با نفس، حديث 65.

(2). ج ص ب 43 باب هاى جهاد با نفس، حديث 66.

(3). ج ص ب 60 باب هاى جهاد با نفس، حديث 61.

(4). ج ص ب 67 باب هاى جهاد با نفس، حديث 31.

(5). ج ص ب 8 باب هاى دعا، حديث 15.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 241

باب 19 استحباب ترميم معاش و اصلاح مال و حكم تباه كردن مال

375- 31589- (1) محمد بن مروان روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمود:

«در حكمت آل داود آمده است: شايسته است كه مسلمانِ خردمند جز در سه مورد مسافرت نكند:

اصلاح معيشت و توشه اندوزى براى معاد و لذتى حلال. و براى مسلمان خردمند شايسته است، زمانى را معين كند كه در آن ميان خود و خدا به اعمالش رسيدگى كند و ساعتى را براى ديدار با برادرانى قرار دهد كه با يكديگر دربارۀ آخرت گفتگو كنند و مدتى را براى لذت هاى حلالش تعيين كند؛ زيرا اين مدت، در دو زمان ديگر به وى نيرو مى دهد.»

بخش نخست اين حديث پيشتر در

حديث عمرو گذشت.

«1» 376- 31590- (2) ابوحمزه سعدى از پدرش روايت مى كند كه امير مؤمنان عليه السلام در سفارش هايش به امام مجتبى عليه السلام فرمود:

«اى فرزند عزيزم! هيچ نادارى بدتر از نادانى نيست ... مؤمن ناگزير است كه براى سه چيز مسافرت كند: سامان بخشيدن به معيشت يا گام برداشتن براى معاد يا لذتى حلال.»

377- 31591- (3) در كتاب فقه الرضا آمده است:

«بكوشيد تا زمان تان چهار بخش باشد: بخشى از آن براى مناجات با خدا؛ ساعتى براى امر معاش؛ ساعتى براى انس و الفت با برادران مورد اعتماد- كسانى كه عيب هاى تان را به شما معرفى مى كنند و در باطن خيرخواه تان هستند- و ساعتى كه براى لذت بردن خلوت مى كنيد و با اين ساعت براى سه ساعت ديگر نيرو مى گيريد.»

______________________________

(1). ج ص ب 1 باب هاى آداب سفر، حديث 1.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 243

378- 31592- (4) از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود:

«سامان بخشيدن به وضع مالى، از ايمان است.»

379- 31593- (5) صالح بن حمزه از برخى از شيعيان روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمود: «بر تو باد به سامان دادن به وضع مالى؛ چرا كه آن شرافت كريم و بى نيازى از فرومايگان را به دنبال دارد!»

380- 31594- (6) پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «سامان بخشى به وضع مالى، از مردانگى است.»

381- 31595- (7) حارث اعور مى گويد: «امير مؤمنان عليه السلام از فرزندش امام مجتبى عليه السلام پرسيد: اى فرزندم! مردانگى چيست؟ امام مجتبى عليه السلام پاسخ داد: عفاف و سامان دهى به وضع مالى.»

382- 31596- (8) هشام بن حكم مى گويد: «امام موسى بن

جعفر عليه السلام به من فرمود: امام سجاد عليه السلام فرمود:

بهره گيرى ازمال، كامل كننده مردانگى است.»

383- 31597- (9) معاويه از امام مجتبى عليه السلام دربارۀ مردانگى پرسيد: «امام عليه السلام فرمود: بخيل بودن انسان نسبت به دينش، سامان دادن به مالش و پرداختن حقوق ديگران.»

معاويه گفت: آفرين اى ابومحمد! آفرين اى ابومحمد! پس از اين گفتگو، معاويه همواره مى گفت:

دوست داشتم يزيد كور بود و اين سخن را بر زبان مى آورد.»

384- 31598- (10) در نهج البلاغه در سفارش على عليه السلام به امام مجتبى عليه السلام آمده است: «و نگهدارى از آنچه در دست دارى، براى من محبوب تر است از طلب آنچه در اختيار ديگران است.»

385- 31599- (11) خلّاد- ابوعلى- روايت مى كند كه شخصى به امام صادق عليه السلام عرض كرد: «اى جعفر! مردى ثروتى دارد؛ ولى آن را تباه مى كند و بر باد مى رود.

امام عليه السلام فرمود: از مالت نگهدارى كن؛ زيرا آن برپاى دارندۀ دينت است.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 245

آن گاه اين آيه را تلاوت فرمود:

و اموالتان را- كه خداوند سبب پايدارى شما قرار داد- به سبك مغزان ندهيد.»

در حديث ابوالفتوح گذشت: «خداوند سه چيز را براى شما ناپسند مى داند ... و تباه ساختن مال.»

«1» و در حديث وشاء گذشت: «خداوند تباه ساختن مال و قيل و قال را دشمن دارد.» «2»

و احاديث متعددى از باب 1 از باب هاى مسافرت بر استحباب سامان بخشى به مال دلالت مى كند و در باب 4 طلب روزى و باب آينده مطالب مناسب با موضوع بحث وجود دارد.

باب 20 استحباب ميانه روى در هزينه و اندازۀ زندگى و عدم جواز اسراف و سخت گيرى و بيان حدّ هر دو

خداوند متعال مى فرمايد:

در راه خدا انفاق كنيد و با دستان تان خود را به هلاكت نيفكنيد و

نيكى كنيد، همانا خداوند نيكوكاران را دوست دارد «3».

از تو مى پرسند: چه چيز را انفاق كنند؟ بگو: مازاد [بر نياز] را «4».

و آنان را بهره مند سازيد، توانگر به اندازۀ قدرتش و تنگدست در حدّ توانش «5».

از آنان امتى ميانه روست و بسيارى از آنان زشت عمل مى كنند «6».

از ميوۀ آن- هنگامى كه ثمر داد- بخوريد و در روز برداشت حقوق آن را بپردازيد و زياده روى نكنيد، كه البته خداوند اسراف كنندگان را دوست ندارد «7».

اى فرزندان آدم! زيورهاى تان را در هر مسجدى برگيريد و بخوريد و بياشاميد و زياده روى نكنيد، كه البته خداوند اسراف كنندگان را دوست ندارد «8».

______________________________

(1). ج ص ب 36 باب هاى حقوق مالى، حديث 34.

(2). ج ص ب 36 باب هاى حقوق مالى، حديث 36.

(3). بقره 2/ 195.

(4). بقره 2/ 219.

(5). بقره 2/ 236.

(6). مائده 5/ 66.

(7). انعام 6/ 141.

(8). اعراف 7/ 31.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 247

و حق خويشان و بينوا و در راه مانده را بپرداز و از هدر دادن به شدت بپرهيز. به يقين به هدر دهندگان برادر و همسان شيطان هستند و شيطان به پروردگارش بسيار ناسپاس است «1».

اگر شما گنجينه هاى رحمت پروردگار مرا در اختيار داشتيد، در آن هنگام نيز از بيم تمام شدن بخل مى ورزيديد و انسان همواره بخيل است «2».

[بندگان خداى رحمان] ... و كسانى هستند، كه هر گاه انفاق كنند، زياده روى و سخت گيرى نمى كنند و ميان اين دو روش ميانه رو هستند «3».

386- 31600- (1) عبداللّٰه بن سنان روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام در تفسير آيۀ: و دستت را به گردنت زنجير نكن، دستش را بست و فرمود: « [مقصود] اين گونه است. و در توضيح: و

آن را به طور كامل نگشا، كف دستش را گشود و فرمود: [مقصود] اين گونه است.»

387- 31601- (2) ابوالقاسم كوفى در كتاب اخلاق از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «مؤمن ادبى را از خدا فرا مى گيرد؛ هنگامى كه [روزى را] بر وى توسعه دهد، ميانه روى و هنگامى كه بر او سخت گيرد، [به آن] بسنده مى كند.»

388- 31602- (3) داود بن سرحان مى گويد: «مشاهده كردم امام صادق عليه السلام با دست، خرما وزن مى كرد. به وى گفتم: فدايت گردم! اى كاش دستور مى داديد يكى از فرزندان يا يكى از خدمتكارانت اين كار را انجام مى داد.

امام عليه السلام پاسخ داد: اى داود! كار شخص مسلمان سامان نمى يابد مگر به سه چيز: فهم عميق دين، بردبارى بر بلا و اندازۀ در معيشت.»

ربعى بن عبداللّٰه با واسطه شخصى از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«كمال- همه كمال- فهم عميق و دقيق دين است ...» ادامۀ اين حديث، نظير حديث پيشين است. اين حديث با سندهاى گوناگون روايت شده است.

389- 31603- (4) ربعى با واسطه روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمود:

«كمال- تمام كمال- در سه چيز است ...» و در ميان آن سه چيز، اندازۀ در معيشت را بر شمرد.

390- 31604- (5) در كتاب دعائم الاسلام از على عليه السلام روايت شده كه فرمود:

«كمال- همۀ كمالات- فهم عميق دين، بردبارى در بلا و اندازۀ در معيشت است.»

______________________________

(1). اسراء 17/ 26- 27.

(2). اسراء 17/ 100.

(3). فرقان 25/ 67.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 249

391- 31605- (6) سدير از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«از نشانه هاى مؤمن

سه چيز است: اندازه گيرى نيكو در زندگى، بردبارى بر بلا و فهم عميق دين.

و فرمود: كسى كه در زندگى اندازه گيرى و برنامه ريزى نمى كند، در او خيرى نيست. نه دنيايش را اصلاح مى كند و نه آخرتش را.»

392- 31606- (7) ذريح محاربى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«هرگاه خداوند خير و نيكى اهل خانه اى را بخواهد به آنان ميانه روى و مدارا در امر معيشت عنايت مى كند.»

393- 31607- (8) از امير مؤمنان عليه السلام روايت شده كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

«هر گاه خداوند خير اهل بيتى را بخواهد، به آنان فهم عميق در دين، ميانه روى در معيشت و زندگى و اعتدال در كارها عنايت مى كند و كودكان به بزرگان احترام مى گزارند و هر گاه غير آن را براى آن ها بخواهد، بيهوده رهاى شان مى كند.»

در كتاب دعائم از پيامبر اكرم عليه السلام تا جملۀ: «اعتدال در كارها عنايت مى كند»، گزارش شده است.

394- 31608- (9) حماد بن عيسى روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمود:

«لقمان به فرزندش گفت: ... ميانه رو باش و بسيار بخيل نباش و در بخشش اسراف نكن.»

395- 31609- (10) امام صادق عليه السلام به عيسى بن موسى فرمود:

«اى عيسى! اموال متعلق به خداست كه آن را نزد انسان ها به امانت سپرده و به آنان دستور داده با ميانه روى بخورند، بنوشند، بپوشند، ازدواج كنند و بر رهوار سوار شوند. و افزون بر آن را به مؤمنان تنگدست انفاق كنند. پس هر كس گام از اين فراتر نهد، خوردن، نوشيدن، پوشيدن، ازدواج و مركبش حرام خواهد بود.»

396- 31610- (11) از امير مؤمنان عليه السلام روايت شده كه فرمود:

«ميانه روى،

اندك را رشد مى دهد.»

397- 31611- (12) و فرمود: «ميانه روى، اندك را به بار مى نشاند.»

398- 31612- (13) و فرمود: «هر كس با ميانه روى همنشين شود، بى نيازى همواره همنشينش خواهد بود و ميانه روى نيازها و كمبودهايش را برطرف مى كند.»

399- 31613- (14) امام صادق عليه السلام به عبيد فرمود:

«اى عبيد! اسراف فقر به دنبال دارد و ميانه روى بى نيازى برجاى مى گذارد.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 251

400- 31614- (15) على عليه السلام فرمود: «ميانه روى، نيمى از هزينه است.»

401- 31615- (16) و فرمود: «هر كس ميانه روى كند، هلاك نمى شود.»

402- 31616- (17) و فرمود: «در ميانه روى تلف نيست.»

403- 31617- (18) و فرمود: «هر كس ميانه روى، كند هزينه هايش كاهش مى يابد.»

404- 31618- (19) و فرمود: «هر كس در حال بى نيازى و فقر ميانه روى پيشه كند، براى بلاهاى روزگار آماده شده است.»

405- 31619- (20) در كتاب فقه الرضا آمده است:

«و براى خود و خانواده ات در حدّ اعتدال هزينه كن؛ زيرا خداوند متعال مى فرمايد: از تو مى پرسند: چه چيز انفاق كنند؟ بگو: ميانه روى، و «عفو» به معناى ميانه روى است و خداوند تعالى مى فرمايد: [بندگان رحمان] ... و كسانى هستند كه هر گاه انفاق كنند، اسراف نمى كنند و سخت نمى گيرند و ميان اين دو روش ميانه رو هستند.»

406- 31620- (21) امام صادق عليه السلام «1» فرمود: «براى ميانه رو تضمين كرده ام كه نيازمند نگردد.»

407- 31621- (22) ابن ابى يعفور از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«هيچ هزينه اى نزد خداوند محبوب تر از هزينۀ ميانه نيست و خداوند با اسراف دشمن است مگر در حج و عمره. پس خداوند مؤمنى

را رحمت كند كه از راه پاك و حلال به دست آورد و با اعتدال مصرف كند و مازاد را پيش فرستد.» «2»

408- 31622- (23) على عليه السلام فرمود: «عقل اين است كه ميانه روى پيشه كنى و اسراف نكنى و [هر گاه] وعده دهى، با آن مخالفت نكنى و هر گاه خشمگين شدى، بردبارى نمايى.»

409- 31623- (24) و فرمود: «از مردانگى اين است كه ميانه روى كنى و اسراف را رها نمايى و [هر گاه] وعده دهى، مخالفت نكنى!»

410- 31624- (25) و فرمود: «هركس به خوبى ميانه روى نكند، زياده روى او را از پاى درمى آورد.»

411- 31625- (26) امام سجاد عليه السلام فرمود: «همانا كسى مالش را در راه حق مصرف مى كند و با اين حال اسراف كننده است.»

در كتاب الوافى در توضيح حديث مى فرمايد: «يعنى در انفاق در راه حق از مقدار ضرورت مى گذرد.»

412- 31626- (27) على بن جذاعه در تفسير آيۀ: و به شدت از ولخرجى بپرهيز، روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمود:

«از خدا بترس و اسراف و سخت گيرى نكن و ميان اين دو، راه ميانه را در پيش گير. همانا ولخرجى از اسراف است و خداوند مى فرمايد: به شدت از ولخرجى بپرهيز. البته خداوند كسى را به دليل ميانه روى عذاب نمى كند.»

413- 31627- (28) بريد بن معاويه از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه امام سجاد عليه السلام فرمود:

«انسان بايد در حد ميانه و به مقدار نياز هزينه كند و بخشى از مازاد مالش را براى آخرتش پيش فرستد، زيرا اين روش نعمت را پايدارتر مى كند و به افزايش نعمت از جانب خدا نزديك تر است و براى تندرستى

و دورى از بلا سودمندتر است.»

______________________________

(1). در حديث «العالم» آمده است و مرحوم مجلسى اول آن را بر امام صادق منطبق كرده است. روضة المتقين 6/ 452.

(2). مرحوم مجلسى اول، حديث را بر اساس: «وانفق قصداً» شرح كرده است؛ روضة المتقين 6/ 452 و بر همين اساس ترجمه شد.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 253

414- 31628- (29) داود رقى روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمود:

«ميانه روى، كارى است كه خداوند آن را دوست دارد و اسراف، كارى است كه خداوند دشمن دارد، حتى [مثل] دور انداختن هستۀ خرما؛ چرا كه به درد چيزى مى خورد و حتى [مثل] ريختن ته ماندۀ آبى كه نوشيده اى!»

415- 31629- (30) مدرك بن ابى هزهاز روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمود:

«من ضمانت كرده ام كه شخص ميانه رو فقير نشود.»

416- 31630- (31) ابوحمزه از امام سجاد عليه السلام روايت مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«سه چيز نجات بخش است ... و ميانه روى در بى نيازى و تنگدستى.»

417- 31631- (32) على بن محمد با واسطه روايت مى كند كه امير مؤمنان عليه السلام فرمود:

«ميانه روى، فزايندۀ مال و اسراف، برباددهندۀ آن است.»

418- 31632- (33) حماد بن واقد قصاب از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«اگر شخصى همۀ اموالش را در راهى از راه هاى خدا انفاق كند، نيكو نيست و موفق نگرديده است. آيا خداوند تعالى نمى فرمايد: و با دستان تان خود را به هلاكت نيفكنيد و نيكى كنيد، كه خداوند نيكوكاران را دوست دارد مقصود [از نيكوكاران] ميانه روها هستند.»

419- 31633- (34) موسى بن بكر از امام موسى بن جعفر عليهما السلام روايت مى كند كه فرمود:

«مدارا

و ميانه روى نيمى از زندگى است و هرگز انسان با ميانه روى فقير نگشت.»

نظير اين حديث در باب 4 از باب هاى معاشرت، حديث 3 گذشت.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 255

420- 31634- (35) موسى بن بكر روايت مى كند كه امام موسى بن جعفر عليهما السلام فرمود:

«هرگز انسان با ميانه روى نيازمند نگرديد!»

421- 31635- (36) پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

«هر كس اسراف و تبذير كند، خداوند او را نيازمند مى كند.»

و فرمود: «هرگز ميانه رو، فقير نشد.»

422- 31636- (37) ابن ابى عمير با واسطه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه: «در آيۀ: از تو مى پرسند چه چيز انفاق كنند، بگو عفو. مقصود از «عفو»، ميانه روى است.»

423- 31637- (38) عبدالرحمن از امام صادق عليه السلام دربارۀ تفسير اين آيه پرسيد: «از تو مى پرسند چه چيز انفاق كنند؛ بگو ميانه روى. امام عليه السلام در پاسخ، اين آيه را تلاوت فرمود: و كسانى هستند كه هر گاه انفاق كنند، اسراف و سخت گيرى نمى كنند و ميان اين دو روش معتدل هستند. آن گاه افزود:

اين آيه پس از آن آيه است و [مقصود] حدّ وسط است.»

424- 31638- (39) يوسف از امام باقر عليه السلام يا امام صادق عليه السلام روايت كرده كه «عفو» را به مقدار نياز تفسير كرده اند.

425- 31639- (40) در روايت ابوبصير، «عفو» به ميانه روى تفسير شده است.

426- 31640- (41) رفاعه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند:

«هرگاه خداوند- تبارك و تعالى- بر شما بخشيد، پس شما [نيز] ببخشيد و هر گاه از شما بازداشت، امساك كنيد و در بخشش با خداوند به رقابت نپردازيد؛ چرا كه او بخشنده تر است.»

«1» 427- 31641-

(42) ابن سنان از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«هر كس در معيشت ميانه روى كند، خداوند به او روزى مى دهد و هر كس زياده روى كند، خداوند محرومش مى كند.»

428- 31642- (43) عبدالله بن ابان مى گويد: «از امام موسى بن جعفر عليهما السلام دربارۀ نفقۀ خانواده پرسيدم.

امام عليه السلام فرمود:

مابين دو امر ناپسند؛ اسراف و سخت گيرى.»

429- 31643- (44) عياشى مى گويد: «دربارۀ نفقۀ خانواده ام، از امام رضا عليه السلام درخواست اجازه كردم.

امام عليه السلام فرمود: بين دو امر ناپسند!

______________________________

(1). مرحوم فيض در توضيح حديث مى فرمايد: «و [نخواهيد] با زحمت خداوند را به بخشندگى وادار كنيد؛ چرا كه او به شما و آنچه به صلاح شماست، آگاهتر است؛ پس منع او از شما بخششى از خداست فوق ديگر بخشش ها.» الوافى 10/ 499.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 257

عياشى گفت: فدايت گردم! نه، به خدا سوگند! دو چيز ناپسند را نمى شناسم!

امام عليه السلام فرمود: آرى، خداوند تو را رحمت كند. آيا نمى دانى خداوند اسراف را ناپسند شمرده و سخت گيرى را ناپسند دانسته و فرموده:

[بندگان رحمان] ... و كسانى هستند، كه هر گاه انفاق مى كنند، زياده روى و سخت گيرى نمى كنند و ميان اين دو روش ميانه رو هستند.»

430- 31645- (45) ابن ابى يعفور و يوسف بن عمار از امام صادق عليه السلام روايت مى كنند كه فرمود: «همانا اسراف از بركت مى كاهد.»

431- 31646- (46) محمد بن سنان روايت مى كند كه: «امام موسى بن جعفر عليهما السلام در تفسير آيۀ: و ميان اين دو روش ميانه رو هستند، فرمود: قوام يعنى متعارف و شناخته شده. و در تفسير آيۀ:

توانگر به اندازۀ توانش و

تنگدست در حدّ قدرتش، كالايى در حدّ متعارف و اين بر نيكوكاران ثابت و لازم است.

امام فرمود: به اندازۀ خانواده اش و هزينۀ آنان؛ آن مقدارى كه مصلحت او و خانواده اش در آن است.

خداوند كسى را مكلف نمى كند مگر به اندازه اى كه به وى بخشيده.»

432- 31647- (47) عمار بن ابى عاصم روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمود:

«چهار گروه دعاى شان مستجاب نمى شود: يكى از آن ها كسى است كه مالى دارد و آن را تباه مى كند، آن گاه مى گويد: پرودگارا! به من روزى بده!

خداوند مى فرمايد: آيا دستور ميانه روى به تو ندادم!»

433- 31648- (48) على عليه السلام فرمود: «هدر دادن مال، عين نيازمندى است.»

434- 31649- (49) و فرمود: «هر گاه خداوند خير و خوبى بنده اى را بخواهد، ميانه روى و تدبير نيكو را به او الهام مى كند و از تدبير بد و اسراف، او را دور مى دارد.»

435- 31650- (50) و فرمود: «خود را به بى نيازى از مردم بياراييد و از اسراف و به هدر دادن دورى كنيد.»

436- 31651- (51) و فرمود: «زياده روى را واگذار! زيرا بخشش اسراف كننده ستايش نمى شود و فقرش مورد ترحم قرار نمى گيرد.»

437- 31652- (52) و فرمود: «اسراف، سبب فقر است.»

438- 31653- (53) و فرمود: «از برترين شرافت، خوددارى از هدر دادن و اسراف است.»

439- 31654- (54) و فرمود: «بيچاره اسراف كننده! چه دور است از اصلاح نفس خويش و جبران كارهايش.»

440- 31655- (55) در كتاب العوالى آمده است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «نه خوددارى [از انفاق] و نه اسراف، نه بخل و نه به اتلاف.»

441- 31656- (56) در كتاب اعلام

الدين آمده است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «برترين مردم بنده اى است كه از دنيا به اندازۀ نياز برگيرد و با عفاف همراه گردد و براى مسافرت توشه برگيرد و آمادۀ حركت شود.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 259

442- 31657- (57) و نيز در همان كتاب از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت شده كه فرمود:

«و بپرهيزيد از پرخورى؛ چرا كه پرخورى با سخت كردن دل، قلب را مسموم، عضوها را در اطاعت خدا كُند و بى حال و اميال را از شنيدن پند و اندرز كر مى كند. و بپرهيزيد از نگاه هاى غير ضرور؛ زيرا تمايلات را پراكنده مى كند و غفلت و بى خبرى مى زايد. و بپرهيزيد از اين كه طمع را شعار دل هاى تان قرار دهيد؛ زيرا قلب را به حرص و آز شديد در هم مى آميزد و با مُهر دوستى دنيا قلب را مُهر مى زند، و دوستى دنيا كليد هر پليدى و سرچشمۀ هر گناه و سبب نابودى هر نيكى است.»

443- 31658- (58) عبدالله بن سنان در تفسير آيۀ:

[و بندگان رحمان] ... و كسانى هستند كه هر گاه انفاق مى كنند، زياده روى و سخت گيرى نمى كنند و ميان اين دو روش ميانه رو هستند، دستش را گشود و انگشتانش را از يكديگر باز و اندكى خم كرد و در تفسير اين سخن خداوند: و دستت را به طور كامل نگشا، دستش را گشود و گفت: «اين گونه [مقصود است] و گفت: قوام، آن چيزى است كه از ميان انگشتان فرو مى ريزد و در كف دست مقدارى از آن باقى مى ماند.»

444- 31659- (59) عبدالملك بن عمرو احول مى گويد: «امام صادق عليه السلام اين

آيه را تلاوت فرمود:

[بندگان خداى رحمان] ... و كسانى هستند كه هر گاه انفاق مى كنند، زياده روى و سخت گيرى نمى كنند و ميان اين دو ميانه رو هستند.

آن گاه مشتى سنگ ريزه برداشت و آن ها را با دستش گرفت و فرمود: اين تنگ گرفتن است كه خداوند در قرآن فرموده. سپس مشت ديگرى سنگ ريزه برداشت و با دستش همۀ آن ها را رها كرد و فرمود: اين اسراف است. سپس مشت ديگرى سنگ ريزه برداشت و مقدارى از آن ها را رها كرد و مقدارى را نگه داشت و فرمود: اين ميانه روى است.»

445- 31661- (60) در آيۀ: و دستت را به گردنت زنجير نكن و آن را به طور كامل نگشا، كه در اين صورت نكوهيده و محسور مى مانى.

عمر بن يزيد از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه: «آن حضرت «احسار» را نيازمندى تفسير نموده است.»

446- 31662- (61) محمد بن يزيد از امام صادق عليه السلام از پيامبر اكرم عليه السلام روايت مى كند كه آن: «حضرت «احسار» را در آيۀ فوق به تنگ گرفتن تفسير كرده است.»

«1» 447- 31663- (62) هشام بن مثنى مى گويد: «مردى از امام صادق عليه السلام دربارۀ اين آيه سؤال كرد: و در روز برداشت، حق آن را بپردازيد و زياده روى نكنيد؛ چرا كه خداوند اسراف كنندگان را دوست ندارد.

امام عليه السلام يكى از انصار را نام برد و فرمود: فلانى كشاورزى داشت و هر گاه محصولش را برداشت مى كرد، همۀ آن را صدقه مى داد و خود و خانواده اش دست خالى مى ماندند. پس خداوند اين روش را اسراف قرار داد.»

______________________________

(1). بنا بر اين معناى «محسوراً» در آيه، در فشار قرار داده شده مى شود؛ كه

با تفسيرى كه حديث پيشين ارايه داد، تطابق كامل دارد.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 261

448- 31664- (63) ابوبصير روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمود:

«چه بسا تهيدستى اسرافكارتر از توانگر است؛ زيرا توانگر از آنچه به وى عنايت شده انفاق مى كند و تهيدست از غير آنچه به وى بخشيده شده» «1».

449- 31665- (64) حسين بن عثمان بن شريك با واسطه روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمود: «چه بسا تهيدستى اسرافكارتر از توانگرى است؛ زيرا توانگر از آنچه خداوند به وى بخشيده انفاق مى كند و تهيدست از آنچه در اختيارش نيست.»

450- 31666- (65) در كتاب العوالى آمده است: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

در اسراف هيچ خيرى نيست و در خير، هيچ اسرافى نيست.»

451- 31667- (66) بشر بن مروان مى گويد: «نزد امام صادق عليه السلام رفتيم. امام عليه السلام دستور داد مقدارى خرما آوردند.

يكى از حاضران پس از خوردن خرما، خواست هسته اش را به كنارى پرتاب كند، ناگهان امام عليه السلام دستش را گرفت و فرمود:

چنين نكن؛ زيرا اين كار هدر دادن است و البته خداوند فساد و تباهى را دوست ندارد.»

452- 31668- (67) عبدالرحمان بن حجاج مى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ اين سخن خداوند سؤال كردم: و به شدت از زياده روى و هدردادن بپرهيز! امام عليه السلام فرمود: هر كس چيزى را در غير پيروى خدا مصرف كند، او هدردهنده و مسرف است و هر كس در راه خير انفاق كند، او ميانه روست.»

453- 31669- (68) ابوبصير مى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ اين سخن خداوند سؤال كردم: و به شدت از زياده روى

و هدر دادن بپرهيز! امام عليه السلام فرمود:

شخصى دارايى اش را مى بخشد و اين كار، او را دست خالى باقى مى گذارد.

ابوبصير گفت: پس اسراف در حلال نيز هست؟ امام عليه السلام فرمود: آرى!»

454- 31670- (69) ابواسحاق باواسطه از امام سجاد عليه السلام روايت مى كند كه امير مؤمنان فرمود: «اسراف كننده سه نشانه دارد: غذايى بالاتر از شأنش مى خورد، لباسى بالاتر از موقعيتش مى پوشد و آنچه به وى تعلق ندارد، مى خرد.»

حماد بن عيسى از امام صادق عليه السلام نظير اين حديث را- با اختلاف در ترتيب- در سفارش هاى لقمان به فرزندش آورده است.

455- 31671- (70) در كتاب دعائم الاسلام در تفسير اين سخن خداوند: و به شدت از هدردادن و زياده روى بپرهيز! از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «در پيروى خدا هدر دادن نيست.»

456- 31672- (71) در كتاب غرر الحكم و درر الكلم آمده است كه على عليه السلام فرمود:

«اسراف در هر چيز نكوهيده است مگر در كارهاى نيك.»

______________________________

(1). شايد مقصود از حديث اين باشد كه توانگر به دليل پرداخت نفقۀ خانوده اش، اختيار ساير اموالش را دارد ولى تهيدست به دليل عدم پرداخت نفقۀ خانواده اش، اختيار اموالش را ندارد و هر چه انفاق كند از اموال ديگران است- م.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 263

457- 31673- (72) و فرمود: «بدانيد، كه بخشش اين مال در ناحق هدردادن و اسراف است.»

458- 31674- (73) و فرمود: «نيازمندترين مردم كسى است كه در حال توانگرى و وسعت مال بر خود سخت گيرد و براى ديگران باقى گذارد.»

459- 31675- (74) و فرمود: «اسراف در هر چيز نكوهيده است، مگر در كارهاى نيك و نهايت

تلاش در پيروى خدا.»

460- 31676- (75) و فرمود: «هر چه از ميانه روى بگذرد، اسراف است.»

461- 31677- (76) و فرمود: «بيش از نياز، اسراف است.»

462- 31678- (77) در كتاب عدة الداعى آمده است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

«هر كس به هدر دهد، خداوند او را نيازمند مى كند.»

463- 31679- (78) در كتاب مكارم الاخلاق آمده است كه امام صادق عليه السلام فرمود:

«اگر كسى هزار درهم براى غذايى بپردازد و يك مؤمن از آن بخورد، اسراف به شمار نمى آيد.»

464- 31680- (79) روايت شده: «اگر غذايى يكصد هزار درهم تمام شود و سپس يك نفر مؤمن از آن بخورد، اسراف به شمار نمى آيد.»

465- 31681- (80) امام حسن عليه السلام فرمود: «اگر همۀ دنيا به صورت يك لقمه شود و سپس براى كسى كه با اخلاص خداوند را مى پرستد، بخورانم، خود را دربارۀ او مقصر مى دانم و اگر همه چيز را از كافر بازدارم تا از گرسنگى و تشنگى در آستانۀ مرگ قرار گيرد و در اين حال جرعه آبى به وى بنوشانم، خود را اسرافكار به شمار مى آورم.»

466- 31682- (81) از على عليه السلام روايت شده كه فرمود: «اندازه گيرى و برنامه ريزى نيمى از زندگى و اندوه نيمى از پيرى است. شخص ميانه رو نيازمند نمى شود.»

467- 31683- (82) از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت شده كه فرمود:

«ميانه روى نيمى از زندگى است و شخص ميانه رو نيازمند نمى شود.»

در حديث سماعه گذشت: «هر كس- بدون اسراف- غله اش براى خوراك، پوشاك و ساير نيازهاى خود و خانواده اش كافى نباشد، البته زكات برايش حلال است.»

«1» در حديث عامر گذشت: «...

آن گاه امام عليه السلام دستور داد كيسه اى از درهم آوردند. دستش را داخل آن كرد و مشتى درهم به او داد و فرمود: از خدا بترس و اسراف و سخت گيرى نكن و ميان اين دو روش ميانه رو باش. همانا ولخرجى و به هدر دادن از اسراف است. خداوند متعال مى فرمايد: به شدت از زياده روى و به هدر دادن بپرهيز. «2»

______________________________

(1). ب 3 مستحقان زكات، حديث 6.

(2). ب 1 حقوق مستحب مالى، حديث 13.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 265

در احاديث متعددى از باب 42 راندن درخواست كمك كننده متناسب با مطالب مورد بحث گذشت.

در حديث زراره گذشت: «اندازه گيرى و برنامه ريزى، نيمى از زندگى است و شخص ميانه رو هرگز فقير نمى شود!» «1»

و در احاديث باب 10 فضايل حج، مناسب با موضوع بحث گذشت.

در حديث ابن ابى يعفور گذشت: «هيچ هزينه اى از هزينۀ ميانه و متعادل، نزد خداوند محبوب تر نيست و او اسراف را دشمن دارد مگر در حج و عمره.» «2»

در حديث اسحاق گذشت: «اگر هر يك از شما- هنگام سود بردن- بخشى از آن را كنار بگذارد و بگويد اين براى حج و هنگامى كه چنين كرد و زمان حج فرارسيد و هزينۀ سفرش آماده گرديد و خدا خواست، پس خارج مى شود.» «3»

در حديث ابومخنف گذشت: «هر كس در ميان شما مالى دارد، پس بپرهيزد از فساد و تباهى؛ زيرا بخشيدن آن در راه ناحق اسراف و هدردادن است.» «4»

در حديث ابوخالد گذشت: «گناهانى كه پرده را بر مى دارد، گرفتن وام بدون تصميم پرداخت و هدر دادن مال در راه باطل است.» «5»

در حديث اسحاق گذشت: «مؤمن، كم هزينه و برنامه ريزِ خوبى براى زندگى است.» «6»

در حديث

زهرى گذشت: «محبوب ترين چيزها نزد خداوند سه چيز است: ميانه روى در حال توانگرى ....» «7»

و بنگر باب 33 از باب هاى دعا؛ چرا كه در آن باب متناسب با اين بحث مطالبى وجود دارد.

و در حديث ابن حفص گذشت: «اندازه گيرى و برنامه ريزى نيكو در زندگى از مردانگى است.» «8»

و در حديث فضل گذشت: «هركس اندازه گيرى و برنامه ريزى ندارد، مال ندارد.» «9»

______________________________

(1). ب 7 فضايل حج، حديث 28.

(2). ب 10 فضايل حج، حديث 7.

(3). ب 13 فضايل حج، حديث 1.

(4). ب 68 جهاد با نفس دشمن، حديث 2.

(5). ب 12 جهاد با نفس، حديث 27.

(6). ب 64 جهاد با نفس، حديث 44.

(7). ب 11 امر به معروف، حديث 11.

(8). ب 36 مسافرت، حديث 7.

(9). ب 8 پوشاك، حديث 11.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 267

و بنگر ساير احاديث باب 8 و باب 20 از باب هاى پوشاك و باب 18 از باب هاى حيوانات را كه با موضوع بحث تناسب دارد؛ به ويژه حديث ابان كه در آن آمده است: «ولى مال متعلق به خداست، كه نزد اشخاص به امانت مى گذارد و به آنان اجازه مى دهد در حدّ متوسط بخورند، بياشامند، بپوشند، ازدواج كنند و مركب سوار شوند ....»

«1» و در حديث مسعده از امام صادق عليه السلام گذشت: «... آنان را از اسراف و سخت گيرى بازداشت بلكه حد متوسط ميان اين دو [را به آنان دستور داد]، نه اين كه همۀ اموالش را ببخشد و آن گاه دعا كند كه خداوند به او روزى دهد؛ كه دعايش مستجاب نمى شود ... و كسى كه خداوند مال بسيارى به او ارزانى كرده، پس آن ها را مصرف كند و آن گاه به درگاه

خداوند روى آورد و دعا كند كه پروردگارا به من روزى بده! پس خداوند مى فرمايد: «آيا روزى گسترده به تو ندادم، پس چرا ميانه روى نكردى، آن گونه كه به تو دستور دادم؟» «2»

در باب آينده، مطالب مناسب با اين بحث خواهد آمد.

و در حديث معتب خواهد آمد: «اى معتب! نيمى از غذاى خانوادۀ مرا از جو و نيم ديگر از گندم قرار بده. البته خداوند تعالى مى داند كه من مى توانم به خانواده ام از گندم مرغوب غذا دهم ولى دوست دارم خداوند مشاهده كند كه من در زندگى به خوبى اندازه گيرى و برنامه ريزى مى كنم.» «3»

و در حديث علوان خواهد آمد: «اندازه گيرى و برنامه ريزى، نيمى از زندگى است.» «4»

باب 21 در آنچه بدن را اصلاح مى كند، اسراف نيست

468- 31684- (1) اسحاق بن عبد العزيز از برخى شيعيان روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمود: «ما در راه مكه بوديم كه تصميم به احرام گرفتيم. پس داروى حمام استفاده كرديم، ولى از نخاله هاى آرد چيزى همراه نداشتيم، تا پس از استفاده از نوره، به بدن مان بماليم، از اين رو ناچار آرد به بدن مان ماليديم.

راوى مى گويد: از اين سخن امام عليه السلام حالتى به من دست داد كه خداوند به آن آگاه است. امام عليه السلام [با مشاهدۀ اين حالت در من] پرسيد: آيا از اسراف بيمناكى؟

گفتم: آرى!

امام عليه السلام فرمود: در آنچه كه بدن را اصلاح مى كند، اسراف نيست. چه بسا من دستور مى دهم آرد الك شده را با روغن زيتون مخلوط كنند و آن را به بدنم مى مالم. همانا اسراف در چيزى است كه

______________________________

(1). ب 18 حيوانات، حديث 4.

(2). 22/ ب 17 طلب روزى، حديث 14 (31543).

(3). 23/ ب 48 مستحبات تجارت، حديث 6.

(4).

ب 9 ازدواج، حديث 30.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 269

مال را تباه كند و به بدن زيان برساند.

راوى پرسيد: سخت گيرى چيست؟

امام عليه السلام فرمود: خوردن نان و نمك، در حالى كه قدرت بر چيز ديگر دارى!

راوى گفت: پس ميانه روى چسيت؟

امام عليه السلام فرمود: [خوردن] نان و گوشت و شير و سركه و روغن؛ يكبار اين و يكبار آن.»

در حديث اسحاق بن عبدالعزيز از نظير اين حديث تا جملۀ «به بدن زيان برساند»، پيشتر گذشت.

«1» و ساير احاديث باب 25 از باب هاى آداب حمام و باب 4 از باب هاى عطر را بنگر.

باب 22 ثواب كسى كه ميوه و مانند آن را ببيند و قادر بر خريد آن نباشد و صبر كند

469- 31685- (1) محمد بن احمد بن يحيى بن عمران اشعرى با واسطه روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام به برخى يارانش فرمود: «آيا وارد بازار نمى شوى؟ آيا مشاهده نمى كنى ميوه و ديگر چيزهاى مورد علاقه ات فروخته مى شود؟ [و تو قدرت بر خريد آن ها ندارى]؟

راوى گفت: آرى، به خدا سوگند!

امام عليه السلام فرمود: آگاه باش آنچه مى بينى و توان خريدش را ندارى و بر آن بردبارى مى كنى، در برابر آن برايت حسنه اى است.»

470- 31686- (2) روايت شده كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در حديثى دربارۀ ويژگى برادرانش كه پس از وى خواهند آمد، فرمود:

«اى ابوذر! اگر يكى از آنان به يكى از لذت هاى دنيا تمايل پيدا كند آن گاه خويشتن دارى كند و آن را نجويد، پاداش وى در برابر تذكر خانواده اش و اندوه و آه وى اين است كه در مقابل هر نَفَس دو هزار هزار [/ دو ميليون] حسنه خداوند به وى پاداش مى دهد و دو هزار هزار [/ دو ميليون] گناه از وى مى زدايد و دو

هزار هزار [/ دو ميليون] درجه اش [مقامش] را بالا مى برد ...»

______________________________

(1). ب 25 آداب حمام، حديث 5.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 271

باب 23 استحباب انتخاب تجارت از اسباب رزق، با رعايت واجبات واين كه نه دهم رزق در تجارت است. و ترك تجارت مكروه است. و خريد مستحب است اگر چه گران باشد. و اين كه تاجر ترسو، محروم و تاجر جسور، مرزوق است

خداوند متعال مى فرمايد:

اى كسانى كه ايمان آورديد، هر گاه تا سررسيد معين به يكديگر وام داديد، پس آن را بنويسيد ... مگر آن كه داد و ستدى نقدى باشد كه ميان خود دست به دست مى كنيد ...

«1». اى كسانى كه ايمان آورديد، در اموال تان بيهوده و ناروا تصرف نكنيد مگر آن كه بر اساس تجارتى با رضايت شما باشد «2».

بگو: اگر پدران و فرزندان و برادران و همسران و خاندان تان و اموالى كه گرد آورده ايد و تجارتى كه از بى رونقى آن بيمناكيد و مسكن هاى مورد پسندتان از خدا و پيامبرش و جهاد در راه او نزد شما دوستدارتر است، پس منتظر باشيد تا دستور خدا فرارسد و خداوند گروه فاسقان را هدايت نمى كند «3».

مردانى كه هيچ تجارت و سوداگرى آنان را از ياد خدا و برپاداشتن نماز و پرداخت زكات به خود مشغول نمى كند. از روزى بيمناكند كه در آن دل ها و چشم ها زير و رو مى شود «4».

و هنگامى كه تجارت يا سرگرمى را ديدند به سوى آن شتافتند و تو را ايستاده رها كردند. بگو:

آنچه نزد خداست، بهتر از سرگرمى و تجارت است و خداوند بهترين روزى دهندگان است «5».

471- 31687- (1) معلى بن خنيس مى گويد: «امام صادق عليه السلام مرا مشاهده كرد كه دير به بازار مى روم. امام فرمود:

«بامداد به سوى سربلندى ات بشتاب.»

472- 31688- (2) هشام بن احمر مى گويد: «امام موسى بن جعفر عليه السلام به مصادف فرمود: بامداد به سوى سربلندى ات بشتاب.» مقصود امام عليه السلام بازار است.

473- 31689- (3)

على بن عقبه مى گويد: «امام صادق عليه السلام به يكى از دوستدارانش فرمود: اى بندۀ خدا! سربلندى ات را حفظ كن.

وى پرسيد: سربلندى من در چيست؟

امام عليه السلام فرمود: بامداد به بازار رفتن و نفس خود را بزرگ داشتن!»

و نيز به يكى ديگر از دوستدارانش فرمود: «چه شده است كه بامداد رفتن به سوى سربلندى ات را رها كرده اى؟

وى پاسخ داد: مى خواهم در تشييع جنازه اى شركت كنم!

امام عليه السلام فرمود: پس رفتن به سوى سربلندى ات را بعدازظهر رها نكن!»

______________________________

(1). بقره 2/ 282.

(2). نساء 4/ 29.

(3). توبه 9/ 24.

(4). نور 24/ 37.

(5). جمعه 62/ 11.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 273

474- 31690- (4) روح از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«نُه دهم روزى در تجارت است.»

475- 31691- (5) زيد بن على از پدرش امام سجاد عليه السلام از پدرش امام حسين عليه السلام از پدرش على بن ابى طالب عليه السلام از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله حديث پيشين را با اضافۀ اين جمله روايت كرده است: «و بقيۀ آن در گوسفنددارى است.»

476- 31692- (6) پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «روزى، ده بخش است؛ نُه تاى آن در تجارت است (و يكى در غير آن).»

477- 31693- (7) عبدالمؤمن انصارى از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «بركت ده بخش است؛ نُه دهم آن در تجارت و يك دهم ديگر در پوست هاست.»

«1» 478- 31694- (8) فضل بن ابى قرّه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند: «گروهى از مسلمانان غير عرب خدمت على عليه السلام آمدند و

گفتند: «ما از اين اعراب نزد شما شكايت مى كنيم. همانا رسول خدا صلى الله عليه و آله بخشش ها را ميان ما و آن ها به طور مساوى تقسيم مى كرده و سلمان و بلال و صهيب را به ازدواج درآورد ولى اين ها دربارۀ ما از اين كار خوددارى مى كنند و مى گويند ما چنين نمى كنيم.

على عليه السلام به سوى اعراب رفت و دربارۀ مسلمانان غير عرب با آن ها سخن گفت ولى عرب ها فرياد برآوردند: اى ابوالحسن عليه السلام، ما از اين كار خوددارى مى كنيم! ما از اين كار خوددارى مى كنيم!

على عليه السلام [از ميان آنان] بيرون رفت، درحالى كه از شدت خشم، عبايش را بر زمين مى كشيد و به [غير اعراب] مى گفت: اى گروه غير عرب! اين ها با شما همانند يهوديان و مسيحيان رفتار مى كنند. با زنان تان ازدواج مى كنند ولى به شما زن نمى دهند و مثل آنچه مى گيرند به شما نمى دهند. پس به تجارت روى آوريد، خداوند به شما بركت دهد، همانا من از رسول خدا عليه السلام شنيدم كه فرمود:

روزى ده بخش است؛ نه بخش آن در تجارت و يكى در غير آن است.»

بخش پايانى حديث از جمله: «به تجارت روى آوريد ...» در كتاب من لا يحضر الفقيه نيز آمده است.

______________________________

(1). مرحوم صدوق پس از بيان اين حديث مى فرمايد: «مقصود از پوست ها گوسفند است و حديثى كه از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت شده كه نه دهم روزى در تجارت و بخش ديگر در گوسفند است»، اين مطلب را تأييد مى كند.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 275

479- 31695- (9) ابوامامه از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود:

«خير و

خوبى ده بخش است؛ برترين آن ها تجارت است، هنگامى كه حق بگيرد و حق بدهد!»

480- 31696- (10) محمد بن مسلم از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه امير مؤمنان عليه السلام فرمود: «به تجارت بپردازيد؛ زيرا تجارت شما را از اموال مردم بى نياز مى كند.»

481- 31697- (11) محمد زعفرانى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«هر كس به دنبال تجارت رود، از مردم بى نياز مى شود.

راوى گفت: هر چند عيالوار باشد؟

امام عليه السلام فرمود: هر چند عيالوار باشد؛ همانا نه دهم روزى در تجارت است.»

482- 31698- (12) امام صادق عليه السلام فرمود:

«هر كس با تجارت همراه شود، از مردم بى نياز مى شود.»

483- 31699- (13) عبدالله بن عباس روايت مى كند، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

«بايد تلاش و كوشش كنيد؛ زيرا آزادشدگان تان در تجارت از شما پيشى مى گيرند!

اى گروه قريش! همانا بركت در تجارت است و خداوند دمساز با آن را تهيدست نمى كند مگر تاجر قَسَم خورده را.»

484- 31700- (14) ابوالفتوح رازى در تفسيرش از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «پاك ترين چيزى كه انسان و فرزندان شان مى خورند، از دست رنج شان است.»

485- 31701- (15) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام از على عليه السلام روايت كرده كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «هر گاه يكى از شما تنگدست گرديد، پس بايد از خانه اش بيرون رود و در جستجوى فضل خدا و روزى در زمين به گردش و مسافرت بپردازد و خود و خانواده اش را اندوهگين نسازد.»

486- 31702- (16) شخصى از امام صادق عليه السلام درخواست كرد در پيشگاه

خدا براى وى دعا كند تا خدا در آسايش به وى روزى دهد. امام عليه السلام فرمود: «من براى تو دعا نمى كنم. آن گونه كه به تو دستور داده شده، به جستجوى روزى بپرداز!»

و فرمود: «شايسته است در طلب روزى، گرماى تابش خورشيد بر بدن شخص مسلمان برسد.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 277

487- 31703- (17) در كتاب دعائم الاسلام آمده است: «در نبرد تبوك پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به جوان چالاكى برخورد كرد كه تعداد معدودى شتر فربه را به جلو هدايت مى كرد. ياران پيامبر صلى الله عليه و آله با مشاهدۀ آن جوان به آن حضرت گفتند:

بهتر و مناسب تر بود كه چالاكى اين جوان و فربهى شترانش در راه خدا به كار گرفته مى شد!

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آن جوان را فراخواند و فرمود: به من بگو با اين شترانت چه كار مى كنى؟

آن جوان گفت: «اى رسول خدا صلى الله عليه و آله! من خانواده و همسر دارم و با اين شتران نفقۀ آنان را به دست مى آورم و از كمك خواستن از مردم بى نيازشان مى كنم و بدهكارى هاى خود را مى پردازم!

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: با كار ديگرى چطورى؟

جوان گفت: نه! وقتى آن جوان رفت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

اگر راست گفته باشد، پاداشى همانند پاداش رزمنده [در راه خدا] و پاداش حج گزار و پاداش عمره گزار خواهد داشت.»

488- 31704- (18) از امير مؤمنان عليه السلام روايت شده كه فرمود: «افتخار كننده به خود، بهتر از افتخار كننده به پدرش است؛ البته من بهتر از پدرم هستم و پيامبر اكرم صلى

الله عليه و آله از پدرش شريف تر است و ابراهيم عليه السلام از [پدرش] تارخ شريف تر بود.

از امام عليه السلام سؤال شد: افتخار به چيست؟

امام عليه السلام فرمود: به يكى از سه چيز: ثروتى آشكار يا ادبى برتر يا حرفه و صنعتى كه انسان از آن شرمگين نباشد.»

489- 31705- (19) در كتاب دعائم الاسلام آمده است كه امام صادق عليه السلام به يكى از يارانش فرمود: «به من رسيده كه تو از خويشانت بسيار غيبت مى كنى؟

آن مرد گفت: آرى، فدايت گردم!

امام عليه السلام پرسيد: آن ها كجا هستند؟

آن مرد گفت: در اهواز و فارس!

امام عليه السلام پرسيد: به چه كارى مشغولند؟

وى پاسخ داد: در پى تجارت و دنيا هستند!

امام فرمود: بنگر، هر گاه چيزى از دنيا را طلب كردى و به آن دست نيافتى پس به ياد آور كه خداوند از ميان آنان دينش را مخصوص تو گردانيد و ولايت ما را بر تو منت نهاد و به ياد آور بلاهايى را كه از تو دور گردانيد؛ چرا كه گذران عمر و جان در اين ها شايسته تر است تا آنچه از دنيا از دست داده اى.»

490- 31706- (20) ابن بكير با واسطه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «تجارت بر عقل مى افزايد.»

491- 31707- (21) در تفسير على بن ابراهيم آمده است: «... سپس خداوند ماجراى مريم عليها السلام را بازگو كرد ... آن گاه جبرئيل به مريم ندا داد: درخت خرما را به شدت به سوى خود تكان ده «1». يعنى درخت خرماى خشك را تكان بده! پس مريم آن را تكان داد. [پس از صدور اين دستور، مريم از محل آن درخت

بى خبر بود و براى يافتن آن به پرس وجو افتاد] در آن روز بازار برپا بود. بافندگان به سوى مريم عليها السلام آمدند. در آن زمان بافندگى بهترين و شريف ترين شغل ها بود. آنان سوار بر قاطرهاى سياه و سفيد به آن سوى آمدند. مريم عليها السلام از آنان پرسيد: درخت خرماى خشك كجاست؟

بافندگان مريم عليها السلام را مسخره كردند و از خود راندند. مريم عليها السلام به آنان گفت: خداوند كارتان را كساد و بى رونق نمايد و شما را در ميان مردم ننگ و عار قرار دهد. پس از آن گروهى تاجر به آنجا آمدند. [مريم عليها السلام از آنان محل درخت را پرسيد.] تاجران او را به محل درخت خرماى خشك راهنمايى كردند. مريم عليها السلام به آنان گفت: خداوند به كارتان بركت دهد و مردم را به شما نيازمند كند.»

______________________________

(1). مريم 19/ 25.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 279

492- 31708- (22) از امير مؤمنان عليه السلام روايت شده كه در بيان راه هاى معيشت مردم فرموده است: «... و روش تجارت در اين سخن خداوند بيان شده است: اى كسانى كه ايمان آورديد، هر گاه تا زمان معين به يكديگر وامى داديد آن را بنويسيد ...

«1». پس خداوند سبحان چگونگى خريد كالا را در سفر و وطن و چگونگى تجارت را به آنان آموزش داد؛ چرا كه تجارت از راه هاى معاش و گذران زندگانى است.»

493- 31709- (23) حماد بن عثمان روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمود: «ترك تجارت از عقل مى كاهد.»

494- 31710- (24) معاذ بن كثير به امام صادق عليه السلام عرض كرد: «من توانگر شده ام؛ آيا تجارت را رها

كنم؟

امام عليه السلام فرمود:

اگر چنين كنى، عقلت كاهش مى يابد.» يا سخنى شبيه به اين فرمود.

495- 31711- (25) اسباط بن سالم مى گويد: «روزى نزد امام صادق عليه السلام بودم كه وى سراغ معاذِ كرباس فروش را گرفت. به امام عليه السلام گفته شد: تجارت را رها كرده است.

امام عليه السلام فرمود: كار شيطان است! كار شيطان است! به درستى كه هر كس تجارت را رها كند، دو سوم عقلش كاهش مى يابد. آيا نمى داند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از يكى از كاروان هاى شام [جنسى] خريد، با آن تجارت كرد و سود برد و بدهى خود را پرداخت كرد؟»

496- 31712- (26) اسباط بن سالم مى گويد: «نزد امام صادق عليه السلام رفتم. امام عليه السلام پرسيد: عمر بن مسلم چه كرد؟ من گفتم: خوب است ولى تجارت را رها كرده است. امام عليه السلام سه مرتبه فرمود: كار شيطان است! آيا نمى داند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از كاروان شام خريد كرد و از آن به مقدارى سود برد كه بدهى اش را پرداخت و در ميان خويشاوندانش تقسيم كرد. خداوند مى فرمايد: مردانى كه هيچ تجارت و سوداگرى آنان را از ياد خدا و برپاداشتن نماز باز نمى دارد ...

________________________________________

بروجرى، آقا حسين طباطبايى - مترجمان: حسينيان قمى، مهدى - صبورى، م، منابع فقه شيعه، 31 جلد، انتشارات فرهنگ سبز، تهران - ايران، اول، 1429 ه ق

منابع فقه شيعه؛ ج 22، ص: 279

افسانه سرايان مى گويند: گروهى [كه قرآن را ستوده] تجارت نمى كردند. دروغ مى گويند بلكه آنان نماز را در وقت خود ترك نمى كردند و اين برتر است از كسى كه در نماز حاضر مى شود

و تجارت نمى كند.»

______________________________

(1). بقره 2/ 282.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 281

497- 31713- (27) معاذ لباس فروش مى گويد: «امام صادق عليه السلام به من فرمود: اى معاذ! در تجارت سست شدى بلكه از آن كناره گرفته اى!

معاذ گفت: در تجارت سست نشده ام و از آن كناره گيرى نكرده ام.

امام عليه السلام فرمود: پس تو را چه شده است؟

گفتم: منتظر قيام شما هستم [يا منتظر دستور مجدد شما براى تجارت هستم]- اين ماجرا مربوط به زمان كشته شدن وليد بن عبدالملك بود- و من مال بسيارى دارم كه در اختيارم هست و به احدى بدهكار نيستم و گمان نمى كنم كه تا پايان عمرم نيز تمام شود.»

امام عليه السلام فرمود: تجارت را رها نكن؛ زيرا ترك آن عقل را از بين مى برد. براى خانواده ات تلاش كن و بپرهيز از اين كه آنان براى تو كار و تلاش كنند.

سخن امام عليه السلام در پايان حديث در كتاب مقنع نيز آمده است؛ با اين تفاوت كه به جاى «براى خانواده ات تلاش كن»، «بر خانواده ات توسعه بده و رفاه بيشتر آنان را فراهم كن»، آمده است.

498- 31714- (28) امام صادق عليه السلام فرمود: «ترك تجارت عقل را از بين مى برد.»

499- 31715- (29) معاذ بن كثيرِ لباس فروش به امام صادق عليه السلام عرض كرد: «اموالى در اختيار دارم و تصميم گرفته ام بازار را رها كنم. امام عليه السلام فرمود: در اين صورت نظرت از ارزش و اعتبار ساقط مى شود و در هيچ موردى از تو درخواست كمك نمى شود.»

500- 31716- (30) امام صادق عليه السلام به فضيل بن يسار فرمود: «به چه كارى مشغولى؟

فضيل پاسخ داد: امروز [اين روزها] به كارى مشغول نيستم!

امام

عليه السلام فرمود: اين گونه است كه اموال تان از بين مى رود و اوضاع بر شما سخت مى شود.»

501- 31717- (31) فضيل بن يسار مى گويد: «به امام صادق عليه السلام عرض كردم: من از تجارت كناره گرفته ام و از آن دست برداشته ام!

امام عليه السلام فرمود: چرا؟ آيا ناتوانى؟ اين گونه است كه اموال تان از ميان مى رود. از تجارت دست برنداريد و فضل خدا را بجوييد.»

502- 31718- (32) فضل بن ابى قرّه مى گويد: «نزد امام صادق عليه السلام بودم كه آن حضرت دربارۀ شخصى سؤال كرد و فرمود: چه چيز مانع وى از برگزارى حج شده است؟

پاسخ داده شد: رها كردن تجارت و تنگدستى (كم كارى).

امام عليه السلام كه تا آن زمان تكيه داده بود [با شنيدن اين سخن] به طور مستقيم نشست و فرمود:

تجارت را رها نكنيد كه حقير و بى ارزش مى شويد. تجارت كنيد تا خداوند به شما بركت دهد.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 283

503- 31719- (33) بريد عِجلى به پدرزنش محمد بن مسلم گفت: «تصميم به انجام كارى گرفته ام. از امام صادق عليه السلام براى من دربارۀ آن بپرس! مردم نزد من اموالى دارند و من با آن ها تجارت مى كنم. تصميم گرفته ام از دنيا ببرم و همۀ آن اموال را به صاحبانش تحويل دهم.

محمد بن مسلم ماجرا را براى امام صادق بازگو كرد و پرسيد: درباره او چه نظرى داريد؟

امام عليه السلام فرمود: اى محمد! آيا مى خواهد با دستانش به غارت اموالش بپردازد. [آيا خود مى خواهد به جنگ با خويش رود] نه [چنين اجازه اى به وى نمى دهم] بلكه با توكل بر خدا، داد و ستد نمايد.»

504- 31720- (34) فضيل بن يسار به امام صادق

عليه السلام عرض كرد: «من تجارت را رها كرده ام! امام عليه السلام فرمود:

چنين نكن. درِ مغازه ات را باز كن، بساط كارت را بگستران و از خدا- پروردگارت- درخواست روزى كن!»

505- 31721- (35) امام صادق عليه السلام از يكى از يارانش دربارۀ كسب و كارش پرسيد. وى پاسخ داد: «فدايت گردم! از تجارت دست برداشتم!

امام عليه السلام پرسيد: و چرا؟

آن مرد گفت: به خاطر انتظار قيام و حكومت شما!

امام عليه السلام فرمود: اين از شما شگفت آورتر است! اموال تان نابود مى شود. از تجارت دست برندار و فضل و بخشش خداى را بجوى. درِ مغازه ات را باز كن، بساط كارت را بگستران و از پروردگارت درخواست روزى كن!»

506- 31722- (36) روح بن عبدالرحيم روايت مى كند كه در تفسير آيۀ: مردانى كه هيچ تجارت و سوداگرى آنان را از ياد خدا باز نمى دارد، امام صادق عليه السلام فرمود: آنان تاجران هستند كه هر گاه وقت نماز فرامى رسد، تجارت را رها مى كنند و به سوى نماز مى روند. پاداش آنان بزرگ تر از كسى است كه تجارت نكند.»

507- 31723- (37) در كتاب فقه الرضا آمده است:

«و هنگامى كه مشغول تجارت بودى و وقت نماز فرارسيد، پس تجارت تو را از نماز بازندارد؛ زيرا خداوند در توصيف و ستايش گروهى فرمود:

مردانى كه هيچ تجارت و سوداگرى آنان را از ياد خدا باز نمى دارد.

آن گروه تجارت مى كنند و آن هنگام كه وقت نماز فرارسد، تجارت را رها مى كنند و نماز را برپاى مى دارند. پاداش اين ها بزرگ تر از پاداش كسى است كه تجارت نمى كند و نماز مى گزارد.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 285

508- 31724- (38) على بن عقبه مى گويد: «ابوخطاب- پيش

از انحراف- پرسش هاى شيعيان را خدمت امام عليه السلام مى برد و پاسخ آن ها را به ايشان مى رساند. وى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: بخريد هرچند با قيمت گران؛ زيرا روزى. با خريد [و فروش] فرود مى آيد.»

509- 31725- (39) محمد بن سلامه قضاعى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «تاجر ترسو، محروم است و تاجر بى باك، مرزوق.»

باب 24 استحباب سرمايه دادن به ديگران براى تجارت

510- 31726- (1) محمد بن عذافر مى گويد: «امام صادق عليه السلام هزار و هفتصد دينار به پدرم داد و فرمود: با اين پول براى من تجارت كن! سپس افزود:

آگاه باش كه من به سود آن رغبتى ندارم- هرچند سود نيز چيز دوست داشتنى است- بلكه من دوست دارم خداوند مرا در معرض فايده هايش مشاهده كند.

پدرم گفت: صد دينار سود بردم، آن گاه با امام عليه السلام ديدار كردم و گفتم: «صد دينار براى تو سود بردم. امام عليه السلام از اين خبر بسيار خوشحال شد و فرمود:

آن را بر سرمايه ام بيفزا!

محمد مى گويد: پدرم مرد و پول امام صادق عليه السلام در دستش باقى بود. پس امام عليه السلام طى نامه اى به من نوشت: خداوند ما و تو را عافيت دهد! من نزد ابومحمد هزار و هشتصد دينار دارم. اين پول را به وى دادم تا با آن تجارت كند. آن را به عمر بن يزيد تحويل بده!

محمد مى گويد: وقتى در نوشته هاى پدرم نگاه كردم، مشاهده كردم در آن نوشته است هزار هفتصد دينار از ابوموسى «1» نزد من است كه براى وى يكصد دينار تجارت شده و سود داشته است.

عبدالله بن سنان و عمر بن يزيد او را

مى شناسند.»

511- 31727- (2) محمد بن عذافر از پدرش روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام هفتصد دينار به وى داد و فرمود:

«اى عذافر! اين پول را در كارى مصرف كن و من اين كار را از روى حرص انجام نمى دهم؛ بلكه دوست دارم خداوند مرا در معرض فايده هايش مشاهده كند.

عذافر مى گويد: من صد دينار از آن سود بردم و در حال طواف به امام عليه السلام عرض كردم: فدايت گردم! خداوند از آن پول صد دينار روزى كرد!

امام عليه السلام فرمود: آن را بر سرمايه ام بيفزا!»

______________________________

(1). مقصود امام صادق عليه السلام است؛ زيرا يكى از فرزندان وى موسى است. شايد از روى تقيه اين گونه نوشته باشد. مرآت العقول 19/ 20.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 287

باب 25 استحباب انتخاب شغل و كار با دست و خوردن و انفاق از دسترنج

خداوند تعالى مى فرمايد:

به راستى از جانب خويش هديه اى به داود بخشيديم [و گفتيم] اى كوه ها و پرندگان با وى همصدا شويد و آهن را براى وى نرم كرديم؛

كه زره هاى فراخ بساز و حلقه ها را درست اندازه گيرى كن و كارهاى شايسته انجام دهيد؛ زيرا من به آنچه انجام مى دهيد، آگاهم «1».

و در آن باغ هايى از خرما و انگور قرار داديم و در آن چشمه ها را جارى ساختيم.

تا از ميوه هاى آن و دسترنج شان بخورند. پس آيا سپاسگزارى نمى كنند «2»؟

و همانا او بى نياز و خشنود مى كند «3».

512- 31728- (1) زيد شحّام روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمود:

«به تحقيق، امير مؤمنان عليه السلام هزار برده از دسترنج خويش آزاد كرد.»

513- 31729- (2) فضل بن ابى قرّه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«امير مؤمنان عليه السلام پيوسته بيل مى زد و زمين ها را آباد مى كرد. و پيامبر

اكرم صلى الله عليه و آله هسته ها را با دهان مى مكيد و مى كاشت. پس در همان زمان [رشد مى كرد] و خرما بر آن آشكار مى شد و همانا امير مؤمنان عليه السلام هزار برده از مال و دسترنج خويش آزاد كرد.»

514- 31730- (3) در كتاب دعائم الاسلام آمده است:

«امير مؤمنان عليه السلام با دست كار مى كرد و در راه خدا جهاد مى نمود و سهم خود را از غنايم دريافت مى كرد. به تحقيق [روزى] آن حضرت همراه قطار شترى با بار هستۀ خرما مشاهده شد. از امام عليه السلام سؤال شد: اى ابوالحسن، اين ها چيست؟ على عليه السلام پاسخ داد: اگر خدا بخواهد، درخت خرماست! پس آن ها را كاشت و [حتى] يكى از آن ها به هدر نرفت. و در زمان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و [نيز] از وقتى كه ادارۀ امور مردم را در اختيار گرفت تا پايان عمر، پيوسته در حال جهاد و نبرد در راه خدا بود. و در فواصل ميان آن در مزرعه ها و نخلستان هاى خويش كار مى كرد، تا اين كه هزار برده، همه را از دسترنج خويش آزاد كرد.»

______________________________

(1). سبا 34/ 11- 10.

(2). يس 36/ 35- 34.

(3). نجم 53/ 48.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 289

515- 31731- (4) محمد بن عبدالله بن حسن مثنى به امام صادق عليه السلام گفت: «من داناتر، بخشنده تر و دليرتر از تو هستم!

امام عليه السلام فرمود: اين كه گفتى داناتر از من هستى، به تحقيق جدّ من و جدّ تو هزار برده از دسترنج خويش آزاد كرد. پس آن ها را براى من نام ببر و اگر مايل باشى من آن ها را تا آدم براى تو

نام ببرم، اين كار را انجام دهم ...».

516- 31732- (5) روايت شده كه «هر گاه امير مؤمنان از جهاد و نبرد در راه خدا آسوده مى شد به آموزش مردم و داورى ميان آنان مى پرداخت و هر گاه از اين كار نيز فراغت مى يافت، در باغى كه داشت مشغول كار كردن با دست مى شد و با اين حال ذكر خدا نيز بر زبانش جارى بود.»

517- 31733- (6) هشام بن سالم از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«امير مؤمنان عليه السلام هيزم جمع مى كرد و آب مى آورد و جاروب مى كرد و فاطمه آسيا مى كرد و خمير مى نمود و نان مى پخت.»

518- 31734- (7) نجم از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«فاطمه عليها السلام كارِ خانه، خمير كردن، نان پختن و جار و كردن را براى على عليه السلام تضمين كرد و على عليه السلام كارهاى بيرون خانه از هيزم آوردن و نان و غذا آوردن را براى فاطمه عليها السلام به عهده گرفت.»

519- 31735- (8) از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت شده كه فرمود:

«هر كس از دسترنج خويش نان خورد، بسان برق جهنده از صراط مى گذرد.»

520- 31736- (9) و فرمود:

«هر كس از دسترنج حلال خويش نان خورد، درهاى بهشت بر رويش گشوده مى شود و از هر يك كه بخواهد، وارد مى شود.»

521- 31737- (10) و فرمود:

«هر كس از دسترنج خويش خورد، خداوند با رحمت و مهربانى به وى نگاه مى كند و سپس هرگز او را عذاب نمى كند.»

522- 31738- (11) و فرمود:

«هر كس از دسترنج خويش خورد، در روز قيامت در شمار پيامبران خواهد بود و پاداش

پيامبران را دريافت خواهد نمود.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 291

523- 31739- (12) عامر از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «هنگامى كه خداوند آدم عليه السلام را از بهشت فرود آورد، به وى دستور داد با دست كشاورزى كند و پس از نعمت هاى بهشتى از دسترنج خويش بخورد ...».

524- 31740- (13) امير مؤمنان عليه السلام در نهج البلاغه مى فرمايد:

«بى گمان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به عنوان الگو و راهنماى تو بر نكوهيدگى، عيب ها، رسوايى ها و زشتى هاى دنيا كافى است؛ چرا كه دنيا از هر سو از وى گرفته شد و براى غير او گسترده و آماده گرديد. پيامبر صلى الله عليه و آله را از خوردن شير دنيا باز داشتند و از زيورهاى آن منع كردند و اگر خواهى موسى- همسخن خدا- را دومين الگو و راهنما معرفى كنم! آنجا كه گفت: پروردگارا! همانا من به خيرى كه تو به سويم فرو فرستى، نيازمندم «1».

به خدا سوگند! وى جز نانى براى خوردن از خدا درخواست نكرد! چرا كه او [مدت ها] علف مى خورد؛ به طورى كه- از شدت لاغرى و آب شدن گوشت بدنش- رنگ سبز علف از زير پوست نازك شكمش آشكار بود.

و اگر بخواهى داود عليه السلام- نى نواز و خوانندۀ اهل بهشت- را به عنوان سومين الگو و سرمشق معرفى كنم! بى گمان وى با دست خويش از برگ خرما زنبيل مى بافت و از همنشينانش مى پرسيد:

كدامتان عهده دار فروش آن مى شويد؟

و از بهاى آن، نان جوينى مى خورد ...».

525- 31741- (14) روايت شده كه حواريون عيسى عليه السلام به دنبال وى مى رفتند و هر

گاه گرسنه مى شدند، مى گفتند: «اى روح خدا! گرسنه ايم!

عيسى عليه السلام نيز در هر كجا كه بودند- كوه يا دشت- با دست به زمين مى زد و براى هر كدام دو قرص نان بيرون مى آورد و آنان مى خوردند.

و هر گاه احساس تشنگى مى كردند، مى گفتند: اى روح خدا! تشنه ايم! عيسى عليه السلام نيز در هر كجا كه بودند- كوه يا دشت- با دست به زمين مى زد و آب بيرون مى آورد و حواريون مى نوشيدند.

حواريون به عيسى عليه السلام گفتند: چه كسى از ما برتر است؟ هر گاه بخواهيم به ما غذا مى دهى و هر گاه بخواهيم سيراب مان مى كنى- در حالى كه به تو ايمان آورده ايم و از تو پيروى مى كنيم!

عيسى عليه السلام فرمود: برتر از شما كسى است كه با دستانش كار كند و از كسب خويش خورد. از آن پس حواريون رختشويى را در قبال مزد، انجام مى دادند.»

______________________________

(1). قصص 28/ 24.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 293

526- 31742- (15) فضل بن ابى قرّه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «خداوند به داود عليه السلام وحى فرستاد كه اى داود! اگر تو با دستانت كار مى كردى و از بيت المال نمى خوردى، بندۀ خوبى بودى!

داود عليه السلام چهل روز گريست تا خداوند به آهن وحى كرد كه براى بندۀ من داود عليه السلام نرم شو. پس خداوند آهن را براى وى نرم كرد و او در هر روز زره اى مى ساخت و به هزار درهم مى فروخت. داود عليه السلام سيصد و شصت زره ساخت و به سيصد و شصت هزار فروخت و از بيت المال بى نياز گشت!»

527- 31743- (16) عمار سجستانى از امام صادق عليه السلام از

پدرش- امام باقر عليه السلام- روايت مى كند كه فرمود:

«همانا رسول خدا صلى الله عليه و آله سنگى را در راه قرار داد تا آب را از زمينش بازگرداند. به خدا سوگند! تاكنون هيچ شتر يا انسانى با آن برخورد نكرده است.»

528- 31744- (17) زراره مى گويد: «شخصى نزد امام صادق آمد و گفت: من با دستانم نمى توانم كارى را به خوبى انجام دهم و تجارت را نيز به خوبى انجام نمى دهم. من انسانى محروم و نيازمند هستم.

امام عليه السلام فرمود: با سرت باربرى كن و از مردم بى نياز شو! به تحقيق پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله سنگى بر روى شانه حمل كرد و آن را در ديوار يكى از باغ هايش قرار داد. آن سنگ هنوز در محل خود باقى است و ارتفاع آن معلوم نيست مگر اين كه (با معجزۀ پيامبر صلى الله عليه و آله) آنجا قرار دارد.»

529- 31745- (18) ابوعمرو شيبانى مى گويد: «امام صادق عليه السلام را بيل به دست با لباس خشنى مشاهده كردم كه در يكى از باغ هايش كار مى كرد و عرق از پشتش مى ريخت. به امام عليه السلام عرض كردم: فدايت شوم! [بيل] را به من بده تا به جاى تو كار كنم! امام فرمود:

من دوست دارم كه انسان در طلب روزى از گرماى تابش خورشيد آزار ببيند.»

530- 31746- (19) فضل بن ابى قرّه مى گويد: «در حالى نزد امام صادق عليه السلام رفتيم كه وى در يكى از باغ هايش كار مى كرد. به امام عليه السلام گفتيم: فدايت گرديم؛ بگذار ما يا غلامان به جاى تو كار كنيم! امام عليه السلام فرمود:

نه! مرا به حال خود واگذاريد! من

دوست دارم خداوند مرا در حال كار كردن با دست و طلب روزى حلال، با آزردن [نفس] خويش، مشاهده كند.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 295

531- 31747- (20) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «براى شخص مسلمان شايسته است در جستجوى روزى، گرماى تابش خورشيد بر او بتابد.»

532- 31748- (21) ابو بصير روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمود:

«با اين كه من كسانى را دارم كه به جاى من كار كنند، با اين حال در برخى مزارع خود به قدرى كار مى كنم تا عرق كنم؛ براى اين كه خداوند بداند من روزى حلال طلب مى كنم.»

533- 31749- (22) اسماعيل بن جابر مى گويد: «در يكى از باغ هاى امام صادق عليه السلام نزد وى رفتم. امام عليه السلام لباس شبيه كرباس بر تن داشت كه از شدت تنگى گويا بر بدنش دوخته شده بود و در آن حال بيلى به دست گرفته بود و راه آب را باز مى كرد.»

534- 31750- (23) على بن ابى حمزه مى گويد: «امام موسى بن جعفر عليهما السلام را مشاهده كردم كه در زمينش كار مى كرد و پاهايش در آب فرو رفته بود. به امام عليه السلام عرض كردم:

فدايت گردم! مردان كجا هستند؟ امام فرمود:

اى على! كسى كه از من و پدرم بهتر بود، با دست در زمينش كار مى كرد!

على بن ابى حمزه پرسيد: او كيست؟

امام عليه السلام فرمود: پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و امير مؤمنان عليه السلام و همۀ پدرانم با دستان خود كار مى كردند و اين روش پيامبران، رسولان و شايستگان است.»

535- 31751- (24) سكونى از امام صادق

عليه السلام از نياكانش روايت مى كند كه امير مؤمنان عليه السلام در تفسير اين سخن خدا: و به تحقيق او بى نياز و خشنود مى كند، فرمود: «هركس را به معيشت خود بى نياز و با دسترنجش خشنود مى كند.»

536- 31752- (25) سعيد بن جبير مى گويد: «از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله سؤال شد: كدام كسب و درآمد انسان پاك تر است؟

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

كار كردن انسان با دست و هر معاملۀ نيك و پسنديده [به دور از شبهه، دروغ و خيانت.]»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 297

537- 31753- (26) حسين بن علوان از امام صادق عليه السلام از پدرش امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه امير مؤمنان پيوسته مى فرمود:

«هركس آب و خاك داشته باشد و نيازمند شود، پس خداوند او را [از رحمتش] دور گردانيده است [يا دور گرداند].»

538- 31754- (27) ابو عمر مى گويد: «سلمان در زمانى كه حاكم مداين بود، زنبيل مى بافت، مى فروخت و مى خورد و مى گفت: من دوست ندارم مگر اين كه از دسترنج خويش روزى خورم. وى زنبيل بافى را از مدينه فراگرفته بود.»

539- 31755- (28) سلمان در نامه اى در پاسخ به اعتراضات عمر به وى اين گونه نوشت: «از سلمان آزاد شده پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به عمر بن خطاب ... و اين كه گفتى من به زنبيل بافى و خوردن نان جوين روى آورده ام، اين ها از چيزهايى نيست كه بر مؤمن عيب گرفته شود و به آن نكوهش گردد. به خدا سوگند! اى عمر! بى گمان خوردن نان جوين و زنبيل بافى و بركنارى از غذاها و نوشيدنى هاى لذيذ و گوارا و دورى از غصب حق مؤمن

و ادعاى ناحق، نزد خدا و پيامبرش صلى الله عليه و آله برتر و محبوب تر است و به پرهيزگارى نزديك تر. همانا شخص رسول خدا صلى الله عليه و آله را مشاهده كردم كه هرگاه نان جوينى مى يافت، با شادمانى آن را مى خورد و ناراحت و خشمگين نمى شد ...»

540- 31756- (29) خالد طيالسى مى گويد: «محمد بن مسلم از توانگران كوفه و بزرگان و بلندپايگان آن شهر بود.

وى نزد امام باقر عليه السلام مى رفت. امام عليه السلام به وى فرمود: بشارت باد بر فروتنان! تواضع و فروتنى پيشه كن!

محمد بن مسلم با آن موقعيت اجتماعى [پس از بازگشت به كوفه] طبق خرمايى برداشت و در كنار مسجد مشغول خرما فروشى شد. خويشاوندان وى [پس از آگاهى از اين موضوع] نزد او آمدند و گفتند: ما را رسوا و بى آبرو كردى!

محمد بن مسلم پاسخ داد: سرورم به من دستورى داده است و من از جاى خود حركت نمى كنم تا اين طبق خرما را بفروشم.

آنان گفتند: اگر از اين كار خود دست بردار نيستى، دست كم در بازار آسياب گران بنشين! سپس آسيابى به وى دادند و محمد بن مسلم بر در مغازه اش مى نشست و آسياب مى كرد.»

541- 31757- (30) ابن عباس مى گويد: «هرگاه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شخصى را مشاهده مى كرد كه از او خوشش مى آمد، مى پرسيد: آيا اين مرد شغل و حرفه اى دارد؟ و اگر پاسخ منفى مى شنيد، مى فرمود: از چشمم افتاد!

و وقتى دليل آن پرسيده مى شد، پاسخ مى داد: براى اين كه وقتى مؤمن حرفه و شغلى نداشته باشد، از دينش روزى مى خورد.»

در احاديث باب 1 از باب هاى طلب روزى، مناسب با اين

بحث گذشت و در احاديث باب 1 و 5 از باب هاى مزارعه، مطالبى مناسب با اين بحث خواهد آمد.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 299

باب 26 كراهت فروش زمين [عقار]، مگر اين كه از پول آن، مثل آن را بخرد و استحباب خريد زمين

542- 31758- (1) ابان بن عثمان مى گويد: «امام صادق عليه السلام مرا فرا خواند و پرسيد: آيا فلانى زمينش را فروخت؟

گفتم: آرى! امام عليه السلام فرمود:

«در تورات ثبت است كه هركس زمين يا آبى را بفروشد و [پول آن را] در زمين يا آب مصرف نكند، پول آن نابود مى شود.»

543- 31759- (2) مسمع مى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: زمينى دارم كه درخواست خريدش از من مى شود و مرا به فروش آن ترغيب و تشويق مى كنند.

امام فرمود: اى ابو سيار! آيا نمى دانى كه هركس آب و خاك را بفروشد (و پولش را در آب و خاك مصرف نكند) آن پول بر باد مى رود؟

مسمع گفت: فدايت گردم! من آن را به قيمت زيادى مى فروشم و با آن زمين بزرگ ترى خريدارى مى كنم.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد!»

544- 31760- (3) هشام بن احمد از امام كاظم عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «بهاى عقار نابود مى شود مگر آن كه در ملك ديگر مثل آن مصرف شود.»

545- 31761- (4) امام كاظم عليه السلام از پدرش از جدش روايت فرمود:

«فروشندۀ مزرعه محروم است و خريدار آن روزى داده شده است.»

546- 31762- (5) وهب حريرى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«خريدار زمين كشاورزى و عقار، روزى داده مى شود و فروشنده اش محروم است.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 301

547- 31763- (6) امام صادق عليه السلام فرمود:

«خريدار مزرعه و عقار، روزى داده مى شود و فروشندۀ آن محروم است.»

548- 31764-

(7) زراره روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمود:

«انسان چيزى بى فايده تر از طلا و نقره براى وارثش باقى نمى گذارد.

زراره پرسيد: در چهار ديوارى- باغ و خانه- آن را مصرف كند.»

549- 31765- (8) مزارم مى گويد: «امام صادق عليه السلام به مصادف- بردۀ آزاد شده اش- فرمود: مزرعه و عقار بگير؛ زيرا هر گاه بلا و مصيبتى بر انسان فرود آيد و به ياد چيزى كه خانواده اش را تأمين كند افتد، راحت تر جان مى دهد.»

550- 31766- (9) معاويه بن عمار از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«هنگامى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وارد مدينه شد، با پا [ى مبارك شان] دور خانه هاى آن را علامت گذاشت و گفت: خدايا! هركس بخشى از آن را بفروشد، برايش مبارك نگردان!»

551- 31767- (10) معمد بن خلاد از امام كاظم عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«شخصى با قيافۀ خيرخواهانه و نصيحت گرانه نزد امام صادق عليه السلام آمد و گفت: اى بو عبد اللّٰه! چرا اموال و املاك خود را تكه تكه و پراكنده قرار داده اى و حال آن كه اگر در يك محل بود، كم هزينه تر و پرسودتر بود؟ امام صادق عليه السلام فرمود:

من آن ها را پراكنده و پاره پاره قرار دادم كه اگر به اين مال آسيبى رسد، ديگرى سالم بماند و كيسۀ پول همۀ آن ها در يك جا جمع باشد.»

در احاديث باب 1 از باب هاى مزارعه، مطالبى مناسب اين بحث خواهد آمد.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 303

باب 27 استحباب انجام كارهاى بزرگ بدون نيابت؛ مانند خريدن زمين، بردگان و شتر و نيابت گرفتن غير آن ها و اختيار گرفتن كارهاى شريف و اجتناب از كارهاى پست

552- 31768- (1) يونس با واسطه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«كارهاى بزرگ را شخصاً به عهده بگير و كارهاى كوچك را

به ديگران واگذار! راوى پرسيد: نظير خريد املاك و مشابه آن!»

553- 31769- (2) داود بن نعمان مى گويد: «كميت نزد امام صادق عليه السلام رفت و اين شعر را براى امام عليه السلام خواند:

«خداوند اميال مرا خالص گرداند تا با تمام نيرو زه كمان را نكشم و تيرهايم به خطا نرود. [بدون آن كه همۀ تلاش و كوشش خود را به كار گيرم، به آرزوهايم دست يابم.]

امام صادق عليه السلام فرمود: اين گونه نگو، بلكه بگو: با تمام نيرو زه كمان را بكشم و تيرهايم خطا نرود.

[همۀ تلاش و كوشش خود را به كار گيرم و به آرزوهايم دست يابم.]

آن گاه امام عليه السلام فرمود: بى گمان خداوند كارهاى شريف و بزرگ را دوست دارد و كارهاى پست و دون را ناخوشنود دارد ...»

554- 31770- (3) امير مؤمنان عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

«خداوند بخشنده است و بخشندگى و كارهاىِ شريف و بزرگ را دوست دارد و كارهاى پست و حقير را ناخشنود دارد. و بيشترين بزرگداشت و احترام به خداوند سه چيز است: احترام و بزرگداشت سپيدموى در اسلام، پيشواى عادل و عامل به قرآن بدون آن كه وى از قرآن عدول و آن را تهى كند.»

555- 31771- (4) امام صادق عليه السلام به ارقط فرمود:

«بسيار در بازار نگرد و خريد چيزهاى خرد و ناچيز را شخصا به عهده نگير! زيرا براى شخص مسلمانِ شريف و ديندار شايسته نيست كه خريد چيزهاى خرد و كوچك را شخصا به عهده بگيرد، مگر سه چيز كه شايسته است انسان ديندار و شريف شخصاً آن را معامله كند: املاك، بردگان و شتر.»

منابع

فقه شيعه، ج 22، ص: 305

556- 31772- (5) امام صادق عليه السلام به يكى از يارانش سفارش كرد و فرمود:

«بسيار در بازار نگرد ...» ادامۀ حديث مانند حديث پيشين است تا جملۀ «مگر سه چيز». آن گاه فرمود: «گوسفند و شتر و برده.» و امام صادق عليه السلام به يكى از يارانش- كه مقدارى سبزى در دست گرفته بود و به خانه مى برد، فرمود:

«براى انسان شريف شايسته نيست كه چيز كم ارزشى را حمل كند؛ براى اين كه ديگران نسبت به وى جرأت و جسارت مى يابند!»

باب 28 استحباب كار در خانه براى مرد و زن

557- 31773- (1) معاذ لباس فروش روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمود: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پيوسته بز خانواده اش را مى دوشيد.»

558- 31774- (2) على عليه السلام مى فرمايد: «روزى فاطمه عليها السلام نزديك اجاق نشسته بود و من عدس پاك مى كردم. در اين حال پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نزد ما آمد و فرمود:

اى ابوالحسن! پاسخ دادم: لبيك! اى رسول خدا صلى الله عليه و آله!

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: از من بشنو- و من جز به دستور پروردگارم سخن نمى گويم- هيچ مردى در خانه به همسرش كمك نمى كند مگر آن كه در برابر هريك از موهاى بدنش يك سال عبادت- روزه دارى روزهايش و شب زنده دارى شب هايش- براى اوست و خداوند پاداشى همانند پاداش صابران- داود پيامبر و يعقوب و عيسى- به وى عنايت مى كند.

اى على عليه السلام! هركس در خانه- با خوشرويى- در خدمت اهل خانه اش باشد، خداوند تعالى نامش را در ديوان شهيدان ثبت مى كند و در برابر هر شب و روز پاداش هزار شهيد براى وى مى نويسد و در

برابر هر گام، پاداش يك حج و عمره برايش مقرر مى كند و خداوند در برابر هريك از رگ هاى بدنش، شهرى در بهشت به وى مى بخشد.

اى على! يك ساعت خدمت به خانواده بهتر از عبادت هزار سال و هزار حج و هزار عمره است و بهتر از آزاد كردن هزار برده و هزار بار جهاد و عيادت هزار مريض و هزار نماز جمعه و هزار تشييع جنازه و سير كردن هزار گرسنه و پوشاندن هزار برهنه و اعزام هزار اسب در راه خداست و براى او بهتر از هزار دينار صدقه به بينوايان است و براى او بهتر از تلاوت تورات و انجيل و زبور و قرآن و خريد هزار اسير و آزاد كردن آن هاست و برايش بهتر از بخشيدن هزار شتر به بينوايان است و از دنيا نمى رود تا جايگاهش را در بهشت را مشاهده كند.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 307

اى على! هركس در خدمتگزارى خانواده ترشرويى نكند، بدون حساب وارد بهشت مى گردد.

اى على! خدمت به خانواده، كفارۀ گناهان كبيره، خاموش كنندۀ آتش خشم پروردگار، مهريۀ حورالعين، افزايندۀ نيكى ها و درجات است.

اى على! به خانواده خدمت نمى كند مگر صدّيق [همواره راست گفتار و راست كردار] يا شهيد يا كسى كه خداوند خير دنيا و آخرتش را بخواهد.»

559- 31775- (3) ابو حمزه از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«در ميان بنى اسرائيل مرد عابد و عارفى بود و همسرش هزينۀ زندگى او را تأمين مى كرد. آن مرد روزى نزد همسرش رفت و او مقدارى نخ رشته شده به شوهرش داد. مرد عابد آن را به بازار برد ولى نتوانست با آن چيزى

بخرد. پس به سوى دريا رفت. در آنجا ماهيگيرى را ديد كه ماهى هاى بسيارى گرفته است. مرد عابد نخ ها را به او داد و گفت: در تور ماهيگيرى ات از اين ها استفاده كن! مرد ماهيگير نيز يك ماهى به او داد. مرد عابد ماهى را گرفت و نزد همسرش برد. وقتى شكم آن را شكافت مرواريدى در آن يافت و آن را به بيست هزار درهم فروخت.»

در حديث هشام بن سالم گذشت: «امير مؤمنان عليه السلام هيزم جمع مى كرد و خانه را جارو مى كرد و فاطمه آرد آسيا مى كرد، خمير مى نمود و نان مى پخت.»

«1» و در احاديث باب 29 از باب هاى نزديكى با زنان، مطالبى كه بر اين بحث دلالت مى كند؛ خواهد آمد.

باب 29 استحباب معامله با كسى كه در خير و نعمت بزرگ شده و اين كه هركس در فقر به دنيا آيد، توانگرى او را سركش مى كند

560- 31776- (1) ظريف بن ناصح روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمود:

«جز با كسى كه در نعمت بزرگ شده، معاشرت و معامله نكنيد!»

______________________________

(1). 22/ 169 ب 25 از باب هاى طلب روزى حديث 6.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 309

561- 31777- (2) مرحوم شهيد اول در كتاب الدرة الباهرة از امام كاظم عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هركس فقر و تنگدستى او را به دنيا آورد، توانگرى او را به سركشى و تكبر وا مى دارد.»

باب 30 استحباب رفع نيازها در روز و كراهت آن در شب

562- 31778- (1) عبد اللّٰه بن فضل نوفلى با واسطه از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هرگاه خواستيد به دنبال نيازها و كارهاى تان برويد، پس در روز آن ها را بجوييد؛ زيرا خداوند شرم را در چشمان قرار داد و هر گاه خواستيد ازدواج كنيد، پس در شب ازدواج كنيد؛ زيرا خداوند مى فرمايد: شب را مايۀ آرامش قرار داد.»

در حديث ميسر «1» اين سخن خواهد آمد:

«و هيچ نيازى را در شب نجوى؛ زيرا شب تاريك است. سپس فرمود:

«براى كه آن كس آيد، حق بزرگى است و براى دوست هم حق بزرگى است.»

باب 31 استحباب تغيير مسير بازگشت از رفت

گذشت كه ابن بزيع به امام رضا عليه السلام عرض كرد: «روايت مى كنند كه هر گاه رسول خدا صلى الله عليه و آله در راهى گام بر مى داشت، از آن به راه ديگرى باز مى گشت. آيا پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله اين گونه عمل مى كرد؟

امام عليه السلام فرمود: آرى! من هم فراوان اين چنين مى كنم! تو [نيز] اين گونه عمل كن. آن گاه امام عليه السلام فرمود: بدان كه اين كار، روزى تو را زياد مى كند.» «2»

بخش پايانى باب 47 را بنگر؛ زيرا با اين بحث مناسبت دارد.

______________________________

(1). باب 47 از باب هاى مسافرت، حديث 1.

(2). باب 47 از باب هاى مسافرت، حديث 1.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 311

باب 32 استحباب طلب روزى در مصر و كراهت ماندن در آن

563- 31779- (1) على بن اسباط از شخصى روايت مى كند كه: «نزد امام صادق عليه السلام نام مصر را به ميان آوردم.

امام عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل كرد كه فرمود:

در آنجا روزى بجوييد و در پى ماندن نباشيد. آن گاه امام صادق عليه السلام فرمود: مصر، شهر مرگ است.

كوتاهى عمر براى آن مقدّر شده است.»

564- 31780- (2) ابو ابراهيم موصلى به امام صادق عليه السلام عرض كرد: «دلم هواى مصر كرده است.

امام عليه السلام فرمود: تو را با مصر چه كار؟ آيا نمى دانى كه مصر شهر مرگ است؟ ابو ابراهيم مى گويد:

گمان نمى كنم امام عليه السلام سخن ديگرى فرموده باشد، مگر اين جمله كه فرمود: كوتاه ترين مردم از نظر عمر به مصر رانده مى شوند.»

565- 31781- (3) يحيى بن عبداللّٰه بن حسن با واسطه از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «به مصر برويد و به دنبال ماندن

در آنجا نباشيد.»

راوى مى گويد: «گمان نمى كنم پيامبر صلى الله عليه و آله سخن ديگرى فرموده باشد مگر اين جمله: ماندن در آنجا سبب بى غيرتى نسبت به ناموس مى شود.»

566- 31782- (4) داود رقى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه امام باقر عليه السلام پيوسته مى فرمود: «چه خوب سرزمينى است شام! و اهل آن در اين زمان چه بد مردمى هستند! و چه بد شهرى است مصر! بدان كه، آنجا زندان قوم بنى اسرائيل است كه خداوند بر ايشان خشم گرفت و بنى اسرائيل تنها به دليل خشم خدا از نافرمانى او وارد مصر شدند؛ زيرا خداوند به آنان فرمود: به سرزمين مقدسى كه خداوند براى تان مقرر كرد، وارد شويد.

مقصود سرزمين شام است، ولى بنى اسرائيل از ورود به شام خوددارى و نافرمانى كردند؛ پس چهل سال در زمين سرگردان بودند و تنها پس از توبۀ بنى اسرائيل و خشنودى خداوند از ايشان از سرزمين مصر بيرون رفتند و وارد سرزمين شام شدند ...»

567- 31783- (5) داود رقى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه امام باقر عليه السلام همواره مى فرمود: «چه خوب سرزمينى است شام! ...»

ادامۀ اين حديث، همانند حديث پيشين است و در ادامۀ آن مى افزايد:

«براى من ناخوشايند است از غذايى بخورم كه در ظروف سفالى مصر پخته شده است و دوست ندارم سرم را با گِل مصر بشويم؛ از بيم آن كه خاك آن مرا خوار و ذليل كند و غيرتم را نابود كند.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 313

فصل دوم كسب هاى حلال و حرام

اشاره

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 315

باب 1 وجوب اجتناب از حرام و حرمت كسب با محرّمات و جواز كسب با مباحات و مباح بودن صنايع و حرفه ها و رعايت تقوا و امانت

568- 31784- (1) ابو عبداللّٰه با واسطه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

«ترسناك ترين چيزى كه پس از خود بر امتم از آن بيمناكم، اين كسب هاى حرام، اميال و شهوت هاى پوشيده و رباخوارى «1» است.»

مرحوم فيض كاشانى به جاى واژه «الربا»، «الرياء» آورده است و در لسان العرب مى گويد: «در حديث آمده است: «ان اخوف ما اخاف عليكم الرياء و الشهوة الخفية». ابو عبيد مى گويد: «برخى از مردم آن را به شهوت جنسى و ديگر اميال تفسير كرده اند و نظر من اين است كه اختصاص به مورد مشخصى ندارد و هرگونه گناهى را كه انجام دهنده اش آن را مخفى كند و بر آن اصرار ورزد، شامل مى شود. پس مقصود از آن پافشارى است؛ هرچند آن را انجام ندهد.» آن گاه در اين باره نظرات ديگرى را بيان مى كند.

569- 31785- (2) خداوند متعال مى فرمايد: به سوى كارهايى كه انجام داده اند روى مى آوريم و آن ها را به گرد و غبارى پراكنده در هوا تبديل مى كنيم.

ابن ابى عمير از برخى دوستانش از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه در تفسير اين آيه فرمود:

«حتى اگر كارهاى ايشان سفيدتر از پارچه هاى مصرى باشد، خداوند به آن ها مى گويد: غبار شويد! و اين به دليل آن است كه هر گاه معاملۀ حرامى مرسوم و متداول مى شود، به سوى آن روى مى آورند.»

______________________________

(1). علامه مجلسى بدون اشاره به نسخه ديگرى از آن، «والرياء» نقل كرده است؛ مرآت العقول 19/ 88.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 317

570- 31786- (3) حذيفه بن يمان با واسطه از رسول خدا صلى

الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود:

«در روز قيامت گروهى آورده مى شوند كه كارهاى نيك شان بسان كوه هاست. پس خداوند آن اعمال را به گرد و غبارى پراكنده در هوا تبديل مى كند و دستور مى دهد آن ها را به سوى آتش ببرند!

سلمان گفت: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله اين افراد را براى ما توصيف كن!

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: بدان كه، آنان روزه مى گيرند و نماز مى خوانند و از شب [با عبادت] نيرو و توشه بر مى گيرند ولى وقتى چيز حرامى بر آنان عرضه مى شود به سويش شتاب مى كنند.»

571- 31787- (4) سماعه روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمود:

«كسى كه مال مؤمنى را از راه حرام بخورد، دوستدار من نيست!»

572- 31788- (5) عبداللّٰه بن قاسم جعفرى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«دنيا- تنها از راه حلال خالص- خود را براى گروهى آراست؛ ولى آن ها بدان اعتنايى نكردند و به راه خود رفتند. سپس دنيا- از راه حلال و شبهه- خود را براى گروهى ديگر آراست و آنان گفتند:

«ما نيازى به شبهه نداريم!» و از حلال بر خود گسترش دادند. سپس براى گروه سومى- از راه حرام و شبهه- خود را زينت داد و آنان گفتند: «ما نيازى به حرام نداريم!» و از شبهه بر هم انباشتند. سپس دنيا خود را- تنها از راه حرام- براى گروهى زيور كرد و آنان به جستجوى آن پرداختند ولى نيافتند. و مؤمن در دنيا بسان انسان مضطرّ مصرف مى كند.»

573- 31789- (6) عبيد بن زراره روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمود:

« [آثار] كسب حرام در نسل

آشكار مى شود.»

574- 31790- (7) پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

«خوشا به حال كسى كه درآمدش پاك است، نهادش صالح، ظاهرش نيكو و سرشتش درست.

خوشا به حال كسى كه بدون نافرمانى، مالى را از مؤمنان به دست آورد و بدون گناه مصرف كند و با آن بر بينوايان انفاق نمايد.»

نظير اين حديث در روايت ابو مريم گذشت.

«1» 575- 31791- (8) امام كاظم عليه السلام به داود صرمى فرمود:

«اى داود! همانا حرام زياد نمى شود و اگر زياد شود، در آن بركت نيست و آنچه از آن انفاق كند، پاداش نمى برد و آنچه پس از خود بر جاى گذارد، توشه اش به سوى آتش خواهد بود.»

______________________________

(1). باب 44 از باب هاى جهاد با نفس، حديث 24.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 319

576- 31792- (9) پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

«هركس مال حرامى به دست آورد، او را به سوى آتش مى برد (توشۀ وى به سوى آتش خواهد بود.)

577- 31793- (10) ابو قلابه روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

«... هركس مالى از راه حرام به دست آورد، خداوند او را نيازمند مى گرداند.» اين حديث در باب 6 از باب هاى بيمارى، گذشت.

578- 31794- (11) امير مؤمنان عليه السلام فرمود:

«فروشنده و خريدار ناپاكى ها، در گناه يكسان هستند.»

579- 31795- (12) از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت شده كه خداوند متعال فرمود:

«هركس باكى نداشته باشد كه از چه راهى درهم و دينار به چنگ آورد، من [نيز] در روز قيامت باك ندارم كه از كدامين درهاى دوزخ واردش كنم.»

580- 31796- (13) پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله

فرمود:

هيچ گاه حرام و حلال با هم گرد نيامد جز آن كه حرام بر حلال غالب آمد.»

581- 31797- (14) على عليه السلام فرمود:

«هركس مالى از حرام به دست آورد، در راه باطل مصرف مى كند.»

582- 31798- (15) و فرمود: «هركس مالى از حرام به دست آورد، به آخرتش زيان رسانده است.»

583- 31799- (16) شخصى از امام صادق عليه السلام پرسيد: «جهات زندگانى مردم كه از آن ها درآمد به دست مى آورند و با يكديگر داد و ستد مى كنند و جهات هزينۀ آن ها، بر چند جهت است؟

امام عليه السلام فرمود:

همۀ جهات زندگى از روش هاى داد و ستد ميان مردم كه شغل و درآمد آنان در آن هاست، بر چهار جهت معامله است.

پرسيد: آيا همۀ اين چهار جهت حلالند يا همۀ آن ها حرام، يا برخى حلال و پاره اى حرامند؟

امام عليه السلام فرمود: اين چهار جهت گاهى از يك جهت حلالند و از جهت ديگر حرامند! اين چهار جهت نامگذارى و جهات شان شناخته شده است.

نخستين حاكميت [/ ولايت] براى اولياست و سپس واليان اوليا؛ و به همين ترتيب تا پايين ترين رتبۀ آنها و به صورت درى از درهاى ولايت، بر كسى كه بر او نيز ولايت است.

سپس تجارت است در همه خريد و فروش ها از يكديگر. سپس صنعت هاست با تمام گونه هايش، سپس اجير شدن و عهده دار انجام كارى شدن در آنچه نياز به اجير گرفتن و كارگر گرفتن داشته باشد.

و همۀ اين انواع از جهتى حلالند و از جهتى حرام و در اين معاملات از جانب خدا بر بندگان واجب است كه در جهات حلال آن ها وارد شوند و به آن عمل و از جهات حرام آن ها دورى كنند.

منابع فقه

شيعه، ج 22، ص: 321

(تفسير معناى حاكميت) و آن دو جهت است: يكى از جهات حاكميت، ولايت واليان عدل است كه خداوند به ولايت آنان و پذيرش ولايت آنان بر مردم دستور داده است و ولايت كارگزاران آن ها و كارگزارانِ كارگزاران شان تا پايين ترين مرتبه كه هريك از اين ها درى از درهاى ولايت بر كسى كه او والى بر اوست.

و جهت ديگر ولايت، حكومت حاكمان ستمگر و كارگزارانِ كارگزاران شان تا پايين مرتبۀ آن هاست و هريك از آن ها درى از درهاى ولايت جور بر كسى كه او والى جور بر اوست.

پس جهت حلال از حاكميت، ولايت حاكم عادلى است كه خداوند به شناخت و پذيرش حكومت وى دستور داده است و نيز دستور داده كه در محدودۀ حكمرانى حاكم عادل و ولايت كارگزارانش و كارگزارانِ كارگزارانش براى وى كار كنند و كار كردن براى وى بايد در همان جهت و راهى باشد كه خداوند به حاكم عادل فرمان داده است؛ بدون آن كه بر آنچه خداوند بر وى فرو فرستاده، چيزى بيفزايد يا از آن بكاهد يا سخن خدا را تحريف نمايد يا از محدودۀ دستورش گام فراتر نهد. پس وقتى حاكم به اين صورت دادگر گرديد، پذيرش حكومت وى و كار كردن با او و هميارى با وى در حكمرانى اش و تقويت نمودنش، حلالِ حلال است و كسب در آمد از آن ها حلال است؛ براى اين كه در پرتو حكومتِ حاكم عادل و كارگزارانش هر حق و دادى زنده مى شود و هر ظلم و جور و فسادى نابود مى گردد. به همين دليل تلاشگر در راه تقويت حكومت وى و كمك كننده به او در حكمرانى اش، در راه پيروى از

دستورهاى خدا تلاش و دين خدا را تقويت كرده است.

و جهت حرام از حاكميت، ولايت حاكم ستمگر و ولايت كارگزاران اوست. از رئيس آن ها و اطرافيان حاكم تا پايين ترين سطوح از كارگزارانِ كارگزاران، هريك درى از درهاى ولايت جور بر كسى كه او والى جور بر اوست. حاكميت كار كردن براى آنان و كسب درآمد با آن ها به جهت ولايت آنان حرامِ حرام است. هركس چنين كارى كند- كم باشد يا زياد- عذاب خواهد شد. براى اين كه هر كارى در جهت كمك به آنان گناه كبيره اى از گناهان كبيره است؛ چرا كه در حكومت حاكم ستمگر هر حقى پايمال مى شود، هر باطلى زنده مى گردد، ظلم و جور و تباهى آشكار مى شود، كتاب هاى [آسمانى] نابود مى شوند، پيامبران و مؤمنان كشته مى شوند، مسجدها ويران مى گردند و سنت ها و احكام الهى دگرگون مى گردند. به همين دليل كار كردن با آنان، يارى رساندن به ايشان و كسب درآمد با آن ها حرام است، مگر به خاطر ناچارى، بسان ناچارى به خوردن خون و مردار.

تفسير تجارت ها؛ در همه خريد و فروش ها و جهات حلال از تجارت هايى كه فروش آن ها براى فروشنده رواست از آنچه برايش روا نيست. و همچنين آنچه خريدش براى خريدار رواست از آنچه روا نيست. پس آنچه بدان دستور داده شده است از غذاى مردم و آنچه گذران زندگى شان از راه هاى صحيح بر آن استوار است و براى آن جايگزينى نيست، از خوراك، آشاميدنى، پوشاك، ازدواج، املاك و آنچه از املاك شان به طور صحيح و جايز در جهت منافع خود به كار مى گيرند و جايگزينى براى آن نيست، هرآنچه از جهتى از جهات صلاح شان در آن است. پس

همۀ اين ها خريد، فروش، نگهدارى، به كارگيرى، بخشش و عاريه دادنش حلال است.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 323

جهات حرام از خريد و فروش؛ هر آنچه در آن فساد است، از چيزهايى كه از جهت خوردن، نوشيدن، كسب درآمد، ازدواج، تملّك، نگهدارى بخشش يا عاريه دادن مورد نهى قرار گرفته يا چيزى كه در آن جهتى از جهات فساد و تباهى در آن وجود داشته باشد، مانند خريد و فروش با ربا- چون در آن فساد است- يا خريد و فروش مردار يا خون يا گوشت خوك و گوشت درندگان- از درندگان وحشى زمينى و پرندگان- يا پوست آن ها يا شراب يا چيزى از انواع نجس، پس همۀ اين ها حرامِ حرام است. و از خوردن، آشاميدن، پوشيدن، مالك شدن، نگهدارى و هرگونه تصرفى در همۀ آن ها باز داشته شده است؛ زيرا در آن فساد است، پس هرگونه تصرفى در آن حرام است.

و همچنين خريد و فروش آلات لهو و هرآنچه از آن نهى شده، از چيزهايى كه به وسيلۀ آن ها به غير خدا نزديك مى شود يا با آن كفر و شرك تقويت مى گردد؛ از هرگونه گناه و نافرمانى يا راهى از راه هاى تقويت يكى از اقسام گمراهى يا يكى از اقسام باطل يا راهى كه بدان حق ضعيف شود، پس حرامِ حرام است. خريد و فروش و نگهدارى و مالك شدن و بخشش و عاريه و هرگونه تصرفى در آن حرام است، مگر در صورتى كه ضرورت انسان را به سوى آن فراخواند.

و تفسير اجاره ها؛ پس اجاره دادن انسان خود يا برده يا كسى از خويشاوندان كه ولايت دارد. يا چهارپايان يا لباس به صورت حلال

از انواع اجاره به اين صورت است كه خود يا خانه يا زمين يا مِلكش را براى بهره بردارى در يكى از گونه هاى منافع يا براى انجام كارى، خود يا فرزند يا برده يا مزدورش را اجاره دهد، بدون آن كه از طرف حاكم يا كارگزار وى وكيل باشد. پس باكى نيست كه اجير باشد و خود يا فرزند يا خويشاوند يا برده يا كسى را- كه در اجاره دادنش وكالت دارد- اجاره دهد. چون اين ها از جانب خودِ اجير وكالت دارند و كارگزاران حاكم نيستند؛ مانند باربرى كه قرارداد بردن بارى را تا محل مشخص با اجرت معين مى بندد و آن گاه بارى كه به مقصد رساندنش شخصاً يا به وسيلۀ برده يا چهارپايش براى وى جايز است، به مقصد برساند. يا اين كه خودش را براى انجام كارى اجير مى كند كه آن كار را شخصاً يا به وسيلۀ برده يا يكى از خويشاوندان يا مزدورش انجام دهد. اين ها جهاتى از انواع اجاره هاى حلال است براى هريك از مردم؛ پادشاه باشد يا رعيت، كافر باشد يا مؤمن.

پس حلال است اجارۀ او و حلال است كسب او از اين جهات.

و اما جهات حرام از جهات اجارات؛ مانند آن است كه شخصى خودش را براى بردن چيزى كه خوردن يا نوشيدن يا پوشيدن آن حرام است، اجاره دهد. يا خودش را براى ساختن يا نگهدارى يا پوشيدن آن چيز اجاره دهد يا خودش را اجاره دهد براى ويرانى مسجدها ضراراً، يا كشتن كسى بناحق يا حمل تصويرها و بت ها و نى ها و عودها و شراب و خوك ها و مردار و خون يا چيزى از جهات

منابع فقه شيعه، ج 22، ص:

325

فساد كه بدون در نظر گرفتن جنبۀ اجاره بر وى حرام است و هركارى كه به جهتى از جهات مورد نهى است؛ پس حرام است كه انسان خودش را در آن يا براى آن يا چيزى از آن يا چيزى براى آن اجاره دهد مگر آن كه براى كسى كه او را اجاره كرده، نفع [حلالى] در بر داشته باشد. مثل اين كه شخصى، فردى را براى بردن مردارى اجير كند تا خودش يا ديگران را از آزار آن مردار نجات بخشد و آنچه نظير اين است.

و تفاوت ميان معناى مسئوليت پذيرى و اجاره با اين كه هر دو براى مزد كار مى كنند، اين است كه معناى ولايت، مسئوليت پذيرى انسان از سوى والى كل يا واليانِ واليان است؛ پس در اين صورت انسان عهده دار كارهاى مردم مى شود از جهت سرپرستى و تسلط بر آنان و نفوذ امر و نهى و قرار گرفتن به جاى مسئول ما فوق، تا برسد به حاكم و رئيس حكومت يا قرار گرفتن به جاى وكلاى حاكم در كارهاى وى و نيرو رساندن به حاكم و استحكام پايه هاى حكومتش- هرچند در پايين ترين مرتبه ولايت قرار داشته باشد. پس او والى كسى است كه بر او ولايت دارد و نايب مناب واليان بزرگ است؛ كسانى كه در كشتن مردمى كه قتل و اظهار ظلم و فساد كرده اند، ولايت دارند.

ولى معناى اجاره- بنابر آنچه در اجارۀ خود و مايملك خود پيشتر توضيح داديم- اين است كه چيزى را به ديگرى اجاره دهد. پس او مالك آنچه در اختيار دارد است؛ زيرا او پيش از اجاره دادن ولىّ و اختياردار امر خود و مايملك خود است «1».

ولى حاكم و والى، مالك و اختياردار امور مردم نيست مگر پس از آن كه عهده دار كارهاى آنان گردد و سرپرستى مردم را در اختيار گيرد.

و هركس خود يا مايملك يا افراد تحت اختيارش را به كافر يا مؤمن يا پادشاه يا شهروند عادلى، به صورت اجارۀ صحيح- كه توضيح داديم- اجاره دهد، پس اجاره اش حلال است و كارش و درآمدش [نيز] حلال است.

تفسير صنعت ها؛ هرگونه صنعتى را كه بندگان فراگيرند يا به ديگران آموزش دهند، مانند نويسندگى، حسابدارى، بازرگانى، زرگرى، زين سازى، بنايى، بافندگى، لباس شويى، دوزندگى، نقاشىِ اجسام بى روح، ساختن ابزارهايى كه مردم در منافع شان به آن ها نياز دارند و كارهاى شان به آن ها استوار است و به وسيلۀ آن ها به نيازهاى شان دست مى يابند. پس ساختن و آموزش و كار كردن با آن ها و در آن ها براى خود و ديگران حلال است. هر چند آن صنعت و آن ابزار گاهى در جهت فساد و گناه به كار گرفته مى شود و به حق و باطل كمك مى كند، پس ساختن و آموزش آن اشكالى ندارد؛ مانند نويسندگى كه در يكى از جهات فساد به كار مى آيد و آن تقويت كمك به واليانِ واليان جور و ستم است و همچنين كارد و

______________________________

(1). اين ترجمه بنابراين است كه واژۀ «لا» در «لانه لايلى» اضافى باشد، آن گونه كه برخى از بزرگان احتمال داده اند- م.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 327

شمشير و نيزه و كمان و مانند آن از ابزارهاى گوناگونى كه در جهات صلاح و فساد از آن ها استفاده مى شود و ابزار و كمك كار هر دو است. پس اشكالى نيست در آموزش و آموختن آن و مزد گرفتن بر

آن و كار كردن با آن و در آن براى كسى كه براى وى سودمند است از همۀ مردم. و به كار گرفتن آن در جهات فساد و زيان آور، بر همۀ مردم حرام است. و بر عالم و متعلّم، گناه و وزرى نيست؛ چرا كه منافع و مصلحت و دوام و پايدارى [زندگى] مردم برترى دارد و همانا وزر و گناه آن بر كسى است كه آن را در جهات فساد و حرام به كار مى گيرد؛ براى اين كه خداوند تنها صنعتى را حرام كرده كه از هر جهت حرام است و فساد محض از آن پديد مى آيد؛ مانند عود و نى و شطرنج و هر آلت لهو و صليب و بت و آنچه شبيه آن است از ساختن نوشيدنى هاى حرام و آنچه از آن و در آن فساد محض خيزد و در آن و از آن هيچ سود و مصلحتى نباشد. پس آموزش و فراگيرى و كار كردن با آن و مزد گرفتن بر آن و همۀ تصرفات در آن از تمام گونه هاى حركات، حرام است. مگر آن كه صنعتى باشد كه گاهى در جهت صنايع ديگر به كار مى آيد، هر چند گاهى نيز در جهت يكى از گناهان به كار گرفته و مصرف مى شود. پس شايد به دليل مصلحتى كه در آن است، فراگيرى و آموزش و كار كردن با آن حلال باشد. و بر كسى كه در جهات نا حق و فساد آن را به كار مى گيرد، حرام است. اين است شرح بيان جهت به دست آوردن ضروريات زندگى بندگان و آموزش آنان در تمامى راه هاى كسب درآمد.

جهات هزينه و انفاق اموال

تمام جهات

پرداخت [/ هزينه كردن] اموال از واجب و مستحب، حلالِ، بيست و چهار جهت است:

هفت جهت آن مخصوص خود اوست؛ پنج جهت براى كسانى كه بر او لازم است؛ سه جهت براى دين بر او لازم است؛ پنج جهت آن مربوط به ارتباط و نيكى به ديگران بر او لازم است و چهار جهت در كارهاى نيك و مصروف بر وى لازم است.

جهاتى كه در آن ها هزينه كردن براى شخص خودش لازم است، عبارت است از: خوراك و نوشيدنى و پوشاك و ازدواج و خدمتكار و اجرت هايى كه در موارد مورد نياز مى پردازد؛ مانند اجرت تعمير وسايل يا حمل يا نگهدارى آن و ساير چيزهايى كه به آن ها نياز دارد؛ مانند خانه و ابزارى كه در احتياجاتش از آن استفاده مى كند.

وجوه پنجگانه اى كه واجب است نفقه بر كسانى كه بر شخص او لازم است: پس [نفقه] فرزند و پدر و مادر و همسر و برده اش بر او لازم است- در حال تنگدستى و توانگرى.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 329

وجوه سه گانه اى كه از وجوه دين واجب است: زكات واجبى كه در هر سال پرداخت آن واجب است و حج واجب و جهاد در زمان مناسب.

وجوه پنج گانه از وجوه نيك مستحب: نيكى به ما فوق و نيكى به خويشان و نيكى به مؤمنان و بخشيدن در راه صدقه و نيكى و آزاد كردن بردگان.

وجوه چهارگانه: پرداخت بدهى و عاريه و قرض دادن و پذيرايى از ميهمان در سال، واجب است.

آنچه خوردنش براى انسان حلال است

سه گونه خوردنى از آنچه از زمين مى رويد، خوردنش براى انسان حلال و رواست: يكى از آن ها تمام دانه ها و حبوبات

است؛ مانند گندم و جو و برنج و نخود و غير آن از انواع حبوبات و گونه هاى كنجد و غير آن. هر دانه اى كه قوت و غذاى بدن انسان را تأمين كند، خوردنش حلال است و هر چيزى كه براى بدن انسان زيان آور باشد، خوردنش حرام است مگر در حال ناچارى.

نوع دوم از آنچه از زمين مى رويد، همۀ اقسام ميوه هاست كه قوت غذاى انسان را تأمين مى كند و براى وى سود و نفع دارد، پس خوردنش حلال است و آنچه خوردنش براى انسان زيان آور است، خوردنش حرام است.

نوع سوم، همۀ اقسام سبزى ها و گياهان و هر چيزى كه زمين مى روياند از تمامى سبزى ها و صيفى هاى خوراكى و سودمند براى انسان، پس خوردنش حلال است. و سبزى ها و صيفى هايى كه خوردنش به زيان انسان است، نظير سبزى هاى سمىِ كشنده و مانند خرزهره و غير آن از انواع سم كشنده پس خوردنش حرام است.

آنچه از گوشت هاى حيوانات خوردنش حلال است

گوشت گاو و گوسفند و شتر و حيوانات وحشى حلال گوشت و هر حيوان بدون نيش و چنگال و پرندگان حلال گوشتِ داراى سنگدان، پس خوردنش حلال است و هر پرنده اى كه سنگدان ندارد خوردنش حرام است و خوردن هرگونه ملخ اشكال ندارد.

و تخم هايى كه خوردنش جايز است

هر تخمى كه دو سويش با هم فرق داشته باشد، پس خوردنش حلال است و هر تخمى كه دو سويش يكسان باشد، خوردنش حرام است.

صيدهاى دريايى كه خوردنش حلال است از انواع ماهى ها

آنچه پولك دارد، خوردنش حلال است و آنچه پولك ندارد، خوردنش حرام است.

نوشيدنى هاى حلال از تمام انواع آن

پس آنچه بسيارش عقل را دگرگون نكند، نوشيدنش

اشكال ندارد و هرآنچه بسيارش عقل را دگرگون سازد، اندك آن [نيز] حرام است.

پوشاك حلال

هر چه زمين روياند، پوشيدنش و نماز خواندن در آن اشكال ندارد و هر حيوانى كه گوشتش حلال است، پوشيدن پوست ذبح شده و پشم و مو و كركش اشكال ندارد، هر چند پشم و مو و پر و كرك

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 331

آن از مردار يا غير مردار ذبح شده باشد، پس پوشيدن آن و نماز خواندن در آن اشكال ندارد.

و هر چه غذاى انسان است در خوراك و نوشيدنى يا پوشاك، نماز خواندن و سجده كردن بر آن جايز نيست مگر از گياهان بدون ميوۀ زمين پيش از آن كه رشته و بافته شود، پس وقتى كه رشته شد، نماز خواندن بر آن جايز نيست مگر در حال ناچارى.

نزديكى كردن حلال با زنان، چهار جهت است: نزديكى كردن از راه ارث، نزديكى كردن از راه غير ارث، نزديكى از راه مالكيت و نزديكى از راه حلال كردن از طرف كسى كه براى او حلال كند. و آنچه از راه مالكيت و خدمتگزارى جايز است، شش وجه است: ملك غنيمت و ملك خريد و ملك ميراث و ملك بخشش و ملك عاريه و ملك اجاره. پس اين ها جهات حلال است و آنچه براى انسان هزينه كردن و انفاق آن در جهات حلال آن، جايز است و آنچه تصرف و دگرگونى در آن جايز است از وجوه واجب و مستحب.

584- 31800- (17) اسماعيل بن جابر از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه امير مؤمنان عليه السلام در بخشى از يك حديث طولانى فرمود: «... آنچه در قرآن

دربارۀ ذكر ضروريات و وسايل زندگى مردم آمده است، پس به تحقيق خداوند ما را آگاه كرد كه آن از پنج جهت است: جهت اشاره، جهت عمران و آبادانى و جهت اجاره و جهت بازرگانى و جهت صدقات ... جهت آبادانى سخن خداوند در قرآن است، كه فرمود:

او شما را از زمين پديد آورد و آبادانى آن را از شما خواست.

پس خداوند ما را آگاه كرد كه آبادانى زمين را به مردم دستور داده است تا به وسيلۀ آنچه از زمين به دست مى آيد- از حبوبات و ميوه ها و شبيه آن، آنچه خداوند براى معيشت مردم قرار داده- سبب زندگانى مردم گردد ....»

585- 31801- (18) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«خريد و فروش هاى حلال [خريد و فروش]، هر چيز حلال است؛ از خوردنى و نوشيدنى و غير آن، از هر چه پايه هاى زندگانى مردم بر آن استوار است و استفاده از آن بر ايشان مباح و به مصلحت است و آنچه اصلش حرام و مورد نهى است، خريد و فروشش جايز نيست.»

586- 31802- (19) در كتاب فقه الرضا آمده است:

«بدان كه- خداى تو را رحمت كند- هرآنچه بندگان از گونه هاى صنعت ها مى آموزند، مثل نويسندگى و حسابدارى و بازرگانى و نجوم و پزشكى و ساير صنعت ها و بنايى و مهندسى و نقاشىِ اجسام بى روح و ساختن انواع ابزار و آلاتى كه مردم به آن ها نياز دارند- از آنچه

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 333

سودمند و سبب استوارى پايه هاى زندگانى و كسب درآمد است- پس آموزش و كار كردن و مزد گرفتن بر همۀ آن ها حلال است؛

هر چند گاهى نيز در جهات گناه به كار گرفته شوند. مثل ساختن آنچه براى حلال قرار داده شده است و سپس در جهات حرام- مثل كمك به ستمگران و جهات ديگر گناه- مصرف مى شود؛ مانند كاسه و قدح شبيه به آن. و به دليل- منافع آن- آموزش و ساختن آن جايز است و بر كسى كه آن را در غير راه هاى حق و صلاح به كار مى برد- كه خداوند به آن ها دستور داده است- حرام است، نه در جهات ديگر. مگر آن كه صنعت حرام و مورد نهى باشد؛ مانند غنا و ساختن وسايلش و ساختن كليسا و كنيسه و آتشخانه و نقاشى موجودِ با روح- مثل حيوان و روحانى- و مثل ساختن دف و عود و مانند آن و ساختن شراب و مست كننده و وسايلى كه شايستگى هيچ كار حلالى را ندارد، پس ساختن و آموزش آن حرام است و جايز نيست و توفيق از خداست».

587- 31803- (20) در جاى ديگر كتاب فقه الرضا آمده است:

«بدان كه- خداوند تو را رحمت كند- هرآنچه بدان دستور داده شده كه به مصلحت مردم است و پايه هاى كارهاى شان بر آن استوار- از جهات مصلحتِ بدون جايگزين- از خوردنى و نوشيدنى و پوشيدنى و ازدواج و مالك شدن و به كار گرفتن، پس همۀ اين ها خريد و فروش و بخشش و عاريۀ آن حلال است.

و هرآنچه در آن تباهى است و از جهت خوردن و نوشيدن و پوشيدن و ازدواج و نگهدارى براى جهت فساد، مورد نهى قرار گرفته است؛ مانند مردار و خون و گوشت خوك و رباخوارى و تمامى زشتى ها و فواحش و گوشت درندگان

و شراب و شبيه به آن، پس حرام است و به جسم زيان مى رساند و نقش انسانى را تباه مى كند.»

588- 31804- (21) در سفارش هاى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به ابوذر آمده است:

«اى ابوذر! هركس باك نداشته باشد كه از چه راهى مال به دست آورد، خداوند [نيز] باك ندارد از كجا او را وارد آتش كند.»

«1» 589- 31805- (22) محمد بن فضيل روايت مى كند كه امام كاظم عليه السلام فرمود:

«هر چيز كه انسان [طلب] روزى اش را با آن آغاز كند، آن تجارت است.»

______________________________

(1). اين عبارت در سفارش هاى پيامبر صلى الله عليه و آله به ابوذر در كتاب الامالى شيخ طوسى يافت نشد.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 335

590- 31806- (23) ابن فضال مى گويد: «شنيدم مردى از امام رضا عليه السلام مى پرسيد: من آرد را [با الك كردن] اصلاح مى كنم و مى فروشم و مردم مى گويند اين كار روا نيست! امام عليه السلام فرمود: چه اشكال دارد؟ هر چيزى كه خريد و فروش مى شود، هنگامى كه انسان پرواى از خدا داشته باشد، اشكالى ندارد.»

591- 31807- (24) وشّا از امام كاظم عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«راه چارۀ انسان در كار و كسب اوست.»

592- 31808- (25) محمد بن مسلم از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه امير مؤمنان عليه السلام فرمود: «به راستى خداوند انسان شاغلِ امين را دوست دارد.»

و در حديث ديگرى فرمود: «به راستى خداوند تعالى، مؤمن شاغل را دوست دارد.»

593- 31809- (26) شخصى به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله گفت: «اى رسول خدا صلى الله عليه و آله من به هيچ كارى

رو نمى آورم، مگر اين كه در آن كار [موفّق نمى شوم و] به هدف نمى رسم و درآمد كافى به دست نمى آورم!

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: بنگر كارى را كه يكبار درست انجام دادى، پس همان را ادامه بده! آن مرد گفت: دباغى!

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: پس دباغى را ادامه بده!»

در حديث ابن عباس از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله گذشت: «هركس مال حرامى به دست آورد، خداوند هيچ صدقه و برده آزاد كردن و حج و عمره اى را از وى نمى پذيرد و به تعداد پاداش اين ها برايش گناه مى نويسد و هرآنچه از آن مال پس از مرگش باقى بماند، توشۀ وى به سوى آتش خواهد بود. و هركس بتواند مال حرامى به دست آورد و از بيم خداوند آن را رها كند، در محبت و مهربانى خداوند خواهد بود و دستور داده مى شود او را به بهشت ببرند.»

«1» و ساير احاديث آن باب را نيز بنگر كه با موضوع بحث ما مناسبت دارد.

و در حديث ثابت گذشت: «... و حق مالت اين است كه آن را جز از راه حلال به دست نياورى و جز در راه [صحيح] خودش مصرف نكنى.» «2»

در حديث آدم گذشت: «مؤمن كسى است كه راه كسب درآمدش پاك باشد.» «3»

و در احاديث باب 3 از باب هاى طلب روزى، مناسب با اين بحث گذشت و در احاديث باب آينده و بسيارى از باب هاى آينده مطالبى كه بر اين بحث دلالت مى كند، خواهد آمد.

______________________________

(1). باب 10 از باب هاى وجوب حج، حديث 4.

(2). باب 56 از باب هاى مبارزه با نفس، حديث 1.

(3). باب 64 از

باب هاى مبارزه با نفس، حديث 42.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 337

باب 2 حلال نبودن آنچه با كسب حرام خريده شده و عدم جواز صدقه و انفاق آن و حكم اختلاط آن با مال حلال

خداوند متعال مى فرمايد:

اى كسانى كه ايمان آورديد، از بخشش هاى پاك و خوب درآمدهاى تان و از آنچه از زمين براى شما بيرون آورديم، انفاق كنيد! و براى انفاق، پليد و ناپاك را بر نگزينيد و حال آن كه خود نيز با ميل و بدون چشم پوشى، آن را نمى گيريد. و بدانيد خداوند بى نياز و ستوده است.

«1» 594- 31810- (1) محمد بن حسن صفار به امام هادى عليه السلام نوشت: «شخصى با پول راهزنى يا دزدى، مزرعه يا كنيزى مى خرد. آيا محصولات آن مزرعه و نزديكى با آن كنيزى كه با پول راهزنى و دزدى خريده، بر وى حلال است؟

امام عليه السلام در پاسخ مرقوم فرمود:

در چيزى كه اصل و ريشه اش حرام است، خيرى نيست و به كار بردنش [نيز] جايز نيست.»

595- 31811- (2) اسماعيل سكونى از امام صادق عليه السلام از پدرش از نياكانش عليهم السلام روايت مى كند كه فرمود:

«اگر مردى هزار درهم سرقت كند و با آن كنيزى بخرد يا مهريۀ همسرش قرار دهد، آميزش با آن براى وى حلال است و مسؤوليت آن مال بر اوست.»

در حديث ديگرى از حضرت على عليه السلام نظير حديث گذشته آمده است و در پايان اين جمله افزوده شده است: «و او گناهكار است.»

596- 31812- (3) على عليه السلام در نهج البلاغه- در مورد بازگرداندن بخشش هاى عثمان- فرمود: «به خدا سوگند! حتى اگر آن [مال ها] را در حالى بيابم كه به وسيلۀ آن ها با زنان ازدواج شده و كنيزان تصاحب گرديده، آن ها را باز مى گردانم؛ زيرا در عدالت گسترش و آرامش است و هركس عدالت

او را در تنگنا قرار دهد، ظلم بر او سخت تر و تنگ تر است.»

______________________________

(1). بقره 2/ 267.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 339

597- 31813- (4) در تفسير اين آيه: و پليد و ناپاك را براى انفاق بر نگزينيد، از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود:

«اين آيه دربارۀ گروه هايى نازل شد كه اموالى از رباى زمان جاهليت در اختيار داشتند و از آن ها صدقه مى دادند؛ پس خداوند آنان را از اين كار باز داشت و دستور داد از مال پاك و حلال صدقه دهند.»

598- 31814- (5) ابو عبيده حذّا از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در بخشى از يك حديث فرمود:

«تو را به شگفتى و تحسين وا ندارد، كسى كه از راه حرام مالى به دست مى آورد؛ زيرا اگر از آن انفاق كند، از وى پذيرفته نيست و آنچه باقى گذارد، توشۀ وى به سوى آتش خواهد بود.»

599- 31815- (6) جابر از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود:

«خداوند شراب و نوشنده و افشرنده و ساقى و فروشنده و خورندۀ پولش را لعنت كند. (لعنت كرد).

عرب بيابانگردى به پا خاست و گفت: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله! من كسى بودم كه شراب تجارتم بود و از فروش آن مالى به دست آوردم. اگر اين مال را در راه اطاعت خدا مصرف كنم، آيا به حال من سودمند است؟

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: [حتى] اگر آن را در راه حج و جهاد مصرف كنى به ا ندازۀ بال پشه اى نزد خداوند ارزش ندارد؛ زيرا

خداوند جز پاكيزه را نمى پذيرد!»

در احاديث باب 4 از باب هاى زكات غلات و باب 30 از باب هاى حقوق مالى مستحب موكد و باب 10 از باب هاى وجوب حج، مطالبى گذشت كه بر اين بحث دلالت مى كند.

و در حديث عبد الاعلى گذشت: «به راستى بخيل كسى است كه مالى را از راه غير حلال به دست آورد و در ناحق مصرف كند.»

«1» و در حديث اسماعيل گذشت: «و اگر اموال مورد نهى خداوند را بگيرند و در راه دستورهاى خداوند مصرف كنند، از آنان نمى پذيرد، تا اين كه [مال را] از راه حق به دست آورند و در راه حق انفاق كنند.» «2»

و در احاديث باب پيشين، مطالبى بر اين بحث دلالت مى كند.

و در حديث حديد از امام صادق عليه السلام خواهد آمد: «كسى كه بخشى از مال به دست آمده از ستمگران را در راه حج و برده آزاد كردن و نيكى انفاق كند، خداوند او را پاداشى نمى دهد.» «3»

و در حديث عبدالله بن سليمان از امام صادق عليه السلام خواهد آمد:

«جايزه ها و بخشش ها و ... و هديه اى كه به سوى خدا و پيامبرش صلى الله عليه و آله تقديم مى كنى، بايد از پاك ترين درآمدهايت باشد.» «4»

______________________________

(1). باب 42 از باب هاى مبارزه با نفس، حديث 38.

(2). باب 3 از باب هاى انجام كارهاى پسنديده، حديث 18.

(3). 22/ 328 باب 39 از باب هاى كسب روا و ناروا، حديث 7.

(4). 22/ 368 باب 41 از باب هاى كسب روا و ناروا، حديث 1.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 341

و باب 42 را بنگر «1» و در حديث دعائم آمده است: «هركس مالى را سرقت كند و آن را

مهريه زنى قرار دهد يا با آن كنيزى بخرد، آميزش با آن برايش حلال است و مسؤوليت مال و گناهش بر اوست.» «2»

باب 3 حرمت خريد و فروش و ثمن و كاشتن و آبگيرى و حمل و نقل، به جهت خمر

خداوند متعال مى فرمايد:

از تو دربارۀ شراب و قمار مى پرسند. بگو: گناه بزرگى در آن هاست و براى مردم سودمند است و گناه شان از سودشان بزرگ تر است. «3»

اى كسانى كه ايمان آورديد، همانا شراب و قمار و بت ها و تيرهاى قمار پليد و از كار شيطان هستند، پس از آن ها دورى كنيد، باشد كه رستگار شويد!

همانا شيطان مى خواهد با شراب و قمار ميان شما كينه و دشمنى ايجاد كند و از ياد خدا و از نماز بازتان دارد، پس آيا شما پايان نمى دهيد؟ «4»

600- 31816- (1) شخصى يكى از غلامانش را در تاكستانش گذاشت تا انگور يا آب انگور بفروشد. غلام انگور را به شراب تبديل كرد و فروخت. دربارۀ اين ماجرا محمد بن مسلم از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«پول آن شايسته نيست! آن گاه امام عليه السلام فرمود:

«پس از حرمت شراب، مردى از قبيلۀ ثقيف دو مشك شراب براى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله هديه آورد.

رسول خدا صلى الله عليه و آله دستور داد آن ها را ريختند و فرمود: آن كسى كه شراب را حرام كرده، البته ثمن آن را [نيز] حرام كرده است.

سپس امام عليه السلام فرمود: بى گمان برترين كار با آنچه غلام فروخته اين است كه ثمن آن را صدقه دهد.»

601- 31817- (2) ابو ايوب به امام صادق عليه السلام عرض كرد: «شخصى به غلامش دستور داد انگورهايش را بفشارد و آب آن ها را بفروشد. غلام آن ها را به شراب تبديل كرد و فروخت. آن گاه

ثمن آن را نزد صاحبش آورد.

امام عليه السلام فرمود: محبوب ترين كار نزد من اين است كه ثمن آن را صدقه بدهد.»

______________________________

(1). 22/ 408.

(2). باب 32 ازدواج بردگان، حديث 1.

(3). بقره 2/ 219.

(4). مائده 5/ 90- 91.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 343

602- 31818- (3) تميم دارى مشك شرابى براى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله هديه آورد. آن حضرت فرمود: «شراب حرام است!

تميم گفت: آيا آن را نفروشم و از ثمن آن بهره مند شوم؟

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: خداوند يهود را لعنت كند! آنان به سوى پيه هاى گاو و گوسفند كه خداوند بر ايشان حرام كرده بود- روى آوردند و آن ها را ذوب و به روغن تبديل كردند، آن گاه آن را فروختند و با ثمن آن مواد خوراكى خريدند. به راستى شراب حرام است و ثمن آن [نيز] حرام است!»

603- 31819- (4) امير مؤمنان عليه السلام- در حديث نهى هاى پيامبر صلى الله عليه و آله- روايت مى كند:

«و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از فروش نرد و خريد (و فروش) شراب و نوشاندن شراب نهى كرد و فرمود:

خداوند شراب و نشانندۀ [درختِ] آن و سازنده و نوشنده و ساقى و فروشنده و خريدار و خورندۀ ثمن آن و حمل كننده و حمل شده به سويش را لعنت كند (يا لعنت كرد).»

«1» امام صادق عليه السلام از پدرش از نياكانش عليهم السلام از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود:

«شراب حرام است و خداوند به طور ويژه شراب را لعنت كرد و سازندۀ آن و كسى كه برايش ساخته شده است ...» ادامۀ اين حديث، همانند

حديث پيشين است.

604- 31820- (5) مرحوم صدوق مى گويد: «پدرم در نامه اى به من نوشت: بدان كه اصل شراب از انگور است ...

و خداوند- تبارك و تعالى- تنها شراب را حرام كرد و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله هر نوشيدنى مست كننده اى را حرام كرد و شراب و نشانندۀ [درخت] آن و نگهبان و حمل كننده و حمل شده به سويش و فروشنده و خريدار و خورندۀ ثمن آن و سازنده و نوشاننده و نوشنده اش را لعنت كرد.»

605- 31821- (6) قطب راوندى در كتاب لبّ اللباب از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود:

«خداوند شراب و افشرنده و فشرده شده برايش [و سازنده و ساخته شده برايش] و نوشاننده [/ ساقى] و نوشنده و حمل كننده و حمل شده به سويش را لعنت كند (لعنت كرد).»

606- 31822- (7) جابر از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دربارۀ شراب ده [گروه] را لعنت كرد: نشانندۀ [درخت] آن، نگهبان آن، فروشنده، خريدار، نوشنده، خورندۀ ثمن آن، افشرنده، حمل كننده، حمل شده به سويش و نوشانندۀ آن.»

______________________________

(1). اين حديث در باب 45 از باب هاى اوقات نماز آمده است.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 345

607- 31823- (8) زيد بن على عليه السلام از نياكانش عليهم السلام روايت مى كند:

«پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شراب و افشرنده و فشرده شده برايش [سازنده و ساخته شده برايش] و فروشنده و خريدار و نوشاننده و خورندۀ ثمن آن و نوشنده و حمل كننده و حمل شده به سويش را لعنت كرد.»

608- 31824- (9) در

كتاب فقه الرضا آمده است:

«بدان كه- خداوند تو را رحمت كند- خداوند- تبارك و تعالى- تنها شراب را حرام كرد و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله هر نوشابۀ مستى آورى را. و پيامبر صلى الله عليه و آله شراب و نشاننده و سازنده و ... تصرف كننده در آن را لعنت كرد؛ پس شراب ملعون است، نوشابه ملعون است و نوشندگانش لعنت شدگانند.»

بخش ميانى حديث، همانند حديث پيشين است.

609- 31825- (10) در كتاب المقنع آمده است:

«بدان كه- خداوند تبارك و تعالى- تنها شراب را حرام كرد و رسول خدا صلى الله عليه و آله هر نوشابۀ مستى آورى را. و فروشنده و خريدار و خورندۀ ثمن آن و نوشاننده و نوشنده اش را لعنت كرد.»

610- 31826- (11) در كتاب جامع الاخبار از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت شده كه فرمود:

«هركس در دنيا شراب نوشد، خداوند تعالى در قيامت از زهر مارهاى سياه و كژدم ها شربتى به او مى نوشاند كه پيش از نوشيدن، گوشت هاى چهره اش در ظرف مى ريزد و پس از نوشيدن گوشت وپوستش- همانند مردار- از هم مى پاشد [و بوى تعفن وى] اهل قيامت را مى آزارد، آن گاه دستور داده مى شود او را در آتش افكنند.

آگاه باش كه نوشنده و نوشاننده و افشرنده و فشرده شده برايش [سازنده و ساخته شده برايش] و فروشنده و خريدار و حمل كننده و حمل شده به سويش و خورندۀ ثمن آن در ننگ و رسوايى و گناه يكسان است و خداوند هيچ نماز و روزه و حج و عمره اى را از آنان نمى پذيرد تا توبه كند و حق خداوند است كه در برابر هر جرعۀ

شراب در دنيا، شربتى از صديد [/ چرك] دوزخ بنوشاند ...

بدان كه خداوند از فروشنده و خريدار آن براى ديگران و سازندۀ شراب، هيچ نماز و حج و عمره و روزه اى را نمى پذيرد تا اين كه از آن توبه كند و باز گردد ...»

در احاديث باب 7 از باب هاى نجاسات و احاديث باب 77 از باب هاى جهاد و احاديث متعددى از باب 11 از باب هاى مبارزه با نفس و احاديث باب 1 از باب هاى كسب هاى روا و ناروا، مناسب با اين بحث گذشت.

و در احاديث باب 7 و 10 از همين ابواب و باب 5 از باب هاى مهريه و باب حرمت نوشيدن شراب از باب هاى نوشابه ها، مطالبى مناسب با اين بحث خواهد آمد.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 347

باب 4 حرمت خريد و فروش آبجو

611- 31827- (1) سليمان بن جعفر به امام رضا عليه السلام عرض كرد: «نظرتان دربارۀ آبجو چيست؟

امام عليه السلام فرمود: آن شرابى است ناشناخته! اى سليمان، آن را ننوش. آگاه باش، اى سليمان! كه اگر حكومت و خانه [كشور] در اختيار من بود، نوشنده اش را تازيانه مى زدم و فروشنده اش را مى كشتم.»

612- 31828- (2) سليمان بن جعفر جعفرى از امام رضا عليه السلام دربارۀ فقاع پرسيد. امام عليه السلام فرمود: آن شرابى است ناشناخته! پس آن را ننوش! اى سليمان! اگر خانه [كشور] يا حكومت در اختيار من بود، فروشنده اش را مى كشتم و نوشنده اش را تازيانه مى زدم.»

613- 31829- (3) وشّا مى گويد: «به وسيلۀ نامه اى از امام رضا عليه السلام درباره آبجو سؤال كردم. امام عليه السلام در پاسخ نوشت:

حرام است و آن شراب است و هر كس آن را بنوشد، همانند شرابخوار است.

و نيز وشّا

مى گويد كه: «امام رضا عليه السلام به من فرمود: اگر خانه [كشور] در اختيار من بود، فروشنده اش را مى كشتم و نوشنده اش را تازيانه مى زدم.»

614- 31830- (4) زاذان از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«اگر من بر بازارهاى مسلمانان تسلط داشتم، اين شراب- يعنى آبجو- را از آن برمى چيدم.»

در احاديث باب 7 از باب هاى نجاسات و احاديث باب 1 درآمدهاى روا و ناروا مناسب با اين بحث گذشت.

و در احاديث باب 43 از باب هاى نوشابه ها مطالبى كه بر اين بحث دلالت مى كند، خواهد آمد.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 349

باب 5 جواز فروختن آب انگور و انگور و خرما به كسى كه خمر مى سازد و كراهت فروش آن ها به طور نسيه و حرمت فروش آب انگور هنگامى كه به جوش آيد و دوسوم آن تبخير نشود

615- 31830- (1) ابوبصير مى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ پول آب انگور نجوشيده اى كه براى پختن يا تبديل به شراب خريده مى شود، سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود:

هر گاه پيش از تبديل شدن به شراب و در حال حلال بودن آن را بفروشى، اشكالى ندارد.»

616- 31831- (2) ابومعزا مى گويد: «نزد امام صادق عليه السلام بودم كه يعقوب احمر از امام عليه السلام پرسيد: خداوند كارهايت را سامان دهد! برادرى داشتم كه مُرد و كودك يتيمى در دامن من باقى گذارد. مزرعه و باغى داريم كه برادر ديگرم عهده دار كارهاى آن است. وى آب انگور به كسى مى فروشد كه با آن شراب مى سازد و زمين را در مقابل گندم اجاره مى دهد. من سهم خودم را نمى گيرم ولى با سهم يتيم چه كنم؟

امام عليه السلام فرمود: سهم يتيم از اجارۀ زمين در برابر گندم را از او نگير، مگر آن كه به يك چهارم و يك سوم و نصف اجاره دهد. ولى فروش آب انگور به كسى كه با آن شراب مى سازد

اشكالى ندارد، سهم يتيم را از آن بگير.»

617- 31832- (3) رفاعه مى گويد: «نزد امام صادق عليه السلام بودم كه از آن حضرت دربارۀ فروش آب انگور به كسى كه با آن شراب مى سازد، سؤال شد. امام عليه السلام فرمود: حلال است؛ مگر ما خرماى مان را به كسى كه با آن شراب پليد مى سازد نمى فروشيم؟»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 351

618- 31833- (4) ابوكهمس روايت مى كند كه شخصى به امام صادق عليه السلام گفت: «من درخت انگور دارم. هر سال انگورهاى آن را مى فشارم، در خمره هايى مى ريزم و پيش از به جوش آمدن آن را مى فروشم.

امام عليه السلام فرمود: اشكالى ندارد. پس اگر بجوشد، فروش آن حلال نيست. آن گاه امام عليه السلام فرمود: ما نيز خرماى خود را به كسى مى فروشيم كه مى دانيم با آن شراب مى سازد.»

619- 31834- (5) عمر بن اذينه مى گويد: «به امام صادق عليه السلام نامه اى نوشتم و از وى دربارۀ شخصى كه درخت انگورى دارد پرسيدم كه: آيا فروش انگور و خرما به كسى كه مى داند با آن شراب يا نوشابۀ مست كننده مى سازد، جايز است؟ امام فرمود:

همانا آن را به صورت حلال و در زمانى كه خوردن و آشاميدنش حلال بود، فروخت پس فروش آن اشكالى ندارد.»

620- 31835- (6) در كتاب دعائم الاسلام آمده است كه: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ فروش انگور، خرما، كشمش و آب انگور به كسى كه از آن شراب مى سازد، سؤال شد. امام عليه السلام فرمود:

اشكال ندارد، هر گاه به صورت حلال بفروشد و ربطى به او ندارد كه مشترى آن را به حرام تبديل كند.»

621- 31836- (7) محمد حلبى از

امام صادق عليه السلام دربارۀ فروش آب انگور به كسى كه آن را به حرام تبديل مى كند، سؤال كرد. امام عليه السلام فرمود:

«اشكال ندارد. تو به صورت حلال مى فروشى و او به حرام تبديل مى كند، پس خداوند او را از رحمت خويش دور گرداند و نابودش كند.»

622- 31837- (8) يزيد بن خليفه حارثى مى گويد: «نزد امام صادق عليه السلام بودم كه شخصى به امام عليه السلام گفت: من درخت انگور دارم.

امام عليه السلام فرمود: آن را به صورت انگور بفروش!

آن مرد گفت: شراب ساز آن را مى خرد!

امام عليه السلام فرمود: بنابراين آن را به صورت آب انگور بفروش.

آن مرد گفت: آب انگور را از من مى خرد و در همان مشك من تبديل به شراب مى كند.

امام عليه السلام فرمود: تو به صورت حلال فروخته اى و او آن را به حرام تبديل كرده است، پس خداوند او را از رحمت خويش دور گرداند. امام عليه السلام لختى سكوت كرد، آن گاه فرمود: پولش را تا زمان شراب شدن باقى نگذار؛ كه در اين صورت ثمن شراب را دريافت مى كنى.»

623- 31838- (9) حلبى مى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ فروش آب انگور به كسى كه با آن شراب مى سازد، سؤال شد. امام عليه السلام فرمود:

به كسى بفروش كه آن را مى پزد يا سركه مى سازد. اين را بيشتر دوست دارم و دربارۀ اولى نيز اشكالى نمى بينم.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 353

624- 31839- (10) احمد بن محمد بن ابى نصر مى گويد: «از امام كاظم عليه السلام دربارۀ فروش آب انگور و تبديلش به شراب [به وسيلۀ مشترى] پيش از دريافت پول آن سؤال كردم. امام عليه السلام

فرمود: اگر ميوه اش را به كسى بفروشد كه مى داند آن را به شراب حرام تبديل مى كند، اشكال ندارد. ولى اگر آب انگور باشد، تنها به صورت نقدى بفروشد.»

625- 31840- (11) يزيد بن خليفه حارثى مى گويد: «امام صادق عليه السلام فروش آب انگور را به صورت نسيه ناپسند مى شمرد.»

مرحوم شيخ طوسى مى فرمايد: «توضيح اين حديث اين است كه امام عليه السلام به اين دليل فروش نسيه اى آن را ناخوشآيند مى داند كه ايمن نيست در حال دريافت ثمن از اين كه به شراب تبديل شده باشد، هرچند اين كار حرام نيست.»

در حديث فرزند عيسى از خواهد آمد: «و فروش آب انگور به كسى كه آن را به شراب تبديل مى كند، اشكال ندارد.»

«1» و در حديث يعقوب از امام صادق عليه السلام خواهد آمد: «و فروش آب انگور به كسى كه با آن شراب مى سازد، اشكال ندارد. سهم يتيم را از آن بگير.» «2»

باب 6 دريافت طلب از ثمن خمر و خوك

626- 31841- (1) زراره به امام صادق عليه السلام گفت: «من از كسى مقدارى درهم طلبكارم. وى به مقدار طلب من، شراب و خوك مى فروشد و آن را مى پردازد.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد. يا فرمود: آن را بگير!»

627- 31842- (2) ابوبصير مى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ كسى پرسيدم كه از شخص ديگرى پول طلبكار است. شخص بدهكار در مقابل ديدگان طلبكار شراب و خوك مى فروشد. آيا طلبكار از آن پول طلب خويش را دريافت كند؟

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

______________________________

(1). باب 8 از باب هاى مزارعه، حديث 3.

(2). باب 12 از باب هاى مزارعه، حديث 6؛ اين حديث در حديث دوّم همين باب گذشت.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص:

355

628- 31843- (3) محمد بن يحياى خثعمى از امام صادق عليه السلام پرسيد: «ما از شخصى طلبكار هستيم. وى شراب و خوك مى فروشد و بدهى ما را مى پردازد.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد! از گناه آن چيزى بر تو نيست.»

629- 31844- (4) يعقوب بن منصور به امام صادق عليه السلام گفت: «من از يك شخص ذمّى [غير مسلمان] مقدارى درهم طلبكارم و او در برابر ديدگان من شراب و خوك مى فروشد. آيا گرفتن آن بر من حلال است؟

امام عليه السلام فرمود: تو تنها درهم از او طلبكار هستى و او آن را به تو پرداخت مى كند.»

630- 31845- (5) محمد بن مسلم به امام باقر عليه السلام گفت: «شخصى از ديگرى مقدارى درهم طلبكار است. بدهكار- در برابر ديدگان طلبكار- شراب يا خوك مى فروشد و به او پرداخت مى كند.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد! براى طلبكار حلال و براى فروشنده حرام است.»

باب 7 چنانچه كافر خمر و خوك بفروشد و مسلمان شود، گرفتن ثمن آنها جايز است

631- 31846- (1) على بن جعفر از برادرش موسى بن جعفر عليه السلام پرسيد: «يكى از دو مرد مسيحى (به ديگرى) شراب يا خوك به صورت نسيه مى فروشد. آن گاه پيش از دريافت ثمن آن، هر دو مسلمان مى شوند.

آيا پس از اسلام، آن پول برايش حلال است؟

امام عليه السلام فرمود: همانا براى او ثمن طلبكار است و اشكال ندارد آن را دريافت كند.»

در حديث يونس- حديث دوم از باب آينده- دربارۀ شخص زرتشتى كه شراب يا خوك به صورت نسيه مى فروشد و پيش از دريافت ثمن آن مسلمان مى شود، خواهد آمد:

«درهم هايش مالِ اوست.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 357

باب 8 حرمت فروش خوك و حكم كسب با موى خوك و حكم كسى كه اسلام آورد و خوك و خمر دارد و حكم كسى كه اسلام آورد و خوك و خمر دارد و سپس فوت مى كند

632- 31847- (1) ابن ابى عمير با واسطۀ برخى از شيعيان روايت مى كند كه از امام رضا عليه السلام پرسيد: «شخص مسيحى كه مقدارى بدهى و شراب و تعدادى خوك دارد، مسلمان مى شود. آيا مى تواند شراب و خوكانش را بفروشد و بدهى اش را بپردازد؟

امام عليه السلام فرمود: نه!»

633- 31848- (2) اسماعيل بن مرار از يونس پرسيد: «شخص زرتشتى شراب يا خوك را نسيه تا سررسيدى مى فروشد، آن گاه پيش از دريافت ثمن آن، مسلمان مى شود.

يونس گفت: درهم هايش مال اوست.

و پرسيد: مردى كه خمر و تعدادى خوك دارد، مسلمان مى شود و آن گاه مى ميرد و از خود مقدارى بدهى و آن شراب و خوك ها را باقى مى گذارد.

يونس گفت: طلبكاران يا يكى از اولياى غير مسلمانش شراب و خوك هايش را مى فروشد و بدهى اش را مى پردازد. و خودش در حال حيات، حق فروختن و نگهداشتن آن ها را ندارد!»

در احاديث باب 11 از باب هاى نجاسات، مطالبى بر حرمت فروش خوك و حكم استفاده از مويش دلالت مى كند؛ پس مراجعه

كن!

و در احاديث باب 6 از ابواب كسب هاى روا و ناروا و باب پيشين و باب 2 از باب هاى خوراكى ها نيز مطالبى بر اين بحث دلالت مى كند.

باب 9 حرمت اجرت هاى بدكاره ها

634- 31849- (1) در كتاب فقه الرضا آمده است: «و بدان كه مزد زانيه و ثمن سگ- جز سگ شكارى- پليد و حرام است.»

در حديث عمار از امام باقر عليه السلام در باب آينده خواهد آمد: «سحت [حرام و پليد] انواع بسيارى است، كه اجرت بدكاره ها از آن هاست.»

و ساير احاديث باب آينده را بنگر؛ زيرا در آن مطالبى است كه بر پليدى اجرت بدكاره ها دلالت مى كند.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 359

باب 10 انواع مال نامشروع

خداوند تعالى مى فرمايد:

آنان بسيار گوش دهنده براى دروغ بستن [به تو] و بسيار خورندۀ مال پليد و حرام هستند «1».

مى بينى بسيارى از آنان در گناه و تجاوز و خوردن مال پليد و حرام مى شتابند؛ چه بسيار بد است، آنچه انجام مى دهند.

چرا دانشمندان مسيحى و يهودى آنان را از سخنان گناه و خوردن پليد و حرام بازنمى دارند، چه بسيار زشت است آنچه انجام مى دهند «2».

635- 31850- (1) عمار بن مروان مى گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ خيانت پرسيدم. امام عليه السلام در پاسخ فرمود:

آن هر چيزى است كه به امام خيانت شود و نامشروع است و تصرف مال يتيم و مانند آن نامشروع است و مال نامشروع انواع بسيارى است كه از آن هاست: اجرت بدكاره ها، ثمن شراب و نوشابه هاى مستى آور و ربا پس از دانستن حرمت آن. و اما رشوه گرفتن در قضاوت، به تحقيق آن كفر به خداى بزرگ و پيامبرش است.»

636- 31851- (2) عمار بن مروان مى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ خيانت پرسيدم. امام عليه السلام در پاسخ فرمود:

آن هر چيزى است كه به امام خيانت شود و نامشروع است و تصرف مال يتيم، نامشروع است و

مال نامشروع انواع بسيارى است كه از آن جمله است: آنچه از كارهاى كارگزاران ستمگر به دست مى آيد و اجرت قاضيان و اجرت بدكاره ها ....»

ادامۀ اين حديث، همانند حديث پيشين است.

637- 31852- (3) سماعه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«غلول هر چيزى است كه به امام خيانت شود و تصرف مال يتيم، شبهه ناك (مانند آن) و تصرف مال نامشروع، شبهه ناك (مانند آن) است.»

______________________________

(1). مائده 5/ 42.

(2). مائده 5/ 62- 63.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 361

638- 31853- (4) سماعه مى گويد: «از وى [امام صادق عليه السلام] دربارۀ غلول سؤال كردم. فرمود: غلول هر چيزى است كه به امام خيانت شود و تصرف مال يتيم و مانند آن است و مال نامشروع انواع بسيارى دارد، كه از آن جمله است: درآمد حجامت كننده و اجرت زانيه و ثمن شراب؛ ولى رشوه در قضاوت، كفر به خداوند است.»

639- 31854- (5) سماعه روايت مى كند كه [امام صادق عليه السلام] فرمود:

«مال نامشروع انواع بسيارى است كه از آن جمله است: درآمد حجامتگر و اجرت زانيه و ثمن شراب.»

مرحوم شيخ طوسى مى فرمايد: «اين حديث نادر است و با اخبار گذشته اى كه پيشتر آورديم، در تعارض نيست؛ به دليل كثرت آن اخبار و نادر بودن اين حديث. علاوه بر آن كه پيشتر گفتيم كه درآمد حجامت گر هرچند حرام نيست ولى مكروه و دورى از آن شايسته است.»

640- 31855- (6) سماعه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«مال نامشروع انواع بسيارى است كه از آن جمله است: درآمد حجامتگر هنگامى كه شرط كند، اجرت زانيه و ثمن شراب؛ ولى رشوه در داورى، آن

كفر به خداى بزرگ است.»

در تفسير عياشى سماعه از امام صادق عليه السلام و امام كاظم عليه السلام روايت كرده كه فرمودند:

________________________________________

بروجرى، آقا حسين طباطبايى - مترجمان: حسينيان قمى، مهدى - صبورى، م، منابع فقه شيعه، 31 جلد، انتشارات فرهنگ سبز، تهران - ايران، اول، 1429 ه ق

منابع فقه شيعه؛ ج 22، ص: 361

«مال نامشروع گونه هاى فراوانى است كه از آن جمله است: درآمد حجامتگر (كسب گناهان) و اجرت زانيه و ...» ادامۀ اين حديث، همانند حديث پيشين است.

641- 31856- (7) در تفسير مجمع البيان آمده است، كه از امام صادق عليه السلام روايت شده: «همانا مال نامشروع انواع زيادى دارد؛ ولى رشوه در داورى، آن كفرورزى به خداوند است.»

642- 31857- (8) در كتاب من لا يحضره الفقيه آمده است كه (امام صادق عليه السلام) فرمود: «اجرت زن زانيه نامشروع است، بهاى سگ- غير از سگ شكارى- نامشروع است، ثمن شراب نامشروع است، اجرت پيشگو نامشروع است و بهاى مردار نامشروع است؛ ولى رشوه در داورى، پس آن كفر ورزيدن به خداوند بزرگ است.»

643- 31858- (9) در همان كتاب آمده است: «و روايت شده كه اجرت مرد و زن آوازخوان [/ خواننده] نامشروع است.»

644- 31859- (10) اصبغ بن نباته از امير مؤمنان عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«هر حاكم و زمامدارى كه خود را از دسترس ارباب رجوع براى عرض حال، دور نگاه دارد، خداوند در روز قيامت خود را از (او و) از نيازهايش مى پوشاند و اگر هديه اى بگيرد، خيانتكار است و اگر رشوه بگيرد، وى مشرك است.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 363

645- 31860- (11) سكونى از امام

صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«مال نامشروع، بهاى مردار و بهاى سگ و ثمن شراب (خوك) و مهريۀ زن زناكار و رشوه در داورى و اجرت فال گير.»

اين حديث با سندهاى گوناگون گزارش شده است و در تفسير على بن ابراهيم جملۀ «ثمن شراب» در آن نيامده است.

646- 31861- (12) در كتاب الجعفريات از امير مؤمنان عليه السلام روايت شده كه فرمود:

«از مال نامشروع: بهاى مردار، بهاى بارور كردن ستور، مهريۀ زن زناكار، درآمد حجامتگر، اجرت پيشگو، اجرت كيل، اجرت فرطون «1» و ترازو مگر اين كه خود صاحب پيمانه و صاحب ترازو آن را پيمانه و وزن كند [كه بابت عمل خود اجرتى بگيرد نه بابت خود پيمانه و ترازو]. بهاى شطرنج، بهاى نرد، بهاى ميمون و پوست درندگان و پوست مردار- پيش از دباغى شدن- بهاى سگ، اجرت پاسبان و نگهبانى كه جز با پاداش تو را يارى نمى كند، اجرت زندانبان و اجرت قيافه شناس و ثمن خوك و اجرت قاضى و اجرت جادوگر، اجرت حسابرس ميان قوم كه جز با پاداش به حساب آنان نمى رسد، اجرت قارى قرآن كه جز با مزد و اجرت، قرآن نمى خواند، ولى اشكال ندارد كه از بيت المال به آنان مستمرى داده شود، هديه اى كه با انگيزۀ بازپس گرفتن هديۀ بهترى داده مى شود. و اين است [تفسير] سخن خداوند: با انگيزۀ بيشتر گرفتن [به كسى] احسان مكن «2» و سخن خداوند: و آنچه ربا مى دهيد تا در اموال مردم افزون گردد، نزد خداوند زياد نمى گردد. و آن هديه اى است كه با آن از ميراث دنيا بيش از خودش طلب مى شود. رشوه در داورى، نطفۀ حيوان نر- هديه كردن

علف به آن اشكال ندارد- اجرت قاضى- مگر قاضى كه از بيت المال حقوق بگيرد- و اجرت اذان گو- مگر كسى كه از بيت المال مستمرى دريافت كند.»

______________________________

(1). در كتاب هاى لغت معناى واژۀ «فرطون» را نيافتيم. در پاورقى مستدرك الوسائل آمده است: «فرطون در آنچه به دست ماست ازكتاب هاى لغت: فراط به معناى مسابقۀ اسب سوارى و شتر و غير آن هاست. شايد مقصود جايزه اى باشد كه براى برنده قرار داده مى شود؛ مستدرك الوسائل 13/ 69. ولى اين احتمال با حديث سازگار نيست؛ زيرا واژۀ اجرت بر سر آن آمده است. احتمال دارد فرطون معرب فرغون فارسى باشد- م.

(2). مدثر 74/ 6.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 365

647- 31862- (13) عبدالله بن طلحه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«هفت چيز از خوردن مال نامشروع است: رشوه در داورى، مهريۀ زن زناكار، اجرت پيشگو، بهاى سگ، [اجرت] مقبره سازان، [اجرت] مجسّمه سازان و از چادرنشين و صحرانشين بابت پيدا كردن گمشده اش اجرت گرفتن.»

648- 31863- (14) يزيد بن فرقد مى گويد: «از امام صادق عليه السلام درباره مال نامشروع سؤال كردم. امام فرمود: آن رشوه در داورى است.»

649- 31864- (15) از ابن مسعود و امام حسن عليه السلام روايت شده كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

«مال نامشروع، آن رشوه در داورى است.»

650- 31865- (16) در كتاب عيون اخبار الرضا عليه السلام از امير مؤمنان عليه السلام در تفسير سخن خداوند: بسيار مال حرام مى خورند، آمده است كه فرمود:

« [مقصود] كسى است كه نياز برادر دينى اش را برآورده مى كند و آن گاه هديه اش را مى پذيرد.»

651- 31866- (17) ابوبصير مى گويد: «از امام صادق عليه

السلام دربارۀ ثمن شراب سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود: پس از حرمت شراب، مشك شرابى به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله هديه شد. پيامبر صلى الله عليه و آله [نخست] دستور فروش آن را صادر فرمود ولى وقتى كه هديه كننده براى فروش گام برداشت، آن حضرت از پشت سر او را ندا داد:

اى صاحب مشك شراب، آن كس كه نوشيدنش را حرام كرد، ثمن آن را [نيز] حرام كرد. آن گاه دستور داد آن را روى زمين ريختند و فرمود:

بهاى شراب، مهريۀ زن زناكار و بهاى سگ غير شكارى، از مال نامشروع است.»

652- 31867- (18) قاسم بن عبدالرحمن انصارى از امام باقر عليه السلام از پدرش- امام سجاد عليه السلام- از امام حسين عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«هنگامى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله خيبر را فتح كرد، كمانش را درخواست نمود و به آن تكيه كرد. آن گاه

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 367

خداى را سپاس گفت و ثنايش را بجاى آورد و پيروزى را كه خداوند به وى عنايت كرده بود و با آن وى را يارى نموده بود، يادآور شد و از نُه چيز نهى كرد: از مهريۀ زن زناكار و از درآمد چهارپايان- يعنى نطفۀ حيوان نر- و از انگشتر طلا و از بهاى سگ و از تشكى كه زير شترسوار مى انداختند (ابوعربه- يكى از گزارشگران حديث مى گويد: و از پارچه حريرى كه بر روى الاغ مى انداختند) و از پوشيدن لباس قسى- لباسى كه در شام بافته مى شد و از خوردن گوشت درندگان و از معاملۀ طلا با طلا و نقره و با نقره كه

ميان شان افزوده اى باشد و از نگريستن در ستارگان [پيشگويى كردن از اوضاع ستارگان].»

ابن فضال از امام صادق عليه السلام از پدرش امام باقر عليه السلام از نياكانش عليهم السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «بدترين درآمد، بهاى سگ و مهريۀ زن زناكار و كسب حجامتگر است.»

در حديث دعائم الاسلام (باب 14 از باب هاى كسب هاى روا و ناروا حديث 6) و بسيارى از احاديث باب 15 از همين باب ها مطالبى خواهد آمد كه بر اين بحث دلالت مى كند.

و در حديث يعقوب خواهد آمد كه دلالت مى كند: «بهاى سگ و كنيز خواننده، پليد و حرام است.»

و در حديث ابن سنان كه روايت مى كند از امام صادق عليه السلام دربارۀ قاضىِ در ميان دو قريه كه از حاكم براى داورى روزى مى گيرد، سؤال شد. امام فرمود: «آن، نامشروع است.»«1»

باب 11 جواز فروش روغن مايع و جامد نجس براى روشنايى با اعلام به مشترى و عدم فروش پيه و دنبه هاى جدا شده از گوسفند و امكان استفادۀ از روشنايى

653- 31868- (1) معاويه بن وهب گفت: «گفتم به امام صادق عليه السلام: «موشى در روغن جامد يا روغن مايع يا عسل مى ميرد.

امام عليه السلام فرمود: از عسل و روغن جامد، موش و اطرافش گرفته مى شود [و باقيمانده خورده مى شود] ولى روغن مايع براى روشنايى استفاده مى شود.»

و دربارۀ فروش اين روغن مايع فرمود: «آن را مى فروشى و به خريدار اعلام مى كنى تا از آن براى روشنايى استفاده كند.»

______________________________

(1). باب 15 از باب هاى قضاوت، حديث 4.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 369

654- 31869- (2) معاويه بن وهب و ديگران روايت مى كنند كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «دربارۀ فروش روغن مايع كه در آن موش مرده است، چه مى فرماييد؟

امام عليه السلام پاسخ داد: آن را بفروش و

به خريدار اعلام كن تا براى روشنايى استفاده كند!»

655- 31870- (3) ابوبصير مى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ روغن جامد يا روغن مايع كه در آن موش مرده است، سؤال كردم، امام عليه السلام فرمود:

اگر روغن جامد است، موش و اطراف آن دور ريخته و باقى ماندۀ آن خورده مى شود و اگر روان و مايع است، آن را براى روشنايى استفاده و هنگام فروش به خريداران اعلام كن.»

656- 31871- (4) اسماعيل بن عبدالخالق مى گويد: «سعيد اعرجِ روغن فروش در حضور من از امام صادق عليه السلام دربارۀ روغن مايع و روغن جامد و عسل كه موش در آن ها مرده، سؤال كرد كه با آن ها چه كند؟

امام عليه السلام فرمود: روغن مايع را تنها به كسى بفروش كه برايش بيان كنى تا براى روشنايى بخرد؛ ولى خوردن نه! و روغن نيز- اگر مايع باشد- همينطور است و اگر جامد است و موش در بالاى آن قرار دارد، روغن هاى اطراف و زير آن برداشته مى شود و سپس اشكالى در آن نيست و عسل موم دار نيز همينطور است.»

657- 31872- (5) زراره از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«هرگاه موش در روغن جامد بيفتد و بميرد، پس اگر جامد، است موش و روغن هاى اطرافش را دور بريز و باقيمانده را بخور و اگر مايع است، آن را نخور و براى روشنايى استفاده كن و روغن مايع [نيز] مثل آن است.»

658- 31873- (6) در كتاب الجعفريات از امام صادق عليه السلام از پدرش امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه امير مؤمنان عليه السلام- دربارۀ روغن مايع و روغنى كه حيوان خون جهنده دارى در آن

بيفتد و بميرد- فرمود:

«از آن براى روشنايى استفاده كنيد و هر كس با آن تماس حاصل كرد، بايد دستش را بشويد و هر گاه با لباس تماس پيدا كرد يا دستش را با لباس پاك كرد يا مقدارى از آن به لباس ريخت، پس بايد بخشى از لباس را كه روغن به آن ريخته يا دستش را با آن پاك كرده، تنها آن قسمت را بشويد!»

659- 31874- (7) در كتاب دعائم الاسلام آمده است:

«از امام صادق عليه السلام دربارۀ روغنى كه موش در آن افتاده، سؤال شد. امام عليه السلام فرمود:

«اگر روغن جامد است، موش و روغن هاى اطرافش دور ريخته و باقيمانده خورده مى شود و اگر مايع است، تمام آن تباه و از آن براى روشنايى استفاده مى شود.»

و فرمود: «از امير مؤمنان عليه السلام دربارۀ روغن، عسل، شير، و روغن مايع كه حيوانات در آن ها مى ميرند، سؤال شد. على عليه السلام فرمود:

اگر مايع باشد، شير ريخته و روغن زيتون و روغن براى روشنايى استفاده مى شود.»

و دربارۀ سوسك سياه و عقرب و مگس و جيرجيرك و هر حيوانى كه خون جهنده ندارد، فرمود:

«اگر در غذا بميرد، آن را فاسد نمى كند.»

و دربارۀ روغن مايع فرمود: «اگر بخواهد، مى تواند با آن صابون بسازد.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 371

660- 31875- (8) در همان كتاب از امام صادق عليه السلام از پدرش امام باقر عليه السلام روايت شده كه امير مؤمنان عليه السلام دربارۀ غذايى كه سوسك سياه و عقرب و گنجشك خوار «1» در آن بميرد، فرمود: «خوردنش اشكال ندارد.»

و فرمود: «اگر حيوان خون جهنده دارى در خورش- در عسل يا در روغن مايع

يا در روغن- بميرد و جامد باشد، از قسمت بالا و پايين آن دورى و باقيمانده خورده مى شود و اگر مايع باشد، خورده نمى شود و براى روشنايى استفاده مى شود و فروخته نمى شود.»

661- 31876- (9) در كتاب الجعفريات آمده است: «از امير مؤمنان عليه السلام درباره روغن مايعى كه حيوان خون جهنده دارى در آن مى ميرد، سؤال شد. امام عليه السلام فرمود:

روغن مايع را به خصوص به كسى مى فروشد تا با آن صابون بسازد.»

اين حديث در نوادر راوندى نيز آمده است؛ با اين تفاوت كه «به خصوص» در آن نيست.

662- 31877- (10) بزنطى مى گويد: «از امام رضا عليه السلام دربارۀ شخص گوسفنددارى كه دنبه هاى گوسفندانش را در حال زنده بودن شان مى بريد، سؤال كردم كه آيا از دنبه هاى بريده شده مى تواند استفاده كند؟

امام عليه السلام فرمود: آرى، آن ها را ذوب و براى روشنايى استفاده مى كند ولى آن ها را نمى خورد و نمى فروشد.»

663- 31878- (11) در كتاب دعائم الاسلام از على عليه السلام و امام باقر عليه السلام روايت شده كه فرمودند:

«آنچه از حيوان بريده شود و پيش از ذبح شدن حيوان، از آن جدا گردد، پس آن مردار است و خورده نمى شود و حيوان ذبح مى گردد و، اگر به تذكيه آن برسد، باقيماندۀ آن خورده مى شود.»

664- 31879- (12) در همان كتاب آمده است:

پيشوايان معصوم عليهم السلام مى گويند: «اگر حيوانى در غذا بيفتد و آن را زنده بيرون آورى و در غذا نميرد، آن غذا نجس نمى شود و خورده مى شود و اگر بميرد، خورده و خريد (و فروش) نمى شود.»

665- 31880- (13) در كتاب العوالى آمده است:

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «به راستى

هر گاه خداوند چيزى را حرام كند، بهايش را [نيز] حرام مى كند.»

666- 31881- (14) و نيز فرمود: «خداوند يهود را لعنت كند، پيه ها بر آنان حرام گرديد ولى آن را فروختند و بهايش را خوردند.»

و اين سخن امام صادق عليه السلام در حديث تحف العقول گذشت: «و هر آنچه از جهتى از جهات مصلحت مردم در آن است، پس همۀ اين ها خريد و فروش و به كار بردنش حلال است.» «2»

و در احاديث دو باب آينده مطالبى مناسب با اين بحث وجود دارد.

و در باب 10 و 29 از باب هاى خوراكى ها نيز مطالبى مناسب با اين بحث خواهد آمد.

______________________________

(1). شايد صحيح آن صرار به معناى جيرجيرك باشد چون صرد خون جهنده دارد- م.

(2). 22/ 188 باب 1 از باب هاى كسب روا و ناروا، حديث 16.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 373

باب 12 حرمت فروش مردار و حكم فروش حيوان ذبح شدۀ مخلوط با مردار و حكم آرد خمير شده با آب نجس

667- 31882- (1) در كتاب دعائم الاسلام آمده است:

«از امام صادق عليه السلام از پدرش از نياكانش عليهم السلام از امير مؤمنان عليه السلام به ما رسيده كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از فروش انسان هاى آزاد و از فروش مردار و خون و خوك و بت ها و نطفۀ حيوان نر و از ثمن شراب و از فروش فضولات حيوانات نهى كرد و فرمود: اين ها مردار است.»

668- 31883- (2) در تفسير ابوالفتوح از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت شده كه فرمود:

« [حتى] از پوست و عصب مردار [نيز] استفاده نكنيد!»

669- 31884- (3) در كتاب بحار الانوار آمده است:

«حرمت خريد و فروش و نماز خواندن در مردار، از پيشوايان معصوم عليهم السلام به ما رسيده است

و استفاده از آن را اجازه فرموده اند- همان گونه كه انسان لباس نجس را بر روى لباس هايش به خود مى پيچد (و گرم مى شود)- ولى در آن نماز خوانده نمى شود. و دباغى كردن و شستن و كارهاى ديگر، چيزى از مردار را پاك نمى كند.»

670- 31885- (4) حلبى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«هرگاه حيوان ذبح شده و مردارى مخلوط شود، آن را به حلال شمارندۀ مردار مى فروشد و بهايش را مى خورد.»

671- 31886- (5) حلبى مى گويد:

«از امام صادق عليه السلام دربارۀ شخص گاو و گوسفنددارى سؤال شد كه حيوان ذبح شده و مردار را جدا مى گذارد ولى آن ها با هم مخلوط مى شوند، با آن ها چه كند؟ امام عليه السلام فرمود:

به حلال شمارندۀ مردار مى فروشد و بهايش را مى خورد. پس اشكالى ندارد!»

672- 31887- (6) در كتاب الجعفريات آمده است:

«از امير مؤمنان عليه السلام سؤال شد: پوست گوسفندى كنده شده و گوسفند ديگرى سر بريده شده و آن دو بر چوپان يا صاحبانش اشتباه شده است و ذبح شده را از مردار بازنمى شناسد.

امام عليه السلام فرمود: هر دو را نزد سگ ها بينداز.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 375

673- 31888- (7) در كتاب دعائم الاسلام آمده است:

«از امام صادق عليه السلام سؤال شد: پوست گوسفند ذبح شده و مردار با هم مخلوط و از آن ها پوستين ساخته مى شود.

امام عليه السلام فرمود: اگر آن ها را پوشيدى، در آن نماز نخوان و اگر دانستى كه آن مردار است، پس آن را خريد و فروش نكن و اگر ندانستى، بخر و بفروش.»

در احاديث باب 8 و 38 از باب هاى نجاسات و حديث تحف العقول (باب 1 از

باب هاى كسب هاى روا و ناروا حديث 16) مطالبى بر اين بحث دلالت مى كرد.

و بسيارى از احاديث باب 10 از باب هاى كسب هاى روا و ناروا بر حرمت بهاى مردار دلالت مى كند.

باب 13 فروش روغنى كه موش در آن افتاده است

674- 31889- (1) على بن جعفر مى گويد:

«از برادرم امام موسى بن جعفر عليهما السلام درباره خُمرۀ روغنى كه در آن موش مرده است، سؤال كردم.

امام عليه السلام فرمود: با آن روغن مالى نكن و به مسلمان [نيز] نفروش.»

در حديث ديگرى از على بن جعفر از امام كاظم عليه السلام پرسيد: «موشى كه در خُمرۀ روغن مى افتد و پيش از مردن بيرون آورده مى شود، آيا مى توان آن را به مسلمان فروخت؟

امام عليه السلام فرمود: آرى و از آن روغن مالى كن!» «1»

باب 14 جواز فروش پوست حيوان حرام گوشت آن گاه كه ذبح شود و جواز استفاده از پوست ماهى

675- 31890- (1) ابومخلد زين ساز مى گويد:

«نزد امام صادق عليه السلام بودم كه معتب وارد شد و گفت: دو نفر در كنار خانه هستند! امام عليه السلام فرمود:

آن ها را داخل كن! آن دو مرد داخل شدند. يكى از آنان گفت: من مردى زين ساز هستم و پوست پلنگ مى فروشم.

امام عليه السلام پرسيد: آيا آن ها دباغى شده اند؟

آن مرد گفت: آرى!

امام عليه السلام فرمود: اشكالى ندارد.»

______________________________

(1). باب 12 از باب هاى نجاسات، حديث 10.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 377

676- 31891- (2) ذريح محاربى مى گويد:

«از امام صادق عليه السلام دربارۀ پوست درندگانى كه بر روى آن ها مى نشينند، سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود:

آن ها را دباغى كنيد، پس در آن ها اجازه داده شده است.»

677- 31892- (3) عبدالرحمان بن حجاج مى گويد:

«از امام صادق عليه السلام دربارۀ خريدن پوستين از كسى كه زياد به او اعتماد ندارم و به شرط ذبح بودن به من مى فروشد، سؤال كردم كه آيا من نيز مى توانم به همين شرط آن را بفروشم؟

امام عليه السلام فرمود: اگر به ذبح بودن وثوق ندارى، نفروش مگر آن كه بگويى: به من گفته شده اين ذبح شده است.»

678- 31893-

(4) ابوالقاسم صيقل مى گويد: «به امام عليه السلام نوشتم: دسته شمشير را كه سفن ناميده مى شود، از پوست ماهى [حيوان آبزى] مى سازم. آيا كار كردن با آن جايز است با اين كه از نظر ما حرام گوشت است؟ امام عليه السلام در پاسخ نوشت: اشكال ندارد!»

نظير اين حديث پيشتر در باب 8 از باب هاى نجاسات حديث 8 گذشت.

679- 31894- (5) على بن جعفر مى گويد:

«از برادرم امام كاظم عليه السلام پرسيدم: برخى از گاو و گوسفند و شتران شخصى مى ميرند. آيا فروختن پوست آن ها و دباغى كردن و پوشيدن آن ها جايز است؟ امام عليه السلام فرمود: نه! و اگر پوشيد، در آن نماز نخواند.»

680- 31895- (6) در كتاب دعائم الاسلام از على عليه السلام روايت شده كه فرمود:

«از مال نامشروع، بهاى پوست درندگان است.»

در حديث كتاب الجعفريات از امير مؤمنان عليه السلام گذشت: «از مال نامشروع، بهاى مردار ... و بهاى ميمون و پوست درندگان و پوست مردار است.»

«1» و در احاديث باب 12 از باب هاى كسب هاى روا و ناروا، مناسب با اين بحث گذشت.

باب 15 حرمت فروش سگ ها غير از موارد استثنا و جواز فروش گربه و چهارپايان

681- 31896- (1) جراح مداينى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«از مال نامشروع، ثمن شراب است.»

همچنين امام عليه السلام از بهاى سگ نهى كرد.

______________________________

(1). 22/ 214 باب 10 از باب هاى كسب هاى روا و ناروا، حديث 12.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 379

682- 31897- (2) على بن قاسانى از امام رضا عليه السلام روايت مى كند كه در ضمن حديثى فرمود: «... و بهاى سگ نامشروع است.»

683- 31898- (3) حسن بن على وشا مى گويد: «از امام رضا عليه السلام شنيدم كه فرمود: بهاى سگ نامشروع است

و نامشروع در آتش جهنم است.»

684- 31899- (4) ابوعبدالله عامرى مى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ بهاى سگ غير شكارى پرسيدم. امام عليه السلام فرمود: نامشروع است ولى سگ هاى شكارى اشكال ندارد!»

685- 31900- (5) محمد بن مسلم و عبدالرحمن بن ابى عبدالله از امام صادق عليه السلام روايت مى كنند كه فرمود:

«بهاى سگ غيرشكارى نامشروع است و بهاى گربه اشكال ندارد.»

686- 31901- (6) ابوبصير مى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ بهاى سگ شكارى سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود:

بهايش اشكال ندارد ولى غير شكارى بهايش نامشروع است.»

687- 31902- (7) در كتاب فقه الرضا آمده است:

«و بدان كه اجرت زن زانيه و بهاى سگ نامشروع است، مگر سگ شكارى.»

688- 31903- (8) در كتاب دعائم الاسلام آمده است:

«پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از بهاى سگ گزنده نهى كرد!» و على عليه السلام فرمود: «بهاى سگ شكارى اشكال ندارد.»

689- 31904- (9) در كتاب المبسوط آمده است:

«فروش سگ شكارى جايز است و روايت شده كه سگ گله و سگ خانه همينطور است.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 381

690- 31905- (10) در كتاب العوالى در ضمن حديثى آمده است:

«جبرئيل بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شد، بيرون خانه ايستاد و درخواست اجازه كرد. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به وى اجازه داد ولى جبرئيل داخل نشد. پيامبر صلى الله عليه و آله بيرون آمد و گفت: چه شده است؟ جبرئيل گفت: ما گروه فرشتگان در خانه اى كه در آن سگ و تصوير باشد، داخل نمى شويم!

جستجو كردند، ناگهان در يكى از اتاق ها سگى يافتند. پيامبر اكرم صلى

الله عليه و آله فرمود: در مدينه سگى را رها نخواهم كرد مگر آن كه آن را بكشم. سگ ها به قسمت بالاى مدينه فرار كردند. به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله گفته شد: چگونه با سگ ها شكار كنيم در حالى كه شما دستور كشتن آن ها را صادر فرموديد؟

پيامبر صلى الله عليه و آله ساكت شد تا دربارۀ نگهداشتن سگ هايى كه از آن ها استفاده مى شود، وحى نازل شد.

آن گاه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله سگ هاى شكارى و سگ هاى گله و سگ هاى مزرعه را استثنا كرد و نگهدارى آن ها را اجازه داد.»

691- 31906- (11) ابورافع در ضمن حديثى روايت مى كند كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نگهدارى سگ شكارى و هر سگى كه در آن نفع است مثل سگ گله و سگ خانه و بستان و مزرعه را به مسلمانان اجازه داد».

در حديث تحف العقول حديث 16 باب 1 و احاديث متعددى از باب 10 از باب هاى كسب هاى روا و ناروا، مطالبى بر حرمت بهاى سگ گذشت.

و در حديث 8 باب 10 گذشت: «بهاى سگ غيرشكارى نامشروع است.»

«1» و در حديث ابوبصير از امام صادق عليه السلام گذشت: «بهاى سگ غير شكارى از مال نامشروع است.» «2»

و در حديث ابراهيم از امام كاظم عليه السلام خواهد آمد: «بهاى سگ و كنيز آوازه خوان، نامشروع است.» «3»

و در حديث وشا از امام رضا عليه السلام خواهد آمد: «بهاى سگ نامشروع در آتش جهنم است.» «4»

باب 16 جواز فروش پلنگ و پرندگان شكارى و استخوان هاى فيل و عدم جواز فروش ميمون

692- 31907- (1) عيص بن قاسم مى گويد: «از امام صادق عليه السلام پرسيدم: آيا تجارت پلنگ و پرندگان شكارى جايز است؟ امام فرمود: آرى!»

______________________________

(1). 22/ 213 باب

10 از باب هاى كسب هاى روا و ناروا، حديث 8.

(2). 22/ 216 باب 10 از باب هاى كسب هاى روا و ناروا، حديث 17.

(3). 22/ 242 باب 20 از كسب هاى روا و ناروا، حديث 10.

(4). 22/ 242 باب 20 از كسب هاى روا و ناروا، حديث 11.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 383

693- 31908- (2) عبدالحميد بن سعد مى گويد: «از امام كاظم عليه السلام پرسيدم: آيا خريد و فروش استخوان هاى فيل كه با آن شانه مى سازند، جايز است؟

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد! پدر من شانه يا شانه هايى از آن داشت.»

694- 31909- (3) على بن جعفر مى گويد:

«از برادرم امام كاظم پرسيدم: آيا فروختن و سوار شدن بر پوست حيوانات درنده جايز است؟

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد، تا وقتى كه سجده بر آن نشود.»

695- 31910- (4) مسمع از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از خريد و فروش بوزينگان نهى كرد.

در احاديث باب 17 از باب هاى موى سر و ريش، مطالبى گذشت كه بر جواز فروش استخوان هاى فيل و به كار بردنش دلالت مى كند.

باب 17 حكم فروش مدفوع انسان و غير انسان

696- 31911- (1) محمد بن مضارب روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمود:

«فروش مدفوع، اشكال ندارد.»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره اين حديث را بر مدفوع چهارپايان از گاو و گوسفند و شتر حمل كرده است.

697- 31912- (2) در توحيد مفضل به گزارش محمد بن سنان از مفضل روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمود:

«پس پند و عبرت گير از انواع نيازها كه در مخلوقات كوچك و بزرگ مشاهده مى كنى و [عبرت گير] از چيزهاى ارزشمند و بى ارزش. پست ترين و بى ارزش ترين چيزها سرگين

و مدفوعاتى است كه فرومايگى و نجاست با هم در آن جمع شده است. با اين حال جايگاه آن نسبت به همۀ كشت ها و سبزى ها و گياهان، جايگاهى است كه هيچ چيز جايگزين آن نمى شود؛ به طورى كه هيچ يك از گياهان بدون سرگين و كود حيوانى، سبز نمى شود و رشد نمى كند. همان مدفوعاتى كه انسان آن ها را پليد مى شمارد و از نزديك شدن به آن ها ناخشنود است. و بدان كه جايگاه و موقعيت چيزها بر اساس

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 385

قيمت مادى آن ها نيست بلكه آن دو، دو قيمت متفاوت در دو بازار هستند و چه بسا چيز كم ارزشى در بازار كسب كه در بازار دانش ارزشمند است؛ پس اعتبار چيزى را به دليل بهاى اندك آن در بازار معمولى كوچك نشمار. پس اگر جويندگان كيميا، از آنچه در مدفوعات است آگاه گردند، آن را به گران ترين بها خواهند خريد و بر قيمت آن خواهند افزود».

698- 31913- (3) سماعه بن مهران مى گويد:

«نزد امام صادق عليه السلام بودم كه شخصى به امام عليه السلام گفت: من مدفوعات مى فروشم، در اين باره چه مى فرماييد؟

امام عليه السلام فرمود: فروختن آن و بهايش حرام است.

و فرمود: فروختن مدفوعات، اشكال ندارد.»

699- 31914- (4) يعقوب بن شعيب از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «بهاى مدفوعات از مال نامشروع است.»

مرحوم شيخ اين حديث را بر مدفوعات انسان حمل كرده است.

باب 18 حكم فروش چوب به كسى كه صليب و ساز بربط مى سازد

700- 31915- (1) عمر بن اذينه مى گويد:

«نامه اى به امام صادق عليه السلام نوشتم و در آن دربارۀ كسى كه چوب به بربط ساز مى فروشد، سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد!

[و نيز] دربارۀ

كسى كه چوب به صليب ساز مى فروشد، سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود: نه!»

701- 31916- (2) در كتاب المقنع آمده است:

«فروش چوب به سازندۀ بربط اشكال ندارد و به سازندۀ صليب جايز نيست.»

702- 31917- (3) عمرو بن جرير مى گويد: «از امام صادق عليه السلام پرسيدم: آيا جايز است چوب توت (توز) را به صليب ساز و بت ساز بفروشم؟ امام فرمود: نه!»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 387

در حديث عمر بن على عليه السلام خواهد آمد: «روزى به حضرت ابراهيم عليه السلام ميهمان رسيد و او چيزى كه از ميهمان پذيرايى كند، نداشت. با خود گفت به سراغ سقف اتاق مى روم، يكى از تيرهايش را بيرون مى آورم و به نجار مى فروشم تا با آن بت بسازد [و از ميهمان پذيرايى مى كنم] ولى [به سرعت] از اين فكر منصرف شد. آن گاه يكى از لباس هايش را برداشت، به محلى رفت و دو ركعت نماز بجاى آورد.

پس از نماز، فرشته اى آمد و از سنگ ماسه مقدارى در لباس ابراهيم ريخت و به شكل انسانى آن را به درِ خانۀ ابراهيم آورد و به همسر وى گفت: اين لباس ابراهيم است، آن را بگير! خانوادۀ حضرت ابراهيم عليه السلام آن را گرفتند و وقتى گشودند، پس ناگهان ديدند كه ماسه به ذرّت تبديل يافته است ....»«1»

باب 19 حرمت غنا حتى در قرآن

خداوند تعالى مى فرمايد:

از آنچه بدان علم ندارى پيروى نكن؛ زيرا گوش و چشم و دل، هر يك از آن ها مسئول هستند «2».

و ما آسمان و زمين و آنچه را كه ميان آن هاست، به بازى نيافريديم.

اگر مى خواستيم سرگرم شويم، از نزد خود سرگرمى برمى گزيديم، اگر انجام دهنده بوديم بلكه حق را بر باطل مى كوبيم

تا مغز سرش را بشكند، پس در اين هنگام باطل نابود مى شود و واى بر شماست به خاطر آنچه توصيف مى كنيد «3».

از پليدى- از بت ها- دورى كنيد و از سخن باطل دورى كنيد «4».

[بندگان رحمان] ... و آنان كه شهادت به ناحق و گواهى به دروغ نمى دهند و هنگامى كه با كار بيهوده اى روبه رو مى شوند، بزرگوارانه مى گذرند «5».

و برخى از مردم كسانى هستند كه گفتار سرگرم كننده مى خرند تا بدون آگاهى [مردم را] از راه خدا منحرف كنند و راه خدا را به مسخره مى گيرند. آنان براى شان عذاب خواركننده اى است «6».

703- 31918- (1) زيد شحام مى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ اين سخن خدا سؤال كردم: از پليدى- از بت ها- دورى كنيد و از سخن ناحق دورى كنيد.

______________________________

(1). باب 140 از باب هاى خوراكى ها، حديث 6.

(2). اسراء 17/ 36.

(3). انبياء 21/ 18- 16.

(4). حج 22/ 30.

(5). فرقان 25/ 72.

(6). لقمان 31/ 6.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 389

امام عليه السلام فرمود: الرجس من الاوثان، شطرنج است و قول الزور، غناست.»

اين حديث با سندهاى گوناگون روايت شده است.

704- 31919- (2) ابو بصير از امام صادق عليه السلام دربارۀ آيۀ فوق سؤال كرد. امام عليه السلام فرمود: « [مقصود] غناست!»

705- 31920- (3) زيد نرسى در تفسير اين سخن خداوند: و از سخن ناحق دورى كنيد! روايت مى كند كه فرمود:

« [مقصود] غناست و مؤمن از همۀ آن ها بيزار است ....»

706- 31921- (4) محمد بن عمر بن حزم در ضمن حديثى مى گويد:

«وارد بر امام صادق عليه السلام شدم. امام عليه السلام فرمود: غنا، از غنا دورى كنيد، از سخن ناحق دورى كنيد.

امام عليه السلام پيوسته مى گفت: از

غنا دورى كنيد، دورى كنيد. تا اين كه مجلس بر من تنگ شد و دانستم كه مقصودش من هستم.»

707- 31922- (5) عبد الاعلى مى گويد:

«از امام صادق عليه السلام دربارۀ تفسير اين آيه سؤال كردم: پس از پليدى- از بت ها- دورى كنيد و از سخن باطل دورى كنيد.

امام عليه السلام فرمود: الرجس من الاوثان، شطرنج است و قول الزور، غناست.

گفتم: [تفسير] اين سخن خدا [چيست]؟:

و برخى از مردم كسانى هستند كه سخن بيهوده مى خرند.

امام فرمود: غنا از آن است.»

708- 31923- (6) در كتاب العوالى از ابن عباس و ابن مسعود دربارۀ تفسير اين سخن خداوند: و از سخن باطل دورى كنيد. و و برخى از مردم كسانى هستند كه سخن بيهوده مى خرند،

روايت شده كه گفتند: مقصود غناست.»

709- 31924- (7) هشام از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «الرجس من الاوثان، شطرنج است و قول الزور، غناست.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 391

710- 31925- (8) ابو الصباح در تفسير اين سخن خداوند: و كسانى هستند كه در مجلس باطل حاضر نمى شوند، از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

« [مقصود] غناست.»

711- 31926- (9) در كتاب دعائم الاسلام آمده است كه از امام صادق عليه السلام دربارۀ تفسير اين آيه سؤال شد:

[بندگان خداى رحمان] ... و كسانى هستند كه در [مجالس] باطل حضور نمى يابند و هر گاه با كار بيهوده اى روبرو مى شوند، بزرگوارانه مى گذرند.

امام عليه السلام فرمود: «از مصاديق آن، غنا و شطرنج است.»

712- 31927- (10) محمد بن مسلم مى گويد: «از امام باقر عليه السلام شنيدم كه مى فرمود:

غنا از چيزهايى است كه خداوند وعدۀ آتش بر آن داده است. آن گاه

اين آيه را تلاوت فرمود: و برخى از مردم كسانى هستند كه سخن بيهوده مى خرند تا [مردم را] بدون آگاهى از راه خدا گمراه كنند و راه خدا را به مسخره مى گيرند، آنان بر اى شان عذاب خواركننده اى است.»

در كتاب فقه الرضا نيز نظير اين حديث آمده است.

713- 31928- (11) در كتاب المقنع آمده است:

«از غنا بپرهيز؛ زيرا خداوند آن را تهديد به آتش كرده است و امام صادق عليه السلام مى فرمايد: بدترين صداها غناست. و خداوند مى فرمايد: از سخن باطل دورى كنيد. و آن غناست و [نيز] مى فرمايد: و برخى از مردم كسانى هستند كه سخن بيهوده مى خرند تا [مردم را] بدون آگاهى از راه خدا گمراه كنند و راه خدا را به مسخره مى گيرند. آنان براى شان عذاب خوار كننده اى است. و سخن بيهوده، در تفسير غناست.»

714- 31929- (12) در كتاب دعائم الاسلام آمده است كه تفسير اين آيه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: و برخى از مردم كسانى هستند كه سخن بيهوده مى خرند تا [مردم را] از راه خدا گمراه كنند ....

امام عليه السلام فرمود: آن غناست؛ به تحقيق خداوند بر آن وعدۀ آتش داده است.»

715- 31930- (13) وشا مى گويد: «از امام رضا عليه السلام شنيدم كه مى گفت: از امام صادق عليه السلام دربارۀ غنا سؤال شد.

امام صادق عليه السلام فرمود: آن [مصداق اين] سخن خداوند است:

و برخى از مردم كسانى هستند كه سخن بيهوده مى خرند تا [مردم را] از راه خدا گمراه كنند.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 393

716- 31931- (14) مهران بن محمد مى گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود:

غنا از چيزهايى است كه

خداوند مى فرمايد:

و برخى از مردم كسانى هستند كه سخن بيهوده مى خرند، تا [با آن مردم را] از راه خدا گمراه كنند.»

717- 31932- (15) در تفسير مجمع البيان در تفسير سخن خدا: ... كسانى كه سخن بيهوده مى خرند ...، آمده است:

«بيشتر مفسران بر اين باور هستند كه مقصود از سخن بيهوده غناست و اين نظر ابن عباس و ابن مسعود و ديگران است و آن از امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام و امام رضا عليه السلام روايت شده كه مى فرمايند:

غنا از [مصاديق] آن است.»

718- 31933- (16) حسن بن هارون مى گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود:

غنا مجلسى است كه خداوند به آن نظر [رحمت] نمى كند و آن از چيزهايى است كه خداوند مى فرمايد: و برخى از مردم، كسانى هستند كه سخن بيهوده مى خرند تا [با آن مردم را] از راه خدا گمراه كنند.»

719- 31934- (17) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود: «غنا مجلسى است كه خداوند [با رحمت] به اهلش نمى نگرد و غنا پليدترين مخلوقات خداست و غنا دورويى نتيجه مى دهد و تنگدستى به دنبال مى آورد.»

720- 31935- (18) قطب راوندى در كتاب لبّ اللباب از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود:

«پنج گروه هستند كه خداوند در روز قيامت به آنان [با رحمت] نظر نمى كند ... و آواز خوان.»

721- 31936- (19) در كتاب الجعفريات از امير مؤمنان عليه السلام روايت شده كه فرمود:

«در يك شب بر گروهى از بنى اسرائيل عذاب وارد شد. هنگام صبح چهار گروه را در ميان خود نيافتند: طبل نوازان،

غنا خوانان، محتكرانِ مواد خوراكى و صرافان رباخوار. اين حديث با سندهاى ديگرى نيز گزارش شده است و در كتاب دعائم الاسلام به جاى طبل نوازان، كيل كنندگان آمده است.»

722- 31937- (20) محمد بن مدينى از شخصى كه وى را نام مى برد، روايت مى كند كه آن شخص مى گويد: «در حضور من از امام صادق عليه السلام دربارۀ غنا سؤال شد. امام فرمود: وارد خانه هايى نشويد كه خداوند از اهل آن ها روى گردانيده است.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 395

723- 31938- (21) زيد شحام روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمود:

«خانۀ غنا ايمن از بلا و مصيبت نيست و دعا در آن اجابت نمى شود و فرشته وارد آن نمى گردد»

724- 31939- (22) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود:

«غنا در دل نفاق مى روياند، همان گونه كه نخل شكوفه مى دهد.»

725- 31940- (23) در كتاب العوالى آمده است كه امام صادق عليه السلام فرمود: «غنا در دل دورويى مى روياند، همان گونه كه آب سبزى مى روياند.»

726- 31941- (24) ابو اسامه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«غنا لانۀ نفاق است.»

727- 31942- (25) حسن بن هارون از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«غنا نفاق بر جاى مى گذارد و تنگدستى در پى دارد.»

728- 31943- (26) در كتاب جامع الاخبار آمده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

«غنا پل ارتباطى انسان با زناست.»

729- 31944- (27) يونس مى گويد: «به امام رضا عليه السلام گفتم: عباسى- ابراهيم بن هاشم- مى گويد: شما غنا را اجازه داده ايد. امام عليه السلام فرمود: زنديق دروغ مى گويد. من اين گونه به او

نگفتم. از من دربارۀ غنا پرسيد، به وى گفتم: مردى به حضور امام باقر عليه السلام رسيد و از او دربارۀ غنا سؤال كرد. امام باقر عليه السلام فرمود: اى مرد، هنگامى كه حق و باطل از هم جدا گردد، غنا كجا خواهد بود؟

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 397

آن مرد گفت: با باطل. امام باقر عليه السلام فرمود: به تحقيق [به حق] داورى كردى.»

اين حديث با اندكى تفاوت با سندهاى گوناگون گزارش شده است و در پايان يكى از آن ها اين جمله از امام رضا عليه السلام اضافه شده است:

«سخن من با او اين گونه بود.»

730- 31945- (28) در كتاب دعائم الاسلام آمده است كه از امام صادق عليه السلام دربارۀ غنا سؤال شد. امام عليه السلام به سؤال كننده فرمود:

«اى بيچاره! هنگامى كه ميان حق و باطل جدا مى شود، غنا را در كجا مى بينى؟ آن مرد گفت:

فدايت شوم، به خدا سوگند! همراه باطل است!

امام عليه السلام فرمود: همين مطلب برايت كافى است!»

731- 31946- (29) سليمان پوستين ساز از امام رضا عليه السلام از پدرانش از على عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «به تحقيق من از سبك شمردن دين و فروختن داورى و بريدن پيوند خويشاوندى و قرآن را به صورت غنا خواندن و مقدم داشتن كسى كه در دين برترين تان نيست، بر شما بيمناكم.»

732- 31947- (30) در كتاب ارشاد القلوب ديلمى آمده است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

«در ميان امت من، فرو رفتن در زمين و نزول بلا آشكار مى شود!

ياران گفتند: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله!

اين در چه زمانى خواهد بود؟

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: هنگامى كه آلات موسيقى و زنان آوازه خوان و شراب خوارى آشكار و شايع گردد. به خدا سوگند گروهى از امت من سرمست از شادى و غرور و خود بينى و در حال بازى شب را سپرى مى كنند و صبحگاهان بوزينه و خوك مى شوند، به دليل حلال شمردن حرام و پرداختن به زنان آوازه خوان و شرابخوارى و رباخوارى و پوشيدن حرير.»

733- 31948- (31) ابو امامه از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود:

«هيچ كس صدايش را به صورت غنا بلند نكرد مگر آن كه خداوند بر دو شانه اش دو شيطان برمى انگيزد كه پيوسته با پشت پا به سينۀ او مى كوبند تا اين كه دست بردارد.»

734- 31949- (32) جابر ابن عبدالله روايت مى كند كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

«ابليس نخستين غناخوان، نوحه گر و سرود خوان بود. هنگامى كه آدم عليه السلام از درخت خورد، غنا خواند و وقتى هبوط كرد، سرود خواند. و وقتى روى زمين پنهان شد به دليل يادآورى نعمت هاى بهشت، نوحه كرد.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 399

735- 31950- (33) على بن جعفر از برادرش امام موسى بن جعفر عليهما السلام سؤال كرد: «آيا جايز است انسان غنا را قصد كند و پاى آن بنشيند؟

امام عليه السلام فرمود: نه!»

736- 31951- (34) قطب راوندى در كتاب لبّ اللباب مى گويد: «در خبر آمده است كه خداوند روز قيامت مى فرمايد: «اى فرشتگان من، هركس گوش و زبانش را از غنا حفظ كرده است، پس ستايش و ثناى بر من را به وى بشنوانيد.»

737- 31952- (35)

حماد بن عثمان مى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ قول الزور [/ سخن باطل] سؤال كردم.

امام عليه السلام فرمود: از [مصاديق] آن، آفرين گفتن انسان به آوازخوان است.»

738- 31953- (36) در كتاب من لا يحضره الفقيه آمده است:

«روايت شده كه اجرت زن و مرد آواز خوان، نامشروع است.»

739- 31954- (37) معمر بن خلاد روايت مى كند كه امام رضا عليه السلام فرمود:

«در حالى كه دو لباس خشن به تن داشتم، براى ديدار با داود بن عيسى بن على از منزل بيرون آمدم.

داود در بئر ميمون سكونت داشت. در ميان راه به پيرزنى همراه دو كنيز برخورد كردم. به وى گفتم:

اى پيرزن، آيا اين دو كنيز را مى فروشى؟ پيرزن پاسخ داد: آرى، ولى امثال تو خريدار آن ها نيست!

پرسيدم: چرا؟

پيرزن گفت: براى آن كه يكى از آن ها خواننده و ديگرى نوازندۀ نى است. از آنجا گذشتم تا بر داود بن عيسى وارد شدم. وى به من احترام كرد و مرا در بالاى مجلس و جايگاه [شايسته] خودم جاى داد. هنگامى كه از نزد داود بيرون آمدم، وى به يارانش گفت: آيا اين شخص را مى شناسيد، او على بن موسى، كسى است كه اهل عراق وى را واجب الاطاعة مى پندارند.»

740- 31955- (38) عبدالاعلى مى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ غنا سؤال كردم و به حضرت گفتم: اهل سنت مى پندارند پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله اجازه داده است كه گفته شود:

آمديم نزدتان، آمديم نزدتان، بر ما درود فرستيد! بر ما درود فرستيد! بر شما درود مى فرستيم!

امام عليه السلام فرمود: دروغ مى گويند، خداوند مى فرمايد:

و ما آسمان و زمين و آنچه ميان آن هاست، در حال بازى

كردن نيافريديم. اگر مى خواستيم سرگرم شويم، از نزد خود سرگرمى برمى گزيديم، اگر انجام دهنده بوديم. بلكه حق را بر باطل مى كوبيم تا مغز سرش را بشكند و در آن هنگام باطل نابود مى شود و واى بر شماست، به خاطر آنچه توصيف مى كنيد!

آن گاه امام عليه السلام فرمود: واى بر فلانى از آنچه توصيف مى كند! مقصود امام عليه السلام شخصى بود كه در مجلس حضور نداشت.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 401

741- 31956- (39) محمد بن ابى عباد در غنا و نوشيدن نبيذ معروف بود. وى مى گويد: «از امام رضا عليه السلام دربارۀ غنا سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود:

اهل حجاز دربارۀ آن نظر [مثبتى] دارند، ولى آن از مصاديق باطل و لهو و سرگرمى است. آيا نشينده اى كه خداوند مى فرمايد: و هنگامى كه با كار بيهوده روبه رو مى شوند، بزرگوارانه مى گذرند.»

742- 31957- (40) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود: «خريد و فروش غنا جايز نيست و گوش دادن به آن نفاق و آموزش آن كفر است.»

743- 31958- (41) در كتاب العوالى در ضمن حديثى آمده است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از غنا و خريدن كنيزان آوازه خوان نهى كرد و فرمود: «اجرت كنيزان خواننده از [مصاديق] نامشروع است. و آن حضرت غنا را جز در نوحه سرايى اجازه نداد، به شرط آن كه سخن باطلى بر زبان نياورى و نيز آن حضرت غنا را در سرود خواندن براى كاروان و در عروسى ها اجازه داد به شرط آن كه مردان نامحرم آن را نشنوند و سخن باطلى بر زبان نياورند.»

744- 31959- (42) على بن جعفر مى گويد: «از

برادرم- امام موسى بن جعفر عليهما السلام- دربارۀ غنا سؤال كردم كه آيا در عيد فطر و قربان و مراسم شادى جايز است؟ امام عليه السلام فرمود: اشكالى ندارد تا وقتى كه با آن گناهى سر نزند.»

اين حديث در كتاب على بن جعفر نيز آمده است، با اين تفاوت كه بخش پايانى آن اين است: «تا وقتى كه به آن دستور داده نشود.»

745- 31960- (43) در كتاب دعائم الاسلام آمده است:

«يكى از شيعيان نزد امام باقر عليه السلام آمد و گفت: «اى زادۀ رسول خدا صلى الله عليه و آله! به مدينه رفتم و بر يكى از آشنايانم كه او را به هيچ يك از كارهاى لهو نمى شناختم، وارد شدم. در اين زمان تمام آلات لهو را در خانه اش ديدم و از مشاهدۀ آن به بهت و حيرتى گرفتار شدم كه تاكنون به آن دچار نشده بودم.

امام عليه السلام به وى فرمود: تا وقتى با دوستانت هستى، با آنان به نيكى رفتار كن!

آن مرد گفت: اى فرزند پيامبر صلى الله عليه و آله! نظرتان دربارۀ اين كار چيست؟

امام عليه السلام فرمود: قرار دادن كنيزانى براى اين كار حرام است ولى آنچه در مراسم عروسى و مانند آن است، اشكال ندارد.»

در احاديث متعددى از باب 8 باب هاى عزادارى، مطالبى گذشت كه بر حرمت غنا دلالت مى كند.

در حديث محمد بن حنفيه از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله گذشت: «... هنگامى غنيمت ها [و مال و ثروت در دست افراد معدودى] دست به دست مى گردد ... و كنيزانى را براى خوانندگى قرار مى دهند و آلات موسيقى و طنبور مى نوازند و آيندگان، گذشتگان اين امت

را لعنت مى كنند، پس در اين هنگام بايد

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 403

منتظر بادهاى سرخ يا فرورفتن در زمين يا مسخ شدن انسان به حيوان بود.»

«1» حديث يحيى بن سعيد و مرسله ارشاد القلوب نظير آن است؛ تنها به جاى «القينات» المغنيات آمده است.

و در حديث اعمش گذشت: «سرگرمى هايى كه از ياد خدا بازمى دارد، ناپسند است؛ مانند غنا و نواختن تار.» «2»

و در حديث ابن عباس از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله گذشت: «... در آن هنگام گروهى براى غير خدا قرآن مى آموزند و آن را آهنگين قرار مى دهند و با قرآن غنا مى خوانند، پس لعنت خدا از امت من بر آن ها باد.» «3»

و در احاديث باب 14 از باب هاى فضايل قرآن، مطالبى بر اين بحث دلالت مى كند.

و در حديث سعيد از امير مؤمنان گذشت: «... وبسيار گوش دادن به غنا تنگدستى مى آورد.» «4»

و در حديث تحف العقول از امام صادق عليه السلام گذشت: «... و جهات حرام اجاره نظير اين است كه شخصى خود را براى بردن چيزى كه بر وى حرام است، اجاره دهد ... يا بردن تصويرها، بت ها، نى ها، بربطها و شراب ....»

و اين سخن: «همانا خداوند صنعتى را حرام كرد كه كل حرام است و تنها فساد از آن بر مى خيزد؛ مانند بربطها، نى ها، شطرنج و هر آلت لهو ديگر.» «5»

و در حديث رضوى گذشت: «... مگر آن كه صنعت حرام يا مورد نهى باشد؛ مانند غنا و ساختن دف و عود». «6»

و در احاديث باب آينده و باب 21 و 22 مطالبى كه بر اين بحث دلالت مى كند، خواهد آمد. و در حديث ابى ربيع

از امام صادق عليه السلام اين سخن خواهد آمد: «در غنا خيرى نيست پس انجام ندهيد (نزديك آن نشو)!» «7»

و در حديث دعائم الاسلام از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله خواهد آمد: «دو صدا ملعونند و خداوند با آن ها دشمن است ...

نوحه سرايى و غنا.» «8»

و در حديث ابى ربيع خواهد آمد: «همانا خداوند مرا رحمتى براى جهانيان برانگيخت و براى اين كه آلات لهو و طنبور و نى ها و امور جاهليت و بت ها را نابود كنم.» «9»

و در حديث دعائم الاسلام خواهد آمد: «شهادت شخص مورد اتهام و شهادت زنازاده ... و شهادت آوازخوانان، جايز نيست.» «10»

______________________________

(1). باب 32 از باب هاى مساجد، حديث 12.

(2). باب 11 از باب هاى مبارزه با نفس، حديث 11.

(3). باب 12 از باب هاى مبارزه با نفس، حديث 12.

(4). 22/ 71 باب 6 از باب هاى طلب روزى، حديث 23.

(5). 22/ 189- 190 باب 1 از باب هاى كسب هاى روا و ناروا، حديث 16.

(6). 22/ 195 باب 1 از باب هاى كسب هاى روا و ناروا، حديث 19.

(7). 22/ 257 باب 23 كسب هاى روا و ناروا، حديث 2.

(8). 22/ 437 باب 48 كسب هاى روا و ناروا، حديث 15 (34429).

(9). باب 35 نوشابه ها، حديث 1.

(10). باب 24 شهادت ها، حديث 15.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 405

باب 20 حرمت كسب زن آوازه خوان و موارد استثناى آن، و حرمت آموزش و خريد و فروش آنها مگر براى كسى كه آنها را به آوازخوانى امر نمى كند بلكه باز مى دارد

خداوند متعال مى فرمايد:

برخى از مردم كسانى هستند كه سخن سرگرم كننده مى خرند تا [با آن مردم را] بدون آگاهى از راه خدا گمراه كنند و راه خدا را به مسخره مى گيرند، آنان براى شان عذاب خواركننده اى است «1».

746- 31961- (1) ابوبصير مى گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ درآمد كنيزان خواننده سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود:

آنهايى از كه مردان در مجلس شان

وارد مى شوند، حرام است و آنهايى كه به مجالس عروسى دعوت مى شوند، اشكال ندارد و آن [تفسير] سخن خداوند است: و برخى از مردم كسانى هستند كه سخن بيهوده مى خرند تا [با آن مردم را] از راه خدا منحرف كنند».

747- 31962- (2) ابوبصير از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«اجرت كنيز خواننده اى كه مراسم عروسى برگزار مى كنند و مردان در مجلس او وارد نمى شوند اشكال ندارد.»

748- 31963- (3) ابوبصير از امام صادق عليه السلام از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«اجرت زن نوحه گرى كه براى مرده نوحه گرى مى كند و اجرت كنيز خواننده اى كه ...

اشكال ندارد.»

ادامۀ اين حديث، مانند حديث پيشين است.

749- 31964- (4) ابوبصير از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«زن خواننده اى كه مراسم عروسى برگزار مى كند، درآمدش اشكال ندارد.»

750- 31965- (5) نصر بن قابوس از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«كنيز خواننده، ملعون است و كسى كه از درآمدش بخورد ملعون است.»

______________________________

(1). لقمان 31/ 6.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 407

751- 31966- (6) نصر بن قابوس از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«منجم، ملعون است و پيشگو [/ كاهن]، ملعون است و جادوگر، ملعون است و آوازه خوان، ملعون است و هر كس كه او را پناه دهد و از درآمدش بهره بردارى كند، ملعون است.»

و فرمود: «منجم، مانند كاهن است و كاهن، مانند جادوگر است و جادوگر، مانند كافر است و كافر، در آتش است.»

752- 31967- (7) در كتاب المقنع آمده است:

«بدان كه، درآمد زن خواننده حرام است.»

753- 31968- (8) ابراهيم بن ابى البلاد مى گويد: «اسحاق بن عمر

هنگام مرگ وصيت كرد: كنيزان خواننده اش را بفروشيم و پول شان را نزد امام كاظم عليه السلام ببريم. پس از مرگ اسحاق، كنيزانش را سيصد هزار درهم فروختم و آن را خدمت امام كاظم عليه السلام بردم و به وى گفتم: يكى از دوستداران شما به نام اسحاق بن عمر هنگام مرگ وصيت كرد، كنيزان خواننده اش فروخته شوند و پول آن ها به شما تحويل داده شود.

و من آن ها را فروختم و اين سيصد هزار درهم پول آن هاست.

امام عليه السلام فرمود: من نيازى به اين پول ندارم. به راستى اين حرام است و آموزش كنيزان كفر است و گوش دادن به آن ها دورويى است و بهاى شان حرام است.»

754- 31969- (9) اسحاق بن يعقوب مى گويد: «از محمد بن عثمان عمرى، درخواست نمودم كه نامه ام را به دست مبارك امام زمان (عج) برساند. در آن نامه از مسايلى سؤال كرده بودم كه بر من مشكل گرديده بود. پس نامه اى با خط مولاى مان صاحب الزمان عليه السلام به اين مضمون به دستم رسيد: آنچه دربارۀ آن پرسيدى ... و بهاى كنيز آوازه خوان حرام است.»

755- 31970- (10) ابراهيم بن ابى البلاد مى گويد: «به امام كاظم عليه السلام گفتم: فدايت گردم! مردى از دوستداران شما تعدادى كنيز خواننده دارد كه قيمت شان چهارده هزار دينار است و ثلث آن ها را براى شما وصيت كرده است.

امام عليه السلام فرمود: من نيازى به آن ندارم؛ بهاى سگ و كنيز خواننده، نامشروع است.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 409

756- 31971- (11) حسن بن على وشّا مى گويد: «از امام رضا عليه السلام دربارۀ خريدن كنيز خواننده سؤال شد. امام عليه السلام فرمود: گاهى شخصى

كنيزى دارد كه او را سرگرم مى كند. بهاى چنين كنيزى همانند بهاى سگ است و بهاى سگ، نامشروع است و حرام در آتش است.»

757- 31972- (12) (سعيد بن) محمد طاطرى مى گويد: «مردى از امام صادق عليه السلام دربارۀ فروختن كنيزان خواننده سؤال كرد. امام عليه السلام فرمود:

خريد و فروش آن ها حرام است و آموزش آن ها كفر است و گوش دادن به آوازشان نفاق آور است.»

758- 31973- (13) قطب راوندى در كتاب لبّ اللباب از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «خريد و فروش كنيزان خواننده حلال نيست و بهاى شان حرام است.»

759- 31974- (14) در كتاب العوالى آمده است:

«پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از خريد و فروش و تجارت و بهره بردارى از بهاى كنيزان خواننده نهى كرد.»

760- 31975- (15) در كتاب من لا يحضره الفقيه آمده است:

«مردى از امام سجاد عليه السلام دربارۀ خريدن كنيز خوش صدا سؤال كرد. امام عليه السلام فرمود: چيزى بر تو نيست اگر آن را بخرى تا تو را به ياد بهشت بيندازد؛ يعنى به وسيله تلاوت قرآن و بيان زهد و فضايلى كه غنا نيست؛ ولى غنا حرام است.»

761- 31976- (16) عبدالله بن حسن دينورى مى گويد: «به امام موسى بن جعفر عليهما السلام گفتم: فدايت گردم، دربارۀ خريد و فروش كنيز مسيحى از مسيحيان چه مى فرماييد؟

امام عليه السلام فرمود: خريد و فروش كن!

گفتم: آيا نزديكى نيز نمايم! امام عليه السلام اندكى سكوت كرد، آن گاه به من نگاه كرد و به صورت مخفى فرمود: برايت حلال است.

گفتم: فدايت گردم! كنيز خواننده يا كنيزى را كه خوب غنا مى خواند، خريدارى كنم؟ هدف

من از اين كار طلب روزى است و هدف ديگرى ندارم.

امام عليه السلام فرمود: بخر و بفروش!»

در حديث ديلمى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله گذشت: «هرگاه امت من پانزده كار را انجام دهند، بلا بر آنان فرود مى آيد ... و كنيزان خواننده بگيرند.»

«1»

______________________________

(1). باب 32 باب هاى مساجد، حديث 12.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 411

در حديث سعيد گذشت كه گفت: «برادرم كنيز خواننده ى زيبا و چيره دستى داشت. هنگام مرگ به من وصيت كرد و آن را به كعبه هديه كرد. امام عليه السلام فرمود: ... كنيز را بفروش و نزد حجرالاسود بايست و ندا سر ده: آيا در راه مانده اى هست؟ آيا نيازمندى در ميان زائران كعبه هست؟ پس هر كس نزد تو آمد، از آنان سؤال كن و ببخش.»

«1» و بنگر باب 1 باب هاى كسب هاى روا و ناروا و در احاديث باب گذشته و به ويژه حديث معمر (37) و باب آينده، مطالبى بر اين بحث دلالت مى كند.

و در حديث سماعه خواهد آمد كه از امام عليه السلام دربارۀ درآمد كنيزخواننده و نوحه سرا سؤال كردم.

امام عليه السلام آن را ناپسند شمرد. «2»

باب 21 حرمت به كار بردن انواع آلات لهو و خريد و فروش آنها

خداوند متعال مى فرمايد:

و ما آسمان و زمين و آنچه ميان آن هاست، در حال بازى كردن نيافريديم. اگر مى خواستيم سرگرم شويم، از نزد خود سرگرمى بر مى گزيديم. اگر انجام دهنده بوديم. «3»

762- 31977- (1) سكونى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

«شما را از رقص و نى و تنبك ها و طبل ها باز مى دارم.»

763- 31978- (2) در كتاب الجعفريات از على عليه السلام روايت شده كه رسول خدا

صلى الله عليه و آله فرمود: «امت خودم را از نى و نى نوازى و تنبك ها و طبل ها باز مى دارم.»

764- 31979- (3) در كتاب دعائم الاسلام از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت شده كه فرمود: «امتم را از رقص و نى و تنبك و تار باز مى دارم.»

______________________________

(1). باب 19 باب هاى بدؤ المشاعر، حديث 3.

(2). 22/ 436 باب 48 باب هاى كسب هاى روا و ناروا، حديث 7 (32421).

(3). انبيا 21/ 16- 17.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 413

765- 31980- (4) در كتاب العوالى در حديثى آمده است كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از دف زدن و رقصيدن و از هرگونه بازى و حضور يافتن و گوش دادن به آن نهى كرد و دف زدن جايز نيست مگر در عقد و عروسى به شرط آن كه عروس باكره باشد و مردان در مجلس زنان داخل نشوند.»

766- 31981- (5) قطب راوندى در كتاب لبّ اللباب از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «به راستى خداوند دف و تنبك و نى و هر بازيچه اى را حرام كرد.»

767- 31982- (6) و فرمود: «ما از دو صداى احمق و تباهكار نهى شده ايم: صدايى هنگام مصيبت با خراشيدن چهره ها و دريدن گريبان ها و صدايى در نعمت همراه با لهو و لعب با نى ها و آن دو، نى هاى شيطان هستند.»

اين حديث با سند ديگرى نيز روايت شده است؛ با اين تفاوت كه به جاى نعمت، نغمه آمده است كه معناى آن اين گونه مى شود: «و صدايى هنگام نغمۀ لهو و لعب ...»

768- 31983- (7) ابو امامه از پيامبر اكرم صلى

الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود:

«به تحقيق، خداوند مرا براى هدايت و رحمت براى جهانيان بر انگيخت و به من دستور داد نى ها و معازف [/ آلات طرب] و تارها و بت ها و امور جاهليت را نابود كنم ... همانا خريد و فروش و قيمت و تجارت با آلت هاى موسيقى، حرام است ...»

769- 31984- (8) نوف مى گويد: «شبى را نزد امير مؤمنان على عليه السلام سپرى كردم. آن حضرت تمام شب را نماز مى خواند و ساعت به ساعت بيرون مى رفت، به آسمان مى نگريست و قرآن تلاوت مى كرد. پس از آرامش شب و به خواب رفتن چشم ها به سراغ من آمد و فرمود: اى نوف! خوابى يا بيدار!

پاسخ گفتم: بيدارم و با چشمانم شما را زير نظر دارم، اى امير مؤمنان عليه السلام!

على عليه السلام فرمود: اى نوف! خوشا به حال زاهدان در دنيا و مشتاقان به آخرت. آنان كسانى هستند كه زمين را فرش و خاكش را رختخواب و آبش را بوى خوش و قرآن را لباس زير و دعا را لباس رو قرار دادند و از دنيا همانند عيسى بن مريم عليه السلام به كلى بريدند. به تحقيق، خداوند به عيسى عليه السلام وحى فرستاد كه به اشراف بنى اسرائيل بگو: وارد خانه اى از خانه هاى من نشوند مگر با قلب هاى پاك و چشمان خاشع و دستان پاك. و به آنان بگو: بدانيد كه من دعايى از احدى از شما و از احدى از خلقم كه ظلمى بر او باشد، مستجاب نخواهم كرد.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 415

اى نوف! بپرهيز از اين كه مامور وصول ماليات [/ يك دهم گير] يا شاعر

يا پاسبان يا كارگزار و مامور اطلاعاتى حكومت در ميان مردم يا نوازندۀ طنبور يا طبل باشى؛ زيرا پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شبى بيرون آمد و به آسمان نگريست، آن گاه فرمود:

اين زمانى است كه در آن هيچ دعايى رد نمى شود مگر دعاى مامور اطلاعاتى حكومت در ميان مردم يا دعاى شاعر يا دعاى مامور وصول ماليات يا پاسبان يا نوازندۀ طنبور يا طبل نواز.»

مرحوم مفيد روايت كرده كه نوف مى گويد:

«شبى را نزد امير مؤمنان على عليه السلام سپرى كردم. پس مشاهده كردم آن حضرت زياد از منزلش رفت و آمد مى كند ...»

ادامۀ اين حديث همانند حديث پيشين است تا اين كه على عليه السلام به نوف فرمود:

«اى نوف! اگر مى توانى كه نماينده و جاسوس حكومت در ميان مردم و شاعر و طبل نواز و طنبورنواز نباشى، چنين كن؛ زيرا داود عليه السلام- فرستادۀ پروردگار جهانيان- شبى از شب ها بيرون آمد و به اطراف آسمان نگريست، سپس گفت: به خدايى- كه پروردگار داود است- سوگند! اين زمان، زمانى است كه بندۀ مسلمانى موفق به درخواست از خداوند در آن نمى شود مگر آن كه خداوند خواسته اش را به وى عنايت مى كند، جز مأمور اطلاعاتى حكومت يا شاعر يا طبل نواز يا طنبورنواز.»

770- 31985- (9) در كتاب دعائم الاسلام روايت شده كه از امام صادق عليه السلام دربارۀ لهو در غير مراسم ازدواج سؤال شد. امام عليه السلام آن را زشت و ناپسند دانست و اين سخن خدا را تلاوت كرد:

«و ما آسمان و زمين و آنچه ميان آن هاست، در حال بازى كردن نيافريديم. اگر مى خواستيم سرگرم شويم، از نزد خود سرگرمى برمى گزيديم. اگر انجام دهنده بوديم؛

بلكه حق را بر باطل مى كوبيم تا مغزش را بشكند و در آن هنگام باطل نابود مى شود. و واى بر شماست به خاطر آنچه توصيف مى كنيد.»

771- 31986- (10) در كتاب جامع الاخبار آمده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«طنبورنواز در قيامت با چهرۀ سياه و طنبورى از آتش در دست محشور مى شود و بالاى سرش هفتاد هزار فرشته گرز به دست هستند كه با گرزهاى شان بر سر و صورتش مى زنند و غناخوان كور و گنگ و كر از قبرش محشور مى شود و زناكار [نيز] همان گونه محشور مى شود و نى نواز همان گونه و دف زن مثل آن.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 417

772- 31987- (11) اسحاق بن جرير از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«هنگامى كه در خانۀ شخصى چهل روز بربط نواخته شود و مردان داخل آن شوند، شيطانى به نام «قفندر» هريك از عضوهايش را بر مثل آن عضو از بدن صاحبخانه قرار مى دهد و در آن يك بار مى دمد. با اين كار غيرت از وى رخت بر مى بندد؛ به طورى كه به زنانش تجاوز مى شود و او دگرگون نمى شود.»

773- 31988- (12) ابو داود از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«هركس چهل روز در خانه اش بربط نواخته شود، خداوند شيطانى به نام «قفندر» را بر وى مسلط مى كند؛ پس هيچ عضوى از اعضاى بدنش را باقى نمى گذارد مگر آن كه روى آن مى نشيند. هنگامى كه اين اتفاق افتاد، شرم و حيا از او گرفته مى شود و از آنچه مى گويد و آنچه به او گفته مى شود، هيچ باكى ندارد.»

774- 31989- (13) موسى بن حبيب از امام سجاد

عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«خداوند امتى را كه در ميان شان بربط صدا مى كند و متكبر گريه و زارى سر مى دهد، «1» پاك و سرافراز نمى كند».

775- 31990- (14) در كتاب الجعفريات آمده است كه: «نزد امير مؤمنان عليه السلام از مردى شكايت شد كه بربطى را شكسته بود. آن حضرت اين دعوى را باطل كرد.»

در كتاب دعائم الاسلام اين جمله افزوده شده است: «و آن مرد را به پرداخت چيزى محكوم نكرد.»

776- 31991- (15) سيد صدر الدين دشتكى در رسالة قبايح الخمر از امام رضا عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «گوش دادن به تارها، از گناهان كبيره است.»

و گزارش شده كه امير مؤمنان عليه السلام شنيد شخصى با طنبور، طرب و شادى مى كند. امام عليه السلام او را از اين بازداشت و طنبورش را شكست. آن گاه از وى خواست توبه كند و آن مرد توبه كرد.

سپس على عليه السلام به آن مرد گفت: آيا مى دانى طنبور وقتى نواخته مى شود، چه مى گويد؟

آن مرد گفت: جانشين پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آگاه تر است.

امام عليه السلام فرمود: طنبور مى گويد: بزودى پشيمان خواهى شد! بزودى پشيمان خواهى شد! اى همنشين با من. به زودى داخل دوزخ خواهى شد! اى نوازندۀ من.»

777- 31992- (16) كليب صيداوى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«نواختن عود در دل نفاق مى روياند، همان گونه كه آب سبزى مى روياند.»

______________________________

(1). مرحوم فيض در وافى مى فرمايد: «گويا به تفاخر در ميان زنان نوحه گر اشاره دارد.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 419

778- 31993- (17) در كتاب فقه الرضا آمده است:

«و روايت مى كنيم كه هر كس چهل روز در خانه اش

طنبور يا عود يا يكى از آلات لهو همانند معزف و شطرنج و امثال آن نگهدارى كند، بى گمان با خشمى از جانب خدا همراه گرديده است. پس اگر در اين چهل روز بميرد، تبهكار و فاسق مرده است و جايگاهش آتش است و چه بد جايگاهى است!»

779- 31994- (18) در كتاب الجعفريات از على عليه السلام روايت شده كه فرمود:

«قيامت براى گروهى برپا مى شود كه بدون آن كه از آنان درخواست شهادت شود، شهادت مى دهند و عليه كسانى كه عمل قوم لوط را انجام مى دهند و عليه كسانى كه دايره و آلات لهو مى نوازند.»

780- 31995- (19) در كتاب المقنع آمده است:

«و از تمام آلات لهو و بازى با انگشترها و اربعۀ عشر و هر قمارى دورى كن؛ زيرا پيشوايان معصوم عليهم السلام از همۀ اين ها نهى كرده اند.»

781- 31996- (20) سماعه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«پس از درگذشت آدم عليه السلام ابليس و قابيل در فقدان وى شادمان شدند. آن ها با هم در مكانى جمع شدند و ابليس به جهت شادمانى در درگذشت آدم عليه السلام شروع به نواختن معازف و آلات لهو كرد. پس هر گونه لهوى كه در زمين انسان از آن لذت مى برد، از آنجاست.»

782- 31997- (21) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود:

«وقتى كودك خردسالى بودم، يك روز در كنار نوازندگان و طبل نوازان و بازيگران ايستاده بودم و به آنان گوش مى دادم. در اين حال پدرم با من برخورد كرد و با ديدن من، دستم را گرفت و گفت: برو! شايد تو از كسانى هستى كه آدم را مسخره

و شماتت كردند.

به پدرم عرض كردم: اى پدر جان! ماجراى آن چيست؟

پدرم فرمود: همۀ اين لهو و لعب و غنا را كه مى بينى، همانا شيطان براى مسخره كردن و شماتت دادن به آدم هنگام بيرون شدن از بهشت ساخته است.»

783- 31998- (22) عامر طايى از امام رضا عليه السلام از امام موسى بن جعفر عليهما السلام از امام صادق عليه السلام از امام باقر عليه السلام از امام سجاد عليه السلام از امام حسين عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«يك روز وقتى امير مؤمنان عليه السلام در مسجد جامع كوفه بود، مردى از اهل شام بپا خاست و گفت:

اى امير مؤمنان عليه السلام، من از شما پرسش هايى دارم!

امام عليه السلام فرمود: براى يادگيرى بپرس ...

آن شخص در خلال پرسش هاى خود، از معناى آواز كبوتر راعبيه پرسيد. امام عليه السلام در پاسخ فرمود:

به اهل آلات لهو و موسيقى و كنيزان خواننده و نى ها و عودها، نفرين مى كند.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 421

784- 31999- (23) سيارى با واسطه روايت مى كند كه از امام صادق عليه السلام دربارۀ فرومايگان سؤال شد. امام عليه السلام فرمود: «كسى كه شراب بنوشد و طنبور بنوازد.»

785- 32000- (24) على بن جعفر از برادرش امام موسى بن جعفر عليهما السلام دربارۀ بازى كردن با اربعۀ عشر و مانند آن سؤال كرد. امام عليه السلام فرمود:

«هيچ بازى جز مسابقۀ اسب سوارى و تيراندازى، پسنديده و دوست داشتنى نيست.»

786- 32001- (25) زيد نرسى روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام در ضمن حديثى دربارۀ كسى كه براى سرگرمى و خوشگذرانى به شكار مى رود، فرمود:

«مؤمن از اين كارها بركنار است. طلب

آخرت او را از لهو باز داشته است .... و به تحقيق، مؤمن از همۀ اين ها بركنار است. او را با لهو و سرگرمى چه كار! بى گمان لهو قساوت قلب و نفاق به دنبال مى آورد. هنگامى كه چوگان بازى مى كنى، شيطان همراهت مى دود و فرشتگان از تو مى گريزند و اگر در اين راه به تو صدمه اى وارد شود، پاداش ندارى. و هر كه را اسبش بر زمين اندازد و بميرد، وارد آتش مى شود.»

787- 32002- (26) در كتاب غرر الحكم و درر الكلم از على عليه السلام روايت شده كه فرمود:

«مؤمن لهو را رها مى كند و با جدّ مأنوس است.»

788- 32003- (27) و فرمود: «كسى كه عاشق و سرگردان بازى و آزمند به سرگرمى و لهو و خوشگذرانى باشد، عاقل و انديشمند نيست.»

789- 32004- (28) ورّام در كتابش از معصوم عليه السلام روايت كرده كه مى فرمايد:

«در آن خانه اى كه شراب يا دف يا طنبور يا نرد باشد، فرشتگان وارد نمى شوند و دعاى شان اجابت نمى گردد و بركت از آنان برداشته مى شود.»

790- 32005- (29) عبداللّٰه بن على از امام رضا عليه السلام از پدرش از جدش از نياكانش عليهم السلام روايت مى كند كه امير مؤمنان عليه السلام فرمود:

«هر آنچه از ياد خدا باز دارد، پس آن، از [مصاديق] قمار است.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 423

791- 32006- (30) قطب راوندى در كتاب لبّ اللباب از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «بازى كردن با كعب [/ طاس] و سوت زدن براى كبوتر [كبوتر بازى] و رباخوارى يكسان است.»

در حديث شريف از پيامبر اكرم صلى الله عليه و

آله گذشت: «ولى من از دو صداى احمق و تبهكار باز مى دارم:

صدايى هنگام نغمه و آواز لهو و لعب و نالۀ شيطان.»

«1» حديث جابر نيز نظير اين حديث بود؛ با اين تفاوت كه به جاى نالۀ شيطان، «نى هاى شيطان» آمده است. «2»

در حديث محمد بن على از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله گذشت: «هنگامى كه امت من پانزده كار را انجام دهند، بلا بر آنان فرود مى آيد ... و آلات لهو و موسيقى بنوازند و آيندگان اين امت، گذشتگان خود را لعنت كنند، در اين هنگام بايد منتظر بادهاى سرخ يا فرو رفتن در زمين يا مسخ شدن به صورت حيوان باشند.» «3»

و در حديث اعمش گذشت: «و گناهان كبيره حرام است و آن ها شرك به خداوند ... و آلات لهو و موسيقى كه از ذكر خدا باز مى دارند، مكروه و ناپسند هستند.» «4»

و در حديث فضل بن شاذان گذشت: «و آن ها (گناهان كبيره) كشتن انسان ... و پرداختن به آلات لهو و موسيقى است.» «5»

و در حديث ابن عباس از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله گذشت: «و تنبك و كنيزان خواننده و آلات لهو و موسيقى و گرايش به نوازندگان طنبور و دف و نى و ساير آلات موسيقى آشكار و شايع مى شود. آگاه باش كه هركس يكى از آنان را با دينار و درهم و خوراكى و پوشاك و ديگر چيزها كمك و حمايت كند، گويا در داخل كعبه هفتاد مرتبه با مادرش زنا كرده است. در آن هنگام بدان، امت من عهده دار كارها مى گردند و حرمت ها شكسته مى شود و گناهان انجام مى شود و اشرار بر خوبان مسلط

مى شوند و در پوشاك بر يكديگر مباهات مى كنند و نوازندگان آلات لهو و موسيقى را نيك مى شمارند ....»

و در حديث حمران از اين سخن گذشت: «... و مى بينى آلات لهو و موسيقى شايع و آشكار مى شود. [در همه جا] مشاهده مى گردد ولى احدى، احدى از آن ها را باز نمى دارد و احدى جرأت و جسارت جلوگيرى از آن ها را ندارد.»

و همچنين اين سخن گذشت: «و مى بينى آلات لهو و موسيقى در مكه و مدينه آشكار و شايع مى شود ... پس بر حذر باش و از خداوند درخواست نجات كن.» «6»

در حديث اصبغ از اين سخن گذشت: «سلام كردن به شش گروه شايسته نيست ... پس كسانى كه سلام كردن بر آن ها شايسته نيست: يهود و نصارى و بازى كنندگان با نرد و شطرنج و شراب خواران و نوازندگان با دف و نى هستند.»

______________________________

(1). باب 8 باب هاى عزادارى، حديث 14 و 15.

(2). باب 8 باب هاى عزادارى، حديث 14 و 15.

(3). باب 38 باب هاى مساجد، حديث 12.

(4). باب 11 مبارزه با نفس، حديث 11 و 13.

(5). باب 11 مبارزه با نفس، حديث 11 و 13.

(6). باب 12 مبارزه با نفس، حديث 12 و 33.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 425

و در حديث تحف العقول «1» و باب 19 و 22 و 23 باب هاى كسب هاى روا و ناروا، مطالبى مناسب با اين بحث وجود دارد.

در حديث زعفرانى از اين سخن خواهد آمد: «خداوند به هركس نعمتى دهد و در زمان آن نعمت به نى روى آورد به تحقيق، آن نعمت را ناسپاسى كرده است و به هركس مصيبتى رسد و در آن مصيبت نوحه سرا آورد به تحقيق، آن

را ناسپاسى كرده است.» «2»

و در حديث على بن اسماعيل از اين سخن خواهد آمد: «هر لهو و سرگرمى مؤمن باطل است مگر در سه چيز: تربيت اسب و تيراندازى با كمان و بازى كردن با همسرش.» «3»

باب 22 حرمت گوش دادن به غنا و لهوها

خداوند متعال مى فرمايد:

بى گمان گوش و چشم و قلب، همۀ آن ها مسئول هستند. «4»

و كسانى كه شهادت به ناحق و گواهى به باطل نمى دهند و هنگامى كه با كار بيهوده رو به رو مى شوند، بزرگوارانه مى گذرند. «5»

792- 32007- (1) عنبسه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«گوش دادن به غنا و لهو [و موسيقى] در دل نفاق مى روياند، همان گونه كه آب گياه مى روياند.»

793- 32008- (2) در حديث سفارش هاى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به على عليه السلام آمده است كه فرمود:

«اى على عليه السلام! سه چيز قساوت قلب مى آورد: گوش دادن به لهو و جستجوى شكار و رفتن به بارگاه سلطان.»

794- 32009- (3) ابو ايوب خزاز مى گويد: «يكبار در مدينه اقامت كرديم و در آنجا نزد امام صادق عليه السلام رفتيم. امام عليه السلام پرسيد: كجا منزل كرديد؟

گفتيم: نزد فلانى صاحب كنيزان خواننده!

امام عليه السلام فرمود: بزرگوار باشيد! ابو ايوب مى گويد: [از نزد امام عليه السلام بيرون رفتيم ولى] به خدا سوگند! ما از اين سخن متوجه مقصود امام عليه السلام نشديم و گمان كرديم كه مى فرمايد: به وى نيكى كنيد! از اين رو بار ديگر به سوى امام عليه السلام بازگشتيم و به حضرت گفتيم: ما از اين كه فرموديد: بزرگوار باشيد، متوجه منظورتان نشديم!

امام عليه السلام فرمود: آيا سخن خداوند را نشنيده ايد كه در قرآن مى فرمايد: و هر گاه با بيهوده

روبه رو مى شوند، بزرگوارانه مى گذرند.

______________________________

(1). 22/ 186 باب 1 باب هاى كسب هاى روا و ناروا، حديث 16 (31799).

(2). باب 48 باب هاى كسب هاى روا و ناروا، حديث 12.

(3). باب 1 باب هاى اسب دوانى و تيراندازى، حديث 7.

(4). اسراء 17/ 36.

(5). فرقان 25/ 72.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 427

795- 32010- (4) در كتاب دعائم الاسلام روايت شده كه امام صادق عليه السلام خبردار شد كه گروهى از كوفه به مدينه آمده اند و در خانۀ غناخوانى سكنى گزيده اند. امام عليه السلام به آنان فرمود: «چگونه اين چنين كرديد؟

آنان گفتند: اى فرزند پيامبر صلى الله عليه و آله! جاى ديگرى نيافتيم؛ علاوه بر آن كه پس از اقامت در آنجا به اين موضوع پى برديم!

امام عليه السلام فرمود: آگاه باشيد! اگر جريان از اين قرار است، پس بزرگوار باشيد؛ زيرا خداوند مى فرمايد:

و هرگاه با بيهوده روبه رو مى شوند، بزرگوارانه مى گذرند.»

796- 32011- (5) در كتاب دعائم الاسلام آمده است كه مردى از امام صادق عليه السلام دربارۀ گوش دادن به غنا سؤال كرد. امام عليه السلام وى را از اين كار باز داشت و اين آيه را تلاوت كرد: بى گمان گوش و چشم و دل، همۀ آن ها مسئول هستند. آن گاه فرمود: گوش از آنچه شنيده و دل از آنچه بدان دل بسته و چشم از آنچه ديده، مورد سؤال قرار خواهد گرفت.»

797- 32012- (6) مسعده بن زياد مى گويد: «نزد امام صادق عليه السلام بودم كه شخصى به حضرت عرض كرد: پدر و مادرم فدايت! برخى از همسايه هاى ما كنيزهاى غناخوان دارند و وقتى من به توالت مى روم، صداى نواختن عود و آواز آن كنيزان را مى شنوم و به همين دليل گاهى براى

شنيدن صداى آنان نشستن در توالت را طول مى دهم!

امام عليه السلام فرمود: چنين نكن!

آن شخص گفت: به خدا سوگند! من نزد آن كنيزان نمى روم و تنها صداى آن ها را با گوش هايم مى شنوم!

امام عليه السلام فرمود: خداوند تو را جزاى خير دهاد، آيا نشنيده اى كه خداوند مى فرمايد: البته گوش و چشم و دل، همۀ آن ها مسئول هستند.

آن شخص گفت: آرى، به خدا سوگند! گويا هرگز اين آيۀ قرآن را از احدى- عرب و غير عرب- نشنيده ام. بناچار، اگر خدا بخواهد، تكرار نخواهم كرد و البته توبه خواهم كرد.

امام عليه السلام به وى فرمود: بپا خيز، غسل كن و به مقدارى كه به دلت افتاد، نماز بخوان؛ زيرا تو بى گمان گناه بزرگى انجام مى دادى. و چقدر وضعيت بدى داشتى اگر با اين حال مرده بودى. خداى را سپاس گوى و از آنچه ناخوشايند اوست، درخواست توبه كن؛ زيرا تنها زشتى ها ناخوشايند خداست.

پس زشتى ها را به اهلش واگذار؛ چرا كه هر چيزى اهلى دارد.»

اين حديث با سندهاى ديگر و اندك تفاوتى نيز روايت شده است.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 429

798- 32013- (7) شخصى به نام حسن از ياران امام صادق عليه السلام مى گويد: «من نشستن در توالت را طول مى دادم تا صداى غناى برخى از همسايگانم را بشنوم. تا اين كه يك روز وقتى نزد امام صادق عليه السلام رفتم، امام عليه السلام به من فرمود: اى حسن؛ بى گمان گوش و چشم و دل، همۀ آن ها مسئول هستند. گوش آنچه مى شنود، چشم آنچه مى بيند، دل آنچه بدان دل مى بندد.»

________________________________________

بروجرى، آقا حسين طباطبايى - مترجمان: حسينيان قمى، مهدى - صبورى، م، منابع فقه شيعه، 31 جلد، انتشارات

فرهنگ سبز، تهران - ايران، اول، 1429 ه ق

منابع فقه شيعه؛ ج 22، ص: 429

799- 32014- (8) ياسر خادم از امام موسى بن جعفر عليهما السلام روايت مى كند كه فرمود:

«در بهشت درختى است كه به فرمان خدا بادها آن را به حركت در مى آورند. هر كه [در دنيا] نفس خويش را از غنا پاك گرداند، از آن درخت صدايى مى شنود كه هرگز نظير آن را نشينده است و هركس از غنا دورى نكرده باشد، آن صدا را نمى شنود.»

800- 32015- (9) جهم بن حميد مى گويد: «امام صادق عليه السلام از من پرسيد: كجا بودى؟ من اين گونه گمان كردم كه امام عليه السلام از محل رفتنم آگاه است، از اين رو به وى گفتم:

فدايت گردم! من با فلانى برخورد نمودم. او به زور مرا به خانه اش برد و من به كنيزانش نگاه كردم. امام عليه السلام به من فرمود: آن مجلسى است كه خداوند [با رحمت] با اهلش نگاه نمى كند. آيا بر خانواده و دارايى خود از سوى خدا در امان هستى»؟

اين حديث در كتاب دعائم الاسلام نيز از زبان يكى از ياران امام عليه السلام بدون ذكر نام نيز آمده و پاسخ آن شخص به امام عليه السلام را اين گونه گزارش كرده است: «با فلانى برخورد كردم. او به من چسبيد و مرا به خانه اش برد، آن گاه دستور داد يكى از كنيزانش نزد من آمد و غنا خواند ....»

801- 32016- (10) در كتاب دعائم الاسلام آمده است كه امام صادق عليه السلام حال يكى از بستگانش را پرسيد. آن شخص پاسخ داد: «فدايت گردم! ديروز فلانى با من برخورد كرد، دستم را گرفت و

به خانه اش برد. در آنجا كنيزش مى زد و غنا مى خواند و من تا شب را در خانۀ وى سپرى كردم.

امام عليه السلام فرمود: واى بر تو! آيا نترسيدى دستور خدا درباره ات [مرگ] فرا رسد و در آن حال باشى؟

همانا آن مجلسى است كه خداوند به اهلش [با رحمت] نگام نمى كند. غنا پليدترين چيزى است كه خدا آفريده است. غنا بدترين مخلوقات است. غنا تنگدستى و نفاق به دنبال مى آورد.»

802- 32017- (11) حسن بن على بن يقطين از امام جواد عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«هركس به گوينده اى گوش كند، به تحقيق او را پرستيده است. پس اگر آن گوينده از جانب خدا مى رساند، بى گمان خدا را پرستيده و اگر از طرف شيطان ابلاغ مى كند، به راستى شيطان را پرستيده است.»

در احاديث باب 56 از باب هاى مبارزه با نفس و باب 19 و 20 و 21 از باب هاى كسب هاى روا و ناروا، مطالبى با اين بحث گذشت.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 431

باب 23 حرمت بازى با شطرنج و نرد و آلات قمار؛ مثل طاس، گردو، تخم مرغ و خريد و فروش و تصرف آنها و حرمت حضور بر بازى شطرنج و نرد و حكم اسلام بر بازيگر شطرنج و خريد و فروش آن ها

خداوند متعال مى فرمايد:

در اموال تان، ميان خود به صورت باطل تصرف نكنيد.

«1» از تو دربارۀ شراب و قمار مى پرسند، بگو در آن ها گناه بزرگ و منافعى براى مردم هست؛ ولى گناه آن ها از سودشان بيشتر است. «2»

... و تقسيم گوشت شتر بر اساس چوبه هاى تير بر شما حرام شده است، اين ها فسق است. «3»

همانا شراب و قمار و بتان و ازلام پليدى از كار شيطان است. پس از آن ها دورى كنيد شايد رستگار شويد.

همانا شيطان مى خواهد به وسيلۀ شراب و قمار، دشمنى و كينه توزى در ميان شما ايجاد كند و از ياد خدا شما را باز دارد. «4»

[به ياد آور] زمانى

را كه ابراهيم به پدر و قومش گفت: اين مجسمه ها چيست كه شما آن ها را مى پرستيد. «5»

803- 32018- (1) سكونى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه: «پيامبر اكرم از بازى كردن با نرد و شطرنج نهى كرد.»

804- 32019- (2) ابو ربيع شامى مى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ نرد و شطرنج سؤال شد. امام عليه السلام فرمود: به آن ها نزديك نشو!

ابوربيع آن گاه از غنا پرسيد، امام عليه السلام فرمود: خيرى در آن نيست، انجام ندهيد! سپس از نبيذ پرسيد، امام عليه السلام فرمود: پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از هر مست كننده اى نهى كرد و هر مست كننده اى حرام است.

ابو ربيع آن گاه از ظرف هايى كه در آن ها شراب و نبيذ ساخته مى شود، سؤال كرد. امام عليه السلام فرمود:

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از دبا و مزفت و حنتم و نقير نهى كرد.

ابو ربيع پرسيد: اين ها چيست؟

______________________________

(1). بقره 2/ 188.

(2). بقره 2/ 219.

(3). مائده 5/ 3.

(4). مائده 5/ 91- 90.

(5). انبيا 21/ 52.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 433

امام عليه السلام فرمود: «دبا، كدوست و مزفّت، خمره است و حنتم، سبوى اردن (ارزن) است و به آن سبوى سبز [نيز گفته مى شود] و نقير [ظرف] چوبى است. اهل جاهليت چوب را سوراخ مى كردند تا داخل آن تهى شود و آن گاه درون آن شراب مى انداختند.»

805- 32020- (3) زيد نرسى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه در ضمن حديثى فرمود:

«و شطرنج چيزى است كه خداوند [درباره اش] فرمود: از پليدى، از بت ها دورى كنيد.»

806- 32021- (4) در كتاب المقنع مى گويد: «پليدى از بت ها، شطرنج است و سخن باطل،

غناست.»

807- 32022- (5) در تفسير آيۀ: اى كسانى كه ايمان آورديد، همانا شراب و قمار و بت ها و ازلام ... ابوجارود از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«اما شراب، پس هر نوشابۀ مست كننده شراب است ... و ميسر، پس نرد و شطرنج و هر قمارى ميسر است و انصاب، بت هايى است كه مشركان مى پرستيدند و ازلام، تيرهايى است كه مشركان عرب در زمان جاهليت [شتر] را بر اساس آن تقسيم مى كردند. همۀ اين ها و خريد و فروش و بهره بردارى از آن ها از جانب خدا حرامِ حرام است و اين ها پليدى از كار شيطان است. پس خداوند شراب و قمار را در كنار بت ها بيان كرده است.»

808- 32023- (6) عبداللّٰه بن جندب با واسطه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «شطرنج، ميسر [/ قمار] است و نرد، ميسر [/ قمار] است.»

809- 32024- (7) اسماعيل جعفى از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«شطرنج و نرد، ميسر [/ قمار] است.»

810- 32025- (8) عبدالله بن مسعود روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از كنار گروهى گذشت كه شطرنج بازى مى كردند. در اين هنگام اين آيه را تلاوت فرمود: اين مجسمه ها چيست كه شما آن ها را مى پرستيد؟»

811- 32026- (9) در تفسير ابوالفتوح آمده است كه امير مؤمنان عليه السلام به گروهى برخورد كرد كه شطرنج بازى مى كردند. امام عليه السلام فرمود: «اين مجسمه ها چيست كه شما آن را مى پرستيد؟

آن گاه مقدارى خاك برداشت و بر صفحۀ شطرنج پاشيد.

شيخ ابوالفتوح مى گويد: كسانى كه پيوسته با شطرنج بازى مى كنند، مى گويند: هر وقت صفحۀ شطرنج گشوده مى شود،

مقدارى خاك در آن ديده مى شود.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 435

812- 32027- (10) قطب راوندى در كتاب لبّ اللباب از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود:

«ملعون است كسى كه بازى را به شطرنج بكشاند.»

813- 32028- (11) مسعده بن زياد روايت مى كند كه از امام صادق عليه السلام دربارۀ شطرنج سؤال شد، امام عليه السلام فرمود:

« [كارهاى] مجوسيت را به اهل آن واگذار كنيد. خداوند آن را لعنت كند.»

814- 32029- (12) حفص بن بخترى با واسطه روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمود:

«شطرنج از [كارهاى] باطل است.»

815- 32030- (13) يعقوب بن يزيد از يكى از شيعيان روايت مى كند كه مى گويد:

«از امام صادق عليه السلام دربارۀ بازى با شطرنج سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود: شطرنج، از باطل است.»

816- 32031- (14) زراره مى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ شطرنج و بازى شبيب [/ بازى جوان] كه به آن بازى امير گفته مى شود و بازى سه تايى، سؤال شد. امام عليه السلام فرمود:

به من بگو كه وقتى حق و باطل از هم جدا مى شوند، اين ها با كدام يك هستند؟

زراره گفت: با باطل هستند!

امام عليه السلام فرمود: پس خيرى در آن ها نيست.»

817- 32032- (15) محمد بن على بن جعفر از امام رضا عليه السلام روايت مى كند كه شخصى نزد امام باقر عليه السلام آمد و گفت:

«اى ابو جعفر عليه السلام، دربارۀ شطرنج كه مردم با آن بازى مى كنند، چه مى گويى؟ امام باقر عليه السلام فرمود: امام سجاد عليه السلام از امام حسين عليه السلام از امير مؤمنان عليه السلام به من خبر داد كه پيامبر

اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: هركس سخن گويد و سخنش براى غير ذكر خدا باشد، كارى لغو و بيهوده انجام مى دهد و هركس ساكت است و سكوتش براى غير ذكر خدا باشد، غافل است.

آن گاه امام باقر عليه السلام ساكت شده و آن مرد بپا خاست و رفت.»

818- 32033- (16) عبدالواحد بن مختار مى گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ بازى با شطرنج سؤال كردم. امام فرمود:

«به تحقيق، مؤمن از بازى بر كنار است.»

بكير مى گويد از امام صادق عليه السلام دربارۀ بازى با شطرنج سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود:

«به تحقيق، مؤمن از بازى بركنار است.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 437

819- 32034- (17) ابو بصير از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه امير مؤمنان فرمود:

«شطرنج و نرد، هر دو ميسر و قمار است.»

820- 32035- (18) على بن جعفر از برادرش امام موسى بن جعفر از پدرش امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «نرد و شطرنج، از ميسر و قمار هستند.»

821- 32036- (19) عبد الملك قمى مى گويد: «من و برادرم ادريس، نزد امام صادق عليه السلام بوديم. ادريس به امام گفت: فدايت گرديم! ميسر چيست؟

امام عليه السلام فرمود: آن شطرنج است!

عبد الملك مى گويد: من گفتم: آنان مى گويند ميسر، نرد است!

امام عليه السلام فرمود: و نرد نيز هست.»

822- 32037- (20) معمر بن خلاد از امام كاظم عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «نرد و شطرنج و اربعۀ عشر همانند يكديگرند و هر چه با آن قمار بازى شود، از ميسر است.»

823- 32038- (21) محمد بن عيسى مى گويد: «ابراهيم بن عنبسه به امام هادى عليه السلام

نوشت:

اى سرور و مولاى من! اگر صلاح مى دانيد، دربارۀ اين آيه براى من توضيح دهيد. از تو دربارۀ خمر و ميسر مى پرسند.

فدايت گردم! ميسر چيست؟

امام عليه السلام در پاسخ نوشت: هر آنچه با آن قمار شود، ميسر است و هر مستى آورى حرام است.»

824- 32039- (22) در حديث نهى هاى پيامبر صلى الله عليه و آله آمده است: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از بازى با نرد و شطرنج و تنبك و طبل و طنبور و عود، نهى كرد.»

825- 32040- (23) در كتاب المقنع آمده است: «بپرهيز از بازى با نرد؛ زيرا معصوم عليه السلام از آن نهى كرده است.»

826- 32041- (24) در كتاب دعائم الاسلام از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت شده كه فرمود:

«هر كس با نرد بازى كند، بى گمان نافرمانى خدا را كرده است.

و فرمود: و بپرهيز از آيين دو كعب رايج شده؛ زيرا آن دو از قمار غير عرب است.»

827- 32042- (25) در كتاب عوالى آمده است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «هركس با نرد بازى كند، بى گمان خداوند و پيامبرش را نافرمانى كرده است.»

در تفسير ابوالفتوح رازى نيز اين حديث آمده است.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 439

828- 32043- (26) در كتاب عوالى آمده است، كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «هركس با نرد بازى كند، مانند كسى است كه دستش را در گوشت و خون خوك فرو برده است.»

در تفسير ابوالفتوح رازى نيز اين حديث آمده است.

829- 32044- (27) در همان كتاب از معصوم عليه السلام روايت شده كه فرمود: «كسى كه با نرد

شير بازى [؟] كند، گويا دستش را در گوشت خوك فرو برده است.»

830- 32045- (28) در كتاب جامع الاخبار آمده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «كسى كه با نرد و شطرنج بازى كند، گويا دستش را به گوشت و خون خوك آلوده است.»

831- 32046- (29) در تفسير على بن ابراهيم ذيل آيۀ: «... و تقسيم گوشت شتر بر اساس چوبه هاى تير بر شما حرام شده است، اين ها فسق است.» اعراب زمان جاهليت شتر پروايى را قربانى و گوشت آن را به ده بخش تقسيم مى كردند. آن گاه دور آن جمع مى شدند و چوبه هاى تير را به شخصى مى دادند.

چوبه هاى تير ده عدد بود، هفت تاى آن از گوشت آن شتر سهم داشت و سه تاى آن سهم نمى برد. هفت تيرى كه از گوشت شتر سهم داشت، فذ، توام، مسبل، نافس، حلس، رقيب و معلى ناميده مى شدند. فذ يك سهم، توأم دو سهم و مسبل سه سهم، نافس چهار سهم، حلس پنج سهم، رقيب شش سهم و معلى هفت سهم داشت. تيرهايى كه سهمى از گوشت شتر نداشت، سفح و منيح و وغد ناميده مى شدند. بهاى شتر به عهدۀ كسانى بود كه تيرهاى بدون سهم (پوچ) به نام شان بيرون مى آمد و اين قمار است؛ پس خداوند آن را حرام كرد.»

832- 32047- (30) حماد بن عيسى مى گويد: «شخصى از اهل بصره نزد امام كاظم عليه السلام آمد و گفت: فدايت گردم! من با گروهى مى نشينم كه شطرنج بازى مى كنند؛ ولى خودم بازى نمى كنم بلكه آن ها را تماشا مى كنم.

امام عليه السلام فرمود: مجلسى كه خداوند به اهلش [با رحمت] نگاه نمى كند، براى تو

چه فايده اى دارد؟»

833- 32048- (31) سليمان جعفرى از امام رضا عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«حضور در بازى شطرنج، همانند حضور در آتش است.»

834- 32049- (32) ابن رئاب مى گويد: «نزد امام صادق عليه السلام رفتم و به امام عليه السلام گفتم: فدايت گردم! دربارۀ شطرنج چه مى فرماييد؟ امام عليه السلام فرمود: حركت دهندۀ مهره هاى آن، همانند زير و رو كنندۀ گوشت خوك است!

پرسيدم: چه چيزى بر زير و رو كنندۀ گوشت خوك است؟

امام فرمود: دستش را مى شويد!»

835- 32050- (33) در تفسير ابوالفتوح رازى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت كرده كه فرمود:

«بازى كننده با شطرنج ملعون است و تماشاگر آن، همانند خورندۀ گوشت خوك است.»

در كتاب جامع الاخبار از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت شده كه فرمود:

«بازى كننده با شطرنج ملعون است و تماشاگر آن، همانند تماشگر فرج مادرش است.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 441

836- 32051- (34) ابوبصير از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«فروختن شطرنج حرام است و خوردن پولش حرام است و نگهداشتن آن كفر است و بازى با آن شرك است و سلام كردن به شطرنج باز، گناه و گناه كبيرۀ هلاك كننده است. وكسى كه دستش با آن تماس پيدا كند، همانند كسى است كه دستش را در گوشت خوك فرو برد و براى وى نمازى نيست تا آن كه دستش را بشويد؛ همان گونه كه آن را بر اثر تماس با گوشت خوك مى شويد. و تماشاگر آن، مانند تماشاگر فرج مادرش است. و شطرنج باز و نگاه كننده به شطرنج در حال بازى با آن و سلام كردن به شطرنج باز در حال بازى همگى

در گناه يكسان هستند و هر كس بر بازى آن بنشيند، بى گمان نشيمنگاهش از آتش پر شده است و گذران عمرش در اين راه، در قيامت مايۀ حسرت و اندوه بر او خواهد بود. و بپرهيز از همنشينى با شطرنج باز، كسى كه فريب بازى با آن را خورده است؛ زيرا آن از جلساتى است كه اهلش در خشم و غضب خدا فرورفته اند و هر لحظه در انتظار فرود آمدن خشم خدا بسر مى برند. [و اگر تو با آن همنشينى كنى]، خشم خدا تو را نيز همراه آنان در بر خواهد گرفت.»

837- 32052- (35) در كتاب العوالى آمده است كه امام صادق عليه السلام فرمود:

«شطرنج باز مشرك است و سلام كردن به شخصى كه سرگرم به شطرنج است، گناه است.»

838- 32053- (36) در حديث نهى هاى پيامبر صلى الله عليه و آله آمده است كه آن حضرت از فروختن نرد نهى كرد.

839- 32054- (37) ابوعبيده حذّاء مى گويد: «راجع به تفسير آيۀ: و در اموال تان در ميان خود به طور باطل تصرف نكنيد. از امام صادق عليه السلام سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود: قريش با ديگران بر سر اموال و همسران شان قمار مى كردند، پس خداوند آنان را از اين كار بازداشت.»

در تفسير عياشى نيز از امام صادق عليه السلام در تفسير آيۀ فوق آمده است كه فرمود:

«خداوند از قمار نهى كرد ...» ادامۀ اين حديث، همانند حديث پيشين است.

840- 32055- (38) در كتاب النوادر آمده است كه امام صادق عليه السلام در تفسير سخن خداوند: در اموال تان در ميان خود به طور باطل تصرف نكنيد فرمود: «آن قمار است.»

841- 32056- (39) اسباط بن

سالم مى گويد: «نزد امام صادق عليه السلام بودم كه مردى آمد و به امام عليه السلام عرض كرد: مرا از [تفسير] اين آيه آگاه گردان: اى كسانى كه ايمان آورديد! در اموال تان در ميان خود به صورت باطل تصرف نكنيد.

امام عليه السلام فرمود: خداوند از اين سخن، قمار را قصد كرد.»

842- 32057- (40) جابر از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «وقتى خداوند اين آيه را بر پيامبر صلى الله عليه و آله فروفرستاد:

همانا شراب و ميسر و انصاب و ازلام از كارهاى پليد شيطان است، پس از آن ها اجتناب كنيد.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 443

به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله گفته شد: ميسر چيست؟

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: هر آنچه با آن قمار شود حتى كعب [/ استخوان] و گردو.

گفته شد: انصاب چيست؟

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: آنچه براى خدايان شان ذبح مى كردند.

پرسيده شد: ازلام چيست؟

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: چوبه هاى تيرى كه با آن ها تقسيم مى كردند.»

843- 32058- (41) در كتاب فقه الرضا آمده است:

«بدان كه (خداوند تو را رحمت كند) به تحقيق، خداوند از همۀ انواع قمار نهى كرد و بندگان را موظف به دورى از آنان كرد و آن ها را پليد و خبيث ناميد. پس فرمود: از كارهاى پليد شيطان است، پس از آن دورى كنيد! مانند شطرنج و نرد و ديگر قمارها و نرد بدتر از شطرنج است؛ چون كه نگهداشتن آن كفر به خداوند بزرگ است و بازى با آن شرك است و حركت دادن و زير و رو كردنش گناه كبيرۀ نابودكننده است و سلام كردن بر

كسى كه با آن بازى مى كند، كفر است و حركت دهندۀ آن همانند تماشاگر فرج مادرش است و بازى كننده با نرد، مانند گوشت خوك خوار است و مَثَل بازى كننده با آن بدون قمار، مَثَل كسى است كه دستش را در خون و گوشت خوك مى گذارد. و مَثَل كسى كه با يكى از اين ها بازى مى كند، مَثَل كسى است كه بر زنا پافشارى مى كند. و خود را از بازى با انگشترها و اربعۀ عشر و هر قمارى حتى [مثل] بازى كردن كودكان با گردو و بادام و كعب، حفظ كن. و بپرهيز از چوگان بازى؛ زيرا شيطان همراه تو مى دود و فرشتگان از تو مى گريزند و هر كسى اسبش بلغزد و بميرد، وارد آتش مى شود.»

844- 32059- (42) در كتاب من لا يحضره الفقيه آمده است: «تفسير اين سخن خداوند: پس از پليدى از بت ها دورى كنيد و از سخن باطل دورى كنيد. از امام صادق عليه السلام سؤال شد. امام عليه السلام فرمود:

پليدى از بت ها، شطرنج است و سخن باطل، غناست.

و نرد، شديدتر از شطرنج است. نگهداشتن شطرنج كفر است و بازى با آن شرك است و آموزش آن گناه كبيرۀ نابودكننده است و سلام كردن بر سرگرم به بازى با آن گناه است و زير و رو كنندۀ آن، همانند زير و رو كنندۀ گوشت خوك است و نگاه كننده به آن، همانند تماشاگر فرج مادرش است و مَثَل نردباز به صورت قمار، مَثَل گوشت خوك خوار است و مَثَل نردباز بدون برد و باخت، مَثَل كسى است كه دستش را در گوشت يا خون خوك مى گذارد و بازى با انگشترها و اربعۀ عشر جايز نيست و همۀ

اين ها و نظايرشان حتى بازى كودكان با گردو، قمار است و از زدن سنج بپرهيز؛ زيرا شيطان همراهت مى دود و فرشتگان از تو مى گريزند و هر كس چهل روز در خانه اش طنبور باقى بماند، بى گمان خشم خداوند او را فرا گرفته است.»

اين قسمت را به اين دليل آورديم كه احتمال دارد بخشى از حديث پيشين باشد.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 445

845- 32060- (43) وشّا از امام موسى بن جعفر عليهما السلام روايت مى كند كه فرمود: «ميسر، همان قمار است.»

نظير اين حديث در تفسير عياشى از امام رضا عليه السلام آمده است.

846- 32061- (44) در تفسير عياشى از امام رضا عليه السلام روايت شده كه فرمود:

«همانا شطرنج و نرد و اربعۀ عشر و هر آنچه با آن قمار شود، پس آن ميسر است.»

847- 32062- (45) محمد بن عيسى مى گويد: «ابراهيم بن عنبسه به امام هادى عليه السلام نوشت:

«اى سرور و مولاى من اگر صلاح مى دانيد، مرا از [تفسير] اين سخن خداوند آگاه گردانيد: از تو دربارۀ شراب و ميسر سؤال مى كنند.

فدايت گردم! ميسر چيست؟»

امام عليه السلام در پاسخ نوشت: هر آنچه با آن قمار بازى شود پس آن ميسر است و هر مست كننده اى حرام است.»

«1» 848- 32063- (46) اسحاق بن عمار مى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: كودكان با گردو و تخم مرغ بازى و برد و باخت مى كنند. امام عليه السلام فرمود:

از آن نخور؛ زيرا آن حرام است!»

849- 32064- (47) سكونى از امام صادق عليه السلام (از پدرش) روايت مى كند كه: «وى از خوردن گردويى كه كودكان از راه قماربازى مى آورند، نهى كرد و فرمود: آن حرام است.»

850- 32065- (48) عبدالحميد بن سعيد مى گويد: «امام كاظم عليه السلام يكى از غلامانش را فرستاد تا براى وى تخم مرغ بخرد. غلام يك يا دو تخم مرغ گرفت و با آن ها قمار كرد. آن گاه آن ها را نزد امام عليه السلام آورد و امام عليه السلام خورد. پس از خوردن يكى از غلامانش گفت: اين تخم مرغ ها از قماربازى بود. امام عليه السلام تشتى خواست و تخم مرغ را در آن استفراغ كرد.»

851- 32066- (49) در كتاب المقنع آمده است:

«از بازى با نرد دورى كن؛ زيرا امام صادق عليه السلام از آن نهى كرده است. همانا مَثَل بازى كننده با نرد به صورت قمار، مَثَل گوشت خوك خوار است و مَثَل بازى كننده با آن بدون قمار مَثَل كسى است كه دستش را در گوشت يا خون خوك مى گذارد. و بدان كه دربارۀ شطرنج دو گونه نهى وارد شده است:

نهى [به صورت فى الجمله] و [نهى] مطلق؛ ولى من از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت كرده ام كه فرمود: هرگاه دو حديث مختلف به شما رسيد، آن ها را با كتاب خدا بسنجيد، پس آنچه موافق با قرآن است، بگيريد و آنچه مخالف با كتاب خداست، آن را رها كنيد.

آن گاه ما مى يابيم كه خداوند در قرآن مى فرمايد: از پليدى بت ها دورى كنيد و از سخن باطل بپرهيزيد.

______________________________

(1). اين حديث در شماره 21 نيز تكرار شده است.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 447

و در تفسير آمده است كه [مقصود] از پليدى از بت ها شطرنج است و سخن باطل غناست. پس نظر مطابق با واقع و احتياط در اين باره بازداشتن خويش از آن است و بازى با آن گناه است.

و چوگان بازى

نكن؛ زيرا شيطان همراهت مى دود و فرشتگان از تو مى گريزند. و روايت شده كه هركس اسبش بلغزد و بميرد، وارد آتش مى شود.

و از همۀ آلات لهو و بازى با انگشترها و اربعۀ عشر و هر گونه قمارى دورى كن! زيرا پيشوايان معصوم عليهم السلام از همۀ اين ها نهى كرده اند.»

852- 32067- (50) در تفسير ابوالفتوح رازى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت شده كه فرمود:

«از اين دو كعب شوم بپرهيزيد؛ زيرا اين دو از قمار عجم است.»

853- 32068- (51) ياسر خادم مى گويد: «از امام رضا عليه السلام دربارۀ ميسر سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود: «آن «ثقل» از هر چيزى است.

و فرمود: نان و «الثقل» آن درهم ها و غير درهم هايى است كه از گروگذاران- قماربازان- به دست مى آيد.»

در حاشيۀ بحار الانوار واژۀ «نان» وجود ندارد و در وسائل الشيعه به جاى واژۀ «الثقل» واژۀ «التفل» [كف و دور افتاده] آمده است و در جاى ديگر وسائل الشيعه آمده است: «از امام عليه السلام دربارۀ ميسر سؤال كردم.

امام عليه السلام فرمود: آن «ثقل» از هر چيزى است. و گفت: و ثقل آن درهم هايى است كه از گروگذاران [قماربازان] به دست مى آيد.»

در پاورقى كتاب بحار الانوار آمده است: «ظاهراً «التفل» و «الثقل»، اشتباه و صحيح آن «شتل» است و آن چيزى است كه بر آن قماربازى مى شود و بخشى از آن به عنوان ماليات به رئيس و داورشان داده مى شود.»

854- 32069- (52) محمد بن مسلم از امام باقر عليه السلام يا امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «قمار باختن و غارتگرى «1»، شايسته و سزاوار نيست.»

855- 32070-

(53) هشام از شخص مورد اعتمادى با واسطه روايت مى كند كه به امام صادق عليه السلام گفته شد:

«از شما رسيده كه مقصود از شراب و ميسر و انصاب و ازلام، انسان ها هستند. امام عليه السلام فرمود: روش خداوند اين گونه نيست كه خلقش را به چيزى كه درك نمى كنند، خطاب كند.»

گذشت كه زيد به امام عليه السلام گفت: «من مردى هستم، كه با شكار، چوگان بازى و شطرنج بازى سرگرمى و خوشگذرانى مى كنم ....

امام عليه السلام در پاسخ فرمود: ... هر كس براى سرگرمى، خوشگذرانى و خودنمايى به دنبال شكار رود، همانا تلاش باطل و سفر باطلى است و بايد نمازش را تمام بخواند و روزه اش را بگيرد. و همانا مؤمن از اين ها بركنار است و آخرت جويى او را از لهو و سرگرمى بازداشته است.» «2»

______________________________

(1). آنگونه كه در احاديث آينده خواهد آمد، مقصود از غارتگرى ربودن چيزهايى است كه بر سر عروس و داماد ريخته مى شود- م.

(2). باب 13 نماز مسافر، حديث 5.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 449

و در حديث عمر گذشت: «همانا در هر شبِ ماه رمضان خداوند گروهى را از آتش آزاد مى كند، مگر كسى كه روزه اش را با مست كننده افطار كند يا كينه توز يا صاحب شاهين باشد. راوى پرسيد: صاحب شاهين چيست؟

امام عليه السلام فرمود: شطرنج.» «1»

و در احاديث متعددى از باب 11 مبارزه با نفس، مطالبى بر كبيره بودن قمار دلالت مى كند.

و در حديث ابوخالد اين سخن گذشت: «و گناهانى كه موانع ساير گناهان را برمى دارد [و زمينۀ ارتكاب ساير گناهان را فراهم مى سازد] شرابخوارى و قماربازى است.» «2»

و در حديث حمران اين سخن گذشت: «... و [هنگامى كه] ديدى قمار

آشكار و شايع شد و ديدى شراب آشكارا فروخته مى شود ...» 3

و در حديث ابن مسعود از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله گذشت: «... آنان دورويان اين امت در آخر الزمان هستند؛ شرابخواران و كعب بازان [قماربازان].» «4»

و در حديث محمد بن احمد گذشت كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از سلام كردن به چهار گروه نهى كرد ... و بر بازى كننده با نرد.»

و همچنين سخن پيامبر صلى الله عليه و آله: «شما را از سلام كردن به شطرنج بازان بازمى دارم.» «5»

و در حديث اصبغ اين سخن گذشت: «شش گروه سلام كردن به آنان سزاوار نيست ... و همنشينان با نرد و شطرنج.» 6

و در حديث مسعده گذشت: «بر همنشين شطرنج و نرد سلام نكنيد.» 7

و در حديث تحف العقول از امام صادق عليه السلام گذشت: «همانا خداوند صنعت و حرفه اى را حرام كرد كه همۀ آن حرام است و تنها فساد از آن برمى خيزد؛ مانند برابط و نى ها و شطرنج و هر آلت لهو و سرگرمى.» «8»

و در حديث شحام از امام صادق عليه السلام گذشت: «پليدى از بت ها شطرنج است.» «9»

و در حديث عبدالاعلى 10 و هشام 11 نيز نظير آن گذشت.

و در حديث دعائم از امام صادق عليه السلام در تفسير آيۀ: و كسانى كه در [مجلس] باطل حاضر نمى شوند، امام عليه السلام فرمود: « [مقصود] غنا و شطرنج است.» «12»

و بنگر باب 21 از كسب هاى روا و ناروا.

و از كتاب فقه الرضا گذشت: «هر كس چهل روز در خانه اش طنبور يا عود يا يكى از آلات لهو مانند معزفه و شبيه به آن ها را نگهدارد، به تحقيق در

خشم خدا فرورفته، پس اگر در مدت چهل روز بميرد، تبهكار و فاسق مرده است و جايگاهش آتش است و چه بد دگرگونى و تحولى است.» «13»

و در كتاب المقنع اين سخن از معصوم عليه السلام گذشت: «و از همۀ آلات لهو و بازى با انگشترها و اربعۀ عشر دورى كن.» 14

______________________________

(1). باب 1 فضيلت ماه رمضان، حديث 12.

(2) 2 و 3. باب 12 مبارزه با نفس، حديث 27 و 33.

(4). باب 12 مبارزه با نفس حديث 36.

(5) 5 و 6 و 7. باب 18 معاشرت، حديث 15 و 17 و 18.

(8). 22/ 191 باب 1 كسب هاى روا و ناروا، حديث 16 (31799).

(9) 9 و 10 و 11. 22/ 229- 231 باب 19 كسب هاى روا و ناروا، حديث 1 و 5 و 7.

(12). 22/ 231 باب 19 از كسب هاى روا و ناروا، حديث 9 (31926).

(13) 13 و 14. 22/ 249- 251 باب 21 از كسب هاى روا و ناروا، حديث 17- 19- 24- 28- 31993- 31995- 32000- 32004.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 451

و گذشت كه على بن جعفر از امام كاظم عليه السلام دربارۀ بازى با اربعۀ عشر و شبيه به آن سؤال كرد و امام عليه السلام فرمود: «هيچ يك از بازى ها دوست داشتنى و پسنديده نيست مگر مسابقۀ اسب سوارى و تيراندازى.»

«1» و در حديث ورام و العوالى اين سخن گذشت: «فرشتگان وارد خانه اى نمى شوند كه در آن شراب يا دايره يا نرد باشد و دعاى شان مستجاب نمى شود و بركت از آنان برداشته مى شود.» 2

و در احاديث باب 3 از مسابقۀ اسب دوانى و تيراندازى مطالبى است كه مى توان بر اين بحث استدلال كرد.

و در

حديث فضل خواهد آمد: «... و يزيد- ملعون- بر بازى شطرنج نشست ... پس هر كس شيعه ماست بايد از نوشيدن آبجو و بازى با شطرنج دورى كند و هر كس به آبجو و شطرنج نگاه كند، بايد حسين عليه السلام را به ياد آورد و يزيد و خاندان زياد را لعنت كند. به اين وسيله خداوند گناهانش را پاك مى كند، هر چند به تعداد ستارگان باشد.» «3»

و در برخى احاديث باب 24 از شهادت ها، مناسب با اين باب خواهد آمد و در حديث ابن سيابه خواهد آمد كه امام عليه السلام پيوسته مى فرمود: «فرشتگان در گروگذارى در مسابقۀ اسب داونى و شترسوارى و تيراندازى حضور مى يابند و غير اين ها قمار و حرام است.» «4»

باب 24 حكم كسى كه بربط و مثل آن را كه كسب با آنها حلال نيست، بشكند

856- 32071- (1) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام از نياكانش روايت مى كند كه امير مؤمنان عليه السلام فرمود:

«هر كس بر يكى از چيزهايى كه كاركردن با آن حرام است، يورش برد و آن را نابود گرداند، در اين باره چيزى بر او نيست.»

و به آن حضرت دربارۀ مردى كه بربطى را شكسته بود، شكايت گرديد. على عليه السلام آن شكايت را باطل كرد.

857- 32072- (2) در همان كتاب از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود:

«هر كس بربط يا يكى از وسايل بازى يا برخى از آلات لهو را بشكند يا مَشك مادۀ مست كننده يا شراب را سوراخ كند، به تحقيق كار پسنديده اى انجام داده است و چيزى بدهكار نيست.»

و در احاديث باب 18 از موجبات ضمان، مناسب با اين بحث خواهد آمد.

______________________________

(1) 1 و 2. 22/ 249- 251 باب 21 از كسب هاى روا

و ناروا، حديث 17- 19؛ 24- 28؛ 31993- 31995؛ 32000- 32004.

(3). باب 43 از نوشابه ها، حديث 13.

(4). باب 42 از شهادت ها، حديث 3.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 453

باب 25 حرمت كشيدن عكس ها و مجسمه سازى جانداران، بازى با آنها و جواز فرش قرار دادن آنها و كشيدن عكس هاى درخت و ماه و خورشيد

خداوند متعال مى فرمايد:

[به ياد آور] هنگامى را كه ابراهيم به پدر و قوم خويش گفت: اين مجسمه هايى كه شما آن را مى پرستيد، چيست؟

«1» [جنيان] آنچه را [سليمان] مى خواست از عبادتگاه ها و مجسمه ها و كاسه هاى بزرگ بسان حوض و ديگ هاى ثابت، براى وى مى ساختند «2».

858- 32073- (1) حسين بن منذر روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمود:

«سه گروه در قيامت در عذاب هستند: دروغگو در بازگو كردن رؤيا؛ او موظف به گره زدن دو جو مى شود در حالى كه توان چنين كارى را ندارد.

و نقاش؛ وى مكلف به دميدن [روح] در آن تصويرها مى شود، در حالى كه قدرت بر دميدن ندارد.»

و در كتاب محاسن اين جمله اضافه گرديده: «و گوش دهنده به سخنان گروهى كه آنان از شنيدن وى ناخرسندند. در گوش چنين شخصى سرب ريخته مى شود.»

859- 32074- (2) در احاديث نهى هاى پيامبر صلى الله عليه و آله آمده است. و پيامبر صلى الله عليه و آله از نقاشى صورت ها نهى كرد و فرمود:

«هر كس تصويرى بكشد، خداوند در قيامت وى را مكلف به دميدن [روح] در آن مى كند، در حالى كه قدرت بر دميدن روح را ندارد.»

و پيامبر صلى الله عليه و آله از كندن تصوير حيوانات بر روى انگشتر نهى كرد.

860- 32075- (3) ابوبصير از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

«جبرئيل نزد من آمد و گفت: اى محمد صلى الله عليه و آله، همانا پروردگارت

از مجسمه ها نهى مى كند.»

861- 32076- (4) ابن ابى عمير با واسطه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هر كس مجسمه اى بسازد، در قيامت موظف به دميدن روح در آن مى شود.»

______________________________

(1). انبيا 21/ 52.

(2). سبا 34/ 13.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 455

862- 32077- (5) در تفسير آيۀ: همانا كسانى كه خداوند و پيامبرش را مى آزارند ... سعد بن طريف از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «آنان تصويرگران هستند. در روز قيامت موظف به دميدن روح در آن ها مى شوند.»

863- 32078- (6) ابن عباس از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود:

«هر كس تصويرى را بكشد، عذاب مى شود و وادار به دميدن روح در آن مى گردد، در حالى كه توان انجام آن را ندارد. و هر كس در رويايش دروغ گويد، عذاب مى شود و وادار به گره زدن دو جو مى گردد، ولى از عهدۀ آن بر نمى آيد. و هر كس بدون رضايت گروهى به سخنان شان گوش فرادهد، در روز قيامت در گوش وى سرب ريخته مى شود.»

اين حديث با سندهاى مختلف و اندكى تفاوت روايت شده است.

864- 32079- (7) ابن عباس از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود:

«هر كس بدون رضايت گروهى به سخنان آنان گوش فرادهد، در گوش وى سرب ريخته مى شود و هر كس روياى غير واقعى براى خود بازگو كند، عذاب مى شود تا دانۀ جوى را گره زند و او از عهدۀ چنين كارى بر نمى آيد و هر كس تصويرى را بكشد، عذاب مى شود تا در آن روح بدمد و او قدرت بر دميدن ندارد.»

865-

32080- (8) در كتاب العوالى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت شده كه فرمود:

«تصويرگران و مجسمه سازان در روز قيامت عذاب مى شوند و به آن ها گفته مى شود:

«آفريده هايتان را زنده كنيد.»

866- 32081- (9) قطب راوندى در كتاب لبّ اللباب آورده است كه: «روايت شده [در روز قيامت] گردنى از آتش بيرون مى آيد و مى گويد: كجايند دروغگويان بر خداوند؟ و كجايند ضديت كنندگان با خداوند؟ و كجايند تحقيركنندگان خداوند؟ مى گويند: اين سه گروه چه كسانى هستند؟

پاسخ مى دهد: هر كس افسون كند، به تحقيق به خدا دروغ بسته است و هر كس مجسمه سازد، به تحقيق با خدا ضدّيت كرده است و هر كس در كارهايش ريا نمايد، خدا را كوچك كرده است.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 457

867- 32082- (10) مرحوم شهيد ثانى در كتاب منية المريد از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت كرده كه مى فرمايد:

«معذَّب ترين مردم در روز قيامت كسى است كه پيامبرى را بكشد يا به دست پيامبرى كشته شود يا مردم را بدون آگاهى گمراه سازد يا مجسمه سازى و تصويرگرى كند.»

868- 32083- (11) در كتاب الخصال از امير مؤمنان عليه السلام در حديث چهارصدگانه روايت شده كه فرمود: «بپرهيزيد از تصويرگرى و مجسمه سازى كه در قيامت دربارۀ آن ها مورد بازخواست قرار خواهيد گرفت.»

869- 32084- (12) عبدالله بن طلحه روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمود:

«مال نامشروع هفت چيز است ... و تصويرگران و مجسمه سازان ...»

870- 32085- (13) در تفسير آيۀ: [جنيان] آنچه را [سليمان] مى خواست از عبادتگاه ها و مجسمه ها و تصويرها ... مى ساختند.

ابوالعباس از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «آن ها مجسمه

و تصوير مردان و زنان نبود، بلكه تصوير و مجسمۀ درخت و مانند آن بود.»

ابوالعباس نظير اين حديث را از امام باقر عليه السلام نيز روايت كرده است.

871- 32086- (14) زراره از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«مجسمه و تصوير درخت، اشكال ندارد.»

872- 32087- (15) محمد بن مسلم مى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مجسمه و تصوير درخت و خورشيد و ماه سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود: تا وقتى كه يكى از حيوانات نباشد، اشكال ندارد.»

873- 32088- (16) على بن جعفر روايت مى كند كه برادرش موسى بن جعفر عليه السلام از پدرش دربارۀ مجسمه و تصويرها سؤال كرد. امام صادق عليه السلام فرمود:

«بازى كردن با آن ها شايسته نيست.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 459

874- 32089- (17) على بن جعفر مى گويد: «از برادرم- امام كاظم عليه السلام- دربارۀ مجسمه ها و تصويرها سؤال كردم كه: آيا بازى كردن با آن ها شايسته است؟ امام عليه السلام فرمود: نه!»

875- 32090- (18) ابوبصير مى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: ما پشتى ها و فرش هايى داريم كه بر روى آن ها تصوير است و از آن ها استفاده مى كنيم. امام عليه السلام فرمود:

آنچه گسترده و پهن مى شود و زير پا قرار مى گيرد، اشكال ندارد. آنهايى كه روى ديوار يا بر روى تخت نصب مى شود، ناپسند است.»

876- 32091- (19) ابوحمزه مى گويد: «نزد امام سجاد عليه السلام رفتم. آن حضرت به متكّايى تكيه داده بود. با مشاهدۀ من فرمود: اى كنيز، متكّايى بياور!»

در احاديث باب 7 از احكام مساكن، مطالبى گذشت كه بر اين بحث دلالت مى كند.

باب 26 نهى از فروش و بخشش ولاء [سرپرستى]

877- 32092- (1) در كتاب دعائم

الاسلام از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت شده كه آن حضرت از فروش و بخشش ولاء [/ سرپرستى] نهى كرد و فرمود: «ولاء، شعبه اى از نسب است؛ فروخته و بخشيده نمى شود.»

باب 27 آموزش علم ستارگان و كار با آن و مطالعۀ در آن

«1» خداوند متعال مى فرمايد:

و اينگونه ملكوت آسمان ها و زمين را به ابراهيم نشان داديم و تا از يقين كنندگان باشد «2».

و او كسى است كه ستارگان را بر شما قرار داد تا در تاريكى هاى خشكى و دريا به وسيلۀ آن ها راه يابيد. بى گمان نشانه ها را براى عالمان تفصيل داديم و از هم جدا كرديم «3».

______________________________

(1). مقصود از علم نجوم، پيشگويى حوادث آينده بر اساس حركت ستارگان است؛ نه علم ستاره شناسى كه امروزه متداول است- م.

(2). انعام 6/ 75.

(3). انعام 6/ 97.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 461

و نشانه هايى [قرار داد] و آنان به وسيلۀ ستاره راه مى يابند «1».

[ابراهيم] يك نگاه به ستارگان افكند. پس گفت من بيمارم! «2»

پس به جايگاه ستارگان سوگند نمى خورم و اگر بدانيد، بى گمان آن سوگند بزرگى است «3».

پس سوگند به تدبيركنندگان كارى! «4»

878- 32093- (1) هشام بن خفاف مى گويد: «امام صادق عليه السلام به من فرمود: مهارت تو در نجوم به چه ميزان است؟

هشام گفت: در عراق كسى ماهرتر از من در نجوم نيست!

امام عليه السلام فرمود: حركت فلك نزد شما چگونه است؟

هشام مى گويد: كلاه از سر برداشتم و آن را چرخاندم.

امام عليه السلام فرمود: اگر واقعيت اين گونه است كه مى گويى، پس چرا هرگز ديده نشده كه بنات نعش و جُدَىّ و فرقدان حتى يك روز در قبله دور بزنند؟

هشام مى گويد: پاسخ دادم: به خدا سوگند! اين مطلبى است كه من نمى دانم و نشنيده ام كه يكى از

اهل حساب متذكر آن گردد.

امام عليه السلام فرمود: نور ستاره سكينه چه نسبتى با نور زهره دارد؟

گفتم: «به خدا سوگند! اين ستاره اى است كه تاكنون نام آن را نشنيده ام و نشنيده ام كه احدى از مردم آن را ذكر كرده باشد.

امام عليه السلام فرمود: سبحان الله! يك ستاره را به طور كلى از قلم مى اندازيد، پس بر چه اساسى محاسبه مى كنيد؟

آن گاه ادامه داد: نور زهره چه بخشى از نور ماه است؟

گفتم: اين چيزى است كه جز خدا نمى داند.

امام عليه السلام فرمود: نور ماه چه بخشى از نور خورشيد است؟

گفتم: من اين را نمى دانم!

امام عليه السلام فرمود: راست گفتى! سپس افزود: چگونه است كه دو سپاه رودرروى هم قرار مى گيرند و يكى ديگرى را شكست مى دهد، در حالى كه هر يك از آن ها منجم و پيشگويى دارند و هر كدام از منجمان پيروزى سپاه خويش را پيش بينى مى كنند. پس در اين ميان نحوست كجاست؟

گفتم: نه، به خدا سوگند اين را نمى دانم!

امام عليه السلام فرمود: راست گفتى! اصل حساب [حوادث بر اساس حركت ستارگان] حق است ولى آن را نمى داند مگر كسى كه به همۀ ويژگى هاى تمام مواليد خلق آگاه باشد.»

879- 32094- (2) سيد على بن طاووس در كتاب فرج الهموم مى گويد: «در يك كتاب قديمى از عطا يافتم كه به امير مؤمنان عليه السلام گفته شد: آيا علم نجوم ريشه و اصالت دارد؟

امام عليه السلام فرمود: آرى! قوم يكى از پيامبران به وى گفتند: ما به تو ايمان نمى آوريم تا آغاز و فرجام همۀ موجودات را به ما بنمايانى.

______________________________

(1). نحل 16/ 16.

(2). صافات 37/ 89.

(3). واقعه 56/ 76- 75.

(4). نازعات 79/ 5.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص:

463

پس خداوند به پاره ابرى وحى كرد كه بر آنان ببارد. از بارش آن، آب زلال و صافى اطراف كوه را فراگرفت. آن گاه خداوند به خورشيد و ماه و ستارگان وحى كرد كه در آن آب جريان يابند. و سپس خداوند به آن پيامبر وحى كرد كه همراه قومش به بالاى كوه رود. آنان به بالاى كوه رفتند و بر آب ايستادند و از حركت خورشيد و ماه و ساعت هاى شبانه روز، آغاز و فرجام موجودات را دانستند؛ به طورى كه هر يك از آنان مى دانست چه وقت مى ميرد و چه وقت بيمار مى شود و چه كسى صاحب فرزند مى شود و چه كسى داراى فرزند نمى شود. آنان به اين صورت در برهه اى از زمان زيستند. تا اين كه داود عليه السلام به خاطر كفر به جنگ آنان آمد. آن ها افرادى را كه هنوز مرگ شان فرا نرسيده بود، به جنگ داود آوردند و كسانى را كه مرگ شان فرا رسيده بود، در خانه ها بر جاى گذاردند. از اين رو از ياران داود كشته مى شدند؛ ولى احدى از اين ها كشته نمى شد. پس داود عليه السلام به خدا گفت: پروردگارا! من براى اطاعت تو مى جنگم و اين ها براى نافرمانى و معصيت تو؛ با اين حال از ياران من كشته مى شود ولى احدى از آنان كشته نمى شوند.

خداوند به داود عليه السلام وحى فرستاد: من آغاز و فرجام آفرينش را به اين ها آموزش داده ام و بر اين اساس كسانى را به جنگ با تو مى آورند كه مرگ شان هنوز فرانرسيده است و كسانى را كه مرگ شان فرا رسيده است در خانه هاى شان باقى مى گذارند. از اين رو از ياران تو كشته مى شوند، ولى

احدى از آنان كشته نمى شود.

داود عليه السلام گفت: بر چه اساسى به آن ها ياد دادى؟

خداوند فرمود: بر اساس حركت خورشيد و ماه و ستارگان و ساعت هاى شبانه روز.

داود عليه السلام در پيشگاه خداوند دعا كرد. پس از آمدن خورشيد براى آنان جلوگيرى شد و بر روز افزوده گرديد و آن زياده در شب و روز اشتباه شد و مقدار آن را ندانستند و از اينجا محاسبات شان در هم ريخت.

على عليه السلام [پس از نقل اين ماجرا] فرمود: به همين دليل مطالعه در علم نجوم، ناپسند است.»

880- 32095- (3) ريان بن صلت ماجراى گردآمدن دانشمندان را در حضور مأمون و پيروزى امام رضا عليه السلام را بر همۀ آن ها گزارش كرده است كه بخشى از آن، حضور صباح بن نصر هندى نزد امام رضا عليه السلام و پرسش هاى وى دربارۀ مسائل گوناگون از امام عليه السلام است. يكى از پرسش هاى وى دربارۀ دانش نجوم است كه امام عليه السلام در پاسخ وى فرمود:

«علم نجوم در اصل صحيح است و گفته اند نخستين كسى كه دربارۀ نجوم سخن گفت، ادريس عليه السلام بود و ذوالقرنين به آن مهارت داشت. اصل و ريشۀ اين دانش از جانب خداست و گفته مى شود خداوند ستاره اى- به نام مشترى- را به شكل مردى- برانگيخت. وى به ديار عجم رفت و علم نجوم را در ضمن گفتگوى طولانى به آنان آموزش داد ولى آنان به طور دقيق و كامل آن را فرانگرفتند. ستارۀ مشترى از آنجا به ديار هند رفت و به يكى از آنان علم نجوم را آموزش داد. از اينجا اين دانش در هند به وجود آمد.

گروهى مى گويند: دانش نجوم،

علمى است كه- به ادلۀ گوناگونى- خداوند آن را ويژۀ پيامبران نمود، پس منجمان به علم نجوم به طور دقيق و كامل دست نمى يابند و حق و دروغ را با هم در هم مى آميزند.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 465

881- 32096- (4) معلى بن خنيس مى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ علم نجوم سؤال كردم كه آيا آن واقعيت دارد؟

امام عليه السلام فرمود: آرى، خداوند مشترى را به شكل مردى به زمين فرستاد. وى شخصى از اهل عجم را گرفت و به او علم نجوم ياد داد تا اين كه آن مرد عجمى پنداشت كه همه چيز را دربارۀ نجوم مى داند. آن گاه مشترى به آن مرد گفت: ببين مشترى كجاست؟

آن مرد گفت: آن را در فلك نمى بينم و نمى دانم كجاست! مشترى آن مرد را از نزد خود راند و دست مردى از هند را گرفت و به او نجوم آموزش داد. تا اين كه مرد هندى گمان كرد به همۀ رموز علم نجوم آگاه است. در اين هنگام مشترى به وى گفت: به مشترى نگاه كن و ببين در كجاست؟ مرد هندى گفت: محاسبات من اين گونه نشان مى دهد كه تو مشترى هستى! آن گاه نالۀ جانسوز سرداد و مرد. پس از وى فرزندانش علم او را به ارث بردند. پس علم نجوم در آنجاست.»

882- 32097- (5) جميل بن صالح با واسطه روايت مى كند كه از امام صادق عليه السلام دربارۀ علم نجوم سؤال شد.

امام عليه السلام فرمود: «جز خاندانى از عرب و خاندانى از هند، كسى آن را نمى داند.»

883- 32098- (6) معاويه بن حكيم از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«در آسمان

چهار ستاره است كه كسى از آن ها باخبر نيست. تنها خاندانى از عرب و خاندانى از هند يكى از آن ها را مى شناسند و محاسبات شان بر آن استوار است.»

884- 32099- (7) بياع سابرى مى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: من از نگريستن در دانش نجوم لذت مى برم و اين كار نزد مردم عيب است. اگر گناهى در آن است، آن را رها كنم. ولى اگر گناه ندارد، من از اين كار لذت مى برم.

امام عليه السلام فرمود: «آيا مى توانى ستارگان طلوع كننده را بر شمارى؟»

گفتم: آرى. آن گاه آن ها را برشمردم.

امام عليه السلام فرمود: خورشيد چه مقدار از نورش را به ماه مى تاباند؟

گفتم: اين چيزى است كه تاكنون هرگز آن را نشنيده ام!

امام عليه السلام فرمود: خورشيد چه ميزان از نورش را به زهره مى تاباند؟

گفتم: اين را نيز تاكنون هرگز نشنيده ام!

امام عليه السلام فرمود: چه ميزان از نور لوح محفوظ به خورشيد تابيده مى شود؟

گفتم: و اين نيز چيزى است كه تا كنون هرگز به گوشم نخورده است!

امام عليه السلام فرمود: اين چيزى است كه هر گاه كسى آن را بداند، نى وسط يك نيزار را تشخيص مى دهد. آن گاه امام عليه السلام افزود: جز خانواده اى از عرب و خاندانى از هند، كسى به علم نجوم آگاهى ندارد.»

885- 32100- (8) حفص بن بخترى مى گويد: «نزد امام صادق عليه السلام سخن از علم نجوم به ميان آوردم. امام عليه السلام فرمود: جز خاندانى از هند و خاندانى از عرب، كسى به آن آگاهى ندارد.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 467

886- 32101- (9) محمد و هارون فرزندان سهل به امام صادق عليه السلام نوشتند: «پدر و پدربزرگ ما در

علم نجوم نظر مى كرد. آيا نگريستن در آن جايز است؟

امام عليه السلام فرمود: آرى!»

887- 32102- (10) محمد و هارون پس از آن نامه، در نامۀ ديگرى به امام عليه السلام نوشتند: «ما فرزندان خاندان نوبخت منجم هستيم (و پيشتر به شما نوشتيم كه آيا نظر در علم نجوم جايز است و شما در پاسخ نوشتيد: آرى ولى منجمان) در ويژگى هاى فلك با هم اختلاف دارند ....

امام عليه السلام در پاسخ نوشت: آرى، تا وقتى كه از مرز توحيد خارج نشود.»

888- 32103- (11) محمد بن يحياى خثعمى مى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ نجوم سؤال كردم كه آيا آن واقعيت دارد؟

امام عليه السلام فرمود: آرى!

گفتم: در زمين كسى آن را مى داند؟

امام عليه السلام فرمود: آرى، در زمين كسى هست كه آن را بداند!»

889- 32104- (12) در كتاب نزهه الكرام و بستان العوام تاليف محمد بن حسين بن حسن رازى آمده است كه هارون الرشيد در پى امام موسى بن جعفر عليهما السلام فرستاد و او را احضار كرد. وقتى امام عليه السلام در مجلس هارون حاضر شد، هارون به وى گفت: «مردم به شما- فرزندان فاطمه- علم نجوم را نسبت مى دهند و مى گويند آگاهى شما از آن بسيار زياد است و فقيهان اهل سنت مى گويند: پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود كه: وقتى سخن از ياران من به ميان آمد، سكوت كنيد و هر گاه سخن از قضا و قدر به ميان آمد سكوت كنيد و هر گاه سخن از نجوم به ميان آمد، ساكت شويد. و [اين در حالى است] كه امير مؤمنان عليه السلام آگاه ترين مردم به علم

نجوم بود و فرزندان وى- كه شيعۀ آنان را امام مى دانند- از علم نجوم آگاه هستند.

امام كاظم عليه السلام به هارون فرمود: اين حديث ضعيفى است و سندش مورد اشكال قرار گرفته است و خداوند- تبارك و تعالى- قطعاً نجوم را ستايش كرده است و اگر نجوم صحيح نبود، خداوند آن را نمى ستود و پيامبران به آن عالم بودند و به تحقيق خداوند- تبارك و تعالى- دربارۀ ابراهيم- دوست خداى مهربان، كه درود خدا بر او باد- مى فرمايد: و آن گونه ملكوت آسمان ها و زمين را به ابراهيم نشان مى دهيم تا از يقين كنندگان باشد.

و در جاى ديگر مى فرمايد: پس [ابراهيم] نظرى به ستارگان افكند، آن گاه گفت: من بيمار هستم.

پس اگر از علم نجوم آگاهى نداشت، در ستارگان نمى نگريست و نمى گفت: من بيمار هستم.

و ادريس عليه السلام آگاه ترين مردم زمان خويش به دانش نجوم بود. و خداوند- تبارك و تعالى- بى گمان به ستارگان سوگند ياد كرده است و گفته است: پس به جايگاه ستارگان سوگند نمى خورم و قطعاً آن سوگند بزرگى است اگر بدانيد.

و در جاى ديگر مى فرمايد: سوگند به جداكنندگان با شدت ... آن گاه تدبيركنندگان كارها.

خداوند در اين آيات، دوازده برج فلكى و هفت سياره و آنچه را در شب و روز با فرمان وى آشكار مى شود، قصد كرده است و پس از علم و آگاهى به قرآن هيچ دانشى از علم نجوم برتر نيست و آن دانش پيامبران و جانشينان و وارثان پيامبران است؛ كسانى كه خداوند [دربارۀ ايشان] مى فرمايد:

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 469

و نشانه هايى [قرار داد] و به وسيلۀ ستاره آنان راه مى يابند. و ما اين علم را مى شناسيم و آن را

بيان نمى كنيم (و آن را انكار نمى كنيم يا آن را زشت نمى شماريم).

هارون به امام گفت: اى موسى تو را به خدا سوگند مى دهم كه اين را نزد نادانان و عوام مردم آشكار نكنيد تا بر تو عيب نگيرند و از آگاه كردن عوام به اين علم بخل بورز و اين علم را پوشيده و پنهان نگاه دار و به حرم جدّت باز گرد يا مردم را به حرم جدّت ارجاع ده.

آن گاه هارون به امام عليه السلام گفت: «مسالۀ ديگرى باقى مانده است. تو را به خدا سوگند مرا از آن آگاه گردان!

امام عليه السلام فرمود: بپرس!

هارون گفت: «به مرقد و منبر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و به حق خويشاوندى ات با آن حضرت، تو را سوگند مى دهم كه به من بگويى تو پيش از من مى ميرى يا من پيش از تو مى ميرم؛ زيرا تو اين مطلب را از راه علم نجوم مى دانى.

امام موسى بن جعفر عليه السلام فرمود: به من امان بده تا به تو خبر دهم.

هارون گفت: تو در امانى!

امام عليه السلام فرمود: من پيش از تو مى ميرم و به من دروغ گفته نشد و من نيز دروغ نمى گويم و وفات من نزديك است.»

890- 32105- (13) ابوالفتح كراجكى در كتاب معدن الجواهر از امير مؤمنان عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «علوم چهار دسته اند: علم فقه، براى دين شناسى و علم پزشكى، براى جسم انسان و علم نحو، براى زبان و علم نجوم، براى شناخت زمان ها.»

891- 32106- (14) وليد بن جميع مى گويد: «مردى از وى دربارۀ محاسبات نجوم سؤال كرد. او در پاسخ به آن مرد به اضطراب و تكاپو افتاد

[و به خوبى از عهدۀ پاسخ به آن برنيامد]. عكرمه [با مشاهدۀ اين صحنه] گفت: از ابن عباس شنيدم كه مى گفت: دوست دارم دانشى را فراگيرم كه ديگران از فراگرفتن آن ناتوان هستند.»

892- 32107- (15) عبدالرحمان بن سيابه مى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: فدايت گردم! مردم مى گويند نگريستن در نجوم حلال نيست ولى علم نجوم براى من جالب و خوشآيند است. پس اگر به دينم زيان مى رساند، من به چيزى كه به دينم آسيب مى رساند، نياز ندارم. و اگر به دينم زيان نمى رساند، پس به خدا سوگند من عاشق علم نجوم و عاشق نگريستن در آن هستم!

امام عليه السلام فرمود: آن گونه كه مى گويند، نيست؛ به دينت آسيب نمى رساند!

آن گاه امام عليه السلام ادامه داد: قطعاً شما در چيزى مى نگريد كه زيادش قابل دسترسى نيست و اندكش سودى ندارد. شما بر اساس طالع ماه، محاسبه مى كنيد.

آن گاه امام عليه السلام فرمود: آيا مى دانى ميان مشترى و زهره چند دقيقه است؟

گفتم: به خدا سوگند!

امام عليه السلام فرمود: آيا مى دانى ميان زهره و ماه چند دقيقه است؟

گفتم: نه!

امام عليه السلام فرمود: آيا مى دانى ميان خورشيد و سنبله چند دقيقه است؟

گفتم: نه، به خدا سوگند! هرگز اين مطلب را از منجمان نشنيده ام!

امام عليه السلام پرسيد: آيا مى دانى ميان سنبله و لوح محفوظ چند دقيقه است؟

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 471

گفتم: نه، به خدا سوگند! هرگز اين مطلب را از منجمى نشنيده ام!

امام عليه السلام فرمود: ميان هر يك از اين دو تا همسايه اش، شصت يا هفتاد دقيقه است.»

ترديد ميان شصت يا هفتاد، از عبدالرحمان است.

آن گاه امام عليه السلام فرمود: «اى عبدالرحمان، اين حسابى است كه هر

گاه كسى محاسبه كند و بر آن آگاه شود، نى وسط نيستان و تعداد نى هايى را كه سمت راست و سمت چپ و پشت و مقابل آن قرار دارد، مى شناسد، به طورى كه هيچ يك از نى هاى آن نيستان بر او پوشيده نمى ماند.»

893- 32108- (16) در كتاب الاستخارات على بن موسى بن طاووس، در دعاى استخاره اى كه امام صادق عليه السلام با آن دعا مى كرد، آمده است:

«... خدايا، تو گروه هايى را به گونه اى آفريدى كه به بخت و اقبال ستارگان در وقت حركت و سكون آن ها پناه مى برند و مرا به گونه اى آفريدى كه از پناه بردن به بخت و اقبال ستارگان و طلب خيرخواهى از آنان بيزارى جويم و تنها به تو پناه ببرم و يقين كنم كه تو از موقعيت ستارگان احدى را بر غيب خود آگاه نكردى و راه دستيابى به كارهاى ستارگان را براى كسى هموار نكردى و تو مى توانى ستارگان را در مدارهاى شان از حالت سعد فراگيرى و خاص به حالت نحس منتقل كنى و از حالت نحس فراگيرِ زيان آور به موقعيت سعد منتقل نمايى؛ زيرا قطعاً تو آنچه بخواهى محو و اثبات مى كنى و ام الكتاب نزد توست. كسى را كه به آفريده اى همانند خود اعتماد كرد و در رسيدن به خير تنها به خويش تكيه نمود، خوشبخت نكردى و كسى را كه بر آفريننده اى همچون تو تكيه نمود، بدبخت ننمودى. معبودى جز تو نيست، يكتايى و شريكى برايت نيست ....»

894- 32109- (17) در كتاب العوالى آمده است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

«هر كس بخشى از علم نجوم را فراگيرد، شعبه اى از افسونگرى

را برگزيده است و هرچه بر علم نجومش بيفزايد بر ساحرى اش افزوده است.»

895- 32110- (18) در كتاب المعتبر آمده است:

«اعتماد بر سخن منجم جايز نيست؛ به دليل آن كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

هر كس كاهن يا منجمى را راستگو انگارد، وى به آنچه بر محمد صلى الله عليه و آله فروفرستاده شده، كفر ورزيده است.»

896- 32111- (19) ناصح بن ابى الحصين از امام صادق عليه السلام روايت مى كند، كه: «از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دربارۀ زمان قيامت سؤال شد، وى فرمود:

هنگام باور كردن نجوم و دروغ انگاشتن قضا و قدر [قيامت بر پا مى شود].»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 473

897- 32112- (20) حسن بن عمر از پدرش از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه در تفسير اين سخن خداوند: در روز شوم پياپى فرمود:

«ماه به وسيلۀ زحل، شوم و نامبارك است.»

898- 32113- (21) در حديث نهى هاى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آمده است:

«و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از رفتن نزد منجم و غيب گو نهى كرد و فرمود: هركس نزد وى رود و او را راستگو انگارد، قطعاً از آنچه خداوند بر محمد صلى الله عليه و آله فروفرستاده، بيزارى نموده است.»

899- 32114- (22) عبدالملك بن اعين مى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: من گرفتار علم نجوم شده ام، هر گاه انجام كارى را قصد مى كنم و به بخت و اقبال نگاه مى كنم، اگر آن شرّ بود مى نشينم و به دنبال آن كار نمى روم و هر گاه طالع را خير ديدم به دنبال آن مى روم. امام عليه السلام فرمود:

آيا

چنين كارى مى كنى؟

گفتم: آرى!

امام عليه السلام فرمود: كتاب هايت را بسوزان.»

900- 32115- (23) محمد بن قيس از امام باقر عليه السلام روايت مى كند، كه امير مؤمنان عليه السلام مى فرمود: «به سخن منجم و پيشگو و قيافه شناس و دزد، ترتيب اثر نمى دهم و شهادت فاسق را جز عليه خودش نمى پذيرم.»

901- 32116- (24) در كتاب احتجاج آمده است كه شخص زنديقى از امام صادق عليه السلام پرسيد: «چگونه خلق، خداى ناديده را مى پرستند ... تا رسيد به اين پرسش: اى حكيم! دربارۀ كسانى كه مى پندارند تدبير اين جهان در اختيار ستارگان هفتگانه است، چه مى فرماييد؟

امام عليه السلام فرمود: نياز به دليل دارند تا اثبات كنند اين جهان بزرگ و جهان كوچك نتيجۀ تدبير ستارگان شناور در فلك است كه به دنبال فلك مى چرخند، بدون سستى كردن خود را به رنج و زحمت مى اندازند و بدون توقف گردش مى كنند.

آن گاه امام عليه السلام فرمود: بى گمان براى هر ستاره اى تدبير كننده و موكلّى است. پس ستارگان بسان بردگان، امر و نهى مى شوند. اگر آن ها قديم و ازلى بودند، از حالتى به حالت ديگر دگرگون نمى شدند ...

مرد زنديق در ادامه پرسيد: دربارۀ علم نجوم چه مى گويى؟

امام عليه السلام فرمود: آن، دانش كم سود و پرزيانى است؛ زيرا به وسيلۀ آن تقديرى برطرف و از حادثۀ زيانبارى جلوگيرى نمى شود. اگر منجم از بلايى خبر دهد، پرهيز از قضا او را نجات نمى دهد و اگر از خيرى خبر دهد، نمى تواند زمان آن را جلو اندازد و اگر حادثۀ ناگوارى برايش پيش آمد كند، قدرت بر طرف كردن آن را ندارد. منجم با اين پندار كه قضاى الهى را از خلق وى باز مى گرداند،

با علم خدا مبارزه مى كند ...»

902- 32117- (25) مفضل بن عمر مى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ اين سخن خداوند سؤال كردم: و [به ياد آر] هنگامى كه ابراهيم را پروردگارش به كلماتى آزمود، مقصود از اين كلمات چيست؟ ...

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 475

امام عليه السلام فرمود: ... برخى از كلمات آن است كه بيان كرديم و يقين يكى از آن هاست به دليل سخن خداوند عز و جل: و آن گونه ملكوت [فرمانروايى و نظم] آسمان ها و زمين را به ابراهيم نشان داديم تا از يقين كنندگان باشد.

و از آن كلمات، معرفت و شناخت به قديم بودن آفريدگارش و يگانه دانستن وى و منزه نمودن خدا از تشبيه است؛ به طورى كه به ستارگان و ماه و خورشيد نگريست و به وسيلۀ غروب كردن هر كدام بر حدوث آن و به وسيلۀ حادث بودنش بر پديدآورنده اش استدلال كرد. سپس خداوند به ابراهيم آموخت كه داورى بر اساس نجوم اشتباه است؛ آنجا كه فرمود: يك نگاه به ستارگان افكند، آن گاه گفت: من بيمارم!

همانا خداوند استدلال به نجوم را به يك نگاه مقيد كرد؛ زيرا يك نگاه، موجب اشتباه نيست مگر پس از دومين نگاه به دليل سخن پيامبر صلى الله عليه و آله كه به على عليه السلام فرمود:

اى على! نخستين نگاه به سود تو و دومين نگاه به زيان تو- نه به سودت- است ....»

903- 32118- (26) محمد بن بسام از امام صادق عليه السلام روايت مى كند، كه فرمود:

«گروهى مى گويند نجوم از رؤيا صحيح تر است. نجوم هنگامى صحيح بود كه براى يوشع بن نون و امير مؤمنان عليه السلام خورشيد بازگردانده

نشده بود. پس آن هنگام كه خداوند براى اين دو خورشيد را بازگرداند، دانشمندان نجوم در آن گمراه شدند، برخى به واقع مى رسند و برخى به خطا مى روند.»

904- 32119- (27) يعقوب بن شعيب مى گويد: «تفسير اين آيه را از امام صادق عليه السلام پرسيدم: و بيشتر آنان به خدا ايمان نمى آورند، مگر در حالى كه شرك مى ورزند.

امام عليه السلام فرمود: آنان مى گفتند: به خاطر غروب فلان ستاره و طلوع فلان ستاره بر ما باران مى بارد و برخى از آنان نزد كاهنان مى رفتند و آن ها را در گفتارشان تصديق مى كردند.»

905- 32120- (28) عبدالرحمان سلمى مى گويد: «على- كه درود خدا بر او باد- در عيد قربان براى ما اين گونه تلاوت كرد: هرگاه باران بر شما مى بارد، با تكذيب كردن [خداوند] از وى سپاسگزارى مى كنيد.

و پس از آن كه [از ميان مردم] رفت، فرمود: قطعاً مى دانم كه برخى از آنان مى گويند: چرا اين را تلاوت كرد؟ به اين دليل آن را خواندم كه از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شنيدم اين گونه مى خواند: همانا هر گاه باران بر آنان مى باريد، مى گفتند: به خاطر غروب فلان ستاره و طلوع فلان ستاره بر ما باران فرستاد، پس خداوند نازل كرد: هرگاه باران بر شما مى بارد با تكذيب كردن [خداوند] از آن سپاسگزارى مى كنيد.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 477

906- 32121- (29) قطب راوندى در كتاب خرائج گزارش كرده كه: «در نبرد تبوك مسلمانان به تشنگى و بى آبى گرفتار شدند و به پيامبر اكرم عليه السلام گفتند: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله! اى كاش خدا را مى خواندى تا ما را سيراب كند!

پيامبر صلى الله عليه

و آله فرمود: اگر در پيشگاه خدا دعا كنم، قطعاً شما را سيراب مى كند!

گفتند: اى رسول خدا! براى ما در پيشگاه خدا دعا كن تا ما را سيراب كند.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دعا كرد، پس [باران شروع به باريدن گرفت] و آب گودال ها و دره ها به جريان افتاد. در آن هنگام گروهى كه بر لب دره بودند، گفتند: به خاطر ستاره «ذراع» و فلان ستاره بر ما باران باريد.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: آيا نمى نگريد؟

خالد گفت: آيا گردن هايشان را بزنم؟

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: نه، آن ها اين گونه سخن مى گويند ولى مى دانند كه خداوند آن را فروفرستاد!»

907- 32122- (30) زيد بن خالد جهنى مى گويد: «پس از آن بارش شبانه در حديبيه، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نماز صبح را براى ما برگزار كرد و آن گاه كه مردم رفتند، فرمود: آيا مى دانيد پروردگارتان چه گفت؟

گفتند: خدا و پيامبرش آگاه تر است!

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: پروردگارتان مى گويد: برخى از بندگانم به من ايمان دارند و به ستارگان كافر هستند و [برخى ديگر] به من كافرند و به ستارگان ايمان دارند. پس هر كس بگويد: باريدن باران بر ما به خاطر بخشش و رحمت خداست، وى به من ايمان دارد و به ستارگان كافر است و هر كس بگويد: بارش بر ما به خاطر فلان ستاره و فلان ستاره است، وى به من كافر است و به ستارگان ايمان دارد.»

مرحوم شهيد اول مى فرمايد: «اين حديث بر اعتقاد به موثر بودن ستارگان حمل مى شود. و «نوء» به معناى غروب ستاره اى در مغرب و طلوع رقيب

آن در مشرق است.»

908- 32123- (31) عبدالله بن عوف بن احمر مى گويد:

«هنگامى كه امير مؤمنان عليه السلام تصميم به رفتن به نهروان گرفت، منجمى نزد آن حضرت آمد و گفت: اى امير مؤمنان عليه السلام در اين ساعت حركت نكن و سه ساعت از روز گذشته حركت كن!

امير مؤمنان عليه السلام پرسيد: دليل آن چيست؟

منجم گفت: براى اين كه اگر در اين ساعت حركت كنى به تو و يارانت آزار و آسيب فراوان خواهد رسيد و اگر در آن ساعتى كه من به تو دستور مى دهم حركت كنى، پيروزمند و غالب مى گردى و به آنچه مى خواهى، دست مى يابى!

امير مؤمنان عليه السلام به وى فرمود: آيا مى دانى در شكم اين حيوان چيست؟ آيا مذكر است يا مؤنث؟

منجم گفت: اگر محاسبه كنم، مى دانم!

امير مؤمنان عليه السلام فرمود: «هر كس در اين گفتار تو را راستگو پندارد، اين سخن قرآن را تكذيب كرده است:

تو را قطعاً علم به قيامت نزد خداست و باران فرو مى فرستد و به آنچه در رحم هاست، آگاه است و هيچ كس نمى داند فردا چه چيز به دست مى آورد و هيچ كس نمى داند در چه سرزمينى مى ميرد، به يقين خداوند داناى آگاه است.

محمد صلى الله عليه و آله اين گونه نبود كه آنچه را تو ادعا مى كنى، اداعا كند. آيا مى پندارى، تو به ساعتى رهنمون مى شوى كه هر كس در آن حركت كند، بدى از وى دور مى شود و به ساعتى راهنمايى مى كنى كه هر كس در آن حركت كند، آزار و اذيت وى را فرامى گيرد؟ هر كس تو را راستگو پندارد، با سخن تو خود را

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 479

از كمك خواستن از خدا

در آن جهت بى نياز احساس مى كند و در برطرف كردن حوادث ناخوشآيند از خود، نيازمند روى آوردن به تو مى گردد. و براى وى شايسته است كه تو را ستايش گويد، نه پروردگارش را. پس هر كس در اين مطلب به تو ايمان آورد، قطعاً براى خدا همتا و مخالفى قرار داده است.

آن گاه امام عليه السلام گفت: خدايا، شوم و نحوستى نيست مگر آنچه از جانب توست و زيانى نيست مگر زيان تو و خيرى نيست مگر خير تو و معبودى غير تو نيست.

آن گاه امام عليه السلام به منجم رو كرد و گفت: بلكه ما تو را تكذيب مى كنيم و با تو مخالفت مى كنيم و در همان ساعتى كه نهى كردى، حركت مى كنيم.»

909- 32124- (32) در نهج البلاغه آمده است: «هنگامى كه امير مؤمنان عليه السلام تصميم گرفت براى نبرد با خوارج حركت كند، يكى از يارانش به وى گفت: اى امير مؤمنان عليه السلام! از راه علم نجوم به دست آورده ام كه اگر در اين ساعت حركت كنى، به مقصودت دست نخواهى يافت.

امام عليه السلام فرمود: آيا مى پندارى به ساعتى رهنمون مى شوى، كه هر كس در آن حركت كند، بدى از او بازداشته مى شود و از زمانى مى ترسانى كه هر كس در آن حركت كند، زيان او را فرا مى گيرد؟ پس هر كس در اين سخن تو را راستگو انگارد، قرآن را تكذيب كرده است و در رسيدن به محبوب و دورى از حوادث ناخوشآيندش از يارى خواستن از خدا خود را بى نياز احساس مى كند و براى عمل كننده به دستور تو شايسته است تو را ستايش كند، نه پروردگارش را؛ زيرا تو به

گمان خود، او را به زمانى رهنمون شده اى كه در آن به سودش رسيده و از زيان و آسيب در امان مانده است.

آن گاه امام عليه السلام رو به سوى مردم نمود و فرمود: اى مردم! از فراگيرى نجوم بپرهيزيد مگر آنچه را كه با آن در خشكى و دريا راه مى يابيد؛ زيرا نجوم به كهانت و غيب گويى فرا مى خواند و منجم همانند كاهن و كاهن همانند افسونگر و جادوگر بسان كافر و كافر در آتش است. با نام خدا حركت كنيد.»

910- 32125- (33) ابوبصير مى گويد: «شخصى را ديدم كه از امام صادق عليه السلام دربارۀ نجوم مى پرسيد. پس وقتى از نزد امام عليه السلام خارج شد به وى گفتم: آيا علم نجوم اصل و ريشه دارد؟

امام عليه السلام فرمود: آرى!

گفتم: درباره آن براى من سخن بفرماييد!

امام عليه السلام فرمود: دربارۀ [ساعات] سعد براى تو سخن مى گويم و دربارۀ نحوست سخنى نمى گويم.

همانا خداوند- كه نامش باشكوه است- نماز صبح را در نخستين ساعت [روز] واجب كرد، پس آن واجب است و [زمان] سعد است و نماز ظهر را در هفتمين ساعت روز قرار داد و آن واجب است و آن [زمان] سعد است و نماز عصر را در نهمين ساعت روز قرار داد و آن واجب است و آن [زمان] سعد است و نماز مغرب را در نخستين ساعت شب قرار داد و آن واجب است و آن [زمان] سعد است و نماز عشا را سه ساعت از شب قرار داد و آن واجب است و آن [زمان] سعد است.»

در روايت محمد بن على اين سخن گذشت: «پس از پايان نماز استخاره [خيرخواهى از

خدا] مى گويى: خدايا، به تحقيق تو اقوامى را آفريدى كه به بخت و اقبال ستارگان در زمان حركت و سكون و تصرف و بسته شدن و گشوده شدن آن ها پناه مى برند و مرا آن گونه آفريدى كه از پناه بردن

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 481

و خيرخواهى از آن ها بيزارى جويم و به سوى تو روى آورم. و يقين كنم كه تو هيچ كس را بر غيب خود آگاه نكرده اى ...»

«1» در حديث ابوخالد اين سخن گذشت: «گناهانى كه هوا را تاريك مى كند، جادوگرى و كهانت [/ غيب گويى] و اعتقاد به [علم] نجوم و تكذيب به قضا و قدر و عاق والدين است.» «2»

و در حديث قاسم بن عبدالرحمان گذشت كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از نگريستن در علم نجوم نهى كرد.» «3»

و در حديث نصر بن قابوس اين سخن گذشت: «منجم، ملعون است و كاهن [/ غيب گو] ملعون است.»

و نيز گذشت: «منجم مانند كاهن و كاهن [/ غيب گو] بسان ساحر و ساحر همانند كافر و كافر در آتش است.» «4»

و باب آينده را نيز بنگر.

باب 28 حرمت جادو، آموزش و اجرت آن و به كارگيرى آن در عقد و بازكردن گره ها

خداوند متعال مى فرمايد:

سليمان كافر نشد بلكه شيطان ها كافر شدند؛ به مردم افسونگرى آموزش مى دادند ... «5».

موسى گفت: هر گاه حقّ نزدتان مى آيد، آيا دربارۀ آن مى گوييد: آيا اين جادوست؟ و افسونگران رستگار نمى شوند «6».

آنچه در دست راست دارى بينداز، ساخته ها يشان را مى بلعد، بى گمان آنچه مى سازند نيرنگ جادوگر است و جادوگر هر كجا آيد، رستگار نمى شود.

جادوگران به سجده انداخته شدند، گفتند: به پروردگار هارون و موسى ايمان آورديم «7».

911- 32126- (1) عيسى بن شفقى جادوگر بود، مردم نزد وى مى آمدند و او از آنان اجرت

مى گرفت. عيسى روزى نزد امام صادق عليه السلام رفت و گفت:

«فدايت گردم! من مردى هستم كه حرفه ام جادوگرى است. براى اين كار، مزد مى گيرم [و زندگى ام را تأمين مى كنم]. تا اين كه حج بجا آوردم و خداوند زيارت تو را بر من منت نهاد. من از اين كار خود توبه كرده ام. آيا براى من در اين كار راه گريزى هست؟

امام عليه السلام فرمود: آرى، بگشا و نبندد.»

______________________________

(1). باب 1 باب هاى استخاره، حديث 27.

(2). باب 12 باب هاى مبارزه با نفس، حديث 27.

(3). 22/ 216 باب 10 باب هاى كسب هاى روا و ناروا، حديث 18 (31867).

(4). 22/ 241 باب 20 باب هاى كسب هاى روا و ناروا، حديث 6 (31966).

(5). بقره 2/ 102.

(6). يونس 10/ 77.

(7). طه 20/ 70- 69.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 483

در كتاب من لايحضره الفقيه آمده است كه: «عيسى بن شفقى جادوگر بود. مردم به وى مراجعه مى كردند و او از آنان مزد مى گرفت. وى مى گويد: حج بجا آوردم. آن گاه با امام صادق عليه السلام در منى ديدار كردم و به وى گفتم: فدايت گردم! من مردى ....» ادامه حديث، همانند حديث پيشين است.

912- 32127- (2) على بن محمد بن جهم روايت مى كند كه: «مأمون از امام رضا عليه السلام دربارۀ اين كه مردم مى گويند: زهره زنى بوده كه هاروت و ماروت فريفتۀ او شدند و سهيل، مامور اخذ ماليات در يمن بوده است، سؤال كرد. امام رضا عليه السلام در پاسخ وى فرمود:

آنان در اين سخن كه مى گويند آن دو [آن زن و مامور مالياتى] ستاره هستند، دروغ مى گويند بلكه آن دو، به دو حيوان دريايى تبديل شدند و مردم اشتباه كردند و پنداشتند آن

دو، دو ستاره هستند. سنت و روش خداوند اين گونه نيست كه دشمنان خود را به نورهاى روشنگر تبديل نمايد و سپس تا وقتى كه آسمان ها و زمين پايدار است، آن ها را پايدار كند. به يقين انسان هاى مسخ شده بيش از سه روز زنده نمى مانند و توليد نسل نمى كنند. امروز بر روى زمين انسان مسخ شده اى وجود ندارد و حيواناتى همانند بوزينه، خوك، خرس و امثال آن كه مسخ شده ناميده مى شوند، تنها به اين دليل است كه خداوند قومى را- به خاطر انكار توحيد و تكذيب پيامبرانش- مورد خشم و لعنت خويش قرار داد و آنان را به صورت حيواناتى شبيه آن حيوانات مسخ كرد.

و هاروت و ماروت دو فرشته بودند كه به مردم جادوگرى آموزش مى دادند تا از افسون افسونگران خود را حفظ كنند و به اين وسيله نقشه هاى شان را نقش بر آب نمايند. آن دو به احدى افسونگرى آموزش ندادند مگر آن كه به وى مى گفتند: ما وسيلۀ آزمايش هستيم، پس كفر نورز. ولى گروهى با به كارگيرى جادوگرى- كه دستور داشتند خود را از آن حفظ كنند- كافر شدند. و با آنچه آموخته بودند، شروع به جدايى ميان زن و شوهر كردند. خداوند عز و جل مى فرمايد:

آنان به احدى زيان نمى رساندند، مگر با اجازۀ خداوند؛ يعنى با آگاهى خدا.»

913- 32128- (3) زياد و محمد بن سيار از امام حسن عسكرى عليه السلام، از امام هادى عليه السلام، از امام جواد عليه السلام، از امام رضا عليه السلام، از امام كاظم عليه السلام، از امام صادق عليه السلام روايت مى كنند كه: «در تفسير اين سخن خداوند: و از آنچه شيطان ها بر حكومت سليمان [به دروغ] مى بستند،

پيروى كردند؛ ولى سليمان كفر نورزيد.

فرمود: از افسون ها و نيرنگ هايى پيروى كردند كه شيطان هاى كافر به دروغ بر حكومت سليمان بستند. همان كسانى كه مى پندارند سليمان از راه افسونگرى به حكومت رسيد و ما نيز از همان راه كارهاى شگفت انگيز مى كنيم، تا مردم فرمانبردارمان شوند. آن ها گفتند: سليمان كافر و

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 485

جادوگر ماهرى بود و با افسونگرى به آن همه قدرت و فرمانروايى رسيد. پس خداوند سخنان شان را ردّ كرد و فرمود: سليمان كفر نورزيد. و جادوگرى نكرد، همان كارى كه به وى نسبت دادند و بر آن دو فرشته- هاروت و ماروت- در بابل فروفرستاده شده بود.

پس از نوح عليه السلام افسونگران و نيرنگبازان فراوان شدند، از اين رو خداوند دو فرشته را- براى بيان افسون هاى افسونگران و بيان باطل كنندگان آن ها و برهم زدن نقشه هاى آنان- به سوى پيامبر آن زمان فرستاد. آن پيامبر اين ها را از آن دو فرشته آموخت و به دستور خداوند به بندگان خدا آموزش داد. آن گاه به آنان دستور داد به وسيلۀ آنچه آموخته اند به دنبال سحر ديگران روند و آن را باطل كنند و آن ها را از به كارگيرى جادو دربارۀ مردم بازداشت. اين مطلب همانند آن است كه حقيقت سم و پادزهر آن معرفى شود. آن گاه خداوند فرمود:

آن دو فرشته به احدى آموزش ندادند تا اين كه به وى مى گفتند: همانا ما وسيلۀ آزمايش هستيم، پس كافر نشو.

يعنى آن پيامبر به آن دو فرشته دستور داد به صورت دو انسان براى مردم آشكار شوند و آنچه را خداوند به آنان آموزش داده است، به مردم آموزش دهند. آن گاه خداوند فرمود: آن ها به احدى آموزش ندادند

آن جادوگرى و راه باطل كردنش را تا اين كه به فراگيرنده مى گفتند: همانا ما آزمايش هستيم. و امتحان براى بندگان تا در آنچه دربارۀ جادوگرى آموخته اند، از خداوند اطاعت كنند و به وسيلۀ آن نقشه هاى جادوگران را باطل كنند و آنان را جادو نكنند. پس كفر نَوَرز. با به كارگرفتن اين جادو و آسيب رساندن با آن و فراخواندن مردم به اين باور كه تو به وسيلۀ آن زنده مى كنى و مى ميرانى و كارهايى انجام مى دهد كه جز خداوند كسى قدرت بر آن ندارد؛ زيرا همۀ اين ها كفر است.

خداوند مى فرمايد: آن گاه آنان آموختند؛ يعنى جويندگان سحر از آن دو فرشته آموختند. يعنى نيرنگ هايى كه شيطان ها به دروغ بر حكومت سليمان بسته بودند و از آنچه بر آن دو فرشته در بابل- هاروت و ماروت- فرستاده شده بود، آنان از اين دو نوع چيزهايى آموختند كه ميان زن و شوهر جدايى افكند. اين چيزى است كه براى زيان رساندن به مردم آموخته شد.

آنان به كارگرفتن انواع حيله ها و ابزارهاى جادوگرى و به اشتباه انداختن را آموختند. همانا چيزى در محلى دفن مى شد و فلان كار انجام مى شد تا زن محبوب مرد و مرد محبوب زن گردد و به جدايى ميان آن ها انجامد. آن گاه خداوند فرمود: و آنان به وسيلۀ آن به احدى آسيب نمى رساندند مگر با اجازۀ خدا.

يعنى افسون آموختگان به احدى زيان نمى رساندند مگر با اجازۀ خدا. يعنى با عدم ايجاد مانع ميان او و كارش؛ زيرا اگر خدا مى خواست، با اجبار و غلبه مانع آنان مى گرديد.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 487

سپس فرمود: و آنچه را به زيان شان بود و سودى براى شان نداشت، مى آموختند؛ زيرا وقتى

كه آنان براى افسونگرى و آسيب رسانى جادو را بياموزند، قطعاً چيزى را آموخته اند كه به دين شان زيان مى رساند و سودى به دين شان ندارد بلكه به اين وسيله از دين خدا جدا مى شوند. و قطعاً آن فراگيرندگان مى دانستند كه هر كس به بهاى دين خود اين را خريدارى كند و با آموزش آن از دينش جدا شود، در آخرت بهره و نصيبى براى وى نخواهد بود. يعنى بهره و نصيبى در پاداش بهشت [نخواهد داشت].

آن گاه فرمود چه بد است آن بهايى كه خودشان را به آن فروختند! و خود را در گروِ عذاب قرار دادند، اگر مى دانستند كه آخرت شان را فروختند و بهره و نصيب شان از بهشت را رها كرده اند؛ زيرا فراگيرندگان اين جادوگرى كسانى هستند كه به پيامبر و خدا و زنده شدن مردگان و جمع شدن آنان اعتقاد و باور ندارند. از اين رو فرمود: و به تحقيق مى دانستند كه هر كس آن را خريدارى كند، در آخرت بهره و نصيبى ندارد؛ زيرا آنان معتقد بودند. كه آخرتى وجود ندارد و بر اساس اعتقاد آنان كه آخرتى وجود ندارد، نصيبى براى آنان پس از دنيا نخواهد بود و اگر پس از دنيا آخرتى باشد، آنان به دليل كفر ورزيدن به آن، بهره اى از آن نخواهند داشت.

سپس خداوند فرمود: و قطعاً چه بد است بهايى كه خود را به آن فروختند! [خود را] به عذاب [فروختند]؛ زيرا آخرت را به دنيا فروختند و خود را در گرو عذاب هميشگى قرار دادند، اگر مى دانستند كه خود را به عذاب فروخته اند ولى به دليل كفرورزى اين را نمى دانند. پس وقتى كه انديشيدن و تفكر در حجت ها و براهين

الهى را رها كردند و آگاهى به دست نياوردند، خداوند به خاطر اعتقادات باطل و انكار نمودن حق، آنان را عذاب كرد.

زياد و محمد بن سيار- گزارشگران اين حديث- مى گويند: به امام حسن عسكرى عليه السلام گفتيم: گروهى نزد ما مى پندارند هاروت و ماروت دو فرشته بودند كه وقتى گناهان انسان ها زياد گرديد، خداوند هاروت و ماروت را از ميان فرشتگان برگزيد و با فرشتۀ ديگرى به دنيا فرستاد، ولى آن دو فريفتۀ زهره شدند و تصميم به زناى با او را گرفتند و [همچنين] به شراب خوارى و آدم كشى آلوده گرديدند. و خداوند آن ها را در بابل عذاب كرد و جادوگران از آن ها جادوگرى آموختند. و خداوند آن زن را به صورت ستارۀ زهره مسخ كرد.

امام عليه السلام فرمود: پناه مى برم به خدا از اين سخنان! همانا فرشتگان خدا- با لطف و عنايت او- معصوم و محفوظ از كفر و زشتى ها هستند. خداوند تعالى مى فرمايد: پس آنان از دستورهاى خدا سرپيچى نمى كنند و هر فرمانى به آن ها داده شود، انجام مى دهند.»

914- 32129- (4) ابوبصير از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«هنگامى كه سليمان وفات كرد، ابليس جادوگرى را اختراع كرد. سپس آن را در نامه اى نوشت، آن را مهر كرد و پشت آن نوشت: اين چيزى است كه آصف بن برخيا براى فرمانروا- سليمان بن داود عليه السلام- از گنجينه هاى دانش اختراع كرد. هر كس فلان و فلان مى خواهد، پس اين چنين و آن چنان بگويد.

آن گاه آن را در زير تخت دفن و سپس آن را براى مردم آشكار كرد. كافران گفتند: سليمان تنها به وسيلۀ اين بر ما پيروز شد.» و

مؤمنان گفتند: او بنده و پيامبر خدا بود. آن گاه خداوند در قرآن فرمود: از آنچه شيطان ها بر فرمانروايى سليمان به دروغ بستند، پيروى كردند. يعنى افسونگرى.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 489

915- 32130- (5) در كتاب دعائم الاسلام آمده است كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از تميمه ها و تول نهى كرد. تميمه، آن نوشته ها و، مهره ها و چيزهاى ديگرى است كه به خود مى آويزند و تول، آن چيزهايى است كه زنان خود را به وسيلۀ آن ها محبوب شوهران شان مى نمايند؛ مانند كهانت و شبيه به آن و پيامبر از افسونگرى [نيز] نهى كرد.»

916- 32131- (6) ابوالبخترى از امام صادق عليه السلام از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه امير مؤمنان عليه السلام فرمود: «هر كس چيزى از افسونگرى بياموزد- كم باشد يا زياد- قطعاً كافر شده است و آن آخرين عهد و پيمانش با خداوند خواهد بود و حدّ او كشته شدن است مگر آن كه توبه نمايد.»

917- 32132- (7) سكونى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

«جادوگر مسلمان كشته مى شود و جادوگر كافر كشته نمى شود!

گفته شد: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله! چرا جادوگر كافر كشته نمى شود؟

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: براى اين كه كفر بزرگ تر از جادوگرى است و براى اين كه جادوگرى و شرك همراه يكديگرند.»

اين حديث با سندهاى گوناگون گزارش شده است و در كتاب جعفريات جملۀ پايانى حديث به اين صورت آمده است: «براى اين كه شرك و جادوگرى دو پرنده همراه هستند.»

918- 32133- (8) در كتاب دعائم الاسلام حديث پيشين را

على عليه السلام از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت كرده است و پس از پايان سخن پيامبر صلى الله عليه و آله، على عليه السلام مى فرمايد:

«به همين دليل، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ابن عاصم يهودى را كه او را افسون كرد، نكشت. و على عليه السلام فرمود: پس هنگامى كه دو مرد عادل به زيان يكى از مسلمانان گواهى دهند كه او جادو كرده است، وى كشته مى شود؛ زيرا او كافر شده است. جادوگرى كفر است و به تحقيق خداوند در كتاب خود آن را بيان كرده است و فرمود:

و از آنچه شيطان ها به دروغ بر فرمانروايى سليمان بستند، پيروى كردند و سليمان كافر نشد، بلكه شيطان ها كافر شدند. آن ها جادوگرى و آنچه بر دو فرشته در بابل- هاروت و ماروت- نازل گرديد، به مردم آموزش مى دادند. آن دو فرشته به احدى آموزش نمى دادند تا اين كه مى گفتند: همانا ما آزمايش هستيم، پس كفر نورز ....

پس خداوند- كه يادش باشكوه است- خبر داد كه جادوگرى كفر است. پس هر كس جادوگرى كند، كافر شده است. بنابراين جادوگرِ مسلمان كشته مى شود، چون كافر شده است و جادوگر مشرك كشته نمى شود؛ زيرا هنوز به آنچه از پيامبر صلى الله عليه و آله رسيده، كافر است.

على عليه السلام- كه درود خدا بر او باد- فرمود: و اين شاهدى از قرآن است.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 491

919- 32134- (9) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام از نياكانش از على عليه السلام روايت شده كه فرمود: «لبيد بن اعصم و ام عبدالله يهودى، پيامبر اكرم عليه السلام را جادو كردند. آن ها

نخ هاى سرخ و زرد را يازده گرده زدند و آن ها را در غلاف شكوفۀ خرما قرار دادند. سپس آن را در چاهى قرار دادند. آن گاه آن را در پله هاى چاهى در مدينه گذاشتند. با اين كار آن ها، قدرت بر شنيدن، ديدن، درك كردن، سخن گفتن، خوردن و نوشيدن از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله گرفته شد. پس جبرئيل تعويذاتى بر پيامبر صلى الله عليه و آله فرود آورد و از وى پرسيد:

حالت چطور است؟

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: نمى دانم! من در حالى هستم كه مى بينى!

جبرئيل گفت: لبيد بن اعصم و ام عبدالله يهودى تو را افسون كرده اند. و پيامبر صلى الله عليه و آله را از محل جادوى آنان باخبر كرد. آن گاه جبرئيل براى پيامبر خواند:

به نام خداوند بخشندۀ مهربان: بگو به پروردگار سپيده دم پناه مى برم. پس پيامبر صلى الله عليه و آله آن را خواند و يك گره گشوده شد. سپس بار ديگر خواند و گره ديگرى گشوده شد، تا اين كه يازده مرتبۀ آن را تلاوت كرد و يازده گره گشوده شد و پيامبر صلى الله عليه و آله نشست. آن گاه جبرئيل ماجرا را براى وى بازگو كرد.

على عليه السلام مى گويد: پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به من فرمود: برو و جادو را براى من بياور! من رفتم و آن را نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آوردم. سپس لبيد و ام عبدالله را فراخواند و فرمود: از اين كار چه انگيزه اى داشتيد؟ و به لبيد گفت: خداوند تو را سالم از اين دنيا بيرون نبرد.

لبيد مرد توانگرى بود و اموال بسيارى داشت. روزى كودكى كه در

گوشش گوشواره داشت، از كنار او گذشت. لبيد گوشوارۀ او را گرفت و گوش آن كودك پاره شد. به همين دليل لبيد را گرفتند و دستش را قطع كردند. براى مداواى دست لبيد آن را داغ نهادند و او بر اثر آن وفات كرد.»

در تفسير فرات اين حديث آمده است؛ با اين تفاوت كه اين جمله در آن اين گونه گزارش شده است: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله سه روز را در حالى سپرى كرد كه نمى خورد، نمى آشاميد، نمى شنويد و نمى ديد و با زنان آميزش نداشت. پس جبرئيل بر وى نازل شد ....»

920- 32135- (10) در كتاب طب الائمه نوشتۀ فرزندان بسطام، گزارش شده كه: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ سورۀ «قل اعوذ برب الفلق» و «قل اعوذ برب الناس» سؤال شد كه: آيا آن ها از قرآن است؟ امام صادق عليه السلام در پاسخ فرمود:

«آن دو از قرآن است ... [تا آنجا كه فرمود] و آيا معناى اين دو سوره و شأن نزول آن ها را مى دانى؟ لبيد بن عاصم (اعصم) يهودى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را جادو كرد!

ابوبصير به امام عليه السلام گفت: آن جادو چه بود و با آن چه كرد؟

امام فرمود: آرى! پيامبر صلى الله عليه و آله مى پنداشت نزديكى مى كند، در حالى كه چنين نمى كرد. مى خواست به سوى در برود ولى آن را نمى ديد و با دست لمس مى كرد و جادو حق است و جادو جز بر چشم و آلت تناسلى مسلط نمى شود ...»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 493

921- 32136- (11) مفضل بن عمر از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه: «امير

مؤمنان عليه السلام فرمود: همانا جبرئيل نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و گفت: اى محمد!

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: لبيك!

جبرئيل گفت: فلان يهودى تو را افسون كرده است و آن را در چاه بنى فلان قرار داده است ... و ماجرا را بازگو كرد.»

922- 32137- (12) ابوموسى اشعرى روايت كرده كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

«سه گروه داخل بهشت نمى شوند: دائم الخمر، دائم السحر و قطع كنندۀ صلۀ رحم. هر كس در حالى كه دائم الخمر است بميرد، خداوند از نهر غوطه به او مى نوشاند.

گفته شد: نهر غوطه چيست؟

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: آن نهرى است كه از فروج زنان روسپى جريان مى يابد و از بوى خود، اهل دوزخ را مى آزارد.»

923- 32138- (13) عبدالرحمان بن محمد بن حسن تيمى بزاز با واسطه از امام صادق عليه السلام از پدرش از جدش روايت مى كند، كه امير مؤمنان عليه السلام بر فراز منبر كوفه سخنرانى كرد و در ضمن سخنانش فرمود: «به خدا سوگند! من حسابگر و پاداش دهنده مردم- در روز پاداش و تقسيم كنندۀ بهشت و دوزخ هستم.

هيچ كس وارد بهشت و دوزخ نمى گردد مگر بنا بر آنچه من تقسيم نموده ام و به تحقيق، من فاروق اكبر [/ بزرگ ترين جداكنندۀ حق و باطل] هستم و همانا همۀ پيامبران و فرشتگان و ارواح به خاطر آفرينش ما آفريده شده اند و به تحقيق به من نُه چيز عنايت شده كه در آن ها هيچ كس بر من پيشى نگرفته است. فصل خطاب [/ سخن جداكنندۀ حق و باطل] به من آموزش داده شده است و به راه كتاب بينا

شده ام و در ميان ستارگان شناور در فضا وارد شده ام و علم مرگ ها و بلاها و داورى ها به من آموزش داده شده است. به وسيلۀ من دين كامل گرديد و من نعمتى هستم كه خداوند به بندگانش عنايت فرمود. همۀ اين ها منت خداوند بر من است و مراقب بر خلق از ماست و ما قسمت و حجت خدا در ميان بندگان هستيم؛ زيرا خداوند مى فرمايد: از خدايى كه به وسيلۀ او از يكديگر درخواست مى كنيد و از [قطع پيوند با] خويشان پروا كنيد، قطعاً خداوند مراقب شماست.

ما خاندانى هستيم كه خداوند ما را از اين كه فتنه گر يا دروغگو يا جادوگر يا متكبر و خودپسند باشيم، حفظ كرد. هر كس يكى از اين ويژگى ها در وى باشد، از ما نيست و ما نيز از وى نيستيم. ما خاندانى هستيم كه خداوند ما را از هر نجاست و پليدى پاك گردانيد. ما هنگام سخن گفتن راستگو هستيم و هر گاه از ما سؤال شود، آگاه هستيم.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 495

خداوند ده ويژگى به ما عنايت فرمود كه احدى پيش از ما و پس از ما از آن ها بهره مند نيست.

آن ده ويژگى: بردبارى، دانش، عقل، پيامبرى، شجاعت، سخاوت، صبر، عفت و پاكى است.

پس ما كلمۀ تقوى و راه هدايت و مثال برتر و حجت بزرگ و دستگيرۀ محكم و حقى كه خداوند ثابت گردانيده هستيم. بنابراين پس از حق، جز گمراهى چه هست [يا چيزى نيست]؟ پس به كجا روى برمى تابيد؟»

924- 32139- (14) اسماعيل بن مسلم از امام صادق عليه السلام از پدرش از نياكانش روايت مى كند، كه زنى به پيامبر اكرم صلى الله عليه

و آله گفت: «شوهرم با من تند و خشن است و من كارى كردم تا او را با خودم مهربان كنم.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به وى فرمود: اف بر تو! درياها و خاك را تيره و كدر كردى و فرشتگان برگزيده و فرشتگان آسمان ها و زمين تو را لعنت كردند.

آن زن سرش را تراشيد و لباس زبر و خشن پوشيد و روزها به روزه دارى و شب ها به عبادت پرداخت. وقتى اين خبر به پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد، فرمود: از او پذيرفته نيست!»

در كتاب جعفريات اين حديث را از حضرت على عليه السلام از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله گزارش كرده است با اين تفاوت كه به جاى: «درياها و خاك را تيره كردى»، آمده است: «به دينت كفر ورزيدى.»

925- 32140- (15) قطب راوندى در كتاب لبّ اللباب از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «قطعاً در شب قدر، خداوند به تعداد موهاى گوسفندان قبيلۀ بنى كلب و ربيعه و مضر از گناهكاران امت مرا رحمت مى كند و گناهان شان را مى آمرزد مگر هشت گروه: مشرك، كاهن [/ غيب گو]، جادوگر، عاق والدين، رباخوار و انسان دائم الخمر، زناكار و انسان پررو و بى حيايى كه از آنچه مى گويد و آنچه درباره اش گفته مى شود، باكى ندارد.»

926- 32141- (16) روايت شده كه [در روز قيامت] گردنى از آتش بيرون مى آيد و مى گويد: «كجاست كسى كه به خدا دروغ بست؟ كجاست كسى كه با خداوند ضديت و رقابت كرد؟ و كجاست كسى كه خدا را سبك و كوچك شمرد؟

مى گويند: اين سه گروه چه كسانى هستند؟

مى گويد:

جادوگر به خدا دروغ بسته است و تصويرگر با خدا ضديت و رقابت نموده است و رياكار خداوند را كوچك شمرده است.»

927- 32142- (17) در كتاب علل الشرايع آمده است:

«روايت شده كه توبۀ جادوگر اين است كه بگشايد و نبندد.»

________________________________________

بروجرى، آقا حسين طباطبايى - مترجمان: حسينيان قمى، مهدى - صبورى، م، منابع فقه شيعه، 31 جلد، انتشارات فرهنگ سبز، تهران - ايران، اول، 1429 ه ق

منابع فقه شيعه؛ ج 22، ص: 495

928- 32143- (18) حلبى مى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ دعانويسى براى افسون شده سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود: پدرم آن را بى اشكال مى دانست.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 497

929- 32144- (19) در كتاب الاحتجاج در ضمن پرسش هاى زنديق از امام صادق عليه السلام آمده است:

«مرد زنديق گفت: از جادوگرى به من خبر ده كه اصل آن چيست و چگونه جادوگر بر كارهاى شگفت آورى كه گفته مى شود و انجام مى دهد، قدرت دارد؟

امام عليه السلام فرمود: جادوگرى انواع گوناگونى دارد. يك نوع آن همانند علم پزشكى است، همان گونه كه پزشكان براى هر دردى دارويى قرار داده اند به همين گونه جادوگرى براى هر صحتى آفتى و براى هر تندرستى بيمارى و براى هر معنايى حيله اى انديشيده است؛ گونۀ ديگر جادوگرى شتاب و سرعت و نوعى بازى و سبكى است؛ نوع ديگر آن چيزهايى است كه دوستان شيطان ها [جنيان] از آن ها مى گيرند. مرد زنديق پرسيد: شيطان ها [جنيان] از كجا جادوگرى مى دانند؟

امام عليه السلام فرمود: از همان راهى كه پزشكان، علم طب مى دانند. بخشى از آن تجربه است و برخى مهارت و ممارست است.

زنديق گفت: دربارۀ دو فرشته- هاروت و ماروت- و دربارۀ

سخن مردم كه آن ها به مردم جادوگرى آموزش دادند، چه مى گويى؟

امام عليه السلام فرمود: آن دو محل آزمايش وجايگاه فريفتن هستند. تسبيح آنان امروز اين است: اگر انسان فلان كار را انجام دهد، فلان نتيجه را مى گيرد. و اگر فلان چيز را به كارگيرد، فلان طور مى شود و به همين صورت همۀ گونه هاى جادوگرى را ذكر مى كنند، پس آنچه را مى گويند مردم از آن ها مى آموزند. آن گاه آن ها به مردم مى گويند، همانا ما آزمايش هستيم، پس آنچه به زيان شماست و سودى به حال تان ندارد، از ما نياموزيد.

زنديق گفت: آيا جادوگر مى تواند با جادوگرى، شخصى را به شكل سگ يا الاغ يا حيوان ديگرى درآورد؟

امام عليه السلام فرمود: او ناتوان تر و ضعيف تر از آن است كه آفرينش خداوند را تغيير دهد. قطعاً كسى كه تركيب و تصوير و تغييراتى را كه خداوند ايجاد كرده است باطل كند، شريك او در آفرينش خواهد بود. خداوند بسيار بزرگ تر و بلندمرتبه تر از آن خواهد بود كه شريكى داشته باشد. اگر جادوگر توان كارهايى را كه گفتى داشته باشد، پيرى، آفت و بيمارى را از خود دور و از سفيد شدن موهاى سرش جلوگيرى و فقر و تنگدستى را از خانه اش بيرون مى كرد.

و به تحقيق از بزرگ ترين افسونگرى، سخن چينى است كه با آن ميان دوستداران جدايى افكنده و ميان دوستان مخلص و صميمى دشمنى ايجاد و به وسيلۀ آن خون ها ريخته مى شود و خانه ها ويران مى گردد و پرده ها برداشته مى شود و سخن چين، بدترين كسى است كه بر زمين گام برمى دارد.

صحيح ترين سخن دربارۀ جادوگرى اين است كه آن همانند پزشكى است. همانا بر اثر افسون، جادوگر، شخصى از آميزش با زنان

ناتوان مى شود. آن گاه پزشك او را به شيوۀ ديگرى معالجه مى كند و او بهبود مى يابد.»

در حديث سفارش هاى پيامبر صلى الله عليه و آله به على عليه السلام گذشت: «اى على! ده گروه از اين امت به خداى بزرگ كافر شدند: سخن چين و جادوگر ....»

«1» در حديث عبدالعظيم گذشت: «بزرگ ترين گناه كبيره شرك به خدا ... و جادوگرى است؛ زيرا خداوند عز و جل مى فرمايد: و قطعاً دانستند كه هر كس آن را بخرد، در آخرت بهره و نصيبى ندارد.» «2»

______________________________

(1). باب 4 باب هاى فضيلت زكات، حديث 3.

(2). باب 11 باب هاى مبارزه با نفس حديث، 12 و 16.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 499

در حديث العوالى و كنز الفوائد از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در پاسخ به اين پرسش كه: گناهان كبيره كدام است؟ گذشت: «آن ها نُه تاست كه بزرگ ترينشان شرك به خدا و جادوگرى است.»

«1» در حديث ابوهريره از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله گذشت: «از هفت گناه نابود كننده دورى كنيد! گفته شد: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله آن ها كدام است؟ فرمود: شرك به خدا و جادوگرى.» «2»

و در حديث ابوخالد گذشت: «و گناهانى كه هوا را تاريك مى كند، جادوگرى و كهانت [/ غيب گويى] و اعتقاد به نجوم و تكذيب قضا و قدر است.» «3»

و در حديث يونس گذشت: «تصديق كنندۀ جادوگرى، ملعون است! ملعون است!» 4

و در حديث دعائم الاسلام گذشت: «و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از جادوگرى نهى كرد.» «5»

ديگر احاديث آن باب را نيز بنگر؛ زيرا با اين بحث مناسبت دارد.

در حديث ابوسعيد از پيامبر اكرم صلى الله

عليه و آله گذشت: «معتقد به جادوگرى، وارد بهشت نمى شود.» «6»

و در حديث ديگر ابوسعيد از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله گذشت: «چهار گروه داخل بهشت نمى شوند كه يكى از آنها كاهن [/ غيب گو] است.» «7»

احاديث متعددى از باب 10 باب هاى كسب هاى روا و ناروا، دلالت مى كند كه مزد كاهن نامشروع است. «8»

و در حديث نصر گذشت: «و كاهن، ملعون است و جادوگر، ملعون است.» «9»

و در احاديث باب گذشته مطالبى بر اين بحث دلالت مى كند و در روايت نهج البلاغه گذشت:

«منجم، همانند كاهن و كاهن، مانند جادوگر و جادوگر، بسان كافر و كافر، در آتش است.» «10»

و در احاديث باب آيندۀ مطالب مناسب با اين بحث خواهد آمد و در احاديث متعددى از باب 2 باب هاى خوراكى ها، مطالبى بر حرام بودن جادوگرى دلالت مى كند.

و در احاديث باب 12 باب هاى حد محارب و مرتد، مطالبى بر اين بحث دلالت مى كند.

باب 29 حرمت فالگيرى، غيب گويى، تصديق فالگير، غيب گو و ساحر و حكم قيافه شناسى

خداوند متعال مى فرمايد:

پس تذكر ده، تو به لطف پروردگارت كاهن و ديوانه نيستى «11».

و [قرآن] سخن كاهن نيست، چه بسيار اندك متذكر مى شويد «12».

______________________________

(1). باب 11 باب هاى مبارزه با نفس حديث، 16.

(2). باب 11 باب هاى مبارزه با نفس، حديث 23.

(3) 3 و 4. باب 12 باب هاى مبارزه با نفس، حديث 27 و 32.

(5). باب 34 باب هاى فضايل قرآن، حديث 12.

(6). باب 112 باب هاى معاشرت، حديث 19 و 20.

(7). باب 133 باب هاى معاشرت، حديث 11.

(8). 22/ 211.

(9). 22/ 241 باب 20 باب هاى كسب هاى روا و ناروا، حديث 6 (31966).

(10). 22/ 288 باب 27 باب هاى كسب هاى روا و ناروا، حديث 32 (32124).

(11). طور 52/ 29.

(12). حاقة 69/ 42.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 501

و ما

آسمان را جستجو كرديم، پس آن را پر از نگهبانان نيرومند و شهاب ها يافتيم. و همانا در گذشته ما در مكان هايى از آسمان براى شنيدن مى نشستيم، ولى اكنون هر كس گوش فرادهد، شهابى در كمين خود مى يابد «1».

930- 32144- (1) در حديث نهى هاى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آمده است: «و پيامبر صلى الله عليه و آله از رفتن نزد عرّاف [/ منجم و پيشگو] نهى كرد و فرمود:

هر كس نزد وى برود و او را راستگو انگارد، قطعاً از آنچه خداوند بر محمد صلى الله عليه و آله فرستاده، بيزارى جسته است.»

931- 32145- (2) در كتاب دعائم الاسلام از على عليه السلام روايت شده كه فرمود:

«هر كس نزد عرّاف [/ منجم و پيشگو] رود و از او پرسش نمايد و او را در آنچه مى گويد راستگو انگارد، قطعاً به آنچه خداوند بر محمد صلى الله عليه و آله فروفرستاده، كافر گرديده است.

و آن حضرت پيوسته مى فرمود: همانا بسيارى از رقيه ها [/ نوشته هاى شفابخش] و آويختن مهره ها و چيزهاى ديگر، شعبه اى از شرك است.»

932- 32146- (3) هيثم بن واقد مى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: در جزيره نزد ما مردى است كه گاهى دربارۀ چيزهاى دزدى شده و مانند آن از وى سؤال مى شود. آيا ما نيز از او سؤال كنيم؟

امام عليه السلام گفت: پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: هر كس نزد جادوگر يا كاهن [/ غيب گو] يا بسيار دروغگو رود، آن گاه او را در آنچه مى گويد راستگو انگارد، قطعاً به تمام كتاب هايى كه خداوند فرو فرستاده، كافر شده است.»

933- 32147- (4) قطب راوندى در كتاب

لبّ اللباب از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت كرده كه فرمود: «هر كس كاهنى [/ غيب گويى] را راستگو انگارد، قطعاً به آنچه بر محمد صلى الله عليه و آله نازل گرديده، كافر شده است.»

934- 32148- (5) ابوبصير از امام صادق عليه السلام روايت مى كند، كه فرمود:

«هر كس غيب گويى كند يا برايش غيب گويى شود، به تحقيق از آيين محمد صلى الله عليه و آله بيزارى جسته است.

ابوبصير گفت: قيافه شناسى چطور؟

امام عليه السلام فرمود: دوست ندارم نزد آنان روى! و بيشتر گفته هاى آنان نزديك به كهانت است.

و فرمود: قيافه شناسى، ته مانده اى از پيامبرى است كه به ميان مردم راه يافته است.»

935- 32149- (6) ابوسعيد از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود:

«هيچ عاق پدر و مادر، بسيار منت گزار، ديوث و كاهنى وارد بهشت نمى شود و هر كس نزد كاهنى رود و او را در سخنانش راستگو انگارد، به تحقيق از آنچه خداوند بر محمد صلى الله عليه و آله فرستاده، بيزارى جسته است ...»

936- 32150- (7) ابن مسكان و حديد با واسطه از امير مؤمنان عليه السلام روايت مى كنند كه فرمود: «همانا خداوند به پيامبرى- در زمان پيامبرى اش- وحى فرستاد: قوم خويش را آگاه كن كه آنان اطاعت مرا سبك شمرده اند و زشتى مخالفت با مرا زدودند ... و قومت را آگاه كن كه از من نيست، هر كس غيب گويى كند يا برايش غيب گويى كنند، جادوگرى كند يا براى جادوگرى شود ...».

______________________________

(1). جن 72/ 8- 9.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 503

937- 32151- (8) عبدالله بن طلحه در ضمن حديثى از امام صادق عليه السلام مزد كاهن را

به عنوان يكى از درآمدهاى حرام برمى شمارد.

938- 32152- (9) در كتاب جعفريات از على عليه السلام روايت شده كه فرمود:

«گريزى از عريف [/ مامور اطلاعاتى حكومت] نيست و عريف در آتش است و گريزى از حاكم و امير- نيكوكار يا تبهكار نيست.»

939- 32153- (10) در نهج البلاغه از نوف بكالى گزارش شده كه گفت:

«در يك شب امير مؤمنان عليه السلام را ديدم كه از رختخوابش خارج شد و به ستارگان نگريست. آن گاه فرمود: اى نوف، خوابى يا بيدار؟ ... اى نوف، همانا داود در مثل چنين ساعتى از شب برخاست و گفت:

اين زمانى است كه هيچ بنده اى در آن دعا نمى كند مگر آن كه دعايش اجابت مى شود بجز؛ مامور دريافت ماليات يا مامور اطلاعاتى يا پاسبان ...»

940- 32154- (11) عقبه بن بشير اسدى مى گويد: «نزد امام باقر عليه السلام رفتم و به وى گفتم: من از اشراف و بزرگان قوم خويش هستم. عريف و نمايندۀ حكومت در ميان قوم ما فوت كرده است و آن ها مى خواهند مرا به عنوان عريف و نماينده انتخاب كنند. نظر شما در اين باره چيست؟

امام عليه السلام فرمود: به خاطر حَسَب و نسب خويش بر ما منت مى گزارى. همانا خداوند اشخاص پست و فرومايه را در نظر مردم به وسيلۀ ايمان بالا برد و اشخاص شريف را در نظر مردم به وسيلۀ كفر به زير آورد. پس احدى بر احدى برترى ندارد مگر با رعايت تقواى الهى. و اين كه گفتى مامور اطلاعاتى و نمايندۀ حكومت در ميان قوم من فوت كرده و آن ها مى خواهند مرا به عنوان عريف و نماينده برگزينند، پس اگر بهشت براى تو ناخوشآيند است و

با آن دشمنى دارى، اين كار را بپذير. حاكم ستمگر، شخص مسلمانى را دستگير مى كند و خونش را مى ريزد و تو هم در ريختن خون وى با آن ها شريك هستى و چه بسا از دنياى آن ها چيزى به تو نرسد.»

941- 32155- (12) در كتاب دعائم الاسلام از على عليه السلام گزارش نموده كه گفت: «يك شب همراه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بوديم كه ناگاه ستاره اى طلوع و [آسمان را] روشن كرد. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به يارانش گفت: در زمان جاهليت وقتى نظير اين حادثه اتفاق مى افتاد، شما چه مى گفتيد؟

آنان گفتند: ما مى گفتيم يكى از بزرگان مُرد يا بزرگى متولد گرديد!

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: به خاطر مرگ و زندگى كسى، ستاره طلوع نمى كند بلكه هر گاه پروردگار ما كارى انجام دهد، حاملان عرش تسبيح مى گويند و مى گويند: پروردگار ما چنين حكمى كرد. اين سخن به گوش اهل آسمان مجاور آنان مى رسد. آن ها نيز آن را تكرار مى كنند تا به اهل آسمان اين دنيا مى رسد. پس شيطان ها استراق سمع مى كنند و گاهى مقدارى از آن را مى فهمند و به كاهنان و غيب گويان منتقل مى كنند. آنان نيز آن را كم و زياد مى كنند. به همين دليل گاهى كاهنان واقعيت را مى گويند و گاهى نيز اشتباه مى كنند. سپس خداوند به وسيلۀ اين ستارگان آسمان را حفظ كرد و

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 505

كهانت پايان يافت. پس كهانت و غيب گويى وجود ندارد. آن گاه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله اين آيه را تلاوت فرمود:

مگر كسى كه استراق سمع كند، كه شهاب آشكارى او را تعقيب مى كند.

و همچنين اين آيه را تلاوت فرمود: و همانا ما در مكان هايى از آسمان براى استراق سمع مى نشستيم، ولى هر كس اكنون گوش فرادهد، شهابى آماده و در كمين خود مى يابد.»

942- 32156- (13) در كتاب الاحتجاج در ضمن پرسش هاى مرد زنديقى از امام صادق عليه السلام آمده است:

«زنديق پرسيد: اصل و ريشۀ كهانت از كجاست؟ و از كجا از آينده به مردم خبر داده مى شود؟

امام فرمود: در جاهليت در دوران فترت پيامبران، كهانت پديد مى آمد. كاهن به منزلۀ داور و قاضى بود كه مردم امورى را كه در ميان شان اشتباه مى شد [و در آن ها اختلاف نظر داشتند] به وى مراجعه مى كردند و او از حوادث آينده به آن ها خبر مى داد. اين كار از راه هاى گوناگونى انجام مى گرفت؛ تيزبينى چشم، سرعت انتقال، تيزهوشى، وسوسۀ نفس و بلاها و رياضت هاى روح همراه با القائات قلبى. براى اين كه شيطان به حوادث آشكار در زمين آگاه است و آن ها را به كاهن گزارش مى دهد و به او مى گويد در زمين- در خانه ها و اطراف آن- چه حوادثى اتفاق خواهد افتاد. ولى دربارۀ اخبار آسمانى، شيطان ها در مكان هاى استراق سمع مى نشستند؛ زيرا در آن زمان ها از آنان جلوگيرى نمى شد و به وسيلۀ ستارگان رانده نمى شدند و تنها از استراق سمع آن ها جلوگيرى مى شد تا در زمين راهى به اخبار آسمانى نظير وحى تحقق نيابد و آنچه از جانب خدا براى اثبات حجت [و نبوت] و برطرف كردن شبهات به سوى اهل زمين آمده است، براى آنان اشتباه نگردد.

و شيطان [گاهى] يك كلمه از خبرهاى آسمانى دربارۀ حوادثى كه خداوند اراده كرده در ميان آفريده ها و مخلوقاتش پديد آورد، مى شنيد،

آن گاه آن را به سرعت مى ربود، به زمين مى آورد و به كاهن القا مى كرد. وى نيز كلماتى از جانب خود بر آن ها مى افزود و حق و باطل را در هم مى آميخت.

پس آن خبرهاى كاهن كه مطابق با حق است، از آن خبرهايى است كه شيطان شنيده و به وى رسانده است و آنچه را در آن به خطا و اشتباه مى رفت، باطلى است كه خود بر آن افزوده است.

آن گاه از زمانى كه شيطان ها از استراق سمع جلوگيرى شدند، كهانت و غيب گويى پايان يافت.

و امروز شيطان ها اخبارى كه مردم در ميان خود گفتگو مى كنند و به هم مى گويند، به كاهنان خود مى رسانند.

و شيطان ها اخبار حوادث دوردست را به يكديگر مى رسانند؛ مثل خبر دزدى، قتل و پنهان شدن.

و آن ها همانند مردم، راستگو و دروغگو هستند.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 507

در حديث دعائم الاسلام گذشت: «و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از تميمه ها «1» و تول نهى كرد ... و تول آن چيزى است كه با آن زنان خود را محبوب همسران شان مى گردانند؛ مثل كهانت و مانند آن و از جادوگرى [نيز] نهى كرد.» «2»

در حديث ابوسعيد از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله گذشت: «چهار گروه داخل بهشت نمى شوند: كاهن [/ پيشگو] ....» «3»

و در حديث تحف العقول مطالبى گذشت كه بر اين بحث دلالت مى كند. «4»

و در حديث جعفريات اين سخن گذشت: «مزد كاهن [/ پيشگو] و مزد قيافه شناس نامشروع است.» «5»

و در حديث نوف از اميرمؤمنان عليه السلام گذشت: «اى نوف! بپرهيز از اين كه نمايندۀ حكومت در ميان مردم [مأمور اطلاعاتى] يا طنبورنواز يا طبل نواز باشى؛ زيرا پيامبر خدا صلى

الله عليه و آله شبى بيرون آمد و به آسمان نگريست، آن گاه فرمود: اين زمانى است كه در آن دعايى بدون پاسخ نمى ماند، مگر دعاى نمايندۀ حكومت يا طنبورنواز يا طبل زن.» «6»

در گزارش مفيد نيز شبيه آن آمده است.

و احاديث باب 27 و 28 باب هاى كسب هاى روا و ناروا را [نيز] بنگر.

باب 30 آنچه از علوم، سزاوار آموزش و فراگيرى است

خداوند متعال مى فرمايد:

پروردگارا! در ميان آنان فرستاده اى از خودشان برانگيز تا آيه هاى تو را بر ايشان تلاوت كند و به آنان كتاب و حكمت بياموزد و آنان را پاك گرداند به درستى كه تو خود عزيز و حكيم هستى «7».

ولى به خاطر آن كه كتاب را آموزش مى داديد و درس مى خوانديد، تربيت كننده باشيد «8».

به تحقيق خداوند بر مؤمنان منت نهاد زمانى كه در ميان آنان از خودشان پيامبرى برانگيخت تا آيه هايش را براى آنان تلاوت كند و آن ها را پرورش دهد و به ايشان كتاب و حكمت آموزش دهد و به تحقيق آنان پيشتر در گمراهى آشكارى بسر مى بردند «9».

و [به ياد آور] زمانى را كه به تو كتاب و حكمت و تورات و انجيل ياد دادم و زمانى را كه با اجازه من از گِل شبيه پرنده مى آفريدى ... «10».

او كسى است كه در ميان بى سوادان پيامبرى از خودشان فرستاد تا آيه هايش را براى آنان تلاوت كند و كتاب و حكمت به آن ها ياد دهد و به تحقيق آنان پيشتر در گمراهى آشكارى بسر مى بردند «11».

______________________________

(1). مهره هايى كه براى دفع چشم به گردن مى آويزند.

(2). باب 34 باب هاى فضائل قرآن، حديث 12.

(3). باب 133 باب هاى معاشرت، حديث 11.

(4). 22/ 186 باب 1 باب هاى كسب هاى روا و ناروا، حديث 16 (31799).

(5). 22/ 214 باب 10

باب هاى كسب هاى روا و ناروا، حديث 12 (31861).

(6). 22/ 246 باب 21 باب هاى كسب هاى روا و ناروا، حديث 8 (31984).

(7). بقره 2/ 129.

(8). آل عمران 3/ 79.

(9). آل عمران 3/ 164.

(10). مائده 5/ 110.

(11). جمعه 62/ 2.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 509

943- 32156- (1) ابراهيم بن عبدالحميد از امام موسى بن جعفر عليهما السلام روايت مى كند كه فرمود: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روزى پس از ورود به مسجد مشاهده كرد گروهى گرد مردى حلقه زده اند. پرسيد: اين چيست؟

گفتند: علامه است.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پرسيد: [در چه موضوعى] علامه است؟

گفتند: آگاه ترين مردم است به نسب هاى اعراب و حوادث مربوط به آنان و روزهاى [تاريخى] دوران جاهليت و اشعار عربى.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: آن دانشى است كه بى خبر از آن زيان نمى كند و آگاه از آن سود نمى برد. آن گاه فرمود: همانا علم منحصراً سه چيز است: نشانۀ قرص و استوار [كه مربوط به اعتقادات است كه بر براهين و ادلّۀ قطعى عقلى استوار است]، واجب متعادل [كه مربوط به اخلاق است كه بر تعادل قوا استوار است به گونه اى كه هر قوّه اى حقّش داده شود تا نه محروم بماند و نه زياده بر حقّش داده شود] و روش عملى بر پا ايستاده [كه مربوط به اعمال است] «1» و غير از اين ها فضيلت است.»

اين حديث بدون جمله اخير، در كتاب السرائر نيز آمده است.

944- 32157- (2) اصبغ بن نباته از امير مؤمنان عليه السلام روايت مى كند كه عثمان بن عفان از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دربارۀ تفسير ابجد پرسيد. پيامبر اكرم صلى

الله عليه و آله فرمود: «تفسير ابجد را بياموزيد كه همه شگفتى ها در آن است. واى بر دانشمندى كه از تفسير آن بى خبر باشد!

گفته شد: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله تفسير ابجد چيست؟

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: اما «ابجد»؛ «الف» نعمت هاى خداست، حرفى از نام هاى خدا؛ «ب» زيبايى خداست؛ «جيم» بهشت خدا و جلال و جمال خداست؛ «دال» دين خداست؛ اما «هوز» پس «ه» دوزخ و هاويه است و واى بر آن كس كه در آتش سقوط كند! و «واو» پس واى بر اهل آتش و «ز» گوشه و زاويه اى در آتش است، پس پناه مى بريم از آنچه در گوشه هاست؛ يعنى گوشه هاى دوزخ؛ اما «حطى»؛ پس «ح» ريزش گناهان از استغفاركنندگان در شب قدر است و آنچه جبرئيل عليه السلام همراه فرشتگان تا طلوع فجر فرو مى آورد؛ «ط» پس خوشا به حال آنان و بازگشت نيكو بر آن هاست. و طوبى درختى است كه خداوند آن را نشانده و از روح خود در

______________________________

(1). انسان داراى سه لايۀ وجودى است كه هر يك از اين سه علم به يكى از آنها مربوط مى شود:

1- عقل كه كارش انديشيدن و تشخيص و تميز دادن حق از باطل و خوب از بد است كه «آية محكمة» به آن اشاره دارد.

2- دل كه مركز محبّت و نفرت است و گرايش ها و تمايلات، از آن سرچشمه مى گيرد كه علم اخلاق متكفّل اصلاح آن است و «فريضة عادله» به آن اشاره مى كند؛ زيرا فريضه به معناى سهميۀ تعيين يافته است و هر قوّه اى از قواى انسانى مثل قوّۀ شهويّه و قوّۀ غضبيّه تقاضايى دارد كه اگر

بجا و متعادل سهمش پرداخت گردد، اخلاق تعديل يافته و ثمره اش تكامل انسان است، چنان چه خدا فرموده است: «وآتِ كلَّ ذى حقّ حقَّه» حق هر مستحقّى را به او بده و سخن پيامبر صلى الله عليه و آله: «وفريضةٌ عادله» به آن اشاره دارد و اگر فريضه به معناى واجب آمده به خاطر اين است كه اندازه و همۀ اجزا و ابعادش از نظر زمان و مكان و غيره از طرف شارع تعيين شده است. همانند همۀ واجبات.

3- اعضا و جوارح كه همچون قوّۀ مجريه اجراكنندۀ فرامين دل هستند كه در سخن پيامبر صلى الله عليه و آله از آن به «سنّة قائمة» تعبير شده است و سنّت به معناى شيوۀ عملى است و قائمه به معناى سرپا و ايستاده است كه اگر سنّتى در عمل، اجرا نشود، آن سنّت مى خوابد، بلكه مى ميرد و با عمل است كه سنّت، زنده و قائم مى شود. و از همين روست كه خداوند دربارۀ نماز كه يك وظيفۀ عملى است، فرموده: «أقيموا الصلاة»؛ نماز را به پا داريد.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 511

آن دميده است. شاخه هايش از پشت ديوار بهشت ديده مى شود و زيورآلات بار مى دهد و زيورها بر دهان آن ها آويزان است؛ و مقصود از «ى»، يدِ قدرت و دست توانمند خداست كه بر بالاى سر آفريده هايش گسترده است [آرى] پاك و برتر است خداوند از همۀ شريك هايى كه براى او قائل مى شوند؛ اما «كَلِمن»؛ يعنى: خدا [با حضرت آدم عليه السلام] سخن گفت. پس «كاف» سخن خداست كه براى كلمات خدا جايگزينى نيست و به جز او پناهگاهى نمى يابى؛ «لام» اجتماع اهل بهشت در ديدار و

تحيت و سلام و نكوهش اهل دوزخ نسبت به يكديگر است؛ «ميم» پس فرمانروايى زوال ناپذير خدا و دوام فناناپذير اوست؛ «نون» پس نون و القلم و آنچه مى نويسند، است و قلم، قلمى از نور و كتابى از نور در لوح محفوظ است كه مقربان آن را مشاهده مى كنند و شهادت خدا كافى است؛ اما «سعفص» پس مقصود از «صاد» صاع «1» در مقابل صاع و فصّ «2» در برابر فصّ است؛ يعنى پاداش در برابر پاداش و هرگونه رفتار كنى، پاداش مى گيرى؛ زيرا خداوند ظلم به بندگان را اراده نمى كند؛ اما «قرشت» يعنى گرد آمدن آنان، پس حشر و نشر آنان در قيامت مقصود است. آن گاه ميان آن ها بحق داورى مى كند و به آنان ستم نمى شود.»

ابان از انس از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت كرده كه فرمود: «تفسير ابى جاد را فراگيريد؛ زيرا همۀ شگفتى ها در آن است ....»

ادامۀ اين حديث بدون كم ترين تفاوتى، همانند حديث پيشين است.

945- 32158- (3) در كتاب المعانى روايت شده كه شمعون به پيامبر صلى الله عليه و آله عرض كرد: «به من خبر بده كه ابوجاد و هوز و حطى و كلمن و سعفص و قرشت و كتب چيست؟ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: ابوجاد، كنيۀ آدم عليه السلام است كه از خوردن ميوۀ درخت خوددارى كرد، آن گاه شيفتۀ آن گرديد و خورد.

و «هوز»، از آسمان سقوط كرد و به زمين فرود آمد.

و «حطى»، گناه او را فرا گرفت.

و «كلمن»، سخن خداست.

و «سعفص»، خداوند مى فرمايد: صاع در برابر صاع و هرگونه رفتار كنى، پاداش مى بينى.

و «قرشت»، به گناهانش اعتراف كرد. آن گاه

برايش آمرزيده شد.

و «كتب»، پس خداوند دو هزار سال پيش از آفريدن آدم عليه السلام در لوح محفوظ (نزد خود) نوشت كه آدم عليه السلام از خاك و عيسى عليه السلام بدون پدر آفريده شده اند و در تأييد آن [اين آيه را] نازل فرمود: همانا مَثَل عيسى نزد خداوند همانند مَثَل آدم است كه او را از خاك آفريد.

شمعون گفت: راست گفتى اى محمد!»

946- 32159- (4) جميل بن دراج و (ديگران) از امام صادق عليه السلام روايت مى كنند كه فرمود: «پيش از آن كه مرجئه در مورد فرزندان تان (جوانان تان) از شما پيشى گيرند، در آموزش حديث به آنان شتاب كنيد.»

______________________________

(1). صاع، واحد وزن برابر سه كيلوگرم است.

(2). فص به معناى نگين انگشتر و رشحات آب و ... آمده است.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 513

947- 32160- (5) على بن احمد بن مسعده بن صدقه از عمويش روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمود: «امير مؤمنان عليه السلام از نقل اشعار ابوطالب و تدوين آن ها بسيار خوشش مى آمد و مى فرمود: آن ها را فراگيريد و به فرزندان تان آموزش دهيد؛ زيرا قطعاً وى بر دين خدا بود و در اشعارش دانش فراوان وجود دارد!»

948- 32161- (6) يعقوب بن سالم از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«كودك هفت سال بازى مى كند و هفت سال [خواندن و] نوشتن فرامى گيرد و هفت سال حلال و حرام مى آموزد.»

949- 32162- (7) جميل از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«خداوند بر مردم نيكوكار و تبهكار با حساب و كتاب منت نهاد؛ در غير اين صورت اشتباه مى شدند.»

950- 32163- (8) يعقوب بن سالم با واسطه از

امير مؤمنان عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «به فرزندان تان شنا و تيراندازى آموزش دهيد.»

951- 32164- (9) ابوابراهيم از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود:

«هر كس در فراگيرى علم نحو غور كند، خشوع از او سلب مى شود.»

در احاديث باب 1 باب هاى مقدمات عبادات، مطالبى گذشت كه دلالت مى كرد بر لزوم فراگيرى علوم دينى و آموزش دادن آن ها و اين كه علوم حقيقى، آيۀ محكم [غير متشابه و منسوخ] و واجبات متعادل و سنت پايدار است. و اين كه علم انساب و حوادث ايام و اشعار و عربيت، فضيلت است.

و در باب 2 باب هاى فضائل قرآن، احاديثى دلالت مى كند بر فراگيرى قرآن و عربى و فقه، براى دين ها و پزشكى، براى بدن ها و نحو، براى زبان و نجوم، براى شناخت زمان ها.

و در احاديث باب 8 و 9 متناسب با اين بحث، مطالبى وجود دارد.

و حديث تحف العقول [16/ 1] و باب 27 و 28 باب هاى كسب روا و ناروا را نيز بنگر.

و در احاديث باب 62 باب هاى احكام فرزند، مطالبى بر بخشى از مقصود ما دلالت مى كند.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 515

باب 31 حكم رقا «1» و دميدن در آن

952- 32165- (1) سكونى از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

«رقيه [دعانويسى روا] نيست مگر در سه مورد: تب يا چشم زخم يا خونريزى كه بند نمى آيد.»

953- 32166- (2) در كتاب جعفريات از على عليه السلام روايت مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از چهار دميدن نهى كرد:

« [دميدن] در محل سجده و رقيه و

خوراكى و نوشيدنى.»

954- 32167- (3) حسين بن مصعب از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«دميدن در رقيه ها و خوراكى و محل سجده، ناخوشآيند است.»

955- 32168- (4) در كتاب دعائم الاسلام از پيامبر اكرم عليه السلام روايت كرده كه آن حضرت از رقيه به غير كتاب خدا و غير معروف نهى كرد و فرمود: «اين رقيه ها از آن هايى است كه سليمان بن داود بر انس و جن و حيوانات سمى گرفت.»

956- 32169- (5) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هرگاه خواستى براى جراحت، رقيه و دعا بخوانى يعنى براى جلوگيرى از درد و خونريزى و خطرات ديگرى كه از آن بيم دارى، پس دستت را روى زخم قرار بده و سه مرتبه بگو: به نام خدا پناه مى برم از تو، به نام خداى بزرگ تر از برندگى و آهن و سنگ رقيه و دندان فاسد و رگ پيوستۀ خونريز و چشم بى خواب.»

______________________________

(1). اذكار و اورادى كه براى رفع بلا و گرفتارى خوانده يا نوشته مى شود- م.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 517

957- 32170- (6) در همان كتاب روايت شده كه: «از پيامبر اكرم عليه السلام دربارۀ مردى سؤال شده كه سوره اى از قرآن را براى شخص گزيده اى رقيه قرار داد و بر اثر آن، وى شفا يافت. براى اين كار مزدى به وى پرداخت كرد. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله براى اين كار اجازه داد.»

958- 32171- (7) خارجة بن صلت برجمى مى گويد: «همراه عمويم از نزد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله باز مى گشتيم كه در راه گذرمان به يكى

از قبيله هاى عرب افتاد. آنان گفتند: گمان مى كنيم كه شما از نزد اين مردِ مدعى نبوت مى آييد.

نزد ما مرد ديوانه اى است كه او را در بند كرده ايم. آيا نزد شما چيزى هست كه او را از اين وضع نجات بخشد؟

عمويم گفت: آرى. آن گاه آنان ما را نزد شخص جنّ زده بردند و عمويم سورۀ فاتحه الكتاب را چندين مرتبه تلاوت كرد و در هنگام تلاوت آب دهانش را در دهان جمع مى كرد و پس از پايان تلاوت آن را در دهان شخص ديوانه مى ريخت. اين كار را به مدت سه روز انجام داد تا با اجازۀ خدا وى بهبود يافت.

آنان [براى اين كار] چيزى به ما دادند ولى ما گفتيم: در آن تصرف نمى كنيم تا از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دربارۀ حلال بودن آن سؤال كنيم. وقتى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله سؤال كرديم، فرمود: هر كس به وسيلۀ رقيه باطل چيزى بخورد [حرام است] ولى اين به وسيلۀ رقيه حق است.»

ابن اثير در اسد الغابه اين ماجرا را به طور مختصر گزارش كرده و مى گويد:

«خارجه بن صلت مى گويد: عمويش پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را درك كرد و مسلمان شد. هنگام بازگشت با عرب بيابانگردى كه ديوانه زنجيرى بود، برخورد نمود. برخى از خويشان آن ديوانه به وى گفتند: آيا نزد تو چيزى است كه او را معالجه كند؟ زيرا پيامبر شما خير و نيكى آورده است.

وى گفت: آرى. آن گاه روزى دوبار سورۀ فاتحه الكتاب را بر وى خواند و او بهبود يافت. آنان صد گوسفند به وى بخشيدند ولى وى از گرفتن آن ها خوددارى نمود

تا نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و ماجرا را براى آن حضرت بازگو نمود. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پرسيد: آيا غير از اين [سورۀ حمد] چيز ديگرى گفتى؟

وى گفت: نه!

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: با نام خدا آن را بخور! به جانم سوگند هر كس به وسيلۀ رقيه باطلى بخورد [حرام است] به تحقيق تو به وسيلۀ رقيه حق مى خورى!»

959- 32172- (8) ابوالصباح كنانى از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«ابوخالد كابلى روزگارى از عمرش را به امام سجاد عليه السلام خدمت كرد. سپس تصميم به بازگشت به سوى خانواده اش را گرفت. براى اين كار نزد امام سجاد عليه السلام رفت و از علاقۀ شديد خود به پدر و مادرش به حضرت شكوه كرد. امام عليه السلام به وى فرمود:

اى ابوخالد! فردا مرد باشخصيت و توانگرى به اينجا مى آيد كه يكى از دخترانش ديوانه است و به دنبال شخصى مى گردند تا او را معالجه كند. هنگامى كه از آمدن وى باخبر شدى، نزد وى برو و به او بگو: به شرط آن كه به مقدار ديۀ او- ده هزار درهم- به من بپردازى، من او را معالجه خواهم كرد، ولى به آنان اطمينان نكن [كه بار اول اين مبلغ را به تو بپردازند] و به زودى آنچه درخواست نموده اى به تو خواهند بخشيد.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 519

صبح روز بعد آن مرد و اطرافيانش از شام به مدينه آمدند. او يكى از بزرگان، ثروتمندان و شخصيت هاى اهل شام بود. پس از ورود به مدينه منادى ندا داد: آيا كسى هست كه دختر اين مرد

را معالجه كند؟ ابوخالد گفت: من به شرط پرداخت ده هزار درهم او را معالجه خواهم كرد. اگر شما به اين شرط وفا كنيد، من نيز تعهد مى كنم كه هرگز اين بيمارى به او بازنگردد.

آنان تعهد كردند كه ده هزار درهم به وى بپردازند. سپس ابوخالد نزد امام سجاد عليه السلام رفت و ماجرا را براى وى بازگو كرد. امام عليه السلام فرمود: من به يقين مى دانم كه آنان با تو نيرنگ خواهند كرد و به تو وفا نخواهند نمود [با اين حال] اى ابوخالد، برو و گوش چپ دختر را بگير و سپس بگو: اى پليد! على بن الحسين عليه السلام به تو مى گويد: از [بدن] اين دختر بيرون رو و بازنگرد!

ابوخالد آنچه امام عليه السلام دستور داده بود، انجام داد و آن شيطان پليد از بدن دختر خارج شد و بهوش آمد. آن گاه ابوخالد آنچه كه تعهد كرده بودند، درخواست نمود ولى آن ها به وى ندادند و ابوخالد غمگين و ناراحت بازگشت. امام سجاد عليه السلام به وى فرمود:

اى ابوخالد! چرا تو را ناراحت مشاهده مى كنم؟ مگر به تو نگفتم كه با تو نيرنگ خواهند نمود.

آن ها را رها كن كه به زودى به سويت خواهند آمد. هنگامى كه با تو ديدار كردند به آنان بگو: من او را معالجه نمى كنم تا مال را در دست على بن الحسين عليه السلام قرار دهيد.

(طولى نكشيد كه آنان نزد ابوخالد بازگشتند و از وى مداواى مجدد آن دختر را درخواست نمودند.

ابوخالد به آنان گفت: من او را معالجه نمى كنم تا اين كه مال را در اختيار على بن الحسين عليه السلام قرار دهيد.) زيرا او مورد اعتماد

من و شماست. آنان پذيرفتند و مال را در اختيار على بن الحسين عليه السلام قرار دادند. آن گاه ابوخالد نزد آن دختر رفت و گوش چپش را گرفت و گفت: اى پليد! على بن الحسين عليه السلام به تو مى گويد از بدن اين دختر بيرون رو و متعرض او نگرد مگر از راه خير و خوبى. پس اگر بازگردى، حتما تو را با آتش فروزان خداوند كه بر دل ها چيره مى شود، خواهم سوزاند.

پس آن شيطان از بدن دختر خارج شد و هرگز به سوى او بازنگشت و آن مرد مال را به ابوخالد پرداخت و به شهر و ديار خود بازگشت.»

960- 32173- (9) در كتاب دعائم الاسلام آمده است كه امير مؤمنان عليه السلام مى فرمود:

«بسيارى از رقيه ها و آويختن تميمه ها، شعبه اى از شرك است.»

باب 34 باب هاى فضائل قرآن را بنگر.

باب 32 حكم خريد و فروش تربت امام حسين عليه السلام

961- 32174- (1) يعقوب بن يزيد با واسطه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هركس خاك قبر امام حسين عليه السلام را بفروشد، همانا گوشت بدن آن حضرت را خريد و فروش كرده است.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 521

باب 33 عدم جواز فروش قرآن و جواز فروش كاغذ و جلد آن، و جواز گرفتن اجرت براى نوشتن آن

962- 32175- (1) سماعة بن مهران از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«قرآن را نفروشيد؛ زيرا فروختن آن حرام است!

سماعه گفت: دربارۀ خريد آن چه مى فرماييد؟

امام عليه السلام فرمود: دو جلد و آهن و غلافِ آن را بخر و از خريدن ورق كه قرآن در آن نوشته شده، بپرهيز كه بر تو و بر فروشندۀ آن حرام است.»

963- 32176- (2) سماعه مى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ خريد و فروش قرآن سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود:

كتاب خدا را نخر بلكه آهن و كاغذ (پوست) و دو جلد آن را بخر و بگو اين را از تو به فلان مقدار مى خرم!»

964- 32177- (3) عبدالرحمان بن سليمان مى گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمود: قرآن خريده نمى شود پس هر گاه [خواستى] قرآن بخرى، بگو: همانا من از تو كاغذ و مركب و زيورهاى آن و دسترنج تو را به فلان مبلغ مى خرم.»

965- 32178- (4) ابوعبدالله بن سليمان مى گويد: «از وى [امام عليه السلام] دربارۀ خريدن قرآن سؤال كردم. فرمود:

هرگاه خواستى قرآن بخرى، بگو: «كاغذ و جلد و دسترنج تو را به فلان مبلغ مى خرم.»

966- 32179- (5) جراح مداينى از امام صادق عليه السلام دربارۀ فروختن قرآن روايت مى كند كه فرمود: «كتاب خدا را خريد و فروش نكن و كاغذ و جلد و آهن

آن را بفروش.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 523

967- 32180- (6) روح بن عبدالرحيم مى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ خريد و فروش قرآن سؤال كردم.

امام عليه السلام فرمود: ميان منبر [پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله] و ديوار به اندازه گذر برّه يا انسانى به صورت كج فاصله بود و در اين فاصله اوراق قرآن گذاشته مى شد؛ پس هر كس [مى خواست] مى آمد و از روى آن مى نوشت، ولى به تدريج آنان شروع به خريدن آن كردند.

گفتم: نظرتان دربارۀ آن چيست؟

امام عليه السلام فرمود: خريدن قرآن را از فروختنش بيشتر دوست دارم.

گفتم: نظرتان دربارۀ پرداخت مزد به نويسندۀ آن چيست؟

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد ولى آنان آن گونه عمل مى كردند.»

968- 32181- (7) ابوبصير مى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ خريد و فروش قرآن سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود:

«ميان منبر و ديوار به اندازۀ گذر برّه يا انسانى به صورت كج فاصله بود و قرآن را در كنار ديوار مى گذاشتند. پس شخصى مى آمد و سورۀ بقره را از روى آن مى نوشت و ديگرى مى آمد و سورۀ [ديگرى] را مى نوشت و به همين صورت ادامه داشت. سپس آنان پس از اين مرحلۀ قرآن را مى خريدند.

گفتم: نظرتان در اين باره چيست؟

امام عليه السلام فرمود: خريدن آن را بيشتر از فروختنش دوست دارم!»

نظير اين حديث از روح بن عبدالرحيم از امام صادق عليه السلام نيز روايت شده است؛ با اين تفاوت كه در پايان آن، اين جمله افزوده شده است:

«گفتم: نظرتان دربارۀ پرداخت مزد به نويسندۀ قرآن چيست؟

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد ولى آنان آن گونه عمل مى كردند.»

969- 32182- (8)

عبدالرحمان بن ابى عبدالله از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «مادر عبدالله بن حارث تصميم به نوشتن قرآنى نمود. وى شخصاً اوراقى خريد و مردى را بدون قرارداد براى انجام اين كار دعوت كرد. آن گاه پس از انجام كار، پنجاه دينار به وى عطا كرد. قرآن فقط جديداً فروخته مى شود.»

970- 32183- (9) عنبسه وراق مى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: من مردى هستم كه قرآن مى فروشم. پس اگر مرا بازدارى، نمى فروشم. امام فرمود: مگر تو ورق نمى خرى و در آن نمى نويسى؟

گفتم: آرى و آن را مرتب و درست مى كنم!

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد!»

971- 32184- (10) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود «اشكال ندارد كه قرآن در مقابل اجرت نوشته شود و خريدن [نبايد] بر كتاب خدا واقع شود بلكه بر پوست ها [اوراق] و دو جلد واقع شود. مى گويد: اين را به فلان مقدار به تو مى فروشم.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 525

972- 32185- (11) در كتاب دعائم الاسلام از على عليه السلام روايت كرده كه مى فرمايد: «خريد و فروش قرآن اشكال ندارد.»

973- 32186- (12) على بن جعفر از برادرش- موسى بن جعفر عليه السلام- پرسيد: «آيا رواست كه كسى براى مزد قرآن بنويسد؟ امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

باب 34 كراهت اجرت گرفتن، براى آموزش قرآن با شرط اجرت، و حكم گرفتن اجرت براى قرائت قرآن

974- 32187- (1) حسانِ معلم مى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ آموزش [قرآن] سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود:

براى آموزش [قرآن] هيچ مزدى نگير!

گفتم: آيا براى [آموزش] شعر و نامه نگارى و مشابه آن ها قرارداد ببندم؟

امام عليه السلام فرمود: آرى، پس از آن كه همۀ كودكان در آموزش نزد تو

يكسان باشند و برخى را بر برخى ديگر برترى ندهى.»

975- 32188- (2) جرّاح مداينى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«آموزگار براى اجرت آموزش نمى دهد و هر گاه به او هديه اى اهدا شد، مى پذيرد.»

976- 32189- (3) اسحاق بن عمار مى گويد: «به امام موسى بن جعفر عليهما السلام گفتم: ما همسايه اى داريم كه خواندن و نوشتن را مى آموزد و از من خواسته كه دربارۀ كارش از شما سؤال كنم. امام عليه السلام فرمود: به او دستور بده كه هر گاه كودكى را به وى تحويل دادند به خانواده اش بگويد: من نوشتن و حساب به وى مى آموزم و براى پاداش الهى به وى قرآن ياد مى دهم تا درآمدش حلال باشد.»

977- 32190- (4) در كتاب من لا يحضره الفقيه آمده است كه امير مؤمنان عليه السلام فرمود: «هر كس براى آموزش قرآن مزد دريافت كند، همان بهره اش در قيامت خواهد بود.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 527

978- 32191- (5) در كتاب فقه الرضا آمده است كه: «روايت شده عبدالله بن مسعود نزد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آمد و گفت: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله! فلان عرب بيابانگرد شترى را با فرزندش به من بخشيد.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله گفت: براى چه؟ اى ابن مسعود!

وى گفت: براى اين كه من چهار سوره از قرآن را به وى آموزش داده بودم.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «آن را به وى بازگردان، اى فرزند مسعود! زيرا اجرت بر قرآن حرام است.»

979- 32192- (6) در كتاب فقه الرضا آمده است:

«و بدان كه اجرت آموزگار در صورتى

كه براى آموزش قرآن قرارداد ببندد، حرام است؛ و آموزگارى كه تنها قرآن آموزش مى دهد اجرتش حرام است- شرط كند يا شرط نكند.»

980- 32193- (7) همچنين در كتاب فقه الرضا آمده است: «در تفسير آيۀ: بسيار حرام خوارند، از ابن عباس روايت شده كه گفت: [مقصود] اجرت آموزگارانى است كه براى آموزش قرآن قرارداد مى بندند.»

981- 32194- (8) فضل بن ابى قره مى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: اينها مى گويند درآمد آموزگار حرام است.

امام عليه السلام فرمود: دشمنان خدا دروغ مى گويند؛ همانا آن ها مى خواهند قرآن را آموزش ندهند. اگر شخصى ديۀ فرزندش را به آموزگار [قرآن] بدهد، براى وى حلال است.»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره اين حديث را بر صورتى كه اجرت معينى را شرط نكنند، حمل كرده است.

در كتاب من لا يحضره الفقيه نيز از فضل بن ابى قرّة روايت شده كه به امام صادق عليه السلام گفتم: «اينها مى گويند درآمد معلم حرام است! امام عليه السلام فرمود: دشمنان خدا دروغ مى گويند؛ همانا آن ها مى خواهند كه به فرزندان شان قرآن نياموزند. اگر كسى ديۀ فرزندش را به معلم دهد، براى معلم حلال است.»

982- 32195- (9) در كتاب مناقب ابن شهرآشوب آمده است كه: «گفته شده عبدالرحمان سلمى به يكى از فرزندان امام حسين عليه السلام سورۀ حمد را آموزش داد. وقتى آن كودك سورۀ حمد را براى امام عليه السلام خواند، وى به آموزگارش هزار دينار و هزار حلّه بخشيد و دهانش را پر از درّ كرد و وقتى در اين باره به امام عليه السلام اعتراض شد، فرمود: اينها كجا به پاى تعليم وى مى رسد!»

983- 32196- (10) در كتاب عوالى

از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت شده كه فرمود:

«شايسته ترين چيزى كه براى آن اجرت مى گيريد، كتاب خداست.»

984- 32197- (11) قتيبه اعشى مى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: من قرآن تلاوت مى كنم، پس هديه برايم آورده مى شود، آيا آن را بپذيرم؟

امام عليه السلام فرمود: نه!

گفتم: من شرط نمى كنم!

امام عليه السلام فرمود: به من بگو اگر قرآن نمى خواندى، آيا برايت هديه آورده مى شد؟

گفتم: نه.

امام عليه السلام فرمود: پس آن را نپذير!»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره اين حديث را بر كراهت، حمل كرده است.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 529

985- 32198- (12) جراح مداينى مى گويد: «امام صادق عليه السلام از اجرت قارى قرآن كه بدون قرارداد اجرت تلاوت نمى كند، نهى كرد.»

986- 32199- (13) در كتاب من لا يحضره الفقيه آمده است كه: «پيامبر اكرم از اجرت قارى قرآن كه بدون قرارداد مزد قرآن تلاوت نمى كند، نهى كرد.»

در حديث زيد بن على اين سخن گذشت: «ولى من براى خدا خشم و كينه تو را در دل دارم.

پرسيد: براى چه؟

امام عليه السلام فرمود: براى اين كه تو براى آموزش قرآن مزد دريافت مى كنى و از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: «هر كس براى آموزش قرآن مزد بگيرد، همان پاداش وى در قيامت خواهد بود.»

«1» و حديث تحف العقول را بنگر. «2»

و در حديث جعفريات از امام امير مؤمنان عليه السلام گذشت: «اجرت قارى قرآن كه بدون مزد نمى خواند، حرام است و اشكال ندارد روزى او از بيت المال داده شود.» «3»

و در بسيارى از احاديث باب 1 و 22 باب هاى مهريه، مطالبى خواهد آمد كه بر جواز

تعيين تعليم قرآن به عنوان مهريه دلالت مى كند.

باب 35 عدم جواز اجرت گرفتن براى انجام واجبات، مانند: اذان و اقامه گفتن، امامت نماز جماعت، قضاوت، غسل، كفن ميت و ...

در احاديث باب 31 باب هاى اذان، حكم مزدگرفتن براى اذان گذشت.

و در باب 12 باب هاى نماز جماعت، حكم نماز پشت سر كسى كه براى اذان گفتن درخواست مزد مى كند، گذشت.

و روايت تحف العقول را بنگر. 4

و در باب 14 و 15 باب هاى قضاوت، مطالبى خواهد آمد كه بر اين بحث دلالت مى كند.

______________________________

(1). باب 31 باب هاى اذان، حديث 1.

(2) 2 و 4. باب 1 باب هاى كسب هاى روا و ناروا، حديث 16 (31799).

(3). 22/ 214 باب 10 باب هاى كسب هاى روا و ناروا، حديث 12 (31861).

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 531

باب 36 حكم خوردن و گرفتن آنچه در عروسى ها ريخته و نثار مى شود

987- 32200- (1) على بن جعفر مى گويد: «از برادرم- امام موسى بن جعفر عليهما السلام- دربارۀ بادام و شيرينى و چيزهاى ديگرى كه بر سر عروس و داماد ريخته مى شود، سؤال كردم.

امام عليه السلام فرمود: خوردن آنچه ريخته مى شود، مكروه است.»

988- 32201- (2) اسحاق بن عمار مى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: در مراسم عقد و عروسى چيزهايى در ميان مردم مى پاشند.

امام عليه السلام فرمود: حرام است، ولى آنچه به تو مى دهند، بخور.»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره اين حديث را بر كراهت حمل كرده است.

989- 32202- (3) در كتاب دعائم الاسلام آمده است كه: «امام صادق عليه السلام از قمار و غارت و نثار نهى كرد و مقصود امام عليه السلام از نثار، آن چيزهايى است كه در ميان مردم پراكنده مى شود و به آن دعوت نمى كنند و پراكنده كننده از رسيدن آن به دست كسى كه به دستش مى افتد، خشنود نيست و آن ربوده مى شود پس آن شبيه غارت است.»

990- 32203- (4) ابوجارود از امام باقر عليه السلام روايت مى كند، كه پيامبر

اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

«زناكار در هنگام زنا كردن، مؤمن نيست و سارق در هنگام سرقت، مؤمن نيست و انسان شريف هنگام ربودن غنيمت و هديه، مؤمن نيست.»

ابن سنان مى گويد: «به ابوجارود گفتم: ربودن انسان شريف چيست؟

وى گفت: مانند كارى كه حاتم انجام داد و گفت: هر كس چيزى بردارد، از آنِ خود اوست.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 533

991- 32204- (5) حسين بن ابى العلاء از امام صادق عليه السلام از پدرش از نياكانش از امير مؤمنان روايت مى كند كه فرمود: «ام ايمن نزد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آمد، در حالى كه چيزى در گوشۀ چادرش بود. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از وى پرسيد: چه همراه دارى، اى ام ايمن؟

او پاسخ داد: مراسم ازدواج فلان زن بود و چيزهايى را بر سر عروس مى ريختند. من مقدارى از آن ها را برداشتم. آن گاه ام ايمن گريست و گفت: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله فاطمه را به ازدواج درآوردى و چيزى نثارش نكردى!

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: اى ام ايمن! چرا دروغ مى گويى؟ هنگامى كه فاطمه را به ازدواج على عليه السلام در آوردم، همانا خداوند- تبارك و تعالى- به درختان بهشت دستور داد كه از زيورها و حلّه ها و درّها و ياقوت ها و زمردها و حريرهاى بهشت نثار آنان نمايد، پس از آن به مقدارى كه نمى دانستند، برداشتند و به تحقيق، خداوند طوبى را در مهريۀ فاطمه بخشيد و آن را در خانۀ على عليه السلام قرار داد.»

992- 32205- (6) وهب از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه

السلام روايت مى كند كه امير مؤمنان عليه السلام فرمود: «نثار كردن گردو و شيرينى، اشكال ندارد.»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره مى فرمايد: «اين حديث جواز نثار كردن را مى رساند و بر جواز برداشتن و ربودن آن دلالت نمى كند.»

در حديث ابن مسلم از امام باقر عليه السلام يا امام صادق عليه السلام گذشت: «قمار باختن و ربودن، جايز نيست.»«1»

باب 37 حكم فروش زين ها، سلاح ها و غير آنها به دشمنان دين

993- 32206- (1) ابوبكر حضرمى مى گويد: «نزد امام صادق عليه السلام رفتيم. شخصى به امام عليه السلام گفت: نظرتان دربارۀ كسى كه زين و وسايل آن را به شام صادر مى كند، چيست؟

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد! شما اكنون همانند ياران پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله هستيد. شما در حال صلح بسر مى بريد، پس هر گاه ميان شما جدايى و دشمنى ايجاد شود، صدور زين و اسلحه به آن ها بر شما حرام است.»

______________________________

(1). 22/ 268 باب 23 باب هاى كسب هاى روا و ناروا، حديث 52 (32069).

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 535

994- 32207- (2) هند زين ساز مى گويد: «به امام باقر عليه السلام گفتم: خداوند كارهايت را سامان بخشد! من اسلحه به شام صادر مى كردم و به آنان مى فروختم. از وقتى كه خداوند ولايت شما را به من شناساند، من از اين كار ناراحت و دلتنگ شدم و با خود گفتم: از اين پس اسلحه به دشمنان خدا صادر نمى كنم. نظرتان در اين باره چيست؟

امام عليه السلام فرمود: اسلحه به سوى آنان ببر و به آنان بفروش؛ زيرا خداوند دشمنان ما و شما يعنى روم را به وسيلۀ آنان دفع مى كند. پس هر گاه ميان ما و آنان جنگ در گرفت (اسلحه به آنان

ندهيد) و هر كس به دشمن ما اسلحه دهد تا آن را عليه ما بكار گيرند، پس او مشرك است.»

995- 32208- (3) سراد (از مردى) نقل مى كند كه به امام صادق گفتم: «من اسلحه مى فروشم.

امام عليه السلام فرمود: در حال فتنه و آشوب نفروش!»

996- 32209- (4) على بن جعفر در كتاب خود آورده كه: «از برادرش- امام موسى بن جعفر عليهما السلام- دربارۀ صادرات كالا از سوى مسلمانان به مشركان پرسيد.

امام عليه السلام فرمود: در صورتى كه اسلحه صادر نكنند، اشكال ندارد.»

997- 32210- (5) در حديث سفارش هاى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به على عليه السلام آمده است:

«اى على عليه السلام! ده گروه از اين امت به خداى بزرگ كافر شدند ... و فروشنده سلاح به اهل حرب.»

998- 32211- (6) محمد بن قيس مى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ فروختن سلاح به دو گروه باطل كه با هم در جنگند، سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود:

آنچه آنان را حفظ مى كند- همانند زره و چكمه و ...- به آنان بفروش.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 537

999- 32212- (7) ابوالقاسم صيقل مى گويد: به وى [امام عليه السلام] نوشتم: من مردى صيقل [/ براق و تيزكنندۀ شمشير] هستم. شمشير مى خرم و به حاكم مى فروشم. آيا فروختن آن براى من جايز است؟

امام عليه السلام نوشت: اشكال ندارد!»

باب 38 حرمت اجارۀ مسكن ها و كشتى ها براى امور حرام

1000- 32213- (1) جابر مى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى سؤال كردم كه خانه اش را براى شراب فروشى اجاره مى دهد. امام عليه السلام فرمود:

«اجرت آن حرام است.»

1001- 32214- (2) عمر بن اذينه مى گويد: «طى نامه اى از امام صادق عليه السلام دربارۀ

مردى سؤال كردم كه كشتى و حيوان باركش خود را براى حمل شراب و خوك اجاره مى دهد.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره اين دو حديث را به يكى از دو وجه زير جمع كرده است:

الف) اين كه حديث اول بر صورت علم به فروش شراب در آن حمل شود و حديث دوم بر صورت جهل از حمل شراب با حيوان يا كشتى او.

ب) همانا اجاره خانه به شراب فروش حرام است؛ چون شراب فروشى حرام است و اجاره كشتى براى حمل شراب جايز است؛ چون حمل شراب جايز است چون احتمال دارد براى تبديل به سركه آن را حمل مى كند.

1002- 32215- (3) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود: «هر كس حيوان يا كشتى اى را اجاره كند و با آن شراب و خوك و آنچه خدا حرام كرده است حمل كند، بر صاحب حيوان گناهى نيست و اگر براى حمل آن با هم قرارداد ببندند، آن قرارداد باطل است و اجرت آن حرام است.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 539

باب 39 حرمت همنشينى با پادشاهان و كمك به ستمگران و ستودن آنان و ميل به بقاى آنها به طمع رسيدن آنچه در قدرت شان است

خداوند متعال مى فرمايد:

همديگر را بر گناه و ظلم و تجاوز يارى نرسانيد ...

«1». هر يك از شما آنان را به دوستى گيرد، پس وى از آنان است. قطعاً خداوند گروه ستمكار را هدايت نمى كند «2».

... پس از توجه با گروه ستمكاران منشين «3».

... و در ميان شما بسيار گوش دهندگان به آن ها هستند و خداوند به ستمگران آگاه است «4».

به ستمگران متمايل نگرديد كه در اين صورت آتش به شما مى رسد و جز خدا دوست و ياورى نخواهيد داشت، سپس يارى نمى شويد «5».

اى كسانى كه ايمان آورديد،

دشمنان من و خود را دوست و ياور نگيريد و به آنان اظهار دوستى كنيد و حال آن كه آنان به حقايقى كه به سوى شما آمد، كفر ورزيدند «6».

1003- 32216- (1) سكونى از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «بپرهيزيد از [رفتن به] درگاه پادشاهان و اطراف آن، زيرا نزديك ترين شما به درگاه پادشاهان و اطراف آن، دورترين شما از خداوند است و هر كس پادشاه را بر خدا برگزيند، خداوند نيروى پرهيز از گناه را از او مى گيرد و او را سرگردان مى كند.»

1004- 32217- (2) فضل الله راوندى در كتاب نوادر با سند صحيح از امام موسى بن جعفر عليهما السلام از نياكانش روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

«از [رفتن] به درگاه پادشاهان و اطراف آن بپرهيزيد و دورترين شما از خدا كسى است كه پادشاهى را بر خدا برگزيند. خداوند حالت مرگ را در ظاهر و باطن قلبش قرار مى دهد و نيروى پرهيز از گناه را از وى مى گيرد و او را سرگردان مى كند.»

1005- 32218- (3) در كتاب ثواب الاعمال از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت كرده كه فرمود: «هيچ بنده اى به سلطان نزديك نشد مگر آن كه از خداوند دور گرديد و بر مالش افزوده نگرديد مگر آن كه حسابرسى اش سخت گرديد و پيروانش زياد نگرديد مگر آن كه شيطان هايش زياد شد.»

______________________________

(1). مائده 5/ 2.

(2). مائده 5/ 51.

(3). انعام 6/ 68.

(4). توبه 9/ 47.

(5). هود 11/ 113.

(6). ممتحنه 60/ 1.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 541

1006- 32219- (4) فضل الله راوندى

از امير مؤمنان عليه السلام روايت كرده كه فرمود:

«سه چيز است كه هر كس بر آن ها مراقبت كند، از شيطان رانده شده و از هر بلايى در امان خواهد بود: هر كس با زنى كه هيچ ارتباطى با او ندارد خلوت نكند و كسى كه نزد سلطانى نرود و كسى كه بدعتگزارى را در بدعتش يارى نرساند.»

1007- 32220- (5) قطب راوندى در كتاب لبّ اللباب از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت كرده كه فرمود: «هيچ عالمى نيست كه با اختيار خود به درگاه پادشاهى رود مگر آن كه در همۀ انواع عذاب آن پادشاه در دوزخ شريك خواهد بود.»

1008- 32221- (6) و فرمود: «هر كس قرآن بياموزد و پس در دين تفقه كند، آن گاه نزد قدرتمندى- به انگيزۀ تملق و چاپلوسى و به طمع اموالش رود، به اندازه گام هايى كه بر مى دارد، در آتش دوزخ فرو مى رود.»

1009- 32222- (7) حديد (حريز) مى گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: از خدا بترسيد و دين تان را با ورع [پرهيز از كارهاى حرام] حفظ كنيد و با تقيه و بى نيازى جستن به خدا (از درخواست نياز به قدرتمندان) تقويت كنيد. (و بدان) كه هر كس براى قدرتمند و مخالف در دينش به انگيزۀ دستيابى به دنيايش كرنش كند، خداوند او را از شرافت و شخصيت ساقط مى كند و بر وى خشم مى گيرد و به خودش واگذارش مى كند. پس اگر بر چيزى از دنياى شخص قدرتمند دست يابد و چيزى از آن به وى رسد، خداوند بركت را از آن سلب مى كند و آنچه در راه حج و آزاد كردن بنده و

نيكى به ديگران هزينه كند، خداوند به وى پاداش نمى دهد.»

نظير اين حديث در روايت حديد باب 1 ابواب تقيه حديث 41 گذشت و در كتاب ثواب الاعمال، حديد مداينى از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود:

«دين خود را با ورع و نيروى تقوى و بى نيازى جستن از خدا حفظ كنيد ...»

ادامۀ حديث، همانند حديث پيشين است؛ با اين تفاوت كه در پايان آن «عمره» نيز افزوده شده است.

1010- 32223- (8) سيد فضل الله راوندى در كتاب نوادر از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «هر كس قدرتمندى را با خشمگين كردن خداوند خشنود كند، از دين اسلام خارج شده است.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 543

1011- 32224- (9) در كتاب العوالى در ضمن حديثى آمده است كه: «شخصى نزد امام صادق عليه السلام آمد و به دين و ايمانش سوگند ياد كرد كه وى از دوستداران امام عليه السلام است ولى امام عليه السلام چهره از وى برگرداند. آن شخص بار ديگر در برابر امام عليه السلام رفت و سوگند خود را تكرار كرد. امام عليه السلام نيز براى بار دوم چهره از وى برگرداند. آن شخص براى بار سوم سوگند ياد كرد. آن گاه امام عليه السلام به وى فرمود: (اى مرد گذران زندگى ات از كجاست؟)

آن مرد گفت: من به حكومت خدمت مى كنم و من به خدا سوگند دوستدار تو هستم!

امام عليه السلام فرمود: «پدرم از پدرش از جدش از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت كرد كه فرمود: در روز قيامت منادى از آسمان از سوى خداوند ندا مى دهد كه ستمگران كجايند؟

[همكاران ستمگران كجايند؟] همكارانِ همكاران ستمگران كجايند؟ كجايند كسانى كه قلمى براى آنان تراشيدند؟ كجايند آنان كه در دوات شان ليقه نهادند؟ كجايند آن هايى كه ساعتى با آن ها نشستند؟ پس همۀ آن ها آورده مى شوند و دستور داده مى شود ديوارى از آتش به دورشان كشيده شود و آن ها در آن هستند تا مردم از حساب فارغ شوند. سپس در آتش افكنده مى شوند.»

1012- 32225- (10) يونس بن يعقوب مى گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه در ضمن حديثى مى فرمود: ملعون است! ملعون است! هر كه همسايه اش را بيازارد. ملعون است! ملعون است! كسى كه برادرش براى صلح و آشتى پيشقدم گردد و او با وى آشتى نكند. معلون است! معلون است! حامل قرآنى كه بر شراب خوارى مداومت كند. معلون است! ملعون است! عالمى كه از حاكم ستمگرى پيروى كند و او را در ظلمش يارى رساند. معلون است! ملعون است! كسى كه كينۀ على بن ابى طالب را به دل دارد؛ زيرا تا كسى دشمن رسول خدا صلى الله عليه و آله نباشد، دشمن على عليه السلام نيست و هر كس دشمن رسول خدا صلى الله عليه و آله باشد، خداوند در دنيا و آخرت او را لعنت مى كند. ملعون است! ملعون است! هر كس به مؤمنى نسبت كفر دهد و هر كس به مؤمنى نسبت كفر دهد پس مانند كشتن اوست.

معلون است! معلون است! زنى كه همسرش را بيازارد و او را اندوهگين سازد. و خوشبخت است! خوشبخت است! زنى كه شوهرش را احترام كند و او را نيازارد و در همه احوال از او پيروى كند. اى يونس! جدّم رسول خدا صلى الله عليه

و آله فرمود: ملعون است! ملعون است! كسى كه پس از من به دخترم- فاطمه- ستم روا دارد و حقش را غصب كند و او را به قتل رساند. سپس فرمود: اى فاطمه! بشارت بر تو باد! زيرا براى تو نزد خداوند مقام پسنديده اى است كه در آن براى دوستدارانت و شيعيانت شفاعت مى كنى و شفاعتت پذيرفته مى شود. اى فاطمه! اگر همۀ پيامبرانى كه خداوند مبعوث كرده است و همۀ فرشتگان مقرّب درباره هر كس كه بغض و كينه تو را به دل دارد و حقّت را غصب كرده است شفاعت كنند، خداوند هرگز او را از آتش بيرون نمى آورد.

ملعون است! ملعون است! قطع كنندۀ پيوند خويشاوندى.

ملعون است! ملعون است! تصديق كنندۀ افسونگرى. ملعون است! ملعون است! هر كس بدون عمل، سخن از ايمان بر زبان آورد. ملعون است! ملعون است! كسى كه خداوند به او مال بخشيده و از آن چيزى صدقه نمى دهد. آيا نشنيدى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: يك درهم صدقه، برتر از ده شب نماز است؟

ملعون است! ملعون است! كسى كه پدر يا مادرش را بزند. ملعون است! ملعون است! كسى كه از پدر و مادرش را از سرپيچى كند و آنان را بيازارد ...»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 545

1013- 32226- (11) حفص بن غياث نخعى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«به تحقيق، من براى اشخاصى از اين امت كه حق ما را بشناسند، اميد نجات دارم مگر براى سه گروه: همنشين حاكم ستمگر، صاحب هواى نفس و فاسق آشكاركنندۀ فسق.»

1014- 32227- (12) سيد فضل الله راوندى از پيامبر اكرم صلى الله عليه

و آله روايت كرده كه فرمود: «فقيهان، امانت داران پيامبران هستند تا وقتى كه داخل در دنيا نشوند.

گفته شد: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله! ورود آنان به دنيا چگونه است؟

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «پيروى از سلطان. پس آن گاه كه چنين كردند، از آنان بر دين تان بر حذر باشيد!»

1015- 32228- (13) فرزند دختر وليد بن صبيح كابلى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هر كس نامش را در ديوان فرزند سابع (بنى عباس) ثبت كند، خداوند در روز قيامت او را به صورت خوك محشور مى كند.»

و در نسخۀ ديگر آمده است: «خداوند در قيامت او را سرگردان و حيران محشور مى كند.»

1016- 32229- (14) وليد بن صبيح كابلى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«هر كس نامش را در ديوان فرزندان شيصبان «1» ثبت كند، خداوند در روز قيامت او را سياهرو محشور مى كند ....»

1017- 32230- (15) جهم بن حميد مى گويد: «امام صادق عليه السلام به من فرمود: آيا در دستگاه قدرت اينها نمى روى؟

گفتم: نه!

امام عليه السلام فرمود: براى چه؟

گفتم: براى نجات دينم!

امام عليه السلام فرمود: آيا بر اين تصميم استوارى؟

گفتم: آرى!

امام عليه السلام فرمود: اكنون دينت براى تو سالم مى ماند.»

1018- 32231- (16) محمد بن عذافر مى گويد: «امام صادق عليه السلام به پدرم فرمود: اى عذافر! تو با ابوايوب و ربيع معامله مى كنى، چه حالى خواهى داشت وقتى در ميان همكاران ستمگران از تو نام برده شود؟»

پدرم از شدت اندوه زبانش بند آمد. وقتى امام صادق عليه السلام اين حالت را در وى مشاهده كرد، فرمود:

اى عذافر! همانا من تو

را از چيزى ترساندم كه خداوند مرا از آن ترساند.

محمد مى گويد: پدرم پس از اين سخن امام عليه السلام همواره ناراحت و غمگين بود تا مرگش فرا رسيد.»

______________________________

(1). يكى از نام هاى شيطان است.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 547

1019- 32232- (17) سكونى از امام صادق عليه السلام از پدرش روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «در روز قيامت منادى ندا سر مى دهد: ستمگران و همكاران شان كجايند؟ و هر كس يك بار در دوات شان ليقه گذارده يا سركسيه اى از آنان را بسته يا يك بار قلم شان را به مركب آغشته نموده، پس آنان را با ستمگران و همكاران شان محشور نماييد.»

1020- 32233- (18) قطب راوندى در كتاب لبّ اللباب از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «در روز قيامت منادى ندا سر مى دهد: ستمگران و همكاران شان كجايند؟ حتى كسى كه دواتى از آنان را ليقه گذارده يا قلمى را براى شان تراشيده است. هم آن ها را در تابوتى گرد مى آورند و در آتش مى افكنند.»

در كتاب تنبيه الخواطر از برخى آمده است كه: «وقتى ابن هبيره از وى درخواست پذيرش قضاوت را نمود، او گفت: پس از آنچه ابراهيم براى من گزارش كرد، من هرگز از سوى تو منصبى را نخواهم پذيرفت. ابن هبيره پرسيد: وى براى تو چه حديثى را گزارش كرد.

او گفت: ابراهيم از علقمه از ابن مسعود براى من گزارش كرد كه پيامبر اكرم عليه السلام فرمود:

در روز قيامت منادى ندا مى دهد: ستمگران و همكاران شان و شبيه به ستمگران كجايند؟»

ادامۀ حديث، همانند حديث پيشين است؛ با اين تفاوت كه جملۀ پايانى آن

چنين است:

«... همۀ آنان را در تابوتى آهنين گرد مى آورند سپس آنان را در آتش دوزخ مى افكنند.»

1021- 32234- (19) ابوبصير مى گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ كارهاى آنان [همكارى با حكومت] سؤال كردم.

امام عليه السلام به من فرمود: اى ابومحمد! نه و حتى به اندازۀ آغشته كردن قلمى به مركب [با آنان همكارى نكن] هيچ كس به چيزى از دنياى آنان نمى رسد مگر آن كه (يا تا آن كه) آنان به همان اندازه از دينش را بربايند.»

ترديد در حديث از جانب ابن عمير، يكى از راويان آن است.

1022- 32235- (20) ابن ابى يعفور مى گويد: «نزد امام صادق عليه السلام بودم كه يكى از شيعيان وارد شد و به امام عليه السلام گفت: خداوند كارهايت را سامان بخشد! چه بسا يكى از ما در فشار و تنگنا قرار مى گيرد و براى ساختن ساختمانى يا حفر كردن نهرى يا اصلاح سدى فراخوانده مى شود. نظرتان در اين باره چيست؟

امام عليه السلام فرمود: من دوست ندارم گره اى براى آنان بزنم يا سر مشكى را ببندم و در مقابل آن همۀ شهر مدينه از آنِ من باشد و نه قلمى را آغشته به مركب كنم. به تحقيق، همكاران ستمگران در روز قيامت در سراپرده اى از آتش بسر مى برند تا خداوند ميان بندگانش داورى كند.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 549

1023- 32236- (21) يونس بن يعقوب مى گويد: «امام صادق عليه السلام به من فرمود: آن ها را در ساختن مسجدى [نيز] يارى و كمك نكن.»

1024- 32237- (22) در كتاب تنبيه الخواطر از اوس بن شرحبيل روايت شده: «هر كس همراه ستمگرى راه رود تا به وى يارى رساند در حالى

كه مى داند او ستمكار است، قطعاً از اسلام خارج شده است.»

1025- 32238- (23) در كتاب كنز الفوائد از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت شده كه فرمود: «هر كس از ترس خدا از او نافرمانى نكند، خداوند در قيامت او را خشنود خواهد كرد. و هر كس براى كمك به ستمگرى همراهش رود در حالى كه مى داند او ستمكار است، حتماً از ايمان خارج شده است.»

1026- 32239- (24) سيد فضل الله راوندى در كتاب نوادرش از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت كرده كه فرمود: «هر كس بيعتى را بشكند يا پرچم گمراهى را برافرازد يا دانشى را بپوشاند يا مالى را از روى ستم نگه دارد يا ستمكارى را- با آن كه مى داند ستمكار است- يارى رساند، به تحقيق از اسلام جدا شده است.»

1027- 32240- (25) عبدالله بن مسعود از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله- در حديث معراج و آنچه آن حضرت مشاهده كرد كه بر درهاى بهشت و دوزخ نوشته شده است- روايت مى كند كه فرمود: «و مشاهده كردم بر درهاى دوزخ نوشته شده است، بر در اول ... بر درِ چهارم سه كلمه نوشته شده است: هر كس به اسلام اهانت كند، خداوند وى را ذليل مى كند؛ هر كس به اهل بيت اهانت كند، خداوند وى را ذليل مى كند؛ هر كس به ستمكاران در ظلم به مردم يارى رساند، خداوند او را ذليل مى كند. و بر در پنجم سه كلمه نوشته شده است: از خواسته هاى نفسانى پيروى نكنيد؛ زيرا هواى نفس، مخالف ايمان است؛ زياد سخنان بيهوده نگو كه از رحمت خدا ساقط مى شوى

و ياور ستمگران نباش.»

1028- 32241- (26) قطب راوندى در كتاب لبّ اللباب روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به كعب بن عجره فرمود:

«خداوند تو را از حكومت سبك مغزان در پناه گيرد؛ زيرا هر كس در ميان آنان وارد شود و دروغ هاى شان را تصديق كند و در ستمكارى يارى شان رساند، پس او از من نيست و من از وى نيستم و هرگز در قيامت بر سر حوض كوثر با من ديدار نخواهد كرد.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 551

1029- 32242- (27) در كتاب جامع الاخبار از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت شده كه فرمود: «هر كس همراه ستمكارى گام بردارد به تحقيق جرم كرده است.»

1030- 32243- (28) در كتاب غرر الحكم و درر الكلم از على عليه السلام روايت شده، كه فرمود: «بدترين مردم كسى است كه عليه مظلوم يارى رساند.»

1031- 32244- (29) در كتاب جامع الاخبار از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت شده كه فرمود: «بدترين مردم مثلث [/ سه گانه] است!

گفته شد: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله انسان سه گانه چيست؟

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: كسى كه نزد حاكم از برادرش بدگويى و سخن چينى كند، پس خودش و برادرش را و حاكم را هلاك مى كند.»

در كتاب الاختلاص نظير اين حديث آمده است؛ با اين تفاوت كه بخش پايانى آن اين گونه است: «كسى كه نزد امام از برادرش بدگويى مى كند تا او را به قتل برساند، خودش، برادرش و امامش را هلاك مى گرداند.»

1032- 32245- (30) ابوهريره و عبدالله بن عباس مى گويند: «پيامبر اكرم صلى الله

عليه و آله در آخرين سخنرانى خود در مدينه پيش از وفاتش فرمود:

... هر كس عهده دار خصومتى از طرف ستمكارى گردد يا او را در آن يارى و كمك كند، فرشتۀ مرگ همراه بشارت به لعنت خدا و آتش جاودانگى دوزخ بر او فرود مى آيد و چه بد جايگاه و تحولى است!

و هر كس در انجام كارى براى سلطان ستمگرى شتاب كند، همنشين او در آتش خواهد بود.

و هر كس سلطانى را در انجام ستم راهنمايى كند، با هامان همنشين خواهد بود و او و سلطان در آتش، سخت ترين عذاب را خواهند داشت.

و هر كس به توانگرى به طمع دنيايش تعظيم كند و او را دوست بدارد، خداوند بر او خشم مى گيرد و در درجه اى با قارون در تابوت زيرين از آتش خواهد بود ...

و هر كس در برابر حاكم ستمگرى تازيانه اى را آويخته نگهدارد، خداوند آن را به مار شصت هزار ذراعى [/ سى هزار مترى] تبديل مى كند و در آتش دوزخ- كه هميشه و جاودانه در آن است- بر وى مسلط مى كند ...

و هر كس نزد قدرتمندى از برادرى- كه وى بدى و ناخوشآيندى از آن قدرتمند مشاهده نكرده است- بدگويى كند، خداوند هر عملى را كه انجام داده، حبط مى كند. پس اگر بدى يا ناخوشآيندى يا آزارى از سلطان به برادرش رسد، خداوند او را در طبقه اى همراه هامان در دوزخ قرار خواهد داد.»

1033- 32246- (31) على بن ابى حمزه مى گويد: «من دوستى از نويسندگان بنى اميه داشتم. وى به من گفت: از امام صادق عليه السلام براى من اجازۀ ملاقات بگير! از امام عليه السلام براى وى اجازۀ ملاقات گرفتم

و امام عليه السلام اجازه فرمود.

وقتى بر امام عليه السلام وارد شد، سلام كرد و نشست و سپس گفت: فدايت گردم! من در ديوان اين قوم نويسنده بودم و از دنياى آن ها مال فراوانى به چنگ آوردم و در جمع آورى آن رعايت حلال و حرام را نكردم.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 553

امام عليه السلام فرمود: اگر بنى اميه كسانى را نمى يافتند كه براى شان بنويسند و ماليات بگيرند و از سوى آنان بجنگند و در اجتماعات شان حضور يابند، حق ما را از ما نمى گرفتند. و اگر مردم آنان را به آنچه داشتند رها مى كردند، جز آنچه در اختيار داشتند، چيزى به دست نمى آوردند.

آن جوان گفت: فدايت گردم! آيا براى من راه نجاتى از اين وضع هست؟

امام عليه السلام فرمود: اگر به تو بگويم، انجام مى دهى؟

جوان گفت: انجام مى دهم!

امام عليه السلام فرمود: از همۀ آنچه در ديوان بنى اميه به دست آورده اى، خود را نجات ده. هر كس را مى شناسى، مالش را به وى باز مى گردانى و هر كس را نمى شناسى، صدقه مى دهى و من براى تو از جانب خدا بهشت را ضمانت مى كنم.»

على بن ابى حمزه مى گويد: آن جوان مدت طولانى سكوت كرد و سپس گفت: حتماً انجام مى دهم، فدايت گردم!

على بن ابى حمزه مى گويد: «ن جوان همراه ما به كوفه بازگشت و هر چه روى زمين داشت، از خود جدا كرد، حتى لباسى را كه پوشيده بود پرداخت كرد. ما نيز هزينۀ زندگى او را ميان خود تقسيم كرديم و لباسى براى وى خريديم و همراه نفقه اش برايش فرستاديم. چند ماه بيشتر از اين وضعيت نگذشت كه بيمار شد و ما به عيادت

او مى رفتيم تا اين كه يك روز پيش وى رفتم در حالى كه او در حال جان كندن بود. با ديدن من چشمانش را باز كرد و به من گفت: اى على! به خدا سوگند! مولايت به پيمان خود با من وفا كرد و سپس جان سپرد. ما او را به خاك سپرديم. آن گاه من نزد امام صادق عليه السلام رفتم. وقتى كه چشم امام عليه السلام به من افتاد، فرمود: اى على! به خدا سوگند! ما به پيمان خود با دوستت وفا كرديم!

به امام عليه السلام گفتم: راست مى گويى،! فدايت شوم! به خدا سوگند! وى نيز هنگام مرگ از اين موضوع خبر داد.»

1034- 32247- (32) از على عليه السلام در حديث نهى هاى پيامبر صلى الله عليه و آله آمده است كه آن حضرت از ستايش نهى كرد و فرمود: «به صورت ستايشگران خاك بپاشيد!

و فرمود: هر كس عهده دار خصومتى براى ظالمى گردد يا در آن وى را يارى رساند، آن گاه كه فرشتۀ مرگ بر او فرود آيد به وى مى گويد: بشارت بر تو باد به لعنت خدا و آتش دوزخ و چه بد جايگاه و تحولى است!

و فرمود: هر كس به خاطر چشم داشت به قدرتمند ظالمى وى را ستايش كند و براى [انجام دستورهايش] بشتابد و در برابرش كرنش كند، در آتش همنشين وى خواهد بود.

و فرمود: خداوند مى فرمايد: به ستمگران تمايل نشان ندهيد كه با آتش در تماس خواهيد بود.

و فرمود: هر كس شخص ظالمى را براى انجام ستمى بگمارد، در دوزخ همنشين هامان خواهد بود ...

و فرمود: بدانيد كه هر كس در برابر قدرتمند ستمگرى تازيانه اى را برافراشته نگه دارد، خداوند در

قيامت آن تازيانه را به اژدهاى هفتاد ذراعى تبديل مى كند و در آتش دوزخ بر وى مسلط مى گرداند و چه بد فرجامى است!»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 555

1035- 32248- (33) محمد بن هشام از شخصى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «گروهى از گروندگان به موسى عليه السلام گفتند: وارد در سپاه فرعون مى شويم، در آنجا مى مانيم و از دنياى وى به نوايى مى رسيم.

پس آن هنگام كه موسى عليه السلام- كه به ظهورش اميد بسته ايم- ظهور كرد، به سوى وى مى رويم. آنان [با اين انديشه] به فرعون پيوستند. پس وقتى كه موسى عليه السلام و يارانش از فرعونيان گريختند و رو به سوى دريا نهادند، آنان سوار بر اسب شدند و با شتاب تاختند تا به موسى عليه السلام و سپاهش بپيوندند و با آنان باشند. پس خداوند فرشته اى را برانگيخت تا به صورت مركب هاى شان بزند و آنان را به سوى سپاه فرعون بازگرداند. سرانجام آن ها همراه فرعون و در ميان غرق شدگان بودند.»

اين حديث با سند ديگرى از امام صادق عليه السلام با اين جملۀ اضافه در پايان گزارش شده است: «بر خداوند لازم است كه با هر كس كه در دنيا با وى زيسته ايد، محشور گرديد.»

1036- 32249- (34) ابن حمدون مى گويد: «منصور به امام صادق عليه السلام نوشت: چرا همانند ديگر مردم نزد ما نمى آيى؟

امام عليه السلام پاسخ داد: ما چيزى نداريم كه به خاطر آن از تو بترسيم و نزد تو از امر آخرت چيزى نيست كه ما به آن اميد بسته باشيم و تو در نعمتى نيستى كه بخواهيم به تو تهنيت و شادباش گوييم

و تو آن را [فرمانروايى را] عذاب و مصيبت نمى دانى تا به خاطر آن به تو تسليت گوييم، پس ما نزد تو چه كنيم؟

منصور نوشت: با ما همنشينى مى كنى تا ما را نصيحت كنى!

امام عليه السلام پاسخ داد: هر كس دنيا را بخواهد، تو را نصيحت و خيرخواهى نمى كند و هر كس آخرت را بخواهد، با تو همنشينى نمى كند.

منصور گفت: به خدا سوگند! به تحقيق امام عليه السلام درجات مردم را نزد من از هم جدا كرد- آن هايى را كه خواستار دنيا هستند از كسانى كه خواستار آخرت هستند- و اين كه امام عليه السلام خواهان آخرت است نه دنيا.»

1037- 32250- (35) محمد بن ابى نصر از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هيچ جبار و ستمگرى نيست مگر آن كه همراه وى مومنى است كه خداوند به وسيلۀ آن مؤمن [شرّ] آن ستمگر را از مؤمنان برطرف مى كند. با اين حال، آن مؤمن- به دليل همنشينى با ستمگر- كم بهره ترين مؤمنان در آخرت خواهد بود.»

1038- 32251- (36) در تفسير آيۀ: و به ستمگران تمايل نشان ندهيد كه آتش با شما تماس پيدا مى كند.

سهل بن زياد با واسطه از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود:

« [مقصود] كسى است كه نزد حاكم مى رود و دوست دارد زنده بماند تا حاكم دستش را در كيسه كند و به او ببخشد.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 557

1039- 32252- (37) عثمان بن عيسى از مردى از امام صادق عليه السلام در تفسير آيۀ به ستمگران تمايل نشان ندهيد كه آتش با شما تماس پيدا مى كند.

روايت مى كند كه فرمود: «بدانيد كه آتش را جاودانه قرار نداده

است بلكه آتش با شما تماس پيدا مى كند، پس به آن ها تمايل نشان ندهيد.»

1040- 32253- (38) در كتاب تحف العقول در سفارش امير مؤمنان عليه السلام به كميل آمده است كه فرمود: «اى كميل! درگاه ظالمان را براى نشست و برخاست و كسب و كار با آنان نكوب! و بپرهيز از اين كه آنان را بزرگ دارى و در مجلس هاى شان حضور يابى به گونه اى كه خداوند بر تو خشم گيرد. و اگر ناچار به حضور در مجلس آنان شدى پس پيوسته خداى را ياد كن و بر وى توكل نما و از شرورشان به خدا پناه ببر و از آنان فاصله بگير و با قلبت كارهاى شان را زشت و ناپسند شمار و با صداى بلند خداى را با عظمت ياد كن تا آنان بشنوند؛ زيرا تو به اين وسيله يارى مى شوى و از زيان شان در امان مى مانى.»

در كتاب بشارة المصطفى آمده است:

«زيد بن ارطاه مى گويد: با كميل بن زياد ديدار كردم و از وى دربارۀ فضيلت و برترى امير مؤمنان عليه السلام پرسيدم. كميل گفت: آيا مايل نيستى كه تو را از سفارشى كه آن حضرت به من نمود، آگاه سازم كه آن براى تو بهتر است از دنيا و آنچه در آن است؟

گفتم: آرى.

كميل گفت: على عليه السلام به من فرمود: اى كميل بن زياد! هر روز را با نام خدا نامگذارى كن ... اى كميل، بپرهيز! بپرهيز! از كوبيدن درهاى ظالمان ....»

ادامۀ حديث، همانند حديث پيشين است.

در حديث مروزى گذشت: «چهار چيز قلب را فاسد مى كند و نفاق و دورويى در قلب مى روياند؛ همان گونه كه آب، درخت مى روياند: رفتن به درگاه قدرتمندان

....»

«1» و در احاديث باب 5 باب هاى مبارزه با نفس، مناسب با اين بحث گذشت.

و در حديث نوف گذشت: «اگر دوست دارى در قيامت با من باشى پس ياور و همكار ستمگران نباش.» «2»

و در حديث اعمش گذشت: «و گناهان كبيره حرام گرديده اند و آن ها شرك به خدا و تمايل به ستمگران و ... است.» «3»

و در حديث فضل بن شاذان آمده است: «و كباير، كشتن انسان و يارى ستمگران و ... است.» 4

______________________________

(1). باب 13 باب هاى نماز مسافر، حديث 13.

(2). باب 10 باب هاى مبارزه با نفس، حديث 50.

(3) 3 و 4. باب 11 باب هاى مبارزه با نفس، حديث 11 و 13.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 559

و در احاديث باب 18 و 19 و 20 باب هاى مبارزه با نفس، مطالبى بر اين بحث دلالت مى كند.

و در حديث زهرى گذشت: «يارى كردن قوم خويش در ستم، از عصبيت است.»

«1» و در حديث ابوحمزه گذشت: «و بپرهيزيد از همنشينى با گناهكاران و يارى كردن ستمگران و همسايگى فاسقان. از فتنۀ آنان بر حذر باشيد و از ميدان تاخت و تاز آنان دور شويد.»

و در حديث فضيل گذشت: «هر كس دوست دارد نافرمانى خدا كند، به تحقيق با خدا دشمنى كرده است و هر كس بقاء و پايدارى ستمگران را دوست بدارد، به تحقيق دوست دارد كه نافرمانى خدا كند؛ زيرا خداوند تعالى بر نابود كردن ستمگران خود را ستوده است و مى فرمايد: پس ريشۀ قوم ستمگر قطع گرديد و ستايش ويژۀ خداوند- پروردگار جهانيان- است.» «2»

و در حديث حارث گذشت: «بى خردى، پيروى از فرومايگان و همنشينى با گمراهان است.» «3»

و در حديث صفوان

از امام كاظم عليه السلام گذشت: «اى صفوان، همه چيز تو زيبا و نيكوست به جز يك چيز. گفتم:

فدايت گردم! آن چيست؟ فرمود: كرايه دادن شترانت به اين مرد ... آيا بقاى آنان را تا پرداخت كرايه ات دوست دارى؟

گفتم: آرى!

امام عليه السلام فرمود: هر كس بقاى آنان را دوست دارد، از آنان است و هر كس از آنان باشد، داخل آتش مى گردد.» «4»

ديگر احاديث آن باب را نيز بنگر؛ چرا كه با بحث تناسب دارد.

و در حديث زيد گذشت: «و از همنشينى با پادشاهان و فرزندان دنيا بپرهيزيد كه در آن نابودى دين تان است ....» «5»

و ديگر احاديث باب را نيز بنگر.

و در حديث ابراهيم گذشت: «هر كس گناهكارى را دوست بدارد، گناهكار است و هر كس اطاعت كننده اى را دوست بدارد، اهل اطاعت است و هر كس ستمگرى را يارى كند، ستمكار است و هر كس يارى عادلى را ترك گويد، ظالم است.» «6»

و در حديث حماد گذشت: «و براى ظالم سه نشانه است: ظالمان را يارى مى كند.» «7»

و در حديث جميل گذشت: «و ستمكار را در ظلمش يارى نكنيد كه فضل و برترى تان را از ميان مى برد.» «8»

و در حديث تحف العقول «9»، مطالبى بر اين بحث دلالت مى كند.

و در حديث سفارش هاى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله گذشت: «سه چيز قساوت قلب مى آورد: رفتن به درگاه قدرتمندان.» «10»

و در احاديث باب هاى آينده مطالبى مناسب با اين بحث خواهد آمد.

______________________________

(1). باب 24 باب هاى مبارزه با نفس، حديث 8.

(2). باب 1 باب هاى امر به معروف، حديث 36.

(3). باب 8 باب هاى امر به معروف، حديث 10 و 18.

(4). باب 8 باب هاى امر به معروف،

حديث 18.

(5). باب 60 ابواب معاشرت، حديث 21.

(6). باب 101 ابواب معاشرت، حديث 4.

(7). باب 102 ابواب معاشرت، حديث 39.

(8). باب 111 ابواب معاشرت، حديث 16.

(9). 22/ 186 باب 1 باب هاى كسب هاى روا و ناروا، حديث 16 (31799).

(10). 22/ 253 باب 22 باب هاى كسب هاى روا و ناروا، حديث 2 (322008).

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 561

باب 40 حرمت سرپرستى از طرف ستمگر و جواز آن به نفع مؤمنين و عمل بحق در حد امكان و ضرورت و جواز عمل بر پايۀ تقيه، مگر در مورد كشتن انسان محترم

خداوند متعال مى فرمايد:

و در راه خدا انفاق كنيد و با دستان تان خود را به هلاكت نيندازيد و نيكى كنيد؛ زيرا خداوند نيكوكاران را دوست دارد «1».

مؤمنان نبايد كافران را- به جاى مؤمنان- دوست خود قرار دهند. و هر كس چنين كند، در هيچ چيز از خدا نيست مگر آن كه از كافران به نوعى تقيه كنيد «2».

پس آن هنگام كه با او صحبت كرد، گفت: قطعاً تو امروز نزد ما نيرومند و امانتدار هستى.

[يوسف] گفت: مرا بر خزانه هاى زمين بگمار؛ چرا كه من نگهبان و آگاه هستم «3».

1041- 32254- (1) محمد بن مسلم مى گويد: «در كنار درِ خانۀ امام باقر عليه السلام در مدينه نزد وى نشسته بوديم. مردم گروه گروه از مقابل امام عليه السلام مى گذشتند. امام عليه السلام نگاهى به مردم افكند و از يكى از حاضران پرسيد: آيا در مدينه اتفاقى افتاده است؟

وى پاسخ داد: فدايت گردم! شخصى به حكومت مدينه منصوب گرديده و مردم براى شادباش گويى نزد وى مى روند.

امام عليه السلام فرمود: همانا شخصى براى تهنيت و تبريك فرماندارى نزدش رفت و آمد مى شود، در حالى كه وى درى از درهاى آتش است.»

1042- 32255- (2) صفوان از امام كاظم عليه السلام روايت مى كند كه در ضمن حديثى فرمود:

«... همانا خداوند هشدار داده كه هر كس

مسئوليتى از سوى آنان [حاكمان ستمگر/ بنى عبّاس] به گردن گيرد، سراپرده اى از آتش بر وى نصب كند تا از حسابرسى خلايق فارغ شود.»

1043- 32256- (3) يحيى بن ابراهيم بن مهاجر مى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: فلانى و فلانى و فلانى به شما سلام مى رسانند. امام عليه السلام فرمود: بر آنان سلام باد!

گفتم: آنان درخواست دعا دارند!

امام عليه السلام پرسيد: چه مشكلى دارند؟

گفتم: منصور آنان را زندانى كرده است.

امام عليه السلام پرسيد: آنان را به منصور چه كار؟

گفتم: منصور آنان را به كار گمارد سپس روانۀ زندان كرد.

امام عليه السلام فرمود: آنان را با منصور چه كار؟ آيا من آنان را بازنداشتم؟ آيا من آنان را بازنداشتم؟ آيا من آنان را بازنداشتم؟ آن ها آتشند! آن ها آتشند! آن ها آتشند! سپس امام عليه السلام اين گونه دعا كرد: خدايا، سيطرۀ آنان را از اين ها برطرف كن.

يحيى مى گويد: وقتى از مكه بازگشتم، سراغ آنان را گرفتم. پس خبردار شدم كه سه روز پس از دعاى امام عليه السلام آزاد شده اند.»

______________________________

(1). بقره 2/ 195.

(2). آل عمران 3/ 28.

(3). يوسف 12/ 54- 55.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 563

1044- 32257- (4) سليمان جعفرى مى گويد: «به امام رضا عليه السلام گفتم: نظرتان دربارۀ كارهاى حكومتى چيست؟»

امام عليه السلام فرمود: ورود در كارهاى شان و يارى و كمك به آنان و تلاش در رفع نيازهاى شان مانند كفر است و نگاه عمدى به آنان، از گناهان كبيره اى است كه سزاوار آتش است.»

1045- 32258- (5) مسعده بن صدقه مى گويد: «مردى از امام صادق عليه السلام دربارۀ گروهى از شيعيان سؤال كرد كه در كارهاى حكومتى وارد مى شوند و براى شان كار

مى كنند و آنان را دوست دارند و با ايشان ارتباط برقرار مى كنند.

امام عليه السلام فرمود: آنان شيعه نيستند؛ بلكه از ايشان هستند! آن گاه امام عليه السلام اين آيه را تلاوت فرمود:

كسانى كه از بنى اسرائيل كفر ورزيدند از زبان داود و عيسى فرزند مريم لعنت شدند ... ولى بسيارى از آنان فاسق هستند.

و فرمود: آنان به زبان داود خوك و به زبان عيسى بوزينه هستند.

آن ها از كارهاى ناپسندشان دست بر نمى داشتند. چه زشت است آنچه انجام مى دادند!

امام عليه السلام فرمود: آن ها گوشت خوك مى خوردند وشراب مى نوشيدند و با همسران شان در زمان عادت نزديكى مى كردند. سپس خداوند به زيان مؤمنان دوستدار و مرتبط با كافران احتجاج كرد [و فرمود]:

بسيارى از آنان را مى بينى با كافران ارتباط و دوستى برقرار مى كنند. چه زشت است آنچه براى خودشان پيش مى فرستند ... ولى بسيارى از آنان فاسق هستند.

پس خداوند نهى كرد از اين كه مؤمن با كافر ارتباط و دوستى برقرار كند، مگر هنگام تقيه.»

1046- 32259- (6) وليد بن صبيح مى گويد: «وارد بر امام صادق عليه السلام شدم و در همان هنگام زراره از نزد امام عليه السلام خارج شد. امام عليه السلام به من فرمود:

اى وليد! آيا از زراره تعجب نمى كنى؟ از من دربارۀ مناصب و پست هاى اين ها [سردمداران حكومت بنى عباس كه به افراد واگذار مى كنند] سؤال كرد. از اين پرسش چه مقصودى دارد؟ آيا مى خواهد به وى جواب منفى دهم تا از من روايت كند؟ سپس امام عليه السلام فرمود: اى وليد! كى شيعه از منصب هاى حكومتى [اين ستم پيشگان] مى پرسد [حرمت آنها در نزد شيعه بديهى است و جاى سؤال نيست] فقط در اين حدّ، شيعه

مى پرسد كه آيا مى شود از غذاى آنها خورد و از آب آنها نوشيد [يا اين كه حرام است] و آيا مى شود در سايۀ [درخت يا خانۀ] آنها نشست؟ ولى كى شيعه از منصب هاى دولتى آنها مى پرسد [اين كه سؤال ندارد].

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 565

1047- 32260- (7) صفوان مى گويد: «مردى بر مولاى من وارد شد. امام عليه السلام به وى فرمود: آيا از سوى آنان عهده دار كارى شده اى؟

آن مرد گفت: آرى! اى سرورم!

________________________________________

بروجرى، آقا حسين طباطبايى - مترجمان: حسينيان قمى، مهدى - صبورى، م، منابع فقه شيعه، 31 جلد، انتشارات فرهنگ سبز، تهران - ايران، اول، 1429 ه ق

منابع فقه شيعه؛ ج 22، ص: 565

امام عليه السلام پرسيد: براى چه؟

آن مرد گفت: براى اين كه من مردى عيالوار هستم و مال و ثروتى ندارم!

امام عليه السلام رو به يارانش كرد و فرمود: كسى كه دوست دارد به مردى بنگرد كه اين گونه پيش خود مى سنجد كه هرگاه نافرمانى خدا را كند به وى روزى مى دهد و هر گاه از خدا اطاعت كند وى را محروم مى كند به اين مرد بنگرد.»

1048- 32261- (8) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود: «امام منصوب ازطرف خداوند و واليان عدالت منصوب از سوى وى از هر كس يارى خواستند، واجب است يارى اش كند و هر كه را به كار گماردند، بر وى واجب است عهده دار مسئوليت گردد. و كار كردن با وى و براى وى به آنچه دستور دهد و يارى رساندن وى در حكومتش، اطاعتى از اطاعت هاى خداوند است. و كسب درآمد از وى از راه صحيح حلال، حلال است و كار كردن

براى پيشوايان ستمگر و كارگزاران شان و كسب درآمد با آنان، حرام و نافرمانى خداست.»

1049- 32262- (9) در همان كتاب از امام صادق عليه السلام از نياكانش عليهم السلام روايت شده كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در حديثى فرمود:

«حاكمان اهل ستم، پيروان شان و كارگزاران شان، در معصيت و نافرمانى خدا هستند. و براى كسى كه وى را به خدمت و همكارى و يارى رسانى و پذيرفتن مسئوليت از سوى خود فراخوانند، كار كردن با آنان جايز نيست.»

1050- 32263- (10) محمد بن على بن عيسى مى گويد: «در طى نامه اى از امام موسى بن جعفر عليهما السلام دربارۀ كار كردن براى بنى عباس و اموالى- كه بتوانم از آنان بگيرم- سؤال كردم كه: آيا براى اين كار اجازه دارم و راه صحيح در اين مورد چيست؟

امام عليه السلام فرمود: هر كس با زور و اجبار وارد كارهاى شان شود، خداوند عذرپذير است و غير آن ناپسند است و ناچار اندكش بهتر از زيادش خواهد بود. و آنچه سبب سرپوش نهادن بر اعمال خلاف وى در اين راه مى شود، روزى رسانى به شخصى يا انجام كارهاى شادكننده دربارۀ ما و دوستداران مان است.

محمد بن على عليه السلام مى گويد: بار ديگر در پاسخ نامۀ امام عليه السلام نوشتم تا وى را آگاه كنم كه نظر من دربارۀ وارد شدن در كارهاى حكومتى اين است كه بتوانم به دشمنان امام عليه السلام ضربه بزنم و دستم در انتقام گرفتن از آنان باز باشد.

امام عليه السلام فرمود: هر كس اين گونه عمل كند، وارد شدنش در كارهاى حكومتى حرام نيست بلكه از اجر و ثواب برخوردار است.»

1051- 32264- (11) داود بن زربى

مى گويد: «يكى از دوستداران امام سجاد عليه السلام به من خبر داد كه من در كوفه بودم كه امام صادق عليه السلام به حيره آمد. پس من نزد وى رفتم و گفتم: فدايت گردم! اى كاش با داود بن على يا يكى ديگر از رجال بنى عباس صحبت مى كردى تا مرا به حكومت محلى بگمارند. امام عليه السلام فرمود: من چنين كارى نخواهم كرد!

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 567

وى گفت: وقتى به خانه رفتم، انديشيدم و با خود گفتم: گمان نمى كنم جز به خاطر آلوده شدن به ظلم و ستم به دليل ديگرى مرا باز دارد. به خدا سوگند! نزد وى خواهم رفت و بر طلاق همسر و آزاد كردن بردگان با وى پيمان مى بندم و سوگندهاى شديد ياد مى كنم كه به احدى ظلم و ستم نكنم و به عدالت رفتار نمايم. فردا نزد امام عليه السلام رفتم و گفتم: فدايت گردم! من دربارۀ علت خوددارى شما از پذيرفتن درخواست خود انديشيدم و گمان كردم كه شما از ترس آلوده شدن من به ظلم و جور مرا بازداشتى و آن را براى من ناپسند شمردى. همانا همۀ همسرانم طلاق باشند و همۀ بردگانم آزاد باشند و بر من است و بر من است اگر به احدى ظلم و جور كنم و به عدالت رفتار ننمايم.

امام عليه السلام فرمود: چه گفتى؟ من بار ديگر سوگندهايم را تكرار كردم. امام عليه السلام سر به سوى آسمان بلند كرد و فرمود: رسيدن به آسمان براى تو آسان تر از آن است!»

1052- 32265- (12) حميد مى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: من عهده دار كار حكومتى شده ام. آيا

از اين كار راه نجاتى براى من وجود دارد؟

امام عليه السلام فرمود: چه بسيارند كسانى كه راه نجاتى از آن مى جويند ولى به نتيجه نمى رسند.

گفتم: پس چه مى فرماييد؟

امام عليه السلام فرمود: معتقدم كه تقواى الهى پيشه كنى و با آن خو نگيرى!»

1053- 32266- (13) زياد بن ابى سلمه مى گويد: «نزد امام موسى بن جعفر عليهما السلام رفتم. امام عليه السلام به من فرمود: اى زياد! تو براى حكومت كار مى كنى؟

گفتم: آرى!

امام عليه السلام فرمود: چرا؟

گفتم: من مردى باشخصيت و عيالوار هستم و اندوخته اى ندارم!

امام عليه السلام فرمود: اى زياد! اگر بر اثر سقوط از كوه بلندى تكه تكه شوم، نزد من محبوب تر است از اين كه از سوى يكى از آن ها عهده دار مسئوليتى گردم يا بر بساطش گام گذارم مگر براى چه چيز؟

گفتم: نمى دانم فدايت شوم!

امام فرمود: مگر براى برطرف كردن اندوه مؤمنى يا آزادى در بندى يا پرداخت بدهى مؤمنى! اى زياد! به تحقيق كم ترين كارى كه خداوند با عهده داران مسئوليت از جانب آنان مى كند، اين است كه سراپرده اى از آتش بر آنان مى زند تا از حسابرسى خلايق فارغ شود. اى زياد! اگر عهده دار مسئوليتى از سوى آن ها شدى پس به برادرانت نيكى كن، يكى در برابر يكى و خداوند در پس آن است. اى زياد! هر يك از شما مسئوليتى از سوى يكى از آنان بپذيرد و سپس ميان شما و آنان يكسان رفتار كند، به وى بگوييد: تو به دروغ خود را به تشيع بسته اى!

اى زياد! هنگامى كه به ياد قدرت خود بر مردم افتادى، ياد كن از قدرت خدا بر خود در قيامت و به ياد آور كه كارهاى تو با

آنان از ميان مى رود و آثارش براى تو باقى مى ماند.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 569

1054- 32267- (14) صفوان بن مهران شتردار مى گويد: «زياد بن مروان عبدى نزد سرورم موسى بن جعفر عليهما السلام آمد. امام عليه السلام به زياد فرمود: آيا عهده دار مسئوليتى از جانب آنان شده اى؟ زياد پاسخ داد:

آرى، اى سرورم!

امام عليه السلام پرسيد: چرا؟

زياد گفت: سرورم! من مردى باشخصيت و عيالوار و تنگدست هستم!

امام عليه السلام فرمود: اى زياد، به خدا سوگند! از آسمان بر زمين افتادن و تكه تكه شدن و ريز ريز شدن به وسيلۀ منقار پرندگان براى من، محبوب تر از عهده دار شدن مسئوليتى از سوى آنان است.

صفوان مى گويد: گفتم مگر براى چه؟

امام عليه السلام فرمود: مگر براى يارى كردن مؤمنى يا گشودن بندش. به تحقيق، خداوند به كسى كه از سوى آنان عهده دار مسئوليتى گردد، وعده كرده است كه سراپرده اى از آتش بر او نصب كند تا از حسابرسى خلايق فارغ شود. پس برو و يكى از برادرانت را [هم كه شده] يارى كن و گذشته از همۀ اين حرف ها اين خداوند است كه هر كارى را كه بخواهد انجام مى دهد.»

1055- 32268- (15) على بن رئاب مى گويد: «مردى از امام موسى بن جعفر عليهما السلام براى ورود به كارهاى حكومتى درخواست اجازه كرد. امام عليه السلام فرمود: نه، حتى به اندازۀ تراشيدن يك قلم هم اجازه نمى دهم مگر براى عزت بخشيدن به مؤمنى يا گشودن بندهايش.

سپس فرمود: كفارۀ ورودتان به كارهاى حكومتى، نيكوكارى به برادران تان است.»

1056- 32269- (16) ابوبصير مى گويد: «نزد امام صادق عليه السلام سخن از يكى از شيعيان به ميان آمد كه به حكومت

محلى منصوب شده بود. امام عليه السلام فرمود: رفتارش با برادرانش چگونه است؟ گفتم: خيرى در او نيست!

امام فرمود: اوف! در كارهايى كه براى شان شايسته نيست وارد مى شوند و به برادران شان خيرى نمى رسانند.»

1057- 32270- (17) يونس بن حماد مى گويد: «براى امام صادق عليه السلام كسانى را توصيف كردم كه معتقد به ولايت و عهده دار مسئوليت حكومتى هستند. امام عليه السلام فرمود: آيا هنگامى كه بر شما ولايت مى يابند، با مدارا با شما رفتار مى كنند و در رفع نيازهاى تان به شما سود مى رسانند؟

گفتم: برخى اين گونه رفتار مى كنند و برخى نه!

امام عليه السلام فرمود: هر يك از آنان اين گونه عمل نكند، از وى بيزارى بجوييد كه خداوند از او بيزار است.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 571

1058- 32271- (18) معاويه بن عمار مى گويد: «گروهى نزد امام صادق عليه السلام بودند. امام عليه السلام از آنان پرسيد: آيا در ميان شما كسى هست كه به خاطر برادرانش و سودرسانى به آنان در كارهاى حكومتى وارد شود؟

گفت: چنين چيزى را [در آنان] سراغ نداريم!

امام عليه السلام فرمود: هر گاه اين گونه بودند [كه پذيرش مسئوليت به خاطر ديگران نباشد] پس از آنان بيزارى بجوييد.

1059- 32272- (19) عمار مى گويد: گروهى نزد امام صادق عليه السلام بودند. امام عليه السلام پرسيد: آيا در ميان شما كسى هست كه در كارهاى حكومتى وارد شود؟

گفتند: گه گاه يكى از ما در آن وارد مى شود!

امام عليه السلام فرمود: رسيدگى و سودرسانى عهده داران مسئوليت حكومتى به برادران شان چگونه است؟

گفتند: ما چنين چيزى از آنان سراغ نداريم!

امام عليه السلام فرمود: هر گاه چنين باشند، پس از آنان بيزارى جوييد!»

1060- 32273- (20) ابوجارود مى گويد: «از

امام باقر عليه السلام دربارۀ كارهاى حكومتى و وارد شدن با آنان سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود: هر گاه با برادرانت نيكى كنى و به شيعيانى كه مثل تو اهل ولايت هستند يارى رسانى، اشكال ندارد.»

1061- 32274- (21) ابوجارود مى گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ كارهاى حكومتى و وارد شدن همراه آنان در كارهاى شان سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود:

هرگاه به برادرانت نيكى كنى و به شيعيان معتقد به ولايت نيكى كنى، اشكال ندارد.»

1062- 32275- (22) عبيد بن زراره مى گويد: «امام صادق عليه السلام شخصى را نزد زياد بن عبيدالله فرستاد و فرمود: و كاستى عملت را جبران كن!»

1063- 32276- (23) سيد هبة الله در كتاب المجموع الرائق آورده است كه: «شخصى نزد امام موسى بن جعفر عليهما السلام شكايت كرد. امام عليه السلام فرمود: پيروان فرزند حسين- برادرت- از شما ثروتمندتر و شما از فقر و نياز شكايت مى كنيد؟

وى گفت: آنان به كارهاى حكومتى مى پردازند ولى ما وارد آن نمى شويم.

امام عليه السلام فرمود: هنگامى كه وارد كارهاى حكومتى شديد، آيا به برادران تان نيكى مى كنيد و خطرات را از آنان دور مى گردانيد؟

وى گفت: برخى از ما اين گونه هستند.

امام عليه السلام فرمود: هنگامى كه از برادران تان دفاع كنيد و به آنان نيكى نماييد و به آنان كمك كنيد و با آن ها همكارى كنيد، اشكال ندارد و اگر اين گونه رفتار نكنيد، جايز نيست و در آن كرامتى نيست.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 573

1064- 32277- (24) محمد بن سنان مى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ كارهاى حكومتى و وارد شدن در ميان آنان و دربارۀ آنچه بر آنان است به

خاطر اعمال شان سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود: هنگامى كه به برادرانش رسيدگى و كمك و به ستمديده خدمت كند و به فرياد بيچارگان و غمديدگان حوزۀ فرماندارى اش برسد، اشكال ندارد.»

1065- 32278- (25) حلبى مى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: يكى از برادران ما در ديوان حكومت كار مى كند. پس به برخى مناطق مى روند و غنايمى به دست مى آورند. امام عليه السلام فرمود: حقوق برادرانش را از آن بپردازد!»

1066- 32279- (26) احمد بن زكرياى صيدلانى از يكى از افراد بنى حنيفه از اهل بست و سجستان نقل مى كند كه گفت: «در آغاز خلافت معتصم عباسى سالى كه امام جواد عليه السلام در آن حج بجا آورد، با امام عليه السلام همراه شدم. يك روز هنگام غذا خوردن كه گروهى از نزديكان خليفه حاضر بودند، به حضرت گفتم: والى و حاكم ما مردى از دوستداران و محبان شما اهل بيت است و من مقدارى ماليات به وى بدهكار هستم. فدايت گردم! اگر مصلحت مى دانيد، نامه اى به وى بنويسيد و سفارش كنيد با نيكى با من رفتار كند!

امام عليه السلام فرمود: من او را نمى شناسم!

گفتم: «فدايت گردم! همان گونه كه گفتم، وى از دوستداران شما اهل بيت است و نامۀ شما نزد وى براى من سودمند است.

امام عليه السلام كاغذى برداشت و نوشت: به نام خداوند بخشندۀ مهربان. رسانندۀ نامۀ من براى تو، ديدگاه زيبايى بيان كرده است. همانا كارهاى نيكت تنها براى توست؛ پس به برادرانت نيكى كن و بدان كه خداوند از وزن خردل و ذرات پراكنده در هوا از تو سؤال خواهد كرد.

آن مرد مى گويد: وقتى به سجستان رفتم، خبر آمدنم زودتر

رسيده بود و حسين بن عبدالله نيشابورى- حاكم سجستان- تا دو فرسخى شهر به پيشواز من آمد. وقتى او را ديدم، نامۀ امام عليه السلام را به وى دادم. عبدالله نامه را بوسيد و بر چشمانش گذارد. سپس به من گفت: چه خواسته اى دارى؟

پاسخ گفتم: در ديوان تو مالياتى براى من نوشته شده است!

وى دستور داد آن را حذف كردند و گفت: تا وقتى من حاكم هستم ماليات نپرداز!

سپس دربارۀ خانواده ام پرسيد، تعدادشان را به وى گفتم. آن گاه او براى من و خانواده ام مقررى بيش از قوت و غذاى مان معين كرد. از آن پس تا وى زنده بود، در حكومتش ماليات نپرداختم و بخشش خود را از من قطع نكرد تا مرد.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 575

1067- 32280- (27) ابن جمهور مى گويد: «نجاشى- يكى از كدخدايان و دهبانان- كارگزار و فرماندار اهواز و فارس بود. يكى از مردم تحت حكومتش به امام صادق عليه السلام گفت: من در ديوان نجاشى مقدارى ماليات بدهكارم. و او شخص مؤمن و معتقد به پيروى از شماست. اگر صلاح مى دانيد، نامه اى به وى بنويسيد.

امام عليه السلام نامه اى به اين شرح به نجاشى نوشت: به نام خداوند بخشندۀ مهربان. برادرت را خوشحال كن تا خداوند تو را خوشحال كند.

آن مرد همراه نامۀ امام عليه السلام به مجلس نجاشى رفت. پس از آن كه خلوت شد، نامه را به وى داد و گفت: اين نامۀ امام صادق عليه السلام است! نجاشى نامه را بوسيد و بر چشمانش گذارد. آن گاه از آن مرد پرسيد: چه خواسته اى دارى؟

آن مرد گفت: در ديوان تو مقدارى ماليات بدهكارم!

نجاشى پرسيد: مبلغ آن چقدر است؟

آن مرد

گفت: ده هزار درهم! نجاشى حسابدار خويش را فراخواند و دستور داد آن مبلغ را از سوى وى بپردازد. آن گاه آن مبلغ را برداشت و دستور داد براى سال آينده او بنويسد. سپس به وى گفت: آيا تو را خوشحال كردم؟

آن مرد پاسخ داد: آرى! فدايت گردم.

آن گاه دستور داد ده هزار درهم ديگر به وى پرداخت و پرسيد: آيا تو را خوشحال كردم؟

آن مرد پاسخ داد: آرى! فدايت گردم!

آن گاه دستور داد مركب و كنيز و غلام و صندوق لباسى به وى دادند و هر بار از وى مى پرسيد: آيا تو را خوشحال كردم؟ و آن مرد پاسخ مى داد: آرى، فدايت گردم! و هر بار آن مرد به سؤال نجاشى پاسخ مثبت مى داد، بر بخشش خود مى افزود. در پايان نجاشى به آن مرد گفت: اين فرش را كه هنگام تحويل نامۀ سرورم بر روى آن نشسته بودم، با خود ببر! و از اين پس همۀ نيازهايت را با من در ميان بگذار!

آن مرد با عطاياى فراوان از نزد نجاشى خارج شد. پس از مدتى نزد امام صادق عليه السلام رفت و ماجرا را به طور كامل براى امام عليه السلام بازگو كرد و هر چه مى گفت، امام عليه السلام از كارهاى نجاشى اظهار شادى و رضايت مى كرد. آن مرد به امام گفت: اى فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله! گويا از رفتارى كه نجاشى با من داشت، خوشحال شديد!

امام عليه السلام فرمود: آرى، به خدا سوگند! يقيناً خدا و پيامبرش صلى الله عليه و آله را شاد كرد.»

1068- 32281- (28) صفوان از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«هر كس هنگام قدرت

و مسئوليت به برادر مؤمنش نيكى كند يا مشكلى را از پيش پاى وى بردارد، در روزى كه گام ها بر صراط مى لغزد، براى عبور از آن يارى مى شود.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 577

1069- 32282- (29) در كتاب قضاء الحقوق ابوعلى بن طاهر صورى آمده است: «شخصى از اهالى رىّ مى گويد: يكى از نويسندگان يحيى بن خالد حاكم و والى ما شد. و از حساب من مقدارى مانده بود كه مى ترسيدم به خاطر پرداخت آن زندگى بر من سخت شود. به من گفته شد كه وى معتقد به مذهب تشيع است؛ ولى من مى ترسيدم نزد او بروم و با اظهار عقيدۀ خود از وى كمك بخواهم كه مبادا آنچه شنيده ام، درست نباشد و در وضعيت نامطلوبى قرار گيرم.

سرانجام تصميم گرفتم به سوى خدا بگريزم. آن سال در مراسم حج حضور يافتم و پس از آن با سرورم صابر- امام موسى بن جعفر عليهما السلام- ديدار كردم و از وضعيت خود نزد وى شكايت كردم. امام عليه السلام نامه اى براى حاكم رى به من داد كه در آن نوشته شده بود: به نام خداوند بخشندۀ مهربان. بدان! خداوند در زير عرش خود سايه اى دارد كه در آن ساكن نمى كند، مگر كسى را كه به برادرش نيكى كند يا اندوهش را بزدايد يا دلش را شاد كند و اين برادر توست. والسلام.

آن مرد مى گويد: پس از مراجعت به وطن، شبانه به سوى حاكم شهرمان رفتم و از وى اجازۀ ورود گرفتم و گفتم: فرستادۀ صابر با تو كار دارد.

حاكم رى با شنيدن اين جمله با پاى برهنه آمد. در را باز كرد و مرا پذيرفت. آن گاه

مرا در بغل گرفت و چشمان مرا بوسيد و مرتب از ديدار من با امام عليه السلام مى پرسيد و چشمانم را مى بوسيد. هر چه از تندرستى و شادابى امام عليه السلام به وى خبر مى دادم، خوشحال مى شد و شكر خدا را بجا مى آورد. سپس مرا به خانه اش برد، در بالاى مجلس نشاند و خود در برابرم نشست. در اين هنگام نامۀ امام عليه السلام را به وى دادم. او هنگام گرفتن، نامه سراپا ايستاد و پس از گرفتن آن را بوسيد و خواند. آن گاه دستور داد تمام اموال و لباس هايش را حاضر كردند و هر چه از درهم و دينار و لباس داشت با من تقسيم كرد و آنچه قابل تقسيم نبود، بهاى نيمى از آن را به من بخشيد و هر بار كه چيزى به من مى داد، مى گفت: اى برادر، آيا تو را خوشحال كردم؟ و من پاسخ مى دادم: آرى به خدا سوگند! خوشحالى مرا به نهايت رساندى.

سپس حسابدار خويش را فراخواند و دستور داد آنچه بدهكار بودم، حذف كند و همۀ آنچه به وى بدهكار بودم به من بخشيد. من با وى خداحافظى كردم و رفتم. آن گاه با خود گفتم من قدرت بر تلافى اين مرد را ندارم مگر آن كه در سال آينده به حج مشرف شوم و براى وى دعا كنم. سپس با صابر عليه السلام ديدار كنم و او را از كارهاى وى باخبر سازم. همين كار را كردم و در ملاقات با سرورم صابر عليه السلام شروع به بازگو كردن كارهاى وى نمودم. هر چه براى امام عليه السلام تعريف مى كردم، چهره اش از شادى شكفته تر مى شد. سپس به امام عليه

السلام گفتم: اى سرورم! آيا كارهاى وى شما را خوشحال كرد؟

امام عليه السلام فرمود: آرى، به خدا سوگند! يقيناً مرا و امير مؤمنان عليه السلام را خوشحال كرد! به خدا سوگند! حتماً جدم رسول خدا صلى الله عليه و آله را خوشحال كرد! به خدا سوگند! حتماً خداوند تعالى را شادمان كرد.»

1070- 32283- (30) سيد هبة الله معاصر با علامه در كتاب المجموع الرائق از كتاب الاربعين تأليف محمد بن سعيد از حسن بن على يقطين از جدش اين ماجرا را با اختلاف آورده است كه اين امر ما را به تكرار آن واداشت. وى مى گويد:

«يكى از نويسندگانِ يحيى بن خالد در اهواز حاكم ما شد و من مقدارى ماليات بدهكار بودم كه پرداخت آن سبب سلب رفاه و نعمت از من و بيرون رفتن املاكم از دستم مى شد. به من گفته شد

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 579

كه وى معتقد به ولايت است؛ ولى من از ديدار با وى بيمناك بودم؛ از اين كه مبادا خبرهاى رسيده به من نادرست باشد و به مشكلاتى گرفتار شوم كه نجات از آن برايم غير ممكن باشد. از اين رو به مكه گريختم و پس از انجام مراسم حج به مدينه رفته، با امام صادق عليه السلام ديدار كرم. به امام عليه السلام گفتم: اى سرورم! فلانى حاكم شهر ما گرديده است و به من خبر رسيده كه وى پيرو و دوستدار شما اهل بيت است، ولى من از ديدار با وى بيم داشتم كه مبادا اين خبر خلاف واقع باشد و سبب از دست رفتن دارايى و سلب نعمت از من گردد. از اين رو

از وى به سوى خدا و شما گريختم. امام عليه السلام فرمود: مشكلى بر تو نيست! آن گاه نامۀ كوچكى به اين مضمون نوشت:

به نام خداوند بخشنده مهربان. خداوند زير عرش خود سايه هايى دارد كه كسى را از آن ها بهره مند نمى گرداند، مگر آن كه اندوهى را از برادرش برطرف سازد يا با جان و مال او را يارى رساند، يا به وى نيكى كند، هر چند با بخشى از يك دانۀ خرما باشد و اين برادر توست؛ والسلام.

آن گاه نامه را به وسيلۀ انگشتر خويش مهر كرد، به من داد و دستور داد آن را به وى برسانم. پس از بازگشت به وطن، شبانه به در منزلش رفتم و از وى اجازۀ ورود گرفتم و به وى گفتم: فرستادۀ امام صادق عليه السلام پشت در منتظر است! وقتى اين جمله را بر زبان آوردم، ناگهان مشاهده كردم كه وى شخصاً با پاى برهنه پشت در آمد و تا چشمش به من افتاد، سلام كرد و ميان چشمانم را بوسيد. آن گاه به من گفت: اى سرور من! تو فرستادۀ مولاى من هستى؟ گفتم: آرى!

گفت: اگر راست بگويى، چشمانم فدايت باد! آن گاه دست مرا گرفت و گفت: سرورم! مولاى مرا در چه حالى ترك كردى؟

گفتم: وى خوب و سالم بود!

گفت: تو را به خدا سوگند! راست مى گويى؟

گفتم: آرى به خدا سوگند! او سه مرتبه اين پرسش را تكرار كرد. سپس نامۀ امام عليه السلام را به وى دادم. او نامه را خواند، بوسيد و بر چشمانش نهاد. آن گاه به من گفت: هر دستورى دارى بفرما!

گفتم: من در دفتر و ديوان تو چندين هزار درهم ماليات بدهكار هستم كه پرداخت آن

مرا نابود و بى خانمان مى كند.

وى دستور داد دفتر ماليات را آوردند و تمام بدهكارى هايم را پاك كرد و نوشته اى كه گوياى عدم بدهكارى من بود، به من داد. سپس دستور داد، صندوق هاى پول را آوردند و همۀ آن را با من تقسيم كرد. آن گاه به سراغ چهارپايانش رفت و شروع كرد يكى را به من بدهد و يكى را براى خودش بردارد. پس از آن نوبت به لباس هايش رسيد و آن ها را نيز تقسيم كرد. به همين ترتيب همۀ اموالش را به طور مساوى با من تقسيم كرد و گفت: اى برادر! آيا خوشحال شدى؟

و من مى گفتم: آرى به خدا سوگند! خوشحالى مرا به نهايت رساندى!

وقتى ايام حج فرارسيد، با خود گفتم: با چيزى بهتر و محبوب تر نزد خدا و پيامبرش صلى الله عليه و آله از انجام حج و دعا در حق اين برادر و ديدار با سرورم و تشكر از او نزد امام و درخواست دعا از حضرت براى وى نمى توانم نيكى و لطف اين برادر را جبران كنم. از اين رو آن سال به مكه رفتم، و از مسير مدينه بازگشتم. در مدينه به ديدار سرور و مولايم امام صادق عليه السلام شتافتم. وقتى نزد امام عليه السلام رفتم، آثار سرور و شادمانى را در چهرۀ وى مشاهده كردم. امام عليه السلام به من فرمود: اى فلانى ميان تو و آن مرد چه اتفاق افتاد؟ شروع كردم ماجراى خود را با حاكم شهرمان براى امام عليه السلام بازگو كنم. هر چه بازگو مى كردم، چهرۀ امام عليه السلام شكفته تر مى شد و آثار شادى در آن آشكار مى گرديد. سؤال كردم: اى سرورم! آيا بخشش هاى

وى به من- كه خداوند در همه كارها خوشحالش كند- شما را خوشحال كرد؟

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 581

امام عليه السلام فرمود: آرى به خدا سوگند! به تحقيق مرا خوشحال كرد! به خدا سوگند! قطعاً پدرانم را خوشحال كرد! به خدا سوگند! حتماً امير مؤمنان عليه السلام را خوشحال كرد! به خدا سوگند يقيناً رسول خدا صلى الله عليه و آله را شادمان كرد! به خدا سوگند! به يقين خداوند را در عرش خود شادمان نمود!»

1071- 32284- (31) على بن جعفر مى گويد: «به امام موسى بن جعفر عليهما السلام نوشتم: گروهى از دوستدارانت در كارهاى حكومتى وارد مى شوند و احدى را بر برادران شان ترجيح نمى دهند و اگر براى يكى از شيعيان حادثۀ ناگوار و مشكلى پيش آيد، براى برطرف كردن آن كمر همت مى بندند.

امام عليه السلام در پاسخ نوشت: آنان مؤمنان حقيقى هستند. آنان آمرزش و رحمت ويژه اى نزد پروردگارشان دارند و آنان به يقين راه يافتگان هستند.»

1072- 32285- (322) سيد هبة الله در كتاب المجموع الرائق به نقل از كتاب الاربعين ابوالفضل محمد بن سعيد از على بن جعفر حديث پيشين را آورده است و اين جمله در آن اضافه آمده است: «درود از پرودرگارشان [بر آنان است].»

1073- 32286- (33) محمد بن عيسى بن عبيد بن يقطين از امام موسى بن جعفر عليهما السلام روايت مى كند كه فرمود: «همانا خداوند گروهى از اولياى خويش را با همكاران ستمگران و حاكمان جور آفريد تا به وسيلۀ آنان از ناتوان دفاع كند و خون ها را حفظ كند.»

1074- 32287- (34) هشام بن سالم از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «همانا

براى خداوند همراه حاكمان جور اوليايى است كه به وسيلۀ آنان از اولياى خويش دفاع مى كند. آنان مؤمنان حقيقى هستند.»

1075- 32288- (35) مفضل بن عمر از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«هيچ حاكم و قدرتمندى نيست مگر آن كه همراه وى كسانى هستند كه خداوند به وسيلۀ آنان از مؤمنان دفاع مى كند. آنان بيشترين بهره را در قيامت دارند.»

1076- 32289- (36) حمران بن اعين از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هيچ قدرتى- از قدرت هايى كه دست به دست مى گردد- نيست مگر آن كه در آن براى ما و دوستداران مان ياورى است كه نيازهايشان را نزد وى مى برند. پس اگر او در برطرف كردن آن ها شتاب كند، دوستدار ما و بيزار از حاكم خواهد بود و اگر در برآورده كردن آن ها سستى كند، از ما بيزار و دوستدار حاكم خواهد بود.»

1077- 32290- (37) سدير مى گويد: «امام صادق عليه السلام به من فرمود: آيا نمى خواهى مژده اى به تو بدهم؟ گفتم: چرا، خداوند مرا فدايت گرداند! امام عليه السلام فرمود:

آگاه باش كه در گذشته هيچ قدرتمند ستمگرى نبوده است و در آينده [نيز] حاكم ستمگرى نخواهد آمد مگر آن كه همراه وى از جانب خدا ياورى است كه شرّ آنان را از اولياى خودش برطرف مى كند.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 583

1078- 32291- (38) على بن يقطين مى گويد: «امام موسى بن جعفر عليهما السلام به من فرمود: خداوند حتماً همراه قدرتمندان اوليايى دارد كه به وسيلۀ آنان از اولياى خودش دفاع مى كند.»

1079- 32292- (39) در كتاب من لا يحضره الفقيه در روايت ديگرى اين جمله به حديث پيشين افزوده شده است:

«آنان

آزادشدگان خداوند از آتش هستند.»

در كتاب المقنع نظير حديث پيشين از امام رضا عليه السلام آمده است.

1080- 32293- (40) ابراهيم بن ابى محمود از على بن يقطين مى گويد: «به امام موسى بن جعفر عليهما السلام گفتم: نظرتان دربارۀ كارهاى حكومتى چيست؟ امام عليه السلام فرمود: اگر ناگزير از انجام آن هستى، از اموال شيعيان بپرهيز.

ابراهيم مى گويد: على بن يقطين به من خبر داد كه وى آشكارا اموال شيعيان را [به عنوان ماليات] مى گرفت و مخفيانه به آن ها بازمى گرداند.»

1081- 32294- (41) على بن يقطين وزير هارون الرشيد بود. وى مى گويد: «به امام موسى بن جعفر عليهما السلام نوشتم: دلم از كارهاى حكومتى گرفته است. خداوند مرا فدايت گرداند! اگر به من اجازه دهيد، از اين كار بگريزم!

امام عليه السلام در پاسخ وى نوشت: اجازۀ بيرون آمدن از كارهاى آنان را به تو نمى دهم و از خدا بترس.»

يا اين كه امام عليه السلام سخنى شبيه به اين فرمود.

1082- 32295- (42) محمد بن عيسى بن يقطين مى گويد: «على بن يقطين دربارۀ بيرون آمدن از كارهاى حكومتى به امام موسى بن جعفر عليهما السلام نامه اى نوشت. امام عليه السلام نامۀ وى را اينگونه پاسخ داد: من بيرون آمدن از كارهاى حكومتى را به مصلحت تو نمى بينم؛ زيرا خداوند در درگاه ستمگران كسانى را دارد كه به وسيلۀ آن ها از اولياى خويش دفاع مى كنند و آنان آزادشدگان خداوند از آتش هستند. پس دربارۀ برادرانت از خدا بترس.» يا سخنى شبيه به اين.

1083- 32296- (43) على بن يقطين مى گويد: «امام موسى بن جعفر عليه السلام به من فرمود: تو يك چيز را براى من ضمانت كن تا من سه

چيز را براى تو تضمين كنم. براى من تضمين كن كه هيچ يك از دوستداران ما به دارالخلافه نيايد مگر آن كه براى برآوردن نيازش اقدام كنى.

براى تو ضمانت مى كنم كه هرگز گرمى و برندگى شمشير به تو نرسد و هرگز سقف زندانى بر تو سايه نيفكند و هرگز فقر و تنگدستى وارد خانه ات نگردد.

حسن مى گويد: به مولايم گفتم: شيعيان زيادى عهده دار كارهاى حكومتى مى شوند و با قدرتمندان آميخته مى گردند. امام عليه السلام پرسيد: رفتارشان با برادران شان چگونه است؟ گفتم: برخى [در كمك به آنان و رفع نيازهاى شان] كوشا هستند و برخى كوتاهى مى كنند.

امام عليه السلام فرمود: هر كس برادرِ خدايى اش را عزيز گرداند و دشمن خدايى اش را حقير و كوچك نمايد و كارى را كه مى تواند با خيرخواهى انجام دهد به عهده گيرد، در رحمت خدا غوطه ور مى شود.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 585

آنان همانند پرندۀ مهاجرى هستند كه هر تابستان به سرزمين حبشه كوچ مى كند، در آنجا تخم گذارى مى نمايد و تخم هايش به جوجه تبديل مى شوند. هنگامى كه فصل زمستان فرارسيد، جوجه هايش را فرامى خواند. همۀ آن ها گِردش جمع مى شوند و همگى از حبشه كوچ مى كنند. پس هنگامى كه قائم ما (عج) ظهور مى كند، دوستداران مان از هر مكانى گرد مى آيند. آن گاه امام عليه السلام به اين شعر حضرت عبدالمطلب تمثل جست:

«هنگامى كه روزگار به پايان خود رسيد، پرندۀ مهاجر همراه كتابى كه آيه هايش از يكديگر جدا و همراه بيان كننده سرنوشت امت هاست، خواهد آمد.»

1084- 32297- (44) در كتاب المقنع آمده است كه از امام صادق عليه السلام دربارۀ مرد مسلمانِ دوستدار آل محمد صلى الله عليه و آله سؤال شد كه در ديوان حكومت بنى عباس

كار مى كند و در زير پرچم آنان كشته مى شود. امام عليه السلام فرمود:

«خداوند او را بر اساس انگيزه و نيتش برمى انگيزد.»

1085- 32298- (45) حلبى مى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مرد مسلمانِ دوستدار آل محمد صلى الله عليه و آله سؤال شد كه در ديوان حكومت كار مى كند، همراه آنان به جنگ مى رود و در زير پرچم شان كشته مى شود.

امام عليه السلام فرمود: خداوند او را بر اساس نيتش برمى انگيزد.

همچنين حلبى مى گويد: از امام عليه السلام دربارۀ شخص بينوايى سؤال كردم كه به اميد دستيابى به غنيمت و توانگرى همراه آنان به جنگ مى رود و كشته مى شود. امام عليه السلام فرمود:

وى همانند شخص مزدورى است. همانا خداوند به بندگان بر اساس انگيزه هاى شان مى بخشد.»

1086- 32299- (46) محمد بن عيسى عبيدى مى گويد: «ابوعمر [يا ابوعمرو] حذّا به امام موسى بن جعفر عليهما السلام نامه اى نوشت و امام به نامۀ وى پاسخ داد كه من اصل نامه و پاسخ آن را به خط امام عليه السلام مشاهده كردم. وى در آن نامه به امام عليه السلام گفته بود كه با برخى از قاضيان بنى عباس رفت و آمد داشته است و برخى از موقوفات بنى عباس- زنده و مرده- به او سپرده شده بود و در برابر به وى حقوق مى دادند. او نيز امانت هاى آنان را به صاحبانشان تحويل مى داد. ولى پس از مدتى با خداوند پيمان مى بندد كه در هيچ يك از كارهاى آنان وارد نشود و خداوند زندگى وى را تأمين كند. در اين مدت بيشتر اموالش از دست مى رود. اكنون بيم آن دارد به گونه اى ناخوشآيند نزد بنى عباس آشكار گردد. وى منتظر

دستور شما است تا چه دستور دهيد. امام عليه السلام در پاسخ نوشت:

چيزى بر تو نيست، اگر در كارهاى شان وارد شوى. خدا و ما مى دانيم كه تو بر چه عقيده و انگيزه اى هستى!»

1087- 32300- (47) صفوان بن مهران مى گويد: «نزد امام صادق عليه السلام بودم كه يكى از شيعيان وارد شد و از فقر و تنگدستى شكايت كرد. امام عليه السلام فرمود: چه مانعى دارد كه سراغ حكومت روى و عهده دار يكى از كارهاى شان گردى؟

آن شخص گفت: شما اين كار را بر ما حرام كرده ايد.

امام عليه السلام فرمود: به من بگو كه آيا حكومت حق ماست يا حق آن هاست؟

آن مرد گفت: بلكه حق شماست.

امام عليه السلام فرمود: آيا آن ها وارد كارهاى ما شده اند يا ما در كار آن ها وارد شده ايم؟

وى گفت: آنان در كارهاى شما وارد شده اند!

امام عليه السلام فرمود: همانا آنان گروهى هستند كه شما را به بيچارگى كشاندند و شما در بخشى از حق خود وارد شديد و به آن رسيديد.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 587

آن مرد گفت: آنان روش و قوانين مخصوص به خود را دارند!

امام عليه السلام فرمود: مگر مردم با همان روش با آنان رفتار نمى كنند؟

آن مرد گفت: آرى!

امام عليه السلام فرمود: با همان روش و قوانين با آنان در ديوان شان رفتار كنيد و از ستم كردن به مؤمنى بپرهيزيد.»

1088- 32301- (48) ابوحمزه ثمالى از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«درآمد هر كس را كه ما از كارهاى حكومتى برايش حلال كنيم، برايش حلال است و آنچه حرام كنيم، حرام است.»

1089- 32302- (49) ابوحمزه ثمالى از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«درآمد

هر كس را كه ما از كارهاى ستمگران برايش حلال كنيم، براى وى حلال است؛ چون كارها به ما امامان واگذار شده است. پس آنچه حلال كنيم، حلال است و آنچه حرام كنيم، حرام است.»

1090- 32303- (50) زيد شحام از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«هر كس كارى از كارهاى مسلمانان را به عهده گيرد، پس به عدالت رفتار كند- درهايش را بگشايد و حجاب هايش را بردارد و به كارهاى مردم بپردازد بر خداوند شايسته است كه در روز قيامت ترسش را ايمنى بخشد و وارد بهشتش نمايد.»

1091- 32304- (51) در كتاب من لا يحضره الفقيه آمده است، كه امام صادق عليه السلام فرمود:

«كفارۀ كارهاى حكومتى، برآوردن نيازهاى برادران است.»

1092- 32305- (52) فضل بن عبدالرحمان هاشمى مى گويد: «نامه اى به امام موسى بن جعفر عليهما السلام نوشتم و از وى درخواست اجازه براى كارهاى حكومتى نمودم. امام عليه السلام فرمود:

تا وقتى كه حكمى را تغيير ندهد و حدّى را باطل نكند، اشكال ندارد و كفارۀ آن برآوردن نيازهاى برادران تان است.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 589

1093- 32306- (53) حسن بن حسين انبارى مى گويد: «مدت چهارده سال به امام رضا عليه السلام نامه مى نوشتم و از وى براى كارى حكومتى اجازه مى خواستم. در آخرين نامه ام به امام عليه السلام يادآور شدم كه من بر جانم بيمناكم و حاكم به من مى گويد: تو رافضى هستى و ما شك نداريم كه تو به همين دليل كارهاى حكومتى را رها كرده اى.

امام عليه السلام در پاسخ نوشت: از مضمون نامه ات و اين كه گفتى بر جان خود بيمناكى، آگاه شدم. پس اگر مى دانى كه وقتى عهده دار

مسئوليتى شدى به دستورهاى رسول خدا صلى الله عليه و آله عمل مى كنى و همكارانت و نويسندگانت را از همكيشانت برمى گزينى و هر گاه از اين راه مالى به دست آوردى تهيدستان مؤمن را در آن شريك مى كنى- به طورى كه خود همانند يكى از آنان باشى- اين كارها در مقابل آن [پذيرش مسئوليت] خواهد بود؛ در غير اين صورت اجازه ندارى.»

1094- 32307- (54) حسن بن موسى مى گويد: «شيعيان از امام رضا عليه السلام روايت كرده اند: شخصى كه گويا پذيرش ولايت عهدى را از سوى امام رضا عليه السلام ناپسند مى دانست به امام عليه السلام گفت: خداوند كارهايت را سامان بخشد! چگونه ولايت عهدى را از سوى مأمون پذيرفتى؟

امام عليه السلام فرمود: اى مرد! پيامبر برتر است يا جانشين پيامبر؟

آن مرد گفت: بلكه پيامبر صلى الله عليه و آله برتر است!

امام عليه السلام فرمود: مسلمان برتر است يا مشرك؟

وى گفت: بلكه مسلمان برتر است!

امام عليه السلام فرمود: عزيز مصر مشرك بود و يوسف پيامبر. مأمون مسلمان است و من جانشين پيامبر.

با اين حال يوسف از عزيز مصر درخواست كرد كه او را به كار گمارد، وقتى كه گفت: مرا بر خزانه هاى زمين بگمار، زيرا من امانتدار و آگاه هستم. ولى مأمون مرا بر پذيرش اين سمت مجبور ساخت.»

امام عليه السلام در تفسير آيۀ: مرا بر گنجينه هاى زمين بگمار، به درستى كه من حافظ و آگاه هستم، فرمود: «يعنى از آنچه در اختيار دارم نگهدارى مى كنم و به هر زبانى آگاهم».

1095- 32308- (55) محمد بن زيد رزامى مى گويد: «هنگامى كه مأمون امام رضا عليه السلام را به ولايت عهدى برگزيد، من خدمتگزار امام عليه

السلام بودم. در آن هنگام يكى از خوارج دشنۀ بزرگِ آغشته به سمى را در آستين لباسش مخفى كرد و به دوستانش گفت: به خدا سوگند! اين مردى كه خود را فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله مى داند و با اين حال ولايت عهدى طاغوت را پذيرفته است، نزدش خواهم رفت و از دليلش براى اين كار سؤال مى كنم و اگر براى كار خود دليل قانع كننده اى نداشت، مردم را از دست وى آسوده مى كنم.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 591

مرد خارجى به در خانۀ امام عليه السلام آمد و از وى اجازۀ ورود خواست. امام عليه السلام به وى اجازه داد. آن گاه به وى فرمود: به يك شرط- كه به آن عمل كنى- به پرسشت پاسخ خواهم گفت.

مرد خارجى پرسيد: اين شرط چيست؟

امام عليه السلام فرمود: اگر پاسخ قانع كننده و پسنديده اى به تو دادم، آنچه در آستين دارى بشكنى و به دور افكنى!

مرد خارجى از اين سخن امام عليه السلام حيران شد. دشنه را بيرون آورد و آن را شكست سپس به امام عليه السلام گفت: دليل ورودت به كارهاى اين طاغوت چيست، در حالى كه آنان در نظر تو كافر هستند و تو فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله هستى؟ از اين كار چه انگيزه اى داشتى؟

امام عليه السلام به وى فرمود: به من بگو كه آيا اين ها نزد تو كافرترند يا عزيز مصر و اهل حكومتش؟ مگر اين ها به گمان خود يكتاپرست نيستند، ولى آن ها خداى را به يگانگى نمى شناختند و نمى پرستيدند؟

و مگر يوسف بن يعقوب- كه پيامبر فرزند پيامبر و فرزند فرزند پيامبر بود- از عزيزِ كافر درخواست نكرد

و نگفت: مرا بر گنجينه هاى زمين بگمار به درستى كه من امانتدار و آگاه هستم؟ مگر وى در جايگاه فرعون ها نمى نشست؟ همانا من مردى از فرزندان رسول خدا صلى الله عليه و آله هستم كه مرا به اين كار مجبور كرد و واداشت. چه چيز را ناپسند مى شماريد و بر من خشم مى گيريد؟

مرد خارجى گفت: نكوهشى بر تو نيست. همانا من گواهى مى دهم كه تو فرزند پيامبر و راستگو هستى!»

1096- 32309- (56) محمد بن عرفه مى گويد: «به امام رضا عليه السلام گفتم: اى فرزند رسول خدا! چه چيز تو را وادار به پذيرش ولايت عهدى نمود؟

امام عليه السلام فرمود: همان چيزى كه جدّم امير مؤمنان عليه السلام را به وارد شدن در شورا واداشت!

1097- 32310- (57) ريان بن صلت مى گويد: «نزد امام رضا عليه السلام رفتم و به وى گفتم: اى فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله! مردم مى گويند: تو با اين حالت زهد، در دنيا ولايت عهدى را پذيرفتى!»

امام عليه السلام فرمود: خداوند از ناخوشنودى من از اين كار آگاه است. پس وقتى مجبور به پذيرش ولايت عهدى يا كشته شدن گرديدم، ولايت عهدى را بر كشته شدن برگزيدم. واى برآنان! آيا نمى دانند يوسف، پيامبر و فرستادۀ خدا بود ولى هنگامى كه ضرورت او را به پذيرش مسئوليت گنجينه هاى عزيز وادار كرد، گفت: مرا بر گنجينه هاى زمين بگمار به درستى كه من امانتدار و آگاه هستم؟

و من بر اساس ضرورت و اجبار و اكراه، پس از آن كه در آستانۀ هلاكت قرار گرفتم، وادار به پذيرش اين كار شدم؛ با اين شرط كه در حكومت تنها بسان فردى كه هيچ مسئوليتى ندارد، دخالت

كنم. پس به خداوند شكايت مى كنم و از او درخواست كمك مى نمايم.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 593

1098- 32311- (58) ابوصلت هروى مى گويد: «مأمون به امام رضا عليه السلام گفت: اى فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله من برترى و دانش و زهد و ورع و عبادت تو را مى شناسم و تو را براى خلافت از خود شايسته تر مى دانم.

امام عليه السلام فرمود: من به بندگى و عبادت خدا افتخار مى كنم و با زهد و بى رغبتى در دنيا اميدوار به نجات از شر دنيا هستم و به ورع و پرهيز از گناهان اميد دستيابى به غنيمت ها را دارم و با فروتنى در دنيا به سربلندى و عزت نزد خداوند اميد بسته ام.

مأمون گفت: به درستى كه من تصميم گرفته ام خود را از خلافت بر كنار كنم و تو را به خلافت منصوب كنم و با تو بيعت نمايم.

امام عليه السلام فرمود: اگر اين خلافت حق توست و خداوند براى تو قرار داده است، پس جايز نيست لباسى را كه خداوند بر قامت تو پوشانده، بيرون آورى و به ديگرى بپوشانى. و اگر خلافت حق تو نيست پس براى تو جايز نيست آنچه از آن تو نيست، براى من قرار دهى!

مأمون گفت: اى فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله! چاره اى جز پذيرش خلافت ندارى!

امام عليه السلام فرمود: با ميل و رضايت خود هرگز چنين كارى نخواهم كرد!

مأمون چند روز تلاش كرد تا امام عليه السلام خلافت را بپذيرد تا اين كه از پذيرش امام عليه السلام نااميد شد.

آن گاه گفت: اگر خلافت را نمى پذيرى و دوستدار بيعت نمودن من با خود نيستى، پس ولى عهد من

باش تا پس از من تو خليفه شوى!

امام عليه السلام فرمود: به خدا سوگند! پدرم از پدرانش از امير مؤمنان عليهم السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله براى من روايت كرد كه فرمود: يقيناً من پيش از تو به وسيلۀ سم مظلومانه كشته خواهم شد و فرشتگان آسمان و فرشتگان زمين بر من خواهند گريست و در سرزمين غربت در كنار هارون الرشيد به خاك سپرده خواهم شد.

پس مأمون گريست. سپس گفت: اى فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله! چه كسى تو را مى كشد يا قدرت بر ناراحت كردن و بى احترامى به شما را دارد، با اين كه من زنده ام!

امام رضا عليه السلام فرمود: بدان كه اگر بخواهم قاتل خود را معرفى كنم، مى گويم!

مأمون گفت: اى فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله! همانا تو با اين سخنان مى خواهى از بار مسئوليت خويش بكاهى و ولايت عهدى را از سر خود بگردانى تا مردم بگويند او زاهد و بى رغبت به دنياست!

امام عليه السلام فرمود: به خدا سوگند! از وقتى پروردگارم مرا آفريده است، هرگز دروغ نگفته ام و هرگز به خاطر دنيا زهد پيشه نكرده ام و به يقين مى دانم كه تو چه مقصودى دارى.

مأمون گفت: من چه مقصودى دارم؟

امام عليه السلام فرمود: به من امان بده تا راستش را بگويم!

مأمون گفت: تو در امانى!

امام عليه السلام فرمود: هدف تو از اين كار اين است كه مردم بگويند: همانا على بن موسى از دنيا كناره گيرى نكرده است بلكه اين دنياست كه به وى روى خوش نشان نمى دهد. آيا نمى بينيد كه به طمع خلافت چگونه ولايت عهدى را پذيرفت؟

منابع فقه شيعه، ج 22، ص:

595

مأمون خشمگين شد و گفت: به دليل آن كه تو از خشم و گزند من در امانى، همواره با من رفتار ناخوشآيند دارى! به خداوند سوگند مى خورم كه يا با ميل خود ولايت عهدى را خواهى پذيرفت يا تو را بر پذيرش آن مجبور خواهم كرد و در صورت نپذيرفتن، گردنت را مى زنم!

امام رضا عليه السلام فرمود: خداوند مرا از اين كه خودم را با دست خود به هلاكت اندازم، نهى كرده است.

اگر كار به اين صورت است كه مى گويى، هر چه در نظر دارى انجام بده و من آن را مى پذيرم؛ به شرط آن كه احدى را به كار نگمارم و احدى را از كار بركنار نكنم و هيچ روش و سنتى را نقض ننمايم و از دور مشاور حكومت باشم.

مأمون با اين شرط موافقت كرد و امام عليه السلام را به ولايت عهدى منصوب كرد با اين كه امام عليه السلام از آن ناراحت بود.»

1099- 32312- (59) موسى بن سلمه مى گويد: «من با محمد بن جعفر در خراسان بودم كه شنيدم ذوالرياستين- فضل بن سهل- يك روز بيرون آمد و مى گفت: «شگفتا، به راستى چيز شگفت آورى ديدم! از من بپرسيد كه چه ديدى؟

گفتند: خداوند كارهايت را سامان بخشد؛ مگر چه ديدى؟

فضل گفت: امير المؤمنين- مأمون- را ديدم كه به على بن موسى الرضا مى گفت: من به اين نتيجه و نظر رسيده ام كه خلافت مسلمانان را به عهدۀ شما بگذارم و از گردن خود باز كنم و بر گردن شما بگذارم! و على بن موسى عليه السلام را مشاهده كردم كه مى گفت: به خدا سوگند! به خدا سوگند! من توان و قدرت آن را ندارم. آيا هرگز

حكومت و خلافتى را بى ارزش تر از اين ديده ايد كه امير مؤمنان- مأمون- از آن مى گريزد و به على بن موسى پيشنهاد مى كند و على بن موسى از پذيرش آن خوددارى مى كند و آن را به كنارى مى اندازد؟»

1100- 32313- (60) در كتاب العيون آمده است: «مأمون به دنبال گروهى از خاندان ابوطالب- كه امام رضا عليه السلام نيز در ميان آنان بود- فرستاد و آنان را از مدينه به سوى خويش فراخواند. شخصى معروف به جلودى مسئول حركت آنان بود. جلودى آن ها را از بصره نزد مأمون آورد. پس از رسيدن آنان، مأمون آن ها را در خانه اى سكونت داد و خانۀ مستقلى در اختيار على بن موسى عليه السلام قرار داد و به او احترام كرد و او را بزرگ داشت. سپس به امام عليه السلام پيام فرستاد كه من مى خواهم خودم را از خلافت بر كنار كنم و آن را به گردن شما بيندازم. نظرتان در اين باره چيست؟

امام رضا عليه السلام اين امر را ناپسند شمرد و به مأمون گفت: «اى امير مؤمنان! تو را به خدا پناه مى دهم از اين سخن و اين كه كسى آن را بشنود.

مأمون بار ديگر به امام عليه السلام پيام فرستاد: اكنون كه از پذيرش پيشنهاد من سرباز زدى، ناچار بايد ولايت عهدى را پس از من بپذيرى.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 597

امام رضا عليه السلام از پذيرش ولايت عهدى نيز به شدت خوددارى كرد. سپس مأمون امام رضا عليه السلام را فراخواند و در مجلس خصوصى كه تنها امام عليه السلام و مأمون و فضل بن سهل- ذوالرياستين- حضور داشتند، به امام عليه السلام گفت: من تصميم گرفته ام

خلافت مسلمانان را به تو بسپارم و اين مسئوليت را از گردن خود باز كنم و به گردن شما بيندازم!

امام رضا عليه السلام به مأمون فرمود: تو را به خدا سوگند! تو را به خدا سوگند! من توان و قدرت اين كار را ندارم!

مأمون گفت: پس من تو را به عنوان ولى عهد خود برمى گزينم!

امام عليه السلام به وى فرمود: من را از اين كار عفو كن، اى امير مؤمنان!

مأمون سخن تهديدآميزى به امام عليه السلام گفت و ادامه داد: عمر بن خطاب خلافت را پس از خود در ميان شوراى شش نفرى قرار داد كه جدّ تو امير مؤمنان على بن ابى طالب يكى از آن ها بود و شرط كرد كه هر كس با آن ها مخالفت كرد گردنش را بزنند. تو نيز بجز پذيرش آنچه من از تو مى خواهم، چاره اى ندارى؛ چرا كه من راه گريزى از آن نمى يابم.

امام رضا عليه السلام به وى فرمود: من درخواست ولايت عهدى تو را مى پذيرم به اين شرط كه من نه دستور دهم و نه بازدارم و نه فتوى دهم و نه قضاوت كنم و نه به كار گمارم و نه از كار بر كنار كنم و نه آنچه مرسوم و متداول است، تغيير دهم.

مأمون همه اين ها را از امام عليه السلام پذيرفت.»

1101- 32314- (61) عبدالسلام بن صالح هروى مى گويد: «به خدا سوگند! امام رضا عليه السلام با اختيار خود و رضايت خاطر وارد اين امر نشد و به تحقيق وى را با اكراه به كوفه بردند و از راه بصره و فارس به مرو مسافرت نمود.»

1102- 32315- (62) اسحاق بن عمار مى گويد: «شخصى از امام

صادق عليه السلام دربارۀ پذيرفتن كارهاى حكومتى سؤال كرد.

امام عليه السلام فرمود: آيا آنان در كارهاى شما وارد مى شوند يا شما در كارهاى آنان وارد مى شويد؟

آن مرد گفت: بلكه آنان در كارهاى ما وارد مى شوند!

امام عليه السلام فرمود: اين اشكال ندارد!»

1103- 32316- (63) در كتاب مناقب ابن شهرآشوب آمده است كه محمد بن سعيد از امام صادق عليه السلام درخواست كه در مورد تأخير پرداخت ماليات از سوى وى نامه اى به محمد بن سمالى بنويسد. امام صادق عليه السلام به وى فرمود: به محمد بن سمالى بگو: از جعفر بن محمد عليهما السلام شنيدم كه مى فرمود: هر كس يكى از دوستداران ما را اكرام كند، پس نخست خداوند را اكرام كرده است و هر كس به وى اهانت كند، خود را در معرض خشم خداوند قرار داده است و هر كس به شيعۀ ما نيكى كند، به تحقيق به امير مؤمنان عليه السلام نيكى و احسان كرده است. و هر كس به امير مؤمنان عليه السلام نيكى كند به تحقيق به رسول خدا صلى الله عليه و آله احسان كرده است و هر كس به رسول خدا صلى الله عليه و آله نيكى كند، پس يقيناً به خداوند تعالى احسان كرده است و هر كس به خداوند تعالى نيكى كند، به خدا سوگند! در رفيع اعلى با ما خواهد بود.

محمد بن سعيد مى گويد: نزد محمد بن سمالى رفتم و سخنان امام صادق عليه السلام را براى وى بازگو كردم. او گفت: تو را به خدا سوگند! آيا اين حديث را از امام صادق شنيدى؟

گفتم: آرى!

او گفت: بنشين! سپس به غلام خود گفت: اى غلام!

محمد بن سعيد چقدر ماليات بدهكار است؟

غلام گفت: شصت هزار درهم!

محمد بن سمالى گفت: نامش را از ديوان پاك كن! آن گاه يك كيسه زر و يك كنيز و قاطرى با زين و لجام به من بخشيد. پس از آن نزد امام صادق عليه السلام رفتم. امام عليه السلام وقتى چشمش به من افتاد، تبسم كرد و فرمود: اى ابو محمد، تو ماجرا را بازگو مى كنى يا من براى تو تعريف كنم؟

گفتم: اى فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله! شما بازگو كنيد، زيباتر است! به خدا سوگند! ماجرا را آن چنان بازگو كرد، كه گويا همراه من بوده است.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 599

در حديث مروزى گذشت: «چهار چيز قلب را فاسد مى كند و در دل دورويى مى روياند ... و رفتن به درگاه قدرتمندان.»

«1» در حديث سماعه گذشت كه شخصى از اهل جبال از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى سؤال كرد كه از كارهاى حكومتى اموالى به دست آورده است و از آن ها صدقه مى دهد و به خويشانش نيكى مى كند و حج انجام مى دهد تا گناهانى كه در راه كسب درآمد مرتكب شدۀ آمرزيده شود و مى گويد: قطعاً نيكى ها گناهان را از بين خواهد برد.

امام صادق عليه السلام فرمود: گناه، گناه را نمى پوشاند بلكه نيكى گناه را مى پوشاند.» «2»

و در حديث عمار دربارۀ كارهاى حكومتى سؤال شد كه: «آيا كسى حق ورود به آن ها را دارد؟

امام عليه السلام فرمود: نه، مگر آن كه قدرت بر هيچ چيز نداشته باشد و غذا و نوشيدنى نداشته باشد و هيچ چاره اى نداشته باشد.» «3»

و در حديث مسترق گذشت: «هنگامى كه به سوى محل مورد نظر

حركت كردى و توانستى بدون جنگ و خونريزى وارد آن شوى و اموالى به دست آورى، خمس آن را به مستحقانش برسان. گفتم:

با جان و دل اطاعت خواهم كرد ...

اهل آنجا به سوى من آمدند و گفتند: ما با كسانى كه پيشتر مى آمدند به دليل اختلاف در عقيده مى جنگيديم، اما اكنون كه تو آمده اى ما با هم اختلافى در عقيده نداريم. وارد شهر شو و آن گونه كه صلاح مى دانى آن را اداره كن.» «4»

و در حديث عمر بن يزيد گذشت كه: «وى به امام عليه السلام گفت: من در بحرين به كار غواصى اشتغال داشتم و از اين راه چهارصد هزار درهم به دست آوردم و خمس آن را نزد شما آورده ام.» «5»

و در حديث ابوبصير آمده است كه: «علبا اسدى حاكم بحرين شد و از اين راه هفتصد هزار دينار و تعدادى برده و چهارپا به دست آورد. آن گاه همۀ آن ها را نزد امام صادق عليه السلام آورد و به امام عليه السلام گفت: من از سوى بنى اميه به حكومت بحرين منصوب شدم و از اين راه فلان مبلغ به دست آوردم كه همۀ آن ها را نزد شما آورده ام و مى دانم كه خداوند چيزى از اين ها را براى بنى اميه قرار نداده است و همۀ آن ها متعلق به شماست.» 6

______________________________

(1). باب 13 باب هاى نماز مسافر، حديث 13.

(2). باب 30 باب هاى حقوق مالى مستحب، حديث 12.

(3). باب 11 باب هاى فرض خمس، حديث 1.

(4). باب 12 باب هاى فرض خمس، حديث 13.

(5) 5 و 6. باب 7 باب هاى مستحقان خمس، حديث 18 و 19.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 601

و احاديث باب 26 از باب هاى مبارزه

با نفس و باب 1 و 3 و 9 از باب هاى تقيه را بنگر و در بسيارى از احاديث باب هاى معاشرت، مانند باب 87 و 89 و 90 و 91 و 92 مطالبى است كه بر بخشى از هدف ما دلالت مى كند.

و در حديث تحف العقول نيز مطالبى بر اين بحث دلالت مى كند.

«1» و در حديث عمار از امام صادق عليه السلام گذشت: «سحت و حرام، گونه هاى بسيارى است؛ بخشى از آن ها اموالى است كه از كارهاى حاكمان ستمگر به دست مى آيد.» «2»

و در حديث سفارش هاى پيامبر صلى الله عليه و آله به على عليه السلام گذشت: «سه چيز سنگدلى مى آورد: رفتن به درگاه قدرتمندان.» «3»

و احاديث باب 39 از باب هاى كسب روا و ناروا را بنگر. «4»

و در حديث مفضل بن مزيد خواهد آمد كه: «وى به امام صادق عليه السلام گفت: فدايت گردم! تو موقعيت مرا در ميان اين ها مى دانى. امام عليه السلام فرمود: آنچه به دست آوردى، در نظر بگير و با آن به برادرانت نيكى كن؛ زيرا خداوند متعال مى فرمايد: يقيناً نيكى ها گناهان را از ميان مى برد.» «5»

باب 41 عمل شايستۀ حاكم براى خودش، كارگزارانش و مردمش

1104- 32317- (1) عبدالله بن سليمان نوفلى مى گويد: «نزد امام صادق عليه السلام بودم كه يكى از ياران عبدالله بن نجاشى وارد شد و پس از سلام، نامه وى را تقديم امام عليه السلام كرده، امام عليه السلام نامه را گشود و آن را خواند.

نامه با «بسم الله الرحمن الرحيم» شروع شده بود و در ادامۀ آن آمده بود: من به حكمرانى اهواز گرفتار شده ام. پس اگر سرور و مولايم صلاح مى دانند، حدّ و مرزى براى من مشخص كنند يا الگويى ارائه دهند

كه به وسيلۀ آن به كارهايى راهنمايى شوم كه مرا به خدا و پيامبرش نزديك گرداند و در نامۀ خود كارهايى كه انجام شان را به مصلحت من مى دانند به طور خلاصه بيان كنند و به من بگويند كه از چه كسانى زكات بگيرم و در چه راه هايى مصرف كنم و با چه كسى مونس شوم و آرامش يابم و به كه اعتماد و باور داشته باشم و رازهايم را با وى در ميان گذارم. اميد است كه خداوند با راهنمايى شما مرا نجات بخشد؛ زيرا شما حجت خدا بر خلقش و امين خداوند در شهرهايش هستى. نعمت هاى خداوند بر شما مستدام باد!

______________________________

(1). 22/ 186 باب 1 باب هاى كسب روا و ناروا، حديث 16 (31799).

(2). 22/ 211 باب 10 باب هاى كسب هاى روا و ناروا، حديث 2 (31851).

(3). 22/ 253 باب 22 باب هاى كسب هاى روا و ناروا، حديث 2 (32008).

(4). 22/ 327.

(5). 22/ 420 باب 42 باب هاى كسب روا و ناروا، حديث 33 (32365).

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 603

عبدالله بن سليمان مى گويد: امام صادق عليه السلام به نامۀ نجاشى اين گونه پاسخ داد:

به نام خداوند بخشندۀ مهربان. خداوند تو را به نيكى اش در برگيرد و به منت خويش به تو لطف كند و با مراقبت خويش تو را حفظ كند؛ چرا كه خداوند عهده دار آن است.

اما بعد، پس به تحقيق فرستادۀ تو نامه ات را به دستم رساند. آن را خواندم و به همۀ آنچه گفته بودى و سؤال كرده بودى، آگاه شدم. گمان كرده اى كه گرفتار حكمرانى اهواز شده اى. اين مطلب مرا هم شادمان كرد و هم ناراحت. و انشاءالله به تو خواهم گفت كه چه چيز

آن مرا ناراحت كرد و از چه چيز آن شادمان شدم.

شادمانى من از حكمرانى تو به اين دليل است كه با خود گفتم اميد است خداوند به وسيلۀ تو به فرياد پريشان ترسان از آل محمد صلى الله عليه و آله برسد و به وسيلۀ تو به ذليل آنان عزت بخشد و برهنه اى از آنان را بپوشاند و ناتوان شان را نيرومند كند و به وسيلۀ تو آتش خشم مخالفان را نسبت به آنان فرونشاند.

و آن چيزى كه مرا از اين موضوع ناراحت ساخت، همانا كم ترين چيزى كه از آن بر تو بيمناكم اين است كه در مورد يكى از دوستداران ما بدگويى كنى [و آبرويش را بريزى] پس هرگز بوى بهشت را احساس نكنى. پس من همۀ پرسش هايت را به طور خلاصه پاسخ مى گويم؛ به گونه اى كه اگر آن را به كار بندى و از آن گام فراتر ننهى، اميدوارم كه انشاءالله از زيان ها و خطرات آن جان سالم به در برى.

1105- 32318- (2) اى عبدالله، پدرم از پدرانش از على بن ابى طالب عليهم السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله به من خبر داد كه فرمود: هر كس با برادر مؤمنش مشورت كند ولى او به خيرخواهى محض و خالص براى او نپردازد، خداوند عقلش را از او مى گيرد. و بدان كه من به زودى نظرم را به تو اعلان مى كنم كه اگر آن را به كار بندى، از آنچه بيمناكى نجات خواهى يافت. و بدان كه نجات تو در اين كار، حفظ خون ها و خوددارى از آزار به اولياى خدا و مهربانى با مردم و دورى از شتابزدگى و معاشرت

و برخورد نيك همراه با نرمى خالى از ضعف و ناتوانى و شدت و سختگيرى بدون اجبار و زور و مدارا با خليفه و فرستادگانش است.

و با تسليم كردن مردم در برابر حق و عدالت، شكاف هاى موجود در ميان شان را بردار و كارهاى شان را سامان ده- انشاءالله.

و بپرهيز از بدگويان و سخن چينان، پس به هيچ وجه نبايد يكى از آنان به تو نزديك شوند و در هيچ شب و روزى خداوند تو را در حالى مشاهده نكند كه از آنان پوزش يا فديه اى را بپذيرى كه در اين صورت خداوند بر تو خشم مى گيرد و پرده ات را مى درد [رازهايت را فاش مى كند] و از نيرنگ خوز اهواز بر حذر باش.

1106- 32319- (3) همانا پدرم از پدرانش عليهم السلام از امير مؤمنان عليه السلام به من خبر داد كه فرمود: «ايمان هرگز در قلب يهودى و خوزستانى ثابت نمى ماند.

اما كسى كه به او انس مى گيرى و آرامش مى يابى و در كارهايت به او پناه مى برى، پس او انسان آزموده، بينا، امانتدار و موافق با تو در دينت است. و تودۀ مردم را جدا كن و هر دو گروه را بيازما. پس اگر در آنان رشدى مشاهده كردى، كارهايت را به وى بسپار. و بپرهيز از اين كه در غير راه خدا به شاعر يا دلقك يا مزاح كننده اى درهم يا مركبى ببخشى يا لباسى خلعت دهى مگر آن كه مشابه آن را در راه خدا ببخشى. جايزه ها، ببخشش ها و خلعت هاى تو بايد به فرماندهان، نمايندگان، سپاهيان، نامه رسانان، نيروهاى انتظامى و ماموران مالياتى باشد.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 605

اموالى را كه مى خواهى در كارهاى نيك و رستگارى و جوانمردى

و صدقه و حج و نوشيدنى و پوشاكِ نماز و جايزه و هديه به خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله هزينه كنى، بايد از پاك ترين درآمدهاى تو باشد. اى عبدالله، بكوش كه طلا و نقره را اندوخته نكنى و آن ها را به گنج تبديل نكنى كه از مصاديق اين آيه خواهى بود: همانا كسانى كه با طلا و نقره گنج مى سازند و آن ها را در راه خدا انفاق نمى كنند، پس آنان را به عذاب دردناكى بشارت ده.

و هيچ شيرينى و باقيماندۀ غذايى را كه در شكم هاى خالى وارد مى كنى، كوچك نشمار كه با آن خشم پروردگار- تبارك و تعالى- را فرومى نشانى.»

1107- 32320- (4) و بدان كه من از پدرم عليه السلام شنيدم از پدرانش عليهم السلام از امير مؤمنان عليه السلام روايت مى كرد كه: «وى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شنيد روزى به يارانش فرمود: به خدا و روز واپسين ايمان نياورد كسى كه شب را با شكم سير سپرى كند و همسايه اش گرسنه باشد.

گفتيم: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله! ما هلاك شديم!

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: از باقيماندۀ غذاى تان و از خرما و روزى اضافى و لباس هاى كهنه تان [به آن ها بدهيد] كه به وسيلۀ آن خشم پروردگار را فرومى نشانيد و از پستى دنيا و پستى شرافت هاى آن نزد گذشتگان و تابعان به تو خبر خواهم داد. آن گاه داستان زهد امير مؤمنان عليه السلام را در دنيا و طلاق گفتن دنيا از سوى آن حضرت را بيان كرد و اين گونه سخن خود را ادامه داد: و به تحقيق، همۀ مكارم دنيا و آخرت را

از راستگوى تصديق شده- رسول خدا صلى الله عليه و آله- براى تو بازگو كردم. پس اگر تو خيرخواهى هاى من نسبت به خود را در اين نامه ام به كار بندى و گناهانت هموزن كوه ها و موج هاى درياها باشد، اميدوارم كه خداوند با قدرت خويش از تو بگذرد. اى عبد الله، بپرهيز از ترساندن مؤمن.

1108- 32321- (5) زيرا پدرم- محمد بن على عليهما السلام- از پدرش از جدش على بن ابى طالب عليهم السلام براى من روايت كرد كه فرمود: هر كس با نگاه خود مؤمنى را بترساند، خداوند در روزى كه سايه اى جز سايۀ او نيست [پناهى جز پناه خدا نيست] وى را خواهد ترساند و گوشت و بدن و همۀ اعضاى او را به صورت مورچه اى محشور خواهد كرد تا وى را وارد جايگاهش نمايد.

1109- 32322- (6) و پدرم عليه السلام از پدرانش عليهم السلام از على عليه السلام از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله براى من روايت كرد كه فرمود: هر كس به فرياد مؤمن اندوهگين و سرگردانى برسد، خداوند در روزى كه سايه اى جز سايه او نيست [پناهگاهى جز پناه او نيست] به فرياد او مى رسد و در ترسناك ترين روز، او را امنيت و آرامش مى بخشد و او را از بدى جايگاه ايمن مى كند و هر كس نيازى از برادر مؤمنش را برآورده سازد، خداوند نيازهاى زيادى از وى را برآورده مى سازد كه يكى از آن هابهشت است. و هر كس برادر مؤمنش را از برهنگى بپوشاند، خداوند او را از سندس و استبرق و حرير بهشتى مى پوشاند و تا وقتى كه نخى از آن لباس بر بدن آن فرد پوشيده

شده است، پوشاننده همواره در رضوان و خشنودى خداوند فرو مى رود.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 607

و هر كس برادرش را از گرسنگى غذا دهد، خداوند به او از غذاهاى پاكيزۀ بهشتى مى خوراند و هر كس برادرش را از تشنگى سيراب كند، خداوند از رحيق مختوم [/ شراب ناب] به او مى نوشاند و سيراب مى كند. و هر كس به برادرش خدمتى كند، خداوند غلامان جاودانه را به خدمتگزارى وى مى گمارد و با اولياى پاكش او را سكونت مى دهد. و هر كس پياده برادر مؤمنش را به دوش كشد، خداوند او را بر ناقه اى از ناقه هاى بهشتى سوار مى كند و در روز قيامت نزد فرشتگان مقرب به وى افتخار مى كند و هر كس به برادر مؤمنش همسرى دهد كه به آن انس گيرد و بازويش را قوى گرداند و با آن آرامش يابد، خداوند حور العين را به ازدواج او در مى آورد و با هر كس از صديقين از خاندان پيامبرش و برادرانش كه بخواهد، او را مأنوس مى كند و آنان را نيز با وى مأنوس مى گرداند. و هر كس برادر مؤمنش را در مقابل حاكم ستمگرى يارى كند، خداوند او را در گذشتن از صراط- هنگام لغزيدن گام ها بر آن- يارى مى كند. و هر كس با برادرش در خانۀ وى- بدون نياز به او- ديدار كند، از ديداركنندگان خدا نوشته مى شود و بر خداوند شايسته است كه ديداركننده اش را اكرام نمايد.

1110- 32323- (7) اى عبدالله! پدرم از پدرانش عليهم السلام از على عليه السلام براى من روايت كرد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله روزى به يارانش فرمود: اى گروه مردم! كسى كه

با زبانش ايمان بياورد و با قلبش ايمان نياورد، مؤمن نيست.

پس لغزش هاى مؤمنان را جستجو نكنيد؛ چرا كه هر كس گناه مؤمنى را پى جويى كند، خداوند در روز قيامت لغزش هايش را جستجو مى كند و در كنج خانه اش او را رسوا مى گرداند.

1111- 32324- (8) و پدرم از پدرانش از على عليه السلام براى من روايت كرد كه فرمود: خداوند براى مؤمن اين پيمان را قرار داد كه در گفتارش تصديق نگردد و از دشمنش انتقام گرفته نشود و كينه اش شفا نيابد مگر به رسوايى خودش؛ براى اين كه هر مؤمنى بر دهانش لجام دارد. و اين در مدتى كوتاه همراه با آسايش طولانى است.

و خداوند از مؤمن بر چيزهايى پيمان گرفت. آسان ترين آن ها در مورد مومنى است همانند او كه سخنش را از روى دشمنى و حسادت بازگو مى كند و شيطان او را گمراه و منحرف مى كند و حاكم كه او را تعقيب مى نمايد و لغزش هايش را پى جويى مى نمايد و كافر به خداوندى- كه او به وى ايمان دارد- ريختن خون مؤمن را آيين خود مى داند و مباح شمردن حريمش را براى خود غنيمت مى شمارد. بقاى مؤمن در اين دنيا چه سودى خواهد داشت؟

1112- 32324- (9) اى عبدالله! و پدرم از پدرانش عليهم السلام از على عليه السلام از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت مى كند، كه فرمود: جبرئيل بر من فرود آمد و گفت: اى محمد صلى الله عليه و آله! خداوند به تو سلام مى رساند و مى گويد: نامى از نام هايم را براى مؤمن جدا كردم و او را مؤمن ناميدم پس مؤمن از من است و من از او. هر كس مؤمنى را تحقير

كند، به جنگ با من مى آيد.

1113- 32325- (10) اى عبدالله! و پدرم عليه السلام از پدرانش عليهم السلام از على عليه السلام از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه يك روز فرمود:

اى على! با كسى مناظره و جدال نكن تا اين كه باطنش را بنگرى؛ پس اگر باطنش نيكوست، خداوند دست از يارى ولىّ خويش برنمى دارد و اگر باطنش پست است، پس به تحقيق گناهانش براى وى كافى است.

اگر بكوشى با او كارى كنى كه بزرگ تر از بلايى باشد كه گناهان بر سر او آورده است، نخواهى توانست.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 609

1114- 32326- (11) اى عبد الله و پدرم از پدرانش عليهم السلام از على عليه السلام از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت كرد كه فرمود: كم ترين كفر اين است كه شخصى از برادرش كلمه اى بشنود و به انگيزۀ رسوا نمودن وى، آن را به خاطر بسپارد. آنان بهره اى ندارند.

1115- 32327- (12) اى عبدالله! و پدرم از پدرانش عليهم السلام از على عليه السلام براى من روايت كرد كه فرمود: هر كس دربارۀ مومنى چيزى را بازگو كند كه با چشمانش ديده و با گوش هايش شنيده است و از اين راه چهرۀ او را زشت گرداند و شخصيتش را ويران كند، وى از كسانى است كه خداوند مى فرمايد: قطعاً كسانى كه دوست دارند زشتى ها در ميان مؤمنان آشكار گردد، براى شان عذاب دردناكى است.

1116- 32328- (13) اى عبدالله! و پدرم از نياكانش عليهم السلام از على عليه السلام برايم روايت كرد كه فرمود: هر كس به انگيزۀ در هم كوبيدن شخصيت برادر مؤمنش و عيب جويى از او سخنى را

از وى نقل كند، خداوند او را به گناهش هلاك مى گرداند تا از آنچه گفتۀ راه نجاتى يابد و هرگز از آن راه گريزى نخواهد يافت.

و هر كس برادر مؤمنش را خوشحال كند، به تحقيق اهل بيت عليهم السلام را شادمان كرده است و هر كس اهل بيت را خوشحال كند، رسول خدا صلى الله عليه و آله را مسرور كرده است و هر كس پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را خوشحال كند، خدا را شادمان كرده است و هر كس خدا را خوشحال كند، پس بر خداوند حق دارد كه او را وارد بهشت خود نمايد.

سپس من تو را به تقواى الهى و برگزيدن اطاعتش و چنگ زدن به ريسمان او سفارش مى كنم؛ زيرا هر كس به ريسمان خدا چنگ زند، به تحقيق به صراط مستقيم هدايت شده است. پس تقواى الهى پيشه كن و احدى را بر خشنودى و خواست خدا ترجيح نده. به تحقيق، اين سفارش خدا به بندگانش است كه غير از آن چيزى از بندگانش نمى پذيرد و بزرگ نمى دارد. و بدان كه بندگان به چيزى بزرگ تر از تقوى واگذار نشده اند. به درستى كه آن سفارش ما اهل بيت است. پس اگر توانستى كه از دنيا به چيزى دست نيابى كه فردا دربارۀ آن از تو سؤال شود، پس چنين كن.

عبد الله بن سليمان مى گويد: وقتى كه نامۀ امام صادق عليه السلام به نجاشى رسيد، در آن نگريست و گفت: سوگند به خدايى كه معبودى جز او نيست! مولايم راست گفت. پس احدى به آن چه در اين نامه است عمل نمى كند مگر آن كه نجات مى يابد.

عبدالله در طول زندگانى

خويش همواره به اين نامه عمل مى كرد.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 611

1117- 32329- (14) در كتاب دعائم الاسلام آمده است: «از على عليه السلام براى ما روايت شده است كه فرمود: در يكى از سريه ها پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله يكى از انصار را به فرماندهى گروهى منصوب كرد و به آنان دستور داد از وى پيروى كنند. در يكى از روزها فرماندۀ گروه از آنان خشمگين شد و گفت: مگر رسول خدا صلى الله عليه و آله به شما دستور نداد كه از من پيروى كنيد؟

آنان گفتند: آرى!

فرمانده گفت: براى من مقدارى هيزم جمع كنيد! آنان هيزم جمع كردند. آن گاه فرمانده گفت: هيزم ها را آتش بزنيد! وقتى هيزم ها را آتش زدند به آنان گفت: وارد آتش شويد! برخى تصميم گرفتند وارد آتش شوند ولى برخى ديگر جلو آنان را گرفتند و گفتند: ما از آتش به سوى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله گريختيم. به همين صورت آنان با هم درگير بودند تا شعله هاى آتش فرونشست و از سوى ديگر آتش خشم فرمانده نيز فروكش نمود. وقتى اين ماجرا به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله رسيد، فرمود: اگر داخل آتش شده بودند، تا روز قيامت از آن بيرون نمى آمدند. همانا اطاعت، در كار نيك است.»

1118- 32330- (15) در كتاب دعائم الاسلام آمده است: «از على عليه السلام روايت شده كه آن حضرت دستور العمل و عهدنامه اى بيان كرده است. گزارشگر آن مى گويد: گمان مى كنم آن از سخنان على عليه السلام است ولى ما از وى روايت كرده ايم كه سند را به حضرت على عليه السلام رسانده

كه فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله دستور العمل و سفارش نامه اى صادر فرمود كه پس از بيان مطالبى در آن آمده است:

وجوب محاسبۀ امير نفس خودش را

اى فرمانروايى كه خود در اختيار ديگرى هستى! به ياد آور موقعيتى را كه در آن قرار داشتى و بنگر وضعيتى را كه به سوى آن متحول مى شوى. چيزى را براى خود بدان كه هميشگى است و گذشته را راهنماى آينده قرار ده و از نصيحت و خيرخواهى براى خويش آغاز كن و در كار نزديكانت و شناخت آنچه به سود و زيان توست، دقت كن. هيچ چيز همانند اعمال انسان مقامش را نزد خداوند به وى نشان نمى دهد و هيچ چيز همانند آثارش وى را به ارزشش نزد مردم راهنمايى نمى كند و در كارهاى مربوط به خود و در درونت تقواى الهى را پيشه كن و دربارۀ آنچه بر عهده ات نهاده است، از خدا بترس و با فروتنى خداى را عبادت كن، كه تو را رفيع و بلند مرتبه نمود؛ چرا كه فروتنى، طبيعت بندگى است و تكبر، از ويژگى هاى ربوبيت، تصميم به رسيدن به مقامى كه شايستگى آن را ندارى، تو را از ميانه روى خارج نسازد و نعمت هاى خدا بر تو، سبب تكبرت از بزرگداشت حق او نگردد؛ زيرا حق او جز بزرگى بر تو نمى افزايد. آن گونه مباش كه هر كرامتى كه خداوند به تو عنايت كند، گمان كنى يكى از واجباتش را از تو برمى دارد و تو شايستگى آن را يافته اى كه سختى ها از تو برداشته شود و در درياى شهوات فرو روى؛ زيرا در اين صورت، زنگار آن بر قلبت افزوده مى گردد

و به خاطر آن چه از دست داده اى، نكوهش خواهى شد.

پس قدر خويش و مقصدى را كه به سويش در حركتى، بشناس! و آن را به طور شايسته به ياد داشته باش و لباس تلاش و همت را دربارۀ آن بر قلبت بپوشان؛ زيرا هر كس به چيزى همت گمارد، زياد آن را ياد مى كند. و در اعمال خود و شريكانِ اندوخته هايت بسيار بينديش؛ چرا كه ميزان عمر تو از عمر يكى از خويشاوندانت تجاوز نخواهد كرد و در پس آن قيامت به سراغت خواهد آمد. و اموالى كه با آن مى توانى حقوق مالى خود را پرداخت كنى، چيزى از لذت هاى حلالت جلوگيرى نخواهد كرد

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 613

تا وقتى كه دربارۀ آن ها از حالت اعتدالى كه تو را كفايت مى كند، گام فراتر ننهى و به زوايدى- كه جز احساس بى نيازى از آن ها- سودى به حال تو ندارد رو نياورى و بر آنچه جز نگريستن به آن ها بهرۀ ديگرى ندارى به دوش نگيرى و افزون بر ميزان كفاف، براى ديگران است؛ پس دربارۀ آن آرزويت را كوتاه كن و از پى آمدهايش ترسناك تر باش.

اندرز فرماندۀ سپاه با توجه به عاقبت فرماندهان پيشين

اى فرمانروايى كه خود مملوك هستى! بينديش كه پدرانت كجايند؟ كجايند شاهان و شاهزادگان دشمن تو؟ كسانى كه دنيا را از همان آغاز پيدايش به كام خود فروبردند و تو تنها نيم خوردۀ آنان را مى خورى و راه شان را ادامه مى دهى. كجاست گنج هايى كه اندوختند و بدن هايى كه در ناز و نعمت پروردند و فرزندانى كه اكرام كردند؟ آيا هرگز كسى را كم دودمان تر و ناشناخته تر از آنان ديده اى؟ اگر خداوند به تو نعمتى

عنايت فرمود به ياد آر كه زمانى به آن اميد بسته بودى و هوشيار باش كه اميالت بر بهره ات پيروز نگردد و دلسوزى ات بر فرزند، تو را به اندوختن ثروتى براى آنان وادار نكند كه سبب تغيير تقدير و ارادۀ خداوند در مورد آنان مى گردد. و خود را براى ديگران به هلاكت مى اندازى و براى نعمت كسى كه به تو نگاه نمى كند و لذت هاى كسى كه از درد تو دردمند نمى شود، خود را به شقاوت و بدبختى مى اندازى.

مرگ و فرارسيدن ناگهانى سختى هاى هلاك كننده اش را به ياد آور و از فرارسيدن شتابان آن در امان نباش و زياد به ياد نابودى كار دنيا و دگرگونى روزگار و تغيير حالت هايى كه در مورد خود و ديگران مشاهده مى كنى، باش. همانا تو كمى پيش از اين جزو مردم عادى بودى و پيشتر از اين ويژگى هاى پادشاهان عيب جويى مى كردى؛ از غرور و خودبزرگ بينى و زورگويى و تكبر نسبت به مردم و رعايت و شتاب در انتقام و زياده روى در عقوبت و خوددارى از بخشش و مهربانى و زشتى اخلاق و پستى غلبه و پيروزى آنان و جفاى به زيردستان و كم انديشيدن در معاد و طولانى بودن غفلت شان از مرگ و طولانى بودن شهوت پرستى و يادآورى اندك نيكى ها و كم تر انديشيدن در خشم و عذاب خداوند جبّار و بهره بردارى اندك از هشدارها و اندرزها و احساس آرامش طولانى از ديگران و كم تر پندگرفتن از آنچه بر آنان مى گذرد و از انواع تجربه ها و تمايل به گرفتن و كمى پرداخت واجبات و طولانى بودن ظلم و بى رحمى آنان بر ضعيفان و خود را بر ديگران ترجيح دادن و استبداد و سهل انگارى

و پافشارى [بر خلاف] و غفلت شان از آنچه به خاطرش آفريده شده اند و كوچك شمردن كارهاى خلاف شان و تباه كردن مسئوليت هاى شان. آيا عيب جويى تو به دليل خيرخواهى براى آنان بود؛ زيرا انجام اين كارها را تنها از سوى آنان عيب و زشت مى شمردى يا به دليل بخل ورزى به مقام و موقعيت شان از آنان عيب جويى مى كردى؟

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 615

اگر آن ها نصيحت و خيرخواهى بود، تو امروز به دلسوزى براى خود سزاوارترى و اگر از جهت بخل و رقابت بود، پس آيا تو از انتقام خداوند در امانى؟ يا نزد تو قدرتى است كه با آن از خود در مقابل عذاب الهى دفاع كنى؟ يا به خاطر نعمت هاى خدا از جلب رضايت وى بى نيازى؟ يا به وسيلۀ كرامت خداوند به خود، از آشكار شدن در برابر خشم خداوند و اصرار بر نافرمانى اش نيرومند شده اى؟

يا راه گريزى دارى كه تو را از خداوند حفظ مى كند؟ يا تو پروردگارى جز او دارى كه به وى پناه مى برى؟ يا اين كه قدرت تحمل عذاب وى را دارى؟ يا اميدوارى كه حادثه اى از حوادث روزگار تو را از حيطۀ قدرت وى بيرون كند و به حيطۀ قدرت ديگرى وارد كند؟ پس براى خود در اين ها نيكو بنگر و عقل و همت خويش را به كار انداز و آن را زياد بر قلبت بگذران.

و بدان كه، مردم آن گونه به كار تو مى نگرند كه تو پيشتر در كار فرمانروايان پيش از خود مى نگريستى و همان گونه دربارۀ تو سخن مى گويند كه تو دربارۀ آنان سخن مى گفتى. بينديش كه پادشاهان كجايند؟ و كجاست اندوخته هاى شان- كه سبب عيب جويى و بدگويى از آنان مى گرديد؟

از اندوخته هاى شان

چه چيزى را با خود بردند و چه چيزى را براى آيندگان باقى گذاردند؟ و به ياد آور حال خود و حال كسى را كه پيش از تو در موقعيت تو قرار داشت و آنچه اندوخت و با آن گنج ها ساخت. آيا وقتى خداوند خواست آن گنج ها را از وى جدا كند، چيزى برايش باقى ماند؟ و هنگامى كه خدا خواست حكومت را به تو منتقل كند، آيا نداشتن گنج به تو زيان رساند؟ پس باور نكن كه گنج ها به تو سود مى رساند و براى روزى كه در آينده به نفعش اميد بسته اى به آن ها دل نبند. بلكه بيمناك ترين و ترسناك ترين چيزها از نظر فرجام نزد تو گنج ها بايد باشد و محبوب ترين و مطمئن ترين گنج ها از نظر بهره و سودرسانى نزد تو بايد افزون خواهى اعمال شايسته و اعتقاد به آثار صالح باشد. به تحقيق، اگر تو اميالت را در اين راه به كارگيرى و از راه هاى ديگر بر كنار دارى، اندوهت كاهش مى يابد و زندگانى ات گوارا مى شود و انديشه ات آسوده مى گردد.

و بايد شادمانى ات در زهد باشد و آثار صالح، برتر از شادمانى اندوخته گران به اندوخته هاى شان است. بر تو باد به ميانه روى در اندوختن و انفاق كردن. انباشتن زياد از حرام را نيرومندى به شمار نياور و بخشش فراوان از غير حق را سخاوت نپندار؛ زيرا برخى از آن ها برخى ديگر را از بين مى برد. بلكه نيرومندى و سخاوت به در اختيار گرفتن تمايلات و بخل نفسانى ات است به اين كه به دنبال چيزى باشى كه براى تو حلال است و نفست را در پرداخت حقوق واجب خود سخاوتمند كنى. در اين راه از دانشت بهره مند شو

و از مشاهدۀ كارهاى ديگران پندگير. و در هنگام وارد شدن و خارج شدن در هر كارى، با نفس خويش دشمنى كن، همانند دشمنى كسى كه با تمام توان به حق عمل مى كند و دشمنى كسى كه حق خدا و مردم را از نفسش باز مى ستاند و هيچ پوزشى را از آن نمى پذيرد؛ زيرا كه جاى هيچ عذر و بهانه اى نيست و در ورطه هاى نابودى، جاى اطاعت از هوى و هوس نيست؛ همانا هوس در آغاز لذت بخش است و فرجام وخيمى دارد.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 617

دستور اميران به رعايت عدالت و انصاف در ميان مردم

بر قلبت لباس مهربانى، دوستى و لطف به مردم را بپوشان و نسبت به آنان درنده نباش كه خطاها و لغزش هاى شان را غنيمت شمارى؛ چرا كه آنان برادران نسبى تو و مشابهان تو در آفرينش هستند.

ناخواسته گرفتار لغزش و آفات روحى و كاستى مى شوند و در عمد و خطاى شان حاكم زيان مى بيند.

پس آن گونه از آنان بگذر و چشم پوشى كن كه دوست دارى آن كس كه مافوق تو و آن هاست از تو بگذرد و از خطايت چشم پوشى كند. خداوند تو را با آنان آزمود و عهده دار حكومت شان كرد و خداوند با شناساندن محبت عدالت و بخشش و رحمت به تو، بر زيانت احتجاج كرد. پس خود را سزاوار ترك محبت خدا نكن و خود را در حال نبرد با خدا قرار نده؛ زيرا در برابر خشم و انتقام الهى هيچ قدرتى ندارى و از عفو و بخشش و رحمت وى بى نياز نيستى. و در هيچ مجازاتى شتاب نكن و تا مى توانى خشمت را فرونشانى به كار شتاب زده اى اقدام نكن.

و نگو: من اميرم هر كارى كه بخواهم انجام مى دهم؛ زيرا آن به سرعت كار را نابود مى كند و هر گاه به مقام و موقعيت خود مغرور و خودبين شدى و به بزرگى و عظمت ياد شدى و شكوه و ابهتى در خود احساس كردى كه سبب خودبزرگ بينى تو گرديد و بر زيردستانت قدرت يافتى، به ياد آر بزرگى قدرت خدا را بر خود و در مرگ و پس از آن بينديش؛ چرا كه آن از كبر و غرور تو مى كاهد و از خودپسندى ات بازمى دارد و آنچه از خود بزرگ دانستى در پيش چشمانت حقير و كوچك مى گرداند. و بپرهيز از اين كه در عظمت و بزرگى بر خداوند مباهات و فخرفروشى كنى و در شكوه و جبروت، خود را مشابه خدا گردانى و در فرمانروايى خدا بر او تكبر ورزى؛ چرا كه خداوند خواركنندۀ هر قدرتمند و زورگو و متكبرى است. در مورد خود و خانواده و نزديكانت، حق مردم را رعايت كن و با انصاف با آنان برخورد كن؛ زيرا اگر چنين نكنى، ستم كرده اى و هر كس به بندگان خدا ستم كند، خداوند به جاى بندگانش با وى مى ستيزد و هر كس حريفش خدا باشد، با خدا در جنگ است تا ريشه كن گردد و هيچ چيز در دگرگون ساختن نعمت هاى خدا و شتاب در انتقام و عذاب او مؤثرتر از پافشارى بر ستم نيست؛ زيرا خداوند دعاى هر ستمديده اى را مى شنود و دشمن ستمكاران است و هر كس خداوند دشمنش باشد، در دنيا و آخرت در گِرو هلاكت و نابودى است.

و محبوب ترين كارها نزد تو معتدل ترين آن ها از نظر حق و جامع ترين آن ها

در پيروى خدا و خشنودى تودۀ مردم بايد باشد؛ چرا كه خشم تودۀ خشنودى خواص را بى اثر مى كند و نارضايتى خواص، با رضايت عموم مردم قابل تحمّل است. و خشنودى خواص براى حاكم بيشترين هزينه را دارد و هنگام بلا كم ترين بهره و كمك را مى رساند. خواص، دشمن ترين افراد نسبت به انصاف و پافشارترين مردم در درخواست و كم سپاس ترين آنان هنگام بخشش و كم عذرخواه ترين مردم هنگام سستى و كوتاهى و كم تحمل ترين آنان در مشكلات و ناگوارى ها هستند. و همانا سامان دهنده به كارهاى حاكمان و

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 619

قدرت حكومت و خشم دشمن تودۀ مردم هستند. پس تا وقتى كه از تو پيروى مى كنند به آنان گوش سپار نه به ديگران. و بايد منفورترين رعيت نزد تو عيب جوترين آنان باشند؛ چرا كه مردم عيب هايى دارند كه تو شايسته ترين اشخاص به پوشاندن آن ها و ناخرسند شدن از آشكار گرديدن عيب هاى مخفى هستى. همانا تو تنها دربارۀ عيب هاى آشكار وظيفه صدور حكم دارى و دربارۀ عيب هايى كه از تو پوشيده است، خداوند حكم مى كند. آنچه براى خود ناپسند مى شمارى، براى مردم نيز ناپسند شمار.

تا مى توانى عيب پوشى كن تا آنچه دوست دارى پوشيده بماند، خداوند از تو پوشيده دارد. گره هر كينه اى را از مردم باز كن و رشتۀ هر گونه ستم و انتقامى را از آنان ببر و هيچ كار شبهه ناكى انجام نده و در تصديق هيچ بدگويى، شتاب نكن؛ زيرا بدگو خيانت كار است هر چند سخن خيرخواهانه بگويد. و در مشورت خود اين اشخاص را وارد نكن؛ بخيل كه از نهايت بخشش جلوگيرى مى كند و آزمند كه تو را به فقر و تنگدستى تهديد

مى كند و آز را براى تو مى آرايد و ترسو كه كارها را بر تو تنگ مى كند. به تحقيق، بخل و ترس و آز، طبيعت واحدى هستند كه بدگمانى به خدا آن ها را گرد مى آورد. بدان كه، بدترين نزديكانت و وزرايت كسى است كه همنشين اشرار و ياور گناهكاران باشد و در هر جايگاهى آنان را قرار دهد. پس آنان را در كار خويش وارد نساز و در دولت خويش آن گونه كه در دولت ديگران شركت داشتند شريك نگردان. و شاهدى كه نزدت حاضر مى كنند تو را به شگفتى واندارد؛ زيرا آنان برادران ستمگران و همكاران گناهكاران و گرگ هاى هر طعمه اى هستند و تو در ميان مردم براى آنان جايگزينانى با شناخت و معرفت بيشتر و خيرخواه تر مى يابى؛ كسانى كه به خوبى در كارها انديشيده و به عيب هاى آن بينا گرديده اند و به كارهايى كه به آنان واگذار مى شود، همت مى گمارند كسانى كه براى تو خرج شان كم تر و بهره و يارى شان نيكوتر و عطوفت شان به تو بيشتر و الفت شان به ديگران كمتر است. كسانى كه هيچ ستمگرى را در ستم يارى و هيچ گناهكارى را در گناه كمك نكرده اند.

پس نزديكان و خواص خويش را از آنان برگزين تا در تنهايى با آنان مجالست كنى و در پيش چشم مردم نزدت حضور يابند. سپس بايد حق گوترين و باانصاف ترين آن ها نسبت به مردم و كم مناظره كننده ترين شان در بيان امور ناپسند در نظر تو، گرامى ترين آن ها نزد تو باشند. و با اهل ورع و راستى و انديشمندان و شرافتمندان، همنشين و نزديك شو. و بايد منفورترين همكاران و افرادت نزد تو كسانى باشند كه تو را بر

كارهايى كه انجام داده اى، بيش از ديگران مى ستايند و به كارهايى كه انجام نداده اى، مى آرايند و هر چه انجام دهى، در برابر آن بيش از ديگران سكوت مى كنند [و لب به اعتراض نمى گشايند]. همانا مدح و ستايش بيش از حدّ سبب افزايش خودپسندى و خودبزرگ بينى و غفلت مى گردد و سخنى كه بيشترين دروغ در آن گفته مى شود، ستايش حاكم و سلطان است؛ زيرا در آن، حدود حق رعايت نمى شود و زياده روى مى گردد.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 621

نيكوكار و بدكار را نزد خود در يك درجه و مقام يكسان قرار نده؛ زيرا اين كار سبب بى ميلى نيكوكاران به نيكوكارى و عادت نمودن بدكاران به بدكارى مى گردد. و بدان كه، هيچ چيز بيش از نيكى زمامدار به مردم و كاهش هزينه ها و كارهاى ناخوشآيند از آنان سبب خوش بينى حاكم نسبت به مردم نمى گردد، پس در اين كارها بكوش تا به مردم خوش بين شوى؛ چرا كه گمان نيكو به مردم، اندوه هاى بسيارى را از تو مى زدايد و شايسته ترين شخص به خوش بينى تو نيكوكارى است كه عملكردت نزد وى نيكو باشد و سزاوارترين شخص به بدبينى كسى است كه عملكردت نزد وى بد باشد، پس جايگاه هر يك را بشناس. و با سنت شايسته صالحان پيش از خود كه سبب الفت و سامان كارهاى تودۀ مردم مى شود، مخالفت نكن و سنتى را پايه گذارى نكن كه به يكى از سنت هاى عدالت گستر پيش از تو زيان وارد كند؛ كه در اين صورت پايه گذار آن سنت پاداش مى برد و به مقدارى كه آن را نقض كنى، گناهش بر توست. و در تثبيت سنت هاى عدالت در جايگاه مناسب و بر پاى داشتن

آن ها- آن گونه كه مردم اصلاح شوند- با دانشمندان بسيار مذاكره كن و با حكيمان بسيار به مناظره و گفتگو بپرداز؛ چرا كه آن حق را زنده مى گرداند و باطل را مى ميراند و براى راهنمايى مردم به صلاح و خوبى كافى است؛ چرا كه سنت شايسته و صالح از ابزارهاى شناخت حق و راهنماى اهل حق به راه پيروى و اطاعت از خداست.

شناخت طبقه هاى مردم

بدان كه، مردم پنج طبقه اند كه برخى از اين طبقه ها جز به وسيلۀ برخى ديگر اصلاح نمى گردند. از آن طبقات: 1- نظاميان، 2- همكاران حاكم- از قاضيان، كارگزاران، نويسندگان و همانند آنان-، 3- خراج دهندگان از اهل زمين و ديگران، 4- بازرگانان و صنعتگران 5- طبقۀ پايين كه نيازمندان و بيچارگان هستند.

نظاميان- با اجازۀ خدا- نگهبان رعيت، زيور حكومت، عزت اسلام، سبب امنيت و حفاظت ملت هستند و پايدارى ارتش تنها به وسيلۀ سهمى است كه خداوند از ماليات و غنايم براى آنان قرار داده است، كه با آن بر نبرد با دشمنان نيرومند مى شوند و در سامان بخشيدن به وضع خود و خانواده شان به آن تكيه مى كنند.

و لشكريان و ماليات دهندگان جز با قاضيان، كارگزاران و ثبت كنندگان ماليات پايدار نخواهد ماند، كه به كارهاى شان همت گمارند و منافع شان را گردآورى كنند و امنيت عوام و خواص شان را برقرار سازند. و قوام همه آن ها به بازرگانان و صنعتگران است كه آن ها را از صنايع خويش بهره مند مى سازند و با بازارشان زندگى آنان را سامان مى دهند و از انجام كارها و ساختن صنايع به دست خود، آنان را بى نياز مى كنند؛ صنايعى كه گروه هاى شان به دست آنان نمى رسانند.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 623

و

طبقۀ پايين از نيازمندان و بيچارگان به همۀ مردم نيازمندند و در راه خدا آسايش همۀ آن ها تأمين است و همۀ مردم بر امير حق دارند به همان اندازه اى كه وى حق دارد و امير از عهدۀ حقى كه خدا بر او لازم كرده است، بيرون نمى آيد مگر با اهتمام بدان و درخواست كمك از خداوند و آماده نمودن خويش بر التزام به حق- خواه موافق ميلش باشد يا مخالف آن.

آنچه براى حاكم شايسته است دربارۀ نظاميان تأمل كند

بردبارترين، دانشمندترين، سياستمدارترين و خوش اخلاق ترين نظاميان را از نظر خود به فرماندهى آنان برگزين. كسى كه بسيار دير خشمگين مى شود، به سرعت پوزش مى پذيرد و با ناتوانان مهربان است و در درخواست از نيرومندان پافشارى نمى كند. كسى كه زورگويى او را خوشحال نمى كند و ناتوانى او را باز نمى دارد. و به سراغ صاحبان فهم و دين و با پيشينۀ نيكو برو و پس از آن، شجاعان آن ها را برگزين. اين گونه افراد در بردارندۀ بزرگى و شعبه اى از عزت و راهنمايى كننده بر خوش بينى به خداوند و ايمان به وى هستند.

سپس در نبودشان به كارهاى شان بپرداز؛ آن كارهايى را كه پدر در نبود فرزندش به عهده مى گيرد. و هرگز بخشش هايت به آنان را پيش خود بزرگ نشمار و انجام هيچ لطفى به آنان را كوچك به شمار نياور؛ زيرا آنچه از تو به آنان رسد، از آن بهره مند مى شوند- هر چند اندك باشد. و پرداختن به كارهاى بزرگ شان تو را از پرداختن به كارهاى كوچك شان بازندارد؛ زيرا كار كوچك جايگاهى دارد كه از آن بهره برده مى شود و كار بزرگ جايگاهى دارد كه از آن بى نياز نمى شود.

و آنان

بايد برگزيده ترين و بلندمرتبه ترين رعيت نزد تو باشند و در يارى آنان فرونگذار و در عطاى آنان به مقدارى بيفزا كه خود و خانواده شان در رفاه و آسايش باشند تا تمام همت شان در جهاد با دشمنان تو به كار گرفته شود و جز آن همتى نداشته باشند. و با احسان و نيكى و مراقبت زيبا، بسيار خود را به آنان عرضه و با آثار نيك دربارۀ آنان، آن را ثابت و استوار و با مهربانى قلب هاى شان را به خود مهربان كن؛ زيرا برترين روشنى چشم براى حاكمان، برقرارى امنيت در شهرها و آشكار شدن دوستى سپاهيان است. پس هنگامى كه سپاهيان اين گونه شدند، سينه هاى شان سالم، چشمان شان پاك و تعهدشان نسبت به فرماندهان شان افزايش مى يابد.

نظاميان را تنها به غنيمت هاى شان واگذار نكن بلكه پس از هر غنيمتى از طرف خود بخششى به آنان هديه كن تا به وسيلۀ آن، آنان را وام دار گردانى و آن ها را به مثل آن فراخوان باشى و هيچ نيرو و قدرتى نيست مگر به وسيلۀ خدا. و شجاعان و دلاوران را به هر جايزه و بخششى مخصوص گردان

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 625

و با ستايش نيكو از آنان و پرسش مكرر دربارۀ يكايك آنان و دلاورى هاى شان در هر صحنه و بازگوكردن آن، شخصاً چشمان شان را به اهداف بلندى كه در پيش رو دارند، خيره نگه دار؛ چرا كه اين كار شجاعت آنان را بر مى انگيزد و ديگران را تشويق مى كند. سپس با اين همه از گماردن مراقبان و چشمانى- از اهل امانت و راستى- بر آنان غافل نشو كه هنگام رويارويى با دشمن، در كنار آنان حضور يابند و رشادت هاى

هر يك را به ثبت رسانند؛ به طورى كه گويا تو خود شاهد كارهاى شان هستى!

سپس كارهاى هر يك از آنان را بشناس و رشادت هاى كسى را به حساب ديگرى نگذار و او را در رتبه اى كم تر از آن قرار نده و هر كس را به اندازۀ كارش پاداش ده و با نامه اى ويژه از سوى خود او را تشويق كن و او را از آنچه از وى به تو رسيده، آگاه كن. و شرافت شخصى تو را بر آن ندارد كه كار كوچك وى را بزرگ شمارى و حقارت و ناتوانى كسى سبب نگردد تا كار بزرگ او را كوچك شمارى.

بيمارى يا عدم موفقيت و كاميابى رشادتمندان صحنه هاى گذشته سبب افتادن آنان از چشم تو نگردد؛ چرا كه عزت به دست خداست. هر گاه بخواهد، مى بخشد و هر گاه بخواهد، بازمى دارد. و اگر شجاعت در اختيار انسان بود، بيشتر مردم آن را پديد مى آوردند بلكه سرشت ها و تقدير كارهاى دوست داشتنى آنان در اختيار خداست.

و اگر يكى از سلحشوران و پيروزمندان معروفت در نبرد با دشمن جان باخت، با مهربانى به خانواده اش و سرپرستى نيكو از آنان- بهتر از وصى مورد اعتماد- جاى وى را در ميان خانواده اش پر كن؛ به طورى كه آنان فقدان او را احساس نكنند و در نبودش غمگين نشوند؛ زيرا اين كار دل هاى سلحشورانت را با تو مهربان مى گرداند و بر بزرگداشت پيروى از تو مى افزايد و در اجراى دستوراهاى تو آمادگى از خودگذشتگى را مى يابند و نيرويى جز به وسيلۀ خداوند نيست.

آنچه براى حاكم شايسته است كه در امر قضاوت تأمل كند

با شناخت جايگاه قضاوت ميان مردم، نزد خداوند

به آن بنگر. قضاوت همانا ميزان عدالت خداست كه براى دادخواهى مظلوم از ظالم، گرفتن حق ضعيف از قوى و برپاداشتن حدود الهى بر روش و راهى- كه بندگان و شهرها بدون آن سامان نمى يابند- قرار داده شده است. پس براى قضاوت در ميان مردم، برترين رعيت خود را در نظرت برگزين؛ كسى كه دانشمندترين، بردبارترين و باورع ترين مردم باشد. كسى كه كارها وى را در تنگنا قرار ندهد و افراد درگير او را خشمگين نسازد و ناتوانى ناتوانان او را ناراحت و دلتنگ نكند و جور ستمگران وى را به زياده روى واندارد و نزديك طمع نشود و خودبينى به

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 627

وى راه نيابد و به فهم سطحى به جاى فهم عميق بسنده نكند. در شبهات، محتاطترين مردم باشد و بيش از همه به دنبال حجت براى خويش باشد و از رد و بدل شدن دليل ها كمتر از همه خسته و دلتنگ گردد و در روشن شدن امور، پايدارترين مردم باشد و روشن بودن دليل طرفين نزاع او را به خودبينى واندارد و نيرنگ ها او را فريب ندهد و به شايعات و سفارش ها گوش فراندهد به اين كه گفته شود: فلانى گفت و فلانى گفت. پس چنين شخصى را به قضاوت بگمار.

سپس كار و قضاوت او را بسيار زير نظر بگير و به اندازه اى بر وى ببخش كه از طمع ورزى بى نياز شود و نيازش به مردم اندك گردد و براى وى منزلتى نزد خود قرار ده كه ديگران در آن طمع نكنند تا از اين كه ديگران نزد تو از وى غيبت كنند، در امان باشد و براى اميدوارى بر خلاف عدالت

به كسى متمايل نگردد و براى جلب مدح و ثنا به سازش نپردازد و در مجلس خويش به خوبى او را احترام كن و وى را به خود نزديك گردان و قضاوت هاى او را اجرا و امضا كن و- با انتخاب خودش- از اهل علم و ورع براى وى دستيارانى قرار ده و براى اطراف خود قاضيانى انتخاب كن كه به همان مقدار دربارۀ آنان تلاش كنى.

سپس كارها و قضاوت ها، حكم هاى شان را زير نظر بگير و در حكم آنان نبايد اختلاف باشد؛ زيرا اختلاف، عدالت را تباه مى كند و در دين كاستى و عيب به شمار مى آيد و موجب تفرقه مى گردد. و همانا سرچشمۀ اختلاف قاضيان اين است كه هر يك بدون مراجعه به امام به نظر خويش بسنده مى كند. پس هر گاه دو قاضى اختلاف كردند، حق ندارند بدون رفع مورد اختلاف با مراجعه به امام حكم صادر كنند و تمام اختلاف مردم به امام بازمى گردد و نيرويى جز به خداوند نيست.

آنچه براى حاكم شايسته است كه در امور كارگزاران تأمل كند

در امور كارگزارانى كه به كار مى گمارى، دقت كن. بايد به كارگيرى آنان بر اساس ارزيابى باشد، نه بر اساس گرايش و روابط؛ چرا كه واگذارى مسئوليت ها بر اساس گرايش و رابطه تمام شعبه هاى جور را در بر دارد و سبب خيانت به خدا و رساندن زيان به مردم است و كارهاى مردم و حاكمان اصلاح نمى شود مگر با صالح بودن كسانى كه در كارها از آنان كمك مى گيرند و براى انجام كارهاى دور از دسترس، آنان را انتخاب مى كنند. پس براى به عهده گذاشتن مسئوليت ها، اهل ورع و

منابع فقه شيعه، ج 22،

ص: 629

فهم و دانش و سياست را انتخاب كن و از صاحبان تجربه و عقل و حيا به خانواده هاى شايسته و ديندار و با ورع نزديك شو؛ زيرا آنان اخلاق شان گرامى تر و خويشتن دارتر و شايسته تر و كم طمع تر است و دورانديش تر از ديگران هستند. پس كارگزارانت و دستيارانت اين گونه بايد باشند و از ميان آنان جز پيروانت را به كار نگمار.

آن گاه حقوق آنان را به طور كامل و تمام بپرداز و روزى را بر آنان وسعت ده و آسان گير؛ چرا كه اين كار آنان را بر اصلاح خويش نيرومند مى سازد و از آنچه- از بيت المال- در اختيار دارند، بى نياز مى كند؛ افزون بر آن كه، در صورت مخالفت با دستورهاى تو و دستيازى به امانت تو، عذر و بهانه اى براى آنان باقى نمى گذارد و حجت را بر آنان تمام مى كند.

سپس با همۀ اين احوال، كارهاى شان را زير نظر بگير و ناظران و مراقبانى امانتدار و راستگو بر آنان بگمار؛ زيرا اين كار بر جديت آنان در آبادانى و عمران و مدارا و مهربانى شان با مردم و خويشتن دارى آنان از ستم و جلوگيرى آنان از خيانت همكاران شان مى افزايد؛ افزون بر آن كه، اين كار سبب نيرومند شدن مردم مى گردد.

و بپرهيز از اين كه متكبران، زورگويان، خودبينان، دوستداران مدح و ثنا و چاپلوسى و طالبان شرافت را به كار گمارى- در حالى كه هيچ شرافتى وجود ندارد مگر به تقوى. و اگر يكى از كارگزارانت را يافتى كه دستش را به خيانت آلوده يا مرتكب كار زشتى گرديده است و در اين باره گزارش ناظرانت و بدگويى مردم با هم عليه وى جمع شد، از نظر گواهى به آن

بسنده مى كنى و او را مجازات بدنى مى نمايى و از كار بر كنار مى كنى. سپس در ميان ديدگان مردم مهر خيانت بر او مى زنى و گردنبند ننگين تهمت به گردنش مى آويزى؛ چرا كه اين كار باز دارنده وى و اندرزى براى ديگران خواهد بود- ان شاء الله تعالى.

آنچه براى حاكم شايسته است كه با خراج دهندگان قرارداد بندد

به خراج دهندگان رسيدگى كن و در آنچه سبب اصلاح شان مى گردد، بنگر؛ زيرا اصلاح آنان سبب اصلاح ديگران مى گردد و بدون اصلاح آنان، ديگران اصلاح نخواهند شد؛ چرا كه آنان- نه ديگران- پناهگاه و سامان دهندۀ مردم هستند و مردم نان خور آن هايند. پس بايد نگاهت به آبادانى سرزمين آن ها و اصلاح زندگى شان بيش از نگاهت به گرفتن خراج از ايشان باشد؛ چرا كه گرفتن ماليات بدون آبادانى ممكن نيست و هر كس بدون آبادانى به دنبال ماليات گرفتن باشد، شهرها را ويران و مردم را نابود مى كند و اين كار مدت طولانى دوام نمى يابد. بلكه خراج دهندگان هر شهرى را جمع كن (و دربارۀ صلاح شهرشان به آنان تأكيد كن) سپس به آنان دستور ده تا دربارۀ وضعيت شهرشان و آنچه سبب سامان كارهاى شان مى گردد و وضعيت زمين شان و پرداخت خراج به تو گزارش دهند. سپس دربارۀ آنچه به تو گفتند، از ديگر آگاهان سؤال كن.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 631

پس اگر از سنگينى خراج يا زيان ديگر حوادث وارد بر خود شكايت كردند، همانند قطع آب يا تباهى زمين بر اثر آبگرفتگى يا تشنگى يا آفت خسارت بار تا وقتى كه اميدوارى خداوند آن زيان را از آن ها برطرف سازد، به آنان تخفيف ده.

و فرمان بده تا در مواردى كه

قدرت بر اصلاح امورشان ندارند، به آن ها كمك شود؛ چرا كه خداوند در فرجام اصلاح، مصلحت و پاداش قرار داده است- اگر خدا بخواهد- پس هزينه آن را براى شان تأمين كن و آنچه براى آن ها هزينه كردى و به آنان تخفيف دادى، ذخيره اى است براى تو نزد آنان كه با آن براى آبادانى شهرهايت و زيور حكمرانى ات نيرو مى گيرند؛ افزون بر آن كه، خداوند نامت را نيكو مى كند و براى فردايت پس انداز مى گرداند.

آن گاه علاوه بر آن كه آثارى- همانند آبادانى سرزمين شان و جمع آورى خراج شان و آشكار شدن دوستى شان و ثناى زيباى شان و گسترش خير در ميان شان- مشاهده مى كنى، براى تو سبب روشنى چشم و افزوده تر شدن بهره و ذخيره اى نيكوتر از آنچه با زحمت و اجحاف از آنان دريافت مى كردى، در پى خواهد داشت. پس اگر حادثه اى براى تو پيش آمد كند- كه نيازمند تكيه به آنان شوى- مى بينى كه با قوتى بيش از خويش، در آنچه بخواهى به خاطر آسايشى كه در ميان شان فراهم كردى به تو كمك مى كنند. دوستى و خوش بينى و اعتماد به عدالت تو- كه به آن عادت شان داده اى- و مهربانى و مدارايت با شناختى كه از عذر تو در حوادث دارند، براى آنان نيرويى خواهد بود كه با آن وظايفى كه بر عهده شان نهاده اى، تحمل مى كنند و با آن نسبت به آنچه بر دوش شان نهاده اى، راضى و خشنود مى شوند؛ چرا كه با اجازۀ خدا، عدالت سبب مى شود تا آنچه بر دوش شان مى نهى، تحمل كنند.

و آبادانى شهرها سودمندتر از آبادانى خزينه هاست؛ چرا كه آبادانى گنجينه ها از آبادانى شهرهاست. پس هر گاه شهرها ويران گردد، سرچشمۀ خزينه ها خشك مى گردد. پس با خرابى زمين خزاين ويران

مى گردد. و همانا ويرانى زمين و نابودى اهل آن، از زياده روى حاكمان در اندوختن و بدگمانى شان به زمان و كم سود بردن شان از پندها و عبرت هاست.

آنان نمى توانند بفهمند كه تخفيف و تأخير انداختن آن از امسال به سال آينده و انفاق در موارد شايسته در جمع آورى خراج مؤثرتر و اثرش در آن نيكوتر است «1» بلكه آنان مى گويند و ديگران نيز به آنان مى گويند: «جمع آورى خراج امسال را به سال ديگر واگذار نكنيد؛ گويا شما به زنده بودن تا سال آينده مطمئن هستيد!

نظر آنان و نظر زيور دهندگان براى آنان، براى تعجب و شگفتى كافى است. حاكم و فرمانروا از يكى از اين دو حال بيرون نيست؛ يا تا سال آينده زنده است كه در اين صورت سرزمين و رعيت

______________________________

(1). اين ترجمه بر اساس نسخۀ ديگر حديث است كه در پاورقى به آن اشاره شده است.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 633

خويش را اصلاح كرده است و از فرجام كار خويش آن چنان نيكى مى بيند كه با آن چشمانش روشن، شادمانى ش افزون، اندوهش كاهش خواهد يافت و شايسته دريافت پاداش نيكوىِ پروردگارش خواهد گرديد.

يا پيش از فرارسيدن سال آينده عمرش به پايان خواهد رسيد. در اين صورت وى به [پاداش] اصلاح و نيكى كه انجام داده، نيازمندتر و مدح و ثناى وى نيكوتر و دعا برايش بيشتر و پاداشش نزد پروردگار برتر خواهد بود. و اگر در خزائن خويش اموالى را بيندوزد، كه با آن شهرها را ويران و مردم را نابود كرده است، آن اموال در اختيار ديگران خواهد بود و گناه آن بر اوست. و از كارهاى حاكمان جز يادشان باقى نمى ماند و

آنان جز به رفتار و آثار برجاى گذارده از سوى خود ياد نخواهند شد- زشت باشد يا زيبا. ولى اموال- خواه ناخواه- به مصرف خواهد رسيد و سودش براى ديگران خواهد بود يا بلايى از بلاهاى روزگار آن را نابود خواهد كرد و براى صاحبانش حسرت به بار خواهد آورد.

و اگر مايلى سرانجام نيكى و سرگردانى انديشه ها را در اين ميان بدانى، در كارهاى پيشينيان- از حاكمان صالح و ناصالح- بينديش كه آيا در ميان آنان احدى را مى يابى كه رفتارش با مردم نيكو، هزينه اش بر آنان اندك بوده و نفس خويش را براى پرداخت حق سخاوتمند نموده است و اين كار به استحكام حكومتش يا لذت هاى بدنى اش يا به نام نيكش در ميان مردم آسيب رسانده باشد؟

و آيا احدى را مى يابى كه رفتارش با مردم زشت و هزينه اش بر آنان سنگين باشد، نزد مردم در حكمرانى اش عزيز شود، همان گونه كه در دنيا و آخرت او نيز نقص وارد مى شود. پس به اموالى كه روى هم انباشته مى كنى ننگر بلكه به خيراتى كه مى اندوزى و كارهاى نيكى كه انجام مى دهى بنگر؛ چرا كه نيكوكار يارى و كمك مى شود و خداوند عهده دار توفيق و راهنمايى كنندۀ به [راه] صحيح (و ارشادكننده به راه است).

آنچه براى حاكم شايسته است در امور دبيران تأمل كند

دبيران و نويسندگانت را بنگر و در حال هر يك از آنچه به وى نيازمندى، دقت كن؛ زيرا براى نويسندگان درجاتى است و هر درجه اى حقى از ادب لازم دارد كه غير آن را تحمل نمى كند. پس براى سرپرستى كارهاى بزرگ خود رؤسايى قرار داده و آنان را بر اساس ميزان توان شان نسبت به مسئوليت شان

برگزين. پس نوشتن نامه هاى ويژه ات را كه در آن ها به بيان نقشه ها و رازهاى نهفته ات مى پردازى به بزرگان ادب شايسته (و آگاهان روش هاى دقيق عرب) و كمك كننده ترين آنان به خود در كارهاى بزرگ و صاحب نيكوترين نظر در كارها و ديندارترين و خيرخواه ترين و رازدارترين آنان واگذار كن؛ به كسانى كه بزرگى و كرامت، آنان را به تكبر و لطف و مهربانى، آنان را به خودبينى وانمى دارد و راهنمايى اش سبب منت نهادن بر تو در خلوت يا آشكار نمودن آن در ميان مردم و بازگرداندن نامه هاى رسيده بدون تكميل راه هاى صحيح آنچه براى تو يا از تو گرفته مى شود، نگردد و

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 635

قراردادى را كه براى تو تنظيم مى كند، ضعيف تنظيم نكند و از نقض قراردادى كه به زيان توست، ناتوان نباشد. و با همه اين ها، از شناخت خويش و اندازۀ مقام و جايگاه خويش نادان نباشد؛ چرا كه هر كس به اندازه و منزلت خويش جاهل باشد به جايگاه ديگران نادان تر است.

و براى نامه هاى در مرتبۀ پايين تر- از نامه هاى نمايندگانت و نامه هاى خراج و ديوان نظاميان- نويسندگانى منصوب كن كه خود در انتخاب شان تلاش كرده اى؛ چرا كه آن كارها مهم ترين و سودمندترين كارها براى تو و رعيت توست. پس نبايد شناخت خود از ظاهرشان و خوش بينى به آنان را ملاك گزينش آنان قرار دهى؛ زيرا چيزى بيشتر از شناخت حاكمان از ظاهر و خوش بينى آنان به بيشتر مردم مخالف با واقعيت نيست، بلكه آنان را بر اساس عملكردشان در مسئوليت هاى پيش از خود گزينش كن؛ زيرا اين شايسته ترين راهى است كه برخى از مردم از امور برخى ديگر

آگاهى مى يابند.

و در رأس هر يك از اين كارها، رئيسى امانتدار (و ديندار) و صاحب نظر قرار ده؛ از كسانى كه كارهاى بزرگ بر وى غلبه نمى كند و كارهاى كوچك در نظرش از بين نمى رود. آن گاه پس از اين همه، رسيدگى و مراقبت از كارهاى شان را فراموش نكن و در عملكردشان بنگر و (با پرسش و تحقيق از احوال شان كه از تو پوشيده مانده است.) تا از رفتارشان با مردم در مسئوليتى كه به آنان سپرده اى آگاه شوى؛ چرا كه در بسيارى از نويسندگان شعبه اى از سرسختى و غرور و خودبينى (و پرخاشگرى) نسبت به مردم و خشم در هنگام درگيرى و دلتنگى هنگام مراجعه وجود دارد. و مردم ناچار به درخواست نيازهاى شان از آنان هستند. پس هرگاه همۀ كارگزاران در رفع نيازهاى مردم به كندى و تندخويى روآوردند، عيب آن را بر دوش تو نهاده و هزينه اش را بر تو وارد كرده اند و رسيدگى به آن، سبب سامان يافتن كارهايت مى شود؛ افزون بر آن كه، نزد خداوند پاداش بزرگى خواهى داشت- اگر خدا بخواهد و قدرت و نيرو به كمك خداست.

آنچه براى حاكم شايسته است كه در امور بازرگانان و صنعتگران تأمل كند

به بازرگانان و صنعتگران بنگر و به آنان به خير سفارش كن؛ زيرا آنان براى مردم سرچشمه اند. مردم از صنايع و اجناس و وسايلى كه از راه دريا و خشكى از قلۀ كوه ها و شهرهاى كشور دشمن به سوى شان مى آورند، بهره مند مى گردند و چون كه بيشتر مردم محل اجناس مورد نياز خود را نمى شناسند و قدرت آوردن و ساختن آن ها را ندارند، پس بازرگانان و صنعتگران براى اين كار حقّ و احترامى

دارند كه حفظ آن واجب است. از اين رو به كارهاى شان رسيدگى كن و به كارگزارانت دربارۀ آنان بنويس.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 637

با اين حال بدان كه در بسيارى از بازرگانان و صنعتگران، بخلى زشت و آزى شديد است و به انگيزه و انتظار گرانى اجناس و فشار بر مردم و زورگويى به آنان به احتكار مى پردازند كه در آن، زيان بزرگى بر مردم و عيبى بر حاكمان است. پس آنان را از اين كار بازدار و در اين باره دستورهاى لازم را صادر كن آن گاه هر كس از دستورهايت سرپيچى كرد، او را به عقوبت دردناكى مجازات كن- اگر خدا بخواهد.

آنچه براى حاكم شايسته است كه در امور تهيدستان تأمل كند

امور طايفۀ ديگر- بيچارگان (و تهيدستان) و نيازمندان- را تباه نكن و بخشى از مال خدا را افزون بر حق واجبى كه خداوند از صدقات در كتاب خويش براى شان قرار داده، در ميان شان تقسيم كن و آن را در تمام محدودۀ حكومتت تقسيم كن و مردم هيچ مكانى سزاوارتر از مردم جاى ديگرى نيستند بلكه دورترين آنان بسان نزديك ترين شان حق دارند. و رسيدگى به كار گروهى، تو را از رسيدگى به كار ديگران بازندارد؛ زيرا هر يك از آنان، نصيبى از تو دارند كه در تضييع آن عذرى ندارى. و به نيازهاى مردم بيچاره و نيازمند رسيدگى كن؛ كسانى كه نيازشان به تو گزارش نمى شود و چشم ها تحقيرشان مى كند و مردم آنان را كوچك تر از آن مى شمارند كه نيازهاى شان را به تو گزارش كنند. و مطمئن ترين افراد در خيرخواهى نزد خود و بيمناك ترين افراد در كارهاى خير و فروتن ترين افراد در

برابر خدا را براى رسيدگى به امور آنان بگمار؛ از كسانى كه ناتوانان را حقير نمى شمارند و بزرگان را باشرافت نمى دانند و به وى دستور بده امورشان را به تو گزارش كند و آن گاه نيك در آن بنگر؛ زيرا رعيت ضعيف، بيشتر نيازمند انصاف و حمايت هستند. و به افراد ضعيف و زمينگير و اهل بلا و ناتوان و يتيم و تهيدستان پرده پوش كه در درخواست شان تكيه و پافشارى نمى كنند، رسيدگى كن و باانگيزۀ درخواست خشنودى خدا و نزديكى وى، از مال خدا براى آنان نصيبى قرار ده؛ چرا كه كارها تنها با صدق نيت ها خالص مى شود.

آنچه براى حاكم شايسته است كه از ادب و روش نيكو برخوردار باشد

به هر اندازه كه در انجام حقّ هر حقدارى تلاش كنى، باز هم لازم است افراد گروه هاى گوناگون رودررو نيازهاى شان را به اطلاع تو برسانند و اين كار بر فرمانروايان سنگين و گران است- و حقّ سنگين است مگر بر كسى كه خداوند آن را بر وى سبك گرداند- و به همين گونه پاداش آن در ميزان نيز گران است. پس بخشى از وجود و وقت خود را به نيازمندان اختصاص ده، كه در آن زمان به آن ها بار دهى و به سخنان شان گوش فرادهى و بال هايت را براى شان بگشايى و خشونت و تندى انسان هاى خشن و لكنت انسان هاى ناتوان را تحمل كنى- بدون هيچ گونه اظهار ناراحتى و دلتنگى. پس به هر

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 639

كه خواستى عطا كنى، با روى خوش و گوارا به وى عطا كن و هر كه را كه محروم كردى، به زيبايى و پاسخ نيكو محروم كن.

و هيچ

چيز همانند سستى و غنيمت شمردن تأخير كار از روزى به روزى ديگر و از ساعتى به ساعت ديگر و سرگرم شدن به كارهاى غير ضرورى و غفلت از كارهاى لازم، امور فرمانروايان را تباه نمى كند.

پس براى هر چيزى كه بايد در آن بنگرى، زمانى را قرار ده كه در آن زمان از آن كار كوتاهى نكنى و تمام تلاش و كوششت را در آن عمل بندى. و كار هر روز را مشخص كن و سهم هر ساعت را براى آن قرار ده.

و براى ارتباط ميان خود و خدا بهترين زمان ها را قرار ده؛ هر چند هر گاه نيت و انگيزه ات صحيح باشد، همۀ زمان ها براى خداست. و در هيچ شب و روزى، چيزى را بر فرايض دينى ات مقدم ندار تا اين كه آن ها را به طور تمام و كامل انجام دهى.

و پرده نشينى را طولانى نكن؛ چرا كه آن يكى از درهاى بدبينى به توست و سبب تباهى و فساد امور به زيان تو مى شود. مردم انسان هايى هستند كه از آنچه از پيش چشمان شان به دور است، بى خبرند. و دربان و پرده دارانت را گزينش كن و هر يك از آنان كه خود را بر مردم ترجيح مى دهد و متكبر و كم انصاف است، از خود دور كن.

و به احدى از خانواده و نزديكانت ملكى را نبخش و هر گاه به مردم اطراف خود زيان مى رساند و اجازۀ گرفتن ملكى را نده.

و هيچ صلح و آشتى را كه دشمن تو را بدان فرامى خواند، ردّ نكن؛ زيرا صلح سبب آسايش سپاهيان و برطرف كنندۀ اندوه ها و موجب امنيت شهرهاست. پس هر گاه قدرت و فرصت نسبت به دشمن يافتى، عهد و

پيمانش را به خودش بازگردان و عليه او از خدا درخواست يارى كن و هنگام دعوت دشمن به صلح، بيشترين آمادگى و احتياط را داشته باش؛ زيرا چه بسا دعوت به صلح مكر و نيرنگى بيش نباشد. و هر گاه پيمان بستى، ديوار وفا در اطرافش بكش و تعهدت را با امانتدارى و راستى رعايت كن.

و از نيرنگ به پيمان خدا و شكستن عهدش بپرهيز؛ چرا كه خداوند عهد و پيمان خود را امانى قرار داد كه با رحمتش آن را در ميان بندگان امضا كرده است. و پايدارى بر تنگنا و فشارى كه اميد به گشايش آن دارى، بهتر از نيرنگى است كه از عذاب و فرجام بدى كه از آن بيمناكى.

و از شتاب در ريختن به ناحق خون ها بپرهيز؛ زيرا هيچ چيز داراى عذابى بزرگ تر از آن نيست. و به قيمت نابودى و هلاكت خويش و قرار گرفتن در معرض خشم خداوند، تقويت فرمانراويى گذرا را مجوى كه نمى دانى بهره ات از بقاى آن و بقاى خود براى آن چيست؟ و از خودبزرگ بينى و اطمينان به خويش بپرهيز؛ چرا كه آن از مطمئن ترين فرصت هاى شيطانِ در نزد اوست. و از شتاب در كارها پيش از زمان شان و كوتاهى در آن ها در وقت و امكان شان و پافشارى در آن ها هنگام ناشناخته بودن و سستى در آن ها هنگام آشكار شدن بپرهيز؛ زيرا هر كار محلى دارد و هر حالتى، زمان و حالى دارد.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 641

1119- 32331- (16) در نهج البلاغه از على عليه السلام آمده است:

«اين است دستور العمل و سفارش نامه اى كه امير مؤمنان عليه السلام براى مالك اشتر نخعى نوشت. آن

گاه كه كار براى حاكم مصر- محمد بن ابى بكر- آشفته شد و على عليه السلام مالك را به حكمرانى مصر و تصدى كارهاى آن منصوب كرد. اين سفارش نامه از نظر حجم طولانى ترين و از نظر مطالب زيبا و جامع ترين دستور العملى است كه به دست على عليه السلام نوشته شد:

به نام خداوند بخشندۀ مهربان

اين فرمان بندۀ خدا- على- امير مؤمنان است به مالك فرزند حارث، در دستور خود به وى، آن هنگام كه ادارۀ امور مصر از جمع آورى خراج آن، نبرد با دشمنانش، اصلاح به امور مردمش و آبادانى شهرهايش را به وى سپرد.

على عليه السلام انجام اين كارها را به مالك فرمان مى دهد: تقواى الهى، ترجيح اطاعت خدا [بر ديگر كارها]، پيروى دستورهاى خدا در كتابش- از واجبات و مستحباتى كه بدون پيروى از آن ها هيچ كس خوشبخت نمى گردد و جز با انكار و تباه ساختن شان بدبخت نمى شود- و اگر خدا را با قلب و دست و زبان خود يارى كند، خداوند يارىِ يارى كنندگانش و عزت بخشيدن به عزيزكنندگانش را بر عهده گرفته است.

و به او دستور مى دهد كه نفسش را هنگام شهوت ها بشكند و هنگام چموشى آن را مهار كند؛ چرا كه نفس پيوسته به بدى فرمان مى دهد مگر آن كه خداوند رحم كند.

سپس، اى مالك بدان! من تو را به سوى شهرهايى فرستادم كه پيش از تو حكومت هاى دادگستر و ستمگر بر آن حكومت كرده اند و همان گونه كه تو در كارهاى حاكمان پيش از خود مى نگرى، مردم در كارهاى تو مى نگرند و آنچه تو دربارۀ آنان مى گفتى، آنان دربارۀ تو مى گويند و شايستگان تنها به وسيلۀ آنچه خداوند بر زبان بندگانش جارى

مى سازد، شناخته مى شوند. پس بايد محبوب ترين ذخاير نزد تو ذخيرۀ عمل صالح باشد. از اين رو، تمايلات خود را در اختيار بگير و از كارهاى حرام نسبت به نفس خويش به شدت بخيل باش و بخل ورزيدن به نفس اين گونه است كه در آنچه دوست دارد و آنچه ناخوشآيند دارد، جانب انصاف را رعايت كنى.

و بر قلبت لباس مهربانى، دوستى و لطف به مردم را بپوشان و نسبت به آنان درنده اى خون آشام نباش كه خوردن شان را غنيمت بشمارى؛ زيرا مردم دو گروهند: يا برادر دينى ات يا همانندت در آفرينش، كه ناخواسته گرفتار لغزش مى شوند وگرفتار آفات روحى مى گردند و در عمد و خطاى شان حاكم زيان مى بيند، پس آنان را از چشم پوشى و گذشت آن گونه بهره مند ساز كه دوست دارى خداوند از چشم پوشى و بخشش خويش بهره مندت سازد؛ زيرا تو بالاتر از آنان و ولى امر بالاتر از تو و خداوند

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 643

مافوق مسئوليت دهنده به توست كه تو را عهده دار كارهاى مردم كرده و به وسيلۀ آنان آزمايشت نموده است.

و خود را در حال نبرد با خدا قرار نده؛ چرا كه تو در برابر انتقام و عذاب خدا قدرتى ندارى و از بخشش و مهربانى او بى نياز نيستى.

از هيچ بخششى پشيمان مشو و از مجازاتى شادمان نگرد و در هيچ اقدام تند و خشنى- كه راه گريزى برايش مى يابى- شتاب نكن و هرگز نگو: من فرمانروايم، دستور مى دهم و بايد انجام شود؛ چرا كه اين تباه كنندۀ دل، كاهندۀ دين و نزديك شدن به دگرگونى صلاح به فساد و تباهى است.

و هر گاه قدرت و رياست تو را به خودبزرگ بينى و غرور

واداشت، پس در عظمت فرمانروايى خداوند بر فرازت و قدرتش نسبت به تو در آنچه خود نيز به آن قدرت ندارى، بينديش؛ كه آن چموشى و غرورت را مهار مى كند و تُندى ات را بازمى دارد و عقل از دست رفته ات را به تو بازمى گرداند.

بپرهيز از همآوردى با خدا در بزرگى اش و همانندى با وى در شكوهش؛ چرا كه خداوند هر سلطه گرى را زبون و هر متكبرى را خوار مى كند.

نسبت به خود و خويشان نزديك و محبوبانت از مردم در ارتباط با خدا و مردم انصاف را رعايت كن، وگرنه ستم نموده اى و هر كس به بندگان خدا ستم كند، خداوند به جاى بندگانش با وى مى ستيزد و خدا با هر كه در ستيزد، دليلش را در هم مى كوبد و با خدا در حال نبرد است تا اين كه دست بردارد و توبه كند. و چيزى همانند پافشارى و مداومت بر ستم، سبب دگرگونى نعمت خدا و شتاب در انتقام و عذاب الهى نمى گردد؛ چرا كه خداوند به نالۀ ستمديدگان و بيچارگان گوش فرا مى دهد و در كمين ستمگران است.

بايد محبوب ترين كارها نزد تو، ميانه ترين آن ها در حق، گسترده ترين شان در عدل و دربردارنده ترين آن ها در خشنودى مردم باشد؛ زيرا خشم تودۀ مردم، خشنودى خواص را بى اثر مى كند و خشم خواص، با خشنودى توده پوشيده مى گردد. خواص در شرايط آسان، پرهزينه ترين مردم براى حاكم و در بلا و گرفتارى، كم كمك ترين و ناخشنودترين از رعايت انصاف و پافشارترين در درخواست و كم سپاس ترين هنگام گرفتن و هنگام محروميت، كم عذرپذيرترين و هنگام بلا و گرفتارى، ناشكيب ترينِ مردم هستند. و پايۀ دين و آوردگاه مسلمانان و نيروى آماده عليه دشمنان تنها تودۀ مردم

هستند. پس بايد ميل و علاقه ات به آنان باشد.

و بايد دورترين و منفورترين مردم نزد تو عيب جوترين آنان از مردم باشد؛ زيرا مردم كاستى هايى دارند كه حاكم به پوشاندن آن سزاوارترين است. پس هرگز از عيب هاى پوشيدۀ مردم بر خود جستجو و پرده بردارى نكن؛ زيرا تنها پاك كردن عيب هاى آشكار بر توست و خداوند دربارۀ عيب هاى پوشيده از تو داورى مى كند.

پس تا مى توانى عيب پوشى كن تا خداوند آنچه مى خواهى از مردم پوشيده بماند، بپوشاند.

كينه و دشمنىِ مردم را گره بگشاى و رشتۀ دشمنى و كينۀ خود را قطع كن! و از آنچه شايستۀ تو نيست، كناره بگير و خود را به بى خبرى بزن. و در تصديق بدگويان شتاب نكن كه بدگويان هر چند خود را شبيه خيرخواهان كنند، خيانتكارند.

و اين اشخاص را در و رايزنى خود وارد نكن؛ بخيل را كه با تهديد به تنگدستى تو را از نيكى و احسان بازمى دارد. و ترسو را كه در انجام كارها ناتوانت مى كند و آزمندى را كه افزون طلبى ستمگرانه را در نظرت مى آرايد. به تحقيق، بخل و ترس و آز، غريزه هاى گوناگون هستند كه ريشۀ همۀ آن ها بدگمانى به خداست.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 645

بدترين همكارانت، همكاران پيشين اشرار و شركاى جرم شان هستند. پس نبايد آنان از نزديكان و مقربان درگاهت باشند؛ چرا كه آنان ياران جنايتكاران و برادران ستمگران هستند، در حالى كه تو جايگزينان صالح براى آنان مى يابى كه در راى و نظر و قدرت اجرايى همانند آن ها هستند؛ ولى به سان آنان پيشينۀ ظلم و جنايت ندارند. كسانى كه با ستمگرى در ستم و جنايت كارى در جنايت همكارى نكرده اند، اين چنين اشخاصى براى

تو كم هزينه تر، پركارتر و مهربان تر هستند و به ديگران كمتر وابسته اند. پس آنان را براى نشست هاى سرى و مجالس خصوصى برگزين. آن گاه برگزيده ترين آن ها نزد تو بايد حق گوترين آنان- با همۀ تلخى اش- و كسانى باشند كه كم ترين حمايت را از تو در كارى نمايند كه مايل به انجام آن هستى و خداوند آن را براى اولياى خويش ناپسند مى شمارد.

و خود را به اهل ورع و راستى نزديك كن. آن گاه آنان را آن چنان تربيت كن كه مديحه سراى تو نباشند و با برشمردن كارهاى ناكرده تو را شادمان نكنند؛ چرا كه ثناگويى فراوان، كبر و غرور مى آفريند و به پيروزى شيطان و نفس اماره مى انجامد.

و هرگز نبايد نيكوكار و بدكار نزد تو جايگاهى يكسان داشته باشند؛ چرا كه اين كار مايۀ دلسردى نيكوكاران از نيكى و تشويق بدكاران به بدى است. هر يك را در جايگاهى قرار ده كه خود برمى گزيند.

و بدان كه، در خوش بين نمودن زمامدار نسبت به مردمش چيزى كارسازتر از نيكى به آنان، كاهش هزينه ها از ايشان و حذف تحميل هاى ناحق نيست. پس تا مى توانى بايد بر خوش بينى خود نسبت به ملتت بيفزايى؛ چرا كه خوش بينى، رنج و اندوه فراوان را از تو برمى دارد. سزاوارترين افراد به خوش بينى تو كسى است كه به خيرخواهى و فداكارى ات ايمان داشته باشد. و سزاوارترين افراد به بدبينىِ تو كسى است كه به خيرخواهى ات با ديدۀ ترديد بنگرد.

و هيچ سنت شايسته اى را كه مورد عمل پيشگامان اين امت و محور همبستگى و الفت آنان و سامان بخش كارشان بوده است- نشكن و هيچ سنت جديدى را پايه گذارى نكن كه به اين گونه روش هاى پيشين آسيب رساند، كه در

اين صورت پاداش آن براى بنيان گذار آن است و وزر و وبال آن- به دليل سنت شكنى- بر توست.

و در تثبيت سامان بخشى به شهرهايت و برپاداشتن و استمرار آنچه پيشتر كار مردم بر آن استوار بود، بسيار با دانشمندان مذاكره كن و با حكيمان گفتگو.

و بدان كه، ملت طبقات گوناگونى دارد كه جز با كمك يكديگر سامان نمى يابند و بى نياز از هم نيستند. از آن هاست: سپاهيان خدا، نويسندگان عمومى و خصوصى، قاضيان عدالت گستر، كارگزاران با انصاف و رفق و مدارا، جزيه و خراج پردازان از اهل ذمه و مسلمانان، بازرگانان و صنعتگران و طبقۀ پايين جامعه از نيازمندان و بيچارگان. و خداوند سهم هر يك از اين ها را در كتابش يا سنت پيامبرش صلى الله عليه و آله معين كرده و در جايگاه مناسبش قرار داده است و رسول خدا صلى الله عليه و آله آن را نزد ما به وديعه نهاده كه محفوظ است.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 647

پس لشكريان- با اجازۀ خداوند- دژهاى مردم، زيور حاكمان، عزت دين و راه هاى امنيت هستند و بدون آنان، ملت استوار و پابرجاى نيست. آن گاه سپاهيان بدون آنچه خداوند از خراج بر ايشان معين نموده، استوار نخواهند بود. خراج نيروبخش آنان در نبرد با دشمنان شان، تكيه گاه سامان بخشيدن به كارهاى شان و پشتوانه رفع نيازهاى شان است.

سپس اين دو گروه- ملت و سپاهيان- جز با كمك قاضيان، كارگزاران و نويسندگان استوار نخواهند بود؛ زيرا بستن قراردادها و جمع آورى منافع از طريق آنان است و در انجام هر كار خصوصى و عمومى به آنان اعتماد مى شود.

و كار همۀ اين ها جز به بازرگانان و صنعتگران سامان نمى يابد؛ با تلاشى كه آنان در

جهت رفع نيازها و بر پا داشتن بازار و بى نياز كردن مردم از انجام كارهايى كه ديگران به آن ها نمى پردازند انجام مى دهند.

آن گاه طبقه پايين تر از نيازمندان و بيچارگانى كه خداوند بخشش و كمك به آنان را واجب كرده است و براى هر يك به اندازۀ سامان زندگى اش حقى است و زمامدار از عهدۀ حقوقى كه خداوند در اين راستا بر دوش او نهاده به شايستگى بيرون نمى آيد، مگر با تلاش، يارى خواستن از خدا و آماده نمودن خويش بر پيروى از حق و پايدارى بر آن در تمامى موارد كوچك و بزرگ.

آن گاه خيرخواه ترين افراد براى خدا و پيامبرش و امام تو و پاكدامن ترين و بردبارترين آنان در نزد خود را به فرماندهى سپاهيانت بگمار؛ كسانى كه به كندى خشمگين مى شوند، با پوزش آرامش مى يابند، با ناتوانان مهربان و بر نيرومندان مسلط است و كسى كه تندى و خشونت او را برنمى انگيزد و ناتوانى وى را بازنمى دارد. سپس شرافتمندان و برخورداران از خانواده هاى شايسته و پيشينه درخشان و در مرتبه بعد دلاوران، شجاعان، سخاوتمندان و بزرگ منشان را به خود نزديك گردان؛ چرا كه آنان مجموعه اى از بزرگوارى و شعبه اى از نيكى ها هستند.

آن گاه چون پدر و مادر كه به فرزندان شان مى رسند، در نبود آن ها به كارهاى شان رسيدگى كن و هرگز آنچه براى تقويت شان انجام مى دهى، بزرگ نشمار و هيچ مهربانى و لطفى- هر چند اندك- را كه براى سامان امورشان انجام مى دهى، ناچيز ندان؛ زيرا آن ها را به خيرخواهى و خوش بينى نسبت به تو وامى دارد. و رسيدگى به نيازهاى خُردشان را با تكيه بر نيازهاى اساسى رها نكن؛ زيرا مهربانى اندكت جايگاهى دارد كه از آن سود

مى برند و نيازهاى بزرگ و اساسى محلى دارد كه از آن بى نياز نمى شوند.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 649

و بايد برگزيده ترين سران سپاهت نزد تو كسى باشد كه سربازان را يارى رساند و از امكانات خويش به حدى به آنان ببخشد كه خود و خانواده شان در رفاه و آسايش زندگى كنند؛ به طورى همۀ همت و تلاش شان را در نبرد با دشمن به كار گيرند؛ چرا كه عطوفت و مهربانى تو به آنان قلب هاى شان را به تو متمايل مى كند.

و قطعاً برترين روشنى چشم زمامداران، برپايى عدالت در شهرها و گسترش دوستى ملت است و بدون شك دوستى ميان آنان به وجود نمى آيد مگر با پاكى دل ها و سينه هاى شان و خيرخواهى آنان رنگ واقعيت به خود نمى گيرد مگر با در بر گرفتن زمامداران و احساس سنگينى نكردن از حكومت شان و خستگى و دلتنگى ننمودن. پس به آرمان هاى شان ميدان بده و پيوسته ثناگوى شان باش و همواره رشادت هاى دلاوران شان را شماره كن؛ چرا كه ياد بسيار از كارهاى پسنديده شان، شجاعان را برمى انگيزد و واماندگان شان را تشويق مى كند- اگر خدا بخواهد.

آن گاه رشادت هاى هر كس را بشناس و رشادت كسى را به ديگرى نسبت نده و در بها دادن به آن كوتاهى نكن و شرافت كسى تو را بر آن ندارد كه رشادت كوچكش را بزرگ جلوه دهى و پايين بودن كسى سبب نشود تا دلاورى بزرگش را كوچك شمارى. مشكلات پيچيده و شبهه ناك را به خدا و پيامبرش صلى الله عليه و آله بازگردان. به تحقيق، خداوند- پاك و منزه- به گروهى كه دوستدار راهنمايى شان بوده، مى فرمايد:

اى كسانى كه ايمان آورديد، از خدا پيروى كنيد و از رسول و

اولى الامر- از خود- پيروى نماييد، آن گاه اگر در چيزى نزاع كرديد، آن را به خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله ارجاع دهيد.

رجوع به خدا عمل، به محكمات قرآن است و مراجعه به پيامبر صلى الله عليه و آله تمسك، به سنت و روش همگراى غير واگراى اوست.

آن گاه براى داورى ميان مردم، برترين مردم نزد خويش را برگزين؛ از كسانى كه كارها به آنان فشار نمى آورد و در تنگناى شان قرار نمى دهد و شاكيان او را خشمگين نمى كنند و بر اشتباه و لغزش خويش پافشارى نمى كنند و پس از شناخت حق، بازگشت به آن براى شان دشوار نيست. و نفس خويش را به طمع نزديك نمى كنند و به جاى فهم عميق به درك سطحى بسنده نمى كنند و در شبهات ايستاترند و به دليل و برهان، چنگ زننده ترين و از مراجعۀ شاكيان، كم تر از همه احساس ناراحتى و دلتنگى مى كنند و در كشف حقايق پايدارترند و هنگام روشن شدن حكم، قاطع ترين اند. از كسانى كه تملق و چاپلوسى آنان را فريب نمى دهد و تشويق او را متمايل نمى كند و آنان اندكند.

سپس به داورى هاى او رسيدگى كن و در بخشش، آنچنان بر او توسعه بده كه كمبودهايش را برطرف كند و از نيازش به مردم بكاهد و نزد خود چنان جايگاه و مقامى به وى عطا كن كه هيچ يك از نزديكانت با چشم طمع در آن ننگرند تا از بدگويى و سخن چينى اشخاص نزد تو احساس امنيت كند. در آنچه گفته شد، بادقت بينديش؛ كه اين دين در دست اشرار اسير بود، بر اساس هوس در آن عمل مى كردند و با آن، دنيا طلب مى نمودند.

منابع فقه شيعه، ج 22،

ص: 651

سپس در امور كارگزارانت بينديش و آنان را بر اساس ارزيابى به كار گمار، نه بر اساس قرابت و علاقۀ شخصى؛ كه اين دو همه شاخه هاى ستم و خيانت را در بردارند و افراد باتجربه و باحيا از خانواده هاى شايسته و پيشگام در اسلام را انتخاب كن؛ چرا كه آنان اخلاق شان پسنديده تر، آبروى شان سالم تر، در ماديات كم حرص تر و در حوادث دورانديش ترند. آن گاه آنان را از نظر معيشت در رفاه و آسايش قرار ده، كه اين كار آن ها را در اصلاح نفس شان نيرومند مى سازد و از دست يازى به آنچه- از بيت المال- در اختيار دارند، بى نيازشان مى كند و در سرپيچى از دستوراهايت و خيانت در امانتت، راه عذر را بر آن ها مى بندد و حجت را براى شان تمام مى كند. سپس به كارهاى شان رسيدگى كن و مراقبانى راستگو و وفادار به سوى شان اعزام كن؛ چرا كه بازرسى مخفيانۀ كارهاى شان، سبب امانتدارى آنان و مداراى شان با مردم و جلوگيرى آن ها از خيانت دستياران شان مى شود. پس اگر يكى از آنان به خيانت دست يازيد و گزارش مراقبانت در اين باره به تو رسيد، بدون نياز به گواهى شاهدان او را مجازات بدنى مى نمايى و به اندازۀ خطايش او را بازخواست مى كنى. آن گاه در جايگاه خوارى قرارش مى دهى و مهر خيانت بر او مى نهى و ننگ اتهام بر گردنش مى آويزى.

و به امر خراج به گونه اى رسيدگى كن كه اهلش سامان يابند؛ چرا كه در سايۀ صلاح خراج و صلاح اهل آن، كار ديگران سامان مى يابد و بدون آن سامان نمى يابد. براى اين كه همۀ مردم نان خور خراج و خراج دهندگان هستند. و بايد به آبادانى زمين بيشتر توجه كنى تا به

جمع آورى خراج؛ چرا كه خراج بدون آبادانى به دست نمى آيد و هر كه بدون آبادانى در پى خراج باشد، شهرها را ويران و بندگان را نابود مى كند و حكومتش زمان كوتاهى دوام مى آورد. پس اگر از سنگينى خراج يا حادثۀ ناگوارى يا كمبود آب از زمين يا آسمان يا دگرگونى زمين بر اثر آب گرفتگى يا خشكسالى شكايت كردند، به مقدارى كه اميد به اصلاح كارشان دارى، به آنان تخفيف بده. و تخفيف به آنان بر تو سنگين نيايد، كه آن اندوخته اى است كه در آبادانى شهرها و آراستن حكومتت، سودش را به تو بازمى گردانند؛ افزون بر آن كه، ثناى زيباى آنان و شادمانى تو را به دليل گسترش عدالت در ميان آنان به دنبال دارد و به خاطر آسايشى كه براى شان فراهم كردى، بر مازاد غذاى روزانه شان تكيه دارى و به خاطر عادت دادن آنان به عدالت خود و رفق و مداراى با آن ها از اطمينان شان بهره مندى. از آن پس هر گاه در حوادث ناگوار احتمالى بر آنان تكيه كنى، با رضايت خاطر آن را عهده دار خواهند شد؛ چرا كه هر چه بر آبادانى بار كنى، تحمل خواهند كرد.

و همانا ويرانى سرزمين ها از تنگدستى مردمانش سرچشمه مى گيرد و تهيدستى مردم از آز زمامداران به مال اندوزى و بدبينى آنان به پايدارى- حكومت شان- و كم تر پند و اندرز گرفتن از عبرت ها، ناشى مى شود.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 653

سپس در حال نويسندگانت بنگر و كارهايت را به بهترين شان بسپار و نوشتن نامه هايى كه در آن ها نقشه ها و رازهايت را مى نويسى، به جامع ترين آن ها در ويژگى هاى شايستۀ اخلاقى اختصاص ده؛ از كسانى كه احترام و بزرگوارى، آنان را به

تكبر و سركشى وانمى دارد تا در حضور مردم جرأت مخالفت با تو را پيدا كند و از ارجاع نامه هاى كارگزارانت به تو و صدور پاسخ هاى درستى از تو و نيز در آنچه به نمايندگى از تو مى دهد و مى گيرد، بر اثر غفلت كوتاهى نكند. و هيچ پيمان نامه اى را ضعيف تنظيم نكند و در حل قراردادهايى كه به زيان تو تنظيم شده، در نماند و در كارها قدر و منزلت خويش را بشناسد كه بى خبر از قدر خويش، در شناخت قدر ديگران ناتوان تر است.

آن گاه گزينش آنان نبايد بر اساس اطمينان و شناخت ظاهرى و خوش بينى تو انجام پذيرد، كه مردمان با خوش خدمتى و ظاهرسازى- آن گونه كه زمامداران مى خواهند- خود را جلوه مى دهند، در حالى كه در پس پرده ظاهر از خيرخواهى و امانتدارى خبرى نيست؛ بلكه آنان را بر اساس عملكردشان براى صالحان پيش از خود ارزيابى و گزينش كن و به كسى تكيه كن كه در ميان مردم نيكوترين اثر را از خود بر جاى گذاشته باشد و بيش از ديگران به امانتدارى شناخته شده باشد، كه اين كار خيرخواهى تو را براى خداوند و براى كسى كه از سويش مسئوليت پذيرفته اى به اثبات مى رساند.

و در رأس هر يك از كارهايت رئيس و مسئولى را بگمار كه كارهاى بزرگ بر او چيره نگردد و كثرت كار وى را به آشفتگى و سردرگمى دچار نگرداند. و هر چه خود را از كاستى ها و كمبودهاى نويسندگان و كارمندانت به بى خبرى زنى و از آن ها چشم پوشى نمايى، پى آمدش دامنگيرت خواهد شد.

سپس سفارش مرا دربارۀ بازرگانان و صنعتگران بپذير و به آنان نيز به نيكى سفارش كن!- كسبۀ

درون شهرى و تاجران برون شهرى و صنعتگران بهره رسان با نيروى بدنى را- چرا كه آنان سرچشمۀ تمام بهره مندى ها و تأمين كنندۀ وسائل زندگى و فراهم كنندۀ آن ها از مكان هاى دوردست و دورافتاده- در خشكى و دريا، كوه و دشت و جاهايى كه نه مردم با آن ها سازگارند و نه جرأت بر آن ها را دارند- هستند. آن ها سازشكارانى هستند كه از شر و زيان شان بيم نيست و اهل آشتى اند كه از آشوب شان ترسى نيست. و در مركز حكومت و در شهرهاى اطراف به كارهاى شان رسيدگى كن. با اين حال بدان كه، در بسيارى از آنان تنگ نظرى آشكار و بخل زننده و احتكار مايحتاج مردم و سيطره بر قيمت ها در خريد و فروش ها وجود دارد و اين زيان و فشارى بر تودۀ مردم و ننگى بر زمامداران است. پس از احتكار جلوگيرى كن كه يقيناً رسول خدا صلى الله عليه و آله از آن جلوگيرى كرد. و خريد و فروش بايد آسان و راحت بر اساس عدالت انجام پذيرد و قيمت ها اجحاف به خريدار و فروشنده نباشد. آن گاه پس از نهى تو، هر كس به احتكار نزديك شد- بدون زياده روى- او را مجازات كن و مايۀ عبرت ديگران قرار بده.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 655

آن گاه خداى را، خداى را در نظر بگير دربارۀ طبقۀ پايين- ناتوان از چاره انديشى- از بيچارگان، نيازمندان، گرفتاران، زمينگيران؛ كه در ميان اين طبقه، قناعت پيشگان به آنچه به آن ها مى رسد و درخواست كنندگان ديده مى شود و پاسدار حقى براى آنان باش كه خداوند تو را پاسدار آن قرار داده است. و از بيت المال و غلات زمين هاى بدون مالكِ متعلق به اسلام در هر شهر سهمى براى

آنان قرار بده؛ چرا كه دورترين آنان با نزديك ترين شان يكسان حق دارند و تو مسئول رعايت حق همۀ آن ها هستى. پس غرور و سرمستى تو را از رسيدگى به آنان بازندارد؛ چرا كه استحكام بخشيدن به كارهاى زيربنايى و فراوان، عذر و بهانه اى براى ترك كارهاى كوچك و پيش پا افتاده نيست. پس همت و تلاشت را از آن ها برندار و باغرور و تكبر با آنان رفتار نكن و به كارهاى كسانى كه گزارشى از ايشان به تو نمى رسد، رسيدگى كن؛ كسانى كه چشم ها آنان را كوچك مى شمارند و مردم تحقيرشان مى كنند. پس گروهى از افرادِ خداترس، فروتن و مورد اعتماد خويش را براى رسيدگى به آنان اختصاص ده تا وضعيت شان را به تو گزارش كنند. سپس با آنان به گونه اى رفتار كن كه روز ديدار با خدا عذرت پذيرفته شود؛ زيرا در ميان ملت اينان بيش از ديگران نيازمند انصاف و پرداخت حقوق شان هستند. و در پرداخت حقوق تمام مردم به گونه اى عمل كن كه در پيشگاه خدا عذرت پذيرفته شود. و از يتيمان و سالمندانِ نيازمند مهربانى و عطوفت- كه راه چاره انديشى بر آنان بسته و زبان درخواست شان خاموش است- رسيدگى و دلجويى كن و اين كار بر زمامداران سنگين است و هر حقى گران است ولى به يقين، خداوند آن را براى عاقبت جويان سبك و آسان مى كند؛ كسانى كه نفس خويش را به پايدارى بردبارى وامى دارند و به درستى وعدۀ خدا دربارۀ خويش اطمينان دارند.

و براى نيازمندان به خود، بخشى از زمان خويش را اختصاص ده كه در آن شخصاً به كارهاى شان رسيدگى كنى و در مجلسى عمومى براى پاسخگويى به آنان

بنشينى. در آن مجلس براى خداوند آفريدگارت فروتنى نمايى و لشكريان، نگهبانان و نيروهاى انتظامى را از دخالت در آن بازدارى. تا گويندۀ آنان بدون لكنت زبان [/ ترس و نگرانى] با تو سخن گويد؛ زيرا من از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه بارها مى فرمود: هيچ امتى كه در ميان آنان حق ضعيف از قوى بدون لكنت گرفته نشود، از كاستى ها و عيب ها پاك نخواهد گرديد.

سپس نادانى و ناتوانى آنان را تحمل كن و سخت گيرى و فشار و برخوردهاى متكبرانه را از آنان دور كن، تا خداوند به اين وسيله آغوش رحمتش را بر تو بگشايد و پاداش اطاعتش را برايت لازم گرداند.

هر چه مى بخشى- با روى باز- بدون منت و آزار ببخش و به زيبايى و با پوزش خواهى محروم كن.

سپس كارهايى است كه ناچار شخصاً بايد به آن ها بپردازى: يكى پاسخ كارگزارانت در مواردى كه مشاوران و معاونانت از آن ناتوانند و رسيدگى به نيازهاى مردم كه ديگران از انجامش عاجزند و به تو روى مى آورند. و هر روز كار همان روز را انجام بده، كه هر روز كارى مخصوص به خود دارد.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 657

در ارتباط خود با خدا بهترين و بيشترين زمان را براى خويش قرار بده- هر چند هر گاه انگيزه و نيت، خالص و شايسته باشد و ملت در امنيت و آسايش و رفاه باشند، همۀ زمان ها براى خداست- ولى بايد در ميان آنچه به انگيزۀ خالص براى خداوند انجام مى دهى، برپاداشتن واجباتى را كه مخصوص خداست، بجاى آورى.

پس در بخشى از شبانه روز بدنت را براى بندگى خدا به كارگير و كارى را

كه با آن به خدا نزديك مى شوى، كامل، تمام و بى نقص انجام ده- هر چند در اين راه بدنت را به رنج و زحمت اندازى.

و هر گاه براى مردم نماز جماعت برگزار كردى، نه مردم را فرارى بده و نه نماز را ضايع كن؛ زيرا در ميان مردم افراد بيمار و ناتوان و گرفتار وجود دارد. هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله مرا به يمن فرستاد، از وى پرسيدم: چگونه با آنان نماز برگزار كنم؟ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پاسخ داد: همانند ناتوان ترين شان با آنان نماز برگزار كن و با مؤمنان مهربان باش!

و پس از اين همه، غيبت و پرده پوشى ات از مردم را طولانى نكن؛ چرا كه پرده پوشى زمامداران، ريشه در بخل و تنگ نظرى آنان دارد و سبب كاهش آگاهى آنان از امور مى گردد و پرده نشينى زمامداران، آنان را از رويدادهاى پس پرده بى خبر نگه مى دارد و از اين رو در نظرشان مسائل بزرگ، كوچك و مسائل كوچك، بزرگ و ماجراهاى زيبا، زشت و حوادث زشت، زيبا جلوه مى كند و حق و باطل در هم مى آميزد. زمامدار نيز تنها انسانى بيش نيست كه آنچه مردم از وى پوشيده نگه مى دارند، نمى داند و حق نشانه اى ندارد كه بتوان با آن انواع راست و دروغ را از هم بازشناخت. تو از اين دو حال بيرون نيستى؛ يا كسى هستى كه براى بخشيدن در راه حق، سخاوتمندى. پس پرده نشينى ات براى چيست؟ آيا به دليل پرداخت حقوق واجب است يا به دليل انجام كار بزرگوارانه اى؟

يا شخص بخيلى هستى؛ كه در اين صورت وقتى مردم از بخشش تو نوميد شدند، بسيار زود از درخواست نمودن

از تو خوددارى مى كنند. افزون بر آن، بيشتر نيازهاى مردم هزينه اى بر تو تحميل نمى كند؛ مانند شكايت از آنچه به ستم از آنان گرفته شده يا درخواست حق خويش در معامله اى.

سپس براى حاكم، خواص و نزديكانى است كه به خودكامگى و چپاولگرى و كم انصافى در داد و ستد گرفتارند. پس با قطع اسباب اين ويژگى ها، ريشۀ آنان را بخشكان و به احدى از نزديكان و خويشانت، مِلكى را واگذار نكن و مبادا در احداث باغ يا كشتزارى طمع كنند كه در سهم آب به صاحبان زمين هاى مجاور زيان رسانند يا هزينۀ كار مشتركى را بر ديگران تحميل كنند و عيش كه نوشش براى آنان باشد، نه براى تو. و ننگ و عار آن در دنيا و آخرت براى تو باشد. دربارۀ هر دور و نزديكِ پايبند به حق، حق را اجرا كن و در اين باره براى خدا به اميد پاداش وى پايدار باش؛ هرچند اجراى حق به خويشان و نزديكانت، زيان و آسيب برساند. و در برابر سنگينى كه اجراى حق بر تو دارد، جوياى فرجام نيك و پسنديده اش باش. و اگر مردم دربارۀ تو گمان انحراف از حق نمودند، پوزشت را براى آنان آشكار كن و با بيان دليلت، گمان هاى شان را از خود برطرف كن؛ چرا كه اين كار رياضتى است براى نفس و مهربانى براى مردمت و پوزشى در جهت هدفت كه استوار داشتن مردم بر حق است.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 659

و پيشنهاد هيچ صلحى را از سوى دشمن كه خشنودى خدا در آن است، بازنگردان؛ چرا كه صلح و آشتى، آسايش سپاهيانت و برطرف شدن اندوه هايت و برقرارى امنيت

در شهرهايت را به دنبال دارد. ولى پس از صلح با دشمن، تمام جوانب هوشيارى و احتياط را رعايت كن؛ چرا كه دشمن چه بسا براى غافلگير كردن نزديك مى شود. پس كاملًا هوشيار و آماده باش و به خوش بينى با ديدۀ اتهام بنگر و اگر با دشمن خود پيمانى بستى يا او را در پناه خود گرفتى، پس به پيمانت وفا كن و در پيمانت امانتدار باش و جانت را سپر تعهدت قرار بده؛ چرا كه وفاى به عهد، تنها واجبى در ميان واجبات الهى است كه مردم با همۀ پراكندگى گرايش ها و اختلاف آرا، بيشترين توافق و وحدت نظر را بر بزرگداشت آن دارند. و به تحقيق، مشركان در ميان خود پيش از مسلمانان به آن پايبند بودند؛ چرا كه آنان به پى آمدهاى وخيم پيمان شكنى آگاه بودند. پس پيمانت را نشكن و به تعهدت خيانت نكن و به دشمنت نيرنگ نزن، كه جز نادان بدبخت بر خدا جسارت نمى كند. به يقين خداوند- با مهربانى خويش- عهد و پيمانش را فضا و حريم امنى قرار داده است كه در سايۀ قدرت وى، آرامش گيرند و به وى پناه آورند؛ پس نيرنگ و دغل و خيانت در آن راه ندارد. و قراردادى نبند كه به صورت هاى گوناگون بتوانى آن را تفسير و تأويل كنى. و پس از بستن و محكم كردن قرارداد [براى مخالفت با آن] بر توريه و توجيهات مخالف ظاهر تكيه نكن و تحمل تنگنا و فشار از جانب تعهدى كه به خداوند سپردى، سبب درخواست فسخ آن به ناحق نگردد؛ چرا كه پايدارى بر تحمل سختى- كه اميد به گشايش و فرجام برترش

دارى- بهتر از نيرنگى است كه از انجامش بيمناكى و از اين كه در دنيا و آخرت چنان مورد مؤاخذه و بازخواست خداوند قرارگيرى، كه راه نجاتى براى تو نباشد- ترسناكى.

و از خون و خونريزى به ناحق بپرهيز؛ چرا كه ريختن خون ناحق بيشترين خشم و عذاب خدا را به دنبال دارد و سزاوارترين چيز در زوال نعمت و پايان بخشيدن [به عمر حكومت] است و خداوند- پاك و منزه- در روز قيامت بدون درخواست، به داورى دربارۀ خون هاى ريخته شده در ميان مردم مى پردازد. پس قدرت و حكومت خويش را با ريختن خون حرامى تقويت نكن كه آن را سست و ضعيف مى كند بلكه آن را نابود و منتقل مى سازد و هيچ عذرى نزد خدا و نزد من دربارۀ قتل عمد پذيرفته نيست؛ زيرا مجازات آن قصاص است. و اگر تازيانه يا شمشير يا دستت در مجازات بر تو پيشى گرفت [و آنچه نمى خواستى اتفاق افتاد] و به خطا مرتكب قتل شدى- چرا كه در ضربۀ مشت و بالاتر از آن احتمال قتل است- مبادا غرور قدرت و رياست تو را از پرداخت ديه به اولياى مقتول بازدارد.

و از خودبزرگ بينى و تكيه بر كبر خويش و دوست داشتن تملق و ثناى خود بپرهيز، كه اين ها از محكم ترين فرصت هاى شيطان، در نظر اوست تا آثار نيكى نيكوكاران را با آن نابود كند.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 661

و بپرهيز از منت نهادن بر مردم پس از نيكى يا گزافه گويى در عملكرد يا وعده دادن و خلاف آن عمل كردن؛ چرا كه منت، نيكى را نابود مى كند و گزافه گويى، نور حق را مى برد و خلف وعده، نزد

خدا و مردم كينه ايجاد مى كند. خداوند تعالى مى فرمايد: گفتن آنچه بدان عمل نمى كنيد، نزد خداوند كار بسيار زشت و زننده اى است.

و بپرهيز از شتاب در كارها پيش از فرارسيدن زمان شان يا سستى در كارها هنگام امكان انجام شان يا لجاجت و عناد هنگام ناشناخته بودن شان يا كوتاهى و ناتوانى در آن ها پس از روشن شدن. پس هر امرى را در جايگاه خويش قرار ده و هر كارى را در وقت خود انجام ده.

و بپرهيز از افزون طلبى در آنچه مردم در آن برابرند و اظهار بى خبرى از آنچه تو مسئول آن هستى و براى ديگران آشكار است؛ كه تو به كار ديگران مؤاخذه مى شوى و به زودى پردۀ امور بالا خواهد رفت و حق مظلوم از تو بازستانده خواهد شد.

غرور و خودخواهى ات و فوران خشمت و قدرت دستانت و زبان برنده ات را در اختيار داشته باش و از همه اين ها با خوددارى از شتابزدگى و تأخير، حمله خود را حفظ كن تا خشمت فرونشيند و اختيار خويش را به دست گيرى. و به چنين حكومت و تسلطى بر نفس خويش دست نمى يابى مگر آن كه ياد بازگشت به پروردگارت بسيار تو را به خود مشغول دارد. و بر تو واجب است براى آينده، همواره گذشته را به ياد داشته باشى و آن عبارت است از: حكومت هاى دادگستر پيشين و روش هاى پسنديده و آثار پيامبر بزرگوارمان صلى الله عليه و آله و واجبات كتاب خدا. و از كارهايى كه از ما مشاهده كردى، پيروى كنى. و در پيروى از اين دستورالعمل كه در آن براى تو حجت را تمام كردم، تا در صورت هجوم نفست به هوا و هوس

بهانه اى نداشته باشى، سخت تلاش و كوشش كن كه هيچ كس جز خدا از بدى حفظ نمى كند و به خير و نيكى موفق نمى گرداند.

رسول خدا صلى الله عليه و آله در سفارش هايش به من همواره به نماز و زكات و نيكى به بردگان تشويق مى كرد و من نيز دستورالعمل خود را با آن به پايان مى رسانم.

هيچ قدرت و نيرويى نيست مگر به وسيلۀ خداوند بلندمرتبه و بزرگ.»

بخش پايانى اين دستور العمل

«از خداوند با رحمت گسترده و قدرت بزرگش در برآوردن هر آرزويى، درخواست مى كنم كه من و تو را موفق كند به هر آنچه خشنودى اش در آن است؛ و آن پايدارى بر راهى است كه نزد خدا و مردم همراه با نام نيك در ميان بندگان و يادگار و آثارى زيبا در شهرها و بهره مندى از تمام نعمت ها و افزايش بزرگوارى و كرامت عذرى روشن داشته باشيم. و درخواست مى كنم كه زندگى مان را با سعادت و شهادت به فرجام رساند. ما به سوى او باز مى گرديم و سلام بر رسول خدا صلى الله عليه و آله و خاندان پاك و پاكيزه اش.»

اين دستور العمل با اختلاف اندكى در كتاب تحف العقول نيز آمده است.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 663

1120- 32332- (17) در نهج البلاغه نامه اى از على عليه السلام به قُثَم بن عباس- فرماندارش در شهر مكه- به اين صورت آمده است:

«اما بعد، براى مردم حج را برگزار كن و روزهاى خدا را به يادشان آر و بامداد و شامگاه در ميان مردم بنشين و پرسش هاى مردم را پاسخ گو و نادانان را آموزش ده و با دانشمندان گفتگو كن. نبايد سخنگويى جز زبانت

و پرده اى جز چهره ات ميان تو و مردم باشد، و هيچ نيازمندى را از ديدارت دربارۀ نيازش باز ندار؛ چرا كه اگر در آغاز ورودش رانده شود، پس از آن بر انجامش ستايش نخواهى شد. و در اموال گرد آمده در نزدت- از اموال خداوند- بنگر و آن را در ميان عيالواران و گرسنگان محدودۀ حكومتت مصرف كن و در محل هاى نياز و احتياج قرار داده و زيادۀ آن را به سوى ما بفرست تا در ميان مردم اين ديار تقسيم كنيم.

و به اهل مكه دستور بده كه از ساكنان در خانه هاى شان اجرتى نگيرند؛ چرا كه خداوند- پاك و منزه- مى فرمايد: عاكف و بادى در مكه برابرند.

مقصود از عاكف، ساكنان مكه اند و منظور از بادى، حج گزاران از غير اهل مكه اند. خداوند ما و شما را به كارهاى محبوبش موفق گرداند- والسلام.»

باب 42 جايزه ها و غذاهاى كارگزاران سلطان، مادامى كه حرمت آنها معلوم نباشد، حلال است. اما خوددارى از آنها مستحب است

1121- 32333- (1) ابو ولاد مى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شخصى عهده دار كارهاى حكومتى است و درآمدى جز از اين راه ندارد. دربارۀ وى چه مى فرماييد؟ و من بر وى مى گذرم و وارد خانه اش مى شوم. او نيز از من پذيرايى مى كند و به من نيكى مى نمايد و بسا دستور مى دهد درهم ها و لباسى به من بدهند. من از اين كار ناراحت و دلتنگم. امام عليه السلام به من فرمود: بخور و از وى بگير. عيش و نوش آن براى توست و گناه آن بر اوست.»

1122- 32334- (2) ابوالمعزا مى گويد: «در حضور من شخصى از امام صادق عليه السلام سؤال كرد و گفت: خداوند به كارهايت سامان دهد! بر حاكم و فرمانروا مى گذرم و وى مقدارى درهم به من هديه مى دهد،

آيا از او بپذيرم؟ امام عليه السلام فرمود: آرى.

من گفتم: با آن مى توانم حج گزارم؟

امام عليه السلام فرمود: آرى (و با آن حج گزار).»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 665

1123- 32335- (3) ابوالمعزا از محمد بن هشام يا شخص ديگرى روايت مى كند كه به امام صادق عليه السلام گفت: «بر حاكم مى گذرم و وى هديه اى به من مى بخشد، آيا آن را بپذيرم؟

امام عليه السلام فرمود: آرى!

راوى گفت: و با آن مى توانم حج گزارم؟

امام عليه السلام فرمود: آرى و از آن حج انجام بده.»

1124- 32336- (4) محمد بن مسلم و زراره از امام عليه السلام روايت مى كنند كه فرمود:

«هداياى حكمرانان اشكالى ندارد.»

1125- 32337- (5) احمد بن محمد بن عيسى از پدرش روايت مى كند كه امام باقر عليه السلام فرمود:

«هداياى سلطان اشكالى ندارد.»

1126- 32338- (6) يحيى ابن ابى العلاء از امام صادق عليه السلام از پدرش- امام باقر عليه السلام- روايت مى كند كه فرمود: «امام حسن و امام حسين عليهما السلام هداياى معاويه را مى پذيرفتند.»

1127- 32339- (7) حسين ابن علوان از امام صادق عليه السلام از پدرش- امام باقر عليه السلام- روايت مى كند كه فرمود: «امام حسن و امام حسين عليهما السلام از معاويه عيب جويى مى كردند و به وى اعتراض و اشكال مى نمودند و درباره اش سخن مى گفتند و هدايايش را مى پذيرفتند.»

1128- 32340- (8) در كتاب دعائم الاسلام روايت شده كه از امام باقر عليه السلام دربارۀ هداياى حاكمان جور سؤال شد.

امام عليه السلام فرمود: «امام حسن و امام حسين عليهما السلام هداياى حاكمان جور همانند معاويه را مى پذيرفتند؛ زيرا آن دو امام عليه السلام سزاوار مالى بودند كه از اين راه

به آنان مى رسيد. و حاكمان جور آنچه در اختيار دارند براى خودشان حرام است و براى مردم- در صورتى كه از راه خير و نيكى به آنان رسد و از راه حق دريافت كنند- حلال است.»

1129- 32341- (9) امام صادق عليه السلام فرمود: «و هداياى حاكمان جور براى كسانى كه در راه گناه به آنان خدمت مى كنند، حرام و سحت است.»

1130- 32342- (10) در كتاب دعوات راوندى آمده است كه از امام رضا عليه السلام دربارۀ اموال بنى اميه سؤال شد.

امام عليه السلام فرمود: «و آيا بنى اميه مالى دارند؟»

1131- 32343- (11) در كتاب علل الشرايع آمده است: «امام حسن و امام حسين عليهما السلام- فرزندان على عليه السلام- از معاويه اموال را مى گرفتند ولى حتى به اندازۀ مقدارى كه در دهان حيوانى (مگسى) جاى مى گيرد، آن را براى خود و خانواده شان هزينه نمى كردند.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 667

1132- 32344- (12) يوسف بن مازن راشى مى گويد: «امام حسن مجتبى عليه السلام به اين شرط با معاويه بيعت كرد كه وى را امير المؤمنين ننامد و نزدش اقامۀ شهادت نكند و معاويه هرگز شيعيان على عليه السلام را تعقيب نكند و يك ميليون درهم از خراج سرزمين ابجرد را ميان فرزندانِ شهداى نبرد جمل و صفين از ياران على عليه السلام تقسيم كند.» (سرزمين ابجرد: ولايتى است در فارس و آبادى اى از آبادى هاى كوره).

1133- 32345- (13) در كتاب احتجاج آمده است كه: «امام حسين عليه السلام در پاسخ نامه اى از معاويه- كه در آن با امام عليه السلام مناظره كرده بود- نوشت: اما بعد، به تحقيق نامه ات به دستم رسيد كه

در آن نوشته بودى كه دربارۀ من امورى به تو گزارش شده است. به درستى كه من از آن امور بى نياز هستم ...

پس وقتى كه معاويه نامۀ امام حسين عليه السلام را مطالعه كرد، گفت: آن گونه كه من احساس مى كنم، وى كينه و دشمنى ما را به دل دارد.

فرزندش- يزيد- و عبد الله بن ابى عمير بن جعفر به معاويه گفتند: پاسخ دندان شكنى به وى بده ....

ولى معاويه نه چيز ناخوشآيندى به امام عليه السلام نوشت و نه از بخشش ها و هدايايش به امام چيزى كاست. معاويه در هر سال يك ميليون درهم پول نقد افزون بر كالاها و هداياى گوناگون ديگر به امام تقديم مى كرد.»

1134- 32346- (14) زُهْرى مى گويد: «همراه امام سجاد عليه السلام نزد عبدالملك مروان رفتيم. عبدالملك آثار سجده بر پيشانى امام عليه السلام را بزرگ داشت ... آن گاه عبدالملك شروع كرد از نيازهاى امام عليه السلام و اهدافى كه به خاطرش با وى ديدار كرده است، بپرسد. پس امام عليه السلام دربارۀ هر كس شفاعت كرد، شفاعتش را پذيرفت و مالى به امام عليه السلام بخشيد.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 669

1135- 32347- (15) در كتاب دلائل الامامه تأليف محمد بن جرير طبرىِ شيعه در باب معجزات امام باقر عليه السلام آمده است كه: «امام صادق عليه السلام در يك حديث طولانى ماجراى دستور هشام به مسافرت وى و پدرش- امام باقر عليه السلام- را به شام و ماجراهايى را كه ميان آنان رخداد، بيان كرد تا رسيد به اينجا كه فرمود:

... آن گاه هشام هديه اى براى ما فرستاد و دستور داد به مدينه بازگرديم ....»

1136- 32348- (16) مفضل

بن قيس بن رمانه مى گويد: «نزد امام صادق عليه السلام رفتم و برخى از مشكلاتم را بازگو كردم.

امام عليه السلام به كنيزش دستور داد كيسه اى را آورد و فرمود: اين چهارصد دينار است كه منصور دوانيقى به من هديه كرده است. آن را بگير و مشكلاتت را حل كن.

گفتم: نه، فدايت گردم! به خدا سوگند! من به اين كار عادت ندارم. بلكه دوست دارم در پيشگاه خدا برايم دعا كنيد.

امام عليه السلام فرمود: حتماً به زودى دعا خواهم كرد؛ ولى مبادا كه همۀ مشكلاتت را به مردم بگويى كه نزدشان خوار و زبون خواهى شد.»

1137- 32349- (17) حسن بن فضل- ابومحمد از وابستگان بنى هاشم- از امام رضا عليه السلام از پدرش- امام موسى بن جعفر عليهما السلام- روايت مى كند كه فرمود:

«ابوجعفر- منصور دوانيقى- به قصد كشتن امام صادق عليه السلام سفرۀ چرمى و شمشير را آماده كرد و به دنبال امام عليه السلام فرستاد و به ربيع گفت: در حال سخن گفتن من با وى هر وقت دستانم را بر هم كوبيدم، گردنش را بزن!

هنگامى كه امام صادق عليه السلام وارد شد و از دور نگاهش به منصور افتاد، لبانش را به حركت درآورد.

منصور همان گونه كه بر جايگاهش تكيه داده بود، گفت: خوش آمديد، آفرين بر شما اى اباعبدالله! ما به دنبال شما نفرستاديم مگر براى پرداخت بدهى هايت و انجام تعهداتت. سپس دربارۀ خانواده امام عليه السلام لطيفه هايى پرسيد و گفت: خداوند بدهى هايت را پرداخت (و نيازهايت را برآورده كرد) و هديه ات را پرداخت نمود. اى ربيع! تا وقتى جعفر بن محمد اينجاست، هيچ كس حق ورود ندارد.

وقتى امام عليه السلام بيرون رفت، ربيع

به وى گفت: اى اباعبدالله، آيا شمشير و سفرۀ چرمى را ديدى؟ همانا آن ها را براى تو آماده كرده بود. وقتى لبانت را حركت مى دادى، چه چيزى زير لب زمزمه مى كردى؟

امام عليه السلام فرمود: آرى اى ربيع! وقتى آثار شر را در چهره اش مشاهده كردم، گفتم: پروردگار از پرورش يافتگان مرا كفايت و بى نياز مى كند و خالق مرا از مخلوقان كفايت مى كند و روزى دهنده مرا از روزى داده شدگان كفايت مى كند و خداوند- پروردگار جهانيان- براى من كافى است. كافى است مرا آن كس كه مرا كافى است. كافى است مرا آن كس كه همواره مرا كفايت كرده است. كافى است براى من خداى يگانه كه خدايى جز او نيست. بر او توكل مى كنم و او پروردگار عرش بزرگ است.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 671

1138- 32350- (18) ربيع- از نزديكان منصور- مى گويد: «همراه ابوجعفر- منصور- حج گزاردم. آن گاه ادامه مى دهد تا به ماجراى ورود به مدينه پس از مراسم حج و فرمان احضار امام صادق عليه السلام توسط منصور مى رسد و مى گويد: هنگامى كه امام صادق عليه السلام به منصور نزديك شد، چهرۀ منصور از شادمانى برافروخت و به امام عليه السلام گفت: نزديك من بيا! اى پسر عمو! آن گاه امام عليه السلام را آن قدر به خود نزديك كرد تا اين كه در كنار خود بر تخت نشاند و به غلامش دستور داد جعبه اى را بياورد. غلام وقتى آن را آورد، پر بود از رنگ موى خوشبو. منصور با دست خود محاسن امام را رنگ كرد. آن گاه كيسه اى از زر و خلعتى به وى داد، او را سوار بر قاطر نمود و دستور به بازگشت

داد.»

1139- 32351- (19) در مجموعۀ شهيد اول به نقل از كتاب الاستدراكِ برخى از علماى معاصر مرحوم مفيد در ضمن دعاهاى امام صادق عليه السلام هنگام ورود بر منصور، مى گويد: «دعاى امام عليه السلام در آخرين ديدار با منصور است كه دستور كشتن امام عليه السلام را صادر كرده بود. پس منصور با امام عليه السلام ديدار كرد. پيش پاى امام عليه السلام برخاست و در برابرش نشست، آن گاه دستور داد سى بَدره زر به امام عليه السلام دادند ....»

1140- 32352- (20) ربيع مى گويد: «منصور ابراهيم بن جبله را براى احضار امام عليه السلام فرستاد» تا به ماجراى ورود امام عليه السلام بر منصور مى رسد، مى گويد: «منصور به غلامش دستور داد رنگ موى معطر را بياورد و شروع كرد با دستان خود محاسن امام عليه السلام را رنگ كند. سپس چهار هزار دينار به امام عليه السلام داد و دستور داد مركب خودش را بياورند. وقتى مركب را آوردند به آورندۀ آن مرتب مى گفت: جلو بيا، جلو بيا! تا آن را نزديك تخت منصور آورد. آن گاه امام عليه السلام سوار شد ....»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 673

1141- 32353- (21) ربيع حاجب مى گويد: «به امام صادق عليه السلام خبر دادم كه منصور خطاب به امام عليه السلام مى گفت: «تو را و خانواده ات را خواهم كشت تا بر روى زمين قامت استوارى از شما باقى نگذارم. و حتماً مدينه را خراب خواهم كرد تا ديوار پابرجايى نگذارم! امام عليه السلام فرمود: از سخنانش نترس! و او را در سركشى اش رها كن!

وقتى امام ميان دو پرده رسيد، شنيدم كه منصور مى گفت: وى را به

سرعت نزد من آوريد! امام عليه السلام را وارد كردم. منصور با ديدن امام عليه السلام گفت: آفرين به عموزاده نَسَبى و سرورِ خويشاوند و نزديك! آن گاه دست امام عليه السلام را گرفت، او را بر تخت خويش نشاند و رو به امام عليه السلام كرد و گفت: آيا مى دانى چرا به دنبالت فرستادم؟

امام عليه السلام فرمود: چگونه غيب بدانم؟

منصور گفت: به دنبالت فرستادم تا اين سكه هاى طلا- كه ده هزار دينار است- در ميان خاندانت تقسيم كنى!

امام عليه السلام فرمود: ديگران براى اين كار هستند.

منصور گفت: تو را سوگند مى دهم- اى اباعبدالله!- كه حتماً اين ها را در ميان نيازمندان خاندان خود تقسيم كنى. آن گاه دست به گردن امام عليه السلام كرد و هديه و خلعت به وى بخشيد ....»

1142- 32354- (22) محمد بن ربيع حاجب مى گويد: «يك روز منصور در قصر بلند سبزش نشست .... و در ادامه ماجراى فرستادن به دنبال امام صادق عليه السلام را در پايان شب و آمدن امام عليه السلام و تندى و نكوهش منصور و پوزش امام عليه السلام را ذكر كرد تا به اينجا رسيد، كه منصور گفت: اى ربيع، جعبه را از فلان محل بياور! آن جعبه پر از رنگ موى معطر بود. وقتى آن را آوردم، منصور گفت: دستت را داخل آن كن و بر محاسن امام عليه السلام قرار ده!

محاسن امام عليه السلام سفيد بود. با كشيدن دست بر آن، سياه شد. آن گاه به من گفت: امام را بر آن اسب تندرو و چابك كه خود بر آن سوار مى شوم، سوار كن و ده هزار درهم به وى بده و تا منزلش با

احترام او را بدرقه كن ....»

1143- 32355- (23) فضل بن ربيع در ضمن حديثى مى گويد: «هارون الرشيد به من گفت: برو موسى بن جعفر را از زندان بيرون بياور، سى هزار درهم و پنج خلعت و سه مركب به وى بده و او را ميان ماندن در كنار ما يا كوچ كردن از نزد ما آزاد گذار! تا آنجا كه فضل بن ربيع مى گويد: از نزد هارون به سراغ موسى بن جعفر عليهما السلام به زندان رفتم. وى را در حال نماز مشاهده كردم. نشستم تا نمازش را سلام داد. آن گاه سلام امير مؤمنان- هارون- را به وى رساندم و دستورهاى هارون دربارۀ وى را به اطلاعش رساندم و به او

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 675

گفتم: هدايا و بخشش هاى هارون را حاضر كرده ام!

امام عليه السلام فرمود: اگر مأموريتى جز اين دارى، به انجام رسان!

گفتم: نه سوگند به حق جدت، رسول خدا! مأموريتى جز اين ندارم!

امام عليه السلام فرمود: من به خلعت ها، مركب ها و مالى كه حقوق امت در آن است، نيازى ندارم.

فضل گفت: تو را به خدا سوگند مى دهم كه آن را برنگردانى كه هارون خشمگين مى شود.

امام عليه السلام فرمود: هر طور دوست دارى با آن عمل كن! ...»

________________________________________

بروجرى، آقا حسين طباطبايى - مترجمان: حسينيان قمى، مهدى - صبورى، م، منابع فقه شيعه، 31 جلد، انتشارات فرهنگ سبز، تهران - ايران، اول، 1429 ه ق

منابع فقه شيعه؛ ج 22، ص: 675

1144- 32356- (24) فضل مى گويد: «من نگهبان هارون الرشيد بودم. يك روز هارون با حالت خشم در حالى كه شمشيرش را در دست حركت مى داد، به سوى من آمد و گفت:

به خويشاوندى ام به رسول خدا صلى الله عليه و آله سوگند! كه اگر عموزاده ام را اكنون نزد من نياورى، سرت را از بدن جدا خواهم كرد!

گفتم: چه كسى را نزد تو بياورم؟

هارون گفت: اين مرد حجازى را!

گفتم: كدامين شخص حجازى؟

هارون گفت: موسى بن جعفر. فضل ادامه مى دهد تا رسيد به آنجا كه هارون گفت: آيا عموزاده ام را آوردى؟

گفتم: آرى!

هارون گفت: او را كه با تندى و ناراحتى نياوردى؟

گفتم: نه!

هارون گفت: به وى نگفتى كه من از او خشمگين بودم؛ چرا كه من در حال خشم و اضطراب دست به كارى زدم كه نمى خواستم. به او اجازه ورود بده.

فضل مى گويد: به امام عليه السلام اجازۀ ورود دادم. همين كه هارون او را ديد، از جا پريد و ايستاد و امام را در آغوش كشيد، گفت: آفرين بر عموزاده و برادر و وارث نعمت هاى من! آن گاه او را روى پاهاى خود نشاند و گفت: چه چيز تو را از ديدار با ما جدا كرده است؟

امام عليه السلام فرمود: وسعت قلمرو حكومت تو و دنيادوستى ات.

آن گاه هارون دستور داد جعبۀ رنگ موى معطر را آوردند و با دست خود محاسن امام عليه السلام را رنگ كرد. سپس دستور داد تعدادى خلعت و دو كيسه زر همراه امام عليه السلام به منزلش ببرند. امام فرمود: به خدا سوگند! اگر به مصلحت نمى دانستم كه با اين پول جوانان مجرد خاندان ابوطالب را به ازدواج درآورم تا نسل او قطع نشود، آن را نمى پذيرفتم ....»

1145- 32357- (25) سفيان بن نزار مى گويد: «يك روز كه بالاى سر مأمون بودم، وى گفت: آيا مى دانيد چه كسى تشيع را به من آموزش داد؟

منابع فقه

شيعه، ج 22، ص: 677

همه حاضران گفتند: نه، به خدا سوگند! ما نمى دانيم!

مأمون گفت: هارون الرشيد به من آموخت!

گفته شد: چگونه چنين چيزى ممكن است در حالى كه رشيد اهل اين خاندان را مى كشت!

مأمون گفت: آنان را به خاطر فرمانروايى مى كشت؛ چرا كه فرمانروايى ناز است. به تحقيق، يك سال همراه هارون عازم سفر حج شدم. وقتى به مدينه رسيد ... پس وقتى كه تصميم به ترك مدينه به سوى مكه گرفت، دستور داد كيسۀ سياهى كه در آن دويست دينار بود آوردند. سپس رو به فضل بن ربيع كرد و گفت: اين را براى موسى بن جعفر ببر ....»

1146- 32358- (26) محمد بن عيسى از امام رضا عليه السلام از موسى بن جعفر عليهما السلام روايت مى كند كه فرمود: «يكبار كه منصور امام صادق عليه السلام را احضار كرد و تصميم به كشتن وى گرفت، حاكم مدينه امام عليه السلام را دستگير كرد و به سوى منصور فرستاد ... تا آنجا كه ورود امام عليه السلام بر منصور را بيان مى كند و ادامه مى دهد: ... سپس منصور هدايا و بخشش هايى به امام عليه السلام داد و به وى دستور بازگشت داد.

امام عليه السلام هيچ يك از آن ها را نپذيرفت و فرمود: اى امير المؤمنين! من در بى نيازى و كفاف و خير

فراوانى هستم. هر گاه تصميم به نيكى با من گرفتى، بر تو باد نيكى كردن به افرادى از خاندان من كه مخالف حكومت تو بودند و حكم قتل را از آنها بردار!

منصور گفت: پذيرفتم اى اباعبدالله! و دستور دادم يكصد هزار درهم به تو بدهند، آن را در ميانشان تقسيم كن!

امام عليه السلام

فرمود: صله رحم انجام دادى، اى امير المومنين! ...»

1147- 32359- (27) محمد بن زبرقان دامغانى- الشيخ- روايت مى كند كه امام موسى بن جعفر عليهما السلام فرمود:

«هنگامى كه هارون الرشيد به مأمورانش دستور داد مرا نزد وى ببرند، بر وى وارد شدم و سلام كردم.

هارون پاسخ سلامم را نداد .... تا آنجا كه مى فرمايد: پس هارون دستور داد يكصد هزار درهم و لباس به من بدهند و مرا سوار كنند و با احترام نزد خانواده ام بازگردانند.»

1148- 32360- (28) فضل بن ربيع مى گويد: «يك روز هارون الرشيد پس از خوردن صبحانه به نگهبانش گفت:

برو على بن موسى عليه السلام را از زندان خارج كن و او را پيش درندگان بينداز! ... تا آنجا كه دستور هارون به بيرون آوردن امام عليه السلام و بردنش را نزد خود بازگو مى كند و ادامه مى دهد: وقتى امام عليه السلام در مقابل هارون حاضر شد، هارون او را در آغوش كشيد و او را بر تخت خويش نشاند و گفت: اى عموزاده! اگر تصميم به ماندن نزد ما دارى پس در آسايش و امنيت بمان و ما دستور داديم مقدارى پول و لباس در اختيار تو و خانواده ات بگذارند!

امام عليه السلام فرمود: من نيازى به پول و لباسِ تو ندارم؛ ولى در ميان قريش گروهى هستند كه اين مال در ميان شان تقسيم مى شود. آن گاه گروهى را نام برد و هارون دستور داد به آنان هديه و لباس بدهند ....»

سيد مى گويد: «احتمال دارد اين ماجرا مربوط به امام موسى بن جعفر عليهما السلام باشد؛ زيرا وى زندانى هارون بود ولى من حديث را آن گونه كه يافتم، بازگو كردم.»

منابع

فقه شيعه، ج 22، ص: 679

1149- 32361- (29) حكيمه دختر امام جواد عليه السلام و عمۀ امام حسن عسكرى عليه السلام ماجراى طولانى اى كه ميان پدرش- امام جواد عليه السلام- با همسرش- امّ الفضل دختر مأمون- اتفاق افتاد نقل مى كند كه در آن از حرز معروف امام جواد عليه السلام ياد مى شود. تا آنجا كه حكيمه مى فرمايد:

«مأمون به ياسر گفت: به نزد فرزند رضا برو، سلام مرا به وى برسان و بيست هزار دينار و اسبى را- كه ديشب بر آن سوار بودم- به وى تقديم كن. پس از آن به بنى هاشم دستور بده براى عرض سلام به حضورش شرفياب شوند!

ياسر مى گويد: دستور مأمون را به بنى هاشم رساندم و خود نيز همراه آنان نزد امام عليه السلام رفتم، سلام كردم و سلام مأمون را به وى رساندم. آن گاه اموال را در برابرش نهادم و اسب مأمون را به وى عرضه كردم. امام عليه السلام مدتى به آن نگريست و تبسم كرد ....»

1150- 32362- (30) ابن نعيم بن محمد طاهرى مى گويد: «متوكل مريض شد ... مادرش نذر كرد كه اگر شفا يابد، مال فراوانى به امام هادى عليه السلام بدهد ... پس ده هزار دينار در كيسه اى با مهر انگشترى خود نزد امام هادى عليه السلام برد. متوكل نيز از بيمارى بهبود يافت و خود ادارۀ امور را در اختيار گرفت. پس از چند روز، بطحايى نزد متوكل از امام هادى عليه السلام سعايت و بدگويى كرد و گفت: او پول و اسلحه نزد خود انباشته است.

متوكل به سعيد حاجب دستور داد شبانه به خانۀ امام هادى عليه السلام يورش برد و هر

چه پول و اسلحه يافت، نزد متوكل بياورد.

ابراهيم بن محمد مى گويد: سعيد حاجب به من گفت شبانه به خانۀ ابوالحسن رفتم ... ولى در آنجا چيزى جز كيسه زرى با مهر انگشترى مادر متوكل و كيسۀ مهر شده ديگرى نيافتم ... آن ها را برداشتم و نزد متوكل آوردم ... آن گاه متوكل دستور داد كيسۀ زر ديگرى بر آن كيسۀ اول بيفزايند و به من گفت:

آن را نزد ابوالحسن ببر و شمشير و كيسه را همراه محتوياتش به وى بازگردان. من نيز آن ها را نزد امام عليه السلام بردم ....»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 681

1151- 32363- (31) مسعودى در كتاب مروج الذهب مى گويد: «نزد متوكل از امام هادى عليه السلام سعايت و بدگويى شد.

آن گاه ماجراى اعزام گروهى از تركان و يورش شبانۀ آنان به خانۀ امام عليه السلام و آوردنش نزد متوكل را ذكر كرده است و در ادامه مى گويد:

«... متوكل مدت طولانى گريست؛ به طورى كه اشك چشمانش موهاى صورتش را تر كرد و حاضران نيز گريستند. آن گاه چهارهزار دينار به امام عليه السلام داد و او را با احترام به منزلش بازگرداند.»

1152- 32364- (32) ابوبكر حضرمى مى گويد: «نزد امام صادق عليه السلام رفتم. فرزندش اسماعيل نيز آنجا بود. امام عليه السلام فرمود:

چه چيزى جلودار فرزند ابوسماك است كه جوانان شيعه را بيرون آورد و همانند ديگر مردم آنان را بى نياز كند و آنچه به ديگران مى دهد به آنان نيز بدهد؟» آن گاه به من گفت: چرا عطاى خود را ترك كردى؟

گفتم: از ترس دينم!

امام عليه السلام فرمود: چه چيز جلودار فرزند ابوسماك است كه عطاى تو را به سويت بفرستد؟ آيا نمى داند

تو نيز در بيت المال سهم دارى؟»

1153- 32365- (33) مفضل بن مزيدِ نويسنده مى گويد: «من دستور داده بودم كه هدايايى به بنى هاشم بپردازند.

يك روز همان گونه كه مشغول نوشتن و ثبت در دفتر بودم، ناگهان امام صادق عليه السلام را بالاى سرم مشاهده كردم. با مشاهدۀ امام عليه السلام از جا پريدم. امام عليه السلام دربارۀ آنچه براى شان دستور داده بودم، از من سؤال كرد.

من نوشته را به وى دادم. امام عليه السلام نگاهى به آن كرد و فرمود: چرا در اينجا چيزى براى اسماعيل نمى بينم؟

گفتم: اين فهرستى است كه براى ما تهيه شده است. آن گاه افزودم: فدايت گردم! تو خود از موقعيت من نزد اين گروه [بنى عباس] آگاه هستى.

امام عليه السلام فرمود: آنچه به دست آوردى، در نظر بگير و با آن به برادرانت نيكى كن! چرا كه خداوند مى فرمايد: همانا نيكى ها بدى ها را از ميان مى برد.»

1154- 32366- (34) عمر برادر عذافر مى گويد: «شخصى ششصد يا هفتصد درهم به من داد تا به امام صادق عليه السلام برسانم. آن را در خورجين خود گذاشتم و به حركت پرداختم. وقتى به حفيره رسيدم، خورجينم پاره شد و هر چه در آن بود، از دست رفت. در ميان راه با حاكم مدينه همراه شدم. او به من گفت: آيا تو همان كسى هستى كه بار شترت پاره شد و هر چه داشتى از دست رفت؟

گفتم: آرى!

او گفت: وقتى به مدينه رسيديم نزد ما بيا تا آن را برايت جبران كنيم!

پس از رسيدن به مدينه نزد امام صادق عليه السلام رفتم. امام عليه السلام فرمود: اى عمر! بار شترت پاره شد و آنچه داشتى

از دست رفت؟

گفتم: آرى!

امام عليه السلام فرمود: آنچه خداوند به تو عنايت كرد، بهتر از آن چيزى است كه از تو گرفت. يك بار شتر

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 683

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله گم شد. مردم گفتند: از آسمان به ما خبر مى دهد ولى از شترش نمى تواند به ما خبر دهد! جبرئيل بر پيامبر صلى الله عليه و آله فرود آمد و گفت: اى محمد! شترت در فلان وادى است و افسارش به فلان درخت بسته شده است.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بر فراز منبر رفت و حمد و ثناى خدا را بجا آورد و فرمود: اى مردم، در ماجراى شتر زياد دربارۀ من سخن گفتيد. بدانيد كه آنچه خداوند به من بخشيد، بهتر از چيزى است كه از من گرفت. بدانيد كه شتر من در فلان وادى است و افسارش به فلان درخت بسته شده است. مردم به سرعت به آنجا رفتند و شتر را همان گونه كه پيامبر صلى الله عليه و آله گفته بود، يافتند.

آن گاه امام عليه السلام گفت: نزد حاكم مدينه برو و از وى وفاى به وعده اش را خواستار شو؛ چرا كه آن، چيزى است كه خداوند تو را به آن فراخوانده است و تو آن را طلب نكرده اى.»

1155- 32367- (35) محمد بن عبدالله حميرى به وسيلۀ نامه اى از امام زمان (عج) پرسيد: «يكى از متوليان وقف، آنچه در اختيار دارد براى خود حلال مى شمارد و از برداشتن از آن باكى ندارد. چه بسا اتفاق مى افتد كه من به محل وى يا منزلش مى روم. وقت غذا فرامى رسد و مرا به آن فرامى خواند. اگر از

غذايش نخورم با من دشمن مى شود و مى گويد: فلانى خوردن غذاى ما را حلال نمى داند! پس آيا رواست كه از غذايش بخورم و صدقه اى بدهم؟ و در صورت جواز، مقدار آن صدقه چقدر باشد؟ و اگر اين وكيل وقف، هديه اى به شخص ديگرى بپردازد و من در آن هنگام حاضر شوم و هديه گيرنده از من بخواهد كه مقدارى از آن را بردارم، در صورت گرفتن، آيا چيزى بر من هست؟ در حالى كه مى دانم وكيل از گرفتن آنچه در اختيار دارد، باكى ندارد.

پاسخ: اگر اين مرد مال يا معاش ديگرى غير از مال وقف دارد، غذايش را بخور و نيكى اش را بپذير و در غير اين صورت نه!»

در كتاب غيبة شيخ طوسى نيز اين ماجرا آمده است.

در حديث داود گذشت كه منصور به وى گفت: «من از دور وضو گرفتن تو را زير نظر گرفتم.

وضويت همانند وضوى رافضيان نبود؛ مرا حلال كن. آن گاه دستور داد يكصد هزار درهم به وى بدهند.

«1»» و در حديث ابى همام گذشت كه به امام گفت: «مال از ناحيۀ حكومت داده مى شود.

امام عليه السلام فرمود: براى شما اشكال ندارد.» «2»

______________________________

(1). 2/ باب 17 از باب هاى وضو، حديث 16.

(2). 12/ باب 7 از باب هاى وجوب الحج، حديث 5.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 685

و در احاديث باب 40 از باب هاى كسب هاى روا و ناروا «1»، مناسب با اين بحث گذشت و در احاديث باب آينده، مطالبى بر اين بحث اشاره دارد. و در حديث ابى بصير اين سخن امام خواهد آمد: «مال سرقتى مشخص خريدش جايز نيست مگر آن كه از وسايل حاكم سرقت شده باشد، كه اشكال ندارد.» «2»

باب 43 جواز خريد آنچه عامل حكومت از غلّات، اموال و خراج مى گيرد

1156-

32368- (1) معاويه بن وهب مى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: آيا از كارگزار حكومت چيزى بخرم در حالى كه مى دانم ظلم مى كند؟

امام عليه السلام فرمود: از وى بخر!»

1157- 32369- (2) محمد بن ابى حمزه روايت مى كند كه: «شخصى به امام صادق عليه السلام گفت: مواد خوراكى را مى خرم.

پس شخص مورد ستم نزد من مى آيد و مى گويد: اين ها به من ستم كردند. امام عليه السلام فرمود: آن را بخر!»

1158- 32370- (3) زراره مى گويد: «ضريس بن عبدالملك و برادرش، مقدارى برنج از هبيره به سيصد هزار خريد. من به هبيره گفتم: اى بيچاره (يا واى بر تو) خمس اين مال را براى امام عليه السلام بفرست و بقيه را نگهدار «3»؛ ولى او از اين كار خوددارى كرد و مال را پرداخت. بنى اميه منقرض شدند و بنى عباس روى كار آمدند. من اين ماجرا را براى امام صادق عليه السلام بازگو كردم. امام عليه السلام بدون معطلى فرمود: آن پول، مال اوست؛ آن پول، مال اوست!

به امام عليه السلام گفتم: او پول را پرداخت كرد! امام عليه السلام [از شدت تأسف] انگشتش را گاز گرفت.»

1159- 32371- (4) در كتاب المقنع آمده است: «خريدن مواد خوراكى و پوشاك از حكومت اشكال ندارد.»

1160- 32372- (5) عبد الرحمن بن حجاج مى گويد: «امام موسى بن جعفر عليه السلام به من فرمود: «تو را چه شده است كه با على در خريد مواد خوراكى همكارى نمى كنى و من گمان مى كنم كه تو در فشار و تنگنا هستى؟

گفتم: آرى، اگر مى خواهى بر من توسعه بده!

امام عليه السلام فرمود: آن را بخر!»

1161- 32373- (6) ابوعبيده مى گويد:

«از امام باقر عليه السلام دربارۀ يكى از شيعيان كه شتر و گوسفند زكات را از حكومت مى خرد- در حالى كه مى داند برخى از آنان بيش از حق خود مى گيرند- سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود: شتر و گوسفند مثل گندم و جو و ديگر چيزهاست؛ اشكال ندارد تا اين كه حرام را به طور مشخص بشناسى.

______________________________

(1). 22/ 341.

(2). 22/ 507 باب 1 از باب هاى بيع، حديث 6 (32657).

(3). چون اين ماجرا در زمان انقراض بنى اميه اتفاق افتاده، او مى توانست پول را به هبيره ندهد؛ ملاذ الاخيار، 10/ 289.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 687

به امام گفته شد: مأمور جمع آورى زكات نزد ما مى آيد و زكات گوسفندان مان را دريافت مى كند. ما به وى مى گوييم به ما بفروش، پس به ما مى فروشد. نظرتان دربارۀ خريدن آن ها از وى چيست؟

امام عليه السلام فرمود: اگر آن را گرفته و جدا كرده است، اشكال ندارد!

از امام عليه السلام سؤال شد: مأمور تقسيم گندم و جو مى آيد و سهم ما را براى ما جدا مى كند و سهم خود را كنار مى گذارد، پس نظرتان دربارۀ خريد آن گندم و جو از او چيست؟

امام عليه السلام فرمود: اگر با حضور شما آن را با پيمانه تحويل گرفته است پس خريدن آن بدون پيمانه اشكال ندارد.»

1162- 32374- (7) احمد بن محمد بن عيسى مى گويد پدرم گفت: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ خريدن مال خيانت و سرقتى سؤال شد. امام عليه السلام فرمود: هرگاه آن را بشناسى، پس آن را نخر مگر از كارگزاران حكومت.»

1163- 32375- (8) جميل بن صالح مى گويد: «خرماى چشمه ابى زياد را به معرض فروش گذاشتند. من

تصميم گرفتم آن را بخرم ولى با خود گفتم: دست نگه مى دارم تا با امام صادق عليه السلام مشورت كنم. آن گاه از معاذ خواستم تا از امام عليه السلام بپرسد. وى در پاسخ گفت:

به او بگو بخرد؛ چرا كه اگر او نخرد، ديگرى آن را مى خرد.»

1164- 32376- (9) عبد الرحمن بن ابى عبداللّٰه مى گويد: «از وى دربارۀ شخصى سؤال كردم كه از كارگزارى مى خرد كه ستم مى كند. پاسخ داد: از او بخرد.»

1165- 32377- (10) اسحاق بن عمار مى گويد: «از وى دربارۀ شخصى سؤال كردم كه از كارگزارى مى خريد كه ستم مى كند. پاسخ داد: تا وقتى كه نمى داند آن مال به ستم از كسى گرفته شده، مى تواند آن را بخرد.»

در احاديث باب گذشته مناسب با اين بحث گذشت و در حديث سماعه خواهد آمد كه مى گويد: «از امام دربارۀ خريدن مال خيانت و سرقتى پرسيدم. امام عليه السلام فرمود: هرگاه بدانى كه آن مال خيانت و سرقتى است، جايز نيست مگر آن كه چيزى باشد كه از كارگزار خريدارى مى كنى.»

«1»

______________________________

(1). 22/ 507 باب 1 از باب هاى خريد و فروش، حديث 7 (32658).

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 689

باب 44 عدم جواز صلح با سلطان دربارۀ چيزهايى كه بابت جزيه بيشتر از اهالى يك محل مى گيرد. و حكم قبالۀ زمين براى صاحبانش

1166- 32378- (1) ابراهيم كرخى مى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى سؤال كردم كه قريۀ بزرگى دارد و كافران ذمى در آنجا براى وى كار مى كنند كه حكومت از آنان جزيه مى گيرد و صاحب قريه [يا سلطان] زمين را به كافران اجاره مى دهد. حكومت از برخى از آنان پنجاه و از برخى ديگر سى و كم تر يا زيادتر جزيه دريافت مى كند. آن گاه صاحب قريه با سلطان در مورد جزيۀ آنان به مبلغى مصالحه

مى كند و از آن ها بيشتر از آن مبلغ مى گيرد.

امام عليه السلام فرمود: اين حرام است.»

اين حديث به سند ديگرى با اندكى اختلاف نيز روايت شده است.

1167- 32379- (2) حلبى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه دربارۀ پذيرش زمين [اجاره زمين براى كشاورزى] فرمود: «قباله اين است كه شخصى زمين ويرانى را از صاحبانش به مدت بيست سال بپذيرد و اگر زمين آبادى باشد كه غير مسلمان در آن ساكن هستند، پذيرش آن زمين جايز نيست مگر آن كه زمين را بپذيرد و از صاحبانش اجاره كند و غير مسلمانان در هيچ قرارداد پذيرش زمين داخل نيستند؛ زيرا آن جايز نيست.

و از امام عليه السلام سؤال كرد: شخصى به سرزمين مرده اى مى رود، آب آن را استخراج مى كند، جدول بندى مى نمايد و آن را آباد و كشت مى كند. چه چيزى بايد بپردازد؟

امام عليه السلام فرمود: زكات!

حلبى سؤال كرد: اگر صاحبش را مى شناسد؟

امام عليه السلام فرمود: بايد حقش را به او بپردازد.

و فرمود: اشكال ندارد كه شخصى زمين و اهلش را از حاكم اجاره و تقبل كند.

و از امام عليه السلام دربارۀ قرارداد مزارعه با خراج دهندگان بر يك چهارم و نصف و يك سوم سؤال شد. امام عليه السلام فرمود: آرى، اشكال ندارد! پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پس از فتح خيبر آن را به اهلش به نصف واگذار كرد.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 691

1168- 32380- (3) حلبى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«اشكال ندارد، زمين را از اهلش به مدت بيست سال يا كم تر يا بيشتر بپذيرد و آن را آباد كند و خراجش را بپردازد. و غير مسلمانان

در هيچ پذيرش زمينى داخل نمى شوند، چون حلال نيست.»

باب 45 حرمت غشّ [اظهار به غير واقع]

1169- 32381- (1) هشام بن سالم روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمود: «از ما نيست هر كس به ما غش كند.»

1170- 32382- (2) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام از پدرش از پدرانش روايت مى كند، كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از نيرنگ با زبان و فريب و غشّ نهى كرد و فرمود: «هر كس به ما غش كند، از ما نيست.»

1171- 32383- (3) ابو هريره و ابن عباس مى گويند: «در آخرين سخنرانى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در مدينه براى ما ايراد فرمود، آمده است: و هر كس در خريد و فروش به مسلمانى غش كند، از ما نيست و در قيامت با يهود محشور مى شود؛ زيرا هر كس به مردم غش كند، مسلمان نيست .... و هر كس شب را در انديشۀ غش به برادر مسلمانش سپرى كند، شب را تا به صبح در خشم خدا بسر برده است و او پيوسته در خشم خدا بسر مى برد تا توبه كند و بازگردد. و اگر بر اين حالت بميرد، بر غير دين اسلام مرده است.

سپس پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله سه مرتبه فرمود: بدانيد كه هر كس به مسلمانى غش كند، از ما نيست ... و هر كس به برادر مسلمانش غش كند، خداوند بركت را از روزى اش برمى دارد و زندگى اش را بر او تباه مى كند و او رابه خودش واگذار مى كند.»

1172- 32384- (4) در حديث نهى هاى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به گزارش امير مؤمنان عليه

السلام آمده است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «و هر كس در خريد و فروش به مسلمانى غش كند، از ما نيست و در روز قيامت با يهود محشور مى شود؛ زيرا يهود غش كارترين مردم به مسلمانان هستند ... و هر كس شب را در انديشۀ غش به برادر مسلمانش سپرى كند، شب را تا به صبح در خشم خدا بسر مى برد تا توبه كند.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 693

1173- 32385- (5) در كتاب من لا يحضره الفقيه از امام عليه السلام روايت شده كه فرمود:

«هر كس به مسلمانى غش كند، از ما نيست.

و فرمود: هر كس به مسلمانان غش كند، روز قيامت با يهودى محشور مى شود؛ زيرا آنان غش كارترين مردم به مسلمانان هستند.»

1174- 32386- (6) در كتاب عيون اخبار الرضا از على عليه السلام روايت شده كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

«هر كس به مسلمانى غش كند يا به وى زيان رساند يا نيرنگ كند، از ما نيست.»

1175- 32387- (7) هشام بن سالم از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به مرد خرمافروشى فرمود:

«اى فلانى! آيا نمى دانى كه هر كس به مسلمانان غش كند از آنان نيست؟»

1176- 32388- (8) هشام بن حكم مى گويد: «من در سايه مشغول فروختن سابرى «1» بودم. پس امام موسى بن جعفر عليهما السلام (سوار بر مركب) بر من گذشت و فرمود: اى هشام، فروختن در سايه غش است و غش حلال نيست.»

1177- 32389- (9) سيد راوندى در كتاب نوادر از امام موسى بن جعفر عليهما السلام از نياكانش روايت

مى كند كه فرمود:

«ملعون است كسى كه به مسلمانى غش كند يا او را فريب دهد يا نيرنگ كند.»

1178- 32390- (10) موسى بن بكر مى گويد: «نزد امام موسى بن جعفر عليهما السلام بوديم، چند دينار در مقابل امام عليه السلام بر روى زمين افتاده بود. امام عليه السلام به يكى از آن ها نگاه كرد. آن گاه آن را با دست برداشت، دو نيم كرد و فرمود: آن را در فاضلاب بينداز تا چيز ناخالص و فريبنده فروخته نشود.»

1179- 32391- (11) عبيس بن هشام (از يكى از شيعيان) روايت مى كند كه: «آردفروشى نزد امام صادق عليه السلام آمد.

امام عليه السلام به وى فرمود: از غش بپرهيز؛ چرا كه هر كس غش كند، در اموالش به او غش مى شود. پس اگر مال نداشته باشد، نسبت به خانواده اش به وى غش مى شود.»

______________________________

(1). پارچه نازك گرانبهايى بوده است كه در شاپور تهيه مى شده. و از آنجا كه در گذشته برخى پارچه ها بر اساس وزن معامله مى شده وچون پارچه در سايه، معايبش همچون نازكى و ضخامت و رنگ آن كاملًا ديده نمى شود، ولى در پرتو نور آفتاب كاملًا ديده مى شود، امام عليه السلام فروختن آن را در سايه، خيانت و غش به شمار آورده است- م.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 695

1180- 32392- (12) حسين بن زيد هاشمى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «همسران و دختران پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از زنى به نام زينب عطرفروشِ حولاء عطر مى خريدند. يك روز وقتى زينب نزد همسران بود، پيامبر صلى الله عليه و آله آمد. رسول خدا صلى الله عليه و آله با ديدن

وى فرمود: وقتى تو نزد ما بيايى، خانه هاى مان خوشبو مى شود!

زينب پاسخ داد: خانه هاى تان با بوى شما خوشبوتر است، اى رسول خدا صلى الله عليه و آله!

پيامبر صلى الله عليه و آله به وى فرمود: هنگام فروختن، احسان و نيكى كن و غش نكن؛ چرا كه نيكى در رعايت تقواى الهى و ماندگارى مال مؤثرتر است.»

1181- 32393- (13) در كتاب من لا يحضره الفقيه آمده است كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به زينب عطرفروش لوچ فرمود:

هنگام فروختن ...» ادامۀ اين حديث، همانند حديث پيشين است.

1182- 32394- (14) اسماعيل بن مسلم از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از آميختن شير با آب براى فروش نهى كرد.»

1183- 32395- (15) در كتاب دعائم الاسلام آمده است كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از آميختن شير با آب هنگام فروش نهى كرد؛ زيرا آن غش و نيرنگ است. ولى كسى كه براى نوشيدن شير را با آب درآميزد، در آميختن وى گناهى نيست.»

1184- 32396- (16) سعد اسكاف از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در بازار مدينه بر مواد خوراكى گذشت. به صاحبش فرمود: هيچ عيب و نقصى در مواد خوراكى تو نمى بينم. و از نرخ آن سؤال كرد. [در اين هنگام] خداوند به پيامبر صلى الله عليه و آله وحى فرستاد كه دستش را در زير آن فروكند.

پيامبر صلى الله عليه و آله چنين كرد و جنس پست و نامرغوبى بيرون آورد. آن گاه به صاحبش فرمود: تو را اين گونه مى بينم كه فقط غش

و فريبندگى براى مسلمانان انباشته اى.»

1185- 32397- (17) در كتاب دعائم الاسلام آمده است كه: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ آميختن مواد خوراكى كه بخشى از آن مرغوب تر از بخش ديگر است، سؤال شد. امام عليه السلام فرمود: آن غش و فريب است. و امام عليه السلام آن را ناخوشآيند داشت.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 697

1186- 32398- (18) حسين بن مختار قلانسى به امام صادق عليه السلام گفت: «ما در ميان كلاه هايى كه مى سازيم، پنبۀ كهنه مى گذاريم و مى فروشيم و اين مطلب را به خريداران نمى گوييم. امام عليه السلام فرمود: من براى تو دوست تر دارم آنچه در ميان كلاه به كار رفته به خريداران بگويى.»

1187- 32399- (19) عداء بن خالد مى گويد: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله [قرارداد معامله را اين گونه تنظيم كرد و] نوشت: اين چيزى است كه محمد رسول خدا صلى الله عليه و آله از عداء بن خالد به صورت معاملۀ مسلمان با مسلمان، بدون عيب و ناخالصى و فريب خريد.»

در حديث ابن اسباط اين سخن امام گذشت: «همانا خداوند شش گروه را به خاطر شش كار عذاب مى كند و بازرگانان را به خاطر غش.»

«1» و در احاديث باب 37 مطالبى مناسب اين بحث وجود دارد.

و باب 1 از باب هاى مستحبات تاجر و باب 9 از ابواب احكام عيب ها، مطالبى خواهد آمد كه بر اين بحث دلالت مى كند.

و در حديث رازى اين سخن از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله خواهد آمد: «براى مسلمان حلال نيست كه به مسلمانى غش كند.» «2»

باب 46 كراهت كسب حجامتگر با شرط اجرت و استحباب هزينه كردن آن در علوفۀ دام و اباحۀ اجرت رگزنى

1188- 32400- (1) معاويه بن عمار مى گويد: «از امام صادق عليه السلام

دربارۀ درآمد حجامتگر سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود:

اشكال ندارد.

گفتم: اجرت جفت گيرى بز نر، چه حكمى دارد؟

امام عليه السلام فرمود: هر چند عرب آن را ننگ و عار مى شمارد ولى اشكال ندارد.»

بخش نخست اين حديث، در كتاب من لا يحضره الفقيه نيز آمده است.

______________________________

(1). باب 24 از باب هاى مبارزه با نفس، حديث 5.

(2). باب 1 از باب هاى خيار، حديث 16.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 699

1189- 32401- (2) حنان بن سدير مى گويد: «همراه گروهى كه فرقد حجامتگر در ميان آنان بود، نزد امام صادق عليه السلام رفتيم. فرقد به امام گفت: فدايت گردم! من شغلى دارم و از افراد بسيارى دربارۀ آن سؤال كرده ام و آنان مى پندارند اين شغل ناپسندى است و من دوست دارم از شما نيز بپرسم. اگر اين شغل ناپسند است، از آن دست بردارم و شغل ديگرى انتخاب كنم. حتماً در اين رابطه به سخن شما عمل خواهم كرد.

امام عليه السلام فرمود: شغلت چيست؟

فرقد گفت: حجامتگرى.

امام عليه السلام فرمود: اى برادرزاده! از درآمدت بخور، صدقه بده، حج گزار و ازدواج كن؛ چرا كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله حجامت كرد و به حجامتگر مزد داد. اگر حرام بود، وى مزد نمى داد!

فرقد گفت: خداوند مرا فدايت گرداند! من بز نرى دارم كه آن را براى جفت گيرى كرايه مى دهم.

دربارۀ درآمد آن چه مى فرمايى؟

امام عليه السلام فرمود: از درآمدش بخور؛ زيرا آن براى تو حلال است؛ ولى مردم [اهل سنت] آن را ناپسند مى شمارند.

حنان گفت: اگر حلال است، چرا آن را ناپسند مى شمارند؟

امام عليه السلام فرمود: براى اين كه مردم اين كار را بر يكديگر ننگ مى دانند.»

1190- 32402- (3) در كتاب

دعائم الاسلام آمده است:

«گروهى از ياران امام صادق عليه السلام و از جمله فرقد نزد وى بودند. امام عليه السلام مقدارى خرما آورد و آنان را به خوردن دعوت كرد. همه جلو آمدند مگر فرقد. امام عليه السلام به وى فرمود: فرزندم! چرا تو جلو نمى آيى؟

فرقد گفت: فدايت گردم! من حجامتگرم.

امام عليه السلام به كنيزش دستور داد آب بياورد و به فرقد گفت دستانش را بشويد، آن گاه او را جلو آورد، در كنار خودش نشاند و فرمود: بخور! فرقد خورد. پس از فراغت از خوردن، فرقد به امام عليه السلام گفت: فدايت گردم! من حجامتگرم و بسيارى از مردم شغلم را بر من عيب مى گيرند و مى گويند: درآمد تو حرام است!

امام عليه السلام فرمود: آن گونه نيست كه آن ها مى گويند. از درآمدت بخور و صدقه بده و حج گزار و ازدواج كن!»

1191- 32403- (4) جابر از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله حجامت كرد. آن حضرت را يكى از وابستگان خاندان بنى بياضه حجامت كرد و پيامبر صلى الله عليه و آله به وى مزد داد. و اگر حرام بود، آن حضرت مزد نمى داد.

پس از پايان حجامت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از وى پرسيد: خون كجاست؟

حجامتگر گفت: آن را نوشيدم، اى رسول خدا صلى الله عليه و آله!

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اين كار براى تو شايسته نبود؛ ولى خداوند آن را مانعى از آتش براى تو قرار داد.

(از اين پس اين كار را تكرار نكن!)»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 701

1192- 32404- (5) اسماعيل از امام صادق عليه السلام

از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هرگز پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از دردى آزرده نشد مگر آن كه به حجامت پناه مى برد!

و ابوطيبه مى گويد: پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را حجامت كردم و يك دينار به من داد و خون آن حضرت را نوشيدم.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: خون را نوشيدى؟

گفتم: آرى!

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: از اين كار چه انگيزه اى داشتى؟

گفتم: به آن تبرك مى جويم!

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: از دردها، بيمارى ها، تنگدستى و نيازمندى ايمن شدى و به خدا سوگند! هرگز آتش با بدنت تماس پيدا نمى كند!»

1193- 32405- (6) حسين بن علوان از امام صادق عليه السلام از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وسط سرش را حجامت كرد. ابن ابى طيبه با تيغ مسى وى را حجامت كرد و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله سه كيلوگرم خرما به او داد.»

1194- 32406- (7) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام از پدرانش روايت مى كند كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله حجامت كرد و مزد حجامتگر را پرداخت كرد. حجامتگر برده بود. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از صاحبش خواست تا به وى در كار تخفيف دهد.

«1»» 1195- 32407- (8) در كتاب دعائم الاسلام آمده است كه از امام باقر عليه السلام درباره شغل و درآمد حجامتگر سؤال شد.

امام عليه السلام فرمود: دوست داشتم در ميان آل محمد صلى الله عليه و آله فلان تعداد حجامتگر وجود داشت. و تعداد زيادى را بيان

كرد.»

1196- 32408- (9) ابوبصير از امام باقر عليه السلام دربارۀ درآمد حجامتگر سؤال كرد. امام عليه السلام فرمود: «تا وقتى كه شرط نكند، اشكال ندارد.»

1197- 32409- (10) زراره از امام باقر دربارۀ درآمد حجامتگر سؤال كرد. امام عليه السلام فرمود: «براى او ناپسند است كه شرط كند ولى براى تو اشكال ندارد كه با وى شرط كنى و چانه بزنى. همانا براى او مكروه است و براى تو بى اشكال.»

1198- 32410- (11) حلبى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه شخصى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دربارۀ درآمد حجامتگر پرسيد. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «آيا شتر آب كش دارى؟

آن مرد گفت: آرى!

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: از درآمد حجامت به شترت علوفه بده ولى خود از آن نخور.»

______________________________

(1). جملۀ پايانى حديث را به شكل هاى گوناگون مى توان معنا كرد.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 703

1199- 32411- (12) على بن جعفر در كتابش مى گويد: «از برادرم امام موسى بن جعفر عليهما السلام دربارۀ درآمد حجامتگر سؤال كردم. امام فرمود: شخصى خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد و اين سؤال را پرسيد. پيامبر فرمود: آيا شتر آب كش دارى؟

آن مرد گفت: آرى!

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: از درآمد حجامت به آن علوفه بده.»

1200- 32412- (13) رفاعه مى گويد: «از امام عليه السلام دربارۀ درآمد حجامتگر سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود: يكى از انصار كه غلام حجامتگرى داشت، از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله اين مطلب را پرسيد. پيامبر صلى الله عليه و آله به وى فرمود: آيا شتر آب كش دارى؟

مرد

انصارى گفت: آرى!

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: درآمد حجامت را صرف علوفۀ شترت كن!»

1201- 32413- (14) مرحوم سيد مرتضى در كتاب تنزيه الانبياء آورده است كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از درآمد حجامتگر نهى كرد. وقتى در اين باره به وى زياد مراجعه شد به مراجعه كننده دستور داد آن را در غذاى برده و علوفۀ شتر آب كشش مصرف كند.»

در احاديث باب 34 و 35 از باب هاى حمام، مناسب با اين بحث مطالبى گذشت.

و در احاديث باب 10 از باب هاى كسب هاى روا و ناروا، مطالبى گذشت كه دلالت مى كند بر اين كه درآمد حجامتگر با شرط، سحت و پليد است.

و در حديث طلحه اين سخن از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله خواهد آمد: «من غلامى به خاله ام دادم و او را نهى كردم از اين كه آن غلام را قصاب يا حجامتگر يا زرگر قرار دهد.»

باب 47 حكم درآمد از جفت گيرى حيوان نر

1202- 32414- (1) در كتاب من لا يحضره الفقيه آمده است كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از اجرت جفت گيرى حيوانات نر نهى كرد.»

در كتاب العوالى در حديثى آمده است كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از مزد جفت گيرى حيوانات نر نهى كرد.»

در حديث معاويه گذشت كه: «امام عليه السلام در پاسخ راوى دربارۀ مزد بزهاى نر فرمود: عرب آن را ننگ و عار مى شمارد ولى اشكال ندارد.»

و در حديث حنان گذشت، آنچه بر اين مطلب دلالت مى كند.

«1»

______________________________

(1). 22/ 431- 430 باب 46 از باب هاى كسب هاى روا و ناروا، حديث 1 و 2 (324401- 324400).

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 705

باب 48 حكم كسب نوحه گر

1203- 32415- (1) در كتاب من لا يحضره الفقيه آمده است كه: «از امام عليه السلام درباره مزد زن نوحه گر سؤال شد.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد. براى رسول خدا صلى الله عليه و آله نوحه سرايى شد.»

1204- 32416- (2) يونس بن يعقوب از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه: «بيان داشت: پدرم، به من فرمود: اى جعفر، فلان مال را برايم وقف كن تا گريه كنندگان ده سال در منى در مراسم حج بر من گريه كنند.»

1205- 32417- (3) حنان بن سدير مى گويد: «در محلۀ ما زنى بود كه كنيز نوحه گرى داشت. يك روز آن زن نزد پدرم آمد و گفت: اى عمو، تو مى دانى كه روزىِ من از خداست و بعد از خدا به وسيلۀ اين كنيز نوحه گر تأمين مى شود و من دوست دارم كه اين مسأله را از امام صادق عليه السلام بپرسى. پس اگر حلال است [كه به اين وضع ادامه مى دهم]

در غير اين صورت كنيز را مى فروشم و قيمتش را مصرف مى كنم تا خداوند گشايشى برساند. پدرم گفت: به خدا سوگند! من امام صادق عليه السلام را بزرگ تر از آن مى دانم كه اين مسأله را از وى بپرسم.

حنان مى گويد: وقتى نزد امام صادق عليه السلام رفتيم، من خودم ماجرا را براى امام عليه السلام بازگو كردم!

امام عليه السلام فرمود: آيا شرط مى كند؟

گفتم: به خدا سوگند نمى دانم نرخ تعيين مى كند يا نه!

امام عليه السلام فرمود: به آن زن بگو نرخ تعيين نكن و هر چه به تو دادند، بپذير!»

1206- 32418- (4) در كتاب فقه الرضا آمده است: «كار و درآمد زن نوحه گر اشكال ندارد، اگر راست بگويد.»

در كتاب من لا يحضره الفقيه مطلب پيشين را از امام صادق عليه السلام روايت كرده است و سپس مى گويد: «در خبر ديگرى آمده است كه فرمود: با زدن يك دست بر دست ديگر، آن را حلال كند.»

1207- 32419- (5) عذافر مى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ درآمد زن نوحه گر سؤال شد. امام عليه السلام فرمود: با زدن يك دست بر دست ديگر، آن را حلال كند.»

1208- 32420- (6) ابوبصير از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «مزد زن نوحه گر كه براى مرده نوحه گرى مى كند، اشكال ندارد.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 707

1209- 32421- (7) سماعه مى گويد: «از امام عليه السلام دربارۀ درآمد زن غناخوان و نوحه گر سؤال كردم. امام عليه السلام آن را ناپسند شمرد.»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره در استبصار كراهت را بر صورت تعيين نرخ و ذكر سخنان باطل حمل كرده است.

1210- 32422- (8) جابر در حديث وفات

ابراهيم فرزند پيامبر صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه: «عبدالرحمن به پيامبر صلى الله عليه و آله گفت: آيا مى گريى، اى رسول خدا صلى الله عليه و آله؟ مگر خود از گريستن نهى نكردى؟

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: نه؛ بلكه از نوحه سرايى نهى كردم ...»

1211- 32423- (9) از امير مؤمنان عليه السلام در حديث نهى هاى پيامبر صلى الله عليه و آله روايت شده كه: «آن حضرت از گريستن با صداى بلند هنگام مصيبت نهى كرد و از نوحه گرى و گوش دادن به آن نهى كرد و از سيلى صدادار به صورت زدن نهى كرد.»

1212- 32424- (10) حسين بن زيد بن على از امام صادق عليه السلام از نياكانش عليهم السلام از على عليه السلام روايت مى كند كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: چهار چيز است كه تا قيامت در ميان امت من وجود دارد: افتخار به دودمان و تبار، مسخره كردن نَسَب يكديگر، طلب باران از ستارگان و نوحه سرايى. به يقين اگر زن نوحه گر پيش از مرگ توبه نكند، روز قيامت در حالى محشور مى شود كه شلوارى از مس گداخته و لباسى از آبله بر تن دارد.»

1213- 32425- (11) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: سه چيز از كارهاى زمان جاهليت است كه تا قيامت مردم از آن ها جدا نمى شوند: طلب باران از ستارگان، مسخره كردن نسب يكديگر و نوحه سرايى بر مردگان.»

1214- 32426- (12) عمران زعفرانى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «خداوند به هر كس نعمتى داد

و او در آن نعمت به نوازندگى پرداخت، يقيناً آن نعمت را ناسپاسى كرده است و به هر كس مصيبتى وارد شد و در آن مصيبت نوحه گر آورد به تحقيق آن را ناسپاسى كرده است.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 709

1215- 32427- (13) در كتاب دعائم الاسلام آمده است كه: «على عليه السلام به رفاعه بن شداد قاضى خود در اهواز نوشت:

در شهرى كه بر آن سيطره و حكومت دارى، از نوحه سرايى بر مردگان جلوگيرى كن!»

1216- 32428- (14) قطب راوندى در كتاب لبّ اللباب آورده است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله چهار گروه را لعنت كرد: زنى كه در مال همسرش يا در مورد خودش به همسرش خيانت كند، زن نوحه گر و زن نافرمان همسرش و فرزند حق ناشناس.»

1217- 32429- (15) در كتاب دعائم الاسلام از امير مؤمنان عليه السلام روايت شده كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: دو صدا لعنت شده اند و خداوند با آن ها دشمن است: گريستن با صداى بلند هنگام مصيبت و صدايى هنگام نعمت يعنى نوحه سرايى و غناخوانى.»

در حديث ابوحمزه اين سخن امام عليه السلام گذشت: «پس ام سلمه در حضور پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله براى عموزاده اش ندبه و گريه و زارى كرد.»

«1» و در احاديث باب 8 از ابواب عزادارى مناسب با اين بحث گذشت.

باب 49 جواز كسب آرايشگر و بيان آنچه براى او جايز است و جايز نيست

1218- 32430- (1) ابن ابى عمير از مردى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه: «فرمود: زن آرايشگرى نزد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله رفت. رسول خدا صلى الله عليه و آله از وى پرسيد: آيا شغلت را رها

كردى يا به آن ادامه مى دهى؟

زن آرايشگر پاسخ داد: اى رسول خدا! آن را ادامه مى دهم مگر آن كه شما مرا از آن بازدارى، در اين صورت از آن دست برمى دارم.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به وى فرمود: انجام بده ولى هنگام آرايش چهره را با پارچه جلا نده؛ زيرا آن طراوت و شادابى صورت را از بين مى برد و مو را به مو وصل نكن.»

1219- 32431- (2) قاسم بن محمد مى گويد: «از على عليه السلام دربارۀ زن مسلمانى سؤال كردم كه عروس آرايش مى كند و گذران زندگى اش از اين راه است، ولى از اين كار احساس ناراحتى مى كند. امام عليه السلام فرمود:

اشكال ندارد ولى مو را به مو وصل نكند.»

1220- 32432- (3) در كتاب من لا يحضره الفقيه آمده است كه امام عليه السلام فرمود: درآمد زن آرايشگر اشكال ندارد، اگر نرخ معين نكند و هر چه به وى داده شد، بپذيرد و موى زنى را به موى زن ديگرى وصل نكند؛ ولى اشكال ندارد موى بز را به موى زن وصل كند و درآمد زن نوحه گر اشكال ندارد، هر گاه راست بگويد.»

______________________________

(1). باب 5 از ابواب عزادارى، حديث 3.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 711

1221- 32433- (4) در كتاب فقه الرضا آمده است:

«به تحقيق پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله هفت گروه را لعنت كرد: وصل كنندۀ موى ديگرى به موى خودش، زنانى كه خود را شبيه مردان گردانند، مردانى كه خود را شبيه زنان نمايند، فاصله اندازنده ميان دندان هايش، خال كوبى كننده به بدنش، برده اى كه به غير صاحبش نسبت داده شود و كسى كه خود را از همسرش به بى خبرى

مى زند و او ديوث است.»

1222- 32434- (5) عبدالله بن الحسن مى گويد: «از امام عليه السلام دربارۀ قرامل سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود: قرامل چيست؟

گفتم: پشمى كه زنان روى سرشان مى گذارند.

امام عليه السلام فرمود: اگر پشم است، اشكال ندارد ولى اگر مو است، در وصل كننده و وصل شده اش خيرى نيست!»

1223- 32435- (6) على بن غراب از امام صادق عليه السلام از پدرش- امام باقر عليه السلام- از پدرش- امام سجاد عليه السلام- از پدرش- امام حسين عليه السلام- از پدرش- حضرت على عليه السلام- روايت مى كند كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله، نامصه، منتمصه، واشره، مستوشره، واصله، مستوصله، واشمه و مستوشمه را لعنت كرد.

على بن غراب مى گويد: نامصه، زنى است كه موهاى صورت را مى كَنَد و منتمصه، زنى است كه موهاى صورتش كنده مى شود.

و واشره، زنى است كه ميان داندان هاى زنان فاصله ايجاد مى كند و آن ها را مرتب مى نمايد و مستوشره، زنى است كه اين كار با او انجام مى شود.

و واصله، زنى است كه موهاى زنى را به موهاى زن ديگرى وصل مى كند و مستوصله، زنى است كه موهاى زن ديگرى به موهايش وصل مى شود.

واشمه، زنى است كه بر روى دست و يا محل ديگرى از بدن زن ديگرى خال كوبى مى كند و آن به اين صورت است كه در دستان يا پشت دست يا جاى ديگرى از بدن او سوزن را فرو مى برد تا اثرش بر جاى بماند سپس آن را با سرمه يا آهك پر مى كند تا سبز و تيره شود و مستوشمه، زنى است كه روى بدنش را خال كوبى مى كند.»

در حديث محمد بن مسلم اين سخن پيامبر صلى الله

عليه و آله خواهد آمد: «هنگامى كه دخترى را آرايش مى كنى، صورتش را با پارچه نشوى؛ زيرا پارچه آب صورت را مى نوشد [و طراوت و شادابى آن را از ميان مى برد].

«1» و در حديث سعد اسكاف و على بن جعفر مناسب با اين بحث خواهد آمد. «2»

______________________________

(1). 22/ 440 باب 50 از باب هاى كسب هاى روا و ناروا.

(2). باب 34 از باب هاى آميزش با زنان، حديث 2 و 8.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 713

باب 50 جواز ختنۀ دختران و آداب آن

1224- 32436- (1) محمد بن مسلم از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«هنگامى كه زنان به سوى پيامبر صلى الله عليه و آله هجرت كردند، در ميان آنان زنى به نام ام حبيب بود كه دختران را ختنه مى كرد. وقتى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله او را مشاهده كرد، به وى فرمود: اى ام حبيب! كارى را كه در گذشته انجام مى دادى، اكنون نيز انجام مى دهى؟

ام حبيب گفت: آرى؛ اى رسول خدا صلى الله عليه و آله! مگر آن كه حرام باشد و مرا از آن باز دارى!

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: نه، بلكه حلال است. نزد من بيا تا به تو بياموزم! ام حبيب نزد پيامبر صلى الله عليه و آله رفت و آن حضرت به وى فرمود: وقتى آن كار را انجام دادى، آن را عميق نَبُر و از ريشه قطع نكن، بلكه اندك ببر، چرا كه آن چهره را روشن تر مى كند و براى شوهر لذت بخش تر است.»

ام حبيب خواهرى به نام ام عطيه داشت كه آرايشگر بود. ام حبيب وقتى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله جدا شد به نزد خواهرش

رفت و سخنان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را براى وى بازگو كرد. ام عطيه نيز نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و آنچه خواهرش به وى گفته بود، براى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بازگو كرد. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به وى فرمود:

نزد من بيا اى ام عطيه! وقتى دخترى را آرايش كردى، صورتش را با پارچه نشوى؛ زيرا پارچه شادابى و طراوت صورت را از ميان مى برد.»

1225- 32438- (2) عمرو بن ثابت از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله زنى به نام ام طيبه دختران را ختنه مى كرد. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله او را فراخواند و به وى فرمود: اى ام طيبه، هرگاه دختران را ختنه كردى، آن را اندك ببر و زياده روى نكن؛ چرا كه آن چهره را باصفاتر مى كند و نزد شوهر لذت بخش تر است.»

1226- 32439- (3) در كتاب دعائم الاسلام از على عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«اى گروه زنان، هنگامى كه دختران تان را ختنه كرديد، پس مقدارى از آن را باقى گذاريد، چرا كه آن رنگ [رخسارشان] را شفاف تر مى كند و آنان را نزد شوهران شان لذت بخش تر مى نمايد.»

1227- 32440- (4) قطب راوندى در كتاب دعوات از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «ختنه در مردان سنت است و براى زنان كرامت است.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 715

1228- 32441- (5) وهب بن جعفر از پدرش از على عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«دختر تا سن هفت سالگى ختنه نمى شود.»

باب 51 استحباب نخ ريسى براى زنان

1229- 32442- (1)

امّ حسن مى گويد: «امير مؤمنان عليه السلام بر من گذشت و فرمود: اى امّ حسن، چه كار مى كنى؟

گفتم: نخ مى ريسم!

على عليه السلام فرمود: بدان كه، آن حلال ترين شغل هاست.»

1230- 32443- (2) ابراهيم نخعى يك روز صبح بر زنى به نام امّ بكر، گذشت كه در كنار درِ خانه اش نشسته بود و با چرخ نخ ريسى نخ مى رشت. ابراهيم به وى گفت: «اى ام بكر آيا پير نشده اى؟ آيا زمان آن نرسيده كه اين چرخ نخ ريسى را به كنارى گذارى؟

ام بكر گفت: چگونه آن را كنار بگذارم در حالى كه از امير مؤمنان- على عليه السلام- شنيدم كه فرمود:

آن، از كسب هاى پاك و پاكيزه است.»

1231- 32444- (3) در كتاب دعائم الاسلام از امير مؤمنان عليه السلام روايت كرده كه فرمود: «نخ ريسى چه خوب شغلى است براى زن مؤمن!»

1232- 32445- (4) در كتاب جعفريات از امام صادق عليه السلام از پدرش از پدرانش روايت مى كند كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

«نخ ريسى چه خوب شغلى است براى زن مؤمن!

و فرمود: به پسران تان تيراندازى و شنا بيآموزيد.»

1233- 32446- (5) سيد بن طاووس در كتاب اللهوف آورده است كه يزيد به امام سجاد عليه السلام گفت: «سه حاجتى را كه وعده به برآوردن شان كردم، بيان كن ....»

تا آنجا كه امام سجاد عليه السلام فرمود: «... و دوم اين كه آنچه از ما گرفته شده به ما برگردانى ...»

و تا آنجا كه امام سجاد عليه السلام فرمود: «همانا چيزهاى گرفته شده از خودمان را درخواست كردم براى اين كه در ميان آن ها رشته شده به دست فاطمه عليها السلام دختر محمد صلى الله عليه و آله است

...»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 717

1234- 32447- (6) فرات بن ابراهيم از امام صادق عليه السلام از پدرش از جدش عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «امام حسن و امام حسين عليهما السلام به شدت بيمار شدند ... وقتى خداوند آن دو را شفا داد، على عليه السلام نزد همسايه يهودى اش به نام- شمعون بن حارا- رفت و به وى گفت: اى شمعون، سه صاع [/ نُه كيلوگرم] جو و دسته اى پشم به من بده تا دختر محمد صلى الله عليه و آله براى تو بريسد. مرد يهودى جو و پشم را به وى داد و على عليه السلام آن ها را به منزل فاطمه آورد و گفت: اى دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله! اين جوها را بخور و اين پشم ها را رشته كن ...»

1235- 32448- (7) مسلمه بن خالد از امام صادق عليه السلام از پدرش در تفسير آيۀ: و به نذرشان وفا مى كنند. روايت مى كند كه فرمود: «امام حسن و امام حسين عليهما السلام كه دو كودك خردسال بود، بيمار شدند. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله همراه دو نفر ديگر از آنان عيادت كرد. يكى از آن دو نفر به على عليه السلام گفت: اى ابوالحسن! اى كاش براى فرزندانت نذرى مى كردى تا خداوند آن ها را بهبودى بخشد!

على عليه السلام گفت: براى سپاسگزارى از خداوند، سه روز روزه خواهم گرفت! فاطمه عليها السلام و حسن و حسين عليهما السلام گفتند: ما نيز سه روز روزه خواهيم گرفت! كنيز آنان فضه نيز همين را گفت. خداوند حسن و حسين عليهما السلام را شفا داد و همگى روزه

گرفتند؛ ولى هيچ غذايى در خانه براى افطار نداشتند. على عليه السلام نزد يكى از همسايگان يهودى اش- به نام شمعون- كه در كار پشم بود، رفت و به وى گفت: آيا مى خواهى دختر محمد صلى الله عليه و آله يك دسته پشم برايت رشته كند و در برابر آن سه صاع [/ نه كيلوگرم] جو به من بدهى؟

شمعون گفت: آرى!

على عليه السلام جو و پشم را گرفت، به خانه آمد و ماجرا را براى فاطمه عليها السلام بازگو كرد. فاطمه عليها السلام پذيرفت و اطاعت كرد. آن گاه به سراغ پشم ها رفت و يك سوم آن را رشته كرد و پس از آن يك صاع جو برداشت، آن را آسيا و سپس خمير كرد و پنج قرص نان پخت، براى هر كدام يك قرص نان ...

سپس به سراغ ثلث دوم پشم رفت و آن ها را رشته كرد و پس از آن يك صاع جو برداشت، آسيا و سپس خمير نمود و پنج قرص نان پخت ...

فاطمه به سراغ ثلث سوم پشم رفت، آن ها را رشته كرد و سپس باقيماندۀ جو را آسيا كرد ...»

در حديث يعقوب اين سخن امام گذشت: «چه خوب سرگرمى است براى زن صالح، نخ رشتن!» «1»

در حديث تنبيه الخواطر در باب آينده اين سخن پيامبر صلى الله عليه و آله خواهد آمد: «كار زنان نيكوكار، نخ رِشتن است.» «2»

______________________________

(1). باب 11 از باب هاى مساكن، حديث 3.

(2). 22/ 444 باب 52 از باب هاى كسب هاى روا و ناروا، حديث 2 (32450).

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 719

باب 52 فضيلت خياطى

1236- 32449- (1) ابوحسين بلخى مى گويد: «على عليه السلام از بازار كوفه مى گذشت. پيراهنش به كرسى

گير كرد و پاره شد. آن را به دست گرفت، نزد دوزندگان رفت و گفت: اين را براى من بدوزيد، خداوند به شما بركت دهد.»

1237- 32450- (2) در كتاب تنبيه الخواطر آمده است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «شغل مردان نيكوكار، دوزندگى است و شغل زنان نيكوكار، ريسندگى.»

و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله همواره لباسش را مى دوخت و كفشش را وصله مى زد و بيشترين كار آن حضرت در خانه، دوزندگى بود.

باب 53 كراهت بافندگى و استحباب صيقل كارى

1238- 32451- (1) ابواسماعيل صيقل رازى مى گويد: «همراه دو لباس نزد امام صادق عليه السلام رفتم. امام عليه السلام فرمود:

«اى ابواسماعيل! از منطقۀ شما لباس هاى زيادى براى ما مى آيد ولى هيچ يك از آن ها مثل اين دو لباسى نيست كه در دست توست!

گفتم: فدايت گردم! مادر اسماعيل مى ريسد و من مى بافم!

امام عليه السلام فرمود: بافنده هستى؟

گفتم: آرى!

امام عليه السلام فرمود: بافنده نباش!

گفتم: چه كاره باشم؟

امام عليه السلام فرمود: صيقل دهندۀ شمشير باش!

ابواسماعيل مى گويد: دويست درهم داشتم با آن تعدادى شمشير و آينه (و غلاف) قديمى خريدم، آن ها را به رى بردم و با سود بسيارى فروختم!»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره مى فرمايد: «مقصود از اين حديث، نوعى كراهت است نه حرمت.»

«1»

______________________________

(1). به نظر مى رسد امام در اين حديث، در مقام بيان حكم شرعى نيست تا حرمت يا كراهت از آن استفاده شود؛ بلكه امام بر اساس شرايط آن زمان درصدد راهنمايى يارانش است.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 721

1239- 32452- (2) در تفسير على بن ابراهيم در ضمن ماجراى مريم و ولادت عيسى آمده است: «سپس جبرئيل به مريم ندا داد: و درخت خرما را به سوى

خود حركت بده! يعنى درخت خرماى خشكيده را حركت بده، پس مريم حركت داد. آن روز بازار برپا بود. بافندگان از كنار مريم مى گذشتند. در آن زمان، بافندگى شريف ترين شغل ها بود. آنان سوار بر قاطرهاى سفيد و سياه آمدند. مريم از آنان پرسيد:

درخت خرماى خشكيده كجاست؟ آنان مريم را مسخره كردند و او را از خود راندند. مريم به آنان گفت: خداوند شغل تان را بى رونق و كساد و خودتان را مايۀ ننگ و عار در ميان مردم قرار دهد.»

1240- 32453- (3) در شرح نهج البلاغه ابن ميثم از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «عقل چهل معلم به اندازۀ عقل يك بافنده است و عقل بافنده به اندازۀ عقل زن است و زن عقل ندارد.»

1241- 32454- (4) در همان كتاب از موسى بن جعفر عليهما السلام روايت شده كه فرمود:

«با معلمان و بافندگان مشورت نكنيد؛ زيرا خداوند عقل هايشان را گرفته است.»

1242- 32455- (5) در همان كتاب روايت شده كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مقدارى نخ رشته شده به بافنده اى از بنى نجار داد تا پارچۀ پشمى براى وى ببافد. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مرتب براى گرفتن پارچه به او سر مى زد و نزديك درِ مغازه اش مى ايستاد و مى فرمود: «پارچۀ ما را به ما تحويل دهيد تا با آن خود را در ميان مردم بياراييم!

و آن بافنده پيوسته امروز و فردا مى كرد تا اين كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله رحلت كرد.»

1243- 32456- (6) در نهج البلاغه آمده است:

«روزى على عليه السلام بر فراز منبر كوفه براى مردم سخنرانى مى كرد. در اين ميان

سخنى گفت كه مورد اعتراض اشعث بن قيس قرار گرفت و به امام گفت: اى امير مؤمنان عليه السلام اين سخن به زيان توست نه به سود تو!

على عليه السلام چشمانش را به سوى اشعث به پايين دوخت و فرمود: تو چه مى دانى چه چيز به زيان من است و چه چيز به سود من! لعنت خدا و لعنت لعنت كنندگان بر تو باد! بافنده فرزند بافنده، منافق فرزند كافر ...»

در حديث جعفر بن احمد، اين سخن از پيامبر صلى الله عليه و آله گذشت: «پشت سر بافنده نماز نخوانيد هر چند عالم باشد.»

«1» و در حديث فرزند عيسى گذشت كه: «نزد امام صادق عليه السلام گفته شد: بافنده ملعون است! امام عليه السلام فرمود: همانا مقصود از آن كسى است كه بر خدا و پيامبرش دروغ مى بافد.» «2»

______________________________

(1). باب 20 از باب هاى جماعت، حديث 1.

(2). باب 39 از باب هاى مبارزه با نفس، حديث 1.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 723

باب 54 كراهت صرافى، فروش كفن، غذا، برده، زرگرى و ذبح حيوان

1244- 32457- (1) اسحاق بن عمار مى گويد: «نزد امام صادق عليه السلام رفتم و به امام خبر دادم كه پسرى براى من به دنيا آمد. امام عليه السلام فرمود: آيا او را محمد نناميدى؟

گفتم: چرا چنين كردم!

امام عليه السلام فرمود: پس محمد را نزن و به او ناسزا نگو. خداوند او را روشنى چشم تو در زندگى ات و جانشين راست گفتار و راست كردارى پس از مرگت قرار داد.

گفتم: فدايت گردم! او را به چه كارى گمارم؟

امام عليه السلام فرمود: هرگاه او را از پنج شغل دور نگه داشتى، پس هر كجا كه خواستى او را بگمارى، به صرافى نسپار؛ چرا كه صراف از ربا

سالم نمى ماند. و او را به كفن فروش نسپار؛ چرا كه از شيوع وبا خوشحال مى شود و او را به مواد خوراكى فروش نسپار؛ زيرا از احتكار سالم نمى ماند و او را به كسى كه زياد حيوانات را ذبح مى كند، نسپار؛ چرا كه مهربانى از وى سلب مى شود و او را به برده فروش نسپار؛ چرا كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: بدترين مردم، انسان فروش است.»

1245- 32458- (2) ابراهيم بن عبدالحميد از امام موسى بن جعفر عليهما السلام روايت مى كند كه فرمود: «شخصى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمده و گفت: اى رسول خدا! به تحقيق من قرآن (يا نوشتن) را به اين فرزندم آموزش دادم.

او را در چه شغلى بگمارم؟

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: خدا پدرت را جزاى خير دهاد، به هر شغلى او را مى گمارى بگمار؛ ولى به پنج شغل او را مگمار: به سباء [/ كفن فروش]، زرگر، قصاب، گندم فروش و برده فروش.

آن مرد گفت: اى رسول خدا، سباء چيست؟

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 725

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: كفن فروش. وى مرگ امت مرا آرزو مى كند، درحالى كه مولودى از امتم نزد من محبوب تر است از آنچه خورشيد بر آن مى تابد. و زرگر [دنيا دوستى] براى امت من به ارمغان مى آورد و قصاب ذبح مى كند تا مهربانى از دلش بيرون رود. و گندم فروش غذاى امت مرا احتكار مى كند و انسان هنگام ديدار با خدا دزد باشد نزد من محبوب تر است از اين كه چهل روز مواد خوراكى را احتكار كرده باشد و با خدا ديدار كند. و برده فروش، پس جبرئيل نزد من آمد و گفت: يا

محمد صلى الله عليه و آله بدترين امت تو انسان فروشان هستند.»

1246- 32459- (3) در كتاب جعفريات از على عليه السلام روايت شده كه فرمود: «شبانه بر گروهى از بنى اسرائيل عذاب فرود آمد، پس صبحگاهان چهار گروه را [بر اثر عذاب] از دست دادند: طبل نوازان، غناخوانان، احتكاركنندگان غذا و صرافان رباخوار.»

در كتاب جامع الاحاديث نظير اين حديث از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت شده است.

1247- 32460- (4) طلحه بن زيد از امام صادق عليه السلام (از پدرش عليه السلام) روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «من غلامى به خاله ام بخشيدم و او را بازداشتم از اين كه آن غلام را به قصابى يا حجامتگرى يا زرگرى بگمارد.»

1248- 32461- (5) در كتاب جعفريات از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام از جدش- امام سجاد عليه السلام- از پدرش از على عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «بدترين مردم، انسان فروشان هستند.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 727

1249- 32462- (6) على بن حكم از برخى از شيعيان روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمود: «مردى روغن زيتون فروش بود و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را بسيار دوست مى داشت، به طورى كه هيچ گاه بدون ديدن پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بر سر كارش نمى رفت. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز از اين موضوع آگاه بود. از اين رو هر گاه آن شخص مى آمد، پيامبر صلى الله عليه و آله سرش را بالا مى آورد تا به وى نگاه كند.

يك روز مثل هميشه پيش

از رفتن به كار، نزد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله رفت. آن حضرت نيز سرش را بالا گرفت تا به وى نگاه كند، آن گاه به دنبال كارش رفت ولى آن روز به سرعت بازگشت. وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله اين كار را از او مشاهده كرد، با دست به وى اشاره كرد تا بنشيند. آن مرد در برابر پيامبر صلى الله عليه و آله نشست.

رسول خدا صلى الله عليه و آله از وى پرسيد: امروز تو را چه مى شود، كه كارى كردى كه پيش از آن انجام نمى دادى؟

آن مرد گفت: سوگند به آن كس كه تو را به حق به پيامبرى برانگيخت! ياد تو تمام قلب مرا فراگرفت به طورى كه نتوانستم به سر كارم روم و بازگشتم.

پيامبر صلى الله عليه و آله براى وى دعا كرد و درخواست خير و نيكى نمود. چند روز از اين ماجرا گذشت كه پيامبر صلى الله عليه و آله ديگر آن مرد را نديد. از اصحاب سراغ او را گرفت، آنان گفتند: چند روز است كه ما نيز او را نديده ايم!. پيامبر صلى الله عليه و آله كفش هايش را پوشيد، اصحاب نيز كفش هايشان را پوشيدند و به جستجوى آن مرد حركت كردند تا به بازار روغن زيتون فروشان و مغازه آن شخص رسيدند. ولى هيچ كس را در مغازه وى نيافتند. از همسايگانش سراغ او را گرفتند. آنان گفتند: او مُرد و نزد ما انسان امانتدار و راستگويى بود و تنها يك عيب داشت!

پيامبر صلى الله عليه و آله پرسيد: چه عيبى داشت؟

گفتند: به دنبال زنان مى رفت.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: خداوند رحمتش كند،

به خدا سوگند! مرا آن گونه دوست مى داشت كه حتى اگر برده فروش بود، بدون شك خداوند او را مى آمرزيد!»

1250- 32463- (7) در كتاب جامع الاحاديث آمده است، كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «بدترين مردم، حيوان فروشان هستند.»

1251- 32464- (8) درست مى گويد: «امام صادق عليه السلام از اصحاب كهف ياد كرد و فرمود: آنان سخن شناس و صرّاف سخن بودند و صرّاف درهم نبودند.»

1252- 32465- (9) حارث از على عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هر كس مواد خوراكى بفروشد، مهربانى از دلش بيرون مى رود.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 729

1253- 32466- (10) سدير صيرفى مى گويد: «به امام باقر عليه السلام گفتم: از حسن بصرى حديثى شنيده ام كه اگر راست باشد، فاتحۀ ما خوانده شده است!

امام عليه السلام پرسيد: آن حديث چيست؟

گفتم: شنيده ام كه حسن بصرى مى گفت، حتى اگر تابش خورشيد مغزش را به جوش آورد، از سايۀ ديوار صرّاف استفاده نخواهد كرد و اگر تشنگى جگرش را پاره پاره كند، از خانۀ صراف درخواست آب نمى كند. و اين در حالى است كه شغل و تجارت من اين است و گوشت و خونم در اين شغل روييده شده است و حج و عمره ام از درآمد اين كار است.

امام عليه السلام با شنيدن اين مطلب نشست، آن گاه فرمود: حسن دروغ گفت، مساوى بگير و مساوى بده. هنگام نماز هر چه در دست دارى، رها كن و به نماز بايست. آيا نمى دانى كه اصحاب كهف صراف بودند؟»

مرحوم صدوق مى فرمايد: «مقصود امام عليه السلام اين است كه اصحاب كهف صراف سخن بودند و منظور او اين نيست كه صراف درهم بودند.»

در احاديث باب 11

از باب هاى معامله بردگان، مطالبى مناسب اين بحث خواهد آمد.

باب 55 استخراج نقره از مس

1254- 32467- (1) ثمالى مى گويد: «همراه امام صادق عليه السلام از بازار مسگران مى گذشتيم. به امام عليه السلام گفتم: فدايت گردم! مس از چيست؟

امام عليه السلام فرمود: از نقره؛ ولى زمين آن را فاسد كرده است. هر كس بتواند فساد آن را از بين ببرد، از آن سود مى برد.»

1255- 32468- (2) در توحيد مفضل آمده است كه امام صادق عليه السلام فرمود:

«اى مفضل! در اين معدن ها و گوهرهاى گوناگونى كه از آن ها به دست مى آيد، بينديش! گوهرهايى همانند گچ، ساروج [/ بتون]، قلع، سرمه، جيوه، مس، سرب، نقره، طلا، زبرجد، ياقوت، زمرد و سنگ هاى گوناگون و همچنين موادى مانند قير، موميا، گوگرد، نفت و چيزهاى ديگرى كه مردم در نيازهاى شان استفاده مى كنند. پس آيا بر انسان انديشمندى پوشيده است كه همۀ اينها گنجينه هايى است كه در زمين براى انسان ذخيره شده است، تا آن ها را استخراج كند و هنگام نياز

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 731

به كار گيرد. ولى با همۀ حرص و تلاشى كه انسان در اين راه به كار مى برد، چاره انديشى وى در ساختن آن ها ناچيز است. اگر انسان در صنعت به آنچه مى خواهد دست يابد- كه به زودى پيروز خواهد شد- و اين دانش در جهان گسترش يابد به طورى كه طلا و نقره در جهان زياد گردد و ارزش آن ها نزد مردم سقوط كند، ديگر طلا و نقره قيمتى نخواهند داشت و در معاملات از آن ها استفاده نخواهد شد و حكومت ها به انباشته كردن اموال نمى پردازند و هيچ كس براى فرزندانش ذخيره نمى كند.

و از اين صنايع، صنعت ساختن مس زرد

از مس و شيشه از ماسه و نقره از سرب و طلا از نقره و مانند آن به انسان عنايت شده است. صنعت هايى كه در آن زيان نيست، پس بنگر كه چگونه خواست شان در موارد بى زيان برآورده شده است و در موارد زيانبار ممنوع گرديده اند.»

باب 56 حكم افسانه سرايان، ماليات گيران، دباغان، نقيبان، عريفان [مأموران امنيت] و نامه رسانان

خداوند متعال مى فرمايد:

و هر گاه كسانى را ديدى كه به انگيزۀ باطل در آيات ما فرومى روند، از آنان روى برتاب تا به سخن ديگرى بپردازند. و اگر شيطان تو را به فراموشى واداشت، پس از يادآورى با گروه ستمگر منشين «1».

و شاعران، گمراهان از آنان پيروى مى كنند «2».

1256- 32469- (1) هشام بن سالم از امام صادق عليه السلام روايت مى كند: «كه امير مؤمنان عليه السلام شخص افسانه سرايى را در مسجد مشاهده كرد، او را با تازيانه زد و دور كرد.»

1257- 32470- (2) مرحوم صدوق در كتاب الاعتقادات مى گويد: «نزد امام صادق عليه السلام سخن از افسانه سرايان به ميان آمد. امام عليه السلام فرمود: خداوند لعنت شان كند. آنان ما را زشت جلوه مى دهند.»

1258- 32471- (3) از امام صادق عليه السلام تفسير اين آيه سؤال شد: و شاعران، گمراهان از آنان پيروى مى كنند! امام عليه السلام فرمود: «آنان، افسانه سرايان هستند.»

______________________________

(1). انعام 6/ 68.

(2). شعرا 26/ 224.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 733

1259- 32472- (4) ربعى بن عبدالله از شخصى كه نام برد، در تفسير آيۀ: و هر گاه كسانى را ديدى كه به انگيزۀ باطل در آيات ما غور مى كنند ...

از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «مقصود، سخن باطل گفتن دربارۀ خداوند و جدال دربارۀ قرآن است. پس از آنان روى برتاب تا

به سخن ديگرى بپردازند.

و فرمود: افسانه سرا از آن هاست.»

1260- 32473- (5) عبدالسلام صالح هروى از امام رضا عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «خداوند رحمت كند بنده اى كه امر ما را زنده نگه دارد.

گفتم: چگونه امر شما را زنده مى كند؟

امام عليه السلام فرمود: علوم ما را مى آموزد و به مردم ياد مى دهد؛ زيرا اگر مردم زيبايى هاى سخن ما را درك كنند، حتماً از ما پيروى خواهند كرد!

گفتم: اى زادۀ رسول خدا صلى الله عليه و آله! از امام صادق عليه السلام براى ما روايت شده كه فرمود: هر كس دانشى را فرا گيرد تا با سبك مغزان جدال كند يا به دشمنان افتخار و مباهات كند يا چهره هاى مردم را متوجه خويش كند، او در آتش است.

امام رضا عليه السلام فرمود: جدّم راست گفت! آيا مى دانى سبك مغزان كيانند؟

گفتم: نه، اى فرزند رسول خدا!

امام عليه السلام فرمود: آنان افسانه سرايانِ مخالف ما هستند. آيا مى دانى دانشمندان كيانند؟

گفتم: نه، اى فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله!

امام عليه السلام فرمود: آنان عالمان آل محمد صلى الله عليه و آله هستند، كسانى كه خداوند پيروى از آنان را واجب و دوستى شان را لازم كرده است. آن گاه امام عليه السلام فرمود: آيا معناى: چهره هاى مردم را متوجه خويش كند، مى دانى؟

گفتم: نه!

امام عليه السلام فرمود: به خدا سوگند! مقصود امام صادق عليه السلام از اين جمله ادعاى امامت و رهبرى ناحق است و هر كس چنين كند، در آتش است.»

1261- 32474- (6) مرحوم شيخ صدوق در كتاب الاعتقادات آورده است: «از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «آيا گوش دادن به افسانه سرايان جايز است؟ امام عليه السلام فرمود: نه!

1262- 32475-

(7) و نيز در همان كتاب آورده است: «و فرمود: هر كس به گوينده اى گوش سپارد، به تحقيق او را عبادت كرده است. پس اگر وى از خدا بگويد، خدا را عبادت كرده است و اگر گوينده از ابليس باشد، به يقين ابليس را پرستيده است.»

در حديث جعفر بن احمد اين سخن پيامبر صلى الله عليه و آله گذشت: «پشت سر دباغ نماز نخوانيد، هر چند عابد باشد.»

«1» و در حديث نوف اين سخن على عليه السلام گذشت: «اى نوف، سفارش مرا بپذير. هرگز نقيب، عريف «2»، ماليات گير، فرستاده و پيك نباش.» «3»

______________________________

(1). باب 20 از باب هاى نماز جماعت، حديث 1.

(2). نقيب و عريف سرپرست مردم از سوى حكومت كه به كارهاى آنان رسيدگى مى كردند و وضعيت مردم را به حكومت گزارش مى دادند.

(3). باب 10 از ابواب مبارزه با نفس، حديث 50.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 735

باب 57 نهى از كسب كنيزان و غلامان

1263- 32476- (1) سكونى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از درآمد كنيزان نهى كرد؛ چرا كه اگر درآمدى به دست نياورد، زنا مى دهد مگر آن كنيزى كه صاحب حرفه و هنر دستى است و نيز از درآمد برده اى كه صاحب حرفه اى نيست نهى كرد، چرا كه اگر آن درآمد را به دست نياورد، سرقت مى كند.»

باب 58 حكم كسب كسانى كه با شب بيدارى كار مى كنند

1264- 32477- (1) شعيرى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هر كس شب را به بيدارى در حال كسب و كار سپرى كند و بهرۀ چشمش را از خواب نپردازد، پس آن كسبش حرام است.»

1265- 32478- (2) مسمع بن عبدالملك از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«صنعتگران هر گاه تمام شب را به بيدارى سپرى كنند، پس [درآمدشان] سحت و ناپسند است.»

باب 59 جواز جفت گيرى انواع حيوانات

1266- 32479- (1) هشام بن ابراهيم مى گويد: «از امام رضا عليه السلام سؤال كردم، الاغ را با ماده اسب جفت مى كنيم تا قاطر به وجود آيد، آيا اين كار جايز است.؟

امام عليه السلام فرمود: آرى، آن ها را جفت كن!»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 737

1267- 32480- (2) سكونى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر: «اكرم صلى الله عليه و آله از كشوف نهى كرد و آن آبستن نمودن شتر ماده اى است كه بچه اش شيرخوار است مگر آن كه بچه اش صدقه داده شود يا ذبح گردد.

و از جفت كردن الاغ با ماده اسب نجيب، نهى كرد.»

1268- 32481- (3) سكونى از امام صادق عليه السلام از على عليه السلام روايت مى كند كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از جفت كردن الاغ با ماده اسب نجيب، نهى كرد.»

در حديث داود بن سليمان و صحيفة الرضا گذشت: «ما اهل بيتى هستيم كه الاغ را با ماده اسب نجيب، جفت نمى كنيم.»

1269- 32482

1270- 32483 1271- 32484

1272- 32485

1273- 32486

1274- 32487

1275- 32488.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 741

باب 61 جواز فروش حرير و ديبا

در حديث محمد بن مسلم و سماعه اين سخن امام گذشت: « [پوشيدن] لباس حرير و ديبا [براى مردان] جايز نيست ولى فروختن آن ها اشكال ندارد.» «1»

باب 62 جواز بر تجويز دارو و تخليه و خريد مسكن

1276- 32489- (1) محمد بن مسلم از امام باقر عليه السلام دربارۀ مردى سؤال كرد كه: «براى مردم دارو مى سازد و در مقابل آن مزد مى گيرد. امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد!»

______________________________

(1). باب 7 از ابواب لباس نمازگزار، حديث 4 و 5.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 743

1277- 32490- (2) محمد بن مسلم مى گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى به ديگرى پول مى دهد تا از منزلش نقل مكان كند و او به جايش ساكن شود. امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

1278- 32491- (3) عبدالله بن سنان مى گويد: «از امام عليه السلام سؤال كردم: شخصى قصد خريد خانه يا زمين يا برده اى را دارد و براى هر كس كه آن را برايش خريدارى كند، پاداشى مى گذارد. امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد!»

1279- 32492- (4) عبدالله بن سنان مى گويد: «در حضور من شخصى به امام صادق عليه السلام گفت: ما از فردى مى خواهيم كه زمين، خانه، برده و كنيز براى ما بخرد و پاداشى براى وى قرار مى دهيم.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد!»

اين حديث با سندهاى ديگر و اندكى اختلاف نيز روايت شده است.

باب 63 حرمت تصرف عدوانى مال يتيم و جواز تصرف مال يتيم با پرداخت عوض آن

خداوند متعال مى فرمايد:

دربارۀ يتيمان از تو مى پرسند. بگو: سامان بخشيدن به كارهاى شان نيكى است و اگر زندگى تان را با آنان درآميزيد، پس آنان برادران تان هستند و خداوند تباهكار را از اصلاحگر بازمى شناسد «1».

پس اگر احساس كرديد، به رشد رسيده اند، اموال شان را به آنان تحويل دهيد و آن را با اسراف و شتابان نخوريد «2».

كسانى كه در صورت بر جاى گذاشتن فرزندان ناتوان پس از خود بر آنان بيمناكند، بايد بترسند پس تقواى الهى را پيشه كنند

و سخن استوار و حق بگويند.

به راستى كسانى كه اموال يتيمان را از روى ستم مى خورند، همانا در شكم هاى شان آتش مى خورند و به زودى در آتش افكنده مى شوند «3».

______________________________

(1). بقره 2/ 220.

(2). نساء 4/ 6.

(3). نساء 4/ 10- 9.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 745

1280- 32493- (1) عجلان ابى صالح مى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ تصرف مال يتيم سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود: آن همان گونه است كه خداوند مى فرمايد:

به راستى كسانى كه اموال يتيمان را از روى ستم مى خورند، همانا در شكم هايشان آتش مى خورند و به زودى در آتش افكنده مى شوند.

سپس امام عليه السلام- بدون سؤال از وى- افزود: هر كس يتيمى را سرپرستى كند تا يتيمى اش از بين رود يا از ديگران بى نياز شود، خداوند بهشت را بر او واجب مى گرداند، همان گونه كه آتش را بر مال يتيم خوار واجب كرد.»

1281- 32494- (2) سماعه مى گويد: «از امام صادق عليه السلام يا امام كاظم عليه السلام سؤال كردم: آيا براى مال يتيم خور توبه اى است؟

امام عليه السلام فرمود: بايد آن مال را به صاحبش بازگرداند. آن گاه فرمود: دليل آن اين است كه خداوند مى فرمايد: به راستى كسانى كه اموال يتيمان را از روى ستم مى خورند، همانا در شكم هاى شان آتش مى خورند و به زودى در آتش افكنده مى شوند.»

1282- 32495- (3) در كتاب فقه الرضا آمده است:

«روايت شده كه تصرف مال يتيم از گناهان كبيره اى است كه خداوند آن را تهديد به آتش كرده است چرا كه خداوند مى فرمايد: به راستى كسانى كه اموال يتيمان را از روى ستم مى خورند، همانا در شكم هاى شان آتش مى خورند و به زودى در آتش افكنده خواهند

شد.»

1283- 32496- (4) سماعه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «خداوند دربارۀ مال يتيم تهديد به دو مجازات كرد، يكى مجازات آخرت كه آتش است و مجازات دنيا، كه در اين سخن خداوند است:

كسانى كه در صورت بر جاى گذاشتن فرزندان ناتوان پس از خود بر آنان بيمناكند، بايد بترسند، پس تقواى الهى را پيشه كنند و سخن استوار و حق بگويند.

يعنى بايد بترسند از اين كه همان گونه با فرزندان شان رفتار شود كه آنان با اين يتيمان رفتار كردند.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 747

1284- 32497- (5) در كتاب من لا يحضر الفقيه آمده است كه امام رضا عليه السلام در پاسخِ پرسش هاى محمد بن سنان نوشت: «تصرف مال يتيم از روى ظلم به علت هاى فراوانى از جهات فساد و تباهى حرام شد.

نخستين آن، اين كه تصرف مال يتيم از روى ظلم همكارى در كشتن اوست؛ زيرا يتيم بى نياز نيست و نمى تواند خود را اداره كند و كارهايش را سامان دهد و كسى را نيز ندارد كه همانند پدر و مادر به كارهايش بپردازد و بى نيازش كند. از اين رو هر گاه كسى از مالش بخورد، گويا او را كشته است و به فقر و درماندگى كشانده است. افزون بر آن كه خداوند نيز بر او حرام كرده است و در اين سخن خود براى آن مجازات قرار داده است: كسانى كه در صورت بر جاى گذاشتن فرزندان ناتوان پس از خود بر آن ها بيمناكند، بايد بترسند، پس تقواى الهى پيشه كنند و سخن استوار و حق بگويند.

و به دليل سخن امام باقر عليه السلام كه فرمود: خداوند تصرف مال يتيم را به

دو مجازات تهديد كرد، مجازاتى در دنيا و مجازاتى در آخرت. پس حرام نمودن مال يتيم سبب زنده ماندن و بى نيازى وى از ديگران مى گردد و سبب مى شود. فرزندان انسان از آنچه بر سر يتيم مى آيد،- به خاطر تهديد خداوند به مجازات سالم بمانند- افزون بر آن كه، يتيم پس از رسيدن به بلوغ در صدد انتقام جويى و گرفتن حق خويش برمى آيد و كينه و دشمنى و عداوت ايجاد مى شود و همديگر را نابود مى كنند.»

1285- 32498- (6) در همان كتاب آمده است كه امام صادق عليه السلام فرمود:

«مال يتيم خور، در دنيا و آخرت به وبال عملش گرفتار مى شود. در دنيا خداوند مى فرمايد: كسانى كه در صورت بر جاى گذاشتن فرزندان ناتوان پس از خود بر آنان بيمناكند، بايد بترسند، پس تقواى الهى پيشه كنند.

و در آخرت خداوند مى فرمايد: به راستى كسانى كه اموال يتيمان را از روى ستم مى خورند، همانا در شكم هاى شان آتش مى خورند و به زودى در آتش افكنده خواهند شد.

حلبى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: در كتاب على عليه السلام آمده است: حتماً فرزندان مال يتيم خور- به ستم- پس از مرگ وى به سرعت به نتيجه كار او در دنيا گرفتار مى شوند و در آخرت نيز خود به كيفر عملش خواهد رسيد ...» ادامۀ حديث، همانند حديث پيشين است.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 749

1286- 32499- (7) هشام بن سالم از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «وقتى شبانه مرا در آسمان سير دادند، گروهى را ديدم كه آتش را به درون شان وارد مى كردند و از پشت آنان خارج مى شد.

گفتم: اى جبرئيل، اينها كيانند؟

گفت: اينها مال يتيم خوران از روى ستم هستند.»

1287- 32500- (8) ابوجارود از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «روز قيامت گروهى از قبر در حالى برانگيخته مى شوند كه آتش از دهان شان شعله مى كشد.

به پيامبر صلى الله عليه و آله گفته شد: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله اينها كيانند؟

پيامبر صلى الله عليه و آله اين آيه را تلاوت فرمود: به راستى كسانى كه از روى ستم اموال يتيمان را مى خورند، همانا در شكم هاى شان آتش مى خورند و به زودى در آتش افكنده خواهند شد.»

1288- 32501- (9) در كتاب فقه الرضا اين گونه روايت مى كند: «و بپرهيزيد از اموال يتيمان و به آن دست اندازى نكنيد و آلوده به آن نشويد؛ زيرا هر كس به مال يتيم دست اندازى كند و حتى مقدارى اندكى از آن را بخورد، گويا تكه اى از آتش خورده است.»

1289- 32502- (10) و در همان كتاب از امام عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هر كس تنها يك درهم از مال يتيم به ستم و ناحق بخورد، خداوند او را در آتش جاودانه مى كند.»

1290- 32503- (11) و نيز در آن كتاب آمده است كه به امام عليه السلام گفته شد: «كم ترين چيزى كه بنده را وارد آتش مى كند، چيست؟

امام عليه السلام فرمود: خوردن درهمى از مال يتيم. و ما يتيم هستيم.»

1291- 32504- (12) معلى بن خنيس مى گويد: «نزد امام صادق عليه السلام رفتيم. امام عليه السلام بدون مقدمه آغاز به سخن كرد و فرمود: هر كس مال يتيم بخورد، خداوند كسى را بر او چيره مى كند

كه به وى يا به فرزندانش ستم كند؛ زيرا خداوند مى فرمايد:

كسانى كه در صورت بر جاى گذاشتن فرزندان ناتوان پس از خود بر آن ها بيمناكند، بايد بترسند، پس تقواى الهى پيشه كنند و سخن استوار و حق بگويند.»

1292- 32505- (13) عبدالاعلى مولى آل سام مى گويد: «امام صادق عليه السلام بدون مقدمه فرمود: هر كس به يتيمى ستم كند، خداوند كسى را بر او چيره مى كند كه به او يا فرزندانش يا فرزندان فرزندانش ستم كند.

با خود گفتم: او ستم كرده است و خداوند بر فرزندان و نوادگانش ستمگرى را مسلط مى كند. تا اين فكر از ذهنم گذشت- پيش از آن كه سخنى بر زبان آورم- امام به من فرمود: خداوند مى فرمايد:

كسانى كه در صورت بر جاى گذاشتن فرزندان ناتوان پس از خود بر آنان بيمناكند، بايد بترسند، پس تقواى الهى پيشه كنند و سخن استوار و حق بگويند.»

1293- 32506- (14) در كتاب غرر الحكم و درر الكلم از على عليه السلام روايت شده كه فرمود:

«هر كس به يتيمى ستم كند، از فرزندانش آزار مى بيند.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 751

1294- 32507- (15) عبيد بن زراره از امام صادق عليه السلام دربارۀ گناهان كبيره پرسيد. امام عليه السلام فرمود: «خوردن مال يتيم به ستم يكى از آن هاست.»

و در ميان علماى شيعه، اختلافى در اين باره نيست و ستايش مخصوص خداوند است.

«1» 1295- 32508- (16) در كتاب فقه الرضا آمده است كه روايت شده: «از خدا بترسيد و كسى از شما به مال يتيم تجاوز نكند؛ زيرا خداوندى كه ثنايش بزرگ است، شخصاً به حساب وى رسيدگى مى كند- آمرزيده باشد يا معذب.»

1296- 32509-

(17) عبدالله بن يحيى كاهلى مى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفته شد: ما در خانۀ يتيمان نزد برادرمان مى رويم. روى فرش يتيمان مى نشينيم، از آب شان مى خوريم و خدمتگزارشان به ما خدمت مى كند و چه بسا نزد برادرمان غذا مى خوريم كه با غذاى يتيمان مشترك است. در اين باره چه مى فرماييد؟

امام فرمود:

اگر رفتن شما به خانۀ آنان به سود يتيمان است، اشكال ندارد و اگر به زيان آنان است، جايز نيست. واين آيه را تلاوت فرمود: بلكه انسان، آگاه به نفس خويش است.

پس بر شما پوشيده نيست و خداوند مى فرمايد: اگر با آنان معاشرت كنيد، برادران تان (در دين) هستند و خداوند، تباهكار را از اصلاحگر بازمى شناسد.»

اين حديث با اندكى اختلاف در تفسير عياشى نيز آمده است.

1297- 32510- (18) ابوحمزه از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«شخصى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و گفت: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله! برادرم مُرد و كودكان يتيمى برجا گذاشت.

آنان گله اى دارند. چه مقدار از آن ها براى من حلال است؟

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اگر حوض شان را تعمير مى كنى، وامانده شان را برمى گردانى و آن ها را به چرا مى برى- بدون آن كه زياده روى كنى و به فرزندان شان زيان رسانى- از شيرشان استفاده كن. و خداوند تباهكار را از اصلاحگر بازمى شناسد.»

1298- 32511- (19) على بن مغيره مى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: دختر برادر يتيمى دارم. چه بسا هديه اى براى او مى آورند. من از آن مى خورم و سپس از مال خود به او غذا مى دهم و مى گويم: خدايا، اين به جاى آن!

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

در حديث سكونى

اين سخن پيامبر گذشت: «هنگامى كه فرشتۀ مرگ براى قبض روح كافر فرود

______________________________

(1). ظاهراً اين جمله از مرحوم عياشى است، نه از امام عليه السلام و نه از راوى.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 753

مى آيد، همراه خود سيخ هايى از آتش مى آورد و با آن ها به گونه اى جانش را مى گيرد كه دوزخ صيحه مى زند ....

على عليه السلام گفت: آيا به فردى از امت تو اين عذاب مى رسد؟

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: آرى؛ به زمامدار ستمگر و مال يتيم خور!» «1»

در احاديث باب 11 از باب هاى مبارزه با نفس، مطالبى گذشت كه دلالت مى كند تصرف مال يتيم به ستم، از گناهان كبيره است.

و در حديث ابوخالد، اين سخن امام گذشت: «و گناهانى كه مانع بارش آسمان مى گردد، ظلم زمامداران ... و ظلم به يتيم و زنان بى سرپرست است.» «2»

و در حديث حمران، اين سخن امام عليه السلام گذشت: «و هرگز ديده اى كه مال يتيم خور به خاطر خوبى اش ستايش شود؟» 3

و در حديث اسحاق، اين سخن امام گذشت: «هر كس در حالى شب را سپرى كند كه قصد ظلم به ديگران را نداشته باشد، خداوند گناهان آن روزش را مى آمرزد، تا وقتى كه خونى نريزد يا مال يتيمى را به حرام نخورد.» «4»

و در احاديث باب 10 از باب هاى كسب هاى روا و ناروا، مطالبى دلالت مى كند بر اين كه خوردن مال يتيم، سحت و خيانت است.

و در باب 65 و 67 و 68 از باب هاى كسب هاى روا و ناروا، مطالبى مناسب با اين بحث خواهد آمد.

باب 64 جواز تصرف قيّم و وصى در مال يتيم به اندازۀ اجرت مثل

خداوند متعال مى فرمايد:

و يتيمان را بيازماييد تا وقتى كه به سن ازدواج رسيدند، پس اگر احساس كرديد رشد يافته اند، اموال شان را

به ايشان تحويل دهيد و با اسراف و شتابان از ترس اين كه بزرگ شوند، اموال شان را نخوريد. و هر كس بى نياز است، پس بايد مناعت و خويشتندارى پيشه كند و هر كس نيازمند است پس به اندازۀ پسنديده بخورد «5».

1299- 32512- (1) عبدالله بن سنان در تفسير آيۀ: پس بايد به اندازۀ پسنديده بخورد. از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «پسنديده، غذا و خوراك است و همانا وصى و سرپرست اموال يتيمان و آنچه سبب سامان بخشيدن به زندگى آنان است، مقصود خداوند است.»

______________________________

(1). باب 6 از ابواب بيمارى، حديث 55.

(2) 2 و 3. باب 12 از باب هاى مبارزه با نفس، حديث 27 و 33.

(4). باب 18 از باب هاى مبارزه با نفس، 78.

(5). نساء 4/ 6.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 755

1300- 32513- (2) ابواسامه در تفسير: پس بايد به اندازۀ پسنديده بخورد. از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه مى فرمايد: «مقصود از آن مردى است كه خود را وقف اموال يتيمان كرده است- براى آنان از اموال شان نگهدارى مى كند و به آن ها سامان مى دهد- به طورى كه او را از طلب معاش و روزى بازداشته است، پس هنگامى كه اموال شان راسامان مى دهد، اشكالى ندارد كه به اندازۀ پسنديده بخورد؛ ولى اگر مال اندك است، چيزى از آن نخورد.»

1301- 32514- (3) در تفسير اين سخن خداوند: و هر كس بى نياز است، خويشتندارى كند و هر كس فقير است پس بايد به اندازۀ پسنديده بخورد.

ابوبصير از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «اين شخصى است كه خود را وقف كارهاى يتيم كرده است، براى كشاورزى يا دامدارى و خود

را مشغول اين كارها كرده است. پس بايد به اندازۀ پسنديده از آن بخورد و اين، دربارۀ دينار و درهم هايى نيست كه نزدش گذاشته شده است.»

1302- 32515- (4) زراره از امام باقر عليه السلام تفسير اين سخن خدا را پرسيد: و هر كس نيازمند است پس بايد به اندازۀ پسنديده بخورد.

امام عليه السلام فرمود: «اين وقتى است كه خود را وقف رسيدگى به اموال يتيم نمايد، پس براى خود كشاورزى نكند (حرفه اى نداشته باشد)، پس بايد از اموال آنان به اندازۀ پسنديده بخورد.»

1303- 32516- (5) در تفسير اين سخن خداوند: و هر كس نيازمند است پس بايد به اندازۀ پسنديده بخورد.

سماعه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هر نيازمندى كه عهده دار كارى براى يتيمان گردد و چيزى كه با آن زندگى اش را اداره نكند نداشته باشد، در اين صورت مى تواند از اموال يتيمان بردارد و در مزرعۀ آنان كار كند، ولى بايد به اندازه بخورد و اسراف نكند و اگر كار در مزرعۀ يتيمان، او را از رسيدگى به كارهاى خودش باز ندارد، نبايد از اموال يتيمان چيزى بردارد.»

1304- 32517- (6) حنان بن سدير از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

________________________________________

بروجرى، آقا حسين طباطبايى - مترجمان: حسينيان قمى، مهدى - صبورى، م، منابع فقه شيعه، 31 جلد، انتشارات فرهنگ سبز، تهران - ايران، اول، 1429 ه ق

منابع فقه شيعه؛ ج 22، ص: 755

«عيسى بن موسى دربارۀ سرپرست شتران يتيمان از من پرسيد كه: به چه ميزان براى او حلال است؟ من پاسخ دادم: هرگاه حوض آبخورى شان را تعمير كند و به دنبال گمشده هاى شان بگردد و گرى آن ها

را مداوا و روغن مالى كند، پس حق دارد از شيرشان استفاده كند- بدون آن كه در دوشيدن پستان زياده روى كند و نسل آن ها را تباه سازد.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 757

1305- 32518- (7) حنان بن سدير از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «عيسى بن موسى دربارۀ گوسفندان و شتران فراوان يتيمان از من پرسيد كه: چه ميزان براى وى حلال است؟ پاسخ گفتم: ابن عباس مى گفت: هنگامى كه حوض آبخورى آن ها را تعمير كند و به دنبال گمشده هاى شان بگردد و بيمارى گرى آن ها را مداوا و روغن مالى كند، پس حق دارد از شيرشان- بدون زياده روى در دوشيدن پستان و بدون تباه كردن نسل آن ها- استفاده كند.»

1306- 32519- (8) محمد بن مسلم از امام باقر عليه السلام يا امام صادق عليه السلام دربارۀ شخصى سؤال كرد كه برادرزادۀ يتيمش در دامن او زندگى مى كند و گله اش نيز در اختيار اوست. آيا مى تواند امور مربوط به گلۀ او را با امور مربوط به گلۀ خودش در هم آميزد؟ امام عليه السلام فرمود: اگر حوض آن ها را تعمير مى كند و به كارهاى شان رسيدگى مى نمايد و فراريان آن ها را باز مى گرداند، پس مى تواند از شيرشان- بدون زياده روى در دوشيدن و زيان رساندن به بچه هاى شان- بنوشد.»

در تفسير عياشى آمده است كه: «امام عليه السلام در ادامۀ حديث، اين آيه را تلاوت فرمود: و هر كس بى نياز است پس خويشتندارى پيشه كند و هر كس نيازمند است، پس بايد در حدّ پسنديده بخورد.»

1307- 32520- (9) در كتاب العوالى از ابن عباس روايت مى كند كه: «سرپرست يتيمى به پيامبر صلى الله عليه و آله

گفت: آيا از شير شتر يتيم بنوشم؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اگر به دنبال گمشدگان شان مى گردى و حوض شان را تعمير مى نمايى و به تشنگان شان آب مى دهى، پس بنوش- بدون آن كه به نسلش زيان بزنى و در دوشيدن زياده روى نمايى.»

1308- 32521- (10) در همان كتاب آمده است كه: «مردى به پيامبر صلى الله عليه و آله گفت: در دامن من يتيمى است. آيا از مالش بخورم؟ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: در حدّ پسنديده، بدون آن كه چيزى را به خود اختصاص دهى و مال خود را به وسيلۀ مال او حفظ كنى!

آن مرد گفت: آيا من اين يتيم را مى توانم كتك بزنم؟

حضرت صلى الله عليه و آله فرمود: فقط در صورتى كه بچّه هايت از طرف او مورد ضرب و شتم قرار گرفته باشند.»

1309- 32522- (11) هشام بن حكم مى گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى سرپرستى مال يتيم را به عهده دارد، چه ميزان حق دارد از آن مصرف كند؟» امام فرمود: بنگرد كه ديگران با چه اجرتى اين كار را انجام مى دهند، پس به همان مقدار از آن بخورد.»

1310- 32523- (12) در تفسير مجمع البيان در توضيح اين سخن خداوند: و هر كس نيازمند است پس بايد در حد پسنديده بخورد، آمده است: «معناى آن اين است كه هر كس نيازمند است، بايد از مال يتيم به مقدار نياز و كفايت به عنوان قرض بردارد، سپس هنگام توانگرى، آنچه برداشته بازگرداند. اين مطلب از سعيد بن جبير، مجاهد، ابوالعاليه، زهرى و عبيدة سلمانى رسيده و از امام باقر عليه السلام نيز روايت شده است

و گفته شده معناى آيه اين است كه به اندازۀ رفع گرسنگى و پوشاك بردارد، نه به عنوان قرض.

عطا بن ابى رباح، قتاده و گروهى اين گونه نظر داده اند و اينها اجرت المثل را لازم نمى دانند؛ چرا كه اجرت المثل چه بسا بيش از اندازۀ نياز است. و ظاهر احاديث شيعيان اين است كه او به اندازۀ اجرت المثل حق دارد- چه به اندازۀ نيازش باشد يا نباشد.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 759

1311- 32524- (13) در تفسير: پس بايد در حدّ پسنديده بخورد،

رفاعه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «پدرم مى گفت: اين آيه نسخ شده است.»

در احاديث باب پيشين و در احاديث باب آينده و باب 67، مطالبى است كه بر اين بحث دلالت مى كند.

باب 65 جواز همخرج شدن با يتيم به شرط عدم تصرف مال يتيم بدون عوض

خداوند متعال مى فرمايد:

و دربارۀ يتيمان از تو مى پرسند. بگو: سامان دادن به كارهاى شان نيكى است. و اگر زندگى خودرا با آنان در هم آميزيد، پس آنان برادران تان هستند و خداوند تباهكار را از اصلاحگر بازمى شناسد «1».

1312- 32525- (1) در تفسير آيۀ: و هر كس نيازمند است، پس بايد در حدّ پسنديده بخورد، ابوصباح كنانى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «مقصود كسى است كه خودش را از طلب معاش باز دارد، پس هر گاه به اموال يتيمان سامان دهد، براى وى اشكال ندارد به اندازه پسنديده از آن بخورد. ولى اگر مال يتيم اندك است، چيزى از آن نخورد!

ابوصباح گفت: تفسير اين سخن خدا را براى من بيان كن: و اگر زندگى خود را با آنان درهم آميزيد، پس آنان برادران تان هستند.

امام عليه السلام فرمود: از اموال يتيمان به اندازه اى كه براى شان

كافى است و از مال خود نيز به مقدارى كه برايت كافى است، برمى دارى و هزينه مى كنى.

ابوصباح گفت: براى من بيان كن كه اگر يتيمان بزرگ و كوچكند و لباس برخى گران تر از ديگران است و برخى پرخورتر از بعضى ديگرند و مال شان با هم است.

امام عليه السلام فرمود: بهاى لباس هر كس بر خود اوست ولى غذا را به صورت مشترك و گروهى قرار دهيد؛ زيرا بعيد نيست كه كوچك نيز همانند فرد بزرگ غذا بخورد.»

نظير اين حديث را با اندكى اختلاف، زراره از امام باقر عليه السلام روايت كرده است.

______________________________

(1). بقره 2/ 220.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 761

1313- 32526- (2) سماعه مى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ تفسير اين سخن خداوند سؤال كردم: و اگر زندگى خود را با آنان در هم آميزيد، پس برادرانتان هستند.

امام عليه السلام فرمود: مقصود يتيمان هستند. هر گاه كسى سرپرستى يتيمانى را در دامنش به عهده گيرد، پس از مال خود (به مقدار نيازش) به مقدارى كه براى هر يك از آنان بر مى دارد، بردارد و با آنان درهم آميزد و همگى بخورند و از اموال يتيمان چيزى براى خود بر ندارد، كه آن فقط آتش است.»

1314- 32527- (3) على تفسير اين سخن خدا را از امام صادق عليه السلام پرسيد:

و اگر در زندگى با آنان در هم آميزيد، پس برادران تان هستند.

امام عليه السلام فرمود: خرما و شير به اندازۀ هم از هر كدام برمى دارى، به مقدارى كه براى همه كافى باشد و تباهكار و اصلاحگر بر خداوند پوشيده نيست.»

1315- 32528- (4) عبدالله بن مسكان از امام صادق عليه السلام روايت مى كند

كه فرمود: «هنگامى كه اين آيه نازل شد:

به راستى كسانى كه اموال يتيمان را به ستم مى خورند، همانا در شكم هاى شان آتش مى خورند و به زودى در آتش افكنده خواهند شد.

سرپرستان يتيمان، آن ها را از نزد خود بيرون و از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دربارۀ بيرون كردن شان سؤال كردند، كه اين آيه نازل شد: دربارۀ يتيمان از تو مى پرسند ...».

1316- 32529- (5) عبدالرحمن بن حجاج مى گويد: «به امام كاظم عليه السلام گفتم: من سرپرستى يتيمى را به عهده دارم و اموالى از وى در اختيار من است كه از آن ها برايش هزينه مى كنم. چه بسا از غذاى او مى خورم، ولى در مقابل بيشتر از غذاى خود به او مى دهم.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد، قطعاً خداوند تباهكار را از اصلاحگر بازمى شناسد.»

1317- 32530- (6) در تفسير على بن ابراهيم از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«اشكال ندارد كه غذاى تو با غذاى يتيم مشترك باشد؛ چرا كه بعيد نيست انسان كوچك به اندازۀ انسان بزرگ بخورد ولى در پوشاك و وسايل ديگر، احتياجات هر كس- صغير و كيبر- بر خودش واجب است.»

باب 66 مقدار هزينه بر يتيم از مالش

1318- 32531- (1) عيص بن قاسم مى گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: يتيمى درآمد غله اش ماهانه بيست درهم است. چگونه براى وى هزينه شود؟

امام عليه السلام فرمود: به اندازۀ خوراكش از نان و خرما!

و پرسيدم: آيا يك سوم آن برايش هزينه شود؟

امام عليه السلام فرمود: آرى بلكه نصف آن!»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 763

باب 67 تجارت با مال يتيم

1319- 32532- (1) اسباط بن سالم مى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: يكى از برادرانم مرد و برادر بزرگ تر از من را وصى خود قرار داد و مرا نيز در كارها با او شريك كرد. از برادر درگذشته مان فرزند يتيم و اموالى بر جاى مانده است. برادرم با ضمانت خويش با مال برادرزاده مان تجارت مى كند و سود آن را به وى مى دهد.

امام عليه السلام فرمود: اگر برادرت به اندازۀ يتيم مال دارد كه در صورت تلف شدن مال يتيم بتواند آن را جبران كند، اشكال ندارد. و اگر مال ندارد به مال يتيم دست نزند.»

1320- 32533- (2) اسباط بن سالم مى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: برادرم از من خواسته كه از شما دربارۀ تجارت با مال يتيم تحت سرپرستى اش، سؤال كنم. امام عليه السلام فرمود:

اگر برادرت به اندازۀ مال يتيم، مال دارد كه در صورت تلف شدن تمام يا بخشى از مال يتيم بتواند آن را جبران كند [اشكال ندارد] و الّا به مال يتيم دست نزند.»

1321- 32534- (3) محمد بن مسلم از امام صادق عليه السلام دربارۀ مال يتيم روايت مى كند كه فرمود: «تجارت كننده با مال يتيم ضامن است و سود آن هر گاه تجارت كننده مالى نداشته باشد، براى يتيم است.»

و فرمود:

اگر مال يتيم تلف شد، آن را مى پردازد.»

1322- 32535- (4) ربعى بن عبدالله از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه دربارۀ شخصى كه مال يتيم نزد اوست، فرمود: اگر نيازمند و بدون مال است به مال يتيم دست نزند و اگر با آن تجارت كرد، سودش براى يتيم و او ضامن است.»

1323- 32536- (5) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«وصى، حق تجارت با مال يتيم را ندارد و اگر تجارت كرد، ضامن زيان آن و سودش براى يتيم است.»

1324- 32537- (6) در همان كتاب از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«هر گاه وصى با مال يتيم تجارت كند و در وصيت چنين اجازه اى به او داده نشده باشد، در اين صورت ضامن زيانِ مال و سود آن براى يتيم است.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 765

1325- 32538- (7) زراره و محمد بن مسلم از امام صادق عليه السلام روايت مى كنند كه فرمود: «اگر كسى كه مال يتيم را در اختيار دارد با آن تجارت كند، ضامن و سودش براى يتيم است.

زراره و محمد بن مسلم مى گويند: به امام گفتيم: مقصود از اين آيه چيست؟: و هر كس نيازمند باشد پس بايد در حد پسنديده بخورد.

امام عليه السلام فرمود: اين در صورتى است كه خود را وقف رسيدگى به اموال آنان نمايد و براى خودش به كارى نپردازد، پس بايد از مال شان در حدّ پسنديده بخورد.»

1326- 32539- (8) منصور صيقل مى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ تجارت با مال يتيم سؤال كردم، امام عليه السلام فرمود: هرگاه مال داشتى

و مال يتيم را ضمانت كردى، سود براى توست و ضامن مال هستى و اگر مال نداشتى و با اين حال تجارت كردى، سودش براى يتيم است و تو ضامن مال هستى.»

1327- 32540- (9) ابوربيع مى گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال شد: مردى اموال برادر يتيمش در اختيار اوست و او وصى اوست، آيا جايز است با آن اموال كار كند؟

امام عليه السلام فرمود: آرى! با آن همانند اموال ديگران كار مى كند و سود براى هر دوى آن هاست.

گفتم: آيا او ضامن است؟

امام عليه السلام فرمود: هر گاه مصلحت او را در نظر بگيرد، ضامن نيست.»

در احاديث باب 2 از ابواب زكات دهندگان مناسب با اين بحث مطالبى گذشت و در حديث اسماعيل خواهد آمد كه: «امام عليه السلام در پاسخ به اين پرسش كه آيا وصى مى تواند مال يتيم را مشخص كند يا با آن تجارت نمايد، امام فرمود: اگر چنين كرد، او ضامن است.» «1»

باب 68 قرض گرفتن از مال يتيم

1328- 32541- (1) منصور بن حازم از امام صادق عليه السلام سؤال كرد: «آيا سرپرست مال يتيم مى تواند از آن قرض بگيرد؟ امام عليه السلام فرمود: على بن الحسين عليهما السلام از مال يتيمانى كه تحت سرپرستى وى بودند، قرض مى گرفت. پس اين كار اشكال ندارد!»

______________________________

(1). باب 63 از باب هاى وصيت، حديث 1.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 767

1329- 32542- (2) منصور بن حازم از امام صادق عليه السلام سؤال كرد: «آيا سرپرست مال يتيم مى تواند از آن قرض بگيرد؟

امام عليه السلام فرمود: على بن الحسين عليهما السلام از مال يتيمى كه در دامنش بود، قرض مى گرفت.»

1330- 32543- (3) ابوربيع مى گويد: «از امام صادق عليه

السلام دربارۀ قرض گرفتن سرپرست يتيم از مال وى سؤال شد.

امام عليه السلام فرمود: على بن الحسين عليهما السلام از مال يتيمانى كه در دامنش پرورش مى يافتند، قرض گرفت.»

1331- 32544- (4) احمد بن محمد بن ابى نصر مى گويد: «از امام موسى بن جعفر عليهما السلام دربارۀ مردى سؤال كردم كه اموال يتيمان را در اختيار دارد و نيازمند به آن مى شود. پس دست دراز مى كند و با تصميم بازپرداخت، از آن برمى دارد.

امام عليه السلام فرمود: جز ميانه روى در هزينه و زياده روى نكردن براى وى سزاوار نيست. پس اگر تصميم به عدم پرداخت داشته باشد، از كسانى خواهد بود كه خداوند مى فرمايد:

به راستى كسانى كه اموال يتيمان را به ستم مى خورند، همانا در شكم هاى شان آتش مى خورند».

1332- 32545- (5) احمد بن محمد مى گويد: «از امام كاظم عليه السلام دربارۀ مردى سؤال كردم كه اموال يتيمان را در اختيار دارد و نيازمند مى شود، پس دست دراز مى كند و با تصميم به بازپرداخت از آن براى خود و خانواده اش هزينه مى كند. آيا او از مصاديق اين سخن خداوند است: به راستى كسانى كه اموال يتيمان را از روى ستم مى خورند ...

امام عليه السلام فرمود: نه؛ ولى براى وى شايسته است كه جز با ميانه روى هزينه نكند و زياده روى ننمايد!

به امام عليه السلام گفتم: كم ترين مقدار مال يتيم خوردن كه بدون نيت بازپرداخت در شكمش آتش مى خورد، چيست؟

امام عليه السلام فرمود: وقتى قصد بازپرداخت نداشته باشد، كم و زياد آن يكسان است.»

1333- 32546- (6) محمد بن مسلم به امام باقر عليه السلام يا امام صادق عليه السلام گفت: «چه مقدار از مال يتيم خوردن سبب آتش مى شود؟

امام

عليه السلام فرمود: دو درهم!»

در حديث سماعه اين سخن از امام گذشت: «هر كس عهده دار كارى براى يتيمان گردد و نيازمند باشد به طورى كه براى اداره زندگى چيزى نداشته باشد، پس وى از اموال شان برمى دارد و در مزرعه شان كار مى كند و بايد به اندازه بخورد و زياده روى نكند و اگر كار در مزرعۀ يتيمان او را از رسيدگى به كارهاى خودش باز ندارد، پس از اموال آنان چيزى بر نمى دارد.»

«1»

______________________________

(1). 22/ 466 باب 64 از باب هاى كسب هاى روا و ناروا، حديث 5 (32516).

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 769

باب 69 بازپرداخت مال يتيم

1334- 32547- (1) عبدالرحمان بن حجاج از امام كاظم عليه السلام سؤال كرد:

«نزد يكى از بستگان، مال يتيمان وجود دارد. سرپرست، اموال آن ها را به آن شخص مى دهد. او نيز به خاطر نياز- بدون آگاهى سرپرست اموال- چند درهم از آن برمى دارد. پس از بالغ شدن يتيم، او توانگر مى شود. كدام يك از اين راه ها براى بازپرداخت مال يتيم بهتر است، آيا آن را به سرپرست پيشين اموال تحويل دهد يا به خود يتيم- كه اكنون بالغ شده- بپردازد؟ و در صورت پرداخت به شخص صاحب مال، آيا مى تواند آن را به صورت هديه اى به او بدهد و به او نگويد كه چيزى از اموالش برداشته است؟

امام عليه السلام فرمود: در صورت رساندن به دست صاحبش همۀ اين ها جايز است؛ زيرا اين كار از امور پوشيده و نهان است. هر گاه تصميم به بازپرداخت داشته باشد- در صورت بالغ شدن يتيم- مى تواند به هر شكلى كه بخواهد به او تحويل دهد، هر چند به وى نگويد كه از اموالش چيزى برداشته است و اگر

بخواهد، مى تواند به سرپرست پيشين وى نيز تحويل دهد.

و فرمود: در صورت غايب بودن صاحب مال، بايد به سرپرست پيشين وى تحويل دهد.»

1335- 32548- (2) عبدالرحمن بن حجاج و داود بن فرقد از امام صادق عليه السلام پرسيدند:

«نزد شخصى مال يتيمان وجود دارد و به آن ها نمى دهد تا آنان هلاك مى شوند. پس از مردن آنان، وارثان شان يا وكيل آنان نزد وى مى آيند و با وى مصالحه مى كنند كه بخشى از آن را بگيرند و بخشى را ببخشند و او را از اموالى كه در اختيار داشت، پاك گردانند. آيا او نسبت به آن پاك مى شود؟

امام عليه السلام فرمود: آرى!»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 771

1336- 32549- (3) عبدالرحمن بن حجاج مى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ شخصى سؤال كردم كه مال يتيمان را در اختيار دارد و به آن ها نمى دهد تا هلاك مى شوند. آن گاه وارثان شان يا وكيل آنان نزد وى مى آيند و با وى مصالحه مى كنند كه بخشى از آن را بپردازد و از بخشى بگذرند و او را پاك گردانند، آيا از آن پاك مى شود؟

امام عليه السلام فرمود: آرى!

و از مردى سؤال كردم كه به سبب معامله يا قرض به ديگرى مالى بدهكار است. پيش از پرداخت آن شخص طلبكار مى ميرد و كودكان يتيمى بر جاى مى گذارد. اكنون اين يتيمان از آن مرد طلبكار هستند و به آنان نمى پردازد. آيا او از مال يتيم خوران به ستم به شمار مى آيد؟

امام عليه السلام فرمود: هرگاه قصد پرداخت به آنان را داشته باشد، نه.»

اين حديث با سند ديگرى از امام كاظم عليه السلام نيز گزارش شده است؛ با اين تفاوت كه در پايان

آن اين پرسش نيز آمده است:

احول از امام كاظم عليه السلام پرسيد: «آيا كسى كه مال را مى خورد و تصميم بر بازپرداخت ندارد، از مال يتيم خوران است؟

امام عليه السلام فرمود: آرى.»

باب 70 برداشت از مال فرزند و پدر

خداوند متعال مى فرمايد:

آنچه بخواهد مى آفريند، به هر كه بخواهد دختر مى دهد و به هر كه بخواهد پسر مى دهد «1».

1337- 32550- (1) ابوحمزه ثمالى از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به شخصى فرمود: تو و مالت متعلق به پدرت هستى! سپس امام باقر عليه السلام فرمود:

دوست ندارم پدر از مال فرزندش بردارد مگر به مقدار نياز به آنچه گريزى از آن نيست. خداوند فساد را دوست ندارد.»

1338- 32551- (2) ابوالقاسم كوفى در كتاب الاخلاق آورده است كه: «شخصى به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله گفت: پدرم براى خوردن از مال من بر مى دارد!

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: تو و مالت، متعلق به پدرت هستى!»

1339- 32552- (3) در همان كتاب آمده است كه: «شخصى به امير مؤمنان عليه السلام گفت: من برده اى داشتم كه پدرم بدون دستور و رضايت من آن را آزاد كرده است. امام عليه السلام فرمود: «پدرت نسبت به تو و مالت از خودت بيشتر اختيار دارد؛ زيرا تو و مالت از بخشش هاى خدا به پدرت هستى.»

______________________________

(1). شورى 42/ 49.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 773

1340- 32553- (4) محمد بن سنان روايت مى كند كه: «امام رضا عليه السلام در پاسخ پرسش هايش نوشت دليل حلال بودن مال فرزند براى پدر- بدون اجازۀ وى- در حالى كه فرزند چنين اختيارى ندارد، اين است كه فرزند- در اين سخن

خداوند- از بخشش هاى او به پدر است: به هر كه بخواهد دختر مى بخشد و به هر كه بخواهد پسر مى بخشد. افزون بر آن كه، پدر در مقابل هزينۀ فرزند- كوچك و بزرگ- بازخواست مى شود و فرزند به او نسبت داده مى شود و به نام وى خوانده مى گردد. به دليل اين سخن خداوند:

آنان را به پدران شان نسبت دهيد. آن نزد خداوند به عدالت نزديك تر است. و به دليل اين سخن پيامبر صلى الله عليه و آله: تو و مالت، متعلق به پدرت هستى. ولى مادر، اين گونه نيست. از مال فرزندش بدون اجازۀ وى يا اجازۀ پدر نبايد بردارد؛ چرا كه پدر در برابر نفقۀ فرزند مواخذه مى گردد؛ ولى زن در برابر نفقۀ فرزند مؤاخذه نمى شود.»

1341- 32554- (5) محمد بن مسلم از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به شخصى فرمود: تو و مالت، متعلق به پدرت هستى.»

1342- 32555- (6) محمد بن مسلم مى گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ شخصى سؤال كردم كه به مال فرزندش نيازمند مى شود. امام عليه السلام فرمود: هر چه بخواهد- بدون زياده روى- از آن مى خورد.

و فرمود: در كتاب على عليه السلام آمده است: فرزند- بدون اجازه- چيزى از مال پدرش برنمى دارد؛ ولى پدر هر چه بخواهد از مال فرزندش برمى دارد و مى تواند با كنيز پسرش آميزش كند در صورتى كه پسر با آن آميزش نكرده باشد.

و فرمود: پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به شخصى گفت: تو و مالت، متعلق به پدرت هستى!»

1343- 32556- (7) محمد بن مسلم مى گويد: از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى سؤال كردم كه فرزندش

مال دارد و او به آن نيازمند مى شود. امام فرمود: از آن مى خورد ولى مادر حق ندارد از آن بخورد مگر به عنوان قرض بر خود.»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره مى فرمايد: «اين احاديث دلالت مى كنند كه براى پدر جايز است- در صورت نياز- از مال فرزندش بردارد. پس اگر در اخبار مطلبى وارد شد كه بر جواز برداشتن مال فرزند توسط پدر به طور مطلق و بدون قيد دلالت مى كند، سزاوار است بر اين قيد- در صورت نياز- حمل شود.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 775

1344- 32557- (8) ابن ابى يعفور از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه: «درباره كسى دوست دارد از مال فرزندش بردارد. [امام] فرمود: پس بايد [مى تواند] از آن بردارد؛ ولى اگر مادرش زنده است، دوست ندارم از مال فرزندش چيزى بردارد مگر به عنوان قرض بر خود.»

1345- 32558- (9) ابوالقاسم كوفى در كتاب الاخلاق از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «دستان پدر و مادر در صورت نياز نسبت به مال فرزندشان- به طور پسنديده- باز است.»

1346- 32559- (10) در كتاب فقه الرضا آمده است:

«و بدان كه، براى پدر جايز است بدون اجازۀ فرزندش از مال وى بردارد؛ ولى براى فرزند جايز نيست از مال پدرش بردارد مگر با اجازۀ وى ... و براى مادر جايز نيست از مال فرزندش بردارد مگر آن كه خود را بدهكار قيمت آن براى فرزندش گرداند، تا به وى بازگرداند.»

1347- 32560- (11) و در همان كتاب آمده است:

«اگر شخصى بدهكار و بدون مال باشد و فرزندش مال داشته باشد، جايز است از مال فرزندش

بردارد و بدهكارى اش را پرداخت نمايد.»

1348- 32561- (12) على بن جعفر در كتابش مى گويد: «از برادرم امام كاظم عليه السلام پرسيدم: آيا انسان مى تواند با كنيز فرزندش آميزش كند؟

امام عليه السلام فرمود: اگر دوست داشته باشد! و اگر فرزندش مال داشته و دوست داشته باشد از آن بردارد، مى تواند از آن بردارد؛ ولى اگر مادر زنده است پس دوست ندارم چيزى از فرزندش بردارد مگر به عنوان قرض.»

1349- 32562- (13) على بن جعفر از برادرش امام كاظم عليه السلام پرسيد: «آيا انسان مى تواند از مال فرزندش استفاده كند؟ امام عليه السلام فرمود: نه، مگر اين كه ناچار به آن گردد كه در اين صورت به طور پسنديده از آن مى خورد و براى فرزند جايز نيست از مال پدرش چيزى بردارد مگر با اجازۀ وى.»

در كتاب قرب الاسناد روايت شده كه: «على بن جعفر از برادرش پرسيد: آيا جايز است انسان از مال فرزندش بردارد؟

امام عليه السلام فرمود: نه، مگر با اجازۀ وى يا از روى ناچارى؛ كه در اين صورت به طور پسنديده مصرف مى كند يا به عنوان قرض از او برمى دارد تا هنگام توانگرى به وى پرداخت كند و براى فرزند جايز نيست از مال پدرش چيزى بردارد مگر با اجازۀ وى.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 777

1350- 32563- (14) در كتاب دعائم الاسلام روايت شده كه: «از امام صادق عليه السلام سؤال شد: آيا پدر مى تواند با كنيز فرزندش آميزش كند؟

امام عليه السلام فرمود: چنين حقى ندارد مگر آن كه آن را عادلانه قيمت كند و خود را بدهكار قيمتش نمايد. سپس آن را بردارد و در اين صورت فرزند از

پدرش قيمت آن را طلبكار است.

و فرمود: براى انسان از مال فرزندش چيزى جز با رضايت وى حلال نيست، مگر اين كه ناچار بدان گردد كه در اين صورت به اندازۀ غذايش به نيكى- بدون لذت- مى خورد.»

1351- 32564- (15) حسين بن ابى العلاء مى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: از مال فرزند براى پدر چه چيزى حلال است؟

امام عليه السلام فرمود: غذايش در حال ناچارى و بدون اسراف.

گفتم: «پس معناى سخن پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله چيست كه به مردى كه پدرش را نزد آن حضرت آورد، فرمود: تو و مالت متعلق به پدرت هستى؟

امام عليه السلام فرمود: همانا آن شخص پدرش را نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آورده بود و مى گفت: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله اين پدرم دربارۀ ميراث مادرم به من ستم كرده است. و پدر به پيامبر صلى الله عليه و آله خبر داد كه آن را براى خود و فرزندش هزينه كرده است. از اين رو آن حضرت فرمود: تو و مالت، متعلق به پدرت هستى! و آن مرد چيزى نداشت. آيا بايد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پدر را به خاطر فرزند زندانى مى كرد؟»

1352- 32565- (16) ابن سنان مى گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: براى پدر چه ميزان از مال فرزندش جايز است؟

امام عليه السلام فرمود: هر گاه فرزند به نيكوترين وجه براى پدر هزينه كند، براى پدر جايز نيست هيچ چيز از مال فرزندش بردارد. پس اگر پدر كنيزى دارد كه فرزندش با وى در آن شريك است، پدر حق آميزش با آن را ندارد،

مگر آن كه كنيز را قيمت كند كه در اين صورت فرزند آن قيمت را از وى طلبكار شود.

و فرمود: بايد اين موضوع را آشكار كند.

و سؤال كردم: آيا پدر چيزى از مال فرزند مى تواند بردارد؟

امام عليه السلام فرمود: آرى، ولى فرزند از مال پدرش چيزى برنمى دارد مگر با اجازه. پس اگر شخصى فرزندان كوچكى دارد كه آنان كنيزى دارند و بخواهد با آن كنيز آميزش كند پس بايد قيمت آن را به عهده بگيرد و سپس هر كار كه مى خواهد با آن بكند؛ اگر مى خواهد با آن آميزش كند و اگر مى خواهد، بفروشد.»

1353- 32566- (17) محمد بن مسلم از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «در كتاب على عليه السلام آمده است كه: فرزند بدون اجازه از مال پدرش برنمى دارد و پدر مى تواند آنچه مى خواهد، از مال فرزندش بردارد ...»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 779

1354- 32567- (18) ابن محبوب مى گويد: «از امام رضا عليه السلام سؤال كردم: من به دخترم هنگام ازدواج كنيزى بخشيدم. آن كنيز هميشه نزد دخترم و در خانۀ شوهرش بود، تا اين كه شوهرش مُرد و دخترم همراه كنيزش به خانۀ من بازگشت. آيا جايز است با آن كنيز آميزش كنم؟

امام عليه السلام فرمود: آن را عادلانه قيمت كن و بر آن شاهد بگير سپس اگر خواستى، با آن آميزش كن!»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره مى فرمايد: «توجيه اين روايت اين است كه با رضايت دختر آن را قيمت كند؛ براى اين كه دختر مانند پسر نيست كه كنيزش در مواردى بر پدر حرام باشد- آن هنگامى است كه پسر با آن آميزش كند يا به جاهايى از

بدنش نگاه كند كه براى غير مالك جايز نيست- براى اين كه اين موارد در مورد دختر نيست، بلكه هر وقت دختر راضى شد، آميزش با كنيزش جايز است.»

1355- 32568- (19) اسحاق بن عمار مى گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: آيا مال فرزند براى پدر هنگام نياز حلال است؟

امام عليه السلام فرمود: آرى و اگر فرزند كنيزى داشته باشد و پدر بخواهد با آن آميزش كند، قيمتش را بر عهده مى گيرد و آن را آشكار مى كند.

و فرمود: هرگاه شخصى كنيزى داشته باشد، پدرش نسبت به آميزش با آن اختيار بيشترى دارد، تا وقتى كه فرزند با آن آميزش نكرده باشد.»

1356- 32569- (20) محمد بن مسلم از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه: «در بخشى از يك حديث فرمود: پدر مى تواند با كنيز پسرش آميزش كند؛ در صورتى كه فرزند با آن آميزش نكرده باشد.»

1357- 32570- (21) عروة حناط- گندم فروش- مى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: چرا كنيز پسر بر پدر حرام است- هر چند پسر صغير باشد- و كنيز دخترش بر وى حلال است؟

امام عليه السلام فرمود: چون دختر با كنيز آميزش نمى كند و پسر آميزش مى كند و تو نمى دانى شايد پدر با وى آميزش كند و اين مسأله بر پسر پوشيده بماند و پس از بلوغ و جوانى او نيز با كنيز آميزش كند، پس گناهش بر گردن پدر مى باشد.»

1358- 32571- (22) على بن جعفر از برادرش- امام كاظم عليه السلام- پرسيد: «مردى به فرزندش صدقه اى مى دهد سپس تصميم مى گيرد ديگرى را در آن صدقه با فرزندش شريك كند، آيا اين كار جايز است؟

منابع فقه شيعه،

ج 22، ص: 781

امام عليه السلام فرمود: آرى! پدر با مال فرزند هر كار كه بخواهد، انجام مى دهد و بخشش به فرزند همانند صدقه به ديگران است.»

در حديث سعيد گذشت آنچه دلالت مى كرد بر اين كه مال فرزند متعلق به پدر است.«1»

باب 71 جواز نفقه دادن به شوهر از مال زوجه به شرط رضايت او

خداوند متعال مى فرمايد:

و مهريۀ زنان را به عنوان هديه اى به آنان پرداخت كنيد و اگر با رضايت خاطر بخشى از آن را به شما واگذار كردند، پس آن را گوارا و با لذت بخوريد «2».

1359- 32572- (1) سعيد بن يسار مى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: فدايت گردم! زنى بخشى از ثروتش را به شوهرش مى دهد تا با آن تجارت كند و هنگام تحويل به او مى گويد: از آن خرج كن پس اگر حادثۀ ناگوارى براى تو پيش آمد، هر چقدر از آن را هزينه كردى، حلال و پاكيزه است و اگر حادثۀ ناگوارى براى من پيش آمد كرد، هر چقدر از آن را هزينه كردى، حلال و پاك است.

امام فرمود: اى سعيد! بار ديگر آن را تكرار كن! وقتى كه خواستم آن را تكرار كنم، خود آن شخص كه حاضر بود، وارد ميدان شد و مسأله را همان گونه كه گفته بودم، تكرار كرد. و وقتى سخن وى پايان يافت، امام عليه السلام با انگشت به آن مرد اشاره كرد و سه مرتبه فرمود: اى مرد! اگر مى دانى كه همسرت ميان تو و خودش و خدا چنين سفارشى به تو كرده، پس پاك و حلال است. آن گاه افزود:

«خداوند تعالى در كتاب خويش مى فرمايد: پس اگر با رضايت خاطر براى شما از چيزى گذشتند، پس آن را گوارا و با شادكامى بخوريد».

1360- 32573- (2)

سماعه مى گويد: «از امام عليه السلام تفسير اين آيه را سؤال كردم:

پس اگر با رضايت خاطر براى شما از چيزى گذشتند، پس آن را گوارا و با شادكامى بخوريد.

امام عليه السلام فرمود: مقصود اموالى است كه در اختيار زنان است و آنچه مالك آن هستند.»

______________________________

(1). باب 8 از باب هاى وجوب حج و عمره، حديث 1 و 2.

(2). النساء 4/ 4.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 783

1361- 32574

1362- 32575

1363- 32576

باب 73 جواز صدقه دادن با مال شوهر، با رضايت او

1364- 32577- (1) على بن جعفر از برادرش امام كاظم عليه السلام سؤال كرد: «آيا زن حق دارد بدون اجازۀ شوهر ببخشد؟

امام عليه السلام فرمود: نه، مگر آن كه او را حلال كند.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 785

1365- 32578- (2) در حديث سفارش هاى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به على عليه السلام آمده است:

«و زن از خانۀ شوهرش نبايد چيزى ببخشد مگر با اجازۀ وى.»

1366- 32579- (3) حولاء عطاره- عطرفروش- از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه: «در بخشى از يك حديث طولانى كه- انشاءالله- در كتاب نكاح خواهد آمد، فرمود: اى حولاء! سوگند به كسى كه مرا به حق به نبوت و رسالت مبعوث كرد! براى زن سزاوار نيست كه از خانۀ شوهرش چيزى صدقه دهد مگر با اجازۀ وى. پس اگر چنين كرد، پاداش آن براى شوهرش است و گناهش بر او ...»

1367- 32580- (4) در كتاب دعائم الاسلام روايت شده كه: «زنى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله سؤال كرد: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله! حق شوهر بر زن چيست؟

پيامبر اكرم صلى الله عليه و

آله فرمود: اين كه از خانۀ او صدقه ندهد مگر با اجازۀ او ...»

1368- 32581- (5) ابن بكير مى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ آنچه زن مى تواند از خانه شوهر بدون اجازه اش صدقه دهد، سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود: خورش [آنچه با نان مى خورند].»

1369- 32582- (6) در كتاب المقنع آمده است: «و زن اختيار دارد از خانۀ شوهرش بدون اجازه، خورش را انفاق كند نه چيز ديگرى را.»

1370- 32583- (7) محمد بن على حلبى مى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ بستانى سؤال كردم كه برده يا كارگرى در آن است كه در مورد آن اختيارى ندارد، آيا كسى مى تواند از ميوه هاى آن استفاده كند؟

امام عليه السلام فرمود: اگر به اين صورت است كه هيچ اختيارى در مورد آن ندارد، پس من دوست ندارم كه چيزى از آن بردارد!»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 787

1371- 32584- (8) جميل بن دراج از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «زن حق دارد بخورد و صدقه دهد و دوست حق دارد از منزل برادرش بخورد و صدقه دهد.»

در حديث ابن ابى جمهور اين سخن امام عليه السلام گذشت: «صدقۀ زن از خانۀ شوهرش بدون زياده روى و زيان زدن با آگاهى از رضايت وى، داراى پاداش است.»

«1» و در حديث محمد بن مسلم اين سخن امام عليه السلام خواهد آمد: «و زن از خانۀ شوهر صدقه نمى دهد مگر با اجازۀ شوهر.» «2»

و در حديث ابوبصيراين سخن امام عليه السلام خواهد آمد: «و زن چيزى نمى بخشد مگر با اجازۀ شوهر.» 3

و احاديث باب 51 از باب هاى خوراكى ها را بنگر.

باب 74 تقاص از مال بدهكار

1372- 32585-

(1) جميل بن دراج مى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ شخصى سؤال كردم كه از ديگرى طلبكار است و او انكار مى كند. به همان اندازه از مال بدهكار به دست طلبكار مى افتد. آيا مى تواند آن را به جاى طلب خويش بردارد، هر چند بدهكار از آن بى خبر باشد؟

امام عليه السلام فرمود: آرى!»

1373- 32586- (2) على بن سليمان مى گويد: «شخصى به امام نوشت: فردى مال يا كنيز ديگرى را غصب مى كند، سپس مالى از غاصب به سبب امانت يا قرض مثل مال غصب شده به دست مال باخته مى افتد. آيا براى وى جايز است آن مال را به غاصب ندهد؟

امام عليه السلام در پاسخ نوشت: آرى، اين كار براى وى جايز است اگر به اندازۀ حقش باشد و اگر بيشتر باشد به اندازۀ حقش برمى دارد و بقيه را به وى تحويل مى دهد- ان شاء الله.»

______________________________

(1). باب 26 از باب هاى حقوق مستحب مؤكد، حديث 10.

(2) 2 و 3. باب 29 از باب هاى آميزش با زنان، حديث 2 و 4.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 789

1374- 32587- (3) موسى بن عبدالملك طى نامه اى به امام باقر عليه السلام نوشت: «شخصى مالى به من داده تا در كار خيرى مصرف كنم ولى من موفق به اين كار نشدم و به اندازۀ اين مال از صاحبش طلبكار هستم. آيا براى من جايز است مالم را از آن بردارم يا آن را به صاحبش بازگردانم و از وى مالم را درخواست كنم؟

امام عليه السلام در پاسخ نوشت: از آنچه در اختيار دارى، مالت را بردار!»

1375- 32588- (4) ابوالعباس بقباق مى گويد: «شخصى هزار درهم از شهاب برده بود و

پس از آن هزار درهم نزد وى به امانت گذارده بود. من با شهاب دربارۀ اين موضوع بحث و جدال مى كرديم. من مى گفتم:

اين هزار درهم را به جاى آن هزار درهم كه از تو برداشته است، بردار و شهاب از اين كار خوددارى مى كرد. تا اين كه شهاب نزد امام صادق عليه السلام رفت و اين موضوع را با وى در ميان گذاشت.

امام عليه السلام فرمود:

ولى من دوست دارم آن را بردارى و سوگند ياد كنى [كه پولى به تو نداده است].»

1376- 32589- (5) ابوبكر حضرمى مى گويد: «به امام عليه السلام گفتم: من تعدادى درهم از شخصى طلبكارم و او انكار مى كند و بر آن سوگند مى خورد. اگر پولى از وى به دست من افتاد، آيا براى من جايز است به مقدار حقم از آن بردارم؟

امام عليه السلام فرمود: آرى (ولى) آن سخن و ذكرى دارد!

گفتم: آن چيست؟

امام عليه السلام فرمود: مى گويى: خدايا، من آن را به ستم و خيانت برنداشتم بلكه به جاى مالى برداشتم كه از من گرفت و بر آن چيزى نيفزودم!»

1377- 32590- (6) ابوبكر حضرمى مى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: من از شخصى پول طلبكار بودم ولى وى انكار كرد و آن را خورد. پس از آن مالى از او به دستم افتاد. آيا به جاى پولى كه از من خورده است، بردارم؟

امام عليه السلام فرمود: آرى ولى اين ذكرى دارد. مى گويد: خدايا! من اين مال را تنها به جاى مالى كه از من خورده است برمى دارم (و به ستم و خيانت از او بر نمى دارم).»

اين حديث با سند ديگرى نيز روايت شده و در پايان آن

اين جمله افزوده گرديده است: «بلكه به جاى حقم برمى دارم.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 791

و در خبر ديگرى آمده است: «پس از برداشتن اگر صاحب مال او را سوگند داد، در صورتى كه اين ذكر را گفته باشد، مى تواند سوگند ياد كند!»

1378- 32591- (7) در كتاب المقنع آمده است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «هر كس به خدا سوگند خورد، بايد راست بگويد و هر كس برايش سوگند خورده شود، بايد راضى شود و هر كس راضى نشود، رابطه اش با خدا بريده مى شود و تو نمى توانى از كسى كه وى را سوگند دادى چيزى بگيرى. و اگر كسى حق تو را انكار كرد آن گاه مالى از وى به دست تو افتاد، پس تنها حق خود را و به همان اندازه اى كه از تو برداشته، از وى بردار و مى گويى:

خدايا، به درستى كه من آنچه برداشتم، از روى خيانت و ستم برنداشتم بلكه به جاى حقم برداشتم.

پس اگر بر آنچه برداشته اى تو را سوگند داد- در صورتى كه اين ذكر را گفته باشى- براى تو رواست كه سوگند ياد كنى.»

1379- 32592- (8) على بن جعفر مى گويد: «از برادرم امام كاظم عليه السلام سؤال كردم: كسى كه ديگرى حقش را انكار كرده است، آيا براى وى جايز است او نيز به همان اندازه از حق وى را انكار كند؟

امام عليه السلام فرمود: آرى ولى نيفزايد!»

1380- 32593- (9) داود بن زربى مى گويد: «به امام موسى بن جعفر عليهما السلام گفتم: من با حكومتيان معاشرت دارم.

آنان كنيز و اسب نجيب مرا مى گيرند. سپس از آن ها مالى به دست من مى افتد.

آيا براى من جايز است آن را بردارم؟

امام عليه السلام فرمود: مثل آن را بردار و چيزى بر آن نيفزا.»

با سند ديگرى از داود بن زربى روايت شده كه: «به امام موسى بن جعفر عليهما السلام گفت:

من با گروهى معامله مى كنم. چه بسا كسى را به سوى من مى فرستند و كنيز و اسب مرا مى گيرند و در آن تصرف مى كنند سپس مالى از آنان به دست من مى افتد. آيا به همان اندازه كه از من برداشته اند از آنان بردارم؟

امام عليه السلام فرمود: به همان اندازه كه از تو برداشته اند، از آنان بردار و بر آن نيفزا.»

1381- 32594- (10) برادرزارده فضيل بن يسار مى گويد: «نزد امام صادق عليه السلام بودم كه زنى وارد شد و چون من از همه به امام عليه السلام نزديك تر بودم، از من خواست كه از امام عليه السلام برايش مسأله اى را بپرسم. آن زن به من گفت: فرزندم مُرد و اموالش در اختيار برادرم بود. او اموال فرزندم را نابود كرد. پس از آن، خود اموال به دست آورد و نزد من به امانت گذارد. آيا من مى توانم به اندازۀ مال فرزندم كه تلف كرده، از وى بردارم؟ وقتى اين سؤال را از امام عليه السلام نمودم، فرمود: نه، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: امانت را به كسى كه تو را امين دانسته بازگردان و به كسى كه به تو خيانت كرده، خيانت نكن!»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره اين حديث را بر كراهت حمل كرده است.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 793

1382- 32595- (11) مرحوم شيخ طوسى قدس سره در تهذيب مى گويد: «از پيامبر اكرم صلى

الله عليه و آله روايت شده كه فرمود: هر كس به خدا سوگند ياد كند، بايد راست بگويد و هر كس براى وى سوگند ياد شود، بايد راضى شود و هر كس راضى نشود، رابطه اش با خداوند بريده مى شود.»

1383- 32596- (12) زيد شحام مى گويد: «امام صادق عليه السلام به من فرمود: هر كس تو را دربارۀ چيزى امين دانست، آن را به وى بازگردان و هر كس به تو خيانت كرد، به وى خيانت نكن!»

1384- 32597- (13) سليمان بن خالد مى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: مالى از من به دست شخصى مى افتد. او آن را انكار مى كند و بر آن سوگند مى خورد. پس از آن مالى از وى به دست من مى افتد. آيا مى توانم آن را به جاى مالى كه از من برداشت، بردارم و همانند او سوگند ياد كنم؟

امام عليه السلام فرمود: اگر او به تو خيانت كرد، تو به وى خيانت نكن و كارى را كه بر او عيب مى گرفتى، انجام نده!»

1385- 32598- (14) معاويه بن عمار مى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: من از شخصى طلبكارم و او انكار مى كند.

پس از آن مالى نزد من امانت مى گذارد. آيا جايز است مالم را از آن بردارم؟

امام عليه السلام فرمود: نه، اين خيانت است.»

در احاديث باب 12 از ابواب زكات گيرندگان، مطالبى بر اين بحث دلالت مى كند.

و در حديث بريد خواهد آمد كه: «از امام عليه السلام سؤال شد: آيا براى وصى حلال است از مال ميت كه در اختيار اوست، طلب خود را از ميت بردارد؟

امام عليه السلام فرمود: نه!

بريد گفت: چگونه است كه اگر شخصى به

او تعدى كرده و مالش را برده بود، آن گاه وى مى توانست از مال آن شخص به اندازۀ مال خويش بردارد، اين كار براى وى جايز بود؟

امام عليه السلام فرمود: اين مثل آن نيست!» «1»

و در احاديث باب 40 و 41 از باب هاى سوگندها و باب 24 از باب هاى قضاوت، مطالبى مناسب با اين بحث خواهد آمد.

______________________________

(1). باب 68 از ابواب وصايا، حديث 1.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 795

باب 75 كراهت خوردن آنچه مورچه حمل مى كند

1386- 32599- (1) حلبى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «پيامبر صلى الله عليه و آله از خوردن آنچه مورچه با دهان و پاهايش حمل مى كند، نهى كرد.»

1387- 32600- (2) در نهج البلاغه آمده است كه على عليه السلام فرمود: «به خدا سوگند! اگر اقليم هاى هفتگانۀ زمين و آنچه در زير آسمان شان هست، به من بدهند تا به اندازۀ گرفتن پوست جوى از دهان مورچه اى نافرمانى خدا را انجام دهم، چنين نخواهم كرد.»

باب 76 جواز ورود بر اهل ذمّه

1388- 32601- (1) مسعدة بن زياد از امام صادق عليه السلام از پدرش روايت مى كند كه فرمود: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دستور داد سه روز بر اهل ذمّه وارد شوند.

و فرمود: هنگامى كه قائم ما (عج) قيام مى كند، زمين هاى واگذار شده به ديگران از بين مى رود.

پس زمين واگذارشده اى وجود نخواهد داشت.»

1389- 32602- (2) و نيز مسعدة بن زياد از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «از پدرم شنيدم كه مى گفت: من زمينى از زمين هاى خراج در اختيار دارم و از آن ناراحتم.»

1390- 32603- (3) ابوالبخترى از امام صادق عليه السلام از پدرش روايت مى كند كه فرمود:

«مسلمانان در مسافرت هاى شان و نيازهاى شان مى توانند بر اهل ذمه وارد شوند ولى مسلمانان بر مسلمانى- بدون اجازه- وارد نمى شود.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 797

باب 77 استحباب هديه دادن و قبول هديه ...

خداوند متعال مى فرمايد:

و من حتماً هديه اى به سوى آنان خواهم فرستاد، تا بنگرم فرستادگان با چه چيز باز مى گردند. پس وقتى نزد سليمان آمد، وى گفت: آيا با مال مرا يارى مى رسانيد؟ آنچه خداوند به من عنايت كرده بهتر است از آنچه به شما داده، بلكه شما به هديۀ خويش شادمانيد «1».

1391- 32604- (1) سكونى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «به يكديگر هديه دهيد تا همديگر را دوست بداريد؛ زيرا هديه كينه ها را نابود مى كند.»

و امام صادق عليه السلام فرمود: «به يكديگر هديه دهيد تا همديگر را دوست بداريد!»

1392- 32605- (2) حسين بن زيد از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم عليه السلام فرمود: «به يكديگر نِبق

«2» هديه دهيد كه دوستى و محبت را زنده مى كند.»

1393- 32606- (3) ابوالقاسم كوفى در كتاب الاخلاق از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «به يكديگر هديه دهيد تا همديگر را دوست بداريد!»

و فرمود: اگر پاچه اى به من هديه شود، آن را مى پذيرم. و اگر به پاچه اى فراخوانده شوم، آن را مى خورم.

و فرمود: هديه، دشمنى و كينه را از دل ها بيرون مى برد.

و فرمود: چه خوب است هديه پيش از درخواست نياز!»

حديث آخر از امام صادق عليه السلام نيز رسيده است.

1394- 32607- (4) جابر از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «رسول خدا صلى الله عليه و آله هديه را مى خورد و صدقه نمى خورد و مى فرمود: به يكديگر هديه دهيد؛ زيرا هديه كينه ها را به آرامى ريشه كن و بغض و دشمنى و حسد را بيرون مى كند.»

امام صادق عليه السلام فرمود: «هديه به آرامى كينه ها را ريشه كن مى كند.»

______________________________

(1). نمل 27/ 35- 36.

(2). ميوه درخت سدر و آردى كه از شيره درخت خرما مى گيرند و با آن غذايى مى ساختند. شايد مقصود پيامبر صلى الله عليه و آله اين باشد كه هديه دهيد هر چند چيز كم ارزشى باشد.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 799

1395- 32608- (5) انس بن مالك از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «اى گروه توانگر! به يكديگر هديه دهيد؛ زيرا هديه كينه را نابود مى كند و اگر من به پاچه يا كتفى فراخوانده شوم، آن را اجابت خواهم كرد و اگر پاچه يا كتفى به من هديه شود، آن را خواهم پذيرفت.»

در اين حديث، ترديد ميان پاچه و

كتف از عائذ بن شريح است كه حديث را از انس گزارش كرده است.

1396- 32609- (6) در كتاب الجعفريات از على عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

«اى خويشاوندان! ديدار كنيد ولى همسايه نشويد و به يكديگر هديه دهيد؛ چرا كه هديه كينه را به آرامى ريشه كن و ديدار دوستى را ثابت و استوار مى كند.»

1397- 32610- (7) در كتاب دعائم الاسلام از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «اى خويشاوندان! ديدار كنيد و بحث و مجادله نكنيد و به يكديگر هديه دهيد؛ زيرا ديدار بر دوستى مى افزايد و بحث و مجادله سبب جدايى مى گردد و هديه كينه ها را مى زدايد.»

1398- 32611- (8) در كتاب الجعفريات از على عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

«به يكديگر دست دهيد؛ چرا كه دست دادن بر دوستى مى افزايد و هديه، كينه را از ميان مى برد.»

در كتاب دعائم الاسلام از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «به يكديگر دست دهيد و به همديگر هديه دهيد ....» ادامۀ اين حديث، همانند حديث پيشين است.

1399- 32612- (9) در كتاب غرر الحكم و درر الكلم از على عليه السلام روايت شده كه فرمود:

«هديه، محبت و دوستى مى آورد.»

1400- 32613- (10) در كتاب من لا يحضره الفقيه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«در كتاب تورات هديه، ريشه كن كنندۀ فساد است.»

1401- 32614- (11) سكونى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «چه خوب چيزى است هديه دادن پيش از درخواست نياز!

و فرمود: به يكديگر هديه دهيد تا

همديگر را دوست بداريد؛ زيرا هديه كينه ها را نابود مى كند.»

1402- 32615- (12) نعيم بن صالح طبرى از امام رضا عليه السلام از پدرش از پدرانش از على عليهم السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «چه خوب چيزى است هديه؛ آن كليد نيازهاست!»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 801

1403- 32616- (13) و به همان سند پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «هديه، كينه ها را از سينه ها پاك مى كند.»

1404- 32617- (14) در كتاب غرر الحكم و درر الكلم از على عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«سه چيز است كه عقل صاحبش را راهنمايى مى كند: فرستاده، نامه و هديه.»

1405- 32618- (15) سكونى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «هديه بر سه گونه است:

هديۀ جبران كننده، هديه، با انتظار نيكى و هديه براى خدا.»

اين حديث، با سندهاى گوناگون روايت شده است.

1406- 32619- (16) در كتاب من لا يحضره الفقيه روايت مى كند كه امام عليه السلام فرمود:

«نيكى كن به كسى كه به تو نيكى نمى كند و هديه بده به كسى كه به تو هديه نمى دهد.»

1407- 32620- (17) سكونى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه امير مؤمنان عليه السلام فرمود: «اگر به برادر مسلمانم هديه اى دهم كه از آن بهره مند شود، براى من محبوب تر است از آن كه به همان اندازه صدقه دهم.»

1408- 32621- (18) سكونى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

«يكى از راه هاى احترام و بزرگداشت برادر مسلمان، پذيرش هديۀ وى و هديه دادن به اوست،

از آنچه برايش فراهم است- بدون آن كه براى تهيۀ چيزى خود را به زحمت اندازد.

همچنين پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: من كسانى را كه خود را به زحمت مى اندازند، دوست ندارم.»

در كتاب الجعفريات و دعائم الاسلام اين حديث از على عليه السلام روايت شده است، با اين تفاوت كه در كتاب دعائم الاسلام جملۀ پايانى آن اين گونه است: «خداوند كسانى را كه خود را به زحمت مى اندازند، دوست ندارد.»

1409- 32622- (19) در كتاب دعائم الاسلام از على عليه السلام روايت شده كه فرمود:

«هرگاه يكى از شما با هديه اى برادرش را احترام كرد و بزرگ داشت، بايد آن را بپذيرد. آن گاه اگر خود به آن نياز دارد، در نيازش مصرف كند و اگر خود به آن نياز ندارد، به نيازمند آن ببخشد تا صاحبش از پاداش معنوى آن بهره مند گردد. و هر كس جايگزينى براى آن دارد، آن را تلافى كند و هر كس جايگزينى براى آن ندارد، پس او را به نيكى ستايد و در حقش دعا كند.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 803

1410- 32623- (20) ابوجرير قمى از امام كاظم عليه السلام روايت مى كند كه: «دربارۀ يكى از حاكمان كه به انگيزۀ ثواب به خويشاوندانش هديه مى دهد، فرمود: آنچه براى خدا و براى نيكى به خويشان هديه مى كند، حلال است و در صورتى كه به انگيزۀ ثواب باشد، مى تواند آن را بگيرد.»

1411- 32624- (21) در كتاب العوالى آمده است: «هديه، روزى خداست. به هر كس هديه شد، بايد آن را بپذيرد.»

1412- 32625- (22) على بن مهزيار از پدرش از كسى كه از وى نام برد، روايت مى كند

كه: «به امام موسى بن جعفر عليهما السلام گفت: اى زادۀ رسول خدا صلى الله عليه و آله، آيا ما را از كيفيت اسلام سلمان فارسى آگاه نمى كنى؟

امام عليه السلام فرمود: پدرم- كه درود خدا بر او باد- به من خبر داد كه امير مؤمنان عليه السلام و سلمان و ابوذر و گروهى از قريش نزد قبر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله گرد آمده بودند. پس امير مؤمنان عليه السلام به سلمان گفت: اى ابوعبدالله! آيا ما را از آغاز كار خويش باخبر نمى كنى؟

سلمان گفت: به خدا سوگند! اى امير مؤمنان عليه السلام! اگر ديگرى از من سؤال كرده بود به وى پاسخ نمى دادم. من يكى از فرزندان دهقانان اهل شيراز بودم ... پس نزد زنى كه صاحبم بود رفتم و به وى گفتم: اى خانم! يك طبق رطب به من ببخش! او گفت: به جاى يك طبق، شش طبق خرما مال تو! طبق خرمايى برداشتم و با خود گفتم: اگر پيامبر در ميان آنان باشد، حتماً صدقه نمى خورد و از هديه مى خورد! آن گاه طبق خرما را آوردم، در برابر پيامبر صلى الله عليه و آله گذاشتم و به وى گفتم: اين صدقه است. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به اصحاب فرمود: بخوريد! ولى خودش و امير مؤمنان عليه السلام و عقيل و حمزه به آن دست نزدند و به زيد فرمود: دست دراز كن و بخور! با خود گفتم: اين يك نشانه!

آن گاه بار ديگر نزد صاحبم رفتم و به وى گفتم: يك طبق ديگر خرما به من ببخش!

وى گفت: به جاى يك طبق، شش طبق خرما مال تو! يك طبق

ديگر خرما آوردم، در برابر پيامبر صلى الله عليه و آله نهادم و گفتم: اين هديه است. پيامبر صلى الله عليه و آله دست دراز كرد و فرمود: با نام خدا بخوريد. آن گاه همۀ ياران دست دراز كردند و خوردند ...»

1413- 32626- (23) سكونى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

«اگر پاچه اى به من هديه گردد، مى پذيرم.»

1414- 32627- (24) در كتاب من لا يحضره الفقيه از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود:

«اگر به پاچۀ گوسفندى دعوت شوم، مى پذيرم و اگر پاچه اى به من هديه شود، قبول مى كنم.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 805

1415- 32628- (25) در كتاب دعائم الاسلام از على عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

«اگر به كتف گوسفندى فراخوانده شوم، مى پذيرم و اگر پاچه اى به من هديه گردد، قبول مى كنم.»

1416- 32629- (26) حسن از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «انسان هديه اى را باز نمى گرداند. پس اگر آن را پذيرفت، بايد جبران كند. سوگند به كسى كه جانم در اختيار اوست! اگر به كتفى فراخوانده شوم، مى پذيرم و اگر پاچه اى به من هديه گردد، قبول مى كنم.»

1417- 32630- (27) در كتاب من لا يحضره الفقيه آمده است كه: «براى امير مؤمنان عليه السلام هديۀ نوروز آورده شد.

امام عليه السلام پرسيد: اين چيست؟

گفتند: اى امير مؤمنان عليه السلام، امروز نوروز است!

امام عليه السلام فرمود: هر روز را براى ما نوروز كنيد!»

1418- 32631- (28) در همان كتاب از على عليه السلام روايت شده كه

فرمود: «نوروز ما هر روز است.»

1419- 32632- (29) در كتاب دعائم الاسلام آمده است كه: «مقدارى پالوده به حضرت على عليه السلام هديه شد. امام پرسيد: اين چيست؟

گفتند: نوروز است!

امام عليه السلام فرمود: اگر بتوانيد، هر روز نوروز است.

مقصود امام عليه السلام اين بود كه براى خدا به يكديگر هديه دهيد و نيكى كنيد.»

1420- 32633- (30) مصعب بن عبدالله نوفلى از شخصى گزارش مى كند كه: «در زمان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله عرب بيابانگردى تعدادى شتر به مدينه آورد و به پيامبر گفت: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله اين شتران را براى من بفروش!

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: من فروشندۀ بازارى نيستم!

آن مرد گفت: مرا راهنمايى كن!

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: اين شتر نر را به اين قيمت بفروش و اين شتر ماده را به اين مبلغ بفروش! تا اين كه تك تك شترانش را براى وى نرخ گذارى كرد. اعرابى به بازار رفت و شترانش را فروخت.

آن گاه نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و گفت: سوگند به خدايى كه تو را به حق مبعوث فرمود، بر آنچه گفتى، نه درهمى افزوده شد و نه درهمى كاسته گرديد. از من هديه اى درخواست كن اى رسول خدا صلى الله عليه و آله!

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: نه! و او پافشارى كرد تا سرانجام پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: شتر ماده اى به ما هديه كن و بچه اش را هم از آن جدا نكن!»

1421- 32634- (31) ابوفاخته از على عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «كسرى هديه اى براى پيامبر صلى

الله عليه و آله فرستاد و وى پذيرفت و قيصر هديه اى براى پيامبر صلى الله عليه و آله فرستاد و او پذيرفت و پادشاهان هر كدام براى پيامبر صلى الله عليه و آله هديه فرستادند و آن حضرت از آنان پذيرفت.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 807

1422- 32635- (32) ابراهيم بن مهزيار مى گويد: «به خيران نوشتم: از طرطوس هشت درهم از درهم هاى خودشان به من هديه كرده اند و من دوست نداشتم آن ها را به صاحبش بازگردانم يا بدون دستور شما در آن تصرف كنم. از اين رو آن ها را به سوى شما فرستادم. در اين باره چه دستور مى دهيد، آيا امثال چنين هدايايى را بپذيرم يا نه؟ بفرماييد تا حكم آن را بدانم و به دستورتان عمل كنم- انشاءاللّٰه.

امام عليه السلام نوشت و من خود آن را مطالعه نمودم: هرگاه درهم يا چيز ديگرى به تو هديه كردند، از آنان بپذير؛ چرا كه پيامبر صلى الله عليه و آله هيچ هديه اى را باز نگرداند- نه بر يهودى و نه بر نصرانى.»

1423- 32636- (33) در مناقب ابن شهر آشوب آمده است:

«مقوقس، دُلدُل را كه قاطر سياه و سفيدى بود به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله هديه كرد. پيامبر صلى الله عليه و آله پس از خود آن را به على داد و سپس در اختيار امام حسن عليه السلام قرار گرفت و پس از وى به امام حسين عليه السلام رسيد.

و به پيرى و كورى رسيد. و آن نخستين قاطرى بود كه در اسلام سوار بر آن شدند.

تاريخى مى گويد: فروة بن عمرو جذامى قاطرى به پيامبر صلى الله عليه و آله هديه

كرد كه فضه ناميده مى شد.»

1424- 32637- (34) و در همان كتاب آمده است: «اسب هاى پيامبر صلى الله عليه و آله عبارت بودند از: ورد، كه تميم دارى به حضرت هديه كرد. طرب، به اين دليل به اين نام ناميده شد كه بسيار به [صاحبش] علاقه مند بود و صداى زيبايى داشت و به آن ظرب نيز گفته مى شد. و لزاز كه مقوقس آن را به پيامبر صلى الله عليه و آله هديه كرد؛ به اين دليل به اين نام ناميده شد كه بسيار محكم و توپر بود.»

1425- 32638- (35) ابوبكر حضرمى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«عرب در جاهليت به دو گروه تقسيم مى شدند: حلّ و حمس. حمس، قريش بودند و حلّ، ساير اعراب. هريك از افراد حلّ، شخصى از اهل حَرَم- از حمس- براى خود داشتند و هركس از اهل حَرَم- از حمس- كسى را نداشت و مجبور بود برهنه اطراف كعبه طواف كند.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله حَرَمى عياض بن حمار مجاشعى بود. عياض، مرد بسيار بزرگ و شريفى بود و در جاهليت قاضى اهل عكاظ بود. عياض هنگامى كه وارد مكه مى شد، لباس گناه و پليدى را از خود دور مى كرد و لباس هاى پيامبر صلى الله عليه و آله را- به خاطر پاكى اش- مى گرفت و بر تن مى كرد. آن گاه دور خانۀ خدا طواف مى كرد و پس از پايان طواف، لباس هاى پيامبر صلى الله عليه و آله را باز مى گرداند. پس از ظهور اسلام، عياض هديه اى براى پيامبر صلى الله عليه و آله آورد ولى آن حضرت از پذيرش آن خوددارى كرد و فرمود:

«اى عياض، اگر مسلمان شوى

هديه ات را مى پذيرم. خداوند تحفۀ مشركان را از من باز داشته است.

سپس عياض مسلمان شد و اسلامش نيكو گرديد و براى پيامبر صلى الله عليه و آله هديه مى آورد و آن حضرت مى پذيرفت.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 809

1426- 32639- (36) سيد ولى اللّٰه رضوى در كتاب مجمع البحرين در فضائل السبطين روايت مى كند كه: «يك نفر مسيحى به عنوان نمايندۀ پادشاه روم به سوى يزيد آمد ... ادامه مى دهد تا آنجا كه وى به يزيد گفت:

اى يزيد! بدان كه من در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله براى تجارت به مدينه آمدم و مى خواستم هديه اى براى پيامبر صلى الله عليه و آله ببرم. از ياران حضرت پرسيدم كه وى چه هديه اى را بيشتر دوست دارد؟ پاسخ گفتند: عطر را بيش از هداياى ديگر دوست دارد!

دو ظرف مشك و مقدارى عنبر برداشتم و نزد پيامبر صلى الله عليه و آله رفتم. آن روز وى در خانۀ ام سلمه بود.

با مشاهدۀ جمال پيامبر صلى الله عليه و آله نور چشمانم افزايش يافت و بر سرور و شادمان ايم افزوده گرديد و قلبم وابستۀ محبت و دوستى او گرديد. سلام كردم و عطرها را در برابرش بر زمين گذاردم.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اين چيست؟

گفتم: هديۀ ناچيزى كه به حضورت آورده ام!

پيامبر صلى الله عليه و آله پرسيد: نامت چيست؟

گفتم: عبد الشمس [بنده خورشيد].

فرمود: من تو را عبدالوهاب [بندۀ خداوند بخشنده] مى نامم. اگر اسلام را از من بپذيرى، هديه ات را مى پذيرم ...»

1427- 32640- (37) ابراهيم كرخى مى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شخصى مزرعۀ بزرگى دارد در روز مهرگان يا نوروز كاركنانش براى

وى هديه اى مى آورند كه از وظايف شان نيست و از اين راه مى خواهند خود را به وى نزديك كنند.

امام عليه السلام فرمود: مگر نمازگزار [مسلمان] نيستند؟

گفتم: بلى!

فرمود: بايد هديه شان را بپذيرد و آن را جبران كند؛ چرا كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: اگر پاچه اى به من هديه شود، آن را مى پذيرم و آن از دين است و اگر كافر يا منافقى يك وسق «1» به من هديه كند، نمى پذيرم و اين نيز از دين است. خداوند عطا و بخشش و غذاى مشركان و منافقان را براى من نمى خواهد.»

1428- 32641- (38) در كتاب الجعفريات از على عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «رسول خدا صلى الله عليه و آله از بخشش هاى مشركان نهى كرد؛ مقصود آن حضرت هداياى اهل جنگ با مسلمانان است.»

1429- 32642- (39) عبدالله بن مغيره مى گويد: «محمد بن عبدالله قمى به امام كاظم عليه السلام گفت: ما مزارع و باغ هايى داريم كه درآن آتشكده هايى است؛ زردشتيان گاو و گوسفند و درهم به آن ها هديه مى كنند.

______________________________

(1). وَسَق شصت صاع و برابر صد و هشتاد كيلوگرم است.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 811

آيا صاحبان آن قريه ها مى توانند آن ها را از آنان بگيرند؟ آتشكده هاى آنان متوليانى دارد كه به كارهاى آن ها رسيدگى مى كنند.

امام عليه السلام فرمود: بايد صاحب قريه آن را بگيرد و اشكالى ندارد.»

نظير اين حديث از امام رضا عليه السلام نيز روايت شده است.

1430- 32643- (40) حبّه العرنى مى گويد: «... على عليه السلام آمد تا به انبار رسيد. در آنجا كدخدايان و بزرگان بنى خشنوشك «1» در حالى كه اسب هايى به همراه آورده و آن ها را در مسير

بسته بودند به استقبال امام عليه السلام آمدند. آنان در مراسم استقبال از امام عليه السلام از اسب هاى شان پياده شدند و شروع كردند همراه امام و پيشاپيش وى به سرعت بِدَوند.

امام عليه السلام فرمود: اين اسب ها چيست كه همراه آورده ايد؟ و از اين كارها چه هدفى داريد؟

گفتند: اين كارى كه انجام مى دهيم يكى از آيين هاى ماست كه به وسيلۀ آن زمامداران مان را احترام مى كنيم و اين اسب ها هديه اى است به تو. افزون بر آن، براى تو و مسلمانان غذا و براى اسب هاى تان علوفه زيادى تهيه كرده ايم!

امام عليه السلام فرمود: به خدا سوگند اين كارى كه از آيين خود براى احترام به زمامداران مى دانيد، هيچ سودى براى اميران ندارد و شما با اين كار، خود و بدن هاى تان را به زحمت مى اندازيد! از اين پس هرگز چنين كارى انجام ندهيد. و اين اسب هايى كه آورده ايد، اگر دوست داريد كه آن ها را از شما بگيريم و به حساب خراج تان بگذاريم، اين كار را مى كنيم. و غذايى كه براى ما آماده كرده ايد، پس ما دوست نداريم از اموال شما چيزى بخوريم مگر در برابر پرداخت پول آن.

گفتند: اى امير مؤمنان عليه السلام! ما آن را قيمت مى كنيم و سپس بهايش را مى پذيريم!

امام عليه السلام فرمود: پس بر آن قيمتى نگذاريد كه ما به كمتر از آن بى نياز مى شويم!

گفتند: اى امير مؤمنان عليه السلام! ما در ميان اعراب دوستان و وابستگانى داريم، آيا ما را از هديه دادن به آنان و آن ها را از پذيرش هداياى ما بازمى دارى؟

امام عليه السلام فرمود: همۀ اعراب وابستگان و دوستداران شمايند و سزاوار نيست كه يكى از مسلمانان از شما هديه بپذيرد. و اگر

كسى چيزى از شما غصب كرد، ما را در جريان بگذاريد!

گفتند: اى امير مؤمنان! ما دوست داريم كه هديه و بخشش ما را بپذيرى!

امام عليه السلام فرمود: اى بيچارگان، ما از شما بى نيازتريم!

على عليه السلام آنان را ترك كرد و به راه خود ادامه داد.»

1431- 32644- (41) در كتاب من لا يحضره الفقيه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «در بازگرداندن ظرف هاى هديه شتاب كنيد؛ چرا كه آن به استمرار و پى در پى بودن آن سرعت بيشترى مى دهد.»

______________________________

(1). خشنوشك واژۀ فارسى است كه از دو كلمۀ خوش و نوشك تركيب يافته است.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 813

1432- 32645- (42) ابوقتاده قمى مى گويد: «امام صادق عليه السلام به من فرمود: اى ابوقتاده! آيا به يكديگر هديه مى دهيد؟

گفتم: آرى! اى زاده رسول خدا صلى الله عليه و آله!

امام عليه السلام فرمود: با بازگرداندن ظرف ها به صاحبانش به هدايا دوام و استمرار بخشيد!»

1433- 32646- (43) در كتاب من لا يحضره الفقيه روايت شده كه: «امام صادق عليه السلام عطر و حلوا را بازنمى گرداند.»

در حديث شفيق اين سخن از پيامبر صلى الله عليه و آله گذشت: «و هديه را بپذيريد!» «1»

در حديث عبدالاعلى اين سخن امام عليه السلام گذشت: «همانا نافله همانند هديه است. هر زمان انجام شود، پذيرفته مى شود.» «2»

و در حديث داود بن سليمان، اين سخن از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله گذشت: «امت من پيوسته در خير و نيكى هستند تا وقتى كه يكديگر را دوست بدارند و به هم هديه دهند و امانت را به صاحبانش بازگردانند ... پس آن هنگام كه چنين نكنند،

گرفتار قحطى و خشكسالى مى شوند.» «3»

و در احاديث دو باب آينده مناسب با اين بحث خواهد آمد.

باب 78 جواز قبول هديۀ معاوضى

1434- 32647- (1) اسحاق بن عمار مى گويد: «به امام عليه السلام گفتم: شخص تنگدستى با چشم داشت به مال من، برايم هديه مى آورد. من هم آن را مى گيرم و چيزى به وى نمى دهم، آيا براى من حلال است؟

امام عليه السلام فرمود: آرى، براى تو حلال است ولى چيزى به او بده!»

______________________________

(1). باب 6 از باب هاى احكام بيمارى، حديث 33.

(2). باب 34 از باب هاى زمان نافله، حديث 6.

(3). باب 10 از باب هاى مبارزه با نفس، حديث 3.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 815

1435- 32648- (2) عيسى بن اعين مى گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى به اميد جبران به ديگرى هديه مى دهد ولى هديه گيرنده آن را جبران نمى كند تا مى ميرد. و هديه دهنده عين هديه اش را مى يابد. آيا براى وى جايز است اگر بتواند آن را بازگرداند؟

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد آن را بردارد!»

باب 79 همنشينان، شريكان در هديه

1436- 32649- (1) محمد بن مسلم روايت مى كند كه امام عليه السلام فرمود:

«همنشينان شخص، در هديه با او شريك هستند!»

1437- 32650- (2) در كتاب الجعفريات از على عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هديه اى براى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آورده شد و نزد وى افرادى نشسته بودند. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: شما با من در اين هديه شريك هستيد.»

1438- 32651- (3) عثمان بن عيسى از امام عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هر گاه غذا و ميوه اى به شخصى هديه شود و گروهى نزد وى باشند، آنان با وى شريك هستند.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 817

فصل سوم قرارداد، عقد بيع، شرايط و اقسام و احكام آن

اشاره

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 819

باب 1 اشتراط ملكيت در بيع مگر در موارد استثنا

1439- 32652- (1) اسحاق بن عمّار از بندۀ صالح خدا امام موسى بن جعفر عليهما السلام نقل مى كند كه: «از آن حضرت پرسيدم: اگر كسى در خانه اى ساكن باشد و پيش از او پدران و نياكان او در آن خانه ساكن بوده و همگى به فرزندان خود اطلاع داده اند كه مالك اين خانه نمى باشند و مالك آن را نمى شناسند، آيا اين كسى كه الآن خانه را متصرف است، مى تواند خانه را بفروشد و بهاى آن را دريافت كند؟

امام عليه السلام فرمود: من دوست نمى دارم مؤمن چيزى را بفروشد كه مالك آن نيست.

من گفتم: با آن كه صاحب خانه را نمى شناسد و نام و نشان او را نمى داند و تصور نمى كند مالكى براى خانه پيدا شود، نمى تواند خانه را بفروشد؟

امام عليه السلام فرمود: من دوست نمى دارم مؤمن خانه اى را بفروشد كه مالك آن نيست.

من گفتم: آيا مى تواند حق سكناى خود را به ديگران بفروشد و بگويد: من حق سكونت خود را به تو مى فروشم ولى بايد اين خانه را به صورت عاريه و امانت تصرف كنى، آن چنان كه در تصرف من بوده است؟

امام موسى بن جعفر عليهما السلام پاسخ داد: بلى، با اين شرط مى تواند حق سكناى خود را بفروشد.»

1440- 32653- (2) در كتاب العوالى آمده است كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: خريد و فروشى نيست مگر در آنچه مالك آن هستى.»

1441- 32654- (3) عمر بن شبيب از پدرش از نيايش نقل مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: طلاق، عتق و خريد و فروش واقع نمى شود مگر در آنچه مالك

آن هستى.»

1442- 32655- (4) محمد بن عبدالله حميرى در نامه اى از امام زمان (عج) سؤال كرد:

«يكى از برادران ما در كنار مزرعۀ مخروبه اى از حاكم، مزرعۀ جديدى دارد. تعدادى آن مزرعه را از وى اجاره كرده اند و او در آنجا نصيب و سهم دارد. مزرعۀ حاكم از بيست سال پيش تاكنون بدون كشت رها شده و مخروبۀ آن ارزشى ندارد ولى با اين حال مأموران حكومت با كاركنان مزرعۀ برادر ما بر سر محدودۀ آن به اختلاف مى پردازند، آنها را اذيت مى كنند و به همۀ غلات شان دست درازى مى كنند.

خريد آن مزرعه از حاكم، منافع بسيارى براى برادر ما به دنبال دارد؛ زيرا سبب آبادانى مزرعۀ

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 821

وى مى گردد و مى تواند آن را با مازاد آب مزرعۀ خودش كشت كند. افزون بر آن، دندان طمع كارگزاران حاكم از آنجا كنده مى شود. با اين حال برادر ما براى خريد مزرعۀ حاكم از خود تمايل نشان نمى دهد؛ زيرا گفته مى شود: اين قسمت از اين مزرعه در گذشته وقف بوده است كه به دست حاكم افتاده است.

بر اساس آنچه گفته شد، آيا خريدن مزرعۀ حاكم جايز است؟ در صورتى كه خريدن آن جايز باشد براى برادر ما منافع زيادى دارد كه به آن اشاره شد. و اگر خريد آن جايز نباشد به دستور شما عمل خواهد كرد- ان شاء الله.

امام عليه السلام در پاسخ وى مرقوم فرمود: خريد مزرعه جايز نيست مگر از مالك آن يا به دستور او يا با رضايت وى.»

1443- 32656- (5) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى كند كه از امير مؤمنان عليه السلام سؤال شد:

«يكى از كارگزاران حاكم درگذشت

و يكى از فرزندانش را در برابر بدهى پدرش مؤاخذه كردند. او نيز خانه اى از تركۀ پدرش را فروخت و پولش را به حاكم داد و وارثان ديگر با اين كه حاضر بودند، نفروختند. آيا در اين خانه بر آنان چيزى است؟ [آيا اين خانه از سهم آنان نيز خارج مى شود]؟

امام عليه السلام در پاسخ فرمود:

اگر آن مرد آن خانه را از راه كاركردن براى حكومت به دست آورده و در همان راه نيز آن را بدهكار شده است، بر همۀ آنان خواهد بود و در غير اين صورت هر يك از وارثان كه آن را نفروخته اند مى توانند براى گرفتن حق خويش اقدام كنند و گرفتن مال مسلمان بدون رضايت خاطرش جايز نيست.»

1444- 32657- (6) ابن محبوب از ابى بصير نقل مى كند كه: «از امام باقر عليه السلام يا امام صادق عليه السلام پرسيدم: آيا خريد مالى كه از راه خيانت و سرقت به دست آمده، جايز است؟

امام عليه السلام فرمود: جايز نيست مگر آن كه با مال ديگرى مخلوط شده باشد. ولى خريد عين مال سرقت جايز نيست مگر آن كه از اموال سلطان باشد كه در اين صورت اشكالى ندارد.»

1445- 32658- (7) سماعة روايت مى كند كه از امام باقر عليه السلام يا امام صادق عليه السلام پرسيدم: «آيا انسان مى تواند مالى را كه از راه خيانت يا دزدى به دست آمده است خريدارى كند؟ امام عليه السلام فرمود: اگر مى دانى كه مال از راه خيانت يا سرقت به دست آمده است، خريدارى آن جايز نيست مگر آن كه از والى ستمگر خريدارى كند.»

1446- 32659- (8) در كتاب من لا يحضره الفقيه و امالى شيخ صدوق

رحمه الله آمده است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

«كسى كه مالى را خريدارى كند كه مى داند از راه خيانت به دست آمده است، مانند همان فردى است كه خيانت كرده است.»

1447- 32660- (9) جرّاح از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه فرمود: «خريد و فروش كالايى كه از راه سرقت و خيانت به دست آمده است، روا نيست.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 823

1448- 32661- (10) از امام جعفر صادق عليه السلام سؤال شد كه: «آيا خريد كالا از فردى كه مى دانيم خيانت يا سرقت يا ظلم مى كند، جايز است؟ امام عليه السلام فرمود: در صورتى كه معلوم نباشد مال خريدارى شده از راه خيانت يا ظلم يا سرقت به دست آمده است، خريد كالا از او اشكالى ندارد. ولى اگر معلوم باشد كه آن كالا را از راه خيانت يا ظلم يا سرقت به دست آورده است، خريد و فروش جايز نيست. كسى كه مال حرامى را خريدارى كند، خداوند عذر او را نمى پذيرد؛ زيرا مالى را خريدارى كرده كه براى او حلال نبوده است.»

1449- 32662- (11) على بن جعفر از برادرش امام موسى بن جعفر عليهما السلام نقل مى كند كه از آن حضرت پرسيدم:

«مردى كنيزى را ربوده و آن را فروخته است. آيا كسى كه كنيز را مى خرد، مى تواند با او نزديكى كند؟

امام عليه السلام فرمود: اگر خبر دهد كه آن كنيز ربوده شده است، نزديكى با او براى خريدار جايز نيست، ولى اگر معلوم نباشد اشكالى ندارد.»

1450- 32663- (12) ابن ابى نجران از بعضى از اصحابش از امام صادق عليه السلام نقل مى كند

كه آن حضرت فرمود:

«كسى كه مالى را كه مى داند سرقتى است خريدارى كند، در ننگ و گناه آن شريك است.»

1451- 32664- (13) محمد بن مسلم از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه فرمود: «كسى كه از گروهى طعام خريدارى كند در حالى كه آنان رضايت ندارند، در روز قيامت مقدارى از گوشت بدن او چيده خواهد شد.»

1452- 32665- (14) مسعدة بن صدقه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه: «شنيدم آن حضرت مى گويد: هر چيزى براى تو حلال است مگر آن كه علم به حرمت آن پيدا كنى. در اين صورت آن را ترك كن- مانند لباسى كه آن را خريده اى- در حالى كه احتمال دارد سرقتى باشد. يا عبدى در اختيار توست ولى احتمال مى دهى آزاد باشد و خود را فروخته يا خدعه زده و فروخته شده يا قهر كرده است، يا زنى در اختيار توست و احتمال مى دهى خواهرت يا دختر رضاعى تو باشد. همۀ اشيا به همين صورت هستند مگر آن كه خلاف آن براى تو آشكار شود يا بيّنه بر آن اقامه گردد.»

در احاديث باب (86) ابواب جهاد (ج 16)، احاديثى مناسب اين روايت گذشت.

و در احاديث باب (3) حرمت خريد و فروش خمر و باب (12) حرمت خريد و فروش مردار (ج 22) رواياتى ذكر شد كه دلالت بر عدم جواز خريد و فروش كالايى كه ملك انسان نيست، داشتند.

و همچنين در احاديث باب 3 و 4 همين بخش، رواياتى به همين مضمون خواهد آمد. و در روايت محمد بن قاسم (حديث 47 از باب 7 از ابواب كتاب وديعه) باب وجوب ردّ امانت به صاحب آن-

اعم از اين كه فاجر باشد يا نيكوكار- خواهد آمد كه امام عليه السلام از فروش امانت منع مى كند؛ زيرا انسان مالى را فروخته است كه مالك آن نيست.

و در برخى از روايات باب (1) از ابواب احياء موات ج 23، رواياتى وجود دارد كه بر همين مطلب دلالت دارد.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 825

باب 2 مسؤوليت خريدار مال سرقتى چنان چه شاهدى بر خريدش اقامه نكند

1453- 32666- (1) ابو عمر سراج از امام صادق عليه السلام سؤال كرد: «نزد شخصى، مال سرقتى يافت شد. امام فرمود:

اگر بر فروشندۀ آن گواه نياورد، مسؤول آن است.»

باب 3 هر كسى ملك خود و ملك ديگرى را بفروشد، بيع در ملك وى صحيح است

1454- 32667- (1) محمد بن الحسن صفار در نامه اى از امام حسن عسكرى عليه السلام سؤال كرد:

«شخصى مزرعۀ خود را كه از زمين هاى واگذارشدۀ حكومت است، به ديگرى فروخت و در زمان شاهد گرفتن بر معامله، حدود آن را نمى دانست. از اين رو به خريدار گفت: وقتى حدود آن را براى تو آوردند، بر آن شاهد بگير! آيا اين معامله صحيح است يا نه؟

امام عليه السلام در جواب مرقوم فرمود: آرى و سپاس ويژه خداوند است!

و به امام عليه السلام نوشت: شخصى مالك زمين هاى واگذار شده از سوى حكومت است. آن زمين چند مرحله از محل سكونتش دور است و محدودۀ آن زمين برايش نيامده است. و تنها محدودۀ قريه را مى داند. از سوى ديگر، وى تصميم به حركت براى حج دارد و مى خواهد آن زمين را بفروشد. از اين رو در وقت معامله به گواهان مى گويد: شاهد باشيد كه من تمام قريه اى را كه حدود چهارگانه اش از اين قرار است به اين شخص فروختم. آيا اين معامله جايز است با اين كه فروشندۀ مالك بخشى از آن قريه است و با اين حال به تمام آن براى مشترى اقرار مى كند؟

امام عليه السلام در پاسخ نوشت: فروختن غير ملك جايز نيست و لازم است از فروشنده چيزى خريدارى شود كه مالك آن است.

و نوشت: آيا براى گواهى كه بر همۀ قريه شاهد گرفته شده است، جايز است كه بر بخش هاى آن شهادت دهد- در صورتى كه حدود

آن را به وسيلۀ گروهى از افراد عادل آن قريه بشناسد؟

امام عليه السلام فرمود: آرى، بر چيزى كه فهميده و شناخته شده است، شهادت مى دهند- ان شاء الله.

و نوشت: شخصى به ديگرى مى گويد: گواهى مى دهم كه همۀ خانه اى كه در فلان محل قرار دارد، با تمام حدودش و تمام كالاى درون آن متعلق به فلانى است. (آيا كالاى درون خانه كه متعلق به مشترى است) چه چيزى است؟

امام عليه السلام در پاسخ نوشت: براى اوست هر آنچه خريدار به آن احاطه دارد- ان شاء الله.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 827

دو نفر گواهى مى دهند كه همۀ خانۀ فلان محل با تمامى محدوده اش و همۀ كالاى درون آن متعلق به فلانى است در حالى كه بيّنه نمى داند چه كالايى درون خانه است.

امام عليه السلام در پاسخ نوشت: در صورتى كه خريد همۀ آن را شامل شود، جايز است.»

و در حديث ديگرى آمده است كه محمد بن الحسن صفار به امام حسن عسكرى عليه السلام نوشت:

«شخصى، ديگرى را گواه مى گيرد كه مزرعۀ خود را به فلان كس فروخته است و آن از زمين هاى واگذارشدۀ حكومتى است ولى محدودۀ آن زمين را در زمان شاهد گرفتن نمى داند و به او مى گويد: هر وقت محدوده آن را به تو خبر دادند به آن شهادت بده. آيا اين كار براى او جايز است يا جايز نيست؟

امام عليه السلام در پاسخ نوشت: آرى؛ جايز است و ستايش مخصوص خداوند است.

و نوشت: در صورتى كه گروهى از اهل قريه براى او شهادت دهند كه محدودۀ زمينى كه فلان مرد فروخته است كجاست، آيا براى او جايز است به محدودۀ زمين گواهى

دهند؟ آيا جايز است براى آن شاهدانى كه آنان را بر زمين شاهد گرفته و حدود آن را براى آن ها معين نكرده است، بر اساس سخن آن گروه كه آن زمين را مى شناسد و براى آن ها شهادت مى دهند، به حدود زمين گواهى دهند يا جايز نيست شهادت دهند؟ در حالى كه فروشنده به آنها گفته است وقتى به محدودۀ زمين آگاه شديد به آن گواهى دهيد.

امام عليه السلام در پاسخ نوشت: شهادت ندهد مگر عليه صاحب آن چيز و بر اساس گفته اش- ان شاء الله.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 829

1455- 32668- (2) مرحوم شيخ طوسى قدس سره در كتاب النهايه روايت مى كند: «شخصى كه مالك زمين هاى واگذارى حاكم در قريه اى بود و شاهد گرفته بود كه همۀ آن قريه را فروخته است، به امام حسن عسكرى عليه السلام نوشت كه: آيا اين كار جايز است يا نه؟

امام عليه السلام در پاسخ نوشت: فروختن غير ملك جايز نيست و لازم است كالايى از فروشنده خريده شود كه ملك اوست.»

در احاديث باب 1، مطالبى مناسب با اين بحث گذشت.

باب 4 احكام خريد از غير مالك در صورت عدم اجازۀ مالك

1456- 32669- (1) رزيق مى گويد: «روزى نزد امام صادق عليه السلام بودم كه دو نفر از شيعيان كوفه وارد شدند. امام صادق عليه السلام به من فرمود: آيا اين ها را مى شناسى؟

گفتم: آرى! آن ها از دوستداران شما هستند!

امام عليه السلام فرمود: آرى و سپاس خداوندى را كه بزرگان دوستان مرا در عراق قرار داد.

آن گاه يكى از آن دو نفر گفت: فدايت گردم! من در كوفه به شخصى از بنى عمار صيارف مالى بدهكار بودم و او در برابر طلب خود نوشته و شاهد داشت. تا اين كه

مال را از من گرفت و من از اعتمادى كه به وى داشتم، به او گفتم: نوشتۀ مرا پاره كن. و نه آن نوشته را از وى گرفتم و نه نوشتۀ ديگرى مبنى بر پرداخت بدهى خود از وى درخواست نمودم. ولى او در پاره كردن رسيد من سهل انگارى كرد تا مُرد. آن گاه فرزندان وى بر اساس نوشته از من شكايت كردند و گواهان عادل نيز نزد قاضى به آن گواهى دادند. قاضى مرا به آن مال مؤاخذه كرد و چون مبلغ آن زياد بود، متوارى شدم. قاضى كوفه نيز زمين مرا فروخت و پولش را به آنان پرداخت نمود.

اين مرد كه از شيعيان است، از قاضى زمين مرا خريد. پس از آن وارثان ميت اعتراف كردند كه پدرشان طلب خود را از من گرفته بود و از اين مرد خواستند تا مزرعۀ مرا به من بازگرداند و آنان در زمان معين پولش را به وى تحويل دهند؛ ولى اين مرد گفت: من دوست دارم در اين باره از امام صادق عليه السلام بپرسم!

در اين هنگام شخص ديگر آغاز به سخن كرد و گفت: فدايت گردم! چه كنم؟

امام عليه السلام فرمود: مال خود را از وارثان ميت درخواست كن و مزرعه را به صاحبش بازگردان و دست از آن بردار!

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 831

آن مرد گفت: در صورتى كه مزرعه را به وى تحويل دهم، آيا او مى تواند چيز ديگرى از من درخواست كند؟

امام عليه السلام فرمود: آرى! او حق دارد تمام محصولات كشت خودش و آنچه هنگام خريد تو در آنجا بوده، ازتو بگيرد و تو بايد همۀ آن ها را به وى

بپردازى. مگر آنچه خود كشت كرده اى كه يا بايد قيمت آن به تو پرداخت شود يا تا هنگام برداشت آن به تو مهلت دهد ولى مى تواند به تو مهلت ندهد و قيمت آن را به تو بپردازد و كشت، مال خودش باشد.

رزيق گفت: فدايت گردم! اگر اين مرد در زمين درخت كاشته يا ساختمان ساخته باشد؟

امام عليه السلام فرمود: يا قيمت آن را مى گيرد يا آنچه احداث كرده، از جا مى كَنَد و برمى دارد.

گفتم: فدايت گردم! اگر در آن زمين ساختمان يا درختى بوده است و اين مرد ساختمان را خراب كرده يا درخت را كنده باشد. در اين صورت چه بايد بكند؟

امام عليه السلام فرمود: آن را به صورت نخست بازمى گرداند يا قيمت آن را به صاحب زمين مى پردازد، وقتى كه همۀ غلاتى را كه از زمين برداشت نمود، به صاحبش بازگرداند و ساختمان و درخت و هر تغييرى را به حالت نخست بازگرداند يا قيمتش را پرداخت نمود، بر صاحب زمين واجب است تمام اموالى را كه براى اصلاح زمين هزينه كرده به او بپردازد؛ همانند قيمت درخت يا ساختمان و هزينه هاى اصلاح مزرعه و دفع آفات از آن همه به وى پرداخت مى شود.»

1457- 32670- (2) در كتاب دعائم الاسلام آمده است كه: «شخصى دختر بچه كنيزى از پدرش را فروخت و پدرش معامله را نپذيرفت. على عليه السلام در اين باره حكم كرد كه كنيزك به صاحبش تحويل شود و فروشنده پول دريافتى را بازگرداند.»

باب 5 خريد و فروش اموال يتيم توسط ولىّ

1458- 32671- (1) ابن رئاب مى گويد: «از امام موسى بن جعفر عليهما السلام سؤال كردم:

يكى از خويشاوندان من بدون وصيت درگذشت و از خود كودكان صغير

و تعدادى كنيز و غلام بر جاى گذاشت. نظرتان دربارۀ خريدن كنيزهاى آنان و صاحب فرزند شدن از آن كنيزان و فروش آن ها چيست؟

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 833

امام عليه السلام فرمود: اگر فرزندان وى سرپرستى دارند كه به كارشان رسيدگى كند، با رعايت مصلحت آنان براى شان مى فروشد و از ثواب و پاداش بهره مند خواهد گرديد.

گفتم: نظرتان دربارۀ خريد كنيز از آنان و صاحب فرزند شدن از آن چيست؟

امام عليه السلام فرمود: اگر سرپرستى كه مصلحت آنان را در نظر مى گيرد، براى شان بفروشد، آنان حق ندارند معاملات سرپرست خيرخواه خويش را فسخ نمايند.»

در احاديث باب آينده و باب 75 از باب هاى وصيت و باب 51 از باب هاى ازدواج، مطالبى خواهد آمد كه بر اين بحث دلالت مى كند.

باب 6 خريد و فروش اموال يتيمان توسط مؤمنان عادل در صورت عدم وصى و ولّى بر يتيم

1459- 32672- (1) اسماعيل بن سعد اشعرى مى گويد: «به امام رضا عليه السلام گفتم:

مردى بدون وصيت مى ميرد و از خود دختران و پسران خردسال و كنيزانى بر جاى مى گذارد. آيا مى توان كنيزهاى آنان را فروخت؟

امام عليه السلام فرمود: آرى!

و سؤال كردم: در مسافرت، همسفر شخصى بدون وصيت مى ميرد و فرزندان بزرگ و كوچكى از خود بر جاى مى گذارد. با اموالش چه بايد بكند؟ آيا مى تواند حيوانات و اجناسش را به فرزندان بزرگش يا به قاضى تحويل دهد؟ و اگر در شهرى است كه قاضى وجود ندارد، چه بايد كند؟ و اگر اموالش را به فرزندان بزرگش تحويل دهد و بر آن شاهد نگيرد (يا از حكم آن ناآگاه باشد) و آنان مال را بخورند و او قدرت بر بازگرداندن مال نداشته باشد، چه بايد بكند؟

امام عليه السلام فرمود: پس از بلوغ فرزندان خردسال و درخواست اموال،

چاره اى از تحويل اموال نيست مگر آن كه به دستور حاكم باشد.

و سؤال كردم: شخصى بدون وصيت مى ميرد و وارثان كوچك و بزرگى از خود بر جاى مى گذارد.

آيا خريدن بردگان و اجناس شان بدون آن كه قاضى عهده دار فروش آن ها باشد، جايز است؟ اگر يك قاضى بارضايت آنان و بدون نصب خليفه عهده دار آن گردد، آيا خريدن از وى جايز است؟

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 835

امام عليه السلام فرمود: هر گاه فرزندان بزرگش در فروش با او باشند، اشكالى ندارد؛ در صورتى كه وارثان راضى به فروش باشند و شخص عادلى اقدام به اين كار نمايد.»

1460- 32673- (2) محمد بن اسماعيل مى گويد:

«يكى از شيعيان بدون وصيت درگذشت و از خود فرزندان خردسال و اجناس و كنيزانى برجاى گذاشت. ماجراى او را نزد قاضى كوفه مطرح كردند و عبدالحميد بن سالم سرپرست اموالش گرديد.

وى اجناس را فروخت ولى وقتى نوبت كنيزان شد، اراده اش دربارۀ فروش آن ها سست شد؛ چرا كه ميت به وى وصيت نكرده بود و او به دستور قاضى به اين كار اقدام مى كرد و مسألۀ ناموس مطرح بود. من اين ماجرا را با امام باقر عليه السلام در ميان گذاشتم و به وى گفتم:

يكى از شيعيان بدون وصيت مى ميرد و از خود تعدادى كنيز بر جاى مى گذارد. قاضى يكى از شيعيان را سرپرست اموالش مى كند، تا آن ها را بفروشد ولى وى در فروش كنيزان به دليل مسألۀ ناموسى اراده اش سست مى شود. در اين باره چه مى فرماييد؟

امام عليه السلام فرمود: وقتى سرپرست مانند تو و عبدالحميد باشد، اشكال ندارد.»

در احاديث باب 75 از باب هاى وصيت، مطالبى خواهد آمد كه بر اين بحث دلالت مى كند.

باب 7 جواز حصار چراگاه ها و فروش آن ها به غير از زمين هاى بيت المال

1461- 32674- (1) ادريس بن زيد مى گويد: «به امام موسى بن جعفر عليهما السلام گفتم:

قربانت گردم، ما مزرعه اى داريم كه در محدودۀ آن چراگاهى است. يكى از ما كه داراى گوسفند و شتر است، نياز به آن چراگاه دارد. آيا مى تواند براى استفادۀ خود از بهره بردارى ديگران از آن چراگاه جلوگيرى كند؟

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 837

امام عليه السلام فرمود: اگر زمين ملك اوست، مى تواند ديگران را از آن بازدارد و در نياز خود به كار گيرد.

و به امام عليه السلام گفتم: شخصى چراگاه ها را مى فروشد.

امام عليه السلام فرمود: اگر زمين ملك اوست، اشكال ندارد.»

1462- 32675- (2) در كتاب من لا يحضره الفقيه روايت مى كند كه: «پيامبر اكرم عليه السلام دربارۀ بيابان گردان حكم كرد كه از مازاد آب جلوگيرى نكنند و مازاد چراگاه را نفروشند.»

1463- 32676- (3) يونس از برخى شيعيان روايت مى كند كه از امام صادق عليه السلام سؤال كرد:

«شخص مسلمانى مزرعه اى دارد كه در آن كوهى «1» واقع شده است كه خريد و فروش مى شود.

برادر مسلمان دامدارش كه نياز به كوه دارد، نزد او مى آيد. آيا براى وى جايز است كوه را به او بفروشد همان گونه كه به ديگران مى فروشد و اگر مجاناً از وى خواست، از او بازدارد؟ مزرعه دار و آنچه در اين مورد مى گيرد چه حكمى دارد؟

امام عليه السلام فرمود: فروختن كوهش به برادر مسلمانش جايز نيست؛ چون كوه متعلق به او نيست و تنها فروش آن به غير مسلمانان جايز است.»

1464- 32677- (4) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى كند كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از فروختن آب و چراگاه و آتش نهى كرد.»

1465- 32678- (5) در كتاب الجعفريات از على عليه السلام روايت مى كند كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: جلوگيرى از پنج چيز جايز نيست: آب، نمك، چراگاه، آتش و دانش. و برترى دانش، بهتر از برترى عبادت است و كامل كنندۀ دين، ورع و پرهيز از گناه است.»

احاديث باب آينده را بنگر كه با اين بحث مناسب است.

و در احاديث باب 5 از كتاب احياء الموات، مناسب با اين بحث خواهد آمد.

______________________________

(1). در متن حديث واژۀ «جبل» آمده است كه به معناى كوه است و در برخى نسخه ها به جاى آن «جلّ» آمده است كه به معناى علف هاى باقيمانده در زمين پس از برداشت محصول است. يقيناً «جل» درست است!

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 839

باب 8 جواز فروش آبى كه ملك بايع است

1466- 32679- (1) سعيد اعرج مى گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم:

گروهى در آب يك قنات با هم شريك هستند. يكى از آنان از سهم آب خويش بى نياز مى شود، آيا مى تواند آن را بفروشد؟

امام عليه السلام فرمود: آرى! اگر بخواهد در برابر درهم [پول] بفروشد و اگر بخواهد در برابر پيمانۀ گندم بفروشد.»

1467- 32680- (2) محمد بن مسلم از امام باقر عليه السلام پرسيد: «شخصى آب شراكتى دارد، آيا مى تواند آن را بفروشد؟

امام عليه السلام فرمود: مى تواند آن را در برابر درهم يا جو يا گندم، يا هر چه بخواهد، بفروشد.»

1468- 32681- (3) عبدالله كاهلى مى گويد: «شخصى در حضور من از امام صادق عليه السلام دربارۀ قناتى سؤال كرد كه گروهى در آن شريك هستند و هر يك سهم معينى از آن دارند. يكى از آنان از سهم آب خويش بى نياز مى شود، آيا مى تواند

آن را در برابر گندم يا جو بفروشد؟

امام عليه السلام فرمود: در برابر هر چه مى خواهد، بفروشد. اين از چيزهايى است كه هيچ اشكالى ندارد.»

1469- 32682- (4) در كتاب المقنع آمده است: «فروختن آب، اشكال ندارد!»

________________________________________

بروجرى، آقا حسين طباطبايى - مترجمان: حسينيان قمى، مهدى - صبورى، م، منابع فقه شيعه، 31 جلد، انتشارات فرهنگ سبز، تهران - ايران، اول، 1429 ه ق

منابع فقه شيعه؛ ج 22، ص: 839

1470- 32683- (5) على بن جعفر از برادرش امام كاظم عليه السلام سؤال كرد: «گروهى در يك قنات آب با هم شريك هستند و هر يك سهم آب معينى دارند. يكى از آنان سهم خويش را در برابر درهم يا گندم مى فروشد، آيا اين كار جايز است؟

امام عليه السلام فرمود: آرى، اشكال ندارد!»

1471- 32684- (6) ابومخنف از جلودى گزارش مى كند:

«هنگام شهادت امام حسين عليه السلام امام سجاد عليه السلام خواب بود و شخصى در برابر كسانى كه قصد آسيب رساندن به امام سجاد عليه السلام را داشتند، از وى دفاع مى كرد. امام حسين عليه السلام در حالى به شهادت رسيد كه بيش از هفتاد هزار دينار بدهكار بود.

امام سجاد عليه السلام پس از شهادت پدر، تمام تلاش و همت خود را در پرداخت بدهى وى به كار گرفت؛

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 841

به طورى كه در بيشتر شب ها و روزها از خوردن و آشاميدن و خوابيدن خوددارى مى كرد. تا اين كه شخصى به خواب امام عليه السلام آمد و به وى گفت: ناراحت بدهى پدرت نباش؛ خداوند آن را با مال بَجْنِس پرداخت كرد. امام عليه السلام پس از بيدار شدن با خود گفت: به

خدا سوگند! من در ميان اموال پدرم مالى به نام بَجْنِس نمى شناسم! شب دوم نيز وقتى همان خواب را ديد، از خانواده اش دربارۀ آن سؤال كرد.

يكى از زنان خاندانش گفت: پدرت برده اى رومى به نام بَجْنِس داشت كه چشمه اى در ذوخشب جارى ساخت. امام عليه السلام سراغ آنجا را گرفت تا آن را يافت. از اين ماجرا بيش از چند روز نگذشت كه وليد بن عتبه بن ابى سفيان به امام سجاد عليه السلام پيام فرستاد و گفت: نزد من دربارۀ چشمه اى از پدرت در ذوخشب معروف به بَجْنِس سخن به ميان آمده است. هر گاه مايل به فروش آن باشى، آن را از تو مى خرم!

امام عليه السلام فرمود: آن را- به استثناى آبيارى شب شنبه براى سكينه- در برابر بدهى پدرم به تو مى فروشم. و مبلغ بدهى امام حسين عليه السلام را بيان كرد، وليد نيز پذيرفت.»

1472- 32685- (7) ابان (از ابوبصير) از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از فروختن نطاف و اربعا نهى كرد. امام عليه السلام فرمود: اربعا اين است كه به وسيلۀ جدولى، آب نهر را حمل كنى و زمين خود را آبيارى نمايى. سپس از آن بى نياز شوى. پس فرمود: آن را نفروش بلكه به همسايه ات عاريه بده.»

نطاف اين است كه چشمه اى داشته باشد و از آن بى نياز شود. پس پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: آن را نفروش بلكه به برادرت يا همسايه ات عاريه بده.»

1473- 32686- (8) در كتاب الجعفريات از على عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

«هر

كس مازاد آب را بفروشد، خداوند بخشش را از وى در قيامت بازمى دارد.»

1474- 32687- (9) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

«روز قيامت خداوند به سه گروه [با مهربانى] نگاه نمى كند و آنان را پاك نمى گرداند و براى شان عذاب دردناكى است: كسى كه با پيشوايى بيعت كند، آن گاه اگر چيزى از دنيا را به او ببخشد، به بيعتش وفا مى كند و اگر چيزى به وى نبخشيد به بيعتش وفا نمى كند. و كسى كه در مسير مردم آب دارد و رهگذران را از آن بازمى دارد و كسى كه پس از عصر به دروغ سوگند ياد كند كه كالايش را فلان مبلغ خريده اند [يا كالايش را فلان مبلغ خريده است] و ديگرى او را تصديق كند و به اعتماد سخن وى آن را بخرد.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 843

باب 9 حرمت تملك راه و خريد و فروش آن، مگر اين كه ملك اختصاصى بايع باشد

1475- 32688- (1) ابوالعباس بقباق به امام صادق عليه السلام گفت:

«جاده وسيع است. آيا مى توان بخشى از آن را گرفت به طورى كه به آن زيان نزند؟

امام عليه السلام فرمود: نه!»

1476- 32689- (2) حسن بن على احمرى از امام باقر عليه السلام سؤال كرد:

«در كنار خانۀ من- ميان دو ديوار- ميدانى است كه نمى دانم متعلق به كسى باشد! آيا مى توانم آن را در خانه ام داخل كنم؟

امام عليه السلام فرمود: آگاه باش كه هر كس يك وجب زمين به ناحق بگيرد، روز قيامت در حالى محشور مى شود كه آن قسمت تا زمين هاى هفتگانه به گردنش آويخته است.»

1477- 32690- (3) محمد بن مسلم مى گويد: «از امام باقر عليه السلام يا امام صادق عليه السلام دربارۀ شخصى سؤال كردم

كه خانه اى خريده كه بخشى از راه در آن است.

امام عليه السلام فرمود: اگر آن داخل در خانه اى است كه خريده، اشكال ندارد!»

1478- 32691- (4) عبدالله ابن ابى اميه به امام صادق عليه السلام گفت: «خانه اى خريده ام كه بخشى از جاده در آن است.

امام عليه السلام فرمود: اگر آن قسمت داخل در آنچه برايش مشخص كرده اند هست، اشكال ندارد.»

1479- 32692- (5) منصور بن حازم مى گويد: «به امام صادق گفتم:

چند نفر كه با هم در خانه اى شريك بودند، آن را تقسيم كردند و در وسط فضايى را براى رفت و آمد بازگذاشتند. شخصى سهم يكى از آنان را خريد. آيا اين معامله صحيح است.

امام عليه السلام فرمود: آرى ولى درِ خود را ببندد و درِ ديگر به طرف راه باز كند يا از روى بام رفت و آمد كند و هر گاه شريك آنان بخواهد محل رفت و آمد خود را بفروشد، آنان به آن سزاوارترند و اگر بيايد و پشت درِ بسته اى كه فروخته بنشيند، آنان نمى توانند او را از اين كار بازدارند.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 845

1480- 32693- (6) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى كند كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «خانۀ مشتركى- كه راهى دارد- تقسيم مى شود و آن راه در حق يكى از آنان قرار مى گيرد و به ديگران حق عبور از آن داده مى شود.

امام عليه السلام فرمود: اين كار اشكال ندارد و مسأله اى نيست انسان تنها راه گذر خويش را كه در خانه يا زمين ديگرى است، بدون ساير قسمت ها، بخرد.»

باب 10 جواز خريد خاك طلاى معدن

1481- 32694- (1) مصدّق مى گويد: «از امام موسى بن جعفر عليهما السلام دربارۀ

خريدن طلاى مخلوط با خاك معدن سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

باب 11 شرط بلوغ، عقل و رشد متعاقدين در عقد بيع

خداوند متعال مى فرمايد:

اموال تان را- كه خداوند زندگى تان را بر اساس آن استوار نموده- به سبك مغزان ندهيد و به آنان از آن خوراك و پوشاك دهيد و با آن ها به نيكى سخن گوييد. يتيمان را بيازماييد، تا وقتى به مرحلۀ ازدواج رسيدند، پس اگر احساس كرديد كه رشد يافته اند، اموال شان را به ايشان تحويل دهيد «1».

1482- 32695- (1) هشام بن سالم از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«يتيمى كودك با احتلام پايان مى پذيرد و آن نيرومندى است و اگر محتلم شد ولى رشد فكرى از او مشاهده نگرديد، وى سفيه يا ضعيف است و سرپرستش بايد اموال او را نگه دارد.»

1483- 32696- (2) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«هر گاه كودك يتيم قرآن را آموخت و محتلم شد و رشد فكرى در وى مشاهده گرديد، سرپرستش اموالش را به او تحويل مى دهد. و اگر محتلم شد ولى عقل قابل اعتمادى نداشت، اموالش را به وى تحويل نمى دهد و به طور پسنديده او را تأمين مى كند.»

______________________________

(1). نساء 4/ 6- 5.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 847

1484- 32697- (3) در كتاب الجعفريات از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام از جدش عليه السلام روايت مى كند كه: «از امير مؤمنان عليه السلام سؤال شد: مستى كه بايد دربارۀ او حدّ اجرا شود، چگونه است؟

امام عليه السلام فرمود: از نظر ما كسى مست است كه لباسش را از لباس ديگران نمى شناسد، آسمان و زمين را از يكديگر تشخيص نمى دهد و خواهر و

همسر براى او تفاوت نمى كند.

امام صادق عليه السلام فرمود: مقصود اين است كه چنين كسى خريد و فروش، طلاق و آزاد كردنش صحيح نيست.»

1485- 32698- (4) ابوجارود از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه در تفسير اين سخن خداوند:

و اموال تان را به سبك مغزان ندهيد، فرمود: «سبك مغزان زنان و فرزندان هستند. هر گاه شخصى بداند كه همسر و فرزندش سفيه و تباه كننده است، شايسته نيست كه يكى از آنان را بر مال خود مسلط گرداند كه خداوند زندگى او را بر آن استوار كرده است.»

1486- 32699- (5) ابوهاشم جعفرى مى گويد: «از امام حسن عسكرى عليه السلام دربارۀ ديوانه سؤال شد. امام عليه السلام فرمود:

اگر آزار رسان است، در حكم درندگان است و در غير اين صورت همانند چهارپايان است.»

در حديث حمزه اين سخن امام عليه السلام گذشت: «دختر نه ساله اى كه ازدواج كند و با او آميزش شود، يتيمى اش پايان مى يابد و اموالش به او تحويل مى گردد و خريد و فروشش صحيح است. ولى خريد و فروش پسر صحيح نيست و از يتيمى خارج نمى شود تا به پانزده سالگى برسد.»

«1» و در بسيارى از احاديث آن باب آمده است كه پس از بلوغ، كارهايش صحيح است.

در حديث سكونى گذشت كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از كسب و درآمد پسر نابالغى كه به خوبى از عهده كارى برنمى آيد، نهى كرد؛ چرا كه اگر آن را به دست نياورد، سرقت مى كند.» «2»

و در احاديث باب 1 از كتاب حجر و باب 64 و 73 از باب هاى وصيت، مطالبى خواهد آمد كه بر اين بحث دلالت مى كند.

و احاديث باب 20 از

باب هاى طلاق را نيز بنگر.

______________________________

(1). باب 12 از باب هاى مقدمات عبادات، حديث 2.

(2). 22/ 454 باب 57 از باب هاى كسب هاى روا و ناروا، حديث 1 (32476).

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 849

باب 12 عدم جواز بيع مكيل، موزون و معدود بدون اندازه و شمارش

خداوند متعال مى فرمايد:

برادرمان را همراه ما روانه ساز تا پيمانه بگيريم و ما نگهدار وى هستيم «1».

1487- 32700- (1) حلبى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«آن مواد خوراكى كه پيمانه اى در آن قرار گرفته، معاملۀ آن به طور گزاف جايز نيست و آن از معاملات ناپسند مواد خوراكى است.»

1488- 32701- (2) حلبى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«آن مواد خوراكى كه در آن پيمانه اى قرار گرفته، معامله اش به طور گزاف جايز نيست.»

1489- 32702- (3) حلبى روايت مى كند كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد:

«شخصى يك لنگه بار شترى از مواد خوراكى را با پيمانه كردن مى خرد. فروشنده مى گويد: لنگۀ ديگر به همان اندازه است. آن را بدون پيمانه كردن از من بخر. آيا اين كار جايز است؟

امام عليه السلام فرمود: جايز نيست مگر با پيمانه كردن.

و فرمود: آن مواد خوراكى كه پيمانه اى بر آن معين شده است، معاملۀ آن به طور گزاف جايز نيست. اين از معاملات ناپسند مواد خوراكى است.»

1490- 32703- (4) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«هر كس مواد خوراكى بخرد و بخواهد آن را بفروشد، اگر از اجناس پيمانه اى و وزن كردنى است، پس بدون پيمانه يا وزن كردن نفروشد. ولى اگر آن را به قيمت خريد بفروشد، جايز است پيش از پيمانه و وزن كردن، بفروشد.

و فروختن كالاهاى ديگر پيش از تحويل و

پرداخت پول آن اشكال ندارد. و اگر شخصى مواد خوراكى بخرد و فروشنده بگويد آن را پيمانه كرده است و مشترى سخن او را بپذيرد و به همان پيمانه بگيرد، اشكال ندارد.»

______________________________

(1). يوسف 12/ 63.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 851

1491- 32704- (5) عبدالرحمن بن ابى عبدالله از امام صادق عليه السلام سؤال كرد: «شخصى كالايى را با وزن و پيمانۀ معلوم مى خرد و آن را معيار قرار مى دهد و چيزهاى ديگر را با آن مى سنجد.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

1492- 32705- (6) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى كند كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «دو نفر هر يك سهم خود را از خانه اى با سهم ديگرى معامله مى كنند.

امام عليه السلام فرمود: هرگاه بدانند كه چه چيزى مى خرند و مى فروشند، جايز است. ولى اگر هر دو يا يكى از آنان ندانند، معامله باطل است.»

در احاديث دو باب آينده و باب 14 و 15 و 52، مناسب با اين بحث خواهد آمد.

باب 13 جواز خريد با پيمانۀ بايع آن گاه كه مشترى آن را تأييد كند ...

1493- 32706- (1) محمد بن حمران مى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: «مقدارى مواد خوراكى مى خريم.

فروشنده مى گويد آن را پيمانه كرده است و ما سخن وى را مى پذيريم و بر اساس همان معامله مى كنيم.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.

آن گاه گفتم: آيا مى توانم همان گونه كه آن را خريده ام، بدون پيمانه كردن بفروشم؟

امام عليه السلام فرمود: نه، تو بدون پيمانه كردن آن را نفروش!»

1494- 32707- (2) ابوعطارد مى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: مقدارى گندم مى خرم و در فروختن آن ابتدا زيان مى كنم و در پايان سود مى برم. از اين رو از فروشنده درخواست مى كنم كه در هر

كرّ، فلان مقدار به من تخفيف دهد.

امام عليه السلام فرمود: در اين كار خيرى نيست! بلكه از او بخواه در مجموع به تو تخفيف دهد.

گفتم: اگر بيش از آنچه زيان كرده ام به من تخفيف داد؟

امام فرمود: اشكال ندارد.

گفتم: يك يا دو كرّ آن را جدا مى كنم و مشترى مى گويد بر اساس پيمانۀ خود به من بفروش.

امام عليه السلام فرمود: هرگاه به تو اطمينان داشته باشد، اشكال ندارد.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 853

1495- 32708- (3) سماعه مى گويد: «از امام عليه السلام سؤال كردم كه: آيا خريد مواد خوراكى پيمودنى و وزنى را مى توان بدون پيمودن و وزن كردن خريد؟ امام عليه السلام فرمود:

اگر نزد كسى بروى و مواد خوراكىِ پيمانه شده را بدون پيمانه كردن به صورت مرابحه خريدارى كنى، اشكال ندارد. در صورتى كه خريدار اول [فروشنده] آن را با پيمانه گرفته باشد و هنگام معامله به وى بگويى من فلان مقدار به تو سود مى دهم و به پيمانۀ تو راضى هستم، اشكال ندارد.»

1496- 32709- (4) عبدالرحمان ابن ابى عبدالله مى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: با تأييد فروشنده و بر اساس پيمانۀ او مواد خوراكى مى خرم.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد ولى بدون پيمودن نفروش!»

1497- 32710- (5) ابن بكير با واسطه روايت مى كند كه از امام صادق عليه السلام سؤال كرد:

«شخصى در خريد گچ مقدارى از آن را پيمانه مى كند و بقيه را بدون پيمانه تحويل مى گيرد.

امام عليه السلام فرمود: يا همۀ آن را براساس سخن فروشنده بگيرد يا همۀ آن را پيمانه كند.»

1498- 32711- (6) عبدالملك بن عمرو مى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: صد مشك

روغن زيتون مى خرم. از ميان آن ها يكى دو تا را انتخاب و پيمانه مى كنم و بقيه را به همان اندازه تحويل مى گيرم.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

1499- 32712- (7) عبدالملك بن عمرو مى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: مواد خوراكى را پيمانه مى كنم و مى خرم. آن گاه كسى كه شاهد پيمانه كردن من بود، بر اساس همان پيمانه از من مى خرد. امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

در حديث دعائم الاسلام از باب پيشين گذشت: «و اگر شخصى مواد خوراكى را كه فروشنده آن را پيمانه كرده است بر اساس اعتماد به سخن وى بخرد، اشكال ندارد.»

«1»

______________________________

(1). 22/ 524 باب 12 از باب هاى خريد و فروش و شرايط آن، حديث 4 (32703).

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 855

و در حديث خالد خواهد آمد كه: «به امام گفت: مقدارى گندم مى خرم و پيش از تحويل گرفتن به ديگرى مى فروشم. آن گاه به خريدار مى گويم: وكيل خود را روانه كن تا هنگام تحويل گرفتن من شاهد پيمانه كردن آن باشد.

امام فرمود: اشكال ندارد.» «1»

باب 14 حرمت كم فروشى با پيمانه و ترازو

خداوند تعالى مى فرمايد:

پيمانه و وزن را به عدالت بپردازيد «2».

پيمانه و وزن را به طور كامل بپردازيد و از اجناس مردم كم نگذاريد «3».

هنگام پيمودن، پيمانه را كامل بپردازيد و با ترازوى درست وزن كنيد «4».

واى بر كم فروشان! كسانى كه هنگام تحويل از مردم، پيمانه را كامل مى گيرند و هنگام پيمودن و وزن كردن براى مردم به آنان زيان مى زنند. آيا آنان گمان نمى كنند كه براى روز بزرگى برانگيخته خواهند شد؟ «5»

1500- 32713- (1) سعد بن سعد مى گويد: «از امام كاظم عليه السلام دربارۀ كسانى سؤال كردم كه ابزار اندازه گيرى طول خود

را كوتاه مى كنند و با آن مى فروشند. امام عليه السلام فرمود:

آنان كسانى هستند كه اجناس مردم را كم مى گذارند.»

1501- 32714- (2) در تفسير على بن ابراهيم در تفسير آيه: وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ آمده است: «كسانى كه در پيمانه و وزن كم مى گذارند.»

و در حديث ابوجارود از امام باقر عليه السلام آمده است كه فرمود: «اين آيه پس از ورود پيامبر صلى الله عليه و آله به مدينه بر وى نازل شد. مردم مدينه در آن زمان بدترين مردم از نظر پيمانه كردن بودند، از آن پس آن را به خوبى انجام دادند.»

و «ويل» بر اساس آنچه به ما رسيده، چاهى در دوزخ است- خداوند داناتر است.

1502- 32715- (3) حذيفه بن يمان مى گويد: «در كنار پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بوديم كه فرمود: «خداوند- تبارك و تعالى- از فرزندان آدم، دوازده گروه را مسخ كرد. پس آنان را به بوزينه، خوك، سهيل، زهره، عقرب، فيل، مارماهى- نوعى ماهى حرام گوشت- كرم سياه آبزى، خرس، سوسمار، عنكبوت و جوجه تيغى درآورد.

______________________________

(1). 22/ 571 باب 41 از باب هاى خريد و فروش و شرايط آن، حديث 5 (32836).

(2). انعام 6/ 152.

(3). اعراف 7/ 85.

(4). اسراء 17/ 35.

(5). مطففين 83/ 5- 1.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 857

حذيفه گفت: «پدر و مادرم فدايت، اى رسول خدا صلى الله عليه و آله! براى ما بيان كن كه چگونه مسخ شدند؟

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: بسيار خوب! به اين دليل به بوزينه تبديل شدند كه در زمان داود روز شنبه ماهى صيد مى كردند.

و به اين دليل به خوك تبديل شدند كه به غذايى كه از آسمان بر

عيسى فروآمد، كافر شدند.

سهيل، يكى از مأموران مالياتى بود كه با يكى از عابدان زمان خود ديدار كرد و به وى گفت:

مرا به آن نام خدا راهنمايى كن كه به وسيلۀ آن بر روى آب مى توان راه و به آسمان بالا رفت. آن عابد به وى آموخت. شخص ماليات گير با خود گفت: شايسته نيست كسى كه اين نام را مى داند در زمين باشد، بلكه بايد به آسمان برود. خداوند نيز اورا مسخ كرد و نشانه اى بر جهانيان قرار داد.

زهره، زنى بود كه دو فرشته- هاروت و ماروت- را فريفت و به اين دليل مسخ شد.

عقرب، مرد سخن چينى بود كه در ميان مردم سخن چينى مى كرد و آنان را دشمن يكديگر مى نمود و به همين خاطر به عقرب تبديل شد.

فيل، مرد زيبايى بود كه به جاى آميزش با زنان با حيواناتى نظير گاو و گوسفند آميزش مى كرد.

مارماهى، تاجرى بود كه در پيمانه و وزن براى مردم كم مى گذاشت و به اين دليل مسخ شد.

كرم سياه آبزيى، مردى بود كه پس از آميزش با زنان، از ترس سرما غسل جنابت نمى كرد و نمازش را ترك مى كرد. از اين رو خداوند تا روز قيامت، جايگاه آن را در آب قرار داد.

خرس، مردى راهزن بود كه به ثروتمند و فقير رحم نمى كرد، مگر آن كه وى را برهنه مى كرد. به اين دليل به خرس تبديل شد.

سوسمار، يكى از اعراب بيابانگرد بود كه در كنار جاده چادر داشت و هر گاه كاروانى از آنجا مى گذشتند و از او سؤال مى كردند، اگر مسيرشان به طرف مشرق بود، آنان را به مغرب راهنمايى مى كرد و اگر مسيرشان به طرف مغرب بود، آنان را به

سمت مشرق راهنمايى مى كرد و آنان را حيران و سرگردان مى نمود و به راه صحيح راهنمايى نمى كرد.

عنكبوت، زنى بود كه به شوهرش خيانت مى كرد و ديگران را به خود راه مى داد؛ به همين خاطر مسخ شد.

جوجه تيغى، يكى از بزرگان عرب بود و به اين دليل مسخ شد كه هر گاه ميهمانى به وى مى رسيد، در را بر رويش مى بست و به كنيزش مى گفت كه به وى بگويد: صاحبم خانه نيست. از اين رو ميهمان گرسنه، پشت در خانه شب را سپرى مى كرد و اهل خانه سير و راحت و آسوده شب را مى گذراندند.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 859

1503- 32716- (4) صفوان بن مهران جمّال از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «در ميان شما دو چيز است كه در ارتباط با آن دو، امت هايى پيش از شما هلاك گرديدند!

گفتند: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله! آن دو چيست؟

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: پيمانه و ترازو!»

1504- 32717- (5) در تفسير آيۀ: كسانى كه وقتى از مردم پيمانه مى گيرند، آن را پر مى كنند و هر گاه براى مردم مى پيمايند يا وزن مى كنند، زيان مى زنند.

از ابن عباس روايت شده كه گفت: «آنان هر گاه مى خريدند، با پيمانۀ برتر تحويل مى گرفتند و هر گاه مى فروختند، در پيمانه و وزن كم مى گذاشتند و اين روش آنان بود تا از آن دست برداشتند.»

على بن ابراهيم در تفسير آيه مى گويد: «كسانى كه هر گاه براى خود از مردم پيمانه مى گرفتند، به طور كامل تحويل مى گرفتند و هر گاه به مردم پيمانه مى دادند يا براى شان

وزن مى كردند، كم مى گذاشتند. پس خداوند فرمود: آيا آنان گمان نمى كنند؟ يعنى آيا نمى دانند كه روز قيامت عليه آنان محاسبه مى گردد.»

1505- 32718- (6) سيد فضل الله راوندى در كتاب نوادرش با سند صحيح از امام موسى بن جعفر عليهما السلام از پدرانش روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

«هر گاه امت من در پيمانه و وزن كم فروشى كنند و به يكديگر خيانت و پيمان شكنى و با عمل آخرت دنياطلبى نمايند، در اين هنگام خود تعريف مى كنند و ديگران از آنان پرهيز مى نمايند.»

در كتاب دعائم الاسلام نيز از اين حديث از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت شده؛ با اين تفاوت كه پايان آن، اين چنين است: «در اين هنگام خود را پاك نمى كنند.»

1506- 32719- (7) قطب راوندى در كتاب الدعوات از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «پنج چيز است كه اگر به آن رسيديد، از آن ها به خداوند پناه ببريد: گناه و كارهاى ناپسند هرگز در ميان قومى رايج و آشكار نمى شود مگر آن كه طاعون و دردهاى بى سابقه در ميان شان شايع و آشكار مى شود؛ در پيمانه و وزن كم نمى گذارند، مگر آن كه به قحطى و هزينه هاى سنگين و ستم حكومت گرفتار مى شوند و از زكات جلوگيرى نمى كنند، مگر آن كه بارش باران از آنان بازداشته مى شود و اگر حيوانات نبودند، باران نمى باريد؛ پيمان خداوند و پيامبرش صلى الله عليه و آله را نمى شكنند مگر آن كه خداوند دشمنان شان را بر آنان مسلط مى گرداند و بخشى از آنچه در اختيار دارند از آنان مى گيرد؛ و به غير آنچه خدا فرستاده، حكم نمى كنند مگر آن كه

نيروهاى شان عليه يكديگر مصرف مى شود.»

1507- 32720- (8) در كتاب العوالى روايت مى كند كه: «پيامبر صلى الله عليه و آله به اهل پيمانه و وزن مى فرمود: شما به دو كارى مشغول شديد كه امت هاى پيش از شما در ارتباط با آن ها نابود شدند.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 861

1508- 32721- (9) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى كند كه: «على عليه السلام تازيانه به دست در بازارها گردش مى كرد و كم فروشان و خيانتكاران در معامله با مسلمانان را با آن مى زد. اصبغ بن نباته مى گويد: يك روز به امام عليه السلام گفتم: اى امير مؤمنان عليه السلام! من اين كار را به جاى شما انجام مى دهم. تو در خانه بنشين!

امام عليه السلام فرمود: تو براى من خيرخواهى نكردى؛ اى اصبغ!

امير مؤمنان عليه السلام بر شهبا- قاطر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله- سوار مى شد و در تك تك بازارها گردش مى كرد.

يك روز به بازار گوشت فروشان رفت و فرمود: اى گروه قصابان! در گرفتن جان حيوانات پيش از آن كه خود آن ها جان دهند، شتاب نكنيد و بپرهيزيد از دميدن در گوشت!

سپس به بازار خرمافروشان رفت و فرمود: جنس نامرغوب را آشكار كنيد، آن گونه كه جنس مرغوب را آشكار مى كنيد.

آن گاه به بازار ماهى فروشان رفت و فرمود: جز ماهى پاك و حلال را نفروشيد و از آنچه در آب مى ميرد و بر روى آب مى آيد، بپرهيزيد!

سپس به كناسه رفت. در آنجا انواع تجارت از برده فروشى، گهواره سازى، شترفروشى، صرافى، پارچه فروشى و دوزندگى وجود داشت. امام عليه السلام با صداى بلند ندا داد: اى گروه تاجران! در اين بازارهاى تان سوگند ياد مى شود، پس سوگندهاى تان را با صدقه در هم آميزيد

و از سوگند دست برداريد، زيرا خداوند كسى را كه به نامش سوگند دروغ ياد كند، پاك نمى گرداند.»

1509- 32722- (10) ابن عباس مى گويد: «هرگز ظلم و ستم در ميان قومى آشكار و شايع نشد مگر آن كه دو گونه مرگ در ميان آنان پديدار گرديد. و كم فروشى در ميزان رايج نگرديد، مگر آن كه زيان و تنگدستى آشكار گرديد.»

ابوخليفه از ابوكثير نقل مى كند كه گفت: «كم فروشى در ميزان آشكار نگرديد مگر آن كه به قحطى و خشكسالى گرفتار شدند و پيمان شكنى در ميان قومى رواج نيافت، مگر آن كه دشمنان شان بر آنان پيروز گرديدند.»

1510- 32723- (11) حلبى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«براى انسان جايز نيست كه با صاعى [/ پيمانه] غير از صاع آن شهر معامله كند.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 863

1511- 32724- (12) محمد حلبى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«براى انسان جايز نيست كه با صاعى [/ پيمانه اى] غير از صاع شهر معامله كند. همانا شخصى شتردارى را كرايه مى كند و كرايۀ او را با مدّ [/ معيار] خانه خودش پيمانه مى كند تا شايد از مدّ بازار كوچك تر باشد و اگر بگويد: اين از مدّ بازار كوچك تر است، آن را نخواهد گرفت ولى آن را حمل مى كند و در امانت او قرار مى دهد.

و فرمود: جز يك مدّ [/ معيار] واحد جايز نيست و مَنْ ها نيز همين گونه است.»

1512- 32725- (13) على بن ابراهيم در تفسير آيه: و آن گاه كه مى پيماييد، پيمانه را به طور كامل بپردازيد و با ميزان مستقيم وزن كنيد. مى گويد: «يعنى ميزان مساوى.»

و در حديث ابوجارود از امام باقر عليه

السلام آمده است: «ميزان مستقيم، ترازويى است كه زبانه دارد.»

1513- 32726- (14) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى كند كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از معاملۀ مواد خوراكى با مواد خوراكى به طور گزاف نهى كرد.»

1514- 32727- (15) محمد بن سالم از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه: «در بخشى از يك حديث طولانى فرمود:

و دربارۀ پيمانه، خداوند آيۀ: واى بر كم فروشان را نازل كرد و خداوند «ويل» را براى كسى قرار نمى دهد تا اين كه او را كافر بنامد. خداوند مى فرمايد: پس واى بر كافران از حضور در روزى بزرگ.»

در حديث احمد بن محمد اين سخن امام عليه السلام گذشت: «براى مردم نپسند مگر آنچه براى خود مى پسندى و حق را بده و حق را بگير.»

«1» و در حديث اعمش و ابن شاذان اين سخن امام عليه السلام گذشت: «گناهان كبيره، شريك قرار دادن براى خدا ... و كم دادن در وزن و پيمانه است.» «2»

و در حديث ابوحمزه اين سخن امام گذشت: «و هنگامى كه در پيمانه و وزن كم گذاشته شود، خداوند آنان را به قحطى و كاستى گرفتار مى كند.» «3»

در حديث ابوالقاسم همانند سخن پيشين آمده است؛ با اين تفاوت كه پايان آن اين گونه است:

«... و در كاستى در بدن ها و اموال و محصولات گرفتار مى كند.» 4

و در حديث ابان اين سخن گذشت: «و در پيمانه و وزن كم نگذاشتند، مگر آن كه به قحطى و سختى و زيادى هزينه و ستم حكومت مجازات شدند.» 5

______________________________

(1). باب 5 از باب هاى درخواست خير، حديث 8.

(2). باب 11 از باب هاى مبارزه با نفس، حديث 11 و 13.

(3) 3-

5. باب 12 از باب هاى مبارزه با نفس، حديث 22 و 23 و 29 و 33 و 37.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 865

و در حديث حمران اين سخن امام عليه السلام گذشت: «... و مشاهده كردى كه درآمد انسان از كم دادن در پيمانه و وزن است ... و مشاهده كردى كه هر گاه يك روز بر انسان بگذرد و در آن روز گناه بزرگى همانند فجور يا كم دادن پيمانه و وزن يا انجام حرام يا شرابخوارى انجام نداده باشد، ناراحت و غمگين است.»

«1» و در حديث معاويه به امام عليه السلام گفت: «خداوند تو را رحمت كند! ما را از اين كارها آگاه كن، تا نابودى دنيا و روى آوردن آخرت مان را بشناسيم. امام عليه السلام فرمود: بسيار خوب! هنگامى كه مردان تان به مردان بسنده مى كنند ... و پيمانه كم داده مى شود.» 2

و در احاديث باب 12 از باب هاى خريد و فروش و شرايط آن، مناسب با اين بحث گذشت.

و در حديث اصبغ، اين سخن از امام خواهد آمد: «تاجر تبهكار است و تبهكار در آتش است مگر آن كس كه حق بگيرد و حق بدهد.» «3»

و در احاديث باب 11 از باب هاى مستحبات تاجر مناسب با اين بحث خواهد آمد.

و در حديث من لا يحضره الفقيه اين سخن از امام عليه السلام گذشت: «بدترين مكان هاى زمين، بازارهاست؛ زيرا برخى در پيمانه كم مى گذارند يا وزن را سبك مى كنند يا در ذرع كم مى دهند.» «4»

و در حديث اصبغ اين سخن امام عليه السلام گذشت: «زمانى بر مردم خواهد آمد كه كارهاى ناپسند برداشته مى شود ... در پيمانه ها و وزن ها كم گذاشته

مى شود.» «5»

باب 15 پيمانه كردن گردو براى فروش

1515- 32728- (1) حلبى مى گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال شد: گردو را نمى توان شمارش نمود. آيا مى توان يك پيمانه از آن را شمرد و بقيه را بر اساس آن محاسبه نمود؟

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد!»

______________________________

(1) 1 و 2. باب 12 از باب هاى مبارزه با نفس، حديث 22 و 23 و 29 و 33 و 37.

(3). 23/ 40 باب 1 از باب هاى مستحبات تاجر، حديث 1 (32939).

(4). 23/ 100 باب 36 از باب هاى مستحبات تاجر، حديث 1 (33123).

(5). 23/ 179 باب 1 از باب هاى رباخوارى حديث 48 (33405).

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 867

باب 16 جواز فروش شير در پستان با ضميمۀ معلوم [بطلان بيع مجهول]

1516- 32729- (1) سماعه مى گويد: «از امام عليه السلام دربارۀ خريدن شير در پستان سؤال كردم. امام فرمود: صحيح نيست، مگر آن كه مقدارى از آن را در ظرفى بدوشد و بگويد: اين شير موجود در اين ظرف را با شير موجود در پستان از من به مبلغ معينى بخر! در اين صورت اگر در پستان شيرى نباشد، مورد معامله شير موجود در ظرف خواهد بود.»

1517- 32730- (2) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى كند كه: «از امير مؤمنان عليه السلام دربارۀ فروختن ماهى آبگيرها، شير در پستان و پشم چيده نشدۀ گوسفندان سؤال شد. امام عليه السلام فرمود:

تمام اين معاملات جايز نيست؛ چرا كه مجهول و ناشناخته است، كم و زياد مى شود و آن گول زننده است.»

1518- 32731- (3) در همان كتاب از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«هر گاه در بركه و آبگير ماهى هاى انباشته اى باشد كه بدون صيد كردن بتوان به آن ها دست يافت يا همراه شير در پستان، مقدارى شير دوشيده شده يا

چيز ديگرى باشد، معاملۀ آن جايز است.

ولى اگر بدون صيد كردن نمى توان به ماهى دست يافت، معامله باطل است.»

1519- 32732- (4) عيص بن قاسم مى گويد: «از امام صادق عليه السلام پرسيدم: مردى داراى گوسفندانى است و شير آنها را بدون پيمانه كردن مى فروشد. [آيا صحيح است؟] حضرت فرمود: بله، در صورتى كه تمام يا بخشى از آن دوشيده شده باشد.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 869

باب 17 حكم قرارداد گاو و گوسفنددارى

1520- 32733- (1) ابومعزا مى گويد: «ابراهيم بن ميمون در حضور من از امام صادق عليه السلام پرسيد: گوسفندان مان را به چوپان واگذار مى كنيم تا آن ها را در كوه بچراند و پشم و شير آن ها مال او باشد و در برابر هر گوسفند چند درهم به ما بدهد. [آيا اين كار اشكال دارد]؟

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد!

ابراهيم گفت: اهل مسجد مى گويند: اين كار جايز نيست چون برخى گوسفندان نه شير دارند و نه پشم!

امام عليه السلام فرمود: وى با وجود اين حالت راضى شده است، بعضى از دست مى رود و برخى مى ماند.»

1521- 32734- (2) حلبى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه: «دربارۀ شخصى كه گوسفندانش را در برابر مقدارى معين روغن يا تعدادى درهم- در برابر هر گوسفند فلان مقدار- به چوپان واگذار مى كند، سؤال كردم.

امام عليه السلام فرمود:

در برابر درهم اشكال ندارد ولى من در برابر روغن دوست ندارم.»

1522- 32735- (3) عبدالله بن سنان مى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ شخصى سؤال كردم كه گوسفندانش را در برابر روغن و تعداد معينى درهم واگذار مى كند؛ هر گوسفند در هر ماه مقدار معينى روغن و درهم.

امام عليه السلام فرمود:

در برابر درهم اشكال

ندارد ولى در برابر روغن را من دوست ندارم مگر آن كه گوسفندان وى شيرده باشند كه در اين صورت اشكال ندارد!»

1523- 32736- (4) مدرك بن هزهاز مى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شخصى گوسفندانش را در مقابل مقدار معينى از پشم يا روغن يا درهم به چوپان واگذار مى كند. امام عليه السلام فرمود:

درهم اشكال ندارد. ولى روغن براى وى ناخوشآيند بود.»

مرحوم شيخ طوسى مى فرمايد: «ناخوشآيندى امام عليه السلام در خصوص عوض دادن گوسفنددارى به روغن تنها در صورتى است كه گوسفندان شيرده نباشند.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 871

1524- 32737- (5) اسماعيل بن فضل مى گويد: «به امام صادق گفتم: شخصى به ديگرى مى گويد: گوسفندان و شترانت را براى چرانيدن به من واگذار كن و در برابر آن، بچه هاى شان را براى تو عوض مى كنم- ماده ها را با نر يا نرها را با ماده- هرطور كه بخواهى.

امام عليه السلام فرمود: اين كار ناپسندى است، مگر آن كه پس از تولد عوض كند و آن ها را جدا نمايد.»

در حديث ديگرى مى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شخصى گاو و گوسفندانش را به چوپانى واگذار مى كند تا هر سال از شير و بچه هاى آن ها فلان مقدار به وى تحويل دهد.

امام عليه السلام فرمود: همۀ اين ها ناپسند است.»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره مى فرمايد: «دليل مكروه بودن آن اين است كه براى وى معين كرده كه از شير و بچه هاى آن ها به او بدهد و اگر چنين قرارى نگذارد، جايز است. اين قرارداد همانند آن است كه شخصى زمينى را در برابر مقدارى از محصولات آن اجاره كند كه جايز نيست ولى جايز است كه

آن را در برابر مقدارى مواد خوراكى به طور مطلق اجاره كند.»

باب 18 حكم فروش جنين و نطفۀ حيوانات

1525- 32738- (1) ابراهيم كرخى مى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: نظرتان دربارۀ شخصى كه پشم صد ميش و آنچه در شكم آنهاست و غيره در برابر فلان مقدار درهم مى خرد، چيست؟

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد! اگر در شكم آن ها حملى نبود، سرمايه اش در برابر پشم خواهد بود!»

1526- 32739- (2) قاسم بن سلام با سند پيوسته روايت مى كند كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از «مجر» نهى كرد. و آن معاملۀ شتر يا چيزى ديگرى است در برابر آنچه در شكم ماده شتر است. و از «ملاقيح» و «مضامين» نهى كرد.

ملاقيح، جنين هاى موجود در شكم هاست و مفرد آن «ملقوحه» است.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 873

مضامين، معاملۀ نطفه هاى موجود در پشت حيوانات نر است. آنان جنين را در شكم ماده شتر و نوزادانى كه از حيوان نر در آن سال يا چند سال بوجود مى آمد، مى فروختند.

و از معاملۀ «حبل الحبله» نهى كرد.

و معناى آن معاملۀ بچۀ جنين موجود در شكم ماده شتر بود و ديگران مى گويند: آن معاملۀ بچه هاىِ بچه شتر است و آن معامله، غررى است.»

1527- 32740- (3) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى كند كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از معاملۀ مضامين و ملاقيح نهى كرد.

مضامين، معاملۀ نطفه هاى موجود در پشت حيوانات نر است. اعراب، نوزادان حاصل از جفت گيرى حيوان نر را در يك سال يا چند سال، يك يا دو مرتبه و بيشتر مى فروختند.

ملاقيح، جنين هاى موجود در شكم مادران شان است. اعراب آن ها را پيش از تولد مى فروختند.»

1528- 32741- (4) در همان كتاب روايت

مى كند كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از معاملۀ «حبل الحبله» نهى كرد.

در معناى اين معامله اختلاف است. گروهى مى گويند: در جاهليت شتر گوشتى را نسيه مى خريدند و سررسيد آن را بچه دارشدن شتر ماده قرار مى دادند. و به اين معامله «حبل الحبله» مى گفتند.

و برخى ديگر مى گويند: آن معاملۀ بچه هاى شتر ماده است، پيش از آن كه متولد شوند.

هر دو صورت اين معامله باطل است.»

1529- 32742- (5) در كتاب العوالى روايت مى كند كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از معاملۀ «حبل الحبله» نهى كرد. و آن خريدن شتر گوشتى تا بچه دارشدن شتر ماده و بچه دارشدن جنين آن بود. پس پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آنان را از اين كار بازداشت.

1530- 32743- (6) محمد بن قيس از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«يك شتر باربر را نقداً در برابر ده جنين شترى در آينده نمى فروشد (نفروش).»

1531- 32744

1532- 32745

1533- 32746

1534- 32747

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 877

باب 20 حكم بيع مجهولات و غير مقدور و تسليم

1535- 32748- (1) مسمع از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «امير مؤمنان عليه السلام از خريدن آنچه در تور صياد مى افتد، نهى كرد. به اين صورت كه بگويد، تورت را بينداز. پس هر آنچه بيرون آمد، در برابر فلان مقدار از اموال من، متعلق به من باشد.»

1536- 32749- (2) احمد بن محمد بن ابى نصر با واسطه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«هر گاه در تالابى نى وجود نداشته باشد، مقدارى ماهى گرفته مى شود و با ماهى هاى موجود در آن فروخته مى شود.»

1537- 32750- (3) معاويه بن عمار از امام صادق

عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«خريدن تالاب در صورتى كه در آن نى باشد، اشكال ندارد.»

1538- 32751- (4) ابوبصير دربارۀ خريدن بركه اى كه در آن نى نيست و فقط آب است، روايت مى كند كه: «امام صادق عليه السلام فرمود: مشتى ماهى صيد مى كند و مى گويد: اين ماهى ها را همراه آنچه در بركه است، در برابر فلان مبلغ از تو مى خرم!»

1539- 32752- (5) اسماعيل بن فضل هاشمى مى گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى جزيۀ مردم و ماليات نخل ها و آبگيرها و پرندگان را در برابر مبلغى مى پذيرد؛ در حالى كه نمى داند چيزى از آن ها وجود دارد يا نه. [آيا اين كار جايز است]؟

امام عليه السلام فرمود: اگر بداند كه از ميان آن ها به يك چيز دست يافته شده، آن را خريدارى كن و بپذير.»

و با سند ديگرى اسماعيل بن فضل مى گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم:

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 879

شخصى خراج مردم و جزيۀ آنان و ماليات نخل و درختان و آبگيرها و وسايل شكار و ماهى و پرنده را از حاكم در برابر مبلغى عهده دار مى شود؛ در حالى كه نمى داند شايد از اين ها چيزى وجود نداشته باشد. آيا آن را بخرد و در چه زمانى بخرد و عهده دار آن شود؟

امام عليه السلام فرمود: هر گاه بدانى كه تنها به يكى از آن ها دست يافته شده، بخر و عهده دار شو.»

1540- 32753- (6) منهال قصاب مى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: من گوسفند مى خرم يا گروهى گوسفند مى خرند [و براى تقسيم آن ها] شخصى در كنار درِ خانه اى مى ايستد و گوسفندان را وارد خانه مى كنند و

آن شخص مى شمارد: يك، دو، سه، چهار و پنج. آن گاه نام يكى از شريكان را بيرون مى آورند. نام هر كس بيرون آمد، آن ها متعلق به اوست!

امام عليه السلام فرمود: اين كار شايسته (جايز) نيست. وقتى اين كار براى [تعيين] سهم ها شايسته است كه تقسيم عادلانه باشد.»

1541- 32754- (7) زيد شحام مى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ شخصى سؤال كردم كه: سهم قصابان را پيش از تقسيم مى خرد. امام عليه السلام فرمود: (چيزى را نخرد تا وقتى كه بداند آن سهم از كجا سر در مى آورد). پس اگر چيزى را خريد، هنگام بيرون آمدن آن اختيار دارد.»

1542- 32755- (8) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى كند كه: «دو نفر نزد على عليه السلام از يكديگر شكايت كردند. يكى از آنان گفت: من تمام اين سبدها را بجز پنج تاى آن ها را خريدم كه آن پنج تا هنگام معامله مشخص نبود و برخى از سبدها بهتر از سبدهاى ديگر است.

على عليه السلام فرمود: اين معامله باطل است؛ چون استثناء به چيز مجهولى تعلق گرفته است.»

1543- 32756- (9) محمد بن حباب مى گويد: «از امام رضا عليه السلام درباره، شخصى سؤال كردم كه صد گوسفند مى خرد به اين شرط كه تعدادى از آن ها را عوض كند (بازگرداند). امام عليه السلام فرمود: جايز نيست.»

1544- 32757- (10) در حديث نهى هاى پيامبر صلى الله عليه و آله آمده كه: «آن حضرت از معامله اى كه همراه با يك معاملۀ سلفى ديگر با هم انجام بگيرد نهى كرده و از دو معامله در يك معامله [كه چيزى را به كسى نسيه به قيمتى بفروشى و در همانجا از او به

قيمت كمترى نقد بخرى و اين دو معامله را يك جا و با يك قصد و نيّت و يك عقد انجام دهى] نيز نهى كرده است و هم چنين از فروختن چيزى كه مالك آن نيستى نهى كرده است.

و از فروختن چيزى كه ضامن آن نيست، نهى كرد؛ [به اين كه هنوز آن را تحويل نگرفته و در ضمانت فروشنده است].»

در كتاب دعائم الاسلام روايت مى كند كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از فروختن يك جنس با دو نرخ- يكى نقد و ديگرى نسيه- در يك معامله نهى كرد.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 881

1545- 32758- (11) قاسم بن سلام با سندهاى پيوسته روايت مى كند كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از منابذه و ملامسه و بيع الحصاة نهى كرد. دربارۀ هر يك از اين ها دو نظر وجود دارد:

دربارۀ منابذه گفته مى شود كه آن به اين صورت است كه شخصى به ديگرى مى گويد: لباس يا كالاى ديگرى را به سوى من بينداز يا من به سوى تو مى اندازم و معامله به فلان مبلغ تمام مى شود.

و نيز گفته مى شود كه آن به اين صورت است كه شخصى به ديگرى مى گويد: هنگامى كه سنگريزه را انداختم، به تحقيق معامله لازم مى شود. و اين معنا با بيع حصاه سازگار است كه پيامبر صلى الله عليه و آله از آن نهى كرد.

ملامسه به اين صورت است كه مى گويى: وقتى لباسم را لمس كردم يا لباست را لمس كردى، معامله در برابر فلان مبلغ لازم مى شود. و گفته مى شود كه آن به اين صورت است كه بدون نگاه كردن از روى لباس چيزى را لمس مى كند و معامله

بر همان واقع مى شود و اين معاملات در زمان جاهليت متداول بود، سپس پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از آن ها جلوگيرى كرد؛ چون همۀ آن ها فريب دهنده است.»

1546- 32759- (12) غياث بن ابراهيم از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام روايت مى كند كه: «على عليه السلام فروش برگۀ حواله «1» (كالابرگ) را ناپسند مى شمرد تا اين كه وصول شود.»

1547- 32760- (13) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى كند كه: «امام صادق عليه السلام فروش كالابرگ را به فلان مبلغ درهم ناپسند مى شمرد.»

1548- 32761- (14) در همان كتاب روايت مى كند كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از بيع ملامسه و منابذه و انداختن سنگريزه نهى كرد.

در معناى ملامسه اختلاف است؛ گروهى مى گويند: آن معاملۀ پارچه و لباس پيچيده شده است كه بدون بازكردن آن و مشاهدۀ داخلش با دست لمس و معامله مى شود.

برخى ديگر مى گويند: آن به اين صورت است كه فروشنده مى گويد: اين لباس را به تو مى فروشم به اين شرط كه لمس كردن آن به جاى مشاهدۀ آن باشد و اختيار بر هم زدن آن را نداشته باشى.

گروه سوم مى گويند: آن به اين صورت است كه فروشنده مى گويد: وقتى لباسم را لمس كردم، معاملۀ ميان من و تو لازم مى شود.

دستۀ چهارم مى گويند: آن لمس كردن كالا از روى مانع است.

همۀ اين معنا به يكديگر نزديك است و معامله به هر يك از اين صورت ها باطل است.

در معناى منابذه نيز اختلاف است؛ گروهى مى گويند: آن به اين صورت است كه شخصى به سوى ديگرى لباسى را پرتاب مى كند و شخص دوم بدون نگاه و زير و رو كردن

آن، لباس ديگرى به سوى وى پرتاب مى كند و مى گويد: اين در مقابل آن.

______________________________

(1). حاكمان، نوشته هايى دربارۀ ارزاق مردم به آنان مى دادند و آنان با ارائۀ آن ها جنس مورد نظر را تحويل مى گرفتند.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 883

برخى مى گويند: آن به اين صورت است كه شخصى لباس پيچيده شده اى را در دست ديگرى مى بيند و مى گويد: اين را به فلان مبلغ از تو خريدم، وقتى به سوى من پرتاب كردى، معامله ميان ما تمام مى شود و كسى اختيار بر هم زدن آن را ندارد.

گروه سوم مى گويند: منابذه و سنگريزه انداختن به يك معنى است و آن معامله اى است در زمان جاهليت كه بدون سخن گفتن و تنها با پرتاب سنگريزه از سوى فروشنده و خريدار، معامله انجام مى گرفت. و همۀ اين گونه معامله ها باطل است.»

در احاديث باب 65 از باب هاى جهاد و احاديث باب 12 از باب هاى خريد و فروش و حديث دعائم الاسلام «1»، مناسب با اين بحث گذشت.

در حديث عيون، خواهد آمد كه: «پيامبر اكرم از معامله فريبنده نهى كرد. «2»»

و در حديث ابومخلد نيز مناسب با اين بحث خواهد آمد. «3»

باب 21 جواز خريد كاه

1549- 32762- (1) جميل بن دراج مى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شخصى كاه خرمنى را (پيش از كوبيدن آن) هر كرّ آن را به مبلغ معينى مى خرد. آن گاه كاه را پيش از پيمانه كردن گندم، تحويل مى گيرد و مى فروشد. امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

باب 22 شرط طلق بودن مبيع

در احاديث باب 8 از باب هاى وقف، مطالبى خواهد آمد كه بر اين بحث دلالت مى كند.

______________________________

(1). 22/ 535 باب 16 از باب هاى خريد و فروش، حديث 2 (32730).

(2). 23/ 104 باب 38 از باب هاى مستحبات تاجر، حديث 4 (33138).

(3). 23/ 313 باب 3 از باب هاى پيش فروش، حديث 3 (33819).

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 885

باب 23 شروط معين بودن ثمن

1552- 32765- (1) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام از پدرش از نياكانش عليهم السلام روايت مى كند كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: هر كس كالايى را تا مدت نامعين يا قيمت نامشخص بفروشد، معاملۀ او صحيح نخواهد بود.»

از احاديث باب 50 از باب هاى خريد و فروش، اين مطلب را مى توان استفاده كرد.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 887

باب 24 كيفيت ايجاب و قبول بيع

1553- 32766- (1) بريد بن معاويه مى گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى از ديگرى ده هزار دسته نى از انبارى كه در آن سى هزار دسته نى از يك نيزار وجود دارد، مى خرد و فروشنده مى گويد: از اين نى ها ده هزار دسته به تو فروختم. و مشترى مى گويد: پذيرفتم و خريدم و راضى شدم. آن گاه هزار درهم از قيمت آن مى پردازد و شخصى را مى گمارد تا آن ها را تحويل بگيرد. هنگام صبح مشاهده مى كنند كه آتش در آن افتاده و بيست هزار دسته از آن سوخته و ده هزار دسته باقى مانده است.

امام عليه السلام فرمود: ده هزار دسته اى كه باقى مانده مال مشترى است و بيست هزار دسته اى كه سوخته از مال فروشنده است.»

احاديث باب 25 از باب هاى قرائت، بر چگونگى معامله كردن شخص گنگ دلالت مى كند.

باب 25 ارزش گزارى بر ظرف هاى روغن با رضايت طرفين، هنگام فروش آن

1554- 32767- (1) على بن ابى حمزه مى گويد: «شنيدم كه معمرزيّات به امام صادق عليه السلام مى گفت:

فدايت شوم! من مردى روغن زيتون فروش هستم. از شام براى من روغن زيتون مى آيد تا من آن را بفروشم و من مقدارى از آن را كه مى فروشم، براى مصرف خودم برمى دارم.

امام عليه السلام فرمود: من اين كار را براى تو دوست ندارم.

معمر گفت: من از مبلغى كه به ديگران مى فروشم كم نمى كنم.

امام عليه السلام فرمود: به غير خودت بفروش و از آن چيزى برندار! به من بگو كه اگر به تو بگويد هر رطل آن را به تو كم تر از يك دينار نمى فروشم، چه كار خواهى كرد؟ به آن نزديك نشو!

معمر گفت: فدايت گردم! براى هر ظرف روغن زيتون و روغن، فلان مقدار كاسته مى شود و

اين مقدار گاهى زيادتر است و گاهى كم تر.

امام عليه السلام فرمود: هر گاه بارضايت شما انجام شود، اشكال ندارد.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 889

1555- 32768- (2) حنان مى گويد: «نزد امام صادق عليه السلام نشسته بودم كه معمر زيّات به امام عليه السلام گفت:

ما روغن زيتون را در مشك هايى مى خريم و براى ظرف آن مقدارى كم مى كنند.

امام عليه السلام فرمود: اگر آن مقدار گاهى زياد و گاهى كم مى آيد، اشكال ندارد و اگر همواره زياد است و كم نمى آيد، به آن نزديك نشو.»

1556- 32769- (3) على بن جعفر مى گويد: «از برادرم امام موسى بن جعفر عليهما السلام سؤال كردم: شخصى كالايى را با ظرف بر اساس وزن مى خرد و مى گويد: براى ظرف آن يك رطل يا كم تر يا بيشتر كم كن! آيا اين معامله صحيح است؟

امام عليه السلام فرمود: اگر وزن ظرف را نمى داند، در صورت رضايت دو طرف اشكال ندارد.»

باب 26 جواز چشيدن مشترى كالاى چشيدنى را

1557- 32770- (1) محمد بن عيص مى گويد: «از امام عليه السلام سؤال كردم: مردى چيز چشيدنى را مى خرد، آيا پيش از خريدن مى تواند آن را بچشد؟

امام عليه السلام فرمود: آرى، آن را بچشد و چيزى را كه نمى خواهد بخرد، هرگز نچشد.»

1558- 32771- (2) عبدالاعلى بن اعين مى گويد: «از امام باقر عليه السلام به من خبر رسيد كه آن حضرت خريدن كالايى را بدون مشاهده، خوش ندارد.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 891

1559- 32772- (3) عبدالاعلى بن اعين مى گويد: «از امام باقر عليه السلام به من خبر رسيد كه آن حضرت دوگونه معامله را ناپسند مى شمرد: بينداز و بدون بررسى بگير و خريدن جنس ديده نشده.»

باب 27 حكم فروش روغن گاوميش

1560- 32773- (1) عبدالحميد بن مفضّل سمّان- روغن فروش- مى گويد: «از امام موسى بن جعفر عليهما السلام دربارۀ روغن گاوميش سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود: آن را خريد و فروش نكن!»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره مى فرمايد: «اين حديث با مذهب واقفيه موافق است؛ زيرا آنان معتقدند كه گوشت گاوميش حرام است، از اين رو روغن آن را نيز به آن ملحق نموده اند و اين نزد ما باطل و غير قابل توجه است.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 893

باب 29 جواز بيع نسيه

1562- 32775- (1) احمد بن محمد مى گويد: «به امام موسى بن جعفر عليهما السلام گفتم: من تصميم گرفته ام به برخى مناطق كوهستانى مسافرت كنم.

امام عليه السلام فرمود: مردم چاره اى ندارند كه در اين سال مسافرت كنند.

گفتم: فدايت گردم! اگر ما نسيه بفروشيم، سود بيشترى مى بريم!

امام عليه السلام فرمود: به آن ها تا زمان يكسال بفروش!

گفتم: تا دو ساله چطور؟

امام عليه السلام فرمود: آرى!

گفتم: تا سه سال چطور؟

امام عليه السلام فرمود: نه!

احمد بن محمد ابن ابى نصر در بخشى از يك حديث مى گويد: «به امام رضا عليه السلام گفتم: فدايت گردم! كوفه مرا نابود كرده است و ما از نظر معيشت در فشار هستيم و روزى ما در بغداد است و اين كوه درِ روزى را بر مردم گشوده است!

امام عليه السلام فرمود: اگر قصد مسافرت به آنجا را دارى، برو! زيرا سال سخت و پرآشوبى است و مردم از معاش خود راه گريزى ندارند، پس طلب روزى را رها نكن!

گفتم: فدايت گردم! آن ها گروهى توانگر و خوشگذران هستند و ما مى توانيم صبر كنيم. آيا اجناس مان را به مدت يكسال به آن ها بفروشيم؟

امام عليه السلام فرمود: به آنان

بفروش!

گفتم: تا دو سال چطور؟

امام عليه السلام فرمود: به آنان بفروش!

گفتم: سه سال چطور؟

امام عليه السلام فرمود: براى تو چيزى بيش از سه سال نيست!

1563- 32776- (2) قطب راوندى در كتاب لبّ اللباب روايت مى كند كه: «امير مؤمنان عليه السلام روزى با پنج درهم از خانه بيرون آمد. نيازمندى به وى برخورد كرد و امام عليه السلام پنج درهم را به وى داد و به راه خود ادامه داد، تا به عرب بيابانگردى سوار بر شتر برخورد نمود. مرد عرب به امام عليه السلام گفت: اين شتر را از من بخر!

امام عليه السلام فرمود: پول آن را ندارم!

مرد عرب گفت: نسيه بخر!

على عليه السلام شتر را به صد درهم خريد. پس از آن شخص ديگرى با امام عليه السلام برخورد كرد و شتر را صد و پنجاه درهم نقد خريد. امام عليه السلام صد درهم از آن را به صاحب شتر پرداخت و با پنجاه درهم به خانه آمد. فاطمه عليها السلام از وى دربارۀ آن پول سؤال كرد. امام عليه السلام فرمود: با خدا معامله كردم. من يكى دادم و خداوند به جاى آن ده تا به من داد!»

1564- 32777- (3) در كتاب دعائم الاسلام آمده است كه: «على عليه السلام در ربذه يك شتر را با چهار شتر با ضمانت معامله كرد و شترى به نام عصيفير را در برابر بيست شتر نسيۀ مدت دار فروخت.»

1565- 32778- (4) در كتاب العوالى از ابن عباس روايت مى كند كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

تا زمان دِرو و خرمن كوب معامله نكنيد بلكه تا ماه معلوم.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 895

1566-

32779- (5) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام از پدرش از نياكانش روايت مى كند كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: هر كس كالايى را تا مدت نامشخص يا به قيمت نامعلوم بفروشد، معامله اش معامله نيست!»

در احاديث دو باب آينده، مناسب با اين بحث خواهد آمد.

در حديث خالد، اين سخن امير مؤمنان عليه السلام خواهد آمد: «من پول آن را همراه ندارم!

مرد عرب گفت: من تا وقتى به دست آورى به تو مهلت مى دهم!

على عليه السلام فرمود: به چه مبلغى اى مرد عرب؟

اعرابى گفت: به صد درهم!

على عليه السلام فرمود: آن را بگير، اى حسن!» «1»

در حديث عمار، اين سخن امام خواهد آمد: «هرگاه خريدار و فروشنده با هم شرط نكنند، قيمت آن نقد است.» «2»

باب 30 جواز خريد همان كالاى فروخته شدۀ نقدى يا نسيه اى

1567- 32780- (1) بشار بن يسار مى گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: مردى كالايى را نسيه مى فروشد. آيا مى تواند همان را از خريدار دوباره بخرد؟

امام عليه السلام فرمود: آرى! اشكال ندارد.

گفتم: آيا كالاى خودم را بخرم؟

امام عليه السلام فرمود: آن كالاى تو و گاو تو و گوسفند تو نيست!»

1568- 32781- (2) حسين بن منذر مى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شخصى نزد من مى آيد و از من درخواست عينه «3» مى كند. من كالايى را با سود برايش مى خرم، سپس آن را به وى مى فروشم و آن گاه آن را در همان جا از وى مى خرم.

امام عليه السلام فرمود: هر گاه او بخواهد بفروشد و بخواهد نفروشد، مختار است و تو نيز اگر بخواهى بخرى و اگر بخواهى نخرى، مختارى و اشكال ندارد.

گفتم: اهل مسجد مى پندارند اين معامله باطل است و

مى گويد اگر خريدار پس از (چهار) ماه آن را به تو فروخت، جايز است.

______________________________

(1). 22/ 569 باب 40 از باب هاى خريد و فروش و شرايط آن، حديث 2 (32831).

(2). 23/ 130 باب 1 از باب هاى خيار، حديث 14 (33230).

(3). فروختن كالايى به ديگرى و خريدن آن از وى مجدداً يا خريدن كالاى مورد نياز كسى نقداً و فروختن آن به وى به صورت نسيه- م.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 897

امام عليه السلام فرمود: اين تنها زودتر و ديرتر است [و موجب تفاوت در ماهيت آن نمى شود] اشكال ندارد.»

1569- 32782- (3) على بن جعفر مى گويد: «از برادرم امام موسى بن جعفر عليهما السلام دربارۀ شخصى سؤال كردم كه لباسى را نسيه به ده درهم مى فروشد، سپس آن را پنج درهم مى خرد. آيا اين كار جايز است؟

امام عليه السلام فرمود: هر گاه شرط نكند و هر دو راضى باشند، اشكال ندارد.»

1570- 32783- (4) على بن جعفر حديث پيشين را با اندكى تفاوت در كتاب خود نيز آورده است.

1571- 32784- (5) يونس شيبانى مى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شخصى كالايى را به قيمتى مى فروشد و فروشنده و خريدار هر دو مى دانند كه آن كالا ارزش آن قيمت را ندارد؛ با اين حال انجام چنين معامله اى به اين دليل است كه فروشنده مى داند كه به زودى آن را از خريدار خواهد خريد.

امام عليه السلام فرمود: اى يونس! همانا پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به جابر فرمود: چگونه خواهى بود هنگامى كه ستم فراگير و آشكار گردد و ذلت و خوارى براى تان بر جاى ماند؟

جابر گفت: اى كاش در چنين زمانى زنده نباشم!

پدر و مادرم فدايت! چه وقت آن زمان فرا خواهد رسيد؟

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: هنگامى كه رباخوارى فراگير و آشكار گردد.

آن گاه امام عليه السلام فرمود: اى يونس! و اين رباست و آيا اگر از آن نخرى به تو بازمى گرداند؟

گفتم: آرى!

امام عليه السلام فرمود: هرگز به آن نزديك نشو! هرگز به آن نزديك نشو!»

1572- 32785- (6) يونس بن عبدالرحمن از گروهى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه دربارۀ شخصى كه با ديگرى چيزى را مى فروشند، «1» فرمود:

«هر گاه اصل آن چيز حلال باشد، اشكالى ندارد.»

در احاديث باب 42 مطالبى مناسب با اين بحث خواهد آمد.

باب 31 حكم فروش نقدى كالا به يك مبلغ و فروش نسيۀ آن به مبلغ بيشتر

1573- 32786- (1) سكونى از امام صادق عليه السلام از پدرش از پدرانش روايت مى كند كه: «شخصى در زمان امير مؤمنان عليه السلام كالايى را با دو شرط فروخت، نقد به فلان قيمت و نسيه به قيمت ديگرى و خريدار كالا را به آن شرط گرفت. على عليه السلام در اين باره فرمود:

آن معامله با قيمت كم تر و مدت طولانى تر واقع مى شود؛ يعنى مى فرمايد: براى فروشنده نيست مگر قيمت كم تر و مدتى كه براى نسيه معين كرده است.»

______________________________

(1). در متن حديث «يبايع» آمده است كه به معناى بيعت است و بر اين اساس معناى حديث اين مى شود كه شخصى با ديگرى بر انجام كارى بيعت مى كند ....

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 899

1574- 32787- (2) محمد بن قيس از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه امير مؤمنان عليه السلام فرمود:

«هر كس كالايى را بفروشد و بگويد: بهاى آن نقداً فلان مبلغ و با مهلت فلان مبلغ است و آن را يك

معامله قرار دهد، آن را به هر قيمتى [از آن دو قيمت] كه خواستى بگير، آن گاه تنها حداقل آن دو قيمت بر عهدۀ فروشنده است، هر چند با مهلت و نسيه باشد.

و فرمود: هر كس كالايى را با دو بها يكى نقد و ديگرى نسيه براى فروش عرضه كند، بايد پيش از دست دادن و قطعى شدن معامله يكى را مشخص نمايد.»

1575- 32788- (3) ابن ابى جمهور در كتاب درر اللئالى روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

«دو معامله در يكى جايز نيست.»

1576- 32789- (4) عمار از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله يكى از يارانش را به عنوان حاكم اعزام كرد و فرمود: من تو را به سوى اهل خدا- يعنى اهل مكه- مى فرستم، آن ها را از فروختن آنچه تحويل نگرفته اند و از دو شرط [دو بها] در يك معامله و از سود بردن از آنچه ضامن آن نيستند، بازدار.»

1577- 32790- (5) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام از نياكانش عليهم السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از دو شرط [ذكر دو بها يكى نقد و ديگرى نسيه] در يك معامله نهى كرد.»

1578- 32791- (6) سليمان بن صالح از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از فروش نقد و نسيه در يك معامله و از دو معامله [نسيه با دو مدت] در يك معامله و از فروختن آنچه مالك آن نيستى و از سود بردن در آنچه ضامن

آن نيستى، نهى كرد.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 901

باب 32 حكم كسى كه به ديگرى دستور مى دهد تا جنسى را نقداً بخرد، و او از آن شخص بيشتر از آن مبلغ نسيه اى همان جنس را مى گيرد

1579- 32792- (1) محمد بن قيس از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«گروهى از شخصى خواستند كه شترى را براى آنان به طور نقد بخرد و آنان با مهلت بيشتر به او بپردازند. او نيز به همراهى يكى از آنان شترى خريد. اميرمؤمنان عليه السلام او را از گرفتن بيش از بهايى كه پرداخته است، بازداشت.»

1580- 32793- (2) محمد بن قيس از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

امير مؤمنان عليه السلام از اين كه سه نفر يك معامله را انجام دهند، جلوگيرى كرد؛ به اين صورت كه شخصى به ديگرى مى گويد: اين كالا را از شخص سوم بخر و من با مهلت بيشتر پول آن را به تو مى پردازم؛ كه هر سه شخص يك معامله را منعقد كنند. على عليه السلام فرمود: بيش از بهايى كه به طور نقد پرداخته، با مهلت به او نپردازد.

و فرمود: هر كس معامله اش لازم و تمام گردد- پيش از آن كه براى ديگرى معامله را تمام كند- مى تواند آن را به هر مقدار كه بخواهد، بفروشد.»

باب 33 جواز كوتاه كردن مدت ديْن و كاستن آن، و عدم جواز طولانى كردن مدت ديْن با افزايش آن

1581- 32794- (1) زراره مى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ شخصى سؤال كردم كه: كنيزى را به مبلغ مشخصى مى خرد و پيش از پرداخت بهايش آن را با سود مى فروشد. آن گاه صاحب اول كنيز، پول خود را درخواست مى كند و آن شخص به خريداران كنيز مى گويد: بدهى مرا به اين شخص بپردازيد و آنچه از شما سود برده ام، مال خودتان. امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد!»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 903

1582- 32795- (2) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى كند كه: «از امام صادق عليه السلام

دربارۀ شخصى سؤال شد كه تا سررسيد معين از ديگرى مالى طلبكار است. آن گاه نزد بدهكار مى رود و مى گويد: فلان مبلغ به من نقد بپرداز و بقيه را به تو مى بخشم يا براى تو بر مدت آن مى افزايم. امام عليه السلام فرمود:

اشكال ندارد اگر بر طلبش نيفزايد و اشكال ندارد كه شخصى از طلب مدت دار خود بكاهد و آن را نقد تحويل بگيرد.»

باب 34 جواز فروش كالايى كه نزد بايع نيست

1583- 32796- (1) عبدالرحمن بن حجاج مى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ شخصى سؤال كردم كه از كسى كه گندم ندارد، آن را بدون مدت مى خرد. امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد!

گفتم: آنان [اهل سنت] نزد ما آن را باطل مى دانند.

امام عليه السلام فرمود: دربارۀ پيش خريد چه مى گويند؟

گفتم: آن را بى اشكال مى دانند، مى گويند: آن مدت دار است، ولى اگر بدون مدت شد و آن جنس نزد فروشنده حاضر نبود، جايز نيست!

امام عليه السلام فرمود: وقتى بدون مدت باشد، بهتر است. سپس امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد كه شخصى گندم (بدون مدت) و با مدت بخرد و فروشنده آن را نداشته باشد.

و فرمود: براى معامله مدت ذكر نمى كند مگر آن كه كالايى باشد كه يافت نمى شود؛ مثل انگور و خربزه و مانند آن در غير فصل خودش. پس خريدن آن بدون مدت شايسته نيست.»

1584- 32797- (2) عبدالرحمن بن حجاج مى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شخصى نزد من مى آيد و كالايى را درخواست مى كند و من بر سر سود آن با وى گفتگو مى كنم، سپس آن را مى خرم و به او مى فروشم.

امام عليه السلام فرمود:

آيا اين گونه نيست كه اگر بخواهد آن را بگيرد و اگر نخواست، رها كند؟

گفتم: آرى!

امام عليه

السلام فرمود: اشكالى ندارد!

گفتم: فقهاى اهل سنت آن را باطل مى دانند!

امام عليه السلام فرمود: به چه دليل؟

گفتم: او چيزى را كه نداشته، فروخته است!

امام عليه السلام فرمود: دربارۀ سَلَم- پيش فروش- كه فروشنده آنچه نداشته فروخته است، چه مى گويند؟

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 905

گفتم: آرى! آن را صحيح مى دانند.

امام عليه السلام فرمود: تنها به اين دليل جايز است، كه آن ها آن را سَلَم- پيش فروش- مى نامند. پدرم پيوسته مى فرمود: فروختن هر كالايى كه در زمان فروش مى توانى آن را بيابى، اشكال ندارد.»

1585- 32798- (3) زيد شحام مى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شخصى صد من مس خالص از ديگرى مى خرد كه چيزى از آن نزد فروشنده موجود نيست. امام عليه السلام فرمود: هر گاه آن را در زمانى كه قرار گذاشته تحويل دهد، اشكال ندارد.»

1586- 32799- (4) ابوصباح كنانى از امام صادق عليه السلام سؤال كرد: «شخصى صد من مس خالص از ديگرى به فلان مبلغ مى خرد و چيزى از آن نزد فروشنده موجود نيست.

امام عليه السلام فرمود: هر گاه مقدارى را كه قرار گذاشته اند به خريدار تحويل دهد، اشكال ندارد.»

در حديث سليمان بن صالح گذشت كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از فروختن نقد و نسيه در يك معامله و از انجام دو معامله [با دو مدت] در يك معامله و از فروختن آنچه مالك نيستى، نهى كرد.»

«1» و در احاديث باب 1 و 3 از باب هاى سَلَم، مطالبى مناسب با اين بحث خواهد آمد.

باب 35 جواز بيع مساومه [چانه زنى براى بالا بردن قيمت]

1587- 32800- (1) عبدالله بن سنان از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«اشكال ندارد، كالايى را كه ندارى به ديگرى

بفروشى به اين صورت كه نخست با او دربارۀ معاملۀ آن چانه زنى، سپس آنچه او مى خواهد بخرى و معامله را بر خود لازم و حتمى گردانى و آن گاه كالا را به وى بفروشى!»

______________________________

(1). 22/ 555 باب 32 از باب هاى خريد و فروش، حديث 6 (32791).

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 907

1588- 32801- (2) ابن سنان مى گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى نزد من مى آيد و خريد گندم يا كالاى ديگرى را به طور نسيه درخواست مى كند و آن جنس نزد من موجود نيست. آيا جايز است به او بفروشم و قيمت آن را تمام كنم و سپس آن را از جاى ديگرى بخرم و به او تحويل دهم؟

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد!»

1589- 32802- (3) عبدالحميد بن سعد مى گويد: «به امام موسى بن جعفر عليهما السلام گفتم: ما با اين گونه معامله سر و كار داريم كه شخصى نزد ما مى آيد و كالايى را درخواست مى كند كه نزد ما موجود نيست و ما پيش از خريد آن بر سر معاملۀ آن با وى چانه مى زنيم و قيمت آن را تمام مى كنيم. سپس كالا را مى خريم و به همان قيمت بدون كم و زياد، به او مى فروشيم. امام عليه السلام فرمود:

اشكال ندارد!»

1590- 32803- (4) خالد بن نجيح مى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شخصى نزد من مى آيد و مى گويد: اين لباس را بخر و فلان مبلغ به تو سود مى دهم!

امام عليه السلام فرمود: آيا اين گونه نيست كه اگر بخواهد، مى گيرد و اگر نخواست، نمى گيرد؟

گفتم: آرى!

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد! همانا سخن گفتن حلال و سخن گفتن حرام مى كند.»

1591-

32804- (5) محمد بن مسلم مى گويد: «از امام باقر عليه السلام سؤال كردم: شخصى نزد فروشنده اى مى رود و مى گويد: فلان كالا را براى من بخر؛ باشد كه نقد يا نسيه آن را از تو بخرم! او نيز كالا را براى وى مى خرد.

امام عليه السلام فرمود: اشكالى ندارد؛ همانا وى پس از آن كه فروشنده مالك كالا شده است، آن را از او مى خرد.»

1592- 32805- (6) عبدالرحمن بن حجاج مى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ معامله «عينه» سؤال كردم و گفتم:

شخصى نزد من مى آيد و مى گويد: فلان كالا را براى من بخر و فلان مبلغ سود ببر. بر سر سود با او چانه مى زنم تا او را به مبلغى راضى مى كنم. سپس آن جنس را براى او مى خرم كه اگر درخواست وى نبود، آن را نمى خريدم. سپس جنس را نزد او مى برم و به وى مى فروشم.

امام عليه السلام فرمود: من در اين اشكالى نمى بينم! اگر آن جنس پيش از فروختن به او نابود شود، از مال تو خواهد بود و او در مورد تو اختيار دارد. اگر بخواهد، پس از رفتن نزد او از تو مى خرد و اگر نخواهد، آن را باز مى گرداند؛ بنابراين من در آن مشكلى نمى بينم!»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 909

1593- 32806- (7) معاويه بن عمار مى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شخصى نزد من مى آيد و درخواست پارچۀ حرير از من مى كند كه چيزى از آن نزد من موجود نيست. پس دربارۀ سررسيد و سود آن با هم گفتگو مى كنيم تا به توافق مى رسيم. سپس حرير را مى خرم و او را فرامى خوانم.

امام عليه السلام فرمود: به من بگو

كه اگر كالايى بهتر از آنچه تو دارى بيابد، آيا مى تواند تو را رها كند و به سوى آن برود يا اگر تو خريدار بهترى يافتى، مى توانى به سوى او بروى و شخص اول را ترك كنى؟

گفتم: آرى!

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد!»

1594- 32807- (8) يحيى بن حجاج مى گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى لباس و اسبى را مشخص مى كند و به من مى گويد: اين را براى من بخر و فلان مبلغ به تو سود مى دهم.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

1595- 32808- (9) در كتاب دعائم الاسلام آمده است كه: «از امام صادق عليه السلام سؤال شد: شخصى به ديگرى مى گويد: فلان كالا را براى من بخر تا من نسيه از تو بخرم. او نيز براى وى مى خرد.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد، همانا پس از آن كه فروشنده مالك آن شده است، آن را از وى مى خرد!

به امام عليه السلام گفته شد: اگر شخصى نزد ديگرى بيايد و از او خريد گندم يا كالاى ديگرى را به طور نسيه درخواست كند، آيا جايز است قيمت را با او تمام كند و سپس از جاى ديگرى بخرد؟

امام عليه السلام فرمود: اين كار اشكالى ندارد!»

1596- 32809- (10) منصور بن حازم از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه: «دربارۀ شخصى كه از ديگرى مى خواهد كالايى براى او بخرد و آن گاه از وى مى خرد، فرمود: اين كار اشكال ندارد؛ چرا كه معاملۀ آنان پس از خريدن فروشنده انجام مى گيرد.»

1597- 32810- (11) منصور بن حازم مى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شخصى مى خواهد با ديگرى به صورت «عينه» معامله كند. به

او مى گويد: من از تو به نيازمندى هاى خودم آگاه ترم. به من پول بده تا خريد كنم. پس از او درهم مى گيرد و نيازهاى خود را مى خرد. سپس آن ها را نزد صاحب پول مى آورد و به او مى دهد.

امام عليه السلام فرمود: آيا اين گونه نيست كه اگر بخواهد، مى خرد و اگر نخواهد، نمى خرد و اگر فروشنده بخواهد، مى فروشد و اگر نخواهد، نمى فروشد؟

گفتم: آرى!

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد!»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 911

1598- 32811- (12) منصور بن حازم مى گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم:

شخصى از ديگرى درخواست خريد لباسى را به صورت «عينه» مى نمايد. فروشنده مى گويد: آن نزد من موجود نيست. اين درهم ها را بگير و آن را بخر. وى درهم ها را مى گيرد و لباسى را كه مى خواهد، مى خرد. سپس آن را نزد صاحب پول مى آورد تا آن را از وى بخرد.

امام عليه السلام فرمود: آيا اين گونه نيست كه اگر لباس از ميان برود، از مال صاحب پول خواهد بود؟

گفتم: آرى!

امام عليه السلام فرمود: اگر بخواهد، بخرد و اگر نخواهد، نخرد؛ اشكال ندارد.»

1599- 32812- (13) اسماعيل بن عبدالخالق مى گويد: «از امام موسى بن جعفر عليهما السلام دربارۀ «عينه» سؤال كردم و گفتم: بيشتر تاجران ما «عينه» مى دهند. من براى شما توضيح مى دهم كه چگونه عمل مى كنند.

امام عليه السلام فرمود: بگو!

گفتم: شخصى چانه زن كه به دنبال كالايى است، نزد ما مى آيد- در حالى كه كالاى درخواستى وى نزد ما موجود نيست. پس با ما دربارۀ آن چانه مى زند و مى گويد ده- يازده به تو سود مى دهم و من مى گويم: ده- دوازده. به همين صورت با يكديگر چانه مى زنيم تا با هم به توافق

برسيم. آن گاه به وى مى گويم: چه كالايى مى خواهى برايت بخرم؟ مى گويد: حرير؛ چون حرير كم ترين زيان را دارد.

پس با همين گفتگو بدون آن كه معامله اى انجام پذيرد به دنبال خريد كالا مى روم.

امام عليه السلام فرمود: آيا اين گونه نيست كه اگر نخواستى، به او ندهى و اگر او نخواهد، از تو نگيرد؟

گفتم: آرى! پس مى روم و براى وى آن حرير را مى خرم و به اندازۀ توانم قيمت آن را مى شكنم، آن گاه او را به خانۀ خود مى آورم و با وى معامله مى كنم. گاهى بر مبلغ توافقى پيشين اندكى مى افزايم و گاهى با همان مبلغ با وى معامله مى كنم و زمانى سخت گيرى مى كنيم و معامله اى سر نمى گيرد.

وقتى از من خريد، هيچ كس آن را از وى از كسى كه به من فروخته، گران تر نمى خرد، از اين رو به او مى فروشد. او نيز نزد من مى آيد و درهم ها را مى گيرد و به خريدار مى دهد و گاهى نيز مى آيد و خريدار را به من حواله مى كند.

امام عليه السلام فرمود: پول را جز به صاحب حرير به كسى نده!

گفتم: و گاهى ميان من و او معامله اى سر نمى گيرد. پس از صاحب حرير درخواست مى كنم و او از من مى پذيرد.

امام عليه السلام فرمود: آيا اين گونه نيست كه اگر نخواهد، نمى پذيرد و اگر تو نخواهى، پس نمى دهى؟

گفتم: آرى! اگر آن نابود شود، از مال من رفته است.

امام عليه السلام فرمود: اشكالى ندارد!»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 913

1600- 32813- (14) عبدالرحمن بن ابى عبدالله مى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شخصى نزد من مى آيد و از من معاملۀ نسيه اى تا يك سال را درخواست مى كند، ولى كالايى كه وى مى خواهد، نزد من

موجود نيست. آيا جايز است به وى وعده بدهم تا آن جنس را بخرم و به او بفروشم؟

امام عليه السلام فرمود: آرى!»

1601- 32814- (15) حديد بن حكيم ازدى مى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شخصى نزد من مى آيد و ده هزار درهم- يا كم تر يا بيش تر- كالايى را درخواست مى كند و من بيش از هزار درهم از آن را ندارم؛ از اين رو از همسايه اش و طرف هاى معامله اش قرض مى كنم و به او مى فروشم. آن گاه از او مى خرم «1» يا به كسى مى گويم برايم بخرد و به صاحبانش تحويل مى دهم.

امام فرمود: اشكال ندارد.»

1602- 32815- (16) در كتاب نوادر احمد بن محمد آمده است كه: «به امام صادق عليه السلام گفته شد: شخصى از فروشنده اى ده هزار درهم كالا درخواست مى كند ولى او بيش از هزار درهم از آن كالا را ندارد؛ از اين رو از همسايه ها و طرف هاى معامله اش مى خرد يا عاريه مى گيرد و به آن شخص مى فروشد، سپس از وى يا از خريداران او مى خرد و به صاحبانش تحويل مى دهد.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

در احاديث باب 30 و 34 از باب هاى خريد و فروش، مطالبى مناسب با اين بحث گذشت.

و در حديث عمار، اين سخن از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله گذشت: «آنان را از فروختن جنس تحويل نگرفته و از دو شرط [دو نرخ] در يك معامله و از سود بردن از كالايى كه ضمانت آن به عهده اش نيست، باز دارد.» «2»

باب 36 جواز بيع مرابحه «3»

1603- 32816- (1) على بن سعيد مى گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال شد: شخصى هنگام خريد، لباسى از فروشنده مى خواهد كه به صورت

مرابحه با او معامله كند. آيا در بيع مرابحه اشكالى مى بينى اگر راست بگويد و دو ششم يا نصف درهم سود تعيين كند؟

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد!

و سؤال شد: شخصى كالاهاى مختلف را به صورت عمده و يكجا مى خرد، به همين دليل از

______________________________

(1). مرحوم علامه مجلسى مى فرمايد: «يعنى با آن پول يا از آن جنس مى خرم.» ولى اين توضيح خلاف ظاهر حديث است و ظاهر آن اين است كه از خريدار مجدداً مى خرد كه يكى از انواع عينه است و حديث نوادر آن را تأييد مى كند.

(2). 22/ 555 باب 32 از باب هاى خريد و فروش، حديث 4 (32789).

(3). بيع مرابحه به اين صورت است كه فروشنده قيمت خريد جنس را مى گويد و با توافق مشترى درصدى سود از او دريافت مى كند.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 915

وى مى خواهند تا به صورت مرابحه معامله كند [چون خريد عمده ارزان تر است]. آن گاه خريداران به وى مى گويند: چگونه بر روى كالاهاى مختلف قيمت گذارى مى كنى؟ و او مى گويد: اين را فلان مبلغ قيمت گذارى مى كنم و آن را فلان مبلغ و ...

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد!

گفتم: آنان بر قيمت او مى افزايند!

امام عليه السلام فرمود: مگر در صورتى كه بر مبلغ او بيفزايند!»

1604- 32817- (2) على بن جعفر مى گويد: «از برادرم امام موسى بن جعفر عليهما السلام سؤال كردم: شخصى نصف كالايى را به صورت مرابحه مى فروشد، آيا اين كار جايز است؟

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

1605- 32818- (3) عبدالله بن بكير از يكى از شيعيان روايت مى كند كه: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ شخصى سؤال كردم كه: كالايى را بيش از قيمت خريد مى فروشد. امام

عليه السلام فرمود: جايز است.»

در حديث سماعه، اين سخن امام عليه السلام گذشت: «در صورتى كه نزد شخصى بروى كه مواد خوراكى را پيمانه و وزن كرده و از وى به صورت مرابحه بخرى، اشكال ندارد.»

«1» و در احاديث دو باب آينده و باب 39، مطالبى خواهد آمد كه بر اين بحث دلالت مى كند.

و در حديث منصور، خواهد آمد كه: «از امام عليه السلام سؤال مى كند: آيا پيش از تحويل گرفتن مى تواند آن را به صورت مرابحه بفروشد و سود آن را دريافت كند؟

امام عليه السلام فرمود: اين كار اشكال ندارد تا وقتى كه پيمانه اى و وزن كردنى نباشد.» «2»

و باب 49 و 51 را نيز بنگر، كه با اين بحث مناسب است.

1606

______________________________

(1). 22/ 526 باب 13 از باب هاى خريد و فروش، حديث 3 (32708).

(2). 22/ 573 باب 41 از باب هاى خريد و فروش، حديث 15 (32846).

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 917

باب 38 مدت زمان خريد مدت دار، براى مشترى در بيع مرابحه اى

1607- 32820- (1) ميسّر مى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: ما اجناس را نسيه و مدت دار مى خريم. آن گاه شخصى نزد من مى آيد و مى پرسد: اين كالا براى تو چقدر تمام شده است؟

و من مى گويم: به فلان مبلغ. سپس آن را با مقدارى سود به او مى فروشم.

امام عليه السلام فرمود: هر گاه آن را به صورت مرابحه به او بفروشى، به همان اندازه كه تو براى پرداخت پول آن مهلت دارى، خريدار نيز مهلت دارد.

با شنيدن اين سخن امام عليه السلام گفتم: انا لله و انا اليه راجعون! نابود شديم!

امام عليه السلام پرسيد: به چه دليل؟

گفتم: بر روى زمين هر پارچه و لباسى را به صورت مرابحه بفروشم، از من

مى خرند؛ حتى اگر قيمت آن از قيمت خريد نيز كاسته شده باشد.

وقتى امام عليه السلام مشكل مرا دانست، فرمود: آيا نمى خواهى درى را بر روى تو باز كنم كه گشايشت در آن باشد؟

گفتم: آرى!

________________________________________

بروجرى، آقا حسين طباطبايى - مترجمان: حسينيان قمى، مهدى - صبورى، م، منابع فقه شيعه، 31 جلد، انتشارات فرهنگ سبز، تهران - ايران، اول، 1429 ه ق

منابع فقه شيعه؛ ج 22، ص: 917

امام عليه السلام فرمود: بگو: فلان مبلغ بر من تمام شده است و من با فلان مقدار افزوده به تو مى فروشم.

و نگو: با فلان مقدار سود.»

1608- 32821- (2) هشام بن حكم از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه: «دربارۀ شخصى كه كالايى را مدت دار خريده است، فرمود:

او نمى تواند به صورت مرابحه بفروشد مگر تا همان مدتى كه آن را خريده است و اگر به صورت مرابحه بفروشد و به او نگويد، براى خريدار به همان اندازه مهلت هست.»

1609- 32822- (3) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«هر كس كالايى را مدت دار بخرد، نمى تواند آن را به صورت مرابحه بفروشد؛ مگر آن كه آن را بيان كند. و اگر آن را پوشيده نگه داشت، معامله باطل است؛ مگر در صورتى كه خريدار راضى شود يا به اندازۀ فروشنده براى وى مهلت باشد.»

1610- 32823- (4) ابومحمد وابشى مى گويد: «شنيدم شخصى از امام صادق عليه السلام سؤال كرد:

«شخصى كالايى را نسيه به مدت يكسال خريد و سپس به صورت مرابحه به ديگرى فروخت.

آيا مى تواند قيمت و سود آن را به صورت نقد دريافت كند؟

امام عليه السلام فرمود: او تنها به همان صورتى كه خريده،

حق دارد. اگر نقداً چيزى پرداخت كرده، به اندازه آن را مى تواند نقد بگيرد و اگر نقداً چيزى نپرداخته، تا همان سررسيد خريد بايد صبر كند.

گفتم: اگر خريدار وى مانند خودش از پشتوانۀ مالى برخوردار نباشد؟

امام عليه السلام فرمود: بايد براى حق خويش تا سررسيد خريدش وثيقه بگيرد.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 919

باب 39 استحباب بيع مساومه

1611- 32824- (1) عبيدالله بن على حلبى و محمد حلبى هر دو از امام صادق عليه السلام روايت مى كنند كه فرمود:

«از مصر براى پدرم كالايى آمد. با آن مواد خوراكى ساخت و تاجران را براى خريد آن كالا فرا خواند. آنان گفتند: ما آن را به ده- دوازده مى خريم. پدرم پرسيد: و آن چه مقدار است؟

آنان گفتند: در هر ده هزار، دو هزار.

پدرم به آنان گفت: من اين كالا را به دوازده هزار مى فروشم.

پس بدون بيان قيمت خريد به آنان فروخت.»

1612- 32825- (2) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«كالايى از مصر براى پدرم آمد. وى مواد خوراكى با آن ساخت و بازرگانان را فراخواند. آنان گفتند:

آن را به ده- دوازده از تو مى گيريم!

پدرم به آنان فرمود: من اين كالا را به دوازده هزار به شما مى فروشم! و قيمت خريد آن ده هزار بود.»

1613- 32826- (3) ابان از محمد روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمود:

«فروختن ده به يازده و ده به دوازده و معاملات همانند آن، براى من ناخوشآيند است. بلكه به فلان مبلغ بدون بيان قيمت خريد مى فروشم. آن گاه فرمود:

از مصر كالايى براى من آمد و دوست نداشتم آن را به اين صورت بفروشم و بر من سنگين بود؛

از اين رو بدون بيان قيمت خريد، آن را فروختم.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 921

1614- 32827- (4) حنان بن سدير مى گويد: «نزد امام صادق عليه السلام بودم كه جعفر بن حنان به امام عليه السلام گفت: دربارۀ «عينه» چه مى گويى؟ دربارۀ شخصى كه با ديگرى معامله مى كند و به وى مى گويد: به ده- دوازده و ده- يازده به تو مى فروشم؟

امام عليه السلام فرمود: اين باطل است بلكه بايد بگويد: در همۀ درهم ها [قيمت آن] فلان مبلغ به تو سود مى دهم و بر آن مبلغ با وى معامله كند. اين اشكالى ندارد.

جعفر گفت: با او بر سر معامله چانه مى زنم در حالى كه جنس نزد من موجود نيست!

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

1615- 32828- (5) علا مى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: «شخصى مى خواهد كالايى را بفروشد. پس مى گويد:

«آن را به ده- دوازده يا ده- يازده مى فروشم.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد، همانا اين چانه زنى پيش از معامله است. پس وقتى تصميم به معامله گرفت، آن را به صورت يك جمله قرار مى دهد.»

1616- 32829- (6) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى كند كه: «امام صادق عليه السلام اجازه فرمود مزد شستشوى كالا و كرايۀ حمل و نقل و ديگر هزينه هاى كالا به بهاى آن افزوده و به صورت مرابحه معامله گردد.»

باب 40 جواز فروش مشترى مبيع را قبل از پرداخت ثمن آن

1617- 32830- (1) ابراهيم كرخى مى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: من خرماى فلان تعداد نخل را به فلان مبلغ درهم مى فروشم. خريدار، پيش پرداخت پول آن به من و تحويل خرماى آن ها را با سود مى فروشد.

امام عليه السلام فرمود: اين كار اشكال ندارد. مگر بهاى آن را براى تو

به عهده نگرفته است؟

گفتم: آرى!

امام عليه السلام فرمود: پس سود براى اوست!»

1618- 32831- (2) خالد بن ربعى در بخشى از يك حديث بلند مى گويد:

«... آن گاه امير مؤمنان عليه السلام براى گرفتن وام به سوى خانۀ شخصى حركت كرد. در ميان راه با عرب بيابانگردى برخورد كرد. مرد عرب كه ماده شترى همراه داشت، با ديدن على عليه السلام به وى گفت: اى على عليه السلام! اين شتر را از من بخر!

على عليه السلام گفت: من پول ندارم!

مرد عرب گفت: من تا به دست آوردن آن به تو مهلت مى دهم!

امام عليه السلام پرسيد: اى مرد عرب! آن را به چه قيمتى مى فروشى؟

مرد عرب گفت: به يكصد درهم!

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 923

على عليه السلام به امام حسن عليه السلام فرمود: اى حسن! آن را تحويل بگير!

امام حسن عليه السلام شتر را گرفت و على عليه السلام به راه افتاد. آن گاه عرب بيابانگرد ديگرى با همان قيافه و لباس متفاوت با امام عليه السلام برخورد كرد و به وى گفت: اى على! آيا اين شتر را مى فروشى؟

على عليه السلام فرمود: با آن چه كار مى كنى؟

مرد عرب گفت: در نخستين نبردى كه براى پسر عمويت رخ مى دهد، با اين شتر خواهم جنگيد.

على عليه السلام فرمود: اگر بپذيرى، اين شتر به رايگان مال تو!

مرد عرب گفت: من پول آن را دارم و آن را در برابر پول مى خرم. آن را به چه مبلغى خريده اى؟

على عليه السلام گفت: به صد درهم.

مرد عرب گفت: صد و هفتاد درهم مال تو.

على عليه السلام به امام حسن عليه السلام فرمود: صد و هفتاد درهم را بگير و شتر را تحويل بده. صد

درهم از اين پول مال فروشندۀ شتر و هفتاد درهم مال ما تا با آن چيزى بخريم.

امام حسن عليه السلام درهم را گرفت و شتر را تحويل داد ....»

در احاديث باب 35، مناسب با اين بحث گذشت.

در حديث دعائم الاسلام، اين سخن امام عليه السلام خواهد آمد: «فروش ديگر كالاها پيش از پرداخت بهاى آن ها اشكال ندارد.»

«1» و در احاديث باب 9 از باب هاى معاملۀ ميوه ها، مناسب با اين بحث خواهد آمد.

باب 41 حكم بيع مبيع قبل از قبض آن

1619- 32832- (1) عبدالرحمن بن ابى عبدالله مى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شخصى يك كرّ گندم بدهكار است. يكى كرّ گندم از فرد ديگرى مى خرد و به طلبكار مى گويد: بيا گندم خود را تحويل بگير. امام عليه السلام فرمود: اشكالى ندارد.»

1620- 32833- (2) جميل بن دراج مى گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى مواد خوراكى مى خرد و پيش از تحويل، آن را مى فروشد. امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.

و گفتم: و آن مرد [كه گندم را پيش از قبض آن فروخته] كسى را كه از او [اين گندم را] خريده، براى تحويل گرفتن و پيمانه كردن آن گندم وكيل مى كند.

امام عليه السلام فرمود: اشكالى در آن نيست.»

______________________________

(1). 22/ 574 باب 42 از باب هاى خريد و فروش، حديث 19 (32850).

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 925

1621- 32834- (3) على بن جعفر مى گويد: «از برادرم امام موسى بن جعفر عليهما السلام سؤال كردم:

شخصى كالايى را نسيه مى فروشد. سررسيد آن فرا مى رسد و هنوز آن كالا نزد خريدار است.

فروشنده نزد خريدار مى رود و مى گويد: جنسى را كه از من خريدى به مبلغى كم تر به خودم بفروش و قيمت

خود را از بدهى ات كم كن. آيا اين كار جايز است؟

امام عليه السلام فرمود: هر گاه هر دو راضى باشند، اشكال ندارد!»

1622- 32835- (4) و نيز مى گويد: «از امام عليه السلام سؤال كردم: شخصى كه از ديگرى ده درهم طلبكار است به وى مى گويد: [با پولى كه از تو طلبكار هستم] لباسى [نسيه] براى من بخر. آن گاه آن را [نقد] بفروش و پولش را تحويل بگير. آنچه زيان كردى، بر عهدۀ من. آيا اين كار جايز است؟

امام عليه السلام فرمود: هر گاه هر دو راضى باشند، اشكال ندارد!»

1623- 32836- (5) خالد بن حجاج كرخى مى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: مقدارى گندم را تا وقت مشخصى پيش خريد مى كنم. پس از خريد و پيش از تحويل بازرگانان از من خريد آن را درخواست مى كنند.

امام عليه السلام فرمود: اشكالى ندارد كه آن را تا زمانى كه خريده اى بفروشى و تو نمى توانى آن را پيش از تحويل گرفتن، تحويل دهى!

گفتم: فدايت گردم! پس از تحويل گرفتن آيا مى توانم بر اساس همان پيمانه كردن تحويل دهم؟

امام عليه السلام فرمود: اين كار اشكالى ندارد؛ در صورتى كه خريداران راضى شوند.

و فرمود: هر طعامى كه از خرمنگاه يا مكانى خريدى و به وسيلۀ حوادث طبيعى نابود شد، سرمايۀ مشترى محفوظ است. و هر كس طعامى را با بيان ويژگى هايش بخرد و معين نكند كه از محل و قريۀ خاصى باشد، فروشنده بايد آن را تحويل دهد.

به امام صادق عليه السلام گفتم: از شخصى طعامى مى خرم و پيش از تحويل آن به ديگرى مى فروشم.

آن گاه به خريدار مى گويم: وكيل خود را روانه كن تا شاهد پيمانه كردن آن، هنگام تحويل

من باشد.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

1624- 32837- (6) در كتاب دعائم الاسلام از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«اشكال ندارد كه خريدار ميوه را پيش از تحويل گرفتن آن بفروشد و آن مثل گندم نيست كه پيمانه مى شود و از موارد نهى از فروش پيش از تحويل نيست.»

1625- 32838- (7) ابوحمزه مى گويد: «از امام باقر عليه السلام سؤال كردم: شخصى كالايى را مى خرد كه بدون پيمانه و وزن كردن معامله مى شود. آيا پيش از تحويل آن را بفروشد؟

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 927

1626- 32839- (8) حلبى مى گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: گروهى به طور مشترك لباسى را مى خرند و آن را تقسيم نكرده اند. آيا يكى از آنان مى تواند سهم خود را پيش از تحويل گرفتن بفروشد؟

امام عليه السلام فرمود: اشكالى ندارد. و فرمود: آن مثل مواد خوراكى نيست؛ زيرا مواد خوراكى پيمانه اى است.»

1627- 32840- (9) حلبى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه: «دربارۀ شخصى كه مواد خوراكى مى خرد و پيش از پيمانه نمودنش آن را مى فروشد، فرمود: اين كار براى وى شايسته نيست.»

عبدالرحمن بن ابى عبدالله و ابوصالح نيز اين حديث را روايت كرده اند و در پايان آن امام صادق عليه السلام فرمود: «آن را نفروش تا پيمانه كنى.»

1628- 32841- (10) على بن جعفر مى گويد: «از برادرم امام موسى بن جعفر عليهما السلام سؤال كردم: شخصى كالايى را با پيمانه يا وزن مى خرد. آيا فروش آن به صورت مرابحه شايسته است؟

امام عليه السلام فرمود: هرگاه فروشنده و خريدار راضى باشند، اشكال ندارد. و اگر پيمانه و

وزن آن را مشخص كرده اند، فروش آن پيش از پيمانه و وزن كردن شايسته نيست.»

1629- 32842- (11) و نيز على بن جعفر از برادرش پرسيد: «شخصى گندم مى خرد، آيا فروش آن پيش از تحويل گرفتن شايسته است؟

امام عليه السلام فرمود: هرگاه در معامله سود ببرد، فروش پيش از تحويل شايسته نيست. ولى اگر به همان صورت خريد و قيمت آن بفروشد، اشكال ندارد!

و همچنين سؤال كرد كه: آيا فروش مواد خوراكى به قيمت خريد پيش از تحويل جايز است؟

امام عليه السلام فرمود: اگر سودى دريافت نكند، اشكال ندارد و اگر سود دريافت كند، فروش آن پيش از تحويل شايسته نيست.»

1630- 32843- (12) على بن جعفر مى گويد: «از برادرم امام موسى بن جعفر عليهما السلام سؤال كردم:

شخصى مواد خوراكى مى خرد. آيا شايسته است پيش از تحويل آن را به قيمت خريد بفروشد؟

امام عليه السلام فرمود: هر گاه سود دريافت كند، پيش از تحويل گرفتن فروش آن شايسته نيست و اگر به همان صورت خريد و قيمت آن بفروشد، اشكال ندارد!»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 929

1631- 32844- (13) ابوبصير مى گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى مواد خوراكى مى خرد و پيش از پيمانه كردن آن را مى فروشد. امام فرمود: من خوش ندارم، جنس پيمانه اى و وزن كردنى را پيش از پيمانه و وزن كردن، بفروشد! مگر آن كه به همان صورت خريد بفروشد كه اشكال ندارد بدون سود يا با زيان بفروشد. و اجناسى كه بدون پيمانه و وزن معامله مى شوند، فروش آن ها پيش از تحويل اشكال ندارد.»

1632- 32845- (14) منصور بن حازم از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه

فرمود:

«هرگاه كالاى پيمانه اى و وزن كردنى را خريدى، پيش از تحويل گرفتن آن را نفروش، مگر آن كه به قيمت خريد بفروشى و اگر با پيمانه و وزن معامله نمى شود، آن را بفروش (يعنى او خريدار را در تحويل آن وكيل نمايد).»

1633- 32846- (15) منصور مى گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى جنسى را كه بدون پيمانه و وزن معامله مى شود، مى خرد. آيا بدون پيمانه و وزن كردن پيش از تحويل مى تواند آن را به صورت مرابحه بفروشد و سودش را دريافت كند؟

امام عليه السلام فرمود: در صورتى كه با پيمانه و وزن معامله نمى شود اين كار اشكال ندارد. ولى اگر آن را تحويل بگيرد، از بدهى است.»

1634- 32847- (16) معاويه بن وهب مى گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى پيش از تحويل گرفتن كالا آن را مى فروشد.

امام عليه السلام فرمود: پيش از پيمانه و وزن كردن آن را نفروش تا آن را پيمانه و وزن كنى، مگر آن كه به قيمت خريد بفروشد.»

1635- 32848- (17) محمد بن قيس از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه امير مؤمنان عليه السلام فرمود:

«هر كس مواد غذايى يا علوفه را انبار كند يا بدون انبار كردن بخرد و بخواهد آن ها را بفروشد، پس نفروشد تا تحويل بگيرد و پيمانه كند.»

1636- 32849- (18) حزام بن حكيم بن حزام از پدرش نقل مى كند كه گفت:

«مقدارى مواد غذايى از مواد غذايى زكات خريدم و خواستم پيش از تحويل آن ها را با سود بفروشم. پس، از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در اين باره سؤال كردم. آن حضرت فرمود: نفروش تا آن كه تحويل بگيرى!»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 931

1637- 32850- (19) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«هر كس براى فروش مواد خوراكى بخرد، پس اگر از اجناسى است كه با پيمانه و وزن معامله مى شود، پيش از پيمانه و وزن كردن آن را نفروشد. و اگر به قيمت خريد بفروشد- پيش از پيمانه و وزن كردن- اشكال ندارد. و فروختن كالاهاى ديگر پيش از تحويل گرفتن و پيش از پرداخت بهاى آن اشكال ندارد.

و اگر شخصى مواد خوراكى بخرد و فروشنده بگويد آن را پيمانه كرده است و خريدار او را تصديق كند و به همان پيمانه كردن بگيرد، اشكالى در آن نيست.»

1638- 32851- (20) در كتاب العوالى آمده است: «هر كس مواد خوراكى بخرد، آن را پيش از تحويل گرفتن نفروشد.»

1639- 32852- (21) در كتاب المقنع آمده است:

«جايز نيست مواد خوراكى بخرى و سپس پيش از تحويل گرفتن آن با پيمانه آن را بفروشى و اجناسى كه با پيمانه و وزن معامله نمى شود، اشكال ندارد كه پيش از تحويل، آن ها را بفروشى و روايت شده كه اشكال ندارد شخصى مواد خوراكى بخرد سپس پيش از تحويل آن را بفروشد و خريدار را در تحويل آن وكيل نمايد.»

1640- 32853- (22) سماعه مى گويد: «از امام عليه السلام سؤال كردم: شخصى مواد خوراكى و ميوه را مى خرد و پيش از تحويل مى فروشد.

امام عليه السلام فرمود: نه! تا اين كه آن را تحويل بگيرد. مگر آن كه گروهى به طور مشترك كالايى را بخرند. آن گاه برخى از آن ها سهم يكى از خود را با سود بخرد يا او سهم خود را بدون

سود بفروشد كه در اين صورت اشكال ندارد.»

1641- 32854- (23) غياث بن ابراهيم از امام صادق عليه السلام از پدرش روايت مى كند كه: «امير مؤمنان عليه السلام فروش برگۀ حواله [كالابرگ] را پيش از تحويل جنس ناپسند مى شمرد.»

1642- 32855- (24) اسحاق مداينى مى گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم:

گروهى براى خريد مواد غذايى وارد كشتى مى شوند و به گفتگو مى پردازند. سرانجام يكى از آن ها همۀ بار كشتى را مى خرد. ديگران از وى درخواست خريد مى كنند و او نيز به هر كدام هر چه مى خواهند، مى دهد. آن گاه صاحب مواد خوراكى، اجناس را به هر يك از آن ها تحويل مى دهد و پولش را دريافت مى كند.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد. آن ها را نمى بينم مگر آن كه با خريدار شريك شده اند.

گفتم: صاحب مواد خوراكى پيمانه كننده اى را فرامى خواند و براى ما پيمانه مى كند، در حالى كه ما خود كارگرانى داريم كه در پيمانه كردن به او ايراد مى گيرند و او كم و زياد پيمانه مى كند.

امام عليه السلام فرمود: تا وقتى بسيار اشتباه نباشد، اشكال ندارد.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 933

1643- 32856- (25) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى كند كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از سود بردن بر كالايى كه تحويل نگرفته، نهى كرد.

در احاديث باب 34 و 35، مناسب با اين بحث گذشت و در احاديث باب 9 از باب هاى فروش ميوه، مطالبى خواهد آمد كه بر اين بحث دلالت مى كند.

باب 42 جواز تعيين ديْن بدهكار و پرداخت آن

1644- 32857- (1) ابوبكر حضرمى مى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: من از شخصى مقدارى درهم طلبكارم. او مى گويد: چيزى به من بفروش تا طلبت را بپردازم. پس كالايى [به

صورت نسيه] به او مى فروشم، سپس آن را از او [با قيمت كم تر] مى خرم و طلبم را دريافت مى كنم.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

1645- 32858- (2) ابوبكر حضرمى مى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شخصى با ديگرى به صورت عينه معامله مى كند. سپس زمان پرداخت بدهى اش فرامى رسد و او قدرت بر پرداخت ندارد. آيا جايز است با همان شخص بار ديگر به صورت عينه معامله كند و به اين صورت بدهى اش را بپردازد؟

امام عليه السلام فرمود: آرى!»

1646- 32859- (3) هارون بن خارجه مى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: با شخصى به صورت عينه معامله كردم و سررسيد بدهى اش فرارسيد. به او گفتم: بدهى ات را پرداخت كن. او گفت: چيزى ندارم. بار ديگر به صورت عينه با من معامله كن تا به تو بپردازم.

امام عليه السلام فرمود: با او به صورت عينه معامله كن تا به تو بپردازد.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 935

1647- 32860- (4) ليث مرادى روايت مى كند كه: «يكى از دوستان عمر بن حنظله از امام صادق عليه السلام سؤال كرد:

شخصى با ديگرى معاملۀ عينه انجام مى دهد. وقتى زمان پرداخت بدهى اش فرامى رسد، طلبكار از او درخواست پرداخت آن را مى نمايد. شخص بدهكار مى گويد: به خدا سوگند چيزى ندارم! بار ديگر با من به صورت عينه معامله كن تا آن را به تو پرداخت كنم.

امام عليه السلام فرمود: معاملۀ او اشكال ندارد.»

1648- 32861- (5) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى كند كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد:

«گروهى با يكديگر به صورت «عينه» معامله مى كنند- وقتى با هم توافق كردند، در ميان خود معامله انجام مى دهند. امام عليه

السلام پرسيد: براى چه اين كار را مى كنند؟ گفته شد: حرام را ناپسند مى شمارند.

امام عليه السلام فرمود: هر كس خواستار حلال است، اشكال ندارد؛ حتى اگر شخصى با زنى زنا كند و سپس تصميم به ازدواج بگيرند و به طور صحيح با هم ازدواج كند، عمل آنان حلال است.»

1649- 32862- (6) عبدالرحمن بن ابى عبدالله از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«آنچه به صورت عينه فروختى، تحويل نگير. امام عليه السلام مى فرمايد: با او معاملۀ عينه انجام نده و سپس آنچه از وى طلبكار هستى، از او تحويل بگير.

«1»» مرحوم شيخ طوسى قدس سره مى فرمايد: «اين حديث بر نوعى كراهت حمل مى شود؛ زيرا ما گفتيم: جايز است انسان آنچه به صورت عينه فروخته، تحويل بگيرد.»

1650- 32863- (7) عبدالله بن سنان مى گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم:

من از شخصى طلبكارم و او تنگدست است؛ از اين رو كالايى را از شخصى به صورت نسيه مى خرد. بنا بر اين كه من ضامن وى شوم و بدهى اش را به من پرداخت كند.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

1651- 32864- (8) بكار بن ابوبكر مى گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم:

شخصى از ديگرى طلبكار است. هنگام سررسيد، بدهكار مى گويد: كالايى [نسيه] به من بفروش تا آن را بفروشم و بدهى ات را پرداخت كنم.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

______________________________

(1). وقتى انسان از راه معاملۀ عينه از ديگرى طلبكار است، اگر جنسى را كه به او مى فروشد بار ديگر بخرد، قيمت آن از بدهى وى كم مى شود.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 937

1652- 32865- (9) منصور بن حازم مى گويد: «از امام صادق عليه السلام

سؤال كردم:

شخصى از ديگرى گندم يا گاو يا گوسفند يا كالاى ديگرى طلبكار است. بدهكار نزد طلبكار مى آيد تا از وى چيزى خريدارى كند.

امام فرمود: نسيه به او نفروشد ولى نقد هر چه مى خواهد به او بفروشد.»

1653- 32866- (10) معمر زيّات مى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شخصى نزد من مى آيد و به من مى گويد: چند دينار به من قرض بده تا با آن روغن زيتون بخرم و به تو بفروشم.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

در احاديث باب 35 و باب پيشين به ويژه حديث على بن جعفر، مناسب با اين بحث گذشت.

باب 43 جواز فروش كالا به چند برابر قيمت

1654- 32867- (1) محمد بن اسحاق بن عمار مى گويد: «به امام كاظم عليه السلام گفتم: از شخصى مقدارى درهم طلبكارم. او به من مى گويد: به من مهلت بده و من به تو سود مى دهم. من جبّه اى كه هزار درهم براى من تمام شده به ده هزار درهم يا بيست هزار درهم به او مى فروشم و طلبم را به عقب مى اندازم.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

1655- 32868- (2) محمد بن اسحاق بن عمار مى گويد: «به امام كاظم عليه السلام گفتم: زنى به نام سلسبيل، صد هزار درهم از من درخواست وام كرد، بنابر اين كه ده هزار درهم به من سود بدهد. من نود هزار درهم به او وام دادم و لباس وشى را كه هزار درهم براى من تمام شده بود، به ده هزار درهم به او فروختم.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

و در حديث ديگرى آمده است كه امام عليه السلام فرمود: «اين كار اشكالى ندارد. يكصد هزار درهم به او بده و لباس را به ده

هزار درهم به او بفروش و دو نوشتۀ جداگانه عليه او بنويس.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 939

1656- 32869- (3) محمد بن اسحاق بن عمار مى گويد: «به امام رضا عليه السلام گفتم: «شخصى از ديگرى پول طلب دارد كه سررسيد آن فرارسيده است. از اين رو مرواريدى كه صد درهم ارزش دارد به هزار درهم به او مى فروشد و طلب خود را به تأخير مى اندازد.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد. من نيز به دستور پدرم اين كار را انجام داده ام.»

محمد بن اسحاق معتقد است از امام كاظم عليه السلام نيز اين مسأله را پرسيد و آن حضرت به همين صورت پاسخ داد.

1657- 32870- (4) مسعده بن صدقه مى گويد: «شخصى از امام صادق عليه السلام سؤال كرد:

من سر معاملۀ «عينه» از فردى پول طلب دارم و او هنگام سررسيد، قدرت پرداخت آن را ندارد.

پس مى خواهد بدهى اش را به تأخير بيندازم و او به من سود دهد. آيا مرواريد يا چيز ديگرى كه صد درهم ارزش دارد به هزار درهم به او بفروشم و سررسيد وامش را به تأخير بيندازم؟

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد. پدرم اين گونه انجام داد و به من نيز دستور داد دربارۀ بدهى اش به همين صورت عمل كنم.»

1658- 32871- (5) عبدالملك بن عتبه مى گويد: «از امام عليه السلام سؤال كردم:

از شخصى مالى طلبكارم و مى خواهم پول ديگرى به صورت عينه به او بدهم. آيا جايز است پولى به او بدهم و مرواريدى كه ارزش آن صد درهم است به هزار درهم به او بفروشم؟ و به او بگويم: اين مرواريد را به هزار درهم به تو مى فروشم به اين شرط

كه بهاى آن و بدهى ات را چند ماه به تأخير اندازم.

امام فرمود: اشكال ندارد.»

1659- 32872- (6) در كتاب فقه الرضا روايت مى كند كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد:

«شخصى پولى طلبكار است كه سررسيد آن فرارسيده است. بدهكار مى گويد: به من مهلت بده تا به تو سود بدهم. از اين رو طلبكار دانه مرواريدى به ارزش هزار درهم را به ده هزار درهم يا بيست هزار درهم به او مى فروشد.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد!»

در حديث ديگرى مثل آن روايت شده و در پايان آن اين سخن از امام عليه السلام افزوده شده است: «و به تحقيق پدرم به من دستور داد، مثل اين معامله را انجام دادم.»

1660- 32873- (7) در همان كتاب آمده است:

«اگر لباس ده درهمى را به بيست درهم بفروشد يا انگشترى را كه يك درهم ارزش ندارد- تا وقتى نگين بى ارزشى روى آن است- به ده درهم بفروشد، ربا نخواهد بود.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 941

1661- 32874- (8) سليمان بن ديلمى مى گويد: «شخصى به امام كاظم عليه السلام نامه نوشت و از او سؤال كرد: من به گروهى آرد به صورت نسيه مى فروشم و در هر قفيز تا سررسيد معين دو درهم سود مى برم. و آنان از من درخواست مى كنند كه از نصف آرد مقدارى درهم به آن ها بدهم. آيا چاره اى هست كه من در حرام نيفتم؟

امام عليه السلام در پاسخ نوشت: به آن ها مقدارى درهم قرض بده و در قيمت نصف قفيز به مقدار سودت از آن ها بيفزا.»

باب 44 حكم خريد طعامى كه قبل از قبض، قيمت آن تغيير كرد

1662- 32875- (1) حلبى مى گويد: «شخصى مقدارى مواد خوراكى از ديگرى خريد و نصف آن

را تحويل گرفت.

وقتى براى تحويل نصف دوم آن آمد، قيمت آن افزايش يا كاهش يافته بود. امام صادق عليه السلام در اين باره فرمود: اگر در روز خريد با فروشنده بر سر نرخ توافق نموده اند، پس نرخ همان است و اگر بر سر نرخ با هم توافق نكرده اند، نرخ روز بر عهدۀ اوست!»

1663- 32876- (2) حلبى مى گويد: «شخصى مقدارى مواد خوراكى خريد و نصف آن را تحويل گرفت، پس از مدتى براى تحويل نصف ديگر آمد ولى نرخ افزايش يا كاهش يافته بود. امام صادق عليه السلام در اين باره فرمود: اگر در روز خريد بر سر نرخ با هم توافق كرده اند، همانا همان نرخ براى وى محفوظ است. و اگر بدون تعيين نرخ بخشى را تحويل گرفته و بخشى را گذاشته است، نرخ روزى كه باقيمانده را در آن تحويل مى گيرد، به عهدۀ اوست.»

1664- 32877- (3) در كتاب المقنع حديث پيش را روايت كرده و در پايان آن اين جمله را از امام عليه السلام افزوده است: «و اگر كسى مواد خوراكى بخرد و پيش از تحويل نرخش تغيير كند، براى وى نرخ خريد محفوظ است.»

1665- 32878- (4) جميل مى گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال شد: شخصى مقدارى مواد خوراكى- هر كرّ به نرخ معينى- خريدارى مى كند. و بخشى از آن را تحويل مى گيرد. سپس قيمت كاهش يا افزايش مى يابد و فروشنده از تحويل بقيه خوددارى مى كند و مى گويد: تو تنها همان را كه تحويل گرفتى، حق داشتى.

امام عليه السلام فرمود: اگر در روز خريد بر سر نرخ آن توافق كرده اند، بقيۀ آن مالِ خريدار است و اگر بدون شرط

كردن قيمت تنها خريده است، به اندازه اى كه پول پرداخت كرده حق دارد.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 943

1666- 32879- (5) محمد بن الحسن نامه اى به اين مضمون به امام حسن عسكرى عليه السلام نوشت:

«شخصى كسى را اجير مى كند تا ساختمانى براى او بسازد يا كار ديگرى انجام دهد و شروع مى كند مواد خوراكى و پنبه و اجناس ديگر به او بدهد. سپس مواد خوراكى و پنبه افزايش يا كاهش نرخ پيدا مى كند. آيا آن را به قيمت روزى كه تحويل داده حساب كند يا به قيمت روز حسابرسى؟

امام عليه السلام در پاسخ نوشت: آن را به قيمت روزى كه با او قرارداد بسته محاسبه مى كند- ان شاء الله.

و سؤال كرد: سررسيد بدهى شخصى فرامى رسد و بدهكار مقدارى گندم در برابر آن مى پردازد و با وى قطعى نمى كند. سپس نرخ تغيير مى كند.

امام عليه السلام در پاسخ نوشت: نرخ روزى كه گندم را تحويل داده، براى او محاسبه مى شود.»

1667- 32880- (6) محمد بن الحسن صفار مى گويد: «نامه اى به اين مضمون به امام عليه السلام نوشتم: شخصى از ديگرى مالى طلب دارد. هنگام سررسيد، بدهكار در برابر آن گندم يا پنبه يا زعفران مى پردازد و نرخ آن را قطعى نمى كند. پس از دو سه ماه قيمت زعفران و گندم و پنبه افزايش يا كاهش مى يابد. به كدام يك از دو نرخ با او محاسبه كند؟

امام عليه السلام فرمود: او تنها بر اساس قيمت روز پرداخت گندم حق دارد- ان شاء الله.

و به امام عليه السلام نوشتم: شخصى فردى را بر ساختن ساختمان يا كار ديگرى اجير مى كند و به او گندم يا پنبه يا اجناس

ديگرى مى دهد. سپس نرخ گندم و پنبه افزايش يا كاهش مى يابد. آيا آن را به نرخ روز تحويل محاسبه كند يا به نرخ روز حسابرسى؟

امام عليه السلام در پاسخ نوشت: به قيمت روزى كه با وى قرارداد بسته، محاسبه كند- ان شاء الله.»

1668- 32881- (7) ابوعطارد مى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: مقدارى گندم مى خرم و پيش از تحويل گرفتن، قيمت آن تغيير مى كند.

امام عليه السلام فرمود: من دوست دارم به طور كامل به وى بپردازى؛ همان گونه كه اگر در آن افزوده اى بود، آن را مى گرفتى.»

1669- 32882- (8) در كتاب فقه الرضا آمده است: «در هر معاملۀ نسيه، قيمت روز معامله معتبر است تا وقتى كه قيمت كاهش نيافته است.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 945

باب 45 نمايندگى در فروش كالاى مالك

1670- 32883- (1) محمد بن مسلم از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه: «دربارۀ شخصى كه به ديگرى گفت: اين لباس را ده درهم بفروش و مازاد آن مالِ خودت. فرمود: اشكالى ندارد!»

1671- 32884- (2) زراره مى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: به شخصى كالايى براى فروش داده و به وى گفته مى شود: افزون بر فلان مبلغ براى خودت.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

1672- 32885- (3) زراره مى گويد: «از امام باقر عليه السلام سؤال كردم: به شخصى كالايى براى فروش داده و به وى گفته مى شود: افزون بر فلان مبلغ براى خودت.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

در كتاب دعائم الاسلام، اين حديث از امام صادق عليه السلام روايت شده است.

1673- 32886- (4) ابوصباح كنانى مى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: اهل بازار، كالاهاى خود را نزد شخصى مى گذارند و

براى وى نرخى معين مى كنند و مى گويند: هر چه بيشتر فروختى، مال خودت.

امام عليه السلام فرمود: اين كار اشكال ندارد ولى به صورت مرابحه نفروشد.»

در حديث مناهى گذشت كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از فروختن چيزى كه در ضمانت انسان نيست، نهى كرد.»

«1» در حديث عمار، اين سخن از امام عليه السلام گذشت: «آنان را از فروختن چيزى كه در ضمانت آنان نيست، نهى كن.» «2»

و در حديث سليمان، گذشت كه: «پيامبر صلى الله عليه و آله از سود جنسى كه در ضمانت انسان نيست، نهى كرد. 3»

______________________________

(1). 22/ 543 باب 20 از باب هاى خريد و فروش، حديث 10 (32757).

(2) 2 و 3. 22/ 555 باب 31 از باب هاى خريد و فروش، حديث 4 (32789) و 6 (32791).

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 947

باب 46 امين بودن نماينده

1674- 32887- (1) على بن محمد قاسانى مى گويد: «در سال 231 ق، از مدينه به امام هادى عليه السلام نوشتم: فدايت گردم! شخصى به ديگرى دستور مى دهد كالا يا چيز ديگرى بخرد. وقتى جنس را مى خرد، از او سرقت مى شود يا راهزن آن را مى ربايد. آن كالا از مال چه كسى مى رود؛ از مال دستور دهنده يا از مال خريدار؟

امام عليه السلام نوشت: از مال دستور دهنده!»

1675- 32888- (2) يعقوب بن شعيب مى گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى در برابر اجرت براى ديگران مى فروشد. و ضمانت اموال آنان را بر عهده مى گيرد [آيا اين كار صحيح است]؟

امام عليه السلام فرمود: هر گاه با رضايت خاطر اين كار را انجام دهد [براى او لازم است] ولى من از اين بيمناكم كه بيش

از آنچه به دست مى آورد، بدهكار شود. با اين حال هر گاه با رضايت خاطر اين كار را انجام دهد، اشكال ندارد.»

باب 47 جواز اجرت سمسار و دلّال

1676- 32889- (1) ابوولّاد از امام صادق و ديگران از امام باقر عليه السلام روايت مى كنند كه فرمودند: «اجرت سمسار و دلّال اشكال ندارد؛ زيرا او با قيمت معين، روز به روز براى مردم خريد مى كند. همانا او همانند اجير است.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 949

1677- 32890- (2) عبدالرحمن بن ابى عبدالله مى گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: سمسار در برابر مزد خريد مى كند به اين صورت كه فهرستى براى خريد به وى داده و با او قرار گذاشته مى شود كه از آنچه خريدى، هر چه بخواهم، برمى دارم و هر چه بخواهم، رها مى كنم.

او نيز اجناسى را كه خريده مى آورد و مى گويد هر چه را مى خواهى، بردار و آنچه دوست ندارى، رها كن.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

1678- 32891- (3) در كتاب نوادر احمد بن محمد مى گويد: «از امام باقر عليه السلام سؤال شد: سمسار در برابر مزد براى انسان خريد مى كند و مى گويد: هر چه مى خواهى، بردار و هر چه نمى خواهى، رها كن! امام فرمود:

اشكال ندارد.»

1679- 32892- (4) عبدالرحمان بن حجاج مى گويد: «از امام موسى بن جعفر عليهما السلام سؤال كردم:

«شخصى به فروشنده اى مى گويد: من اين مواد خوراكى و اجناس ديگر را از تو مى خرم به اين شرط كه سودى در آن براى من قرار دهى يا چيزى به من دهى كه از تو خريد كنم.

امام عليه السلام آن را ناپسند شمرد.

عبدالرحمان بن حجاج مى گويد: از امام موسى بن جعفر عليهما السلام سؤال كردم:

شخصى كه

براى ديگران خريد مى كند به فروشنده مى گويد: من به اين شرط از تو خريد مى كنم كه در هر لباسى كه از تو مى خرم، فلان مبلغ به من بدهى. و مى گويد: براى اين كه از تو خريد كنم، سودى براى من قرار ده.

امام عليه السلام آن را ناپسند شمرد.»

1680- 32893- (5) ابوبصير مى گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى به ديگرى مى گويد: كالايى را براى من بخر [و بفروش] هر چه سود برديم، ميان يكديگر تقسيم مى كنيم.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد!»

1681- 32894- (6) حسين بن بشار از امام كاظم عليه السلام روايت مى كند كه: «دربارۀ دلّال خانه و زمين كه براى كارش مزد مى گيرد، فرمود:

اين اجرت است و اشكالى ندارد!»

1682- 32895- (7) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى كند كه: «شخصى از امام صادق عليه السلام سؤال كرد: فردى از ديگرى مى خواهد برايش زمين يا خانه يا برده يا چهارپا يا مانند آن بخرد و براى او اجرتى قرار مى دهد.

امام عليه السلام فرمود: اين كار اشكال ندارد.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 951

1683- 32896- (8) محمد بن ابى عمير از يكى از برده فروشان روايت مى كند كه مى گويد:

«كنيزى براى امام صادق عليه السلام خريدم و آن حضرت چهار دينار به من داد. من از گرفتن آن خوددارى كردم. امام عليه السلام فرمود: حتماً بايد آن را بگيرى؛ از اين رو آن را گرفتم. آن گاه امام عليه السلام فرمود: از فروشنده چيزى نگير!»

در حديث عبدالله بن سنان «1» و حديث يعقوب «2»، مناسب با اين بحث گذشت.

در احاديث باب 1 از باب هاى جعاله نيز مناسب با اين بحث خواهد آمد.

باب 48 عدم فروش جواز كالاهاى متعدد توسط دلّال در يك بيع

1684- 32897-

(1) يعقوب بن شعيب مى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم:

شخصى براى ديگران اجناس شان را مى فروشد و هر كس جنسى براى فروش نزد او مى آورد كه از نظر كيفيت يكسان نيستند. آن گاه فردى خريد همۀ آن ها را با هم درخواست مى كند.

امام عليه السلام فرمود: من از اين معامله خوشم نمى آيد.»

1685- 32898- (2) يعقوب بن شعيب مى گويد: «از امام عليه السلام سؤال كردم:

شخصى براى ديگران اجناس شان را مى فروشد و هر كس يك كالا يا بيشتر براى فروش نزد وى مى گذارد كه از نظر كيفيت يكسان نيستند. آن گاه فردى خريد همۀ آن ها را با هم درخواست مى كند.

امام عليه السلام فرمود: من از اين معامله خوشم نمى آيد.»

______________________________

(1). 22/ 458 باب 62 از باب هاى كسب هاى روا و ناروا، حديث 4 (32492).

(2). 22/ 584 باب 46 از باب هاى خريد و فروش، حديث 2 (32888).

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 953

باب 49 عدم جواز بيع مرابحه اى بخشى از كالاى خريدارى شده

1686- 32899- (1) محمد بن مسلم مى گويد: «از امام باقر عليه السلام يا امام صادق عليه السلام سؤال كردم:

شخصى مجموعه اى از لباس را به قيمتى مى خرد. آن گاه قيمت كلّ را بر اساس ارزش هر كدام ميان آن ها تقسيم مى كند. آيا جايز است تك تك آن ها را به صورت مرابحه بفروشد؟

امام عليه السلام فرمود: نه، تا اين كه به خريدار بگويد خودش بر آن قيمت نهاده است.

و سؤال كردم: شخصى مجموعه اى از كالا را مى خرد. آيا هر يك از لباس ها را مى تواند به صورت مرابحه بفروشد؟

امام عليه السلام فرمود: نه، تا اين كه به خريدار بگويد خودش بر آن قيمت نهاده است.»

1687- 32900- (2) ابوحمزه مى گويد: «از امام باقر عليه السلام سؤال كردم:

شخصى مجموعه اى از لباس

را به مبلغى مى خرد، سپس بر هر لباس قيمتى مى گذارد؛ به طورى كه مجموع آن ها با قيمت پرداختى برابر شود. آيا مى تواند هر كدام را به صورت مرابحه بفروشد؟

امام عليه السلام فرمود: نه، تا اين كه اعلام كند خودش بر آن قيمت گذارده است.»

1688- 32901- (3) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى كند كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد:

«شخصى لباس هاى بسيار مى خرد، سپس براساس قيمت كل بر هر لباس قيمت مى گذارد. آيا مى تواند آن را به همان قيمت به صورت مرابحه بفروشد؟

امام عليه السلام فرمود: نه مگر اين كه به خريدار اعلام كند، كه خودش بر آن نرخ گذاشته است.»

1689- 32902- (4) معاويه بن عمار مى گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم:

شخصى لباس هاى هراتى و قوهى مى خرد. فردى ده لباس از آن ها را به شرط آن كه از ديگر لباس ها مرغوب تر باشد، با سود پنج يا كم تر يا بيشتر مى خرد.

امام عليه السلام فرمود: من اين معامله را دوست ندارم، به من بگو كه اگر تنها پنج لباس مرغوب بيابد و بقيه يكسان باشد [چه خواهد كرد؟]»

اسماعيل فرزند امام صادق عليه السلام گفت: «آنان با او شرط كرده اند كه ده لباس بردارد، پس به صورت مكرر لباس ها را بر او عرضه مى كنند [تا ده لباس را انتخاب كند].

امام عليه السلام فرمود: همانا او شرط كرده است كه بهترين آن ها را انتخاب كند. به من بگو كه اگر تنها پنج لباس بهتر باشد و بقيه مثل هم باشند [چه بايد كرد] من اين معامله را دوست ندارم.

امام عليه السلام اين معامله را به دليل فريبندگى و غبن آن، ناپسند دانست.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص:

955

1690- 32903- (5) عيسى ابن ابى منصور مى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم:

گروهى لباس هاى هراتى يا كروى يا مروى يا قوهى مى خرند. شخصى ده لباس از بهترين آن ها را با سود پنج درهم يا كم تر يا بيشتر مى خرد.

امام عليه السلام فرمود: من اين معامله را دوست ندارم. به من بگو كه اگر تنها پنج لباس بهتر از بقيه يافتى و لباس هاى ديگر همه يكسان بودند [چه مى كردى؟]»

اسماعيل فرزند امام صادق عليه السلام گفت: «آن ها با او شرط كرده اند كه ده لباس انتخاب كند، پس لباس را مكرر بر او عرضه مى كنند [تا ده لباس را انتخاب كند].

امام عليه السلام فرمود: همانا او شرط كرده است كه بهترين آن ها را انتخاب كند. به من بگو كه اگر بيشتر از پنج لباسِ بهتر نيافت و لباس هاى ديگر يكسان بودند [چه بايد انجام دهد؟].

سپس فرمود: من اين معامله را دوست ندارم.»

1691- 32904- (6) اسباط بن سالم مى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم:

ما يك عدل لباس شامل صد لباس مرغوب و نامرغوب مى خريم. شخصى مى آيد و نود (هفتاد) لباس را با سود يك درهم در هر درهم مى خرد. آيا براى ما سزاوار است كه بقيه را نيز همين گونه بفروشيم؟

امام عليه السلام فرمود: نه مگر اين كه يك لباس را به تنهايى [به طور معين] بخرد.»

در حديث على بن سعيد، مناسب با اين بحث گذشت.«1»

باب 50 فساد خريد كالا به دينارى كه يك درهم از آن استثنا شود

1692- 32905- (1) حلبى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «خريدن لباس به يك دينار به استثناى يك درهم ناپسند است؛ چون نسبت دينار به درهم معلوم نيست.»

______________________________

(1). 22/ 564 باب 36 از باب هاى خريد

و فروش، حديث 1 (32816).

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 957

1693- 32906- (2) حماد بن ميسر از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه: «امام باقر عليه السلام خريدن لباس را به يك دينار به استثناى يك درهم، ناپسند مى شمرد؛ چون نسبت دينار به درهم معلوم نيست.»

1694- 32907- (3) وهب از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه: «پدرش امام باقر عليه السلام خريدن به يك دينار به استثناى يك درهم يا دو درهم را به طور نسيه ناپسند مى شمرد بلكه آن را به صورت دينارى به استثناى يك سوم و يك چهارم و يك ششم و ديگر اجزاى دينار قرار مى داد.»

1695- 32908- (4) سكونى از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام از امير مؤمنان روايت مى كند كه: «دربارۀ خريد كالا به يك دينار به استثناى يك درهم به صورت نسيه فرمود:

اين معامله باطل است؛ زيرا شايد دينار با درهم برابر شود.»

در احاديث باب 12 و 23 و 25، مطالبى مناسب با اين بحث گذشت.

باب 51 لزوم بيان نوع درهم در بيع مرابحه

1696- 32909- (1) اسماعيل بن عبدالخالق مى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: ما تعدادى درهم براى خريد كالا به اهواز مى فرستيم كه آن ها با هم متفاوت و برخى برتر از برخى ديگر است. پس از آن كه با آن ها براى ما كالايى خريد، صبر مى كنيم (نوشته مى شود). هنگام فروش، نوع درهمى كه با آن كالا خريدارى شده، روى آن نصب مى شود. در معامله به صورت مرابحه بايد نوع درهم بيان شود. آيا نصب آن نوشته بر روى كالا ما را از بيان نوع درهم بى نياز مى كند؟

امام عليه السلام فرمود: نه، بلكه هر گاه به صورت

مرابحه معامله شود، خريدار را از آن باخبر كن و اگر بدون ذكر قيمت خريد معامله مى شود، اشكال ندارد.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 959

1697- 32910- (2) اسماعيل بن عبدالخالق مى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: ما مقدارى درهم به اهواز مى فرستيم كه با هم متفاوت است و با آن ها جنس مى خريم. سپس نوع درهمى را كه با آن جنس خريدارى شده مى نويسيم و بر روى آن نصب مى كنيم، در فروختن به صورت مرابحه ما بايد نوع درهم را براى خريدار بيان كنيم. آيا نصب نوشته بر روى اجناس، ما را از بيان نوع درهم بى نياز مى كند؟

امام عليه السلام فرمود: هر گاه به صورت مرابحه معامله كردى، آن را براى خريدار بيان كن و اگر بدون ذكر قيمت معامله كرد، اشكال ندارد.»

باب 52 حكم زياده بر پيمانه و وزن

1698- 32911- (1) على بن عطيه مى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم:

ما از كشتى مواد خوراكى مى خريم. سپس آن را پيمانه مى كنيم و مقدارى اضافه مى آيد.

امام عليه السلام فرمود: آيا گاهى نيز كم مى آيد؟

گفتم: آرى!

امام عليه السلام فرمود: هر گاه كم بيايد، آن را به شما مى دهند؟

گفتم: نه!

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

1699- 32912- (2) عبدالرحمان بن حجاج مى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ زيادى هاى پيمانه و ترازو سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود: اگر از حدّ معمول بيشتر نيست، اشكال ندارد.»

1700- 32913- (3) عبدالرحمان بن حجاج مى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ زيادى وزن گوشت، علوفه و كالاهاى ديگر سؤال كردم و به امام عليه السلام گفتم: آنان چند وزنه را به ده درهم و چند رطل گوشت را به چند درهم مى خرند و

همواره بيشتر وزن مى كنند و براى آن زيادى مقدار مشخصى نيست كه بتوان آن را شناخت.

امام عليه السلام فرمود: هر گاه شيوۀ معاملۀ اهل شهر اين گونه است، حدّ وسط را بگير و از آن تجاوز نكن.»

1701- 32914- (4) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى كند كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد:

«شخصى مواد خوراكى كه با پيمانه و وزن معامله مى شود، مى خرد و آن را بيشتر از پيمانه و وزنى كه خريده مى يابد.

امام عليه السلام فرمود: اگر زيادى به مقدارى است كه مردم از آن چشم پوشى مى كنند، اشكال ندارد. ولى اگر با آن اختلاف زيادى دارد، در آن خيرى نيست و بازمى گرداند؛ زيرا گاهى اشتباه يا ظلم از سوى كسى است كه برايش تحويل گرفته است.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 961

1702- 32915- (5) علاء بن رزين مى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: من با شخصى ديدار مى كنم كه گندم، براى فروش بر من عرضه مى كند و مى گويد: گندمى كه مى خواستى به دست آوردم! به او مى گويم: آن ها را بياور و در كرّ فلان مبلغ به تو سود مى دهم. وقتى گندم را مى آورد، اگر مايل بودم آن را مى گيرم و اگر به دردم نخورد، آن را رها مى كنم.

امام عليه السلام فرمود: اين گفتگوى پيش از معامله است، اشكال ندارد.

گفتم: به او مى گويم پنجاه كرّ يا كم تر و بيشتر از آن را جدا كن. وقتى آن را تحويل مى دهد، مقدارى كم يا زياد مى آيد و بيشتر زياد مى آيد. آن مقدار از آنِ كيست؟

امام عليه السلام فرمود: مال توست! آن گاه امام عليه السلام فرمود:

من معتب يا سلام را روانه مى كنم تا گندم بخرد. پس

به اندازۀ دو دينار از آن زياد مى آيد و ما با پيمانه اى كه مى شناسيم، آن را غذاى خانواده مان قرار مى دهيم.

گفتم: صاحب آن را مى شناسى؟

امام عليه السلام فرمود: آرى و آن را به صاحبش باز مى گردانيم!

گفتم: خداوند تو را رحمت كند. به من فتوا مى دهى كه مقدارى زيادى مال من است و تو آن را بازمى گردانى. پس من فهميدم كه آن مال فروشنده است!

امام عليه السلام فرمود: آرى! آن از اشتباهات مردم است؛ زيرا ما به اندازۀ هشت يا نه درهم خريده ايم. سپس فرمود: ولى من پيمانۀ آن را حساب مى كنم.»

1703- 32916- (6) اسحاق بن عمار و ديگران مى گويند: «به امام صادق عليه السلام گفتيم:

از شخصى درهم را به صورت وزن تحويل مى گيرم و پس از شمارش آن را بيشتر از تعداد حق خود مى يابم. امام عليه السلام فرمود: آيا دقيق وزن نكرده است؟

گفتم: بله!

امام فرمود: اشكال ندارد!»

در حديث اسحاق مداينى «1» مطالبى گذشت كه بر اين بحث دلالت مى كند.

باب 53 حكم عَرَبون «2» [پيش پرداخت] در بيع

1704- 32917- (1) وهب از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه امير مؤمنان عليه السلام همواره مى فرمود:

«عَرَبون [پرداخت چيزى به فروشنده] جايز نيست مگر آن كه به عنوان پرداخت بهاى كالا باشد.»

______________________________

(1). 22/ 575 باب 41 از باب هاى خريد و فروش، حديث 24 (32855).

(2). عَرَبون به اين معناست كه خريدار چيزى به فروشنده مى دهد كه اگر معامله انجام شود، آن از بهاى كالا به شمار آيد و اگر معامله به هم خورد، خريدار آن را پس نگيرد و در مقابل استفاده اى باشد كه از كالا برده است.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 963

باب 54 حكم بيع زمين و آنچه در آن است

1705- 32918- (1) محمد بن الحسن صفار در نامه اى از امام حسن عسكرى عليه السلام سؤال كرد:

«شخصى از ديگرى زمينى را با حدود چهارگانه اش خريد. در آن، زمين زراعت، درخت خرما و درختان ديگر وجود دارد كه در قرارداد آن ها نامى از آن به ميان نيامده است بلكه در قرارداد آن آمده است كه خريدار آن، زمين را با همۀ حقوقى كه در داخل و خارج آن است، خريده است. آيا زراعت و درخت خرما و ديگر درختان در حقوق زمين داخل است يا نه؟

امام عليه السلام در پاسخ نوشت: وقتى زمين را با تمام حدودش و هر آنچه درش بر روى آن بسته مى شود بخرد، هر چه داخل آن است، مالِ خريدار است- ان شاء الله.»

باب 55 حكم خريد سقف و كف منزل

1706- 32919- (1) محمد بن الحسن صفار در نامه اى از امام حسن عسكرى عليه السلام پرسيد:

«شخصى يك اتاق از خانۀ ديگرى را با همۀ حقوقش مى خرد. بالاى آن اتاق، اتاق ديگرى است.

آيا اتاق بالا، در حقوق اتاق پايين داخل مى شود يا نه؟

امام عليه السلام در پاسخ نوشت: غير از آنچه با نام خريده است و محل آن، چيز ديگرى براى او نيست.»

1707- 32920- (2) محمد بن الحسن صفار در نامه اى از امام حسن عسكرى عليه السلام سؤال كرد:

«شخصى اتاق يا محل سكونتى را از خانه اى با تمام حقوقش مى خرد. آيا اتاق و محل سكونت روى آن از حقوق اتاق و محل سكونت پايين به شمار مى آيد، يا نه؟

امام عليه السلام در پاسخ نوشت: غير از حقى كه از آن خريده است، چيز ديگرى براى او نيست- ان شاء الله.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 965

باب 56 مالكيت محصول خرما

1708- 32921- (1) عقبه بن خالد از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله حكم كرد كه ميوۀ درخت خرما [در معاملۀ آن] متعلق به تلقيح كننده است مگر آن كه خريدار شرط كند.»

1709- 32922- (2) غياث بن ابراهيم از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه امير مؤمنان عليه السلام فرمود:

«هر كس درخت خرمايى را بفروشد كه آن را تلقيح كرده است، ميوه اش متعلق به فروشنده است مگر آن كه خريدار شرط كند. سپس على عليه السلام فرمود: پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله اين گونه حكم كرد.»

در كتاب العوالى روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

«هر كس درخت خرمايى را بفروشد كه آن را تلقيح كرده،

ميوۀ آن متعلق به فروشنده است مگر آن كه خريدار شرط كند. و هر كس برده اى را بخرد كه مالى دارد، مال وى متعلق به فروشنده است مگر آن كه خريدار آن را شرط كند.»

1710- 32923- (3) يحيى بن ابى علاء از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«هر كس درخت خرمايى را بفروشد كه آن را تلقيح كرده، ميوۀ آن متعلق به فروشنده است مگر آن كه خريدار شرط كند. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله اين گونه حكم كرد.»

باب 57 حكم فروش باغ و استثناء چند درخت

1711- 32924- (1) محمد بن الحسن صفار در نامه اى از امام عليه السلام [حسن عسكرى] سؤال كرد:

«شخصى باغى كه در آن درخت و درخت انگور وجود دارد، مى فروشد و از آن باغ يك درخت را براى خود نگه مى دارد. آيا راه گذر به درخت از آن باغ متعلق به اوست؟ و چه مقدار از زمين متعلق به آن درخت است؟ آيا به اندازۀ شاخه هاى آن يا به اندازه اى كه در آن روييده است؟»

امام عليه السلام در پاسخ نوشت: به هر گونه كه باغ را فروخته و درخت را براى خود نگه داشته، حقّ دارد پس از حق خود در آن تجاوز نكند- ان شاء الله.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 967

1712- 32925- (2) سكونى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«شخصى نخلستانى را فروخت و يك نخل را براى خود نگه داشت. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله راه ورود و خروج و به اندازۀ شاخه هاى آن درخت را براى او حكم كرد [و قرار داد].»

در حديث عقبه، اين سخن پيامبر صلى الله عليه و آله خواهد آمد:

«براى هر درخت خرمايى از آن ها به اندازه اى از زمين است كه يكى از شاخه هايش در بلندترين حالت به آن برسد.»

باب 58 حكم اختلاف بايع و مشترى در مقدار ثمن

1713- 32926- (1) احمد بن محمد ابن ابى نصر با واسطه از امام صادق عليه السلام دربارۀ اختلاف خريدار و فروشنده بر سر قيمت فرمود:

«سخن فروشنده همراه با سوگند وى پذيرفته است، هر گاه كالا به همان صورت موجود باشد.»

در حديث حسين بن عمر، اين سخن از امام عليه السلام خواهد آمد: «پس اگر با هم اختلاف نمودند، سخن صاحب كالا پذيرفته است.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 969

باب 59 حكم اختلاف بايع و مشترى در پرداخت ثمن

1714- 32927- (1) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى كند كه از امام عليه السلام سؤال شد:

«شخصى خوراك و پوشاك و اجناسى مانند آن را- كه مردم درباره آن قرارداد نمى نويسند- مى خرد و جنس را تحويل مى گيرد. مشترى معتقد است كه بهاى آن را پرداخته و فروشنده منكر گرفتن آن است. امام عليه السلام فرمود:

اگر جنس در دست مشترى است، سخن او همراه با سوگندش پذيرفته است. ولى اگر جنس از دست فروشنده خارج نشده است، سخن فروشنده پذيرفته مى شود و بايد سوگند ياد كند كه بهاى آن را دريافت نكرده است، مگر آن كه خريدار بينّه بر پرداخت داشته باشد.

و اگر كالا از اجناسى است كه مردم دربارۀ امثال آن وثيقه مى نويسند و شاهد مى گيرند؛ مانند حيوان و شتر و نظير آن و فروشنده و خريدار در پرداخت قيمت آن اختلاف كنند و خريدار بگويد: به تو پرداخت كردم! و فروشنده بگويد: پرداخت نكردى! چه خريدار جنس را تحويل گرفته باشد يا تحويل نگرفته باشد، بايد براى پرداخت آن بينّه بياورد آن گونه كه ادعا مى كند و فروشنده بايد بر تحويل نگرفتن سوگند ياد كند، همان گونه كه انكار مى كند.

به امام عليه السلام گفته شد: اگر كالا

در دست هر دوى آن هاست و هنوز مشترى تسلط كامل نيافته و فروشنده نيز جدا نشده است؟

امام عليه السلام فرمود: سخن فروشنده همراه با سوگندش پذيرفته است و خريدار بايد بينّه براى ادعاى خود در مورد پرداخت قيمت بياورد.»

باب 60 حكم اقاله با كم كردن ثمن

1715- 32928- (1) حلبى مى گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم:

«شخصى بدون هيچ شرطى با فروشنده لباسى مى خرد ولى از آن خوشش نمى آيد. از اين رو آن را نزد فروشنده بازمى گرداند و او نيز از پذيرفتن آن خوددارى مى كند مگر با كاهش قيمت.

امام عليه السلام فرمود: شايسته نيست آن را با كاهش قيمت پس بردارد. اگر از اين مسأله بى خبر بود و آن را گرفت و به قيمت بيشترى فروخت، مازاد بر آن را بايد به خريدار نخست بازگرداند.»

در احاديث باب 27 از باب هاى مستحبات تاجر، مناسب با اين بحث خواهد آمد.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 971

باب 61 عدم جواز خريد نمايندۀ خريد، براى خودش

1716- 32929- (1) على بن سليمان مى گويد: «به امام عليه السلام نوشتم:

شخصى به من مى گويد: براى من لباسى به يك دينار يا كم تر يا بيشتر بخر. من نيز به همان قيمت، لباس را مى خرم ولى قيمت خريد را به او بيشتر مى گويم و از اين كه در اين معامله من سود مى برم، او را آگاه نمى كنم و با او شرط مى كنم كه آن مبلغ را بپردازد؛ در غير اين صورت آن را بازمى گردانم. آيا شرط و سود جايز يا چيزى از آن براى من حلال است؟ و آيا در صورتى كه معامله را با فروشنده قطعى و لازم كنم، براى من حلال است كه از آن سود ببرم؟

امام عليه السلام در پاسخ نوشت: هيچ يك از اين كارها براى تو حلال نيست، پس آن را انجام نده!»

باب 62 جواز خريد از مشترى براى كسى كه از طرف مشترى پرداخت كرده است

1717- 32930- (1) حلبى مى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم:

دو نفر صراف مقدارى درهم را به دينار مى خرند. يكى از آنان- با آن كه توانگر است و اگر بخواهد مى تواند سهم خود را بپردازد- به ديگرى مى گويد: از جانب من نيز بپرداز!

او نيز آن را مى پردازد. سپس كسى كه سهم رفيقش را پرداخته، تصميم مى گيرد آن را با سود از وى بخرد. آيا اين كار جايز است؟

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

باب 63 حكم شرط كردن مشترى به اين كه زيان متوجه او نباشد

1718- 32931- (1) عبدالملك بن عتبه مى گويد: «از امام موسى بن جعفر عليهما السلام سؤال كردم:

مواد خوراكى يا كالاى ديگرى را از شخصى با اين شرط مى خرم كه زيان آن بر من نباشد. آيا اين معامله صحيح و راه آن چگونه است؟

امام عليه السلام فرمود: شايسته نيست.»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره مى فرمايد: «توجيه اين حديث اين است كه آن را بر نوعى كراهت حمل كنيم، نه حرمت.»

در احاديث باب 6 از باب هاى خيار، مناسب با اين بحث خواهد آمد.

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 973

باب 64 انصراف معامله به پول رايج مگر در صورت شرط

1719- 32932- (1) على بن راشد مى گويد: «به امام گفتم: فدايت گردم! شخصى مقدارى مواد خوراكى را به هزار درهم و مانند آن مى خرد و نوع درهم را معين نمى كند كه درهم صحيح باشد يا درهم ديگرى.

امام عليه السلام فرمود: اگر [نوع خاصى از درهم] را شرط كرده است، بايد به همان شرط عمل كند و در غير اين صورت درهم هاى رايج ميان مردم بر عهدۀ اوست.

على بن راشد مى گويد: با اين پرسش مى خواستم بدانم در پرداخت مهريه، چه وظيفه اى دارم! چون آنان مى گويند: غير از درهم صحيح نمى گيريم و همانا من بنا بر درهم هاى رايج ازدواج كرده ام و نه نامى از درهم صحيح به ميان آورده ام و نه درهم هاى ديگر.»

باب 65 جواز پرداخت رشوه به وكيل مشترى براى جلوگيرى از ظلم

1720- 32933- (1) حكم بن حكيم صيرفى مى گويد: «شنيدم كه حفص اعور از امام صادق عليه السلام سؤال كرد:

حاكم از ما مشك و آفتابه مى خرد و شخصى را براى تحويل گرفتن اجناس وكيل مى كند. ما به وى رشوه مى دهيم تا به ما ستم نكند.

امام عليه السلام فرمود: آنچه به وسيلۀ آن به اموالت سامان بخشى، اشكال ندارد. سپس امام عليه السلام مدتى سكوت كرد و گفت: به من بگو: اگر به او رشوه دهى، كم تر از قرارداد دريافت مى كند؟

حفص گفت: آرى!

امام عليه السلام فرمود: رشوه ات فاسد است.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 975

باب 66 عدم جواز اشتباه در فروش

1721- 32934- (1) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى كند كه فرمود:

«براى مسلمان، اشتباه در فروش جايز نيست.»

در حديث دعائم الاسلام خواهد آمد كه: «به امام عليه السلام گفته مى شود: شخصى، كالايى به ديگرى فروخت. آن گاه ادعا كرد كه در قيمت آن اشتباه كرده است و گفت: به دفتر خود مراجعه كردم، ديدم مقدارى از بهاى آن را در نظر نگرفته و به مقدار زيادى زيان ديده ام.

امام فرمود: در كيفيت كالا دقت مى كند ....» «1»

باب 67 حكم خريد كالا توسط دو نفر و آوردن پول كالا توسط يكى از آن دو

1722- 32935- (1) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى كند كه از امير مؤمنان عليه السلام سؤال شد:

«دو نفر كالايى را مى خرند و براى آوردن پول آن مى روند. آن گاه يكى از آن دو با پول مى آيد.

امام عليه السلام فرمود: هر گاه بهاى آن را به طور كامل پرداخت كند، مى تواند كالا را تحويل بگيرد و اگر پس از آن شريك وى آن را درخواست كند، تنها در صورتى حق دارد كه نيمى از بهاى آن را به شريك خود پرداخت كند.»

باب 68 حكم بيع مرابحه اى جنسى كه به دينار خريدارى شده و به درهم پرداخت شود و بالعكس

1723- 32936- (1) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«هر كس لباسى را به دينار بخرد و درهم بپردازد، مى تواند آن را به صورت مرابحه بر خريد به دينار معامله كند و همچنين اگر به درهم بخرد و دينار بپردازد، مى تواند به صورت مرابحه بر خريد به درهم آن را معامله كند.»

______________________________

(1). 23/ 149 باب 11 از باب هاى خيار، حديث 6 (33293).

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 977

باب 69 حكم بيع مال به عوض هيچ

1724- 32937- (1) سماعه مى گويد: «محمد بن الحسن از ابوحنيفه دربارۀ شى ء و لاشى ء و آنچه خداوند غير آن را نمى پذيرد، سؤال كرد. ابوحنيفه «شى ء» را توضيح داد ولى در پاسخ به «لاشى ء» درماند و گفت: با اين قاطر به سوى پيشواى رافضيان حركت كن و آن را به وى به «لاشى» بفروش و بهايش را دريافت كن. محمد افسار قاطر را گرفت و نزد امام صادق عليه السلام آمد.

امام صادق عليه السلام به او فرمود: از ابوحنيفه دستور فروش اين قاطر را بگير!

محمد گفت: ابوحنيفه دستور فروش آن را به من صادر كرده است.

امام عليه السلام پرسيد: به چه مبلغى؟

محمد گفت: به «لاشى ء».

امام عليه السلام فرمود: چه مى گويى؟

محمد گفت: حقيقت را مى گويم.

امام عليه السلام فرمود: آن را به «لاشى ء» از تو خريدم. و به غلامش دستور داد آن را به اصطبل ببرد.

محمد بن الحسن مدتى منتظر بهاى قاطر ماند، وقتى طول كشيد به امام گفت: فدايت گردم! بهايش كو؟

امام عليه السلام فرمود: وعدۀ ما فردا صبح!

محمد به سوى ابوحنيفه بازگشت و ماجرا را براى وى بازگو كرد. ابوحنيفه از اين خبر خوشحال شد و از او اظهار رضايت كرد.

صبح فردا ابوحنيفه نزد امام عليه السلام رفت. امام صادق عليه السلام به وى فرمود:

آمده اى تا «لاشى ء»- بهاى قاطر- را دريافت كنى؟

ابوحنيفه گفت: آرى! و بهاى آن لاشى ء است.

امام عليه السلام فرمود: آرى!

آن گاه امام عليه السلام سوار بر قاطر شد و ابوحنيفه نيز سوار مركب ديگرى شد و با هم به صحرا رفتند.

وقتى روز بالا آمد، امام عليه السلام به سراب نگريست كه همانند آب جارى بالا آمده بود. آن گاه به ابوحنيفه گفت: اى ابوحنيفه! در آن دوردست چه چيزى هست كه گويا جريان دارد؟

ابوحنيفه گفت: اى فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله! آن آب است.

با هم به سوى آن رفتند، وقتى به آنجا رسيدند، باز هم سراب را برابر خود در دوردست ديدند.

امام عليه السلام فرمود: بهاى قاطر را دريافت كن! خداوند تعالى مى فرمايد: همانند سرابى در بيابان هموار كه تشنه آن را آب مى پندارد تا اين كه نزد آن مى رود، آن را چيزى نمى يابد و خداوند را نزد آن مى يابد ....

از آنجا ابوحنيفه ناراحت و غمگين نزد يارانش رفت. به وى گفتند: اى ابوحنيفه! تو را چه شده است؟

ابوحنيفه گفت: قاطرى- كه ده هزار درهم پول برايش پرداخته بودم- بيهوده از چنگم رفت.»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 979

باب 70 حكم بيع مركبى كه شرط وسايل و زين آن نشده باشد

1725- 32938- (1) انس مى گويد: «در منى همراه عمر بودم كه عرب بيابانگردى به آنجا آمد و تعدادى شتر باركش و سوارى همراه خويش داشت. عمر به من گفت: «از وى بپرس كه آيا آن ها را نمى فروشد؟

من نزد وى رفتم و از او سؤال كردم. آن مرد براى فروش شترانش اعلام آمادگى كرد.

آن گاه عمر نزد وى آمد و چهارده شتر از وى

خريد. سپس به من گفت: اى انس! شتران را تحويل بگير!

مرد عرب گفت: روانداز و رحل آن را بگذار و شتران را به صورت برهنه تحويل بگير!

عمر گفت: من آن ها را با روانداز و رحل شان خريدم.

در اين باره، ميان آنان نزاع در گرفت و على عليه السلام را به داورى ميان خود فراخواندند.

امام عليه السلام به عمر گفت: آيا تو روانداز و رحل آن ها را در معامله شرط كردى؟

عمر گفت: نه!

على عليه السلام فرمود: پس آن ها را از هر چه دارند جدا كن، تنها شتران متعلق به تو هستند!

عمر گفت: اى انس! شتران را برهنه كن و روانداز و رحل آن ها را به مرد عرب تحويل بده و آن ها را به ديگر شتران مان ملحق كن!»

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 981

مآخذ و منابع جامع احاديث شيعه

قرن دوم

1. الرسالة الذهبية. للرضا عليه السلام معروف به طب الإمام الرضا عليه السلام (؟-؟)

2. صحيفة الإمام الرضا عليه السلام. (؟-؟)

3. الفقه، معروف به فقه الرضا عليه السلام. منسوب به امام رضا عليه السلام (؟-؟)

4. كتاب الصّفين. ابان بن تغلب (؟- 141 ق)

5. الفضايل. ابان بن تغلب (؟- 141 ق)

6. الجعفريات. محمد بن محمد اشعث (؟-؟)

7. توحيد مفضّل. على المفضل بن عمر الجعفى (؟-؟)

قرن سوم

8. الغارات. ابراهيم بن محمد الثقفى الكوفى (؟- 283 ق)

9. المناقب. نصر بن مزاحم (120- 212 ق)

10. وقعة الصفين. نصر بن مزاحم (120- 212 ق)

11. المشيخة. حسن بن محبوب سراد (149- 224 ق)

12. النوادر. حسن بن محبوب سراد (149- 224 ق)

13. جامع الفقه. ابن قتيبه (213- 276 ق)

14. عيون الاخبار. ابن قتيبه (213- 276 ق)

15. المحاسن. برقى (؟- 274 يا 280 ق)

16. بصائر الدرجات. محمدبن حسن بن فروخ صفار (؟- 290 ق)

17. جامع الاحاديث النبوية. ابو محمد جعفر بن احمد بن على بن القمى (؟-؟)

18. المزار. محمدبن حسن بن فروخ صفار (؟- 290 ق)

قرن چهارم

19. طب الائمه. عبدالله و حسين ابنا بسطام (؟-؟)

20. كتاب الزيارات. حسين بن سعيد اهوازى 300 (ق-؟)

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 982

21. المناقب. حسين بن سعيد اهوازى 300 (ق-؟)

22. كتاب التاريخ. ابن اعثم كوفى (؟- 314 ق)

23. الفتوح. ابن اعثم كوفى (؟- 314 ق)

24. كتاب التفسير. محمد بن مسعود عياشى (؟- ح 320 ق)

25. كتاب الدلائل. عبدالله بن جعفر حميرى (320-؟)

26. قرب الاسناد. عبدالله بن جعفر حميرى (320-؟)

27. تفسير فرات. فرات بن ابراهيم كوفى (؟-؟)

28. تفسير النعمانى. ابوعبداللّٰه محمد بن ابراهيم بن جعفر الكاتب النعمانى (؟-؟)

29. الغايات. جعفر بن احمد بن على قمى (؟-؟)

30. المانعات. جعفر بن احمد بن على قمى (؟-؟)

31. تفسير القمى. ابوالحسن على بن ابراهيم القمى (307-؟)

32. كافى. شيخ كلينى (؟- 329 ق)

33. تحف العقول. ابن شعبه (؟-؟)

34. التمحيص. ابن شعبه (؟-؟)

35. كتاب التمحيص. محمد بن همام اسكافى (258- 336 ق)

36. مروج الذهب و معادن الجواهر. ابوالحسن على بن الحسين بن على الموسوى (364-؟)

37. الابتداء. على بن احمد كوفى (؟- 352 ق)

38. الانبياء. على بن احمد كوفى

(؟- 352 ق)

39. كتاب الاخلاق. ابن القاسم الكوفى (352-؟)

40. الايضاح. نعمان بن محمد تميمى (259- 363 ق)

41. دعائم الاسلام. نعمان بن محمد تميمى (259- 363 ق)

42. كامل الزيارات. جعفر بن محمد بن قولويه (؟- 367 ق)

43. علل الشرايع. شيخ صدوق (305- 381 ق)

44. عيون اخبار الرضا عليه السلام. شيخ صدوق (305- 381 ق)

45. كمال الدين وتمام النعمة. شيخ صدوق (305- 381 ق)

46. الهداية. شيخ صدوق (305- 381 ق)

47. الامالى. شيخ صدوق (305- 381 ق)

48. معانى الاخبار. شيخ صدوق (305- 381 ق)

49. توحيد. شيخ صدوق (305- 381 ق)

50. الخصال. شيخ صدوق (305- 381 ق)

51. ثواب الاعمال. شيخ صدوق (305- 381 ق)

52. المقنع. شيخ صدوق (305- 381 ق)

53. من لا يحضره الفقيه. شيخ صدوق (305- 381 ق)

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 983

54. دلائل الامامة. ابوجعفر محمد بن جرير بن رستم الطبرى (385-؟)

قرن پنجم

55. نهج البلاغه. سيد رضى (359- 406 ق)

56. كفايه الاثر. خزاز رازى (؟- ح 410 ق)

57. الارشاد. شيخ مفيد (336- 413 ق)

58. الامالى. شيخ مفيد (336- 413 ق)

59. الاختصاص. شيخ مفيد (336- 413 ق)

60. الفرائض الشريعة. شيخ مفيد (336- 413 ق)

61. المقنعه. شيخ مفيد (336- 413 ق)

62. تنزيه الانبياء. سيد مرتضى (355- 436 ق)

________________________________________

بروجرى، آقا حسين طباطبايى - مترجمان: حسينيان قمى، مهدى - صبورى، م، منابع فقه شيعه، 31 جلد، انتشارات فرهنگ سبز، تهران - ايران، اول، 1429 ه ق

منابع فقه شيعه؛ ج 22، ص: 983

63. درر الفوائد. سيد مرتضى (355- 436 ق)

64. المختصر. سيد مرتضى (355- 436 ق)

65. انساب. احمد بن على نجاشى (372- 450 ق)

66. رجال. احمد بن على نجاشى (372- 450 ق)

67. الاستبصار. شيخ طوسى (385- 460 ق)

68. التبيان. شيخ طوسى

(385- 460 ق)

69. اختيار معرفة الرجال معروف به رجال الكشى. شيخ طوسى (385- 460 ق)

70. تهذيب الاحكام. شيخ طوسى (385- 460 ق)

71. الامالى. شيخ طوسى (385- 460 ق)

72. الخلاف. شيخ طوسى (385- 460 ق)

73. الغيبة. شيخ طوسى (385- 460 ق)

74. المبسوط. شيخ طوسى (385- 460 ق)

75. النهاية. شيخ طوسى (385- 460 ق)

76. كنز الفوائد. ابوالفتح كراجكى (؟- 499 ق)

قرن ششم

77. مجمع البيان. فضل بن حسن طبرسى (عشر 480- 548 ق)

78. اعلام الورى باعلام الهدى. فضل بن حسن طبرسى (عشر 480- 548 ق)

79. نثر اللآلى. فضل بن حسن طبرسى (عشر 480- 548 ق)

80. الوسيط. فضل بن حسن طبرسى (عشر 480- 548 ق)

81. مكارم الاخلاق. حسن بن فضل طبرسى (؟- 548 ق)

82. غرر الحكم و درر الكلم. عبدالواحد بن محمد تميمى (510- 550 ق)

83. بشارة المصطفى. عماد الدين طبرى (؟- 553 ق)

84. الدعوات. السيد فضل الله راوندى (؟- 570 ق)

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 984

85. النوادر. السيد فضل الله راوندى (؟- 570 ق)

86. قصص الانبياء. السيد فضل الله راوندى (؟- 570 ق)

87. لبّ اللّباب. السيد فضل الله راوندى (؟- 570 ق)

88. الخرائج و الجرائح. قطب الدين راوندى (؟- 573 ق)

89. اسباب النزول. قطب الدين راوندى (؟- 573 ق)

90. تهافت الفلاسفه. قطب الدين راوندى (؟- 573 ق)

91. المناقب. ابن شاذان قمى (پس از 509- 584 ق)

92. قضاء حقوق المؤمنين. ابوعلى بن طاهر صورى (؟- 585 ق)

93. جامع الاخبار. تاج الدين شعيرى (؟-؟)

94. تفسير روح الجنان. ابوالفتوح الرازى (ح 470- نزديك به 554 ق)

95. الاحتجاج. احمد بن على طبرسى (620 ق-؟)

96. مناقب آل ابى طالب عليهم السلام. ابن شهر آشوب (489- 588 ق)

97. السرائر. محمد بن ادريس (543-

598 ق)

قرن هفتم

98. تنبيه الخواطر. ورام بن ابى فراس (؟- 605 ق)

99. اسدالغابه. ابن اثير (555- 630 ق)

100. الكامل. ابن اثير (555- 630 ق)

101. اللباب. ابن اثير (555- 630 ق)

102. المختصر. ابن حاجب (570- 646 ق)

103. اللهوف. سيد على بن طاووس (589- 664 ق)

104. فلاح السائل. سيد على بن طاووس (589- 664 ق)

105. مهج الدعوات. سيد على بن طاووس (589- 664 ق)

106. فرج المهموم. سيد على بن طاووس (589- 664 ق)

107. امان من اخطار الاسفار والازمان. سيد على بن طاووس (589- 664 ق)

108. شرائع الاسلام. محقق حلى (602- 672 ق)

109. المعتبر. محقق حلى (602- 672 ق)

110. مشكاة الانوار فى غرر الاخبار. ابوالفضل على الطبرسى (اوائل قرن هفتم)

111. كشف الغمه. على بن عيسى اربلى (؟- 693 ق)

112. شرح نهج البلاغة. كمال الدين ميثم بن على بن ميثم البحرانى (؟- 699 ق)

قرن هشتم

113. المجموع الرائق. سيد هبة الله موسوى (؟-؟)

114. الدره الباهره. شهيد اول (734- 786 ق)

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 985

115. المزار. شهيد اول (734- 786 ق)

قرن نهم

116. التحصين. ابن فهد حلى (757- 841 ق)

117. عدة الداعى ونجاح الساعى. ابن فهد حلى (757- 841 ق)

118. اسرار الصلوه. ابن فهد حلّى (757- 841 ق)

119. مختصر البصائر. حسن بن سليمان حلى (802-؟)

120. ارشاد القلوب. حسن بن ابى الحسن ديلمى (؟- ح 841 ق)

121. اعلام الدين. حسن بن ابى الحسن ديلمى (؟- ح 841 ق)

قرن دهم

122. مختصر. ابراهيم بن على كفعمى (864- 905)

123. المصباح. ابراهيم بن على كفعمى (864- 905)

124. غوالى اللآلى/ عوالى اللآلى. ابن ابى جمهور احسائى (840- ب 912 ق)

125. جامع المقاصد. محقق كركى (؟- 937 تا 941 ق)

126. روض الجنان. شهيد ثانى (911- 966 ق)

127. منيه المريد. شهيد ثانى (911- 966 ق)

128. حديقة الشيعة. احمد بن محمد المقدس الاردبيلى (993 ق)

قرن يازدهم

129. مجمع البحرين. طريحى (979- 1085 ق)

130. مجمع البحرين فى فضائل السبطين. سيد ولى الله رضوى (؟-؟)

131. كتاب الوافى. محمد محسن الفيض الكاشانى (1091 ق)

قرن دوازدهم

132. امل الامل. حر عاملى (1033- 1104 ق)

133. بحارالانوار. مجلسى ثانى (1037- 1111 ق)

134. حق اليقين. مجلسى ثانى (1037- 1111 ق)

135. مرآت العقول. مجلسى ثانى (1037- 1111 ق)

136. وسائل الشيعة الى تحصيل مسائل الشريعة. محمد بن الحسن الحرّ العاملى (1033- 1104 ق)

قرن چهاردهم

137. مستدرك الوسائل. محدث نورى (1320- 1254 ق)

138. جامع احاديث الشيعه. حاج آقا حسين بروجردى (1380- 1292)

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 987

فهرست مطالب

سخن ناشر 5

مقدمه 7

منابع شناسى جامع احاديث شيعه 12

راويان منابع جامع احاديث شيعه 13

1- ابان بن تَغلِب (؟- 141 ق) 13

2- محمد بن محمد بن اشعث (؟-؟) 14

3- نصر بن مزاحم (ح 120- 212 ق) 14

4- حسن بن محبوب سراد (149- 224 ق) 15

5- محمد بن حسن بن فروخ صفار (؟- 290 ق) 15

6- برقى (؟- 274 يا 280 ق) 16

7- ابن قتيبه (213- 276 ق) 17

8- عبدالله و حسين ابنا بسطام (؟-؟) 18

9- حسين بن سعيد اهوازى (300 ق-؟) 18

10- ابن اعثم كوفى (؟- 314 ق) 19

11- عبدالله بن جعفر حميرى (320-؟) 20

12- محمد بن مسعود عياشى (؟- ح 320 ق) 20

13- فرات بن ابراهيم كوفى (؟-؟) 21

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 988

14- جعفر بن احمد بن على قمى (؟-؟) 21

15- شيخ كلينى (؟- 329 ق) 22

16- ابن شعبه (؟-؟) 23

17- محمد بن همام اسكافى (258- 336 ق) 24

18- كشى (- ح 340 ق) 25

19- على بن احمد كوفى (؟- 352 ق) 25

20- نعمان بن محمد تميمى (259- 363 ق) 26

21- شيخ صدوق (305- 381 ق) 27

22- سيد رضى (359- 406 ق) 28

23- خزّاز رازى (؟- ح 410 ق) 29

24- شيخ مفيد (336- 413 ق) 29

25- سيد مرتضى (355- 436 ق) 30

26- احمد بن على نجاشى (372- 450 ق) 31

27- شيخ

طوسى (385- 460 ق) 32

28- ابوالفتح كراجكى (؟- 499 ق) 33

29- فضل بن حسن طبرسى (عشر 480- 548 ق) 33

30- حسن بن فضل طبرسى (؟- 548 ق) 34

31- عمادالدين طبرى- 32- (؟- 553 ق) 34

32- ابو على بن طاهر صورى (؟- 585 ق) 35

33- تاج الدين شعيرى (؟-؟) 35

34- احمد بن على طبرسى (؟-؟) 35

35- عبدالواحد بن محمد تميمى آمُدى (510- 550 ق) 36

36- سيد فضل الله راوندى (؟- 570 ق) 36

37- قطب الدين راوندى (؟- 573 ق) 37

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 989

38- ابن شاذان قمى (پس از 509- 584 ق) 38

39- ابن شهر آشوب (489- 588 ق) 38

40- محمد بن ادريس (543- 598 ق) 39

41- ورام بن ابى فراس (؟- 605 ق) 40

42- ابن اثير (555- 630 ق) 40

43- ابن حاجب (570- 646 ق) 41

44- سيد على بن طاووس (589- 664 ق) 41

45- محقق حلّى (602- 672 ق) 42

46- على بن عيسى اربِلى (؟- 693 ق) 43

47- سيد هبة الله موسوى (؟-؟) 44

48- شهيد اول (734- 786 ق) 44

49- ابن فهد حلّى (757- 841 ق) 46

50- حسن بن سليمان حلّى (802-؟) 47

51- حسن بن ابى الحسن ديلمى (- ح 841 ق) 48

52- ابراهيم بن على كفعمى (864- 905 ق) 48

53- ابن ابى جمهور احسائى (840- ب 912 ق) 49

54- محقق كركى (؟- 937 تا 941 ق) 50

55- شهيد ثانى (911- 966 ق) 51

56- طُريحى (979- 1085 ق) 53

57- سيد ولى الله رضوى

(؟-؟) 54

58- حر عاملى (1033- 1104 ق) 54

59- مجلسى ثانى (1037- 1111 ق) 55

60- محدث نورى (1254- 1320 ق) 56

61- حاج آقا حسين بروجردى (1292- 1380 ق) 57

منابع و مآخذ تحقيق 61

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 990

أبواب

طلب الرّزق وأسبابه وما يناسبه

1. باب ما ورد فى طلب الرّزق وتركه ومذمّة من يلوم طالب قوته 66

2. باب ماورد فى أنّ الكادّ على العيال من الحلال كالمجاهد فى سبيل اللّٰه وانّ من ضيّع من يعول فهو آثم 84

3. باب استحباب الإجمال فى طلب الرزق ووجوب الإقتصار على الحلال والزّهد فى الحرام و استحباب ترك الفضول والوثوق بما عند اللّٰه تبارك و تعالى 88

4. باب استحباب الإقتصاد فى طلب الرزق وطلب قليله وكراهة استقلاله وتركه 110

5. باب عدم جواز ترك الدنيا الّتى لابدّ منها للآخرة وعدم جواز ترك الآخرة للدّنيا 124

6. باب ماورد من الدّعاء لطلب الرّزق ورجائه من حيث لا يحتسب وما يزيده وما يورث الفقر 126

7. باب أنّ البركة فى الطّعام المكيل 142

8. باب ماورد فى أنّ على الرّجل فى طلب الرزق أن يأخذ بيتاً ويفتح بابه ويكنس فناه ويرشّه و يبسط بساطه 144

9. باب استحباب الإغتراب والضّرب فى الأرض فى طلب الرزق والمشى فى الضّلّ 148

10. باب كراهة زيادة الإهتمام بالرّزق فإنّه بيد اللّٰه تبارك وتعالى 152

11. باب ماورد فى ذمّ الضّجر والكسل فى أمر المعيشة والمنى وكثرة النّوم وكثرة الفراغ 158

12. باب كراهة النّوم مابين طلوع الفجر وطلوع الشمس وبين صلوة اللّيل والفجر 166

13. باب كيفيّة النّوم وجملة من أحكامه وما يناسبها 174

14.

باب استحباب القيلولة 182

15. باب استحباب تسبيح فاطمة الزّهراء عليها السلام عند النّوم وماورد من الدّعاء والإستغفار والذّكر والصّلوات وقرائة القرآن 184

16. باب ما يستحبّ أن يعمل من رأى في منامه ما يكره 202

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 991

فصل اول

جستجوى روزى، اسباب و مناسبت هاى آن

باب 1: آن چه دربارۀ جستجوى روزى و ترك آن و نكوهشِ سرزنشگر طالب معاش است 67

باب 2: زحمتكش براى خانواده، همانند مجاهد در راه خداست و ضايع كنندۀ حق خانواده، گناهكار است 85

باب 3: استحباب ميانه روى در طلب روزى و وجوب بسنده نمودن بر حلال و دورى كردن از حرام و استحباب ترك زياده روى و اطمينان به چيزى كه نزد خداوند- تبارك و تعالى- است 89

باب 4: استحباب ميانه روى در طلب روزى و طلب اندك و كراهت كم شمردن و ترك آن 111

باب 5: عدم جواز ترك دنيا كه براى رسيدن آخرت است و عدم جواز ترك آخرت براى دنيا 125

باب 6: دعا براى طلب روزى و اميد به روزى بدون حساب و فهم آنچه روزى را مى افزايد و آنچه فقر را ارث مى گذارد 127

باب 7: بركت، در طعامِ پيمانه شده است 143

باب 8: بر هر كسى است كه مكانى را براى طلب روزى اختصاص دهد و درش را بگشايد و مقابلش را آب و جارو نمايد و بساط كسب را بگستراند 145

باب 9: استحباب دورى از وطن و مسافرت در طلب روزى و در سايه راه رفتن 149

باب 10: كراهت زيادى اهتمام در روزى؛ زيرا كه آن در قدرت خداوند- تبارك و تعالى- است 153

باب 11: نكوهش سستى و تنبلى در معاش و آرزوى خواب و بيكارى زياد 159

باب 12: كراهت خواب بين طلوع فجر و طلوع شمس و بين نماز شب و طلوع فجر 167

باب 13: چگونگى خوابيدن و پاره اى از احكام خواب 175

باب 14: استحباب خواب نيمروز 183

باب 15: استحباب تسبيح حضرت زهرا عليها السلام و دعا و استغفار و ذكر و صلوات و تلاوت قرآن هنگام خواب 185

باب 16: كارهاى مستحب كسى كه خواب هاى بد مى بيند 203

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 992

17. باب ماورد فى جمع المال من الحلال للإنفاق على العيال وفى الطّاعات وصيانة العرض والإستعانة به على الآخرة ولئلّا يكون عيالًا على النّاس 208

18. باب ماورد فى انّ المال لايجتمع إلّابخصال خمس وانّ الحلال لا يأتى إلّاقوتاً 238

19. باب استحباب مرمّة المعاش وإصلاح المال وحكم تضييعه 240

20. باب استحباب الإقتصاد فى النّفقة وتقدير المعيشة وعدم جواز الإسراف والإقتار وبيان حدّهما 244

21. باب انّه ليس فيما أصلح البدن إسراف 266

22. باب ماورد فى ثواب من رأى الفاكهة ونحوها ولا يقدر على شراءها ويصبر عليها 268

23. باب استحباب إختيار التّجارة من أسباب الرّزق مع المحافظة على الواجبات فإنّ تسعة أعشار الرّزق فيها وكراهة تركها وإستحباب الشراء وإن كان غالياً وأنّ التاجر الجبان محروم والجسور مرزوق 270

24. باب استحباب إعطاء الدينار الى الغير ليتّجر لصاحبها 284

25. باب استحباب إتّخاذ الحرفة والعمل باليد والأكل والإنفاق من كدّها 286

26. باب كراهة بيع العقار إلّاأن يشترى بثمنه مثله وإستحباب شرائه وكون العقارات متفرّقة 298

27. باب استحباب مباشرة كبار الأمور كشراء العقار والرقيق والإبل

والإستنابة فيما سواها وإختيار معالى الأمور وإجتناب محقّراتها 302

28. باب استحباب العمل فى البيت للرّجل والمرأة 304

29. باب إستحباب الإقتصار على معاملة من نشأ فى الخير وأنّ من ولّده الفقر أبطره الغنى 306

30. باب استحباب طلب الحوائج بالنّهار وكراهة طلبها بالليل 308

31. باب ما ورد فى انّ من أخذ فى طريق ثمّ رجع فى غيره فهو أرزق له 308

32. باب إستحباب طلب الرّزق بمصر وكراهة المكث بها 310

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 993

باب 17: جمع كردن مال حلال براى خانواده و طاعت خدا و صيانت آبرو و يارى رساندن به آخرت براى اين كه نان خور مردم نباشد 209

باب 18: مال با پنج ويژگى جمع مى شود. و حلال قوت را تأمين مى كند 239

باب 19: استحباب ترميم معاش و اصلاح مال و حكم تباه كردن مال 241

باب 20: استحباب ميانه روى در هزينه و اندازۀ زندگى و عدم جواز اسراف و سخت گيرى و بيان حدّ هر دو 245

باب 21: در آنچه بدن را اصلاح مى كند، اسراف نيست 267

باب 22: ثواب كسى كه ميوه و مانند آن را ببيند و قادر بر خريد آن نباشد و صبر كند 269

باب 23: استحباب انتخاب تجارت از اسباب رزق، با رعايت واجبات واين كه نه دهم رزق در تجارت است. و ترك تجارت مكروه است. و خريد مستحب است اگر چه گران باشد. و اين كه تاجر ترسو، محروم و تاجر جسور، مرزوق است 271

باب 24: استحباب سرمايه دادن به ديگران براى تجارت 285

باب 25: استحباب انتخاب شغل و كار با دست و خوردن و انفاق از دسترنج 287

باب 26: كراهت فروش زمين [عقار]، مگر اين كه از پول آن، مثل آن را بخرد و استحباب خريد زمين 299

باب 27: استحباب انجام كارهاى بزرگ بدون نيابت؛ مانند خريدن زمين، بردگان و شتر و نيابت گرفتن غير آن ها و اختيار گرفتن كارهاى شريف و اجتناب از كارهاى پست 303

باب 28: استحباب كار در خانه براى مرد و زن 305

باب 29: استحباب معامله با كسى كه در خير و نعمت بزرگ شده و اين كه هركس در فقر به دنيا آيد، توانگرى او را سركش مى كند 307

باب 30: استحباب رفع نيازها در روز و كراهت آن در شب 309

باب 31: استحباب تغيير مسير بازگشت از رفت 309

باب 32: استحباب طلب روزى در مصر و كراهت ماندن در آن 311

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 994

أبواب

ما يكتسب به وما لا يكتسب به وما يناسبه

1. باب وجوب الإجتناب عن الحرام وتحريم التكسّب بأنواع المحرّمات وجوازه بالمباحات وإباحة الصناعات والحِرف مع رعاية التّقوى والأمانة 314

2. باب عدم حلّيّة ما يشترى بالمكاسب المحرّمة إذا اشترى بعين المال وعدم جواز الصّدقة والإنفاق منها فى النّفقات والطّاعات وحكم إختلاطه بالحلال وإشتباهه 336

3. باب تحريم بيع الخمر وثمنه وشرائه وغرسه وعصره وحمله وحكم ثمنه إذا عصره الغلام خمراً ثمّ باعه 340

4. باب تحريم بيع الفقّاع 346

5. باب جواز بيع العصير والعنب والتّمر ممّن يصنعه خمراً وكراهة بيعها نسية وتحريم بيع العصير إذا غلى قبل ذهاب ثلثيه 348

6. باب جواز أخذ الدَّين من ثمن الخمر والخنزير 352

7. باب انّ الكافر إذا باع خمراً أو خنزيراً فأسلم جاز له قبض الثّمن

354

8. باب تحريم بيع الخنزير و حكم العمل بشعره وحكم من أسلم وعنده خمر أو خنزير ومن أسلم وله خمر أو خنزير ثمّ مات 356

9. باب تحريم أجور الفواجر 356

10. باب ماورد فى أنواع السحت 358

11. باب جواز بيع الزّيت والسّمن النّجسين للاستصباح بهما مع اعلام المشتري وعدم جواز بيع الشّحوم وما قطع من أليات الغنم ولكن يستصبح بها 366

12. باب تحريم بيع الميتة وحكم بيع الذّكىّ المختلط بها وحكم العجين بالماء النجس 372

13. باب حكم بيع الدّهن إذا وقعت فيه فأرة 374

14. باب جواز بيع جلد غير مأكول اللّحم إذا كان مذكّىً دون الميتة وجواز إتّخاذ قوائم السّيوف من جلود السّمك وجواز العمل بها 374

15. باب تحريم بيع الكلاب عدا ما استثنى وجواز بيع الهرّ والدّوابّ 376

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 995

فصل دوم

كسب هاى حلال و حرام

باب 1: وجوب اجتناب از حرام و حرمت كسب با محرّمات و جواز كسب با مباحات و مباح بودن صنايع و حرفه ها و رعايت تقوا و امانت 315

باب 2: حلال نبودن آنچه با كسب حرام خريده شده و عدم جواز صدقه و انفاق آن و حكم اختلاط آن با مال حلال 337

باب 3: حرمت خريد و فروش و ثمن و كاشتن و آبگيرى و حمل و نقل، به جهت خمر 341

باب 4: حرمت خريد و فروش آبجو 347

باب 5: جواز فروختن آب انگور و انگور و خرما به كسى كه خمر مى سازد و كراهت فروش آن ها به طور نسيه و حرمت فروش آب انگورى كه به جوش آيد و دوسوم آن تبخير نشود

349

باب 6: دريافت طلب از ثمن خمر و خوك 353

باب 7: چنانچه كافر خمر و خوك بفروشد و مسلمان شود، گرفتن ثمن آنها جايز است 355

باب 8: حرمت فروش خوك و حكم كسب با موى خوك و حكم كسى كه اسلام آورد و خوك و خمر دارد و حكم كسى كه اسلام آورد و خوك و خمر دارد و سپس فوت مى كند 357

باب 9: حرمت اجرت هاى بدكاره ها 357

باب 10: انواع مال نامشروع 359

باب 11: جواز فروش روغن مايع و جامد نجس براى روشنايى با اعلام به مشترى و عدم فروش پيه و دنبه هاى جدا شده از گوسفند و امكان استفادۀ از روشنايى 367

باب 12: حرمت فروش مردار و حكم فروش حيوان ذبح شدۀ مخلوط با مردار و حكم آرد خمير شده با آب نجس 373

باب 13: فروش روغنى كه موش در آن افتاده است 375

باب 14: جواز فروش پوست حيوان حرام گوشت آن گاه كه ذبح شود و جواز استفاده از پوست ماهى 375

باب 15: حرمت فروش سگ ها غير از موارد استثنا و جواز فروش گربه و چهارپايان 377

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 996

16. باب جواز بيع الفهد وسباع الطّير وعظام الفيل واستعمالها وعدم جواز بيع القرد وشرائها 380

17. باب حكم بيع عذرة الإنسان وغيره وحكم الأبوال 382

18. باب حكم بيع الخشب ممّن يتّخذه صليباً أو برابط 384

19. باب تحريم الغناء حتّى فى القرآن وتعليمه واجرته 386

20. باب تحريم كسب المغنّية عدا ما استثنى وتحريم تعليمها وبيعها وشرائها إلّالمن لا يأمرها بالغناء بل يمنعها عنه 404

21. باب تحريم إستعمال الملاهى

بجميع أصنافها وتحريم بيعها وشرائها 410

22. باب تحريم إستماع الغناء والملاهى 424

23. باب تحريم اللّعب بالشّطْرَنج والنّرد وغيرهما من آلات القِمار حتّىٰ الكعاب والجوز والبيض وتحريم بيع الشّطرنج والنّرد وشرائهما وأكل ثمنهما وإتّخاذهما وتقليبهما وتحريم الحضور عند اللّاعب بهما وحكم الاسلام عليه 430

24. باب حكم من كسر بربطاً ونحوه ممّا لايحل كسبه 450

25. باب تحريم تصوير تماثيل ذوات الأرواح واللعب بها وجواز افتراشها ولابأس بتصوير غيرها من الشّجر والقمر والشّمس وأمثلها 452

26. باب ماورد فى النّهى عن بيع الولاء وهبته 458

27. باب ما ورد فى تعلّم النّجوم والعمل بها والنظر فيها 458

28. باب تحريم السحر وتعلّمه وأجره وإستعماله فى العقد وجوازه فى الحلّ 480

29. باب حرمة العرافة والكهانة وحرمة تصديق العرّاف والكاهن والسّاحر وحكم القيافة 498

30. باب ما ينبغى تعلّمه وتعليمه من العلوم وما لا ينبغى 506

31. باب حكم الرّقىٰ والنفخ فيها 514

32. باب حكم بيع تربة الحسين عليه السلام 518

33. باب عدم جواز بيع المصحف وجواز بيع الورق والجلد ونحوهما وأخذ الاجرة على كتابته 520

34. باب كراهة الاجرة علىٰ تعليم القرآن مع الشرط دون تعليم غيره و إستحباب التّسوية بين الصبيان وحكم اجرة القراءة 524

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 997

باب 16: جواز فروش پلنگ و پرندگان شكارى و استخوان هاى فيل و عدم جواز فروش ميمون 381

باب 17: حكم فروش مدفوع انسان و غير انسان 383

باب 18: حكم فروش چوب به كسى كه صليب و ساز بربط مى سازد 385

باب 19: حرمت غنا حتى در قرآن 387

باب 20: حرمت كسب زن آوازه خوان و موارد استثناى آن، و

حرمت آموزش و خريد و فروش آنها مگر براى كسى كه آنها را به آوازخوانى امر نمى كند بلكه باز مى دارد 405

باب 21: حرمت به كار بردن انواع آلات لهو و خريد و فروش آنها 411

باب 22: حرمت گوش دادن به غنا و لهوها 425

باب 23: حرمت بازى با شطرنج و نرد و آلات قمار؛ مثل طاس، گردو، تخم مرغ و خريد و فروش و تصرف آنها و حرمت حضور بر بازى شطرنج و نرد و حكم اسلام بر بازيگر شطرنج و خريد و فروش آن ها 431

باب 24: حكم كسى كه بربط و مثل آن را كه كسب با آنها حلال نيست، بشكند 451

باب 25: حرمت كشيدن عكس ها و مجسمه سازى جانداران، بازى با آنها و جواز فرش قرار دادن آنها و كشيدن عكس هاى درخت و ماه و خورشيد 453

باب 26: نهى از فروش و بخشش ولاء [/ سرپرستى] 459

باب 27: آموزش علم ستارگان و كار با آن و مطالعۀ در آن 459

باب 28: حرمت جادو، آموزش و اجرت آن و به كارگيرى آن در عقد و بازكردن گره ها 481

باب 29: حرمت فالگيرى، غيب گويى، تصديق فالگير، غيب گو و ساحر و حكم قيافه شناسى 499

باب 30: آنچه از علوم، سزاوار آموزش و فراگيرى است 507

باب 31: حكم رقا و دميدن در آن 515

باب 32: حكم خريد و فروش تربت امام حسين عليه السلام 519

باب 33: عدم جواز فروش قرآن و جواز فروش كاغذ و جلد آن، و جواز گرفتن اجرت براى نوشتن آن 521

باب 34: كراهت اجرت گرفتن، براى آموزش قرآن با شرط اجرت، و حكم گرفتن

اجرت براى قرائت قرآن 525

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 998

35. باب عدم جواز أخذ الاجرة على الأذان والصّلوة بالنّاس والقضاء وساير الواجبات كتغسيل الأموات وتكفينهم 528

36. باب حكم أكل ما ينهب وأخذ ما ينثر فى الأعراس 530

37. باب حكم بيع السّروج والسّلاح وغير هما من الأعداء 532

38. باب تحريم إجارة المساكن والسّفن للمحرّمات 536

39. باب تحريم صحبة السّلاطين وإعانة الظّالمين ومدحهم ومحبّة بقائهم طمعاً لما فى أيديهم 538

40. باب تحريم الولاية من قبل الجائر وجوازها لنفع المؤمنين والعمل بالحقّ بقدر الإمكان ومع الضّرورة والخوف وجواز إنفاذ أمره بحسب التقيّة إلّافى القتل المحرّم 560

41. باب ما ينبغى للوالىٖ العمل به فى نفسه ومع أصحابه ومع رعيّته 600

42. باب انّ جوائز عمّال السلطان وطعامهم حلال مالم يعلم انّها حرام بعينها ولٰكن يستحبّ الإجتناب عنها 662

43. باب جواز شراء ما يأخذه العامل من الغلّات والأموال والخراج 684

44. باب انّه لا يجوز لصاحب القرية أن يصالح السّلطان بشى ء عمّا يأخذ من أهلها من الجزية ويأخذ منهم أكثر من ذٰلك وحكم قبالة الأرض من أهلها 688

45. باب تحريم الغشّ 690

46. باب كراهة كسب الحجّام مع الشّرط وإستحباب صرفه فى علف الدّوابّ وإباحة اجرة الفصد 696

47. باب حكم عسيب الفحل وأجر التّيوس 702

48. باب حكم كسب النّائحة 702

49. باب جواز كسب الماشطة وبيان ما يجوز لها وما لا يجوز 708

50. باب جواز خفض الجواري وآدابه 712

51. باب استحباب الغزل للمرأة 714

52. باب ما ورد في فضل الخياطة 718

53. باب كراهة كون الإنسان حائكاً واستحباب كونه صيقلًا 718

منابع فقه شيعه، ج 22،

ص: 999

باب 35: عدم جواز اجرت گرفتن براى انجام واجبات، مانند: اذان و اقامه گفتن، امامت نماز جماعت، قضاوت، غسل، كفن ميت و ... 529

باب 36: حكم خوردن و گرفتن آنچه در عروسى ها ريخته و نثار مى شود 531

باب 37: حكم فروش زين ها، سلاح ها و غير آنها به دشمنان دين 533

باب 38: حرمت اجارۀ مسكن ها و كشتى ها براى امور حرام 537

باب 39: حرمت همنشينى با پادشاهان و كمك به ستمگران و ستودن آنان و ميل به بقاى آنها به طمع رسيدن آنچه در قدرت شان است 539

باب 40: حرمت سرپرستى از طرف ستمگر و جواز آن به نفع مؤمنين و عمل بحق در حد امكان و ضرورت و جواز عمل بر پايۀ تقيه، مگر در مورد كشتن انسان محترم 561

باب 41: عمل شايستۀ حاكم براى خودش، كارگزارانش و مردمش 601

باب 42: جايزه ها و غذاهاى كارگزاران سلطان، مادامى كه حرمت آنها معلوم نباشد، حلال است. اما خوددارى از آنها مستحب است 663

باب 43: جواز خريد آنچه عامل حكومت از غلّات، اموال و خراج مى گيرد 685

باب 44: عدم جواز صلح با سلطان دربارۀ چيزهايى كه بابت جزيه بيشتر از اهالى يك محل مى گيرد. و حكم قبالۀ زمين براى صاحبانش 689

باب 45: حرمت غشّ [/ اظهار به غير واقع] 691

باب 46: كراهت كسب حجامتگر با شرط اجرت و استحباب هزينه كردن آن در علوفۀ دام و اباحۀ اجرت رگزنى 697

باب 47: حكم درآمد از جفت گيرى حيوان نر 703

باب 48: حكم كسب نوحه گر 705

باب 49: جواز كسب آرايشگر و بيان آنچه براى او جايز است و

جايز نيست 709

باب 50: جواز ختنۀ دختران و آداب آن 713

باب 51: استحباب نخ ريسى براى زنان 715

باب 52: فضيلت خياطى 719

باب 53: كراهت بافندگى و استحباب صيقل كارى 719

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 1000

54. باب كراهة الصّرف وبيع الأكفان والطّعام والرّقيق والصّياغة وكثرة الذّبح 722

55. باب استخراج الفضّة من النّحاس 728

56. باب حكم القصّاص والعشّار والدبّاغ والنقيب والعريف والبريد 730

57. باب ماورد من النّهى عن كسب الإماء والغلام 734

58. باب ماورد فى انّ من بات ساهراً فى كسب ولم يعط العين حظّها من النّوم فكسبه حرام 734

59. باب انّه يجوز أن ينزى الحمير على الرّمك ويكره أن ينزى على عتيقة ويكره أن تضرب النّاقة ... 734

60. باب جواز بيع المملوك المولود من الزّنا وشرائه واسترقاقه على كراهيّة وعدم جواز بيع ... 736

61. باب جواز بيع الحرير والديباج 740

62. باب جواز أخذ الجعل على معالجة الدّواء وجعله على التحوّل من المسكن ليسكنه ... 740

63. باب تحريم أكل مال اليتيم ظلماً وجوازه مع ردّ العوض أو إذا كان لليتيم فى مقابله نفع 742

64. باب انّه يجوز لقيّم مال اليتيم والوصىّ أن يتناول منه اجرة مثله مع الحاجة 752

65. باب جواز مخالطة اليتيم ومؤاكلته إذا لم يستلزم أكل ماله بغير عوض 758

66. باب ماورد فى مقدار الإنفاق على اليتيم من ماله 760

67. باب ماورد فى التّجارة بمال اليتيم 762

68. باب جواز القرض من مال اليتيم بنيّة الأداء مع ضرورة المقترض أو مصلحة اليتيم 764

69. باب انّ من أخذ من مال اليتيم شيئاً ثمّ أدرك اليتيم جاز له دفعه

إليه ولو علىٰ وجه الصّلة ... 768

70. باب حكم الأخذ من مال الولد والأب وجواز تقويم الأب جارية البنت والإبن ... 770

71. باب جواز إنفاق الزّوج وأكله من مال زوجته مع طيبة نفسها 780

72. باب انّ المرأة إذا دفعت من مالها لزوجها ليعمل به ماشاء فليس له أن يشترى منه جارية يطأها 782

73. باب عدم جواز صدقة المرأة من بيت زوجها إلّابإذنه وكذا المملوك من مال سيّده 782

74. باب جواز استيفاء الدّين من مال الغريم الممتنع من الأداء بغير إذنه وجواز الإقتصاص ... 786

75. باب كراهة أكل ماتحمله النملة 794

76. باب جواز النّزول على أهل الذّمّة وأهل الخراج ثلٰثة أيّام ولا ينزل على المسلم إلّابإذنه 794

77. باب استحباب الإهداء الى المسلم ولو نبقاً وقبول هديّته وجواز قبول هديّة الكافر ... 796

78. باب جواز قبول الهديّة الّتى يراد بها العوض واستحباب التّعويض عنها ... 812

79. باب ماورد فى انّ جلساء الرّجل شركاؤه فى الهديّة 814

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 1001

باب 54: كراهت صرافى، فروش كفن، غذا، برده، زرگرى و ذبح حيوان 723

باب 55: استخراج نقره از مس 729

باب 56: حكم افسانه سرايان، ماليات گيران، دباغان، نقيبان، عريفان [/ مأموران امنيت] و نامه رسانان 731

باب 57: نهى از كسب كنيزان و غلامان 735

باب 58: حرمت كسانى كه با شب بيدارى كار مى كنند 735

باب 59: جواز جفت گيرى انواع حيوانات 735

باب 61: جواز فروش حرير و ديبا 741

باب 62: جواز بر تجويز دارو و تخليه و خريد مسكن 741

باب 63: حرمت تصرف عدوانى مال يتيم و جواز تصرف مال يتيم با پرداخت عوض

آن 743

باب 64: جواز تصرف قيّم و وصى در مال يتيم به اندازۀ اجرت مثل 753

باب 65: جواز همخرج شدن با يتيم به شرط عدم تصرف مال يتيم بدون عوض 759

باب 66: مقدار هزينه بر يتيم از مالش 761

باب 67: تجارت با مال يتيم 763

باب 68: قرض گرفتن از مال يتيم 765

باب 69: بازپرداخت مال يتيم 769

باب 70: برداشت از مال فرزند و پدر 771

باب 71: جواز نفقه دادن به شوهر از مال زوجه به شرط رضايت او 781

باب 73: جواز صدقه دادن با مال شوهر، با رضايت او 783

باب 74: تقاص از مال بدهكار 787

باب 75: كراهت خوردن آنچه مورچه حمل مى كند 795

باب 76: جواز ورود بر اهل ذمّه 795

باب 77: استحباب هديه دادن و قبول هديه ... 797

باب 78: جواز قبول هديۀ معاوضى 813

باب 79: همنشينان، شريكان در هديه 815

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 1002

أبواب

البيع وشروطه وأحكامه وأقسامه وما يناسبه

1. باب انّه لا بيع إلّاعن ملك عدا ما استثنى 818

2. باب انّ من وجد عنده السّرقة فهو غارم إذا لم يأت بالشهود على بايعها 824

3. باب انّ من باع ما يملك ومالايملك صحّ البيع فيما يملك خاصّة 824

4. باب أحكام الشّراء من غير المالك مع عدم إجازته 828

5. باب جواز بيع الولىّ مال اليتيم وجواريه مع المصلحة وجواز الشّراء منه 830

6. باب انّ الأيتام إذا لم يكن لهم وصىّ ولا ولىّ جاز أن يبيع مالهم ورقيقهم بعض العدول ... 832

7. باب انّ لمالك الأرض أن يحمى المراعى لحاجته

ويبيعها ولا يجوز ذٰلك فى الأراضى المشتركة 834

8. باب جواز بيع الماء إذا كان ملكاً للبايع واستحباب بذله للمسلم تبرّعاً 838

9. باب تحريم تملّك الطّريق وشرائه إلّاأن يكون ملكاً للبايع خاصّة 842

10. باب جواز شراء الذّهب بترابه من المعدن 844

11. باب اشتراط البلوغ والعقل والرشد فى جواز البيع والشراء 844

12. باب انّه لا يصلح بيع المكيل والموزون والمعدود مجازفة 848

13. باب جواز الشّراء بكيل البايع إذا صدّقه المشترى إلّاأنّه لا يبيعه حتّىٰ يكيله 850

14. باب حرمة بخس المكيال والميزان وحكم البيع بمكيال مجهول أو بغير مكيال البلد 854

15. باب انّ صاحب الجوز إذا لا يستطيع عدّه فله أن يكيله بمكيال فيعدّ ما فيه ثمّ يكيل ... 864

16. باب جواز بيع اللّبن فى الضّرع إذا ضمّ إليه شى ء معلوم 866

17. باب حكم إعطاء البقر والغنم بالضّريبة 868

18. باب حكم بيع ما في بطون الأنعام وجعله ثمناً وما فى الأصلاب 870

19. باب عدم جواز بيع الآبق منفرداً وجواز بيعه منضمّاً الى معلوم 874

20. باب أنّه لا يجوز بيع ما يضرب الصيّاد بشبكته ولا ما فى الآجام من القصب والسمك ... 876

21. باب جواز شراء التّبن بنسبة مقدار الطّعام وبيعه قبل أن يكال الطّعام 882

22. باب اشتراط كون المبيع طلقاً وحكم بيع الوقف 882

23. باب اشتراط تقدير الثّمن وحكم من اشترى جارية بحكمه فوطئها فأبىٰ أن يقبل مالكها 884

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 1003

فصل سوم

قرارداد، عقد بيع، شرايط و اقسام و احكام آن

باب 1: اشتراط ملكيت در بيع مگر در موارد استثنا 819

باب 2: مسؤوليت خريدار مال

سرقتى چنان چه شاهدى بر خريدش اقامه نكند 825

باب 3: هر كسى ملك خود و ملك ديگرى را بفروشد، بيع در ملك وى صحيح است 825

باب 4: احكام خريد از غير مالك در صورت عدم اجازۀ مالك 829

باب 5: خريد و فروش اموال يتيم توسط ولىّ 831

باب 6: خريد و فروش اموال يتيمان توسط مؤمنان عادل در صورت عدم وصى و ولىّ بر يتيم 833

باب 7: جواز حصار چراگاه ها و فروش آن ها به غير از زمين هاى بيت المال 835

باب 8: جواز فروش آبى كه ملك بايع است 839

باب 9: حرمت تملك راه و خريد و فروش آن، مگر اين كه ملك اختصاصى بايع باشد 843

باب 10: جواز خريد خاك طلاى معدن 845

باب 11: شرط بلوغ، عقل و رشد متعاقدين در عقد بيع 845

باب 12: عدم جواز بيع مكيل، موزون و معدود بدون اندازه و شمارش 849

باب 13: جواز خريد با پيمانۀ بايع آن گاه كه مشترى آن را تأييد كند ... 851

باب 14: حرمت كم فروشى با پيمانه و ترازو 855

باب 15: پيمانه كردن گردو براى فروش 865

باب 16: جواز فروش شير در پستان با ضميمۀ معلوم [بطلان بيع مجهول] 867

باب 17: حكم قرارداد گاو و گوسفنددارى 869

باب 18: حكم فروش جنين و نطفۀ حيوانات 871

باب 20: حكم بيع مجهولات و غير مقدور و تسليم 877

باب 21: جواز خريد كاه 883

باب 22: شرط طلق بودن مبيع 883

باب 23: شروط معين بودن ثمن 885

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 1004

24. باب جواز بيع شى ء مقدّر من جملة معلومة متساوية

الأجزاء وحكم تلف بعضها ... 886

25. باب أنّه يجوز أن يطرح لظروف السّمن والزّيت ما يحتمل الزّيادة والنّقصان لا ما يحتمل ... 886

26. باب انّه يجوز للمشترى أن يذوق ما يذاق قبل أن يشترى ويكره أن يذوق مالا يريد ... 888

27. باب حكم بيع سمن الجواميس وشرائه 890

28. باب انّ عبدالكافر إذا أسلم يباع من المسلمين ويدفع ثمنه إلى صاحبه 890

29. باب جواز بيع النّسيئة بتأخير الثّمن سنة أو سنتين وحكم كون الأجل ثلاث سنين ... 892

30. باب أنّ من باع شيئاً نسيئة وغير نسيئة جاز أن يشتريه من صاحبه حالًا بزيادة ونقيصة ... 894

31. باب حكم من باع سلعته بثمن حالّاً وبأزيد منه مؤجّلًا 896

32. باب حكم من أمر الغير أن يشترى له بنقد ويزيده فوق ذٰلك نظرة 900

33. باب جواز تعجيل الحقّ بنقص منه وعدم جواز تأجيله بزيادة فيه 900

34. باب انّه يجوز أن يبيع ما ليس عنده حالّا إذا كان يوجد 902

35. باب انّه يجوز للرّجل أن يساوم على ما ليس عنده ويشتريه فيبيعه بربح وغيره ... 904

36. باب جواز بيع المرابحة 912

37. باب جواز بيع الأمة مرابحة وإن وطأها 914

38. باب انّ من اشترى المتاع الىٰ أجل فباعه مرابحة كان للمشترى من الأجل مثل ماله 916

39. باب استحباب اختيار بيع المساومة على غيرها وكراهة نسبة الرّبح الى المال ... 918

40. باب انّ للمشترى أن يبيع المتاع بربح قبل أن يؤدّى ثمنه 920

41. باب حكم بيع المبيع قبل قبضه 922

42. باب انّه يجوز لمن عليه الدَّين أن يتعيّن من صاحبه ويقضيه على كراهيّة ...

932

43. باب جواز بيع الشّى ء بأضعاف قيمته واشتراط قرض أو تأجيل دين 936

44. باب حكم من اشترى طعاماً فتغيّر سعره قبل أن يقبضه أو دفع طعاماً ونحوه عن اجرة ... 940

45. باب أنّ الرجل إذا قال لآخر بع هٰذا بكذا وكذا وما ازددت عليه فهو لك فلا بأس به ولٰكن لا يبيعه مرابحة 944

46. باب عدم ثبوت الضمان على المأمور أو الّذى يبيع للقوم بالأجر إلّامع التّفريط ... 946

47. باب جواز أخذ السّمسار والدلّال الاجرة على البيع والشراء 946

48. باب أنّه لا يجوز للدّلّال أن يبيع أمتعة مختلفة لأقوام شتّى صفقة واحدة 950

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 1005

باب 24: كيفيت ايجاب و قبول بيع 887

باب 25: ارزش گزارى بر ظرف هاى روغن با رضايت طرفين، هنگام فروش آن 887

باب 26: جواز چشيدن مشترى كالاى چشيدنى را 889

باب 27: حكم فروش روغن گاوميش 891

باب 29: جواز بيع نسيه 893

باب 30: جواز خريد همان كالاى فروخته شدۀ نقدى يا نسيه اى 895

باب 31: حكم فروش نقدى كالا به يك مبلغ و فروش نسيۀ آن به مبلغ بيشتر 897

باب 32: حكم كسى كه به ديگرى دستور مى دهد تا جنسى را نقداً بخرد، و او از آن شخص بيشتر از آن مبلغ نسيه اى همان جنس را مى گيرد 901

باب 33: جواز كوتاه كردن مدت ديْن و كاستن آن، و عدم جواز طولانى كردن مدت دين با افزايش آن 901

باب 34: جواز فروش كالايى كه نزد بايع نيست 903

باب 35: جواز بيع مساومه [/ چانه زنى براى بالا بردن قيمت] 905

باب 36: جواز بيع مرابحه 913

باب 38: مدت زمان خريد مدت دار، براى مشترى در بيع مرابحه اى 917

باب 39: استحباب بيع مساومه 919

باب 40: جواز فروش مشترى مبيع را قبل از پرداخت ثمن آن 921

باب 41: حكم بيع مبيع قبل از قبض آن 923

باب 42: جواز تعيين ديْن بدهكار و پرداخت آن 933

باب 43: جواز فروش كالا به چند برابر قيمت 937

باب 44: حكم خريد طعامى كه قبل از قبض، قيمت آن تغيير كرد 941

باب 45: نمايندگى در فروش كالاى مالك 945

باب 46: امين بودن نماينده 947

باب 47: جواز اجرت سمسار و دلّال 947

باب 48: عدم فروش جواز كالاهاى متعدد توسط دلّال در يك بيع 951

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 1006

49. باب انّ من اشترى المتاع صفقة لا يجوز له بيع بعضها مرابحة وإن قوّمه حتّى يبيّن للمشترى وحكم من اشترى العدل من الثياب فيريد المشترى شراء خياره 952

50. باب أن شراء السّلعة بدينار غير درهم الىٰ أجل يوجب فساد البيع ولٰكن شرائها بدينار إلّا الثّلث أو الرّبع لا بأس به 954

51. باب لزوم ذكر صرف الدّراهم فى بيع المرابحة 956

52. باب حكم فضول المكاييل والموازين 958

53. باب انّه لا يجوز العَرَبون إلّاأن يكون نقداً من الثمن 960

54. باب انّ من ابتاع الأرض بحدودها وما اغلق عليها بابها فله جميع مافيها 962

55. باب أنّ من اشترىٰ بيتاً فى دار بجميع حقوقه هل يدخل الأعلىٰ والأسفل أم لا 962

56. باب أنّ ثمرة النّخل للّذى أبرّها إلّاأن يشترط المبتاع 964

57. باب انّ من باع بستاناً واستثنى نخلة أو نخلات فله المدخل إليها والمخرج

منها ... 964

58. باب حكم اختلاف البايع والمشترى فى قدر الثّمن 966

59. باب حكم ما إذا اختلف المتبايعان فى دفع الثمن 968

60. باب حكم الإقالة بوضيعة من الثمن 968

61. باب أنّ من قال لأحد اشترلي متاعاً بكذا وكذا ليس له أن يشتري لنفسه ثمّ يبيعه إيّاه بربح ولا يعلمه 970

62. باب أنّ من نقد عن المشترى الثّمن جاز له الشراء منه بربح 970

63. باب حكم اشتراط المشترى على انْ لا يكون عليه الوضيعة 970

64. باب انّ من شرط نقداً خاصّاً فله شرطه وإلّا انصرف الىٰ نقد البلد 972

65. باب انّه يجوز للبايع أن يرشو وكيل المشترى حتّى لا يظلمه ولا يجوز أن يرشوه ... 972

66. باب انّه لا يجوز على مسلم غلط فى بيع 974

67. باب انّه إذا اشترى رجلان سلعة فذهبا أن يأتيا بالثمن فأتى به أحدهما كاملًا هل له أن يقبض السلعة أم لا 974

68. باب انّ من اشترى شيئاً بدينار فنقد فيه دراهم فله أن يبيعه مرابحة على الدينار ... 974

69. باب ماورد فى بيع المال بلا شى ء 976

70. باب انّ من اشترى الظَّهر ولم يشترط الأحلاس والأقتاب فله الظَّهر مجرّدة منها 978

منابع فقه شيعه، ج 22، ص: 1007

باب 49: عدم جواز بيع مرابحه اى بخشى از كالاى خريدارى شده 953

باب 50: فساد خريد كالا به دينارى كه يك درهم از آن استثنا شود 955

________________________________________

بروجرى، آقا حسين طباطبايى - مترجمان: حسينيان قمى، مهدى - صبورى، م، منابع فقه شيعه، 31 جلد، انتشارات فرهنگ سبز، تهران - ايران، اول، 1429 ه ق

منابع فقه شيعه؛ ج 22، ص: 1007

باب

51: لزوم بيان نوع درهم در بيع مرابحه 957

باب 52: حكم زياده بر پيمانه و وزن 959

باب 53: حكم عَرَبون [/ پيش پرداخت] در بيع 961

باب 54: حكم بيع زمين و آنچه در آن است 963

باب 55: حكم خريد سقف و كف منزل 963

باب 56: مالكيت محصول خرما 965

باب 57: حكم فروش باغ و استثناء چند درخت 965

باب 58: حكم اختلاف بايع و مشترى در مقدار ثمن 967

باب 59: حكم اختلاف بايع و مشترى در پرداخت ثمن 969

باب 60: حكم اقاله با كم كردن ثمن 969

باب 61: عدم جواز خريد نمايندۀ خريد، براى خودش 971

باب 62: جواز خريد از مشترى براى كسى كه از طرف مشترى پرداخت كرده است 971

باب 63: حكم شرط كردن مشترى به اين كه زيان متوجه او نباشد 971

باب 64: انصراف معامله به پول رايج مگر در صورت شرط 973

باب 65: جواز پرداخت رشوه به وكيل مشترى براى جلوگيرى از ظلم 973

باب 66: عدم جواز اشتباه در فروش 975

باب 67: حكم خريد كالا توسط دو نفر و آوردن پول كالا توسط يكى از آن دو 975

باب 68: حكم بيع مرابحه اى جنسى كه به دينار خريدارى شده و به درهم پرداخت شود و بالعكس 975

باب 69: حكم بيع مال به عوض هيچ 977

باب 70: حكم بيع مركبى كه شرط وسايل و زين آن نشده باشد 979

مآخذ و منابع جامع احاديث شيعه 981

________________________________________

بروجرى، آقا حسين طباطبايى - مترجمان: حسينيان قمى، مهدى - صبورى، م، منابع فقه شيعه، 31 جلد، انتشارات فرهنگ سبز، تهران -

ايران، اول، 1429 ه ق

جلد بيست و سوم

اشاره

قال رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله:

«إنّى تٰارِكٌ فيٖكُمُ الثَّقَلَيْن كِتٰابَ اللّٰهِ وَعِتْرَتىٖ أهْلَ بَيْتىٖ.»

اصول كافى، شيخ كلينى (متوفى 329 ق)؛ 1/ 294

مسند احمد بن حنبل (متوفى 241 ق)، 3/ 14؛ 4/ 366- 367

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 5

[مقدمات پژوهش]

سخن ناشر

نشر فرهنگ جهت باورسازى مردم در جوامع انسانى ضرورت انكارناپذيرى دارد. سيّال بودن فهم انسان همواره در جريان تاريخ، همراه با تكميل معارف قديمى و فرا گرفتن مفاهيم جديد جارى است و هرگز معارف انسانى و دستاوردهاى نوين آن در حوزۀ علوم رياضى، تجربى و علوم انسانى متوقف نيست. مهم ترين بخش معارف انسان ها به مفاهيم بايدها و نبايدها برمى گردد، مفاهيمى كه اعتبارى هستند و به اعتبار كنندۀ اين مفاهيم بستگى دارند. مسلمانان بايدها ونبايدها را به كلام خداى بزرگ و سخنان پيامبر صلى الله عليه و آله و جانشينان او مربوط مى دانند و شيعيان جانشينان پيامبر صلى الله عليه و آله را خاندان معصوم عليهم السلام آن فرستادۀ الهى مى دانند.

انتشارات فرهنگ سبز سعى دارد با ترجمۀ كلام امامان شيعه كه جانشينان معصوم آن رسول الهى هستند، قدمى در جهت نشر فرهنگ اسلام بر پايۀ انديشه هاى اهل بيت عليهم السلام بردارد. تبليغ و ترويج فرهنگ اسلام از طريق نشر آموزه هاى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و جانشينان معصومش به منظور مواد انديشه و تحليل فكرى مردم از وظايف انتشارات است. اميد آن كه نشر فرهنگ سبز در انجام اين وظيفه موفق و مقبول باشد. در پايان از دست اندركاران نشر فرهنگ سبز آقايان حاج هرمز شجاعى مهر و حاج محمدرضا دارابى و برادران احمد و مهدى اسماعيل تبار نهايت سپاس و امتنان

را داريم. باشد كه خداوند بزرگ به دعاى پيامبر صلى الله عليه و آله و خانواده اش جزاى خير در دنيا و آخرت به آنها عنايت فرمايد.

انتشارات فرهنگ سبز

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 6

اعداد و نشانه هاى اختصارى

كا الكافى

فقيه من لايحضره الفقيه

يب التهذيب

صا الاستبصار

ئل وسائل الشيعه

ك مستدرك الوسائل

الدعائم دعائم الاسلام

المعانى معانى الاخبار

البصائر بصائر الدرجات

م مترجم

خ نسخه (كتاب) خطى

ظ ظاهراً

مجمع مجمع البيان

آت مرآت العقول

خ ل نسخه بدل

ط طبع

ج جلد

ن نگاه كنيد- علامتى است كه بعد از حديثى كه نياز به توضيح دارد گذاشته مى شود.

معلق- الى هنا حذف آن قسمت از سند لاحق كه با حديث سابق مشترك است.

بهذا الاسنادعدم تكرار سند روايت لاحق در صورتى كه با روايت سابق بطور كلى يا در صدر سند مشترك باشد

صحَّ صحيح است

47241 شماره تعداد احاديث روايت شده از جلد اول

(1) شماره مربوط به روايت هر باب

1 شماره مربوط به تعداد روايات در اين جلد

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 7

مقدمه [ى مترجم احمد اسماعيل تبار]

اشاره

بعد از شناخت كسب هاى حرام و خارج ساختن آنها از فعاليت اقتصادى مسلمانان به حقوق مدنى و اقتصادى و تجارى بر پايه منابع فقه شيعه جهت تنظيم روابط مالى مى رسيم.

مال چيست؟ شخص كيست؟ براساس چه تأسيسى، تصرف در اموال مشروع است؟

اسباب تملك و تعهّد چيست؟ چه عواملى موجب محجوريت انسان در تصرف مالى مى شود؟

چگونه انسان بر زمين مالك مى شود؟ رابطه انسان با مالى كه پيدا كرده است چگونه تعريف مى شود؟ تاسيس شركت مبتنى بر چه اصولى است؟ توسعه تجارت و بازرگانى چگونه با سرمايه ديگرى تعريف مى شود؟ قانونمندى فقهى چه نقشى در توسعه كشاورزى دارد؟ پاسخ به اين دست از پرسش ها در مجلد بيست و سوم و بيست و چهارم منابع فقه شيعه داده مى شود. روايات اين دو كتاب به معامله (قرارداد) و عقود معين و اسباب تعهدهاى

مالى و تنظيم روابط مالى اختصاص دارد.

فقه و روابط مالى

رابطه شخص با مال در فقه به طور كلى براساس سبب واقعه فقهى يا عمل فقهى يا جمع آن دو تحقّق پيدا مى كند. واقعه فقهى عبارتست از هر پديده خارج نفس انسان كه فقه درباره آن احكامى دارد و عمل فقهى عبارتست از عمل جوانحى (فعل نفس) كه فقه درباره آن احكامى دارد.

فعل نفس يا نيت يا قصد همان اراده است كه آثار فقهى از احكام تكليفى يا وضعى بر

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 8

آن مترتب مى شود. اسباب تملك و راه هاى نقل و انتقال اموال و املاك و اسباب تعهد مالى از همين واقعه فقهى يا عمل فقهى يا هر دوى آنها به طور مشترك است. احياء زمين به همراه قصد تملك سبب تملك آن زمين مى شود. عمل فقهى عقد بيع موجب نقل مبيع از بايع به مشترى و ثمن از مشترى به بايع مى شود و تلف مال غير، سبب تعهد مالى به او مى شود.

در همه اين موارد واقعه فقهى يا عمل فقهى يا هر دوى آنها نقش دارد تا احكام فقهى مترتب شود. عمل فقهى كه همان نيّت يا قصد است از فعل نفس (اراده) است امّا انفعال نفس (رضايت يا عدم رضايت) واقعه اى است كه از نظر فقهى در ترتّب حكم شرعى مهم و موثر است بنابراين علم فقه بر اساس واقعه كه پديده است يا فعل نفس كه انشاء و ايجاد يك معنى است يا هر دوى آنها احكام معاملات را مترتب مى سازد.

حقايق شرعى و غير شرعى در معاملات

شناخت حقايق كه در نفس مكلف از انفعال نفسانى يا فعل نفسانى به وقوع مى پيوندد يا اينكه در جهان خارج نفس مكلف مانند غصب، تلف، افلاس، امتزاج،

پيدا كردن و ...

تحقق پيدا مى كنند، جهت فهم متعلق احكام فقهى بسيار ضرورى است. ماهيت شناسى واقعه فقهى و عمل فقهى به دو طريق ممكن است اول آن دسته از وقايع و اعمالى كه در شرع اسلام تعريف شده اند و براساس تعريف شرع، احكام فقهى مترتب مى شود. دوم دسته ديگر از وقايع و اعمالى كه در غير شرع از وقايع تجربى و اعتبارهاى عرفى تعريف شده است.

اصطلاح هاى شرعى به ويژه حدود آنها را بايد از كتاب و سنت در منابع فقه شيعه تعريف كرد و اصطلاح هاى عرفى مانند بيع، وزنى يا عددى بودن كالا و ... را بايد از عرف شناخت. اعتبارهاى عرفى دو اثر عينى دارد اول اينكه مردم آن جامعه بدان اعتبار اعتقاد دارند و دوم اينكه آن اعتبار را عمل مى كنند. اعتبارهاى عرفى حسب زمان و مكان تغيير مى كند گاهى در زمان واحد يك كالا در منطقه اى وزنى و در منطقه اى ديگر شمارشى است و گاهى يك كالا در يك منطقه در طول زمان از وزنى بودن به شمارشى تغيير مى كند.

دو عنصر زمان و مكان در تعريف هاى عرف از حقايق مورد تعلق احكام فقهى نقش مهمى دارند بنابراين درك فقيه از عنصر زمان و مكان در فهم حقايق موجب فتاوى تازه و

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 9

بديع مى شود.

اما تعريف اصطلاح هاى تجربى و طبيعى را بايد از تجربه يا علوم طبيعى درك كرد زيرا حقيقت يك واقعه و پديده تنها با شناخت علمى آن امكان دارد.

بنابراين درك متعلق احكام شرعى در امور معاملات در سه زمينه شرعى، عرفى و طبيعى قابل تقسيم و تعريف است.

ماهيت شناسى عمل فقهى
قرارداد و عقود معين

شمارى از عقود با عنوان معين در

فقه شناخته شده اند عناوين بيع، قرض، ضمان، اجاره، وكالت و ... از اين دست عقود هستند اما تعابيرى مانند عقود، عهود، معامله، معاوضه و ...

در آيات الاحكام و روايات ابواب معاملات به چشم مى خورد كه اختصاص به هيچ يك از عقود معين ندارد و مختصات عقد معينى را ندارد بلكه يك عقد يا معامله يا معاوضه است بنابراين قرارداد فراتر از هر عقدى حتى عقد بيع است و قواعد عمومى به عنوان يك مبحث مستقل از هر عقدى بايد مورد بحث قرار گيرد تا مباحث مشترك آن در تمام عقود به طور يكسان منطبق شود مباحثى مانند ايجاب و قبول عقد و فضولى بودن عقد و تنجيز و تعليق قرار داد، ويژگى هاى طرفين قرارداد، اختيار و اضطرار و اكراه و ... اختصاص به عقد خاصى ندارد بلكه عقد يا قرارداد به عنوان يك عمل فقهى كه دو طرف دارد فارغ از اينكه بيع يا هر عقد معين ديگرى باشد قابليت طرح بحث مستقلى دارد تا تمام مباحث مشترك معاملات در قواعد عمومى قرارداد بحث شود و در مبحث هر عقد معينى ماهيت و شرايط و آثار خاص آن عقد مورد مطالعه قرار گيرد.

مباحث عقد

ماهيت شناسى و شرايط انعقاد عقد به همراه آثار و انحلال عقد دو فصل اصلى را تشكيل مى دهد كه در فصل اول به شناخت ماهيت از تمليكى يا عهدى يا اذنى بودن و سپس معاوضى يا غير معاوضى بودن و سرانجام ضمانى يا امانى بودن عقد و شناخت

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 10

شرايط عقد پرداخته مى شود.

شرايط انعقاد عقد به لحاظ صيغه عقد و متعاقدين و عوضين و زمان و مكان و

... بخش وسيعى از مباحث فقه معاملات و اقسام و مسائل آنها را به خود اختصاص مى دهد.

در فصل دوم به شناخت آثار و احكام و اقسام و انحلال عقد پرداخته مى شود مباحث خيارات و اثرهاى عقد از تمليك يا تعهد يا اذن در تصرف و ... زير مجموعه مباحث فصل دوم است. استخراج و استنباط احكام فقهى در دو فصل پيش گفته منطبق بر ديدگاه اهل بيت عليهم السلام در نقل سنت رسول خدا صلى الله عليه و آله تنها با رجوع به منابع فقه شيعه ممكن است گرچه شمارى از تعاريف در شناختن ماهيت عقود از عرف گرفته مى شود و عرف گزاره اعتبارى خود كه خواست عقلا است در خصوص ماهيت عقود بيان مى كند اما بسيارى از شرايط عقد و آثار آن از گزاره هاى اعتبارى شرعى گرفته مى شود و يا اينكه شرع گزاره هاى عرفى را تأييد مى كند و منعى نسبت به آنها ندارد.

فقه معاملات و اقتصاد جامعه

دانش اقتصاد از دو دسته گزاره هستها، نيستها و گزاره بايدها، نبايدها بهره مى برد.

گزاره هاى هست و نيست هاى مربوط به علم اقتصاد بيانگر شرايط اقتصادى جامعه است و گزاره هاى بايد و نبايد اقتصاد مربوط به تصميم گيرى اقتصادى است كه با گزاره هاى اعتبارى فقه معاملات مرتبط است. فقه معاملات يا حقوق اقتصادى جهت تنظيم روابط مالى به اشخاص حقيقى و حقوقى مى پردازد كه كارها و كالاهاى مجاز را براى فعاليت اقتصادى در سه حلقه توليد، خدمات و مصرف تعيين مى كند.

ساختار اقتصادى همانند ساختار هرم سياسى بر پايه گزاره هاى بايد و نبايد فقه اهل بيت عليهم السلام در مكتب شيعه ترسيم مى شود، گزاره هايى كه خطوط قرمز را تعيين مى كنند و دانشمندان هر علم در

حدود مجاز فقهى به طراحى مى پردازند تا بهترين ساختار و روش اقتصادى را بر اساس مكتب فقه اهل بيت به جهان ارائه كنند.

بى ترديد بدون گزاره هاى اعتبارى در حوزه تعامل هاى اقتصادى ترسيم ساختار

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 11

اقتصادى در حوزه مالكيت خصوصى و تصدى عمومى (بيت المال) ممكن نيست و در نتيجه افق چشم انداز اقتصادى هرگز روشن نخواهد شد مگر آنكه با نگاه عالمانه فقهى سهم تصدى حكومت اسلامى را بر بيت المال و سهم تملك بخش خصوصى را بر املاك و اموال در حوزه فعاليت هاى اقتصادى تعريف و ترسيم كنيم. فقه معاملات روابط اقتصادى را تنظيم و در نهايت ساختار اقتصادى را بر پايه تعريف تملك و تصدى تعيين مى كند و علم اقتصاد قلمرو توليد كالاها و ارائه خدمات را به گونه اى تعريف مى كند كه فقه آن را حرام نداند بنابراين قلمرو توليد، خدمات و مصرف به قلمرويى محدود مى شود كه فقه آن را مجاز مى شمارد.

استناد به كتاب و سنت در معاملات

قانونمندى فقهى در حوزه معاملات جهت فعاليت اقتصادى در حلقه توليد و خدمات و مصرف، مبتنى بر آيات الاحكام كتاب خدا و سنت رسول خدا صلى الله عليه و آله است و تمام موارد كه به سيره عقلا استناد مى شود ضرورى است كه به رويّه و روش پيامبراسلام صلى الله عليه و آله ارجاع داده شود تا نهى يا منعى از آن حضرت طى بيست و سه سال نبوت يا از اوصياء معصوم آن حضرت طى دويست و پنجاه سال امامت وارد نشده باشد كه در اين صورت آن سيره عقلا با ارجاع به سنت رسول خدا صلى الله عليه و آله، حجت است و

براى مسلمانان مسئوليت آفرين است. اما اساس قانونمندى روابط اقتصادى در حوزه بازرگانى و تجارت و توليد بر پايه حكم الهى نهى از تصرف به باطل و حرام است و تصرف حلال با اراده و تراضى طرفين معامله بعد از رعايت نمودن اراده الهى در خوددارى از ارتكاب كسب هاى حرام استوار است. اراده الهى كه علاوه بر آيات الاحكام از طريق سنت رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز بيان شده است شرايط و آثار معاملات را در حوزه فعاليت هاى اقتصادى تبيين مى نمايد و هر شرط يا اثر فقهى بايد مستند به دو منبع اصلى فقه يعنى كتاب خدا يا سنت رسول خدا صلى الله عليه و آله باشد. در منابع فقه شيعه علاوه بر كتاب خدا با سنت رسول خدا صلى الله عليه و آله كه طى چهارده قرن در آثار فقها و محدثين شيعه جمع آورى شده است آشنا مى شويد اين آثار كه براساس سال هاى تجميع و تدوين آنها مرتب شده اند حكايتگر سنت رسول خدا صلى الله عليه و آله هستند و عمده اين روايات در

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 12

قرن دوم هجرى، سال هاى امامت امام محمد باقر عليه السلام و امام جعفر صادق عليه السلام در حوزه درس فقه مدينة الرسول صلى الله عليه و آله بيان شده است. در آغاز منابع فقه شيعه جلد 23 ترجمه جامع احاديث الشيعه با شرح حال مختصر تدوين كنندگان آن آثار عظيم در طول تاريخ تا پايان قرن چهاردهم هجرى قمرى آشنا مى شويم.

منابع و مآخذ جامع احاديث الشيعه جلد 23

قرن اول

1- قرآن كريم

قرن دوم

2- فقه الرضا. منسوب به امام رضا عليه السلام. (؟-؟)

قرن سوم

3- تفسير العسكرى. تفسير منسوب به

امام حسن عسكرى عليه السلام. (232- 260 ق)

4- المحاسن. احمد بن محمد بن خالد برقى. (؟- 274 يا 280 ق)

5- النوادر. احمد بن محمد بن عيسى بن عبدالله اشعرى قمى. (؟- متوفى در عصر غيبت صغرى)

قرن چهارم

6- تفسير العياشى. ابى نصر محمد بن مسعود بن عياش سمرقندى. (؟- حدود 320 ق)

7- تفسير القمى. ابوالحسن على بن ابراهيم قمى. (؟- 329 ق)

8- الكافى. محمد بن يعقوب بن اسحاق كلينى. (؟- 329 ق)

9- رجال الكشى. ابو عمرو محمد بن عمر بن عبدالعزيز كشّى. (؟- حدود 340 ق)

10- دعائم الاسلام. نعمان بن محمد تميمى. (259- 363 ق)

11- من لايحضره الفقيه. شيخ صدوق. (306 يا 307- 381 ق)

12- عيون اخبار الرضا. شيخ صدوق. (306 يا 307- 381 ق)

13- المقنع. شيخ صدوق. (306 يا 307- 381 ق)

14- الامالى. شيخ صدوق. (306 يا 307- 381 ق)

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 13

15- الخصال. شيخ صدوق. (306 يا 307- 381 ق)

16- ثواب الاعمال و عقاب الاعمال. شيخ صدوق. (306 يا 307- 381 ق)

17- علل الشرائع. شيخ صدوق. (306 يا 307- 381 ق)

18- الاختصاص. شيخ صدوق. (306 يا 307- 381 ق)

19- معانى الاخبار. شيخ صدوق. (306 يا 307- 381 ق)

20- الهداية. شيخ صدوق. (306 يا 307- 381 ق)

21- مصادقة الاخوان. شيخ صدوق. (306 يا 307- 381 ق)

22- التوحيد. شيخ صدوق. (306 يا 307- 381 ق)

23- فضائل الاشهر الثلاثه. شيخ صدوق. (306 يا 307- 381 ق)

24- كمال الدين و تمام النعمة. شيخ صدوق. (306 يا 307- 381 ق)

25- قرب الاسناد. عبدالله بن جعفر حميرى. (؟-؟)

26- تحف العقول. ابن شعبه. (؟-؟)

27- الجعفريات. محمد بن محمد اشعث. (؟-؟)

28- الغايات. جعفر بن احمد بن على قمى. (؟-؟)

29-

الغيبة. ابو عبدالله كاتب نعمانى. (؟-؟)

30- التفسير. فرات بن ابراهيم كوفى. (؟-؟)

قرن پنجم

31- نهج البلاغه. سيد رضى محمد بن حسين موسوى. (359- 406 ق)

32- المجازات النبوية. سيد رضى محمد بن حسين موسوى. (359- 406 ق)

33- الامالى. محمد بن محمد بن نعمان مفيد. (336- 413 ق)

34- الارشاد. محمد بن محمد بن نعمان مفيد. (336- 413 ق)

35- المقنعة. محمد بن محمد بن نعمان مفيد. (336- 413 ق)

36- التهذيب. شيخ طوسى. (385- 460 ق)

37- الاستبصار. شيخ طوسى. (385- 460 ق)

38- الامالى. شيخ طوسى. (385- 460 ق)

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 14

39- الغيبة. شيخ طوسى. (385- 460 ق)

قرن ششم

40- مجمع البيان. فضل بن حسن طبرسى. (حدود 469- 548 ق)

41- مكارم الاخلاق. حسن بن فضل طبرسى. (؟- 548 ق)

42- غرر الحكم و درر الكلم. عبدالواحد بن محمد تميمى آمُدى. (510- 550 ق)

43- مناقب آل ابيطالب. رشيدالدين ابوجعفر محمد بن على بن شهرآشوب. (489- 588 ق)

44- السرائر. محمد بن ادريس. (543- 598 ق)

45- الاحتجاج. احمد بن على طبرسى. (؟-؟)

قرن هفتم

46- مشكاة الانوار فى غرر الاخبار. ابوالفضل على طبرسى. (؟- اوايل قرن هفتم)

47- تنبيه الخواطر. ورام بن ابى فراس. (؟- 605 ق)

48- بشارة المصطفى لشيعة المرتضى. عمادالدين طبرى. (؟- زنده در 698 ق)

قرن هشتم

49- مختلف الشيعه فى احكام الشريعه. علامه حلّى. (648- 726 ق)

قرن نهم

50- عدة الداعى و نجاح الساعى. ابن فهد حلى. (757- 841 ق)

51- ارشاد القلوب. حسن بن ابى الحسن ديلمى. (؟- 841 ق)

قرن دهم

52- عوالى اللئالى. محمد بن على بن ابراهيم احسائى معروف به ابن ابى جمهور. (حدود 840- زنده در 902 ق)

قرن يازدهم

53- الوافى. محمد محسن فيض كاشانى. (1007- 1091 ق)

قرن دوازدهم

54- وسائل الشيعة الى تحصيل مسائل الشريعة. محمد

بن حسن بن محمد حر عاملى.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 15

(1033- 1104 ق)

55- بحارالانوار. محمدباقر مجلسى. (1037- 1111 ق)

قرن چهاردهم

56- مستدرك الوسائل. ميرزا حسين نورى طبرسى. (1254- 1320 ق)

تدوين كنندگان جامع احاديث الشيعه جلد 23
اشاره

آشنايى با مؤلفان و تدوين كنندگان منابع فقه شيعه به لحاظ اهميت روايى آن منابع ضرورى است. شناخت كامل نويسندگان و شرح حال راويان روايات كه ميزان اعتبار و توثيق سند كتاب و روايت را تأييد مى كند، در اين مختصر نمى گنجد اما به طور اجمال و به قدر امكان با مؤلفان منابع دست اول فقه شيعه از قرن سوم تا قرن چهاردهم هجرى آشنا مى شويم.

قرن سوم

1- برقى (؟- 274 يا 280 ق)

ابو جعفر احمد بن محمد بن خالد بن عبدالرحمان بن محمد بن على. عالم و محدث شيعه، اصالتاً كوفى بود و نياكانش در آن ديار زندگى مى كردند و چون يوسف بن على- والى عراق- محمد بن على جد اعلاى برقى را كه از هواداران زيد بن على بن حسين عليه السلام بود، دستگير و به شهادت رساند، به ناچار عبدالرحمن و پسرش خالد به ايران گريختند و در برقه رود قم (ظاهراً رودخانه بيرقون) جايگير شدند.

از زادروز وى اطلاعى در دست نيست اما احتمالًا در قم زاده شده است. وى عصر چند تن از ائمۀ اطهار عليهم السلام را درك كرده و از ايشان حديث آورده است.

شيخ طوسى وى را در شمار ياران امام جواد و هادى عليهما السلام قرار داده؛ بنابراين مى توان گفت نخستين اساتيد وى، ايشان بودند.

چون از احاديث مرسل و ضعيف روايت مى كرد، چندى مورد طعن فقها قرار گرفت كه

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 16

يكى از آنها شيخ، رييس و فقيه قم احمد بن عيسى بود كه وى را از قم راند و پس از مدتى پشيمان شد و پوزش خواست و وى را بازگرداند.

شاگردانى كه در محضرش بودند: محمد بن حسن صفار، على بن حسين

سعدآبادى، محمد بن جعفر بن بطه، على بن ابراهيم قمى، سعد بن عبدالله اشعرى و ...

وى تأليفات بسيارى داشته كه بيشتر آن ها را نيز به المحاسن نامگذارى مى كرده و در حقيقت مجموعه اى از علوم قرآنى، حديث و فقه بوده و گزاف نيست كه آن را دايرة المعارف بدانيم كه تنها يك سوم آن باقى مانده است.

برقى در قم درگذشت و همانجا به خاك سپرده شد.

از تأليفات وى:

1- المحاسن

2- الرجال

2- عبدالله اشعرى قمى (؟- متوفى در عصر غيبت صغرى)

ابو جعفر احمد بن محمد بن عيسى بن عبدالله اشعرى قمى. از راويان بزرگ شيعه در قرن سوم هجرى و از ياران ائمه مى باشد. او در شهر قم به دنيا آمد. از نوجوانى زير نظر پدر خود محمد بن عيسى اشعرى به فراگيرى علوم و معارف اسلامى پرداخت. او خدمت امام رضا، امام جواد و امام هادى عليهم السلام نيز رسيده بود و روايات فراوانى از ائمه طهار عليهم السلام نقل كرده است. شيخ طوسى وى را محدث ثقه ناميده است. از جمله شاگردان وى مى توان به محمد بن حسن صفار، سعد بن عبدالله، على بن ابراهيم، داود بن كوره، احمد بن ادريس، محمد بن حسن بن وليد و ... اشاره كرد.

از تاريخ وفات وى دقيقاً اطلاعى در دست نيست ليكن ايشان در سال 274 ق در قيد حيات بوده اند.

از تأليفات وى:

1- النوادر

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 17

2- التوحيد

3- فضل النبى

4- المتعه

5- الناسخ و المنسوخ

6- طب الكبير

7- طب الصغير

8- المكاسب

9- الاظله و ...

قرن چهارم

3- محمد بن مسعود عياشى (؟- حدود 320 ق)

ابو نصر محمد بن مسعود بن محمد بن عياشى سلَمى سمرقندى كوفى معروف به عياشى، از بزرگان فقهاى شيعۀ اماميه و نظريه پردازان انديشور اسلامى. يگانۀ روزگار خود در علوم گوناگون، فاضل، مفسر، محدث و اديب بود.

وى در 260 ق به عراق وارد شد و در آغاز از اهل سنت بود اما با مطالعۀ دقيق بر فقه جعفرى به تشيع روى آورد و از سر آمدان روزگار خود شد و تمام دارايى خود را صرف و وقف تشيع كرد.

محمد على مدرس تبريزى صاحب ريحانة الادب درباره وى مى گويد: «عياشى در علم، فضل،

ادب، تبحر و تنوع علمى، يكتاى زمان خود بوده است.»

عياشى همدورۀ شيخ كلينى بود. بيش از 200 جلد كتاب از وى به يادگار مانده است.

در رجال، تفسير، طب، نجوم، قيافه شناسى و ... دست داشت و كتاب نگاشت. تلاش وى به حدى بود كه گروهى وى را استاد كلينى، عالم بزرگ شيعه دانسته اند. كشىّ از شاگردان وى بود. از خاكجاى وى اطلاعى در دست نيست.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 18

از تأليفات وى:

1- كتاب التفسير

2- كتاب معاريض الشعر

3- الدعوات

4- كتاب محاسن الاخلاق

5- الانبياء و الائمه عليهم السلام و ...

4- على بن ابراهيم قمى (؟- 329 ق)

شيخ ابوالحسن على بن ابراهيم بن هاشم قمى مشهور به شيخ اقدم از بزرگان و موثقين حديث و فقه، از مفسران بزرگ شيعه در قرن سوم و چهارم هجرى. او فرزند ابراهيم بن هاشم قمى از علما و مشايخ بزرگ شيعه است و زمان دو امام معصوم (امام هادى و امام حسن عسكرى عليهما السلام) را درك كرده است. وى تا سال 307 ق زنده بود. محمد بن يعقوب كلينى از على بن ابراهيم روايت كرده است. وى اولين كسى است كه احاديث كوفيين را در قم رواج داد. او در اواسط عمر و يا به نقل بعضى ها در اواخر عمر نابينا شد.

از تأليفات وى:

1- التفسير

2- الناسخ و المنسوخ

3- قرب الاسناد

4- الشرائع

5- الحيض

6- التوحيد و الشرك

7- المغازى

8- الانبياء و ...

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 19

5- شيخ كلينى (؟- 329 ق)

ابوجعفر محمد بن يعقوب بن اسحاق كلينى. فقيه، محدث بزرگ شيعه، يكى از مؤلّفان كتب اربعه.

وى در دهى از كلين (فشافويه) در 38 كيلومترى رى و در خانه اى روشن به نور محبت و معرفت اهل بيت عليهم السلام زاده شد. پدر وى يعقوب بن اسحاق، آموزش فرزند خود كلينى را از همان دوران كودكى برعهده گرفت و به علم و عمل آراست. آرامگاه پدر وى در روستاى كلين- نزديك حسن آباد شهررى- مدتهاست كه زيارتگاه شيعيان است.

دايى وى علّان كه خود محدث و دانشمند بزرگى بود، پس از پدر استادى كلينى را بر عهده گرفت و در تربيت وى نقش بسزايى داشت. علّان در سفر حج و در راه زيارت خانۀ خدا به شهادت رسيد. پس از گذراندن نوجوانى، كلينى براى كسب

دانش به رى رهسپار شد و آنجا با انديشه ها و نظرات فرقه هايى چون اسماعيليه و مذاهبى چون شافعى، حنفى و شيعى مستقيما آشنا شد. در آنجا بود كه ضمن تحصيل پى برد حركت هايى، تشيع را از مسير خود منحرف كرده و درمان آن را بازگشت به فرموده هاى مبارك اهل بيت عليهم السلام دانست. اين شروعى بود براى ثبت و ضبط احاديث حضرات معصومين عليهم السلام كه در اين راستا ابوالحسن محمد بن اسدى كوفى نخستين استاد او در فراگيرى احاديث بود.

دورۀ كلينى را بايد «دورۀ حديث» ناميد؛ زيرا آغازگر جنبشى براى يافتن، شنيدن و نگاشتن احاديث و روايات شده بود.

وى براى گردآورى احاديث و روايات به قم رهسپار شد و در محضر استاد بافضل و دانش احمد بن محمد بن عيسى اشعرى و پس از آن شاگرد امام حسن عسكرى عليه السلام، احمد بن ادريس قمى معروف به «معلم» شاگردى كرد و استاد گرانقدر عبدالله بن جعفر حميرى صاحب قرب الاسناد را نيز درك كرد و بهره برد و از آنجا به كوفه رفت و آنجا نيز

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 20

به كسب دانش پرداخت.

وى در امانت، عدالت، تقوا، فضيلت و حفظ و ضبط احاديث آنچنان سرآمد روزگار خود شد كه شيعه و سنى در اخذ فتوا به وى مراجعه مى كردند و به اندازه اى مورد وثوق هر دو مذهب بود كه «ثقة الاسلام» و «شيخ المشايخ» لقب گرفت.

كلينى نخستين محدثى است كه در ميان اماميه به گردآورى و نظم و ترتيب احاديث شيعه پرداخت. پيش از اقدام وى، تنها اصول اربعمأه وجود داشت و شيعه بدان ها رجوع مى كردند كه با اثر خود، كافى

(اصول، فروع و روضه) نقش و ردپاى شيعه را زيباتر و استوارتر كرد.

شاگردانى كه در نزد وى آموختند، ابن ابى رافع، احمد بن احمد كاتب كوفى، جعفر بن محمد قولويه قمى، محمد بن ابراهيم نعمانى معروف به ابن زينب و ... بودند.

وى در سال «تناثر نجوم» سالى كه ستارگان فرو ريخت، درگذشت. دانشمند نامى بغداد ابوقيراط بر جنازۀ اين محدث بزرگ شيعه نماز گزارد و در «باب كوفۀ» بغداد به خاك سپرده شد.

از تأليفات وى:

1- كافى

2- كتاب رجال

3- رد بر قرامطه

4- رسائل ائمه عليهم السلام

5- تعبير الرؤيا (تفسيرالرؤيا)

6- كشىّ (؟- حدود 340 ق)

ابوعمرو محمد بن عمر بن عبدالعزيز كشىّ، فقيه، رجالى و عالم بزرگ شيعه.

انتساب كشىّ به منطقۀ «كش» از نواحى سمرقند برمى گردد. نجاشى وى را ثقه و مورد اعتماد مى داند و مى گويد: «از ضعفا بسيار روايت كرده است.» وى از ملازمان عياشى بود.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 21

در خانۀ عياشى كه كشتزار اهل دانش بود، فارغ التحصيل شد. كشىّ، آگاه به اخبار و رجال و بسيار گرانمايه و از دوستان صميمى شيخ كلينى بود و تقريبا استادان و شاگردان آن دو بزرگوار يكى بودند.

اساتيد وى محمد بن مسعود عياشى سمرقندى، محمد بن قولويه قمى، ابواسحاق ابراهيم بن نصير كشى (برادرش) و ... بودند.

شاگردانى كه در نزد وى آموختند، جعفر بن محمد بن قولويه قمى صاحب كتاب كامل الزيارات، هارون بن موسى تلعكبرى، ابواحمد حيدر بن محمد بن نعيم سمرقندى بودند.

از خاكجاى وى اطلاعى در دست نيست.

از تأليفات وى:

1- الرجال يا معرفة الناقلين عن الائمة الصادقين

7- نعمان بن محمد تميمى (259- 363 ق)

ابوحنيفه نعمان بن محمد بن منصور بن احمد بن حيون تميمى مغربى. دانشمند بزرگ اسماعيليه.

در مغرب زاده شد. در آغاز، پيرو مذهب مالكى بود ولى تغيير مذهب داد و شيعۀ اسماعيليه شد. او از بنيانگذاران مذهب اسماعيليه و قانونگذار آن بود. به بسيارى از خلفاى فاطمى خدمت كرد (المهدى بالله، القائم بامرالله، المنصور بالله) و در دوران فخرالدين خليفۀ چهارم به مقام قاضى القضات و داعى الدعات رسيد. مؤلفان شيعه به او ابوحنيفۀ شيعى مى گويند.

از تأليفات وى:

1- دعائم الاسلام

2- شرح الاخبار

3- اساس التاويل

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 22

4- افتتاح الدعوه

5- مفاتيح النعمه

6- الايضاح

7- الينبوع

8- المجالس و المسائرات

8- شيخ صدوق (306 يا 307- 381 ق)

ابوجعفر محمد بن على بن حسين بن بابويه قمى، معروف به شيخ صدوق. فقيه گرانقدر و محدث دانشور بزرگ شيعه و از دنباله روان شيخ كلينى.

وى در خانواده اى اهل تقوا و دانش در قم زاده شد. پدر وى، على بن حسين بن بابويه قمى معروف به ابن بابويه، از برجسته ترين علما و فقهاى بزرگ زمان خود بود و شيخ صدوق نخست در دامان پر مهر پدر كسب فيض كرد. شيخ صدوق به خراسان و بغداد سفر كرد و پايان زندگانى خود را در رى گذراند. شيخ طوسى دربارۀ وى مى گويد: «وى دانشمندى جليل القدر و حافظ احاديث بود. از احوال رجال، كاملا آگاه و در سلسلۀ احاديث، نقادى عالى مقام به شمار مى آمد. بين بزرگان قم از نظر حفظ احاديث و كثرت معلومات مانند نداشت و در حدود سيصد اثر از خود به جاى گذاشته است».

استادانى كه شيخ صدوق در نزد آنها كسب فيض كرد، عبارتند از: پدرش ابن بابويه، حمزة بن محمد

بن احمد بن جعفر بن محمد بن زيد بن على عليه السلام، ابومحمد قاسم بن محمد استرآبادى، محمد بن حسن بن احمد بن وليد و ...

شاگردان وى نيز برادرش حسين بن على بن موسى بن بابويه قمى، شيخ مفيد، ابن غضائرى، شيخ ابوالبركات، ابوالقاسم على بن محمد بن على خزاز و ... بودند.

خاكجاى شيخ صدوق- اين عالم بزرگ شيعه- در رى، زيارتگاه عام و خاص است.

از تأليفات وى:

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 23

1- من لايحضره الفقيه (دومين كتاب از كتب اربعۀ حديث شيعه)

2- مدينة العلم

3- كمال الدين و تمام النعمه

4- الخصال

5- التوحيد

6- الامالى

7- المقنع فى الفقه و ...

9- محمد بن محمد اشعث (؟-؟)

ابوعلى محمد بن محمد اشعث كوفى، راوى ثقۀ شيعه.

وى در كوفه شهر شيعيان، دوستداران خاندان حضرت على عليه السلام و راويان بزرگ شيعه زاده شد. به مصر رفت و در محضر موسى بن اسماعيل بن موسى بن جعفر عليهما السلام شاگردى كرد و در همانجا بود كه به نگاشتن روايات از طريق موسى بن اسماعيل و نياكان پاك آن بزرگواران پرداخت.

نجاشى در رجال مى گويد: «وى كتابى در احكام حج دارد»؛ كه تاكنون يافته نشده است.

مرحوم حاجى نورى در خاتمه مستدرك نقل مى كند كه تلعكبرى مى گويد: «پدرم از ابوعلى محمد بن محمد اشعث براى من در سال 313 ق اجازه گرفته بود.»

تأليف وى:

1- الجعفريات (الاشعثيات).

10- عبداللّٰه بن جعفر حميرى (؟-؟)

ابوالعباس عبداللّٰه بن جعفر بن حسين بن مالك بن جامع حميرى قمى، راوى و فقيه برجستۀ شيعه در قرن چهارم هجرى.

نجاشى درباره ايشان معتقد است: «وى بزرگِ علماى قم و شخصيت برجسته آنها كه

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 24

در سال 290 و اندى از قم به شهر كوفه رفتند. بزرگان علماى كوفه از حميرى اخبار و روايات ائمه را زياد شنيده اند و كتاب هاى زيادى تصنيف كردند.» شيخ طوسى در رجال ايشان را از اصحاب امام هادى و امام حسن عسكرى عليهما السلام مى داند.

وى با اين بزرگواران نامه نگارى داشت و پس از ايشان از طريق محمد بن عثمان عمرى با امام عصر (عج) مرتبط بود.

درباره رحلت و محل دفن او اطلاع دقيقى در دست نيست اما به نظر مى رسد وى در قم از دنيا رفته و در كنار بارگاه حضرت معصومه عليها السلام مدفون شده باشد.

از تأليفات وى:

1- قرب الاسناد

2- العظمة و التوحيد

3- الامامة

4- الاستطاعة و

المعرفة

5- الطب

6- فضل العرب

7- مسائل ابى محمد و توقيعات

8- كتاب الدلائل

9- الغيبة و الحيرة

11- ابن شعبه (؟-؟)

ابومحمد حسن بن على بن حسين بن شعبه حرانى، معروف به ابن شعبه، محدث، فقيه، رجالى و از شيوخ بزرگ علماى اماميه.

وى در حران- يكى از روستاهاى اطراف شهر حلب در سوريه- زاده شد. در حلب كه يكى از شهرهاى بزرگ و مهم علمى شام بود، پرآوازه و از چهره هاى درخشان جهان اسلام

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 25

به ويژه تشيع شد.

استاد وى ابوعلى محمد بن همام بغدادى و از مهم ترين شاگردان وى كه از پرفروغ ترين ستاره هاى جهان تشيع گرديد، شيخ مفيد بود.

علامه مجلسى دربارۀ وى مى گويد: «كتاب ايشان- تحف العقول- بهترين شاهد بر فضل و دانش و عظمت شأن ايشان مى باشد».

خاكجاى وى آشكار نيست.

از تأليفات وى:

1- تحف العقول عن آل الرسول

2- التمحيص

12- فرات بن ابراهيم كوفى (؟-؟)

ابو القاسم فرات بن ابراهيم كوفى. فاضل، انديشمند، كارشناس در علوم اجتماعى و فرهنگى، از راويان حديث و شخصيت هاى دوران غيبت صغرى و همروزگار ثقةالاسلام شيخ كلينى. در كوفه زاده شد و شايد به همين دليل نام او را «فرات» گذاشتند.

وى از شخصيت هاى زيدى مذهب يا دست كم علاقه مند به آنها بود.

برخى از مشايخ وى در روايت تفسيرش عبارتند از: حسين بن سعيد اهوازى، جعفر بن محمد بن مالك فزارى و عبيد بن كثير عامرى.

وى از اصحاب امام رضا عليه السلام بوده است و محدثانى چون محمد بن حسن حرّ عاملى، مجلسى و آيت الله خوئى وى و تفسيرش را معتمد دانسته اند.

تأليف وى:

1- تفسير فرات

13- ابو عبدالله كاتب نعمانى (؟-؟)

ابو عبدالله محمد بن ابراهيم بن جعفر كاتب نعمانى معروف به ابن زينب در عصر غيبت

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 26

صغرى زندگى مى كرد. او شاگرد مرحوم كلينى مؤلف كافى در بغداد بود. وى اولين كسى است كه درباره غيبت كتاب نوشته است. نجاشى او را شيخى از علماى شيعه و شريف و جليل القدر و صاحب عقيده صحيح و داراى روايات زياد معرفى مى كند.

از آثار مهم او كتاب تفسير قرآن معروف به تفسير نعمانى است. در اين تفسير انواع آيات و اقسام آنها تا شصت نوع با ذكر مثال ها بيان شده است. در اين كتاب به طريق خبر واحد و مستند از حضرت على عليه السلام نقل شده است.

نعمانى بعد از بغداد به شام رفت و در آنجا چشم از جهان فروبست. تاريخ دقيق ولادت و فوت او معلوم نيست.

از تأليفات وى:

1- التفسير

2- الغيبة

3- الفرائض

4- الردّ على الاسماعيلية

14- جعفر بن احمد بن على قمى (؟-؟)

ابو محمد جعفر بن احمد بن على قمى، مشهور به ابن رازى ايلاقى. محدث، فقيه شيعى در قرن چهارم هجرى. از زاد روز وى اطلاعى در دست نيست. از آنجا كه دير زمانى در رى جايگير شده به ابن رازى معروف است.

هم عصر شيخ صدوق و صاحب بن عباد بود و از هر دوى آن بزرگان روايت كرده و شيخ صدوق نيز از وى.

وى نويسندۀ پركارى بود و نزديك به 220 كتاب نگاشته كه متأسفانه تنها برخى از آنها امروز در دسترس است.

اكثر رجال نويسان وى را به فضل و دانش ستوده و ثقۀ تمام دانسته اند.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 27

از زمان درگذشت و خاكجاى وى اطلاعى در دست نيست.

از تأليفات وى:

1- الاعمال

المانعه من دخول الجنه (مانعات)

2- ادب الامام و الماموم

3- المسلسلات الاخبار

4- الغايات

5- العروس

6- جامع الاحاديث النبويه

قرن پنجم

15- سيد رضى (359- 406 ق)

ابوالحسن محمد بن حسين موسوى معروف به سيد رضى و شريف رضى، از بزرگان علماى شيعه، بلغا، شاعران نامدار و اشراف بغداد.

در بغداد زاده شد. نسب او از پدر به امام موسى كاظم عليه السلام و از طرف مادر به امام زين العابدين عليه السلام مى رسد. در زمان پدر خود ابواحمد، نقابت طالبيان بغداد، سرپرستى همۀ آنان، قضاوت در مظالم و اميرى حاجيان را در حالى كه هفده سال بيش تر نداشت، بر عهده گرفت.

چندى بهاءالدوله بويه وى را به عنوان جانشين خود در بغداد برگزيد و لقب «الشريف الجليل» را به وى خلعت داد. چندى پس از آن، لقب «الرضى ذوالحسبين» و پس از آن «الشريف الاجل» را به وى پيشكش كرد.

روزگار سيد رضى با فرمانروايى آل بويه و مقارن با دورۀ سوم خلافت عباسيان است كه به اين دوره از لحاظ تاريخى- فرهنگى «عصر زرين» مى گويند و از جهت تاريخ ادبيات عرب، عصر شاعران سه گانه: متنبى، سيد رضى و ابوالعلاء معرى است. به سيد

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 28

رضى لقب «اشعر الطالبيين» يعنى شاعرترين طالبيان نيز داده اند.

استادانى كه وى در علوم گوناگون آن روزگار نزدشان شاگردى كرد و بهره ها برد، عبارتند از: ابواسحاق ابراهيم بن احمد طبرى فقيه مالكى، ابوعلى فارسى نحوى، قاضى سيرافى، ابوالحسن قاضى عبدالجبار معتزلى، ابويحيى عبدالرحيم فارقى خطيب مصرى مشهور به ابن نباته، شيخ مفيد و ...

وى بسيار بذل الجود و باتقوا بود. به سپاس دانش اندوزى اش جهت پرداخت زكات دانش خود، مدرسه اى نزديك خانۀ خود در كوى كرخ

بغداد تأسيس كرد و آن را «دارالعلم» ناميد كه افزون بر تالارهاى تدريس، سخنرانى و جلسات، اتاق هايى براى زندگى دانشجويان فراهم آمده بود و كتابخانۀ بزرگى داشت كه ارزشمندترين و بهترين منابع و مراجع عربى و اسلامى در آن نگهدارى مى شد و شخصاً خود مديريت آن را بر عهده داشت.

شاگردان نام آورى كه در نزد وى آموختند، از جمله: فقيه عاليقدر ابوزيد كبايكى، ابو عبدالله شيخ محمد حلوانى، ابوعبدالله شيخ جعفر دوريستى، ابوالحسن بندار قاضى و ... بودند.

وى در محلۀ كرخ بغداد در سن 47 سالگى در سراى خود درگذشت و همانجا به خاك سپرده شد. به قولى، برادر مهتر وى سيد مرتضى چندى بعد وى را به كاظمين و در جوار نياى شريفش امام موسى كاظم عليه السلام به خاك سپرد.

از تأليفات وى:

1- نهج البلاغه

2- تلخيص البيان فى مجازات القرآن

3- مجازات الآثار النبوية

4- حقايق التاويل فى متشابه التنزيل

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 29

5- خصائص الائمة

6- ديوان اشعار

16- شيخ مفيد (336- 413 ق)

محمد بن محمد بن نعمان، معروف به شيخ مفيد. عالم، فقيه، متكلم و محدث نامى شيعه.

وى در حوالى بغداد زاده شد. پس از بلوغ و رشد فكرى رهسپار بغداد شد و در آنجا در محضر استادان بنام و دانشمندان بزرگ آن روزگار از جمله شيخ صدوق، ابوغالب زرارى، ابن جنيد اسكافى و ... به آموختن دانش، كلام، فقه و اصول پرداخت. ابن نديم در الفهرست از وى به عنوان «ابن المعلم» ياد مى كند. سرآمد شاگردان وى سيد مرتضى، سيد رضى، شيخ طوسى، نجاشى، ابوالفتح كراجكى و ... بودند. شيخ طوسى درباره وى مى گويد: «وى از متكلمان اماميه است. در روزگار خود،

رياست و مرجعيت شيعه به او ختم مى گردد.

حافظۀ خوب و ذهنى دقيق داشت. در پاسخ به پرسش ها، حاضر جواب بود. بيش از 200 جلد كتاب خرد و كلان دارد».

ابن حجر عسقلانى نيز مى گويد: «وى بسيار عابد، زاهد و اهل خشوع و تهجد بود و مداومت بر علم و دانش داشت». عماد حنبلى (يكى از دانشمندان اهل سنت) مى گويد:

«بزرگى از بزرگان اماميه و رييس بخش فقه و كلام و مباحثه بود. موقعيت شايان توجهى در تشكيلات دولت آل بويه داشت. وى صدقۀ فراوان مى داد».

استادانى كه وى در محضر آنها درس آموخت، عبارتند از: ابن قولويه قمى (ابوالقاسم جعفر بن محمد بن جعفر بن موسى بن قولويه قمى)، شيخ صدوق، ابن جنيد اسكافى و ...

شيخ مفيد پس از 75 سال عمر مفيد، در بغداد و در حرم مطهر امام جواد عليه السلام نزديك قبر استادش ابن قولويه قمى به خاك سپرده شد.

از تأليفات وى:

1- المقنعة

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 30

2- الفرائض الشرعيّة

3- الامالى

4- الارشاد و ...

17- شيخ طوسى (385- 460 ق)

ابوجعفر محمد بن حسن طوسى، معروف به «شيخ الطايفه». فقيه، اصولى، محدث، مفسر، متكلم و عالم الرجال بسيار درخشان و بزرگ جهان اسلام به ويژه تشيع. وى در خراسان زاده شد. خاندان شيخ تا چند نسل همه از علما و فقها بوده اند. در 23 سالگى به بغداد كوچ كرد و تا پايان عمر در عراق ماند و پس از استادش سيد مرتضى علم الهدى، رياست علمى و فتوايى شيعه به او منتقل شد.

شيخ بزرگوار مدت پنج سال نزد استاد نحرير شيخ مفيد شاگردى كرد و چند سالى هم در نزد سيد مرتضى درس آموخت. به علت آشوب

و هرج و مرج آن روزگار بغداد، وى از آنجا كوچ و به نجف اشرف رهسپار شد و در آنجا جاى گرفت و خود حسن اتفاقى شد تا در آنجا حوزۀ علميۀ نجف را بنيان گذارد.

پس از درگذشت سيد مرتضى علم الهدى، رهبرى و پرچمدارى شيعه به وى رسيد و آن چنان آوازۀ علم، ورع و زهد و تقواى وى در دور و نزديك پيچيده شده بود كه القائم بامرالله خليفۀ عباسى با همكارى آل بويه از وى براى تدريس كلام در مركز خلافت دعوت كردند كه با فروپاشى آل بويه، وى از آنجا به نجف اشرف عزيمت كرد و تا پايان عمر خود در همانجا بود و در همان خاك پاك، دفن شد.

از تأليفات وى:

1- الاستبصار

2- تهذيب الاحكام

3- النهايه

4- المبسوط

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 31

5- الخلاف

6- التبيان و ...

قرن ششم

18- فضل بن حسن طبرسى (حدود 469- 548 ق)

امام سعيد ابوالفضل بن حسن طبرسى. مفسر، فقيه، محدث، عالم به حساب، جبر، مقابله و نحو. ملقب به امين الدين يا امين الاسلام.

گويند وى در مشهد سناباد طوس متوطن بوده است. در 523 ق در سبزوار جايگير شد و به تعليم و تصنيف پرداخت. از جمله شاگردان وى مى توان به حسن بن فضل طبرسى (پسرش)، ابن شهرآشوب، شيخ منتجب الدين، قطب الدين راوندى، شاذان بن جبرئيل قمى و ... اشاره كرد. وى از شيخ ابوعلى پسر شيخ طوسى و شيخ عبدالجبار، قاضى رازى كه در رى فقيه اماميه بوده، روايت نموده و صحيفة الرضا عليه السلام از جمله مرويات اوست.

فرزند وى (حسن بن فضل طبرسى) و فرزند زادگانش همگى از اكابر روزگار و فقهاى بزرگوار بودند. وى در سبزوار درگذشت و

پيكر پاكش را به مشهد مقدس منتقل كردند و در جوار حرم حضرت ثامن الائمه عليه السلام به خاك سپردند.

از تأليفات وى:

1- مجمع البيان (تفسير سترگ شيعى)

2- الوسيط (يا تفسير جوامع الجامع)

3- الآداب الدينية للخزانة المعينية

4- تفسير الكافى الشافى

5- نثر اللئالى

6- اسرار الامامه

7- اعلام الورى باعلام الهدى و ...

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 32

19- حسن بن فضل طبرسى (؟- 548 ق)

ابو نصر رضى الدين حسن بن فضل طبرسى، عالم اخلاق و فقيه وارستۀ شيعه در قرن ششم هجرى. پدرش فضل بن حسن صاحب كتاب مستطاب تفسير مجمع البيان و فرزندش على بن حسن طبرسى صاحب متمم كتاب مشكاة الانوار فى غرر الاخبار.

از تأليفات وى:

1- مكارم الاخلاق

20- عبدالواحد بن محمد تميمى آمُدى (510- 550 ق)

عالم بزرگ شيعه و محدث والامقام، در شهر آمُد منطقه اى در ديار بكر- حوالى رود دجله و فرات- زاده شد. تسلط بسيارى بر علوم اسلامى داشت. شاگرد ممتاز و شهرۀ او، محدث بزرگوار جهان تشيع ابن شهر آشوب بود.

از تأليفات وى:

1- غرر الحكم و درر الكلم

2- الحكم و الاحكام من كلام سيد الانام

21- ابن شهر آشوب (489- 588 ق)

رشيدالدين محمد بن على بن شهر آشوب مازندرانى، فقيه، مفسر و محدث بزرگ شيعه.

وى در خطۀ زيباى مازندران زاده شد. او در دوره اى زندگى مى كرد كه در بلاد اسلامى علم شكوفا و دانش رونق چشمگيرى گرفته بود.

صلاح الدين خليل صفدى صاحب الوافى بالوفيات دربارۀ وى چنين مى گويد: «وى يكى از بزرگان شيعه است كه بيشتر قرآن را در هشت سالگى حفظ كرد و در اصول شيعه به حد اعلاى خود رسيد به طورى كه از شهرهاى مختلف براى درك محضر او به بغداد هجرت مى كردند ... وى زيبارو، راست گفتار، خوش مشرب، با علم گسترده و بسيار اهل

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 33

خشوع، عبادت و شب زنده دار بود و هميشه باطهارت و وضو به سر مى برد».

از جمله نام آورترين اساتيدى كه وى در نزد آنها شاگردى كرده است، مى توان: جارالله زمخشرى، ابوعبدالله نطنزى مؤلف كتاب الخصائص العلويه، سيد عبدالواحد آمدى، شيخ طبرسى صاحب احتجاج، قطب راوندى، فضل بن حسن طبرسى، شيخ ابوالفتوح رازى و ... را نام برد.

وى در حالى كه 99 سال از زندگانى پربارش را سپرى كرده بود، در شهر حلب سوريه به جانان پيوست و پيكرش را در كنار كوه جوشن به خاك سپردند.

از تأليفات وى:

1- مناقب آل ابى طالب عليهم السلام

2- مثالب النواصب

3- المخزون

المكنون فى عيون الفنون

4- المائدة العائدة (الفائدة)

5- المثال فى الامثال و ...

22- محمد بن ادريس (543- 598 ق)

ابو عبداللّه محمد بن احمد ادريس عجلى حلّى، از فحول علما و فقهاى شيعه.

وى در شهر حلّه زاده شد. شيخ طوسى، نياى مادرى وى به شمار مى آيد. وى به حريت فكر معروف است.

ابن داود در رجال خود مى گويد: «ابن ادريس، پيشواى فقهاى حلّه، متقن در علوم و داراى تصنيفات بسيار است».

شهيد اول نيز او را با عبارات: شيخ، امام، علامه، شيخ العلماء، رييس مذهب ستوده است.

استادان وى كه در محضرشان آموخت، عبارتند از: دايى وى (ابن على طوسى)، شيخ عماد محمد بن ابى القاسم طبرى، حسن بن رطبه سوارى و ...

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 34

شاگردانش: شيخ نجيب الدين بن نما حلّى، شمس الدين فخار بن معد موسوى و ...

ابن ادريس- عالم بزرگوار جهان تشيع- در شهر حلّه جان به جان آفرين تسليم كرد و در همانجا به خاك سپرده شد.

از تأليفات وى:

1- السرائر الحاوى لتحرير الفتاوى

2- كتاب التعليقات

3- خلاصة الاستدلال و ...

23- احمد بن على طبرسى (؟-؟)

ابو منصور احمد بن على بن ابيطالب طبرسى. عالم، فاضل، فقيه، متكلم و نسابۀ بزرگ شيعه در قرن ششم هجرى.

منسوب به طبريش (معرب تفرش) منطقه اى نزديك قم. استاد وى ابوجعفر مهدى بن ابى حرب حسينى و شاگردان وى شيخ منتجب الدين و ابن شهرآشوب مازندرانى بودند.

از تأليفات وى:

1- الاحتجاج على اهل اللجاج

2- تاريخ الائمه عليهم السلام

3- فضائل الزهراء عليها السلام

4- مفاخر الطالبية

5- الكافى فى الفقه

قرن هفتم

24- ابوالفضل على طبرسى (؟- اوايل قرن هفتم)

على بن حسن بن فضل، فقيه جليل و محدث نبيل على بن حسن بن فضل بن حسن طبرسى نواده پسرى فضل بن حسن صاحب مجمع البيان (متوفى 548 ق) از دانشمندان و

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 35

فاضلان عصر خويش به شمار مى رفته است. وى در ادامه و تكميل اثر پدرش (حسن طبرسى متوفى 548 ق) متممى بر كتاب مكارم الاخلاق نوشته و آن را «مشكاة الانوار فى غرر الاخبار» نام نهاده است. صاحب رياض العلماء از وى با عنوان ثقة الاسلام ياد كرده است. وى از سيد سعيد جلال الدين ابى على بن حمزه موسوى روايت مى كند.

سال فوت او همانند پدرش حسن طبرسى معلوم نيست ولى به نظر مى رسد او در پايان قرن ششم هجرى يا نيمه اول قرن هفتم هجرى چشم از جهان فروبسته باشد. بنابراين خانواده طبرسى از مفسران و محدثان شيعه از نيمه دوم قرن پنجم تا نيمه اول قرن هفتم هجرى هستند كه پدربزرگ، فضل بن حسن بن فضل بن طبرسى صاحب مجمع البيان و پدر، حسن بن فضل بن حسن بن فضل طبرسى صاحب مكارم الاخلاق و پسر، على بن حسن بن فضل بن حسن بن فضل

طبرسى صاحب مشكاة الانوار فى غرر الاخبار است.

از تأليفات وى:

1- مشكاة الانوار فى غرر الاخبار

25- ورام بن ابى فراس (؟- 605 ق)

عالم و فقيه بزرگ شيعه در قرن ششم و هفتم هجرى.

در شهر حلّه زاده شد. وى نياى مادرى سيد رضى الدين بن طاووس و از نسل مالك اشتر نخعى است. خاندان ورام از فقهاى جليل القدر بودند. در آغاز مانند خاندان خود، شغل نظامى داشت اما از آن كناره گرفت و به زهد و تقوى پرداخت و در گروه فقيهان بنام قرار گرفت. وى در همان شهر حلّه، چشم از جهان فرو بست.

از تأليفات وى:

1- تنبيه الخواطر و نزهة النواظر

2- مسالة فى المواسعة و المضايقة

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 36

26- عمادالدين طبرى (؟- زنده در 698 ق)

ابوجعفر محمد بن على بن محمد بن على طبرى آملى كحى، ملقب به عمادالدين، عالم، رجالى و محدث بنام شيعى قرن هفتم هجرى.

استادش شيخ ابوعلى بن شيخ طوسى بود و شاذان بن جبرئيل و قطب راوندى از وى روايت كردند.

بيش از اين از زندگانى وى چيزى يافته نشد.

از تأليفات وى:

1- بشارة المصطفى لشيعة المرتضى

2- الزهد و التقوى

3- الفرج فى الاوقات والمخرج بالبينات

قرن هشتم

27- علامه حلّى (648- 726 ق)

حسن بن يوسف بن على بن مطهر حلى، فاضل، عالم، فقيه محدث متكلم، ماهر، جليل القدر در شهر حلّه به دنيا آمد. او در يك خانواده علمى و روحانى متولد شد. ادبيات عرب و علوم مقدماتى و متداول عصر را در نزد پدر دانشمندش و ساير علماى بزرگ آن منطقه همچون محقق حلّى (دايى وى)، يحيى بن سعيد (پسر عموى مادرش)، سيد احمد بن طاووس، ابن ميثم بحرانى و ... آموخت. هنوز به بلوغ نرسيده بود كه از تحصيل علوم مقدماتى فراغت يافت و به مقام عالى اجتهاد نائل آمد. در زمان رشد وى، ايران در آتش بيداد دودمان چنگيزخان مغول مى سوخت.

وى در فقه، اصول، كلام، منطق، فلسفه، رجال و ... كتاب نوشته است. در حدود صد كتاب از آثار ايشان شناخته شده است. از جمله اساتيد وى خواجه نصيرالدين طوسى، محقق حلى، شيخ سديدالدين يوسف (پدر وى) و ... و از جمله شاگردان ايشان فرزند

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 37

بزرگوارش فخرالدين محمد، قطب الدين رازى، شارح شمسيه، سيد احمد بن ابراهيم بن زهره و ... بودند.

سرانجام پس از عمرى تلاش و كوشش در راه احياى شريعت، وى در يازدهم يا بيست و يكم محرم فوت كرد. آرامگاه او

در نجف اشرف و در بارگاه ملكوتى اميرالمؤمنين على عليه السلام قرار دارد.

از تأليفات وى:

1- مختلف الشيعه

2- تذكرة الفقهاء

3- منتهى المطلب

4- المدارك

5- تبصرة المتعلمين

6- شرح التجريد و ...

قرن نهم

28- ابن فهد حلّى (757- 841 ق)

جمال الدين ابوالعباس احمد بن محمد بن فهد اسدى حلّى، فقيه و عالم اماميه، جامع كمالات ظاهرى و باطنى.

وى در شهر حلّه زاده شد. در علوم گوناگون از جمله تاريخ، كلام، علوم غريبه و ...

دست داشت و تأليفاتى دارد.

آنچه اين عالم اماميه را از ديگر علما و فقها متمايز مى كند، مشرب عرفانى، سير و سلوك و زهد و تقواى اوست و در ميان جميع علما و فقها نيز بدين خاطر مشهور است.

صاحب روضات الجنات دربارۀ وى مى نويسد: «عالم عارف پر از اسرار، كاشف اسرار فضائل ... بى نياز از توصيف و تعريف مى باشد. وى جامع معقول و منقول، فروع و اصول

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 38

ظاهرى و باطنى و علم و عمل است».

وى در مناظره و بحث، تسلط و اشرافى به كمال داشت. در بحثى و با حضور حاكم عراق دربارۀ امامت و ولايت، علماى اهل سنت را مجاب و بر آنها چيره شد؛ به نحوى كه حاكم عراق مذهب تشيع را اختيار كرد و خطبه هاى خود را به نام اميرالمؤمنين على و فرزندان پاك ايشان عليهم السلام مى خواند. استادانى كه ابن فهد حلّى در نزد آنها شاگردى كرد و آموخت، عبارتند از: شهيد اول، فخرالمحققين، فاضل مقداد سيورى، شيخ على بن خازن فقيه حائرى و ....

از جمله شاگردانى كه در محضر وى درس آموختند: شيخ على بن هلال جزائرى، فقيه نامى شيعه ابن العشره كروانى عاملى، محمد نور بخش

و ...

ابن فهد پس از عمرى مجاهده و مطالعه، در 84 سالگى در كربلاى معلّٰى درگذشت و خاكجاى وى كنار خيمه گاه قرار دارد.

از تأليفات وى:

1- آداب الداعى

2- استخراج الحوادث

3- اسرار الصلاة

4- التحصين فى صفات العارفين

5- عدة الداعى و نجاح الساعى و ...

29- حسن بن ابى الحسن ديلمى (؟- 841 ق)

ابو محمد حسن بن ابى الحسن محمد ديلمى فقيه، محدث، عالم به عرفان در قرن نهم هجرى. علماى بزرگ و همچنين صاحبان بحارالانوار و وسائل الشيعه از وى به عنوان موثق و معتمد ياد مى كنند و از كتاب هايش بهره مى برند.

از تأليفات وى:

1- ارشاد القلوب الى الصواب

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 39

2- اعلام الدين فى صفات المومنين

3- غرر الاخبار و درر الآثار

4- الاربعون حديثاً

قرن دهم

30- ابن ابى جمهور احسائى (حدود 840- زنده در 902 ق)

ابوجعفر محمد بن زيدالدين ابى الحسن على بن حسام الدين بن ابى جمهور. عالم، فقيه، محدث، متكلم و عارف بزرگ شيعه.

وى در احساء واقع در عربستان شرقى در كنار خليج فارس زاده شد و در همانجا به تحصيل علوم شرعى و ادبى پرداخت. پدر و نياى بزرگ وى ابراهيم، از علماى بزرگ احساء بودند و در چنين فضايى ابى جمهور پرورش يافت؛ پس مى توان گفت نخستين استاد وى پدرش بود.

وى كه گام هاى نخستين علوم را پشت سر گذاشته بود، برآن شد تا براى رسيدن به كمال سفر كند؛ به همين خاطر به عراق رفت و در نجف جايگير شد و در نزد بزرگى چون، شيخ عبدالكريم فتال نيشابورى شاگردى كرد و درس آموخت. پس از چندى به خانۀ خدا رهسپار شد و حج گزارد و چندى در احساء ماند و سپس به كربلاى معلّٰى رفت و از آنجا به نجف اشرف بازگشت. پس از چندى به قصد زيارت ثامن الائمه به مشهد مقدس روانه شد و پس از ورود، سيد محسن رضوى كه از فضلاى بزرگوار مشهد بود به پيشواز وى رفت و در خانۀ خود مهمانش كرد و اين زمانى بود كه سيد محسن رضوى در نزد چنين استادى

زانوى ادب بر زمين زد و شاگردى كرد.

ابن ابى جمهور به چيره دستى در مناظره معروف است و در يكى از همين مناظرات ميان خود و يك عالم اهل سنت هراتى بود كه طى سه جلسه سرانجام عالم هراتى شكست خورد و به درخواست شاگردان ابى جمهور، كتابى به نام مناظرة بين الغروى و الهروى كه همه مربوط به همين مناظره بود، نگاشته شد.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 40

ابن ابى جمهور پس از پانزده سال ماندن در مشهد مقدس، سفر دوم خود به خانۀ خدا را آغاز كرد و پس از گزاردن حج به نجف اشرف رفت و دو سال در آنجا بود و سپس به مشهد مقدس بازگشت و تا پايان روزگار خود در آنجا ماند و زندگى كرد.

استادانى كه وى در نزد آنها آموخت، پدر بزرگوارش شيخ زين الدين على احسائى، سيد شمس الدين محمد موسوى احسائى، شيح حسن بن عبدالكريم فتال غروى و شيخ على بن هلال جزائرى بودند.

شاگردانش نيز سيدمحسن رضوى، شيخ ربيعه جزائرى، سيد شرف الدين طالقانى، شيخ على كركى معروف به محقّق ثانى و ... بودند.

چون ابن ابى جمهور در محبت اهل بيت افراط كرد و مى كوشيد تا ميان عرفان، فلسفه و كلام را آشتى دهد و هماهنگى ايجاد كند، در ميان گروهى از علما و فقها جنجال برانگيز شده است! به هر روى در اين كه وى عالمى است عارف و شيعه، شك نيست. از خاكجاى وى اطلاعى در دست نيست.

از تأليفات وى:

1- عوالى اللئالى [/ غوالى اللئالى]

2- الاقطاب الفقهية والوظايف الدينية على مذهب الامامية

3- درر اللئالى

4- زاد المسافرين فى اصول الدين

5- المجلى و ...

قرن يازدهم

31- محمد محسن فيض كاشانى (1007- 1091 ق)

محمد بن مرتضى

مشهور به ملامحسن و ملقب به فيض در يكى از معروف ترين خاندان هاى علم، عرفان و ادب در كاشان به دنيا آمد. پدرش رضى الدين شاه مرتضى فقيه متكلم، مفسر و اديب در كاشان حوزه تدريس داشته است. وى مقدمات را در زادگاه خود

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 41

فرا گرفت. بيست ساله بود كه با برادر بزرگش عبدالغفور براى ادامه تحصيل به اصفهان رهسپار شد و در محضر علماى نامور زمان از قبيل علامه محمد تقى مجلسى، شيخ بهايى، ميرداماد، ميرفندرسكى و ملاصدراى شيرازى زانوى ادب زد و به كسب علم پرداخت.

در زمانى كه ملاصدرا از شيراز به قم مهاجرت كرده و در كهك قم اقامت داشته و رياضت و علم باطن را شروع كرده بود، ملامحسن و ملا عبدالرزاق لاهيجى به سويش شتافته و مدت هشت سال مونس تنهايى او بودند. در اين دوران ملاصدرا دو دختر فاضل و عالم خود را به دو شاگردش تزويج كرد و آن دو شاگرد و داماد را به «فيض» و «فياض» لقب داد.

از جمله مشايخ وى پدرش شاه مرتضى، سيد ماجد بحرانى، صدر الدين شيرازى، مير محمدباقر داماد، بهاءالدين عاملى، محمد صالح مازندرانى و ... و از جمله شاگردان وى پسرش علم الهدى، سيد نعمت الله جزايرى، قاضى سعيد قمى و ... بودند.

وى در 22 ربيع الثانى و در 84 سالگى دارفانى را وداع گفت و در زمينى كه بعدها به قبرستان فيض معروف شد، مدفون گرديد. مدفن او در كاشان در مقبره اى به نام كرامت يا كرامات واقع است.

از تأليفات وى:

1- الوافى

2- تفسير الصافى

3- تفسير الاصفى

4- اصول المعارف

5- المحجّة البيضاء

6- مفاتيح الشرائع و

...

قرن دوازدهم

32- حرّ عاملى (1033- 1104 ق)

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 42

محمد بن حسن بن على بن محمد بن حسين، معروف به شيخ حرّ عاملى و ملقب به شيخ الاسلام. فقيه، محدث، اديب، شاعر، ثقه و عالم بزرگ شيعه.

وى در روستاى مشغره در منطقۀ جبل عامل لبنان چشم به جهان گشود. منطقۀ جبل عامل به دست مبارك ابوذر غفارى شيعه شد و با جان و دل، محبت اهل بيت عليهم السلام را پذيرا گشت.

حرّ عاملى از نوادگان حر بن يزيد رياحى يار جانباز حسين بن على عليه السلام است و خانوادۀ او همه از بزرگان علم و معرفت شيعه بودند. وى سفرهاى متعددى به عتبات عاليات كرد و پس از آن به زيارت ثامن الائمه حضرت رضا عليه السلام مشرف شد و چندى در آنجا جاى گرفت و ماندگار شد.

________________________________________

بروجرى، آقا حسين طباطبايى - مترجمان: حسينيان قمى، مهدى - صبورى، م، منابع فقه شيعه، 31 جلد، انتشارات فرهنگ سبز، تهران - ايران، اول، 1429 ه ق

منابع فقه شيعه؛ ج 23، ص: 42

از آنجا به خانۀ خدا و عتبات عاليات رفت و سپس به اصفهان رهسپار شد و به ديدار علامه مجلسى رسيد و هر دو به يكديگر اجازۀ روايت دادند و علماى آن شهر ترتيب ديدار وى را با شاه سليمان صفوى دادند و شاه با شيخ حر عاملى و نفوذ، جذبه و تأثير وى در نزد علماى شيعه آشنا شد و چنين شد كه وقتى به مشهد مقدس بازگشت، از سوى شاه ايران به قاضى القضاتى منصوب و پس از چندى از علماى بزرگ آن ديار گشت.

شيخ حر عاملى از اندك كسانى است كه در سرودن شعر براى حضرات

معصومين عليهم السلام با چيرگى و توانايى شگفت انگيز، از ديگران پيشى گرفته است و چكامه هاى (/ قصايد) وى در ستايش آن بزرگواران بسيار است و بيست هزار بيت را شامل مى شود.

استادانى را كه وى در نزدشان شاگردى كرد، عبارتند از: پدر بزرگوارش حسن بن على، عمويش شيخ محمد بن على، نياى مادرى اش شيخ عبدالسلام بن محمد حر، دايى پدرش شيخ على بن محمود عاملى كه همه از روستاى مشغر بودند؛ شيخ زين الدين صاحب معالم و فرزند شهيد ثانى، شيخ حسين ظهيرى در روستاى جبع و در ديگر نقاط مثل: سيد ميرزا جزايرى نجفى، آقا حسين خوانسارى، سيد هاشم توبلى بحرانى و ...

وى شاگردان بسيارى را نيز پرورش داد كه برخى از آنها عبارتند از: شيخ مصطفى بن

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 43

عبدالواحد بن سيار حوبز، شيخ محمدرضا و حسن فرزندان شيخ مصطفى، مولى محمدتقى دهخوارقانى قزوينى و ...

شيخ حر عاملى در 72 سالگى و در جوار حضرت امام رضا عليه السلام در كنار مدرسۀ ميرزا جعفر به خاك سپرده شد.

از تأليفات وى:

1- تفصيل وسائل الشيعة الى تحصيل مسائل الشريعة كه شامل احاديث كتب اربعه و ساير كتاب هاى روائى كه منابع آن به 180 كتاب مى رسد.

2- الفصول المهمّه فى اصول الائمه كه شامل قواعد كلى اصول دين، اصول فقه، فروع فقه و اصول علم طب مى باشد.

3- ديوان شعر و ...

33- مجلسى ثانى (1037- 1111 ق)

محمد باقر بن محمد تقى بن مقصود، معروف به مجلسى ثانى، فقيه، محدث، رجالى و عالم عقلى بزرگ شيعه.

خاندان وى همگى از بزرگان علم و فضل بودند. پدر بزرگ وى، عالم نامدار ابونعيم اصفهانى صاحب حلية الاولياء و پدر وى، محمد تقى مجلسى معروف به

مجلسى اول، صاحب اجتهاد و كرامات بودند و محمدباقر مجلسى، در چنين فضايى پرورش يافت و آموزش ديد.

علامه مجلسى، در علوم مختلف اسلامى همچون تفسير، اصول و درايت، علوم عقلى مانند فلسفه، منطق، رياضيات، طب، نجوم، ادبيات و ... سرآمد و چيره دست بود.

وى همپاى مدارج علمى به مدارج معنوى و كمالات روحى نيز پرداخت و آن را ملاك معرفت دانست. اساتيد وى پدرش مجلسى اول و آقا حسين خوانسارى و مشايخ نقل وى مولانا محمد صالح مازندرانى، فيض كاشانى، سيد على خان مدنى و شيخ حر عاملى

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 44

بودند. شاگردانى هم كه در نزد وى درس گرفتند و آموختند، از جمله: سيد نعمت الله جزائرى، كمره اى اصفهانى، ماخورى بحرانى، محمد باقر بيابانكى و ... بودند.

مجلسى لقب «علامه» را از بزرگانى چون وحيد بهبهانى، علامه بحرالعلوم و شيخ اعظم انصارى دريافت كرد و از سوى شاه سليمان صفوى به شيخ الاسلام اصفهان منصوب شد كه بالاترين منصب دينى و اجرايى در آن روزگار بود و وى شخصاً و مستقيماً اهتمام به ادارۀ امور شرعى مسلمانان مى كرد.

66 اثر از وى به يادگار مانده است كه 13 اثر به عربى و 53 اثر آن به فارسى است. اين عالم جليل القدر در مسجد عتيق اصفهان پس از 74 سال عمر پربار، به خاك سپرده شد.

از تأليفات وى:

1- بحارالانوار الجامعه لدرر اخبار الائمة الاطهار عليهم السلام

2- مرآت العقول

3- حق اليقين

4- زاد المعاد

5- عين الحياة و ...

قرن چهاردهم

34- محدث نورى (1254- 1320 ق)

ميرزا حسين بن محمد تقى نورى طبرسى. محدث، رجالى بزرگ و فقيه شيعى.

وى در روستاى يالو از روستاهاى اطراف شهرستان نور زاده شد. هشت سال

بيشتر نداشت كه سايۀ پدر بزرگوارش كه از علماى آن سامان بود، از سرش برچيده شد. در همان كودكى به آموختن فقه نزد استاد جليل القدر محمدعلى محلاتى مى رفت. در دورۀ جوانى به تهران رهسپار شد تا از علماى بزرگ آنجا مستفيض شود و اين شد كه در درس عالم نحرير، شيخ عبدالرحيم بروجردى حاضر شد و بهره ها برد و دختر همان استاد را نيز به ازدواج خود درآورد. در نوزده سالگى بود كه به عراق سفر

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 45

كرد و براى كسب دانش چهار سال در حوزۀ علميۀ نجف اشرف ماند و آموخت و سپس به ايران بازگشت اما بيش از يك سال در آنجا نماند و دوباره به عراق برگشت و در كربلاى معلّٰى نزد شيخ عبدالحسين تهرانى شاگردى كرد و به دنبال وى دو سال نيز در كاظمين ماند.

در بيست و هشت سالگى به سفر حج و زيارت مدينه مشرف شد و پس از آن به نجف اشرف برگشت و در درس دانشمند فرزانه شيخ مرتضى انصارى حاضر شد و ديرى نپاييد كه آن عالم به ديار باقى شتافت و وى نيز به مشهد مقدس رهسپار شد و دو سال بعد باز به عراق بازگشت و در همان موقع استاد بزرگ خود شيخ عبدالحسين تهرانى را نيز از دست داد؛ همان كه به وى اجازۀ روايت داده بود.

محدث نورى از سرشناس ترين چهره هاى علمى شيعى است كه اخبار و روايات گوناگون را گردآورد و احاديث مختلف را هماهنگ ساخت و آثار پراكنده را سامان بخشيد.

ايشان شاگرد برجسته اى (شيخ آقابزرگ طهرانى) را به جهان شيعه شناساند كه آقا بزرگ طهرانى در

الذريعۀ خود، وى را «شيخنا» معرفى مى كند.

از تأليفات وى:

1- مستدرك الوسائل

2- نفس الرحمان

3- دارالسلام

4- جنّة المأوى و ...

35- حاج سيد حسين بروجردى (1292- 1380 ق)

آيت الله حاج سيد حسين طباطبايى بروجردى، از اعاظم علما و مراجع بزرگ شيعه.

وى در يكى از خاندان هاى با اصل و نسب شيعه در شهر بروجرد زاده شد. پدر و نياكان وى همه از علماى بنام بروجرد بودند و برخى از آنان مقام والاى مرجعيت و رهبرى

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 46

مذهبى را برعهده داشتند؛ از جمله: علامه سيدمهدى بحرالعلوم طباطبايى، علامه سيد على طباطبايى مؤلف رياض المسائل و فرزند او سيد محمد مجاهد، سيد محمد كاظم طباطبايى يزدى مؤلف العروة الوثقى و سيد محسن طباطبايى حكيم.

بروجردى در فضايى از علم و تقوا پرورش يافت. هفت سالش بود كه به مكتب فرستاده شد و قرائت قرآن، ادبيات و منطق را فرا گرفت. به هجده سالگى كه رسيد، براى كسب دانش به اصفهان كه مركز مهم علمى آن دوره بود، رهسپار شد و در حوزۀ درسى استادان بزرگ آن سامان درس آموخت؛ از جمله: ميرزا ابوالمعالى كلباسى، سيد محمد باقر درچه اى، ميرزا محمد تقى مدرس، آخوند ملا محمد كاشانى و جهانگير خان قشقايى.

در طى ده سال جايگير شدن در اصفهان و شاگردى كردن و آموختن، سرانجام در 28 سالگى از سوى سه تن استاد، اجازۀ اجتهاد برايش صادر شد. از آن تاريخ بود كه به تدريس فقه و اصول، همت گماشت و جمعى از فضلا در جلسات درس وى حاضر شدند.

پس از مدتى كوتاه به نجف اشرف رفت و به درس اساطين علم آنجا همچون آخوند ملا محمد كاظم خراسانى، شيخ الشريعۀ اصفهانى

و سيد محمد كاظم طباطبايى يزدى حضور يافت و چيزى نگذشت كه در حوزۀ نجف اشرف و در ميان استادان و طلاب، آوازه اش پيچيد.

پس از هشت سال پربار در نجف اشرف به اصرار پدر بزرگوار خود حاج سيد على به شهر و ديار خود بروجرد برگشت و ماندنش سى و شش سال به درازا كشيد و در اين دوران خدمات بسيار ارزنده اى انجام داد كه از جملۀ آن: تشكيل كلاس هاى درس و جمع آورى طلاب فاضل، تنظيم حاشيه اى بر العروة الوثقى اثر مرحوم سيد محمد كاظم طباطبايى يزدى، مبارزۀ منطقى و جدى عليه فرقه ضالّۀ بهايى و ريشه كن كردن آنها از آن خطه بود.

بروجردى ديدى گسترده نسبت به جهان آن روز خود داشت و پيوسته براى گسترش انديشه هاى ناب اماميه كوشش بى دريغ مى كرد و موكداً طلاب را تشويق به آموختن زبان ديگر و ترجمۀ آثار انديشمندان خارجى مى كرد و نمايندگان متبحر و مبرزى را براى

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 47

تبليغ شيعه به كشورهاى مسلمان نشين غير شيعى گسيل مى داشت كه از آن جمله اعزام شيخ محمدتقى قمى به مصر و شناساندن درست مذهب شيعه به علماى اهل سنت آن سامان بود و همين امر هم باعث شد تا شيخ محمد شلتوت رييس دانشگاه الازهر مصر، فتوايى مبنى بر صحت پيروى از مذهب شيعه صادر نمايد و روى همين اصل، كتاب هايى از آثار بنام شيعه در مصر منتشر شد و تأثير بسيارى بر علما و استادان آنجا گذاشت طورى كه آنان روش معتدل ترى را در پيش گرفتند. يكى از كارنامه هاى درخشان مرحوم بروجردى كه ارزش بسيار والايى دارد، احياء، تصحيح و پانوشت بر كتاب هاى علماى پيشين

بود كه با تلاشى بى وقفه و خستگى ناپذير به سرانجامى نيك رسيد كه آن كتب به قرار زير است:

الخلاف، تأليف شيخ الطائفه طوسى؛ جامع الرواة، تأليف شيخ محمد بن على اردبيلى حائرى؛ قرب الاسناد، تأليف عبدالله بن جعفر حميرى؛ الجعفريات (الاشعثيات)، منسوب به اسماعيل فرزند امام موسى كاظم عليه السلام؛ چند جلد از مفتاح الكرامة، تأليف سيد جواد عاملى؛ منتقى الجمان فى الاحاديث الصحاح و الحسان، تأليف شيخ حسن بن زين الدين عاملى.

وى پژوهنده اى سختكوش بود و در احوال راويان حديث، شناخت طبقات و تعداد روات هر يك از آنان، تحقيقات شايان توجهى كرد كه از آن جمله، مجردات اوست بر كتب ارزشمند تشيع: تجريد اسانيد الكافى (اين كتاب به همت حاج ميرزا مهدى صادقى- يكى از شاگردان وى- در 714 صفحه به چاپ رسيده است)؛ تجريد اسانيد الفقيه؛ تجريد اسانيد الامالى؛ تجريد اسانيد الخصال؛ تجريد اسانيد التهذيب؛ تجريد اسانيد الفهرست؛ تجريد اسانيد رجال النجاشى.

مرحوم بروجردى حواشى و تعليقه هايى نيز بر آثار مهم در فقه و اصول نگاشت كه عبارتند از: حاشية على العروة الوثقى؛ حاشية على خلاف الشيخ الطوسى؛ حاشية الكفاية الاصول (استاد وى آخوند خراسانى).

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 48

مرحوم بروجردى به جز كسب دانش و تعليم آن، خدمت به مردم را افضل كارهاى خود مى دانست به نحوى كه پيش از رفتنش از اين سراى خاكى، براى خود باقيات الصالحات به جاى گذاشت:

تأسيس مسجد اعظم قم در كنار آستانۀ حضرت معصومه عليها السلام، كتابخانۀ مسجد اعظم، مدرسۀ علميۀ نجف كه يكى از نزديك ترين مدارس به حرم مطهر حضرت اميرالمومنين عليه السلام است، حسينيه و حمام سامرا، مسجد هامبورگ آلمان، بازسازى و مرمت چندين مدرسه،

مسجد و كتابخانه در شهرها و كشورهاى مختلف، بيمارستان نكويى قم و .... آيت الله بروجردى در سن 88 سالگى در شهر قم، چشم از جهان فرو بست.

بزرگ ترين و ماندگارترين اثر مرحوم بروجردى كتاب مستطاب 31 جلدى جامع احاديث الشيعه است كه به ترتيب ابواب فقه و در مجلدات جداگانه توسط شاگردان مستعد وى كه هر كدام استادى تمام هستند، به پايان رسيده است.

تشكر و اعتذار

اين بضاعت اندك بندۀ كمترين است كه خود را وام دار علوم اهل بيت عليهم السلام مى دانم و در اين جهاد علمى و مساعى جميل، لازم مى دانم از فضلا و سروران عزيزم حضرت حجة الاسلام والمسلمين سيد احمد رضا حسينى كه در امر ويراستارى و نظارت علمى بنده را يارى كردند و حضرت حجة الاسلام و المسلمين محمد حسين مهورى كه در ترجمۀ اين مجلد سعى بليغ مبذول داشتند، نهايت سپاس و تشكر را كنم. همچنين از حجت الاسلام والمسلمين نظرعلى حسين آبادى كه در پژوهش و ويراستارى ادبى همكار بودند و آقاى على قربانى كه تايپ و صفحه آرايى و سركار خانم گلناز غريب زاده كه تدوين و تطبيق مطالب اين مجلد را انجام دادند، بسيار سپاسگزارم. بر خود لازم مى دانم از همۀ محدثان و فقيهانى كه در تدوين اين اثر جاودان شيعى، حضرت آية اللّٰه العظمى سيدحسين بروجردى را طى سال ها ممارست و مجاهدت علمى يارى كردند ياد و تقدير نمايم، به ويژه حضرت

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 49

آية اللّٰه حاج شيخ اسماعيل معزى ملايرى كه در ادامه و استمرار اين حركت فرهنگى مقاوم و نستوه به تعب نفس فراوان، كار را به اتمام رساندند كه سرانجام در سن 83 سالگى در

ماه شوال سال 1429 هجرى قمرى در شهر قم با عمرى تلاش خستگى ناپذير در ترويج معارف اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله ديده از دنيا فروبسته و به رحمت ايزدى پيوستند. اجر و پاداش همۀ عزيزان را به دعاى حضرت بقية اللّه الاعظم روحى له الفداء از آستان ربوبى حضرت عالميان مسالت دارم و اميد دارم آن خورشيد پنهان ولايت و هدايت، تلاش همۀ عزيزان را به ديدۀ منت، قبول فرمايند.

در پايان، از استادان عالى مقام علوم اسلامى و فرزانگان حوزه هاى علميه و فرهيختگان دانشگاه ها تقاضا دارم با ديدۀ عفو و ارشاد، خطاها و نقص ها را تذكر دهند تا در چاپ هاى بعدى از تذكرهاى عزيزان منتفع شويم و عذر اين كمترين را در ضعف و قصور ارائه بهتر آثار جاودان اهل بيت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله پذيرا باشند؛ چرا كه ان الهدية على قدر مهديها.

والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته

احمد اسماعيل تبار

به تاريخ 1388

ربيع الثانى 1430 قمرى

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 51

منابع و مآخذ تحقيق

1. اختيار معرفة الرجال معروف به رجال الكشّى. ابى جعفر محمد بن حسن بن على طوسى، دانشگاه مشهد، ايران، 1348 ش.

2. اعيان الشيعه. امين، علامه سيد محسن، دارالتعارف المطبوعات، بيروت، 1403 ق.

3. الغدير. امينى، احمد، مطبعة الحيدرى، 1396 ق.

4. تتمه المنتهى. قمى، شيخ عباس، انتشارات مؤمنين، چاپ اول، قم، 1380 ش.

5. تنقيح المقال فى علم الرجال. مامقانى، عبداللّٰه، مؤسسة آل البيت لاحياء التراث، قم، 1424 ق.

6. جامع الرواة. اردبيلى غروى حائرى، محمد بن على، مكتبة آية اللّٰه العظمى مرعشى نجفى، ايران، 1403 ق.

7. خلاصة الأقوال فى معرفة الرجال. علّامه حلّى، نشر الفقاهة، ايران،

1417 ق.

8. دانشنامۀ جهان اسلام. زير نظر حداد عادل. بنياد دايرةالمعارف اسلامى، تهران، 1374 ش.

9. دايرة المعارف بزرگ اسلامى. مركز دايرةالمعارف بزرگ اسلامى، چاپ اول، تهران، 1381 ش.

10. دايرة المعارف تشيع. نشر شهيد سعيد محبى، چاپ اول، تهران، 1380 ش.

11. دايرة المعارف مصاحب. مصاحب، غلامحسين، شركت سهامى كتاب هاى جيبى، چاپ دوم، تهران، 1380 ش.

12. الذريعه الى تصانيف الشيعه. طهرانى، آقا بزرگ، دار الاضواء، بيروت، چاپ سوم، 1403 ق.

13. رجال السيّد بحر العلوم معروف به الفوائد الرجاليّة. بحرالعلوم طباطبائى، سيد محمد مهدى، مكتبة الصادق، ايران، 1363 ش.

14. رجال النجاشى. نجاشى، ابوالعبّاس احمد بن على بن احمد بن عباس، مؤسسة النشر الاسلامى، قم، 1418 ق.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 52

15. رياض العلماء وحياض الفضلاء. افندى اصبهانى، ميرزا عبداللّٰه، مطبعه خيّام، ايران، 1401 ق.

16. رياض المحدّثين. محمّد على بن حسين نائينى، مكتبة آيةاللّٰه العظمى مرعشى نجفى، قم، 1381 ش/ 1423 ق/ 2003 م.

17. ريحانة الادب. مدرس تبريزى، محمدعلى، انتشارات كتابفروشى خيام، 1374 ش.

18. السيرة النبوية. ابن هشام، دار احياء التراث العربى، بيروت.

19. الفتوح اعثم كوفى. اعثم كوفى، احمد بن على، مترجم مستوفى هروى، محمد بن احمد، مصحح طباطبايى مجد، غلامرضا، انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ سوم، تهران، 1380 ش.

20. فرهنگ نامۀ دهخدا. دهخدا، على اكبر، موسسۀ انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، 1373 ش.

21. فرهنگ نامۀ معين. معين، محمد، انتشارات اميركبير، چاپ هجدهم، تهران، 1380 ش.

22. فهرست كتب الشيعة واصولهم. شيخ طوسى، مكتبة المحقق الطباطبائى، قم، 1420 ق.

23. قاموس الرجال. تسترى، محمدتقى، مؤسسه نشر اسلامى، ايران، 1410 ق.

24. مجمع الرجال. على القهپائى، مؤسسۀ مطبوعاتى اسماعيليان، ايران، بى تا.

25. معجم المؤلفين. كحاله، عمر رضا، دار احياء التراث العربى، بيروت.

26. معجم رجال الحديث. موسوى

خويى، ابوالقاسم، نشر آثارالشيعه، قم، 1409 ق.

27. معجم مؤلّفى الشيعة. على فاضل قائنى نجفى، وزارت ارشاد اسلامى، ايران، 1405 ق.

28. موسوعة العظماء الشيعة. حكيمى، محمد، موسسة الاعلمى، بيروت، 1418 ق.

29. نقد الرجال. حسينى تفريشى، مصطفى، انتشارات آل المصطفى، ايران، بى تا.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 55

كتاب شغل ها، كسب ها، داد و ستدها، تجارت ها، صنعت ها، مناصب دولتى و آنچه مناسب با آن هاست

اشاره

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 57

فصل سوم: قرارداد و عقد بيع

بخش اول باب هاى انعقاد، شرايط و اقسام بيع
باب 1 اشتراط ملكيت در بيع مگر در موارد استثنا

1- (1) اسحاق بن عمّار از بندۀ صالح خدا امام موسى بن جعفر عليه السلام نقل مى كند كه از آن حضرت پرسيدم: «اگر كسى در خانه اى ساكن باشد و پيش از او پدران و نياكان او در آن خانه ساكن بوده و همگى به فرزندان خود اطلاع داده اند كه مالك اين خانه نمى باشند و مالك آن را نمى شناسند، آيا اين كسى كه الآن خانه را متصرف است، مى تواند خانه را بفروشد و بهاى آن را دريافت كند؟

امام عليه السلام فرمود: من دوست نمى دارم مؤمن چيزى را بفروشد كه مالك آن نيست.

من گفتم: با آن كه صاحب خانه را نمى شناسد و نام و نشان او را نمى داند و تصور نمى كند مالكى براى خانه پيدا شود، نمى تواند خانه را بفروشد؟

امام عليه السلام فرمود: من دوست نمى دارم مؤمن خانه اى را بفروشد كه مالك آن نيست.

من گفتم: آيا مى تواند حق سكناى خود را به ديگران بفروشد و بگويد: من حق سكونت خود را به تو مى فروشم ولى بايد اين خانه را به صورت عاريه و امانت تصرف كنى، آن چنان كه در تصرف من بوده است؟

امام موسى بن جعفر عليه السلام پاسخ داد: بلى، با اين شرط مى تواند حق سكناى خود را بفروشد.»

2- (2) در كتاب العوالى آمده است كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: خريد و فروشى نيست مگر در آنچه مالك آن هستى.»

3- (3) عمر بن شبيب از پدرش از نيايش نقل مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «طلاق، عتق و خريد و فروش واقع نمى شود مگر در آنچه مالك آن هستى.»

4-

(4) محمد بن عبدالله حميرى در نامه اى از امام زمان (عج) سؤال كرد: «يكى از برادران ما در كنار مزرعۀ مخروبه اى از حاكم، مزرعۀ جديدى دارد. تعدادى آن مزرعه را از وى اجاره كرده اند و او در آنجا بهره و سهم دارد. مزرعۀ حاكم از بيست سال پيش تاكنون بدون كشت رها شده و مخروبۀ آن ارزشى ندارد

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 59

ولى با اين حال مأموران حكومت با كاركنان مزرعۀ برادر ما بر سر محدودۀ آن به اختلاف مى پردازند، آنها را اذيت مى كنند و به همۀ غلات شان دست درازى مى كنند. خريد آن مزرعه از حاكم، منافع بسيارى براى برادر ما به دنبال دارد؛ زيرا سبب آبادانى مزرعۀ وى مى شود و مى تواند آن را با مازاد آب مزرعۀ خودش كشت كند. افزون بر آن، دندان طمع كارگزاران حاكم از آنجا كنده مى شود. با اين حال برادر ما براى خريد مزرعۀ حاكم از خود تمايل نشان نمى دهد؛ زيرا گفته مى شود: اين قسمت از اين مزرعه در گذشته وقف بوده است كه به دست حاكم افتاده است.

بر اساس آنچه گفته شد، آيا خريدن مزرعۀ حاكم جايز است؟ در صورتى كه خريدن آن جايز باشد و براى برادر ما منافع زيادى دارد كه به آن اشاره شد و اگر خريد آن جايز نباشد به دستور شما عمل خواهد كرد- ان شاء الله.

امام عليه السلام در پاسخ وى مرقوم فرمود: خريد مزرعه جايز نيست مگر با اجازه از مالك آن يا به دستور او يا با رضايت وى.»

5- (5) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه از امير مؤمنان عليه السلام سؤال شد: «يكى از كارگزاران حاكم

درگذشت و يكى از فرزندانش را در برابر بدهى پدرش مؤاخذه كردند. او نيز خانه اى از تركۀ پدرش را فروخت و پولش را به حاكم داد و وارثان ديگر با اين كه حاضر بودند، نفروختند. آيا در اين خانه بر آنان چيزى است؟ [آيا اين خانه از سهم آنان نيز خارج مى شود]؟

امام عليه السلام در پاسخ فرمود: اگر آن مرد آن خانه را از راه كاركردن براى حكومت به دست آورده و در همان راه نيز آن را بدهكار شده است، بر همۀ آنان خواهد بود و در غير اين صورت هر يك از وارثان كه آن را نفروخته اند مى توانند براى گرفتن حق خويش اقدام كنند و گرفتن مال مسلمان بدون رضايت خاطرش جايز نيست.»

6- (6) ابن محبوب از ابى بصير نقل مى كند كه: «از امام باقر عليه السلام يا امام صادق عليه السلام پرسيدم: آيا خريد مالى كه از راه خيانت و سرقت به دست آمده، جايز است؟

امام عليه السلام فرمود: جايز نيست مگر آن كه با مال ديگرى مخلوط شده باشد. ولى خريد عين مال سرقت جايز نيست مگر آن كه از اموال سلطان باشد كه در اين صورت اشكالى ندارد.»

7- (7) سماعه روايت مى كند كه از امام باقر عليه السلام يا امام صادق عليه السلام پرسيدم: «آيا انسان مى تواند مالى را كه از راه خيانت يا دزدى به دست آمده است خريدارى كند؟ امام عليه السلام فرمود: اگر مى دانى كه مال از راه خيانت يا سرقت به دست آمده است، خريدارى آن جايز نيست مگر آن كه از والى ستمگر خريدارى كند.»

8- (8) در كتاب من لا يحضره الفقيه و امالى شيخ صدوق رحمه

الله آمده است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

«كسى كه مالى را خريدارى كند كه مى داند از راه خيانت به دست آمده است، مانند همان فردى است كه خيانت كرده است.»

9- (9) جرّاح از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه فرمود: «خريد و فروش كالايى كه از راه سرقت و خيانت به دست آمده است، روا نيست.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 61

10- (10) از امام جعفر صادق عليه السلام سؤال شد كه: «آيا خريد كالا از فردى كه مى دانيم خيانت يا سرقت يا ظلم مى كند، جايز است؟ امام عليه السلام فرمود: در صورتى كه معلوم نباشد مال خريدارى شده از راه خيانت يا ظلم يا سرقت به دست آمده است، خريد كالا از او اشكالى ندارد ولى اگر معلوم باشد كه آن كالا را از راه خيانت يا ظلم يا سرقت به دست آورده است، خريد و فروش جايز نيست. كسى كه مال حرامى را خريدارى كند، خداوند عذر او را نمى پذيرد؛ زيرا مالى را خريدارى كرده كه براى او حلال نبوده است.»

11- (11) على بن جعفر از برادرش امام موسى بن جعفر عليه السلام نقل مى كند كه از آن حضرت پرسيدم:

«مردى كنيزى را ربوده و آن را فروخته است. آيا كسى كه كنيز را مى خرد، مى تواند با او نزديكى كند؟

امام عليه السلام فرمود: اگر خبر دهد كه آن كنيز ربوده شده است، نزديكى با او براى خريدار جايز نيست، ولى اگر معلوم نباشد اشكالى ندارد.»

12- (12) ابن ابى نجران از بعضى از اصحابش از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه آن حضرت فرمود:

«كسى كه

مالى را كه مى داند سرقتى است خريدارى كند، در ننگ و گناه آن شريك است.»

13- (13) محمد بن مسلم از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه فرمود: «كسى كه از گروهى طعام خريدارى كند در حالى كه آنان رضايت ندارند، در روز قيامت مقدارى از گوشت بدن او چيده خواهد شد.»

14- (14) مسعدة بن صدقه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه: «شنيدم آن حضرت مى گويد: هر چيزى براى تو حلال است مگر آن كه علم به حرمت آن پيدا كنى. در اين صورت آن را ترك كن- مانند لباسى كه آن را خريده اى- در حالى كه احتمال دارد سرقتى باشد يا عبدى در اختيار توست ولى احتمال مى دهى آزاد باشد و خود را فروخته يا خدعه زده و فروخته شده يا قهر كرده است يا زنى در اختيار توست و احتمال مى دهى خواهرت يا دختر رضاعى تو باشد. همۀ اشيا به همين صورت هستند مگر آن كه خلاف آن براى تو آشكار شود يا بيّنه بر آن اقامه گردد.»

ارجاعات

گذشت:

در روايات باب هشتاد و ششم از باب هاى جهاد، رواياتى مناسب اين باب هست.

و در روايات باب سوم حرمت خريد و فروش خمر و باب دوازدهم حرمت خريد و فروش مردار از باب هاى كسب هاى روا و ناروا رواياتى ذكر شد كه دلالت بر عدم جواز خريد و فروش كالايى كه ملك انسان نيست، داشتند.

مى آيد:

و در روايات باب سوم و چهارم همين بخش، رواياتى به همين مضمون خواهد آمد.

و در روايت چهل و هفتم از باب هفتم از باب هاى وديعه اين گفته كه: «امام عليه السلام از فروش امانت منع مى كند؛ زيرا انسان مالى

را فروخته است كه مالك آن نيست.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 63

و در برخى از روايات باب يكم از باب هاى احياء موات رواياتى وجود دارد كه بر همين مطلب دلالت دارد.

باب 2 مسؤوليت خريدار مال سرقتى

چنان چه شاهدى بر خريدش اقامه نكند

15- (1) ابو عمر سراج از امام صادق عليه السلام سؤال كرد: «نزد شخصى، مال سرقتى يافت شد. امام فرمود:

اگر بر فروشندۀ آن گواه نياورد، مسؤول آن است.»

باب 3 هر كسى ملك خود و ملك ديگرى را بفروشد،

بيع در ملك وى صحيح است

16- (1) محمد بن حسن صفار در نامه اى از امام حسن عسكرى عليه السلام سؤال كرد: «شخصى مزرعۀ خود را كه از زمين هاى واگذارشدۀ حكومت است به ديگرى فروخت و در زمان شاهد گرفتن بر معامله، حدود آن را نمى دانست. از اين رو به خريدار گفت: وقتى حدود آن را براى تو آوردند، بر آن شاهد بگير! آيا اين معامله صحيح است يا نه؟

امام عليه السلام در جواب مرقوم فرمود: آرى و سپاس ويژۀ خداوند است!

و به امام عليه السلام نوشت: شخصى مالك زمين هاى واگذار شده از سوى حكومت است. آن زمين چند مرحله از محل سكونتش دور است و محدودۀ آن زمين برايش نيامده است و تنها محدودۀ قريه را مى داند. از سوى ديگر، وى تصميم به حركت براى حج دارد و مى خواهد آن زمين را بفروشد. از اين رو در وقت معامله به گواهان مى گويد: شاهد باشيد كه من تمام قريه اى را كه حدود چهارگانه اش از اين قرار است به اين شخص فروختم. آيا اين معامله جايز است با اين كه فروشنده مالك بخشى از آن

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 65

و نوشت: آيا براى گواهى كه بر همۀ قريه شاهد گرفته شده است، جايز است كه بر بخش هاى آن شهادت دهد، در صورتى كه حدود آن را به وسيلۀ گروهى از افراد عادل آن قريه بشناسد؟

امام عليه السلام فرمود: آرى، بر چيزى

كه فهميده و شناخته شده است، شهادت مى دهند- ان شاء الله.

و نوشت: شخصى به ديگرى مى گويد: گواهى مى دهم كه همۀ خانه اى كه در فلان محل قرار دارد با تمام حدودش و تمام كالاى درون آن متعلق به فلانى است. (آيا كالاى درون خانه متعلق به مشترى است) چه چيزى بر او است؟

امام عليه السلام در پاسخ مرقوم فرمود: براى اوست هر آنچه خريدار به آن احاطه دارد- ان شاء الله.

دو نفر گواهى مى دهند كه همۀ خانۀ فلان محل با تمامى محدوده اش و همۀ كالاى درون آن متعلق به فلانى است در حالى كه بيّنه نمى داند چه كالايى درون خانه است.

امام عليه السلام در پاسخ مرقوم فرمود: در صورتى كه خريد همۀ آن را شامل شود، جايز است.»

و در روايت ديگرى آمده است كه محمد بن حسن صفار به امام حسن عسكرى عليه السلام نوشت:

«شخصى، ديگرى را گواه مى گيرد كه مزرعۀ خود را به فلان كس فروخته است و آن از زمين هاى واگذار شدۀ حكومتى است ولى محدودۀ آن زمين را در زمان شاهد گرفتن نمى داند و به او مى گويد:

هر وقت محدودۀ آن را به تو خبر دادند به آن شهادت بده. آيا اين كار براى او جايز است يا جايز نيست؟

امام عليه السلام در پاسخ مرقوم فرمود: آرى؛ جايز است و ستايش مخصوص خداوند است.

و نوشت: در صورتى كه گروهى از اهل قريه براى او شهادت دهند كه محدودۀ زمينى كه فلان مرد فروخته است كجاست، آيا براى او جايز است به محدودۀ زمينى گواهى دهند؟ آيا جايز است براى آن شاهدانى كه آنان را بر زمين شاهد گرفته و حدود آن را براى

آن ها معين نكرده است، براساس سخن آن گروه كه آن زمين را مى شناسد و براى آن ها شهادت مى دهند، به حدود زمين گواهى دهند يا جايز نيست شهادت دهند؟ در حالى كه فروشنده به آنها گفته است وقتى به محدودۀ زمين آگاه

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 67

امام عليه السلام در پاسخ مرقوم فرمود: شهادت ندهد مگر عليه صاحب آن چيز و براساس گفته اش- ان شاءالله.»

17- (2) مرحوم شيخ طوسى قدس سره در كتاب النهايه روايت مى كند: «شخصى كه مالك زمين هاى واگذارى حاكم در قريه اى بود و شاهد گرفته بود كه همۀ آن قريه را فروخته است، به امام حسن عسكرى عليه السلام نوشت كه آيا اين كار جايز است يا نه؟

امام عليه السلام در پاسخ مرقوم فرمود: فروختن غير ملك جايز نيست و لازم است كالايى از فروشنده خريده شود كه ملك اوست.»

ارجاعات

گذشت:

در روايات باب يكم، مطالبى مناسب با اين بحث هست.

باب 4 احكام خريد از غير مالك در صورت عدم اجازۀ مالك

18- (1) رزيق گويد: «روزى نزد امام صادق عليه السلام بودم كه دو نفر از شيعيان كوفه وارد شدند. امام صادق عليه السلام به من فرمود: آيا اين ها را مى شناسى؟

گفتم: آرى! آن ها از دوستداران شما هستند!

امام عليه السلام فرمود: آرى و سپاس خداوندى را كه بزرگان دوستان مرا در عراق قرار داد.

آن گاه يكى از آن دو نفر گفت: فدايت شوم! من در كوفه به شخصى از بنى عمار صيارف، مالى بدهكار بودم و او در برابر طلب خود نوشته و شاهد داشت تا اين كه مال را از من گرفت و من از اعتمادى كه به وى داشتم به او گفتم: نوشتۀ مرا پاره كن و نه آن نوشته را از

وى گرفتم و نه نوشتۀ ديگرى مبنى بر پرداخت بدهى خود از وى درخواست نمودم. ولى او در پاره كردن رسيد من سهل انگارى كرد تا مُرد. آن گاه فرزندان وى بر اساس نوشته از من شكايت كردند و گواهان عادل نيز نزد قاضى به آن گواهى دادند. قاضى مرا به آن مال مؤاخذه كرد و چون مبلغ آن زياد بود، متوارى شدم. قاضى كوفه نيز زمين مرا فروخت و پولش را به آنان پرداخت نمود.

اين مرد كه از شيعيان است، از قاضى زمين مرا خريد. پس از آن وارثان ميت اعتراف كردند كه پدرشان طلب خود را از من گرفته بود و از اين مرد خواستند تا مزرعۀ مرا به من بازگرداند و آنان در زمان معين پولش را به وى تحويل دهند ولى اين مرد گفت: من دوست دارم در اين باره از امام صادق عليه السلام بپرسم!

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 69

در اين هنگام شخص ديگر شروع به سخن كرد و گفت: فدايت شوم! چه كنم؟

امام عليه السلام فرمود: مال خود را از وارثان ميت درخواست كن و مزرعه را به صاحبش بازگردان و دست از آن بردار!

آن مرد گفت: در صورتى كه مزرعه را به وى تحويل دهم آيا او مى تواند چيز ديگرى از من درخواست كند؟

امام عليه السلام فرمود: آرى! او حق دارد تمام محصولات كشت خودش و آنچه هنگام خريد تو در آنجا بوده، ازتو بگيرد و تو بايد همۀ آن ها را به وى بپردازى مگر آنچه خود كشت كرده اى كه يا بايد قيمت آن به تو پرداخت شود يا تا هنگام برداشت آن به تو مهلت دهد ولى مى تواند

به تو مهلت ندهد و قيمت آن را به تو بپردازد و كشت، مال خودش باشد.

رزيق گفت: فدايت شوم! اگر اين مرد در زمين درخت كاشته يا ساختمان ساخته باشد؟

امام عليه السلام فرمود: يا قيمت آن را مى گيرد يا آنچه احداث كرده، از جا مى كَنَد و برمى دارد.

گفتم: فدايت شوم! اگر در آن زمين ساختمان يا درختى بوده است و اين مرد ساختمان را خراب كرده يا درخت را كنده باشد. در اين صورت چه بايد بكند؟

امام عليه السلام فرمود: آن را به صورت نخست بازمى گرداند يا قيمت آن را به صاحب زمين مى پردازد، وقتى كه همۀ غلاتى را كه از زمين برداشت نمود به صاحبش بازگرداند و ساختمان و درخت و هر تغييرى را به حالت نخست بازگرداند يا قيمتش را پرداخت نمود، بر صاحب زمين واجب است تمام اموالى را كه براى اصلاح زمين هزينه كرده به او بپردازد؛ همانند قيمت درخت يا ساختمان و هزينه هاى اصلاح مزرعه و دفع آفات از آن همه به وى پرداخت مى شود.»

19- (2) در كتاب دعائم الاسلام آمده است كه: «شخصى دختر بچه كنيزى از پدرش را فروخت و پدرش معامله را نپذيرفت. على عليه السلام در اين باره حكم كرد كه كنيزك به صاحبش تحويل شود و فروشنده پول دريافتى را بازگرداند.»

باب 5 خريد و فروش اموال يتيم توسط ولىّ

20- (1) ابن رئاب گويد: «از امام موسى بن جعفر عليهما السلام سؤال كردم: يكى از خويشاوندان من بدون وصيت درگذشت و از خود كودكان صغير و تعدادى كنيز و غلام بر جاى گذاشت. نظرتان دربارۀ خريدن كنيزهاى آنان و صاحب فرزند شدن از آن كنيزان و فروش آن ها چيست؟

منابع فقه شيعه، ج 23،

ص: 71

امام عليه السلام فرمود: اگر فرزندان وى سرپرستى دارند كه به كارشان رسيدگى كند، با رعايت مصلحت آنان براى شان مى فروشد و از ثواب و پاداش بهره مند خواهد شد.

گفتم: نظرتان دربارۀ خريد كنيز از آنان و صاحب فرزند شدن از آن چيست؟

امام عليه السلام فرمود: اگر سرپرستى كه مصلحت آنان را در نظر مى گيرد براى شان بفروشد، آنان حق ندارند معاملات سرپرست خيرخواه خويش را فسخ نمايند.»

ارجاعات

مى آيد:

در روايات باب بعدى و باب هفتاد و پنجم از باب هاى وصيت و باب پنجاه و يكم از باب هاى ازدواج، مطالبى خواهد آمد كه بر اين بحث دلالت مى كند.

باب 6 خريد و فروش اموال يتيمان توسط مؤمنان عادل

در صورت عدم وصى و ولىّ بر يتيم

21- (1) اسماعيل بن سعد اشعرى گويد: «به امام رضا عليه السلام گفتم: مردى بدون وصيت مى ميرد و از خود دختران و پسران خردسال و كنيزانى بر جاى مى گذارد آيا مى توان كنيزهاى آنان را فروخت؟

امام عليه السلام فرمود: آرى!

و سؤال كردم: در مسافرت، همسفر شخصى بدون وصيت مى ميرد و فرزندان بزرگ و كوچكى از خود بر جاى مى گذارد. با اموالش چه بايد بكند؟ آيا مى تواند حيوانات و اجناسش را به فرزندان بزرگش يا به قاضى تحويل دهد؟ و اگر در شهرى است كه قاضى وجود ندارد، چه بايد كند؟ و اگر اموالش را به فرزندان بزرگش تحويل دهد و بر آن شاهد نگيرد (يا از حكم آن ناآگاه باشد) و آنان مال را بخورند و او قدرت بر بازگرداندن مال نداشته باشد، چه بايد بكند؟

امام عليه السلام فرمود: پس از بلوغ فرزندان خردسال و درخواست اموال، چاره اى جز تحويل اموال نيست مگر آن كه به دستور حاكم باشد.

و سؤال كردم: شخصى بدون

وصيت مى ميرد و وارثان كوچك و بزرگى از خود بر جاى مى گذارد آيا خريدن بردگان و اجناس شان بدون آن كه قاضى عهده دار فروش آن ها باشد، جايز است؟

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 73

اگر يك قاضى با رضايت آنان و بدون نصب خليفه عهده دار آن شود، آيا خريدن از وى جايز است؟

امام عليه السلام فرمود: هر گاه فرزندان بزرگش در فروش با او باشند، اشكالى ندارد؛ در صورتى كه وارثان راضى به فروش باشند و شخص عادلى اقدام به اين كار نمايد.»

22- (2) محمد بن اسماعيل گويد: «يكى از شيعيان بدون وصيت درگذشت و از خود فرزندان خردسال و اجناس و كنيزانى برجاى گذاشت. ماجراى او را نزد قاضى كوفه مطرح كردند و عبدالحميد بن سالم سرپرست اموالش شد. وى اجناس را فروخت ولى وقتى نوبت كنيزان شد، اراده اش دربارۀ فروش آن ها سست شد چرا كه ميت به وى وصيت نكرده بود و او به دستور قاضى به اين كار اقدام مى كرد و مسألۀ ناموس مطرح بود. من اين ماجرا را با امام باقر عليه السلام در ميان گذاشتم و به وى گفتم: يكى از شيعيان بدون وصيت مى ميرد و از خود تعدادى كنيز بر جاى مى گذارد. قاضى يكى از شيعيان را سرپرست اموالش مى كند تا آن ها را بفروشد ولى وى در فروش كنيزان به دليل مسألۀ ناموسى اراده اش سست مى شود. در اين باره چه مى فرماييد؟

امام عليه السلام فرمود: وقتى سرپرست مانند تو و عبدالحميد باشد، اشكال ندارد.»

ارجاعات

گذشت:

در روايات باب هفتاد و پنجم از باب هاى وصيت، مطالبى خواهد آمد كه بر اين بحث دلالت مى كند.

باب 7 جواز حصار چراگاه ها

و فروش آن ها به غير از زمين هاى بيت المال

23-

(1) ادريس بن زيد گويد: «به امام موسى بن جعفر عليهما السلام گفتم: قربانت شوم! ما مزرعه اى داريم كه در محدودۀ آن چراگاهى است. يكى از ما كه داراى گوسفند و شتر است، نياز به آن چراگاه دارد. آيا مى تواند براى استفادۀ خود از بهره بردارى ديگران از آن چراگاه جلوگيرى كند؟

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 75

امام عليه السلام فرمود: اگر زمين ملك اوست مى تواند ديگران را از آن بازدارد و در نياز خود به كار گيرد؟

و به امام عليه السلام گفتم: شخصى چراگاه ها را مى فروشد؟

امام عليه السلام فرمود: اگر زمين ملك اوست، اشكال ندارد.»

24- (2) در كتاب من لا يحضره الفقيه روايت مى شود كه: «پيامبر اكرم عليه السلام دربارۀ بيابان گردان حكم كرد كه از مازاد آب جلوگيرى نكنند و مازاد چراگاه را نفروشند.»

25- (3) يونس از برخى شيعيان روايت مى كند كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «شخص مسلمانى مزرعه اى دارد كه در آن كوهى «1» واقع شده است كه خريد و فروش مى شود. برادر مسلمان دامدارش كه نياز به كوه دارد، نزد او مى آيد. آيا براى وى جايز است كوه را به او بفروشد همان گونه كه به ديگران مى فروشد و اگر مجانى از وى خواست، از او بازدارد؟ مزرعه دار و آنچه در اين مورد مى گيرد چه حكمى دارد؟

امام عليه السلام فرمود: فروختن كوهش به برادر مسلمانش جايز نيست چون كوه متعلق به او نيست و تنها فروش آن به غير مسلمانان جايز است.»

26- (4) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از فروختن آب و چراگاه و آتش نهى كرد.»

27- (5)

در كتاب جعفريات از على عليه السلام روايت مى شود كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: جلوگيرى از پنج چيز جايز نيست: آب، نمك، چراگاه، آتش و دانش. و برترى دانش، بهتر از برترى عبادت است و كامل كنندۀ دين، ورع و پرهيز از گناه است.»

ارجاعات

مى آيد:

روايات باب بعدى را بنگر كه با اين بحث مناسب است.

و در روايات باب پنجم از باب هاى احياء موات، مناسب با اين بحث خواهد آمد.

______________________________

(1). در متن حديث واژۀ «جبل» آمده است كه به معناى كوه است و در برخى نسخه ها به جاى آن «جلّ» آمده است كه به معناى علف هاى باقيمانده در زمين پس از برداشت محصول است. يقيناً «جل» درست است!

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 77

باب 8 جواز فروش آبى كه ملك بايع است

28- (1) سعيد اعرج گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: گروهى در آب يك قنات با هم شريك هستند. يكى از آنان از سهم آب خويش بى نياز مى شود، آيا مى تواند آن را بفروشد؟

امام عليه السلام فرمود: آرى! اگر بخواهد در برابر درهم [پول] بفروشد و اگر بخواهد در برابر پيمانۀ گندم بفروشد.»

29- (2) محمد بن مسلم از امام باقر عليه السلام پرسيد: «شخصى آب شراكتى دارد، آيا مى تواند آن را بفروشد؟

امام عليه السلام فرمود: مى تواند آن را در برابر درهم يا جو يا گندم يا هر چه بخواهد، بفروشد.»

30- (3) عبدالله كاهلى گويد: «شخصى در حضور من از امام صادق عليه السلام دربارۀ قناتى سؤال كرد كه گروهى در آن شريك هستند و هر يك سهم معينى از آن دارند. يكى از آنان از سهم آب خويش بى نياز مى شود، آيا مى تواند آن را در برابر

گندم يا جو بفروشد؟

امام عليه السلام فرمود: در برابر هر چه مى خواهد، بفروشد. اين از چيزهايى است كه هيچ اشكالى ندارد.»

31- (4) در كتاب المقنع آمده است: «فروختن آب، اشكال ندارد!»

32- (5) على بن جعفر از برادرش امام كاظم عليه السلام سؤال كرد: «گروهى در يك قنات آب با هم شريك هستند و هر يك سهم آب معينى دارند. يكى از آنان سهم خويش را در برابر درهم يا گندم مى فروشد، آيا اين كار جايز است؟

امام عليه السلام فرمود: آرى، اشكال ندارد!»

33- (6) ابومخنف از جلودى روايت مى كند كه: «هنگام شهادت امام حسين عليه السلام، امام سجاد عليه السلام خواب بود و شخصى در برابر كسانى كه قصد آسيب رساندن به امام سجاد عليه السلام را داشتند، از وى دفاع مى كرد. امام حسين عليه السلام در حالى به شهادت رسيد كه بيش از هفتاد هزار دينار بدهكار بود.

امام سجاد عليه السلام پس از شهادت پدر، تمام تلاش و همت خود را در پرداخت بدهى وى به كار گرفت؛

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 79

به طورى كه در بيشتر شب ها و روزها از خوردن و آشاميدن و خوابيدن خوددارى مى كرد. تا اين كه شخصى به خواب امام عليه السلام آمد و به وى گفت: ناراحت بدهى پدرت نباش؛ خداوند آن را با مال بَجْنِس پرداخت كرد. امام عليه السلام پس از بيدار شدن با خود گفت: به خدا سوگند! من در ميان اموال پدرم مالى به نام بَجْنِس نمى شناسم! شب دوم نيز وقتى همان خواب را ديد، از خانواده اش دربارۀ آن سؤال كرد.

يكى از زنان خاندانش گفت: پدرت برده اى رومى به نام بَجْنِس داشت

كه چشمه اى در ذوخشب جارى ساخت. امام عليه السلام سراغ آنجا را گرفت تا آن را يافت. از اين ماجرا بيش از چند روز نگذشت كه وليد بن عتبه بن ابى سفيان به امام سجاد عليه السلام پيام فرستاد و گفت: نزد من دربارۀ چشمه اى از پدرت در ذوخشب معروف به بَجْنِس سخن به ميان آمده است. هر گاه مايل به فروش آن باشى، آن را از تو مى خرم!

امام عليه السلام فرمود: آن را- به استثناى آبيارى شب شنبه براى سكينه- در برابر بدهى پدرم به تو مى فروشم و مبلغ بدهى امام حسين عليه السلام را بيان كرد، وليد نيز پذيرفت.»

34- (7) ابان (از ابوبصير) از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از فروختن نطاف و اربعا نهى كرد. امام عليه السلام فرمود: اربعا اين است كه به وسيلۀ جدولى، آب نهر را بردارى و زمين خود را آبيارى نمايى. سپس از آن بى نياز شوى. پس فرمود: آن را نفروش بلكه به همسايه ات عاريه بده.

نطاف اين است كه چشمه اى داشته باشد و از آن بى نياز شود. پس پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: آن را نفروش بلكه به برادرت يا همسايه ات عاريه بده.»

35- (8) در كتاب جعفريات از على عليه السلام روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «هر كس مازاد آب را بفروشد، خداوند بخشش را از وى در قيامت بازمى دارد.»

36- (9) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «روز قيامت خداوند به سه گروه [با مهربانى] نگاه

نمى كند و آنان را پاك نمى گرداند و براى شان عذاب دردناكى است:

كسى كه با پيشوايى بيعت كند، آن گاه اگر چيزى از دنيا را به او ببخشد به بيعتش وفا مى كند و اگر چيزى به وى نبخشيد به بيعتش وفا نمى كند و كسى كه در مسير مردم آب دارد و رهگذران را از آن بازمى دارد و كسى كه پس از عصر به دروغ سوگند ياد كند كه كالايش را فلان مبلغ خريده اند [يا كالايش را به فلان مبلغ خريده است] و ديگرى او را تصديق كند و به اعتماد سخن وى آن را بخرد.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 81

باب 9 حرمت تملك راه و خريد و فروش آن،

مگر اين كه ملك اختصاصى بايع باشد

37- (1) ابوالعباس بقباق به امام صادق عليه السلام گفت: «جاده وسيع است. آيا مى توان بخشى از آن را گرفت به طورى كه به آن زيان نزند؟

امام عليه السلام فرمود: نه!»

38- (2) حسن بن على احمرى از امام باقر عليه السلام سؤال كرد: «در كنار خانۀ من- ميان دو ديوار- ميدانى است كه نمى دانم متعلق به كسى باشد! آيا مى توانم آن را در خانه ام داخل كنم؟

امام عليه السلام فرمود: آگاه باش كه هر كس يك وجب زمين به ناحق بگيرد، روز قيامت در حالى محشور مى شود كه آن قسمت تا زمين هاى هفتگانه به گردنش آويخته است.»

39- (3) محمد بن مسلم گويد: «از امام باقر عليه السلام يا امام صادق عليه السلام دربارۀ شخصى سؤال كردم كه خانه اى خريده كه بخشى از راه در آن است. امام عليه السلام فرمود: اگر آن داخل خانه اى است كه خريده، اشكال ندارد!»

40- (4) عبدالله ابن ابى اميه به امام صادق عليه السلام

گفت: «خانه اى خريده ام كه بخشى از جاده در آن است. امام عليه السلام فرمود: اگر آن قسمت داخل در آنچه برايش مشخص كرده اند هست، اشكال ندارد.»

41- (5) منصور بن حازم گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: چند نفر كه با هم در خانه اى شريك بودند، آن را تقسيم كردند و در وسط، فضايى را براى رفت و آمد بازگذاشتند. شخصى سهم يكى از آنان را خريد. آيا اين معامله صحيح است.

امام عليه السلام فرمود: آرى ولى درِ خود را ببندد و درِ ديگرى به طرف راه باز كند يا از روى بام رفت و آمد كند و هر گاه شريك آنان بخواهد محل رفت و آمد خود را بفروشد، آنان به آن سزاوارترند و اگر بيايد و پشت درِ بسته اى كه فروخته بنشيند، آنان نمى توانند او را از اين كار بازدارند.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 83

42- (6) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «خانۀ مشتركى- كه راهى دارد- تقسيم مى شود و آن راه در حق يكى از آنان قرار مى گيرد و به ديگران حق عبور از آن داده مى شود.

امام عليه السلام فرمود: اين كار اشكال ندارد و مسأله اى نيست انسان تنها راه گذر خويش را كه در خانه يا زمين ديگرى است، بدون ساير قسمت ها بخرد.»

باب 10 جواز خريد خاك طلاى معدن

43- (1) مصدّق گويد: «از امام موسى بن جعفر عليهما السلام دربارۀ خريدن طلاى مخلوط با خاك معدن سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

باب 11 شرط بلوغ، عقل و رشد متعاقدين در عقد بيع

خداوند متعال مى فرمايد:

اموال تان را- كه خداوند زندگى تان را بر اساس آن استوار نموده- به سفيهان ندهيد و به آنان از آن خوراك و پوشاك دهيد و با آن ها به نيكى سخن گوييد. يتيمان را بيازماييد، تا وقتى به مرحلۀ ازدواج رسيدند، پس اگر احساس كرديد كه رشد يافته اند، اموال شان را به ايشان تحويل دهيد «1».

44- (1) هشام بن سالم از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «يتيمى كودك با احتلام پايان مى پذيرد و آن نيرومندى است و اگر محتلم شد ولى رشد فكرى از او مشاهده نشد، وى سفيه يا ضعيف است و سرپرستش بايد اموال او را نگه دارد.»

45- (2) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هر گاه كودك يتيم قرآن را آموخت و محتلم شد و رشد فكرى در وى مشاهده شد، سرپرستش اموالش را به او تحويل مى دهد و اگر محتلم شد ولى عقل قابل اعتمادى نداشت، اموالش را به وى تحويل نمى دهد و به طور پسنديده او را تأمين مى كند.»

______________________________

(1). نساء 4/ 6- 5.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 85

46- (3) در كتاب جعفريات از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام از جدش عليه السلام روايت مى شود كه: «از امير مؤمنان عليه السلام سؤال شد: مستى كه بايد دربارۀ او حدّ اجرا شود، چگونه است؟

امام عليه السلام فرمود: از نظر ما كسى مست است كه لباسش را از لباس ديگران نمى شناسد،

آسمان و زمين را از يكديگر تشخيص نمى دهد و خواهر و همسر براى او تفاوت نمى كند.

امام صادق عليه السلام فرمود: مقصود اين است كه چنين كسى خريد و فروش، طلاق و آزاد كردنش صحيح نيست.»

47- (4) ابوجارود از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه در تفسير اين سخن خداوند: «و اموال تان را به سفيهان ندهيد»، فرمود: «سفيهان زنان و فرزندان هستند. هر گاه شخصى بداند كه همسر و فرزندش سفيه و تباه كننده است، شايسته نيست كه يكى از آنان را بر مال خود مسلط گرداند كه خداوند زندگى او را بر آن استوار كرده است.»

48- (5) ابوهاشم جعفرى گويد: «از امام حسن عسكرى عليه السلام دربارۀ ديوانه سؤال شد. امام عليه السلام فرمود: اگر آزار رسان است، در حكم درندگان است و در غير اين صورت همانند چهارپايان است.»

ارجاعات

گذشت:

در روايت دوم از باب دوازدهم از باب هاى مقدمات فرموده معصوم عليه السلام كه: «دختر نه ساله اى كه ازدواج كند و با او آميزش شود، يتيمى اش پايان مى يابد و اموالش به او تحويل داده مى شود و خريد و فروشش صحيح است. ولى خريد و فروش پسر صحيح نيست و از يتيمى خارج نمى شود تا به پانزده سالگى برسد.»

و در بسيارى از روايات آن باب آمده است كه پس از بلوغ، كارهايش صحيح است.

در روايت يكم از باب پنجاه و هفتم از باب هاى كسب هاى روا و ناروا فرموده امام عليه السلام كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از كسب و درآمد پسر نابالغى كه به خوبى از عهده كارى برنمى آيد، نهى كرد؛ چرا كه اگر آن را به دست نياورد، سرقت

مى كند.»

مى آيد:

و در روايات باب يكم از كتاب حجر و باب شصت و چهارم و هفتاد و سوم از باب هاى وصيت، مطالبى خواهد آمد كه بر اين بحث دلالت مى كند.

و روايات باب بيستم از باب هاى طلاق را نيز بنگر.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 87

باب 12 عدم جواز بيع مكيل، موزون و معدود بدون اندازه و شمارش

خداوند متعال مى فرمايد:

برادرمان را همراه ما روانه ساز تا پيمانه بگيريم و ما نگهدار وى هستيم «1».

49- (1) حلبى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «آن مواد خوراكى كه پيمانه اى در آن قرار گرفته، معاملۀ آن به طور گزاف جايز نيست و آن از معاملات ناپسند مواد خوراكى است.»

50- (2) حلبى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «آن مواد خوراكى كه در آن پيمانه اى قرار گرفته، معامله اش به طور گزاف جايز نيست.»

51- (3) حلبى روايت مى كند كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «شخصى يك لنگه بار شترى از مواد خوراكى را با پيمانه كردن مى خرد. فروشنده مى گويد: لنگۀ ديگر به همان اندازه است. آن را بدون پيمانه كردن از من بخر. آيا اين كار جايز است؟

امام عليه السلام فرمود: جايز نيست مگر با پيمانه كردن.

و فرمود: آن مواد خوراكى كه پيمانه اى بر آن معين شده است، معاملۀ آن به طور گزاف جايز نيست. اين از معاملات ناپسند مواد خوراكى است.»

52- (4) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هر كس مواد خوراكى بخرد و بخواهد آن را بفروشد، اگر از اجناس پيمانه اى و وزن كردنى است، پس بدون پيمانه يا وزن كردن نفروشد ولى اگر آن را به قيمت خريد بفروشد، جايز است پيش

از پيمانه و وزن كردن، بفروشد.

و فروختن كالاهاى ديگر پيش از تحويل و پرداخت پول آن اشكال ندارد و اگر شخصى مواد خوراكى بخرد و فروشنده بگويد آن را پيمانه كرده است و مشترى سخن او را بپذيرد و به همان پيمانه بگيرد، اشكال ندارد.»

______________________________

(1). يوسف 12/ 63.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 89

53- (5) عبدالرحمن بن ابى عبدالله از امام صادق عليه السلام سؤال كرد: «شخصى كالايى را با وزن و پيمانۀ معلوم مى خرد و آن را معيار قرار مى دهد و چيزهاى ديگر را با آن مى سنجد.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

54- (6) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «دو نفر هر يك سهم خود را از خانه اى با سهم ديگرى معامله مى كنند.

امام عليه السلام فرمود: هرگاه بدانند كه چه چيزى مى خرند و مى فروشند، جايز است ولى اگر هر دو يا يكى از آنان ندانند، معامله باطل است.»

ارجاعات

مى آيد:

در روايات باب بعدى و باب پس از آن و باب چهاردهم، پانزدهم و پنجاه و دوم، مناسب با اين بحث خواهد آمد.

باب 13 جواز خريد با پيمانۀ بايع آن گاه كه مشترى آن را تأييد كند ...

55- (1) محمد بن حمران گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: مقدارى مواد خوراكى مى خريم. فروشنده مى گويد آن را پيمانه كرده است و ما سخن وى را مى پذيريم و بر اساس همان معامله مى كنيم.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.

آن گاه گفتم: آيا مى توانم همان گونه كه آن را خريده ام بدون پيمانه كردن بفروشم؟

امام عليه السلام فرمود: نه، تو بدون پيمانه كردن آن را نفروش!»

56- (2) ابوعطارد گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: مقدارى گندم مى خرم و در فروختن آن ابتدا زيان مى كنم

و در پايان سود مى برم. از اين رو از فروشنده درخواست مى كنم كه در هر كرّ، فلان مقدار به من تخفيف دهد.

امام عليه السلام فرمود: در اين كار خيرى نيست! بلكه از او بخواه در مجموع به تو تخفيف دهد.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 91

57- (3) سماعه گويد: «از امام عليه السلام سؤال كردم كه: آيا خريد مواد خوراكى پيمانه اى و وزنى را مى توان بدون پيمانه و وزن كردن خريد؟ امام عليه السلام فرمود: اگر نزد كسى بروى و مواد خوراكىِ پيمانه شده را بدون پيمانه كردن به صورت مرابحه خريدارى كنى، اشكال ندارد. در صورتى كه خريدار اول [فروشنده] آن را با پيمانه گرفته باشد و هنگام معامله به وى بگويى من فلان مقدار به تو سود مى دهم و به پيمانۀ تو راضى هستم، اشكال ندارد.»

58- (4) عبدالرحمان ابن ابى عبدالله گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: با تأييد فروشنده و بر اساس پيمانۀ او مواد خوراكى مى خرم.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد ولى بدون پيمودن نفروش!»

59- (5) ابن بكير با واسطه روايت مى كند كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «شخصى در خريد گچ مقدارى از آن را پيمانه مى كند و بقيه را بدون پيمانه تحويل مى گيرد.

امام عليه السلام فرمود: يا همۀ آن را براساس سخن فروشنده بگيرد يا همۀ آن را پيمانه كند.»

60- (6) عبدالملك بن عمرو گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: صد مشك روغن زيتون مى خرم. از ميان آن ها يكى دو تا را انتخاب و پيمانه مى كنم و بقيه را به همان اندازه تحويل مى گيرم.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

61- (7) عبدالملك

بن عمرو گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: مواد خوراكى را پيمانه مى كنم و مى خرم.

آن گاه كسى كه شاهد پيمانه كردن من بود، بر اساس همان پيمانه از من مى خرد. امام عليه السلام فرمود:

اشكال ندارد.»

ارجاعات

گذشت:

در روايت چهارم از باب پيشين اين گفته كه: «و اگر شخصى مواد خوراكى را كه فروشنده آن را پيمانه كرده است بر اساس اعتماد به سخن وى بخرد، اشكال ندارد.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 93

مى آيد:

در روايت پنجم از باب چهل و يكم اين گفته كه: «به امام گفت: مقدارى گندم مى خرم و پيش از تحويل گرفتن به ديگرى مى فروشم. آن گاه به خريدار مى گويم: وكيل خود را روانه كن تا هنگام تحويل گرفتن من شاهد پيمانه كردن آن باشد.

امام فرمود: اشكال ندارد.»

باب 14 حرمت كم فروشى با پيمانه و ترازو

خداوند تعالى مى فرمايد:

پيمانه و وزن را به عدالت بپردازيد. «1»

پيمانه و وزن را به طور كامل بپردازيد و از اجناس مردم كم نگذاريد. «2»

هنگام پيمودن، پيمانه را كامل بپردازيد و با ترازوى درست وزن كنيد. «3»

واى بر كم فروشان! كسانى كه هنگام تحويل از مردم، پيمانه را كامل مى گيرند و هنگام پيمودن و وزن كردن براى مردم به آنان زيان مى زنند. آيا آنان گمان نمى كنند كه براى روز بزرگى برانگيخته خواهند شد؟ «4»

62- (1) سعد بن سعد گويد: «از امام كاظم عليه السلام دربارۀ كسانى سؤال كردم كه ابزار اندازه گيرى طول خود را كوتاه مى كنند و با آن مى فروشند. امام عليه السلام فرمود: آنان كسانى هستند كه اجناس مردم را كم مى گذارند.»

63- (2) در تفسير على بن ابراهيم در تفسير آيه: ويل للمطففين آمده است: «كسانى كه در پيمانه و وزن كم مى گذارند.»

و در

حديث ابوجارود از امام باقر عليه السلام آمده است كه فرمود: «اين آيه پس از ورود پيامبر صلى الله عليه و آله به مدينه بر وى نازل شد. مردم مدينه در آن زمان بدترين مردم از نظر پيمانه كردن بودند، از آن پس آن را به خوبى انجام دادند.»

و «ويل» بر اساس آنچه به ما رسيده، چاهى در دوزخ است، خداوند داناتر است.

64- (3) حذيفة بن يمان گويد: «در كنار پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بوديم كه فرمود: خداوند تبارك و تعالى از فرزندان آدم، دوازده گروه را مسخ كرد. پس آنان را به بوزينه، خوك، سهيل، زهره، عقرب، فيل،

______________________________

(1). انعام 6/ 152

(2). اعراف 7/ 85

(3). اسراء 17/ 35

(4). مطففين 83/ 5- 1

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 95

مارماهى- نوعى ماهى حرام گوشت- كرم سياه آبزى، خرس، سوسمار، عنكبوت و جوجه تيغى درآورد.

حذيفه گفت: پدر و مادرم فدايت اى رسول خدا صلى الله عليه و آله! براى ما بيان كن كه چگونه مسخ شدند؟

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: بسيار خوب! به اين دليل به بوزينه تبديل شدند كه در زمان داود روز شنبه ماهى صيد مى كردند.

و به اين دليل به خوك تبديل شدند كه به غذايى كه از آسمان بر عيسى فروآمد، كافر شدند.

سهيل، يكى از مأموران مالياتى بود كه با يكى از عابدان زمان خود ديدار كرد و به وى گفت:

مرا به آن نام خدا راهنمايى كن كه به وسيلۀ آن بر روى آب مى توان راه و به آسمان بالا رفت. آن عابد به وى آموخت. شخص ماليات گير با خود گفت: شايسته نيست كسى كه اين نام را مى داند در

زمين باشد، بلكه بايد به آسمان برود. خداوند نيز اورا مسخ كرد و نشانه اى بر جهانيان قرار داد.

زهره، زنى بود كه دو فرشته- هاروت و ماروت- را فريفت و به اين دليل مسخ شد.

عقرب، مرد سخن چينى بود كه در ميان مردم سخن چينى مى كرد و آنان را دشمن يكديگر مى نمود و به همين خاطر به عقرب تبديل شد.

فيل، مرد زيبايى بود كه به جاى آميزش با زنان با حيواناتى نظير گاو و گوسفند آميزش مى كرد.

مارماهى، تاجرى بود كه در پيمانه و وزن براى مردم كم مى گذاشت و به اين دليل مسخ شد.

كرم سياه آبزى، مردى بود كه پس از آميزش با زنان، از ترس سرما غسل جنابت نمى كرد و نمازش را ترك مى كرد. از اين رو خداوند تا روز قيامت، جايگاه آن را در آب قرار داد.

خرس، مردى راهزن بود كه به ثروتمند و فقير رحم نمى كرد، مگر آن كه وى را برهنه مى كرد. به اين دليل به خرس تبديل شد.

سوسمار، يكى از اعراب بيابانگرد بود كه در كنار جاده چادر داشت و هر گاه كاروانى از آنجا مى گذشتند و از او سؤال مى كردند، اگر مسيرشان به طرف مشرق بود، آنان را به مغرب راهنمايى مى كرد و اگر مسيرشان به طرف مغرب بود، آنان را به سمت مشرق راهنمايى مى كرد و آنان را حيران و سرگردان مى نمود و به راه صحيح راهنمايى نمى كرد.

عنكبوت، زنى بود كه به شوهرش خيانت مى كرد و ديگران را به خود راه مى داد؛ به همين خاطر مسخ شد.

جوجه تيغى، يكى از بزرگان عرب بود و به اين دليل مسخ شد كه هر گاه مهمانى به وى مى رسيد، در را به رويش مى بست و به

كنيزش مى گفت كه به وى بگويد: صاحبم خانه نيست. از اين رو مهمان گرسنه، پشت در خانه شب را سپرى مى كرد و اهل خانه سير و راحت و آسوده شب را مى گذراندند.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 97

65- (4) صفوان بن مهران جمّال از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «در ميان شما دو چيز است كه در ارتباط با آن دو، امت هايى پيش از شما هلاك شدند!

گفتند: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله! آن دو چيست؟

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: پيمانه و ترازو!»

66- (5) در تفسير آيۀ: «كسانى كه وقتى از مردم پيمانه مى گيرند، آن را پر مى كنند و هر گاه براى مردم مى پيمايند يا وزن مى كنند، زيان مى زنند.»

از ابن عباس روايت شده كه گفت: «آنان هر گاه مى خريدند، با پيمانۀ برتر تحويل مى گرفتند و هر گاه مى فروختند، در پيمانه و وزن كم مى گذاشتند و اين روش آنان بود تا از آن دست برداشتند.»

على بن ابراهيم در تفسير آيه مى گويد: «كسانى كه هر گاه براى خود از مردم پيمانه مى گرفتند به طور كامل تحويل مى گرفتند و هر گاه به مردم پيمانه مى دادند يا براى شان وزن مى كردند، كم مى گذاشتند. پس خداوند فرمود: آيا آنان گمان نمى كنند؟ يعنى آيا نمى دانند كه روز قيامت عليه آنان محاسبه مى شود.»

67- (6) سيد فضل الله راوندى در كتاب نوادر ش با سند صحيح از امام موسى بن جعفر عليهما السلام از پدرانش روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «هر گاه امت من در پيمانه و وزن

كم فروشى كنند و به يكديگر خيانت و پيمان شكنى و با عمل آخرت دنياطلبى نمايند، در اين هنگام خود تعريف مى كنند و ديگران از آنان پرهيز مى نمايند.»

در كتاب دعائم الاسلام نيز اين حديث از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت شده؛ با اين تفاوت كه پايان آن، اين چنين است: «در اين هنگام خود را پاك نمى كنند.»

68- (7) قطب راوندى در كتاب الدعوات از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «پنج چيز است كه اگر به آن رسيديد، از آن ها به خداوند پناه ببريد: گناه و كارهاى ناپسند هرگز در ميان قومى رايج و آشكار نمى شود مگر آن كه طاعون و دردهاى بى سابقه در ميان شان شايع و آشكار مى شود؛ در پيمانه و وزن كم نمى گذارند مگر آن كه به قحطى و هزينه هاى سنگين و ستم حكومت گرفتار مى شوند و از زكات جلوگيرى نمى كنند مگر آن كه بارش باران از آنان بازداشته مى شود و اگر حيوانات نبودند، باران نمى باريد؛ پيمان خداوند و پيامبرش صلى الله عليه و آله را نمى شكنند مگر آن كه خداوند دشمنان شان را بر آنان مسلط مى كند و بخشى از آنچه در اختيار دارند از آنان مى گيرد و به غير آنچه خدا فرستاده، حكم نمى كنند مگر آن كه نيروهاى شان عليه يكديگر مصرف مى شود.»

69- (8) در كتاب العوالى روايت مى شود كه: «پيامبر صلى الله عليه و آله به اهل پيمانه و وزن مى فرمود: شما به دو كارى مشغول شديد كه امت هاى پيش از شما در ارتباط با آن ها نابود شدند.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 99

70- (9) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه: «على عليه السلام تازيانه به دست

در بازارها گردش مى كرد و كم فروشان و خيانتكاران در معامله با مسلمانان را با آن مى زد. اصبغ بن نباته گويد:

يك روز به امام عليه السلام گفتم: اى امير مؤمنان عليه السلام! من اين كار را به جاى شما انجام مى دهم. شما در خانه بنشينيد!

امام عليه السلام فرمود: تو براى من خيرخواهى نكردى؛ اى اصبغ!

امير مؤمنان عليه السلام بر شهبا- قاطر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله- سوار مى شد و در تك تك بازارها گردش مى كرد.

يك روز به بازار گوشت فروشان رفت و فرمود: اى گروه قصابان! در گرفتن جان حيوانات پيش از آن كه خود آن ها جان دهند، شتاب نكنيد و بپرهيزيد از دميدن در گوشت!

سپس به بازار خرمافروشان رفت و فرمود: جنس نامرغوب را آشكار كنيد، آن گونه كه جنس مرغوب را آشكار مى كنيد.

آن گاه به بازار ماهى فروشان رفت و فرمود: جز ماهى پاك و حلال را نفروشيد و از آنچه در آب مى ميرد و بر روى آب مى آيد بپرهيزيد!

سپس به كناسه رفت. در آنجا انواع تجارت از برده فروشى، گهواره سازى، شترفروشى، صرافى، پارچه فروشى و دوزندگى وجود داشت. امام عليه السلام با صداى بلند ندا داد: اى گروه تاجران! در اين بازارهاى تان سوگند ياد مى شود، پس سوگندهاى تان را با صدقه در هم آميزيد و از سوگند دست برداريد زيرا خداوند كسى را كه به نامش سوگند دروغ ياد كند، پاك نمى گرداند.»

71- (10) ابن عباس گويد: «هرگز ظلم و ستم در ميان قومى آشكار و شايع نشد مگر آن كه دو گونه مرگ در ميان آنان پديدار گرديد و كم فروشى در ميزان رايج نشد مگر آن كه زيان و تنگدستى آشكار گرديد.»

ابوخليفه از ابوكثير نقل مى كند كه گفت: «كم فروشى در

ميزان آشكار نگرديد مگر آن كه به قحطى و خشكسالى گرفتار شدند و پيمان شكنى در ميان قومى رواج نيافت مگر آن كه دشمنان شان بر آنان پيروز گرديدند.»

72- (11) حلبى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «براى انسان جايز نيست كه با صاعى [/ پيمانه] غير از صاع آن شهر معامله كند.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 101

73- (12) محمد حلبى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «براى انسان جايز نيست كه با صاعى [/ پيمانه اى] غير از صاع شهر معامله كند. همانا شخصى شتردارى را كرايه مى كند و كرايۀ او را با مدّ [/ معيار] خانه خودش پيمانه مى كند تا شايد از مدّ بازار كوچك تر باشد و اگر بگويد: اين از مدّ بازار كوچك تر است، آن را نخواهد گرفت ولى آن را حمل مى كند و در امانت او قرار مى دهد.

و فرمود: جز يك مدّ [/ معيار] واحد جايز نيست و مَنْ ها نيز همين گونه است.»

74- (13) على بن ابراهيم در تفسير آيه: «و آن گاه كه مى پيماييد، پيمانه را به طور كامل بپردازيد و با ميزان مستقيم وزن كنيد.» مى گويد: «يعنى ميزان مساوى.»

و در حديث ابوجارود از امام باقر عليه السلام آمده است: «ميزان مستقيم، ترازويى است كه زبانه دارد.»

75- (14) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از معاملۀ مواد خوراكى با مواد خوراكى به طور گزاف نهى كرد.»

76- (15) محمد بن سالم از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه: «در بخشى از يك حديث طولانى فرمود:

و دربارۀ پيمانه، خداوند آيۀ: واى بر كم فروشان را نازل كرد

و خداوند «ويل» را براى كسى قرار نمى دهد تا اين كه او را كافر بنامد. خداوند مى فرمايد: پس واى بر كافران از حضور در روزى بزرگ.»

ارجاعات

گذشت:

در روايت هشتم از باب پنجم از باب هاى استخاره فرموده امام معصوم عليه السلام كه: «براى مردم نپسند مگر آنچه براى خود مى پسندى و حق را بده و حق را بگير.»

و در روايت يازدهم و سيزدهم از باب يازدهم از باب هاى مبارزه با نفس فرموده امام عليه السلام كه:

«گناهان كبيره، شريك قرار دادن براى خدا ... و كم دادن در وزن و پيمانه است.»

و در روايت بيست و دوم از باب دوازدهم فرموده امام عليه السلام كه: «و هنگامى كه در پيمانه و وزن كم گذاشته شود، خداوند آنان را به قحطى و كاستى گرفتار مى كند.»

در روايت بيست و سوم همانند سخن پيشين آمده است؛ با اين تفاوت كه پايان آن اين گونه است:

«... و در كاستى در بدن ها و اموال و محصولات گرفتار مى كند.»

و در روايت بيست و نهم فرموده معصوم عليه السلام كه: «و در پيمانه و وزن كم نگذاشتند مگر آن كه به قحطى و سختى و زيادى هزينه و ستم حكومت مجازات شدند.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 103

و در روايت سى و سوم فرموده امام عليه السلام كه: «... و مشاهده كردى كه درآمد انسان از كم دادن در پيمانه و وزن است ... و مشاهده كردى كه هر گاه يك روز بر انسان بگذرد و در آن روز گناه بزرگى همانند فجور يا كم دادن پيمانه و وزن يا انجام حرام يا شرابخوارى انجام نداده باشد، ناراحت و غمگين است.»

و

در روايت سى و هفتم اين گفته كه: «خداوند تو را رحمت كند! ما را از اين كارها آگاه كن، تا نابودى دنيا و روى آوردن آخرت مان را بشناسيم. امام عليه السلام فرمود: بسيار خوب! هنگامى كه مردان تان به مردان بسنده مى كنند ... و پيمانه كم داده مى شود.»

و در روايات باب دوازدهم از باب هاى خريد و فروش مناسب با اين بحث گذشت.

مى آيد:

و در روايت يكم از باب يكم از باب هاى مستحبات تاجر فرموده امام عليه السلام كه: «تاجر تبهكار است و تبهكار در آتش است مگر آن كس كه حق بگيرد و حق بدهد.»

و در روايات باب يازدهم مناسب با اين بحث خواهد آمد.

و در روايت يكم از باب سى و ششم فرموده امام معصوم عليه السلام كه: «بدترين مكان هاى زمين، بازارهاست؛ زيرا برخى در پيمانه كم مى گذارند يا وزن را سبك مى كنند يا در ذرع كم مى دهند.»

و در روايت چهل و نهم از باب يكم از باب هاى ربا فرموده امام عليه السلام كه: «زمانى بر مردم خواهد آمد كه كارهاى ناپسند برداشته مى شود ... در پيمانه ها و وزن ها كم گذاشته مى شود.»

باب 15 پيمانه كردن گردو براى فروش

77- (1) حلبى گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال شد: گردو را نمى توان شمارش كرد. آيا مى توان يك پيمانه از آن را شمرد و بقيه را بر اساس آن محاسبه نمود؟

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد!»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 105

باب 16 جواز فروش شير در پستان با ضميمۀ معلوم [بطلان بيع مجهول]

78- (1) سماعه گويد: «از امام عليه السلام دربارۀ خريدن شير در پستان سؤال كردم. امام فرمود: صحيح نيست، مگر آن كه مقدارى از آن را در ظرفى بدوشد و بگويد: اين شير موجود در اين ظرف را با شير موجود در پستان از من به مبلغ معينى بخر! در اين صورت اگر در پستان شيرى نباشد، مورد معامله شير موجود در ظرف خواهد بود.»

79- (2) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه: «از امير مؤمنان عليه السلام دربارۀ فروختن ماهى آبگيرها، شير در پستان و پشم چيده نشدۀ گوسفندان سؤال شد. امام عليه السلام فرمود: تمام اين معاملات جايز نيست؛ چرا كه مجهول و ناشناخته است، كم و زياد مى شود و آن گول زننده است.»

80- (3) در همان كتاب از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هر گاه در بركه و آبگير ماهى هاى انباشته اى باشد كه بدون صيد كردن بتوان به آن ها دست يافت يا همراه شير در پستان، مقدارى شير دوشيده شده يا چيز ديگرى باشد، معاملۀ آن جايز است ولى اگر بدون صيد كردن نمى توان به ماهى دست يافت، معامله باطل است.»

81- (4) عيص بن قاسم گويد: «از امام صادق عليه السلام پرسيدم: مردى داراى گوسفندانى است و شير آنها را بدون پيمانه كردن مى فروشد. [آيا صحيح است؟] حضرت فرمود: بله، در صورتى كه تمام

يا بخشى از آن دوشيده شده باشد.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 107

باب 17 حكم قرارداد گاو و گوسفنددارى

82- (1) ابومعزا گويد: «ابراهيم بن ميمون در حضور من از امام صادق عليه السلام پرسيد: گوسفندان مان را به چوپان واگذار مى كنيم تا آن ها را در كوه بچراند و پشم و شير آن ها مال او باشد و در برابر هر گوسفند چند درهم به ما بدهد. [آيا اين كار اشكال دارد؟]

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد!

ابراهيم گفت: اهل مسجد مى گويند: اين كار جايز نيست چون برخى گوسفندان نه شير دارند و نه پشم!

امام عليه السلام فرمود: وى با وجود اين حالت راضى شده است، بعضى از دست مى رود و برخى مى ماند.»

83- (2) حلبى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه: «دربارۀ شخصى كه گوسفندانش را در برابر مقدارى معين روغن يا تعدادى درهم- در برابر هر گوسفند فلان مقدار- به چوپان واگذار مى كند، سؤال كردم امام عليه السلام فرمود: در برابر درهم اشكال ندارد ولى من در برابر روغن دوست ندارم.»

84- (3) عبدالله بن سنان گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ شخصى سؤال كردم كه گوسفندانش را در برابر روغن و تعداد معينى درهم واگذار مى كند؛ هر گوسفند در هر ماه مقدار معينى روغن و درهم.

امام عليه السلام فرمود: در برابر درهم اشكال ندارد ولى در برابر روغن را من دوست ندارم مگر آن كه گوسفندان وى شيرده باشند كه در اين صورت اشكال ندارد!»

85- (4) مدرك بن هزهاز گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شخصى گوسفندانش را در مقابل مقدار معينى از پشم يا روغن يا درهم به چوپان واگذار مى كند. امام عليه السلام فرمود:

درهم اشكال ندارد. ولى روغن براى وى ناخوشايند بود.»

مرحوم شيخ طوسى مى فرمايد: «ناخوشايندى امام عليه السلام در خصوص عوض دادن گوسفنددارى به روغن تنها در صورتى است كه گوسفندان شيرده نباشند.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 109

86- (5) اسماعيل بن فضل گويد: «به امام صادق گفتم: شخصى به ديگرى مى گويد: گوسفندان و شترانت را براى چرانيدن به من واگذار كن و در برابر آن، بچه هاى شان را براى تو عوض مى كنم- ماده ها را با نر يا نرها را با ماده- هرطور كه بخواهى.

امام عليه السلام فرمود: اين كار ناپسندى است مگر آن كه پس از تولد عوض كند و آن ها را جدا نمايد.»

در حديث ديگرى مى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شخصى گاو و گوسفندانش را به چوپانى واگذار مى كند تا هر سال از شير و بچه هاى آن ها فلان مقدار به وى تحويل دهد.

امام عليه السلام فرمود: همۀ اين ها ناپسند است.»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره مى فرمايد: «دليل مكروه بودن آن اين است كه براى وى معين كرده كه از شير و بچه هاى آن ها به او بدهد و اگر چنين قرارى نگذارد، جايز است. اين قرارداد همانند آن است كه شخصى زمينى را در برابر مقدارى از محصولات آن اجاره كند كه جايز نيست ولى جايز است كه آن را در برابر مقدارى مواد خوراكى به طور مطلق اجاره كند.»

باب 18 حكم فروش جنين و نطفۀ حيوانات

87- (1) ابراهيم كرخى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: نظرتان دربارۀ شخصى كه پشم صد ميش و آنچه در شكم آنهاست و غيره در برابر فلان مقدار درهم مى خرد، چيست؟

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد! اگر در شكم آن ها حملى

نبود، سرمايه اش در برابر پشم خواهد بود!»

88- (2) قاسم بن سلام با اسناد پيوسته روايت مى كند كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از «مجر» نهى كرد و آن معاملۀ شتر يا چيز ديگرى است در برابر آنچه در شكم ماده شتر است. و از «ملاقيح» و «مضامين» نهى كرد.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 111

ملاقيح، جنين هاى موجود در شكم هاست و مفرد آن «ملقوحه» است.

مضامين، معاملۀ نطفه هاى موجود در پشت حيوانات نر است. آنان جنين را در شكم ماده شتر و نوزادانى كه از حيوان نر در آن سال يا چند سال بوجود مى آمد، مى فروختند.

و از معاملۀ «حبل الحبله» نهى كرد.

و معناى آن معاملۀ بچۀ جنين موجود در شكم ماده شتر بود و ديگران مى گويند: آن معاملۀ بچه هاىِ بچه شتر است و آن معامله، غررى است.»

89- (3) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از معاملۀ مضامين و ملاقيح نهى كرد.

مضامين، معاملۀ نطفه هاى موجود در پشت حيوانات نر است. اعراب، نوزادان حاصل از جفت گيرى حيوان نر را در يك سال يا چند سال، يك يا دو مرتبه و بيشتر مى فروختند.

ملاقيح، جنين هاى موجود در شكم مادران شان است. اعراب آن ها را پيش از تولد مى فروختند.»

90- (4) در همان كتاب روايت مى شود كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از معاملۀ «حبل الحبله» نهى كرد.

در معناى اين معامله اختلاف است. گروهى مى گويند: در جاهليت شتر گوشتى را نسيه مى خريدند و سررسيد آن را بچه دارشدن شتر ماده قرار مى دادند و به اين معامله «حبل الحبله» مى گفتند.

و برخى ديگر مى گويند: آن معاملۀ بچه هاى شتر ماده است، پيش از آن كه متولد شوند.

هر

دو صورت اين معامله باطل است.»

91- (5) در كتاب العوالى روايت مى شود كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از معاملۀ «حبل الحبله» نهى كرد و آن خريدن شتر گوشتى تا بچه دارشدن شتر ماده و بچه دارشدن جنين آن بود. پس پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آنان را از اين كار بازداشت.»

92- (6) محمد بن قيس از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «يك شتر باربر را نقداً در برابر ده جنين شترى در آينده نمى فروشد (نفروش).»

93

94

95

96

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 115

باب 20 حكم بيع مجهولات و غير مقدور و تسليم

97- (1) مسمع از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «امير مؤمنان عليه السلام از خريدن آنچه در تور صياد مى افتد، نهى كرد. به اين صورت كه بگويد، تورت را بينداز. پس هر آنچه بيرون آمد در برابر فلان مقدار از اموال من، متعلق به من باشد.»

98- (2) احمد بن محمد بن ابى نصر با واسطه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هر گاه در تالابى نى وجود نداشته باشد، مقدارى ماهى گرفته مى شود و با ماهى هاى موجود در آن فروخته مى شود.»

99- (3) معاوية بن عمار از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «خريدن تالاب در صورتى كه در آن نى باشد، اشكال ندارد.»

100- (4) ابوبصير دربارۀ خريدن بركه اى كه در آن نى نيست و فقط آب است، روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمود: «مشتى ماهى صيد مى كند و مى گويد: اين ماهى ها را همراه آنچه در بركه است، در برابر فلان مبلغ از تو مى خرم!»

101- (5) اسماعيل بن

فضل هاشمى گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى جزيۀ مردم و ماليات نخل ها و آبگيرها و پرندگان را در برابر مبلغى مى پذيرد؛ در حالى كه نمى داند چيزى از آن ها وجود دارد يا نه. [آيا اين كار جايز است؟]

امام عليه السلام فرمود: اگر بداند كه از ميان آن ها به يك چيز دست يافته شده، آن را خريدارى كن و بپذير.»

و با سند ديگرى اسماعيل بن فضل گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم:

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 117

شخصى خراج مردم و جزيۀ آنان و ماليات نخل و درختان و آبگيرها و وسايل شكار و ماهى و پرنده را از حاكم در برابر مبلغى عهده دار مى شود؛ در حالى كه نمى داند شايد از اين ها چيزى وجود نداشته باشد. آيا آن را بخرد و در چه زمانى بخرد و عهده دار آن شود؟

امام عليه السلام فرمود: هر گاه بدانى كه تنها به يكى از آن ها دست يافته شده، بخر و عهده دار شو.»

102- (6) منهال قصاب گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: من گوسفند مى خرم يا گروهى گوسفند مى خرند [و براى تقسيم آن ها] شخصى در كنار درِ خانه اى مى ايستد و گوسفندان را وارد خانه مى كنند و آن شخص مى شمارد: يك، دو، سه، چهار و پنج. آن گاه نام يكى از شريكان را بيرون مى آورند. نام هر كس بيرون آمد، آن ها متعلق به اوست!

امام عليه السلام فرمود: اين كار شايسته (جايز) نيست. هنگامى اين كار براى [تعيين] سهم ها شايسته است كه تقسيم عادلانه باشد.»

103- (7) زيد شحام گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ شخصى سؤال كردم كه سهم قصابان را پيش از تقسيم

مى خرد. امام عليه السلام فرمود: (چيزى را نخرد تا وقتى كه بداند آن سهم از كجا سر در مى آورد). پس اگر چيزى را خريد، هنگام بيرون آمدن آن خيار دارد.»

104- (8) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه: «دو نفر نزد على عليه السلام از يكديگر شكايت كردند.

يكى از آنان گفت: من تمام اين سبدها را بجز پنج تاى آن ها را خريدم كه آن پنج تا هنگام معامله مشخص نبود و برخى از سبدها بهتر از سبدهاى ديگر است.

على عليه السلام فرمود: اين معامله باطل است؛ چون استثناء به چيز مجهولى تعلق گرفته است.»

105- (9) محمد بن حباب گويد: «از امام رضا عليه السلام دربارۀ شخصى سؤال كردم كه صد گوسفند مى خرد به اين شرط كه تعدادى از آن ها را عوض كند (بازگرداند). امام عليه السلام فرمود: جايز نيست.»

106- (10) در حديث نهى هاى پيامبر صلى الله عليه و آله آمده كه: «آن حضرت از معامله اى كه همراه با يك معاملۀ سلفى ديگر با هم انجام بگيرد نهى كرده و از دو معامله در يك معامله [كه چيزى را به كسى نسيه به قيمتى بفروشى و در همانجا از او به قيمت كمترى نقد بخرى و اين دو معامله را يك جا و با يك قصد و نيّت و يك عقد انجام دهى] نيز نهى كرده است و هم چنين از فروختن چيزى كه مالك آن نيستى نهى كرده است.

و از فروختن چيزى كه ضامن آن نيست، نهى كرد؛ [به اين كه هنوز آن را تحويل نگرفته و در ضمانت فروشنده است].»

در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله

از فروختن يك جنس با دو نرخ- يكى نقد و ديگرى نسيه- در يك معامله نهى كرد.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 119

107- (11) قاسم بن سلام با سندهاى پيوسته روايت مى كند كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از منابذه و ملامسه و بيع الحصاة نهى كرد. دربارۀ هر يك از اين ها دو نظر وجود دارد:

دربارۀ منابذه گفته مى شود كه آن به اين صورت است كه شخصى به ديگرى مى گويد: لباس يا كالاى ديگرى را به سوى من بينداز يا من به سوى تو مى اندازم و معامله به فلان مبلغ تمام مى شود.

و نيز گفته مى شود كه آن به اين صورت است كه شخصى به ديگرى مى گويد: هنگامى كه سنگريزه را انداختم، به تحقيق معامله لازم مى شود و اين معنا با بيع حصاه سازگار است كه پيامبر صلى الله عليه و آله از آن نهى كرد.

ملامسه به اين صورت است كه مى گويى: وقتى لباسم را لمس كردم يا لباست را لمس كردى، معامله در برابر فلان مبلغ لازم مى شود و گفته مى شود كه آن به اين صورت است كه بدون نگاه كردن از روى لباس چيزى را لمس مى كند و معامله بر همان واقع مى شود و اين معاملات در زمان جاهليت متداول بود، سپس پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از آن ها جلوگيرى كرد؛ چون همۀ آن ها فريب دهنده است.»

108- (12) غياث بن ابراهيم از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام روايت مى كند كه: «على عليه السلام فروش برگۀ حواله «1» (كالابرگ) را ناپسند مى شمرد تا اين كه وصول شود.»

109- (13) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه: «امام صادق

عليه السلام فروش كالابرگ را به فلان مبلغ درهم ناپسند مى شمرد.»

110- (14) در همان كتاب روايت مى شود كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از بيع ملامسه و منابذه و انداختن سنگريزه نهى كرد.

در معناى ملامسه اختلاف است؛ گروهى مى گويند: آن معاملۀ پارچه و لباس پيچيده شده است كه بدون بازكردن آن و مشاهدۀ داخلش با دست لمس و معامله مى شود.

برخى ديگر مى گويند: آن به اين صورت است كه فروشنده مى گويد: اين لباس را به تو مى فروشم به اين شرط كه لمس كردن آن به جاى مشاهدۀ آن باشد و اختيار بر هم زدن آن را نداشته باشى.

گروه سوم مى گويند: آن به اين صورت است كه فروشنده مى گويد: وقتى لباسم را لمس كردم، معاملۀ ميان من و تو لازم مى شود.

دستۀ چهارم مى گويند: آن لمس كردن كالا از روى مانع است.

همۀ اين معنا به يكديگر نزديك است و معامله به هر يك از اين صورت ها باطل است.

در معناى منابذه نيز اختلاف است؛ گروهى مى گويند: آن به اين صورت است كه شخصى به سوى ديگرى لباسى را پرتاب مى كند و شخص دوم بدون نگاه و زير و رو كردن آن، لباس ديگرى به سوى وى پرتاب مى كند و مى گويد: اين در مقابل آن.

برخى مى گويند: آن به اين صورت است كه شخصى لباس پيچيده شده اى را در دست ديگرى مى بيند و مى گويد: اين را به فلان مبلغ از تو خريدم، وقتى به سوى من پرتاب كردى معامله ميان ما تمام مى شود و كسى اختيار بر هم زدن آن را ندارد.

گروه سوم مى گويند: منابذه و سنگريزه انداختن به يك معنى است و آن معامله اى است در زمان جاهليت

كه بدون سخن گفتن و تنها با پرتاب سنگريزه از سوى فروشنده و خريدار، معامله انجام مى گرفت و همۀ اين گونه معامله ها باطل است.»

______________________________

(1). حاكمان، نوشته هايى دربارۀ ارزاق مردم به آنان مى دادند و آنان با ارائۀ آن ها جنس مورد نظر را تحويل مى گرفتند.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 121

ارجاعات

گذشت:

در روايات باب شصت و پنجم از باب هاى جهاد و روايات باب دوازدهم از باب هاى خريد و فروش و روايت دوم از باب شانزدهم مناسب با اين بحث هست.

مى آيد:

در روايت چهارم از باب چهلم از باب هاى مستحبات تاجر فرموده امام عليه السلام كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از معاملۀ فريبنده نهى كرد.»

و در روايت سوم از باب سوم از باب هاى سلف مناسب با اين بحث خواهد آمد.

باب 21 جواز خريد كاه

111- (1) جميل بن دراج گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شخصى كاه خرمنى را (پيش از كوبيدن آن) هر كرّ آن را به مبلغ معينى مى خرد. آن گاه كاه را پيش از پيمانه كردن گندم، تحويل مى گيرد و مى فروشد. امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

باب 22 شرط طلق بودن مبيع

ارجاعات

مى آيد:

در روايات باب هشتم از باب هاى وقوف، مطالبى خواهد آمد كه بر اين بحث دلالت مى كند.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 123

باب 23 شروط معين بودن ثمن

112- (1) رفاعه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه به امام عرض كردم: «با مردى درباره كنيز به معامله گفتگو كردم و به او گفتم: كنيز را به قيمتى كه من حكم مى كنم به من بفروش. بر همين اساس كنيز را قبض كردم سپس براى فروشنده هزار درهم فرستادم و به او گفتم: اين هزار درهم حكم من بر تو درباره ثمن جاريه است. فروشنده از قبول ثمن من خوددارى كرد در حاليكه من با كنيز قبل از آنكه ثمن را براى فروشنده بفرستم ارتباط برقرار كردم. امام فرمود: معتقدم كنيز را به قيمت مناسب برسانيد اگر قيمت كنيز بيش از آن ثمنى بود كه تو براى فروشنده فرستادى بر تو لازم است كه الباقى را به فروشنده رد كنى و اگر قيمت كنيز كمتر از آن ثمنى بود كه تو براى فروشنده فرستادى زائد متعلق به فروشنده است. رفاعه مى پرسد: اگر من در كنيز بعد از ارتباط با او متوجه عيبى شدم چه حكمى دارد؟ امام فرمود: تو نمى توانى كنيز را به فروشنده رد كنى بلكه تو مى توانى (ارش) تفاوت قيمت مابين قيمت صحيح و معيوب را بگيرى.»

113- (2) از امام صادق عليه السلام پرسيده شد: «مردى كنيزى از ديگرى بنا براينكه تعيين ثمن به حكم او باشد مى خرد سپس مالى را به فروشنده پرداخت مى كند ولى فروشنده آن را نمى پذيرد. مشترى خطاب به فروشنده مى گويد: من حكم كردم و اين مقدار را از ثمن رأى و حكم من

است. امام فرمود:

اگر مبلغى كه مشترى بدان حكم كرد برابر قيمت كنيز در بازار باشد بر فروشنده است كه تسليم حكم مشترى شود ولى اگر كمتر از قيمت بازار است بر مشترى است كه قيمت ناقص رأى خودش را كامل كند و به فروشنده بپردازد.»

114- (3) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام از پدرش از نياكانش عليهم السلام روايت مى شود كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: هر كس كالايى را تا مدت نامعين يا قيمت نامشخص بفروشد معاملۀ او صحيح نخواهد بود.»

ارجاعات

مى آيد:

از روايات باب پنجاه از باب هاى خريد و فروش، اين مطلب را مى توان استفاده كرد.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 125

باب 24 كيفيت ايجاب و قبول بيع

115- (1) بريد بن معاويه گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى از ديگرى ده هزار دسته نى از انبارى كه در آن سى هزار دسته نى از يك نيزار وجود دارد، مى خرد و فروشنده مى گويد: از اين نى ها ده هزار دسته به تو فروختم و مشترى مى گويد: پذيرفتم و خريدم و راضى شدم. آن گاه هزار درهم از قيمت آن مى پردازد و شخصى را مى گمارد تا آن ها را تحويل بگيرد. هنگام صبح مشاهده مى كنند كه آتش در آن افتاده و بيست هزار دسته از آن سوخته و ده هزار دسته باقى مانده است.

امام عليه السلام فرمود: ده هزار دسته اى كه باقى مانده مال مشترى است و بيست هزار دسته اى كه سوخته از مال فروشنده است.»

ارجاعات

گذشت:

روايات باب بيست و پنجم از باب هاى قرائت، بر چگونگى معامله كردن شخص گنگ دلالت مى كند.

باب 25 ارزش گذارى بر ظرف هاى روغن

با رضايت طرفين، هنگام فروش آن

116- (1) على بن ابى حمزه گويد: «شنيدم كه معمرزيّات به امام صادق عليه السلام مى گفت: فدايت شوم! من مردى روغن زيتون فروش هستم. از شام براى من روغن زيتون مى آيد تا من آن را بفروشم و من مقدارى از آن را كه مى فروشم، براى مصرف خودم برمى دارم.

امام عليه السلام فرمود: من اين كار را براى تو دوست ندارم.

معمر گفت: من از مبلغى كه به ديگران مى فروشم كم نمى كنم.

امام عليه السلام فرمود: به غير خودت بفروش و از آن چيزى برندار! به من بگو كه اگر به تو بگويد هر رطل آن را به تو كم تر از يك دينار نمى فروشم، چه كار خواهى كرد؟ به آن نزديك نشو!

معمر گفت: فدايت شوم! براى هر ظرف روغن زيتون

و روغن، فلان مقدار كاسته مى شود و اين مقدار گاهى زيادتر است و گاهى كم تر.

امام عليه السلام فرمود: هر گاه بارضايت شما انجام شود، اشكال ندارد.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 127

117- (2) حنان گويد: «نزد امام صادق عليه السلام نشسته بودم كه معمر زيّات به امام عليه السلام گفت: ما روغن زيتون را در مشك هايى مى خريم و براى ظرف آن مقدارى كم مى كنند.

امام عليه السلام فرمود: اگر آن مقدار گاهى زياد و گاهى كم مى آيد، اشكال ندارد و اگر همواره زياد است و كم نمى آيد، به آن نزديك نشو.»

118- (3) على بن جعفر گويد: «از برادرم امام موسى بن جعفر عليهما السلام سؤال كردم: شخصى كالايى را با ظرف بر اساس وزن مى خرد و مى گويد: براى ظرف آن يك رطل يا كم تر يا بيشتر كم كن! آيا اين معامله صحيح است؟

امام عليه السلام فرمود: اگر وزن ظرف را نمى داند، در صورت رضايت دو طرف اشكال ندارد.»

باب 26 جواز چشيدن مشترى كالاى چشيدنى را

119- (1) محمد بن عيص گويد: «از امام عليه السلام سؤال كردم: مردى چيز چشيدنى را مى خرد، آيا پيش از خريدن مى تواند آن را بچشد؟

امام عليه السلام فرمود: آرى، آن را بچشد و چيزى را كه نمى خواهد بخرد، هرگز نچشد.»

________________________________________

بروجرى، آقا حسين طباطبايى - مترجمان: حسينيان قمى، مهدى - صبورى، م، منابع فقه شيعه، 31 جلد، انتشارات فرهنگ سبز، تهران - ايران، اول، 1429 ه ق

منابع فقه شيعه؛ ج 23، ص: 127

120- (2) عبدالاعلى بن اعين گويد: «از امام باقر عليه السلام به من خبر رسيد كه آن حضرت خريدن كالايى را بدون مشاهده، خوش ندارد.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 129

121- (3)

عبدالاعلى بن اعين گويد: «از امام باقر عليه السلام به من خبر رسيد كه آن حضرت دوگونه معامله را ناپسند مى شمرد: بينداز و بدون بررسى بگير و خريدن جنس ديده نشده.»

باب 27 حكم فروش روغن گاوميش

122- (1) عبدالحميد بن مفضّل سمّان- روغن فروش- گويد: «از امام موسى بن جعفر عليهما السلام دربارۀ روغن گاوميش سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود: آن را خريد و فروش نكن!»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره مى فرمايد: «اين حديث با مذهب واقفيه موافق است؛ زيرا آنان معتقدند كه گوشت گاوميش حرام است، از اين رو روغن آن را نيز به آن ملحق نموده اند و اين نزد ما باطل و غير قابل توجه است. «1»»

______________________________

(1). باب 28 به دليل اينكه مربوط به بردگان بود ترجمه نشد.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 131

باب 29 جواز بيع نسيه

123- (1) احمد بن محمد گويد: «به امام موسى بن جعفر عليهما السلام گفتم: من تصميم گرفته ام به برخى مناطق كوهستانى مسافرت كنم. امام عليه السلام فرمود: مردم چاره اى ندارند كه در اين سال مسافرت كنند.

گفتم: فدايت شوم! اگر ما نسيه بفروشيم، سود بيشترى مى بريم! امام عليه السلام فرمود: به آن ها تا زمان يكسال بفروش! گفتم: تا دو سال چطور؟ امام عليه السلام فرمود: آرى! گفتم: تا سه سال چطور؟ امام عليه السلام فرمود: نه!»

احمد بن محمد ابن ابى نصر در بخشى از يك حديث مى گويد: «به امام رضا عليه السلام گفتم: فدايت شوم! كوفه مرا نابود كرده است و ما از نظر معيشت در فشار هستيم و روزى ما در بغداد است و اين كوه درِ روزى را بر مردم گشوده است!

امام عليه السلام فرمود: اگر قصد مسافرت به آنجا را دارى، برو! زيرا سال سخت و پرآشوبى است و مردم از معاش خود راه گريزى ندارند، پس طلب روزى را رها نكن!

گفتم: فدايت شوم! آن ها گروهى توانگر و خوشگذران هستند و ما

مى توانيم صبر كنيم. آيا اجناس مان را به مدت يكسال به آن ها بفروشيم؟

امام عليه السلام فرمود: به آنان بفروش!

گفتم: تا دو سال چطور؟

امام عليه السلام فرمود: به آنان بفروش!

گفتم: سه سال چطور؟

امام عليه السلام فرمود: براى تو چيزى بيش از سه سال نيست!»

124- (2) قطب راوندى در كتاب لبّ اللباب روايت مى كند كه: «امير مؤمنان عليه السلام روزى با پنج درهم از خانه بيرون آمد. نيازمندى به وى برخورد كرد و امام عليه السلام پنج درهم را به وى داد و به راه خود ادامه داد تا به عرب بيابانگردى سوار بر شتر برخورد نمود. مرد عرب به امام عليه السلام گفت: اين شتر را از من بخر!

امام عليه السلام فرمود: پول آن را ندارم!

مرد عرب گفت: نسيه بخر!

على عليه السلام شتر را به صد درهم خريد. پس از آن شخص ديگرى با امام عليه السلام برخورد كرد و شتر را صد و پنجاه درهم نقد خريد. امام عليه السلام صد درهم از آن را به صاحب شتر پرداخت و با پنجاه درهم به خانه آمد. فاطمه عليها السلام از وى دربارۀ آن پول سؤال كرد. امام عليه السلام فرمود: با خدا معامله كردم. من يكى دادم و خداوند به جاى آن ده تا به من داد!»

125- (3) در كتاب دعائم الاسلام آمده است كه: «على عليه السلام در ربذه يك شتر را با چهار شتر با ضمانت معامله كرد و شترى به نام عصيفير را در برابر بيست شتر نسيۀ مدت دار فروخت.»

126- (4) در كتاب العوالى از ابن عباس روايت مى شود كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: تا زمان

دِرو و خرمن كوب معامله نكنيد بلكه تا ماه معلوم.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 133

127- (5) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام از پدرش از نياكانش روايت مى شود كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: هر كس كالايى را تا مدت نامشخص يا به قيمت نامعلوم بفروشد، معامله اش معامله نيست!»

ارجاعات

مى آيد:

در روايات دو باب بعدى، مناسب با اين بحث خواهد آمد.

در روايت دوم از باب چهلم فرموده امام عليه السلام كه: «من پول آن را همراه ندارم!

مرد عرب گفت: من تا وقتى به دست آورى به تو مهلت مى دهم!

على عليه السلام فرمود: به چه مبلغى اى مرد عرب؟

اعرابى گفت: به صد درهم!

على عليه السلام فرمود: آن را بگير، اى حسن!»

در روايت چهاردهم از باب يكم از باب هاى خيار فرموده معصوم عليه السلام كه: «هرگاه خريدار و فروشنده با هم شرط نكنند، قيمت آن نقد است.»

باب 30 جواز خريد همان كالاى فروخته شدۀ نقدى يا نسيه اى

128- (1) بشار بن يسار گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: مردى كالايى را نسيه مى فروشد. آيا مى تواند همان را از خريدار دوباره بخرد؟

امام عليه السلام فرمود: آرى! اشكال ندارد.

گفتم: آيا كالاى خودم را بخرم؟

امام عليه السلام فرمود: آن كالاى تو و گاو تو و گوسفند تو نيست!»

129- (2) حسين بن منذر گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شخصى نزد من مى آيد و از من درخواست عينه «1» مى كند. من كالايى را با سود برايش مى خرم، سپس آن را به وى مى فروشم و آن گاه آن را در همان جا از وى مى خرم.

امام عليه السلام فرمود: هر گاه او بخواهد بفروشد و بخواهد نفروشد، مختار است و تو نيز

اگر بخواهى بخرى و اگر بخواهى نخرى، مختارى و اشكال ندارد.

______________________________

(1). فروختن كالايى به ديگرى و خريدن آن از وى مجدداً يا خريدن كالاى مورد نياز كسى نقداً و فروختن آن به وى به صورت نسيه- م.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 135

گفتم: اهل مسجد مى پندارند اين معامله باطل است و مى گويند اگر خريدار پس از (چهار) ماه آن را به تو فروخت، جايز است. امام عليه السلام فرمود: اين تنها زودتر و ديرتر است [و موجب تفاوت در ماهيت آن نمى شود] اشكال ندارد.»

130- (3) على بن جعفر گويد: «از برادرم امام موسى بن جعفر عليهما السلام دربارۀ شخصى سؤال كردم كه لباسى را نسيه به ده درهم مى فروشد، سپس آن را پنج درهم مى خرد. آيا اين كار جايز است؟ امام عليه السلام فرمود:

هر گاه شرط نكند و هر دو راضى باشند، اشكال ندارد.»

131- (4) على بن جعفر حديث پيشين را با اندكى تفاوت در كتاب خود نيز آورده است.

132- (5) يونس شيبانى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شخصى كالايى را به قيمتى مى فروشد و فروشنده و خريدار هر دو مى دانند كه آن كالا ارزش آن قيمت را ندارد؛ با اين حال انجام چنين معامله اى به اين دليل است كه فروشنده مى داند كه به زودى آن را از خريدار خواهد خريد. امام عليه السلام فرمود: اى يونس! همانا پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به جابر فرمود: چگونه خواهى بود هنگامى كه ستم فراگير و آشكار شود و ذلت و خوارى براى تان بر جاى ماند؟

جابر گفت: اى كاش در چنين زمانى زنده نباشم! پدر و مادرم فدايت! چه وقت آن

زمان فرا خواهد رسيد؟

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: هنگامى كه رباخوارى فراگير و آشكار شود.

آن گاه امام عليه السلام فرمود: اى يونس! و اين رباست و آيا اگر از آن نخرى به تو بازمى گرداند؟ گفتم:

آرى! امام عليه السلام فرمود: هرگز به آن نزديك نشو! هرگز به آن نزديك نشو!»

133- (6) يونس بن عبدالرحمن از گروهى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه دربارۀ شخصى كه با ديگرى چيزى را مى فروشند، «1» فرمود: «هر گاه اصل آن چيز حلال باشد، اشكالى ندارد.»

ارجاعات

مى آيد:

در روايات باب چهل و دوم مطالبى مناسب با اين بحث خواهد آمد.

باب 31 حكم فروش نقدى كالا به يك مبلغ و فروش نسيۀ آن به مبلغ بيشتر

134- (1) سكونى از امام صادق عليه السلام از پدرش از پدرانش عليهم السلام روايت مى كند كه: «شخصى در زمان امير مؤمنان عليه السلام كالايى را با دو شرط فروخت، نقد به فلان قيمت و نسيه به قيمت ديگرى و خريدار كالا را به آن شرط گرفت. على عليه السلام در اين باره فرمود: آن معامله با قيمت كم تر و مدت طولانى تر واقع مى شود يعنى مى فرمايد: براى فروشنده نيست مگر قيمت كم تر و مدتى كه براى نسيه معين كرده است.»

______________________________

(1). در متن حديث «يبايع» آمده است كه به معناى بيعت است و بر اين اساس معناى حديث اين مى شود كه شخصى با ديگرى بر انجام كارى بيعت مى كند ....

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 137

135- (2) محمد بن قيس از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه امير مؤمنان عليه السلام فرمود: «هر كس كالايى را بفروشد و بگويد: بهاى آن نقداً فلان مبلغ و با مهلت فلان مبلغ است و آن را يك معامله قرار

دهد، آن را به هر قيمتى [از آن دو قيمت] كه خواستى بگير، آن گاه تنها حداقل آن دو قيمت بر عهدۀ فروشنده است، هر چند با مهلت و نسيه باشد.

و فرمود: هر كس كالايى را با دو بها يكى نقد و ديگرى نسيه براى فروش عرضه كند، بايد پيش از دست دادن و قطعى شدن معامله يكى را مشخص نمايد.»

136- (3) ابن ابى جمهور در كتاب درر اللئالى روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «دو معامله در يكى جايز نيست.»

137- (4) عمار از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله يكى از يارانش را به عنوان حاكم اعزام كرد و فرمود: من تو را به سوى اهل خدا- يعنى اهل مكه- مى فرستم، آن ها را از فروختن آنچه تحويل نگرفته اند و از دو شرط [دو بها] در يك معامله و از سود بردن از آنچه ضامن آن نيستند، بازدار.»

138- (5) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام از نياكانش عليهم السلام روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از دو شرط [ذكر دو بها يكى نقد و ديگرى نسيه] در يك معامله نهى كرد.

139- (6) سليمان بن صالح از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از فروش نقد و نسيه در يك معامله و از دو معامله [نسيه با دو مدت] در يك معامله و از فروختن آنچه مالك آن نيستى و از سود بردن در آنچه ضامن آن نيستى، نهى كرد.»

منابع

فقه شيعه، ج 23، ص: 139

باب 32 حكم كسى كه به ديگرى دستور مى دهد تا جنسى را نقداً بخرد و او از آن شخص بيشتر از آن مبلغ نسيه اى همان جنس را مى گيرد

140- (1) محمد بن قيس از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «گروهى از شخصى خواستند كه شترى را براى آنان به طور نقد بخرد و آنان با مهلت بيشتر به او بپردازند. او نيز به همراهى يكى از آنان شترى خريد. اميرمؤمنان عليه السلام او را از گرفتن بيش از بهايى كه پرداخته است، بازداشت.»

141- (2) محمد بن قيس از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «امير مؤمنان عليه السلام از اين كه سه نفر يك معامله را انجام دهند، جلوگيرى كرد؛ به اين صورت كه شخصى به ديگرى مى گويد:

اين كالا را از شخص سوم بخر و من با مهلت بيشتر پول آن را به تو مى پردازم كه هر سه شخص يك معامله را منعقد كنند. على عليه السلام فرمود: بيش از بهايى كه به طور نقد پرداخته، با مهلت به او نپردازد.

و فرمود: هر كس معامله اش لازم و تمام شود- پيش از آن كه براى ديگرى معامله را تمام كند- مى تواند آن را به هر مقدار كه بخواهد، بفروشد.»

باب 33 جواز كوتاه كردن مدت ديْن و كاستن آن

و عدم جواز طولانى كردن مدت ديْن با افزايش آن

142- (1) زراره گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ شخصى سؤال كردم كه كنيزى را به مبلغ مشخصى مى خرد و پيش از پرداخت بهايش آن را با سود مى فروشد. آن گاه صاحب اول كنيز، پول خود را درخواست مى كند و آن شخص به خريداران كنيز مى گويد: بدهى مرا به اين شخص بپردازيد و آنچه از شما سود برده ام، مال خودتان. امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد!»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 141

143- (2) در كتاب دعائم الاسلام روايت

مى شود كه: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ شخصى سؤال شد كه تا سررسيد معين از ديگرى مالى طلبكار است. آن گاه نزد بدهكار مى رود و مى گويد: فلان مبلغ به من نقد بپرداز و بقيه را به تو مى بخشم يا براى تو بر مدت آن مى افزايم. امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد اگر بر طلبش نيفزايد و اشكال ندارد كه شخصى از طلب مدت دار خود بكاهد و آن را نقد تحويل بگيرد.»

باب 34 جواز فروش كالايى كه نزد بايع نيست

144- (1) عبدالرحمن بن حجاج گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ شخصى سؤال كردم كه از كسى كه گندم ندارد، آن را بدون مدت مى خرد. امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد!

گفتم: آنان [اهل سنت] نزد ما آن را باطل مى دانند.

امام عليه السلام فرمود: دربارۀ پيش خريد چه مى گويند؟

گفتم: آن را بى اشكال مى دانند، مى گويند: آن مدت دار است، ولى اگر بدون مدت شد و آن جنس نزد فروشنده حاضر نبود، جايز نيست!

امام عليه السلام فرمود: وقتى بدون مدت باشد، بهتر است. سپس امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد كه شخصى گندم (بدون مدت) و با مدت بخرد و فروشنده آن را نداشته باشد.

و فرمود: براى معامله مدت ذكر نمى كند مگر آن كه كالايى باشد كه يافت نمى شود؛ مثل انگور و خربزه و مانند آن در غير فصل خودش. پس خريدن آن بدون مدت شايسته نيست.»

145- (2) عبدالرحمن بن حجاج گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شخصى نزد من مى آيد و كالايى را درخواست مى كند و من بر سر سود آن با وى گفتگو مى كنم، سپس آن را مى خرم و به او مى فروشم. امام عليه السلام فرمود: آيا اين گونه نيست كه اگر بخواهد آن را

بگيرد و اگر نخواست، رها كند؟

گفتم: آرى!

امام عليه السلام فرمود: اشكالى ندارد!

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 143

گفتم: فقهاى اهل سنت آن را باطل مى دانند!

امام عليه السلام فرمود: به چه دليل؟

گفتم: او چيزى را كه نداشته، فروخته است!

امام عليه السلام فرمود: دربارۀ سَلَم- پيش فروش- كه فروشنده آنچه نداشته فروخته است، چه مى گويند؟

گفتم: آرى! آن را صحيح مى دانند.

امام عليه السلام فرمود: تنها به اين دليل جايز است كه آن ها آن را سَلَم- پيش فروش- مى نامند. پدرم پيوسته مى فرمود: فروختن هر كالايى كه در زمان فروش مى توانى آن را بيابى، اشكال ندارد.»

146- (3) زيد شحام گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شخصى صد من مس خالص از ديگرى مى خرد كه چيزى از آن نزد فروشنده موجود نيست. امام عليه السلام فرمود: هر گاه آن را در زمانى كه قرار گذاشته تحويل دهد، اشكال ندارد.»

147- (4) ابوالصباح كنانى از امام صادق عليه السلام سؤال كرد: «شخصى صد من مس خالص از ديگرى به فلان مبلغ مى خرد و چيزى از آن نزد فروشنده موجود نيست.

امام عليه السلام فرمود: هر گاه مقدارى را كه قرار گذاشته اند به خريدار تحويل دهد، اشكال ندارد.»

ارجاعات

گذشت:

در روايت ششم از باب سى و يكم از باب هاى خريد و فروش اين گفته كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از فروختن نقد و نسيه در يك معامله و از انجام دو معامله [با دو مدت] در يك معامله و از فروختن آنچه مالك نيستى، نهى كرد.»

مى آيد:

و در روايات باب يكم و سوم از باب هاى سَلَم، مطالبى مناسب با اين بحث خواهد آمد.

باب 35 جواز بيع مساومه [/ چانه زنى براى بالا بردن قيمت]

148- (1) عبدالله بن سنان از امام صادق

عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «اشكال ندارد كالايى را كه ندارى به ديگرى بفروشى به اين صورت كه نخست با او دربارۀ معاملۀ آن چانه زنى، سپس آنچه او مى خواهد بخرى و معامله را بر خود لازم و حتمى گردانى و آن گاه كالا را به وى بفروشى!»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 145

149- (2) ابن سنان گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى نزد من مى آيد و خريد گندم يا كالاى ديگرى را به طور نسيه درخواست مى كند و آن جنس نزد من موجود نيست. آيا جايز است به او بفروشم و قيمت آن را تمام كنم و سپس آن را از جاى ديگرى بخرم و به او تحويل دهم؟

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد!»

150- (3) عبدالحميد بن سعد گويد: «به امام موسى بن جعفر عليهما السلام گفتم: ما با اين گونه معامله سر و كار داريم كه شخصى نزد ما مى آيد و كالايى را درخواست مى كند كه نزد ما موجود نيست و ما پيش از خريد آن بر سر معاملۀ آن با وى چانه مى زنيم و قيمت آن را تمام مى كنيم سپس كالا را مى خريم و به همان قيمت بدون كم و زياد به او مى فروشيم. امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد!»

151- (4) خالد بن نجيح گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شخصى نزد من مى آيد و مى گويد: اين لباس را بخر و فلان مبلغ به تو سود مى دهم!

امام عليه السلام فرمود: آيا اين گونه نيست كه اگر بخواهد، مى گيرد و اگر نخواست، نمى گيرد؟

گفتم: آرى!

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد! همانا سخن گفتن حلال و سخن گفتن حرام مى كند.»

152-

(5) محمد بن مسلم گويد: «از امام باقر عليه السلام سؤال كردم: شخصى نزد فروشنده اى مى رود و مى گويد: فلان كالا را براى من بخر؛ باشد كه نقد يا نسيۀ آن را از تو بخرم! او نيز كالا را براى وى مى خرد.

امام عليه السلام فرمود: اشكالى ندارد؛ همانا وى پس از آن كه فروشنده مالك كالا شده است، آن را از او مى خرد.»

153- (6) عبدالرحمن بن حجاج گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ معاملۀ «عينه» سؤال كردم و گفتم:

شخصى نزد من مى آيد و مى گويد: فلان كالا را براى من بخر و فلان مبلغ سود ببر. بر سر سود با او چانه مى زنم تا او را به مبلغى راضى مى كنم. سپس آن جنس را براى او مى خرم كه اگر درخواست وى نبود، آن را نمى خريدم. سپس جنس را نزد او مى برم و به وى مى فروشم.

امام عليه السلام فرمود: من در اين اشكالى نمى بينم! اگر آن جنس پيش از فروختن به او نابود شود، از مال تو خواهد بود و او در مورد تو اختيار دارد. اگر بخواهد، پس از رفتن نزد او از تو مى خرد و اگر نخواهد، آن را باز مى گرداند؛ بنابراين من در آن مشكلى نمى بينم!»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 147

154- (7) معاوية بن عمار گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شخصى نزد من مى آيد و درخواست پارچۀ حرير از من مى كند كه چيزى از آن نزد من موجود نيست. پس دربارۀ سررسيد و سود آن با هم گفتگو مى كنيم تا به توافق مى رسيم. سپس حرير را مى خرم و او را فرامى خوانم.

امام عليه السلام فرمود: به من بگو كه اگر كالايى

بهتر از آنچه تو دارى بيابد، آيا مى تواند تو را رها كند و به سوى آن برود يا اگر تو خريدار بهترى يافتى، مى توانى به سوى او بروى و شخص اول را ترك كنى؟

گفتم: آرى!

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد!»

155- (8) يحيى بن حجاج گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى لباس و اسبى را مشخص مى كند و به من مى گويد: اين را براى من بخر و فلان مبلغ به تو سود مى دهم.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

156- (9) در كتاب دعائم الاسلام آمده است كه: «از امام صادق عليه السلام سؤال شد: شخصى به ديگرى مى گويد: فلان كالا را براى من بخر تا من نسيه از تو بخرم. او نيز براى وى مى خرد.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد، همانا پس از آن كه فروشنده مالك آن شده است، آن را از وى مى خرد!

به امام عليه السلام گفته شد: اگر شخصى نزد ديگرى بيايد و از او خريد گندم يا كالاى ديگرى را به طور نسيه درخواست كند، آيا جايز است قيمت را با او تمام كند و سپس از جاى ديگرى بخرد؟

امام عليه السلام فرمود: اين كار اشكالى ندارد!»

157- (10) منصور بن حازم از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه ايشان دربارۀ شخصى كه از ديگرى مى خواهد كالايى براى او بخرد و آن گاه از وى مى خرد، فرمود: «اين كار اشكال ندارد چرا كه معاملۀ آنان پس از خريدن فروشنده انجام مى گيرد.»

158- (11) منصور بن حازم گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شخصى مى خواهد با ديگرى به صورت «عينه» معامله كند. به او مى گويد: من از تو به نيازمندى هاى

خودم آگاه ترم به من پول بده تا خريد كنم. پس، از او درهم مى گيرد و نيازهاى خود را مى خرد. سپس آن ها را نزد صاحب پول مى آورد و به او مى دهد.

امام عليه السلام فرمود: آيا اين گونه نيست كه اگر بخواهد، مى خرد و اگر نخواهد، نمى خرد و اگر فروشنده بخواهد، مى فروشد و اگر نخواهد، نمى فروشد؟

گفتم: آرى!

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد!»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 149

159- (12) منصور بن حازم گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى از ديگرى درخواست خريد لباسى را به صورت «عينه» مى كند. فروشنده مى گويد: آن نزد من موجود نيست. اين درهم ها را بگير و آن را بخر. وى درهم ها را مى گيرد و لباسى را كه مى خواهد، مى خرد. سپس آن را نزد صاحب پول مى آورد تا آن را از وى بخرد.

امام عليه السلام فرمود: آيا اين گونه نيست كه اگر لباس از ميان برود، از مال صاحب پول خواهد بود؟

گفتم: آرى!

امام عليه السلام فرمود: اگر بخواهد، بخرد و اگر نخواهد، نخرد؛ اشكال ندارد.»

160- (13) اسماعيل بن عبدالخالق گويد: «از امام موسى بن جعفر عليهما السلام دربارۀ «عينه» سؤال كردم و گفتم:

بيشتر تاجران ما «عينه» مى دهند. من براى شما توضيح مى دهم كه چگونه عمل مى كنند.

امام عليه السلام فرمود: بگو!

گفتم: شخصى چانه زن كه به دنبال كالايى است، نزد ما مى آيد، در حالى كه كالاى درخواستى وى نزد ما موجود نيست. پس با ما دربارۀ آن چانه مى زند و مى گويد ده- يازده به تو سود مى دهم و من مى گويم: ده- دوازده. به همين صورت با يكديگر چانه مى زنيم تا با هم به توافق برسيم. آن گاه به وى مى گويم: چه كالايى مى خواهى برايت

بخرم؟ مى گويد: حرير؛ چون حرير كم ترين زيان را دارد.

پس با همين گفتگو بدون آن كه معامله اى انجام پذيرد به دنبال خريد كالا مى روم.

امام عليه السلام فرمود: آيا اين گونه نيست كه اگر نخواستى، به او ندهى و اگر او نخواهد، از تو نگيرد؟

گفتم: آرى! پس مى روم و براى وى آن حرير را مى خرم و به اندازۀ توانم قيمت آن را مى شكنم، آن گاه او را به خانۀ خود مى آورم و با وى معامله مى كنم. گاهى بر مبلغ توافقى پيشين اندكى مى افزايم و گاهى با همان مبلغ با وى معامله مى كنم و زمانى سخت گيرى مى كنيم و معامله اى سر نمى گيرد.

وقتى از من خريد، هيچ كس آن را از وى و از كسى كه به من فروخته، گران تر نمى خرد، از اين رو به او مى فروشد. او نيز نزد من مى آيد و درهم ها را مى گيرد و به خريدار مى دهد و گاهى نيز مى آيد و خريدار را به من حواله مى كند.

امام عليه السلام فرمود: پول را جز به صاحب حرير به كسى نده!

گفتم: و گاهى ميان من و او معامله اى سر نمى گيرد. پس، از صاحب حرير درخواست مى كنم و او از من مى پذيرد.

امام عليه السلام فرمود: آيا اين گونه نيست كه اگر نخواهد، نمى پذيرد و اگر تو نخواهى، پس نمى دهى؟

گفتم: آرى! اگر آن نابود شود، از مال من رفته است.

امام عليه السلام فرمود: اشكالى ندارد!»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 151

161- (14) عبدالرحمن بن ابى عبدالله گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شخصى نزد من مى آيد و از من معاملۀ نسيه اى تا يك سال را درخواست مى كند ولى كالايى كه وى مى خواهد نزد من موجود نيست.

آيا جايز است به وى وعده بدهم تا

آن جنس را بخرم و به او بفروشم؟

امام عليه السلام فرمود: آرى!»

162- (15) حديد بن حكيم ازدى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شخصى نزد من مى آيد و ده هزار درهم- يا كم تر يا بيش تر- كالايى را درخواست مى كند و من بيش از هزار درهم از آن را ندارم؛ از اين رو از همسايه اش و طرف هاى معامله اش قرض مى كنم و به او مى فروشم. آن گاه از او مى خرم «1» يا به كسى مى گويم برايم بخرد و به صاحبانش تحويل مى دهم.

امام فرمود: اشكال ندارد.»

163- (16) در كتاب نوادر احمد بن محمد آمده است كه: «به امام صادق عليه السلام گفته شد: شخصى از فروشنده اى ده هزار درهم كالا درخواست مى كند ولى او بيش از هزار درهم از آن كالا را ندارد از اين رو از همسايه ها و طرف هاى معامله اش مى خرد يا عاريه مى گيرد و به آن شخص مى فروشد، سپس از وى يا از خريداران او مى خرد و به صاحبانش تحويل مى دهد.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

ارجاعات

گذشت:

در روايات باب سى ام و سى و چهارم از باب هاى خريد و فروش، مطالبى مناسب با اين بحث هست.

و در روايت چهارم از باب سى و يكم فرموده پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله كه: «آنان را از فروختن جنس تحويل نگرفته و از دو شرط [دو نرخ] در يك معامله و از سود بردن از كالايى كه ضمانت آن به عهده اش نيست، باز دارد.»

باب 36 جواز بيع مرابحه «2»

164- (1) على بن سعيد گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال شد: شخصى هنگام خريد، لباسى از فروشنده مى خواهد كه به صورت مرابحه با او معامله كند. آيا در بيع

مرابحه اشكالى مى بينى اگر راست بگويد و دو ششم يا نصف درهم سود تعيين كند؟

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد!

______________________________

(1). مرحوم علامه مجلسى مى فرمايد: «يعنى با آن پول يا از آن جنس مى خرم.» ولى اين توضيح خلاف ظاهر حديث است و ظاهر آن اين است كه از خريدار مجدداً مى خرد كه يكى از انواع عينه است و حديث نوادر آن را تأييد مى كند.

(2). بيع مرابحه به اين صورت است كه فروشنده قيمت خريد جنس را مى گويد و با توافق مشترى درصدى سود از او دريافت مى كند.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 153

و سؤال شد: شخصى كالاهاى مختلف را به صورت عمده و يكجا مى خرد، به همين دليل از وى مى خواهند تا به صورت مرابحه معامله كند [چون خريد عمده ارزان تر است]. آن گاه خريداران به وى مى گويند: چگونه بر روى كالاهاى مختلف قيمت گذارى مى كنى؟ و او مى گويد: اين را فلان مبلغ قيمت گذارى مى كنم و آن را فلان مبلغ و ...

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد!

گفتم: آنان بر قيمت او مى افزايند!

امام عليه السلام فرمود: مگر در صورتى كه بر مبلغ او بيفزايند!»

165- (2) على بن جعفر گويد: «از برادرم امام موسى بن جعفر عليهما السلام سؤال كردم: شخصى نصف كالايى را به صورت مرابحه مى فروشد، آيا اين كار جايز است؟

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

166- (3) عبدالله بن بكير از بعضى از شيعيان روايت مى كند كه: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ شخصى سؤال كردم كه كالايى را بيش از قيمت خريد مى فروشد. امام عليه السلام فرمود: جايز است.»

ارجاعات

گذشت: 531 در روايت سوم از باب سيزدهم فرموده معصوم عليه السلام كه: «در صورتى كه

نزد شخصى بروى كه مواد خوراكى را پيمانه و وزن كرده و از وى به صورت مرابحه بخرى، اشكال ندارد.»

مى آيد:

و در روايات دو باب بعدى و باب سى و نهم مطالبى خواهد آمد كه بر اين بحث دلالت مى كند.

و در روايت پانزدهم از باب چهل و يكم اين گفته كه: «از امام عليه السلام سؤال مى كند: آيا پيش از تحويل گرفتن مى تواند آن را به صورت مرابحه بفروشد و سود آن را دريافت كند؟

امام عليه السلام فرمود: اين كار اشكال ندارد تا وقتى كه پيمانه اى و وزن كردنى نباشد.»

و باب چهل و نهم و پنجاه و يكم را نيز بنگر، كه با اين بحث مناسب است.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 155

باب 38 مدت زمان خريد مدت دار، براى مشترى در بيع مرابحه اى

167- (1) ميسّر گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: ما اجناس را نسيه و مدت دار مى خريم. آن گاه شخصى نزد من مى آيد و مى پرسد: اين كالا براى تو چقدر تمام شده است؟

و من مى گويم: به فلان مبلغ. سپس آن را با مقدارى سود به او مى فروشم.

امام عليه السلام فرمود: هر گاه آن را به صورت مرابحه به او بفروشى، به همان اندازه كه تو براى پرداخت پول آن مهلت دارى، خريدار نيز مهلت دارد.

با شنيدن اين سخن امام عليه السلام گفتم: انا لله و انا اليه راجعون! نابود شديم!

امام عليه السلام پرسيد: به چه دليل؟

گفتم: بر روى زمين هر پارچه و لباسى را به صورت مرابحه بفروشم، از من مى خرند حتى اگر قيمت آن از قيمت خريد نيز كاسته شده باشد.

وقتى امام عليه السلام مشكل مرا دانست، فرمود: آيا نمى خواهى درى را بر روى تو باز كنم كه گشايشت در آن باشد؟

گفتم:

آرى!

امام عليه السلام فرمود: بگو: فلان مبلغ بر من تمام شده است و من با فلان مقدار افزوده به تو مى فروشم و نگو با فلان مقدار سود.»

168- (2) هشام بن حكم از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه امام دربارۀ شخصى كه كالايى را مدت دار خريده است، فرمود: او نمى تواند به صورت مرابحه بفروشد مگر تا همان مدتى كه آن را خريده است و اگر به صورت مرابحه بفروشد و به او نگويد، براى خريدار به همان اندازه مهلت هست.»

169- (3) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هر كس كالايى را مدت دار بخرد، نمى تواند آن را به صورت مرابحه بفروشد؛ مگر آن كه آن را بيان كند و اگر آن را پوشيده نگه داشت، معامله باطل است؛ مگر در صورتى كه خريدار راضى شود يا به اندازۀ فروشنده براى وى مهلت باشد.»

170- (4) ابومحمد وابشى گويد: «شنيدم شخصى از امام صادق عليه السلام سؤال كرد: شخصى كالايى را نسيه به مدت يكسال خريد و سپس به صورت مرابحه به ديگرى فروخت. آيا مى تواند قيمت و سود آن را به صورت نقد دريافت كند؟

امام عليه السلام فرمود: او تنها به همان صورتى كه خريده، حق دارد. اگر نقداً چيزى پرداخت كرده به اندازه آن را مى تواند نقد بگيرد و اگر نقداً چيزى نپرداخته، تا همان سررسيد خريد بايد صبر كند.

گفتم: اگر خريدار وى مانند خودش از پشتوانۀ مالى برخوردار نباشد؟

امام عليه السلام فرمود: بايد براى حق خويش تا سررسيد خريدش وثيقه بگيرد.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 157

باب 39 استحباب بيع مساومه

171- (1) عبيدالله بن على حلبى و

محمد حلبى هر دو از امام صادق عليه السلام روايت مى كنند كه فرمود: «از مصر براى پدرم كالايى آمد. با آن مواد خوراكى ساخت و تاجران را براى خريد آن كالا فرا خواند. آنان گفتند: ما آن را به ده- دوازده مى خريم. پدرم پرسيد: و آن چه مقدار است؟

آنان گفتند: در هر ده هزار، دو هزار.

پدرم به آنان گفت: من اين كالا را به دوازده هزار مى فروشم.

پس با گفتگو درباره قيمت فروش به آنان فروخت.»

در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «كالايى از مصر براى پدرم آمد. وى مواد خوراكى با آن ساخت و بازرگانان را فراخواند. آنان گفتند: آن را به ده- دوازده از تو مى گيريم!

پدرم به آنان فرمود: من اين كالا را به دوازده هزار به شما مى فروشم! و قيمت خريد آن ده هزار بود.»

172- (2) جرّاح مدائنى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه ايشان فرمود: «من بيع ده- يازده و ده- دوازده را ناپسند مى شمارم و اينگونه با تو بيع مى كنم.»

173- (3) ابان از محمد روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمود: «فروختن ده به يازده و ده به دوازده و معاملات همانند آن، براى من ناخوشايند است. بلكه به فلان مبلغ بدون بيان قيمت خريد مى فروشم. آن گاه فرمود: از مصر كالايى براى من آمد و دوست نداشتم آن را به اين صورت بفروشم و بر من سنگين بود؛ از اين رو با گفتگو درباره قيمت فروش آن را به مشترى فروختم.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 159

174- (4) حنان بن سدير گويد: «نزد امام صادق عليه السلام بودم

كه جعفر بن حنان به امام عليه السلام گفت: دربارۀ «عينه» چه مى گويى؟ دربارۀ شخصى كه با ديگرى معامله مى كند و به وى مى گويد: به ده- دوازده و ده- يازده به تو مى فروشم؟

امام عليه السلام فرمود: اين باطل است بلكه بايد بگويد: در همۀ درهم ها [قيمت آن] فلان مبلغ به تو سود مى دهم و بر آن مبلغ با وى معامله كند. اين اشكالى ندارد.

جعفر گفت: با او بر سر معامله چانه مى زنم در حالى كه جنس نزد من موجود نيست!

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

175- (5) علاء گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شخصى مى خواهد كالايى را بفروشد. پس مى گويد: «آن را به ده- دوازده يا ده- يازده مى فروشم.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد، همانا اين چانه زنى پيش از معامله است. پس وقتى تصميم به معامله گرفت، آن را به صورت يك جمله قرار مى دهد.»

176- (6) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه: «امام صادق عليه السلام اجازه فرمود مزد شستشوى كالا و كرايۀ حمل و نقل و ديگر هزينه هاى كالا به بهاى آن افزوده و به صورت مرابحه معامله شود.»

باب 40 جواز فروش مشترى مبيع را قبل از پرداخت ثمن آن

177- (1) ابراهيم كرخى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: من خرماى فلان تعداد نخل را به فلان مبلغ درهم مى فروشم. خريدار، پيش پرداخت پول آن به من و تحويل خرماى آن ها را با سود مى فروشد.

امام عليه السلام فرمود: اين كار اشكال ندارد. مگر بهاى آن را براى تو به عهده نگرفته است؟

گفتم: آرى!

امام عليه السلام فرمود: پس سود براى اوست!»

178- (2) خالد بن ربعى در بخشى از يك حديث بلند مى گويد: «... آن گاه امير مؤمنان عليه السلام براى

گرفتن وام به سوى خانۀ شخصى حركت كرد. در ميان راه با عرب بيابانگردى برخورد كرد. مرد عرب كه ماده شترى همراه داشت، با ديدن على عليه السلام به وى گفت: اى على عليه السلام! اين شتر را از من بخر!

على عليه السلام گفت: من پول ندارم!

مرد عرب گفت: من تا به دست آوردن آن به تو مهلت مى دهم!

امام عليه السلام پرسيد: اى مرد عرب! آن را به چه قيمتى مى فروشى؟

مرد عرب گفت: به يكصد درهم!

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 161

على عليه السلام به امام حسن عليه السلام فرمود: اى حسن! آن را تحويل بگير!

امام حسن عليه السلام شتر را گرفت و على عليه السلام به راه افتاد. آن گاه عرب بيابانگرد ديگرى با همان قيافه و لباس متفاوت با امام عليه السلام برخورد كرد و به وى گفت: اى على! آيا اين شتر را مى فروشى؟

على عليه السلام فرمود: با آن چه كار مى كنى؟

مرد عرب گفت: در نخستين نبردى كه براى پسر عمويت رخ مى دهد، با اين شتر خواهم جنگيد.

على عليه السلام فرمود: اگر بپذيرى، اين شتر به رايگان مال تو!

مرد عرب گفت: من پول آن را دارم و آن را در برابر پول مى خرم. آن را به چه مبلغى خريده اى؟

على عليه السلام گفت: به صد درهم.

مرد عرب گفت: صد و هفتاد درهم مال تو.

على عليه السلام به امام حسن عليه السلام فرمود: صد و هفتاد درهم را بگير و شتر را تحويل بده. صد درهم از اين پول مال فروشندۀ شتر و هفتاد درهم مال ما تا با آن چيزى بخريم.

امام حسن عليه السلام درهم را گرفت و شتر را تحويل داد ....»

ارجاعات

گذشت:

در روايات

باب سى و پنجم، مناسب با اين بحث هست.

مى آيد:

در روايت نوزدهم از باب بعدى فرموده امام عليه السلام كه: «فروش ديگر كالاها پيش از پرداخت بهاى آن ها اشكال ندارد.»

و در روايات باب نهم از باب هاى معاملۀ ميوه ها، مناسب با اين بحث خواهد آمد.

باب 41 حكم بيع مبيع قبل از قبض آن

179- (1) عبدالرحمن بن ابى عبدالله گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شخصى يك كرّ گندم بدهكار است. يك كرّ گندم از فرد ديگرى مى خرد و به طلبكار مى گويد: بيا گندم خود را تحويل بگير. امام عليه السلام فرمود: اشكالى ندارد.»

180- (2) جميل بن دراج گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى مواد خوراكى مى خرد و پيش از تحويل، آن را مى فروشد. امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.

و گفتم: و آن مرد [كه گندم را پيش از قبض آن فروخته] كسى را كه از او [اين گندم را] خريده، براى تحويل گرفتن و پيمانه كردن آن گندم وكيل مى كند.

امام عليه السلام فرمود: اشكالى در آن نيست.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 163

181- (3) على بن جعفر گويد: «از برادرم امام موسى بن جعفر عليهما السلام سؤال كردم: شخصى كالايى را نسيه مى فروشد. سررسيد آن فرا مى رسد و هنوز آن كالا نزد خريدار است. فروشنده نزد خريدار مى رود و مى گويد: جنسى را كه از من خريدى به مبلغى كم تر به خودم بفروش و قيمت خود را از بدهى ات كم كن. آيا اين كار جايز است؟

امام عليه السلام فرمود: هر گاه هر دو راضى باشند، اشكال ندارد!»

182- (4) و نيز گويد: «از امام عليه السلام سؤال كردم: شخصى كه از ديگرى ده درهم طلبكار است به وى

مى گويد: [با پولى كه از تو طلبكار هستم] لباسى [نسيه] براى من بخر. آن گاه آن را [نقد] بفروش و پولش را تحويل بگير. آنچه زيان كردى بر عهدۀ من. آيا اين كار جايز است؟

امام عليه السلام فرمود: هر گاه هر دو راضى باشند، اشكال ندارد!»

183- (5) خالد بن حجاج كرخى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: مقدارى گندم را تا وقت مشخصى پيش خريد مى كنم. پس از خريد و پيش از تحويل، بازرگانان از من، خريد آن را درخواست مى كنند.

امام عليه السلام فرمود: اشكالى ندارد كه آن را تا زمانى كه خريده اى بفروشى و تو نمى توانى آن را پيش از تحويل گرفتن، تحويل دهى!

گفتم: فدايت شوم! پس از تحويل گرفتن آيا مى توانم بر اساس همان پيمانه كردن تحويل دهم؟

امام عليه السلام فرمود: اين كار اشكالى ندارد؛ در صورتى كه خريداران راضى شوند.

و فرمود: هر طعامى كه از خرمنگاه يا مكانى خريدى و به وسيلۀ حوادث طبيعى نابود شد، سرمايۀ مشترى محفوظ است و هر كس طعامى را با بيان ويژگى هايش بخرد و معين نكند كه از محل و قريۀ خاصى باشد، فروشنده بايد آن را تحويل دهد.

به امام صادق عليه السلام گفتم: از شخصى طعامى مى خرم و پيش از تحويل آن به ديگرى مى فروشم.

آن گاه به خريدار مى گويم: وكيل خود را روانه كن تا شاهد پيمانه كردن آن، هنگام تحويل من باشد.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

184- (6) در كتاب دعائم الاسلام از امام باقر عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «اشكال ندارد كه خريدار ميوه را پيش از تحويل گرفتن آن بفروشد و آن مثل گندم نيست كه پيمانه مى شود و از موارد

نهى از فروش پيش از تحويل نيست.»

185- (7) ابوحمزه گويد: «از امام باقر عليه السلام سؤال كردم: شخصى كالايى را مى خرد كه بدون پيمانه و وزن كردن معامله مى شود. آيا پيش از تحويل آن را بفروشد؟

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 165

186- (8) حلبى گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: گروهى به طور مشترك لباسى را مى خرند و آن را تقسيم نكرده اند. آيا يكى از آنان مى تواند سهم خود را پيش از تحويل گرفتن بفروشد؟

امام عليه السلام فرمود: اشكالى ندارد و فرمود: آن مثل مواد خوراكى نيست زيرا مواد خوراكى پيمانه اى است.»

187- (9) حلبى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه ايشان دربارۀ شخصى كه مواد خوراكى مى خرد و پيش از پيمانه نمودنش آن را مى فروشد، فرمود: «اين كار براى وى شايسته نيست.»

عبدالرحمن بن ابى عبدالله و ابوصالح نيز اين حديث را روايت كرده اند و در پايان آن امام صادق عليه السلام فرمود: «آن را نفروش تا پيمانه كنى.»

188- (10) على بن جعفر گويد: «از برادرم امام موسى بن جعفر عليهما السلام سؤال كردم: شخصى كالايى را با پيمانه يا وزن مى خرد. آيا فروش آن به صورت مرابحه شايسته است؟

امام عليه السلام فرمود: هرگاه فروشنده و خريدار راضى باشند، اشكال ندارد و اگر پيمانه و وزن آن را مشخص كرده اند، فروش آن پيش از پيمانه و وزن كردن شايسته نيست.»

189- (11) و نيز على بن جعفر از برادرش پرسيد: «شخصى گندم مى خرد، آيا فروش آن پيش از تحويل گرفتن شايسته است؟

امام عليه السلام فرمود: هرگاه در معامله سود ببرد، فروش پيش از

تحويل شايسته نيست ولى اگر به همان صورت خريد و با قيمت آن بفروشد، اشكال ندارد!

و همچنين سؤال كرد كه: آيا فروش مواد خوراكى به قيمت خريد پيش از تحويل جايز است؟

امام عليه السلام فرمود: اگر سودى دريافت نكند، اشكال ندارد و اگر سود دريافت كند، فروش آن پيش از تحويل شايسته نيست.»

190- (12) على بن جعفر گويد: «از برادرم امام موسى بن جعفر عليهما السلام سؤال كردم: شخصى مواد خوراكى مى خرد. آيا شايسته است پيش از تحويل آن را به قيمت خريد بفروشد؟

امام عليه السلام فرمود: هر گاه سود دريافت كند، پيش از تحويل گرفتن فروش آن شايسته نيست و اگر به همان صورت خريد و با قيمت آن بفروشد، اشكال ندارد!»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 167

191- (13) ابوبصير گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى مواد خوراكى مى خرد و پيش از پيمانه كردن آن را مى فروشد. امام فرمود: من خوش ندارم جنس پيمانه اى و وزن كردنى را پيش از پيمانه و وزن كردن بفروشد! مگر آن كه به همان صورت خريد بفروشد كه اشكال ندارد بدون سود يا با زيان بفروشد و اجناسى كه بدون پيمانه و وزن معامله مى شوند، فروش آن ها پيش از قبض اشكال ندارد.»

192- (14) منصور بن حازم از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هرگاه كالاى پيمانه اى و وزن كردنى را خريدى، پيش از تحويل گرفتن آن را نفروش، مگر آن كه به قيمت خريد بفروشى و اگر با پيمانه و وزن معامله نمى شود، آن را بفروش (يعنى او خريدار را در تحويل آن وكيل نمايد).»

193- (15) منصور گويد: «از امام صادق عليه

السلام سؤال كردم: شخصى جنسى را كه بدون پيمانه و وزن معامله مى شود، مى خرد. آيا بدون پيمانه و وزن كردن پيش از قبض مى تواند آن را به صورت مرابحه بفروشد و سودش را دريافت كند؟

امام عليه السلام فرمود: در صورتى كه با پيمانه و وزن معامله نمى شود اين كار اشكال ندارد ولى اگر آن را قبض كند، از بدهى است.»

194- (16) معاوية بن وهب گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى پيش از قبض كردن كالا آن را مى فروشد.

امام عليه السلام فرمود: پيش از پيمانه و وزن كردن آن را نفروش تا آن را پيمانه و وزن كنى، مگر آن كه به قيمت خريد بفروشد.»

195- (17) محمد بن قيس از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه امير مؤمنان عليه السلام فرمود: «هر كس مواد غذايى يا علوفه را انبار كند يا بدون انبار كردن بخرد و بخواهد آن ها را بفروشد، پس نفروشد تا تحويل بگيرد و پيمانه كند.»

196- (18) حزام بن حكيم بن حزام از پدرش نقل مى كند كه گفت: «مقدارى مواد غذايى از مواد غذايى زكات خريدم و خواستم پيش از تحويل، آن ها را با سود بفروشم. پس، از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در اين باره سؤال كردم. آن حضرت فرمود: نفروش تا آن كه قبض كنى.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 169

197- (19) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هر كس براى فروش، مواد خوراكى بخرد، پس اگر از اجناسى است كه با پيمانه و وزن معامله مى شود، پيش از پيمانه و وزن كردن آن را نفروشد و

اگر به قيمت خريد بفروشد- پيش از پيمانه و وزن كردن- اشكال ندارد و فروختن كالاهاى ديگر پيش از تحويل گرفتن و پيش از پرداخت بهاى آن اشكال ندارد.

و اگر شخصى مواد خوراكى بخرد و فروشنده بگويد آن را پيمانه كرده است و خريدار او را تصديق كند و به همان پيمانه كردن بگيرد، اشكالى در آن نيست.»

198- (20) در كتاب العوالى آمده است: «هر كس مواد خوراكى بخرد، آن را پيش از تحويل گرفتن نفروشد.»

199- (21) در كتاب المقنع آمده است: «جايز نيست مواد خوراكى بخرى و سپس پيش از تحويل گرفتن آن با پيمانه آن را بفروشى و اجناسى كه با پيمانه و وزن معامله نمى شود، اشكال ندارد كه پيش از تحويل، آن ها را بفروشى و روايت شده كه اشكال ندارد شخصى مواد خوراكى بخرد سپس پيش از تحويل آن را بفروشد و خريدار را در تحويل آن وكيل نمايد.»

200- (22) سماعه گويد: «از امام عليه السلام سؤال كردم: شخصى مواد خوراكى و ميوه را مى خرد و پيش از تحويل مى فروشد.

امام عليه السلام فرمود: نه! تا اين كه آن را تحويل بگيرد. مگر آن كه گروهى به طور مشترك كالايى را بخرند. آن گاه برخى از آن ها سهم يكى از خود را با سود بخرد يا او سهم خود را بدون سود بفروشد كه در اين صورت اشكال ندارد.»

201- (23) غياث بن ابراهيم از امام صادق عليه السلام از پدرش روايت مى كند كه: «امير مؤمنان عليه السلام فروش برگۀ حواله [كالابرگ] را پيش از تحويل جنس ناپسند مى شمرد.»

202- (24) اسحاق مداينى گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: گروهى براى

خريد مواد غذايى وارد كشتى مى شوند و به گفتگو مى پردازند. سرانجام يكى از آن ها همۀ بار كشتى را مى خرد. ديگران از

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 171

203- (25) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از سود بردن بر كالايى كه تحويل نگرفته، نهى كرد.»

ارجاعات

گذشت:

در روايات باب سى و چهارم و سى و پنجم، مناسب با اين بحث هست

مى آيد:

و در روايات باب نهم از باب هاى فروش ميوه ها، مطالبى خواهد آمد كه بر اين بحث دلالت مى كند.

باب 42 جواز تعيين ديْن بدهكار و پرداخت آن

204- (1) ابوبكر حضرمى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: من از شخصى مقدارى درهم طلبكارم. او مى گويد: چيزى به من بفروش تا طلبت را بپردازم. پس كالايى [به صورت نسيه] به او مى فروشم، سپس آن را از او [با قيمت كم تر] مى خرم و طلبم را دريافت مى كنم.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

205- (2) ابوبكر حضرمى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شخصى با ديگرى به صورت عينه معامله مى كند. سپس زمان پرداخت بدهى اش فرامى رسد و او قدرت بر پرداخت ندارد. آيا جايز است با همان شخص بار ديگر به صورت عينه معامله كند و به اين صورت بدهى اش را بپردازد؟

امام عليه السلام فرمود: آرى!»

206- (3) هارون بن خارجه گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: با شخصى به صورت عينه معامله كردم و سررسيد بدهى اش فرارسيد. به او گفتم: بدهى ات را پرداخت كن. او گفت: چيزى ندارم. بار ديگر به صورت عينه با من معامله كن تا به تو بپردازم.

امام عليه السلام فرمود: با او به صورت عينه معامله كن تا به تو بپردازد.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 173

207- (4) ليث مرادى روايت مى كند كه: «يكى از دوستان عمر بن حنظله از امام صادق عليه السلام سؤال كرد:

شخصى با ديگرى معاملۀ عينه انجام مى دهد. وقتى زمان پرداخت بدهى اش فرامى رسد، طلبكار از او درخواست پرداخت آن را مى نمايد. شخص بدهكار مى گويد: به خدا سوگند چيزى ندارم! بار ديگر با من به صورت عينه معامله كن تا آن را به تو پرداخت كنم.

امام عليه السلام فرمود: معاملۀ او اشكال ندارد.»

208- (5) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «گروهى با يكديگر به صورت «عينه» معامله مى كنند- وقتى با هم توافق كردند، در ميان خود معامله انجام مى دهند- امام عليه السلام پرسيد: براى چه اين كار را مى كنند؟ گفته شد: حرام را ناپسند مى شمارند.

امام عليه السلام فرمود: هر كس خواستار حلال است، اشكال ندارد حتى اگر شخصى با زنى زنا كند و سپس تصميم به ازدواج بگيرند و به طور صحيح با هم ازدواج كند، عمل آنان حلال است.»

209- (6) عبدالرحمن بن ابى عبدالله از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «آنچه به صورت عينه فروختى، تحويل نگير. امام عليه السلام مى فرمايد: با او معاملۀ عينه انجام نده و سپس آنچه از وى طلبكار هستى، از او تحويل بگير. «1»»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره مى فرمايد: «اين حديث بر نوعى كراهت حمل مى شود زيرا ما گفتيم كه جايز است انسان آنچه به صورت عينه فروخته، تحويل بگيرد.»

210- (7) عبدالله بن سنان گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: من از شخصى طلبكارم و او تنگدست است؛ از

اين رو كالايى را از شخصى به صورت نسيه مى خرد. بنا بر اين كه من ضامن وى شوم و بدهى اش را به من پرداخت كند.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

211- (8) بكار بن ابوبكر گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى از ديگرى طلبكار است. هنگام سررسيد، بدهكار مى گويد: كالايى [نسيه] به من بفروش تا آن را بفروشم و بدهى ات را پرداخت كنم.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

______________________________

(1). وقتى انسان از راه معاملۀ عينه از ديگرى طلبكار است، اگر جنسى را كه به او مى فروشد بار ديگر بخرد، قيمت آن از بدهى وى كم مى شود.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 175

212- (9) منصور بن حازم گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى از ديگرى گندم يا گاو يا گوسفند يا كالاى ديگرى طلبكار است. بدهكار نزد طلبكار مى آيد تا از وى چيزى خريدارى كند.

امام فرمود: نسيه به او نفروشد ولى نقد هر چه مى خواهد به او بفروشد.»

213- (10) معمر زيّات گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شخصى نزد من مى آيد و به من مى گويد: چند دينار به من قرض بده تا با آن روغن زيتون بخرم و به تو بفروشم.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

ارجاعات

گذشت:

در روايات باب سى و پنجم و باب پيشين به ويژه روايت سوم مناسب با اين بحث هست.

باب 43 جواز فروش كالا به چند برابر قيمت

214- (1) محمد بن اسحاق بن عمار گويد: «به امام كاظم عليه السلام گفتم: از شخصى مقدارى درهم طلبكارم.

او به من مى گويد: به من مهلت بده و من به تو سود مى دهم. من جبّه اى كه هزار درهم براى من تمام شده به ده هزار درهم

يا بيست هزار درهم به او مى فروشم و طلبم را به عقب مى اندازم.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

215- (2) محمد بن اسحاق بن عمار گويد: «به امام كاظم عليه السلام گفتم: زنى به نام سلسبيل، صد هزار درهم از من درخواست وام كرد، بنابر اين كه ده هزار درهم به من سود بدهد. من نود هزار درهم به او وام دادم و لباس وشى را كه هزار درهم براى من تمام شده بود، به ده هزار درهم به او فروختم.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

و در حديث ديگرى آمده است كه امام عليه السلام فرمود: «اين كار اشكالى ندارد. يكصد هزار درهم به او بده و لباس را به ده هزار درهم به او بفروش و دو نوشتۀ جداگانه عليه او بنويس.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 177

216- (3) محمد بن اسحاق بن عمار گويد: «به امام رضا عليه السلام گفتم: شخصى از ديگرى پول طلب دارد كه سررسيد آن فرارسيده است. از اين رو مرواريدى كه صد درهم ارزش دارد به هزار درهم به او مى فروشد و طلب خود را به تأخير مى اندازد.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد. من نيز به دستور پدرم اين كار را انجام داده ام.»

محمد بن اسحاق معتقد است كه از امام كاظم عليه السلام نيز اين مسأله را پرسيده و آن حضرت به همين صورت پاسخ داده است.

217- (4) مسعدة بن صدقه گويد: «شخصى از امام صادق عليه السلام سؤال كرد: من سر معاملۀ «عينه» از فردى پول طلب دارم و او هنگام سررسيد، قدرت پرداخت آن را ندارد. پس مى خواهد بدهى اش را به تأخير بيندازم و

او به من سود دهد. آيا مرواريد يا چيز ديگرى كه صد درهم ارزش دارد به هزار درهم به او بفروشم و سررسيد وامش را به تأخير بيندازم؟

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد. پدرم اين گونه انجام داد و به من نيز دستور داد دربارۀ بدهى اش به همين صورت عمل كنم.»

218- (5) عبدالملك بن عتبه گويد: «از امام عليه السلام سؤال كردم: از شخصى مالى طلبكارم و مى خواهم پول ديگرى به صورت عينه به او بدهم. آيا جايز است پولى به او بدهم و مرواريدى كه ارزش آن صد درهم است به هزار درهم به او بفروشم؟ و به او بگويم: اين مرواريد را به هزار درهم به تو مى فروشم به اين شرط كه بهاى آن و بدهى ات را چند ماه به تأخير اندازم.

امام فرمود: اشكال ندارد.»

219- (6) در كتاب فقه الرضا روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «شخصى پولى طلبكار است كه سررسيد آن فرارسيده است. بدهكار مى گويد: به من مهلت بده تا به تو سود بدهم. از اين رو طلبكار دانه مرواريدى به ارزش هزار درهم را به ده هزار درهم يا بيست هزار درهم به او مى فروشد.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد!»

در حديث ديگرى مانند آن روايت شده و در پايان آن، اين سخن از امام عليه السلام افزوده شده است: «و به تحقيق پدرم به من دستور داد، مثل اين معامله را انجام دادم.»

220- (7) در همان كتاب آمده است: «اگر لباس ده درهمى را به بيست درهم بفروشد يا انگشترى را كه يك درهم ارزش ندارد- تا وقتى نگين بى ارزشى روى آن است-

به ده درهم بفروشد، ربا نخواهد بود.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 179

221- (8) محمد بن سليمان ديلمى گويد: «شخصى به امام كاظم عليه السلام نامه نوشت و از او سؤال كرد: من به گروهى آرد به صورت نسيه مى فروشم و در هر قفيز تا سررسيد معين دو درهم سود مى برم و آنان از من درخواست مى كنند كه از نصف آرد مقدارى درهم به آن ها بدهم. آيا چاره اى هست كه من در حرام نيفتم؟

امام عليه السلام در پاسخ نوشت: به آن ها مقدارى درهم قرض بده و در قيمت نصف قفيز به مقدار سودت از آن ها بيفزا.»

باب 44 حكم خريد طعامى كه قبل از قبض، قيمت آن تغيير كرد

222- (1) حلبى گويد: «شخصى مقدارى مواد خوراكى از ديگرى خريد و نصف آن را تحويل گرفت.

وقتى براى تحويل نصف دوم آن آمد، قيمت آن افزايش يا كاهش يافته بود. امام صادق عليه السلام در اين باره فرمود: اگر در روز خريد با فروشنده بر سر نرخ توافق كرده اند، پس نرخ همان است و اگر بر سر نرخ با هم توافق نكرده اند، نرخ روز بر عهدۀ اوست!»

223- (2) حلبى گويد: «شخصى مقدارى مواد خوراكى خريد و نصف آن را تحويل گرفت، پس از مدتى براى تحويل نصف ديگر آمد ولى نرخ، افزايش يا كاهش يافته بود. امام صادق عليه السلام در اين باره فرمود:

اگر در روز خريد بر سر نرخ با هم توافق كرده اند، همانا همان نرخ براى وى محفوظ است و اگر بدون تعيين نرخ بخشى را تحويل گرفته و بخشى را گذاشته است، نرخ روزى كه باقيمانده را در آن تحويل مى گيرد، به عهدۀ اوست.»

224- (3) در كتاب المقنع حديث پيش روايت شده

و در پايان آن اين جمله از امام عليه السلام افزوده شده است: «و اگر كسى مواد خوراكى بخرد و پيش از تحويل نرخش تغيير كند، براى وى نرخ خريد محفوظ است.»

225- (4) جميل گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال شد: شخصى مقدارى مواد خوراكى- هر كرّ به نرخ معينى- خريدارى مى كند و بخشى از آن را تحويل مى گيرد. سپس قيمت، كاهش يا افزايش مى يابد و فروشنده از تحويل بقيه خوددارى مى كند و مى گويد: تو تنها همان را كه تحويل گرفتى، حق داشتى.

امام عليه السلام فرمود: اگر در روز خريد بر سر نرخ آن توافق كرده اند، بقيۀ آن مالِ خريدار است و اگر بدون شرط كردن قيمت تنها خريده است، به اندازه اى كه پول پرداخت كرده حق دارد.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 181

226- (5) محمد بن حسن نامه اى به اين مضمون به امام حسن عسكرى عليه السلام نوشت: «شخصى كسى را اجير مى كند تا ساختمانى براى او بسازد يا كار ديگرى انجام دهد و شروع مى كند مواد خوراكى و پنبه و اجناس ديگر به او بدهد. سپس مواد خوراكى و پنبه، افزايش يا كاهش نرخ پيدا مى كند. آيا آن را به قيمت روزى كه تحويل داده حساب كند يا به قيمت روز حسابرسى؟

امام عليه السلام در پاسخ مرقوم فرمود: آن را به قيمت روزى كه با او قرارداد بسته محاسبه مى كند- ان شاء الله.

و سؤال كرد: سررسيد بدهى شخصى فرامى رسد و بدهكار مقدارى گندم در برابر آن مى پردازد و با وى قطعى نمى كند سپس نرخ تغيير مى كند.

امام عليه السلام در پاسخ مرقوم فرمود: نرخ روزى كه گندم را تحويل داده براى

او محاسبه مى شود.»

227- (6) محمد بن حسن صفار گويد: «نامه اى به اين مضمون به امام عليه السلام نوشتم: شخصى از ديگرى مالى طلب دارد. هنگام سررسيد، بدهكار در برابر آن گندم يا پنبه يا زعفران مى پردازد و نرخ آن را قطعى نمى كند. پس از دو سه ماه قيمت زعفران و گندم و پنبه افزايش يا كاهش مى يابد. به كدام يك از دو نرخ با او محاسبه كند؟

امام عليه السلام فرمود: او تنها بر اساس قيمت روز پرداخت گندم حق دارد- ان شاء الله.

و به امام عليه السلام نوشتم: شخصى فردى را بر ساختن ساختمان يا كار ديگرى اجير مى كند و به او گندم يا پنبه يا اجناس ديگرى مى دهد. سپس نرخ گندم و پنبه افزايش يا كاهش مى يابد. آيا آن را به نرخ روز تحويل محاسبه كند يا به نرخ روز حسابرسى؟

امام عليه السلام در پاسخ مرقوم فرمود: به قيمت روزى كه با وى قرارداد بسته، محاسبه كند- ان شاء الله.»

228- (7) ابوعطارد گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: مقدارى گندم مى خرم و پيش از تحويل گرفتن، قيمت آن تغيير مى كند.

امام عليه السلام فرمود: من دوست دارم به طور كامل به وى بپردازى؛ همان گونه كه اگر در آن افزوده اى بود، آن را مى گرفتى.»

229- (8) در كتاب فقه الرضا آمده است: «در هر معاملۀ نسيه، قيمت روز معامله معتبر است تا وقتى كه قيمت كاهش نيافته است.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 183

باب 45 نمايندگى در فروش كالاى مالك

230- (1) محمد بن مسلم از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه: «دربارۀ شخصى كه به ديگرى گفت: اين لباس را ده درهم بفروش و مازاد آن

مالِ خودت. فرمود: اشكالى ندارد!»

231- (2) زراره گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: به شخصى كالايى براى فروش داده و به وى گفته مى شود: افزون بر فلان مبلغ براى خودت.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

232- (3) زراره گويد: «از امام باقر عليه السلام سؤال كردم: به شخصى كالايى براى فروش داده و به وى گفته مى شود: افزون بر فلان مبلغ براى خودت.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

در كتاب دعائم الاسلام، اين حديث از امام صادق عليه السلام روايت شده است.

233- (4) ابوالصباح كنانى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: اهل بازار، كالاهاى خود را نزد شخصى مى گذارند و براى وى نرخى معين مى كنند و مى گويند: هر چه بيشتر فروختى، مال خودت.

امام عليه السلام فرمود: اين كار اشكال ندارد ولى به صورت مرابحه نفروشد.»

ارجاعات

گذشت:

در روايت دهم از باب بيستم از باب هاى خريد و فروش و شرايط آن، اين گفته كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از فروختن چيزى كه در ضمانت انسان نيست، نهى كرد.»

در روايت چهارم از باب سى و يكم اين گفته كه: «آنان را از فروختن چيزى كه در ضمانت آنان نيست، نهى كن.»

و در روايت ششم اين گفته كه: «پيامبر صلى الله عليه و آله از سود جنسى كه در ضمانت انسان نيست، نهى كرد.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 185

باب 46 امين بودن نماينده

234- (1) على بن محمد قاسانى گويد: «در سال 231 ق، از مدينه به امام هادى عليه السلام نوشتم: فدايت شوم! شخصى به ديگرى دستور مى دهد كالا يا چيز ديگرى بخرد. وقتى جنس را مى خرد، از او سرقت مى شود يا

راهزن آن را مى ربايد. آن كالا از مال چه كسى مى رود؛ از مال دستور دهنده يا از مال خريدار؟

امام عليه السلام نوشت: از مال دستور دهنده!»

235- (2) يعقوب بن شعيب گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى در برابر اجرت براى ديگران مى فروشد و ضمانت اموال آنان را بر عهده مى گيرد [آيا اين كار صحيح است]؟

امام عليه السلام فرمود: هر گاه با رضايت خاطر اين كار را انجام دهد [براى او لازم است] ولى من از اين بيمناكم كه بيش از آنچه به دست مى آورد، بدهكار شود. با اين حال هر گاه با رضايت خاطر اين كار را انجام دهد، اشكال ندارد.»

باب 47 جواز اجرت سمسار و دلّال

236- (1) ابوولّاد از امام صادق و ديگران از امام باقر عليه السلام روايت مى كنند كه فرمودند: «اجرت سمسار و دلّال اشكال ندارد؛ زيرا او با قيمت معين، روز به روز براى مردم خريد مى كند. همانا او همانند اجير است.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 187

237- (2) عبدالرحمن بن ابى عبدالله گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: سمسار در برابر مزد خريد مى كند به اين صورت كه فهرستى براى خريد به وى داده و با او قرار گذاشته مى شود كه از آنچه خريدى، هر چه بخواهم، برمى دارم و هر چه بخواهم، رها مى كنم. او نيز اجناسى را كه خريده مى آورد و مى گويد هر چه را مى خواهى، بردار و آنچه دوست ندارى، رها كن.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

238- (3) در كتاب نوادر احمد بن محمدآمده است: «از امام باقر عليه السلام سؤال شد: سمسار در برابر مزد براى انسان خريد مى كند و مى گويد: هر چه

مى خواهى، بردار و هر چه نمى خواهى، رها كن! امام فرمود:

اشكال ندارد.»

239- (4) عبدالرحمان بن حجاج گويد: «از امام موسى بن جعفر عليهما السلام سؤال كردم: شخصى به فروشنده اى مى گويد: من اين مواد خوراكى و اجناس ديگر را از تو مى خرم به اين شرط كه سودى در آن براى من قرار دهى يا چيزى به من دهى كه از تو خريد كنم.

امام عليه السلام آن را ناپسند شمرد.

عبدالرحمان بن حجاج گويد: از امام موسى بن جعفر عليهما السلام سؤال كردم: شخصى كه براى ديگران خريد مى كند به فروشنده مى گويد: من به اين شرط از تو خريد مى كنم كه در هر لباسى كه از تو مى خرم، فلان مبلغ به من بدهى و مى گويد: براى اين كه از تو خريد كنم، سودى براى من قرار ده.

امام عليه السلام آن را ناپسند شمرد.»

240- (5) ابوبصير گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى به ديگرى مى گويد: كالايى را براى من بخر [و بفروش] هر چه سود برديم، ميان يكديگر تقسيم مى كنيم.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد!»

241- (6) حسين بن بشار از امام كاظم عليه السلام روايت مى كند كه: «دربارۀ دلّال خانه و زمين كه براى كارش مزد مى گيرد، فرمود: اين اجرت است و اشكالى ندارد!»

242- (7) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه: «شخصى از امام صادق عليه السلام سؤال كرد: فردى از ديگرى مى خواهد برايش زمين يا خانه يا برده يا چهارپا يا مانند آن بخرد و براى او اجرتى قرار مى دهد.

امام عليه السلام فرمود: اين كار اشكال ندارد.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 189

243- (8) ابن ابى عمير از يكى از برده فروشان

روايت مى كند كه مى گويد: «كنيزى براى امام صادق عليه السلام خريدم و آن حضرت چهار دينار به من داد. من از گرفتن آن خوددارى كردم. امام عليه السلام فرمود: حتماً بايد آن را بگيرى؛ از اين رو آن را گرفتم. آن گاه امام عليه السلام فرمود: از فروشنده چيزى نگير!»

ارجاعات

گذشت:

در روايت چهارم از باب شصت و دوم از باب هاى كسب هاى روا و ناروا و روايت دوم از باب چهل و ششم از باب هاى بيع و شرايط آن مناسب با اين بحث هست.

مى آيد:

در روايات باب يكم از باب هاى جعاله مناسب با اين بحث خواهد آمد.

باب 48 عدم جواز فروش كالاهاى متعدد توسط دلّال در يك بيع

244- (1) يعقوب بن شعيب گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شخصى براى ديگران اجناس شان را مى فروشد و هر كس جنسى براى فروش نزد او مى آورد كه از نظر كيفيت يكسان نيستند. آن گاه فردى خريد همۀ آن ها را با هم درخواست مى كند.

امام عليه السلام فرمود: من از اين معامله خوشم نمى آيد.»

245- (2) يعقوب بن شعيب گويد: «از امام عليه السلام سؤال كردم: شخصى براى ديگران اجناس شان را مى فروشد و هر كس يك كالا يا بيشتر براى فروش نزد وى مى گذارد كه از نظر كيفيت يكسان نيستند. آن گاه فردى خريد همۀ آن ها را با هم درخواست مى كند.

امام عليه السلام فرمود: من از اين معامله خوشم نمى آيد.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 191

باب 49 عدم جواز بيع مرابحه اى بخشى از كالاى خريدارى شده

246- (1) محمد بن مسلم گويد: «از امام باقر عليه السلام يا امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى مجموعه اى از لباس را به قيمتى مى خرد. آن گاه قيمت كلّ را بر اساس ارزش هر كدام ميان آن ها تقسيم مى كند. آيا جايز است تك تك آن ها را به صورت مرابحه بفروشد؟

امام عليه السلام فرمود: نه، تا اين كه به خريدار بگويد خودش بر آن قيمت نهاده است.

و سؤال كردم: شخصى مجموعه اى از كالا را مى خرد. آيا هر يك از لباس ها را مى تواند به صورت مرابحه بفروشد؟

امام عليه السلام فرمود: نه، تا اين كه به خريدار بگويد خودش بر آن قيمت نهاده است.»

247- (2) ابوحمزه گويد: «از امام باقر عليه السلام سؤال كردم: شخصى مجموعه اى از لباس را به مبلغى مى خرد، سپس بر هر لباس قيمتى مى گذارد؛ به طورى كه مجموع آن ها با قيمت پرداختى برابر شود. آيا مى تواند هر

كدام را به صورت مرابحه بفروشد؟

امام عليه السلام فرمود: نه، تا اين كه اعلام كند خودش بر آن قيمت گذاشته است.»

248- (3) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «شخصى لباس هاى بسيار مى خرد، سپس براساس قيمت كل بر هر لباس قيمت مى گذارد. آيا مى تواند آن را به همان قيمت به صورت مرابحه بفروشد؟

امام عليه السلام فرمود: نه مگر اين كه به خريدار اعلام كند كه خودش بر آن نرخ گذاشته است.»

249- (4) معاوية بن عمار گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى لباس هاى هراتى و قوهى مى خرد. فردى ده لباس از آن ها را به شرط آن كه از ديگر لباس ها مرغوب تر باشد، با سود پنج يا كم تر يا بيشتر مى خرد.

امام عليه السلام فرمود: من اين معامله را دوست ندارم، به من بگو كه اگر تنها پنج لباس مرغوب بيابد و بقيه يكسان باشد [چه خواهد كرد؟]

اسماعيل فرزند امام صادق عليه السلام گفت: آنان با او شرط كرده اند كه ده لباس بردارد، پس به صورت مكرر لباس ها را بر او عرضه مى كنند [تا ده لباس را انتخاب كند].

امام عليه السلام فرمود: همانا او شرط كرده است كه بهترين آن ها را انتخاب كند. به من بگو كه اگر تنها پنج لباس بهتر باشد و بقيه مثل هم باشند [چه بايد كرد] من اين معامله را دوست ندارم.

امام عليه السلام اين معامله را به دليل فريبندگى و غبن آن، ناپسند دانست.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 193

250- (5) عيسى بن ابى منصور گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: گروهى لباس هاى هراتى يا كروى يا مروى يا قوهى مى خرند.

شخصى ده لباس از بهترين آن ها را با سود پنج درهم يا كم تر يا بيشتر مى خرد.

امام عليه السلام فرمود: من اين معامله را دوست ندارم. به من بگو كه اگر تنها پنج لباس بهتر از بقيه يافتى و لباس هاى ديگر همه يكسان بودند [چه مى كردى؟]

اسماعيل فرزند امام صادق عليه السلام گفت: آن ها با او شرط كرده اند كه ده لباس انتخاب كند، پس لباس را مكرر بر او عرضه مى كنند [تا ده لباس را انتخاب كند]

امام عليه السلام فرمود: همانا او شرط كرده است كه بهترين آن ها را انتخاب كند. به من بگو كه اگر بيشتر از پنج لباسِ بهتر نيافت و لباس هاى ديگر يكسان بودند [چه بايد انجام دهد؟].

سپس فرمود: من اين معامله را دوست ندارم.»

251- (6) اسباط بن سالم گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: ما يك عدل لباس شامل صد لباس مرغوب و نامرغوب مى خريم. شخصى مى آيد و نود (هفتاد) لباس را با سود يك درهم در هر درهم مى خرد. آيا براى ما سزاوار است كه بقيه را نيز همين گونه بفروشيم؟

امام عليه السلام فرمود: نه مگر اين كه يك لباس را به تنهايى [به طور معين] بخرد.»

ارجاعات

گذشت:

در روايت يكم از باب سى و ششم، مناسب با اين بحث هست.

باب 50 فساد خريد كالا به دينارى كه يك درهم از آن استثنا شود

252- (1) حلبى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «خريدن لباس به يك دينار به استثناى يك درهم ناپسند است؛ چون نسبت دينار به درهم معلوم نيست.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 195

253- (2) حماد بن ميسر از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه: «امام باقر عليه السلام خريدن لباس را به يك دينار به استثناى

يك درهم، ناپسند مى شمرد؛ چون نسبت دينار به درهم معلوم نيست.»

254- (3) وهب از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه: «پدرش امام باقر عليه السلام خريدن به يك دينار به استثناى يك درهم يا دو درهم را به طور نسيه ناپسند مى شمرد بلكه آن را به صورت دينارى به استثناى يك سوم و يك چهارم و يك ششم و ديگر اجزاى دينار قرار مى داد.»

255- (4) سكونى از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام از امير مؤمنان عليه السلام روايت مى كند كه ايشان دربارۀ خريد كالا به يك دينار به استثناى يك درهم به صورت نسيه فرمود: «اين معامله باطل است؛ زيرا شايد دينار با درهم برابر شود.»

ارجاعات

گذشت:

در روايات باب دوازدهم و بيست و سوم و بيست و پنجم، مطالبى مناسب با اين بحث هست.

باب 51 لزوم بيان نوع درهم در بيع مرابحه

256- (1) اسماعيل بن عبدالخالق گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: ما تعدادى درهم براى خريد كالا به اهواز مى فرستيم كه آن ها با هم متفاوت و برخى برتر از برخى ديگر است. پس از آن كه با آن ها براى ما كالايى خريد، صبر مى كنيم (نوشته مى شود). هنگام فروش، نوع درهمى كه با آن كالا خريدارى شده، روى آن نصب مى شود. در معامله به صورت مرابحه بايد نوع درهم بيان شود. آيا نصب آن نوشته بر روى كالا ما را از بيان نوع درهم بى نياز مى كند؟

امام عليه السلام فرمود: نه، بلكه هر گاه به صورت مرابحه معامله شود، خريدار را از آن باخبر كن و اگر بدون ذكر قيمت خريد معامله مى شود، اشكال ندارد.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 197

257- (2) اسماعيل بن عبدالخالق گويد:

«به امام صادق عليه السلام گفتم: ما مقدارى درهم به اهواز مى فرستيم كه با هم متفاوت است و با آن ها جنس مى خريم. سپس نوع درهمى را كه با آن جنس خريدارى شده مى نويسيم و بر روى آن نصب مى كنيم، در فروختن به صورت مرابحه ما بايد نوع درهم را براى خريدار بيان كنيم. آيا نصب نوشته بر روى اجناس، ما را از بيان نوع درهم بى نياز مى كند؟

امام عليه السلام فرمود: هر گاه به صورت مرابحه معامله كردى، آن را براى خريدار بيان كن و اگر بدون ذكر قيمت معامله كرد، اشكال ندارد.»

باب 52 حكم زياده بر پيمانه و وزن

258- (1) على بن عطيه گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: ما از كشتى مواد خوراكى مى خريم. سپس آن را پيمانه مى كنيم و مقدارى اضافه مى آيد.

امام عليه السلام فرمود: آيا گاهى نيز كم مى آيد؟

گفتم: آرى!

امام عليه السلام فرمود: هر گاه كم بيايد، آن را به شما مى دهند؟

گفتم: نه!

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

259- (2) عبدالرحمان بن حجاج گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ زيادى هاى پيمانه و ترازو سؤال كردم.

امام عليه السلام فرمود: اگر از حدّ معمول بيشتر نيست، اشكال ندارد.»

260- (3) عبدالرحمان بن حجاج گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ زيادى وزن گوشت، علوفه و كالاهاى ديگر سؤال كردم و به امام عليه السلام گفتم: آنان چند وزنه را به ده درهم و چند رطل گوشت را به چند درهم مى خرند و همواره بيشتر وزن مى كنند و براى آن زيادى مقدار مشخصى نيست كه بتوان آن را شناخت.

امام عليه السلام فرمود: هر گاه شيوۀ معاملۀ اهل شهر اين گونه است، حدّ وسط را بگير و از آن تجاوز

نكن.»

261- (4) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «شخصى مواد خوراكى كه با پيمانه و وزن معامله مى شود، مى خرد و آن را بيشتر از پيمانه و وزنى كه خريده مى يابد.

امام عليه السلام فرمود: اگر زيادى به مقدارى است كه مردم از آن چشم پوشى مى كنند، اشكال ندارد. ولى اگر با آن اختلاف زيادى دارد، در آن خيرى نيست و بازمى گرداند؛ زيرا گاهى اشتباه يا ظلم از سوى كسى است كه برايش تحويل گرفته است.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 199

262- (5) علاء بن رزين گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: من با شخصى ديدار مى كنم كه گندم، براى فروش بر من عرضه مى كند و مى گويد: گندمى كه مى خواستى به دست آوردم! به او مى گويم: آن ها را بياور و در كرّ فلان مبلغ به تو سود مى دهم. وقتى گندم را مى آورد، اگر مايل بودم آن را مى گيرم و اگر به دردم نخورد، آن را رها مى كنم.

امام عليه السلام فرمود: اين گفتگوى پيش از معامله است، اشكال ندارد.

گفتم: به او مى گويم: پنجاه كرّ يا كم تر و بيشتر از آن را جدا كن. وقتى آن را تحويل مى دهد مقدارى كم يا زياد مى آيد و بيشتر زياد مى آيد. آن مقدار از آنِ كيست؟

امام عليه السلام فرمود: مال توست! آن گاه امام عليه السلام فرمود: من معتّب يا سلام را روانه مى كنم تا گندم بخرد. پس به اندازۀ دو دينار از آن زياد مى آيد و ما با پيمانه اى كه مى شناسيم، آن را غذاى خانواده مان قرار مى دهيم.

گفتم: صاحب آن را مى شناسى؟

امام عليه السلام فرمود: آرى و آن را به صاحبش باز مى گردانيم!

گفتم:

خداوند تو را رحمت كند. به من فتوا مى دهى كه مقدارى زيادى مال من است و تو آن را بازمى گردانى. پس من فهميدم كه آن، مال فروشنده است!

امام عليه السلام فرمود: آرى! آن از اشتباهات مردم است؛ زيرا ما به اندازۀ هشت يا نه درهم خريده ايم. سپس فرمود: ولى من پيمانۀ آن را حساب مى كنم.»

263- (6) اسحاق بن عمار و ديگران گويند: «به امام صادق عليه السلام گفتيم: از شخصى درهم را به صورت وزن تحويل مى گيرم و پس از شمارش آن را بيشتر از تعداد حق خود مى يابم. امام عليه السلام فرمود: آيا دقيق وزن نكرده است؟

گفتم: بله!

امام فرمود: اشكال ندارد!»

ارجاعات

گذشت:

در روايت بيست و چهارم از باب چهل و يكم مطالبى هست كه بر اين بحث دلالت مى كند.

باب 53 حكم عَرَبون «1» [/ پيش پرداخت] در بيع

264- (1) وهب از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه امير مؤمنان عليه السلام همواره مى فرمود: «عَرَبون [پرداخت چيزى به فروشنده] جايز نيست مگر آن كه به عنوان پرداخت بهاى كالا باشد.»

______________________________

(1). عَرَبون به اين معناست كه خريدار چيزى به فروشنده مى دهد كه اگر معامله انجام شود، آن از بهاى كالا به شمار آيد و اگر معامله به هم خورد، خريدار آن را پس نگيرد و در مقابل استفاده اى باشد كه از كالا برده است.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 201

باب 54 حكم بيع زمين و آنچه در آن است

265- (1) محمد بن حسن صفار در نامه اى از امام حسن عسكرى عليه السلام سؤال كرد: «شخصى از ديگرى زمينى را با حدود چهارگانه اش خريد. در آن، زمين زراعت، درخت خرما و درختان ديگر وجود دارد كه در قرارداد آن ها نامى از آن به ميان نيامده است بلكه در قرارداد آن آمده است كه خريدار آن، زمين را با همۀ حقوقى كه در داخل و خارج آن است، خريده است. آيا زراعت و درخت خرما و ديگر درختان در حقوق زمين داخل است يا نه؟

امام عليه السلام در پاسخ مرقوم فرمود: وقتى زمين را با تمام حدودش و هر آنچه درش بر روى آن بسته مى شود بخرد، هر چه داخل آن است، مالِ خريدار است- ان شاء الله.»

باب 55 حكم خريد سقف و كف منزل

266- (1) محمد بن حسن صفار در نامه اى از امام حسن عسكرى عليه السلام پرسيد: «شخصى يك اتاق از خانۀ ديگرى را با همۀ حقوقش مى خرد. بالاى آن اتاق، اتاق ديگرى است. آيا اتاق بالا، در حقوق اتاق پايين داخل مى شود يا نه؟

امام عليه السلام در پاسخ مرقوم فرمود: غير از آنچه با نام خريده است و محل آن، چيز ديگرى براى او نيست- ان شاء الله»

267- (2) محمد بن حسن صفار در نامه اى از امام حسن عسكرى عليه السلام سؤال كرد: «شخصى اتاق يا محل سكونتى را از خانه اى با تمام حقوقش مى خرد. آيا اتاق و محل سكونت روى آن از حقوق اتاق و محل سكونت پايين به شمار مى آيد، يا نه؟

امام عليه السلام در پاسخ مرقوم فرمود: غير از حقى كه از آن خريده است، چيز ديگرى براى او نيست- ان شاء الله.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 203

باب 56 مالكيت محصول خرما

268- (1) عقبة بن خالد از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله حكم كرد كه ميوۀ درخت خرما [در معاملۀ آن] متعلق به تلقيح كننده است مگر آن كه خريدار شرط كند.»

269- (2) غياث بن ابراهيم از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه امير مؤمنان عليه السلام فرمود: «هر كس درخت خرمايى را بفروشد كه آن را تلقيح كرده است، ميوه اش متعلق به فروشنده است مگر آن كه خريدار شرط كند. سپس على عليه السلام فرمود: پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله اين گونه حكم كرد.»

در كتاب العوالى روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «هر كس درخت خرمايى را بفروشد كه آن را تلقيح كرده، ميوۀ آن متعلق به فروشنده است مگر آن كه خريدار شرط كند و هر كس برده اى را بخرد كه مالى دارد، مال وى متعلق به فروشنده است مگر آن كه خريدار آن را شرط كند.»

270- (3) يحيى بن ابى علاء از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هر كس درخت خرمايى را بفروشد كه آن را تلقيح كرده، ميوۀ آن متعلق به فروشنده است مگر آن كه خريدار شرط كند. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله اين گونه حكم كرد.»

باب 57 حكم فروش باغ و استثناء چند درخت

271- (1) محمد بن حسن صفار در نامه اى از امام عليه السلام [حسن عسكرى] سؤال كرد: «شخصى باغى كه در آن درخت و درخت انگور وجود دارد، مى فروشد و از آن باغ يك درخت را براى خود نگه مى دارد.

آيا راه گذر به درخت از آن باغ متعلق به اوست؟ و چه مقدار از زمين

متعلق به آن درخت است؟ آيا به اندازۀ شاخه هاى آن يا به اندازه اى كه در آن روييده است؟

امام عليه السلام در پاسخ مرقوم فرمود: به هر گونه كه باغ را فروخته و درخت را براى خود نگه داشته، حقّ دارد؛ پس، از حق خود در آن تجاوز نكند- ان شاء الله.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 205

272- (2) سكونى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «شخصى نخلستانى را فروخت و يك نخل را براى خود نگه داشت. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله راه ورود و خروج و به اندازۀ شاخه هاى آن درخت را براى او حكم كرد [و قرار داد].»

ارجاعات

مى آيد:

در روايت يكم از باب نهم از باب هاى احياء موات فرموده پيامبر صلى الله عليه و آله كه: «براى هر درخت خرمايى از آن ها به اندازه اى از زمين است كه يكى از شاخه هايش در بلندترين حالت به آن برسد.»

باب 58 حكم اختلاف بايع و مشترى در مقدار ثمن

273- (1) احمد بن محمد بن ابى نصر با واسطه از امام صادق عليه السلام دربارۀ اختلاف خريدار و فروشنده بر سر قيمت فرمود: «سخن فروشنده همراه با سوگند وى پذيرفته است، هر گاه كالا به همان صورت موجود باشد.»

ارجاعات

مى آيد:

در روايت هفتم از باب يكم از باب هاى خيار فرموده امام عليه السلام كه: «پس اگر با هم اختلاف نمودند، سخن صاحب كالا پذيرفته است.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 207

باب 59 حكم اختلاف بايع و مشترى در پرداخت ثمن

274- (1) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه از امام عليه السلام سؤال شد: «شخصى خوراك و پوشاك و اجناسى مانند آن را- كه مردم دربارۀ آن قرارداد نمى نويسند- مى خرد و جنس را تحويل مى گيرد.

مشترى معتقد است كه بهاى آن را پرداخته و فروشنده منكر گرفتن آن است. امام عليه السلام فرمود: اگر جنس در دست مشترى است، سخن او همراه با سوگندش پذيرفته است. ولى اگر جنس از دست فروشنده خارج نشده است، سخن فروشنده پذيرفته مى شود و بايد سوگند ياد كند كه بهاى آن را دريافت نكرده است، مگر آن كه خريدار بيّنه بر پرداخت داشته باشد.

و اگر كالا از اجناسى است كه مردم دربارۀ امثال آن وثيقه مى نويسند و شاهد مى گيرند؛ مانند حيوان و شتر و نظير آن و فروشنده و خريدار در پرداخت قيمت آن اختلاف كنند و خريدار بگويد: به تو پرداخت كردم! و فروشنده بگويد: پرداخت نكردى! چه خريدار جنس را تحويل گرفته باشد يا تحويل نگرفته باشد، بايد براى پرداخت آن بيّنه بياورد آن گونه كه ادعا مى كند و فروشنده بايد بر تحويل نگرفتن سوگند ياد كند، همان گونه كه انكار مى كند.

به امام عليه السلام گفته شد: اگر

كالا در دست هر دوى آن هاست و هنوز مشترى تسلط كامل نيافته و فروشنده نيز جدا نشده است؟

امام عليه السلام فرمود: سخن فروشنده همراه با سوگندش پذيرفته است و خريدار بايد بيّنه براى ادعاى خود در مورد پرداخت قيمت بياورد.»

باب 60 حكم اقاله با كم كردن ثمن

275- (1) حلبى گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى بدون هيچ شرطى با فروشنده لباسى مى خرد ولى از آن خوشش نمى آيد. از اين رو آن را نزد فروشنده بازمى گرداند و او نيز از پذيرفتن آن خوددارى مى كند مگر با كاهش قيمت.

امام عليه السلام فرمود: شايسته نيست آن را با كاهش قيمت پس بگيرد. اگر از اين مسأله بى خبر بود و آن را گرفت و به قيمت بيشترى فروخت، مازاد بر آن را بايد به خريدار نخست بازگرداند.»

ارجاعات

مى آيد:

در روايات باب بيست و هفتم ازباب هاى مستحبات تاجر، مناسب با اين بحث خواهد آمد.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 209

باب 61 عدم جواز خريد نمايندۀ خريد، براى خودش

________________________________________

بروجرى، آقا حسين طباطبايى - مترجمان: حسينيان قمى، مهدى - صبورى، م، منابع فقه شيعه، 31 جلد، انتشارات فرهنگ سبز، تهران - ايران، اول، 1429 ه ق

منابع فقه شيعه؛ ج 23، ص: 209

276- (1) على بن سليمان گويد: «به امام عليه السلام نوشتم: شخصى به من مى گويد: براى من لباسى به يك دينار يا كم تر يا بيشتر بخر. من نيز به همان قيمت، لباس را مى خرم ولى قيمت خريد را به او بيشتر مى گويم و از اين كه در اين معامله من سود مى برم، او را آگاه نمى كنم و با او شرط مى كنم كه آن مبلغ را بپردازد؛ در غير اين صورت آن را بازمى گردانم. آيا شرط و سود، جايز يا چيزى از آن براى من حلال است؟ و آيا در صورتى كه معامله را با فروشنده قطعى و لازم كنم، براى من حلال است كه از آن سود ببرم؟

امام عليه السلام در پاسخ مرقوم فرمود: هيچ يك از اين كارها براى تو حلال نيست، پس

آن را انجام نده!»

باب 62 جواز خريد از مشترى براى كسى كه از طرف مشترى پرداخت كرده است

277- (1) حلبى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: دو نفر صراف مقدارى درهم را به دينار مى خرند. يكى از آنان- با آن كه توانگر است و اگر بخواهد مى تواند سهم خود را بپردازد- به ديگرى مى گويد: از جانب من نيز بپرداز. او نيز آن را مى پردازد. سپس كسى كه سهم رفيقش را پرداخته، تصميم مى گيرد آن را با سود از وى بخرد. آيا اين كار جايز است؟

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

باب 63 حكم شرط كردن مشترى به اين كه زيان متوجه او نباشد

278- (1) عبدالملك بن عتبه گويد: «از امام موسى بن جعفر عليهما السلام سؤال كردم: مواد خوراكى يا كالاى ديگرى را از شخصى با اين شرط مى خرم كه زيان آن بر من نباشد. آيا اين معامله صحيح و راه آن چگونه است؟

امام عليه السلام فرمود: شايسته نيست.»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره مى فرمايد: «توجيه اين حديث اين است كه آن را بر نوعى كراهت حمل كنيم نه حرمت.»

ارجاعات

مى آيد:

در روايات باب ششم از باب هاى خيار، مناسب با اين بحث خواهد آمد.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 211

باب 64 انصراف معامله به پول رايج مگر در صورت شرط

279- (1) على بن راشد گويد: «به امام گفتم: فدايت شوم! شخصى مقدارى مواد خوراكى را به هزار درهم و مانند آن مى خرد و نوع درهم را معين نمى كند كه درهم صحيح باشد يا درهم ديگرى.

امام عليه السلام فرمود: اگر [نوع خاصى از درهم] را شرط كرده است، بايد به همان شرط عمل كند و در غير اين صورت درهم هاى رايج ميان مردم بر عهدۀ اوست.

على بن راشد مى گويد: با اين پرسش مى خواستم بدانم در پرداخت مهريه، چه وظيفه اى دارم! چون آنان مى گويند: غير از درهم صحيح نمى گيريم و همانا من بنا بر درهم هاى رايج ازدواج كرده ام و نه نامى از درهم صحيح به ميان آورده ام و نه درهم هاى ديگر.»

باب 65 جواز پرداخت رشوه به وكيل مشترى براى جلوگيرى از ظلم

280- (1) حكم بن حكيم صيرفى گويد: «شنيدم كه حفص اعور از امام صادق عليه السلام سؤال كرد: حاكم از ما مشك و آفتابه مى خرد و شخصى را براى تحويل گرفتن اجناس وكيل مى كند. ما به وى رشوه مى دهيم تا به ما ستم نكند.

امام عليه السلام فرمود: آنچه به وسيلۀ آن به اموالت سامان بخشى، اشكال ندارد. سپس امام عليه السلام مدتى سكوت كرد و گفت: به من بگو: اگر به او رشوه دهى، كم تر از قرارداد دريافت مى كند؟

حفص گفت: آرى!

امام عليه السلام فرمود: رشوه ات فاسد است.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 213

باب 66 عدم جواز اشتباه در فروش

281- (1) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه امام على عليه السلام فرمود: «براى مسلمان، اشتباه در فروش جايز نيست.»

ارجاعات

مى آيد:

در روايت ششم از باب يازدهم از باب هاى خيار اين سخن كه: «به امام عليه السلام گفته مى شود: شخصى، كالايى به ديگرى فروخت. آن گاه ادعا كرد كه در قيمت آن اشتباه كرده است و گفت: به دفتر خود مراجعه كردم، ديدم مقدارى از بهاى آن را در نظر نگرفته و به مقدار زيادى زيان ديده ام.

امام فرمود: در كيفيت كالا دقت مى كند ....»

باب 67 حكم خريد كالا توسط دو نفر

و آوردن پول كالا توسط يكى از آن دو

282- (1) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه از امير مؤمنان عليه السلام سؤال شد: «دو نفر كالايى را مى خرند و براى آوردن پول آن مى روند. آن گاه يكى از آن دو با پول مى آيد.

امام عليه السلام فرمود: هر گاه بهاى آن را به طور كامل پرداخت كند، مى تواند كالا را تحويل بگيرد و اگر پس از آن شريك وى آن را درخواست كند، تنها در صورتى حق دارد كه نيمى از بهاى آن را به شريك خود پرداخت كند.»

باب 68 حكم بيع مرابحه اى جنسى كه به دينار خريدارى شده و به درهم پرداخت شود و بالعكس

283- (1) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هر كس لباسى را به دينار بخرد و درهم بپردازد، مى تواند آن را به صورت مرابحه بر خريد به دينار معامله كند و همچنين اگر به درهم بخرد و دينار بپردازد، مى تواند به صورت مرابحه بر خريد به درهم آن را معامله كند.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 215

باب 69 حكم بيع مال به عوض هيچ

284- (1) سماعه گويد: «محمد بن حسن از ابوحنيفه دربارۀ «شى ء» و «لاشى ء» و آنچه خداوند غير آن را نمى پذيرد، سؤال كرد. ابوحنيفه «شى ء» را توضيح داد ولى در پاسخ به «لاشى ء» درماند و گفت: با اين قاطر به سوى پيشواى رافضيان حركت كن و آن را به وى به «لاشى ء» بفروش و بهايش را دريافت كن. محمد افسار قاطر را گرفت و نزد امام صادق عليه السلام آمد.

امام صادق عليه السلام به او فرمود: از ابوحنيفه دستور فروش اين قاطر را بگير!

محمد گفت: ابوحنيفه دستور فروش آن را به من صادر كرده است.

امام عليه السلام پرسيد: به چه مبلغى؟

محمد گفت: به «لا شى ء».

امام عليه السلام فرمود: چه مى گويى؟

محمد گفت: حقيقت را مى گويم.

امام عليه السلام فرمود: آن را به «لاشى ء» از تو خريدم و به غلامش دستور داد آن را به اصطبل ببرد.

محمد بن حسن مدتى منتظر بهاى قاطر ماند، وقتى طول كشيد به امام گفت: فدايت شوم! بهايش كو؟

امام عليه السلام فرمود: وعدۀ ما فردا صبح!

محمد به سوى ابوحنيفه بازگشت و ماجرا را براى وى بازگو كرد. ابوحنيفه از اين خبر خوشحال شد و از او اظهار رضايت كرد. صبح فردا ابوحنيفه نزد امام عليه السلام رفت. امام صادق

عليه السلام به وى فرمود:

آمده اى تا «لا شى ء»- بهاى قاطر- را دريافت كنى؟

ابوحنيفه گفت: آرى! و بهاى آن لاشى ء است.

امام عليه السلام فرمود: آرى!

آن گاه امام عليه السلام سوار بر قاطر شد و ابوحنيفه نيز سوار مركب ديگرى شد و با هم به صحرا رفتند.

وقتى روز بالا آمد، امام عليه السلام به سراب نگريست كه همانند آب جارى بالا آمده بود. آن گاه به ابوحنيفه گفت: اى ابوحنيفه! در آن دوردست چه چيزى هست كه گويا جريان دارد؟

ابوحنيفه گفت: اى فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله! آن آب است.

با هم به سوى آن رفتند، وقتى به آنجا رسيدند باز هم سراب را برابر خود در دوردست ديدند.

امام عليه السلام فرمود: بهاى قاطر را دريافت كن! خداوند تعالى مى فرمايد: «همانند سرابى در بيابان هموار كه تشنه آن را آب مى پندارد تا اين كه نزد آن مى رود، آن را چيزى نمى يابد و خداوند را نزد آن مى يابد ...».

از آنجا ابوحنيفه ناراحت و غمگين نزد يارانش رفت. به وى گفتند: اى ابوحنيفه! تو را چه شده است؟

ابوحنيفه گفت: قاطرى- كه ده هزار درهم پول برايش پرداخته بودم- بيهوده از چنگم رفت.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 217

باب 70 حكم بيع مركبى كه شرط وسايل و زين آن نشده باشد

285- (1) انس گويد: «در منى همراه عمر بودم كه عرب بيابانگردى به آنجا آمد و تعدادى شتر باركش و سوارى همراه خويش داشت. عمر به من گفت: از وى بپرس كه آيا آن ها را نمى فروشد؟

من نزد وى رفتم و از او سؤال كردم. آن مرد براى فروش شترانش اعلام آمادگى كرد.

آن گاه عمر نزد وى آمد و چهارده شتر از وى خريد. سپس به من گفت: اى انس! شتران را تحويل

بگير!

مرد عرب گفت: روانداز و رحل آن را بگذار و شتران را به صورت برهنه تحويل بگير!

عمر گفت: من آن ها را با روانداز و رحل شان خريدم.

در اين باره، ميان آنان نزاع در گرفت و على عليه السلام را به قضاوت ميان خود فراخواندند.

امام عليه السلام به عمر گفت: آيا تو روانداز و رحل آن ها را در معامله شرط كردى؟

عمر گفت: نه!

على عليه السلام فرمود: پس آن ها را از هر چه دارند جدا كن، تنها شتران متعلق به تو هستند!

عمر گفت: اى انس! شتران را برهنه كن و روانداز و رحل آن ها را به مرد عرب تحويل بده و آن ها را به ديگر شتران مان ملحق كن!»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 219

بخش دوم: باب هاى واجبات، مستحبات، محرمات و مكروهات تاجر در تجارت
باب 1 بعضى از احكام واجب، مستحب، حرام و مكروه تاجر

286- (1) اصبغ بن نباته گويد: «از امير مؤمنان عليه السلام شنيدم كه بر فراز منبر مى فرمود: اى گروه تاجران! نخست آگاهى دقيق از احكام و سپس تجارت! نخست آگاهى دقيق از احكام و سپس تجارت! نخست آگاهى دقيق از احكام و سپس تجارت! به خدا سوگند! ربا در ميان اين امت، به يقين پنهان تر از حركت مورچه بر روى سنگ سخت است. سوگندهاى تان را باراستى درهم آميزيد! تاجر، تبهكار است و تبهكار در آتش است مگر كسى كه حقّ بگيرد و حق بدهد.»

بخش پايانى اين حديث از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز روايت شده است.

287- (2) در كتاب دعائم الاسلام روايت شده است كه: «شخصى به اميرمؤمنان گفت: تصميم به تجارت گرفته ام!

امام عليه السلام پرسيد: آيا [احكام] دين خدا را با دقت درك كرده اى؟

گفت: بخشى از آن را!

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 221

288- (3) در كتاب العوالى

روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «نخست آگاهى دقيق [از احكام] و سپس تجارت! پس هركس بدون دانش عميق [به احكام] تجارت كند، حتماً در ربا فرو مى رود و سپس فرو مى رود.»

289- (4) طلحه بن زيد از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه امير مؤمنان عليه السلام فرمود: «هركس بدون آگاهى تجارت كند، در ربا فرو مى رود و سپس فرو مى رود.

و نيز پيوسته مى فرمود: كسى كه خريد و فروش را درك نمى كند، نبايد در بازار بنشيند!»

290- (5) در كتاب غرر الحكم و درر الكلم و نهج البلاغه از اميرمؤمنان روايت شده كه فرمود: «هركس بدون آگاهى دقيق [از احكام] تجارت كند، حتماً در گرداب ربا مى افتد.»

291- (6) در كتاب فقه الرضا روايت مى شود كه: «هركس بدون آگاهى و درك عميق احكام تجارت كند، به شدت در ربا فرو مى رود.»

292- (7) در كتاب العوالى روايت مى شود كه: «هركس بدون آگاهى عميق به احكام تجارت كند، در شبهات فرو مى افتد.»

293- (8) در كتاب المقنعه از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هركس تصميم به تجارت دارد، بايد دينش را عميقاً بفهمد تا به اين وسيله حلال را از حرام باز شناسد و هركس در دين به آگاهى عميق نرسد و تجارت كند، در شبهات فرو مى افتد.»

294- (9) در كتاب دعائم الاسلام آمده است كه: «در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله تاجران سماسره ناميده مى شدند.

يك روز پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بر تاجران گذشت و به آنان فرمود: بدانيد كه من شما را سماسره نمى نامم بلكه شما را تاجر مى نامم

و تاجر تبهكار است و تبهكار در آتش.

آنان درهاى مغازه هاى شان را بستند و دست از تجارت كشيدند. روز بعد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بيرون آمد و پرسيد: آنان كجا هستند؟

گفته شد: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله، ديروز وقتى سخنان شما را شنيدند، دست از تجارت كشيدند! پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: من امروز نيز همان را مى گويم [ولى اضافه مى كنم]: مگر كسى كه حق بگيرد و حق بدهد.»

295- (10) قيس بن ابى غرزه غفارى گويد: «ما در مدينه در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله سمسار ناميده مى شديم و پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و ما را به نام زيباترى ناميد و فرمود: اى گروه تاجران! در خريد و فروش، سخنان بيهوده و دروغ و سوگند پيش مى آيد، پس آن را با صدقه در هم آميزيد.»

296- (11) عبيد بن رفاعه از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «اى گروه تاجران! شما تبهكاريد؛ مگر كسى كه تقوا پيشه كند و نيكى نمايد و راست بگويد و بگويد اين مال اين گونه و اين گونه است.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 223

297- (12) در كتاب فقه الرضا آمده است كه: «و در تجارت خويش، صفات پسنديدۀ اخلاقى و رفتار زيباى دين و دنيا را به كار گير.»

298- (13) قطب راوندى در كتاب لب اللباب از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «تاجر، تبهكار است مگر كسى كه حق بگيرد و حق بدهد.»

299- (14) در كتاب دعائم الاسلام از پيامبر اكرم صلى الله عليه

و آله روايت مى شود كه فرمود: «پروردگارم مرا براى مهربانى و رحمت برانگيخت و مرا تاجر و كشاورز قرار نداد. بدترين اين امت تاجران و كشاورزان هستند مگر كسى كه بر حفظ دينش حريص باشد.»

300- (15) جعفر بن احمد قمى در كتاب الغايات از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «بدترين مردم، كشاورزان و تاجران هستند مگر آن هايى كه به شدت بر حفظ دين شان حريص باشند و فرمود:

بدترين مردم، تاجران خيانتكار هستند.»

301- (16) جابر از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «اميرمؤمنان عليه السلام در كوفه هر روز صبح زود به بازار مى رفت. او تازيانه اى دو سر به نام سبيبه روى شانه مى گذاشت و در تك تك بازارهاى كوفه گردش مى كرد و به هر بازارى كه مى رسيد، بر سر اهل آن مى ايستاد و آن گاه ندا مى داد: اى گروه تاجران (از خداى عز و جل پروا كنيد! بازاريان با شنيدن صداى امام عليه السلام هر چه در دست داشتند، كنار مى گذاشتند و با قلب به وى روى مى آوردند و با گوش هايشان سخنانش را مى شنيدند. امام عليه السلام مى فرمود): پيش از هر كار، از خدا درخواست خير و نيكى كنيد و با سهل و آسان گيرى، بركت جوييد و به مشتريان نزديك شويد و با بردبارى آراسته گرديد (و يكديگر را از سوگند بازداريد و از دروغ دورى كنيد)

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 225

و از ظلم و ستم دست بشوييد و با ستمديدگان به انصاف رفتار كنيد و به ربا نزديك نشويد و پيمانه و ترازو را به طور كامل رعايت كنيد. (و از اجناس مردم كم

نگذاريد و در زمين تباهى و فساد نكنيد!) امام عليه السلام در همۀ بازارهاى كوفه مى گشت، آن گاه بازمى گشت و براى رسيدگى به كارهاى مردم مى نشست.»

اين حديث در امالى صدوق بدون جملۀ آخر روايت شده و در پايان آن، اين جملات افزوده شده است: «آن گاه امام عليه السلام در ادامۀ سخنانش اين اشعار را مى خواند:

هركس از راه حرام حتى اگر به لذات خالص دست يابد/ آنها از بين خواهد رفت و گناه و ننگ آن باقى خواهد ماند

نتيجۀ كارهاى بد در پايان باقى خواهد ماند/ و در لذتى كه پس از آن آتش است، خيرى نيست.»

302- (17) جابر از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «امير مؤمنان على عليه السلام نزد شما در كوفه هر روز صبح از قصر بيرون مى آمد و به گردش مى پرداخت.» ادامۀ اين حديث همانند حديث پيشين است تا آنجا كه مى فرمايد: «وقتى بازاريان امام عليه السلام را مى ديدند كه به سوى شان مى آيد و مى گويد: اى مردم! همه دست از كار مى كشيدند و به وى گوش مى سپردند و چشم مى دوختند تا سخنانش پايان يابد و پس از سخنان امام عليه السلام مى گفتند: شنيديم و پيروى خواهيم كرد، اى اميرمؤمنان!»

303- (18) سكونى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «هركس خريد و فروش مى كند، پنج كار را بايد رعايت كند و در غير اين صورت حتماً حتماً دست از خريد و فروش بردارد؛ ربا، سوگند، پوشاندن عيب، ستودن كالا هنگام فروش و نكوهش آن هنگام خريد.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 227

همين روايت در خصال و فقه

الرضا آمده است و در كتاب المقنع اين حديث با اندك تفاوتى به جاى «ربا»، «دروغ» آمده است.

304- (19) ابو امامه گويد: «از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: چهار چيز در هر كه باشد كسب و درآمدش پاك و حلال است: هنگام خريد عيب نگيرد، هنگام فروش نستايد، عيب كالايش را نپوشاند و در اين ميان سوگند نخورد.»

305- (20) در كتاب من لا يحضره الفقيه از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى شود كه فرمود: «اى گروه تاجران! سرهاى تان را بالا آوريد. به تحقيق، راه براى تان روشن است. در روز قيامت تبهكار محشور مى شويد مگر كسى كه گفتارش راست باشد.»

306- (21) در همان كتاب از امام عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «اى گروه تاجران! اموال تان را با صدقه درهم آميزيد تا گناهان تان و سوگندهايى را كه ياد مى كنيد، بر شما بپوشاند و تجارت تان را براى شما پاك گرداند.»

307- (22) ابو سعيد گويد: «على عليه السلام همواره به بازار مى آمد و مى فرمود: اى اهل بازار! تقواى الهى پيشه كنيد و از سوگند بپرهيزيد! چرا كه آن كالا را كساد مى كند و بركت را مى بَرَد. همانا تاجر تبهكار است مگر كسى كه حق بگيرد و حق بدهد والسلام عليكم.

آن گاه پس از گذشت چند روز دوباره به بازار مى آمد و همان سخنان را تكرار مى كرد. پس هروقت امام عليه السلام به بازار مى آمد، مى گفتند: مرد شكنبه آمد. وقتى امام عليه السلام به سوى خانه بازمى گشت، مى فرمود:

وقتى من آمدم، گفتند: مرد شكنبه آمد. مقصودشان از اين جمله چيست؟ گفته شد: مى گويند مرد شكم گنده آمد!

امام عليه السلام مى فرمود:

پايين آن غذاست و بالاى آن علم!»

308- (23) در كتاب العوالى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى شود كه فرمود: «به استقبال بازار نرويد [زود براى گرفتن جا براى بساط كردن به بازار نرويد] و سوگند نخوريد و بعضى از شما كالاى بعضى ديگر را انفاق و كساد نكند.»

309- (24) عجلان از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «سه گروهند كه خداوند آنان را بدون حسابرسى وارد بهشت مى كند و سه گروه را خداوند بدون حسابرسى داخل دوزخ مى كند. كسانى كه خداوند آنان را بدون حسابرسى به بهشت مى برد: پيشواى دادگستر، تاجر راستگو و درستكار و پيرمردى كه عمرش را در راه پيروى از خدا سپرى كند، هستند و سه گروهى را كه خداوند بدون حسابرسى به دوزخ مى برد: پيشواى ستمگر، تاجر بسيار دروغگو و پيرمرد زناكار هستند.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 229

ارجاعات

گذشت:

در روايت هشت از باب پنج از باب هاى استخاره اين گفته كه: «اى فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله! من [احمد بن محمّد] تصميم به مسافرت براى تجارت گرفته و با خود پيمان بسته ام كه حركت نكنم مگر آن كه پيش از آن با شما ديدار كنم، مشورت بخواهم و درخواست دعا نمايم!

امام عليه السلام براى وى دعا كرد و فرمود: بر تو باد به راستگويى در گفتار! عيب كالايت را نپوشان و اعتماد كننده به خود را فريب نده؛ زيرا فريب او رباست. آنچه براى خود مى پسندى، براى ديگران بپسند و حقّ بده و حقّ بگير و ظلم و ستم نكن؛ زيرا تاجر راستگو و درستكار، روز قيامت با سفيران بزرگوار و

نيكوكار است و از سوگند دورى كن؛ چرا كه سوگند دروغ، براى صاحبش آتش به ارمغان مى آورد و تاجر، تبهكار است مگر آن كه حقّ دهد و حقّ بگيرد و هنگامى كه تصميم به مسافرت يا كار مهمى گرفتى، بسيار دعا كرده و از خداوند درخواست خير و نيكى كن ...»

باب 2 امتنان الهى به نعمت نوشتن و قلم و حساب

خداوند تعالى مى فرمايد:

بخوان كه پروردگارت بزرگوارتر است. آن كس كه به قلم آموخت به انسان. آموخت آنچه نمى دانست. «1»

310- (1) جميل از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «خداوند بر مردم- نيكوكار و تبهكار- به نوشتن و حسابگرى منت نهاد و اگر چنين نبود، به غلط و اشتباه مى افتادند.»

311- (2) در تفسير على بن ابراهيم در توضيح اين آيه: «بخوان كه پروردگارت بزرگوارتر است. آن كه به قلم آموخت» آمده است: «نوشتن را به انسان آموخت كه به وسيلۀ آن، كارهاى دنيا در مشرق و مغرب زمين سامان يابد.»

______________________________

(1). علق 96/ 5- 3

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 231

312- (3) عبدالله بن عمر به پيامبر صلى الله عليه و آله گفت: «براى آن كه روايات شما را فراموش نكنم، چاره اى جز نوشتن ندارم.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اشكال ندارد؛ بنويس! زيرا خداوند به قلم آموخت.

و فرمود: قلم، نعمت بزرگى از جانب خداست و اگر قلم نبود، فرمانروايى و دين پا برجا نبود و زندگى شايسته اى وجود نداشت.»

313- (4) مفضل از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «بينديش اى مفضل! خداوندى- كه نام هايش پاك است- به وسيلۀ گفتن، چه نعمت بزرگى به انسان داد كه با آن نهان خود را آشكار مى كند ... و به همين صورت

نوشتن، كه با آن اخبار گذشتگان را براى نسل امروز و اخبار آنان را براى آيندگان به بند مى كشد و نگه مى دارد و به وسيلۀ آن، كتاب هاى علوم گوناگون و آداب و غير آن جاودانه مى شود و به وسيلۀ آن، انسان، معاملات و حساب هاى خود را با ديگران حفظ مى كند. اگر نوشتن نبود، اخبار زمان هاى گوناگون به هم نمى رسيد و كسانى كه در غربت بسر مى برند، از وطن خويش بى خبر بودند. علوم، نابود و آداب ضايع مى شد و در كارها و معاملات و امور دينى نيازمند دقت و احاديث ضرورى انسان، شكاف و خلل بزرگى ايجاد مى شد و شايد گمان كنى كه انسان با چاره انديشى و زيركى به اين راه حلّ رسيده نه اين كه در خلقت و سرشت وى به وديعه گذاشته شده است [درحالى كه اين گونه نيست] تا اين كه امام عليه السلام فرمود: اصل و ريشه آن، آفرينش خداوند وتفضّل و بخششى است كه به مخلوقات خويش عنايت فرموده است. پس هركس سپاسگزارى كند، پاداش مى گيرد و هركس ناسپاسى كند، به درستى كه خداوند از جهانيان بى نياز است.»

314- (5) محمد بن ابراهيم نوفلى با واسطه از امام صادق عليه السلام از پدرانش عليهم السلام روايت مى كند كه اميرالمؤمنين عليه السلام به كارگزارانش نوشت: «قلم هايتان را نازك و سطرها را به هم نزديك كنيد و كلمات و تعارفات زايد را نسبت به من حذف و تنها معانى را قصد كنيد و از زياده روى بپرهيزيد زيرا اموال مسلمانان، زيان را تحمل نمى كند.»

315- (6) در نهج البلاغه آمده است كه اميرمؤمنان عليه السلام به نويسنده اش عبيد الله بن ابى رافع فرمود:

«دواتت

را ليقه گذارى كن و نوك قلم را بلند گير و ميان سطرها فاصله بينداز و حروف را نزديك به هم بنويس زيرا اين روش براى زيبايى و خوانايى خط بهتر است.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 233

316- (7) سيوطى در كتاب طبقات النحاة و گروهى ديگر در شرح حال محمد بن يعقوب نويسندۀ كتاب القاموس آورده اند كه: «در روم از وى دربارۀ معنى اين سخن على بن ابيطالب عليه السلام سوال شد كه به نويسندۀ خود فرمود: نشيمنگاه خود را محكم به زمين بچسبان و قلم را با انگشتانت بگير و چشمانت را بدوز تا هر كلمه اى را كه به تو گفتم در سويداى قلبت جاى دهى.»

محمد بن يعقوب با الفاظ ديگرى آن را توضيح داد.

ارجاعات

گذشت:

در روايت سه از باب سى و سه فرموده معصوم عليه السلام كه: «به او دستور بده كه وقتى كودك را به وى تحويل دادند، به خانواده اش بگويد: به درستى كه من نوشتن و حساب را به وى مى آموزم و با تعليم قرآن به وى، تجارت [با خدا] مى كنم تا درآمدش پاك و حلال باشد.»

مى آيد:

در روايات باب شصت و يك از باب هاى احكام فرزند، آنچه مناسب با اين موضوع است خواهد آمد.

باب 3 استحباب نوشتن قرارداد وام

خداوند تعالى مى فرمايد:

اى كسانى كه ايمان آورديد، هرگاه تا سر رسيد معين به يكديگر وام داديد آن را بنويسيد و بايد نويسندۀ عادلى ميان شما بنويسد و هيچ نويسنده اى از نوشتن خوددارى نكند، همان گونه كه خداوند به وى آموخت. پس بايد بنويسد و بدهكار بايد املا كند و بايد بدهكار از پروردگارش پروا كند و چيزى از آن نكاهد و اگر بدهكار، سفيه يا ضعيف

يا ناتوان از املاست، پس سرپرست او بايد به عدالت، بدهى او را ديكته كند.

و دو نفر از مردان تان را گواه گيريد. پس اگر دو مرد نبودند، آن گاه مردى با دو زن از گواهانى كه از ايشان رضايت داريد؛ براى اين كه اگر يكى از آن دو زن فراموش كرد، ديگرى به وى يادآورى كند و هنگامى كه گواهان فراخوانده شدند، نبايد خوددارى كنند و از نوشتن بدهى تا سررسيدش- كوچك باشد يا بزرگ- خسته نشويد. اين نزد خدا به عدالت نزديك تر و براى شهادت استوارتر و به ترديد نكردن نزديك تر است مگر آن كه معاملۀ نقدى باشد كه ميان خود دست به دست مى كنيد. پس بر شما باكى نيست كه آن را ننويسيد و هرگاه معامله كرديد، گواه بگيريد.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 235

و هيچ نويسنده و گواهى نبايد در تنگنا و فشار قرار گيرد و اگر چنين كنيد، شما از اطاعت خدا خارج شده ايد و تقواى الهى پيشه كنيد و خداوند به شما مى آموزد و خداوند به هر چيزى آگاه است.

و اگر در مسافرت بوديد و نويسنده اى نيافتيد، پس وثيقه اى دريافت شده [قرار دهيد] «1».

317- (1) على بن مهزيار از شخصى كه نام برد، از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هنگامى كه فرزندان آدم عليه السلام را به وى نشان مى دادند، نگاهش به داود عليه السلام افتاد و از او بسيار خوشش آمد. از اين رو پنجاه سال از عمر خويش را به او بخشيد و جبرئيل و ميكائيل فرود آمدند و فرشتۀ مرگ سندى در اين باره نوشت.

وقتى مرگ آدم عليه السلام فرا رسيد، فرشتۀ مرگ فرود آمد. آدم عليه

السلام گفت: هنوز پنجاه سال از عمر من باقى است.

فرشتۀ مرگ گفت: پس آن پنجاه سالى كه به فرزندت داود عليه السلام بخشيدى، چه؟ ملك الموت مى گويد: يا آن را فراموش كرده بود يا انكار مى كرد. از اين رو جبرئيل و ميكائيل فرود آمدند و به زيان آدم عليه السلام گواهى دادند و فرشتۀ مرگ جان آدم عليه السلام را گرفت.

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: اين نخستين سندى (چكى) بود كه در دنيا نوشته شد.»

318- (2) عبدالله بن سنان گويد: «هنگامى كه امام صادق عليه السلام در حيره، نزد ابوعباس رفت، يك روز براى ديدن عيسى بن موسى از منزل خارج شد. در راه حيره و كوفه با عيسى بن موسى به همراهى ابن شبرمۀ قاضى برخورد كرد. عيسى گفت: اى ابوعبدالله! به كجا مى رفتى؟

امام عليه السلام فرمود: به ديدار تو مى آمدم!

عيسى گفت: راهت نزديك شد. آن گاه با هم حركت كردند. ابن شبرمه به امام گفت: امير از من سوالى كرد كه من در پاسخ آن ماندم. شما دربارۀ آن چه مى گوييد؟ امام عليه السلام فرمود: آن چيست؟ ابن شبرمه گفت: از من دربارۀ نخستين نوشته اى كه در زمين نوشته شد، سوال كرده است. امام عليه السلام فرمود:

آرى! خداوند نسل آدم عليه السلام را به وى نشان داد و او آنها را به صورت موجوداتى كوچك تر از مورچه با ويژگى هايشان مشاهده كرد. پيامبر را به صورت پيامبر، پادشاه را به صورت پادشاه، مؤمن را به صورت مؤمن و كافر را به صورت كافر. وقتى به داود عليه السلام رسيد، آدم عليه السلام گفت: اين كيست كه آن را پيامبر قرار دادى و در نظرم

شريف و بزرگوار و با اين حال عمرش كوتاه است؟

خداوند عز و جل به آدم عليه السلام وحى كرد: اين فرزندت داود عليه السلام است كه عمرش چهل سال است و همانا من مدت زمان هر چيز را مى نويسم و روزى ها را تقسيم مى كنم و من هر چه را بخواهم، محو و ثابت مى كنم و نزد من ام الكتاب است. پس اگر چيزى از عمر خود را براى وقتى قرار دهى، بر عمر او مى افزايم. آدم عليه السلام گفت: پروردگارا! شصت سال از عمر خود را براى وى قرار مى دهم تا عمرش يكصد سال كامل شود!

خداوند به جبرئيل و ميكائيل و ملك الموت فرمود: نوشته اى عليه آدم عليه السلام بر اين مطلب بنويسيد؛ زيرا وى به زودى فراموش خواهد كرد! پس آنان نوشته اى عليه آدم عليه السلام نوشتند و با بال هايشان و گِل علّيين آن را مهر كردند.

وقتى وفات آدم عليه السلام فرا رسيد، فرشتۀ مرگ نزد وى آمد. آدم عليه السلام گفت: اى فرشتۀ مرگ، براى چه منظور آمده اى؟

______________________________

(1). بقره 2/ 283- 282

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 237

گفت: براى گرفتن جانت آمده ام!

آدم عليه السلام گفت: شصت سال از عمر من مانده است!

و جبرئيل فرود آمد و آن نوشته را به آدم عليه السلام نشان داد.

امام عليه السلام فرمود: به همين دليل وقتى نوشته و مدرك به بدهكار نشان داده مى شود، وى درمانده (تسليم) شده و جانش گرفته مى شود.» «1»

319- (3) ابو حمزه ثمالى از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «خداوند نام هاى پيامبران و مدت زندگانى آنان را به آدم عليه السلام نشان داد. وقتى وى به نام داود عليه السلام

رسيد و مشاهده كرد زندگانى اش در اين جهان چهل سال است، گفت: پروردگارا، چقدر عمر داود عليه السلام كوتاه است و چقدر عمر من بلند! پروردگارا اگر من سى سال از عمر خود بر داود عليه السلام بيفزايم، آن را براى وى ثبت مى كنى؟

خداوند فرمود: آرى، اى آدم!

آدم گفت: من سى سال از عمرم را به عمر داود عليه السلام افزودم. آن را براى وى گذار و نزد خود ثبت كن و از عمر من بردار!

امام باقر عليه السلام مى فرمايند: خداوند سى سال عمر افزوده براى داود عليه السلام ثبت كرد و نزد خدا ثابت و استوار گرديد و اين سخن خداوند در ارتباط با همين ماجراست: «خداوند آنچه را بخواهد، محو و اثبات مى كند و ام الكتاب نزد اوست.»

پس خداوند آنچه براى آدم ثابت بود، محو كرد و براى داود عليه السلام اثبات كرد آنچه نزد وى ثابت نبود.

آن گاه زندگانى آدم به پايان رسيد و فرشتۀ مرگ براى گرفتن جان وى فرود آمد. آدم به وى گفت:

اى ملك الموت! سى سال از عمر من باقى مانده است.

فرشتۀ مرگ گفت: اى آدم! وقتى نام فرزندان پيامبرت و مدت زندگانى آنان به تو نشان داده شد، مگر سى سال از عمر خود را برنداشتى و به فرزندت داود عليه السلام بخشيدى؟ و تو آن روز در وادى «دخياء» بودى!

آدم گفت: به ياد نمى آورم!

عزرائيل گفت: اى آدم، انكار نكن. مگر از خداوند درخواست نكردى كه براى داود عليه السلام ثابت و از عمر تو محو كند؟ پس خداوند در زبور براى داود عليه السلام اثبات و در ذكر، از عمر تو محو كرد. آدم گفت: تا

اين كه آن را بدانم.

امام باقر عليه السلام فرمود: آدم راست مى گفت. به ياد نداشت و انكار نمى كرد. پس از آن روز خداوند تبارك و تعالى به بندگان دستور داد هنگامى كه به يكديگر وام مى دهند يا تا سررسيد معينى معامله مى كنند، بنويسند. به خاطر فراموش نمودن آدم و انكارش آنچه به زيان خود قرار داده بود.»

______________________________

(1). مرحوم علامه مجلسى مى فرمايد: «در اين ماجرا دو اشكال وجود دارد:

اول: اختلاف در مقدار عمرى كه آدم عليه السلام به داود بخشيد كه در برخى روايات شصت سال و در بعضى چهل سال و در پاره اى پنجاه سال آمده است.

دوم: مخالفت با اصول شيعه و امكان فراموشى براى پيامبران است و اگر بگوييم آدم عليه السلام آن را فراموش نكرده بود و آگاهانه آن را انكار مى كرد، اشكال بزرگ ترى به وجود خواهد آمد ....

بعيد نيست كه اين ماجرا بر تقيه حمل شود به دليل آن كه در ميان اهل سنت مشهور است و ترمذى و ديگران نقل كرده اند.» مرآت العقول 24/ 217- 218

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 239

320- (4) ابو حمزه ثمالى از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «آدم عليه السلام در وادى اى به نام روحاء- ميان طائف و مكه- بود كه خداوند گروه هايى از فرشتگان را بر وى فرستاد. (آن گاه پشت آدم را دست كشيد) و نسل او را- كه به صورت موجوداتى كوچك تر از مورچه بودند- فراخواند. آنان بيرون آمدند همان گونه كه مورچه ها از سوراخ شان بيرون مى آيند.

آن گاه بر لب وادى جمع شدند. خداوند به آدم فرمود: بنگر چه مى بينى؟

آدم گفت: مورچه هاى فراوانى بر لب وادى!

خداوند فرمود: اى آدم! اينها نسل تو هستند. آنها

را از پشت تو خارج كردم تا بر ربوبيت خويش و نبوت محمد صلى الله عليه و آله از آنان پيمان بگيرم همان گونه كه در آسمان از آنان پيمان گرفتم!

آدم گفت: پروردگارا! چگونه آنان در پشت من جاى گرفتند؟

خداوند فرمود: اى آدم! به خاطر آفرينش دقيق، لطيف و قدرت با نفوذ من!

آدم گفت: پروردگارا! در پيمان از آنها چه مى خواهى؟

خداوند فرمود: اين كه براى من چيزى را شريك قرار ندهند!

آدم گفت: هر يك از آنان از تو پيروى كند، پاداشش چيست؟

خداوند فرمود: او را در بهشت خود ساكن مى كنم!

آدم گفت: كيفر هركس از فرمانت سرپيچى كند، چيست؟

خداوند فرمود: در آتش خود او را ساكن مى كنم!

آدم گفت: پروردگارا! در ميان آنان به عدالت رفتار كردى و اگر آنان را حفظ نكنى بيشتر آنان از تو نافرمانى مى كنند.

امام باقر عليه السلام در ادامه فرمود: سپس نام پيامبران و مدت زندگى شان را به آدم نشان داد. وقتى آدم به نام داود عليه السلام رسيد ...» ادامۀ اين حديث، همانند حديث پيشين است.

ارجاعات

مى آيد:

در روايت هفتم از باب چهل و نهم از باب هاى مستحبات تاجر، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «هرگاه حقى برعهدۀ كسى داشتى، به او بگو: بايد بنويسى و فلانى بنويسد ...»

باب 4 حق اولويت نسبت به محل كسب در بازار و ...

321- (1) طلحة بن زيد از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: «بازار مسلمانان مانند مسجد آنان است. پس هركس پيش از ديگران محلى را تصرف كرد، تا شب سزاوارتر به آنجاست.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 241

(وعلى عليه السلام براى دكان هاى بازار اجاره نمى گرفت.)

بخش نخست اين حديث از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز روايت شده

است.

322- (2) در كتاب دعائم الاسلام از على عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «بازار مسلمانان همانند مسجد آنان است. هركس سزاوارتر به مكان خويش است تا زمانى كه از آنجا برخيزد يا خورشيد غروب كند.»

323- (3) ابن ابى عمير از يكى از شيعيان از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «بازار مسلمانان همانند مسجدشان است. مقصود امام عليه السلام اين است كه هركس پيش از ديگران محلى را تصرف كند، آن محل مختص به اوست؛ مثل مسجد.»

324- (4) وهب از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «على عليه السلام دوست نداشت كه از بازار مسلمانان اجرتى دريافت كند!»

ارجاعات

گذشت:

در روايات باب پنجاه و دوم از باب هاى مساجد، مطالبى گذشت كه بر اين بحث دلالت مى كند.

مى آيد:

و در روايات باب ششم و هفتم از باب هاى مستحبات تاجر نيز مطالبى مناسب اين بحث خواهد آمد.

باب 5 استحباب دعا هنگام ورود به بازار

325- (1) حنان از پدرش روايت مى كند كه امام باقر عليه السلام به من فرمود: «اى ابوالفضل! آيا در بازار جايى را دارى كه در آنجا بنشينى و با مردم معامله كنى؟

گفتم: آرى!

امام عليه السلام فرمود: (بدان) هيچ مومنى نيست كه هر روز صبح، هنگام رفتن به محل كار و هر شب هنگام بازگشت از آن اين دعا را بخواند: خداوندا! من خير بازار و خير اهل آن را از تو مى خواهم (و از شرّ آن و شرّ اهلش به تو پناه مى برم)؛ مگر آن كه خداوند عز و جل فرشته اى را وكيل گرداند كه او و اموالش را حفظ كند تا به خانه اش برگردد و به وى مى گويد: به تحقيق، تو را

از شرّ بازار و شرّ اهلش در اين روز پناه دادم (و خير آن و خير اهلش را امروز روزى تو كردم.)

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 243

هنگام نشستن در جاى خود مى گويد: گواهى مى دهم كه معبودى جز الله نيست، تنهاست و شريكى ندارد و گواهى مى دهم كه محمد صلى الله عليه و آله بنده و فرستادۀ خداست (خداوندا! بر او و خاندانش درود بفرست). خداوندا! همانا من روزى حلال و پاكت را از تو درخواست مى كنم و به تو پناه مى برم از اين كه ستم كنم يا مورد ستم قرار گيرم و به تو پناه مى برم از معاملۀ زيانبار و سوگند دروغ.

وقتى اين دعا را بخواند، فرشتۀ موكل او مى گويد: بشارت بر تو! امروز در بازار كسى بهره مندتر از تو نيست! (نيكى ها به سويت مى شتابند و گناهان از تو محو مى شوند) و به زودى آنچه خداوند برايت معين كرده- به طور كامل، حلال، پاك و بابركت- به دست خواهى آورد.»

326- (2) معاوية بن عمار از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هنگام ورود به بازار، اين دعا را بخوان: خدايا! من خير بازار و خير اهلش را از تو درخواست مى كنم و از شرّ آن و شرّ اهلش به تو پناه مى برم. خدايا! من به تو پناه مى برم از اين كه ظلم كنم يا مورد ظلم قرار گيرم يا ستم كنم يا مورد ستم قرار گيرم يا به حقوق ديگران تجاوز كنم يا به حقوقم تجاوز شود.

خدايا! من به تو پناه مى برم از شرّ ابليس و لشكريانش و از شرّ فاسقان عرب و عجم و خداوند مرا بس است (كه) خدايى جز او نيست.

بر او توكل مى كنم و او پروردگار عرش بزرگ است.»

327- (3) ابو بصير از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هركس هنگام ورود به بازار يا مسجد- محل اجتماع مردم- يك مرتبه اين دعا را بخواند، براى وى برابر حج پسنديده اى است: گواهى مى دهم كه معبودى جز الله نيست، يكتاست و شريكى ندارد و خداوند بزرگ و بزرگ ترين است و ستايش فراوان براى خداست و هر صبح و شام خداوند را به پاكى و پيراستگى از عيب ها ياد مى كنم و هيچ نيرو و قدرتى نيست مگر به وسيلۀ خداوند بلند مرتبه و بزرگ. خداوندا! بر محمد صلى الله عليه و آله و خاندانش درود بفرست.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 245

328- (4) سعد خفّاف از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هركس به بازار رود و تلخ و شيرين و ترشى آن را بنگرد، پس بايد بگويد: گواهى مى دهم كه معبودى جز خداى يكتا نيست، يگانه است و شريكى ندارد و گواهى مى دهم محمد صلى الله عليه و آله بنده و فرستادۀ اوست. خدايا! من از فضل و بخشش تو درخواست مى كنم و از ظلم، زيان و گناهان به تو پناه مى برم.»

329- (5) زيد بن بكّار بن وليد جهنى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هركس هنگام ورود به بازار اين دعا را بخواند، خداوند به تعداد افراد موجود در بازار- از عرب و عجم- براى وى حسنه و نيكى ثبت مى كند: گواهى مى دهم كه معبودى جز خدا نيست و اين كه محمد صلى الله عليه و آله بنده و فرستادۀ اوست. خدايا! همانا من از

ظلم، گناهان و زيان به تو پناه مى برم.»

330- (6) نعمان بن سعد گويد: «على عليه السلام با تازيانه اى به بازار مى رفت و مى فرمود: به تو پناه مى برم از شرّ فسوق و از شرّ اين بازار.»

331- (7) قطب راوندى در كتاب لبّ اللباب از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه هنگام ورود به بازار مى فرمود: «خدايا! من خير اين بازار را از تو درخواست مى كنم و از كفر و فسوق به تو پناه مى برم.»

332- (8) عبدالله بن يحيى كاهلى با واسطه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هنگام ورود به بازار بگو: معبودى نيست جز خداى يگانه به تعداد سخنگويان. آفرين بر خدا، بهترين آفرينندگان.

آن گاه سه مرتبه بگو: خداوند را تسبيح مى گويم به تعداد بيهوده گويان (معامله كنندگان). خداوند را تسبيح مى گويم به تعداد سخنگويان. خداوند را تسبيح مى گويم به تعداد معامله گران. آفرين بر خدا پروردگار جهانيان!»

333- (9) در كتاب الخصال از على عليه السلام روايت مى شود كه (در بخشى از حديث چهارصدگانه) فرمود:

«هنگام ورود به بازار براى خريد مايحتاج خويش بگوييد: گواهى مى دهم كه معبودى جز خدا نيست، يكتاست و شريك ندارد و گواهى مى دهم كه محمد صلى الله عليه و آله بنده و فرستادۀ خداست- كه خداوند بر او و خاندانش درود فرستد- خدايا! به تو پناه مى برم از معاملۀ زيانبار و سوگند دروغ و به تو پناه مى برم از كسادى كار زنان بى سرپرست.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 247

334- (10) در كتاب فقه الرضا آمده است: «هنگام ورود به بازارى از بازار مسلمانان بگو: معبودى جز خدا نيست، يكتاست و شريك ندارد، فرمانروايى

براى اوست. ستايش مخصوص اوست. زنده مى كند و مى ميراند و او زنده اى است كه نمى ميرد. خير به دست اوست و او بر هر چيزى تواناست و گواهى مى دهم كه محمد بنده و فرستادۀ اوست. خدايا! از خير بازار و خير اهلش روزى من گردان.»

335- (11) به خط مرحوم شهيد قدس سره اين حرز براى مسافر و تاجر نقل شده است: «كاسب در اول روز هنگام ورود به مغازه اش بيست و يك مرتبه سوره اخلاص تلاوت كند. سپس بگويد: خدايا! اى يگانه، اى بى همتا، اى كسى كه احدى مثل او نيست، به فضيلت قل هو اللّه احد از تو مى خواهم كه به روزى ام بركت دهى و شرّ همه را از من برطرف كنى.»

336- (12) در كتاب مكارم الاخلاق از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «پس از طلوع آفتاب و برطرف شدن سرخى آن، كه تصميم به سركار رفتن گرفتى، دو ركعت نماز با حمد و سورۀ قل هو الله احد و سورۀ قل يا ايها الكافرون بجا آور و پس از پايان نماز بگو: خدايا! من صبحگاهان به جستجوى فضل و روزى تو- آن گونه كه دستور دادى- بيرون مى روم، پس، از فضل خويش روزى پسنديده، فراوان، حلال و پاك به من عنايت كن و در آنچه به من روزى مى دهى، به من عافيت ده. با نيرو و قدرت خدا، صبحگاهان خارج مى شوم. صبح بدون قدرت و نيرو از خود بلكه با قدرت و نيروى تو خارج مى شوم و از نيرو و قدرت خويش به سوى تو بيزارى مى جويم.

خدايا! من بركت اين روز را از تو مى خواهم، پس در همه كارهايم به

من بركت ده؛ اى مهربان ترين مهربانان! و درود خداوند بر محمد صلى الله عليه و آله و خاندان پاكش باد.

هنگام رسيدن به بازار بگو: گواهى مى دهم كه معبودى جز خدا نيست، يكتاست و شريكى ندارد، فرمانروايى براى اوست و ستايش مخصوص اوست. زنده مى كند و مى ميراند و مى ميراند و زنده مى كند و او زنده اى است كه مرگ ندارد. همه خير و خوبى در اختيار اوست و او بر هر چيز تواناست و گواهى مى دهم كه محمد صلى الله عليه و آله بنده و فرستادۀ اوست. خدايا! من خير بازار و خير اهل بازار را از تو مى خواهم و از شرّ آن و شرّ اهلش به تو پناه مى برم! خدايا به تو پناه مى برم از ستم كردن و مورد ستم قرار گرفتن يا ظلم كردن يا مظلوم شدن يا تجاوز كردن يا مورد تجاوز قرار گرفتن و از ابليس و لشكريانش و فاسقان عرب و عجم به تو پناه مى برم.

خداوند مرا بس است، خدايى جز او نيست، تنها بر او توكل نمودم و او پروردگار عرش بزرگ است.

و هنگام خريدن چيزى، بگو: اى زنده! اى همه چيز به او پايدار! اى جاودان! اى رؤوف! اى مهربان، از تو مى خواهم به يارى و قدرتت و آنچه را دانشت فراگرفته، امروز پر سودترين، بهترين و نيكو فرجام ترين تجارت را نصيب من كنى.

و هنگام خريد اسب يا حيوان بگو: خداوندا! بلند عمرترين، پرسودترين و نيكو فرجام ترين آنها را روزى من بفرما.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 249

337- (13) قطب راوندى در كتاب لب اللباب از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «هركس هنگام ورود

به بازار بسم الله بگويد، گناهانش آمرزيده مى شود.»

باب 6 استحباب تسبيح خدا و شهادتين در بازار

338- (1) در كتاب من لا يحضره الفقيه از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هركس در بازار خداوند را ياد كند، به تعداد اهل بازار از گناهانش آمرزيده مى شود.»

339- (2) در همان كتاب روايت مى شود كه: «هر كس در بازار خدا را ياد كند، به تعداد چيزهايى كه در بازارند خواه به چيزهايى كه مى توانند تكلم كنند، خواه نمى توانند از گناهانش آمرزيده مى شود.»

340- (3) در كتاب عدة الداعى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى شود كه فرمود: «هركس در بازار هنگام غفلت مردم و اشتغال آنان به كارهاى شان با اخلاص خدا را ياد كند، خداوند هزار حسنه برايش ثبت مى كند و روز قيامت به گونه اى او را مى آمرزد كه هيچ كس فكرش را نكرده بود.»

341- (4) در كتاب الخصال از اميرمؤمنان عليه السلام روايت مى شود كه: « (در بخشى از حديث چهارصدگانه) فرمود: پس از ورود به بازار هنگام سرگرم بودن مردم، بسيار خدا را ياد كنيد؛ چرا كه اين كار پوشانندۀ گناهان و افزايندۀ حسنات و سبب به شمار نيامدن از بى خبران است.»

342- (5) داود بن سليمان فرّا [پوستين ساز] از امام رضا عليه السلام از پدرانش عليهم السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «هركس هنگام ورود به بازار بگويد: خداوند پاك و پيراسته است و ستايش مخصوص خداست و معبودى جز او نيست، يكتاست، شريكى ندارد، فرمانروايى براى اوست و ستايش ويژۀ اوست، زنده مى كند و مى ميراند (و مى ميراند و زنده مى كند) و او زنده اى است كه مرگ ندارد.

همۀ خوبى ها در خيار اوست و او بر هر چيز تواناست به تعداد آفريده هاى خدا، تا روز قيامت به گويندۀ اين ذكر پاداش عنايت مى شود.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 251

343- (6) ابو عبيده حذّاء از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هركس در بازار بگويد: گواهى مى دهم كه معبودى جز خدا نيست، يكتاست، شريكى ندارد و گواهى مى دهم كه محمد صلى الله عليه و آله بنده و فرستادۀ خداست، خداوند براى گويندۀ آن هزار هزار حسنه مى نويسد.»

344- (7) ابن ابى جمهور در كتاب درر اللئالى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «هر كه در بازار بگويد: معبودى جز خدا نيست، يكتاست، شريكى ندارد، فرمانروايى براى اوست و ستايش مخصوص اوست و او بر هر چيز تواناست، خداوند براى گويندۀ آن هزار هزار حسنه مى نويسد و هزار هزار گناه از او محو مى كند و هزار هزار خطا از او مى زدايد.»

ارجاعات

گذشت:

در روايات باب يكم از باب هاى ذكر و در روايات باب پنجم از باب هاى مستحبات تاجر، مطالبى هست كه بر اين بحث دلالت مى كند.

مى آيد:

در روايات باب بعدى، مطالبى مناسب با اين بحث خواهد آمد.

باب 7 استحباب دعا هنگام خريد

345- (1) حريز از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «پس از خريد چيزى، تكبير بگو و آن گاه اين دعا را سه مرتبه بخوان: خدايا! من آن را خريدم تا از فضل و بخشش تو در آن بهره مند شوم (پس بر محمد صلى الله عليه و آله و خاندانش درود بفرست. خدايا!) براى من در آن بخشش قرار ده.

خدايا! من آن را خريدم تا از روزى تو در آن

بهره مند شوم [خدايا!] براى من در آن روزى قرار ده.»

346- (2) محمد بن مسلم از امام باقر عليه السلام يا امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هرگاه جنسى خريدى، سه مرتبه تكبير بگو و سپس بخوان: خدايا! من آن را خريدم تا از خير تو در آن بهره مند شوم، پس براى من در آن خير قرار ده ...» ادامۀ اين حديث همانند حديث پيشين است و در پايان، اين جمله افزوده شده است: «و امام رضا عليه السلام بر روى كالا مى نوشت: اين براى ما بركت است!»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 253

347- (3) در كتاب فقه الرضا آمده است: «هرگاه متاع يا كالا يا كنيز يا حيوانى خريدى، سه مرتبه بگو:

خدايا! من به جستجوى روزى ات آن را خريدم، خدايا! من به جستجوى بخشش تو آن را خريدم، براى من در آن روزى قرار ده. بخششت را در آن براى من قرار ده. خدايا! من به جستجوى خير و بركت و روزى فراوانت آن را خريدم، براى من در آن، روزى فراوان و سود پاك، گوارا و لذت بخش قرار ده ...

هرگاه مالى به تو رسيد، بگو: خدايا! همانا من بندۀ تو، فرزند بندۀ تو، فرزند كنيز تو هستم. اختيارم در دست توست. هر چه بخواهى، دربارۀ من حكم مى كنى و هر چه بخواهى، انجام مى دهى. خدايا! تو را سپاس بر تقدير و نعمت هاى پسنديده ات.

خدايا! اين مال تو و رزق توست و من بندۀ تو هستم كه هنگام روزى دادن به من، به من بخشيدى. خدايا! پس سپاسگزارى از آن و پايدارى بر آن را هنگامى كه مصيبتى وارد كردى و

آن را از من گرفتى، خدايا تو خود آن را به من ارزانى داشتى و خود، همه را از من گرفتى. خدايا! تو بخشيدى و تو رساندى. خدايا! مرا از پاداش آن محروم نساز و از جايگزين كردن آن در دنيا و آخرت مرا به دست فراموشى مسپار؛ چرا كه تو بر هر چيز توانايى. خدايا! من براى تو، به وسيلۀ تو، به سوى تو و از تو هستم و اختيار هيچ سود و زيانى را براى خود ندارم.»

348- (4) معاوية بن عمار از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هرگاه خواستى چيزى بخرى، بگو: اى زنده، اى همه چيز به او پايدار، اى جاودان، اى مهربان، اى رحيم! به شكست ناپذيرى ات، نيرومندى ات و آنچه را دانشت فرا گرفته، از تو مى خواهم كه امروز پرروزى ترين، پربخشش ترين و نيك فرجام ترين تجارت را نصيب من گردانى؛ چرا كه در آنچه انجامى ندارد، خيرى نيست.

و نيز فرمود: هرگاه اسب يا حيوانى خريدى، بگو: خدايا! بلندعمرترين، پرسودترين و نيك فرجام ترين آنها را براى من مقدّر گردان.»

349- (5) معاوية بن عمار از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هنگام خريد حيوان، سه مرتبه بگو: خدايا! اگر اين حيوان داراى بركت فراوان، سود زياد و پيشانى مبارك است، خريد آن را بر من آسان گردان و در غير اين صورت، مرا از آن دور كن به سوى حيوانى كه براى من بهتر از اين است؛ زيرا تو مى دانى و من نمى دانم و تو مى توانى و من نمى توانم و تو از پوشيده ها بسيار آگاه هستى.»

350- (6) عمر بن ابراهيم از امام كاظم عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«هركس حيوانى خريد، در طرف چپ آن بايستد و با دست راست موى پيشانى اش را بگيرد و سورۀ حمد و قل هو الله احد و قل اعوذ برب الناس و قل اعوذ برب الفلق و پايان سورۀ حشر و بنى اسرائيل- قل ادعوا الله يا ادعوا الرحمن- و آية الكرسى را بر سر آن بخواند؛ زيرا اين، ايمنى بخش آن حيوان از آفات است.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 255

351- (7) هذيل از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هرگاه كنيزى خريدى، بگو: خدايا! همانا من از تو مشورت مى خواهم و درخواست خير مى كنم!»

352- (8) ثعلبة بن ميمون از امام صادق عليه السلام حديث پيشين را روايت مى كند و در ادامه، اين سخن را از امام عليه السلام مى افزايد: «و هرگاه اسب يا حيوانى خريدى، بگو: خدايا! بلند عمرترين، پرسودترين و نيك فرجام ترين آنها را براى من مقدر كن.»

باب 8 استحباب دعا براى حفاظت از كالا

353- (1) زيد زرّاد از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «بر روى كالا بنويس: اين بركتى براى ماست! پس همواره در آن بركت و افزايش خواهد بود.»

354- (2) و نيز زيد زرّاد از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هرگاه كالايى را بخواهى حفظ كنى، آية الكرسى را بخوان و آن را بنويس و در وسط آن بگذار و بنويس: و در برابر آنان سدى و پشت سرشان سدى قرار داديم و بر آنان پوششى قرار داديم، پس آنان نمى بينند. آنچه خداوند حفظ كند، تباه نمى شود. پس اگر برگشتند، بگو: خداوند براى من كافى است، معبودى جز او نيست و او پروردگار عرش بزرگ است.

پس تو

حتماً آن را حفظ كرده اى و ان شاءالله آسيبى به آن نخواهد رسيد.»

355- (3) زيد نرسى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هرگاه بخواهى كالايى را حفظ كنى، بگو: خدايا! من آن را نزد تو به وديعه مى گذارم. اى كسى كه وديعه اش را تباه نمى سازد و نگهبانى از آن را از تو درخواست مى كنم، پس آن را براى من حفظ كن و از آن پاسدارى كن؛ با چشمان هميشه بيدارت، با قدرت و نيروى زوال ناپذيرت، با عزّت جاودانه ات و با قدرت غالب و قاهرت بر هر چيز.»

356- (4) سيد هبة الله راوندى در كتاب مجموع الرائق دربارۀ آثار سورۀ حجر گويد: «هركس سورۀ حجر را همراه داشته باشد [آن را حفظ كند و به كار بندد]، در آمدش زياد مى شود و كسى از معامله با وى دست بر نمى دارد و همه در خريد و فروش با او رغبت مى كنند.»

مرحوم شهيد قدس سره در مجموعۀ خود تصريح كرده كه: «آنچه وى دربارۀ آثار سوره ها ذكر كرده است، از امام صادق عليه السلام روايت شده است.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 257

باب 9 استحباب نيكى در معامله و گذشت از سود

357- (1) سكونى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله شخصى كالايى براى فروش همراه داشت. آن حضرت به وى سفارش كرد و فرمود: بخشندگى و آسان گيرى [در معامله] از سود و ربح است.»

در كتاب من لايحضره الفقيه از على عليه السلام روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «بخشندگى و آسان گيرى [در معامله] خود نوعى سود و ربح است.» پيامبر اكرم صلى

الله عليه و آله اين جمله را به مردى فرمود كه ...

ادامۀ اين حديث همانند حديث پيشين است.

358- (2) اسماعيل بن مسلم از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «خداوند به يكى از پيامبرانش وحى كرد؛ در برابر انسان بزرگوار، بزرگوارى كن و براى بخشنده، بخشندگى كن و در برابر بخيل و بد، اخلاق نرم داشته و ملايم باش.»

ارجاعات

گذشت:

در روايت دوازدهم از باب چهل و پنجم فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «هنگام فروش، نيكى كن و خيانت و نيرنگ نكن؛ زيرا در اين صورت تقوا بيشتر رعايت مى شود و مال پايدارتر مى ماند.»

مى آيد:

در روايات باب بعدى و باب چهاردهم مناسب با اين بحث، مطالبى خواهد آمد.

باب 10 استحباب آسان گيرى در خريد و فروش و پرداخت و دريافت

359- (1) حنان از پدرش از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «خداوند به شخص آسان فروش و آسان بخر و آسان بده و آسان بگير بركت مى دهد.»

در كتاب من لا يحضره الفقيه از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى شود كه فرمود: «خداوند تبارك و تعالى بندۀ آسان فروش، آسان بِخَر، آسان بده و آسان بگير را دوست دارد.»

360- (2) جابر بن عبدالله از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «خداوند شخصى از شما را بيامرزد كه آسان گير باشد. هنگام فروش هنگام خريد، هنگام پرداخت و هنگام دريافت آسان گير باشد.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 259

361- (3) موسى بن اسماعيل بن موسى بن جعفر از پدرش از نياكانش عليهم السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «خداوند رحمت كند بنده اى را كه آسان مى دهد

و آسان مى گيرد.»

ارجاعات

گذشت:

در روايت شانزدهم از باب يكم از باب هاى مستحبات تاجر فرموده معصوم عليه السلام كه: «و به آسان گيرى، تبرك جوييد.»

باب 11 استحباب افزون دادن و كم گرفتن

362- (1) سكونى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «امير مؤمنان عليه السلام از كنيزى گذشت كه در حال خريدن گوشت از قصاب بود و مرتب مى گفت: بر آن بيفزا. على عليه السلام به قصاب فرمود: برايش بيفزا؛ زيرا آن سبب افزايش بركت است.»

363- (2) حماد بن بشير از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «حق ديگران به طور كامل پرداخت نخواهد شد تا اين كه ترازو از حال تعادل منحرف شود.»

364- (3) ابن ابى عمير از گروهى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «حق ديگران به طور كامل پرداخت نخواهد شد تا اين كه ترجيح داده شود.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 261

365- (4) اسحاق بن عمار از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «ترازو دار اگر بخواهد براى خودش به طور كامل بگيرد، حتماً بيشتر خواهد گرفت و اگر بخواهد حق ديگران را يكسان دهد، حتماً كمتر خواهد داد.»

366- (5) در كتاب العوالى روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به ترازودار فرمود: «وزن كن و بيفزا!»

367- (6) عبيد بن اسحاق گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: من نخل دارم [براى فروش خرما]؛ مرا از حدّ پرداخت حق ديگران آگاه كن!

امام عليه السلام فرمود: تصميم به پرداخت حق ديگران به طور كامل داشته باش، در اين صورت اگر [به طور تصادفى] از دستت كاهشى صادر شد، از اهل وفا خواهى بود و اگر

تصميم به كم فروشى گرفتى، آن گاه [به طور تصادفى] كامل پرداخت نمودى، از كم فروشان خواهى بود.»

ارجاعات

گذشت:

در روايت هشت از باب پنج از باب هاى استخاره فرموده امام معصوم عليه السلام كه: «حقّ بده و حق بگير و تاجر، تبهكار است مگر كسى كه حق بدهد و حق بگيرد.»

و در روايات باب چهارده از باب هاى شرايط خريد و فروش، مطالبى هست كه بر اين بحث دلالت مى كند.

مى آيد:

در روايت يكم از باب يكم از باب هاى مستحبات تاجر فرموده معصوم عليه السلام كه: «تاجر تبهكار است و تبهكار در آتش است مگر تاجرى كه حق بگيرد و حق بدهد.»

در روايت يك از باب چهل و چهار اين گفته كه: «شخصى تصميم به پرداخت حق ديگران دارد؛ ولى به خوبى پيمانه نمى كند. امام عليه السلام فرمود: كسانى كه اطرافش هستند، چه مى گويند؟ گفتم: مى گويند به طور كامل پرداخت نمى كند. امام عليه السلام فرمود: او از كسانى است كه كيل كردن برايش سزاوار نيست.»

باب 12 جواز درخواست افزوده از سوى مشترى

368- (1) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه پس از پرداخت حق خريدار از سوى فروشنده، اميرمؤمنان عليه السلام به خريدار اجازه داد كه درخواست افزايش كند. آن گاه اگر فروشنده خواست، بيفزايد و اگر نخواست، نيفزايد.

ارجاعات

گذشت:

در روايت يكم از باب پيشين اين گفته كه: «كنيز از قصاب تقاضاى افزايش مى كرد و على عليه السلام به قصاب فرمود: برايش بيفزا؛ زيرا آن بر بركت مى افزايد.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 263

باب 13 عدم جواز فريب دادن مؤمن در معامله

و وعده به نيكى و احسان

369- (1) على بن عبدالرحيم از شخصى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هرگاه شخصى به ديگرى بگويد: بيا تا در فروش به تو نيكى كنم، براى وى سود، حرام است.»

ارجاعات

گذشت:

در روايت هشتم از باب پنجم از باب هاى استخاره فرموده معصوم عليه السلام كه: «و اعتماد كننده به خود را فريب نده؛ زيرا فريب او حلال نيست.»

مى آيد:

و در روايات باب يازدهم از باب هاى خيار، مطالبى خواهد آمد كه بر اين بحث دلالت مى كند؛ ملاحظه كنيد.

باب 14 كراهت سود بردن از مؤمن مگر اينكه براى تجارت بخرد و ...

370- (1) ابى شبل از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «سود بردن مؤمن از مؤمن رباست، مگر آن كه كسى بيشتر از صد درهم خريد كند كه در اين صورت به اندازۀ خوراك يك روز خود ازوى سود بگيرد، يا اين كه كسى براى تجارت بخرد؛ در اين صورت از آنان سود بگيريد و با آنان مهربانى و مدارا كنيد.»

371- (2) در كتاب فقه الرضا آمده است: «روايت شده سود بردن مؤمن از برادرش رباست مگر اين كه بيش از صد درهم از وى خريد كند؛ پس به اندازۀ غذاى روزش از وى سود مى برد، يا كالايى را براى تجارت از وى بخرد، پس از وى سود اندكى مى برد.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 265

372- (3) فرات بن احنف از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «سود بردن مؤمن از مؤمن رباست.»

373- (4) منصور بن ميسر گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: همۀ كسانى كه از من خريد مى كنند، از برادرانم هستند. براى معامله با آنان، مرزى براى من تعيين كن كه از

آن مرز فراتر نروم.

امام عليه السلام فرمود: اگر به قيمت خريد به برادرت بفروشى، نيكوست؛ در غير اين صورت همانند شخص آگاه و دقيق بفروش!»

374- (5) عروة بن جعد بارقى گويد: «هنگامى كه بازار مال فروشان برقرار شد، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله يك دينار به من داد و فرمود: با آن يك گوسفند بخر. من با آن يك دينار دو گوسفند خريدم. آن گاه مردى به من رسيد و من يكى از گوسفندان را يك دينار به او فروختم و با يك دينار و يك گوسفند نزد پيامبر صلى الله عليه و آله بازگشتم. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله يك دينار را به من داد و فرمود: خداوند به دست دادنت در هنگام معامله [به خريد و فروشت] بركت دهد!

پس از دعاى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در كناسه (يا كوفه) مى ايستادم و در يك روز چهل هزار سود مى بردم.»

ارجاعات

مى آيد:

در روايات باب بيست و شش، سى و هشت و چهل و هفت از باب هاى مستحبات تاجر مناسب با اين باب خواهد آمد.

باب 15 استحباب برخورد يكسان با همۀ مشتريان

375- (1) عامر بن جذاعه گويد: «از امام صادق عليه السلام سوال شد: فروشنده اى براى كالاى خود نرخى مشخص مى كند و هر يك از مشتريان كه سكوت كند، به همان قيمت به وى مى فروشد و هركس با وى

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 267

چانه زَنَد و حاضر نشود به آن نرخ از وى خريد كند، بر مقدار جنس مى افزايد. امام عليه السلام فرمود: اگر براى دو سه نفر بيفزايد، اشكال ندارد ولى اگر نسبت به هركس كه از خريد خوددارى كند و با وى چانه

زَنَد اين گونه رفتار كند و هر كسى كه چنين نكند به وى تخفيف ندهد، پس من از اين كار خوشم نمى آيد مگر آن كه همۀ كالايش را به صورت يك جا بفروشد.»

باب 16 تقدم صاحب كالا در نرخ گذارى و ...

376- (1) سكونى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «صاحب كالا به نرخ گذارى سزاوارتر است.»

377- (2) مسعدة بن صدقه از امام صادق عليه السلام از پدرش از نياكانش عليهم السلام از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله، نظير حديث پيشين را روايت كرده است.

378- (3) على بن اسباط با واسطه روايت مى كند كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از عرضۀ كالا براى فروش پس از طلوع فجر تا طلوع خورشيد نهى كرد.»

باب 17 استحباب فروش در ابتداى بازار و ...

379- (1) در كتاب من لا يحضره الفقيه از على عليه السلام روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به شخصى كه تصميم به فروش كالايى داشت، فرمود: «بر تو باد به ابتداى بازار!»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 269

380- (2) عبدالله بن سنان از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در زمان جاهليت دوستى داشت. وقتى به پيامبرى مبعوث گرديد، روزى او را ديد. آن شخص به پيامبر صلى الله عليه و آله گفت: خداوند از جانب دوست به تو پاداش خير دهد؛ چرا كه تو موافق و سازگار بودى و جدال نمى كردى!

پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود: و خداوند به تو نيز از جانب دوست پاداش خير دهد. چرا كه تو هيچ سودى را باز نمى گرداندى و هيچ دندانى رانگه نمى داشتى!»

علامه مجلسى در توضيح اين جمله: «هيچ دندانى را نگه نمى داشتى»، مى فرمايد: «اشاره اى است به بخشندگى؛ يعنى تو در انتخاب آنچه به سود تو بود، بخيل نبودى، پس

چگونه بر پذيرش دعوت من بخل بورزى؟»

381- (3) عبدالله بن سعيد دغشى گويد: «نزديك در خانۀ شهاب بن عبد ربّه بودم. غلام شهاب بيرون آمد. به وى گفتم: من مى خواهم حديث كالا و سرمايه را از هاشم صيدنانى بپرسم ...

نزد هاشم رفتم و از وى دربارۀ حديث پرسيدم. هاشم گفت: از امام صادق عليه السلام دربارۀ كالا و سرمايه سوال كردم! امام عليه السلام فرمود: آرى! هيچ كس سرمايه و كالايى ندارد، مگر آن كه خداوند شخصى را مقدّر مى كند كه به او سود رساند. پس اگر پذيرفت [كه به آن رسيده است]؛ در غير اين صورت خداوند آن شخص را نزد ديگرى مى فرستد؛ زيرا وى با اين كار خود، با خواست خداوند مخالفت كرده است.»

باب 18 استحباب نماز اول وقت براى تاجر و ...

خداوند تعالى مى فرمايد:

مردانى كه هيچ تجارت و خريد و فروشى آنان را از ياد خدا و بر پاداشتن نماز و پرداخت زكات باز نمى دارد، آنان از روزى بيمناكند كه دل ها و چشم ها در آن دگرگون مى شوند. «1»

اى كسانى كه ايمان آورديد! هنگامى كه در روز جمعه براى نماز ندا داده مى شود، به سوى خدا بشتابيد و داد و ستد را رها كنيد! زيرا آن براى شما بهتر است، اگر مى دانستيد. پس هنگام پايان يافتن نماز در زمين پراكنده شويد و از روزى خدا بجوييد و خدا را بسيار ياد كنيد، باشد كه رستگار شويد.

______________________________

(1). نور 24/ 37

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 271

و آنان هنگام مشاهدۀ تجارت يا سرگرمى به سوى آن شتافتند و تو را در حال ايستاده رها كردند. بگو: آنچه نزد خداست، بهتر از سرگرمى و تجارت است و خداوند بهترين روزى دهندگان است. «1»

هرچند اين

آيات دربارۀ نماز جمعه وارد شده است ولى از آنها استفاده مى شود كه نماز به طور مطلق بهتر از تجارت است، پس مقدم داشتن نماز بر آن، مستحب است.

382- (1) در تفسير آيه: «مردانى كه هيچ تجارت و داد و ستدى آنان را از ياد خدا و ... باز نمى دارد»، حسين بن بشّار از شخصى روايت مى كند كه امام عليه السلام فرمود: «آنان تاجرانى هستند كه تجارت و داد و ستد آنان را از ياد خدا باز نمى دارد. هنگامى كه وقت نماز فرا رسيد، حق خداوند را در آن مى پردازند.»

383- (2) در كتاب فقه الرضا آمده است: «هنگام تجارت هرگاه وقت نماز فرا رسيد، تجارت، تو را از نماز باز ندارد، زيرا خداوند گروهى را توصيف و ستايش نمود و فرمود: مردانى كه نه تجارت و نه داد و ستد آنان را از ياد خدا باز نمى دارد. آنان تاجرانى بودند كه هنگام فرا رسيدن زمان نماز، تجارت را رها مى كردند و به نماز مى ايستادند. پاداش آنان بيش از كسانى است كه نماز مى خوانند و تجارت نمى كنند.»

384- (3) در تفسير آيه: «مردانى كه نه تجارت و نه داد و ستد آنان را از ياد خدا بازنمى دارد،» در كتاب تنبيه الخواطر آمده است: «آنان آهنگر و چرم دوزانى بودند كه هرگاه يكى از آنان پتك آهنگرى را بالا مى برد يا سوزن را در سوراخ چرم فرو مى كرد و صداى اذان را مى شنيد، سوزن را بيرون نمى آورد و پتك را فرود نمى آورد بلكه آن را رها مى كرد و به نماز مى ايستاد.»

385- (4) قطب راوندى در كتاب لبّ اللباب روايت مى كند كه: «در زمان پيامبر صلى

الله عليه و آله زنى مقدارى كالا نزد آن حضرت آورد و گفت: بفرماييد! اين حلال است و از دست رنجم است.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اگر كار نيمه تمامى هنگام اذان در اختيار داشته باشى، آيا نمى گويى: اين كار تمام شود، تا وضو بگيرم و نماز بخوانم؟

آن زن گفت: آرى!

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: پس آن گونه كه مى گويى، نيست.»

386- (5) ابو بصير از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «در زمان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مؤمن تنگدست بسيار نيازمندى از اهل صفه به نام سعد بود كه همۀ نمازهايش را- بدون استثنا- همراه پيامبر صلى الله عليه و آله بجا مى آورد. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله با مشاهدۀ تهيدستى و غريبى او، دلش به حال وى مى سوخت و مى فرمود:

اى سعد! اگر چيزى به دستم رسيد، تو را بى نياز خواهم كرد!

مدتى گذشت و چيزى به دست پيامبر صلى الله عليه و آله نرسيد. اين وضعيت بر اندوه وى نسبت به سعد افزود. خداوند سبحان با آگاهى از اندوه پيامبر صلى الله عليه و آله نسبت به سعد، جبرئيل را با دو درهم بر پيامبر صلى الله عليه و آله فرستاد و به آن حضرت گفت: اى محمد! همانا خداوند از اندوه تو براى سعد آگاه است. آيا دوست دارى او را بى نياز كنى؟

______________________________

(1). جمعه 62/ 11- 9

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 273

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: آرى!

جبرئيل گفت: اين دو درهم را بگير، به سعد ببخش و به او دستور بده با آنها تجارت كند.

پيامبر صلى الله عليه و آله

آن دو درهم را گرفت و براى نماز ظهر بيرون آمد. سعد نزديك درِ خانۀ پيامبر صلى الله عليه و آله منتظر وى بود. پيامبر صلى الله عليه و آله با مشاهدۀ سعد فرمود: اى سعد! آيا مى توانى خوب تجارت كنى؟ سعد گفت: به خدا سوگند! تا كنون مالى نداشته ام كه با آن تجارت كنم!

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دو درهم را به وى داد و فرمود: با اين دو درهم تجارت و روزى خدا را به سوى خود جذب كن!

سعد دو درهم را گرفت و نماز ظهر و عصر را همراه پيامبر صلى الله عليه و آله بجا آورد. پس از نماز عصر، پيامبر صلى الله عليه و آله به وى فرمود: اى سعد! در جستجوى روزى به پاخيز، كه من نسبت به تو اندوهگينم!

سعد وارد بازار شد. هر چه را به يك درهم مى خريد به دو درهم مى فروخت و هر چه را به دو درهم مى خريد به چهار درهم مى فروخت. به اين صورت دنيا به سعد روى آورد، مال و ثروتش زياد شد و تجارتش بالا گرفت. وى نزديك مسجد جايى را گرفت و در آنجا مشغول تجارت گرديد. وقتى بلال اذان مى گفت، پيامبر صلى الله عليه و آله براى نماز بيرون مى آمد؛ ولى سعد بر خلاف گذشته مشغول دنيا بود و هنوز وضو نگرفته بود و آمادۀ نماز نشده بود. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به وى فرمود: اى سعد! دنيا تو را از نماز بازداشت.

سعد مى گفت: چه كنم؟ آيا مالم را تباه كنم؟ به اين يكى جنس فروخته ام و مى خواهم پولش را بگيرم و از آن يكى

جنس خريده ام و مى خواهم پولش را به وى بپردازم.

مشاهدۀ وضعيت سعد براى پيامبر صلى الله عليه و آله اندوهبارتر از مشاهدۀ تنگدستى و فقر وى در گذشته بود. از اين رو جبرئيل بر پيامبر صلى الله عليه و آله فرود آمد و گفت: اى محمد صلى الله عليه و آله! خداوند از اندوه تو نسبت به سعد آگاه است. وضعيت گذشتۀ وى براى تو محبوب تر است يا وضع كنونى او؟

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اى جبرئيل! بلكه وضع گذشته وى براى من محبوب تر است! دنياى سعد آخرتش را بر باد داد!

جبرئيل گفت: همانا دوستى دنيا و اموال، فريبنده و باعث فراموشى آخرت است. به سعد بگو: دو درهمى را كه به وى دادى به تو بازگرداند؛ چرا كه كارش را به سرعت به وضعيت گذشته بازمى گرداند.

وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله بيرون رفت و با سعد ديدار كرد، به وى گفت: اى سعد! آيا نمى خواهى دو درهمى را كه به تو دادم به من بازگردانى؟

سعد گفت: آرى؛ بلكه به جاى آن دو درهم، دويست درهم مى دهم!

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اى سعد! من فقط آن دو درهم را مى خواهم!

سعد دو درهم به پيامبر صلى الله عليه و آله داد. پس از آن دنيا از سعد روى گرداند تا همۀ اموالش از دست رفت و به همان وضعيت پيشين بازگشت.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 275

387- (6) ابوالفتوح رازى در تفسير خود از ابو امامه باهلى حديث طولانى روايت كرد كه خلاصۀ آن چنين است: «روزى ثعلبه فرزند حاطب انصارى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و گفت:

اى رسول خدا صلى الله عليه و آله! در پيشگاه خدا براى من دعا كن تا مالى به من عنايت فرمايد!

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اى ثعلبه، واى برتو! برو و به آنچه دارى قناعت كن! چرا كه انسان سپاسگزار بهتر از انسان ثروتمند ناسپاس است.

ثعلبه رفت و پس از چند روز بازگشت و گفت: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله از خدا بخواه كه مالى به من عطا كند!

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: آيا من الگوى تو نيستم؟ به عزت عرش خداوند سوگند! كه اگر من مى خواستم، كوه هاى زمين برايم طلا و نقره مى گرديد!

ثعلبه رفت، سپس براى بار سوم بازگشت و گفت: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله، از خدا بخواه كه مالى به من دهد؛ چرا كه در اين صورت من حق خدا و حقوق ديگران را پرداخت خواهم كرد و به خويشاوندانم نيكى خواهم نمود!

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: خدايا! به ثعلبه مال فراوانى عنايت كن!

ثعلبه تعداد اندكى گوسفند داشت. با دعاى پيامبر صلى الله عليه و آله خداوند به آنها بركت داد و همانند مورچه شروع به زياد شدن كردند. ثعلبه پيش از افزايش اموالش، نمازهاى پنجگانه را همراه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در مسجد آن حضرت بجا مى آورد. با افزايش گوسفندان ثعلبه، وى ناچار شد محلى خارج از مدينه براى آنها بسازد و چون شخصاً كارهاى گوسفندانش را انجام مى داد، از آن پس در نماز ظهر و عصر پيامبر صلى الله عليه و آله شركت مى كرد و نماز صبح و مغرب و عشا را در همان محل

بجا مى آورد.

سپس با افزايش گوسفندانش از آنجا به خانۀ بزرگترى در خارج مدينه منتقل شد و از آن پس در هيچ يك از نمازهاى جماعت پيامبر صلى الله عليه و آله شركت نمى كرد و تنها در نماز جمعه شركت مى كرد. با افزايش اموالش، از نماز جمعه نيز محروم گرديد و از رهگذران از حوادث مدينه سوال مى كرد.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: ثعلبه چه كرد؟

گفتند: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله! وى به قدرى گوسفند دارد كه هيچ يك از دره ها گنجايش آنها را ندارد؛ از اين رو به فلان دره رفته، در آنجا منزلى ساخته و اقامت كرده است!

پيامبر صلى الله عليه و آله سه مرتبه فرمود: افسوس بر ثعلبه!

اين حديث طولانى است و در آن از بدفرجامى و عدم پرداخت زكات از سوى وى سخن به ميان آمده است.

ارجاعات

گذشت:

در روايات باب دوم از باب هاى اوقات نماز، مطالبى بر اين بحث دلالت مى كند.

در روايت سى و پنجم از باب بيست و سوم از باب هاى طلب روزى فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه:

«آنان تاجر بودند، پس هنگام نماز تجارت را رها مى كردند و به سوى نماز مى رفتند. پاداش آنان بزرگ تر از پاداش كسى است كه تجارت نكند.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 277

و در روايت دهم از باب پنجاه و چهارم فرموده معصوم عليه السلام كه: «يكسان بگير ويكسان بده و هنگام نماز آنچه در دست دارى رها كن و به نماز بايست.»

باب 19 استحباب خريد و فروش جنس مرغوب

و كراهت خريد و فروش جنس نامرغوب

388- (1) عاصم بن حميد گويد: «امام صادق عليه السلام به من گفت: به چه كارى مشغولى؟ گفتم: مواد

خوراكى مى فروشم!

امام عليه السلام فرمود: جنس مرغوب خريد و فروش كن؛ زيرا وقتى جنس مرغوب بفروشى به آن گفته مى شود: خداوند به تو و به فروشنده ات بركت دهد!»

389- (2) مروك بن عبيد از شخصى كه وى را نام برد از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «در جنس مرغوب دو دعا و در جنس نامرغوب دو دعاست. به صاحب جنس مرغوب گفته مى شود:

خداوند به تو و فروشنده ات بركت دهد و به صاحب جنس نامرغوب گفته مى شود: خداوند به تو و به فروشنده ات بركت ندهد.»

باب 20 راه گريز از تنگدستى

390- (1) عبدالله بن ابراهيم با واسطه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «هركس تقدير و راه چاره انديشى بر او بسته شده است به پرورش [حيوان و گياه] كوچك روى آورد.»

391- (2) هشام بن مثنّى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هركس زندگى (يا روزى) بر او سخت گردد، پس [حيوان و گياه] كوچك بخرد و آنان را بزرگ كند و بفروشد.»

392- (3) در كتاب كافى از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هركس راه چاره انديشى بر او بسته شده، به پنبه روى آورد.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 279

باب 21 حكم خريد و فروش گندم، آرد و نان

393- (1) عبّاد بن حبيب از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «خريد گندم، فقر را از بين مى برد و خريد آرد، تنگدستى مى آورد و خريد نان، نابود كننده است. عبّاد گفت: خداوند تو را پايدار گرداند! هركس قدرت بر خريد گندم ندارد، چه كند؟

امام عليه السلام فرمود: آن دربارۀ كسى است كه قدرت دارد و انجام نمى دهد.»

394- (2) ابراهيم از امام موسى بن جعفر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هركس گندم بخرد، مالش زياد مى شود و هركس آرد بخرد، نصف مالش نابود مى شود و هركس نان بخرد، مالش از دست مى رود.»

395- (3) محمد بن فضيل از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هرگاه يك درهم داشتى، با آن گندم بخر؛ چرا كه نابودى در آرد است.»

396- (4) ابوالصباح كنانى گويد: «امام صادق عليه السلام به من فرمود: اى ابوالصباح! خريد آرد، ذلت است، خريد گندم، عزت است

و خريد نان، فقر است. پس پناه مى بريم به خدا از فقر!

و فرمود: پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نزد عايشه رفت. وى در حال شمارش نان بود. پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود: نان را شمارش نكن كه به حسابت گذاشته مى شود.»

ارجاعات

مى آيد:

باب بعدى را بنگر.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 281

باب 22 استحباب تجارت پارچه و كراهت تجارت گندم

397- (1) در كتاب دعائم الاسلام روايت شده كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله تجارت پارچه و اسلحه را دوست داشت و تجارت گندم را ناپسند مى شمرد؛ زيرا در آن احتكار است كه به مسلمانان زيان مى رساند و اگر احتكار در آن نباشد، تجارت آن حرام نيست.»

398- (2) در كتاب العوالى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى شود كه فرمود: «دزد باشى و با خدا ديدار كنى بهتر از آن است كه گندم فروش باشى و با او ديدار كنى!»

ارجاعات

گذشت:

باب پيشين را بنگر.

باب 23 استحباب چانه زدن و فريب نخوردن

399- (1) در كتاب من لا يحضره الفقيه از امام باقر عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «با خريدار چانه بزن؛ زيرا آن دلپذيرتر است، هرچند مبلغ زيادى پرداخت كند. همانا فريب خورده در خريد و فروش، نه ستايش مى گردد و نه پاداش مى گيرد.»

400- (2) داود بن سليمان فرّا از امام رضا عليه السلام از نياكانش روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «متضرّر در معامله نه ستايش مى شود و نه ثواب مى برد.»

اين حديث از امير مؤمنان نيز روايت شده است.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 283

401- (3) عبدالله بن سنان از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «امام سجاد عليه السلام به مسئول خريد خويش مرتب مى گفت: هرگاه خواستى چيزى از نيازهاى حج را براى من بخرى، چانه نزن.»

ارجاعات

گذشت:

در روايات باب هشتم از باب هاى حنوط ميت و باب دهم از باب هاى قربانى مطالبى مناسب با اين باب هست.

باب 24 كراهت چانه زدن پس از معامله و پذيرفتن تخفيف

402- (1) ابراهيم بن ابى زياد كرخى گويد: «براى امام صادق عليه السلام كنيزى خريدم. وقتى خواستم براى پرداخت پول آن بروم، از امام پرسيدم: آيا با آنان چانه بزنم؟ امام عليه السلام فرمود: نه! همانا پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از چانه زدن پس از معامله نهى كرد.»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره اين حديث را بر كراهت حمل كرده است.

403- (2) زيد شحّام گويد: «كنيزى را نزد امام صادق عليه السلام آوردم تا براى فروش به وى عرضه كنم. من و امام عليه السلام با يكديگر بر سر قيمت آن به چانه زنى پرداختيم تا بر سر قيمتى توافق كرديم. من كنيز را به امام

عليه السلام فروختم، امام نيز دستم را به نشانۀ انجام معامله فشرد. در اين هنگام به امام عليه السلام گفتم: فدايت گردم! تنها به اين انگيزه با شما به چانه زنى پرداختم تا ببينم چانه زدن رواست يا ناروا. از قيمت آن ده دينار به شما تخفيف دادم!

امام عليه السلام فرمود: محال است كه بپذيرم مگر در صورتى كه آن، پيش از دست دادن بود. آيا اين سخن پيامبر صلى الله عليه و آله به تو نرسيده است كه فرمود: تخفيف پس از فشردن دست حرام است؟»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 285

404- (3) ابو مطر در حديث بلندى گويد: «... آن گاه امير مؤمنان عليه السلام به دارالفرات- بازار كرباس فروشان- آمد و به يكى از فروشندگان فرمود: اى پير مرد! پيراهنى به سه درهم به طور پسنديده و زيبا به من بفروش ولى پيش از انجام معامله پيرمرد امام عليه السلام را شناخت. وقتى امام شناخته شد، از وى چيزى نخريد و به سراغ ديگرى رفت؛ ولى او نيز امام عليه السلام را شناخت و على عليه السلام بدون اين كه از وى چيزى بخرد، نزد جوان نورسته اى رفت، پيراهنى به سه درهم از وى خريد و بر تن كرد. آستين هاى آن پيراهن تا مچ دست و بلندى آن تا روى پاى امام عليه السلام بود ...

وقتى پدر آن جوان آمد، به وى گفته شد: امروز فرزندت پيراهنى به سه درهم به اميرمؤمنان عليه السلام فروخت. وى به فرزندش گفت: چرا از وى دو درهم نگرفتى؟ آن گاه يك درهم برداشت و به سوى امير مؤمنان عليه السلام حركت كرد. امام عليه السلام در كنار در

رحبه نشسته بود و مسلمانان در اطرافش بودند. پدر آن جوان به امام عليه السلام گفت: اى امير مؤمنان! اين يك درهم را بگير!

امام عليه السلام پرسيد: جريان اين يك درهم چيست؟

مرد گفت: بهاى پيراهنت دو درهم بيش نيست!

امام عليه السلام فرمود: او با رضايت من فروخت و من با رضايت وى از او گرفتم.»

405- (4) معلى بن خنيس گويد: «به امام عليه السلام گفتم: شخصى كالايى مى خرد و آن گاه درخواست تخفيف مى كند.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.

و به من دستور داد تا دربارۀ كاهش قيمت براى وى با مردى سخن بگويم.»

406- (5) يونس بن يعقوب از امام صادق عليه السلام پرسيد: «شخصى پس از خريدن چيزى از فروشنده درخواست تخفيف مى كند و فروشنده مبلغى به وى مى بخشد، آيا براى وى حلال است؟

امام عليه السلام فرمود: آرى.»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره اين حديث و حديث پيشين را دليل حرام نبودن آن گرفته است.

407- (6) يونس بن يعقوب به امام صادق عليه السلام گفت: «شخصى كالايى مى خرد و پس از خريد از فروشنده درخواست تخفيف مى كند، بدون آن كه او را به اين كار مجبور كند.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

ارجاعات

گذشت:

در روايت هشت از باب دوازده از باب هاى احكام پوشاك اين گفته كه: «... پدر جوان آمد و گفت:

فرزندم تو را نشناخت و اين دو درهم را سود برد.

امام عليه السلام فرمود: من چنين كارى نخواهم كرد. من و او با يكديگر بر سر قيمت چانه زديم و با رضايت با هم توافق كرديم.»

و در روايت دهم مانند آن.

و در روايت دوم از باب سيزدهم از باب هاى خريد و فروش مطالبى است

كه بر اين باب دلالت مى كند.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 287

مى آيد:

در روايت ششم از باب شانزدهم از باب هاى اجاره اين گفته كه: «به امام صادق عليه السلام گفته شد: من كارى را مى پذيرم كه در آن ريخته گرى و ايجاد نقش هست. با نقاش قرارداد مى بندم و هنگام حساب از وى مى خواهم كه از مبلغ قرارداد به من تخفيف دهد.

امام عليه السلام فرمود: آيا او اين كار را با رضايت كامل انجام مى دهد؟

گفتم: آرى.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد»

و در روايت هفتم مانند آن.

باب 25 كراهت سوگند راست در خريد و فروش و حرمت سوگند دروغ

408- (1) ابراهيم بن عبدالحميد از امام كاظم روايت مى كند كه فرمود: «خداوند روز قيامت به سه گروه نظر [رحمت] نمى افكند: يكى از آنها شخصى است كه خداوند را سرمايۀ خويش قرار دهد بدون سوگند نخرد و بدون سوگند نفروشد.»

409- (2) در تفسير عياشى از سلمان روايت مى شود كه مى گفت: «خداوند روز قيامت به سه گروه [از روى رحمت] نگاه نمى كند: پيرمرد زناكار، انسان ورشكستۀ بى تفاوتِ متكبر و كسى كه سوگند را سرمايۀ خود قرار دهد؛ بدون سوگند نخرد و بدون سوگند نفروشد.»

410- (3) در كتاب من لا يحضره الفقيه از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى شود كه فرمود: «واى بر تاجران امت من از «لا والله» و «بلى والله» واى بر سازندگان و صنعتگران امت من از امروز و فردا كردن!»

411- (4) در كتاب العوالى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى شود كه فرمود: «چهار گروه را خداوند دشمن مى دارد: فروشندۀ بسيار سوگند خور، نيازمند مغرور و خود پسند، پيرمرد زناكار و پيشواى ستمگر.»

412- (5) حسين بن مختار از

امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «خداوند دشمن كسى است كه كالايش را با سوگند ردّ مى كند.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 289

413- (6) حسين بن مختار از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «خداوند با سه گروه دشمن است:

كسى كه از روى تكبر گردنش را بپيچد، كسى كه لباسش بر زمين كشيده مى شود و كسى كه كالايش را با سوگند ردّ كند.»

در حديث ديگرى آمده است: «كسى كه لباسش را از روى خود پسندى بر زمين مى كشد.»

414- (7) حسين بن مختار از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «خداوند به سه گروه [با مهربانى] نگاه نمى كند: كسى كه گردنش را مى پيچد، كسى كه از روى تكبر لباسش را بر زمين مى كشد و كسى كه كالايش را با سوگند ردّ مى كند. همانا بزرگى، از آنِ پروردگار جهانيان است.»

415- (8) ابوذر از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «خداوند با سه گروه سخن نمى گويد: بسيار منت گزار- كسى كه جز با منت نهادن چيزى را نمى بخشد-، كسى كه لباسش را بر زمين مى كشد و كسى كه با سوگند دروغ، كالايش را ردّ مى كند.»

416- (9) ابوذر از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «خداوند روز قيامت با سه گروه سخن نمى گويد، آنان را پاك نمى گرداند و برايشان عذاب دردناكى است.

ابوذر گفت: آنان چه كسانى هستند كه زيانكار و بدبخت اند؟

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: كسى كه لباسش را از روى تكبر بر زمين مى كشد، بسيار منت گزار و كسى كه با سوگند دروغ، كالايش را ردّ

مى كند.» پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آن را سه مرتبه تكرار كرد.

417- (10) ابو اسماعيل با واسطه از امير مؤمنان عليه السلام روايت مى كند كه پيوسته مى فرمود: «از سوگند بپرهيزيد؛ چرا كه كالا را تباه مى كند و بركت را از ميان مى برد.»

اين حديث از امام صادق عليه السلام نيز روايت شده است.

418- (11) ابو مطر- كه اهل بصره بود- گويد: « [وقتى در كوفه بودم]، شب ها را در مسجد كوفه مى خوابيدم، در رحبه [زمين گسترده اى كه در آن حوالى بود] قضاى حاجت مى كردم و در بازار سبزى فروش ها غذا مى خوردم. يك روز وقتى به سوى يكى از بازارها مى رفتم، ناگهان صدايى شنيدم كه به من مى گفت: اى مرد! لباست را بالا بگير؛ چرا كه در اين صورت لباس ماندگارتر مى شود و با پرهيزگارى براى پروردگار مناسب تر است.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 291

سوال كردم: اين كيست؟

گفته شد: او امير مؤمنان عليه السلام على بن ابيطالب است. به دنبال حضرت به راه افتادم. امام عليه السلام به طرف بازار شتر فروشان در حركت بود. وقتى به آنجا رسيد، در وسط بازار ايستاد و فرمود: اى گروه تاجران! از سوگند دروغ بپرهيزيد؛ زيرا آن كالا را تباه مى كند و بركت را نابود مى سازد ...»

بحار الانوار از كتاب كشف المناقب آورده است كه ابو مطر گفت: «از مسجد بيرون آمدم. ناگهان شخصى از پشت سرم ندا داد: لباست را بالا بگير؛ زيرا در اين صورت لباست ماندگارتر و خودت پرهيزگارتر خواهى بود و اگر مسلمان هستى، سرت را پايين بگير.

وقتى نگاه كردم، مردى را ديدم كه لنگى به كمر بسته و ردايى بر دوش انداخته

و تازيانه اى به دست دارد. گويا يكى از اعراب بيابانگرد است. به دنبال او راه افتادم و از شخصى پرسيدم:

اين كيست؟

آن مرد گفت: مى بينم در اين شهر غريب هستى!

گفتم: آرى! مردى از اهل بصره هستم.

آن مرد گفت: او على عليه السلام، امير مؤمنان است.

امام عليه السلام رفت تا به خانۀ بنى معيط- بازار شتر فروشان- رسيد و در آنجا فرمود: معامله كنيد و سوگند نخوريد چرا كه سوگند كالا را تباه مى كند و بركت را مى برد ...»

419- (12) ابو حمزه با واسطه گزارش مى كند كه امير مؤمنان عليه السلام در كنار خانۀ فرزند ابو معيط- بازار شترفروشان- ايستاد و فرمود: «اى گروه سمساران! سوگند را كاهش دهيد؛ چرا كه كالا را تباه و سود را نابود مى كند.»

420- (13) در كتاب مكارم الاخلاق از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «خداوند با سه گروه سخن نمى گويد، آنان را پاك نمى گرداند و براى شان عذاب دردناكى است:

كسى كه از روى خود بزرگ بينى لباسش را بر زمين كشد، كسى كه به دروغ كالايش را بستايد و كسى كه خود را در برابر تو با سينۀ پاك و روشن جلوه دهد، در حالى كه دلش پر از انديشۀ خيانت و نيرنگ به توست.»

اين حديث با سند ديگرى نيز گزارش شده است؛ با اين تفاوت كه جملۀ پايانى آن چنين است:

«كسى كه خود را در برابر تو با سينۀ پر از محبت و دوستى ...»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 293

421- (14) در كتاب جعفريات گزارش مى شود كه: «على عليه السلام در كوفه

سوار بر شهبا- مركب پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله- شد و به تك تك بازارها سر زد تا به بازار قصابان رسيد. در آنجا با صداى بلند فرمود: اى گروه قصابان! در سر بريدن پيش از باز ايستادن حيوان از حركت، سر را جدا نكنيد و در گرفتن جان حيوان شتاب نكنيد تا روح از بدنش جدا شود و از دميدن در گوشت براى فروش بپرهيزيد؛ چرا كه من خود از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شنيدم كه از اين كار نهى مى كرد.

آن گاه به بازار خرما فروشان رفت و فرمود: همان گونه كه اجناس مرغوب را ظاهر و آشكار مى كنيد، بخش نامرغوب آن را نيز آشكار كنيد.

آن گاه به بازار ماهى فروشان آمد و فرمود: جز ماهى هاى پاك و پاكيزه را نفروشيد و از ماهى هايى كه در آب مى ميرند، دورى كنيد.

سپس به كناسه آمد كه در آنجا تجارت هاى گوناگون از قبيل مسگرى، زرگرى، گهواره سازى، دوزندگى، (شتر فروشى)، صرافى، گندم فروشى و پارچه فروشى وجود داشت. آن گاه با صداى بلند ندا داد: «در بازارهايتان سوگند جريان مى يابد، پس سوگندهاى تان را با راستى در هم آميزيد و از قَسم خوردن خوددارى كنيد؛ چرا كه خداوند كسى را كه به نام او سوگند دروغ ياد مى كند، پاك نمى گرداند»

بخش پايانى اين حديث با اندكى تفاوت با سندهاى ديگرى نيز گزارش شده است.

ارجاعات

گذشت:

در روايت هشتم از باب پنجم از باب هاى استخاره فرموده معصوم عليه السلام كه: «به راستى تاجِر راستگو و درستكار، روز قيامت با سفيران بزرگوار و نيكوكار خواهد بود و از سوگند دورى كن؛ چرا كه سوگند دروغ، براى صاحبش آتش بر جاى مى گذارد.»

و در روايت

دهم از باب هشتم از باب هاى شرايط خريد و فروش فرموده معصوم عليه السلام كه: «خداوند به سه گروه نگاه نمى كند؛ كسى كه بعد از عصر به دروغ سوگند ياد كند، كه كالايش به فلان مبلغ خريدارى شده (يا فلان مبلغ آن را خريده است) و ديگرى به اعتماد سخن وى آن را بخرد.»

و در روايت شانزدهم از باب يكم از باب هاى مستحبات تاجر فرموده معصوم عليه السلام كه: «اى گروه تاجران! تقواى الهى پيشه كنيد ... واز سوگند دست برداريد و از دروغ دورى كنيد.»

در روايت هجدهم فرموده معصوم عليه السلام كه: «هركس خريد و فروش كند، بايد پنج چيز را رعايت كند، در غير اين صورت هرگز نخرد و نفروشد؛ دو مورد از آنها ربا و سوگند است.»

و در روايت نوزدهم اين گفته كه: «چهار خصلت در هركس باشد، درآمدش پاك و حلال مى گردد ..

و در اين ميان سوگند نخورد.»

و در روايت بيستم فرموده پيامبر صلى الله عليه و آله كه: «اى گروه تاجران! در روز قيامت تبهكار محشور مى شويد مگر كسى كه گفتارش راست باشد.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 295

و در روايت بيست و يكم فرموده معصوم عليه السلام كه: «اى گروه تاجران! سوگندهايى را كه ياد مى كنيد، با صدقه درهم آميزيد تا تجارت تان پاك و حلال شود.»

و در روايت بيست و دوم فرموده معصوم عليه السلام كه: «از سوگند بپرهيزيد، چرا كه آن كالا را كساد مى كند و بركت را مى برد.»

و در روايت بيست و سوم فرموده پيامبر صلى الله عليه و آله كه: «با شتاب [براى گرفتن جاى بساط] به بازار نرويد

و سوگند ياد نكنيد.»

مى آيد:

و در روايت هشتم از باب پنجم از باب هاى احياء موات فرموده پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله كه: «خداوند روز قيامت با سه گروه سخن نمى گويد ... و مردى كه پس از عصر كالايش را بفروشد و به دروغ به خداوند سوگند ياد كند كه آن را به فلان مبلغ خريده است و مشترى او را تصديق كند و از او بخرد در حالى كه در برابر آن، آن مبلغ را نپرداخته است.»

و در روايات باب يكم از باب هاى كراهت سوگند، مناسب با اين، خواهد آمد.

و در روايت يكم از باب پنجم از باب هاى نكاح محرّم فرموده معصوم عليه السلام كه: «من به شما دستور مى دهم كه سوگند راست و دروغ ياد نكنيد.»

باب 26 كراهت هم پيمان شدن تاجران براى كاهش ندادن قيمت ها

422- (1) ابو جعفر فزارى گويد: «امام صادق عليه السلام يكى از دوستدارانش- به نام مصادف- را فراخواند، هزار دينار به وى داد و فرمود: براى مسافرت به مصر [براى تجارت] آماده شو، كه نان خوران من زياد شده اند. مصادف كالايى آماده كرد و همراه تاجران به سوى مصر حركت كرد. نزديك مصر با قافله اى كه از آنجا بازمى گشت، برخورد كردند و دربارۀ وضعيت كالايشان در مصر سوال كردند. آنان گفتند: اين كالا اصلا در مصر يافت نمى شود.

آنان نيز با يكديگر هم قسم شدند و پيمان بستند كه به كمتر از دوبرابر قيمت خريد، كالايشان را نفروشند. آنها كالايشان را فروختند، پول آن را گرفتند و به سوى مدينه حركت كردند. پس از رسيدن به مدينه، مصادف همراه دو كيسه هزار دينارى نزد امام صادق عليه السلام رفت و گفت: فدايت شوم! اين سرمايه و اين

هم سود آن.

امام عليه السلام فرمود: اين سود بسيار است، با آن كالا چه كرديد؟

________________________________________

بروجرى، آقا حسين طباطبايى - مترجمان: حسينيان قمى، مهدى - صبورى، م، منابع فقه شيعه، 31 جلد، انتشارات فرهنگ سبز، تهران - ايران، اول، 1429 ه ق

منابع فقه شيعه؛ ج 23، ص: 297

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 297

مصادف ماجراى هم پيمان شدن تاجران را شرح داد. امام عليه السلام فرمود: سبحان الله! به زيان گروهى از مسلمانان هم پيمان مى شويد كه به كمتر از دو برابر قيمت خريد به آنها نفروشيد؟ آن گاه امام عليه السلام يكى از كيسه ها را برداشت و فرمود: اين سرمايۀ من. ما نيازى به اين سود نداريم. آن گاه فرمود: نبرد با شمشير، آسان تر از طلب حلال است.»

423- (2) عبدالله بن سليمان از امام صادق عليه السلام دربارۀ تاجرانى كه به سرزمينى رفتند و با هم قرار گذاشتند كه هرگونه بخواهند، كالاى شان را بفروشند، روايت مى كند كه امام فرمود: اين كار اشكال ندارد.»

424- (3) در تفسير امام حسن عسكرى عليه السلام آمده است: «نيازمندى نزد امام موسى بن جعفر عليه السلام آمد و از وى درخواست صد درهم كمك كرد تا آن را سرمايۀ كار خود قرار دهد و با آن زندگى كند. امام عليه السلام در مقابل او خنديد و فرمود: از تو مسئله اى مى پرسم. اگر پاسخ صحيح دادى، ده برابر درخواستت به تو مى دهم و اگر پاسخ درست ندادى به اندازه درخواستت به تو مى دهم. آن مرد گفت: بپرس. امام كاظم فرمود: اگر آرزوى تو در دنيا برآورده باشد، چه آرزويى خواهى كرد؟

آن مرد گفت: آرزو مى كنم كه در دينم به من تقيه عنايت شود

و نياز برادرانم را برآورده سازم.

امام عليه السلام فرمود: چرا درخواست ولايت ما اهل بيت را نكردى؟

آن مرد گفت: آن به من بخشيده شده و آنچه گفتم به من داده نشده است؛ پس آنچه به من عنايت شده است، شكرش را بجا مى آورم و از پروردگارم درخواست چيزهايى را مى كنم كه از آن محروم هستم!

امام عليه السلام فرمود: آفرين بر تو! آن گاه دستور داد دو هزار درهم به وى دادند و فرمود: در فلان كالا- يعنى بلوط و مازو- مصرف كن؛ زيرا آن جنس خشكى است و پس از كسادى، بازار آن دوباره رونق مى يابد. يك سال منتظر بمان و به خانۀ ما رفت وآمد كن و در هر روز براى آن كار، كارگران را به خدمت بگير.

او اين كار را انجام داد. پس از يك سال، قيمت هر درهم بلوط به پانزده درهم رسيد و آنچه به دو هزار درهم خريده بود به سى هزار درهم فروخت.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 299

ارجاعات

گذشت:

در روايت يكم از باب نهم از باب هاى استحباب حقوق اين گفته كه: «آنان به سلامت رفتند و يك سوم صدقه را دادند و در تجارت شان بركت داده شد؛ به طورى كه در يك درهم ده درهم سود بردند، چه پر بركت است امام صادق عليه السلام!»

و در روايت پنج از باب هجدهم از باب هاى مستحبات تاجر فرموده معصوم عليه السلام كه: «سعد هر چه را به يك درهم مى خريد به دو درهم مى فروخت و هر چه را دو درهم مى خريد به چهار درهم مى فروخت.»

و روايات باب چهل و هفتم را ملاحظه كن كه مناسب با اين مقام است.

باب 27 استحباب پذيرش اقالۀ فرد پشيمان

425- (1)

ابو حمزه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «اگر هر بندۀ مسلمانى با برهم زدن معاملۀ مسلمانى پشيمانى او را بزدايد، خداوند روز قيامت گناهانش را مى زدايد.»

426- (2) عبدالله بن قاسم جعفرى از يكى از افراد خاندانش روايت مى كند كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به حكيم بن حزام اجازۀ تجارت نداد تا اين كه وى براى پيامبر صلى الله عليه و آله ضمانت كرد كه معاملۀ فرد پشيمان را برهم زَنَد، به تنگدست مهلت دهد و حق را كامل و ناقص دريافت كند.»

427- (3) هذيل بن صدقة طحّان گويد: «از امام عليه السلام سوال كردم: شخصى كالايى يا لباسى مى خرد و بدون پرداخت پول آن، به منزل مى رود؛ ولى پس از رسيدن به منزل نظرش تغيير مى كند و آن را بازمى گرداند آيا اين كار براى وى جايز است؟

امام عليه السلام فرمود: نه، مگر اين كه طرف معامله با رضايت كامل آن را پس بگيرد.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 301

ارجاعات

گذشت:

درروايت چهارم از باب بيست و سوم از باب هاى معاشرت فرموده معصوم عليه السلام كه: «پيامبر صلى الله عليه و آله اين را دوست ندارد و چيز ديگرى مى خواهد. پس معاملۀ ما را برهم زن و درهم ها را به من بازگردان!»

مى آيد:

در روايت چهل و هشتم از باب دوم از باب هاى ازدواج، فرموده امام معصوم عليه السلام كه: «خداوند روز قيامت به چهار گروه [با مهربانى] نگاه مى كند: كسى كه معاملۀ شخص پشيمانى را بر هم زند.»

باب 28 برترى تجارت در شهر محل سكونت

428- (1) ابن مسكان از برخى دوستانش روايت مى كند كه امام سجاد عليه السلام فرمود: «از سعادت شخص اين است كه

محل تجارتش در شهرش باشد و همنشينانش صالح باشند و فرزندانى داشته باشد كه از آنان يارى بخواهد.»

429- (2) ابن مسكان از برخى شيعيان از امام سجاد عليه السلام نظير حديث پيشين را روايت كرده است و در ادامۀ آن مى افزايد: «و از بدبختى مرد اين است كه از همسرش خوشش بيايد ولى همسرش به وى خيانت كند.»

430- (3) عبدالله بن عبدالكريم از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «سه چيز از سعادت انسان است: همسر موافق و مطيع، فرزندان نيكوكار و قرار داشتن محل كار وى در شهرش كه صبحگاهان و شامگاهان نزد خانواده اش برود.»

431- (4) داود عليه السلام از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «سه چيز از سعادت انسان است: همسر موافق، فرزند نيكوكار و شغلى كه صبح به دنبال آن برود و شب نزد خانواده اش باز گردد.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 303

432- (5) جعفر بن احمد قمى در كتاب الغايات از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «از خوشبختى انسان اين است كه محل كارش در شهرش باشد، فرزندانى داشته باشد كه از آنان كمك بگيرد، همنشينان صالح، خانۀ بزرگ و همسر زيبايى داشته باشد كه نگاه كردن به وى شادمانش گرداند و در نبودش خود را حفظ كند.»

433- (6) در كتاب جعفريات از على عليه السلام روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «از خوشبختى انسان، بهره مندى از همنشينان صالح، فرزند نيكوكار، همسر موافق و معاش و روزى در شهر است.»

434- (7) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود

كه فرمود: «پنج چيز از خوشبختى است: همسر شايسته، پسران نيكوكار، همنشينان صالح، قرار گرفتن روزى وى در شهرش و دوستى آل محمد صلى الله عليه و آله.»

435- (8) ربيعة بن كعب از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «هركس از پنج چيز بهره مند باشد، عذر و بهانه اى براى وى در ترك كار آخرت باقى نمى ماند ... و قرار گرفتن محل روزى وى در شهرش.»

436- (9) عبدالحميد بن عوّاض طايى به امام صادق عليه السلام گفت: «من آسيابى گرفتم كه محل نشستن من و محل ديدار با دوستانم آنجاست. امام عليه السلام فرمود: آن از مهربانى خداوند است.»

باب 29 كراهت تجارت دريايى

437- (1) محمد بن مسلم گويد: «امام باقر و امام صادق عليهما السلام دريانوردى را براى تجارت ناپسند مى شمردند.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 305

438- (2) محمد بن مسلم گويد: «امام باقر عليه السلام دريانوردى را براى تجارت ناپسند مى شمرد.»

439- (3) عبيد از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «پدرم دريانوردى را براى تجارت ناپسند مى دانست.»

440- (4) محمد بن مسلم از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «انسان در تجارت دريايى دينش را به خطر مى اندازد.»

441- (5) معلى بن خنيس گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مسافرت دريايى سوال كردم. امام عليه السلام بيان داشت: پدرم پيوسته مى فرمود: آن به دين تو آسيب مى رساند و مردم به نيازمندى ها و زندگى شان مى رسند.»

442- (6) معلى بن خنيس گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مسافرت دريايى سوال كردم. امام عليه السلام فرمود:

مسافرت دريايى براى تجارت ناپسند است. پدرم پيوسته مى فرمود: تو

به نماز خود زيان مى زنى و اين مردم به نيازمندى ها و معاش شان مى رسند.»

443- (7) على بن ابراهيم با واسطه از اميرمؤمنان عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «در طلب روزى، كسى كه به تجارت دريايى پرداخت پسنديده عمل نكرده است.»

444- (8) در كتاب الهدايه از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «در طلب روزى، كسى كه از راه دريا به مسافرت پرداخت پسنديده عمل نكرده است.»

445- (9) على بن اسباط گويد: «كالايى را براى فروش به مكه بردم ولى بازار آن جنس در مكه كساد بود. از اين رو آن را به مدينه منتقل كردم. آن گاه نزد امام رضا عليه السلام رفتم و به وى گفتم: من جنسى آورده ام كه بازارش كساد است و تصميم گرفتم آن را به مصر ببرم. از راه خشكى به آنجا مسافرت كنم يا از راه دريا؟

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 307

امام عليه السلام فرمود: مصرِ مرگ! كوتاه عمرترين مردم نصيب آن سرزمين مى شوند و پيامبر اكرم عليه السلام فرمود: در طلب روزى، كسى كه از راه دريا به مسافرت پرداخت، پسنديده عمل نكرده است.

آن گاه امام عليه السلام به من فرمود: خطرى تو را تهديد نمى كند، نزد قبر پيامبر صلى الله عليه و آله برو، آنجا دو ركعت نماز بجا آور، آن گاه صد مرتبه از خداوند درخواست خير كن، پس آنچه خداوند برايت مقرر داشت، به آن عمل كن. اگر با حيوانات مسافرت كردى، بگو: سپاس مخصوص خداوندى است، كه اين [كاروان] را تسخير ما كرد و اين گونه نبود كه ما بتوانيم آن را گِرد آوريم و حتماً ما به سوى پروردگارمان بازمى گرديم.

و اگر

با دريا مسافرت كردى، پس از ورود به كشتى بگو: حركت كردن و ايستادن آن با نام خداست. همانا پروردگار من حتماً آمرزنده ى مهربان است. پس هرگاه امواج، تو را به اضطراب واداشت، بر دست چپت تكيه كن و با دست راست به موج اشاره كن و بگو: آرام گير، به آرامش خدا و ساكن شو به سكينۀ خدا و هيچ قدرت و نيرويى نيست مگر به وسيلۀ خداوند بلند مرتبۀ بزرگ.»

على بن اسباط گويد: به امام گفتم: فدايت شوم! سكينه چيست؟ امام عليه السلام فرمود: بادى از بهشت كه چهره اى همانند چهره انسان دارد و از مشك خوشبوتر است و آن همان چيزى است كه خداوند در حُنين بر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرو فرستاد و مشركان را شكست داد.

وى مى گويد: از راه دريا مسافرت كردم. هرگاه موج بالا مى آمد، سخنان امام عليه السلام را مى گفتم، پس موج از هم مى پاشيد و نابود مى شد؛ به طورى كه گويا موجى در كار نبوده است.»

باب 30 كراهت تجارت در سرزمينى كه در آن روى برف نماز به جا آورده مى شود

446- (1) حسين بن ابى العلاء از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «شخصى نزد امام باقر عليه السلام آمد و گفت: ما به سمت اين كوه ها تجارت مى كنيم و در آنجا به جاهايى مى رويم كه نمازمان را بايد فقط روى برف و يخ بجا آوريم.

امام عليه السلام فرمود: چرا مثل فلانى نيستى كه به كمتر راضى مى شود و به دنبال تجارتى نمى رود كه نتواند نمازهايش را روى غير برف بخواند؟»

447- (2) حسين بن ابى العلاء از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «شخصى نزد امام باقر عليه السلام آمد و

گفت: خداوند كارهايت را سامان بخشد! ما به سمت اين كوه ها تجارت مى كنيم و در آنجا به جاهايى مى رويم كه نمى توانيم نمازمان را روى غير برف بجا آوريم.

امام عليه السلام فرمود: چرا راضى نيستى مثل فلانى باشى، كه به كمتر راضى مى شود؟

آن گاه امام عليه السلام فرمود: به دنبال تجارت در سرزمينى نرو كه در آن نمى توانى بر روى غير برف نماز بجا آورى.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 309

ارجاعات

گذشت:

در روايت چهارم از باب هجدهم از باب هاى سجود اين گفته كه: «به امام عليه السلام گفته شد: ما به طرف اين كوه ها تجارت مى كنيم و به جاهايى مى رويم كه نمى توانيم روى غير برف نماز بخوانيم. امام عليه السلام فرمود: چرا مثل فلانى نيستى (مقصود امام عليه السلام يكى از حاضران در مجلس بود) به كمتر راضى مى شود و به دنبال تجارت به سرزمينى نمى رود كه نتواند روى غير برف نماز بخواند.»

ساير روايات باب را نيز بنگر؛ چرا كه بر عدم جواز سجده بر روى برف در غير حالت ناچارى دلالت مى كند.

باب 31 حكم مالى كه در راه حلال و حرام هزينه مى شود

448- (1) جهم بن حميد رواسى روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمود: «هنگامى كه مشاهده كردى شخصى مالش را در راه اطاعت خدا هزينه مى كند، بدان كه آن را از راه حلال به دست آورده است و هرگاه در راه نافرمانى خدا مصرف مى كند، بدان كه آن را از راه حرام به دست آورده است.»

449- (2) محمد بن عيسى از شخصى روايت مى كند كه از امام صادق عليه السلام پرسيد: «شخصى به مسافرت مى رود و پس از بازگشت، مال زيادى با خود مى آورد. ما نمى دانيم كه آن را از راه

حرام به دست آورده است يا حلال؟

امام عليه السلام فرمود: وقتى وضع اين گونه است، بنگر كه آن را در چه راه هايى هزينه مى كند. اگر در راه هاى ناشايست كه بر وى حرام است مصرف مى كند، آن مال، حرام است.»

باب 32 كراهت معامله با انسان محروم و كم شانس

450- (1) وليد بن صبيح گويد: «امام صادق عليه السلام به من فرمود: از شخص محرومِ كم شانس خريد نكن؛ چرا كه معامله با او بركت ندارد.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 311

451- (2) در كتاب من لايحضره الفقيه روايت مى شود كه امام صادق عليه السلام به وليد بن صبيح فرمود: «اى وليد! براى من از شخص محرومِ كم شانس خريد نكن؛ چرا كه در معامله با او بركت نيست.»

452- (3) قطب راوندى در كتاب الدعوات از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «براى من از انسان محروم كم شانس خريد نكن؛ چرا كه در معامله با او بركت نيست و جز با كسى كه در خير بزرگ شده، معامله نكنيد.»

453- (4) سعيد بن غزوان از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «مؤمن، محروم و بدبخت نيست.»

454- (5) در كتاب من لا يحضره الفقيه از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: « [با كسى] آمد و شد و معامله نكنيد، مگر با كسى كه در خير [رفاه]، بزرگ شده است.»

455- (6) در كتاب اعلام الدين از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى شود كه فرمود: «از نزد كسانى كه از راه زبانه ترازو و سر پيمانه، روزى به دست مى آورند، درخواست روزى نكنيد، بلكه از كسانى كه دنيا بر آنان گشوده شده، روزى بخواهيد.»

456- (7) در نهج البلاغه آمده است كه على عليه السلام فرمود: «با كسى كه روزى به وى روى آورده، شريك شو؛ چرا كه براى بى نيازى، سزاوارتر و براى روى آوردن بهره به وى، شايسته تر است.»

457- (8) در غرر الحكم و درر الكلم از على عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «به كسانى روى آوريد كه دنيا به آنها روى آورده است؛ چرا كه آن افراد براى بى نيازى سزاوارترند.»

ارجاعات

گذشت:

در روايت دوم از باب سى و هشتم از باب هاى استحباب حقوق موكّد فرموده معصوم عليه السلام كه: «اگر دستت را تا آرنج در دهان اژدها فرو ببرى، از درخواست نياز از تازه به دوران رسيدگان براى تو بهتر است.»

در روايت هشتم از همين باب فرموده معصوم عليه السلام كه: «اى فرزند عزيزم! هنگامى كه گَزَندگى زمانه و قحطى روزگار بر تو فرود آمد، پس به انسان هاى بهره مند از ريشه هاى استوار و شاخه هاى روينده- اهل رحمت و ايثار و مهربانى- روى آور؛ چرا كه آنان نيازها را بيشتر برآورده مى كنند و در برطرف كردن سختى ها كوشاترند.»

و در روايات باب بيست و نهم از باب هاى طلب روزى، مناسب با اين باب هست.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 313

باب 33 كراهت معامله با معلولان و دردمندان

458- (1) ميسر بن عبدالعزيز گويد: «امام صادق عليه السلام به من فرمود: با بيماران واگيردار معامله نكن؛ چرا كه آنان ستمكارترين موجودات هستند.» «1»

459- (2) احمد بن محمد با واسطه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «از معامله با بيماران واگير دار بپرهيزيد؛ چرا كه آنان ستمكارترين موجودات هستند.»

باب 34 كراهت معامله با كردها و آميختن با آنان

460- (1) ابو ربيع شامى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: گروهى از كردها نزد ما هستند و آنان همواره براى ما جنس مى آورند و ما با آنان درمى آميزيم و معامله مى كنيم.

امام عليه السلام فرمود: اى ابو ربيع! با آنان در نياميز؛ چرا كه كردها طايفه اى از جن هستند كه خداوند پرده از آنان برداشته است، پس با آنان درنياميز.» «2»

______________________________

(1). مرحوم علامه مجلسى در توضيح حديث مى فرمايد: «ظلم، به اعتبار سرايت بيمارى آنان است. پس واژۀ ظلم مجازاً به كار رفته است يا اين كه آنان با آگاهى از سرايت بيمارى شان با مردم معاشرت مى كنند.» ملاذ الاخيار 10/ 471. ممكن است «ظلم» به معناى تاريكى باشد؛ يعنى آنان تاريك ترين موجودات هستند.

(2). اين حديث مخالف قرآن است كه مى فرمايد: «ما همۀ شما را از يك مرد و زن آفريديم.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 315

461- (2) در كتاب من لا يحضره الفقيه از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه به ابو ربيع شامى فرمود: «با كردها در نياميز؛ زيرا كردها طايفه اى از جن هستند كه خداوند پرده از آنها برداشته است.»

ارجاعات

مى آيد:

در روايت يكم از باب بيست و سوم از باب هاى خريد و فروش برده، فرموده معصوم عليه السلام كه: «با احدى از كردها ازدواج نكن؛ زيرا آنان از جنس

جن هستند كه پرده از آنها برداشته شده است.»

باب 35 حكم افزودن به قيمت در وقت ندا و وارد شدن در معامله برادر مسلمان

462- (1) شعيرى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه اميرمؤمنان عليه السلام پيوسته مى فرمود: « [در مزايده] هنگام نداى منادى، حق افزايش [قيمت را] ندارى. (هنگام سكوت وى مى توانى بيفزايى) و همانا ندا، افزايش را حرام و سكوت، آن را حلال مى كند.»

463- (2) در حديث نهى هاى پيامبر صلى الله عليه و آله آمده است كه آن حضرت از وارد شدن انسان در معاملۀ برادر مسلمانش نهى مى كرد.

464- (3) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله معامله كردن انسان را- در حالى كه برادرش در حال معاملۀ كالايى است- نهى كرد و مورد نهى جايى است كه فروشنده تمايل به فروش داشته باشد، هرچند هنوز معامله صورت نگرفته باشد؛ ولى در غير اين صورت وارد شدن در معاملۀ ديگرى و افزايش قيمت كالا اشكال ندارد و به تحقيق از پيامبر صلى الله عليه و آله براى ما روايت شده كه آن حضرت به فروش اجناسى در مزايده دستور داد.»

465- (4) در كتاب تنبيه الخواطر آمده است: «در زمان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله يكى از انصار نيازمند شد و نيازش را با پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در ميان گذاشت. آن حضرت فرمود: هر چه در خانه دارى نزد من بياور و هيچ چيز را كوچك نشمار. آن مرد زيرانداز وقدحى آورد. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: چه كسى اينها را مى خرد؟

يكى گفت: هر دو را يك درهم مى خرم.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: چه كسى بر

آن مى افزايد؟

ديگرى گفت: هر دو را دو درهم مى خرم.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: آنها مال تو. آن گاه به مرد انصارى فرمود: با يك درهم براى خانواده ات غذا تهيه كن و با يك درهم ديگر تبرى بخر.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 317

مرد انصارى به دستور پيامبر صلى الله عليه و آله عمل كرد و تبرى نزد وى آورد. پيامبر صلى الله عليه و آله به يارانش فرمود: چه كسى دسته اى براى اين تبر دارد؟ يكى گفت: من دارم. آن گاه آن را نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آورد. آن حضرت دسته را گرفت و با دست خود به تبر انداخت. آن گاه تبر را به دست وى داد و فرمود: برو و هيزم جمع كن و هيچ تيغ وتر و خشكى را كوچك نشمار. آن مرد پانزده روز هيزم كشى كرد، آن گاه نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد در حالى كه وضعش بهبود يافته بود. پيامبر صلى الله عليه و آله با مشاهدۀ وى فرمود: اين بهتر از آن است كه در قيامت در حالى بيايى كه در چهره ات خراش هاى صدقه وجود داشته باشد.»

466- (5) ابو عبيد قاسم بن سلام با سندهاى متصل به پيامبر صلى الله عليه و آله در حديث هاى گوناگون روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «بدون تصميم بر خريد كالايى بر قيمت آن نيفزاييد و روى برنتابيد.»

معناى حديث اين است كه شخصى كه تصميم خريد كالايى را ندارد، بر قيمت آن نيفزايد تا ديگران بشنوند و به خاطر افزايش او بر آن بيفزايند. ناجش به معناى خائن است و تدابر به

معناى دورى كردن و پشت كردن است كه از پشت كردن شخص همراهش و روى گرداندن از اوست.

467- (6) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از نجش نهى كرد و نجش، افزودن بر قيمت كالاست، بدون قصد خريد تا ديگران بشنوند و به خاطر افزايش او بر آن بيفزايند.»

468- (7) در كتاب العوالى روايت مى شود كه: «پيامبر صلى الله عليه و آله از افزايش قيمت كالا بدون قصد خريد، نهى كرد.»

469- (8) عبدالله بن سنان ازامام صادق عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «خال كوب و خال كوبيده شده و افزاينده بر قيمت بدون قصد خريد و كسى كه بر قيمت كالايش افزوده شده، به زبان محمد صلى الله عليه و آله ملعون هستند.»

ارجاعات

مى آيد:

در روايت هشتم از باب سى و هفتم از باب هاى مستحبات تاجر فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «در معاملۀ يكديگر وارد نشويد.»

باب 36 كراهت زودتر از ديگران به بازار رفتن و ديرتر بازگشتن

470- (1) در كتاب من لا يحضره الفقيه از اميرمؤمنان عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «عرب بيابان گردى از قبيله بنى عامر نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و از آن حضرت دربارۀ بدترين و بهترين مكان هاى روى زمين سوال كرد.

پيامبراكرم صلى الله عليه و آله فرمود: بدترين مكان روى زمين، بازار و آن ميدان ابليس است. صبحگاهان با پرچمش به آنجا مى آيد و چهارپايۀ خود را مى گذارد و فرزندانش را به اطراف مى فرستد. برخى از آنها

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 319

پيمانه را ناقص مى دهند يا در ترازو كم مى گذارند يا از ذرع [متر] مى دزدند يا دربارۀ كالا دروغ

مى گويند. شيطان مى گويد: به كسى بپردازيد كه پدرش مرده است، در حالى كه پدر شما زنده است.

همواره شيطان با اين وضع نخستين وارد شونده و آخرين خارج شونده است. آن گاه فرمود: بهترين مكان هاى روى زمين، مسجدها و محبوب ترين بندگان نزد خدا كسى است كه زودتر از همه وارد مسجد شود و ديرتر از همه بيرون آيد.»

از معانى الاخبار، در باب يكم از باب هاى فضيلت مساجد نظير اين روايت گذشت.

ارجاعات

گذشت:

در روايت يكم از باب يكم از باب هاى فضيلت مساجد اين گفته كه: «از امام عليه السلام سوال شد: كدام محل نزد خدا مبغوض تر است؟ امام عليه السلام فرمود: بازارها و مبغوض ترين اهل آن نزد خدا كسى است كه زودتر از همه وارد و ديرتر از ديگران خارج شود.»

و در روايت دوم فرموده معصوم عليه السلام كه: «محبوب ترين مكان ها نزد خدا مساجد و مبغوض ترين آنها بازارهاست.»

و در روايت بيست و هفتم از باب يكم از باب هاى طلب روزى فرموده امام عليه السلام كه: «هنگامى كه نماز صبح را بجا آورديد و بازگشتيد، پس صبح زود در طلب روزى بيرون رويد.»

باب 37 كراهت استقبال از كاروان تجارتى

471- (1) منهال قصاب از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «به پيشواز كاروان نرو و جنسى را كه از اين راه خريدارى شده، نخر و از آن نخور.»

472- (2) منهال قصاب گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ بيرون رفتن از شهر براى خريد گوسفند سوال كردم. امام عليه السلام فرمود: براى خريد به پيشواز كاروان نرو و آنچه از اين راه خريدارى شده، نخر و از گوشت آن نخور.»

473- (3) منهال قماط گويد: «به امام صادق عليه

السلام گفتم: شخصى از ورودى راه ها و كسانى كه به پيشواز كاروان ها مى روند، گوسفند مى خرد. امام عليه السلام فرمود: نه [اين كار جايز نيست] و از گوشت حيوانى كه از راه پيشواز كاروان خريدارى شده، نخور.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 321

474- (4) عروة بن عبدالله از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «كسى از شما در خارج شهر به پيشواز كاروان تجارتى نرود، اهل شهر براى غريبه اى نفروشد و خداوند مسلمانان را به وسيلۀ يكديگر روزى مى دهد.»

475- (5) منهال قصاب از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «براى خريد به پيشواز كاروان نرو؛ زيرا پيامبراكرم صلى الله عليه و آله از پيشواز رفتن نهى كرد.

منهال پرسيد: حدّ پيشواز از كاروان چيست؟

امام عليه السلام فرمود: كمتر از مسير صبح يا بعد ازظهر.

منهال گفت: مسير صبح و بعداز ظهر چقدر است؟

امام عليه السلام فرمود: چهار فرسخ.

ابن ابى عمير گويد: بيش از آن، پيشواز از كاروان نيست».

476- (6) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از پيشواز رفتن كاروان براى خريد نهى كرد. امام صادق عليه السلام مى فرمايد: مقصود اين است كه براى خريد كالا از كاروان به بيرون شهر به پيشواز آنان برود؛ زيرا در اين كار، بيم فريب و زيان بر فروشنده مى رود و هر گاه پيش از رسيدن كاروان به شهر كسانى براى خريد كالا به بيرون روند، امكان خريد از حاضران در شهر گرفته مى شود.»

477- (7) در كتاب العوالى روايت مى شود كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از پيشواز كاروان

نهى كرد و فرمود:

هركس از راه پيشواز كاروان جنسى بخرد، طرف مقابل پس از ورود به بازار، اختيار برهم زدن معامله را دارد.»

478- (8) در همان كتاب از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت مى شود كه فرمود: «در معامله و خواستگارى يكديگر وارد نشويد و به پيشواز كالا نرويد تا در بازار فرود آيد.»

479- (9) سيدبن زهره در كتاب الغنيه از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «اگر كسى با پيشواز رفتن كاروان جنسى بخرد، صاحب كالا هنگام ورود به بازار اختيار برهم زدن معامله را دارد.»

480- (10) منهال قصاب گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: حدّ پيشواز از كاروان چيست؟ امام عليه السلام فرمود: به اندازۀ مسير يك بعد از ظهر.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 323

481- (11) در كتاب من لا يحضره الفقيه آمده است: «حدّ پيشواز از كاروان به اندازۀ مسير يك بعد از ظهر است. پس وقتى به چهار فرسخ رسيد، آن گرفتن كالاست.»

باب 38 حكم معامله با مضطر و سود گرفتن از او

482- (1) عمر بن يزيد- فروشندۀ پارچه هاى شاپورى- گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: فدايت شوم! مردم- اهل سنت- مى پندارند سود بردن از مضطر حرام و از رباست! امام عليه السلام فرمود: اى عمر! آيا كسى را ديده اى چه توانگر باشد چه تنگدست كه جز براى ناچارى خريد كند؟ خداوند معامله را حلال و ربا را حرام كرد. سود ببر و ربا نخور.

گفتم: ربا چيست؟

امام عليه السلام فرمود: معاملۀ درهم به درهم، دو برابر به يك برابر (و گندم به گندم دو برابر به يك برابر).»

483- (2) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود

كه از على عليه السلام سوال شد: «حكومت به ستم، مالى را از شخصى مطالبه مى كند و او قدرت بر پرداخت آن ندارد، مگر با فروش برخى از وسايلش. آيا خريدن از وى از قبيل معامله با مضطر است؟

امام عليه السلام فرمود: معامله با وى جايز است و اين مثل معامله با مضطر نيست؛ زيرا نفع وى در اين معامله است و خطر حكومت را از خود دور مى كند. همانا ناچار كسى است كه مشترى او را بر فروختن اجبار و او را ناچار به آن مى كند.»

484- (3) معاوية بن وهب از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «زمانى بسيار گزنده و سخت براى مردم خواهد رسيد هركس به آنچه در اختيار دارد به شدت مى چسبد و بخشش را فراموش مى كند، در حالى كه خداوند مى فرمايد: «بخشش و رحمت را در ميان خود فراموش نكنيد.» سپس در آن زمان گروهى با مضطرّان به معامله مى پردازند؛ آنان بدترين خلق هستند.»

مرحوم شيخ قدس سره اين حديث را بر كسى حمل كرده كه ديگرى را با اجبار و اكراه ناچار به معامله مى كند، پس معامله با چنين كسى جايز نيست.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 325

485- (4) احمد بن عبدالله هروى و داود بن سليمان فرّا از امام رضا عليه السلام از نياكانش از امام حسين عليه السلام روايت مى كنند كه فرمود: «امير مؤمنان براى ما خطبه خواند و فرمود: به زودى زمان بسيار گزنده و سختى بر مردم خواهد آمد كه مؤمن به آنچه در اختيار دارد به شدت مى چسبد و با آن آرامش ندارد.

خداوند تعالى مى فرمايد: «بخشش و مهربانى را در ميان

خود فراموش نكنيد! به راستى خداوند به آنچه انجام مى دهيد، بيناست.» و به زودى زمانى خواهد آمد، كه در آن بدان جلو انداخته مى شوند و خوبان فراموش مى شوند و با مضطر معامله مى شود و به تحقيق پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از معامله با مضطر و از معاملۀ نيرنگ و فريب نهى كرد. پس تقوا پيشه كنيد، اى مردم! و ميان خود صلح و آشتى برقرار كنيد و حرمت و احترام مرا در ارتباط با خانواده ام پاس بداريد.»

486- (5) در صحيفة الرضا از امام حسين عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «امير مؤمنان بر فراز منبر براى ما سخنرانى كرد و فرمود: به زودى زمانى بر مردم فرا خواهد رسيد كه توانگر به داراى اش سخت مى چسبد در حالى كه چنين دستورى به وى داده نشده است. خداوند تعالى مى فرمايد: «و بخشش و مهربانى را در ميان خود فراموش نكنيد.» و به زودى زمانى بر مردم فرا خواهد رسيد كه بدان جلو انداخته مى شوند، در حالى كه برگزيده نيستند و با مضطر معامله مى شود در حالى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از معامله با مضطر و از معامله زيان و نيرنگ و از معاملۀ ميوه ها پيش از رسيدن، نهى كرد، پس تقواى الهى پيشه كنيد.»

487- (6) در نهج البلاغه آمده است كه امير مؤمنان عليه السلام فرمود: «بر مردم، زمان بسيار سخت و گزنده اى فرا خواهد رسيد كه توانگران به شدت به دارايى خود مى چسبند، در حالى كه چنين دستورى به آنان داده نشده است. خداوند پاك و منزه مى فرمايد: «در ميان خود بخشش و مهربانى را فراموش نكنيد.»

در آن زمان بدان، بزرگ داشته مى شوند و خوبان، خوار و با ناچاران معامله مى گردد در حالى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از معامله با آنان نهى كرد.»

ارجاعات

گذشت:

در باب چهاردهم از باب هاى مستحبات تاجر، مناسب با اين باب مطالبى هست.

باب 39- كراهت شكايت از سود نبردن و از سرمايه خوردن

488- (1) جابر از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «زمانى بر مردم فرا خواهد رسيد كه از پروردگارشان شكايت مى كنند!

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 327

جابر گفت: چگونه در آن زمان از پروردگارشان شكايت مى كنند؟

امام عليه السلام فرمود: انسان مى گويد: به خدا سوگند! از فلان زمان تا كنون هيچ سودى نبرده ام و تنها از سرمايه مى خورم. اى بيچاره! مگر اين گونه نيست كه اصل مال و سود آن از پروردگارت است؟»

باب 40 كراهت فروختن در سايه

ارجاعات

گذشت:

در روايت هشتم از باب چهل و پنجم از باب هاى كسب هاى روا و ناروا فرموده امام عليه السلام كه:

«فروختن در سايه، خيانت و نيرنگ است و خيانت حلال نيست.»

و باب نهم از باب هاى احكام عيوب را ملاحظه كنيد.

باب 41 حكم خريد و فروش وكيل از مال خود براى موكّل

489- (1) هشام بن حكم از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هرگاه شخصى به تو بگويد: براى من خريد كن، پس از مال خود چيزى به او نده حتى اگر مال تو بهتر باشد.»

490- (2) اسحاق گويد: «از امام صادق عليه السلام پرسيدم: شخصى به ديگرى مى گويد لباسى براى من بخر. او در بازار جستجو مى كند و مى بيند خودش نيز همانند اجناس موجود در بازار را دارد، از اين رو از مال خودش به وى مى دهد. امام عليه السلام فرمود: به اين كار نزديك نشود و خود را آلوده نكند [در معرض اتهام قرار ندهد]. خداوند عز و جل مى فرمايد: «ما آن امانت را بر آسمان ها و زمين و كوه ها عرضه كرديم؛ ولى آنها از پذيرش آن سرباز زدند و از آن ترسيدند و انسان آن را پذيرفت. به راستى كه وى بسيار ستمگرِ نادان است.» حتى اگر جنس خودش بهتر از اجناس موجود در بازار باشد، از جنس خود به وى ندهد.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 329

491- (3) در كتاب فقه الرضا و المقنع آمده است: «هرگاه شخصى از تو بخواهد لباسى برايش بخرى از جنس خود به وى نده؛ زيرا اين خيانت است، حتى اگر جنس تو مرغوب تر از جنس ديگران باشد.»

492- (4) اسحاق بن عمار گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شخصى دينار به من

مى دهد و درهم درخواست مى كند. آيا ارزان تر از قيمتى كه مى فروشم به او بدهم؟

امام عليه السلام فرمود: ارزان تر از قيمتى كه براى وى مى يابى به او بده.»

493- (5) ميسر گويد: «به امام گفتم: شخصى از من مى خواهد برايش خريد كنم و جنس خودم بهتر از اجناس بازار است. امام عليه السلام فرمود: اگر مطمئنى كه تو را متهم نمى كند، از جنس خودت به وى بده و اگر مى ترسى تو را متهم كند، از بازار براى وى خريد كن.»

باب 42 حكم فروختن جنس ديگران بيشتر از قيمت معين شده از سوى آنان

494- (1) خالد قلانسى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شخصى لباسى را [براى فروش] نزد من مى آورد. من آن را به خريدار عرضه مى كنم و هرگاه به بيش از قيمتى كه صاحبش معين كرده خريدارى شود، آن را مى فروشم و بهايش را دريافت مى كنم. امام فرمود: بر آن نيفزا.

گفتم: چرا؟

امام عليه السلام فرمود: آيا وقتى كه آن را عرضه كردى، دوست نداشتى كمتر از بهايش را بپردازى. گفتم: آرى.

امام عليه السلام فرمود: بر آن نيفزا.»

مرحوم فيض كاشانى در كتاب الوافى، در توضيح روايت مى فرمايد: «الوكس به معناى كاهش و نقصان است و شايد مقصود از حديث اين است كه شخصى لباسى نزد من مى آورد و قيمتى را براى آن معين مى كند. پس من آن را بر خريدار عرضه مى كنم و هرگاه بيش از آن قيمت از من خريد به وى مى فروشم و بهايش را دريافت مى كنم. امام عليه السلام فرمود: آيا اين گونه نيست كه وقتى تو آن را به خريدار عرضه كردى دوست دارى كمتر از آن را به صاحبش بپردازى؟ گفتم: آرى. امام عليه السلام فرمود: بر آن نيفزا. و دليل

آن اين است كه اين كار نوعى خيانت به خريدار بلكه به فروشنده است. «1»»

باب 43 حكم فروختن جنس توسط اهل شهر براى غريبه ها

495- (1) يونس در تفسير اين سخن پيامبر صلى الله عليه و آله كه فرمود: «هرگز اهل شهر براى غريبه اى نفروشد،»

______________________________

(1). معناى اين حديث مبهم است و مرحوم علامه مجلسى سه احتمال براى آن ذكر كرده است. ملاذ الاخيار 10/ 585- 586.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 331

مى گويد: «ميوه ها و غلات گوناگون وقتى از روستاها به بازار آورده مى شوند، جايز نيست اهل بازار آنها را براى صاحبان شان به مردم بفروشند بلكه سزاوار است خود روستاييان آن را بفروشند ولى كسى كه از شهرى به شهر ديگر جنس مى برد، اين كار جايز است و حكم تجارت را دارد.»

496- (2) جابر از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «نبايد اهل شهر براى غريبه اى بفروشد.

بگذاريد خداوند مردم را به وسيلۀ يكديگر روزى دهد.»

497- (3) ابوهريره روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از فروختن اهل شهر براى غريبه اى نهى كرد.

اين حديث در دعائم الاسلام و العوالى نيز آمده است.

498- (4) در كتاب العوالى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى شود كه فرمود: «مردم را در بى خبرى شان واگذاريد تا با يكديگر زندگى كنند.»

ارجاعات

گذشت:

و در روايت چهارم از باب سى و هفتم از باب هاى مستحبات تاجر اين گفته كه: «اهل شهر، براى غريبه اى نفروشد.»

باب 44 عدم جواز براى پيمانه كردن كسى كه به خوبى پيمانه نمى كند

499- (1) مثنى الحنّاط از برخى شيعيان روايت مى كند كه وى به امام صادق عليه السلام گفت: «شخصى قصد پرداخت حق ديگران را به طور كامل دارد ولى وقتى پيمانه مى كند، به خوبى از عهدۀ اين كار بر نمى آيد.

امام عليه السلام فرمود: كسانى كه اطرافش هستند، چه مى گويند؟

وى گفت:

مى گويند حق ديگران را به طور كامل نپرداخت.

امام عليه السلام فرمود: پيمانه كردن براى وى سزاوار نيست.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 333

باب 45 تحريم احتكار

500- (1) ابن قداح از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «بازرگان روزى داده مى شود و احتكار كننده ملعون است.»

501- (2) سكونى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «احتكار در روزگار فراوانى چهل روز و در سختى و بلا سه روز است. پس احتكاركننده بيش از چهل روز در دوران فراوانى و بيش از سه روز در روزگار سختى ملعون است.»

502- (3) در كتاب دعائم الاسلام از امير مؤمنان عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «احتكار در روزگار فراوانى چهل روز و در دوران سختى و بلا سه روز است و افزون بر آن احتكار كننده ملعون است.»

503- (4) ورّام بن ابى فراس در كتابش از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه جبرئيل گفت: «سرى به جهنم زدم، در آنجا دره اى را ديدم كه مى جوشيد. از مالك دوزخ پرسيدم: اينجا براى كيست؟ پاسخ داد: براى سه گروه: محتكران، كسانى كه پيوسته شراب مى نوشند و كسانى كه زن و مرد زناكار را به يكديگر مى رسانند.»

504- (5) هشام بن عروه از پدرش از جدش روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «هركس بيش از چهل روز احتكار كند، بوى بهشت- كه از مسير پانصد سال شنيده مى شود- بر وى حرام خواهد بود.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 335

505- (6) ابوالعباس مستغفرى در كتاب طبّ النبى صلى الله عليه

و آله از آن حضرت روايت مى كند كه فرمود: «هركس چهل روز مواد خوراكى را به انتظار گرانى نگهدارى كند، به تحقيق از خداوند جدا و خدا نيز از وى جدا شده است و فرمود: هركس مواد خوراكى را به زيان مسلمانان احتكار كند، خداوند او را به جذام و ورشكستگى گرفتار مى كند.»

506- (7) در غررالحكم و دررالكلم از امير مؤمنان عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «احتكار، خوى و خصلت تبهكاران است.»

507- (8) اسماعيل بن ابى زياد از امام صادق عليه السلام از پدرش روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «مواد خوراكى را احتكار نمى كند مگر خطا كار.»

508- (9) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از احتكار نهى كرد و فرمود: «مواد خوراكى را احتكار نمى كند، مگر خطاكار.»

509- (10) و در همان كتاب از على عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «احتكاركننده، گناهكار و نافرمان است.»

510- (11) و فرمود: «شب هنگام، عذابى به سراغ بنى اسرائيل آمد. هنگام صبح چهار گروه را از دست دادند: پيمانه كنندگان، آواز خوانان، احتكاركنندگان مواد خوراكى و ربا خواران.»

511- (12) در نهج البلاغه، امام على عليه السلام در دستورالعمل خود به مالك اشتر مى فرمايد: «سپس سفارش مرا دربارۀ بازرگانان بپذير .. و بدان! با همۀ اين احوال در بسيارى از آنان تنگ نظرى شديد و بخل زشت و احتكار منافع و زور گويى در معاملات وجود دارد و اين يكى از راه هاى زيان به توده و ننگى بر زمامداران است. پس، از احتكار جلوگيرى كن؛ چرا كه پيامبر اكرم صلى

الله عليه و آله از آن جلوگيرى كرد و بايد معامله اى انجام پذيرد، كه آسان و بر اساس موازين عدالت و نرخ هايى خالى از اجحاف به فروشنده و خريدار باشد. پس هركس پس از نهى تو به احتكار نزديك شد، او را بدون زياده روى مجازات كن.»

512- (13) ابو مريم از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «هركس مواد خوراكى بخرد و با هدف گران شدن به زيان مسلمانان چهل روز آن را نگهدارد، آن گاه آن را بفروشد و تمام پولش را صدقه دهد، گناهش را جبران نخواهد كرد.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 337

513- (14) در غرر الحكم و دررالكلم روايت شده كه على عليه السلام فرمود: «احتكار كننده، از نعمت خود بى بهره است.»

514- (15) و نيز فرمود: «احتكاركننده بخيل براى كسى انباشته مى كند كه از وى سپاسگزارى نمى كند و به سوى كسى مى رود كه پوزش او را نخواهد پذيرفت.»

515- (16) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هر احتكارى كه به مردم زيان رساند و قيمت را براى آنان افزايش دهد، در آن خيرى نيست.»

516- (17) حلبى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ كسى سوال كردم كه مواد خوراكى را احتكار مى كند و به انتظار مى ماند. آيا اين كار جايز است؟ امام عليه السلام فرمود: اگر مواد خوراكى زياد و براى مردم كافى است، اشكال ندارد ولى اگر مواد خوراكى اندك و براى مردم كافى نيست، پس پسنديده نيست مواد خوراكى مردم را احتكار و مردم را بدون غذا رها كند.»

517- (18) در كتاب من لا يحضره الفقيه روايت مى شود كه: «امير مؤمنان عليه السلام از احتكار در شهرها نهى كرد.»

518- (19) غياث بن ابراهيم از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «احتكار، تنها در گندم، جو، خرما، كشمش و كره (و روغن) است.»

ابوالبخترى از امام صادق عليه السلام از پدرش روايت مى كند كه: «على عليه السلام در شهرها از احتكار جلوگيرى مى كرد و مى فرمود: احتكار، تنها در گندم، جو، خرما، كشمش و كره است.»

519- (20) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «احتكار، تنها در گندم، جو، روغن، كشمش و خرماست.» و آن حضرت غذاى يك سال خود و خانواده اش را مى خريد.

520- (21) سكونى از امام صادق عليه السلام از پدرانش از على عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «احتكار در شش چيز است: گندم، جو، خرما، كشمش، كره و روغن.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 339

521- (22) ابوالعباس مستغفرى در كتاب طبّ النبى صلى الله عليه و آله از آن حضرت روايت مى كند كه فرمود: «احتكار كننده ملعون است و احتكار در ده چيز است: گندم، جو، خرما، كشمش، ذرت، كره، عسل، پنير، گردو و روغن.»

522- (23) حسن بن ابى الحسن بصرى گويد: «امير مؤمنان عليه السلام به بصره آمد و در حالى كه من وضو مى گرفتم بر من گذشت و فرمود: اى جوان، نيكو وضو بگير.

تا اينكه شخصى به او گفت: اى امير مؤمنان عليه السلام! ما ناگزير از معاش هستيم، چه كنيم؟

امام عليه السلام فرمود: طلب روزى از راه حلال، از

كار آخرت باز نمى دارد. اگر بگويى: ما ناچار به احتكار هستيم، معذور نخواهى بود ...»

523- (24) ثمالى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «خداوند به بندگانش حبوبات را بخشيد و شپش را بر آن مسلط كرد؛ در غير اين صورت پادشاهان آن را انبار مى كردند، همان گونه كه طلا و نقره را انبار مى كنند.»

524- (25) اصبغ بن نباته گويد: «مردم به اين جانورى كه در مواد خوراكى است، ناسزا مى گفتند. على عليه السلام فرمود: به آن ناسزا نگوييد! سوگند به كسى كه جانم در اختيار اوست، اگر اين جانور نبود، مواد خوراكى را انبار مى كردند همان گونه كه زر و سيم را انباشته مى كنند.»

ارجاعات

گذشت:

در روايت يكم از باب پانزدهم از باب هاى تعزيه (عزادارى) فرموده معصوم عليه السلام كه: «... و اين جانور را بر اين دانه انداخت؛ در غير اين صورت پادشاهان آنان را انبار مى كردند، همان گونه كه زر و سيم را انبار مى كنند.»

و در روايت سى و سوم از باب دوازدهم از باب هاى مبارزه با نفس فرموده امام عليه السلام كه: «هنگامى كه ديدى زمامداران مواد خوراكى را احتكار مى كنند ... پس بپرهيز.»

و در روايت نوزدهم از باب نوزدهم از باب هاى كسب هاى روا و ناروا اين گفته كه: «شبانه بر گروهى از بنى اسرائيل عذاب فرود آمد. هنگام صبح چهار دسته در ميانشان ناپديد شدند: طبل نوازان، آواز خوانان و احتكاركنندگان مواد خوراكى ...»

و در روايت يكم از باب پنجاه و چهارم فرموده معصوم عليه السلام كه: «.. و او را به فروشندۀ مواد خوراكى نسپار؛ چرا كه وى از احتكار سالم نمى ماند.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 341

و در روايت دوم فرموده امام عليه السلام كه: «او را به گندم فروش نسپار .. و گندم فروش مواد خوراكى را به زيان امت من احتكار مى كند و اگر بنده اى در حالى كه دزد است با خدا ديدار كند، براى من محبوب تر است از اين كه با خدا ديدار كند در حالى كه چهل روز طعامى را احتكار كرده است.»

و در روايت سوم از باب بيست و ششم از باب هاى مستحبات تاجر فرموده معصوم عليه السلام كه: «آن را در فلان كالا- يعنى بلوط- هزينه كن؛ چرا كه آن كالاى خشكى است و پس از آن كه از آن روى گردانده مى شود، بار ديگر به آن روى آورده مى شود. يك سال به انتظار بمان و به خانۀ ما رفت و آمد كن و هر روز كارگران را به خدمت بگير.

وقتى يك سال گذشت، هر درهم به پانزده درهم افزايش يافت.»

مى آيد:

و در روايات باب بعدى و پس از آن، آنچه مناسب با اين باب است، خواهد آمد.

باب 46 حكم احتكار در صورت نبود فروشنده ديگر

525- (1) حلبى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «احتكار اين است كه مواد خوراكى را بخرد و انبار كند، در حالى كه در شهر، غير از آن نيست ولى اگر در شهر مواد خوراكى يا فروشندۀ ديگرى باشد، اشكالى ندارد كه خواستار افزايش قيمت كالايش باشد.

حلبى گويد: از امام عليه السلام دربارۀ روغن زيتون سوال كردم. فرمود: اگر ديگران داشته باشند، نگهداشتن آن اشكال ندارد.»

526- (2) حلبى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ احتكار سوال شد. امام عليه السلام فرمود: احتكار، تنها به اين است كه مواد خوراكى را بخرى و انبار

كنى، درحالى كه در شهر، غير از آن وجود ندارد

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 343

527- (3) در كتاب المقنع آمده است: «اشكالى ندارد كه انسان مواد خوراكى بخرد و به انگيزۀ افزايش قيمت، آن را نفروشد در صورتى كه در شهر مواد خوراكى ديگرى باشد ولى هرگاه در شهر مواد خوراكى ديگرى نباشد، وى حق نگهداشتن آن را ندارد و بايد بفروشد و او احتكار كننده است.»

528- (4) ابوالفضل بن سالم حنّاط گويد: «امام صادق عليه السلام به من گفت: شغلت چيست؟ گفتم: گندم فروش. گاهى بازار، رونق و رواج دارد و گاهى به كسادى بازار برخورد مى كنم. در اين حال گندم ها را نگه مى دارم.

امام عليه السلام فرمود: كسانى كه اطراف تو هستند، دربارۀ اين كار توچه مى گويند؟

گفتم: مى گويند احتكاركننده است.

امام عليه السلام فرمود: آيا غير از تو كس ديگرى هم گندم مى فروشد؟

گفتم: من از هزار جزء، يك قسمت هم نمى فروشم.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد! احتكار به اين صورت است كه در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله شخصى از قريش به نام حكيم، هرگاه مواد خوراكى وارد مدينه مى شد، همۀ آن را مى خريد. پيامبر صلى الله عليه و آله بر وى گذشت و فرمود: اى حكيم! بپرهيز از اين كه احتكار كنى.»

در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «احتكار، تنها به اين صورت است كه همۀ مواد خوراكى شهر را بخرى و انبار كنى ولى اگر در شهر مواد خوراكى يا كالاى ديگرى باشد يا به حدى زياد باشد كه امكان خريد براى مردم باشد، اشكالى ندارد و اگر يافت نشود، احتكار ناپسند

است و همانا نهى پيامبر صلى الله عليه و آله از احتكار به اين دليل بود كه شخصى از قريش به نام حكيم بن حزام ...» ادامۀ اين حديث، همانند حديث پيشين است.

529- (5) سلمه حنّاط- گندم فروش- از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هرگاه در شهر، مواد خوراكى- غير از آنچه از مردم مى خرد- وجود داشته باشد، براى وى جايز است كه به دنبال افزايش قيمت كالايش باشد؛ زيرا هنگامى كه در شهر مواد خوراكى ديگرى به مقدار كافى براى مردم باشد، به خاطر كالاى آن فرد، گرانى ايجاد نمى شود و تنها در صورتى گرانى ايجاد مى شود كه يك نفر همۀ اجناس وارد شده به شهر را از مردم خريدارى كند.»

530- (6) سالم ابوفضيل گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: من مواد خوراكى به كوفه مى برم و به اميد عدم زيان يا سود آن را نگه مى دارم از اين رو به من گفته مى شود: تو احتكار كننده اى و احتكار جايز نيست.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 345

امام عليه السلام پرسيد: آيا در شهر تو مواد خوراكى ديگرى هست؟

گفتم: آرى، بسيار هست.

امام عليه السلام فرمود: تو احتكار كننده نيستى. احتكار كننده كسى است كه مواد خوراكى را بخرد كه در شهر غير از آن وجود ندارد.»

ارجاعات

گذشت:

در باب پيشين آنچه مناسب اين باب بود، گذشت.

مى آيد:

در باب بعدى مناسب با اين باب خواهد آمد.

باب 47 حكم اجبار احتكاركننده بر فروش هنگام نياز مردم

531- (1) حذيفة بن منصور از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «در زمان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مواد خوراكى ناياب شد. مسلمانان نزد آن حضرت آمدند و گفتند: اى رسول خدا صلى

الله عليه و آله! مواد خوراكى ناياب شده و جز فلانى كسى آن را ندارد. به او دستور بده به مردم بفروشد. پيامبر صلى الله عليه و آله حمد و ثناى خدا را بجا آورد و فرمود: اى فلانى! مسلمانان مى گويند مواد خوراكى ناياب شده و كسى جز تو ندارد. آنها را بيرون بياور و هر طور كه مى خواهى، بفروش و انبار نكن.»

532- (2) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه على عليه السلام به رفاعه نوشت: «از احتكار نهى كن، آن گاه هركس با آن مخالفت كرد، او را تنبيه كن و سپس با آشكار كردن آنچه احتكار كرده، وى را مجازات كن.»

533- (3) ضمره از على عليه السلام روايت مى كند كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بر احتكاركنندگان گذشت و دستور داد آنچه انبار كرده اند، به وسط بازار- در برابر ديد همگان- آوردند. به آن حضرت گفته شد: اى كاش براى آنان نرخ گذارى مى كردى! پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از اين سخن خشمگين شد؛ به طورى كه آثار خشم در چهره اش نمايان بود. آن گاه فرمود: من براى آنان نرخ گذارى كنم؟ قيمت تنها در اختيار خداست.

هرگاه بخواهد، آن را بالا مى برد و هرگاه بخواهد، آن را پايين مى آورد.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 347

534- (4) غياث بن ابراهيم از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام از جدش عليه السلام نظير حديث پيشين را روايت كرده، با اين تفاوت كه در بخش پايانى آن آمده است: «به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله گفته شد: اى كاش براى ما نرخ گذارى مى كردى؛ زيرا نرخ ها كم و زياد

است! پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: من اين گونه نيستم در حالى كه با خدا ديدار مى كنم بدعتى گذاشته باشم. در اين باره به من اجازه اى داده نشده است. بندگان خدا را رها كنيد تا از يكديگر روزى خورند.»

در كتاب من لا يحضره الفقيه اين جمله در حديث افزوده شده است: «هرگاه از شما درخواست خيرخواهى شد، خيرخواهى كنيد.»

535- (5) ابو حمزه ثمالى از امام سجاد عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «خداوند فرشته اى را عهده دار نرخ ها كرده است كه با دستور خدا آن را اداره مى كند.»

536- (6) ابو حمزه ثمالى گويد: «نزد امام سجاد عليه السلام سخن از گرانى به ميان آمد.

امام عليه السلام فرمود: گرانى به عهدۀ من نيست. اگر گران است به عهدۀ اوست و اگر ارزان است به عهدۀ اوست.»

537- (7) يعقوب بن يزيد از كسى كه نامش را بيان كرد، از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«خداوند عز و جل فرشته اى را عهده دار نرخ ها كرده است كه آنها را اداره مى كند.»

538- (8) محمد بن مسلم از كسى كه نامش را بيان كرد، از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«خداوند عز و جل فرشته اى را عهده دار قيمت ها كرده است. پس بر اثر كمبود، بالا نمى رود و بر اثر فراوانى، ارزان نمى شود.»

539- (9) سعد با واسطۀ شخصى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «وقتى كارها به دست يوسف افتاد، مواد خوراكى را در خانه اى قرار داد و به يكى از كارگزاران خود دستور داد به قيمتى بفروشد، در حالى كه نرخ مشخص بود. [و يوسف دستور داده

بود گران تر بفروشد.] وقتى فهميد كه در آن روز بر قيمت افزوده است، دوست نداشت كه از سخن وى گرانى به وجود آيد، از اين رو [روز بعد]- بدون آن كه سخنى از قيمت به ميان آورد- به كارگزار خود گفت: برو بفروش. كارگزار اندكى دور شد و نزد يوسف برگشت. يوسف گفت: برو بفروش و دوست نداشت سخن وى سبب گرانى شود.

سرانجام كارگزار رفت. نخستين خريدار كه آمد، كارگزار قيمت را كمتر از قيمت روز پيش گفت، ولى خريدار گفت: دست نگهدار. من به فلان مبلغ مى خواستم. كارگزار از اين سخن فهميد كه نرخ را گران گفته است. سپس خريدار ديگرى آمد و درخواست گندم كرد و كارگزار قيمت را از نوبت قبل كمتر گفت

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 349

ولى خريدار گفت: دست نگهدار. من به فلان قيمت مى خواستم. كارگزار از اين سخن فهميد كه باز هم نرخ را بالا گفته است. به همين صورت ادامه داد تا به نرخ يكسانى رسيد.»

540- (10) حفص بن غياث از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «سال هاى نخست مسئوليت يوسف، مصادف با گرانى بود، در حالى كه وى براى احدى هرگز آرزوى گرانى نمى كرد بلكه دليل گرانى اين بود كه بازرگانان نزد يوسف آمدند و از وى درخواست خريد كردند. يوسف گفت: هر چه مى خواهيد بخريد. آنان گفتند: به فلان قيمت مى خريم و يوسف نيز پذيرفت. آنان خريدند، بار زدند و رفتند تا وارد شهر شدند. در آنجا با گروه ديگرى از بازرگانان برخورد كردند و از دستۀ اول دربارۀ قيمت خريد اجناس سوال كردند و آنان قيمت را دوبرابر گفتند. دستۀ دوم

نزد يوسف آمدند و درخواست خريد كردند. حضرت يوسف به آنان گفت: به هر مبلغى كه مى خواهيد، بخريد. آنان گفتند: به فلان مبلغ كه پيشتر فروختى، به ما نيز بفروش. يوسف گفت: آن گونه كه شما مى گوييد نيست ولى با اين حال بگيريد. آنان خريد كردند و وارد شهر شدند. در آنجا با گروه ديگرى از بازرگانان برخورد كردند. آنان از قيمت خريد سوال كردند و خريداران قيمت را به آنان دوبرابر گفتند تا اين كه گرانى بر مردم فشار آورد. آنان نيز براى خريد نزد يوسف آمدند و درخواست خريد كردند. يوسف گفت: بخريد. آنان گفتند: همان گونه كه پيشتر فروختى به ما نيز بفروش.

يوسف گفت: پيشتر چگونه فروختم؟

آنان گفتند: به فلان قيمت.

يوسف گفت: اين گونه نيست ولى بگيريد.

آنان خريدند. وقتى وارد شهر شدند، مردم به يكديگر گفتند: بياييد به دروغ قيمت را ارزان بگوييم، همان طور كه به دروغ گران گفتيم.

آن گاه گروه ديگرى نزد يوسف رفتند و درخواست خريد كردند. يوسف گفت: بخريد.

آنان گفتند: همانطور كه پيشتر فروختى به ما نيز بفروش.

يوسف گفت: پيشتر چگونه فروختم؟

آنان گفتند: به فلان قيمت و از قيمت كاستند.

يوسف گفت: اين گونه كه شما مى گوييد، نيست ولى با اين حال بگيريد.

آنان خريد كردند و وارد شهر شدند. در آنجا مردم از قيمت سوال كردند و آنان قيمت را به نصف قيمت خريد گفتند.

سپس گروه ديگرى براى خريد نزد يوسف آمدند و درخواست خريد كردند. يوسف گفت: بخريد.

آنان گفتند: همان گونه كه پيشتر فروختى به ما بفروش.

يوسف گفت: پيشتر چگونه فروختم؟

آنان گفتند: به فلان مبلغ و قيمت را به نصف آنچه شنيده بودند كاهش دادند.

يوسف گفت: اين گونه نيست كه مى گوييد ولى با اين حال بگيريد.

به اين

صورت دربارۀ قيمت به يكديگر دروغ مى گفتند تا اين كه قيمت به حال اول بازگشت آن گونه كه خداوند مى خواست.»

541- (11) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام دربارۀ نرخ گذارى سوال شد. امام عليه السلام

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 351

فرمود: «امير مؤمنان عليه السلام براى احدى نرخ گذارى نكرد، بلكه هركس [در برابر پول مساوى] جنس كمترى به مردم مى داد، به وى گفته مى شد: همانند ديگران بفروش و در غير اين صورت از بازار بيرون برو مگر آن كه مواد خوراكى او مرغوب تر از ديگران باشد.»

ارجاعات

گذشت:

در روايات باب چهل و پنجم و چهل و ششم، مناسب با اين باب هست.

باب 48 استحباب ذخيره مواد خوراكى براى يك سال

542- (1) معمّر بن خلّاد از امام رضا عليه السلام دربارۀ ذخيرۀ مواد خوراكى براى يك سال سوال كرد. امام عليه السلام فرمود: «من نيز اين كار را انجام مى دهم.» (مقصود امام عليه السلام ذخيره كردن مواد خوراكى است.)

543- (2) حسن بن جهم از امام رضا عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «انسان وقتى خوراك سالش را به دست آورد، پشتش سبك مى شود و آسايش مى يابد و امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام تا وقتى خوراك سال شان را ذخيره نمى كردند، مزرعه نمى خريدند.»

544- (3) احمد بن محمد بن ابى نصر از امام رضا عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام تا وقتى خوراك سال شان را ذخيره نمى كردند، مزرعه را نمى خريدند و مى گفتند: انسان وقتى خوراك سالش را ذخيره كند، پشتش سبك مى شود و آسايش مى يابد»

545- (4) ابن بكير از امام موسى بن جعفر عليه السلام روايت مى كند كه

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «نفس انسان هنگامى كه خوراكش را به دست آورد، آرامش مى يابد.»

546- (5) حماد بن عثمان گويد: «در زمان امام صادق عليه السلام مردم مدينه گرفتار گرانى و قحطى شدند؛ به طورى كه توانگران، گندم و جو را با هم مخلوط مى كردند و تنها مى توانستند بخشى از خوراك خود را تهيه كنند. امام صادق عليه السلام مقدارى گندم مرغوب داشت كه در آغاز سال خريده بود. آن حضرت به

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 353

يكى از غلامانش فرمود: مقدارى جو براى ما بخر و با اين گندم ها مخلوط كن يا اين گندم ها را بفروش؛ چرا كه ما خوش نداريم غذاى مرغوب بخوريم و مردم غذاى نامرغوب بخورند.»

547- (6) معتّب گويد: «امام صادق عليه السلام به من فرمود: مدينه دچار گرانى شده است، ما چقدر گندم داريم؟

گفتم: ما به مقدارى گندم داريم كه تا ماه هاى زيادى برايمان كافى است.

امام عليه السلام فرمود: آنها را بيرون ببر و بفروش.

گفتم: در مدينه گندم وجود ندارد.

امام عليه السلام فرمود: آنها را بفروش.

وقتى آنها را فروختم، امام عليه السلام فرمود: همراه مردم روز به روز بخر. آن گاه فرمود: اى معتّب! غذاى خانوادۀ مرا نيمى از گندم و نيمى از جو قرار بده. همانا خداوند آگاه است كه من به خوبى مى توانم به آنها نان گندم دهم ولى دوست دارم كه خداوند ببيند كه من به خوبى، اندازۀ معيشت را رعايت مى كنم.»

548- (7) معتّب گويد: «هنگام برداشت محصول، امام كاظم عليه السلام به ما دستور مى داد كه آنها را بفروشيم و مانند ديگر مسلمانان به طور روزانه تهيه كنيم.»

549- (8)

در كتاب عدة الداعى روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به يكى از يارانش فرمود: «چگونه خواهى بود، هنگامى كه در ميان گروهى زندگى كنى كه خوراك سال شان را ذخيره مى كنند و يقين، ضعيف مى گردد؟ پس هرگاه صبح شد، در انديشۀ شب مباش و هرگاه شب شد، در انديشۀ صبح مباش؛ چرا كه تو نمى دانى فردا نامت چيست.»

ارجاعات

گذشت:

در روايات باب سيزدهم از باب هاى استحباب حقوق و باب هفتاد و يكم از باب هاى مبارزه با نفس، مطالبى مناسب با اين بحث هست.

و در روايت چهاردهم از باب هفدهم از باب هاى طلب روزى اين گفته كه: «سلمان هرگاه حقوقش را از بيت المال دريافت مى كرد، غذاى سالش را تا زمان دريافت حقوق سال آينده كنار مى گذاشت ... پس هرگاه معاش خود را به دست آورد، آرامش مى يابد.»

و در روايت بيستم از باب چهل و پنجم از باب هاى مستحبات تاجر اين گفته كه: «امام عليه السلام همواره غذاى يك سال خود و خانواده اش را مى خريد.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 355

باب 49 استحباب تجربه مشاغل و انتخاب سودمند آنها

550- (1) اسحاق بن عمار از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «شخصى از محروميت و كم شانسى خود نزد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شكايت كرد. آن حضرت فرمود: خريد و فروش با كالاهاى گوناگون را امتحان كن. از هر كدام از آنها سود بردى، آن را رها نكن.»

551- (2) بشير نبّال از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هرگاه از معاملۀ كالايى سود بردى، آن را رها نكن.»

552- (3) در كتاب من لايحضره الفقيه روايت مى شود كه: «امام صادق عليه السلام

به بشير نبّال فرمود: هرگاه از معاملۀ كالايى سود بردى، آن را رها نكن.»

553- (4) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه شخصى به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله گفت: «اى رسول خدا صلى الله عليه و آله! من به كارى روى نمى آورم، مگر آن كه در آن محروم و بى بهره مى مانم.

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: ببين در چه كارى يك بار سود بردى، به همان كار بپرداز.

آن مرد گفت: دباغى.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: به دباغى بپرداز.»

554- (5) سكونى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هرگاه شخصى به تجارتى پرداخت و از آن سودى نبرد، پس بايد به تجارت ديگرى بپردازد.»

555- (6) وليد بن صبيح از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «روزىِ برخى از مردم در تجارت است و روزىِ برخى ديگر در شمشيرسازى و روزى گروهى در زبان شان است.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 357

556- (7) يحيى حذّاء- كفاش- گويد: «به امام كاظم عليه السلام گفتم: چه بسا در حضور پدرم چيزى مى خرم و مى بينم كه پدرم ناراحت مى شود.

امام عليه السلام فرمود: پدرت را [هنگام معامله] از خود دور كن و در حضورش چيزى نخر و هرگاه از كسى طلبكار بودى، از او بخواه كه حتماً اين گونه بنويسد: فلانى فرزند فلانى با دست خط خود نوشت و خداوند را برخود گواه گرفت و خداوند براى گواهى كافى است. پس او حتماً آن را در حيات خود يا پس از مرگش پرداخت خواهد كرد.»

ارجاعات

گذشت:

در روايت بيست و سوم از باب يكم از باب هاى كسب هاى روا و

ناروا، فرمودۀ معصوم عليه السلام كه:

«چاره انسان در كار و كسب اوست.»

باب 50 كراهت ارزان خريدن مال ديگران

557- (1) اسماعيل بن عبدالله قرشى گويد: «مردى نزد امام صادق عليه السلام آمد و گفت: اى فرزند رسول خدا! درخواب ديدم كه گويا بيرون شهر كوفه در جايى كه مى شناسم بودم و گويا شبح چوبى يا مردى از چوب تراشيده سوار بر اسب چوبى با شمشيرش [به من به عنوان تهديد] اشاره مى كرد و من ترسان و هراسان او را مشاهده مى كردم!

امام عليه السلام فرمود: تو تصميم بر سرقت معاش شخصى را دارى. پس از خدايى كه تو را آفريد و سپس مى ميراند بترس!

آن مرد گفت: گواهى مى دهم كه تو از دانش فراوانى برخوردارى و اين مطلب را از سرچشمه اش به دست آوردى. اى فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله! واقعيت اين تعبير را به شما مى گويم. يكى از همسايگانم نزد من آمد و مزرعه اى را براى فروش به من عرضه كرد و من چون مى دانستم مشترى ديگرى به جز من ندارد، تصميم گرفتم آن را به مبلغ زيادى زير قيمت بخرم.

امام عليه السلام پرسيد: آيا دوستت ولايت ما را دارد و از دشمنان مان بيزار است؟

آن مرد گفت: آرى، اى فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله! او مردى بابصيرت و دين دار است و من در پيشگاه خدا و شما از تصميم پيشين خود توبه مى كنم. اى فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله! به من بگو كه اگر از دشمنان شما بود، فريب وى براى من جايز بود؟

امام عليه السلام فرمود: امانت را به كسى كه تو را امين شمرده و از تو انتظار خيرخواهى دارد، بازگردان؛

هرچند قاتل امام حسين عليه السلام باشد.»

ارجاعات

و باب چهاردهم و باب چهل و يكم از باب هاى مستحبات تاجر را ملاحظه كنيد.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 359

باب 51 استحباب پردازش كالا هنگام فروش

558- (1) سكونى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بر مردى گذشت كه لباسى براى فروش در دست داشت. آن مرد قدبلند بوده و لباس كوتاهى بر تن داشت. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به وى فرمود: بنشين؛ چرا كه آن به كالايت رونق مى دهد.»

باب 52 استحباب تجارت قبل از وارد شدن به مكه

559- (1) خالد بن نجيح خرّاز به امام موسى بن جعفر عليه السلام گفت: «ما از صنعا جنس مى آوريم. اگر آن را وارد مكه كنيم، ده به سيزده و دوازده مى فروشيم و اگر بازرگانان مكه در بيرون شهر با ما معامله كنند، مبلغ كمترى مى پردازند و ده به يازده و ده و نيم و كمتر مى خرند. آيا اجناس خود را بيرون شهر به تاجران بفروشم يا داخل مكه شوم؟ امام عليه السلام فرمود: در مسير بفروش و وارد مكه نكن؛ چرا كه خداوند ابا دارد كه محل تجارت مؤمن را در مكه قرار دهد.»

ارجاعات

گذشت:

در روايت بيست و چهارم و بيست و پنجم و بيست و ششم از باب دوم از باب هاى وجوب حج، آنچه كه بر جواز تجارت در مكه دلالت دارد؛ پس ملاحظه كنيد.

باب 53 استحباب مخفى كردن مال از ديگران براى معيشت

560- (1) ابو جعفر احول گويد: «امام صادق عليه السلام به من فرمود: دارايى ات چيست؟ گفتم: دو غلام و دو شتر دارم. امام عليه السلام فرمود: آن را از برادرانت پوشيده بدار؛ چرا كه اگر به تو زيان نرسانند، سود هم نمى رسانند.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 361

باب 54 خير نزد نيكورويان است

561- (1) ابو سعيد از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «خير را نزد نيكورويان بجوييد.»

باب 55 حكم فروختن خانه

562- (1) حذيفه از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «هركس خانه اى را بفروشد و پولش را در خريد خانۀ ديگرى مصرف نكند، براى وى بركت نخواهد داشت.»

باب 56 كيفيت دوزندگى و زايده هاى پارچه

563- (1) در كتاب تنبيه الخواطر آمده است كه: «على عليه السلام نزد دوزنده اى ايستاد و فرمود: سوگ داران در سوگت نشينند! نخ ها را محكم و درزها را باريك و سوزن ها را نزديك به هم فرو كن. همانا من از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود: خداوند دوزندۀ خيانت كار را با پيراهن و ردايى كه در آن خيانت كرده، محشور مى كند و از زايده هاى پارچه بپرهيز؛ زيرا صاحب لباس به آن سزاوارتر است و به آنها دست درازى نكن كه موجب مكافات (مجازات) مى شود.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 363

بخش سوم: باب هاى خيار
باب 1 خيار مجلس

564- (1) محمد بن مسلم از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «فروشنده و خريدار تا پيش از جدايى از يكديگر، خيار فسخ معامله دارند و خريدار حيوان تا سه روز خيار دارد.»

565- (2) زراره از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «فروشنده و خريدار تا پيش از جدايى از هم خيار فسخ معامله دارند و خريدار حيوان سه روز [خيار دارد].

زراره گفت: شخصى از ديگرى كالايى مى خرد و آن را نزد فروشنده مى گذارد و مى گويد: نزد تو باشد تا پولش را بياورم.

امام عليه السلام فرمود: اگر تا سه روز آورد [حق دارد]؛ در غير اين صورت معامله اى براى وى وجود نخواهد داشت.»

566- (3) شيخ ابوالفتوح رازى در تفسير خود از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «فروشنده و خريدار تا پيش از جدايى از هم خيار فسخ معامله دارند.»

567- (4) در كتاب العوالى از پيامبر

اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى شود كه فرمود: «هر يك از فروشنده و خريدار تا پيش از جدايى از هم نسبت به ديگرى خيار دارند.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 365

568- (5) فضيل گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: در معاملۀ حيوان چه شرطى وجود دارد؟

امام عليه السلام فرمود: تا سه روز خريدار خيار دارد.

گفتم: در غير حيوان چه شرطى است؟

امام عليه السلام فرمود: فروشنده و خريدار تا پيش از جدايى خيار فسخ دارند و وقتى با رضايت از يكديگر جدا شدند، خيارى براى آنان نيست.»

569- (6) در كتاب المقنع آمده است: «و بدان كه! خريدار و فروشنده پيش از جدايى از هم خيار فسخ معامله دارند و وقتى جدا شدند، خيارى براى آنان نيست و خريدار حيوان تا سه روز خيار فسخ دارد.»

بخش نخست اين عبارت، در كتاب فقه الرضا نيز آمده است.

570- (7) عمر بن يزيد از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «هرگاه خريدار و فروشنده راست گويند (و نيكى كنند) به آنان بركت داده مى شود و هنگامى كه دروغ گويند و خيانت كنند، بركت به آنان داده نخواهد شد و آنان تا پيش از جدايى از هم خيار فسخ معامله دارند و اگر با هم اختلاف كردند، سخن صاحب كالا پذيرفته مى شود يا اين كه از يكديگر دست بردارند.»

571- (8) شيخ ابوالفتوح رازى در تفسير خود از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «فروشنده و خريدار پيش از جدايى از هم خيار فسخ دارند، پس اگر هر دو راست گويند و

حقيقت را آشكار كنند، در معامله شان بركت داده مى شود و اگر كتمان كنند و دروغ گويند، بركت از معامله شان مى رود.»

572- (9) حلبى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هركس جنسى (از ديگرى) بخرد، آن دو تا پيش از جدايى از هم خيار دارند. پس آن گاه كه از يكديگر جدا شدند، معامله لازم و ثابت مى شود.

و نيز امام صادق عليه السلام فرمود: پدرم از شخصى، زمينى به نام عريض خريد. وى آن زمين را به دينار خريد. آن گاه فرمود: نوشته اى به تو مى دهم كه در مقابل هر دينار ده درهم بپردازم. آن شخص نيز دينار را به درهم فروخت. سپس پدرم برخاست و من به دنبال وى روان شدم و گفتم: اى پدر جان! چرا به سرعت برخاستى؟ فرمود: خواستم معامله را لازم كنم.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 367

حلبى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «پدرم زمينى به نام عريض خريد. وقتى معامله انجام گرفت، برخاست و حركت كرد. من به وى گفتم: اى پدر جان! در برخاستن شتاب كردى! وى فرمود: اى فرزند عزيزم! خواستم معامله را لازم كنم.»

573- (10) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام از پدرش از نياكانش روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «فروشنده و خريدار در آنچه معامله كرده اند، خيار دارند تا اين كه بارضايت از يكديگر جدا شوند.»

574- (11) در همان كتاب از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «بدن هاى شان از مكانى كه در آن معامله كرده اند، جدا مى شود. به تحقيق پدرم زمينى به نام عريض را فروخت.

هنگامى كه با

مشترى توافق كردند و معامله انجام شد، پدرم برخاست و به راه افتاد. من به دنبال پدرم حركت كردم و به وى گفتم: چرا با اين سرعت برخاستى؟ فرمود: مى خواستم معامله لازم شود.»

575- (12) محمد بن مسلم از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «زمينى را خريدم و وقتى معامله را پذيرفتم، برخاستم. چند قدم راه رفتم و سپس بازگشتم. مى خواستم (با جدايى مان) معامله لازم و ثابت شود.»

576- (13) محمد بن مسلم از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «با شخصى معامله كردم. وقتى معامله انجام شد، برخاستم. چند قدم راه رفتم و سپس به محل نشستنم بازگشتم تا با جدايى مان معامله لازم شود.»

577- (14) عمار بن موسى گويد: «شخصى با قيمت معينى از ديگرى كنيزى خريد. آن گاه از يكديگر جدا شدند. امام صادق عليه السلام در اين باره فرمود: معامله لازم شد و تا وقتى كه آن كنيز نزد فروشنده است، خريدار حق آميزش با آن را ندارد تا تحويل بگيرد و فروشنده را در جريان گذارد و بهاى آن در صورتى كه فروشنده و خريدار شرط نكنند، نقد است.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 369

578- (15) ابن ابى جمهور در كتاب درر اللئالى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «معامله كنندگان خيار دارند، تا وقتى از هم جدا نشده اند يا يكى از آنان به ديگرى نگويد: خيار با تو.»

579- (16) شيخ ابوالفتوح رازى در تفسيرش از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «معامله با رضايت و اراده طرفين است و پس از دست

دادن [انعقاد عقد]، خيار است و براى هيچ مسلمانى حلال نيست كه به مسلمانى خيانت كند.»

580- (17) غياث بن ابراهيم از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام روايت مى كند كه على عليه السلام فرمود: «هنگامى كه شخصى در معامله دست داد، معامله لازم مى شود؛ هرچند از يكديگر جدا نشده اند.»

اين حديث بر صورتى كه دست دادن براى سقوط خيار باشد يا بر تقيه، حمل مى شود؛ چنانچه در الوافى آمده است.

ارجاعات

مى آيد:

در روايت هفتم از باب سوم از باب هاى خيار، فرموده معصوم عليه السلام كه: «و در غير حيوان از كالاهاى ديگر تا وقتى از يكديگر جدا شوند.»

و در روايت يكم از باب سيزدهم نيز از آن استفاده مى شود.

و در روايت سوم از باب يكم از باب هاى خيار اين گفته كه: «خيار در غير حيوان تا وقتى است كه از يكديگر جدا شوند.»

باب 2 واگذارى خيار فسخ به طرف ديگر عقد توسط پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله

581- (1) قطب راوندى در كتاب لبّ اللباب روايت مى كند كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در معاملات خويش براى هر مسلمانى خيرخواهى مى كرد و هرگاه چيزى مى خريد، مى فرمود: آنچه ما از تو گرفتيم، بهتر از چيزى است كه به تو داديم؛ بنابراين خيار با توست.»

(اگر آنچه از تو گرفتيم بهتر از چيزى است كه به تو داديم، خيار با توست.)

باب 3 خيار حيوان

582- (1) على بن فضّال از امام رضا عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «خريدار حيوان تا سه روز خيار دارد.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 371

583- (2) در كتاب المقنع آمده است: «خريدار حيوان تا سه روز خيار دارد.»

584- (3) حلبى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «در تمام حيوانات تا سه روز براى خريدار حق شرط است و او خيار دارد، چه شرط كند چه نكند.»

585- (4) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هر خريدار حيوانى تا سه روز نسبت به آن خيار دارد،- شرط كند يا نكند.»

586- (5) در كتاب فقه الرضا آمده است: «روايت شده كه شرط در حيوان تا سه روز است،- شرط كند يا نكند.»

587- (6) على بن رئاب گويد: «از امام صادق عليه السلام پرسيدم: شخصى كنيزى مى خرد، در اين باره خريدار خيار دارد يا فروشنده يا هر دو؟

امام عليه السلام فرمود: مشترى تا سه روز براى انديشيدن مهلت دارد و هنگامى كه سه روز گذشت، خريد لازم مى شود. به امام عليه السلام گفتم: اگر مشترى او را ببوسد يا لمس كند، چه مى فرماييد؟

امام عليه السلام فرمود: هرگاه ببوسد

يا لمس كند يا به جايى از بدنش كه بر ديگران حرام است، نگاه كند، شرط از ميان مى رود و براى وى لازم مى شود.»

588- (7) محمد بن مسلم از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «معامله كنندگان در مورد حيوان تا سه روز خيار دارند و در كالاهاى ديگر تا زمانى كه از يكديگر جدا شوند.»

589- (8) على بن رئاب از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «معامله حيوان تا سه روز به نظر مشترى مشروط و معلَّق است- شرط كند يا نكند- پس اگر مشترى پيش از پايان سه روز در آن تصرف كند، به آن راضى شده است و شرط او ساقط است.

به امام عليه السلام گفته شد: مقصود از تصرف چيست؟

امام عليه السلام فرمود: لمس كردن يا بوسيدن يا نگاه كردن به جايى از بدنش كه پيش از خريد حرام بود.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 373

590- (9) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هركس كنيزى بخرد و با او آميزش كند يا ببوسد يا لمس كند يا به جايى از بدنش كه بر ديگران حرام است، نگاه كند، در مورد آن خيار ندارد و برايش لازم مى شود و همچنين اگر پيش از پايان زمان خيار در حيوان تصرف كند يا آن را در معرض فروش قرار دهد، آن حيوان براى وى لازم مى شود.»

591- (10) محمد بن حسن صفار گويد: «به امام حسن عسكرى عليه السلام نوشتم: شخصى حيوانى مى خرد و در آن تصرف مى كند؛ مثل چيدن سُم يا تعويض نعل يا سوار شدن تا چند فرسخ.

پس از اين تصرفات يا سوار شدن تا چند فرسخ در مدت سه روزى كه خيار دارد، آيا مى تواند آن را پس دهد؟

امام عليه السلام در پاسخ مرقوم فرمود: هرگاه در آن تصرفى نمايد، خريد لازم مى شود، ان شاءالله.»

592- (11) عبدالله بن سنان از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «برده نسبت به قطع عضو يا پيسى يا مانند آن تا سه روز و نسبت به ديوانگى تا يك سال ضمانت دارد و حوادث پس از يك سال ضمانت ندارند.»

ارجاعات

گذشت:

در روايت يكم از باب يكم از باب هاى خيار فرموده امام عليه السلام كه: «و خريدار حيوان سه روز خيار دارد.»

در روايت دوم فرموده معصوم عليه السلام كه: «و صاحب حيوان سه روز خيار دارد.»

در روايت پنجم از باب هاى خيار از امام عليه السلام سوال شد: «در معاملۀ حيوان چه شرطى وجود دارد؟

امام عليه السلام فرمود: سه روز براى خريدار [مشروط است.]»

و در روايت چهاردهم اين گفته كه: «شخصى از ديگرى با قيمت معين كنيزى مى خرد، آن گاه از يكديگر جدا مى شوند. امام عليه السلام فرمود: معامله لازم است.»

مى آيد:

در روايات باب بعدى و باب پنجم مطالبى خواهد آمد كه بر اين بحث دلالت مى كند.

باب 4 ضامن بودن فروشنده برده يا حيوان تا سه روز

593- (1) عبدالرحمان بن ابى عبدالله از امام صادق عليه السلام پرسيد: «شخصى از ديگرى كنيزى مى خرد و پول آن را مى پردازد. آن گاه كنيز پس يكى دو روز نزد خريدار مى ميرد، چه كسى ضامن آن است؟

امام عليه السلام فرمود: بر خريدار ضمانى نيست تا شرط وى پايان يابد.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 375

594- (2) ابن سنان از امام صادق عليه السلام پرسيد: «شخصى حيوان

يا برده اى مى خرد و يك يا دو روز شرط مى كند. در اين مدت آن مى ميرد يا عيبى در آن ايجاد مى شود، چه كسى ضامن آن است؟

امام عليه السلام فرمود: فروشنده ضامن است تا سه روز شرط پايان يابد و كالا، [به صورت لازم] ملك خريدار گردد. (خواه فروشنده براى وى شرط كند يا نه) و فرمود: اگر ميان معامله كنندگان تا چند روز معين شرطى وجود داشته باشد و پيش از پايان شرط در دست خريدار هلاك شود، آن، مال فروشنده خواهد بود.»

595- (3) در كتاب من لايحضره الفقيه روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام سوال شد: «شخصى برده يا حيوانى مى خرد و مدت يك يا دو روز شرط مى كند و آن برده يا حيوان مى ميرد يا عيبى در آن ايجاد مى شود. چه كسى ضامن اوست؟

امام عليه السلام فرمود: خريدار ضامن نيست تا اين كه مدت شرط پايان يابد و كالا [به طور ثابت] ملك او شود.»

596- (4) حسن بن على بن رباط با واسطه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «اگر تا پيش از سه روز براى حيوان حادثه اى روى دهد، از مال فروشنده خواهد بود. (هركس كنيزى بخرد و به فروشنده بگويد: پول را مى آورم؛ پس اگر تا يك ماه آورد [نسبت به آن حق دارد]، در غير اين صورت معامله اى براى وى نخواهد بود و در اجناسى مانند سبزى ها و خربزه كه تا يك روز فاسد مى شوند، يك روز تا شب، فروشنده عهده دار آن است.)»

597- (5) حسن بن زيد بن على بن حسين عليه السلام از پدرش از امام صادق عليه السلام روايت مى كند

كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دربارۀ شخصى كه برده اى را با سه روز خيار خريد و آن برده در زمان خيار مُرد فرمود:

«خريدار به خدا سوگند داده مى شود كه به آن راضى نبوده، آن گاه از ضمان آن بيرون مى آيد.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 377

باب 5 حكم فوايد حيوان در زمان خيار در صورت فسخ خريدار

598- (1) حلبى دربارۀ خريدار گوسفندى كه بعد از سه روز آن را پس داد، از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «اگر در اين سه روز شير آن را نوشيده است، سه مدّ [/ سى سير خرما] همراه آن مى پردازد و اگر شير نداشته، چيزى بر او نيست.»

599- (2) قاسم بن سلام با سندهاى متصل به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «شير را در پستان شتر و گوسفند ذخيره نكنيد. هركس حيوانى را كه شير در پستانش ذخيره شده خريدارى كند، ميان دو كار خيار دارد؛ اگر بخواهد، آن را با سه كيلو خرما بازمى گرداند.»

و در حديث ديگرى فرمود: «هركس حيوانى را كه شير در پستانش ذخيره شده، خريدارى كند و سپس بازگرداند، بايد يك صاع [/ سه كيلوگرم] همراه آن بپردازد.»

600- (3) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از انباشتن شير در پستان حيوان نهى كرد و فرمود: «هركس گوسفندى را كه شير در پستانش انباشته شده خريدارى كند، پس آن گوسفند فريبنده است و مشترى پس از آگاهى از اين موضوع، اگر بخواهد مى تواند آن را بازگرداند و يك صاع [/ سه كيلوگرم] خرما همراه آن بپردازد.»

601- (4) در كتاب العوالى از پيامبراكرم

صلى الله عليه و آله روايت مى شود كه فرمود: «هركس گوسفندى را كه شير در پستانش انباشته شده خريدارى كند، تا سه روز خيار دارد. اگر بخواهد، آن را نگه مى دارد و اگر بخواهد، همراه يك صاع خرما باز گرداند.»

602- (5) در همان كتاب از امام عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هركس حيوانى را كه شير در پستانش انباشته شده خريدارى كند، تا سه روز خيار دارد. اگر آن را باز گرداند، همراه آن، شيرش يا به قيمت آن، گندم مى پردازد.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 379

603- (6) در همان كتاب گفته مى شود كه: «روايت شده كه هركس حيوانى را كه شير در پستانش انباشته شده خريدارى كند، تا سه روز خيار دارد. اگر بخواهد، آن را همراه يك صاع [/ سه كيلوگرم] گندم بازمى گرداند.»

604- (7) عبدالله بن عمر بن خطاب گويد: «وقتى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به عقبه رسيد، فرمود: هيچ كس از اينجا عبور نكند. حكم بن ابى العاص براى مسخره كردن پيامبر صلى الله عليه و آله دهانش را كج كرد.

آن گاه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: هركس گوسفندى را كه شير در پستانش انباشته شده خريدارى كند، خيار دارد. حكم بار ديگر براى مسخره كردن پيامبر صلى الله عليه و آله دهانش را كج كرد. اين بار حضرت او را ديد و به وى نفرين كرد. حكم به مدت دوماه به بيمارى صرع [/ تشنّج] مبتلا شد و پس از به هوش آمدن، پيامبر صلى الله عليه و آله او را از مدينه تبعيد كرد.»

باب 6 خيار شرط

605- (1) عبدالله بن سنان از امام

صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هركس شرطى مخالف با كتاب خدا كند، آن شرط بر كسى كه عليه او شرط شده، جايز نيست و مسلمانان پايبند به شرط هاى شان هستند؛ در صورتى كه موافق با كتاب خدا باشد.»

606- (2) ابن سنان از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «مسلمانان پايبند به شرطهاى شان هستند، مگر هر شرطى كه مخالف با كتاب خدا باشد كه جايز نيست.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 381

607- (3) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام از نياكانش روايت مى شود كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمود:

«مسلمانان پايبند به شرط هاى شان هستند مگر شرطى كه در آن معصيت باشد.»

608- (4) اسحاق بن عمار از امام صادق عليه السلام از پدرش روايت مى كند كه امير مؤمنان عليه السلام همواره مى فرمود: «هركس براى همسرش چيزى شرط كند، بايد به آن وفا كند، زيرا مسلمانان پايبند به شرطهاى شان هستند، مگر شرطى كه حلالى را حرام يا حرامى را حلال كند.»

609- (5) در كتاب العوالى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى شود كه فرمود: «مؤمنان پايبند به شرطهاى شان هستند.»

610- (6) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام، از نياكانش عليهم السلام روايت مى شود كه على عليه السلام فرمود: «هركس كار ناپسندى را شرط كند، معامله صحيح و شرط باطل است و هر شرطى كه حلالى را حرام و حرامى را حلال نكند، آن شرط جايز است.»

611- (7) حلبى گويد: «از امام صادق عليه السلام سوال كردم: دربارۀ كنيزان شرط مى شود كه فروخته، ارث برده و بخشيده نشوند.

امام

عليه السلام فرمود: آن شرط در غير ارث صحيح است. آنها به ارث برده مى شوند و هر شرطى كه مخالف كتاب خداست، مردود است.»

اين حديث از ابن سنان نيز روايت شده و در ادامۀ آن آمده است: «و از امام عليه السلام دربارۀ برده اى سوال كردم كه چند نفر در آن شريك هستند. يكى از آنها سهم خود را مى فروشد. يكى ديگر از شريكان مى گويد، من به خريد آن سزاوارترم. آيا وى چنين حقى دارد؟ امام عليه السلام فرمود: آرى، اگر يك نفر باشد.»

612- (8) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هركس كنيزى را بفروشد و شرط كند كه خريدار، آن را نفروشد، نبخشد و به ارث برده نشود، همۀ اينها صحيح است مگر ميراث و هر شرط مخالف با كتاب خدا به كتاب خدا بازمى گردد و هركس كنيزى را به اين شرط بخرد كه آزاد شود يا صاحبش او را مادر فرزند خودش قرار دهد، آن معامله صحيح و شرط لازم الوفاست.»

613- (9) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ شخصى سوال شد كه برده اى را مى فروشد. خريدار همراه برده مالى را مى يابد. امام فرمود: مال را به فروشنده بازمى گرداند مگر آن كه خريدار آن را به شرط مال خريده باشد؛ چرا كه فروشنده، خود برده را فروخته و مالش را نفروخته است و اگر برده را با مالش فروخته و مال همراه برده كالا و بهاى آن پول باشد، مال برده به هر مقدار كه باشد، معامله صحيح است و همچنين اگر مال همراه برده پول و بهاى

آن جنس باشد معامله صحيح است و اگر مال همراه برده پول و بهاى آن نيز پولى همانند آن باشد،

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 383

معامله صحيح نيست مگر آن كه بهاى برده بيشتر از مال وى باشد تا خود برده در مقابل مازاد بهايش نسبت به مال قرار گيرد مگر آن كه مال همراه برده درهم و بهاى آن طلا باشد يا مال همراه برده طلا و بهاى آن درهم باشد كه در اين صورت تفاوت ميان آن دو اشكال ندارد؛ چون از دو نوع هستند.»

614- (10) عبدالوارث بن سعيد گويد: «در مكه با ابوحنيفه و ابن ابى ليلى و ابن شبرمه برخورد كردم. از ابوحنيفه سوال كردم: نظر شما دربارۀ كسى كه كالايى را مى فروشد و در ضمن معامله چيزى را شرط مى كند، چيست؟

ابو حنيفه گفت: معامله و شرط هر دو باطل است. سپس نزد ابن ابى ليلى رفتم و همان مسئله را از وى سوال كردم. وى گفت: معامله صحيح ولى شرط باطل است. پس از آن نزد ابن شبرمه رفتم و از وى نيز سوال كردم. او گفت: معامله و شرط هر دو صحيح است. با خود گفتم: خداوند پاك و منزه است. شما هر سه از فقيهان عراق هستيد و پاسخ يك مسأله را اين گونه متفاوت براى من بيان مى كنيد! آن گاه بار ديگر نزد ابوحنيفه رفتم و نظر ابن ابى ليلى و ابن شبرمه را براى وى بازگو كردم. او گفت: من نمى دانم چرا آنها اين گونه فتوا دادند. عمرو بن شعيب از پدرش از جدش براى من روايت كرد كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از معامله و شرط

كردن در آن نهى كرد. پس معامله و شرط هر دو باطل است.

سپس بار ديگر نزد ابن ابى ليلى رفتم و ماجرا را برايش باز گو كردم. او نيز گفت: من كارى به گفتۀ آنها ندارم. هشام بن عروة از پدرش براى من روايت كرد كه عايشه گفت: پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به من دستور داد بريره را بخرم، پس او را آزاد كرد. پس معامله صحيح و شرط باطل است. سپس نزد ابن شبرمه رفتم و ماجرا را براى وى بازگو كردم. او گفت: من نمى دانم آنها چه گفته اند! مسعر بن كدام از محارب بن دثار روايت مى كند كه جابر بن عبدالله گفت: من شتر ماده اى به پيامبر صلى الله عليه و آله فروختم و او با من شرط كرد كه شتر را به شهر مدينه [نزد او] ببرم. پس معامله و شرط، هر دو جايز است.»

615- (11) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام سوال شد: «شخصى كالايى را به اين شرط خريد، كه شخص غايبى- به غير از خريدار و فروشنده- كه از او نام برد، خيار برهم زدن معامله را داشته باشد. آن شخص پس از مدت طولانى از سفر بازگشت و معامله را بر هم زد.

امام عليه السلام فرمود: اگر جنس خريدارى شده داراى درآمدى است، خريدار بر مقدارى از آن كه هزينه كرده و درآمد داشته است سوگند داده مى شود. اگر از سوگند خوددارى كند، به كسى كه درخواست سوگند كرده است، گفته مى شود: تو بر آنچه او برداشت كرده، سوگند بخور و آنچه را هزينه كرده به وى بپرداز.

پس اگر از سوگند خوددارى كرد، آن چيز به حال خود رها مى شود؛ زيرا آن طول كشيده و كهنه شده است.

پس اگر كالا افزايش يا كاهش يافته باشد، قيمت آن در روز تحويل برعهدۀ اوست و اگر آن [بازگشت شخص غايب] در چند روز اندك باشد، اشكال ندارد و شرط خريدار محفوظ است.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 385

616- (12) در كتاب جعفريات از اميرمؤمنان عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هر چه در ازدواج شرط شود، ازدواج آن را باطل مى كند مگر طلاق و هرچه در معامله شرط شود، معامله را باطل مى كند و مانند ازدواج نيست.»

ارجاعات

گذشت:

در روايت سوم از باب هشتاد و ششم از باب هاى جهاد با دشمن فرموده معصوم عليه السلام كه: «با آنان شرط مى كند، آن گاه آنچه پس از شرط دريافت كند، حلال است.»

در روايت چهار از باب چهل و چهار از باب هاى خريد و فروش فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «و اگر بدون شرط كردن آن، كالا را خريده، پس به مقدارى كه پول پرداخته، براى اوست.»

و در روايت پنجم فرموده معصوم عليه السلام كه: «به نرخ روزى كه با او قرار داد بسته و شرط كرده، براى او محاسبه مى شود.»

در روايات باب پنجاه و ششم از باب هاى خريد و فروش، مطالبى هست كه بر اين بحث دلالت مى كند.

و در روايت يك از باب شصت و چهار فرموده معصوم عليه السلام كه: «اگر با تو شرط كند، در غير اين صورت درهم هاى رايج در ميان مردم براى اوست.»

و در روايت چهارده از باب يك از باب هاى خيار فرموده امام معصوم عليه السلام كه: «و

هرگاه دربارۀ قيمت شرط نكنند، آن نقد است.»

و در روايات باب چهارم از باب هاى خيار، مناسب با اين باب هست.

مى آيد:

در روايات باب بعدى و باب پانزدهم، مطالبى خواهد آمد كه مناسب با اين باب است.

و در روايت دوم از باب دهم از باب هاى احكام عيوب فرمودۀ امام عليه السلام كه: «فروشنده عهده دار فرار برده نيست مگر آن كه خريدار شرط كند.»

و در روايت يكم از باب پنجم از باب هاى صلح اين گفته كه: «و اگر شرطى مخالف با كتاب خداست، پس آن به كتاب خدا بازمى گردد.»

و در روايات باب ششم از باب هاى مكاتبه، مطالبى است كه بر لزوم پايبندى مسلمانان به شرطهاى شان دلالت مى كند.

و در روايت يك از باب يازده از باب هاى مكاتبه فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «مسلمانان پايبند به شرطهاى شان هستند.»

و در روايات باب سى و نه و چهل از باب هاى مهريه، مناسب با اين بحث خواهد آمد.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 387

و در روايت چهارم از باب چهل و دوم از باب هاى مهريه فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «و مسلمانان پايبند به شرطهاى شان هستند.»

و در باب هفتم از باب هاى طلاق، مطالبى هست دالّ بر اين كه شرط مخالف با كتاب خدا باطل است.

باب 7 شرط برگرداندن ثمن توسط فروشنده در مدت معين و پس گرفتن كالا

617- (1) سعيد بن يسار گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: ما با گروهى از اهل عراق و ديگران معاشرت داريم. به آنان جنس مى فروشيم و ده به دوازده و ده به سيزده سود مى بريم. معاملات ما با آنها يك ساله و مانند آن است. آنان كالايى كه از ما خريده اند، مى فروشند و پولش را نيز تحويل مى گيرند و در برابر پولى كه براى

خريد كالا به ما بدهكارند، زمين و خانه شان را به ما واگذار مى كنند و نوشته مى دهند. پس ما با آنان شرط مى كنيم كه اگر پول را تا زمان مقرّر آوردند، خانه و زمين شان را به آنان بازگردانيم. در غير اين صورت، خانه و زمين مال ماست. نظر شما دربارۀ اين معامله چيست؟

امام عليه السلام فرمود: نظر من اين است كه اگر به قرارداد عمل نكردند، آن مال شماست و اگر پول را سر وقت آوردند، آن را به آنها بازگردانيد.»

618- (2) ابو جارود از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «در صورتى كه كالايى را با شرطى به كسى فروختى، اگر خريدار به شرط عمل كرد [معامله لازم مى شود] و در غير اين صورت خيار معامله به دست توست (يا كالا متعلق به توست).»

619- (3) معاوية بن ميسره گويد: «شنيدم كه ابوجارود از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى سوال مى كرد كه

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 389

امام عليه السلام فرمود: آن مال اوست و فرمود: به من بگو كه اگر خانه آتش مى گرفت، از مال چه كسى بود؟ خانه از مال خريدار بود.»

620- (4) اسحاق بن عمار با واسطه روايت مى كند كه شخصى از امام صادق عليه السلام سوال كرد: «فرد مسلمانى مجبور به فروش خانه اش مى شود. از اين رو نزد برادرش مى رود و مى گويد: بيشتر دوست دارم خانه ام مال تو باشد تا مال ديگران. از اين رو، اين خانه را به تو مى فروشم بنابر اين كه براى من شرط كنى كه اگر تا مدت يك سال پول آن را آوردم، خانه را به من بازگردانى. امام عليه السلام

فرمود: اشكال ندارد. اگر تا يك سال پول آن را آورد، خريدار، خانه را به او پس مى دهد. گفتم: خريدار از آن خانه محصول زيادى برداشت كرده است. آن محصول متعلق به كيست؟ امام عليه السلام فرمود: مال خريدار است.

آيا نمى بينى كه اگر خانه سوخته بود، از مال وى بود؟»

621- (5) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام سوال شد: «شخصى خانه اش را به اين شرط مى فروشد كه اگر تا يك سال پول آن را آورد، خانه را به وى پس دهد. امام عليه السلام فرمود:

اشكالى در اين نيست و آن شرط براى وى است. گفته شد: محصول آن خانه از كيست؟ امام عليه السلام فرمود: متعلق به خريدار است؛ زيرا اگر خانه سوخته بود، از مال وى بود.»

622- (6) در همان كتاب روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام سوال شد: «دو نفر كالايى را معامله كردند و فروشنده يا خريدار شرط مى كند كه خيار برهم زدن معامله را داشته باشد. آن گاه پيش از برهم زدن معامله- از سوى صاحب خيار- كالا از ميان مى رود. حكم آن چيست؟

امام عليه السلام فرمود: آن از مال فروشنده است. مقصود امام عليه السلام هنگامى است كه معامله قطعى نشده است يا خريدار جنس را براى نگاه و بررسى كردن گرفته و هنوز معامله اى انجام نشده است.

به امام گفته شد: هرگاه معامله براى خريدار قطعى و حتمى شد و يكى از آنان خيار برهم زدن معامله را پس از قطعى شدن آن داشته باشد سپس كالا نابود شود، حكم آن چيست؟

امام عليه السلام فرمود: هرگاه صاحب خيار، معامله رابرهم نزند،

آن از مال خريدار است و روشن است كه كالا در اين صورت ملك خريدار است، پس هرگاه نابود شود، از مال وى خواهد بود.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 391

623- (7) در كتاب العوالى روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله حكم كرد كه: «منافع هر چيز در برابر ضمانت آن است.»

معناى حديث اين است كه كسى، برده اى را مى خرد و مدتى براى وى كار مى كند و غلّه به دست مى آورد. آن گاه عيبى در آن مشاهده مى كند و به همين دليل او را پس مى دهد. دست رنج او را در اين مدت نبايد به فروشنده تحويل دهد؛ چرا كه خريدار ضامن آن بود و اگر مرده بود، از مال وى رفته بود.»

ارجاعات

گذشت:

در روايت دوم از باب چهارم از باب هاى خيار اين گفته كه: «اگر ميان فروشنده و خريدار تا مدت معينى شرطى وجود داشته باشد و پيش از پايان آن زمان كالا در دست خريدار نابود شود، از مال فروشنده خواهد بود.»

و در روايات باب پيشين، مطالبى كه بر اين بحث دلالت مى كند.

باب 8 خيار تا خير ثمن

624- (1) زراره گويد: «به امام باقر عليه السلام گفتم: شخصى كالاى خريدارى شده را نزد فروشنده مى گذارد و مى گويد: اينجا باشد تا بهاى آن را بياورم.

امام عليه السلام فرمود: اگر تا سه روز بهاى آن را آورد، [جنس براى اوست]. در غير اين صورت معامله اى براى او نخواهد بود.»

625- (2) عبدالرحمان بن حجاج گويد: «كجاوه اى خريدم. بخشى از بهاى آن را پرداخت كردم و آن را نزد فروشنده گذاشتم. پس از چند روز، براى تحويل گرفتن كجاوه نزد فروشنده رفتم ولى او گفت:

آن را فروختم. سخن او مرا به خنده واداشت و به وى گفتم: به خدا سوگند! رهايت نمى كنم تا تو را نزد قاضى ببرم.

او گفت: آيا به ابوبكر بن عياش راضى هستى؟

________________________________________

بروجرى، آقا حسين طباطبايى - مترجمان: حسينيان قمى، مهدى - صبورى، م، منابع فقه شيعه، 31 جلد، انتشارات فرهنگ سبز، تهران - ايران، اول، 1429 ه ق

منابع فقه شيعه؛ ج 23، ص: 391

گفتم: آرى. نزد ابوبكر رفتيم و ماجرا را برايش بازگفتيم. ابوبكر گفت: دوست دارى بنا به نظر چه كسى ميان تان قضاوت كنم؟ به نظر امامت يا ديگرى؟

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 393

گفتم: بر اساس نظر امامم. ابوبكر گفت: از وى شنيدم كه مى فرمود: هركس چيزى بخرد و تا سه روز پول آن را بياورد [آن چيز مال اوست]. در غير اين صورت معامله اى براى وى نخواهد بود.»

626- (3) اسحاق بن عمار از امام موسى بن جعفر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هركس كالايى بخرد و تا سه روز نيايد تا آن را ببرد، معامله اى برايش نخواهد بود.»

627- (4) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام دربارۀ شخصى كه پس از خريد كالا براى آوردن پول رفت و تا سه روز مراجعه نكرد، روايت مى شود كه امام عليه السلام فرمود: «هنگامى كه بازگشت و كالا را درخواست كرد، معامله اى براى وى نخواهد بود، مگر آن كه فروشنده بخواهد و اگر پيش از گذشت سه روز پول را بياورد، هرگاه بهاى آن را پرداخت، حق تحويل جنس را دارد.»

628- (5) على بن يقطين دربارۀ شخصى از امام موسى بن جعفر عليه السلام سوال كرد كه: «كالايى از ديگرى

مى خرد و ميان آنان كالا و بهاى آن ردّ و بدل نمى شود.

امام عليه السلام فرمود: آنان تا سه روز مهلت دارند. اگر در اين سه روز خريدار كالاى خود را تحويل گرفت، [معامله تمام شده است]؛ در غير اين صورت معامله اى ميان آنان نخواهد بود.»

629- (6) على بن يقطين گويد: «از امام موسى بن جعفر عليه السلام دربارۀ شخصى سوال كردم كه كنيزى مى خرد و مى گويد: بهاى آن را خواهم آورد.

امام عليه السلام فرمود: اگر تا يك ماه بهاى آن را آورد [كنيز متعلق به اوست]؛ در غير اين صورت معامله اى براى وى نخواهد بود.»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره اين حديث را بر استحباب يا اختصاص حكم به كنيزان- نه كالاهاى ديگر- حمل كرده است.

نظير اين حديث، در روايت چهارم از باب چهارم از باب هاى خيار آمده است.

630- (7) هذيل بن صدقه طحّان- آسيابان- گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شخصى كالا يا لباسى مى خرد و بدون پرداخت چيزى به خانه مى رود. در آنجا نظرش تغيير مى كند و آن را بازمى گرداند، آيا چنين حقى دارد؟

امام عليه السلام فرمود: نه، مگر اين كه فروشنده رضايت كامل داشته باشد.»

ارجاعات

مى آيد:

در روايت يكم از باب سوم از باب هاى شفعه فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «اگر در شهر همراه اوست، براى وى تا سه روز صبر مى كند. اگر مال را آورد، [حق دارد]؛ در غير اين صورت بايد بفروشد و حق شفعۀ او باطل مى شود.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 395

باب 9 حكم تلف كالا پيش از تحويل

631- (1) عقبة بن خالد از امام صادق عليه السلام سوال كرد: «شخصى كالايى مى خرد و معامله را قطعى مى كند. آن گاه جنس را نزد فروشنده

مى گذارد و مى گويد: ان شاءالله فردا خواهم آمد، ولى دزد آن را مى برد. از مال چه كسى رفته است؟

امام عليه السلام فرمود: از مال فروشنده كه كالا نزد اوست تا اين كه آن را تحويل دهد و از خانه اش بيرون كند. پس هرگاه آن را از خانۀ خود بيرون كرد، خريدار ضامن حق اوست تا بهايش را به وى تحويل دهد.»

632- (2) در كتاب العوالى روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «هر كالايى كه پيش از تحويل تلف شود، از مال فروشنده اش رفته است.»

ارجاعات

گذشت:

در روايت يكم از باب بيست و چهارم از باب هاى خريد و فروش فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «و بيست هزارى كه سوخته، از مال فروشنده است.»

در روايات باب هفتم از باب هاى خيار، مطالبى كه بر اين باب دلالت دارد.

باب 10 خيار رؤيت

633- (1) جميل بن دراج گويد: «از امام صادق عليه السلام سوال كردم: شخصى كشتزارى را خريد كه در آن رفت و آمد مى كرد. پس از پرداخت بهايش، آن را زير و رو كرد. آن گاه براى برهم زدن معامله، نزد فروشنده رفت ولى او حاضر به اين كار نشد.

امام عليه السلام فرمود: اگر نود و نه بخش آن را زير و رو و بررسى كرده بود و تنها يك بخش آن را نديده بود، در مورد آن براى وى خيار رؤيت ثابت است.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 397

634- (2) زيد شحّام گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شخصى سهم قصابان را پيش از مشخص شدن آن مى خرد.

امام عليه السلام فرمود: (چيزى را نخرد تا اين كه بداند سهم او از كجا معين مى شود).

پس اگر چيزى را خريد، پس از مشخص شدن آن، خيار برهم زدن معامله را دارد.»

باب 11 خيار غبن

635- (1) اسحاق بن عمار از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «فريب دادن كسى كه [تعيين قيمت را] به انسان واگذارد حرام است.»

636- (2) سكونى از امام صادق عليه السلام از پدرش از نياكانش روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «فريب دادن اعتماد كننده به تو رباست.»

637- (3) عمرو بن جميع از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «فريب دادن اعتماد كننده به انسان رباست.»

638- (4) ميسر از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «فريب دادن مؤمن حرام است.»

639- (5) دركتاب من لا يحضره الفقيه روايت مى شود كه امام صادق عليه السلام فرمود: «فريب دادن اعتماد كننده به انسان، ناپسند و نكوهيده و فريب دادن مؤمن، حرام است.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 399

640- (6) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه امام صادق عليه السلام فرمود: «هرگاه شخصى به ديگرى كالايى بفروشد آن گاه ادعا كند كه در بهاى آن اشتباه كرده است و بگويد: به مداركِ خريدم نگاه كردم و ديدم در بهاى آن مبلغى از دست رفته و زيان زيادى ديده ام، آن كالا بررسى مى شود، پس اگر مثل آن به مثل آن بها فروخته مى شود يا تفاوت آن به مقدارى است كه معمولًا آن را تحمّل مى كنند، پس معامله صحيح است ولى اگر تفاوت بسيار زياد و زيان آشكار است، فروشنده- در صورتى كه بيّنه نداشته باشد- به خدايى كه معبودى جز او نيست، سوگند ياد مى كند كه اشتباه

كرده است. سپس به خريدار گفته مى شود يا آن را به نرخ خودش بردار و اگر نمى خواهى، آن را رها كن.»

ارجاعات

گذشت:

در روايات باب سيزدهم از باب هاى مستحبات تاجر، مناسب با اين باب هست.

باب 12 خيار عيب

641- (1) حسن بن عطيه گويد: «من و عمر بن يزيد در مدينه بوديم. عمر كيسه اى لباس فروخت؛ هر لباس از آن را به مبلغى. خريداران وقتى آنها را تحويل گرفتند، ديدند يكى از آنها معيوب است. از اين رو آن را باز گرداندند. عمر به آنان گفت: مبلغى كه بابت آن لباس گرفته ام به شما بازمى گردانم.

آنان گفتند: نه بلكه بايد مثل قيمت لباس را به ما بپردازى.

عمر اين مسأله را با امام صادق عليه السلام در ميان گذاشت. امام عليه السلام فرمود: قيمت آن برعهدۀ عمر است.»

در كتاب من لا يحضره الفقيه از عمر بن يزيد گزارش مى شود كه گفت: «در مدينه تعدادى لباس هراتى فروختم؛ هر لباس را به مبلغى. وقتى خريداران آنها را تحويل گرفتند، در يكى از آنها عيبى ديدند و آن را به من باز گرداندند. به آنان گفتم: نرخ فروش لباس را به شما بازمى گردانم ولى آنان گفتند: نه، بايد مثل قيمت آن را به ما بپردازى.

اين مسأله را با امام صادق عليه السلام در ميان گذاشتم و امام عليه السلام فرمود: بايد قيمت لباس را به آنان بپردازى.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 401

642- (2) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه امير مؤمنان عليه السلام فرمود: «هرگاه گروهى كالايى را بخرند، آن گاه آن را قيمت بگذارند و تقسيم كنند، سپس يكى از آنان در سهم خود عيبى مشاهده كند، قيمت عيب

براى اوست. پس اگر شخصى كالايى بخرد و عيبى در آن مشاهده كند- در حالى كه در آن تصرف يا نزد او تغييرى كرده است- به وى گفته مى شود: اگر مى خواهى، مبلغى را كه نزد تو كاهش يافته است پرداخت كن و بهاى آن را دريافت كن يا قيمت معيوب را تحويل بگير.»

643- (3) زراره از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هرگاه كسى كالاى معيوب يا ناقصى را بخرد كه فروشنده نسبت به عيب هاى آن از خود، سلب مسئوليت نكرده و نيز آن را براى خريدار بيان نكرده است و خريدار پس از تحويل كالا در آن تغييرى داده باشد و سپس به عيب و كاستى آن پى برده باشد، معامله نسبت به وى لازم مى شود و به اندازه اى كه آن عيب سبب كاهش بهاى كالا در مقايسه با جنس سالم مى شود، به خريدار باز گردانده مى شود.»

644- (4) جميل بن دراج با واسطه از امام باقر عليه السلام يا امام صادق عليه السلام دربارۀ كسى كه پارچه يا كالايى را مى خرد و در آن عيبى مى يابد، روايت مى كند كه فرمود: «اگر آن پارچه به همان صورت باقى است، آن را به فروشنده بازمى گردان و بهاى پرداختى را دريافت مى كند و اگر پارچه بريده يا دوخته يا رنگ شده است، كاهش قيمتى را كه عيب سبب گرديده است، دريافت مى كند.»

645- (5) در كتاب فقه الرضا دربارۀ كسى كه جنسى مى خرد و در آن عيبى مى يابد، از امام عليه السلام روايت مى شود كه: «اگر آن كالا به همان صورت باقى است به فروشنده بازگرداند و اگر بريده يا دوخته يا تغيير ديگرى

كرده است، كاهش قيمتى را كه عيب سبب شده- به نسبت ميان قيمت سالم و معيوب- دريافت مى كند.»

646- (6) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه امام صادق عليه السلام فرمود: «هرگاه خريدار پس از جدا شدن از فروشنده معامله را قطعى كند، آن گاه در كالا عيبى بيابد كه فروشنده نسبت به آن از خود سلب مسئوليت نكرده، پس وى مى تواند كالا را باز گرداند.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 403

647- (7) عقبة بن خالد گويد: «از امام صادق عليه السلام سوال شد: شخصى پارچه اى مى خرد و پس از بريدن، در آن سوراخى مى يابد كه پيش از بريدن از آن بى خبر بود. قضاوت در اين ماجرا چگونه است؟ امام عليه السلام فرمود: پارچه ات را بپذير يا خريدار را راضى كن و اندكى از مبلغ كه ان شاءالله به تو زيان نمى زند، برايش بكاه. پس اگر خوددارى كرد، پارچه ات را بپذير كه آن براى تو سالم تر [حلال تر] است، ان شاءالله.»

648- (8) در كتاب فقه الرضا آمده است: «اگر كالا معيوب درآمد و خريدار دانست، پس خيار با اوست.

اگر بخواهد، باز مى گرداند و اگر بخواهد نگه مى دارد و در اين صورت تفاوت بهاى سالم و معيوب را دريافت مى كند، اگر چند كالا را با هم خريده و يكى از آنها معيوب باشد و بخواهد به فروشنده باز گرداند تمام آنها را بازمى گرداند يا قيمت معيوب را دريافت مى كند و قيمت عيب اين است كه قيمت سالم آن كالا و معيوبش و تفاوت آن دو قيمت به خريدار پرداخت مى شود.»

ارجاعات

مى آيد:

در روايات باب هشتم از باب هاى احكام عيوب، مناسب با اين بحث خواهد آمد.

باب 13 حكم كم آمدن زمين از متراژ مورد معامله

649- (1) عمر

بن حنظله گويد: «شخصى زمينى را بنابر اين كه ده جريب باشد، فروخت. خريدار نيز آن را با تمام محدوده اش خريد. بهاى آن را پرداخت، معامله واقع شد و از يكديگر جدا شدند. وقتى خريدار زمين را متر كرد، پنج جريب بيشتر نبود. در اين باره از امام صادق عليه السلام سوال شد و آن حضرت فرمود: اگر بخواهد، مى تواند مازاد پولش را دريافت كند و زمين را نگه دارد و اگر بخواهد معامله را برهم مى زند و تمام مالش را دريافت مى كند؛ مگر آن كه فروشنده در كنار آن زمين، زمين هاى ديگرى داشته باشد كه بايد حق خريدار را پرداخت كند و معامله براى او لازم و قطعى است و بايد به تمام معامله عمل كند و اگر در آن منطقه زمين ديگرى غير از زمين مورد معامله وجود نداشته باشد، خريدار اگر بخواهد، زمين را نگه مى دارد و مازاد مالش را دريافت مى كند و اگر بخواهد، زمين را برمى گرداند و تمام مالش را دريافت مى كند.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 405

باب 14 حكم خريد اجناسى كه تايك روز فاسد مى شود

650- (1) محمد بن ابى حمزه يا ديگرى روايت مى كند كه شخصى از امام صادق عليه السلام يا امام كاظم عليه السلام سوال كرد: «شخصى كالايى را مى خرد كه تا يك روز فاسد مى شود و آن را نزد فروشنده مى گذارد تا بهايش را بياورد.

امام دراين باره فرمود: اگر تا شب بهاى آن را آورد [جنس متعلق به اوست]؛ در غير اين صورت معامله اى براى وى نخواهد بود.»

ارجاعات

گذشت:

در روايت چهارم از باب چهارم از باب هاى خيار اين گفته كه: «در آنچه تا يك روز فاسد مى شود، مثل سبزى ها، خربزه و ميوه ها، فروشنده، يك روز

تا شب عهده دار آن است.»

باب 15 حكم فروش جنس توسط صاحب خيار

651- (1) سكونى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «شخصى به طور مشروط تا نيم روز پارچه اى خريد. پس معاملۀ پرسودى براى وى پيش آمد و تصميم به فروش آن گرفت. امير مؤمنان عليه السلام دربارۀ وى حكم كرد و فرمود: وى بايد شاهد بگيرد كه به معامله راضى شده و آن را قطعى كرده است. سپس اگر مى خواهد، آن را بفروشد. پس اگر جنس را در بازار نهاد و نفروخت، به تحقيق، معامله براى وى لازم شده است.»

652- (2) زيد شحّام گويد: «ازامام صادق عليه السلام سوال كردم: شخصى از اهل بازار پارچه اى براى همسرش به طور مشروط مى خرد. معاملۀ سودآورى برايش پيش مى آيد.

امام عليه السلام فرمود: اگر مشتاق سود است، بايد پارچه را براى خود لازم و غير قابل برگشت كند و نزد خود اين گونه بنا نگذارد كه اگر خريدار پارچه را به وى باز گرداند، او نيز به فروشنده بازگرداند.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 407

653- (3) حلبى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفته شد: شخصى از بازار براى همسرش لباسى به صورت مشروط مى خرد. وقتى به خانه مى آيد، معاملۀ سودآورى به وى پيشنهاد مى شود.

امام عليه السلام فرمود: اگر مشتاق سود است، بايد معامله را بر خود قطعى و غير قابل برگشت كند و نزد خود اين گونه قرار نگذارد كه اگر خريدار پارچه را به وى بازگرداند، او نيز به فروشنده باز گرداند.»

654- (4) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه: «شخصى پارچه يا كالايى را با حق خيار خريد. آن گاه معامله سودآورى به وى پيشنهاد شد. امام صادق

عليه السلام در اين باره فرمود: اگر مشتاق به آن سود است، بايد معامله را براى خودش قطعى و غير قابل برگشت كند؛ در اين صورت اگر فروخت و سود برد، آن سود برايش حلالِ حلال است و اگر نفروخت، پس دادن آن براى وى جايز نيست و در صورت قطعى و غير قابل برگشت كردن معامله برخودش، اگر فروشنده سود آن را از وى درخواست كرد، براى وى سوگند ياد مى كند كه پيش از فروش، معامله را براى خود قطعى كرده بود و اگر سوگند نخورد، سود متعلق به فروشنده است.»

655- (5) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام سوال شد: «شخصى كالا را با حق خيار- برهم زدن معامله- مى خرد و آن را در معرض فروش قرار مى دهد. سپس در مدت خيار، تصميم به بازگرداندن آن مى گيرد.

امام فرمود: هرگاه سوگند ياد كند كه از عرضه كردن آن قصد نگه داشتن آن را نداشته است، مى تواند آن را پس دهد.»

ارجاعات

گذشت:

در روايت دوم از باب سى و دوم از باب هاى خريد و فروش فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «هركس معامله برايش قطعى و لازم شود، پيش از آن كه ديگرى با وى به صورت قطعى معامله كرده باشد، اگر مى خواهد، آن را بفروشد.»

در روايات باب سوم از باب هاى خيار، آنچه مناسب با اين باب است، گذشت.

باب 16 حكم بازگرداندن جنسى كه به خريدار چيزى بخشيده شده است

656- (1) ابوبصير گويد: «از امام عليه السلام سوال كردم: شخصى كالايى مى خرد و همچنين چيزى به او بخشيده مى شود. [به عنوان مثال] او مرواريدى مى خرد و دانه مرواريد كوچكى هم به وى بخشيده مى شود. سپس خريدار تصميم به بازگرداندن مرواريد مى گيرد. آيا

بايد بخشش را نيز با آن بازگرداند؟

امام عليه السلام فرمود: در بخشش تحويل گرفته شده، بازگشتى نيست و فروشنده تنها بر كالا تسلط دارد. پس اگر خريدار كالا را بازگرداند، همراه آن بخشش را بازنمى گرداند.»

ارجاعات

مى آيد:

در بيشتر روايات باب هاى بازگشت در بخشش، از كتاب بخشش، مناسب با اين بحث خواهد آمد.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 409

بخش چهارم: باب هاى احكام عيوب
باب 1 اقسام عيب «1»

______________________________

(1). روايات 33310 تا 33318 به دليل اينكه مربوط به بردگان بود، ترجمه نشد.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 411

657- (10) شريح گويد: «دو نفر شاكى به حضرت على عليه السلام مراجعه كردند. يكى از آنان گفت: اين شخص، گوسفندى به من فروخته كه چيزهاى پليد (ته مانده) را مى خورد.

امام عليه السلام فرمود: اى شريح! شير پاك و حلال بدون علوفه. شريح گويد: امام عليه السلام آن را بازنگرداند.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 413

ارجاعات

گذشت:

در روايت يازدهم از باب سوم از باب هاى خيار مناسب آن.

مى آيد:

در روايات باب بعدى چيزى كه بر آن دلالت دارد و همچنين روايات باب يكم از باب هاى عيب هاوتدليس.

باب 2 هر زيادى و كاستى در اصل آفرينش عيب است

658- (1) سيارى گويد: «شخصى مردى را نزد ابن ابى ليلى آورد و گفت: اين مرد اين كنيز را به من فروخته است و وقتى آن را برهنه كردم، بر شرمگاهش مويى نيافتم و مى پندارم اصلًا مويى نداشته است. ابن ابى ليلى گفت: مردم براى از بين بردن آن چاره انديشى مى كنند، چه شده است كه تو از اين وضع ناراحتى؟ آن مرد گفت: اى قاضى! اگر آن عيب است، پس براى من به آن حكم كن.

ابن ابى ليلى گفت: من اكنون نياز به قضاى حاجت دارم، منتظر بمان تابرگردم. آن گاه وارد خانه شد، از درِ ديگرى خارج شد، نزد محمد بن مسلم ثقفى رفت و به وى گفت: شما دربارۀ زنى كه فاقد موى زهار است، از امام باقر عليه السلام چه نقل مى كنيد، آيا اين عيب به شمار مى آيد؟

محمد بن مسلم گفت: من سخن روشنى در اين باره از امام عليه السلام به خاطر ندارم ولى امام باقر عليه

السلام از پدرش از نياكانش عليهم السلام براى من روايت كرد كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: هر افزودنى و كاستى در آفرينش اصلى، عيب است. ابن ابى ليلى با شنيدن اين سخن گفت: كافى است. آن گاه به سوى آن گروه بازگشت و براى آنان به عيب بودن آن حكم كرد.»

659- (2) در كتاب فقه الرضا روايت مى شود كه: «هر افزودنى و كاستى در اصل آفرينش بدن سبب برهم زدن معامله مى شود.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 419

باب 7 «1» حكم وجود ناخالصى در روغن زيتون و روغن

660- (1) ميسّر گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شخصى، مشكى روغن زيتون مى خرد و در آن مقدارى ناخالصى مى يابد. امام عليه السلام فرمود: اگر مى دانسته كه ناخالصى در روغن زيتون است، آن را باز نمى گرداند ولى اگر نمى دانسته كه آن در روغن زيتون است به صاحبش برمى گرداند.»

______________________________

(1). باب هاى 3 الى 6 به دليل اينكه مربوط به بردگان بود، ترجمه نشد.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 421

661- (2) سكونى از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «شخصى از ديگرى مشك روغن خريد و مدتى آن را در انبار گذاشت. آن گاه بر روى آن رويۀ سياهى مشاهده كرد. از اين رو نزد امير مؤمنان عليه السلام از فروشنده شكايت كرد. على عليه السلام دربارۀ او اين گونه قضاوت كرد و فرمود: به اندازه رويۀ آن، روغن طلبكارى.

فروشنده گفت: من آنها را با هم فروختم. على عليه السلام فرمود: او از تو روغن خريد، نه چيز ديگرى كه با آن مخلوط است.»

662- (3) ابوصادق گويد: «امير مؤمنان عليه السلام وارد بازار خرما فروشان شد. در

آنجا زنى را ديد كه با چشم گريان از مرد خرما فروشى شكايت مى كند.

امام عليه السلام از آن زن پرسيد: چرا مى گريى؟

زن گفت: از اين مرد يك درهم خرما خريدم. زير آن، خرماى نامرغوب بود و مثل خرمايى نبود كه ديده بودم.

على عليه السلام به خرما فروش فرمود: بهاى خرما را به زن بازگردان. آن مرد خوددارى كرد تا اين كه على عليه السلام سه مرتبه اين جمله را به زبان آورد. وقتى باز هم آن مرد از بازگرداندن پول زن خوددارى كرد، امام تازيانه را بالاى سر خرمافروش برد تا سرانجام پول زن را پس داد.»

و فروختن خرما در ظرف براى على عليه السلام ناخوشايند بود.

ارجاعات

گذشت:

در روايات باب چهل و پنجم از باب هاى كسب هاى روا و ناروا و باب دوازدهم از باب هاى خيار، آنچه بر اين باب دلالت مى كند.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 423

باب 8 حكم سلب مسئوليت فروشنده از عيب

663- (1) جعفر بن عيسى گويد: «نامه اى به اين مضمون به امام موسى بن جعفر عليه السلام نوشتم: فدايت گردم! كالايى به مزايده گذاشته مى شود. منادى ندا مى دهد و در هنگام ندا نسبت به همۀ عيب هاى كالا از خود، سلب مسئوليت مى كند. شخصى آن را مى خرد و به آن راضى مى شود و جز پرداخت پول چيزى نمى ماند كه ناگهان خريدار پشيمان مى شود و ادعاى وجود عيب هايى در آن مى كند كه از آنها بى خبر بوده است. منادى مى گويد: من از آنها سلب مسئوليت كردم و خريدار مى گويد: من آن را نشنيدم. آيا سخن خريدار پذيرفته مى شود و پرداخت بها بر او لازم نيست يا سخنش پذيرفته نمى شود و پرداخت بهاى آن لازم است؟ امام عليه السلام در پاسخ مرقوم فرمود:

پرداخت بها بر او لازم است.»

664- (2) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه: «امام صادق عليه السلام دربارۀ فروشندۀ حيوان و كالا كه نسبت به همۀ عيب هاى آن از خود سلب مسئوليت مى كند، فرمود: از وى سلب مسئوليت نمى شود تا خريدار را از عيبى كه نسبت به آن سلب مسئوليت كرده، آگاه كند و آن را به وى نشان دهد.»

ارجاعات

گذشت:

در روايت سوم از باب دوازدهم از باب هاى خيار فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «هرگاه شخصى كالايى بخرد كه در آن عيب و كاستى باشد و فروشنده نسبت به آن از خود سلب مسئوليت نكند و آن را بيان نكند، آن گاه خريدار در آن تصرف كند ... معامله بر او لازم و قطعى مى شود و به اندازۀ كاهش قيمت حاصل از آن عيب به وى پرداخت مى شود.»

و در روايت ششم فرموده معصوم عليه السلام كه: «... پس در آن عيبى بيابد كه فروشنده نسبت به آن از خود سلب مسئوليت نكرده، خريدار حق بازگرداندن آن را دارد.»

مى آيد:

در باب بعدى، آنچه مناسب با آن است، خواهد آمد.

باب 9 جواز مخلوط كردن كالاى مرغوب و نامرغوب و مرطوب كردن كالا

665- (1) محمد بن مسلم گويد: «از امام باقر عليه السلام يا امام صادق عليه السلام دربارۀ مخلوط كردن مواد خوراكى مرغوب و نامرغوب سوال شد. امام عليه السلام فرمود: اگر هر دوى آنها ديده مى شود، اشكال ندارد تا وقتى كه مرغوب، نامرغوب را نپوشاند.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 425

666- (2) حلبى گويد: «از امام صادق عليه السلام سوال كردم: شخصى دوگونه مواد خوراكى با دو نرخ دارد و يكى از آنها بهتر از ديگرى است. آن دو را با هم مخلوط مى كند

و با يك نرخ مى فروشد.

امام عليه السلام فرمود: اين كار براى وى شايسته نيست. او به مسلمانان خيانت مى كند و نيرنگ مى زند.

مگر آن كه آن را بيان كند.»

667- (3) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مخلوط كردن مواد خوراكى مرغوب و نامرغوب سوال شد. امام عليه السلام فرمود: آن خيانت و نيرنگ است و امام عليه السلام آن را ناپسند شمرد.»

668- (4) در همان كتاب روايت مى شود كه: «امير مؤمنان عليه السلام فروشندگان را از اين كه جنس برترشان را آشكار و جنس نامرغوب شان را بپوشانند، نهى كرد.»

669- (5) و در همان كتاب از اهل بيت روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «دين، خيرخواهى است و فرمود: براى هيچ مسلمانى حلال نيست كه به برادر مسلمانش كالايى را بفروشد كه مى داند در آن عيبى است مگر آن كه آن را بيان كند و براى ديگرانى كه آن عيب را مى دانند و شاهد خريد خريدار و بى خبرى وى از عيب هستند، پوشاندن آن عيب از وى جايز نيست.»

670- (6) حلبى گويد: «از امام صادق عليه السلام سوال كردم: شخصى مواد خوراكى مى خرد و براى او بهتر و پر رونق تر است كه آن را مرطوب كند، بدون آن كه انگيزۀ وى افزايش وزن آن باشد.

امام عليه السلام فرمود: اگر كالايى است كه بدون اين كار سامان نمى يابد و چيز ديگرى سبب رونق آن نمى شود، اين كار بدون انگيزۀ افزايش وزن جايز است و اگر با اين كار به مسلمانان خيانت مى كند و نيرنگ مى زند، جايز نيست.»

671- (7) داود بن سرحان گويد: «من دو ظرف

مشك- يكى تر و ديگرى خشك- داشتم. نخست ظرف تر را فروختم. آن گاه شروع به فروش خشك نمودم، ولى كسى قيمت واقعى آن را پرداخت نمى كرد و به اندازۀ مشك تر پول پرداخت مى كردند. از امام صادق سوال كردم كه: آيا جايز است آن رامرطوب كنم؟ امام عليه السلام فرمود: نه، مگر در صورتى كه به خريداران بگويى. من نيز آن را مرطوب كردم و سپس به خريداران گفتم. امام عليه السلام فرمود: هرگاه به خريداران بگويى، اشكال ندارد.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 427

ارجاعات

گذشت:

در روايات باب چهل و پنجم از باب هاى كسب هاى روا و ناروا و باب يكم از باب هاى مستحبات تاجر، مطالبى مناسب با اين بحث هست.

باب 11 حكم خريد خانه اى كه بخشى از راه در آن است

672- (1) محمد بن مسلم (از ابوحمزه) گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ شخصى سوال كردم كه خانه اى خريده كه در آن بخشى از راه داخل است. امام عليه السلام فرمود: اگر آن، داخلِ چيزى است كه خريده، اشكال ندارد.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 429

بخش پنجم: باب هاى ربا
باب 1 حرام بودن رباخوارى و ربا دادن و نوشتن و گواهى بر آن

خداوند متعال مى فرمايد:

ربا خواران برنمى خيزند مگر بسان كسانى كه شيطان به شدت ديوانه شان كرده است. اين به آن دليل است كه مى گويند: معامله مانند رباست. در حالى كه خداوند معامله را حلال و ربا را حرام كرده است. پس هركس پس از دريافت اندرزى از سوى پروردگارش، از رباخوارى دست بردارد، گذشته ها از آنِ اوست و كارش در اختيار خداست و كسانى كه دست برندارند، آنان همراهان آتش هستند و در آن جاودانه اند.

خداوند ربا را نابود و صدقات را افزايش مى دهد و خداوند هيچ ناسپاسِ گناهكارى را دوست ندارد.

اى كسانى كه ايمان آورديد! تقواى خدا را پيشه كنيد و باقى مانده هاى ربا را رها كنيد، اگر مؤمن هستيد. پس اگر چنين نكرديد، بدانيد كه به جنگ با خدا و پيامبر برخاسته ايد و اگر توبه كنيد، سرمايه تان متعلق به شماست؛ نه ستم مى كنيد و نه مورد ستم واقع مى شويد. «1»

اى كسانى كه ايمان آورديد! چندين برابر ربا نخوريد و تقواى الهى پيشه كنيد، باشد كه رستگار شويد و از آتشى كه براى كافران آماده شده است، بترسيد. «2»

... و [به دليل] رباخوارى آنان در حالى كه از آن بازداشته شده بودند و مال مردم خوارى آنان به باطل و براى كافران آنان عذاب دردناكى آماده كرديم. «3»

آنچه ربا مى دهيد تا با مال مردم مال خود را افزايش

دهيد، نزد خداوند افزايش نمى يابد. «4»

______________________________

(1). بقره 2/ 279- 278- 276- 275.

(2). آل عمران 3/ 131- 130.

(3). نساء 4/ 161.

(4). روم 30/ 39

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 431

673- (1) در حديث سفارش هاى پيامبر صلى الله عليه و آله به على عليه السلام آمده است: «اى على! ربا هفتاد بخش [درجه] است كه آسان ترين آن همانند زناى با مادر در خانۀ كعبه است! يا على! يك درهم ربا نزد خدا، بزرگ تر از هفتاد زناى با محارم در خانۀ كعبه است.»

674- (2) در تفسير مجمع البيان از امير مؤمنان عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «ربا هفتاد درجه است كه ساده ترين آن نزد خداوند، همانند زناى با مادر است.»

675- (3) هشام بن سالم از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «يك درهم ربا نزد خداوند، بدتر از هفتاد زناى با محارم است.»

676- (4) احمد بن محمدبن عيسى از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «يك درهم ربا نزد خداوند، بزرگ تر از چهل زناست.»

و امام صادق عليه السلام فرمود: «يك درهم ربا، بزرگ تر از بيست زناى با محارم است.»

677- (5) قطب راوندى در كتاب لبّ اللباب روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «يك درهم ربا، بدتر از سى و سه زناى با محارم است و هركس گوشتش از مال حرام برويد، آتش به آن سزاوارتر است.»

678- (6) ابو بصير از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «يك درهم ربا، نزد خدا بزرگ تر و بدتر از سى زناى با محارم همانند خاله و عمه است.»

679- (7) سعيد بن يسار از

امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «يك درهم ربا نزد خدا، بزرگ تر از بيست زناى با محارم است.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 433

680- (8) در حديث اندرزهاى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به ابن مسعود آمده است: «اى ابن مسعود! زنا كننده با مادر نزد خدا آسان تر از كسى است كه به اندازۀ وزن دانۀ خردلى ربا وارد مالش كند.»

681- (9) ابو هريره و عبدالله بن عباس روايت مى كنند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در بخشى از سخنرانى خود فرمود: «خداوند شكم رباخوار را به اندازه اى كه رباخورده، از آتش دوزخ پر مى كند و اگر از اين راه درآمدى به دست آورد، خداوند تعالى هيچ عملى را از او نمى پذيرد و تا وقتى كه قيراطى ربا نزد اوست، پيوسته در لعنت خدا و فرشتگان خواهد بود!»

682- (10) قطب راوندى در كتاب لبّ اللباب روايت مى كند كه امير مؤمنان عليه السلام فرمود: «پنج چيز، پنج چيز را به دنبال مى آورد كه براى آنها گريزى از آتش نيست. هركس بدون آگاهى تجارت كند، گريزى از ربا نخواهد داشت و رباخوار نيز گريزى از آتش ندارد.»

683- (11) ابن عباس گويد: «خداوند در آخرالزمان پنج گونه عذاب مى فرستد. نخستين آنها مارهاى بال دارى است كه فرود مى آيند و كم فروشان را از بازار با خود مى برند، دوم، سيل هايى كه سوگند يادكنندگان به دروغ را غرق مى كند، سوم، فرو بردن زمين، كسانى را كه باكى ندارند كه از راه حلال كسب درآمد كنند يا حرام، چهارم، بادى مى آيد و گروهى را با خود مى برد و به كوه ها مى كوبد و به

خاكستر تبديل مى كند و آنان كسانى هستند كه شب را به سرگرمى و خوش گذرانى سپرى مى كنند و پنجم، آتشى مى آيد و برخى از اهل بازار را مى سوزاند و آنان رباخواران هستند.»

684- (12) در تفسير مجمع البيان از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «هنگامى كه مرا شبانه به گردش درآوردند، گروهى را مشاهده كردم كه يكى از آنها قصد برخاستن داشت ولى به دليل بزرگى شكمش توان برخاستن نداشت. گفتم: اى جبرئيل! اينها چه كسانى هستند؟ پاسخ داد:

آنها رباخواران هستند كه برنمى خيزند مگر بسان كسانى كه شيطان به شدت ديوانه شان كرده است و همانند شيوۀ آل فرعون، هر صبح و شام بر آتش عرضه مى شوند و مى گويند: پروردگارا! چه وقت قيامت برپا مى شود؟»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 435

685- (13) هشام از امام صادق عليه السلام از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله همانند حديث پيشين را روايت مى كند و در ادامۀ آن مى افزايد: «پس خالد بن وليد برخاست و گفت: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله! پدرم از ثقيف، ربا طلبكار است و هنگام مرگ به من وصيت كرده است كه آن را بگيرم.

پس اين آيه نازل شد: «اى كسانى كه ايمان آورديد! تقواى الهى پيشه كنيد و باقيمانده از رباى گذشته را رها كنيد، اگر مؤمن هستيد. اگر چنين نكنيد، بدانيد كه به جنگ با خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله برخاسته ايد.»

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: هركس ربا بگيرد و ربا بدهد، كشتن وى واجب است.»

686- (14) شهاب بن عبد ربّه روايت مى كند

كه امام صادق عليه السلام فرمود: «ربا خوار از دنيا بيرون نمى رود تا شيطان او را ديوانه كند.»

687- (15) قطب راوندى در كتاب لبّ اللباب روايت مى كند كه: «در شب معراج افرادى به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نشان داده شدند كه شكم هاى شان همانند اتاق آكنده از جمعيت بود و آنان در مسير رفت وآمد آل فرعون قرار داشتند. هنگامى كه احساس مى كردند آنان مى آيند، بر مى خاستند تا از راه آنان كنار روند اما شكم هاى شان آنان را منحرف مى كرد و بر زمين مى افتادند و آل فرعون در رفت و برگشت، آنان را پايمال مى كردند. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از جبرئيل پرسيد: اينها چه كسانى هستند؟

جبرئيل پاسخ داد: رباخواران!»

688- (16) سمرة بن جندب گويد: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بسيار به يارانش مى گفت: آيا كسى از شما خوابى ديده است؟ يك روز صبح به ما گفت: ديشب دو نفر نزد من آمدند و به من گفتند: حركت كن. همراه آنان حركت كردم. آنها مرا به سرزمين مقدس نزد شخص خوابيده اى بردند ... آن گاه رفتيم تا به نهر قرمزى مثل خون رسيديم. در آن نهر مردى شنا مى كرد و در ساحل نهر شخص ديگرى بود كه در كنارش سنگ هاى فراوانى قرار داشت. مردى كه در آن آب شنا مى كرد، پس از مدتى شنا نزد آن مرد مى آمد، دهانش را بازمى كرد و او سنگى در دهانش مى گذاشت. به آن دو گفتم: اين دو نفر كه هستند؟ آنان گفتند: حركت كن ... و گفتند: شخصى كه در آب شنا مى كرد و سنگ در دهانش گذاشته مى شد، وى رباخوار بود ...»

689-

(17) در تفسير مجمع البيان روايت مى شود كه امير مؤمنان فرمود: «هرگاه خداوند تصميم به نابودى قريه اى بگيرد، رباخوارى ميان شان آشكار و رايج مى شود.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 437

690- (18) قطب راوندى در كتاب لبّ اللباب روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «هرگاه زنا و ربا در قريه اى آشكار و رايج شود، اجازۀ هلاكت و نابودى آن صادر مى شود.»

691- (19) در كتاب مستدرك الوسائل روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «هرگاه امت من رباخوارى كنند، زلزله و فرو رفتن در زمين پديدار مى شود.»

692- (20) در همان كتاب روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «خداوند نماز پنج نفر را نمى پذيرد:

بردۀ فرارى از صاحبش، زنى كه شوهرش از وى ناراضى است، دايم الخمر، فرزند حق نشناس از پدر و مادر و رباخوار.»

693- (21) سعد بن طريف از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «پليدترين كسب و درآمد، رباخوارى است.»

694- (22) در كتاب فقه الرضا آمده است: «بدان كه خداوند تو را رحمت مى كند، ربا حرام و پليد و از گناهان كبيره بوده و از گناهانى محسوب مى شود كه خداوند آن را به آتش تهديد كرده است، پس، از آن به خداوند پناه مى بريم و ربا از زبان هر پيامبر و در هر كتاب آسمانى، حرام شده است.»

695- (23) احمد بن محمد بن عيسى از پدرش روايت مى كند كه امام باقر عليه السلام فرمود: «ربا پليد و حرام است.»

696- (24) در كتاب من لا يحضره الفقيه آمده است: «از سخنان مختصر و مفيد پيامبر اكرم

صلى الله عليه و آله كه پيش از آن سابقه نداشته است اين است، كه فرمود: بدترين كسب و درآمدها، رباخوارى است.»

697- (25) ابن فضّال از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام از نياكانش روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

«بدترين كسب و درآمد، رباخوارى است.»

698- (26) سيد فضل الله در كتاب نوادر خود از امام موسى بن جعفر عليه السلام از پدرش عليه السلام از پدرانش عليهم السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «ترسناك ترين چيزى كه پس از خود بر امتم از آن بيمناكم، كسب هاى حرام، شهوت پنهان و پوشيده و رباخوارى است.»

699- (27) امير مؤمنان عليه السلام در نهج البلاغه مى فرمايد: «وقتى خداوند پاك و بى عيب اين آيه را فرو فرستاد: الف، لام، ميم، آيا مردم مى پندارند كه با گفتن: «ايمان آورديم»، رها شده اند و آنان آزمايش نمى شوند؟ با نزول اين آيه، فهميدم كه تا پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در ميان ماست، فتنه و بلا بر ما فرود نمى آيد. پس گفتم: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله! اين فتنه اى كه خداوند به تو خبر داده، چيست؟ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: اى على! امتم پس از من به زودى گرفتار فتنه و بلا مى شوند ... پس شراب را با نام نبيذ، مال حرام را با نام هديه و ربا را با نام داد و ستد، حلال مى شمارند.»

700- (28) قطب راوندى در كتاب لبّ اللباب روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «زمانى بر مردم خواهد آمد

كه ربا را با نام معامله، شراب را با نام نبيذ و مال حرام را با نام هديه حلال مى شمارند.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 439

701- (29) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله تنها با شرايطى از اهل ذمّه، جزيه مى پذيرفت. يكى از آن شرايط اين است كه آنان ربا نخورند و هركس رباخوارى كند، به تحقيق از پيمان خدا و پيامبرش بيرون رفته است.»

702- (30) شيخ ابوالفتوح رازى در تفسير خود، در بخش پايانى صلح نامۀ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله با مسيحيان اهل نجران آورده است: «پس هر يك از آنان پس از امسال ربا بخورد، پيمان من از او برداشته شده است.»

703- (31) قطب راوندى در كتاب لبّ اللباب روايت مى كند كه: «على عليه السلام نزد مردِ رباخوارى رفت و مال او را به دو بخش تقسيم كرد. نيمى از آن را به بيت المال داد و نيم ديگر آن را سوزاند.

از امام صادق عليه السلام سوال شد: چرا ربا حرام شده است؟ امام عليه السلام فرمود: براى اين كه مردم از احسان و نيكى در حق يكديگر امتناع نورزند.»

704- (32) زراره گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: خداوند متعال مى فرمايد: «خداوند ربا را مى كاهد و صدقات را افزايش مى دهد» و به تحقيق من مشاهده مى كنم كه همۀ رباخواران اموال شان افزايش مى يابد!

امام عليه السلام فرمود: كدام نابودگرى، نابودكننده تر از يك درهم رباست؟ دين را نابود مى كند و اگر توبه كند، مالش از كف مى رود و فقير مى شود.»

705- (33) در تفسير اين سخن خداوند كه فرمود: «خداوند ربا

را مى كاهد و صدقات را افزايش مى دهد» على بن ابراهيم روايت مى كند كه به امام صادق عليه السلام گفته شد: «ما مشاهده مى كنيم كه ربا مى خورد و مالش افزايش مى يابد.

امام عليه السلام فرمود: خداوند دينش را نابود مى كند، هرچند مالش زياد شود.»

706- (34) در كتاب من لا يحضره الفقيه روايت مى شود كه امام رضا عليه السلام در پاسخ به پرسش هاى محمد بن سنان نوشت: «... و دليل حرام بودن ربا به خاطر نهى خداوند از آن است و به خاطر اين است كه در آن تباهى اموال است؛ زيرا هنگامى كه انسان يك درهم را به دو درهم بخرد، بهاى يك درهم يك درهم است و بهاى درهم ديگر باطل شده است. پس خريد و فروش ربوى آن در هر حال بر خريدار و فروشنده زيان و كاستى است. پس خداوند عز و جل ربا را به دليل تباهى اموال بر بندگان حرام كرده است، همان گونه كه پرداخت اموال سفيه را تا هنگام رسيدن وى به مرحلۀ رشد ممنوع كرده است؛ زيرا از تباه كردن مال توسط وى بيمناك است. پس به اين دليل است كه خداوند ربا را حرام دانسته و معامله ربوى معاملۀ يك درهم به دو درهم است و دليل حرام كردن ربا پس از بيان كردن آن به خاطر آن است كه ربا كوچك شمردن حرامى است كه حرام شده است و آن پس از بيان و حرام

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 441

كردن خداوند، گناه كبيره است و انگيزه اى جز كوچك شمردن به حرامى كه حرام شده است ندارد و كوچك شمردن آن وارد شدن در كفر است

و دليل حرام كردن رباى در نسيه به خاطر از بين رفتن نيكى و تلف شدن اموال و رويكرد مردم به سود و روى گرداندن از قرض است. در حالى كه قرض، از كارهاى نيك است و به خاطر آن كه در آن، تباهى و ظلم و نابودى اموال است.»

707- (35) سماعه گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: من مى بينم كه خداوند در آيات متعددى از قرآن رباخوارى را ذكر كرده است.

امام عليه السلام فرمود: آيا دليل آن را مى دانى؟

گفتم: نه.

امام عليه السلام فرمود: براى اين كه مردم از كار نيك خوددارى نكنند.»

ظاهراً مقصود از كار نيك، قرض الحسنه است.

708- (36) هشام بن سالم از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «خداوند رباخوارى را حرام كرد تا مردم از انجام كار نيك خوددارى نكنند.»

709- (37) هشام بن سالم روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمود: «همانا خداوند ربا را حرام كرد تا مردم از انجام كار نيك خوددارى نكنند.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 443

710- (38) زراره از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «همانا خداوند ربا را حرام كرد تا كار نيك از ميان نرود.»

711- (39) هشام بن حكم از امام صادق عليه السلام دربارۀ دليل حرمت ربا روايت مى كند كه فرمود: «اگر ربا حلال بود، مردم تجارت و كارهاى مورد نيازشان را رها مى كردند. پس خداوند ربا را حرام كرد تا مردم از حرام به سوى حلال، تجارت و خريد و فروش بروند و تنها آن، در قرض ميان آنان باقى بماند.»

712- (40) قطب راوندى در كتاب لبّ اللباب روايت مى كند كه پيامبر اكرم

صلى الله عليه و آله فرمود: «زمانى بر مردم خواهد آمد كه هيچ كس نيست مگر آن كه ربا مى خورد و اگر ربا نخورد، از غبار آن به وى مى رسد.»

713- (41) عمرو بن خالد از زيد بن على از پدرانش عليهم السلام از على عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ربا و رباخوار (و ربا ده)، فروشنده اش، خريدارش، نويسنده اش و شاهدانش را لعنت كرد.»

714- (42) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام از پدرانش روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

«نقره در برابر نقره و طلا در برابر طلا بايد به يك اندازه و دست به دست [نقد] معامله شود. پس هركس زيادى دهد و زيادى بگيرد به تحقيق ربا داده است و خداوند، ربا، رباخوار، ربا ده، فروشنده اش، خريدارش، نويسنده اش و شاهدانش را لعنت كرده است.»

715- (43) در حديث نهى هاى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آمده است كه: «آن حضرت از رباخوارى و شهادت به ناحق [حضور در مجالس باطل] و نوشتن ربا نهى كرد و فرمود: به راستى خداوند رباخوار، ربا ده، نويسنده اش و شاهدانش را لعنت كرد.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 445

716- (44) در تفسير مجمع البيان از على عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دربارۀ ربا پنج نفر را لعنت كرد: ربا خوار، ربا ده، شاهدانش و نويسنده اش.» اين حديث از ابن مسعود نيز روايت شده است.

717- (45) قطب راوندى در كتاب لبّ اللباب روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «خداوند رباخوار، دو شاهدانش

و نويسنده اش را در صورت آگاهى آنان از آن، لعنت كرد.»

718- (46) در كتاب جامع الاخبار روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «خداوند ده نفر را لعنت كرد: رباخوار، ربا ده، نويسنده اش، شاهدش، محلِّل (كسى كه به حلال بودن ربا حكم كند) و محلَّل (كسى كه براى او حكم به حلال بودن ربا صادر مى شود)، خال كوب، خال كوب شونده و جلوگيرى كننده از زكات.»

719- (47) محمد بن قيس از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه امير مؤمنان فرمود: «ربا خوار، ربا ده، نويسنده اش و شاهد آن يكسان هستند.»

720- (48) اصبغ بن نباته روايت مى كند كه امير مؤمنان عليه السلام فرمود: «زمانى بر مردم خواهد آمد كه فحشا، كارهاى ناپسند و سازش كارى در آن ارزش و گناهان شكسته و زنا آشكار مى شود و اموال يتيمان حلال شمرده مى شود و ربا خورده و در پيمانه و وزن كم گذاشته مى شود و شراب با نام نبيذ و رشوه با نام هديه و خيانت با نام امانت دارى حلال شمرده مى شود و مردان شبيه زنان و زنان شبيه مردان مى شوند و محدودۀ نماز سبك شمرده و براى غير خدا حج به جا آورده مى شود. هنگامى كه آن زمان فرا رسد، گاهى هلال بالا مى آيد به طورى كه در دو شب هلال ديده و گاهى مخفى مى شود. به طورى كه در آغاز ماه رمضان افطار و در پايان آن روز (عيد) روزه گرفته مى شود. پس در اين هنگام بر حذر باشيد! بر حذر باشيد! از اين كه خداوند شما را در حال غفلت و بى خبرى گرفتار عذاب كند؛ زيرا در پس آن وضع، مرگ فراگير

خواهد بود و مردم با سرعت و پى در پى ربوده مى شوند به طورى كه انسان هنگام صبح سالم و هنگام شب در زير خاك مدفون و يا شب، زنده و صبحگاهان مرده است.

وقتى آن زمان فرا رسيد، واجب است پيش از نزول بلا در وصيت پيش دستى كرد و واجب است نماز در اول وقت آن- از بيم از دست دادن آن در پايان وقت- هركس از شما به آن زمان رسيد، شب را جز با طهارت سپرى نكند و اگر مى تواند در هر حالى با طهارت باشد، اين كار را انجام دهد؛

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 447

زيرا هميشه بيمناك است و نمى داند چه وقت فرستادۀ خدا براى گرفتن جانش مى آيد. به تحقيق من شما را بر حذر داشتم و اگر بشناسيد، آگاه كردم و اگر پند گيريد، شما را پند دادم. پس در پنهان و آشكارا از خدا بترسيد و نميريد مگر در حالى كه مسلمان هستيد: و هركس آيينى غير از اسلام را برگزيند، هرگز از وى پذيرفته نمى شود و در آخرت از زيانكاران است.»

721- (49) ابن بكير (از عبيد بن زراره) روايت مى كند كه به امام صادق عليه السلام گفته شد: «شخصى ربا مى خورد و آن را آغوز (اولين شير مادر) مى نامد. امام عليه السلام فرمود: اگر خداوند مرا بر او مسلط كند، گردنش را مى زنم.»

722- (50) حسن بن زياد عطار روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمود: «سه گروه در پناه خداوند هستند تا او از حساب، فراغت يابد: كسى كه هرگز تصميم به زنا نگيرد، كسى كه هرگز مالش را با ربا درنياميزد و كسى

كه هرگز به دنبال آن دو نرود.»

ارجاعات

گذشت:

در روايت بيست و نهم از باب يكم از باب هاى تشهد از امام عليه السلام سوال شد: «معناى اين سخن نمازگزار در تشهدش چيست؟ آنچه حلال و پاك است از خداست و آنچه پليد و ناپاك است از سوى غير خداست.

امام عليه السلام فرمود: مقصود از آنچه پاك و حلال است، روزى و در آمد حلال است و مقصود از پليد و ناپاك، رباست.»

و بنگر باب سى ام از باب هاى استحباب حقوق را كه در آنها مطالبى بر حرمت ربا دلالت مى كند و در روايت ششم از باب دهم از باب هاى وجوب حج فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «هركس از چهار راه مال به دست آورد، در چهار چيز از او پذيرفته نمى شود. هركس از راه خيانت يا ربا مالى به دست آورد ...»

و در روايت هفتم فرمودۀ امام عليه السلام كه: «چهار چيز در چهار چيز پاداش داده نمى شود: خيانت، نيرنگ، دزدى و ربا در حج، عمره، جهاد و صدقه.»

و در روايت يكم از باب هفتاد و هفتم از باب هاى جهاد فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به اين شرط از اهل ذمّه، جزيه مى پذيرفت كه ربا نخورند.»

و در روايت دوم، مانند سخن پيشين آمده و در پايان آن اضافه شده: «هركس چنين كند، حتماً از پيمان خداوند و پيامبرش صلى الله عليه و آله خارج شده است.»

و در بسيارى از روايات باب يازدهم از باب هاى مبارزه با نفس، مطالبى گذشت كه بر گناه كبيره بودن رباخوارى دلالت مى كند.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 449

و در روايت

دوازدهم از باب دوازدهم فرموده پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله كه: «اى سلمان! در آن هنگام ربا آشكار ورايج مى شود و با يكديگر به صورت عينه و با پرداخت رشوه معامله مى كنند و دين فرود مى آيد و دنيا رفيع مى شود.»

و نيز فرمود: «با رشوه و ربا با يكديگر معامله مى كنند و دين را فرود مى آورند.»

و در روايت هفدهم فرمودۀ پيامبر صلى الله عليه و آله كه: «زمانى بر مردم خواهد آمد كه زمامداران شان ستمكار و بازرگانان شان رباخوار هستند.»

و در روايت سى و سوم فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «و ربا آشكار و رايج شود كه بدان عيب گرفته نشود و زنان به خاطر زنا ستايش شوند ... پس بر حذر باش و از خداوند درخواست نجات كن!»

و در روايت سى و چهارم اين گفته كه: «اى فرزند رسول خدا! چه وقت قائم شما (عج) ظهور خواهد كرد؟ و امام عليه السلام در پاسخ فرمود: هنگامى كه مردان، خود را شبيه زنان كنند ... مردم خونريزى را سبك شمارند و مرتكب زنا شوند و ربا خورده شود.»

و در روايت دوازدهم از باب يكم از باب هاى معروف، فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «همانا خداوند ربا را حرام كرد تا مردم در ميان خود از كارهاى نيك جلوگيرى نكنند.»

و در روايت هجدهم از باب هجدهم از باب هاى معاشرت فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «بر يهوديان ... و بر رباخواران سلام نكنيد.»

و در روايت بيست و سوم از باب صد و سى و سوم فرمودۀ پيامبر صلى الله عليه و آله كه: «و كسانى كه چهره هاى شان به عقب برگشته بود،

آنان رباخوارانند.»

و در روايت يكم از باب يكم از باب هاى كسب هاى روا و ناروا فرمودۀ پيامبر صلى الله عليه و آله كه:

«ترسناك ترين چيزى كه از آن بر امت خود بيمناكم، كسب ها و درآمدهاى حرام، تمايلات مخفى و پوشيده و رباست.»

و در روايت شانزدهم فرمودۀ امام عليه السلام كه: «يا چيزى كه در آن جهتى از جهات فساد باشد؛ مانند معاملۀ ربوى و ... پس همۀ اينها حرام و حرام شده است.»

در باب دهم مطالبى هست كه دلالت مى كند به اين كه ربا از درآمدهاى پليد و حرام است.

و در روايت سى ام از باب نوزدهم فرموده پيامبراكرم صلى الله عليه و آله كه: «هنگام صبح به بوزينه و خوك تبديل مى شوند به دليل حلال شمردن حرام و رباخوارى.»

در روايت پنجم از باب سى ام از باب هاى خريد و فروش فرمودۀ پيامبر صلى الله عليه و آله كه: «چگونه خواهى بود هنگامى كه ستم، آشكار و فراگير شود وذلت و خوارى به ارث بريد؟

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 451

جابر گفت: هرگز در چنين زمانى نباشم! آن زمان كى خواهد رسيد؟ پدر و مادرم فدايت! پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: هنگامى كه ربا آشكار و فراگير شود.»

و در روايت يكم از باب يكم از باب هاى مستحبات تاجر فرمودۀ امام عليه السلام كه: «به خدا سوگند! ربا در ميان اين امت پنهان تر از حركت مورچه بر سنگ سخت است.»

و در روايت چهارم اين گفته كه: «هركس بدون آگاهى [از احكام] تجارت كند، در ربا فرو مى رود و فرو مى رود.»

و در روايات چهاردهم فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «سود بردن مؤمن از

مؤمن، رباست.»

و در روايت يكم از باب سى و هشتم فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «سود ببر و ربا نخور. گفتم: ربا چيست؟ فرمود: معاملۀ درهم به درهم، دو برابر به يك برابر.»

مى آيد:

در روايات باب بعدى و ديگر باب هاى ربا و باب يكم از باب هاى صرف، مطالبى خواهد آمد كه بر اين بحث دلالت مى كند.

در روايت يكم از باب پنجاه و هشتم از باب هاى نوشيدنى ها فرمودۀ امام عليه السلام كه: «خورندۀ بنگ، گويا هفتاد بار خانۀ كعبه را خراب كرده است ... و او نسبت به شرابخوار، رباخوار، زناكار و سخن چين از رحمت خدا دورتر است.»

و در روايت دوم از باب چهل و سوم از باب هاى شهادات فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «شهادت دربارۀ ربا باطل است.»

و بنگر باب هشتم از باب هاى احكام عمومى حدود را كه مناسب با اين بحث است.

و در روايت سوم از باب شانزدهم از باب هاى حدّ محارب اين گفته كه: «به امام عليه السلام گفتم: رباخوار پس از بيان و روشن گرى [چه حكمى دارد؟] امام عليه السلام فرمود: ادب مى شود، پس اگر بازگشت، ادب مى شود و اگر بازگشت، كشته مى شود.»

و در روايت چهارم اين گفته كه: «على عليه السلام از رباخوارى گذشت و او را توبه داد. او نيز توبه كرد.

آن گاه رهايش كرد و فرمود: رباخوار توبه داده مى شود، همان گونه كه از شرك توبه داده مى شود.»

باب 2 حكم ربا در كالاهاى پيمانه اى و وزن كردنى

723- (1) زراره از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «ربا جز در كالاهاى پيمانه اى و وزن كردنى نيست.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 453

724- (2) عبيد بن زراره از امام صادق عليه السلام روايت مى كند

كه فرمود: «ربا جز در كالاهاى پيمانه اى و وزن كردنى نيست.»

725- (3) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه امام صادق عليه السلام فرمود: «ربا در هر چيزى است كه پيمانه يا وزن شود و اين كه ميان دو كالاى مورد معامله، افزايش و كاهش باشد.»

726- (4) در تفسير مجمع البيان روايت مى شود كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله تفاوت در مقدار دو كالاى مورد معامله را در شش چيز حرام كرد: طلا و نقره، گندم، جو، خرما، نمك و كشمش و نيز گفته شده است كه آن حضرت فرمود: مگر هم اندازه با هم اندازه كه دست به دست معامله شود. هركس افزوده بدهد يا بگيرد به تحقيق ربا داده است.»

727- (5) ابو ربيع شامى گويد: «امام صادق عليه السلام معاملۀ يك قفيز بادام را با دو قفيز بادام و يك قفيز خرما را با دو قفيز خرما ناپسند مى شمرد.»

728- (6) على بن ابراهيم از اساتيد خود روايت مى كند كه فرمود: «1» «در معاملۀ طلا با طلا و نقره با نقره بايد وزن آنها يكسان باشد و يكى بيشتر از ديگرى نباشد ولى نقره با طلا و طلا با نقره را هر گونه كه بخواهى به صورت نقد معامله مى كنى و اشكالى ندارد و نسيه جايز نيست و طلا و نقره با كالاهاى ديگر- وزن كردنى يا پيمانه اى يا دانه اى يا غير آن- به صورت نقد و نسيه معامله مى شود و اشكالى ندارد و كالاهايى كه با پيمانه و وزن معامله مى شوند و به يك اصل بازمى گردند نبايد در پيمانه و وزن، يكى بيشتر از ديگرى باشد ولى هرگاه اصل كالاها

پيمانه اى گوناگون باشد، اشكال ندارد كه دو پيمانه به يك پيمانه به صورت نقد معامله شود ولى به صورت نسيه ناپسند است.

(و اگر اصل كالاها وزن كردنى گوناگون باشد، اشكال ندارد دو برابر در مقابل يك برابر به صورت نقد معامله شود ولى به صورت نسيه ناپسند است).

و معاملۀ پيمانه اى با وزن كردنى به صورت نقد و نسيه اشكال ندارد و كالاهاى شمردنى كه بدون پيمانه و وزن معامله مى شوند، اشكال ندارد كه دو به يك به صورت نقد معامله شوند و در صورتى كه اصل آنها يكى باشد، نسيۀ آن ناپسند است و اگر اصل اجناس شمارشى متفاوت باشد، معاملۀ دو به يك آنها به صورت نقد و نسيه اشكال ندارد و معاملۀ شمارشى و غير شمارشى آن به پيمانه اى و

______________________________

(1). مرحوم علامه مجلسى مى فرمايد: «ظاهراً اين متن فتواى على بن ابراهيم يا برخى از اساتيد اوست كه از احاديث استنباط كرده و اين از امثال وى بعيد است.» مرآت العقول 19/ 203.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 455

وزن كردنى به صورت نقد و نسيه، همۀ آنها اشكال ندارد و كالاها پيمانه اى و وزن كردنى كه اصل آنها يكى است- در صورتى كه كالاى غير پيمانه اى و وزن كردنى از آنها توليد شود- معاملۀ آن به صورت نقد اشكال ندارد و به صورت نسيه ناپسند است. مثل اين كه اصل پنبه و كتان وزن و نخ آنها نيز وزن مى شود ولى پارچۀ آن وزن نمى شود، پس پنبه بر نخى كه از يك اصل هستند، افزوده اى ندارد و تنها به صورت هم اندازه و هم وزن معاملۀ آنها شايسته است ولى وقتى از نخ، لباس و پارچه بافته شود، معامله آن، دو

به يك به صورت نقد اشكال ندارد با اين كه اصل آنها يكى است و به صورت نسيه ناپسند است.

و معاملۀ پنبه و كتان دو به يك به صورت نقد اشكال ندارد ولى نسيه ناپسند است و معاملۀ پارچه و لباس پنبه اى و كتانى دو به يك به صورت نقد و نسيه- هر دو- اشكال ندارد و معاملۀ لباس پنبه اى و كتانى با پشم به صورت نقد ونسيه اشكال ندارد و معاملۀ حيوانات دو به يك به صورت نقد اشكال ندارد، هرچند اصل آنها يكى باشد و نسيه ناپسند است و اگر اصل حيوان متفاوت باشد، معاملۀ دو به يك به صورت نقد اشكال ندارد و نسيۀ آن ناپسند است.

هرگاه حيوان با كالا معامله شود و حيوان بدون مدت بوده و كالا مدت داشته باشد، معامله اشكال ندارد ولى اگر كالا بدون مدت بوده و حيوان مدت داشته باشد، معامله ناپسند است و هرگاه حيوان را به حيوان با افزودۀ درهم يا كالا بفروشى، اشكال ندارد و اشكال ندارد حيوان بدون مدت و درهم، مدت دار باشد.

و معاملۀ يك خانه به دو خانه و يك جريب زمين به دو جريب به صورت نقد اشكال ندارد ولى به صورت نسيه ناپسند است.

در تشخيص كالاهاى پيمانه اى و وزن كردنى به تودۀ مردم توجه مى شود، نه به گروه خاصى. پس اگر گروهى گوشت و گردو را پيمانه كنند، اعتبارى به آنها نيست؛ زيرا اصل گوشت، وزن كردنى و اصل گردو، شمارشى است.»

729- (7) منصور بن حازم گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ معاملۀ يك گوسفند به دو گوسفند و يك تخم مرغ به دو تخم مرغ سوال كردم. امام عليه السلام فرمود:

تا وقتى كه پيمانه اى و وزن كردنى نباشند، اشكال ندارد.»

730- (8) حلبى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «معاملۀ كالاها تا وقتى كه پيمانه اى و وزن كردنى نباشند، اشكال ندارد.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 457

731- (9) عبدالرحمن بن ابى عبدالله گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ معاملۀ يك برده با دو برده و يك برده با يك برده و مقدارى درهم، سوال كردم. امام عليه السلام فرمود: در همۀ انواع حيوان به صورت نقد (و نسيه) اشكال ندارد.»

732- (10) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه: «امام صادق عليه السلام [هر گونه] معاملۀ حيوان با حيوان را به صورت نقد اجازه مى داد.»

733- (11) على بن جعفر گويد: «از برادرم- امام موسى بن جعفر عليه السلام- دربارۀ معاملۀ حيوان به حيوان و افزودۀ درهم، سوال كردم كه: درهم به صورت نقد پرداخت مى شود و حيوان با تأخير [اين اشكال ندارد؟] امام عليه السلام فرمود: هرگاه دو طرف راضى باشند، اشكال ندارد.»

734- (12) سماعه گويد: «از امام عليه السلام دربارۀ معاملۀ دو حيوان به يك حيوان سوال كردم. امام فرمود: هرگاه بهاى آن مشخص باشد، اشكال ندارد.»

735- (13) زراره از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «معاملۀ يك شتر در مقابل دو شتر و يك چهارپا در برابر دو چهار پا به صورت نقد اشكال ندارد (و معاملۀ يك لباس به دو لباس به صورت نقد و نسيه در صورت توصيف آن دو، اشكال ندارد).»

736- (14) سعيد بن يسار گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ معاملۀ يك شتر به دو شتر به صورت نقد

و نسيه سوال كردم كه: آيا جايز است؟ امام عليه السلام فرمود: آرى، هرگاه [در معاملۀ نسيه] مقدار عمر آن دو شتر مشخص شود كه پنج ساله هستند يا دو ساله، اشكال ندارد.

سپس به من دستور داد بر روى معاملۀ نسيه خط بكشم و فرمود: براى اين كه مردم [اهل سنت] مى گويند نه، امام عليه السلام به خاطر تقيه اين سخن را فرمود.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 459

737- (15) سعيد بن يسار گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ معاملۀ يك شتر به دو شتر به صورت نقد و نسيه سوال كردم. امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد. سپس فرمود: بر روى نسيه خط بكش.»

738- (16) در كتاب المقنع آمده است: «و بدان كه ربا تنها در كالاهاى پيمانه اى و وزن كردنى است. پس معاملۀ يك شتر به دو شتر يا يك گاو به دو گاو يا يك لباس به دو لباس و كالاهاى آن از كالاهاى غير پيمانه اى و وزن كردنى، اشكال ندارد.»

739- (17) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه: «على عليه السلام در ربذه يك شتر را به چهار شتر با ضمانت فروخت و شترى به نام «عصيفير» را به بيست شتر به صورت نسيه و مدت دار فروخت.»

740- (18) در همان كتاب روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام سوال شد: «ماهى ها تقسيم مى شوند و بر اساس حدس و گمان- بدون پيمانه و وزن كردن- فروخته مى شوند.

[آيا اين جايز است؟] و امام عليه السلام آن را اجازه فرمود.

و اجازه فرمود گندم در برابر آب تا مدت معينى معامله شود و سوال شد: آيا معاملۀ گندم به كالاهاى ديگر

مانند عسل جايز است؟ امام عليه السلام فرمود: شايسته نيست.

و معامله آرد را با نان به طور مساوى به صورت نقد و دست به دست اجازه فرمود و معاملۀ سركه را با سركه به همين صورت اجازه فرمود- هر چند از اجناس و گونه هاى متفاوت باشد- و معاملۀ مربا با عسل را نيز به همين صورت اجازه فرمود.»

741- (19) ابن مسكان روايت مى كند كه از امام صادق عليه السلام سوال شد: «شخصى به ديگرى مى گويد: اسبم را با اسب تو معامله مى كنم و فلان مقدار اضافه مى دهم.

امام عليه السلام فرمود: شايسته (و جايز) نيست. بلكه بگويد: اسبت را به فلان مبلغ به من بده و اسبم را به فلان مبلغ به تو مى دهم.»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره مى فرمايد: «توجيه اين حديث اين است كه آن را بر احتياط حمل كنيم؛ زيرا بهتر و موافق با احتياط است كه هر يك از دو اسب به طور مستقل قيمت شوند و بر اساس قيمت آنها معامله انجام شود. هرچند به آن صورت نيز ممنوع نيست.»

742- (20) اسماعيل بن فضل گويد: «از امام صادق عليه السلام سوال كردم: شخصى به ديگرى مى گويد:

گوسفندان و شترانت را به من بسپار. وقتى كه زاييدند، بچه هاى آن را- هر طور كه بخواهى، ماده ها را با نر يا نرها را با ماده- عوض مى كنم.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 461

امام عليه السلام فرمود: اين كار ناپسند است مگر آن كه پس از تولد و آگاهى از آنها عوض كند و دربارۀ شخصى سوال كردم كه: گاو و گوسفندانش را به كسى مى سپارد، به اين شرط كه هر سال فلان مقدار از

شير و فرزندان آنها را به وى تحويل دهد. امام عليه السلام فرمود: همۀ اينها ناپسند است.»

ارجاعات

گذشت:

در روايت پنجم از باب هجدهم از باب هاى خريد و فروش اين گفته كه: «يك شتر بارى به صورت نقدى در مقابل ده بچه شتر نرى كه هنوز زاييده نشده اند، فروخته نمى شود.»

در روايت يكم از باب سى و هشتم از باب هاى مستحبات تاجر اين سوال از امام عليه السلام شد كه: «ربا چيست؟ امام عليه السلام فرمود: معاملۀ درهم به درهم و گندم به گندم، به صورت دو به يك.»

مى آيد:

در روايات باب بعدى و پس از آن و باب پنجم، ششم، هشتم، نهم و دهم از باب هاى ربا مناسب با اين بحث خواهد آمد و در روايت ششم از باب ششم فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «معاملۀ كالا تا وقتى كه پيمانه اى و وزن كردنى نباشد، اشكال ندارد.»

و در روايت پنجم از باب پانزدهم اين گفته كه: «شخصى صد درهم به كسى مى دهد تا با آن كار كند و پنج درهم يا كمتر يا بيشتر به وى بدهد. آيا اين جايز است؟

امام عليه السلام فرمود: اين رباى خالص است.»

و در روايت چهارم از باب هفدهم فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «ربا تنها در كالاهاى پيمانه اى و وزن كردنى است.»

و در روايات باب يكم از باب هاى صرف، مطالبى است كه بر اين بحث دلالت مى كند.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 463

باب 3 جواز قرض كردن نان كوچك و پرداخت نان بزرگ

743- (1) اسحاق بن عمار گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: من از همسايه هايم نان قرض مى كنم. نان بزرگ مى گيريم و نان كوچك مى دهيم و نان كوچك مى گيريم و نان بزرگ مى دهيم.

امام عليه السلام فرمود:

اشكال ندارد.»

ارجاعات

مى آيد:

در باب چهارم از باب هاى بدهى آنچه بر اين بحث دلالت مى كند.

باب 4 حكم معامله پارچه با نخ

744- (1) عبدالرحمن بن ابى عبدالله گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ معاملۀ پارچه بافته شده با نخ در صورتى كه نخ بيشتر باشد، سوال كردم. امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

باب 5 عدم حرمت ربا در كالاهاى شمردنى و مترى

745- (1) منصور بن حازم گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ معاملۀ يك تخم مرغ با دو تخم مرغ سوال كردم. امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد و از معاملۀ يك لباس به دو لباس سوال كردم و امام عليه السلام فرمود:

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 465

اشكال ندارد و از معاملۀ يك اسب با دو اسب سوال كردم و امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد. سپس فرمود: هر جنسى كه پيمانه و وزن مى شود، معاملۀ دو به يك آن شايسته نيست، در صورتى كه از يك جنس باشند ولى هرگاه پيمانه اى و وزن كردنى نباشد، معاملۀ دو برابر آن با يك برابرش اشكال ندارد.»

746- (2) زراره از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «معاملۀ يك پارچه با دو پارچه اشكال ندارد.»

محمد بن مسلم اين حديث را از امام صادق عليه السلام روايت كرده و در پايان آن مى افزايد: «هرگاه طول و عرض را مشخص كنى.»

747- (3) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه امام صادق عليه السلام فرمود: «معاملۀ يك لباس به دو لباس به صورت نقد و نسيه به شرط توصيف آن اشكال ندارد.»

748- (4) سلمه از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «يك بار على عليه السلام در ميان مردم عراق لباس تقسيم كرد. در ميان لباس ها حله [/ دو لباس زيباى همرنگ و هم جنس مثل پيراهن و

دامن، كت و شلوار، عبا و قبا] بسيار مرغوبى وجود داشت. امام حسين عليه السلام آن حله را از پدرش درخواست كرد ولى على عليه السلام از دادن آن به فرزندش خوددارى كرد. امام حسين عليه السلام گفت: به جاى آن، دو حله به تو مى دهم ولى بازهم نپذيرفت. امام حسين عليه السلام بر تعداد حله ها افزود تا به پنج حله رسيد.

على عليه السلام آن پنج حله را از امام حسين عليه السلام گرفت و آن حله را به وى داد. آن گاه آن پنج حله را در دامنش گذاشت و فرمود: پنج حله را به يك حلّه مى گيرم.»

749- (5) محمد بن مسلم گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ معاملۀ دو لباس نامرغوب به يك لباس مرغوب و يك شتر به دو شتر و يك چهار پا به دو چهار پا سوال كردم. امام عليه السلام فرمود: على عليه السلام آن را ناپسند شمرد، ما نيز آن را خوش نداريم مگر آن كه از دو گونۀ متفاوت باشند.

محمد بن مسلم گويد: از امام عليه السلام دربارۀ شتر و گاو و گوسفند يا يكى از آنها در اين زمينه سوال كردم. امام فرمود: آرى، آن را خوش نداريم.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 467

ارجاعات

گذشت:

در روايت ششم از باب دوم از باب هاى ربا فرمودۀ امام عليه السلام كه: «در كالاهاى شمارشى- كه بدون پيمانه و وزن معامله مى شوند- معاملۀ دو به يك به صورت نقد اشكال ندارد و نسيۀ آن ناپسند است.

... و معاملۀ دو لباس به يك لباس اشكال ندارد، هرچند از يك جنس باشد.»

در روايت هفتم اين گفته كه: «از امام عليه السلام

دربارۀ معاملۀ برّه و تخم مرغ به صورت يك به دو سوال شد. امام عليه السلام فرمود: تا وقتى كه پيمانه اى يا وزن كردنى نباشد، اشكال ندارد.»

مى آيد:

روايات باب چهارم از باب هاى بدهى، مناسب با اين بحث خواهد آمد.

باب 6 حكم معامله گندم با جو

750- (1) هشام بن سالم گويد: «از امام صادق عليه السلام سوال شد: شخصى چند كرّ «1» گندم مى فروشد ولى به آن اندازه گندم ندارد، از اين رو به خريدار مى گويد: به جاى هر قفيز از باقيماندۀ گندم، دو قفيز جو بگير تا كمبود پيمانه جبران شود.

امام عليه السلام فرمود: شايسته نيست؛ زيرا اصل جو از گندم است، بلكه به نسبت گندم باقيمانده، درهم هايش را به وى بازمى گرداند.»

751- (2) عبدالرحمان بن ابى عبدالله گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: آيا معاملۀ يك قفيز گندم به دو قفيز جو جايز است؟

امام فرمود: جايز نيست مگر به صورت هم اندازه. سپس فرمود: اصل جو، از گندم است.»

752- (3) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه امام صادق عليه السلام فرمود: «گندم و جو يك چيز هستند و كم و زياد ميان آن دو، جايز نيست.»

753- (4) ابو بصير و ديگران از امام صادق عليه السلام روايت مى كنند كه فرمود: «گندم و جو سر به سر بايد معامله شوند و يكى بر ديگرى افزايش نداشته باشد.»

______________________________

(1). هر كرّ شصت قفيز است و هر قفيز دوازده من مى باشد. (مصباح الخير)

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 469

754- (5) حلبى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «دو بسته [دو صاع] جو با يك بسته [يك صاع] گندم معامله نمى شود و تنها به صورت هم اندازه معامله مى شوند و

خرما نيز همين حكم را دارد.

و از معاملۀ روغن زيتون با روغن به صورت دو به يك سوال شد. امام عليه السلام فرمود: به صورت نقد اشكال ندارد.

و سوال شد: شخصى گندم مى خرد ولى فروشنده فقط جو دارد. آيا مى تواند به جاى گندم دو برابر جو دريافت كند؟

امام عليه السلام فرمود: نه، اصل آن دو يكى است و على عليه السلام جو را از گندم به شمار مى آورد.»

755- (6) حلبى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «معاملۀ خرماى خشك با رطب [كه خرماى تازه است] جايز نيست؛ زيرا خرما، خشك است و رطب، تر است و پس از خشك شدن، مقدارش كاهش مى يابد و معاملۀ جو با گندم جايز نيست مگر يك به يك و فرمود: پيمانه در همۀ موارد، حكم وزن را دارد و معامله يك قفيز بادام با دو قفيز و يك قفيز خرما با دو قفيز ناپسند است بلكه يك صاع [/ سه كيلوگرم] گندم با دو صاع خرما و يك صاع خرما با دو صاع كشمش معامله مى شود و هرگاه ميوۀ خشك با مقابلش اختلاف داشته باشد، معامله اش پسنديده است و اين حكم در حبوبات و ميوه به صورت يكسان جارى مى شود و فرمود: معاملۀ كالا تا وقتى كه پيمانه اى و وزن كردنى نباشد، اشكال ندارد.»

756- (7) محمد بن قيس از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه امير مؤمنان عليه السلام فرمود: «گندم را با جو معامله نكن مگر به صورت نقد و يك قفيز گندم را با دو قفيز جو معامله نكن. محمد بن قيس گويد: شنيدم كه امام باقر عليه السلام معاملۀ يك وسق

[/ يكصد و هشتاد كيلوگرم] از خرماى مدينه را با دو وسق خرماى خيبر- به خاطر مرغوبيت خرماى مدينه- ناپسند مى شمرد و معاملۀ خرماى خشك را با رطب به صورت تحويل فورى رطب و تحويل خرماى خشك در مدت معين ناپسند مى شمرد، به خاطر اين كه رطب پس از خشك شدن، مقدارش كاهش مى يابد.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 471

757- (8) سماعه گويد: «از امام عليه السلام دربارۀ معاملۀ گندم با جو سوال كردم. امام عليه السلام فرمود: در صورتى كه به يك اندازه باشند، اشكال ندارد.

و دربارۀ معامله گندم با آرد سوال كردم. امام عليه السلام فرمود: در صورتى كه به يك اندازه باشند، اشكال ندارد.»

ارجاعات

مى آيد:

در روايت يكم از باب هشتم از باب هاى ربا اين سوال از امام عليه السلام پرسيده شد كه: «شخصى از ديگرى گندم طلبكار است، آيا مى تواند به همان مقدار جو يا خرما دريافت كند؟ امام عليه السلام فرمود: در صورت رضايت دو طرف، اشكال ندارد.»

باب 7 حكم معامله گندم با آرد

758- (1) محمد بن مسلم گويد: «به امام باقر عليه السلام گفتم: دربارۀ معاملۀ گندم با آرد چه مى فرماييد؟ امام عليه السلام فرمود: به يك اندازه، اشكال ندارد.

گفتم: آرد، افزوده و اضافى دارد. «1»

امام عليه السلام فرمود: آيا هزينه اى ندارد؟

گفتم: دارد.

امام عليه السلام فرمود: اين، در برابر آن.

و فرمود: معاملۀ دو جنس متفاوت، دو به يك به صورت نقد، اشكال ندارد.»

759- (2) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه از امام باقر عليه السلام دربارۀ معاملۀ گندم با آرد سوال شد.

امام عليه السلام فرمود: «مثل، در برابر مثل [معامله شود.]

گفته شد: آرد نسبت به گندم افزوده دارد.

امام عليه السلام فرمود: آيا

هزينه ندارد؟

گفته شد: آرى!

امام عليه السلام فرمود: اين، در برابر آن.

760- (3) محمد بن مسلم و زراره از امام باقر عليه السلام روايت مى كنند كه فرمود: «معاملۀ گندم با آرد به يك اندازه و آرد با آرد به يك اندازه و جو با گندم به يك اندازه، اشكال ندارد.»

761- (4) زراره از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «معاملۀ آرد با گندم و آرد با آرد به يك اندازه، اشكال ندارد.»

______________________________

(1). وقتى گندم به آرد تبديل مى شود، افزايش حجم پيدا مى كند؛ بنابراين وقتى آرد و گندم با پيمانه برابر معامله شوند، آرد كمترى در برابر گندم قرار مى گيرد.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 473

762- (5) صفوان با واسطه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «معاملۀ گندم و آرد به صورت سر به سر، اشكال ندارد.»

763- (6) ابو بصير گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ معاملۀ گندم با جو و گندم با آرد، سوال كردم. امام فرمود: هرگاه به يك اندازه باشند، اشكال ندارد. در غير اينصورت صحيح نيست.»

764- (7) محمد بن مسلم گويد: «به امام باقر عليه السلام گفتم: شخصى گندم تحويل آسيابان مى دهد و با او قرار مى گذارد كه در برابر هر ده رطل [پيمانه] گندم، دوازده پيمانه آرد به او تحويل دهد.

امام عليه السلام فرمود: نه.

گفتم: عصّار تعهد مى كند كه در مقابل هر صاع كُنجد، مقدار معينى روغن تحويل دهد.

امام عليه السلام فرمود: نه.»

765- (8) دركتاب فقه الرضا آمده است: «از امام عليه السلام دربارۀ مرز ميان ربا و عينه سوال شد. امام فرمود:

هرچه بر آن معامله شود، حلال است و هر

چه با آن از حرام به حلال فرار كنى، حلال است و هر آنچه به صورت نسيه به قيمتِ روز- بدون كاهش- معامله شود، مثل معاملۀ درهم و دينار به صورت نسيه و معاملۀ دينار با دينار و يك حبه «1» تا بيشتر و معاملۀ درهم به درهم و طلا به طلا به صورت نابرابر در وزن و حتى معاملۀ نان خشك با نان نرم و معاملۀ نان مرغوب با نان نامرغوب با افزوده [همۀ اينها] جايز نيست و رباست؛ مگر آن كه به يك اندازه باشند و مثل اين و اشباهش، همه ربا هستند.»

ارجاعات

گذشت:

روايات باب پيشين را بنگر؛ چرا كه مى توان مطالبى دربارۀ اين باب از آنها برداشت كرد.

باب 8 جواز دريافت جو يا خرما به جاى گندم

766- (1) على بن جعفر گويد: «به برادرم- امام موسى بن جعفر عليه السلام- گفتم: شخصى از ديگرى گندم طلبكار است، آيا به همان اندازه جو يا خرما به جاى آن بگيرد؟

امام عليه السلام فرمود: در صورتى كه هر دو راضى باشند، اشكال ندارد.»

______________________________

(1). واحد وزن برابر با وزن دو جو يا يك ششم دينار و سه دهم نخود م.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 475

ارجاعات

گذشت:

بنگر به باب ششم.

باب 9 حكم معامله تمر با رطب، كشمش با انگور و آب انگور با درخت انگور

767- (1) داود بن سرحان از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «معاملۀ تمر- خرماى خشك- با رطب شايسته نيست؛ زيرا رطب، تر است و تمر، خشك است. پس وقتى كه رطب خشك شود، كاهش مى يابد.»

768- (2) داود ابزارى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «معاملۀ تمر- خرماى خشك- با رطب شايسته نيست. تمر، خشك است و رطب تر.»

مرحوم شيخ طوسى مى فرمايد: «مقصود اين احاديث، نوعى كراهت است نه حرمت.»

769- (3) دركتاب دعائم الاسلام از امير مؤمنان عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از معاملۀ تمر- خرماى خشك- با رطب نهى كرد؛ به دليل آن كه رطب پس از خشك شدن، پيمانه اش كاهش مى يابد.»

770- (4) در كتاب العوالى روايت مى شود كه از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دربارۀ معاملۀ رطب با تمر سوال شد. آن حضرت فرمود: «آيا پس از خشك شدن كاهش مى يابد؟

گفتند: آرى.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: من اجازه نمى دهم.»

771- (5) ابو ربيع گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: دربارۀ معاملۀ تمر- خرماى خشك- با خرماى نارس سرخ به صورت هم

اندازه چه نظرى داريد؟

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.

گفتم: معاملۀ شيرۀ انگور با آب انگور (يا انگور) به صورت هم اندازه چطور؟

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

772- (6) سماعه گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ معاملۀ انگور با كشمش، سوال شد. امام عليه السلام فرمود:

شايسته نيست مگر به صورت هم اندازه.

و فرمود: معامله رطب و تمر به صورت هم اندازه جايز است.»

(گفتم: تمر- خرماى خشك- و كشمش چطور؟ امام عليه السلام فرمود: به صورت هم اندازه.)

امام صادق عليه السلام درحديث ديگرى فرمود: «معاملۀ كالاهاى متفاوت به صورت دو به يك و نقد و دست به دست اشكال ندارد.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 477

773- (7) محمد از امام صادق عليه السلام دربارۀ شخصى سوال كرد كه: «درختان انگورش را در برابر تعداد معينى خمرۀ آب انگور به باغبانش واگذار مى كند. امام عليه السلام فرمود: نه.»

ارجاعات

گذشت:

در روايت هفتم از باب ششم از باب هاى ربا اين گفته كه: «امام باقر عليه السلام معامله تمر با رطب را به صورت تحويل فورى رطب و تحويل تمر در مدت معين ناپسند مى شمرد، به دليل آن كه رطب پس از خشك شدن كاهش مى يابد.»

مى آيد:

و در روايت چهارم از باب دوازدهم فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «درهم آميختن تمر كهنه با خرماى نارس شايسته نيست و كشمش و انگور نيز به همين صورت است.»

باب 10 كراهت معاملۀ گوشت با حيوان و كره با روغن

774- (1) غياث بن ابراهيم از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «امير مؤمنان عليه السلام معاملۀ گوشت با حيوان را ناپسند مى شمرد.»

775- (2) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه: «امام صادق عليه السلام معاملۀ گوشت با

حيوان را نهى كرد.»

ارجاعات

مى آيد:

در روايت دوم از باب پنجم از باب هاى سلف اين گفته كه: «شخصى در مقابل گرفتن كره از ديگرى به او روغن پيش فروش مى كند. امام عليه السلام فرمود: شايسته نيست.»

و در روايت ديگرى، فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «پيش فروش روغن در مقابل كره و كره در برابر روغن، براى انسان شايسته نيست.»

باب 11 جواز بازپرداخت قرض به صورت افزوده

خداوند تعالى مى فرمايد:

آنچه را براى سود بردن از اموال ربا مى دهيد، نزد خداوند افزايش نمى يابد. «1»

______________________________

(1). روم 30/ 39.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 479

776- (1) خالد بن حجاج گويد: «به امام عليه السلام گفتم: از شخصى صد درهم به صورت شمارش طلبكار هستم و او صد درهم را به صورت وزن به من پرداخت مى كند. امام عليه السلام فرمود: تا وقتى شرط نكند، اشكال ندارد و فرمود: ربا از ناحيۀ شرط مى آيد و شرط، آن را فاسد مى كند.»

777- (2) حلبى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شخصى درهم هاى ابيض «1» [/ سفيد] با شمارش قرض مى كند و درهم هاى اسود «2» [/ سياه] با وزن پرداخت مى كند و مى داند كه آنها از درهم هايى كه گرفته است، سنگين تر است ولى با رضايت كامل، افزوده اش را به طلبكار مى بخشد، امام عليه السلام فرمود: در صورتى كه شرط نكرده باشد، اشكال ندارد و اگر همۀ آنها را به او ببخشد، جايز است.»

778- (3) عبدالرحمان بن حجاج گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شخصى از ديگرى درهم قرض مى كند و به جاى آن براى هر درهم يك مثقال نقره پرداخت مى كند يا چند مثقال نقره قرض مى كند و به جاى آن براى هر مثقال نقره، يك درهم

برمى گرداند. امام عليه السلام فرمود: هرگاه شرطى در كار نباشد، اشكال ندارد و آن تنها بخشش و افزوده است. پدرم، درهم هاى نامرغوب قرض مى كرد. پس هرگاه درهم هاى مرغوب به دستش مى رسيد به من مى گفت: اى فرزند عزيزم! اينها را به كسى كه از او قرض كرده ام، پرداخت كن.

من به او مى گفتم: پدر جان! درهم هاى او نامرغوب بود و اينها بهتر از آن هاست!

پدرم مى گفت: پسر جان! اين بخشش و افزوده است. به او پرداخت كن.»

______________________________

(1). درهم هايى كه حجاج سكه زد.

(2). درهم هايى كه معاويه سكه زد.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 481

779- (4) ابو ربيع گويد: «از امام صادق عليه السلام سوال شد: شخصى به ديگرى تعدادى درهم قرض مى دهد و او با رضايت كامل درهم هاى بهترى پرداخت مى كند و قرض دهنده و قرض گيرنده مى دانند كه قرض دهنده به اين انگيزه قرض داده است تا بهتر از آن را دريافت كند. امام عليه السلام فرمود: هرگاه قرض گيرنده رضايت كامل داشته باشد، اشكال ندارد.»

780- (5) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه امير مؤمنان فرمود: «هركس درهمى قرض دهد نبايد جز بازپرداخت مثل آن را شرط كند. آن گاه اگر قرض گيرنده بهتر از آن را پرداخت كرد، بايد بپذيرد.»

781- (6) يعقوب بن شعيب گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شخصى درهم هاى ناسره قرض مى دهد و قرض گيرنده با رضايت كامل درهم هاى سره پرداخت مى كند.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد و آن را از على عليه السلام بيان كرد.»

782- (7) عبدالرحمان بن حجاج گويد: «به امام موسى بن جعفر عليه السلام گفتم: شخصى نزد من مى آيد و من از مردم براى وى

جنس مى خرم و ضامن او مى شوم. وقتى او بدهى خود را به من پرداخت كرد من درهم هاى مرغوب را برمى دارم و به جاى آنها درهم هاى نامرغوب مى پردازم. امام عليه السلام فرمود: هرگاه ضمانت كند به طورى كه گاهى تحت فشار قرار گيرد و پيش از گرفتن بدهى آن را پرداخت كند و گاهى پس از گرفتن، آن را نگه دارد، اشكال ندارد.»

783- (8) ابو مريم از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هرگاه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شتر دو ساله بدهكار بود، شتر چهار ساله پرداخت مى كرد.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 483

784- (9) شهاب بن عبد ربّه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «شخصى نزد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آمد و از وى درخواست كمك كرد. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: نزد چه كسى مالى براى قرض دادن وجود دارد؟

يكى از مسلمانان گفت: نزد من وجود دارد.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: چهار وَسَق [/ 720 كيلوگرم] خرما به او بده.

آن شخص خرما را به وى داد و پس از مدتى نزد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آمد و خرماى خود را درخواست كرد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: به دستم مى رسد و به تو خواهم داد. سپس بار ديگر آمد و پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: به دستم مى رسد و به تو خواهم داد. پس از مدتى، براى بار سوم آمد و پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: به دستم مى رسد و به تو خواهم داد. آن مرد

گفت: زياد اين سخن را تكرار كردى اى رسول خدا! پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله خنديد و فرمود: چه كسى مى تواند قرض دهد؟ يكى از مسلمانان به پاخاست و گفت: من مى توانم.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: چقدر دارى؟

آن مرد گفت: هر چه بخواهى.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: هشت وَسَق به او بده.

طلبكار گفت: من بيش از چهار وسق طلبكار نيستم.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: و همچنين چهار وسق.»

نظير اين حديث در باب بيست و سوم از باب هاى استحباب حقوق هست.

و به روايت دوم از همين باب مراجعه كنيد.

785- (10) عبدالملك بن عتبه گويد: «به عبد صالح [/ امام معصوم عليه السلام] گفتم: شخصى نزد من مى آيد و از من تعدادى درهم قرض مى كند. من خودم را آماده مى كنم كه يك ماه به او مهلت دهم به خاطر گذشتى كه در حق من انجام مى دهد؛ چرا كه او نقره از من مى گيرد به اين شرط كه هم وزن آن درهم مسكوك تحويل دهد. با اين حال من از مهلت يك ماهه سخنى به ميان نمى آورم و تنها بر پرداخت نقره به وى شاهد مى گيرم و او راضى مى شود. آيا اين كار جايز است؟

امام عليه السلام فرمود: آن را دوست ندارم.»

786- (11) داود ابزارى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «شايسته نيست ميوه اى را قرض دهى و در سرزمين ديگرى- غير از محل قرض دادن- بهتر از آن را دريافت كنى.»

787- (12) حلبى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هرگاه تعدادى درهم قرض دادى و سپس بهتر از آنها را

به تو پرداخت كرد، در صورتى كه ميان تان شرطى نباشد، اشكال ندارد.»

788- (13) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «اشكال ندارد كه شخصى تعدادى درهم قرض دهد و مرغوب تر از آنها را تحويل بگيرد، در صورتى كه ميان آنان شرطى نشده باشد.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 485

789- (14) حفص بن غياث از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «ربا بر دو گونه است: يكى حلال است و ديگرى حرام. رباى حلال اين است كه شخصى به انگيزۀ افزوده به برادرش قرض دهد و قرض گيرنده بدون شرطى در ميان شان بيش از آنچه گرفته به وى پرداخت كند. پس اگر قرض گيرنده بدون شرط بيش از آنچه گرفته به قرض دهنده پرداخت كرد، براى قرض دهنده مباح است ولى در اين قرض، پاداشى نزد خدا ندارد و اين مصداق سخن خداوند است: «پس نزد خدا افزايش نمى يابد.»

و رباى حرام اين است كه شخصى چيزى را قرض دهد و شرط كند كه بيش از آنچه پرداخت كرده به وى بازگرداند، پس اين حرام است.»

ارجاعات

مى آيد:

در روايت پنجم از باب پانزدهم از باب هاى ربا اين گفته كه: «شخصى صد درهم به ديگرى مى دهد تا با آن كار كند و پنج درهم يا كمتر يا بيشتر به او بپردازد، آيا اين حلال است؟

امام عليه السلام فرمود: نه، اين رباى خالص است.»

و بنگر به باب بيست و سوم از باب هاى بدهى.

باب 12 جواز معاملۀ دو كالاى متفاوت با يكديگر

790- (1) حلبى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «معاملۀ نابرابر مواد خوراكى يا كالا يا اجناس گوناگون دو به يك به

صورت نقد و دست به دست اشكال ندارد ولى نسيه شايسته نيست.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 487

791- (2) در كتاب العوالى روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «دو كالاى گوناگون را به هر گونه كه خواستيد، با هم معامله كنيد.»

792- (3) سماعه گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ معاملۀ حبوبات و خرما و كشمش، سوال كردم. امام عليه السلام فرمود: معاملۀ هيچ يك از آنها دو به يك شايسته نيست مگر آن كه يك كالا را با كالاى ديگر معامله كنى كه در اين صورت دو به يك و بيشتر، جايز است.»

793- (4) حلبى روايت مى كند: «شخصى به ديگرى مى گويد: خرماى موجود بر اين نخلت را به دو قفيز خرما يا كمتر يا بيشتر- مقدارى كه معين مى كند- به من بفروش و او نيز مى فروشد. امام عليه السلام در اين باره فرمود: اشكال ندارد.

و فرمود: معامله تمر- خرماى خشك- و خرماى نارس از يك نخل اشكال ندارد ولى در هم آميختن تمر كهنه و خرماى نارس شايسته نيست و كشمش و انگور، همانند آن است.»

794- (5) حلبى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ معاملۀ روغن زيتون با روغن به صورت دو به يك، سوال كردم. امام عليه السلام فرمود: دست به دست و نقد، اشكال ندارد.»

و در روايت ششم از باب ششم از باب هاى ربا مانند اين روايت هست.

795- (6) على بن جعفر عليه السلام گويد: «از برادرم امام موسى بن جعفر عليه السلام سوال كردم: شخصى روغن مى خرد و مقدارى از آن نزد فروشنده باقى مى ماند. آيا براى وى جايز است به جاى

آن يك يا دو رطل روغن تحويل بگيرد؟

امام عليه السلام فرمود: هرگاه آن دو با هم متفاوت باشند، با رضايت خريدار و فروشنده اشكال ندارد.»

ارجاعات

گذشت:

در روايت هجده از باب دو از باب هاى ربا مناسب با اين گذشت.

در روايت ششم از باب ششم فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «و معاملۀ يك قفيز بادام با دو قفيز و يك قفيز خرما با دو قفيز ناپسند است بلكه يك صاع [/ سه كيلوگرم] گندم با دو صاع خرما و يك صاع خرما با دو صاع كشمش [معامله شود].»

و در روايت يكم از باب هفتم فرمودۀ امام عليه السلام كه: «هرگاه دو كالا متفاوت باشند، معاملۀ دو به يك به صورت دست به دست و نقد، اشكال ندارد.»

و در روايت ششم از باب نهم اين گفته كه: «معاملۀ كالاهاى متفاوت دو به يك و به صورت نقد، اشكال ندارد.»

مى آيد:

و در روايات باب پنجم از باب هاى سلف، مناسب با اين بحث خواهد آمد.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 489

باب 13 عدم جواز معامله گونه هاى مختلف از يك كالا

796- (1) عبدالله بن سنان از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه مى فرمود: «على عليه السلام معاملۀ يك وسق خرماى خيبر را با دو وسق خرماى مدينه به دليل برترى خرماى خيبر (پست تر بودن خرماى مدينه) ناپسند مى شمرد.»

797- (2) ابن مسكان از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «على عليه السلام معاملۀ دو وسق خرماى مدينه را با يك وسق خرماى خيبر، ناپسند مى شمرد.»

798- (3) سيف تمار [/ خرمافروش] گويد: «به ابوبصير گفتم: دوست دارم از امام صادق عليه السلام دربارۀ معاملۀ دو طبق خرماى مطبوخ- نامرغوب- با يك طبق خرماى مشقق

[/ خرمايى كه هسته آن جدا شده است] سوال كنى. ابو بصير از امام عليه السلام پرسيد و امام پاسخ داد: اين ناپسند است.

ابو بصير گفت: به چه دليل؟

امام عليه السلام فرمود: على عليه السلام معاملۀ يك وسق خرماى مدينه را با دو وسق خرماى خيبر (به دليل نامرغوب تر بودن خرماى مدينه) «1» ناپسند مى شمرد و چنين نبود كه على عليه السلام حلال را ناپسند شمارد.»

ارجاعات

گذشت:

در روايت ششم از باب دوم فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «كالاهاى پيمانه اى و وزن كردنى كه از يك اصل هستند، در معامله، يكى افزوده اى بر ديگرى ندارد بلكه پيمانه در برابر پيمانه و وزن در برابر وزن.»

و نيز اين امام على عليه السلام سخن كه: «پنبه، افزوده اى بر نخ ندارد در حالى كه اصل آنها يكى است.

پس معاملۀ آنها شايسته نيست مگر به يك اندازه و وزن در برابر وزن.»

و در روايت هفتم از باب ششم فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «معاملۀ يك وسق از خرماى مدينه به دو وسق از خرماى خيبر- به دليل مرغوب بودن خرماى مدينه- ناپسند است.»

مى آيد:

در باب پنجم از باب هاى صرف، آنچه مناسب با اين بحث است، ملاحظه كنيد.

______________________________

(1). ظاهراً عبارت صحيح «به دليل مرغوب تر بودن خرماى مدينه است» تا معاوضه يك وسق خرماى مدينه با دو وسق خرماى خيبر معنى دهد.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 491

باب 14 جواز هديه دادن به انگيزه دريافت هديه برتر

799- (1) ابراهيم بن عمر از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه در تفسير آيه: «و آنچه ربا مى دهيد تا از اموال مردم سود ببريد، نزد خداوند افزايش نمى يابد.»

فرمود: «مقصود از آيه، هديه اى است كه به انگيزۀ دريافت هديه برتر داده

مى شود. پس آن ربايى است كه خورده مى شود.»

اين روايت در كتاب دعائم الاسلام آمده است؛ با اين تفاوت كه جملۀ پايانى آن به اين صورت است: «پس آن، رباست.»

800- (2) ابراهيم بن عمر يمانى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «ربا بر دو گونه است: رباى حلال و رباى حرام. رباى حلال، هديه اى است كه به انگيزۀ دريافت هديۀ برتر به كسى مى دهى، پس آن رباى حلال است و آن مصداق اين سخن خداوند است: «و آنچه ربا مى دهيد تا از اموال مردم سود ببريد، نزد خداوند افزايش نمى يابد.»

و رباى حرام، ربايى است كه خداوند عز و جل آن را نهى و تهديد به آتش كرده است.»

در كتاب المقنع اين حديث را تا پايان آيۀ قرآن آورده است و آن را اين گونه ادامه مى دهد: «رباى حرام به اين صورت است كه شخصى به ديگرى ده درهم دهد به اين شرط كه بيش از آن بازگرداند.»

و در كتاب الهدايه آمده است: «ربا بر دو گونه است: رباى حلال و رباى حرام. رباى حلال هديه اى است كه به انگيزۀ دريافت هديۀ برتر به كسى مى دهى و رباى حرام به اين صورت است كه شخصى ده درهم به ديگرى مى دهد به اين شرط كه بيش از آن به وى بازگرداند، پس آن ربايى است كه خداوند از آن نهى كرده است.»

در كتاب فقه الرضا آمده است: «بدان كه ربا بر دو گونه است: رباى حلال و رباى حرام. رباى حلال هديه اى است كه به انگيزۀ دريافت هديۀ برتر به كسى مى دهى و رباى حرام در كالاهاى پيمانه اى و وزن كردنى

است ...» ادامۀ آن، همانند متن كتاب الهدايه است.

801- (3) در كتاب من لايحضره الفقيه آمده است: «ربا بر دو گونه است: رباى حلال و رباى حرام. رباى حلال هديه اى است كه به انگيزۀ دريافت هديۀ برتر به كسى مى دهى و آن مصداق اين سخن خداوند است:

«و آنچه ربا مى دهيد تا از اموال مردم سود ببريد، نزد خداوند افزايش نمى يابد» و رباى حرام اين است كه شخصى به ديگرى ده درهم مى دهد به اين شرط كه بيش از آن به وى بازگرداند. پس اين ربايى است كه خداوند از آن نهى كرده است و مى فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورديد، از خدا پروا كنيد و باقيمانده هاى ربا را رها كنيد اگر مؤمن هستيد. پس اگر چنين نكنيد، بدانيد كه به جنگ با خدا و پيامبر برخاسته ايد و اگر توبه كنيد، سرمايه هاى تان از آنِ شماست. نه ستم مى كنيد و نه مورد ستم قرار مى گيريد.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 493

مقصود خداوند اين است كه رباخوار آنچه را كه بيش از سرمايه اش دريافت كرده بازگرداند حتى گوشتى كه از ربا بربدنش روييده است، آن را ذوب كند. پس وقتى كه موفق به توبه شد، پيوسته به حمام رود تا گوشت بدنش كاهش يابد.»

802- (4) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: «از مال هاى پليد، هديه اى است كه هديه دهنده اش به وسيلۀ آن جوياى هديۀ برتر باشد و آن مصداق اين سخن خداوند است: «و به انگيزۀ زياده طلبى، احسان نكن.»

باب 15 عدم حرمت رباى پدر و فرزند، زن و شوهر و كافر و مسلمان

803- (1) عمرو بن جميع از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه امير مؤمنان عليه السلام فرمود: «ميان پدر، فرزند،

برده و مولايش ربايى نيست.»

804- (2) زراره و محمد بن مسلم از امام باقر عليه السلام روايت مى كنند كه فرمود: «ميان انسان، فرزندش، برده اش و همسرش ربايى نيست. همانا ربا ميان تو و كسانى است كه اختياردارشان نيستى.

زراره گفت: آيا ميان من و مشركان ربا هست؟

امام عليه السلام فرمود: آرى.

زراره گفت: آنان برده و مملوك هستند.

________________________________________

بروجرى، آقا حسين طباطبايى - مترجمان: حسينيان قمى، مهدى - صبورى، م، منابع فقه شيعه، 31 جلد، انتشارات فرهنگ سبز، تهران - ايران، اول، 1429 ه ق

منابع فقه شيعه؛ ج 23، ص: 493

امام عليه السلام فرمود: تو به تنهايى مالك آنها نيستى بلكه تو با ديگران مالك آنها هستى و تو و ديگران نسبت به آنان يكسان هستى و رباى ميان تو و آنان از موارد گذشته نيست؛ زيرا بردۀ تو همانند بردۀ مشترك ميان تو و ديگران نيست.»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره در كتاب الاستبصار يك بار مشركان را بر اهل ذمّه حمل كرده است و بار ديگر بر اين حمل كرده كه از ما افزوده بگيرند و كمتر پرداخت كنند.

805- (3) در كتاب المقنع و فقه الرضا آمده است: «ميان پدر و فرزندش، زن و شوهر، برده و مولا، مسلمان و ذمّى، ربا نيست.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 495

806- (4) على بن جعفر از برادرش دربارۀ شخصى سوال كرد كه: «ده درهم به برده اش مى دهد به اين شرط كه هر ماه ده درهم پرداخت كند. آيا اين حلال است؟

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

نظير اين روايت در روايت يازده از باب يازده از باب هاى سلف خواهد آمد.

807- (5) على بن جعفر در كتابش

نظير حديث پيشين را آورده و در ادامه مى افزايد: «از امام عليه السلام دربارۀ شخصى سوال كردم كه صد درهم به ديگرى مى دهد تا با آن كار كند به شرط اين كه پنج درهم يا كمتر يا بيشتر به وى دهد. آيا اين حلال است؟

امام عليه السلام فرمود: نه، اين رباى خالص است.»

808- (6) در كتاب جعفريات از اميرمؤمنان عليه السلام روايت مى شود كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «ميان ما و بردگان مان ربا نيست. هزار درهم از آنان مى گيريم و به آنان پرداخت نمى كنيم.»

809- (7) عمرو بن جميع از امام صادق عليه السلام از امير مؤمنان عليه السلام روايت مى كند كه پيامبراكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

«ميان ما و كسانى كه با ما در جنگند، ربا نيست. از آنان (هزار درهم در برابر يك درهم) مى گيريم و به آنان پرداخت نمى كنيم.»

810- (8) در كتاب من لايحضره الفقيه روايت مى شود كه امام صادق عليه السلام فرمود: «ميان مسلمان و اهل ذمّه، ربا نيست و ميان زن و شوهرش، ربا نيست.»

باب 16 راه هاى فرار از ربا

811- (1) حسن بن صدقه گويد: «به امام رضا عليه السلام گفتم: فدايت شوم! من به معادن مى روم و جواهر استخراج نشده را به درهم و دينار مى فروشم.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.

گفتم: من درهم را با درهم معاوضه مى كنم. درهم سره را با درهم ناسره معاوضه مى كنم و درهم ناخالص را با درهم خالص.

امام عليه السلام فرمود: هرگاه در اين ميان دينار در كار باشد، اشكال ندارد. حسن بن صدقه گويد: اين ماجرا را براى عمار بن موسى ساباطى بازگو كردم. وى گفت: پدرش نيز به من همين طور

گفت. سپس گفت: دينار در كدام طرف بايد باشد؟ گفتم: نمى دانم. عمار گفت: امام صادق عليه السلام به من فرمود: در طرف كسى كه كمتر مى دهد.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 497

812- (2) ابوبصير گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ معاملۀ درهم به درهم كه در آن افزوده اى است، سوال كردم. امام عليه السلام فرمود: هرگاه در ميان شان مس يا طلا باشد، اشكال ندارد.»

813- (3) طاهر گويد: «به امام هادى عليه السلام نوشتم: شخصى مالى به ديگرى مى دهد به اين صورت كه جنسى را به بيست درهم به وى مى فروشد. سپس سر رسيد فرا مى رسد و بدهكار قدرت پرداخت ندارد؛ از اين رو جنس ديگرى به او مى فروشد.

امام عليه السلام پاسخ داد: آنچه مردم معامله مى كنند، حلال است و آنچه معامله نمى كنند، رباست.»

814- (4) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام سوال شد: «شخصى تبديل دينارهاى شامى را به كوفى به صورت هم وزن درخواست مى كند و صراف مى گويد: من اين كار را نمى كنم تا درهم هاى ناسره را براى من به درهم هاى يوسفى به صورت هم وزن مبادله كنى.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.

به امام عليه السلام گفته شد: صراف، جوياى برترى درهم هاى يوسفى است.

امام عليه السلام فرمود: هرگاه به صورت هم وزن و نقد معامله شود، اشكال ندارد.

گفته شد: دربارۀ شخصى كه هزار درهم و يك دينار را به دو هزار درهم مى خرد، چه مى فرماييد؟

امام عليه السلام فرمود: اين كار اشكال ندارد. پدرم- كه خداوند از وى خشنود باشد- جسارتش بر مردم مدينه از من بيشتر بود و اين مطلب را مى فرمود. آنان مى گفتند: اى ابو جعفر! اين

فرار از رباست. اگر كسى يك دينار بياورد، هزار درهم به وى پرداخت نمى شود.

و او همواره مى فرمود: چه خوب چيزى است فرار از حرام به حلال!

شخصى به پدرم گفت: خداوند تو را رحمت كند! به خدا سوگند! تو خوب مى دانى كه اگر قيمت يك دينار نوزده درهم باشد و تو يك دينار رابردارى و در تمام مدينه بگردى كه كسى به تو بيست درهم پرداخت كند، چنين شخصى را نخواهى يافت و اين راهى جز فرار از ربا نيست.

پدرم پاسخ داد: راست مى گويى؛ آن فرار از باطل به سوى حق است!»

815- (5) ابو هاشم گويد: «حجاج بن سفيان عبدى را نزد امام حسن عسكرى عليه السلام بردم. وى دربارۀ معامله از امام عليه السلام سوال كرد و گفت: گاهى بامردم معامله مى كنم و يك برابر از آنها مى كاهم.

امام عليه السلام فرمود: معاملۀ يك دينار به دو دينار كه ميان شان مهره اى باشد، اشكال ندارد. با خود گفتم: اين مانند كارى است كه رباخواران انجام مى دهند.

امام عليه السلام نگاهى به من كرد و فرمود: رباىِ حرام چيزى است كه با آن حرام قصد شود. پس وقتى از محدودۀ ربا بگذرد و از آن جدا شود، پس معاملۀ دينار به صورت يك به دو و نقدى اشكال ندارد و در صورتى كه در ميان شان چيزى نباشد كه معامله بر آن انجام گيرد، ناپسند است.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 499

ارجاعات

گذشت:

در روايات باب چهل و سوم از باب هاى خريد و فروش، مناسب با اين بحث گذشت.

مى آيد:

در روايات باب ششم از باب هاى صرف، مناسب با اين بحث خواهد آمد؛ به آن مراجعه كنيد.

باب 17 حكم رباخوارى از روى ناآگاهى

816- (1) هشام بن سالم

گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شخصى ربا مى خورد و آن را حلال مى داند.

امام عليه السلام فرمود: به او زيان نمى زند تا اين كه از روى عمد اين كار را انجام دهد. پس هرگاه عمداً آن كار را انجام داد به منزلۀ كسى است كه خداوند عز و جل مى فرمايد.»

817- (2) على بن جعفر در كتابش مى گويد: «از برادرم- امام موسى بن جعفر عليه السلام- دربارۀ شخصى سوال كردم كه با اعتقاد به حلال بودن، ربا مى خورد. امام عليه السلام فرمود: به او زيان نمى رساند تا اين كه از روى عمد به آن اقدام كند. پس آن، رباست.»

818- (3) حلبى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هركس از مردم از روى ناآگاهى ربا بخورد و سپس توبه كند، در صورتى كه توبه اش واقعيت داشته باشد، از وى پذيرفته مى شود و فرمود: اگر شخصى مالى را از پدرش به ارث ببرد و بداند كه در آن مال، ربايى است كه در تجارت با مال حلال در آميخته است، پاك و حلال خواهد بود و آن را مى خورد و اگر بداند مال معينى رباست، بايد اصل مال را از آن بردارد و مازاد را بازگرداند.

و فرمود: هركس مال فراوانى به دست آورد كه ربا در آن بسيار است و او حرمت ربا را نمى دانسته و پس از مدتى به آن پى برده است و تصميم بگيرد خود را از آن وضع نجات بخشد، پس آنچه گذشته است، متعلق به اوست و در آينده آن را رها مى كند.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 501

819- (4) محمد بن عيسى از امام صادق عليه السلام

روايت مى كند كه فرمود: «ربا تنها در كالاهاى وزن كردنى و پيمانه اى است و هر رباخوارى كه نداند خداوند آن را حرام كرده است، چيزى بر او نيست.»

820- (5) در كتاب الهدايه آمده است: «هركس با جهل و در حالى كه نمى داند ربا حرام است ربا خورد، آنچه گذشته، براى اوست و در آنچه نمى داند، گناهى ندارد و هركس [پس از آگاهى از حرمت ربا به سوى ربا] باز گردد، همنشين آتش است.»

821- (6) ابو ربيع شامى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ شخصى سوال كردم كه از روى ناآگاهى ربا مى دهد و سپس تصميم به ترك آن مى گيرد. امام عليه السلام فرمود: آنچه گذشته، براى اوست و بايد در آينده آن را رها كند. سپس امام عليه السلام فرمود: شخصى نزد امام باقر عليه السلام آمد و گفت: من مالى به ارث برده ام و حتماً مى دانم كه صاحب آن ربا مى داد. در اين باره از فقيهان عراق و فقيهان حجاز سوال كردم. آنان گفتند كه خوردن آن جايز نيست. امام باقر عليه السلام فرمود: اگر مى دانى كه مال معينى از آنها رباست و صاحبانش را نيز مى شناسى پس اصل مالت را از آن بردار و باقيمانده را رها كن و اگر ربا با مال ديگرى درآميخته است پس خوش و گوارا آن را بخور؛ چرا كه مال، مالِ توست و از كارى كه صاحب مال انجام مى داد دورى كن؛ زيرا پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله رباى گذشته را برداشت. پس هركس به آن جاهل باشد، خوردنش براى وى جايز است و پس از آگاهى از حرمت آن، خوردنش براى وى

حرام است. اگر پس از شناخت، رباخوارى كند، آنچه بر ربا خوار است، بر او خواهد بود.»

822- (7) حلبى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «شخصى نزد پدرم آمد و گفت: من مالى به ارث برده ام و مى دانم كه صاحب آن مال ربا مى داد و مى دانم و يقين دارم كه در آن مال ربا وجود دارد. به همين دليل به حلال آن نيز رغبتى ندارم و از فقيهان عراق و حجاز سوال كردم و آنان گفتند:

خوردنش براى تو حلال نيست.

امام باقر عليه السلام به وى فرمود: اگر مى دانى كه مال معينى از آن رباست و صاحبش را مى شناسى، اصل مالت را از آن بردار و بقيۀ آن را باز گردان و اگر ربا با آن درهم آميخته پس آن را خوش و گوارا بخور؛

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 503

چرا كه آن مال، مالِ توست و از كارهاى صاحب مال دورى كن؛ زيرا پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله رباى گذشته را برداشت و آينده را حرام كرد. پس هركس نداند نادانى اش كار را براى او آسان مى كند تا بداند و هنگامى كه حرمت ربا را شناخت، بر او حرام مى شود و در صورت ارتكاب آن، مجازات او لازم مى شود به همان صورت كه بر ربا خوار لازم شده است.»

823- (8) محمد بن مسلم گويد: «شخصى از اهل خراسان از راه رباخوارى اموال بسيارى به دست آورده بود. آن گاه از فقيهان در اين باره سوال كرد و آنان گفتند: هيچ راهى ندارى مگر آن كه اموال را به صاحبان شان بازگردانى. اين شخص نزد امام باقر عليه السلام آمد و ماجراى

خود را بازگو كرد. امام عليه السلام به وى فرمود: راه نجات تو در اين آيۀ قرآن است: «پس هركس موعظه اى از پروردگارش به او رسد و [به رباخوارى] پايان دهد، پس آنچه گذشته، براى اوست و كارش در اختيار خداست.»

(مقصود از موعظه، توبه است.)

824- (9) در تفسير آيۀ: «پس هركس موعظه اى از پروردگارش به او رسد و [به رباخوارى] پايان دهد، پس آنچه گذشته براى اوست و كارش در اختيار خداست.» محمد بن مسلم از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «مقصود از موعظه، توبه است.»

825- (10) در تفسير مجمع البيان روايت مى شود كه امام باقر عليه السلام فرمود: «هركس اسلام را درك كند و از كارهايش در زمان جاهليت توبه كند، خداوند آنچه گذشته از او برمى دارد.»

826- (11) محمد بن عيسى گويد: «شخصى مدتى از روزگار را ربا خورد، سپس نزد امام باقر عليه السلام رفت و از وى در اين باره سوال كرد. امام عليه السلام به وى فرمود: راه نجات تو در كتاب خداست. خداوند مى فرمايد:

«پس هركس موعظه اى از سوى پروردگارش به او رسد و [به رباخوارى] پايان دهد، پس آنچه گذشته براى اوست.»

مقصود از موعظه، توبه است. پس در صورت ندانستن حرمت ربا و سپس آگاه شدن از آن، آنچه گذشته، بر او حلال مى كند و از آينده بايد خود را حفظ كند.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 505

827- (12) در تفسير مجمع البيان روايت مى شود كه امام باقر عليه السلام فرمود: «وليد بن مغيره در جاهليت ربا مى داد. مقدارى ربا از وى نزد قبيلۀ ثقيف باقى مانده بود. خالد بن وليد

پس از مسلمان شدن تصميم گرفت آنها را مطالبه كند كه اين آيه نازل شد: «اى كسانى كه ايمان آورديد! از خدا پروا كنيد و باقيمانده هاى ربا را رها كنيد.»

828- (13) در كتاب المقنع آمده است: «.. و رباى حرام و آن به اين صورت است كه شخصى ده درهم به ديگرى مى دهد به اين شرط كه وى بيش از آن به وى پرداخت كند و آن مصداق اين سخن خداوند عز و جل است: «اى كسانى كه ايمان آورديد! از خدا پروا كنيد و باقيمانده هاى ربا را رها كنيد، اگر مؤمن هستيد. پس اگر چنين نكنيد، بدانيد كه به جنگ با خدا و پيامبر برخاسته ايد و اگر توبه كنيد، اصل مال تان براى شماست.»

يعنى رباخوار آنچه بيشتر از اصل مالش گرفته به صاحبش بازگرداند و روايت شده كه حتى گوشتى كه بر بدنش از ربا روييده، بايد آن را ذوب كند. پس وقتى كه توفيق توبه يافت، پيوسته به حمام رود تا گوشت بدنش كاهش يابد.»

ارجاعات

گذشت:

نظير اين روايت در روايت سوم از باب چهاردهم آمده است.

و بنگر به باب دهم از باب هاى وجوب خمس.

باب 18 برداشته شدن رباى زمان جاهليت

829- (1) در كتاب العوالى روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «آگاه باشيد كه همۀ رباهاى زمان جاهليت برداشته شده است و نخستين ربايى را كه برمى دارم، رباى عباس است! و تمام خون هايى كه در زمان جاهليت ريخته شده است، باطل و ساقط است و نخستين خونى را كه ساقط مى كنم، خون ربيعة بن حارث بن عبدالمطلب است.»

باب 19 معيار وزن و پيمانه

830- (1) در كتاب العوالى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى شود كه فرمود: «وزن، وزن مكه است و پيمانه، پيمانۀ مدينه است.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 507

بخش ششم: باب هاى صرف
باب 1 حكم معاملۀ نقره با نقره، طلا با طلا و نقره با طلا

831- (1) محمد بن قيس از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «دو درهم را به يك درهم، معامله نكنيد.

و فرمود: افزوده گرفتن، ممنوع است!

و فرمود: هركس درهم هاى اسقاطى دارد، پس بايد آنها را به ميزان ارزش شان به هر كالايى كه مى خواهد، بفروشد.»

832- (2) اسحاق بن عمار گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: درهم با درهم و افزودۀ سرب معامله مى شود.

امام عليه السلام فرمود: سرب، باطل است.»

833- (3) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه از اميرمؤمنان عليه السلام دربارۀ معاملۀ تعدادى درهم به دو درهم به صورت نقد، سوال شد. امام عليه السلام فرمود: «آن رباى شتابان است.»

834- (4) حلبى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «نقره با نقره به صورت هم اندازه و طلا با طلا به صورت هم اندازه كه در آن افزوده و كاستى نيست معامله مى شود و زيادى دهنده و زيادى گيرنده، در آتش هستند.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 509

835- (5) وليد بن صبيح از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه مى فرمود: «افزوده ميان طلا با طلا و نقره با نقره، رباى ناپسند است.»

836- (6) محمد از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه دربارۀ معاملۀ درهم به درهم فرمود: «به صورت هم وزن و دربارۀ طلا به طلا نيز بايد به يك وزن باشند.»

837- (7) در حديث نهى هاى پيامبر صلى الله عليه و

آله، على عليه السلام روايت مى كند كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از معاملۀ طلا با طلا با افزوده نهى كرد مگر اين كه هم وزن باشند.»

838- (8) در كتاب العوالى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى شود كه فرمود: «طلا را با طلا معامله نكنيد مگر به يك اندازه.»

ارجاعات

گذشت:

در روايت هجده از باب ده از باب هاى كسب هاى روا و ناروا فرموده معصوم عليه السلام كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از معاملۀ طلا با طلا و نقره با نقره كه ميان شان افزوده اى باشد، نهى كرد.»

و در روايت يكم از باب سى و هشتم از باب هاى مستحبات تاجر اين گفته كه: «از امام عليه السلام سوال شد: ربا چيست؟

امام عليه السلام فرمود: معاملۀ درهم به درهم به صورت دو به يك و گندم به گندم به صورت دو به يك.»

و در روايت چهل و دوم از باب يكم از باب هاى ربا فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «نقره با نقره و طلا با طلا به يك اندازه به صورت نقد معامله مى شوند. پس هركس زياده بدهد يا زياده بگيرد به تحقيق ربا خورده است.»

باب دو از باب هاى ربا را بنگر.

و در روايت هشتم از باب هفتم از باب هاى ربا به آنچه بر اين دلالت دارد مراجعه كنيد.

و باب دوازده و شانزده را بنگر كه مناسب با اين مقام است.

مى آيد:

و در باب شش و يازده و شانزده از باب هاى صرف، مناسب با اين باب خواهد آمد.

باب 2 جواز معاملۀ خاك ساخت طلا و نقره با خود آنها

و كالاهاى ديگر و معاملۀ خاك معدن بادينار

839- (1) على بن ميمون صائغ [/ زرگر] گويد: «از امام صادق عليه

السلام سوال كردم: خاكروبه هاى زرگرى را مى فروشم. با بهاى آن چه كنم؟

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 511

امام عليه السلام فرمود: آن را از جانب خودت يا از جانب صاحبانش صدقه بده.

گفتم: در آن طلا و نقره وآهن وجود دارد. به چه چيز آن را بفروشم؟

امام عليه السلام فرمود: آن را با مواد خوراكى معامله كن.

گفتم: اگر خويشان نيازمندى داشته باشم، مى توانم به آنها بدهم؟

امام عليه السلام فرمود: آرى.»

840- (2) على صائغ [/ زرگر] از امام عليه السلام دربارۀ خاكروبۀ زرگران و فروش آن سوال كرد. امام عليه السلام فرمود:

«آيا نمى توانى از صاحبش درخواست حلاليت كنى؟

گفتم: نه؛ وقتى به او بگويم، مرا متهم مى كند.

امام عليه السلام فرمود: آن را بفروش.

گفتم: به چه چيز بفروشم؟

امام عليه السلام فرمود: به مواد خوراكى بفروش.

گفتم: با بهاى آن چه كنم؟

امام عليه السلام فرمود: آن را يا از جانب خودت يا از جانب صاحبش صدقه بده.

گفتم: اگر خويشاوند نيازمندى داشته باشم، آيا به او بدهم؟

امام عليه السلام فرمود: آرى.»

841- (3) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه امام صادق عليه السلام فرمود: «خريدن خاك معدن با دينار به صورت نقد اشكال ندارد و در نسيۀ آن خيرى نيست.»

ارجاعات

گذشت:

در روايت يكم از باب دهم از باب هاى خريد و فروش اين گفته كه: «درباره خريدن طلا با خاك معدنش، سوال شد. امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

باب 3 حكم معاملۀ كالاهاى ساخته شده از طلا و نقره

842- (1) عبدالرحمان بن حجاج گويد: «به امام عليه السلام گفتم: شمشيرهاى آراسته به نقره تا سر رسيد معينى به طلا فروخته مى شوند.

امام عليه السلام فرمود: مردم [اهل سنت] در نسيه آن كه رباست اختلافى ندارند و تنها در معاملۀ نقدى

آن اختلاف دارند.

گفتم: آيا به صورت نقد با درهم معامله كنند؟

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 513

امام عليه السلام فرمود: پدرم بيان داشت: اگر همراه آن كالايى ضميمه شود، نزد من محبوب تر است.

گفتم: هرگاه درهم هايى كه بابت آن پرداخت مى شود، بيش از نقره اى باشد كه در آن به كار رفته است.

امام عليه السلام فرمود: چگونه مى توانند به اين موضوع آگاه شوند؟

گفتم: معتقدند كه آن را مى دانند.

امام عليه السلام فرمود: اگر به آن آگاهى دارند، اشكالى ندارد. در غير اين صورت، هرگاه با آن شمشير، كالايى را ضميمه كنند، نزد من محبوب تر است.»

843- (2) محمد بن مسلم گويد: «از امام عليه السلام سوال شد: آيا شمشيرهاى آراسته و شمشيرهاى آب نقره داده شده را بادرهم معامله كند (معامله كنيم)؟

امام عليه السلام فرمود: آرى و با طلا [نيز معامله كنيد.]

و فرمود: معاملۀ آن به صورت نسيه، ناپسند است.

و فرمود: هرگاه بهاى آن بيش از نقره باشد، اشكال ندارد.»

844- (3) ابن سنان از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «معاملۀ شمشير آراسته به نقره به طور نسيه، اشكال ندارد؛ در صورتى كه بهاى نقره به كار رفته در آن نقداً پرداخت شود. در غير اين صورت، بهاى نقرۀ آن را مواد خوراكى قرار بده و اگر مى خواهد، آن را به صورت نسيه بپرداز.»

845- (4) عبدالله بن جذاعه گويد: «از امام صادق عليه السلام سوال كردم: آيا شمشير آراسته به نقره به صورت نسيه معامله مى شود؟

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد؛ زيرا در آن آهن و چرم به كار رفته است.»

846- (5) ابو بصير گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ معاملۀ شمشير

آراسته به صورت نقدى، سوال كردم.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد! و نيز دربارۀ معاملۀ آن به صورت نسيه سوال كردم. امام عليه السلام فرمود: هرگاه به اندازه نقره شمشير را به صورت نقد پرداخت كند، اشكال ندارد يااين كه در برابر آن خوراكى دهد.»

847- (6) منصورصيقل گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: آيا شمشير آراسته به نقره با درهم معامله مى شود؟

امام فرمود: در صورتى كه نقرۀ شمشير كمتر از درهم باشد، اشكال ندارد و اگر نقرۀ آن بيشتر است، شايسته نيست.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 515

848- (7) منصور صيقل گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شمشيرى مى خرم كه نقرۀ آن كمتر يا بيشتر از بهاى آن است. امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

اين حديث، مخالف حديث پيشينِ منصور صيقل است. مرحوم شيخ طوسى قدس سره در كتاب الاستبصار مى فرمايد: «توجيه اين حديث اين گونه است كه اشتباهى از سوى راوى در آن انجام گرفته است.»

849- (8) عبدالله بن سنان گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: من از شخصى مقدارى درهم طلبكارم. او به جاى آن يك سرمه دان نقره اى [پر از سرمه] به من مى دهد.

امام عليه السلام فرمود: نقرۀ آن در برابر نقره و به مقدار سرمه اى كه در آن وجود دارد، از او [درهم] طلبكار هستى تا در قيامت به تو پرداخت كند.»

850- (9) على بن جعفر گويد: «از برادرم امام موسى بن جعفر عليه السلام سوال كردم: آيا جايز است نقرۀ به كار رفته در سفره، كاسه، شمشير، كمربند، زين و افسار با درهم كمتر يا بيشتر از آن معامله شود؟ امام عليه السلام فرمود: نقره

با دينار معامله مى شود و چيزهاى ديگر آنها با درهم.»

851- (10) عطاء بن يسار گويد: «معاويه كاسۀ زرينى را به بيش از نقرۀ آن فروخت. ابو دردا به وى گفت:

از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شنيدم كه از اين گونه معامله نهى مى كرد مگر به صورت هم اندازه.

معاويه به او گفت: من در اين معامله اشكالى نمى بينم.

ابودردا گفت: چه كسى مرا نسبت به معاويه معذور مى دارد؟ من از پيامبر صلى الله عليه و آله براى او حديث مى گويم واو مرا از رأى خويش آگاه مى كند. به خدا سوگند! از اين پس در سرزمينى كه تو در آن هستى، سكونت نخواهم كرد.

آن گاه ابودردا نزد عمر آمد و ماجرا را براى وى بازگو كرد. عمر به معاويه نوشت: اين گونه معامله نكن مگر هم وزن را با هم وزن.»

852- (11) در كتاب فقه الرضا آمده است: «اگر لباسى كه ده درهم ارزش دارد به بيست درهم بفروشد يا انگشترى كه يك درهم ارزش ندارد به ده درهم بفروشد تا وقتى كه نگين روى آن است، اشكالى ندارد و ربا نيست.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 517

باب 4 جواز معامله سرب با نقره

853- (1) عبدالرحمن بن حجاج روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام دربارۀ معاملۀ سرب با نقره فرمود: «اگر نام سرب بر آن غلبه داشته باشد (يا بيشتر آن سرب باشد) اشكال ندارد.»

854- (2) معاويه يا شخص ديگرى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ جواهر موجود در سرب سوال كردم- زيرا سرب وقتى خالص شود، در آن نقره است- آيا كسى مى تواند درهم معين در برابر سرب بپردازد؟ امام عليه السلام فرمود: در صورتى كه آن، سرب ناميده

شود اشكالى ندارد.»

باب 5 لزوم تساوى انواع مختلف درهم و دينار در معامله با يكديگر

855- (1) ابو بصير گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شخصى درهم شامى را با درهم كوفى به صورت هم وزن مبادله مى كند. امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

856- (2) محمد حلبى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شخصى مبادلۀ درهم كوفى با درهم شامى را به صورت هم وزن درخواست مى كند. صراف مى گويد: براى تو تبديل نمى كنم تا اين كه براى من ناسره را به درهم يوسفى به صورت هم وزن تبديل كنى.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.

گفتيم: صراف جوياى برترى درهم يوسفى نسبت به درهم ناسره است.

امام عليه السلام فرمود: اشكالى ندارد.»

نظير اين حديث، در روايت چهار از باب شانزده از باب هاى ربا هست.

ارجاعات

گذشت:

و در باب سيزده از باب هاى ربا و همچنين روايات باب يك از باب هاى صرف مناسب با اين آمده است.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 519

مى آيد:

در روايت هشتم از باب هفتم فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «پدرم زمينى خريد و با فروشنده شرط كرد درهمى بپردازد كه هر ده تاى آن معادل يك دينار است (يا شرط كرد به جاى هر درهم يك دينار بپردازد يا به جاى هر دينار ده درهم بپردازد).»

باب 6 كيفيت معاملۀ درهم ودينار در صورت عدم تساوى

857- (1) حلبى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «معاملۀ هزار و يك درهم با هزار درهم و دو دينار اشكال ندارد. وقتى دو دينار يا كمتر يا بيشتر در معامله وارد شود، اشكال ندارد.»

858- (2) عبدالرحمان بن حجاج گويد: «به امام گفتم: شخصى به صراف مى گويد: صد درهم از تو مى گيرم و صد و ده درهم يا صد و پنج درهم مى دهم و او را بر مقدارى راضى مى كند. پس از رضايت دو

طرف به جاى درهم هاى افزوده، دينار يا طلا قرار مى دهد و مى گويد: معاملۀ اول را برهم مى زنم و به اين صورت با تو معامله مى كنم؛ چون معاملۀ اول شايسته نبود يا بدون آن كه اين را بگويد، طلا را به جاى درهم ها قرار مى دهد.

امام عليه السلام فرمود: هرگاه معامله بر حلال جارى شود، اين كار اشكال ندارد.

گفتم: اگر به جاى طلا فلوس قرار دهد [معامله چه حكمى دارد]؟

امام عليه السلام فرمود: من نمى دانم فلوس چيست؟»

859- (3) عبدالرحمن بن حجاج از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «محمد بن منكدر به پدرم مى گفت: اى ابوجعفر! خداوند تو را رحمت كند! به خدا سوگند! ما مى دانيم كه اگر ارزش يك دينار هجده درهم باشد و تو يك دينار را در همه مدينه بگردانى، تا كسى را بيابى كه در برابر آن بيست درهم به تو دهد، چنين كسى را نخواهى يافت. پس اين كار جز فرار از ربا نيست.

و پدرم مى گفت: به خدا سوگند راست گفتى! ولى آن فرار از باطل به سوى حق است.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 521

860- (4) عبدالرحمان بن حجاج گويد: «به امام عليه السلام گفتم: گروهى با هم توافق مى كنند و كاروانى تشكيل مى دهند تا براى تجارت به شاپور (يا نيشابور) مسافرت كنند. پول رايج در آن شهر درهم دمشقى يا بصرى است ولى گاهى اتفاق مى افتد كاروان در حركت شتاب مى كند به طورى كه ما فرصت كافى براى تهيۀ ارز مورد نياز را نداريم. از اين رو هزار و پنجاه درهم ناسره به صراف مى دهيم و هزار درهم دمشقى يا بصرى مى گيريم.

امام عليه السلام فرمود: در اين كار خيرى نيست!

چرا طلا را به جاى افزودۀ آن قرار نمى دهيد؟ گفتم: هزار درهم و يك دينار را به دو هزار درهم مى خرم.

امام عليه السلام فرمود: اين كار اشكال ندارد. پدرم نسبت به مردم مدينه از من جسورتر بود و پيوسته اين مطلب را مى فرمود. مردم به وى گفتند: اين فرار است. اگر شخصى يك دينار بياورد، هزار درهم به او داده نخواهد شد و اگر هزار درهم بياورد، هزار دينار به وى داده نخواهد شد و پدرم همواره به آنان مى فرمود: چه خوب چيزى است فرار از حرام به حلال!»

861- (5) اسماعيل بن جابر گويد: «به امام باقر عليه السلام گفتم: شخصى تعدادى درهم نزد صراف مى برد و از وى درخواست درهم هاى مرغوب ترى مى كند. آنان ابتدا بر سر مقدار درهم هايى كه هر يك بايد بپردازد و بگيرد با هم توافق مى كنند. سپس صراف در مقابل درهم هاى او دينار مى پردازد. آن گاه دينارها را به درهم هايى كه مى خواست بر اساس آنچه توافق كرده اند، به صراف مى فروشد.

امام عليه السلام فرمود: آيا اين كار با رضايت دو طرف انجام نمى شود؟

گفتم: آرى.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

862- (6) سعيد بن يسار روايت مى كند كه به امام صادق عليه السلام فرمود: «پدرم مرا با يك كيسۀ هزار درهمى نزد صرافى از اهل عراق فرستاد و به من دستور داد كه به وى بگويم آنها را بفروشد و پس از فروش با بهاى آنها براى ما درهم هاى مَدَنى خريدارى كند.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 523

863- (7) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه امام صادق عليه السلام فرمود: «پدرم مرا با يك كيسۀ هزار درهمى به سوى مرد

صرافى از اهل عراق فرستاد تا به جاى آنها درهم هاى برترى به پدرم دهد و به من گفت به صراف بگويم درهم ها را به دينار بفروشد و پس از تحويل گرفتن دينارها و پرداخت درهم ها با آن دينارها، درهم هاى مورد نياز ما را خريدارى كند.»

ارجاعات

گذشت:

در روايت دوم از باب شانزدهم از باب هاى ربا اين گفته كه: «از امام عليه السلام دربارۀ معاملۀ درهم به درهم و افزوده در ميان آنها سوال كردم. امام فرمود: در صورتى كه در معامله ميان آنها مس يا طلا وجود داشته باشد، اشكال ندارد.»

و بنگر ساير روايات باب را و باب سوم از باب هاى صرف.

مى آيد:

و در باب دهم و دوازدهم از باب هاى صرف، مناسب با اين خواهد آمد، ملاحظه كنيد.

باب 7 حكم تبديل دينار در ذمه به درهم و برعكس

864- (1) حلبى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ شخصى كه دينار طلبكار بود، سوال كردم. امام عليه السلام فرمود:

اشكال ندارد به اندازۀ قيمت آنها درهم دريافت كند.»

865- (2) حلبى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شخصى از ديگرى تعداد معينى درهم تا زمان مشخصى طلب دارد. در زمان سر رسيد، بدهكار درهم ندارد از اين رو به طلبكار مى گويد: به جاى آن به قيمت روز از من دينار تحويل بگير.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 525

866- (3) زياد بن ابى غياث گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شخصى تعداد معينى درهم بدهكار است ولى در زمان سر رسيد، تنها دينار در اختيار دارد؛ از اين رو به طلبكار مى گويد: به قيمت روز از من دينار تحويل بگير.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

867- (4) منصور بن حازم گويد:

«از امام صادق عليه السلام سوال شد: شخصى براى گرفتن دينار به ديگرى حواله داده مى شود. او نيز طلبكار را براى گرفتن دينار به فرد سومى حواله مى دهد. آيا مى تواند به قيمت آن از وى درهم دريافت كند؟

امام عليه السلام فرمود: اشكالى در آن نيست؛ همانا اول و آخر يكسان هستند.»

868- (5) على بن جعفر گويد: «از برادرم- امام موسى بن جعفر عليه السلام- دربارۀ شخصى سوال كردم كه از ديگرى دينار طلبكار است و به جاى آن درهم دريافت مى كند.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

869- (6) در كتاب العوالى روايت مى شود كه از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله سوال شد: «شخصى به دينار مى فروشد و به جاى آن درهم مى گيرد يا به درهم مى فروشد و به جاى آن دينار دريافت مى كند. يكى را به جاى ديگرى مى گيرد.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: اشكال ندارد. پيش از جدا شدن از يكديگر و قرار گرفتن چيزى ميان شان به نرخ روز تحويل مى گيرد.»

870- (7) حلبى روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمود: «پدرم زمينى خريد و با فروشنده شرط كرد درهمى بپردازد كه هر ده تاى آن معادل يك دينار است (يا شرط كرد به جاى هر ده درهم يك دينار بپردازد يا به جاى هر دينار ده درهم بپردازد).» «1»

871- (8) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه امام صادق 7 دريافت درهم به جاى دينار و دينار به جاى درهم را اجازه داد.»

872- (9) در همان كتاب از امام صادق عليه السلام از پدرش از نياكانش عليهم السلام روايت مى شود كه از امير مؤمنان عليه السلام در اين باره [دريافت درهم و دينار به جاى

يكديگر] سوال شد. على عليه السلام فرمود: اين كه قرض دهنده به جاى آنچه قرض داده چيز ديگرى را دريافت كند، ناپسند است. پس اگر در اين باره بر چيزى توافق كنند كه به وسيلۀ آن يكى بخواهد كار را براى ديگرى آسان كند، در صورتى كه به نرخ معين باشد، اشكال ندارد.»

ارجاعات

گذشت:

در روايت نه از باب يك از باب هاى خيار فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «... آن را از صاحبش به دينار خريد، آن گاه به وى گفت: در برابر هر دينار ده درهم به تو مى پردازم. پس فروشنده دينار را به درهم به او فروخت.»

______________________________

(1). براى ترجمۀ حديث از شرح علامه مجلسى كمك گرفته شد. ملاذ الاخيار 11/ 136.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 527

مى آيد:

در روايات باب بعدى و باب هجدهم از باب هاى صرف و باب يازدهم از باب هاى ضمان، مناسب با اين بحث خواهد آمد.

باب 8 حكم درخواست تبديل طلب از سوى طلبكار

873- (1) اسحاق بن عمار گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شخصى از من تعدادى درهم سالم طلبكار است. پس با من ديدار مى كند و مى گويد: نرخ درهم سالم امروز چند است؟

به او مى گويم: فلان مبلغ.

طلبكار مى گويد: مگر من، چند هزار درهم سالم از تو طلبكار نيستم؟

پاسخ مى دهم: آرى.

مى گويد: با همين نرخ آن را به دينار تبديل كن و آنها را نزد خود نگهدار. در اين باره چه نظرى داريد؟

امام عليه السلام فرمود: در صورتى كه در آن روز نرخ را به طور دقيق براى وى بررسى كرده باشى، اين كار اشكال ندارد.

گفتم: من درهم ها را براى او وزن و بررسى نكرده ام و تنها ميان ما سخنى گذشته است.

امام عليه السلام فرمود: مگر درهم ها و دينارها از

جانب تو نيست؟

گفتم: آرى.

امام عليه السلام فرمود: اين كار اشكالى ندارد.»

874- (2) عبيد بن زراره گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: من از شخصى مقدارى درهم طلبكارم.

پس نزد وى مى روم و بدون آن كه چيزى تحويل بگيرم، به او مى گويم: آنها را به دينار تبديل كن!

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.

گفتم: از او دينار طلبكارم، پس نزد او مى روم بدون آن كه چيزى تحويل بگيرم، مى گويم: آنها را براى من به درهم تبديل كن و نزد خود نگهدار.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 529

875- (3) عبيد بن زراره گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى صد دينار نزد صرافى دارد و آن صراف هزار درهم از وى طلبكار است. پس آن دو آنها را با هم معامله مى كنند.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

ارجاعات

گذشت:

به باب پيشين، مناسب با اين بحث مراجعه كنيد.

باب 9 حكم معامله با درهم هاى ناقص و ناخالص

876- (1) محمد بن مسلم گويد: «از امام عليه السلام دربارۀ درهم هاى ناخالص و ناسره سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود: خرج كردن آنها اشكالى ندارد.»

877- (2) عمر بن يزيد دربارۀ هزينه كردن درهم هاى ناسره از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«در صورتى كه بيشتر آنها نقره باشد، خرج كردن شان اشكال ندارد.»

878- (3) در كتاب دعائم الاسلام پس از نقل حديث پيشين، روايت مى شود كه: «امام صادق عليه السلام دربارۀ هزينه كردن درهم ستوق- درهم مسى كه بر روى آن لايه اى از نقره كشيده شده- فرمود: قطع شود و خرج كردن آن جايز نيست و همچنين است درهم هاى ناخالص و از رواج افتاده.»

879- (4) عمر بن يزيد گويد: «از

امام صادق عليه السلام دربارۀ خرج كردن درهم هاى ناسره سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود: در صورتى كه بيش از دو سوم آن نقره باشد، اشكال ندارد.»

880- (5) محمد بن مسلم گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شخصى درهم مى سازد ومس و چيزهاى ديگر با آن مخلوط مى كند و سپس مى فروشد. امام عليه السلام فرمود: هرگاه آن را به مردم بگويد اشكال ندارد.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 531

881- (6) محمد بن مسلم گويد: «شخصى از اهالى سجستان نزد امام باقر عليه السلام آمد و گفت: در محل ما درهمى به نام شاهى است كه دو دانگ آن ناخالص است. امام عليه السلام فرمود: در صورت رواج آن، اشكال ندارد.»

882- (7) فضل ابوعباس گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ درهم هاى ناسره سؤال كردم. امام فرمود:

هرگاه درهم هاى رايج ميان اهل شهر را خرج كنى، اشكال ندارد اما اگر درهم هاى غير رايج را مصرف كنى، جايز نيست.»

883- (8) حريز بن عبدالله گويد: «نزد امام صادق عليه السلام بودم كه گروهى از اهل سجستان وارد شدند و دربارۀ درهم هاى ناسره سؤال كردند. امام عليه السلام فرمود: در صورتى كه در شهر رايج است، اشكال ندارد.»

884- (9) مفضل بن عمر جعفى گويد: «نزد امام صادق عليه السلام بودم. تعدادى درهم در برابر خود ريخته بود.

امام عليه السلام يكى از آنها را به من داد و فرمود: اين را بررسى كن. گفتم: ستوق است.

امام عليه السلام پرسيد: ستوق چيست؟

گفتم: لايه اى از مس كه دو لايه نقره روى آن را فراگرفته است.

امام عليه السلام فرمود: آن را بشكن؛ زيرا معامله و خرج كردن آن

جايز نيست.»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره مى فرمايد: «مقصود اين حديث آن است كه خرج كردن اين درهم ها جايز نيست. مگر پس از بيان كيفيت آنها؛ زيرا در صورت بيان نكردن، گيرنده مى پندارد كه آنها مرغوب است.»

885- (10) عبدالرحمان بن حجاج گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: جنسى را با درهم مى خرم و درهمى مى پردازم كه وزن آن يك يا دو حبّه «1» كم است.

امام عليه السلام فرمود: جايز نيست تا اين كه براى او بيان كنى. سپس ادامه داد: مگر آن كه همانند اين درهم هاى سالمى باشد كه به صورت شمارش نزد ما رواج دارد.»

886- (11) عبدالرحمان بن حجاج گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شخصى جنسى را با درهمى مى خرد كه يك حبّه و مانند آن كم است. آيا خريدار بدون بيان اين مطلب به فروشنده مى تواند آن درهم ها را به وى دهد؟

امام عليه السلام فرمود: نه! مگر آن كه مانند اين درهم هاى سالم رواج داشته باشد همان گونه كه به صورت شمارش نزد ما رواج دارد.»

______________________________

(1). حبّه، واحد وزن برابر با وزن دو جو يا يك شصتم دينار برابر با سه دهم نخود است.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 533

887- (12) جعفر بن عيسى گويد: «به امام موسى بن جعفر عليه السلام نوشتم: فدايت شوم! دربارۀ درهم هايى كه بدون كاهش قيمت در ميان مسلمانان معامله نمى شود، نظرتان چيست؟ من ناآگاهانه تعدادى از اين درهم ها را به خيال اين كه مرغوب است، بدون كاهش قيمت گرفته ام. آيا جايز است من نيز آنها را به همين صورت كه گرفته ام، مصرف كنم؟

امام عليه السلام در پاسخ مرقوم فرمود: اين كار جايز نيست.

به امام نوشتم:

فدايت گردم! اگر چنين درهمى به دست من رسيد، آيا جايز است به طورى كه صاحبش متوجه نشود آن را به وى بازگردانم يا با او مبادله كنم؟

امام عليه السلام مرقوم فرمود: جايز نيست.»

ارجاعات

گذشت:

در روايت يكم از باب چهارم از باب هاى زكات درهم و دينار اين گفته كه: «در آنجا مشاهده كردم كه درهم هايى ضرب مى شود كه يك سوم آن نقره، يك سوم مس و يك سوم سرب است و آنها نزد خودشان رواج دارد. من نيز آن درهم ها را مى ساختم و مصرف مى كردم. امام صادق عليه السلام فرمود: در صورتى كه نزد آنان رواج دارد، اين كار اشكال ندارد.»

باب 10 جواز تبديل درهم سره به درهم ناسره

888- (1) ابوالصباح كنانى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شخصى به زرگر مى گويد: اين انگشتر را براى من بساز. در مقابل من نيز براى تو درهم سره را با درهم ناسره مبادله مى كنم.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

ارجاعات

گذشت:

در باب ششم مناسب با اين بحث هست و باب بعدى را نيز بنگر.

باب 11 حكم معاملۀ درهم با نقره خالص

889- (1) اسحاق بن عمار گويد: «به امام عليه السلام گفتم: درهم هاى ناخالص را نزد ما مى آورند و ما آنها را با فلوس- سكه هاى مسى- مبادله مى كنيم.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 535

امام عليه السلام فرمود: جايز نيست، بلكه بنگر كه آنها چه مقدار ناخالصى دارد، به همان اندازه مس در كنار درهم هاى خالص قرار بده و آنها را با يكديگر به صورت هم وزن معامله كن.»

890- (2) عمر بن يزيد گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: معاملۀ درهم با درهم به صورت هم وزن كه در يك طرف سرب وجود دارد چه حكمى دارد؟

امام عليه السلام فرمود: تكرار كن. من نيز تكرار كردم. سپس امام عليه السلام بار ديگر فرمود: تكرار كن. من دوباره تكرار كردم. آن گاه امام عليه السلام فرمود: اشكالى در آن نمى بينم.»

ارجاعات

گذشت:

در روايت دوم از باب يكم از باب هاى صرف اين گفته كه: «درهم با درهم و سرب معامله مى شود. امام عليه السلام فرمود: سرب، باطل است.»

باب 12 حكم معامله درهم و دينار ناخالص كه مقدار ناخالصى آن معلوم نيست

891- (1) عبدالله بن سنان گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ خريد طلاى آميخته به نقره، جيوه و خاك با دينار و درهم سؤال كردم.

امام عليه السلام فرمود: جز با درهم مبادله نكن و دربارۀ خريد نقرۀ آميخته به سرب و درهمى كه پس از خالص شدن دو يا سه دهم آن كاهش مى يابد، سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود: جز با طلا شايسته نيست.»

892- (2) عبدالله بن سنان از امام صادق عليه السلام دربارۀ خريد نقرۀ آميخته با جيوه و سرب- كه پس از ذوب شدن دو يا سه دهم آن كاهش مى يابد- با درهم سؤال كرد. امام عليه

السلام فرمود: «جز با طلا شايسته نيست.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 537

893- (3) عبدالله بن سنان گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ خريد طلاى آميخته به نقره با طلا سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود: جز با دينار و درهم شايسته نيست.»

894- (4) ابو عبدالله مولى عبد ربّه گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: جواهراتى كه از معدن استخراج مى شود و در آن طلا، نقره و مس وجود دارد، چگونه معامله مى شود؟

امام عليه السلام فرمود: آنها را با طلا و نقره- هر دو- مى خرى (يا بخر).»

895- (5) معلى بن خنيس به امام صادق عليه السلام گفت: «من مى خواهم طلاى ساخته نشده را در مدينه بفروشم ولى كسى آن را از من به غير دينار نمى خرد. آيا جايز است مس در ميان آن بگذارم؟

امام عليه السلام فرمود: اگر ناچار به اين كار هستى، بايد مس آنها به يك اندازه باشد.»

ارجاعات

گذشت:

در باب دو از باب هاى صرف، مناسب با اين بحث هست.

باب 13 حكم پرداخت كسى كه از وى درخواست درهم در ازاى دادن دينار شده است و ...

ارجاعات

گذشت:

در روايت چهار از باب چهل و يك از باب هاى مستحبات تاجر اين گفته كه: «شخصى تعدادى دينار به من مى دهد و از من درهم مى خواهد. من نيز ارزان تر از قيمت فروش خود به وى مى دهم.

امام عليه السلام فرمود: ارزان تر از آنچه برايش مى يابى به وى بده.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 539

باب 14 جواز قرض دادن درهم به شرط بازپرداخت در سرزمين ديگر

896- (1) يعقوب بن شعيب گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شخصى به ديگرى درهم قرض مى دهد تا در سرزمين ديگرى به او پرداخت كند و اين را با وى شرط مى كند. امام عليه السلام فرمود:

اشكال ندارد.»

897- (2) عبدالرحمان بن ابى عبدالله گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى به ديگرى درهم به صورت شمارش قرض مى دهد و او در سرزمين ديگرى پرداخت مى كند. امام فرمود:

اشكال ندارد.»

898- (3) اسماعيل بن جابر گويد: «به امام باقر عليه السلام گفتم: به شخصى درهم مى دهم و با او شرط مى كنم كه در سرزمين ديگر هم وزن آن درهم اسود «1» بپردازد. امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

899- (4) سكونى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه امير مؤمنان عليه السلام فرمود: «اشكال ندارد كه شخصى در مكه درهم بگيرد و براى طلبكاران سفته و حواله بنويسد كه در كوفه درهم را به آنان بپردازند.»

900- (5) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه: «امام صادق عليه السلام سفته را اجازه فرمود و آن قرض گرفتن مالى در سرزمينى و پرداخت آن در سرزمين ديگر است و روايت مى شود كه على عليه السلام مالى را در مدينه داد و در سرزمين ديگرى تحويل گرفت.»

901- (6) ابوالصباح روايت مى كند

كه: «شخصى مى خواست توسط فرد ديگرى مالى را به سرزمينى بفرستد. وى به صاحب مال گفت: آن را به من قرض بده و من پس از رسيدن به آنجا به تو مى پردازم. امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

______________________________

(1). درهم هايى كه به وسيلۀ معاويه ضرب شد.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 541

باب 15 حكم از رونق افتادن درهم هاى قرض داده شده

902- (1) يونس گويد: «به امام رضا عليه السلام نوشتم: من سه هزار درهم از شخصى طلبكارم. زمانى قرض دادن آن درهم ها در ميان مردم رواج داشت ولى اكنون از رونق افتاده است. آيا من همان درهم را از وى طلبكارم يا درهم هايى كه امروز در ميان مردم رايج است؟

امام عليه السلام در پاسخ مرقوم فرمود: تو حق دارى درهم هاى رايج در ميان مردم را از وى بگيرى؛ همان گونه كه درهم هاى رايج در ميان مردم را به وى دادى.»

903- (2) در كتاب المقنع آمده است: «اگر از شخصى تعدادى درهم قرض كردى، سپس آنها از رونق افتاد و اوضاع تغيير كرد و ديگر چيزى با آنها معامله نشد، پس براى صاحب آن درهم ها، درهم هاى رايج در ميان مردم است.»

904- (3) يونس گويد: «به امام رضا عليه السلام نوشتم: من از شخصى تعدادى درهم طلبكار هستم ولى حكومت، آن درهم ها را از رواج انداخته و درهم هاى مرغوب ترى را جايگزين آنها كرده و امروز آنها كاهش يافته است. با اين وضع من كدام درهم ها را از او طلبكارم؟ درهم هاى اول كه حكومت آنها را از رواج انداخته يا درهم هايى را كه حكومت رايج كرده است؟

امام عليه السلام مرقوم فرمود: درهم هاى اول مال توست.»

در كتاب من لا يحضره الفقيه روايت

مى شود كه يونس بن عبدالرحمن به امام رضا عليه السلام نوشت: «من از شخصى ده درهم طلبكارم. حاكم، آن درهم ها را از رواج انداخته و درهم هاى بهترى آورده است. با اين وضع، درهم هاى نخست كاهش يافته است ...» ادامۀ اين حديث، مانند حديث پيشين است.

پس از پايان حديث، مرحوم صدوق قدس سره مى فرمايد: «استاد ما محمد بن حسن قدس سره حديثى روايت كرده كه درهم هاى رايج در ميان مردم حق اوست.»

905- (4) صفوان گويد: «معاوية بن سعيد از امام عليه السلام سؤال كرد: شخصى از ديگرى تعدادى درهم قرض كرد. سپس آن درهم ها از رونق افتاد يا تغيير كرد به طورى كه چيزى با آنها معامله نمى شود. صاحب درهم ها، درهم هاى اولى را طلبكار است يا درهم هاى رايج در ميان مردم را؟

امام عليه السلام فرمود: براى صاحب درهم ها، درهم هاى اول است.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 543

باب 16 شرط صحت تقابض در مجلس بيع صرف

906- (1) محمد بن قيس از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: «هيچ كس نقره را با طلا نمى خرد مگر به صورت دست به دست و نقدى و طلا را با نقره نمى خرد مگر به صورت دست به دست و نقدى.»

907- (2) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه امام صادق عليه السلام فرمود: «هرگاه از كسى با نقره، طلا و با طلا، نقره خريدى، از او جدا نشو؛ حتى اگر بر روى ديوارى رود تا اين كه هر دو قبض كنيد. پس اگر به تو بگويد: غلامت را همراه من روانه كن تا به او تحويل دهم، چنين نكن؛ هرچند مكان نزديك باشد و اگر همراه او شخصى را فرستادى به او

دستور بده كه هرگاه به آن رسيد، ابتدا با فروشنده معامله كند و او كسى باشد كه با فروشنده معامله را انجام مى دهد و اگر از پول خريدارى شده مقدارى باقى ماند، در آن خيرى نيست تا تحويل دادن و تحويل گرفتن به طور كامل به صورت نقدى انجام پذيرد و اگر شخصى با نقره، طلا بخرد و به كار ديگرى مشغول شود، آن گاه بخواهد قبض كند بايد در زمان تحويل، معامله را اعاده كند و بگويد: اين، در مقابل اين.»

908- (3) در كتاب العوالى روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «طلا را با طلا نفروشيد مگر مثل به مثل.»

و در حديث ديگر فرمود: «طلا را با طلا نفروشيد مگر به صورت نقدى و چيز غايب را با چيز نقد و حاضر معامله نكنيد.»

909- (4) ابن ابى جمهور در كتاب درر اللئالى روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «طلا را با نقره به صورت نقدى و هر گونه كه خواستيد، معامله كنيد.»

910- (5) محمد بن مسلم گويد: «از امام عليه السلام دربارۀ شخصى سؤال كردم كه طلا را با نقره- يك به دو- معامله مى كند. امام عليه السلام فرمود: به صورت نقدى، اشكال ندارد.»

911- (6) محمد بن مسلم گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ معاملۀ طلا با نقره به صورت دو به يك و نقدى سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 545

912- (7) منصور بن حازم از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هرگاه با نقره، طلا يا با

طلا، نقره خريدى، از فروشنده جدا نشو تا قبض كنى و اگر از ديوارى بالا رفت تو نيز همراه او بالا برو.»

913- (8) حلبى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شخصى از ديگرى نصف يك دينار را كالا مى خرد و نصف ديگر آن را درهم. امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.

و سؤال كردم: آيا شايسته است نصف آن را كالا يا درهم بخرد و نصف ديگر آن را رها كند تا بعداً درهم يا كالا بخرد؟

امام عليه السلام فرمود: دوست ندارم چيزى از آن را باقى گذارد تا اين كه همۀ آن را بگيرد؛ پس چنين نكند.»

914- (9) اسحاق بن عمار گويد: «از امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: شخصى تعدادى درهم نزد من مى آورد و من آنها را به دينار مى خرم ولى در اين ميان سرگرم كار ديگرى مى شوم و از وزن كردن و بررسى آنها و افزودۀ ميان خود و او در آنها بازمى مانم. از اين رو دينارها را به وى مى دهم و مى گويم: ميان من و تو معامله انجام نشد و من آن معامله اى را كه ميان مان صورت گرفت برهم مى زنم. درهم هاى تو نزد من و دينارهاى من نزد تو قرض باشد، تا فردا نزد من بيايى و آنها را با تو معامله كنم.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.

و سؤال كردم: شخصى درهم در برابر دينار به من مى فروشد. من درهم و دينارها را وزن مى كنم و كار ديگرى انجام نمى دهم. در ميان درهم هاى وى، درهم هاى نامرغوب و ناسره به چشم مى خورد و او به من مى گويد: آن را بررسى كن و درهم هاى نامرغوب را به من بازگردان.

امام

عليه السلام فرمود: اين كار اشكال ندارد ولى اين كار را بيش از يكى دو روز به تأخير نينداز زيرا آن، معاملۀ درهم و دينار است.

گفتم: اگر درهم هاى وى از اندازۀ درهم ناخالص بيشتر باشد؟

امام عليه السلام فرمود: اين احتياط است و نزد من محبوب تر است.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 547

915- (10) عبدالرحمان بن حجاج گويد: «از امام عليه السلام سؤال كردم: شخصى از ديگرى درهم در برابر دينار مى خرد. آن گاه آنها را وزن و بررسى مى كند و بهاى آنها را به دينار محاسبه مى كند. سپس به فروشنده مى گويد: غلامت را همراه من بفرست تا دينارها را به وى تحويل دهم. امام عليه السلام فرمود:

دوست ندارم از او جدا شود تا دينارها را تحويل بگيرد.

گفتم: آنان در يك خانه و نزديك به هم هستند و اين [جدا نشدن از هم پيش از قبض] براى آنان دشوار است.

امام عليه السلام فرمود: پس از آن كه از وزن كردن و بررسى آنها فراغت يافتند، به غلامى كه مى فرستد، دستور دهد با خريدار معامله كند و درهم ها را تحويل دهد و دينارها را پس از قبض درهم ها، تحويل بگيرد.»

916- (11) عبدالرحمان بن ابى عبدالله گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: در معاملۀ طلا با درهم، خريدار به فروشنده مى گويد: شخصى را روانه كن تا بهاى آن را براى تو تحويل بگيرد. امام عليه السلام فرمود:

بياور و بيا و فرستادۀ تو همراه اوست.»

917- (12) عمار ساباطى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شخصى تعدادى درهم را به دينار به طور نسيه مى فروشد.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

918- (13) عمار ساباطى گويد: «به

امام صادق عليه السلام گفتم: يك دينار به سى يا چهل درهم يا مثل آن به طور نسيه معامله مى شود.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

919- (14) زراره از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «اشكال ندارد شخصى دينار را به صد [درهم] و كمتر و بيشتر به طور نسيه معامله كند.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 549

920- (15) عمار ساباطى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «اشكال ندارد شخصى دينار را به بيش از نرخ روز به طور نسيه بفروشد.»

921- (16) عمار ساباطى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: آيا جايز است شخصى تعدادى دينار رابه فلان تعداد درهم تا سر رسيد معينى پيش فروش كند؟

امام عليه السلام فرمود: آرى، اشكال ندارد.

و سؤال كردم: آيا جايز است شخصى تعدادى دينار به طور نسيه بخرد؟

امام عليه السلام فرمود: آرى، همانا طلا و اجناس ديگر در خريد و فروش يكسان هستند.»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره مى فرمايد: «توجيه اين روايات به اين صورت است كه آنها با احاديث عدم جواز معاملۀ طلا و نقره به طور نسيه و متفاوت در وزن- كه پيشتر آنها را ذكر كرديم- تعارض ندارد؛ زيرا آن روايات بسيار بودند و اينها چهار حديث بيشتر نيست. راوى تعدادى از اينها، عمار بن موسى ساباطى است كه واحد است و گروهى از اهل حديث وى را تضعيف كرده اند و گفته اند: احاديثى كه تنها به وسيلۀ او نقل شود، به آنها عمل نمى شود. چون او فطحى است.

با اين حال، ما اين اشكال را بر وى نمى پذيريم؛ زيرا عمار هرچند فطحى است ولى در نقل حديث مورد اعتماد

است و اشكالى در اين جهت به وى وارد نيست.

و در سند خبر زراره على بن حديد قرار دارد كه به شدت تضعيف شده است و به احاديثى كه تنها به وسيله وى به دست ما برسد، عمل نخواهد شد.»

اين روايات را به گونۀ ديگرى نيز مى توان توجيه كرد و آن اين كه واژۀ نسيه در سخن امام عليه السلام صفت براى «الدنانير» باشد نه حال براى «البيع» و بنابراين خلاصۀ معناى احاديث اين مى شود:

«هركس از ديگرى به طور نسيه دينار طلبكار است، مى تواند آنها را در زمان حاضر به درهم نرخ روز يا بيشتر از آن بفروشد و بهاى آن را به طور نقدى دريافت كند و ما در آينده احاديثى بر جواز اين معامله ذكر خواهيم كرد.»

922- (17) محمد بن عمرو گويد: «به امام رضا عليه السلام نوشتم: زنى از بستگان ما وصيت كرد كه سى دينار به شما بپردازم و او اين مبلغ را از من طلبكار بود ولى من دينار در اختيار نداشتم؛ از اين رو نزد صرافى رفتم وبه وى گفتم: تعدادى دينار به طور نسيه- هر دينار به بيست و شش درهم- به من بفروش.

به اين ترتيب ده دينار به مبلغ دويست و شصت درهم از وى گرفتم و آنها را به سوى شما مى فرستم.

امام عليه السلام مرقوم فرمود: دينارها به دست من رسيد.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 551

مرحوم شيخ طوسى قدس سره مى فرمايد: «در اين حديث بيش از كارى كه راوى انجام داده بيان نشده است و آن خريدن دينار در مقابل درهم به طور نسيه و فرستادن آنها به سوى امام رضا عليه السلام

به خاطر حواله اى است كه به وى داده شده بود و امام رضا عليه السلام آن را پذيرفت و در اين حديث از جواز اين كار سؤال نشده است تا امام عليه السلام آن را اجازه فرموده باشد و چون به اين مطلب در آن اشاره نشده است، پس با روايات گذشته در تعارض نيست.»

ارجاعات

گذشت:

در باب هشتم از باب هاى صرف، مناسب با اين بحث آمده است و باب بعدى را نيز بنگر.

باب 17 حكم پرداخت بيشتر خريدار درهم به عوض دينار به بايع درهم

923- (1) حنان بن سدير گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شخصى با تعدادى درهم نزد من مى آيد و من آنها را از وى به دينار مى خرم. سپس كيسه اى كه در آن تعدادى دينار بيش از ارزش درهم هاى اوست به وى مى دهم و مى گويم: از اين دينارها فلان تعداد، بهاى درهم هايت است. او كيسه را از من مى گيرد، آن گاه آن را به من باز مى گرداند و مى گويد: آنها را براى من نزد خودت نگهدار.

امام عليه السلام فرمود: اگر در كيسه به اندازه اى است كه بهاى درهم هاى او را تامين كند، اشكال ندارد.»

924- (2) جعفر بن حيّان صيرفى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شخصى براى خريد درهم باتعدادى دينار نزد من مى آيد. من با او بر سر قيمت توافق مى كنم. آن گاه كيسه اى كه ده هزار درهم در آن است، بيرون مى آورم، به وى نشان مى دهم و مى گويم: پنج هزار درهم از اين درهم ها را به اين نرخ به پانصد دينار به تو فروختم و او مى گويد: از تو خريدم و راضى شدم. آن گاه وى كيسه اى حاوى ششصد دينار به من مى دهد و مى گويد: از اين ششصد دينار، پانصد دينار آن

را بابت بهاى پنج هزار درهم به تو دادم.

من كيسه را مى گيرم. نه او درهم ها را در حضور من وزن و بررسى مى كند و نه من دينارها را در حضور او در آن مجلس وزن و بررسى مى كنم. پس از آن نزد من مى آيد و من براى وى وزن مى كنم.

امام عليه السلام فرمود: آيا در كيسه اى كه به وى دادى به اندازۀ پنج هزار درهم و در كيسه اى كه به تو داد به اندازۀ پانصد دينار نيست؟

گفتم: آرى، در آن بيشتر وجود دارد.

امام عليه السلام فرمود: در اين صورت، اين كار اشكال ندارد.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 553

925- (3) ابو بصير گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: با تعدادى درهم براى خريد دينار نزد صراف مى روم.

او بيش از حق من وزن مى كند و تحويل مى دهد. سپس در همان جا درهم ها را از وى مى خرم.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد ولى كمتر از حقّت تحويل نگير.»

926- (4) اسحاق بن عمار گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شخصى تعدادى درهم براى فروش نزد من مى آورد كه با درهم هاى من مبادله كند. پس من يقين دارم كه او دينار نمى خواهد و غير از درهم نيز چيزى نمى خواهد و از آنجا بر نمى خيزد تادرهم هاى مرا بگيرد. با اين حال من درهم هاى او را با دينار مى خرم و چون به اندازۀ كافى دينار ندارم، از همسايه ام قرض مى كنم و دينارهايش را به طور كامل تحويل مى دهم و شايد وزن آن را احراز نكنم.

امام عليه السلام فرمود: آيا حقش را به طور كامل دريافت نمى كند؟

گفتم: آرى.

فرمود: اشكالى ندارد.»

ارجاعات

گذشت:

در روايت نهم از باب شانزدهم از باب هاى

صرف اين گفته كه: «شخصى درهم در برابر دينار به من مى فروشد و من با سنجش از وى تحويل مى گيرم و با وزن كردن به وى تحويل مى دهم تا فارغ شوم و ميان ما كار ديگرى انجام نمى شود ...»

باب 18 حكم تغيير قيمت دينار يا درهم قبل از تسويه با طلبكار

927- (1) عبدالملك بن عتبه هاشمى گويد: «از امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: شخصى از يكى از دوستانش تعدادى دينار گرفت و براى صرف در نيازهايش آنها را به درهم تبديل كرد. در زمان تحويل، هر دينار معادل با هفت و هفت و نيم درهم بود. پس از مدتى، صاحب مال تعدادى درهم از وى درخواست كرد و او از صراف به همين نرخ و نزديك آن براى وى درهم خريد ولى پيش از محاسبه، نرخ تغيير كرد و دوازده درهم با يك دينار برابر شد. آيا براى او به اين نرخ شايسته است؟ در حالى كه در هنگام تحويل به نرخ نخست يعنى هفت و هفت و نيم درهم در برابر يك دينار بود.

امام عليه السلام فرمود: در صورتى كه به مقدار دينارها [به ارزش دينارها در زمان پرداخت] به وى درهم بپردازد پس معاملۀ درهم و دينار هر گونه باشد به او زيان نمى رساند و اشكال ندارد.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 555

928- (2) ابراهيم بن عبدالحميد گويد: «از امام عليه السلام سؤال كردم: شخصى از ديگرى يا شريكش دينار طلبكار است. به جاى آن درهم براى صرف در نيازهايش مى گيرد. در روز تحويل هفت و هفت و نيم درهم معادل يك دينار است ولى بدهكار خودش درهم نداشت و آنها را از صراف به همين نرخ- هفت و هفت

و نيم- برايش گرفت. سپس وقتى او براى محاسبه مى رود، قيمت دينار به دوازده درهم رسيده است. آيا بدهكار حق دارد آنها را به اين نرخ محاسبه كند در حالى كه وقتى آنها را از وى گرفت به نرخ اول بود و قيمت دينار هر چه باشد زيانى به بدهكار نمى زند؟

امام عليه السلام فرمود: به نرخ اول محاسبه مى كند و اشكال ندارد.»

929- (3) ابراهيم بن ميمون گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شخصى از ديگرى درهم طلبكار است. بدهكار بدون اين كه با او معامله كند، دينار به وى مى دهد. آن گاه نرخ دينار افزايش يا كاهش مى يابد.

امام عليه السلام فرمود: نرخ روز تحويل براى اوست.»

930- (4) اسحاق بن عمار گويد: «از امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: من مالى از كسى طلبكار هستم و او مقدارى دينار و مقدارى درهم به من مى دهد. پس وقتى براى حسابرسى و پرداخت بدهى اش مى آيد، نرخ دينار تغيير كرده است. به كدام نرخ براى او محاسبه كنم؛ به نرخ روز پرداخت يا نرخ روز تسويه حساب؟

امام عليه السلام فرمود: نرخ روز پرداخت دينارها؛ زيرا تو منافع آن را از وى بازداشتى.»

931- (5) اسحاق بن عمار گويد: «به امام موسى بن جعفر عليه السلام گفتم: شخصى از ديگرى دينار طلبكار است. از وى درهم مى گيرد آن گاه نرخ تغيير مى كند.

امام عليه السلام فرمود: درهم ها با همان نرخى كه در آن روز از وى گرفته براى اوست و اگر دينار بگيرد، از او درهم طلبكار نيست. پس دينارهايش را از او طلبكار است و هروقت بخواهد اصل آنها را تحويل مى گيرد.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 557

باب 19 جواز اشتراط خيار در صرف

932- (1) ابن سنان گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى تعدادى درهم مى خرد. آنها را وزن مى كند و پس از آگاه شدن از وزن آنها به فروشنده مى گويد: اينها را به همين صورت نگهدار تا باز گردم و من خيار دارم.

امام عليه السلام فرمود: اگر خيار دارد «1» پس اشكال ندارد كه آنها را از وى بخرد و در غير اين صورت نه [جايز نيست].»

ارجاعات

گذشت:

در روايت يكم از باب شصت و دوم از باب هاى خريد و فروش مناسب با آن هست و باب ششم از باب هاى خيار را نيز بنگر؛ زيرا اطلاق آن دلالت بر جواز اشتراط خيار مى كند.

باب 20 بازداشتن اهل ذمّه از صرافى

933- (1) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله براساس شروطى كه با اهل ذمّه انجام داد از آنها جزيه را پذيرفت. يكى از آن شروط اين بود كه آنان ربا نخورند و هركس رباخوارى كند، از پيمان خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله بر كنار است و حلال شمردن ربا از آيين آنان نبود كه بر عدم خروج از آن با آنها مصالحه شده بود. بلكه ربا در دين شان بر آنان حرام است. خداوندى كه يادش باشكوه است مى فرمايد: «به دليل ظلمى از سوى يهوديان، پاكى هايى را كه بر ايشان حلال بود، بر آنان حرام كرديم و به دليل جلوگيرى بسيار آنان از راه خدا و ربا گرفتن آنها، در حالى كه از آن بازداشته شده بودند ...»

پس خداوند عز و جل خبر داد كه ربا را بر آنان حرام كرده بود و كسانى از آنان كه آن را حلال

شمردند، تنها به خاطر نافرمانى از دستور خدا و تحريف عالمان و راهبان شان كه ربا را حلال كردند، آن را حلال شمردند و همچنين على عليه السلام به رفاعه نوشت و به وى دستور داد كه اهل ذمّه را از صرافى منع كند.»

______________________________

(1). يعنى در انجام معامله و عدم آن اختيار دارد؛ در اين صورت اشكال ندارد كه پس از آمدن، معامله را تمام كند.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 559

بخش هفتم: باب هاى بيع ميوه ها، درختان و زراعت
باب 1 حكم معاملۀ ميوه و خوردن رهگذر از آن

و معاملۀ رطب، برگ حنا، توت و مانند آن

934- (1) حسن بن على وشّاء گويد: «از امام رضا عليه السلام سؤال كردم: آيا معاملۀ [خرماى] نخل هنگامى كه بار دهد، جايز است؟

امام عليه السلام فرمود: معاملۀ آن جايز نيست تا اين كه به مرحلۀ زَهْو رسد.

گفتم: فدايت شوم! زهو چيست؟

امام عليه السلام فرمود: سرخ شدن و زرد شدن و مانند آن.»

حسن بن على فرزند دختر الياس نظير اين حديث را بدون واژۀ «و مانند آن» از امام كاظم عليه السلام روايت كرده است.

935- (2) در كتاب المقنع آمده است: «معاملۀ [خرماى] نخل هنگام بار دادن جايز نيست تا اين كه به مرحلۀ زَهْو رسد و آن سرخ شدن و زرد شدن خرما است و جايز نيست پيش از ظاهر شدن ميوه- به دليل بيم آفت- آن را تا يك سال بخرد. تا اين كه آشكار شود و اشكال ندارد آن را دو سال يا سه سال يا چهار يا بيش از آن بخرد و دليل آن اين است كه اگر در اين سال بار ندهد، در سال آينده بار مى دهد و اگر آن را براى يك سال خريدى، پس نخر تا برسد.»

936- (3)

على بن ابى حمزه گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى [ميوه] باغى را مى خرد كه در آن درخت خرما و ساير درختانِ ميوه است. برخى از درختان، ميوه داده و برخى هنوز ميوه نداده است.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 561

امام عليه السلام فرمود: هرگاه در آن باغ، برخى از درختان ميوه داده، اشكال ندارد و سؤال كردم: شخصى [خرماى] نخلستانى را مى خرد كه در آن غير از خرماى سبز [نارس] وجود ندارد.

امام عليه السلام فرمود: نه، تا اين كه به مرحله زَهْو برسد.

گفتم: زَهْو چيست؟

امام عليه السلام فرمود: تا اين كه رنگين شود.»

937- (4) در حديث نهى هاى پيامبر صلى الله عليه و آله آمده است كه: «آن حضرت از فروش ميوه پيش از زرد و سرخ شدن نهى كرد.»

938- (5) در كتاب معانى الاخبار روايت مى شود كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از فروش ميوه پيش از زرد و سرخ شدن نهى كرد.»

939- (6) در همان كتاب در حديث ديگرى روايت مى شود كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از فروش ميوه پيش از رنگين شدن، نهى كرد و اين معناى سخن حضرت است كه فرمود: «تا آفات را پشت سر گذارد.»

940- (7) على بن جعفر گويد: «از برادرم- امام موسى بن جعفر عليه السلام- سؤال كردم: آيا فروش [خرماى] نخل هنگام رنگين شدن جايز است؟

امام عليه السلام فرمود: وقتى خرما هسته اش محكم شود، خريد و فروش آن جايز است.»

941- (8) ابو عبيد- قاسم بن سلام- با اسناد متصل به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه: «آن حضرت از مخاضره نهى

كرد و آن فروش ميوه پيش از آشكار شدن ماندگارى اش و پشت سر گذاشتن آفت هاست، درحالى كه هنوز سبزاست و معاملۀ يونجه، سبزى ها و مانند آن درمخاضره داخل مى شود.»

942- (9) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام از نياكانش عليهم السلام روايت مى شود كه:

«پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از معاملۀ خرما پيش از آشكار شدن ماندگارى اش نهى كرد.

امام صادق عليه السلام فرمود: آشكار شدن ماندگارى ميوه به مرحلۀ زَهْو رسيدن است.

سؤال شد: زَهْو چيست؟

امام عليه السلام فرمود: رنگين شدن به رنگ سرخ يا زرد يا سياه.»

و از امام صادق عليه السلام و امام باقر عليه السلام و امير مؤمنان عليه السلام روايت مى شود كه در صورت هاى زير، فروش ميوه را به مدت يك سال يا سال هاى پس از آن اجازه فرمودند: رنگين شدن آن يا رنگين شدن بخشى از آن يا همراه بودن با چيزى كه معامله اش صحيح است، هرچند اصلًا رنگين نشده باشد؛ زيرا در اين صورت معامله بر ميوه هاى رنگين يا چيزى كه معامله اش صحيح است، واقع مى شود و ميوه هاى رنگين نشده و ميوه هايى كه هنوز به وجود نيامده، تابع آن است.

و بسيارى از ميوه ها به تدريج به وجود مى آيند و نخست ميوه هايى معامله مى شوند كه ماندگارى شان آشكار شده باشد؛ مانند بوته هاى خيار، خربزه و بسيارى از ميوه ها.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 563

و امام صادق عليه السلام فرمود «1»: نهى از معاملۀ ميوه پيش از آشكار شدن ماندگارى اش، نهى تحريمى نيست كه خريد و فروش آن بر فروشنده و خريدار حرام باشد بلكه در زمان پيامبر اكرم صلى الله عليه و

آله آن را مى خريدند و چه بسا آفت، ميوه ها را نابود مى كرد. پس مردم نزد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از يكديگر شكايت مى كردند. وقتى در اين باره نزاع زياد شد، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آنان را از معاملۀ ميوه پيش از رسيدن نهى كرد ولى آن را حرام نكرد بلكه به دليل نزاع مسلمانان آن را نهى كرد.»

اين مطلب دلالت مى كند كه معاملۀ ميوه پيش از آشكار شدن ماندگارى اش بر فروشنده و خريدار يا يكى از آنان حرام نيست. در صورتى كه آثار معامله را بپذيرند و هر دو يا يكى از آنان، اقدام به برهم زدن معامله نكند.

943- (10) ربعى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: من در بصره تعدادى درخت خرما دارم كه خرماى آنها را به قيمت معين مى فروشم و يك كرّ يا بيشتر يا يك خوشه از يك درخت را از آن استثنا مى كنم.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.

گفتم: فدايت شوم! معاملۀ ميوه به مدت دو سال چگونه است؟

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.

گفتم: فدايت شوم! اين كار نزد ما زشت و ناپسند است!

امام عليه السلام فرمود: تو كه اين سخن را مى گويى، بدان كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله اين معامله را حلال كرد. پس آنان از يكديگر داد خواهى كردند. از اين رو پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: ميوه فروخته نمى شود تا اين كه ماندگارى اش آشكار شود.»

944- (11) محمد بن شريح گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى خرماى نخل رابه مدت دو يا سه سال مى خرد، در حالى كه در زمين غير از

آن نخل چيز ديگرى نيست.

امام عليه السلام فرمود: شايسته نيست مگر به مدت يك سال و پيش از آشكار شدن ماندگارى اش آن را نخرد.

محمد بن شريح گويد: از امام عليه السلام به من رسيد كه فرموده بود: خريدن ميوۀ درخت هنگام شايسته شدن، اشكال ندارد.

به امام گفته شد: مقصود از شايستگى ميوۀ درخت چيست؟

امام عليه السلام فرمود: هنگامى كه پس از افتادن شكوفه، ميوه ببندد.»

945- (12) بريد گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ فروش يونجه پس از يك يا دو يا سه بار چيدن، سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.

______________________________

(1). توجه به شيوه و سبك جملات اين حديث به خوبى نشان مى دهد كه آنها از فرمايش هاى امام عليه السلام نيست و بيشتر شبيه عبارت هاى فقهاست.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 565

آن گاه پرسش هاى زيادى دربارۀ نظير اين گونه مسايل از امام عليه السلام كردم و امام عليه السلام مرتب پاسخ مى داد: اشكال ندارد، سرانجام از كثرت سؤال و پاسخ دادن امام عليه السلام به اين كه: اشكال ندارد، شرمگين شدم و با حالت شرم به امام عليه السلام گفتم: خداوند كارهايت را سامان بخشد! كسانى كه بر ما حكومت مى كنند همه اين معاملات را باطل مى دانند.

امام عليه السلام فرمود: گمان مى كنم آنان حديث پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دربارۀ نخل را شنيده اند. در اين هنگام شخصى وارد شد و امام عليه السلام سكوت كرد. من از محمد بن مسلم خواستم از امام باقر عليه السلام حديث پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دربارۀ نخل را بپرسد. امام عليه السلام در پاسخ وى فرمود: روزى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله

خارج شد و فرياد و داد و بيداد مردم را شنيد. پرسيد: چه خبر است؟ گفته شد: مردم خرماى نخل را معامله كرده اند و امسال ميوه نداده است.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: وقتى معامله مى كنيد، ميوۀ نخل را براى يك سال نخريد تا در آن چيزى آشكار شود. پيامبر اين را فرمود ولى آن را حرام نكرد.»

946- (13) سليمان بن خالد روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمود: « [خرماى] نخل را به مدت يك سال نخر تا اين كه ميوه دهد «1» و اگر بخواهى مدت دو سال آن را بخرى، اين كار را بكن.»

اين حديث از ابوبصير نيز روايت شده است.

947- (14) در كتاب جعفريات از على عليه السلام روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «ممنوع و ممنوع شده است؛ يعنى خريدن ميوه ها، پيش از رسيدن و خرما، پيش از رنگين شدن و حبوبات، پيش از چاق و محكم شدن، حرام و حرام شده است.»

948- (15) در كتاب العوالى روايت مى شود كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از معاملۀ خرماى نخل نهى كرد تا اين كه از آن بخورد يا خورده شود و تا اين كه وزن شود. «2»

گفتم (گفت): چه چيزى وزن شود؟

شخصى نزد وى بود، فرمود: تا اين كه جمع آورى و نگهدارى شود.»

949- (16) در همان كتاب روايت مى شود كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از معاملۀ ميوه براى فروشنده و خريدار پيش از آشكار شدن ماندگارى اش نهى كرد.»

______________________________

(1). ترجمۀ حديث بر اساس كتاب استبصار ذكر شد؛ ولى در كتاب تهذيب به جاى اين جمله: «هرچند ميوه داده

باشد» آمده است.

(2). خرما پس از چيده شدن از درخت به وسيلۀ وزن معامله مى شود.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 567

950- (17) ابو بصير گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال شد: شخصى پيش از بار دادن درخت، خرما و ميوۀ آن را به مدت يك سال مى خرد.

امام عليه السلام فرمود: نه [جايز نيست] تا اين كه ميوه دهد و از آفت ها رهايى يابد. پس آن گاه كه ميوه داد، اگر مى خواهى ميوۀ آن سال را با ميوۀ چهار سال ديگر يا بيش از آن يا كمتر، بخر.»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره آن را بر استحباب و احتياط حمل كرده است.

951- (18) ابو ربيع شامى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه امام باقر عليه السلام پيوسته مى فرمود: «هرگاه باغ ميوه و خرما براى يك سال فروخته شود، پس نبايد فروخته شود تا اين كه ميوه اش برسد و هرگاه مدت دو يا سه سال فروخته شود، پس معامله اش در صورت وجود مقدارى سبزى در آن، اشكال ندارد.»

952- (19) على بن جعفر دركتابش گويد: «از برادرم امام موسى بن جعفر عليه السلام دربارۀ پيش خريد كردن خرماى نخل سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود: شايسته نيست و اگر [خرماى] اين نخل را به مقدار پيمانه هاى معين از تو بخرد، اشكال ندارد.»

953- (20) يعقوب بن شعيب گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ خريدن خرماى نخل سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود: پدرم عليه السلام خريدن [خرماى] نخل را به مدت يك سال، پيش از آشكار شدن آن ناپسند مى شمرد؛ ولى مدت دو يا سه سال را جايز مى دانست و مى فرمود: اگر در اين سال بار ندهد،

در سال ديگر بار مى دهد.

و سؤال كردم: شخصى خرما و ميوۀ درخت را پيش از آشكار شدن مدت دو يا سه يا چهار سال مى خرد.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد. تنها خريدن يك سال پيش از آشكار شدن از بيم آفت ناپسند است، تا اين كه آشكار شود.»

954- (21) عمار بن موسى گويد: «از امام صادق عليه السلام پرسيدم: چه وقت فروش انگور تاكستان جايز است؟

امام عليه السلام فرمود: هرگاه دانه هايش بسته و به غوره تبديل شود.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 569

955- (22) در كتاب العوالى روايت مى شود كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از معاملۀ انگور پيش از سياه شدن، معاملۀ حبوبات پيش از محكم شدن و معاملۀ خرما پيش از سفيد [روشن و شفاف] شدن، نهى كرد.»

956- (23) حلبى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ خريدن خرماىِ نخل و انگور مو و ميوه هاى ديگر به مدت سه يا چهار سال، سؤال شد. امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد. اگر امسال بار نداد، سال آينده بار مى دهد و اگر خواستى يك سال بخرى، پيش از رسيدن نخر و اگر پيش از رسيدن به مدت سه سال بخرى، اشكال ندارد.

از امام عليه السلام سؤال شد: شخصى مقدار معينى از محصول زمينى را مى خرد، آن گاه همۀ محصولات آن زمين نابود مى شود.

امام عليه السلام فرمود: مسلمانان در همين مسئله نزد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از يكديگر شكايت و پيوسته آن را بيان مى كردند. وقتى آن حضرت مشاهده كرد كه آنان دست از نزاع بر نمى دارند، مردم را از معاملۀ ميوه پيش از رسيدن باز داشت و آن را

حرام نكرد بلكه اين كار را به دليل نزاع مسلمانان انجام داد.»

اين حديث از عبدالله بن سنان نيز روايت شده است.

957- (24) معاوية بن ميسره گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ فروش خرماى نخل به مدت دو سال سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود: اشكالى در آن نيست.

گفتم: يونجه را براى چيدن بار اول و پس از آن چند بار چيدن مى فروشد (مى فروشيم).

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد. سپس فرمود: پدرم برگ هاى حنا را براى چند بار چيدن مى فروخت.»

958- (25) على بن جعفر در كتابش مى گويد: «از برادرم امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: آيا خريدن خرماى نخل به مدت دو سال جايز است؟

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد و مى فرمايد: اگر امسال بار ندهد، سال آينده ان شاءالله بار خواهد داد.»

959- (26) على بن جعفر گويد: «از برادرم امام موسى بن جعفر عليه السلام دربارۀ شخصى سؤال كردم كه خرماىِ نخل را پيش از شكوفه دادن پيش خريد مى كند. امام عليه السلام فرمود: پيش خريد كردن خرماى نخل شايسته نيست.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 571

960- (27) حلبى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه دربارۀ خريدن ميوه فرمود: «هرگاه به حدّى رسد كه قابل استفاده باشد، خريدن آن اشكال ندارد.»

961- (28) سماعه گويد: «از امام عليه السلام پرسيدم: آيا خريدن ميوۀ درخت پيش از شكوفه دادن جايز است؟

امام عليه السلام فرمود: نه، مگر اين كه همراه آن چيز ديگرى مانند يونجه يا سبزى بخرد و بگويد: اين يونجه ها و خرماى اين نخل و اين درخت را به فلان مبلغ از تو مى خرم. پس اگر بار نداد، اصل مال خريدار

در برابر يونجه و سبزى خواهد بود.

و پرسيدم: آيا خريدن برگ درخت براى سه يا چهار بار چيدن شايسته است؟

امام عليه السلام فرمود: هرگاه برگ بر روى درخت ديدى به هر تعداد چيدن كه خواستى، آن را بخر.»

962- (29) هشام بن سالم گويد: «در قريه اى، آسياب، درختان خرما، باغ، كشتزار و يونجه وجود دارد، آيا محصول آنجا را بخرم؟

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

963- (30) عبدالله بن ابى يعفور گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: در قريه اى آسياب، درخت خرما، كشتزار، باغ و يونجه وجود دارد، آيا محصول آن را بخرم؟

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

ارجاعات

گذشت:

در روايات باب هشتم از باب هاى زكات غلّات، آنچه بر بعضى از مقصود دلالت مى كند.

مى آيد:

در روايات باب بعدى و باب نهم و دهم از باب هاى فروش ميوه ها مناسب با اين بحث خواهد آمد.

و در روايت پنجم از باب هفدهم از باب هاى حد سرقت دربارۀ شخصى كه ميوه ها را دزديد و در آستين خود مخفى كرد، اين سخن پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله كه: «هر چه ميوه خورده، چيزى بر او نيست ولى به خاطر ميوه هايى كه با خود برده، تعزير (تنبيه) شده و دو برابر قيمت آن را بدهكار مى شود.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 573

باب 2 جواز فروش محصول باغ در صورت رسيدن بخشى از آن

964- (1) يعقوب بن شعيب روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمود: «هرگاه در باغى ميوه هاى گوناگون باشد و برخى از آن برسد، معاملۀ همۀ آنها بدون اشكال است.»

965- (2) عمار گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال شد: فروش ميوۀ درخت چه وقت جايز است؟

امام عليه السلام فرمود: هرگاه ميوه هاى فراوانى در يك

محل باشد و برخى از آنها برسند، معاملۀ همه ميوه ها جايز است ولى اگر از يك نوع باشند، معاملۀ آن جايز نيست، تا اين كه برسند و اگر انواع گوناگون است، هيچ يك از آنها فروخته نمى شود تا اين كه هر نوعى از آنها جداگانه برسد، سپس فروخته مى شوند.»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره اين حديث را بر استحباب و احتياط يا بر اين كه ميوه هاى گوناگون در محل هاى متفاوت هستند، حمل كرده است.

966- (3) عبيدالله حلبى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هنگامى كه برخى از ميوه ها آشكار شود، مدت يك سال و اگر بخواهى بيشتر از يك سال آن را مى خرى و اگر ميوه هاى آن براى تو آشكار نشد، آن را اجاره نكن.»

967- (4) اسماعيل بن فضل گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ فروش ميوه پيش از رسيدن سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود: در صورتى كه در آن زمين محصول رسيده اى باشد، پس فروش همۀ آنها حلال است.»

ارجاعات

گذشت:

در روايت سوم از باب پيشين اين گفته كه: «شخصى باغى را كه در آن درخت خرما و درخت ميوه است مى خرد. برخى درختان ميوه داده است و پاره اى هنوز ميوه نداده.

امام عليه السلام فرمود: در صورتى كه برخى درختان ميوه داده باشد، اشكال ندارد.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 575

باب 3 جواز معاملۀ خرماى درخت با خرما و انگور با كشمش

968- (1) حلبى روايت مى كند كه: «امام صادق عليه السلام دربارۀ شخصى كه خرماى درخت خود را به دو قفيز يا كمتر يا بيشتر- مقدار معينى- خرما مى فروشد، فرمود: اشكال ندارد و فرمود: معاملۀ تمر- خرماى خشك- با خرماى نارس از يك نخل اشكال ندارد ولى ضميمه كردن خرماى قديمى

[چيده شده] و خرماى نارس [بر درخت] شايسته نيست و كشمش و انگور همين گونه است. (يا معامله كردن خرماى قديمى با خرماى نارس [بر درخت] شايسته نيست و كشمش و انگور نيز همين گونه است).»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره مى فرمايد: «توجيه اين حديث اين است كه آن را بر جواز معاملۀ «عرايا» حمل كنيم و مخصوص آن بدانيم و آن جمع «عريه» است. معاملۀ عريه به اين صورت است كه شخصى در خانه يا ملك گروهى درخت خرمايى دارد و وارد شدن وى در ملك آن گروه در هر ساعت از شبانه روز براى آنان سنگين است. پس به وى اجازه داده شده است كه خرماى درختش را در برابر خرمايى از جنس همان خرماى آن درخت بفروشد.»

969- (2) يعقوب بن شعيب گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: من از شخصى چندين بار جنس كه پيمانه آنها معلوم است، طلبكارم و او چند بار با پيمانه كمترى براى من مى فرستد و من بدون پيمانه كردن آن را مى پذيرم.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

970- (3) يعقوب بن شعيب گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى از ديگرى صد كرّ خرما طلبكار است. از اين رو از بدهكار درخواست مى كند كه خرماى نخلش را به جاى خرمايى كه از وى طلبكار است، به او واگذار كند.

گويا اين كار براى امام عليه السلام ناخوشايند بود.

مى گويد: و از امام عليه السلام سؤال كردم: دو نفر به طور شراكت يك درخت خرما دارند. يكى از آنان به ديگرى مى گويد: يا خرماى اين نخل را به فلان مقدار بردار و نصف آن را به من

بپرداز- چه كمتر از آن باشد يا بيشتر- يا اين كه من آن را به همان مقدار برمى دارم و سهم تو را مى پردازم. امام عليه السلام فرمود:

________________________________________

بروجرى، آقا حسين طباطبايى - مترجمان: حسينيان قمى، مهدى - صبورى، م، منابع فقه شيعه، 31 جلد، انتشارات فرهنگ سبز، تهران - ايران، اول، 1429 ه ق

منابع فقه شيعه؛ ج 23، ص: 575

آرى، اشكال ندارد.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 577

و از امام عليه السلام سؤال كردم: شخصى از ديگرى چند بار رطب يا خرما طلبكار است. بدهكار مقدارى خرما نزد وى مى فرستد. آن گاه از پرداخت بقيه ناتوان مى شود؛ از اين رو تعدادى دينار به سوى طلبكار مى فرستد و مى گويد: با اينها خرما بخر و باقيماندۀ طلب خود را از آن بردار.

امام عليه السلام فرمود: در صورتى كه به وى اطمينان داشته باشد، اشكال ندارد.»

971- (4) ابوالصباح كنانى روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمود: «در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله شخصى از ديگرى پانزده وَسَق [/ دو هزار و هفتصد كيلوگرم] خرما طلبكار بود. بدهكار درخت خرمايى داشت و به طلبكار گفت: خرماى نخل مرا در برابر خرمايت بردار! ولى طلبكار نپذيرفت. از اين رو نزد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله رفت و گفت: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله! فلان كس پانزده وَسَق خرما از من طلبكار است. با او صحبت كن كه خرماى درخت مرا به جاى طلبش بپذيرد. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرستاد و او را نزد خود فراخواند. آن گاه به وى فرمود: اى فلانى! خرماى درخت اين شخص را به جاى طلبت بگير! طلبكار گفت: اى

رسول خدا! آن به اين مقدار نيست و نپذيرفت.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به صاحب درخت دستور داد خرماى درختش را بچيند. او نيز آنها را چيد. آن گاه پانزده وسق براى طلبكار پيمانه كرد.

امام صادق عليه السلام در ادامه فرمود: ربيعة الراى وقتى اين ماجرا را دربارۀ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شنيد، گفت:

اين رباست.

ابوالصباح گويد: من گفتم: خداوند را گواه مى گيرم كه ربيعه از دروغگويان است. امام عليه السلام فرمود:

راست گفتى!»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره مى فرمايد: «توجيه اين حديث آن است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به طلبكار نصيحت كرد كه خرماى نخل را به جاى طلبش بر وجه صلح و با وساطت پيامبر صلى الله عليه و آله بپذيرد، نه اين كه آن را در برابر طلبش خريدارى كند و آن گاه كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مشاهده كرد وى به اين پيشنهاد پاسخ مثبت نداد، داوطلبانه از مال خودش خرماى طلبكار را پرداخت كرد و در حديث نيامده است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله خرماى نخل را در برابر آنچه پرداخت كرد، دريافت كرد.»

ارجاعات

گذشت:

در روايات باب نهم از باب هاى ربا، آنچه بر اين باب دلالت مى كند. همچنين روايات باب پيشين و باب بعدى را بنگر كه مناسب با اين مقام هست.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 579

باب 4 حكم معاملۀ محاقله و مزابنه و عرايا و معاملۀ كشت با گندم و زمين با گندم آن

972- (1) عبدالرحمان بن ابى عبدالله روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمود: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از محاقله و مزابنه نهى كرد. عبدالرحمان گفت: مقصود از اينها چيست؟ امام عليه السلام فرمود: خريدن خرماى درخت با خرما و

محصول زراعت با گندم.»

973- (2) عبدالرحمان بصرى روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمود: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از محاقله و مزابنه نهى كرد.

آن گاه فرمود: محاقله، معاملۀ خرماى نخل با خرماست و مزابنه، معاملۀ خوشه با گندم است و نطاف آب نوشيدنى است و حق ندارى پس از بى نيازى از آن به همسايه ات بفروشى؛ آن را براى وى رها كن و اربعا سدى است كه مردم در برابر آب ايجاد مى كنند پس صاحبش از آن بى نياز مى شود.

فرمود: آن را براى همسايه اش رها كند و به وى نفروشد.»

974- (3) ابو عبيد- قاسم بن سلام- روايت مى كند كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از معاملۀ محاقله و مزابنه نهى كرد. محاقله، معاملۀ محصول در حال خوشه با گندم است و آن از «حقل» گرفته شده است. حقل- زراعت سبز رنگ- همان است كه اهل عراق آن را «قراح» مى نامند و در ضرب المثل آمده است:

علف جز برگ و بار نروياند.

و مزابنه، معاملۀ خرماىِ روى درخت با خرماست.»

975- (4) در كتاب العوالى روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از معاملۀ مزابنه نهى كرد و آن معاملۀ خرماى [درخت] در برابر خرما با پيمانه و معاملۀ انگور [درخت] در برابر كشمش با پيمانه است.»

976- (5) در حديث نهى هاى پيامبر صلى الله عليه و آله آمده است كه: «آن حضرت از محاقله نهى كرد يعنى معاملۀ تمر با رطب و كشمش با انگور و مانند آن.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 581

977- (6) سكونى روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمود: «پيامبر اكرم صلى

الله عليه و آله عرايا را اجازه فرمود. به اين صورت كه با تخمين زدن [خرماى درخت] آن را با خرما خريدارى كنى.

و فرمود: عرايا، جمع عريه است و آن اين است كه درخت خرماى شخصى در خانۀ ديگرى است.

پس براى صاحبخانه جايز است با تخمين زدنِ خرماى درخت آن را با خرما معامله كند و اين كار در ساير موارد جايز نيست.»

978- (7) ابو عبيد- قاسم بن سلام- روايت مى كند كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله معاملۀ عرايا را اجازه فرمود.

مفرد عرايا «عريه» است و آن درخت خرمايى است كه صاحبش محصول آن را به شخص نيازمندى مى بخشد و «اعراء» قرار دادن ميوۀ يك سال درخت براى كسى است. مقصود پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله اين است كه به صاحب درخت اجازه داده شده كه خرماى آن نخل را به دليل نياز از كسى كه به او بخشيده شده، با خرما خريدارى كند.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله هرگاه تخمين زنندگان را مى فرستاد، به آنان مى فرمود: در تخمين تخفيف دهيد؛ زيرا در مال، بخشش به نيازمندان و وصيت است.»

979- (8) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از معاملۀ مزابنه نهى كرد. مزابنه، معاملۀ خرماى روى درخت با خرماى پيمانه شده است و عرايا را اجازه فرمود.

امام باقر عليه السلام فرمود: عرايا، يك و دو و سه و ده نخل است كه صاحبش آنها را مى بخشد، پس رطب هاى آن را جمع آورى مى كند.

و عرايا به معناى بخشش هاست و در تفسير آن اختلاف شده است. گروهى مى گويند: آن چند نخل

است كه انسان هنگام فروش خرماى باغش آنها را استثنا مى كند و براى مصرف خودش نگه مى دارد. پس اين درختان استثنا شده در تخمين محصول [براى گرفتن زكات] به حساب نمى آيد؛ زيرا آنچه مردم مى خورند، به آنان بخشيده شده است و به اين دليل عرايا ناميده شده اند كه از فروخته شدن يا تخمين زده شدن در زكات بركنارند.

نيازمندان و بيچارگان- كه درهم و دينار ندارند و تنها خرماى خشك در اختيار دارند- پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به آنان اجازه فرمود كه با خرماهاى شان ميوۀ اين عريه ها را با تخمين آنها بخرند. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله اين كار را به دليل مهربانى و ارفاق به نيازمندان انجام داد كه توانايى برخريدن رطب ندارند و به آنان اجازه نداد كه خرماهايى كه براى تجارت و ذخيره كردن است به اين صورت معامله شود.

و گروهى ديگر مى گويند: عرايا، درخت خرمايى است كه انسان ميوه اش را به نيازمندان مى بخشد و خرماى آن درخت را رها مى كند. پس كسى كه خرماى درخت به وى بخشيده شده، براى چيدن و جمع آورى محصول خود نزد درخت مى آيد ولى اين كار براى بخشنده به دليل حضور خانواده اش سخت است. پس تنها به وى اجازه داده شده كه ميوۀ آن درخت را بر اساس تخمين از شخصى كه به وى بخشيده است، خريدارى كند.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 583

و دستۀ سومى مى گويند: گروهى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله شكايت كردند كه آنان نيز به رطب نياز دارند.

رطب مى آيد و مى رود ولى آنها چيزى در اختيار ندارند كه با آن رطب تهيه كنند و مانند ديگران

بخورند و آنها تنها تمر- خرماى خشك- دارند. از اين رو پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به آنان اجازه داد كه با خرمايى كه در اختيار دارند، عرايا را بر اساس تخمين بخرند.

و ديگران دربارۀ عرايا وجوهى بيان كرده اند كه درمعنا نزديك به اينها هستند و همگى به يكديگر نزديكند.»

980- (9) حسن بن على وشّاء گويد: «ازامام رضا عليه السلام سؤال كردم: شخصى [محصول] چند جريب زمين را به صد كرّ مى خرد به اين شرط كه آن را از همان زمين تحويل دهد.

امام عليه السلام فرمود: حرام است.

گفتم: فدايت شوم! اگر [محصول] آن زمين را به پيمانه معين از گندم زمين ديگرى بخرد [چه حكمى دارد]؟

امام عليه السلام فرمود: اشكالى در آن نيست.»

981- (10) سماعه گويد: «به امام عليه السلام گفتم: فدايت شوم! شخص مسلمان يا كافر ذمّى محصولى كشت كرده و براى آن هزينه مى كند. سپس براى نقل مكان كردن از آن محل يا كار ديگرى تصميم به فروش آن مى گيرد.

امام عليه السلام فرمود: آن را با درهم مى خرد؛ زيرا اصل آن غذا (گندم) است.»

982- (11) سماعه از امام صادق عليه السلام پرسيد: «شخص مسلمان يا كافر ذمى عقد مزارعه منعقد و براى آن هزينه صرف مى كند، سپس تصميم به فروش آن مى گيرد. آيا چنين حقى را دارد؟

امام عليه السلام فرمود: آن را با درهم مى خرد؛ زيرا اصل آن گندم است.»

983- (12) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه امام صادق عليه السلام فرمود: «معاملۀ خوشه باگندم جايز نيست ولى معاملۀ كشت سبز- هرچند خوشه داده باشد- با گندم اشكال ندارد. در صورتى كه معامله بر كشت انجام

پذيرد نه بر خوشه و به همين گونه است يونجه.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 585

ارجاعات

گذشت:

در روايات باب پيشين، مناسب با اين بحث هست.

مى آيد:

و در روايت چهارم از باب هشتم از باب هاى معاملۀ ميوه فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «همچنين اشكال ندارد، زراعتى را بخرى كه خوشه داده و گندم آورده است.»

باب 5 جواز خريدن يكى از شريكان محصول شريك ديگر را

984- (1) يعقوب بن شعيب گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مزارعه سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود: تو هزينۀ كشت را مى پردازى و زمين دار، زمينش را مى دهد. آن گاه آنچه خداوند عنايت فرمود، بر اساس قرار داد تقسيم مى شود. اين گونه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله خيبر را به اهلش واگذار كرد. آنان نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند و آن حضرت خيبر را به اين شرط در اختيار آنان گذاشت كه آن را آباد كنند و نصف محصولش براى آنان باشد. وقتى محصول خيبر رسيد، پيامبر صلى الله عليه و آله به عبدالله بن رواحه دستور داد تا خرماى درختان را براى شان تخمين بزند. عبدالله پس از تخمين خرماى خيبر، يهوديان را در انتخاب آزاد گذاشت و به آنان گفت: ما خرماى اين درختان را به فلان مقدار تخمين زديم. اگر مى خواهيد، آن را برداريد و نصف آن مقدار را به ما بپردازيد و اگر بخواهيد، ما آن را برمى داريم و نصف آن مقدار را به شما مى دهيم.

يهوديان گفتند: آسمان و زمين به اين [عدالت] استوار است.»

985- (2) حلبى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه پدرش- امام باقر عليه السلام- به وى فرمود: «رسول خدا صلى الله عليه و آله زمين و

نخلِ خيبر را به نصف [به اهلش] داد. وقتى محصول آن رسيد، عبدالله بن رواحه را فرستاد.

وى محصولات خيبر را قيمت گذارى كرد و آن گاه به يهوديان گفت: يا محصولات را برداريد و نصف قيمت محصول را به من بپردازيد يا نصف قيمت را به شما مى دهم و آن را بر مى دارم.

يهوديان گفتند: آسمان و زمين به اين [عدالت] استوار است.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 587

986- (3) ابو الصباح از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله هنگامى كه خيبر را فتح كرد، آن را بنا بر نصف به اهلش واگذار كرد. وقتى محصول آنجا رسيد، عبدالله بن رواحه را به سوى آنان فرستاد.

عبدالله محصول خيبر را براى آنان تخمين زد. [يهوديان كه از تخمين وى ناراضى بودند] نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند و گفتند: او مقدار محصول را به زيان ما زيادتر گفته است. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله عبدالله را خواست و از وى پرسيد:

اينها چه مى گويند؟

عبدالله گفت: من محصول را به اين مقدار براى آنان تخمين زده ام. اگر مايلند به مقدارى كه ما تخمين زده ايم، آن را بپذيرند و اگر مى خواهند، ما آن را بر مى داريم.

يكى از يهوديان [با شنيدن اين جمله] گفت: آسمان و زمين به اين [عدالت] استوار است.»

987- (4) در كتاب جعفريات روايت مى شود كه امير مؤمنان فرمود: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله سرزمين خيبر را به يهوديان در برابر بخشى از محصول آنجا واگذار كرد. سپس [هر سال] فردى را براى تخمين محصول آنجا مى فرستاد و به آنان دستور مى داد كه

مقدار خوراك يهوديان را باقى گذارند و به حساب نياورند.»

988- (5) محمد بن عيسى از يكى از شيعيان روايت مى كند كه به امام موسى بن جعفر عليه السلام گفت: «كشاورزانى براى ما كار مى كنند و ما با آنها قرار داد مزارعه مى بنديم. آنان به ما مى گويند: ما حدس مى زنيم كه اين كشت، فلان مقدار محصول مى دهد و ما سهم شما را بر اين مقدار عهده دار مى شويم. ما نيز به اين شرط زمين را به آنان واگذار مى كنيم.

امام عليه السلام پرسيد: آيا به اين مقدار مى رسد؟

گفتم: آرى.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.

گفتم: در پايان مى گويد: محصول كاهش يافت و آن مقدار به دست نيامد!

امام عليه السلام فرمود: (اشكال ندارد.) آيا در صورتى كه افزايش مى يابد، به شما مى پردازد؟

گفتم: نه.

امام عليه السلام فرمود: شما حق داريد تمام آن مقدار را از وى درخواست كنيد. همان گونه كه در صورت افزايش مقدار، افزوده براى اوست، همين طور در صورت كاهش (به زيان اوست).»

ارجاعات

گذشت:

در روايت سوم از باب سوم از باب هاى معاملۀ ميوه اين گفته كه: «يكى از دو شريك به ديگرى مى گويد: يا خرماى اين نخل را به فلان مقدار بپذير و نصفش را به من بپرداز- خواه كمتر باشد يا زيادتر- يا من آن مقدار را مى پذيرم و سهم تو را مى پردازم.

امام عليه السلام فرمود: آرى، اشكال ندارد.»

مى آيد:

و در روايات باب دهم از باب هاى كشاورزى و درخت كارى، مطالبى خواهد آمد كه بر اين بحث دلالت مى كند.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 589

باب 6 جواز فروش محصول به استثناى مقدارى از آن

989- (1) ربعى روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام دربارۀ كسى كه تمام محصولش را به استثناى مقدارى از آن مى فروشد فرمود: «اشكال

ندارد.

در اين هنگام يكى از دوست داران يا غلامان امام عليه السلام كه نزدش نشسته بود، گفت: خود امام عليه السلام نيز محصولش را مى فروشد و چند وسق آن را استثنا مى كند.

امام عليه السلام به وى نگريست و سخنش را انكار نكرد.»

990- (2) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «شخصى ميوه هاى درختانش را مى فروشد و مقدارى از آنها را با پيمانه يا وزن معين استثنا مى كند. [آيا اين كار جايز است]؟

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

ارجاعات

گذشت:

در روايت نهم از باب يكم از باب هاى معاملۀ ميوه به امام عليه السلام گفته شد كه: «من در بصره تعدادى درخت خرما دارم. محصول آنها را به بهاى معين مى فروشم و از آن يك كرّ خرما يا بيشتر يا خرماى يك درخت را استثنا مى كنم.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

باب 7 حكم فروش ميوه توسط مشترى قبل از قبض آن

991- (1) هارون بن حمزه غنوى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شخصى تعدادى نخل براى بريدن و استفاده از تنه هاى شان مى خرد. آن گاه آنها را رها مى كند و درختان بار مى دهند.

امام عليه السلام فرمود: محصول آنها مالِ اوست، مگر آن كه صاحب زمين آنها را آبيارى و به آنها رسيدگى كرده باشد.»

992- (2) هارون بن حمزه گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شخصى تعدادى نخل براى بريدن و استفاده از تنۀ آنها مى خرد. آن گاه مدتى از آن محل دور مى شود و درختان را بدون آن كه قطع كند، به حال خود وامى گذارد.

پس از آن كه مى آيد، درختان بار داده اند.

امام عليه السلام فرمود: ميوۀ درختان مال اوست. هركارى كه مى خواهد با آن انجام دهد، مگر آن كه فروشندۀ درخت ها، آنها

را آبيارى و به آنها رسيدگى كرده باشد.»

ارجاعات

مى آيد:

در روايت دهم از باب بعدى فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «زراعت را پيش از خوشه دادن نخر ولى هرگاه اصل آن يا اصل درخت خرماى بى بار را خريدى، اشكال ندارد.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 591

باب 8 جواز معاملۀ زراعت پيش از خوشه دادن

993- (1) بكير بن اعين گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: آيا خريدن زراعت سبز جايز است؟ امام عليه السلام فرمود: آرى، اشكال ندارد.»

994- (2) زراره حديث پيشين را روايت مى كند و در ادامۀ آن مى افزايد، امام عليه السلام فرمود: «خريدن كشتزار يا علوفۀ جو در حالى كه سبز است، اشكال ندارد. سپس اگر بخواهى، مى توانى آن را به حال خود واگذارى تا خوشه دهد. سپس دِرو كنى و اگر بخواهى، مى توانى پيش از خوشه دادن، آنها را بچينى و به دام هايت بدهى. پيش از خوشه دادن، اين كار اشكالى ندارد ولى پس از خوشه دادن، آن را علوفۀ حيوان قرار نده؛ زيرا سبب تباه كردن آن است.»

995- (3) معلى بن خنيس گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: آيا زراعت را بخرم؟

امام عليه السلام فرمود: وقتى به اندازۀ يك وجب است.»

996- (4) حلبى روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمود: «اشكال ندارد كه كشتزار را در حالى كه سبز است، بخرى. سپس اگر بخواهى، آن را براى دِرو كردن رها مى كنى يا پيش از خوشه دادن در حالى كه علف است، آن را علوفۀ دام قرار مى دهى.

و فرمود: همچنين اشكال ندارد كشتزارى را كه خوشه داده و گندم آورده است بخرى.»

997- (5) سماعه از امام صادق عليه السلام پرسيد: «شخصى كشت جو

را براى علوفه خريد ولى آن را نچيد و رها كرد تا جو داد. در حالى كه باكشاورزِ كافر غير عربِ آن، در روز خريد شرط كرده بود كه هر حادثۀ ناگوارى پيش آمد به عهدۀ كشاورز باشد.

امام عليه السلام فرمود: اگر خريدار با كشاورز غير عرب در روز خريد شرط كرده است كه اگر بخواهد، آن را تبديل به خوشۀ جو مى كند و اگر بخواهد، تبديل به علوفه مى كند، اين شرط به سود وى باقى است و اگر شرط نكرده است، پس رها كردن آن تا اينكه تبديل به خوشه شود، شايسته نيست ولى اگر چنين كرد، ماليات زمين و هزينه هاى آن برعهدۀ او و محصول به دست آمده مال اوست.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 593

998- (6) سماعه گويد: «از امام عليه السلام سؤال كردم: شخصى زراعتى را براى علوفه مى خرد و با فروشندۀ كافر غير عرب آن شرط مى كند كه همۀ ماليات هاى آن به عهدۀ فروشنده باشد ولى پس از خريدن آن رانمى چيند و تصميم مى گيرد آن را رها كند تا خوشۀ گندم يا جو دهد. [آيا اين كار براى وى رواست]؟

امام عليه السلام فرمود: اگر هنگام خريد با او شرط كرده است كه اگر بخواهد مى چيند و علوفه مى كند و اگر بخواهد آن را به حال خود رها مى كند تا خوشه دهد [اشكال ندارد]؛ در غير اين صورت، براى وى شايسته نيست آن را رها كند تا خوشه دهد ولى اگر چنين كرد، ماليات زمين و هزينۀ آن برعهدۀ او و محصول به دست آمده براى اوست.»

اين حديث با سندهاى گوناگون و اندكى تفاوت روايت شده است.

999- (7) زراره

دربارۀ زراعتى كه به صورت علوفه فروخته شد و سپس خوشه داد از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «در صورتى كه خريدار به فروشنده بگويد كه آنچه از اين كشت به دست مى آيد از تو خريدم، اشكال ندارد. آن گاه پس از آن كه به صورت علوفه خريد، اگر بخواهد آنها را مى چيند و اگر بخواهد به انتظار [رسيدن] آن مى نشيند.»

1000- (8) ابو بصير گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: آيا رواست كشت گندم و جو را به صورت علوفه پيش از خوشه دادن بخرم؟

امام عليه السلام فرمود: نه، مگر اين كه براى علوفه دادن به دام آن را بخرى. سپس اگر بخواهى آن را رها مى كنى تا خوشه دهد.»

در كتاب المقنع آمده است: «جايز نيست كشت گندم و جو را كه به صورت علف است پيش از خوشه دادن بخرد، مگر اين كه براى علوفه دادن به دام اين كار را انجام دهد.»

1001- (9) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ فروش باقيماندۀ ساقۀ گندم پس از دِرو و يونجه سؤال شد. امام عليه السلام آن را اجازه فرمود.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 595

1002- (10) معاوية بن عمار از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «زراعت را پيش از خوشه دادن نخر ولى هرگاه اصل آن را خريدى، اشكال ندارد و يا هرگاه اصل درخت خرماى بى بار را خريدى، اشكال ندارد.»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره اين حديث را بر درجه اى از كراهت حمل كرده است.

ارجاعات

گذشت:

در روايات باب پيشين، مناسب با اين بحث هست.

باب 9 حكم فروش ميوه پيش از تحويل و پرداخت بهاى آن

1003- (1) حلبى گويد: «از امام

صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى ميوه مى خرد و سپس پيش از قبض آن را مى فروشد. امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد. اگر برايش سود دارد، بايد بفروشد.»

1004- (2) محمد بن مسلم از امام باقر عليه السلام يا امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه دربارۀ شخصى- كه ميوه خريد و سپس پيش از قبض، آن را فروخت- فرمود: اشكال ندارد.»

1005- (3) در كتاب المقنع آمده است: «اشكال ندارد كه انسان خرماى نخل و ميوه ها را بخرد و سپس پيش از تحويل گرفتن بفروشد.»

1006- (4) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه امام باقر عليه السلام فرمود: «اشكالى بر خريدار ميوه نيست كه آن را پيش از قبض بفروشد و آن، مانند مواد غذايى، پيمانه اى نيست و از مصاديق نهى از معامله پيش از قبض به شمار نمى آيد.»

ارجاعات

گذشت:

در روايات باب چهلم از باب هاى خريد و فروش، به ويژه در روايت يكم و همچنين روايات باب چهل و يك مناسب با اين بحث هست.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 597

باب 10 حكم پرداخت ثمن براى خريد ميوه اى كه هنوز آشكار نشده است

1007- (1) يعقوب بن شعيب گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: بيست دينار به شخصى مى پردازم و به وى مى گويم، هرگاه ميوه هايت رسيد، آنها به اين نرخ مال من باشد. اگر راضى بودم، برمى دارم و اگر ناراضى بودم، رها مى كنم (يا اگر راضى بودى، برمى دارم و اگر ناراضى بودى، رها مى كنم).

امام عليه السلام فرمود: آيا نمى توانى به او بپردازى و با وى هيچ شرطى نكنى؟

گفتم: فدايت شوم! چيزى را قطعى نمى كند و تنها خداوند قصد او را مى داند.

امام فرمود: در صورتى كه چنين قصدى دارد، شايسته نيست.»

باب 11 استحباب فروختن نخلى كه انسان در ملك ديگرى دارد به صاحب ملك

1008- (1) احمد بن محمد بن ابى نصر بزنطى از امام رضا عليه السلام روايت مى كند كه در تفسير سورۀ: والليل اذا يغشى فرمود: «شخصى در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله در خانۀ يكى از انصار، درخت خرمايى داشت و او از اين بابت در تنگنا و فشار بود؛ از اين رو در اين باره به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شكايت كرد. آن حضرت صاحب درخت را نزد خويش فراخواند و به وى فرمود: درخت خرمايت را در برابر يك درخت خرما در بهشت به من واگذار كن ولى او از انجام اين معامله خوددارى كرد. وقتى اين خبر به گوش يكى ديگر از انصار به نام ابو دحداح رسيد، نزد صاحب درخت رفت و به وى گفت: درخت خرمايت را در برابر باغ من به من بفروش. صاحب درخت آن را فروخت. ابودحداح نزد پيامبر صلى الله عليه و آله رفت و گفت: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله! من درخت خرماى فلانى را در برابر باغم خريدم!

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: به جاى آن براى تو يك درخت در بهشت است.»

خداوند متعال دربارۀ اين ماجرا، اين آيات را بر پيامبرش فرستاد: «سوگند به آن كس كه نر و ماده را آفريد. به راستى تلاش شما گوناگون است. پس آن كس كه بخشيد [يعنى درخت خرما را] و پرهيزگار شد و نيكوتر را تصديق كرد، وعدۀ رسول خدا صلى الله عليه و آله را تصديق نمود. پس به زودى او را براى زندگى آسان و مرفه آماده مى كنيم.»

1009- (2) على بن ابراهيم قمى در تفسير ش دربارۀ اين آيات: «پس آن كس كه بخشيد و پرهيزگار شد و زندگى نيكوتر را تصديق كرد، پس به زودى او را براى زندگى آسان و مرفه آماده مى كنيم» مى گويد:

«اين آيات دربارۀ يكى از انصار كه درخت خرمايى در خانۀ ديگرى داشت، نازل شد. وى بدون اجازه به درختش سركشى مى كرد؛ صاحب خانه در اين باره به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شكايت كرد و آن حضرت به

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 599

صاحب درخت فرمود: نخلت را در برابر يك نخل در بهشت به من بفروش. وى گفت: چنين نمى كنم.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: آن را در برابر يك باغ در بهشت به من بفروش.

وى گفت: چنين نمى كنم! و رفت.

آن گاه ابن دحداح (ابودحداح) نزد صاحب درخت رفت و آن را از وى خريد و نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و گفت:

اى رسول خدا صلى الله عليه و آله! اين درخت را بگير و باغى را كه در بهشت به آن مرد فرمودى

و نپذيرفت به من بده.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: در بهشت براى تو باغ هايى و باغ هايى است.»

پس خداوند در اين باره اين آيات را فرو فرستاد: «پس آن كس كه بخشيد و پرهيزگار شد و زندگى نيكوتر را تصديق كرد، يعنى ابن دحداح و ثروتش هنگام مرگ او را بى نياز نمى كند، به راستى هدايت كردن بر ماست. مى فرمايد: بر ماست كه براى آنان بيان كنيم. شما را از آتشى بيم مى دهم كه بر مى افروزد. جز انسان بدبخت در آن افكنده نمى شود. كسى كه تكذيب كرد و روى برتافت، يعنى آن كسى كه نسبت به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بخل ورزيد.

و به زودى انسان پرهيزگار از آن دور نگه داشته مى شود. [ابن دحداح را مى گويد]. نزد هيچ كس نعمتى نيست كه به خاطر آن پاداش داده شود. مى فرمايد: هيچ كس در پيشگاه خداوند حق ندارد كه به خاطر آنچه براى خودش انجام داده، از پروردگارش درخواستى نمايد و اگر خداوند به وى پاداش مى دهد، به دليل فضل و بخشش خود، اين كار را مى كند و اين است معناى سخن خداوند كه فرمود:

مگر به خاطر طلب وجه پروردگارش كه برترين است و حتماً در آينده خشنود مى شود.»

1010- (3) فرات بن ابراهيم كوفى در تفسير سورۀ والليل از امام سجاد عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «در زمان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شخص ثروتمندى در خانه اش باغى داشت. در همسايگى وى مرد تهيدستى زندگى مى كرد كه كودكان وى هروقت از درخت مرد توانگر خرمايى بر زمين مى افتاد، خوشحال مى شدند و آن را در دهان مى گذاشتند. مرد ثروتمند به سوى

آنان مى آمد و خرما را از دهان شان بيرون مى كشيد. همسايۀ مرد ثروتمند در اين باره به پيامبر صلى الله عليه و آله شكايت كرد. آن گاه آن حضرت به تنهايى نزد مرد ثروتمند رفت و فرمود: اين باغت را در برابر يك باغ در بهشت به من بفروش.

مرد ثروتمند گفت: من مال نقد خودم را به مال نسيه تو نمى فروشم.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از پاسخ وى گريان شد و به مسجد بازگشت. در آنجا با امير مؤمنان على عليه السلام برخورد كرد. على عليه السلام عرض كرد: اى رسول خدا! چرا گريانى؟ خداوند هرگز ديدگانت را نگرياند! پيامبر عليه السلام ماجراى مرد ناتوان و باغ را براى وى بازگو كرد. على عليه السلام پس از شنيدن اين ماجرا به خانه مرد ثروتمند رفت، او را به بيرون فراخواند و به او فرمود: خانه ات را به من بفروش.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 601

على عليه السلام به نشانۀ انجام معامله دستش را به دست مرد توانگر زد. آن گاه نزد مرد ناتوان رفت و به وى گفت: به سوى خانه ات برو. به تحقيق خداوند- پروردگار جهانيان- آن را به ملكيت تو درآورد و به سوى مسجد حركت كرد.

از سوى ديگر جبرئيل بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شد و به وى گفت: اى محمد؛ بخوان! والليل اذا يغشى، تا پايان سوره.

پس از نزول سوره، پيامبر صلى الله عليه و آله از جا برخاست، پيشانى على عليه السلام را بوسيد و فرمود: پدر و مادرم فدايت! به تحقيق خداوند اين سوره را به طور كامل دربارۀ تو نازل فرمود.»

1011- (4) همچنين در تفسير

فرات روايت مى شود كه موسى بن عيسى انصارى گفت: «پس از اداى نماز عصر، همراه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در كنار على عليه السلام نشسته بودم كه پس از مدتى شخصى نزد وى آمد و گفت: اى ابوالحسن! به خاطر كارى نزد تو آمدم و مى خواهم براى انجام آن همراه من نزد فردى بيايى.

على عليه السلام فرمود: بگو.

آن مرد گفت: من در خانۀ شخصى زندگى مى كنم كه صاحب خانه در آن درخت خرمايى دارد.

وقتى باد مى وزد يا پرنده اى بر آن درخت مى نشيند از آن درخت، خرما بر زمين مى افتد و من و فرزندانم آنها را مى خوريم بدون آن كه براى انداختن خرما سنگ به آن پرتاب كنيم يا چوب به آن بزنيم. اين وضع از وقتى كه خرماى درخت نارس است آغاز مى شود و تا وقتى كه به رطب تبديل شود و بخشكد، ادامه مى يابد. بيا و از وى بخواه كه مرا حلال كند.

على عليه السلام به پاخاست و به من گفت: تو نيز با ما بيا. با هم حركت كرديم تا به خانۀ صاحب درخت رسيديم. على عليه السلام به وى سلام كرد. او نيز به وى خوش آمد گفت و از آمدن حضرت شادمان و خرسند شد. آن گاه به امام عليه السلام گفت: اى ابوالحسن! براى چه كارى به اينجا آمديد؟

على عليه السلام گفت: براى كارى آمده ام كه- ان شاءالله- انجام خواهى داد.

آن مرد پرسيد: آن چه كارى است؟

على عليه السلام فرمود: اين مرد كه در خانۀ تو در فلان محل ساكن است، مى گويد: در آن خانه خرمايى است كه هنگام وزش باد و نشستن پرندگان بر آن از وقتى كه خرما

نارس است تا وقتى كه به رطب و تمر تبديل مى شود، بر زمين مى افتد، بدون اين كه اين مرد به آن سنگ پرتاب كند يا چوب به آن بزند.

از تو مى خواهم كه وى را از اين بابت حلال كنى ولى آن مرد نپذيرفت و على عليه السلام براى بار دوم خواستۀ خود را تكرار كرد، ولى باز هم آن مرد نپذيرفت. على عليه السلام مرتب درخواست خود را تكرار مى كرد و آن مرد نمى پذيرفت. تا اين كه به وى فرمود: به خدا سوگند! من از جانب پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله برايت تضمين مى كنم كه آن حضرت به جاى اين درخت در بهشت باغى به تو عنايت كند.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 603

ولى اين بار نيز نپذيرفت. كم كم به غروب آفتاب نزديك شديم كه على عليه السلام به وى فرمود: آيا آن خانه را در برابر فلان باغم به من مى فروشى؟

آن مرد گفت: آرى، خدا و موسى بن عيسى را بر خود گواه بگير كه تو آن باغ را در برابر اين خانه به من فروختى. على عليه السلام كه تصور نمى كرد وى خانه اش را بفروشد گفت: آرى، خدا و موسى بن عيسى را شاهد مى گيرم كه اين باغ را با همۀ درختان، نخل ها و ميوه هايش در برابر اين خانه به تو فروختم.

آيا تو اين خانه را با هر آنچه در آن است، در برابر آن باغ به من فروختى؟

آن مرد گفت: آرى، خدا و موسى بن عيسى را گواه مى گيرم كه من اين خانه را با هر آنچه در آن است، در برابر اين باغ فروختم. آن گاه على عليه السلام رو به شخص سائل

كرد و فرمود: برخيز و خانه را تحويل بگير. خداوند آن را براى تو مبارك گرداند و آن براى تو حلال است.

در اين هنگام وقت نماز مغرب فرا رسيد و صداى اذان بلال بلند شد. آنان به سوى نماز شتافتند.

نماز مغرب و عشا را همراه پيامبر صلى الله عليه و آله به جا آوردند و هركس به خانۀ خودش رفت. هنگام صبح در نماز جماعت پيامبر صلى الله عليه و آله شركت كردند. پس از نماز صبح، آن حضرت مشغول تعقيبات شد كه ناگهان جبرئيل از جانب خدا وحى آورد. پس از پايان وحى پيامبر صلى الله عليه و آله رو به اصحاب كرد و فرمود: چه كسى روز گذشته كارى انجام داده كه خداوند دربارۀ آن وحى فرستاده؟ آيا كسى به من خبر مى دهد يا من به او خبر دهم؟ على عليه السلام عرض كرد: بلكه شما براى ما بازگو كنيد، اى رسول خدا صلى الله عليه و آله

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: آرى، جبرئيل آمد و از جانب خدا به من سلام رساند و گفت: على عليه السلام ديشب كارى انجام داده است. من از دوستم جبرئيل پرسيدم: آن چيست؟ جبرئيل گفت: بخوان، اى رسول خدا صلى الله عليه و آله!

گفتم: چه بخوانم؟

گفت: بخوان، به نام خداوند بخشنده مهربان. سوگند به شب هنگام فراگير شدن ... حتما تو خشنود خواهى شد. تو، اى على!

مگر تو بهشت را تصديق نكردى؟ و مگر آن خانه را با فروش باغت به ساكنانش صدقه ندادى؟

على عليه السلام گفت: آرى، اى رسول خدا صلى الله عليه و آله.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: پس اين

سوره دربارۀ تو فرود آمد و اين براى توست.

آن گاه پيامبر صلى الله عليه و آله به سوى على عليه السلام شتافت. او را در آغوش كشيد و پيشانى اش را بوسيد و فرمود: تو برادر منى و من برادر تو.»

ارجاعات

مى آيد:

در روايات باب دهم از باب هاى احياء موات، مناسب با اين بحث هست؛ ملاحظه كنيد.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 631

بخش نهم: باب هاى سلف
باب 1 شرط بيان ويژگى هاى كالا و مدت آن در پيش فروش

1012- (1) جميل بن درّاج از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «پيش خريد كالا اشكالى ندارد، هرگاه طول و عرض آن توصيف شود.»

1013- (2) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه امام صادق عليه السلام فرمود: «پيش خريد كالا اشكالى ندارد، هرگاه طول و عرض و جنس آن توصيف شود و آن معلوم باشد.»

1014- (3) زراره از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «پيش خريد حيوان و كالا اشكالى ندارد، هرگاه طول و عرض كالا و سن حيوان بيان شود.»

1015- (4) زراره روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمود: «پيش خريد حيوان اشكال ندارد، هرگاه سن آن بيان شود.»

1016- (5) عبيد بن زراره از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «پيش خريد حيوان اشكال ندارد، در صورتى كه از حيوانى با ويژگى هاى مشخص نام ببرى.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 633

1017- (6) ابو بصير گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ خريد و فروش حيوان سؤال كردم. امام فرمود:

اشكالى در آن نيست.

گفتم: اگر حيوانى را با سن مشخص يا برده معينى را پيش فروش كند، آن گاه با رضايت يكديگر، حيوان و برده پست تر يا مرغوب ترى تحويل دهد، در اين باره چه نظرى داريد؟

امام عليه السلام فرمود: در آن

اشكالى وجود ندارد.»

1018- (7) حلبى از امام صادق روايت مى كند كه فرمود: «پيش خريد حيوان اشكال ندارد در صورتى كه آنچه پيش خريد كرده اى مشخص و توصيف كنى، آن گاه اگر آن حيوان به تو تحويل داده شد [معامله تمام است]. در غير اين صورت تو به درهم هايت سزاوارترى.»

1019- (8) سماعه گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ پيش خريد حيوان سؤال شد. امام عليه السلام فرمود: با سن مشخص و تعداد دندان هاى معين و مدت معلوم اشكال ندارد.»

1020- (9) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه امام صادق عليه السلام فرمود: «پيش خريد حيوان با سن مشخص و مدت معين اشكال ندارد. آن گاه اگر فروشنده، حيوان بهترى تحويل داد يا خريدار، حيوان پست ترى گرفت با رضايت دو طرف اشكال ندارد.»

1021- (10) معاويه گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى برده هاى نوجوانى را با سن مشخص و غير مشخص پيش خريد مى كند و سپس پست تر از آن را به وى تحويل مى دهد.

امام عليه السلام فرمود: در صورت رضايت دو طرف اشكال ندارد.

و سؤال كردم: شخصى گوسفندان دو ساله و سه ساله و غير آن را تا زمان مشخصى پيش خريد مى كند.

امام عليه السلام فرمود: اشكالى ندارد.

گفتم: اگر فروشنده نتواند همۀ آنها را تحويل دهد و از خريدار بخواهد كه نصف گوسفندان يا يك سوم آنها را تحويل بگيرد و به جاى گوسفندان باقيمانده درهم هايى را كه براى آنها پرداخته، دريافت كند؟

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد و بدون رضايت طرف مقابل غير از آنچه شرط كرده است نمى گيرد.»

1022- (11) حلبى گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال شد: شخصى تعدادى گوسفند دوساله و سه ساله و غير

آن را تا زمان معينى پيش خريد مى كند.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد. اگر فروشنده نتواند همۀ آنها را تحويل دهد، خريدار نصف يا يك سوم يا دو سوم آنها را تحويل مى گيرد و به جاى باقيمانده به نسبت درهم هاى پرداختى اش دريافت مى كند

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 635

و خريدار پايين تر از قرار دادش تحويل مى گيرد ولى برتر از آن نمى گيرد و پوشاك نيز مثل گندم، جو، زعفران و گوسفند است.»

نظير اين حديث از سليمان بن خالد از امام صادق عليه السلام نيز روايت شده است.

1023- (12) در كتاب المقنع آمده است: «پيش خريد هر چيزى مانند حيوان، مواد خوراكى و غير آن اشكال ندارد.»

1024- (13) ابن بكير از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «پيش خريد ميوه اشكال ندارد.»

1025- (14) در كتاب عوالى اللئالى روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «هركس پيش خريد كند، پس بايد با وزن و پيمانۀ معلوم پيش خريد كند.»

1026- (15) سليمان بن خالد گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى محصولى را پيش خريد مى كند و بخشى از آن را تحويل مى گيرد و فروشنده نمى تواند بقيه آن را تحويل دهد؛ از اين رو به جاى آن، اصل مال دريافتى را به خريدار پيشنهاد مى كند.

امام عليه السلام فرمود: مى تواند آن را بگيرد؛ زيرا برايش حلال است.

گفتم: خريدار، مواد خوراكى تحويل گرفته را مى تواند به دوبرابر قيمت بفروشد!

امام عليه السلام فرمود: هرچند چنين كرده باشد، برايش حلال است.

و سؤال كردم: آيا كسى مى تواند كالايى غير از محصول و خرماى نخل را پيش خريد كند؟ امام عليه السلام فرمود: كالا و مدت را مشخص مى كند.»

1027- (16) غياث

از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه امام باقر عليه السلام فرمود: «قرض گرفتن نان اشكال ندارد و خريدن آب مشك و كوزه اشكال ندارد و معاملۀ يك سكۀ مسى با دو سكۀ مسى و يك كوزه آب با دو كوزه آب اشكال ندارد «1» و پيش خريد سكه هاى مسى اشكال ندارد.»

______________________________

(1). متن حديث خالى از به هم ريختگى نيست. مرحوم علامه مجلسى از پدرش نقل مى كند كه ظاهراً متن حديث اين گونه است: «الفلس بالفلسين والقله بالقلتين»، ملاذ الاخيار 11/ 463 و بر همين اساس ترجمه شد.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 637

1028- (17) غياث بن ابراهيم از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه امير مؤمنان عليه السلام فرمود: «پيش خريد كالا با پيمانه و مدت معين اشكال ندارد و كاه، شن و ماسه پيش خريد نمى شود.»

1029- (18) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه على عليه السلام فرمود: «پيش خريد كه زمان تحويل آن را هنگام درو يا چيدن خرما يا خرمن كوبى [دانه را از كاه جدا مى كنند] قرار دهند جايز و صحيح نيست بلكه پيش خريد بايد با پيمانۀ مشخص تا زمان معين باشد.» (زيرا زمان در موارد قبلى دقيقاً معيّن نيست.)

1030- (19) ابن عباس از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «هركس پيش خريد مى كند بايد كالايى را با پيمانه و وزن مشخص و مدت معين پيش خريد كند.»

1031- (20) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام از نياكانش عليهم السلام روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «هركس كالايى را تا مدت نامعلوم يا در برابر بهاى نامشخص بفروشد، معامله اش

معامله نيست.»

1032- (21) عبدالله بن سنان گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: آيا كسى مى تواند كالايى غير از محصول زراعت و خرماى نخل را پيش خريد كند؟

امام عليه السلام فرمود: پيمانه و مدت آن را مشخص مى كند.

و سؤال كردم: آيا كسى كه حيوان و غلّات پيش خريد كرده، مى تواند در برابر بهاى پرداختى رهن بپذيرد؟

امام عليه السلام فرمود: آرى، در برابر مالت وثيقه بگير.»

1033- (22) ابو مريم انصارى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه: «پدرش- امام باقر عليه السلام- در پيش خريد حيوان با بهاى معين و مدت مشخص، اشكالى نمى ديد.»

1034- (23) قتيبه اعشى گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى گوسفندانى را با سنّ معلوم تا زمان معين پيش خريد مى كند. آن گاه به جاى سه ساله، چهار ساله به وى تحويل داده مى شود.

امام عليه السلام فرمود: مگر گوسفندانى با سن مشخص و مدت معين پيش خريد نكرده است؟

گفتم: آرى.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

1035- (24) سماعه گويد: «از امام [صادق عليه السلام] سؤال كردم: آيا پيش خريد حرير و كالايى كه در شهر شما ساخته مى شود، جايز است؟

امام عليه السلام فرمود: آرى، هرگاه زمان آن مشخص باشد.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 639

1036- (25) سماعه گويد: «از امام [صادق عليه السلام] سؤال كردم: آيا پيش خريد حرير و كالايى كه در شهر شما ساخته مى شود جايز است؟

امام عليه السلام فرمود: آرى، هرگاه مدت آن مشخص باشد.

و سؤال كردم: آيا پيش خريد حيوانِ توصيف شده تا زمان معين و پيش خريد حبوبات با پيمانه و مدت مشخص جايز است؟

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

1037- (26) محمد حلبى گويد: «از امام صادق عليه السلام

سؤال كردم: آيا پيش خريد مواد خوراكى با پيمانه و مدت مشخص جايز است؟

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

1038- (27) على بن جعفر در كتابش گويد: «از برادرم- امام موسى بن جعفر عليه السلام- سؤال كردم: آيا پيش خريد گندم جايز است؟

امام عليه السلام فرمود: هرگاه فلان مقدار [مقدار معينى] از تو خريدارى كند، اشكال ندارد.»

1039- (28) جابر گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ پيش خريد گوشت سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود: به آن نزديك نشو؛ زيرا يك بار به تو گوشت چاق مى دهد و بار ديگر لاغر. گوشت را به صورت نقد و با مشاهده بخر.

و نيز دربارۀ پيش خريد آب مشك سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود: نزديك آن نشو زيرا يك بار مشك پر به تو مى دهد و بار ديگر ناقص بلكه با مشاهده آن را بخر كه براى تو و فروشنده سالم تر است.»

1040- (29) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه امام صادق عليه السلام فرمود: «در معاملۀ پيش فروش، هرگاه مدت فرا رسيد و خريدار مشاهده كرد كه فروشنده جنس پيش فروش شده را در اختيار ندارد ولى چهارپا و برده و كالاى ديگرى دارد، اشكال ندارد كه خريدار آنها را با بهايى كه براى جنس پيش فروش پرداخته، بردارد. همچنين اگر مواد خوراكى را در برابر درهم به صورت نسيه بفروشد و هنگام سر رسيد خريدار بگويد: من درهم در اختيار ندارم، از من مواد خوراكى بگير، امام فرمود:

اشكال ندارد؛ زيرا او درهم طلبكار است و به جاى آن هر چه بخواهد، مى تواند بگيرد و پيش خريد اجناسى را كه باقى نمى ماند- مانند ميوه، گوشت و نظير آن- ناپسند شمرده اند.»

1041- (30) محمد

بن حباب جلّاب گويد: «از امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: شخصى صد گوسفند به اين شرط مى خرد كه فروشنده آنها را به فلان مبلغ از وى خريدارى كند. امام عليه السلام فرمود:

جايز نيست.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 641

ارجاعات

گذشت:

در روايات باب دوازدهم، بيست و سوم و سى و چهارم از باب هاى خريد و فروش، مطالبى گذشت كه بر برخى از مقصود دلالت مى كند.

و در روايت نوزدهم از باب يكم از باب هاى معاملۀ ميوه اين گفته كه: «از امام عليه السلام پرسيدم: آيا پيش خريد خرماى نخل جايز است؟ امام عليه السلام فرمود: جايز نيست و اگر ميوۀ اين درخت معين را از تو خريد، اشكال ندارد.»

مى آيد:

در روايت سوم از باب سوم از باب هاى سلف (پيش فروش) اين گفته كه: «پيش از سر بريدن گوسفندان، من پوست ها را مى فروشم. امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد ولى مشخص كن كه آن پوستِ گوسفند كدام سرزمين است.»

و در روايت يكم از باب پنجم فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «پيش خريد كالاهاى پيمانه اى به وسيلۀ كالاهاى وزن كردنى و پيش خريد كالاهاى وزن كردنى به وسيلۀ كالاهاى پيمانه اى، اشكال ندارد.»

باب هفت از باب هاى پيش فروش و روايات باب يك از باب هاى رهن را بنگر.

در روايت ششم از باب سوم از باب هاى حجر در پرسش از امام عليه السلام اين گفته كه: «... وى كالاهاى پيش فروش شده به مردم بدهكار است. پس آنها نابود مى شود و هزار درهم يا بيشتر باقى مى گذارد ...»

و در روايت يكم از باب يكم از باب هاى ضمان اين گفته كه: «شخصى فلوس- سكه هاى مسى- پيش خريد مى كند. آيا جايز است براى آنها كفيل بگيرد؟ امام

عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

باب 2 جواز تحويل گرفتن تدريجى كالا در پيش خريد

1042- (1) ابو ولّاد گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخص دامدارى هر روز شير زيادى از گوسفندانش مى دوشد. نظرتان در اين باره چيست كه پانصد رطل شير يا بيشتر، هر صد رطل به فلان مقدار درهم از وى خريدارى شود و هر روز چند رطل شير از وى گرفته شود تا مقدار خريدارى شده پايان پذيرد؟

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 643

1043- (2) حديد بن حكيم گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شخصى تعدادى پوست از قصاب مى خرد و قصاب هر روز تعداد معينى پوست به وى تحويل مى دهد. امام فرمود: اشكال ندارد.»

باب 3 وجود شرط براى كالاى پيش فروش شده هنگام تحويل

1044- (1) هشام بن سالم گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال شد: شخصى كالايى را- كه در اختيار ندارد- براى زمان معينى پيش فروش مى كند و متعهد به [تحويل] آن مى شود.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

شبيه اين حديث از جعفر بن سماعه و داود بن سرحان نيز روايت شده است.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 645

1045- (2) عبدالله بن سنان گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: آيا جايز است انسان از كسى كه كشاورزى و حيوان در اختيار ندارد، غلّات پيش خريد كند و فروشنده سر مدت آن را بخرد و تحويل دهد؟

امام عليه السلام فرمود: هرگاه [تحويل] آن را تا زمان معينى تعهد كند، اشكال ندارد.

گفتم: اگر بخشى از آن را تحويل داد و از تحويل بقيه ناتوان شد، آيا جايز است در برابر آن، بهايى را- كه پرداخته ام- بگيرم؟

امام عليه السلام فرمود: آرى، چه نيكوست اين كار!»

1046- (3) ابو مخلّد سراج گويد: «نزد امام صادق عليه السلام بودم كه معتّب آمد و

گفت: دو نفر پشت در هستند.

امام عليه السلام فرمود: آنها را داخل كن.

وقتى آنها آمدند، يكى از آنان گفت: من مرد قصابى هستم و پيش از سر بريدن گوسفندان پوست شان را مى فروشم.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد؛ ولى بيان كن كه آنها پوستِ گوسفند كدام سرزمين است.»

1047- (4) زيد شحّام روايت مى كند كه: «شخصى يكصد من مس زرد از كسى مى خرد كه چيزى از آن را در اختيار ندارد. امام صادق عليه السلام در اين باره فرمود: در صورتى كه هنگام قرار داد به وى تحويل دهد، اشكال ندارد.»

ابوالصباح كنانى از امام صادق عليه السلام پرسيد: «شخصى يكصد من مس زرد به فلان مبلغ از كسى مى خرد كه آن را در اختيار ندارد. امام عليه السلام فرمود: هرگاه مقدارى را كه با وى قرار گذاشته به طور كامل تحويل دهد، اشكال ندارد.»

1048- (5) عبدالرحمان بن حجاج گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ خريد كالا به صورت نقد از كسى كه آن را در اختيار ندارد، سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد. گفتم: در شهر ما آن را باطل مى دانند!

امام عليه السلام فرمود: دربارۀ پيش خريد چه مى گويند؟

گفتم: آن را اشكال نمى دانند. مى گويند: آن مدت دار است ولى در صورتى كه بدون مدت باشد و فروشنده آن جنس را در اختيار نداشته باشد، جايز نيست!

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 647

امام عليه السلام فرمود: در صورتى كه بدون مدت باشد، شايسته تر از آن است. سپس فرمود: اشكال ندارد انسان مواد خوراكى را به صورت نقدى بدون ذكر مدت از كسى بخرد كه تا مدتى آن را در اختيار ندارد، مگر آن كه

جنسى همانند انگور و خربزه و امثال آن باشد كه در غير فصل خود به وجود نمى آيد؛ پس در اين صورت خريد نقدى آن سزاوار نيست.»

1049- (6) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه: «شخصى تعدادى درهم براى خريد محصول روستايى پرداخت كه هنوز ماندگارى اش آشكار نشده بود. امام صادق عليه السلام در اين باره فرمود: شايسته نيست؛ زيرا او نمى داند كه آيا آن به دستش مى رسد يا نه، بلكه مواد خوراكى را پيش خريد كند و [با فروشنده] شرط نكند [، كه از آن محصول تحويل دهد]. در اين صورت اشكال ندارد كه اگرهنگام سر رسيد فروشنده خودش مواد خوراكى نداشت، آن را بخرد و تحويل دهد.» «1»

باب 4 حكم فرض عدم قدرت فروشنده بر تحويل همه كالاى پيش فروش شده

1050- (1) حلبى گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال شد: شخصى با درهم هايش پنج صاع- 15 كيلو- گندم يا جو را تا زمان مشخصى پيش خريد مى كند. سر موعد فروشنده نمى تواند تمام آنچه را كه بدهكار است تحويل دهد؛ از اين رو از خريدار درخواست مى كند، نصف يا يك سوم- كم تر يا بيشتر- از آن را تحويل بگيرد و به نسبت گندم يا جوى باقيمانده، از درهم هايش دريافت كند.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.

و سؤال شد: شخصى با درهم، بيست مثقال زعفران- يا كم تر يا بيشتر- را پيش خريد مى كند.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد. اگر فروشنده نتواند همۀ زعفران را تحويل دهد، خريدار نصف يا يك سوم يا دو سوم آن را تحويل مى گيرد و به نسبت باقيمانده، از درهم هايش دريافت مى كند.»

______________________________

(1). عبارت متن: «ولابأس ان يكون عنده طعام ...» است كه اشتباه است و صحيح آن «ان لايكون» است؛ چنانچه در دعائم نيز به همين صورت

است.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 649

ارجاعات

مى آيد:

در روايات باب هفت و هشت مطالبى كه بر اين بحث دلالت مى كند، هست.

باب 5 حكم پيش خريد كالا به وسيله كالا

1051- (1) وهب بن وهب از امام صادق عليه السلام از پدرش روايت مى كند كه على عليه السلام فرمود: «پيش خريد كالاهاى پيمانه اى با وزن كردنى و كالاهاى وزن كردنى با پيمانه اى، اشكال ندارد.»

1052- (2) ابن سنان گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى با پرداخت روغن زيتون از ديگرى روغن پيش خريد مى كند.

امام عليه السلام فرمود: شايسته نيست.»

1053- (3) عبدالله بن سنان از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «براى انسان پيش خريد روغن زيتون به وسيله روغن و پيش خريد روغن به وسيلۀ روغن زيتون سزاوار نيست.»

ارجاعات

گذشت:

در روايات باب دوازدهم از باب هاى ربا، مناسب با اين بحث هست.

باب 6 حكم پيش خريد با ثمن قرار دادن طلب (دِيْن)

1054- (1) محمد بن عيسى گويد: «اسماعيل بن عمر به من گفت كه وى مقدارى درهم از شخصى طلبكار بود. بدهكار به وى پيشنهاد كرد كه در برابر آنها مواد خوراكى به صورت مدت دار به وى پيش فروش كند.

اسماعيل از كسى درخواست كرد كه در اين باره از او [امام عليه السلام] بپرسد. او در پاسخ گفت: اشكال ندارد.

پس از آن اسماعيل، خود نزد وى [امام عليه السلام] رفت و در اين باره از او سؤال كرد. اسماعيل به او [امام عليه السلام] گفت: من از فلانى خواستم كه در اين باره از شما بپرسد و شما در پاسخ فرموديد: اشكال ندارد.

وى [امام عليه السلام] فرمود: فقهاى اهل سنت كه نزد شما هستند، در اين باره چه مى گويند؟ گفتم:

مى گويند باطل است.

وى [امام عليه السلام] گفت: انجام نده؛ زيرا من اشتباه كردم.» «1»

______________________________

(1). مرحوم علامه مجلسى اين سخن را حمل بر تقيه كرده است. ملاذ الاخيار 10/ 548.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 651

1055- (2) طلحة

بن يزيد (زيد) از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «دِيْن به دِيْن فروخته نمى شود.»

1056- (3) على بن جعفر گويد: «از برادرم- امام موسى بن جعفر عليه السلام- دربارۀ پيش خريد بدهى سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود: هرگاه بگويد: از تو فلان چيز را در برابر فلان چيز مى خرم، اشكال ندارد.»

باب 7 جواز دريافت جنس پيش خريد شده به صورت زيادتر يا كم تر و ... با تراضى طرفين

1057- (1) حلبى گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال شد: شخصى بردگان نوجوان را با سن و رنگ پوست مشخص پيش خريد مى كند. سپس بهتر يا بدتر از آنها به وى تحويل داده مى شود.

امام عليه السلام فرمود: در صورتى كه با رضايت تو وطرف مقابل باشد، اشكال ندارد.»

1058- (2) سليمان بن خالد گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال شد: شخصى، بردۀ نوجوانى را با سن (و رنگ) معلوم پيش خريد مى كند. سپس بهتر يا بدتر از آنچه شرط كرده به وى تحويل داده مى شود.

امام عليه السلام فرمود: در صورتى كه با رضايت تو و طرف مقابل باشد، اشكال ندارد.»

1059- (3) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه: «امام صادق عليه السلام فرمود: پيش خريد حيوان با سن و مدت معلوم اشكال ندارد، پس اگر با رضايت دو طرف فروشنده بهتر از آنچه شرط كرده تحويل داد يا خريدار بدتر از آن را گرفت، اشكال ندارد.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 653

1060- (4) قتيبه اعشى گويد: «نزد امام صادق عليه السلام بودم كه شخصى از وى پرسيد: برادر من در جبال، گوسفند پيش خريد مى كند. پس به جاى گوسفند با يك سن گوسفند با سن ديگرى به وى تحويل داده مى شود.

امام عليه السلام

فرمود: آيا اين كار با رضايت فروشندگان انجام نمى شود؟

گفت: آرى.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.

آن مرد گفت: برادرم وكلاى يهودى و مسيحى دارد كه آنها را برايش تحويل مى گيرند. گاهى يكى از گوسفندان دچار عارضه مى شود پس آن را سر مى برد و مى فروشد و بهايش را مى آورد يا آن را نمك سود مى كند و مى آورد.

امام عليه السلام فرمود: اگر بهاى آن را آورد، آن را با مالش در نياميزد و در آن تصرف نكند و اگر نمك سود آن را آورد، آن را نخورد؛ زيرا بردن نام خدا سبب حليت مى شود و اطمينان به بردن نام خدا جز از سوى مسلمان نيست.

يكى از حاضران در مجلس به امام عليه السلام گفت: پس اين سخن خداوند چه مى شود كه مى فرمايد: و طعام صاحبان كتاب براى شما حلال است و طعام شما براى آنان حلال است؟ امام عليه السلام فرمود: پدرم مى گفت: مقصود از آن، حبوبات و مانند آنهاست.»

1061- (5) قتيبه اعشى گويد: «شخصى گوسفند با سن مشخص و تا زمان معين پيش خريد مى كند.

آن گاه به جاى گوسفند سه ساله به وى چهار ساله تحويل داده مى شود. امام عليه السلام فرمود: مگر گوسفند با سن معلوم و زمان معين پيش خريد نكرده؟

گفتم: آرى.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

1062- (6) يعقوب بن شعيب به امام صادق عليه السلام گفت: «شخصى يك سبد بزرگ خرماى نارس طلبكار است. به جاى آن يك سبد رطب با وزن كم تر دريافت مى كند. امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.

گفتم: من يك سبد خرماى نارس طلبكارم. آيا به جاى آن يك سبد تمر- خرماى خشك- با وزن بيشتر بگيرم؟

امام عليه السلام فرمود: در صورتى كه اين

كار ميان شما پسنديده است، اشكال ندارد.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 655

1063- (7) يعقوب بن شعيب گويد: «از امام باقر عليه السلام سؤال كردم: شخصى با صد درهم، گندم يا خرما پيش خريد مى كند. هنگام سررسيد، فروشنده مى گويد: به خدا سوگند! من بيش از نصف طلب تو را در اختيار ندارم. اگر مى خواهى نصف گندمت را بگير و نصف ديگر را درهم دريافت كن.

امام عليه السلام فرمود: هرگاه به همان نسبتى كه درهم داده بگيرد، اشكال ندارد.

و سؤال كردم: من از شخصى يك سبد بزرگ خرماى نارس طلبكارم ... ادامۀ اين حديث، همانند حديث پيشين است.

و سؤال كردم: شخصى از ديگرى صد كرّ تمر- خرماى خشك- طلبكار است. بدهكار داراى درخت خرماست. از اين رو طلبكار نزد وى مى رود و مى گويد: به جاى خرمايى كه از تو طلبكارم، محصول اين نخل را به من واگذار كن.

گويا امام عليه السلام اين معامله را ناپسند دانست.

و سؤال كردم: شخصى چند بار رطب يا تمر از ديگرى طلبكار است. بدهكار مقدارى دينار به سوى او مى فرستد و مى گويد: به وسيلۀ اينها، خرما بخر و طلب خود را بردار. امام عليه السلام فرمود: در صورتى كه به او اطمينان دارد، اشكال ندارد.»

ارجاعات

گذشت:

در روايات باب چهل و يكم از باب هاى خريد و فروش، مطالبى مناسب با فروش پيش از تحويل هست.

و در روايت ششم از باب يكم از باب هاى سلف (پيش فروش) اين گفته كه: «اگر برده اى با سن معلوم يا ويژگى هاى مشخص پيش خريد شود، آن گاه فروشنده با رضايت دو طرف بدتر يا بهتر از آنچه شرط كرده اند بپردازد، [آيا اين كار جايز است]؟

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

و در روايت دهم فرموده معصوم عليه السلام كه: «هرگاه با رضايت تو و او انجام شود، اشكال ندارد.»

مى آيد:

و در روايات باب بيست و چهار و بيست و پنج از باب هاى دين، مطالبى خواهد آمد كه بر اين بحث دلالت مى كند.

باب 8 حكم ناياب شدن كالاى پيش فروش شده هنگام تحويل

1064- (1) يعقوب بن شعيب و عبيد بن زراره گويند: «از امام صادق عليه السلام سؤال كرديم كه شخصى مقدارى مواد خوراكى را به صورت نسيه تا فرا رسيدن زمانى در مقابل درهم مى فروشد. هنگام سر رسيد،

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 657

فروشنده درهم هايش را مطالبه مى كند و خريدار مى گويد: من درهم در اختيار ندارم. به جاى آن از من مواد خوراكى دريافت كن.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد. همانا او درهم طلبكار است. در برابر آنها هر چه بخواهد، مى گيرد.»

1065- (2) عبدالله بن بكير گويد: «از امام صادق عليه السلام پرسيدم: شخصى ميوه پيش خريد مى كند و هنگام سر رسيد، ميوه به وى تحويل داده نمى شود.

امام عليه السلام فرمود: يا مال پرداختى اش را بگيرد يا به فروشنده مهلت دهد.»

1066- (3) محمد بن قيس از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه امير مؤمنان عليه السلام فرمود: «هركس مواد خوراكى يا علف را تا فرا رسيدن زمانى پيش خريد كند و فروشنده آن را نيابد و جز درهم وجود نداشته باشد، اگر فروشنده بگويد به نرخ روز از من درهم بگير، جز آنچه خريده- مواد خوراكى يا علف- دريافت نمى كند و اگر كالاى خريدارى شده وجود نداشت و ناچار پيش ازدريافت كالا درهم بگيرد، پس تنها اصل مالش را بگيرد. ظلم نكنيد و مورد ستم قرار نگيريد.»

1067- (4) در كتاب دعائم الاسلام

روايت مى شود كه امير مؤمنان فرمود: «هرگاه شخصى از ديگرى طعام پيش خريد كند و در سر رسيد، فروشنده آن را نيابد و به خريدار بگويد بهاى آن را به نرخ امروز بگير، خريدار نمى گيرد مگر بهاى پرداختى اش را بدون افزوده يا مواد خوراكى- آن گونه كه قرارداد كرده- مى گيرد و حكم تمام اجناس پيش خريد شده به همين صورت است.»

1068- (5) عيص بن قاسم گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى با درهم، گندم از ديگرى پيش خريد مى كند. هنگام سررسيد، فروشنده گندم در اختيار ندارد و دام و كالا و برده دارد. آيا براى خريدار جايز است در برابر گندمش كالاهاى ديگر دريافت كند؟ امام عليه السلام فرمود: آرى، معين مى كند فلان كالا در برابر فلان مقدار صاع گندم.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 659

1069- (6) محمد بن قيس گويد: «شخصى با پرداخت درهم از ديگرى برده نوجوان تا زمان معينى پيش خريد كرد. هنگام سررسيد، فروشنده به وى گفت: من بردۀ نوجوان نمى يابم. به نرخ امروز به جاى آن از من درهم بگير. امام باقر عليه السلام از امير مؤمنان عليه السلام روايت مى كند كه در اين باره فرمود: جز برده نوجوان يا درهم هاى پرداختى اش بدون افزوده، چيزى نمى گيرد.»

1070- (7) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه امام صادق عليه السلام فرمود: «هركس مواد خوراكى يا اجناس ديگرى را- كه پيش خريدشان جايز است- پيش خريد كند و هنگام سر رسيد از جنس پيش خريدارى شده به اندازۀ حقش نيابد، اشكال ندارد كه بخشى از آن را تحويل بگيرد و به نسبت آنچه باقى مانده، بهاى پرداختى اش را بازستاند. اگر نصف آن است، به اندازۀ نصف،

اگر يك چهارم است، به اندازۀ يك چهارم يا هر مقدار به همان نسبت.»

1071- (8) ابان بن عثمان با واسطه روايت مى كند كه: «شخصى با پرداخت درهم تا رسيدن زمانى، مواد خوراكى پيش خريد مى كند. هنگام سررسيد، فروشنده مى گويد: من مواد خوراكى در اختيار ندارم. ببين قيمت آن چه مقدار است و بهايش را از من دريافت كن! امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

1072- (9) حسن بن على بن فضّال گويد: «به امام موسى بن جعفر عليه السلام نوشتم: شخصى از من مواد خوراكى پيش خريد مى كند. آن گاه زمان آن فرا مى رسد- درحالى كه من طعام در اختيار ندارم- آيا به قيمت آن درهم به وى بپردازم؟

امام عليه السلام فرمود: آرى.»

1073- (10) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه امام صادق عليه السلام فرمود: «در صورتى كه پيش فروش كننده هنگام سررسيد، جنس پيش فروش شده را در اختيار نداشته باشد و دام يا برده يا جنس ديگرى در اختيار داشته باشد، اشكال ندارد كه خريدار آنها را به قيمت جنسى كه پيش خريد كرده، بگيرد.

همچنين اگر مواد خوراكى را به صورت نسيه در برابر درهم بفروشد و هنگام سر رسيد، خريدار بگويد: من درهم در اختيار ندارم، ازمن مواد خوراكى بگير، امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد. همانا درهم مال اوست. در مقابل آن هر چه بخواهد، مى گيرد.

و پيش خريد چيزهايى كه باقى نمى ماند، مثل ميوه، گوشت و مانند آن را ناپسند شمرده اند.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 661

1074- (11) على بن جعفر گويد: «از امام عليه السلام سؤال كردم: شخصى از ديگرى خرما يا جو يا گندم «1» طلبكار است. آيا به قيمت آنها درهم بگيرد؟

امام

عليه السلام فرمود: در صورتى كه آن را با درهم، قيمت [و معامله] كند، باطل است؛ زيرا آن را با درهم خريده است و درهم در برابر درهم شايسته نيست.

و سؤال كردم: شخصى ده درهم به برده اش مى دهد، به اين شرط كه وى هر ماه ده درهم بپردازد. آيا اين كار رواست؟

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

1075- (12) على بن جعفر گويد: «از برادرم- امام موسى بن جعفر عليه السلام- سؤال كردم: شخصى از ديگرى يك كرّ گندم طلبكار است. آيا به همان اندازه جو يا خرما دريافت كند؟ امام عليه السلام فرمود: هرگاه هر دو راضى باشند، اشكال ندارد.»

1076- (13) على بن محمد گويد: «به امام عليه السلام نوشتم: شخصى از ديگرى خرما يا گندم يا جو يا پنبه طلبكار است.

وقتى آن را درخواست مى كند، بدهكار مى گويد: به قيمت آن، درهم بگير. آيا اين كار جايز است يا نه؟

امام عليه السلام در پاسخ مرقوم فرمود: با رضايت آنها جايز است- ان شاءالله.

و به امام عليه السلام نوشتم: آيا جايز است قرض، سودى در پى داشته باشد يا نه؟

امام عليه السلام مرقوم فرمود: آن جايز است.»

ارجاعات

گذشت:

در روايت هفتم از باب يكم از باب هاى سلف فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «پس اگر به تو تحويل داده شد [معامله تمام است]؛ در غير اين صورت تو به درهم هايت سزاوارترى.»

و در روايت يازدهم فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «اگر فروشنده نتواند تمام گوسفندانى را كه بدهكار است بپردازد، خريدار نصف يا يك سوم يا دو سوم آن را تحويل گرفته و بهاى پرداختى باقيمانده را باز پس مى گيرد و پايين تر از قراردادشان مى گيرد ولى بالاتر

از آن نمى گيرد.»

و در روايت پانزده اين گفته كه: «شخصى محصول كشتزارى را پيش خريد مى كند. آن گاه بخشى از محصول را تحويل مى گيرد و قسمتى به وى تحويل داده نمى شود. از اين رو فروشنده به جاى آن، بهاى پرداختى اش را به وى عرضه مى كند. امام عليه السلام فرمود: آن را مى گيرد؛ زيرا آن حلال است.»

______________________________

(1). در حديث ديگرى، سركه نيز اضافه شده است.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 663

و در روايت دوم از باب سوم اين گفته كه: «اگر بخشى از آن را به من تحويل داد و توان تحويل بقيه را نداشت، به من بگو كه آيا شايسته است در مقابل بقيه اصل مالم را دريافت كنم؟

امام عليه السلام فرمود: آرى، چه نيكوست آن!»

و در روايت هفتم از باب هفتم اين گفته كه: «... هنگام سر رسيد، فروشنده مى گويد: به خدا سوگند! من بيش از نصف بدهى تو را در اختيار ندارم. اگر مى خواهى نصف حق خود را گندم بگير و نصف ديگر آن را درهم. امام عليه السلام فرمود: در صورتى كه به همان نسبتى كه به وى پرداخته از او درهم بگيرد، اشكال ندارد.»

باب 9 حكم فروختن كالا به فروشنده در مقابل طلب وى

در معاملۀ نسيه و پرداخت پول خريدار به وى براى خريدن كالا در معاملۀ سلف

1077- (1) حلبى گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: با پرداخت درهم از شخصى مواد خوراكى پيش خريد كردم. هنگام سررسيد، درهم هايم را برايم فرستاد و گفت: با آنها براى خود مواد خوراكى بخر و حقّت را بردار.

امام عليه السلام فرمود: نظر من اين است كه ديگرى عهده دار اين كار شود و تو همراهش باشى تا حقّت را تحويل

بگيرى و تو خريدن را به عهده نگير.»

1078- (2) عبدالرحمان بن ابى عبدالله گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى با پرداخت درهم مواد خوراكى مى خرد. هنگام سر رسيد فروشنده درهم ها را نزد او مى فرستد و مى گويد: با آنها مواد خوراكى بخر و حقّت را دريافت كن. آيا شما در اين كار اشكالى مى بينيد؟

امام عليه السلام فرمود: ديگرى همراه خريدار باشد و حق او را پرداخت كند.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 665

1079- (3) محمد بن قاسم حنّاط [گندم فروش] به امام صادق عليه السلام گفت: «خداوند كارهايت را سامان بخشد. من به صورت نسيه به شخصى گندم مى فروشم. هنگام سر رسيد در حالى كه قيمت گندم تغيير كرده، نزد من گندم مى آورد و مى گويد: من درهم در اختيار ندارم.

امام عليه السلام فرمود: به نرخ روز از وى تحويل بگير.

وى گفت: خداوند كارهايت را سامان بخشد. مى فهمم كه آنها همان گندم هايى است كه از خودم خريده است.

امام عليه السلام فرمود: از وى نگير تا آن را بفروشد و به تو پرداخت كند.

محمد بن قاسم گويد: خداوند مرا خوار و ذليل كند. امام عليه السلام نخست به من اجازه داد، پس من بار ديگر از وى سؤال كردم و او بر من سخت گرفت.»

1080- (4) منصور بن حازم گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شخصى از ديگرى بابت بهاى گوسفندى كه به وى فروخته، درهم طلبكار است. سپس طلبكار درهم هايش را مطالبه مى كند و بدهكار مى گويد:

اين گوسفند را در مقابل درهم هايى كه از من طلبكارى به تو مى فروشم و او نيز مى پذيرد.

امام عليه السلام فرمود: اين كار اشكال ندارد.»

1081- (5)

خالد بن حجاج گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: به شخصى به صورت نسيه گندم مى فروشم. هنگام سر رسيد از وى درهم هايم را درخواست مى كنم. او مى گويد: من درهم در اختيار ندارم ولى گندم دارم. آنها را از من بخر.

امام عليه السلام فرمود: از وى نخر؛ زيرا خيرى در آن نيست.»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره مى فرمايد: «نهى امام عليه السلام اختصاص به كسى دارد كه بيشتر يا كم تر از گندمى كه داده است، دريافت مى كند.»

1082- (6) على بن جعفر گويد: «از برادرم- امام موسى بن جعفر عليه السلام- سؤال كردم: شخصى كالايى را به صورت نسيه مى فروشد. هنگام سر رسيد- كه هنوز كالا موجود است- فروشنده به خريدار مى گويد: از قيمت كالايى كه از من خريدى فلان مبلغ بكاه و آن را به خودم بفروش و بهاى آن را من از طلب خود كم مى كنم. آيا اين كار جايز است؟

امام عليه السلام فرمود: در صورتى كه هر دو راضى باشند، اشكال ندارد.

و سؤال كردم: شخصى ده درهم از ديگرى طلبكار است. بدهكار مى گويد: لباسى براى من [به صورت نسيه] بخر و آن را بفروش و بهايش را بردار، پس آنچه زيان كردى به عهدۀ من. آيا اين كار حلال است؟

امام عليه السلام فرمود: در صورت رضايت دو طرف، اشكال ندارد.»

ارجاعات

گذشت:

در روايات باب پيشين، مناسب با اين بحث هست.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 667

باب 10 حكم پيش خريد محصول مزرعۀ معين

1083- (1) زراره گويد: «از امام باقر عليه السلام سؤال كردم: شخصى از گندم مزرعۀ معينى خريد مى كند.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد. اگر محصول داد، براى خريدار است و اگر محصول نداد، آن را

طلبكار است.»

1084- (2) خالد بن حجاج از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه دربارۀ شخصى فرمود: «مى تواند محصول قريۀ معينى را خريدارى كند و اگر فروشنده قريه اى را معين نكرد، از هر كجا كه بخواهد به وى تحويل مى دهد.» «1»

باب 11 حكم شرط كردن وام در پيش فروش

1085- (1) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «شخصى كالايى را به بيست دينار به اين شرط پيش خريد مى كند كه ده دينار يا در حدود آن به فروشنده وام دهد.

امام عليه السلام فرمود: شايسته نيست؛ زيرا آن قرضى است كه نفع به دنبال دارد.»

______________________________

(1). عبارت حديث مبهم است؛ از اين رو بر اساس توضيح علامه مجلسى قدس سره حديث ترجمه شد. ملاذ الاخيار 10/ 535.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 669

فصل چهارم: باب هاى دين و قرض

باب 1 حكم تكليفى بدهكار

1086- (1) سكونى از امام صادق عليه السلام از نياكانش روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «از بدهكارى بپرهيزيد؛ چرا كه آن ننگ دين است.»

1087- (2) در كتاب المقنع آمده است: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: از بدهكارى بپرهيزيد؛ چرا كه آن ننگ دين، فكر و اندوه شب و خوارى روز است.»

1088- (3) در كتاب من لا يحضره الفقيه روايت مى شود كه على عليه السلام فرمود: «از بدهكارى بپرهيزيد؛ چرا كه آن فكر و اندوه شب و خوارى روز است.»

اين حديث از سكونى از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز روايت شده است.

1089- (4) ابن قداح از امام صادق عليه السلام از نياكانش روايت مى كند كه على عليه السلام فرمود: «از بدهكارى بپرهيزيد؛ زيرا آن در روز، ذلت و در شب فكر و اندوه است و در دنيا يا آخرت پرداخت خواهد شد.»

اين حديث با سندهاى ديگرى نيز روايت شده است.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 671

1090- (5) در كتاب جعفريات، روايت

مى شود كه على عليه السلام فرمود: «هركس ماندگارى مى خواهد- در حالى كه ماندگارى نيست- پس بايد ردايش را سبك گرداند و صبح زود صبحانه بخورد و از آميزش با زنان بكاهد.

سؤال شد: اى امير مؤمنان! رداء چيست؟

فرمود: بدهكارى.»

1091- (6) ابو غندر از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه امير مؤمنان عليه السلام فرمود: «هركس ماندگارى مى خواهد- با اين كه ماندگارى وجود ندارد- پس بايد صبح زود صبحانه بخورد و از بدهكارى بكاهد و با زنان كم آميزش كند.»

1092- (7) در كتاب غرر الحكم روايت مى شود كه امير مؤمنان عليه السلام فرمود: «سه چيز از بزرگترين بلاهاست؛ نان خوران بسيار، زيادى بدهكارى و بيمارى دائم.»

1093- (8) عبدالرحمان بن حجاج از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «از زيادى بدهى، غلبۀ شهوت بر مردان «1» و از ضايع شدن زنان بى شوهر [بر اثر نداشتن سرپرست] به خدا پناه ببريد.»

1094- (9) در كتاب جعفريات روايت مى شود كه على عليه السلام فرمود: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پيوسته اين دعا را مى خواند: خدايا! من به تو پناه مى برم از زيادى بدهى و از ضايع شدن زنان بيوه و از گرسنگى؛ به راستى كه گرسنگى بد هم خوابه اى است. [حتى در بستر نيز به همراه انسان است].»

1095- (10) ابو سعيد خدرى روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «از كفر و بدهكارى، به خدا پناه مى برم!

گفته شد: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله! آيا بدهى با كفر برابر است؟

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: آرى.»

______________________________

(1). علامه مجلسى دربارۀ معناى اين جمله حديث، احتمالات متعددى ذكر

كرده است. ملاذ الاخيار 9/ 486.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 673

1096- (11) ابو الحسن ليثى از امام صادق عليه السلام از نياكانش روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «دردى جز چشم درد نيست و رنج و اندوهى جز رنج و اندوه بدهكارى نيست.»

1097- (12) مسعدة بن صدقه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «دردى جز چشم درد نيست و رنج و اندوهى جز رنج و اندوه بدهى نيست.»

1098- (13) با همان سند پيشين پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «بدهى افسارى است در زمين به دست خداوند.

هرگاه بخواهد بنده اى را خوار كند، آن را به گردنش مى اندازد.»

و در حديث ديگرى فرمود: «قرض، پرچم خداست [كه نشانۀ ذلّت است]. هرگاه بخواهد بنده اى را خوار كند، آن را به گردنش مى اندازد.»

1099- (14) ابوهريره از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «تا وقتى كه مؤمن بدهكار است، پيوسته نَفْس او گرفتار است.»

1100- (15) در صحيفۀ سجاديه روايت شده كه امام سجاد عليه السلام فرمود: «خدايا! بر محمد و خاندانش درود فرست و مرا از بدهكارى برهان؛ كه چهره ام را پير و ذهنم را سرگردان و فكرم را پراكنده مى كند و با پرداختن به آن، گرفتارى ام طولانى مى شود.

و به تو پناه مى برم- اى پروردگار- از اندوه بدهى و فكر به آن و از گرفتارى بدهى و بى خوابى آن. پس بر محمد و خاندان محمد درود بفرست و مرا از آن پناه بده.

و به تو پناه مى برم- اى پروردگار- از خوارى

بدهى در زندگى و از پى آمدهاى آن پس از مرگ ...»

1101- (16) يعقوب بن يزيد با واسطه از معصوم عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «روز رستاخيز بدهكار آورده مى شود، در حالى كه از وحشت شكايت مى كند. پس اگر نيكى هايى دارد، براى طلبكار از وى گرفته مى شود و اگر نيكى ندارد، از گناهان طلبكار به او داده مى شود.

در زمان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شخصى با دو دينار بدهى در گذشت. وقتى به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله خبر رسيد، از نماز خواندن بر جنازۀ وى خوددارى كرد. همانا پيامبر صلى الله عليه و آله به اين دليل اين گونه رفتار كرد كه مسلمانان جرأت بر بدهى نيابند.

و فرمود: [وگرنه] پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله رحلت فرمود در حالى كه بدهكار بود و على عليه السلام بدهكار شهيد شد، امام حسن عليه السلام بدهكار درگذشت و امام حسين عليه السلام بدهكار كشته شد.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 675

1102- (17) موسى بن بكر از امام موسى بن جعفر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هركس از راه حلال به دنبال روزى رود ولى بدان دست نيابد، پس به حساب خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله بايد قرض كند.»

1103- (18) حسين بن علوان از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «هركس روزى خدا را از راه حلال جستجو كند ولى درها به رويش بسته شود (فراموش شود) پس به حساب خدا و پيامبرش صلى الله عليه و آله وام بگيرد.»

1104-

(19) اسماعيل بن ابى فديك از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه امام باقر عليه السلام فرمود: «تا وقتى كه بدهكار از راه حرام بدهكار نشده باشد، خداوند با اوست تا بدهى اش را بپردازد.»

1105- (20) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام از نياكانش عليهم السلام روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «تا وقتى كه در بدهى ناخرسندى خداوند نباشد، خدا با بدهكار است تا بدهى اش را بپردازد.»

محمد بن اسماعيل و سعيد بن سفيان اسلمى از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام از عبدالله بن جعفر روايت مى كنند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «تا وقتى كه بدهى در مورد كار ناخوشايند خداوند نباشد، خداوند با بدهكار است تا بدهى اش را بپردازد.»

1106- (21) حمدان بن ابراهيم هَمْدانى با واسطه از معصوم عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «به راستى من بدهكارى كه تصميم به پرداخت بدهى اش را دارد، دوست دارم.»

1107- (22) حسين بن علوان از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله هنگامى كه رحلت فرمود، زره اش نزد يكى از يهوديان مدينه در مقابل بيست صاع- 60 كيلوگرم- جو كه براى نفقۀ خانواده اش قرض كرده بود، رهن بود.»

1108- (23) ابن عباس گويد: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله هنگامى كه رحلت فرمود، زره اش در مقابل سى صاع- 90 كيلوگرم- جو كه براى خوراك خانواده اش قرض كرده بود، نزد يكى از يهوديان رهن بود.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 677

1109-

(24) امام باقر عليه السلام و زيد بن على هر دو از پدرشان امام سجاد عليه السلام، وى از پدرش امام حسين عليه السلام از پدرش امير مؤمنان عليه السلام روايت مى كنند كه فرمود: «هنگامى كه پيامبر اكرم عليه السلام در واپسين روزهاى زندگانى از شدت بيمارى سنگين شد ... آن حضرت فرمود: اى بلال! ابزار و وسايل مرا بياور، ذوالفقار و زره ام- ذات الفضول- را بياور، كلاه خودم- ذوالجبين- و پرچمم- عقاب- را بياور و نيزه و عصايم را بياور.

بلال همۀ اينها را آورد به جز زره آن حضرت را كه در آن هنگام، رهن بود ...»

1110- (25) اسماعيل از موسى بن جعفر عليه السلام از پدرش عليه السلام از نياكانش عليهم السلام روايت مى كند كه امير مؤمنان عليه السلام فرمود: «يك نفر يهودى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله تعدادى دينار طلبكار بود و آنها را درخواست كرد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اى يهودى! من چيزى در اختيار ندارم كه به تو دهم.

مرد يهودى گفت: اى محمد! من از تو جدا نمى شوم تا به من بپردازى.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: پس در اين هنگام من در كنارت مى نشينم ... اين ماجرا ادامه مى يابد تا آنجا كه مرد يهودى گفت: آگاه باش، به خدا سوگند! رفتارى كه من با تو داشتم تنها به اين دليل بود كه ويژگى ات را در تورات مشاهده كنم؛ زيرا من در تورات خوانده ام، محمد بن عبدالله ولادتش در مكه و هجرتش به طيبه- مدينه- است. او بداخلاق «1» و تندخو و پرخاشگر نيست. خود را به فحش و سخن زشت نمى آرايد (آلوده نمى كند)

و من گواهى مى دهم كه معبودى جز خداى يكتا نيست و تو فرستادۀ خدا هستى و اين اموال من است. بر اساس دستور خدا دربارۀ آنها عمل كن و آن مرد يهود، اموال فراوانى داشت.»

1111- (26) مفضل بن عمر حديث بلندى از امام صادق عليه السلام دربارۀ رجعت روايت مى كند در بخشى از آن حديث امام صادق عليه السلام به بيان شكايت حضرت فاطمه عليها السلام به پدرش و بازگو كردن ماجراى ابوبكر مى پردازد. تا آنجا كه از قول حضرت فاطمه نقل مى كند كه فرمود: «... سرگرم شدن اميرمؤمنان عليه السلام به وفات پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله، گرد آوردن همسرانش و دلدارى دادن به آنها، جمع آورى قرآن و مرتب كردن آن، پرداخت بدهى پيامبر صلى الله عليه و آله و عمل به وعده هايش كه آن هشتاد هزار درهم بود و براى اين كار اموال نو وكهنه اش را فروخت و با آن بدهى هاى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را از جانب وى پرداخت ...»

______________________________

(1). در كتاب «بفضّ» است كه اشتباه است و «بفظّ» صحيح است؛ چنانچه در امالى صدوق نيز همين گونه است.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 679

1112- (27) ابراهيم بن محمد اشعرى از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «على عليه السلام با هشتصد هزار درهم بدهى، شهيد شد و امام حسن مجتبى عليه السلام يكى از مزارعش را به پانصد هزار درهم و مزرعۀ ديگرش را به سيصد هزار درهم فروخت و بدهى پدرش را با آن پرداخت كرد. به دليل آن كه چيزى از خمس به دست على عليه السلام نمى رسيد و حوادث و

گرفتارى هاى زيادى براى وى پيش مى آمد.»

1113- (28) ابو بصير روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمود: «گروهى از مردم مدينه گفتند: امام حسن عليه السلام مال و ثروت ندارد. وى به يكى از مردم مدينه پيام فرستاد و از وى هزار درهم قرض كرد. آن گاه آن را براى مامور جمع آورى زكات فرستاد و گفت: اين زكات اموال ماست.

مردم با مشاهدۀ اين وضع گفتند: امام حسن عليه السلام اين پول را از طرف خود نمى پردازد مگر اين كه مال داشته باشد.»

1114- (29) عبدالله بن بكير با سند خود از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «امام حسين عليه السلام بدهكار، شهيد شد و امام سجاد عليه السلام يكى از مزارعش را به سيصد هزار درهم فروخت تا بدهى امام حسين عليه السلام را بپردازد و به وعده هايش جامۀ عمل بپوشاند.»

1115- (30) عباس بن عيسى گويد: «يك بار امام سجاد عليه السلام از نظر مالى در تنگناى شديدى قرار گرفت. از اين رو نزد يكى از دوستدارانش رفت و به وى گفت: تا زمان گشايش، ده هزار درهم به من وام بده. آن مرد گفت: نمى دهم. نه به اين دليل كه چنين پولى را در اختيار ندارم بلكه براى آن رهن مى خواهم.

امام عليه السلام نخى از عبايش را كند و به وى گفت: اين گرو!

اين كار مورد پسند آن مرد قرار نگرفت؛ از اين رو امام عليه السلام خشمگين شد و فرمود: من به وفادارى سزاوارترم يا حاجب بن زراره؟ «1»

آن مرد گفت: تو از حاجب به وفادارى سزاوارترى!

امام عليه السلام فرمود: پس چگونه حاجب كافر كمانى را- كه چوبى بيش نيست-

براى صد نفر رهن مى گذارد و به آن وفا مى كند و من در برابر نخ عبايم وفا نكنم!

______________________________

(1). علامه مجلسى قدس سره از كتاب قاموس فيروزآبادى در مادۀ «القوس» نقل مى كند: «قوم حاجب بن زراره بر اثر نفرين پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله گرفتار قحطى و خشكسالى شدند؛ از اين رو حاجب نزد كسرى رفت و از وى خواست كه قوم او در گوشه اى از كشور وى زندگى كنند، تا وضع آنان سامان يابد. كسرى گفت: شما اعراب آزمند و نيرنگ باز هستيد. اگر به شما اجازه دهم، شهرهاى ما را فاسد مى كنيد و به مردم حمله مى كنيد. حاجب گفت: من براى پادشاه ضمانت مى كنم كه چنين نكنند. كسرى گفت: چه تضمينى وجود دارد كه تو به قولت وفا كنى؟ حاجب گفت: من كمان خود را رهن مى گذارم. اطرافيان كسرى از اين سخن خنديدند ولى كسرى پذيرفت ...» مرآت العقول 19/ 48- 49.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 681

پس آن مرد ده هزار درهم به امام عليه السلام داد. نخ عبايش را گرفت و آن را در جعبه اى گذاشت. طولى نكشيد كه خداوند در وضع مالى امام سجاد عليه السلام گشايش داد. امام عليه السلام درهم هاى آن مرد را نزد وى آورد و فرمود: مالت را آماده كردم. وثيقه مرا بياور. [تا آن را به تو بپردازم] آن مرد گفت: فدايت شوم! آن را گم كردم.

امام عليه السلام فرمود: پس در اين صورت نبايد مالت را از من بگيرى. كسى كه عهد و پيمانش را سبك انگارد، مثل من نيست.

در اين هنگام آن مرد جعبه را بيرون آورد و نخ را در ميان آن

يافت. آن گاه آن را به امام سجاد عليه السلام تحويل داد. امام نيز درهم ها را به او داد، نخ را گرفت، به دور انداخت و رفت.»

1116- (31) موسى بن بكر گويد: «از امام موسى بن جعفر عليه السلام بارها شنيدم كه اين شعر را مى خواند: اى مادر! اگر من بدهكارم، پس حضرت موسى عليه السلام نيز قرض مى كرد!»

1117- (32) سفيان بن نزار گويد: «يك روز بالاى سر مامون ايستاده بودم ... آن گاه مامون ماجراى ديدار هارون و امام موسى بن جعفر عليه السلام را بازگو مى كند تا به اينجا مى رسد كه هارون به امام عليه السلام مى گويد: آيا بدهى دارى؟

امام عليه السلام فرمود: آرى.

هارون گفت: چه مقدار؟

امام عليه السلام فرمود: حدود ده هزار دينار.

هارون گفت: اى عموزاده! من به قدرى مال به تو مى دهم كه مردان و زنان را به ازدواج يكديگر در آورى و بدهى هايت را بپردازى و مزارع را آباد كنى ...»

1118- (33) معاوية بن وهب گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: براى ما گفته شده است كه در زمان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله، يكى از انصار با دو دينار بدهى در گذشت. پيامبر صلى الله عليه و آله بر جنازۀ وى نماز نخواند و فرمود: بر دوست تان نماز گزاريد. تا اين كه يكى از نزديكانش بدهى او را به عهده گرفت.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 683

اين حديث با سند ديگرى نيز روايت شده است؛ با اين تفاوت كه به جاى سخن پيامبر صلى الله عليه و آله: «بر دوست تان نماز گزاريد» آمده است: «بر دوستتان نماز نگزاريد تا بدهى اش پرداخت شود.»

1119- (34) سماعه گويد: «به

امام صادق عليه السلام گفتم: يكى از ما به مقدارى دارد كه با قناعت مى تواند با آن روزگار سپرى كند و با اين حال بدهكار است. آيا آنچه دارد، صرف غذاى خانواده اش كند، تا خداوند در كار وى گشايش دهد و بدهى اش را بپردازد يا در فشار زمان و كسب و كار سخت، قرض كند يا صدقه بپذيرد؟

امام عليه السلام فرمود: با آنچه دارد، بدهى اش را بپردازد و مال مردم را نخورد مگر در صورتى كه چيزى در اختيار داشته باشد كه با آن بتواند مال مردم را بپردازد. خداوند عزيز و باشكوه مى فرمايد:

«اموال تان را در ميان خود به باطل نخوريد مگر آن كه تجارتى با رضايت شما در ميان باشد» و بار قرض بر پشت خود حمل نكند مگر آن كه قدرت پرداخت آن را داشته باشد. هرچند مجبور شود در خانه هاى مردم گدايى كند و آنان با يك لقمه و دو لقمه و يك خرما و دو خرما او را باز گردانند، مگر در صورتى كه ولى دارد كه پس از وى بدهى اش را بپردازد و هيچ در گذشته اى از ما نيست مگر آن كه خداوند براى او ولى براى انجام وعده ها و پرداخت بدهى اش قرار مى دهد و او وعده هايش را به انجام مى رساند و بدهى هايش را مى پردازد.»

اين حديث با اندكى اختلاف با سندهاى گوناگون روايت شده است.

در سند ديگرى آمده است: «سماعه گويد: از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: يكى از ما به مقدارى دارد كه به وسيلۀ آن با قناعت، گذران زندگى مى كند و با اين حال بدهكار نيز هست. آيا آنچه در اختيار دارد، صرف خوراك خانواده اش كند تا خداوند در

كارش گشايشى به وجود آورد و بدهى اش را بپردازد يا در زمان خشكسالى و كسب و كار و بى رونق، بار قرض بر پشت گيرد يا با آنچه دارد بدهى اش را بپردازد و صدقه قبول كند؟

امام عليه السلام فرمود: با آنچه دارد، بدهى اش را بپردازد و صدقه قبول كند و فرمود: و مال مردم را نخورد

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 685

و فرمود: من دوست ندارم قرض كند، مگر آن كه قرارداد يا تجارتى دارد كه با آن مى تواند بدهى مردم را بپردازد، هرچند درِ خانۀ مردم گدايى كند و آنان با يك لقمه و دو لقمه او را بازگردانند، مگر در صورتى كه ولى دارد كه پس از وى بدهى اش را مى پردازد ...» ادامۀ حديث، همانند حديث پيشين است.

1120- (35) ابو موسى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: فدايت شوم! انسان قرض كند و حج گزارد؟

امام عليه السلام فرمود: آرى.

گفتم: آيا قرض كند و ازدواج كند؟

امام عليه السلام فرمود: آرى، انسان هر صبح و شام منتظر روزى خداست.»

ارجاعات

گذشت:

در روايات باب بيست و سوم از باب هاى استحباب حقوق، مطالبى هست و همچنين در روايات باب هفتم از باب هاى وجوب حج نيز در اين باره مطالبى آمده است.

و در روايت سوم از باب سى و پنجم از باب هاى احكام پوشاك فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «از بدهكارى بكاهيد، زيرا در كاهش بدهى، افزايش عمر است.»

و در روايت چهارم فرمودۀ پيامبراكرم صلى الله عليه و آله كه: «هركس ماندگارى مى خواهد- با اين كه ماندگارى وجود ندارد- بايد عبايش را سبك گرداند.

گفته شد: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله سبكى عبا به چيست؟

پيامبر صلى الله

عليه و آله فرمود: اندك بودنِ بدهى.»

و در روايت پنجم و ششم مانند آن.

و در روايت چهاردهم از باب يكم از باب هاى طلب روزى فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «اگر راه ها به روى او بسته شد، پس بايد به حساب خدا و پيامبرش به اندازۀ خوراك خانواده اش وام بگيرد. پس اگر مُرد و بدهى اش را نپرداخت، بر امام واجب است آن را بپردازد.»

مى آيد:

در روايت پنجم از باب هفتم از باب هاى بدهكارى اين گفته كه: «امام حسين عليه السلام با بيش از هفتاد هزار دينار بدهى به شهادت رسيد.»

و در روايات باب بيستم، مطالبى كه بر مكروه بودن بدهى دلالت مى كند.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 687

باب 2 تحريم بازداشتن حقوق ديگران و كراهت قرض كردن از تازه به دوران رسيده ها

1121- (1) ابو حمزه ثمالى از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هركس با وجود قدرت بر پرداخت مال مسلمانى، آن را نپردازد، از بيم اين كه با پرداخت آن تنگدست شود، قدرت خداوند در نيازمند كردن وى بيش از قدرت اوست در بى نياز كردن خود به وسيلۀ عدم پرداخت حق ديگران.»

1122- (2) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام دربارۀ مهلت خواستن از طلبكار سؤال شد. امام عليه السلام فرمود: «به بدهكارِ پولدارى كه مى خواهد امروز و فردا كند مهلت داده نمى شود ولى بدهكارى كه مى خواهد مالش را خرد كند و بفروشد، به مقدار اين كار به او مهلت داده مى شود.»

1123- (3) در همان كتاب روايت مى شود كه امام صادق عليه السلام فرمود: «هركس از پرداخت حق ديگران خوددارى كند، در حالى كه توانگرست و آنچه بايد بپردازد در اختيار دارد و از پرداخت آن خوددارى مى كند-

در صورتى كه طلبكار جز با گرفتن حقش راضى نمى شود- بدهكار را مى زنند تا آن را پرداخت كند و اگر بدهكار تنها جنس در اختيار دارد، آنها را در اختيار يك نفر كفيل مى گذارد و اگر كفيلى نيافت، اموالش توقيف مى شود تا زمانى كه آن را بفروشد و پرداخت كند.»

ارجاعات

گذشت:

در روايات باب سى و هشتم از باب هاى استحباب حقوق، مطالبى مناسب با ذيل اين باب هست و در روايت هفتم از همين باب فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «مگر تو را نهى نكردم از اين كه براى من از كسى قرض كنى كه چيزى نداشته و تازه پولدار شده است.»

و در روايت يازدهم از باب يازدهم از باب هاى جهاد با نفس فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «گناهان كبيره حرام شده اند و آنها شرك ورزيدن به خداوند و ... و عدم پرداخت حقوق ديگران بدون تنگدستى است.»

و در روايت سيزدهم مانند آن.

و در روايت شصتم از باب نود و سوم از باب هاى معاشرت فرمودۀ امام عليه السلام كه: «هركس از پرداخت حق مومنى خوددارى كند، در روز قيامت خداوند او را پانصد سال روى پاهايش نگه مى دارد تا عرق يا خونش روان شود و از جانب پروردگار ندادهنده اى ندا مى دهد: اين ستمگرى است كه حق خداوند را از وى بازداشته است و فرمود: پس به مدت چهل روز توبيخ و سپس دستور داده مى شود به سوى آتش برده شود.»

________________________________________

بروجرى، آقا حسين طباطبايى - مترجمان: حسينيان قمى، مهدى - صبورى، م، منابع فقه شيعه، 31 جلد، انتشارات فرهنگ سبز، تهران - ايران، اول، 1429 ه ق

منابع فقه شيعه؛ ج 23، ص: 689

منابع فقه شيعه،

ج 23، ص: 689

و در روايت شصت و نهم اين گفته كه: «هر مومنى، مؤمن ديگرى را از حقش باز دارد، در حالى كه وى بدان نياز دارد، به خدا سوگند از غذاى بهشتى نمى خورد و از رحيق مختوم (شراب خالص) نمى نوشد.»

از روايات باب پيشين نيز امكان استفادۀ مطالبى است كه بر اين بحث دلالت كند.

مى آيد:

در روايات باب هشتم، نهم و دهم مناسب با اين بحث خواهد آمد.

باب 3 حكم قرض دادن به مؤمن و پاداش آن

خداوند بلندمرتبه مى فرمايد:

كيست آن كه به خداوند قرض نيكو دهد، پس خداوند آن را براى وى به تعداد فراوان دو چندان كند و خداوند محدود مى كند و مى گستراند و به سوى او بازگشت داده مى شويد. «1»

در بسيارى از رازگويى هاى آنان خيرى نيست، مگر آن كه به صدقه دادن يا انجام كار نيك يا آشتى دادن ميان مردم فرمان دهد و هركس براى طلب خشنودى خداوند چنين كند، پس پاداش بزرگى به وى خواهيم داد. «2»

و خداوند گفت:

من با شما هستم در صورتى كه نماز را به پا داريد و زكات بپردازيد و به فرستادگان من ايمان آوريد و آنها را گرامى داريد و به خداوند قرض نيكو دهيد. حتماً بدى هاى شما را مى پوشانم و حتما شما را وارد بهشت هايى مى كنم كه از زير آنها نهرها روان است. «3»

«كيست آن كه به خداوند قرض نيكو دهد، پس خداوند آن را برايش به چندين برابر افزايش دهد و برايش پاداش نيكويى است. «4»

به راستى مردان و زنان صدقه دهنده و قرضِ نيكو دهندگان به خداوند، براى شان دو چندان مى شود و براى شان پاداش نيكويى است. «5»

اگر به خداوند وام نيكو دهيد، برايتان آن را دو چندان مى كند و شما را مى آمرزد

و خداوند سپاسگزارِ بردبار است. «6»

______________________________

(1). بقره 2/ 245.

(2). نساء 4/ 114.

(3). مائده 5/ 12.

(4). حديد 57/ 11.

(5). حديد 57/ 18.

(6). تغابن 64/ 17.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 691

و نماز را برپا داريد و زكات بپردازيد و به خداوند قرض نيكو دهيد و آنچه از خير براى خود پيش فرستيد، نزد خدا بهتر و با پاداشى بزرگ تر مى يابيد. «1»

و وسايل خانۀ خود را از ديگران بازمى دارند. «2»

1124- (1) ابراهيم بن عبدالحميد روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام در تفسير آيۀ «در بسيارى از رازگويى هاى شما خيرى نيست مگر آن كه به صدقه يا معروف دستور دهد»، فرمود: «مقصود خداوند از «معروف»، قرض است.»

1125- (2) فضيل بن يسار روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمود: «هيچ مومنى نيست كه براى طلب خشنودى خداوند به مؤمن ديگر وام دهد مگر اين كه خداوند پاداش صدقه براى وى محاسبه مى كند تا مالش به وى بازگردد.»

اين حديث، با سندهاى گوناگون و اندكى اختلاف روايت شده است.

1126- (3) جابر بن يزيد از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هيچ مسلمانى نيست كه براى طلب خشنودى خداوند به مسلمان ديگرى وام دهد مگر آن كه حسنات صدقه پاداش وى خواهد بود تامال را به وى بازگرداند.»

1127- (4) اسحاق بن عمار از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «بر درِ بهشت نوشته شده است:

صدقه به ده برابر و قرض به هجده برابر. در حديث ديگرى، پانزده برابر آمده است.»

1128- (5) در كتاب من لايحضره الفقيه روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «صدقه به ده برابر و قرض به هجده

برابر و نيكى به برادران به بيست برابر و نيكى به خويشان به بيست و چهار برابر.»

اين حديث از على عليه السلام، از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز روايت شده است.

______________________________

(1). مزمل 73/ 20.

(2). ماعون 107/ 7.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 693

1129- (6) شيخ ابوالفتوح رازى در تفسيرش روايت مى كند كه اميرمؤمنان عليه السلام به عبدالرحمان بن عوف فرمود: «از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود: صدقه به ده برابر و قرض به هجده برابر ...» ادامۀ اين حديث، مانند حديث پيشين است.

1130- (7) در تفسير قمى روايت مى شود كه امام صادق عليه السلام فرمود: «بر درِ بهشت نوشته شده است:

قرض به هجده برابر و صدقه به ده برابر. براى اين كه قرض همواره به نيازمند داده مى شود و صدقه گاهى در دست غير نيازمند قرار مى گيرد.»

1131- (8) در كتاب الهدايه روايت مى شود كه امام صادق عليه السلام فرمود: «بر درِ بهشت نوشته شده است:

صدقه به ده برابر و قرض به هجده برابر و به اين دليل قرض از صدقه برتر است زيرا قرض كننده جز از روى نياز قرض نمى كند ولى گاهى غيرنيازمند صدقه درخواست مى كند.»

1132- (9) در كتاب فقه الرضا از معصوم عليه السلام روايت مى شود كه: «پاداش قرض هجده برابر پاداش صدقه است؛ زيرا قرض به كسانى مى رسد كه براى گرفتن صدقه خود را در جايگاه صدقه قرار نمى دهند.»

1133- (10) ابو ايوب خزاز از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «وقتى اين آيه بر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرود آمد: هركس نيكى انجام دهد، براى او بهتر

از آن است، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: خدايا! براى من بيفزا. پس خداوند اين آيه را نازل فرمود: كيست آن كه قرض نيكو به خداوند دهد تا خداوند آن را براى وى به صورت فراوان دوچندان گرداند؟ پس پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دانست كه فراوان، از سوى خداوند قابل شمارش نيست و حد و مرزى ندارد.»

1134- (11) در تفسير منسوب به امام حسن عسكرى عليه السلام روايت مى شود كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: «ولى قرض؛ پس يك درهم قرض همانند دو درهم صدقه است. از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود: قرض، صدقه دادن به ثروتمندان است.»

1135- (12) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «هركس چيزى را قرض دهد، برايش پاداش صدقه دادن به مثل آن است.

روز بعد فرمود: هركس چيزى را قرض دهد، هر روز پاداش صدقه دادن مثل آن براى اوست.

على عليه السلام پرسيد: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله! ديروز به ما گفتيد: هركس چيزى را قرض دهد پاداش صدقه دادن مثل آن برايش هست و امروز مى فرماييد: هركس چيزى را قرض دهد، هر روز پاداش صدقه دادن مثل آن را دارد!

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: آرى، هركس چيزى را قرض دهد، پاداش صدقه دادن مثل آن را دارد، پس اگر آن را پس از سر رسيد تأخير بيندازد، پاداش صدقه دادن مثل آن را در هر روز دارد.»

در روايت چهاردهم از باب يازدهم نظير اين روايت خواهد آمد.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 695

1136- (13) جابر

روايت مى كند كه امام باقر عليه السلام فرمود: «هركس چيزى را به كسى- تا زمان توانگرى وى- قرض دهد، مالش پاداش زكات را دارد و خودش پاداش نماز با فرشتگان را خواهد داشت تا بدهكار آن را بپردازد.»

1137- (14) محمد بن حباب قماط با واسطه روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر چيزى را قرض دهم، براى من محبوب تر از اين است كه مثل آن را صدقه دهم و آن حضرت پيوسته مى فرمود:

هركس چيزى را تا مدت معينى قرض دهد و هنگام سر رسيد به وى پرداخت نشود، در برابر هر روز تأخير، پاداشى همانند پاداش يك دينار صدقه در هر روز را دارد.»

1138- (15) در كتاب فقه الرضا از معصوم عليه السلام روايت مى شود كه: «هركس چيزى را قرض دهد و براى آن مدتى، معين كند، پس هنگام سررسيد به وى پرداخت نشود، در هر روز پاداشى همانند پاداش صدقۀ يك دينار خواهد داشت.»

1139- (16) هيثم صيرفى و ديگران از امام صادق عليه السلام روايت مى كنند كه فرمود: «قرض به هجده برابر و اگر وام گيرنده بميرد، آن را به جاى زكات حساب كن.»

1140- (17) در تفسير شيخ ابوالفتوح رازى روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «مشاهده كردم بر درِ بهشت نوشته شده است: صدقه به ده برابر و قرض به هجده برابر. پس به جبرئيل گفتم: اى جبرئيل! دليل اين چيست؟ با اين كه صدقه دهنده پس گرفتن مالش را نمى خواهد ولى قرض دهنده، مى دهد تا آن را پس بگيرد!

جبرئيل گفت: آرى، همين گونه است ولى اين گونه نيست كه تمام صدقه گيران به آن نيازمند باشند در

حالى كه كسى جز از روى نياز قرض نمى كند. پس صدقه گاهى به غيرمستحق مى رسد و قرض تنها به مستحق مى رسد؛ به همين دليل قرض برتر از صدقه است.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 697

1141- (18) ابو هريره و عبدالله بن عباس گويند: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله براى ما سخنرانى كرد ... تا آنجا كه روايت مى كنند پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: هركس به برادر مسلمانش قرض دهد، در برابر هر درهمى كه به وى قرض داده به اندازه وزن كوه احد (و حرا و ثبير) و كوه هاى رضوى و طور سينا براى وى حسنه خواهد بود. آن گاه اگر پس از سر رسيد در مطالبه آن نرمش از خود نشان دهد، به سان برق جهندۀ درخشان- بدون محاسبه و عذاب- از صراط عبور مى كند و كسى كه برادر مسلمانش نزد وى شكوه كند و به او قرض ندهد، خداوند روزى كه نيكوكاران را پاداش مى دهد، بهشت را بر وى حرام مى كند.»

1142- (19) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه امام صادق عليه السلام فرمود: «قرض دادن، عاريه دادن و پذيرايى از مهمان، از سنت است.»

1143- (20) يونس بن عمار از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «قرض دادن به مؤمن، غنيمت و شتاب به سوى پاداش است. وام گيرنده اگر توانگر شد، آن را به تو مى پردازد و اگر پيش از پرداخت درگذشت، آن را به حساب زكات مى گذارى.»

1144- (21) ابراهيم بن سندى روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمود: «قرض دادن به مؤمن، غنيمت و شتاب در كار خير است. وام گيرنده اگر

توانگر شد، آن را مى پردازد و اگر درگذشت، آن را به حساب زكات بگذار.»

در كتاب من لايحضره الفقيه روايت مى شود كه امام صادق عليه السلام فرمود: «چه خوب چيزى است قرض دادن! اگر وام گيرنده توانگر شد، به تو مى پردازد و اگر تنگدست شد، به حساب زكات مى گذارى.»

1145- (22) موسى بن بكر از امام موسى بن جعفر عليه السلام روايت مى كند كه على عليه السلام مى فرمود: «قرض دادن مال از زكات حمايت مى كند.» «1»

1146- (23) در حديث نهى هاى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آمده است كه آن حضرت فرمود: «هركس برادر مسلمانش نيازمند وام گرفتن از او شود و او قدرت بر آن داشته باشد و انجام ندهد، خداوند بوى بهشت را بر وى حرام مى كند.»

______________________________

(1). اين ترجمه بر اساس توضيح علامه مجلسى قدس سره بيان شد. ملاذ الاخيار 6/ 282 ولى شايد مناسب تر باشد كه حديث اين گونه ترجمه شود: «قرض دادن مال، مانع تعلق زكات است.» زيرا معناى حمايت، مانع شدن از رسيدن چيزى به آن است.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 699

1147- (24) سكونى از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام از نياكانش عليهم السلام از على عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «روز قيامت آتش با سه كس سخن مى گويد؛ فرمانروا، قارى قرآن و ثروتمند. به فرمانروا مى گويد: اى كسى كه خداوند به او قدرت داد و به عدالت رفتار نكرد! آن گاه همان گونه كه پرنده، دانۀ كنجدى را مى بلعد، او را مى بلعد و به قارى قرآن مى گويد: اى كسى كه براى مردم، خود را آراست و با انجام

گناهان با خدا مبارزه كرد! آن گاه او را مى بلعد و به ثروتمند مى گويد: اى كسى كه خداوند به وى دنياى فراوان و ثروت بسيار عنايت فرمود و نيازمند از او چيز اندك و كوچكى به عنوان قرض درخواست كرد و او به دليل بخل، خوددارى كرد. آن گاه او را مى بلعد.»

ارجاعات

گذشت:

در روايت بيست و هشتم از باب ششم از باب هاى احكام بيمارى فرمودۀ پيامبراكرم صلى الله عليه و آله كه: «چهار چيز سبب سفيدى قلب مى شود: عيادت از بيمار، تشييع جنازه، خريدن كفن مردگان و پرداخت قرض.»

و در روايات باب هشتم از باب هاى زكات طلا و نقره و باب يكم از باب هاى استحباب حقوق، مطالبى كه بر استحباب قرض دلالت مى كند، به ويژه روايت پنجم و ششم و هشتم.

در روايت پنجاه از باب هشتاد و هفت از باب هاى معاشرت فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «نزد ما قرض به هجده برابر است و صدقه به ده برابر. چه زيانى به تو مى رسد، هرگاه- چنانچه مى گويى- توانگر بودى به او قرض دهى و هنگامى كه وقت پرداخت زكاتت فرا مى رسد، آن را به حساب زكات بگذارى. اى عثمان! او را [دست خالى] باز نگردان كه بازگرداندن او كار خطرناكى است.»

در روايت هفتاد و چهار فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «هركس به فريادخواهى قرض دهد و نيكو آن را درخواست كند، از نو عمل آغاز كرده است [گناهان گذشته اش بخشيده شده است] و خداوند در برابر هر درهم قنطارى- مال فراوان- از بهشت به او عنايت مى كند.»

در روايت شانزده از باب يك از باب هاى كسب هاى روا و ناروا فرمودۀ امام عليه السلام كه: «وجوه

چهارگانه:

پرداخت بدهى، عاريه، قرض دادن و پذيرايى از مهمان است. اينها از سنت هاى واجب است.»

در روايت سى و چهارم از باب يكم از باب هاى ربا فرمودۀ امام عليه السلام كه: «پس خداوند عزيز و باشكوه ربا را بر بندگان حرام كرد، به دليل فاسد كردن اموال ... و ترك كردن قرض و قرض، از كارهاى نيك است.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 701

مى آيد:

در باب بعدى و باب پس از آن مناسب با اين بحث خواهد آمد.

و در روايت هشتم از باب نهم از باب هاى بدهى فرمودۀ پيامبر صلى الله عليه و آله كه: «هر درهم را دو بار قرض دهم، نزد من محبوب تر از آن است كه آن را يك بار صدقه دهم.»

و در روايت هشتم از باب نوزدهم از باب هاى ازدواج فرمودۀ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله كه: «هركس مالى را قرض دهد، گويا نصف آن را قرض داده است؛ پس اگر آن را براى بار دوم قرض دهد، برابر اصل مال خواهد بود.»

باب 4 جواز قرض گرفتن نان بزرگ و پرداخت نان كوچك و همين طور گردو و ...

1148- (1) اسحاق بن عمار گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: از همسايگانم نان قرض مى كنم، پس نان بزرگ مى گيرم و نان كوچك مى دهم يا نان كوچك مى گيرم و نان بزرگ مى دهم.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

1149- (2) در كتاب نوادر احمد بن محمد بن عيسى روايت مى شود كه از امام باقر عليه السلام دربارۀ نان سؤال شد كه برخى بزرگ تر از برخى ديگر است. امام عليه السلام فرمود: «اشكال ندارد، هرگاه آن را قرض دهى.»

1150- (3) صباح بن سيّابه گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: عبدالله بن ابى يعفور

از من خواسته كه از شما بپرسم: ما از همسايگان نان قرض مى كنيم و كوچك تر يا بزرگ تر از آن مى پردازيم. [آيا اشكال دارد؟]

امام عليه السلام فرمود: ما نيز شصت، هفتاد عدد گردو قرض مى كنيم كه در ميان آنها كوچك و بزرگ است. اشكال ندارد.»

ارجاعات

گذشت:

در روايت شانزدهم از باب يكم از باب هاى سلف فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «قرض كردن نان اشكال ندارد.»

مى آيد:

در روايات باب بعدى مناسب با اين بحث خواهد آمد.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 703

باب 5 حكم قرض ندادن خمير، نان، وسايل خانه، نمك و آتش

خداوند متعال مى فرمايد:

و وسايل خانۀ خود را از ديگران بازمى دارند. «1»

1151- (1) سكونى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه امام باقر عليه السلام فرمود: «از قرض دادن خمير و نان به يكديگر دريغ نورزيد؛ زيرا جلوگيرى از آن سبب فقر مى شود.»

1152- (2) در كتاب جعفريات از على عليه السلام روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «از قرض دادن خمير به يكديگر دريغ نكنيد؛ زيرا جلوگيرى از آن فقر را به دنبال دارد.»

1153- (3) معاوية بن عمار از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «از قرض دادن خمير و نان و پاره آتش به يكديگر دريغ نورزيد؛ زيرا اين كار روزى را به سوى اهل خانه مى كشاند، افزون بر آن، اين كار از اخلاق بزرگوارانه است.»

1154- (4) ابو البخترى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه امير مؤمنان عليه السلام فرمود: «جلوگيرى كردن از دادن نمك و آتش به ديگران حلال نيست.»

1155- (5) در كتاب جعفريات از امير مؤمنان عليه السلام روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «جلوگيرى

از پنج چيز حلال نيست: آب، نمك، چراگاه، آتش و دانش و فضيلت علم، بهتر از فضيلت عبادت است و كامل كنندۀ دين، پارسايى است.»

ارجاعات

گذشت:

در روايت پنجم از باب يكم از باب هاى استحباب حقوق فرمودۀ امام عليه السلام كه: «ماعون از زكات نيست. آن، كار نيكى است كه انجام مى دهى و وامى است كه مى پردازى و وسايل خانه است كه عاريه مى دهى.»

و در روايت ششم مانند آن.

و در روايت هشتم در تفسير آيۀ: «و ماعون را بازمى دارند.» اين گفته كه: «آن وامى است كه مى پردازد و كار نيكى است كه انجام مى دهد و وسايل خانه است كه عاريه مى دهد.»

و در روايت شانزدهم از باب يكم از باب هاى سلف فرمودۀ امام عليه السلام كه: «قرض گرفتن نان اشكال ندارد.»

و در روايات باب پيشين، مناسب با اين بحث هست؛ ملاحظه كنيد.

______________________________

(1). ماعون 107/ 7.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 705

باب 6 گواه گرفتن بر وام و نوشتن آن

خداوند متعال مى فرمايد:

اى كسانى كه ايمان آورديد، هرگاه براى مدت معينى به يكديگر وام داديد، آن را بنويسيد و بايد نويسنده اى ميان شما به عدالت بنويسد و هيچ نويسنده اى از نوشتن خوددارى نكند همان گونه كه خداوند به او آموخت و بايد بدهكار ديكته كند و بايد از پروردگارش بترسد و چيزى از حقّ طلبكار نكاهد. پس اگر بدهكار، سفيه يا ضعيف بود يا قدرت بر ديكته كردن نداشت، بايد ولى وى با رعايت عدالت ديكته كند و دو نفر از مردان تان را گواه بگيرد، پس اگر دو مرد در دسترس نبود، يك مرد و دو زن ...

و اگر در مسافرت بوديد و نويسنده اى نيافتيد پس وثيقه اى بگيريد ... «1»

1156- (1) عمران بن عاصم

از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «چهار گروه دعاى شان مستجاب نمى شود، يكى از آنان صاحب مالى است كه مال خود را بدون بيّنه- دو گواه- به ديگرى دهد. خداوند عزيز و باشكوه مى فرمايد: مگر به تو دستور ندادم گواه بگيرى؟»

1157- (2) در تفسير منسوب به امام حسن عسكرى عليه السلام از امير مؤمنان عليه السلام روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «خداوند دعاى سه گروه را اجابت نمى كند بلكه آنان را عذاب و توبيخ مى كند ... سوم كسى است كه خداوند به وى دستور داده با گواه گرفتن و نوشتن دربارۀ طلبش احتياط كند ولى چنين نكرد و مالش را بدون وثيقه به شخص غير مورد اعتماد داد. بدهكار نيز او را انكار كرد يا از آن كم گذاشت. پس او مى گويد: خدايا مالم را به من بازگردان! و خداوند عزيز و باشكوه مى فرمايد: اى بنده ام! من به تو آموختم كه چگونه براى مالت وثيقه بگيرى تا حفظ شود و در معرض تلف قرار نگيرد ولى تو از انجام آن خوددارى كردى و اكنون مرا مى خوانى، در حالى كه مالت را تباه و نابود و با سفارش من مخالفت كردى. پس من دعاى تو را اجابت نخواهم كرد.»

1158- (3) عبدالله بن سنان روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمود: «هركس بدون بيّنه، حقش نابود شود، پاداش نمى گيرد.»

______________________________

(1). بقره 2/ 282 و 283.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 707

1159- (4) عبدالرحمن بن خالد بن ابى الحسن جمهور از نزديكان منصور گويد: «يكى از فرزندان سليمان بن على نوشته اى به خط حضرت عبدالمطلب به من

نشان داد كه آن شبيه خط زنان (كودكان) بود. در آن نوشته آمده بود: به نام خدا، اين بيان حق عبدالمطلب بن هاشم از اهل مكه بر فلانى فرزند فلانى حميرى از اهل زول صنعاست. شخص حميرى هزار درهم نقرۀ خالص جديد به صورت پيمانه بدهكار است و هروقت، عبدالمطلب آن را از وى درخواست كرد، پاسخ خواهد داد.

خداوند و دو فرشته بر اين مطلب گواهى مى دهند.»

ارجاعات

مى آيد:

در روايات باب يكم از باب هاى رهن، مناسب با اين بحث خواهد آمد.

باب 7 وجوب پرداخت بدهى در صورت توان

1160- (1) حنّان بن سدير روايت مى كند كه امام باقر عليه السلام فرمود: «شهادت در راه خدا هر گناهى را مى پوشاند، مگر بدهى، كه آن كفاره اى ندارد جز پرداخت بدهكار يا پرداخت از جانب وى يا گذشت طلبكار.»

1161- (2) بشّار روايت مى كند كه امام باقر عليه السلام فرمود: «نخستين قطره خون شهيد گناهانش را مى پوشاند، مگر بدهى كه كفّارۀ آن، پرداخت آن است.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 709

1162- (3) در كتاب احتجاج طبرسى از امام موسى بن جعفر عليه السلام از پدرش عليه السلام از نياكانش عليهم السلام از امام حسين عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «يكى از يهوديان اهل شام و از علماى آنان، تورات، انجيل، زبور و كتاب هاى پيامبران را خوانده بود و دلايل آنان را مى شناخت. وى به مجلسى آمد كه ياران پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله، از جمله على عليه السلام، ابن عباس، ابن مسعود و ابو سعيد جهنى در آن بودند. عالم يهودى به ياران پيامبر صلى الله عليه و آله گفت: اى امت محمد صلى الله عليه و آله! شما تمام درجات پيامبران و همۀ

فضايل رسولان را به پيامبر خود نسبت مى دهيد. پس آيا به پرسش هاى من دربارۀ وى پاسخ مى دهيد؟

ياران پيامبر صلى الله عليه و آله از سخن وى به وحشت افتادند ولى على عليه السلام فرمود: آرى، خداوند به هيچ پيامبر درجه و به هيچ فرستاده اى فضيلتى نداد مگر آن كه همۀ آنها را براى محمد صلى الله عليه و آله گرد آورد.

حديث ادامه مى يابد تا آنجا كه دانشمند يهودى به اميرمؤمنان عليه السلام گفت: مسيحيان بر اين باورند كه عيسى عليه السلام با اجازۀ خداوند، مرده زنده مى كند.

على عليه السلام فرمود: همين گونه است و در دست محمد صلى الله عليه و آله نيز نُه دانه سنگريزه، تسبيح خدا را گفتند، به طورى كه آهنگ آنها شنيده مى شد. با اين كه آنها جامد و بى روح بودند و اين كار به دليل كامل شدن دليل پيامبرى وى بود.

همچنين مردگان- پس از مرگ- با پيامبر صلى الله عليه و آله سخن مى گفتند و از پى آمدهاى آنچه مى ترسيدند از وى يارى مى خواستند. يك روز پس از برگزارى نماز، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله رو به ياران خود كرد و فرمود:

آيا از خاندان بنى نجّار كسى در اينجا نيست؟ يكى از وابستگان شان به خاطر سه درهم كه به فلان يهودى بدهكار است بر درِ بهشت نگه داشته شده است و آن شخص شهيد بود ...»

1163- (4) ابو ثمامه گويد: «به امام جواد عليه السلام گفتم: من بدهكارم و با اين حال مى خواهم ساكن مكه و مدينه شوم. شما در اين باره چه نظرى داريد؟

امام عليه السلام فرمود: به مكان پرداخت بدهى ات بازگرد و مواظب باش به گونه اى با خدا

ديدار كنى كه بدهى نداشته باشى. همانا مؤمن خيانت نمى كند.»

اين حديث با سند ديگرى نيز روايت شده است. با اين تفاوت كه در سؤال آن، اين گونه آمده است: «من به مرجئه بدهكارم ...»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 711

1164- (5) در كتاب مناقب ابن شهر آشوب آمده است: «امام حسين عليه السلام با بيش از هفتاد هزار دينار بدهى شهيد شد. پس امام سجاد عليه السلام در بيشتر شب و روزها از اندوه بدهى پدر از آب و غذا و خواب خوددارى مى كرد تا اين كه يك شب به خوابش آمد و به وى گفت: از بابت بدهى پدرت غمگين نباش. خداوند زمينۀ پرداخت آن را با مال بجنس فراهم كرد.

امام عليه السلام پس از بيدار شدن از خواب با خود گفت: به خدا سوگند! من در ميان اموال پدرم مالى به نام بجنس نمى شناسم! ولى شب بعد نيز همان خواب را ديد. پس از اين ماجرا از خانواده اش در اين باره سؤال كرد. يكى از همسرانش به وى گفت: پدرت برده اى رومى به نام بجنس داشت كه در منطقۀ ذو خشب، چشمه اى براى امام حسين عليه السلام احداث كرد.

امام سجاد عليه السلام در اين باره تحقيق كرد و وجود آن برايش اثبات شد. آن گاه چند روز بيشتر از اين ماجرا نگذشت كه وليد بن عتبة بن ابى سفيان به امام عليه السلام پيام فرستاد كه شنيده ام پدرت چشمه اى در منطقۀ ذوخشب به نام بجنس دارد. اگر مايل به فروش آن هستى، من آن را از تو خريدم.

امام سجاد عليه السلام فرمود: آن را- به استثناى آبيارى از آن در شب شنبه براى سكينه- در

برابر بدهى پدرم بردار و براى وليد بيان كرد كه ميزان بدهى پدرش چه ميزان است.»

1165- (6) ابو امامه باهلى روايت مى كند كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در سخنرانى اش در فتح مكه فرمود: عاريه، پس دادنى، بخشش، جبران كردنى، بدهى، پرداختنى و پيشوا، بدهكار است.»

1166- (7) عبدالله بن مسعود از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه در بخشى از يك حديث بلند فرمود: «بر درِ هفتم بهشت ديدم نوشته است: معبودى جز خداى يكتا نيست محمد فرستادۀ خداست. على ولىّ خداست. سفيد و نورانى شدن قلب در چهار چيز است: عيادت از بيمار، تشييع جنازه، خريدن كفن ها و پرداخت قرض.»

1167- (8) عبدالرحمان بن غنم گويد: «جبرئيل اسبى نزد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آورد. حديث ادامه مى يابد تا آنجا كه گويد: سپس پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله حركت كرد تا شخصى را مشاهده كرد كه مى خواهد بسته هيزمى را بلند كند ولى نمى تواند و هر بار كه نمى تواند آن را بلند كند، بر آن مى افزايد. پيامبر صلى الله عليه و آله با مشاهدۀ آن مرد گفت: اى جبرئيل اين كيست؟

جبرئيل پاسخ داد: اين شخص بدهكار است كه مى خواهد بدهى اش را بپردازد؛ ولى نمى تواند، پس هروقت قدرت پرداخت نداشت، بر آن مى افزايد.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 713

1168- (9) عمر بن يزيد از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هرگاه بدهكارى امروز و فردا كرد تا طلبكار درگذشت، سپس وارثان وى با بدهكار به مقدارى مصالحه كردند، پس آنچه وارثان مى گيرند، مال آن هاست و بقيۀ آن مال ميّت است

تا آن را در آخرت دريافت كند و اگر بدهكار با وارثان مصالحه نكرد تا خود نيز درگذشت و از جانب وى پرداخت نشد، پس همۀ آن متعلق به طلبكار مرده است و بدهكار را به آن بازخواست مى كنند.»

1169- (10) در كتاب المقنع و فقه الرضا آمده است: «هرگاه شخص طلبكارى مرد، اگر وارثان وى آن را گرفتند، پس متعلق به آن هاست ولى اگر بدهكار آن را پرداخت نكرد، در آخرت براى طلبكار فوت شده است.»

ارجاعات

گذشت:

در روايت شانزده از باب يك از باب هاى كسب هاى روا و ناروا فرمودۀ امام عليه السلام كه:

«جهات چهارگانه، پرداخت بدهى، عاريه، قرض دادن و پذيرايى از مهمان است كه از سنت هاى لازم هستند.»

در روايات باب شصت و هشت مطالبى در ارتباط با اين بحث هست.

در روايت سى و چهار از باب يكم از باب هاى دِيْن فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «با آنچه در اختيار دارد، بدهى اش را مى پردازد و اموال مردم را نمى خورد مگر در صورتى كه چيزى كه با آن حقوق مردم را بپردازد، در اختيار داشته باشد.»

و بنگر ساير روايات باب و روايات باب دوم را.

مى آيد:

باب بعدى و باب نهم و دهم از باب هاى بدهكارى مناسب آن.

در روايات باب دوازدهم، نوزدهم، بيستم و بيست و نهم مناسب با اين بحث خواهد آمد.

و در روايت هشتم از باب نوزدهم از باب هاى ازدواج فرمودۀ پيامبر صلى الله عليه و آله كه: «... و رساندن حق به صاحب آن به اين صورت كه به خانه يا نزد وسايلش برود و بگويد: اين را بگير!»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 715

باب 8 وجوب اراده بر پرداخت بدهى در فرض عدم قدرت

1170- (1) حسن بن على

بن رباط روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمود: «هر بدهكارى تصميم بر پرداخت بدهى خود داشته باشد، از جانب خدا دو فرشتۀ نگهبان با اوست كه وى را بر پرداخت امانتش يارى مى كنند و اگر تصميمش بر پرداخت ضعيف شود، به همان اندازه كه از تصميمش كاسته شده، آن دو فرشته نيز از يارى خود مى كاهند.»

1171- (2) در كتاب فقه الرضا آمده است: «بدان كه! هركس بدهكار شود و تصميم بر پرداخت آن داشته باشد، وى در امان خداست تا بپردازد و اگر تصميم بر پرداخت آن نداشته باشد، پس او دزد است.

بنابراين از خدا بترس و بدهى ات را به طلبكار بپرداز و با بدهكارت با نرمش وملايمت رفتار كن تا حقّت را از وى با بزرگوارى و خويشتن دارى بگيرى.»

در كتاب المقنع آمده است: «پدرم على بن حسين قدس سره در سفارش خود به من فرمود: بدان، اى فرزند عزيزم! هركس بدهى به عهده گيرد ...» ادامۀ عبارت المقنع، همانند عبارت فقه الرضا ست.

1172- (3) در كتاب فقه الرضا آمده است: «از معصوم عليه السلام روايت شده كه هر بدهكارى تصميم پرداخت بدهى اش را داشته باشد، از جانب خدا دو فرشتۀ نگهبانِ وى، او را يارى مى كنند و بر پرداخت بدهى به وى كمك مى رسانند. پس اگر تصميمش ضعيف شود به هر اندازه كه از تصميمش كاهش يابد به همان اندازه آنان از يارى و كمك خود مى كاهند.»

در كتاب المقنع، نظير اين عبارت آمده است.

1173- (4) در كتاب عوالى اللئالى روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «اگر به اندازۀ كوه احد طلا داشته باشم،

خوشحال نيستم از اين كه يك شب بر من بگذرد و يك دينار از آن نزد من باشد، مگر دينارى كه براى پرداخت بدهى خود آماده كرده ام.»

1174- (5) ابو موسى اشعرى روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «پس از گناهان كبيره كه خداوند از آنها نهى كرده است، بزرگ ترين گناهى كه با آن با خدا ديدار مى كنى، اين است كه انسان، بدهكار بميرد و براى پرداخت آن چيزى باقى نگذاشته باشد.»

1175- (6) عمر بن يزيد گويد: «شخصى نزد امام صادق عليه السلام آمد و در حضور من از وى طلبش را درخواست كرد. امام عليه السلام به وى فرمود: اكنون چيزى در اختيار ندارم ولى براى ما خِطر و وسمه «1» خواهد آمد. آنها فروخته مى شود و به تو پرداخت مى كنم ان شاءالله.

______________________________

(1). نام دو گياه كه با آن خضاب مى كردند.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 717

آن مرد گفت: زمانى را براى آن مشخص كن.

امام عليه السلام فرمود: چگونه به تو وعده دهم، در حالى كه من به آنچه اميد ندارم اميدوارترم نسبت به آنچه به آن اميد دارم!»

1176- (7) عبدالغفار جازى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ شخصى سؤال كردم كه بدهكار مى ميرد.

امام عليه السلام فرمود: اگر بدون تقصير از ميان رفته است- در صورتى كه تصميم بر پرداخت داشته است- خداوند او را باز خواست نمى كند. آگاه باش كه! هركس تصميم بر پرداخت ندارد به منزلۀ دزد است و زكات نيز همين گونه است و به همين صورت است كسى كه خوردن مهريۀ زنان را حلال مى شمارد.»

1177- (8) ابن فضّال با واسطه از امام صادق

عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هركس خود را بدهكار كند و تصميم بر پرداخت آن نداشته باشد، به منزله دزد است.»

1178- (9) ابو خديجه روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمود: «هركس نزد ديگرى رود و مالى را از او قرض كند و تصميم بر عدم پرداخت آن داشته باشد، پس او دزد و تجاوزگر است.»

ارجاعات

گذشت:

در روايت بيست و هفت از باب دوازده از باب هاى جهاد با نفس فرمودۀ امام عليه السلام كه: «و گناهانى كه پرده را بر مى دارد، خود را بدهكار كردن بدون تصميم بر پرداخت آن است.»

و در روايات باب شصت و هشتم از باب هاى كسب روا و ناروا، مطالبى هست كه بر اين بحث دلالت مى كند.

مى آيد:

و در روايات باب دهم از باب هاى بدهى و باب هفده از باب هاى مهريه، مطالبى خواهد آمد كه بر اين بحث دلالت مى كند.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 719

باب 9 وجوب پرداخت بدهى با مطالبه و حرمت تأخير در فرض توانگرى و ردّ نيكو در فرض تنگدستى و حكم خوددارى كننده از پرداخت بدهى

1179- (1) ابو بصير از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «بدهى بر سه گونه است: شخصى هرگاه طلبكار است مهلت مى دهد و هرگاه بدهكار است مى پردازد و به تأخير نمى اندازد، پس اين كار به سود اوست نه به زيانش و شخصى هرگاه طلبكار است مى گيرد و هرگاه بدهكار است مى پردازد، پس اين كار نه به سود اوست و نه به زيانش و شخصى هرگاه طلبكار است، مى گيرد و هرگاه بدهكار است، امروز و فردا مى كند، پس اين كار به زيان اوست نه به سودش.»

1180- (2) در حديث نهى هاى پيامبر صلى الله عليه و آله آمده است كه آن حضرت فرمود: «هركس

در پرداخت حق كسى امروز و فردا كند، با اين كه قدرت بر پرداخت آن را دارد، هر روز گناه ماليات گير براى اوست.»

1181- (3) در كتاب من لا يحضره الفقيه آمده است: «يكى از سخنان كوتاه و پر معناى رسول خدا صلى الله عليه و آله كه پيش از وى سابقه نداشته، اين است: تأخير انداختن توانگر در پرداخت بدهى، ظلم است.»

1182- (4) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه امام صادق عليه السلام فرمود: «گواهى متّهم ...

و گواهى كسى كه براى طلبكار خويش امروز و فردا مى كند- در حالى كه توانگر است- پذيرفته نيست.»

1183- (5) مجاشعى گويد: «محمد بن جعفر عليه السلام از پدرش امام صادق عليه السلام براى من روايت كرد و همچنين امام رضا عليه السلام از پدرش- موسى بن جعفر عليه السلام- از امام صادق عليه السلام از نياكانش از امير مؤمنان عليه السلام براى من روايت كرد كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: تأخير توانگر در پرداخت بدهى، مجازات و ريختن آبروى او را حلال مى كند، تا وقتى كه بدهى او در مورد ناخشنودى خداوند نباشد.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 721

1184- (6) در كتاب العوالى روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «تأخير توانگر در پرداخت بدهى، مجازات وى و ريختن آبرويش را حلال مى كند.»

و فرمود: «تأخير توانگر در پرداخت بدهى ظلم است.»

1185- (7) در كتاب من لا يحضره الفقيه آمده است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «هيچ بدهكارى نيست كه طلبكارش راضى و خشنود از نزدش باز گردد، مگر آن كه جنبنده هاى زمين

و ماهيان دريا بر وى درود مى فرستند.

و هيچ بدهكارى نيست كه طلبكارش خشمگين از نزدش بازگردد، در حالى كه توانگر است مگر آن كه خداوند عزيز و باشكوه در برابر هر شب و روزى كه حق او را نگه مى دارد، برايش ظلمى ثبت مى كند.»

1186- (8) عبدالله بن سنان از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «هزار درهم را دو بار قرض دهم، براى من محبوب تر است كه يك بار آن را صدقه دهم و همان گونه كه براى بدهكار در انتظار گذاشتن طلبكار جايز نيست؛ در حالى كه توانگر است، به همين صورت جايز نيست او را در تنگنا قرار دهى در صورتى كه بدانى تنگدست است.»

1187- (9) در كتاب فقه الرضا آمده است كه روايت شده: «همان گونه كه براى بدهكارِ توانگر، تأخير در پرداخت جايز نيست، به همين صورت براى طلبكار در تنگنا قرار دادن تنگدست، حلال نيست.»

1188- (10) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه امام صادق عليه السلام فرمود: «هر توانگرى كه از پرداخت حق ديگران خوددارى كند، در حالى كه آنچه بايد بپردازد در اختيار دارد و از پرداخت آن خوددارى كند- در صورتى كه طلبكار نيز جز به گرفتن حقش راضى نشود- بدهكار را مى زنند تا آن را پرداخت كند.

و اگر بدهكار تنها جنس در اختيار دارد، آنها را در اختيار يك نفر كفيل مى گذارد و اگر كفيلى نيافت اموالش توقيف مى شود تا زمانى كه آن را بفروشد و پرداخت كند.»

ارجاعات

گذشت:

در روايت يكم از باب پنجاه و ششم از باب هاى مبارزه با نفس فرمودۀ معصوم عليه السلام

كه: «و حقِ طلبكارِ درخواست كننده اين است كه اگر توانگرى، به وى بپردازى و اگر تنگدستى، وى را با سخن نيكو خشنود كنى و با لطف و مهربانى از خود باز گردانى»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 723

و در روايت دوم فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «و حق طلبكار درخواست كننده اين است كه در صورت توانگرى به وى بپردازى و او را كفايت و بى نياز كنى و او را بازنگردانى و در انتظار نگذارى؛ زيرا پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: تأخير توانگر در پرداخت بدهى، ظلم است و اگر تنگدستى، او را با سخن نيكو خشنود كنى و به زيبايى از وى درخواست كنى و با ملايمت و مهربانى او را بازگردانى و بدرفتارى با وى و از دست دادن مالش را براى وى با هم جمع نكنى و نيرويى جز به وسيلۀ خداوند نيست.»

و در روايت شصتم از باب نود و سوم از باب هاى معاشرت و روايت شصت و هشتم و شصت و نهم مناسب با اين بحث هست، بدان مراجعه كنيد.

در روايت شانزدهم از باب يكم از باب هاى كسب هاى روا و ناروا فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «و جهات چهارگانه: پرداخت بدهى، عاريه، قرض دادن و پذيرايى از مهمان است كه اين در سنت هاى واجب است.»

و در روايت پانزدهم از باب هفتادم فرمودۀ پيامبر صلى الله عليه و آله كه: «تو و مالت متعلق به پدرت هستى و در حالى كه پدرت چيزى در اختيار نداشت، آيا لازم بود پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پدر رابراى فرزندش حبس كند؟»

و در باب هفتاد و چهارم

و روايات باب دوم، هفتم و باب پيشين، مطالبى هست كه بر اين بحث دلالت مى كند.

مى آيد:

و در روايت نهم از باب سيزدهم از باب هاى قضاوت فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «توانگرانى كه در پرداخت بدهى مردم كوتاهى و در مورد حقوق مردم امروز و فردا مى كنند، كسانى كه براى پايمال كردن حقوق ديگران به زمامداران رشوه مى دهند، دربارۀ آنان نيك بنگر و حق مردم را از آنان بگير و براى اين كار، مزارع و خانه هاى [زيادى] آنان را بفروش؟ چرا كه من از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود: كوتاهى مسلمان توانگر در پرداخت بدهى، ستم به مسلمان است.»

باب 10 وجوب اراده بر پرداخت در صورت عدم دسترسى به طلبكار و تلاش براى يافتن وى

1189- (1) زرارة بن اعين گويد: «از امام باقر عليه السلام سؤال كردم: شخص بدهكارى نه به طلبكار و نه به ولّى او دسترسى دارد و نمى داند او در كدام سرزمين است.

امام عليه السلام فرمود: در صورتى كه خداوند بداند او تصميم بر پرداخت دارد، گناهى بر او نيست.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 725

1190- (2) معاوية بن وهب گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال شد: شخصى به ديگرى بدهكار است ولى به وى دسترسى ندارد و نمى داند كجا به جستجوى وى بپردازد و نمى داند زنده است يا مرده و وارث و خويشاوند و شهر او را نمى شناسد.

امام عليه السلام فرمود: جستجو كن.

گفت: اگر زياد طول كشيد، آيا آن را صدقه بدهم؟

امام عليه السلام فرمود: دربارۀ او جستجو كن.»

1191- (3) هشام بن سالم گويد: «حفص اعور در حضور من از امام صادق عليه السلام پرسيد: پدرم كارگرى داشت كه در آسيابش كار مى كرد. او بدون وارث درگذشت و

چند درهم از ما طلبكار است.

امام عليه السلام فرمود: آن را به بيچارگان بده.

حفص بار ديگر پرسش خود را تكرار كرد و گفت: نظرتان دراين باره چيست؟ امام عليه السلام همان پاسخ نخست را تكرار كرد. حفص براى بار سوم پرسيد و امام عليه السلام اين بار فرمود: از وارث او جستجو كن، اگر وارثى برايش يافتى [مال را به او بپرداز]؛ در غير اين صورت آن مال همانند مال خودت است. سپس فرمود: با آن چه كار خواهى كرد؟ و پس از آن فرمود: آن مال را اعلان مى كنى كه اگر جوينده اى به سراغ آن آمد [به وى پرداخت شود]؛ در غير اين صورت همانند مال خودت است.»

1192- (4) هشام بن سالم گويد: «حفص اعور در حضور من به امام صادق عليه السلام گفت: پدرم كارگرى داشت.

آن كارگر مقدارى پول نزد پدرم داشت و بدون وارث و خويشاوند در گذشت. من از اين بابت نگران هستم، چه كنم؟

امام عليه السلام فرمود: نظر تو اين است كه بايد به بيچارگان پرداخت. نظر تو اين است كه بايد به بيچارگان پرداخت.

گفتم: فدايت شوم! من از اين بابت در فشار هستم، چه كنم؟

امام عليه السلام فرمود: آن مانند مال خودت هست. پس اگر جوينده اى آمد به وى بپرداز.»

1193- (5) هشام بن سالم گويد: «در حضور من، خطّاب اعور از امام موسى بن جعفر عليه السلام پرسيد: پدرم كارگر روز مزدى داشت، كه او ناپديد شد و مقدارى از مزدش باقى ماند وبراى وى وارثى سراغ نداريم.

امام عليه السلام فرمود: دربارۀ وى جستجو و تحقيق كنيد.

خطّاب گفت: تحقيق كرديم ولى او را نيافتيم.

امام عليه السلام دستانش

را حركت داد و فرمود: بيچارگان.

خطّاب بار ديگر پرسش خود را تكرار كرد و امام عليه السلام فرمود: تحقيق كن و بكوش، پس اگر به وى دست يافتى [به او مى پردازى]؛ در غير اين صورت همانند مال خودت است تا جوينده اى به سراغ آن بيايد و اگر مرگت فرا رسيد وصيت كن كه اگر جوينده اى به سراغ آن آمد به او پرداخت شود.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 727

مرحوم شيخ طوسى قدس سره مى فرمايد: «توضيح حديث اين است كه آن مال وقتى همانند اموال اوست كه آن را به عهده بگيرد و وصيت به آن، هنگام مرگ براى او لازم است.»

ارجاعات

گذشت:

در روايات باب هشتم مناسب با اين بحث هست.

مى آيد:

در روايات باب دوم و سيزدهم از باب هاى اشياى گمشده، مناسب با اين بحث خواهد آمد.

و در روايت دهم از باب شصت و چهارم از باب هاى ميراث اين گفته كه: «مالى از مرده اى بدون وارث به دست شخص ديگرى مى افتد. با آن چه كند؟ امام عليه السلام فرمود: چه چيز اين همه تو را به صاحب آن، كه مال كيست آشنا كرده [/ تو خودت خوب مى دانى كه مال كيست] مقصود امام عليه السلام اين بود كه آن مال متعلق به شخص امام عليه السلام است.»

و در روايات باب هشتاد مناسب با اين بحث خواهد آمد.

باب 11 وجوب مهلت دادن به بدهكار تنگدست و وجوب تلاش براى پرداخت بدهى

خداوند متعال مى فرمايد:

و اگر تنگدست بود پس تا هنگام گشايش به وى مهلت دهيد و صدقه دادن از جانب شما براى تان بهتر است، اگر بدانيد. «1»

1194- (1) معاوية بن عمار از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هركس بخواهد در روزى- كه سايه اى جز سايۀ خدا

نيست- خداوند بر او سايه افكند، (اين جمله را امام عليه السلام سه مرتبه فرمود و مردم ترسيدند كه از وى بپرسند تا اين كه ادامه داد) پس بايد به بدهكار تنگدست فرصت دهد يا از حقّ خويش بگذرد.»

در سند ديگرى امام صادق عليه السلام اين حديث را به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نسبت داده است.

______________________________

(1). بقره 2/ 280.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 729

1195- (2) عبدالرحمان بن ابى عبدالله از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در يك روز گرم، دستش را به هم پيچيد و فرمود: چه كسى دوست دارد از فوران جهنم در پناه سايه قرار گيرد؟

پيامبر صلى الله عليه و آله سه مرتبه اين جمله را فرمود و هر بار مردم پاسخ مى دادند: ما، اى رسول خدا صلى الله عليه و آله! آن گاه فرمود: «هركس به بدهكارى مهلت دهد يا تنگدستى را رها كند.

آن گاه امام صادق عليه السلام به عبدالرحمان فرمود: عبدالله بن كعب مالك براى من نقل كرد كه پدرش به وى گفت: من در زمان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در مسجد النبى صلى الله عليه و آله بدهكارم را گرفتم و از او جدا نشدم تا اين كه پيامبر صلى الله عليه و آله آمد، وارد منزلش شد و ما هنوز نشسته بوديم. وقتى گرما به اوج خود رسيد، پيامبر صلى الله عليه و آله پرده را كنار زد و فرمود: اى كعب! تاكنون نشسته ايد؟

كعب گفت: آرى، پدر و مادرم فدايت! آن گاه پيامبر صلى الله عليه و آله با دست اشاره كرد و فرمود: نصف حقّت را

بگير.

كعب گفت: چشم! پدر و مادرم فدايت!

آن گاه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: بقيۀ حقّت را به تأخير انداز.

كعب مى گويد: من نصف حقّم را گرفتم و نصف آن را بخشيدم.»

1196- (3) محمد بن جعفر عليه السلام از پدرش- امام صادق عليه السلام- از پدرش- امام باقر عليه السلام- از ابولبابة بن عبدالمنذر روايت مى كند كه وى گفت: «من براى گرفتن طلبم از ابواليسر به خانۀ وى رفتم. وقتى به آنجا رسيدم، شنيدم كه وى مى گفت: به ابولبابه بگوييد كه ابواليسر خانه نيست. من از بيرون خانه فرياد زدم: اى ابواليسر! از خانه بيرون بيا.

وقتى ابواليسر بيرون آمد، ابولبابه به وى گفت: چه چيزى تو را به اين كار واداشت؟

ابو اليسر گفت: تنگدستى. اى ابولبابه!

ابولبابه گفت: تو را به خدا سوگند، راست مى گويى؟

ابواليسر گفت: به خدا سوگند! راست مى گويم.

ابولبابه گفت: از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: چه كسى دوست دارد از فوران آتش دوزخ به سايه پناه ببرد؟

گفتيم: همۀ ما دوست داريم، اى رسول خدا صلى الله عليه و آله!

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: پس بايد به بدهكار فرصت دهيد يا از تنگدست بگذريد.»

1197- (4) شيخ ابوالفتوح رازى در تفسيرش از ابوهريره روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «هركس به تنگدستى در پرداخت بدهى اش فرصت دهد يا بدهى اش را ببخشد، در روزى كه سايه اى جز سايۀ خدا نيست، خداوند او را در سايۀ عرش خود پناه مى دهد.»

1198- (5) جابر بن يزيد جعفى روايت مى كند كه امام باقر عليه السلام فرمود: «يك روز پيامبر اكرم صلى الله عليه و

آله از اتاقش به بيرون نگاه كرد. مشاهده كرد شخصى، ديگرى را نگه داشته است. هنگام شب بار ديگر به بيرون نگريست و آنها را ديد هنوز آنجا هستند. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نزد آنان رفت و فرمود: چرا اينجا نشسته ايد؟

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 731

يكى از آنان گفت: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله! من از اين شخص طلبكارم و او مرا عاجز كرده است. ديگرى گفت: اى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله! او از من طلبكار است ولى من تنگدستم و به خدا سوگند! چيزى در اختيار ندارم.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: هركس مى خواهد در روزى كه هيچ سايه اى جز سايۀ خداوند نيست خداوند او را از جوشش آتش دوزخ پناه دهد، پس بايد به تنگدست در پرداخت بدهى اش فرصت دهد يا از آن بگذرد.

در آن هنگام طلبكار گفت: يك سوم طلب خويش را بخشيدم و يك سوم آن را تا يك سال تأخير انداختم و يك سوم آن را به من بپرداز.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: اين چه رفتار زيبايى است!»

1199- (6) ابو جارود از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «هركس كه شادمان مى شود خداوند او را از وزش هاى دوزخ حفظ كند، پس بايد به بدهكار تنگدست فرصت دهد يا از حقش بگذرد.»

1200- (7) قاسم بن سليمان از امام صادق عليه السلام از ابواليسر- يكى از انصار از خاندان بنى سلمه- روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به يارانش فرمود: «كداميك از شما دوست دارد

كه از فوران آتش دوزخ بر كنار باشد؟

آنان گفتند: ما، اى رسول خدا صلى الله عليه و آله!

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: هركس به بدهكارى فرصت دهد يا از بدهىِ تنگدستى بگذرد [از فوران آتش دوزخ بركنار است]»

1201- (8) ابان با واسطه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در يك روز گرم و سوزان فرمود: «هركس دوست دارد كه خداوند- در روزى كه سايه اى جز سايۀ او نيست- او را در زير سايۀ عرش خود پناه دهد، پس بايد به بدهكارش فرصت دهد يا از بدهى تنگدست بگذرد.»

1202- (9) ابو حمزه گويد: «خداوند روز قيامت- روزى كه پناهگاهى جز سايۀ خدا نيست- بر سر سه گروه سايه مى افكند: شخصى كه او را زن زيبايى به سوى خود فراخواند و او آن زن را ترك كند و بگويد: به راستى من از خداوند، پروردگار جهانيان بيمناكم! شخصى كه بدهكار تنگدستى را مهلت دهد يا از حقش بگذرد و شخصى كه دل به دوستى مساجد بسته است و صدقه دادن بدهكارى براى شما بهتر است؛ يعنى اگر مال تان را صدقه دهيد، براى شما بهتر است. پس بايد بدهكار تنگدست را رها كند يا به وى مهلت دهد. امام صادق عليه السلام از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: هركس به بدهكار تنگدستى فرصت دهد، در هر روز نزد خداوند پاداش صدقه به اندازۀ مالش را دارد تا وقتى كه حقش را دريافت كند.»

1203- (10) اسماعيل بن جابر روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام اين نامه را

براى يارانش نوشت و دستور داد آن را براى يكديگر بخوانند. در بخشى از آن آمده است: «... و بپرهيزيد از اين كه يكى از برادران مسلمان تان را به خاطر حقى كه از وى طلبكاريد، در فشار و تنگنا قرار دهيد! در حالى كه وى تنگدست است؛ زيرا جدّ ما- پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله- پيوسته مى فرمود: مسلمان حق ندارد، مسلمانى را در فشار و تنگنا قرار دهد و هركس به بدهكار تنگدستى فرصت دهد، خداوند او را در زير سايۀ خويش پناه مى دهد، در روزى كه سايه اى جز سايۀ او نيست.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 733

1204- (11) سدير از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «روز قيامت گروهى با چهره هايى از نور و لباس هايى از نور و نشسته بر كرسى هايى از نور در زير سايۀ عرش، برانگيخته مى شوند. بندگان در حضور آنان مشرف مى شوند و مى گويند: اينان پيامبر هستند. پس ندادهنده اى از زير عرش ندا مى دهد: اينها پيامبر نيستند.

بار ديگر مردم مى گويند: اينان شهيدان هستند. پس ندادهنده اى از زير عرش ندا مى دهد: اينها شهيد نيستند بلكه آنان گروهى هستند كه بر مؤمنان آسان مى گرفتند و به بدهكار تنگدست فرصت مى دادند تا در كارش گشايش به وجود آيد.»

1205- (12) يعقوب بن سالم روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمود: «بدهكار تنگدست را رها كنيد، همان گونه كه خداوند او را رها كرده است.»

1206- (13) يحيى بن عبدالله بن حسن بن حسين (حسن) از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«روزى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بر فراز منبر رفت و پس از حمد و ثناى

خداوند و درود بر پيامبرانش- كه درود خدا بر آنان باد- فرمود: اى مردم! بايد حاضران به غايبان برسانند. بدانيد كه! هركس به بدهكار تنگدستى فرصت دهد، در هر روز نزد خداوند پاداش صدقه دادن به اندازۀ مالش را دارد تا آن را دريافت كند.

آن گاه امام صادق عليه السلام گفت: خداوند متعال مى فرمايد: «اگر او تنگدست است پس بايد تا زمان گشايش به وى فرصت دهيد و صدقه دادن بدهى براى تان بهتر است، اگر مى دانيد كه او تنگدست است. پس مال تان را به وى صدقه دهيد كه براى تان بهتر است.»

1207- (14) بريده روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «هركس به تنگدستى وام مدت دار دهد، در هر روز برايش پاداش صدقه اى نوشته مى شود و هركس به بدهكار فرصت دهد، خداوند در هر روز برايش پاداش صدقه اى به اندازۀ مالش مى نويسد. «1»

گفتم: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله! نخست فرموديد كه هر روز برايش پاداش صدقه اى نوشته مى شود و سپس فرموديد: هر روز برايش پاداش صدقه اى به اندازۀ مالش نوشته مى شود.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: آرى، اولى را دربارۀ پيش از سررسيد گفتم و دومى را در ارتباط با پس از آن.»

______________________________

(1). متن عربى حديث از روى عبارت فارسى تفسير ابوالفتوح رازى ترجمه شده است و از اين رو خالى از نوعى تشويش نيست.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 735

1208- (15) مرحوم صدوق در كتاب المقنع روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمود: «خداوند عزيز و با شكوه فرصت دادن به بدهكار تنگدست را دوست دارد و هركس بدهكارش تنگدست است، بر اوست كه

تا زمان گشايش به وى فرصت دهد- در صورتى كه آنچه گرفته، در راه اطاعت خداوند هزينه كرده است- ولى اگر آن را در نافرمانى خداوند مصرف كرده است، طلبكار وظيفه ندارد كه تا زمان گشايش به وى فرصت دهد و او مصداق آيه اى نيست كه خداوند مى فرمايد: «... پس بايد تا زمان گشايش به وى فرصت داده شود.»

در كتاب الهدايه نيز شبيه اين حديث آمده است.

1209- (16) حذيفة بن يمان گويد: «روز قيامت بنده اى آورده مى شود، پس مى گويد: «خدايا! من در زندگى دنيا براى خود عملى سراغ ندارم، به جز اين كه به من ثروتى عنايت فرمودى و من با آن به نيازمندان كمك مى كردم و هرگاه آنان قدرت بر پرداخت بدهى خود نداشتند به آنان سخت گيرى نمى كردم.

خداوند تبارك و تعالى مى فرمايد: من براى كمك به تو سزاوارترم؛ زيرا تو اندوهگين و دادخواه هستى. از بندۀ من بگذريد.

ابو مسعود انصارى گويد: من گواهى مى دهم كه حذيفه اين سخن را از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شنيده است.»

1210- (17) در كتاب فقه الرضا آمده است: «به بدهكارت آسان گير تا با بزرگوارى و كفايت، حقّت را از وى بگيرى. پس اگر بدهكارت تنگدست بود و مالى را كه از تو گرفته در راه اطاعت خدا هزينه كرده است، تا زمان گشايش به وى فرصت بده و آن به اندازه اى است كه گزارش وضع او به امام برسد تا بدهى اش را از جانب وى بپردازد يا خودش توانگر شود و بدهى اش را بپردازد و اگر مالى را كه از تو گرفته در راه نافرمانى خدا مصرف كرده است، پس حقّت را از وى درخواست

كن؛ زيرا او از اهل اين آيه نيست «... پس بايد تا زمان گشايش به وى فرصت دهيد.»

1211- (18) در كتاب جعفريات روايت مى شود كه على عليه السلام فرمود: «بدهكار نه در بند مى شود، نه زده مى شود و نه در چيزى بر او سخت گرفته مى شود.»

1212- (19) در كتاب غرر الحكم و درر الكلم روايت مى شود كه على عليه السلام فرمود: «بخل و بد درخواستن از حق، از اخلاق زشت و ناپسند سرچشمه مى گيرد.»

1213- (20) اسحاق بن عمار گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: انسان تا چه ميزان حق دارد بدهكارش را در تنگنا قرار دهد؟

امام فرمود: هيچ سخت گيرى به او نمى كند. خداوند به وى فرصت داده است.»

1214- (21) سيد فضل الله راوندى در كتاب النوادر از امام موسى بن جعفر عليه السلام از پدرش از نياكانش عليهم السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «چهار گروه عذر و بهانه اى ندارند: شخص بدهكارى كه در شهر خود كسب و كار و در آمدى ندارد، بهانه اى ندارد تا اين كه در جستجوى مالى براى پرداخت بدهى اش، در زمين مهاجرت كند ...»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 737

ارجاعات

گذشت:

در روايت دوم از باب بيست و هفتم از باب هاى مستحبات تاجر اين گفته كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به حكيم بن حزام اجازه تجارت نداد تا اين كه به آن حضرت تعهد سپرد كه معاملۀ شخص پشيمان را بر هم زند و به بدهكار تنگدست فرصت دهد.»

و در روايت هجدهم از باب سوم از باب هاى دين و قرض فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «اگر پس از

سر رسيد در مطالبۀ طلب خويش مدارا كند، همانند برق درخشان جهنده بدون حساب و مجازات از صراط عبور مى كند.»

و در روايت هشتم از باب نهم فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «هرگاه بدانى كه او تنگدست است، براى تو حلال نيست كه به وى سخت گيرى كنى.»

مى آيد:

و در روايت يكم از باب بعدى فرمودۀ امام عليه السلام كه: «آرى، به اندازه اى كه گزارش تنگدستى بدهكار به امام برسد تا بدهى اش را از سهم بدهكاران بپردازد، منتظر مى ماند.»

و ساير روايات باب را بنگر و در روايت باب پنجم از باب هاى حجر [/ ممنوعيت]، مناسب با اين بحث خواهد آمد.

باب 12 وجوب پرداخت بدهى تنگدستان بر امام عليه السلام از سهم بدهكاران

خداوند متعال مى فرمايد:

همانا صدقه ها- زكات- براى نيازمندان و بيچارگان و كارگزاران آن و كسانى كه قلب هاى شان الفت داده شده و بردگان و بدهكاران و در راه خدا و در راه ماندگان است. اين فريضه اى از جانب خداست و خداوند داناى حكيم است. «1»

پيامبر نسبت به مؤمنان از خودشان بيشتر ولايت دارد و همسرانش، مادران شان هستند و خويشاوندان برخى نسبت به برخى ديگر از مؤمنان و مهاجران در كتاب خدا سزاوارترند مگر اين كه به دوستان تان نيكى كنيد ... «2»

1215- (1) شخصى از اهل جزيره به نام ابو محمد گويد: «در حضور من شخصى به امام رضا عليه السلام گفت: فدايت شوم! خداوند عزيز و باشكوه مى فرمايد: و اگر بدهكار تنگدست است پس بايد تا زمان گشايش فرصت داده شود. دربارۀ اين فرصت- كه خداوند در قرآن بيان كرده است- به من بگو، كه آيا حدّ و مرزى وجود دارد كه هرگاه بدهكار تنگدست به آن مرحله رسيد، ناچار بايد به وى فرصت داد با اين كه او

مال طلبكار را گرفته و براى خانواده اش هزينه كرده است و نه محصولى دارد كه منتظر برداشت آن باشد و نه طلبى دارد كه منتظر سررسيدش باشد و نه مالى در مكان دور دست دارد كه منتظر آمدنش باشد.

______________________________

(1). توبه 9/ 60.

(2). احزاب 33/ 6.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 739

امام عليه السلام فرمود: آرى، به مقدارى فرصت داده مى شود تا گزارش وضعيت وى به امام برسد و امام بدهى او را از سهم بدهكاران پرداخت كند- در صورتى كه آن مال را در راه اطاعت خدا هزينه كرده باشد- ولى اگر در نافرمانى خدا مصرف كرده، برايش چيزى بر امام نيست.

گفتم: در اين صورت براى طلبكار- كه به او اعتماد كرده و نمى داند در راه اطاعت خدا مصرف كرده يا در راه نافرمانى خدا- چه چيزى هست؟

امام عليه السلام فرمود: بدهكار بايد براى پرداخت مال وى تلاش كند و با حقارت آن را بازگرداند.»

1216- (2) در كتاب المقنع آمده است: «اگر از كسى طلبكار بودى كه تنگدست است و مالى را كه از تو گرفته، در راه اطاعت خدا مصرف كرده است، پس بايد تا زمان گشايش به وى فرصت داده شود و آن به اندازه اى است كه وضعيت او به امام گزارش شود تا از جانب او بدهى اش را بپردازد يا بدهكار خود توانگر شود و بدهى اش را بپردازد و اگر مالى را كه از تو گرفته، در راه نافرمانى خدا مصرف كرده است، پس حق خويش را از وى مطالبه كن؛ چرا كه او از اهل اين آيه نيست كه خداوند مى فرمايد: پس بايد تا زمان گشايش مهلت داده شوند.»

1217- (3)

عطا گويد: «به امام باقر عليه السلام گفتم: فدايت شوم! من بدهى دارم كه هروقت به ياد آن مى افتم، حالم دگرگون مى شود.

امام عليه السلام فرمود: سبحان الله!- شگفتا- آيا اين سخن پيامبر صلى الله عليه و آله به تو نرسيده است كه در سخنرانى اش پيوسته مى فرمود: هركس نان خورانى بر جاى گذارد، پس نان خورانش برعهدۀ من است و هركس بدهى بر جاى گذارد، پرداخت بدهى اش بر عهدۀ من است و هركس مالى بر جاى گذارد، آن را صرف مى كنم (براى وارثش وامى گذارم.)»

كفالت و تعهد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پس از مرگ، همانند كفالت وى در حال زندگى است و كفالت وى در حال حيات، همانند كفالت وى پس از مرگ است.

آن مرد با شنيدن اين سخن گفت: غم و اندوهم را زدودى، خداوند مرا فدايت گرداند!»

1218- (4) حسن بن على بن فضّال گويد: «به امام رضا عليه السلام گفتم: چرا كنيه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ابوالقاسم قرار داده شده است؟

امام عليه السلام فرمود: زيرا پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرزندى به نام قاسم داشت، پس كنيۀ حضرت از نام او گرفته شد.

به امام گفتم: اى فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله! آيا مرا شايستۀ بيش از اين نمى دانى؟

امام عليه السلام فرمود: آرى، آيا نمى دانى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: من و على عليه السلام دو پدر اين امت هستيم.

گفتم: آرى.

امام عليه السلام فرمود: آيا نمى دانى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله پدر همۀ امتش است و على عليه السلام در ميان آنان به منزلۀ رسول خداست؟

منابع فقه شيعه،

ج 23، ص: 741

گفتم: آرى.

فرمود: آيا نمى دانى كه على عليه السلام تقسيم كنندۀ بهشت و دوزخ است؟

گفتم: آرى.

فرمود: از اين رو به پيامبر صلى الله عليه و آله، ابوالقاسم- پدر تقسيم كننده- گفته مى شود؛ زيرا وى پدر تقسيم كنندۀ بهشت و دوزخ است.

گفتم: معناى اين چيست؟

فرمود: مهربانى پيامبر صلى الله عليه و آله بر امت خويش همانند مهربانى پدران بر فرزندان است و برترين امت وى، على بن ابيطالب عليه السلام است و پس از پيامبر صلى الله عليه و آله مهربانى على عليه السلام بر امت، همانند مهربانى پيامبر بر امت است؛ زيرا على وصىّ و جانشين و پيشواى پس از پيامبر است. به همين دليل پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

من و على عليه السلام دو پدر اين امت هستيم و پيامبر صلى الله عليه و آله بر فراز منبر فرمود: هركس بدهى يا نان خورى بر جاى گذارد، به عهدۀ من و به سوى من است و هركس مالى واگذارد، متعلق به وارثانش است.

به همين دليل پيامبر صلى الله عليه و آله نسبت به مردم از پدران و مادران شان سزاوارتر است و نسبت به آنان از خودشان نيز سزاوارتر است و همچنين پس از پيامبر صلى الله عليه و آله آنچه براى وى جارى بود، براى امير مؤمنان عليه السلام جارى است.»

1219- (5) سفيان بن عيينه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «من نسبت به هر مومنى از خودش سزاوارترم و پس از من على عليه السلام سزاوارتر است. به امام صادق عليه السلام گفته شد: معناى سخن پيامبر صلى الله عليه و آله

چيست؟ امام عليه السلام فرمود: معنايش سخن ديگر پيامبر صلى الله عليه و آله است كه فرمود: هركس بدهى يا نان خورى بر جاى گذارد، برعهدۀ من است و هركس مالى واگذارد، براى وارثانش است. پس انسان بى مال، اختياردار خود نيست و هرگاه هزينۀ خانواده اش را نپردازد، حق امر و نهى آنان را ندارد ولى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و امير مؤمنان عليه السلام و ساير امامان پس از آن دو عهده دار آنان هستند و به همين دليل نسبت به آنان از خودشان سزاوارترند و دليل اسلام تودۀ يهوديان همين سخن پيامبر صلى الله عليه و آله بود؛ زيرا آنان پس از اين سخن، بر خود و خانواده شان احساس امنيت كردند.»

1220- (6) منصور بن ابى يحيى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بر فراز منبر رفت و گونه هايش تغيير كرد و رنگ رخسارش پريد. آن گاه رو به مردم كرد و دو انگشت سبابه اش را كنار هم گذارد و فرمود: اى گروه مسلمانان! همانا من به پيامبرى برانگيخته شدم در حالى كه من و قيامت مثل اين دو انگشت [به هم نزديك] هستيم. سپس فرمود: اى گروه مسلمانان! به راستى برترين هدايت، هدايت محمد صلى الله عليه و آله است و بهترين سخن، كتاب خداست و بدترين چيزها، تازه هاى آنهاست. آگاه باشيد! كه هر بدعتى گمراهى است. آگاه باشيد! كه هر گمراهى در آتش است.

اى مردم! هركس مالى واگذارد، متعلق به خاندان و وارثانش است و هركس سربار و نان خورى بر جاى گذارد، برعهدۀ من و به سوى من است.»

منابع فقه شيعه،

ج 23، ص: 743

1221- (7) دربارۀ آيه: «پيامبر نسبت به مؤمنان سزاوارتر از خودشان است.» در تفسير على بن ابراهيم قمى آمده است: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پدر امت و همسرانش، مادران آنان هستند؛ پس خداوند مؤمنان را فرزندان رسول خدا صلى الله عليه و آله و او را پدر آنان قرار داد. براى كسى كه توان محافظت از خود را ندارد و مال ندارد و اختياردار خود نيست، پس خداوند تبارك و تعالى براى پيامبرش ولايت بر مؤمنان نسبت به خودشان را قرار داد.

و سخن پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله كه در غدير خم فرمود: اى مردم! آيا اختيار من نسبت به شما بيش از اختيار خودتان نيست؟

آنان گفتند: آرى. سپس پيامبر صلى الله عليه و آله همان ولايتى را كه براى خودش لازم كرده بود، براى امير مؤمنان عليه السلام لازم كرد و فرمود: آگاه باشيد! كه هركس من مولا و صاحب اختيار اويم، على عليه السلام مولاى اوست.

پس وقتى خداوند پيامبر صلى الله عليه و آله را پدر مؤمنان قرار داد، هزينۀ آنان و تربيت يتيمان شان را به عهدۀ وى گذاشت. در اين هنگام، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بر فراز منبر رفت و فرمود: هركس مالى واگذارد، متعلق به وارثانش است و هركس بدهى يا نان خورى بر جاى گذارد، به عهدۀ من و به سوى من است.

پس خداوند بر پيامبرش در ارتباط با مؤمنان آنچه واجب كرد، بر پدر واجب كرده است و بر مؤمنان نسبت به پيامبر صلى الله عليه و آله واجب كرد، آنچه بر فرزند نسبت به پدر واجب مى كند و همچنين

پس از پيامبر صلى الله عليه و آله بر على واجب كرد آنچه بر پيامبر واجب كرده بود و به همين صورت پس از على عليه السلام پيشوايان معصوم عليه السلام به ترتيب.»

1222- (8) جابر گويد: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در بخشى از يكى از سخنرانى هايش فرمود: «صبحگاهان يا شامگاهان مرگ به سراغ تان مى آيد. هركس مالى بر جاى گذارد، پس براى وارث اوست وهركس بدهى يا نان خورى واگذارد، پس برعهدۀ من و به سوى من است.»

1223- (9) ايوب بن عطيه حذّاء از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پيوسته مى فرمود:

«اختيار من نسبت به هر مومنى از خودش بيشتر است و هركس مالى بر جاى گذارد، متعلق به وارث اوست و هركس بدهى يا نان خورى واگذارد، به عهدۀ من و به سوى من است.»

1224- (10) دركتاب العوالى روايت مى شود كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «هركس مالى بر جاى گذارد، متعلق به خاندانش است و هركس بدهى واگذارد، به عهدۀ من است.»

1225- (11) دربارۀ آيه: «و اگر بدهكار، تنگدست باشد، پس بايد تا زمان گشايش به وى فرصت داد.» در تفسير على بن ابراهيم قمى آمده است: «عايشه از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: هيچ طلبكارى نيست كه بدهكارش را نزد زمامدارى از زمامداران مسلمانان ببرد و براى زمامدار، تنگدستى بدهكار ثابت شود، مگر آن كه بدهكار تنگدست از بدهكارى پاك مى شود و بدهى اش بر دوش زمامدار مسلمانان در اموالى كه از آنان در اختيار دارد، مى افتد.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 745

على

بن ابراهيم گويد: «هركس از ديگرى مالى طلبكار باشد و بدهكار آن را اسراف و در راه نافرمانى خدا هزينه نكرده باشد، آن گاه نسبت به پرداخت آن در تنگنا قرار گيرد، طلبكار وظيفه دارد به وى فرصت دهد تا خداوند به او روزى دهد و بپردازد و اگر پيشواى دادگرى بر سر كار است پس پرداخت آن برعهدۀ اوست؛ به دليل سخن پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله كه فرمود: هركس مالى واگذارد، براى وارثانش است و هركس بدهى يا نان خورى بر جاى گذارد، به عهدۀ من و به سوى من است.

و آنچه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله برعهده گرفته است، به عهدۀ پيشواى جامعه است و اگر طلبكار توانگر است، طلبش را به بدهكار صدقه دهد يا او را رها كند، برايش بهتر است؛ به دليل سخن خداوند كه فرمود: «و صدقه دادن آن براى تان بهتر است اگر بدانيد.»

1226- (12) عباس با واسطه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «پيشواى جامعه، بدهى هاى مؤمنان را از جانب آنان مى پردازد؛ به جز مهريۀ زنان را.» اين حديث از مشرقى با واسطۀ تعدادى نيز روايت شده است.

1227- (13) وليد بن صبيح گويد: «پس از كشته شدن معلى بن خنيس، شخصى نزد امام صادق عليه السلام ادعا كرد كه معلّى به وى بدهكار بوده است و گفت: او حقّ مرا از ميان برد. امام عليه السلام به وى فرمود: كسى كه او را كشت حق تو را از ميان برد. آن گاه امام عليه السلام به وليد فرمود: به سوى اين مرد برو و حقش را بپرداز؛ زيرا من مى خواهم پوست معلى را

خنك كنم؛ هرچند پوست او خنك است. [كنايه از برداشتن عذاب از او].

ارجاعات

گذشت:

در روايات باب دهم، يازدهم و دوازدهم از باب هاى مستحقان زكات، مناسب با اين بحث هست.

مى آيد:

در باب بعدى مناسب با اين بحث خواهد آمد.

در روايت ششم از باب بيستم فرمودۀ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله كه: «هركس بدهى به جاى گذارد، به عهدۀ من است.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 747

و روايت يكم از باب يكم از باب هاى عاقله بر اين مطلب دلالت مى كند كه: «هركس عاقله ندارد، ديه اى كه بدهكار است، به عهدۀ امام است.» و همچنين در باب دوم از باب هاى عاقله و در روايت يكم از باب پنجم فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «اگر آنان مالى ندارند، جنايت به پيشواى مسلمانان بازمى گردد.»

و در روايت يكم از باب پنجم از باب هاى قصاص عضو فرمودۀ امام عليه السلام كه: «پس اگر او مال ندارد، ديۀ آن به عهدۀ امام است و حق شخص مسلمانى از ميان نمى رود.»

باب 13 استثناءهاى پرداخت بدهى

1228- (1) حلبى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «خانه و كنيز براى پرداخت بدهى فروخته نمى شود؛ به دليل اين كه انسان ناگزير از سقفى است كه در آن ساكن شود و خدمتگزارى كه به وى خدمت كند.»

1229- (2) عثمان بن زياد گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: من از شخصى طلبكارم و او مى خواهد خانه اش را بفروشد و بدهى اش را به من بپردازد.

امام صادق عليه السلام فرمود: پناه بر خدا، از اين كه او را از سقفى كه بر سرش سايه مى افكند بيرون كنى!»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 749

1230- (3) ابراهيم بن عثمان گويد: «به

امام صادق عليه السلام گفتم: من از شخصى مقدارى درهم طلبكارم و خانه اش در برابر آن در گِروى من است. مى خواهم آن را بفروشم.

امام عليه السلام فرمود: پناه بر خدا، از اين كه او را از زير سقفى كه بر سرش سايه افكنده بيرون كنى!»

1231- (4) ذريح محاربى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «انسان را به خاطر بدهكارى از زادگاهش بيرون نمى كنند.»

1232- (5) ابراهيم بن هاشم روايت مى كند كه: «محمد بن ابى عمير پارچه فروش بود ولى اموالش را از دست داد و فقير شد. در همين اوضاع، وى ده هزار درهم از شخصى طلبكار بود. بدهكار براى پرداخت بدهى اش خانۀ مسكونى اش را به ده هزار درهم فروخت و آن را درِ خانۀ محمد بن ابى عمير آورد. محمد از خانه بيرون آمد و گفت: اين چيست؟

آن مرد گفت: مالى كه از من طلبكارى.

محمد پرسيد: آيا آن را به ارث برده اى؟

آن مرد گفت: نه.

محمد پرسيد: كسى آن را به تو بخشيده است؟

آن مرد گفت: نه.

محمد پرسيد: آيا آن بهاى مزرعه اى است كه فروخته اى؟

آن مرد گفت: نه.

محمد پرسيد: پس آن را از كجا آورده اى؟

آن مرد گفت: خانۀ مسكونى ام را فروختم تا بدهى ام را بپردازم.

محمد بن ابى عمير گفت: ذريح محاربى از امام صادق عليه السلام براى من روايت كرد كه فرمود: انسان را به خاطر بدهى از زادگاهش بيرون نمى كنند. آن را بردار من نيازى بدان ندارم. به خدا سوگند! من اكنون نيازمند يك درهم هستم، ولى از اين مال حتى يك درهم را وارد خانه ام نمى كنم.»

در حديث ديگرى آمده است: «محمد بن ابى عمير هفده سال زندانى شد و اموالش را از

دست داد ...» ادامۀ اين حديث، همانند حديث پيشين است.

1233- (6) بريد عجلى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: من به يتيمان بدهكارم و مى ترسم كه اگر مزرعه ام را بفروشم، دست خالى بمانم.

امام عليه السلام فرمود: مزرعه ات را نفروش بلكه بخشى از آن را بپرداز و بخشى را نگه دار.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 751

1234- (7) در كتاب من لا يحضره الفقيه آمده است: «استاد ما محمدبن حسن بن احمد روايت مى كند كه اگر خانه بزرگ است به طورى كه صاحب آن مى تواند به بخشى از آن بسنده كند، بنابراين وظيفه دارد در همان مقدارى كه نياز دارد، ساكن شود و با بقيۀ آن بدهى اش را بپردازد و همچنين اگر خانه اى ارزان تر براى وى كافى است، آن را بفروشد و با بهايش خانه اى براى سكونت خريدارى كند و با باقيماندۀ آن بدهى اش را بپردازد.»

1235- (8) مسعدة بن صدقه گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال شد: شخص بدهكارى از يك خانۀ درآمد دارى سهم دارد. گاهى درآمد آن خانه به اندازۀ خوراك اوست و گاهى نيز از آن كمتر است و او بايد قرض كند. پس اگر خانه را بفروشد و بدهى اش را بپردازد، بى خانه مى ماند.

امام عليه السلام فرمود: اگر خانه اش به اندازه اى است كه بدهى اش را بپردازد و افزودۀ آن براى خود و خانواده اش كافى باشد، پس بايد خانه اش را بفروشد، در غير اين صورت نه.»

ارجاعات

مى آيد:

در روايت پانزدهم از باب يكم از باب هاى وقف ها و صدقات فرموده معصوم عليه السلام كه: «پس اگر حسن عليه السلام بخواهد بخشى از مال را بفروشد و با آن بدهى اش را پرداخت كند، اگر بخواهد

بايد انجام دهد و باكى در اين باره بر او نيست.» و اين گفته كه: «و اگر خانۀ حسن عليه السلام خانه غير وقفى است پس تصميم بگيرد آن را بفروشد، اگر مى خواهد آن رابفروشد، مشكلى در اين باره بر او نيست.»

و در روايت چهارم از باب هشتم اين گفته به امام عليه السلام كه: «شخص بدهكارى مالى را وقف كرد و مُرد و اموال ديگرش براى پرداخت بدهى اش كافى نيست.

امام در پاسخ مرقوم فرمود: وقف، فروخته و با آن بدهى اش پرداخت مى شود.»

و در روايت پانزدهم از باب ششم از باب هاى قضا فرمودۀ معصوم عليه السلام به شريح كه: «توانگرانى كه در پرداخت بدهى مردم كوتاهى و در مورد حقوق مردم امروز و فردا مى كنند- كسانى كه براى پايمال كردن حقوق ديگران به زمامداران رشوه مى دهند- دربارۀ آنان نيك بنگر و حق مردم را از آنان بگير و براى اين كار، مزارع و خانه هاى [زيادى] آنان را بفروش؛ چرا كه من از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود: كوتاهى مسلمان توانگر در پرداخت بدهى، ستم به مسلمانان است و هركس مزرعه و خانه ندارد، اجبارى در مورد او نيست.»

باب 14 كيفيت خوراك بدهكار

1236- (1) على بن اسماعيل گويد: «يكى از اهالى شام از امام رضا عليه السلام سؤال كرد: بدهكارىِ شخصى، بسيار سنگين شده است. با اين حال، وى با مردم معاشرت دارد و مورد اعتماد مردم است و مى تواند

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 753

خوراك و نوشابۀ زياد براى خودش تهيه كند، آيا اين كار براى وى جايز است؟ و آيا براى وى جايز است خود را از غذا

كاملًا سير كند يا بايد به اندازه اى غذا بخورد كه فقط زنده بماند و او را نگه دارد؟

امام عليه السلام در پاسخ فرمود: آنچه مى خورد، اشكال ندارد.»

ارجاعات

گذشت:

در روايات باب پيشين، مناسب با اين بحث هست.

باب 15 تقدم بهاى كفن بر بدهى ميّت

1237- (1) اسماعيل بن ابى زياد از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «نخستين چيزى كه از مال ميّت برداشته مى شود كفن است، سپس بدهى؛ آن گاه وصيت و پس از آن ميراث.»

اين حديث با سندهاى گوناگون روايت شده است.

1238- (2) زراره گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى درگذشت و به اندازۀ بهاى كفنش بدهكار است و به اندازه يكى از آنها بيشتر مال ندارد.

امام عليه السلام فرمود: با آنچه بر جاى گذاشته، [هزينه] كفن مى شود مگر اين كه كسى با مال تجارت و او را كفن كند و با آنچه بر جاى گذاشته بدهى اش را بپردازد.»

1239- (3) زراره گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى درگذشته و به اندازۀ بهاى كفنش بدهكار است و تنها به اندازۀ يكى از آن دو مال دارد.

امام عليه السلام فرمود: آنچه باقى گذاشته، در بهاى كفنش مصرف مى شود؛ مگر آن كه بعضى از مردم با مال معامله و او را كفن كند و با آنچه بر جاى گذاشته، بدهى اش را بپردازد.»

ارجاعات

گذشت:

در روايات باب پانزدهم از باب هاى حنوط ميّت، آنچه بر اين باب دلالت مى كند.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 755

باب 16 كراهت درخواست طلب از بدهكار

1240- (1) حمّاد بن عثمان گويد: «يكى از ياران امام صادق عليه السلام نزد وى آمد و از يكى ديگر از ياران امام عليه السلام به وى شكايت كرد. طولى نكشيد كه فردى كه از وى شكايت شده بود، نيز وارد شد و امام صادق عليه السلام به وى فرمود: براى فلانى چه اتفاقى افتاده كه از تو شكايت مى كند؟

آن

مرد گفت: وى از اين شاكى است كه من حقّم را از او (با پافشارى) درخواست كرده ام.

امام عليه السلام با شنيدن اين جمله با حالت خشم نشست و فرمود: گويا مى پندارى با (پافشارى) در درخواست حقّت به وى بدى نكرده اى؟ آيا مى بينى آنچه خداوند در كتابش بازگو كرده است؟ «و از سختى حسابرسى بيمناك اند.» آيا مى پندارى كه آنان از جور و ستم خداوند بيمناك اند؟ نه به خدا سوگند! آنها نمى ترسند مگر از درخواست پرداخت و خداوند آن را سختى حسابرسى ناميده است. پس هركس (با پافشارى) حقش را درخواست كند، به تحقيق بدى كرده است.»

1241- (2) حمّاد بن عثمان روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام به مردى فرمود: «ميان تو و برادرت چه گذشت؟ آن مرد گفت: فدايت شوم! من مالى از وى طلبكار بودم پس با پافشارى حقم را از وى درخواست كردم. امام عليه السلام فرمود: به من بگو، اين كه خداوند مى فرمايد: «و از سختى حسابرسى مى ترسند»، آيا مى پنداريد كه آنان از ظلم و ستم خداوند بيمناكند؟ نه بلكه آنان از پافشارى و پرسش هاى مكرر و دقت بسيار مى ترسند.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 757

1242- (3) در تفسير قمى دربارۀ آيۀ: «و از سختى حسابرسى مى ترسند» آمده است: «شخصى نزد امام صادق عليه السلام آمد. امام عليه السلام به وى فرمود: براى فلانى چه اتفاقى افتاده، كه از تو شكايت مى كرد؟

آن مرد گفت: حقّم را از وى مطالبه كردم.

امام عليه السلام فرمود: مى پندارى كه وقتى با پافشارى حقّت را از وى درخواست كنى، آيا به وى بدى نكرده اى؟ آيا اين كه خداوند عزيز و باشكوه مى فرمايد: «و از سختى حسابرسى مى ترسند»،

مى پندارى كه معناى آن اين است كه به آنان ستم مى كند؟ به خدا سوگند! آنان از اين نمى ترسند بلكه از دقت در حسابرسى مى ترسند و خداوند آن را سختى حسابرسى ناميده است.»

1243- (4) در غرر الحكم و درر الكلم از على عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «بهترين برادران كسى است كه با پافشارى حقش را از برادرانش درخواست نكند.»

1244- (5) محمد بن يحيى با واسطه روايت مى كند كه شخصى به امام صادق عليه السلام گفت: «من از يكى از فرزندان امام حسن عليه السلام مالى طلبكارم و گرفتن آن باعث رنج و زحمت من شده است. در اين رابطه ميان من و او سخنان تندى گذشته است و من مطمئن نيستم كه دست به كارى نزنم كه سبب ناراحتى او شود!

امام عليه السلام فرمود: اين راه مطالبۀ حقّ نيست؛ بلكه وقتى نزد وى رفتى، مدت طولانى بنشين و سكوت كن.

آن مرد مى گويد: من مدت كوتاهى بيشتر از اين روش استفاده نكردم تا اين كه حقّم را گرفتم.»

باب 17 حكم خوردن و آشاميدن از مال بدهكار و برداشتن حق از مال بدهكار بدحساب

1245- (1) جميل بن درّاج از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه دربارۀ خوردن و آشاميدن از مال بدهكار و هديه گرفتن از وى فرمود: «اشكال ندارد.»

1246- (2) سماعه گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخص طلبكار به خانۀ بدهكار مى رود، آيا مى تواند از غذاى او بخورد؟

امام عليه السلام فرمود: آرى، سه روز از غذاى او مى خورد ولى پس از آن چيزى نخورد.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 759

1247- (3) جرّاح مداينى گويد: «امام صادق عليه السلام ناپسند مى شمرد كه شخص طلبكار بيش از سه روز بر بدهكار وارد شود؛

هرچند طلبش را گرفته باشد.»

1248- (4) حلبى گويد: «امام صادق عليه السلام ناپسند مى شمرد كه شخصى بر بدهكارش وارد شود و مى فرمود:

از غذايش نمى خورد، از نوشيدنى اش نمى نوشد و از علوفه اش به حيوانش نمى دهد.»

1249- (5) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه على عليه السلام فرمود: «هيچ كس به خاطر قرضى كه به ديگرى داده است، بر مركب وى سوار نمى شود و كالايى را از وى عاريه نمى كند و آن حضرت خوش نداشت كه طلبكار بر بدهكارش وارد شود يا از غذايش بخورد يا از نوشيدنى اش بنوشد يا از علوفه اش به حيوانش دهد.»

ارجاعات

گذشت:

و در باب هفتاد و چهار از باب هاى كسب هاى روا و ناروا مطالبى هست كه بر مطلب پايان اين بحث دلالت مى كند.

مى آيد:

و در روايات باب بيستم از باب هاى مزارعه، مطالبى مناسب با اين بحث خواهد آمد.

باب 18 كراهت مطالبه در حرم و حكم از رونق افتادن درهم هاى قرض داده شده

1250- (1) سماعة بن مهران گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: من از شخصى طلبكارم. مدتى او را نديدم تا اين كه او را در اطراف كعبه مشاهده كردم. آيا طلبم را از وى درخواست كنم؟

امام عليه السلام فرمود: به وى سلام نكن و او را نترسان تا از حرم خارج شود.»

ارجاعات

گذشت:

در روايات باب پانزدهم از باب هاى صرف، مطالبى هست كه بر ذيل باب دلالت مى كند.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 761

باب 19 استحباب بخشيدن بدهى مرده و زنده

خداوند متعال مى فرمايد:

و اگر بدهكار تنگدست است، پس بايد تا زمان گشايش به وى مهلت داد و صدقه دادن شما براى تان بهتر است اگر بدانيد. «1»

1251- (1) ابراهيم بن عبدالحميد (از حسن بن خنيس) روايت مى كند كه به امام صادق عليه السلام گفت:

«عبدالرحمان سيّابه از شخصى طلبكار است كه آن مرده است. ما با عبدالرحمان صحبت كرديم كه او را حلال كند ولى او نپذيرفت.

امام عليه السلام فرمود: بيچاره است! آيا نمى داند كه اگر او را حلال كند، در برابر هر درهم براى او ده درهم است و در صورتى كه او را حلال نكند، در برابر هر درهم تنها يك درهم براى اوست؟»

در كتاب المقنع آمده است: «اگر كسى كه از او طلبى دارى بميرد و او را حلال كنى، در برابر هر درهم، ده درهم براى توست ولى اگر او را حلال نكنى، در برابر هر درهم، تنها يك درهم براى توست.»

1252- (2) در تفسير منسوب به امام حسن عسكرى عليه السلام روايت شده است كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

خداوند تعالى در روز قيامت گروه هايى را برمى انگيزد كه سراپا گناه هستند. به آنها

گفته مى شود: اين همه گناه! پس نيكى هاى تان كجاست؟

آنان مى گويند: پروردگارا، ما از براى خود نيكى سراغ نداريم!

در اين هنگام از جانب خداوند ندايى به گوش مى رسد: اى بندگان من! اگر شما براى خود خوبى و نيكى سراغ نداريد ولى من براى شما مى شناسم و آنها را به طور كامل به شما تحويل مى دهم. سپس برگۀ كوچكى مى آورد و آن را در كفۀ نيكى هاى آنان مى اندازد. به وسيلۀ آن نيكى هاى آنان به اندازۀ فاصلۀ ميان زمين و آسمان بر بدى هاى شان ترجيح مى يابد. آن گاه به هر يك از آنان گفته مى شود: دست پدر، مادر، برادران، خواهران، نزديكان، خويشان، خدمتگزاران و آشنايانت را بگير و آنان را وارد بهشت كن.

اهل محشر مى گويند: پروردگارا! ما گناهان وى را مى شناختيم ولى نيكى هاى آنها چه بود؟

خداوند عزيز و باشكوه مى فرمايد: اى بندگان من! هر يك از آنان براى گرفتن باقيماندۀ طلب خويش نزد برادرش رفت و بدهكار به وى گفت: آن را بگير، به درستى كه من تو را به دليل دوستى با امير مؤمنان عليه السلام دوست دارم.

طلبكار گفت: من نيز تو را به دليل دوستى با امير مؤمنان عليه السلام رها كردم و هر چه بخواهى، از مالم به تو مى دهم.

______________________________

(1). بقره 2/ 280.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 763

به همين دليل خداوند از آن دو سپاسگزارى كرد، گناهان شان را بخشيد و آن را در وسط نامۀ اعمال و ميزان آنها قرار داد و بهشت را بر آنان و پدر و مادرشان واجب كرد ...»

1253- (3) در كتاب مناقب ابن شهر آشوب آمده است: «فرزند زبير به امير مؤمنان عليه السلام گفت: من در حساب هاى پدرم مشاهده كردم

كه وى هشتاد هزار درهم از پدرت طلبكار بوده است.

امير مؤمنان عليه السلام فرمود: پدرت راستگوست. آن گاه آن را به وى پرداخت كرد. پس از مدتى بار ديگر فرزند زبير نزد على عليه السلام آمد و گفت: سخن پيشين من اشتباه بود؛ بلكه پدرت از پدر من آن مبلغ را طلبكار بود.

على عليه السلام فرمود: من پدرت را حلال كردم و پولى را كه از من گرفتى، مالِ خودت.»

1254- (4) هيثم صيرفى با واسطه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه از حضرت پرسيدم: «مردى از شخصى طلبكار است و نسبت به شخص ديگرى بدهكار است. پس آن شخص اول از دنيا مى رود [و طلب اين شخص ديگر قابل وصول نيست، با فرض عدم مالى كه به ارث گذارد] پس به سراغ شخص دوم كه نسبت به او بدهكار است مى رود و مى گويد كه [من مى خواستم از او بگيرم و به تو بدهم و او مُرد] تو از پولى كه از من طلب دارى بگذر و مرا حلال كن. آيا آن شخص او را حلال كند يا اينكه از طلبش نگذرد و از او بگيرد، كدام بهتر است؟ امام عليه السلام فرمود: او را رها كن [و از طلبت بگذر] اين در مقابل آن. [طلب او كه از بين رفت تو هم از طلبى كه از او دارى بگذر]»

1255- (5) معتّب گويد: «محمد بن بشر وشّاء هزار دينار به شهاب بدهكار بود؛ به همين دليل نزد امام صادق آمد و از حضرت خواست با شهاب صحبت كند و تا پايان موسم حج به وى فرصت دهد.

امام عليه السلام به دنبال شهاب فرستاد

و او آمد. آن گاه به وى فرمود: تو محمد بن بشر و وابستگى و علاقه اش را به ما مى دانى. او مى گفت هزار دينار به تو بدهكار است كه آن را در راه شكم و شهوت هزينه نكرده است؛ بلكه آن را به اشخاصى قرض داده و به گروهى بخشيده است و من دوست دارم كه وى را حلال كنى.

آن گاه فرمود: شايد تو از كسانى باشى كه مى پندارند از نيكى هاى او كاهش مى يابد و به تو داده مى شود.

شهاب گفت: اين گونه به ما رسيده است.

امام عليه السلام فرمود: خداوند بزرگوارتر و عادل تر از اين است كه بنده اش به او نزديكى و تقرب جويد، در شب سرد به عبادت پردازد يا در روز گرم روزه بگيرد يا گرد اين خانه طواف كند و سپس آنها را از وى سلب كند و به ديگرى بدهد بلكه فضل و بخشش خداوند فراوان است و براى مؤمن تلافى مى كند.

شهاب گفت: او را حلال كردم.»

1256- (6) زيد شحّام گويد: «نزد امام صادق عليه السلام بودم كه امام عليه السلام سراغ شخصى از اهل كوفه را گرفت.

گفته شد كه وى مرده است. امام عليه السلام فرمود: خداوند او را رحمت كند! و به او شادابى و شادمانى دهد!

يكى از حاضران در مجلس گفت: او به حكمرانى محلى رسيد و به مقدارى از دينارهاى من دست يافت و آنها را از من گرفت.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 765

با شنيدن اين سخن، رنگ رخسار امام صادق عليه السلام دگرگون شد و فرمود: آيا مى بينى كه خداوند يكى از اوليا را مواخذه مى كند و به خاطر دينارهاى تو در آتش مى اندازد؟ او به

برادرانش نيكى مى كرد.

آن مرد گفت: من او را حلال كردم.

امام صادق عليه السلام فرمود: چرا اين كار را پيش از اين نكردى؟»

ارجاعات

گذشت:

در روايت يكم از باب يازدهم از باب هاى دِيْن، فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «هركس مى خواهد- در روزى كه سايه اى جز سايۀ خداوند نيست- خدا بر سر وى سايه افكند ... پس بايد به تنگدست فرصت دهد يا از حقّ خويش نسبت به وى بگذرد.»

باب 20 استحباب به عهده گرفتن بدهى ميت و انسان در حال مرگ

1257- (1) عبدالله بن سنان روايت مى كند كه: «امام صادق عليه السلام دربارۀ شخصى كه بدهكار مى ميرد و ديگرى بدهى او را براى طلبكاران به عهده مى گيرد، فرمود: در صورت رضايت طلبكاران، ميّت بى حساب مى شود.»

اين حديث از حسن بن صالح ثورى نيز روايت شده است.

1258- (2) اسحاق بن عمار از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه: «امام صادق عليه السلام دربارۀ شخص بدهكارى كه مرگش فرا مى رسد و در آن حال ولىّ وى مى گويد: بدهى ات به عهدۀ من، فرمود: اين كار بدهكار را بى حساب مى كند؛ هرچند ولّى اش پس از او آن را نپردازد و فرمود: اميدوارم كه گناه نكند. همانا گناهش برعهدۀ كسى است كه بدهى اش را نپرداخته است.»

1259- (3) در كتاب المقنع آمده است: «هرگاه هنگام مرگ بدهكار، شخصى بدهى او را برعهده بگيرد و طلبكار نيز بپذيرد، به تحقيق، مرده بى حساب مى شود و بر ضامن لازم است كه آن را بپردازد.»

در كتاب فقه الرضا نظير آن آمده است.

1260- (4) ابو سعيد خدرى گويد: «همراه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در تشييع جنازه اى شركت كرديم. هنگامى كه جنازه بر زمين گذاشته شد، پيامبر صلى الله عليه و آله پرسيد: آيا

اين دوست شما بدهى دارد؟

گفتند: آرى، دو درهم بدهكار است.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: بر جنازۀ دوست خود نماز بگزاريد.

على عليه السلام گفت: اى رسول خدا! آن دو درهم به عهدۀ من. من ضامن آن هستم. آن گاه رسول خدا صلى الله عليه و آله به پاخاست و بر وى نماز گزارد. پس از نماز، روى به على عليه السلام كرد و فرمود: خداوند از جانب اسلام به تو پاداش نيك دهد و ذمّه ات را آزاد كند، همان گونه كه ذمّۀ برادرت را آزاد كردى.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 767

1261- (5) ابو قتاده گويد: «جنازه اى بر زمين گذاشته شد تا پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بر آن نماز گزارد. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به يارانش فرمود: شما بر او نماز گزاريد، من بر او نماز نمى خوانم.

پرسيدند: چرا؟ اى رسول خدا صلى الله عليه و آله!

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: چون وى بدهكار است.

ابوقتاده گفت: من پرداخت بدهى او را به عهده مى گيرم.

پيامبر فرمود: به طور تمام و كامل؟

ابو قتاده گفت: به طور تمام و كامل. آن گاه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بر او نماز گزارد. ابو قتاده مى گويد: بدهى او هفده يا هجده درهم بود.»

1262- (6) جابر بن عبدالله گويد: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بر مردگان بدهكار نماز نمى خواند. روزى جنازه اى براى نماز آورده شد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: آيا دوست شما بدهكار است؟ گفتند: آرى، دو دينار.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: بر دوست خود نماز گزاريد.

ابو قتاده گفت: آن دو دينار به

عهدۀ من، اى رسول خدا!

آن گاه پيامبر اكرم بر وى نماز گزارد ولى پس از آن كه خداوند پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را بر مشركان به پيروزى رساند، آن حضرت فرمود: من نسبت به مؤمنان از خودشان به آنها سزاوارترم. هركس مالى بر جاى گذارد، متعلق به وارثان اوست و هركس بدهى واگذارد، برعهدۀ من است.»

1263- (7) در كتاب العوالى روايت مى شود كه: «وقتى ابوقتاده دو دينار را به عهده گرفت، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به وى فرمود: آن دو دينار به عهدۀ توست و مرده نسبت به آنها بى حساب است.»

1264- (8) فضيل و عبيد از امام صادق عليه السلام روايت مى كنند كه فرمود: «وقتى مرگ محمد بن اسامه فرا رسيد، بنى هاشم نزد وى رفتند. محمد به آنان گفت: شما به خوبى خويشاوندى و موقعيت مرا در ميان خود مى دانيد. من بدهكار هستم و دوست دارم از جانب من بدهى ام را برعهده بگيريد.

امام سجاد عليه السلام فرمود: به خدا سوگند! بدان كه يك سوم بدهى ات را من برعهده گرفتم. آن گاه امام عليه السلام ساكت شد و ديگران نيز سخنى نگفتند. آن گاه براى بار دوم امام سجاد عليه السلام سكوت را شكست و فرمود: تمام بدهى ات برعهدۀ من. سپس فرمود: بدانيد كه مانع من از به عهده گرفتن تمام بدهى در همان بار نخست چيزى نبود مگر ناخرسندى از اين كه بگويند: نسبت به ما پيش دستى كرد.»

1265- (9) عمرو بن دينار گويد: «هنگام مرگ زيد بن اسامه بن زيد بالاى سرش حاضر شدم. زيد در آن حال شروع به گريستن كرد. امام سجاد عليه السلام به وى فرمود:

چرا مى گريى؟ زيد گفت: من پانزده هزار دينار بدهكارم و از خود چيزى بر جاى نگذاشته ام كه با آن بدهى ام پرداخت شود.

امام سجاد عليه السلام فرمود: گريه نكن؛ بدهى ات برعهدۀ من و تو نسبت به آن بى حسابى. آن گاه امام عليه السلام آن را از جانب وى پرداخت.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 769

1266- (10) عمرو بن دينار گويد: «امام حسين عليه السلام به عيادت اسامة بن زيد رفت و او را غمگين يافت.

امام عليه السلام به وى فرمود: اى برادر! چه چيز تو را غمگين كرده است؟ اسامه گفت: شصت هزار درهم بدهكارم.

امام عليه السلام فرمود: آن به عهدۀ من.

اسامه گفت: مى ترسم [بدهكار] بميرم.

امام عليه السلام فرمود: نخواهى مُرد تا من آن را از جانب تو بپردازم.

عمرو گويد: امام حسين عليه السلام پيش از مرگ اسامه، بدهى اش را پرداخت كرد.»

1267- (11) عيسى بن عبدالله گويد: «هنگامى كه مرگ عبدالله بن حسين فرارسيد، طلبكارانش گرد وى جمع شدند و هر يك طلب خود را درخواست كردند.

عبدالله گفت: من چيزى ندارم كه به شما بپردازم ولى به هر يك از دو عموزاده ام- امام سجاد عليه السلام و عبدالله بن جعفر- كه راضى هستيد، بگوييد تا بدهى مرا به عهده گيرد.

طلبكاران گفتند: عبدالله بن جعفر پولدار است ولى به تأخير مى اندازد و امام سجاد عليه السلام مال ندارد ولى بسيار راستگوست و از اين دو نفر، وى نزد ما محبوب تر است.

عبدالله به دنبال امام عليه السلام فرستاد و او را در جريان گذاشت. امام سجاد عليه السلام فرمود: من آن را به عهده مى گيرم تا زمان برداشت محصول بپردازم. امام عليه السلام در حالى اين سخن

را گفت كه محصولى نداشت و تنها براى اظهار توانگرى اين سخن را گفت (يا براى به عهده گرفتن بدهى اين سخن را گفت).

طلبكاران پذيرفتند و امام سجاد عليه السلام آن را ضمانت كرد. هنگام برداشت محصول، خداوند مال را براى امام عليه السلام فراهم كرد و آن را پرداخت.»

ارجاعات

گذشت:

در روايت سى و سوم از باب يكم از باب هاى بدهى اين گفته كه: «يكى از انصار با دو دينار بدهى درگذشت و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بر وى نماز نخواند و فرمود: بر دوست خود نماز بخوانيد. تا اين كه يكى از خويشانش، بدهى او را به عهده گرفت.»

باب 21 وجوب پرداخت بدهى مقتول مفلس از ديه اش

1268- (1) يحيى ازرق گويد: «از امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: شخص بدهكارى- بدون بر جاى گذاشتن مال- كشته مى شود و خانواده اش ديۀ وى را از قاتل مى گيرند. آيا بايد بدهى او را بپردازند؟

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 771

امام عليه السلام فرمود: آرى.

گفتم: او مالى از خود بجا نگذاشته است.

امام عليه السلام فرمود: همانا آنان ديه را گرفته اند، پس بايد بدهى اش را بپردازند.»

عبدالحميد بن سعيد، نظير اين حديث را از امام رضا عليه السلام روايت كرده است.

1269- (2) يحيى ازرق گويد: «از امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: شخص بدهكارى كشته مى شود و اوليايش ديۀ او را مى گيرند. آيا بدهى اش را بپردازند؟ امام عليه السلام فرمود: آرى، همانا ديۀ وى را گرفته اند.»

1270- (3) ابو بصير گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخص بدهكارى بدون بر جاى گذاشتن مال كشته مى شود. آيا اولياى وى مى توانند خونش را به قاتلش ببخشند با اين كه وى

بدهكار است؟

امام عليه السلام فرمود: طلبكاران، درخواست كنندگان از قاتل هستند. پس اگر اولياى مقتول خون مقتول را ببخشند، ضامن ديه (بدهى) او براى طلبكاران هستند؛ در غير اين صورت نه.»

________________________________________

بروجرى، آقا حسين طباطبايى - مترجمان: حسينيان قمى، مهدى - صبورى، م، منابع فقه شيعه، 31 جلد، انتشارات فرهنگ سبز، تهران - ايران، اول، 1429 ه ق

منابع فقه شيعه؛ ج 23، ص: 771

محمد بن اسلم جبلى پاسخ امام عليه السلام را اين گونه روايت مى كند كه: «طلبكاران درخواست كنندگان از قاتل هستند، پس اگر اولياى مقتول ديه را بر قاتل ببخشند، جايز است و اگر بخواهند قصاص كنند، اين كار براى آنان جايز نيست تا اين كه بدهى را براى طلبكاران به عهده بگيرند؛ در غير اين صورت نه.»

باب 22 حالّ شدن ديون و مطالبات ميّت

1271- (1) ابو بصير از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «وقتى شخصى بميرد، ديون و مطالبات او حالّ مى شود.» [/ زمان پرداخت آن فرا مى رسد]

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 773

1272- (2) در كتاب من لايحضره الفقيه روايت مى شود كه امام صادق عليه السلام فرمود: «با مرگ انسان، ديون و مطالبات وى حالّ مى شود.»

1273- (3) سكونى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه امام باقر عليه السلام فرمود: «هنگامى كه انسان بدهكار بميرد، ديون او حالّ مى شود.»

اسماعيل بن مسلم نيز اين حديث را روايت كرده است.

1274- (4) در كتاب فقه الرضا آمده است: «هنگامى كه انسان بدهى مدت دارى داشته باشد و بميرد، زمان بدهكارى اش فرا مى رسد.»

1275- (5) حسين بن سعيد گويد: «از وى [امام عليه السلام] سؤال كردم: شخصى تا زمان مشخصى تعدادى درهم به ديگرى قرض مى دهد

و سپس قرض گيرنده مى ميرد. آيا با مرگ وام گيرنده، زمان پرداخت مال قرض دهنده فرامى رسد يا اين كه همان مدتى كه براى وام گيرنده بود، براى وارثانش نيز هست؟

امام عليه السلام فرمود: با مرگ بدهكار، زمان پرداخت مال قرض دهنده حالّ مى شود.»

باب 23 جواز پذيرش هديه و منافع ديگر از سوى طلبكار بدون اشتراط آن ضمن عقد قرض

1276- (1) جميل بن درّاج گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: خداوند كارهايت را سامان بخشد! ما با گروهى از اهالى، ميان كوفه و بصره معاشرت و معامله داريم. ما به آنها قرض مى دهيم و آنان محصول شان را نزد ما مى آورند تا برايشان بفروشيم و براى اين كار مزد مى گيريم و اين كار به سود ماست.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.

گفتم: اگر محصول شان را نزد ما نياورند؛ ما به آنان قرض نمى دهيم.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

در نقل ديگرى، جميل بن درّاج با واسطه اين حديث را روايت كرده است.

1277- (2) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه: «از امام صادق عليه السلام سؤال شد: شخصى از ديگرى درهم يا چيز ديگرى طلبكار است و بدهكار براى او هديه مى آورد.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 775

1278- (3) محمد بن مسلم گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى از ديگرى قرض مى كند و برده يا ظرف يا لباس رهن مى گذارد. طلبكار به استفاده از رهن نياز پيدا مى كند؛ از اين رو از بدهكار اجازه مى گيرد و او نيز به وى اجازه مى دهد.

امام عليه السلام فرمود: در صورت رضايت بدهكار، اشكال ندارد.

گفتم: فقهاى شهر ما بر اين باورند كه هر وام سود آورى باطل است.

امام عليه السلام فرمود: آيا بهترين قرض، قرض سودآور نيست؟»

1279-

(4) محمد بن عبده گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ قرض سود آور سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود:

بهترين قرض، قرض سود آور است.»

مرحوم مفيد در كتاب المقنعه، نظير اين حديث را از امام باقر عليه السلام روايت كرده است.

1280- (5) بشر بن مسلمه و تعداد ديگرى، از شخصى روايت مى كنند كه امام باقر عليه السلام فرمود: «بهترين قرض، قرض سود آور است.»

1281- (6) بشير (بشر) بن سلمه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه امام باقر عليه السلام فرمود: «بهترين قرض، قرض سود آور است.»

1282- (7) على بن محمد گويد: «به امام عليه السلام نوشتم: آيا قرض سودآور جايز است يا نه؟ امام عليه السلام نوشت: آن جايز است.»

1283- (8) ابو بصير گويد: «به امام باقر عليه السلام گفتم: نبطيان «1» اجناس شان را نزد شخصى مى آورند و او با گرفتن مزد، آنها را براى شان مى فروشد. آنها به وى مى گويند: به ما تعدادى دينار قرض بده زيرا اشخاص ديگرى نيز هستند كه اجناس ما را بفروشند، ولى ما به اين دليل آنها را اينجا مى آوريم كه تو به ما وام مى دهى.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد؛ همانا در برابر دينارهايش، دينارهايى همانند آنها مى گيرد و مثل لباس و حيوان نيست كه با پوشيدن و سوار شدن قيمتش كاهش يابد، بلكه تنها كار نيكى است كه براى آنها انجام مى دهد.»

______________________________

(1). ساكنان روستاهاى ميان كوفه و بصره.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 777

1284- (9) اسحاق بن عمار گويد: «به امام موسى بن جعفر عليه السلام (امام صادق عليه السلام) گفتم: شخصى مالى را به ديگرى قرض داده و مدت زيادى

است كه از آن سودى نبرده است. بدهكار براى اين كه صاحب مال، آن را از وى نگيرد، پى در پى براى وى هديه مى برد؛ چرا كه وى از مالش استفاده اى نبرده است. آيا اين كار جايز است؟

امام عليه السلام فرمود: در صورتى كه بدون شرط باشد، اشكال ندارد.»

1285- (10) اسحاق بن عمار گويد: «از امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: شخصى مالى را به ديگرى قرض داده است. بدهكار از ترس اين كه آن مال را از وى بگيرد، درصدى از سود آن را به صاحب مال مى دهد- بدون اين كه با وى شرط كرده باشد.

امام عليه السلام فرمود: تا وقتى كه شرط نكنند، اشكال ندارد.»

1286- (11) هذيل بن حنّان برادر جعفر بن حنّان صيرفى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: من مالى را به برادرم جعفر داده ام. او نيز به من مقدارى مى بخشد كه آن را هزينۀ زندگى مى كنم و حج مى روم و صدقه مى دهم. اين مسئله را از فقهاى شهرمان سؤال كردم، آنان گفتند: اين باطل و حرام است ولى من دوست دارم كه دراين باره به نظر شما عمل كنم. در اين باره چه مى فرماييد؟

امام عليه السلام فرمود: آيا پيش از آن كه مالت را دراختيار وى قرار دهى، به تو نيكى مى كرد؟

گفتم: آرى.

امام عليه السلام فرمود: آنچه به تو مى دهد، بگير، بخور، بنوش، حج گزار و صدقه بده و وقتى به عراق رسيدى، بگو: جعفر بن محمد عليه السلام اين گونه به من فتوا داد.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 779

1287- (12) عبدالرحمان بن حجاج گويد: «از امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: از مردم براى

شخصى به صورت نسيه جنس مى خرم و ضامن او مى شوم. پس از مدتى وى درهم هايى را كه بدهكار است، نزد من مى آورد. من درهم هاى مرغوب را براى خود برمى دارم و به طلبكاران درهم هاى نامرغوب مى دهم.

امام عليه السلام فرمود: در صورتى كه ضمانت كند، به طورى كه گاهى [از سوى فروشندگان كالا] تحت فشار قرار گيرد و به ناچار پيش از دريافت درهم از آن مرد، آن را بپردازد و گاهى پس از تحويل آن را نگه دارد، اشكال ندارد.»

1288- (13) محمد بن قيس از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هركس درهم، وام دهد پس شرط نمى كند؛ مگر دريافت مثل آن را. آن گاه اگر بهتر از آن به وى داده شد، بايد بپذيرد و هيچ كس به خاطر قرض دادن درهم نبايد به صورت شرط بر مركب وام گيرنده سوار شود يا كالايى را از وى عاريه كند.»

1289- (14) محمد بن حسن صفّار گويد: «به امام اخير «1» نوشتم: شخصى صد درهم از ديگرى طلبكار است و او را از اين جهت در فشار قرار مى دهد. بدهكار مى گويد: ده روز ديگر نزد تو مى آيم و بدهى ات را مى پردازم؛ در غير اين صورت تو هزار درهم بدون مدت و بدون شرط از من طلبكار خواهى بود.

طلبكار نيز براى اين مطلب گواه مى گيرد و سپس گواهان را براى گواهى دادن فرا مى خواند.

امام عليه السلام در پاسخ مرقوم فرمود: براى گواهان شايسته نيست كه جز به حقّ شهادت دهند و براى طلبكار شايسته نيست مگر آن كه حقّ بگيرد- ان شاءالله.»

1290- (15) غياث بن ابراهيم از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه: «امام باقر

عليه السلام فرمود: شخصى نزد على عليه السلام آمد و گفت: من مالى را از كسى طلبكارم و او هديه اى براى من مى آورد.

امير مؤمنان عليه السلام فرمود: آن را به حساب طلبت بگذار.»

1291- (16) يعقوب بن شعيب گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى بيست دينار بابت پيش خريد خرما يا جنس ديگرى مى پردازد و ده دينار يا بيست دينار نيز به فروشنده وام مى دهد.

امام عليه السلام فرمود: شايسته نيست! هرگاه وام، سودآور باشد، شايسته نيست!

و سؤال كردم: شخصى از طرف معامله و شريكش تعدادى دينار به صورت وام درخواست مى كند و او به وى وام مى دهد ولى اگر رابطۀ شراكت و معامله با هم نداشتند و درخواست كننده سودش به وى نرسيده بود، به او قرض نمى داد.

______________________________

(1). علامه مجلسى از پدرش نقل مى كند كه مقصود، آخرين امامى است كه رو در رو از وى روايت مى شود و غالباً اين عنوان بر امام هادى عليه السلام گفته مى شود و گاهى نيز بر امام حسن عسكرى عليه السلام و در موارد نادر، بر امام زمان (عج) اطلاق مى شود.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 781

امام عليه السلام فرمود: اگر آن، كار نيكى ميان آن دو است، اشكال ندارد و اگر تنها به اين دليل به او وام مى دهد كه از سوى وام گيرنده سودى به او رسد، شايسته نيست.»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره در كتاب الاستبصار مى فرمايد: «اين حديث را به يكى از اين دو گونه مى توان توجيه كرد: نخست آن كه، آن را بر نوعى از كراهت حمل كنيم و دوم اين كه آن را به صورتى حمل كنيم كه آن را شرط كرده است؛

از اين رو جايز نيست.»

1292- (17) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «شخصى براى پيش خريد كالايى بيست دينار مى پردازد به اين شرط كه ده دينار يا مشابه آن به فروشنده وام دهد.

امام عليه السلام فرمود: شايسته نيست؛ چون اين قرض، سودآور است.»

1293- (18) در همان كتاب روايت مى شود كه: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ شخصى سؤال شد كه براى منفعتى وام مى دهد. امام عليه السلام فرمود: هر قرض سودآورى، رباست.»

1294- (19) در كتاب قرب الاسناد آمده است: «از امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: شخصى صد درهم به ديگرى مى دهد، به اين شرط كه پنج درهم- يا كمتر يا بيشتر- به او بدهد و او را شريك كند.

امام عليه السلام فرمود: اين رباى خالص است.»

ارجاعات

گذشت:

در روايت هجدهم از باب نود و سوم از باب هاى معاشرت فرمودۀ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله كه: «مسلمان بر برادر مسلمانش سى حقّ دارد كه جز با انجام آنها يا بخشش صاحب حقّ از عهدۀ آنها خارج نمى شود ... و هديه اش را بپذيرد و نيكى اش را جبران كند و در مقابل نعمتش، سپاسگزارى كند.»

و در روايت شانزدهم از باب دهم از باب هاى كسب هاى روا و ناروا، در تفسير آيۀ: «بسيار حرام خوران» اين گفته كه امام عليه السلام فرمود: «مقصود كسى است كه نياز برادرش را برطرف مى كند و آن گاه هديه اش را مى پذيرد.»

در روايت يكم از باب هفدهم از باب هاى دِيْن، از امام عليه السلام سؤال شد: «شخصى از مال بدهكارش مى خورد يا مى نوشد يا بدهكار براى وى هديه مى آورد. امام

عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

مى آيد:

در روايات باب بعدى و باب سوم از باب هاى رهن، مناسب با اين بحث خواهد آمد؛ ملاحظه كنيد.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 783

باب 24 جواز پرداخت بدهى به مقدار بيشتر و مرغوب تر و پرداخت مواد خوراكى به جاى بدهى

1295- (1) حلبى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هرگاه درهم قرض دادى و بدهكار درهم هاى بهترى پرداخت كرد- در صورتى كه شرط نكرده باشيد- اشكال ندارد.»

1296- (2) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه امير مؤمنان عليه السلام فرمود: «هركس درهم قرض دهد، پس نبايد شرط كند مگر بازپرداخت مثل آنها را ولى اگر بدهكار بهتر از آن را پرداخت، بايد بپذيرد.»

1297- (3) در همان كتاب روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «شخصى درهم هاى معيوب قرض مى دهد و بدهكار با رضايت خاطر، درهم هاى سالم و نو به جاى آن مى پردازد.

امام عليه السلام فرمود: اين كار اشكالى ندارد.»

ارجاعات

گذشت:

در باب چهل و چهار از باب هاى خريد و فروش مطالبى هست كه بر ذيل باب دلالت مى كند.

و در روايات باب هفتم از باب هاى پيش فروش و همچنين باب بيست و سوم از باب هاى بدهى، مطالبى مناسب با اين بحث هست.

باب 25 جواز نقد كردن بدهى با كاهش آن و نقد كردن بخشى از آن با افزايش مدت بقيه

1298- (1) محمد بن مسلم از امام باقر عليه السلام و حلبى از امام صادق عليه السلام روايت مى كنند كه: «شخص طلبكار پيش از سررسيد، نزد بدهكار مى رود و مى گويد: فلان مبلغ از طلب مرا به صورت نقد بپرداز و بقيۀ آن را به تو مى بخشم. يا مى گويد: بخشى از آن را به صورت نقد به من بپرداز تا بر مدت بقيه براى تو بيفزايم.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 785

آن دو امام عليهما السلام در اين باره فرمودند: تا وقتى كه بر اصل مال خود چيزى نيفزايد، اشكالى در آن نمى بينم. خداوند عزيز و باشكوه مى فرمايد: «اصل اموال تان متعلق به شماست. نه ستم مى كنيد و نه مورد ستم

واقع مى شويد.»

1299- (2) حلبى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه: «شخص طلبكار پيش از سررسيد، نزد بدهكار مى رود و مى گويد: طلب مرا به صورت نقد بپرداز.

امام عليه السلام فرمود: اشكالى در آن نمى بينم؛ زيرا بر اصل مال خويش چيزى نيفزوده است. خداوند عزيز و باشكوه مى فرمايد: «اصل اموال تان متعلق به شماست. نه ستم مى كنيد و نه مورد ستم واقع مى شويد.»

1300- (3) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «شخصى كه از ديگرى طلب مدت دارى دارد، نزد بدهكار مى رود و مى گويد: فلان مبلغ از طلب مرا نقد بپرداز و بقيه را به تو مى بخشم يا بر مدت آن مى افزايم. امام عليه السلام فرمود: در صورتى كه بر اصل مالش نيفزايد، اشكال ندارد و اشكال ندارد كه انسان از طلب مدت دار خود بكاهد و به صورت نقد دريافت كند.»

1301- (4) ابان از شخصى روايت مى كند كه گفت: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: طلبكار پيش از سر رسيد به بدهكار مى گويد: نصف طلب مرا نقد بپرداز تا از نصف ديگر آن بگذرم. آيا اين كار براى آنها جايز است؟

امام عليه السلام فرمود: آرى.»

1302- (5) ابن ابى جمهور در كتاب درر اللئالى روايت مى كند: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به كعب بن مالك كه طلب خويش را از بدهكار درخواست كرد، فرمود: از بخشى از آن بگذر و بقيه آن را بگير.»

ارجاعات

گذشت:

در روايات باب سى و سوم از باب هاى خريد و فروش، مناسب با اين بحث هست.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 787

باب 26 استحباب دعاهاى اداى دين و برطرف شدن گرفتارى

1303- (1) اسماعيل بن سهل گويد: «به امام

باقر عليه السلام نوشتم: بدهى بسيار سنگينى برعهده دارم. امام عليه السلام نوشت: زياد استغفار كن و زبانت را با خواندن سورۀ انا انزلناه، مرطوب نگه دار.»

1304- (2) جابر از امام باقر عليه السلام از امام سجاد عليه السلام از امام حسين عليه السلام روايت مى كند كه امير مؤمنان عليه السلام فرمود:

«نزد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از بدهكارى شكايت كردم. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اى على! بگو: خدايا! با حلال خود مرا از حرامت و با فضل و بخشش خود مرا از ديگران بى نياز كن. پس اگر به اندازۀ كوه صبير وام داشته باشى، خداوند آن را برايت مى پردازد.»

صبير بزرگ ترين كوه يمن است كه در آنجا كوهى بزرگ تر از آن نيست.

1305- (3) در كتاب فقه الرضا آمده است: «هرگاه بدهكار شدى بگو: خدايا! با حلال خود مرا از حرامت و با فضل و بخشش خود مرا از ديگران بى نياز كن؛ زيرا ما از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كنيم كه فرمود: اگر به اندازۀ كوه صبير وام داشته باشى، خداوند آن را براى تو مى پردازد.»

و صبير بزرگ ترين كوه يمن است كه كوهى بزرگ تر از آن در يمن وجود ندارد.

و روايت شده است: «بسيار استغفار كن و زبانت را با خواندن سورۀ «اناانزلناه فى ليلة القدر»، مرطوب نگه دار.»

1306- (4) در كتاب فقه الرضا آمده است: «شخصى نزد امام موسى بن جعفر از بدهكارى شكايت كرد.

امام عليه السلام فرمود: بسيار نماز بخوان.»

1307- (5) حسين بن خالد گويد: «در بغداد سيصد هزار درهم بدهكار بودم و چهار صد هزار درهم از مردم طلبكار بودم

ولى طلبكاران مرا رها نمى كردند تا طلب هاى خود را از مردم بگيرم و به آنها بپردازم.

در موسم حج براى رسيدن به امام موسى بن جعفر عليه السلام مخفيانه خارج شدم ولى نتوانستم به امام عليه السلام دست يابم. ناچار نامه اى به وى نوشتم و در آن، وضعيت خود و طلبكارى و بدهكارى ام را توضيح دادم. امام عليه السلام در گوشه نامه ام مرقوم فرمود: پس از هر نماز بگو: خدايا! اى كسى كه معبودى جز تو نيست. به حق اين كه معبودى جز تو نيست، از تو درخواست مى كنم به خاطر اين كه خدايى جز تو نيست به من رحم كنى!

اى كسى كه خدايى جز تو نيست. به حق اين كه خدايى جز تو نيست، از تو درخواست مى كنم تا به خاطر اين كه خدايى جز تو نيست، از من خشنود شوى!

اى كسى كه خدايى جز تو نيست، از تو درخواست مى كنم كه مرا به خاطر اين كه خدايى جز تو نيست، بيامرزى!

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 789

پس از هر نماز واجب، اين را سه مرتبه تكرار كن- ان شاءالله- حاجتت بر آورده خواهد شد.

حسين گويد: به خدا سوگند! بيش از چهار ماه از خواندن اين دعا نگذشت كه طلب هايم را از مردم گرفتم و بدهى هايم را پرداختم و صد هزار درهم نيز برايم باقى ماند.»

1308- (6) دركتاب نثر اللئالى تاليف على بن فضل الله حسينى (حسنى) راوندى روايت مى شود كه:

«شخصى از بدهكارى به عيسى عليه السلام شكايت كرد. وى فرمود: بگو: خدايا! اى برطرف كنندۀ اندوه و زدودندۀ غم و نابودكنندۀ ناراحتى ها و اجابت كنندۀ دعاى بينوايان و رحمان دنيا و آخرت و رحيم آن دو، تو رحم كننده به

من و رحم كننده به هر موجودى هستى؛ پس به من رحم كن، رحمتى كه مرا از رحمت غير تو بى نياز كند و به خاطر آن بدهىِ مرا بپرداز!

پس اگر به اندازۀ همۀ زمين طلا بدهكار باشى، خداوند به لطف خود آن را برايت پرداخت مى كند.»

1309- (7) در همان كتاب و در كتاب هاى ديگر آمده است: «در دعاهاى معراج از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت شده كه خداوند متعال در شب معراج فرمود: اى محمد! هركس از امت تو را اندوه بدهكارى فرا گيرد، بايد به من پناه آورد و بگويد: اى آزمايش كنندۀ هر دو گروه، تنگ دستان و توانگران و پاداش دهندۀ آنان به خاطر پايدارى در آنچه آنان را با آن آزموده است! اى زينت دهندۀ دوستى مال براى بندگانش و الهام بخش بخل و بخشندگى به افراد و آفرينندۀ خلق بر درشتى و نرمى! بدهى من به فلانى، مرا اندوهگين ساخته است و منت نهادن وى بر من، مرا رسوا كرده است و همۀ درهاى درخواست آن به جز درخواست از تو مرا آزرده و ناتوان كرده است. اى بهترين كسى كه نيازها از او خواسته مى شود، اى برطرف كنندۀ وحشت ها و نگرانى ها، اندوه و وحشت مرا در مورد بدهى فلانى با آسان و فراوان كردن روزى ات بر من، برطرف گردان و آن را پرداخت كن! اى توانا! و با تأخير در پرداخت آن و وارد ساختن فشار آن بر من، مرا اندوهگين نساز و پرداخت آن را براى من آسان گردان! من برده و دربند هستم. بردگى مرا با قدرت خويش كه هرگز نه نابود مى شود و نه افول مى كند، بگشا.

هرگاه اين دعا را

بخواند، حتماً طلبكار را از وى بازمى گردانم و بدهى را برايش مى پردازم.»

1310- (8) كفعمى در كتاب جنة الماوى روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمود: «هيچ پيامبرى نيست مگر آن كه دعاى اجابت شده اى را در ميان خاندانش باقى مى گذارد و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در ميان ما دو دعاى اجابت شده باقى گذاشت. يكى براى گرفتارى ها و سختى هاى مان و آن اين است: اى جاودانه اى كه همواره بوده است. اى خداى من و خداى پدرانم! اى زنده! اى برپادارندۀ هستى! بر محمد و خاندان محمد درود بفرست و براى من چنين و چنان كن!

دعاى دوم براى برآورده شدن نيازهاى مان و پرداخت بدهى هاى مان است و آن اين است:

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 791

اى كسى كه از هر چيزى كفايت مى كنى و هيچ چيز از تو كفايت نمى كند! اى پروردگار من، بر محمد و خاندانش درود بفرست و بدهى مرا بپرداز و با من چنين و چنان كن!»

1311- (9) سيد هبة الله راوندى در كتاب مجموع الرائق فى خواص القرآن گويد: «هركس سورۀ طلاق را بر بيمار بخواند، وى را آرامش مى دهد .. و هركس بر بدهكار بخواند، او را از بدهى رهايى مى بخشد.

خواندن سورۀ العاديات آرام بخش ترسان است .. و بدهى هاى بدهكار را براى او مى پردازد.»

و شهيد اول از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هركس بر خواندن سورۀ العاديات مداومت كند، بدهكاريش بدون محاسبه پرداخت مى شود.»

1312- (10) قطب راوندى در كتاب لب اللباب روايت مى كند كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آيه ملك را به معاذ بن جبل آموخت و فرمود: بر روى

زمين، مسلمان گرفتار يا اندوهگين يا بدهكارى نيست كه خداوند را اين گونه بخواند، مگر آن كه خدا گرفتارى اش را برطرف مى كند و اندوهش را مى زدايد و بدهى اش را مى پردازد.

آن گاه پس از آن بگويد: اى گسترانندۀ رحمت در دنيا و آخرت و داراى رحمت ويژه در آن دو، دنيا و آخرت را به هر كه بخواهى مى بخشى و از هر كه بخواهى بازمى دارى. بدهى مرا از دوش من بردار و گرفتارى و اندوهم را بر طرف كن.

پس اگر به اندازۀ زمين طلا بدهى داشته باشى، خداوند آن را به جاى تو مى پردازد.»

ارجاعات

گذشت:

در روايت دويست و بيست و يكم از باب بيست و دوم از باب هاى فضايل قرآن آنچه بر اين باب دلالت مى كند؛ هست.

باب 27 جواز پرداخت بدهى از بهاى شراب و خوك

از سوى كافر ذمى در حال كفر و پس از مسلمان شدن

1313- (1) داود بن سرحان گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى از ديگرى تعدادى درهم طلبكار است. بدهكار در حضور طلبكار، شراب و خوك مى فروشد و بدهى اش را مى پردازد.

امام عليه السلام فرمود: براى طلبكار حلال است ولى براى فروشنده حرام است.»

ارجاعات

گذشت:

در روايات باب هفتاد و نهم از باب هاى جهاد و در روايات باب هفتم از باب هاى كسب هاى روا و ناروا، مناسب با اين بحث هست.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 793

باب 28 حكم تقسيم طلب مشترك

1314- (1) سليمان بن خالد گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: بخشى از اموال مشترك ميان دو نفر در اختيار آنان است و بخش ديگرى از آن را از مردم طلبكار هستند. آنان همۀ اموال مشترك خود- موجود و غير موجود- را ميان هم تقسيم مى كنند. يكى از آنان سهم خود را از مردم وصول مى كند ولى سهم ديگرى از ميان مى رود. آيا كسى كه سهم خود را وصول كرده، بايد چيزى به شريك خود بپردازد؟

امام عليه السلام فرمود: آرى، مال او از ميان نمى رود.»

1315- (2) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه: «دو شريك از هم جدا مى شوند و مال موجود را ميان خود تقسيم مى كنند؛ آن گاه هر يك از آنان بخشى از طلب هاى شان را از مردم با رضايت هم برمى دارند ولى بخشى از طلب تلف مى شود و به دست صاحبش نمى رسد.

امام عليه السلام فرمود: آنچه نابود شده به زيان هر دوى آنهاست و تقسيم ديْن، صحيح نيست.»

1316- (3) عبدالله بن حسن علوى با اسنادش روايت مى كند كه از امام موسى بن جعفر

عليه السلام سؤال كردم: «دو نفر به طور مشترك كالايى را پيش خريد مى كنند، آيا جايز است پيش از تحويل، آن را تقسيم كنند؟

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

1317- (4) غياث از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام از على عليه السلام روايت مى كند كه: «دو شريك اموال موجود را تقسيم مى كنند و طلب هاى شان را به يكديگر حواله مى دهند. «1»

آن گاه يكى از آنان سهم خود را وصول مى كند و ديگرى وصول نمى كند. امام در اين باره فرمود: هرچه يكى از آنان وصول كند، مال هر دوى آنهاست و هر چه از ميان برود، از هر دوى آنهاست.»

______________________________

(1). طلب هاى دو شريك در تمام موارد، مشترك ميان آنهاست. معناى اين سخن آن است كه در يك مورد اين شريك سهم خود را به ديگرى واگذار مى كند و در مورد ديگر برعكس.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 795

1318- (5) غياث بن ابراهيم از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام از نياكانش عليهم السلام از على عليه السلام روايت مى كند كه:

«بخشى از اموال دو شريك در اختيارشان است و طلب هايى نيز از مردم دارند. اموال موجودشان را تقسيم مى كنند و طلب هاى شان را به يكديگر حواله مى دهند. يكى از آنان سهم خود را وصول مى كند و سهم ديگرى به دستش نمى رسد.

على عليه السلام دراين باره فرمود: دريافتى هر يك ميان شان تقسيم مى شود و اموال از دست رفته، از هر دو رفته است.»

1319- (6) محمد بن مسلم گويد: «از امام باقر عليه السلام يا امام صادق عليه السلام سؤال كردم: بخشى از اموال دو شريك در اختيارشان است و بخش ديگرى از آن را طلبكارند.

اموال موجودشان را تقسيم مى كنند و طلب هاى شان را به يكديگر حواله مى دهند. يكى از آنان سهم خود را وصول مى كند و سهم ديگرى به دستش نمى رسد.

امام عليه السلام فرمود: دريافتى هر يك، ميان شان تقسيم مى شود. وصول كننده سهم شريكش را نمى برد.»

نظير اين حديث را معاوية بن عمار از امام صادق عليه السلام روايت كرده است.

1320- (7) عبدالله بن سنان گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: بخشى از اموال مشترك ميان دو شريك عين جنس است و بخش ديگر، طلب از ديگران. آنها عين و طلبكارى را با هم تقسيم مى كنند. آن گاه يكى از آنان تمام طلب خود را وصول مى كند و تمام يا بخشى از طلب ديگر وصول نمى شود. آيا وصول كننده بايد چيزى به ديگرى بپردازد؟

امام عليه السلام فرمود: آرى، مال او از دست نمى رود.»

باب 29 استحباب پرداخت بدهى پدر و مادر به ويژه بعد از فوت آنان

1321- (1) محمد بن مسلم از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «به راستى شخصى در زمان زندگانى پدر و مادرش نسبت به آنان نيكوكار است ولى پس از مرگ شان بدهى هاى شان را نمى پردازد و براى

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 797

محمد بن مسلم همچنين از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «اگر دوست دارى كه خداوند بر عمرت بيفزايد پس پدر و مادرت را شادمان كن و فرمود: نيكى، روزى را افزايش مى دهد.»

1322- (2) قطب راوندى در كتاب الدعوات روايت مى كند كه: «امام صادق عليه السلام فرمود: شخصى در زمان زندگانى پدر و مادر نسبت به آنان حق نشناس است ولى پس از مرگ شان پيوسته از جانب آنان روزه مى گيرد، نماز مى خواند و بدهى شان را مى پردازد تا اين كه از نيكوكاران نوشته مى شود

و شخصى در زمان زندگانى پدر و مادر نسبت به آنان نيكوكار است ولى پس از مرگ شان بدهى شان را نمى پردازد و به هيچ وجه به آنان نيكى نمى كند. اين وضع پيوسته ادامه مى يابد تا از حق ناشناسان پدر و مادر قرار داده مى شود.»

1323- (3) سدير گويد: «به امام باقر عليه السلام گفتم: آيا فرزند مى تواند به پدرش پاداش دهد؟ امام عليه السلام فرمود:

براى پدر پاداشى نيست مگر در دو چيز: پدر برده باشد و فرزند او را بخرد و آزاد كند يا بدهكار باشد و فرزند بدهى اش را از جانب وى بپردازد.»

سالم حنّاط نيز نظير اين حديث را روايت كرده است.

1324- (4) سكونى از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام از نياكانش عليهم السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

«سرور نيكوكاران در روز قيامت كسى است كه به پدر و مادرش، پس از مرگ شان نيكى كند.»

ارجاعات

گذشت:

در روايات باب دوازدهم از باب هاى قضاى نماز، مناسب با اين بحث هست.

در روايت پنجاه و پنجم از باب چهل و چهارم از باب هاى استحباب حقوق فرمودۀ معصوم عليه السلام كه:

«از محبوب ترين اعمال نزد خداوند، زدودن اندوه مؤمن يا پرداخت بدهى اش است.»

و در روايت پنجاه و ششم فرمودۀ امام عليه السلام كه: «سه كار از محبوب ترين كارها نزد خداوند است، اين كه مسلمانى به مسلمان گرسنه اى غذا دهد، اندوهش را بزدايد و بدهى اش را بپردازد.»

و در روايت پنجاه و هشتم مانند آن.

و در روايت سى و چهارم از باب يكم از باب هاى بدهى فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «بر دوش خود قرض نمى كند، مگر آن كه مالى در برابر

آن داشته باشد ... مگر در صورتى كه ولى داشته باشد كه پس از وى بدهى اش را بپردازد.»

مى آيد:

و در روايات باب يكم از باب هاى وقف ها و صدقات، مناسب با اين بحث خواهد آمد.

و در روايت پنجاهم از باب دوم از باب هاى ازدواج فرمودۀ امام عليه السلام كه: «به درستى كه روز قيامت زير دست خداوند سايه اى است كه جز پيامبر يا جانشين پيامبر يا مؤمن پرداخت كنندۀ بدهى مؤمن، از آن بهره مند نمى شود.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 801

باب 31 «1» عدم جواز معاملۀ دين با دين و حكم معاملۀ دين با كمتر از آن

1325- (1) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از معاملۀ كالى به كالى نهى كرد و آن معاملۀ ديْن به ديْن است. مثل اين كه شخصى تا تاريخ معينى مواد خوراكى پيش خريد مى كند.

سپس هنگام سررسيد، فروشنده، مواد خوراكى در اختيار ندارد؛ از اين رو آن را به صورت نسيه تا تاريخ معينى از خريدار مى خرد. پس مواد خوراكى خود ديْن بود كه با ديْن ديگرى معامله شد.

و مثل اين كه شخصى مواد خوراكى پيش خريد كند، بدون آن كه بهاى آن را بپردازد، بلكه ديْن به عهدۀ خريدار باشد و براى آن مثال هاى فراوانى وجود دارد.»

1326- (2) ابو حمزه گويد: «از امام باقر عليه السلام سؤال كردم: شخصى از ديگرى طلبكار است. آن گاه فرد سومى طلب او را در برابر كالا مى خرد. سپس نزد بدهكار مى رود و به وى مى گويد: بدهى ات به فلانى را به من بپرداز؛ زيرا من آن را از وى خريده ام. پرداخت اين ديْن چگونه است؟

امام عليه السلام فرمود: بدهكار آنچه شخص سوم با آن بدهى اش را از طلبكار خريده است به وى مى پردازد.»

1327- (3) محمد

بن فضيل گويد: «به امام رضا عليه السلام گفتم: شخصى طلب ديگرى را خريد. آن گاه به سراغ بدهكار رفت و به وى گفت: بدهى ات به فلانى را به من بپرداز زيرا من آن را از وى خريده ام.

امام عليه السلام فرمود: بدهكار قيمت آنچه خريدار به طلبكار داده است به خريدار مى دهد و نسبت به باقيماندۀ آن بى حساب مى شود.»

______________________________

(1). باب 30 به دليل اينكه مربوط به بردگان بود، ترجمه نشد.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 803

فصل پنجم: باب هاى رهن

باب 1 حكم رهن دادن و رهن گرفتن در معاملۀ نسيه

و پيش فروش و وام و موارد ديگر

خداوند تعالى مى فرمايد:

و اگر در مسافرت بوديد و نويسنده اى نيافتيد، پس رهن بگيريد و اگر به يكديگر اعتماد كرديد، پس شخصى كه به او اعتماد شده، بايد امانتش را بپردازد و از پروردگارش پروا كند. «1»

1328- (1) داود بن سرحان از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه ايشان دربارۀ كفيل گرفتن و رهن گرفتن در معاملۀ نسيه فرمود: «اشكال ندارد.»

1329- (2) محمد بن مسلم گويد: «از امام صادق عليه السلام يا امام باقر عليه السلام دربارۀ رهن گرفتن در پيش خريد حيوان و مواد خوراكى سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود: آرى تا مى توانى در مقابل مالت وثيقه بگير.»

و دربارۀ رهن و كفيل گرفتن در معاملۀ نسيه سؤال كردم، امام عليه السلام فرمود: «اشكال ندارد.»

1330- (3) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه امام صادق عليه السلام فرمود: «رهن و كفيل گرفتن در پيش خريد و نسيه، اشكال ندارد.»

1331- (4) ابو حمزه گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ رهن و كفيل گرفتن در معاملۀ نسيه سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

______________________________

(1). بقره 2/ 283.

منابع فقه

شيعه، ج 23، ص: 805

1332- (5) سماعه گويد: «از امام عليه السلام دربارۀ رهن گرفتن در پيش خريد مواد خوراكى يا كالا يا حيوان، سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد كه در برابر مالت وثيقه بگيرى.»

1333- (6) يعقوب بن شعيب گويد: «از امام عليه السلام سؤال كردم: شخصى از ديگرى خرما يا گندم يا انار طلبكار است. بدهكار در زمين خودش مقدارى از اين محصولات را دارد؛ از اين رو طلبكار رهن مى گيرد تا حقش را دريافت كند.

امام فرمود: براى مالش وثيقه بگيرد.»

1334- (7) معاوية بن عمار گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ شخصى سؤال كردم كه حيوان و مواد خوراكى پيش خريد مى كند و براى آن رهن مى گيرد. امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد، براى مالت وثيقه بگير.»

1335- (8) يعقوب بن شعيب گويد: «از امام دربارۀ شخصى سؤال كردم كه نسيه مى فروشد و در برابر بهاى جنس فروخته شده رهن مى گيرد. امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

1336- (9) شيخ ابوالفتوح رازى در تفسيرش روايت مى كند كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از يك يهودى مواد خوراكى خريد و زره اش را به رهن گذاشت.»

1337- (10) ابن ابى جمهور در كتاب درر اللئالى در حديث صحيحى روايت مى كند كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در برابر مقدارى جو كه از يك يهودى براى غذاى خانواده اش گرفت، زره اش را به رهن گذاشت.»

1338- (11) ابو رافع گويد: «يك روز براى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مهمان آمد. آن حضرت مرا به سوى يكى از يهوديان فرستاد و دستور داد به او بگويم: همانا رسول خدا

مى گويد: فلان مقدار آرد به صورت نسيه تا اول ماه رجب به من بفروش.

وقتى پيام آن حضرت را به مرد يهودى رساندم، گفت: به خدا سوگند! بدون رهن گرفتن، هرگز چيزى به صورت نسيه به وى نمى فروشم.

من نزد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بازگشتم و ماجرا را براى او بازگفتم. آن حضرت فرمود: به خدا سوگند! اگر نسيه به من مى فروخت، حتماً به وى مى پرداختم؛ زيرا من در آسمان و زمين امين هستم. زره آهنى مرا نزد او ببر.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 807

1339- (12) ابن عباس روايت مى كند كه: «... حضرت فاطمه عليها السلام به سلمان فرمود: اى سلمان! لباس مرا نزد شمعون يهودى ببر و بگو: فاطمه عليها السلام دختر محمد صلى الله عليه و آله مى گويد: در برابر اين لباس يك صاع [/ سه كيلوگرم] خرما و يك صاع جو به من قرض بده- ان شاءالله- آن را به تو پرداخت خواهم كرد.

سلمان لباس حضرت فاطمه عليها السلام را نزد شمعون برد و به وى گفت: اى شمعون! اين لباس حضرت فاطمه عليها السلام دختر پيامبر صلى الله عليه و آله است. وى مى گويد: در برابر اين لباس يك صاع خرما و يك صاع جو به من قرض بده- ان شاءالله- آن را پرداخت خواهم كرد. شمعون لباس را گرفت ...»

1340- (13) در كتاب مناقب ابن شهر آشوب آمده است: «حضرت فاطمه عليها السلام لباسش را نزد همسر زيد يهودى به رهن گذاشت و جو قرض كرد. وقتى زيد وارد خانه شد، گفت: اين نور از كجاست كه در خانۀ ماست؟

همسرش گفت: آن از لباس فاطمه است.

زيد در همان

حال مسلمان شد و به دنبال او، همسرش و همسايگان شان مسلمان شدند؛ به طورى كه در اين ماجرا هشتاد نفر مسلمان شدند.»

1341- (14) مروك بن عبيد با واسطه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «نزد هركس رهن مطمئن تر از برادر مسلمانش باشد، من از او بيزارم (يا خدا از او بيزار است)!»

1342- (15) سالم گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ اين روايت كه مى گويد: هركس به رهن بيش از برادر مومنش اعتماد داشته باشد، من از وى بيزارم، سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود: اين وقتى است كه قائم ما اهل بيت عليهم السلام ظهور كند.

گفتم: مقصود از روايتى كه مى گويد: سود مؤمن بر مؤمن رباست، چيست؟ امام عليه السلام فرمود: اين در زمانى است كه قائم ما اهل بيت عليهم السلام ظهور كند ولى امروز اشكال ندارد انسان به برادر مؤمنش جنس بفروشد و از او سود ببرد.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 809

ارجاعات

گذشت:

در روايات باب پنجم از باب هاى انجام كار نيك، مناسب با اين بحث هست.

در روايت بيستم از باب نود و پنجم از باب هاى معاشرت فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «هركس با شفاعت كردن زيانى را از برادرش دور كند يا سودى به او برساند و از اين راه به وى نيكى كند، در روزى كه گام ها در آن روز مى لغزند، خداوند قدم هايش را استوار مى كند.»

و در روايت بيست و يكم از باب يكم از باب هاى پيش فروش فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «آرى، براى مالت وثيقه بگير.»

در روايت بيست و دوم از باب يكم از باب هاى بدهى فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «پيامبر اكرم

صلى الله عليه و آله رحلت كرد و زره اش نزد يكى از يهوديان رهن بود.»

در روايت سى ام اين گفته كه: «امام سجاد عليه السلام نخى از عبايش را جدا كرد و فرمود: اين وثيقه است.»

و در روايت سوم از باب بيست و سوم اين گفته كه: «شخصى از ديگرى وام مى گيرد و در مقابل آن برده يا ظرف يا لباس نزد او به رهن مى گذارد ...»

مى آيد:

و در روايت ششم از باب دوم از باب هاى ضمان فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «حقوق ديگران را به عهده نگيريد و هرگاه به عهده شما لازم شد، در انجام آنها بردبار باشيد.»

باب 2 توقف رهن بر قبض و جواز رهن اجناس گوناگون و جواز كمتر بودن آن از بدهى

1343- (1) محمد بن قيس از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «بدون قبض، رهن تحقق نمى يابد.»

محمد بن عيسى نيز اين حديث را از امام باقر عليه السلام روايت كرده است.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 811

1344- (2) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه امام صادق عليه السلام فرمود: «به رهن گذاشتن خانه و زمين چه به صورت مشاع چه افراز شده اشكال ندارد و به رهن گذاشتن زيور آلات و مواد خوراكى و هر گونه مال در صورت تحويل اشكال ندارد و بدون تحويل دادن آن، رهن نيست و اگر تحويل داده شود و سپس دراختيار راهن قرار گيرد، رهن نيست زيرا باز گرداندن آن خارج شدن از رهن است.»

ارجاعات

گذشت:

در روايت سى ام از باب يكم از باب هاى بدهى فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «امام سجاد عليه السلام يك تار عبايش را جدا كرد و به وى فرمود: اين وثيقه است.»

مى آيد:

در روايت سوم از باب هفتم از

باب هاى رهن فرمودۀ امام عليه السلام كه: «اگر در رهن كمبودى است، آن آسان تر است. آن را مى فروشد و در برابر كمبود آن، پاداش داده مى شود.»

و باب نهم را بنگر.

و در روايت يكم از باب دوازدهم از باب هاى رهن فرمودۀ امام عليه السلام كه: «و اگر رهن كمتر يا بيشتر از مالى باشد كه در مقابل آن رهن گذاشته شده و با هم اختلاف كنند ...»

باب 3 حكم استفاده كردن از كالاى به رهن گذاشته شده

1345- (1) اسحاق بن عمار گويد: «از امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: شخصى برده يا لباس يا زيورآلات يا يكى از وسايل خانه را رهن مى گذارد (يا مى گيرد) و صاحب جنس به رهن گيرنده مى گويد: پوشيدن اين لباس يا زيور براى تو حلال است؛ پس بپوش و از وسيلۀ خانه استفاده كن و برده را به كار گمار.

امام عليه السلام فرمود: هرگاه برايش حلال كند، برايش حلال است ولى من دوست ندارم اين كار را بكند.

گفتم: خانۀ درآمددارى را رهن مى كند، در آمد آن متعلق به كيست؟

امام عليه السلام فرمود: براى صاحب خانه.

گفتم: زمين سفيد و خالى را رهن مى كند و صاحب زمين به وى مى گويد: براى خودت كشت كن.

امام عليه السلام فرمود: اين حلال است و مثل آن [صورت پيشين] نيست. براى خودش كشت مى كند، پس آن برايش حلال است، آن گونه كه برايش حلال كرده است كه با مال خودش كشت كند و آن را آباد سازد.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 813

1346- (2) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه امام صادق عليه السلام فرمود: «از رهن استفاده نمى شود و هر استفاده اى از رهن شود، به حساب بدهى رهن گذاشته و از آن

كاسته مى شود.»

1347- (3) ابن ابى جمهور در كتاب درر اللئالى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «رهن دهنده و مرتهن هر دو از تصرف در رهن، ممنوع هستند.»

ارجاعات

گذشت:

در روايت سوم از باب بيست و سوم از باب هاى بدهى اين گفته كه: «مرتهن به منافع رهن نياز پيدا مى كند و از صاحب آن اجازه مى گيرد. او نيز به وى اجازه مى دهد.

امام عليه السلام فرمود: هرگاه رضايت كامل داشته باشد، اشكال ندارد.»

مى آيد:

در روايات باب پنجم مناسب با اين بحث خواهد آمد.

باب 4 حكم مالكيت منافع رهن

1348- (1) ابن سنان از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «امير مؤمنان عليه السلام دربارۀ هر رهن درآمد دارى حكم كرد كه درآمدش به حساب صاحب رهن گذاشته شود.»

1349- (2) در كتاب المقنع آمده است: «اگر شخصى خانۀ درآمددارى را نزد ديگرى رهن گذارد، در آمد آن متعلق به صاحب خانه است.»

1350- (3) ابراهيم كرخى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ شخصى سؤال كردم كه خانه يا زمين پردرآمدى را به رهن مى گذارد. امام عليه السلام فرمود: بر مرتهن خانه و زمين لازم است آنچه از درآمد آن را برمى دارد، به حساب صاحب زمين و خانه گذارد و از بدهى اش كم كند.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 815

1351- (4) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه دربارۀ كرايۀ حيوان، خانه، محصول درخت و مزرعه هاى رهن گذاشته شده فرمود: «همۀ آنها متعلق به رهن دهنده است مگر آن كه رهن گيرنده شرط كند كه همراه اصل مال رهن باشد.»

1352- (5) محمد بن قيس از امام باقر عليه

السلام روايت مى كند كه: «امير مؤمنان دربارۀ زمين باير بدون محصولى كه شخصى آن را رهن كرده و با هزينۀ خودش آن را كشت مى كند، فرمود: هزينه و مزد كارش را حساب مى كند، سپس سهم زمين را از محصول به دست مى آورد و به حساب طلبش كه زمين را براى آن رهن كرده است، مى گذارد تا به اين صورت مالش را دريافت كند. پس وقتى مالش را دريافت كرد، بايد زمين را به صاحبش تحويل دهد.»

1353- (6) محمد بن قيس از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «اگر شخصى زمين محصول دارى را به رهن گذارد، محصول آن به حساب بدهى او گذاشته مى شود و آنچه مرتهن كار كرده و هزينه كرده به حساب وى گذاشته مى شود؛ پس وقتى كه مالش را دريافت كرد، بايد زمين را به صاحبش تحويل دهد.»

1354- (7) در كتاب عوالى اللئالى روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «به رهن گذاشتن چيزى، آن را از مالكيت صاحبش خارج نمى كند. فايده اش متعلق به او و هزينه اش برعهدۀ اوست.»

1355- (8) در همان كتاب از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى شود كه فرمود: «به رهن گذاشتن چيزى، آن را از مالكيت صاحبش بيرون نمى كند. فايده اش براى اوست و هزينه اش برعهده او.»

ارجاعات

گذشت:

در روايت يكم از باب پيشين اين گفته كه: «اگر خانۀ درآمددارى را به رهن گذاشت، درآمد آن از كيست؟ امام عليه السلام فرمود: متعلق به صاحب خانه است.»

و در روايت دوم مناسب با اين بحث هست.

مى آيد:

و در روايات باب بعدى و باب پس از آن مناسب با اين

بحث خواهد آمد.

و در روايت يازدهم از باب هشتم فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «دربارۀ هر رهن درآمد دارى حكم كرد كه درآمدش به حساب صاحب رهن گذاشته شود.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 817

باب 5 حكم بچه دار شدن كنيز يا حيوانِ به رهن گذاشته شده «1»

1356- (4) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه امام صادق عليه السلام فرمود: «هرگاه كنيز يا چهار پا يا گوسفند به رهن گذاشته و كنيز صاحب فرزند شد يا چهار پا و گوسفند بچه زاييد، پس فرزندان آنها همراه مادران شان در رهن هستند.»

باب 6 حكم شير حيوان رهن گذاشته شده و سوار شدن بر آن و هزينه اش

1357- (1) ابو ولّاد گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى چهار پا و شتر را در برابر مالش رهن مى كند. آيا مى تواند سوار آن شود؟

امام عليه السلام فرمود: اگر به آن علوفه مى دهد، مى تواند سوار آن شود و اگر راهن علوفۀ آن را تامين مى كند، مرتهن حق ندارد سوار آن شود.»

______________________________

(1). سه روايت نخست اين باب ترجمه نشد.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 819

1358- (2) سكونى از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام از نياكانش عليهم السلام از على عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «مركب به رهن گذاشته شده را مى توان سوار شد و هزينۀ آن به عهده كسى است كه بر آن سوار مى شود و شير حيوان به رهن گذاشته شده نوشيده مى شود و هزينه اش به عهدۀ كسى است كه شيرش را مى نوشد.»

1359- (3) موسى بن اسماعيل بن موسى بن جعفر از پدرش عليه السلام از نياكانش عليهم السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «مركب به رهن گذاشته شده را سوار مى شوند و هزينۀ آن به عهدۀ كسى است كه سوارش مى شود.»

1360- (4) با همان سند از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى شود كه فرمود: «حيوان به رهن گذاشته شده دوشيده مى شود و بر

آن سوار مى شوند.»

1361- (5) در كتاب عوالى اللئالى روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «حيوان به رهن گذاشته شده دوشيده مى شود و بر آن سوار مى شوند و هزينه اش به عهدۀ كسى است كه آن را مى دوشد و بر آن سوار مى شود.»

باب 7 حكم فروش رهن

1362- (1) عبيد بن زراره گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال شد: شخصى چيزى را براى مدت معينى به رهن گذاشت و سپس ناپديد شد. آيا براى وى مهلتى است كه پس از آن رهن او فروخته شود؟

امام عليه السلام فرمود: نه، تا اين كه صاحبش بيايد.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 821

1363- (2) عبدالله بن بكير گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى چيزى را به رهن گذاشت و رفت به طورى كه به وى دسترسى نيست. آيا رهن او فروخته مى شود؟

امام عليه السلام فرمود: نه، تا اين كه صاحبش بيايد.»

1364- (3) اسحاق بن عمار گويد: «از امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: مالى نزد شخصى رهن است و صاحبش را نمى شناسد.

امام عليه السلام فرمود: من دوست ندارم آن را بفروشد تا صاحبش را بيابد.

گفتم: نمى داند آن مالِ كدام يك از مردم است.

امام عليه السلام فرمود: آن مال، كمتر از طلب اوست يا بيشتر؟

گفتم: در هر دو صورت چه كار بايد كند؟

امام عليه السلام فرمود: اگر آن مال، كمتر از طلب اوست، راحت تر است؛ آن را مى فروشد و به مقدارى كه از طلبش كمتر است، پاداش مى برد و اگر بيشتر از طلب اوست، اين صورت براى وى مشكل تر است؛ آن را مى فروشد و افزودۀ آن را نگه مى دارد تا صاحبش بيايد.»

1365- (4) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه امام صادق عليه السلام فرمود: «هرگاه چيزى تا مدتى به رهن گذاشته شود و راهن ناپديد شود، رهن فروخته نمى شود؛ مگر اين كه صاحبش حاضر شود يا وكيلى داشته باشد يا در صورت عدم حضور خود هنگام سررسيد، اختيار فروش آن را به مرتهن و يا ديگرى داده باشد.»

1366- (5) در كتاب المقنع آمده است: «هرگاه شخصى چيزى را نزد تو به رهن گذارد به اين شرط كه هنگام سررسيد، آن را آزاد كند، ولى آزاد نكرد، تو حق فروش آن را ندارى؛ چرا كه رهن تا روز قيامت، رهن است. پس اگر شرط كرد كه در صورت عدم پرداخت بدهى در فلان تاريخ آن را بفروش، در صورت عدم پرداخت بدهى هنگام سررسيد، فروش آن اشكال ندارد. پس اگر بيشتر از بدهى است، آن را بفروش و افزودۀ آن را نگه دار تا صاحبش بيايد و آن را به وى بپردازى و اگر كمتر از بدهى است، پاداش تو با خداست.»

1367- (6) محمد بن رياح قلا گويد: «از امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: شخصى برادرش مى ميرد و صندوقى بر جاى مى گذارد كه در آن رهن هاى مردم است. روى برخى از آنها اسم صاحبش و مبلغى كه در رهن آن است، نوشته شده است و برخى ديگر صاحبش و مبلغى كه در رهن آن است، معلوم نيست. نظرتان دربارۀ آنهايى كه صاحبان شان ناشناخته است، چيست؟ امام عليه السلام فرمود: آنها همانند مال خود اوست.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 823

باب 8 حكم تلف مال رهن

1368- (1) جميل بن درّاج روايت مى كند كه امام صادق عليه

السلام دربارۀ نابود و تلف شدن رهن فرمود: «تلف آن از مال رهن دهنده است و مرتهن مالش را از رهن گذارنده درخواست مى كند.»

1369- (2) حلبى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه دربارۀ وارد شدن خسارت به رهن و نابود شدن آن فرمود: «مرتهن از راهن مال رهن گرفته را درخواست مى كند.»

1370- (3) حلبى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه دربارۀ وارد شدن خسارت به رهن يا نابود شدن آن فرمود: «مرتهن از راهن مال رهن گرفته را مطالبه مى كند.»

1371- (4) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هرگاه رهن نابود شود، از مال رهن گذارنده رفته است و بدهىِ وى به حال خود باقى است و اگر مرتهن بدون گواه و دليل نابودى، رهن را ادعا كند و رهن گذارنده، او را تكذيب كند، ادعاى تلف از سوى مرتهن بدون بيّنه پذيرفته نيست.»

1372- (5) ابان بن عثمان از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه دربارۀ تلف شدن رهن نزد مرتهن بدون دخالت وى فرمود: «حقش را از گرودهنده درخواست مى كند و آن را مى گيرد و اگر مرتهن آن را نابود كرده باشد، افزودۀ [بدهى يا رهن] ميان آنها ردّ و بدل مى شود.»

در سند ديگرى، ابان اين حديث را با واسطه از امام صادق عليه السلام نقل مى كند.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 825

1373- (6) عبيد بن زراره گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شخصى دو النگو به رهن مى گذارد و يكى از آنها نابود مى شود.

امام عليه السلام فرمود: باقيماندۀ طلب از وى درخواست مى شود. «1»

و نيز دربارۀ

شخصى كه خانه اى را رهن مى گذارد و مى سوزد يا ويران مى شود، امام عليه السلام فرمود:

طلبِ رهن گيرنده به زمين خانه تعلق مى گيرد.

و دربارۀ شخصى كه برده اى نزد ديگرى مى گذارد و آن برده جذام مى گيرد يا كالايى را به رهن مى گذارد و مرتهن نه آن را بازمى كند و نه به آن سركشى مى كند و نه آن را حركت مى دهد تا اين كه سوس آن را مى خورد، آيا طلبش به مقدار آن كاهش مى يابد؟

امام عليه السلام فرمود: نه.»

1374- (7) ابان با واسطه از امام صادق عليه السلام دربارۀ شخصى كه خانه اى را نزد ديگرى به رهن مى گذارد، آن گاه آن خانه آتش مى گيرد يا ويران مى شود، روايت مى كند كه فرمود: «طلب مرتهن به زمين خانه تعلق مى گيرد.

و سؤال شد: شخصى برده اى را رهن مى گيرد و آن جذام مى گيرد يا كالايى را رهن مى گيرد و بدون آن كه مرتهن آن را باز كند يا به آن سركشى كند يا آن را حركت دهد، كالا خورده مى شود. آيا از طلبش به مقدار آن كاسته مى شود.

امام عليه السلام فرمود: نه.»

1375- (8) اسحاق بن عمار گويد: «به امام موسى بن جعفر عليه السلام گفتم: شخصى برده اى را به رهن مى گيرد و آن برده كور مى شود يا يكى ديگر از اعضايش را از دست مى دهد. نقص عضو او به عهدۀ كيست؟

امام عليه السلام فرمود: بر صاحب آن برده.

گفتم: مردم مى گويند: هرگاه برده اى را رهن گذاشتى و آن برده بيمار يا چشمش كور شد و در بدنش نقصانى پديد آمد، به اندازه اى كه قيمت برده كاهش يافته، از طلب مرتهن كاسته مى شود.

امام عليه السلام فرمود: به من بگو كه اگر بردۀ ديگرى را بكشد، جنايت

او برعهدۀ كيست؟ اسحاق گفت:

جنايت برده بر گردن خود اوست.»

1376- (9) اسحاق بن عمار گويد: «به امام موسى بن جعفر عليه السلام گفتم: شخصى برده يا خانه اى را رهن مى گذارد، آن گاه آفتى به آن مى رسد. زيان وارد بر آن به عهدۀ كيست؟

امام عليه السلام فرمود: بر صاحب آن. سپس ادامه داد: به من بگو كه اگر برده شخصى را بكشد، برعهدۀ كيست؟

گفتم: به گردن خود برده است.

______________________________

(1). در متن «يرجع اليه» است كه اشتباه است و در منبع «يرجع عليه» است.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 827

امام عليه السلام فرمود: آيا نمى انديشى كه چرا مال راهن برود؟ سپس فرمود: به من بگو كه اگر قيمت برده صد دينار بود، آن گاه افزايش قيمت يافت و به دويست دينار رسيد، افزودۀ آن براى كيست؟

گفتم: براى صاحب برده است.

امام عليه السلام فرمود: هر چه به سود اوست به زيان او هم هست.»

1377- (10) سليمان بن خالد از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هرگاه برده يا چهار پايى را به رهن گرفتى و آنها مُردند، چيزى برعهدۀ تو نيست و اگر چهارپا هلاك شود يا برده بگريزد، برعهدۀ توست.»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره مى فرمايد: «مقصود از حديث اين است كه علت هلاكت چهار پا و فرار برده از طرف مرتهن باشد ولى اگر مرتهن در آن دخالتى نداشته باشد، چيزى برعهدۀ او نيست و حكم آن با حكم مرگ يكسان است.»

1378- (11) ابوالعباس- فضل بن عبدالملك- گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى دو برده نزد ديگرى به رهن مى گذارد. آن گاه يكى از آنها هلاك مى شود. آيا حق مرتهن به

ديگرى تعلق مى گيرد؟

امام عليه السلام فرمود: آرى.

گفتم: خانه اى را رهن مى گيرد و آن خانه مى سوزد. آيا حق طلبكار به زمين آن تعلق مى گيرد؟

امام عليه السلام فرمود: آرى.

گفتم: دو چهارپا را رهن مى گذارد و يكى از آنها هلاك مى شود. آيا حق طلبكار به ديگرى تعلق مى گيرد؟

امام عليه السلام فرمود: آرى.

گفتم: يا كالايى را رهن مى گذارد كه بر اثر رها شدن به حال خود در زمان طولانى فاسد مى شود يا مواد خوراكى فاسد مى شود يا برده اى بر اثر ابتلا به بيمارى آبله كور مى شود يا پارچه اى به دليل عدم سركشى و باز شدن مى پوسد. [در صورتى كه مالك از مرتهن اين گونه خواسته باشد.]

امام عليه السلام فرمود: همۀ اينها يك گونه اند و برداشتن آنها جايز است و حق طلبكار به آنها تعلق مى گيرد.

و سؤال كردم: در صورتى كه رهن حيوان حلال گوشت يا مركب سوارى يا طلا يا نقره يا جنس باشد و دچار آتش سوزى يا سرقت شود و همۀ اموال رهن گيرنده غير از آن نابود و آن نيز در ميان اموال او تلف شود و براى مصيبت وارد آمده بيّنه نداشته باشد، حكم رهن و حق طلبكار متعلق به آن چيست؟

امام عليه السلام فرمود: در صورتى كه همۀ اموالش نابود شود و هيچ چيز برايش باقى نمانده باشد، چيزى برعهدۀ او نيست.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 829

1379- (12) ابان از شخصى روايت كرد كه گفت: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: اگر رهن حيوان حلال گوشت يا مركب سوارى يا طلا يا نقره يا جنس باشد و دچار آتش سوزى يا دستبرد شود و مال رهن دهنده نابود شود يا كاهش يابد و براى مصيبت وارده بيّنه نداشته باشد، حكم

رهن و حقّ طلبكار متعلق به آن چيست؟

امام عليه السلام فرمود: هرگاه همۀ اموال رهن گيرنده نابود شود و چيزى براى او باقى نماند، چيزى برعهدۀ او نيست ولى اگر بگويد: آن، از ميان اموالم نابود شد و مال داشته باشد، تصديق نمى شود.»

1380- (13) در كتاب المقنع آمده است: «اگر نزد شخصى چيزى رهن گذاشته و آن تلف يا گرفتار حادثه اى شود، گروگيرنده حقش را از گرودهنده درخواست مى كند و اگر بخشى از آن نابود شود و قسمتى از آن باقى بماند، حقّ رهن گيرنده به باقيماندۀ آن تعلق خواهد گرفت.»

باب 9 حكم تلف شدن رهن با كوتاهى رهن گيرنده

1381- (1) ابو حمزه گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ اين سخن على عليه السلام كه دربارۀ رهن فرمود: «افزوده را به يكديگر مى پردازند» سؤال كردم. امام عليه السلام بيان داشت: على عليه السلام پيوسته اين سخن را مى فرمود. گفتم:

چگونه افزوده را به يكديگر مى پردازند؟

امام عليه السلام فرمود: اگر رهن بيش از مالى باشد كه برايش به رهن گذاشته شده است و سپس هلاك شود، مرتهن افزودۀ آن را به صاحبش مى پردازد و اگر رهن به اندازۀ آن نباشد، رهن گذارنده آنچه از حقّ مرتهن كمتر است مى پردازد.

امام عليه السلام فرمود: سخن على عليه السلام دربارۀ حيوان و چيزهاى ديگر، اين گونه بود.»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره اين حديث را بر صورتى حمل كرده است كه رهن به دليل كوتاهى مرتهن- مانند از ميان بردن آن يا غير از آن- نابود شود.

1382- (2) ابن بكير گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ رهن سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود: اگر ارزش رهن بيش از مال گروگيرنده باشد، آن گاه نابود شود، گروگيرنده بايد افزودۀ

آن را به صاحبش بپردازد و اگر ارزش رهن كمتر از مال گروگيرنده باشد و نابود شود، گروگذارنده بايد مقدار باقيمانده مال مرتهن را به وى بپردازد و اگر ارزش رهن به اندازۀ مالى باشد كه برايش به رهن گذاشته شده است، چيزى بر او نيست.»

محمد بن قيس از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه: «امير مؤمنان عليه السلام دربارۀ رهن وقتى كه بيشتر باشد، حكم كرد ...» ادامۀ حديث، همانند حديث پيشين است.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 831

در كتاب المقنع آمده است: «پس اگر مرتهن رهن را نابود كند- بدون آن كه خودش از ميان برود- وظيفه دارد كه اگر افزوده دارد، آن را به رهن گذارنده بپردازد و اگر با مقدار حقش برابر است ...» ادامۀ عبارت، همانند حديث پيشين است.

1383- (3) اسحاق بن عمار گويد: «از امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: شخصى در مقابل صد درهم چيزى را با ارزش سيصد درهم به رهن مى گذارد. جنس به رهن گذاشته شده نابود مى شود. آيا مرتهن بايد دويست درهم به صاحب آن بپردازد؟

امام عليه السلام فرمود: آرى؛ زيرا چيز بيشترى را به رهن گرفته و آن را تباه كرده است.

گفتم: نيمى از رهن نابود مى شود.

امام عليه السلام فرمود: به همين روش محاسبه مى شود.

گفتم: آيا بايد افزوده را به يكديگر بپردازند؟

امام عليه السلام فرمود: آرى.»

1384- (4) عبدالله بن حكم گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى در برابر هزار درهم چيزى را با ارزش دو هزار درهم نزد ديگرى به رهن مى گذارد. آن گاه مال به رهن گذاشته شده نابود مى شود.

امام عليه السلام فرمود: رهن گذارنده افزودۀ آنچه

را به رهن گذاشته، از مرتهن درخواست مى كند و اگر رهن كمتر از مالى باشد كه براى آن به رهن گذاشته شده است، مرتهن افزودۀ حق خويش را از رهن گذارنده درخواست مى كند و اگر با هم برابر باشند، پس رهن در مقابل مالى است كه برايش رهن گذاشته شده است.»

1385- (5) موسى بن اسماعيل بن موسى بن جعفر عليه السلام از پدرش عليه السلام از نياكانش عليهم السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «رهن در برابر بدهى است كه براى آن به رهن گذاشته شده است. اگر در اختيار مرتهن بيشتر از بدهى است كه پرداخته، افزودۀ آن را به راهن مى پردازد و اگر در اختيار وى كمتر است، رهن گذارنده افزودۀ حق مرتهن را به وى مى پردازد و اگر رهن و مالى را كه مرتهن پرداخته است از نظر ارزش برابر باشند، پس رهن در برابر بدهى است.»

ارجاعات

گذشت و مى آيد:

در روايات باب پيشين و روايات باب بعدى، مطالبى بر اين بحث دلالت مى كند؛ ملاحظه كنيد.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 833

باب 10- حكم تلف شدن رهن نزد راهن

1386- (1) ابو بصير گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال شد: شخصى صد دينار از ديگرى وام مى گيرد و به اندازۀ صد دينار جواهراتى نزد وى به رهن مى گذارد، آن گاه جواهرات خود را عاريه مى گيرد و آنها تلف مى شود. آيا راهن در اين مورد چيزى به وام دهنده بدهكار است؟

امام عليه السلام فرمود: خسارت رهن به عهدۀ صاحب آن است؛ زيرا او آن را نابود كرده است و براى وام دهنده تلف و زيانى نيست.»

باب 11 جواز خريد مال به رهن گذاشته شده توسط مرتهن

1387- (1) هشام بن سالم گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال شد: شخصى از ديگرى طلبكار است و در مقابل آن به رهن گرفته است. آيا مى تواند رهن را از راهن بخرد؟

امام عليه السلام فرمود: آرى.»

نظير اين حديث را حلبى نيز از امام صادق عليه السلام روايت كرده است.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 835

باب 12 حكم اختلاف در مالى كه در برابرش به رهن گرفته شده است و اختلاف در رهن بودن يا وديعه بودن چيزى

1388- (1) ابن ابى يعفور گويد: «هرگاه رهن گذارنده و مرتهن در رهن با يكديگر اختلاف كنند و يكى از آنان بگويد: آن را در برابر هزار درهم به رهن گذاشتى و ديگرى بگويد: در مقابل صد درهم رهن گذاشتم، امام صادق عليه السلام در اين باره فرمود: از مدعى هزار درهم درخواست بيّنه مى شود، پس اگر بيّنه نداشته باشد مدعى صد درهم سوگند داده مى شود. هرچند رهن كمتر يا بيشتر از مالى باشد كه در برابر آن به رهن گذاشته شده است و مى گويد: هرگاه در اصل رهن بودن اختلاف كنند، پس يكى از آنان بگويد: رهن است و ديگرى بگويد: آن نزد تو وديعه است. امام عليه السلام فرمود: از مدعى وديعه، بيّنه درخواست مى شود پس اگر بيّنه نداشت، مدعى رهن سوگند ياد مى كند.»

1389- (2) عباد بن صهيب گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: كالايى در اختيار دو نفر است.

يكى از آنان مى گويد: آن را نزد تو وديعه گذاشتم و ديگرى مى گويد: آن رهن است. امام عليه السلام فرمود:

سخن كسى كه مى گويد: نزد من به رهن است، پذيرفته مى شود؛ مگر آن كه مدعى امانت بودن آن، گواه بياورد.»

1390- (3) در كتاب المقنع آمده است: «اگر يكى از آنان بگويد: آن رهن است و

ديگرى بگويد: آن نزد تو وديعه است، از مدعى وديعه بودن درخواست بيّنه مى شود؛ پس اگر بيّنه نداشت، مدعى رهن بودن سوگند مى خورد.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 837

1391- (4) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «لباسى از شخصى در اختيار ديگرى است. كسى كه آن لباس در اختيارش است مى گويد: اين از سوى تو نزد من رهن است و ديگرى مى گويد: اين لباس از سوى من نزد تو امانت است.

امام صادق عليه السلام در اين باره فرمود: سخن مدعى وديعه بودن پذيرفته است و كسى كه آن لباس در اختيارش است، بايد بيّنه بياورد كه آن نزد وى رهن است.»

1392- (5) محمد بن مسلم گويد: «از امام باقر عليه السلام سؤال شد: شخصى كالايى را نزد ديگرى به رهن مى گذارد. مرتهن مى گويد: آن در برابر هزار درهم در رهن است و صاحب آن مى گويد: آن در برابر صد درهم و هيچ كدام بيّنه ندارند. امام عليه السلام فرمود: بيّنه به عهدۀ مدعى رهن بودن آن در برابر هزار درهم است؛ پس اگر وى بيّنه نداشت، رهن گذارنده بايد سوگند ياد كند و از امام عليه السلام سؤال شد: كالايى از كسى نزد ديگرى است. كسى كه آن كالا در اختيار اوست، مى گويد: آن را در مقابل فلان مبلغ نزد من به رهن گذاشتى و صاحب آن مى گويد: آن نزد تو امانت است. امام عليه السلام در اين باره فرمود: بيّنه به عهدۀ مدعى در رهن بودن آن در مقابل فلان مبلغ است و اگر بيّنه نداشت صاحب مال بايد سوگند ياد كند.»

1393- (6)

عبيد بن زراره گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال شد: شخصى كالايى نزد ديگرى به رهن گذاشته است. مرتهن مدعى است كه آن، در مقابل هزار درهم در رهن گذاشته شده است و صاحب آن مدعى است آن را در برابر صد درهم به رهن گذاشته است و هيچ يك از آنها بيّنه ندارند. امام عليه السلام فرمود: بيّنه به عهدۀ گروگيرنده است كه مدعى است در مقابل هزار درهم به رهن گذاشته شده است؛ پس اگر بيّنه نداشت، صاحب رهن بايد سوگند ياد كند كه در مقابل صد درهم رهن گذاشته است.»

1394- (7) در كتاب المقنع آمده است: «اگر دو نفر در رهن اختلاف كردند، پس يكى از آنان بگويد: آن را در برابر هزار درهم رهن گذاشتى و ديگرى بگويد: در مقابل صد درهم رهن گذاشتم، از مدعى هزار درهم، درخواست بيّنه مى شود؛ پس اگر بيّنه نداشت، مدعى صد درهم سوگند ياد مى كند.»

1395- (8) در كتاب دعائم الاسلام از امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام دربارۀ اين كه مرتهن ادعا مى كند در برابر هزار درهم رهن گرفته است و راهن ادعا مى كند در برابر صد درهم رهن داده است، روايت مى شود كه آن دو امام عليهما السلام فرمودند: «سخن راهن همراه سوگندش پذيرفته است و به عهدۀ مرتهن است تا براى افزوده اى كه ادعا مى كند بيّنه بياورد و اگر مرتهن ادعا كند رهن تلف شده و راهن بدون بيّنه وى را تكذيب كند و در قيمت آن با هم اختلاف كنند، پس سخن مرتهن همراه با سوگندش پذيرفته است و راهن بايد براى افزوده اى كه ادعا مى كند، بيّنه

بياورد.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 839

1396- (9) سكونى از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام روايت مى كند كه از امير مؤمنان عليه السلام سؤال شد: «راهن و مرتهن در مبلغى كه برايش رهن گذاشته شده است، با يكديگر اختلاف مى كنند. راهن مبلغى را ادعا مى كند و مرتهن بيش از آن را. امير مؤمنان عليه السلام در اين باره فرمود: به اندازۀ بهاى رهن، مرتهن تصديق مى شود؛ زيرا وى امين راهن است.»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره اين حديث را بر بهتر بودن تصديق مرتهن حمل كرده است نه وجوب آن.

ارجاعات

مى آيد:

در روايات باب بعدى، مناسب با اين بحث خواهد آمد.

در روايت يكم از باب چهارم از باب هاى وديعه اين گفته كه: «شخصى نزد ديگرى هزار درهم دارد كه تلف شد. كسى كه مال در اختيارش بود، مى گويد: نزد من وديعه بود و صاحب مال مى گويد: قرض بود.

امام عليه السلام فرمود: مال برعهدۀ كسى است كه در اختيارش بود؛ مگر آن كه بيّنه بياورد كه وديعه بود.»

باب هجدهم از باب هاى قضا را بنگر.

باب 13 احكام رهن پس از فوت راهن

1397- (1) عبدالله بن حكم گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخص مفلسى به گروهى بدهكار است. برخى از طلبكاران وى رهن دارند و بعضى نه. آن گاه وى مى ميرد و مالش پاسخگوى بدهى هايش نيست.

امام عليه السلام فرمود: تمام آنچه بر جاى گذاشته- رهن و غير رهن- ميان طلبكاران به نسبت تقسيم مى شود.»

1398- (2) سليمان بن حفص مروزى گويد: «براى امام موسى بن جعفر عليه السلام نوشتم: ميّت بدهكارى، دارايى ندارد جز مالى كه نزد برخى طلبكاران رهن گذاشته است.

و آن رهن نيز تنها به اندازۀ حق مرتهن

است. آيا مرتهن

آن را به جاى حق خويش بر دارد يا اين كه همۀ طلبكاران در آن شريك هستند؟

امام عليه السلام در پاسخ مرقوم فرمود: همۀ طلبكاران نسبت به آن يكسان هستند و به نسبت ميان خود تقسيم مى كنند و به امام عليه السلام نوشتم: پس از مرگ شخصى، فردى نزد وارثان وى ادعا مى كند كه از ميّت، مالى طلبكار است كه در مقابل رهن گرفته است.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 841

امام عليه السلام در پاسخ مرقوم فرمود: اگر از ميّت، طلبكار است و براى آن بيّنه ندارد، بايد مالش را از رهن بردارد و باقيماندۀ آن را به وارثان ميّت تحويل دهد ولى وقتى كه به وجود رهن نزد خود اقرار كرد، بدان بازخواست و براى اثبات ادعايش از او بيّنه درخواست مى شود و [در صورت اقامۀ بيّنه] پس از اداى سوگند، حقش به وى پرداخت مى شود و در صورت عدم اقامۀ بيّنه و انكار وارثان وى، مى تواند آنان را در مورد آگاهى ازحق خود سوگند دهد و آنان به خدا سوگند ياد مى كنند كه نمى دانند وى برعهدۀ ميّت آنان حقّى دارد.»

ارجاعات

مى آيد:

در روايت يكم از باب سوم از باب هاى عاريه مطالبى هست كه بر اين بحث دلالت مى كند و باب يكم از باب هاى اقرار را نيز بنگر.

در روايت يكم از باب بيست و سوم از باب هاى قضا فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «به همين دليل افزون بر بيّنه سوگند نيز به عهدۀ اوست؛ پس اگر بدون بيّنه ادعا كند، حقى نخواهد داشت ...»

باب 14 حكم به رهن گذاشتن مال ديگرى بدون اذن وى

1399- (1) على بن سعيد گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى الاغى كرايه مى كند، سپس با

آن به بازار لباس فروشان مى رود و يك يا دو دست لباس مى خرد و الاغ را نزد آنان به رهن مى گذارد.

امام عليه السلام فرمود: الاغ به صاحبش تحويل داده مى شود و كسى كه دو دست لباس را برده، مورد تعقيب قرار مى گيرد ولى دستش قطع نمى شود، چون اين خيانت است.»

موسى بن بكر بدون واسطه اين حديث را از امام صادق عليه السلام و با واسطه از زراره با اندكى تفاوت از امام باقر عليه السلام روايت كرده است.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 843

561

ارجاعات

مى آيد:

در روايات باب سوم از باب هاى عاريه، مطالبى خواهد آمد كه بر اين بحث دلالت مى كند و باب يكم از باب هاى غصب را نيز بنگر. «1»

______________________________

(1). از آنجا كه باب 15 مربوط به بردگان بود، ترجمه نشد.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 845

فصل ششم: باب هاى حجر

باب 1 محجور بودن صغير و سفيه و ديوانه

خداوند تعالى مى فرمايد:

اموال تان را كه خداوند سامان بخش زندگى تان قرار داده است، در اختيار سفيهان قرار ندهيد و از آن اموال، خوراك و پوشاك آنان را تامين كنيد و به طور پسنديده با آنان سخن گوييد. يتيمان را تا هنگام رسيدن به سن ازدواج بيازماييد؛ پس اگر احساس كرديد كه به مرحلۀ رشد رسيده اند، اموال شان را در اختيارشان قرار دهيد. «1»

1400- (1) هشام بن سالم از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «پايان يتيمىِ يتيم احتلام است و آن مرحلۀ نيرومندى اوست. اگر محتلم شد و رشد و نيروى تشخيص در وى احساس نشد و سفيه و ناتوان بود، سرپرست او نبايد مالش را در اختيارش بگذارد.»

1401- (2) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه امام صادق عليه السلام دربارۀ سرپرست يتيم فرمود:

«هرگاه يتيم قرآن

را فرا گرفت و محتلم شد و در او رشد و قدرت تشخيص احساس شد، سرپرستش مالش را در اختيار او مى گذارد و اگر محتلم شد ولى عقل قابل اعتمادى نداشت، مالش در اختيار وى قرار داده نمى شود و از آن به طور پسنديده و متعارف، هزينه هايش پرداخت مى شود.»

______________________________

(1). نساء 4/ 6- 5.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 847

1402- (3) عيص بن قاسم گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: چه وقت مال دختر يتيم در اختيارش قرار داده مى شود؟

امام عليه السلام فرمود: هروقت بدانى كه وى مال را نابود و تباه نمى كند.

سؤال كردم: اگر ازدواج كند [مالش در اختيارش قرار داده مى شود]؟

امام عليه السلام فرمود: با ازدواج وى اختيار وصى دربارۀ او پايان مى يابد.»

1403- (4) اصبغ بن نباته گويد: «امير مؤمنان عليه السلام حكم كرد كه پسربچه تا هنگام رسيدن به مرحلۀ درك و تعقل محجور است و حكم كرد كه بدهكار زندانى مى شود؛ آن گاه اگر تنگدستى و نيازمندى وى ثابت شد، آزاد مى شود تا مال به دست آورد و بدهى اش را بپردازد و دربارۀ بدهكارى كه در پرداخت بدهى اش كوتاهى كرده بود، حكم كرد كه وى را زندانى كنند، سپس به وى دستور دهند تا اموالش را ميان طلبكاران به نسبت تقسيم كند و اگر از انجام اين كار خوددارى كرد، مى فروشد و ميان طلبكاران تقسيم مى كند.»

1404- (5) ابو الجارود در تفسير آيۀ: «اموال تان را در اختيار سفيهان قرار ندهيد»، از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «مقصود از سفيهان، زنان و فرزندان هستند. هرگاه شخصى بداند كه همسر و فرزندش سبك مغز و تباه كنندۀ اموال است، براى

وى شايسته نيست كه هر يك از آنان را بر مالش مسلط كند كه خداوند آن را سامان بخش زندگى قرار داده است.»

1405- (6) يونس بن يعقوب گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ اين سخن خداوند سؤال كردم: «اموال تان را در اختيار سفيهان قرار ندهيد!»

امام عليه السلام فرمود: [مقصود از سفيه] كسى است كه به وى اعتماد ندارى.»

1406- (7) ابراهيم بن عبدالحميد گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ اين آيه سؤال كردم: «اموال تان را در اختيار سفيهان قرار ندهيد!»

امام عليه السلام فرمود: هر شرابخوارى، سفيه است.»

1407- (8) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه: «على عليه السلام خبردار شد كه عبدالله بن جعفر، بخشى از مال خود را هدر داده است. امام عليه السلام دست او را گرفت، نزد عثمان آورد و به وى گفت: اين مرد را از تصرف در اموالش ممنوع كن!

عثمان گفت: چگونه مردى را محجور كنم كه با زبير بن عوام شريك است؟

نويسنده كتاب دعائم الاسلام مى گويد: من براى اين سخن عثمان توجيه صحيح و حقى نمى يابم. براى ما روايت شده كه عثمان از زمين شوره زارى عبور كرد كه عبدالله بن جعفر آن را شصت هزار درهم خريده بود. عثمان گفت: من خوشحال نمى شوم كه اين زمين در مقابل اين كفش هايم مال من باشد! سپس با على عليه السلام ديدار كرد و به وى گفت: چرا دست برادرزاده ات را نمى گيرى و او را از تصرف در اموالش ممنوع نمى كنى؟ او زمين شوره زارى را به شصت هزار درهم خريده است كه من خوشحال نمى شوم آن زمين در مقابل اين كفش ها مال من باشد. عثمان در

اينجا به على عليه السلام

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 849

دستور مى دهد كه عبدالله را محجور كند و دستش را بگيرد ولى هنگامى كه جانشين پيامبر صلى الله عليه و آله به وى دستور مى دهد كه عبدالله را محجور كند، به بهانۀ شريك بودن عبدالله با زبير آن را ترك مى كند؛ در حالى كه شراكت زبير با عبدالله وظيفۀ عثمان را ساقط نمى كند و اين مطلب براى هركس كه بينديشد، روشن است.»

1408- (9) در كتاب من لا يحضره الفقيه روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام دربارۀ اين آيه: «پس اگر احساس كرديد كه به مرحلۀ رشد رسيده اند، اموال شان را در اختيارشان قرار دهيد.» سؤال شد. امام عليه السلام فرمود:

«مقصود از احساس رشد، حفظ مال است»

1409- (10) دربارۀ آيه: «و يتيمان را تا هنگام رسيدن به سن ازدواج بيازماييد. پس اگر احساس كرديد كه به مرحلۀ رشد رسيده اند، اموال شان را در اختيارشان قرار دهيد و از بيم بزرگ شدن آنان اموال شان را با اسراف و شتاب نخوريد.» در تفسير قمى آمده است: «هركس مال يتيمان را در اختيار دارد، براى وى جايز نيست كه آن را در اختيارشان قرار دهد تا به سن ازدواج برسند. پس وقتى كه يتيم محتلم شد، اجراى حدود دربارۀ وى و انجام واجبات براى او واجب مى شود و براى او لازم است كه تباه كنندۀ اموال و شرابخوار و زناكار نباشد. پس هنگامى كه احساس شد به مرحله رشد رسيده است اموال وى در اختيارش قرار داده و بر آن گواه گرفته مى شود و اگر معلوم نباشد كه بالغ شده است، با بدبوشدن زير بغل و

روييدن مو بر شرمگاه و ظهار، آزمايش مى شود. اگر چنين بود، حتماً وى بالغ شده است و در صورت رشيد و عاقل بودن، اموالش در اختيارش قرار داده مى شود و جايز نيست كه به بهانۀ بزرگ نشدن اموالش را از وى بازدارند.»

1410- (11) در كتاب فقه الرضا از امام موسى بن جعفر عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «پس از احتلام، هيچ كس يتيم نيست. وقتى كه يتيم محتلم شد، در مورد كارهاى كوچك، متوسط و بزرگ آزمايش مى شود، پس اگر احساس شد كه به مرحلۀ رشد و تشخيص رسيده است، مالش در اختيارش گذاشته مى شود. در غير اين صورت، بر همان وضع پيشين باقى مى ماند تا احساس شود كه به مرحلۀ رشد و تشخيص رسيده است.»

1411- (12) در كتاب جعفريات از على عليه السلام روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «طلاقى نيست مگر پس از ازدواج ... و هيچ كس پس از احتلام، يتيم نيست.»

1412- (13) در كتاب العوالى روايت مى شود كه: «در زمان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شخصى اموال فراوانى از برادرزادۀ يتيمش در اختيار داشت. وقتى آن يتيم به مرحلۀ بلوغ رسيد، اموالش را درخواست كرد ولى عمويش آن را در اختيار وى قرار نداد. سرانجام براى قضاوت نزد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله رفتند. آن حضرت دستور داد اموال برادرزاده اش را در اختيار وى قرار دهد. آن مرد گفت: از خدا و از پيامبر صلى الله عليه و آله پيروى كرديم و از گناهان بزرگ به خداوند پناه مى بريم. آن گاه اموال برادرزاده اش را به وى تحويل داد. در اين هنگام

پيامبراكرم صلى الله عليه و آله فرمود: هركس نفسش از حرص و بخل، بازداشته شود و از پروردگارش مثل اين شخص پيروى كند، همانا او در خانه اش- يعنى بهشت- سكنى خواهد گزيد. وقتى آن جوان اموالش را تحويل گرفت، آنها را در راه خدا انفاق كرد و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: پاداش ثابت شد و گناه باقى ماند.

گفته شد: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله! اين كه فرموديد چگونه است؟

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: پاداش براى اين جوان ثابت شد و گناه آن براى پدرش باقى است.»

و در حديث ديگرى آمده است: «خشنودى خدا براى ديگرى است و رنج و گرفتارى آن بر دوش وى.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 851

1413- (14) در كتاب من لايحضره الفقيه روايت مى شود كه امام صادق عليه السلام فرمود: «هنگامى كه دختر به نه سالگى رسيد، اموالش به وى تحويل داده مى شود و تصرفات وى در مالش صحيح و گذراست و همۀ حدود- چه به سود و چه به زيان وى- دربارۀ او جارى مى شود.»

ارجاعات

گذشت:

در روايات باب دوازدهم از باب هاى مقدمات عبادات، مطالبى هست كه بر اين بحث دلالت مى كند.

در روايت يكم از باب بيست و دوم از باب هاى احكام حيوانات فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «پس از بلوغ هيچ كس يتيم نيست.»

و در روايات باب يازدهم از باب هاى خريد و فروش، مناسب با اين بحث هست.

و در روايت سى و چهارم از باب يكم از باب هاى ربا فرمودۀ امام عليه السلام كه: «خداوند ربا را به دليل تباه ساختن اموال بر بندگان حرام كرد؛ همان گونه كه

تحويل اموال سفيه را به وى به دليل ترس از تباه كردن اموال از سوى وى ممنوع كرد تا اين كه از وى احساس رشد شود.»

مى آيد:

در روايات باب بعدى و باب شصت و چهارم از باب هاى وصيت و باب هفتاد و سوم آنچه بر اين باب دلالت مى كند، هست و باب پنجاه و يكم از باب هاى عقد ازدواج و باب سيزدهم از باب هاى احكام عمومى حدود را بنگر كه مناسب با اين بحث است.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 853

562 563

باب 3 «1» حق تقدّم طلبكار نسبت به عين مال خويش در اموال مفلس

1414- (1) جميل با واسطه روايت مى كند كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «شخصى كالايى را بدون پرداخت بهاى آن مى خرد و پس از تحويل گرفتن آن مى ميرد در حالى كه هنوز آن كالا به حال اول خود باقى است.

امام عليه السلام فرمود: در صورتى كه آن كالا به حال خود باقى است به صاحبش- فروشنده- تحويل داده مى شود و طلبكاران حق ندارند دربارۀ آن با وى به نزاع بپردازند.»

1415- (2) عمر بن يزيد گويد: «از امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: كالاى شخصى نزد بدهكارِ [ور شكسته] بدون تغيير موجود است.

امام عليه السلام فرمود: ديگر طلبكاران سهمى در آن ندارند.»

______________________________

(1). باب 2 ترجمه نشد.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 855

1416- (3) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه امير مؤمنان عليه السلام فرمود: «هرگاه شخصى مفلس شود و كالاى ديگرى بدون تغيير نزد وى موجود باشد، صاحبش به آن سزاوارتر است.»

1417- (4) در همان كتاب روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «گروهى از يك نفر طلبكارند.

يكى از آنان كالاى خود را

نزد وى مى يابد. حكم آن چيست؟ امام عليه السلام فرمود: طلبكاران مى توانند طلب كسى را كه كالايش را يافته بپردازند و آن را بردارند يا كالايش را به وى تحويل دهند.

گفته شد: اگر طلبكاران كالا را برداشتند و در آن سود يا زيان كردند، چه حكمى دارد؟ امام عليه السلام فرمود: سود و زيان آن براى بدهكار است و باقيماندۀ طلب صاحب كالا نيز برعهده اوست.»

1418- (5) ابو ولّاد گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى كالايى را به صورت نسيه به مدت يك سال به ديگرى مى فروشد و پيش از سررسيد، خريدار مى ميرد. فروشنده كالاى خود را بدون تغيير در اموال او مى يابد. آيا براى وى جايز است در صورت امكان آن را بردارد؟

امام عليه السلام فرمود: اگر ميّت بدهكار است و اموال بر جاى مانده از وى در حدود بدهكارى اش است، در صورت امكان فروشنده مى تواند آن را بردارد؛ زيرا اين كار براى وى حلال است ولى اگر ميّت به اندازۀ بدهكارى اش از خود مال برجا نگذاشته است، پس صاحب آن كالا همانند يكى از طلبكاران است، به نسبت طلبش دريافت مى كند و نسبت به كالا حقّى ندارد.»

1419- (6) ابو بصير گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال شد: نزد شخصى مال مضاربه يا وديعه يا اموال يتيمان يا سرمايۀ ديگران وجود دارد اموالى نيز به ديگران بدهكار است. اين شخص مى ميرد و هزار درهم يا بيشتر بر جاى مى گذارد ولى بيش از آن به مردم بدهكار است.

امام عليه السلام فرمود: اموال همۀ اينها كه گفتى، در ميان شان به نسبت طلب شان تقسيم مى شود.»

ارجاعات

گذشت:

در روايات باب سيزدهم از باب هاى

رهن مناسب با اين بحث هست.

مى آيد:

در روايت يكم از باب يازدهم از باب هاى مضاربه فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «اگرپيش از مرگ به طور مشخص از او نام ببرد و بگويد: اين متعلق به فلانى است، مال او خواهد بود ولى اگر بميرد و سخنى از وى به ميان نياورد، پس او نيز همانند ديگر طلبكاران خواهد بود.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 857

باب 4 حكم مفلس شدن و تقسيم اموال مفلس بين طلبكاران

1420- (1) غياث بن ابراهيم از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هرگاه شخصى در پرداخت بدهى هايش كوتاهى مى كرد، امير مؤمنان عليه السلام به مفلس بودن وى حكم مى كرد. سپس به وى دستور مى داد تا اموالش را در ميان طلبكارانش به نسبت تقسيم كند و اگر از اين كار خوددارى مى كرد، خود، آن را مى فروخت و ميان طلبكاران تقسيم مى كرد.»

عمار از امام صادق عليه السلام نيز نظير اين حديث را روايت كرده است.

1421- (2) ابو عبيده گويد: «به امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام گفتم: شخصى هزار درهم براى تجارت به كسى مى دهد كه افراد زيادى اموال شان را به وى مى سپارند. او نيز همۀ آن اموال را با هم يكى و با آنها تجارت مى كند. شخصى كه هزار درهم به وى سپرده وقتى مالش را درخواست مى كند، وى مى گويد: مال از ميان رفته است.

سپرده گذار مى گويد: ديگران اموال شان را چه كردند؟

مرد تاجر مى گويد: آنان اموال شان را گرفتند.

امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام هر دو در اين باره فرمودند: سپرده گذار از مرد تاجر مالش را درخواست مى كند و او نيز از ديگران آنچه گرفته اند، درخواست مى كند.»

1422-

(3) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه امام صادق عليه السلام فرمود: «هنگامى كه طلبكاران عليه مفلسى به پا مى خيزند، نخست هركس كه در اموال موجود او حقّى دارد، حقش را برمى دارد.

كسى كه در آن كارى انجام داده و يا كارگرى كه براى آن اجير شده، اجرتش را مى گيرد يا اگر با حيوانش در آن كارى انجام داده، بهاى آن را مى گيرد و نظير آن. آن گاه طلبكاران يكسان خواهند بود.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 859

1423- (4) در همان كتاب روايت شده كه از امام صادق عليه السلام دربارۀ معناى حكم كردن به مفلس شدن شخصى سؤال شد. امام عليه السلام فرمود: «هنگامى كه محجور و از خريد و فروش بازداشته شود، اين، همان حكم به مفلس شدن اوست و اين كار تنها از سوى حاكم انجام مى پذيرد.»

ارجاعات

گذشت:

در روايات باب سيزدهم، پانزدهم، بيست و يكم و بيست و دوم از باب هاى بدهى و همچنين باب سيزدهم از باب هاى رهن، مناسب با اين بحث آمده است.

و در روايت چهارم از باب يكم از باب هاى حجر فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «بدهكار بازداشت مى شود، سپس به وى دستور داده مى شود تا اموالش را به نسبت ميان طلبكاران تقسيم كند.»

مى آيد:

در روايت دوم از باب بعدى فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «على عليه السلام بدهكار را بازداشت و سپس دربارۀ وى تحقيق مى كرد، پس اگر مال داشت، به طلبكاران پرداخت مى كرد.»

و در روايت يكم از باب يازدهم از باب هاى مضاربه فرمودۀ امام عليه السلام كه: «پس اگر مُرد و نامى از او به ميان نياورد، همانند ديگر طلبكاران است.»

باب 5 بازداشت بدهكار و حكم مفلس

1424- (1) غياث گويد:

«على عليه السلام بدهكار را بازداشت مى كرد، پس آن گاه كه تهيدستى و نياز او روشن مى شد، رهايش مى كرد تا مالى به دست آورد.»

در سند ديگرى غياث بن ابراهيم، اين حديث را از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام روايت كرده است.

1425- (2) سكونى از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «على عليه السلام بدهكار را بازداشت، آن گاه دربارۀ او تحقيق مى كرد. اگر مال داشت به طلبكاران مى پرداخت و اگر مالى نداشت كه به طلبكاران بپردازد به آنان مى گفت: هر كارى كه مى خواهيد با او بكنيد. اگر مى خواهيد، آن را اجير كنيد و اگر مى خواهيد، او را به كار گماريد.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 861

1426- (3) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه: «على عليه السلام فرمود: تهيدست، بازداشت نمى شود.

خداوند عزيز و باشكوه مى فرمايد: «و اگر تنگدست بود، پس بايد تا زمان گشايش به وى فرصت دهيد.» پس مفلس هرگاه ندارى خود را به اثبات رساند، بازداشت نمى شود. اگر بدهى او به خاطر چيزى باشد كه گرفته است، پس مدعى تهيدستى بايد بيّنه اقامه كند؛ در صورتى كه طلبكار منكر آن باشد و اگر بدهى او در ارتباط با چيزى باشد كه به دست او نرسيده است- مانند بدهى به خاطر جنايت يا ضمانت يا حواله يا مهريۀ همسر و امثال آن- تا پيش از آشكار شدن مالى براى وى يا اقامه بيّنه عليه او سخن وى همراه با سوگندش پذيرفته است.»

1427- (4) در همان كتاب روايت مى شود كه امير مؤمنان عليه السلام فرمود: «بدهكار مفلس، بازداشت نمى شود.»

1428- (5) سكونى از امام صادق

عليه السلام از پدرش عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «زنى عليه شوهرش به امير مؤمنان عليه السلام شكايت كرد كه وى نفقۀ او را نمى پردازد و شوهر آن زن مفلس بود؛ از اين رو على عليه السلام از بازداشت كردن او خوددارى كرد و اين آيه را تلاوت كرد: «پس حتماً همراه سختى، آسانى هست.»

1429- (6) در كتاب جعفريات روايت مى شود كه: «در زمان على عليه السلام مردى براى در تنگنا و فشار قرار دادن همسرش به وى نفقه نمى داد. آن زن در اين باره از شوهرش به على عليه السلام شكايت كرد. امير مؤمنان عليه السلام دستور داد او را بازداشت كنند. آن مرد گفت: همسرم را با من بازداشت كن. على عليه السلام به مرد گفت: تو اين حق را دارى. آن گاه به زن گفت: همراه او برو!

در برخى از نسخه ها آمده است كه على عليه السلام در ادامه فرمود: حدّى بر تو نيست.»

1430- (7) در كتاب العوالى روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به كسانى كه از مفلسى طلبكار بودند، فرمود: «هر چه يافتيد برداريد، شما جز اين، حق ديگرى نداريد.»

ارجاعات

گذشت:

در روايات باب هفتم از باب هاى نمازجمعه و باب يازدهم از باب هاى بدهى، آنچه بر اين باب دلالت مى كند، هست.

در روايت چهارم از باب يكم از باب هاى حجر اين گفته كه: «على عليه السلام حكم كرد كه بدهكار بازداشت شود. پس اگر مفلس بودن و نيازمندى وى ثابت شد، آزاد مى شود تا مالى به دست آورد.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 863

مى آيد:

و در باب چهاردهم از باب هاى حدّ محارب و مرتد آنچه بر

اين دلالت مى كند، هست؛ ملاحظه كنيد.

باب 6 حكم ازدواج مفلس

1431- (1) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه امام صادق عليه السلام فرمود: «از ازدواج مفلس جلوگيرى نمى شود و همسرش نيز حق ندارد به خاطر مهريه اش از ازدواج او با زن ديگرى جلوگيرى كند و همسر جديدش مانند يكى از طلبكاران است؛ با اين تفاوت كه وى از بدهى هايى كه پرداخت شده است يا اموالى كه پيش از مفلس شدن به دست آورده، مهريه اش را درخواست نمى كند.»

ارجاعات

گذشت:

در روايت ششم از باب پيشين مناسب با اين مطلب هست.

باب 7 حكم دِيْن و مضاربه بعد از تفليس مفلس پرداخت بهاى آن

1432- (1) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «بدهى، شخصى را فرا مى گيرد تا اين كه حكم به مفلس شدن او مى شود. پس از مفلس شدن، فردى مالى براى مضاربه در اختيار او مى گذارد و او از آن مال سودى به دست مى آورد يا نمى آورد. حكم آن چيست؟

امام عليه السلام فرمود: كسانى كه پس از مفلس شدن به وى وام داده اند، از مضاربه كننده و طلبكاران پيش از مفلس شدن سزاوارترند و مضاربه كننده نسبت به وام دهندگان پيش از مفلس شدن سزاوارتر است و اگر عامل در مضاربه ورشكسته نشده باشد و به طور معمول تجارت كند ولى مالى در اختيار نداشته باشد، آن گاه بگويد: اين كالاى معين يا اين مال معين متعلق به فلانى است، سخن او تصديق مى شود و صاحب مال مضاربه اى به مال خود سزاوارتر است.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 865

1433- (2) در همان كتاب روايت مى شود كه به امام صادق عليه السلام گفته شد: «شخصى برده يا كنيز يا كالايى را مى خرد و كالا را صدقه مى دهد يا برده و كنيز را آزاد مى كند سپس

وقتى فروشنده به سراغ او مى آيد، مالش را نزد او نمى يابد و مال ديگرى نيزندارد.

امام عليه السلام فرمود: آزاد كردن برده و صدقه بازگردانده مى شود و فروشنده به بردۀ خود سزاوارتر است تا از راه فروش آن به مالش برسد. اگر پس از فروش برده، بهايش بيش از حق او بود به نسبت افزوده از آن، برده آزاد مى شود و اگر در مالى كه صدقه داده افزوده اى نسبت به مال فروشنده بود، آن افزوده به صدقه گيرنده تحويل داده مى شود.»

باب 8 تصرفات مفلس

1434- (1) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه امام صادق عليه السلام فرمود: «آزاد كردن برده، بخشش و صدقه دادن از سوى بدهكارى كه بدهى، تمام مالش را فراگرفته، جايز نيست چه بدهى اش بدون مدت باشد يا مدت دار چه سررسيد آن نزديك يا دور باشد. مگر اين كه طلبكارانش اجازه دهند و اگر بگويد: اين كنيز از من فرزند دار شده است و با اين سخن بخواهد از فروش آن جلوگيرى كند، تصديق نمى شود؛ مگر آن كه اين مطلب معلوم و مشهور باشد ولى خريد و فروش او جايز است.»

1435- (2) در همان كتاب روايت مى شود كه به امام صادق عليه السلام گفته شد: «بدهكارى كه بدهى، او را فراگرفته و كالا و خانه هايى داشته باشد و آنها را مخفيانه، به دور از چشم طلبكاران بفروشد و مخفى شود يا بميرد- خواه خريدار بداند كه او بدهكار است يا نداند- طلبكاران به سراغ خريدار روند و او بگويد: اينها را به من فروخت تا بدهى شما را بپردازم. امام عليه السلام فرمود: اگر او در هنگام فروش اعتبار داشت و مفلس و ممنوع التصرف

نشده بود و فروختن با بيع صحيحى كه متهم نيست در اين كه پناهى براى فرار از ديْن طلبكاران به بايع داده باشد و بيع واقعى او را با شهود عادل، ثابت مى كند بيع او جايز است.

و همچنين اقرار وى پيش از مفلس شدن پذيرفته مى شود ولى پس از مفلس شدن اقرار وى بدون بيّنه پذيرفته نيست؛ در صورتى كه طلبكاران سخن او را انكار كنند.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 867

فصل هفتم: باب هاى ضمان و كفالت و حواله

باب 1 جواز درخواست ضامن از سوى طلبكار

1436- (1) على بن جعفر گويد: «از برادرم سؤال كردم: شخصى مقدارى فلوس وام مى دهد، آيا شايسته است كفيل بگيرد؟ امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

________________________________________

بروجرى، آقا حسين طباطبايى - مترجمان: حسينيان قمى، مهدى - صبورى، م، منابع فقه شيعه، 31 جلد، انتشارات فرهنگ سبز، تهران - ايران، اول، 1429 ه ق

منابع فقه شيعه؛ ج 23، ص: 867

ارجاعات

گذشت:

در روايت دهم از باب نهم از باب هاى بدهى فرمودۀ امام عليه السلام كه: «اگر بدهكار تنها كالا داشته باشد، پس آن را به كفيل مى دهند يا براى وى نگهدارى مى شود.»

و در روايات باب يكم از باب هاى رهن، مطالبى كه بر اين بحث دلالت مى كند.

باب 2 كراهت كفيل شدن و به عهده گرفتن حقوق ديگران

1437- (1) حفص بن بخترى گويد: «از حج عقب ماندم. امام صادق عليه السلام به من فرمود: چه چيز تو را از حج عقب انداخته است؟ گفتم: فدايت شوم! كفيل شخصى شدم و او به من خيانت و با من پيمان شكنى كرد.

امام عليه السلام فرمود: تو را با كفالت چه كار؟ آيا نمى دانى كفالت، امت هاى پيشين را هلاك كرد؟ سپس ادامه داد: گروهى بسيار گناه كردند. آن گاه از آن بيمناك شدند و به شدت ترسيدند و گروه ديگرى

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 869

1438- (2) در كتاب من لا يحضره الفقيه روايت مى شود كه امام صادق عليه السلام به ابوالعباس فضل بن عبدالملك فرمود: «چه چيز تو را از حج بازداشت؟

ابوالعباس گفت: كفالتى كه آن را به عهده گرفتم.

امام عليه السلام فرمود: تو را با كفالت چه كار؟ آيا نمى دانى كفالت همان چيزى است كه امت هاى پيشين را نابود كرد؟»

ابوالحسن حذّا نيز اين حديث را روايت كرده است.

1439- (3)

در كتاب من لايحضره الفقيه روايت مى شود كه امام صادق عليه السلام فرمود: «كفالت، خسارت، پرداخت تاوان و پشيمانى در پى دارد.»

1440- (4) در كتاب المقنع آمده است: «بدان كه كفالت، خسارت، پشيمانى و تاوان به دنبال دارد و بدان كه كفالت، امت هاى پيشين را هلاك كرد.»

1441- (5) داود رقّى روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمود: «در تورات نوشته شده است كه كفالت، پشيمانى و تاوان به دنبال دارد.»

1442- (6) اسماعيل بن جابر از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «حقوق ديگران را برعهده نگيريد و هرگاه برعهدۀ شما لازم شد، در اداى آنها بردبار باشيد.»

ارجاعات

گذشت:

در روايت دوم از باب پنجم از باب هاى نيكى كردن فرمودۀ امام عليه السلام كه: «حقوق را بر خود واجب نكن و در برابر بلاها و گرفتارى ها بردبارى پيشه كن!»

و در روايت سوم فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «حقوق را برعهده نگير و در برابر بلاها بردبارى پيشه كن!»

و در روايت ششم فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «اى فرزندان عزيزم! از به عهده گرفتن حقوق بپرهيزيد و در مقابل بلاها شكيبايى كنيد.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 871

باب 3 حكم كفيل در صورت عدم احضار مكفول يا عدم پرداخت بدهى او

1443- (1) عمار از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «شخصى را نزد امير مؤمنان عليه السلام آوردند كه از ديگرى كفالت كرده بود. على عليه السلام او را بازداشت كرد و فرمود: به جستجوى دوستت بپرداز.»

1444- (2) اصبغ بن نباته گويد: «امير مؤمنان عليه السلام دربارۀ كسى كه از ديگرى كفالت كرده بود، حكم كرد كه بازداشت شود و به وى فرمود: به جستجوى دوستت بپرداز.»

1445-

(3) اسحاق بن عمار از امام صادق عليه السلام از پدرش روايت مى كند كه فرمود: «شخصى را نزد على عليه السلام آوردند كه از شخص معينى كفالت كرده بود، آن گاه كفيل گرفته شد. امام عليه السلام فرمود: او را بازداشت كنيد تا دوستش را بياورد.»

1446- (4) در كتاب فقه الرضا روايت مى شود كه: «هرگاه شخصى از ديگرى كفالت كند، بازداشت مى شود تا كفالت شده بيايد.»

1447- (5) در كتاب دعائم الاسلام از امام باقر عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هرگاه شخصى آبرو و شرافت ديگرى را به عهده گيرد [و از بدهى وى كفالت كند]، آن گاه پيش از آن كه او را بياورد زمان پرداخت وام فرا رسد و آنچه كفالت كرده مطالبه شود، او را بازداشت مى كنند تا بدهى كسى را كه از او كفالت كرده بپردازد و كفيل مى تواند آنچه مى پردازد، از بدهكار درخواست كند. اين در صورتى است كه بدهى وى معلوم باشد ولى اگر مالى را كه از او درخواست مى كنند مجهول باشد به طورى كه چاره اى جز احضار بدهكار نباشد، كفيل موظف به احضار اوست؛ مگر آن كه بدهكار مرده باشد كه در اين صورت، كفيل، وظيفه اى ندارد.»

1448- (6) در كتاب المقنع آمده است: «هرگاه برعهدۀ شخصى حقى باشد و تو از خود وى كفالت كنى، وظيفه دارى او را تحويل دهى و حاكم نيز موظف است تو را بازداشت كند تا او را تحويل بگيرد.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 873

1449- (7) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام از نياكانش عليهم السلام روايت مى شود كه:

«شخصى از پيامبر اكرم صلى الله

عليه و آله درخواست كمك كرد و گفت: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله! من حقّى را به عهده گرفته ام.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: درخواست كمك، حلال نيست مگر براى سه كس: براى شخصى كه مالى را برعهده گرفته است تا اين كه آن را فراهم سازد، شخصى كه به بلاى بزرگى گرفتار شده است و شخصى كه به شدت فقير و نيازمند شده است.»

ارجاعات

مى آيد:

در روايات باب بعدى و باب ششم مطالبى خواهد آمد كه بر اين بحث دلالت مى كند.

باب 4 حكم تعهد كفيل به پرداخت بدهى يا احضار مكفول

1450- (1) ابوالعباس گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: فردى از شخص ديگرى براى نفر سوم كفالت مى كند. شخصى كه برايش كفالت كرده، مى گويد: اگر او را آوردى [كه هيچ]؛ در غير اين صورت پانصد درهم برعهدۀ توست (يا كفالت كننده مى گويد: اگر او را آوردم [كه هيچ]؛ در غير اين صورت پانصد درهم برعهدۀ من است.)

امام عليه السلام فرمود: آوردن آن فرد برعهدۀ كفيل است و از درهم ها چيزى برعهدۀ او نيست.

گفتم: اگر بگويد: پانصد درهم برعهدۀ من است اگر او را به تو تحويل ندهم.

امام عليه السلام فرمود: اگر او را تحويل ندهد، درهم ها برعهدۀ اوست.»

1451- (2) ابو العباس گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: مردى كفيل ذات شخصى مى شود كه او را تا مدتى حاضر كند و اگر او را نياورد، فلان مبلغ درهم به عهدۀ اوست. امام عليه السلام فرمود: اگر سروقت او را آورد، مالى برعهدۀ او نيست، بلكه او همواره كفيل ذات آن شخص است؛ مگر اين كه ابتدا سخن از درهم به ميان آورد. اگر ابتدا از درهم سخن به

ميان آورد، پس در صورتى كه آن فرد تا مدت معين ندارد، ضامن مال است.»

اين حديث از بزنطى نيز روايت شده است.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 875

باب 5 عدم پذيرش كفالت در حدود

1452- (1) سكونى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «كفالت دربارۀ حدود پذيرفته نيست.»

1453- (2) اصبغ بن نباته گويد: «امير مؤمنان على عليه السلام حكم كرد كه در حدود، كفالت پذيرفته نيست.»

1454- (3) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه على عليه السلام فرمود: «در هيچ حدى از حدود، كفالت پذيرفته نيست.»

باب 6 حكم فرارى دادن قاتل

1455- (1) حريز گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى مرتكب قتل عمد مى شود. حاكم به پروندۀ او رسيدگى مى كند و او را به اولياى مقتول مى سپارد تا قصاص كنند. هنگام اجراى حكم قصاص گروهى يورش مى برند و قاتل را از چنگ اولياى مقتول نجات مى دهند.

امام عليه السلام فرمود: نظرم اين است كه آزاد كنندگان قاتل از دست اولياى مقتول بازداشت شوند تا قاتل را تحويل دهند.

گفته شد: اگر قاتل مُرد و آنان هنوز در زندان بودند؟

امام عليه السلام فرمود: اگر قاتل مُرد، آنان بايد ديه بپردازند.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 877

باب 7 حكم كفالت برخى از ورثه سهم برخى ديگر را از طلب ميت

1456- (1) حسن بن جهم گويد: «از امام رضا «1» عليه السلام سؤال كردم: شخصى كه از من طلبكار است مى ميرد و از خود، فرزندان دختر و پسر و كوچك و بزرگ برجاى مى گذارد. يكى از وارثان او نزد من مى آيد و مى گويد: من سهم خود را از حق پدرم بر تو حلال كردم و از جانب خواهران و برادرانم نيز حلال هستى و من كفالت مى كنم كه رضايت آنان را جلب كنم.

امام عليه السلام فرمود: تو نسبت به آن، آزاد و حلال هستى.

گفتم: اگر به آنها نپردازد [تكليف چيست؟]

امام عليه السلام فرمود: آن به گردن اوست.

گفتم: اگر وارثان ميّت به من مراجعه كردند و گفتند: حق ما را بپرداز.

امام عليه السلام فرمود: آنان در حكم ظاهرى چنين حقى دارند، ولى تو ميان خود و خداى خود از ناحيۀ آن آزاد و حلال هستى. هنگامى كه شخص حلال كنندۀ تو جلب رضايت آنان را براى تو كفالت كند، پس ضامن به جاى تو بار آن را به دوش مى كشد.

گفتم: دربارۀ

كودك چه مى فرماييد؟ آيا مادرش مى تواند حلال كند؟

امام عليه السلام فرمود: آرى، هنگامى كه چيزى داشته باشد كه با آن رضايتش را جلب كند يا به وى بپردازد.

گفتم: اگر مادرش چيزى نداشته باشد.

امام عليه السلام فرمود: در اين صورت جايز نيست.

گفتم: از شما شنيدم كه فرموديد: مادرش مى تواند حلال كند؟ امام عليه السلام فرمود: مقصود من موردى بود كه مال داشته باشد.

گفتم: آيا پدر مى تواند مال فرزندش را حلال كند؟

امام عليه السلام فرمود: ما با وجود پدرم امام موسى بن جعفر عليه السلام از خود اختيارى نداشتيم. او هر كارى كه مى خواست، انجام مى داد.

گفتم: آن مرد از جانب آن كودك براى من كفالت كرد كه سهم وى براى من حلال باشد. پس اگر قبل از بالغ شدن كودك فوت كند، چيزى برعهدۀ او نيست؟

امام عليه السلام فرمود: آن گونه كه با تو شرط كرد، جايز و صحيح است.»

باب 8 عدم لزوم پرداخت مضمون عنه بيش از آنچه كه ضامن پرداخته است

1457- (1) عمر بن يزيد گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى مالى را براى ديگرى كفالت و سپس با طلبكار بر آن مصالحه مى كند.

امام عليه السلام فرمود: او تنها به همان مقدار حق دارد كه بر آن مصالحه كرده است.»

______________________________

(1). در متن «سالت الحسن» آمده است كه اشتباه است و «ابا الحسن» صحيح است.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 879

1458- (2) عمر بن يزيد گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى مالى را كفالت مى كند و سپس با طلبكار بر بخشى از آنچه كفالت كرده، صلح مى كند.

امام عليه السلام فرمود: او تنها به همان مقدارى حق دارد كه بر آن صلح كرده است.»

اين حديث از ابن بكير نيز روايت شده

است.

باب 9 رجوع ضامن به مضمون عنه

1459- (1) حسين بن خالد گويد: «به امام موسى بن جعفر عليه السلام گفتم: فدايت شوم! آيا اين سخن مردم كه مى گويند: ضامن بايد غرامت بپردازد، صحيح است؟

امام عليه السلام فرمود: غرامتى به عهدۀ ضامن نيست. همانا غرامت به عهدۀ كسى است كه مال را خورده است.»

1460- (2) در كتاب فقه الرضا آمده است كه روايت شده: «غرامتى به عهده ضامن نيست، غرامت به عهده كسى است كه مال را خورده است.»

1461- (3) ابو امامه باهلى گويد: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در بخشى از سخنرانى خويش، روز فتح مكه فرمود:

عاريه بازگردانده مى شود و منحه «1» بازگردانده مى شود و بدهى پرداخت مى شود و غرامت برعهدۀ پيشوا و رهبر است.»

و در بخش ديگرى نيز فرمود: «غرامت برعهدۀ پيشوا و رهبر است.»

ارجاعات

گذشت:

در روايات باب پيشين، مطالبى بر اين بحث دلالت مى كند.

باب 10 حكم تعهد به پرداخت مالى بيشتر از بدهى

در صورت عدم پرداخت بدهى در تاريخ معين

1462- (1) محمد بن يحيى گويد: «به امام حسن عسكرى عليه السلام نوشتم: شخصى از ديگرى صد درهم طلبكار است و او را براى پرداخت بدهى اش در تنگنا قرار مى دهد. از اين رو بدهكار مى گويد: ده روز

______________________________

(1). شتر يا گوسفندى كه انسان براى استفاده از شيرش آن را مدتى در اختيار ديگران مى گذارد- م.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 881

ديگر نزد تو مى آيم و بدهى ات را مى پردازم؛ در غير اين صورت هزار درهم بدون مدت و بدون قيد و شرط به تو بدهكارم. آن گاه بر اين مطلب گواه مى گيرد. پس از مدتى گواهان را براى اداى شهادت فرا مى خواند.

امام عليه السلام در پاسخ مرقوم فرمود: شايسته نيست شهادت دهند مگر به حق

و براى طلبكار جز گرفتن حق جايز نيست، ان شاءالله.»

باب 11 حكم گرفتن درهم به جاى دينار توسط حواله داده شده

1463- (1) محمد بن مسلم گويد: «از امام عليه السلام سؤال كردم: شخصى از ديگرى دينار طلبكار است، پس شخص سومى را براى گرفتن دينار به او حواله مى دهد. آيا حواله گيرنده مى تواند به قيمت روز درهم بگيرد؟

امام عليه السلام فرمود: آرى.»

اين حديث از داود بن سرحان نيز روايت شده است.

ارجاعات

گذشت:

در روايات باب چهل و يكم از باب هاى خريد و فروش، مطالبى هست كه بر اين بحث دلالت مى كند.

باب 12 حكم عدم مراجعه حواله داده شده به حواله دهنده پس از حواله

1464- (1) ابو ايوب خزّاز از امام صادق عليه السلام سؤال كرد: «شخصى طلبكار خود را براى گرفتن طلبش به ديگرى حواله مى دهد. آيا حواله گيرنده مى تواند به حواله دهنده مراجعه كند؟

امام عليه السلام فرمود: هرگز به او مراجعه نمى كند، مگر آن كه بدهكار پيش از آن مفلس شده باشد.»

اين حديث از منصور بن حازم نيز روايت شده است.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 883

1465- (2) زراره روايت مى كند كه: «شخصى طلبكار خود را براى گرفتن طلبش به بدهكارش حواله مى دهد. آن گاه حواله گيرنده حقش را به بدهكار مى بخشد. امام باقر عليه السلام يا امام صادق عليه السلام در اين باره فرمود: وقتى او را بخشيد، ديگر نمى تواند به او مراجعه كند و اگر او را نبخشد، مى تواند به حواله دهنده مراجعه كند.»

1466- (3) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «شخصى از ديگرى درهم طلبكار است. بدهكار او را به شخص سومى حواله مى دهد.

امام عليه السلام فرمود: اگر طلبكار هنگام حواله گرفتن با محيل تسويه حساب كند، پس از آن حق ندارد به وى مراجعه كند و اگر با او تسويه حساب نكند، از هر يك كه بخواهد مى تواند

حقش را درخواست كند؛ در صورتى كه محال عليه، آن را برعهده گرفته باشد.»

1467- (4) در همان كتاب از امام باقر عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هرگاه شخصى از ديگرى طلبكار باشد و دو نفر طلب او را كفالت كنند، طلبكار از هر كدام كه بخواهد، درخواست مى كند. آن گاه اگر يكى از آنان به او حواله دهد- در صورتى كه دومى را ببخشد- ديگر نمى تواند به وى مراجعه كند.»

1468- (5) عقبة بن جعفر گويد: «از امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: شخصى طلبكار خود را براى گرفتن حقش به صراف حواله مى دهد ولى وضعيت صراف دگرگون و ورشكسته است. آيا طلبكار مى تواند بار ديگر به بدهكار خود مراجعه كند در صورتى حواله گرفته و به آن راضى شده است؟

امام عليه السلام فرمود: نه.»

باب 13 استحباب به عهده گرفتن كار ديگران

1469- (1) ابو جناده حصين بن مخارق سلولى از امام صادق عليه السلام از پدرش روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «هركس عهده دار انجام كارى براى برادرش شود، خداوند به نياز او توجه نمى كند تا آن كار را انجام دهد.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 885

باب 14 حكم كفالت دو نفر از يك نفر و از خودشان

1470- (1) در كتاب دعائم الاسلام از امام باقر عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هرگاه دو نفر براى شخصى صد دينار بر عهده بگيرند، به طورى كه هركدام در آنچه بر عهده گرفته است، كفيل ديگر شود، آن گاه مال از يكى از آنها گرفته شود، وى مى تواند نصف آن را از كفيل ديگر درخواست كند و اگر دوست داشته باشد مى تواند به كسى كه كفيل وى شده نيز مراجعه كند.

و هرگاه شخصى از ديگرى درخواست كفيل كند و سپس كفيل ديگرى از وى درخواست كند براى هر دوى آنها كفالت ثابت مى شود.»

باب 15 حكم كفيل شدن عبد مأذون در تجارت

1471- (1) در كتاب دعائم الاسلام از امام محمد باقر عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هرگاه عبدى كه اذن در تجارت دارد كفيل شود، تعهدى براى او به وجود نمى آيد مگر آن كه مولايش به او اذن در كفالت بدهد.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 887

فصل هشتم: باب هاى صلح و حكم مشتبهات و مشتركات

باب 1 جواز صلح

1472- (1) حفص بن بخترى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «صلح در ميان مردم جايز است.»

1473- (2) در كتاب من لا يحضره الفقيه روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «صلح در ميان مسلمانان روا و گذراست مگر صلحى كه حرامى را حلال يا حلالى را حرام كند.»

مسعدة بن صدقه از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام از نياكانش عليهم السلام از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز اين حديث را روايت كرده است.

ارجاعات

گذشت:

در روايت يكم از باب هشتم از باب هاى ضمان فرمودۀ امام عليه السلام كه: «او بيشتر از آنچه بر آن مصالحه كرده است، حق ندارد.»

مى آيد:

و در روايات باب بعدى، مناسب با اين بحث خواهد آمد.

در روايت پانزدهم از باب ششم از باب هاى قضاء فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «صلح در ميان مسلمانان روا و جايز است؛ مگر صلحى كه حلالى را حرام يا حرامى را حلال كند.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 889

باب 2 فضيلت صلح و آشتى دادن ميان مردم

خداوند تعالى مى فرمايد:

و هر كس چنين پندارد كه از وصيت موصى به وارث او ستمى رفته است و به اصلاح آن بپردازد بر او گناهى نيست اگر چه به خطا رفته باشد؛ زيرا خداوند آمرزنده و مهربان است! «1»

و براى نيكى كردن و پرهيزگار نبودن و سازش ندادن مردم با يكديگر به خداوند سوگند ياد نكنيد و خداوند شنوا و آگاه است. «2»

و شوهران شان- در صورت تصميم به سازش داشتن- به بازگرداندن آنها در اين مدت سزاوارترند. «3»

و اگر زنى از ناسازگارى يا روى گردانى شوهرش بيمناك است، پس باكى نيست كه آنان

ميان خود آشتى استوارى برقرار كنند و سازگارى بهتر است و اگر سازش كنيد و پرهيزگار باشيد همانا خداوند بخشنده و مهربان است. «4»

موسى به برادر خود هارون گفت: تو اكنون جانشين من و پيشواى قوم باش و راه صلاح پيش گير و پيرو تباهكاران مباش. «5»

از تو دربارۀ انفال سؤال مى كنند، بگو: انفال متعلق به خدا و پيامبر است. پس از خدا پروا كنيد و در ميان خود صلح و آشتى برقرار كنيد و از خدا و پيامبرش پيروى كنيد، اگر مؤمن هستيد. «6»

و از رفتار رؤساى مسرف و ستمگر پيروى نكنيد كه آن مردم در زمين همه گونه فساد مى كنند و هيچ گونه به اصلاح مردم نمى پردازند. «7»

و در شهر قوم صالح نُه نفر از رؤساى قبيله بودند كه دايم در زمين به فتنه و فساد برمى خواستند و هرگز قدمى به صلاح خلق برنمى داشتند. «8»

و اگر دو گروه از مؤمنان با يكديگر جنگيدند، پس ميان آنان آشتى برقرار كنيد.

همانا مؤمنان برادر يكديگرند پس ميان برادران تان آشتى برقرار كنيد و از خدا بترسيد، باشد كه مورد رحمت قرار گيريد. «9»

1474- (1) هشام بن سالم از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «آشتى دادن ميان دو نفر را بيشتر از دو دينار صدقه دادن دوست مى دارم.»

ابوحمزه ثمالى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه امير مؤمنان پيوسته مى فرمود: «آشتى دادن ميان دو نفر را بيشتر از دو دينار صدقه دادن دوست مى دارم و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: آشتى دادن مردم برتر از يك سال نماز و روزه است.»

______________________________

(1). بقره 2/ 182.

(2). بقره 2/ 224.

(3). بقره 2/ 228.

(4). نساء

4/ 129- 128.

(5). اعراف 7/ 142.

(6). انفال 8/ 1.

(7). شعراء 26/ 152- 151.

(8). نمل 27/ 48.

(9). حجرات 49/ 10- 9.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 891

1475- (2) حبيب احول از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه مى فرمود: «آشتى دادن ميان مردم- هنگامى كه روابطشان به تيرگى مى گرايد- و نزديك كردن آنان به يكديگر- هنگامى كه از هم فاصله مى گيرند- صدقه اى است كه خداوند آن را دوست دارد.»

حذيفة بن منصور نيز اين حديث را روايت كرده است.

1476- (3) حماد گويد: «ازامام صادق عليه السلام دربارۀ لقمان و حكمتش كه خداوند از آن ياد كرده است، سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود: به خدا سوگند! بدان كه به دليل برترى نژاد، زيادى مال و خاندان، نيروى بدنى و زيبايى به لقمان حكمت داده نشد، بلكه او در كار خدا محكم و استوار بود ... هرگز از دو نفر نمى گذشت كه با هم نزاع و زد و خورد مى كردند، مگر آن كه ميان شان آشتى مى داد و از آنان جدا نمى شد، مگر آن كه آن دو دوست دار يكديگر مى شدند ...»

1477- (4) ابو هريره و عبدالله بن عباس گويند: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در بخشى از سخنرانى خويش فرمود:

هركس در جهت آشتى گام بردارد، تا هنگام بازگشت، فرشتگان خدا بر وى درود مى فرستند و پاداش شب قدر به وى داده مى شود و هركس در جهت قطع ارتباط ميان دو نفر گام بردارد، گناهش به اندازۀ پاداش اصلاح گر ميان دو نفر است و لعنت خداوند براى وى نوشته مى شود تا وارد دوزخ شده و عذابش دوچندان شود.»

1478- (5) در كتاب ارشاد القلوب روايت مى شود كه پيامبر

اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «پس از انجام واجبات، هيچ كس عملى بهتر از اصلاح ميان مردم انجام نداده است، سخن خير مى گويد و آرزوى خير مى كند.»

1479- (6) در نهج البلاغه روايت مى شود كه على عليه السلام پس از ضربت خوردن از ابن ملجم- كه لعنت خدا بر او باد- در وصيت خود به امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام فرمود: «شما دو نفر و همۀ فرزندان و خاندانم و هركس را كه نوشته ام به دستش مى رسد، به تقواى الهى، نظم كارهاى تان و برقرارى صلح و دوستى ميان خودتان سفارش مى كنم؛ زيرا من از جدّ شما شنيدم كه مى فرمود: برقرارى صلح و دوستى ميان مردم، برتر از يك سال نماز و روزه است ...»

1480- (7) سليم بن قيس هلالى گويد: «من در هنگام وصيت امير مؤمنان عليه السلام به فرزندش امام حسن عليه السلام حضور داشتم. وى امام حسين عليه السلام و محمد حنفيه و همۀ فرزندانش، بزرگان شيعه و خاندانش را بر وصيت خود گواه گرفت ... تا آنجا كه امام به فرزندش فرمود: اى حسن! تو را و همۀ فرزندان و خاندانم را و مومنانى را كه نوشته ام به دست شان مى رسد، به پرهيزگارى خداوند- پروردگارتان- سفارش مى كنم: و هرگز نميريد تا آن كه مسلمان باشيد. همگى به ريسمان خدا چنگ زنيد و پراكنده نشويد؛

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 893

زيرا من از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: برقرارى صلح و دوستى ميان مردم برتر از يك سال نماز و روزه است و به راستى كينه و دشمنى، ريشه كن كنندۀ دين و تباه كنندۀ روابط

است و نيرويى نيست مگر به وسيلۀ خداوند.»

1481- (8) مفضل روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمود: «هرگاه ميان دو تن از شيعيان ما نزاعى مشاهده كردى به وسيلۀ مال من آن را بر طرف كن.»

1482- (9) ابو حنيفه- كارواندار حج- گويد: «من و يكى از خويشاوندانم دربارۀ ميراث با هم نزاع مى كرديم. مفضل كه از آنجا مى گذشت، مدتى ما را تماشا كرد، سپس گفت: به خانه من بياييد. وقتى به منزل وى رفتيم، با پرداخت چهار صد درهم ما را با يكديگر صلح و آشتى داد. وقتى كه اعتماد هر يك از ما نسبت به ديگرى جلب شد، مفضل گفت: بدانيد كه اين مال، مال من نيست بلكه امام صادق عليه السلام به من دستور داد كه هرگاه دو نفر از شيعيان دربارۀ چيزى با هم اختلاف مى كنند، ميان آنان صلح و آشتى برقرار سازم و از مال آن حضرت براى رفع نزاع هزينه كنم. پس اين مال از امام صادق عليه السلام است.»

1483- (10) در تفسير آيه: «براى نيكى نكردن و پرهيزگار نبودن و ميان مردم آشتى ندادن به خداوند سوگند ياد نكنيد.»

اسحاق بن عمار از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هرگاه براى صلح و آشتى دادن ميان دو نفر فراخوانده شدى، نگو كه سوگند ياد كردم كه اين كار را انجام ندهم.»

ارجاعات

گذشت:

در روايت سى و دوم از باب دوازدهم از باب هاى جهاد با نفس فرمودۀ معصوم عليه السلام كه:

«ملعون است! ملعون است! كسى كه برادرش براى صلح و آشتى پيشقدم شود و او با وى صلح نكند.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 895

مى آيد:

در روايت يكم از باب دوازدهم از باب هاى اجاره اين گفته كه: «بلكه در مسافت باقيمانده و مسافت پيموده شده با آن مركب دقت كن و بر اساس آنان با هم مصالحه كنيد. پس آنان چنين كردند.»

و در روايت سوم فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «و به فرد ديگر گفتم: تو حق ندارى همۀ آنچه برعهدۀ اوست، بگيرى. با هم مصالحه كنيد و مبلغ افزوده را ميان خودتان ردّ و بدل كنيد.»

و در روايت بيست و يكم از باب پنجم از باب هاى وصايا اين گفته كه: «پس يكى از خواهرزاده ها و يكى از بردارزاده هايش به وى اعتراض كردند. آن گاه ما كار او را به سه دينار اصلاح كرديم.»

باب 3 حكم دروغ گفتن براى برقرارى صلح و راست گفتن در تيره كردن روابط

1484- (1) معاوية بن وهب يا معاوية بن عمار گويد: «امام صادق عليه السلام دستوراتى به من داد و در ضمن آنها فرمود: از طرف من، فلان پيام را برسان.

گفتم: پيام شما را مى رسانم. آيا افزون بر آنچه شما فرموديد، از خودم نيز سخنانى بر آنها بيفزايم؟

امام عليه السلام فرمود: آرى، اصلاح گر دروغگو نيست. همانا آن برقرار كردن صلح و دوستى است و دروغ نيست.»

1485- (2) معاوية بن عمار از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «برقرار كنندۀ صلح و دوستى، دروغگو نيست.»

نظير اين حديث از عبدالله بن مغيره نيز روايت شده است.

1486- (3) در كتاب جعفريات از اميرمؤمنان عليه السلام روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «دروغ جز در سه مورد شايسته نيست: دروغ مرد به همسرش، دروغ گفتن كسى كه در جهت آشتى دادن دو نفر گام برمى دارد و دروغ زمامدار جامعه با

دشمنانش؛ چرا كه جنگ نيرنگ و فريب است.»

ارجاعات

گذشت:

در تعدادى از روايات باب سى و هشتم از باب هاى مبارزه با نفس، مطالبى هست كه بر اين بحث دلالت مى كند.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 897

باب 4 عدم جواز مصالحه در صورت آگاهى يكى و جهل ديگرى

1487- (1) محمد بن مسلم از امام باقر عليه السلام و منصور بن حازم از امام صادق عليه السلام روايت مى كنند كه: «دربارۀ دو نفر كه هر يك از ديگرى مقدارى مواد خوراكى طلبكار است و مقدار آن را نمى دانند، از اين رو هر يك به ديگرى مى گويد: آنچه از من نزد توست، مال تو و آنچه تو نزد من دارى، مال من. امام عليه السلام فرمود: در صورت رضايت آن دو، اشكال ندارد.»

حديث منصور، «و تمايل درونى آنها» را اضافه دارد.

1488- (2) منصور بن حازم گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: دو نفر هريك نزد ديگرى مقدارى مواد خوراكى دارند و هيچ يك از آنان مقدار آن را نمى دانند، از اين رو هر يك از آنان به ديگرى مى گويد: آنچه از من نزد توست، براى تو و آنچه من از تو طلبكارم، مال من و به آن راضى مى شوند.

امام عليه السلام فرمود: در صورت رضايت و تمايل درونى آنان، اشكال ندارد.»

1489- (3) حلبى و ديگران از امام صادق عليه السلام روايت مى كنند كه: «دربارۀ شخصى كه چيزى بدهكار است و با طلبكار بر سر آن مصالحه مى كند، امام عليه السلام فرمود: در صورتى كه با رضايت كامل طلبكار باشد، اشكال ندارد.»

1490- (4) على بن حمزه گويد: «به امام موسى بن جعفر عليه السلام گفتم: يك نفر يهودى يا مسيحى چهار هزار درهم از من طلبكار

است و مى ميرد. آيا براى من جايز است بدون آگاه كردن وارثان او از ميزان بدهى خود، با آنان مصالحه كنم؟

امام عليه السلام فرمود: جايز نيست، تا اين كه آنان را آگاه كنى.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 899

باب 5 جواز صلح دو شريك

1491- (1) ابوالصباح گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: دو نفر با هم درمالى شريك مى شوند و سود مى برند. بخشى از آن مال، جنس است و بخش ديگرى طلب و ديْن. يكى از آنان به ديگرى مى گويد: اصل مال را به من بده و سود و زيان آن، مال تو.

امام عليه السلام فرمود: در صورتى كه شرط كند، اشكال ندارد و اگر شرطى مخالف با كتاب خدا باشد، به كتاب خدا بازگردانده مى شود.

و فرمود: در همۀ حيوانات تا سه روز معامله براى خريدار مشروط است و او اختيار بر هم زدن معامله را دارد چه شرط كند يا نه و دربارۀ مردى كه گوسفندى را خريد و پس از سه روز باز گرداند، فرمود: اگر در آن سه روز از شيرش استفاده كرده است، همراه آن سه مُدّ تحويل مى دهد و اگر شير نداشته است، چيزى به عهدۀ او نيست.»

1492- (2) داود ابزارى گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: دو نفر در مالى با هم شريك مى شوند و سود مى برند و آن مال جنس است و طلب و ديْن. پس يكى از آنان به ديگرى مى گويد: اصل مالم را به من بده و سود و زيان آن براى تو.

امام عليه السلام فرمود: در صورتى كه باهم شرط كنند، اشكال ندارد. پس اگر شرطى مخالف با كتاب خدا باشد، به كتاب خدا باز

گردانده مى شود.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 901

باب 6 حكم مصالحه با وارثان متوفى و طلبكاران موصى

1493- (1) عبدالرحمان بن حجاج و داود بن فرقد گويند: «از امام صادق عليه السلام سؤال كرديم: مقدارى از مال يتيمان نزد شخصى هست و او نمى پردازد تا يتيمان مى ميرند. آن گاه نزد وارثان و وكلاى آنان مى رود و با آنان مصالحه مى كند كه بخشى از آن را بپردازد و از بخش ديگر آن بگذرند و او را نسبت به گذشته حلال كنند. آيا نسبت به آن بى حساب مى شود؟

امام عليه السلام فرمود: آرى.»

1494- (2) سهل گويد: «از امام رضا عليه السلام سؤال كردم: شخصى به مقدارى بدهكارى وصيت مى كند ولى پيوسته اشخاصى مى آيند و ادعاى طلبكارى از وى مى كنند و براى ادعاى خود، بيّنه اقامه مى كنند يا سوگند مى خورند. در اين باره چه دستورى مى دهيد؟

امام عليه السلام فرمود: نظر من اين است كه بر آن مصالحه شود تا امانت هايش پرداخت شود.»

باب 7 جواز مصالحه بر آرد كردن گندم

1495- (1) حلبى گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى چند قفيز گندم را به آسيابان مى دهد تا در برابر چند درهم آرد كند. وقتى آسيابان آنها را آرد مى كند، درهم ها و يك قفيز آرد به وى مى دهد و آن چيزى است كه ميان مردم، متداول و معروف است.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد، هرچند با او تعيين نرخ نكرده باشد.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 903

باب 8 حكم نزاع دو نفر بر سر دو درهم

1496- (1) عبدالله بن مغيره از تعدادى از شيعيان روايت مى كند كه: «دو نفر دو درهم در اختيار دارند و يكى از آنان مى گويد: هر دو درهم مال من است و ديگرى مى گويد: آنها مال هر دوى ماست.

امام صادق عليه السلام در اين باره فرمود: كسى كه مى گويد: آن دو درهم مال هر دوى ماست، به تحقيق اعتراف كرده است كه يكى از آنها مال او نيست و مال ديگرى است و درهم ديگر ميان آنها به دو نيم تقسيم مى شود.»

اين حديث از محمد ابن ابى حمزه نيز با واسطه روايت شده است.

باب 9 حكم ادعاى دو نفر بر سر چيزى و اقامه بيّنه از سوى هر دو

1497- (1) ابن طرفه گويد: «در زمان حضرت على عليه السلام دو نفر مالكيت شترى را ادعا كردند و هر دو براى ادعاى خود بيّنه اقامه كردند. امير مؤمنان آن شتر را ميان آن دو تقسيم كرد.»

1498- (2) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه: «امير مؤمنان عليه السلام دربارۀ دو نفر كه با هم چيزى را ادعا و هر دو بيّنه اقامه كنند، اين گونه حكم كرد كه اگر بيّنه هر دو عادل است و آن چيز در اختيار هيچ يك از آنها نيست، ميان شان قرعه انداخته مى شود و اگر در اختيار هر دوى است، آنها سوگند داده مى شوند و در صورت سوگند هر دو يا خوددارى هر دو از سوگند، ميانشان به دو نيم تقسيم مى شود ولى اگر يكى از آنها سوگند ياد كند و ديگرى خوددارى نمايد، آن چيز مال كسى است كه سوگند خورده است و اگر آن چيز در اختيار يكى از آنان است، پس اقامه بيّنه به عهدۀ مدّعى است.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 905

باب 10 حكم اشتباه شدن جنس دو نفر با ارزش هاى متفاوت

1499- (1) اسحاق بن عمار گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى سى درهم و ديگرى بيست درهم به يك نفر مى دهند تا براى هر كدام لباسى بخرد. آن شخص دو لباس را با هم براى آنها مى فرستد، ولى هيچ يك از آنها نمى تواند لباس خود را بشناسند.

امام عليه السلام فرمود: هر دو لباس فروخته مى شود و سه پنجم بهاى آنها را به صاحب سى درهم مى دهند و دو پنجم آن را به صاحب بيست درهم.

گفتم: صاحب بيست درهم به صاحب سى درهم مى گويد: هر كدام را مى خواهى بردار.

امام عليه السلام فرمود: با وى با انصاف رفتار كرده است.»

باب 11 حكم مخلوط شدن دو دينار و يك دينار

نزد امانت دار و گم شدن يكى از آنها

1500- (1) سكونى از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام از نياكانش عليهم السلام روايت مى كند كه ايشان دربارۀ شخصى كه دو دينار و ديگرى يك دينار نزد يك نفر وديعه مى گذارند و يكى از آنها گم مى شود، فرمود: «از دو دينار باقى مانده يك دينار به صاحب دو دينار داده و يك دينار ديگر ميان شان به طور مساوى تقسيم مى شود.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 907

باب 12 حكم ديوار ميان دو خانه

1501- (1) منصور بن حازم گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ ديوارى از نى كه دو خانه را از هم جدا مى كند، سؤال كردم. امام عليه السلام معتقد بود كه امير مؤمنان عليه السلام حكم كردند كه آن متعلق به صاحب خانه اى است كه طنابى كه با آن نى ها را مى بندند به خانۀ وى متصل و گره هايش به سوى آن باشد.»

1502- (2) جابر از امام باقر عليه السلام از پدرش عليه السلام از جدش عليه السلام روايت مى كند كه: «دو نفر نزد اميرمؤمنان عليه السلام دربارۀ خصّ با هم نزاع كردند. امام عليه السلام فرمود: خصّ متعلق به كسى است كه قمط به طرف اوست.»

مرحوم صدوق قدس سره مى فرمايد: «خصّ، نى هايى است كه در روستاهاى ميان كوفه و بصره خانه ها را از يكديگر جدا مى كند و قمط، بستن و گره زدن ريسمان است؛ يعنى ديوارى از نى كه دو خانه را از هم جدا مى كند و متعلق به كسى است كه ريسمانى كه با آن نى ها را مى بندند به آن طرف بسته شده باشد و گفته شده است كه قماط، سنگى است كه درِ خانه

را به آن مى بندند.»

1503- (3) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه: «دو نفر دربارۀ ديوار ميان خانه هاى شان نزد امير مؤمنان عليه السلام با هم نزاع كردند و هر يك مدّعى مالكيت آن شدند، بدون آن كه يكى از آنان براى ادعاى خود بيّنه داشته باشد. امير مؤمنان عليه السلام در اين نزاع به نفع كسى حكم كرد كه طنابى كه با آن نى ها را مى بندد به خانۀ او متصل باشد و اتصال خشت ها و سنگ ها به سوى خانه او باشد.

اگر ديوار از خشت و سنگ باشد، بررسى مى شود؛ در صورتى كه به ساختمان يكى از آنان متصل باشد، مال اوست و اگر به ساختمان هر دوى آنان متصل باشد يا به ساختمان هيچ كدام متصل نباشد و هر دوى آنها سوگند ياد كنند، مال هر دوى آنها خواهد بود ولى اگر يكى از آنها سوگند

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 909

باب 13 احكام مربوط به خيابان و كوچه

1504- (1) ابوالعباس گويد: «گروهى با يكديگر دربارۀ راه با هم نزاع كردند. برخى گفتند: هفت ذراع است و گروهى ديگر گفتند: چهار ذراع است.

امام عليه السلام فرمود: نه بلكه پنج ذراع است.»

1505- (2) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هركس بخواهد محل درِ خانه اش را تغيير دهد يا بخواهد درِ ديگرى در جاده اصلى و عمومى باز كند، اين حقّ را دارد مگر آن كه ثابت شود كه اين كار، زيان آشكارى دارد و اگر اين كار را بخواهد در كوچۀ فرعى بن بست انجام دهد، حقّ بازكردن در و تغيير محل آن را ندارد مگر با رضايت اهل آن كوچه.»

1506- (3) در همان كتاب

از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «خيابان عمومى و باز را هيچ كس حقّ ندارد تغيير دهد ولى كوچه بن بستى كه متعلق به گروه معينى است، اگر همه آنان با هم توافق كردند كه آن را به جاى ديگرى منتقل كنند- بدون آن كه به كسى زيانى وارد سازد يا در ملك كسى باشد كه به آنان اجازه داده است- اين كار جايز است و همچنين اگر بخواهند ورود ديگران را به آن كوچه ممنوع كنند يا آن را ببندند، چنين حقى را دارند؛ در صورتى كه كوچه متعلق به افراد معينى باشد و بر اين كار با هم توافق كنند- ولى دربارۀ خيابان عمومى و باز، كسى چنين حقى ندارد.»

1507- (4) در همان كتاب روايت مى شود كه: «شخصى در ميان باغ ديگرى مسيرى داشت و مى خواست بر آن راه در بگذارد. امام صادق عليه السلام در اين باره فرمود: چنين حقى ندارد مگر با اجازۀ صاحب آن راه.»

ارجاعات

مى آيد:

در روايت پنجم از باب هشتم از باب هاى احياء موات فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «هرگاه اهل جاده اى با هم نزاع كردند، حدّ آن هفت ذراع است.»

و در روايت جعفريات و راوندى و مسمع بن عبدالملك نيز مانند آن آمده است.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 911

باب 14 احكام مربوط به ديوار مشترك

1508- (1) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «ديوارى كه ساتر و حجاب ميان دو خانه است، فرو مى ريزد و صاحب آن ديوار از تجديد بناى آن خوددارى مى كند.

امام عليه السلام فرمود: نمى توان او را مجبور به ساختن آن كرد مگر آن كه صاحب خانۀ ديگرى به خاطر حقى

يا شرط در اصل مالكيت اين حق را داشته باشد ولى مى توان به صاحب منزل ديگر گفت: اگر مى خواهى، در حقّ خودت ساتر و حجابى براى خود ايجاد كن.

به امام عليه السلام گفته شد: اگر ديوار فرو نريزد بلكه صاحب آن به خاطر زيان زدن به همسايه اش آن را خراب كند يا تصميم به چنين كارى بگيرد، بدون آن كه از خراب كردن آن سودى به وى برسد؟

امام عليه السلام فرمود: نبايد گذاشت چنين كارى انجام دهد؛ براى اين كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: زيان و زيان رساندن [در اسلام] نيست. پس اگر آن را ويران كرد، او را مجبور به تجديد بناى آن مى كنند.»

1509- (2) در همان كتاب از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه: «ديوار ميان دو خانه اى كه متعلق به صاحب يكى از آن دو خانه بود، فرو ريخت و صاحبش از تجديد بناى آن خوددارى كرد. صاحب خانۀ ديگر مقابل او ايستاد و گفت: خانواده مرا آشكار كردى. ميان من و خودت حجاب و ساترى ايجاد كن.

امام صادق عليه السلام در اين باره فرمود: او وظيفه دارد ميان خودشان بنا يا چيز ديگرى ايجاد كند تا چيزى از داخل خانه وى براى ديگران آشكار نباشد.»

1510- (3) در همان كتاب روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «ديوار مشترك ميان خانۀ دو نفر خراب مى شود و يكى از آنان براى ساختن آن ديگرى را فرا مى خواند؛ ولى او نمى پذيرد.

امام عليه السلام فرمود: اگر آن ديوار قابل تقسيم به دو بخش است، هركس بخواهد، قسمت خود را مى سازد و هر كه بخواهد آن را رها

مى كند- در صورتى كه براى ديگرى زيان نداشته باشد- و اگر آن ديوار قابل تقسيم به دو بخش نيست به آن شخص گفته مى شود: يا بساز يا بفروش يا به همسايه ات واگذار كن. اگر راضى شد كه آن را بسازد و ديوار به تنهايى مال خودش باشد [در اين باره اشكالى نيست] و اگر با هم توافق كردند كه درخواست كننده آن را بسازد و از آن بهره مند شود، پس در صورتى كه شخص ديگر نيز مى خواهد از آن بهره مند شود، بايد نيمى از هزينۀ آن را بپردازد.»

1511- (4) در همان كتاب از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هيچ كس حق ندارد در ديوارش پنجره اى باز كند كه از آن چيزى از درون خانۀ همسايه اش ديده مى شود ولى باز كردن پنجره براى رسيدن نور در محلى كه به خانۀ همسايه ديد ندارد، جلوگيرى نمى شود.»

1512- (5) در همان كتاب روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «شخصى ديوارش را بلند مى سازد و همسايه اش را از نور خورشيد محروم مى كند.

امام عليه السلام فرمود: وى حق اين كار را دارد و اين از زيان هايى نيست كه از آن جلوگيرى مى شود و مى تواند ديوارش را هر چه دوست دارد، بلند كند- در صورتى كه در آن، محلى براى نگريستن به درون خانه همسايه نباشد.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 913

فصل نهم: باب هاى شركت

باب 1 حكم سود و زيان مال مشترك

1513- (1) هشام بن سالم گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ شخصى سؤال كردم كه در كالايى با ديگرى شريك مى شود. امام فرمود: اگر سود كند، براى او [نيز] هست و اگر زيان كند، به عهده او [نيز] هست.»

1514-

(2) ابو بصير از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه: «دربارۀ شخصى كه در كالايى با ديگرى شريك مى شود و او را راهنمايى مى كند، فرمود: اگر سود كند، براى او [نيز] هست و اگر زيان كند، به عهدۀ او [نيز] هست.»

1515- (3) اسحاق بن عمار گويد: «به امام موسى بن جعفر عليه السلام گفتم: شخصى كالايى را به ديگرى نشان مى دهد و به او مى گويد: آن را بخر و نصف آن، مال من. آن مرد آن را مى خرد و بهايش را از مال خود مى پردازد.

امام عليه السلام فرمود: نيمى از سود آن براى اوست.

گفتم: اگر زيان كند، چيزى از آن دامنگير وى مى شود؟

امام عليه السلام فرمود: آرى، زيان آن نيز برعهدۀ اوست؛ همان گونه كه سود را دريافت مى كند.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 915

1516- (4) محمد بن مسلم گويد: «از امام باقر عليه السلام سؤال كردم: شخصى حيوانى را مى خرد ولى مال در اختيار ندارد تا بهاى آن را بپردازد. آن گاه يكى از دوستانش فرا مى رسد. خريدار به وى مى گويد:

بهاى اين حيوان را بپرداز و سود آن مال هر دوى ما. او نيز بهاى حيوان را مى پردازد و پس از مدتى حيوان مى ميرد.

امام عليه السلام فرمود: بهاى آن به عهدۀ هر دو است؛ زيرا اگر سود داشت، مال هر دو بود.»

اين حديث از حلبى نيز روايت شده است.

1517- (5) داود ابزارى گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى كالايى را مى خرد ولى مالى در اختيار ندارد تا بهاى آن را بپردازد تا اين كه يكى از دوستانش فرا مى رسد، به وى مى گويد: بهاى آن را به جاى من بپرداز و سود

آن متعلق به هر دوى ما.

امام عليه السلام فرمود: اگر سودى در كار است، براى هر دو است و اگر زيانى در ميان است، به عهدۀ هر دو است.»

1518- (6) حلبى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه دربارۀ شخصى كه به ديگرى مى گويد: بهاى حيوانى را براى من بپرداز، آن گاه آن حيوان مى ميرد يا آسيبى به آن مى رسد، فرمود: «سود آن براى او نيز هست و زيان آن نيز برعهدۀ او هست.»

ارجاعات

گذشت:

در روايات باب ششم از باب هاى خيار، مطالبى هست كه بر ذيل باب دلالت مى كند و همچنين در باب دوازدهم از باب هاى معاملۀ بردگان و باب بيست و هشتم از باب هاى بدهى و باب پنجم از باب هاى صلح، مطالبى هست كه بر اين بحث دلالت مى كند.

مى آيد:

و در روايات باب اول و سوم از باب هاى مضاربه، مطالبى خواهد آمد كه مناسب با اين باب است.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 917

باب 2 بخشى از احكام شركاء

1519- (1) حسين بن مختار گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: يكى از دو شريك متوجه مى شود كه شريكش به او خيانت مى كند. آيا براى وى جايز است كه بدون آگاهى وى به مقدارى كه او برداشته، از مالش بردارد؟

امام عليه السلام فرمود: زشت و ناپسند است! همانا آنان با پيمان و امانتى از سوى خدا با هم شريك شدند و من دوست دارم كه اگر چيزى از اين امور را مشاهده كرد، بر وى بپوشاند و دوست ندارم بدون آگاهى او، چيزى از او بردارد.»

1520- (2) در كتاب عوالى اللئالى روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «هركس در خانه يا باغى شريك

دارد، آن را نفروشد تا از شريكش اجازه بگيرد كه اگر شريكش بخواهد، آن را بردارد و اگر از آن ناخشنود بود، آن را رها كند.»

1521- (3) سائب بن ابى سائب گويد: «من در زمان جاهليت، شريك پيامبر صلى الله عليه و آله بودم. در فتح مكه هنگامى كه آن حضرت وارد مكه شد، به من فرمود: آيا مرا مى شناسى؟

گفتم: آرى. تو شريك من و بهترين شريك هستى. هرگز مانع رسيدن سود به من نمى شدى و با من جدال نمى كردى».

1522- (4) در كتاب العوالى روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «دست خدا روى سر دو شريك است تا وقتى كه به يكديگر خيانت نكنند.»

1523- (5) در همان كتاب از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى شود كه: «خداوند تعالى مى فرمايد: تا وقتى كه دو شريك به يكديگر خيانت نكنند، من با آنها هستم. هروقت يكى از آنان به ديگرى خيانت كرد، من از ميان آنها بيرون مى روم.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 919

1524- (6) در كتاب تحف العقول در رسالۀ حقوق امام سجاد عليه السلام آمده است: «حقّ شريك اين است كه اگر غايب بود، كارهايش را به انجام رسانى و اگر حاضر بود، با وى به سان خود رفتار كنى و بدون تصميم گرفتن او تصميم خود را عملى نسازى [يا هنگامى كه او تصميم مى گيرد، تصميم خود را عملى نسازى] و بدون مشورت با وى به نظر خود عمل نكنى و مال او را حفظ كنى و انديشۀ خيانت- كم و زياد- را از خود دور كنى؛ زيرا براى ما روايت شده است كه:

همانا دست خدا بر سر دو شريك است تا وقتى كه به يكديگر خيانت نكنند و نيرويى جز نيروى خداوند نيست.»

و در روايت يكم از باب پنجاه و پنجم از باب هاى جهاد با نفس به آنچه به اين بحث نزديك است، مراجعه كنيد.

1525- (7) ابن ابى جمهور در كتاب درر اللئالى در توضيح سخن سائب كه به پيامبر صلى الله عليه و آله گفت: «... تو هرگز مانع رسيدن سودى به من نمى شدى و با من جدال نمى كردى.» مى گويد: «اين دو ويژگى كه دراينجا براى شريك ذكر شده است، از اخلاق كريمانه و بزرگوارانۀ دو شريك است؛ زيرا به اعتبار زيبايى هاى شراكت و معاشرت و معامله، بر هر يك از آنان واجب است كه به اين دو ويژگى آراسته باشند؛ پس آنچه سبب سودآورى و زياد شدن و افزايش مال مشترك مى شود، بر او نپوشانيد زيرا او امين اوست و واجب است كه امانت خود را بپردازد و به كسى كه استحقاق آن را دارد برساند و در انجام كارهاى سودآور با مال مشترك با شريك خود مخالفت نكند؛ چرا كه با آنچه گفته شد، شراكت نظم مى يابد و سبب سامان يافتن و استمرار و سودآورى آن مى شود.»

ارجاعات

گذشت:

در روايت يكم از باب سى ام از باب هاى مستحقان زكات فرمودۀ معصوم عليه السلام به مأمور جمع آورى زكات كه: «هنگامى كه [براى گرفتن زكات] نزديك اموالش مى شوى، پس بدون اجازه وارد آن نشو؛ زيرا بيشتر آن متعلق به اوست. آن گاه بگو: اى بنده خدا! آيا به من اجازه مى دهى وارد اموالت شوم؟»

و در روايات باب هفتاد و چهارم از باب هاى كسب هاى روا و ناروا، مطالبى

هست كه بر بعضى از مقصود دلالت مى كند.

باب 3 حكم شرط كردن تحويل گرفتن وديعه از سوى وديعه گذاران به صورت دسته جمعى

1526- (1) زاذان گويد: «دو نفر امانتى نزد يك زن گذاشتند و به وى گفتند: آن را به هيچ يك از ما به تنهايى تحويل نده و هروقت با هم آمديم آن را به ما تحويل بده. سپس رفتند و مدتى خبرى از آنها نشد تا اين كه يكى از آنان آمد و به آن زن گفت: رفيق من مُرد، امانت مرا تحويل بده. آن زن از

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 921

تحويل آن به وى خوددارى كرد ولى آن مرد دست برنداشت و رفت و آمد كرد تا سرانجام آن زن امانت را به وى تحويل داد. پس از آن كه وى امانت را گرفت، رفيقش آمد و به آن زن گفت: امانت مرا بياور. آن زن گفت: دوستت گفت تو مرده اى و امانتى را گرفت.

ميان آنان نزاع در گرفت و براى قضاوت در اين ماجرا به عمر مراجعه كردند. عمر به آن زن گفت:

نظر من اين است، كه تو ضامن هستى.

زن گفت: قضاوت ميان ما را به على عليه السلام بسپار.

عمر به على عليه السلام گفت: ميان اين دو نفر قضاوت كن.

على عليه السلام به آن مرد گفت: امانتى شما نزد من (يا نزد اين زن) حاضر است. شما خودتان به آن زن دستور داديد كه به يكى از شما به تنهايى تحويل ندهد تا هر دو با هم بياييد. برو و دوستت را بياور.

بر اين اساس على عليه السلام آن زن را بدهكار نكرد و فرمود: اينها مى خواستند مال اين زن را بخورند.»

1527- (2) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه: «در زمان خلافت

عمر دو نفر دزد، صد دينار نزد يكى از زنان توانگر قريش امانت گذاشتند و به وى گفتند: اين صد دينار يا بخشى از آن را به هر يك از ما به تنهايى تحويل نده و در صورتى كه با هم نزد تو آمديم، آن را به ما تحويل بده. آنان از اين كار خود نقشه اى در سر داشتند. سپس رفتند و پس از مدتى يكى از آنان بازگشت و گفت: براى دوست من كارى پيش آمده كه نمى تواند براى گرفتن امانتى نزد تو بيايد. به من گفته است كه به تو بگويم كه به آن نشانى كه ميان تو و اوست، مال را به من تحويل دهى. چون آن زن، ساده و خوش باور بود، مال را به وى تحويل داد و آن مرد رفت. آن گاه نفر دوم آمد و به آن زن گفت: امانتى را بياور.

آن زن گفت: دوستت آمد و فلان نشانى را داد و پول را گرفت و رفت.

564 مرد گفت: من او را نفرستاده بودم. آن گاه آن زن را نزد عمر برد. عمر نمى دانست چگونه ميان آنها قضاوت كند، از اين رو آنان را نزد على عليه السلام فرستاد. امير مؤمنان عليه السلام به آن مرد گفت: وقتى شما به آن زن گفته ايد كه امانت را به يكى از شما به تنهايى تحويل ندهد، تو حق ندارى بدون حضور دوستت چيزى از وى بگيرى. پس برو و دوستت را بياور و با هم حقّ تان را بگيريد. آن مرد ناراحت و پشيمان رفت.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 923

باب 5 «1» حكم تقسيم ديْن مشترك قبل از قبض و تقسيم خانه غايب

1528- (1) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه: «دو شريك از

هم جدا مى شوند، اموال موجودشان را تقسيم و در مورد طلب هاى شان با هم توافق مى كنند كه هر يك بخشى از آنها را به عنوان سهم خود بردارد. آن گاه مقدارى از آن طلب ها به دست صاحبش نمى رسد. امام صادق عليه السلام در اين باره فرمود: آنچه تلف شده به زيان هر دوى آنهاست و تقسيم ديْن جايز و صحيح نيست.»

1529- (2) در همان كتاب روايت مى شود كه: «گروهى خانۀ مشتركى در دوردست دارند كه همگى آن را مى شناسند. آن گاه بدون حضور در خانه بر اساس ويژگى هاى آن، خانه را تقسيم مى كنند؛ به طورى كه هركس سهم خود را مى شناسد.

امام صادق عليه السلام فرمود: اين كار براى آنها جايز و صحيح است و آن مثل معاملۀ خانۀ غايب است- در صورتى كه معامله كنندگان آن را بشناسند- ولى اگر تمام يا برخى از شركا آن را نشناسند، تقسيم آن جايز نيست تا هنگام تقسيم، خودشان يا كسى از جانب آنها در آنجا حاضر شوند و زمين و درخت نيز همين حكم را دارد.»

ارجاعات

گذشت:

در روايات باب بيست و هشتم از باب هاى بدهى، مطالبى كه بر اين بحث دلالت مى كند، هست.»

______________________________

(1). به دليل آن كه باب 4 مربوط به بردگان است، آن را حذف كرديم.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 925

باب 6 كراهت شراكت در ملك

1530- (1) در كتاب غررالحكم و درر الكلم از على عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «شراكت در مِلك، موجب تشويش مى شود.»

1531- (2) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام از نياكانش عليهم السلام روايت مى شود كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شراكت در خانه و زمين را اجازه داد و

آن حضرت، على عليه السلام را در قربانى خود شريك كرد.»

باب 7 استحباب شراكت با انسان خوش روزى

1532- (1) در نهج البلاغه و غرر الحكم و درر الكلم آمده است كه على عليه السلام فرمود: «با كسى شراكت كنيد كه روزى به او روى مى آورد؛ چرا كه اين كار براى بى نياز شدن سزاوارتر و براى روى آوردن سود و بهره، شايسته تر است.»

ارجاعات

گذشت:

در روايات باب سى و دوم از باب هاى مستحبات تاجر، مناسب با اين بحث هست.

باب 8 كراهت شراكت با كافر ذمى

و سپردن سرمايه و امانت به وى و كمك خواستن ازمجوسى

1533- (1) ابن رئاب از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «براى انسان مسلمان شايسته نيست كه با كافر ذمّى شراكت كند و براى خريد جنس، سرمايه در اختيارش گذارد و به وى امانت بسپارد و با وى دوستى خالصانه برقرار كند.»

اين حديث با سندهاى گوناگون و اندكى تفاوت روايت شده است.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 927

1534- (2) سكونى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «امير مؤمنان عليه السلام مشاركت با يهودى، مسيحى و مجوسى را ناپسند مى شمرد مگر در صورتى كه مسلمان شخصاً در تجارت او حضور داشته باشد.»

1535- (3) اسحاق بن سعد بن مالك اشعرى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «حتى در گرفتن پاهاى گوسفند هنگام سر بريدن آن، از مجوسى كمك نگير.»

اين روايت در كتاب من لا يحضره الفقيه بدون ذكر سند به امام صادق عليه السلام اسناد داده شده است.

ارجاعات

مى آيد:

در روايات باب هفدهم از باب هاى درخت كارى و زراعت، مناسب با اين بحث خواهد آمد.

باب 9 حكم مشاركت در سر و پوست شتر

1536- (1) هارون بن حمزه غنوى گويد: «شخصى بر سر شتر مريضى حاضر شد و آن را به ده درهم خريد. آن گاه دو درهم از شخص ديگرى گرفت و سر و پوستش را به وى فروخت. از قضا شتر خوب شد و بهايش به چندين دينار رسيد. از اين رو به صاحب دو درهم گفت: يك پنجم بهاى آن مالِ تو ولى او نپذيرفت و گفت: من سر و پوست آن را مى خواهم.

امام صادق عليه السلام در اين باره فرمود: او چنين حقى ندارد،

اين زيان زدن است. وقتى صاحب شتر يك پنجم آن را به او بپردازد، حقّش را به وى پرداخته است.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 929

1537- (2) سكونى روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمود: «در زمان امير مؤمنان عليه السلام شخصى شترى را از ديگرى خريد و فروشنده سر و پوست آن را استثنا كرد و براى خود نگه داشت. سپس خريدار تصميم به فروش آن گرفت؛ از اين رو ميان آنها اختلاف شد و براى رفع اختلاف به امير مؤمنان عليه السلام مراجعه كردند. على عليه السلام به خريدار فرمود: فروشنده به نسبت سر و پوست شتر با تو در آن شريك است.»

داود بن سليمان فرّا از امام صادق عليه السلام از نياكانش عليهم السلام از امام حسين عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«شخصى شترى را به ديگرى فروخت و سر و پوستش را براى خود نگه داشت. سپس خريدار تصميم به سر بريدن آن گرفت. از اين رو ميان آنان اختلاف شد و براى رفع اختلاف به على عليه السلام مراجعه كردند. امير مؤمنان عليه السلام فرمود: به اندازۀ سر و پوست شتر، فروشنده با خريدار در آن شريك است.»

ارجاعات

گذشت:

در روايات باب دوازدهم از باب هاى معاملۀ بردگان و در بيشتر روايات باب هاى شركت مناسب با اين بحث هست.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 931

فصل دهم: باب هاى مضاربه

باب 1 استحباب مضاربه و عدم جواز تخلف عامل از شروط سرمايه گذار وحكم زكات مال مضاربه

1538- (1) ابوالصباح كنانى روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام دربارۀ شخصى كه با سرمايۀ ديگران تجارت مى كند، فرمود: «سود براى اوست و چيزى از زيان برعهدۀ او نيست مگر در صورت مخالفت با دستورات صاحب مال.»

1539- (2) ابوالصباح كنانى گويد: «از

امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى براى مضاربه به ديگرى مال مى دهد تا با آن به سرزمين معينى مسافرت كند و او را از رفتن به جاهاى ديگر نهى مى كند ولى عامل با دستور او مخالفت مى كند و به سرزمين ديگرى مى رود و مال نابود مى شود.

امام عليه السلام فرمود: او ضامن است ولى اگر مال سالم مانده و سود كرده بود، سود ميان شان تقسيم مى شد.»

1540- (3) ابو بصير روايت مى كند كه: «امام صادق عليه السلام دربارۀ شخصى كه براى مضاربه مال در اختيار ديگرى مى گذارد و او را از رفتن به سرزمين ديگرى نهى مى كند ولى او از دستور او سر پيچى مى كند، فرمود: در صورتى كه با شرايط او مخالفت و سرپيچى كند، ضامن است ولى سود آن ميان شان تقسيم مى شود.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 933

1541- (4) زيد شحّام گويد: «شخصى براى مضاربه، مال در اختيار ديگرى مى گذارد و او را از رفتن به جاى ديگر نهى مى كند ولى او سرپيچى مى كند و به آنجا مى رود، امام صادق عليه السلام در اين باره فرمود:

او ضامن است و سود، ميان آن دو، تقسيم مى شود.»

1542- (5) جميل گويد: «شخصى براى مضاربه، مالى دراختيار ديگرى مى گذارد تا با آن كالاى خاصى را خريدارى كند، ولى او كالاى ديگرى را مى خرد. امام صادق عليه السلام در اين باره فرمود: او ضامن است و سود بر اساس قرارداد ميان شان تقسيم مى شود.»

1543- (6) محمد بن مسلم گويد: «از امام باقر عليه السلام يا امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى براى مضاربه، مال در اختيار ديگرى مى گذارد و او را از مسافرت نهى مى كند ولى

او اين كار را مى كند.

امام عليه السلام فرمود: ضامن مال است و سود، متعلق به هر دو است.»

1544- (7) حلبى دربارۀ شخصى كه براى مضاربه، مال در اختيار ديگرى قرار مى دهد و عامل با قرارداد مخالفت مى كند از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «او ضامن است و سود، ميان شان تقسيم مى شود.»

1545- (8) حلبى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «مالى كه انسان با آن مضاربه مى كند، در سودش شريك است؛ ولى چيزى از زيان برعهدۀ او نيست، مگر آن كه با دستور صاحب مال مخالفت كند.»

1546- (9) حلبى دربارۀ شخصى كه مالى را در اختيار ديگرى مى گذارد و به وى مى گويد: «به فلان سرزمين برو و خريد كن و از آنجا فراتر نرو» روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر از آن سرزمين بگذرد و مال تلف شود، او ضامن است و اگر در آنجا چيزى بخرد و زيان كند، زيانش به عهدۀ اوست و اگر سود ببرد، ميان شان تقسيم مى شود.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 935

1547- (10) حلبى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه دربارۀ مالى كه انسان با آن مضاربه مى كند، فرمود:

«در سود آن شريك است، ولى زيان آن برعهدۀ او نيست، مگر آن كه با صاحب مال مخالفت كند.

همانا عباس ثروت فراوانى داشت و در اختيار مردم قرار مى داد تا با آن مضاربه كنند و با آنها شرط مى كرد در وسط درّه و مسيل توقف نكنند و حيوان نخرند و به آنها مى گفت: اگر با يكى از شرايطى كه گفتم مخالفت كردى، تو ضامن مال هستى.»

1548- (11) محمد بن

عيسى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «عباس اموال خود را مضاربه مى داد و با آنان شرط مى كرد كه از راه دريا مسافرت نكنند، در بيابان توقف نكنند و به آنان مى گفت:

اگر با شرايط من مخالفت كرديد، شما ضامن هستيد. وقتى اين مطلب به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله رسيد، شرايط او را بر آنان اجازه فرمود.»

1549- (12) على بن جعفر از برادرش موسى بن جعفر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «عباس مال فراوانى داشت و آن را مضاربه مى داد و با آنان شرط مى كرد كه در وسط بيابان توقف نكنند، حيوان نخرند و آب را روى آب بريزند [كنايه از اينكه در جايى منزل كنند كه چشمه اى يا آبگاهى داشته باشد كه آب هاى باقى مانده را كه مى خواهند عوض كنند، بر روى آب بريزند] و به آنها مى گفت: هركس با يكى از شرايط من مخالفت كرد، ضامن است.»

1550- (13) رفاعة بن موسى گويد: «سرمايه گذارى به عامل گفت: اگر به آن آزار رساندى يا آن را خوردى، ضامن آن هستى.

امام عليه السلام در اين باره فرمود: در صورت مخالفت با شرايط او، ضامن است.»

1551- (14) در كتاب المقنع آمده است: «اگر شخصى براى مضاربه مالى را به ديگرى دهد و او را از بيرون رفتن از شهرهايى نهى كند و او از آنها بيرون رود، در صورت تلف مال، ضامن است ولى سود آن ميان شان تقسيم مى شود.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 937

1552- (15) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه امير مؤمنان عليه السلام فرمود: «هرگاه عامل در مضاربه با دستورات صاحب مال مخالفت

و تجاوز كند، وى ضامن زيان و تلف آن است ولى سود آن بر اساس قرارداد، ميان شان تقسيم مى شود.»

1553- (16) در همان كتاب روايت مى شود كه: «شخصى بخشى از اموال خود را به ديگرى مى دهد و با آن تجارت مى كند، به اين شرط كه افزودۀ آن بر اساس توافق ميان شان تقسيم شود. امير مؤمنان عليه السلام در اين باره فرمود: سود آن بر اساس توافق ميان شان تقسيم مى شود و زيان آن به سرمايه تعلق مى گيرد.

امام صادق عليه السلام فرمود: و همچنين اگر سرمايۀ يكى بيش از سرمايۀ ديگرى باشد، پس سود آن بر اساس توافق آنها تقسيم مى شود و زيان آن به نسبت سرمايۀ هر كدام، به آنها تعلق مى گيرد.»

1554- (17) اسحاق بن عمار گويد: «از امام موسى بن جعفر عليه السلام دربارۀ مال مضاربه سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود: سود براى هر دوست و زيان آن به سرمايه تعلق مى گيرد.»

1555- (18) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه: «شخصى مال در اختيار ديگرى مى گذارد تا با آن تجارت كند و با او شرط مى كند كه سود معينى به صاحب مال بدهد. امام صادق عليه السلام در اين باره فرمود:

اين رباى خالص است و اين كار تنها ميان انسان و برده اش جايز است و ميان انسان و برده اش ربا نيست؛ زيرا مال، مالِ اوست.»

ارجاعات

گذشت:

در روايات باب دهم از باب هاى موارد زكات، مطالبى است كه بر ذيل باب دلالت مى كند.

و در روايت يكم از باب بيست و چهارم از باب هاى طلب روزى اين گفته كه: «امام صادق عليه السلام هزار و هفتصد دينار به پدرم داد و فرمود: براى من با

آن تجارت كن ...»

مى آيد:

و در روايات باب بعدى و پس از آن مناسب با اين بحث خواهد آمد.

و در روايت يكم از باب دهم از باب هاى اجاره اين گفته به امام عليه السلام كه: «شخص ديگرى نيز تعدادى درهم به او مى دهد و مى گويد: به وسيلۀ اين، فلان چيز را بخر و سود آن، مال هر دوى ما.

امام عليه السلام فرمود: در صورت اجازه كسى كه او را اجاره كرده است، اشكالى ندارد.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 939

باب 2 جواز دادن بخشى از مال به عنوان قرض و بخش ديگر براى مضاربه

1556- (1) عبدالملك بن عتبه گويد: «به او «1» گفتم: هروقت سرمايه اى براى تجارت به كسى مى دهم، مى گويد: مال تلف شد يا از دست رفت. در اين باره چه راه چاره اى دارى كه براى من چاره انديشى كنى؟

وى گفت: هزار درهم به عنوان قرض و بيست درهم براى مضاربه به شخصى بده تا با همۀ مال تجارت كند و به او بگو: اين سرمايۀ من و اين سرمايۀ تو. هر چه سود بردى، مالِ هر دو. در اين باره از امام صادق عليه السلام سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

1557- (2) عبدالملك بن عتبه گويد: «به برخى از فقهاى اهل سنت- ابو يوسف و ابو حنيفه- گفتم: من براى مضاربه سرمايه در اختيار هركس قرار دهم، مى گويد: تلف شد يا از دست رفت. او گفت: بيشتر سرمايه را به عنوان قرض و بقيه را به عنوان مضاربه به وى بده. آن گاه در اين باره از امام صادق عليه السلام سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود: جايز است.»

1558- (3) عبدالملك بن عتبه هاشمى گويد: «از امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال

كردم: آيا براى صاحب مال جايز است براى اطمينان نفس، بخشى از مال خود را براى شراكت قرار دهد تا اطمينان بيشترى به مالش داشته باشد؟

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

1559- (4) عبدالملك بن عتبه گويد: «از امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: پنجاه هزار درهم مال در اختيار شخصى مى گذارم و به وى مى گويم: ده هزار درهم از اين مال به عنوان قرض و با بقيۀ مال من كه در اختيار تو است، آنچه مصلحت مى دانى، بخر. آيا اين كار نزد شما محبوب تر است يا اين كه او را با اجرت معين براى تجارت با مال، اجير كنم؟

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

ارجاعات

گذشت:

در روايات باب ششم از باب هاى خيار، مطالبى هست كه بر بعضى از مقصود دلالت مى كند.

______________________________

(1). مرجع ضمير در اين حديث مشخص نشده ولى از روايت بعدى فهميده مى شود كه مقصود وى، فقهاى اهل سنت است.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 941

باب 3 سود براى عامل بدون ضمان مگر در صورت كوتاهى و حكم ضمانت از عامل

1560- (1) ابو بصير گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ شخصى سؤال كردم كه به ديگرى مى گويد: كالايى را براى من بخر و سود آن نصف، نصف.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

1561- (2) محمدبن قيس از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه امير مؤمنان عليه السلام فرمود: «هركس با مالِ [ديگرى] به شرط نيمى از سود آن تجارت كند، ضمانتى برعهدۀ او نيست و فرمود: هركس تاجرى را كفالت كند، غير از سرمايه اش چيزى براى او نيست و سود به او تعلق نمى گيرد.»

1562- (3) محمد بن قيس از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «امير مؤمنان عليه السلام دربارۀ تاجرى كه

با مال [ديگرى] به شرط نيمى از سود تجارت مى كرد، حكم كرد كه ضمانتى به عهدۀ تاجر نيست و فرمود: هركس تجارت كننده با مالش را كفالت كند، غير از سرمايه چيزى بر او نيست و سود به او تعلق نمى گيرد.»

1563- (4) در كتاب دعائم الاسلام از امير مؤمنان عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هركس مالى را براى مضاربه بگيرد، ضمانتى برعهدۀ او نيست. آن گاه اگر در معرض اتهام قرار گرفت، سوگند داده مى شود و چيزى از زيان برعهدۀ او نيست.»

1564- (5) محمد بن مسلم گويد: «از امام باقر عليه السلام سؤال كردم: شخصى مالى را تحويل مى گيرد تا براى صاحب مال كالايى بخرد ولى آن مال تلف مى شود يا دزد به آن مى زند آيا آن شخص ضامن است؟

امام عليه السلام فرمود: پس از امين بودن وى، غرامتى به عهدۀ او نيست.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 943

1565- (6) كاهلى روايت مى كند كه امام موسى بن جعفر عليه السلام دربارۀ شخصى كه براى مضاربه مالى را به شرط بخشى از سود در اختيار ديگرى قرار مى دهد و او كالايى مى خرد و در آن زيان مى كند فرمود:

«به مقدارى كه براى عامل مضاربه سود قرار داده شده است، به همان نسبت زيان به عهدۀ اوست.»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره مى فرمايد: «اين حديث بر موردى حمل مى شود، كه مال به طور مشترك متعلق به هر دو باشد؛ زيرا در اين صورت سود و زيان براى هر دو است و واژۀ مضاربه را به طور مجاز در اين مورد به كار برده است. يا اين كه همۀ مال از طرف سرمايه گذار است ولى بخشى از آن

را به وى وام داده است تا شراكت صحيح باشد.»

ارجاعات

گذشت:

در روايات باب ششم از باب هاى خيار، مطالبى هست كه بر بحث ابتداى اين باب دلالت مى كند.

مى آيد:

و در روايات باب يكم از باب هاى وديعه و باب يكم از باب هاى عاريه، مطالبى مناسب با اين باب خواهد آمد.

باب 4 حكم مضاربه با دين

1566- (1) سكونى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «از امير مؤمنان عليه السلام سؤال شد: شخصى از ديگرى طلبكار است و آن را درخواست مى كند ولى بدهكار چيزى در اختيار ندارد تا آن را بپردازد؛ از اين رو طلبكار به وى مى گويد: طلب من نزد تو مضاربه باشد.

على عليه السلام فرمود: شايسته نيست، تا آن كه آن را تحويل بگيرد.»

ارجاعات

گذشت:

در روايت يكم از باب بيست و چهارم از باب هاى طلب روزى اين گفته به امام عليه السلام كه: «براى تو صد دينار سود بردم. امام عليه السلام از اين سخن بسيار شادمان شد و سپس فرمود: آن را بر سرمايه ام بيفزا.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 945

باب 5 هزينه عامل مضاربه

1567- (1) على بن جعفر از برادرش امام موسى بن جعفر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هزينۀ عامل در مضاربه در سفر، از كل مال است و هنگامى كه به شهر خود رسيد، هزينه اش از سهم اوست.»

سكونى از امام صادق عليه السلام از امير مؤمنان عليه السلام نظير اين حديث را روايت كرده است.

باب 6 جواز افزايش سهمِ سودِ صاحب مال توسط عامل

1568- (1) اسحاق بن عمار گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى كه مال مضاربه اى در اختيار دارد، كم سود مى كند و مى ترسد سرمايه از دستش گرفته شود؛ از اين رو بر سهم صاحب مال نسبت به مقدار قرارداد مى افزايد تا سرمايه از دستش گرفته نشود.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

اين حديث از عبدالرحمان بن ابى عبدالله نيز روايت شده است.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 947

565

باب 8 «1» حكم اعطاى سرمايه زنى به مرد مورد علاقه اش

1569- (1) ابوالصباح گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: دخترى عاشق جوانى مى شود. آن دختر چهار هزار درهم در اختيار او مى گذارد و مى گويد: هروقت رابطۀ دوستى ميان ما به هم خورد، چهار هزار درهم را به من بپرداز. آن جوان با آن پول كار مى كند و سود مى برد. پس از مدتى آن جوان ازدواج مى كند و تصميم به توبه مى گيرد. چه كار بايد انجام دهد؟

امام عليه السلام فرمود: چهار هزار درهم به آن دختر مى پردازد و سود آن، مال خودش است.»

______________________________

(1). باب 7 به دليل آن كه دربارۀ بردگان بود، حذف شد.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 949

1570- (2) جابر گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: زنى عاشق مردى مى شود. سپس آن زن مالى در اختيار آن مرد قرار مى دهد. آن مال مدتى در اختيار آن مرد مى ماند و سپس آن مال از دست او خارج مى شود [يا دوستى آن زن با او به هم مى خورد]. «1»

امام عليه السلام فرمود: آنچه از آن زن گرفته، مى پردازد و اگر سودى به دست آورده، مال خود اوست.»

باب 9 حكم مضاربه با مال يتيم و وصيت به آن

1571- (1) بكر بن حبيب گويد: «به امام باقر عليه السلام گفتم: شخصى مال يتيم را براى مضاربه مى دهد.

امام عليه السلام فرمود: اگر سود داشت، مال يتيم است و اگر زيان داشت، برعهدۀ كسى است كه مال را داده.»

1572- (2) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هرگاه وصى با مال يتيم تجارت كند- بدون آن كه در وصيت اين اختيار به وى داده شده باشد- كاهش مال به عهدۀ او و سود آن متعلق به يتيم است.»

ارجاعات

گذشت:

در روايات باب

يكم از باب هاى زكات دهندگان، مناسب بااين بحث هست.

در روايت هفدهم از اين باب فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «هركس با مال يتيم تجارت كند، سود آن متعلق به يتيم و كاهش آن به عهدۀ تاجر است.»

در روايت هجدهم فرمودۀ امام عليه السلام كه: «هرگاه با مال يتيم كار كردى، تو ضامن آن هستى و سود آن متعلق به يتيم است.»

و روايات باب دوم از باب هاى زكات دهندگان و روايات باب شصت و هفتم از باب هاى كسب هاى روا و ناروا را بنگر.

مى آيد:

در روايت يكم از باب شصت و سوم از باب هاى وصيت اين گفته كه: «آيا وصى مى تواند با مال يتيم معاملۀ عينه يا تجارت كند؟ امام عليه السلام فرمود: اگر چنين كرد، ضامن است.»

و باب شصت و هفتم از باب هاى وصيت را نيز بنگر.

______________________________

(1). حديث بر اساس تفسير علامه مجلسى ترجمه شد. ملاذ الاخيار 10/ 405. احتمال دارد معناى اين جمله اين باشد: «سپس آن مرد تصميم مى گيرد خود را از آن وضع نجات دهد.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 951

566

باب 11 «1» حكم مال مضاربه پس از مرگ عامل

1573- (1) سكونى از امام صادق عليه السلام از پدرش از نياكانش از على عليه السلام روايت مى كند كه پيوسته مى فرمود:

«كسى كه مال مضاربه در اختيار دارد و بميرد، اگر آن را مشخص كند و بگويد: اين متعلق به فلانى است، آن مال متعلق به وى خواهد بود و اگر بدون مشخص كردن آن مال بميرد، او نيز همانند ديگر طلبكاران خواهد بود.»

1574- (2) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هر بدهكارى كه مال مضاربه در اختيار دارد، اگر هنگام مرگش آن مال

را مشخص كند و يافت شود، پس آن متعلق به كسى است كه از او نام برده است؛ ولى اگر آن مال يافت نشد، ماترك ميّت متعلق به همۀ طلبكاران خواهد بود.»

ارجاعات

مى آيد:

در روايت چهارم از باب دوم از باب هاى اقرار اين گفته كه: «بدهكارى مال مضاربه در اختيار دارد و وصيت مى كند كه آنچه بر جاى مى گذارد از اهل مضاربه است و مى ميرد. آيا اين جايز است؟ امام عليه السلام فرمود: آرى، در صورتى كه به راستگويى معروف باشد.»

______________________________

(1). باب 10 به دليل بحث درباره مسائل بردگان حذف شد.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 953

باب 12 حكم اعطاى مال مضاربه به شخص ديگر توسط عامل

1575- (1) در كتاب نوادر احمد بن محمد بن عيسى روايت مى شود كه از امام باقر عليه السلام سؤال شد:

«شخصى مال مضاربه اى تحويل مى گيرد. آيا براى وى جايز است آن را با سود كمترى به ديگرى واگذار كند؟ امام فرمود: نه.»

باب 13 حكم اشتباه مال مضاربه و ديْن و وديعه با يكديگر در مال ميّت

1576- (1) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه امام صادق عليه السلام دربارۀ مرده اى كه نزد او وديعه، دِيْن و مضاربه است، بدون آن كه آنها به طور مشخص شناخته شود فرمود: «من دِيْن را جز حقّ واجبى برعهدۀ او نمى دانم؛ چون او ضامن است و امانت دار آن نيست ولى در مورد چيزهاى ديگر او ضامن نيست و دِيْن برعهده و ضمانت اوست و او در مورد وديعه و مال مضاربه امانت دار است.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 955

فصل يازدهم: باب هاى درختكارى و زراعت و مزارعه و مساقات

باب 1 استحباب درخت كارى

خداوند تعالى مى فرمايد: «توكل كنندگان بايد برخدا توكل كنند.» «1»

1577- (1) زراره از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «شخصى امير مؤمنان عليه السلام را مشاهده كرد كه بر روى يك وسق [/ 180 كيلوگرم] هستۀ خرما نشسته است. سؤال كرد: اين چيست كه بر روى آن نشسته اى، اى ابوالحسن؟

امام عليه السلام فرمود: يكصد هزار درخت خرما- ان شاءالله.

امام باقر عليه السلام مى فرمايد: حضرت على عليه السلام هسته ها را كاشت و حتى يكى از آنها هدر نرفت و همه به درخت تبديل شد.»

1578- (2) عبدالله بن سنان از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «امير مؤمنان عليه السلام با چند بار هستۀ خرما بيرون مى رفت. به وى گفته مى شد: اى ابوالحسن! اينها كه به همراه دارى چيست؟

على عليه السلام در پاسخ مى فرمود: درخت خرماست- اگر خدا بخواهد. آن گاه امام عليه السلام آنها را مى نشاند و حتى يكى از آنها هَدَر نمى رفت.»

1579- (3) جابر بن عبدالله انصارى گويد: «روزى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وارد باغ امّ معبد شد و پرسيد: اين نهال ها را مسلمان نشانده يا كافر؟

امّ معبد گفت: اى

رسول خدا صلى الله عليه و آله! آنها را مسلمان كاشته است.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: هيچ مسلمانى نيست كه نهالى بكارد و انسان يا حيوان يا پرنده از آن بخورد مگر آن كه تا روز قيامت براى وى صدقه بنويسند.»

______________________________

(1). ابراهيم 14/ 12.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 957

1580- (4) سكونى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله سؤال شد: چه مالى بهتر است؟ پيامبر صلى الله عليه و آله پاسخ داد: زراعتى كه صاحبش آن را كشت و به آن رسيدگى كند و در روز برداشت، حقّش را بپردازد.

گفته شد [گفت]: پس از زراعت چه مالى بهتر است؟

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: دامدارى كه در ميان گوسفندانش باشد و همراه آنها به جاهاى با آب و علف برود و نمازش را بر پادارد و زكاتش را بپردازد.

گفت: پس از گوسفند چه مالى بهتر است؟

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: گاو كه صبح و شام سود مى رساند و بهره مى دهد.

گفت: پس از گاو دارى چه مالى بهتر است؟

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: نخل هايى كه در گِل، ثابت و استوار مى شوند و در زمان قحطى و خشكسالى مردم را سير مى كنند. چه خوب چيزى است درخت خرما! هركس آن را بفروشد، بهايش همانند خاكستر است بر قلۀ كوهى بلند كه در يك روز طوفانى باد به آن مى وزد، مگر آن كه [درختان ديگرى را] جايگزين آن سازد.

گفته شد: پس از درخت خرما چه مالى بهتر است؟

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ساكت شد. در اين هنگام يكى

گفت: اى رسول خدا! پس جايگاه شتر كجاست؟

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: در آن بدبختى و ظلم و رنج و زحمت و دورى از خانه است. صبح و شام به انسان زيان وارد مى سازد. به خير و نيكى آن نمى توان دست يافت مگر از جانب چپ. [چرا كه از سمت چپ بر او سوار مى شوند و آن سمت به زمين نزديك تر است زيرا شتر به سمت چپ مى خوابد] آگاه باشيد كه از دست تيره بختان تبهكار بيرون نمى رود!»

اين حديث با سندهاى گوناگونى روايت شده است.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 959

1581- (5) در كتاب جعفريات از امير مؤمنان عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله سؤال شد: چه مالى بهتر است؟

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: زراعتى كه صاحبش آن را كشت كند و به اصلاح آن بپردازد و در روز برداشت، حقّش را بپردازد.

گفته شد: اى رسول خدا! پس از زراعت، چه مالى بهتر است؟

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: برترين مردم كسى است كه تعدادى گوسفند دارد. همراه آنها به دنبال محل هاى با آب و علف مى رود. نمازش را بر پا مى دارد و زكاتش را مى پردازد، خداوند را عبادت مى كند و چيزى را شريك او قرار نمى دهد.

گفته شد: اى رسول خدا! پس از گوسفند چه مالى بهتر است؟»

ادامۀ اين حديث، همانند حديث پيشين است.

قاضى قضاعى در كتاب الشهاب از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «چه خوب مالى است، درخت خرما! در گل فرو مى رود و در زمان قحطى و خشكسالى مردم را غذا

مى دهد.»

1582- (6) انس بن مالك از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «هيچ مسلمانى نيست كه نهالى را بكارد يا زراعتى را كشت كند، آن گاه انسان يا پرنده يا حيوانى از آن تغذيه كند، مگر آن كه به خاطر آن پاداش صدقه اى داده شود.»

1583- (7) انس بن مالك در حديث ديگرى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «هركس بدون ظلم و تجاوز به حقوق ديگران ساختمانى را بنا كند يا بدون ظلم و تجاوز نهالى بكارد، تا وقتى كه يكى از آفريده هاى خداوند مهربان از آن بهره مند مى شود، پاداش وى ادامه خواهد داشت.»

1584- (8) ابو ايوب انصارى روايت مى كند كه پيامبراكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «هركس درختى بكارد و آن درخت به بار نشيند، خداوند به اندازۀ ميوه هاى آن درخت به وى پاداش مى دهد.»

1585- (9) انس بن مالك روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «اگر در دست يكى از شما قلمۀ درختى است و قيامت نزديك شد، در صورتى كه مى تواند پيش از برپايى قيامت آن را بكارد، بايد اين كار را انجام دهد.»

ارجاعات

گذشت:

در روايت پانزدهم از باب دوم از باب هاى مسافرت فرمودۀ امام عليه السلام كه: «و روز يكشنبه، روز درخت كارى و ساختمان سازى است.»

در تعدادى از روايات باب بيست و پنجم از باب هاى طلب روزى، مناسب با اين بحث هست.

و در روايت دوم از اين باب اين گفته كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله هستۀ خرما را با دهانش مى مكيد و آن را مى كاشت، پس در همان لحظه

شكوفه مى داد.»

در روايت سوم اين گفته كه: «امير مؤمنان عليه السلام همراه قطارى از شتر با بار هستۀ خرما مشاهده شد. از امام عليه السلام سؤال شد: اى ابوالحسن! اينها چيست؟ پس امام عليه السلام پاسخ داد: اينها نخل است- اگر خدا بخواهد. آن گاه آنها را كاشت و حتى يكى از آنها هدر نرفت.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 961

مى آيد:

در روايات باب بعدى و باب پنجم مناسب با اين بحث خواهد آمد.

در روايت سيزدهم از اين باب، فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «زراعت كنيد و درخت بكاريد. نه به خدا سوگند! مردم كارى حلال تر و پاكيزه تر از آن انجام نمى دهند. به خدا سوگند! پس از خروج دجال، كشاورزى و درخت كارى رونق خواهد گرفت.»

و در روايت هشتم از باب يكم از باب هاى وقوف و صدقات فرمودۀ امام عليه السلام كه: «شش چيز است كه پس از مرگ مؤمن بهره اش به وى مى رسد، درختى كه آن را كاشته است.»

و در روايت يكم از باب هجدهم از باب هاى ذكر اين گفته كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از كنار مردى گذشت كه در باغ خود مشغول كاشتن درختى بود. آن گاه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نزد او توقف كرد و فرمود: آيا تو را به درختى راهنمايى نكنم كه ريشۀ آن استوارتر است و زودتر به بار مى نشيند و ميوه اش گواراتر و پاكيزه تر و بادوام تر است؟

آن مرد گفت: آرى، پدر و مادرم فدايت، اى رسول خدا!

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: هنگام صبح و شام بگو: خداوند پاك و منزه است و ستايش ويژۀ خداوند است و

معبودى جز خداى يكتا نيست و خداوند بزرگ تر است.»

باب 2 استحباب ريختن آب هنگام كاشتن درخت پيش از ريختن خاك

1586- (1) عمر بن على عليه السلام از پدرش امير مؤمنان عليه السلام از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «برادرم عيسى عليه السلام وارد شهرى شد كه ميوه هايش كرم خورده بود. مردم آن شهر از آن وضعيت به وى شكايت كردند. عيسى عليه السلام گفت: علاج اين كار به دست شماست، ولى شما نمى دانيد. شما گروهى هستيد كه هنگام نشاندن درخت ابتدا خاك مى ريزيد و پس از آن درخت را آب مى دهيد ولى اين كار درست نيست بلكه شايسته است ابتدا در ريشۀ درختان آب بريزيد و سپس خاك اضافه كنيد تا كرم به وجود نيايد.

آنان از آن پس طبق دستور حضرت عيسى عليه السلام عمل كردند و آن آفت از ميان رفت.»

باب 3 استحباب تلقيح نخل و كاشتن خرماى در حال رسيدن

1587- (1) ابن عرفه روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمود: «وقتى ميوه نخلى مرغوب نيست و عمل لقاح را نمى پذيرد، هنگام لقاح تعدادى ماهى كوچك را خشك و به طور متوسط نرم كند، سپس اندكى

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 963

از آن را در هر يك از شكوفه هاى آن بريزد و بقيۀ آن را در كيسۀ تميزى ريخته و در قلب نخل بگذارد، اين كار به اذن خدا سودمند خواهد بود.»

1588- (2) صالح بن عقبه گويد: «امام صادق عليه السلام به من فرمود: مشاهده كردم هنوز درختى در باغت نكاشته اى!

گفتم: تصميم داشتم از باغ هاى شما قلمه بگيرم.

امام فرمود: آيا نمى خواهى چيزى به تو ياد دهم كه برايت بهتر و سريع تر باشد؟

گفتم: آرى.

امام عليه السلام فرمود: هنگامى كه خرما مى رسد و مى خواهد رطب شود، آن را بكار. همانا آن مثل آنچه كاشته اى به

تو تحويل مى دهد.

صالح گويد: من به دستور امام عليه السلام عمل كردم، سپس مثل آنچه كاشته بودم، روييد.»

باب 4 حكم قطع درختان ميوه و سدر

و استحباب آب دادن به درختان بيابان و درخت سدر

1589- (1) ابن مضارب از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «درختان ميوه را نبريد كه در اين صورت خداوند پيوسته بر شما عذاب مى فرستد.»

1590- (2) عمار بن موسى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «بريدن درخت خرما ناپسند است و از آن حضرت دربارۀ بريدن درختان ديگر سؤال شد. امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.

________________________________________

بروجرى، آقا حسين طباطبايى - مترجمان: حسينيان قمى، مهدى - صبورى، م، منابع فقه شيعه، 31 جلد، انتشارات فرهنگ سبز، تهران - ايران، اول، 1429 ه ق

منابع فقه شيعه؛ ج 23، ص: 963

گفتم: بريدن درخت سدر چه حكمى دارد؟

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد. همانا بريدن درخت سدر در بيابان ناپسند است؛ زيرا در آنجا كم است ولى اينجا ناپسند نيست.»

1591- (3) احمد بن محمد بن ابى نصر گويد: «از امام رضا عليه السلام دربارۀ بريدن درخت سدر سؤال كردم.

امام عليه السلام فرمود: يكى از دوستان تو در اين باره از من سؤال كرد. من در پاسخ وى نوشتم: امام موسى بن جعفر عليه السلام درخت سدرى را بريد و به جاى آن درخت انگور كاشت.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 965

1592- (4) يحيى بن مغيره رازى گويد: «نزد جرير بن عبدالحميد بودم كه مردى از اهل عراق آمد. جرير از وى درباره اخبار و حوادث سؤال كرد. آن مرد گفت: در حالى از هارون جدا شدم كه قبر امام حسين عليه السلام را زير

و رو كرد و دستور داد درخت سدرى كه در آنجا بود، بريدند. جرير با شنيدن اين خبر دستانش را بلند كرد و گفت: الله اكبر! دربارۀ اين رويداد حديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به ما رسيده است. آن حضرت سه مرتبه فرمود: خداوند قطع كنندۀ درخت سدر را لعنت كند! ما تاكنون به معناى اين حديث آگاه نبوديم؛ زيرا مقصود وى از بريدن درخت سدر دگرگون ساختن قبر امام حسين عليه السلام است تا كسى بر سر قبر امام عليه السلام نرود.»

1593- (5) ابو سعيد خدرى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه در بخشى از يك حديث فرمود: «هركس درختى را در بيابان يا درخت سدرى را آب دهد، مثل آن است كه مومنى را از تشنگى سيراب كرده باشد.»

باب 5 استحباب زراعت و شخم زدن زمين براى زراعت

خداوند تعالى مى فرمايد: «و توكل كنندگان بايد بر خدا توكل كنند.» «1»

1594- (1) مسمع از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «وقتى خداوند آدم را به زمين فرود آورد، به غذا و نوشيدنى نياز پيدا كرد و آن را با جبرئيل عليه السلام در ميان گذاشت. جبرئيل به وى گفت: زراعت كن.

آدم گفت: پس دعايى به من بياموز.

جبرئيل گفت: بگو: خدايا! نيازهاى دنيا و هر وحشتى در راه بهشت را براى من كفايت كن و لباس عافيت و سلامت به من بپوشان تا زندگانى براى من شيرين و گوارا شود.»

1595- (2) جابر از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «هنگامى كه خداوند آدم عليه السلام را به زمين فرود آورد، به وى

دستور داد با دست، زراعت كند و پس از اخراج از بهشت و نعمت هاى آن، از دست رنج خويش نان بخورد. پس آدم عليه السلام دويست سال به خاطر دورى از بهشت گريه و زارى كرد.

سپس سه شبانه روز براى خدا سجده كرد. آن گاه گفت: اى پروردگار من! مگر تو مرا نيافريدى؟

خداوند فرمود: من تو را پديد آوردم.

آدم گفت: مگر مرا در بهشت سكنى ندادى؟

خداوند فرمود: من اين كار را انجام دادم.

______________________________

(1). ابراهيم 14/ 12.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 967

آدم گفت: مگر رحمت تو نسبت به خشمت بر من پيشى نگرفت؟

خداوند فرمود: آرى چنين كردم، پس آيا بردبارى يا سپاسگزارى كردى؟

آدم گفت: خدايى جز تو نيست، پاك و منزه هستى، به يقين من به خودم ستم روا داشتم، پس مرا بيامرز، كه تو خودت آمرزندۀ مهربان هستى.

به اين خاطر خداوند به او رحم كرد و توبه اش را پذيرفت، همانا خداوند بسيار توبه پذير و مهربان است.»

1596- (3) ابن عامر از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «خداوند عزيز و باشكوه پس از فرود آوردن آدم از بهشت، به وى دستور داد با دست، زراعت كند و پس از نعمت هاى بهشتى از دست رنج خويش بخورد ...» ادامۀ اين حديث، همانند حديث پيشين است.

1597- (4) ابراهيم از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «خداوند هنگامى كه آدم را بر زمين فرود آورد، به او دستور داد زمين را شخم بزند و زراعت كند و تعدادى از درخت هاى بهشت را به وى عنايت فرمود؛ درخت خرما، انگور، زيتون و انار. آدم عليه السلام آنها را نشاند تا

براى نسل او و فرزندانش باشد و از ميوۀ آنها بخورد ...»

1598- (5) عمر بن على گويد: «از امير مؤمنان عليه السلام سؤال شد: خداوند چگونه جو را آفريد؟

امام عليه السلام پاسخ داد: خداوند به آدم دستور داد: بكار آنچه براى خودت برگزيدى.

و جبرئيل مقدارى گندم براى وى آورد. آدم يك مشت برداشت و حوا نيز يك مشت برداشت. آدم به حوا گفت: تو نكار ولى او به دستور آدم توجه نكرد. پس آنچه آدم كاشت، گندم شد و از آنچه حوا كشت كرد، جو پديد آمد.»

1599- (6) سهل بن زياد با واسطه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «خداوند روزىِ پيامبرانش را در كشاورزى و دامدارى قرار داد تا بارش باران براى شان ناخوشايند نباشد.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 969

1600- (7) محمد بن عطيه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «خداوند براى پيامبرانش شخم زدن و زراعت را برگزيد، براى اين كه بارش باران براى آنها ناخوشايند نباشد.»

1601- (8) محمد از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه دربارۀ آيه: «و توكل كنندگان بايد بر خدا توكل كنند.» فرمود: «مقصود از توكل كنندگان، كشاورزان هستند.»

1602- (9) احمد بن ابى عبدالله از برخى شيعيان از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه مى گفت:

«پدرم پيوسته مى فرمود: بهترين كارها كشتزارى است كه آن را كشت كنى تا نيكوكار و تبهكار از آن بخورد. نيكوكار هر چه از آن مى خورد، آن چيز برايت درخواست آمرزش مى كند و تبهكار هر چه از آن مى خورد، آن چيز او را لعنت مى كند و حيوانات و پرندگان نيز از آن بهره مند مى شوند.»

جعفر بن احمد قمى در كتاب الغايات از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «پدرم پيوسته مى فرمود: بهترين كارها زراعت است. نيكوكار و تبهكار از آن استفاده مى كنند. نيكوكار هر آنچه از آن بخورد و بياشامد، برايش درخواست آمرزش مى كند ...»

ادامۀ حديث، همانند حديث پيشين است.

1603- (10) يزيد بن هارون از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «كشاورزان گنج هاى مردم هستند.

غذاهاى پاكيزه اى را كه خداوند پديد آورده است، كشت مى كنند و مقام آنان در قيامت از مقام همۀ مردم نيكوتر است و جايگاه شان نزديك تر و با نام هاى مبارك و فرخنده خوانده مى شوند.»

1604- (11) يزيد بن هارون واسطى گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ رستگاران سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود: آنان كشاورزان هستند؛ گنج هاى خداوند در زمين و هيچ شغلى نزد خداوند محبوب تر از كشاورزى نيست. خداوند هيچ پيامبرى را بر مردم مبعوث نكرد، مگر آن كه كشاورز بود، به جز ادريس كه خياط بود.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 971

1605- (12) در كتاب كافى روايت مى شود كه امام صادق عليه السلام فرمود: «بزرگ ترين كيمياگرى كشاورزى است.»

1606- (13) سيّابه گويد: «شخصى به امام صادق عليه السلام گفت: فدايت شوم! از گروهى مى شنوم كه مى گويند:

كشاورزى ناپسند است.

امام عليه السلام فرمود: كشاورزى و باغدارى كنيد. نه، به خدا سوگند! مردم كارى حلال تر و پاكيزه تر از آن انجام نمى دهند. به خدا سوگند! پس از خروج دجال، كشاورزى و كاشتن درخت خرما رونق مى گيرد.

(يا پس از خروج دجال ما به كشاورزى و كاشتن درخت خرما مى پردازيم).»

جعفر بن احمد قمى در كتاب الغايات نيز اين حديث را روايت كرده است.

1607- (14) صالح

بن على بن عطيه از مردى- كه او را نام برد- روايت مى كند كه: «امام صادق عليه السلام با گروهى از انصار برخورد كرد كه مشغول شخم زدن بودند، امام عليه السلام به آنها فرمود: شخم بزنيد؛ زيرا پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: خداوند با هوا مى روياند همان گونه كه با باران مى روياند.

آن مرد مى گويد: آنان شخم زدند و زراعت شان نيكو شد.»

1608- (15) سيد مرتضى قدس سره در رسالۀ المحكم و المتشابه به نقل از تفسير نعمانى روايت مى كند كه امير مؤمنان عليه السلام در بخشى از يك حديث فرمود: «گذران زندگى مردم از پنج راه است: كارمندى براى حكومت، آبادانى زمين، بازرگانى، كارگرى و صدقات ... دليل آباد كردن زمين- كشاورزى- اين سخن خداوند است: «او شما را از زمين پديد آورد و از شما خواست تا آن را آباد كنيد.»

پس خداوند به ما اعلام كرد كه آباد كردن زمين را به مردم دستور داده است تا از اين راه به وسيلۀ حبوبات و ميوه ها و چيزهاى ديگرى كه زندگانى مردم به آن استوار است، گذران زندگانى كنند.»

ارجاعات

گذشت:

در تعدادى از روايات باب بيست و پنجم از باب هاى طلب روزى و باب يكم از باب هاى مزارعه، مناسب با اين بحث هست.

مى آيد:

و از روايات باب بعدى مى توان در اين رابطه استفاده كرد.

روايت سوم از باب چهل و ششم از باب هاى معاشرت فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «مرد از زمين آفريده شده است و همت و تلاش او نيز در رابطه با زمين است.»

و روايت چهارم مانند آن.

و بنگر باب بيست و دوم را.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 973

باب 6 ذكرها و دعاهاى هنگام كشاورزى

خداوند

تعالى مى فرمايد:

آيا مشاهده نكردى خداوند چگونه مثال زد؟ سخن پاك همانند درخت پاكى است كه ريشه اش ثابت و شاخه هايش در آسمان است. هر نوبت با اذن پروردگارش، ميوه مى دهد و خداوند براى مردم مثال هايى مى زند تا شايد متوجه شوند و مَثَل سخن پليد، همانند درختِ پليدِ كنده شده از روى زمين است كه قرار ندارد. «1»

آيا آنچه مى كاريد، مشاهده كرده ايد؟ آيا شما آن را مى رويانيد يا ما مى رويانيم؟ «2»

1609- (1) شعيب عقرقوفى گويد: «امام صادق عليه السلام به من فرمود: هنگامى كه بذر مى كارى، بگو: خدايا! به تحقيق، من بذر مى پاشم و تو روياننده هستى؛ پس آن را دانه هاى متراكم قرار بده.»

1610- (2) ابن بكير روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمود: «هنگامى كه تصميم به كاشتن زراعتى گرفتى، مشتى از بذر بردار، رو به قبله بايست و سه مرتبه بگو: آيا آنچه مى كاريد مشاهده كرده ايد؟ آيا شما آن را مى رويانيد يا ما مى رويانيم؟ آن گاه سه مرتبه بگو: بلكه خدا روياننده است و در ادامه بگو:

خدايا! آن را دانه هاى با بركت قرار ده و به وسيلۀ آن به ما سلامتى عنايت فرما. سپس آن بذرى كه در مشت دارى، در مزرعه بپاش.»

1611- (3) در كتاب مكارم الاخلاق از امام باقر عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هرگاه تصميم به كاشتن زراعتى كردى، با دست يك مشت بذر بردار، به طرف قبله بايست و سه مرتبه بگو: آيا شما آن را مى رويانيد يا ما مى رويانيم! سپس بگو: خدايا، آن را كشتى با بركت قرار ده و به وسيلۀ آن به ما سلامتى و بى نيازى عنايت فرما و آن را دانه هاى متراكم قرار

بده و مرا از خير آنچه مى جويم محروم نكن و به آنچه مرا از آن بهره مند مى سازى، آزمايش نكن. به حقّ محمد و خاندان پاك و پاكيزه اش.

سپس آنچه در مشت دارى، بپاش- ان شاءالله تعالى.»

______________________________

(1). ابراهيم 14/ 26- 24.

(2). واقعه 56/ 64- 63.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 975

1612- (4) على بن محمد با واسطه از معصوم عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هرگاه به كاشتن درخت و گياه مشغول شدى، اين را بر هر نهال و دانه اى كه مى نشانى، بخوان: «پاك و منزه است برانگيزنده و به ارث بَرَنده.» پس اگر خدا بخواهد، هيچ يك از آنها هَدَر نخواهد رفت.»

1613- (5) محمد بن يحيى با واسطه از امام باقر عليه السلام يا امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هنگام درخت كارى يا زراعت مى گويى: «و مَثَل سخن پاك همانند درخت پاكى است كه ريشه اش استوار و شاخه هايش به طرف آسمان است، در هر نوبت به اذن پروردگارش ميوه مى دهد.»

1614- (6) در كتاب عدة الداعى آمده است: «دعا براى دفع كرم هايى كه خربزه و زراعت را مى خورد، بر روى چهار نى يا چهار تكه كاغذ دعاى زير نوشته مى شود و در چهار گوشه مزرعه بر روى چهار نى قرار داده مى شود. آن دعا اين است: اى كرم ها، اى جنبنده ها، حشرات و حيوانات، از اين زمين و از اين كشتزار به خرابه ها رويد، همان گونه كه يونس از شكم ماهى خارج شد. اگر بيرون نرويد، شعله هايى از آتش يا سرب گداخته به سوى شما مى فرستم و يارى نمى شويد.

«آيا كسانى را كه از بيم مرگ از سرزمين خود خارج شدند در حالى كه هزاران نفر بودند،

مشاهده نكردى؟ آن گاه خداوند به آنان گفت: بميريد، پس مردند.»

«از آن بيرون رو كه تو رانده شده اى.»

«پس از آنجا ترسان و منتظر بيرون رفت.»

«پاك و منزه است كسى كه شبانه بنده اش را از مسجدالحرام به مسجدالاقصى حركت داد.»

«روزى كه قيامت را مشاهده مى كنند، گويا جز يك بعداز ظهر و يا پيش ازظهرى [در دنيا] درنگ نكرده اند.»

«آنان را از باغ ها و چشمه ها و كشتزارها و جايگاه هاى زيبا و نيكو و نعمت هايى كه در آن شادمان و خندان بودند، بيرون كرديم.»

«آسمان و زمين بر آنان گريه نكرد و به آنان فرصت داده نشد.»

«از آنجا فرود آى، تو نمى توانى در آنجا تكبّر ورزى.»

«بيرون رو؛ زيرا تو از خواران و ذليلان هستى.»

«با حالت نكوهيده و رانده شده از آنجا بيرون رو.»

«حتماً سپاهيانى بر آنان فرود مى آوريم كه توان رويارويى با آن را نداشته باشند و آنان را از آن سرزمين با خوارى و زبونى بيرون مى كنيم.»

ارجاعات

گذشت:

در روايت يكم از باب پنجم از باب هاى مزارعه فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «بگو: خدايا! نيازهاى مرا در دنيا و هر وحشتى را در راه بهشت براى من كفايت كن و لباس عافيت بر من بپوشان تا زندگى براى من گوارا شود.»

باب 7 شرايط و احكام مزارعه و مساقات

1615- (1) حلبى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه دربارۀ پذيرش زمين فرمود: «پذيرش زمين به اين

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 977

صورت است كه شخصى به سرزمين ويرانى مى رود و آن را از اهل آن به مدت بيست سال تحويل مى گيرد ولى اگر آن سرزمين آباد بود كه كافران در آن هستند، پذيرفتن آن حلال نيست؛

مگر آن كه زمين آن را از اهل آن اجاره كند و كافران در هيچ قرارداد پذيرش زمينى داخل نمى شوند؛ زيرا آن جايز نيست و از امام عليه السلام سؤال شد: شخصى به سرزمين ويران و مرده اى مى رود و آن را زنده مى كند، نهرهايش را روان مى سازد و آن را آباد و در آن كشت مى كند. چه چيز برعهدۀ اوست؟

امام عليه السلام فرمود: زكات.

حلبى گويد: گفتم: اگر صاحبش را مى شناسد؟ [چه حكمى دارد؟]

امام عليه السلام فرمود: حقّ صاحبش را به وى مى پردازد.

و امام عليه السلام فرمود: اشكالى ندارد كه انسان زمين و اهل آن را از حاكم بپذيرد.

و از امام عليه السلام دربارۀ قرار داد مزارعه با اهل خراج به يك چهارم و نصف و يك سوم سؤال شد، امام عليه السلام فرمود: آرى، اشكال ندارد. به تحقيق، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پس از فتح خيبر آن سرزمين را به نصف به يهوديان واگذار كرد.»

1616- (2) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام دربارۀ مزارعه سؤال شد. امام عليه السلام فرمود: «هزينه از تو و زمين از طرف صاحب زمين. آنچه خداوند از آن عنايت فرمود به دو بخش تقسيم مى شود. هنگامى كه اهل خيبر نزد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آمدند، آن حضرت به همين گونه سرزمين خيبر را به آنان واگذار كرد. پيامبر صلى الله عليه و آله سرزمين خيبر را به آنان تحويل داد تا آن را آباد كنند و نصف محصول آن متعلق به آنها باشد.»

1617- (3) عبدالله بن عمر گويد: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به نيمى از محصول

خيبر- ميوه و زراعت- با اهل آنجا معامله كرد.»

1618- (4) حلبى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «زمين در برابر مقدار معينى از گندم پذيرفته نمى شود، بلكه به نصف و يك سوم و يك چهارم و يك پنجم اشكال ندارد و فرمود: مزارعه به يك سوم و يك چهارم و يك پنجم اشكال ندارد.»

1619- (5) عبيد الله حلبى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «مزارعه به يك سوم و يك چهارم و يك پنجم اشكال ندارد.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 979

1620- (6) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «مزارعه به يك سوم و يك چهارم و يك پنجم و كمتر و بيشتر از محصول زمين اشكال ندارد. در صورتى كه صاحب زمين غير از محصول زمين چيز ديگرى از كشاورز درخواست نكند و شايسته نيست سهمى براى بذر قرار داده شود و سهمى براى گاو؛ بلكه به صاحب زمين مى گويد: در زمين تو كشاورزى مى كنم و فلان مقدار از محصول آن براى تو.»

1621- (7) عبدالله بن سنان روايت مى كند كه: «شخصى زمين ديگرى را مزارعه مى كند و مى گويد:

يك سوم محصول براى گاو و يك سوم براى بذر و يك سوم براى زمين.

امام عليه السلام در اين باره فرمود: از بذر و گاو نامى به ميان نمى آيد، بلكه مى گويد: در زمين تو بنا بر فلان مقدار از محصول كشت مى كنم. اگر مى خواهى، نصف را معين كن و اگر خواستى، يك سوم.»

1622- (8) محمد بن مسلم از امام باقر عليه السلام دربارۀ شخصى روايت مى كند كه زمين ديگرى را مزارعه مى كند و مى گويد: يك سوم محصول براى

گاو و يك سوم براى بذر. امام عليه السلام فرمود: «نامى از بذر و گاو به ميان نمى آورد، بلكه مى گويد: در آن زمين بنابر فلان مقدار از محصول كشت مى كنم. اگر مى خواهى، نصف را معين كن و اگر خواستى، يك سوم.»

1623- (9) در كتاب نوادر احمد بن محمد بن عيسى روايت مى شود كه امام باقر عليه السلام فرمود: «مزارعه بر نصف جايز است. به تحقيق، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بر نصف مزارعه كرد؛ بنابراين كه هزينۀ آن بر كشاورزان باشد.»

1624- (10) ابو ربيع شامى روايت مى كند كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «شخصى زمين ديگرى را مزارعه و با او شرط مى كند كه يك سوم محصول براى بذر و يك سوم براى گاو باشد.

امام عليه السلام فرمود: شايسته نيست از بذر و گاو نامى به ميان آورد، بلكه به صاحب زمين مى گويد: من در زمين تو كشت مى كنم و فلان مقدار از محصول آن- نصف يا يك سوم يا هر شرط ديگرى- متعلق به تو باشد و از بذر و گاو نامى به ميان نمى آورد، همانا كلام حرام مى كند.»

ابو ربيع شامى دربارۀ شخصى كه زمينى را به اين شرط مزارعه مى كند، كه يك سوم محصول براى گاو و يك سوم آن براى بذر و يك سوم براى صاحب زمين باشد، از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: گاو و بذر نام برده نشود، بلكه به صاحب زمين مى گويد: زمين تو را مزارعه مى كنم و فلان مقدار از آنچه خداوند عنايت فرمود، متعلق به تو باشد.»

1625- (11) حلبى گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال شد: شخصى زمينى را مزارعه مى كند و براى بذر

يك سوم محصول و براى گاو يك سوم شرط مى كند.

امام عليه السلام فرمود: شايسته نيست از چيزى نام ببرد؛ زيرا كلام حرام مى كند.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 981

1626- (12) محمد بن مسلم گويد: «از امام عليه السلام سؤال كردم: شخصى زمينى را از حكومت به يك سوم يا نصف كرايه مى كند. آيا به سهم او زكات تعلق مى گيرد؟

امام عليه السلام فرمود: نه.»

و از مزارعه و فروش محصول براى چند سال سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

1627- (13) سليمان بن خالد گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى زمين ديگرى را مزارعه و با او شرط مى كند كه يك سوم محصول براى بذر و يك سوم آن براى گاو باشد.

امام عليه السلام فرمود: شايسته نيست از بذر و گاو نامى به ميان آورد، همانا سخن حرام مى كند.»

1628- (14) على بن جعفر گويد: «از برادرم- امام موسى بن جعفر عليه السلام- سؤال كردم: شخصى زمينى را واگذار مى كند كه در برابر مبلغ مشخصى، آن را آباد كند و نهرهايش را روان سازد.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

1629- (15) يعقوب بن شعيب گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى زمينى از زمين هاى خراج را در اختيار دارد و آن را به ديگرى واگذار مى كند تا آباد و اصلاح كند و خراجش را بپردازد و باقيماندۀ آن ميان شان تقسيم شود.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.

و سؤال كردم: شخصى زمينش را كه در آن درخت انار، درخت خرما و ساير ميوه هاست به ديگرى واگذار مى كند و مى گويد: اين را آبيارى و آباد كن و نصف محصول آن متعلق به تو.

امام عليه السلام فرمود:

اشكال ندارد.

و سؤال كردم: شخصى زمين ويرانى را به ديگرى واگذار مى كند و مى گويد: آن را آباد كن و محصول سه سال يا پنج سال يا هر چه خدا بخواهد متعلق به تو.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.

و از امام عليه السلام دربارۀ مزارعه سؤال كردم، امام عليه السلام فرمود: هزينۀ آن از تو و زمين از صاحب زمين و آنچه خداوند عنايت فرمود، ميان شما دو بخش مى شود. وقتى اهل خيبر نزد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آمدند، آن حضرت اين گونه خيبر را به آنان واگذار كرد. پيامبر صلى الله عليه و آله خيبر را به آنان داد تا آن را آباد كنند و نصف محصول آن متعلق به آنان باشد.

و سؤال كردم: شخصى زمينى از زمين هاى خراج را در اختيار دارد. خراج آن معلوم است ولى گاهى كمتر و بيشتر مى شود. او اين زمين را به ديگرى واگذار مى كند، به اين شرط كه خراج آن را بپردازد و هر سال دويست درهم به صاحب زمين بدهد.

امام فرمود: اشكالى ندارد.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 983

1630- (16) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مساقات سؤال شد. امام فرمود: آن به اين صورت است كه شخصى زمينش را كه در آن درخت يا نخل وجود دارد، به ديگرى واگذار مى كند و مى گويد: اين را آبيارى و آباد و در آن كشاورزى كن و فلان مقدار از محصول آن براى تو باشد- مقدارى از محصول را كه مشخص مى كند و بر آن توافق مى كنند- اين جايز است.»

1631- (17) سليمان بن بلال از امام رضا

عليه السلام از پدرش عليه السلام از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام از نياكانش عليهم السلام روايت مى كند كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله سرزمين خيبر را در برابر نيمى از محصول آن به اهل آن واگذار كرد. هنگام برداشت محصول عبدالله بن رواحه را به آنجا فرستاد. عبدالله محصول آنجا را براى يهوديان تخمين زد، سپس به آنان گفت: اگر مى خواهيد، محصول را بر اساس تخمين ما برداريد و اگر نمى خواهيد، ما آن را برمى داريم و براى شما محاسبه مى كنيم.

يهوديان گفتند: اين حق است. بر اساس اين [عدالت] آسمان ها و زمين استوار است.»

نظير اين حديث از محمد حلبى نيز روايت شده است.

ارجاعات

گذشت:

در روايات باب پنجم از باب هاى فروش ميوه ها، مطالبى هست كه بر اين بحث دلالت مى كند.

مى آيد:

و در روايات دو باب بعدى مناسب با اين بحث خواهد آمد.

باب 8 ذكر مدت در مزارعه

1632- (1) حلبى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «پذيرش زمين به اين صورت است كه به سرزمين ويرانى بروى و آن را به مدت بيست سال يا كمتر يا بيشتر از اهلش بپذيرى و آن را آباد كنى و خراجش را بپردازى. اين كار اشكال ندارد.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 985

1633- (2) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «شخصى زمين ويرانى را به ديگرى واگذار مى كند تا در برابر چند سال معين بهره بردارى از محصول آن، آن را آباد كند.

امام عليه السلام فرمود: آن جايز است و اشكال ندارد كارگران غيرمسلمان يا حيواناتى از صاحب زمين در آن باشد، به هر صورت كه توافق كنند،

آن جايز است.»

1634- (3) در كتاب نوادر احمد بن عيسى روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «آب انگورِ مزرعۀ يتيمانى را به سازندگان شراب مى فروشند و زمين آن مزرعه را در برابر حبوبات اجاره مى دهند.

امام عليه السلام فرمود: فروش آب انگور به سازندۀ شراب اشكال ندارد ولى اجارۀ زمين در برابر مواد خوراكى جايز نيست و چيزى از آن گرفته نمى شود مگر آن كه به نصف يا يك سوم اجاره داده شود و فرمود: زمين در برابر گندم و جو و آبيارى آن و آب هاى زايد اجاره داده نمى شود بلكه در برابر طلا و نقره اجاره داده مى شود و هنگامى كه آن را به طلا و نقره اجاره كرد پس به مبلغى بيش از آن اجاره نمى دهد؛ زيرا طلا و نقره كفالت شده است و اين كفالت نشده بلكه آن از محصول خودِ زمين است و اگر محصول زمين يك سال يا بيشتر براى تو آشكار شد، اجارۀ آن صحيح است و در غير اين صورت اجاره آن شايسته نيست و اگر كسى زمينى را بپذيرد كه آن را آباد كند و پس از چند سال به صورت آباد تحويل دهد به اين شرط كه محصول آن در آن مدت مال او باشد، اشكال ندارد.»

ارجاعات

گذشت:

در روايات باب پيشين مناسب با اين بحث هست.

مى آيد:

در روايت نهم از باب دوازدهم از باب هاى مزارعه اين گفته كه: «شخصى زمينى را از صاحبش مى گيرد و آن را آباد مى كند و آباد تحويل مى دهد به اين شرط كه چند سال از محصولش بهره بردارى كند.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

و باب چهاردهم را نيز بنگر كه

مناسب با اين مقام هست.

باب 9 حكم كار از عامل مزارعه و هزينه از مالك زمين مگر با شرط

1635- (1) ابراهيم كرخى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: با كافران غير عرب مشاركت مى كنم. زمين و بذر و گاو از من و مراقبت و آبيارى كردن و كار كردن در زراعت با كافر تا به گندم و جو تبديل شود و حكومت حقش را دريافت كند و باقيمانده به صورت يك سوم براى كافر و دو سوم براى من تقسيم شود؟

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 987

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.

گفتم: آيا پيش از تقسيم محصول بايد به مقدارى كه براى بذر داده ام به من بپردازد و باقيمانده تقسيم شود.

امام عليه السلام فرمود: نه، همانا تو به اين شرط با وى شريك شدى كه بذر و گاو و زمين از تو باشد و آبيارى و مراقبت و كار از او.»

1636- (2) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه امام صادق عليه السلام فرمود: «اشكال ندارد كه شخصى زمين خراجى را به ديگرى واگذار كند، به اين شرط كه خراج آن را بپردازد و چيز معينى نيز به او بدهد و اگر در آن نخل يا درخت ميوه است، اين معامله صحيح نيست تا ماندگارى ميوه آشكار شود، مگر اين كه در آن زمين برخى از سبزى ها يا يونجه يا ميوه يا چيز ديگرى باشد، كه معاملۀ آن صحيح است.»

ارجاعات

گذشت:

در روايت يكم از باب پنجم از باب هاى فروش ميوه ها فرمودۀ امام عليه السلام كه: «هزينه از تو و زمين از صاحب آن و آنچه خداوند عنايت فرمود بر اساس قرار داد تقسيم مى شود ...»

و روايات باب هفتم و باب پيشين را بنگر.

مى آيد:

در روايات باب سيزدهم، شانزدهم

و هفدهم مناسب با اين بحث خواهد آمد.

باب 10 جواز تخمين محصول از سوى صاحب زمين و اختيار عامل در پذيرش آن

1637- (1) سهل گويد: «از امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: كشاورزان براى شخصى زعفران مى كارند و كفالت مى كنند كه در هر جريب مقدار معينى زعفران به وى تحويل دهند ولى گاهى محصول از اين مقدار كمتر مى شود و غرامت مى پردازند و گاهى بيشتر مى شود.

امام عليه السلام فرمود: در صورت رضايت آنها اشكال ندارد.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 989

1638- (2) عبدالله بن بكير گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: براى شخصى زعفران كشت مى شود. كشاورزان او كفالت مى كنند كه از هر چهل من زعفران تر يك من زعفران خشك تحويل دهند و بر زعفران خشك با هم مصالحه مى كنند زيرا زعفران پس از خشك شدن سه چهارم آن كاهش مى يابد و يك چهارم آن باقى مى ماند و اين مطلب تجربه شده است.

امام عليه السلام فرمود: شايسته نيست.

گفتم: حتى اگر انسان امينى را براى خشك كردن آن بگماريم، نمى تواند آن را حفظ كند؛ زيرا در شب انجام مى شود.

امام عليه السلام فرمود: از ابتدا به اين شرط زمين را به وى واگذار مى كند كه در هر چهل من زعفران، يك من براى تو باشد.»

1639- (3) محمد بن مسلم گويد: «از امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام سؤال كردم: آيا تخمين خرماى نخل براى انسان صحيح و گذراست؟

امام عليه السلام فرمود: آرى.

گفتم: اگر محصول نخلستان بيش از مقدار تخمين زده باشد، آيا براى وى حلال است؟

امام عليه السلام فرمود: آرى.»

1640- (4) محمد بن عيسى از على بن مهزيار روايت مى كند كه: «به امام عليه السلام گفتم: فدايت شوم! زمينى در اختيار

من است و نزد ما معامله كنندگان- اجاره كنندگان و حكومت- بر اساس مقدار مشخصى از محصول در هر جريب قرار داد مى بندند. آيا اين جايز است؟

امام عليه السلام فرمود: بايد آن معامله با طلا باشد.

گفتم: مردم در محل ما تنها به همين صورت معامله مى كنند نه به صورت هاى ديگر. آيا جايز است با آنها با درهم معامله كنم و سپس به جاى آن مواد خوراكى تحويل بگيرم.

امام عليه السلام فرمود: هنگامى كه مواد خوراكى تحويل مى گيرى، براى تو فايده اى ندارد. (يا از گرفتن درهم چه هدفى دارى)؟

گفتم: همانا در زمين شما و زمين من شيوۀ ديگرى جز اين ممكن نيست.

محمد بن عيسى گويد: على بن مهزيار [در توضيح سخن خود] به من گفت: زمينى از امام و زمينى از خودم در اختيار من است.

آن گاه على بن مهزيار به امام گفت: افزون بر آن، اين كار براى ما زيان آور است.

يعنى در زمين امام عليه السلام و زمين خودش يا راه ديگرى پيش روى ما براى معامله وجود ندارد.

امام عليه السلام فرمود: من اين گونه معامله را به تو اجازه دادم.

محمد بن عيسى به على بن مهزيار گفت: آيا امام عليه السلام به تو و به همه مردم اجازه داد؟

على بن مهزيار به من گفت: از اين كه براى همۀ شيعيان از امام اجازه نگرفتم، پشيمان شدم.

على بن مهزيار به امام عليه السلام گفت: آيا اين اجازه به دليل ناچارى و ضرورت است؟

امام عليه السلام فرمود: آرى.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 991

ارجاعات

گذشت:

در روايات باب پنجم از باب هاى معاملۀ ميوه ها آنچه بر اين بحث دلالت مى كند، هست.

باب 11 جواز انعقاد قرارداد مزارعه با ديگرى از سوى مستأجر

1641- (1) اسماعيل بن فضل از امام صادق عليه السلام روايت

مى كند كه فرمود: «اشكال ندارد زمينى را به درهم اجاره كنى و به يك سوم يا يك چهارم يا كمتر يا بيشتر از محصول آن به ديگرى مزارعه دهى، در صورتى كه جز از محصول زمين از وى دريافت نكنى.»

1642- (2) محمد بن مسلم گويد: «از امام باقر عليه السلام يا امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى به هزار درهم زمينى را اجاره مى كند. سپس بخشى از آن را به دويست درهم اجاره مى دهد. آن گاه صاحب زمين به او مى گويد: من نيز در زمينى كه اجاره كرده اى شريك مى شوم، هزينه هاى آن را با هم مى پردازيم و افزون بر آن را ميان خودمان تقسيم مى كنيم.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

1643- (3) فيض بن مختار گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: فدايت شوم! زمينى را از حكومت مى پذيرم، سپس آن را به كارگرانم اجاره مى دهم به اين شرط كه هرچه خداوند عنايت فرمود، پس از پرداخت حق حكومت، نصف يا يك سوم آن متعلق به من باشد. در اين باره نظرتان چيست؟

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد، من نيز با كارگرانم به همين گونه معامله مى كنم.»

در گزارش ديگرى از اين حديث، جملۀ «پس از پرداخت حق حكومت» و جملۀ پس از «اشكال ندارد»، حذف شده است و در پايان آن افزوده شده است: «اسماعيل فرزند امام صادق عليه السلام

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 993

ارجاعات

مى آيد:

در روايات باب هفدهم از باب هاى اجاره و باب بيست و سوم مناسب با اين باب هست.

باب 12 مال الاجاره زمين و خراج آن

1644- (1) ابو بصير از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «زمين را در مقابل خرما، گندم، جو، اربعاء و

نِطاف اجاره نكن!

ابو بصير پرسيد: اربعاء چيست؟

امام عليه السلام فرمود: آبيارى و نطاف آب افزوده است، بلكه زمين را در برابر طلا و نقره و نصف و يك سوم و يك چهارم محصول آن بپذير.»

در باب بيست و پنجم از باب هاى اجاره نيز نظير اين حديث خواهد آمد.

1645- (2) ابو بصير از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «زمين را به گندم و جو و خرما و آبيارى و آب افزوده اجاره نكن، بلكه به طلا و نقره اجاره كن؛ براى اين كه طلا و نقره كفالت شده اند و اينها كفالت نشده اند.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 995

1646- (3) حلبى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «زمينى را كه در آن گندم مى كارى به گندم اجاره نكن.»

1647- (4) فضيل بن يسار گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ اجاره كردن زمين به گندم و جو سؤال كردم.

امام عليه السلام فرمود: اگر از محصول خودِ آن زمين است، خيرى در آن نيست.»

1648- (5) ابو برده گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ اجاره زمين معينى به تعداد مشخصى درهم سؤال كردم، امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.

و دربارۀ اجارۀ زمين در مقابل گندم و جو سؤال كردم، امام عليه السلام فرمود: اگر از محصول آن زمين است، خيرى در آن نيست.»

1649- (6) ابو معزا گويد: «در حضور امام صادق عليه السلام بودم كه يعقوب احمر به امام عليه السلام گفت: خداوند به كارهايت سامان دهد! برادرم درگذشت و كودك يتيمى نزد من بر جاى گذاشت. برادر ديگرى دارم كه عهده دار مزرعه اى است كه متعلق به ما و برادرزاده مان

است. او آب انگور به سازندگان شراب مى فروشد و زمين را در مقابل گندم و جو اجاره مى دهد. من از سهم خود اجتناب مى كنم ولى با سهم يتيم چه كنم؟

امام عليه السلام فرمود: از اجارۀ زمين در مقابل گندم و جو سهم يتيم را نگير مگر آن كه به يك چهارم و يك سوم و نصف اجاره دهد ولى فروش آب انگور به شراب سازان اشكال ندارد، سهم يتيم را از آن بگير.»

1650- (7) يونس بن عبدالرحمان با واسطه از گروهى روايت مى كند كه از امام صادق عليه السلام و امام باقر عليه السلام سؤال شد: «دليل اين كه اجارۀ زمين در برابر گندم و جو صحيح نيست و در برابر طلا و نقره صحيح است، چيست؟

فرمودند: دليل آن اين است كه محصول زمين، گندم و جو است و اجارۀ گندم به گندم و جو به جو جايز نيست.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 997

1651- (8) بريد از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه دربارۀ شخصى كه زمين را با درهم و دينار اجاره مى كند، فرمود: «اشكال ندارد.»

1652- (9) حلبى گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى زمينى را از صاحبش مى گيرد، آن را آباد مى كند و چند سال محصولش را برداشت مى كند و آباد به صاحبش تحويل مى دهد.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

ارجاعات

گذشت:

در روايات باب هفتم مناسب با اين بحث هست.

و در روايت چهارم از اين باب فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «زمين را در برابر مقدار معينى گندم اجاره نكن، ولى اجارۀ آن در برابر نصف محصول و يك سوم ويك چهارم و يك پنجم اشكال ندارد.»

و در روايات باب هشتم

و نهم مناسب با اين مقام هست؛ ملاحظه كنيد.

و در روايت سوم از باب پيشين اين گفته كه: «زمينى را از حكومت اجاره مى كنم سپس آن را به كارگرانم اجاره مى دهم به اين شرط كه هر چه خداوند عنايت فرمود، پس از پرداخت حق حكومت، نصف يا يك سوم آن متعلق به من باشد.

امام فرمود: اشكال ندارد.»

مى آيد:

در دو باب بعدى و باب هفدهم از باب هاى مزارعه و باب هفدهم و بيست و ششم از باب هاى اجاره، مطالبى وجود دارد كه بر بخشى از مقصود اين بحث دلالت مى كند؛ پس ملاحظه كنيد.

باب 13 جواز شرط كردن خراج بر اجاره كننده و عامل

1653- (1) داود بن سرحان روايت مى كند كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «شخصى زمينى از زمين هاى خراج را با خراج معين در اختيار دارد كه گاهى كم و زياد مى شود. وى اين زمين را به ديگرى واگذار مى كند، به شرط آن كه خراج آن را بپردازد و سالانه دويست درهم به وى بدهد.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

اين حديث از يعقوب بن شعيب نيز روايت شده است.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 999

1654- (2) ابو بردة بن رجا گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: گروهى زمين خود را به شخصى واگذار مى كنند و به او مى گويند: آن را براى خودت كشت كن و خراج آن را بپرداز.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد، هرگاه بخواهند آن را بگيرند، مى گيرند.»

1655- (3) ابو ربيع گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال شد: حاكم به اهل منطقه اى ظلم كرده است به طورى كه آنان توان پرداخت خراج آن را ندارند. قريه در اختيار آنان است ولى معلوم نيست كه ملك آنهاست يا

ديگران نيز در آن سهمى دارند. به هر حال آنها قريه را به شخصى واگذار مى كنند به اين شرط كه خراج آن را بپردازد. او نيز زمين را تحويل مى گيرد و پس از پرداخت خراج آن، مال زيادى برايش باقى مى ماند.

امام عليه السلام فرمود: در صورتى كه با آنان شرط كرده باشد، اشكالى ندارد.»

1656- (4) در كتاب المقنع آمده است: «اشكال ندارد كه انسان زمينى را به يك پنجم محصول آن يا كمتر يا بيشتر اجاره كند و خراج آن به عهدۀ شخص كافر غير عرب [صاحب زمين] باشد.»

1657- (5) ابراهيم بن ميمون گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: قريه اى در اختيار گروهى از اهل ذمّه است و نمى دانم اصل آن مال آن هاست يا نه. حاكم در گرفتن خراج از آنها زياده روى مى كند. آنها قريه و زمين هاى شان را به من واگذار مى كنند، به اين شرط كه به كم يا زياد، حاكم را از سر آنان باز دارم. پس از آنچه حاكم از من مى گيرد، براى من مقدارى باقى مى ماند.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد، مقدار افزوده متعلق به توست.»

1658- (6) در كتاب نوادر احمد بن محمد بن عيسى روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد:

«قريه اى در اختيار اهل ذمّه است و معلوم نيست كه ملك آن هاست يا نه. آنان از يكى از مسلمانان مى خواهند، زمين را بگيرد و خراج آن را بپردازد و هر چه از محصول آن باقى ماند، متعلق به خود او باشد.

امام عليه السلام فرمود: اين جايز است.»

ارجاعات

گذشت:

در روايات باب ششم از باب هاى خيار و باب نهم از باب هاى مزارعه،

آنچه بر اين بحث دلالت مى كند، هست.

در روايت سوم از باب يازدهم اين گفته كه: «زمينى را از حاكم تحويل مى گيرم، سپس آن را به كارگرانم اجاره مى دهم به اين شرط كه هر چه خداوند عنايت فرمود، پس از پرداخت حق حاكم، نصف يا يك سوم آن متعلق به من باشد.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1001

مى آيد:

در روايات باب هفدهم مناسب با اين بحث خواهد آمد.

در روايت پنجم از باب هفدهم از باب هاى اجاره اين گفته كه: «شخصى زمينى را از دهقانان اجاره مى كند و به مبلغ بيشترى اجاره مى دهد و حق حاكم را مى پردازد.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

باب 14 جواز پذيرفتن زمين و عدم جواز به عهده گرفتن جزيه انسان ها

1659- (1) سماعه گويد: «از امام سؤال كردم: شخصى زمينى را با رضايت كامل از اهل آن تحويل مى گيرد و با آنها شرط مى كند كه اگر در آن تعميرى انجام داد يا بنايى ساخت، اجرت خانه ها متعلق به اوست مگر خانه هايى كه از آغاز در اختيار دهقانان آن بوده است.

امام عليه السلام فرمود: هرگاه بر اساس مقدار معينى قبالۀ زمينى را پذيرفت به آنچه در اختيار دهقان هاى آنجاست كارى نداشته باشد، مگر آن كه آنچه در اختيار آنان است با صاحبان زمين شرط كرده باشد.»

1660- (2) ابو بصير از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هرگاه زمينى را با رضايت كامل اهل آن بر اساس قرار دادى پذيرفتى، پس از پرداخت حق آنان، باقيماندۀ محصول آن متعلق به توست و اگر تو در آنجا تعميرى انجام دادى يا بنايى ايجاد كردى، اجرت خانه هاى آن مال توست، مگر خانه هايى كه در اختيار دهقان هاى آنجاست.»

1661- (3) يعقوب بن

شعيب گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى زمينى را در برابر مقدار معينى از محصول آن اجاره مى كند. خراج آن را مى پردازد و مازاد محصول آن را بر مى دارد و قوت و غذايش از آنجاست.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

1662- (4) ابو ربيع شامى گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال شد: شخصى مى خواهد زمينى را بپذيرد، كدام يك از شيوه هاى پذيرش زمين حلال تر است؟

امام عليه السلام فرمود: زمين را در برابر مقدار معينى از محصول آن براى چند سال مشخص از صاحبانش مى گيرد. آن گاه آن را آباد مى كند و ماليات آن را مى پردازد. پس اگر در آن كافران هستند، آنان در پذيرش زمين داخل نيستند؛ زيرا آن حلال نيست.»

اين حديث از خالد بن جرير نيز روايت شده است.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1003

ارجاعات

گذشت:

در روايت يكم از باب پنجم از باب هاى زكات غلّات اين گفته كه: «مردم مى گويند: پذيرفتن زمين و درخت خرما شايسته نيست، در حالى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله سرزمين خيبر را واگذار كرد و كسانى كه زمين را مى پذيرند، افزون بر پرداخت قبالۀ زمين موظف به پرداخت يك دهم و يك بيستم سهم خود- زكات- هستند.»

در روايت ديگرى، روايت دوم نظير اين مطلب هست.

و در بسيارى از روايات باب هفتم از باب هاى مزارعه، مناسب با اين بحث هست.

و در روايت دوم از باب دهم از باب هاى مزارعه اين گفته كه: «از ابتدا زمين را به اين شرط به او واگذار مى كند كه در هر چهل من، يك من زعفران براى تو باشد.»

و در روايت سوم از باب يازدهم اين گفته

كه: «دربارۀ زمينى كه از حاكم مى گيرم و به كارگرانم كرايه مى دهم ... نظرتان چيست؟

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد، من نيز با كارگرانم اين گونه رفتار مى كنم.»

و در روايات دو باب پيشين و باب بعدى، مطالبى مناسب با اين بحث وجود دارد و باب هفدهم از باب هاى اجاره را نيز بنگر.

و در روايت چهارم از باب بيست و چهارم از باب هاى اجاره اين گفته كه: «شخصى براى چند سال معين زمين يا چيز ديگرى را از فردى مى پذيرد ...»

باب 15 حكم اجاره زمينِ درخت دار و حكم زكات عامل در مزارعه و مساقات و مستأجر

1663- (1) سماعه گويد: «از امام سؤال كردم: شخصى زمينى را كه در آن نخل يا درخت ميوه است به مدت دو يا سه سال اجاره مى كند. امام عليه السلام فرمود: اگر هنگام آشكار شدن ميوه و بستن آن اجاره كند، اشكال ندارد و اگر آن را به مدت دو يا سه سال اجاره كند، اجارۀ آن پيش از رسيدن ميوه نيز اشكال ندارد.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1005

1664- (2) در كتاب نوادر احمد بن محمد بن عيسى روايت مى شود كه امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر ميوۀ زمين يك سال يا بيشتر براى تو آشكار شود، اجارۀ آن شايسته است، در غير اين صورت جايز نيست.»

ارجاعات

گذشت:

در روايات باب پنجم از باب هاى زكات غلّات، مطالبى هست كه بر ذيل باب دلالت مى كند و در تعدادى از روايات باب دوم از باب هاى معاملۀ ميوه ها، مناسب با اين بحث هست.

مى آيد:

و در روايت يكم از باب هفدهم از باب هاى مزارعه آنچه مناسب با اين باب هست.

باب 16 جواز شريك شدن در زراعت پس از كشت

1665- (1) سماعه گويد: «از امام عليه السلام دربارۀ مزارعه سؤال كردم و گفتم: شخصى صد جريب زمين يا كمتر يا بيشتر از آن را گندم يا جو يا بذر ديگرى مى كارد. پس از كاشت، شخص ديگرى نزد او مى آيد و مى گويد: بهاى نصف بذرى را كه كاشته اى از من بگير و نصف ديگر هزينه هاى آن نيز برعهدۀ من و مرا در اين كشت، شريك كن.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.

گفتم: اگر صاحب بذر آن را نخريده و آن را از قبل داشته باشد، [حكم آن چيست]؟

امام عليه السلام فرمود: آن را به همان گونه كه معامله مى شود، قيمت

مى كند و نصف بهاى آن و نصف هزينه اش را مى گيرد.»

با سند ديگرى آمده است كه سماعه از امام صادق عليه السلام سؤال كرد: «شخصى صد جريب زمين را گندم يا جو يا چيز ديگرى مى كارد. پس از كاشت، شخص ديگرى نزد او مى آيد و مى گويد: نيمى از بذر و نيمى از هزينه هايت را در اين زمين از من بگير تا من با تو شريك شوم.

امام عليه السلام فرمود: اشكالى در آن نيست.»

1666- (2) محمد بن مسلم گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ مزارعۀ مسلمان و مشرك كه مسلمان بذر را مى دهد سؤال شد ...» ادامۀ اين حديث همانند حديث پيشين است و در ادامۀ آن آمده است: «گفتم:

كسى كه بذر را كاشته است، آن را نخريده، بلكه آن را داشته است.

امام عليه السلام فرمود: مانند زمان فروش، آن را قيمت مى كند، آن گاه نصف بهاى آن و نصف هزينه هاى ديگر را مى گيرد و او را شريك مى كند.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1007

1667- (3) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «شخصى زمينى را كشت مى كند، آن گاه ديگرى به او مى گويد: نيمى از بذر و نيمى از هزينه ات را از من بگير و مرا در زراعت خود شريك كن و بر آن توافق مى كنند.

امام صادق عليه السلام فرمود: اين كار جايز است.»

باب 17 جواز شراكت مسلمان و مشرك در مزارعه

1668- (1) سماعه گويد: «از امام عليه السلام دربارۀ مزارعۀ مسلمان و مشرك سؤال كردم به اين صورت كه بذر و گاو از مسلمان و زمين و آب و خراج و كار، از كافر باشد.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.

و از امام

عليه السلام دربارۀ مزارعه سؤال كردم و گفتم: شخصى صد جريب زمين يا كمتر يا بيشتر از آن را بذر مى كارد، آن گاه شخص ديگرى نزد او مى آيد و مى گويد: نيمى از بهاى بذر كاشته شده و نيمى از هزينه هاى آن به عهدۀ من و مرا در زراعت خود شريك كن.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.

گفتم: اگر كسى كه بذر را كاشته، آن را نخريده و آن را از پيش داشته باشد؟

امام عليه السلام فرمود: همان گونه كه در آن زمان فروخته مى شود، قيمت مى كند و نصف بهاى بذر و نصف هزينه را مى گيرد و او را شريك مى كند.»

1669- (2) سماعه گويد: «از امام عليه السلام دربارۀ مزارعۀ مسلمان و مشرك سؤال كردم ...» در اين حديث، پرسش نخست حديث پيشين آمده است و اين گونه ادامه مى يابد: «و از امام عليه السلام دربارۀ زمينى سؤال كردم كه شخصى آن را به يك پنجم از محصول آن يا به كمتر يا بيشتر اجاره مى كند و ماليات آن بر صاحب زمين است. امام عليه السلام در اين باره فرمود: اشكال ندارد.»

1670- (3) در كتاب نوادر احمد بن محمد بن عيسى آمده است: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ كسى كه زمين و ساكنان كافرِ قريه اى را در برابر مبلغ معينى مى پذيرد، سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود: نام بردن از كافران غير عرب براى من ناخوشايند است. پس اگر نامى از كافران غير عرب به ميان نياورد، اشكال ندارد.»

ارجاعات

گذشت:

در روايت يازدهم از باب چهارم از باب هاى معاملۀ ميوه ها اين گفته كه: «شخصى با مسلمان يا كافر معاهدۀ مزارعه و مبلغى در اين راه هزينه مى كند،

سپس تصميم به فروش آن مى گيرد، آيا چنين حقى دارد؟

امام عليه السلام فرمود: با درهم آن را مى خرد.»

باب پنجم را بنگر و در روايات باب هشتم از باب هاى شركت، مطالبى بر اين بحث دلالت مى كند و مى توان براى جواز اين مطلب به اطلاقات روايات وارد شده در صحت مزارعه و مساقات استدلال كرد.

و در روايت دوم از باب پيشين اين گفته كه: «از امام عليه السلام دربارۀ مزارعۀ مسلمان با مشرك سؤال شد ...»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1009

باب 18 حكم اجاره زمين و افزايش خراج از سوى حاكم

1671- (1) سعيد كندى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: من زمينى را به گروهى اجاره دادم، آن گاه حاكم بر خراج آنان افزود.

امام عليه السلام فرمود: افزودۀ آن را به آنان بپرداز.

گفتم: من به آنان ستم نكرده ام و چيزى بر آنان نيفزوده ام.

امام عليه السلام فرمود: آنان بر خراج زمين تو افزوده اند.»

باب 19 عدم جواز بيگارى كشيدن و استحباب مدارا با كشاورزان و ظلم نكردن به آنان

1672- (1) حلبى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «امير مؤمنان عليه السلام به كارگزاران خويش مرقوم مى فرمود: مسلمانان را به بيگارى نكشيد و هركس افزون بر زكات چيزى از شما درخواست كند (يا هركس درخواست كاهش زكات را كند)، از حق خود تجاوز كرده است، پس به وى ندهيد!

و امير مؤمنان عليه السلام پيوسته در نامه هايش نيكى كردن به كشاورزان را سفارش مى كرد و مقصود از آنان، كارگران روزمزد هستند.»

1673- (2) اسماعيل بن فضل هاشمى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ بيگارى كشيدن در روستاها و باج گرفتن از كافران و كارگران هنگام آمدن آنان به روستاها سؤال كردم.

امام عليه السلام فرمود: با آنان شرط كن، پس هر چه از درهم ها و كاركردن و چيزهاى ديگر با آنان شرط كنى، متعلق به توست ولى بدون قرار داد و شرط حق ندارى چيزى از آنان بگيرى، هرچند روشن و بديهى باشد كه هركس به آن زمين يا دهكده پا مى گذارد، از آنها آن چيز را مى گيرد.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1011

و سؤال كردم: شخصى در ملك خود در كنار خانۀ ديگرى چند اتاق يا خانه اى مى سازد و به آنجا نقل مكان مى كند. آيا صاحب خانۀ قبلى مى تواند آنان را بر خلاف تمايل شان از آنجا براند؟

امام عليه

السلام فرمود: آنان آزاد هستند در هر كجا كه بخواهند ساكن مى شوند و به هر كجا كه بخواهند نقل مكان مى كنند.»

1674- (3) على ازرق از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله هنگام رحلت به على عليه السلام سفارش كرد و فرمود: اى على! مبادا در حضور تو به كشاورزان ستم شود و بر زمينى كه تو خراج بسته اى، خراج آن افزايش داده شود و كارگر مسلمانى به بيگارى گرفته شود!»

1675- (4) عبدالله بن ابى يعفور از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هركس در زمينى گندم بكارد و زراعتش رشد نكند يا جو در آن زياد برويد، به دليل تصاحب ظالمانۀ زمين يا ستم به مزارعه كنندگان با وى يا ستم به كشاورزانش است؛ زيرا خداوند عزيز و باشكوه مى فرمايد: «پس به دليل ظلمى از سوى يهوديان، پاكى هايى كه بر آنان حلال شده بود براى شان حرام كرديم.»

مقصود گوشت شتر و گاو و گوسفند است و مى فرمايد: يعقوب هرگاه گوشت شتر مى خورد، پهلوهايش درد مى گرفت. پس گوشت شتر را برخود حرام كرد و اين ماجرا مربوط به پيش از فرود آمدن تورات بود ولى پس از نزول تورات، حضرت موسى عليه السلام آن را بر خود حرام نكرد و از آن نخورد.»

اين حديث با سند ديگرى نيز از عبدالله بن ابى يعفور تا پايان آيۀ قرآن روايت شده و اين گونه ادامه مى يابد: «و به دليل جلوگيرى بسيار آنان از راه خدا» خداوند اين گونه اين آيه را نازل فرمود و به همين صورت نيز آن را بخوانيد و چنين نيست كه

خداوند در كتاب خود چيزى را حلال كند و پس از حلال كردن، آن را حرام كند و نه اين كه چيزى را حرام كند و پس از حرام كردن، آن را حلال كند.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1013

عبدالله بن ابى يعفور گويد: «گفتم: آيا اين سخن خداوند نيز به همين گونه است؟ «پيه هاى گاو و گوسفند را بر آنان حرام كرديم.»

امام عليه السلام فرمود: آرى.

گفتم: اين سخن خداوند چطور؟ «مگر آنچه يعقوب بر خود حرام كرد.»

امام عليه السلام فرمود: همانا يعقوب عليه السلام ...»

ادامۀ حديث، همانند حديث پيشين است.

باب 20 جواز سه روز مهمان اهل خراج شدن

1676- (1) حلبى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «تا سه روز مى توان مهمان اهل خراج شد.»

1677- (2) عبدالله بن سنان از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «مهمان اهل خراج شدن تا سه روز است.»

اين حديث بر اساس گزارش ديگر اين گونه است: عبدالله بن سنان گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مهمان شدن بر اهل خراج سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود: سه روز.»

1678- (3) محمد گويد: «از امام عليه السلام دربارۀ مهمان شدن بر اهل خراج سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود: تا سه روز مى توان مهمان آنها شد.»

اين حديث از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز روايت شده است.

مسعدة بن زياد از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «همانا پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وارد شدن بر اهل ذمّه را تا سه روز دستور داد و فرمود: هنگام ظهور قائم ما (عج) واگذار كردن زمين هاى خراج پايان مى يابد،

پس زمين خراجى در كار نخواهد بود.»

ارجاعات

گذشت:

در روايات باب هفدهم از باب هاى بدهى، مناسب با اين بحث هست.

مى آيد:

در روايات باب دويست و سى ام از باب هاى خوراكى ها، مناسب با اين مقام خواهد آمد.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1015

باب 21 حكم اختلاف صاحب زمين و كشاورز در مزارعه بودن زمين

1679- (1) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «شخصى زمين ديگرى را كشت مى كند و مى گويد: صاحب زمين بر اساس قرار داد مزارعه به فلان مقدار به من اجازه داد و صاحب زمين منكر اجازه دادن به اوست.

امام عليه السلام فرمود: [پيش از كشت] سخن مالك زمين همراه با سوگندش پذيرفته است مگر آن كه صاحب زمين پس از كشت آگاه شود و بيّنه بر اين مطلب گواهى دهد. در اين صورت ادعاى كشاورز همراه با سوگندش دربارۀ مزارعه پذيرفته است. مگر آن كه ادعاى كشاورز متناقض باشد كه در اين صورت بايد اجرت المثل زمين را بپردازد و زراعتش كَنده نمى شود.»

باب 22 نكوهش كشاورزان

ارجاعات

گذشت:

در روايت چهاردهم از باب يكم از باب هاى مستحبات تاجر فرمودۀ پيامبر صلى الله عليه و آله كه: «همانا بدترينِ اين امت، بازرگانان و كشاورزان هستند مگر كسانى كه به شدت بر دين خود ملتزم باشند.»

و در روايت پانزدهم فرمودۀ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله كه: «بدترين مردم كشاورزان و بازرگانان هستند، مگر كسانى از آنان كه به شدت بر دين شان ملتزم باشند.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1017

فصل دوازدهم باب هاى زمين و احياى موات

باب 1 حكم مالك شدن زمين مرده به وسيله احيا

و خريدن زمين از يهوديان و مسيحيان و مسلمانان

خداوند تعالى مى فرمايد:

قطعاً زمين ملك خداست، براى هر يك از بندگانش كه بخواهد، آن را به ارث مى گذارد و فرجام كار براى پرهيزگاران است. «1»

1680- (1) زراره، محمد بن مسلم، ابو بصير، فضيل، بكير، حمران و عبدالرحمان بن ابى عبدالله از امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام روايت مى كنند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «هركس زمين مرده اى را آباد كند، آن زمين متعلق به اوست.»

1681- (2) زراره از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «هركس زمين مرده اى را آباد كند، آن زمين متعلق به اوست.»

1682- (3) عبدالله بن سنان گويد: «نزد امام صادق عليه السلام بودم كه از وى سؤال شد: شخصى زمين مرده اى را آباد مى كند، در آن نهر حفر مى كند، اتاق مى سازد و نخل و درخت مى كارد.

امام عليه السلام فرمود: آن زمين متعلق به اوست و اجاره بهاى اتاق هاى آن مال اوست و يك دهم محصولاتى را كه با آب باران يا سيل يا چشمه آبيارى مى شود بايد بپردازد و محصولاتى كه با دلو

آبيارى مى شود يك بيستم.»

______________________________

(1). اعراف 7/ 128.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1019

1683- (4) در كتاب العوالى روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «زمين هاى خشك و سخت متعلق به خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله است و سپس از طرف من، مال شماست. پس هركس زمين مرده اى را آباد كند، متعلق به اوست.»

1684- (5) در كتاب المجازات النبويه روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «هركس زمين مرده اى را آباد كند، متعلق به اوست و ريشه هاى گياهان و كارهاى ظالمانه سبب ايجاد حقى نسبت به زمين نمى شود.»

اين حديث از سعيد بن زيد بن نفيل نيز روايت شده است.

1685- (6) در كتاب العوالى روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «زمين هاى مرده متعلق به خدا و پيامبر است. هركس چيزى از آن را آباد كند، آن زمين مال اوست.»

1686- (7) سمرة بن جندب روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «هركس به دور زمينى ديوار كشد، آن زمين مال اوست.»

1687- (8) محمد بن مسلم از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هر گروهى كه بخشى از زمين را زنده و آباد كنند، آنان به آن زمين سزاوارترند و آن متعلق به آن هاست.»

1688- (9) محمد بن مسلم از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هر گروهى كه بخشى از زمين را زنده يا آباد كنند، آنان به آن زمين سزاوارترند.»

1689- (10) در كتاب العوالى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى شود كه فرمود: «هركس

به چيزى پيشى گيرد كه هيچ مسلمانى به سوى آن پيشى نگرفته است، به آن سزاوارتر است.»

1690- (11) جابر انصارى روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «هركس زمين مرده اى را آباد كند، به خاطر آن پاداش خواهد داشت و هر چه حيوانات از آن بخورند، براى وى صدقه است.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1021

1691- (12) ابو خالد كابلى از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «دربارۀ آيه: «به راستى زمين متعلق به خداست به هر يك از بندگانش كه بخواهد آن را ارث مى دهد و سرانجام كار براى پرهيزگاران است.» در كتاب على عليه السلام آمده است: مقصود، من و خاندان من هستيم كه زمين را براى ما به ارث گذاشت و پرهيزگاران، ما هستيم و همه زمين متعلق به ماست و هر يك از مسلمانان زمينى را زنده كند، پس بايد آن را آباد كند و مالياتش را به پيشوايى از خاندان من بپردازد و هر چه از آن بهره بردارى كرد، مال اوست. آن گاه اگر آن را رها كرد يا ويران كرد و پس از او يكى ديگر از مسلمانان آن را به دست آورد و زنده و آباد كرد، پس او نسبت به شخص اول كه آن را ترك كرده است به زمين سزاوارتر است و بايد خراجش را به پيشوايى از خاندان من تحويل دهد و آنچه از آن بهره بردارى مى كند، مال اوست تا قائم (عج) از خاندان من با شمشير ظهور كند و آن را تصرف كند و ديگران را از تصرف در آن باز دارد و آنان را

بيرون كند، همان گونه كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آن را فتح كرد و از تصرف ديگران در آن جلوگيرى كرد، البته زمين هايى كه در اختيار شيعيان ماست، از اين حكم بر كنار است.

همانا حضرت مهدى (عج) آن زمين ها را بر اساس همان قراردادى كه در اختيارشان است، به آنان واگذار مى كند و زمين را به آنان مى دهد.»

1692- (13) سكونى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «هركس درخت تازه اى بكارد يا نهر جديدى احداث كند كه پيش از وى ديگرى چنين كارى نكرده باشد يا زمين مرده اى را زنده و آباد كند، بر اساس حكم خداوند و پيامبرش آن متعلق به اوست.»

1693- (14) در كتاب نوادر احمد بن محمد بن عيسى از امام باقر عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هركس زمين يهوديان را بخرد، خراجى كه بر آنان واجب بود، بر او واجب مى شود و هر زمينى را اهل خراج ادعا كنند، كسى بدون رضايت آنان خريدارى نمى كند.»

ارجاعات

گذشت:

در روايت يكم از باب پنجم از باب هاى زكات غلّات فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «هركس با ميل و رغبت مسلمان شود، زمينش به او واگذاشته مى شود.»

و در روايت دوم فرمودۀ امام عليه السلام كه: «هركس با ميل و رغبت مسلمان شود، زمين وى در دستش رها مى شود و از او يك دهم و يك بيستم- زكات- گرفته مى شود.»

و ديگر روايات باب را بنگر.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1023

در همۀ روايات باب هشتاد و ششم از باب هاى جهاد، مطالبى است كه بر اين بحث دلالت مى كند؛ به آنها

مراجعه كنيد.

در روايت هشتم از اين باب اين گفته كه: «و به تحقيق پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بر اهل خيبر پيروز شد، آن گاه خراج آنان را اين گونه تعيين كرد كه سرزمين خيبر را در اختيار آنان به حال خود واگذارد، تا آنها در آن كار و آن را آباد كنند و در آن اشكالى نيست، هرچند از آنان خريدارى كنى و هر گروهى كه بخشى از زمين را زنده و آباد كنند يا در آن كار كنند، پس آنان به آن زمين سزاوارترند و متعلق به آنان است.»

در روايت نهم اين گفته كه: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ خريدن زمين از اهل ذمّه سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود: در صورتى كه در آن كار كنند و آن را زنده و آباد كنند، آن زمين متعلق به آنهاست و خريدن آن از ايشان اشكال ندارد.

به تحقيق پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله هنگام پيروزى بر خيبر با آنان قرارداد خراج بست و زمين را در اختيارشان باقى گذارد تا در آن كار كرده و آبادش كنند.»

در روايت هفدهم فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «خريدن زمين اهل ذمه اشكال ندارد در صورتى كه آن را زنده و آباد كنند؛ زيرا در اين صورت زمين متعلق به آنهاست.»

مى آيد:

در دو باب بعدى، مطالبى خواهد آمد كه بر اين بحث دلالت مى كند.

باب 2 حكم سه سال معطل گذاشتن زمين و ...

1694- (1) يونس از امام موسى بن جعفر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «زمين متعلق به خداوند عزيز و باشكوه است كه آن را وقف (روزىِ) بندگانش كرده است. پس هركس بدون دليل، سه سال پى در

پى زمينى را بى استفاده رها كند، از دستش گرفته و به ديگرى واگذار مى شود و هركس ده سال حقّ خود را مطالبه نكند پس از آن حقّى نخواهد داشت.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1025

1695- (2) در كتاب المقنع آمده است: «و بدان كه هركس خانه يا مزرعه يا زمينى را در اختيار ديگرى قرار دهد و به مدت ده سال دربارۀ آن سخن نگويد و مطالبه نكند و به مشاجره و نزاع نپردازد، حقى نخواهد داشت.»

1696- (3) يونس با واسطه از شخصى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هركس زمينى از او گرفته شود و به مدت سه سال آن را مطالبه نكند، پس از آن حقّ مطالبۀ آن را ندارد.»

1697- (4) در كتاب نهج البلاغه از امير مؤمنان عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «حق، پايدار است هرچند روزهايى بر آن بگذرد و باطل، بدون كمك و يارى رها خواهد شد هرچند گروه هايى آن را يارى كنند.»

ارجاعات

گذشت:

در روايات باب پيشين، مناسب با اين بحث هست؛ مراجعه كنيد.

مى آيد:

و در باب بعدى، مناسب با اين مقام خواهد آمد.

باب 3 حكم آباد كردن زمين مخروبه متعلق به ديگران

1698- (1) سليمان بن خالد گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى وارد زمين خرابه اى مى شود و آن را آمادۀ كشاورزى مى كند؛ نهرهايش را جارى و آن را آباد و كشت مى كند. چه چيزى به عهدۀ او است؟

امام عليه السلام فرمود: زكات.

گفتم: اگر صاحبش را بشناسد، [تكليف او چيست]؟

امام عليه السلام فرمود: حقش را به وى مى پردازد.»

1699- (2) محمد بن مسلم گويد: «از امام باقر عليه السلام سؤال كردم: شخصى زمين خرابۀ ديگرى را آباد و نهرهايش

را لاى روبى مى كند، آيا زكات بر او واجب است؟

امام عليه السلام فرمود: اگر صاحبش را مى شناسد، حقش را به وى بپردازد.»

1700- (3) معاوية بن وهب از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هركس وارد زمينِ ويران بايرى شود، آن گاه آن را آمادۀ كشت كند، جويبارهايش را روان سازد و آن را آباد كند، بايد زكات بپردازد و اگر آن زمين پيش از او مال شخص ديگرى بوده است كه از آنجا مسافرت كرده و آن زمين را

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1027

رها كرده است تا خراب شده و پس از آباد شدن بيايد و آن را مطالبه كند، پس زمين متعلق به خدا و مال كسى است كه آن را آباد كند.»

ارجاعات

گذشت:

در روايت دوازدهم از باب يكم از باب هاى زمين و احياى موات فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «پس اگر آن را رها يا خراب كند و پس از او شخص ديگرى آن را بردارد و آن را آباد و زنده كند، پس او نسبت به زمين سزاوارتر از كسى است كه آن را رها كرده است.»

و در ساير روايات باب آنچه مناسب اين هست.

مى آيد:

و در باب يكم از باب هاى غصب، مطالبى است كه بر اين بحث دلالت مى كند؛ به آن مراجعه كنيد.

باب 4 مالكيت زمين هاى فتح شده با غلبه نظامى

1701- (1) حلبى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مالكيت سرزمين عراق سؤال شد، امام عليه السلام فرمود: سرزمين عراق متعلق به همۀ مسلمانان است؛ كسانى كه امروز وجود دارند و كسانى كه در آينده مسلمان مى شوند و كسانى كه هنوز به وجود نيامده اند.

گفتيم: خريدن آن از دهقانان چه حكمى دارد؟

امام عليه السلام فرمود:

شايسته نيست، مگر آن كه براى اين كه در اختيار مسلمانان قرار بگيرد، خريدارى شود.

آن گاه اگر ولىّ امر بخواهد آن را بگيرد، مى گيرد.

گفتيم: اگر از او گرفت [چه حكمى دارد]؟

امام عليه السلام فرمود: اصل مالش را به وى بازمى گرداند و آنچه محصول از آن برداشت كرده، در برابر كارهايى است كه انجام داده است.»

ارجاعات

مى آيد:

در باب بعدى مناسب با اين بحث خواهد آمد؛ به آن مراجعه كنيد.

باب 5 مالكيت آب و آتش و علفزارى كه ملك شخصى نباشد و ...

1702- (1) محمد بن سنان گويد: «از امام موسى بن جعفر عليه السلام دربارۀ آب نهرها و رودخانه ها سؤال كردم. امام فرمود: مسلمانان در آب و آتش و علفزار شريك هستند.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1029

1703- (2) ابن عباس از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «مردم در سه چيز با يكديگر شريك هستند: آتش، آب و علفزار.»

1704- (3) ابو البخترى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه امير مؤمنان عليه السلام فرمود: «جلوگيرىِ نمك و آتش از ديگران جايز نيست.»

در نسخه اى از يك گزارش اين حديث، «آب» نيز افزوده شده است.

1705- (4) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از فروش آب، علفزار و آتش نهى كرد.

1706- (5) عقبة بن خالد از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در ميان اهل مدينه دربارۀ آب هاى آبيارى نخل ها حكم كرد كه از بهره بردارى از آنها جلوگيرى نشود و در ميان صحرانشينان حكم كرد كه آب هاى افزودۀ خود را از ديگران باز ندارند تا به اين وسيله آنان را از مازاد علفزار باز دارند و فرمود:

[در اسلام] زيان و زيان رساندن به ديگران نيست.»

1707- (6) در كتاب جعفريات از على عليه السلام روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «جلوگيرى از پنچ چيز جايز نيست: آب، نمك، علفزار، آتش و دانش و فضيلت علم، بهتر از فضيلت عبادت است و كامل كنندۀ دين، ورع و اجتناب از گناهان است.»

1708- (7) ابن ابى جمهور در كتاب درر اللئالى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «هركس آب هاى اضافى را از ديگران باز دارد تا از اين راه مانع بهره بردارى آنان از علفزار شود، خداوند در قيامت رحمت افزودۀ خويش را از او بازمى دارد.»

1709- (8) ابو هريره از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «خداوند روز قيامت با سه گروه سخن نمى گويد و به آنها [از روى مهربانى] نگاه نمى كند و آنان را پاك نمى گرداند و براى ايشان عذاب دردناكى است: شخصى كه تنها براى منافع دنيوى با پيشوايى بيعت كند، آن گاه اگر او را از دنيا بهره مند گرداند به بيعتش وفا مى كند و در غير اين صورت از يارى او خوددارى مى كند و شخصى كه پس از عصر كالايى را بفروشد و به خدا سوگند ياد كند كه به فلان مبلغ آن را خريده است و خريدار سخن او را راست انگارد و به آن قيمت از او خريدارى كند، در حالى كه آن مبلغ را بابت آن نپرداخته است و شخصى كه در بيابان آب اضافى دارد و آن را از در راه ماندگان جلوگيرى مى كند.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1031

1710-

(9) محمد بن (احمد بن) عبدالله گويد: «از امام رضا عليه السلام سؤال كردم: شخصى مزرعه اى دارد و محدودۀ آن به بيست ميل يا كمتر يا بيشتر مى رسد. شخصى نزد او مى آيد و به وى مى گويد: بخشى از علفزارهاى مزرعه ات را به من واگذار كن و در مقابل آن فلان مقدار درهم به تو مى دهم.

امام عليه السلام فرمود: در صورتى كه مزرعه متعلق به اوست، اشكال ندارد.»

1711- (10) اسماعيل بن فضل گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: آب سرزمينى در سطح زمين است. شخصى آن را كانال كشى و جدول بندى مى كند، از اين رو آن آب متعلق به اوست و با آن هر چه بخواهد مى تواند بكارد ولى او با آن آب علف ها را آبيارى مى كند. آيا مى تواند آن علفزار را بفروشد؟

امام عليه السلام فرمود: در صورتى كه آب متعلق به اوست و هر چه بخواهد، مى تواند با آن بكارد و علفزار را به هر چه دوست دارد، مى فروشد.

و از فروختن ساقه هاى باقيماندۀ گندم و جو پس از درو سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود: حلال است.

اگر بخواهد، مى تواند آنها را بفروشد.»

1712- (11) موسى بن ابراهيم گويد: «از امام موسى بن جعفر عليه السلام دربارۀ فروختن علفزار و چراگاه سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله منطقۀ نقيع را براى استفادۀ اسب هاى مسلمانان حمايت كرد.»

ارجاعات

گذشت:

در روايات باب هفتم و هشتم از باب هاى خريد و فروش و باب پنجم از باب هاى بدهى، مناسب با اين بحث هست.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1033

باب 6 حكم آبيارى با سيلاب

1713- (1) غياث بن ابراهيم از امام صادق عليه السلام

روايت مى كند كه فرمود: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دربارۀ سيل رودخانه مهزور حكم كرد كه كسى كه بالاتر واقع شده، براى استفادۀ خود بر كسانى كه پايين تر قرار گرفته اند، آب را ببندد تا وقتى كه در نخلستان آب به روى پا برسد و براى كشاورزى به بند كفش برسد.»

1714- (2) حفص بن غياث از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دربارۀ سيل رودخانه مهزور حكم كرد كه براى نخلستان ها آب روى پا را بگيرد و براى كشاورزى به بند كفش برسد.»

1715- (3) ابن ابى جمهور در كتاب درر اللئالى روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دربارۀ آب سيل رودخانه مهزور اين گونه حكم كرد كه: «بالاتر، آب را بر پايين تر ببندد تا براى نخل، آب روى پاها را بگيرد و براى كشاورزى به بند كفش ها برسد.»

1716- (4) غياث بن ابراهيم از امام صادق عليه السلام از نياكانش عليهم السلام از امير مؤمنان عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دربارۀ آب سيل رودخانۀ مهزور اين گونه حكم كرد كه بالاتر، آب را بر پايين تر ببندد تا براى نخل، آب روى پاها را بگيرد و براى كشاورزى به بند كفش ها برسد و سپس آب را به پايين مى فرستد.» ابن ابى عمير گفته است مهزور نام محلى است كه سيل در آن جارى مى شود.

1717- (5) در كتاب من لا يحضره الفقيه پس از نقل حديث پيشين با اندكى تفاوت مى فرمايد: «در حديث ديگرى آمده است: براى كشاورزى تا بند كفش ها و براى

نخل تا ساق پاها و اين بر اساس كم و زياد بودن آب نهر است.»

1718- (6) عقبة بن خالد از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در آبيارى نخل با سيلاب اين گونه حكم كرد كه بالاتر، پيش از پايين تر آبيارى مى كند تا آب به روى پاها برسد سپس

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1035

آب را براى پايين ترى و كسى كه در كنار او قرار دارد رها مى كند و به همين صورت ادامه مى يابد تا آبيارى باغ ها به پايان رسد و آب تمام شود.»

باب 7 حكم تغيير مسير آب چشمه و حفر قنات نزديك قنات ديگرى

1719- (1) محمد بن حفص از شخصى روايت مى كند كه گفت: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: چند چاه قنات نزديك به هم در يك منطقه وجود دارد كه هر يك از آنها متعلق به شخصى است. يكى از آنها تصميم مى گيرد كه چاه قنات خود را به پايين تر از محل آن منتقل كند. برخى از چاه ها از اين اقدام زيان مى بينند و به برخى ديگر به دليل سختى زمين، آسيبى وارد نمى شود.

امام عليه السلام فرمود: چاه هايى كه در زمين سخت قرار دارند، به آنها زيان نمى رسد و آنهايى كه در زمين سست و شنى قرار دارند زيان مى بينند.

گفتم: اگر به همسايۀ خود پيشنهاد كند كه او نيز محل چاهش را تغيير دهد تا فاصلۀ پيشين حفظ شود؟

امام عليه السلام فرمود: اگر هر دو راضى باشند، زيان ندارد.

و فرمود: ميان دو چاه هزار ذرع- پانصد متر- بايد فاصله باشد.»

1720- (2) محمد بن حسين (حسن) گويد: «به امام حسن عسكرى عليه السلام نوشتم: شخصى در مزرعۀ خود قناتى

دارد، شخص ديگرى تصميم مى گيرد قنات ديگرى به مزرعۀ خود جارى سازد. فاصلۀ ميان آن دو چقدر بايد باشد تا در زمين سخت يا نرم به يكديگر زيان نزنند؟

امام عليه السلام در پاسخ مرقوم فرمود: به اندازه اى كه به يكديگر زيان نزنند- ان شاءالله.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1037

و به امام عليه السلام نوشتم: شخصى آسيابى در كنار نهر مزرعه اى دارد. صاحب مزرعه تصميم مى گيرد از نهر ديگرى آب را به مزرعۀ خود برساند و اين آسياب را تعطيل كند، آيا چنين حقّى را دارد يا نه؟

امام عليه السلام در پاسخ مرقوم فرمود: از خدا پروا كند و در اين باره به طور پسنديده رفتار كند و به برادر مؤمنش زيان نرساند!»

اين حديث با اندكى تفاوت از محمد بن على بن محبوب نيز روايت شده است.

1721- (3) عقبة بن خالد روايت مى كند كه: «شخصى از كوه، قناتى جارى ساخت. پس از آن شخص ديگرى آمد و از همان كوه، قنات ديگرى جارى كرد. قنات دوم، آب قنات اول را فرو برد. امام صادق عليه السلام در اين باره فرمود: هر كدام يك شب قنات خود را به نوبت مى بندند [يا با بستن قنات هر يك از آنها در يك شب، آنها را با هم مقايسه مى كنند] و مى بينند كدام يك از آنها به ديگرى زيان مى زند؛ اگر قنات دوم به قنات نخست زيان مى زند، بايد بسته شود و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به همين صورت حكم كرد و فرمود: اگر قنات اول، آب قنات دوم را گرفته است، صاحب قنات دوم نسبت به قنات اول حقّى ندارد.»

1722- (4) عقبة بن

خالد از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «فاصلۀ ميان دو چاه در زمين سخت، پانصد ذرع [/ دويست و پنجاه متر] و در زمين سست و نرم هزار ذرع [/ پانصد متر] است.

[بايد باشد].

در زمان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شخصى قناتى حفر كرد و پس از يك سال شخص ديگرى در كنار آن، قنات ديگرى حفر كرد. رسول خدا صلى الله عليه و آله در اين باره حكم كرد كه هر يك از آنان يك شب قنات خود را مى بندند و آب آن را در كناره هاى چاه با هم مقايسه مى كنند؛ اگر چاه دوم، آب چاه نخست را گرفته است، قنات دوم بسته مى شود و اگر قنات اول آب قنات دوم را مى گيرد، صاحب قنات دوم نسبت به صاحب قنات اول حقّى ندارد.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1039

ارجاعات

مى آيد:

در روايات باب بعدى و باب دهم مناسب با اين بحث خواهد آمد.

در روايت سيزدهم از باب يكم از باب هاى شفعه فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در ميان شريكان در زمين و خانه حكم به شفعه كرد و فرمود: [در اسلام] زيان و زيان رساندن به ديگران نيست.»

باب 8 حريم چاه و چشمه و نهر

1723- (1) حمّاد بن عثمان از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «حريم چاه قديمى، چهل ذرع از اطراف آن است.»

و در حديث ديگرى آمده است: «حريم چاه قديمى، پنجاه ذرع است مگر آن كه در كنار محل آب خوردن شتر و گوسفندان يا در كنار راه باشد كه در اين صورت كمتر از آن مقدار تا بيست و پنج ذرع است.»

اين حديث از وهب بن وهب و ابوالبخترى از امام صادق عليه السلام از پدرش از امير مؤمنان عليه السلام نيز روايت شده است.

1724- (2) در كتاب من لا يحضره الفقيه روايت مى شود كه: «امير مؤمنان عليه السلام حكم كرد كه حريم چاه، چهل ذرع است و در كنار آن چاه ديگرى براى آب دادن شتر و گوسفند حفر نمى شود.»

1725- (3) ابو هريره از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «حريم چاه بيست و پنج ذرع و حريم چاه قديمى، پنجاه ذرع و حريم چشمۀ جارى، سيصد ذرع و حريم چاه كشاورزى، ششصد ذرع است.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1041

1726- (4) ابن جنيد از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «حريم چاه حفر شده در جاهليت، پنجاه ذرع و چاه حفر شده در آغاز اسلام، بيست و پنج ذرع است.»

ابن ابى جمهور در درر اللئالى نيز اين حديث را روايت كرده است.

1727- (5) سكونى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «فاصلۀ دو چاهى كه شتر و گوسفند از آن آب مى خورند، چهل ذرع است و فاصلۀ دو چاهى كه با شتر از آن براى كشاورزى آب مى كشند، شصت ذرع است و فاصلۀ دو قنات، پانصد ذرع و كوچه اى كه اهل آن درباره اش به نزاع بپردازند، هفت ذرع است.»

اين حديث از على عليه السلام از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز روايت شده است با اين تفاوت كه جملۀ پايانى آن به اين صورت است: «و حدّ دو طرف

كوچه وقتى بر اهلش تنگ باشد، هفت ذرع است.»

همچنين اين حديث از امام موسى بن جعفر عليه السلام از نياكانش عليهم السلام از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت شده است.

1728- (6) ابن جنيد گويد: «از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت شده كه فرمود: حريم چاهى كه براى كشاورزى از آن آب مى كشند، شصت ذرع است.»

1729- (7) على بن ابراهيم از پدرش با واسطه روايت مى كند كه معصوم عليه السلام فرمود: «حريم نهر، كناره هاى آن و اطرافش است.»

ارجاعات

گذشت:

در روايت چهارم از باب پيشين فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «فاصلۀ ميان دو چاه در زمين سخت، پانصد ذرع و در زمين سست، هزار ذرع است.»

ساير روايات باب، كه مناسب با اين مقام است را بنگر.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1043

باب 9 حريم درخت خرما در ملك ديگران

1730- (1) عقبة بن خالد روايت مى كند كه: «در زمان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در مواردى كه يك يا دو نخل از شخصى در ملك ديگرى بود و آنان با يكديگر بر سر حقوق آن اختلاف مى كردند، رسول خدا عليه السلام دربارۀ محل ريختن خرماى هر نخل اين گونه حكم كرد كه تا جايى كه بلندترين شاخۀ نخل به آنجا مى رسد، به آن نخل اختصاص دارد.»

1731- (2) در كتاب من لايحضره الفقيه آمده است: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: حريم نخل به اندازۀ بلندى شاخۀ آن است.»

ابو البخترى از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله اين حديث را روايت كرده است.

ارجاعات

گذشت:

در روايات باب پنجاه و هفتم از باب هاى

خريد و فروش، مطالبى هست كه بر اين بحث دلالت مى كند.

باب 10 عدم جواز زيان رساندن از سوى مالك نخل در ملك ديگران

1732- (1) ابو عبيده حذّا از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «سمرة بن جندب در باغ فلان خاندان درخت خرمايى داشت و هرگاه براى سركشى به نخلش به آنجا مى رفت به خانوادۀ صاحب باغ نگاه و اين كار، صاحب باغ را ناراحت مى كرد. از اين رو صاحب باغ نزد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از اين موضوع شكايت كرد و گفت: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله! سمره بدون اجازۀ من وارد حريم خانوادگى و خصوصى من مى شود.

اى كاش او را فرا مى خواندى و به وى دستور مى دادى هنگام ورود، اجازه بگيرد تا خانوادۀ من خود را بپوشاند و احتياط كند.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله سمره را فراخواند و به وى فرمود: فلانى را چه شده كه از تو شكايت مى كند و مى گويد: بدون اجازۀ او وارد مى شوى و همسرش را در وضعيتى مى بينى كه براى وى ناخوشايند است .... اى سمره! هنگام ورود، اجازه بگير.

سپس پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به سمره فرمود: آيا شادمان نمى شوى كه در مقابل اين نخلت، درختى در بهشت متعلق به تو باشد؟

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1045

سمره گفت: نه.

پيامبر فرمود: در مقابل آن سه نخل براى توست.

سمره گفت: نه.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: اى سمره! من تو را جز كسى كه ديگران را در زيان و تنگنا قرار مى دهد، نمى بينم.

اى فلانى! برو درختش را ببر و در مقابلش بينداز.»

1733- (2) زراره از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «سمرة

بن جندب در باغ يكى از انصار درختى داشت و خانۀ مرد انصارى و محل زندگى وى در كنار باغ بود. سمره از آنجا براى رسيدن به درختش مى گذشت و اجازه نمى گرفت. مرد انصارى با وى در اين باره گفتگو كرد تاهنگام ورود اجازه بگيرد، ولى سمره زير بار نرفت. از اين رو مرد انصارى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله ماجرا را بازگو و از سمره شكايت كرد. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله سمره را فراخواند و سخنان مرد انصارى و شكايت او را به آگاهى وى رساند و به وى فرمود: هنگام ورود اجازه بگير. اين بار نيز سمره زير بار نرفت. از اين رو به ناچار پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله با سمره وارد معامله شد تا درخت او را خريدارى كند ولى هر چه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بر بهاى درخت مى افزود، باز هم سمره از پذيرفتن آن خوددارى مى كرد. وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله از راضى كردن سمره به وسيلۀ مال دنيا نااميد شد به وى فرمود: در مقابل درختت، درختى در بهشت براى تو خواهد بود كه به تو يارى رساند [يا بر تو سايه افكند]. سمره باز هم نپذيرفت. سرانجام پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به مرد انصارى گفت:

برو درختش را از زمين بركن و آن را در مقابلش بينداز؛ زيرا زيان و زيان رساندن به ديگران [در اسلام] نيست.»

1734- (3) زراره از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «سمرة بن جندب در باغ يكى از انصار درخت خرمايى داشت. راه رسيدن به باغ

از ميان خانۀ مرد انصارى مى گذشت و سمره بدون اجازه وارد خانۀ او مى شد. مرد انصارى به سمره گفت: تو در حالى در خانه ما رفت و آمد مى كنى كه ما در وضعيتى هستيم كه دوست نداريم ما را در آن حال مشاهده كنى. هنگام ورود، اجازه بگير تا ما آماده شويم و سپس به تو اجازه دهيم و تو وارد شوى. سمره گفت: من چنين نمى كنم. آن مال من است. مى خواهم بدون اجازه به آن سركشى كنم. مرد انصارى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله رفت، ماجرا را براى وى بازگفت و از سمره شكايت كرد. پيامبر صلى الله عليه و آله سمره را فراخواند و به وى گفت: براى سركشى به درختت اجازه بگير. ولى سمره نپذيرفت و همان سخنانى را كه به مرد انصارى گفته بود، به پيامبر صلى الله عليه و آله نيز گفت. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پيشنهاد خريد درختش را به وى داد ولى او باز هم نپذيرفت.

پيامبر صلى الله عليه و آله مرتب بر بهاى آن مى افزود ولى سمره نمى پذيرفت. وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله وضع را چنين ديد به وى فرمود:

در برابر آن، درختى در بهشت براى تو خواهد بود ولى سمره زير بار نرفت. سرانجام پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به مرد انصارى دستور داد، درخت را بركَند و در مقابلش بيندازد و فرمود: زيان و زيان رساندن به ديگران [در اسلام] نيست.»

1735- (4) زراره از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «سمرة بن جندب درختى داشت كه راه رسيدن به آن از ميان خانۀ

يكى از انصار مى گذشت. از اين رو وى بدون اجازه از خانه مرد انصارى به سوى درختش رفت و آمد مى كرد. مرد انصارى به وى گفت: اى سمره! تو همواره در حالى سر مى رسى كه ما دوست نداريم در آن حال بر ما وارد شوى. پس هنگام ورود اجازه بگير.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1047

سمره گفت: من براى عبور از راه رسيدن به درختم، اجازه نمى گيرم.

مرد انصارى به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شكايت كرد و آن حضرت سمره را فراخواند و به وى فرمود: فلانى از تو شكايت كرده و معتقد است تو بدون اجازه بر او و خانواده اش وارد مى شوى. هنگام ورودت اجازه بگير.

سمره گفت: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله! آيا در مسير رسيدن به درختم، بايد اجازه بگيرم؟

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: دست از آن درخت بردار تا در فلان مكان يك درخت به تو بدهم.

سمره گفت: نه.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: دو درخت متعلق به تو باشد.

________________________________________

بروجرى، آقا حسين طباطبايى - مترجمان: حسينيان قمى، مهدى - صبورى، م، منابع فقه شيعه، 31 جلد، انتشارات فرهنگ سبز، تهران - ايران، اول، 1429 ه ق

منابع فقه شيعه؛ ج 23، ص: 1047

سمره گفت: نمى خواهم.

پيامبر صلى الله عليه و آله همچنان بر تعداد درختان افزود تا به ده درخت رسيد و به وى فرمود: ده درخت در فلان محل متعلق به تو باشد ولى سمره نپذيرفت.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: دست از آن درخت بردار تا درختى در بهشت از آنِ تو باشد.

سمره گفت: نمى خواهم.

سرانجام پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله

فرمود: تو مرد زيان رسانى هستى و زيان و زيان رساندن بر مؤمن نيست. سپس دستور داد درختش را بر كَنند و در مقابلش بيندازند و به وى فرمود: برو هر كجا مى خواهى آن را بكار.»

1736- (5) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام از نياكانش از على عليه السلام روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «زيان و زيان رسانى نيست.»

1737- (6) طلحة بن زيد از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «همسايه همانند خود انسان است؛ نه زيان رسان و نه گناهكار.»

ارجاعات

گذشت:

در تعدادى از روايات باب هفتاد و هشتم از باب هاى معاشرت و در روايات باب يازدهم از باب هاى فروش ميوه، مناسب با اين بحث هست.

و در روايت يكم از باب پانزدهم از باب هاى صلح فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «زيان و زيان رسانى نيست، پس اگر ديوار را ويران كرد، موظف به ساختن آن مى شود.»

مى آيد:

در روايت سيزدهم از باب يكم از باب هاى شفعه فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ميان شريكان در زمين و خانه، حكم به شفعه كرد و فرمود: زيان و زيان رسانى نيست.»

و در باب چهل و چهارم از باب هاى طلاق، مطالبى خواهد آمد كه بر اين بحث دلالت مى كند.

و در روايت چهارم از باب پانزدهم از باب هاى موجبات ضمان فرمودۀ امير مؤمنان عليه السلام كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله حكم كرد كه زيان و زيان رسانى نيست. اگر صاحب گاو آن را در راه شتر بسته است، ضامن آن است.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص:

1049

باب 11 حكم اجازه گرفتن براى ورود به خانه ديگران

1738- (1) جراح مداينى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ خانه اى سؤال كردم كه در آن سه بيت وجود دارد و در آن بيت ها حجره وجود ندارد، امام عليه السلام فرمود: همانا اجازه گرفتن بر درِ بيوت لازم است، نه بر در خانه.»

مرحوم صدوق قدس سره مى فرمايد: «مقصود امام عليه السلام از اين سخن خانه اى است كه براى كسب درآمد است و در آن ساكنانى به صورت اجاره يا به طور مجانى زندگى مى كنند. بر درِ چنين خانه اى، اجازه گرفتن لازم نيست و تنها اجازه براى ورود به بيوت لازم است و اما خانه هايى كه براى كسب درآمد نيست، كسى بدون اجازه حق ورود به آنها را ندارد.»

باب 12 حكم بيرون كردن بالكن و ناودان و فاضلاب در كوچه

1739- (1) ابو بصير از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه در بخشى از يك حديث بلند فرمود: «هنگامى كه قائم (عج) ظهور كند، به سوى كوفه مى رود و در آنجا چهار مسجد را ويران مى كند و بر روى زمين هر مسجدى را كه شرافتى دارد، خراب مى كند و به ويرانه مبدّل مى سازد و خيابان اصلى را توسعه مى دهد و هر بالكنى را كه در راه بيرون آمده است مى شكند و فاضلاب و ناودان هايى كه به راه سرازير مى شود، نابود مى كند و دست از سر هيچ بدعتى برنمى دارد تا اين كه آن را نابود كند و هيچ سنتى نيست مگر آن كه آن را بر پاى دارد و قسطنطنيه و چين و كوه هاى ديلم را فتح مى كند. آن گاه به همين صورت هفت سال درنگ مى كند كه هر سال آن به اندازۀ ده سال از سال هاى شماست.

سپس آنچه خداوند بخواهد، انجام مى دهد.

ابو بصير گويد: به امام

عليه السلام گفتم: فدايت شوم! چگونه سال ها بلند مى شود؟

امام عليه السلام فرمود: خداوند به فلك دستور مى دهد با درنگ و آهسته تر حركت كند؛ به همين دليل روزها و سال ها بلند و طولانى مى شود.

به امام عليه السلام گفتم: آنان مى گويند: اگر فلك تغيير كند، نابود مى شود.

امام عليه السلام فرمود: اين سخن كافران است ولى براى مسلمانان اين سخنان جايز نيست. به تحقيق خداوند ماه را براى پيامبرش صلى الله عليه و آله دو نيم كرد و پيش از آن خورشيد را براى يوشع بن نون بازگرداند و از طولانى بودن روز قيامت خبر داد و اين كه روز قيامت همانند هزار سال است از سال هايى كه شما مى شماريد.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1051

1740- (2) ابو بصير در حديثى از معصوم عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هنگامى كه حضرت مهدى (عج) ظهور كند، وارد كوفه مى شود و دستور مى دهد مساجد چهارگانه را ويران كنند تا به پايه هاى آن برسد و سايه بان هايى همانند سايه بان حضرت موسى عليه السلام براى آنها قرار مى دهد و همه مساجد را درهم مى كوبد به طورى كه ارتفاعى براى آنها نباشد، همانند زمان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و راه اصلى را توسعه مى دهد و عرض آن را به شصت ذرع مى رساند و هر مسجدى را كه در مسير قرار گيرد خراب مى كند و هر پنجره، بالكن، فاضلاب و ناودانى را كه به راه باز شود، مى بندد و خداوند در زمان مهدى (عج) به فلك دستور مى دهد آهسته حركت كند؛ به طورى كه هر شبانه روز در زمان او به اندازۀ ده شبانه روز شماست و هر ماه، همانند ده ماه و

سال، همانند ده سال از سال هاى شما ولى مدت زيادى درنگ نمى كند، تا اين كه در «رميلة الدسكرة» يكى از موالى [غير عرب ها] با ده هزار نفر عليه امام (عج) دست به آشوب مى زنند و شعار آنان، يا عثمان! يا عثمان! است.

حضرت مهدى (عج) يكى از پيروان غير عرب خود را فرامى خواند و شمشيرش را به كمر وى مى بندد و روانه جنگ با آنان مى كند. او آشوب گران را مى كشد، به طورى كه احدى از آنان باقى نمى ماند. سپس متوجه كابل شاه مى شود- شهرى كه هرگز به دست غير مهدى (عج) فتح نشده است- و آنجا را فتح مى كند. سپس به كوفه بازمى گردد و در آنجا ساكن مى شود و خون هفتاد قبيله را مباح مى كند ...»

در حديث ديگرى آمده است: «قسطنطنيه و روم و چين را فتح مى كند.»

1741- (3) قطب راوندى در كتاب الخرائج روايت كرده است كه: «در زمان امير مؤمنان عليه السلام آب فرات بالا آمد. مردم گفتند: ما از غرق شدن مى ترسيم.

على عليه السلام سوار شد و به سوى فرات حركت كرد. در راه بازگشت، از كنار مجلسى از قبيلۀ ثقيف گذشت. جوانان ثقيف با مشاهدۀ حضرت با حالت تمسخر با گوشۀ چشم به امام عليه السلام اشاره كردند.

على عليه السلام رو به آنان كرد و فرمود: اى باقيماندۀ قوم ثمود! اى ذليلان اصحاب خدود! آيا شما جز فرومايگانى سركش هستيد؟ كيست كه شرّ اين بردگان را از من دور كند؟

پيران آنها گفتند: اينها جوان و جاهل هستند. ما را به اعمال اينها بازخواست نكن و از ما در گذر.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1053

على عليه السلام فرمود: شما را نمى بخشم

مگر به اين شرط كه هنگام بازگشت من، اين مجالس را ويران و هر پنجره اى را مسدود و هر ناودانى را كنده و هر چاه فاضلابى را در مسير پر كرده باشيد؛ زيرا همۀ اينها بر سر راه مسلمانان است و آنها را آزار مى دهد.

آنان گفتند: انجام مى دهيم.

امير مؤمنان عليه السلام آنان را رها كرد و رفت و آنها همۀ اين كارها را انجام دادند.»

1742- (4) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه امام صادق عليه السلام از داخل كردن ديوار خانه ها در راه هاى مسلمانان نهى كرد و فرمود: «كسى حق ندارد ديوار خانه اش را داخل كوچه قرار دهد و هركس چنين كرد، بايد آن را به محل خود بازگرداند. چگونه چيزى را كه متعلق به او و متعلق به وارثانش نيست، به خانه اش مى افزايد و آيا [چنين مى پندارد كه براى هميشه] در آن باقى خواهد ماند؟ بلكه به زودى از آن كوچ خواهد كرد و بر كسى وارد خواهد شد كه عذرش را نمى پذيرد و آن خانه را براى كسانى وا مى گذارد كه او را ستايش نمى كنند و به او سودى نمى رسانند. چه غافل است وارث، از آنچه كه بر سر صاحب مال مى آيد! در حالى وارث در خانۀ انسان متوفى ساكن مى شود و اموالش را خرج مى كند كه حقوق ديگران آن بينوا را گرفتار و او را اندوهگين و ناراحت كرده است و دوست داشت كه هرگز از آنچه باقى گذاشته جدا نمى شد.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1055

فصل سيزدهم باب هاى لقطه (اموال پيدا شده)

باب 1 كيفيت برخورد با مال پيدا شده

1743- (1) حلبى گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال شد: گمشده اى را كه انسان مى يابد، آيا بايد همانند بى نياز با آن

رفتار كند؟

امام عليه السلام فرمود: آرى.

سؤال شد: چيز گمشده اى را كه انسان برمى دارد، چه حكمى دارد؟

امام عليه السلام فرمود: تا يك سال آن را اعلام مى كند، اگر كسى به جستجوى آن آمد [به وى تحويل مى دهد]؛ در غير اين صورت همانند مال خود اوست و امام سجاد عليه السلام همواره به خانواده اش مى فرمود:

به آن دست نزنيد.»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره در كتاب الاستبصار مى فرمايد: «مقصود از حديث اين است كه يابنده گمشده، حق تصرف در آن را دارد همان گونه كه در مال خود تصرف مى كند ولى هنگام آمدن صاحبش، ضامن آن است و اگر پس از يك سال آن را صدقه داده باشد، غرامت آن را بايد بپردازد.»

1744- (2) على بن جعفر از برادرش امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كرد: «شخص تنگدستى چيز گمشده اى را مى يابد، آيا نسبت به آن همانند بى نياز بايد رفتار كند؟

امام عليه السلام فرمود: آرى.

و فرمود: على بن حسين عليه السلام همواره به خاندان خود مى گفت: به آن دست نزنيد.»

1745- (3) در كتاب من لا يحضره الفقيه روايت مى شود كه امام صادق عليه السلام فرمود: «وقتى انسان چيز گمشده اى را مى يابد، بهترين كارى كه با آن مى تواند انجام دهد، اين است كه آن را بر ندارد و كارى به

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1057

آن نداشته باشد. پس اگر مردم آنچه مى يافتند، به حال خود رها مى كردند، صاحبش مى آمد و آن را برمى داشت و مال گمشده كمتر از درهم- بدون نياز به اعلام آن- مال توست و اگر دينار ساييده شده اى را در حرم يافتى- بدون نياز به معرفى و اعلام- مال توست و

اگر در بيابانى غذايى را يافتى، قيمت آن را براى صاحبش به عهده بگير و آن را بخور. آن گاه اگر صاحبش آمد، قيمتش را به وى بپرداز و اگر مال گمشده اى را در خانۀ آبادى يافتى، متعلق به اهل آن خانه است و اگر در خانۀ خرابى يافتى، پس آن متعلق به يابندۀ آن است.»

1746- (4) در كتاب المقنع آمده است: «هنگامى كه مال گمشده اى را يافتى به آن دست نزن و آن را برندار؛ زيرا اگر مردم آنچه مى يابند به حال خود رها كنند، صاحبش مى آيد و آن را بر مى دارد.»

و در همان كتاب است: «تهيدست و توانگر وقتى مالى را يافتند، نسبت به آن يكسان هستند.»

1747- (5) ابراهيم بن ابى بلاد از يكى از شيعيان، از امام موسى بن جعفر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«به مالى كه در حرم پيدا مى شود، هيچ دست و پايى نبايد برسد. اگر مردم آنچه مى يابند به حال خود رها مى كردند، صاحبش مى آمد و آن را برمى داشت.»

1748- (6) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «مالى را كه در حرم مى يابى برندار. آن را در محل خود رها كن تا صاحبش بيايد و آن را بردارد.»

1749- (7) حسين بن ابى العلا گويد: «نزد امام صادق عليه السلام سخن از مال پيدا شده به ميان آورديم. امام عليه السلام فرمود: كارى به آن نداشته باش؛ زيرا اگر مردم آنچه مى يابند به حال خود رها كنند، صاحبش مى آيد تا آن را بردارد.»

1750- (8) در كتاب فقه الرضا آمده است: «بهترين برخورد تو با مالى كه در

حرم يا غير حرم مى يابى، اين است كه آن را به حال خود رها كنى و برندارى و به آن دست نزنى. اگر مردم آنچه مى يابند به حال خود رها مى كردند، صاحبش مى آمد و آن را برمى داشت.»

1751- (9) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه امام صادق عليه السلام فرمود: «على بن حسين عليه السلام به همراه يكى از دوستدارانش مى رفت كه چيزى را يافتند. آن مرد خواست آن را بر دارد كه امام عليه السلام او را نهى كرد، ولى آن مرد زير بار نرفت و آن را برداشت و به راه افتادند. اندكى كه رفتند، صاحب آن مال را يافت و آن را به وى تحويل داد. آن گاه به امام عليه السلام گفت: آيا اين كار بهتر نبود؟

امام عليه السلام فرمود: اگر تو و ديگران آن را رها مى كرديد، صاحبش مى آمد و آن را برمى داشت.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1059

1752- (10) ابو خديجه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «در زمان هاى گذشته وقتى مردم چيزى را كه مى يافتند بر مى داشتند، در همانجا خشك شان مى زد و تا آن را نمى انداختند، نمى توانستند گام بردارند. آن گاه صاحبش مى آمد و آن را برمى داشت ولى مردم به كارهاى بزرگ تر از آن جرأت يافته اند و به زودى اوضاع به صورت پيشين بازمى گردد!»

1753- (11) على بن ابى حمزه گويد: «از امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: شخصى يك دينار در حرم مى يابد و آن را برمى دارد.

امام عليه السلام فرمود: كار بدى كرد. براى وى شايسته نبود كه آن را بر دارد.

گفتم: اكنون كه به اين كار گرفتار شده چه كند؟

امام

عليه السلام فرمود: آن را اعلام و معرفى مى كند.

گفتم: آن را اعلام كرد و جوينده اى براى آن يافته نشد.

امام عليه السلام فرمود: به شهر خود بازمى گردد و آن را به يكى از خانواده هاى مسلمان صدقه مى دهد.

آن گاه اگر كسى به جستجوى آن آمد، وى ضامن آن است.»

1754- (12) مسعدة بن زياد از امام صادق عليه السلام از پدرش روايت مى كند كه امير مؤمنان عليه السلام فرمود: «از آنچه مى يابيد دورى كنيد زيرا آن گمشدۀ مؤمن است و شعله اى از آتش دوزخ.»

1755- (13) سكونى از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام از نياكانش عليهم السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

«گمشده مؤمن، شعلۀ آتش است.»

1756- (14) وهب بن وهب از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «از پدرم دربارۀ اجرت يافتن بردۀ فرارى و مال گمشده سؤال كردم. وى فرمود: اشكال ندارد.

و فرمود: مال گمشده را كسى جز گمراهان نمى خورند.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1061

1757- (15) وهب بن وهب از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «مال گمشده را جز گمراهان نمى خورند.»

1758- (16) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «اموال گمشده را به جز گمراهان كسى نمى خورد.»

1759- (17) در كتاب من لا يحضره الفقيه آمده است: «از سخنان كوتاه و پرمعنى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله كه پيش از وى سابقه نداشته، اين است: مال گمشده را به جز گمراه، كسى به خانه نمى برد.»

اين حديث در كتاب العوالى نيز روايت شده است.

1760- (18) جرّاح مدائنى از امام

صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «اموال گمشده را بدون اعلام و معرفى، به جز گمراهان، كسى نمى خورد.»

1761- (19) على بن جعفر گويد: «يكى از كنيزان امام موسى بن جعفر عليه السلام- كه او را وضو مى داد و خدمتگزار راستگو و درستكارى بود- گفت: در منطقۀ قديد، امام عليه السلام روى بلندى نشسته بود، من آب مى ريختم و وى وضو مى گرفت. همين طور كه آب وضوى حضرت روى زمين مى ريخت، ناگهان دو گوشوارۀ طلا- كه در آنها درّ به كار رفته بود و من زيباتر از آنها نديده بودم- از زير خاك ها نمايان شد.

امام عليه السلام با مشاهدۀ آنها سرش را به سوى من بلند كرد و فرمود: آيا آنها را ديدى؟

گفتم: آرى.

امام عليه السلام فرمود: آنها را با خاك بپوشان و در اين باره به احدى چيزى نگو!

من نيز همان كار را كردم و تا امام عليه السلام زنده بود به احدى چيزى نگفتم. سلام بر او و پدرانش و بر همۀ آنها، سلام و رحمت خدا و بركاتش نثار آنها باد.»

ارجاعات

مى آيد:

در روايت ششم از باب بعدى اين گفته كه: «از امام عليه السلام دربارۀ مال پيدا شده سؤال شد. امام فرمود:

آن را برندار و اگر به آن گرفتار شدى، تا يكسال آن را اعلام و معرفى كن.»

و در روايت هفتم اين گفته كه: «از امام عليه السلام دربارۀ مال پيدا شده سؤال شد. امام عليه السلام فرمود: اگر آن را به حال خود رها كنى و كارى به آن نداشته باشى، اشكال ندارد.»

و در روايت بيست و هشتم اين گفته به امام عليه السلام كه: «برده اى مال گمشده اى را

بر مى دارد. امام عليه السلام فرمود: برده را با مال پيدا شده چه كار؟ برده اختيار خودش را اصلًا ندارد، پس نبايد به آن كارى داشته باشد؛ زيرا براى انسان آزاد شايسته است كه تا يك سال آن را اعلام و معرفى كند.»

ساير روايات باب را بنگر كه بر جواز برداشتن آن دلالت مى كند.

و در روايات باب هشتم و نهم مناسب با اين بحث خواهد آمد.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1063

باب 2 حكم مال پيدا شده

1762- (1) حسين بن كثير از پدرش روايت مى كند كه گفت: «شخصى از امير مؤمنان عليه السلام دربارۀ مال پيدا شده سؤال كرد. امام عليه السلام فرمود: آن را اعلام و معرفى مى كند اگر صاحبش آمد به وى تحويل مى دهد، در غير اين صورت يك سال از آن نگهدارى مى كند، آن گاه اگر صاحبش يا كسى به جستجوى آن نيامد، آن را صدقه مى دهد و پس از صدقه دادن اگر صاحبش آمد، در صورتى كه بخواهد، از يابندۀ آن غرامت مى گيرد و پاداش صدقه براى يابنده خواهد بود و در صورتى كه گرفتن غرامت براى وى ناخوشايند بود، آن را به حساب خدا مى گذارد و پاداش براى وى خواهد بود.»

1763- (2) محمد بن ابى حمزه از يكى از شيعيان روايت مى كند كه: «از امام صادق عليه السلام درباره مال پيدا شده سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود: يك سال اعلام مى شود، خواه زياد باشد، خواه كم و فرمود: مال كمتر از يك درهم، اعلام نمى شود.»

1764- (3) على بن جعفر گويد: «از برادرم امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: شخصى مالى را پيدا و به مدت يك سال آن را

اعلام مى كند، سپس آن را صدقه مى دهد. آن گاه صاحبش مى آيد. وضعيت كسى كه آن را صدقه داده چيست؟ و پاداش آن براى كيست؟

امام عليه السلام فرمود: يابنده وظيفه دارد آن مال را به صاحبش تحويل دهد.

و فرمود: او ضامن آن مال است و پاداش آن براى اوست، مگر صاحبش راضى شود و او را رها كند و پاداش براى وى باشد.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1065

1765- (4) محمد بن مسلم گويد: «از امام باقر عليه السلام يا امام صادق عليه السلام دربارۀ مال پيدا شده سؤال كردم.

امام عليه السلام فرمود: آن را برنداريد و در صورت گرفتار شدن به آن، تا يك سال اعلام كن. پس اگر كسى به جستجوى آن آمد [به وى تحويل بده]؛ در غير اين صورت آن را در ميان اموالت قرار بده و با آن همان گونه رفتار كن كه با اموال خود رفتار مى كنى تا اين كه كسى به جستجوى آن بيايد.»

1766- (5) محمد بن مسلم گويد: «و از امام عليه السلام دربارۀ درهم كه در خانه اى يافت مى شود، سؤال كردم.

امام عليه السلام فرمود: اگر خانه آباد است، آن متعلق به اهل خانه است و اگر خانه ويران است، تو به آنچه يافته اى، سزاوارترى.»

1767- (6) محمد بن مسلم گويد: «از امام باقر عليه السلام درباره مال پيدا شده سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود: آن را برندار! و در صورت گرفتار شدن به آن تا يك سال آن را اعلام كن. پس اگر كسى به جستجوى آن آمد [به وى تحويل بده] در غير اين صورت آن را در ميان اموالت بگذار و با آن همان

گونه رفتار كن كه با اموال خود رفتار مى كنى تا اين كه كسى به جستجوى آن بيايد. پس اگر كسى به سراغ آن نيامد، در وصيت خود به آن وصيت كن.»

1768- (7) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه از امير مؤمنان عليه السلام دربارۀ مال پيدا شده سؤال شد.

على عليه السلام فرمود: «اگر آن را به حال خود رها كنى و كارى به آن نداشته باشى، اشكال ندارد و در صورت برداشتن آن، تا يك سال آن را اعلام كن. پس اگر كسى به سراغ آن آمد [به وى تحويل بده] در غير اين صورت آن را در ميان اموالت قرار بده و با آن همان گونه رفتار كن كه با اموالت رفتار مى كنى تا وقتى كه كسى به سراغ آن بيايد.»

1769- (8) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه امام صادق عليه السلام فرمود: «هنگامى كه شخصى چيزى را بيابد، تا يك سال اعلام مى كند. آن گاه آن را در ميان اموالش قرار مى دهد و با آن همانند مال خويش رفتار مى كند تا اين كه كسى به سراغ آن بيايد و هنگام مرگ به آن وصيت مى كند و اگر آن را صدقه داد، ضامن آن است. پس اگر صاحبش يا كسى به جستجوى آن آمد، خودش يا قيمتش را به وى تحويل مى دهد.»

1770- (9) داود بن سرحان از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه: «دربارۀ مال پيدا شده فرمود: يك سال آن را اعلام مى كند و پس از آن، همانند ديگر اموالش است.»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره مى فرمايد: «مقصود از حديث اين است كه يابنده حق تصرف در آن را دارد؛

همان گونه كه در اموال خود تصرف مى كند و در صورتى كه صاحبش بيايد، براى وى ضامن آن است و اگر پس از يك سال آن را صدقه داد، غرامت آن به عهدۀ اوست.»

1771- (10) ابن ابى جمهور در كتاب درر اللئالى روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «هركس مالى را يافت، پس بايد عادلى را گواه گيرد و آن را نپوشاند و غايب نشود. پس اگر صاحبش آمد، آن را به وى تحويل دهد و در غير اين صورت آن مال خداست كه به هر كه بخواهد، عنايت مى كند.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1067

1772- (11) على بن جعفر گويد: «از برادرم امام موسى بن جعفر عليه السلام دربارۀ شخصى سؤال كردم كه مالى را مى يابد. امام عليه السلام فرمود: يك سال آن را اعلام مى كند و پس از آن، همانند ديگر اموالش است و فرمود:

على بن حسين عليه السلام پيوسته به خاندانش مى گفت: به مال پيدا شده دست نزنيد.»

1773- (12) زيد بن خالد جهنى گويد: «شخصى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و دربارۀ مال پيدا شده سؤال كرد. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: ظرف آن و بند ظرفش را به خاطر بسپار و تا يك سال آن را اعلام كن. پس اگر صاحبش آمد [به وى تحويل بده] در غير اين صورت از آن بهره بردارى كن. آن گاه دربارۀ گوسفند گمشده سؤال كرد. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: آن را بگير. همانا آن يا مال توست يا مال برادرت يا مال گرگ و دربارۀ شتر گمشده سؤال

كرد. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: تو را با شتر گمشده چه كار؟ و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله طورى خشمگين شد كه گونه ها يا رخسارش قرمز شد و فرمود: تو را با آن چه كار؟ كفش ها و مشك آبش همراه آن است، بر سر آب ها مى رود و درختان را مى خورد.»

و در برخى روايات آمده است: «تو با آن چه كار دارى؟ كفش ها و مشك آبش همراهش است تا صاحبش بيايد.»

1774- (13) حنّان گويد: «شنيدم كه شخصى از امام صادق عليه السلام دربارۀ مال پيدا شده سؤال كرد. امام عليه السلام فرمود: يك سال آن را اعلام مى كنى. پس اگر صاحبش را يافتى [به وى تحويل مى دهى]؛ در غير اين صورت تو از ديگران به آن مال سزاوارترى و فرمود: آن همانند مال توست و فرمود: وقتى پس از يك سال صاحبش آمد- در صورتى كه آن را مصرف كرده اى- او را ميان پاداش آن و ميان گرفتن غرامت از تو مخيّر كن.»

1775- (14) حنّان بن سدير گويد: «شنيدم كه شخصى از امام صادق عليه السلام دربارۀ مال پيدا شده سؤال كرد.

امام صادق عليه السلام فرمود: آن را تا يك سال اعلام كن. پس اگر صاحبش را يافتى [به وى تحويل مى دهى] و در غير اين صورت تو از ديگران به آن مال سزاوارترى.

مقصود امام عليه السلام مال پيدا شده در غير حرم است.»

1776- (15) حنّان بن سدير گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مال پيدا شده سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود: آن را به مدت يك سال اعلام كن و پس از آن

تو نسبت به آن، مالك تر هستى.»

1777- (16) ابو بصير از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هركس چيزى را بيابد، مال اوست. پس بايد از آن بهره بردارى كند تا كسى به جستجوى آن بيايد. وقتى كه به سراغ آن آمد، آن را به وى تحويل مى دهد.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1069

1778- (17) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام از پدرش از نياكانش عليهم السلام روايت مى شود كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمود:

«روزى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ميوه اى را ديد كه در راه افتاده، آن را برداشت. سپس گدايى با وى برخورد كرد.

پيامبر صلى الله عليه و آله ميوه را به وى داد و فرمود: اگر تو هم به سراغ ميوه نيامده بودى، حتماً آن به سراغ تو مى آمد.

همچنين فرمود: على عليه السلام روزى بر فاطمه عليها السلام وارد شد و مشاهده كرد كه امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام در مقابل وى مى گريند. على عليه السلام سؤال كرد: آنها چرا مى گريند؟

فاطمه عليها السلام گفت: چيزى براى خوردن مى خواهند و ما در خانه چيزى نداريم.

على عليه السلام فرمود: اى كاش! به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پيام مى فرستادى.

فاطمه گفت: باشد. آن گاه فاطمه به پدر پيام فرستاد، كه دخترت مى گويد: فرزندانت گريه مى كنند و ما چيزى براى آنها نمى يابيم. پس اگر چيزى در اختيار دارى به سوى ما بفرست. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله خانه را نگريست و چيزى جز خرما نيافت. آن را به فرستادۀ فاطمه عليها السلام داد ولى امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام

از خوردن آن خوددارى كردند. آن گاه على عليه السلام از خانه خارج شد تا چيزى نسيه كند يا از كسى چيزى بگيرد، ولى هرگاه تصميم مى گرفت در اين باره با كسى سخن گويد، خجالت مى كشيد و منصرف مى شد. همين طور كه گردش مى كرد، ناگهان دينارى يافت. آن را برداشت، نزد فاطمه آمد و ماجرا را بازگو كرد. فاطمه گفت: اى كاش! امروز آن را براى گرفتن غذايى رهن مى گذاشتى. اميدواريم كه اگر صاحبش آمد- ان شاءالله- بتوانيم آن را از رهن آزاد كنيم.

على عليه السلام از خانه خارج شد و مقدارى آرد به صورت نسيه خريد و وقتى خواست آن دينار را در برابر بهاى آن رهن گذارد، فروشنده از گرفتن رهن خوددارى كرد و گفت: هروقت بهاى آن را داشتى، بياور و سوگند مى خورم كه آن را نپذيرم.

على عليه السلام از آنجا به مغازۀ قصابى رفت، يك درهم گوشت به صورت نسيه خريد و وقتى خواست دينار را در مقابل بهاى آن رهن گذارد، مرد قصاب نيز از گرفتن آن خوددارى كرد و سوگند ياد كرد كه آن را نپذيرد. على عليه السلام آرد و گوشت را نزد فاطمه عليها السلام آورد و فرمود: شتاب كن؛ زيرا من از اين بيمناكم كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله امروز غذاى پخته نداشته است كه براى فرزندانش خرما فرستاده است. فاطمه عليها السلام به سرعت غذا را آماده كرد و على عليه السلام نزد پيامبر صلى الله عليه و آله رفت و او را آورد. همگى آمادۀ غذا خوردن شدند كه ناگهان صداى غلامى را شنيدند كه به خدا و اسلام سوگند مى داد هركس دينارى

يافته است، خبر دهد. على عليه السلام ماجرا را براى پيامبر صلى الله عليه و آله بازگو كرد. آن حضرت غلام را نزد خود فراخواند و از او سؤال كرد. غلام گفت: اهل من، مرا با يك دينار روانه كردند تا براى شان مواد خوراكى تهيه كنم. آن گاه آن دينار از دست من افتاد و گم شد. غلام نشانى هاى دينار را گفت و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آن را به وى تحويل داد.

پس برداشتن مال پيدا شده براى كسى كه آن را اعلام كند و تصميم به تحويل دادن آن به صاحبش داشته باشد و قرار دادن آن در محل خودش مباح و جايز است؛ هم چنان كه از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت شده كه فرمود: رها كردن آن به حال خودش تا صاحبش بيايد، اشكال ندارد.»

1779- (18) محمد بن رجاء ارجانى گويد: «به امام عليه السلام نوشتم: من در مسجدالحرام بودم كه دينارى مشاهده كردم.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1071

امام عليه السلام در پاسخ مرقوم فرمود: آنچه دربارۀ ماجراى دينارها گفتى، فهميدم. اگر نيازمند هستى، يك سوم آن را صدقه بده و اگر توانگر هستى، همۀ آنها را صدقه بده.»

بر اساس گزارش ديگر، محمد بن رجا پاسخ امام عليه السلام را اين گونه توضيح مى دهد: «امام عليه السلام در زير ماجراى دو دينار اول مرقوم فرمود: آنچه دربارۀ دو دينار گفتى دانستم و سپس در زير ماجراى سومين دينار مرقوم فرمود: اگر نيازمند هستى، يك سوم آن را صدقه بده و اگر بى نيازى، همۀ آنها را صدقه بده.»

1780- (19) فضيل بن غزوان گويد: «نزد امام صادق عليه السلام

بودم كه طيّار به امام عليه السلام گفت: فرزند من- حمزه- در طواف، دينارى يافت كه نوشته هايش ساييده شده بود.

امام عليه السلام فرمود: آن متعلق به اوست.»

1781- (20) در كتاب المقنع آمده است: «اگر در حرم، مالى را يافتى آن را تا يك سال اعلام كن. پس اگر صاحبش معلوم شد [به وى تحويل بده!] در غير اين صورت آن را صدقه بده! و اگر در غير حرم چيزى را يافتى به مدت يك سال آن را اعلام كن. پس اگر صاحبش آمد، [آن را به وى تحويل بده!] در غير اين صورت همانند مال توست و اگر كمتر از درهم باشد، آن براى توست.»

1782- (21) در كتاب فقه الرضا آمده است: «مال پيدا شده در حرم به مدت يك سال اعلام مى شود. پس اگر صاحبش آمد [به وى داده مى شود.] در غير اين صورت آن را صدقه مى دهى و اگر در حرم دينارى يافتى كه نوشته هاى آن ساييده شده، بدون اعلام مال توست و مال پيدا شده در غير حرم را نيز يك سال اعلام مى كنى ...»

ادامۀ عبارت، همانند عبارت المقنع است؛ با اين تفاوت كه در پايان آن آمده است: «آن، براى تو حلال است.»

1783- (22) سعيد بن عمرو جعفى گويد: «يك سال در حالى به مكه رفتم كه از گرفتارترين و تنگدست ترين مردم بودم. سپس نزد امام صادق عليه السلام از وضع پريشان خود شكايت كردم. وقتى از نزد

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1073

در نخستين ندا شخصى كه بالاى سر من ايستاده بود، گفت: من صاحب كيسه هستم. با خود گفتم:

تو صاحب كيسه نيستى. آن گاه

به آن مرد گفتم: نشانۀ كيسه چيست؟ آن مرد نشانه هاى آن را بيان كرد و من كيسه را به وى تحويل دادم. آن مرد كيسه را گرفت، به گوشه اى رفت و پس از شمارش دينارها مشاهده كرد آنها دست نخورده باقى مانده است. آن گاه هفتاد دينار از آنها را شمرد و آنها را به من داد و گفت: اينها را بگير. هفتاد دينار حلال براى تو بهتر از هفتصد دينار حرام است. آنها را گرفتم، نزد امام صادق عليه السلام رفتم و ماجرا را به طور كامل براى امام عليه السلام بازگو كردم. امام عليه السلام فرمود: وقتى تو از وضع خود نزد ما شكايت كردى، من دستور دادم سى دينار به تو بپردازند. اى كنيز! آن دينارها را بياور. آنها را گرفتم.

در آن هنگام من وضعم از همۀ افراد قومم بهتر شد.»

1784- (23) قطب راوندى در كتاب الخرائج روايت مى كند كه: «شخصى نزد امام صادق عليه السلام رفت و از تنگدستى خود به وى شكايت كرد. امام عليه السلام به وى فرمود: راضى باش زيرا خداوند كارها را آسان مى كند. آن مرد وقتى از نزد امام صادق عليه السلام خارج شد، در راه به كيسه پولى برخورد كه در آن هفتصد دينار بود. آن مرد كيسه را برداشت، نزد امام صادق عليه السلام بازگشت و ماجرا را براى امام عليه السلام بازگو كرد.

امام عليه السلام به وى فرمود: بيرون برو و يك سال آن را اعلام كن تا شايد صاحبش را بيابى. آن مرد از نزد امام عليه السلام خارج شد و با خود گفت: در بازار و مجامع عمومى مردم اعلام نمى كنم. آن گاه

در انتهاى شهر وارد كوچۀ بن بستى شد و گفت: چه كسى چيزى گم كرده است؟ ناگهان مردى گفت: من در فلان محل هفتصد دينار گم كرده ام.

يابنده گفت: من آنها را يافته ام. آن مرد وقتى آنها را گرفت و وزن كرد، مشاهده كرد دست نخورده باقى مانده اند. آن گاه هفتاد دينار از آنها را جدا كرد و به شخص يابنده داد. آن مرد آنها را گرفت و نزد امام صادق عليه السلام بازگشت. وقتى چشمان امام عليه السلام به وى افتاد، با حال تبسم فرمود: اين چيست؟ آن گاه به كنيزش دستور داد كيسه را بياورد. كيسه اى را نزد امام عليه السلام حاضر كردند و او فرمود: اين سى دينار. از آن مرد نيز هفتاد دينار گرفتى و هفتاد دينار حلال، بهتر از هفتصد دينار حرام است.»

1785- (24) صفوان جمال از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هركس گمشده اى را بيابد و آن را اعلام نكند، سپس نزد وى يافت شود، آن مال و به اندازۀ آن از مال يابنده متعلق به صاحب آن مال است. [يا آن مال و يا به اندازه آن از مال يابنده متعلق به صاحب آن است.]»

1786- (25) داود بن ابى يزيد گويد: «شخصى به امام صادق عليه السلام گفت: من مالى يافتم و از خودم بيمناكم.

اى كاش! صاحبش را مى يافتم و آن را به وى تحويل مى دادم و از آن آزاد مى شدم.

امام عليه السلام فرمود: تو را به خدا سوگند! اگر او را بيابى، به وى تحويل مى دهى؟

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1075

آن مرد گفت: آرى، به خدا سوگند!

امام عليه السلام فرمود: نه، به خدا سوگند، آن صاحبى

جز من ندارد.

داود گويد: آن گاه امام عليه السلام او را سوگند داد تا به هركس دستور مى دهد، بپردازد.

آن مرد سوگند ياد كرد و امام عليه السلام فرمود: برو و آن را در ميان برادرانت تقسيم كن و از آنچه مى ترسيدى، در امان باش. آن مرد گويد: آن را در ميان برادرانم تقسيم كردم.»

1787- (26) يونس بن عبدالرحمان گويد: «در حضور من شخصى به امام رضا عليه السلام گفت: فدايت شوم! آيا اجازۀ سؤال كردن به من مى دهيد؟ زيرا من پرسش هايى دارم.

امام عليه السلام فرمود: هر چه مى خواهى بپرس.

آن مرد گفت: ما در سفر مكه دوستى داشتيم. پس از آن كه از هم جدا شديم و او به طرف شهر خود رفت و ما نيز به سوى وطن خود آمديم، در ميان راه متوجه شديم برخى از چيزهاى او نزد ما مانده است. با آنها چه كنيم؟

امام عليه السلام فرمود: آنها را با خود ببريد تا در كوفه به وى بپيوندى.

آن مرد گفت: ما نه او را مى شناسيم و نه شهرش را و نمى دانيم چه كار بايد بكنيم؟

امام عليه السلام فرمود: حالا كه اين طور است، پس آنها را بفروش و بهايش را صدقه بده.

آن مرد گفت: به چه كسى صدقه بدهم فدايت شوم؟

امام عليه السلام فرمود: به اهل ولايت.»

1788- (27) يونس بن عبدالرحمان گويد: «از امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: فدايت شوم! ما در مكه با گروهى هم كاروان بوديم. وقتى از هم جدا شديم، بدون توجه برخى از چيزهاى شان را با خود آورديم و اكنون آنها رفته اند و ما نه خودشان را مى شناسيم و نه شهرهاى شان را و اينها بر روى

دست مان مانده است. با آنها چه كنيم؟

امام عليه السلام فرمود: آنها را با خود ببريد تا در كوفه به آنها بپيونديد.

يونس گفت: من آنها را نمى شناسم و نمى دانم چگونه سراغ آنان را بگيرم.

امام عليه السلام فرمود: آنها را بفروش و بهايش را به دوستانت بده.

گفتم: مقصود شما اهل ولايت هستند؟

امام عليه السلام فرمود: آرى.»

1789- (28) زراره گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ مال پيدا شده سؤال كردم. امام عليه السلام انگشترىِ نقره در دستش را به من نشان داد و فرمود: اين از چيزهايى است كه سيل با خود آورده است و من مى خواهم آن را صدقه بدهم.»

1790- (29) ابو خديجه- سالم بن مكرم جمال- گويد: «ذريح محاربى از امام صادق عليه السلام دربارۀ برده اى سؤال كرد كه مال گمشده اى را برداشته است. امام عليه السلام فرمود: برده را با مال گمشده چه كار؟ برده از

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1077

خود هيچ اختيارى ندارد، پس به آن كارى نداشته باشد. همانا براى آزاد شايسته است كه تا يك سال آن را اعلام كند. پس اگر كسى به سراغ آن آمد، به وى تحويل مى دهد در غير اين صورت در ميان اموال اوست و اگر مُرد، ميراث براى فرزندان و ساير وارثانش است. آن گاه اگر كسى به سراغ آن نيامد، در ميان اموال شان است و مال آنهاست و اگر جوينده آن آمد، به وى تحويل مى دهند.»

1791- (30) على بن جعفر گويد: «از برادرم امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: شخصى درهم يا لباس يا چهارپايى مى يابد، با آن چه كند؟

امام عليه السلام فرمود: تا يك سال آن را

اعلام كند. پس اگر شناخته نشد، در ميان اموالش از آن نگهدارى كند تا كسى به سراغ آن بيايد و به او تحويل دهد و هنگام مرگ به آن وصيت كند و او ضامن آن است.»

1792- (31) ابان بن تغلب گويد: «يك روز سى دينار پيدا كردم. آن گاه در اين باره از امام صادق عليه السلام سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود: كجا آن را پيدا كردى؟

گفتم: هنگام رفتن به خانه آن را يافتم.

امام عليه السلام فرمود: به همان محلى كه آن را يافته اى برو و آن را اعلام كن. پس اگر تا سه روز كسى به سراغ آن آمد، آن را تحويل او بده و در غير اين صورت، آن را صدقه بده.»

ارجاعات

گذشت:

در بسيارى از روايات باب پيشين، مطالبى بر اين بحث دلالت مى كند.

مى آيد:

و در روايات دو باب بعدى و همچنين باب پنجم، هشتم، نهم و دوازدهم مطالبى كه بر اين بحث دلالت مى كند، خواهد آمد.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1079

باب 3 حكم مال پيدا شده در منزل و صندوق انسان

1793- (1) جميل بن صالح گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شخصى يك دينار در خانه اش مى يابد.

امام عليه السلام فرمود: آيا غير از او كسى به منزلش رفت و آمد مى كند؟

گفتم: آرى، بسيار.

امام عليه السلام فرمود: اين گمشده است.

گفتم: شخصى در صندوقش يك دينار پيدا مى كند.

امام عليه السلام فرمود: آيا غير از او ديگرى دستش را داخل آن مى كند يا چيزى در آن مى گذارد؟

گفتم: نه.

امام عليه السلام فرمود: آن متعلق به اوست.»

باب 4 حكم پيدا كردن مال دفن شده

1794- (1) محمد بن مسلم گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ درهم هايى كه در خانه پيدا مى شود، سؤال كردم.

امام عليه السلام فرمود: اگر آن خانه آباد است و اهلش در آن هستند، مال آن هاست و اگر خرابه است و اهلش از آن كوچ كرده اند، پس يابنده، به آن سزاوارتر است.»

1795- (2) در كتاب المقنع آمده است: «اگر مال گمشده اى را در خانۀ آبادى يافتى، آن متعلق به اهل خانه است و اگر خانه، خراب است، آن متعلق به توست.»

1796- (3) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه از امير مؤمنان عليه السلام دربارۀ درهم هايى كه در خانه ها پيدا مى شود، سؤال شد. امام عليه السلام فرمود: «اگر خانه آباد است، آنها متعلق به اهل خانه است و اگر خانه، خراب است، همانند مال گمشده است.»

1797- (4) اسحاق بن عمار گويد: «ازامام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: شخصى در يكى از خانه هاى مكه منزل گرفت و در آنجا حدود هفتاد درهم يافت كه در زمين دفن شده بود. آنها را برداشت و بدون آن كه به كسى بگويد، به كوفه آورد. اكنون با آنها چه كند؟

امام

عليه السلام فرمود: از اهل آن منزل دربارۀ آنها سؤال كند، شايد آنها درهم ها را بشناسند.

گفتم: اگر آنها را نشناختند، تكليف چيست؟

امام عليه السلام فرمود: آنها را صدقه دهد.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1081

1798- (5) محمد بن قيس از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «امير مؤمنان عليه السلام دربارۀ شخصى كه در خرابه اى درهم يافته بود، حكم كرد كه آن را اعلام كند. اگر كسى آن را شناخت [به او تحويل مى دهد]؛ در غير اين صورت از آن بهره بردارى مى كند.»

ارجاعات

گذشت:

در روايت پنجم از باب دوم از باب هاى لقطه فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «... اگر خانه آباد است، آن متعلق به اهل خانه است و اگر خراب است، پس تو به آنچه يافته اى سزاوارترى.»

و روايت نوزدهم از همين باب را نيز بنگر.

567

باب 6 «1» حكم مال پيدا شده در شكم حيوان

1799- (1) عبدالله بن جعفر گويد: «به امام عليه السلام نوشتم: شخصى شتر يا گاوى براى قربانى مى خرد. پس از ذبح آن، در شكمش كيسه اى درهم يا دينار يا جواهر مى يابد، آن متعلق به كيست؟

امام عليه السلام در پاسخ مرقوم فرمود: آن را به فروشنده اعلام كند. اگر آن را نشناخت، پس آن، چيزى است كه خداوند روزىِ تو كرده است.»

______________________________

(1). باب 5 به دليل آنكه مربوط به بردگان بود، ترجمه نشد.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1083

1800- (2) عبدالله بن جعفر حميرى گويد: «به وسيله نامه اى، از امام عليه السلام سؤال كردم: شخصى شتر يا گاو يا گوسفند يا حيوان ديگرى براى قربانى يا كار ديگرى مى خرد. پس از سر بريدن آن، كيسۀ درهم يا دينار يا جواهر يا چيز باارزش ديگرى

در شكم آن مى يابد. آن مال كيست؟ و با آن چه كار كند؟

امام عليه السلام در پاسخ مرقوم فرمود: آن را به فروشنده اعلام كند، اگر او از آن بى اطلاع بود، متعلق به توست، خداوند آن را روزىِ تو كرده است.»

1801- (3) در كتاب فقه الرضا آمده است: «اگر در شكم چهارپايان، پرندگان و ديگر حيوانات چيزى يافتى، آن را به فروشنده اعلام كن، اگر آن را شناخت، متعلق به اوست و در غير اين صورت، حكم اموال تو بر آن جارى است.»

1802- (4) در كتاب المقنع آمده است: «اگر درشكم گاو يا گوسفند يا شتر چيزى يافتى، آن را به فروشنده اعلام كن، اگر آن را شناخت [به وى تحويل بده]؛ در غير اين صورت، حكم اموال تو بر آن جارى است.»

1803- (5) ابوحمزه از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «در ميان بنى اسرائيل عابد محروم و بدشانسى بود كه به هر كارى رو مى كرد، چيزى به دست نمى آورد از اين رو همسرش هزينۀ زندگى او رامى پرداخت تا اين كه اموال او نيز تمام شد. پس يك روز كه گرسنه شدند و چيزى براى خوردن نداشتند، همسر آن عابد، كلاف نخى رشته شده به وى داد و گفت: من چيز ديگرى نداشتم. برو و با آن چيزى بخر تا بخوريم. عابد براى فروش كلاف نخ به بازار رفت، ولى مشاهده كرد بازار را بسته اند و خريداران در حال پراكنده شدن هستند، با خود گفت: اى كاش بر سر آب مى رفتم، با آن وضو مى ساختم و به سر و صورتم مى پاشيدم و آن گاه به خانه مى رفتم. با اين تصميم به كنار

دريا آمد. در آنجا مرد ماهيگيرى را مشاهده كرد كه پيش از آمدن وى تور انداخته بود ولى جز يك ماهى بى ارزش چيز ديگرى صيد نكرده بود كه آن هم به قدرى مانده بود كه شل و بدبو شده بود. مرد عابد به وى گفت: اين ماهى را در مقابل اين كلاف نخ به من بفروش و براى تعمير تور ماهيگيرى ات از آن استفاده كن. مرد ماهيگير پذيرفت. عابد كلاف نخ را به وى داد، ماهى را گرفت و به خانه آمد و ماجرا را براى همسرش بازگو كرد. وقتى همسرش شكم ماهى را براى تميز كردن شكافت، در ميان آن مرواريدى يافت. شوهرش را صدا زد و آن را به وى نشان داد. مرد عابد مرواريد را به بازار برد و آن را به بيست هزار درهم فروخت. آن گاه با آن مال به خانه آمد. وقتى پول را بر زمين گذاشت، گدايى شروع به كوبيدن در كرد و گفت: اى اهل خانه! خداوند شما را رحمت كند، به بينوايى صدقه دهيد. مرد عابد به وى گفت: وارد خانه شو. وقتى وارد شد به وى گفت: يكى از اين دو كيسه درهم را بردار. مرد بينوا نيز يك كيسه را برداشت و رفت. همسرش با مشاهدۀ اين وضع گفت: سبحان الله! هنوز ما

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1085

توانگر نشده، نيمى از ثروت مان رفت. طولى نكشيد كه همان مرد بينوا درِ خانه را زد. مرد عابد به وى گفت:

وارد شو. مرد بينوا وقتى وارد شد، آن كيسه را در جاى خود نهاد و گفت: با شادكامى و گوارايى بخوريد. من فرشته اى از فرشتگان پروردگار

تو هستم. خداوند مى خواست تو را بيازمايد، پس تو را سپاسگزار يافت. آن گاه رفت.»

1804- (6) ابو حمزه از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «در ميان بنى اسرائيل عابد بدشانس محرومى بود كه همسرش هزينۀ زندگى او را مى پرداخت. يك روز كه گرسنه شدند، همسرش يك كلاف نخ به وى داد تا با آن چيزى بخرد. عابد رفت ولى چيزى نتوانست بخرد؛ از اين رو به كنار دريا رفت. در آنجا ماهيگيرى را ديد كه ماهيان زيادى صيد كرده است. مرد عابد كلاف نخ رابه او داد و گفت: در تور ماهى گيرى ات از اين استفاده كن.

مرد ماهيگير نيز يك ماهى به او داد. عابد آن را نزد همسرش آورد. وقتى شكم آن را پاره كرد، مرواريدى در آن يافت و به بيست هزار درهم فروخت.»

1805- (7) زهرى گويد: «نزد على بن حسين عليه السلام بودم كه يكى از يارانش آمد. امام عليه السلام به او گفت: اوضاعت چگونه است اى مرد؟

آن مرد گفت: اى فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله! وضع من به صورتى است كه از يك سو با چهارصد دينار بدهى صبح از خواب بيدار شدم و هيچ چيز براى پرداخت آن در اختيار ندارم و از سوى ديگر عيالوار هستم و چيزى ندارم كه هزينۀ آنان را بپردازم.

امام عليه السلام از شنيدن وضعيت او به شدت گريست. من به وى گفتم: اى زادۀ رسول خدا صلى الله عليه و آله چرا مى گريى؟

امام عليه السلام فرمود: مگر گريه براى مصيبت ها و سختى هاى بزرگ قرار داده نشده است؟

گفتم: همين طور است اى فرزند رسول خدا صلى الله عليه و

آله!

امام عليه السلام فرمود: كدام رنج و مصيبت براى مؤمن سوزناك تر از اين است كه در زندگى برادر مؤمنش كمبودى ببيند و نتواند آن را بر طرف كند و او را نيازمند مشاهده كند و قدرت بى نياز كردن او را نداشته باشد؟

آن گاه آنان از يكديگر جدا شدند. از آن پس يكى از مخالفان زبان به شماتت و مسخره كردن امام سجاد عليه السلام گشود و مى گفت: شگفتا از كار اينها. يك بار ادعا مى كنند كه آسمان و زمين و همۀ موجودات از آنان پيروى و اطاعت مى كنند و خداوند هيچ يك از درخواست هاى شان را بدون پاسخ نمى گذارد و بار ديگر به ناتوانى خود از اصلاح كار نزديك ترين ياران شان اعتراف مى كنند.

وقتى اين سخنان به گوش آن مرد تهيدست رسيد، نزد امام سجاد عليه السلام آمد و گفت: اى فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله! شنيده ام كه فلانى چنين و چنان مى گويد. اين سخنان براى من سخت تر از رنجى است كه از وضعيت خود تحمل مى كنم.

امام عليه السلام فرمود: به تحقيق خداوند اجازۀ گشايش كار تو را صادر كرد. آن گاه به كنيز خود دستور داد غذاى سحر و افطار روز بعد امام عليه السلام را بياورد. كنيز دو قرص نان خدمت امام عليه السلام آورد. امام سجاد عليه السلام به آن مرد گفت:

اين دو قرص نان را بگير؛ زيرا من به جز آنها چيز ديگرى در اختيار ندارم. همانا خداوند با اين دو نان، اندوه تو را بر طرف مى كند و تو را به خير و نيكى فراوانى مى رساند.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1087

آن مرد آن دو قرص نان را گرفت و وارد بازار شد ولى

نمى دانست با آنها چه كار كند. از يك طرف به سنگينى بدهى خود و وضع پريشان و نامناسب خانواده اش مى انديشيد و از سوى ديگرى شيطان او را وسوسه مى كرد كه اين دو قرص نان كجا و آن همه نياز تو كجا؟ در همين فكر و خيال بود كه به ماهى فروشى برخورد كرد كه يك ماهى بو گرفته روى دستش باد كرده بود. آن مرد به ماهى فروش گفت: اين ماهى روى دست تو مانده است و يكى از اين دو قرص نان روى دست من باد كرده است، آيا حاضرى ماهى ات را با نان بدون خريدار من معامله كنى؟ ماهى فروش گفت: آرى. ماهى را داد و نان را گرفت. آن گاه آن مرد به راه خود ادامه داد تا به اندكى نمك بدون خريدار رسيد به نمك فروش گفت: آيا حاضرى اين نمكِ بدون خريدار را با اين نان بى خريدار من معامله كنى؟

نمك فروش گفت: آرى و آنها را با هم معامله كردند، آن گاه آن مرد ماهى و نمك را به خانه آورد و با خود گفت:

اين ماهى را با اين نمك درست مى كنم. ولى وقتى شكم ماهى را شكافت دو مرواريد گرانبها در آن يافت و شكر خداى را به جا آورد. در حالى كه آن مرد در نهايت سرور و شادمانى بود ناگهان در خانه به صدا درآمد.

وقتى درِ خانه را گشود، نمك فروش و ماهى فروش را پشت در خانه ديد كه آمده اند و مى گويند: اى بنده خدا! ما و اعضاى خانواده مان هر چه تلاش كرديم اين نان را بخوريم، دندان هايمان در آن كارگر نشد. گمان مى كنيم كه تو به نهايت فقر و تنگدستى رسيده اى و به بدبختى و

تيره روزى عادت كرده اى، از اين رو اين نان ها را براى تو بازگردانديم و آنچه را كه از ما گرفته اى براى تو حلال كرديم. آن مرد نان را از آنان گرفت و آنها رفتند.

آن گاه وقتى به خانه آمد و نشست، بار ديگر كوبۀ در به صدا درآمد. وقتى در را گشود، فرستادۀ امام سجاد عليه السلام را پشت در ديد. او را به داخل خانه دعوت كرد. وى به داخل خانه آمد و گفت: امام عليه السلام مى فرمايد: خداوند در كار تو گشايش داد، پس غذاى ما را به خودمان برگردان؛ چرا كه به جز ما كسى آنها را نمى خورد.

آن مرد نان هاى امام عليه السلام را براى وى فرستاد. آن گاه آن دو مرواريد را به بهاى زيادى فروخت و با آن بدهى اش را پرداخت كرد و پس از آن اوضاعش بهبود يافت.

يكى از مخالفان با مشاهدۀ تغيير وضع او گفت: چقدر تفاوت زياد است؟ در همان حال كه على بن حسين عليه السلام نمى توانست نيازهاى روزانۀ او را برطرف كند، ناگهان او را به چنين توانگرى رساند. چگونه چنين چيزى ممكن است؟ و كسى كه مى تواند شخصى را به اين توانگرى برساند، چگونه از رفع نيازهاى روزمرۀ خويش ناتوان است؟

امام سجاد عليه السلام با شنيدن اين سخنان فرمود: قريش نيز دربارۀ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نظير اين سخنان را مى گفتند.

آنان مى گفتند: پيامبرى كه مسير مكه تا مدينه را هنگام هجرت در دوازده روز مى پيمايد، چگونه در يك شب از مكه به بيت المقدس مى رود و در آنجا آثار پيامبران را مشاهده مى كند و همان شب به مكه بازمى گردد؟

سپس امام عليه السلام فرمود: به خدا سوگند!

آنان از كار خدا و كار اولياى خدا نادان و بى خبرند. همانا درجات بلند و رفيع به دست نمى آيد مگر با تسليم در برابر خدا و تمايل و خشنودى به آنچه خدا انجام مى دهد و رضايت به آنچه او تدبير مى كند. همانا اولياى خدا بر رنج و محنت ها و حوادث ناخوشايند به اندازه اى صبر و شكيبايى كردند كه هرگز ديگران به پاى آنها نمى رسند و خداوند نيز آنان را به خاطر آن، اين گونه پاداش داد كه همۀ درخواست هاى شان را به اجابت برساند ولى با اين حال آنان از خدا چيزى نمى خواهند مگر آنچه خداوند براى شان مى خواهد.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1089

1806- (8) حفص بن غياث از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «در ميان بنى اسرائيل مرد تهيدستى بود كه همسرش به او پافشارى مى كرد كه به دنبال روزى رود. آن مرد دربارۀ روزى در پيشگاه خدا دعا و گريه و زارى كرد. در خواب ديد كه كسى به او گفت: كدام يك از اين دو را بيشتر دوست دارى، دو درهم از حلال يا دو هزار درهم از حرام؟ مرد عابد پاسخ داد: دو درهم از حلال.

وقتى از خواب بيدار شد، دو درهم زير سرش يافت. آنها را برداشت و با يكى از آنها يك ماهى خريد و به خانه آورد. وقتى همسرش او را ديد، با قيافۀ نكوهشگر جلو آمد و سوگند ياد كرد كه به آن ماهى دست نزند. آن مرد خود به تميز كردن آن پرداخت. وقتى شكم ماهى را پاره كرد در درون آن دو درّ يافت كه به چهل هزار درهم فروخت.»

1807- (9) در

تفسير منسوب به امام حسن عسكرى عليه السلام آمده است: «در زمان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مردى يك ماهى خريد و در شكم آن چهار گوهر يافت. آن گاه آنها را نزد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آورد. از سوى ديگر، بازرگانان غريب از راه رسيدند و آنها را به چهارصد هزار درهم خريدند. آن مرد گفت: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله! تجارت امروز من چه پربركت بود!

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: اين به خاطر احترام نهادن تو به محمد، رسول خدا صلى الله عليه و آله و احترام به على عليه السلام برادر و جانشين رسول خدا صلى الله عليه و آله بود. اين پيش پرداخت پاداش خدا به تو و سود كارى است كه انجام داده بودى.»

باب 7 حكم گرفتن اموال كشتى هاى غرق شده از دريا

1808- (1) سكونى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «امير مؤمنان عليه السلام خياط (يا صنعتگر)، رنگرز و زرگر را- به دليل احتياط بر كالاى مردم- ضامن مى كرد و از غرق شدن، آتش سوزى و رخدادهاى غيراختيارى (يا حوادث غالب) آنها را ضامن نمى كرد، هرگاه كشتى و اجناس آن غرق مى شد، آن گاه مردم به آن دست مى يافتند، پس آنچه دريا به ساحل مى انداخت، متعلق به اهل آن بود و آنان به آن سزاوارتر بودند و آنچه صاحبانش رها مى كردند و مردم با فرو رفتن در دريا به دست مى آوردند، متعلق به آنها بود.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1091

1809- (2) شعيرى گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال شد: يك كشتى در دريا مى شكند و اجناس آن غرق مى شود. برخى از آنها با

غواصى و فرو رفتن در دريا به دست مى آيد و بعضى از آنها را دريا به بيرون مى افكند.

امام عليه السلام فرمود: آنچه دريا خارج كند، متعلق به صاحبانش است. خداوند آن را بيرون آورده است ولى آنچه با فرورفتن در دريا خارج شود، متعلق به آن هاست و آنان به آن سزاوارترند.»

باب 8 جواز پيدا شدن چيزهايى كه كسى به جستجويش نمى پردازد

1810- (1) حريز از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «يافتن عصا و چوب هايى كه گوشۀ جوال مى گذارند، ميخ، ريسمان، پاى بند شتر و مانند آن، اشكال ندارد و امام باقر عليه السلام فرمود: كسى به سراغ اينها نمى آيد.»

بخش نخست اين حديث، از على عليه السلام نيز روايت شده است.

1811- (2) عبدالرحمان بن ابى عبدالله گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: كفش، مشك كوچك و تازيانه را انسان در راه مى يابد. آيا مى تواند از آن استفاده كند؟

امام عليه السلام فرمود: به آنها دست نمى زند.»

اين حديث از داود بن ابى يزيد نيز بدون ذكر تازيانه روايت شده است.

1812- (3) در كتاب فقه الرضا آمده است: «اگر مشك آب يا كفش يا تازيانه اى را يافتى، آن را بر ندار و اگر جوال دوز يا سوزن يا دوال و تسمه اى يافتى، آن را بردار و استفاده كن.»

ارجاعات

گذشت:

در روايات باب يكم مناسب با اين بحث هست.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1093

باب 9 حكم يافتن گوسفند، چهارپا، شتر و آنچه مى دانيم صاحبش مباح كرده است

1813- (1) حلبى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «شخصى نزد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آمد و گفت: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله! من گوسفندى يافتم.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: آن يا مال توست يا مال برادرت يا مال گرگ.

آن مرد گفت: من شترى يافتم.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: كفش و مشك آبش همراه آن است. كف پايش كفش اوست و شكنبه اش مشك آب آن است، پس آن را آشفته و مضطرب نكن.

در گزارش ديگرى از اين حديث، پس از: «يا مال گرگ است» آمده است: «چقدر دوست داشتنى

است، نگه داشتن آن.»

و در گزارش ديگرى اين حديث از على عليه السلام از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت شده است.

1814- (2) معاوية بن عمار از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «شخصى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دربارۀ گوسفندِ گمشده در بيابان سؤال كرد. آن حضرت به وى فرمود: آن يا مال توست يا مال برادرت يا مال گرگ و چقدر دوست داشتنى است برداشتن آن. «1» و از شتر گمشده سؤال شد. پيامبر اكرم عليه السلام فرمود: تو با آن چه كار دارى؟ شكمش ظرف غذايش است و كف پاهايش كفش هايش و شكنبه اش مشك آبش، آن را رها كن.»

در كتاب فقه الرضا آمده است: «از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دربارۀ شتر گمشده سؤال شد. پيامبر صلى الله عليه و آله به سؤال كننده فرمود: تو با آن چه كار دارى؟ كف پايش كفش آن است و شكنبه اش مشك آبش؛ [پس] آزادش گذار.»

1815- (3) على بن جعفر گويد: «از برادرم امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: شخصى در صحرا گوسفندى را مى يابد. آيا براى وى حلال است؟ امام عليه السلام پاسخ داد: پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: آن يا مال توست يامال برادرت يا مال گرگ. آن را بگير و در محلى كه آن را يافته اى، اعلام كن. پس اگر شناخته شد، آن را به صاحبش تحويل مى دهى و اگر شناخته نشد، آن را بخور و اگر صاحبش به سراغ آن آمد، تو ضامن پرداخت بهاى آن هستى.»

در كتاب دعائم الاسلام نيز اين حديث از

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت شده است.

______________________________

(1). مرحوم علامه مجلسى قدس سره به نقل از پدرش اين گونه برداشت كرده كه معنى اين جمله اين است: «من دوست ندارم به آن دست بزند»؛ آن گاه به آن اشكال كرده كه اين با جملۀ: «آن مال توست» ناسازگار است و به توجيه آن پرداخته است. ملاذ الاخيار 10/ 437.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1095

1816- (4) در كتاب المقنع آمده است: «اگر در بيابانى گوسفندى را يافتى، آن را بگير زيرا آن يا مال توست يا مال برادرت يا مال گرگ و اگر شترى را در بيابان يافتى، آن را نگير و رهايش كن؛ زيرا شكمش ظرف غذاى آن است، شكنبه اش مشك آبش و كف پاهايش كفش هايش.»

در كتاب فقه الرضا نيز نظير آن آمده است.

1817- (5) در كتاب جعفريات از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام از جدّش عليه السلام روايت مى شود كه: «در زمان امير مؤمنان عليه السلام شخصى شتر يا گاو يا گوسفندى مى يابد و از آن نگهدارى مى كند تا از آن فرزندان زيادى به وجود مى آيد. سپس صاحبش مى آيد. على عليه السلام در اين باره حكم كرد كه شتر يا گوسفند را با فرزندانش تحويل صاحبش دهد و كسى كه از آنها مراقبت كرده و كارهاى شان را انجام داده، اجرت مثل آن كار براى اوست.»

1818- (6) عبدالله بن سنان از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هركس در بيابان مال و شترى را بيابد كه ناتوان و درمانده شده و صاحبش- به دليل عدم توان همراهى آن- رهايش كرده است، آن گاه ديگرى آن را بگيرد

و به اصلاحش بپردازد و براى آن هزينه كند تا آن را از ناتوانى و مرگ نجات بخشد، آن متعلق به اوست و صاحبش حقى نسبت به آن ندارد بلكه آن همانند چيز مباح است.»

1819- (7) مسمع از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه امير مؤمنان عليه السلام پيوسته دربارۀ حيوان مى فرمود:

«هرگاه حيوانى را صاحبانش رها كردند يا از تامين علوفه يا هزينۀ آن درماندند، پس آن حيوان متعلق به كسى است كه آن را زنده كند.»

و همچنين امام صادق عليه السلام فرمود: «امير مؤمنان عليه السلام دربارۀ كسى كه چهار پايش را رها كرده بود، حكم كرد و فرمود: اگر آن را در جاى امْن و با آب و علف رها كرده است، آن متعلق به اوست. هر زمان كه بخواهد، آن را مى گيرد ولى اگر آن را در محل آب و علف رها كرده است، متعلق به كسى است كه آن را زنده كند.»

1820- (8) سكونى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «امير مؤمنان عليه السلام دربارۀ كسى كه حيوانش را به دليل ناتوانى و بيمارى رها كرده بود، حكم كرد و فرمود: اگر در محل امن و با آب و علف آن را رها كرده است، متعلق به اوست و هر كجا كه آن را بيابد، مى گيرد ولى اگر در محل ناامن و بى آب و علف رها كرده است، حيوان مال كسى است كه آن را بيابد.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1097

1821- (9) ابن ابى يعفور از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «مردى از اهل مدينه از من سؤال كرد كه

شخصى گوسفندى يافته است. من به وى دستور دادم كه آن را تا سه روز نزد خود نگهدارد و به جستجوى صاحبش بپردازد. پس اگر صاحبش آمد، [به وى تحويل دهد] در غير اين صورت، آن را بفروشد و بهايش را صدقه دهد.»

1822- (10) در كتاب المجازات النبويه روايت مى شود كه: «از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دربارۀ شتر گمشده سؤال شد.

آن حضرت به سؤال كننده فرمود: تو با آن چه كار دارى؟ كفش ها و مشك آبش همراه آن است. بر سر آب مى رود و خود را سيراب مى كند و درختان را مى چرد تا صاحبش بيايد و آن را بگيرد.»

ارجاعات

گذشت:

در تعدادى از روايات باب يكم مطالبى دربارۀ تصرف در مال گمشده، هست.

در روايت دوازدهم از باب دوم از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دربارۀ گوسفند گمشده سؤال شد. آن حضرت فرمود: «آن را بگير. همانا آن يا مال توست يا مال برادرت يا مال گرگ. سپس دربارۀ شتر گمشده سؤال كرد. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: تو با آن چه كار دارى؟ پيامبر در بيان اين جمله طورى خشمگين شد كه گونه ها يا رخسارش سرخ شد و فرمود: تو با آن چه كار دارى؟ كفش هايش و مشك آبش همراه آن است. وارد آب ها مى شود و از آن مى نوشد و درختان را مى خورد.»

در برخى از روايات آمده است كه: «تو با آن چه كار دارى؟ كفش ها و مشك آبش همراه آن است تا صاحبش بيايد.»

و در روايت بيست و نهم اين گفته كه از امام عليه السلام سؤال شد: «شخصى درهم يا لباس يا حيوانى

را مى يابد، با آن چه كار كند؟ امام عليه السلام فرمود: يك سال آن را اعلام كند. آن گاه اگر كسى آن را نشناخت، در ميان اموالش از آن نگهدارى مى كند تا كسى به سراغ آن بيايد و به وى تحويل بدهد و هنگام مرگ به آن وصيت مى كند.»

باب 10 حكم يافتن سفره با غذا در راه

1823- (1) سكونى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «از امير مؤمنان عليه السلام دربارۀ سفره اى سؤال شد كه در راه افتاده است و در آن، گوشت، نان، تخم مرغ و پنير فراوان وجود دارد و چاقويى نيز در آن ديده مى شود. امير مؤمنان عليه السلام فرمود: قيمت غذاهايى كه در آن است به عهده گرفته و از آنها استفاده مى شود زيرا آنها فاسد مى شود و ماندنى نيست. سپس اگر كسى به سراغ آن آمد، بهايش را به وى غرامت مى دهند.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1099

گفته شد: اى امير مؤمنان عليه السلام معلوم نيست آن سفره متعلق به مسلمان است يا مجوسى؟

امير مؤمنان عليه السلام فرمود: آنان از اين جهت آزادند تا وقتى كه بدانند.»

اين حديث با سند ديگرى نيز روايت شده است با اين تفاوت كه در آن آمده است: «معلوم نيست كه آن سفرۀ ذمّى است يا سفرۀ مجوسى.»

1824- (2) در كتاب فقه الرضا آمده است: «اگر غذايى را در بيابانى يافتى، پس قيمت آن را براى صاحبش به عهده بگير و سپس آن را بخور، آن گاه اگر صاحبش آمد، بهايش را به وى بپرداز؛ در غير اين صورت، پس از يك سال آن را صدقه بده.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1103

باب 13 «1» حكم اراده يابنده مال برگرفتن اجرت

1825- (1) حفص بن غياث گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: سارقِ مسلمانى درهم يا كالايى نزد يكى از مسلمانان امانت مى گذارد، آيا آن مال را به وى تحويل دهد؟

امام عليه السلام فرمود: به وى تحويل نمى دهد. آن گاه اگر مى تواند به صاحبش بازگرداند، اين كار را بكند؛ در غير اين صورت، همانند

مال گمشده اى در اختيار او خواهد بود. بنابر اين آن را به مدت يك سال معرفى مى كند، پس اگر صاحبش را يافت به وى تحويل مى دهد و اگر صاحبش را نيافت، آن را صدقه مى دهد. آن گاه اگر پس از صدقه دادن صاحبش آمد، او را در انتخاب پاداش صدقه يا گرفتن غرامت آزاد مى گذارد. اگر پاداش را انتخاب كرد، پاداش براى اوست و اگر غرامت را برگزيد، غرامت به وى مى پردازد و پاداش براى امانت دار است.»

باب 14 تصميم گرفتن اجرت توسط يابنده مال

1826- (1) حسين بن يزيد از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «يابندۀ مال گمشدۀ شخصى، اراده داشت براى آن اجرتى دريافت كند ولى آن مال تلف شد. امير مؤمنان عليه السلام در اين باره فرمود: او ضامن است و اگر اراده بر گرفتن اجرت نداشت و تلف مى شد، ضامن نبود.»

______________________________

(1). باب 11 و 12 به دليل ارتباط با بردگان ترجمه نشد.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1105

568 569 570

باب 16 «1» حكم خريد و فروش جنس پيدا شده

1827- (1) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «مالى كه پيدا شده، نه فروخته و نه بخشيده مى شود.»

ارجاعات

گذشت:

در روايات باب دوم آنچه بر اين باب دلالت مى كند، هست.

______________________________

(1). باب 15 ترجمه نشد.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1107

باب 17 ساختن طويله اى براى حيوانات گمشده توسط امير مؤمنان عليه السلام

1828- (1) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه: «امير مؤمنان عليه السلام طويله اى براى حيوانات گمشده ساخته بود و از بيت المال به مقدارى به آنها علف مى داد كه نه چاق شوند و نه لاغر بمانند و گردن هاى آن حيوانات بالا نگه داشته مى شد، پس هركس براى يكى از آنها بيّنه اقامه مى كرد، آن را تحويل مى گرفت و در غير اين صورت آنها را به حال خود رها مى كرد و نمى فروخت.»

باب 18 حكم ارث بردن بچه سر راهى

1829- (1) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «بچۀ سرراهى براى پدر و مادرش ارث بر جاى نمى گذارد و از آنان نيز ارث نمى برد ولى اگر فرزندى داشته باشد، از وى ارث مى برد و از رابطۀ زناشويى ارث بر جاى مى گذارد و ارث مى برد.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1109

فصل چهاردهم: باب هاى وديعه

باب 1 امانى بودن و ديعه و رهن

1830- (1) حلبى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «كسانى كه وديعه و سرمايه به آنها واگذار مى شود، امين و مورد اعتماد شمرده شده اند و فرمود: هنگامى كه عاريه نزد عاريه گيرنده تلف شود، ضامن آن نيست؛ مگر آن كه عليه او شرط شده باشد.»

و در حديث ديگرى افزوده شده است: «هرگاه عاريه گيرنده مسلمان باشد، ضمانتى متوجه او نيست.»

1831- (2) حلبى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «كسى كه وديعه و سرمايه به آنها واگذار مى شود، امانت دار به شمار آمده اند.»

و دربارۀ شخصى كه ديگرى را اجير كرد و براى حفاظت از اجناسش گمارد، ولى سارق به آن زد فرمود: «او امين به شمار آمده است.»

1832- (3) حلبى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه دربارۀ زرگر و صنعتگر فرمود: «هر چه از آنها سرقت شود و دليل روشنى از سوى آنان براى سرقت آن اقامه نشود، پس ضامن كم و زياد آن هستند ولى اگر دليل روشنى آورد، چيزى برعهدۀ او نيست و اگر دليل نياورد و بيّنه اقامه نكرد و معتقد بود كه مدّعى، خود، آن را برده است، ضامن آن است؛ مگر آن كه براى سخن خود بيّنه داشته باشد.»

در ادامۀ اين حديث، حديث

پيشين ذكر شده است.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1111

1833- (4) در كتاب جعفريات از على عليه السلام روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «امانت دار، ضامن نيست.»

اين حديث در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام از نياكانش از على عليه السلام نيز روايت شده است.

1834- (5) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «كسى كه وديعه و سرمايۀ تجارت به او سپرده مى شود، امين به شمار آمده و سخن امانت دار دربارۀ تلف وديعه پذيرفته است و اگر مورد اتهام بود، سوگند داده مى شود.»

1835- (6) در كتاب المقنع آمده است: «امانت دار و مرتهن، امين شمرده شده اند.»

1836- (7) در كتاب دعائم الاسلام از على عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «كسى كه امين شمرده شده، ضامن نيست.»

1837- (8) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هرگاه كسى از وديعه در جايى نگهدارى كند كه واجب است امانت ها در آنجا نگهدارى و سپس تلف شود يا پيش از قرار دادن در صندوق بيفتد يا گم شود يا آن را فراموش كند يا نابود شود، بدون آن كه امانت دار جنايتى بر آن وارد كند يا آن را نابود سازد، پس ضمانتى برعهدۀ او نيست.»

1838- (9) زراره گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ وديعۀ طلا و نقره سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود: هرگاه طلا و نقره از نوع وديعۀ بدون كفالت باشد، چيزى لازم نمى شود.»

1839- (10) در كتاب المقنع آمده است: «از امام صادق عليه السلام سؤال شد: آيا سخن امانت دار

غير ثقه، پذيرفته است؟

امام عليه السلام فرمود: آرى و سوگند نيز برعهدۀ او نيست.»

1840- (11) مسعدة بن صدقه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «حق ندارى كسى را كه امين دانسته اى، متهم كنى. خائنى را كه آزموده اى، امانت دار خود قرار نده.»

با سند ديگرى، امام صادق عليه السلام اين حديث را به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نسبت داده است.

1841- (12) مسعدة بن صدقه روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمود: «حق ندارى خائن به خود را امانت دار قرار دهى و كسى را كه امين خود قرار دادى، متهم نكن.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1113

1842- (13) در كتاب التهذيب روايت مى شود كه شخصى به امام صادق عليه السلام گفت: «من شخصى را بر مالى امين دانستم و آن را نزد وى امانت سپردم، ولى او به من خيانت كرد و مالم را منكر شد.

امام عليه السلام فرمود: شخص امين به تو خيانت نكرد، بلكه تو خائن را امانت دار خود قرار دادى.»

1843- (14) معمر بن خلّاد از امام موسى بن جعفر عليه السلام روايت مى كند كه امام باقر عليه السلام همواره مى فرمود:

«امين به تو خيانت نكرد، بلكه تو خائن را امانت دار خود قرار دادى.»

در كتاب المقنع اين حديث از امام صادق عليه السلام روايت شده است.

1844- (15) محمد بن حسن صفار گويد: «به امام حسن عسكرى عليه السلام نوشتم: شخصى امانتى به ديگرى مى سپارد و او آن را در خانۀ همسايه اش مى گذارد، سپس گم مى شود. آيا در صورتى كه شخص امانت دار از دستور صاحب آن مخالفت و آن را از ملك خود خارج كرده، ضامن

آن است.

امام عليه السلام در پاسخ مرقوم فرمود: ضامن آن است- ان شاءالله.»

محمد بن على بن محبوب گويد: «شخصى به امام عليه السلام نوشت: فردى امانتى به ديگرى مى سپارد و به او دستور مى دهد آن را در منزل خود نگهدارد يا دستور نمى دهد ولى او آن را در خانۀ همسايه اش مى گذارد ...» ادامۀ اين حديث، همانند حديث پيشين است.

ارجاعات

گذشت:

در روايت پنجم از باب سوم از باب هاى مضاربه فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «پس از آن كه وى امين است، غرامت برعهدۀ او نيست.»

مى آيد:

در روايات باب يكم از باب هاى عاريه و باب بيستم، بيست و يكم، بيست و هشتم، بيست و نهم، سى ام و سى و يكم از باب هاى اجاره، مناسب با اين بحث خواهد آمد؛ بدان مراجعه كنيد.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1115

باب 2 حكم قرض كردن از امانت

1845- (1) حبيب خثعمى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: مالى نزد يك نفر امانت است، آيا بدون اجازۀ صاحبش از آن بر دارد؟

امام عليه السلام فرمود: از آن برندارد مگر آن كه جايگزين آن را داشته باشد.

گفتم: بفرماييد كه اگر قدرت پرداخت آن را نداشته باشد، ولى كسى آن را كفالت كند و او را بر خود شاهد بگيرد، آيا از آن بردارد؟

امام عليه السلام فرمود: آرى.»

1846- (2) على بن جعفر گويد: «از برادرم امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: امانتى نزد شخصى است و به آن نياز پيدا مى كند. آيا بدون اجازۀ صاحبش با تصميم بر بازگرداندن آن شايسته است از آن بردارد؟

امام عليه السلام فرمود: در صورتى كه جايگزينش نزد او باشد، اشكال ندارد بردارد و بپردازد.»

1847- (3) در كتاب دعائم الاسلام از امام

صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «كسى كه امانتى نزد اوست، شايسته نيست چيزى از آن را مصرف كند و آن را قرض بگيرد تا بپردازد. پس اگر ناچار به اين كار شد و توانگر بود، بايد در بازگرداندن آن شتاب كند؛ چرا كه نمى داند از عمرش چه ميزان باقى مانده است و اگر توانگر نبود، براى وى شايسته نيست و خوردن چيزى از آن حلال نيست مگر با اجازۀ صاحبش و مضاربه كننده نيز همين گونه است.»

باب 3 حكم اعتراف به امانت پس از انكار آن و پرداخت آن با سودش و امانت گذاشتن مال به وسيله دزد

1848- (1) مسمع بن ابى سيّار گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: من مالى را نزد شخصى امانت گذاشتم ولى انكار كرد و بر آن سوگند ياد كرد. آن گاه پس از چند سال آن مال را نزد من آورد و گفت: اين اصل مالت و اين چهار هزار درهم سودى كه از آن برده ام. همۀ اينها را بگير و مرا حلال كن. من اصل مالم را از او گرفتم و از گرفتن سود آن خوددارى كردم و مالى را كه به وى امانت سپرده بودم، نزد او گذاشتم و از گرفتن آن خوددارى كردم تا از نظر شما در اين باره آگاه شوم. نظرتان چيست؟

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1117

امام عليه السلام فرمود: نصف سود را بگير و نصف آن را به وى ببخش و او را حلال كن. اين مرد توبه كرده است و خداوند بسيار توبه كنندگان را دوست دارد.»

ارجاعات

گذشت:

در روايت يكم از باب سيزدهم از باب هاى لقطه آنچه بر ذيل باب دلالت مى كند، هست.

باب 4 حكم اختلاف در وديعه بودن و وام بودن مال پس از تلف

1849- (1) اسحاق بن عمار گويد: «از امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: شخصى هزار درهم نزد ديگرى به امانت مى گذارد و آنها گم مى شود. كسى كه درهم ها نزد او بوده، مى گويد: نزد من امانت بود و صاحب آنها مى گويد: به تو قرض داده بودم.

امام عليه السلام فرمود: مال به عهدۀ اوست؛ مگر آن كه بيّنه اقامه كند كه نزد وى امانت بوده است.»

اسحاق بن عمار، اين حديث را با اندكى تفاوت از امام صادق عليه السلام روايت كرده است.

1850- (2) اسحاق بن عمار روايت مى كند كه شخصى به ديگرى مى گويد: «من هزار

درهم از تو طلبكارم و او مى گويد: نه، بلكه امانت نزد من بود. امام صادق عليه السلام در اين باره فرمود: سخن صاحب مال همراه با سوگندش پذيرفته است.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1119

ارجاعات

گذشت:

در روايات باب دوازدهم از باب هاى رهن، به آنچه مناسب با اين باب است، مراجعه كنيد.

باب 5 حكم امين قرار دادن خائن و تباه كننده مال و غير معتمد

1851- (1) ابو حمزه از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هركس از بنده اى از بندگان خدا دروغى در گفتار يا خلف وعده اى يا خيانتى در امانت هنگام سپردن امانت به وى سراغ داشته باشد و سپس او را بر امانتى (يا بر امانت خدا) امين قرار دهد، بر خداوند شايسته است كه او را در مورد آن گرفتار كند و سپس آن را براى وى جبران نكند و به وى پاداش ندهد.»

1852- (2) در كتاب غرر الحكم و درر الكلم روايت مى شود كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: «سه چيز نابودكننده است: جرأت و جسارت بر حاكم، امين شمردن خيانتكاران و خوردن سم براى تجربه و آزمايش.»

1853- (3) و فرمود: «از نشانه هاى شكست، امين قرار دادن خيانتكاران است.»

1854- (4) زكريا بن ابراهيم با واسطه روايت مى كند كه امام باقر عليه السلام در ضمن حديثى به امام صادق عليه السلام فرمود: «هركس غير امينى را امين قرار دهد، بر خداوند حجتى ندارد.»

1855- (5) محمد بن هارون جلّاب از امام موسى بن جعفر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هرگاه ظلم و جور بر حق غالب شد، جايز نيست كه احدى به احدى گمان نيك برد تا آن كه از وى نيكى مشاهده كند.»

1856- (6) عمرو بن ابى المقدام از

امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «براى من تفاوتى نمى كند كه خيانتكارى را امين قرار دهم يا تباه كنندۀ اموال را.»

در كتاب جعفريات، از على عليه السلام از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله اين حديث روايت مى شود.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1121

1857- (7) يونس بن يعقوب گويد: «تفسير آيۀ: «اموال تان را به سفيهان ندهيد» را از امام صادق عليه السلام سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود: مقصود كسى است كه به وى اعتماد ندارى.»

ارجاعات

گذشت:

در روايات باب هشتم از باب هاى شركت، مطالبى هست كه بر ذيل باب دلالت مى كند.

و در روايت يازدهم از باب يكم از باب هاى وديعه فرمودۀ امام عليه السلام كه: «خيانتكارى را كه آزموده اى، امين قرار نده»

و در روايت دوازدهم فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «براى تو نيست كه خيانتكار به خود را امين قرار دهى.»

و در روايت سيزدهم فرمودۀ امام عليه السلام كه: «امين به تو خيانت نكرد، بلكه تو خيانتكار را امين قرار دادى.»

و در روايت چهاردهم فرمودۀ امام عليه السلام كه: «امين به تو خيانت نكرد، بلكه تو خيانتكار را امين قرار دادى.»

مى آيد:

در باب بعدى، مناسب با اين بحث خواهد آمد؛ پس ملاحظه كنيد.

باب 6 حكم امين قرار دادن شرابخوار و سفيه

خداوند تعالى مى فرمايد:

اموال تان را كه خداوند سامان بخش زندگى تان قرار داده است به سفيهان ندهيد و از آن اموال، روزى و پوشاك آنان را بپردازيد و به طور پسنديده با آنها سخن گوييد. «1»

و گروهى از آنان كسانى هستند كه پيامبر صلى الله عليه و آله را مى آزارند و مى گويند: او گوش (زودباور) است. بگو: گوش خوب به سود شماست. به خدا ايمان دارد و

مؤمنان را تصديق مى كند و براى كسانى از شما كه ايمان آورده اند، رحمت است. «2»

1858- (1) ابو ربيع از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «هركس با آگاهى، شرابخوارى را امانت دار قرار دهد، پس كفالت آن برعهدۀ خداوند نيست و پاداش و جايگزين براى وى وجود نخواهد داشت.»

1859- (2) حمّاد از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه دربارۀ شرابخوار- پس از آن كه خداوند شراب را بر زبان پيامبرش صلى الله عليه و آله حرام كرده است- فرمود: «شرابخوار در صورت خواستگارى، شايستگى همسر دادن به وى را ندارد و در صورت سخن گفتن، شايستۀ تصديق سخنانش نيست و در صورت شفاعت،

______________________________

(1). نساء 4/ 5.

(2). توبه 9/ 61.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1123

شفاعتش پذيرفته نمى شود و براى هيچ امانتى، امانت دار به شمار نمى آيد. پس هركس او را امانت دار امانتى قرار دهد، آن گاه او آن امانت را نابود يا تباه سازد، كسى كه به وى امانت سپرده، شايستگى آن را ندارد كه خداوند به وى پاداش دهد و براى او جبران نمى كند.»

امام صادق عليه السلام فرمود: «من تصميم گرفتم سرمايه اى براى تجارت در يمن در اختيار فلانى قرار دهم. از اين رو نزد پدرم امام باقر عليه السلام رفتم و به وى گفتم: من تصميم گرفته ام سرمايه اى در اختيار فلانى قرار دهم.

پدرم به من فرمود: آيا نمى دانى او شرابخوار است؟

گفتم: از مؤمنان شنيده ام كه اين چنين مى گويند.

امام باقر عليه السلام فرمود: آنان را تصديق كن؛ زيرا خداوند مى فرمايد: «ايمان به خدا دارد و مؤمنان را تصديق مى كند.» سپس فرمود: اگر تو سرمايه در اختيار

وى بگذارى و آن سرمايه نابود و تباه شود، بر خدا نيست تا به تو پاداش دهد يا آن را براى تو جبران كند.

گفتم: به چه دليل؟

پدرم فرمود: زيرا خداوند تعالى مى فرمايد: «اموال تان را كه خداوند سامان بخش زندگى تان قرار داده است، به سفيهان ندهيد.» آيا سفيهى سفيه تر از شرابخوار هست؟ همانا انسان تا وقتى شراب ننوشد، همواره پروردگارش او را در آسايش قرار مى دهد. پس وقتى شراب بنوشد، خداوند پوشش [و موانع ميان او و شيطان] را پاره مى كند و در نتيجه ابليس، فرزند و برادر و گوش و چشم و دست و پايش مى شود، او را به سوى هر بدى مى راند و از هر خير و نيكى بازمى دارد.»

1860- (3) در كتاب فقه الرضا آمده است: «و از همسر دادن به شرابخوار بپرهيز. پس اگر به وى همسر دادى، گويا همسرش به سوى زنا شتافته است و در صورتى كه سخنى با تو گويد، او را تصديق نكن و شهادتش را نپذير و او را بر چيزى از مالت امين قرار نده، پس اگر او را امين گرفتى، خداوند نسبت به تو ضمانتى ندارد و با او هم غذا نشو (يا با او كارهاى تان را به يكديگر نسپاريد) و با او همنشينى نكن و به رويش لبخند نزن و با او دست نده و با او همديگر را در آغوش نگيريد و اگر بيمار شد، به عيادتش نرو و اگر مُرد، در تشييع جنازه اش شركت نكن.»

1861- (4) ابراهيم بن عبدالحميد گويد: «تفسير اين آيه را از امام باقر عليه السلام سؤال كردم: «و اموال تان را به سفيهان ندهيد.»

امام عليه السلام فرمود: هر

شرابخوارى سفيه است.»

1862- (5) حريز گويد: «اسماعيل فرزند امام صادق عليه السلام تعدادى دينار داشت. يكى از قريش مى خواست به يمن برود. اسماعيل به پدرش گفت: اى پدر! فلانى مى خواهد به يمن برود و من فلان مقدار دينار دارم. آيا صلاح مى دانى آنها را به وى بپردازم تا از يمن براى من اجناسى براى تجارت بخرد؟

امام عليه السلام فرمود: فرزند عزيزم! آيا نشنيده اى كه او شراب مى خورد؟

اسماعيل گفت: مردم اين چنين مى گويند.

امام عليه السلام فرمود: فرزندم! اين كار را نكن.

اسماعيل با پدرش مخالفت كرد و دينارهايش را به آن مرد سپرد. او نيز آنها را نابود كرد و چيزى براى اسماعيل نياورد. در آن سال اين گونه اتفاق افتاد كه امام صادق عليه السلام و اسماعيل هر دو به حج رفتند. اسماعيل گرد كعبه طواف مى كرد و مى گفت: خدايا! به من پاداش بده و آن مال را براى من جبران كن.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1125

در اين حال امام صادق عليه السلام به وى رسيد. از پشت، دستش را بر شانه وى زد و گفت: فرزندم، آرام گير! نه، به خدا سوگند! تو حجتى بر خدا ندارى و سزاوار پاداش نيستى و براى تو جبران نمى كند؛ زيرا تو شنيده بودى كه وى شراب مى نوشد و او را امانت دار خود قرار دادى.

اسماعيل گفت: پدر جان! من شرابخوارى وى را نديده بودم و تنها از مردم شنيده بودم كه چنين مى گفتند.

امام عليه السلام فرمود: فرزندم! خداوند عزيز و باشكوه در كتاب خود مى فرمايد: «پيامبر صلى الله عليه و آله به خدا ايمان دارد و مؤمنان را تصديق مى كند.» مقصود اين است كه خداوند را راست

و حقيقت مى داند و سخن مؤمنان را تصديق مى كند. پس هرگاه مؤمنان نزد تو شهادت دادند، سخنان شان را تصديق كن و شرابخوار را امين خود قرار نده؛ زيرا خداوند عزيز و باشكوه مى فرمايد: «اموال تان را به سفيهان ندهيد.» پس كدام سفيهى از شرابخوار سفيه تر است؟ شرابخوار هرگاه به خواستگارى آمد نبايد به وى همسر داده شود و هرگاه شفاعت كرد، شفاعتش پذيرفته نمى شود و براى هيچ امانتى، امانت دار به شمار نمى آيد. پس هركس امانتى به وى بسپارد، آن گاه وى آن را نابود كند، كسى كه نزد وى امانت سپرده، سزاوار پاداش خدا نيست و آن را برايش جبران نمى كند.»

1863- (6) مسعدة بن زياد گويد: «شنيدم كه امام موسى بن جعفر عليه السلام به پدرش مى گفت: پدر جان! فلانى مى خواهد به يمن برود. آيا سرمايه اى به وى ندهم تا براى من بُردهاى يمنى عصب خريدارى كند؟

امام صادق عليه السلام فرمود: اى پسر جان! اين كار را نكن.

امام كاظم عليه السلام پرسيد: به چه دليل؟

امام صادق عليه السلام فرمود: زيرا در صورتى كه آن مال نابود شود، براى آن پاداش نمى گيرى و براى تو جبران نمى شود؛ چرا كه خداوند تبارك و تعالى مى فرمايد: «و اموال تان را كه خداوند سامان بخش زندگى تان قرار داده است به سفيهان ندهيد.»

و بعد از زنان، كدام سفيهى سفيه تر از شراب خوار است؟ اى پسر جان! پدرم از نياكانش براى من روايت كرد كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: هركس غير امينى را امين خود قرار دهد، پس خداوند نسبت به او ضمانتى ندارد؛ زيرا خداوند او را از امين گرفتن وى نهى كرد.»

در كتاب الخرائج و الجرائح

نيز اين حديث روايت شده است با اين تفاوت كه ابتداى آن به اين صورت است: «هركس شرابخوارى را امين خود بگيرد، پس خداوند نسبت به وى ضمانتى ندارد.»

1864- (7) ابو جارود از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هرگاه مطلبى براى شما گفتم، دليل آن را از قرآن از من بخواهيد. سپس فرمود: خداوند تعالى از قيل و قال و تباه كردن مال و پرسش فراوان نهى كرد.

گفتند: اى فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله! اين مطلب از كجاى قرآن فهميده مى شود.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1127

امام عليه السلام فرمود: خداوند عزيز و باشكوه در قرآن مى فرمايد: «در بسيارى از مناجات هاى آنها خيرى نيست مگر كسى كه به صدقه يا كار نيك يا آشتى دادن ميان مردم دستور دهد.»

و مى فرمايد: «اموال تان را كه خداوند سامان بخش زندگى تان قرار داده است به سفيهان ندهيد.»

و مى فرمايد: «از مطالبى سؤال نكنيد كه اگر براى تان آشكار شود، ناراحت تان مى كند.»

1865- (8) ابو جارود از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه در تفسير آيۀ: «و اموال تان را به سفيهان ندهيد» فرمود: «سفيهان، زنان و فرزندان هستند. هرگاه انسان بداند همسرش سفيهه و تباه كننده است و فرزندش سفيه و مفسد است، شايسته نيست كه هر يك از آنها را بر مالش مسلط كند كه خداوند قوام زندگى را به آن قرار داده است.»

1866- (9) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه امام حسين عليه السلام نامه اى به معاويه نوشت و در آن نامه او را به خاطر انجام كارهايى سرزنش و نكوهش كرد. در بخشى از آن نامه آمده است:

«سپس فرزندت را وليعهد كردى، در حالى كه وى جوانى شرابخوار و سگ باز است. پس با اين كار در امانت خود خيانت و مردمت را خراب (خوار) كردى و با پروردگارت مخلصانه عمل نكردى. چگونه شرابخوار را حاكم و فرمانرواى امت محمد صلى الله عليه و آله قرار دادى در حالى كه نوشندۀ مواد مستى آور از (منافقان و) فاسقان است و شرابخوار از اشرار است و نوشندۀ مست كننده ها حتى امين يك درهم نيست پس چگونه مى تواند امين بر يك امت باشد؟ به زودى، زمانى كه طومار توبه درهم پيچيده مى شودو فرصت آن از بين مى رود، بر كارهايت وارد مى شوى.»

ارجاعات

گذشت:

در روايت دهم از باب يازدهم از باب هاى مقدمات فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «سفيه، شرابخوار است.»

در روايت هشتم از باب سى و سوم از باب هاى دعا فرمودۀ امام عليه السلام كه: «اى فرزند عزيزم! هركس شرابخوار را امانت دار قرار دهد، آن گاه شرابخوار آن را به وى نپردازد، براى او ضمانت، پاداش و جبرانى بر خداوند نيست. سپس اگر براى دعا برود، خداوند دعايش را اجابت نمى كند.»

و در روايات باب پنجم از باب هاى وديعه مناسب با اين بحث هست؛ به آن مراجعه كنيد.

مى آيد:

و در روايات باب شصت و چهارم از باب هاى وصايا و باب بيست و هشتم از باب هاى نوشيدنى ها مناسب با اين بحث خواهد آمد.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1129

باب 7 وجوب ردّ امانت به نيكوكار و تبهكار و حرمت خيانت

خداوند تعالى مى فرمايد:

در شب روزه دارى، آميزش با زنان تان براى شما حلال شده است. آنان لباسى براى شما هستند و شما لباسى براى آنان هستيد. خداوند دانست كه شما به خود خيانت مى كرديد پس به شما توجه كرد و از شما درگذشت

... «1»

و اگر شما در مسافرت بوديد و نويسنده اى نيافتيد، پس گروى تحويل گرفته شده ميان تان باشد. آن گاه اگر يكديگر را امين دانستيد، بايد كسى كه امين دانسته شده، امانتش را بپردازد و بايد از خداوند- پروردگارش- پروا كند ... «2»

قطعاً خداوند به شما دستور مى دهد امانت ها را به صاحبانش تحويل دهيد و هرگاه ميان مردم قضاوت مى كنيد، به عدالت قضاوت كنيد. چه خوب است آنچه خداوند شما را به آن اندرز مى دهد! به راستى خداوند، شنواى بيناست. «3»

همانا ما اين كتاب را با مطالب حق بر تو فرستاديم تا در ميان مردم به آنچه خداوند به تو نماياند، قضاوت كنى و جانبدار خيانتكاران نباش. «4»

از خيانتكاران به خودشان دفاع نكن؛ به راستى خداوند كسى را كه بسيار خيانتكار و گناهكار است دوست ندارد. «5»

پس آنان را به دليل شكستن پيمان هاى شان لعنت كرديم و قلب هاى شان را سخت قرار داديم، سخنان را از جايگاه خود تحريف مى كنند و بخشى از اندرزهاى داده شده به خود را فراموش كردند و پيوسته بر خيانتى از سوى همۀ آنان- به جز اندكى از ايشان- آگاه مى شوى. پس از ايشان درگذر و چشم پوشى كن؛ زيرا خداوند نيكوكاران را دوست دارد. «6»

اى كسانى كه ايمان آورديد! به خدا و پيامبر خيانت نكنيد و به امانت هاى خود خيانت نكنيد در حالى كه مى دانيد. «7»

و اگر از خيانت گروهى بيمناك بودى، پيمان شان را به سوى شان بينداز تا مثل هم باشيد. قطعاً خداوند خائنان را دوست ندارد. «8»

اگر تصميم به خيانت با تو گرفته اند، پس به تحقيق پيش از اين به خدا خيانت كردند و خدا تو را بر آنان مسلط كرد و خداوند داناى

با حكمت است. «9»

و آن دادخواهى براى اين است كه بداند من در نهان به او خيانت نكردم و اين كه خداوند نيرنگ خائنان را به هدف نمى رساند. «10»

قطعاً خداوند از كسانى كه ايمان آورده اند، دفاع مى كند. به درستى كه خداوند هيچ خيانتكار ناسپاسى را دوست ندارد. «11»

و كسانى كه آنان امانت ها و پيمان هاى شان را مراعات مى كنند. «12»

ما پذيرش آن امانت را بر آسمان ها و زمين و كوه ها پيشنهاد كرديم ولى آنان از پذيرش آن خوددارى كردند و از آن ترسيدند و انسان آن را به عهده گرفت. به درستى كه او بسيار ستمگر و نادان است. «13»

______________________________

(1). بقره 2/ 187.

(2). بقره 2/ 283.

(3). نساء 4/ 58.

(4). نساء 4/ 105.

(5). نساء 4/ 107.

(6). مائده 5/ 13.

(7). انفال 8/ 27.

(8). انفال 8/ 58.

(9). انفال 8/ 71.

(10). يوسف 12/ 52.

(11). حج 22/ 38.

(12). مومنون 23/ 8- معارج 70/ 32.

(13). احزاب 33/ 72.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1131

«خيانت چشم ها و امور پنهان در سينه ها را مى داند.» «1»

«خداوند براى كافران، زن نوح و زن لوط را مثال زد كه همسر دو بندۀ شايسته از بندگان ما بودند ولى به آنها خيانت كردند و شوهران شان در پيشگاه خدا براى آنان كارى انجام ندادند و گفته شد: همراه داخل شوندگان وارد آتش شويد.» «2»

1867- (1) عبدالرحمان بن سيّابه گويد: «پس از درگذشت پدرم- سيّابه- يكى از دوستان پدرم در خانۀ ما آمد و در را كوبيد. من پشت در رفتم. او به من تسليت داد و گفت: آيا پدرت براى تو چيزى باقى گذاشت؟ گفتم: نه. وى كيسه اى شامل هزار درهم به من داد و گفت: از آن به خوبى نگهدارى

و سودش را هزينۀ زندگى كن. من كيسه را گرفتم و با خوشحالى نزد مادرم رفتم و ماجرا را براى وى بازگو كردم. هنگام غروب نزد يكى ديگر از دوستان پدرم رفتم. او براى من اجناس سابرى خريد. سپس در دكانى نشستم و با فروش آن، خداوند سود فراوانى روزىِ من كرد تا اين كه موسم حج فرا رسيد و به دلم افتاد كه به سفر حج روم، از اين رو نزد مادرم آمدم و به وى گفتم: تمايل دارم به مكه بروم.

مادرم گفت: اول درهم هاى فلانى را بپرداز. من هزار درهم را برداشتم، نزد آن مرد بردم و به وى دادم به طورى كه گويا آنها را به وى مى بخشم. آن مرد گفت: شايد آنها براى تو كم بوده است، پس در اين صورت بر آنها مى افزايم. گفتم: نه، بلكه تصميم به حج گرفته ام و دوست دارم كه مالت را به تو بپردازم. پول آن مرد را پرداختم و به حج رفتم. پس از انجام مناسك حج به مدينه رفتم و همراه مردم به ديدار امام صادق عليه السلام شتافتم.

امام عليه السلام در آن زمان بار عمومى داده بود و من كه جوان بودم، در انتهاى مجلس نشستم. هركس از امام عليه السلام سوالى مى كرد و او پاسخ مى داد. وقتى مجلس خلوت تر شد، با اشارۀ امام عليه السلام نزديك رفتم. وى از من پرسيد:

كارى دارى؟ گفتم: فدايت شوم! من عبدالرحمان بن سيّابه هستم. امام عليه السلام فرمود: پدرت چه شد؟

گفتم: او درگذشت. امام عليه السلام از اين خبر اظهار تأسف و براى وى درخواست رحمت كرد! سپس فرمود: آيا پدرت چيزى براى تو باقى گذاشت؟

گفتم:

نه. امام عليه السلام فرمود: پس از چه راهى حج انجام دادى؟ من نيز ماجراى آن مرد را از آغاز براى امام عليه السلام بازگو كردم. امام عليه السلام فرمود: با هزار درهم وى چه كردى؟ گفتم: به صاحبش بازگرداندم. امام عليه السلام فرمود: كار نيكويى كردى. آن گاه فرمود: آيا مايلى نصيحتى به تو كنم؟ گفتم: آرى، فدايت شوم! امام عليه السلام انگشتان دست هايش را درهم فرود برد و فرمود: بر تو باد به راستگويى و امانت دارى تا اين گونه در اموال مردم شريك شوى.

عبدالرحمان گويد: من به اين سفارش امام عليه السلام عمل كردم و بر اثر آن مالم به حدّى رسيد كه سيصد هزار درهم بابت زكات پرداختم.»

______________________________

(1). مؤمن 40/ 19.

(2). تحريم 66/ 10.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1133

1868- (2) ابو كهمس گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: عبدالله بن ابى يعفور به شما سلام مى رساند.

امام عليه السلام فرمود: بر تو و بر او سلام باد! وقتى نزد عبدالله رفتى، به او سلام برسان و به وى بگو: جعفر بن محمد عليه السلام به تو مى گويد: در آنچه على عليه السلام را به پيامبر صلى الله عليه و آله نزديك كرد، بنگر و از آن جدا نشو. همانا على عليه السلام تنها با راستگويى و امانت دارى به آن مقام و موقعيت نزد پيامبر دست يافت.»

1869- (3) اسحاق بن عمار و ديگران از امام صادق عليه السلام روايت مى كنند كه فرمود: «به نماز و روزۀ آنان فريب نخوريد زيرا چه بسا شخصى [بر اثر عادت] به نماز و روزه حرص و ولع پيدا مى كند به طورى كه از ترك كردن آن

به وحشت مى افتد، بلكه آنان را به راستگويى و امانت دارى بيازماييد.»

1870- (4) ابو طالب با واسطه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «به ركوع و سجده هاى بلند شخص ننگريد؛ زيرا اين چيزى است كه به آن عادت كرده است و اگر آن را ترك كند، احساس وحشت مى كند، بلكه به راستگويى وامانت دارى او بنگريد.»

1871- (5) ابراهيم بن محمد همدانى از امام جواد عليه السلام از امام رضا عليه السلام از امام موسى بن جعفر عليه السلام از امام صادق عليه السلام از امام باقر عليه السلام از امام سجاد عليه السلام از امام حسين عليه السلام- سرور جوانان اهل بهشت- از على عليه السلام- سرور جانشينان- از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله- سرور پيامبران- روايت مى كند كه فرمود: «به زيادى نماز، روزه، زيادى حج، زكات، كارهاى نيك و سروصداهاى شبانۀ آنان ننگريد، بلكه به راستگويى و امانت دارى آنان بنگريد.»

1872- (6) ابو ولّاد حنّاط از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «پدرم مى فرمود: چهار چيز در هركس باشد، ايمانش كامل مى شود و اگر از فرق سر تا نوك پايش گناه باشد سبب كاستى آن نمى شود و آنها عبارتند از: راستگويى، پرداخت امانت به صاحبش، حيا و اخلاق نيكو.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1135

1873- (7) حسين بن ابى العلا از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «محبوب ترين بندگان نزد خداوند، انسان راستگو در گفتار و مراقب بر نماز و واجبات خداوند همراه با پرداخت امانت است.

سپس فرمود: به هركس امانتى سپرده شود و آن گاه آن را بپردازد، به يقين هزار گره از گره هاى

آتش را از گردن خويش گشوده است، پس در پرداخت امانت شتاب كنيد؛ زيرا هركس بر امانتى امين شمرده شود، ابليس صد شيطان از دستياران سركش خود را بر وى مى گمارد تا او را گمراه و وسوسه كنند تا به هلاكت اندازند، مگر كسى كه خداوند عزيز و باشكوه او را حفظ كند.»

1874- (8) حفص بن قرط گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: زنى در مدينه است كه مردم كنيزان شان را نزد وى مى گذارند و او آنها را اصلاح مى كند و ما به يكديگر مى گوييم كه هيچ كس را مثل او نديده ايم كه روزى بر او فرو ريزد.

امام عليه السلام فرمود: آن زن در گفتار راستگوست و امانت را مى پردازد و اين كار، روزى را زياد مى كند.»

1875- (9) سدير از امام باقر عليه السلام از ابوذر روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «دو سوى صراط در روز قيامت، خويشاوندان و امانت است. پس هرگاه نيكوكار نسبت به خويشاوندان و پرداخت كنندۀ امانت از روى آن عبور كند، به بهشت مى رسد و وقتى خائن به امانت و قطع كنندۀ پيوند خويشاوندى از روى آن عبور كند، با اين دو كار هر كارى كه انجام داده به او سود نمى رساند و صراط، وى را در آتش سرنگون مى كند.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1137

1876- (10) سدير از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «در روز قيامت در دو سوى صراط، خويشاوندان و امانت قرار دارند. پس هرگاه نيكى كننده به خويشان و پرداخت كنندۀ امانت از روى آن عبور كند،

او را به آتش نمى اندازد.»

1877- (11) موسى بن بكر از امام موسى بن جعفر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «تا وقتى كه اهل زمين بترسند و امانت را به اهلش بپردازند و به حقّ عمل كنند، مورد رحمت قرار دارند.»

در گزارش ديگر به جاى «بترسند»، «همديگر را دوست بدارند» آمده است.

1878- (12) ابو امامه روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «شش كار است كه هركس به يكى از آنها عمل كند، روز قيامت از وى دفاع مى كند تا او را وارد بهشت كند. مى گويد: اى پروردگار! وى در دنيا به من عمل مى كرد. آن شش كار عبارتند از: نماز، زكات، حج، روزه، پرداخت امانت و نيكى به خويشاوندان.»

1879- (13) در كتاب جعفريات از على عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هركس يتيم را پناه دهد، به ناتوان رحم كند، به پدر و مادرش كمك كند و به فرزند و برده اش مهربانى كند، خداوند تعالى او را در رضايت و خشنودى خود وارد مى كند و رحمتش را به او مى رساند و هركس خشم خويش را بازدارد و خشنودى اش را بگستراند، نيكى اش را ببخشد، به خويشاوندانش نيكى كند و امانتش را بپردازد، روز قيامت خداوند او را در روشنايى بزرگ خود قرار مى دهد.»

1880- (14) در كتاب المشكاة به نقل از كتاب المحاسن روايت مى شود كه امام عليه السلام به فرزندش فرمود: «اى فرزندم! امانت را بپرداز تا دنيا و آخرتت سالم بماند و امانت دار باش تا بى نياز باشى.»

1881- (15) جابر از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه لقمان به فرزندش فرمود: «فرزندم! با صد نفر همنشينى

و رفاقت كن و با يك تن دشمنى نكن. فرزندم! تنها بهره و اخلاق، براى تو مفيد و سودمند است و

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1139

بهره ات دين توست و اخلاقت رابطۀ ميان تو و مردم. پس با آنان دشمنى نكن و زيبايى هاى اخلاق را فراگير. فرزندم! بردۀ نيكان باش ولى فرزند اشرار مباش. فرزندم! امانت را بپرداز تا دنيا و آخرتت سالم بماند و امانت دار باش كه خداوند خيانتكاران را دوست ندارد.»

1882- (16) حسين بن علوان از امام صادق عليه السلام از پدرش روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

«امانت دارى، توانگرى به دنبال دارد و خيانت، تنگدستى.»

1883- (17) در كتاب غرر الحكم و درر الكلم روايت مى شود كه امير مؤمنان عليه السلام فرمود: «امانت، فضيلتى است براى كسى كه آن را بپردازد.»

1884- (18) انس بن مالك، ابى بن كعب و ابو هريره هر يك جداگانه روايت مى كنند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «امانت را بپرداز به كسى كه تو را امين دانست و خيانت نكن به كسى كه به تو خيانت كرد.»

1885- (19) در كتاب العوالى روايت مى شود كه: «امانت هايى از مردم مكه نزد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بود. هنگام هجرت آنها را به امّ ايمن سپرد و به على عليه السلام دستور داد آنها را به صاحبان شان بازگرداند.»

1886- (20) سمره از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «انسان، ضامن و عهده دار هر چيزى است كه بر آن تسلط يابد تا وقتى كه آن را به صاحبش برساند.»

1887- (21) در كتاب

المشكاة به نقل از كتاب المحاسن روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «در اين سخن خداوند: «ما اين امانت را بر ... پيشنهاد كرديم»، چه چيزى را به آنان پيشنهاد كرد و چه چيزى را انسان پذيرفت و آن چيست؟

امام عليه السلام فرمود: امانت دارى ميان مردم را به آنان پيشنهاد كرد و اين كار در هنگام آفرينش موجودات بود.»

1888- (22) در نهج البلاغه روايت مى شود كه على عليه السلام در سفارش به يارانش فرمود: «در كار نماز مراقبت و بر آن محافظت كنيد ... سپس پرداخت امانت، به تحقيق خيانتكار، زيان كار است. به درستى كه امانت دارى به آسمان هاى مستحكم و زمين هاى گسترده و كوه هاى برافراشتۀ استوار پيشنهاد شد كه مرتفع تر، گسترده تر، بالاتر و بزرگ تر از آنها نيست و اگر قرار بود موجود بلند يا گسترده يا نيرومند يا عزيزى از پذيرش آن خوددارى كند، به تحقيق اينها خوددارى كردند و از مجازات ترسيدند و درك كردند آنچه ناتوان تر از آنان به آن جاهل بود كه آن انسان است: همانا او بسيار ستمگر و نادان است.»

1889- (23) سيد فضل الله راوندى در كتاب نوادر خود از امام موسى بن جعفر عليه السلام از پدرش از نياكانش عليهم السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «كسى كه امانت دار نيست، ايمان ندارد.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1141

1890- (24) حسين بن مصعب همدانى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «سه چيز است كه هيچ كس نسبت به آنها معذور نيست: پرداخت امانت به نيكوكار و تبهكار، وفاى به پيمان براى نيكوكار و تبهكار و

نيكى به پدر و مادر، خواه نيكوكار باشند يا تبهكار.»

در كتاب المشكاة از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «سه كار است كه در هر حال چاره اى از انجام شان نيست: پرداخت امانت به نيكوكار و تبهكار ...»

ادامۀ حديث، همانند حديث پيشين است.

عنبسة بن مصعب از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «خداوند در سه كار براى هيچ كس رخصت قرار نداده است ...» ادامۀ حديث، همانند حديث پيشين است.

اين حديث از عنبسة بن مصعب از امام صادق عليه السلام نيز با اندكى تفاوت روايت شده است. همچنين از محمد بن ابى عمير نيز روايت شده است.

1891- (25) تميم بن بهلول از ابو معاويه از اعمش روايت مى كند كه از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: «امام كيست و نشانۀ امامت وى چيست؟

امام عليه السلام فرمود: دليل بر آن ... هركس بدون شناخت امامان عليه السلام بميرد، همانند زمان جاهليت مرده است و آيين امامان، پرهيز از گناهان، خويشتن دارى، راستگويى، خوبى، تلاش، پرداخت امانت به نيكوكار و تبهكار، سجده هاى بلند، عبادت شبانه، دورى از گناهان، انتظار فرج از راه صبر و همنشينى نيكو و خوب همسايه دارى است.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1143

1892- (26) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه امام صادق عليه السلام فرمود: «امانت به نيكوكار و تبهكار پرداخت مى شود.»

1893- (27) در همان كتاب از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «در كشور اسلامى همۀ مردم- اعم از اهل سنت و كافران در حال صلح- گمشده شان تحويل داده مى شود و امانت هاى شان پرداخت و به پيمان هاى شان عمل مى شود، همانا امانت به نيكوكار و تبهكار

پرداخت و به پيمان با نيكوكار و تبهكار عمل مى شود. كسى كه تو را امين دانست، امانتش را بازگردان و در امانت كسى كه به تو خيانت كرده، خيانت نكن و از كسى كه مالى را از تو انكار كرده است، چيزى از راه خيانت برمدار.»

1894- (28) در كتاب الاختصاص از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «خداوند تبارك و تعالى دوستى و ولايت ما را بر شما واجب كرد و پيروى از ما را بر شما فريضه قرار داد، بدانيد كه هركس از ماست، بايد به ما اقتدا كند. همانا پرهيز از گناهان، تلاش، پرداخت امانت به نيكوكار و تبهكار، نيكى به خويشان، پذيرايى از مهمان و بخشش گناهكار، از كارها و خصلت هاى ماست و هركس به ما اقتدا نكند از ما نيست.»

________________________________________

بروجرى، آقا حسين طباطبايى - مترجمان: حسينيان قمى، مهدى - صبورى، م، منابع فقه شيعه، 31 جلد، انتشارات فرهنگ سبز، تهران - ايران، اول، 1429 ه ق

منابع فقه شيعه؛ ج 23، ص: 1143

و فرمود: «سفيه و سبك مغز نباشيد چرا كه پيشوايان تان سفيه نيستند.»

1895- (29) در همان كتاب از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «امانت را به نيكوكار و تبهكار بپردازيد. اگر قاتل على عليه السلام امانتى به من مى سپرد، آن را به وى بازمى گردانم و فرمود: امانت را- حتى به قاتل حسين بن على عليه السلام- بپردازيد.»

1896- (30) قطب راوندى در كتاب لبّ اللباب از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «سه چيز دربارۀ نيكوكار و تبهكار انجام مى شود: نيكى به خويشاوندان؛ نيكوكار باشند يا تبهكار، پرداخت

امانت و وفاى به پيمان.»

1897- (31) سعيد بن زيد بن ارطاة گويد: «با كميل بن زياد ديدار كردم و از وى دربارۀ فضايل على عليه السلام پرسش كردم. كميل گفت: آيا مى خواهى سفارشى را كه يك روز به من كرد به تو بگويم كه براى تو بهتر است از همۀ دنيا و آنچه در آن است؟

گفتم: آرى.

كميل گفت: امير مؤمنان عليه السلام به من فرمود: اى كميل! بدان و بينديش كه ما هرگز به كسى اجازۀ

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1145

نپرداختن امانت ها را نمى دهيم. پس هركس اجازۀ مرا در اين باره روايت كند، سخن باطلى گفته و گناهكار است و كيفر دروغش آتش است. سوگند ياد مى كنم كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در لحظه اى پيش از رحلت سه مرتبه به من فرمود: اى ابوالحسن! امانت را به نيكوكار و تبهكار بپرداز، خواه كم باشد يا زياد حتى در نخ و سوزن ...»

1898- (32) حسين بن ابى العلاء از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «خداوند هيچ پيامبرى را برنمى انگيزد مگر به راستگويى و پرداخت امانت به نيكوكار و تبهكار.» اين حديث در كتاب المشكاة بدون: «به نيكوكار و تبهكار» آمده است.

1899- (33) عمر بن ابى حفص از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «از خدا پروا كنيد و بر شما باد به پرداخت امانت به كسى كه شما را امين قرار داد. پس اگر قاتل على عليه السلام امانتى به من بسپارد، آن را به وى تحويل مى دهم.»

1900- (34) عمار بن مروان روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام در يكى از وصيت

هايش فرمود: «بدان كه زنندۀ على عليه السلام با شمشير و كشندۀ وى اگر شمشيرى نزد من به امانت سپارد و با من مشورت كند و من آن را بپذيرم، امانتش را به وى بازمى گردانم.»

1901- (35) در كتاب المشكاة به گزارش از كتاب المحاسن از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود:

«تقواى الهى پيشه كنيد و بر شما باد به پرداخت امانت به كسى كه شما را امين دانسته پس اگر قاتل على عليه السلام امانتى به من بسپارد، آن را به وى بازمى گردانم»

1902- (36) عبدالله بن سنان گويد: «در حالى كه امام صادق عليه السلام پس از انجام نماز عصر در مسجد به طرف قبله نشسته بود، نزد وى رفتم و به او گفتم: اى فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله! يكى از حاكمان، ما را بر اموال خود امين مى داند و آنها را نزد ما امانت مى سپارد و او به شما خمس نمى دهد آيا اموالش را به وى بپردازم؟

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1147

امام عليه السلام سه مرتبه فرمود: سوگند به پروردگار اين قبله! آن گاه ادامه داد: اگر ابن ملجم- قاتل پدرم كه من به دليل كشتن پدرم به دنبالش هستم و او مخفى مى شود- امانتى را به من بسپارد به وى تحويل مى دهم.»

1903- (37) حسين بن مصعب همدانى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «امانت را حتى به قاتل حسين بن على عليه السلام بپردازيد.»

1904- (38) ابوحمزه ثمالى از امام سجاد عليه السلام روايت مى كند كه به شيعيان خود فرمود: «بر شما باد به پرداخت امانت. سوگند به خدايى كه محمد صلى

الله عليه و آله را به حق به پيامبرى مبعوث كرد! اگر قاتل پدرم- حسين بن على بن ابيطالب عليه السلام- شمشيرى را كه با آن پدرم را كشت نزد من امانت گذارد، به وى تحويل مى دهم.»

1905- (39) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «امانت را حتى به قاتل حسين (حسن) بن على عليه السلام بپردازيد. هركس به چيزى از آبرو يا مال مسلمانى دستبرد زند، واجب است از حقّى كه آن شخص برعهده وى دارد، از او درخواست حلاليت كند و از مسئوليت آن بيرون آيد و پس از مرگ وى، نسبت به مال با وارثانش حساب خود را پاك كند و نسبت به كارهايى كه با او انجام داده، بايد در پيشگاه خداوند توبه كند تا پروردگار از پشيمانى و توبه و بيزارى وى از كارهاى گذشته اش آگاه شود.

سپس فرمود: من تهديدهاى خداوند را دربارۀ مال مردم تفسير و توجيه نمى كنم ولى نظرم اين است كه اگر مال مردم در دست غاصب آن موجود است، آن را به آنان بپردازد و از زير بار مسئوليت آن خارج شوند و اگر از دست غاصب بيرون رفته است عوض آن را بپردازد و اگر صاحبانش را نمى شناسد، از طرف آنان به نيازمندان و بينوايان صدقه دهد و از كارهاى خود در پيشگاه خداوند توبه كند.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1149

1906- (40) در كتاب المشكاة به نقل از كتاب محاسن از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «امانت را حتى به قاتل حسين بن على عليه السلام بپردازيد.»

1907- (41) محمد بن مسلم از

امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه امير مؤمنان عليه السلام فرمود: «امانت را حتى به قاتل فرزندان پيامبران بپردازيد.»

1908- (42) در كتاب الخصال از على عليه السلام روايت مى شود كه در حديث چهار صدگانه فرمود: «امانت را به كسى كه شما را امين دانسته بپردازيد، هرچند قاتل فرزندان پيامبران باشد.»

1909- (43) ابو شبل گويد: «امام صادق عليه السلام بدون پيشينه سؤال فرمود: شما ما را دوست داريد و مردم با ما دشمنند. شما ما را تصديق مى كنيد و مردم تكذيب مى كنند و شما به ما نيكى مى كنيد و مردم به ما جفا مى كنند؛ از اين رو خداوند زندگى شما را همانند زندگى ما و مرگ شما را همانند مرگ ما قرار داد.

آن گاه اشاره به زير گلوى خود كرد و پوست آن را كشيد و رها كرد و فرمود: به خدا سوگند! بدان كه ميان هر يك از شما و ميان روشنى چشمش اين مقدار فاصله است كه جانش به اينجا رسد. امام عليه السلام اين جمله را دوبار تكرار كرد ولى به خدا سوگند راضى نشد تا اين كه سوگند ياد كرد و فرمود: سوگند به خداوندى كه معبودى جز اونيست، پدرم محمد بن على عليه السلام اين را براى من روايت كرد. اى ابوشبل! آيا خشنود نيستيد از اين كه شما و آنها نماز مى خوانيد و نماز شما پذيرفته مى شود و از آنها پذيرفته نمى شود؟ آيا خشنود نيستيد از اين كه شما و آنها زكات مى پردازيد و زكات شما پذيرفته مى شود و از آنها پذيرفته نمى شود؟ آيا خشنود نيستيد كه شما و آنها حج مى گزاريد و خداوند از شما مى پذيرد و از آنان نمى پذيرد؟

به خدا سوگند! نماز و زكات و حج پذيرفته نمى شود، مگر از شما. پس تقواى الهى پيشه كنيد و امانت را به صاحبش تحويل دهيد چرا كه شما در حال صلح و سازش هستيد، پس آن گاه كه مردم از يكديگر جدا مى شوند، در آن هنگام هر گروهى به سوى خواسته ها و اميال شان مى روند و شما به سوى حق مى رويد تا وقتى كه از ما پيروى كنيد. آيا مگر قاضيان، فرماندهان و فتوا دهندگان از آنان نيستند؟

گفتم: آرى.

امام عليه السلام فرمود: پس از خداوند پروا كنيد زيرا شما قدرت رويارويى با همۀ مردم را نداريد. آنان اينجا و آنجا را گرفته اند و شما جايى را گرفته ايد كه خدا گرفته است. خداوند از ميان بندگانش محمد صلى الله عليه و آله را برگزيد و شما برگزيدۀ خدا را انتخاب كرديد. پس تقوا پيشه كنيد و امانت را به سفيد و سياه بپردازيد.

هرچند از خوارج حروريه يا ناصبى هاى شام باشد.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1151

1910- (44) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه وى در بخشى از يك سفارش بلند به شيعيان خود فرمود: «از خداوند كه پروردگار شماست، پروا كنيد و امانت رابه سفيد و سياه بپردازيد؛ هرچند از خوارج يا اهل شام يا دشمن شما باشد.»

1911- (45) حسين شيبانى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: يكى از شيعيان شما مال و جان بنى اميه را مباح مى شمارد و يكى از آنان به وى امانتى سپرده است. امام عليه السلام فرمود: امانت ها را به صاحبانش برسانيد، هرچند مجوسى باشند، زيرا آن وضع به وجود نمى آيد تا قائم ما

اهل بيت عليهم السلام ظهور كند، پس حلال و حرام مى كند.»

1912- (46) حلبى گويد: «يكى از پيروان بنى مروان هزار دينار نزد من امانت گذاشت و ناپديد شد. من نمى دانستم با آن مال چه كنم. از اين رو نزد امام صادق عليه السلام رفتم و ماجرا را براى وى بازگو كردم و به امام عليه السلام گفتم: شما به اين مال سزاوارتريد.

امام عليه السلام فرمود: نه، همانا پدرم پيوسته مى فرمود: ما در ميان آنان در حال صلح و سازش هستيم، امانت هاى شان را مى پردازيم و گمشده هاى شان را تحويل مى دهيم و به سود و زيان آنان شهادت مى دهيم. پس هرگاه اميال و خواسته ها از هم جدا شد، كسى از آنان حق ماندن ندارد.»

1913- (47) محمد بن قاسم گويد: «از امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: شخصى نزد يكى از دوستان شما مال گرانبهايى را به امانت مى گذارد. امانت دار يكى از اعراب است كه مى تواند چيزى به وى ندهد و صاحب مال، مرد پليد خارجى (شيطانى) است.

محمد بن قاسم گويد: در توصيف صاحب مال، چيزى فرو گذار نكردم.

امام عليه السلام فرمود: به وى بگو: امانتش را به وى بازگرداند؛ زيرا آن مرد با امانتى كه خداوند به انسان سپرده، او را امين شمرده است.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1153

گفتم: شخصى از يكى از زنان بنى عباس برخى از زمين هاى واگذار شده به وى از سوى حكومت را مى خرد و در قرار داد مى نويسد كه وى بهاى زمين را دريافت كرد، در حالى كه خريدار بها را به وى نداده است. آيا آن مال را به وى بپردازد، يا از او باز دارد؟

امام عليه

السلام به من فرمود: به آن مرد بگو: به شدت از او بازدارد زيرا او چيزى را فروخته كه مالك آن نبوده است.»

اين حديث از محمد بن قاسم از فضيل از امام موسى بن جعفر عليه السلام نيز روايت شده است.

1914- (48) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه امير مؤمنان عليه السلام به رفاعه نوشت: «امانتت را بپرداز و به پيمانت وفا كن و به خيانت كننده ات خيانت نكن و به بدى كننده ات، نيكى كن و نيكىِ نيكى كننده ات را جبران كن و ستم كننده ات را ببخش و براى يارى كننده ات دعا كن و به محروم كننده ات ببخش و در برابر بخشنده ات فروتنى كن و از نعمت هاى خداوند به تو بسيار سپاسگزارى كن و او را بر موهبت هايش ستايش كن.»

1915- (49) در همان كتاب روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «شخصى حقّى برعهدۀ ديگرى دارد و او آن را انكار مى كند، سپس منكر، مالى نزد صاحب حق به امانت مى گذارد يا صاحب حق به مالى از وى دست مى يابد، آيا مى تواند آنچه وى پيش تر انكار كرده است، از او بردارد؟

امام عليه السلام فرمود: نه، اين خيانت است. از او نمى گيرد مگر آنچه خود بپردازد يا با حكم حاكم بر او لازم شود.»

1916- (50) قطب راوندى در كتاب لبّ اللباب روايت مى كند كه شخصى به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله گفت: «اى رسول خدا صلى الله عليه و آله! من از فلانى يك دينار طلبكارم و او نزد من امانتى دارد. آيا مى توانم طلب خود را از امانت وى بردارم؟

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: امانت را به كسى كه تو

را امين دانسته بپرداز و به خيانت كننده ات، خيانت نكن.»

اين حديث بدون ذكر پرسش در تفسير ابوالفتوح رازى نيز آمده است.

1917- (51) سكونى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «امانت دارى، روزى را زياد مى كند و خيانت، تهيدستى به دنبال دارد.»

1918- (52) ابو هريره و عبدالله بن عباس گويند: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پيش از رحلت براى ما سخنرانى كرد و در بخشى از آن فرمود: هركس در دنيا به امانتى خيانت كند و آن را به دست صاحبانش نرساند، بر غير آيين اسلام مى ميرد و در حالى با خداوند ديدار مى كند كه بر وى خشمگين است و دستور داده مى شود در آتش افكنده شود، پس او را براى هميشه در لبۀ دوزخ مى افكنند.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1155

1919- (53) و در جاى ديگر مى فرمايد: «و هركس با آگاهى مال خيانتى را بخرد، او نيز در گناه و ننگ آن، همانند خيانتكار است.»

1920- (54) و نيز فرمود: «هركس با آگاهى مال دزدى را بخرد، او نيز در گناه و ننگ آن، همانند دزد است.»

1921- (55) و همچنين فرمود: «هركس به مسلمانى خيانت كند، در دنيا و آخرت نه او از ماست و نه ما از او هستيم.»

1922- (56) در كتاب تحف العقول از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى شود كه فرمود: «كسى كه امانت را كوچك شمارد و به همين دليل وقتى به او امانت مى سپارند، آن را نابود مى كند، از ما نيست و كسى كه در مال و ناموس مسلمانى خيانت كند،

از ما نيست.»

1923- (57) در كتاب المشكاة به نقل از كتاب المحاسن روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «كسى كه در امانت خيانت كند، از ما نيست.»

1924- (58) در حديث نهى هاى پيامبر صلى الله عليه و آله آمده است كه آن حضرت از خيانت نهى كرد و فرمود: «هركس در دنيا به امانتى خيانت كند و آن را به دست صاحبش نرساند، سپس مرگش فرا رسد، به آيين من نمرده است و در حالى با خدا ديدار مى كند كه از وى خشمگين است و فرمود: هركس با آگاهى، مال خيانتى را بخرد، همانند خيانتكار است.»

1925- (59) اصبغ بن نباته گويد: «امير مؤمنان عليه السلام يك روز خطبه خواند و پس از حمد و ثناى خداوند و درود بر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: اى مردم، سخن مرا بشنويد و در گفتارم بينديشيد و آن را حفظ كنيد؛ همانا غرور و خودپسندى از سركشى است و فخرفروشى از تكبر است و شيطان دشمنى است حاضر كه به باطل وعده مى دهد.

آگاه باشيد! كه مسلمان برادر مسلمان است. پس همديگر را با نام هاى زشت نخوانيد و يكديگر را تحقير نكنيد (جدال نكنيد). همانا سنت هاى دين يكسان است و راه هايش هموار و [پيمودنش] آسان است. هركس در آنها گام نهد، به مقصد مى رسد و هركس آنها را رها كند، دور مى شود و هركس از آنها جدا شود، نابود مى شود. مسلمان هرگاه امين شمرده شود، خيانت نمى كند و هرگاه وعده دهد، تخلف نمى كند و هنگام سخن گفتن دروغ نمى گويد. ماخاندان رحمت هستيم. گفتارمان حق است و كردارمان عدل و

آخرين پيامبران از ماست.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1157

1926- (60) قطب راوندى در كتاب لبّ اللباب از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «مؤمن به هر چيز عادت مى كند، مگر به دروغ و خيانت.»

1927- (61) در همان كتاب از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت مى شود كه فرمود: «نشانه هاى منافق سه چيز است:

دروغگويى هنگام سخن گفتن، تخلف هنگام وعده دادن و خيانت به هنگام امين شمرده شدن.»

1928- (62) در كتاب غرر الحكم و درر الكلم روايت مى شود كه على عليه السلام فرمود: «خيانت، رأس نفاق است.»

1929- (63) و نيز فرمود: «رأس نفاق، خيانت است.»

1930- (64) و نيز فرمود: «از خيانت دورى كنيد زيرا آن سبب دورى از اسلام است.»

1931- (65) و نيز فرمود: «خيانت، دليل بر كمى ورع و بى دينى است.»

1932- (66) و فرمود: «سه چيز ننگ و عار دين است: گناه، نيرنگ و خيانت.»

1933- (67) و فرمود: «خيانت، همزاد دروغ و افتراست.»

1934- (68) و فرمود: «خيانت، برادر دروغ است.»

1935- (69) و فرمود: «هرگاه خداوند بنده اى را دوست بدارد، امانت دارى را محبوب وى مى كند.»

1936- (70) موسى بن قاسم با واسطه از امير مؤمنان عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «چهار چيز است كه يكى از آنها وارد خانه اى نمى شود، مگر آن كه آن را ويران كند و با بركت آباد نشود: خيانت، سرقت، شرابخوارى و زنا.»

سكونى از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام از نياكانش عليهم السلام از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله اين حديث را روايت كرده است.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص:

1159

1937- (71) در كتاب غرر الحكم و درر الكلم روايت مى شود كه امير مؤمنان عليه السلام فرمود: «تنها در پى راستى و امانت دارى باش و به كسى كه به تو دروغ مى گويد، دروغ نگو و به كسى كه به تو خيانت مى كند، خيانت نكن.»

1938- (72) در كتاب نوادر سيد فضل الله از امام موسى بن جعفر عليه السلام از نياكانش عليهم السلام روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «به خيانتكارت، خيانت نكن كه تو نيز مثل او خواهى شد.»

1939- (73) عبدالله بن مسعود گويد: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به من فرمود: هرگز به كسى كه مالى نزد تو مى گذارد يا تو را بر امانتى امين به حساب مى آورد، خيانت نكن؛ چرا كه خداوند تعالى مى فرمايد: «به تحقيق خداوند به شما فرمان مى دهد كه امانت ها رابه دست صاحبان آنها برسانيد.»

1940- (74) در كتاب جعفريات از امير مؤمنان عليه السلام روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «مكر و نيرنگ و خيانت، در آتش است.»

1941- (75) در كتاب غرر الحكم و دررالكلم روايت مى شود كه على عليه السلام فرمود: «بپرهيز از خيانت چرا كه آن بدترين معصيت است و خيانتكار به خاطر خيانتش با آتش، عذاب مى شود.»

1942- (76) و فرمود: «رأس اسلام، امانت دارى است.»

1943- (77) و فرمود: «هنگامى كه امين به شمار آمدى، امانت را بپرداز و هنگامى كه ديگرى را امين دانستى، او را متهم نكن؛ چرا كه كسى كه امانت دار نيست، ايمان ندارد.»

ارجاعات

گذشت:

در روايت سى و نهم از باب بيست و يكم از باب هاى مقدمات

فرمودۀ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله كه: «برترين وسيله اى كه توسل جويندگان به آن توسل مى جويند، ايمان به خدا و پيامبر اوست ... و كسى كه شما را امانت دار مى شمارد، امانتش را به وى بپردازيد.»

و در روايت ششم از باب چهارم از باب هاى فضيلت و وجوب نماز فرمودۀ امام عليه السلام كه: «كسى كه امانت دار نيست، ايمان ندارد.»

و در روايت دوازدهم از باب سى و دوم از باب هاى مساجد فرمودۀ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله كه: «هنگامى كه غنيمت ها دست به دست و انباشته مى شود و امانت، غنيمت به شمار مى آيد ... پس در آن هنگام منتظر بادهاى سرخ يا فرورفتن در زمين يا مسخ شدن به صورت حيوانات باشيد.»

و در روايت چهل و يكم از باب يكم از باب هاى سجود فرمودۀ امام عليه السلام كه: «به تحقيق از آيين امامان، پرداخت امانت به نيكوكار و تبهكار است.»

و در روايت چهل و دوم فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «بر شما باد به دورى از گناهان ... و پرداخت امانت.»

و در روايت چهل و چهارم فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «تو را به تقواى الهى ... و پرداخت امانت و ... سفارش مى كنم.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1161

در روايت بيست و دوم از باب دوم از باب هاى وجوب زكات فرمودۀ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله كه: «تا وقتى كه امت من به يكديگر خيانت نكنند و امانت هاى هم را بپردازند، پيوسته در خير و نيكى به سر خواهند برد.»

در روايت دوم از باب دهم از باب هاى جهاد با نفس فرمودۀ معصوم عليه

السلام كه: «تا وقتى كه امت من يكديگر را دوست بدارند و به يكديگر هديه دهند و امانت هاى هم را بپردازند، پيوسته در خير و نيكى به سر مى برند.»

در روايت سيزدهم از باب يازدهم فرمودۀ امام عليه السلام كه: «و ايمان، پرداخت امانت است.»

و در روايت نوزدهم از باب دوازدهم فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «امانت دارى، اندك و خيانت، فراوان مى شود.»

و در روايت پنجم از باب بيست و چهارم فرمودۀ امام عليه السلام كه: «خداوند شش گروه را به خاطر شش كار عذاب مى كند: عرب را به دليل عصبيت و بازرگانان را به دليل خيانت.»

و در روايت بيست و هفتم از باب سى و سوم فرمودۀ پيامبر صلى الله عليه و آله كه: «نزديك ترين شما به من و كسى كه بيش از همه شفاعتش بر من واجب است، راستگوترين و امانت دارترين شماست ...»

در روايت شصت و نهم اين گفتۀ لقمان به فرزندش كه: «اى فرزندم! امانت را بپرداز تا در دنيا و آخرتت سالم بمانى و امانت دار باش تا بى نياز باشى.»

و در روايت يكم از باب سى و هفتم فرمودۀ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله كه: «از ما نيست كسى كه به مسلمانى نيرنگ زند و از ما نيست كسى كه به مسلمانى خيانت كند.»

و در روايت دهم از باب سى و هشتم فرمودۀ امام عليه السلام كه: «هرگز خداوند پيامبرى را مبعوث نكرد، مگر با راستگويى و پرداخت امانت به نيكوكار و تبهكار.»

و در روايت بيست و يكم فرمودۀ پيامبر صلى الله عليه و آله كه: «همانا نزديك ترين شما به من در روز قيامت

و كسى كه بيش از همه شفاعتش بر من واجب است، راستگوترين شما در زبان و امانت دارترين شماست.»

در روايت سى ام فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «مؤمن بر هر طبيعتى سرشته شده است مگر خيانت و دروغ».

در روايت سى و يكم مانند آن.

و در روايت چهل و سوم از باب پنجاه و چهارم فرمودۀ امام عليه السلام كه: «به خدا سوگند! شيعۀ ما نيست مگر كسى كه تقواى الهى پيشه و از خداوند پيروى كند و آنها تنها از راه فروتنى و خشوع و امانت دارى شناخته مى شوند.»

و در روايت پنجاه و هفتم از باب شصتم فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «و امانت را به كسى كه امانت به شما سپرد، بپردازيد و با هر كه پيمان بستيد به پيمانش وفا كنيد.»

در روايت يكم از باب شصت و چهارم فرمودۀ امام عليه السلام كه: «خداوند متعال اخلاق كريمانه را به پيامبران داد ... و راستگويى و امانت دارى.»

و در روايت سوم به نقل از كافى مانند آن.

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1163

و در روايت چهارم، شانزدهم، سى و چهارم و سى و پنجم و روايات ديگر، مطالبى هست كه دلالت مى كند بر اين كه امانت دارى از اخلاق كريمانه است.

و در روايت شصت و نهم از باب شصت و هفتم فرمودۀ امام عليه السلام كه: «بر تو باد به تقواى الهى و پرداخت امانت.»

و در روايت ششم از باب دوم از باب هاى دعا فرمودۀ امام عليه السلام كه: «تو را به تقواى الهى، راستگويى و امانت دارى سفارش مى كنم.»

در بسيارى از روايات باب يكم از باب هاى معاشرت، مطالبى هست كه بر اين بحث

دلالت مى كند و روايات باب هفتاد و چهارم از باب هاى كسب هاى روا و ناروا، دلالت بر جواز برداشتن از امانت كسى مى كرد كه از پرداخت وام خود خوددارى كند.

و در روايت يكم از باب پنجاه از باب هاى مستحبات تاجر فرمودۀ امام عليه السلام كه: «كسى كه به تو امانت بسپارد و از تو انتظار خيرخواهى دارد، امانتش را به وى بپرداز؛ هرچند قاتل امام حسين عليه السلام باشد.»

و باب دوم از باب هاى بدهى را بنگر كه در آن مناسب با اين بحث هست.

و در روايت هفتم از باب هشتم از باب هاى بدهى فرمودۀ امام عليه السلام كه: «مگر كسى كه تصميم به پرداخت امانت وى ندارد پس او همانند دزد است.»

و در روايت يكم از باب دوم از باب هاى شركت اين گفته كه: «شخصى مى فهمد كه شريكش مقدارى به او خيانت مى كند، آيا او نيز مى تواند به مقدارى كه شريكش برمى دارد، بدون اطلاع او بردارد؟

امام عليه السلام فرمود: كار زشت و ناپسندى است. آنان براساس امانتى كه خداوند به آنان سپرده با هم شريك شده اند.»

و در روايات باب پنجم و ششم از باب هاى وديعه مناسب با اين باب هست.

مى آيد:

در روايت يكم از باب ششم از باب هاى وكالت فرمودۀ امام عليه السلام كه: «اى مرد! خيانت تو و تباه كردن مال من توسط تو يكسان است؛ زيرا زيان خيانت به تو بازمى گردد ... هركس در مالى خيانت كند، به حساب روزى اش گذاشته و گناهش عليه وى نوشته مى شود.»

و در روايت دوم از باب چهاردهم از باب هاى حد محارب اين گفته كه: «على عليه السلام جز سه گروه را زندان نمى كرد: كسى كه

امانتى به وى سپرده شود، پس آن را نابود كند و اگر چيزى از وى مى يافت، آن را مى فروخت چه حاضر باشد يا غايب.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1165

و در روايت بيست و چهارم از باب يكم از باب هاى قصاص فرمودۀ پيامبر صلى الله عليه و آله كه: «آگاه باشيد! و نزد هركس امانتى است پس آن را به كسى كه به وى سپرده، بپردازد؛ زيرا خون شخص مسلمان و مالش حلال نيست مگر با رضايت وى.»

و رواياتى كه بر وجوب پرداخت امانت و حرمت خيانت در باب هاى گوناگون دلالت مى كند، بيش از اينهاست و ما تنها به آنچه ذكر شد، بسنده كرديم.

باب 8 حكم اختلاف در باز پس دادن امانت

1944- (1) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «امانت دار و كسى كه سرمايۀ مضاربه در اختيار اوست، امين به شمار آمده اند و در صورتى كه امانت دار بگويد، وديعه تلف شد، سخنش پذيرفته است و اگر متهم بود، سوگند داده مى شود.»

1945- (2) در همان كتاب روايت مى شود كه از امام باقر عليه السلام سؤال شد: «شخصى مالى را نزد ديگرى امانت مى گذارد و امانت دار مى گويد: تو به من امانت دادى ولى دستور دادى كه آن را به فلانى تحويل دهم و امانت دهنده انكار مى كند كه چنين دستورى داده باشد. امام عليه السلام فرمود: امانت گيرنده بايد بيّنه اقامه كند، بر اين كه صاحب امانت به او دستور داده آن را تحويل دهد و امانت دهنده بايد سوگند ياد كند كه چنين دستورى نداده است.»

1946- (3) در همان كتاب روايت مى شود كه: «شخصى مالى را نزد ديگرى امانت سپرد و در ضمن سخنانش به

امانت دار گفت: هرگاه فلانى آمد، آن را به وى تحويل بده ولى كسى كه قرار بود امانت را تحويل بگيرد، منكر تحويل گرفتن آن است. امام باقر عليه السلام در اين باره فرمود: سخن امانت دار به اين كه آن را پرداخته است، همراه با سوگندش- در صورت متهم بودن- پذيرفته است زيرا صاحب امانت، اعتراف كرده كه دستور به تحويل آن به وى داده است.»

باب 9 حكم سپردن امانت نزد كودك و برده

1947- (1) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هركس به كودكى كه هنوز به حدّ احتلام و سنّ بلوغ نرسيده است، امانت بسپارد و كودك امانت را اتلاف كند، ضمانتى برعهدۀ وى نيست و اگر برده اى را نزد او امانت بگذارند و آن برده را بكشد، كفالت آن برعهدۀ عاقلۀ كودك است و در صورت اختلاف در قيمت برده، سخن عاقله همراه با سوگند آنان پذيرفته است مگر آن كه صاحب برده بيّنه اقامه كند بر بيش از آن. پس آن را دريافت مى كند.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1167

1948- (2) از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود: «هركس به برده اى امانت بسپارد و آن برده امانت را تلف كند، ضمانتى برعهدۀ برده نيست؛ بلكه آن دين برعهدۀ برده خواهد بود كه هروقت آزاد شد، از وى مطالبه مى شود و اگر برده اجازه تجارت داشته باشد به عهدۀ صاحبش چيزى ثابت نمى شود، مگر آن كه صاحبش اجازه پذيرفتن امانت به وى داده باشد يا امانت در رابطه با نوعى تجارت باشد و اگر برده به امانتى اعتراف كند، اقرارش بى اثر است.»

باب 10 حكم مهر زدن بر امانت با انگشترى عقيق

1949- (1) زيد زرّاد از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «اى كنيز! آن كيسه را با انگشترى عقيق مهر كن كه در اين صورت همواره محفوظ است تا امانت ما به دست مان بازگردد.»

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1169

مآخذ و منابع جامع احاديث شيعه

قرن اول

71. قرآن كريم

72. الصحيفة السجادية. امام زين العابدين عليه السلام (38- 94 ق)

قرن دوم

73. كتاب الصّفين. ابان بن تغلب (؟- 141 ق)

74. الفضايل. ابان بن تغلب (؟- 141 ق)

75. توحيد المفضّل. مفضل بن عمر جعفى (؟- 160 ق)

76. الرسالة الذهبية. للرضا عليه السلام معروف به طب امام رضا عليه السلام (؟-؟)

77. صحيفة الامام رضا عليه السلام. منسوب به امام رضا عليه السلام (؟-؟)

78. الفقه، معروف به فقه الرضا عليه السلام. منسوب به امام رضا عليه السلام (؟-؟)

79. اصل. زيد زراد (؟-؟)

80. اصل. علاء بن رزين (؟-؟)

81. اصل. عاصم بن حميد حناط (؟-؟)

82. اصل. درست بن ابى منصور (؟-؟)

83. اصل. جعفر بن محمد بن شريح حضرمى (؟-؟)

قرن سوم

84. المناقب. نصر بن مزاحم (120- 212 ق)

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1170

85. وقعة صفين. نصر بن مزاحم (120- 212 ق)

86. المشيخة. حسن بن محبوب سراد (149- 224 ق)

87. النوادر. حسن بن محبوب سراد (149- 224 ق)

88. المحاسن. برقى (؟- 274 يا 280 ق)

89. الغارات. ابراهيم بن محمد ثقفى كوفى (؟- 283 ق)

90. بصائر الدرجات. محمدبن حسن بن فروخ صفار (؟- 290 ق)

91. المزار. محمدبن حسن بن فروخ صفار (؟- 290 ق)

92. النوادر. احمد بن محمد بن عيسى اشعرى قمى (؟- متوفى در عصر غيبت صغرى)

93. جامع الاحاديث النبوية. ابو محمد جعفر بن احمد بن على بن قمى (؟-؟)

94. تفسير العسكرى. منسوب به امام

حسن عسكرى عليه السلام (؟-؟)

95. طريق النجاة. شيخ عزالدين حسن بن ناصر بن ابراهيم حداد عاملى (؟-؟)

96. كتاب الزهد. حسين بن سعيد اهوازى (؟-؟)

97. المؤمن. حسين بن سعيد اهوازى (؟-؟)

98. كتاب الزيارات. حسين بن سعيد اهوازى (؟-؟)

99. المناقب. حسين بن سعيد اهوازى (؟-؟)

قرن چهارم

100. كتاب التاريخ. ابن اعثم كوفى (؟- 314 ق)

101. الفتوح. ابن اعثم كوفى (؟- 314 ق)

102. كتاب التفسير. محمد بن مسعود عياشى (؟- حدود 320 ق)

103. تفسير القمى. ابوالحسن على بن ابراهيم قمى (؟- 329 ق)

104. الكافى. شيخ كلينى (؟- 329 ق)

105. كتاب التمحيص. محمد بن همام اسكافى (258- 336 ق)

106. رجال الكشى. محمد بن عمر بن عبدالعزيز كشى (؟- حدود 340 ق)

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1171

107. اثبات الوصية. على بن حسين مسعودى (؟- 346 ق)

108. الاستغاثة. على بن احمد كوفى (؟- 352 ق)

109. الابتداء. على بن احمد كوفى (؟- 352 ق)

110. الانبياء. على بن احمد كوفى (؟- 352 ق)

111. كتاب الاخلاق. ابن قاسم كوفى (؟- 352 ق)

112. الايضاح. نعمان بن محمد تميمى (259- 363 ق)

113. دعائم الاسلام. نعمان بن محمد تميمى (259- 363 ق)

114. كامل الزيارات. جعفر بن محمد بن قولويه (؟- 367 ق)

115. الغيبة. محمد بن ابراهيم نعمانى (؟- 380 ق)

116. تفسير النعمانى. ابوعبداللّٰه محمد بن ابراهيم بن جعفر كاتب نعمانى (؟- 380 ق)

117. علل الشرايع. شيخ صدوق (306 يا 307- 381 ق)

118. عيون اخبار الرضا عليه السلام. شيخ صدوق (306 يا 307- 381 ق)

119. كمال الدين وتمام النعمة. شيخ صدوق (306 يا 307- 381 ق)

120. الهداية. شيخ صدوق (306 يا 307- 381 ق)

121. الامالى. شيخ صدوق (306 يا 307- 381 ق)

122. معانى الاخبار. شيخ صدوق (306 يا 307-

381 ق)

123. التوحيد. شيخ صدوق (306 يا 307- 381 ق)

124. الخصال. شيخ صدوق (306 يا 307- 381 ق)

125. ثواب الاعمال. شيخ صدوق (306 يا 307- 381 ق)

126. المقنع. شيخ صدوق (306 يا 307- 381 ق)

127. من لا يحضره الفقيه. شيخ صدوق (306 يا 307- 381 ق)

128. فضائل الاشهر الثلاثة. شيخ صدوق (306 يا 307- 381 ق)

129. مصادقة الاخوان. شيخ صدوق (306 يا 307- 381 ق)

130. فضائل الشيعه، صفات الشيعه. شيخ صدوق (306 يا 307- 381 ق)

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1172

131. المانعات (الاعمال المانعة من دخول الجنة). جعفر بن احمد بن على قمى (؟-؟)

132. العروس. جعفر بن احمد بن على قمى (؟-؟)

133. تحف العقول. ابن شعبه (؟-؟)

134. التمحيص. ابن شعبه (؟-؟)

135. دلائل الامامة. ابوجعفر محمد بن جرير بن رستم طبرى (؟-؟)

136. الجعفريات. محمد بن محمد اشعث (؟-؟)

137. طب الائمه (طب النبى). عبدالله و حسين پسران بسطام (؟-؟)

138. كتاب الدلائل. عبدالله بن جعفر حميرى (؟-؟)

139. قرب الاسناد. عبدالله بن جعفر حميرى (؟-؟)

140. تفسير فرات. فرات بن ابراهيم كوفى (؟-؟)

141. المسلسلات. جعفر بن احمد بن على قمى (؟-؟)

142. الغايات. جعفر بن احمد بن على قمى (؟-؟)

قرن پنجم

143. نهج البلاغه. سيد رضى (359- 406 ق)

144. المجازات النبوية. سيد رضى (359- 406 ق)

145. كفاية الاثر. خزاز رازى (؟- حدود 410 ق)

146. الارشاد. شيخ مفيد (336- 413 ق)

147. الامالى. شيخ مفيد (336- 413 ق)

148. الاختصاص. شيخ مفيد (336- 413 ق)

149. الفرائض الشرعية. شيخ مفيد (336- 413 ق)

150. المقنعة. شيخ مفيد (336- 413 ق)

151. تنزيه الانبياء. سيد مرتضى (355- 436 ق)

152. درر الفوائد. سيد مرتضى (355- 436 ق)

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1173

153. المختصر. سيد مرتضى (355- 436 ق)

154.

رسالة المحكم والمتشابه. سيد مرتضى (355- 436 ق)

155. انساب. احمد بن على نجاشى (372- 450 ق)

156. رجال. احمد بن على نجاشى (372- 450 ق)

157. الاستبصار. شيخ طوسى (385- 460 ق)

158. التبيان. شيخ طوسى (385- 460 ق)

159. اختيار معرفة الرجال معروف به رجال الكشى. شيخ طوسى (385- 460 ق)

160. تهذيب الاحكام. شيخ طوسى (385- 460 ق)

161. الامالى. شيخ طوسى (385- 460 ق)

162. الخلاف. شيخ طوسى (385- 460 ق)

163. الغيبة. شيخ طوسى (385- 460 ق)

164. المبسوط. شيخ طوسى (385- 460 ق)

165. النهاية. شيخ طوسى (385- 460 ق)

166. مصباح المتهجد. شيخ طوسى (385- 460 ق)

167. كنز الفوائد. ابوالفتح كراجكى (؟- 499 ق)

قرن ششم

168. روضة الواعظين. ابن فتال نيشابورى (؟- 508 ق)

169. تفسير الكشاف. جارالله زمخشرى (467- 538 ق)

170. مجمع البيان. فضل بن حسن طبرسى (حدود 469- 548 ق)

171. اعلام الورى باعلام الهدى. فضل بن حسن طبرسى (حدود 469- 548 ق)

172. نثر اللآلى. فضل بن حسن طبرسى (حدود 469- 548 ق)

173. الوسيط. فضل بن حسن طبرسى (حدود 469- 548 ق)

174. مكارم الاخلاق. حسن بن فضل طبرسى (؟- 548 ق)

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1174

175. غرر الحكم و درر الكلم. عبدالواحد بن محمد تميمى (510- 550 ق)

176. تفسير روح الجنان. ابوالفتوح رازى (حدود 470- نزديك به 554 ق)

177. الدعوات. سيد فضل الله راوندى (؟- 570 ق)

178. النوادر. سيد فضل الله راوندى (؟- 570 ق)

179. قصص الانبياء. سيد فضل الله راوندى (؟- 570 ق)

180. لبّ اللّباب. سيد فضل الله راوندى (؟- 570 ق)

181. فضل الحولقة. ابن عساكر (499- 571 ق)

182. الخرائج و الجرائح. قطب الدين راوندى (؟- 573 ق)

183. اسباب النزول. قطب الدين راوندى (؟- 573 ق)

184. تهافت الفلاسفه. قطب الدين راوندى (؟- 573

ق)

185. المناقب. ابن شاذان قمى (پس از 509- 584 ق)

186. قضاء حقوق المؤمنين. ابوعلى بن طاهر صورى (؟- 585 ق)

187. مناقب آل ابيطالب عليهم السلام. ابن شهر آشوب (489- 588 ق)

188. السرائر. محمد بن ادريس (543- 598 ق)

189. جامع الاخبار. تاج الدين شعيرى (؟-؟)

190. الاحتجاج. احمد بن على طبرسى (؟-؟)

قرن هفتم

191. اربعون حديثاً. محمد بن عبدالله بن زهره حسينى (اوايل قرن هفتم)

192. مشكاة الانوار فى غرر الاخبار. ابوالفضل على طبرسى (اوايل قرن هفتم)

193. تنبيه الخواطر. ورام بن ابى فراس (؟- 605 ق)

194. اسدالغابه. ابن اثير (555- 630 ق)

195. الكامل. ابن اثير (555- 630 ق)

196. اللباب. ابن اثير (555- 630 ق)

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1175

197. المختصر. ابن حاجب (570- 646 ق)

198. مصباح الزائر. سيد على بن طاووس (589- 664 ق)

199. الطرف من الانباء. سيد على بن طاووس (589- 664 ق)

200. كشف المحجة. سيد على بن طاووس (589- 664 ق)

201. اللهوف (الملهوف). سيد على بن طاووس (589- 664 ق)

202. فلاح السائل. سيد على بن طاووس (589- 664 ق)

203. مهج الدعوات. سيد على بن طاووس (589- 664 ق)

204. فرج المهموم. سيد على بن طاووس (589- 664 ق)

205. امان من اخطار الاسفار والازمان. سيد على بن طاووس (589- 664 ق)

206. شرائع الاسلام. محقق حلى (602- 672 ق)

207. المعتبر. محقق حلى (602- 672 ق)

208. شرح نهج البلاغة. كمال الدين ميثم بن على بن ميثم بحرانى (؟- 679 ق)

209. فرحة الغرى بصرحة الغرى. عبدالكريم بن طاووس (648- 692 ق)

210. كشف الغمه. على بن عيسى اربلى (؟- 693 ق)

211. بشارة المصطفى. عماد الدين طبرى (؟- زنده در 698 ق)

قرن هشتم

212. المدارك. علامه حلّى (؟- 726 ق)

213. منتهى المطلب. علامه حلّى

(؟- 726 ق)

214. مختلف الشيعه. علامه حلّى (؟- 726 ق)

215. تذكرة الفقهاء. علامه حلّى (؟- 726 ق)

216. الدرة الباهرة. شهيد اول (734- 786 ق)

217. المزار. شهيد اول (734- 786 ق)

218. الذكرى (ذكرى الشيعه فى احكام الشريعه). شهيد اول (734- 786 ق)

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1176

219. اربعون الشهيد. شهيد اول (734- 786 ق)

220. المجموع الرائق. سيد هبة الله موسوى (؟-؟)

قرن نهم

221. التحصين. ابن فهد حلّى (757- 841 ق)

222. عدة الداعى ونجاح الساعى. ابن فهد حلّى (757- 841 ق)

223. اسرار الصلوة. ابن فهد حلّى (757- 841 ق)

224. ارشاد القلوب. حسن بن ابى الحسن ديلمى (؟- 841 ق)

225. اعلام الدين. حسن بن ابى الحسن ديلمى (؟- 841 ق)

226. مختصر البصائر. حسن بن سليمان حلّى (802-؟)

قرن دهم

227. غوالى اللئالى/ عوالى اللئالى. ابن ابى جمهور احسائى (حدود 840- زنده در 902 ق)

228. جنة الامان الواقية. ابراهيم بن على كفعمى (864- 905 ق)

229. مختصر. ابراهيم بن على كفعمى (864- 905 ق)

230. المصباح. ابراهيم بن على كفعمى (864- 905 ق)

231. جامع المقاصد. محقق كركى (؟- 937 تا 941 ق)

232. شرح اللمعة. شهيد ثانى (911- 966 ق)

233. اسرار الصلوة. شهيد ثانى (911- 966 ق)

234. شرح النفلية. شهيد ثانى (911- 966 ق)

235. روض الجنان. شهيد ثانى (911- 966 ق)

236. منية المريد. شهيد ثانى (911- 966 ق)

237. مسكّن الفؤاد. شهيد ثانى (911- 966 ق)

238. حديقة الشيعة. احمد بن محمد مقدس اردبيلى (؟- 993 ق)

قرن يازدهم

239. مجمع البحرين. طريحى (979- 1085 ق)

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1177

240. الوافى. محمد محسن فيض كاشانى (1007- 1091 ق)

241. مجمع البحرين فى فضائل السبطين. سيد ولى الله رضوى (؟-؟)

قرن دوازدهم

242. امل الامل. محمد بن حسن حرّ عاملى

(1033- 1104 ق)

243. وسائل الشيعة الى تحصيل مسائل الشريعة. محمد بن حسن حرّ عاملى (1033- 1104 ق)

244. مدينة معاجز. سيد هاشم بحرانى (؟- 1107 ق)

245. تفسير البرهان. سيد هاشم بحرانى (؟- 1107 ق)

246. بحارالانوار. مجلسى ثانى (1037- 1111 ق)

247. حق اليقين. مجلسى ثانى (1037- 1111 ق)

248. مرآت العقول. مجلسى ثانى (1037- 1111 ق)

قرن چهاردهم

249. مستدرك الوسائل. محدث نورى (1254- 1320 ق)

250. جامع احاديث الشيعه. حاج سيدحسين بروجردى (1292- 1380 ق)

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1178

فهرست موضوعات

سخن ناشر 5

مقدمه 7

فقه و روابط مالى 7

حقايق شرعى و غير شرعى در معاملات 8

ماهيت شناسى عمل فقهى 9

قرارداد و عقود معين 9

مباحث عقد 9

فقه معاملات و اقتصاد جامعه 10

استناد به كتاب و سنت در معاملات 11

منابع و مآخذ جامع احاديث الشيعه جلد 1223

تدوين كنندگان جامع احاديث الشيعه جلد 1523

1- برقى (؟- 274 يا 280 ق) 15

2- عبدالله اشعرى قمى (؟- متوفى در عصر غيبت صغرى) 16

3- محمد بن مسعود عياشى (؟- حدود 320 ق) 17

4- على بن ابراهيم قمى (؟- 329 ق) 18

5- شيخ كلينى (؟- 329 ق) 18

6- كشىّ (؟- حدود 340 ق) 20

7- نعمان بن محمد تميمى (259- 363 ق) 21

8- شيخ صدوق (306 يا 307- 381 ق) 22

9- محمد بن محمد اشعث (؟-؟) 23

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1179

10- عبداللّٰه بن جعفر حميرى (؟-؟) 23

11- ابن شعبه (؟-؟) 24

12- فرات بن ابراهيم كوفى (؟-؟) 25

13- ابى عبدالله كاتب نعمانى (؟-؟) 25

14- جعفر بن احمد بن على قمى (؟-؟) 26

15- سيد رضى (359-

406 ق) 27

16- شيخ مفيد (336- 413 ق) 28

17- شيخ طوسى (385- 460 ق) 29

18- فضل بن حسن طبرسى (حدود 469- 548 ق) 30

19- حسن بن فضل طبرسى (؟- 548 ق) 31

20- عبدالواحد بن محمد تميمى آمُدى (510- 550 ق) 32

21- ابن شهر آشوب (489- 588 ق) 32

22- محمد بن ادريس (543- 598 ق) 33

23- احمد بن على طبرسى (؟-؟) 34

24- ابوالفضل على طبرسى (؟- اوايل قرن هفتم) 34

25- ورام بن ابى فراس (؟- 605 ق) 35

26- عمادالدين طبرى (؟- زنده در 698 ق) 35

27- علامه حلّى (648- 726 ق) 36

28- ابن فهد حلّى (757- 841 ق) 37

29- حسن بن ابى الحسن ديلمى (؟- 841 ق) 38

30- ابن ابى جمهور احسائى (حدود 840- زنده در 902 ق) 38

31- محمد محسن فيض كاشانى (1007- 1091 ق) 40

32- حرّ عاملى (1033- 1104 ق) 41

33- مجلسى ثانى (1037- 1111 ق) 43

34- محدث نورى (1254- 1320 ق) 44

35- حاج سيد حسين بروجردى (1292- 1380 ق) 45

تشكر و اعتذار 48

منابع و مآخذ تحقيق 50

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1181

كتاب شغل ها، كسب ها، داد و ستدها، تجارت ها،

صنعت ها، مناصب دولتى و آنچه مناسب با آن هاست

فصل سوم: قرارداد و عقد بيع

بخش اول: باب هاى انعقاد، شرايط و اقسام بيع 55

باب 1: اشتراط ملكيت در بيع مگر در موارد استثنا 55

باب 2: مسؤوليت خريدار مال سرقتى چنان چه شاهدى بر خريدش اقامه نكند 61

باب 3: هر كسى ملك خود و ملك ديگرى را بفروشد، بيع در ملك وى صحيح است 61

باب 4: احكام خريد از غير مالك در صورت عدم اجازۀ مالك 65

باب 5: خريد و فروش اموال يتيم توسط ولىّ 67

باب 6: خريد و فروش اموال يتيمان توسط مؤمنان عادل در صورت عدم وصى و ولىّ بر يتيم 69

باب 7: جواز حصار چراگاه ها و فروش آن ها به غير از زمين هاى بيت المال 71

باب 8: جواز فروش آبى كه ملك بايع است 75

باب 9: حرمت تملك راه و خريد و فروش آن، مگر اين كه ملك اختصاصى بايع باشد 79

باب 10: جواز خريد خاك طلاى معدن 81

باب 11: شرط بلوغ، عقل و رشد متعاقدين در عقد بيع 81

باب 12: عدم جواز بيع مكيل، موزون و معدود بدون اندازه و شمارش 85

باب 13: جواز خريد با پيمانۀ بايع آن گاه كه مشترى آن را تأييد كند ... 87

باب 14: حرمت كم فروشى با پيمانه و ترازو 91

باب 15: پيمانه كردن گردو براى فروش 101

باب 16: جواز فروش شير در پستان با ضميمۀ معلوم [بطلان بيع مجهول] 103

باب 17: حكم قرارداد گاو و گوسفنددارى 105

باب 18: حكم فروش جنين و نطفۀ حيوانات 107

باب 20: حكم بيع مجهولات و غير مقدور و تسليم 113

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1183

باب 21: جواز خريد كاه 119

باب 22: شرط طلق بودن مبيع 119

باب 23: شروط معين بودن ثمن 121

باب 24: كيفيت ايجاب و قبول بيع 123

باب 25: ارزش گذارى بر ظرف هاى روغن با رضايت طرفين، هنگام فروش آن 123

باب 26: جواز چشيدن مشترى كالاى چشيدنى را 125

باب 27: حكم فروش روغن گاوميش

127

باب 29: جواز بيع نسيه 129

باب 30: جواز خريد همان كالاى فروخته شدۀ نقدى يا نسيه اى 131

باب 31: حكم فروش نقدى كالا به يك مبلغ و فروش نسيۀ آن به مبلغ بيشتر 133

باب 32: حكم كسى كه به ديگرى دستور مى دهد تا جنسى را نقداً بخرد و او از آن شخص بيشتر از آن مبلغ نسيه اى همان جنس را مى گيرد 137

باب 33: جواز كوتاه كردن مدت ديْن و كاستن آن و عدم جواز طولانى كردن مدت ديْن با افزايش آن 137

باب 34: جواز فروش كالايى كه نزد بايع نيست 139

باب 35: جواز بيع مساومه [/ چانه زنى براى بالا بردن قيمت] 141

باب 36: جواز بيع مرابحه 149

باب 38: مدت زمان خريد مدت دار، براى مشترى در بيع مرابحه اى 153

باب 39: استحباب بيع مساومه 155

باب 40: جواز فروش مشترى مبيع را قبل از پرداخت ثمن آن 157

باب 41: حكم بيع مبيع قبل از قبض آن 159

باب 42: جواز تعيين ديْن بدهكار و پرداخت آن 169

باب 43: جواز فروش كالا به چند برابر قيمت 173

باب 44: حكم خريد طعامى كه قبل از قبض، قيمت آن تغيير كرد 177

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1185

باب 45: نمايندگى در فروش كالاى مالك 181

باب 46: امين بودن نماينده 183

باب 47: جواز اجرت سمسار و دلّال 183

باب 48: عدم جواز فروش كالاهاى متعدد توسط دلّال در يك بيع 187

باب 49: عدم جواز بيع مرابحه اى بخشى از كالاى خريدارى شده 189

باب 50: فساد خريد كالا به دينارى كه يك درهم از آن استثنا

شود 191

باب 51: لزوم بيان نوع درهم در بيع مرابحه 193

باب 52: حكم زياده بر پيمانه و وزن 195

باب 53: حكم عَرَبون [/ پيش پرداخت] در بيع 197

باب 54: حكم بيع زمين و آنچه در آن است 199

باب 55: حكم خريد سقف و كف منزل 199

باب 56: مالكيت محصول خرما 201

باب 57: حكم فروش باغ و استثناء چند درخت 201

باب 58: حكم اختلاف بايع و مشترى در مقدار ثمن 203

باب 59: حكم اختلاف بايع و مشترى در پرداخت ثمن 205

باب 60: حكم اقاله با كم كردن ثمن 205

باب 61: عدم جواز خريد نمايندۀ خريد، براى خودش 207

باب 62: جواز خريد از مشترى براى كسى كه از طرف مشترى پرداخت كرده است 207

باب 63: حكم شرط كردن مشترى به اين كه زيان متوجه او نباشد 207

باب 64: انصراف معامله به پول رايج مگر در صورت شرط 209

باب 65: جواز پرداخت رشوه به وكيل مشترى براى جلوگيرى از ظلم 209

باب 66: عدم جواز اشتباه در فروش 211

باب 67: حكم خريد كالا توسط دو نفر و آوردن پول كالا توسط يكى از آن دو 211

باب 68: حكم بيع مرابحه اى جنسى كه به دينار خريدارى شده و به درهم پرداخت شود و بالعكس 211

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1187

باب 69: حكم بيع مال به عوض هيچ 213

باب 70: حكم بيع مركبى كه شرط وسايل و زين آن نشده باشد 215

بخش دوم: باب هاى واجبات، مستحبات، محرمات و مكروهات تاجر در تجارت 217

باب 1: بعضى از احكام واجب، مستحب، حرام و

مكروه تاجر 217

باب 2: امتنان الهى به نعمت نوشتن و قلم و حساب 227

باب 3: استحباب نوشتن قرارداد وام 231

باب 4: حق اولويت نسبت به محل كسب در بازار و ... 237

باب 5: استحباب دعا هنگام ورود به بازار 239

باب 6: استحباب تسبيح خدا و شهادتين در بازار 247

باب 7: استحباب دعا هنگام خريد 249

باب 8: استحباب دعا براى حفاظت از كالا 253

باب 9: استحباب نيكى در معامله و گذشت از سود 255

باب 10: استحباب آسان گيرى در خريد و فروش و پرداخت و دريافت 255

باب 11: استحباب افزون دادن و كم گرفتن 257

باب 12: جواز درخواست افزوده از سوى مشترى 259

باب 13: عدم جواز فريب دادن مؤمن در معامله و وعده به نيكى و احسان 261

باب 14: كراهت سود بردن از مؤمن مگر اينكه براى تجارت بخرد و ... 261

باب 15: استحباب برخورد يكسان با همۀ مشتريان 263

باب 16: تقدم صاحب كالا در نرخ گذارى و ... 265

باب 17: استحباب فروش در ابتداى بازار و ... 265

باب 18: استحباب نماز اول وقت براى تاجر و ... 267

باب 19: استحباب خريد و فروش جنس مرغوب و كراهت خريد و فروش جنس نامرغوب 275

باب 20: راه گريز از تنگدستى 275

باب 21: حكم خريد و فروش گندم، آرد و نان 277

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1189

باب 22: استحباب تجارت پارچه و كراهت تجارت گندم 279

باب 23: استحباب چانه زدن و فريب نخوردن 279

باب 24: كراهت چانه زدن پس از معامله و پذيرفتن تخفيف 281

باب 25: كراهت سوگند راست در خريد و فروش و حرمت سوگند دروغ 285

باب 26: كراهت هم پيمان شدن تاجران براى كاهش ندادن قيمت ها 293

باب 27: استحباب پذيرش اقالۀ فرد پشيمان 297

باب 28: برترى تجارت در شهر محل سكونت 299

باب 29: كراهت تجارت دريايى 301

باب 30: كراهت تجارت در سرزمينى كه در آن روى برف نماز به جا آورده مى شود 305

باب 31: حكم مالى كه در راه حلال و حرام هزينه مى شود 307

باب 32: كراهت معامله با انسان محروم و كم شانس 307

باب 33: كراهت معامله با معلولان و دردمندان 311

باب 34: كراهت معامله با كردها و آميختن با آنان 311

باب 35: حكم افزودن به قيمت در وقت ندا و وارد شدن در معامله برادر مسلمان 313

باب 36: كراهت زودتر از ديگران به بازار رفتن و ديرتر بازگشتن 315

باب 37: كراهت استقبال از كاروان تجارتى 317

باب 38: حكم معامله با مضطر و سود گرفتن از او 321

باب 39: كراهت شكايت از سود نبردن و از سرمايه خوردن 323

باب 40: كراهت فروختن در سايه 325

باب 41: حكم خريد و فروش وكيل از مال خود براى موكّل 325

باب 42: حكم فروختن جنس ديگران بيشتر از قيمت معين شده از سوى آنان 327

باب 43: حكم فروختن جنس توسط اهل شهر براى غريبه ها 327

باب 44: عدم جواز براى پيمانه كردن كسى كه به خوبى پيمانه نمى كند 329

باب 45: تحريم احتكار 331

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1191

باب 46: حكم احتكار در صورت نبود فروشنده ديگر 340

باب 47: حكم اجبار احتكاركننده

بر فروش هنگام نياز مردم 344

باب 48: استحباب ذخيره مواد خوراكى براى يك سال 350

باب 49: استحباب تجربه مشاغل و انتخاب سودمند آنها 354

باب 50: كراهت ارزان خريدن مال ديگران 356

باب 51: استحباب پردازش كالا هنگام فروش 358

باب 52: استحباب تجارت قبل از وارد شدن به مكه 358

باب 53: استحباب مخفى كردن مال از ديگران براى معيشت 358

باب 54: خير نزد نيكورويان است 360

باب 55: حكم فروختن خانه 360

باب 56: كيفيت دوزندگى و زايده هاى پارچه 360

بخش سوم: باب هاى خيار 362

باب 1: خيار مجلس 362

باب 2: واگذارى خيار فسخ به طرف ديگر عقد توسط پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله 368

باب 3: خيار حيوان 368

باب 4: ضامن بودن فروشنده برده يا حيوان تا سه روز 372

باب 5: حكم فوايد حيوان در زمان خيار در صورت فسخ خريدار 376

باب 6: خيار شرط 378

باب 7: شرط برگرداندن ثمن توسط فروشنده در مدت معين و پس گرفتن كالا 386

باب 8: خيار تا خير ثمن 390

________________________________________

بروجرى، آقا حسين طباطبايى - مترجمان: حسينيان قمى، مهدى - صبورى، م، منابع فقه شيعه، 31 جلد، انتشارات فرهنگ سبز، تهران - ايران، اول، 1429 ه ق

منابع فقه شيعه؛ ج 23، ص: 1191

باب 9: حكم تلف كالا پيش از تحويل 394

باب 10: خيار رؤيت 394

باب 11: خيار غبن 396

باب 12: خيار عيب 398

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1193

باب 13: حكم كم آمدن زمين از متراژ مورد معامله 402

باب 14: حكم خريد اجناسى كه تايك روز فاسد مى شود 404

باب

15: حكم فروش جنس توسط صاحب خيار 404

باب 16: حكم بازگرداندن جنسى كه به خريدار چيزى بخشيده شده است 406

بخش چهارم: باب هاى احكام عيوب 408

باب 1: اقسام عيب 408

باب 2: هر زيادى و كاستى در اصل آفرينش عيب است 412

باب 7: حكم وجود ناخالصى در روغن زيتون و روغن 418

باب 8: حكم سلب مسئوليت فروشنده از عيب 422

باب 9: جواز مخلوط كردن كالاى مرغوب و نامرغوب و مرطوب كردن كالا 422

باب 11: حكم خريد خانه اى كه بخشى از راه در آن است 426

بخش پنجم: باب هاى ربا 428

باب 1: حرام بودن رباخوارى و ربا دادن و نوشتن و گواهى بر آن 428

باب 2: حكم ربا در كالاهاى پيمانه اى و وزن كردنى 450

باب 3: جواز قرض كردن نان كوچك و پرداخت نان بزرگ 462

باب 4: حكم معامله پارچه با نخ 462

باب 5: عدم حرمت ربا در كالاهاى شمردنى و مترى 462

باب 6: حكم معامله گندم با جو 466

باب 7: حكم معامله گندم با آرد 470

باب 8: جواز دريافت جو يا خرما به جاى گندم 472

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1195

باب 9: حكم معامله تمر با رطب، كشمش با انگور و آب انگور با درخت انگور 474

باب 10: كراهت معاملۀ گوشت با حيوان و كره با روغن 476

باب 11: جواز بازپرداخت قرض به صورت افزوده 476

باب 12: جواز معاملۀ دو كالاى متفاوت با يكديگر 484

باب 13: عدم جواز معامله گونه هاى مختلف از يك كالا 488

باب 14: جواز هديه دادن به انگيزه دريافت هديه برتر 490

باب 15: عدم حرمت رباى پدر و فرزند، زن و شوهر و كافر و مسلمان 492

باب 16: راه هاى فرار از ربا 494

باب 17: حكم رباخوارى از روى ناآگاهى 498

باب 18: برداشته شدن رباى زمان جاهليت 504

باب 19: معيار وزن و پيمانه 504

بخش ششم: باب هاى صرف 506

باب 1: حكم معاملۀ نقره با نقره، طلا با طلا و نقره با طلا 506

باب 2: جواز معاملۀ خاك ساخت طلا و نقره با خود آنها و كالاهاى ديگر و معاملۀ خاك معدن بادينار 508

باب 3: حكم معاملۀ كالاهاى ساخته شده از طلا و نقره 510

باب 4: جواز معامله سرب با نقره 516

باب 5: لزوم تساوى انواع مختلف درهم و دينار در معامله با يكديگر 516

باب 6: كيفيت معاملۀ درهم ودينار در صورت عدم تساوى 518

باب 7: حكم تبديل دينار در ذمه به درهم و برعكس 522

باب 8: حكم درخواست تبديل طلب از سوى طلبكار 527

باب 9: حكم معامله با درهم هاى ناقص و ناخالص 529

باب 10: جواز تبديل درهم سره به درهم ناسره 533

باب 11: حكم معاملۀ درهم با نقره خالص 533

باب 12: حكم معامله درهم و دينار ناخالص كه مقدار ناخالصى آن معلوم نيست 535

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1197

باب 13: حكم پرداخت كسى كه از وى درخواست درهم در ازاى دادن دينار شده است و ... 537

باب 14: جواز قرض دادن درهم به شرط بازپرداخت در سرزمين ديگر 539

باب 15: حكم از رونق افتادن درهم هاى قرض داده شده 541

باب 16: شرط صحت تقابض در مجلس بيع

صرف 543

باب 17: حكم پرداخت بيشتر خريدار درهم به عوض دينار به بايع درهم 551

باب 18: حكم تغيير قيمت دينار يا درهم قبل از تسويه با طلبكار 553

باب 19: جواز اشتراط خيار در صرف 557

باب 20: بازداشتن اهل ذمّه از صرافى 557

بخش هفتم: باب هاى بيع ميوه ها، درختان و زراعت 559

باب 1: حكم معاملۀ ميوه و خوردن رهگذر از آن و معاملۀ رطب، برگ حنا، توت و مانند آن 559

باب 2: جواز فروش محصول باغ در صورت رسيدن بخشى از آن 573

باب 3: جواز معاملۀ خرماى درخت با خرما و انگور با كشمش 575

باب 4: حكم معاملۀ محاقله و مزابنه و عرايا و معاملۀ كشت با گندم و زمين با گندم آن 579

باب 5: جواز خريدن يكى از شريكان محصول شريك ديگر را 585

باب 6: جواز فروش محصول به استثناى مقدارى از آن 589

باب 7: حكم فروش ميوه توسط مشترى قبل از قبض آن 589

باب 8: جواز معاملۀ زراعت پيش از خوشه دادن 591

باب 9: حكم فروش ميوه پيش از تحويل و پرداخت بهاى آن 595

باب 10: حكم پرداخت ثمن براى خريد ميوه اى كه هنوز آشكار نشده است 597

باب 11: استحباب فروختن نخلى كه انسان در ملك ديگرى دارد به صاحب ملك 597

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1199

بخش نهم: باب هاى سلف 631

باب 1: شرط بيان ويژگى هاى كالا و مدت آن در پيش فروش 631

باب 2: جواز تحويل گرفتن تدريجى كالا در پيش خريد 641

باب 3: وجود شرط براى كالاى پيش فروش شده هنگام تحويل 643

منابع فقه شيعه،

ج 23، ص: 1201

باب 4: حكم فرض عدم قدرت فروشنده بر تحويل همه كالاى پيش فروش شده 647

باب 5: حكم پيش خريد كالا به وسيله كالا 649

باب 6: حكم پيش خريد با ثمن قرار دادن طلب (دِيْن) 649

باب 7: جواز دريافت جنس پيش خريد شده به صورت زيادتر يا كم تر و ... با تراضى طرفين 651

باب 8: حكم ناياب شدن كالاى پيش فروش شده هنگام تحويل 655

باب 9: حكم فروختن كالا به فروشنده در مقابل طلب وى در معاملۀ نسيه 663

باب 10: حكم پيش خريد محصول مزرعۀ معين 667

باب 11: حكم شرط كردن وام در پيش فروش 667

فصل چهارم: باب هاى دين و قرض 669

باب 1: حكم تكليفى بدهكار 669

باب 2: تحريم بازداشتن حقوق ديگران و كراهت قرض كردن از تازه به دوران رسيده ها 687

باب 3: حكم قرض دادن به مؤمن و پاداش آن 689

باب 4: جواز قرض گرفتن نان بزرگ و پرداخت نان كوچك و همين طور گردو و ... 701

باب 5: حكم قرض ندادن خمير، نان، وسايل خانه، نمك و آتش 703

باب 6: گواه گرفتن بر وام و نوشتن آن 705

باب 7: وجوب پرداخت بدهى در صورت توان 707

باب 8: وجوب اراده بر پرداخت بدهى در فرض عدم قدرت 715

باب 9: وجوب پرداخت بدهى با مطالبه و حرمت تأخير در فرض توانگرى و ردّ نيكو ... 719

باب 10: وجوب اراده بر پرداخت در صورت عدم دسترسى به طلبكار و تلاش براى يافتن وى 723

باب 11: وجوب مهلت دادن به بدهكار تنگدست و وجوب تلاش براى پرداخت بدهى 727

باب 12: وجوب پرداخت بدهى

تنگدستان بر امام عليه السلام از سهم بدهكاران 737

باب 13: استثناءهاى پرداخت بدهى 747

باب 14: كيفيت خوراك بدهكار 751

باب 15: تقدم بهاى كفن بر بدهى ميّت 753

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1203

باب 16: كراهت درخواست طلب از بدهكار 755

باب 17: حكم خوردن و آشاميدن از مال بدهكار و برداشتن حق از مال بدهكار بدحساب 757

باب 18: كراهت مطالبه در حرم و حكم از رونق افتادن درهم هاى قرض داده شده 759

باب 19: استحباب بخشيدن بدهى مرده و زنده 761

باب 20: استحباب به عهده گرفتن بدهى ميت و انسان در حال مرگ 765

باب 21: وجوب پرداخت بدهى مقتول مفلس از ديه اش 769

باب 22: حالّ شدن ديون و مطالبات ميّت 771

باب 23: جواز پذيرش هديه و منافع ديگر از سوى طلبكار بدون اشتراط آن ضمن عقد قرض 773

باب 24: جواز پرداخت بدهى به مقدار بيشتر و مرغوب تر و پرداخت مواد خوراكى به جاى بدهى 783

باب 25: جواز نقد كردن بدهى با كاهش آن و نقد كردن بخشى از آن با افزايش مدت بقيه 783

باب 26: استحباب دعاهاى اداى دين و برطرف شدن گرفتارى 787

باب 27: جواز پرداخت بدهى از بهاى شراب و خوك از سوى كافر ذمى در حال كفر و پس از مسلمان شدن 791

باب 28: حكم تقسيم طلب مشترك 793

باب 29: استحباب پرداخت بدهى پدر و مادر به ويژه بعد از فوت آنان 795

باب 31: عدم جواز معاملۀ دين با دين و حكم معاملۀ دين با كمتر از آن 801

فصل پنجم: باب هاى رهن 803

باب 1: حكم رهن

دادن و رهن گرفتن در معاملۀ نسيه و پيش فروش و وام و موارد ديگر 803

باب 2: توقف رهن بر قبض و جواز رهن اجناس گوناگون و جواز كمتر بودن آن از بدهى 809

باب 3: حكم استفاده كردن از كالاى به رهن گذاشته شده 811

باب 4: حكم مالكيت منافع رهن 813

باب 5: حكم بچه دار شدن كنيز يا حيوانِ به رهن گذاشته شده 817

باب 6: حكم شير حيوان رهن گذاشته شده و سوار شدن بر آن و هزينه اش 817

باب 7: حكم فروش رهن 819

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1205

باب 8: حكم تلف مال رهن 823

باب 9: حكم تلف شدن رهن با كوتاهى رهن گيرنده 829

باب 10: حكم تلف شدن رهن نزد راهن 833

باب 11: جواز خريد مال به رهن گذاشته شده توسط مرتهن 833

باب 12: حكم اختلاف در مالى كه در برابرش به رهن گرفته شده است و اختلاف در رهن بودن 835

باب 13: احكام رهن پس از فوت راهن 839

باب 14: حكم به رهن گذاشتن مال ديگرى بدون اذن وى 841

فصل ششم: باب هاى حجر 845

باب 1: محجور بودن صغير و سفيه و ديوانه 845

باب 3: حق تقدّم طلبكار نسبت به عين مال خويش در اموال مفلس 853

باب 4: حكم مفلس شدن و تقسيم اموال مفلس بين طلبكاران 857

باب 5: بازداشت بدهكار و حكم مفلس 859

باب 6: حكم ازدواج مفلس 863

باب 7: حكم دِيْن و مضاربه بعد از تفليس مفلس پرداخت بهاى آن 863

باب 8: تصرفات مفلس 865

فصل هفتم: باب هاى ضمان و كفالت و

حواله 867

باب 1: جواز درخواست ضامن از سوى طلبكار 867

باب 2: كراهت كفيل شدن و به عهده گرفتن حقوق ديگران 867

باب 3: حكم كفيل در صورت عدم احضار مكفول يا عدم پرداخت بدهى او 871

باب 4: حكم تعهد كفيل به پرداخت بدهى يا احضار مكفول 873

باب 5: عدم پذيرش كفالت در حدود 875

باب 6: حكم فرارى دادن قاتل 875

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1207

باب 7: حكم كفالت برخى از ورثه سهم برخى ديگر را از طلب ميت 877

باب 8: عدم لزوم پرداخت مضمون عنه بيش از آنچه كه ضامن پرداخته است 877

باب 9: رجوع ضامن به مضمون عنه 879

باب 10: حكم تعهد به پرداخت مالى بيشتر از بدهى در صورت عدم پرداخت بدهى در تاريخ معين 879

باب 11: حكم گرفتن درهم به جاى دينار توسط حواله داده شده 881

باب 12: حكم عدم مراجعه حواله داده شده به حواله دهنده پس از حواله 881

باب 13: استحباب به عهده گرفتن كار ديگران 883

باب 14: حكم كفالت دو نفر از يك نفر و از خودشان 885

باب 15: حكم كفيل شدن عبد مأذون در تجارت 885

فصل هشتم: باب هاى صلح و حكم مشتبهات و مشتركات 887

باب 1: جواز صلح 887

باب 2: فضيلت صلح و آشتى دادن ميان مردم 889

باب 3: حكم دروغ گفتن براى برقرارى صلح و راست گفتن در تيره كردن روابط 895

باب 4: عدم جواز مصالحه در صورت آگاهى يكى و جهل ديگرى 897

باب 5: جواز صلح دو شريك 899

باب 6: حكم مصالحه با وارثان متوفى

و طلبكاران موصى 901

باب 7: جواز مصالحه بر آرد كردن گندم 901

باب 8: حكم نزاع دو نفر بر سر دو درهم 903

باب 9: حكم ادعاى دو نفر بر سر چيزى و اقامه بيّنه از سوى هر دو 903

باب 10: حكم اشتباه شدن جنس دو نفر با ارزش هاى متفاوت 905

باب 11: حكم مخلوط شدن دو دينار و يك دينار نزد امانت دار و گم شدن يكى از آنها 905

باب 12: حكم ديوار ميان دو خانه 907

باب 13: احكام مربوط به خيابان و كوچه 909

باب 14: احكام مربوط به ديوار مشترك 911

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1209

فصل نهم: باب هاى شركت 913

باب 1: حكم سود و زيان مال مشترك 913

باب 2: بخشى از احكام شركاء 917

باب 3: حكم شرط كردن تحويل گرفتن وديعه از سوى وديعه گذاران به صورت دسته جمعى 919

باب 5: حكم تقسيم ديْن مشترك قبل از قبض و تقسيم خانه غايب 923

باب 6: كراهت شراكت در ملك 925

باب 7: استحباب شراكت با انسان خوش روزى 925

باب 8: كراهت شراكت با كافر ذمى و سپردن سرمايه و امانت به وى و كمك خواستن از مجوسى 925

باب 9: حكم مشاركت در سر و پوست شتر 927

فصل دهم: باب هاى مضاربه 931

باب 1: استحباب مضاربه و عدم جواز تخلف عامل از شروط سرمايه گذار وحكم زكات مال مضاربه 931

باب 2: جواز دادن بخشى از مال به عنوان قرض و بخش ديگر براى مضاربه 939

باب 3: سود براى عامل بدون ضمان مگر در صورت كوتاهى و حكم ضمانت از عامل 941

باب 4: حكم مضاربه با دين 943

باب 5: هزينه عامل مضاربه 945

باب 6: جواز افزايش سهمِ سودِ صاحب مال توسط عامل 945

باب 8: حكم اعطاى سرمايه زنى به مرد مورد علاقه اش 947

باب 9: حكم مضاربه با مال يتيم و وصيت به آن 949

باب 11: حكم مال مضاربه پس از مرگ عامل 951

باب 12: حكم اعطاى مال مضاربه به شخص ديگر توسط عامل 953

باب 13: حكم اشتباه مال مضاربه و ديْن و وديعه با يكديگر در مال ميّت 953

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1211

فصل يازدهم: باب هاى درختكارى و زراعت و مزارعه و مساقات 955

باب 1: استحباب درخت كارى 955

باب 2: استحباب ريختن آب هنگام كاشتن درخت پيش از ريختن خاك 961

باب 3: استحباب تلقيح نخل و كاشتن خرماى در حال رسيدن 961

باب 4: حكم قطع درختان ميوه و سدر و استحباب آب دادن به درختان بيابان و درخت سدر 963

باب 5: استحباب زراعت و شخم زدن زمين براى زراعت 965

باب 6: ذكرها و دعاهاى هنگام كشاورزى 973

باب 7: شرايط و احكام مزارعه و مساقات 975

باب 8: ذكر مدت در مزارعه 983

باب 9: حكم كار از عامل مزارعه و هزينه از مالك زمين مگر با شرط 985

باب 10: جواز تخمين محصول از سوى صاحب زمين و اختيار عامل در پذيرش آن 987

باب 11: جواز انعقاد قرارداد مزارعه با ديگرى از سوى مستأجر 991

باب 12: مال الاجاره زمين و خراج آن 993

باب 13: جواز شرط كردن خراج بر اجاره كننده و عامل 997

باب 14: جواز پذيرفتن

زمين و عدم جواز به عهده گرفتن جزيه انسان ها 1001

باب 15: حكم اجاره زمينِ درخت دار و حكم زكات عامل در مزارعه و مساقات و مستأجر 1003

باب 16: جواز شريك شدن در زراعت پس از كشت 1005

باب 17: جواز شراكت مسلمان و مشرك در مزارعه 1007

باب 18: حكم اجاره زمين و افزايش خراج از سوى حاكم 1009

باب 19: عدم جواز بيگارى كشيدن و استحباب مدارا با كشاورزان و ظلم نكردن به آنان 1009

باب 20: جواز سه روز مهمان اهل خراج شدن 1013

باب 21: حكم اختلاف صاحب زمين و كشاورز در مزارعه بودن زمين 1015

باب 22: نكوهش كشاورزان 1015

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1213

فصل دوازدهم: باب هاى زمين و احياى موات 1017

باب 1: حكم مالك شدن زمين مرده به وسيله احيا و خريدن زمين از يهوديان و مسيحيان و مسلمانان 1017

باب 2: حكم سه سال معطل گذاشتن زمين و ... 1023

باب 3: حكم آباد كردن زمين مخروبه متعلق به ديگران 1025

باب 4: مالكيت زمين هاى فتح شده با غلبه نظامى 1027

باب 5: مالكيت آب و آتش و علفزارى كه ملك شخصى نباشد و ... 1027

باب 6: حكم آبيارى با سيلاب 1033

باب 7: حكم تغيير مسير آب چشمه و حفر قنات نزديك قنات ديگرى 1035

باب 8: حريم چاه و چشمه و نهر 1039

باب 9: حريم درخت خرما در ملك ديگران 1043

باب 10: عدم جواز زيان رساندن از سوى مالك نخل در ملك ديگران 1043

باب 11: حكم اجازه گرفتن براى ورود به خانه ديگران 1049

باب 12: حكم بيرون كردن

بالكن و ناودان و فاضلاب در كوچه 1049

فصل سيزدهم: باب هاى لقطه (اموال پيدا شده) 1055

باب 1: كيفيت برخورد با مال پيدا شده 1055

باب 2: حكم مال پيدا شده 1063

باب 3: حكم مال پيدا شده در منزل و صندوق انسان 1079

باب 4: حكم پيدا كردن مال دفن شده 1079

باب 6: حكم مال پيدا شده در شكم حيوان 1081

باب 7: حكم گرفتن اموال كشتى هاى غرق شده از دريا 1089

باب 8: جواز پيدا شدن چيزهايى كه كسى به جستجويش نمى پردازد 1091

باب 9: حكم يافتن گوسفند، چهارپا، شتر و آنچه مى دانيم صاحبش مباح كرده است 1093

باب 10: حكم يافتن سفره با غذا در راه 1097

منابع فقه شيعه، ج 23، ص: 1215

باب 13: حكم اراده يابنده مال برگرفتن اجرت 1103

باب 14: تصميم گرفتن اجرت توسط يابنده مال 1103

باب 16: حكم خريد و فروش جنس پيدا شده 1105

باب 17: ساختن طويله اى براى حيوانات گمشده توسط امير مؤمنان عليه السلام 1107

باب 18: حكم ارث بردن بچه سر راهى 1107

فصل چهاردهم: باب هاى وديعه 1109

باب 1: امانى بودن و ديعه و رهن 1109

باب 2: حكم قرض كردن از امانت 1115

باب 3: حكم اعتراف به امانت پس از انكار آن و پرداخت آن با سودش و امانت گذاشتن مال به وسيله دزد 1115

باب 4: حكم اختلاف در وديعه بودن و وام بودن مال پس از تلف 1117

باب 5: حكم امين قرار دادن خائن و تباه كننده مال و غير معتمد 1119

باب 6: حكم امين قرار دادن شرابخوار و سفيه 1121

باب 7: وجوب ردّ امانت

به نيكوكار و تبهكار و حرمت خيانت 1129

باب 8: حكم اختلاف در باز پس دادن امانت 1165

باب 9: حكم سپردن امانت نزد كودك و برده 1165

باب 10: حكم مهر زدن بر امانت با انگشترى عقيق 1167

مآخذ و منابع جامع احاديث شيعه 1169

________________________________________

بروجرى، آقا حسين طباطبايى - مترجمان: حسينيان قمى، مهدى - صبورى، م، منابع فقه شيعه، 31 جلد، انتشارات فرهنگ سبز، تهران - ايران، اول، 1429 ه ق

جلد بيست و چهار

اشاره

قال رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله:

«إنّى تٰارِكٌ فيٖكُمُ الثَّقَلَيْن كِتٰابَ اللّٰهِ وَعِتْرَتىٖ أهْلَ بَيْتىٖ.»

اصول كافى، شيخ كلينى (متوفى 329 ق)؛ 1/ 294

مسند احمد بن حنبل (متوفى 241 ق)؛ 3/ 14، 4/ 366- 367

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 5

[پيشگفتارها]

سخن ناشر

نشر فرهنگ جهت باورسازى مردم در جوامع انسانى ضرورت انكارناپذيرى دارد. سيّال بودن فهم انسان همواره در جريان تاريخ، همراه با تكميل معارف قديمى و فرا گرفتن مفاهيم جديد جارى است و هرگز معارف انسانى و دستاوردهاى نوين آن در حوزۀ علوم رياضى، تجربى و علوم انسانى متوقف نيست. مهم ترين بخش معارف انسان ها به مفاهيم بايدها و نبايدها برمى گردد، مفاهيمى كه اعتبارى هستند و به اعتبار كنندۀ اين مفاهيم بستگى دارند. مسلمانان بايدها ونبايدها را به كلام خداى بزرگ و سخنان پيامبر صلى الله عليه و آله و جانشينان او مربوط مى دانند و شيعيان جانشينان پيامبر صلى الله عليه و آله را خاندان معصوم عليهم السلام آن فرستادۀ الهى مى دانند.

انتشارات فرهنگ سبز سعى دارد با ترجمۀ كلام امامان شيعه كه جانشينان معصوم آن رسول الهى هستند، قدمى در جهت نشر فرهنگ اسلام بر پايۀ انديشه هاى اهل بيت عليهم السلام بردارد. تبليغ و ترويج فرهنگ اسلام از طريق نشر آموزه هاى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و جانشينان معصومش به منظور مواد انديشه و تحليل فكرى مردم از وظايف انتشارات است. اميد آن كه نشر فرهنگ سبز در انجام اين وظيفه موفق و مقبول باشد. در پايان از دست اندركاران نشر فرهنگ سبز آقايان حاج هرمز شجاعى مهر و حاج محمدرضا دارابى و برادران احمد و مهدى اسماعيل تبار نهايت سپاس و امتنان

را داريم. باشد كه خداوند بزرگ به دعاى پيامبر صلى الله عليه و آله و خانواده اش جزاى خير در دنيا و آخرت به آنها عنايت فرمايد.

انتشارات فرهنگ سبز

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 6

اعداد و نشانه هاى اختصارى

كا الكافى

فقيه من لايحضره الفقيه

يب التهذيب

صا الاستبصار

ئل وسائل الشيعه

ك مستدرك الوسائل

الدعائم دعائم الاسلام

المعانى معانى الاخبار

البصائر بصائر الدرجات

م مترجم

خ نسخه (كتاب) خطى

ظ ظاهراً

مجمع مجمع البيان

آت مرآت العقول

خ ل نسخه بدل

ط طبع

ج جلد

ن نگاه كنيد- علامتى است كه بعد از حديثى كه نياز به توضيح دارد گذاشته مى شود.

معلق- الى هنا حذف آن قسمت از سند لاحق كه با حديث سابق مشترك است.

بهذا الاسنادعدم تكرار سند روايت لاحق در صورتى كه با روايت سابق بطور كلى يا در صدر سند مشترك باشد

صحَّ صحيح است

47241 شماره تعداد احاديث روايت شده از جلد اول

(1) شماره مربوط به روايت هر باب

1 شماره مربوط به تعداد روايات در اين جلد

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 7

مقدمه [ى مترجم احمد اسماعيل تبار]

اشاره

بعد از شناخت كسب هاى حرام در جلد 22 مكاسب محرمه و شناخت قرارداد و عقد بيع و شمارى از عقود و اسباب تملك در جلد 23 به ادامه فصول مباحث معاملات در جلد 24 منابع فقه شيعه مى رسيم. در جلد 24، شمار ديگرى از عقود معين و اسباب تملك و تعهد مانند عاريه، اجاره، جعاله، وكالت و ... غصب، شفعه، وقف و صدقات و ...، اقرار و ايمان و نذر و عهد مورد مطالعه قرار مى گيرد بنابراين كليه مباحث حقوق مدنى در جلدهاى 23 و 24 و مباحث فقهى نكاح و خانواده در جلدهاى 25 و 26 و 27 و مباحث خوردنى ها و نوشيدنى هاى حلال و حرام در جلد 28 و مباحث ارث در جلد 29 تقديم دانش پژوهان محترم مى شود.

تعهدى عبادى و غير عبادى

شمارى از تعهدها قصد قربت الهى نياز ندارند بلكه حسب تحقق اسباب آنها تعهد برعهده شخص قرار مى گيرد تعهد ناشى از اجاره، غصب، شفعه، هبه، وصيت، سبق و رمايه و ...

نيازى به قصد قربت الهى ندارد و چنين تعهدى جنبه عبادى ندارد بلكه فيمابين دو طرف متعهد و متعهدله منعقد مى گردد اما برخى از تعهدها كه از نذر و عهد و صدقات تحقق پيدا مى كنند بايد همراه با قصد قربت الهى و نيت و اراده براى خدا بودن باشد در غير اين صورت اسباب تعهد عبادى تحقق پيدا نمى كند.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 8

ادله اثبات دعوى و جرم

اقرار مدعى عليه و متهم به ارتكاب جرم سبب اثبات ادعاى مدعى و جرم متهم مى شود.

منابع فقه شيعه نحوه پذيرش ادله اثبات دعوى و جرم را مطابق سنت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله بيان مى كند كه پايه و اساس رسيدگى قضائى در كتاب قضاء و ابواب حدود و تعزيرات و قصاص و ديات و بطور كلى پرونده هاى حقوقى و جزائى است.

اقرار و قسم دو دليل مهم در رسيدگى قضائى فقهى نسبت به پرونده هاى حقوقى و كيفرى است كه در پايان جلد 24 منابع فقه شيعه بدان پرداخته شده است.

ورزش و فقه

شايد بسيارى از مردم مايلند كه بدانند وجود مقدس پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در مسابقه اسب دوانى و شترسوارى شركت مى جست و حتى در بعضى از موارد فرماندهان ايشان در مسابقه پيروز مى شدند و حضرت رسول صلى الله عليه و آله با گشاده روئى از مسابقه و پيروز شدن ديگران استقبال مى فرمودند. برد و باخت در ساير مسابقات جايز نيست اما مسابقه سواركارى با اسب و شتر و همچنين در مسابقه تيراندازى كه از گرايش هاى شاخص ورزشى در عصر كنونى است بلا اشكال است. فقه اسلام نشاط و تحرك را براى جامعه به ويژه جوانان مى خواهد تا روح سستى و خمودى بر جامعه مستولى نشود و اين مباحث را در فصل سبق و رمايه مورد مطالعه قرار دهيد.

آشنايى با منابع جلد 24
اشاره

جلد 24 منابع فقه شيعه از مجموعه آثار قرآنى و حديثى از قرن اول هجرى به بعد تدوين شده است كه آشنايى مختصر با شرح حال نويسندگان آن ذخاير گرانقدر، ضرورى است.

فقه شيعه از كتاب خدا و سنت رسول خدا صلى الله عليه و آله كه از طريق اسناد معتبر، به ويژه بيان هاى نورانى اهل بيت عليهم السلام نقل شده است، رشد يافته است كه همراه با تحليل ها و تعريف هاى عرفى به عنوان علمى مستقل در كنار گرايش حديث و تفسير مطرح شده است. منابع و

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 9

مآخذ جامع احاديث الشيعه جلد 24 به شرح موارد ذيل است:

قرن اول

1- قرآن كريم

قرن دوم

2- فقه الرضا. منسوب به امام رضا عليه السلام. (؟-؟)

قرن سوم

3- المحاسن. احمد بن محمد بن خالد برقى. (؟- 274 يا 280 ق)

4- الغارات. ابراهيم بن محمد ثقفى كوفى. (؟- 283 ق)

5- النوادر. احمد بن محمد بن عيسى اشعرى قمى. (؟- متوفى در عصر غيبت صغرى)

قرن چهارم

6- تفسير العياشى. محمد بن مسعود بن عياش سمرقندى. (؟- حدود 320 ق)

7- تفسير القمى. ابوالحسن على بن ابراهيم قمى. (؟- 329 ق)

8- الكافى. محمد بن يعقوب بن اسحاق كلينى. (؟- 329 ق)

9- رجال الكشى. محمد بن عمر بن عبدالعزيز كشّى. (؟- حدود 340 ق)

10- اثبات الوصية. على بن حسين مسعودى (؟- 346 ق)

11- دعائم الاسلام. نعمان بن محمد تميمى. (259- 363 ق)

12- من لايحضره الفقيه. شيخ صدوق. (306 يا 307- 381 ق)

13- عيون اخبارالرضا. شيخ صدوق. (306 يا 307- 381 ق)

14- المقنع. شيخ صدوق. (306 يا 307- 381 ق)

15- الامالى. شيخ صدوق. (306 يا 307- 381 ق)

16- الخصال. شيخ صدوق. (306 يا 307- 381 ق)

17- ثواب الاعمال و عقاب الاعمال. شيخ صدوق. (306 يا 307- 381 ق)

18- علل الشرائع. شيخ صدوق. (306 يا 307- 381 ق)

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 10

19- معانى الاخبار. شيخ صدوق. (306 يا 307- 381 ق)

20- الهداية. شيخ صدوق. (306 يا 307- 381 ق)

21- فضائل الشيعه، صفات الشيعه. شيخ صدوق. (306 يا 307- 381 ق)

22- كمال الدين و تمام النعمة. شيخ صدوق. (306 يا 307- 381 ق)

23- قرب الاسناد. عبدالله بن جعفر حميرى. (؟-؟)

24- تحف العقول. ابن شعبه. (؟-؟)

25- الجعفريات. محمد بن محمد اشعث. (؟-؟)

26- التفسير. فرات بن ابراهيم كوفى. (؟-؟)

قرن پنجم

27- نهج البلاغه. سيد رضى محمد بن حسين موسوى. (359- 406 ق)

28- المجازات النبوية. سيد رضى محمد بن حسين موسوى. (359- 406 ق)

29- الامالى. محمد بن محمد بن نعمان مفيد. (336- 413 ق)

30- الارشاد. محمد بن محمد بن نعمان مفيد. (336- 413 ق)

31- المقنعة. محمد بن محمد بن نعمان مفيد. (336- 413 ق)

32- الاختصاص. محمد بن محمد بن نعمان مفيد.

(336- 413 ق)

33- رسالة المحكم والمتشابه. سيد مرتضى. (355- 436 ق)

34- تهذيب الاحكام. شيخ طوسى. (385- 460 ق)

35- الاستبصار. شيخ طوسى. (385- 460 ق)

36- الامالى. شيخ طوسى. (385- 460 ق)

37- الغيبة. شيخ طوسى. (385- 460 ق)

قرن ششم

38- مجمع البيان. فضل بن حسن طبرسى. (حدود 469- 548 ق)

39- مكارم الاخلاق. حسن بن فضل طبرسى. (؟- 548 ق)

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 11

40- غرر الحكم و درر الكلم. عبدالواحد بن محمد تميمى آمُدى. (510- 550 ق)

41- الدعوات. سيد فضل الله راوندى. (؟- 570 ق)

42- مناقب آل ابيطالب عليهم السلام. ابن شهرآشوب. (489- 588 ق)

43- السرائر. محمد بن ادريس. (543- 598 ق)

44- الاحتجاج. احمد بن على طبرسى. (؟-؟)

45- جامع الاخبار. تاج الدين شعيرى. (؟-؟)

قرن هفتم

46- مشكاة الانوار فى غرر الاخبار. ابوالفضل على طبرسى. (اوايل قرن هفتم)

47- تنبيه الخواطر. ورام بن ابى فراس. (؟- 605 ق)

48- كشف الغمة. على بن عيسى اربلى. (؟- 693 ق)

49- بشارة المصطفى لشيعة المرتضى. عمادالدين طبرى. (؟- زنده در 698 ق)

قرن نهم

50- عدة الداعى و نجاح الساعى. ابن فهد حلى. (757- 841 ق)

قرن دهم

51- عوالى اللئالى. ابن ابى جمهور احسائى. (حدود 840- زنده در 902 ق)

قرن دوازدهم

52- وسائل الشيعة الى تحصيل مسائل الشريعة. شيخ حر عاملى. (1033- 1104 ق)

53- بحارالانوار. محمدباقر مجلسى. (1037- 1111 ق)

قرن چهاردهم

54- مستدرك الوسائل. ميرزا حسين نورى طبرسى. (1254- 1320 ق)

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 12

آشنايى با مولفان منابع جامع احاديث شيعه جلد 24
اشاره

آشنايى با مؤلفان و تدوين كنندگان منابع فقه شيعه به لحاظ اهميت روايى آن منابع ضرورى است. شناخت كامل نويسندگان و شرح حال راويان روايات كه ميزان اعتبار توثيق سند كتاب و روايت را تأييد مى كند، در اين مختصر نمى گنجد اما به طور اجمال و به قدر امكان با مؤلفان منابع دست اول فقه شيعه از قرن سوم تا قرن چهاردهم هجرى آشنا مى شويم.

قرن سوم
1- برقى (؟- 274 يا 280 ق)

ابو جعفر احمد بن محمد بن خالد بن عبدالرحمان بن محمد بن على. عالم و محدث شيعه، اصالتاً كوفى بود و نياكانش در آن ديار زندگى مى كردند و چون يوسف بن على- والى عراق- محمد بن على جد اعلاى برقى را كه از هواداران زيد بن على بن حسين عليه السلام بود، دستگير و به شهادت رساند، به ناچار عبدالرحمن و پسرش خالد به ايران گريختند و در برقه رود قم (ظاهرا رودخانه بيرقون) جايگير شدند.

از زادروز وى اطلاعى در دست نيست اما احتمالا در قم زاده شده است. وى عصر چند تن از ائمۀ اطهار عليهم السلام را درك كرده و از ايشان حديث آورده است.

شيخ طوسى وى را در شمار ياران امام جواد و هادى عليهما السلام قرار داده؛ بنابراين مى توان گفت نخستين استادان وى، ايشان بودند.

چون از احاديث مرسل و ضعيف روايت مى كرد، چندى مورد طعن فقها قرار گرفت كه يكى از آنها شيخ، رييس و فقيه قم احمد بن عيسى بود كه وى را از قم راند و پس از مدتى پشيمان شد و پوزش خواست و وى را بازگرداند.

شاگردانى كه در محضرش بودند: محمد بن حسن صفار، على بن حسين سعدآبادى، محمد بن جعفر بن بطه، على بن

ابراهيم قمى، سعد بن عبدالله اشعرى و ...

وى تأليفات بسيارى داشته كه بيشتر آنها را نيز به المحاسن نامگذارى مى كرده و

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 13

در حقيقت مجموعه اى از علوم قرآنى، حديث و فقه بوده و گزاف نيست كه آن را دايرة المعارف بدانيم كه تنها يك سوم آن باقى مانده است.

برقى در قم درگذشت و همانجا به خاك سپرده شد.

از تأليفات وى:

1- المحاسن

2- الرجال

2- ابراهيم بن محمد ثقفى (؟- 283 ق)

ابو اسحاق ابراهيم ثقفى كوفى اصفهانى از شيعيان عالم و صاحب تأليف قرن سوم هجرى است. ابوالفرج محمد بن اسحاق معروف به ابن نديم در كتاب الفهرست او را از ثقات علما و مصنفين معرفى كرده است.

شيخ طوسى در كتاب الفهرست، اصل او را كوفى دانسته و براى او مصنفات زيادى نقل كرده است. ابراهيم ثقفى از احفاد سعيد بن مسعود، عموى مختار ثقفى است كه اميرالمؤمنين على عليه السلام او را والى مدائن كرده بود و در زمان امام حسن عليه السلام نيز والى بود.

هنگامى كه جراح بن سنان در مظلم ساباط مداين امام حسن عليه السلام را زخمى كرد، امام عليه السلام بر سعيد بن مسعود وارد شد و او طبيب آورد تا زخم امام عليه السلام را مداوا كند.

از تأليفات وى:

1- المغازى

2- الغارات

3- المعرفه

4- الجامع الكبير فى الفقه

3- عبدالله اشعرى قمى (؟- متوفى در عصر غيبت صغرى)

ابوجعفر احمد بن محمد بن عيسى بن عبدالله اشعرى قمى. از راويان بزرگ شيعه در قرن سوم هجرى و از ياران ائمه مى باشد. او در شهر قم به دنيا آمد. از نوجوانى زيرنظر پدر خود محمد بن عيسى اشعرى به فراگيرى علوم و معارف اسلامى پرداخت. او خدمت امام

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 14

رضا، امام جواد و امام هادى عليهم السلام نيز رسيده بود و روايات فراوانى از ائمه اطهار عليهم السلام نقل كرده است. شيخ طوسى وى را محدثى ثقه ناميده است. از جمله شاگردان وى مى توان به محمد بن حسن صفار، سعد بن عبدالله، على بن ابراهيم، داود بن كوره، احمد بن ادريس، محمد بن حسن بن وليد و ... اشاره كرد.

از تاريخ وفات وى دقيقاً اطلاعى

در دست نيست ليكن ايشان در سال 274 ه. ق در قيد حيات بوده اند.

از تأليفات وى:

1- النوادر

2- التوحيد

3- فضل النبى

4- المتعه

5- الناسخ و المنسوخ

6- طب الكبير

7- طب الصغير

8- المكاسب

9- الاظله و ...

قرن چهارم
4- محمد بن مسعود عياشى (؟- حدود 320 ق)

ابونصر محمد بن مسعود بن محمد بن عياشى سلَمى سمرقندى كوفى معروف به عياشى، از بزرگان فقهاى شيعۀ اماميه و نظريه پردازان انديشور اسلامى. يگانۀ روزگار خود در علوم گوناگون، فاضل، مفسر، محدث و اديب بود.

وى در 260 ق به عراق وارد شد و در آغاز از اهل سنت بود اما با مطالعۀ دقيق بر فقه جعفرى به تشيع روى آورد و از سرآمدان روزگار خود شد و تمام دارايى خود را صرف و وقف تشيع كرد.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 15

محمد على مدرس تبريزى صاحب ريحانة الادب درباره وى مى گويد: «عياشى در علم، فضل، ادب، تبحر و تنوع علمى، يكتاى زمان خود بوده است.»

عياشى همدورۀ شيخ كلينى بود. بيش از 200 جلد كتاب از وى به يادگار مانده است.

در رجال، تفسير، طب، نجوم، قيافه شناسى و ... دست داشت و كتاب نگاشت. تلاش وى به حدى بود كه گروهى وى را استاد كلينى، عالم بزرگ شيعه دانسته اند. كشىّ از شاگردان وى بود. از خاكجاى وى اطلاعى در دست نيست.

از تأليفات وى:

1- كتاب التفسير

2- كتاب معاريض الشعر

3- الدعوات

4- كتاب محاسن الاخلاق

5- الانبياء و الائمه عليهم السلام و ...

5- على بن ابراهيم قمى (؟- 329 ق)

شيخ ابوالحسن على بن ابراهيم بن هاشم قمى مشهور به شيخ اقدم از بزرگان و موثقين حديث و فقه، از مفسران بزرگ شيعه در قرن سوم و چهارم هجرى. او فرزند ابراهيم بن هاشم قمى از علما و مشايخ بزرگ شيعه است و زمان دو امام معصوم (امام هادى و امام حسن عسكرى عليهما السلام) را درك كرده است. وى تا سال 307 قمرى زنده بود. محمد بن يعقوب كلينى از على بن

ابراهيم روايت كرده است. وى اولين كسى است كه احاديث كوفيين را در قم رواج داد. او در اواسط عمر و يا به نقل بعضى ها در اواخر عمر نابينا شد.

از تأليفات وى:

1- التفسير

2- الناسخ و المنسوخ

3- قرب الاسناد

4- الشرائع

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 16

5- الحيض

6- التوحيد و الشرك

7- المغازى

8- الانبياء و ...

6- شيخ كلينى (؟- 329 ق)

ابوجعفر محمد بن يعقوب بن اسحاق كلينى. فقيه، محدث بزرگ شيعه، يكى از مؤلّفان كتب اربعه.

وى در دهى از كلين (فشافويه) در 38 كيلومترى رى و در خانه اى روشن به نور محبت و معرفت اهل بيت عليهم السلام زاده شد. پدر وى يعقوب بن اسحاق، آموزش فرزند خود كلينى را از همان دوران كودكى برعهده گرفت و به علم و عمل آراست. آرامگاه پدر وى در روستاى كلين- نزديك حسن آباد شهررى- مدتهاست كه زيارتگاه شيعيان است.

دايى وى علّان كه خود محدث و دانشمند بزرگى بود، پس از پدر استادى كلينى را بر عهده گرفت و در تربيت وى نقش بسزايى داشت. علّان در سفر حج و در راه زيارت خانۀ خدا به شهادت رسيد. پس از گذراندن نوجوانى، كلينى براى كسب دانش به رى رهسپار شد و آنجا با انديشه ها و نظرات فرقه هايى چون اسماعيليه و مذاهبى چون شافعى، حنفى و شيعى مستقيما آشنا شد. در آنجا بود كه ضمن تحصيل پى برد حركت هايى، تشيع را از مسير خود منحرف كرده و درمان آن را بازگشت به فرموده هاى مبارك اهل بيت عليهم السلام دانست. اين شروعى بود براى ثبت و ضبط احاديث حضرات معصومين عليهم السلام كه در اين راستا ابوالحسن محمد بن اسدى

كوفى نخستين استاد او در فراگيرى احاديث بود.

دورۀ كلينى را بايد «دورۀ حديث» ناميد؛ زيرا آغازگر جنبشى براى يافتن، شنيدن و نگاشتن احاديث و روايات شده بود.

وى براى گردآورى احاديث و روايات به قم رهسپار شد و در محضر استاد بافضل و دانش احمد بن محمد بن عيسى اشعرى و پس از آن شاگرد امام حسن عسكرى عليه السلام، احمد بن ادريس قمى معروف به «معلم» شاگردى كرد و استاد گرانقدر عبدالله بن جعفر

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 17

حميرى صاحب قرب الاسناد را نيز درك كرد و بهره برد و از آنجا به كوفه رفت و آنجا نيز به كسب دانش پرداخت.

وى در امانت، عدالت، تقوا، فضيلت و حفظ و ضبط احاديث آنچنان سرآمد روزگار خود شد كه شيعه و سنى در اخذ فتوا به وى مراجعه مى كردند و به اندازه اى مورد وثوق هر دو مذهب بود كه «ثقة الاسلام» و «شيخ المشايخ» لقب گرفت.

كلينى نخستين محدثى است كه در ميان اماميه به گردآورى و نظم و ترتيب احاديث شيعه پرداخت. پيش از اقدام وى، تنها اصول اربعمأه وجود داشت و شيعه بدان ها رجوع مى كردند كه با اثر خود، كافى (اصول، فروع و روضه)، نقش و ردپاى شيعه را زيباتر و استوارتر كرد.

شاگردانى كه در نزد وى آموختند، ابن ابى رافع، احمد بن احمد كاتب كوفى، جعفر بن محمد قولويه قمى، محمد بن ابراهيم نعمانى معروف به ابن زينب و ... بودند.

وى در سال «تناثر نجوم» سالى كه ستارگان فرو ريخت، درگذشت. دانشمند نامى بغداد ابوقيراط بر جنازۀ اين محدث بزرگ شيعه نماز گزارد و در «باب كوفۀ» بغداد به خاك سپرده شد.

از

تأليفات وى:

1- كافى (اولين كتاب از كتب اربعه شيعه)

2- كتاب رجال

3- رد بر قرامطه

4- رسائل ائمه عليهم السلام

5- تعبير الرؤيا (تفسيرالرؤيا)

7- كشىّ (؟- حدود 340 ق)

ابوعمرو محمد بن عمر بن عبدالعزيز كشىّ، فقيه، رجالى و عالم بزرگ شيعه.

انتساب كشىّ به منطقۀ «كش» از نواحى سمرقند برمى گردد. نجاشى وى را ثقه و مورد اعتماد مى داند و مى گويد: «از ضعفا بسيار روايت كرده است.» وى از ملازمان عياشى بود.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 18

در خانۀ عياشى كه كشتزار اهل دانش بود، فارغ التحصيل شد. كشىّ، آگاه به اخبار و رجال و بسيار گرانمايه و از دوستان صميمى شيخ كلينى بود و تقريبا استادان و شاگردان آن دو بزرگوار يكى بودند.

اساتيد وى محمد بن مسعود عياشى سمرقندى، محمد بن قولويه قمى، ابواسحاق ابراهيم بن نصير كشى (برادرش) و ... بودند.

شاگردانى كه در نزد وى آموختند، جعفر بن محمد بن قولويه قمى صاحب كتاب كامل الزيارات، هارون بن موسى تلعكبرى، ابواحمد حيدر بن محمد بن نعيم سمرقندى بودند.

از خاكجاى وى اطلاعى در دست نيست.

از تأليفات وى:

1- الرجال يا معرفة الناقلين عن الائمة الصادقين

8- على بن حسين مسعودى (؟- 346 ق)

ابوالحسن على بن حسين مسعودى معتزلى شافعى، از ذريه عبدالله بن مسعود، مورخ، جغرافى دان، دانشمند و جهانگرد بغدادى.

وى در بغداد زاده شد و علوم را در زادگاه خود فرا گرفت. در نوجوانى راه سفر و جهانگردى پيشه گرفت. وى سفرهاى زيادى به كشورهاى مختلف از جمله فلسطين، ارمنستان، هند، عمان و ... داشته است. او ده سال از عمر خويش را مابين سوريه و مصر گذراند.

مسعودى تاليفات گوناگونى داشته است كه متاسفانه بيشتر آنها گم يا نابود شده است.

يكى از مهمترين اين تاليفات كتابى به نام اخبار الزمان بوده، اين كتاب در سى مجلد بوده كه در حال حاضر فقط يك جلد از آن باقى مانده است.

مسعودى در شهر

فسطاط مصر دار فانى را وداع گفت و در همانجا به خاك سپرده شد.

از تاليفات وى:

1- مروج الذهب

2- اثبات الوصية

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 19

3- التنبيه و الاشراف

4- الاستبصار فى الامامة

5- سرالحياة و ...

9- نعمان بن محمد تميمى (259- 363 ق)

ابوحنيفه نعمان بن محمد بن منصور بن احمد بن حيون تميمى مغربى، دانشمند بزرگ اسماعيليه.

در مغرب زاده شد. در آغاز، پيرو مذهب مالكى بود ولى تغيير مذهب داد و شيعۀ اسماعيليه شد. او از بنيانگذاران مذهب اسماعيليه و قانونگذار آن بود. به بسيارى از خلفاى فاطمى خدمت كرد (المهدى بالله، القائم بامرالله، المنصور بالله) و در دوران فخرالدين خليفۀ چهارم، به مقام قاضى القضات و داعى الدعات رسيد. مؤلفان شيعه به او «ابوحنيفۀ شيعى» مى گويند.

از تأليفات وى:

1- دعائم الاسلام

2- شرح الاخبار

3- اساس التاويل

4- افتتاح الدعوه

5- مفاتيح النعمه

6- الايضاح

7- الينبوع

8- المجالس و المسائرات

10- شيخ صدوق (306 يا 307- 381 ق)

ابوجعفر محمد بن على بن حسين بن بابويه قمى، معروف به شيخ صدوق. فقيه گرانقدر و محدث دانشور بزرگ شيعه و از دنباله روان شيخ كلينى.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 20

وى در خانواده اى اهل تقوا و دانش در قم زاده شد. پدر وى، على بن حسين بن بابويه قمى معروف به ابن بابويه، از برجسته ترين علما و فقهاى بزرگ زمان خود بود و شيخ صدوق نخست در دامان پر مهر پدر كسب فيض كرد. شيخ صدوق به خراسان و بغداد سفر كرد و پايان زندگانى خود را در رى گذراند. شيخ طوسى دربارۀ وى مى گويد: «وى دانشمندى جليل القدر و حافظ احاديث بود. از احوال رجال، كاملا آگاه و در سلسلۀ احاديث، نقادى عالى مقام به شمار مى آمد. بين بزرگان قم از نظر حفظ احاديث و كثرت معلومات مانند نداشت و در حدود سيصد اثر از خود به جاى گذاشته است».

استادانى كه شيخ صدوق در نزد آنها كسب فيض كرد، عبارتند از: پدرش ابن بابويه، حمزه بن محمد

بن احمد بن جعفر بن محمد بن زيد بن على عليه السلام، ابومحمد قاسم بن محمد استرآبادى، محمد بن حسن بن احمد بن وليد و ...

شاگردان وى نيز برادرش حسين بن على بن موسى بن بابويه قمى، شيخ مفيد، ابن غضائرى، شيخ ابوالبركات، ابوالقاسم على بن محمد بن على خزاز و ... بودند.

خاكجاى شيخ صدوق- اين عالم بزرگ شيعه- در رى، زيارتگاه عام و خاص است.

از تأليفات وى:

1- من لايحضره الفقيه (دومين كتاب از كتب اربعۀ حديث شيعه)

2- مدينة العلم

3- كمال الدين و تمام النعمه

4- الخصال

5- التوحيد

6- الامالى

7- المقنع فى الفقه و ...

11- محمد بن محمد اشعث (؟-؟)

ابوعلى محمد بن محمد اشعث كوفى، راوى ثقۀ شيعه.

وى در كوفه، شهر شيعيان، دوستداران خاندان حضرت على عليه السلام و راويان بزرگ شيعه

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 21

زاده شد. به مصر رفت و در محضر موسى بن اسماعيل بن موسى بن جعفر عليهما السلام شاگردى كرد و در همانجا بود كه به نگاشتن روايات از طريق موسى بن اسماعيل و نياكان پاك آن بزرگواران پرداخت.

نجاشى در رجال مى گويد: «وى كتابى در احكام حج دارد»؛ كه تاكنون يافته نشده است.

مرحوم حاجى نورى در خاتمه مستدرك نقل مى كند كه تلعكبرى مى گويد: «پدرم از ابوعلى محمد بن محمد اشعث براى من در سال 313 هجرى اجازه گرفته بود.»

تأليف وى:

1- الجعفريات (الاشعثيات).

12- عبداللّٰه بن جعفر حميرى (؟-؟)

ابوالعباس عبداللّٰه بن جعفر بن حسين بن مالك بن جامع حميرى قمى، راوى و فقيه برجستۀ شيعه در قرن چهارم هجرى.

نجاشى درباره ايشان معتقد است: «وى بزرگِ علماى قم و شخصيت برجسته آنها كه در سال 290 و اندى از قم به شهر كوفه رفتند. بزرگان علماى كوفه از حميرى اخبار و روايات ائمه را زياد شنيده اند و كتاب هاى زيادى تصنيف كردند.» شيخ طوسى در رجال ايشان را از اصحاب امام هادى و امام حسن عسكرى عليهما السلام مى داند.

وى با امام هادى و امام حسن عسكرى عليهما السلام نامه نگارى داشت و پس از ايشان از طريق محمد بن عثمان عمرى با امام عصر (عج) مرتبط بود.

درباره رحلت و محل دفن او اطلاع دقيقى در دست نيست اما به نظر مى رسد وى در قم از دنيا رفته و در كنار بارگاه حضرت معصومه عليها السلام مدفون شده باشد.

از تأليفات وى:

1- قرب الاسناد

2- العظمة و

التوحيد

3- الامامة

4- الاستطاعة و المعرفة

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 22

5- الطب

6- فضل العرب

7- مسائل ابى محمد و توقيعات

8- كتاب الدلائل

9- الغيبة و الحيرة

13- ابن شعبه (؟-؟)

ابومحمد حسن بن على بن حسين بن شعبه حرانى، معروف به ابن شعبه، محدث، فقيه، رجالى و از شيوخ بزرگ علماى اماميه.

وى در حران- يكى از روستاهاى اطراف شهر حلب در سوريه- زاده شد. در حلب كه يكى از شهرهاى بزرگ و مهم علمى شام بود، پرآوازه و از چهره هاى درخشان جهان اسلام به ويژه تشيع شد.

استاد وى ابوعلى محمد بن همام بغدادى و از مهم ترين شاگردان وى كه از پرفروغ ترين ستاره هاى جهان تشيع گرديد، شيخ مفيد بود.

علامه مجلسى دربارۀ وى مى گويد: «كتاب ايشان- تحف العقول- بهترين شاهد بر فضل و دانش و عظمت شأن ايشان مى باشد».

خاكجاى وى آشكار نيست.

از تأليفات وى:

1- تحف العقول عن آل الرسول

2- التمحيص

14- فرات بن ابراهيم كوفى (؟-؟)

ابوالقاسم فرات بن ابراهيم كوفى. فاضل، انديشمند، كارشناس در علوم اجتماعى و فرهنگى، از راويان حديث و شخصيت هاى دوران غيبت صغرى و همروزگار ثقةالاسلام شيخ كلينى. در كوفه زاده شد و شايد به همين دليل نام او را «فرات» گذاشتند.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 23

وى از شخصيت هاى زيدى مذهب يا دست كم علاقه مند به آنها بود.

برخى از مشايخ وى در روايت تفسيرش عبارتند از: حسين بن سعيد اهوازى، جعفر بن محمد بن مالك فزارى و عبيد بن كثير عامرى.

وى از اصحاب امام رضا عليه السلام بوده است و محدثانى چون محمد بن حسن حرّ عاملى، مجلسى و آيت الله خوئى وى و تفسيرش را معتمد دانسته اند.

از تأليفات وى:

1- تفسير فرات

قرن پنجم
15- سيد رضى (359- 406 ق)

ابوالحسن محمد بن حسين موسوى، معروف به سيد رضى و شريف رضى، از بزرگان علماى شيعه، بلغا، شاعران نامدار و اشراف بغداد.

در بغداد زاده شد. نسب او از پدر به امام موسى كاظم عليه السلام و از طرف مادر به امام زين العابدين عليه السلام مى رسد. در زمان پدر خود ابواحمد، نقابت طالبيان بغداد، سرپرستى همۀ آنان، قضاوت در مظالم و اميرى حاجيان را در حالى كه هفده سال بيش نداشت، بر عهده گرفت.

چندى بهاءالدوله بويه وى را به عنوان جانشين خود در بغداد برگزيد و لقب «الشريف الجليل» را به وى خلعت داد. چندى پس از آن، لقب «الرضى ذوالحسبين» و پس از آن «الشريف الاجل» را به وى پيشكش كرد.

روزگار سيد رضى با فرمانروايى آل بويه و مقارن با دورۀ سوم خلافت عباسيان است كه به اين دوره از لحاظ تاريخى- فرهنگى «عصر زرين» مى گويند و از جهت تاريخ ادبيات عرب، عصر شاعران سه گانه:

متنبى، سيد رضى و ابوالعلاء معرى است. به سيد رضى لقب «اشعرالطالبيين» يعنى شاعرترين طالبيان نيز داده اند.

استادانى كه وى در علوم گوناگون آن روزگار نزدشان شاگردى كرد و بهره ها برد، عبارتند از: ابواسحاق ابراهيم بن احمد طبرى فقيه مالكى، ابوعلى فارسى نحوى، قاضى

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 24

سيرافى، ابوالحسن قاضى عبدالجبار معتزلى، ابويحيى عبدالرحيم فارقى خطيب مصرى مشهور به ابن نباته، شيخ مفيد و ...

وى بسيار بذل الجود و باتقوا بود. به سپاس دانش اندوزى اش جهت پرداخت زكات دانش خود، مدرسه اى نزديك خانۀ خود در كوى كرخ بغداد تأسيس كرد و آن را «دارالعلم» ناميد كه افزون بر تالارهاى تدريس، سخنرانى و جلسات، اتاق هايى براى زندگى دانشجويان فراهم آمده بود و كتابخانۀ بزرگى داشت كه ارزشمندترين و بهترين منابع و مراجع عربى و اسلامى در آن نگهدارى مى شد و شخصاً خود مديريت آن را بر عهده داشت.

شاگردان نام آورى كه در نزد وى آموختند، از جمله: فقيه عاليقدر ابوزيد كبايكى، ابوعبدالله شيخ محمد حلوانى، ابوعبدالله شيخ جعفر دوريستى، ابوالحسن بندار قاضى و ... بودند.

وى در محلۀ كرخ بغداد در سن 47 سالگى در سراى خود درگذشت و همانجا به خاك سپرده شد. به قولى، برادر مهتر وى سيد مرتضى چندى بعد وى را به كاظمين و در جوار نياى شريفش امام موسى كاظم عليه السلام به خاك سپرد.

از تأليفات وى:

1- نهج البلاغه

2- تلخيص البيان فى مجازات القرآن

3- مجازات الآثار النبوية

4- حقايق التاويل فى متشابه التنزيل

5- خصائص الائمة

6- ديوان اشعار

16- شيخ مفيد (336- 413 ق)

محمد بن محمد بن نعمان، معروف به شيخ مفيد. عالم، فقيه، متكلم و محدث نامى شيعه.

وى در حوالى بغداد زاده شد.

پس از بلوغ و رشد فكرى، رهسپار بغداد شد و در آنجا

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 25

در محضر استادان بنام و دانشمندان بزرگ آن روزگار از جمله شيخ صدوق، ابوغالب زرارى، ابن جنيد اسكافى و ... به آموختن دانش، كلام، فقه و اصول پرداخت. ابن نديم در الفهرست از وى به عنوان «ابن المعلم» ياد مى كند. سرآمد شاگردان وى سيد مرتضى، سيد رضى، شيخ طوسى، نجاشى، ابوالفتح كراجكى و ... بودند. شيخ طوسى درباره وى مى گويد: «وى از متكلمان اماميه است. در روزگار خود، رياست و مرجعيت شيعه به او ختم مى گردد. حافظۀ خوب و ذهنى دقيق داشت. در پاسخ به پرسش ها، حاضر جواب بود. بيش از 200 جلد كتاب خرد و كلان دارد».

ابن حجر عسقلانى نيز مى گويد: «وى بسيار عابد، زاهد و اهل خشوع و تهجد بود و مداومت بر علم و دانش داشت». عماد حنبلى (يكى از دانشمندان اهل سنت) مى گويد:

«بزرگى از بزرگان اماميه و رييس بخش فقه و كلام و مباحثه بود. موقعيت شايان توجهى در تشكيلات دولت آل بويه داشت. وى صدقۀ فراوان مى داد».

استادانى كه وى در محضر آنها درس آموخت، عبارتند از: ابن قولويه قمى (ابوالقاسم جعفر بن محمد بن جعفر بن موسى بن قولويه قمى)، شيخ صدوق، ابن جنيد اسكافى و ...

شيخ مفيد پس از 75 سال عمر مفيد، در بغداد و در حرم مطهر امام جواد عليه السلام نزديك قبر استادش ابن قولويه قمى به خاك سپرده شد.

از تأليفات وى:

1- المقنعة

2- الفرائض الشرعيّة

3- الامالى

4- الارشاد و ...

17- سيد مرتضى (355- 436 ق)

ابوالقاسم على بن حسين بن موسى، مشهور به سيد مرتضى علم الهدى. فقيه مبرز، عالم متكلم

و اديب متبحر، داراى القاب ذوالثمانين و ذوالمجدين.

وى در بغداد زاده شد و از سوى پدر و مادر، نسبى بسيار شريف داشت. برادر وى سيد

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 26

رضى بود. شيخ طوسى شاگرد عاليقدرش پس از ذكر نام و نسبش مى نويسد: «كنيه اش ابوالقاسم و لقبش علم الهدى و الاجل المرتضى است. در علوم بسيارى يگانه روزگار بود.» پس از شيخ بزرگوار مفيد، پيشواى فقهى شد. از جمله اساتيد وى شيخ مفيد، هارون بن موسى تلعكبرى، ابن نباته، احمد بن سعيد كوفى، حسين بن بابويه قمى (برادر على بن محمد معروف به شيخ صدوق) و ... بودند. علامه حلّى وى را معلم شيعۀ اماميه خوانده است. در علوم معقول و منقول و تفسير، سرآمد روزگار خود بود. وى در پنج روز مانده از ماه ربيع الاول در بغداد رحلت كرد، پسرش در خانه اش بر وى نماز خواند و در همان خانه اش مدفون شد.

از تأليفات وى:

1- تنزيه الانبياء

2- الانتصار فى ما انفردت به الامامية من المسائل الفقهية

3- الذريعه فى اصول الشريعه

4- المحكم و المتشابه

5- المختصر

6- الامالى

7- درر الفوائد و ...

18- شيخ طوسى (385- 460 ق)

ابوجعفر محمد بن حسن طوسى، معروف به «شيخ الطايفه». فقيه، اصولى، محدث، مفسر، متكلم و عالم الرجال بسيار درخشان و بزرگ جهان اسلام به ويژه تشيع. وى در خراسان زاده شد. خاندان شيخ تا چند نسل همه از علما و فقها بوده اند. در 23 سالگى به بغداد كوچ كرد و تا پايان عمر در عراق ماند و پس از استادش سيد مرتضى علم الهدى، رياست علمى و فتوايى شيعه به او منتقل شد.

شيخ بزرگوار مدت پنج سال نزد استاد نحرير

شيخ مفيد شاگردى كرد و چند سالى هم در نزد سيد مرتضى درس آموخت. به علت آشوب و هرج و مرج آن روزگار بغداد، وى از

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 27

آنجا كوچ و به نجف اشرف رهسپار شد و در آنجا جاى گرفت و خود حسن اتفاقى شد تا در آنجا حوزۀ علميۀ نجف را بنيان گذارد.

پس از درگذشت سيد مرتضى علم الهدى، رهبرى و پرچمدارى شيعه به وى رسيد و آن چنان آوازۀ علم، ورع، زهد و تقواى وى در دور و نزديك پيچيده شده بود كه القائم بامرالله خليفۀ عباسى با همكارى آل بويه از وى براى تدريس كلام در مركز خلافت دعوت كردند كه با فروپاشى آل بويه، وى از آنجا به نجف اشرف عزيمت كرد و تا پايان عمر خود در همانجا بود و در همان خاك پاك، دفن شد.

از تأليفات وى:

1- الاستبصار

2- تهذيب الاحكام

3- النهايه

4- المبسوط

5- الخلاف

6- التبيان و ...

قرن ششم
19- فضل بن حسن طبرسى (حدود 469- 548 ق)

امام سعيد ابوالفضل بن حسن طبرسى. مفسر، فقيه، محدث، عالم به حساب، جبر، مقابله و نحو. ملقب به امين الدين يا امين الاسلام.

گويند وى در مشهد سناباد طوس متوطن بوده است. در 523 ق در سبزوار جايگير شد و به تعليم و تصنيف پرداخت. از جمله شاگردان وى مى توان به حسن بن فضل طبرسى (پسرش)، ابن شهرآشوب، شيخ منتجب الدين، قطب الدين راوندى، شاذان بن جبرئيل قمى و ... اشاره كرد. وى از شيخ ابوعلى پسر شيخ طوسى و شيخ عبدالجبار، قارى رازى كه در رى فقيه اماميه بوده، روايت نموده و صحيفة الرضا عليه السلام از جمله مرويات اوست.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 28

فرزند

وى (حسن بن فضل طبرسى) و فرزند زادگانش همگى از اكابر روزگار و فقهاى بزرگوار بودند. وى در سبزوار درگذشت و پيكر پاكش را به مشهد مقدس منتقل كردند و در جوار حرم حضرت ثامن الائمه عليه السلام به خاك سپردند.

از تأليفات وى:

1- مجمع البيان (تفسير سترگ شيعى)

2- الوسيط (يا تفسير جوامع الجامع)

3- الآداب الدينية للخزانة المعينية

4- تفسير الكافى الشافى

5- نثر اللئالى

6- اسرار الامامه

7- اعلام الورى باعلام الهدى و ...

20- حسن بن فضل طبرسى (؟- 548 ق)

ابونصر رضى الدين حسن بن فضل طبرسى، عالم اخلاق و فقيه وارستۀ شيعه در قرن ششم هجرى. پدرش فضل بن حسن صاحب كتاب مستطاب تفسير مجمع البيان و فرزندش على بن حسن طبرسى صاحب متمم كتاب مشكاة الانوار فى غرر الاخبار.

از تأليفات وى:

1- مكارم الاخلاق

21- عبدالواحد بن محمد تميمى آمُدى (510- 550 ق)

عالم بزرگ شيعه و محدث والا مقام، در شهر آمُد منطقه اى در ديار بكر- حوالى رود دجله و فرات- زاده شد. تسلط بسيارى بر علوم اسلامى داشت. شاگرد ممتاز و شهرۀ او، محدث بزرگوار جهان تشيع ابن شهر آشوب بود.

از تأليفات وى:

1- غرر الحكم و درر الكلم

2- الحكم و الاحكام من كلام سيد الانام

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 29

22- سيد فضل الله راوندى (؟- 570 ق)

سيد ابوالرضا ضياءالدين فضل الله بن على بن عبيدالله حسينى راوندى. فاضل، عالم، رييس مذهب، اديب، شاعر و راوى ثقۀ قرن ششم هجرى.

در يكى از شهرهاى اطراف كاشان به نام راوند و در خانواده اى دوستدار خاندان رسول صلى الله عليه و آله زاده شد.

از وى پيوسته در كتاب هاى تراجم احوال و علم رجال به بزرگى ياد شده است؛ از جمله عماد كاتب مى گويد: «سيد فضل الله راوندى شخصيتى كم نظير و داراى نسبى شريف و اخلاقى بزرگوار بود. واعظى بزرگ و داراى خطى خوش و تأليفات فراوان بوده ...»

سيد فضل الله راوندى از علماى بزرگى چون: شيخ ركن الدين على بن عبدالصمد بن محمد تميمى نيشابورى، احمد بن قافه كوفى، قاضى عمادالدين استرآبادى و ... اجازۀ روايت داشت. استادان وى، امام شهيد عبدالواحد بن اسماعيل رويانى، سيد ابوالبركات مشهدى، شيخ بارع عبدالوهاب بغدادى و ... بودند.

شاگردانى كه در نزد وى درس گرفتند و آموختند، جملگى از بزرگ ترين علماى شيعه بودند: ابن شهر آشوب مازندرانى، شيخ منتجب الدين بن بابويه قمى، شيخ محمد بن حسن طوسى (پدر خواجه نصير طوسى)، شيخ قوام الدين بحرانى و شيخ تاج الدين شعيرى.

وى پس از عمرى خدمت به اسلام و علوم و معارف معصومين عليهم السلام، در كاشان درگذشت.

از تأليفات وى:

1- النوادر

2- ضوء الشهاب فى شرح الشهاب

3- التفسير و ...

23- ابن شهر آشوب (489- 588 ق)

رشيدالدين محمد بن على بن شهر آشوب مازندرانى، فقيه، مفسر و محدث بزرگ شيعه.

وى در خطۀ زيباى مازندران زاده شد. او در دوره اى زندگى مى كرد كه در بلاد اسلامى

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 30

علم شكوفا و دانش رونق چشمگيرى گرفته بود.

صلاح الدين خليل صفدى صاحب الوافى بالوفيات دربارۀ وى چنين مى گويد: «وى يكى از بزرگان شيعه است كه بيشتر قرآن را در هشت سالگى حفظ كرد و در اصول شيعه به حد اعلاى خود رسيد به طورى كه از شهرهاى مختلف براى درك محضر او به بغداد هجرت مى كردند ... وى زيبارو، راست گفتار، خوش مشرب، با علم گسترده و بسيار اهل خشوع، عبادت و شب زنده دار بود و هميشه باطهارت و وضو به سر مى برد».

از جمله نام آورترين اساتيدى كه وى در نزد آنها شاگردى كرده است، مى توان: جارالله زمخشرى، ابوعبدالله نطنزى مؤلف كتاب الخصائص العلويه، سيد عبدالواحد آمدى، شيخ طبرسى صاحب احتجاج، قطب راوندى، فضل بن حسن طبرسى، شيخ ابوالفتوح رازى و ...

را نام برد.

وى در حالى كه 99 سال از زندگانى پربارش را سپرى كرده بود، در شهر حلب سوريه به جانان پيوست و پيكرش را در كنار كوه جوشن به خاك سپردند.

از تأليفات وى:

1- مناقب آل ابى طالب عليهم السلام

2- مثالب النواصب

3- المخزون المكنون فى عيون الفنون

4- المائدة العائدة (الفائدة)

5- المثال فى الامثال و ...

24- محمد بن ادريس (543- 598 ق)

ابوعبداللّه محمد بن احمد ادريس عجلى حلّى، از فحول علما و فقهاى شيعه.

وى در شهر حلّه زاده شد. شيخ طوسى، نياى مادرى وى به شمار مى آيد. وى به حريت فكر معروف است.

ابن داود در رجال خود مى گويد: «ابن ادريس، پيشواى فقهاى حلّه، متقن

در علوم و داراى تصنيفات بسيار است».

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 31

شهيد اول نيز او را با عبارات: شيخ، امام، علامه، شيخ العلماء، رييس مذهب ستوده است.

استادان وى كه در محضرشان آموخت، عبارتند از: دايى وى (ابى على طوسى)، شيخ عماد محمد بن ابى القاسم طبرى، حسن بن رطبه سوارى و ...

شاگردانش، شيخ نجيب الدين بن نما حلّى، شمس الدين فخار بن معد موسوى و ...

بودند.

ابن ادريس- عالم بزرگوار جهان تشيع- در شهر حلّه جان به جان آفرين تسليم كرد و در همانجا به خاك سپرده شد.

از تأليفات وى:

1- السرائر الحاوى لتحرير الفتاوى

2- كتاب التعليقات

3- خلاصة الاستدلال و ...

25- تاج الدين شعيرى (؟-؟)

تاج الدين محمد بن محمد بن حيدر شعيرى. عالم و فقيه بزرگ شيعه در قرن ششم هجرى.

وى در شهر بيهق براى آموختن و فراگرفتن دانش آن روزگار، به منزل حاكم، رييس و امام مجدالحكام ابومنصور على بن عبدالله زيادى مى رفت و بهره ها مى برد و همچنين در محضر فضل الله بن على راوندى درس مى گرفت. از شاگردان ايشان مى توان به شيخ منتجب الدين از علماى قرن ششم هجرى و صاحب كتاب الفهرست اشاره كرد.

تأليف وى:

1- جامع الاخبار

26- احمد بن على طبرسى (؟-؟)

ابو منصور احمد بن على بن ابيطالب طبرسى. عالم، فاضل، فقيه، متكلم و نسابۀ بزرگ شيعه در قرن ششم هجرى.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 32

منسوب به طبريش (معرب تفرش) منطقه اى نزديك قم. استاد وى ابوجعفر مهدى بن ابى حرب حسينى و شاگردان وى شيخ منتجب الدين و ابن شهرآشوب مازندرانى بودند.

از تأليفات وى:

1- الاحتجاج على اهل اللجاج

2- تاريخ الائمه عليهم السلام

3- فضائل الزهراء عليها السلام

4- مفاخر الطالبية

5- الكافى فى الفقه

قرن هفتم
27- ابوالفضل على طبرسى (اوايل قرن هفتم)

على بن حسن بن فضل، فقيه جليل و محدث نبيل على بن حسن بن فضل بن حسن طبرسى نواده پسرى فضل بن حسن صاحب مجمع البيان (متوفى 548 ق) از دانشمندان و فاضلان عصر خويش به شمار مى رفته است. وى در ادامه و تكميل اثر پدرش (حسن طبرسى متوفى 548 ق) تتميمى بر كتاب مكارم الاخلاق نوشته و آن را «مشكاة الانوار فى غررالاخبار» نام نهاده است. صاحب رياض العلماء از وى با عنوان ثقةالاسلام ياد كرده است. وى از سيدسعيد جلال الدين ابى على بن حمزه موسوى روايت مى كند.

سال فوت او همانند پدرش حسن طبرسى معلوم نيست ولى به نظر مى رسد او در پايان قرن ششم هجرى يا نيمه اول قرن هفتم هجرى چشم از جهان فروبسته باشد. بنابراين خانواده طبرسى از مفسران و محدثان شيعه از نيمه دوم قرن پنجم تا نيمه اول قرن هفتم هجرى هستند كه پدربزرگ، فضل بن حسن بن فضل طبرسى صاحب مجمع البيان و پدر، حسن بن فضل بن حسن بن فضل طبرسى صاحب مكارم الاخلاق و پسر، على بن حسن بن فضل بن حسن بن فضل طبرسى صاحب مشكاةالانوار فى غررالاخبار است.

از تأليفات وى:

1- مشكاةالانوار

فى غررالاخبار

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 33

28- ورام بن ابى فراس (؟- 605 ق)

عالم و فقيه بزرگ شيعه در قرن ششم و هفتم هجرى.

در شهر حلّه زاده شد. وى نياى مادرى سيد رضى الدين بن طاووس و از نسل مالك اشتر نخعى است. خاندان ورام از فقهاى جليل القدر بودند. در آغاز مانند خاندان خود، شغل نظامى داشت اما از آن كناره گرفت و به زهد و تقوى پرداخت و در گروه فقيهان بنام قرار گرفت. وى در همان شهر حلّه، چشم از جهان فروبست.

از تأليفات وى:

1- تنبيه الخواطر و نزهة النواظر

2- مسالة فى المواسعة والمضايقة

29- على بن عيسى اربلى (؟- 693 ق)

ابوالحسن على بن عيسى بن ابى الفتح اربلى، سيره نويس، تاريخ نگار، شاعر، متكلم و عالم اماميۀ قرن هفتم هجرى.

وى در اربِل يكى از شهرهاى شمال عراق زاده شد. پدرش حاكم اربل بود. فرزندان و نوه هاى وى همه از علما و ادباى زمان خود بودند.

فضل بن روزبهان عالم متعصب اهل تسنن دربارۀ وى مى گويد: «اماميه متفق اند كه على بن عيسى اربلى از بزرگ ترين علماى آنهاست و آثارش هيچگاه كهنه و پوسيده نمى شود. او قابل اعتماد و مورد وثوق در نقل است».

وى در نزد اساتيد بنامى چون: سيد بن طاووس صاحب كتاب اقبال الاعمال، على بن فخار، ابن ساعى بغدادى و ... شاگردى كرد و آموخت و شاگردانى را چون: علامه حلّى، شيخ رضى الدين (برادر علامه حلّى) و ... تربيت كرد.

عيسى اربلى در بغداد درگذشت و در خانۀ مسكونى خود به خاك سپرده شد.

از تأليفات وى:

1- كشف الغمة فى معرفة الائمة عليهم السلام

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 34

2- المقامات

3- ديوان اشعار

4- كتاب الطيف

30- عمادالدين طبرى (؟- زنده در 698 ق)

ابوجعفر محمد بن على بن محمد بن على طبرى آملى كحى، ملقب به عمادالدين، عالم، رجالى و محدث بنام شيعى قرن هفتم هجرى.

استادش شيخ ابوعلى بن شيخ طوسى بود و شاذان بن جبرئيل و قطب راوندى از وى روايت كردند.

بيش از اين از زندگانى وى چيزى يافته نشد.

از تأليفات وى:

1- بشارة المصطفى لشيعة المرتضى

2- الزهد و التقوى

3- الفرج فى الاوقات والمخرج بالبينات

قرن نهم
31- ابن فهد حلى (757- 841 ق)

جمال الدين ابوالعباس احمد بن محمد بن فهد اسدى حلّى، فقيه و عالم اماميه، جامع كمالات ظاهرى و باطنى.

وى در شهر حلّه زاده شد. در علوم گوناگون از جمله تاريخ، كلام، علوم غريبه و ...

دست داشت و تأليفاتى دارد.

آنچه اين عالم اماميه را از ديگر علما و فقها متمايز مى كند، مشرب عرفانى، سير و سلوك و زهد و تقواى اوست و در ميان جميع علما و فقها نيز بدين خاطر مشهور است.

صاحب روضات الجنات دربارۀ وى مى نويسد: «عالم عارف پر از اسرار، كاشف اسرار فضائل ...، بى نياز از توصيف و تعريف مى باشد. وى جامع معقول و منقول، فروع و اصول

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 35

ظاهرى و باطنى و علم و عمل است».

وى در مناظره و بحث، تسلط و اشرافى به كمال داشت. در بحثى و با حضور حاكم عراق دربارۀ امامت و ولايت، علماى اهل سنت را مجاب و برآنها چيره شد؛ به نحوى كه حاكم عراق مذهب تشيع را اختيار كرد و خطبه هاى خود را به نام اميرالمومنين على و فرزندان پاك ايشان عليهم السلام مى خواند.

استادانى كه ابن فهد حلّى در نزد آنها شاگردى كرد و آموخت، عبارتند از: شهيد اول، فخرالمحققين، فاضل مقداد سيورى، شيخ على

بن خازن فقيه حائرى و ...

از جمله شاگردانى كه در محضر وى درس آموختند: شيخ على بن هلال جزائرى، فقيه نامى شيعه ابن العشرة كروانى عاملى، محمد نور بخش و ...

ابن فهد پس از عمرى مجاهدة و مطالعه، در 84 سالگى در كربلاى معلىّ درگذشت و خاكجاى وى كنار خيمه گاه قرار دارد.

از تأليفات وى:

1- آداب الداعى

2- استخراج الحوادث

3- اسرار الصلاة

4- التحصين فى صفات العارفين

5- عدة الداعى ونجاح الساعى و ...

قرن دهم
32- ابن ابى جمهور احسائى (حدود 840- زنده در 902 ق)

ابوجعفر محمد بن زيدالدين ابى الحسن على بن حسام الدين بن ابى جمهور. عالم، فقيه، محدث، متكلم و عارف بزرگ شيعه.

وى در احساء واقع در عربستان شرقى در كنار خليج فارس زاده شد و در همانجا به تحصيل علوم شرعى و ادبى پرداخت. پدر و نياى بزرگ وى ابراهيم، از علماى بزرگ 2 احساء بودند و در چنين فضايى ابى جمهور پرورش يافت؛ پس مى توان گفت

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 36

نخستين استاد وى پدرش بود.

وى كه گام هاى نخستين علوم را پشت سر گذاشته بود، برآن شد تا براى رسيدن به كمال سفر كند؛ به همين خاطر به عراق رفت و در نجف جايگير شد و در نزد بزرگى چون، شيخ عبدالكريم فتال نيشابورى شاگردى كرد و درس آموخت. پس از چندى به خانۀ خدا رهسپار شد و حج گزارد و چندى در احساء ماند و سپس به كربلاى معلّا رفت و از آنجا به نجف اشرف بازگشت. پس از چندى به قصد زيارت ثامن الائمه به مشهد مقدس روانه شد و پس از ورود، سيد محسن رضوى كه از فضلاى بزرگوار مشهد بود به پيشواز وى رفت و در خانۀ خود مهمانش

كرد و اين زمانى بود كه سيد محسن رضوى در نزد چنين استادى زانوى ادب بر زمين زد و شاگردى كرد.

ابن ابى جمهور به چيره دستى در مناظره معروف است و در يكى از همين مناظرات ميان خود و يك عالم اهل سنت هراتى بود كه طى سه جلسه سرانجام عالم هراتى شكست خورد و به درخواست شاگردان ابى جمهور، كتابى به نام مناظرة بين الغروى و الهروى كه همه مربوط به همين مناظره بود، نگاشته شد.

ابن ابى جمهور پس از پانزده سال ماندن در مشهد مقدس، سفر دوم خود به خانۀ خدا را آغاز كرد و پس از گزاردن حج به نجف اشرف رفت و دو سال در آنجا بود و سپس به مشهد مقدس بازگشت و تا پايان روزگار خود در آنجا ماند و زندگى كرد.

استادانى كه وى در نزد آنها آموخت، پدر بزرگوارش شيخ زين الدين على احسائى، سيد شمس الدين محمد موسوى احسائى، شيح حسن بن عبدالكريم فتال غروى و شيخ على بن هلال جزائرى بودند.

شاگردانش نيز سيدمحسن رضوى، شيخ ربيعه جزائرى، سيد شرف الدين طالقانى، شيخ على كركى معروف به محقّق ثانى و ... بودند.

چون ابن ابى جمهور در محبت اهل بيت افراط كرد و مى كوشيد تا ميان عرفان، فلسفه و كلام را آشتى دهد و هماهنگى ايجاد كند، در ميان گروهى از علما و فقها جنجال برانگيز شده است! به هر روى در اين كه وى عالمى است عارف و شيعه، شك نيست. از خاكجاى وى اطلاعى در دست نيست.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 37

از تأليفات وى:

1- عوالى اللئالى [/ غوالى اللئالى]

2- الاقطاب الفقهية والوظايف الدينية على مذهب الامامية

3- درر اللئالى

4-

زاد المسافرين فى اصول الدين

5- المجلى و ...

قرن دوازدهم
33- حرّ عاملى (1033- 1104 ق)

محمد بن حسن بن على بن محمد بن حسين، معروف به شيخ حرّ عاملى و ملقب به شيخ الاسلام. فقيه، محدث، اديب، شاعر، ثقه و عالم بزرگ شيعه.

وى در روستاى مشغره در منطقۀ جبل عامل لبنان چشم به جهان گشود. منطقۀ جبل عامل به دست مبارك ابوذر غفارى شيعه شد و با جان و دل، محبت اهل بيت عليهم السلام را پذيرا گشت.

حرّ عاملى از نوادگان حر بن يزيد رياحى يار جانباز حسين بن على عليه السلام است و خانوادۀ او همه از بزرگان علم و معرفت شيعه بودند. وى سفرهاى متعددى به عتبات عاليات كرد و پس از آن به زيارت ثامن الائمه حضرت رضا عليه السلام مشرف شد و چندى در آنجا جاى گرفت و ماندگار شد.

از آنجا به خانۀ خدا و عتبات عاليات رفت و سپس به اصفهان رهسپار شد و به ديدار علامه مجلسى رسيد و هر دو به يكديگر اجازۀ روايت دادند و علماى آن شهر ترتيب ديدار وى را با شاه سليمان صفوى دادند و شاه با شيخ حر عاملى و نفوذ، جذبه و تأثير وى در نزد علماى شيعه آشنا شد و چنين شد كه وقتى به مشهد مقدس بازگشت، از سوى شاه ايران به قاضى القضاتى منصوب و پس از چندى از علماى بزرگ آن ديار گشت.

شيخ حر عاملى از اندك كسانى است كه در سرودن شعر براى حضرات معصومين عليهم السلام

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 38

با چيرگى و توانايى شگفت انگيز، از ديگران پيشى گرفته است و چكامه هاى (/ قصايد) وى در ستايش آن بزرگواران بسيار است و

بيست هزار بيت را شامل مى شود.

استادانى كه وى در نزدشان شاگردى كرد، عبارتند از: پدر بزرگوارش حسن بن على، عمويش شيخ محمد بن على، نياى مادرى اش شيخ عبدالسلام بن محمد حر، دايى پدرش شيخ على بن محمود عاملى كه همه از روستاى مشغر بودند؛ شيخ زين الدين صاحب معالم و فرزند شهيد ثانى، شيخ حسين ظهيرى در روستاى جبع؛ و در ديگر نقاط، مثل: سيد ميرزا جزايرى نجفى، آقا حسين خوانسارى، سيد هاشم توبلى بحرانى و ...

وى شاگردان بسيارى را نيز پرورش داد كه برخى از آنها عبارتند از: شيخ مصطفى بن عبدالواحد بن سيار حوبز، شيخ محمدرضا و حسن فرزندان شيخ مصطفى، مولى محمدتقى دهخوارقانى قزوينى و ...

شيخ حر عاملى در 72 سالگى و در جوار حضرت امام رضا عليه السلام، در كنار مدرسۀ ميرزا جعفر به خاك سپرده شد.

از تأليفات وى:

1- تفصيل وسائل الشيعة الى تحصيل مسائل الشريعة كه شامل احاديث كتب اربعه و ساير كتاب هاى روائى كه منابع آن به 180 كتاب مى رسد.

2- الفصول المهمّه فى اصول الائمه كه شامل قواعد كلى اصول دين، اصول فقه، فروع فقه و اصول علم طب مى باشد.

3- ديوان شعر و ...

34- مجلسى ثانى (1037- 1111 ق)

محمد باقر بن محمد تقى بن مقصود، معروف به مجلسى ثانى، فقيه، محدث، رجالى و عالم عقلى بزرگ شيعه.

خاندان وى همگى از بزرگان علم و فضل بودند. پدر بزرگ وى، عالم نامدار ابونعيم اصفهانى صاحب حلية الاولياء و پدر وى، محمد تقى مجلسى معروف به مجلسى اول،

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 39

صاحب اجتهاد و كرامات بودند و محمدباقر مجلسى، در چنين فضايى پرورش يافت و آموزش ديد.

علامه مجلسى، در علوم مختلف اسلامى همچون تفسير، اصول و

درايت، علوم عقلى مانند فلسفه، منطق، رياضيات، طب، نجوم، ادبيات و ... سرآمد و چيره دست بود.

وى همپاى مدارج علمى، به مدارج معنوى و كمالات روحى نيز پرداخت و آن را ملاك معرفت دانست. اساتيد وى پدرش مجلسى اول و آقا حسين خوانسارى و مشايخ نقل وى مولانا محمد صالح مازندرانى، فيض كاشانى، سيد على خان مدنى و شيخ حر عاملى بودند. شاگردانى هم كه در نزد وى درس گرفتند و آموختند، از جمله: سيد نعمت الله جزائرى، كمره اى اصفهانى، ماخورى بحرانى، محمد باقر بيابانكى و ... بودند.

مجلسى لقب «علامه» را از بزرگانى چون وحيد بهبهانى، علامه بحرالعلوم و شيخ اعظم انصارى دريافت كرد و از سوى شاه سليمان صفوى به «شيخ الاسلام» اصفهان منصوب شد كه بالاترين منصب دينى و اجرايى در آن روزگار بود و وى شخصاً و مستقيماً اهتمام به ادارۀ امور شرعى مسلمانان مى كرد.

66 اثر از وى به يادگار مانده است كه 13 اثر به عربى و 53 اثر آن به فارسى است. اين عالم جليل القدر در مسجد عتيق اصفهان پس از 74 سال عمر پربار، به خاك سپرده شد.

از تأليفات وى:

1- بحارالانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار عليهم السلام

________________________________________

بروجرى، آقا حسين طباطبايى - مترجمان: حسينيان قمى، مهدى - صبورى، م، منابع فقه شيعه، 31 جلد، انتشارات فرهنگ سبز، تهران - ايران، اول، 1429 ه ق

منابع فقه شيعه؛ ج 24، ص: 39

2- مرآت العقول

3- حق اليقين

4- زاد المعاد

5- عين الحياة و ...

قرن چهاردهم
35- محدث نورى (1254- 1320 ق)

ميرزا حسين بن محمد تقى نورى طبرسى. محدث، رجالى بزرگ و فقيه شيعى.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 40

وى در روستاى يالو از روستاهاى اطراف شهرستان نور

زاده شد. هشت سال بيشتر نداشت كه سايۀ پدر بزرگوارش كه از علماى آن سامان بود، از سرش برچيده شد. در همان كودكى به آموختن فقه نزد استاد جليل القدر محمدعلى محلاتى مى رفت. در دورۀ جوانى به تهران رهسپار شد تا از علماى بزرگ آنجا مستفيض شود و اين شد كه در درس عالم نحرير، شيخ عبدالرحيم بروجردى حاضر شد و بهره ها برد و دختر همان استاد را نيز به ازدواج خود درآورد. در نوزده سالگى بود كه به عراق سفر كرد و براى كسب دانش چهار سال در حوزۀ علميۀ نجف اشرف ماند و آموخت و سپس به ايران بازگشت اما بيش از يك سال در آنجا نماند و دوباره به عراق برگشت و در كربلاى معلّا نزد شيخ عبدالحسين تهرانى شاگردى كرد و به دنبال وى دو سال نيز در كاظمين ماند.

در بيست و هشت سالگى به سفر حج و زيارت مدينه مشرف شد و پس از آن به نجف اشرف برگشت و در درس دانشمند فرزانه شيخ مرتضى انصارى حاضر شد و ديرى نپاييد كه آن عالم به ديار باقى شتافت و وى نيز به مشهد مقدس رهسپار شد و دو سال بعد باز به عراق بازگشت و در همان موقع استاد بزرگ خود شيخ عبدالحسين تهرانى را نيز از دست داد؛ همان كه به وى اجازۀ روايت داده بود.

محدث نورى از سرشناس ترين چهره هاى علمى شيعى است كه اخبار و روايات گوناگون را گردآورد و احاديث مختلف را هماهنگ ساخت و آثار پراكنده را سامان بخشيد.

ايشان شاگرد برجسته اى (شيخ آقابزرگ طهرانى) را به جهان شيعه شناساند كه آقا بزرگ طهرانى در الذريعۀ خود،

وى را «شيخنا» معرفى مى كند.

از تأليفات وى:

1- مستدرك الوسائل

2- نفس الرحمان

3- دارالسلام

4- جنّة المأوى و ...

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 41

36- حاج سيد حسين بروجردى (1292- 1380 ق)

آيت الله حاج سيد حسين طباطبايى بروجردى، از اعاظم علما و مراجع بزرگ شيعه.

وى در يكى از خاندان هاى با اصل و نسب شيعه در شهر بروجرد زاده شد. پدر و نياكان وى همه از علماى بنام بروجرد بودند و برخى از آنان مقام والاى مرجعيت و رهبرى مذهبى را برعهده داشتند؛ از جمله: علامه سيدمهدى بحرالعلوم طباطبايى، علامه سيد على طباطبايى مؤلف رياض المسائل و فرزند او سيد محمد مجاهد، سيد محمد كاظم طباطبايى يزدى مؤلف العروة الوثقى و سيد محسن طباطبايى حكيم.

بروجردى در فضايى از علم و تقوا پرورش يافت. هفت سالش بود كه به مكتب فرستاده شد و قرائت قرآن، ادبيات و منطق را فرا گرفت. به هجده سالگى كه رسيد، براى كسب دانش به اصفهان كه مركز مهم علمى آن دوره بود، رهسپار شد و در حوزۀ درسى استادان بزرگ آن سامان درس آموخت؛ از جمله: ميرزا ابوالمعالى كلباسى، سيد محمد باقر درچه اى، ميرزا محمد تقى مدرس، آخوند ملا محمد كاشانى و جهانگير خان قشقايى.

در طى ده سال جايگير شدن در اصفهان و شاگردى كردن و آموختن، سرانجام در 28 سالگى از سوى سه تن استاد، اجازۀ اجتهاد برايش صادر شد. از آن تاريخ بود كه به تدريس فقه و اصول، همت گماشت و جمعى از فضلا در جلسات درس وى حاضر شدند.

پس از مدتى كوتاه، به نجف اشرف رفت و به درس اساطين علم آنجا همچون آخوند ملا محمد كاظم خراسانى، شيخ الشريعۀ اصفهانى و سيد

محمد كاظم طباطبايى يزدى حضور يافت و چيزى نگذشت كه در حوزۀ نجف اشرف و در ميان استادان و طلاب، آوازه اش پيچيد.

پس از هشت سال پربار در نجف اشرف به اصرار پدر بزرگوار خود حاج سيد على به شهر و ديار خود بروجرد برگشت و ماندنش سى و شش سال به درازا كشيد و در اين دوران خدمات بسيار ارزنده اى انجام داد كه از جملۀ آن: تشكيل كلاس هاى درس و جمع آورى طلاب فاضل، تنظيم حاشيه اى بر العروة الوثقى اثر مرحوم سيد محمد كاظم طباطبايى يزدى، مبارزۀ منطقى و جدى عليه فرقه ضالّۀ بهايى و ريشه كن كردن آنها از آن خطه بود.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 42

بروجردى ديدى گسترده نسبت به جهان آن روز خود داشت و پيوسته براى گسترش انديشه هاى ناب اماميه كوشش بى دريغ مى كرد و موكداً طلاب را تشويق به آموختن زبان ديگر و ترجمۀ آثار انديشمندان خارجى مى كرد و نمايندگان متبحر و مبرزى را براى تبليغ شيعه به كشورهاى مسلمان نشين غير شيعى گسيل مى داشت كه از آن جمله اعزام شيخ محمدتقى قمى به مصر و شناساندن درست مذهب شيعه به علماى اهل سنت آن سامان بود و همين امر هم باعث شد تا شيخ محمد شلتوت رييس دانشگاه الازهر مصر، فتوايى مبنى بر صحت پيروى از مذهب شيعه صادر نمايد و روى همين اصل، كتاب هايى از آثار بنام شيعه در مصر منتشر شد و تأثير بسيارى بر علما و استادان آنجا گذاشت طورى كه آنان روش معتدل ترى را در پيش گرفتند. يكى از كارنامه هاى درخشان مرحوم بروجردى كه ارزش بسيار والايى دارد، احياء، تصحيح و پانوشت بر كتاب هاى علماى پيشين بود كه

با تلاشى بى وقفه و خستگى ناپذير به سرانجامى نيك رسيد كه آن كتب به قرار زير است:

الخلاف، تأليف شيخ الطائفه طوسى؛ جامع الرواة، تأليف شيخ محمد بن على اردبيلى حائرى؛ قرب الاسناد، تأليف عبدالله بن جعفر حميرى؛ الجعفريات (الاشعثيات)، منسوب به اسماعيل فرزند امام موسى كاظم عليه السلام؛ چند جلد از مفتاح الكرامة، تأليف سيد جواد عاملى؛ منتقى الجمان فى الاحاديث الصحاح و الحسان، تأليف شيخ حسن بن زين الدين عاملى.

وى پژوهنده اى سختكوش بود و در احوال راويان حديث، شناخت طبقات و تعداد روات هر يك از آنان، تحقيقات شايان توجهى كرد كه از آن جمله، مجردات اوست بر كتب ارزشمند تشيع: تجريد اسانيد الكافى (اين كتاب به همت حاج ميرزا مهدى صادقى- يكى از شاگردان وى- در 714 صفحه به تازگى در قم به چاپ رسيده است)؛ تجريد اسانيد الفقيه؛ تجريد اسانيد الامالى؛ تجريد اسانيد الخصال؛ تجريد اسانيد التهذيب؛ تجريد اسانيد الفهرست؛ تجريد اسانيد رجال النجاشى.

مرحوم بروجردى حواشى و تعليقه هايى نيز بر آثار مهم در فقه و اصول نگاشت كه عبارتند از: حاشية على العروة الوثقى؛ حاشية على خلاف الشيخ الطوسى؛ حاشية الكفاية الاصول (استاد وى آخوند خراسانى).

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 43

مرحوم بروجردى بجز كسب دانش و تعليم آن، خدمت به مردم را افضل كارهاى خود مى دانست؛ به نحوى كه پيش از رفتنش از اين سراى خاكى، براى خود باقيات الصالحات به جاى گذاشت:

تأسيس مسجد اعظم قم در كنار آستانۀ حضرت معصومه عليها السلام، كتابخانۀ مسجد اعظم، مدرسۀ علميۀ نجف كه يكى از نزديك ترين مدارس به حرم مطهر حضرت اميرالمومنين عليه السلام است، حسينيه و حمام سامرا، مسجد هامبورگ آلمان، بازسازى و مرمت چندين

مدرسه، مسجد و كتابخانه در شهرها و كشورهاى مختلف، بيمارستان نكويى قم و .... آيت الله بروجردى در سن 88 سالگى در شهر قم، چشم از جهان فرو بست.

بزرگ ترين و ماندگارترين اثر مرحوم بروجردى كتاب مستطاب 31 جلدى جامع احاديث الشيعة است كه به ترتيب ابواب فقه و در مجلدات جداگانه توسط شاگردان مستعد وى كه هر كدام استادى تمام هستند، به پايان رسيده است.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 44

تشكر و اعتذار

اين بضاعت اندك بندۀ كمترين است كه خود را وام دار علوم اهل بيت عليهم السلام مى دانم و در اين جهاد علمى و مساعى جميل، لازم مى دانم از فضلا و سروران عزيزم حضرت حجة الاسلام و المسلمين سيد احمد رضا حسينى كه در امر ويراستارى و نظارت علمى بنده را يارى كردند و حضرت حجة الاسلام و المسلمين محمد حسين مهورى كه در ترجمۀ اين مجلد سعى بليغ مبذول داشتند، نهايت سپاس و تشكر را كنم. همچنين از حجت الاسلام والمسلمين نظرعلى حسين آبادى كه در پژوهش و ويراستارى ادبى همكار بودند و آقاى على قربانى كه تايپ و صفحه آرايى و سركار خانم گلناز غريب زاده كه تدوين و تطبيق مطالب اين مجلد را انجام دادند، بسيار سپاسگزارم. بر خود لازم مى دانم از همۀ محدثان و فقيهانى كه در تدوين اين اثر جاودان شيعى، حضرت آية اللّٰه العظمى سيدحسين بروجردى را طى سال ها ممارست و مجاهدت علمى يارى كردند ياد و تقدير نمايم، به ويژه مرحوم حضرت آية اللّٰه حاج شيخ اسماعيل معزى ملايرى كه در ادامه و استمرار اين حركت فرهنگى مقاوم و نستوه به تعب نفس فراوان، كار را به اتمام رساندند. اجر و پاداش همۀ

عزيزان را به دعاى حضرت بقية اللّه الاعظم روحى له الفداء از آستان ربوبى حضرت عالميان مسالت دارم و اميد دارم آن خورشيد پنهان ولايت و هدايت، تلاش همۀ عزيزان را به ديدۀ منت، قبول فرمايند.

در پايان، از استادان عالى مقام علوم اسلامى و فرزانگان حوزه هاى علميه و فرهيختگان دانشگاه ها تقاضا دارم با ديدۀ عفو و ارشاد، خطاها و نقص ها را تذكر دهند تا در چاپ هاى بعدى از تذكرهاى عزيزان منتفع شويم و عذر اين كمترين را در ضعف و قصور ارائه بهتر آثار جاودان اهل بيت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله پذيرا باشند؛ چرا كه ان الهدية على قدر مهديها.

والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته

احمد اسماعيل تبار

تهران- به تاريخ 24/ 3/ 1388

برابر با ولادت حضرت فاطمه زهرا عليها السلام- 1430 قمرى

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 45

منابع و مآخذ تحقيق

1. اختيار معرفة الرجال معروف به رجال الكشّى. ابى جعفر محمد بن حسن بن على طوسى، دانشگاه مشهد، ايران، 1348 ش.

2. اعيان الشيعه. امين، علامه سيد محسن، دارالتعارف المطبوعات، بيروت، 1403 ق.

3. الغدير. امينى، احمد، مطبعة الحيدرى، 1396 ق.

4. تتمه المنتهى. قمى، شيخ عباس، انتشارات مؤمنين، چاپ اول، قم، 1380 ش.

5. تنقيح المقال فى علم الرجال. مامقانى، عبداللّٰه، مؤسسة آل البيت لاحياء التراث، قم، 1424 ق.

6. جامع الرواة. اردبيلى غروى حائرى، محمد بن على، مكتبة آية اللّٰه العظمى مرعشى نجفى، ايران، 1403 ق.

7. خلاصة الأقوال فى معرفة الرجال. علّامة حلّى، نشر الفقاهة، ايران، 1417 ق.

8. دانشنامۀ جهان اسلام. زير نظر حداد عادل. بنياد دايرةالمعارف اسلامى، تهران، 1374 ش.

9. دايرة المعارف بزرگ اسلامى. مركز دايرةالمعارف بزرگ اسلامى، چاپ اول، تهران، 1381 ش.

10.

دايرة المعارف تشيع. نشر شهيد سعيد محبى، چاپ اول، تهران، 1380 ش.

11. دايرة المعارف مصاحب. مصاحب، غلامحسين، شركت سهامى كتاب هاى جيبى، چاپ دوم، تهران، 1380 ش.

12. الذريعه الى تصانيف الشيعه. طهرانى، آقا بزرگ، دار الاضواء، بيروت، چاپ سوم، 1403 ق.

13. رجال السيّد بحر العلوم معروف به الفوائد الرجاليّة. بحرالعلوم طباطبائى، سيد محمد مهدى، مكتبة الصادق، ايران، 1363 ش.

14. رجال النجاشى. نجاشى، ابوالعبّاس احمد بن على بن احمد بن عباس، مؤسسة النشر الاسلامى، قم، 1418 ق.

15. رياض العلماء وحياض الفضلاء. افندى اصبهانى، ميرزا عبداللّٰه، مطبعه خيّام، ايران، 1401 ق.

16. رياض المحدّثين. محمّد على بن حسين نائينى، مكتبة آيةاللّٰه العظمى مرعشى نجفى، قم، 1381 ش/ 1423 ق/ 2003 م.

17. ريحانة الادب. مدرس تبريزى، محمدعلى، انتشارات كتابفروشى خيام، 1374 ش.

18. السيرة النبوية. ابن هشام، دار احياء التراث العربى، بيروت.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 46

19. الفتوح اعثم كوفى. اعثم كوفى، احمد بن على، مترجم مستوفى هروى، محمد بن احمد، مصحح طباطبايى مجد، غلامرضا، انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ سوم، تهران، 1380 ش.

20. فرهنگ نامۀ دهخدا. دهخدا، على اكبر، موسسۀ انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، 1373 ش.

21. فرهنگ نامۀ معين. معين، محمد، انتشارات اميركبير، چاپ هجدهم، تهران، 1380 ش.

22. فهرست كتب الشيعة واصولهم. شيخ طوسى، مكتبة المحقق الطباطبائى، قم، 1420 ق.

23. قاموس الرجال. تسترى، محمدتقى، مؤسسه نشر اسلامى، ايران، 1410 ق.

24. مجمع الرجال. على القهپائى، مؤسسۀ مطبوعاتى اسماعيليان، ايران، بى تا.

25. معجم المؤلفين. كحاله، عمر رضا، دار احياء التراث العربى، بيروت.

26. معجم رجال الحديث. موسوى خويى، ابوالقاسم، نشر آثارالشيعه، قم، 1409 ق.

27. معجم مؤلّفى الشيعة. على فاضل قائنى نجفى، وزارت ارشاد اسلامى، ايران، 1405 ق.

28. موسوعة العظماء الشيعة. حكيمى، محمد، موسسة الاعلمى، بيروت،

1418 ق.

29. نقد الرجال. حسينى تفريشى، مصطفى، انتشارات آل المصطفى، ايران، بى تا.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 49

فصل پانزدهم: ابواب عاريه

باب 1 استحباب عاريه و امانى بودن آن و حكم عاريه گرفتن از كافر

خداوند تعالى مى فرمايد:

و بخشش و احسان را در ميان خود فراموش نكنيد، قطعاً خداوند به اعمال شما بيناست «1».

كسانى كه ايشان ريا مى كنند و وسايل مورد نياز زندگى را از ديگران جلوگيرى مى كنند «2».

1- (1) ابن مسعود، ابن عباس و سعيد بن جبير گويند: «مقصود از ماعون، چيزهايى است كه مردم به يكديگر عاريه مى دهند؛ مثل دلو، داس، ديگ و آنچه از ديگران جلوگيرى نمى شود؛ مثل آب و نمك.»

اين مطلب بدون ذكر سند از معصوم عليه السلام نيز روايت شده است و ابوبصير از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «مقصود از ماعون، وامى است كه مى پردازى و كار نيكى است كه انجام مى دهى و وسايل خانه است كه عاريه مى دهى و زكات نيز از آن است.

ابوبصير گفت: ما همسايگانى داريم كه وقتى چيزى را به آنها عاريه مى دهيم، آن را مى شكنند و نابودش مى كنند، آيا اشكالى دارد از آنها بازداريم؟

امام عليه السلام فرمود: نه؛ در صورتى كه اين گونه هستند، اشكال ندارد از آنان بازداريد.»

2- (2) ابن مسعود از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «مقصود از ماعون كه در آيه آمده، چيزهايى است كه عاريه داده مى شود؛ مانند دلو، ديگ و ترازو.»

3- (3) جابر از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «هر صاحب شترى حقّ آن را به جا نياورد، روز قيامت آن شتر در بزرگ ترين حالت در بيابانى وسيع و هموار مى آيد و او را به شدت لگدمال و پايمال مى كند.

يكى

از اصحاب گفت: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله! حق شتر چيست؟

______________________________

(1). بقره 2/ 237.

(2). ماعون 107/ 7- 6.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 51

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: دوشيدن آن در كنار آب «1» و عاريه دادن بچۀ آن (دلو آن) و عاريه دادن نرش.»

علامه حلى در كتاب عاريه التذكره اين روايت را از ابوهريره از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت كرده است و در آن آمده است: «گفته شد: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله! حق شتر چيست؟

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: عاريه دادن دلو آن و جفت كردن نرش با شتران ماده و بخشيدن شير آن هنگام ريختن دندان هايش.»

4- (4) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «قرض و عاريه دادن و پذيرايى از مهمان، از سنت است.»

5- (5) ابن سنان گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ عاريه سوال كردم. امام عليه السلام فرمود: هرگاه عاريه تلف شود و عاريه گيرنده مورد اعتماد و امين باشد، غرامتى بر عهدۀ او نيست.»

6- (6) مسعدة بن زياد از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هرگاه عاريه تلف، دزديده يا گم شود و عاريه گيرنده مورد اعتماد و امين باشد، غرامتى بر عهدۀ او نيست.»

7- (7) محمد بن مسلم گويد: «از امام باقر عليه السلام سوال كردم: شخصى چيزى را عاريه مى گيرد و آن چيز تلف يا دزديده مى شود.

امام عليه السلام فرمود: در صورتى كه امين باشد، غرامتى بر عهدۀ او نيست.

و سوال كردم: شخصى مالى را براى تجارت

مى گيرد ولى آن تلف يا دزديده مى شود آيا ضمانى بر عهدۀ اوست؟

امام عليه السلام فرمود: پس از آن كه وى امين است، غرامتى بر عهده اش نيست.»

8- (8) محمد بن قيس از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «شخصى در زمان اميرمؤمنان عليه السلام كنيزى (يا چيزى) را عاريه داد و نزد عاريه گيرنده تلف شد بدون آن كه كارى كرده باشد كه سبب هلاكت آن شده باشد. على عليه السلام در اين باره حكم كرد كه غرامتى بر عهده عاريه گيرنده نيست و غرامتى بر عهدۀ اجاره كننده حيوان نيست تا وقتى كه آن را به مشقت نيندازد و كارى كه سبب هلاكت آن است انجام ندهد.»

______________________________

(1). تا شير آن به مردم برسد. اين ترجمه بر اساس نسخه مستدرك الوسائل است. در اصل كتاب «حلبها على الماء» بود كه معناى آن روشن نشد.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 53

9- (9) حلبى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «عاريه گيرنده ضامن نيست و عاريه گيرنده و امانتدار امين شمرده شده اند.»

10- (10) ابو بصير از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شخصى را نزد صفوان بن اميه فرستاد و از وى درخواست عاريه هفتاد زره همراه كلاه خود نمود. صفوان گفت: اى محمد صلى الله عليه و آله! آيا آنها را به زور مى گيرى؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: بلكه عاريۀ مضمونه است.»

11- (11) سلمه از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نزد صفوان بن اميه رفت و از وى هشتاد زره

درخواست كرد. صفوان گفت: آيا عاريۀ مضمونه است يا به زور مى گيرى؟

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: بلكه عاريۀ مضمونه است؟

صفوان گفت: باشد.»

12- (12) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه دربارۀ عاريه اى كه بدون گناه و تقصير عاريه گيرنده تلف مى شود، فرمود: «اگر عاريه دهنده، عاريه گيرنده را ضامن كرده باشد يا او خود هنگام عاريه گرفتن ضامن شده باشد، غرامتش بر عهدۀ اوست ولى اگر ضامن نشده و در مورد آن جنايت نكرده باشد و از دستور عاريه دهنده تجاوز نكرده باشد، ضامن نيست.

و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در نبرد حنين، هشتاد زره از صفوان بن اميه عاريه گرفت. صفوان به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله گفت: عاريۀ مضمونه است.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: آرى، عاريۀ مضمونه است.»

13- (13) در كتاب من لا يحضره الفقيه آمده است: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پيش از اسلام آوردن صفوان بن اميه جمحى از وى هفتاد زره حطميه به صورت عاريه درخواست كرد. صفوان گفت: اى ابوالقاسم! آيا عاريه است يا به زور مى گيرى؟

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: نه بلكه عاريه بازگردانى است.

از اين رو در عاريه سنت بر اين قرار گرفت كه در صورت شرط، بازگردانده شود و صفوان بن اميه پس از اسلام در مسجد خوابيده بود كه عبايش را دزد برد، وى دزد را تعقيب كرد و عبايش را از وى گرفت. آن گاه او را نزد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آورد و دو شاهد عادل بر آن اقامه كرد. سپس پيامبر اكرم صلى

الله عليه و آله دستور بريدن دست راست دزد را صادر فرمود. صفوان گفت: اى رسول خدا! آيا به خاطر عباى من دست وى را قطع مى كنى؟ من آن را به وى بخشيدم.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: چرا پيش از رفع خصومت نزد من اين كار را انجام ندادى؟

آن گاه دست وى را قطع كرد، از اين رو در حد سنت بر اين قرار گرفت كه پس از رفع خصومت به امام و اقامه بينه حدّ تعطيل نمى شود و اجرا مى شود.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 55

14- (14) در كتاب الخصال روايت مى شود كه امام صادق عليه السلام فرمود: «دربارۀ صفوان بن اميه جمحى سه سنت جارى شد؛ رسول خدا صلى الله عليه و آله از وى هفتاد زره حطميه به صورت عاريه درخواست كرد. صفوان گفت: اى محمد صلى الله عليه و آله! آيا غاصبانه و با زور مى گيرى؟

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: بلكه عاريه پس دادنى است.

صفوان گفت: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله! هجرت مرا بپذير!

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: پس از فتح مكه هجرتى نخواهد بود.

و همچنين صفوان عبايش را زير سرش گذاشته بود و در مسجد خوابيده بود. سپس براى دفع ادرار بيرون رفت. در اين حال شخصى آمد و عبايش را دزديد ...»

ادامه اين روايت تا: «دستش را قطع كرد» همانند روايت پيشين است.

15- (15) انس بن مالك روايت مى كند كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از ابو طلحه اسبى عاريه كرد و سوار شد و از فرزند اميه در نبرد حنين زرهى عاريه كرد. صفوان

گفت: اى محمّد! آيا غاصبانه و با زور مى گيرى؟

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: بلكه عاريۀ مضمونه پس دادنى است.»

16- (16) زراره گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: آيا عاريه تضمين شده است؟

امام عليه السلام فرمود: هر چيزى را كه عاريه گرفتى و تلف شد، تلف آن بر عهدۀ تو نيست مگر طلا و نقره كه اين دو لازم است مگر در صورتى كه شرط شود كه در صورت تلف، تلف آنها بر عهدۀ تو نباشد.

و همچنين هر چه را عاريه گرفتى و عليه تو شرط شود، بر عهدۀ توست ولى طلا و نقره به تعهد توست، هرچند عليه تو شرط نكند.»

با سند ديگرى زراره از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هرچه را عاريه گرفتى و عليه تو شرط شود، به تعهد توست و طلا بر عهدۀ توست هرچند عليه تو شرط نشود.»

17- (17) اسحاق بن عمار از امام صادق عليه السلام و امام موسى بن جعفر عليه السلام روايت مى كند كه فرمودند:

«عاريه گيرنده (بدون شرط) ضامن نيست، مگر در طلا و نقره كه اين دو بدون شرط ضمانت يا با شرط تضمين شده اند.

و فرمودند: هرگاه چيزى بدون اجازه صاحبش عاريه گرفته شود و آن گاه تلف شود پس عاريه گيرنده ضامن است.»

در كتاب المقنع بخش نخست روايت آمده است.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 57

18- (18) ابن سنان (يا ابن مسكان) از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «عاريه ضمانت ندارد مگر آن كه شرط ضمان در آن شود، به جز دينار كه بدون شرط ضمانت نيز در آن ضمان است.»

19- (19) عبدالملك بن عمرو از امام

صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «عاريه گيرنده ضامن نيست مگر آن كه صاحبش شرط ضمانت كند، به جز درهم كه ضمانت شده است؛ خواه صاحبش شرط كند يا شرط نكند.»

20- (20) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «اگر عاريه گيرنده در مورد عاريه مرتكب كار خلافى شود و تمام يا بخشى از آن را تلف يا فاسد كند- در صورت زياده روى و تجاوز- ضامن چيزى است كه اتلاف و فاسد كرده است.»

21- (21) وهب از امام صادق عليه السلام از اميرمؤمنان عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هركس برده مملوك گروهى را عاريه كند، آن گاه عيبى بر آن وارد شود، ضامن آن است و هركس كودك آزادى را عاريه كند و معيوب شود، ضامن آن است.»

اين روايت در گزارش ديگرى به جاى «عاريه كند»، «كمك گيرد» آمده است.

مرحوم شيخ طوسى قدس سره مى فرمايد: «در اين روايت احتمالاتى وجود دارد:

1- اين كه وى در صورت عاريه گرفتن از غير مالكش، ضامن آن است.

2- اينكه وى در نگهدارى از آن كوتاهى يا [در بهره بردارى از آن] زياده روى كرده است تا تلف شده است.

3- اين كه عليه وى شرط ضمانت كرده باشد.»

22- (22) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هرگاه عاريه گيرنده تلف عاريه را ادعا كند و بيّنه اى بر آن نداشته باشد، از كسانى است كه در مورد اتهام قرار دارد، سخنش تصديق نمى شود و ضامن آن مى شود.»

ارجاعات

گذشت: در روايت پنجم از باب يكم از ابواب حقوق مستحب فرموده امام عليه السلام كه: «و ماعون از زكات نيست. آن كار نيكى است

كه انجام مى دهى و وسايل خانه است كه عاريه مى دهى.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 59

در روايت ششم فرموده معصوم عليه السلام كه: «و ماعون همچنين وامى است كه مى پردازى و وسايلى است كه عاريه مى دهى.»

در روايت هشتم فرموده امام عليه السلام كه: «ماعون وامى است كه مى پردازى و وسايل خانه است كه عاريه مى دهى.»

در روايت شانزدهم از باب يكم از ابواب كسب هاى روا و ناروا فرموده معصوم عليه السلام كه: «پس به همه اين ها كه غذاى مردم و سامان كارهايشان به آنهاست- دستور داده شده است ... و به كار گرفتن آنها جايز است، در تمام منافعى كه چيز ديگرى جايگزين آنها نمى شود از هر آن چه صلاح آنان در جهتى از جهات در آن است، پس همه اين ها خريد و فروش، نگهدارى، به كار گرفتن، بخشيدن و عاريه دادنش حلال است.

و جهات حرامِ خريد و فروش، پس هر چه در آن فساد است از چيزهايى كه از آن نهى شده است، از جهت خوردن يا درآمد يا ازدواج يا نگهدارى يا بخشيدن يا عاريه دادن ... پس همه اين ها حرام و حرام شده است.

و وجوه چهارگانه: پرداخت بدهى، عاريه دادن، پرداخت وام و پذيرايى از مهمان اين ها در سنت لازم و واجب هستند.»

در روايات باب ششم از ابواب خيار مطالبى هست كه بر لزوم رعايت شرايط غير مخالف با كتاب خدا دلالت مى كرد.

در روايت يكم از باب دهم از ابواب رهن اين گفته كه «از امام عليه السلام پرسيد: گرودهنده به گروگيرنده مى گويد: طلايى را كه نزد تو گرو گذاشتم به من عاريه بده. او نيز به وى عاريه مى دهد

و آن نزد وى تلف مى شود، آيا به طلبكار چيزى بدهكار است؟

امام عليه السلام فرمود: آن بر عهدۀ گرودهنده است و او آن را نابود كرده است و خسارتى بر مال طلبكار وارد نمى شود.»

در روايت يكم از باب يكم از ابواب وديعه فرموده امام عليه السلام كه: «هرگاه عاريه نزد عاريه گيرنده تلف شود، ضامن آن نيست، مگر آن كه عليه وى شرط كرده باشد» و در روايت ديگرى آمده است: «هرگاه مسلمانِ عادلى باشد، ضمانتى بر عهدۀ او نيست.»

مى آيد:

و در روايت سوم از باب بيستم از ابواب حد سرقت اين گفته كه دختر اميرمؤمنان عليه السلام به وى گفت:

«شنيده ام كه در بيت المال اميرمؤمنان عليه السلام گردنبند مرواريدى است كه آن در اختيار توست و من دوست دارم آن را به من عاريه دهى كه در ايام عيد قربان با آن خود را بيارايم.

ابن ابورافع به وى پيام فرستاد: اى دختر اميرمؤمنان عليه السلام! اين عاريه ضمانت شده پس دادنى است.»

وى گفت: آرى! عاريه ضمانت شده پس دادنى است.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 61

باب 2 حكم عاريه گرفتن بدون اجازه مالك

ارجاعات

گذشت: در روايت هفدهم از باب پيشين فرموده معصوم عليه السلام كه: «هرگاه چيزى بدون اذن صاحبش عاريه گرفته شود و نابود شود، عاريه گيرنده ضامن آن است.»

در روايات باب بعدى مطالبى خواهد آمد كه بر اين بحث دلالت مى كند.

باب 3 حكم رهن گذاشتن عاريه بدون اجازه مالكش

23- (1) ابان بن عثمان با واسطه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه ايشان دربارۀ شخصى كه لباسى را عاريه كرد و آن را نزد ديگرى گرو گذاشت، سپس صاحبانش براى گرفتنش آمدند، فرمود: «آنان كالاى خود را مى گيرند.»

اين روايت از ابان از حذيفه و از ابان از حريز نيز روايت شده است.

24- (2) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «شخصى چيزى را عاريه مى كند و بدون اجازه صاحبش آن را در برابر مالى گرو مى گذارد، سپس ورشكسته يا ناپديد مى شود يا مى ميرد.

امام عليه السلام فرمود: صاحب عاريه، عاريه اش را برمى دارد و طلبكار براى گرفتن طلبش به دنبال بدهكار مى رود.»

ارجاعات

گذشت: در روايت يكم از باب چهاردهم از ابواب رهن اين گفته كه: «شخصى الاغى كرايه كرد و با آن به بازار لباس فروشان رفت. يكى دو دست لباس نسيه خريد، الاغ را رهن گذاشت و رفت.

امام عليه السلام فرمود: الاغ به صاحبش تحويل داده مى شود و كسى كه لباس ها را برده تحت تعقيب قرار مى گيرد ولى حكم قطع دست دربارۀ وى اجرا نمى شود، زيرا آن خيانت است.»

مى آيد:

در روايات باب يكم از ابواب غصب مطالبى خواهد آمد كه بر اين بحث دلالت مى كند.

و در روايت سوم از باب بيستم از ابواب حد سرقت اين گفته كه: «آن گاه اميرمؤمنان عليه السلام به دنبال من

فرستاد و من نزد وى آمدم. امام عليه السلام فرمود: اى فرزند ابو رافع! آيا به مسلمانان خيانت مى كنى؟

گفتم: پناه بر خدا از اين كه به مسلمانان خيانت كنم.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 63

امام عليه السلام فرمود: چگونه بدون اجازه من و رضايت مسلمانان گردنبندى كه متعلق به بيت المال آنان است، به دختر اميرمؤمنان عليه السلام عاريه مى دهى؟ ...»

باب 4 مالكيت عاريه

25- (1) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «عاريه متعلق به عاريه دهنده است و عاريه كننده مالك چيزى از آن نيست، مگر آنچه عاريه دهنده به وى تمليك و براى او مباح كند و با عاريه دادن از مالكيت صاحب آن چيزى كاسته نمى شود.»

باب 5 حكم پس گرفتن عاريه توسط مالك

26- (1) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «شخصى به همسايه خود اجازه مى دهد كه بر روى ديوار وى چيزى بگذارد. آيا هر وقت بخواهد مى تواند آن را تخليه كند؟

امام عليه السلام فرمود: اگر به خاطر نيازى كه براى وى پيشامد كرده تصميم به تخليه آن گرفته و قصد زيان رساندن ندارد، حقّ اين كار را دارد ولى اگر بدون نياز به آن تنها به قصد زيان رساندن مى خواهد اين كار را انجام دهد، صلاح نمى دانم كه آن را تخليه كند.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 65

فصل شانزدهم: ابواب اجاره

باب 1 موضوع عقد اجاره

27- (1) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه امام صادق عليه السلام اجرت گرفتن براى آموزش صنعت را در صورتى كه حلال باشد، اجازه فرمود.

28- (2) بزنطى گويد: «از امام رضا عليه السلام دربارۀ شخصى سؤال كردم كه در برابر گرفتن اجرت، قرآن مى نويسد. امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

29- (3) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه: «در زمان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شخصى براى بهبودى مارگزيده اى سوره اى از قرآن را تلاوت كرد و بر اثر آن، وى شفا يافت. آن گاه مارگزيده اجرتى به وى پرداخت. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله گرفتن اجرت را به وى اجازه داد.»

30- (4) در همان كتاب از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «براى اذان گو گرفتن حقوق از بيت المال اشكال ندارد ولى مزد گرفتن از كسانى كه برايشان اذان مى گويد، جايز نيست.»

ارجاعات

گذشت: در روايات باب دوازدهم از ابواب نماز قضا و بيشتر روايات ابواب نيابت در حج مناسب با اين بحث

هست.

و در روايت شانزدهم از باب يكم از ابواب كسب هاى روا و ناروا فرموده امام عليه السلام كه: «توضيح اجاره ها- اجير شدن انسان براى انجام كارى شخصاً يا اجاره دادن برده اش يا خويشاوندان تحت اختيارش يا حيوانش يا لباسش را به صورت حلال از شيوه هاى مختلف اجاره- به اين صورت است كه خودش يا خانه يا زمين يا چيزهاى ديگرش را براى بهره بردارى در منافع يا انجام كارى شخصاً يا

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 67

به وسيله فرزند يا برده يا كارگرش اجاره دهد، بدون آنكه وكيل فرمانروا يا كارگزار وى باشد، پس اشكال ندارد كه اجير باشد و خودش يا فرزندش يا خويشاوندش يا برده اش را اجاره دهد يا وكيل در اجاره دادن وى او را اجاره دهد، زيرا اين ها وكلاى اجير هستند ...»

اين روايت را تا پايان بنگر كه مناسب با اين بحث است.

در كتاب روايت نوزدهم فرموده امام عليه السلام كه: «بدان- كه خداوند تو را رحمت كند- مهارت ها و حرفه هاى گوناگونى را كه مردم مى آموزند، همانند نويسندگى، حسابدارى و بازرگانى ...» تا پايان آن را بنگر كه مناسب با اين بحث است.

در روايات باب نهم، سى و چهارم، سى و پنجم، سى و هشتم، چهل و ششم، چهل و هفتم، چهل و هشتم و چهل و نهم از ابواب كسب هاى روا و ناروا و باب نوزدهم از ابواب مزارعه مناسب باب اين بحث هست و باب بعدى را نيز بنگر.

باب 2 كراهت اجير شدن انسان

خداوند تعالى مى فرمايد:

پس واجب است مهريه زنانى را كه متعه كرده ايد، بپردازيد و پس از تعيين مهريه هرگونه با يكديگر توافق كنيد، اشكالى بر شما نيست؛ زيرا خداوند داناى

با حكمت است «1».

و جادوگران نزد فرعون آمدند، گفتند: اگر ما پيروز شويم، حتماً پاداش خواهيم گرفت «2».

پس آن دو رفتند تا آن گاه كه به اهل قريه اى رسيدند، از آنان درخواست غذا كردند ولى اهل آن قريه از پذيرايى آنان خوددارى كردند. آن گاه در آنجا ديوارى را يافتند كه نزديك فرو ريختن بود، پس آن را استوار كرد. موسى گفت: اگر مى خواستى براى اين كار مزد مى گرفتى «3».

پس يكى از آن دو زن- در حالى كه با شرم و حيا راه مى رفت- نزد موسى آمد، گفت:

پدرم- براى پرداخت مزد آب كشيدنت براى ما- تو را فرا مى خواند. پس وقتى موسى نزد وى آمد و سرگذشت خود را بازگو كرد، گفت: نترس! از گروه ستمكاران نجات يافتى.

يكى از آن دو دختر گفت: پدر جان! او را اجير كن؛ زيرا بهترين كسى كه اجير مى كنى نيرومند و امانتدار است.

گفت: من مى خواهم يكى از اين دو دخترم را به ازدواج تو در بياورم، به شرط اين كه به مدت انجام هشت سال اجير من باشى، پس اگر آن را به ده رساندى از جانب خودت خواهد بود «4».

______________________________

(1). نساء 4/ 24

(2). اعراف 7/ 113.

(3). كهف 18/ 77.

(4). قصص 28/ 27- 25.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 69

پس اگر آن زنان برايتان بچه را شير دادند، مزدشان را به آنان بپردازيد و در ميان خود به خوبى مشورت كنيد و اگر به توافق نرسيديد، زن ديگرى به كودك شير دهد «1».

31- (1) مفضل بن عمر از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هركس خود را اجاره دهد، روزى را از خود بازداشته است.»

و در روايت ديگرى آمده

است: «چگونه روزى را بر خود منع نمى كند و حال آن كه آنچه را به دست مى آورد، متعلق به كسى است كه او را اجاره كرده است.»

32- (2) عبداللّٰه بن محمد جعفى از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هركس خود را اجاره دهد، روزى را از خود بازداشته است و چگونه روزى را بر خود منع نمى كند، درحالى كه آنچه را به دست آورد براى كسى است كه به وى مزد مى دهد.»

33- (3) عمار ساباطى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شخصى تجارت مى كند ولى اگر اجير ديگران شود، بيشتر از درآمدش از راه تجارت به وى داده مى شود.

امام عليه السلام فرمود: خودش را اجير نكند؛ بلكه از خداوند روزى طلب كند و تجارت كند؛ زيرا وقتى خود را اجير مى كند، روزى را بر خود مى بندد.»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره آن را بر كراهت حمل كرده است، نه حرمت.

34- (4) محمد بن سنان گويد: «از امام موسى بن جعفر عليه السلام دربارۀ اجير شدن سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود: در صورتى كه با مردم با خوبى و سازش رفتار كنى و به اندازه توان و قدرت براى آنان خيرخواهى كنى، اشكال ندارد. به تحقيق موسى بن عمران خودش را اجير و شعيب با وى قرارداد بست و گفت: اگر خواستى هشت سال و اگر خواستى ده سال، خداوند عز و جل در اين باره مى فرمايد: به شرط اين كه به مدت هشت سال اجير من باشى و اگر آن را به ده سال برسانى، از جانب خودت خواهد بود.»

35- (5) در كتاب تفسير نعمانى از على عليه

السلام روايت مى شود كه دربارۀ راه هاى معيشت مردم فرمود: «و دليل اجاره، اين سخن خداوند است كه فرمود: ما در زندگى دنيا روزى هاى شان را تقسيم كرديم و برخى را بر برخى ديگر درجاتى افزوديم تا يكديگر را به كار گمارند و رحمت پروردگارت بهتر است از آن چه انباشته مى كنند.

______________________________

(1) طلاق 65/ 6.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 71

پس خداوند به ما خبر داد كه اجير شدن يكى از راه هاى به دست آوردن روزى براى مردم است زيرا خداوند بر اساس حكمت خويش ميان همت ها و اراده ها و ساير روحيات مردم تفاوت گذاشت و آن را سامان بخش زندگى مردم قرار داد و آن به اين صورت است كه شخصى، شخص ديگرى را در مزرعه، كارها، فرمانروايى، تصرفات و املاكش اجير مى كند، اگر هر يك از ما ناچار بود كه بنّايى و نجارى و همه صنعت ها و حرفه ها را براى كارهاى خود بياموزد و به تنهايى عهده دار رفع همه نيازهايش شود- مانند دوختن لباس و آنچه املاك به آن نياز دارد تا نيازهاى كوچك تر- اوضاع جهان اين گونه سامان نمى يافت و مردم قدرت و توان آن را نداشتند و از انجام آن درمى ماندند.

از اين رو خداوند تبارك و تعالى تدبيرش را استوار و آثار حكمتش را آشكار كرد و مردم را با همت هاى گوناگون آفريد و هر يك از آنان به دنبال كارى است كه همتش او را به سوى آن مى كشاند از امورى كه هر يك از مردم براى ديگران عهده دار آن مى شوند و يكديگر را در نيازهاى زندگى بى نياز (يارى) مى كنند كه به وسيله آن كارهاى شان سامان مى يابد.»

36- (6) در كتاب عوالى اللئالى روايت مى شود

كه: «اميرمؤمنان عليه السلام براى كشيدن آب، اجير يك يهودى شده بود و در برابر كشيدن هر دلو آب، يك دانه خرما مزد مى گرفت. حضرت مدتى آب كشيد و خرماها را جمع كرد، آن گاه آنها را نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آورد و وى از آنها خورد.»

37- (7) ابو جارود گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ تفسير اين آيه سؤال كردم: كسانى كه از پرداخت كنندگان زكات با ميل و رغبت عيب جويى مى كنند ...

امام عليه السلام فرمود: اميرمؤمنان عليه السلام خودش را براى كشيدن آب اجير كرد و قرار گذاشت كه در برابر كشيدن هر دلو آب يك دانه خرما- با انتخاب خودش- مزد بگيرد. على عليه السلام آنقدر آب كشيد تا يك مدّ خرما جمع كرد. آن گاه آنها را نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آورد. عبدالرحمان بن عوف كه از كنار درِ مسجد شاهد اين صحنه بود على عليه السلام را مسخره كرد. آن گاه اين آيه تا جمله «براى آنان درخواست آمرزش كن يا درخواست آمرزش نكن ... در اين باره نازل شد.»

ارجاعات

گذشت: در روايت پنجم از باب چهل و چهارم از ابواب خريد و فروش و شروطش اين گفته به امام عليه السلام كه:

«شخصى ديگرى را اجير مى كند تا ساختمانى براى وى بسازد يا كار ديگرى انجام دهد و به وى مواد خوراكى مى پردازد ...»

و در باب چهل و هفتم مناسب با آن.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 73

در روايت شانزدهم از باب يكم از ابواب كسب هاى روا و ناروا فرموده معصوم عليه السلام كه: «و توضيح اجاره ها: پس اجاره دادن انسان، خودش يا برده اش يا

خويشاوندان تحت اختيارش يا حيوانش يا لباسش را به صورت حلال از شيوه هاى گوناگون اجاره ...»

باب پيشين را بنگر.

مى آيد:

و در روايات دو باب بعدى و ساير ابواب اجاره مناسب با اين بحث خواهد آمد.

و در روايت ششم از باب ششم فرموده امام معصوم عليه السلام كه: «پس جايز است انسان مرد يا زن يا حيوان يا برده يا كنيزى را براى انجام كار معينى اجير كند.»

و در روايت يكم از باب دهم اين گفته كه: «شخصى، ديگرى را در برابر اجرت معينى اجير مى كند و او را به مزرعه خود مى فرستد ...»

باب 3 كراهت به كار گرفتن اجير بدون تعيين اجرت و جلوگيرى از حضور وى در نماز جمعه

38- (1) سليمان بن جعفر جعفرى گويد: «در يكى از كارهايى كه امام رضا عليه السلام مى خواست انجام دهد، همراه وى بودم. پس از پايان آن كار مى خواستم به منزلم بروم كه امام عليه السلام به من فرمود: با من بيا و امشب را با من سپرى كن. همراه امام عليه السلام رفتم و با معتب وارد خانه امام عليه السلام شدم وقتى وارد خانه امام عليه السلام شديم، غلامان وى مشغول گِل درست كردن براى ساختن طويله چارپايان بودند وقتى امام عليه السلام به آنها نگاه كرد، در ميان شان غلام سياهى را ديد كه از آنان نبود. امام عليه السلام با مشاهده وى پرسيد: اين كه با شماست، كيست؟

گفتند: او به ما كمك مى كند و در پايان چيزى به وى مى دهيم.

امام عليه السلام پرسيد: آيا با وى بر سر اجرتش توافق كرده ايد؟

گفتند: نه، هر چه به وى بدهيم او راضى است.

امام عليه السلام به شدت خشمگين شد و شروع كرد با تازيانه آنها را بزند. من به امام عليه السلام گفتم:

فدايت شوم! چرا خودتان را ناراحت مى كنيد؟

امام عليه السلام فرمود: من بارها از اين كه كسى را بدون تعيين اجرت به كار گيرند نهى كرده ام. بدان! هيچ كس نيست كه بدون تعيين اجرت براى تو كارى انجام دهد و در پايان سه برابر مزدش به وى بپردازى، مگر آن كه مى پندارد تو از مزدش كم گذاشته اى ولى هرگاه با وى طى كنى سپس به همان مقدار به وى بپردازى، به خاطر وفاى به قرارداد، تو را ستايش مى كند و اگر حتى به اندازه يك دانه به

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 75

39- (2) مسعدة بن صدقه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هركس به خدا و روز واپسين ايمان دارد، اجيرى را به كار نگمارد تا اجرتش را به وى بگويد و هركس كارگرى را اجاره كند و سپس از شركت وى در نماز جمعه جلوگيرى كند، گناهش به گردن وى خواهد بود و اگر از حضور وى در نماز جمعه جلوگيرى نكند، در پاداش وى شريك خواهد بود.»

40- (3) در كتاب من لا يحضره الفقيه روايت مى شود كه در روايت نهى هاى پيامبر صلى الله عليه و آله آمده است: «آن حضرت از به كار گماردن كارگر پيش از اعلام اجرتش نهى كرد.»

41- (4) ابوسعيد خدرى و ابوهريره از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كنند كه فرمود: هركس كارگرى را به كار مى گمارد، بايد اجرتش را به وى اعلام كند.»

ارجاعات

گذشت: در روايات باب چهارم از ابواب نماز جمعه مطالبى هست كه مى توان بر اين بحث استدلال كرد.

و در روايت يكم از باب ششم فرموده معصوم عليه السلام

كه: «هركس كارگرى را به كار گرفت او را از حضور در نماز جمعه باز ندارد كه در اين صورت گناه كرده است و اگر از حضور وى در نماز جمعه جلوگيرى نكند، هر دو در پاداش وى شريك خواهند بود.»

و در نوادر راوندى نيز مانند آن هست.

باب 4 استحباب پرداخت مزد كارگر پيش از خشك شدن عرقش و شرط كردن در اجاره و گرفتن اجرت پيش از انجام كار

42- (1) هشام بن حكم از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه دربارۀ باربَر و كارگر فرمود: «عرقش نخشكد تا اين كه اجرتش را بپردازى.»

43- (2) شعيب گويد: «گروهى را براى كاركردن در يكى از بستان هاى امام صادق عليه السلام اجير كرديم و قرار آنان تا عصر بود وقتى از كار دست كشيدند، امام عليه السلام به معتب فرمود: پيش از خشك شدن عرق شان مزدشان را بپرداز.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 77

44- (3) ابوهريره روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «مزد كارگر را پيش از خشك شدن عرقش بپرداز!»

45- (4) على بن جعفر عليه السلام گويد: «از برادرم امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: شخصى خانه اى را دو ساله اجاره مى كند، به اين شرط كه پس از پايان مدت، آن را كاه گِل و درهايش را اصلاح كند. آيا اين كار حلال است؟

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

در كتاب وسائل الشيعه اين حديث از كتاب على بن جعفر روايت شده با اين تفاوت كه به جاى «دو ساله»، «به اجرتى معين» آمده است.

ارجاعات

گذشت: در باب ششم از ابواب خيار مطالبى مناسب با بخشى از مقصود هست.

مى آيد:

در روايت يكم از باب سيزدهم اين گفته كه: «شخصى از ديگرى مى خواهد كه در برابر گرفتن چند درهم چيزى

براى وى بنويسد. او گويد: نخست اجرتم را مى گيرم و در برابرت مى نويسم.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

باب 5 جواز مزد گرفتن براى جمع آورى بيت المال

46- (1) هارون بن خارجه گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: من اموال را به بيت المال مى برم به اين شرط كه از هر هزار، شش تا براى من باشد.

امام عليه السلام فرمود: حساب مزد به عهدۀ صاحب كار (يا اجير) است.» «1»

باب 6 حرمت نپرداختن مزد كارگر

47- (1) در كتاب من لا يحضره الفقيه روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در روايت نهى هايش فرمود:

«هركس در مزد كارگرى ستم كند، خداوند كارهاى [نيكش] را نابود مى كند و بوى بهشت را بر وى حرام مى كند با اين كه بوى بهشت از فاصله پانصد سال به مشام مى رسد.»

ابوهريره و ابن عباس اين روايت را در بخشى از سخنرانى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پيش از رحلت روايت كرده اند.

______________________________

(1). مرحوم علامه مجلسى قدس سره براى اين روايت احتمالاتى ذكر كرده است. ر. ك: ملاذ الاخيار 11/ 142- 143.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 79

48- (2) در همان كتاب روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در روايت سفارش هايش به على عليه السلام فرمود: « (اى على عليه السلام!) هركس مزد كارگرى را نپردازد، لعنت خدا بر او باد».

49- (3) اصبغ بن نباته در حديثى از اميرمؤمنان عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «آگاه باشيد! هركس نسبت به پدر و مادرش ناسپاسى و حق ناشناسى كند، لعنت خدا بر او باد، آگاه باشيد! هركس از نزد صاحبانش بگريزد، لعنت خدا بر او باد. توجه كنيد كه هركس در مزد كارگرش ستم كند، لعنت خدا بر او باد.»

50- (4) اصبغ بن نباته عبدى گويد: «پس از ضربت خوردن

اميرمؤمنان عليه السلام به دست ابن ملجم- كه لعنت خدا بر او باد- من با گروهى از دوستانم همانند حارث و سويد بن غفله صبح زود، درِ خانه على عليه السلام رفتيم و پشت در، كنار ديوار نشستيم. همين طور كه نشسته بوديم از داخل خانه امام عليه السلام صداى گريه شنيدم، از اين رو ما هم شروع به گريستن كرديم. در اين هنگام امام مجتبى عليه السلام بيرون آمد و فرمود: اميرمؤمنان عليه السلام به شما مى گويد، به سوى خانه هاى تان برويد!

كسانى كه پشت درِ خانه على عليه السلام نشسته بودند، با شنيدن اين پيام همه رفتند و تنها من ماندم.

بار ديگر صداى گريه از خانه امام عليه السلام بلند شد و من با شنيدن آن صدا شروع به گريستن كردم. اين بار نيز امام حسن عليه السلام بيرون آمد و فرمود: مگر به شما نگفتم برويد.

من گفتم: به خدا سوگند! اى فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله! دلم مرا همراهى نمى كند و پايم توان رفتن از اينجا را ندارد تا اين كه اميرمؤمنان عليه السلام را زيارت كنم.

آن گاه شروع به گريستن كردم. امام مجتبى عليه السلام لختى درنگ كرد و سپس وارد خانه شد. طولى نكشيد كه بيرون آمد و فرمود: وارد خانه شو!

من نزد اميرمؤمنان عليه السلام رفتم. آن حضرت تكيه داده بود و سرش را با عمامه زردى بسته بود.

رنگ رخسار آن حضرت بر اثر كثرت خونريزى به حدى زرد شده بود كه نمى دانم صورتش زردتر بود يا عمامه اش. به مجرد وارد شدن خود را بر وى انداختم و شروع به بوسيدن آن حضرت و گريستن كردم. اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: اى

اصبغ! گريه نكن. به خدا سوگند! من به سوى بهشت مى روم.

به امام عليه السلام عرض كردم: فدايت شوم، به خدا سوگند! من مى دانم كه شما به سوى بهشت مى رويد ولى من به خاطر از دست دادن تو مى گريم. اى اميرمؤمنان عليه السلام فدايت شوم! حديثى كه از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيده اى براى من بازگو كن؛ زيرا اين گونه مى بينم كه پس از امروز، هرگز نمى توانم حديثى از شما بشنوم.

امام عليه السلام فرمود: آرى، روزى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مرا نزد خويش فراخواند و به من فرمود: به مسجد رفته و از منبر من بالا برو و مردم را به سوى خود فراخوان. آن گاه حمد و ثناى خداوند را به جا آور و بر من

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 81

بسيار درود بفرست. سپس بگو: اى مردم! من فرستاده رسول خدا صلى الله عليه و آله به سوى شما هستم وى مى فرمايد: هشدار! كه لعنت خدا و لعنت فرشتگان مقربش و پيامبران مرسلش و لعنت من بر كسى كه خود را به غير پدرش نسبت دهد يا خود را به غير سرپرستان و صاحبانش وابسته كند يا در اجرت اجيرى ستم كند.

من به مسجد آمدم و بر فراز منبر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله رفتم وقتى قريش و ديگر حاضران در مسجد مرا ديدند به سويم آمدند. آن گاه من حمد و ثناى خدا را بجا آوردم و درود فراوان بر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرستادم و سپس گفتم: اى مردم! من فرستاده رسول خدا صلى الله عليه و آله به سوى شما هستم. او به شما

مى فرمايد: هشدار! كه لعنت خداوند و لعنت فرشتگان مقرب درگاهش و پيامبران فرستاده اش و لعنت من بر كسى كه خود را به غير پدرش نسبت دهد يا خود را به غير سرپرستان و صاحبان خود وابسته گرداند يا در مزد اجيرى ستم كند.

پس كسى از ميان آن گروه به جز عمر بن خطاب سخنى نگفت. او گفت: اى ابوالحسن! پيام خود را رساندى، ولى سخن مجمل و مبهمى گفت.

من گفتم: اين را به پيامبر صلى الله عليه و آله خواهم گفت.

آن گاه نزد پيامبر صلى الله عليه و آله بازگشتم و ماجرا را براى وى بازگو كردم. آن حضرت فرمود: به مسجد من بازگرد و بر فراز منبر من برو و حمد و ثناى خدا را بجا آور و بر من درود بفرست و سپس بگو: اى مردم! چنين نيست كه ما چيزى را براى شما بياوريم و تاويل و تفسير آن نزد ما نباشد. بدانيد كه من خود، پدر شما هستم! بدانيد كه من خود مولى و سرپرست شما هستم! بدانيد كه من خود اجير شما هستم.»

51- (5) اصبغ بن نباته گويد: «در مسجد كوفه نزد اميرمؤمنان عليه السلام نشسته بودم كه شخصى از بجيله با كنيه ابوخديجه همراه شصت نفر از قبيله بجيله نزد امام عليه السلام آمدند، سلام كردند و نشستند. سپس ابوخديجه به على عليه السلام گفت: اى اميرمؤمنان عليه السلام! آيا رازى از رازهاى رسول خدا صلى الله عليه و آله پيش شما هست كه آن را براى ما بازگو كنى؟

امام عليه السلام فرمود: آرى. آن گاه به قنبر فرمود: آن نوشته را بياور!

وقتى قنبر نوشته را آورد، امام عليه السلام

مهرش را شكست و آن را باز كرد. در پايين آن جلد نازكى بود و در آن نوشته شده بود: به نام خداوند مهرگستر به همه موجودات در دنيا و به مؤمنان در دو جهان، قطعاً لعنت خدا، فرشتگانش و همه مردم بر كسى كه خود را به غير موالى و سرپرستانش نسبت دهد

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 83

و لعنت خدا و فرشتگانش و همه مردم بر كسى كه در اجرت اجيرى ستم كند و لعنت خدا بر كسى كه مناره مسجدى (يا يك وجب از زمين مسجدى) يا محدوده آن را سرقت كند وى در قيامت مجبور مى شود كه آن را تا هفت آسمان و هفت زمين بياورد و آن گاه نزديك آتش نگه داشته مى شود (يا به مردم رو مى كند) و مى گويد: به خدا سوگند اگر اين وظيفه بر عهدۀ همه موجودات زمين نهاده مى شد، آنان قدرت آن را نداشتند.

ابوخديجه گفت: خانواده و خاندان هركس دوستداران و بستگان هر مسلمانى هستند پس چه كسى با غير مواليان خود ارتباط برقرار مى كند؟

امام عليه السلام فرمود: اين گونه نيست كه گمان كردى اى ابوخديجه! بلكه ما اهل بيت مواليان هر مسلمانى هستيم پس هركس با غير ما ارتباط برقرار كند، چنين مجازاتى بر اوست.

اى ابوخديجه! [مقصود از ظلم به اجير] يك دينار و دو دينار و يك درهم و دو درهم نيست «1» بلكه هر كسى است كه به مزد و پاداش پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در مورد خويشاوندانش ظلم كند. خداوند تعالى مى فرمايد: «بگو براى آن پاداشى نمى خواهم مگر دوستى نزديكانم» پس هركس به پاداش پيامبر صلى الله عليه و آله

در مورد نزديكانش ستم كند، لعنت خدا و فرشتگانش و همه مردم بر او باد.»

52- (6) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام از پدرش از نياكانش روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «ملعون است كسى كه در اجرت اجيرى ستم كند. پس جايز است انسان براى انجام كار معينى، مرد و زن و حيوان و برده و كنيزى را اجاره كند.»

53- (7) در كتاب صحيفة الرضا عليه السلام از نياكانش عليهم السلام روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: خداوند آمرزنده هر گناهى است مگر كسى كه مهريه زنى را به تأخير اندازد (انكار كند) يا اجرت كارگرى را غصب كند يا مرد آزادى را بفروشد.»

54- (8) در كتاب الجعفريات از على عليه السلام روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «خداوند آمرزنده هر گناهى است مگر كسى كه مزد كارگر يا مهريه زنى را غصب كند.»

55- (9) در كتاب المحاسن از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «پليدترين گناهان سه گناه است؛ كشتن حيوان نگه داشتن مهريه زن و بازداشتن اجرت اجير.»

______________________________

(1). متن روايت در اين قسمت مشوش است و بر اساس چاپ جديد تفسير فرات ترجمه شد. تفسير فرات 2/ 349/ 526.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 85

56- (10) موسى بن ابراهيم از امام موسى بن جعفر عليه السلام از پدرش از نياكانش عليهم السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «ظلم كردن به اجرت اجير از گناهان كبيره است.»

57- (11) فرزند عمر از

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «سه گروه هستند كه در قيامت من از آنها شكايت مى كنم، شخصى كه انسان آزادى را بفروشد و بهايش را بخورد شخصى كه اجيرى را به كار گمارد و از وى به طور كامل كار بكشد ولى اجرتش را نپردازد و شخصى كه با من پيمان ببندد و سپس خيانت كند.»

ارجاعات

گذشت: در روايت بيست و دوم از باب شصتم از ابواب جهاد با نفس اين گفته كه: «خدايا! به يقين تو مى دانى كه من شخصى را براى انجام كارى در برابر مقدارى برنج اجاره كردم ولى او پس از انجام كار بدون گرفتن اجرتش رفت و من آن برنج را كشت كردم تا به جايى رسيد كه با آن برنج گاوى خريدم؛ سپس آن مرد آمد و مزدش را در خواست كرد. من به او گفتم: به سوى آن گاو برو و آن را بردار و ببر!

وى گفت: همانا من مقدارى برنج از تو طلبكار هستم.

گفتم: به سوى آن گاو برو و آن را با خود ببر زيرا آن گاو از همان برنج است. پس آن مرد آن گاو را برد. اگر تو مى دانى كه من از ترس تو آن كار را انجام دادم، پس براى ما گشايش ايجاد كن. آن گاه آن صخره از روى آنان كنار رفت.»

در روايت دوم از باب هفتاد و نهم فرموده پيامبر صلى الله عليه و آله كه: «قطعاً خداوند آمرزنده هر گناهى است، مگر كسى كه ديْنى به وجود آورد يا اجرت اجيرى را غصب كند.»

و در روايات باب دوم از ابواب بدهى و باب

چهارم از ابواب اجاره و باب بعدى مطالبى بر اين بحث دلالت مى كند.

مى آيد:

و در روايت نوزدهم از باب هفدهم از ابواب مهريه فرموده پيامبر صلى الله عليه و آله كه: «قطعاً خداوند در قيامت هر گناهى را مى آمرزد مگر [غصب] مهريه زن و كسى را كه اجرت اجيرى را غصب كند.»

باب 7 ضمانت مستأجر اجرت اجير را

58- (1) هارون بن حمزه گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى، ديگرى را اجير مى كند و هيچ يك از آنان به ديگرى اعتماد ندارند؛ از اين رو مزد وى را به شخص سومى مى سپارند ولى آن شخص مى ميرد و مزد آن كارگر نابود مى شود و آن مرد چيزى از خود باقى نمى گذارد تا با آن، مزد كارگر پرداخت شود.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 87

امام عليه السلام فرمود: مستأجر ضامن اجرت اجير است تا آن را پرداخت كند مگر آن كه اجير از او درخواست كرده باشد و به آن مرد راضى شده باشد كه در اين صورت حق وى در جايى است كه آن را قرار داد و به آن راضى شد.»

ارجاعات

گذشت: در روايات باب چهارم، باب ششم و باب نهم مطالبى بر اين بحث دلالت مى كند.

باب 8 تعهد مستأجر به موجود در اجاره حيوان

59- (1) ابوحمزه گويد: «از امام باقر عليه السلام سؤال كردم: شخصى حيوانى را كرايه مى كند و مى گويد: آن را تا فلان محل كرايه مى كنم و اگر از آنجا گذشتم، فلان مبلغ زيادتر به تو مى دهم و آن را معين مى كند.

امام عليه السلام فرمود: هيچ يك از اين ها اشكال ندارد.»

باب 9 لزوم عقد اجاره

60- (1) سهل گويد: «از امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: شخصى از ديگرى يك خانه يا يك كشتى، يك ساله يا بيشتر يا كمتر اجاره مى كند.

امام عليه السلام فرمود: اجاره تا پايان مدت لازم و گرفتن كرايه در اختيار صاحب آن است اگر بخواهد، مى گيرد و اگر بخواهد، وامى گذارد.»

اين حديث از ابوبصير از امام صادق عليه السلام و على بن يقطين از امام موسى بن جعفر عليهما السلام نيز روايت شده است.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 89

ارجاعات

گذشت: روايات باب بيست و هفتم از ابواب مستحبات تاجر آنچه بر فسخ عقد با رضايت دو طرف دلالت مى كند.

مى آيد:

و در باب دوازدهم، پانزدهم و هجدهم مناسب با اين بحث خواهد آمد.

باب 10 جواز تجارت كردن اجير براى غير مستأجر با اجازه او

61- (1) اسحاق بن عمار گويد: «از امام موسى بن جعفر عليهما السلام سؤال كردم: شخصى ديگرى را با اجرت معين اجاره مى كند و او را به مزرعه خود مى فرستد. در آنجا فرد سومى مقدارى درهم به وى مى دهد و مى گويد: با اين درهم ها فلان جنس را براى من بخر و سود آن متعلق به هر دوى ما.

امام عليه السلام فرمود: در صورت اجازه مستأجر، اشكال ندارد.»

باب 11 حكم پرداخت هزينه اجير توسط شخص ديگر و هزينه لباس و حمام اجير

62- (1) سليمان بن سالم گويد: «از امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: شخصى ديگرى را با اجرت معين و هزينه وى اجير مى كند تا او را براى انجام كار به محلى بفرستد ولى وقتى اجير به آن محل مى رسد،

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 91

يكى از دوستانش از او دعوت مى كند و به مدت يكى، دو ماه در خانه اش از وى پذيرايى مى كند؛ به طورى كه از پرداخت هزينه توسط مستأجر بى نياز مى شود. اجير نيز محاسبه مى كند كه اگر دوستش او را دعوت نمى كرد، هزينه ماهانه اش چقدر مى شد و با آن مبلغ زحمات دوست ميزبانش را جبران مى كند. آن مبلغى كه به وى پرداخته بر عهدۀ كيست؛ بر عهدۀ اجير يا اجير كننده؟

امام عليه السلام فرمود: اگر آن مبلغ به مصلحت اجيركننده است، بر عهدۀ او خواهد بود و در غير اين صورت بر عهدۀ اجير است.

و سؤال كردم: شخصى ديگرى را با اجرت معين بدون توضيح آن اجاره مى كند تا به محلى بفرستد. هزينه اجير مانند شستن لباس و حمام بر عهدۀ كيست؟

امام عليه السلام فرمود: بر عهدۀ مستأجر.»

باب 12 حكم در راه ماندن مركب كرايه اى و عدم انجام كار در مدت اجاره توسط اجير

63- (1) محمد بن مسلم از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «من نزد يكى از قاضيان مدينه بودم كه دو نفر آمدند. يكى از آنان به قاضى گفت: من از اين شخص مركبى اجاره كردم تا مرا از فلان محل به محل ديگرى برساند ولى وى مرا به مقصد نرساند.

قاضى از صاحب مركب پرسيد: آيا تو او را به مقصد رساندى؟

او گفت: نه، حيوانم عاجز شد و نرفت.

قاضى به وى گفت: در صورتى كه تو وى را به

مقصدى كه حيوانت را كرايه كرده، نرسانده اى كرايه اى از وى طلبكار نيستى.

امام عليه السلام مى فرمايد: پس از حكم قاضى، من آن دو را نزد خود فراخواندم و به كسى كه كرايه كرده بود گفتم: اى بنده خدا! تو حق ندارى تمام كرايه آن مرد را نپردازى و به ديگرى گفتم: اى بنده خدا! تو حق ندارى تمام كرايه حيوانت را دريافت كنى. بلكه مسير باقيمانده و مسير پيموده شده را بنگر و با هم بر آن مصالحه كنيد. آنان نيز چنين كردند.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 93

64- (2) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه امام صادق عليه السلام فرمود: «هركس حيوان يا كشتى معينى را كرايه كند تا با آن كشتى يا حيوان چيز معينى را تا محل مشخصى حمل كند، آن گاه آن حيوان هلاك شود يا آن كشتى در هم بشكند، كرايه فسخ مى شود و اگر پس از پيمودن بخشى از مسير، اين حادثه روى دهد، به نسبت مسير پيموده شده، از كرايه بر عهدۀ كرايه كننده است.

ولى اگر براى رساندن بار، كرايه كند و از حيوان و كشتى معينى در قرارداد نام نبرد براى كرايه دهنده است كه آن را به مقصد برساند و كرايه كامل براى كرايه گيرنده است.»

65- (3) محمد بن مسلم از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «نزد يكى از قاضيان مدينه نشسته بودم كه دو نفر آمدند. يكى از آنان گفت: من از او خواستم كه فلان روز مرا به بازار برساند و او اين كار را انجام نداد.

قاضى گفت: كرايه اى به او تعلق نمى گيرد.

امام عليه السلام فرمود: من او را فرا خواندم

و به وى گفتم: اى بنده خدا! براى تو جايز نيست حق او را نپردازى و به ديگرى گفتم: تو حق گرفتن تمام مبلغ مورد توافق را ندارى. پس ميان خودتان ردّ و بدل كنيد.»

66- (4) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «شخصى حيوان يا كشتى كرايه مى كند تا او را در روز معينى به محل مشخصى برساند و اگر او را در آن روز به مقصد نرساند، كرايه او كمتر از قرارداد باشد.

امام عليه السلام فرمود: كرايه در اين صورت باطل است و كرايه كننده اجرت المثل آن را بدهكار است.»

67- (5) محمد حلبى گويد: «نزد يكى از قاضيان نشسته بود. امام باقر عليه السلام نيز آنجا حضور داشت كه دو نفر آمدند. يكى از آنان به قاضى گفت: من از اين مرد شتر كرايه كردم تا كالاى مرا به يكى از معادن برساند و با او شرط كردم كه در فلان روز مرا وارد معدن كند؛ زيرا در آنجا بازار برگزار است و من بيم دارم به آن نرسم و در برابر هر روز كه ديرتر به بازار رسيدم، فلان مبلغ از كرايه اش مى كاهم. او نيز فلان تعداد روز مرا ديرتر رساند.

قاضى گفت: اين شرط باطلى است، كرايه او را به طور كامل بپرداز.

حلبى گويد: پس از رفتن آن مرد، امام عليه السلام رو به من كرد و فرمود: تا وقتى كه تمام كرايه كاسته نشود، شرط وى صحيح است.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 95

باب 13 شرط برده اجير و ضمانت اتلاف برده

68- (1) عبيد بن زراره گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شخصى به ديگرى مى گويد: در مقابل

گرفتن چند درهم براى من بنويس.

و او پاسخ مى دهد: نخست اجرتم را مى گيرم و در برابرت مى نويسم.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.

و سؤال كردم: شخصى برده اى را اجير مى كند. آن برده مى گويد: صاحب مرا به هر مبلغى كه خواستى راضى كن و براى من نيز فلان تعداد معين درهم نيز هست. آيا براى مستأجر لازم است؟ و آيا براى برده حلال است؟

امام عليه السلام فرمود: براى مستأجر لازم نيست و براى برده حلال نيست.»

69- (2) زراره و ابوبصير از امام صادق عليه السلام روايت مى كنند كه فرمود: «اميرمؤمنان عليه السلام دربارۀ زرگر يا غير زرگرى كه برده ديگرى را اجاره كرد، حكم داد و فرمود: اگر چيزى را از ميان برد يا از نزد وى گريخت، صاحبانش ضامن هستند.»

70- (3) ابو بصير از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه ايشان دربارۀ شخصى كه برده اى را اجاره كرد و مال فراوانى را از ميان برد، فرمود: «بر صاحبش چيزى نيست و آنان حق فروش وى را ندارند، بلكه بايد [براى پرداخت آن] كار كند و اگر از پرداخت آن ناتوان شد، چيزى بر عهدۀ صاحبش و چيزى بر عهدۀ برده نيست.»

باب 14 حكم اجاره كردن محافظ براى كاروان

71- (1) محمد بن حسن صفار گويد: «به امام عسكرى عليه السلام نوشتم: شخصى بدون داشتن فرمان از سوى حكومت در محل هاى ترسناك از كاروان ها محافظت و پاسدارى مى كند و آنها با او قرارداد مى بندند كه پس از رسيدن به محل امن مبلغ معينى دريافت كند. آيا گرفتن آن مبلغ براى وى جايز است؟

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 97

امام عليه السلام در پاسخ مرقوم فرمود: هرگاه خودش را در برابر

مبلغ متعارف اجير كند، حق خود را مى تواند بگيرد. انشاءالله.»

باب 15 حكم اجاره دادن فرزند براى مدت معين در برابر اجرت معين

72- (1) محمد بن عيسى بن عبيد يقطينى به امام هادى عليه السلام نوشت: «شخصى فرزندش را يك سال با اجرت معين به ديگرى سپرد تا برايش خياطى كند، آن گاه فرد سومى به وى گفت: فرزندت را با دستمزد بيشتر يك سال به من بسپار. آيا پدر آن فرزند چنين اختيارى دارد؟ و آيا مى تواند قرارداد خود را با آن شخص فسخ كند يا نه؟

امام عليه السلام در پاسخ مرقوم فرمود: تا وقتى كه فرزندش ناتوان و بيمار نشده است واجب است به قراردادش با شخص اول عمل كند.»

ارجاعات

گذشت: در روايت شانزدهم از باب يكم از ابواب كسب هاى روا و ناروا فرموده معصوم عليه السلام كه: «اشكال ندارد اجير باشد؛ خودش يا فرزندش يا خويشاوندانش يا برده اش يا كسى را كه در اجاره دادنش وكالت دارد، اجاره دهد ...»

باب 16 حكم پذيرفتن كار و واگذار كردن آن به ديگران و محكم كارى در كارها

73- (1) ابوحمزه گويد: «از امام باقر عليه السلام سؤال كردم: شخصى كارى را مى پذيرد و بدون انجام كارى در آن با مقدارى سود به ديگرى واگذار مى كند.

امام عليه السلام فرمود: نه.»

محمد بن مسلم از امام باقر عليه السلام يا امام صادق عليه السلام نظير اين حديث را روايت كرده و پاسخ امام عليه السلام را به اين صورت گزارش كرده است: «نه مگر آن كه كارى در آن انجام دهد.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 99

74- (2) حَكَم خياط گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: دوختن لباس را به يك درهم مى پذيرم و به مبلغ كمتر واگذار مى كنم و فقط آن را برش مى دهم.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد. سپس امام عليه السلام فرمود: كارهايى را كه مى پذيرى و به مقدارى

كمتر واگذار مى كنى، اشكال ندارد.»

75- (3) محمد بن مسلم گويد: «از امام باقر عليه السلام يا امام صادق عليه السلام سؤال كردم: خياطى كار مى پذيرد و پس از برش پارچه، دوخت آنها را به مبلغ كمترى به ديگران واگذار مى كند.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد، در آن كارى انجام داده است.»

76- (4) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «صنعتگر كارى را مى پذيرد و به مبلغ كمتر به ديگرى واگذار مى كند.

امام عليه السلام فرمود: اگر كارى در آن انجام دهد يا در آن برنامه ريزى و تدبير كند يا اگر پارچه است آن را برش دهد يا هرگونه كارى در آن انجام دهد، مبلغ افزوده براى وى پاك و حلال است و در غير اين صورت براى وى خيرى ندارد.»

77- (5) على صائغ [زرگر] گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: كار را مى پذيرم و به جوانانى كه با من كار مى كنند به دو سوم آن مبلغ واگذار مى كنم.

امام عليه السلام فرمود: اين كار شايسته نيست، مگر آن كه همراه آنان كار كنى.

گفتم: من براى آنان ذوب مى كنم (يا نزديك مى كنم).

امام عليه السلام فرمود: اين هم كارى است، اشكال ندارد.»

78- (6) على بن ميمون زرگر گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: كارى را مى پذيرم كه احتياج به كنده كارى و زرگرى دارد. كنده كارى آن را با مبلغى به شخصى واگذار مى كنم ولى هنگام تسويه حساب از مبلغ قرارداد مقدارى كم مى گذارم.

امام عليه السلام فرمود: آيا اين كار با رضايت كامل وى انجام مى شود؟

گفتم: آرى.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

79- (7) على ابوالاكراد گويد: «به امام

صادق عليه السلام گفتم: كارى را مى پذيرم كه نياز به زرگرى و كنده كارى دارد، از اين رو با كنده كار بر مبلغى ميان خودمان توافق مى كنم مثلًا ده جفت به پنج درهم يا بيست جفت به ده درهم ولى هنگام تسويه حساب به وى مى گويم: نيكى كن! و مبلغى كمتر از قرارداد به وى مى دهم.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 101

امام عليه السلام فرمود: آيا اين كار با رضايت كامل وى انجام مى شود؟

گفتم: آرى.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

80- (8) مجمع گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: آيا دوزندگى لباس را بپذيرم و آن را به دوسوم مبلغ به شاگردانم واگذار كنم؟

امام عليه السلام فرمود: آيا كارى در آن انجام نمى دهى؟

گفتم: آن را برش مى دهم و برايش نخ مى خرم.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

ارجاعات

گذشت: در روايت يكم از باب بيست و هشتم از ابواب دفن فرموده پيامبر صلى الله عليه و آله كه: «هرگاه يكى از شما كارى انجام دهد بايد آن را محكم كند.»

در روايت دوم فرموده امام عليه السلام كه: «ولى، خداوند عزيز و باشكوه بنده اى را دوست دارد كه هرگاه كارى انجام دهد آن را محكم كند.»

باب 17 حكم اجاره دادن آسياب، خانه، زمين، كشتى اجاره اى و كارگر به بيشتر از مبلغ اجاره شده

81- (1) ابوبصير از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «براى من ناخوشايند است كه فقط آسيابى را اجاره كنم و سپس با اجرت بيشترى اجاره دهم مگر آن كه كارى در آن انجام شود و يا غرامتى براى آن پرداخت شود.»

82- (2) سليمان بن خالد از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «براى من ناخوشايند است كه فقط آسياب را اجاره كنم و با اجرت بيشترى

اجاره دهم مگر آن كه در آن كارى انجام دهم يا غرامتى براى آن بپردازم.»

83- (3) ابو مغرا (معزا) از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه ايشان دربارۀ كسى كه زمينى را اجاره مى كند و به مبلغ بيشترى اجاره مى دهد، فرمود: «اشكال ندارد. اين مثل مغازه و اجير نيست. همانا باقيمانده از اجرت اجير و مغازه حرام است.»

در كتاب المقنع اين روايت از امام صادق عليه السلام بدون واژه «اجير» اول روايت شده است.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 103

84- (4) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «شخصى خانه اى را اجاره مى كند و به مبلغ بيشترى اجاره مى دهد.

امام عليه السلام فرمود: نه، مگر آن كه كارى در آن انجام دهد و اگر بخشى از آن را به همان مبلغى كه اجاره كرده، اجاره دهد و در قسمت ديگر آن سكونت كند، اشكال ندارد.»

85- (5) ابوربيع شامى گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى از دهقانان زمينى را براى كشاورزى اجاره مى كند و به مقدار بيشترى اجاره مى دهد و سهم حكومت را خود بر عهده مى گيرد.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد. زمين مثل اجير و خانه نيست. همانا باقيمانده از اجرت اجير و خانه حرام است.»

در گزارش ديگرى در ادامه سخن امام عليه السلام آمده است: «و اگر شخصى خانه اى را به ده درهم اجاره كند و در دوسوم آن سكونت كند و ثلث آن را به ده درهم اجاره دهد، اشكالى ندارد ولى به بيش از مبلغى كه اجاره كرده، اجاره ندهد.»

86- (6) ابراهيم بن ميمون گويد: «شنيدم كه ابراهيم بن

مثنّى از امام صادق عليه السلام سؤال كرد: شخصى زمينى را اجاره مى كند و سپس به مبلغ بيشترى اجاره مى دهد.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد. زمين بسان اتاق و اجير نيست. همانا باقيمانده اجرت اتاق و كارگر، حرام است.»

87- (7) حلبى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: زمين را در برابر ثلث يا يك چهارم محصول آن اجاره مى كنم و در برابر نصف محصول آن واگذار مى كنم.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.

گفتم: آن را به هزار درهم مى پذيرم و به دوهزار درهم واگذار مى كنم.

امام عليه السلام فرمود: جايز نيست.

گفتم: چگونه صورت اول جايز است و دوم جايز نيست؟

امام عليه السلام فرمود: زيرا اين ضمانت شده ولى آن ضمانت نشده است.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 105

88- (8) اسحاق بن عمار از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هرگاه زمينى را با طلا و نقره اجاره كردى آن را به مبلغ بيشتر به ديگرى واگذار نكن ولى اگر به نصف يا ثلث اجاره كردى مى توانى آن را به مقدار بيشتر به ديگرى واگذار كنى زيرا طلا و نقره ضمانت شده اند.»

در روايت ديگرى اسحاق بن عمار از ابوبصير روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمود: «هرگاه زمينى را به طلا و نقره اجاره كردى، به مبلغ بيشتر به ديگرى واگذار نكن؛ زيرا طلا و نقره ضمانت شده اند.»

89- (9) محمد بن مسلم از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «و اجاره دادن زمين در برابر مواد خوراكى جايز نيست و چيزى از آن گرفته نمى شود مگر آن كه به نصف و ثلث اجاره دهد.»

90- (10) در كتاب نوادر احمد

بن محمد بن عيسى روايت مى شود كه امام صادق عليه السلام فرمود: «زمين در برابر گندم و جو و آب دادن به مزرعه و آب هاى افزون بر نياز، اجاره داده نمى شود، بلكه زمين در برابر طلا و نقره اجاره داده مى شود و هرگاه در برابر طلا و نقره اجاره كرد به مبلغ بيشتر اجاره داده نمى شود؛ براى اين كه طلا و نقره ضمانت شده اند و اين ضمانت شده نيست بلكه آن از محصول زمين است.»

91- (11) محمد بن مسلم گويد: «از امام باقر عليه السلام سؤال كردم: شخصى زمينى را اجاره مى كند و به اجرت بيشترى اجاره مى دهد.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد. زمين همانند خانه و اجير نيست. همانا خانه و اجير حرام است.»

92- (12) اسماعيل بن فضل هاشمى گويد: «از امام سؤال كردم: شخصى زمينى از زمين هاى خراج را در برابر تعداد معينى درهم يا مقدار معينى از حبوبات اجاره مى كند، سپس آن را اجاره مى دهد و با كشاورز آن شرط مى كند كه محصول آن را به نسبت نصف يا كمتر از آن يا بيشتر با وى تقسيم كند و پس از پرداخت سهم حكومت مقدارى از محصول براى وى باقى مى ماند، آيا اين كار براى وى شايسته است؟

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 107

امام عليه السلام فرمود: آرى، هرگاه نهرى براى آنان حفر كند يا كارى براى شان انجام دهد كه به آنان كمك كند، چنين حقّى دارد.

و سؤال كردم: شخصى زمينى از زمين هاى خراج را در برابر تعداد معينى درهم يا مقدار معينى حبوبات اجاره مى كند و آن را قطعه قطعه يا جريب جريب در برابر چيز معينى اجاره مى دهد؛ آن گاه

پس از پرداخت سهم حكومت براى وى مقدارى باقى مى ماند در حالى كه چيزى هزينه نكرده است يا اين كه آن زمين را قطعه قطعه اجاره مى دهد به شرط اين كه بذر و هزينه را بپردازد و در مقابل، مقدارى بيش از اجاره حكومت براى وى باشد و اصل زمين نيز مال اوست. آيا چنين حقى دارد؟

امام عليه السلام فرمود: هرگاه زمينى را اجاره و در آن هزينه يا چيزى را مرمت كردى، آنچه گفتى اشكال ندارد.»

و در گزارش ديگرى در ادامه سخن امام عليه السلام آمده است: «و اشكال ندارد كه شخصى زمينى را به صد دينار اجاره كند، آن گاه بخشى از آن را به نود و پنج دينار اجاره دهد و بقيه آن را خودش كشت كند.»

93- (13) اسحاق بن عمار از امام صادق عليه السلام از پدرش روايت مى كند كه امام سجاد عليه السلام پيوسته مى فرمود:

«اشكال ندارد شخصى خانه يا زمين يا كشتى را اجاره كند و سپس به قيمت بيشتر آن را اجاره دهد، در صورتى كه اصلاحى در آن انجام داده باشد.»

94- (14) حلبى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «اگر شخصى خانه اى را به ده درهم اجاره كند و در دو سوم آن ساكن شود و ثلث آن را به ده درهم اجاره دهد، اشكال ندارد ولى به بيش از قيمتى كه اجاره كرده، آن را اجاره ندهد، مگر در صورتى كه كارى در آن انجام دهد.»

95- (15) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ خانه اى سؤال شد كه شخصى آن را اجاره مى كند و به قيمت بيشتر

به ديگرى اجاره مى دهد.

امام عليه السلام فرمود: نه، مگر اين كه كارى در آن انجام دهد و اگر بخشى از آن را به قيمتى كه اجاره كرده، اجاره دهد و در باقيمانده آن سكونت كند، اشكال ندارد.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 109

96- (16) حلبى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه ايشان دربارۀ شخصى كه خانه اى را اجاره مى كند و به قيمت بيشترى اجاره مى دهد، فرمود: «اين كار شايسته نيست مگر آن كه كارى در آن انجام دهد.»

97- (17) على بن جعفر گويد: «از برادرم امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: شخصى اتاقى اجاره مى كند، آن گاه خياط يا صاحب حرفه ديگرى نزد وى مى آيد و مى گويد: من در آن كار مى كنم و اجاره آن را هر دو مى پردازيم و هر چه سود كردم آن را نيز با هم تقسيم مى كنيم. سپس بيش از اجاره اتاق سود مى كند، آيا براى شخص اجاره كننده اين حلال است؟

امام عليه السلام فرمود: آرى، اشكال ندارد.»

98- (18) در كتاب بحار الانوار در ادامه روايت پيشين آمده است: «و سؤال كردم: شخصى كشتى يا زمينى را به دو درهم اجاره مى كند، آن گاه بخشى از آن را به يك و نيم درهم اجاره مى دهد و از بقيه آن خودش استفاده مى كند، آيا اين كار شايسته است؟

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

99- (19) محمد بن مسلم گويد: «از امام باقر عليه السلام يا امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى زمينى را صد دينار اجاره مى كند، آن گاه نصف آن را به نود و پنج دينار اجاره مى دهد و خود، باقيمانده آن را كشت مى كند.

امام عليه السلام فرمود: اشكال

ندارد.»

100- (20) سماعه گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى چراگاهى را براى چرانيدن به پنجاه درهم يا كمتر يا بيشتر مى خرد، آن گاه تصميم مى گيرد افراد ديگرى را نيز در آن شريك كند و اجاره زمين را از آنان بگيرد.

امام عليه السلام فرمود: هركس را مى خواهد، در برابر بخشى از اجاره بها همراه خودش وارد چراگاه كند، هرچند به چهل و نه درهم باشد و گوسفندان خودش در برابر يك درهم از چراگاه استفاده كنند.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 111

ارجاعات

گذشت: در باب يازدهم از ابواب مزارعه مناسب با اين بحث هست.

باب 18 حكم ناتوان شدن اجير از حفر چاه به مقدار قرارداد

101- (1) ابوشعيب محاملى رفاعى گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى كندن يك چاه به اندازه ده قامت را به مبلغ ده درهم به فردى واگذار كرد وى پس از حفر يك قامت، از كندن بقيه آن درماند.

امام عليه السلام فرمود: يك پنجاه و پنجم از ده درهم، متعلق به اوست.»

102- (2) ابوشعيب محاملى رفاعى گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى كندن يك چاه به اندازه ده قامت را به ده درهم به ديگرى واگذار مى كند آن شخص به اندازه يك قامت از آن را حفر مى كند و سپس از كندن بقيه آن درمى ماند.

امام عليه السلام فرمود: ده درهم تقسيم بر پنجاه و پنج مى شود، آن گاه هرچه به دست آمد، يكى براى قامت اول و دو تا از آن براى قامت دوم و سه تا براى سوم و به همين ترتيب تا ده.»

باب 19 اختلاف اجرت بر اساس اختلاف زمان

103- (1) ادريس بن عبداللّٰه قمى گويد: «به امام عليه السلام گفتم: فدايت شوم! به من بياموز كه اجاره آسياب چگونه صحيح است؟ زيرا در محل ما آب، گاهى پيوسته جريان دارد و گاهى قطع مى شود.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 113

امام عليه السلام فرمود: بيشتر اجاره را در ماه هايى قرار بده كه در آنها آب قطع نمى شود و بقيه آن را در ماه هايى قرار بده كه آب قطع مى شود، هرچند يك درهم باشد.»

باب 20 حكم اجاره حيوان به شرط سوار نشدن ديگرى

104- (1) على بن جعفر گويد: «از برادرم امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: شخصى مركبى را اجاره مى كند و به ديگرى مى دهد، آن گاه آن حيوان مى ميرد. چه چيزى بر عهدۀ اوست؟

امام عليه السلام فرمود: اگر شرط كرده كه ديگرى سوار آن نشود، وى ضامن آن است و اگر سخنى در اين باره نگفته است، چيزى بر عهدۀ او نيست.»

ارجاعات

مى آيد:

در روايت يكم از باب بعدى آنچه مناسب با اين باب است.

باب 21 حكم استفاده از مركب در غير مسير اجاره و اختلاف مالك و مستأجر

105- (1) ابوولاد حناط گويد: «قاطرى را براى رفت و برگشت به قصر ابن هبيره به مبلغى كرايه كردم و به جستجوى يكى از بدهكارانم پرداختم وقتى نزديك پل كوفه رسيدم به من خبر داده شد كه وى به سوى نيل رفته است. من نيز به طرف نيل رفتم، وقتى به نيل رسيدم به من گفتند: وى به طرف بغداد رفته است. من نيز به دنبال وى حركت كردم تا سرانجام به وى رسيدم. آن گاه كارم را با او انجام دادم و به كوفه بازگشتم.

رفت و برگشتم پانزده روز طول كشيد. آن گاه براى صاحب استر عذرم را بيان كردم و براى اين كه وى مرا حلال كند و او را راضى كنم پانزده درهم به او دادم ولى او نپذيرفت و توافق كرديم كه ابوحنيفه ميان ما قضاوت كند. از اين رو نزد او رفتيم و ماجراى خودمان را بازگفتيم.

ابوحنيفه به من گفت: با استر چه كردى؟

گفتم: آن را سالم تحويل دادم.

صاحب استر گفت: آرى تحويل داد ولى پس از پانزده روز.

ابوحنيفه به وى گفت: از او چه مى خواهى؟

او گفت: كرايه استرم را مى خواهم، پانزده روز آن را از من جدا كرده است.

منابع

فقه شيعه، ج 24، ص: 115

ابوحنيفه به وى گفت: من حقّى براى تو نمى دانم؛ زيرا وى تا قصر ابن هبيره از تو كرايه كرد؛ آن گاه تخلف كرد و به نيل و بغداد رفت، به همين دليل ضامن قيمت استر شد و كرايه از عهدۀ او ساقط شد و وقتى كه استر را سالم تحويل داد و تو تحويل گرفتى كرايه اى بر عهدۀ او نيست.

ابوولاد گويد: وقتى از نزد ابوحنيفه خارج شديم صاحب استر از شگفتى و ناراحتى از فتواى ابوحنيفه شروع به گفتن «انا لله وانا اليه راجعون» نمود. من نيز دلم براى وى به رحم آمد و مبلغى به وى دادم و از او حلاليت خواستم. سپس در همان سال حج انجام دادم و فتواى ابوحنيفه را براى امام صادق عليه السلام بازگو كردم. امام عليه السلام فرمود: به خاطر مثل اين قضاوت و شبيه به آن آسمان از بارش باران خوددارى مى كند و زمين بركت هايش را بازمى دارد!

به امام عليه السلام گفتم: نظر شما چيست؟

امام عليه السلام فرمود: نظر من اين است كه تو مثل كرايه رفتن استر از كوفه به نيل و از آنجا به بغداد و از بغداد به كوفه را به وى بدهكارى و به وى مى پردازى.

به امام عليه السلام گفتم: فدايت شوم! من چند درهم به آن علوفه دادم، آيا علفش را از وى طلبكارم؟

امام عليه السلام فرمود: نه؛ زيرا تو غاصبى.

گفتم: مرا آگاه كن كه اگر استر هلاك مى شد، آيا بر عهدۀ من بود؟

امام عليه السلام فرمود: آرى، قيمت استر در روزى كه با او مخالفت كردى.

گفتم: اگر پاى استر بشكند يا پشتش مجروح شود يا پايش در رود

[به عهدۀ كيست؟]

امام عليه السلام فرمود: اختلاف قيمت سالم و معيوب در روز بازگرداندن به وى بر عهدۀ توست.

گفتم: تشخيص آن به عهدۀ كيست؟

امام عليه السلام فرمود: تو و او. يا او بر قيمت، سوگند ياد مى كند و بر تو لازم مى شود و اگر سوگند را به تو بازگرداند و تو بر قيمت، سوگند ياد كردى بر او لازم مى شود يا صاحب استر گواهانى مى آورد كه گواهى دهند قيمت استر هنگام كرايه دادن وى فلان مبلغ بوده است، پس بر تو لازم مى شود.

گفتم: من چند درهم به وى دادم و او راضى شد و مرا حلال كرد.

امام عليه السلام فرمود: وقتى ابوحنيفه با جور و ظلم عليه او حكم كرد، وى از تو راضى شد و حلالت كرد، از اين رو نزد وى برو و فتواى مرا به او بگو، اگر پس از آگاهى از آن تو را حلال كرد، آن گاه چيزى بر عهدۀ تو نيست.

ابوولاد گويد: پس از بازگشت از سفر در ديدار با موجر فتواى امام صادق عليه السلام را براى وى بازگو كردم و به او گفتم: هر چه بگويى به تو مى دهم.

وى گفت: تو جعفر بن محمد عليه السلام را محبوب من كردى و برترى وى به دل من افتاد و تو را حلال كردم و اگر دوست دارى آنچه را از تو گرفته ام بازگردانم، اين كار را مى كنم.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 117

106- (2) حسن صيقل گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: دربارۀ كسى كه حيوانى را تا محل معينى اجاره كرده و از آنجا مى گذرد نظرتان چيست؟

امام عليه السلام فرمود: به اندازه اى كه گذشته اجرت براى

وى محاسبه مى شود و اگر الاغ بميرد، او ضامن است.»

107- (3) حسن بن زياد صيقل از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه ايشان دربارۀ شخصى كه مركبى را تا محلى اجاره مى كند و از آنجا مى گذرد، آن گاه حيوان مى ميرد فرمود: «او ضامن است و به مقدار آن مسير كرايه بر عهدۀ اوست.»

108- (4) حلبى گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى حيوانى را تا محل معينى اجاره مى كند، آن گاه آن حيوان هلاك مى شود.

امام عليه السلام فرمود: اگر از شرط گذشته است، وى ضامن است و اگر وارد بيابان ناامنى شده، وى ضامن است و اگر در چاهى افتاده، ضامن است زيرا آن را محكم نبسته است.»

109- (5) على بن جعفر گويد: «از برادرم امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: شخصى حيوانى را تا محلى كرايه مى كند آن گاه از آن محل مى گذرد و حيوان مى ميرد، چه چيزى بر عهدۀ اوست؟

امام عليه السلام فرمود: هرگاه از محل اجاره بگذرد، وى ضامن است.»

110- (6) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه: «در زمان حضرت على عليه السلام شخصى حيوانى را تا محل معينى كرايه كرد آن گاه از آن محل گذشت و حيوان هلاك شد. صاحب حيوان نزد امام عليه السلام از وى شكايت كرد. على عليه السلام او را ضامن بهاى حيوان كرد ولى كرايه اى براى مسير اضافى بر عهدۀ وى قرار نداد.

و امام صادق عليه السلام فرمود: در صورت گذشتن از محل قرارداد، اگر حيوان هلاك نشود صاحب آن مى تواند كرايه كننده را ضامن كاهش حيوان در مدت گذشتن از محل قرارداد نمايد و مى تواند مثل كرايه آن را

بگيرد.

و به همين صورت است اگر بيش از مقدار قرارداد بر آن بار حمل كند.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 119

111- (7) زيد بن على عليه السلام از نياكانش عليهم السلام روايت مى كند كه: «شخصى كه مركب كرايه ايش مرده بود نزد معصوم عليه السلام آمد و اعتراف كرد كه از محل قرارداد گذشته است. معصوم عليه السلام او را ضامن قيمت آن كرد و كرايه اى بر عهدۀ وى قرار نداد.»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره مى فرمايد: «اين موافق با اهل سنت است و ما به آن عمل نمى كنيم و عمل ما بر طبق آنچه پيش تر گفتيم، است كه هرگاه از محل مورد قرارداد بگذرد ضامن قيمت است و كرايه نيز بر عهدۀ اوست.»

ارجاعات

گذشت: در روايت يكم از باب پيشين آنچه مى توان بر اين مطلب استدلال كرد.

مى آيد:

و در باب سى و يكم مطالبى خواهد آمد كه بر اين بحث دلالت مى كند.

باب 22 لزوم پرداخت اجاره زمين كشاورزى در صورت كشت و عدم كشت و حكم كشاورزى و درختكارى و ساختمان سازى در زمين اجاره اى بدون اجازه مالك

112- (1) اسماعيل بن فضل گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى زمينى را از ديگرى اجاره مى كند و مى گويد: فلان مبلغ اجاره آن بنابر اين كه آن را كشت كنم و اگر كشت نكردم همان مبلغ را به تو مى دهم؛ آن گاه آن را كشت نمى كند.

امام عليه السلام فرمود: او مى تواند زمين را بگيرد. اگر بخواهد آن را رها مى كند و اگر بخواهد رها نمى كند.»

ارجاعات

مى آيد:

در باب دوم و سوم از ابواب غصب مطالبى مناسب با ذيل باب خواهد آمد.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 121

باب 23 جواز اجاره دادن مال اجاره اى به موجر

113- (1) محمد بن مسلم از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «شخصى زمينى را به هزار اجاره مى كند و بخشى از آن را به دويست اجاره مى دهد، سپس صاحب زمين مى گويد: به آن مبلغى كه از من اجاره كرده اى با تو شريك مى شوم. آن گاه اگر هر دو اجاره را بپردازند و مبلغ اضافى ميانشان تقسيم شود، اين جايز است.»

ارجاعات

گذشت و مى آيد:

نظير اين روايت در باب يازدهم از ابواب مزارعه هست و ديگر روايات آن باب را نيز بنگر و در باب بعدى مناسب با اين بحث خواهد آمد.

باب 24 حكم فروش مال اجاره داده شده توسط مالك

114- (1) احمد بن اسحاق رازى گويد: «شخصى به امام موسى بن جعفر عليه السلام نوشت: مردى مزرعه اى را اجاره مى كند و آن گاه اجاره دهنده آن را در حضور مستأجر مى فروشد و مستأجر از فروش آن جلوگيرى نمى كند. سپس خريدار مى ميرد و وارثانى از خود بر جاى مى گذارد. آيا آن مزرعه به ميراث باز مى گردد يا تا پايان مدت اجاره در دست مستأجر باقى مى ماند؟

امام عليه السلام مرقوم فرمود: تا پايان مدت اجاره در دست مستأجر مى ماند.»

در كتاب من لا يحضره الفقيه نويسنده نامه، ابوهمام معرفى شده است.

115- (2) ابراهيم بن محمد همدانى گويد: «به امام موسى بن جعفر عليهما السلام نوشتم: ... آن گاه نظير روايت پيشين را آورده است و در پايان مى افزايد: و سؤال كردم: شخصى مقدارى حبوبات با پيمانه معلوم را- كه در اتاقى است- با سود به صورت نسيه يا نقد مى فروشد و خريدار، مقدار پيمانه آن را مى داند. آيا اين معامله جايز است؟

امام عليه السلام فرمود: آرى.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 123

116- (3) حسين بن نعيم

گويد: «از امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: شخصى حق سكونت خانه اى را براى شخصى تا پايان عمرش يا براى او و فرزندانش قرار مى دهد.

امام عليه السلام فرمود: آن براى او و پس از وى براى فرزندانش خواهد بود همان طور كه قرار گذاشته است.

گفتم: اگر احتياج پيدا كرد، آيا مى تواند آن را بفروشد؟

امام عليه السلام فرمود: آرى.

گفتم: آيا فروش خانه حق سكونت را نقض مى كند؟

________________________________________

بروجرى، آقا حسين طباطبايى - مترجمان: حسينيان قمى، مهدى - صبورى، م، منابع فقه شيعه، 31 جلد، انتشارات فرهنگ سبز، تهران - ايران، اول، 1429 ه ق

منابع فقه شيعه؛ ج 24، ص: 123

امام عليه السلام فرمود: فروش حق سكونت را نقض نمى كند، پدرم براى من روايت كرد كه امام باقر عليه السلام فرمود: فروش، اجاره و حق سكونت را از ميان نمى برد، بلكه به اين شرط مى فروشد كه خريدار پس از پايان حق سكونت، مالك (منفعت) خانه مى شود و اجاره نيز همين گونه است.

گفتم: اگر تمام اموال مستأجر و تمام مخارج و هزينه هاى تعمير و آبادانى مورد اجاره را به وى بپردازد. [آيا مى تواند خانه را از وى تحويل بگيرد؟]

امام عليه السلام فرمود: با ميل و رضايت مستأجر به آن اشكال ندارد.»

117- (4) يونس گويد: «در نامه اى از امام رضا عليه السلام سؤال كردم: شخصى زمين يا چيز ديگرى را به مدت چند سال مشخص از كسى اجاره مى كند. سپس مالك زمين- پيش از پايان مدت- تصميم به فروش زمينش مى گيرد. آيا مستأجر مى تواند پيش از مدت، مانع فروش وى شود و چه چيزى به عهدۀ مالك است؟

امام عليه السلام مرقوم فرمود: در صورتى كه با خريدار شرط كند

كه حق مستأجر تا پايان مدت محفوظ بماند، مى تواند آن را بفروشد.»

باب 25 اجاره و مرگ مستأجر يا موجر

118- (1) ابراهيم بن محمد همدانى گويد: «از طريق نامه از امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: زنى مزرعه خود را به مدت ده سال اجاره مى دهد، به اين شرط كه در پايان هر سال اجاره آن سال را دريافت كند و مستأجر پيش از تمام شدن سال چيزى نپردازد. آن گاه آن زن پيش از سال سوم يا پس از پايان آن مى ميرد. آيا وارثان وى مى توانند تا پايان مدت، اجاره را اجرا كنند يا با مرگ آن زن اجاره فسخ مى شود؟

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 125

امام عليه السلام در پاسخ مرقوم فرمود: اگر اجاره وقت معينى دارد كه به آن نرسيده است و آن زن مى ميرد، آن اجاره به وارثان وى منتقل مى شود. پس اگر به آن وقت نرسيده و به ثلث يا نصف يا بخشى از آن رسيده است، به وارثان وى به اندازه اى كه به آن وقت رسيده، پرداخت مى شود.

انشاءالله.»

اين روايت از احمد بن اسحاق ابهرى نيز نقل شده است.

باب 26 حكم اجاره زمين براى زراعت به طلا و نقره و به بخشى از محصول و به گندم و جو

119- (1) ابوبصير و اسحاق بن عمار به طور جداگانه از امام صادق عليه السلام روايت مى كنند فرمود: «زمين را با خرما و گندم و جو و اربعا و نطاف اجاره نكن.

گفتم: اربعا چيست؟

امام عليه السلام فرمود: آب كشاورزى و نطاف افزوده آب كشاورزى است. بلكه زمين را با طلا و نقره و نصف و يك سوم و يك چهارم محصول اجاره كن.»

ارجاعات

گذشت: در باب يازدهم و دوازدهم از ابواب مزارعه مطالبى هست كه بر اين بحث دلالت مى كند.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 127

باب 27 جواز ضمانت بار كشتى از سوى ناخدا

120- (1) موسى بن بكر گويد: «از امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: شخصى از ناخدايى براى حمل حبوبات، كشتى اجاره مى كند و با او شرط مى كند كه اگر چيزى از آن كاسته شد بر عهدۀ ناخداست.

امام عليه السلام فرمود: جايز است.

گفتم: گاهى مواد خوراكى زياد مى آيد.

امام عليه السلام فرمود: آيا ملوان مدعى افزودن چيزى بر آن است؟

گفتم: نه.

امام عليه السلام فرمود: زيادى آن متعلق به صاحب مواد خوراكى است ولى كاهش آن- در صورت شرط- بر عهدۀ ناخداست.»

ارجاعات

گذشت: در باب پنجاه و دوم از ابواب خريد و فروش و باب ششم از ابواب خيار مطالبى در ارتباط با اين بحث هست.

مى آيد:

در روايات باب بيست و نهم از ابواب اجاره مناسب با اين بحث خواهد آمد.

باب 28 ضمانت حمامى

121- (1) غياث بن ابراهيم از امام صادق عليه السلام از پدرش روايت مى كند كه فرمود: «اميرمؤمنان عليه السلام به يك حمام رفت و لباس هاى خود را نزد حمامى گذاشت، آن گاه لباس هايش گم شد ولى على عليه السلام او را ضامن نكرد و فرمود: همانا او امين است.»

در كتاب من لا يحضره الفقيه اين روايت بدون ذكر سند نقل شده است.

122- (2) اسحاق بن عمار از امام صادق عليه السلام از پدرش روايت مى كند كه اميرمؤمنان عليه السلام پيوسته مى فرمود: «در لباس هايى كه گم مى شود، ضمانتى بر عهدۀ حمامى نيست زيرا او تنها براى حمام اجرت مى گيرد و براى نگهدارى از لباس ها اجرت نمى گيرد.»

اين روايت از ابن مسكان نيز نقل شده است.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 129

123- (3) ابوالبخترى از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «على

عليه السلام حمامى را ضامن نمى كرد و مى فرمود: وى تنها براى وارد شدن به حمام اجرت مى گيرد.»

ارجاعات

گذشت: و در روايات باب يكم از ابواب وديعه مناسب با اين بحث هست.

باب 29 ثبوت ضمانت ملوان و شتردار و كرايه دهنده و باربر و ... در فرض تفريط آنها

124- (1) حلبى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه ايشان دربارۀ كسى كه با كشتى حبوبات حمل و نقل مى كند و آنها كاهش مى يابد، فرمود: «او ضامن است.

گفتم: گاهى نيز اضافه مى آيد.

امام عليه السلام فرمود: آيا مى دانى كه وى چيزى بر آن افزوده است؟

گفتم: نه.

امام عليه السلام فرمود: آن مال توست.»

125- (2) حلبى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه ايشان دربارۀ حمل و نقل كننده روغن زيتون كه مى گويد: نابود شد يا ريخت يا دزد به آن زد، فرمود: «اگر بيّنه عادلى بياورد كه دزد به آن زد يا نابود شد، چيزى بر عهدۀ او نيست در غير اين صورت ضامن است.»

126- (3) حلبى گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال شد: شخصى از فرد شتردارى شتر كرايه مى كند و به همراهى شتردار روغن زيتون به جايى مى فرستد. آن گاه شتردار ادعا مى كند كه بعضى از مشك ها پاره شد و روغن هاى آن ريخته است.

امام فرمود: اگر بخواهد روغن زيتون را از او مى گيرد، هرچند او بگويد: مشك ها پاره شده است ولى بدون بيّنه عادل سخنش پذيرفته نمى شود.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 131

127- (4) در كتاب من لا يحضره الفقيه در ادامه سخن امام عليه السلام از روايت پيشين آمده است: «هرگاه شخصى حيوانى را كرايه كند و آن حيوان به گلودرد مبتلا شود، آن گاه چشمانش شكاف بردارد و بميرد، وى ضامن آن است، مگر آن كه مسلمان عادلى

باشد.»

128- (5) زيد شحام گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: از شتردارى شتر كرايه مى شود تا همراه شترانش روغن زيتون به نصيبين ببرد. آن گاه وى ادعا مى كند كه برخى از مشك ها پاره شده و روغن هايش ريخته است.

امام عليه السلام فرمود: صاحب روغن اگر بخواهد روغن زيتون را از وى مى گيرد و اگر ادعا كند مشك ها پاره شده از وى پذيرفته نمى شود مگر با بيّنه عادلى.»

129- (6) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «باربرى- كه روغن زيتون حمل و نقل مى كند- مى گويد: نابود شد يا ريخت يا دزد به آن زد.

امام عليه السلام فرمود: صاحب مال اگر بخواهد از وى مى گيرد.

و فرمود: و اگر بگويد: دزد به آن زد تصديق نمى شود مگر با بيّنه.»

130- (7) عثمان بن زياد گويد: «به امام باقر عليه السلام گفتم: شتردارِ خود را براى بردن بارى كرايه مى كنيم او نيز بردن آن را به ديگرى واگذار مى كند و گم مى شود.

امام عليه السلام فرمود: او را ضامن كن و از وى بگير.»

131- (8) زيد بن على از نياكانش عليهم السلام روايت مى كند كه: «باربرى را نزد امام عليه السلام آوردند كه هنگام جابه جايىِ شيشۀ روغن بزرگى، آن را شكسته بود، امام عليه السلام او را ضامن كرد و فرمود: هر كارگر مشتركى در صورتى كه چيزى را تباه كند، ضامن است.

از امام عليه السلام سؤال كردم: مشترك يعنى چه؟

امام عليه السلام فرمود: كسى كه براى من و براى تو و براى اين كار مى كند.»

132- (9) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه

فرمود: «هركس براى انجام كارى اجير شود، آن گاه آن را تباه و نابود كند، ضامن آن است.

و فرمود: باربرى را- كه براى جابه جا كردن شيشۀ روغن بزرگى اجير شده بود و آن را شكسته بود- نزد اميرمؤمنان عليه السلام آوردند. على عليه السلام او را ضامن كرد. آن حضرت همواره اجير را ضامن مى كرد.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 133

133- (10) مسمع بن عبدالملك از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: «اجير مشترك ضامن است مگر از درنده يا غرق يا سوختن يا دزد چيره دست»

134- (11) خالد بن حجاج گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: مواد خوراكى را براى جابه جا كردن به ناخدايى مى سپارم و وقتى از وى تحويل مى گيرم، كاهش يافته است امام عليه السلام فرمود: اگر مورد اعتماد است او را ضامن نكن.»

135- (12) جعفر بن عثمان گويد: «پدرم كالايى را با شتردارى به شام فرستاد آن گاه شتردار به وى گفت:

يك بار از آن گمشده است. من اين موضوع را به امام صادق عليه السلام گفتم. امام عليه السلام فرمود: آيا او را متهم مى كنى؟

گفتم: نه.

امام عليه السلام فرمود: او را ضامن نكن.»

136- (13) حذيفة بن منصور گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى در برابر اجرت، كالا جابه جا مى كند. آن گاه آن كالا گم مى شود و خودش را راضى مى كند تا به صاحبانش غرامت بپردازد، آيا از وى غرامت بگيرند؟

امام عليه السلام پرسيد: آيا او امين است؟

گفتم: آرى.

امام عليه السلام فرمود: پس چيزى از وى نگيرند.»

137- (14) حذيفة بن منصور گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: معاذ بن

كثير و قيس از من خواستند كه از شما دربارۀ شتردارى سؤال كنم كه كالايى را در برابر گرفتن مزد براى آنان حمل كند و در راه يك شتر از آنها گم مى شود كه ششصد درهم ارزش دارد و او خود را براى پرداخت غرامت آماده مى كند، چون شغل او اين است.

امام عليه السلام فرمود: آيا او را متهم مى كنند؟

گفتم: نه.

امام عليه السلام فرمود: از وى غرامت نگيرند.»

138- (15) على بن محمد قاسانى گويد: «در سال دويست و سى و يك كه در مدينه بودم، به امام هادى نوشتم: فدايت شوم! شخصى به ديگرى دستور مى دهد كالا يا چيز ديگرى براى وى خريدارى كند. او نيز آن را مى خرد آن گاه دزد به آن مى زند يا راهزن سر راه وى را مى گيرد. آن چيز از مال چه كسى مى رود؟ از مال خريدار يا كسى كه درخواست خريد كرده است؟

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 135

امام عليه السلام در جواب مرقوم فرمود: از مال دستوردهنده رفته است.»

139- (16) سكونى از امام صادق عليه السلام از پدرش از على عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «وقتى شتر براى بار كردن بار خوابانده شود، صاحب آن ضامن است.» «1»

140- (17) حسين بن صالح از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هرگاه شتر و چهارپا براى باركردن بار خوابانده شوند، صاحب آنها ضامن است.»

141- (18) داود بن سرحان از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه ايشان دربارۀ شخصى كه با سر، چيزى را حمل مى كرد و در راه به انسانى برخورد كرد و مُرد يا جايى از بدنش شكست. فرمود: «او ضامن است.»

142-

(19) ابن رئاب از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه ايشان دربارۀ شخصى كه برده اش با چهارپايى مى رفت و در راه انسانى را پايمال كرد، فرمود: «صاحب برده بايد غرامت بپردازد.»

ارجاعات

گذشت: در روايات باب ششم از ابواب خيار مطالبى كه بر لزوم عمل به شرط دلالت مى كند و روايات باب يكم از ابواب وديعه بر اين بحث دلالت مى كرد.

مى آيد:

و در روايات باب بعدى مناسب با اين بحث خواهد آمد.

______________________________

(1). مرحوم علامه مجلسى قدس سره در معناى اين روايت، احتمالاتى ذكر كرده است. ملاذ الاخيار 11/ 423.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 137

باب 30 ضمانت كسانى كه براى اصلاح چيزى مزد مى گيرند ولى آن را فاسد مى كنند و حكم امروز و فردا كردن آنان

143- (1) حلبى گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال شد: لباسشوى، لباس را نابود مى كند.

امام عليه السلام فرمود: هر اجيرى كه براى اصلاح چيزى مزد مى گيرد پس اگر آن را تباه كند، ضامن است.»

144- (2) ابوالصباح گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: آيا لباسشوى ضامن است؟

امام عليه السلام فرمود: آرى. هركس براى اصلاح چيزى مزد مى گيرد، در صورتى كه آن را تباه كند، ضامن است.»

145- (3) حلبى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه ايشان دربارۀ رنگرزى كه لباس را از بين مى برد فرمود: «به هر كارپردازى كه براى اصلاح چيزى مزد پرداخت كنى، پس آن چيز را فاسد كند، وى ضامن است.»

146- (4) در كتاب من لا يحضره الفقيه روايت مى شود كه امام صادق عليه السلام فرمود: «پدرم، لباسشوى و زرگر را نسبت به آنچه تباه مى كردند، ضامن مى كرد و على بن حسين عليه السلام به آنها مى بخشيد.»

147- (5) در كتاب المقنع آمده است: «اميرمؤمنان عليه السلام لباسشوى، زرگر و هر كسى

را كه چيزى را براى اصلاح آن تحويل بگيرد و آن را تباه كند، ضامن مى كرد.»

148- (6) در همان كتاب روايت مى شود كه: «امام باقر عليه السلام لباسشوى و زرگر را در صورتى كه مورد اعتماد بودند، مى بخشيد.»

149- (7) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام از پدرش از نياكانش عليهم السلام روايت مى شود كه فرمودند:

«صنعتگران ضامن چيزهايى هستند كه به عمد يا خطا تباه مى كنند- در صورتى كه در مقابل اجرت كار كنند- و اگر ادعا كنند كه بدون مزد كار مى كنند و صاحب كالا بگويد: در مقابل دريافت اجرت كار مى كنند. سخن صاحب كالا همراه با سوگندش پذيرفته است و مدعيان عدم دريافت اجرت براى برطرف كردن ضمانت از عهدۀ خود بايد بيّنه اقامه كنند.»

150- (8) سكونى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «شخصى فردى را نزد اميرمؤمنان عليه السلام آورد كه او را براى درست كردن درى اجاره كرده بود و با كوبيدن ميخ به در توسط وى شكافته شده بود، على عليه السلام او را ضامن كرد.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 139

151- (9) حلبى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه ايشان دربارۀ لباسشوى و رنگرز (و زرگر) فرمود:

«هرچه از آنها دزديده شود و دليل روشنى براى دزديده شدن آن نداشته باشد، ضامن كم و زياد آن خواهد بود و اگر بينه بياورد چيزى بر عهدۀ او نيست و اگر دليل روشن و بينه اى نداشته باشد و ادعا كند كه مدعى خود آن را ربوده است در صورتى كه بر اين سخنش بيّنه نداشته باشد، ضامن آن است.»

نظير بخش

پايانى روايت در روايت دوم باب يكم از ابواب وديعه هست.

152- (10) ابوبصير گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: لباسى به لباسشوى واگذار مى شود، آن گاه وى ادعا مى كند كه از ميان لباس هايش دزديده شده است.

امام عليه السلام فرمود: بايد بينه بياورد كه از ميان اجناسش دزديده شده است. در اين صورت چيزى بر عهدۀ او نيست و اگر تمام اجناسش دزديده شده است، باز هم چيزى بر او نيست.»

153- (11) ابوالصباح گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: لباسى را به لباسشوى مى دهم و او آن را مى سوزاند (يا سوراخ مى كند).

امام عليه السلام فرمود: از وى غرامت بگير؛ زيرا تو براى اصلاح، آن را به وى دادى، نه براى تباه كردنش.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 141

154- (12) اسماعيل بن صباح گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: لباسى به لباسشوى داده مى شود و او آن را پاره يا غرق مى كند، آيا او را ضامن كند؟

امام عليه السلام فرمود: آرى او را ضامن زيان رساندن دستانش كند؛ زيرا تو فقط براى اصلاح، آن را به وى دادى، نه براى تباه كردن.»

155- (13) حلبى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «اميرمؤمنان عليه السلام لباسشوى و زرگر را براى حفظ و نگهدارى اموال مردم ضامن مى كرد و در صورتى كه وى مورد اعتماد مردم بود، پدرم او را مى بخشيد.»

156- (14) ابو بصير از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «اميرمؤمنان عليه السلام لباسشوى و زرگر را براى حفظ و نگهدارى از اموال مردم ضامن مى كرد و در صورتى كه مورد اعتماد بود، امام باقر

عليه السلام بر او مى بخشيد.»

157- (15) يونس گويد: «از امام رضا عليه السلام سؤال كردم: آيا لباسشوى و زرگر ضامنند؟

امام عليه السلام فرمود: كار مردم بدون ضامن بودن آنان سامان نمى يابد.

و يونس خود به اين سخن عمل مى كرد.»

158- (16) يعقوب بن شعيب گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى در برابر دريافت مزد و با ضمانت، كالاهاى مردم را براى شان مى فروشد. [آيا اين كار اشكال دارد؟]

امام عليه السلام فرمود: در صورتى كه وى به آن راضى باشد. همانا ضامن كردن وى براى من ناخوشايند است زيرا مى ترسم بيش از مقدار زيان وارد بر خود، او را بدهكار كنند، پس با رضايت او اشكال ندارد.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 143

159- (17) معاوية بن عمار گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ رنگرز و لباسشوى سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود: ضامن نيستند.»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره مى فرمايد: «مقصود از اين روايت اين است كه آنان در صورتى كه مورد اعتماد باشند ضامن نيستند.»

160- (18) ابوبصير از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «زرگر، لباسشوى و بافنده ضامن نيستند مگر آنكه مورد اتهام و بدگمانى باشند كه در اين صورت با درخواست بيّنه و سوگند ترسانده مى شوند تا چيزى از آن را بر ندارند.

و دربارۀ كسى كه باربرى را اجاره كرد و او بار را شكست و يا آن را ريخت، امام عليه السلام فرمود: او نيز مانند كارپرداز است، اگر مورد اعتماد است، چيزى برعهدۀ او نيست و اگر مورد اعتماد نيست، ضامن است.»

161- (19) بكر بن حبيب گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم:

جبه اى را به لباسشوى دادم و او مدعى دزديده شدن آن شد.

امام عليه السلام فرمود: اگر به وى گمان بد دارى، او را سوگند بده و اگر او را متهم نمى كنى چيزى بر عهدۀ او نيست.»

162- (20) بكر بن حبيب از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «لباسشوى ضامن نيست مگر آنچه را با دستانش آسيب رسانده و اگر مورد اتهام توست، او را سوگند بده!»

163- (21) محمد بن حسن صفار گويد: «به امام عليه السلام نوشتم: شخصى لباسى را براى شستشو به لباسشوى مى دهد و او نيز آن را به لباسشوى ديگرى مى دهد و در اين ميان لباس گم مى شود. آيا واجب است لباسشوى در صورتى كه آن را به ديگرى داده است، آن را بازگرداند؛ با فرض اين كه وى مورد اعتماد است؟

امام عليه السلام مرقوم فرمود: او ضامن است مگر آنكه امين و مورد اعتماد باشد، انشاءالله.»

اين روايت از محمد بن على بن محبوب نيز نقل شده است.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 145

164- (22) كاهلى گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: لباسى به لباسشوى داده مى شود و با او شرط مى شود كه در وقت معين تحويل دهد.

امام عليه السلام فرمود: در صورتى كه از آن زمان تخلف كند و پس از آن لباس گم شود، وى ضامن است.»

165- (23) سعد بن عبداللّٰه قمى گويد: «سرورم امام حسن عسكرى عليه السلام فرمود: اى فرزند اسحاق! محتويات كيسه را بيرون بياور تا حلال و حرام را از يكديگر جدا كند.

نخستين هميانى كه احمد بيرون آورد، كودك فرمود: اين متعلق به فلانى ساكن فلان محله قم است.

در آن شصت و دو دينار است. چهل و پنج دينار آن بهاى اتاقكى است كه از پدرش آن را به ارث برده و فروخته است و چهارده دينار آن بهاى نُه لباس است و سه دينار باقى مانده اجاره مغازه هاى اوست.

مولاى مان- امام حسن عسكرى عليه السلام- فرمود: راست گفتى، اى فرزند عزيزم! حرام آن را به اين مرد بشناسان!

امام زمان (عج) در ميان دينارها جستجو كرد و يك دينار با سكه شهر رى به تاريخ فلان سال كه از يك طرف نقش آن تا نيمه پاك شده بود و يك دينار قراضه آملى كه وزن آن به اندازه ربع دينار بود بيرون آورد و فرمود: دليل حرمت آنها اين است كه صاحب اين هميان در فلان سال و فلان ماه يك و يك چهارم من نخ به همسايه بافنده اش داد مدتى بر آن گذشت تا سرانجام دزد به آن نخ ها زد.

بافنده اين موضوع را به صاحب آن گفت ولى او بافنده را تكذيب كرد و به جاى آن يك من و نيم نخ لطيف تر تحويل گرفت و با آن لباسى بافت كه اين دو دينار بهاى آن لباس است ...»

ارجاعات

گذشت: در روايت سوم از باب بيست و پنجم از ابواب مستحبات تاجر فرموده پيامبر صلى الله عليه و آله كه: «واى بر صنعتگران امت من از امروز و فردا كردن.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 147

و در روايت يكم از باب هفتم از ابواب لقطه فرموده معصوم عليه السلام كه: «اميرمؤمنان عليه السلام لباسشوى و رنگرز را براى محافظت كالاهاى مردم ضامن مى كرد ولى از غرق شدن و آتش سوزى و حوادث غير

اختيارى ضامن نمى كرد.»

و در روايات باب يكم از ابواب وديعه مناسب با اين بحث هست.

و در روايت هشتم از باب بيست و نهم از ابواب اجاره فرموده امام عليه السلام كه: «هر كارپرداز مشتركى در صورت تباه كردن ضامن است.

راوى گويد: سؤال كردم: مشترك يعنى چه؟

امام عليه السلام فرمود: كسى كه براى من و تو و اين كار مى كند.»

و در روايات باب بيست و ششم از ابواب موجبات ضمان مطالبى است كه بر بخشى از مقصود دلالت مى كند.

باب 31 امانى بودن عقد اجاره و شرط ضمن آن

166- (1) على بن جعفر گويد: «از برادرم- امام موسى بن جعفر عليه السلام- سؤال كردم: شخصى چهارپايى را اجاره مى كند، آن گاه در چاهى مى افتد و جايى از بدنش مى شكند. چه چيزى بر عهدۀ اوست؟

امام عليه السلام فرمود: او ضامن است، [چون] بر او واجب بود آن را محكم مى بست و اگر بيّنه بياورد كه او را بسته و نگهداشته است، چيزى بر عهدۀ او نيست.»

167- (2) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هر كارى كه مستأجر در خانه اجاره اى بدون اجازه صاحبش انجام دهد و به خاطر آن، خانه ويران شود، وى ضامن است و اگر كارى انجام دهد كه ساكنان همه خانه ها انجام مى دهند ضمانتى بر عهدۀ او نيست.»

168- (3) در همان كتاب از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هركس چهارپايى را به مدت يك ماه براى آسياب كردن يا انجام كارى يا مسافرتى اجاره كند و ميزان آسياب كردن يا باربرى يا پيمودن مسافت هر روز را مشخص نكند اجاره وى صحيح است و به مقدارى مى تواند آن حيوان را

در كارى كه براى آن اجاره كرده به كار گيرد كه نظير آن حيوان به كار گرفته مى شود و در صورت تجاوز از آن حد ضامن است و كشتى نيز همين طور است.»

169- (4) در همان كتاب روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «شخصى خانه اى اجاره مى كند كه در آن چند درخت است و با صاحبخانه شرط مى كند كه از ميوه هاى آنها استفاده كند.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 149

ارجاعات

گذشت: در باب يكم از ابواب وديعه مطالبى هست كه بر بخشى از اين بحث دلالت مى كند در روايت هشتم از باب يكم از ابواب عاريه فرموده امام عليه السلام كه: «اجاره كننده حيوان تا وقتى آن را مجبور نكند و به هلاكت نيندازد غرامتى بر عهدۀ او نيست.»

و در روايات باب بيستم، بيست و يكم، بيست و هشتم، بيست و نهم و سى ام از ابواب اجاره مطالبى هست كه بر اين بحث دلالت مى كند.

مى آيد:

و در روايات باب پنجاه و يكم، پنجاه و پنجم و پنجاه و ششم از ابواب احكام فرزندان مطالبى مناسب با ذيل باب خواهد آمد.

باب 32 حكم اجاره اتاقى از منزل يك زن تنها كه در اتاقى ديگر زندگى مى كند

170- (1) محمد طيار گويد: «وارد مدينه شدم و به جستجوى يك اتاق اجاره اى پرداختم تا وارد خانه دو اتاقه اى شدم كه ميان آنها درى وجود داشت و زنى در آن خانه زندگى مى كرد. آن زن گفت: اين اتاق را اجاره مى دهم.

گفتم: اين دو اتاق به هم راه دارد و من هم جوان هستم.

آن زن گفت: من آن در را ميان خودمان قفل مى كنم. آن گاه وسايلم را به آنجا منتقل كردم و به آن زن گفتم:

در را قفل كن.

زن گفت: از آنجا روح به سراغ من مى آيد. آن را رها كن.

گفتم: نه، من و تو مرد و زن جوان هستيم، در را قفل كن.

زن گفت: تو در اتاقت بنشين من نزد تو نمى آيم و نزديكت نمى شوم.

و از قفل كردن در خوددارى كرد؛ از اين رو من نزد امام صادق عليه السلام رفتم و در اين باره از وى سؤال كردم.

امام عليه السلام فرمود: از آنجا جابه جا شو؛ زيرا هرگاه مرد و زن در اتاقى خلوت كنند، سومين آنها شيطان است.»

ارجاعات

مى آيد:

در روايات باب بيست و يكم از ابواب احكام مردان و زنان نامحرم مناسب با اين بحث خواهد آمد.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 151

باب 33 حكم كرايه خانه با كالا و سكونت در خانه اى در مقابل سكونت خانه ديگر

171- (1) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه امام صادق عليه السلام كرايه كردن خانه را در برابر كالا و سكونت خانه اى را در مقابل سكونت خانه ديگر اجازه فرمود.

باب 34 جواز كرايه خانه به صورت ماهانه

172- (1) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «شخصى خانه اى را ماهانه كرايه مى كند به اين شرط كه اگر يك روز از يك ماه اقامت كرد، كرايه آن ماه را به طور كامل بپردازد.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد و مستأجر مى تواند در باقيمانده آن ماه خانه را كرايه دهد و اگر در پرداخت كرايه با هم اختلاف كردند، كرايه هر روز را جداگانه دريافت مى كند.»

باب 35 حكم فروريختن بخشى از خانه كرايه اى يا ويران شدن آن

173- (1) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هركس خانه اى را كرايه كند، آن گاه بخشى از آن فرو ريزد يا ويران شود، صاحبش را نمى توان مجبور به اصلاح آن كرد و مكترى اختيار دارد كه اگر خواست بماند و اگر خواست خارج شود و به مقدارى كه سكونت كرده با صاحبخانه حساب كند.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 153

باب 36 كيفيت استفاده از مغازه و خانه كرايه اى

174- (1) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «كسى كه خانه اى را كرايه كرده حق ندارد چيزى را داخل آن كند كه به خانه همسايگان زيان بزند و اگر در قرارداد كرايه از كارى كه در آن انجام مى دهد نام نبرد، تا وقتى كه زيان نزند صاحبش نمى تواند از كار او جلوگيرى كند و مغازه نيز همين گونه است.»

ارجاعات

گذشت: در روايات باب هفتاد و هشتم از ابواب معاشرت و باب ده از ابواب احياى زمين هاى مرده مناسب با اين بحث هست؛ ملاحظه كنيد.

باب 37 حكم اختلاف ميان مستأجر و موجر

175- (1) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام دربارۀ اختلاف مستأجر و مؤجر بر سر اجاره قبل يا بعد از سكونت سؤال شد. امام عليه السلام فرمود: «سخن صاحبخانه پذيرفته مى شود و هر دو سوگند مى خورند و اجاره فسخ مى شود.»

176- (2) در همان كتاب روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «شخصى در خانه فرد ديگرى ساكن است. صاحبخانه مى گويد: خانه را به او كرايه داده ام و شخص ديگر مى گويد: به طور مجانى مرا ساكن كردى و هيچ يك از آنها بيّنه ندارند.

امام عليه السلام فرمود: سخن صاحبخانه همراه با سوگندش پذيرفته مى شود و قيمت كرايه خانه براى وى ثابت مى شود و اگر يكى از آنها بينه داشت، بيّنه مقدم است.

و فرمود: كرايه كردن ملك مشاع اشكال ندارد.»

177- (3) در همان كتاب روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «شخصى خانه اى را از ديگرى كرايه مى كند. مكترى مدّعى است كه صاحبخانه دستور تعمير خانه را به وى داده و او بر اين

اساس هزينه كرده و صاحبخانه منكر است. امام عليه السلام فرمود: بيّنه بر مدّعى است و صاحبخانه بايد سوگند ياد كند و پس از آن مكترى مى تواند آن را خراب كند (يا اجرت المثل دريافت كند).»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 155

178- (4) در همان كتاب از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هرگاه كرايه دهنده و كرايه كننده حيوان بر سر مسافت مورد كرايه با هم اختلاف كنند، اگر يكى از دو مسير دورتر يا پرهزينه تر از ديگرى است، در صورتى كه كرايه كننده مدعى آن مسير است، بايد بيّنه بياورد و اگر دو مسير با هم مساوى است و هر كدام مى خواهند به سمت مسير مورد ادعاى خود بروند- در صورتى كه پيش از شروع پيمودن مسير است يا اندكى از مسير را پيموده است و «1» كرايه دهنده كرايه اش را دريافت كرده است- سخن كرايه دهنده پذيرفته است و كرايه كننده مدعى است، به شرط آن كه كرايه آن مسير در حدود كرايه آنها باشد و در صورتى كه چيزى از مسير را نپيموده و كرايه را نيز نپرداخته، هر دو سوگند ياد مى كنند و اجاره فسخ مى شود و هركس از سوگند خوددارى كند، ادعاى ديگرى دربارۀ وى ثابت مى شود. آنچه گفته شد در صورتى است كه بينه در ميان نباشد ولى در غير اين صورت، بيّنه برنده تر و قاطع تر است.»

179- (5) در همان كتاب از امام باقر عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هرگاه شخصى پارچه اى را به خياطى بدهد و او با آن پارچه قبايى براى وى بدوزد، آن گاه صاحب پارچه بگويد: من از تو خواستم كه با آن پيراهنى بدوزى و

خياط بگويد: بلكه، به من دستور دادى تا با آن قبا بدوزم و بينه اى در ميان نباشد، در اين صورت سخن خياط همراه با سوگندش پذيرفته است.»

باب 38 وجوب خيار در كرايه

180- (1) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «خيار در كرايه ثابت است به همان گونه كه در بيع ثابت است.»

باب 39- حكم اشغال بخشى از خانه كرايه اى توسط صاحبخانه

181- (1) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه: «در بخشى از يك خانه وسايل صاحبش بود.

شخصى به شرط تخليه، آن را كرايه كرد ولى صاحبخانه در تخليه آن كوتاهى كرد. امام صادق عليه السلام در اين باره فرمود: صاحبخانه تنها به مقدارى كه در خانه اش سكونت شده است حق دريافت كرايه را دارد.»

______________________________

(1). در متن كتاب «او» آمده است كه به نظر مى رسد اشتباه است.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 157

باب 40 حكم حمل چيزهاى حرام با كشتى يا حيوان كرايه اى

182- (1) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هركس كشتى يا چهارپايى را كرايه كند و با آن شراب يا خوك يا چيزهاى حرام را جابه جا كند، بر صاحب حيوان گناهى نيست و اگر بر حمل، قرارداد ببندند، عقد باطل است و كرايه گرفتن براى آن حرام است.»

ارجاعات

گذشت: در روايات باب سوم و سى و هشتم از ابواب كسب هاى روا و ناروا مطالبى مناسب كه بر اين بحث دلالت مى كند.

باب 41 حكم كرايه حيوان براى يك روز و نگه داشتن آن به مدت چند روز

183- (1) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هركس حيوانى را يك روز كرايه كند و پس از آن چند روز آن را نگهدارد، صاحب حيوان مى تواند او را ضامن كاهش حيوان كند و مى تواند از وى اجرت المثل دريافت كند.»

باب 42 حكم تحويل گندم به آسيابان به شرط پرداخت آرد به پيمانه بيشتر

184- (1) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «شخصى گندم به آسيابان تحويل مى دهد و با وى شرط مى كند كه چند پيمانه آرد بيشتر از پيمانه هاى گندم تحويل دهد.

امام عليه السلام فرمود: خيرى در اين كار نيست. آسيابان مزد بگيرد و امانت وى را بپردازد.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 159

باب 43 حكم اجاره دادن برده غصبى

185- (1) در كتاب دعائم الاسلام از امام باقر عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هرگاه شخصى برده اى را غصب كند و آن گاه آن را اجاره دهد يا بردۀ خودش را به ديگرى اجاره دهد و سپس صاحب آن برده به وى دست يابد، برده و اجرتش را از كسى كه برده در اختيار اوست، مى گيرد.»

ارجاعات

مى آيد:

در روايات باب يكم از ابواب غصب مطالبى مناسب اين بحث خواهد آمد.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 161

فصل هفدهم: ابواب جعاله

باب 1 جواز جعاله بر آموزش، شراكت، دلالى، سمسارى، جنگيدن و ...

186- (1) على بن جعفر گويد: «از برادرم امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: شخصى به ديگرى مى گويد حرفه خود را به من بياموز و من شش درهم به تو مى دهم و با من شريك شو.

امام عليه السلام فرمود: در صورت رضايت وى اشكال ندارد».

187- (2) على بن جعفر گويد: «از برادرم امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: شخصى به ديگرى مى گويد: ده درهم به تو مى دهم تا حرفه ات را به من بياموزى و با من شريك شوى آيا اين كار براى وى حلال است؟

امام عليه السلام فرمود: در صورت رضايت وى اشكال ندارد».

188- (3) عبداللّٰه بن سنان گويد: «شنيدم كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: ما از شخصى مى خواهيم كه زمين و برده و كنيز براى ما بخرد و براى وى اجرتى قرار مى دهيم.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 163

ارجاعات

گذشت: در روايت يكم از باب هشتم از ابواب جهاد اين گفته كه: «از على عليه السلام دربارۀ اجرت قرار دادن براى جهاد سؤال شد و آن حضرت فرمود: اشكال ندارد.»

در روايت سوم از باب شصت و

دوم از ابواب كسب هاى روا و ناروا اين گفته كه: «شخصى مى خواهد خانه يا زمين يا برده اى بخرد و براى آن اجرتى قرار مى دهد.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

در روايت چهارم اين گفته كه: «به مردى دستور مى دهيم تا براى ما زمين و خانه و برده و كنيز خريدارى كند و براى او اجرتى قرار مى دهيم.» و ساير روايات باب و باب چهل و هفتم از ابواب خريد و فروش را بنگر كه در آنها مناسب با اين بحث هست.

باب 2 حكم اجرت گرفتن براى يافتن گمشده و برده فرارى

189- (1) على بن جعفر گويد: «از برادرم دربارۀ اجرت گرفتن براى يافتن برده فرارى و گمشده سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

ارجاعات

گذشت: در روايت دوازدهم از باب يكم از ابواب لقطه اين گفته كه: «از امام عليه السلام دربارۀ اجرت گرفتن براى يافتن برده فرارى و گمشده سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

و باب چهاردهم و پانزدهم از ابواب لقطه را بنگر كه مناسب با اين بحث است.

مى آيد:

و در روايت يكم از باب چهل و دوم از ابواب عتق فرموده معصوم عليه السلام كه: «مسلمان به مسلمان بازگردانده مى شود.» «1»

______________________________

(1). باب 42 از ابواب آزاد كردن برده روايت 1.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 165

باب 3 حكم جعاله عرب بيابانگرد

ارجاعات

گذشت: در روايت سيزدهم از باب دهم از ابواب كسب هاى روا و ناروا فرموده امام عليه السلام كه: «از خوردن مال نامشروع هفت چيز است: رشوه ... و مال جعاليه اى كه عرب بيابانگرد آن را معين كند.»

در كتاب لسان العرب گويد: «در روايت آمده است كه جعاله گرفتن براى يافتن مال غرق شده سحت [/ مال نامشروع] است و آن به اين صورت است كه براى بيرون آوردن كالاى غرق شده در دريا اجرتى تعيين شود و آن حرام و پليد است؛ زيرا عقد به دليل مجهول بودن باطل است.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 167

فصل هجدهم: ابواب وكالت

باب 1- جواز وكالت در ازدواج، طلاق، معاملات و بقاى وكالت تا آگاهى وكيل از بركنار شدن

190- (1) در كتاب العوالى روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله عمروبن اميه ضمرى را در پذيرش ازدواج ام حبيبه- كه در حبشه بود- وكيل كرده و ابورافع را در پذيرش ازدواج ميمونه دختر حارث هلالى- خالۀ عبداللّٰه بن عباس- و عروة بن جعد بارقى را در خريدن گوسفند قربانى و سعاة را براى گرفتن صدقات وكيل كرد.

191- (2) در همان كتاب روايت مى شود كه اميرمؤمنان عليه السلام برادرش عقيل را در مجلس ابوبكر و عمر وكيل خود قرار داد و فرمود: «اين عقيل است، آنچه عليه او حكم شود بر من است و آنچه براى وى حكم شود براى من است.

و عبداللّٰه بن جعفر را در مجلس عثمان وكيل خود قرار داد.»

192- (3) جابر بن يزيد و معاوية بن وهب از امام صادق عليه السلام روايت مى كنند كه فرمود: «هركس شخصى را براى انجام كارى وكيل كند، وكالت او براى هميشه پابرجاست تا وقتى كه به وى ابلاغ كند كه از

آن بيرون رود همان گونه كه از وى خواست در آن وارد شود.»

193- (4) هشام بن سالم روايت مى كند كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «شخصى ديگرى را براى انجام كارى وكيل كرد و دو گواه براى آن گرفت. آن گاه وقتى وكيل براى انجام آن كار بيرون رفت موكِّل گفت: شاهد باشيد كه من فلانى را از وكالت بر كنار كردم.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 169

امام عليه السلام فرمود: اگر وكيل پيش از بركنارى اش كه مورد وكالت را انجام داده است، آن كار همان گونه كه وكيل انجام داده صحيح و گذراست؛ موكل از آن خشنود باشد يا ناخشنود.

گفتم: همانا وكيل پيش از آگاهى از بركنارى يا ابلاغ آن به وى، كار مورد وكالت را انجام داد، آيا كار وى صحيح و گذراست؟

امام عليه السلام فرمود: آرى.

گفتم: اگر پيش از انجام كار خبر بركنارى به وى برسد و سپس آن را انجام دهد، آيا آن كار صحيح نيست؟

امام عليه السلام فرمود: نه، همانا وكيل وقتى وكيل شد و از مجلس بيرون رفت، تمام كارهايش براى هميشه صحيح است تا به وسيله شخص مورد اعتماد خبر بركنارى اش ابلاغ شود و يا آن را رودررو از موكِّل بشنود.»

ارجاعات

گذشت: در روايت يكم از باب هفتاد و هفتم از ابواب زيارت معصومين عليهم السلام اين گفته كه: «امام عليه السلام به من دستور داد همسرش را از جانب وى طلاق دهم و او را از اين مال بهره مند سازم.»

در روايت شانزدهم از باب يكم از ابواب كسب هاى روا و ناروا فرموده امام عليه السلام كه: «اشكال ندارد اجير باشد. خودش يا فرزندش يا

خويشاوندش يا برده اش را اجاره دهد يا وكيل در اجاره دادنش او را اجاره دهد چون اين ها، وكيل از جانب اجير هستند.»

و در روايت دوم از باب چهل و يكم از ابواب خريد و فروش فرموده امام عليه السلام كه: «و او خريدارش را در تحويل گرفتن جنس وكيل مى كند.

امام عليه السلام فرمود: اين اشكال ندارد.»

و در روايت نهم از باب چهل و هفتم از ابواب مستحبات تاجر فرموده معصوم عليه السلام كه: «و يوسف به يكى از وكيلانش دستور داد و گفت: به فلان قيمت بفروش.»

باب نهم از ابواب پيش خريد را بنگر.

مى آيد:

و در ابواب بعدى از كتاب وكالت مطالبى خواهد آمد كه بر اين بحث دلالت مى كند.

و باب پنجاه و پنجم از ابواب ازدواج را بنگر كه مناسب با ذيل باب است.

در روايت دوم از باب هفتاد و يكم اين گفته كه: «زنى، مردى را وكيل كرد تا او را به ازدواج شخصى درآورد ...»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 171

و در روايت چهارم از باب سى و ششم از ابواب طلاق اين گفته كه: «مردى، مرد ديگرى را وكيل كرد تا همسرش را طلاق دهد ... سپس تصميمش تغيير كرد.

امام عليه السلام فرمود: بايد خانواده اش و وكيل را آگاه كند.»

احاديثى كه بر اين بحث دلالت مى كند بيش از اين هاست از اين رو نيازى به ذكر آنها نيست.

باب 2 حكم انكار وكالت در ازدواج از سوى مرد

194- (1) عمر بن حنظله گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى به ديگرى مى گويد: فلان زن را براى من عقد كن و هرگونه توافقى دربارۀ مهريه كردى يا چيزى را به عهده گرفتى و شرط كردى من به

آن راضى هستم و بر عهدۀ من است، ولى در اين باره كسى را شاهد نمى گيرند آن گاه وكيل، آن زن را عقد مى كند و مهريه و چيزهاى ديگرى را كه درخواست مى كنند از جانب موكّل خود مى پردازد. پس از بازگشت، موكّل منكر همه چيز مى شود.

امام عليه السلام فرمود: وكيل از جانب شوهر نصف مهريه آن زن را بايد بپردازد، زيرا او با شاهد نگرفتن براى زن عليه آن مرد حق آن را ضايع كرده است.

و فرمود: براى آن زن جايز است ازدواج كند ولى براى آن مرد ميان خود و خدايش جايز نيست مگر آن كه زن را طلاق دهد، براى اين كه خداوند باشكوه و عزيز مى فرمايد: «پس يا نگهداشتن زن به طور پسنديده يا آزاد گذاشتن وى با نيكى.» پس اگر طلاق ندهد ميان خود و خدايش گناهكار است و حكم ظاهرى آن حكم اسلام است و خداوند براى زن ازدواج را حلال كرده است.»

ارجاعات

مى آيد:

در روايت يكم از باب شصت و هفتم از ابواب تزويج فرموده امام عليه السلام كه: «اگر وكيل بيّنه دارد كه به او دستور داده برايش زن بگيرد مهريه بر عهدۀ موكل است و اگر بينه ندارد مهريه بر عهدۀ وكيل است.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 173

باب 3 پس گرفتن مهريه از ولى زن معيوب كه با فريبكارى او را شوهر دهد

ارجاعات

مى آيد:

در روايت دهم از باب يكم از ابواب عيوب زن فرموده امام عليه السلام كه: «شوهر مهريه را از سرپرست زن- پوشاننده عيب وى- مى گيرد و اگر سرپرست زن از آن بى خبر باشد، شوهر چيزى از وى طلبكار نيست و زن را به خانواده اش بازمى گرداند و اگر شوهر به بخشى از آنچه به زن داده است دست يابد، متعلق به

اوست و اگر به چيزى دست نيافت، چيزى براى او نيست.»

ساير روايات باب را نيز بنگر كه بر اين بحث دلالت مى كند.

باب 4 حكم به ازدواج درآوردن وكيل زن، او را براى خودش

ارجاعات

مى آيد:

در روايت دوم از باب پنجاه و پنجم از ابواب ازدواج اين گفته كه: «وكيل زن به خواستگار وى گفت: فلان مبلغ بر عهدۀ تو. خواستگار گفت: پذيرفتم.

آن گاه وكيل به مردم گفت: شاهد باشيد كه اين مبلغ برعهدۀ من است و من آن زن را به ازدواج خود درآوردم.

زن گفت: من هرگز با تو ازدواج نمى كنم و اين ازدواج هيچ فضيلتى ندارد. اختيار من تنها به دست خودم است و من فقط به دليل شرم از سخن گفتن تو را وكيل خود كردم.

امام عليه السلام فرمود: آن زن از وى گرفته مى شود و سرش به درد آورده مى شود.»

باب 5 حكم گرفتن مهريه زن توسط پدرش

195- (1) در روايت سوم از باب سيزدهم از ابواب مهور اين گفته كه: «مردى مهريه دخترش را از شوهرش گرفت و سپس درگذشت. آيا زن مى تواند مهريه اش را از شوهرش درخواست كند يا گرفتن پدرش مانند دريافت خود اوست؟

امام عليه السلام فرمود: اگر آن زن پدرش را براى گرفتن مهريه اش وكيل كرده بود، حق مطالبه از شوهرش را ندارد.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 175

باب 6 تحريم خيانت وكيل

196- (1) محمد بن مرازم از پدرش يا از عمويش روايت مى كند كه گفت: «نزد امام صادق عليه السلام بودم كه آن حضرت با يكى از وكلايش محاسبه مى كرد و آن وكيل بسيار مى گفت: به خدا سوگند من خيانت نكردم. به خدا سوگند من خيانت نكردم.

امام صادق عليه السلام فرمود: اى مرد! خيانت تو و نابود كردن اموال من يكسان است؛ زيرا خيانت زيانش به تو مى رسد. سپس بيان داشت كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: اگر يكى از شما از روزى خود بگريزد روزى او را دنبال مى كند، تا به وى برسد همان گونه كه اگر از مرگش فرار كند مرگ او را تعقيب مى كند تا به او دست يابد. هركس خيانتى كند به حساب روزى اش گذاشته و گناهش بر او نوشته مى شود.»

ارجاعات

گذشت: در روايات باب هفتم از ابواب وديعه مناسب با اين بحث هست؛ مراجعه كنيد.

باب 7 حكم ارزان و گران فروختن وكيل و وكالت دو نفر در يك مورد

197- (1) در كتاب دعائم الاسلام از امام باقر عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «كسى كه ديگرى را براى فروختن كالايى وكيل كند و او آن را ارزان بفروشد، معامله عليه موكل لازم است، مگر آن كه قصد خيانت وكيل ثابت شود يا معلوم شود او بخشى از بهاى كالا را به خريدار بخشيده است.

همچنين اگر او را براى خريدن چيزى وكيل كند و او آن را گران بخرد، پس اگر عمدى بودن يا خيانت وكيل يا بخشيدن بخشى از بها ثابت نشود معامله صحيح است و اگر معلوم شود كه او قصد زيان زدن داشته است، خريد و فروش او فسخ مى شود.

و اگر شخصى را براى فروش چيزى وكيل كند و او بخشى

از آن را بفروشد و اين كار براى رعايت مصلحت موكل باشد، معامله صحيح است.

و اگر از دو نفر بخواهد كه برده اى را براى وى بفروشند، آن گاه يكى از آنان بفروشد، معامله صحيح نيست مگر آن كه موكل به طور جداگانه و با هم اختيار معامله را به آنان داده باشد.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 177

باب 8 حكم پرداخت وكيل مال موكل را به فرستاده او

198- (1) جابر بن عبداللّٰه انصارى گويد: «قصد رفتن به خيبر را كردم. از اين رو نزد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله رفتم، سلام كردم و گفتم: من مى خواهم به خيبر بروم.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: وقتى نزد وكيل من رفتى از او پانزده وسق [/ 2700 كيلوگرم] خرما بگير و اگر نشانى از تو خواست، دستت را بر روى گلويش بگذار.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 179

فصل نوزدهم: ابواب غصب

باب 1 حرمت غصب و وجوب تحويل مال به صاحبش

خداوند تعالى مى فرمايد:

در ميان خود، در اموال تان تصرفات باطل نكنيد، به اين كه آن را به قاضيان رشوه دهيد تا بخشى از اموال مردم را- آگاهانه- از روى گناه بخوريد* و تجاوز نكنيد كه خداوند تجاوزكاران را دوست ندارد «1».

اى مؤمنان! در ميان خود در اموال تان تصرف باطل نكنيد مگر آن كه تجارتى بارضايت شما در ميان باشد و خودتان را نكشيد كه خداوند به شما مهربان است* و هركس از روى ظلم و ستم چنين كند، او را در آتشى خواهيم افكند و اين كار بر خداوند آسان است «2».

اى مؤمنان! بسيارى از دانشمندان يهود و راهبان مسيحى از راه باطل اموال مردم را مى خورند و راه خدا را مى بندند ... «3».

آن كشتى متعلق به بينوايانى بود كه در دريا كار مى كردند و در برابر آنان پادشاهى بود كه هر كشتى را به زور مى گرفت، از اين رو من تصميم به معيوب كردن آن گرفتم «4».

199- (1) در روايت نهى هاى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آمده است كه فرمود: «هركس به اندازه يك وجب به زمين همسايه اش خيانت كند، خداوند آن را از هفتمين زمين به گردنش مى آويزد تا با

آن طوق آويخته به گردنش در قيامت با خداوند ديدار مى كند، مگر آنكه توبه كند و بازگردد.»

______________________________

(1). بقره 2/ 190 و 188.

(2). نساء 4/ 30- 29.

(3). توبه 9/ 34.

(4). كهف 18/ 79.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 181

200- (2) در كتاب العوالى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى شود كه فرمود: «هركس يك وجب زمين به ناحق بگيرد، روز قيامت تا زمين هفتم به گردنش آويخته مى شود.»

201- (3) در كتاب العوالى روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «مسلمان برادر مسلمان است و خون و مال او براى وى حلال نيست مگر با رضايت خاطرش.»

202- (4) در نهج البلاغه آمده است كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: «سنگ غصبى در خانه آن را به ويرانى مى كشاند.»

اين سخن از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز روايت شده است.

203- (5) در كتاب العوالى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى شود كه فرمود: «هركس مال مومنى را به غصب و ناحق بگيرد، پيوسته خداوند از او روى گردان و از كارهاى نيك و خير وى ناراحت و خشمگين است و آنها را در كارهاى نيك ثبت نمى كند تا توبه نمايد و مالى را كه گرفته است به صاحبش بازگرداند.»

204- (6) در كتاب العوالى روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «هيچ يك از شما به طور جدى يا شوخى كالاى برادرش را برندارد و هركس چيزى برداشت بايد آن را بازگرداند.»

205- (7) قطب راوندى در كتاب لب اللباب روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «عذاب

چهار گروه زيادتر از عذاب اهل آتش است؛ شخصى كه بميرد و بر گردنش اموالى است. وى در صندوقى از آتش است ...»

206- (8) ابوالفتوح رازى در تفسيرش از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «هركس، عهده دار چيزى است كه گرفته است تا به صاحبش تحويل دهد.»

ارجاعات

گذشت: در روايت دهم از باب سى ام از ابواب حقوق مستحب مالى فرموده معصوم عليه السلام كه: «مادرت به سوگت نشيند، اى جاهل به كتاب خداوند. آيا نشنيده اى كه خداوند عزيز و باشكوه مى فرمايد: «تنها خداوند از پرهيزكاران مى پذيرد؟»

به درستى كه تو هنگام سرقت دو قرص نان مرتكب دو گناه شدى و هنگام دزديدن دو انار دو گناه ديگر انجام دادى و با پرداخت آن ها به غير صاحبانش بدون دستور صاحبانش چهار گناه بر چهار گناه پيشين افزودى.»

و ديگر روايات آن باب را نيز بنگر.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 183

و در روايت پانزدهم از باب يكم از ابواب مستحقان خمس فرموده امام عليه السلام كه: «كالاهاى ويژه پادشاهان كه از جهت غير غصب در اختيارشان هست، متعلق به او (امام عليه السلام) است؛ زيرا اموال غصب شده به صاحبانش بازمى گردد.»

و در ششم از باب دوم فرموده معصوم عليه السلام كه: «پس براى احدى تصرف در مال ديگران بدون اجازه حلال نيست.»

و در روايت يازدهم از باب هفتم فرموده امام عليه السلام كه: «... زيرا وارد بهشت نمى شود مگر حلال زاده پس براى هميشه وارد آن شويد. اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: فلانى و فلانى حقّ ما را غصب كردند و با آن كنيز خريدند و با زنان ازدواج كردند،

هشدار كه ما شيعيان مان را از اين جهت حلال كرديم تا فرزندان شان حلال زاده باشند.»

و در روايت چهاردهم فرموده امام عليه السلام كه: «اى ابوحمزه! حق ما و شيعيان مان را غصب كردند. (ما را غصب كردند و حق مان را بازداشتند).»

و در روايت بيست و دوم از باب يكم از ابواب انفال فرموده امام عليه السلام كه: «پس وقتى كه ستمگران حقّى را كه خداوند و پيامبرش براى شان قرار داده بود، به ناحق از آنان گرفتند و آن، غاصبانه به دست كافران افتاد تا اين كه خداوند پيامبرش محمّد صلى الله عليه و آله را برانگيخت، آن حق به وى و به جانشينانش رسيد و آن را با شمشير از كافران گرفتند.»

در روايت هفتم از باب پنجم فرموده معصوم عليه السلام كه: «... و براى دشمنان ما چيزى از آن نيست مگر آنچه را غصب كرده اند ... بگو: آن در زندگى دنيا متعلق به مؤمنان است (و از آنها غصب شده است) در روز قيامت به طور خالص در اختيار آنان است بدون غصب.»

باب دهم از ابواب وجوب حج و باب صد و بيست و پنجم از ابواب معاشرت و باب دوم و چهل و سوم از ابواب كسب هاى روا و ناروا و باب يكم از ابواب خريد و فروش را بنگر.

و در باب هفتم از ابواب وديعه و باب ششم از ابواب وكالت مطالبى بر اين بحث دلالت مى كند.

مى آيد:

و در روايات باب بعدى و پس از آن و ديگر ابواب مرتبط با غصب مطالبى خواهد آمد كه بر اين بحث دلالت مى كند.

در روايت نهم از باب پنجاه و هشتم از ابواب اطعمه گفته

سلمان به عمر كه: «اى عمر! به يقين، خوردن جو و زنبيل بافتن و بى نيازى جستن از غذا و نوشيدنى هاى مرغوب و عالى و دورى از غصب حق مؤمن و ادعاى ناحق نكردن نزد خدا برتر و محبوب تر است و به پرهيزگارى نزديك تر.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 185

و در روايت هفتم از باب شصت و چهارم از ابواب ميراث اين گفته كه: «وظيفه غاصب ميان خود و خدايش چيست؟

امام عليه السلام فرمود: هرگاه وى مال را به دست پيشواى مسلمانان برساند حتماً پاك شده است.»

و در روايت بيست و چهارم از باب يكم از ابواب قتل و قصاص فرموده پيامبراكرم صلى الله عليه و آله كه: «همانا خون ها و اموال شما بر يكديگر حرام است همانند حرمت اين روز.»

احاديثى كه بر حرام بودن غصب دلالت مى كند، در ابواب گوناگون فراوان است.

باب 2 حكم زراعت و درخت كارى در زمين ديگرى

207- (1) عقبة بن خالد گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى زمين ديگرى را بدون اجازه اش كشت مى كند، آن گاه وقتى زراعت مى رسد، صاحب زمين مى گويد: بدون اجازه من كشت كردى، پس زراعت مالِ من است و هر چه هزينه كرده اى از من طلبكارى. آيا وى چنين حقى دارد؟

امام عليه السلام فرمود: زراعت متعلّق به كشت كننده است و براى صاحب زمين كرايه زمينش است.»

208- (2) محمد بن مسلم روايت مى كند كه: «شخصى خانه اى كرايه كرد كه باغى در آن بود، آن گاه وى بدون اجازه صاحب باغ در آن كشت كرد و درخت خرما و ميوه كاشت. امام باقر عليه السلام در اين باره فرمود:

كرايه باغ بر عهدۀ اوست و صاحبخانه كشت و درختان را عادلانه قيمت مى كند

و به كشت كننده مى دهد و اگر اجازه گرفته بود، كرايه باغ بر عهدۀ وى بوده و درختان و كشت مال وى است و او مى تواند آنها را بِكَند و به هر كجا كه مى خواهد، ببرد.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 187

209- (3) ابوالعباس رزيق بن زبير خلقانى گويد: «روزى نزد امام صادق عليه السلام بودم كه دو نفر از شيعيان كوفه وارد شدند. امام عليه السلام فرمود: آيا آنها را مى شناسى؟

گفتم: آرى، آنها از دوستداران و پيروان شما هستند.

امام عليه السلام فرمود: آرى، سپاس خدايى را كه بزرگان پيروان مرا در عراق قرار داد.

يكى از آن دو نفر به امام عليه السلام گفت: فدايت شوم! من در كوفه مالى به يكى از افراد خاندان بنى عمار صراف بدهكار بودم و او در اين باره گواه و رسيد داشت. آن گاه مال را از من گرفت ولى من به دليل اعتماد به او رسيدم را از وى تحويل نگرفتم و نوشته اى عليه وى ننوشتم و مدركى دربارۀ عدم بدهكارى خود دريافت نكردم و فقط به او گفتم: رسيد مرا پاره كن! ولى او در اين رابطه سهل انگارى كرد و آن را پاره نكرد تا درگذشت. پس از او وارثانش مال را از من درخواست كردند و نزد حاكم از من شكايت كردند و رسيد مرا ارائه دادند و گواهان شان نزد حاكم به اين مطلب گواهى دادند. از اين رو من محكوم به پرداخت آن مال شدم و از آنجا كه مال بسيار بود من از قاضى متوارى شدم. قاضى كوفه نيز مزرعه مرا فروخت و آنها مال را تحويل گرفتند و اين يكى از برادران مان است

كه به خريدن مزرعه من از قاضى گرفتار شده است. پس از چندى وارثان متوفى اعتراف كردند كه پدرشان مال را تحويل گرفته بود و آنها از اين مرد خواستند تا مزرعه مرا به من تحويل دهد و آنان در مدت معينى پول او را بپردازند. او نيز گفت: من دوست دارم اين مساله را از امام صادق عليه السلام بپرسم. در اين وقت فرد ديگر به امام گفت: خداوند مرا فداى تو گرداند! من چه كنم؟

امام عليه السلام فرمود: مالت را از وارثان ميّت مطالبه مى كنى و مزرعه را به صاحبش تحويل مى دهى و از آن دست بر مى دارى.

آن مرد گفت: وقتى اين كار را انجام دادم آيا صاحب زمين حق دارد چيز ديگرى از من درخواست كند؟

امام عليه السلام فرمود: آرى، او مى تواند تمام محصولات و ميوه هايى را كه در روز خريد در مزرعه وجود داشته از تو درخواست كند و واجب است تو همه آنها را بپردازى مگر آنچه را كه خود كشت كرده اى كه در اين صورت يا قيمت كشت براى كشاورز است يا بايد تا وقت برداشت محصول براى تو صبر كند و اگر صبر نكند و قيمت را به تو بپردازد و كشت متعلق به وى باشد.

گفتم: فدايت شوم! اگر اين شخص در زمين ساختمانى ساخته باشد يا درختى نشانده باشد چه حكمى دارد؟

امام عليه السلام فرمود: قيمت آن براى اوست يا ايجادكننده، آن را مى كَنَد و برمى دارد.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 189

گفتم: فدايت شوم! مرا آگاه كن از اين كه در آن زمين، درخت يا ساختمانى بوده است و او درخت را كنده و ساختمان را ويران كرده

است.

امام عليه السلام فرمود: آن را به حالت نخست بازمى گرداند يا قيمت آن را به صاحب زمين غرامت مى پردازد. پس وقتى همه محصولاتى را كه از آن برداشته به صاحبش بازگرداند و ساختمان و درختان و هر تغييرى را به حالت نخست بازگرداند يا قيمت آن را بپردازد. همين طور بر صاحب زمين نيز واجب است كه تمام هزينه هايى را كه براى اصلاح مزرعه پرداخته مانند قيمت درخت يا ساختمان يا هزينه هاى اصلاح زمين و دفع آفات، همه آنها را به وى بازگرداند.»

ارجاعات

گذشت و مى آيد:

در روايات باب پيشين و باب بعدى مطالبى كه بر اين بحث دلالت مى كند.

باب 3 حكم ساختمان سازى در زمين غصبى

210- (1) عبدالعزيز بن محمد از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هركس زمينى را به ناحق تصرف كند يا در آن ساختمان بسازد، ساختمانش را از بين مى برد و زمين را به صاحبش تحويل مى دهد و حقى براى ريشه ظلم نيست.

سپس افزود: پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: هركس زمينى را به ناحق تصرف كند، موظف مى شود كه خاكش را به قيامت منتقل سازد.»

يعلى بن مرّة ثقفى نيز حديث پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را روايت كرده است.

ارجاعات

گذشت: در دو باب گذشته مطالبى هست كه بر اين بحث دلالت مى كند.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 191

باب 4 حكم فرزنددار شدن از كنيز غصبى

211- (1) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هركس كنيزى را غصب و فرزنددار كند، فرزند آن، برده است و صاحب كنيز او را با فرزندش مى گيرد و هركس كنيز غصبى را بخرد و آن را فرزنددار كند، صاحبش كنيز و قيمت فرزند را مى گيرد، يعنى در صورتى كه مشترى از غصبى بودن كنيز بى خبر باشد.»

ظاهراً جمله پايانى «يعنى ...» از كلام نويسنده كتاب است.

212- (2) در همان كتاب از امام باقر عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هرگاه شخصى كنيزى را غصب كند و نزد او هلاك شود وى ضامن قيمت آن است و اگر با آن آميزش كند و كنيز باردار شود سپس صاحبش آن را بيابد و در حالى كه آبستن است او را بگيرد، آن گاه هنگام زايمان بميرد غاصب، ضامن قيمت آن است.»

ارجاعات

مى آيد:

در روايت يكم از باب ششم فرموده معصوم عليه السلام كه: «آن دام و آنچه از

وى به وجود آمده متعلق به كسى است كه از او غصب شده است و به همين گونه است در صورتى كه كنيزى غصب و فرزنددار شود.»

در روايات باب سى و هفتم از ابواب ازدواج بردگان مناسب با اين بحث خواهد آمد.

باب 5 حكم گرفتن مال توسط مالك آن

213- (1) ابوعمر سراج از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه ايشان دربارۀ كسى كه مال دزدى نزد او يافت شد، فرمود: «در صورتى كه عليه فروشنده شاهد نياورد، او بايد غرامت بپردازد.»

214- (2) در كتاب دعائم الاسلام از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى شود كه فرمود: «هر صاحب مالى به مالش سزاوارتر است.»

215- (3) در همان كتاب از امام باقر عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هرگاه شخصى برده اى را غصب كند و آن را اجاره دهد يا برده خودش را اجاره دهد صاحبش حق گرفتن او را همراه با اجرتش از كسى كه برده در اختيارش هست دارد.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 193

باب 6 حكم غصب حيوان

216- (1) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هركس چهار پايى را غصب كند و نزد وى بزايد و زياد شود، آن حيوان و آنچه از وى به وجود آمده است متعلق به صاحب آن است و به همين صورت است، هرگاه كنيزى غصب شود و فرزندى به دنيا آورد.»

ارجاعات

گذشت: در روايت يكم از باب بيست و يكم از ابواب اجاره و همچنين باب چهارم از ابواب غصب مطالبى بر اين بحث دلالت مى كند.

باب 7 تحريم تصرف در مال غصبى و خريدن آن

217- (1) در كتاب العوالى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى شود كه فرمود: «نبايد احدى از شما دام كسى را بدون اجازه بدوشد، آيا كسى از شما دوست دارد كه درِ باغش شكسته و محصولات آن غارت شود؟

شير موجود در پستان دام هاى مردم، غذاى آنان است، پس نبايد دامِ شخصى بدون اجازه (يا دستور) وى دوشيده شود.»

ارجاعات

گذشت: در روايات باب دهم از ابواب وجوب حج و باب دوم، چهل و دوم، چهل و سوم و شصت و سوم از ابواب كسب هاى روا و ناروا و باب يكم از ابواب خريد و فروش مطالبى بر اين بحث دلالت مى كند.

و در روايت نهم از اين باب فرموده امام عليه السلام كه: «خريدن مال دزدى در صورت آگاهى از آن شايسته نيست.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 195

و در روايت دهم فرموده معصوم عليه السلام كه: «تا وقتى كه معلوم نيست كالاى خريدارى شده مال خيانتى يا ستم يا دزدى است، خريدن از وى اشكال ندارد.»

و روايات باب چهارم از ابواب خريد و فروش را نيز بنگر.

باب 8 حكم افزودن بر مال غصبى يا كاستن از آن

218- (1) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «شخصى غاصب بر روى مال غصب شده كارى انجام مى دهد يا بر آن مى افزايد.

امام عليه السلام فرمود: كارى كه انجام مى دهد يا چيزى كه بر آن مى افزايد متعلق به خود اوست و افزوده اى كه نتيجه كار غاصب نيست متعلق به صاحب آن و كاهش آن بر عهدۀ غاصب است.»

باب 9 تأثير ظلم و ستم بر رويش گياهان

خداوند متعال مى فرمايد:

پس به دليل ظلم يهوديان و بسيار بستن راه خدا، چيزهاى پاكيزه اى را كه بر آنان حلال بود، براى شان حرام كرديم «1».

219- (1) عبداللّٰه بن ابى يعفور از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هركس در زمينى گندم بكارد و آن رشد نكند يا در آن جو زياد برويد، به دليل اين است كه در مالك شدن زمين ظلم كرده است يا به كشاورزان و كارگرانش ستم كرده است، زيرا خداوند متعال مى فرمايد: «پس به دليل ظلم يهوديان چيزهاى پاكيزه اى را كه بر آنان حلال بود، براى شان حرام كرديم.» مقصود گوشت شتر و گاو و گوسفند است.

و فرمود: همانا اسرائيل وقتى گوشت شتر مى خورد، خاصره هايش به درد مى آمد، از اين رو گوشت

______________________________

(1). نساء 4/ 160.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 197

باب 10 حكم كشتن دام و قطع درخت و نابود كردن كشت و ويران كردن خانه و پر كردن چاه يا نهر

220- (1) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه اميرمؤمنان عليه السلام دربارۀ كسى كه بيهوده دامى را بكشد يا درختى را قطع كند يا زراعتى را نابود كند يا اتاقى را ويران نمايد يا چاه يا نهرى را خشك كند، حكم كرد كه: «قيمت آنچه از ميان برده غرامت بپردازد و چند ضربه براى عبرت ديگران به وى زده شود و اگر از روى خطا و اشتباه مرتكب اين كارها شده، بايد غرامت آن را بپردازد ولى زندان و ادب نمى شود و هركس به حيوانى خسارتى وارد كند، كاهش بهايش بر عهدۀ اوست.»

ارجاعات

گذشت: در باب چهل و يكم از ابواب احكام حيوانات مناسب با اين بحث هست.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 199

فصل بيستم: ابواب شُفعه

باب 1 مستحق شُفعه و مورد آن

221- (1) ابوالعباس بقباق از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «شُفعه فقط براى شريك است.»

اين روايت از عبدالرحمان بن ابى عبداللّٰه نيز نقل شده است.

222- (2) در كتاب العوالى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى شود كه فرمود: «در هر خانه يا باغ مشترك حق شُفعه است، پس براى شريك، فروش آنها جايز نيست تا اين كه آن را بر شريكش عرضه كند. آن گاه اگر آن را فروخت شريكش به آن سزاوارتر است.»

223- (3) در همان كتاب روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «فروختن مال مشترك جايز نيست تا اين كه از شريكش اجازه بگيرد، پس اگر بدون اجازه فروخت وى به آن سزاوارتر است.»

224- (4) در همان كتاب روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «شريك حق شُفعه دارد و شُفعه در هر

چيزى هست.»

225- (5) سكونى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «يهوديان و مسيحيان حق شُفعه ندارند.

و فرمود: حق شُفعه فقط براى شريكى است كه مال شراكتى را تقسيم نكرده است.

و از اميرمؤمنان عليه السلام روايت كرد كه فرمود: وصىّ يتيم همانند پدر اوست، در صورت تمايل حق شُفعه او را مى گيرد.

و فرمود: غايب حقّ شُفعه دارد.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 201

226- (6) طلحة بن زيد از امام صادق عليه السلام از پدرش از على عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «حق شُفعه تنها براى شريكى است كه جدا نشده است.

و از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت كرد كه فرمود: دربارۀ حدود، شفاعت پذيرفته نمى شود و فرمود: حق شُفعه به ارث برده نمى شود.»

227- (7) در كتاب المقنع آمده است: «و بدان كه حق شُفعه فقط براى شريك جدا نشده لازم است و روايت شده است كه پس از افراز و شناخته شدن حدود، حق شُفعه نيست و وصى يتيم همانند پدرش حق شُفعه را براى يتيم مى گيرد و براى غايب حق شُفعه است.»

در كتاب فقه الرضا آمده است: «حق شُفعه تنها براى شريك جدا نشده ثابت است. پس هرگاه سهم انسان از سهم شريكش بازشناخته شود، براى هيچ يك از آنان حق شُفعه نيست.»

228- (8) جميل بن دراج با واسطه از امام باقر عليه السلام يا امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «حق شُفعه براى شريك تقسيم نكرده است.»

229- (9) ابوالعباس و عبدالرحمان بن ابى عبداللّٰه از امام صادق عليه السلام روايت مى كنند كه فرمود: «حق شُفعه فقط براى شريكى كه تقسيم

نكرده است.»

230- (10) ابوهريره از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «حق شُفعه در مال افراز نشده است، پس هرگاه حدود معين شود (تقسيم شود)، شُفعه نيست.»

231- (11) در كتاب العوالى روايت مى شود كه امام صادق عليه السلام فرمود: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله حق شُفعه را فقط در مال تقسيم نشده قرار داد، پس هرگاه حدود تعيين شد و راه ها كشيده شد، حق شُفعه اى نيست.»

اين روايت از جابر نيز نقل شده است.

232- (12) در كتاب دعائم الاسلام از اميرمؤمنان عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «حق شُفعه براى شريك مسلمان واجب است و براى كافر ذمى حق شُفعه نيست و حق مومن واجب است- شريك باشد يا شريك نباشد- و در مال تقسيم شده، شُفعه نيست.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 203

233- (13) عقبة بن خالد از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در ميان شريكان در زمين و خانه حكم به شُفعه كرد و فرمود: زيان و زيان رسانى [در اسلام] نيست.»

و امام صادق عليه السلام فرمود: «هرگاه مال، افراز و حدود تعيين شود شُفعه اى وجود ندارد و شُفعه تنها براى شريكى تقسيم نكرده است.»

234- (14) طلحة بن زيد از امام صادق عليه السلام از پدرش روايت مى كند كه فرمود: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پيش از تقسيم و افراز مال حكم به شُفعه كرد.»

235- (15) محمد بن مسلم از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هرگاه [براى تعيين سهم ها] قرعه زده شد، حق شُفعه برداشته

مى شود.»

236- (16) در كتاب المجازات النبويه از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى شود كه فرمود: «هرگاه حدود تعيين شد و راه ها كشيده شد شُفعه اى وجود ندارد.»

237- (17) ابوهريره از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «هرگاه حدود تعيين شد شُفعه اى وجود ندارد.»

238- (18) عبداللّٰه بن سنان از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «شُفعه فقط براى دو شريك پيش از تقسيم است، پس آن گاه كه سه نفر شوند براى هيچ يك از آنها حق شُفعه نيست.»

239- (19) حلبى گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال شد: برده اى متعلق به چند نفر است، يكى از آنان سهم خود را مى فروشد و شريكش مى گويد: من به آن سزاوارترم. آيا وى چنين حقى دارد؟

امام فرمود: آرى، در صورتى كه يك نفر باشد.

سؤال شد: آيا در حيوان حق شُفعه است؟

امام عليه السلام فرمود: نه.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 205

عبداللّٰه بن سنان گويد: به امام صادق عليه السلام گفتم: برده اى متعلق به چند شريك است و يكى از آنان سهم خود را مى فروشد آن گاه يكى ديگر از شريكان مى گويد: من به آن سزاوارترم، آيا وى چنين حقى دارد؟

امام عليه السلام فرمود: آرى در صورتى كه يك نفر باشد.»

240- (20) در كتاب فقه الرضا روايت مى شود كه: «حق شُفعه در هر چيزى از حيوان و املاك و برده ثابت است در صورتى كه آن چيز مشترك ميان دو نفر باشد، آن گاه يكى از آنان بفروشد، پس شريك وى از بيگانه به آن سزاوارتر است و هرگاه شريكان بيش از دو نفر باشند هيچ يك از آنان حق

شُفعه ندارند.»

در كتاب المقنع آمده است: «حق شُفعه در هر چيزى از حيوان، زمين، برده و املاك ...» ادامه عبارت همانند عبارت پيشين است.

241- (21) سكونى از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام از نياكانش عليهم السلام از على عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«حق شُفعه به تعداد افراد است.»

طلحة بن زيد از جعفر بن محمد عليه السلام از پدرش عليه السلام و اسماعيل بن مسلم از امام صادق عليه السلام از پدرش از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز اين حديث را روايت كرده اند.

مرحوم شيخ طوسى قدس سره در كتاب التهذيب مى فرمايد: «اين خبر با مذهب گروهى از اهل سنت سازگار است و ما به آن عمل نمى كنيم. آنچه ما بدان عمل مى كنيم احاديثى است كه پيش تر بيان كرديم مبنى بر اين كه حق شُفعه در صورتى ثابت است كه مال، مشترك ميان دو نفر باشد، پس وقتى كه بيشتر باشند، حق شُفعه براى هيچ يك از آنان نيست.»

242- (22) ابن فضّال از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام از نياكانش عليهم السلام از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «حق شُفعه به تعداد اشخاص است و يك حق واحد نيست.»

243- (23) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه امام صادق عليه السلام فرمود: «هرگاه برده اى مشترك ميان دو نفر باشد و يكى از آنان سهم خود را بفروشد، ديگرى به آن معامله سزاوارتر است و در حيوان حق شُفعه نيست.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 207

244- (24) سليمان بن خالد از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«در حيوان حقّ شُفعه نيست.»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره در كتاب التهذيب مى فرمايد: «سخن امام عليه السلام كه در حيوان حق شُفعه نيست بر موردى حمل مى شود كه بيش از يك شريك باشند و پيش تر در روايت يونس گذشت كه در حيوان حق شُفعه هست.»

245- (25) عبداللّٰه بن سنان گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: برده اى مشترك ميان چند نفر است و يكى از آنان تصميم به فروش سهم خود مى گيرد.

امام عليه السلام فرمود: آن را مى فروشد.

گفتم: آنان دو نفر هستند، يكى از آنان تصميم به فروش سهم خود مى گيرد. آن گاه وقتى اقدام به معامله مى كند، شريكش به وى مى گويد: آن را به من واگذار كن.

امام عليه السلام فرمود: وى به آن سزاوارتر است. سپس فرمود: در حيوان حق شُفعه اى نيست مگر آن كه شريك در آن يك نفر باشد.»

246- (26) هارون بن حمزه غنوى گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: آيا در خانه براى شريك كه آن را به همسايه اش عرضه مى كند، حق شُفعه هست؟ آيا وى از ديگران به آن سزاوارتر است؟

امام عليه السلام فرمود: شُفعه در بيع ها، اين است كه در صورتى كه شريك باشد به همان قيمت به آن سزاوارتر است.»

247- (27) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام از نياكانش عليهم السلام از على عليه السلام روايت مى شود كه فرمود:

«مالى كه حدود آن تعيين شود، شُفعه در آن نيست و براى همسايه شُفعه نيست و براى وى حقّى و احترامى است.»

248- (28) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «شُفعه در چيزى جارى است

كه حدود آن معين نشده است، پس آن گاه كه افراز و حدود آن مشخص شود، شُفعه اى وجود ندارد و براى همسايه حق شُفعه نيست و شُفعه به نسبت سهم شريكان است.»

249- (29) منصور بن حازم گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: خانه اى است كه در آن خانه هاى متعددى قرار دارد و راه همه آن خانه ها يكى است كه از حياط خانه بزرگ مى گذرد. يكى از آن ها خانه اش را به ديگرى مى فروشد، آيا شريكان وى در آن راه حق شُفعه دارند؟

امام عليه السلام فرمود: اگر خانه را فروخت و درش را به راه ديگرى منتقل كرد، آنان حق شُفعه ندارند، ولى اگر راه و خانه را با هم فروخت آنان حق شُفعه دارند.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 209

250- (30) منصور بن حازم گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: گروهى يك خانه مشترك داشتند آن گاه آن را تقسيم كردند و هر يك بخشى از آن را گرفت و براى خود خانه اى ساخت و حياط خانه به همان حال نخست باقى است و مسيرشان از آن مى گذرد. سپس شخصى سهم يكى از آنان را خريد. آيا چنين حقى دارد؟

امام عليه السلام فرمود: آرى، ولى درِ آن را مى بندد و درى به كوچه مى گشايد يا از بالاى خانه رفت و آمد مى كند و در آن را مى بندد، پس اگر صاحب راه بخواهد مسير را بفروشد، شريكان وى به آن سزاوارترند و در غير اين صورت وى مالك راه خويش است و مى آيد تا پشت در بنشيند.»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره اين خبر و روايت پيشين را بر اين حمل كرده است كه

مقصود از گروه، يك شريك است و يا اين روايت به خاطر تقيه صادر شده است.»

251- (31) منصور بن حازم گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: خانه اى مشترك ميان گروهى بود. آنان آن را تقسيم كردند و حياطى در آن، ميان خود رها كردند كه مسيرشان از آنجاست. آن گاه شخصى سهم يكى از آنان را خريد. آيا چنين حقى دارد؟

امام عليه السلام فرمود: آرى ولى در آن خانه را مى بندد و درِ ديگرى در كوچه باز مى كند يا از بالاى خانه رفت و آمد مى كند، ولى اگر شريك آنان بخواهد راه عبورش را بفروشد، آنها به آن سزاوارترند و اگر بخواهد بيايد پشت در بسته اى كه فروخته است بنشيند، آنان حق جلوگيرى از او را ندارند.»

252- (32) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «شُفعه تنها در ملك مشاع يا داراى مسير مشترك يا باغ ديواركشى شده با چوب يا سنگ و يا ساختمان هاى شبيه به آن وجود دارد و صاحبان كوچه بن بست نسبت به يكديگر در آن كوچه حق شُفعه دارند ولى وقتى تقسيم شد ميان صاحب ملك بالا و پايين شُفعه نيست مگر آن كه ميان آنها چيز مشتركى باشد.»

253- (33) در كتاب فقه الرضا آمده است: «وقتى تعدادى خانه در يك خانه بزرگ باشد و درهاى همه آن خانه ها به يك حياط باز شود، آن گاه يكى از آنها خانه اش را به ديگرى بفروشد- در صورتى كه امكان جابه جا كردن درِ آن خانه وجود نداشته باشد- صاحبخانۀ ديگر حقّ شُفعه دارد، ولى اگر درِ آن خانه را جابه جا كند، احدى نسبت به آن

حق شُفعه ندارد.»

254- (34) در كتاب فقه الرضا آمده است: «يهوديان، مسيحيان و اهل سنت، حق شُفعه ندارند.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 211

255- (35) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: «يهوديان و مسيحيان در ميان خودشان نسبت به يكديگر حق شُفعه دارند و هيچ يك از آنان بر مسلمان حق شُفعه ندارد.»

256- (36) در همان كتاب از على عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «عدم حضور، حق شُفعه را از ميان نمى برد.

و فرمود: براى غايب و صغير- هنگام آمد غايب و بلوغ صغير- حق شُفعه است همان گونه كه براى غير آنها هست.»

257- (37) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه ايشان دربارۀ كسى كه در وقت معامله حضور داشت و سپس غايب شد، آن گاه آمد و درخواست حق شُفعه كرد فرمود: «او حق شُفعه دارد تا وقتى كه زمان آن نگذشته است و وقت شُفعه براى حاضر، يك سال است، پس هرگاه يك سال از تاريخ معامله بگذرد و درخواست نكند، حق شُفعه ندارد.»

258- (38) در همان كتاب از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه دربارۀ شريك غايبِ هنگام بيع فرمود:

«حق شُفعه او از ميان نمى رود تا حضور يابد، چه از انجام معامله باخبر باشد يا بى خبر باشد.»

259- (39) در همان كتاب از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «پدر براى فرزند صغيرش و وصى براى يتيم و قاضى براى يتيمِ بى وصى، حق شُفعه را اعمال مى كنند؛ در صورتى كه آن به مصلحت وى باشد.»

260- (40) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه امام

صادق عليه السلام فرمود: «حقّ شُفعه در هر عقارى وجود دارد و عقار، درخت خرما، زمين و خانه است و در كشتى، نهر و حيوان، شُفعه نيست.»

261- (41) جابر از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «حق شُفعه تنها در خانه و باغ وجود دارد.»

262- (42) يونس از برخى دوستانش روايت مى كند كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «حق شُفعه براى كيست و در چه موردى است؟ و آيا در حيوان حقّ شُفعه است؟ و چگونه است؟

امام عليه السلام فرمود: شُفعه در هر چيزى مانند حيوان يا زمين يا كالا، جارى و نافذ است در صورتى كه آن چيز مشترك ميان دو نفر نه بيشتر باشد، آن گاه يكى از آنان سهم خود را بفروشد پس شريكش از ديگران به آن سزاوارتر است و اگر مال مشترك، ميان بيش از دو نفر باشد براى هيچ يك از آنان حق شُفعه نيست.»

و نيز روايت شده: «فقط در زمين و خانه، حق شُفعه است.»

در كتاب من لا يحضره الفقيه روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام دربارۀ حق شُفعه سؤال شد، آن گاه روايت پيشين را ذكر كرده با اين تفاوت كه در آن آمده است: «شُفعه لازم است.»

263- (43) در كتاب فقه الرضا آمده است: «و شُفعه بر فروشنده و خريدار است، فروشنده حق ندارد بفروشد مگر آن كه بر شريك و همسايه اش آن را عرضه كند و خريدار- در صورت درخواست حق شُفعه از وى- حق خوددارى ندارد.»

264- (44) سكونى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله

فرمود: «در كشتى، نهر و راه، حق شُفعه نيست.» در روايت ديگرى آسياب و حمام نيز افزوده شده است.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 213

265- (45) در كتاب المقنع آمده است: «بدان كه حق شُفعه فقط براى شريك جدانشده است و در كشتى، راه، حمام، نهر، آسياب، لباس و مال تقسيم شده حق شُفعه نيست.»

266- (46) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «در چاه، نهر و كشتى حق شُفعه نيست مگر آن كه همراه يكى از آنها زمين تقسيم نشده اى باشد.»

267- (47) در كتاب فقه الرضا آمده است: «در كشتى، راه عمومى و حيوان حق شُفعه نيست» ... و روايت شده: «در جاده، نهر، آسياب، حمام، لباس و مال تقسيم شده، حق شُفعه نيست.»

باب 2 عدم ثبوت شُفعه در خانه آنگاه كه با برده و كالا و جواهر خريده شود و حكم مهريه قرار دادن خانه

268- (1) على بن رئاب از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه ايشان دربارۀ كسى كه خانه اى را با برده و كالا و پارچه و جواهرات خريد فرمود: «احدى در آن حق شُفعه ندارد.»

269- (2) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هركس سهم ديگرى را با برده يا پارچه يا جواهر يا مانند آن بخرد، در آن شُفعه وجود ندارد.»

270- (3) ابوبصير گويد: «از امام باقر عليه السلام سؤال كردم: شخصى با زنى ازدواج مى كند و مهريه او را اتاقى از يك خانه قرار مى دهد كه افراد ديگرى در آن خانه شريك هستند.

امام عليه السلام فرمود: اين كار براى مرد و زن بى اشكال است و هيچ يك از شريكان نسبت به آن زن حق شُفعه ندارند.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 215

271- (4) در

كتاب دعائم الاسلام از امام باقر عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هرگاه شخصى سهم خود را مهريه همسرش قرار دهد، در آن شُفعه نيست.»

باب 3 فرصت شريك براى فراهم كردن پول

272- (1) على بن مهزيار گويد: «از امام جواد عليه السلام سؤال كردم: شخصى حق شُفعه زمينى را درخواست كرد و براى آوردن بهاى آن رفت ولى نتوانست آن را فراهم كند. اگر صاحب زمين تصميم به فروش آن را داشته باشد، چه كند؟ آيا آن را بفروشد يا منتظر شريك خود- صاحب حق شُفعه- بماند؟

امام عليه السلام فرمود: اگر در همان شهر است، سه روز منتظر وى بماند، اگر مال را آورد، [زمين را به او مى فروشد] و در غير اين صورت زمين را بفروشد و حق شُفعه او باطل مى شود و اگر براى آوردن مال از شهر ديگر درخواست مهلت كند، به مقدار رفت وبرگشت به آن شهر و سه روز پس از بازگشت به وى مهلت داده مى شود. اگر در اين مدت مال را پرداخت [زمين متعلق به اوست] و در غير اين صورت، حق شُفعه نخواهد داشت.»

باب 4 حكم تلف شدن بخشى از مال پيش از اخذ به شُفعه

273- (1) محمد بن على بن محبوب از شخصى روايت مى كند كه گفت: «به امام عليه السلام نوشتم: شخصى نصف مشاع تقسيم نشده خانه اى را از ديگرى مى خرد كه شريكش- مالك نصف ديگر- غايب است.

پس از تحويل و تخليه خانه سيل بنيان كنى آمد و خانه را خراب كرد و با خود برد. آن گاه شريكش آمد و از خريدار درخواست حق شُفعه كرد. او نيز حاضر شد خانه را به اين شرط به وى واگذار كند كه بهاى پرداختى را به طور كامل بپردازد ولى شريك گفت: قيمت ساختمان را براى من كم كن زيرا ساختمان ويران شده و سيل آن را برده است. در اين رابطه چه بايد كرد؟

امام عليه السلام در پاسخ

مرقوم فرمود: او تنها نسبت به خريد و فروش نخست حق دارد.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 217

باب 5 حكم ساقط كردن حق شُفعه پيش از معامله

274- (1) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «شخصى پيش از معامله، حق شُفعه خويش را ساقط، آن گاه پس از معامله براى گرفتن آن اقدام مى كند.

امام عليه السلام فرمود: تا وقتى كه پس از معامله آن را ساقط نكرده است، مى تواند براى گرفتن آن اقدام كند.»

باب 6 حق شُفعه در معامله مشاع همراه مال تقسيم شده و زيان و زيان رسانى در شُفعه

275- (1) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «مال مشاع و تقسيم شده با هم معامله مى شوند، آيا شريك مى تواند مال مشاع را جداگانه- بدون مال تقسيم شده- به قيمت خودش بگيرد؟

امام عليه السلام فرمود: نه، معامله به طور كامل با هرآنچه در آن است- مشاع و تقسيم شده- حق اوست.

اگر بخواهد بگيرد، با هم مى گيرد، در غير اين صورت هر دو را رها مى كند.»

در كتاب فقه الرضا آمده است: «زيان و زيان رساندن در شُفعه نيست.»

باب 7 حكم دريافت بيشتر از قيمت واقعى توسط مشترى

276- (1) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «هرگاه شريك براى گرفتن مال نزد خريدار برود و او بگويد كه به فلان مبلغ خريدم و آن را به شريك واگذار كند، سپس شريك بفهمد كه به كمتر از آن خريده است. [وى بايد چه كند؟]

امام فرمود: مى تواند براى افزوده قيمت به مشترى رجوع كند، در صورتى كه خواهان گرفتن شُفعه باشد.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 219

باب 8 حكم تخفيف فروشنده به مشترى

277- (1) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هرگاه پس از انجام معامله، فروشنده به مشترى تخفيف دهد به مقدارى كه به اندازه آن در ميان معامله كنندگان تخفيف داده مى شود، به همان ميزان به شريك نيز تخفيف داده مى شود ولى اگر ميزان تخفيف به حدى است كه به آن مقدار تخفيف داده نمى شود، آن بخششى است به مشترى توسط فروشنده و به شريك تخفيف داده نمى شود.»

باب 9 حكم رجوع شريك از اخذ به شُفعه

278- (1) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هرگاه شريك، اخذ به شُفعه كند و سهم خريدارى شده را براى خود لازم كند و سپس از آن بازگردد و مشترى از او طلب كند، همانا بر او لازم مى شود.»

باب 10 حكم معاملات پى درپى در مدت شُفعه

279- (1) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هرگاه بخش مشاع از مال در زمان شُفعه پى درپى معامله شود، شريك از هر يك از مشتريان كه بخواهد، آن را دريافت مى كند.»

باب 11 اختلاف مشترى و شريك در بهاى خانه

280- (1) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هرگاه مشترى و شريك بر سر بهاى خانه با هم اختلاف كنند، سخن مشترى همراه با سوگندش پذيرفته است در صورتى كه سخن بى جايى نگويد و شريك نيز بيّنه نداشته باشد.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 221

باب 12 ثبوت شُفعه به مجرد وقوع معامله و سقوط آن به وسيله آنچه بر پذيرش معامله دلالت كند

281- (1) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هرگاه معامله واقع شد حق شُفعه ثابت مى شود- خواه مال، قبض شود يا قبض نشود.»

________________________________________

بروجرى، آقا حسين طباطبايى - مترجمان: حسينيان قمى، مهدى - صبورى، م، منابع فقه شيعه، 31 جلد، انتشارات فرهنگ سبز، تهران - ايران، اول، 1429 ه ق

منابع فقه شيعه؛ ج 24، ص: 221

282- (2) در همان كتاب روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «شخصى ادعا مى كند كه بخش مشاعِ مالى را از فرد غايبى خريد، آن گاه شريك براى گرفتن آن قيام كرد. امام عليه السلام فرمود: تا معامله ثابت نشده است او حق شُفعه ندارد.»

283- (3) در كتاب العوالى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى شود كه فرمود: «حق شُفعه براى كسى است كه به آن اقدام كند.»

284- (4) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هرگاه شريك، زمين يا خانه مورد معامله را از مشترى كرايه كند يا در نخلستان براى وى كار كند يا دربارۀ يكى از آنها با او وارد معامله شود، به تحقيق حق شُفعه اش را ساقط كرده است.»

285- (5) در كتاب فقه الرضا آمده است: «همانا براى شريك، واجب است كه

هنگام فروش شريكش خود را بر او عرضه كند و اگر چنين نكرد هر وقت بخواهد درخواست شُفعه مى كند، مگر آن كه خود را از آن دور كند و بگويد: خداوند در آنچه خريدى يا فروختى بركت دهد يا از وى درخواست تقسيم كند.» «1»

باب 13 حق شُفعه نسبت به ساختمان زمين موقوفه

286- (1) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «زمينى وقف گروهى است، يكى از آنان در آن زمين ساختمان مى سازد و مى ميرد، آن گاه يكى از وارثان او سهم خود را مى فروشد آيا وارث ديگر حق شُفعه دارد؟

امام عليه السلام فرمود: آرى، او حق شُفعه دارد، زيرا در صورتى كه نيمى از هر اتاق ويران شود به وى زيان وارد مى شود و آن تباه مى شود.»

______________________________

(1). اين ترجمه بر اساس اصلاحى است كه در پاورقى انجام گرفته است.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 223

باب 14 حكم به ارث رسيدن حق شُفعه

287- (1) طلحة بن زيد از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام روايت مى كند كه على عليه السلام فرمود: حق شُفعه به ارث نمى رسد.»

اين حديث از ابن فضال نيز روايت شده است.

ارجاعات

گذشت: در روايت ششم از باب يكم فرموده امام عليه السلام كه: «حق شُفعه به ارث نمى رسد.»

در روايات ابواب گذشته از كتاب شُفعه و روايات بعدى از ابواب ميراث مطالبى است كه با عموم و اطلاق بر به ارث رسيدن حقّ شُفعه دلالت مى كند.

باب 15 حقّ همسايه خانه و زمين

288- (1) سمره از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «همسايه به خانه و زمين سزاوارتر است.»

اين روايت در مجموعه شهيد بدون واژه «زمين» روايت شده است.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 225

فصل بيست و يكم: ابواب وقف و صدقات

باب 1 استحباب وقف و صدقات و بيان صدقات پيامبر صلى الله عليه و آله و فاطمه عليها السلام و امامان عليهم السلام و اصحاب

خداوند تعالى مى فرمايد:

خداوند ربا را نابود مى كند و صدقات را افزايش مى دهد و خداوند هيچ ناسپاسِ گناهكارى را دوست ندارد «1».

واگر تنگدستى وجود داشت پس تا زمان گشايش به وى فرصت داده شود و صدقه دادن شما برايتان بهتر است، اگر بدانيد «2».

در بسيارى از رازگويى هايشان خيرى نيست، مگر آن كس كه به صدقه يا كار پسنديده يا آشتى دادن ميان مردم فرمان دهد و هركس به خاطر دست يابى به خشنودى خداوند چنين كند، پاداش بزرگى به وى عنايت خواهيم كرد «3».

مگر نمى دانند كه خداوند توبه بندگانش را مى پذيرد و صدقات را دريافت مى كند و اين كه خداوند- خودش- بسيار توبه پذيرِ مهربان است «4».

اى عزيز! ما و خاندانمان در سختى و فشار هستيم و سرمايه پست و اندكى آورده ايم. پس پيمانه كامل به ما بپرداز و به ما صدقه بده زيرا خداوند صدقه دهندگان را پاداش مى دهد «5».

مردان و زنان صدقه دهنده و مردان و زنان روزه دار و مردان و زنان پاكدامن و مردان و زنان بسيار ياد خدا كننده، خداوند براى شان آمرزش و پاداش بزرگى فراهم كرده است «6».

قطعاً مردان و زنان صدقه دهنده و وام دهندگان به خدا به صورت زيبا و پسنديده، پاداش آنان دو چندان مى شود و براى شان پاداش پسنديده اى است «7».

______________________________

(1). بقره 2/ 276.

(2). بقره 2/ 280.

(3). نساء 4/ 114.

(4). توبه 9/ 104.

(5) يوسف 12/ 88.

(6). احزاب 33/ 35.

(7). حديد

57/ 18.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 227

289- (1) ايوب بن عطيه حذّاء از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله غنايم به دست آمده بدون جنگ را تقسيم كرد و به على عليه السلام زمينى رسيد وى در آنجا چشمه اى حفر كرد كه آب همانند گردن شتر به طرف بالا مى جوشيد و آن را «ينبع» ناميد. آن گاه بشارت دهنده براى بشارت به وى آمد. امام عليه السلام فرمود: به كسانى كه آن را از من به ارث مى برند، مژده بده! آن صدقه قطعى و لازم براى حجاج خانه خدا و ره پويان راه اوست كه فروخته و بخشيده نمى شود و به ارث نمى رسد، پس هركس آن را بفروشد يا ببخشد، لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم بر او باد و خداوند از او توبه و جايگزينى نپذيرد.»

در كتاب دعائم الاسلام نيز اين حديث روايت شده است.

290- (2) ربعى بن عبداللّٰه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «اميرمؤمنان عليه السلام يكى از خانه هايش در مدينه در محله بنى زريق را وقف كرد و نوشت: به نام خداوند مهر گستر و بخشنده [به همه موجودات در اين جهان و به مؤمنان در دو جهان]، اين چيزى است كه على بن ابيطالب- در حال حيات و سلامتى كامل- آن را صدقه داد. خانه اش را در محله بنى زريق صدقه داد، صدقه اى كه فروخته و بخشيده نمى شود (و به ارث نمى رسد) تا وقتى كه خداوند آن را به ارث ببرد، كسى كه آسمان ها و زمين را به ارث مى برد و در اين صدقه خاله هايش را

تا پايان عمر و فرزندان شان را ساكن كرد و پس از انقراض آنان براى نيازمندان مسلمان است.»

اين روايت در كتاب دعائم الاسلام نيز نقل شده است.

291- (3) عجلان- ابو صالح- گويد: «امام صادق عليه السلام اين گونه بر من ديكته كرد: به نام خداوند مهر گستر و بخشنده [به همه موجودات در اين جهان و به مؤمنان در دو جهان] اين چيزى كه فلانى فرزند فلانى- در حال حيات و سلامتى كامل- براى خدا صدقه داد. خانه اش در فلان محله را با حدود

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 229

كاملش صدقه داد، صدقه اى كه فروخته و بخشيده نمى شود. (و به ارث نمى رسد) تا خداوندِ وارث آسمان ها و زمين آن را به ارث بَرَد و در اين صدقه فلانى و نسلش را ساكن كرد و پس از انقراض آنان اين خانه متعلق به نيازمندان مسلمان است.»

اين حديث از عبد الرحمان بن ابى عبداللّٰه نيز روايت شده است.

292- (4) هشام بن سالم از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «پس از مرگ انسان، پاداشى به وى نمى رسد مگر در سه چيز: صدقه اى كه در زمان حياتش جارى كرده است كه پس از مرگش نيز جريان دارد و روش هدايتى كه پايه گذارى كرد و پس از مرگش به آن عمل شود يا فرزند شايسته اى كه براى وى دعا كند.»

نظير اين حديث از اسحاق بن عمار و حلبى و كتاب دعائم الاسلام با اندكى تفاوت روايت شده است.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 231

293- (5) معاوية بن عمار گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: پس از مرگ انسان چه چيزى به وى مى رسد؟

امام عليه

السلام فرمود: سنتى را كه پايه گذارى كند و پس از مرگش به آن عمل شود كه در اين صورت پاداش عمل كنندگان به آن براى او نيز هست، بدون آن كه از پاداش آنان چيزى كاسته شود و صدقه اى كه پس از وى جريان و استمرار دارد و فرزند شايسته اى كه براى پدر و مادرش پس از مرگ شان دعا كند و حج گزارد و از جانب آنان صدقه دهد و برده آزاد كند و روزه بگيرد و نماز بخواند.

گفتم: آيا آنان را در حج خودم شريك گرداندم؟ امام عليه السلام فرمود: آرى.»

294- (6) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: «پس از مرگ مردم به هيچ يك از آنان چيزى نمى رسد مگر صدقه جارى و مستمرى يا نشانه صحيح و درستى يا دعاى فرزندى.»

295- (7) عبدالخالق بن عبد ربه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «بهترين چيزى كه انسان پس از خود بر جاى مى گذارد سه چيز است: فرزند نيكوكارى كه برايش درخواست آمرزش كند سنت خوبى كه در آن از وى پيروى شود و صدقه اى كه پس از وى جريان دارد.»

296- (8) ابو كهمس از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «شش چيز است كه پس از مرگ به مؤمن مى رسد: فرزندى كه برايش آمرزش بخواهد، قرآنى كه برجاى گذارد، درختى كه مى نشاند، چاهى كه حفر مى كند، صدقه اى (آبى) كه جارى مى كند و سنت (پسنديده اى) كه پس از وى به آن عمل شود.»

در گزارش ديگرى از ابو كهمس آمده است كه امام صادق عليه السلام فرمود: «شش چيز است كه مؤمن پس از مرگش

از آنها سود مى برد: فرزند شايسته اى كه برايش آمرزش بخواهد و قرآنى كه از روى آن تلاوت شود ...» ادامه روايت مانند روايت پيشين است.

297- (9) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: «صدقه و وقف دو پس انداز است پس آنها را براى روز خودشان واگذاريد».

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 233

298- (10) عبيداللّٰه حلبى و محمد بن مسلم گويند: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ موقوفات پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و فاطمه عليها السلام سؤال كرديم. امام فرمود: موقوفات آنها براى فرزندان هاشم و فرزندان مطلّب بود.»

299- (11) ابو مريم گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ موقوفات پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و على عليه السلام سؤال كردم.

امام عليه السلام فرمود: آنها براى ما حلال است.

و فرمود: فاطمه عليها السلام موقوفاتش را براى فرزندان هاشم و مطلب قرار داد.»

300- (12) ابراهيم بن ابى يحيى مدينى روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمود: «منطقه ميثب همان جايى است كه سلمان براى آزادى خودش بر آن قرارداد مكاتبه بست، آن گاه خداوند بدون جنگ آن را به غنيمت پيامبر صلى الله عليه و آله در آورد و در موقوفات حضرت فاطمه عليها السلام است.»

301- (13) احمد بن محمد بن ابى نصر گويد: «از امام رضا عليه السلام دربارۀ باغ هاى هفتگانه سؤال كردم.

امام عليه السلام فرمود: آنها موقوفاتى بود كه از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به يادگار ماند و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از آنها براى پذيرايى از مهمان هايش و پيشامدهاى ناگوارش هزينه مى كرد. پس از رحلت پيامبر

اكرم صلى الله عليه و آله عباس با فاطمه عليها السلام دربارۀ آنها به نزاع پرداخت آن گاه على عليه السلام و ديگران گواهى دادند كه آنها وقف است و آن باغ هاى هفتگانه عبارتند از: دلال، عواف، حسنى، صافيه، مال امّ ابراهيم، ميثب و برقه.»

302- (14) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله اموالى را صدقه و وقف قرار داد و از آنها براى پذيرايى از مهمان هايش هزينه مى كرد و آنها را وقف فاطمه قرار داد. برخى از آنها عبارتند از: عواف، بُرْقَه، صافيه، مشربه ام ابراهيم، حسنى، دلال و مَنْتُ.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 235

303- (15) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه نزد امام صادق عليه السلام نام على عليه السلام به ميان آمد، امام عليه السلام فرمود: «وى بنده خدا بود كه خداوند بهشت را برايش واجب كرد با اين حال اموالش را صدقه غير قابل برگشت قرار داد كه پس از وى براى نيازمندان جريان يابد و فرمود: خدايا! من اين مال را قرار مى دهم تا آتش را از چهره من دور كنى و چهره مرا از آتش دور كنى.»

جابر بن يزيد جعفى از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «چگونه گروهى در انجام كارهاى خير بى رغبت هستند؟ درحالى كه اميرمؤمنان عليه السلام بنده خدا بود كه بهشت را برايش واجب كرد با اين حال اموال محبوب خويش را صدقه غير قابل برگشت قرار داد ...» ادامه اين روايت، همانند روايت پيشين است.

304- (16) محمد بن مهران بن محمد گويد: «امام صادق عليه السلام

وصيت كرد كه هفت موسم حج برايش عزادارى و نوحه سرايى كنند و براى هر موسم مالى را وقف كرد كه هزينه آن شود.»

305- (17) عبدالملك بن عبدالعزيز گويد: «هنگامى كه عبدالملك بن مروان به خلافت رسيد موقوفات پيامبر صلى الله عليه و آله و على عليه السلام را به امام سجاد عليه السلام تحويل داد و آنها به يكديگر ضميمه شده بودند. آن گاه عمر بن على نزد عبدالملك رفت و از وى دادخواهى كرد. عبدالملك به وى گفت: در پاسخ تو اشعار ابن ابى الحقيق را مى گويم: آن گاه كه انگيزه هاى نفسانى متمايل شوند و شنونده براى گوينده دم فروبندد و مردم با عقل و انديشه به مبارزه پردازند، در آن هنگام به حكم عادلانه و پايان دهنده قضاوت مى كنيم. باطل را حق قرار نمى دهيم و حق را با باطل نمى پوشانيم. از آن مى ترسيم كه عقل و انديشه ما به سفاهت گرايد و در روزگار به فراموش شدگان بپيونديم.»

306- (18) عبدالرحمان بن حجاج گويد: «امام موسى بن جعفر عليه السلام وصيت اميرمؤمنان عليه السلام را براى من فرستاد و آن اين است: به نام خداوند مهرگستر و بخشنده [بر همه موجودات در اين جهان و بر مؤمنان در دو جهان] اين وصيت و حكم بنده خدا على عليه السلام دربارۀ اموالش است براى طلب خشنودى خدا تا به اين وسيله مرا وارد بهشت كند و از آتش بركنار دارد و آتش را از من دور كند. در آن روزى كه صورت هايى سفيد و چهره هايى سياه مى شود.

آنچه در ينبع دارم و در آن محل و اطراف آن براى من معروف است همراه بردگان آن وقف كردم به

جز رباح، ابونيزر و جبير كه آزاد هستند و هيچ كس سلطه اى بر آنان ندارد. آنها آزادشدگان منند كه به مدت پنج سال در آن جا كار مى كنند و هزينه زندگى خود و خانواده شان از آنجا تأمين مى شود.

و هر آنچه در وادى القرى دارم براى فرزندان فاطمه وقف كردم و بردگانش را وقف كردم.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 237

و آنچه در «ديمه» (يا برقه يا دعه) دارم همراه بردگانش وقف كردم الّا اين كه با زريق نيز مانند ديگر بردگان، قرار داد مكاتبه مى بندم.

و آنچه كه در «اذينه» دارم همراه با بردگانش وقف كردم و «فقيرين» همان گونه كه مى دانيد وقف در راه خداست.

و اين اموالى را كه نوشتم، همه صدقه واجب و غيرقابل برگشت است. خواه من زنده باشم يا نباشم و در هر راهى كه خشنودى خداوند در آن است، هزينه مى شود، در راه خدا و خشنودى وى و خويشاوندان از فرزندان هاشم و مطلّب و دور و نزديك.

عهده دار اين كار، حسن بن على است. از آن به مقدار پسنديده مصرف مى كند و در هر راهى كه خدا مى خواهد در حلال و حلال شده هزينه مى كند و باكى بر وى نيست (و اگر بخواهد اموال يكى از موقوفات را به جاى ديگرى بپردازد، بدون آن كه ايرادى بر او باشد، اين كار را مى كند).

و اگر بخواهد بخشى از مال را براى پرداخت بدهى بفروشد در صورت تمايل اين كار را انجام مى دهد و باكى بر او نيست.

و اگر بخواهد، آن را از املاك نفيس خود قرار مى دهد.

و فرزندان على عليهم السلام و مواليان و اموال آنان در اختيار حسن هستند.

و اگر خانه حسن، خانه ملكى است؛ از اين

رو تصميم به فروش خانه وقفى بگيرد و در صورت تمايل آن را بفروشد و باكى بر او نيست و اگر فروخت، بهاى آن را به سه بخش تقسيم مى كند: ثلث در راه خدا و ثلث در فرزندان هاشم و مطلّب و ثلث را در ميان آل ابوطالب قرار مى دهد و او هرگونه كه خدا مى خواهد تقسيم مى كند.

و اگر حسن وفات كرد، حسين زنده است، كارها به دست اوست و حسين به همان گونه عمل مى كند كه به حسن دستور دادم. براى اوست مثل آنچه براى حسن نوشتم و بر عهدۀ اوست مثل آنچه بر عهدۀ حسن بود و فرزندان فاطمه عليها السلام به اندازه ديگر فرزندان على عليه السلام بهره دارند و من تنها براى طلب خشنودى خداوند و به پاس احترام پيامبر صلى الله عليه و آله و بزرگداشت دو فرزند فاطمه عليها السلام و شرافت دادن به آنان و جلب رضايت شان اين اختيارات را براى آنان قرار دادم.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 239

و اگر حسن و حسين وفات كردند، آخرين آنها پيش از وفات در ميان فرزندان على عليه السلام مى نگرد، آن گاه اگر در ميان آنها كسى را بيابد كه به هدايت و اسلام و امانتدارى اش راضى باشد، اگر بخواهد او را عهده دار اموال مى كند ولى اگر آن كسى را كه مى خواهد در ميان آنان نيافت (به سراغ فرزندان دو فرزند فاطمه مى رود، پس اگر در ميان آنان كسى را يافت كه از هدايت و اسلام و امانتدارى اش راضى باشد، اگر خواست كارها را به وى مى سپارد و اگر در ميان آنان كسى را كه مى خواست نيافت) آن را به شخصى

از خاندان ابوطالب- كه از وى راضى است- مى سپارد و اگر ديد كه از بزرگان و صاحب نظران خاندان ابوطالب كسى باقى نمانده است به يكى از اشخاص مورد رضايت بنى هاشم مى سپارد.

و با كسى كه كار را به دستش مى سپارد شرط مى كند كه اصل مال را حفظ كند و از منافع و محصولات آن در راه هايى كه دستور دادم مصرف كند كه آن راه خدا و خشنودى وى و خويشاوندان از بنى هاشم و بنى مطلّب و دور و نزديك هستند و چيزى از آنها فروخته و بخشيده نمى شود و به ارث نمى رسد.

و مال محمد بن على، جداى از ديگر اموال است (يا در منطقه و ناحيه است) و اختيار آن به دست دو فرزند فاطمه است.

و آن دو برده اى كه در برگه كوچك نوشتم، آزاد هستند.

اين چيزى بود كه على عليه السلام دربارۀ اموالش- يك روز پس از ورود به مَسْكِن- براى طلب خشنودى خداوند و سراى آخرت حكم كرد و در هر حال از خداوند كمك مى خواهم و براى شخص مسلمان كه به خدا و روز واپسين ايمان دارد، روا نيست كه دربارۀ آنچه دربارۀ اموالم حكم كردم سخنى بگويد (و چيزى از آن را تغيير دهد) و با دستورات من مخالفت كند- خواه نزديك باشد يا دور.

در پايان لازم به ذكر است كه كنيزانى كه در ميان شان گردش مى كنم، هفده نفر هستند. برخى از آنان فرزند دارند كه همراه شان است و برخى حامله هستند و تعدادى نيز فرزند ندارند. حكم من دربارۀ آنان چنين است كه پس از من، آنهايى كه فرزند ندارند و حامله نيز نيستند، براى خشنودى خداوند

منابع

فقه شيعه، ج 24، ص: 241

آزاد هستند و هيچ كس سلطه اى بر آنان ندارد و آنهايى كه فرزند دارند يا حامله هستند، پس براى فرزندش نگه داشته مى شود و از سهم فرزندش به شمار مى آيد و اگر در حال حيات آن كنيز، فرزندش بميرد، وى آزاد خواهد بود و احدى بر او تسلط نخواهد داشت.

اين حكمى است كه على يك روز پس از ورود به مَسْكِن دربارۀ اموالش صادر كرد.

ابو سمر بن ابرهه، صعصعة بن صوحان، يزيد (و سعيد) بن قيس و هيّاج ابن ابى هيّاج گواه آن بودند.

و على بن ابى طالب با دست خود آن را در دهم جمادى الاولى سال سى و هفت نوشت.»

در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه على عليه السلام به موقوفاتى از اموالش وصيت كرد و آنها را در نوشته وصيت خود بيان كرد. در بخشى از آن آمده است: «اين وصيت به وقف است ...» ادامه روايت تا «بخشيده نمى شود و به ارث نمى رسد» همانند روايت پيشين است و سپس مى فرمايد: «و مال محمد صلى الله عليه و آله به طور مجزاست و اختيار آن در دست فرزندان فاطمه عليها السلام است و همچنين اموال فاطمه اختيارش به دست فرزندانش است». ادامه روايت همانند روايت پيشين است.

307- (19) در نهج البلاغه آمده است: «از وصيت هاى على عليه السلام دربارۀ مصارف اموالش كه پس از بازگشت از نبرد صفين مرقوم فرمود اين است: اين دستور بنده خدا- على بن ابى طالب- دربارۀ اموالش است تا خداوند مرا وارد بهشت نمايد و به من آرامش و امنيت عنايت فرمايد.

و حسن بن على عليه السلام عهده دار آن است و از آن به اندازه

پسنديده براى خودش استفاده و در راه خير از آن هزينه مى كند.

پس اگر حسن وفات كرد و حسين عليه السلام در حال حيات بود، او پس از حسن سرپرستى آنها را به عهده مى گيرد و كارها را به جريان مى اندازد.

و فرزندان فاطمه از موقوفات على عليه السلام به اندازه ديگر فرزندان على عليه السلام سهم دارند و من تنها براى طلب خشنودى خداوند و نزديكى به پيامبر صلى الله عليه و آله و بزرگداشت حرمتش و گراميداشت پيوند خويشاوندى او سرپرستى آن را به دو فرزند فاطمه عليها السلام سپردم.

و [حسن و حسين] با كسى كه سرپرستى اين اموال را به وى مى سپارد، شرط مى كند كه اصل اين اموال را حفظ كند و محصولات آن را در جايى كه دستور داده و به آن رهنمون شد، مصرف كنند و نهال هاى درختان خرماى اين مزارع را نفروشند تا درختان خرما سرتاسر آن را بپوشاند.

و كنيزانى كه در ميان شان گردش مى كنم، آنهايى كه فرزند دارند يا حامله هستند، براى فرزندشان نگه داشته و از سهم وى محاسبه مى شوند و اگر در زمان حيات كنيز فرزندش بميرد، آن كنيز آزاد است. بندگى از او گشوده شده است و عتق او را آزاد كرده است.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 243

308- (20) ابو بصير گويد: «امام باقر عليه السلام فرمود: آيا نمى خواهى وصيت فاطمه را براى تو بخوانم؟

گفتم: آرى. امام عليه السلام زنبيل يا جعبه اى را آورد و نوشته اى را از آن خارج كرد و شروع به خواندن نمود: به نام خداوند مهرگستر و بخشنده [به همه موجودات در اين جهان و به مؤمنان در دو جهان.]

اين وصيت

فاطمه عليها السلام دختر محمد صلى الله عليه و آله رسول خداست. على عليه السلام را پس از خود وصى و سرپرست باغ هاى هفتگانه ام قرار مى دهم؛ عواف، دلال، برقه، ميثب، حسنى، صافيه و مشربه امّ ابراهيم.

و پس از على عليه السلام اختيار آنها را به حسن عليه السلام مى سپارم و پس از وى به حسين عليه السلام و پس از حسين عليه السلام بزرگ ترين فرزندم. خداوند بر اين گواه است و مقداد بن اسود و زبير بن عوام نيز شاهد آن هستند و على عليه السلام آن را نوشت.»

اين روايت از عاصم بن حميد و در كتاب دعائم الاسلام و ابو بصير با سندهاى متفاوت و اندكى اختلاف روايت شده است.

309- (21) ابو بصير از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «آيا مايلى وصيت فاطمه عليها السلام را برايت بخوانم؟

گفتم: آرى. امام عليه السلام نوشته اى را نزد من بيرون آورد كه در آن نوشته شده بود: اين وصيت و سفارش فاطمه عليها السلام دختر محمد صلى الله عليه و آله دربارۀ اموالش به على عليه السلام است و پس از وى حسن عليه السلام آن گاه حسين عليه السلام و پس از وفات وى بزرگترين فرزند از نسل من، نه نسل تو. اموال من عبارتند از: دلال، عواف، ميثب، برقه، حسنى، صافيه و مشربه امّ ابراهيم.

خداوند بر اين وصيت گواه است و مقداد بن اسود و زبير بن عوام نيز بر آن شاهد هستند.»

310- (22) در كتاب التهذيب و من لايحضره الفقيه آمده است: «روايت شده كه اين باغ ها وقف بود و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله هزينه پذيرايى از مهمان ها و

واردان بر خود را از آنها تامين مى كرد. پس از رحلت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله عباس با فاطمه عليها السلام بر سر آنها به نزاع پرداخت و على عليه السلام و ديگران شهادت دادند كه آنها وقف بر فاطمه عليها السلام است.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 245

311- (23) احمد بن محمد گويد: «از امام رضا عليه السلام دربارۀ باغ هاى هفتگانه- ميراث پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله براى فاطمه عليها السلام- سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود: نه، آنها [ميراث نبود بلكه] وقف بود و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله هزينه پذيرايى مهمان هايش و هزينه هاى غير قابل پيش بينى را از آنها تأمين مى كرد. پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله عباس در مورد آنها با فاطمه عليها السلام به نزاع پرداخت. پس على عليه السلام و ديگران شهادت دادند كه آنها وقف بر فاطمه است.

و آنها عبارتند از: دلال، عواف، حسنى، صافيه، مشربه امّ ابراهيم، ميثب و برقه.»

312- (24) محمد بن اسحاق از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «فاطمه عليها السلام پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله شش ماه زندگى كرد.

و فرمود: و او اين نوشته را نوشت: به نام خداوند مهرگستر و بخشنده [به همه موجودات در اين جهان و مؤمنان در دو جهان]. اين نوشته فاطمه عليها السلام دختر محمد صلى الله عليه و آله دربارۀ اموالش است وى پس از درگذشت خود هشتاد اوقيه از محصولاتش را صدقه مى دهد كه هر سال در ماه رجب پس از كاهش هزينه آبيارى و كارهاى انجام شده به وى

تعلق مى گيرد.

و محصولات آنها را امسال و گندم سال آينده را در وقت برداشت در راه خدا انفاق مى كند و به همسران پدرم چهل و پنج اوقيه و نيازمندان فرزندان هاشم و فرزندان عبدالمطلب پنجاه اوقيه بپردازيد.

و در رابطه با اصل مالش در مدينه، على عليه السلام از او خواسته كه سرپرستى آن را برعهده گيرد و آن را با اموال پيامبر صلى الله عليه و آله با هم جمع كند، پس ميان آنها جدايى نيندازد و تا على عليه السلام زنده است عهده دار سرپرستى آن است و پس از وفاتش آن را به دو فرزندم حسن و حسين واگذار مى كند و آنها سرپرستى آن را برعهده مى گيرند.

و من على عليه السلام را در آن آزاد گذاشتم پس مال من و مال پدرم را با هم مى پردازد و آن را از هم جدا نمى كند.

و از محصولات آن كارهايى را كه دستور دادم و آنچه صدقه دادم مى پردازد و پس از آن اختيارش در دست خدا و على عليه السلام است هرگونه كه بخواهد انفاق مى كند و صدقه مى دهد و باكى بر او نيست و پس از وفات خود اموال من و اموال محمد صلى الله عليه و آله را به حسن و حسين عليهما السلام تحويل مى دهد و آنان هرگونه كه بخواهند صدقه مى دهند و انفاق مى كنند و باكى براى شان نيست.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 247

و اگر يكى از كسانى كه مالى را براى شان وصيت كردم، پيش از تحويل مال به وى بميرد، آن مال به نيازمندان و بينوايان داده مى شود.

و به جز دو دخترم و على عليه السلام- پيش از ازدواج- كسى حق

استفاده از پرده هايم را ندارد. اين نوشته و حكم فاطمه عليها السلام دربارۀ اموالش است و خداوند گواه بر آن است و مقداد بن اسود و زبير بن عوام شاهدان آن هستند و على عليه السلام آن را نوشت.

و على عليه السلام هر كار معروفى انجام دهد باكى بر او نيست.

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: پدرم گفت: اين چيزى است كه ما يافتيم و ما نيز اين گونه وصيت او را يافتيم.»

313- (25) زيد بن على از امام حسن عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «اين وصيت فاطمه عليها السلام دختر محمد صلى الله عليه و آله است كه در آن اختيار باغ هاى هفتگانه اش: عواف، دلال، برقه، مبيت، حسنى، صافيه و مال امّ ابراهيم را به على عليه السلام واگذار مى كند و پس از على عليه السلام به حسن بن على، آن گاه به برادرش حسين عليه السلام و سپس به ترتيب به بزرگترين فرزند پيامبر صلى الله عليه و آله واگذار مى كند.

سپس من دربارۀ خودم- كه پس از پيامبر صلى الله عليه و آله خودم را بيش از همه دوست دارم- به تو وصيت مى كنم كه پس از وفاتم مرا به دست خود غسل بده و حنوط و كفن كن و شبانه به خاك بسپار و فلانى و فلانى را حاضر نكن. بيش از اين به تو وصيتى ندارم و تا ديدار مجدد تو را به خدا مى سپارم.

خداوند در خانه اش و همسايگى اش ما را به يكديگر برساند. على عليه السلام آن را به دست خود نوشت.»

314- (26) عبدالرحمان بن حجاج گويد: «امام موسى بن جعفر عليه السلام وصيت پدرش و وقف نامه خودش را به

وسيله ابواسماعيل مصادف به سوى من فرستاد. آن وصيت اين چنين است: به نام خداوند مهرگستر و بخشنده [به همه موجودات در اين جهان و مؤمنان در دو جهان] اين سفارش و وصيت جعفر بن محمد عليه السلام است و او شهادت مى دهد كه معبودى جز خداى يكتا نيست. يگانه است و شريك ندارد. فرمانروايى و ستايش مخصوص اوست. زنده مى كند و مى ميراند. همه خوبى ها در اختيار اوست و او بر هرچيز تواناست.

و گواهى مى دهم كه محمد صلى الله عليه و آله بنده و فرستاده خداست و قيامت حتماً خواهد آمد و هيچ شكى در آن نيست و خداوند مردگان در قبرها را برمى انگيزد. با اين اعتقادها زندگى مى كنيم و با آن مى ميريم و با آن زنده خواهيم شد. انشاءالله.

و به فرزندانش سفارش مى كند كه جز در حال اسلام نميرند و تقواى الهى پيشه كنند و تا مى توانند ميان خودشان آشتى برقرار كنند. زيرا آنان تا وقتى كه اين چنين كنند پيوسته در خير

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 249

به سر خواهند برد و اگر اصلاح ميان مردم آيين باشد به آن گرايش كنند. «1»

و وصيت مى كند كه اگر براى وى حادثه اى پيشامد كرد و آن را تغيير نداده بود- با اين كه تا زنده است اختيار تغيير آن را دارد- براى فلانى، فلان مبلغ و براى فلانى، فلان مبلغ و براى فلانى، فلان مبلغ و فلان برده آزاد است و وصىّ خود را فلانى قرار داد.»

«به نام خداوند مهرگستر و بخشنده [به همه موجودات در اين جهان و به مؤمنان در دو جهان].

اين صدقات و موقوفات موسى بن جعفر عليه السلام است. زمين

واقع در فلان محله را با حدود چنين و چنان به طور كلى- اعم از نخل، زمين، قنات، آب، چاه، حقوق آن، حق آبيارى و تمام حقوقش در پستى و بلندى و عرض و طول و حياط و مطبخ و نهر و جاده و سيل گاه و خراب و آباد- با تمام حقوقش بر فرزندانش- دختر و پسر- وقف كرد و متولّى آن پس از پرداخت هزينه هاى آن و پس از پرداخت محصول سى درخت به بينوايان اهل آنجا، بقيه محصولات آن را ميان فرزندان موسى بن جعفر تقسيم مى كند و به پسران، دو برابر دختران مى پردازد.

و اگر يكى از دختران موسى بن جعفر عليه السلام ازدواج كرد، در اين موقوفه حقّى ندارد تا اين كه بدون شوهر بازگردد و در اين صورت همانند ساير دختران ازدواج نكرده سهم مى برد.

و هر يك از فرزندان موسى بن جعفر عليه السلام فوت كند و فرزند داشته باشد، سهم وى به فرزندانش داده مى شود- به پسر دو برابر دختر مثل آنچه موسى بن جعفر عليه السلام براى فرزندان خودش قرار داد و اگر يكى از فرزندانِ بدون فرزند موسى بن جعفر فوت كند، سهمش به ديگر اهل وقف باز مى گردد.

و فرزندان دختران من در اين موقوفه سهمى ندارند، مگر آن كه پدران شان از فرزندان من باشند.

و تا وقتى كه يكى از فرزندان من و فرزندان شان و از نسل شان كسى باقى است، ديگرى حقى در اين وقف ندارند.

و اگر نسل من منقرض شد و كسى از آنها باقى نماند، پس صدقه من به فرزندان پدرم از مادرم خواهد رسيد، به همان صورت كه براى فرزندان خودم قرار گذاشتم.

و در صورت انقراض

آنها پس صدقه من در ميان ساير فرزندان پدرم و نسل شان- تا وقتى يك نفر از آنان زنده است- خواهد رسيد، به همان صورت كه براى فرزندان خودم قرار گذاشتم.

و در صورت انقراض فرزندان پدرم، صدقه من به ترتيب به نزديك ترين افراد به من مى رسد تا خداوندى كه وارث آن است (يا رازق آن است) آن را به ارث بَرَد و او بهترينِ وارثان است.

______________________________

(1). دربارۀ اين جمله احتمالاتى ذكر شده است.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 251

موسى بن جعفر عليه السلام در حال سلامتى اين صدقه را داد، صدقه اى كه در راه خدا قطعى و غير قابل بازگشت است و در آن بازگشتى- انشاءالله- وجود نخواهد داشت- به خاطر طلب خشنودى خداوند و سراى آخرت.

و براى مؤمنى كه به خدا و روز واپسين ايمان دارد فروش و بخشش و مهريه قرار دادن و تغيير چيزى از آن حلال نيست تا خداوند زمين و آنچه بر روى آن است به ارث بَرَد.

سرپرستى اين موقوفه را به على عليه السلام و ابراهيم واگذار كرد و در صورت فوت يكى از آنان، قاسم را به فرد ديگر ضميمه مى كند.

و در صورت فوت يكى از اين دو، اسماعيل را در كنار فرد ديگر قرار مى دهد و باز هم اگر يكى از اين دو نفر فوت كردند، عباس را در كنار فرد ديگر قرار مى دهد و اگر يكى از اين دو فوت كردند، بزرگ ترين فرزندم همراه فرد ديگر كار را به عهده مى گيرد و اگر از فرزندانم تنها يك نفر باقى ماند، وى به تنهايى عهده دار آن مى شود.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 253

(امام رضا عليه السلام معتقد

بود كه پدرش اسماعيل را- با اين كه از عباس كوچك تر بود- در اداره وقف بر عباس مقدم داشت).

اين روايت با سندهاى گوناگون و اندكى تفاوت نقل شده است.

315- (27) ابوالعباس محمد بن يزيد مبرّد در كتاب الكامل آورده است: «... ابونيزر فرزند يكى از پادشاهان غير عرب بود- بعداً براى من ثابت شد كه وى از فرزندان نجاشى بود- در كودكى متمايل به اسلام شد از اين رو نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و مسلمان شد و همراه پيامبر صلى الله عليه و آله ماند. پس از رحلت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نزد فاطمه و فرزندانش رفت.

ابونيزر گويد: من در دو مزرعه ابونيزر و بغيبغه مشغول كاركردن بودم كه على عليه السلام نزد من آمد ...

على عليه السلام كلنگ را برداشت و از سرچشمه قنات پايين رفت و شروع به كندن كرد ولى از آب خبرى نبود. آن گاه در حالى كه پيوسته عرق از پيشانى اش مى ريخت، بيرون آمد و عرق پيشانى خود را پاك كرد. سپس بار ديگر كلنگ را برداشت و وارد چاه شد و شروع به كندن كرد. آن حضرت نفس نفس زنان كلنگ مى زد تا سرانجام آب همانند گردن شتر از زمين جوشيد. امام عليه السلام به سرعت بيرون آمد و فرمود: خداوند را شاهد مى گيرم كه اين صدقه است. ورق و دواتى براى من بياور. شتابان آنها را نزد امام عليه السلام حاضر كردم. على عليه السلام مرقوم فرمود: به نام خداوند مهرگستر و بخشنده [به همه موجودات در اين جهان و بر مؤمنان در دو جهان]. اين چيزى است كه بنده خدا، على، اميرمؤمنان

عليه السلام صدقه داد.

دو مزرعه معروف به چشمه ابونيزر و بغيبغه را براى نيازمندان اهل مدينه و در راه ماندگان وقف كرد تا به وسيله آنها خداوند سوزش آتش را روز قيامت از چهره وى بازدارد. آن دو فروخته و بخشيده نمى شوند تا خداوند آنها را به ارث برد و او بهترين وارثان است مگر آن كه حسن و حسين به آنها احتياج پيدا كنند كه اين دو براى آنان طلق و آزاد است ولى براى ديگران اين گونه نيست.»

محمد بن هشام گويد: «امام حسين عليه السلام بدهكار شد و معاويه دويست هزار دينار در مقابل چشمه ابونيزر براى وى فرستاد ولى امام عليه السلام از فروش آن خوددارى كرد و فرمود: همانا پدرم آن را صدقه داد تا خداوند سوزش آتش را از چهره اش بازدارد و من هرگز آنها را در برابر چيزى نمى فروشم.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 255

316- (28) در كتاب العوالى از جابر روايت مى شود كه گفت: «هيچ يك از ياران پيامبر صلى الله عليه و آله توانگر نبود، مگر آن كه چيزى را وقف مى كرد.»

ارجاعات

گذشت: در بيشتر روايات ابواب حقوق مستحب از كتاب زكات مطالبى بر اين بحث دلالت مى كند.

در روايت هشتم از باب هشتاد و دوم از ابواب زيارت معصومين عليهم السلام اين گفته كه: «به تحقيق امام حسين عليه السلام اطراف محل قبرش را از مردم اهل نينوا و غاضريه به شصت هزار درهم خريد و آن را براى آنان صدقه (وقف) قرار داد.»

در روايات باب سى و پنجم و چهل و سوم از ابواب مبارزه با نفس و باب يكم از ابواب كارهاى نيك مناسب با اين بحث

هست.

و در روايت يكم از باب هجدهم از ابواب ذكر اين گفته كه: «به تحقيق من تو را شاهد مى گيرم اى رسول خدا صلى الله عليه و آله! كه اين باغ من صدقه (وقف) تحويل داده شده براى مسلمانان نيازمند اهل صدقه است، آن گاه خداوند عزيز و باشكوه اين آيات قرآن را نازل فرمود: پس آن كس كه ببخشد و تقوا پيشه كند و پاداش نيك را راست انگارد او را براى زندگى مرفه آماده مى كنيم.»

در روايت دوم از باب چهل و هشتم از ابواب كسب هاى روا و ناروا فرموده امام عليه السلام كه: «اى جعفر! از مال من فلان مبلغ را براى نوحه سرايان وقف كن تا به مدت ده سال در منى در روزهاى اعمال منى براى من نوحه سرايى كنند.» «1»

مى آيد:

در روايات ابواب بعدى، مربوط به احكام وقوف و صدقات مطالبى خواهد آمد كه بر اين بحث دلالت مى كند.

باب 2 عدم جواز تصرف واقف در وقف و قرار دادن واقف خودش را سزاوارتر از ديگران در صورت نياز به مال موقوفه

317- (1) على بن سليمان بن رشيد گويد: «به امام موسى بن جعفر عليه السلام نوشتم: فدايت شوم! من فرزند ندارم و مزرعه اى از پدرم به ارث برده ام كه بخشى از آن را تمام كردم و ايمن از حوادث نيستم. فدايت شوم! اگر فرزند نداشتم و مرگم فرارسيد چيزى را به صلاح من مى دانيد؟ آيا بخشى از آن را بر برادران

______________________________

(1). باب 48 از ابواب كسب هاى روا و ناروا روايت 2.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 257

نيازمندم و بيچارگان وقف كنم يا آن را بفروشم و بهايش را در زمان حيات خود صدقه دهم؟ من از اين بيمناكم كه پس ازمن وقف در مسير صحيح قرار نگيرد و اگر در زمان حيات خود

آن را وقف كردم آيا تا زنده ام مى توانم از آن بخورم؟

امام عليه السلام در پاسخ مرقوم فرمود: نامه ات را دربارۀ مزرعه ات فهميدم. در صورت وقف كردن، نمى توانى از آن استفاده كنى. اگر خودت از آن استفاده كنى وقف واقع نمى شود. اگر وارث دارى آن را بفروش و مقدارى از بهايش را تا زنده اى صدقه بده و اگر وقف كردى، بخشى از آن را براى اداره زندگى ات نگه دار، مثل كارى را كه اميرمؤمنان عليه السلام كرد.»

318- (2) در كتاب العوالى از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت مى شود كه دربارۀ وقف فرمود: «اصلِ مال را حبس كن و بهره اش را در راه خدا رها كن»

319- (3) در كتاب درر اللئالى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى شود كه فرمود: «اگر بخواهى، اصل مال را حبس و بهره اش را در راه خدا رها مى كنى.»

320- (4) ابوجارود از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «انسان چيزى را كه صدقه داده، نمى خرد و اگر خانه اى را وقف خويشاوندانش كند، در صورت تمايل، خودش نيز همراه آنان در آن ساكن مى شود و اگر برده اى را وقف خويشاوندانش كند، در صورت تمايل به خودش نيز خدمت مى كند.»

321- (5) طلحة بن زيد از امام صادق عليه السلام از پدرش روايت مى كند كه ايشان دربارۀ شخصى كه خانه اى را- كه در آن ساكن است- وقف كرده فرمود: «هم اكنون از آنجا اخراج مى شود.»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره در استبصار مى فرمايد: «اين روايت با روايت اول منافات ندارد زيرا دليل دستور امام عليه السلام به بيرون رفتن از خانه اين است كه مى خواهد

وقف، صحيح واقع شود، زيرا ما بيان كرديم كه از شرايط صحت وقف تحويل آن به موقوف عليه است و مقصود امام عليه السلام اين نيست كه اين كار براى وى حرام و ممنوع است.»

322- (6) در كتاب دعائم الاسلام از امام باقر عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «حسين بن على عليهما السلام خانه اى را وقف كرد و حسن بن على عليهما السلام به وى فرمود: از آنجا منتقل شو!»

323- (7) اسماعيل بن فضيل گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى در زمان حيات خويش، بخشى از اموالش را براى هر كار خيرى وقف مى كند و مى گويد: اگر به چيزى از آن نيازمند شدم، من به آن شايسته ترم. آيا اين را براى وى جايز مى دانيد، در حالى كه آن را براى خدا قرار داده است؟ و اگر در زمان حياتش در اختيار خودش بود، پس از وى آيا به ميراث باز مى گردد يا وقف است؟

امام عليه السلام فرمود: ميراث براى خانواده اش مى شود.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 259

324- (8) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هركس چيزى را وقف كند و بگويد: اگر به آن نيازمند شدم، من به آن سزاوارترم، پس از مرگش ميراث مى شود.»

باب 3 حكم رجوع در وقف و صدقه و تملك آنها

325- (1) حكم بن ابى عقيله گويد: «پدرم خانه اى را به من صدقه داد و من آن را تحويل گرفتم، آن گاه پس از آن صاحب فرزندان ديگرى شد و تصميم گرفت آن را از من بگيرد و به آنان صدقه بدهد. من نيز ماجرا را براى امام صادق عليه السلام بازگو و از وى كسب

تكليف كردم.

امام عليه السلام فرمود: آن را به وى تحويل نده.

گفتم: در اين صورت با من نزاع و مخاصمه مى كند.

امام عليه السلام فرمود: تو نيز با وى مخاصمه كن ولى صدايت را بلندتر از صداى او نكن.»

326- (2) جميل بن دراج گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شخصى بر فرزندان صغيرش صدقه اى مى دهد، آيا حق رجوع دارد؟

امام عليه السلام فرمود: نه، صدقه براى خداوند عزيز و باشكوه است.»

327- (3) محمد بن مسلم از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه ايشان دربارۀ شخصى كه به فرزندان بالغش صدقه مى دهد، فرمود: «در صورتى كه تا زمان مرگ پدر تحويل نگيرند، آن ميراث است و اگر به فرزند صغيرش صدقه دهد صحيح است، زيرا پدرش سرپرستى او را بر عهده دارد.

و فرمود: در صورتى كه صدقه براى طلب خشنودى خداوند انجام شود، در آن رجوع نيست.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 261

و فرمود: هبه و بخشش، اگر صاحبش بخواهد از آن برمى گردد- خواه تحويل گرفته شده باشد يا تحويل گرفته نشده باشد- مگر به خويشاوند كه در آن رجوع نمى شود.»

328- (4) صفوان بن يحيى گويد: «از امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: شخصى مزرعه اش را وقف مى كند، سپس تصميم مى گيرد با آن كار ديگرى انجام دهد.

امام عليه السلام فرمود: اگر براى فرزندانش و ديگران وقف و براى آن، سرپرستى معين كرده است، حق بازگشت از آن را ندارد و اگر آنها صغيرند و شرط كرده كه خودش سرپرستى آن را تا زمان بلوغ براى شان به عهده بگيرد و از طرف آنان تحويل گرفته است، حق بازگشت در آن ندارد.

و اگر بالغ

هستند و هنوز به آنان تحويل نداده است و آنها نيز با جدال و مرافعه آن را تحويل نگرفته اند، مى تواند در آن رجوع كند، زيرا آنان- با اين كه بالغند ولى- آن را تحويل نگرفته اند.»

329- (5) محمد بن جعفر اسدى گويد: «در ميان پاسخ پرسش هايم از امام زمان (عج) كه از شيخ ابوجعفر محمد بن عثمان قدس سره به دستم رسيد، اين مطلب وجود داشت: .. و پرسشت دربارۀ وقف براى ما و آنچه براى ما قرار داده و سپس صاحبش به آن نيازمند مى شود. پس هرآنچه تحويل داده نشده، صاحبش در آن اختيار دارد و آنچه تحويل داده شده، صاحبش اختيارى در آن ندارد، خواه صاحبش به آن احتياج پيدا كند يا احتياج پيدا نكند، به آن نيازمند باشد يا بى نياز باشد ...

و اين كه دربارۀ شخصى سؤال كردى كه مزرعه اى را براى ما قرار مى دهد و آن را تحويل سرپرستى مى دهد تا به كارهاى آن رسيدگى و آن را آباد كند و از درآمدش خرج و هزينه آن را بپردازد و باقيمانده درآمد آن را براى ناحيه ما قرار دهد، همانا اين كار براى كسى كه صاحب مزرعه او را به عنوان سرپرست تعيين كرده جايز است و براى ديگران جايز نيست.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 263

330- (6) جميل بن درّاج گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى مالى يا خانه اى را به فرزندش صدقه مى دهد، آيا مى تواند از آن برگردد؟

امام عليه السلام فرمود: آرى مگر آن كه صغير باشد.»

در گزارش ديگرى جميل بن دراج از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه دربارۀ شخصى كه چيزى را به فرزندش

مى بخشد، آيا شايسته است از آن بازگردد؟ فرمود: ...

ادامه روايت همانند روايت پيشين است.

331- (7) عبيد بن زراره از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه ايشان دربارۀ شخصى كه به فرزندان بالغش صدقه مى دهد فرمود: «در صورت تحويل نگرفتن آنان تا زمان مرگ وى آن ميراث است و اگر به فرزند نابالغش صدقه دهد آن صحيح و نافذ است؛ زيرا پدر ولىّ و سرپرست اوست.

و فرمود: در صورتى كه براى طلب خشنودى خداوند صدقه داده شود، در آن بازگشت نيست.»

332- (8) ابوالحسن (ابوالحسين) گويد: «به امام هادى عليه السلام نوشتم: من زمينى را براى فرزندم و در راه حج و كارهاى نيك وقف كردم و براى شما يا امام بعد از شما پس از خود حقى قرار دادم ولى از آن منصرف شدم.

امام عليه السلام فرمود: تو آزادى و برايت حلال است.»

333- (9) على بن جعفر گويد: «از برادرم امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: آيا صدقه پيش از تحويل براى صاحبش صحيح و جايز است؟

امام عليه السلام فرمود: هرگاه پدرى به فرزند صغيرش صدقه دهد، آن صحيح و نافذ است، زيرا وقتى فرزندش صغير است براى وى تحويل مى گيرد ولى هرگاه فرزند بزرگ باشد، صحيح نيست تا تحويل بگيرد.

و سؤال كردم: شخصى به ديگرى صدقه مى دهد و او تحويل نگرفته است. آيا آن صحيح است؟

امام عليه السلام فرمود: صحيح است، تحويل داده شود يا تحويل داده نشود.

و سؤال كردم: شخصى صدقه را براى خدا و قطعى قرار مى دهد، آيا حق بازگشت از آن را دارد؟

امام عليه السلام فرمود: هرگاه براى خدا قرار دهد، آن براى بينوايان و در راه

ماندگان است از اين رو نمى تواند از آن بازگردد.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 265

334- (10) حكم گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: پدرم خانه اى را به من صدقه داد، سپس تصميم گرفت آن را بازگرداند و قاضيان ما در اين باره به نفع من حكم كردند، امام عليه السلام فرمود: قضات شما خوب قضاوت كردند و پدرت بد كارى كرد. همانا صدقه براى خداست و آنچه براى خداست، در آن بازگشتى نيست و اگر تو با پدرت مرافعه كردى صدايت را بر او بلند نكن و اگر او صدايش را بلند كرد، تو صدايت را كوتاه كن.

گفتم: پدرم فوت كرده است.

امام عليه السلام فرمود: آن را بر وى حلال كن.»

اين روايت در كتاب دعائم الاسلام نيز نقل شده است.

335- (11) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «شخصى چيزى را براى خدا صدقه قطعى قرار مى دهد. آيا مى تواند از آن بازگردد؟

امام عليه السلام فرمود: وقتى براى خدا قرار دهد آن براى بينوايان و در راه ماندگان است و نمى تواند از آن بازگردد.»

336- (12) سماعه گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى چيزى را به خويشاوند خود صدقه مى دهد، آيا شايسته است از آن بازگردد؟

امام عليه السلام فرمود: نه ولى اگر احتياج پيدا كرد مى تواند از خويشاوندش از غير آنچه به وى صدقه داده، بگيرد.»

337- (13) عبدالرحمان گويد: «از امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: شخصى كنيزى را به فرزندان نابالغش صدقه مى دهد و سپس از آن كنيز خوشش مى آيد، آيا صلاح مى دانيد آن را بر دارد يا آن را به

طور عادلانه قيمت كند و عليه خود بر بهايش گواه بگيرد يا همه اين كارها را ترك كند و به هيچ يك از آنها دست نزند؟

امام عليه السلام فرمود: آن را عادلانه قيمت كند و بهايش را براى آنان عهده دار شود و سپس با آن كنيز آميزش كند.»

338- (14) على بن جعفر گويد: «از برادرم امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: شخصى به فرزندش (يا ديگرى) صدقه مى دهد. آيا شايسته است از آن بازگردد؟ امام عليه السلام پاسخ داد: پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 267

هركس چيزى را صدقه دهد و سپس از آن بازگردد مانند كسى است كه استفراغ مى كند و سپس آن را باز مى گرداند.»

در كتاب دعائم الاسلام نيز اين روايت از امام صادق عليه السلام نقل شده است.

339- (15) عبداللّٰه بن سنان گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى چيزى را صدقه مى دهد و سپس از آن باز مى گردد.

امام عليه السلام پاسخ داد: پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: ماجراى صدقه دهنده اى كه از آن باز مى گردد ماجراى استفراغ كننده اى است كه آن را باز مى گرداند.»

340- (16) حلبى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «ماجراى كسى كه از صدقه اش باز مى گردد، همانند كسى است كه استفراغش را بازمى گرداند.»

341- (17) جراح مدائنى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه ايشان دربارۀ كسى كه از صدقه اش باز مى گردد، فرمود: «او مانند كسى است كه استفراغش را بازمى گرداند.»

342- (18) منصور بن حازم از امام صادق عليه السلام

روايت مى كند كه فرمود: «هرگاه شخصى صدقه اى دهد، براى وى جايز نيست كه آن را بخرد يا آن را به عنوان بخشش بگيرد يا بازگرداند مگر از راه ميراث.»

343- (19) منصور بن حازم از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «اگر صدقه اى دادى به تو باز نمى گردد و آن را نخر مگر آن كه ارث ببرى.»

344- (20) محمد بن مسلم از امام باقر عليه السلام يا امام صادق عليه السلام سؤال كرد: «شخصى صدقه اى مى دهد آيا حلال است آن را به ارث ببرد؟ امام عليه السلام فرمود: آرى».

345- (21) اسماعيل جعفى از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هركس صدقه اى بدهد و از راه ميراث به وى بازگردد، آن متعلق به اوست.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 269

346- (22) محمد بن مسلم از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هرگاه شخصى به فرزندش صدقه اى بپردازد، آن را به ارث مى برد و هرگاه به اين صورت صدقه بدهد كه آن را براى خدا قرار دهد، پس براى وى شايسته نيست.»

ارجاعات

گذشت: در روايت سوم از باب يازدهم از ابواب حقوق مستحب اين گفته كه: «آن براى تو صدقه است.

امام عليه السلام فرمود: اگر بگويد: آن براى خداى عزيز و باشكوه است، آن را به حال خود واگذارد و اگر نگفته باشد، اگر بخواهد مى تواند از آن بازگردد.»

در روايات باب سى و پنجم از حقوق مستحب مطالبى هست كه بر اين بحث دلالت مى كند.

مى آيد:

و در روايات باب نهم و دهم از باب وقف و باب ششم، هفتم، هشتم، نهم و يازدهم از ابواب هبه مناسب با اين بحث

خواهد آمد.

باب 4 اشتراط تعيين موقوف عليهم و استمرار در وقف

347- (1) على بن مهزيار گويد: «به امام عليه السلام گفتم: برخى از دوستداران شما از نياكان تان روايت مى كنند كه: هر وقفى تا وقت معين بر وارثان ثابت و لازم است و هر وقفى تا وقت نا معين و مجهول باطل است و به وارثان باز مى گردد و تو به سخن نياكانت آگاه ترى.

امام عليه السلام مرقوم فرمود: آن نزد من به همين صورت است.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 271

348- (2) محمد بن حسن صفار گويد: «در نامه اى از امام حسن عسكرى عليه السلام سؤال كردم: وقف صحيح چگونه است؟ روايت شده است: وقف نامحدود، باطل است و به وارثان باز مى گردد و وقف مدت دار، صحيح و گذراست.

و گروهى مى گويند: مدت دار اين است كه در آن گفته شود: آن وقف بر فلانى و نسل اوست و پس از انقراض آنها براى نيازمندان و بينوايان است تا خداوند زمين و آنچه بر آن است به ارث برد.

و ديگران مى گويند: مدت دار اين است كه گفته شود: آن براى فلانى و نسل او است تا وقتى كه زنده اند و در پايان آن، براى نيازمندان و بينوايان تا وقتى كه خداوند زمين و آنچه را در آن است به ارث برد، گفته نشود و غير موقت اين است كه بگويد: اين وقف است و از احدى نام نبرد. كدام يك از اين ها صحيح و كدام يك باطل است؟

امام عليه السلام در پاسخ مرقوم فرمود: وقف ها بر اساس آن چيزى است كه آن را وقف مى كند انشاءالله.»

ارجاعات

گذشت: در روايات باب يكم مناسب با اين باب.

مى آيد:

و در باب هفتم و هشتم آنچه بر اين بحث دلالت مى كند.

باب 5 جواز وقف مِلك مشاع و صدقه پيش از تقسيم و تحويل

349- (1)

عمر حلبى گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: پيش از آن كه خانه اى تقسيم شود يكى از صاحبان آن سهم خود را صدقه مى دهد.

امام عليه السلام فرمود: صحيح است.

گفتم: بفرماييد كه اگر هبه بود [آيا صحيح بود؟]

امام عليه السلام فرمود: صحيح است.

سؤال كردم: شخصى، ديگرى را مادام العمر در خانه اش ساكن مى كند.

امام عليه السلام فرمود: براى او لازم است و نمى تواند او را بيرون كند.

گفتم: آيا مى تواند سكونت آن را براى وى و فرزندانش قرار دهد؟

امام عليه السلام فرمود: صحيح است.

و سؤال كردم: شخصى- بدون تعيين مدت- ديگرى را در خانه اش ساكن مى كند.

امام عليه السلام فرمود: صاحبخانه هر وقت بخواهد او را بيرون مى كند.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 273

350- (2) فضل بن عبدالملك از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه ايشان دربارۀ شخصى كه سهم خود از خانه اى را صدقه داد فرمود: «صحيح است؛ هرچند نداند سهمش كدام است.»

351- (3) زراره از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه ايشان دربارۀ شخصى كه مال مشتركى را صدقه مى دهد فرمود: «صحيح است.»

352- (4) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «شخصى مال مشتركى را صدقه مى دهد.

امام عليه السلام فرمود: صحيح است.»

353- (5) در همان كتاب روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام دربارۀ صدقه دادن مال مشاع سؤال شد.

امام عليه السلام فرمود: «صحيح است و همانند مال مشاع تحويل گرفته مى شود.»

354- (6) ابوبصير گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ صدقه دادن مال تقسيم نشده و تحويل گرفته نشده سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود: صحيح است، مردم نحله را

قصد مى كنند ولى اشتباه مى كنند.»

355- (7) محمد بن مسعود طائى گويد: «به امام موسى بن جعفر عليه السلام گفتم: مادرم خانه اش يا سهمش را در خانه اى به من صدقه داد و به من گفت: براى خود نوشته و مدركى تهيه كن! از اين رو نوشتم كه من خانه را از مادرم خريدم و او به من فروخت و بهايش را تحويل گرفت. پس از مرگ مادرم وارثان وى گفتند: سوگند ياد كن كه آن را خريده اى و بهايش را پرداخته اى. اگر من براى آنان سوگند ياد كنم خانه را تحويل مى گيرم و اگر سوگند نخورم چيزى به من نمى دهند.

امام عليه السلام فرمود: براى شان سوگند ياد كن و آنچه را مادرت برايت قرار داده است تحويل بگير.»

356- (8) ابوالصباح گويد: «به امام موسى بن جعفر عليه السلام گفتم: مادرم سهمش از خانه اى را به من صدقه داد. من به وى گفتم: قضات اين را اجازه نمى دهند. نوشته اى مبنى بر خريد آن به من بده. مادرم

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 275

گفت: نوشته اى آن طور كه به نظرت مى رسد و به صلاح خودت مى دانى، تنظيم كن. من نيز مدركى از مادرم گرفتم. پس از درگذشت وى يكى از وارثان از من خواست كه سوگند يادكنم كه بهاى آن را پرداخته ام در حالى كه من چيزى نپرداخته ام. نظر شما در اين باره چيست؟

امام عليه السلام فرمود: برايش سوگند ياد كن.»

357- (9) ابوبصير گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ صدقه دادن مالى كه تحويل گرفته نشده و تقسيم نشده سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود: صحيح است.»

358- (10) در كتاب دعائم الاسلام

روايت مى شود كه: «امام حسين عليه السلام زمين و چيزهاى ديگرى را به ارث برد و پيش از تحويل گرفتن، آنها را صدقه داد.»

359- (11) در همان كتاب روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام دربارۀ صدقه دادن پيش از تحويل سؤال شد. امام عليه السلام فرمود: «در صورت پذيرفتن شخصى كه به وى صدقه داده شده يا پذيرفتن تو از جانب وى- در صورت نابالغ بودن وى- صحيح است؛ خواه تحويل گرفته شود يا تحويل گرفته نشود و اگر پذيرفته نشود اعتبارى به آن نيست تا وقتى كه پذيرفته شود.»

360- (12) سليمان ديلمى گويد: «از امام صادق عليه السلام پرسيدم: شخصى بخشى از خانه اش را به مرد غريبى صدقه مى دهد و سپس مى ميرد. امام عليه السلام فرمود: آن قيمت مى شود و بهايش به وى پرداخته مى شود.»

ارجاعات

گذشت: در باب يكم مطالبى به طور عموم و اطلاق هست كه بر اين بحث دلالت مى كند.

باب 6 وجوب عمل به وقف و حرمت تغيير آن و حكم وقف بر مسجد

361- (1) محمد بن حسن صفار در نامه اى از امام عليه السلام دربارۀ وقف و روايات رسيده دربارۀ آن سؤال كرد.

امام عليه السلام در پاسخ مرقوم فرمود: «وقف به همان صورتى است كه صاحبش وقف كرده است انشاءالله.»

محمد بن يحيى گويد: «يكى از شيعيان دربارۀ وقف به امام حسن عسكرى عليه السلام نامه نوشت.» ادامه اين روايت همانند روايت پيشين است.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 277

ارجاعات

گذشت: در باب نوزدهم از ابواب مساجد مطالبى دربارۀ ذيل باب وارد شده است و روايت هجدهم از باب يكم را نيز بنگر.

باب 7 حكم وقف زمين بر گروهى كه در سرزمين هاى مختلف پراكنده اند

362- (1) على بن محمد بن سليمان نوفلى گويد: «در نامه اى از امام جواد عليه السلام سؤال كردم: جدّم زمينى را بر فرزندان نيازمند فلانى- نياى اعلاى افراد يك قبيله- وقف كرد و آنها بسيارند و در شهرهاى گوناگون پراكنده. (و در ميان فرزندان واقف نياز شديدى است و آنان از من خواسته اند كه از ميان فرزندان آن مرد، وقف را تنها به آنان اختصاص دهم.)

امام عليه السلام در پاسخ فرمود: دربارۀ زمينى كه جدت براى فرزندان نيازمندِ فلانى وقف كرد، سخن گفتى. آن متعلق به ساكنان شهرى است كه وقف در آن وجود دارد و تو وظيفه ندارى به جستجوى غايبان بپردازى.»

باب 8 حكم فروش وقف

363- (1) ابو على بن راشد گويد: «به امام كاظم عليه السلام گفتم: فدايت شوم! زمينى را در كنار مزرعه ام به دو هزار درهم خريدم و پس از پرداخت پول، خبردار شدم كه زمين وقف است.

امام عليه السلام فرمود: خريدن وقف جايز نيست و محصولات آن در مِلك تو داخل نمى شود. آن را به موقوفٌ عليهم بپرداز.

گفتم: صاحبى براى آن نمى شناسم.

امام عليه السلام فرمود: محصول آن را صدقه بده.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 279

364- (2) على بن مهزيار گويد: «به امام جواد عليه السلام نوشتم: فلانى مزرعه اى را خريد و آن را وقف كرد و خمس آن را نيز براى شما قرار داد. دربارۀ فروش سهم شما از زمين يا به عهده گرفتن بهاى آن به قيمت خريد يا رها كردن آن به صورت وقف، نظرتان را مى پرسد.

امام عليه السلام به من نوشت: به فلانى بگو كه من به وى دستور مى دهم سهم مرا از مزرعه بفروشد و بهايش

را برايم بفرستد. اين نظر من است انشاءالله يا اگر برايش بهتر است، قيمت آن را بر عهده بگيرد.

و به امام عليه السلام نوشتم: آن شخص مى گويد: ميان كسانى كه بقيه زمين را براى شان وقف كرده است، اختلاف بسيارى است و مطمئن نيست كه پس از وى اين اختلاف زيادتر نشود. اگر صلاح مى دانيد اين وقف فروخته شود و سهم هر يك از آنان پرداخت شود، دستور آن را صادر بفرماييد.

امام عليه السلام با دستخط خويش براى من مرقوم فرمود: به او بگو كه نظر من اين است كه اگر به اختلاف موقوفٌ عليهم يقين دارد و فروش آن را بهتر مى داند آن را بفروشد؛ زيرا چه بسا اختلاف سبب تلف مال و جان شود.»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره مى فرمايد: «توجيه اين روايت اين است كه آن را حمل كنيم بر جواز فروش وقف به شرطى كه در روايت آمده است و آن اين است كه ادامه وقف، منجر به زيان و اختلاف و هرج و مرج و خراب شدن آن شود.»

365- (3) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه يكى از ياران امام باقر عليه السلام به وى نوشت: «فلانى مزرعه اى خريده و آن را وقف كرده است و يك پنجم آن را براى شما قرار داده است و مى گويد: ميان موقوفٌ عليهم اختلاف شديدى روى داده است، به طورى كه وى مطمئن نيست اين اختلاف زياد نشود. در اين باره نظر شما را سؤال كرده است.

امام عليه السلام در پاسخ مرقوم فرمود: نظر من اين است كه اگر پايان وقف را براى خدا قرار نداده است سهم مرا از اين مزرعه بفروشد

و آن را به من برساند و موقوفٌ عليهم در صورت نزاع آن را بفروشند؛ زيرا چه بسا اختلاف منجر به تلف مال و جان شود.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 281

366- (4) محمد بن عيسىٰ عبيدى گويد: «احمد بن حمزه به امام موسى بن جعفر عليه السلام نوشت: شخص بدهكارى چيزى را وقف كرد و آن گاه با بدهكارى اى كه مالش پاسخگوى آن نيست درگذشت.

امام عليه السلام در پاسخ مرقوم فرمود: وقف او براى پرداخت بدهى اش فروخته مى شود.»

367- (5) جعفر بن حيّان (حنّان) گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى بخشى از درآمد خود را براى خويشاوندانش از طرف پدر و مادر وقف كرد و سيصد درهم از آن را هر سال براى شخصى و فرزندانش- كه با وى خويشاوندى ندارد- وصيت كرد و بقيه آن را ميان خويشاوندان پدرى و خويشاوندان مادرى اش تقسيم كرد.

امام عليه السلام فرمود: براى كسى كه برايش وصيت كرده، حلال است.

گفتم: بفرماييد كه اگر زمين وقفى بيش از پانصد درهم محصول ندهد [چه بايد كرد]؟

امام عليه السلام فرمود: خويشاوندانش حق ندارند چيزى از محصول بردارند تا سيصد درهم كسى كه برايش وصيت شده، پرداخت شود. سپس باقيماندۀ آن متعلق به آنهاست.

گفتم: بفرماييد كه اگر كسى كه برايش وصيت كرده، بميرد [چه بايد كرد]؟

امام عليه السلام فرمود: پس از مرگ وى آن سيصد درهم متعلق به وارثان اوست و تا يكى از آنها باقى است، آن را به ارث مى برد و هرگاه وارثان وى منقرض شدند و كسى از ايشان باقى نماند آن سيصد درهم متعلق به خويشاوندان ميّت است وبه درآمد وقف افزوده مى شود و

تا وقتى محصول باقى است و خويشاوندان ميّت وجود دارند ميان شان تقسيم مى شود و آن رابه ارث مى برند.

گفتم: آيا وارثان خويشاوندان ميّت- در صورت نياز و عدم كفاف درآمد آن- مى توانند زمين را بفروشند؟

امام عليه السلام فرمود: آرى، هرگاه همه آنها راضى شوند و فروش براى شان بهتر باشد آن را مى فروشند.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 283

368- (6) عبد الله بن جعفر حميرى در ضمن پرسش هاى فقهى خود از طريق نامه از امام زمان (عج) پرسيد: «از امام عليه السلام دربارۀ فروش وقف آمده است: هرگاه چيزى براى افراد معين و فرزندان شان وقف باشد و همه آنان تصميم به فروش آن بگيرند و اين كار براى شان بهتر باشد، مى توانند آن را بفروشند.

در اين صورت اگر همه آنان راضى به فروش آن نباشند، آيا مى توان سهم بعضى از آنان را خريد يا اين كار جايز نيست مگر با رضايت همه آنان؟ و نيز دربارۀ وقفى كه فروش آن جايز نيست سؤال كرد.

امام عليه السلام پاسخ داد: هرگاه چيزى براى پيشواى مسلمانان وقف باشد، فروش آن جايز نيست و اگر براى گروهى از مسلمانان وقف باشد، هر دسته آنچه را قدرت بر فروش آن دارند مى توانند بفروشند، خواه با هم يا جداگانه. انشاءالله»

369- (7) على بن معبد گويد: «محمد بن احمد بن ابراهيم بن محمد در سال دويست و سى و سه از طريق نامه از امام عليه السلام پرسيد: شخصى مى ميرد و همسر و چند دختر و پسر از وى باقى مى مانند. آن مرد برده اى از خود برجاى مى گذارد كه آن را به مدت ده سال براى آنان وقف كرده است و پس از

آن آزاد است. آيا- با اين حال- وارثان وى در صورت ناچارى مى توانند آن را بفروشند؟ خداوند مرا فدايت گرداند.

امام عليه السلام در پاسخ مرقوم فرمود: تا فرارسيدن زمان شرط وى آن را نفروش (يا نفروشند) مگر آن كه ناچار به اين كار باشند كه براى شان جايز است.»

ارجاعات

گذشت: در روايت چهارم از باب يكم از ابواب يبع اين گفته كه: «آن زمين از بيست سال پيش باير است و او از خريدن آن خوددارى مى كند؛ زيرا گفته مى شود: اين بخش از مزرعه در گذشته براى حاكم از وقف جدا شده است. اگر خريدن آن از حكومت جايز باشد اين كار به مصلحت وى و سبب آبادى مزرعه اش مى شود ...»

و روايات يكم، دوم، سوم و هجدهم از باب يكم را بنگر كه مناسب با اين بحث است.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 285

باب 9 حكم آميزش با كنيزى كه صدقه داده پيش از تحويل دادن آن

370- (1) على بن جعفر گويد: «از برادرم امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: شخصى به ديگرى مى گويد: تا زنده اى اين كنيز متعلق به تو. آيا صاحبش مى تواند با آن آميزش كند؟

امام عليه السلام فرمود: تا وقتى به صدقه گيرنده تحويل نداده، آميزش با آن برايش حلال است و پس از آن كه او را صدقه داد، برايش حرام مى شود.»

371- (2) على بن جعفر گويد: «از برادرم امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: شخصى كنيزى را به ديگرى صدقه مى دهد، آيا پيش از تحويل دادن آن به صدقه گيرنده آميزش با كنيز برايش حلال است؟

امام عليه السلام فرمود: وقتى آن را صدقه داد، برايش حرام مى شود.»

ارجاعات

باب سوم از ابواب وقوف را بنگر.

باب 10 حكم شريك كردن ديگران در صدقه به فرزند

372- (1) عبدالرحمان بن حجاج از امام صادق عليه السلام سؤال كرد: «شخصى مالى را براى تعدادى از فرزندان نابالغش قرار مى دهد سپس تصميم مى گيرد ديگر فرزندانش را نيز در آن مال شريك كند.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

373- (2) على بن يقطين گويد: «از امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: شخصى بخشى از اموالش را به تعدادى از فرزندانش صدقه مى دهد، سپس تصميم مى گيرد ديگر فرزندانش را نيز در آن مال شريك

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 287

امام عليه السلام فرمود: چنين حقى ندارد مگر آن كه شرط كند كه هر فرزندى برايش متولد شد، مانند آنهايى است كه به آنان صدقه داده است. او حق اين كار را دارد.»

374- (3) سهل گويد: «از امام رضا عليه السلام سؤال كردم: شخصى بخشى از اموالش را به يكى از فرزندانش صدقه مى دهد. سپس تصميم مى گيرد، ديگر

فرزندانش را در آن با وى شريك كند.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

375- (4) على بن جعفر گويد: «از برادرم امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: شخصى صدقه اى به فرزندش مى دهد، سپس تصميم مى گيرد ديگران را با فرزندش در آن شريك كند. آيا اين كار براى وى شايسته است؟

امام عليه السلام فرمود: آرى، پدر هر كارى كه دوست داشته باشد با مال فرزندش انجام مى دهد وهبه به فرزند مانند صدقه به ديگران است.»

ارجاعات

گذشت: در روايت يكم از باب سوم اين گفته به امام عليه السلام كه: «پدرم خانه اى را به من صدقه داد و من آن را تحويل گرفتم. آن گاه پدرم صاحب فرزندان ديگرى شد و تصميم گرفت آن را از من بگيرد و به آنان صدقه بدهد. من نيز ماجرا را براى امام صادق عليه السلام بازگو كردم و در اين باره از وى سؤال كردم.

امام عليه السلام فرمود: آن را به پدرت نده.

گفتم: در اين صورت با من مرافعه و نزاع مى كند.

امام عليه السلام فرمود: تو نيز با او مرافعه كن ولى صدايت را بلندتر از صداى او نكن.»

ساير روايات آن باب را بنگر.

مى آيد:

و در روايت يكم از باب سيزدهم از ابواب احكام اولاد اين گفته به امام عليه السلام كه: «... اين كنيز اين فرزند را به دنيا آورد، ولى من او را به آن وقف هميشگىِ گذشته پيوند ندادم و وصيت كردم كه پس مرگم از تا وقتى نابالغ است هزينه اش پرداخت شود و پس از بلوغ از اين مزرعه دويست دينار براى يك بار به وى پرداخت شود و خودش و فرزندانش- پس از آن

بخشش- در آن وقف سهمى نداشته باشند. نظر شما دربارۀ راهنمايى من در آنچه انجام دادم و دربارۀ اين فرزند چيست؟ خداوند به شما عزت دهد.

امام عليه السلام فرمود: ... اما دربارۀ بخشش دويست دينارى به وى و بيرون كردن او و فرزندانش از وقف، پس مال، متعلق به اوست، هر كار كه بخواهد در آن انجام مى دهد.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 289

باب 11 حكم صدقه دادن نابالغ

376- (1) محمد بن مسلم از امام صادق عليه السلام يا امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «طلاق و صدقه و وصيت نوجوان- در صورت برخوردارى از عقل و درك- مؤثر است هرچند محتلم نشده باشد.»

377- (2) زراره از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «وقتى نوجوان به ده سالگى مى رسد، آزاد كردن برده و صدقه دادن و وصيت وى از مالش در حدّ پسنديده و حق، جايز و مؤثر است.»

378- (3) زراره از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «وقتى نوجوان به ده سالگى مى رسد، براى وى آزاد كردن برده و صدقه دادن بر وجه پسنديده جايز و صحيح است.»

379- (4) حسن بن راشد از امام عسكرى عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «وقتى كودك به هشت سالگى مى رسد، تصرفات وى در مالش جايز است و به تحقيق فرايض و حدود بر وى واجب مى شود و دختر وقتى به هفت سالگى رسيد، همين طور است.»

ارجاعات

گذشت: در روايات باب بيست و پنجم از ابواب حقوق مالى مستحب مناسب با اين بحث هست.

مى آيد:

و در احاديث باب هفتاد و سوم از ابواب وصايا مطالبى خواهد آمد كه مى توان بر اين بحث استدلال كرد.

و

در روايت چهارم از باب بيستم از ابواب طلاق فرمومده معصوم عليه السلام كه: «طلاق نوجوان، وصيت و صدقه وى در صورت برخوردارى از عقل، درك صحيح است هرچند محتلم نشده باشد.»

و در نسخه اى از روايت «صحيح نيست» آمده است.

و در روايت ششم فرموده امام عليه السلام كه: «هرگاه نوجوان براساس سنت طلاق دهد و در جاى مناسب و حقّ صدقه دهد، اشكال ندارد و صحيح است.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 291

باب 12 حكم صدقه دادن و بخشش زن بدون اجازه شوهر

380- (1) جميل بن دراج باواسطه از امام عليه السلام روايت مى كند كه دربارۀ بخشش زن از مال خودش بدون اجازه شوهر فرمود: «چنين اختيارى ندارد.»

381- (2) جابر بن يزيد جعفى از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «بر زنان اذان نيست ... و آزاد كردن برده و نيكوكارى براى زن از مال خودش بدون اجازه شوهرش جايز نيست.»

ارجاعات

مى آيد:

در روايت يكم از باب ششم از ابواب هبات فرموده امام عليه السلام كه: «مرد آنچه را به همسرش بخشيده باز نمى گرداند و زن آنچه را به شوهرش بخشيده باز نمى گرداند.»

در روايت چهل و دوم از باب يكم از ابواب وصيف فرموده امام عليه السلام كه: «صاحب مال تازنده است، هر كارى كه بخواهد مى تواند با مالش انجام دهد، اگر بخواهد مى بخشد و اگر بخواهد صدقه مى دهد و اگر بخواهد آن را به حال خود رها مى كند، تا مرگش فرا رسد.»

و در روايت يكم از باب يازدهم اين گفته امام عليه السلام كه: «انسان تا روح در بدن دارد به مالش سزاوارتر است.»

در روايت دوم فرموده معصوم عليه السلام كه: «انسان تا روح در بدن

دارد به مالش سزاوارتر است.»

و در روايت چهارم فرموده امام عليه السلام كه: «صاحب مال تا روح در بدن دارد به مالش سزاوارتر است و هر كجا كه بخواهد آن را مصرف مى كند.»

و از عموم و اطلاق پاره اى از روايات آن باب- مثل آنچه ذكر كرديم- مى توان جواز صدقه زن بدون اجازه شوهر را استفاده كرد.

و در روايت پنجم از باب نوزدهم اين گفته كه: «امامه بيمارى سختى گرفت به طورى كه زبانش بند آمد. در حالى كه وى قدرت سخن گفتن نداشت امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام بر بالين وى آمدند و شروع كردند به وى بگويند: فلان برده و خانواده اش را آزاد كردى؟ فلان كار را انجام دادى؟ و امامه با حركت سر سخنان آنان را تاييد مى كرد و به خوبى سخن نمى گفت و مغيره- شوهرش- از كارهاى وى ناراحت بود با اين حال امام حسن و امام حسين عليهما السلام تصرفات وى را صحيح دانستند.»

و در روايت هفتم اين گفته كه: «زن يا مردى هنگام مرگ زبانش بند آمده بود و يكى از بستگانش از وى سؤال مى كرد: آيا فلان برده و فلان برده را آزاد كردى؟ آيا فلان مال را صدقه دادى؟ او نيز برخى از آنها را با سر تاييد مى كرد و برخى را منكر مى شد. آيا اين صحيح است؟

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 293

امام عليه السلام فرمود: آرى، آن صحيح است.»

و رواياتى كه دلالت مى كند بر اينكه انسان بيش از ديگران اختيار مالش را دارد و بيش از حدّ شمارش است؛ از اين رو از عموم و اطلاق آنها استفاده

مى شود كه زن اختيار بخشش و صدقه دادن مالش را دارد.

در روايت يكم از باب سى و هفتم از ابواب عتق فرموده امام عليه السلام كه: «زن با وجود شوهرش هيچ اختيارى در آزاد كردن برده، صدقه دادن، تدبير برده، بخشش و نذر در مالش ندارد مگر با اجازه شوهرش جز در ارتباط با حج يا زكات يا نيكى به پدر و مادر يا نيكى به خويشاوندان.»

باب 13 جواز صدقه دادن به سادات

382- (1) على بن مهزيار گويد: «به امام جواد عليه السلام نوشتم: اسحاق بن ابراهيم مزرعه اى را براى حج و كنيزى را كه مادر فرزندش است وقف كرد و مازاد آن را براى نيازمندان قرار داده است و محمد بن ابراهيم اعتراف كرده كه مالى [از آن وقف] براى تقسيم ميان شيعيان نزد اوست و در ميان بنى هاشم هم عقيده با ما، نيازمندانى وجود دارد. آيا صلاح مى دانيد آن مال را در ميان آنان مصرف كنم؟ در صورتى كه آن مال صدقه باشد، زيرا وقف اسحاق، صدقه است.

امام عليه السلام در پاسخ مرقوم فرمود: دانستم آنچه را دربارۀ وصيت اسحاق بن ابراهيم و گواهى محمد بن ابراهيم به آن و كسب تكليف خود در مورد رساندن بخشى از مال به نيازمندان بنى هاشم دوستدار ما بيان كردى. آن مال را به آنان برسان- كه خداوند تو را رحمت كند- آنان وقتى به آن سرزمين مى رسند سزاوارتر از ديگران هستند، به دليلى كه اگر برايت توضيح دهم خواهى دانست. انشاءالله»

ارجاعات

گذشت: در روايات باب بيست و دوم از ابواب مستحقان زكات و باب هجدهم از ابواب حقوق مستحب مناسب با اين بحث هست.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 295

فصل بيست و دوم: ابواب سُكنىٰ و حبس

باب 1 استحباب سكونت دادن به مؤمن

383- (1) معمر بن خلاد گويد: «امام موسى بن جعفر عليه السلام خانه اى خريد و به يكى از دوستدارانش دستور داد به آنجا نقل مكان كند و به وى فرمود: خانه ات كوچك است.

آن مرد گفت: پدرم اين خانه را ساخته است.

امام عليه السلام فرمود: اگر پدرت احمق بود، آيا شايسته است (يا مى خواهى) تو نيز مثل او باشى؟»

384- (2) در كتاب دعائم الاسلام از على عليه السلام

روايت مى شود كه فرمود: «صدقه و وقف دو نوع پس انداز است، پس آنها را براى روز خود ذخيره كنيد».

ارجاعات

گذشت: در روايات باب هشتاد و هفتم از ابواب معاشرت مطالبى هست كه به طور عموم با اين بحث تناسب دارد.

و در روايت شصت و هشتم از باب نود و سوم اين گفته كه: «هركس خانه اى دارد و مومنى نيازمند سكونت در آن است و او را از آن خانه باز دارد، خداوند عزيز و باشكوه مى فرمايد: «اى فرشتگانِ من، بنده ام از ساكن كردن بنده ام در خانه دنيا بخل ورزيد به عزت و جلالم سوگند، هرگز او را در بهشت هايم ساكن نخواهم كرد.» ساير روايات آن باب و باب هشتم از ابواب وقوف را بنگر كه با اين بحث تناسب دارد.

مى آيد:

و در ابواب بعدى مطالبى خواهد آمد كه بر اين بحث دلالت مى كند.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 297

باب 2 وابسته بودن سكنى به شرايط آن

385- (1) حمران گويد: «از امام عليه السلام دربارۀ سكنى و عمرى «1» سؤال كردم، امام فرمود: مردم در مورد آن ملزم به رعايت شرايطشان هستند؛ اگر سكونت مادام العمر را شرط كرده است، تا زنده است سكونت مى كند و اگر براى فرزندان وى شرط كرده است همان گونه كه شرط كرده متعلق به نسل اوست تا منقرض شوند و سپس به صاحبخانه باز مى گردد.»

386- (2) ابوالصباح گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ سُكنى و عُمرى سؤال شد. امام عليه السلام فرمود: اگر حق سكونت را مادام العمر قرار داده است، به همان صورت است كه شرط كرده و اگر براى خودش و نسلش تا انقراضِ آنها قرار داده است حق فروش آن را

ندارند و به ارث نمى برند و سپس به صاحبِ اول آن بازمى گردد.»

387- (3) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه از امام باقر عليه السلام دربارۀ عُمرىٰ و سُكنىٰ سؤال شد.

امام عليه السلام فرمود: «مردم در اين باره موظف به رعايت شرطهاى شان هستند. سُكنىٰ و عُمرىٰ و رُقبى مانند يكديگرند با اين تفاوت كه شرطها آنها را از هم جدا كرده است. سكنى اين است كه شخصى براى مدت معينى ديگرى را در خانه اش ساكن كند و بدون عوض آن را برايش مباح گرداند.

و عُمرىٰ اين است كه او را مادام العمر ساكن كند و جايز است براى نسلش نيز شرط كند، همان گونه كه پيش تر گذشت.

و رقبى اين است كه تا وقتى يكى از آنان زنده اند او را ساكن كند، پس هر كدام مُردند با مرگ وى حكم رُقبىٰ زايل مى شود و خانه به صاحبش باز مى گردد.»

388- (4) حلبى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه ايشان دربارۀ شخصى كه حق سكونت خانه اى را به فردى و نسلش واگذار مى كند، فرمود: «اين كار جايز است و آنان حق فروش خانه را ندارند و آن را به ارث نمى برند.

گفتم: شخصى ديگرى را مادام العمر در خانه اش ساكن مى كند.

امام عليه السلام فرمود: اين كار جايز است.

گفتم: شخصى ديگرى را بدون تعيين مدت در خانه اش ساكن مى كند.

امام عليه السلام فرمود: جايز است و هر وقت بخواهد بيرونش مى كند.»

______________________________

(1). سكنى، واگذارى حق سكونت خانه اى است به ديگرى به طور مطلق و عمرى واگذارى آن به طور مادام العمر است.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 299

389- (5) عمر حلبى گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم:

شخصى ديگرى را مادام العمر در خانه اش ساكن مى كند.

امام عليه السلام فرمود: براى وى جايز است و نمى تواند او را بيرون كند.

گفتم: سكونت خانه اش را براى وى و نسلش قرار مى دهد.

امام عليه السلام فرمود: براى وى جايز است.

و سؤال كردم: شخصى بدون تعيين مدت به ديگرى سكونت مى دهد.

امام عليه السلام فرمود: صاحبخانه هر وقت بخواهد او را بيرون مى كند.»

390- (6) در كتاب دعائم الاسلام از على عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «عُمرىٰ و رُقبى يكسان هستند.

امام صادق عليه السلام فرمود: عمرى و سكنى اين است كه شخصى حق سكونت خانه اش را مادام العمر به ديگرى واگذار كند و همچنين است وقتى كه براى وى و نسلش تا انقراض آنان قرار دهد و آنان حق فروش آن را ندارند و پس از انقراض آنان خانه به صاحب اولش باز مى گردد.»

391- (7) جابر از پيامبر اكرم عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هر شخصى براى خودش و نسلش خانه اى به صورت عمرى قرار داده شود، آن خانه متعلق به اوست و به بخشنده باز نمى گردد زيرا او چيزى را بخشيده كه به ارث مى رسد.»

392- (8) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «اشكال ندارد كه انسان مِلكى را براى دخترانش حبس كند و شرط كند كه هريك از آنها ازدواج كردند در آن حقى ندارند و اگر از شوهرش جداشد حقش به وى باز مى گردد.»

393- (9) در كتاب المقنع آمده است: «هرگاه شخصى حق سكونت خانه اش را براى ديگرى وصيت كند، وارثان وى بايد آن را انجام دهند، آن گاه پس از مرگ كسى كه برايش وصيت

شده خانه به ميراث باز مى گردد.» نظير اين عبارت در كتاب فقه الرضا نيز آمده است.

394- (10) وهب بن وهب قريشى از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام از على عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«سكنى همانند عاريه است اگر صاحبش دوست داشته باشد آن را بگيرد مى گيرد و اگر دوست داشته باشد آن را رها كند، اين كار را مى كند، هر كار كه بخواهد انجام مى دهد.»

ارجاعات

گذشت: در روايات باب ششم از ابواب خيار مطالبى در ارتباط با لزوم مراعات شرط گذشت و باب بيست و چهارم از ابواب اجاره را بنگر كه در آن مطالبى است كه مى توان براى اين بحث استدلال كرد.

و در روايت يكم از باب پنجم از ابواب وقوف اين گفته و سؤال از امام عليه السلام كه: «شخصى ديگرى را مادام العمر در خانه اش ساكن مى كند. امام عليه السلام فرمود: براى وى جايز است و نمى تواند بيرونش كند.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 301

گفتم: براى وى و نسلش قرار مى دهد. امام عليه السلام فرمود: جايز است و سؤال كردم: شخصى حق سكونت خانه اش را بدون تعيين مدت به ديگرى واگذار مى كند. امام عليه السلام فرمود: صاحبخانه هر وقت بخواهد او را بيرون مى كند.»

مى آيد:

در دو باب بعدى مطالبى مناسب با اين بحث خواهد آمد.

باب 3 حكم كسى كه حق سكنى براى او در دوران حياتش قرار داده شود و مالك هم فوت كند

395- (1) خالد بن نافع بجلى گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى حق سكونت يكى از خانه هايش را به ديگرى تا پايان عمرش- يعنى پايان عمر صاحبخانه- واگذار مى كند. آن گاه صاحبخانه مى ميرد و كسى كه حق سكونت برايش قرار داده شده است زنده مى ماند بفرماييد كه اگر وارثان صاحبخانه بخواهند

او را بيرون كنند، آيا مى توانند؟

امام عليه السلام فرمود: نظر من اين است كه آن خانه به طور عادلانه قيمت شود و ثلث ميّت نيز محاسبه شود، پس اگر ثلث وى پاسخگوى بهاى خانه است، وارثان حق بيرون كردن آن مرد را ندارند ولى اگر ثلث ميّت به اندازه بهاى خانه نيست مى توانند او را بيرون كنند.

به امام عليه السلام گفته شد: در صورتى كه شخصى كه برايش حق سكونت قرار داده شده است پس از مرگ صاحبخانه بميرد، آيا حق سكونت براى فرزندان وى خواهد بود؟ امام عليه السلام فرمود: نه.»

مرحوم شيخ طوسى در كتاب التهذيب مى فرمايد: «جمله: «يعنى پايان عمر صاحبخانه.» كه در اين روايت آمده است، اشتباه و توهمى است از سوى راوى در توضيح و تفسير روايت. زيرا احكامى را كه پس از آن بيان كرده است، تنها در صورتى صحيح است كه سكنى تا پايان عمر كسى كه حق سكونت برايش قرار داده شده، قرار داده شده باشد و در اين صورت است كه قيمت مى شود و با كم و زيادى ثلث در نظر گرفته مى شود. اگر تفسير تاويل كننده صحيح بود كه صاحبخانه تا پايان عمر خويش حق سكونت خانه اش را واگذار كرده بود، با مرگش سكنى باطل مى شد و نيازى به قيمت كردن خانه و سنجيدن آن با ثلث نبود و به تحقيق بيان كرديم آنچه را كه بر اين مطلب دلالت مى كند.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 303

396- (2) محمد بن قيس از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «اميرمؤمنان عليه السلام دربارۀ عُمرى حكم كرد كه آن براى كسى كه آن را

قرار داده است صحيح و لازم است. پس هركس چيزى را تا زنده است عُمرىٰ قرار دهد، پس از مرگش متعلق به وارثانش است.»

باب 4 بطلان سكنى و حبسِ بدونِ مدت با مرگ مالك

397- (1) عبدالرحمان خثعمى (جعفى) گويد: «من براى تقسيم ميراثى كه بخشى از آن حبس بود، نزد ابن ابى ليلى رفت و آمد مى كردم و او مرا رد مى كرد وقتى اين ماجرا زياد به طول انجاميد نزد امام صادق عليه السلام در اين باره شكايت كردم. امام صادق عليه السلام فرمود: آيا نمى داند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به بازگرداندن مال حبس شده و ميراث قرار دادن آن دستور داده است.

عبدالرحمان گويد: آن گاه نزد ابن ابى ليلى رفتم و او نيز مثل گذشته مرا ردّ كرد. به وى گفتم: من به جعفر بن محمد عليه السلام در اين باره شكايت كردم و او اين چنين فرمود. ابن ابى ليلى با شنيدن اين جمله مرا سوگند داد كه آيا امام صادق عليه السلام چنين گفته است؟ و من براى وى سوگند ياد كردم. آن گاه براساس آن حكم كرد.»

398- (2) عمر بن اذينه بصرى گويد: «شخصى درآمد خانه اش را- بدون تعيين مدت- براى يكى از بستگانش قرار داده بود. پس از مرگش وارثان وى به همراه كسى كه درآمد خانه برايش قرار داده شده بود نزد ابن ابى ليلى آمدند. من خود شاهد بودم كه ابن ابى ليلى گفت: نظر من اين است كه درآمد آن خانه را به همان صورتى كه صاحبش قرار داده است، رها كنم.

محمد بن مسلم كه در مجلس حضور داشت، گفت: بدان كه على بن ابى طالب در همين مسجد بر خلاف تو حكم كرد.

منابع

فقه شيعه، ج 24، ص: 305

ابن ابى ليلى گفت: تو از كجا مى دانى؟

محمد بن مسلم گفت: از ابوجعفر شنيدم كه مى فرمود: اميرمؤمنان عليه السلام به بازگرداندن مال حبس شده و جارى كردن حكم ميراث بر آن حكم كرد.

ابن ابى ليلى گفت: آيا در اين باره نوشته اى نزد توست؟

محمد بن مسلم گفت: آرى.

ابن ابى ليلى گفت: كسى را بفرست تا آن را نزد من بياورد.

محمد بن مسلم گفت: به اين شرط كه در آن كتاب تنها به اين روايت نگاه كنى. [و روايات ديگر را مطالعه نكنى.]

ابن ابى ليلى گفت: به اين شرط عمل خواهم كرد.

محمد بن مسلم كتاب را آورد و حديثِ امام باقر عليه السلام را به وى نشان داد و ابن ابى ليلى حكم خود را نقض كرد.»

اين حديث از ابن عيينه بصرى نيز روايت شده است.

باب 5 حكم فرار برده اى كه براى خدمت به كسى وقف شده است

399- (1) يعقوب بن شعيب گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى كنيزى دارد، آن گاه مى گويد:

اين كنيز متعلق به فلانى، تا او زنده است به وى خدمت كند و پس از مرگ وى آزاد است. سپس آن كنيز پنج يا شش سال پيش از مرگ آن شخص مى گريزد و پس از مرگش وارثان وى كنيز را مى يابند، آيا مى توانند به اندازه اى كه گريخته او را به كار گمارند؟

امام عليه السلام فرمود: نه، با مرگ آن مرد، كنيز آزاد شد.»

400- (2) محمد بن مسلم گويد: «از امام باقر عليه السلام سؤال كردم: شخصى كنيزش را براى يكى از بستگانش تا زنده است قرار مى دهد.

امام عليه السلام فرمود: كنيز به همان صورتى كه صاحبش گفته، متعلق به اوست.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص:

307

فصل بيست و سوم: ابواب هبه

باب 1 جواز هبه در غير حرام، استحباب آن براى مؤمنان و به ويژه بستگان

401- (1) سعيد بن مسيب گويد: «در مدينه قحطى آمد و مردم از هر طرف [براى درخواست باران] بيرون آمدند. نگاهى به جمعيت انداختم. در ميان مردم مرد سياه پوستى را تنها بر روى بلندى مشاهده كردم. به طرف وى حركت كردم وقتى به وى نزديك شدم، ديدم لبانش حركت مى كند، هنوز دعايش تمام نشده بود كه ابرها به سوى مدينه آمدند. با مشاهده آنها سپاس و ستايش خدا را به جا آورد و رفت. آن گاه آن چنان بارانى بر ما باريدن گرفت كه گمان كرديم غرق مى شويم. من آن شخص سياهپوست را تعقيب كردم تا وارد خانه على بن حسين عليه السلام شد. نزد امام عليه السلام رفتم و گفتم:

سرورم! در خانه شما برده سياهى است، با فروش آن، بر من منت گذار!

امام سجاد عليه السلام فرمود: اى سعيد! چرا او را به تو نبخشم؟ آن گاه به سرپرست بردگانش دستور داد همه بردگان خانه را بر من عرضه كند. همه آنان را يك جا گرد آوردند، ولى من گمشده خود را در ميان آنان نيافتم. از اين رو به امام عليه السلام گفتم: او را نمى بينم.

سرپرست بردگان گفت: جز فلان برده مراقب چارپايان كسى باقى نمانده است.

امام عليه السلام دستور داد او را نيز حاضر كردند، تا چشمم به وى افتاد گفتم: اين همان است.

امام عليه السلام فرمود: اى غلام! سعيد مالك تو شد، همراهش برو!

برده سياه به من گفت: چه عاملى سبب شد تا ميان من و مولايم جدايى افكنى؟

گفتم: من آنچه را بر روى بلندى انجام دادى، مشاهده كردم.

غلام با شنيدن اين سخن دستانش را با حالت گريه و زارى به آسمان

بلند كرد و سپس گفت: اگر ميان من و تو رازى بود كه آن را آشكار كردى، پس مرا به سوى خودت فراخوان!

امام سجاد عليه السلام از اين سخن گريست و همه حاضران به گريه افتادند. من نيز با چشم گريان بيرون آمدم و وقتى به منزلم رسيدم، فرستاده امام سجاد عليه السلام نزد من آمد و گفت: اگر مى خواهى بر جنازه دوستت حاضر شوى، بيا.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 309

هنگام بازگشت مشاهده كردم كه آن برده در حضور امام سجاد عليه السلام جان سپرده است.»

ارجاعات

گذشت: در روايت شازندهم از باب يكم از ابواب كسب هاى روا و ناروا فرموده امام عليه السلام كه: «... هر چيزى كه به آن دستور داده شده است از آنچه غذاى مردم و سامان امورشان در راه هاى صلاح به آن است ...

پس همه اين ها خريد و فروش و نگهدارى و به كارگيرى و بخشيدن و عاريه دادنش حلال است و شيوه هاى حرام خريد و فروش، پس هرآنچه داراى فساد است از چيزهاى نهى شده از نظر خوردن يا نوشيدن يا كسب يا ازدواج يا مالك شدن يا نگهدارى يا بخشيدن ... پس همه اين ها حرام و حرام شده است.»

و همچنين اين سخن امام عليه السلام كه: «و همچنين هر كالاى سرگرم كننده و نهى شده از چيزهايى كه با آن به غير خدا نزديك مى شود ... پس آن حرام و حرام شده است، خريد و فروش و نگهدارى و مالك شدن و بخشش و عاريه دادن و هرگونه تصرفى در آن مگر در حال ناچارى حرام است.»

و اين سخن: «مالكيت و به خدمت گرفتن برده از شش راه

جايز است: مالكيت غنيمت، مالكيت از راه خريد، مالكيت از راه ميراث، مالكيت از راه بخشش، مالكيت از راه عاريه و مالكيت اجرت پس اين جهات حلال است.»

و در روايات باب هفتاد و هفتم و هفتاد و هشتم از ابواب كسب هاى روا و ناروا مناسب با اين بحث هست.

مى آيد:

و در روايات ابواب بعدى مربوط به ابواب هيات مناسب با اين بحث خواهد آمد.

باب 2 حق رجوع در هبۀ دين

402- (1) معاوية بن عمار گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى از ديگرى تعدادى درهم طلبكار و آن ها را به وى مى بخشد، آيا مى تواند بازگردد؟

امام عليه السلام فرمود: نه.»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره در كتاب الاستبصار اين روايت را حمل بر استحباب كرده است.

403- (2) در كتاب دعائم الاسلام دربارۀ شخصى كه درهم هايى را كه از ديگرى طلبكار بود، بخشيد روايت مى شود كه امام صادق عليه السلام فرمود: «حق بازگرداندن آنها را ندارد.»

404- (3) معاوية بن عمار گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شخصى تعدادى درهم به ديگرى بدهكار بود. طلبكار آنها را به وى بخشيد سپس برگشت، آن گاه بخشيد و پس از آن بازگشت، آن گاه براى بار سوم بخشيد و درگذشت.

امام عليه السلام فرمود: آنها متعلق به كسى است كه به وى بخشيده است.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 311

باب 3 حكم بخشيدن طلب به فرزند و سپس به بدهكار

405- (1) صفوان بن يحيى گويد: «از امام رضا عليه السلام سؤال كردم: شخصى از ديگرى طلبكار بود و آن را به فرزندش بخشيد. آن گاه بدهكار دربارۀ بدهى اش با وى صحبت كرد و او گفت: در دنيا و آخرت چيزى بدهكار نيستى و آن را به وى بخشيد در حالى كه پيش تر به فرزندش بخشيده بود.

امام عليه السلام فرمود: آرى، آن را به فرزندش بخشيد، سپس از او گرفت و به بدهكار بخشيد.»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره در كتاب الاستبصار، اين روايت را در موردى حمل كرده است كه فرزند بالغ باشد.

ارجاعات

مى آيد:

در روايات باب هفتم مناسب با اين بحث خواهد آمد.

باب 4 جواز فرق گذاشتن ميان همسران و فرزندان

406- (1) ابوبصير گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى به برخى از فرزندانش چيزى مى بخشد.

امام عليه السلام فرمود: اگر توانگر است اشكال ندارد و اگر تنگدست است اين كار را نكند.»

407- (2) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «شخصى در ميان فرزندانش در بخشش و عطيه تفاوت مى گذارد.

امام عليه السلام فرمود: در صورتى كه سالم است اشكال ندارد، در مالش هرگونه كه بخواهد تصرف مى كند و اگر بيمار است و بر اثر آن بيمارى بميرد، جايز نيست.

و فرمود: هرگاه شخصى به فرزندش آنچه مى خواهد ببخشد و ميان آنان در بخشش فرق گذارد به شرط آن كه آنچه را كه بخشيده از ملك خود بيرون و به ملك كسى كه به وى بخشيده داخل كند و سالم و جايز التصرف باشد، اشكالى در آن نيست. مالش متعلق به اوست در هر كجا كه دوست داشته باشد مصرف مى كند.

به تحقيق على عليه السلام با

فرزندش حسن عليه السلام اين گونه رفتار كرد و امام حسين عليه السلام با فرزندش على عليه السلام همين طور رفتار كرد. پدر من نيز چنين كرد و من نيز انجام دادم.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 313

408- (3) جراح مدائنى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ بخشش پدر به فرزند با بيّنه سؤال كردم.

امام عليه السلام فرمود: هرگاه در حال سلامتى ببخشد جايز است.»

ارجاعات

مى آيد:

در بسيارى از روايات باب يازدهم از ابواب وصيت مطالبى خواهد آمد كه دلالت مى كند كه تا روح در بدن انسان است، اختياردار اموالش هست و در هر كجا بخواهد مصرف مى كند.

و در روايات باب شصت و هشتم از ابواب احكام فرزند مطالبى كه بر اين بحث دلالت مى كند؛ ملاحظه كنيد.

باب 5 جواز هبۀ مال مشاع

409- (1) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه امام صادق عليه السلام بخشش مال مشاع را در صورت پذيرفتن اجازه داد و همانند مال مشاع تحويل گرفته مى شود.»

ارجاعات

گذشت: در روايت يكم از باب پنجم از ابواب وقوف اين گفته كه: «از امام عليه السلام دربارۀ خانه تقسيم نشده اى كه يكى از صاحبانش سهم خود را صدقه مى دهد سؤال شد. امام عليه السلام فرمود: جايز است.

گفتم: اگر بخشش باشد چه مى فرماييد؟

فرمود: جايز است.»

ساير روايات آن باب را نيز بنگر زيرا مناسب با اين مقام است.

باب 6 حكم رجوع در هبه و هبۀ زن بدون اجازه شوهرش

خداوند متعال مى فرمايد:

طلاق دو مرتبه است، پس يا نگه داشتن زن است به طور پسنديده يا رهاكردن وى با نيكى و براى شما حلال نيست كه از آنچه به همسران تان داده ايد چيزى بگيريد مگر آن كه بترسند كه حدود الهى را در كنار هم رعايت نكنند ... «1».

و مهريه زنان را به عنوان هديه به آنان بپردازيد، آن گاه اگر چيزى از آن را با ميل قلبى براى تان حلال كردند، پس آن را خوش و گوارا بخوريد «2».

______________________________

(1). بقره 2/ 229.

(2). نساء 4/ 4.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 315

لزوجته تزيد فى عفّتها. وتقدّم فى رواية ابن مسلم (3) من باب (3) حكم الرّجوع فى الصّدقة والوقف من أبواب الوقوف ج 24 قوله عليه السلام لا يرجع فى الصّدقة إذا ابتغى بها وجه اللّٰه عزّوجلّ، وقال الهبة والنّحلة يرجع فيها صاحبها إن شاء حيزت أو لم تحز إلّالذى رحم فإنّه لا يرجع فيه. وفى أحاديث باب (12) حكم صدقة المرأة وهبتها من مالها بغير اذن زوجها ما يدلّ على ذيل الباب. ويأتى فى رواية أبى ولّاد (9) من باب (11)

حكم التّصرّفات المنجّزة فى مرض الموت من أبواب الوصيّة ج 24 قوله الرّجل يكون لامرأته عليه الدَّين فتبرئه منه

410- (1) زراره از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «همانا صدقه، جديد است. در زمان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مردم به يكديگر بخشش و هديه مى دادند و كسى كه چيزى را براى خداوند مى بخشد، بازگشت از آن شايسته وى نيست.

و فرمود: تا وقتى چيزى براى خدا و در راه خدا داده نشده است، برگشت پذير است خواه هبه باشد يا نحله، تحويل گرفته شده باشد يا نه و انسان از آنچه به همسرش بخشيده بازنمى گردد و زن از آنچه به شوهرش بخشيده بازنمى گردد، خواه تحويل گرفته شده باشد يا تحويل گرفته نشده باشد، مگر خداوند تبارك و تعالى نمى فرمايد: «و براى تان حلال نيست كه از آنچه به همسرانتان داده ايد، چيزى بگيريد»؟

و فرمود: ... آن گاه اگر چيزى از آن را با ميل قلبى براى تان حلال كردند، پس آن را خوش و گوارا نوش جان كنيد.

و اين در مهريه و بخشش صدق مى كند.»

اين روايت از ابوعبيده از امام باقر عليه السلام نيز نقل شده است و مرحوم شيخ طوسى قدس سره آن را بر استحباب حمل كرده است.

همچنين اين روايت به استثناى بخشى از آغاز و انجام آن از زراره از امام باقر عليه السلام نيز نقل شده است.

411- (2) على بن رئاب از زراره روايت مى كند كه گفت: «زن از آنچه به شوهرش بخشيده بازنمى گردد، خواه تحويل گرفته شده باشد يا تحويل گرفته نشده باشد مگر خداوند نمى فرمايد: «آن گاه اگر چيزى از آن را با ميل قلبى براى تان حلال كردند، پس آن

را خوش و گوارا بخوريد.»

412- (3) در كتاب من لا يحضره الفقيه آمده است: «از سخنان كوتاه و پرمعناى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله كه سابقه نداشته است، اين است: بخشش انسان به همسرش بر پاكدامنى و خويشتن دارى زن مى افزايد.»

ارجاعات

گذشت: در روايت سوم از باب سوم از ابواب وقوف فرموده امام عليه السلام كه: «در صدقه اى كه به وسيله آن خشنودى خداوند عزيز و باشكوه طلب شود، بازگشت نيست.

________________________________________

بروجرى، آقا حسين طباطبايى - مترجمان: حسينيان قمى، مهدى - صبورى، م، منابع فقه شيعه، 31 جلد، انتشارات فرهنگ سبز، تهران - ايران، اول، 1429 ه ق

منابع فقه شيعه؛ ج 24، ص: 315

و فرمود: بخشش و هديه، صاحبش اگر بخواهد از آن بازمى گردد، تحويل گرفته شده باشد يا تحويل گرفته نشده باشد مگر به خويشاوند كه در آن بازگشت نيست.»

و در روايات باب دوازدهم مطالبى كه بر ذيل باب دلالت مى كند وجود دارد.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 317

مى آيد:

و در روايت نهم از باب يازدهم از ابواب وصيت اين گفته به امام عليه السلام كه: «مردى به همسرش بدهكار است و زن در حال بيمارى او را از بدهى اش پاك مى كند.

امام عليه السلام فرمود: بلكه بدهى را به او مى بخشد، پس هبه زن به مرد صحيح است و از ثلث وى به حساب مى آيد اگر چيزى برجاى گذاشته است.»

و در روايت دهم اين گفته كه: «آيا زن مى تواند در حال بيمارى، مرگ ذمه شوهرش را از بابت مهريه اش پاك كند؟ امام عليه السلام فرمود: نه»

و در روايت يازدهم اين گفته كه: «مردى مهريه همسرش يا بخشى از آن را بدهكار

است و آيا همسرش مى تواند در حال بيمارى، مرگ ذمه شوهرش را پاك كند؟ امام عليه السلام فرمود: نه ولى اگر چيزى به شوهرش ببخشد از ثلث وى به حساب مى آيد.»

باب 7 حكم رجوع در هبه و نحله

413- (1) ابوبصير از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هبه جايز تحويل گرفته شود يا تحويل گرفته نشود، تقسيم شود يا تقسيم نشود و نِحله پيش از تحويل صحيح نيست. همانا مردم آن را قصد مى كنند ولى اشتباه مى كنند.»

ابوبصير نظير اين روايت را از امام باقر عليه السلام نيز نقل كرده است.

414- (2) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هبه صحيح و گذراست در صورتى كه پذيرفته شود؛ تحويل گرفته شود يا تحويل گرفته نشود، تقسيم شود يا تقسيم نشود.»

415- (3) ابومريم از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هرگاه شخصى چيزى را صدقه دهد، كسى كه صدقه به او داده شده چه تحويل بگيرد يا تحويل نگيرد، بداند يا نداند، آن صدقه صحيح و لازم است.»

عبدالرحمان بن سيابه از امام صادق عليه السلام نيز نظير اين حديث را روايت كرده است.

416- (4) ابان از شخصى روايت مى كند كه گفت: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ نحله و هبه اى كه پيش از تحويل گرفته شدن صاحبش مى ميرد سؤال كردم. امام فرمود: آن به منزله ميراث است و اگر به كودكِ در دامنش باشد آن صحيح و گذراست.

و سؤال كردم: آيا كسى مى تواند از هبه و صدقه خويش بازگردد؟

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 319

امام عليه السلام فرمود: در صورتى كه براى خدا صدقه دهد، نه ولى نحله و

هبه را مى توان از آن بازگشت، تحويل بگيرد يا تحويل نگيرد، هرچند به خويشاوند باشد.»

داود بن حصين از امام صادق عليه السلام پرسش دوم را روايت كرده است.

417- (5) معلى بن خنيس از امام صادق عليه السلام بخش پايانى روايت پيش را آورده است و در ادامه آن مى افزايد: «و فرمود: هركس به جاده مسلمانان زيان بزند، ضامن است.

و از وى شنيدم كه مى فرمود: صدقه براى هيچ يك از فرزندان عباس و فرزندان على عليه السلام و نظاير آنها از فرزندان عبدالمطلب حلال نيست.»

418- (6) داود بن حصين گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ هبه و نحله اى كه پيش از تحويل صاحبش مى ميرد سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود: آن ميراث است و اگر براى كودكى باشد كه در دامن اوست بر آن گواهى بده كه آن جايز است.»

419- (7) ابراهيم بن عبدالحميد از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «تا وقتى كه هبه در دست توست، اختيارش به دست توست، پس هرگاه به سوى هبه گيرنده رفت، تو حق بازگرداندن آن را ندارى.»

و از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت كرد كه فرمود: «هركس از بخشش خود بازگردد، همانند كسى است كه استفراغش را بازگرداند.»

جراح مدائنى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «هركس از بخشش خود بازگردد، همانند كسى است كه استفراغش را بازگرداند.»

420- (8) سماعه گويد: «از امام عليه السلام سؤال كردم: شخصى هديه اى به مادرش مى دهد و پس از جداكردن و تحويل آن مادرش مى ميرد. امام فرمود: آن شخص با ديگر وارثان

نسبت به آن مساوى است.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 321

421- (9) محمد بن عيسى بن عبيد يقطينى گويد: «به امام هادى عليه السلام نوشتم: فدايت شوم! شخصى بخشى از مالش را براى شما قرار مى دهد و سپس به آن نياز پيدا مى كند، آيا آن را براى خودش بردارد يا آن را به سوى شما بفرستد؟

امام عليه السلام فرمود: تا وقتى كه آن را از دستش خارج نكرده، اختيارش به دست اوست و اگر به ما برساند نظر ما اين است كه با او با مساوات و برابرى رفتار كنيم در حالى كه بدان نيازمند است.»

422- (10) ابوبصير از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هبه هرگز هبه نخواهد بود تا اين كه آن را تحويل دهد ولى صدقه بر او جايز است (و هرگاه مالِ وصيتى را از شهر خودش به سوى شخصى [در شهر ديگرى] بفرستد آن شخص جز پذيرش آن راهى ندارد و اگر در همان شهر است و ديگرى نيز پيدا مى شود، اختيار با اوست.)»

423- (11) فضيل بن يسار از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه دربارۀ وصى فرمود: «هرگاه از شهر ديگرى براى او بفرستد چاره اى جز پذيرش آن ندارد (و اگر در شهرى است كه ديگرى نيز يافت مى شود، اختيار با اوست).»

424- (12) عبيد بن زراره گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى چيزى را صدقه مى دهد، آيا مى تواند آن را بازگرداند؟

امام عليه السلام فرمود: صدقه، جديد است، تنها نحله و هبه وجود داشت و هبه كننده و نحله دهنده مى توانند از هبه خود بازگردند تحويل گرفته شده باشد يا تحويل

گرفته نشده باشد و براى كسى كه چيزى را براى خدا مى دهد، شايسته نيست كه از آن بازگردد.»

425- (13) محمد بن اسماعيل بن بزيع گويد: «از امام رضا عليه السلام سؤال كردم: شخصى چيزى را به كنيزش كه از آن فرزند دارد، مى بخشد و آن گاه آن را بدون رضايتش از وى مى گيرد- مانند برده يا كالا- آيا اين كار براى وى جايز است؟

امام عليه السلام فرمود: در صورتى كه از آن كنيز، فرزند دارد، آرى.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 323

426- (14) عبدالرحمان بن ابى عبداللّٰه و عبداللّٰه بن سليمان گويند: «از امام صادق عليه السلام سؤال كرديم: شخصى چيزى را مى بخشد آيا اگر بخواهد مى تواند از آن بازگردد يا نه؟

امام عليه السلام فرمود: هبه به خويشاوندان و هبه كسى كه از هبه اش ثواب مى برد، لازم و گذراست و در غير آن اگر بخواهد مى تواند بازگردد.»

427- (15) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هبه كننده مى تواند از هبه اش بازگردد، تحويل گرفته شده باشد يا تحويل گرفته نشده باشد، مگر هبه به خويشاوندان يا به كسى كه از هبه اش ثواب مى برد و در غير اين موارد اگر بخواهد و هبه به حال خود موجود باشد مى تواند بازگردد و اگر هبه از دست رفته باشد، چيزى براى هبه دهنده نيست.

و دربارۀ شخصى كه از ديگرى مقدارى درهم طلبكار بود و آن را به وى بخشيد، امام عليه السلام فرمود:

حق ندارد آنها را بازگرداند.»

428- (16) در همان كتاب از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هركس با انگيزه و هدف خشنودى خداوند و سراى آخرت

و نيكى به خويشاوندان چيزى را ببخشد، حق بازگشت از آن را ندارد و هركس به انگيزه جايگزينى چيزى را ببخشد، در صورتى كه جايگزين نشود مى تواند از آن بازگردد.»

429- (17) در كتاب من لا يحضره الفقيه آمده است: «از سخنان كوتاه و پرمعناى بى سابقه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله اين است: پس گيرنده بخشش همانند پس گيرنده استفراغش است.»

موسى بن اسماعيل بن موسى بن جعفر عليه السلام از پدرش عليه السلام از نياكانش عليهم السلام از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز اين حديث را روايت كرده است.

430- (18) در كتاب العوالى از معصوم عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «براى انسان روا نيست كه هديه اى عطا كند يا هبه اى ببخشد و پس بگيرد مگر پدر در آنچه به فرزندش مى دهد. حكايت كسى كه چيزى را مى بخشد و سپس از آن بازمى گردد همانند حكايت سگى است كه مى خورد و وقتى سير شد استفراغ مى كند، سپس بار ديگر استفراغش را مى خورد.»

ارجاعات

گذشت: در روايات باب سى و پنجم از ابواب حقوق مستحب مناسب با اين باب هست.

و در روايت دوم از باب هفتاد و هشتم از ابواب كسرهاى روا و ناروا اين گفته كه: «شخصى هديه اى به انگيزه جايگزين به ديگرى مى دهد ولى هديه گيرنده به جاى آن چيزى نمى دهد تا مى ميرد و هديه دهنده هديه خويش را به همان صورت مى يابد. آيا مى تواند- در صورت امكان- آن را بازگرداند؟، امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد كه آن را بردارد.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 325

و در روايت يكم از باب شانزدهم از ابواب خيار فرموده امام

عليه السلام كه: «در بخشش تحويل گرفته شده بازگشتى نيست، تنها او بر كالا تسلط دارد، پس اگر خريدار، كالا را بازگرداند، همراه آن هبه را پس نمى دهد.»

و باب دوم و سوم از ابواب وقوف را بنگر كه با اين بحث مناسب است.

و در روايت سوم از همين باب فرموده معصوم عليه السلام كه: «هبه و نحله را اگر صاحبش بخواهد از آن بازمى گردد- تحويل گرفته شده باشد يا تحويل گرفته نشده باشد- مگر به خويشاوند كه نمى توان از آن بازگشت.»

و باب نهم و دهم از ابواب وقوف را بنگر.

و در باب دوم و سوم از ابواب هبه مناسب با اين بحث هست.

و در روايت يكم از باب ششم فرموده معصوم عليه السلام كه: «براى كسى كه چيزى را براى خدا بخشيده شايسته نيست كه از آن بازگردد. فرمود: و آنچه براى خدا و در راه خدا بخشيده نشده است، مى توان از آن بازگشت- نحله باشد يا هبه، تحويل گرفته شده باشد يا تحويل گرفته نشده باشد- و آنچه را شوهر به همسرش مى بخشد يا زن به شوهرش مى بخشد، نمى توان از آن بازگشت- تحويل گرفته شده باشد يا تحويل گرفته نشده باشد.»

مى آيد:

و در روايات باب بعدى و پس از آن و باب يازدهم مناسب با اين بحث خواهد آمد.

باب 8 حكم رجوع در هبه در صورت وجود مال موهوبه

431- (1) جميل بن دراج و حلبى به طور جداگانه از امام صادق عليه السلام روايت مى كنند كه فرمود: «هرگاه هبه به حال خود باقى است، بخشنده حق رجوع دارد و در غير اين صورت نه.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 327

ارجاعات

گذشت: در روايت پانزدهم از باب پيشين فرموده امام عليه السلام

كه: «... و در غير اين موارد اگر بخواهد باز مى گردد، در صورتى كه هبه به حال خود باقى باشد و اگر از دست برود، چيزى براى او نيست.»

باب 9 عدم جواز رجوع در هبه معوّض

432- (1) عبداللّٰه بن سنان از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هرگاه هبه دهنده عوض هبه اش را دريافت كند، حق رجوع از آن را ندارد.»

433- (2) قاسم بن سليمان گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى كنيزى را به انگيزه گرفتن عوض مى بخشد ولى به جاى آن چيزى به وى بخشيده نمى شود، آيا مى تواند از آن بازگردد؟

امام عليه السلام فرمود: اگر با او شرط كرده است، آرى.

گفتم: اگر كنيز را به كسى ببخشد و او به جاى آن چيزى نبخشد آيا مى تواند با آن كنيز آميزش كند يا نه؟

امام عليه السلام فرمود: آرى، در صورتى كه هنگام بخشيدن با او شرط نكرده باشد.»

434- (3) ابن ابى جمهور در كتاب درر اللئالى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «هبه كننده تا وقتى كه جايگزين هبه اش را دريافت نكرده، به آن سزاوارتر است.»

ارجاعات

گذشت: در روايات باب ششم از ابواب خيار آنچه بر ذيل باب دلالت مى كند.

باب 10 حكم ارث بردن واهب، هبه اش را پس از مرگ موهوب له

435- (1) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه «در زمان اميرمؤمنان عليه السلام مادرى دخترك كنيزى را به دخترش بخشيد، سپس دختر مُرد و به جز مادرش وارث ديگرى از خود برجاى نگذاشت. على عليه السلام در اين باره حكم كرد كه كنيزك به عنوان ميراث به مادر بازگردد.»

ارجاعات

مى آيد:

در باب هجدهم از ابواب ميراث مطالبى خواهد آمد كه بر اين بحث دلالت مى كند.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 329

باب 11 عدم بازگشت خداوند از بخشش خود

خداوند عزيز و باشكوه مى فرمايد:

نعمت هاى خدا را بر خود به ياد آوريد! آن زمان كه دشمن يكديگر بوديد، آن گاه خداوند ميان دل هاى تان الفت و مهربانى برقرار كرد پس به سبب نعمت خدا برادر يكديگر شديد و شما بر لب گودالى از آتش بوديد، آن گاه خداوند از آن نجات تان داد. اين گونه خداوند نشانه هايش را براى شما بيان مى كند، باشد كه هدايت گرديد. «1»

436- (1) ابوالحسن على بن محمد بن ميثم از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «بر شما بشارت باد به بزرگ ترين نعمت ها بر شما و آن اين سخن خداوند است: «و شما بر لب گودالى از آتش بوديد آن گاه خداوند شما را از آن نجات داد.» پس نجات دادن خداوند هبه است و خداوند از بخشش خود باز نمى گردد.»

______________________________

(1). آل عمران 3/ 103.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 331

فصل بيست و چهارم: ابواب سبق و رمايه (مسابقه و تيراندازى)

باب 1 استحباب مسابقه اسب سوارى و تربيت آن

437- (1) غياث بن ابراهيم از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام از امام سجاد عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مسابقه اسب سوارى برگزار كرد و جايزه آن را چند اوقيه (هفت اوقيه) نقره قرار داد.»

[هر اوقيه هفت مثقال است]

438- (2) ابوالبخترى از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام از امام سجاد عليه السلام حديث پيشين را روايت كرده است و در ادامه آن مى افزايد: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در بازگشت از تبوك ميان يارانش مسابقه برگزار كرد. در اين مسابقه عضباء- شتر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله- كه بر آن سوار بود پيشى گرفت. آن گاه مردم شروع كردند بگويند: رسول اللّٰه صلى الله عليه

و آله بر ديگران پيشى گرفت و پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمود: اسامه مسابقه را برد.»

439- (3) طلحة بن زيد از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ميان اسب هاى لاغر و آماده شده از حفيا تا مسجد بنى زريق مسابقه برگزار كرد و جايزه آن را سه درخت خرما قرار داد كه از نفر اول تا سوم به هر كدام يك درخت خرما جايزه داد.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 333

440- (4) طلحة بن زيد از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «در زمان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مشركان به دام هاى مدينه يورش بردند. در آنجا شخصى فرياد استغاثه و كمك خواهى بر آورد. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله همراه سواركارانى صداى او را شنيد و سوار بر اسبش شد و به دنبال دشمن حركت كرد. نخستين كسى كه از يارانش به وى رسيد ابو قتاده- سوار بر اسبش- بود. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بر زينى نشسته بود كه از ليف خرما پر شده بود كه حركت نداشت. «1» آنان در تعقيب دشمن تاختند ولى به كسى دست نيافتند كم كم سواركاران يكى پس از ديگرى به پيامبر صلى الله عليه و آله پيوستند. ابو قتاده به پيامبر صلى الله عليه و آله گفت: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله! دشمن گريخت، اگر صلاح مى دانيد مسابقه اى برگزار كنيم.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: آرى.

آنان مسابقه دادند و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله

اول شد. آن گاه رو به يارانش كرد و فرمود: من فرزند عاتكه ها «2» از قريش هستم و اين هم اسب نجيب تندرو است.»

441- (5) انس بن مالك گويد: «در مدينه [بر اثر يورش ناگهانى دشمن] صداى شيون بلند شد. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله سوار بر اسب ابو طلحه شد و فرمود: ما از آن بدى نديديم و به راستى كه آن را راهوار يافتيم.»

در روايت ديگرى از انس آمده است: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شجاع ترين و زيباترين و بخشنده ترين مردم بود. در يك شب صداى شيون و زارى از اهل مدينه بلند شد و مردم به سوى صدا حركت كردند.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز كه بر اسب ابو طلحه سوار و شمشيرى به گردن آويخته بود از همه مردم زودتر به صحنه آمد و مى فرمود: از دست ما جان سالم به در نمى بريد. مردم نيز شروع كردند بگويند: از دست ما جان سالم به در نمى بريد. آن را راهوار يافتيم. (يا آن اسب راهوارى است).»

442- (6) ابو بصير از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «كارى نيست كه فرشتگان در آن حضور يابند مگر مسابقه اسب سوارى و عشق بازى مرد با همسرش.»

443- (7) على بن اسماعيل با واسطه از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «سواركارى و تيراندازى

______________________________

(1). علامه مجلسى مى فرمايد: «اين مطلب اشاره به تواضع پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در سوار شدن دارد» مرآت العقول 18/ 391.

(2). نام دوازده تن از مادر بزرگ هاى پيامبر صلى الله عليه و آله عاتكه بوده

است كه سه نفر از قبيله سليم و بقيه از غير بنى سليم بوده اند.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 335

عبداللّٰه بن عبدالرحمان از امام موسى بن جعفر عليه السلام از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز نظير اين حديث را روايت كرده است.

444- (8) در كتاب الجعفريات، از اميرمؤمنان عليه السلام روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «هر سرگرمى باطل است مگر با سه چيز؛ تيراندازى تو با كمان و تربيت اسبت و بازى كردنت با همسر كه آن از سنت است.»

در كتاب دعائم الاسلام از على عليه السلام از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت مى شود كه فرمود: «هر سرگرمى در دنيا باطل است ...» ادامه اين روايت همانند روايت پيشين است.

445- (9) در كتاب من لا يحضره الفقيه از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «به راستى فرشتگان هنگام شرط بندى گريزان هستند و آنان را لعنت مى كنند مگر مسابقه شتردوانى و اسب سوارى و تيراندازى و شمشيربازى و به تحقيق پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله با اسامه مسابقه داد و مسابقه اسب سوارى برگزار كرد.»

ارجاعات

گذشت: در روايت بيست و چهارم از باب بيست و يكم از ابواب كسب هاى روا و ناروا فرموده امام عليه السلام گذشت: «هيچ يك از بازى ها محبوب و پسنديده نيست مگر مسابقه اسب سوارى و تيراندازى.»

مى آيد:

در دو باب بعدى مطالبى خواهد آمد كه بر اين بحث دلالت مى كند.

باب 2 استحباب تيراندازى، مسابقه تيراندازى و شنا

خداوند حكيم مى فرمايد:

و براى رويارويى با دشمنان آنچه مى توانيد نيرو و اسب هاى بسته و آماده فراهم كنيد تا با آن دشمنان خدا و دشمنان خود و ديگران

را جز اين ها ... بترسانيد. «1»

446- (1) عبداللّٰه بن مغيره با واسطه روايت مى كند كه دربارۀ آيه: «و براى رويارويى با دشمنان آنچه مى توانيد نيرو و اسب هاى بسته و آماده فراهم كنيد.»

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: مقصود تيراندازى است.»

447- (2) طلحة بن زيد از امام صادق عليه السلام از نياكانش عليهم السلام روايت مى كند كه فرمود: «تيراندازى تيرى از تيرهاى اسلام است.»

448- (3) در كتاب الجعفريات از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام از نياكانش عليهم السلام روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «به پسران تان تيراندازى و شنا آموزش دهيد.»

______________________________

(1). انفال: 8/ 60.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 337

449- (4) در كتاب العوالى روايت مى شود كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از كنار گروهى از انصار گذشت كه در تيراندازى با هم مسابقه مى دادند. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: من با گروهى هستم كه ابن الادرع در ميان آنهاست.

با اين سخن گروه ديگر دست كشيدند و گفتند: گروهى كه پيامبر صلى الله عليه و آله در ميان شان است، هرگز شكست نمى خورند.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: تيراندازى كنيد، من با همه شما- هر دو گروه- تيراندازى مى كنم.

آن گاه با هريك از دو گروه تيرى انداخت، از آن پس آنها از يكديگر نبردند. آنها پيوسته تيراندازى مى كردند و فرزندان شان و فرزندان فرزندان شان با هم تيراندازى مى كردند و از يكديگر نمى بردند.»

450- (5) در كتاب درر اللئالى آمده است: «در روايت، مشهور است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از كنار گروهى از انصار گذشت كه

با هم تيراندازى مى كردند. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله براى هر گروه يك تير انداخت، در نتيجه هيچ يك از دو گروه از ديگرى نبردند و اين ويژگى در ميان آنان و فرزندان شان باقى ماند. آنها با هم تيراندازى مى كردند و هيچ يك از ديگرى نمى بردند.»

451- (6) سيد على بن طاووس در كتاب امان الاخطار به نقل از كتاب الامامه از محمد بن جرير طبرى شيعه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه آن حضرت ماجراى ملاقات خود و پدرش را با هشام در شام بازگو مى كند، تا اين كه مى فرمايد: «... آن گاه وارد شديم و مشاهده كرديم هشام بر تخت پادشاهى نشسته و سپاهيان و نزديكانش مسلح به صورت دو صف ايستاده اند. در مقابل وى نشانه اى قرار داده اند و بزرگان قومش به سوى آن تيراندازى مى كنند. پدرم جلو و من پشت سرش حركت مى كرديم وقتى وارد شديم، هشام پدرم را صدا زد و گفت: اى محمد! با بزرگان قومت به سمت نشانه تيراندازى كن!

پدرم فرمود: سنّ من از تيراندازى گذشته است، اگر صلاح مى دانى مرا از اين كار معاف كن!

هشام گفت: سوگند به حق خدايى كه ما را با دينش عزت و سربلندى بخشيد و به حق پيامبرش محمد صلى الله عليه و آله تو را معاف نمى كنم.

سپس به يكى از بزرگان بنى اميه اشاره كرد كه كمانش را به پدرم بدهد. در اين هنگام پدرم كمان وى را گرفت و سپس تيرى گرفت و در چله كمان قرار داد وسط نشانه را هدف گرفت و زه كمان را كشيد و تير را درست به مركز نشانه زد. سپس تير ديگرى انداخت. تير

دوم چوبه تير اول را شكافت تا به نوك پيكان آن رسيد، پدرم به اين صورت پى درپى تير مى انداخت تا اين كه نُه تير انداخت و همه آنها در يكديگر فرورفتند. اضطراب و نگرانى سراسر وجود هشام را فراگرفت تا اين كه نتوانست خوددارى كند و گفت: نيكو تيراندازى كردى، اى ابوجعفر! تو ماهرترين تيرانداز عرب و عجم هستى، چگونه پنداشتى كه سن تو از تيراندازى گذشته است.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 339

فرو رفت. در اين مدت من و پدرم در برابر وى ساكت و خشمگين ايستاده بوديم وقتى ايستادن ما به طول انجاميد، پدرم خشمگين شد و قصد وى را كرد، چنين بود كه هرگاه پدرم خشمگين مى شد با عصبانيت به آسمان مى نگريست به طورى كه هركس نگاه مى كرد آثار خشم را در چهره وى مشاهده مى كرد وقتى هشام اين حالت را در چهره پدرم مشاهده كرد، به وى گفت: اى محمد! نزد من بيا.

آن گاه پدرم بالاى تخت رفت و من نيز به دنبالش حركت كردم وقتى به هشام رسيد، در برابر پدرم به پا خاست و او را در آغوش كشيد و در طرف راست خودش نشاند، سپس مرا در آغوش گرفت و سمت راست پدرم نشاند. سپس به پدرم رو كرد و گفت: اى محمد! تا وقتى همانند تو در ميان قريش است آنان بر عرب و عجم سرورى مى كنند. براى خداست اين مهارت و هنر تو در تيراندازى.

چه كسى اين گونه تيراندازى را به تو آموزش داد؟ و چه مدت آن را فراگرفتى؟

پدرم فرمود: مى دانستم كه اهل مدينه در تيراندازى فرومى روند، من نيز در دوران جوانى در آن فرورفتم، سپس آن را رها كردم

ولى وقتى اميرالمؤمنين از من آن را خواست به آن بازگشتم.

هشام گفت: از وقتى كه درك كرده ام هرگز همانند اين تيراندازى نديده ام و گمان نمى كنم كه بر روى زمين كسى اين گونه تيراندازى كند، آيا جعفر نيز مى تواند مثل تو تيراندازى كند؟

پدرم فرمود: ما كمال و تمام را كه خداوند بر پيامبرش فروفرستاد از يكديگر به ارث مى بريم ...»

452- (7) حفص بن بخترى روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام در تيراندازى و مسابقه اسب سوارى حاضر مى شد.

ارجاعات

گذشت: در بسيارى از روايات باب پيشين مناسب با اين بحث هست.

در روايت ششم از همين باب فرموده معصوم عليه السلام كه: «چيزى نيست كه فرشتگان در آن حضور يابند جز مسابقه اسب سوارى.»

باب 3 جواز مسابقه و شرطبندى

453- (1) حفص از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «مسابقه يا عوض و جايزه [روا] نيست مگر در شتردوانى يا اسب سوارى يا تيراندازى» يعنى مسابقه در تيراندازى.

اين روايت از عبدالله بن سنان نيز نقل شده است.

454- (2) ابن ابى جمهور در كتاب درراللئالى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «مسابقه يا جايزه نيست مگر در تيراندازى يا شتردوانى يا اسب سوارى.»

واژه «سبق» در اين روايت با سكون و فتحه «ب» روايت شده است. «1»

______________________________

(1). سَبَق بر وزن حَسَن به معناى جايزه و مالى كه به برنده داده مى شود، است و «سَبْق» مانند فرد به معناى مسابقه است.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 341

455- (3) زيد نرسى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «از همنشينى با شخص بسيار لعنت كننده بپرهيزيد، زيرا فرشتگان از نزد لعنت كننده مى گريزند و از شرطبندى بپرهيزيد مگر در شتردوانى

و اسب سوارى و تيراندازى، زيرا فرشتگان در آن حضور مى يابند.»

456- (4) حسين بن علوان از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام از على عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «مسابقه يا جايزه نيست مگر در شتردوانى يا تيراندازى يا اسب سوارى.»

457- (5) در كتاب دعائم الاسلام (از على عليه السلام) روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله برگزارى مسابقه ميان اسب ها را اجازه فرمود و ميان آنها مسابقه برگزار كرد و جايزه برنده را چند اوقيه نقره قرار داد و فرمود:

مسابقه يا جايزه نيست مگر در شتردوانى يا اسب سوارى يا تيراندازى.»

458- (6) در كتاب الجعفريات از على عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ميان سواركاران مسابقه برگزار كرد و جايزه برنده آن را چند اوقيه نقره قرار داد.»

459- (7) علاء بن سيابه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «شهادت كبوترباز اشكال ندارد و شهادت شركت كننده در مسابقات جايزه دار اشكال ندارد، زيرا پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مسابقه اسب سوارى برگزار كرد و مسابقه داد و پيوسته مى فرمود: فرشتگان در بر دو باخت شتردوانى و اسب سوارى و تيراندازى حاضر مى شوند و غير آن قمارِ حرام است.»

460- (8) ابولبيد گويد: «از ابن مالك سؤال شد: آيا شما در زمان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مسابقه برگزار مى كرديد؟

وى پاسخ داد: آرى، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله با اسب خويش در مسابقه شركت كرد و برنده شد، به اين خاطر بسيار شادمان و شگفت زده شد.»

461- (9) در

كتاب مناقب ابن شهرآشوب در ضمن بيان نام هاى وسايل پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آمده است:

«مركب هاى پيامبر صلى الله عليه و آله: مقوقس «يعفور» و «دلدل» را به وى هديه كرد و فروة جذامى «عفير» و «فضّه» را به حضرت بخشيد.

شتران پيامبر صلى الله عليه و آله: «عضبا» كه هرگز در مسابقه بازنده نمى شد ...»

462- (10) بشير نبال از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «عرب بيابانگردى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و گفت: اى رسول خدا! آيا به وسيله اين شترت با من مسابقه مى دهى. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله با وى مسابقه داد

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 343

و مرد عرب برنده شد آن گاه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: شما اين شتر را بالا برديد، پس خداوند دوست داشت آن را فرود آورد. (همانا همه كوهها كه براى فرود آمدن كشتى نوح بر روى خود سر كشيدند و كوه جودى بيش از همه فروتن بود، از اين رو خداوند كشتى نوح را بر آن فرود آورد).»

463- (11) سعيد بن مسيب گويد: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شترى به نام «عضبا» داشت كه هرگاه با آن مسابقه مى داد برنده مى شد، تا اين كه عرب بيابانگردى با شتر جوانى از آن بُرد، مسلمانان از اين رخداد ناراحت شدند و به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله گفته شد: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله! «عضبا» بازنده شد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

براى خداوند شايسته است كه چيزى را بالا نبرد مگر آن كه آن را

فرود آورد.»

و در روايت ديگرى آمده است: «چيزى را در ميان مردم بالا نبرد مگر آن كه آن را فرود آورد.»

464- (12) ابن زاذان فرّوخ به وسيله نامه از امام باقر عليه السلام سؤال كرد: «شخصى به دنبال شكار مى دَوَد ولى انگيزه او از اين كار شكار كردن نيست، بلكه انگيزه وى حفظ سلامتى و نشاط است. امام عليه السلام فرمود: اين كار اشكال ندارد، در صورتى كه براى خوشگذرانى نباشد.»

465- (13) مهدى پسر منصور از كبوترانى كه از اماكن دور مى آمدند- كبوتربازى- خوشش مى آمد. يك روز غياث بن ابراهيم نزد وى رفت و به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نسبت داد كه فرموده است: «مسابقه (يا جايزه) [جايز] نيست مگر در اسب سوارى يا شتردوانى يا تيراندازى يا كبوتربازى.

مهدى دستور داد ده هزار درهم به وى دادند وقتى غياث رفت، مهدى گفت: شهادت مى دهم كه پشت سر وى همانند پشت سر دروغ گويان بر پيامبر صلى الله عليه و آله است. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله كبوتربازى را نفرمود ولى اين شخص مى خواست خود را به ما نزديك كند.»

ارجاعات

گذشت: در روايات باب پيشين و ابواب قبل از آن مناسب با اين بحث هست؛ مراجعه كنيد.

باب 4 جواز پرداخت جايزه به نفرات برتر مسابقه

466- (1) حسين بن علوان از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ميان سواركاران مسابقه برگزار كرد و از طرف خودش به برندگان جوايزى اهدا كرد.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 345

ارجاعات

گذشت: در روايات باب ششم از ابواب خيار آنچه بر اين بحث دلالت مى كند.

و در روايت يكم از باب

يكم از ابواب سبق فرموده معصوم عليه السلام كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ميان سواركاران مسابقه برگزار كرد و جايزه آن را چند اوقيه نقره قرار داد.»

و در روايت سوم فرموده امام عليه السلام كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به هر يك از نفرات اول تا سوم يك درخت خرما عنايت فرمود.»

باب 5 كشتى گرفتن امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام و پيامبر صلى الله عليه و آله با عرب بيابانگرد

467- (1) زيد شحّام از امام صادق عليه السلام از امام باقر عليه السلام از امام سجاد عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «يك بار پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بيمار شد و از آن شفا يافت. در اين حال فاطمه عليها السلام- بانوى زنان جهان- همراه دو فرزندش امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام به عيادت پدر رفت ... آن گاه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به حسن و حسين عليهما السلام فرمود: بپا خيزيد و با هم كشتى بگيريد. آنها مشغول كشتى گرفتن شدند و فاطمه عليها السلام براى انجام كارى به بيرون رفت وقتى بازگشت مشاهده كرد آنان هنوز مشغول كشتى گرفتن هستند و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: آفرين بر تو اى حسن عليه السلام! با يك حمله، حسين عليه السلام را بر زمين بزن!

فاطمه عليها السلام به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله گفت: اى پدر جان! بسيار عجيب است! تو حسن عليه السلام را عليه حسين عليه السلام تشويق مى كنى؟ بزرگ را عليه كوچك تشويق مى كنى؟!

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: دختر عزيزم! آيا راضى نيستى من بگويم: اى حسن با يك حمله حسين عليه السلام را بر

زمين بزن در حالى كه محبوبم جبرئيل گويد: اى حسين! با يك حمله حسن عليه السلام را بر زمين بزن!»

468- (2) ابن ابى جمهور در كتاب درر اللئالى در بخشى از يك حديث روايت مى كند كه: «روزى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به صحرا رفت. در آنجا عرب بيابانگردى را در حال چرانيدن گوسفندانش ديد كه به دلاورى و زور و بازو معروف بود. آن مرد به پيامبر صلى الله عليه و آله گفت: آيا مى توانى با من كشتى بگيرى؟

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: چه جايزه اى به من مى دهى؟

مرد عرب گفت: يك گوسفند! پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله با وى كشتى گرفت و او را بر زمين زد مرد عرب گفت: آيا حاضرى دوباره با من كشتى بگيرى؟

پيامبر صلى الله عليه و آله گفت: بر سر چه چيز؟

مرد عرب گفت: گوسفند ديگرى. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بار ديگر با وى كشتى گرفت و او را بر زمين زد.

در اين هنگام مرد عرب گفت: اسلام را بر من عرضه كن. تاكنون كسى جز تو مرا به زمين نزده است. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله اسلام را به او عرضه كرد. آن مرد مسلمان شد و پيامبر گوسفندانش را به وى بازگرداند.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 347

باب 6 بازى مداحى «1» و پرنده بازى

469- (1) ابورافع گويد: «من با امام حسن عليه السلام در زمان كودكى وى مداحى بازى مى كردم. هر وقت سنگ هاى من به سنگ هاى او برخورد مى كرد و من برنده مى شدم و مى گفتم: مرا ببر، وى مى گفت:

واى بر تو آيا مى خواهى بر پشتى سوار شوى كه پيامبر

صلى الله عليه و آله او را بر دوش خود سوار مى كند. من نيز او را رها مى كردم و هر وقت سنگ هاى او به سنگ هاى من برخورد مى كرد و او برنده مى شد، من به وى مى گفتم: همان طور كه تو مرا نبردى من نيز تو را نمى برم و امام حسن عليه السلام مى فرمود: آيا خشنود نيستى از اين كه بدنى را بر پشت خود سوار مى كنى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آن را مى برد؟ من نيز او را سوار مى كردم.»

ارجاعات

گذشت: در روايات باب سى و دوم از ابواب احكام حيوانات آنچه بر ذيل باب دلالت مى كند.

______________________________

(1). يكى از بازى هاى كودكان كه هر يك با سنگ هاى پهن به سنگ هاى ديگرى مى زد و در صورت برخورد با آن بر پشت وى سوار مى شد- م.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 349

فصل بيست و پنجم: ابواب وصيت

باب 1 احكام وصيت، كميت و كيفيت انجام آن

خداوند حكيم مى فرمايد:

هنگامى كه مرگ يكى از شما فرارسيد، بر شما لازم است كه در صورت برجاگذاشتن ثروت انبوهى، براى پدر و مادر و خويشاوندان به طور پسنديده وصيت كند، انجام اين كار براى پرهيزگاران، حقّ و لازم است «1».

كسانى كه از شما وفات مى كنند و از خود همسرانى بر جاى مى گذارند، بايد هزينه يك سال آنان را وصيت كنند، بدون آن كه [از خانه شوهر] اخراج شوند، پس اگر خودشان بيرون رفتند، دربارۀ كارهاى پسنديده اى كه در مورد خود انجام مى دهند، باكى بر شما نيست و خداوند شكست ناپذير حكيم است «2».

470- (1) محمد بن مسلم از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «وصيت، حق است و به تحقيق پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وصيت كرد. پس شايسته است كه مسلمان

وصيت كند.»

471- (2) ابوبصير از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هركس هنگام مرگ، به نيكو وصيت نكند، سبب كاستى در جوانمردى و عقل وى خواهد بود.

و فرمود: همانا پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به على عليه السلام وصيت كرد و على عليه السلام به امام حسن عليه السلام وصيت كرد و امام حسن عليه السلام به امام حسين عليه السلام وصيت كرد و امام حسين عليه السلام به امام سجاد عليه السلام وصيت كرد و امام سجاد عليه السلام به امام باقر عليه السلام وصيت كرد.»

در كتاب دعوات قطب راوندى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى شود كه فرمود: «هركس هنگام مرگ به

______________________________

(1). بقره 2/ 180.

(2). بقره 2/ 240

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 351

نيكى وصيت نكند آن سبب كاستى در عقل و جوانمردى وى خواهد بود.

و فرمود: هركس با وصيت نيكويى بميرد، شهيد مرده است.»

472- (3) محمد بن مسلم از امام باقر عليه السلام يا امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «وصيت بر هر مسلمانى حق است.»

اين روايت از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و امام باقر عليه السلام نيز نقل شده است.

473- (4) ابوالصباح كنانى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ وصيت سؤال كردم، امام عليه السلام فرمود: وصيت حق هر مسلمانى است.»

اين حديث از زيد شحام نيز روايت شده است.

474- (5) در كتاب فقه الرضا و المقنع آمده است: «بدان كه وصيت، حق (واجب) بر هر مسلمانى است.»

475- (6) در كتاب المصباح از معصوم عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «شايسته نيست

انسان شب را سپرى كند مگر آن كه وصيتش زير سرش باشد.»

476- (7) در كتاب المقنعه از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى شود كه فرمود: «براى شخص مسلمان شايسته نيست شب را سپرى كند، مگر آن كه وصيتش زير سرش باشد.»

477- (8) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام از نياكانش عليهم السلام از على عليه السلام روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «براى مسلمان شايسته نيست كه دو شب را سپرى كند، مگر آن كه وصيتش نوشته زير سرش باشد.»

در كتاب الجعفريات از على عليه السلام نظير اين حديث، روايت مى شود.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 353

478- (9) ابن عمر از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «براى مسلمانى كه چيز قابل وصيتى دارد، سزاوار نيست كه دو شب را سپرى كند مگر آن كه وصيتش نزد وى باشد.»

479- (10) در كتاب المقنعه از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى شود كه فرمود: «هركس بدون وصيت بميرد قطعاً به مرگ جاهليت مرده است.»

480- (11) مسعدة بن صدقه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «اگر تنها دو روز به عمرت داده شود، يك روز آن را براى فراگيرى آداب قرار ده تا از آن براى روز مرگت يارى جويى.

از امام عليه السلام سؤال شد: آن كمك خواستن چيست؟

امام عليه السلام فرمود: براى آنچه از خود بر جاى مى گذارى، به صورت زيبا، محكم و استوار برنامه ريزى كنى.»

در سند ديگرى مسعدة بن صدقه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه

فرمود: «اگر دو روز به تو عمر داده شد يك روز آن را براى آخرت خويش قرار بده و از آن بر روز مرگت كمك بخواه ...» ادامه روايت همانند روايت پيشين است.

481- (12) سكونى از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هركس هنگام مرگش براى خويشاوندانِ (غير وارث) خود وصيت نكند، اعمالش را با نافرمانى و معصيت پايان داده است.»

در گزارش ديگرى، اين روايت از سكونى از امام صادق عليه السلام از پدرش از على عليه السلام روايت شده است.

482- (13) ابوحمزه از امام باقر عليه السلام يا امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «خداوند تبارك و تعالى مى فرمايد: اى فرزند آدم! سه نعمت به تو عنايت كردم، چيزهايى را از تو پوشاندم كه اگر خاندانت آن را مى دانستند، تو را به خاك نمى سپردند، بر تو گشايش دادم و سپس از تو درخواست وام كردم ولى تو خيرى پيش نفرستادى و هنگام مرگ اختيار ثلث مالت را به تو دادم، ولى تو خيرى پيش نفرستادى.»

483- (14) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه امام صادق عليه السلام فرمود: «فاطمه دختر اسد- مادر اميرمؤمنان- وصيت كرد و به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله گفت: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله فلان كنيز مرا آزاد كن! پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: هر آنچه خير پيش فرستى، حتماً آن را خواهى يافت.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 355

نظير اين مطلب در روايت ششم از باب نوزدهم نيز خواهد آمد.

484- (15) حلبى گويد: «شخصى به امام صادق عليه السلام گفت: من

همراه يك نفر به مكه رفتم. در ميان راه وى به شدت مريض و بيهوش شد و من به پرستارى و مراقبت از وى پرداختم تا اين كه در روز مرگ خويش به هوش آمد به طورى كه خيال من از ناحيه وى آسوده شد و سپس درگذشت.

امام صادق عليه السلام فرمود: مرگ هركس كه فرامى رسد خداوند عزيز و باشكوه گوش، چشم و عقل او را براى وصيت كردن به وى بازمى گرداند- خواه وصيت كند و خواه آن را ترك كند- اين راحتى است كه به آن راحت مرگ مى گويند و آن براى هر مسلمانى حق است.»

حماد بن عثمان تنها سخن امام صادق عليه السلام را روايت كرده است.

485- (16) وليد بن صبيح گويد: «يكى از غلامان آزاد شدۀ امام صادق عليه السلام به نام اعين همراه من بود وى چند روز بيمار شد و سپس بهبود يافت آن گاه درگذشت. من اموال و وسايلش را نزد امام صادق عليه السلام آوردم و به امام گفتم كه وى چند روز بيمار شد و سپس بهبود يافت و درگذشت. امام عليه السلام فرمود: آن راحتى مرگ است. بدان كه هيچ كس نمى ميرد تا اين كه خداوند عزيز و باشكوه گوش، چشم و عقلش را براى وصيت به وى بازمى گرداند، خواه وصيت كند يا آن را ترك نمايد.»

در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه به امام صادق عليه السلام گفته شد: «اعين- غلام آزاد شده ات- هنگام مرگ، بيمارى اش شدت يافت، سپس به هوش آمد به طورى كه گمان كرديم راحت شده است آن گاه جان سپرد ...» ادامه روايت همانند روايت پيشين است و در پايان مى افزايد، «امام عليه السلام

چيزهايى را برشمرد.»

486- (17) سكونى از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام از على عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «باكى ندارم كه به وارثان خود زيان بزنم يا آن مال را از آنان بدزدم.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 357

در روايت ديگرى از على عليه السلام روايت شده كه فرمود: «فرقى نمى كند كه به وارثانم زيان بزنم يا آن مال را بدزدم و آن را صدقه بدهم.»

نظير اين روايت از امام موسى بن جعفر عليه السلام از على عليه السلام نيز روايت شده است.

487- (18) سكونى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: «هركس وصيت كند و به باطل و ظلم گرايش پيدا نكند و زيان نزند، همانند كسى است كه در زمان حيات خويش صدقه دهد.»

در سند ديگرى اين روايت را سكونى از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام از على عليه السلام روايت كرده است.

488- (19) محمد بن قيس از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه اميرمؤمنان عليه السلام پيوسته مى فرمود: «وصيت به يك پنجم از مالم را بيشتر از وصيت به يك چهارم آن دوست دارم و وصيت به يك چهارم از مالم را بيشتر از وصيت به ثلث آن دوست دارم «1» و هركس به ثلث وصيت كند چيزى فروگذار نكرده و به نهايت رسانده است.

و فرمود: اميرمؤمنان عليه السلام دربارۀ ميّتى كه به همه يا بيشتر مالش وصيت كرده بود، حكم كرد و فرمود: وصيت به صورت پسنديده غير منكر باز مى گردد (يا وصيت از حالت ناپسند به حالت پسنديده بازگردانده مى شود) پس هركس به

خودش ستم كند يا در وصيتش چيز ناپسند يا ستمى قرار دهد به حالت پسنديده بازگردانده مى شود و ميراث وارثان به حال خود رها مى شود.

______________________________

(1). در متن كتاب «من او اوصى» آمده است كه اشتباه است و صحيح آن «من ان اوصى» است- م.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 359

و فرمود: هركس به ثلث مالش وصيت كند، چيزى فروگذار نكرده و به نهايت رسيده است ...

سپس فرمود: وصيت به يك پنجم از مالم را بيشتر از وصيت به يك چهارم دوست دارم.»

اين روايت با اندكى تفاوت با سندهاى ديگرى نيز روايت شده است.

489- (20) در كتاب دعائم الاسلام از على عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هركس به بيشتر از ثلث يا همه مالش وصيت كند، براى وى جايز نيست و به حالت پسنديده و غير منكر بازمى گردد. پس هركس در وصيت به خودش ظلم و در آن ستم كند، پس آن، به معروف و پسنديده بازگردانده مى شود و حق وارثان به حال خود رها مى شود.»

490- (21) در كتاب المقنع آمده است: «پس اگر به ناحق و برخلاف سنت وصيت كند، باكى بر وصى نيست كه آن را به حق و سنت بازگرداند.»

در كتاب فقه الرضا آمده است: «پس اگر به ناحق و برخلاف سنت وصيت كند پس باكى نيست كه آن را به حق و سنت بازگرداند.»

491- (22) هشام بن سالم و حفص بن بخترى و حماد بن عثمان از امام صادق عليه السلام روايت مى كنند كه فرمود:

«هركس به ثلث وصيت كند، چيزى فروگذار نكرده است.»

492- (23) مسعدة بن صدقه از امام صادق عليه السلام (از پدرش عليه السلام)

روايت مى كند كه فرمود: «هركس عادلانه وصيت كند، همانند كسى است كه در زمان حياتش صدقه داده است و هركس در وصيتش ظلم [خيانت] كند، در حالى با خداوند ديدار مى كند كه از او روى گردان است.»

493- (24) مسعدة بن صدقه ربعى از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام روايت مى كند كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: «ظلم در وصيت، از گناهان كبيره است.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 361

494- (25) سكونى از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام از على عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «مستى، از گناهان كبيره است و ظلم در وصيت، از گناهان كبيره است.»

495- (26) در تفسير مجمع البيان اين روايت آمده است كه: «زيان رساندن در وصيت از گناهان كبيره است.»

496- (27) قطب راوندى در كتاب دعواتش از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «شخصى هفتاد سال كار بهشتيان را انجام مى دهد، آن گاه در وصيتش ظلم مى كند پس كارش با عمل اهل آتش پايان مى يابد و شخصى هفتاد سال كار دوزخيان را انجام مى دهد و آن گاه عادلانه وصيت مى كند، پس كارش با عمل بهشتيان به انجام مى رسد آن گاه اين آيه را تلاوت فرمود: «و هركس از حدود خدا تجاوز كند.» و فرمود: آن از حدود الهى است.»

497- (28) هشام بن سالم و حفص بن بخترى و حماد بن عثمان از امام صادق عليه السلام روايت مى كنند كه فرمود:

«هركس به ثلث وصيت كند به وارثانش زيان زده است و وصيت به يك پنجم و يك چهارم بهتر از وصيت به ثلث است و (فرمود) هركس به

ثلث وصيت كند، چيزى فروگذار نكرده است.»

498- (29) سكونى از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام از نياكانش عليهم السلام روايت مى كند كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: «وصيت به يك پنجم [خوب و مناسب] است، زيرا خداوند عزيز و باشكوه براى خودش (از غنيمت) به خُمس راضى شد.

و فرمود: يك پنجم ميانه روى است و يك چهارم زحمت و مشقتِ (وارثان) است و ثلث ظلم است.»

در كتاب الجعفريات روايت مى شود كه اميرمؤمنان عليه السلام وصيت به يك پنجم را دوست مى داشت ... ادامه اين روايت همانند روايت پيشين است.

499- (30) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه اميرمؤمنان عليه السلام دوست داشت در وصيت به يك پنجم بسنده شود و فرمود: «همانا خداوند از بندگانش به خمس راضى شد.

و فرمود: يك پنجم ميانه روى است و ثلث فشار به وارثان است و من وصيت به يك چهارم را بيش از وصيت به ثلث دوست دارم.»

در كتاب المقنع آمده است: «وصيت كردن به يك چهارم مال نزد من محبوب تر از وصيت به ثلث است و هركس به ثلث وصيت كند، چيزى فروگذار نكرده است.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 363

500- (31) در كتاب فقه الرضا آمده است: «پس اگر شخصى به يك چهارم مالش وصيت كند، نزد من محبوب تر از وصيت به ثلث است و اگر به ثلث مالش وصيت كند، آن نهايت وصيت است، پس اگر به همه مالش وصيت كند، خودش به آنچه انجام داده آگاه تر است.»

501- (32) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هركس به ثلث وصيت كند، چيزى فروگذار نكرده است. (يا

مال بسيارى بر جا نگذاشته است) و به وارثانش ستم كرده است و وصيت به يك چهارم و يك پنجم برتر از وصيت به ثلث است.»

502- (33) در كتاب العوالى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى شود كه: «ايشان به شخصى كه مى خواست همه مالش را در راه خدا وصيت كند، فرمود: اين كار را نكن! پس او را از صدقه دادن به همه مالش بازداشت. آن شخص گفت: پس نصف آن.

پيامبر فرمود: نه.

آن شخص گفت: پس ثلث آن.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: ثلث و ثلث بسيار است.

سپس فرمود: اگر آن را براى خانواده ات باقى گذارى برايت بهتر است.»

503- (34) مرحوم شهيد در حاشيه خود بر كتاب القواعد از سعد روايت مى كند كه گفت: «من به شدت بيمار شدم و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به عيادتم آمد و آن گاه به من فرمود: آيا وصيت كرده اى؟

گفتم: آرى، وصيت كرده ام كه همه مالم را به نيازمندان بدهند و در راه خدا مصرف كنند.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: به يك دهم وصيت كن!

گفتم: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله اموال من بسيار است و فرزندان من توانگرند. آن گاه پيامبر صلى الله عليه و آله مرتب با من چانه زد و من با وى چانه زدم تا سرانجام فرمود: به ثلث وصيت كن و ثلث بسيار است.»

504- (35) ابوهريره از عامر بن سعد حكايت مى كند كه پدرش يك بار در مكه بيمار شد و بهبود يافت. در آن بيمارى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به عيادتش رفت. وى به پيامبر صلى الله

عليه و آله گفت: «اى رسول خدا صلى الله عليه و آله! من تنها يك دختر از خود بر جاى مى گذارم، آيا به دوسوم مالم وصيت كنم؟

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: نه.

سعد گفت: آيا به نصف مالم وصيت كنم؟

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: نه.

سعد گفت: آيا به ثلث مالم وصيت كنم؟

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: به ثلث وصيت كن و ثلث بسيار است و فرمود: اگر تو فرزندانت را توانگر باقى گذارى بهتر از اين است كه نان خوران نيازمندى از خود باقى گذارى كه مردم را ناراحت كنند.»

505- (36) معاوية بن عمار از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «وقتى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در مكه بود، در مدينه مرگ براء بن معرور تميمى انصارى فرارسيد و با اين كه در آن زمان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و يارانش

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 365

به سوى بيت المقدس نماز مى خواندند، براء وصيت كرد تا (هنگام دفن) صورتش را به سوى پيامبر صلى الله عليه و آله- سمت قبله- قرار دهند (و اين سنت شد) و به ثلث مالش وصيت كرد (آن گاه در اين باره آيه نازل شد) و سنت بر آن قرار گرفت.»

506- (37) ابوقتاده گويد: «وقتى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به مدينه آمد، به وى گفته شد: براء بن معرور ثلث مالش را براى شما وصيت كرده است.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آن را پذيرفت و به وارثانش بازگرداند.»

507- (38) در تفسير آيه: «هنگام مرگ هر يك از شما،

در صورت بر جاى گذاشتن ثروت انبوه، بر شما وصيت براى پدر و مادر و خويشاوندان نوشته شد.»

ابوبصير از امام باقر عليه السلام يا امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «اين آيه به آيه فرايض كه در آن ميراث ها بيان شده نسخ شده است.

و دربارۀ اين سخن خداوند: «پس هركس پس از شنيدن، آن را تغيير داد.» امام عليه السلام فرمود: مقصود از آن وصيت است.»

و از امامان رسيده است كه آن آيه نسخ نشده است و خداوند اصل ثلث را براى ميّت قرار داد، براى اين كه براء بن معرور پيش از هجرت در مدينه مُرد و ثلث مالش را براى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وصيت كرد و وصيت كرد كه صورتش را به طرف پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله- كه در آن هنگام در مكه بود- قرار دهند، پس سنت بر آن قرار گرفت.»

508- (39) ابن سنان از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هنگام مرگ ثلث مال انسان در اختيار اوست و اگر وصيت نكند، وارثان دربارۀ هزينه كردن آن وظيفه اى ندارند.»

509- (40) على بن يقطين گويد: «از امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: انسان هنگام مرگ اختيار چه مقدار از مالش را دارد؟

امام عليه السلام فرمود: ثلث و ثلث بسيار است.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 367

510- (41) در كتاب دعائم الاسلام از على عليه السلام روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «انسان به ثلث مالش سزاوارتر است، هر كجا كه دوست داشته باشد، آن را مصرف مى كند.»

511- (42) ابوبصير

گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: آيا شخصى كه فرزند دارد مى تواند مالش را براى خويشاوندانش قرار دهد؟

امام عليه السلام فرمود: آن مال اوست هر كار كه بخواهد با آن انجام مى دهد تا مرگش فرا رسد صاحب مال تا زنده است، هر كار كه بخواهد با مالش انجام مى دهد، اگر بخواهد، آن را مى بخشد، اگر بخواهد، صدقه مى دهد و اگر بخواهد به حال خود وامى گذارد تا مرگش فرارسد آن گاه اگر وصيت كند تنها ثلث براى اوست ولى بهتر اين است كه افراد تحت تكفل خويش را تباه نسازد و به وارثانش زيان نزند.»

512- (43) ابوالمحامل از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «تا وقتى روح در بدن انسان است، وى به مالش سزاوارتر است.»

513- (44) مرازم با واسطه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه ايشان دربارۀ شخصى كه در بيمارى مقدارى از مالش را مى بخشد، فرمود: «هرگاه آن را جدا كند صحيح است و اگر به آن وصيت كند، از ثلث است.»

514- (45) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه اميرمؤمنان عليه السلام به شخصى فرمود كه به ثلث مالش وصيت كند و فرمود: «ثلث بسيار است.

و امام صادق عليه السلام فرمود: و همچنين زن نيز به همان مقدار- ثلث حق دارد.»

515- (46) شعيب بن يعقوب گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: انسان پس از مرگ اختيار چه مقدار از مالش را دارد؟

امام عليه السلام فرمود: ثلث مالش متعلق به اوست و زن نيز همين طور است.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 369

516- (47) عبدالرحمان بن حجاج گويد: «از امام موسى بن جعفر عليه

السلام دربارۀ وصيت به ثلث و يك چهارم هنگام مرگ كه مردم مى گويند سؤال كردم كه آيا آن صحيح و پسنديده است و پدر شما چگونه انجام داد؟

امام عليه السلام فرمود: ثلث آن چيزى است كه پدر من انجام داد.»

517- (48) معاذ بن جبل از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «خداوند هنگام مرگ تان براى افزايش نيكى هاى تان ثلث اموال تان را بر شما صدقه داد.»

518- (49) يونس بن يعقوب گويد: «وقتى امام صادق عليه السلام وصيت كرد، يكى از بستگانش به وى گفت:

شما بيش از ثلث وصيت كرديد.

امام عليه السلام فرمود: من چنين نكردم، بلكه از ثلث من فلان مبلغ باقى ماند كه براى محمد بن اسماعيل است.»

519- (50) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام از نياكانش عليهم السلام روايت مى شود كه اميرمؤمنان عليه السلام بر بالين شخص فقيرى حاضر شد. آن مرد به امام عليه السلام گفت: «اى اميرمؤمنان عليه السلام! آيا من وصيت نكنم؟!

امام عليه السلام فرمود: به تقواى الهى وصيت كن ولى مالت را براى وارثانت باقى گذار؛ زيرا آن ناچيز و اندك است. همانا خداوند عزيز و باشكوه مى فرمايد: «اگر ثروت انبوهى برجاى گذاشت، وصيت كند و تو ثروت انبوهى برجاى نگذاشته اى كه در آن وصيت كنى.»

520- (51) در كتاب كافى روايت مى شود كه: «در زمان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شخصى همه دارايى خود را كه تعدادى برده بود، آزاد كرد و چيزى از خود باقى نگذاشت. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به اين كار او عيب گرفت و فرمود: كودكان صغيرى

از خود برجاى گذاشت كه دست نياز به سوى مردم دراز كنند.»

521- (52) مسعدة بن صدقه ربعى از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «يكى از انصار درگذشت و كودكان صغيرى از خود برجاى گذاشت. تمام دارايى اين مرد شش برده بود كه پيش از مرگ آنها را آزاد كرده بود و غير از آن مال ديگرى نداشت وقتى اين خبر به پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد، فرمود: با بدن دوست تان چه كرديد؟

گفتند: او را به خاك سپرديم.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: اگر من مى دانستم كه فرزندانش را به حالتى واگذاشت كه دست گدايى به سوى مردم دراز كنند، هرگز او را در ميان مسلمانان دفن نمى كرديم.»

با سند ديگرى مسعدة بن صدقه از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله خبر رسيد، يكى از انصار فوت كرده است و كودكان صغيرى دارد كه به نان شب

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 371

نيازمندند و آنها را به حالتى رها كرده كه بايد دست گدايى به سوى مردم دراز كنند. او شش برده داشت ...» ادامه اين روايت همانند روايت پيشين است.

ارجاعات

گذشت: در روايت بيست و سوم از باب نوزدهم از ابواب مقدمات فرموده امام عليه السلام كه: «وقتى كه وفات پدرم فرا رسيد، شروع به وصيت كردن نمود ...»

در روايت دوم از باب يازدهم از ابواب تخلى اين گفته كه: «براء بن معرور به ثلث از مالش وصيت كرد، آن گاه آيه قرآن دربارۀ قبله نازل شد و سنت

بر ثلث قرار گرفت»

و در روايت چهلم از باب نهم از ابواب احتضار فرموده امام عليه السلام كه: «فاطمه گويد: اى ابو الحسن عليه السلام! چقدر زود و سريع است پيوستن من به خدا. آن گاه به صدقات خود و وسايل خانه وصيت كرد و به على عليه السلام وصيت كرد كه با امامه دختر ابو العاص بن ربيع ازدواج كند و او را در شب به خاك سپارد.»

در روايت چهل و يكم فرموده پيامبراكرم صلى الله عليه و آله كه: «هركس هنگام مرگ نيكو وصيت نكند، كاستى در مردانگى و عقلش خواهد بود.

گفته شد: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله! چگونه ميّت وصيت كند؟

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: هنگام مرگ كه مردم در اطراف او گرد مى آيند، بگويد: خدايا، آفريننده آسمان ها و زمين ... سپس به كارهاى خويش وصيت كند و اين سخن پيامبر صلى الله عليه و آله كه: «وصيت بر هر مسلمانى حق و لازم است و بر وى لازم است كه از وصيتش نگهدارى و اعلام كند.»

در روايت چهل و دوم مانند آن.

و در روايت چهل و سوم فرموده امام عليه السلام كه: «براى كسى كه مرگ را احساس كرد شايسته است عهد و پيمانش را با خدا محكم كند و وصيتش را تجديد نمايد.

گفته شد: چگونه وصيت كند؟ اى اميرمؤمنان عليه السلام!

على عليه السلام فرمود: بگويد: به نام خداوند مهر گستر و بخشنده بر همه موجودات در اين جهان و بر مؤمنان در دو جهان، گواهى است از جانب خدا .. و وصيت كند آن گونه كه پيامبر صلى الله عليه و آله دستور

داد.»

و در روايت چهل و چهارم فرموده پيامبر صلى الله عليه و آله كه: «اى على! هركس هنگام مرگ، نيكو وصيت نكند، آن سبب كاستى در مردانگى اوست و شفاعت او را در بر نمى گيرد.»

و در روايات باب هفتم از ابواب نماز ميّت مناسب با اين بحث هست.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 373

و در بسيارى از روايات باب هشتم از ابواب دفن مطالبى هست كه حضرت فاطمه عليها السلام وصيت كرد برايش تابوتى قرار دهد و هيچ يك از دشمنان خدا بر جنازه اش حضور نيابند و على عليه السلام با امامه- دختر خواهرش- ازدواج كند.

و در روايات باب بيست و يكم و بيست و دوم از ابواب دفن مطالبى كه بر جواز وصيت كردن به انتقال جنازه خود به مشاهد خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله و خاكسپارى به طرف قبور آنان دلالت مى كند و رواياتى كه در ابواب گوناگون بر اين مطلب دلالت مى كند، بيش از اين هاست.

و در روايات باب هشتم و هجدهم از ابواب نيابت مناسب با اين بحث هست و در روايت بيست و هفتم از باب دوازدهم از ابواب مبارزه با نفس فرموده امام عليه السلام كه: «گناهان تغيير دهنده نعمت، ظلم به مردم است ... و ترك وصيت تا فرا رسيدن مرگ.»

و در روايات باب سيزدهم از ابواب سفر مطالبى هست كه بر اين بحث دلالت مى كند و در روايت پنجم از باب هشتم از ابواب وقوف اين گفته كه: «و از محصولات آن براى شخصى كه با وى خويشاوندى ندارد، سيصد درهم در هر سال وصيت كرد و بقيه آن را دستور داد ميان خويشاوندان

پدرش و بستگان مادرش تقسيم كنند.

امام عليه السلام فرمود: براى كسى كه ميّت برايش وصيت كرده، جايز است.»

مى آيد:

و در روايات دو باب بعدى و باب پنجم، ششم و هفتم مناسب با اين بحث خواهد آمد.

باب 2 وصيت، كامل كننده كاستى هاى زكات

522- (1) مسعدة بن صدقه ربعى از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام روايت مى كند كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمود:

«وصيت، جبران كننده كاستى هاى زكات است.»

وهب از امام صادق عليه السلام از امام باقر عليه السلام از على عليه السلام نيز اين حديث را روايت كرده است.

523- (2) محمد بن يحيى با واسطه از معصوم عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هركس به ثلث مالش وصيت كند به حساب زكاتش گذاشته مى شود.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 375

باب 3 حكم به حساب آمدن يك سوم ديه مقتول از وصيت به ثلث

524- (1) سكونى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: «هركس ثلث مالش را وصيت كند و سپس به صورت خطايى كشته شود، ثلث ديه اش داخل در وصيت مى شود.»

اين روايت با سندهاى گوناگون و اندكى تفاوت نقل شده است.

525- (2) محمد بن قيس گويد: «به امام باقر عليه السلام گفتم: شخصى ثلث يا يك چهارم مالش را براى ديگرى وصيت مى كند و سپس به صورت خطا كشته مى شود. امام عليه السلام فرمود: اين وصيت از ميراث و ديه او گرفته مى شود. (يا براى موصى له از ميراث و ديه مقتول گرفته مى شود).

اين نقل از محمد بن مسلم نيز روايت شده است.

526- (3) محمد بن قيس از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «در زمان اميرمؤمنان عليه السلام شخصى بخشى از مالش- ثلث يا يك چهارم يا كمتر يا بيشتر از آن- را به طور قطعى براى ديگرى وصيت كرد و سپس كشته و ديه اش پرداخت شد اميرمؤمنان عليه السلام در اين باره حكم كرد كه وصيت وى به همان صورت كه وصيت كرده در مال و ديه اش

نافذ و جارى است.»

در كتاب المقنع قضاوت اميرمؤمنان عليه السلام بيان شده است.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 377

ارجاعات

گذشت: در روايات باب بيست و يكم از ابواب بدهى مناسب با اين بحث هست.

مى آيد:

و در روايت يكم از باب هشتم از ابواب ميراث فرموده پيامبر صلى الله عليه و آله كه: «هنگامى كه ديه عمد پذيرفته و به مال تبديل شد، آن همانند ديگر اموال ميراث خواهد بود.»

باب 4 حكم وصيت به تامين هزينه ديگرى از ثلث

527- (1) ابراهيم بن محمد همدانى گويد: «به امام عليه السلام نوشتم: ميّتى وصيت كرده كه از ثلث مالش هزينه شخصى تا پايان عمرش پرداخت شود و وصيت نكرد كه ثلث به وى داده شود. آيا وصى مى تواند براى پرداخت مستمرى ثلث مال ميّت را وقف كند [و از درآمدش حق او را بپردازد؟]

امام عليه السلام در پاسخ مرقوم فرمود: ثلث مال ميّت را جدا مى كند و آن را وقف نمى كند.» «1»

اين حديث از صفوان بن يحيى از امام موسى بن جعفر عليه السلام نيز روايت شده است.

باب 5 حكم وصيت به بيش از ثلث

خداوند عزيز مى فرمايد:

هركس از وصيت كننده اى بيم انحراف از حق يا گناه داشته باشد و ميان آنان آشتى دهد، گناهى بر وى نيست، همانا خداوند آمرزنده مهربان است «2».

528- (1) در تفسير آيه: «هركس از وصيت كننده اى بيم انحراف از حق يا گناه داشته باشد و ميان آنان آشتى دهد، گناهى بر وى نيست» يونس بن عبدالرحمان باواسطه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «يعنى، هرگاه در وصيت زياده روى نمود و اين در صورتى است كه بر ثلث بيفزايد.»

______________________________

(1). مرحوم علامه مجلسى قدس سره احتمال ديگرى نيز در روايت ذكر كرده است. ملاذ الاخيار 14/ 429.

(2). بقره 2/ 182.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 379

529- (2) احمد بن محمد گويد: «احمد بن اسحاق به امام هادى عليه السلام نوشت: درّه دختر مقاتل درگذشت و از خود مزارع متعددى در فلان منطقه بر جاى گذاشت و بيش از ثلث اموالش را براى سرور و مولاى خويش وصيت كرد. ما اوصياى او هستيم و دوست داريم در اين مسئله به دستور سرورمان عمل كنيم. اگر دستور مى دهد

كه وصيت به همان صورت عمل شود، براساس آن انجام دهيم و اگر دستورى غير از اين مى دهد به تمام دستوراتش عمل خواهيم كرد. انشاءالله.

امام عليه السلام با دستخط خويش مرقوم فرمود: آن زن اختيار بيش از ثلث مالش را ندارد ولى اگر شما وارث هستيد و ببخشيد، براى تان جايز است. انشاءالله»

530- (3) عمار ساباطى از امام صادق عليه السلام پرسيد: «تا وقتى روح در بدن انسان است آيا به مالش سزاوارتر است كه آن را جدا كند؟

امام فرمود: آرى. پس اگر به آن وصيت و از حد تجاوز كرد تنها ثلث براى اوست.» (بنا بر نقل كافى)

عمار ساباطى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «تا وقتى روح در بدن انسان است وى نسبت به مالش سزاوارتر است كه آن را جدا كند ولى پس از آن تنها اختيار ثلث را دارد.» (بنابر نقل من لا يحضره الفقيه)

و يا اين كه فرمود: «تا وقتى روح در بدن انسان است، وى نسبت به مالش سزاوارتر است كه آن را جدا كند ولى اگر بگويد: پس از من، تنها اختيار ثلث را دارد.» (بنا بر نقل التهذيب و الاستبصار)

531- (4) در كتاب الهدايه از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «ميّت اختيار بيش از ثلث مالش را ندارد، پس اگر به بيش از ثلث وصيت كرد به ثلث بازمى گردد.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 381

532- (5) حسين بن محمد رازى گويد: «به امام موسى بن جعفر عليه السلام نوشتم: شخصى پيش از مرگ، همه مالش- بيش از يك سوم- را براى كارهاى خير وصيت مى كند، آيا اين كار جايز است؟ و وصىّ

او چه كند؟

امام عليه السلام در پاسخ مرقوم فرمود: وصيت وى تا وقتى كه از ثلث تجاوز نكند، صحيح است.»

533- (6) در كتاب دعائم الاسلام از اميرمؤمنان عليه السلام و امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمودند: «هركس وصيتى كند، از ثلث مالش به آن عمل مى شود و اگر براى يهودى يا نصرانى يا در هر كار ديگر وصيت كند، در آن راه مصرف مى شود زيرا خداوند تعالى مى فرمايد: «پس هركس پس از شنيدن وصيت آن را تغيير دهد همانا گناهش بر تغييردهندگان آن است.»

534- (7) حسين بن مالك گويد: «به امام موسى بن جعفر عليه السلام نوشتم: بدان اى سرورم! يكى از برادرزاده هاى من درگذشت و وصيت كرد مزرعه اش به سرورم داده شود و همه وسايل خانه اش حتى ميخ هاى آن فروخته و بهايش به سرورم پرداخت شود و يك حج انجام شود و به نيازمندانِ خاندانش و عمه و خواهرش مالى پرداخت شود وقتى من بررسى كردم مشاهده كردم وصيت هاى وى بيش از ثلث است و شايد به نصف برسد. با اين حال وى يك فرزند سه ساله و مقدارى بدهى از خود بر جاى گذاشته است. نظر سرورم در اين باره چيست؟

امام عليه السلام در پاسخ مرقوم فرمود: در وصيت هاى او به ثلث بسنده مى شود و آن، ميان موارد وصيت به نسبت سهم شان تقسيم مى شود. انشاءالله»

535- (8) عباس بن معروف گويد: «محمد بن حسن ابن ابى خالد، غلام خوب و اهل ولايتى به نام «ميمون» داشت. وى هنگام مرگ به من وصيت كرد تا همه اموالش را به درهم تبديل كنم و براى امام

محمد تقى عليه السلام بفرستم. با اين كه وى همسر آبستن، برادران مسلمان و مادر مجوسى از خود برجاى گذاشت. من نيز به وصيت او عمل و درهم را جمع كردم و به محمد بن حسن پرداختم و تصميم گرفتم آنچه به من وصيت شده است و وارثانى كه ميّت از خود بر جاى گذاشته براى امام بنويسم، ولى محمد بن بشير و ديگر دوستان ما به من گفتند: نيازى به نوشتن توضيح و شرح ماجرا نيست زيرا امام عليه السلام بدون توضيح از آن آگاه است. با اين حال من صادقانه حقيقت را نوشتم و درهم ها

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 383

را براى امام عليه السلام فرستادم. امام نيز دستور داد ثلث آن را جدا كند و به وى تحويل دهد و باقيمانده آن را به وارثان وى بازگرداند.»

536- (9) عباس بن معروف گويد: «غلام محمد بن حسن درگذشت و خواهرى بر جاى گذاشت. وى هنگام مرگ همه اموالش را براى امام جواد عليه السلام وصيت كرد. ما همه وسايل او را به هزار درهم فروختيم و آن را براى امام جواد عليه السلام فرستاديم و من به امام عليه السلام نوشتم و به وى خبر دادم كه ميّت همه اموالش را براى وى وصيت كرده است پس امام عليه السلام ثلث آن را برداشت و بقيه آن را بازگرداند و به من دستور داد آن را به وارثش بپردازم.»

537- (10) عباس از يكى از شيعيان روايت مى كند كه گفت: «به امام عليه السلام نوشتم: فدايت شوم! زن شوهر و فرزنددارى زن ديگر را وصى خود قرار مى دهد، پانصد درهم به وى

مى پردازد و وصيت مى كند كه بخشى از آن را به يكى از دخترانش بدهد و بقيه را براى امام عليه السلام بفرستد.

امام عليه السلام در پاسخ مرقوم فرمود: ثلث آن را براى من بفرست و بقيه آن بر اساس سهم هايى كه خداوند معين كرده است ميان وارثان تقسيم مى شود.»

538- (11) حسن بن صالح ثورى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه ايشان دربارۀ شخصى كه ثلث مالش را براى برده اش وصيت كرد، فرمود: «آن برده عادلانه قيمت، سپس بررسى مى شود كه ثلث مال ميّت چقدر مى شود، پس اگر آن از قيمت برده به اندازه يك چهارم كمتر بود، وى براى پرداخت يك چهارم قيمتش كار و تلاش مى كند و اگر ثلث ميّت بيش از قيمت برده بود، وى آزاد مى شود و افزوده ثلث از قيمت برده به وى پرداخت مى شود.»

539- (12) حسن بن مالك گويد: «به امام هادى عليه السلام نوشتم: شخص بى فرزندى در زمان حيات خود همه اموالش را براى شما قرار داد ولى پس از مرگش داراى فرزند شد. اموال وى به سه هزار درهم مى رسد كه هزار درهم از آن را به سوى شما مى فرستم. فدايت شوم! اگر صلاح مى دانيد مرا از نظر خود در اين باره آگاه كنيد تا به آن عمل كنم.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 385

امام عليه السلام در پاسخ مرقوم فرمود: به آنان عطا كن.»

540- (13) ابوبصير از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هرگاه شخصى هنگام مرگ برده اى را آزاد و آن گاه وصيت ديگرى كند، وصيت وى باطل و برده از ثلث وى آزاد مى شود، مگر آن كه به اندازه

وصيت از ثلث، زياد بيايد.»

541- (14) على بن عقبه روايت مى كند كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «تمام دارايى شخصى، يك برده بود كه هنگام مرگ او را آزاد كرد ولى پس از مرگش وارثان وى آن را اجازه نمى دهند، حكم اين مسئله چيست؟

امام عليه السلام فرمود: تنها ثلث آن آزاد مى شود و بقيه آن متعلق به وارثان است و آنها به آن سزاوارترند و باقيمانده، مال آنان است.»

اين حديث بدون جمله پايانى از عقبة بن خالد نيز روايت شده است.

542- (15) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «تمام دارايى شخصى تعدادى برده است كه هنگام مرگ برخى از آنان را بدون ترتيب و تعيين آزاد مى كند.

امام عليه السلام فرمود: ميان آنان قرعه زده مى شود و به ترتيب آزاد مى شوند تا به ثلث مال ميّت برسد.

و امام باقر عليه السلام فرمود: اگر آنان را معين كند و بگويد: فلان برده و فلان برده مرا آزاد كنيد، ثلث مال ميّت و قيمت آن بردگان با هم در نظر گرفته مى شود و سپس به ترتيبى كه از آنان نام برده، شروع به آزاد كردن آنان مى شود. پس اگر ثُلْث براى همه آنان كافى بود، آزاد مى شوند و اگر به اين ترتيب تعدادى از بردگان نام برده شده آزاد شدند و از ثلث ميّت مقدارى باقى ماند كه به اندازه بهاى برده بعدى نيست- در صورتى كه حداقل به اندازه يك ششم قيمت برده باشد- آن برده نيز آزاد مى شود و بقيه آن را بدهكار مى شود و بردگان ديگر ميراث خواهند برد.»

منابع فقه شيعه، ج 24،

ص: 387

543- (16) در همان كتاب از امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمودند: «هركس به كارهايى وصيت كند كه يكى از آنها آزاد كردن برده است، آن كارها از ثلث ميّت انجام مى شود و ابتدا از آزاد كردن شروع مى شود و بقيه آن در ديگر وصايا مصرف مى شود.»

544- (17) در همان كتاب از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هركس ثلث مالش را براى برده اش وصيت كند، برده قيمت مى شود، پس اگر ثلث ميّت به اندازه سه چهارم قيمت برده بود، برده براى پرداخت يك چهارم باقيمانده كار و تلاش مى كند و اگر ثلث ميّت بيش از قيمت برده بود، آزاد و مازاد آن به وى پرداخت مى شود و اگر با ثلث ميّت كمتر از يك ششم برده آزاد شد وصيت ميّت باطل مى شود.»

545- (18) در كتاب فقه الرضا آمده است: «اگر شخصى ثلث مالش را براى برده اش وصيت كند، آن برده عادلانه قيمت مى شود، آن گاه اگر قيمتش بيش از ثلث بود براى به دست آوردن باقيمانده قيمت خود كار و تلاش مى كند و پس از پرداخت آن آزاد مى شود.»

546- (19) عمرو بن سعيد گويد: «برادر رومى بن عمران همه مالش را براى امام باقر عليه السلام وصيت كرد.

رومى گويد: من وصيت برادرم را در مقابل امام باقر عليه السلام قرار دادم و گفتم: اين چيزى است كه برادرم براى شما وصيت كرده است و آن گاه شروع به خواندن آن كردم. پس از خواندن مقدارى از آن امام عليه السلام فرمود: دست نگهدار! فلان مقدار را براى من بياور و فلان مقدار

را نيز به تو بخشيدم.

رومى گويد: پس از مراجعه به وصيت و بررسى آن، مشاهده كردم امام عليه السلام ثلث آن را پذيرفته است. به امام گفتم: آيا شما دستور داديد كه ثلث آن را نزد شما بياورم و دو سوم را به من بخشيديد؟

امام عليه السلام فرمود: آرى.

گفتم: آيا آن را [يك سوم] بفروشم و نزد شما بياورم؟

امام فرمود: نه، به هر مقدار كه مى توانى از محصول آن بپرداز و چيزى را نفروش!»

547- (20) محمد بن عبدوس گويد: «شخصى همه اموالش اعم از كالا و غير آن را براى امام حسن عسكرى عليه السلام وصيت كرد. من به امام عليه السلام نوشتم: فدايت شوم! شخصى به من وصيت كرده كه همه اموالش را به شما بدهم و دختر خواهرى از خود بر جاى گذاشته است. نظر شما در اين باره چيست؟

امام عليه السلام در پاسخ مرقوم فرمود: ماترك او را بفروش و براى من بفرست!

من نيز آن را فروختم و براى امام عليه السلام فرستادم. آن گاه امام عليه السلام نوشت: آنها رسيد!»

548- (21) على بن حسن گويد: «محمد بن عبداللّٰه بن زراره مُرد و برادرم احمد بن حسن را وصى خود قرار داد وى خانه اى از خود بر جاى گذاشت و وصيت كرد همه اموالش فروخته و بهاى آن به

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 389

امام موسى بن جعفر عليه السلام پرداخت شود. احمد نيز آن را فروخت ولى خواهرزاده و برادرزاده ميّت اعتراض كردند و ما با سه دينار كار آنها را اصلاح كرديم. احمد در حضور من اموال را به ايوب بن نوح تحويل داد و از طريق نامه تمام

اموال ميّت و ماجراى اصلاح برادرزاده و خواهرزاده وى را به سه دينار براى امام عليه السلام بازگو كرد. امام عليه السلام در پاسخ مرقوم فرمود: اموال رسيد و براى درگذشته طلب رحمت كرد و من خودم جواب امام عليه السلام را خواندم.

على بن حسن گويد: حسين بن احمد حلبى مُرد و دويست درهم برجاى گذاشت. او وصيت كرد كه مهريه همسرش و مقدارى از اموالش را به وى بپردازند و بقيه آن را به امام موسى بن جعفر عليه السلام تحويل دهند. احمد بن حسن در حضور من آن را به ايوب تحويل داد و نامه اى براى امام عليه السلام نوشت.

امام عليه السلام از طريق نامه اى اعلام وصول و براى درگذشته دعا كرد.»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره در كتاب الاستبصار مى فرمايد: «اگر روايات پيشين به عنوان معارض پذيرفته شود، آنها را به صورت هاى گوناگون مى توان توجيه كرد:

1- دستور صاحب مال به پرداخت اموالش به امامان از جهت وصيت نبوده است؛ بلكه آنان در زمان حيات خود، آن را براى امام عليه السلام قرار داده اند و در اين صورت بر روايات پيشين حاكم و گذراست و تنها وصيت به ثلث باز مى گردد.

2- وارثان آنها در عقيده با خود آنها مخالف بوده اند، در اين صورت جايز است از ارث محروم شوند و به امام عليه السلام پرداخت شود.

3- وصيت آنان پيش از وجود وارث بوده است و پس از وصيت وارثان متولد شده اند و در اين صورت جايز است كه وصيت شكسته نشود و در همه اموالش نافذ باشد و نقض آن واجب نباشد.»

549- (22) عمار بن موسى از امام صادق عليه السلام روايت

مى كند كه فرمود: «تا روح در بدن انسان است، وى به مالش سزاوارتر از ديگران است. اگر به همه آن وصيت كند برايش جايز است.»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره مى فرمايد: «اين جمله امام عليه السلام كه مى فرمايد: اگر به همه اموالش وصيت كند، جايز است، اشتباهى از راوى است، زيرا وصيت تنها در مورد ثلث صحيح و نافذ است و احتمال دارد مقصود از روايت موردى باشد كه ميّت وارثى نداشته باشد.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 391

ارجاعات

مى آيد:

در روايات باب بعدى مناسب با اين بحث خواهد آمد و در روايت سوم از باب هفتم اين گفته كه:

«دوستداران و بندگانِ شايسته سرور ما گفته اند كه ميّت در صورت داشتن فرزند حق ندارد بيش از ثلث مالش را وصيت كند ... اگر پيش از وجود فرزند وصيت كند، وصيت وى صحيح است.»

و در باب دهم نيز مناسب با اين بحث خواهد آمد.

و در روايت هشتم از باب سيزدهم فرموده پيامبراكرم صلى الله عليه و آله كه: «هيچ وصيتى براى هيچ وارثى در بيش از ثلث جايز و صحيح نيست.»

و در روايت يكم از باب بيست و پنجم فرموده معصوم عليه السلام كه: «وصيت وى در يك سوم، نافذ و گذراست.»

و در روايت سوم از باب چهل و ششم اين گفته به امام عليه السلام كه: «شخصى ثلث مالش را براى بردگان و كنيزشان به طور مساوى يا براى مردان دوبرابر زنان وصيت كرد. امام عليه السلام در پاسخ مرقوم فرمود: براى ميّت جايز است هر چه وصيت كرده است، به همان صورت كه وصيت كرده است.

انشاءالله»

و در روايت يكم از باب هفتادم

فرموده امام معصوم عليه السلام كه: «پس اگر ثلث كمتر بود، كمبود آن به آخرين فرد نام برده شده مى خورد، زيرا ميّت پس از مقدار ثلث برده اى را آزاد كرده كه اختيار آن را نداشته است، پس براى وى جايز نيست.»

باب 6 حكم اجازه وارثان درباره وصيت زمان حيات موصى

550- (1) محمد بن مسلم از امام صادق عليه السلام سؤال كرد: «شخصى در حضور وارثان خويش به چيزى وصيت كرد و آنها وصيت وى را اجازه دادند ولى پس از مرگ وى آن را نقض كردند، آيا مى توانند آنچه را پذيرفته اند ردّ كنند؟

امام عليه السلام فرمود: چنين حقى ندارند و وصيت بر آنان لازم است، در صورتى كه در زمان حيات وى آن را پذيرفته باشند.»

اين حديث از منصور بن حازم و ابوايوب نيز روايت شده است.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 393

551- (2) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه به امام صادق عليه السلام گفته شد: «هرگاه شخصى وصيتى كند- يعنى به بيش از ثلث و وارثان در زمان حيات وى آن را اجازه دهند و پس از مرگ نظرشان تغيير كند. [حكم آن چيست؟]

امام عليه السلام فرمود: حقّ بازگشت از آن را ندارند.»

552- (3) منصور بن حازم گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى در حضور وارثانش به بيش از ثلث وصيت مى كند و آنها آن را اجازه مى گيرند.

امام عليه السلام فرمود: لازم است.»

على بن حسن بن رباط- راوى از منصور بن حازم- گويد: «به نظر من اين در صورتى است كه در زمان حيات وى به آن راضى شوند و آن را بپذيرند.»

باب 7 جواز وصيتِ انسانِ بدون وارث

553- (1) سكونى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه از امام باقر عليه السلام دربارۀ شخص بدون وارث و خويشاوند سؤال شد. امام عليه السلام فرمود: «هرگونه كه بخواهد وصيت مى كند تا مالش مصرف شود، در راه مسلمانان، بينوايان و درراه ماندگان.»

اين حديث از على عليه السلام نيز روايت

شده است و در كتاب المقنع، متن روايت آمده است.

554- (2) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه در زمان اميرمؤمنان عليه السلام شخص بدون وارثى درگذشت و اموالش را براى بينوايان وصيت كرد. على عليه السلام وصيت او را اجازه داد.

555- (3) احمد بن محمد بن عيسى گويد: «محمد بن اسحاق متطبّب (متطيّب) به امام عليه السلام نوشت: پس از حمد و ثناى الهى، خداوند به شما طول عمر عنايت فرمايد به عرض سرورمان مى رسانيم كه ما

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 395

نسبت به وصيت محمد بن يحيى بن درياب شك و شبهه داريم، به دليل آن كه دوستداران و بندگان شايسته سرورمان گفته اند كه ميّت فرزنددار حق ندارد بيش از ثلث مالش را وصيت كند، در حالى كه محمد بن يحيى بيش از نصف ماترك خود را وصيت كرده است. پس اگر سرور و مولاى ما- كه خداوند عمرش را بلند گرداند- صلاح مى دانند كه اين تاريكى را از پيش چشمان ما برطرف كنند و آن را براى ما بيان كنند- به آن عمل خواهيم كرد. انشاءالله تعالى

امام عليه السلام در پاسخ مرقوم فرمود: اگر پيش از فرزنددار شدن به آن وصيت كرده است، وصيت وى صحيح است، به دليل آن كه فرزندش پس از وصيت متولد شده است.»

ارجاعات

گذشت: در روايت دوازدهم از باب پنجم اين گفته كه: «شخص بدون وارثى در زمان حياتش همه اموالش را براى شما قرار مى دهد و مى ميرد. آن گاه پس از مرگش داراى فرزند مى شود و اموال وى به سه هزار درهم مى رسد كه هزار درهم آن را برايتان مى فرستم. خداوند مرا فداى شما گرداند، اگر صلاح

مى دانيد نظر خود را براى من بيان كنيد تا بدان عمل كنم.

امام عليه السلام در پاسخ مرقوم فرمود: به آنان تحويل بده.» «1»

______________________________

(1). ابواب 8- 10 به دليل ارتباط با مباحث بردگان ترجمه نشده است.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 403

باب 11 «1» حكم تصرفات منجز در بيمارى منجر به فوت

556- (1) ابراهيم بن ابى بكر بن ابى سمال اسدى (ازدى) با واسطه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «تا روح در بدن انسان است، وى به مالش سزاوارتر است.»

557- (2) ابوشعيب محامل (محاملى يا محامد) از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «تا روح در بدن انسان است، از ديگران به مالش سزاوارتر است.»

558- (3) سماعه گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: آيا انسان فرزنددار مى تواند مالش را براى بستگانش قرار دهد؟

امام عليه السلام فرمود: آن مال اوست، تا پيش از مرگ هر كار كه بخواهد با آن مى كند.»

559- (4) عمار بن موسى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «صاحب مال تا روح در بدن دارد، به مالش سزاوارتر است، در هر كجا كه بخواهد مصرف مى كند.»

560- (5) عمار ساباطى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه ايشان دربارۀ شخصى كه در بيمارى مرگ بخشى از مالش را براى ديگرى قرار داد فرمود: «در صورتى كه آن را جدا كند جايز است.»

561- (6) سماعه گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ بخشش پدر به فرزندش سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود:

در حال سلامتى آن مال اوست، هر كار كه بخواهد با آن مى كند، ولى در حال بيمارى جايز نيست.»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره مى فرمايد: «اين روايت صريح در

كراهت است نه حرمت.»

______________________________

(1). ابواب 8- 10 به دليل ارتباط با مباحث بردگان ترجمه نشد.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 405

562- (7) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام دربارۀ كسى كه هنگام مرگ ثلث برده اش را آزاد مى كند، سؤال شد- مقصود كسى است كه چيز ديگرى ندارد- امام عليه السلام فرمود: «ثلث آن آزاد مى شود و دو سوم باقيمانده متعلق به وارثان است.»

563- (8) در كتاب العوالى روايت مى شود كه: «در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله شخصى تمام دارايى خود را كه تعداد شش برده بود در حال بيمارى آزاد كرد. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آنها را به سه بخش تقسيم كرد و ميان شان قرعه انداخت و به اين وسيله دو برده را آزاد كرد و چهار نفر را برده كرد.»

564- (9) ابوولّاد گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: مردى به همسرش بدهكار است و آن زن در حال بيمارى او را بى حساب مى كند.

امام عليه السلام فرمود: بلكه آن را به وى ببخشد، پس هبه آن زن به شوهرش صحيح است و از ثلث مالش به حساب مى آيد، اگر چيزى از خود برجاى گذاشته است.»

565- (10) حلبى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ زنى سؤال شد كه در حال بيمارى همسرش را از بابت مهريه اش بى حساب مى كند. امام عليه السلام فرمود: نه.»

566- (11) سماعه گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: مردى مهريه همسرش يا بخشى از آن را بدهكار است و همسرش در حال بيمارى وى را از بابت بدهى اش بى حساب مى كند.

امام عليه السلام

فرمود: نه. ولى اگر به وى ببخشد، جايز است و از ثلث مالش به حساب مى آيد.»

در كتاب المقنع نيز اين روايت را نقل كرده است.

ارجاعات

گذشت: در روايت دوم از باب چهارم از ابواب هبات اين گفته كه: «شخصى برخى از فرزندانش را در بخشش و هديه بر برخى ديگر ترجيح مى دهد.

امام عليه السلام فرمود: در صورتى كه سالم است اشكال ندارد. هرگونه كه بخواهد در مالش تصرف مى كند، ولى اگر در حال بيمارى مرگ باشد، جايز نيست.»

و در روايت سوم فرموده امام عليه السلام كه: «هرگاه در حال سلامتى به وى ببخشد، جايز است.»

و در روايت چهل و دوم از باب يكم اين گفته كه: «آيا حق دارد اموالش را براى بستگانش قرار دهد؟

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 407

امام عليه السلام فرمود: آن مال اوست، هر كار كه بخواهد با آن مى كند تا مرگش فرارسد. همانا صاحبِ مال تا زنده است هر كار كه بخواهد با مالش انجام مى دهد، اگر بخواهد مى بخشد و اگر بخواهد صدقه مى دهد و اگر بخواهد به حال خود رها مى كند تا مرگش فرارسد.»

در روايت چهل و چهارم اين گفته كه: «شخصى در حال بيمارى بخشى از مالش را مى بخشد.

امام عليه السلام فرمود: هرگاه آن را جدا سازد، جايز است و اگر به آن وصيت كند، از ثلث مالش خواهد بود.»

و در روايت پنجاه و يكم و پنجاه و دوم آنچه بر عدم جواز آزاد كردن همه بردگان هنگام مرگ دلالت مى كند.

و در روايت سوم از باب پنجم فرموده امام عليه السلام كه: «تا روح در بدن انسان است، وى به مالش سزاوارتر است و

آن را جدا مى كند.»

و در روايت بيست و دوم اين گفته كه: «تا روح در بدن انسان است، وى به مالش سزاوارتر است.

اگر تمام آن را وصيت كند، برايش جايز است.»

در باب نهم و دهم از ابواب وصيت مناسب با اين بحث هست.

مى آيد:

و در باب هجدهم از ابواب وصيت و باب پنجاهم از ابواب آزاد كردن برده مناسب با اين بحث خواهد آمد.

باب 12 حكم تغيير وصيت

567- (1) ابن مسكان از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «اميرمؤمنان عليه السلام حكم كرد تدبير برده «1» از ثلث مال ميّت است و انسان تا زنده است مى تواند وصيتش را نقض كند، بر آن بيفزايد يا از آن بكاهد.»

568- (2) يونس از يكى از دوستانش از امام سجاد عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «انسان تا زنده است اند مى تووصيتش را تغيير دهد، برده اى را- كه دستور به برده بودنش داده است- آزاد كند و كسى را كه دستور آزاديش را صادر كرده است، به حال بردگى باقى گذارد، به كسى كه محرومش ساخته ببخشد و كسى را كه به وى بخشيده است، محرومش سازد (و از آن بازگردد).»

در گزارش ديگرى اين حديث با اين افزوده روايت شده است: «تا وقتى كه از آن بازنگشته است.»

______________________________

(1). يعنى حكم به آزادى برده پس از مرگ- م.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 409

569- (3) عبيد بن زراره از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «وصيت كننده مى تواند از وصيتش بازگردد، خواه سالم باشد يا بيمار.»

570- (4) بريد عجلى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «وصيت كننده- تا زنده است- مى تواند از

آن بازگردد يا بر آن بيفزايد.»

571- (5) در كتاب دعائم الاسلام از امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمودند: «انسان مى تواند از وصيتش بازگردد و هر چه از آن را مى خواهد تغيير دهد- خواه سالم باشد يا بيمار- پس او اختياردار آن است و وصيتى كه پس از آن بميرد از ثلث مال وى خارج مى شود.»

572- (6) منصور بن حازم گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى مى گويد: اگر در اين بيمارى مرگ من فرارسيد، فلان برده ام آزاد است.

امام عليه السلام فرمود: از وصيتش هرچه بخواهد، تغيير مى دهد و هرچه بخواهد، اجازه مى دهد.»

573- (7) عبدالرحمان بن ابى عبداللّٰه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «اصل وصيت اين است كه انسان هر برده اى را كه مى خواهد آزاد كند و هركارى را كه مى خواهد انجام دهد و برده اى را كه آزاد كرده به بردگى بازگرداند و آن را كه در بردگى نگه داشته آزاد سازد.»

574- (8) عبدالرحمان بن سيابه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هرگاه شخصى بيمار شود و به آزاد كردن برده يا صدقه دادن وصيت كند، پس تا زنده است مى تواند آزاد كرده و صدقه خود را بازگرداند و هر تصرفى مى خواهد در آن انجام دهد و اصل وصيت نيز به همين گونه است.»

575- (9) محمد بن مسلم گويد: «از امام باقر عليه السلام سؤال كردم: شخصى برده اش را مُدَبَّر قرار مى دهد و سپس به بهاى آن نيازمند مى شود.

امام عليه السلام فرمود: او برده اوست اگر بخواهد او را مى فروشد و اگر بخواهد آزادش مى كند و

اگر بخواهد وى را تا زمان مرگش نگه مى دارد و پس از مرگش از ثلث وى آزاد مى شود.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 411

576- (10) سعيد بن يسار گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى مالى به ديگرى مى دهد و مى گويد: اين مال را به تو مى دهم تا ذخيره و پس اندازى براى دو دخترم- فلانى و فلانى- باشد.

آن گاه پس از پرداخت مال، آن شخص تصميم مى گيرد بيست و پنج دينار (يا صدو بيست پنج دينار) از آن را بگيرد و با آن كنيزى براى نوه پسرى اش بخرد. آن مرد اين كار را انجام مى دهد و مى ميرد. پس از مرگ وى ميان دختران وى يا يكى از آنها و نوه اش دعوا مى شود. دختران مى گويند: (واى بر تو! به خدا سوگند!) آميزش تو با اين كنيز حرام است، زيرا پدر ما از مالى كه براى ما به فلانى سپرد آن را براى تو خريد. پس كنيز را از آن مال خريد و تو به صورت حرام با آن آميزش مى كنى و برايت حلال نيست.

با اين سخن آن جوان از كنيز جدا شد، در اين باره نظر شما چيست؟

امام عليه السلام فرمود: مگر كسى كه مال را پرداخت پدر دو دختر و پدربزرگ جوان نيست و او كنيز را خريد؟

گفتم: آرى.

امام عليه السلام فرمود: در صورتى كه پدربزرگش خودش آن مال را پرداخته و خودش گرفته است با كنيزش آميزش كند.»

577- (11) على بن سالم گويد: «از امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: پدرم سه وصيت كرده است به كدام يك از آنها عمل كنم؟

امام عليه السلام فرمود: به آخرين آنها عمل

كن.

گفتم: آن، از همه آنها كمتر است.

امام عليه السلام فرمود: هرچند كمترين باشد.»

578- (12) محمد بن عيسى بن عبيد گويد: «به امام هادى عليه السلام نوشتم: (خداوند مرا فدايت گرداند!) شخصى مقدار معينى از اموالش را براى شما وصيت كرد و براى پدر و مادرش نيز وصيت كرد، سپس وصيتش را تغيير داد و كسى را كه به وى بخشيده بود، محروم كرد و كسى را كه محروم كرده بود، به وى بخشيد، آيا اين كار جايز است؟

امام عليه السلام مرقوم فرمود: در همه اين كارها اختيار با اوست تا مرگش فرا رسد.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 413

ارجاعات

گذشت: در روايات باب پيشين مناسب با اين بحث هست.

مى آيد:

و در روايات باب بعدى مناسب آن خواهد آمد.

و در روايت يكم از باب شصتم فرموده امام عليه السلام كه: «وصيت براى وارثى است كه برايش وصيت شده است مگر آن كه پيش از مرگ از وصيتش بازگردد.»

و در روايت نهم از باب يكم از ابواب تدبير فرموده معصوم عليه السلام كه: «همانا او مانند شخصى است كه وصيتى كرده است، پس اگر نظرش تغيير كند و پيش از مرگش آن را تغيير دهد، مقدارى كه از آن بازگشته باطل مى شود.»

ساير روايات آن باب را نيز بنگر زيرا با اين بحث تناسب دارد.

و در روايت يكم از باب دوم اين گفته به امام عليه السلام كه: «كسى كه مادرشان را تدبير كرده است آيا اند مى تودر صورت نياز از تدبير خويش بازگردد؟

امام عليه السلام فرمود: آرى.»

باب 13 جواز وصيت براى وارث

خداوند حكيم مى فرمايد:

هرگاه مرگ يكى از شما فرارسيد در صورت بر جاى گذاشتن ثروت انبوه، بر وى نوشته

شده كه براى پدر و مادر و بستگانش به طور پسنديده وصيت كند، اين كار براى پرهيزگاران لازم است «1».

579- (1) ابوولّاد حنّاط گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: آيا انسان مى تواند چيزى را براى وارثش وصيت كند؟

امام عليه السلام فرمود: آرى يا فرمود: براى وى جايز است.»

580- (2) ابوبصير گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: آيا وصيت براى وارث جايز است؟ امام عليه السلام فرمود: آرى.»

581- (3) ابوبصير گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ وصيت براى وارث سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود:

جايز است.»

اين روايت از محمد بن مسلم نيز نقل شده است.

582- (4) محمد بن مسلم حديث پيشين را از امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام روايت كرده است و پس از

______________________________

(1). بقره 2/ 180.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 415

نقل آن از امام باقر عليه السلام مى افزايد: «سپس امام عليه السلام اين آيه را تلاوت كرد: «اگر ثروت انبوهى از خود بر جاى گذاشت براى پدر و مادر و بستگانش وصيت كند.»

________________________________________

بروجرى، آقا حسين طباطبايى - مترجمان: حسينيان قمى، مهدى - صبورى، م، منابع فقه شيعه، 31 جلد، انتشارات فرهنگ سبز، تهران - ايران، اول، 1429 ه ق

منابع فقه شيعه؛ ج 24، ص: 415

اين حديث از ابن بكير نيز روايت شده است. مرحوم صدوق قدس سره پس از نقل اين روايت مى فرمايد:

«مولف اين كتاب گويد: حديثى كه روايت شده: وصيتى براى وارث نيست. مخالف با اين روايت نيست بلكه معناى آن اين است كه وصيت براى وارث بيش از ثلث جايز نيست همان گونه كه براى غير وارث نيز بيش

از ثلث جايز نيست.»

583- (5) محمد بن مسلم از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «وصيت كردن چيزى براى وارث اشكال ندارد.»

584- (6) ابوولّاد حناط گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ ميّتى سؤال كردم كه چيزى را براى دخترش وصيت كرده بود، امام فرمود: جايز است.»

در ابتداى باب، نظير اين روايت هست با اين تفاوت كه در سؤال آمده بود: «براى وارث وصيت مى كند.»

585- (7) عبدالرحمان بن ابى عبداللّٰه از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه از ايشان سؤال كردم: «زنى به مادرش مى گويد: اگر پس از من زنده بودى كنيزم مال تو باشد. امام عليه السلام در اين باره حكم كرد كه اين جايز است و اگر دختر پس از مادرش زنده بود كنيز متعلق به اوست.»

586- (8) در كتاب تحف العقول روايت مى شود كه در بخشى از سخنرانى پيامبر صلى الله عليه و آله در حجة الوداع آمده است: «... اى مردم! خداوند براى هر وارثى سهمش را از ميراث قرار داد و براى هيچ وارثى وصيت به بيش از ثلث جايز نيست.

و فرزند، منسوب به شوهر است و زناكار، سزاوار سنگ است.

هركس خود را به غير پدرش نسبت دهد و هركس سرپرستى و دوستى غير سرپرستانش را بپذيرد، لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم بر او خواهد بود و خداوند از وى هيچ توبه و فديه اى را نمى پذيرد.»

587- (9) قاسم بن سليمان گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ شخصى سؤال كردم كه در حال بيمارى [مرگ] براى وارثش به بدهى اعتراف مى كند.

امام عليه السلام فرمود: هيچ وصيت و اعترافى براى

وارث جايز نيست.»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره اين روايت را بر تقيه حمل كرده است.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 417

588- (10) در كتاب دعائم الاسلام از على عليه السلام، امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمودند:

«هيچ وصيتى براى وارث نيست.»

589- (11) در تفسير آيه: «هرگاه مرگ يكى از شما فرارسيد، در صورت بر جاى گذاشتن ثروت انبوه بر وى نوشته شده كه براى پدر و مادر و بستگانش وصيت كند.»

ابوبصير از امام باقر عليه السلام يا امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «اين آيه منسوخ است، آيه فرايض كه همان بيان ميراث هاست آن را نسخ كرده است.»

«پس هركس پس از شنيدن وصيت آن را تغيير دهد، همانا گناهش بر تغييردهندگان آن است.»

مقصود وصىّ است.

ارجاعات

گذشت: در روايات باب چهارم از ابواب هبات مناسب با اين بحث هست و در بسيارى از روايات باب يكم از ابواب وصيت مطالبى است كه با عموم و اطلاق بر اين بحث دلالت مى كند و روايات باب بعدى را بنگر.

و در روايت دوازدهم از باب دوازدهم اين گفته كه: «شخصى مقدار معينى از مالش را براى بستگان پدر و مادريش وصيت مى كند و سپس وصيتش را تغيير مى دهد ...

امام عليه السلام در پاسخ مرقوم فرمود: وى در همه اين كارها اختياردار است تا مرگش فرارسد.»

مى آيد:

و در روايت دوم از باب بيست و ششم فرموده امام عليه السلام كه: «وصيتى براى وارث نيست.»

باب 14 ادلّه اثبات وصيت

خداوند عزيز مى فرمايد:

اى كسانى كه ايمان آورديد در صورتى كه مرگ يكى از شما فرارسد، هنگام وصيت دو نفر عادل از خودتان بايد

گواه تان باشند يا دو نفر از غير خودتان، در صورتى كه در مسافرت مصيبت مرگ به سراغ تان آيد و [در اداى شهادت] اگر به آنان بدگمان هستيد، پس از نماز آنها را نگه داريد تا به خداوند سوگند ياد كنند كه: ما بيان حق را به هيچ بهايى نمى فروشيم هرچند [به زيان] بستگان مان باشد و گواهى خدا را نمى پوشانيم كه در اين صورت از گناهكاران خواهيم بود.

اگر معلوم شد كه آن دو گناهكارند، دو نفر ديگر به جاى آنها قرار مى گيرند از كسانى كه دو نفر اولِ نزديكِ به ميت به آنها خيانت كردند آن گاه به خدا سوگند ياد مى كنند كه: حتماً شهادت ما از شهادت آنها به حق نزديك تر است و ما تجاوز نمى كنيم كه در اين صورت حتماً از ستمگران خواهيم بود.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 419

اين روش به اين كه شهادت را به طور صحيح ادا كنند يا از بازگشت سوگندهايى پس از سوگندهاى شان بترسند، نزديك تر است و تقوا پيشه كنيد و حرف شنو باشيد و خداوند گروه نافرمانان را هدايت نمى كند «1».

590- (1) يحيى بن محمد گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ اين سخن خداوند عزيز و باشكوه سؤال كردم: «اى كسانى كه ايمان آورديد، در صورتى كه مرگ يكى از شما فرارسيد هنگام وصيت دو نفر عادل از خودتان بايد گواه تان باشند يا دو نفر از غير خودتان ...»

امام عليه السلام فرمود: مقصود از دو نفر از شما، مسلمان است و از غير خودتان از اهل كتاب و اگر از اهل كتاب كسى را نيافتيد، از مجوسيان؛ زيرا پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دربارۀ مجوسيان به همان

روش اهل كتاب در مورد جزيه عمل كرد و اين در صورتى است كه در سرزمين غربت مرگ كسى فرارسد و دو نفر مسلمان را نيابد. در اين صورت دو نفر از اهل كتاب را گواه مى گيرد. اگر به آنها گمان بد داريد، پس از نماز (عصر) نگه داشته مى شوند تا به خداوند سوگند ياد كنند كه: ما بيان حقيقت را به هيچ بهايى نمى فروشيم هرچند [به زيان] بستگان مان باشد و شهادت خدا را نمى پوشانيم كه در اين صورت حتماً از گناهكاران خواهيم بود. امام عليه السلام فرمود: اين در صورتى است كه ولىّ ميّت در شهادت آنان شك كند و اگر معلوم شود كه آنان گواهى باطل داده اند، حق مخالفت با شهادت آنان را ندارد تا اين كه دو شاهد بياورد و به جاى آنها قرار دهد. پس آنان به خدا سوگند ياد مى كنند كه: حتماً شهادت ما از شهادت آنان به حق نزديك تر است و ما تجاوز نمى كنيم كه در اين صورت حتماً از ستمگران خواهيم بود.

پس وقتى اين كار را انجام داد، گواهى دو نفر اول نقض و شهادت دو نفر دوم ثابت مى شود. خداوند عزيز و باشكوه مى فرمايد: «اين روش به اين كه شهادت را به طور صحيح ادا كنند يا از بازگشت سوگندهايى پس از سوگندهاى شان بترسند، نزديك تر است.»

اين روايت از على بن سالم از شخصى از امام صادق عليه السلام با اندكى تفاوت نيز نقل شده است.

591- (2) ابن فضيل از امام موسى بن جعفر عليه السلام روايت پيشين را تا جمله: «در سرزمين غربت مرگ كسى فرارسد» روايت مى كند و سپس مى افزايد: «آن گاه به جستجوى دو مرد مسلمان بپردازد

تا آنان را بر وصيتش گواه بگيرد ولى اگر دو نفر مسلمان نيابد تا گواه بگيرد، در اين صورت دو نفر از اهل كتاب.»

حمران از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «و آن دو نفر كه از شما نيستند، از اهل كتاب هستند و اين تنها در صورتى است كه مرگ شخص مسلمانى در سرزمين غربت فرارسد، پس به جستجوى دو مرد مسلمان بپردازد تا بر وصيتش گواه بگيرد ولى دو نفر مسلمان نيابد؛ در اين صورت بايد دو مرد ذمى از اهل كتاب و مورد رضايت خودشان را شاهد بگيرد.»

______________________________

(1). مائده 5/ 108- 106.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 421

592- (3) حمزة بن حمران گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ اين سخن خداوند عزيز و باشكوه سؤال كردم: «دو نفر عادل از خودتان يا دو نفر از غير خودتان.»

امام عليه السلام فرمود: دو نفر از خودتان، مسلمان هستند و دو نفر از غير خودتان از اهل كتاب هستند و فرمود: اين تنها در صورتى است كه شخص مسلمانى در سرزمين غربت مرگش فرارسد، پس به جستجوى دو مرد مسلمان بپردازد تا آنان را بر وصيتش گواه بگيرد ولى دو مسلمان نيابد، در اين صورت بايد دو مرد ذمى از اهل كتاب و مورد رضايت در ميان خودشان را بر وصيتش گواه بگيرد.»

حمران از امام صادق عليه السلام اين حديث را بدون جمله اول روايت كرده است.

593- (4) ابوالصباح كنانى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ اين سخن خداوند سؤال كردم: «اى كسانى كه ايمان آورديد! در صورتى كه مرگ يكى از شما فرارسيد، هنگام وصيت دو

نفر عادل از خودتان را گواه بگيريد يا دو نفر از غير خودتان ...»

گفتم: مقصود از دو نفر ديگر از غير خودتان كيانند؟

امام عليه السلام فرمود: آنها كافر هستند.

گفتم: مقصود از دو نفر عادل از خودتان كيانند؟

فرمود: دو نفر مسلمان.»

اين حديث از ابواسامه از امام صادق عليه السلام و بخش اول آن از زيد شحّام از امام صادق عليه السلام نيز روايت شده است.

594- (5) ضريس كنّاسى گويد: «از امام باقر عليه السلام سؤال كردم: آيا شهادت اهل يك دين عليه شخصى از غير دين شان صحيح و نافذ است؟

امام عليه السلام فرمود: نه، مگر آن كه در آن حال، ديگرى يافت نشود، پس اگر غير آنان يافت نشد گواهى شان در مورد وصيت جايز است؛ زيرا از ميان رفتن حق شخص مسلمان شايسته نيست و وصيت وى باطل نمى شود.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 423

595- (6) در كتاب دعائم الاسلام از امام باقر عليه السلام روايت مى شود كه دربارۀ اين سخن خداوند: «يا دونفر ديگر از غير خودتان» فرمود: «مقصود اهل كتاب است.

امام باقر عليه السلام فرمود: هركس در مسافرت مرگش فرارسد و مسلمانى را براى گواه گرفتن نيابد، از اين رو دو نفر ذمى را گواه بگيرد، شهادت آنان در مورد وصيت جايز است همان گونه كه خداوند باعزت و باشكوه فرمود.

و امام صادق عليه السلام فرمود: هرگاه شخصى در سرزمين غربت- كه مسلمانى در آنجا نيست- مرگش فرارسد، پس افراد غيرمسلمانى را بر وصيت خود گواه گيرد. آن شاهدان به خدا سوگند داده مى شوند:

ما جز به حق شهادت نمى دهيم و فلانى به چنين و چنان وصيت كرد و اين است تفسير سخن

خداوند باعزت و باشكوه: «دو نفر عادل از خودتان يا دو نفر ديگر از غير خودتان» تا آنجا كه مى فرمايد: «تا به خداوند سوگند ياد كنند.»

596- (7) در تفسير اين سخن خداوند تبارك و تعالى: «يا دو نفر ديگر از غير خودتان» هشام بن حكم از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هرگاه انسان در شهر غريبى بود كه مسلمان در آنجا يافت نمى شد، شهادت غير مسلمان بر وصيت جايز است.»

597- (8) سماعه گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ شهادت اهل يك آيين سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود: جز بر پيروان همان آيين جايز نيست ولى اگر غير از آنها يافت نشد، گواهى شان در مورد وصيت جايز است؛ زيرا از ميان رفتن حق احدى شايسته نيست.»

598- (9) حلبى و محمد بن مسلم گويند: «از امام صادق عليه السلام سؤال كرديم: آيا گواهى پيروان يك آيين بر پيروان آيين ديگر جايز است؟

امام عليه السلام فرمود: آرى، در صورتى كه از پيروان آيين خودشان كسى يافت نشود، شهادت ديگران جايز است؛ زيرا از ميان رفتن حقّ احدى شايسته نيست.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 425

599- (10) در كتاب بصائر الدرجات از معصوم عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «اين كه گفتى آنان گواهى گروهى از خود را به سود برخى ديگر و به زيان بيگانگان از خود حلال مى شمارند اين نيست مگر به دليل سخن خداوند باعزت و باشكوه: «اى كسانى كه ايمان آورديد! در صورتى كه مرگ يكى از شما فرارسيد، هنگام وصيت دو نفر عادل از خودتان بايد گواه تان باشند يا دو نفر از غير خودتان، در صورتى

كه در مسافرت، مصيبت مرگ به سراغ تان آيد.»

و آن به اين صورت است كه هرگاه در مسافرت مرگش فرارسد، بايد گواهان وى دو نفر عادل از آيين او باشند، پس اگر نيافتند، آن گاه دو نفر از اهل قرآن از غير اهل ولايت. «اگر به آنان گمان بد داريد، آنها را پس از نماز نگه داريد تا به خداوند سوگند ياد كنند كه: ما بيان حقيقت را به هيچ بهايى نمى فروشيم.»

هرچند در برابر آن بها، اندكى باشد.

«هرچند [به زيان] بستگان مان باشد و گواهى خدا را نمى پوشانيم كه در اين صورت حتماً از گناهكاران خواهيم بود.» آن گاه اگر معلوم شد كه آنان گناهكارند، دو نفر ديگر از نزديكان ميّت كه به آنها خيانت شده است به جاى آنها قرار مى گيرند. «تا به خدا سوگند ياد كنند كه گواهى ما از گواهى آنها به حقيقت نزديك تر است و ما تجاوز نمى كنيم كه در اين صورت از ستمگران خواهيم بود. اين روش در اين كه به حق شهادت دهند يا از بازگرداندن سوگندهايى پس از سوگندهاى شان بترسند، نزديك تر است و پرهيزگارى پيشه كنيد و حرف شنو باشيد.» ...

ارجاعات

مى آيد:

در روايات دو باب بعدى و باب هفدهم مناسب با اين بحث خواهد آمد.

و در روايت چهارم از باب چهل و پنجم اين نوشته به امام عليه السلام كه: «آنچه صاحب آن كنيز در حال حيات خود به وى پاداش دهد پسنديده و متعلق به آن كنيز است و شهادت مرد و زن و برده در مورد آن پذيرفته مى شود، در صورتى كه مورد اتهام نباشند.»

و در روايات باب بيست و چهارم از ابواب شهادات مطالبى كه دربارۀ اعتبار عدالت در

شاهد دلالت مى كند و در روايات باب سى و يكم مناسب با اين بحث خواهد آمد؛ پس ملاحظه كنيد.

باب 15 حكم شك ولىّ ميّت نسبت به دو شاهد ذمّى

600- (1) على بن ابراهيم با سند خود روايت مى كند كه: «تميم دارى و ابن بيدى و ابن ابى ماريه با هم به مسافرت رفتند. تميم دارى مسلمان بود و ابن بيدى و ابن ابى ماريه نصرانى بودند. تميم دارى در

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 427

اين سفر يك خورجين پر از جنس و يك ظرف طلاكارى شده و گردنبندى براى فروش در يكى از بازارهاى عرب همراه داشت، تا اين كه به شدت بيمار شد. هنگام مرگ اموال خود را به ابن بيدى و ابن ابى ماريه داد و از آنها خواست كه به دست وارثانش برسانند. آنان وقتى به مدينه آمدند آن ظرف و گردنبند را برداشتند و بقيه اجناس را به وارثان وى تحويل دادند وقتى خانواده تميم ظرف و گردنبند را در ميان وسايل نيافتند، به آن دو نفر گفتند: آيا خويشاوند ما مدت طولانى بيمار بود كه مال بسيارى براى آن هزينه كرد؟

آن دو گفتند: نه بيش از چند روز اندك بيمارى وى طول نكشيد.

خانواده تميم گفتند: آيا در اين سفر چيزى از وى به سرقت رفت؟

آن دو گفتند: نه.

گفتند: آيا تجارت زيانبارى انجام داد؟

آن دو گفتند: نه.

آنها گفتند: ما باارزش ترين چيزهاى او را نمى يابيم، ظرف طلاكارى شده كه جواهرات در آن به كار رفته و گردنبند.

آن دو گفتند: هرچه او به ما داد به شما تحويل داديم.

خانواده تميم آن دو نفر را نزد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آوردند و آن حضرت آنان را سوگند داد. آنها نيز سوگند ياد كردند

و پيامبر صلى الله عليه و آله رهايشان كرد. سپس آن ظرف و گردنبند نزد آن دو نفر مشاهده شد. خانواده تميم نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند و گفتند: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله! آنچه ما ادعا مى كرديم نزد ابن بيدى و ابن ابى ماريه مشاهده شده است.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در اين باره منتظر حكم خداوند شد تا اين كه خداوند تبارك و تعالى اين آيه را فرو فرستاد: «اى كسانى كه ايمان آورديد! در صورتى كه مرگ يكى از شما فرارسيد هنگام وصيت دو نفر عادل از خودتان بايد گواه تان باشند يا دو نفر از غير خودتان در صورتى كه در مسافرت مصيبت مرگ به سراغ تان آيد.»

پس خداوند شهادت اهل كتاب را تنها در مورد وصيت آزاد گذاشته، وقتى در مسافرت باشد و مسلمانى نيابد.

«و [در اداى شهادت] اگر به آنان بدگمان هستيد، پس از نماز آنها را نگهداريد تا به خداوند سوگند ياد كنند كه: «ما بيان حقيقت را به هيچ بهايى نمى فروشيم، هرچند [به زيان] بستگان مان باشد و گواهى خدا را نمى پوشانيم كه در اين صورت حتماً از گناهكاران خواهيم بود.»

اين گواهى نخست است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آن را اجرا كرد.

«اگر معلوم شد كه آنان گناهكارند.» يعنى سوگند دروغ ياد كردند.

«دو نفر ديگر به جاى آنان قرار مى گيرند.» يعنى از نزديكان مدعى.

«از كسانى كه دو نفر اولِ نزديك به ميّت به آنها خيانت كردند، آن گاه به خدا سوگند ياد مى كنند.» به خدا سوگند ياد مى كنند كه آنها نسبت به دو نفر اول به اين ادعا

سزاوارترند و آن دو سوگند، دروغ ياد كردند.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 429

«حتماً شهادت ما از شهادت آنها به حقيقت نزديك تر است و ما از حق، تجاوز نمى كنيم كه در اين صورت حتماً از ستمگران خواهيم بود.»

آن گاه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به خانواده تميم دارى فرمان داد آن گونه كه به آنها دستور مى دهد، سوگند ياد كنند. آنان نيز سوگند ياد كردند و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله گردنبند و جام را از ابن بيدى و ابن ابى ماريه گرفت و به خانواده تميم تحويل داد.

«اين روش به اين كه شهادت را به طور صحيح ادا كنند يا از بازگشت سوگندهايى پس از سوگندهاى شان بترسند، نزديك تر است.»

اين روايت در تفسير قمى با تفاوت اندكى روايت شده است و در آن، نماز به نماز عصر تفسير شده است.

همچنين اسماعيل بن جابر از امام صادق عليه السلام در بخشى از يك روايت بلند از اميرمؤمنان عليه السلام اين روايت را با اندكى تفاوت نقل كرده است.

ارجاعات

گذشت: در روايات و آيات پيشين مناسب با اين بحث هست؛ پس ملاحظه كنيد.

باب 16 اثبات وصيت با شهادت يك نفر مسلمان راستگو

601- (1) اسحاق بن عمار گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخص بيمارى تعدادى دينار از من طلبكار بود. آن گاه به من گفت: اگر من مُردم، بيست دينار به فلانى بپرداز و بقيه آنها را به برادرم (يا خواهرم) تحويل بده. او مُرد و من هنگام مرگش نزد وى حاضر نبودم. آن گاه شخص مسلمان راستگويى نزد من آمد و گفت: آن شخص به من دستور داده به تو بگويم: ده دينار از دينارهايى را كه دستور داده بودم به

برادرم بپردازى به مسلمانان صدقه بده.

و برادر ميّت نمى دانست كه ميّت چيزى نزد من دارد.

امام عليه السلام فرمود: نظر من اين است كه ده دينار آن را صدقه دهى همان گونه كه گفت.»

ارجاعات

مى آيد:

در روايت چهارم از باب چهل و پنجم اين نوشته به امام عليه السلام كه: «آنچه صاحبش در زمان حيات خود به وى پاداش داده پسنديده و متعلق به اوست و شهادت مرد و زن و برده دربارۀ آن پذيرفته است- در صورتى كه مورد اتهام نباشند.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 431

باب 17 حكم شهادت زن در وصيت

602- (1) ربعى بن عبداللّٰه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه دربارۀ شهادت زنى كه هنگام وصيت مردى حاضر بود، فرمود: «شهادت آن زن در يك چهارم وصيت ميّت پذيرفته است.» (به نسبت شهادت آن زن).

603- (2) ابان از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه ايشان دربارۀ وصيتى كه تنها يك زن شاهد بر آن بود، فرمود: «شهادت زن در يك چهارم از وصيت پذيرفته است.» (نسبت به شهادت آن زن).

604- (3) محمد بن قيس از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «اميرمؤمنان عليه السلام دربارۀ وصيتى كه تنها يك زن شاهد آن بود، اين گونه حكم كرد كه شهادت زن در يك چهارم وصيت- در صورتى كه مسلمان باشد و در ديندارى اش متهم نباشد- پذيرفته است.»

605- (4) محمد بن قيس از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «اميرمؤمنان عليه السلام دربارۀ وصيتى كه تنها يك زن شاهد آن بود، حكم كرد و آن را به نسبت شهادت يك زن- يك چهارم وصيت- مؤثر قرار داد.»

محمد بن قيس از امام باقر

عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «اميرمؤمنان عليه السلام دربارۀ وصيتى كه تنها يك زن گواه بر آن بود، اين گونه حكم كرد كه شهادت زن نسبت به يك چهارم وصيت مؤثر است.»

606- (5) در كتاب فقه الرضا و المقنع آمده است: «شهادت يك زن در يك چهارم وصيت مؤثر است، در صورتى كه ديگرى همراه او نباشد.»

607- (6) حلبى گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال شد: زنى مدعى است كه در شهر ديگرى براى وى به ثلث وصيت شده و او بينه ندارد.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 433

امام عليه السلام فرمود: در يك چهارم آن، ادعايش تصديق مى شود.»

608- (7) ابراهيم بن محمد همدانى گويد: «احمد بن هلال به امام موسى بن جعفر عليه السلام نوشت: يك زن شاهد وصيت مردى بود و به جز او ديگرى گواه آن نبوده است. برخى از وارثان سخن او را راست مى انگارند و برخى وى را متهم مى كنند.

امام عليه السلام در پاسخ مرقوم فرمود: نه [پذيرفته نيست] مگر آن كه يك مرد و دو زن باشند و واجب نيست كه شهادت وى نافذ باشد.»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره مى فرمايد: «توجيه اين روايت به اين است كه شهادت وى در تمام وصيت موثر نيست (هرچند پذيرش آن در يك چهارم وصيت جايز است).»

609- (8) محمد بن اسماعيل بن بزيع گويد: «از امام رضا عليه السلام سؤال كردم: يكى از بستگان زنى ادعا كرده كه وى هنگام مرگش وصيت كرده كه برده اش را از ثلث مالش آزاد كنند و شاهدان وى همگى زن هستند.

امام عليه السلام فرمود: شهادت زنان در اين مورد جايز نيست.»

مرحوم

شيخ طوسى قدس سره اين روايت را بر عدم پذيرش شهادت زنان در تمام وصيت- نه در يك چهارم آن- يا بر تقيه حمل كرده است.

ارجاعات

مى آيد:

در روايت چهارم از باب چهل و پنجم اين نوشته به امام عليه السلام كه: «آنچه را صاحب آن كنيز در حال حيات به وى پاداش داده است پسنديده و متعلق به اوست و شهادت مرد و زن و برده در مورد آن پذيرفته است در صورتى كه مورد اتهام نباشند.»

و در روايت هفدهم و نوزدهم از باب نوزدهم از ابواب شهادات اين گفته كه: «دربارۀ زنى سؤال كردم كه هنگام مرگ تنها يك زن نزد اوست آيا شهادت وى مؤثر است يا نه؟

امام عليه السلام فرمود: شهادت زنان در مورد ولادت و بكارت مؤثر است.»

و در روايت بيستم نظير آن خواهد آمد.

و ساير روايات اين باب را بنگر كه مناسب با اين بحث است.

باب 18 حكم ادعاى دو برده در مورد آزادى خود و باردار بودن كنيز از صاحبش

610- (1) فرقد گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال شد: شخصى همراه دو برده و كنيزش در مسافرت بود

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 435

كه مرگش فرا رسيد و به برده هايش گفت: شما براى خشنودى خدا آزاد هستيد و گواهى دهيد كه فرزند اين كنيز از من است. پس از مدتى آن كنيز پسرى به دنيا آورد ولى وقتى نزد وارثان آن مرد آمدند، آنان منكر سخنان آن دو برده شدند و آنها را به بردگى گرفتند. سپس آن دو برده آزاد شدند و پس از آزادى گواهى دادند كه صاحب نخست شان آنها را شاهد گرفت كه كنيز از وى باردار شده بود.

امام عليه السلام فرمود: شهادت آنان دربارۀ پسر آن

كنيز جايز است و او آن دو را به بردگى نمى گيرد، زيرا آنان نسب او را اثبات كردند.»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره اين روايت را بر استحباب حمل كرده است.

611- (2) حلبى گويد: «شخصى درگذشت و يك كنيز و دو برده از خود برجاى گذاشت كه برادرش آنها را به ارث برد. وى آن دو برده را آزاد كرد و كنيز، پسرى به دنيا آورد. آن گاه آن دو برده پس از آزادى گواهى دادند كه صاحبشان با آن كنيز آميزش مى كرد و كنيز از او باردار شده است. امام صادق عليه السلام در اين باره فرمود: شهادت آنها جايز است و مانند گذشته به حالت بردگى بازمى گردند.»

باب 19 جواز وصيت با اشاره و نوشتن

612- (1) سدير از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «در حالى كه زبان محمد بن على بن حنفيه بند آمده بود، نزد وى رفتم و به او دستور دادم وصيت كند ولى او پاسخ نداد. آن گاه دستور دادم تشتى آوردند و در آن ماسه نرم ريختند. آن را در كنار محمد قرار دادم و به وى گفتم: با دست بنويس.

محمد شخصى را وصى خود قرار داد و وصيتش را نوشت و من در صفحه اى از روى آن نوشتم.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 437

613- (2) عبدالرحمن بن حجاج از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «يكى از عمو زادگانم نزد من آمد و براى حيّان سراج درخواست اجازه كرد. من نيز به وى اجازه دادم. حيّان وارد شد و به من گفت: اى ابا عبداللّٰه! مى خواهم از شما دربارۀ مطلبى بپرسم كه آن را مى دانم ولى دوست دارم از شما

دربارۀ آن سؤال كنم. به من بگو كه آيا عمويت محمد بن على درگذشت؟

گفتم: پدرم به من گفت كه در يكى از مزارعش بود كه شخصى نزد وى مى رود و مى گويد: عمويت را درياب.

پدرم گفت: من درحالى نزد وى رفتم كه وى بيهوش بود، آن گاه به هوش آمد و به من گفت: به مزرعه ات بازگرد. ولى من خود دارى كردم. تا اين كه براى بار دوم گفت: حتماً بايد بازگردى. من بيرون آمدم ولى هنوز به مزرعه نرسيده بودم كه نزد من آمدند و گفتند: او را درياب! وقتى نزد وى بازگشتم، مشاهده كردم زبانش بند آمده است. آن گاه تشتى درخواست كرد (يا تشتى آوردند) و شروع به نوشتن وصيتش كرد.

من از آنجا حركت نكردم تا اين كه چشمانش را بستم و غسل و كفن و نماز و دفنش را انجام دادم.

[آن گاه امام صادق عليه السلام فرمود:] پس اگر اين مرگ است به خدا سوگند حتما او مُرد.

حيّان به من گفت: خداوند تو را رحمت كند، امر بر پدرت مشتبه شده است.

امام عليه السلام فرمود: گفتم: سبحان اللّٰه!- شگفتا- تو بر قلبت «صَدْف» وارد مى كنى.

وى پرسيد: وارد كردن «صَدْف» بر قلب چيست؟

گفتم: دروغ».

614- (3) ابراهيم بن محمد همدانى گويد: «به امام عليه السلام نوشتم: شخصى وصيت خود را مى نويسد، آيا بر وارثان وى واجب است كارهايى را انجام دهند كه وى در وصيتش با خط خود نوشته ولى به آنان دستور نداده است؟

امام عليه السلام مرقوم فرمود: اگر فرزند او هستند (يا اگر فرزند دارد) هرچه در نوشته پدرشان مى يابند- در راه هاى خير و غير آن- انجام مى دهند.»

ابراهيم بن محمد همدانى گويد: «به امام موسى بن

جعفر عليه السلام نوشتم: شخصى با دستخط خويش نوشته اى مى نويسد و به وارثانش نمى گويد: اين وصيت من است و نمى گويد: من وصيت كرده ام وفقط نوشته اى نوشته است ...» ادامه روايت، همانند روايت پيشين است.

615- (4) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «براى كسى كه قدرت بر سخن گفتن ندارد، با اشاره وصيت كردن، در صورتى كه فهميده شود صحيح است.»

616- (5) ابو مريم از پدرش روايت مى كند كه گفت: «امامه دختر ابو عاص و زينب دختر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پس از حضرت فاطمه عليها السلام همسر على عليه السلام بود و بعد از اميرمؤمنان عليه السلام با مغيرة بن نوفل ازدواج كرد.

در پايان عمر وى به بيمارى بسيار شديدى مبتلا شد به طورى كه زبانش بند آمد. در اين حال امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام بر بالين وى رفتند و او قدرت بر سخن گفتن نداشت. آن گاه آن دو امام عليهما السلام

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 439

شروع كردند به وى بگويند: آيا فلان برده ات را با همسرش آزاد كردى؟ آيا دستور به فلان كار و فلان كار دادى؟ و امامه با اين كه شوهرش- مغيره- ناراحت بود و قدرت سخن گفتن نداشت، با سر سخنان آنها را تاييد مى كرد و امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام آن را جايز شمردند.»

حلبى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «پدرم امام باقر عليه السلام برايم بازگو كرد: امامه دختر ابو عاص بن ربيع و زينب دختر پيامبر صلى الله عليه و آله پس از

حضرت على عليه السلام با مغيره بن نوفل ازدواج كرد وى در پايان عمر به بيمارى سختى مبتلا شد به طورى كه زبانش بند آمد. در اين حال امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام نزد وى رفتند و او قدرت بر سخن گفتن نداشت. آن گاه شروع كردند به وى بگويند: آيا فلان برده ات و همسرش را آزاد كردى؟ آيا فلان كار و فلان كار را انجام دادى؟

امامه با اين كه شوهرش از سخنان آن دو امام ناراحت بود با سرش برخى از آنها را تاييد مى كرد و برخى را نمى پذيرفت.

من گفتم: آيا امام حسن و امام حسين عليهما السلام آن را اجازه دادند؟

فرمود: آرى».

617- (6) محمد بن جمهور با واسطه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «فاطمه دختر اسد و مادر اميرمؤمنان عليه السلام نخستين زنى بود كه پياده از مكه به مدينه به سوى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله هجرت كرد و نيكوكارترين مردم نسبت به پيامبر صلى الله عليه و آله بود. وى از آن حضرت شنيد كه فرمود: مردم در روز قيامت برهنه همانند روز ولادت محشور مى شوند.

فاطمه گفت: واى از زشتى و بى حيايى.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: من از خداوند در خواست مى كنم تا تو را پوشيده برانگيزد.

و شنيد كه پيامبر صلى الله عليه و آله از فشار قبر سخن به ميان آورد، فاطمه گفت: واى از ضعيفى و ناتوانى.

پيامبر صلى الله عليه و آله به وى فرمود: من از خدا درخواست مى كنم كه فشار قبر را از تو بر طرف كند.

روزى فاطمه به پيامبر صلى الله عليه و آله گفت:

من مى خواهم اين كنيزم را آزاد كنم.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اگر اين كار را انجام دهى خداوند در برابر هر عضوى از آن، عضوى از بدن تو را از آتش آزاد مى كند.

وقتى فاطمه بنت اسد بيمار شد به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وصيت و از آن حضرت درخواست كرد تا كنيزش را آزاد كند. زبان فاطمه در آن حال بند آمده بود و شروع كرد به پيامبر صلى الله عليه و آله اشاره كند. آن حضرت نيز وصيت او را پذيرفت.

يك روز پيامبر صلى الله عليه و آله نشسته بود كه على عليه السلام با چشم گريان نزد وى آمد. پيامبر صلى الله عليه و آله از على عليه السلام پرسيد:

چرا مى گريى؟

على عليه السلام گفت: مادرم فاطمه جان سپرد.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 441

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: مادر من نيز بود. آن گاه به سرعت برخاست و بر بالين وى رفت پيامبر صلى الله عليه و آله به بدن فاطمه نگاه كرد و گريست. سپس به زن ها دستور داد او را غسل دهند و فرمود: پس از پايان غسل، بدون اطلاع من كارى انجام ندهيد.

وقتى زنان از غسل وى فراغت يافتند، پيامبر صلى الله عليه و آله را آگاه كردند. رسول خدا صلى الله عليه و آله يكى از دو پيراهنش (يا بهترين پيراهنش) را كه با بدنش در تماس بود به زنان داد و دستور داد فاطمه را در آن پيراهن كفن كنند و به مسلمانان فرمود: هرگاه مشاهده كرديد كه من كار بى سابقه اى انجام دادم، دليل آن را سؤال كنيد.

وقتى زنان از غسل و

كفن كردن فاطمه فارغ شدند، پيامبر صلى الله عليه و آله وارد شد و تابوت او را بر شانه اش نهاد و تا وقتى كه او را وارد قبر كردند، آن حضرت زير جنازه اش بود. هنگامى كه به كنار قبر رسيد، تابوت را بر زمين نهاد و وارد قبر شد و در آن خوابيد. سپس برخاست و بدن فاطمه را گرفت در قبر نهاد. آن گاه مدت طولانى سرش را روى او خم كرد و آهسته به او گفت: فرزندت، فرزندت (فرزندت).

آن گاه از قبر بيرون آمد و بر روى وى خاك ريخت تا صاف شد. سپس بر روى قبرش خم شد و شنيدند كه مى گويد: معبودى جز خداى يگانه نيست. خدايا! من او را به تو مى سپارم و رفت. مسلمانان به پيامبر صلى الله عليه و آله گفتند: مشاهده كرديم كارهايى انجام دادى كه تاكنون انجام نداده بودى!

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: امروز احسان و نيكى ابوطالب از من قطع شد. به درستى كه وى به گونه اى بود كه اگر چيزى در اختيار داشت مرا بر خودش و فرزندانش ترجيح مى داد. يك روز من از قيامت و محشور شدن مردم به صورت برهنه سخن به ميان آوردم. فاطمه گفت: واى از زشتى آن! پس من براى وى ضمانت كردم كه خداوند او را پوشيده برانگيزد و از فشار قبر سخن گفتم. فاطمه گفت: واى از ضعف و ناتوانى! پس من ضمانت كردم كه خداوند آن را از وى برطرف كند. از اين رو او را با پيراهن خود كفن كردم و به همين خاطر در قبرش خوابيدم و بر روى او خم شدم و پاسخ

پرسش هايش را به او تلقين كردم. از او دربارۀ خدا سؤال شد پاسخ داد. از پيامبرش سؤال شد پاسخ داد و از امامش سؤال شد، پس بر او اشتباه شد، من به وى گفتم: فرزندت، فرزندت (فرزندت).»

618- (7) على بن جعفر گويد: «از برادرم امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: مرد يا زنى در هنگام مرگ زبانش بند مى آيد. آن گاه يكى از بستگان شان شروع مى كند به وى بگويد: آيا فلان برده و فلان برده را آزاد كردى؟ آيا فلان مال و فلان مال را صدقه دادى؟ او نيز با اشاره سر برخى را تاييد مى كند و برخى را نمى پذيرد. آيا اين گونه وصيت جايز است؟

امام عليه السلام فرمود: آرى، آن جايز است.»

باب 20 حكم وصى قرار دادن بالغ و نابالغ

619- (1) محمد بن حسن صفار به امام حسن عسكرى عليه السلام نوشت: «شخصى فرزندانش را- كه بالغ و

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 443

نابالغ هستند- وصى خود قرار داد. آيا فرزندان بالغ مى توانند پيش از بالغ شدن كودكان وصاياى وى را انجام دهند و بدهى كسانى را كه بدهى شان با شاهدان عادل به اثبات رسيده بپردازند؟

امام عليه السلام مرقوم فرمود: براى فرزندان بالغ لازم است بدهى پدرشان را بپردازند و به اين خاطر آن را نگه ندارند.»

620- (2) على بن يقطين گويد: «از امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: مردى زنى را وصى خود قرار داد و كودكى را در انجام كارها با او شريك كرد.

امام عليه السلام فرمود: اين كار جايز است و آن زن به وصيت عمل مى كند و منتظر بلوغ كودك نمى ماند پس وقتى كه كودك بالغ شد حق عدم پذيرش ندارد

مگر نسبت به چيزهايى كه در وصيت ميّت جابه جايى و تغيير صورت گرفته است كه وى آنها را به وصيت ميّت بازمى گرداند.»

در كتاب المقنع و فقه الرضا آمده است: «هرگاه شخصى زنى را همراه كودك نابالغى وصى خود قرار دهد، پس براى زن جايز است كه به وصيت عمل كند و منتظر بلوغ غلام نماند ...» ادامه عبارت، مانند روايت پيشين است.

621- (3) زياد بن ابى حلال گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: آيا پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله همراه اميرمؤمنان عليه السلام، امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام را نيز وصى خود قرار داد؟

امام صادق عليه السلام فرمود: آرى.

گفتم: با اين كه آنان در آن سن بودند.

امام عليه السلام فرمود: آرى ولى براى غير آن دو در كمتر از پنج سال جايز نيست.»

ارجاعات

مى آيد:

در روايات باب شصت و يكم مناسب با اين بحث خواهد آمد.

باب 21 دو وصى و انجام وصيت

622- (1) محمد بن حسن صفار به امام حسن عسكرى عليه السلام نوشت: «شخصى درگذشت و دو نفر را وصى خود قرار داد. آيا هر يك از آنها جداگانه مى توانند در نيمى از ماترك ميّت تصرف كنند؟

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 445

امام عليه السلام مرقوم فرمود: براى آنها سزاوار نيست با نظر ميّت مخالفت كنند و بايد بر اساس آنچه وى به آنها دستور داده است عمل كنند. انشاءالله.»

623- (2) در كتاب فقه الرضا آمده است: «هرگاه شخصى دو نفر را وصى خود قرار دهد آنان حق ندارند به طور جداگانه در نيمى از ماترك ميّت تصرف كنند و براى آنان لازم است آن گونه كه ميّت وصيت كرده است

به آن عمل كنند.»

624- (3) بريد بن معاويه گويد: «شخصى درگذشت و دو نفر را وصىّ خود قرار داد (يا من و ديگرى را وصى خود قرار داد). يكى از آنان به ديگرى گفت: نيمى از ماترك ميّت را بردار و نيم ديگر را در اختيار من بگذار ولى ديگرى نپذيرفت و از امام صادق عليه السلام در اين باره سؤال كردند. امام عليه السلام فرمود: او چنين حقى دارد.» «1»

625- (4) صفوان بن يحيى گويد: «از امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: شخصى مالى به ديگرى بدهكار است. طلبكار مى ميرد و دو نفر را وصى خود قرار مى دهد آيا جايز است بدهكار بدهى خود را به يكى از آنها به طور جداگانه تحويل دهد؟

امام عليه السلام فرمود: صحيح نيست مگر آن كه حاكم مالِ ميّت را تقسيم كرده و به هر يك از آنان اختيار نيمى از آن را داده باشد يا به دستور حاكم، آن دو با هم كار كنند.»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره در الاستبصار مى فرمايد: «توجيه اين روايت آن است كه اگر حاكم عادل آن را تقسيم كرده است، آن جايز است و اگر حاكم جور تقسيم كرده است، تصرف در آن به خاطر نوعى تقيه جايز است.»

ارجاعات

مى آيد:

در روايات باب شصت و يكم مناسب با اين بحث خواهد آمد.

______________________________

(1). احتمال دارد ضمير «له» به آن كسى بازگردد كه پيشنهاد تقسيم ماترك را ارايه داد، همان گونه كه مرحوم صدوق اين گونه فهميده و فرموده است: «من به اين روايت فتوا نمى دهم بلكه به دستخط حسن بن على عليه السلام- [روايت اول] كه نزد من است فتوا مى دهم و

احتمال دارد ضمير به كسى بازگردد كه از پذيرش آن پيشنهاد خوددارى كرد همان گونه كه مرحوم شيخ طوسى احتمال داده است و بنابراين منافاتى ميان اين روايت و روايت صفار از امام حسن عسكرى عليه السلام نيست.»- م.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 447

باب 22 وجوب پذيرش وصيت پدر از سوى فرزند

626- (1) على بن ريان گويد: «به امام هادى عليه السلام نوشتم: شخصى فرزندش را به پذيرش وصيت خود فرامى خواند. آيا فرزند مى تواند وصيت پدرش را نپذيرد؟

امام عليه السلام در پاسخ مرقوم فرمود: حق نپذيرفتن آن را ندارد.»

627- (2) در كتاب المقنع آمده است: «هرگاه شخصى فرزندش را به پذيرش وصيت خود فراخواند، فرزند حق خوددارى از پذيرفتن ندارد.»

ارجاعات

گذشت: در روايت زيد نهم از باب دوازدهم از ابواب امر به معروف فرموده پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله كه: «از دستور پدر و مادرت سرپيچى نكن و اگر به تو دستور دادند كه از تمام دنيايت بگذرى اين كار را بكن.»

مى آيد:

در روايت سى و پنجم از باب هفتاد و دوم از ابواب احكام اولاد فرموده پيامبر صلى الله عليه و آله كه: «از پدر و مادرت اطاعت كن و در حال حيات آنان و پس از مرگ شان به آنان نيكى كن و اگر به تو دستور دادند كه از خانواده و اموالت بگذرى اين كار را بكن كه آن از ايمان است.»

و ساير روايات آن باب و باب هفتاد و چهارم را بنگر.

باب 23 حكم وصى قرار دادن زن و شرابخوار

628- (1) سكونى از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام از نياكانش عليهم السلام روايت مى كند كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: «زن، وصىّ قرار داده نمى شود؛ زيرا خداوند باعزت و باشكوه مى فرمايد: «اموال تان را به سفيهان ندهيد.»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره اين روايت را بر نوعى كراهت يا تقيه حمل كرده است.

629- (2) در كتاب من لا يحضره الفقيه روايت مى شود كه از امام باقر عليه السلام دربارۀ تفسير اين سخن خداوند سؤال شد:

«اموال تان را به سفيهان ندهيد.» امام عليه السلام فرمود: «آنها را به شرابخوار و زنان ندهيد.

سپس فرمود: چه كسى سفيه تر از شرابخوار است؟!»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 449

630- (3) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه: «هنگامى كه اميرمؤمنان عليه السلام رفاعه را به قضاوت اهواز منصوب كرد، در نامه اى به وى نوشت: حرص و طمع را كنار گذار و با هواهاى نفسانى مخالفت كن و علم را به وقار و آرامش بيارا ... هركس زن احمقى را امين بشمارد و با وى مشورت كند و سخنش را بپذيرد، پشيمان مى شود ...»

631- (4) ابو ايّوب نحوى گويد: «در دل شب ابوجعفر منصور به دنبال من فرستاد وقتى نزد او رفتم وى نامه اى در دست بر روى تختى نشسته بود و شمعى در مقابلش بود. هنگامى كه به وى سلام كردم نامه را به طرف من انداخت و با چشمان گريان به من گفت: اين نامه محمد بن سليمان است كه خبر درگذشت جعفر بن محمد عليه السلام را به ما گزارش كرده است. آن گاه سه مرتبه گفت: ما از خداييم و به سوى او بازمى گرديم!

و ادامه داد: «مانند جعفر بن محمد عليه السلام كجاست؟ سپس به من دستور داد نامه اى بنويسم. من عنوان نامه را نوشتم و منصور گفت: بنويس كه اگر جعفر بن محمد يك نفر معين را وصى خود قرار داده است او را فرابخوان و گردنش را بزن!

جواب نامه منصور آمد: وى پنج نفر را وصى خود قرار داده است كه ابوجعفر منصور يكى از آنهاست و محمد بن سليمان، عبداللّٰه، موسى و حميده بقيه آنهايند.»

632- (5) در

كتاب المقنع روايت مى شود كه به يكى از امامان نوشته شد: «زنى درگذشت و پانصد درهم به زن شوهر و فرزنددار ديگرى داد و به وى وصيت كرد بخشى از آن را به يكى از دخترانش بدهد و بقيه آن را براى امام عليه السلام بفرستد.

امام عليه السلام در پاسخ مرقوم فرمود: ثلث آن را براى امام عليه السلام بفرستد و بقيه را بر اساس سهم هاى خدا ميان وارثان تقسيم كند.»

ارجاعات

گذشت: در روايت دهم از باب پنجم اين نوشته به امام عليه السلام كه: «زنى پانصد درهم به زن ديگرى داد و به وى وصيت كرد ... امام در پاسخ مرقوم فرمود: ثلث آن را براى من مى فرستد و بقيه را بر اساس سهم هاى خدا ميان وارثانش تقسيم مى كند.»

و در روايت دوم از باب بيستم فرموده امام عليه السلام كه: «آن جايز است و آن زن به وصيت عمل مى كند و منتظر بالغ شدن كودك نمى ماند.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 451

باب 24 حكم وصى قرار دادن حاضر و غايب

633- (1) محمد بن مسلم از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «اگر شخصى فرد غايبى را وصى خود قرار دهد، وى حق نپذيرفتنِ آن را ندارد و اگر كسى را كه در شهر است وصى خود قرار دهد، وى اختيار دارد، اگر بخواهد مى پذيرد و اگر نخواست نمى پذيرد.»

634- (2) منصور بن حازم از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هرگاه شخصى برادر غايبش را وصى خود قرار دهد وى نمى تواند آن را نپذيرد؛ زيرا اگر حاضر بود و نمى پذيرفت، ميّت ديگرى را مى يافت.»

635- (3) اسماعيل گويد: «از امام رضا عليه السلام سؤال كردم:

شخصى هنگام مرگ، فرزند و دو برادرش را وصى خود قرار مى دهد. فرزند وى حاضر بود ولى دو برادرش غايب بودند. پس از چند روز دو برادر ميّت از بيم آن كه فرزند ميّت بر آنان چيره شود و نتوانند به طور شايسته كار كنند، از پذيرش وصيت وى خوددارى كردند. آن گاه يكى از عموزاده هاى شان- كه سخنش در ميان آنان پذيرفته است- ضمانت كرد تا جلوى فرزند ميّت را بگيرد. دو برادر به اين شرط پذيرفتند ولى آن عموزاده جلوى فرزند را نگرفت با اين كه آنان به اين شرط پذيرفته بودند و آنان گفتند: ما خود را از وصيت بر كنار مى كنيم و ترك همه چيزها و بيرون رفتن از زير بار مسئوليت براى ما حلال است.

آيا براى آنان صحيح است كه از آنچه در اختيار دارند و از آنچه در اختيار فرزند است، دست بردارند؟

امام عليه السلام فرمود: آن به عهده تو است، پس به هر شكل ممكن مدارا كن؛ زيرا تو براى اين كار پاداش مى گيرى (يا بازخواست مى شود) باشد كه آن «1» فرزند را فراگيرد.»

636- (4) در كتاب فقه الرضا و المقنع آمده است: «هرگاه شخصى فرد حاضرى را وصى خود قرار دهد، او مى تواند از پذيرش وصيت خوددارى كند و اگر وصى، غايب است و وصيت كننده پيش از ديدار با وى بميرد پذيرش وصيت براى وى لازم است.»

______________________________

(1). مرحوم علام مجلسى قدس سره مقصود از «ذلك» را نرمى يا پاداش دانسته است و مى فرمايد: «يعنى نرمش يا پاداش، فرزند را فراگيرد پس با تو نرمش كند و به تو تحويل دهد و بر اين كار پاداش گيرد و احتمال

دارد اسم اشاره به قرينه مقام به مرگ بازگردد. ملاذ الاخيار 15/ 165

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 453

637- (5) هشام بن سالم از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه ايشان دربارۀ شخصى كه ديگرى را وصى خود قرار داد و او از پذيرفتن آن ناخشنود است فرمود: «در اين حال دست از كمك به وى برندارد.»

638- (6) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هركس ديگرى را وصى خود قرار دهد، وى در پذيرفتن و نپذيرفتن وصيت اختيار دارد. در صورتى كه حاضر باشد. پس اگر در حضور مُوصّى نپذيرفت، براى وى لازم نيست ولى اگر در غياب وى، او را وصى خود قرار داد و سپس موصّى درگذشت موصّى اليه نمى تواند وصيت را نپذيرد، در حالى كه موصّى مرده است و آن حقّى از حقوق خداوند گرديده است.»

ارجاعات

گذشت: در روايت يازدهم از باب هفتم از ابواب هبات فرموده امام عليه السلام كه: «هرگاه از شهر [ديگرى] براى وى بفرستد او حق نپذيرفتن آن را ندارد.»

باب 25 حكم وصيت خودكشى كننده

639- (1) ابوولّاد از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هركس عمداً خودكشى كند، براى هميشه در آتش دوزخ خواهد بود.

گفته شد: بفرماييد كه اگر وصيتى كند و بلافاصله خودكشى كند آيا وصيتش صحيح است؟

امام عليه السلام فرمود: اگر پيش از آن كه آسيبى- همانند جراحت يا كار ديگرى (قتل)- به خود برساند (كه شايد كشنده باشد) وصيت كند، وصيت وى در ثلث مؤثر است ولى پس از آسيب رساندن به خود- همانند جراحت يا كارى (قتل) كه شايد كشنده باشد- وصيت وى صحيح نيست.»

640- (2)

در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام دربارۀ وصى خودكشى كننده سؤال شد. امام عليه السلام فرمود: «هرگاه پس از آسيب رساندن به خود وصيت كند و بر اثر آن بميرد، وصيت وى صحيح نيست.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 455

باب 26 حكم مقدم بودن بدهى بر وصيت و وصيت بر ميراث

خداوند تعالى مى فرمايد:

خداوند دربارۀ فرزندان تان به شما سفارش مى كند كه براى پسر همانند بهره دو دختر است ... پس از وصيتى كه بدان وصيت كرده يا بدهى. «1»

641- (1) محمد بن قيس از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: «بدهى پيش از وصيت و وصيت به دنبال بدهى است، سپس ميراث پس از وصيت است، چرا كه نخستين (يا سزاوارترين) حكم كتاب خداست.»

642- (2) محمد بن قيس از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه دربارۀ بدهى و وصيت فرمود: «بدهكارى پيش از وصيت است آن گاه وصيت به دنبال بدهى و سپس ميراث است و براى هيچ وارثى وصيت نيست.»

643- (3) ابان از شخصى روايت مى كند كه: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ شخص بدهكارى سؤال كردم كه فردى را وصى خود قرار داد (يا دربارۀ شخصى سؤال كردم كه به ديگرى وصيت كرد كه من بدهكار هستم) امام عليه السلام فرمود: وصى، بدهى ميّت را مى پردازد و بقيه را ميان وارثان تقسيم مى كند.

گفتم: مالى كه ميّت براى پرداخت بدهى وصيت كرده بود دزديده شد (يا وصى، مالى را كه ميّت براى پرداخت بدهى وصيت كرده بود، تقسيم كرد) بدهى از چه كسى گرفته مى شود؟ از وارثان (يا از وصى؟)

امام عليه السلام فرمود: از وارثان گرفته نمى شود، بلكه وصى ضامن آن

است.»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره در كتاب الاستبصار اين روايت را بر موردى حمل كرده كه امكان رساندن مال به دست طلبكار براى وصى وجود داشته است و او اين كار را انجام نداد تا تلف شد.

______________________________

(1). نساء 4/ 11.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 457

644- (4) در كتاب دعائم الاسلام از على عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پرداخت بدهى را پيش از عمل به وصيت لازم كرد، در حالى كه شما مى خوانيد: پس از وصيتى كه بدان وصيت شده يا پرداخت بدهى.»

645- (5) در تفسير مجمع البيان از اميرمؤمنان عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: شما در اين آيه وصيت را پيش از بدهى مى خوانيد در حالى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پرداخت بدهى را پيش از عمل به وصيت لازم كرد.»

و دليل مقدم شدن بدهى بر وصيت «1» در آيه، اين است كه واژه «اوْ»- يا- همانا براى يكى از دو چيز يا يكى از چند چيز است و مستلزم ترتيب ميان آنها نيست و مثل اين است كه گفته باشد: پس يكى از اين دو به طور جداگانه يا همراه ديگرى و اين مانند سخن اعراب است كه گويد: با حسن يا ابن سيرين همنشينى كن. يعنى با يكى از آن دو به طور جداگانه يا همراه ديگرى همنشينى كن!»

646- (6) عبدالرحمان بن حجّاج گويد: «از امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: شخص بدهكارى درگذشت. آن گاه برخى از فرزندانش محكوم به پرداخت غرامت و بدهى پدرشان شدند. آنان نيز خانه پدرشان را فروختند، در حالى

كه ميّت زنان و مردان وارث ديگرى دارد كه فروش خانه را اجازه ندادند (يا درخواست نكردند) و با آنان مشورت نكردند، آيا به دليل اين كار چيزى بر عهدۀ آنهاست؟

امام عليه السلام فرمود: در صورتى كه آن خانه را از راه آن مسئوليت به دست آورده و در همان راه نيز بدهكار شده، برعهده همۀ آنهاست.»

اين حديث با سند ديگرى نيز روايت شده است با اين تفاوت كه به جاى «شخص بدهكارى»، «يكى از كارگزاران» آمده است. 647- (7) فرزند ابو نصر بزنطى با سند خود روايت مى كند كه از امام عليه السلام سؤال شد: «شخص بدهكارى مى ميرد و افراد نان خورى از خود باقى مى گذارد، آيا هزينه آنان از مال وى پرداخت شود؟

______________________________

(1). ظاهراً اشتباهى در روايت رخ داده است، زيرا در آيه وصيت مقدم بر بدهى ذكر شده است- م.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 459

امام عليه السلام فرمود: اگر يقين دارد كه بدهى اش همه اموالش را فرا مى گيرد، هزينه آنان پرداخت نمى شود و اگر يقين ندارد، پس بايد از اصل مال وى هزينه آنان را بپردازد.»

عبدالرحمان بن حجاج از امام موسى بن جعفر عليه السلام نظير اين حديث را روايت كرده است با اين تفاوت كه پاسخ امام عليه السلام را اين گونه بيان مى كند: «اگر يقين دارد كه اموال ميّت همه بدهى هاى او را در بر مى گيرد پس هزينه آنان را نمى پردازد و اگر يقين به آن ندارد، بايد از اصل مال وى هزينه آنان را بپردازد.»

648- (8) على بن ابى حمزه گويد: «به امام موسى بن جعفر عليه السلام گفتم: يكى از دوستداران شما در گذشت و

كودكان صغير و مقدارى مال و بدهى از خود بر جاى گذاشت طلبكاران از مال او بى خبر هستند. اگر بدهى آنها پرداخت شود، فرزندانش بى چيز باقى مى مانند.

امام عليه السلام فرمود: آن را براى فرزندانش هزينه كن».

مرحوم شيخ طوسى قدس سره مى فرمايد: «سند اين روايت مقطوعه است و با ظاهر قرآن مخالف است.»

ارجاعات

گذشت: در روايات باب پانزدهم مطالبى آنچه بر اين بحث دلالت مى كند.

و در روايت سوم از باب نهم از ابواب پرداخت كنندگان زكات فرموده معصوم عليه السلام كه: «زكات از تمام مال خارج مى شود، زيرا آن همانند بدهى است كه اگر بر عهدۀ وى بود چيزى براى وارثان نيست تا آنچه از زكات را وصيت كرده است، بپردازند.»

و در روايت يكم از باب يازدهم از ابواب مستحقان زكات فرموده امام عليه السلام كه: «اگر پدرش مالى براى وى به ميراث گذارد سپس آشكار شود كه وى بدهى داشته كه آن روز نمى دانسته است پس آن را از جانب پدرش از اصل مال مى پردازد.»

و در روايت دوم از باب پنجم از ابواب نيابت فمروده معصوم عليه السلام كه: «اگر چيزى از آن زياد بيايد، براى وارثان است در صورتى كه بدهى نداشته باشد.»

همچنين اين فرموده كه: «همه آنچه با اوست و باقى گذاشته براى وارثان است مگر آن كه بدهكار باشد كه از جانب وى پرداخت مى شود يا وصيتى كرده باشد كه آن وصيت براى موصّى له انجام و از ثلث قرار داده مى شود.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 461

و در باب هشتم و باب دهم از ابواب نيابت در حج و در روايات باب پانزدهم از ابواب بدهى مطالبى بر

اين بحث دلالت مى كند.

و در روايات باب يكم و چهارم از ابواب حجر مطالبى مناسب با ذيل باب وجود دارد و باب نهم از ابواب وصيت را بنگر.

و در روايت يكم از باب شصت و دوم اين گفته كه: «وصى دست به كار مى شود، حق طلبكاران را جدا مى كند و در خانه اش مى گذارد و بقيه آن را ميان وارثان تقسيم مى كند.»

مى آيد:

و در روايات باب دوم و چهارم از ابواب اقرار مناسب با اين بحث خواهد آمد.

باب 27 اخراج وصيت به زكات از اصل مال

ارجاعات

گذشت: در روايت سوم از باب نهم از ابواب پرداخت كنندگان زكات فرموده امام عليه السلام كه: «زكات از اصل مال خارج مى شود؛ زيرا آن همانند بدهى است كه اگر بر عهدۀ ميّت بود چيزى براى وارثان نيست تا آنچه از زكات وصيت كرده است بپردازند.»

و در روايات باب يازدهم و باب دوم از ابواب وصايا مطالبى مناسب با اين بحث وجود دارد.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 463

باب 28 وجوب اخراج حجة الاسلام از اصل مال و حج مستحب از ثلث در صورت وصيت و حكم وصيت به حج

ارجاعات

گذشت: در روايت سوم از باب نهم از ابواب پرداخت كنندگان زكات اين گفته به امام عليه السلام كه: «... پس اگر به حجة الاسلام وصيت كند؟»

امام فرمود: جايز و مؤثر است و از اصل مال از جانب او حج انجام داده مى شود.»

و در روايات باب دوم و هشتم و دهم و يازدهم از ابواب نيابت در حج مطالبى بر اين بحث دلالت مى كند.

مى آيد:

و در باب بعدى مناسب با اين بحث خواهد آمد. «1»

______________________________

(1). ابواب 29 تا 33 به دليل ارتباط با مباحث بردگان ترجمه نشده است.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 467

باب 34 «1» استحباب عمل به وصيت خود در صورت بهبودى از بيمارى

649- (1) عمر بن يزيد از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «على بن حسين عليه السلام سه بار بيمار شد و در هر بيمارى وصيتى كرد آن گاه پس از بهبودى وصيت خود را انجام داد.»

باب 35 حكم وصيت به يك جزء از مال

خداوند عزيز و باشكوه مى فرمايد:

... سپس بر هر كوهى يك جزء آنها را قرار بده «2».

آن هفت در دارد كه براى هر در جزء معينى از آنهاست «3».

______________________________

(1). ابواب 29 تا 33 به دليل ارتباط با مباحث بردگان ترجمه نشد.

(2) بقره 2/ 260.

(3). حجر 15/ 44.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 469

650- (1) ابان بن تغلب از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه ايشان فرمود: «جزء، يكى از ده تاست، زيرا كوه ها ده تا بود و پرندگان چهارتا.»

651- (2) ابان بن تغلب از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه ايشان دربارۀ شخصى كه به يك جزء، مالش وصيت مى كند، فرمود: جزء، يكى از ده بخش است؛ زيرا خداوند عزيز و باشكوه مى فرمايد: «سپس بر روى هر كوه جزئى از آنها را قرار بده» و كوه ها ده تا بود و پرندگان چهار تا پس بر روى هر كوه جزئى از آنها را قرار داد.»

652- (3) على بن اسباط روايت مى كند كه از امام رضا عليه السلام دربارۀ اين آيه سؤال شد: «گفت: آرى ولى براى اين كه قلبم آرامش يابد.» آيا در قلب ابراهيم شك بود؟ امام عليه السلام فرمود: نه ولى از سوى خداوند افزايش يقين درخواست كرد و فرمود: و جزء، يكى از ده بخش است.»

653- (4) در كتاب المقنع آمده است: «و اگر به جزئى از مالش وصيت كند، آن

يكى از ده بخش است.»

654- (5) در كتاب فقه الرضا آمده است: «هرگاه شخصى به جزئى از مالش براى ديگرى وصيت كند، پس آن يكى از ده بخش است، به دليل اين سخن خداوند تعالى: «سپس بر روى هر كوهى، جزئى از آنها را قرار بده» و كوه ها ده تا بود.»

655- (6) معاوية بن عمار گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى به يك جزء از مالش وصيت مى كند. امام عليه السلام فرمود: آن يك بخش از ده بخش است. خداوند باشكوه و عزت مى فرمايد: «سپس بر روى هر كوهى، يك جزء از آنها را قرار بده!» و كوه ها ده تا بود.»

656- (7) ابوبصير از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه دربارۀ شخصى كه به يك جزء از مالش وصيت كرده بود، فرمود: «آن يك بخش از ده بخش است و فرمود: كوه ها ده تا بود.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 471

657- (8) ابوبصير از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه ايشان دربارۀ شخصى كه به يك جزء از مالش وصيت كرد، فرمود: «آن يك بخش از ده بخش است. كوه ها ده تا بود و پرندگان عبارت بودند از: طاووس، كبوتر، خروس و هدهد. پس خداوند به ابراهيم دستور داد آنها را تكه تكه كند و در هم بياميزد و بر روى هر كوهى، يك بخش از آنها را قرار بدهد و سر هر پرنده را به دست گيرد. فرمود: پس هرگاه سر يكى از پرندگان را در دست مى گرفت اجزاى بدنش به سوى او پرواز مى كردند و به حال نخست بازمى گشت.»

658- (9) عبدالصمد بن بشير گويد: «قاضيان

نزد منصور گرد آمدند. وى به آنها گفت: شخصى به يك جزء از مالش وصيت مى كند، جزء چه مقدار است؟

آنان در پاسخ به اين پرسش درماندند و در مورد آن نزد منصور اظهار ناراحتى و تأسف كردند! منصور پيكى به سوى حاكم مدينه فرستاد و به وى دستور داد از امام صادق عليه السلام بپرسد: شخصى به يك جزء از مالش وصيت كرده است. جزء چه مقدار است؟ زيرا اين مطلب بر قاضى ها مشكل شده است و نمى دانند جزء چه مقدار است پس اگر وى به اين پرسش پاسخ داد [كارى به وى نداشته باش]؛ در غير اين صورت او را بر اسب تندرو سوار و به سوى من روانه كن.

حاكم مدينه نزد امام صادق عليه السلام رفت و به او گفت: منصور پيكى نزد من فرستاد تا از شما دربارۀ شخصى كه به يك جزء از مالش وصيت كرده بپرسم. وى پيش از اين از قاضيان در اين باره سؤال كرده است ولى آنان وى را از آن آگاه نكرده اند. منصور به من نوشته است كه اگر آن را براى وى توضيح دادى [كارى به تو نداشته باشم]، در غير اين صورت، تو را با پيك تندرو نزد وى بفرستم.

امام صادق عليه السلام فرمود: اين در كتاب خدا روشن است. خداوند در پاسخ درخواست ابراهيم مى فرمايد: «پروردگارا! به من نشان بده كه چگونه مردگان را زنده مى كنى ... بر روى هر كوهى جزئى از آنها را ...» پرندگان چهار تا و كوه ها ده تا بودند. آن مرد [وصيت كننده] از هر ده بخش يك جزء از مالش را خارج مى كند.

در پى فرمان خداوند، ابراهيم عليه

السلام هاونى درخواست و سر پرندگان را جدا كرد و نزد خود نگه داشت و بدن هاى آنها را با هم در هاون كوبيد. آن گاه پرنده اى را كه به وى فرمان داده شده بود، فراخواند و شروع كرد پرها را بنگرد كه چگونه خارج مى شوند و به تك تك رگ ها نگاه كند تا اين كه بال هاى آن كامل شد و به سوى ابراهيم پر كشيد. ابراهيم يكى از سرها را كه متعلق به آن پرنده نبود جلو برد ولى آن بدن به آن نپيوست و به سر خود پيوست به همين صورت بدن هاى آنان و تعدادشان كامل شد.»

659- (10) عبدالرحمان بن سيّابه گويد: «زنى به من وصيت كرد و گفت: با ثلث مالم بدهى ام را بپرداز و يك جزء آن را به فلان زن بده. در اين باره از ابن ابى ليلى سؤال كردم وى گفت: من چيزى دربارۀ آن نمى دانم، من نمى دانم جزء چيست. آن گاه از امام صادق عليه السلام سؤال كردم و وصيت آن زن و سخن

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 473

ابن ابى ليلى را براى وى بازگو كردم. امام عليه السلام فرمود: ابن ابى ليلى دروغ گفت. يك دهم ثُلْث متعلق به آن زن است. خداوند به ابراهيم عليه السلام دستور داد و فرمود: «بر روى هر كوه جزئى از آنها را قرار بده» كوه ها در آن زمان ده تا بود و جزء يك دهم از هر چيز است.»

اين روايت با سند ديگرى نيز نقل شده است با اين تفاوت كه در آن آمده است: «با ثلث مالم بدهىِ برادرزاده ام را بپرداز ...»

660- (11) عبدالله بن سنان گويد: «از امام صادق عليه

السلام سؤال كردم: زنى ثلث مالش را وصيت كرد كه با آن بدهى برادرزاده اش پرداخت شود و يك جزء آن به فلان زن و فلان مرد داده شود. من آن را نمى دانستم از اين رو نزد ابن ابى ليلى رفتم.

امام عليه السلام پرسيد: او به تو چه گفت؟

گفتم: او گفت: چيزى به آن مرد و زن نمى رسد.

امام عليه السلام فرمود: به خدا سوگند! دروغ گفت. يك دهم از ثلث، متعلق به آنهاست.»

661- (12) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه يكى از ياران امام صادق عليه السلام به وى گفت: «يكى از زنانِ ما ثلث مالش را وصيت كرد و گفت: يك جزء آن را به فلان مرد و يك جزء آن را به فلان زن بپردازيد. اين موضوع از ابن ابى ليلى سؤال شد و او اين وصيت را باطل دانست و گفت: چيزى گفته كه آن را معين نكرده است.

امام صادق عليه السلام فرمود: ابن ابى ليلى وجه صحيح آن را ندانسته است. جزء يكى از ده تاست. يعنى همه اجزاء يك چيز از تقسيم آن به ده قسمت و كمتر پديد مى آيد. گفته مى شود: نصف و ثلث و يك چهارم، به همين صورت تا ده و بالاتر از آن چيزى نيست.»

662- (13) عبداللّٰه بن عبداللّٰه گويد: «ابوجعفر بن سليمان خراسانى نزد من آمد و گفت: «يكى از حجاج اهل خراسان مهمان من شد و با هم دربارۀ روايت گفتگو كرديم. وى گفت: يكى از برادران مان در مرو درگذشت و يكصد هزار درهم به من وصيت كرد و دستور داد يك جزء آن را به ابوحنيفه بپردازم ولى من نمى دانستم كه يك

جزء از ماترك وى چه مقدار است. از اين رو وقتى به كوفه آمدم نزد ابوحنيفه رفتم و از وى دربارۀ ميزان جزء سؤال كردم وى گفت: يك چهارم آن متعلق به من است. ولى قلب من آن را نپذيرفت و با خود گفتم: من به وصيت عمل نمى كنم تا حج به جاى آورم و دربارۀ مسئله، تحقيق كامل انجام دهم. ولى وقتى مشاهده كردم همه اهل كوفه بر يك چهارم اتفاق نظر دارند به ابوحنيفه گفتم: جاى نگرانى نيست. اى ابوحنيفه سهم تو از وصيت محفوظ است ولى من حج انجام مى دهم و دربارۀ مسئله، به طور كامل تحقيق مى كنم.» ابو حنيفه گفت: من نيز تصميم به حج دارم. با هم حركت كرديم وقتى به مكه رسيديم در طواف، مرد بزرگوارى را مشاهده كرديم كه طوافش را انجام داده و نشسته مشغول ذكر و دعا بود. ناگهان توجه ابو حنيفه به سوى او جلب شد. وقتى او را مشاهده كرد گفت: اگر مى خواهى از سرآمد همه مردم بپرسى، از اين مرد سؤال كن كه بالاتر از وى كسى نيست. گفتم: اين كيست؟ ابوحنيفه گفت: جعفر بن محمد عليه السلام.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 475

پس از انجام طواف رفتم نزديك وى نشستم و به خوبى آرام گرفتم و جايگير شدم. ابوحنيفه نيز از پشت امام عليه السلام دورزد و نزديك من نشست. آن گاه سلام كرد و به وى احترام گذاشت. بسيارى از مردم نيز نزديك وى مى آمدند و پس از سلام مى نشستند. وقتى احترام مردم را نسبت به وى مشاهده كردم، اعتمادم زياد شد. آن گاه ابوحنيفه مرا نيشگون گرفت كه سخن بگويم. من نيز

گفتم: فدايت شوم! من مردى از اهل خراسان هستم. شخصى درگذشت و يكصد هزار درهم را به من وصيت كرد و شخصى را نام برد و به من دستور داد يك جزء آن را به وى بپردازم. فدايت شوم! جزء چه مقدار است؟

امام عليه السلام فرمود: اى ابوحنيفه! براى تو وصيت كرده است. نظرت را دربارۀ آن بگو.

ابوحنيفه گفت: يك چهارم.

امام عليه السلام به ابن ابى ليلى گفت: تو نظرت را دربارۀ آن بگو!

او گفت: يك چهارم.

امام عليه السلام فرمود: از كجا يك چهارم گفتيد؟

گفتند: به دليل سخن خداوند: «پس چهار پرنده بگير و آنها را با متمايل كردن به خود تكه تكه كن سپس بر روى هر كوه جزئى از آنها را قرار بده.»

آن گاه من شنيدم كه امام صادق عليه السلام به آنها اين گونه فرمود: من مى دانم كه پرندگان چهارتا بودند، كوه ها چند تا بود؟ اجزاء براى كوه هاست نه براى پرندگان.

آنها گفتند: گمان مى كنيم چهارتا بود.

امام عليه السلام فرمود: بلكه كوه ها ده تا بود.»

663- (14) در كتاب معانى الاخبار از معصوم عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «جزء، يك بخش از هفت بخش است به دليل سخن خداوند كه فرمود: «دوزخ هفت در دارد كه براى هر در جزء معينى از آنهاست.»

664- (15) در كتاب فقه الرضا از معصوم عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «جزء، يك بخش از هفت بخش است به دليل اين سخن خداوند كه فرمود: «دوزخ هفت در دارد كه براى هر در جزء معينى از آنهاست.»

665- (16) در كتاب الهدايه آمده است: «و هرگاه به يك جزء از مالش وصيت كند، جزء يكى از هفت بخش است، به

دليل اين سخن خداوند: «دوزخ هفت در دارد كه براى هر در جزء معينى از آنهاست.»

666- (17) فرزند ابونصر گويد: «از امام رضا عليه السلام دربارۀ شخصى سؤال كردم كه يك جزء از مالش را وصيت كرده است. امام عليه السلام فرمود: آن، يكى از هفت تاست. خداوند تعالى مى فرمايد: «دوزخ هفت در دارد كه براى هر در جزء معينى از آنهاست.»

گفتم: شخصى به يك سهم از مالش وصيت كرده است. امام عليه السلام فرمود: سهم، يكى از هشت بخش است. آن گاه اين آيه را تلاوت فرمود: «صدقات تنها براى نيازمندان و بينوايان و ... است.»

با سند ديگرى احمد بن محمد بن ابى نصر روايت مى كند كه شخصى از امام رضا عليه السلام دربارۀ جزء و جزء يك چيز سؤال كرد. امام عليه السلام فرمود: آن از هفت بخش است. خداوند در قرآن مى فرمايد:

«دوزخ هفت در دارد كه براى هر در، جزء معينى از آنهاست.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 477

667- (18) اسماعيل بن همام كندى از امام رضا عليه السلام روايت مى كند كه دربارۀ شخصى كه به يك جزء از مالش وصيت كرده بود، فرمود: جزء [يك بخش] از هفت بخش است. خداوند مى فرمايد: «دوزخ هفت در دارد كه براى هر در، جزء معينى از آنان است.»

668- (19) در كتاب ارشاد مرحوم مفيد آمده است: «روايت مى كنند كه شخصى هنگام مرگ به جزئى از مالش وصيت كرد و آن را معين نكرد. پس از مرگش وارثانش دربارۀ آن با هم اختلاف كردند و براى حلّ آن به اميرمؤمنان عليه السلام مراجعه كردند، آن حضرت در مورد آنان به پرداخت

يك هفتم از مال ميّت حكم كرد و اين آيه را تلاوت فرمود: «دوزخ هفت در دارد كه براى هر در، جزء معينى از آنان است.»

و شخصى هنگام مرگ به يك سهم از مالش- بدون تعيين آن- وصيت كرده بود پس از مرگش، وارثان وى در معناى سهم با هم اختلاف كردند، على عليه السلام دراين باره به پرداخت يك هشتم از مالش حكم كرد و اين آيه را تلاوت فرمود: «صدقات تنها براى نيازمندان و بينوايان و ... است» و آنها هشت گروه هستند كه براى هر گروه يك سهم از صدقات است.»

669- (20) حسين بن خالد گويد: «از امام موسى بن جعفر عليه السلام دربارۀ شخصى سؤال كردم كه به يك جزء از مالش وصيت كرده بود. امام عليه السلام فرمود: يك هفتم از ثلث، مال اوست.»

باب 36 حكم وصيت به يك سهم از مال و وصيت به آزاد كردن برده هاى قديمى

خداوند تعالى مى فرمايد:

صدقات تنها براى نيازمندان و بينوايان و كارگزاران آن و كسانى كه قلب هاى شان به دست آورده مى شود و آزاد كردن بردگان و بدهكاران و در راه خدا و در راه ماندگان است و اين فريضه اى است از سوى خداوند و خداوند دانا و با حكمت است «1».

______________________________

(1). توبه 9/ 60.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 479

670- (1) احمد بن محمد بن ابى نصر گويد: «از امام رضا عليه السلام سؤال كردم: شخصى به يك سهم از مالش وصيت مى كند و معلوم نيست آن چه مقدار است.

امام عليه السلام فرمود: سهم ها هشت تاست و به همين گونه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله تقسيم كرد. سپس اين آيه را تلاوت فرمود: «صدقات تنها براى نيازمندان و بينوايان و ... است.» سپس

فرمود: سهم يكى از هشت قسمت است.»

671- (2) صفوان و احمد بن محمد بن ابى نصر گويند: «از امام رضا عليه السلام سؤال كرديم: شخصى به يك سهم از مالش وصيت كرده است و معلوم نيست (نمى دانيم) سهم چه مقدار است.

امام عليه السلام فرمود: آيا در ميان احاديثى كه از امام صادق عليه السلام يا امام باقر عليه السلام به شما رسيده، چيزى در اين باره نيست؟

گفتيم: خداوند ما را فداى تان گرداند! ما از دوستان مان چيزى در اين باره از نياكان شما نشنيده ايم.

امام عليه السلام فرمود: سهم يكى از هشت قسمت است.

گفتيم: فدايت شويم! چگونه يكى از هشت قسمت گرديده است؟

امام عليه السلام فرمود: آيا كتاب خدا را نخوانده اى؟

گفتم: فدايت شوم! من قرآن مى خوانم ولى نمى دانم كجاى آن است.

امام عليه السلام فرمود: اين آيه كه مى فرمايد: «صدقات تنها براى تهيدستان و بينوايان وكارگزاران آن و كسانى كه قلب هاى شان به اسلام متمايل مى شود و آزاد كردن بردگان و بدهكاران و در راه خدا و در راه ماندگان است.» سپس هشت انگشت را نشان داد و فرمود: اين گونه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به هشت سهم تقسيم كرد. پس سهم، يكى از هشت بخش است.»

672- (3) سكونى روايت مى كند كه از امام صادق عليه السلام دربارۀ شخصى سؤال شد كه به يك سهم از مالش وصيت مى كند، امام عليه السلام فرمود: «سهم، يكى از هشت بخش است به دليل سخن خداوند تبارك و تعالى كه مى فرمايد: «صدقات تنها براى تهيدستان و بينوايان و كارگزاران بر آن و كسانى كه قلب هاى شان به اسلام متمايل مى شود و آزاد كردن بردگان و بدهكاران و در راه

خدا و در راه ماندگان است.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 481

673- (4) در كتاب من لايحضره الفقيه آمده است: «روايت شده است كه: سهم، يكى از شش بخش است.»

در كتاب المعانى آمده است: «و به تحقيق روايت شده كه سهم، يكى از شش بخش است و آن بستگى به آن چيزى دارد كه از مقصود وصيت كننده فهميده مى شود و براساس سهم هاى مال وى در ميان آنهاست.»

در كتاب المقنع آمده است: «و اگر به يك سهم از مالش وصيت كند، آن يكى از شش بخش است.»

در كتاب الهدايه نيز نظير آن آمده است.

674- (5) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه دربارۀ شخصى كه به يك سهم از ثلث مالش براى ديگرى وصيت كرده بود، فرمود: «يك ششم آن به وى داده مى شود؛ زيرا سهم ها از شش تاست.»

675- (6) در كتاب فقه الرضا آمده است: «پس اگر به يك سهم از مالش وصيت كند، آن يك سهم از شش سهم است.»

676- (7) طلحة بن زيد از امام صادق عليه السلام از پدرش روايت مى كند كه فرمود: «هركس به يك سهم از مالش وصيت كند، آن، يك بخش از ده بخش است.»

مرحوم شيخ قدس سره در استبصار مى فرمايد: «توجيه اين روايت به يكى از اين دو صورت است: 1- اين كه راوى اشتباه كرده باشد، زيرا محال نيست كه اين مطلب را در تفسير جزء شنيده باشد و به خيال اين كه معناى آنها يكى است، دربارۀ سهم نقل كرده باشد. 2- اين گونه حمل شود كه سهم يكى از ده بخش است به صورت واجب و مستحب است

يكى از هشت بخش پرداخت شود.»

ارجاعات

گذشت: در روايت هفدهم از باب پيشين فرموده معصوم عليه السلام كه: «سهم يكى از هشت بخش است. سپس اين آيه را تلاوت فرمود: «صدقات تنها براى تهيدستان و بينوايان و ... است.»

در روايت نوزدهم اين گفته كه: «دربارۀ آنان به پرداخت يك هشتم از مالش حكم كرد و اين سخن خدا را تلاوت كرد: «صدقات تنها براى تهيدستان و بينوايان و ... است.» و آنها هشت گروه هستند كه براى هر گروه، يك سهم از صدقات است.»

مى آيد:

در باب بيست و پنجم از ابواب عتق مطالبى خواهد آمد كه بر ذيل باب دلالت مى كند.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 483

باب 37 حكم وصيت به چيزى از مال و وصيت براى همسايگان

677- (1) ابان بن تغلب روايت مى كند كه از امام سجاد عليه السلام سؤال شد: «شخصى به چيزى از مالش وصيت كرد.

امام عليه السلام فرمود: چيز در كتاب على يك بخش از شش بخش است.»

در سند ديگرى ابان بن تغلب اين روايت را از ابوحمزه روايت مى كند.

678- (2) در كتاب فقه الرضا آمده است: «به همين صورت هرگاه به چيز نامعينى از مالش وصيت كند، پس آن يك بخش از شش بخش است.»

679- (3) در كتاب الهدايه آمده است: «هرگاه به چيزى از مالش وصيت كند، پس آن يك بخش از شش بخش است.»

ارجاعات

گذشت: در روايات باب هشتاد و يكم از ابواب آنچه بر اين بحث دلالت مى كند.

باب 38 حكم غلاف و زيور آلات شمشير در وصيت به آن

680- (1) ابوجميله گويد: «از امام رضا عليه السلام سؤال كردم: شخصى شمشيرش را براى ديگرى وصيت مى كند و آن شمشير در غلافى است كه تزييناتى بر روى آن است. وارثان ميّت مى گويند: فقط تيغه آن متعلق به توست و چيزهاى وابسته به آن مالِ تو نيست.

امام عليه السلام فرمود: نه بلكه شمشير با همه متعلقات آن مال اوست.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 485

گفتم: شخصى صندوقى را براى ديگرى وصيت كرد كه در آن مال بود. وارثان وى گفتند: فقط صندوق متعلق به توست و اموال آن براى تو نيست.

امام فرمود: صندوق با آنچه در آن است متعلق به اوست.»

در كتاب الهدايه پرسش و پاسخ نخست از امام صادق عليه السلام آمده است.

681- (2) مفضّل بن صالح گويد: «از طريق نامه از امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: شخصى شمشيرى را براى ديگرى وصيت مى كند. وارثان وى مى گويند: تنها تيغه

آهنى آن متعلق به توست و تزيينات آن مال تو نيست.

امام عليه السلام براى من مرقوم فرمود: شمشير با زيور آلات آن متعلق به اوست.»

باب 39 حكم وصيت به صندوق و مال داخل آن و وصيت به كشتى و گندم آن

682- (1) عقبه گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى صندوقى را براى ديگرى وصيت مى كند كه در آن مال است. وارثان وى مى گويند: تنها صندوق متعلق به توست و آنچه داخل آن است مال تو نيست.

امام عليه السلام فرمود: صندوق با آنچه داخل آن است متعلق به اوست.»

683- (2) در كتاب الهدايه آمده است: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ شخصى سؤال شد كه صندوقى را براى ديگرى وصيت كرد كه در آن مال بود. امام عليه السلام فرمود: صندوق با آنچه داخل آن است متعلق به اوست.»

684- (3) در كتاب فقه الرضا آمده است: «هرگاه شخصى صندوق يا كشتى را براى ديگرى وصيت كند و در آن صندوق و كشتى، كالا و چيز ديگرى باشد، پس آن با آنچه داخلش هست متعلق به موصى له است مگر آن كه محتويات آن را استثناء كند.»

در كتاب المقنع نيز نظير آن آمده است.

685- (4) عقبة بن خالد گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى مى گويد: اين كشتى متعلق به فلانى است و از محتويات آن نامى به ميان نمى آورد. در آن كشتى مواد خوراكى است. آيا كشتى و محتويات آن به آن مرد داده مى شود؟

امام عليه السلام فرمود: آنها متعلق به موصى له است مگر آن كه موصى در معرض اتهام باشد و براى وارثان چيزى باقى نمانده باشد.»

در كتاب الهدايه اين روايت بدون سند آمده است.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 487

ارجاعات

گذشت: در

روايت يكم از باب پيشين فرموده امام عليه السلام كه: «صندوق با تمام محتويات آن متعلق به اوست.»

باب 40 حكم وصيت به مبلغى كه وصى دوست دارد و وصيت به مجمل و قليل

خداوند تعالى مى فرمايد:

اى جامه بر خود پيچيده! شب را به عبادت سپرى كن به جز اندكى. نيمى از آن را «1» يا اندكى از آن بكاه «2».

686- (1) اصبغ بن نباته گويد: «شخصى ده هزار درهم به وصى خود پرداخت و گفت: «هرگاه فرزندم بالغ شد، آنچه دوست دارى از اين مال به وى بده. وقتى آن فرزند به مرحله بلوغ رسيد، به اميرمؤمنان عليه السلام عليه وصى شكايت كرد. على عليه السلام به وصى گفت: چقدر دوست دارى به او بدهى؟

وصى گفت: هزار درهم.

اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: نُه هزار درهم به وى بده؛ زيرا آن چيزى است كه دوست دارى و هزار درهم بگير.»

687- (2) در كتاب مناقب ابن شهرآشوب آمده است: «آزمايش فقيهان؛ شخصى سه برده دارد كه نام همه آنها ميمون است. هنگام مرگ مى گويد: ميمون آزاد است و ميمون برده است و صد دينار متعلق به ميمون است. چه كسى آزاد است؟ چه كسى برده است؟ و صد دينار براى كيست؟

كسى كه سابقه همنشينى بيشترى با وى دارد، آزاد است و ميان دو نفر ديگر قرعه زده مى شود، پس قرعه به نام هر كدام درآمد، او برده كسى است كه آزاده شده و برده سوم عبد مدبَّر خواهد بود، نه آزاد است و نه بنده و صد دينار به وى داده مى شود.» اين گونه از امام سجاد عليه السلام به ما رسيده است.

688- (3) در كتاب مناقب ابن شهر آشوب آمده است: «آزمايش فقيهان؛ شخصى هنگام مرگ مى گويد:

فلانى نزد من هزار درهم-

اندكى كمتر- دارد، قليل چه مقدار است؟

فرمود: قليل نصف است به دليل سخن خداوند تعالى: «اى جامه به خود پيچيده! شب را به عبادت سپرى كن مگر اندكى را، نيمى از آن را.»

اين گونه از امام رضا عليه السلام به ما رسيده است.

______________________________

(1). در آيه دو احتمال وجود دارد: نيمى را به عبادت بپرداز يا نيمى را استراحت كن- م.

(2). مزمل 73/ 3- 1

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 489

باب 41 حكم وصيت براى نوه به اندازه سهم فرزند واقرار براى فرزند

689- (1) سهل بن زياد گويد: «به امام حسن عسكرى عليه السلام نوشتم: شخصى دو پسر داشت. يكى از آنان درگذشت و از خود فرزندان دختر و پسر بر جاى گذاشت. پدربزرگ شان به اندازه سهم پدرشان براى آنها وصيت كرد. آيا اين سهم ميان دختر و پسر به طور يكسان تقسيم مى شود يا هر پسر به اندازه دو دختر سهم مى برد؟ امام عليه السلام مرقوم فرمود: به وصيت پدربزرگ شان آن گونه كه دستور داده عمل مى كنند، انشاءالله.

و به امام عليه السلام نوشتم: شخصى كه دختر و پسر دارد، مزرعه اى را براى آنان اقرار مى كند و نمى گويد كه ميان شان بر اساس سهم هاى تعيين شده از سوى خداوند و آنچه را وى واجب كرده تقسيم شود يا دختر و پسر در آن يكسان هستند؟

امام عليه السلام در پاسخ مرقوم فرمود: به وصيت پدرشان به همان گونه كه گفته عمل مى كنند و اگر چيزى معين نكرده به كتاب خدا [و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله] ارجاع مى دهند.»

باب 42 حكم وصيت براى عمو و دايى

690- (1) زراره از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه دربارۀ شخصى كه ثلث مالش را براى عموها و دايى هايش وصيت كرد، فرمود: «دوسوم آن متعلق به عموهايش است و ثلث براى دايى هايش.»

باب 43 حكم وصيت براى بستگان و وصيت براى شخصى بدون تعيين مورد مصرف

691- (1) احمد بن محمد بن ابى نصر گويد: «نامه اى به امام موسى بن جعفر عليه السلام نوشته شده بود و آن حضرت با خط خويش به آن پاسخ داده بود و من از روى آن نامه نسخه بردارى كردم. به امام عليه السلام نوشته شده بود: شخصى هزار درهم براى بستگانش وصيت مى كند و او بستگانى از طرف پدر و مادر

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 491

دارد. مرز خويشاوندى چيست؟ به هركس خويشاوندى دارد، داده مى شود يا مرزى دارد كه به آن منتهى مى شود؟ نظر شما چيست؟ فدايت شوم.

امام عليه السلام مرقوم فرمود: اگر معين نكرده به خويشاوندانش مى دهد.»

692- (2) اسماعيل بن احوص (يا سعد احوص) گويد: «از امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: شخص مسافرى هنگام مرگ اموالش را به يكى از بازرگانان داد و گفت: اين مال متعلق به فلانى فرزند فلانى است و من در آن هيچ حقى ندارم، نه كم و نه زياد- آن را به وى بده يا در هر كجا كه مى خواهد مصرف كند. آن مرد درگذشت و به آن كسى كه مال را برايش وصيت كرده بود هيچ دستورى دربارۀ آن مال نداد و او نمى داند چه عاملى ميّت را بر اين كار واداشت. با آن مال چه كند؟

امام عليه السلام فرمود: در صورتى كه به وى دستورى نداده است، هر كجا كه مى خواهد مصرف كند.

و سؤال كردم: شخصى

به ديگرى وصيت مى كند كه چند جريب از محصول مزرعه اش را به خويشاوندانش دهد. چند سال مى گذرد و مزرعه اش افزوده اى ندارد بلكه به پيش فروش و عينه نياز دارد. آيا از پيش فروش و عينه به موصى له داده مى شود يا نه؟ و اگر پس از آن به آنان محصول دهد آيا سال هاى گذشته جبران مى شود يا نه؟

امام عليه السلام فرمود: گويا من باكى ندارم كه اگر به آنها پرداخت شود يا گرفته شود (به تأخير افتد) و سپس پرداخت شود.

و سؤال كردم: شخصى براى خويشاوندانش وصيت هايى كرد و وارث پس از بلوغ به وصىّ گفت:

زمينى را به اندازه اى كه پاسخگوى وصيت هاى اوست كنار گذارد و هنگام تقسيم ميراث، آن زمين تقسيم نشود [آيا به اين صورت عمل كند] يا طور ديگرى انجام دهد؟

امام عليه السلام فرمود: آرى، اين گونه شايسته است.»

اين روايت از سعد بن احوص نيز نقل شده است.

باب 44 استحباب وصيت براى بستگان هرچند قاطع رحم باشد

خداوند تعالى مى فرمايد:

هرگاه مرگ يكى از شما فرا رسيد، در صورت بر جاى گذاشتن ثروت انبوه بر وى نوشته شد كه براى پدر و مادر و خويشاوندان خود به طور پسنديده وصيت كند كه اين كار براى پرهيزكاران ثابت و لازم است. «1»

______________________________

(1). بقره 2/ 180.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 493

قال: هو صلة الامام).

و كسانى كه ارتباط برقرار مى كنند، با آنچه خداوند به ارتباط با آن دستور داده است و از پروردگارشان به شدت مى ترسند و از بدى حساب، بيمناكند. «1»

693- (1) سالمه (يا سلمى) كنيز امام صادق عليه السلام گويد: «هنگام وفات امام صادق عليه السلام نزد وى بودم.

امام عليه السلام بيهوش شد وقتى به هوش آمد، فرمود: به حسن بن على بن حسين-

كه پهن بينى بود- هفتاد دينار بپردازيد (و به فلانى، فلان مبلغ بپردازيد و ...).

به امام عليه السلام گفتم: آيا به كسى مى بخشى كه با قداره به شما حمله كرد؟

امام عليه السلام فرمود: واى بر تو! آيا قرآن را نخوانده اى؟

گفتم: آرى.

امام عليه السلام فرمود: آيا اين سخن خداوند عزيز و باشكوه را نشنيده اى كه مى فرمايد: «و كسانى كه ارتباط برقرار مى كنند با آنچه خداوند به ارتباط با آن دستور داده است و از پروردگارشان به شدت مى ترسند و از بدى حساب، بيمناكند.»

در روايت ابن محبوب آمده است: «با قدّاره به شما حمله كرد و قصد كشتن تان را داشت.

امام عليه السلام فرمود: آيا مى خواهى من از كسانى نباشم كه خداوند درباره شان مى فرمايد: «و كسانى كه ارتباط برقرار مى كنند با آنچه خداوند به ارتباط با آن دستور داده است و از پروردگارشان به شدت مى ترسند و از بدى حساب، بيمناكند.» آرى. اى سالمه! خداوند بهشت را آفريد و آن را پاكيزه قرار داد و آن را خوشبو كرد. بوى بهشت از فاصله دو هزار سال به مشام مى رسد ولى بوى آن را فرزند ناسپاس، حق ناشناس و بُرنده پيوند خويشاوندى نمى شنود.»

در تفسير عياشى پس از نقل اين روايت مى افزايد و دربارۀ: «ارتباط برقرار مى كنند با آنچه خداوند دستور به پيوند داده است.» فرمود: آن پيوند و ارتباط با امام است.»

______________________________

(1). رعد 13/ 21.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 495

694- (2) در تفسير آيه: «... در صورت بر جاى گذاشتن ثروت انبوه بروى نوشته شد كه براى پدر و مادر و خويشاوندان به طور پسنديده وصيت كند كه اين كار براى پرهيزكاران ثابت و لازم است.»

سماعه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: مقصود چيزى است كه براى امام عليه السلام قرار دهد.

گفتم: آيا براى آن حدّى است؟

امام عليه السلام فرمود: آرى.

گفتم: آن چقدر است؟

امام فرمود: كمترين مقدار آن يك نهم است.»

695- (3) عمار بن مروان گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ اين سخن خداوند سؤال كردم: «در صورت برجاى گذاشتن ثروت انبوه بر شما وصيت نوشته شد.»

امام عليه السلام فرمود: اين حقى است كه خداوند در اموال مردم براى امام عليه السلام قرار داده است.

گفتم: آيا براى آن حدّ معينى است؟

امام عليه السلام فرمود: آرى.

گفتم: چه مقدار؟

امام عليه السلام فرمود: كمترين مقدار آن، يك ششم و حداكثر آن، ثلث است».

696- (4) احمد بن محمد سيارى در كتاب التنزيل و التحريف دربارۀ اين سخن خداوند: «اگر مال انبوهى بر جاى گذارد، بر شما وصيت نوشته شد.» از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: آن حقّى است كه خداوند براى امام از ثلث واجب كرده است.

به امام عليه السلام گفته شد: آن چه مقدار است؟

امام عليه السلام فرمود: كمترين آن ثلث مال است و بقيه مال در آنچه ميّت دوست دارد، مصرف مى شود.»

ارجاعات

گذشت: در روايات باب صد و دوازدهم از ابواب معاشرت مطالبى است كه در اين رابطه مى توان استفاده كرد.

و در روايت دوازدهم از باب يكم فرموده معصوم عليه السلام كه: «هركس هنگام مرگ براى خويشاوندان غير وارثش وصيت نكند، اعمالش با معصيت پايان پذيرفته است.»

و باب سيزدهم از ابواب وصيت را بنگر.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 501

باب 50 «1» حكم وصيت براى آل محمد صلى الله عليه و آله و فرزندان فاطمه عليها السلام

697- (1) حماد بن عثمان گويد: «شخصى سى دينار براى فرزندان فاطمه عليها

السلام وصيت كرد و شخصى آنها را نزد امام صادق عليه السلام آورد. امام عليه السلام فرمود: آنها را به فلان پيرمرد از فرزندان فاطمه عليها السلام بده و او عيالوار و تهيدست بود.

آن مرد گفت: همانا آن مرد آنها را براى فرزندان فاطمه عليها السلام وصيت كرده است.

امام عليه السلام فرمود: آنها به [همه] فرزندان فاطمه عليها السلام داده نمى شود، بلكه به اين مرد عيالوار داده مى شود.»

698- (2) احمد بن حمزه گويد: «به امام عليه السلام گفتم: در شهر ما گاهى مالى براى آل محمد وصيت مى شود و آن را نزد من مى آوردند و من دوست ندارم آن را بدون اجازه شما نزدتان بياورم. امام عليه السلام فرمود: آن را نزد من نياور و به آن كارى نداشته باش.»

باب 51 حكم وصيت براى غير وارث

699- (1) محمد بن قيس از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هركس براى غير وارث- از كوچك و بزرگ- چيزى را به طور معروف (غير منكر) وصيت كند وصيتش موثر است.»

______________________________

(1). باب 45 تا 49 به دليل ارتباط با مباحث بردگان حذف شد.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 503

باب 52 حكم محروم كردن فرزند از ميراث

700- (1) وصىّ على بن سرّى گويد: «به امام موسى بن جعفر عليه السلام گفتم: على بن سرّى درگذشت و مرا وصىّ خود قرار داد.

امام عليه السلام فرمود: خداوند او را رحمت كند!

گفتم: فرزندش- جعفر- با كنيز فرزنددار پدرش آميزش كرد و او به من دستور داد وى را از ارث محروم كنم.

امام عليه السلام فرمود: او را از ميراث محروم كن. اگر تو راست بگويى بدن او به زودى لَخت و بى حس خواهد شد. وقتى بازگشتم او مرا نزد ابو يوسف قاضى برد و به وى گفت: خداوند كارهايت را سامان بخشد! من جعفر بن على بن سرّى هستم و اين شخص وصى پدرم هست به او دستور بده تا ميراث پدرم را به من بدهد.

ابو يوسف به من گفت: او چه مى گويد؟

گفتم: آرى اين جعفر بن على بن سرّى است و من نيز وصى پدرش هستم.

ابو يوسف گفت: پس مالش را به وى بپرداز.

گفتم: مى خواهم خصوصى با تو صحبت كنم.

ابو يوسف گفت: نزديك من بيا. من نيز نزديك رفتم به طورى كه هيچ كس سخنم را نمى شنيد و به وى گفتم: اين مرد با كنيزِ فرزنددار پدرش آميزش كرده و پدرش به من دستور داده و وصيت كرده كه از ميراث محرومش كنم و از ارث چيزى به وى نپردازم. من

در مدينه نزد موسى به جعفر عليه السلام رفتم و ماجرا را براى وى گفتم و از او سؤال كردم او به من دستور داد كه از ميراث بيرونش كنم و چيزى به وى نپردازم. ابو يوسف گفت: تو را به خدا سوگند! آيا ابوالحسن به تو دستور داد؟

گفتم: آرى. وى سه مرتبه مرا سوگند داد و آن گاه گفت: آنچه ابو الحسن به تو دستور داد عمل كن كه سخنِ حق، سخن اوست.

وصىّ گويد: پس از آن اعضاى بدن وى لَخت و شل شد.

حسن بن على وشّا گويد: من درحالى كه بدنش لَخت شده بود او را مشاهده كردم».

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 505

مرحوم شيخ طوسى قدس سره مى فرمايد: «اين حكم مخصوص به همين مورد است و به موارد ديگر سرايت داده نمى شود؛ زيرا جايز نيست انسان را به دليل سخن موصى و دستور وى از ميراثى محروم كرد كه او به خاطر نَسَب مشهورى استحقاق آن را دارد، در صورتى كه نَسَب وى ثابت و آشكار باشد و ولادتش مشهور باشد.»

701- (2) سعد بن سعد گويد: «از امام رضا عليه السلام سؤال كردم: شخصى فرزندى دارد كه آن را به خود منسوب مى كرد، آن گاه او را از خود نفى و از ميراث محرومش كرد و من وصى او هستم، چه كار كنم؟

امام عليه السلام فرمود: به دليل اقرار وى در حضور مردم، فرزند براى او لازم است و وصىّ به دليل چيزى كه خود مى داند، او را از ميراث محرومش نمى كند.»

ارجاعات

مى آيد:

در روايت يازدهم از باب شصت و يكم مناسب با اين بحث خواهد آمد.

باب 53 حكم پرداخت مال وصيت شده براى كعبه به زائران آن

ارجاعات

گذشت: در روايات باب نوزدهم از ابواب

مشاعر مطالبى هست كه بر اين بحث دلالت مى كند.

باب 54 حكم كافى نبودن مال وصيت شده براى عتق، حج و صدقه

702- (1) معاوية بن عمار گويد: «زنى از بستگان من ثلث مالش را به من وصيت كرد و دستور داد با آن

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 507

وى گفت: آن را به سه بخش تقسيم كن، ثلث براى عتق، ثلث براى حج و ثلث براى صدقه.

آن گاه نزد امام صادق عليه السلام رفتم و گفتم: زنى از بستگانم درگذشت و ثلث مالش را به من وصيت كرد و دستور داد كه با آن از جانب وى برده اى آزاد كنم و صدقه بدهم و حج انجام دهم وقتى بررسى كردم، مشاهده كردم به همه آنها نمى رسد.

امام عليه السلام فرمود: از حج آغاز كن؛ چرا كه آن فريضه اى از فرايض خداوند است و بخشى از باقيمانده آن را در راه عتق و بخش ديگر را در صدقه مصرف كن.

وقتى سخن امام عليه السلام را براى ابو حنيفه بازگو كردم، از نظر خود به نظر امام عليه السلام بازگشت.»

معاوية بن عمار از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه ايشان دربارۀ زنى كه مالى را براى عتق، صدقه و حج وصيت كرد و براى آنها كافى نبود فرمود: «از حج آغاز كن، چرا كه آن واجب است آن گاه اگر چيزى از آن باقى ماند بخشى از آن را در صدقه و بخش ديگر را در عتق مصرف كن.»

703- (2) معاوية بن عمار گويد: «خواهر مفضّل بن غياث در گذشت و ثلث مالش را در راه خدا، ثلث را براى بينوايان و ثلث را براى انجام حج وصيت كرد ولى آن مقدار براى حج كافى نبود و خودش

حج انجام نداده بود، از اين رو من و مفضل نزد ابن ابى ليلى رفتيم. وى ماجرا را بازگو كرد و ابن ابى ليلى گفت: براى هركدام ثلث از آن را مصرف كن.

از آنجا نزد ابن شبرمه رفتيم. او نيز همان نظر ابن ابى ليلى را بيان كرد. سپس نزد ابو حنيفه رفتيم و او نيز همان نظر را تكرار كرد. آن گاه به مكه رفتيم. مفضل گفت از امام صادق عليه السلام سؤال كن.

وقتى از امام صادق عليه السلام سؤال كردم، فرمود: از حج آغاز كن، زيرا آن فريضه اى است از جانب خدا بر عهدۀ آن زن و بخشى از باقيمانده را براى اين مصرف كن و بخشى را براى آن.

پس از بازگشت از سفر حج در مسجد نزد ابو حنيفه رفتم و به وى گفتم: سوالى را كه از تو پرسيدم از جعفر بن محمد عليه السلام نيز سؤال كردم وى فرمود: نخست از حق خداوند آغاز كن، زيرا آن فريضه اى است بر عهدۀ وى و بخشى از باقيمانده آن را در اين مصرف كن و بخشى را در آن.

وقتى اين سخن را به ابو حنيفه گفتم، به خدا سوگند سكوت كرد و نه سخن نيكى بر زبان آورد و نه سخن زشتى. از آنجا به مجلس درس ابو حنيفه رفتم. مشاهده كردم شاگردان وى دربارۀ اين مساله بحث مى كنند و مى گويند: ابو حنيفه گفت: از حج آغاز كن، زيرا آن فريضه اى است از جانب خدا بر عهدۀ وى.

من گفتم: به خدا سوگند نظر ابو حنيفه اين چنين بود.

آنها گفتند: خودش اين گونه به ما گفت.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 509

704- (3) در كتاب

فقه الرضا آمده است: «و اگر ثلث مالش را براى حج، عتق و صدقه وصيت كند، وصيتش صحيح است و اگر ثلث مالش به حج و عتق و صدقه نرسيد، نخست از حج آغاز مى شود و باقيمانده آن براى عتق يا صدقه قرار داده مى شود. انشاءالله.»

در كتاب المقنع نيز اين عبارت آمده است، با اين تفاوت كه پايان آن چنين است: «و بخشى از باقيمانده آن براى عتق و بخشى براى صدقه قرار داده مى شود.»

705- (4) در كتاب دعائم الاسلام از امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمودند: «هركس به كارهايى وصيت كند كه يكى از آنها عتق است، آن وصيت ها از ثلث وى خارج و از عتق آغاز و باقيمانده آن در ساير وصايا مصرف مى شود.

امام صادق عليه السلام فرمود: به همين صورت اگر كسى كه حج انجام نداده وصيت به حج كند در اين صورت پيش از ساير وصيت ها نخست از حج آغاز مى شود.»

ارجاعات

________________________________________

بروجرى، آقا حسين طباطبايى - مترجمان: حسينيان قمى، مهدى - صبورى، م، منابع فقه شيعه، 31 جلد، انتشارات فرهنگ سبز، تهران - ايران، اول، 1429 ه ق

منابع فقه شيعه؛ ج 24، ص: 509

گذشت: در روايات باب هفتم از ابواب فضايل حج مناسب با اين بحث هست و در روايت دوم از باب نوزدهم از ابواب نيابت در حج فرموده امام عليه السلام كه: «اگر بر عهدۀ آن زن حج واجب است، پس در صورتى كه آنچه را وصيت كرده براى حج مصرف شود نزد من محبوب تر است از اين كه در راه هاى ديگر هزينه شود.»

در بسيارى از روايات باب پنجم از

ابواب وصايا مناسب با اين بحث هست.

مى آيد:

و در باب هفتاد مناسب آن خواهد آمد.

باب 55 حكم وصيت در راه خدا

706- (1) حسين بن عمر گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شخصى به من وصيت كرده كه مالى را در راه خدا مصرف كنم.

امام عليه السلام فرمود: در راه حج مصرف كن.

گفتم: به من وصيت كرده كه در راه خدا مصرف كنم.

امام عليه السلام فرمود: براى حج مصرف كن.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 511

(گفتم: به من وصيت كرده، در راه خدا هزينه كنم.

امام عليه السلام فرمود: در راه حج هزينه كن) چرا كه من چيزى را در راه خدا برتر از حج نمى شناسم.»

اين روايت از حسن بن محمد نيز نقل شده است.

707- (2) در كتاب الهدايه روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام دربارۀ شخصى سؤال شد كه مالش را در راه خدا وصيت كرده است. امام عليه السلام فرمود: «راه خدا شيعيان ما هستند و روايت شده كه امام فرمود: در راه حج مصرف كن؛ چرا كه من راهى از راه هاى خدا را برتر از حج نمى شناسم.»

708- (3) در كتاب فقه الرضا آمده است: «اگر مالى را براى صرف در راه خدا وصيت كند و نامى از آن راه به ميان نياورد، اگر بخواهد آن را براى امام مسلمانان قرار مى دهد و اگر بخواهد در راه حج مصرف يا ميان گروهى از مؤمنان تقسيم مى كند.» در كتاب المقنع نيز نظير اين عبارت با تفاوت اندكى آمده است.

709- (4) حسن بن راشد گويد: «در مدينه از امام هادى عليه السلام سؤال كردم: شخصى مالى را براى صرف در راه خدا وصيت مى كند.

امام عليه السلام فرمود: راه

خدا شيعيان ما هستند.»

در كتاب الهدايه اين روايت از امام صادق عليه السلام نقل شده است.

مرحوم شيخ طوسى قدس سره در كتاب التهذيب مى فرمايد: «مرحوم صدوق قدس سره گويد: راه جمع ميان اين روايت و روايتى كه در آن راه خدا را حج معرفى مى كند اين است كه آن مال به يكى از شيعيان داده شود تا با آن حج گزارد. در اين صورت در هر دو راه مصرف و تعارض ميان روايات نيز بر طرف شده است.

و اين راه نيكويى است.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 513

710- (5) يونس بن يعقوب گويد: «يكى از اهالى همدان گفت: پدرش كه شناختى نسبت به ولايت نداشت، هنگام مرگ وصيت كرد كه چيزى در راه خدا مصرف شود و سپس در گذشت. از امام صادق عليه السلام در اين باره سؤال شد كه با آن مال چه كنند؟ و به وى گفته شد كه آن مرد شناختى نسبت به ولايت نداشت (و هنگام مرگ اين وصيت را كرد).

امام عليه السلام فرمود: اگر شخصى به من وصيت كند كه مالش را براى يهودى يا نصرانى مصرف كنم، اين كار را انجام مى دهم. خداوند باشكوه و عزت مى فرمايد: «پس هركس پس از شنيدن وصيت آن را تغيير دهد، همانا گناهش بر تغيير دهندگان آن است، به راستى خداوند شنواىِ داناست.»

پس كسى را بيابيد كه در اين راه- يعنى مرزها- بيرون مى رود و آن را براى وى بفرستيد.»

711- (6) حجّاج خشّاب گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: زنى به من وصيت كرد كه مالى را در راه خدا مصرف كنم. به وى گفته شد: آيا

با آن حج انجام شود؟ وى گفت: آن را در راه خدا مصرف كن!

به وى گفتند: آيا آن را به آل محمد صلى الله عليه و آله بدهيم؟

گفت: آن را در راه خدا مصرف كن!

امام صادق عليه السلام فرمود: آن را در راه خدا مصرف كن همان گونه كه دستور داد.

گفتم: به من بفرماييد چگونه مصرف كنم؟

امام عليه السلام فرمود: همانگونه كه به تو دستور داد مصرف كن! خداوند تبارك و تعالى مى فرمايد: «پس هركس پس از شنيدن وصيت آن را تغيير دهد، همانا گناهش بر تغيير دهندگان آن است، قطعاً خداوند شنواىِ آگاه است.»

به من بگو كه اگر به تو گفته بود آن را به يهودى بده آيا به نصرانى مى دادى؟

حجّاج گويد: سه سال صبر كردم سپس نزد امام رفتم و ماجرا را بار ديگر بازگو كردم. امام عليه السلام مقدارى سكوت كرد و سپس فرمود: آن را بياور.

آن را به چه كسى بدهم؟

فرمود: به عيسى شَلَقان.» «1»

______________________________

(1). وى عيسى بن ابى منصور است كه مرد نيكوكار، بخشيده و از نمايندگان امام بود- م.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 515

باب 56 حكم وصيت مجوسى به صرف مال در ميان نيازمندان

712- (1) ابو طالب عبداللّٰه بن صلت قمى گويد: «يكى از مجوسيانِ نيشابور مقدارى از اموالش را براى نيازمندان وصيت كرد. پس از مرگش، قاضى نيشابور آن مال را گرفت و در ميان تهيدستان مسلمان تقسيم كرد. خليل بن هاشم- حاكم نيشابور- اين موضوع را براى ذوالرياستين نوشت و او نيز از مامون سؤال كرد. مامون گفت: من چيزى در اين باره نمى دانم. آن گاه از امام رضا عليه السلام آن را سؤال كرد.

امام عليه السلام فرمود: مجوسى براى نيازمندانِ مسلمان وصيت نمى كند، شايسته

است به مقدار آن مال از زكات برداشته و به تهيدستان مجوسى بازگردانده شود.»

713- (2) ياسر خادم گويد: «... از نيشابور به مامون نوشت: يكى از مجوسيان هنگام مرگ وصيت كرد كه مال زيادى را در ميان تهيدستان و بينوايان تقسيم كنند و قاضى نيشابور آن را در ميان نيازمندان مسلمان تقسيم كرد.

آن گاه مامون به امام رضا عليه السلام گفت: سرورم در اين باره چه مى فرماييد؟

امام رضا عليه السلام فرمود: مجوسيان به نيازمندان مسلمان صدقه نمى دهند، به او بنويس كه به مقدار آن مال از زكات و صدقات مسلمانان بردارد و به نيازمندان مجوسى صدقه دهد.»

ارجاعات

مى آيد:

در باب بعدى و باب شصت و يكم مطالبى خواهد آمد كه بر اين بحث دلالت مى كند.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 517

باب 57 جواز وصيت مسلمان و ذمى براى ذمى

714- (1) ريّان بن شبيب گويد: «مارده براى گروهى از خادمان كليساهاى مسيحيان مالى را وصيت كرد.

مسلمانان گفتند: آن را در ميان تهيدستان مسلمان از دوستانت تقسيم كن.

من از امام رضا عليه السلام سؤال كردم و گفتم: خواهرم براى گروهى از نصارا وصيتى كرده است و من دوست دارم آن را در ميان دوستان مسلمانم مصرف كنم.

امام عليه السلام فرمود: همان گونه كه وصيت كرده است به وصيت عمل كن. خداوند تبارك و تعالى مى فرمايد: «همانا گناه آن به عهدۀ تغيير دهندگان آن است.»

715- (2) محمد بن مسلم گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ شخصى سؤال كردم كه مالش را براى صرف در راه خدا وصيت كرد. امام عليه السلام فرمود: به كسى بپرداز كه برايش وصيت كرد، هرچند يهودى يا نصرانى باشد. خداوند مى فرمايد: «هركس پس از شنيدن وصيت آن را تغيير

دهد، همانا گناهش بر عهدۀ تغييردهندگان آن است.»

716- (3) حسين بن سعيد از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «اگر شخصى به من وصيت كند كه مالى را براى يهودى يا نصرانى مصرف كنم اين كار را انجام خواهم داد. خداوند مى فرمايد: «هركس پس از شنيدن وصيت آن را تغيير دهد، همانا گناهش بر عهدۀ تغيير دهندگان آن است.»

717- (4) ابو خديجه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «كافر از مسلمان ارث نمى برد ولى مسلمان مى تواند از كافر ارث ببرد مگر آن كه مسلمان چيزى را براى كافر وصيت كند.»

718- (5) احمد بن هلال از طريق نامه از امام هادى عليه السلام دربارۀ يهودى كه هنگام مرگ براى هم كيشان خود وصيت كرد، سؤال كرد. امام عليه السلام در پاسخ مرقوم فرمود: «آن را به سوى من بفرست و مرا آگاه كن تا آن را در راه شايسته مصرف كنم انشاءالله».

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 519

719- (6) محمد بن محمد گويد: «على بن بلال به امام هادى عليه السلام نوشت: يك نفر يهودى درگذشت و پيش از مرگ چيزى را براى هم كيشان خود وصيت كرد و من مى توانم آن را بگيرم. آيا جايز است آن را بگيرم و به دوستداران شما بپردازم يا در راهى كه يهودى وصيت كرده مصرف كنم؟

پاسخ امام عليه السلام همانند روايت پيشين است.»

ارجاعات

گذشت: در باب پيشين آنچه بر اين بحث دلالت مى كند.

مى آيد:

در روايت يكم از باب شصت و يكم فرموده امام عليه السلام كه: «به كسى بپرداز كه برايش وصيت كرد هرچند يهودى يا نصرانى باشد ...».

در روايت دوم فرموده

امامان عليهم السلام كه: «هركس وصيتى كند، از ثلث مالش به آن عمل مى شود.

هرچند براى يهودى يا نصرانى يا در راه ديگرى وصيت كند ....

باب 58 جواز واگذار شدن مصرف وصيت به وصى

720- (1) جعفر بن عيسى گويد: «به امام رضا عليه السلام نوشتم: شخصى بخشى از ثلث خود- از محصولات يكى از مزرعه هايش- را به وصى خود وصيت كرد كه (نيمى از) آن را هر سال در كارهاى معينى- كه از آنها نام برد- مصرف كند و با باقيمانده ثلث هر كارى كه مى خواهد و صلاح مى داند انجام دهد.

وصىّ كارهايى را كه موصى معين كرده بود انجام داد و دربارۀ بقيه آن گفت: در هر سال به فلانى فلان مبلغ مى پردازم (و به فلانى فلان مبلغ و ...) و فلان مبلغ براى حج و هر سال فلان مبلغ صدقه مى دهم.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 521

سپس نظر وى در همه اين موارد تغيير مى كند و مى گويد: نخست اين گونه مى خواستم و سپس بر خلاف خواست و نظر اولم تصميم گرفتم. آيا مى تواند از آن بازگردد و آنچه را قرار گذاشته براى ديگران قرار گذارد يا از آن بكاهد يا ديگران را با آنها شريك كند در صورتى كه آن را بخواهد؟

امام عليه السلام مرقوم فرمود: هر كارى كه بخواهد مى تواند انجام دهد مگر آن كه نوشته اى عليه خود تنظيم كرده باشد.»

721- (2) عمار بن مروان گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: وقتى مرگ پدرم رسيد به وى گفته شد:

وصيت كن و او گفت: هر كارى كه فرزندم- عمر- انجام دهد، صحيح است.

امام عليه السلام فرمود: پدرت مختصر و فشرده وصيت كرد.

گفتم: وى دستور داد فلان مبلغ به شما پرداخت شود.

امام عليه

السلام فرمود: انجام بده.

گفتم: برادرم سفارش كرد برده مومن و اهل ولايتى را آزاد كنيم وقتى آزاد كرديم، معلوم شد كه آن حلال زاده نبوده است.

امام عليه السلام فرمود: از جانب وى مجزى و كافى است (همانا حكايت آن حكايت كسى است كه قربانى را بنا بر فربه بودن مى خرد، آن گاه آن را لاغر مى يابد كه از طرف وى كافى است.»

باب 59 حكم وصيت به فرزند بودن برده اى و آزاد كردن برده اى بدون تعيين

722- (1) ابو حمزه ثمالى گويد: «شخصى هنگام مرگ به فرزندش وصيت كرد و گفت: برده ام يسار فرزند من است. همانند يكى از خود به وى ارث بدهيد و برده ديگرم يسار را آزاد كنيد پس او آزاد است.

پس رفتند از وى بپرسند كه كدام برده آزاد است و كدام يك ارث مى برد؟ زبانش بند آمد. آن گاه از مردم در اين باره تحقيق كردند ولى كسى براى اين پرسش پاسخى نداشت تا اين كه نزد امام صادق عليه السلام آمدند و مساله را مطرح كردند. امام عليه السلام فرمود: آيا كسى از زنان تان همراه شما هست؟

گفتند: آرى چهار تن از خواهران مان همراه ما هستند و ما چهار برادر هستيم.

امام عليه السلام فرمود: از آنان بپرسيد كدام يك از دو غلام وقتى نزد آنان مى رفت، پدرشان مى گفت: از وى خود را نپوشانيد، زيرا او برادرتان است.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 523

آنان گفتند: آرى غلام كوچك وقتى نزد ما مى آمد، پدرمان مى گفت: خود را از او نپوشانيد؛ زيرا او برادر شماست ولى ما گمان مى كرديم پدرمان به دليل اين كه وى در دامن ما متولد شده و ما او را بزرگ كرده ايم اين سخن را مى گويد.

امام عليه السلام فرمود: آيا شما خانواده نشانه ويژه اى داريد؟

گفتند: آرى.

امام عليه

السلام فرمود: بنگريد كه آيا آن را در غلام كوچك مشاهده مى كنيد؟

وقتى آنان بررسى كردند آن نشانه را در آن غلام كوچك يافتند. آن گاه امام عليه السلام فرمود: آيا مى خواهيد هويت غلام كوچك را براى تان روشن كنم؟ سپس ده تير قرعه برداشت و نام فرزند را بر روى آنها نوشت و ده تير براى برده معين كرد و ده بار قرعه زد در هر بار تيرهاى فرزند به غلام كوچك اصابت مى كرد. آن گاه امام عليه السلام فرمود: اين را آزاد كنيد و به اين ارث دهيد.»

ارجاعات

مى آيد:

در باب سى و يكم از ابواب قضا مناسب با اين باب خواهد آمد.

باب 60 مرگ موصّىٰ له پيش از موصّىٖ يا پيش از تحويل گرفتن

723- (1) محمد بن قيس از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «در زمان على عليه السلام شخصى براى فرد غايبى مالى را وصيت كرد ولى او پيش از موصّىٖ وفات كرد. اميرمؤمنان عليه السلام در اين باره حكم كرد و فرمود: وصيت متعلق به وارث موصّىٰ له است.

و فرمود: هركس براى فرد حاضر يا غايبى وصيت كند و وى پيش از موصّىٖ بميرد، پس وصيت براى وارث موصّىٰ له است، مگر آن كه موصىٖ پيش از مرگ از وصيتش بازگردد.»

در كتاب المقنع آمده است: «هركس براى فرد حاضر يا غايبى وصيت كند و موصى له پيش از موصى بميرد، پس وصيت براى وارث موصّىٰ له خواهد بود، در صورتى كه موصّىٖ پيش از مرگ از وصيتش باز نگردد.»

724- (2) محمد بن عمر ساباطى گويد: «از امام جواد عليه السلام سؤال كردم: شخصى به من وصيت كرد و دستور داد كه در هر سال چيزى به عمويش بپردازم. آن گاه عمويش مُرد. امام عليه السلام در

پاسخ مرقوم فرمود: به وارثان وى بپرداز.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 525

725- (3) عباس بن عامر (از مثنى) گويد: «از امام عليه السلام سؤال كردم: براى شخصى وصيت مى شود ولى او پيش از تحويل مى ميرد و كسى را از خود بر جاى نمى گذارد. امام عليه السلام فرمود: به جستجوى وارث يا مولايى «1» براى وى بپرداز و به او بده.

گفتم: اگر براى وى مولايى نيافتم.

امام عليه السلام فرمود: بكوش تا مولايى براى وى بيابى، پس اگر كسى را نيافتى و خداوند تلاش و كوشش تو را در اين راه دانست، آن را صدقه بده.»

726- (4) مثنى بن عبدالسلام روايت پيشين را تا «به جستجوى وارث يا مولايى براى وى بپرداز و به او بده» روايت مى كند و در ادامه از امام عليه السلام نقل مى كند: زيرا خداوند مى فرمايد: «پس هركس پس از شنيدن وصيت آن را تغيير دهد، همانا گناهش بر عهدۀ تغييردهندگان آن است.»

گفتم: آن مرد از اهل فارس است كه اسلام آورده و وارثى براى وى شناخته نشده و خود نيز از آن نام نبرده است.

امام عليه السلام فرمود: بكوش تا وارثى براى وى بيابى و اگر نيافتى و خداوند از تلاش و كوشش تو آگاه شد، آن را صدقه بده».

727- (5) در كتاب المقنع آمده است: «هرگاه چيزى را براى شخصى وصيت كند و موصى له پيش از تحويل گرفتن آن بميرد، به جستجوى وارث او بپرداز، پس اگر وارثى براى وى نيافتى و خداوند از تلاش تو آگاه شد، پس آن را صدقه بده.»

728- (6) ابو بصير و محمد بن مسلم گويند: «از امام صادق عليه السلام

دربارۀ مردى سؤال شد كه براى ديگرى وصيت كرد، آن گاه موصى له پيش از موصى درگذشت. امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

اين روايت از منصور بن حازم نيز نقل شده است.

729- (7) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه: «شخصى براى فرد غايبى وصيت كرد و با همان وصيت درگذشت. آن گاه پس از بررسى مشخص شد كه موصى له پيش از موصى درگذشته است.

على عليه السلام و امام باقر عليه السلام در اين باره فرمودند: وصيت باطل است و اگر براى فرد غايبى وصيت كرد و موصى له پس از موصى درگذشت، بررسى مى شود. اگر موصى له وصيت را پذيرفته است، آن براى وارثان اوست و اگر نپذيرفته است براى وارثان موصى است.»

______________________________

(1). برده آزاده شده و آزاد كننده وى در صورت نداشتن وارث، از يكديگر ارث مى برند و به هريك مولاى ديگرى گفته مى شود- م.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 527

باب 61 حكم تغيير وصيت

خداوند تعالى مى فرمايد:

پس هركس پس از شنيدن وصيت آن را تغيير دهد، همانا گناهش بر عهدۀ تغيير دهندگان آن است، قطعاً خداوند شنواىِ آگاه است.

پس هركس از وصيت كننده اى بيم انحراف از حق يا گناه داشته باشد؛ آن گاه ميان آنان آشتى دهد، گناهى بر او نيست، زيرا خداوند آمرزنده مهربان است. «1»

730- (1) محمد بن مسلم گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ شخصى سؤال كردم كه مالش «2» را براى صرف در راه خدا وصيت كرد. امام عليه السلام فرمود: به كسى بپرداز كه برايش وصيت كرده هرچند يهودى يا نصرانى باشد، زيرا خداوند تبارك و تعالى مى فرمايد: «پس هركس پس از شنيدن وصيت آن را تغيير دهد، همانا گناهش برعهدۀ تغييردهندگان آن است.»

محمد

بن مسلم اين روايت را از امام باقر عليه السلام نيز نقل كرده است.

731- (2) در كتاب دعائم الاسلام از على عليه السلام و امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمودند: «هركس به چيزى وصيت كند در ثلث وى موثر است. پس اگر براى يهودى يا نصرانى يا چيز ديگرى وصيت كند، در همان راه قرار داده مى شود، به دليل سخن خداوند تعالى كه مى فرمايد:

«پس هركس پس از شنيدن وصيت آن را تغيير دهد، همانا گناهش بر عهدۀ تغييردهندگان آن است.»

732- (3) على بن مهزيار گويد: «امام جواد عليه السلام به جعفر و موسى نوشت: دستورى كه دربارۀ شاهد گرفتن در مورد فلان كار به شما دادم سبب نجات شما در آخرت و عمل به وصيت پدر و مادرتان و نيكى

______________________________

(1). بقره 2/ 181- 182.

(2). مقصود از مالش، يك سوم است كه در اختيار ميت است.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 529

شما به آنان است و بپرهيزيد تا وصيت آنان را جا به جا نكنيد و از حالت خودش تغيير ندهيد، زيرا آنان از عهدۀ آن خارج شدند و به گردن شما افتاد و به تحقيق خداوند تبارك و تعالى در قرآن دربارۀ وصيت مى فرمايد: «پس هركس پس از شنيدن وصيت آن را تغيير دهد، همانا گناهش بر عهدۀ تغييردهندگان آن است، قطعاً خداوند شنواىِ داناست.»

733- (4) در كتاب فقه الرضا آمده است: «و هركس مالش يا بخشى از آن را براى صرف در راه خدا مانند حج يا عتق يا صدقه يا راههاى خير وصيت كند، پس وصيت صحيح و جايز است و تغيير و تبديل

آن جايز نيست، زيرا خداوند مى فرمايد: «پس هركس پس از شنيدن وصيت آن را تغيير دهد، همانا گناهش بر عهدۀ تغييردهندگان آن است، قطعاً خداوند شنواىِ آگاه است.»

734- (5) در كتاب جامع الاخبار از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى شود كه فرمود: «هركس عمل به وصيت ميّتى را دربارۀ حج بر عهده بگيرد، سپس بدون عذر در آن كوتاهى كند، خداوند نماز و روزه اش را نمى پذيرد و دعايش را اجابت نمى كند و در هر شب و روز صد گناه بر او مى نويسد كه كوچك ترين آنها همانند [گناه] كسى است كه با مادر يا دخترش زنا كند.

ولى اگر در همان سال آن را انجام دهد، خداوند در مقابل هر درهم، پاداش يك حج و عمره به وى عنايت مى كند. آن گاه اگر تا يك سال پس از آن بميرد، شهيد مرده است و براى هر روز و شب تا سال آينده خداوند پاداش شهيد براى وى مى نويسد و حاجت هاى دنيا و آخرتش را برآورده مى كند.»

735- (6) در همان كتاب از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى شود كه فرمود: «هركس وصيت ميّتى را بر عهده گيرد و سپس بدون عذر در انجام آن سستى كند، خداوند هيچ توبه و فديه اى از وى نمى پذيرد و تمام فرشتگان ميان آسمان و زمين او را لعنت مى كنند و شب و روز را در خشم خداوند سپرى مى كند و هر وقت بگويد: پروردگارا! لعنت بر او فرود مى آيد و خداوند پاداش همه نيكى هايش را براى آن ميّت مى نويسد و اگر در آن حالت بميرد وارد آتش مى شود.

و اگر به آن عمل كند، خداوند

در هر روز و شب پاداش آزاد كردن برده براى وى مى نويسد و در مقابل هر درهم براى او يك شهر و شصت حور العين است و شب و روز را در حالى سپرى مى كند كه دو در از بهشت بر روى وى گشوده است. پس اگر تا يك سال بميرد آمرزيده مرده است و خداوند در روز قيامت همانند پاداش حج و عمره گزار به وى عنايت مى كند و در بهشت رفيق يحيى بن زكريا خواهد بود.»

736- (7) در همان كتاب از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى شود كه فرمود: «هركس عمل به وصيت ميّتى را دربارۀ حج بر عهده گيرد، پس نبايد در انجام آن تنبلى كند زيرا مجازات آن سخت و پشيمانى از آن طولانى است. در انجام وصيت ميّت سستى نمى كند مگر بدبخت و به جز خوشبخت به انجام آن

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 531

اقدام نمى كند و هركس به سرعت به انجام آن اقدام كند، خداوند بدنش را بر آتش حرام و همراه شهيدان و صديقان او را داخل بهشت مى كند و به اندازه هفتاد شهيد وى را احترام و اكرام مى كند و تا زنده است هر روز هزار نيكى برايش مى نويسد و هزار درجه او را بالا مى برد.

واى بر كسى كه در انجام آن تنبلى كند! خداوند هر روز هزار گناه برايش ثبت مى كند و در مقابل هر گام خانه اى در آتش براى وى بنا مى كند و به زنده و مرده اش نگاه [رحمت] نمى كند. آن گاه اگر بر اين حال بميرد، در حالى از قبر بيرون مى آيد كه بر پيشانى اش نوشته شده است: نوميد از

رحمت خدا!»

737- (8) محمد بن مارد گويد: «از امام صادق عليه السلام پرسيدم: شخصى به وصىّ خود دستور داد، برده اى به بهاى ششصد درهم از ثلث مالش برايش آزاد كند ولى وصى ششصد درهم به شخصى پرداخت مى كند تا از جانب ميّت حج گزارد.

امام صادق عليه السلام فرمود: نظر من اين است كه وصى بايد از مال خود ششصد درهم غرامت بپردازد و آن را در وصيت ميّت- آزاد كردن برده- مصرف كند.»

738- (9) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام دربارۀ شخصى سؤال شد كه به حج وصيت مى كند و وصى او با آن، برده آزاد مى كند. امام عليه السلام فرمود: «وصى غرامت كار خلاف خود را مى پردازد و دستور موصى را انجام مى دهد.»

739- (10) سعيد اعرج گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ شخصى سؤال كردم كه به آزاد كردن برده اى وصيت كرد ولى وصى آن را در حج هزينه كرد. امام عليه السلام فرمود: غرامت مى پردازد و وصيت ميّت را انجام مى دهد.»

740- (11) دربارۀ آيه: «پس هركس از گرايش به باطل يا گناه وصيت كننده اى بترسد، از اين رو ميان آنها آشتى دهد، گناهى بر او نيست.» در تفسير قمى از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود:

«هرگاه شخصى وصيتى كند، تغيير آن براى وصىّ جايز نيست، بلكه همان گونه كه ميّت وصيت كرده بايد انجام دهد مگر آن كه بر خلاف دستور خداوند وصيت و ستم كند، پس در اين صورت براى وصى جايز است كه آن را به حق بازگرداند. مثل اين كه شخصى همه اموالش را براى برخى از وارثانش وصيت

و ديگران را محروم كند پس براى وصى جايز است كه آن را به حق بازگرداند و اين معناى اين سخن خداوند است: «جنفاً او اثماً» جنف، تمايل به برخى وارثان بدون ديگران است و اثم، اين است كه به تعمير و آبادى آتشكده ها و ساختن شراب دستور دهد، در اين صورت براى وصى جايز است كه به هيچ يك عمل نكند.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 533

741- (12) محمد بن سوقه گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ اين آيه سؤال كردم: «پس هركس پس از شنيدن وصيت آن را تغيير دهد، همانا گناهش بر عهدۀ تغييردهندگان آن است.»

امام عليه السلام فرمود: آيه بعدى، آن را نسخ كرده است. [و آن، اين] سخن خداوند است: «پس هركس از گرايش به باطل يا گناه وصيت كننده اى بترسد (پس ميان آنها سازش برقرار كند، گناهى بر او نيست) يعنى اگر وصى بترسد كه موصى در وصيت به يك سوم بر خلاف رضاى خداوند- كه باطل است- گرايش يابد، بر او گناهى نيست كه آن را به حق و موافق رضاى خداوند- از راههاى خير- تبديل كند.»

742- (13) ابراهيم بن هاشم با سند خود از امام عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «در صورتى كه وصيت به طور پسنديده و متعارف نباشد و در آن ظلمى صورت گرفته باشد خداوند وصى را در تغيير وصيت آزاد گذاشت تا آن را به صورت پسنديده تبديل كند. به دليل سخن خداوند عزيز و باشكوه: «پس هركس از گرايش به باطل يا گناه وصيت كننده اى بترسد آن گاه ميان آنان سازش بر قرار كند، گناهى بر او نيست.»

743- (14) در

كتاب دعائم الاسلام از على عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هركس به بيش از ثلث يا همه اموالش وصيت كند، آن جايز نيست و به حدّ پسنديده غير منكر باز مى گردد، پس هركس در وصيت به خودش ستم و در آن ظلم كند به حدّ پسنديده باز مى گردد و حق وارثان به آنها داده مى شود.»

744- (15) در كتاب فقه الرضا آمده است: «پس اگر براى ناحق يا برخلاف سنت وصيت كند، باكى نيست كه به حق و سنت تبديل شود.»

ارجاعات

گذشت: در روايت هشتم از باب پنجم از ابواب نيابت در حج فرموده امام عليه السلام كه: «يا وصيتى كرده باشد كه براى موصّىٰ له بدان عمل مى شود.»

در روايت هشتم از باب شانزدهم فرموده معصوم عليه السلام كه: «و اگر به اندازه اى است كه مى توان با آن از مكه حج گزارد، تو ضامن هستى.»

و در روايت نهم مانند آن.

و در روايت نوزدهم از باب يكم از ابواب وصيت فرموده امام عليه السلام كه: «هركس به خود ستم كند و در وصيتش امر ناپسند و ظلمى انجام دهد، پس به امر پسنديده باز مى گردد.»

و در روايت يكم از باب چهارم فرموده معصوم عليه السلام كه: «ثلث آن هزينه مى شود و وقف نمى شود.»

و در روايت مانند آن.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 535

و در روايت دوم از باب بيستم فرموده معصوم عليه السلام كه: «كودك پس از بلوغ حق عدم رضايت ندارد مگر دربارۀ دگرگونى ها و تغييراتى كه در وصيت انجام پذيرفته است كه حق بازگرداندن آنها را به وصيت ميّت دارد.»

و در باب بيست و يكم از ابواب وصيت مناسب

با اين بحث هست.

و در روايت پنجم از باب پنجاه و پنجم فرموده امام عليه السلام كه: «اگر كسى به من وصيت كند كه مالش را براى يهودى يا نصرانى مصرف كنم، حتماً براى آنان مصرف خواهم كرد؛ زيرا خداوند عزيز و باشكوه مى فرمايد: «پس هركس پس از شنيدن وصيت آن را تغيير دهد، همانا گناهش بر عهدۀ تغييردهندگان آن است.»

و در روايت ششم فرموده امام عليه السلام كه: «آن را در راه خدا صرف كن، همان گونه كه دستور داد.

گفتم: بفرماييد چگونه مصرف كنم؟ فرمود: همان گونه كه به تو دستور داد مصرف كن؛ زيرا خداوند تعالى مى فرمايد: «پس هركس آن را تغيير دهد ...»

در روايات باب پنجاه و ششم و پنجاه هفتم و باب بعدى مناسب با اين بحث هست.

باب 62 حكم ضمانت وصى براى طلبكاران

745- (1) حلبى گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخص بدهكارى فردى را وصى خود قرار مى دهد و مى ميرد. وصى دست به كار مى شود، مال طلبكاران را جدا مى كند و در اتاقى قرار مى دهد و بقيه را ميان وارثان تقسيم مى كند. آن گاه شبانه به مال طلبكاران دزد مى زند، از چه كسى گرفته مى شود؟

امام عليه السلام فرمود: وصى از هنگام قرار دادن آن در اتاقش ضامن آن است و بايد از مالش بپردازد.»

اين روايت از زيد شحّام نيز نقل شده است.

746- (2) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه: «شخص بدهكارى ديگرى را وصى خود قرار مى دهد. آن گاه وصى بدهى را از اصل مال ميّت جدا مى كند و آن را تحويل مى گيرد و به خانه اش مى برد و به وصاياى ميّت عمل و باقيمانده را ميان وارثان تقسيم مى كند. سپس

آن مال از خانه اش دزديده مى شود.

امام صادق عليه السلام دراين باره فرمود: وى ضامن است زيرا حق نداشت مال طلبكاران را بدون دستورشان تحويل بگيرد.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 537

ارجاعات

گذشت: در روايت ششم از باب سى و چهارم از ابواب مستحقان زكات فرموده امام عليه السلام كه: «هرگاه موردى براى آن بيابد و به آن نپردازد، وى ضامن آن است ... و به همين گونه وصى نيز ضامن مالى است كه به وى داده مى شود، در صورتى كه موردى را كه مامور به پرداخت آن است بيابد ولى اگر آن را نيابد ضمانتى بر عهدۀ او نيست.»

و در روايت هفتم اين گفته به امام عليه السلام كه: «شخصى هزار درهم زكات مالش را به ديگرى مى دهد و او را وصى خود مى كند. آن مال از وصى برده مى شود.

امام عليه السلام فرمود: او ضامن است و به وارثان مراجعه نمى كند.»

و در روايت سوم از باب بيست و ششم از ابواب وصايا اين گفته به امام عليه السلام كه: «آنچه براى پرداخت بدهى وصيت كرده، دزديده مى شود. بدهى از چه كسى گرفته مى شود از وارثان يا از وصى؟

امام عليه السلام فرمود: از وارثان گرفته نمى شود، بلكه وصى ضامن آن است.»

باب 63 حكم تجارت وصى با مال يتيم

747- (1) اسماعيل بن سعد اشعرى گويد: «از امام رضا عليه السلام سؤال كردم: آيا وصى مى تواند مال يتيم را عينه «1» دهد يا با آن تجارت كند. امام فرمود: اگر چنين كند، ضامن است.»

ارجاعات

گذشت: در روايات باب شصت و هفتم از ابواب كسب هاى روا و ناروا مطالبى هست كه بر اين روايت دلالت مى كند.

باب 64 عدم جواز پرداخت مال يتيم پيش از رسيدن به مرحله بلوغ و رشد و لزوم پرداخت آن هنگام رشد

خداوند تعالى مى فرمايد:

اموال تان را كه خداوند سامان بخش زندگى تان قرار داده است به سفيهان ندهيد و خوراك و پوشاك آنان را از آن تامين كنيد و با آنان به طور پسنديده سخن گوييد و يتيمان را بيازماييد تا آن گاه كه به سن ازدواج رسيدند، اگر در آنان رشد يافتيد، اموال شان را به ايشان بپردازيد و با اسراف و شتاب از بيم بزرگ شدن آنان، آنها را نخوريد. «2»

______________________________

(1). خريد جنسى به صورت نقد با پول يتيم و فروش آن با قيمت بيشتر به صورت نسيه به صاحب اولش- م.

(2). نساء 4/ 5- 6.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 539

748- (1) يونس بن يعقوب گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: اين سخن خداوند كه مى فرمايد: «پس اگر از آنان رشد درك شود، اموال شان را به آنان بپردازيد.»

معناى رشد كه از آنها درك مى شود، چيست؟

امام عليه السلام فرمود: نگهدارى از مالش».

749- (2) على بن ابى حمزه گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ اين سخن خداوند سؤال كردم: «و اموال تان را به سفيهان ندهيد.»

امام عليه السلام فرمود: آنان يتيمان هستند، اموال شان را به آنها ندهيد تا از رسيدن آنان به مرحله رشد آگاه شويد؟

گفتم: چگونه اموال آنها اموال ما مى شود؟

امام عليه السلام فرمود: وقتى تو وارث آنها باشى.»

در روايت عبداللّٰه بن سنان از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «اموال را به شرابخواران و زنان ندهيد.»

750- (3) حلبى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «نجده حرورى از طريق نامه چهار چيز از ابن عباس پرسيد؛ آيا پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از زنان در جنگ استفاده مى كرد؟ و آيا از غنايم به آنان چيزى مى داد؟ و دربارۀ مصرف خمس و پايان يتيمى يتيم و كشتن كودكان سؤال كرد.»

ابن عباس در پاسخ نوشت: پرسشت دربارۀ زنان؛ به تحقيق پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آنان را از غنايم بهره مند مى كرد ولى به آنان سهم پرداخت نمى كرد.

و دربارۀ خمس؛ ما براين باوريم كه آن متعلق به ماست و گروهى مى پندارند كه مال ما نيست از اين رو ما صبر كرديم.

دربارۀ يتيم؛ پس پايان يتيمى وى نيرومندى اوست و آن احتلام است، مگر آن كه در او رشدى نيابى و نزد تو كم خرد يا سفيه باشد، در اين صورت سرپرست وى از او نگهدارى مى كند.

و دربارۀ كودكان؛ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آنها را نمى كشت و خضر نبى عليه السلام كافران شان را مى كشت و مؤمنان شان را رها مى كرد. پس اگر تو علم خضر را دارى، خود بهتر مى دانى.»

751- (4) عبداللّٰه بن اسباط از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «نجده حرورى از طريق نامه از ابن عباس دربارۀ يتيم سؤال كرد كه چه وقت يتيمى وى پايان مى يابد؟

ابن عباس در پاسخ نوشت: پايان يتيمى يتيم نيرومندى اوست و آن احتلام است، مگر آن كه پس از بلوغ در وى رشدى نيابد

كه در اين صورت سفيه يا ضعيف است و بايد به او يارى دهد.»

752- (5) ابو بصير گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: كودك يتيمى، قرآن را فراگرفته است و اشكالى در عقل او نيست. وى مالى نزد شخصى دارد و آن شخص مى خواهد با مال وى مضاربه كند. كودك نيز به وى اجازه مى دهد.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 541

امام فرمود: شايسته نيست كه با آن مال كار كند تا اين كه محتلم شود و مالش را به وى بپردازد.

فرمود: و اگر محتلم شد و عقل نداشت، هرگز چيزى به او ندهد».

اين روايت از داود بن سرحان نيز نقل شده است.

753- (6) دربارۀ آيه: «و يتيمان را بيازماييد، تا آن گاه كه به سن ازدواج رسيدند، پس اگر در آنان رشد يافتيد اموال شان را به ايشان بپردازيد و اموال آنها را با اسراف و شتاب از ترس بزرگ شدن شان نخوريد.» ابو جارود از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هركس مال يتيمان را در اختيار دارد، براى وى جايز نيست كه به وى تحويل دهد تا به سن ازدواج برسد (و محتلم شود) پس آن گاه كه محتلم شد، حدود و عمل به واجبات بر او واجب مى شود و در صورتى كه هدر دهنده مال و شرابخوار و زناكار نباشد هرگاه در وى رشد يافت، مال را به وى تحويل مى دهد و عليه او گواه مى گيرد و اگر ندانند كه بالغ شده، به وسيله بوى زير بغل و رويش مو بر شرمگاهش آزمايش مى شود. اگر اين گونه بود، حتماً بالغ شده و در صورتى كه رشيد باشد، مالش به وى داده مى شود.»

754-

(7) عبداللّٰه بن مغيره با واسطه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه در تفسير اين آيه فرمود:

«هنگامى كه آنان را دوستدار آل محمد صلى الله عليه و آله يافتيد، يك درجه آنان را بالا ببريد.»

اين روايت بدون واسطه نيز از عبداللّٰه بن مغيره نقل شده است.

755- (8) محمد بن عيسى (قيس) با واسطه روايت مى كند كه: «شخصى كه فرزند نابالغ داشت، ديگرى را وصى خود قرار داد و درگذشت. كودك به مرحله بلوغ رسيد و نزد وصى رفت و گفت: مالم را به من بپرداز تا ازدواج كنم ولى وصى از پرداخت آن خوددارى كرد. آن گاه آن جوان زنا كرد. امام صادق عليه السلام در اين باره فرمود: دو سوم گناه زناى آن بر عهدۀ وصى است؛ زيرا مالش را از او بازداشت و به وى نداد تا ازدواج كند.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 543

756- (9) اسماعيل گويد: «از امام رضا عليه السلام سؤال كردم: وصىّ تعدادى يتيم پس از بالغ شدن شان از آنان مى خواهد اموال شان را تحويل بگيرند ولى آنها خوددارى مى كنند، او چه كند؟

امام عليه السلام فرمود: به آنان تحويل مى دهد و بر آن مجبورشان مى كند.»

ارجاعات

گذشت: در روايت دوم از باب دوازدهم از ابواب مقدمات فرموده امام عليه السلام كه: «با ازدواج دختر و هم بستر شدن با او در نُه سالگى يتيمى وى پايان مى يابد و مالش به او تحويل داده مى شود.»

و در روايت دهم فرموده امام معصوم عليه السلام كه: «چه وقت مال كودك به وى تحويل مى شود؟

امام عليه السلام فرمود: هنگامى كه بالغ شد و از او احساس رشد شد و سفيه و

ناتوان نبود.»

ساير روايات باب را بنگر.

و در روايت يكم از باب يكم از ابواب حجر فرموده امام عليه السلام كه: «و اگر محتلم شد و از او احساس رشد يافتگى نشد و كم عقل يا ناتوان بود، سرپرستش بايد مالش را از او باز دارد.»

ساير روايات آن باب بر اين بحث دلالت مى كند؛ پس ملاحظه كنيد.

مى آيد:

در روايات باب هفتاد و سوم از ابواب وصيت مناسب با اين بحث خواهد آمد.

و در روايت دهم از باب پنجاه و يكم از ابواب تزويج فرموده معصوم عليه السلام كه: «هنگامى كه دختر در نه سالگى به خانه شوهر رفت، يتيمى وى پايان مى يابد و اموالش به وى تحويل داده مى شود.»

باب 65 حكم فراموش شدن وصيت توسط وصى

757- (1) محمد بن ريّان گويد: «به امام هادى عليه السلام نوشتم: شخصى وصيت كرده است، ولى وصىّ تنها يك مورد از آن را به ياد دارد، دربارۀ بقيه چه كند؟

امام عليه السلام در پاسخ مرقوم فرمود: ساير موارد را در كارهاى خير مصرف مى كند.»

758- (2) در كتاب المقنع آمده است: «پس اگر ميّت وصيتى كند و وصى تنها يك مورد از آن را به خاطر داشته باشد، ساير موارد در كارهاى خير مصرف مى شود.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 545

باب 66 جواز خريد مال ميت به وسيله مزايده توسط وصى

759- (1) حسين بن ابراهيم همدانى گويد: «محمد بن يحيى به امام عليه السلام نوشت: آيا وصى مى تواند چيزى از مال ميّت را از طريق مزايده بخرد، در مزايده شركت كند، بر بهاى آن بيفزايد و براى خودش بردارد؟

امام عليه السلام فرمود: در صورتى كه به طور صحيح بخرد، جايز است.»

باب 67 اجازه مضاربه با مال يتيم از سوى موصى به وصى

760- (1) محمد بن مسلم گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال شد: شخصى ديگرى را وصى و قيّم فرزندانش و اموال آنها قرار مى دهد و هنگام وصيت به وى اجازه مى دهد با آن مال كار كند و سودش متعلق به وى و فرزندانش باشد.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد، به خاطر آن كه پدرش در زمان حيات خود اجازه آن را داده است.»

761- (2) خالد بن بكير طويل گويد: «پدرم هنگام مرگ مرا فراخواند و گفت: فرزندم! مال برادران كوچكت را بردار، با آن كار كن و نصف سود آن را تو بردار و نصف آن را به آنها بده و ضمانتى بر عهدۀ تو نيست.

پس از وفات پدرم، كنيز فرزند دار از پدرم مرا نزد ابن ابى ليلى بُرد و به او گفت: اين مرد اموال فرزندم را مى خورد.

من نيز دستور پدرم را براى وى بازگو كردم. ابن ابى ليلى گفت: اگر پدرت به تو دستور باطلى داده باشد من آن را اجازه نمى دهم.

سپس ابن ابى ليلى عليه من گواه گرفت كه اگر در مال تصرف كردم، ضامن هستم. آن گاه نزد امام

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 547

762- (3) در كتاب دعائم الاسلام از امام باقر عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هرگاه موصى به وصى اجازه تجارت با اموال

فرزندان غير بالغش را دهد، او حق اين كار را دارد و ضمانتى بر عهدۀ او نيست و اگر مقدارى از سود را براى وصى شرط كند، او موظف به رعايت آن شرط است.»

ارجاعات

گذشت: در روايت شانزدهم از باب يكم از ابواب زكات دهندگان فرموده امام عليه السلام كه: «هرگاه با مال يتيم تجارت كردى، تو ضامن آن هستى و سود آن براى يتيم است.»

و در روايت دوم از باب دوم اين گفته به امام عليه السلام كه: «شخصى كه مال يتيم را در اختيار دارد و با آن تجارت مى كند، آيا ضامن آن است؟ امام عليه السلام فرمود: آرى.»

و در روايات باب نهم از ابواب مضاربه مطالبى كه بر اين دلالت مى كند، هست.

و در روايت يكم از باب شصت و سوم از ابواب وصايا اين گفته به امام عليه السلام كه: «آيا وصىّ مى تواند با مال يتيم، عِينه يا تجارت كند؟ امام عليه السلام فرمود: اگر اين كار را انجام داد، ضامن آن است.»

باب 68 حكم ادّعاى طلب از موصى توسط وصى

763- (1) بريد بن معاويه گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شخصى مرا وصى خود قرار داد. من نيز از وى خواستم كه يكى از بستگانش را شريك من قرار دهد و او اين كار را انجام داد و به من گفت از كسى كه او را شريك من در وصيت قرار داد، صد و پنجاه درهم طلبكار است و در مقابل آن جام سيمينى نزد او رهن است پس از مرگ وى، شريك من در وصيت ادعا كرد كه از او چندين كُر گندم طلبكار است.

امام عليه السلام فرمود: اگر بينه اقامه كرد [آن

را مى گيرد] و در غير اين صورت چيزى براى او نيست.

گفتم: آيا براى وى جايز است، از آنچه در اختيار دارد، چيزى بردارد؟

امام عليه السلام فرمود: برايش حلال نيست.

گفتم: بفرماييد كه اگر ميّت به او ظلم كرده باشد و مالش را گرفته باشد، آن گاه وى قدرت يافته كه

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 549

باب 69 حكم وصىِ وصى و اجرت گرفتن وى

764- (1) محمد بن حسن صفار به امام حسن عسكرى عليه السلام نوشت: «وصىّ شخصى درگذشت و ديگرى را وصى خود قرار داد، آيا عمل به وصيت ميّت اول براى وصىِ وصى لازم است؟

امام عليه السلام مرقوم فرمود: به خاطر حقى «1» كه ميّت اول بر او دارد عمل به وصيت وى براى وصى دوم لازم است، اگر بر او حقى داشته باشد. انشاءالله.»

ارجاعات

گذشت: در روايات باب شصت و چهارم از ابواب كسب هاى روا و ناروا مطالبى است كه از آن بر ذيل باب مى توان استدلال كرد.

باب 70 عدم كفايت مالِ ميت براى انجام وصاياى او

765- (1) حمران روايت مى كند كه: «شخصى هنگام مرگ از پنج برده نام برد و وصيت كرد آنان را آزاد كنند وقتى ثلث وى تعيين شد به بهاى برده هايى كه دستور به آزادى شان داده بود، نرسيد.

امام باقر عليه السلام در اين باره فرمود: (بردگانِ نام برده شده در نظر گرفته مى شوند و شروع به آزاد كردن شان مى شود) پس قيمت مى شوند و ثلث ميّت در نظر گرفته مى شود و نخستين آنها. سپس دوم، آن گاه سوم پس از آن چهارم و در پايان پنجم آزاد مى شود و اگر ثلث ميّت براى آزادى همه كافى نبود، كمبود آن براى كسى است كه ديرتر نام برده شده است؛ زيرا بيش از مقدار ثلث آزاد كرده

______________________________

(1). اين حق دوگونه تفسير شده: حق ايمان و تصريح ميت اول به تعيين وصى از طرف وصى. ملاذ الاخيار 15/ 127- 128.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 551

ارجاعات

گذشت: در روايت پانزدهم از باب پنجم فرموده امام عليه السلام كه: «ميان آنها قرعه زده مى شود و به ترتيب آزاد مى شوند تا به ثلث برسد.»

و اين

فرموده كه: «پس اگر بردگانى را نام برد و گفت: فلانى و فلانى را از جانب من آزاد كنيد، ثلث مال وى و بهاى بردگان در نظر گرفته مى شود و سپس به ترتيبى كه از آنان نام برده، آزاد مى شوند.»

باب 71 استحباب وصى بودن انسان براى خودش

766- (1) عنبسه عابد گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: مرا سفارش كن. امام عليه السلام فرمود: وسايل مورد نيازت را فراهم كن و توشه ات را جلو بفرست و خود وصىّ خويش باش و به ديگرى نگو كه آنچه كارت را سامان مى دهد، برايت بفرستد.»

767- (2) در نهج البلاغه آمده است كه على عليه السلام فرمود: «اى فرزند آدم، وصى خودت باش و با مالت چنان كن كه دوست دارى پس از تو با آن، آن گونه رفتار شود.»

ارجاعات

گذشت: در روايات باب هفتاد و پنجم از ابواب مبارزه با نفس مناسب با اين بحث هست.

باب 72 حكم مازاد نفقه همسر پس از مرگ

768- (1) زراره گويد: «از امام باقر عليه السلام سؤال كردم: شخصى شش ماه يا در اين حدود نفقه همسرش را مى دهد و به مسافرت مى رود، آن گاه پس از يكى دو ماه فوت مى كند.

امام عليه السلام فرمود: اضافه آنچه نزد همسر اوست به ميراث باز مى گردد.»

769- (2) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هركس وصيت هايى كند و براى مدتى نفقه افراد تحت تكفلش را نزد آنان بگذارد و بميرد، افزون بر هزينه آنان تا زمان مرگ وى ميراث است و وصيت در مورد آن جارى مى شود.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 553

باب 73 حكم وصيت نابالغ، سفيه و ديوانه

770- (1) محمد بن مسلم از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «كودك نابالغ در صورتى كه هنگام مرگ وصيت كند دربارۀ بستگانش مؤثر است و براى بيگانگان مؤثر نيست.»

نظير اين روايت از عبداللّٰه بن سنان نيز نقل شده است.

771- (2) عبدالرحمن بن ابى عبداللّٰه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هرگاه نوجوان ده ساله شد، وصيت وى جايز است.»

772- (3) منصور بن حازم گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ وصيت نوجوان سؤال كردم كه آيا جايز است؟

امام عليه السلام فرمود: وقتى به ده سالگى رسيد، وصيتش جايز است.»

773- (4) ابو بصير از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «وقتى نوجوان ده ساله شد؛ آن گاه اگر ثلث مالش را براى صرف در راه حقّ وصيت كرد، وصيتش جايز است و وقتى هفت ساله شد و به اندكى از مالش براى صرف در راه حقّ وصيت كرد، وصيتش جايز است.»

منابع فقه شيعه، ج 24،

ص: 555

774- (5) ابو بصير و ابو ايوب از امام صادق عليه السلام- دربارۀ نوجوان ده ساله اى كه وصيت مى كند- روايت مى كنند كه فرمود: «در صورتى كه براى كار صحيحى وصيت كند، جايز است.»

775- (6) عبداللّٰه بن سنان گويد: «پدرم در حضور من از امام صادق عليه السلام دربارۀ اين سخن خداوند عزيز و باشكوه سؤال كرد: «تا هرگاه به مرحله نيرومندى رسيد.» امام عليه السلام فرمود: مقصود از آن احتلام است.

و فرمود: در شانزده سالگى يا هفده سالگى يا نظير آن محتلم مى شود.

پدرم گفت: وقتى سيزده سال يا در حدود آن بر وى گذشت [آيا به مرحله نيرومندى رسيده است]؟

امام عليه السلام فرمود: نه، وقتى سيزده سال بر او بگذرد، نيكى ها به سودش و بدى ها به زيانش نوشته مى شود و كارهايش صحيح است، مگر آن كه سفيه يا ضعيف باشد.

پدرم گفت: سفيه كيست؟

امام عليه السلام فرمود: كسى كه يك درهمى را به چند برابر مى خرد. پدرم پرسيد: ضعيف كيست؟

امام عليه السلام فرمود: ابله».

776- (7) عبداللّٰه بن سنان گويد: «پدرم در حضور من از امام صادق عليه السلام سؤال كرد: چه وقت تصرفات يتيم صحيح و مؤثر است؟

امام عليه السلام فرمود: وقتى نيرومند شد.

گفتم: نيرومندى چيست؟

امام عليه السلام فرمود: احتلام.

گفتم: گاهى جوانِ هجده ساله يا كمتر يا بيشتر محتلم نمى شود.

امام عليه السلام فرمود: وقتى به سيزده سالگى رسيد خوبى ها برايش و بدى ها عليه وى نوشته مى شود و تصرفاتش موثر است مگر آن كه سفيه يا ناتوان باشد.»

ارجاعات

گذشت: در روايات باب دوازده از ابواب مقدمات عبادات و در بسيارى از روايات باب يك از ابواب حجر مناسب با اين بحث هست.

و در روايت يكم از

باب يازدهم از ابواب وقوف فرموده معصوم عليه السلام كه: «طلاق نوجوان- در صورتى كه عاقل باشد- و صدقه او و وصيتش جايز است، هرچند محتلم نشده باشد.»

و در روايت دوم فرموده امام معصوم عليه السلام كه: «وقتى بر نوجوان ده سال گذشت، عتق، صدقه و وصيت وى در حدّ پسنديده در مالش جايز است.»

مى آيد:

در باب چهل و هفتم از ابواب عتق مناسب با اين بحث خواهد آمد و در روايت چهارم از باب بيستم از ابواب طلاق آنچه بر اين دلالت مى كند؛ پس ملاحظه كنيد.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 557

باب 74 حكم وصيت برده

777- (1) محمد بن قيس از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «انسان تا وقتى برده است خودش و مالش متعلق به صاحبش است، براى وى آزاد كردن برده و بخشش بسيار و وصيت جايز نيست مگر آنكه مولايش بخواهد.»

778- (2) عبدالرحمان بن حجاج از امام باقر عليه السلام يا امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «براى برده وصيت نيست.»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره اين روايت را بر يكى از اين دو وجه حمل كرده است: 1- براى برده بدون اجازه مولايش وصيت نيست. 2- براى برده وصيت جايز نيست چون مالك چيزى نيست.

در كتاب دعائم الاسلام از على عليه السلام و امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمودند:

«براى برده، وصيت نيست.»

ارجاعات

گذشت: در روايات باب دوم از ابواب حجر مطالبى هست كه بر اين بحث دلالت مى كند.

و در روايت ششم از باب نهم از ابواب وصايا فرموده امام عليه السلام كه: «براى برده وصيتى نيست، زيرا مال وى

متعلق به مولايش است.»

مى آيد:

در باب هجدهم از ابواب مكاتبه مطالبى خواهد آمد كه بر اين بحث دلالت مى كند.

باب 75 حكم تقسيم اموال شخصِ بدون وصيت و حكم سلب صلاحيت وصى و حكم فاقد وصى

779- (1) سماعه گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى بدون وصيت درگذشت و دختران و پسران بزرگ و كوچكى وارث وى هستند و داراى بردگان و قرار دادهايى است. وارثان وى چگونه ميراثش را تقسيم كنند؟

امام عليه السلام فرمود: اگر شخص مورد اعتمادى عهده دار تقسيم همه آنها شود، اشكال ندارد.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 559

780- (2) در كتاب دعائم الاسلام از اميرمؤمنان عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «وصى را از وصى بودن ساقط نمى كند، مگر از دست دادن عقل يا ارتداد يا ريخت و پاش و به هدر دادن مال يا خيانت يا ترك كردن سنت و حاكم وصىِ كسى است كه وصى ندارد و ناظرِ كسى است كه ناظر ندارد.»

ارجاعات

گذشت: در روايت يكم از باب پنجم از ابواب خريد و فروش فرموده امام عليه السلام كه: «آن اشكال ندارد، در صورتى كه سرپرست آنان و ناظر در آنچه مصلحت آنان است آن را بفروشد.»

و باب ششم از ابواب خريد و فروش را بنگر.

باب 76 حكم تعيين وكيل از جانب قاضى براى ورثۀ غايب به منظور تقسيم اموال ميّت

781- (1) در كتاب دعائم الاسلام از امام باقر عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هركس وصيتى كند و برخى از وارثانش غايب باشند آن گاه وصى در اين باره به قاضى مراجعه كند، به تحقيق قاضى براى غايبان وكيلى تعيين مى كند تا مال را با وصى تقسيم كنند.»

باب 77 حكم وصيت به آزاد كردن دو برده با مبلغ معينى

782- (1) عبدالحميد بن غوّاص طائى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شخصى به من وصيت كرد كه از جانب وى دو برده آزاد كنم، يك برده خريدم و آزاد كردم و با باقيمانده پول وى نتوانستم برده ديگرى بيابم.

امام عليه السلام فرمود: برده مكاتبى را پيدا كن كه از اقساط آزادى وى مقدارى مانده باشد و با آن پول او را آزاد كن.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 683

فصل بيست و ششم: ابواب اقرار «1»

باب 1 صحت اقرار از بالغِ عاقل و عدم تأثير انكار پس از اقرار

783- (1) در كتاب وسائل الشيعه آمده است: «گروهى از علماى ما در كتاب هاى استدلالى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كنند كه فرمود: اقرار عاقلان عليه خودشان نافذ است.»

در كتاب العوالى نيز اين روايت از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده است.

784- (2) در كتاب العوالى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى شود كه فرمود: «انكارِ پس از اقرار، پذيرفته نيست.»

785- (3) محمد بن يحيى عطار از يكى از شيعيان از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «مومن عليه خود، راستگوتر از هفتاد مؤمن عليه اوست.»

ارجاعات

گذشت: در روايت دوم از باب دهم از ابواب زكات دهندگان فرموده امام عليه السلام كه: «هنگامى كه آنان اقرار كردند كه زكات آن مال را پرداخته اند، پس در آن مال چيز ديگرى نيست.»

در روايات باب بيست و چهارم از ابواب عتق مطالبى است كه بر اين بحث دلالت مى كند.

مى آيد:

و در روايات دو باب بعدى و باب چهارم مناسب با اين بحث خواهد آمد.

و در روايت يكم از باب هجدهم از ابواب احكام اولاد فرموده امام عليه السلام كه: «هرگاه شخصى در

يك لحظه به فرزندى اعتراف كند، هرگز از وى جدا نخواهد شد.»

______________________________

(1). كتاب عتق، تدبير، مكاتبه و استيلاد به دليل ارتباط با مباحث بردگان ترجمه نشد.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 685

و در روايات باب چهل و چهارم از ابواب قضاوت و باب چهاردهم، هفدهم و هجدهم از ابواب احكام عمومى حدود و باب يازدهم و چهلم از ابواب حد زنا و باب يكم از ابواب حدّ لواط و باب هشتم از ابواب حدّ قذف و روايات ديگرى كه در ابواب گوناگون در قضا، حدود و قصاص وجود دارد، مطالبى است كه بر اين بحث دلالت مى كند.

باب 2 حكم اقرار به بدهى قبل از فوت

786- (1) ابو ولّاد گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخص بيمارى هنگام مرگ براى يكى از وارثانش به بدهى اقرار مى كند.

امام عليه السلام فرمود: آن نافذ است.

گفتم: اگر براى وارث چيزى را وصيت كند؟

امام فرمود: جايز است».

787- (2) منصور بن حازم گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى وصيت مى كند كه به يكى از وارثانش مالى بدهكار است.

امام عليه السلام فرمود: اگر ميّت مورد قبول است، آنچه را وصيت كرده به وى بپرداز.»

اين حديث از ابو ايوب نيز روايت شده است.

788- (3) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «شخصى در حال بيمارى مرگ اقرار مى كند كه به يكى از وارثانش بدهكار است.

امام عليه السلام فرمود: حال اقرار كننده در نظر گرفته مى شود، پس اگر عادل و ايمن از گرايش به باطل است، اقرارش مؤثر است ولى اگر بر خلاف آن است، اقرارش جايز نيست مگر آن كه وارثان آن را اجازه دهند.»

منابع فقه

شيعه، ج 24، ص: 687

789- (4) ابو بصير گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: مال مضاربه اى نزد شخص بدهكارى است.

وى هنگام مرگ وصيت مى كند كه آنچه بر جاى مى گذارد، متعلق به اهل مضاربه است آيا اين وصيت مؤثر است؟

امام عليه السلام فرمود: آرى، در صورتى كه راستگو دانسته شده باشد.»

790- (5) ابو بصير روايت مى كند كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «نزد شخصى مال مضاربه يا وديعه يا اموال يتيمان يا سرمايه ديگران است و به گروهى وام بدهكار است وى هزار درهم يا بيشتر بر جاى مى گذارد ولى بدهكارى او بيش از آن است.

امام عليه السلام فرمود: اموال وى ميان همه آنهايى كه گفتى، به نسبت اموال شان تقسيم مى شود.»

791- (6) حلبى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شخصى اقرار مى كند كه به يكى از وارثانش بدهكار است.

امام عليه السلام فرمود: در صورتى كه توانگر باشد، آن جايز است.»

792- (7) حلبى گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال شد: شخصى هنگام بيمارى اقرار مى كند كه به يكى از وارثانش بدهكار است. آيا آن جايز است؟

امام عليه السلام فرمود: آرى، در صورتى كه توانگر باشد.»

793- (8) اسماعيل بن جابر گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى در حال بيمارى اقرار مى كند كه به يكى از وارثانش بدهكار است.

امام عليه السلام فرمود: جايز است در صورتى كه مبلغى كه اقرار كرده كمتر از ثلث باشد.»

در كتاب المقنع نظير اين مطلب بدون اسناد به امام عليه السلام آمده است.

794- (9) سماعه گويد: «از امام عليه السلام دربارۀ شخصى سؤال كردم كه در حال بيمارى براى يكى

از وارثانش به بدهى اقرار مى كند. امام عليه السلام فرمود: عليه وى مؤثر است در صورتى كه اندك باشد.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 689

795- (10) علاء بيّاع السّابرى [/ فروشنده پارچه هاى شاپورى] گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: زنى مالى را نزد مردى وديعه مى گذارد و هنگام مرگش مى گويد: مالى كه به تو دادم متعلق به فلان زن است.

پس از مرگ آن زن وارثان وى نزد آن مرد آمدند و گفتند: تازه گذشته ما مالى داشت كه آن را جز نزد تو جايى نمى يابيم. براى ما سوگند ياد كن كه نزد تو چيزى نيست. آيا براى شان سوگند ياد كند؟

امام عليه السلام فرمود: اگر آن زن نزد وى مورد اعتماد است، براى شان سوگند ياد كند و اگر مورد تهمت و اتهام است، سوگند ياد نكند و بگذارد كار به روال خود انجام شود، زيرا آن زن از مال خود به اندازه ثلث حق دارد.»

796- (11) اسماعيل بن احوص گويد: «از امام رضا عليه السلام سؤال كردم: مرگ شخصى در مسافرت فرا رسيد و مالش را به يكى از تاجران سپرد و گفت: اين مال متعلق به فلانى فرزند فلانى است و من هيچ حقى در آن ندارم، نه كم و نه زياد آن را به وى بپرداز تا هركجا كه مى خواهد مصرف كند.

آن گاه وى درگذشت و به كسى كه مال را برايش قرار داده بود دستورى دربارۀ مصرف آن نداد او نمى داند چه انگيزه اى او را وادار به اين كار كرد. با اين مال چه كار كند؟

امام عليه السلام فرمود: هر كجا كه مى خواهد آن را مصرف كند (در صورتى كه

به او دستورى نداده است).

سعد بن سعد نيز اين روايت را از امام رضا عليه السلام نقل كرده است.

797- (12) محمد بن عبدالجبار گويد: «به امام عسكرى عليه السلام نوشتم: زنى مردى را وصى خود قرار داد و هشت هزار درهم و همه وسايل خانه اش- وسايل پشمى، مويين، مسى و ...- و همه اموالش را براى وى اقرار كرد و براى وصيتش شاهد گرفت و وصيت كرد كه از اين اموال براى وى دو حج انجام دهد و به كنيز آزاد شده اش چهار صد درهم بدهد. آن زن مى ميرد و شوهرش زنده مى ماند. ما نمى دانيم چگونه از عهدۀ اين وصيت خارج شويم؟ و مساله بر ما مشتبه شده است و نويسنده نامه مى گويد: آن

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 691

زن با وى مشورت كرد و از او خواست كه وصيت نامه وى را به گونه اى تنظيم كند كه براى وصى صحيح باشد و او به آن زن گفت: ماترك تو براى وصى صحيح نيست مگر با اقرار- در حضور شاهدان- به بدهكارى به او كه همه ماترك تو را در بر گيرد و سپس به وى دستور دهى كه به وصيت هاى تو عمل كند. آن زن نيز اين گونه به وى وصيت و به اين بدهى براى وصى اقرار كرد.

خداوند عزتت را پايدار گرداند! نظرتان دربارۀ پاسخ امامان پيشين عليهم السلام به اين پرسش «1» و آگاه كردن ما از آن پاسخ براى عمل به آن چيست؟ انشاءالله.

امام عليه السلام با خط خود مرقوم فرمود: اگر بدهى، صحيح، متداول و قابل فهم است، از اصل مال پرداخت مى شود، انشاءالله و اگر بدهى حق نيست به وصيت هاى

وى از ثلث عمل مى شود خواه كافى باشد يا كافى نباشد.»

798- (13) سكونى از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «على عليه السلام همواره بخشش هنگام وصيت [يعنى در بيمارى مرگ] و اقرار هنگام مرگ را- بدون نوشته و بيّنه- مؤثر نمى دانست.» يا «على عليه السلام همواره بخشش را به وصيت باز مى گرداند و اقرار هنگام مرگ را- بدون نوشته و بيّنه- نمى پذيرفت.» «2»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره اين روايت را بر موردى حمل مى كند كه اقرار كننده نسبت به وارثان متهم باشد و اقرارش بدون بيّنه پذيرفته نشود.

799- (14) على بن مهزيار گويد: «از امام عليه السلام سؤال كردم: شخصى همسرى بدون فرزند و فرزندى از زن ديگرى دارد و دوست دارد كه همسرش از وى ارث نبرد از اين رو در حيات و سلامتى خود شاهد مى گيرد كه همه اموالش متعلق به فرزندش است و چيزى از آن مال همسرش نيست. پس از آن سال ها با همسرش زندگى مى كند آيا اين كار براى وى جايز است در صورتى كه به همسرش نگويد و از او حلاليت نطلبد؟ و آيا كار او بر اساس اين است كه مال متعلق به اوست و در حال حيات و سلامتى هر كار بخواهد با آن مى كند؟

امام عليه السلام مرقوم فرمود: حق همسرش واجب است. پس لازم است از وى حلاليت بطلبد.»

800- (15) مسعدة بن صدقه از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام از على عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «وصيت براى وارث و اقرار به بدهى [صحيح و مؤثر] نيست، يعنى وقتى بيمار اقرار كند كه

به يكى از وارثانش بدهكار است، چنين حقى ندارد.»

______________________________

(1). مرحوم علامه مجلسى در معناى اين جمله روايت، احتمالاتى ذكر كرده است. ملاذ الاخيار 15/ 13.

(2). دو معنايى كه براى روايت بيان شد بنابر دو احتمالى است كه مرحوم علامه مجلسى ذكر كرده است. ملاذ الاخيار 15/ 11.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 693

مرحوم شيخ طوسى قدس سره اين روايت را بر تقيه حمل كرده است.

ارجاعات

گذشت: در روايات باب يازده از ابواب مضاربه و باب ششم از ابواب وصايا مناسب با اين بحث هست. و در روايت نهم از باب سيزدهم اين گفته كه: «شخصى در حال بيمارى براى يكى از وارثانش اعتراف به بدهكارى كرد. امام عليه السلام فرمود: وصيت واعتراف براى وارث جايز نيست.»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره آن را بر تقيه حمل كرده است.

و در روايت چهارم از باب سى و نهم اين گفته كه: «شخصى گفت: اين كشتى متعلق به فلانى است و نامى از محتويات آن به ميان نياورد، آيا آن كشتى با محتوياتش به وى داده مى شود؟ امام عليه السلام فرمود: آن متعلق به موصى له است، مگر آنكه صاحب آن در معرض اتهام باشد و براى وارثان چيزى باقى نمانده باشد.» «1»

و در روايات باب يكم از ابواب اقرار و دو باب بعدى مطالبى است كه بر اين بحث دلالت مى كند.

باب 3 حكم اقرار به مالى براى يكى از دو نفر پيش از مرگ

801- (1) سكونى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه اميرمؤمنان عليه السلام دربارۀ شخصى كه هنگام مرگ براى يكى از دو نفر به هزار درهم اقرار كرد و سپس با همان حال درگذشت فرمود: «هر كدام بيّنه اقامه كرد، مال متعلق به اوست و اگر

هيچ كدام بيّنه اقامه نكردند مال ميان شان به دو نيم تقسيم مى شود.»

در كتاب المقنع اين مطلب بدون اسناد به امام عليه السلام آمده است.

______________________________

(1). باب 39 از ابواب وصيت روايت 4.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 695

باب 4 حكم اقرار برخى از وارثان به عتق يا بدهى

802- (1) ابو البخترى- وهب بن وهب- از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «در زمان اميرمؤمنان عليه السلام شخصى درگذشت و وارثانى از خود باقى گذاشت. آن گاه يكى از آنان به بدهكار بودن پدرش اقرار كرد. على عليه السلام در اين باره حكم كرد كه به اندازه سهم ميراثش از آن بدهى بر عهدۀ اوست و همه آن در مال او نيست و اگر دو نفر از وارثان اقرار كنند و عادل باشند عليه وارثان مؤثر است و اگر عادل نباشند در سهم شان به مقدار ميراث شان بر عهدۀ آنها ست و همچنين اگر برخى از وارثان به يك برادر يا خواهر اقرار كنند در سهم وى ثابت است.

و على عليه السلام فرمود: هركس به برادرىِ شخصى اقرار كند، در مال با وى شريك خواهد بود ولى نسب وى ثابت نمى شود، پس اگر دو نفر اقرار كنند به همين صورت است مگر آن كه آنها عادل باشند كه به نَسَب او مى پيوندد و همراه آنان از ميراث سهم مى برد.»

803- (2) اسحاق بن عمار از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه دربارۀ وارث ميّتى كه براى شخصى اقرار به بدهى مى كند، فرمود: «سهم وى بر عهده اش است.»

و در روايت ديگرى آمده است: «هرگاه دو نفر از وارثان گواهى دهند و عادل باشند، اين، عليه همه وارثان مؤثر است و اگر

عادل نباشند، سهم شان بر عهدهشان ثابت است.»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره در استبصار مى فرمايد: «اين خبر بر اين حمل مى شود كه بدهى به نسبت ميراث وى بر او لازم است نه اين كه همه بدهى در سهم او ثابت مى شود.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 697

804- (3) در كتاب دعائم الاسلام از على عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هرگاه يكى از وارثان به وارث ناشناخته اى اقرار كند، عليه وى نسبت به سهمش مؤثر است و نَسَب وى ثابت نمى شود و با شهادت او ارث نمى برد و اين گونه فرض مى شود كه اگر او وارث بود، به چه ميزان از سهم اقرار كننده كاسته مى شد، پس، از سهم اقرار كننده به همان اندازه به وى داده مى شود.»

805- (4) يحيى شعيرى و حكم بن عتيبه گويند: «ما گروهى پشت درِ خانه امام باقر عليه السلام منتظر وى بوديم كه زنى آمد و گفت: ابو جعفر كدام يك از شماست؟

به وى گفتند: چه مى خواهى؟

آن زن گفت: مى خواهم از وى مساله اى بپرسم.

به وى گفتند: اين- حَكَم بن عتيبه- فقيه اهل عراق است، از او بپرس.

آن زن گفت: شوهرم مُرد و هزار درهم بر جاى گذاشت. من پانصد درهم بابت مهريه ام از وى طلبكار بودم. مهريه ام را برداشتم و باقيمانده را نيز به عنوان ميراث برداشتم سپس شخصى آمد و ادعا كرد كه از وى هزار درهم طلبكار است و من نيز عليه شوهرم و به سود آن مرد شهادت دادم.

حكم گويد: من مشغول محاسبه بودم كه امام باقر عليه السلام بيرون آمد و فرمود: اى حَكَم! براى چه مى بينم انگشتانت را حركت مى دهى؟

من سخن آن زن و

سوالش را براى امام عليه السلام بازگو كردم.

امام عليه السلام فرمود: آن به ثلث (دو سوم) آنچه در اختيار دارد براى آن مرد اقرار كرد و ميراثى نيز براى وى نيست.

حكم گفت: به خدا سوگند! من كسى را با فهم تر از ابو جعفر عليه السلام نديدم.»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره در التهذيب مى فرمايد: «مبناى كلام امام عليه السلام بر اين اساس است كه هرگاه براى وارثى اقرار به بدهى كند، به مقدارى كه به سهم او تعلق مى گيرد در سهم او لازم مى شود و تمام بدهى بر عهدۀ او نمى آيد.»

806- (5) على بن ابراهيم روايت پيشين را تا آنجا كه امام عليه السلام از حكم پرسيد: «براى چه مى بينم انگشتانت را حركت مى دهى؟» روايت كرده است و در ادامه مى افزايد: «گفتم: اين زن گفت: شوهرش درگذشت و هزار درهم بر جاى گذاشت. پانصد درهم از او بابت مهريه اش طلبكار بود كه آن را برداشت و ميراثش را نيز برداشت. سپس مردى آمد و ادعا كرد هزار درهم از ميّت طلبكار است و آن زن به نفع وى شهادت داد.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 699

حكم گويد: به خدا سوگند هنوز سخن من تمام نشده بود كه امام عليه السلام فرمود: به ثلث آنچه در اختيار دارد، اقرار كرد و ميراثى نيز براى وى نيست. حكم گفت: به خدا سوگند! هرگز كسى را با فهم تر از ابوجعفر نديده ام.»

ابن ابى عمير گويد: «توضيح سخن امام عليه السلام اين است كه آن زن ارث نمى برد تا بدهى ميّت پرداخت شود و او هزار درهم بر جاى گذاشته و هزار و پانصد درهم به همسرش و

آن مرد بدهكار است، پس ثلث هزار درهم براى آن زن است و دو سوم آن متعلق به آن مرد.»

اين حديث در كتاب دعائم الاسلام نيز روايت شده است با اين تفاوت كه در پايان آن مى افزايد:

«تا اين كه بدهى را بپردازد و به جاى جمله: ثلث آنچه در اختيار دارد، دو سوم آمده است.»

807- (6) فضيل بن يسار گويد: «ميّتى همسر و وارثان و هزار درهم از خود بر جاى گذاشت. همسرش بر پانصد درهم، بيّنه اقامه كرد و آن را به همراه ميراثش گرفت. سپس مردى هزار درهم عليه ميّت- بدون بيّنه- ادعا و آن زن به سود وى اقرار كرد. امام باقر عليه السلام در اين باره فرمود: به از دست رفتن ثلث مالش اقرار كرد و ارث نمى برد آن زن، دو سوم پانصد درهم را مى گيرد و بقيه را به آن مرد تحويل مى دهد؛ زيرا اقرار آن زن عليه خودش همانند بينه است.»

ارجاعات

گذشت: در روايات باب چهل و چهارم از ابواب عتق مناسب با آن هست.

مى آيد:

و در باب چهلم از ابواب شهادات مطالبى مناسب با اين بحث وجود دارد؛ پس مراجعه كنيد.

باب 5 عدم تأثير اقرار هنگام حبس، تهديد، ترساندن و برهنه كردن

808- (1) ابو البخترى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: «هركس هنگام برهنه يا زندانى يا ترسانده يا تهديد شدن اقرار كند، حدى بر او نيست.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 701

809- (2) در كتاب دعائم الاسلام از على عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هركس با ترساندن يا زندانى شدن يا كتك خوردن به حدّى اقرار كند، عليه او مؤثر نيست و حدّ بر او جارى نمى شود.»

ارجاعات

مى آيد:

در باب

چهارم از ابواب حدّ سرقت و همچنين روايات باب سوم از ابواب ادعاى قتل مطالبى خواهد آمد كه بر اين بحث دلالت مى كند.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 703

فصل بيست و هفتم: ابواب ايْمان (سوگند)

باب 1 حكم تكليفى سوگند راست و دروغ

خداوند تعالى مى فرمايد:

و خداوند را دستاويز سوگندهاى تان قرار ندهيد، تا بدين وسيله نيكوكارى و پرهيزگارى و سازش دادن ميان مردم را رها كنيد و خداوند شنواىِ آگاه است «1».

حتما كسانى كه پيمان با خدا و سوگندهاى شان را به بهاى اندكى مى فروشند، آنان در آخرت بهره اى ندارند و خداوند- روز قيامت- با آنان سخن نمى گويد و به ايشان نگاه نمى كند و آنها را پاك نمى گرداند و براى شان عذاب دردناكى است «2».

و مؤمنان مى گويند: آيا اينان همان هايى هستند كه با شديدترين سوگندها به خدا قسم مى خوردند، حتماً با شمايند؟ اعمال شان نابود شد و زيانكار گرديدند «3».

و با شديدترين قسم ها به خداوند سوگند ياد مى كنند كه اگر نشانه اى براى شان آمد حتماً به آن ايمان مى آورند، بگو: نشانه ها در اختيار خداست و شما چه مى دانيد كه هنگام آمدن نشانه ايمان نمى آورند؟ «4»

چرا با گروهى- كه سوگندهاى شان را شكستند و در بيرون كردن پيامبر تلاش كردند- نبرد نمى كنيد با اين كه آنان نخست با شما نبرد آغاز كردند؟ آيا از آنان مى ترسيد؟ ولى خداوند به ترسيدن از وى سزاوارتر است، اگر مؤمن باشيد «5».

و با شديدترين قسم ها به خداوند سوگند ياد كردند كه خداوند مردگان را بر نمى انگيزد.

آرى، آن وعدۀ ثابت و حقى است بر عهدۀ خداوند ولى بيشتر مردم نمى دانند «6».

______________________________

(1). بقره 2/ 224.

(2). آل عمران 3/ 77.

(3). مائده 5/ 53.

(4). انعام 6/ 109.

(5). توبه 9/ 13.

(6). نحل 16/ 38.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 705

و مانند آن زنى نباشيد كه

پس از محكم تابيدن رشته هايش آنها را از هم جدا جدا مى كرد به اين كه سوگندهاى تان را مايه فريب يكديگر قرار دهيد تا گروهى افزون تر از گروه ديگر باشد. خداوند شما را به آن مى آزمايد و روز قيامت در آنچه اختلاف داشتيد قطعاً براى تان توضيح داده خواهد شد «1».

و سوگندهاى تان را مايه فريب و نيرنگ يكديگر قرار ندهيد تا گامى پس از استوارى بلغزد و به دليل جلوگيرى كردن تان از راه خدا عذاب را بچشيد و براى شما عذاب بزرگى است «2».

و با شديدترين سوگندها به خداوند قسم ياد كردند كه اگر به آنها دستور دهى حتماً با تو خارج خواهند شد. بگو: سوگند نخوريد. پيروى پسنديده [بهتر از سوگند است] قطعاً خداوند به اعمال تان آگاه است «3».

سوگندهاى شان را سپر قرار دادند و به اين وسيله از راه خدا جلوگيرى كردند، از اين رو عذاب خوار كننده اى براى آنان است «4».

سوگندهايشان را سپر قرار دادند و به اين وسيله از راه خدا جلوگيرى كردند، قطعاً كار بسيار زشتى انجام مى دهند «5».

810- (1) عبداللّٰه بن سنان از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «حواريّون نزد عيسى گرد آمدند و به وى گفتند: اى آموزگار خوبى ها! ما را راهنمايى و ارشاد كن!

عيسى عليه السلام به آنان گفت: موسى عليه السلام- پيامبر خدا (هم سخن خدا) به شما دستور داد كه سوگند دروغ به خدا نخوريد و من به شما دستور مى دهم كه به خدا سوگند ياد نكنيد، راست باشد يا دروغ.»

در كتاب دعوات راوندى اين روايت بدون نسبت به امام صادق عليه السلام نقل شده است.

811- (2) ابو ايوب خزّاز از امام صادق عليه السلام روايت

مى كند كه فرمود: «به خدا، سوگندِ راست و دروغ نخوريد، زيرا خداوند عزيز و باشكوه مى فرمايد: «خدا را دستاويز سوگندهاى تان قرار ندهيد!»

812- (3) ابو ايوب خزاز از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «به خدا سوگندِ راست و دروغ نخوريد، زيرا خداوند مى فرمايد: «خدا را دستاويز سوگندهاى تان قرار ندهيد!»

و فرمود: هرگاه شخصى از كسى براى برقرارى آشتى ميان خود و ديگرى كمك خواست هرگز نبايد بگويد كه سوگند ياد كرده ام كه چنين نكنم و اين معناى سخن خداوند است: «خداوند را دستاويز سوگندهاى تان قرار ندهيد تا نيكوكارى و پرهيزكارى و سازش دادن ميان مردم را رها كنيد.»

______________________________

(1). نحل 16/ 92.

(2). نحل 16/ 94.

(3). نور 24/ 53.

(4). مجادله 58/ 16.

(5). منافقون 63/ 2.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 707

813- (4) ابو ايوب از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «چه راست و چه دروغ به خداوند سوگند ياد نكنيد. به تحقيق خداوند از آن نهى كرده است و فرمود: خداوند را دستاويز سوگندهاى تان قرار ندهيد.»

814- (5) سلام بن سهم- شيخ عابد- از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه به سدير فرمود: «اى سدير! هركس سوگند دروغ به خدا ياد كند كافر شده است و هركس به خدا سوگند راست بخورد، گناه كرده است. خداوند باعزت و شكوه مى فرمايد: «خداوند را دستاويز سوگندهاى تان قرار ندهيد.»

در كتاب الاختصاص نيز اين روايت را از امام صادق عليه السلام نقل كرده است.

815- (6) على بن مهزيار مطلبى براى امام جواد عليه السلام نوشت. امام عليه السلام در پاسخ وى مرقوم فرمود: «به خدا سوگند! اين گونه نيست و براى من خوشايند

نيست كه در هيچ حالى از احوال، واژه «به خدا سوگند» را بر زبان آورم ولى گفته شدن مطالب خلاف واقع مرا ناراحت مى كند.»

816- (7) سكونى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «هركس خداوند را بزرگ تر و باشكوه تر از آن بداند كه به نامش سوگند (راست) ياد كند، خداوند بهتر از آنچه از دست دهد به وى عنايت مى كند.»

817- (8) در نهج البلاغه آمده است كه على عليه السلام در بخشى از نامه اش به حارث همدانى فرمود: «نام خدا را بزرگ بدار از اين كه جز براى حق ذكر كنى.»

818- (9) محمد بن عمر بن على گويد: «از سوگندهاى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله اين جمله بود: نه، به استغفراللّٰه سوگند.»

819- (10) ابن عباس از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «به خدا سوگند! حتماً با قريش خواهم جنگيد! به خدا سوگند، حتماً با قريش خواهم جنگيد.» در برخى روايات آمده است: «سپس فرمود: اگر خدا بخواهد.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 709

820- (11) در كتاب العوالى روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بسيار در سوگندهايش مى فرمود و به اين سوگند، قسم مى خورد: «سوگند به دگرگون كننده قلب ها و چشم ها.»

821- (12) يونس بن يعقوب گويد: «امام صادق عليه السلام بسيار مى فرمود: به خدا سوگند!»

822- (13) ابو بصير از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «اگر شخصى سوگند ياد كند كه بينى اش را با ديوار نخاراند، خداوند او را گرفتار مى كند تا بينى اش را با ديوار بخاراند و

اگر شخصى سوگند ياد كند كه سرش را به ديوار نكوبد خداوند باعزت و شكوه شيطانى را مى گمارد تا سرش را به ديوار بكوبد.»

823- (14) ابو عبيده حذّاء از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «در كتاب على عليه السلام آمده است: سوگند دروغ و بريدن پيوند خويشاوندى خانه ها را از روزى خالى مى كند و سبب قطع نسل مى شود.»

824- (15) ابو عبيده حذّاء از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «در كتاب على عليه السلام آمده است: سه ويژگى است كه هرگز صاحب آن نمى ميرد تا آثار زشت آنها را ببيند؛ ظلم، بريدن پيوند خويشاوندى و سوگند دروغ كه با آن با خدا مبارزه مى كند و سريع ترين طاعت ها از نظر پاداش، نيكى به خويشان است و گروهى تبهكار هستند پس با هم پيوند برقرار مى كنند، پس اموال شان افزايش مى يابد و به يكديگر نيكى مى كنند پس عمرشان زياد مى شود و به تحقيق سوگند دروغ و بريدن پيوند خويشاوندى خانه ها را از روزى خالى مى كند و سبب قطع نسل مى شود.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 711

825- (16) از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «سوگند دروغ خانه ها را بى روزى مى كند.»

826- (17) ابن قداح از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «سوگند دروغ در محاكمه خانه ها را بى روزى مى كند.»

اين روايت در كتاب المجازات النبويه نيز نقل شده است.

827- (18) جابر بن يزيد از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «از سوگند دروغ بپرهيزيد؛ زيرا آن، خانه ها را بى روزى

مى كند.»

828- (19) در كتاب من لايحضره الفقيه از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «سوگند دروغ، خانه را بى روزى مى كند.»

829- (20) در همان كتاب در روايت نهى هاى پيامبر صلى الله عليه و آله آمده است كه آن حضرت از سوگند دروغ نهى كرد و فرمود: «آن، خانه ها را بى روزى مى كند.»

830- (21) طلحة بن زيد از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «سوگند دروغ سبب تَنَغُّل رحم مى شود.

گفتم: فدايت شوم! معناى تَنَغُّل رحم چيست؟

امام عليه السلام فرمود: عقيم و نازا كردن.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 713

831- (22) فليح بن ابى بكر شيبانى گويد: «سوگند دروغ (در محاكمه)، سبب فقرِ فرزندان مى شود.»

832- (23) در كتاب دعائم الاسلام از على عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «دربارۀ سوگند دروغ از خدا پروا كنيد، زيرا آن كالا را به فروش مى رساند و بركت را از ميان مى برد و هركس سوگند دروغ ياد كند به تحقيق بر خداوند جرأت پيدا كرده است و بايد منتظر مجازات آن باشد.»

833- (24) يعقوب احمر از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هركس به چيزى سوگند ياد كند، با اين كه مى داند دروغ مى گويد، به تحقيق با خداوند باعزت و باشكوه به مبارزه برخاسته است.»

834- (25) عبداللّٰه بن سليمان از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «هركس در محاكمه، سوگند [دروغ] ياد كند و به سبب آن، مال شخص مسلمانى را تصاحب كند، همانا تكه اى از آتش را تصاحب كرده است.»

835- (26) ابوجارود از مردى از عبدالقيس روايت مى كند كه سلمان

از گورستانى گذشت و گفت: «سلام بر شما اى اهل قبرها از مؤمنان و مسلمانان اى اهل اين خانه ها! آيا مى دانيد امروز جمعه است؟

سلمان اين را گفت و به منزلش رفت. وقتى به خانه رسيد و خوابيد، كسى به خواب وى آمد و گفت: و بر تو سلام اى اباعبداللّٰه! سخنانت را شنيديم و سلامت را پاسخ داديم و گفتى: آيا مى دانيد كه امروز جمعه است؟ در حالى كه ما مى دانيم پرندگان در روز جمعه چه مى گويند.

سلمان گفت: پرندگان در روز جمعه چه مى گويند؟

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 715

او گفت: مى گويند: پاك است! پاك است! پروردگارِ مهرگستر ما بر همه موجودات و فرمانروا. بزرگى پروردگار ما را نشناخت كسى كه به نام وى سوگند دروغ ياد كرد.»

836- (27) در كتاب العوالى روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «سوگند دروغ خانه ها را خراب و عمرها را كوتاه مى كند.»

837- (28) در كتاب الاختصاص از امام رضا عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هركس با سوگندهاى دروغ با خدا مبارزه كند، خداوند از وى بيزارى مى جويد.»

838- (29) بشير گويد: «در كتابى خواندم كه خداوند تبارك و تعالى فرمود: «من رحمت خودم را به كسى نمى رسانم كه مرا دستاويز سوگندهاى دروغ قرار مى دهد و روز قيامت زناكار به من نزديك نمى شود.»

اين روايت از ميثم نيز نقل شده است.

839- (30) عبداللّٰه از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «هركس با سوگند، مال برادرش را تصاحب كند، خداوند را با حالت خشمِ بر خود ديدار مى كند. در تاييد اين مطلب، خداوند اين آيه قرآن را فرستاد:

«به يقين كسانى كه پيمان با خدا و سوگندهاى شان را به بهاى ناچيزى مى فروشند.»

عبداللّٰه گويد: در اين هنگام اشعث بن قيس سر برآورد و گفت: اين آيه دربارۀ من فرود آمد، با پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مخاصمه كردم و آن حضرت عليه من حكم كرد كه سوگند ياد كنم.»

840- (31) در كتاب العوالى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى شود كه فرمود: «هركس براى تصاحب مال شخص مسلمانى سوگند دروغ ياد كند، خداوند را با حالت خشمِ بر خود ديدار مى كند.»

841- (32) سكونى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «خداوند فرشته اى دارد كه پاهايش در زمين پايين به فاصله پانصد سال و سرش در آسمان بالا به طول فاصله هزار سال است و مى گويد: خدايا! تو از هر عيب و نقصى پاك و منزه هستى، تو پاك و منزه هستى هر كجا كه هستى، چقدر تو بزرگ هستى.

پس خداوند به وى وحى مى فرستد: «اين را نمى داند، كسى كه به [نام] من سوگند دروغ ياد مى كند.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 717

842- (33) يكى از شيعيان با كنيه ابوالحسن از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «خداوند خروس سفيدى آفريد كه گردنش در زير عرش و پاهايش در محدوده هفتمين زمين است. يك بالش در مشرق و بال ديگرش در مغرب است. خروس هاى ديگر بانگ برنمى آورند تا اين خروس بانگ برآورد. هنگام بانگ سردادن، دو بالش را بر هم مى زند، سپس مى گويد: پاك و منزه است خدا! پاك و منزه است خدا! (پاك و

منزه است خدا) ى بزرگ كه همانندى ندارد.

و خداوند تبارك و تعالى نداى او را پاسخ مى دهد و مى فرمايد: «كسى كه سخنان تو را بشناسد سوگند دروغ به من نمى خورد.»

اين روايت با سندهاى گوناگون نقل شده است و در كتاب من لا يحضره الفقيه بدون سند به امام باقر نسبت داده شده است.

843- (34) ابوامامه حارثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «هيچ كس نيست كه با سوگندش مال شخص مسلمانى را تصاحب كند، مگر آن كه خداوند، بهشت را بر وى حرام و آتش را برايش واجب مى كند.

گفته شد: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله، حتى اگر مال اندكى باشد.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: هرچند چوب مسواكى از درخت اراك باشد.»

در گزارش ديگرى نام راوى ابوامامه مازنى- اياس بن تغلب- بيان شده است.

844- (35) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام از نياكانش عليهم السلام از على عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از تصاحب مال شخص مسلمان به وسيله سوگند دروغ نهى كرد.»

845- (36) قطب راوندى در كتاب لبّ اللباب از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «چهار گناه پيش از آخرت در دنيا كيفر داده مى شود؛ ترك نماز، آزار به پدر و مادر، سوگند دروغ و غيبت.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 719

846- (37) در كتاب غرر الحكم و درر الكلم از اميرمؤمنان عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «سريع ترين گناهان از نظر مجازات، مجازات سوگند دروغ است.»

847- (38) در

همان كتاب از اميرمؤمنان روايت مى شود كه فرمود: «چگونه از عذاب خدا در امان است كسى كه به سوگند دروغ شتاب مى كند.»

848- (39) ابوالصباح گويد: «به خدا سوگند! امام صادق عليه السلام به من فرمود: به تحقيق خداوند به پيامبرش صلى الله عليه و آله قرآن و تفسير آن را آموخت. پيامبر صلى الله عليه و آله نيز آن را به على عليه السلام آموخت و به خدا سوگند! او به ما ياد داد. سپس فرمود: براى تقيه هر كارى كه انجام داديد يا هر سوگندى كه ياد كرديد، پس شما نسبت به آن آزاد هستيد.»

849- (40) ابن شاذان در روايت محض الاسلام از امام رضا عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «تقيه در سرزمين تقيه واجب است و براى كسى كه از روى تقيه براى دور كردن ظلمى از خود سوگند ياد كند، سوگندشكنى نيست.»

850- (41) ابوبكر حضرمى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: آيا براى مامور مالياتى سوگند ياد كنيم و به اين وسيله اموال مان را عبور دهيم؟

امام عليه السلام فرمود: آرى.

و دربارۀ شخصى كه از روى تقيه سوگند ياد مى كند، فرمود: اگر بر جان و مالت مى ترسى سوگند ياد كن و خطر را با سوگند از خود دور كن! و اگر مى دانى كه سوگندت چيزى را از تو دور نمى كند، براى شان سوگند نخور!»

در كتاب من لا يحضره الفقيه روايت دوم از امام صادق عليه السلام نقل شده است.

851- (42) معاذ بيّاع اكسيه گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: من به طلاق و عتق سوگند داده مى شوم، نظر شما چيست كه براى شان سوگند ياد كنم؟

امام عليه السلام

فرمود: هرگاه ترسيدى، به هرچه خواستند براى شان سوگند ياد كن.»

852- (43) يونس از يكى از دوستانش از امام صادق عليه السلام يا امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه دربارۀ شخصى كه از روى تقيه سوگند ياد كرد، فرمود: «اگر بر جان و مالت مى ترسى سوگند ياد كن و با آن خطر را از خود دور ساز و اگر معتقد نيستى كه آن چيزى را از تو دور كند براى شان سوگند نخور.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 721

853- (44) سكونى از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام از نياكانش عليهم السلام از على عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «سوگند دروغ ياد كن و برادرت را از كشته شدن نجات ده!»

در كتاب من لا يحضره الفقيه اين روايت را از اميرمؤمنان عليه السلام روايت مى كند.

854- (45) در كتاب الجعفريات از على عليه السلام روايت مى شود كه به مردى فرمود: «سوگند دروغ به خداوند تعالى ياد كن و پدر (برادرت) را از كشته شدن نجات بده!»

855- (46) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ شخصى سؤال شد كه از روى تقيه سوگند ياد مى كند، امام عليه السلام فرمود: اگر بر برادرت يا دينت (يا جانت) يا مالت مى ترسى، سوگند ياد كن و با آن خطر را دور كن و اگر معتقد نيستى كه آن چيزى را برطرف كند، سوگند نخور و در هر چيزى كه مومن بر خود احساس زيان كند، پس مى تواند در آن تقيه كند.»

856- (47) ابوبكر گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم:

خوارج چگونه اند؟ ما و آنها تحت تعقيب بوده ايم و آنها امروز در خانه ما هستند، بفرماييد كه اگر آنها از ما درخواست سوگند كردند، چه كنيم؟ امام عليه السلام به من اجازه داد كه براى آنها به عتق و طلاق سوگند ياد كنم. يكى از ما به امام عليه السلام گفت: كشته شدن نزد تو محبوب تر است يا بيزارى از على عليه السلام.

امام عليه السلام فرمود: آزادى نزد من محبوب تر است آيا سخن خداوند دربارۀ عمار را نشنيده اى كه فرمود: «مگر كسى كه مجبور شود و قلبش با ايمان آرام است.»

857- (48) سماعه از امام عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هرگاه شخصى از روى تقيه به خدا سوگند ياد كند، به وى زيان نمى رساند و سوگند به طلاق و عتق نيز به او زيان نمى زند، در صورتى كه به آن مجبور و ناچار شود.

و فرمود: هيچ يك از حرام هاى خداوند نيست مگر آن كه خداوند آن را براى كسى كه به آن ناچار شده حلال كرده است.»

858- (49) زراره گويد: «به امام باقر عليه السلام گفتم: ما از كنار اين گروه عبور مى كنيم و آنها ما را براى اموال مان سوگند مى دهند، در حالى كه زكات آنها را پرداخته ايم.

امام عليه السلام فرمود: اى زراره هرگاه ترسيدى به هر چه خواستند براى شان سوگند ياد كن.

گفتم: فدايت شوم! حتى به طلاق و عتق؟

امام عليه السلام فرمود: به آنچه خواستند.»

________________________________________

بروجرى، آقا حسين طباطبايى - مترجمان: حسينيان قمى، مهدى - صبورى، م، منابع فقه شيعه، 31 جلد، انتشارات فرهنگ سبز، تهران - ايران، اول، 1429 ه ق

منابع فقه شيعه؛ ج 24، ص: 723

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 723

859- (50) ابوبكر حضرمى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شخصى براى حاكم به طلاق و عتق سوگند ياد مى كند.

امام عليه السلام فرمود: هرگاه از شمشير و تازيانه اش بترسد، چيزى بر او نيست. اى ابوبكر! خداوند مى بخشد و مردم نمى بخشند.»

860- (51) حلبى گويد: «آيا انسان مى تواند براى مأمور ماليات به خاطر حفظ اموالش سوگند ياد كند؟

امام عليه السلام فرمود: آرى.»

861- (52) صفوان بن يحيى و احمد بن محمد بن ابى نصر گويند: «از امام رضا عليه السلام سؤال كرديم: شخصى مجبور به سوگند مى شود و به طلاق، عتق و صدقۀ اموالش سوگند ياد مى كند، آيا آن بر عهده اش لازم مى شود؟

امام عليه السلام فرمود: نه، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: از امت من آنچه مجبور شدند و آنچه قدرت ندارند و آنچه اشتباه كردند، برداشته شده است.»

اين روايت در كتاب نوادر احمد بن محمد نيز از امام موسى بن جعفر صلى الله عليه و آله روايت شده است.

862- (53) زراره گويد: «به امام باقر عليه السلام گفتم: مالى را از مقابل ديد مأموران ماليات مى بريم. آنان از ما مى خواهند براى شان سوگند ياد كنيم تا آزادمان گذارند و جز به سوگند از ما راضى نمى شوند.

امام عليه السلام فرمود: براى شان سوگند ياد كن كه آن حلال تر از خرما و كره است.»

863- (54) اسماعيل جعفى گويد: «به امام باقر عليه السلام گفتم: با مال از كنار مأمور ماليات مى گذرم، پس اگر برايش سوگند ياد كنم، مرا رها مى كند و اگر برايش سوگند ياد نكنم از من بازجويى مى كند و مورد ستم قرار مى دهد.

امام عليه السلام فرمود: برايش سوگند ياد كن.

گفتم: او مرا

به طلاق سوگند مى دهد.

امام عليه السلام فرمود: برايش سوگند ياد كن.

گفتم: مال متعلق به من نيست.

امام عليه السلام فرمود: از مال برادرت [دفاع كن]. ابن عمر همسرش را در حال حيض سه طلاقه كرده بود و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله طلاق او را باطل شمرد و آن را چيزى به حساب نياورد.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 725

864- (55) معمّر بن يحيى گويد: «به امام باقر عليه السلام گفتم: سرمايه هاى مردم در اختيار من است و با آنها از كنار مأموران مالياتى مى گذريم. آنان ما را براى آنها سوگند مى دهند و ما براى شان سوگند مى خوريم.

امام عليه السلام فرمود: دوست دارم كه همه اموال مسلمانان را عبور مى دادم و بر آنها سوگند ياد مى كردم. هرچيزى كه مؤمن بر خودش بترسد و در انجام آن ناچار باشد، در آن مى تواند تقيه كند.»

865- (56) مسعده از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «به خدا ايمان ندارد هركس براى آنان به سوگندى عمل كند.» (يعنى به سوگندهاى ابداع شده- مانند طلاق و عتق- براى مخالفان و اهل سنت.)

ارجاعات

گذشت: در روايت هفتاد و سوم از باب سى و پنجم از ابواب نماز جمعه اين گفته كه: «پرندگان در روز جمعه مى گويند: رحمت تو بر خشمت پيشى گرفته است. بزرگىِ تو را نشناخت، هركس كه به نامت سوگند دروغ ياد كرد.»

و در روايت بيست و هشتم از باب سى و دوم از ابواب حقوق مستحق مالى فرموده امام عليه السلام كه:

«بريدن پيوند خويشاوندى و سوگند دروغ، خانه ها را خالى از روزى و نسل را قطع مى كند.»

در روايت بيست و ششم از باب

بيست و دوم از ابواب جهاد با دشمن فرموده امام عليه السلام كه: «كسى كه از روى تقيه براى برطرف كردن ظلمى از خود سوگند ياد كند، برايش سوگندشكنى نيست.»

و در روايت بيست و هفتم از باب دوازدهم از ابواب جهاد با نفس فرموده امام عليه السلام كه: «گناهانى كه به نابودى سرعت مى بخشد، بريدن پيوند خويشاوندى و سوگند دروغ و سخن دروغ است.»

و در روايت سى و سوم فرموده معصوم عليه السلام كه: «هرگاه مشاهده كردى كه سوگندهاى دروغ به خداوند زياد است ... پس بر حذر باش و با رفتن به سوى خداوند درخواست نجات كن و بدان كه مردم در خشم خداوند باعزت و شكوه هستند و به خاطر تصميمى كه دربارۀ آنها گرفته به آنان مهلت مى دهد.»

و در روايات باب سى و هشتم و پنجاه و سوم مناسب با اين بحث هست و در روايات ابواب تقيه به ويژه باب دوم مطالبى هست كه بر اين بحث دلالت مى كند.

و در روايت نهم از باب هشتم از ابواب خريد و فروش فرموده پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله كه: «خداوند در قيامت به سه گروه نگاه نمى كند و آنها را پاك نمى كند و براى شان عذاب دردناكى است: شخصى كه پس از عصر به دروغ سوگند ياد كند كه در برابر كالايش فلان مبلغ پرداخت شد (يا فلان مبلغ در برابر كالايش داده است) و ديگرى با تأييد سخنش آن را بگيرد.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 727

و در روايات باب بيست و پنجم از ابواب مستحبات تاجر مناسب با اين بحث هست.

و در روايت هشتم از باب

پنجم از ابواب وقوف اين گفته كه: «مادرم سهم خود را از خانه اى به من صدقه داد. من به وى گفتم: قضات اين را صحيح نمى دانند، بلكه براى آن قرارداد خريد تنظيم كن ...

پس يكى از وارثان تصميم گرفت مرا سوگند دهد كه من بهاى آن را پرداخته ام، ولى من چيزى نپرداخته ام، نظر شما چيست؟

امام عليه السلام فرمود: برايش سوگند ياد كن.»

و در روايت دهم از باب دوم از ابواب اقرار اين گفته كه: «مالى كه به تو دادم متعلّق به فلان زن است آن زن مُرد و وارثانش نزد مرد آمدند و گفتند: «متوفاى ما مالى داشت و ما معتقديم كه آن مال تنها نزد توست، براى ما سوگند ياد كن كه وى چيزى نزد تو ندارد، آيا براى آنان سوگند ياد كند؟

امام عليه السلام فرمود: اگر آن زن نزد وى مورد اعتماد است براى شان سوگند ياد كند و اگر مورد اتهام است، سوگند ياد نكند.»

مى آيد:

در باب بعدى و باب هفدهم، سى و يكم و چهلم مناسب با اين بحث خواهد آمد.

و در روايت يكم از باب بيست و چهارم از ابواب طلاق اين گفته كه: «اگر مرا به طلاق و عتق سوگند دهند؟

امام عليه السلام فرمود: براى شان سوگند ياد كن.»

باب 2 استحباب ترجيح غرامت بر سوگند توسط ذى حق و استحباب سوگند ندادن از سوى مدعى به خاطر بزرگداشت خدا

866- (1) ابوبصير از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «پدرم همسرى از خوارج داشت- گمان مى كنم فرمود: از بنى حنيفه بود- تا اين كه يكى از دوستدارانش به وى گفت: اى فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله! تو همسرى دارى كه از جدت بيزارى مى جويد. آن گاه براى پدرم اتفاق افتاد كه او را طلاق داد. آن

زن

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 729

من به پدرم گفتم: پدر جان، فدايت شوم! مگر تو بر حق نيستى؟

پدرم فرمود: آرى (اى فرزندم!) ولى من خداوند را بزرگ تر از آن مى دانم كه در محاكمه و گرفتارى به او سوگند ياد كنم»

867- (2) در كتاب من لا يحضره الفقيه از امام باقر عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هرگز بنده اى چيزى را براى خداوند رها نكرد كه آن را از دست دهد.»

(يعنى خداوند در دو جهان يا يك جهان آن را برايش جايگزين مى كند.)

868- (3) على بن حكم از يكى از شيعيان از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هرگاه كسى عليه تو مالى را ادعا كرد و تو بدهكار نبودى، آن گاه تصميم گرفت تو را سوگند دهد، پس اگر به سى درهم مى رسد، آن را به وى بده و سوگند ياد نكن و اگر بيش از آن است سوگند بخور و به وى نپرداز.»

869- (4) عبد الحميد طايى از امام موسى بن جعفر عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «هركس بدهكارى را نزد حاكم ببرد تا او را سوگند دهد، با اين كه مى داند او سوگند مى خورد سپس به خاطر بزرگداشت خداوند او را رها كند، خداوند روز قيامت هيچ مقامى را براى وى نمى پسندد مگر مقام ابراهيم دوست خداى رحمان.»

ارجاعات

گذشت: در روايات باب پيشين، مطالبى هست كه مى توان بر اين بحث استدلال كرد.

باب 3 تصديق سوگند به خدا

870- (1) ابو ايوب خزّاز از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هركس به خدا سوگند ياد كند بايد راست انگاشته شود و هركس او را

تصديق نكند، رابطه اش با خدا بريده مى شود و هركس برايش به خدا سوگند ياد شود، بايد راضى شود و هركس راضى نشود، رابطه اش با خدا بريده مى شود.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 731

حسين بن مختار نيز اين حديث را روايت كرده است.

871- (2) ابو حمزه از امام سجاد عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «سوگند نخوريد مگر به خداوند و هركس به خدا سوگند ياد كند، بايد راستگو به شمار آيد و هركس برايش به خدا سوگند خورده شود بايد راضى باشد و هركس برايش به خدا سوگند ياد شود و راضى نباشد، هيچ رابطه اى با خداوند ندارد.»

اين حديث از منصور بن يونس نيز روايت شده است.

872- (3) در كتاب دعائم الاسلام از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى شود كه آن حضرت از سوگند خوردن كسى به غير خدا نهى كرد و فرمود: «هركس برايش به خدا سوگند ياد شود بايد راضى باشد و هركس راضى نباشد مسلمان نيست.»

873- (4) در كتاب المقنع روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «هركس به خداوند سوگند ياد كند بايد راستگو به شمار آيد و هركس برايش سوگند ياد شود بايد راضى باشد و هركس راضى نباشد، رابطه اى با خدا ندارد.»

ارجاعات

مى آيد:

در روايت چهارم از باب دوازدهم از ابواب ايمان فرموده امام عليه السلام خواهد آمد: «آيا به من دستور مى دهى به شريكان غيراز خدا سوگند خورم؟ به راستى هركس به خدا راضى نباشد، هيچ رابطه اى با خدا ندارد.»

و در باب چهل و يك مطالبى خواهد آمد كه بر اين

بحث دلالت مى كند.

باب 4 اقسام سوگندها

874- (1) على بن حديد از يكى از شيعيان از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «سوگند سه گونه است: سوگندِ بدون كفّاره، سوگند كفّاره دار و سوگندِ دروغِ سبب آتش. سوگندِ بدون كفّاره اين است كه شخصى بر ترك كار نيكى سوگند به خدا ياد كند، پس كفّاره اش انجام آن كار نيك است.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 733

سوگند كفّاره دار اين است كه شخصى بر ترك گناهى سوگند ياد كند، آن گاه آن را انجام دهد، پس كفّاره بر او واجب مى شود.

سوگندِ دروغِ سبب آتش اين است كه شخصى براى تصاحب حق فرد مسلمانى و براى نپرداختن مالش، سوگند ياد كند.»

875- (2) ابن ابى يعفور از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «سوگند دروغ، چهل شب مهلت داده مى شود.»

876- (3) حريز از يكى از دوستانش روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمود: «سوگند دروغِ سبب آتش اين است كه شخصى براى تصاحب حق فرد مسلمانى و براى نپرداختن مالش سوگند ياد كند.»

877- (4) در كتاب من لا يحضره الفقيه روايت مى شود كه امام صادق عليه السلام فرمود: «سوگند دوگونه است:

يكى اين كه شخصى بر كار غير واجبى سوگند ياد كند كه آن را انجام دهد يا بر كار واجبى سوگند ياد كند كه در صورت ترك آن، كفّاره بر او لازم است.

و ديگرى خود بر سه گونه است: يكى از آنها براى سوگند دروغ به انسان پاداش داده مى شود و برخى نه كفّاره دارد و نه پاداش و سوم آن كه كفّاره ندارد و مجازات آن ورود به آتش است. سوگندِ دروغِ بدون كفّاره اى كه به انسان

براى آن پاداش داده مى شود اين است كه انسان براى نجات شخص مسلمان يا نجات مالش از دست تجاوزگرى مانند دزد يا غير دزد سوگند ياد كند.

سوگند بدون كفّاره و بدون پاداش اين است كه انسان بر چيزى سوگند ياد كند، سپس بهتر از آن را بيابد و آن را ترك كند و به كار بهتر روى آورد.

و سوگندى كه مجازاتش ورود به آتش است، اين است كه شخصى براى تصاحب مال فرد مسلمانى يا براى پايمال كردن حقّ او از روى ستم سوگند ياد كند، پس اين سوگندِ دروغ سبب آتش است كه در دنيا كفّاره ندارد.»

در كتاب المقنع اين عبارت بدون استاد به امام عليه السلام آمده است.

در كتاب فقه الرضا آمده است: «بدان كه سوگند بر دوگونه است: سوگندِ كفّاره دار و سوگندِ بدون كفّاره. سوگند كفّاره دار اين است كه انسان بر انجام كار واجبى سوگند ياد كند كه اگر انجام نداد كفّاره بر عهدۀ اوست يا بر ترك كار غير واجبى سوگند ياد كند كه در صورت انجام آن كفّاره بر عهدۀ اوست.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 735

و سوگند بدون كفّاره سه گونه است ...» ادامه عبارت مانند روايت پيشين است و پس از جمله: «به كار بهتر روى آورد» مى افزايد: «و معصوم عليه السلام فرمود: كفّاره بر او نيست و آن پيروى از گام هاى شيطان است.»

878- (5) سكونى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه به شخصى گفته شد: «آيا فلان كار را انجام داده اى؟ وى گفت: نه، به خدا سوگند، آن را انجام نداده ام- در حالى كه انجام داده است- اميرمؤمنان عليه السلام در اين باره فرمود:

اين دروغى است كه بر زبان آورده است، از خدا دربارۀ آن استغفار كند.»

باب 5 حرمت بيزارى جستن از دين پيامبر صلى الله عليه و آله و سوگند به بيزارى از خدا و پيامبر و امامان عليهم السلام

خداوند تعالى مى فرمايد:

به جايگاه هاى ستارگان سوگند مى خورم و اگر بدانيد حتماً آن سوگند بزرگى است «1».

879- (1) ابن ابى عمير با واسطه روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شنيد كه شخصى گويد: «من از دين محمد صلى الله عليه و آله بيزارم. پيامبر صلى الله عليه و آله به وى فرمود: واى بر تو! وقتى از دين محمد صلى الله عليه و آله بيزارى پس بر آيين چه كسى هستى؟ و از آن پس پيامبر صلى الله عليه و آله با او سخن نگفت تا وى درگذشت.»

880- (2) يونس بن ظبيان گويد: «امام صادق عليه السلام به من فرمود: اى يونس! به بيزارى از ما سوگند ياد نكن، زيرا هركس راست يا دروغ به بيزارى از ما سوگند ياد كند به تحقيق از ما بيزارى جُسته است.»

______________________________

(1). واقعه 56/ 76- 75.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 737

881- (3) محمد بن حسن صفار به امام حسن عسكرى عليه السلام نوشت: «شخصى به بيزارى از خداوند باعزت و باشكوه و پيامبر صلى الله عليه و آله سوگند مى خورد و آن گاه سوگندش را مى شكند، توبه و كفّاره او چيست؟

امام عليه السلام در پاسخ مرقوم فرمود: به ده مسكين غذا مى دهد به هر مسكين يك مدّ و از خداوند درخواست آمرزش مى كند.»

882- (4) در كتاب من لايحضره الفقيه از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هركس راست يا دروغ از خداوند عزيز و باشكوه بيزارى بجويد، به تحقيق خداوند از او بيزارى مى جويد.»

883- (5)

مفضّل بن عمر جعفى در تفسير آيه: «به جايگاه هاى ستارگان سوگند مى خورم و اگر بدانيد حتما آن سوگند بزرگى است.» از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «مقصود، سوگند به بيزارى از امامان عليهم السلام است كه انسان به آنها سوگند مى خورد خداوند مى فرمايد: «آن نزد خدا بزرگ است.»

ارجاعات

مى آيد:

در باب نوزده از ابواب كفارات، مطالبى خواهد آمد كه بر اين بحث دلالت مى كند.

باب 6 حكم گفتن سخنِ «خدا مى داند» در حالى كه به دروغ مى گويد

884- (1) وهب بن عبد ربّه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هركس بگويد: خداوند مى داند آنچه را كه نمى داند [آنچه واقعيت ندارد]، عرش خدا از بزرگى اين سخن به لرزه مى افتد.»

اين روايت از شهاب بن عبد ربّه نيز روايت شده است.

885- (2) وهب بن حفص از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هركس بگويد: خداوند مى داند آنچه را كه نمى داند، عرش خدا از بزرگى اين سخن به لرزه مى افتد.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 739

886- (3) ابان بن تغلب از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هرگاه بنده اى بگويد: «خداوند مى داند و دروغگو باشد. خداى عز و جل مى فرمايد: «آيا به جز من ديگرى را نيافتى كه بر او دروغ ببندى؟»

باب 7 عدم انعقاد سوگند به غير اللّٰه و نام هاى ويژه اش

خداوند تعالى مى فرمايد:

اى مردم! از آنچه در زمين حلال و پاكيزه است بخوريد و از گام هاى شيطان پيروى نكنيد؛ زيرا وى دشمن آشكارى براى شماست. او تنها شما را به بدى و زشتى و بستن سخنانِ نادانسته به خداوند فرمان مى دهد «1».

887- (1) سكونى از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام از على عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هرگاه انسان بگويد: قسم خوردم يا سوگند ياد كردم، اثرى ندارد تا اين كه بگويد: به خدا قسم خوردم يا به خدا سوگند ياد كردم.»

888- (2) محمد بن مسلم گويد: «از امام باقر عليه السلام شنيدم كه دربارۀ اين سخن خداوند: «از گام هاى شيطان پيروى نكنيد.» فرمود: هر سوگندى به غير خدا از گام هاى شيطان است.»

889- (3) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «سوگند

جز به خدا تحقق نمى يابد و هيچ يك از چيزهايى كه بندگان به آنها سوگند ياد مى كنند بر عهدۀ آنها لازم نمى شود، مگر سوگندهايى كه به خدا باشد و سوگندهاى به غير خدا در هيچ يك از آنها سوگندشكنى و كفّاره نيست و من براى احدى جايز نمى دانم كه احدى را سوگند دهد مگر به خداوند و كسى كه سوگند راست به خدا ياد مى كند، خداوند را بزرگ داشته است.»

890- (4) در كتاب العوالى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى شود كه فرمود: «هركس به غير خداوند سوگند ياد كند، به تحقيق شرك ورزيده است و در پاره اى از روايات آمده است: «به تحقيق به خداوند كافر شده است.»

891- (5) در كتاب العوالى روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «هركس به غير خدا سوگند ياد كند، به تحقيق كافر شده و شرك ورزيده است.»

______________________________

(1). بقره 2/ 169- 168.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 741

892- (6) زراره گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ اين آيه سؤال كردم: «خدا را ياد كنيد همان گونه كه نياكان تان را ياد مى كنيد، يا يادى بيشتر و شديدتر.»

امام عليه السلام فرمود: از سخنان اهل جاهليت اين بود: به جان پدرت! اين چنين نيست. به جان پدرت! اين گونه است. پس به آنها دستور داده شد، بگويند: نه به خدا سوگند و آرى به خدا سوگند!»

893- (7) حلبى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه ايشان دربارۀ شخصى كه گفت: نه به پدرم سوگند! فرمود: «از خداوند درخواست آمرزش مى كند.»

894- (8) حارث روايت مى كند كه اميرمؤمنان عليه السلام وارد بازار

شد و فرمود: «اى گروه قصابان! هركس از شما در گوشت بدمد، از ما نيست.

در اين هنگام مردى كه به على عليه السلام پشت كرده بود، گفت: سوگند به كسى كه در هفت پرده خود را پوشانده است، اين چنين نيست.

على عليه السلام به پشت وى زد و فرمود: اى قصاب! چه كسى در هفت پرده خود را پوشانده است.

قصاب گفت: پروردگار جهانيان! اى اميرمؤمنان عليه السلام!

على عليه السلام فرمود: اشتباه كردى، مادرت به سوگت نشيند! ميان خدا و آفريدگانش حجابى نيست، زيرا آنها هر كجا كه باشند، خدا با آنان است.

آن مرد گفت: اى اميرمؤمنان عليه السلام كفّاره سخن من چيست؟

على عليه السلام فرمود: اين كه بدانى خدا با توست هر كجا كه باشى.

آن مرد گفت: آيا به بينوايان غذا دهم؟

على عليه السلام فرمود: نه، همانا تو، به غير پروردگارت سوگند خوردى.

ميسره گويد: اميرمؤمنان عليه السلام در كوفه از بازار قصابان مى گذشت كه شنيد شخصى مى گويد: سوگند به كسى كه در زير هفت طبقه پوشيده است. على عليه السلام تازيانه را بالاى سر او برد و فرمود: اى بيچاره چيزى خدا را نمى پوشاند و خدا از چيزى خود را نمى پوشاند.

آن مرد گفت: اى اميرمؤمنان عليه السلام! آيا من براى سوگند خود كفّاره بپردازم؟

امام عليه السلام فرمود: نه، زيرا تو، به غير خداوند سوگند ياد كردى.»

اين روايت از شعبى نيز نقل شده است.

895- (9) در كتاب من لا يحضره الفقيه روايت مى شود كه در روايت نهى هاى پيامبر صلى الله عليه و آله آمده است: «آن حضرت از سوگند به غير خدا نهى كرد و فرمود: هركس به غير خداوند عز و جل سوگند ياد كند،

رابطه اى با خداوند نخواهد داشت.

و از سوگند خوردن به يك سوره از قرآن نهى كرد و فرمود: هركس به يك سوره از قرآن سوگند ياد كند، در برابر هر آيه از آن، كفّاره يك سوگند بر عهدۀ اوست. پس هركس مى خواهد، نيكى كند و هركس مى خواهد، گناه كند.»

و از اين كه كسى به ديگرى بگويد: نه به جان تو و جان فلانى سوگند! نهى كرد.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 743

896- (10) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از سوگند به غير خدا نهى كرد.

897- (11) ثمالى از امام سجاد عليه السلام از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «سوگند نخوريد جز به خداوند و هركس به خدا سوگند ياد كند بايد راست بگويد و هركس برايش به خدا سوگند خورده شود، بايد راضى باشد و هركس برايش به خدا سوگند خورده شود و راضى نشود، رابطه اى با خداوند نخواهد داشت.»

898- (12) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «سوگندى تحقق نمى يابد مگر به خداوند.»

899- (13) حلبى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «شايسته نمى دانم كه انسان جز به خداوند سوگند ياد كند و اين سخن انسان كه گويد: نه بلكه دشمنت بى پدر باشد. «1» آن از سخنان جاهليت است و اگر انسان به آن و مانند آن سوگند ياد كند، سوگند به خدا ترك مى شود و اين سخن كه گويد:

اى فلانى و اى فلانى! آن تنها براى درخواست نام است و اشكالى در آن نمى بينم ولى اين سخن:

«به پايدارى

خدا سوگند» و «نه به خدا سوگند» همانا سوگند به خداوند است.»

اين روايت از زراره از امام باقر عليه السلام يا امام صادق عليه السلام نيز روايت شده است.

900- (14) على بن جعفر از برادرش امام موسى بن جعفر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «سوگند ياد نمى شود جز به خدا؛ و اين سخن: نه بلكه دشمنت بى پدر باشد. از سخنان اهل جاهليت است و اگر به آن و مانندش سوگند ياد شود، سوگند به خدا ترك مى شود، ولى اين سخن: اى فلانى! تنها براى درخواست نام است و اين سخن: سوگند به بقاء و پايدارى خدا و سوگند به خدا همانا سوگند به خداست.»

901- (15) سماعه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «براى انسان شايسته نمى دانم كه جز به خداوند سوگند ياد كند.

______________________________

(1). مرحوم علامه مجلسى در معناى اين جمله، احتمالاتى ذكر كرده است. ملاذ الاخيار 14/ 9.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 745

و فرمود: سخن انسان وقتى گويد: نه، بلكه دشمنت بى پدر باشد؛ همانا آن سخن جاهليت است و اگر مردم به آن و همانندش سوگند ياد كنند، سوگند به خدا ترك مى شود.»

902- (16) على بن مهزيار گويد: «دربارۀ اين سخن خداوند: «سوگند به شب هنگامى كه بپوشاند و سوگند به روز هنگامى كه روشن شود.» و اين سخن خداوند: «و سوگند به ستاره هنگامى كه فرود آيد.» و مانند آن از امام جواد عليه السلام سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود: خداوند عزيز و باشكوه به هريك از آفريدگانش كه بخواهد سوگند ياد مى كند ولى آفريدگان وى حق ندارند جز به او كه عزيز و

باشكوه است سوگند ياد كنند.»

903- (17) محمد بن مسلم گويد: «دربارۀ اين سخن خداوند عز و جل: «سوگند به شب هنگامى كه فراگير شود»، «سوگند به ستاره هنگامى كه فرو آيد.» و مانند آن از امام باقر عليه السلام سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود:

همانا خداوند عز و جل حق دارد كه به هريك از آفريدگانش كه مى خواهد، سوگند ياد كند ولى آفريدگانش حق ندارند جز به او سوگند ياد كنند.»

904- (18) علاء گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ اين سخن خداوند سؤال كردم: «پس به جايگاه هاى ستارگان سوگند ياد نمى كنم.» امام عليه السلام فرمود: بزرگ است گناه كسى كه به آن سوگند ياد كند.»

905- (19) در كتاب العوالى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى شود كه فرمود: «هركس سوگند مى خورد يا بايد به خدا سوگند ياد كند يا ترك كند.»

906- (20) در همان كتاب از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى شود كه فرمود: «هرگاه سوگند ياد كرديد پس به خدا سوگند ياد كنيد و در غير اين صورت رها كنيد.»

907- (21) عبداللّٰه بن ابى يعفور از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «سوگندِ كفّاره دار اين است كه انسان بگويد: نه به خدا سوگند و مانند آن.»

908- (22) در كتاب العوالى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى شود كه فرمود: «هركس به غير خدا سوگند ياد كند، به تحقيق كافر شده يا شرك ورزيده است.»

909- (23) زراره از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «شرك در اطاعت اين سخن انسان است: «نه به خدا

و به فلانى سوگند» و «اگر خدا و فلانى نبود» و گناه از آن سرچشمه مى گيرد.»

910- (24) ابو جرير قمى گويد: «به امام موسى بن جعفر عليه السلام گفتم: فدايت شوم! شما خود دلبستگى و علاقه مرا به پدرت و پس از آن به خودت مى دانى.

آن گاه براى وى به حق پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و حق يك يك امامان سوگند خوردم تا به خود امام رسيدم و گفتم: هر خبرى را به من بگويى از سوى من به احدى از مردم نمى رسد و دربارۀ پدرش سؤال كردم كه آيا زنده است يا مرده؟

امام عليه السلام فرمود: به خدا سوگند، او درگذشت.

گفتم: فدايت شوم! همانا شيعيان شما روايت مى كنند كه روش چهار پيامبر در اوست.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 747

امام عليه السلام فرمود: به خدايى كه معبودى جز او نيست او حتماً هلاك شد.

گفتم: هلاكت غيبت يا هلاكت مرگ؟

امام عليه السلام فرمود: هلاكت مرگ.

گفتم: شايد شما تقيه مى كنيد؟

امام عليه السلام فرمود: سبحان اللّٰه! «1»

گفتم: آيا به شما وصيت كرد؟

فرمود: آرى.

گفتم: آيا كسى را با شما در آن شريك كرد؟

فرمود: نه.

گفتم: آيا برادرانت بر تو امام هستند؟

فرمود: نه.

گفتم: آيا تو امام هستى؟

فرمود: آرى.»

911- (25) محمد بن زيد طبرى گويد: «در خراسان بالاى سر امام رضا عليه السلام ايستاده بودم. تعدادى از بنى هاشم نزد امام عليه السلام بودند و اسحاق بن موسى بن عيسى عباسى نيز در ميان آنان بود. امام عليه السلام فرمود:

اى اسحاق! به من رسيده كه مردم مى گويند: ما مى پنداريم مردم برده ما هستند، به خويشاوندى ام با پيامبر صلى الله عليه و آله سوگند، اين چنين نيست، من

هرگز آن را نگفته ام و از نياكانم نشنيده ام كه گفته باشند و از هيچ يك از آنان به من نرسيده است كه گفته باشند ولى من مى گويم: مردم در پيروى كردن از خدا ما و در دين دوستدار ما هستند پس بايد حاضر به غايب برساند.»

912- (26) عبداللّٰه نهشلى از امام موسى بن جعفر عليه السلام در يك حديث بلند روايت مى كند كه: «سپس امام عليه السلام به دوستداران و خاندانش كه در مجلس حضور داشتند، رو كرد و فرمود: بايد روح تان شاد باشد [/ بايد ترس تان بيرون رود] نخستين نامه اى كه از عراق مى آيد خبر مرگ موسى بن مهدى و هلاكتش را مى آورد.

گفت: خداوند كارهايت را سامان بخشد، موضوع از چه قرار است؟

امام عليه السلام فرمود: به حرمت اين قبر سوگند، وى در اين روز مُرد ...»

______________________________

(1). اين جمله هنگام تعجب گفته مى شود- م.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 749

913- (27) عبدالعزيز بن مسلم گويد: «با امام رضا عليه السلام در مرو بودم ... تا آنجا كه امام عليه السلام فرمود: سوگند به خانه خدا! از حق تجاوز كردند و كتاب خدا را پشت سر افكندند، گويا نمى دانند ...»

914- (28) زراره گويد: «دربارۀ اين سخن خداوند عز و جل از امام باقر عليه السلام سؤال كردم: «بيشتر آنان به خدا ايمان نمى آورند مگر اين كه شرك مى ورزند.»

امام عليه السلام فرمود: اين سخن انسان، مگر كه گويد: نه به جان تو سوگند! از آن است.»

915- (29) على بن مهزيار گويد: «در نامه امام جواد عليه السلام به داود بن قاسم خواندم كه امام مرقوم فرموده بود: «به جانت سوگند، من حتماً مى آيم.»

916- (30) زيد زراد گويد: «امام صادق عليه السلام شنيد كه شخصى به ديگرى مى گويد: به جان تو كه عزيز است سوگند! حتماً اين گونه بود. امام عليه السلام فرمود: بدانيد كه او كافر شد، به دليل آن كه وى هيچ اختيارى دربارۀ زندگى او ندارد.»

917- (31) علاء از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «سخن كسى كه گويد: نه. بلكه دشمنت بى پدر شود. همانا آن سوگند اهل جاهليت است. پس اگر كسى به آن سوگند ياد كند و مقصودش خدا باشد، آن سوگند است ولى اين سخن: به پايدارى و بقاى خدا سوگند و ايْم اللّٰه همانا سوگند به خداست و سخن آنان: اى فلانى و اى فلانى! همانا براى درخواست نام است.»

918- (32) در كتاب الجعفريات از على عليه السلام روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «هركس به برادر مسلمانش بگويد: اى بى اصل و ريشه! بايد چيزى صدقه دهد و هركس بگويد: نه به پدرم سوگند! بايد لا اله الا اللّٰه بگويد.»

ارجاعات

گذشت: در روايت هفتم از باب ششم از ابواب عمره اين گفته كه: «به حق تو سوگند، در اين سال شش عمره انجام دادم.»

در روايت نهم از باب يكم از ابواب ايمان اين گفته كه: «از سوگندهاى رسول خدا صلى الله عليه و آله اين بود: «نه، به استغفراللّٰه سوگند.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 751

و در باب سوم مطالبى هست كه بر اين بحث دلالت مى كند.

مى آيد:

و در روايات سه باب بعدى مناسب با اين بحث خواهد آمد.

و در روايت چهارم از باب دوازدهم اين گفته كه: «آيا به من دستور

مى دهى به شريكان خدا- نه به او- سوگند ياد كنم؟ به تحقيق هركس به خدا راضى نباشد، هيچ رابطه اى با خدا ندارد.»

و ديگر روايات آن باب را بنگر.

و در روايت يكم از باب هفدهم اين گفته كه: «نه به خدا سوگند! رابطه ميان من و تو هرگز خوب نخواهد بود، تا اين كه براى من به آزادى همه كنيزانت سوگند ياد كنى.

امام عليه السلام فرمود: در آنچه تو را سوگند داد چيزى بر تو نيست و بدان، عتق و صدقه اى صحيح نيست مگر آنچه به وسيله آن رضاى خداى عز و جل و پاداش وى قصد شود.»

باب 8 حكم سوگند به پروردگار، قرآن و سوره اى از قرآن

919- (1) سكونى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: «هركس سوگند ياد كند و بگويد: به پروردگار قرآن سوگند! آن گاه سوگندش را بشكند، يك كفّاره بر اوست.» در كتاب من لا يحضره الفقيه اين روايت بدون سند از على عليه السلام روايت شده است.

ارجاعات

گذشت: در روايت نهم از باب پيشين فرموده امام عليه السلام كه: «هركس به سوره اى از قرآن سوگند ياد كند در مقابل هر آيه آن كفّاره يك سوگند بر عهدۀ اوست.» ساير روايات باب پيشين را بنگر.

باب 9 حكم سوگند دادن كافران به غير خدا از اعتقادات شان

خداوند تعالى مى فرمايد:

پس در ميان آنان به آنچه خداوند فرستاده قضاوت كن ... و اين كه ميان آنان به آنچه خدا فرستاده، حكم كن و از اميال و خواسته هاى آنان پيروى نكن و از آنان بر حذر باش تا تو را دربارۀ پاره اى از آنچه خداوند به سويت فرستاده نفريبند ... «1».

______________________________

(1). مائده 5/ 49- 48.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 753

920- (1) سليمان بن خالد از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «يهودى و نصرانى و مجوسى به غير خدا سوگند داده نمى شوند، خداوند عزيز و باشكوه مى فرمايد: «ميان آنان به آنچه خداوند فرستاد، حكم كن.»

921- (2) جرّاح مدائنى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «به غير خدا سوگند نخور و فرمود:

يهوديان و مسيحيان و مجوسيان را جز به خداوند عز و جل سوگند ندهيد.»

922- (3) حلبى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ صاحب كيش هاى مختلف سؤال كردم كه چگونه سوگند داده مى شوند؟

امام فرمود: جز به خداوند عز و جل آنها را سوگند ندهيد!»

923- (4) حلبى گويد: «از امام صادق

عليه السلام دربارۀ سوگند دادن اهل ذمه سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود: آنها را جز به خداوند سوگند ندهيد!»

924- (5) سماعه گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: آيا براى كسى شايسته است كه يكى از يهوديان يا مسيحيان يا مجوسيان را به خدايان شان سوگند دهد؟

امام عليه السلام فرمود: براى احدى شايسته نيست كه احدى را سوگند دهد، مگر به خداوند عز و جل.»

925- (6) علاء (از محمد بن مسلم) از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «يهوديان و مسيحيان جز به خداوند سوگند داده نمى شوند و براى احدى شايسته نيست كه آنان را به خدايان شان سوگند دهد.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 755

926- (7) سكونى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «اميرمؤمنان عليه السلام يك نفر يهودى را به تورات نازل شده بر موسى عليه السلام سوگند داد.»

927- (8) ابوالبخترى از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «على عليه السلام يهوديان و مسيحيان را به كنيسه هاى شان (به كتاب هاى شان) و مجوسيان را به آتشكده هاى شان سوگند مى داد.»

928- (9) محمد بن قيس از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «على عليه السلام دربارۀ شخصى كه اهل كتاب را مجبور به سوگند كرده بود، حكم كرد كه وى را به كتاب و آيينش سوگند دهد.»

929- (10) محمد بن مسلم گويد: «از امام صادق عليه السلام يا امام باقر عليه السلام دربارۀ داورى ها سؤال كردم. امام فرمود: در هر آيينى آن چيزى است كه به آن سوگند داده مى شوند.»

930- (11) محمد بن مسلم گويد: «از امام عليه

السلام دربارۀ قضاوت ها سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود: در هر آيينى به آن چيزى صحيح است كه به آن سوگند داده مى شوند.»

931- (12) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «اهل كتاب به كتاب آسمانى و آيين شان سوگند داده مى شوند.»

932- (13) حسين بن علوان از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «على عليه السلام مسيحيان و يهوديان را به عبادتگاه ها و كنيسه هاى شان و مجوسيان را به آتشكده هاى شان سوگند مى داد و مى فرمود: به خاطر احتياط براى مسلمانان بر آنان سختگيرى كنيد.»

ارجاعات

مى آيد:

در روايت سيزدهم از باب دوم از ابواب حدّ محارب و مرتد فرموده امام عليه السلام كه: «تو را به نُه

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 757

معجزه اى كه در طور سينا بر موسى عليه السلام فرود آمد و به حق پنج كنيسه مقدس و به حق روش خداوند قهّار «1» آيا مى دانى كه يوشع بن نون پس از وفات موسى عليه السلام نزد گروهى رفت كه به يگانگى خداوند گواهى مى دادند و رسالت موسى را قبول نداشتند، پس آنها را به همين صورت كشت؟

يهودى گفت: آرى.»

باب 10 عدم تحقق سوگند به ستارگان، ماه هاى حرام، مكه، كعبه، حَرَم، نياكان و طاغوت ها

خداوند تعالى مى فرمايد:

پس به جايگاه هاى ستارگان سوگند مى خورم و به يقين آن سوگند بزرگى است اگر بدانيد «2».

سوگند به اين شهر مى خورم و تو در اين شهر دست گشاده اى و سوگند به پدر و فرزندى كه پديد آورده است. «3»

933- (1) از مسعدة بن صدقه دربارۀ آيه: «پس به جايگاه هاى ستارگان سوگند مى خورم.» روايت مى شود كه امام صادق عليه السلام فرمود: «اهل جاهليت به آن سوگند ياد مى كردند، پس خداوند عز و

جل فرمود: «پس به جايگاه هاى ستارگان سوگند ياد مى كنم.» خداوند كار كسى را كه به آن سوگند مى خورد بزرگ دانست.

و فرمود: و اهل جاهليت محرم و ماه رجب را بزرگ مى شمردند و به آنها سوگند نمى خوردند و به كسانى كه در اين دو ماه رفت و آمد مى كردند، كارى نداشتند، هرچند پدرش را كشته بود و نيز متعرّض چيزى نمى شدند كه از حرم خارج مى شد مانند اسب يا گوسفند يا شتر يا غير آن. از اين رو خداوند به پيامبرش فرمود: «سوگند به اين شهر مى خورم و تو در اين شهر دست گشاده اى و سوگند به پدر و فرزندى كه پديد آورده است.»

آنان به مرحله اى از جهالت رسيده بودند كه كشتن پيامبر صلى الله عليه و آله را روا و روزهاى ماه را بزرگ مى دانستند؛ چرا كه به آنها سوگند ياد كرده و به آن وفا مى كردند.»

934- (2) يونس از يكى از شيعيان روايت مى كند كه گفت: «از امام عليه السلام دربارۀ اين آيه سؤال كردم: «پس به جايگاه هاى ستارگان سوگند ياد مى كنم.»

امام عليه السلام فرمود: سوگند به آن بزرگ ترين گناه است.

و فرمود: اهل جاهليت حرم را بزرگ مى شمردند و به آن سوگند ياد نمى كردند و به كسانى كه در

______________________________

(1). اين جمله روايت مبهم است و مرحوم علامه مجلسى قدس سره احتمالاتى براى آن ذكر كرده است. مرآت العقول 16/ 442

(2). واقعه 56/ 75- 76.

(3). بلد 90/ 1- 3.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 759

آن بودند تعرض نمى كردند و هيچ حيوانى را از آن بيرون نمى كردند ولى حرمت خدا را در آن مى شكستند، پس خداوند تبارك و تعالى فرمود: «سوگند به

اين شهر مى خورم و تو در اين شهر دست گشاده اى و سوگند به پدر و فرزندى كه پديد آورده است.» امام فرمود: شهر را بزرگ تر از آن مى دانستند كه به آن سوگند ياد كنند ولى حرمت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را در آن مى شكستند.»

علاء (از محمد) از امام باقر عليه السلام نيز اين حديث را روايت كرده است.

935- (3) محمد بن حسن شيبانى در كتاب نهج البيان از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «اهل جاهليت به ستارگان سوگند مى خوردند، پس خداوندى كه از هر عيبى پاك است، فرمود: «به آنها سوگند مى خورم.»

و امام فرمود: چقدر بزرگ است گناه كسى كه به آنها سوگند ياد كند! در حالى كه آن نزد اهل جاهليت سوگند بزرگى است.»

936- (4) در كتاب العوالى روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شنيد كه عمر بن خطاب به پدرش سوگند ياد مى كند. از اين رو فرمود: «همانا خداوند شما را از سوگند به پدران تان بازداشت.»

937- (5) در همان كتاب روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «به نياكان تان و به طاغوت ها سوگند نخوريد!»

ارجاعات

گذشت: در روايات باب هفتم مطالبى هست كه بر اين بحث دلالت مى كند.

باب 11 حكم اين كه كسى بگويد: «اگر چنان نكند، يهودى يا نصرانى است» يا بگويد: «اگر چنان نكند، محرم به يك حج است»

938- (1) اسحاق بن عمار گويد: «به امام موسى بن جعفر عليه السلام گفتم: شخصى مى گويد كه اگر فلان كار را انجام ندهد، يهودى يا نصرانى است.

امام عليه السلام فرمود: سخن بسيار بدى گفته است ولى چيزى بر عهدۀ او نيست.»

939- (2) ابوبصير گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى مى گويد: اگر فلان كار را

انجام ندهد يهودى يا نصرانى است. امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

940- (3) زراره و عبدالرحمان به امام صادق عليه السلام گفتند: «شخصى گفت كه اگر فلان كار را انجام ندهد محرم به يك حج است و آن كار را انجام نمى دهد. امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

ارجاعات

گذشت: در روايات باب هفتم مطالبى هست كه بر اين بحث دلالت مى كند.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 761

باب 12 عدم تحقق سوگند به طلاق، عتق و صدقه

941- (1) حلبى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هر سوگندى دربارۀ طلاق يا عتق كه ذات خداوند تعالى قصد نشود، اثر بر آن مترتّب نيست.»

942- (2) حلبى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هر سوگندى دربارۀ طلاق و غير آن كه ذات خداوند عز و جل قصد نشود، بى اثر است.»

943- (3) منصور بن حازم گويد: «امام صادق عليه السلام به من فرمود: آيا [ماجراى] طارق را شنيده اى؟ طارق در مدينه برده فروش بود. روزى نزد امام باقر عليه السلام آمد و گفت: اى ابوجعفر! نابود شدم. من به طلاق، عتق و نذرها سوگند ياد كردم. امام عليه السلام به وى فرمود: اى طارق اين ها از گام هاى شيطان است.»

944- (4) صفوان جمّال گويد: «در مسافرت دوم امام صادق عليه السلام به كوفه من آن حضرت را بردم و منصور نيز در آنجا بود. در ميان راه وقتى امام عليه السلام به هاشميه- شهرِ منصور- رسيد، پايش را از ركاب بيرون آورد و پياده شد. سپس قاطر سياه و سفيدى درخواست كرد، لباس سفيدى بر تن كرد و كلاه سفيدى بر سر نهاد و به سوى منصور حركت كرد. وقتى نزد

منصور رفت، وى به امام عليه السلام گفت: به تحقيق خود را شبيه پيامبران كرده اى. امام عليه السلام فرمود: چگونه مرا از فرزندان پيامبران دور مى شمارى؟

منصور گفت: تصميم گرفتم كسى را به مدينه بفرستم تا نخل هايش را قطع كند و كودكان شان را اسير كند.

امام عليه السلام فرمود: اى اميرمؤمنان دليل آن چيست؟!

منصور گفت: به من گزارش رسيده كه دوستدارت- معلى بن خنيس- مردم را به سوى تو فرامى خواند و برايت مال جمع آورى مى كند.

امام عليه السلام فرمود: به خدا سوگند، اين گونه نيست.

منصور گفت: از تو راضى نمى شوم مگر آن كه به طلاق، عتق، قربانى و انجام حج با پاى پياده سوگند ياد كنى.

امام عليه السلام فرمود: آيا به من دستور مى دهى به شريكان خدا- غير از او- سوگند ياد كنم؟ به تحقيق هركس به خدا راضى نشود هيچ رابطه اى با خداوند نخواهد داشت.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 763

منصور گفت: آيا براى من خود را فقيه مى شمارى؟

امام عليه السلام فرمود: و چگونه مرا از فقه دور مى دانى، در حالى كه من فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله هستم.

منصور گفت: من تو را با كسى كه از تو بدگويى كرده رودررو مى كنم.

امام عليه السلام فرمود: اين كار را بكن! آن گاه مردى كه نسبت به امام عليه السلام سخن چينى كرده بود آمد.

امام عليه السلام به وى فرمود: اى مرد! آيا سوگند مى خورى؟

وى گفت: آرى، سوگند به خدايى كه معبودى جز او نيست، عالم نهان و آشكار است، مهرگستر به همه موجودات در اين جهان و به مؤمنان در دو جهان است به تحقيق تو اين كار را انجام دادى.

امام عليه السلام فرمود: واى بر تو، خداوند را

با بزرگى ياد مى كنى و او نيز از عذاب تو شرم مى كند بلكه بگو: از نيرو و قدرت خدا بيزارى مى جويم و به نيرو و قدرت خود پناه مى برم.

آن مرد اين گونه سوگند ياد كرد ولى هنوز سوگندش تمام نشده بود كه افتاد و درگذشت.

منصور به امام گفت: پس از اين ماجرا هرگز سخنى را به زيان تو راست نمى انگارم.

آن گاه هديه نيكويى به امام داد و او را بازگرداند.»

945- (5) عبداعلى مولى آل سام از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هيچ طلاقى تحقق نخواهد يافت مگر بر طبق كتاب خدا و هيچ عتقى نيست مگر براى خشنودى خدا.»

946- (6) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هركس به طلاق و عتق سوگند ياد كند و سپس با آن مخالفت كند، اثرى نخواهد داشت. همسرش از وى جدا نخواهد شد و برده اش آزاد نخواهد گرديد و به همين صورت است هركس كه به حج يا قربانى سوگند ياد كند؛ زيرا پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از سوگندِ به غير خدا و طلاقِ بر خلاف سنت و عتق براى غير رضاى خدا و حج براى غير خدا نهى كرد.»

947- (7) در كتاب العوالى روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «ملعون است! ملعون است! هركس به طلاق سوگند ياد كند يا ديگرى را به آن سوگند دهد.»

948- (8) سكونى از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام از على عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

«هر سوگندى كفّاره دارد مگر سوگندى كه

به طلاق يا عتق يا تعهد يا پيمان باشد.»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره در كتاب الاستبصار مى فرمايد: «توجيه اين روايت به اين صورت است كه آن را بر نوعى تقيه حمل كنيم، زيرا گروهى از اهل سنت چنين نظرى دارند و در هر سوگندى كفّاره را لازم مى دانند، هرچند بر خلاف مصالح دينى و دنيوى باشد ...»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 765

949- (9) زراره گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ شخصى سؤال كردم كه مى گويد: اگر فلان برده را خريدم، آن آزاد است و اگر اين لباس را خريدم، متعلق به بينوايان است و اگر با فلان زن ازدواج كردم، مطلَّقه است.

امام عليه السلام فرمود: همه اين ها بى اثر است، طلاق داده نمى شود مگر ازدواج شده و صدقه داده نمى شود مگر با آنچه ملك است و آزاد كرده نمى شود مگر آنچه ملك است.»

950- (10) عمر بن زيد گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ شخصى سؤال كردم كه بدون قصد سوگند به عتق مى خورد. امام عليه السلام فرمود: هركس به آن سوگند ياد كند و رضايت خداوند در آن باشد، ميان خود و خدايش عتق بر او لازم است ولى به عهدۀ شخص اكراه شده نيست.»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره در كتاب الاستبصار مى فرمايد: «توجيه اين روايت به اين است كه آن را بر نوعى استحباب حمل كنيم.»

951- (11) ابراهيم بن عباس روايت مى كند كه امام رضا عليه السلام به يكى از بردگان سياهش اشاره كرد و فرمود: «به عتق سوگند يادكرده ام- با اين كه به عتق سوگند نمى خورم مگر آن كه برده اى آزاد مى كنم و پس از آن جميع بردگانم

را آزاد مى كنم- كه اگر به دليل خويشاوندى با پيامبر صلى الله عليه و آله خود را برتر از اين بدانم [يكى از بردگانم آزاد باشند] مگر آن كه عمل شايسته اى داشته باشم كه به خاطر آن افضل از اين باشم.» «1»

952- (12) زيد حنّاط گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: همسرم بدون اجازه من از خانه خارج شد و من به وى گفتم: اگر بدون اجازه من بيرون رفتى تو طلاق داده شده اى. آن گاه وى [از روى فراموشى] بيرون رفت و هنگامى كه اين مطلب به يادش آمد، وارد شد.

امام عليه السلام فرمود: آيا به اندازه هفتاد ذراع از خانه دور شد؟

گفتم: نه.

امام عليه السلام فرمود: چه چيزى از اين سخت تر و زشت تر است! مشركان مثل اين كار را انجام مى دهند و [يكى از آنها] به همسرش اين سخن را مى گويد، آن گاه آن زن [به اين وسيله] خود را از شوهرش جدا مى كند و با مرد ديگرى ازدواج مى كند، در حالى كه هنوز همسر مرد اول است.»

ارجاعات

گذشت: در روايت يازدهم از باب چهلم از ابواب كسب هاى روا و ناروا اين گفته كه: «و اين كه همه همسرانم مطلّقه و همه بردگانم آزاد باشند و همه اين ها بر عهدۀ من باشد در صورتى كه به كسى ظلم كنم يا ستم روا دارم و به عدالت رفتار نكنم.

امام عليه السلام فرمود: چه گفتى؟

گفت: سوگندهايم را دوباره براى امام عليه السلام تكرار كردم و امام عليه السلام سرش را به سوى آسمان بلند كرد و فرمود: دستيابى به آسمان براى تو آسان تر از آن است.»

______________________________

(1). متن روايت به دور از نوعى ابهام نيست و بر اساس

نسخه وسائل الشيعه ترجمه شد. علاوه بر آن كه جمله «ان كان يرى ...» بر اساس پاورقى عيون نقل به معنا شده است و مقصود از آن خود امام عليه السلام است- م.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 767

و در روايت چهل و نهم از باب يكم فرموده امام عليه السلام كه: «هرگاه ترسيدى، به هر چه خواستند، براى شان سوگند ياد كن. گفتم: فدايت شوم! حتى به طلاق و عتق؟

امام عليه السلام فرمود: به هرچه خواستند.»

و در روايت پنجاه اين گفته كه: «شخصى براى حاكم به طلاق و عتق سوگند مى خورد. امام عليه السلام فرمود: هرگاه از شمشير و تازيانه وى بترسد چيزى بر عهدۀ او نيست.»

و در روايت پنجاه و چهارم اين گفته كه: «همانا مرا به طلاق سوگند مى دهد.

امام عليه السلام فرمود: برايش سوگند ياد كن.

گفتم: مال، متعلق به من نيست.

امام عليه السلام فرمود: براى دفاع از مال برادرت سوگند ياد كن.»

مى آيد:

و در روايت چهارم از باب پانزدهم فرموده معصوم عليه السلام كه: «هر سوگندى در معصيت بى اثر است عتق باشد يا طلاق يا غير آن.»

و در روايت هفدهم اين گفته كه: «آن زن به خواهرش گفت: كنيز من آزاد باشد، اگر در صورت افطار نكردنت با تو سخن گويم ... امام عليه السلام فرمود: بايد با وى سخن بگويد، اين سوگند بى اثر است، آنها از گام هاى شيطان است.»

و در روايت بيست و دوم فرموده امام عليه السلام كه: «هر سوگندى كه با آن خشنودى خداوند اراده نشود، بى اثر است، در طلاق باشد يا عتق.»

و در روايت بيست و سوم فرموده معصوم عليه السلام كه: «اگر طلاق يا

عتقى بر عهدۀ او نيست پس با وى سخن گويد.»

و در روايت يكم از باب هفدهم اين گفته كه: «نه به خدا سوگند! رابطه من و تو خوب و پسنديده نخواهد شد تا اين كه براى من سوگند ياد كنى كه همه كنيزانت آزاد باشند ... امام عليه السلام فرمود: در آنچه به آن سوگند خورده اى چيزى بر عهده ات نيست.»

و در روايات باب سى و چهارم مطالبى است كه بر عدم انعقاد سوگند به عتق و صدقه دلالت مى كند.

و در روايت يكم از باب سى و پنجم اين گفته كه: «و همه بردگانش را آزاد كرد و سوگند ياد كرد كه هرگز با آن آميزش نكند. امام عليه السلام فرمود: همانا سوگند بر حرام خورده است.»

و باب سى و نه از ابواب مهريه را بنگر.

و در روايت سوم از باب هفتم از ابواب طلاق اين گفته كه: «داماد من سوگند ياد كرد كه اگر همسرش از خانه خارج شود، سه طلاقه باشد ...

امام عليه السلام فرمود: بايد او را نگهدارد؛ زيرا سوگندش بى اثر است.»

در روايت ششم فرموده دو امام عليهما السلام كه: «از گام هاى شيطان سوگند به طلاق و نذر در معصيت است.»

در روايت يكم از باب بيست و چهارم اين گفته كه: «من تاجر هستم و با مال از كنار ماموران ماليات مى گذرم. امام عليه السلام فرمود: تا مى توانى آن را مخفى و در جاى خودش مصرف كن.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 769

گفتم: و اگر مرا به طلاق و عتق سوگند داد [چه كار كنم]؟

امام عليه السلام فرمود: برايش سوگند بخور. آن گاه امام عليه السلام دانه خرمايى برداشت و

آن را با كره اى كه در مقابلش بود آغشته كرد و فرمود: باكى ندارم كه براى آنان به طلاق و عتق سوگند ياد كنم يا اين دانه خرما را بخورم.»

و در روايت يازدهم از باب دوم از ابواب ظهار اين گفته كه: «و بر آن به طلاق سوگند ياد مى كند، امام عليه السلام فرمود: اين از گام هان شيطان است، چيزى بر عهدۀ او نيست.»

و در روايت دوازدهم اين گفته كه: «همسرم بر اساس قرآن و سنت مطلقه است. اگر نماز را اعاده كردم آن گاه نماز را اعاده كرد ... امام عليه السلام فرمود: همسرش متعلق به اوست و چيزى بر عهدۀ او نيست، همانا اين و مانند آن از گام هاى شيطان است.»

باب 13 جواز سوگند دادن ستمگر به بيزارى از قدرت خدا

953- (1) در نهج البلاغه روايت مى شود كه اميرمؤمنان عليه السلام پيوسته مى فرمود: «هرگاه تصميم به سوگند دادن ظالم گرفتيد، او را اين گونه سوگند دهيد كه از نيرو و قدرت خدا بيزار است؛ زيرا در صورت سوگند دروغ به آن در مجازات وى شتاب مى شود و هنگامى كه به يگانگى خداوند سوگند ياد كند در مجازات وى شتاب نمى شود؛ زيرا خداوند سبحان را به يگانگى ياد كرده است.»

954- (2) سعيد بن هبة اللّٰه راوندى در كتاب الخرائج و الجرائح از امام رضا عليه السلام از پدرش روايت مى كند كه فرمود: «شخصى نزد منصور از امام صادق عليه السلام سخن چينى كرد كه آن حضرت از مردم براى خود بيعت مى گيرد تا عليه آنان قيام كند، منصور امام عليه السلام را احضار كرد. امام عليه السلام فرمود: من هيچ يك از اين كارها را انجام نداده ام.

منصور به دربانش گفت: اين

مرد را بر آنچه دربارۀ اين- يعنى امام صادق عليه السلام- مى گويد، سوگند بده!

حاجب گفت: بگو: سوگند به خدايى كه معبودى جز او نيست و سوگند را شديد و غليظ كرد.

امام عليه السلام فرمود: او را اين گونه سوگند نده؛ زيرا من از پدرم شنيدم كه از جدّم پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: گروهى از مردم به خدا سوگند دروغ مى خورند، ولى در سوگندشان از خداوند به بزرگى ياد مى كنند و او را به صفات نيك و پسنديده متصف مى كنند، از اين رو بزرگداشت خداوند، بر گناه دروغ و سوگندشان غلبه مى كند. بلكه به من اجازه بده تا او را به سوگندى قسم دهم كه پدرم از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله براى من روايت كرد كه فرمود: هيچ كس به آن سوگند نمى خورد، مگر آنكه گناهش گريبانگيرش مى شود.

منصور گفت: اى جعفر! پس تو او را سوگند بده.

امام عليه السلام به آن مرد گفت: بگو: اگر من بر تو دروغ بسته ام، از نيرو و قدرت خداوند بيزارى مى جويم و به قدرت و نيروى خودم پناه مى برم.

آن مرد چنين گفت و امام عليه السلام فرمود: خدايا! اگر دروغ مى گويد، او را بميران.

هنوز سخن امام تمام نشده بود كه آن مرد بى جان بر زمين افتاد و او را برداشتند و بردند ...»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 771

955- (3) در كتاب ارشاد مرحوم شيخ مفيد آمده است: «از آن جمله است آنچه راويان دربارۀ ماجراى امام صادق عليه السلام با منصور بيان مى كنند كه: منصور به ربيع دستور داد امام صادق عليه السلام را احضار كند. وقتى امام عليه

السلام را نزد منصور برد تا چشم وى به امام عليه السلام افتاد، گفت: خداوند مرا بكشد اگر تو را نكشم. آيا در حكومت من نافرمانى مى كنى و عليه من دست به فتنه و آشوب مى زنى؟

امام عليه السلام فرمود: به خدا سوگند! من چنين كارى نكرده ام و قصد آن را ندارم. اگر چنين خبرى به تو رسيده است گوينده اش دروغگوست و بر فرض محال كه من چنين كارى كرده باشم به تحقيق به يوسف ستم شد و او بخشيد و ايوب به بلا گرفتار شد و صبر كرد و به سليمان عطا شد و سپاسگزارى كرد. اين ها پيامبران الهى هستند و نَسَب تو به آنان مى رسد.

منصور گفت: بسيار خوب، از اينجا بالا بيا. امام عليه السلام بالا رفت. آن گاه منصور گفت: آنچه را من گفتم فلانى فرزند فلانى دربارۀ تو به من گزارش كرد.

امام عليه السلام فرمود: اى اميرمؤمنان! او را احضار كن تا اين مطلب را با من رو در رو كند.

آن مرد را حاضر كردند و منصور به وى گفت: تو آنچه را از جعفر عليه السلام نقل كردى، خودت شنيدى؟ آن مرد گفت: آرى.

امام عليه السلام فرمود: او را بر اين مطلب سوگند بده.

منصور به آن مرد گفت: آيا سوگند مى خورى؟

آن مرد گفت: آرى و شروع به سوگند خوردن كرد.

امام عليه السلام فرمود: اى اميرمؤمنان! به من اجازه بده او را سوگند دهم.

منصور گفت: اين كار را بكن!

امام عليه السلام به شخص سخن چين فرمود: بگو: از نيرو و قدرت خداوند بيزارى مى جويم و به نيرو و قدرت خود پناه مى برم كه جعفر چنين و چنان كرد.

آن مرد نخست لحظه اى درنگ كرد

و سپس به آن سوگند خورد. طولى نكشيد كه پاى بر زمين كوبيد و مُرد.

منصور گفت: پاى اين را بكشيد و به بيرون ببريد، خداوند لعنتش كند.»

در گزارش ديگرى آمده است: «ربيع گويد: يك روز منصور مرا فراخواند و گفت: اى ربيع! هم اكنون جعفر بن محمد عليه السلام را نزد من حاضر كن. به خدا سوگند! او را خواهم كشت.

من شخصى را به دنبال امام عليه السلام فرستادم. هنگامى كه امام عليه السلام آمد، گفتم: اى زاده رسول خدا صلى الله عليه و آله، اگر وصيت يا سفارشى مى خواهى به كسى كنى، انجام بده.

امام عليه السلام فرمود: از منصور براى من اجازه بگير.

نزد منصور رفتم و محل امام عليه السلام را به وى گفتم. منصور گفت: او را وارد كن.

وقتى نگاه منصور به امام عليه السلام افتاد، مشاهده كردم لب هاى امام عليه السلام حركت مى كند، ولى نفهميدم چه مى گويد. هنگامى كه امام به منصور سلام كرد، وى در برابر امام به پاخاست و او را در آغوش گرفت و در كنار خود نشاند. آن گاه به امام گفت: نيازهايت را باز گو كن.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 773

امام عليه السلام فرمود: مرا احضار نكن تا خود نزد تو بيايم.

منصور گفت: اين كار ممكن نيست، در حالى كه تو براى مردم وانمود مى كنى كه مى دانى، اى اباعبداللّٰه.

امام عليه السلام فرمود: چه كسى چنين گزارشى به تو داده است؟

منصور به پيرمردى كه در برابرش نشسته بود، اشاره كرد. امام عليه السلام به پيرمرد فرمود: آيا تو از من شنيدى كه اين سخن را بگويم؟

پيرمرد گفت: آرى.

امام عليه السلام به منصور گفت: آيا سوگند داده شود؟

(يا سوگند ياد كند) اى اميرمؤمنان! منصور به پيرمرد گفت:

سوگند بخور. وقتى پيرمرد شروع به سوگند كرد، امام عليه السلام به منصور فرمود: پدرم عليه السلام از پدرش عليه السلام از جدش عليه السلام از اميرمؤمنان عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: به راستى وقتى انسان به سوگندِ دروغى قسم ياد كند كه در آن خداوند عز و جل را از عيب ها پيرايه كند، خداوند به دليل پيراسته شدنش توسط وى از مجازات وى در دنيا خود دارى مى كند. از اين رو من او را سوگند مى دهم.

منصور گفت: اين كار در اختيار تو.

امام عليه السلام به پيرمرد فرمود: بگو: از نيرو و قدرت خدا بيزارى مى جويم و به قدرت و نيروى خودم پناه مى برم، اگر از تو نشنيده باشم كه اين سخن را مى گويى.

پيرمرد از سوگند خوردن باز ايستاد، آن گاه منصور گرز آهنى را كه در دست داشت بالا برد و گفت: به خدا سوگند! حتما با اين گرز بر سرت خواهم كوبيد.

پس پيرمرد سوگند خورد، ولى هنوز سخنش به پايان نرسيده بود كه زبانش همانند زبان سگ از كامش بيرون آمد و بلافاصله جان سپرد و امام صادق عليه السلام به پا خاست ...»

956- (4) صفوان بن مهران جمال گويد: «پس از آن كه منصور، محمد و ابراهيم فرزندان عبداللّٰه بن حسن را به قتل رساند، شخصى از قبيله قريشِ مدينه از شاخه بنى مخزوم به منصور گزارش داد كه امام صادق عليه السلام دوستدارش معلّى بن خنيس را براى جمع آورى اموال شيعيانش فرستاده و او به محمد بن عبداللّٰه كمك مى كرد. منصور با شنيدن اين خبر نزديك بود، به خاطر خشم از امام

عليه السلام دستش را بخورد آن گاه به عمويش داود- حاكم مدينه- نوشت كه جعفر بن محمّد عليه السلام را نزد وى بفرستد و به او اجازه درنگ و توقف ندهد. داود نامه منصور را براى امام عليه السلام فرستاد و گفت: فردا براى حركت به سوى منصور آماده باش و تأخير نكن.

صفوان گويد: در آن زمان من در مدينه بودم، امام عليه السلام به دنبال من فرستاد و نزد او رفتم. امام عليه السلام به من فرمود: شترت را آماده كن كه ما فردا به سوى عراق حركت خواهيم كرد، انشاءالله.» ... روايت ادامه مى يابد، تا آنجا كه گويد: «امام به سوى عراق حركت كرد تا به شهر منصور رسيد، آن گاه اجازه ورود گرفت، منصور نيز به وى اجازه داد.

صفوان گويد: يكى از اشخاص كه نزد منصور بود، به من گفت: وقتى منصور چشمش به امام افتاد، او را نزد خود برد و سپس دربارۀ سخنان مرد سخن چين به وى شكايت كرد. آن مرد در گزارشش گفته بود:

معلّى بن خنيس- از وابستگان به امام عليه السلام- مال جمع مى كند.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 775

امام عليه السلام فرمود: پناه مى برم به خدا از اين سخن اى اميرمؤمنان!

منصور گفت: آيا براى پاكى خود از اين اتهام سوگند ياد مى كنى؟

امام عليه السلام فرمود: آرى، به خدا سوگند مى خورم كه هيچ يك از آنها نبوده است.

منصور گفت: نه، بلكه به طلاق و عتق سوگند ياد كن.

امام عليه السلام فرمود: آيا به سوگند من به خدايى كه معبودى جز او نيست راضى نيستى؟

منصور گفت: براى من خود را به فقاهت نزن.

امام عليه السلام فرمود: پس فقه من به كجا

رفت، اى اميرمؤمنان؟

منصور گفت: اين مطلب را رها كن. من هم اكنون تو را با شخصى كه از تو خبر داده رو در رو مى كنم. آن گاه آن مرد را آوردند و در حضور امام صادق عليه السلام از وى سؤال كردند.

او گفت: آرى، اين صحيح است و اين جعفر بن محمد است و سخنانى كه دربارۀ وى گفتم همه درست است.

امام فرمود: اى مرد آيا سوگند ياد مى كنى كه سخنانت صحيح است؟

مرد گفت: آرى. سپس شروع به سوگند خوردن كرد و گفت: به خداوندى سوگند كه خدايى جز او نيست جوينده، پيروز، زنده و قوام بخش است.

امام صادق عليه السلام فرمود: در سوگند خوردن شتاب نكن. زيرا من تو را سوگند مى دهم.

منصور گفت: چه چيز اين سوگند را ناپسند شمردى؟

امام عليه السلام فرمود: به راستى خداوند بسيار باحيا و بزرگوار است. هنگامى كه بنده اش مدح و ثناى او را گويد- به دليل ستايش او- از شتاب در مجازاتش شرم مى كند. بلكه اى مرد بگو: از نيرو و قدرت خدا بيزارى مى جويم و به نيرو و قدرت خود پناه مى برم كه من در گفتارم راستگو و نيكوكارم.

منصور به مرد قريشى گفت: سوگند ياد كن به آنچه ابوعبداللّٰه تو را به آن سوگند داد.

آن مرد به اين كيفيت سوگند خورد ولى هنوز سخنش تمام نشده بود كه خاموش شد و بى جان بر زمين افتاد.

از مشاهده اين صحنه، ترس بر منصور چيره شد و شانه هايش شروع به لرزيدن كرد ...»

957- (5) اويس قرنى گويد: «نزد اميرمؤمنان عليه السلام بوديم كه زنى، مردى را نزد امام عليه السلام آورد و گفت: اى اميرمؤمنان عليه السلام! من چهارصد دينار از اين مرد

طلبكار هستم. امام به آن مرد گفت: اين زن چه مى گويد؟

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 777

على عليه السلام فرمود: بر زمين زانو بزن و چشمانت را به آسمان بدوز و بگو: خدايا! اگر تو بر اين زن حقّى سراغ دارى كه من تصميم به بردن آن دارم ... و آنچه او از مهريه خود مى گويد و من انكار مى كنم پس در هيچ مصيبتى از تو يارى نمى جويم و زدودن هيچ اندوهى را از تو درخواست نمى كنم و در هيچ حاجتى به تو نيازمند نيستم.

و اگر من آگاهم كه تو مى دانى اين زن حقى ندارد كه من بخواهم آن را ببرم، پس مرا از جايم حركت نده تا اين كه عذاب خود را به وى نشان دهى.

آن مرد گفت: اى اميرمؤمنان عليه السلام به خدا سوگند من هرگز چنين سوگندى نخواهم خورد، به تحقيق عرب بيابانگردى را در برابر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مشاهده كردم كه اين گونه سوگند ياد كرد پس خداوند آتشى بر او مسلط كرد كه پيش از آن كه از جايش برخيزد او را سوزاند. من آنچه را اين زن به زيان من ادعا كرده است، مى پردازم.»

ارجاعات

گذشت: در روايت چهارم از باب پيشين فرموده امام عليه السلام كه: «واى بر تو! خداوند را به بزرگى ياد مى كنى، از اين رو او از مجازات كردنت شرم مى كند، بلكه بگو: از نيرو و قدرت خدا بيزارى مى جويم و به قدرت و نيروى خودم پناه مى برم.

آن مرد اين گونه سوگند ياد كرد ولى هنوز آن را تمام نكرده بود كه بى جان بر زمين افتاد. منصور به امام گفت: از اين پس هيچ سخنى را

به زيان تو راست نمى انگارم.»

باب 14 حكم سوگند فرزند، زن و برده بدون اجازه پدر، شوهر و مولى

958- (1) ابن قدّاح از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «براى فرزند با وجود پدرش و براى زن با وجود شوهرش و براى برده با وجود مولايش، سوگندى نيست.»

959- (2) منصور بن حازم از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «براى هيچ فرزندى با وجود پدرش و براى هيچ برده اى با وجود مولايش و براى زن با وجود شوهرش [حقّ] سوگند نيست و هيچ نذرى در نافرمانى خدا و هيچ سوگندى در بريدن پيوند خويشاوندى [صحيح] نيست.»

نظير اين در روايت يكم از باب هشتم از ابواب محرمات نسب خواهد آمد.

960- (3) در كتاب من لا يحضره الفقيه در روايت سفارش هاى پيامبر صلى الله عليه و آله به على عليه السلام آمده است: «اى على عليه السلام، هيچ سوگندى در گسستن پيوند خويشاوندى [صحيح] نيست و براى هيچ فرزندى با وجود پدر و براى هيچ زنى با وجود شوهر و براى هيچ برده اى با وجود مولايش [حق] سوگند نيست.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 779

961- (4) در كتاب الخصال در بخشى از روايت چهارصدگانه از على عليه السلام روايت مى شود كه فرمود:

«براى هيچ فرزندى با وجود پدرش و براى زن با وجود شوهرش [حق] سوگند نيست.»

ارجاعات

گذشت: در روايت سوم از باب دوم از ابواب روزه حرام فرموده معصوم عليه السلام كه: «براى هيچ زنى با وجود شوهرش [حق] سوگند نيست و براى هيچ فرزندى با وجود پدرش [حق] سوگند نيست و براى هيچ برده اى با وجود مولايش [حق] سوگند نيست.»

باب 15 عدم انعقاد سوگند در نافرمانى خدا

خداوند تعالى مى فرمايد:

و خداوند را دستاويز سوگندهاى تان قرار ندهيد

كه نيكوكارى و پرهيزكارى و سازش دادن ميان مردم را ترك كنيد و خداوند شنواى داناست «1».

962- (1) ربيع شامى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «سوگند در حلال كردن حرام و حرام كردن حلال و گسستن پيوند خويشاوندى جايز و صحيح نيست.»

اين روايت از عبداللّٰه بن سنان نيز نقل شده است.

963- (2) قاسم از على از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «در مورد نافرمانى خدا و گسستن پيوند خويشاوندى هيچ سوگندى [صحيح] نيست.»

964- (3) محمد بن مسلم از امام باقر عليه السلام يا امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه دربارۀ شخصى كه در مورد نا فرمانى خدا سوگند خورده است فرمود: «چيزى بر او نيست و كسى كه بر ترك حرف زدن سوگند ياد كرده بايد سخن بگويد.»

965- (4) محمد بن مسلم از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هر سوگندى در مورد نافرمانى خدا بى اثر است، عتق باشد يا طلاق يا غير آن.»

966- (5) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام از پدرش از نياكانش روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «بد گروهى هستند، گروهى كه پيروى از سوگندهاى شان را در برابر اطاعت خدا قرار مى دهند.»

______________________________

(1) بقره 2/ 224

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 781

967- (6) سيد فضل اللّٰه راوندى در كتاب نوادرش از امام صادق عليه السلام از نياكانش روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «بد گروهى هستند، گروهى كه پيروى از سوگندهاى شان را در غير اطاعت خدا قرار مى دهند.»

968- (7) علاء از امام باقر

عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هرچه در موردى مخالف كتاب خدا باشد- سوگند يا غير آن- به كتاب خدا باز مى گردد.»

969- (8) علاء گويد: «از امام باقر عليه السلام سؤال شد: شخصى براى خود واجب كرد كه اگر پدر يا برادر يا خويشاوندش شفا يافت يا با خويشاوندى قطع رابطه كرد يا گناهى انجام داد، پياده به مكه برود يا صدقه بدهد يا برده اى آزاد كند يا نذرى انجام دهد يا قربانى كند.

امام عليه السلام فرمود: كتاب خدا پيش از سوگند است و در نافرمانى خدا هيچ سوگندى [صحيح] نيست.

سوگند صحيح و لازم كه وفاى به آن براى صاحبش شايسته است، سوگندى است كه براى سپاسگزارى از خدا آن را بر عهدۀ خود قرار مى دهد كه اگر خداوند او را از بيمارى يا حادثه ترسناكى نجات داد يا غايبى را به وطن بازگرداند يا از مسافرت به وطن بازگشت يا خداوند به او روزى داد، آن را انجام دهد و اين واجب است و براى صاحبش شايسته است كه براى پروردگار به آن عمل كند.»

970- (9) محمد بن مسلم در تفسير اين سخن خداوند كه فرمود: «و خداوند را دستاويز سوگندهاى تان قرار ندهيد.» از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «مقصود اين است كه شخصى سوگند ياد كند كه با برادرش يا مادرش سخن نگويد و مانند آن.»

971- (10) ربعى نيز از امام صادق عليه السلام اين حديث را روايت كرده است، با اين تفاوت كه به جاى «برادرش»، «پدرش» آمده است.

972- (11) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه دربارۀ اين سخن خداوند

عز و جل:

«و خداوند را دستاويز سوگندهاى تان قرار ندهيد.» فرمود: « [مصداق] آن مردى است كه سوگند ياد مى كند با برادر يا پدر (يا مادرش) سخن نگويد يا كارى شبيه آن انجام دهد همانند بريدن پيوند خويشاوندى يا ظلم يا گناه پس بر اوست كه به دستور خدا عمل كند و اگر به ترك آن سوگند خورده باشد، شكستن سوگند بر او لازم نمى آيد.»

973- (12) در كتاب الخصال در روايت چهارصدگانه از على عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «و هيچ نذرى در نافرمانى خدا و هيچ سوگندى در گسستن پيوند خويشاوندى [صحيح] نيست.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 783

974- (13) اسماعيل بن سعد اشعرى گويد: «از امام رضا عليه السلام دربارۀ شخصى كه به بريدن پيوند خويشاوندى سوگند مى خورد سؤال كردم. امام عليه السلام پاسخ داد: پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: هيچ نذرى در نافرمانى خدا و هيچ سوگندى در گسستن پيوند خويشاوندى [صحيح] نيست.

و سؤال كردم: حاكم شخصى را به طلاق و غير آن سوگند مى دهد و او نيز سوگند مى خورد.

امام عليه السلام فرمود: باكى بر او نيست.

و سؤال كردم: شخصى از طرف حاكم بر مالش بيمناك است، از اين رو براى نجات آن سوگند مى خورد. امام عليه السلام فرمود: باكى بر او نيست.

و از امام عليه السلام سؤال كردم: آيا انسان مى تواند براى حفظ مال برادرش سوگند ياد كند، همان گونه كه بر مال خود سوگند ياد مى كند؟ امام عليه السلام فرمود: آرى.»

975- (14) عبد اللّٰه بن سنان از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هيچ سوگندى در حال خشم و دربارۀ گسستن پيوند خويشاوندى

و در حال اجبار و اكراه [صحيح] نيست.

گفتم: خداوند كارهايت را سامان بخشد! چه تفاوتى ميان اكراه و اجبار است؟

امام عليه السلام فرمود: اجبار از طرف حاكم است و اكراه از طرف همسر و مادر و پدر و آن بى اثر است.»

اين حديث با سندهاى گوناگون و اندكى تفاوت روايت شده است.

976- (15) محمد بن مسلم گويد: «از امام باقر عليه السلام يا امام صادق عليه السلام دربارۀ زنى سؤال شد كه سوگند ياد كرد اگر تا پايان عمر با خواهرش سخن گويد، اموالش قربانى و برده هايش آزاد باشد.

امام عليه السلام فرمود: با او سخن گويد و اثرى بر اين نيست، همانا اين سوگند و همانند آن از گام هاى شيطان است.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 785

977- (16) محمد بن مسلم گويد: «زنى از خاندان مختار به خواهر يا يكى از بستگانش گفت: اى فلانى! بيا با من غذا بخور.

او گفت: نه. آن گاه سوگند ياد كرد و پياده رفتن به حج و آزادى بردگانش را بر خود واجب كرد كه هرگز با وى زير يك سقف ننشيند و بر سر يك سفره با او غذا نخورد سپس زن ديگر مانند او سوگند ياد كرد. عمر بن حنظله سخنان آنان را براى امام باقر عليه السلام بازگو كرد. امام عليه السلام فرمود: من در اين باره حكم مى كنم. به وى بگو: بايد با او غذا بخورد و يك سقف بر آنها سايه افكند و [لازم نيست] پياده حج گزارد و عتق كند و از پروردگارش بترسد و چنين كارى را تكرار نكند، زيرا آن از گام هاى شيطان است.»

978- (17) ابن بكير بن اعين گويد:

«خواهر عبداللّٰه جدّ بن مختار به عيادت خواهر بيمارش رفت.

خواهرش به وى گفت: افطار كن. ولى او از افطار كردن خوددارى كرد. خواهرش گفت: اگر افطار نكردى و من تا پايان عمر با تو سخن گفتم، كنيزم آزاد باشد.

او گفت: اگر افطار كردم، كنيزم آزاد باشد.

خواهرش گفت: اگر افطار نكنى بر عهدۀ من است كه پياده به حج بروم و همه اموالم براى بينوايان باشد.

وى گفت: اگر افطار كردم، مثل آنچه گفتى بر عهدۀ من است.

از امام باقر عليه السلام در اين باره سؤال شد، امام فرمود: بايد با وى سخن گويد، اين ها بى اثر است.

همانا آن از گام هاى شيطان است.»

979- (18) در كتاب من لا يحضره الفقيه روايت مى شود كه امام صادق عليه السلام دربارۀ كسى كه سوگند ياد كرد كه اگر با پدر و مادرش سخن گويد، يك حج انجام دهد فرمود: «اثرى ندارد».

زراره و عبدالرحمن بن ابى عبداللّٰه نيز اين روايت را از امام صادق عليه السلام نقل كرده اند.

980- (19) عمرو بن براء گويد: «شنيدم كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: شخصى بر خود لازم كرد كه پياده حج گزارد و قربانى كند و به هر سوگند غليظ و شديدى قسم بخورد و گفت: هرگز با پدرم سخن نمى گويم و در هيچ كار خيرى به او كمك نمى كنم و با من بر سر يك سفره هرگز غذا نخواهد خورد و هيچ سقفى من و او را در زير خود هرگز پناه نخواهد داد. سپس ساكت شد.

امام عليه السلام فرمود: آيا چيز ديگرى نيز باقى ماند؟

گفت: نه، فدايت شوم.

امام عليه السلام فرمود: هرگونه بريدن پيوند خويشاوندى بى اثر است.»

منابع

فقه شيعه، ج 24، ص: 787

981- (20) سماعة بن مهران گويد: «از امام صادق صلى الله عليه و آله سؤال كردم: شخصى سوگندهايى ياد مى كند كه پياده حج گزارد يا صدقه دهد (يا عتق كند) يا نذرى را انجام دهد يا قربانى كند، در صورتى كه با پدر يا مادر يا برادر يا يكى از بستگانش سخن گويد يا پيوند خويشاوندى را قطع كند يا گناهى را مرتكب شود و يا كار ناشايستى را انجام دهد.

امام عليه السلام فرمود: (كتاب خدا پيش از سوگند است) هيچ سوگندى در نافرمانى خدا [صحيح] نيست.

(سوگند صحيح و لازم كه صاحبش بايد به آن عمل كند، سوگندى است كه آن را براى خدا از جهت سپاسگزارى بر عهدۀ خود قرار مى دهد- كه اگر خداوند او را از بيمارى يا حادثه ترسناكى نجات داد يا مالش را به وى بازگرداند يا از مسافرت او را بازگرداند (يا چيزى را روزى وى كرد، پس بگويد:) براى خداوند فلان كار بر من لازم است و براى شكر گزارى از خدا- پس اين بر صاحبش لازم است و براى وى شايسته است كه آن را انجام دهد).»

982- (21) حلبى روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام دربارۀ شخصى كه سوگند ياد كرد با يكى از بستگانش سخن نگويد فرمود: «اثرى بر آن نيست، با كسى كه سوگند به زيانش ياد كرده، سخن گويد.

و فرمود: هر سوگند كه با آن خشنودى خداوند قصد نشود، بى اثر است، در طلاق باشد يا عتق (يا غير آن).

و از امام سؤال كردم: زنى با خود عهد كرد كه اگر وسايلش را به فلان زن و فلان

عاريه دهد، تمام اموالش را هديه خانه خدا قرار دهد. آن گاه يكى از اعضاى خانواده اش بدون دستور وى عاريه داد.

امام عليه السلام فرمود: قربانى بر عهدۀ او نيست، قربانى تنها در موردى است كه براى خدا چيزى براى كعبه هديه قرار داده شود، پس آن چيزى است كه بايد به آن عمل شود در صورتى كه براى خدا قرار داده شود ولى آنچه شبيه اين است، اثرى ندارد و هيچ قربانى- بدون ذكر نام خدا در آن- [صحيح و لازم] نيست.

و از امام عليه السلام سؤال شد: شخصى گويد: بر من است كه هزار شتر قربانى كنم و به هزار حجّ محرم شوم.

امام عليه السلام فرمود: آن از گام هاى شيطان است.

و از امام عليه السلام سؤال شد: شخصى متعهد مى شود محرم به يك حج شود.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 789

يا پس از ذبح شترى گويد: اين هديه اى براى خانه خدا باشد.

امام عليه السلام فرمود: شترهاى زنده هديه خانه خدا مى شوند ولى پس از آن كه به گوشت تبديل شد، هديه نمى شود.»

983- (22) حلبى روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام دربارۀ شخصى كه سوگند ياد كرد با يكى از بستگانش سخن نگويد فرمود: «اثرى بر آن نيست، در طلاق باشد يا عتق اثرى بر آن نيست.

و سؤال كردم: زنى اموالش ...» ادامه اين روايت همانند روايت پيشين است.

984- (23) على بن جعفر گويد: «از برادرم امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: شخصى با برادر يا يكى از بستگانش كه شيعه نيستند، قطع رابطه مى كند.

امام عليه السلام فرمود: اگر طلاق يا عتقى بر عهده اش نيست، با او سخن گويد»

985- (24) در كتاب

فقه الرضا آمده است: «پس اگر سوگند ياد كرد كه به گناه و حرام نزديك نشود و سپس مخالفت كرد، حتماً كفّاره بر وى لازم است.»

986- (25) در همان كتاب آمده است: «هيچ سوگندى با اكراه و در حال مستى و تعصب هاى نابه جا و گناه [صحيح] نيست.»

987- (26) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «سوگندهاى كفّاره دار عبارتند از: سوگند بر ترك كار غير واجب كه در صورت انجام آن بر تو كفّاره است.

و سوگند بر ترك كار واجب و انجام آن، در مورد آن چيزى بر تو نيست.

شكستن سوگند در گناه اشكال ندارد و كفّاره ندارد و هركس دربارۀ گناهى سوگند ياد كند، بايد استغفار كند.

امام عليه السلام در ادامه فرمود: و هركس بر انجام يكى از طاعات سوگند ياد كند، سپس آن را به جا نياورد، كفّاره بر عهده اوست؛ مثل اين كه سوگند ياد كند كه نماز مستحب مشخصى را بخواند يا روزه بگيرد يا صدقه دهد ولى اگر بر ترك نماز يا انجام ظلم يا خيانت يا انجام برخى گناهان سوگند ياد كند و آن را انجام ندهد، در اين باره سوگند شكنى نكرده است و كفّاره بر عهده او نيست.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 791

ارجاعات

گذشت: در روايت سوم از باب دوم از ابواب روزه حرام فرموده پيامبراكرم صلى الله عليه و آله كه: «و هيچ سوگندى در بريدن پيوند خويشاوندى [صحيح] نيست و هيچ سوگندى در كار غير ممكن [صحيح] نيست و هيچ سوگندى در گناه [صحيح] نيست.»

و در روايت يكم از باب چهارم از ابواب سوگند فرموده امام عليه

السلام كه: «سوگند دروغ كه موجب آتش دوزخ مى شود اين است كه انسان عليه حق شخص مسلمانى سوگند ياد كند تا مال وى را براى خود نگه دارد.»

در روايت دوم از باب پيشين فرموده پيامبراكرم صلى الله عليه و آله كه: «هيچ سوگندى در بريدن پيوند خويشاوندى [صحيح] نيست.» «1» در روايت سوم نظير آن هست.

مى آيد:

و در روايت يكم از باب هفتم از ابواب طلاق فرموده معصوم عليه السلام كه: «و هيچ سوگندى در حرام كردن حلال و در حلال كردن حرام و در بريدن پيوند خويشاوندى [صحيح] نيست.»

و در روايت دوم از باب بيست و چهارم فرموده معصوم عليه السلام كه: «و هيچ سوگندى در بريدن پيوند خويشاوندى و در هيچ يك از معصيت هاى خداوند [صحيح] نيست.» «2»

باب 16 عدم انعقاد سوگند به ترك خريد از بازار براى خانواده

988- (1) اسحاق بن عمار گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شخصى سوگند ياد مى كند كه نيازهاى خانواده اش را از بازار نخرد.

امام عليه السلام فرمود: براى شان مى خرد.

گفتم: شخصى اين كار را به جاى او انجام مى دهد.

امام عليه السلام فرمود: براى شان مى خرد.

گفتم: او كسى را دارد كه به جايش اين كار را انجام دهد و او آگاه تر از خودش است و در آن زيان نمى بيند.

امام عليه السلام فرمود: براى شان مى خرد.»

989- (2) زراره گويد: «به امام باقر عليه السلام گفتم: شخصى با قسم هاى شديد سوگند ياد مى كند كه چيزى براى خانواده اش نخرد.

امام عليه السلام فرمود: براى شان بخرد و به خاطر سوگند، چيزى بر عهدۀ او نيست.»

ارجاعات

مى آيد:

در باب پنجم از ابواب نذر مطالبى خواهد آمد كه بر اين بحث دلالت مى كند.

______________________________

(1). 24/ 554 باب 14 از ابواب سوگند روايت 2 (36186).

(2). باب 24 از ابواب

طلاق روايت 2.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 793

باب 17 عدم انعقاد سوگند در حال خشم، اجبار، اكراه، بدون قصد و اراده

خداوند تعالى مى فرمايد:

خداوند شما را به سوگندهاىِ بيهوده تان بازخواست نمى كند بلكه به آنچه قلب هاى تان انجام مى دهد شما را بازخواست مى كند و خداوند آمرزنده بردبار است «1».

990- (1) سعد بن ابى خلف گويد: «به امام موسى بن جعفر عليه السلام گفتم: من پنهانى از همسرم كنيزى خريده بودم ولى او باخبر شد و از خانه من بيرون رفت و حاضر نشد بازگردد. من در منزل اقوامش نزد او رفتم و گفتم: آنچه به تو گفته شده باطل است و آن كسى كه اين خبر را به تو داده دشمن توست و مى خواهد تو را گرفتار اضطراب و ناراحتى كند. همسرم گفت: نه، به خدا سوگند! رابطه من و تو هرگز خوب نخواهد شد تا اين كه سوگند ياد كنى كه اگر كنيزه اى خريده اى و هنوز در ملك تو باقى است، همه كنيزانت آزاد باشند و تمام اموالت صدقه باشد.

من نيز به اين صورت براى وى سوگند ياد كردم. همسرم دوباره سوگند را تكرار كرد و به من گفت: بگو: همه كنيزانى كه اكنون دارم آزاد هستند. من نيز به وى گفتم: همه كنيزانى كه هم اكنون دارم آزاد هستند.

آن گاه از كنيزم جدا شدم و تصميم گرفتم به خاطر تمايلى كه به او دارم، آزادش كنم و با وى ازدواج كنم.

امام عليه السلام فرمود: در آنچه [همسرت] تو را به آن سوگند داد چيزى بر عهده ات نيست و بدان كه هيچ عتق و صدقه اى صحيح نيست مگر آنچه با آن خشنودى خداوند و پاداش وى قصد شود.»

991- (2) در كتاب دعائم الاسلام از پيامبر اكرم صلى الله عليه

و آله روايت مى شود كه فرمود: «هيچ سوگندى از مكره صحيح نيست. خداوند عز و جل مى فرمايد: «مگر آن كه اكراه شود و قلبش با ايمان آرام باشد.»

992- (3) مسعدة بن صدقه در تفسير اين سخن خداوند: «خداوند شما را به سوگندهاى لغوتان بازخواست نمى كند.» از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «لغو اين است كه شخصى بگويد: نه به خدا سوگند و آرى به خدا سوگند و بر چيزى تصميم نگرفته است.»

نظير اين روايت از عبدالله بن سنان و محمد بن مسلم نيز روايت شده است.

______________________________

(1). بقره 2/ 225.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 795

993- (4) ابو بصير در تفسير آيه: «خداوند شما را به سوگندهاى بيهوده تان باز خواست نمى كند.» از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «آن، نه به خدا سوگند و آرى به خدا سوگند است.»

994- (5) ابو الصباح گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ اين سخن خداوند عز و جل سؤال كردم: «خداوند شما را به سوگندهاى بيهوده تان بازخواست نمى كند.» امام عليه السلام فرمود: مقصود نه به خدا سوگند و آرى به خدا سوگند و چنين نيست به خدا سوگند است كه بر آن تصميمى ندارد. (يا تصميم بر چيزى ندارد.)

995- (6) محمد بن مسلم گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ سخن خداوند تبارك و تعالى كه خدايى جز او نيست سؤال كردم: «و خداوند را دستاويز سوگندهاى تان قرار ندهيد تا نيكوكارى و پرهيزگارى را ترك كنيد.»

امام عليه السلام فرمود: آن سخن انسان است «نه به خدا سوگند» و «آرى به خدا سوگند».

ارجاعات

گذشت: در روايات باب پنجاه و سوم از ابواب مبارزه

با نفس مطالبى هست كه بر اين بحث دلالت مى كند.

و در روايت پنجاه و دوم از باب يكم از ابواب سوگند اين گفته كه: «شخصى مجبور به سوگند مى شود و به طلاق، عتق و صدقه اموالش سوگند ياد مى كند، آيا آنها بر وى لازم است؟

امام عليه السلام فرمود: نه، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: آنچه امت من بر آن اكراه شوند از آنان برداشته شده است.»

و در روايت دهم از باب دوازدهم از امام صادق عليه السلام دربارۀ شخصى سؤال شد كه بدون قصد سوگند به عتق ياد كرد. امام عليه السلام فرمود: «هركس بدان سوگند ياد كند و خشنودى خداوند در آن باشد، ميان خود و خدايش بر عهدۀ او لازم است ولى بر مكره لازم نيست.»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره آن را بر نوعى استحباب حمل كرده است.

و در روايت چهاردهم از باب پانزدهم فرموده امام عليه السلام كه: «هيچ سوگندى در حال خشم و در بريدن پيوند خويشاوندى و با اجبار و اكراه صحيح نيست.»

مى آيد:

و در روايت دوم از باب سى و چهارم فرموده امام عليه السلام كه: «آن زن هرچند در حال خشم بود ولى سوگند ياد كرد آن گونه كه سوگند ياد كرد و او قصد كرد كه با ميل و اختيار نزد آن مرد نرود و او چنين توانى دارد و اگر مى دانست كه اين كار از عهده اش خارج است، سوگند ياد نمى كرد.»

و در روايت دوم از باب بيست و چهارم از ابواب طلاق فرمود ه امام عليه السلام كه: «و عتق با اكراه صحيح نيست، پس هركس سوگند ياد كند يا سوگند داده

شود در يكى از اين ها و آن را انجام دهد، چيزى بر عهدۀ او نيست.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 797

باب 18 حكم مخالفت با سوگند در صورت بهتر بودن آن

996- (1) سعيد اعرج گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى بر انجام كارى سوگند ياد مى كند، آن گاه مى بيند ترك آن بهتر است و اگر ترك نكند، ترس از گناه دارد، آيا آن را ترك كند؟

امام عليه السلام فرمود: مگر سخن پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را نشنيده اى كه فرمود: هرگاه بهتر از سوگند خود را يافتى، آن را رها كن!»

997- (2) عبدالرحمان بن ابى عبداللّٰه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هرگاه شخصى بر كارى سوگند يادكند و انجام آن بهتر از تركش باشد، بايد كارى را كه بهتر است انجام دهد و كفّاره اى بر او نيست. همانا آن، از گام هاى شيطان است.»

اين حديث از زراره نيز روايت شده است.

998- (3) ابن فضّال از يكى از شيعيان از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هركس براى كارى سوگند ياد كند، آن گاه كار بهترى بيابد، پس بايد آن كار بهتر را انجام دهد و برايش نيكى افزوده اى است.»

در كتاب من لا يحضره الفقيه اين روايت بدون سند نقل شده است.

999- (4) سعد بن حسن گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال شد: شخصى سوگند ياد كرد كه كالايش را به فلان قيمت نفروشد، سپس نظرش عوض شد.»

امام عليه السلام فرمود: مى فروشد و كفّاره نمى دهد.»

________________________________________

بروجرى، آقا حسين طباطبايى - مترجمان: حسينيان قمى، مهدى - صبورى، م، منابع فقه شيعه، 31 جلد، انتشارات فرهنگ سبز، تهران - ايران، اول، 1429 ه

ق

منابع فقه شيعه؛ ج 24، ص: 797

1000- (5) محمد بن سنان با واسطه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هركس براى كارى سوگند ياد كند، آن گاه كار ديگرى را بهتر از آن بيابد و انجام دهد، انجام آن كار كفّاره سوگندش خواهد بود و برايش حسنه اى است.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 799

1001- (6) در كتاب الجعفريات از على عليه السلام روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «هركس براى كارى سوگند ياد كند، آن گاه كار ديگرى را بهتر از آن بيابد، بايد كار بهتر را انجام دهد و براى سوگندش كفّاره بپردازد.»

در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام از پدرش از نياكانش عليهم السلام از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز اين حديث، روايت شده است.

1002- (7) در كتاب العوالى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى شود كه فرمود: «هركس براى كارى سوگند ياد كند و بهتر از آن را مشاهده كند، پس بايد كفّاره بپردازد و كار بهتر را انجام دهد.»

1003- (8) و در همان كتاب روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «هرگاه بر چيزى سوگند ياد كردى و كار ديگرى را بهتر از آن يافتى، پس كار بهتر را انجام بده و براى سوگندت كفّاره بپرداز.»

1004- (9) احمد بن محمد ابن ابى نصر از امام رضا عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «پدرم سوگند ياد كرد كه يكى از همسران فرزند دارش را به مسافرت نبرد و اگر خواست او را به مسافرت ببرد يك برده به قيمت صد

دينار آزاد كند. آن گاه او را با خود به مسافرت برد و به من دستور داد، پس برده اى به صد دينار خريدم و آزاد كردم.»

1005- (10) عبد الرحمان ابن ابى عبداللّٰه گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ سوگندهاى كفّاره دار سؤال كردم:

امام عليه السلام فرمود: كفارات بر عهدۀ كسى است كه سوگند ياد مى كند كالايى را خريد و فروش نكند سپس نظرش تغيير مى كند و آن را مى خرد، پس براى سوگندش بايد كفّاره بپردازد.»

1006- (11) سكونى از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام از على عليه السلام روايت مى كند كه پيامبراكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «در هر سوگندى كفّاره است مگر سوگندى كه دربارۀ طلاق، عتق يا تعهّد و پيمان باشد.»

ارجاعات

گذشت: در روايت يكم از باب چهارم فرموده امام عليه السلام كه: «سوگند بدون كفّاره اين است كه انسان بر ترك كار نيكى به خدا سوگند ياد كند، پس كفّاره آن، انجام آن است.»

مى آيد:

در باب بيست و يكم، بيست و ششم و بيست و هفتم مناسب با اين بحث خواهد آمد.

و در روايت دهم از باب سوم از ابواب نذر اين گفته كه: «من دربارۀ آن سوگندى ياد كرده ام و گفتم: براى خدا بر عهدۀ من است كه هرگز آن را نفروشم و اكنون به بهاى آن و كاهش هزينه زندگى نياز دارم.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 801

امام عليه السلام فرمود: به تعهدت با خدا براى وى وفا كن.»

و در روايت حسين نظير آن خواهد آمد.

باب 19 حكم سوگند بر ترك چيزهاى پاكيزه

خداوند تعالى مى فرمايد:

اى كسانى كه ايمان آورديد، چيزهاى پاكيزه اى را كه خداوند براى تان حلال كرد، حرام نكنيد و تجاوز

نكنيد؛ زيرا خداوند تجاوزگران را دوست ندارد.

و از روزى هاى حلال و پاكيزه خداوند كه به شما داده شده بخوريد و از خدايى پروا كنيد كه شما به او مومن هستيد.

خداوند شما را به سوگندهاى بيهوده تان بازخواست نمى كند، بلكه شما را به سوگندهاى با قصد و عمد بازخواست مى كند «1».

1007- (1) ابن ابى عمير با واسطه در تفسير آيه: «اى مؤمنان! چيزهاى پاكيزه اى را كه خداوند براى تان حلال كرد، حرام نكنيد و از حد مگذريد؛ زيرا خداوند تجاوزگران را دوست ندارد.» از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «اين آيه دربارۀ اميرمؤمنان عليه السلام و بلال و عثمان بن مظعون نازل شد. اميرمؤمنان عليه السلام سوگند ياد كرد كه هرگز شب نخوابد و بلال سوگند ياد كرد كه هرگز در روز افطار نكند و عثمان بن مظعون سوگند ياد كرد كه هرگز با همسرش آميزش نكند. پس از اين ماجرا همسر عثمان بن مظعون كه زن زيبايى بود نزد عايشه رفت. عايشه به وى گفت: چه شده است كه خود را رها كرده اى؟

همسر عثمان گفت: براى چه كسى خود را بيارايم، به خدا سوگند از فلان زمان همسرم به من نزديك نشده است، همانا او رهبانيت اختيار كرده و لباس هاى زبر مى پوشد و دنيا را رها كرده است.

وقتى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آمد، عايشه ماجرا را براى وى بازگو كرد. آن گاه پيامبر صلى الله عليه و آله بيرون رفت و مردم را به مسجد فرا خواند. وقتى مردم گرد آمدند، بر فراز منبر رفت و حمد و ثناى الهى را به جا آورد.

سپس فرمود: گروهى را چه شده است كه پاكى ها

را بر خودشان حرام مى كنند. آگاه باشيد كه من در شب مى خوابم و آميزش مى كنم و روز افطار مى كنم پس هركس از سنت من روى برتابد از من نيست.

در اين هنگام آن گروه برخاستند و گفتند: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله ما بر اين كارها سوگند ياد كرده ايم. به همين مناسبت خداوند اين آيه را فرستاد: «خداوند شما را به سوگندهاى بيهوده تان بازخواست نمى كند؛ بلكه به سوگندهاى با قصد و اراده، شما را بازخواست مى كند كه كفّاره آن غذا دادن به ده بينواست از غذاى متوسط خانواده تان يا پوشاندن آنان يا آزاد كردن برده اى. پس هركه نيابد، سه روز روزه بگيرد. آن كفّاره سوگندهاى تان است هرگاه سوگند ياد كرديد.»

______________________________

(1). مائده 5/ 87- 89.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 803

1008- (2) دربارۀ آيه: «اى مؤمنان، چيزهاى پاكيزه اى را كه خداوند، براى تان حلال كرد، حرام نكنيد ...»

ابن عباس، مجاهد و قتاده گويند: «اين آيه دربارۀ على عليه السلام، ابوذر، سلمان، مقداد، عثمان بن مظعون و سالم نازل شد. آنها با يكديگر توافق كردند كه روزها روزه بدارند و شب ها را در رختخواب نخوابند و به عبادت سپرى كنند و گوشت نخورند و به زن و بوى خوش نزديك نشوند و لباس زبر و خشن بپوشند و دنيا را ترك كنند و براى عبادت بيابانگردى كنند و برخى از آنان تصميم به بريدن آلت تناسلى خود گرفتند. آن گاه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله سخنرانى كرد و فرمود: گروهى را چه شده است كه زنان و بوى خوش و خواب و لذت هاى دنيا را حرام مى كنند آگاه باشيد كه من به شما

دستور ندادم قسّيس و راهب باشيد. همانا در دين من ترك گوشت و زنان و صومعه نشينى نيست و به راستى سياحت امت من و رهبانيت آنان جهاد است ...»

1009- (3) در كتاب العوالى روايت مى شود كه: «يك روز پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نزد مردم نشست و به توصيف قيامت پرداخت و به غير از ترساندن آنها سخنى نگفت: از اين رو مردم بسيار ترسيدند و گريستند.

آن گاه ده نفر از ياران پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در خانه عثمان بن مظعون گرد آمدند و با هم قرار گذاشتند كه روزها را روزه بدارند و شب ها را به عبادت سپرى كنند و به زن و بوى خوش نزديك نشوند و لباس زبر و خشن بر تن كنند و دنيا را ترك كنند و براى عبادت به گردش در زمين بپردازند و رهبانيت پيشه كنند و آلت تناسلى خود را از كار بيندازند. اين خبر به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله رسيد و به خانه عثمان بن مظعون آمد ولى او را در خانه نيافت. به همسرش گفت: آيا آنچه به من رسيده واقعيت دارد؟ همسر عثمان از يك سو نمى خواست سخن پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را دروغ شمارد و از سوى ديگر نمى خواست او ابتدا سخنى به زيان شوهرش گفته باشد، از اين رو گفت: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله! اگر عثمان به تو گفته است، سخنش درست است.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله رفت و عثمان به خانه آمد. آن گاه همسر عثمان ماجرا را براى وى بازگو كرد. عثمان و دوستانش

نزد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آمدند و آن حضرت به آنان فرمود: آيا نگويم كه شما با هم توافق كرده ايد؟

آنان گفتند: ما به جز خير، قصدى نداشتيم.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: به من چنين دستورى داده نشده است. آن گاه ادامه داد: بدن هاى تان قطعاً بر شما حق دارند، پس روزه بگيريد، افطار كنيد، شب زنده دارى كنيد و بخوابيد، چرا كه من روزه مى گيرم، افطار مى كنم، شب زنده دارى مى كنم، مى خوابم، گوشت و چربى مى خورم و با زنان آميزش مى كنم، پس هركس از سنت من روى گرداند از من نيست. آن گاه مردم را گرد آورد و براى شان سخنرانى كرد. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: گروهى را چه شده است كه زن و بوى خوش و خواب و لذت هاى دنيا را حرام مى كنند. آگاه باشيد كه من به شما دستور ندادم راهب و قسّيس باشيد. همانا ترك گوشت و زنان و صومعه نشينى از آيين من نيست. همانا گردشگرى امت من در روزه و رهبانيت آنان در جهاد است. خدا را بپرستيد و چيزى را شريك وى قرار ندهيد، حج و عمره گزاريد، نماز بر پاداريد، زكات بپردازيد و ماه رمضان روزه بگيريد. معتدل و ميانه رو باشيد تا با ميانه روى با شما رفتار شود.

همانا پيشينيان شما به دليل سختگيرى نابود شدند آنها بر خود سخت گيرى كردند، خداوند نيز بر آنان سخت گرفت و باقيمانده هاى آنان در ديرها و صومعه ها هستند.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 805

1010- (4) عبداللّٰه بن سنان گويد: «از امام عليه السلام سؤال كردم: شخصى مى گويد: اگر مايع حلال يا حرامى نوشيدم همسرم مطلّقه يا

بردگانم آزاد باشند.

امام عليه السلام فرمود: وى نبايد به حرام نزديك شود چه سوگند ياد كند يا نكند ولى حلال را ترك نكند، زيرا او حق ندارد آنچه را خداوند حلال كرده، حرام نمايد. زيرا خداوند مى فرمايد: «اى مؤمنان، چيزهاى پاكيزه اى را كه خداوند براى تان حلال كرده است، حرام نكنيد.» و دربارۀ سوگندش براى حلال، چيزى بر عهدۀ او نيست.»

1011- (5) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هركس حلال را بر خود حرام كند، پس آن را انجام دهد؛ زيرا چيزى بر او نيست و اگر بر ترك آنچه خداوند حلال كرده است سوگند ياد كند، براى سوگندش كفّاره بپردازد و اگر خواست آن را انجام دهد و اگر بر انجام كار حرامى سوگند ياد كرد، آن را انجام ندهد و شكستن سوگند بر او نيست.»

ارجاعات

گذشت: در برخى از روايات باب يكم از ابواب مسافرت و بعضى از اشارات آن آنچه بر اين دلالت مى كند.

مى آيد:

و در روايات باب يكم از ابواب ازدواج و باب دوم از ابواب متعه مناسب با اين بحث وجود دارد.

باب 20 حكم سوگند بر نخوردن شير و گوشت يك بز

1012- (1) عيسى بن عطيه گويد: «به امام باقر عليه السلام گفتم: من سوگند ياد كردم كه از شير و گوشت بزم نخورم. آن گاه آن را فروختم ولى بچه هاى آن نزد من هستند.

امام عليه السلام فرمود: از شير و گوشت آنها هم نخور؛ زيرا آنها از آن بز هستند.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 807

باب 21 حكم سوگند بر زدن برده

خداوند تعالى مى فرمايد:

و اگر پيش از نزديكى با همسران تان آنها را طلاق داديد، در حالى كه براى شان مهريه مشخص كرده ايد، پس نيمى از آن را بپردازيد، مگر آن كه آن زنان ببخشند يا كسى كه پيوند ازدواج در اختيار اوست ببخشد و بخشش شما به تقوا نزديك تر است و در ميان خود بزرگوارى را فراموش نكنيد؛ زيرا خداوند به كارهاى تان بيناست «1».

1013- (1) نجيّه عطار گويد: «همراه امام باقر عليه السلام به مكه مسافرت كردم. امام عليه السلام به غلامش دستورى داد، ولى او با آن مخالفت كرد. امام عليه السلام فرمود: اى غلام، به خدا سوگند! تو را خواهم زد و من نديدم كه امام عليه السلام غلامش را بزند، از اين رو به وى گفتم: فدايت شوم! تو سوگند ياد كردى كه غلامت را بزنى ولى من زدن تو را نديدم.

امام عليه السلام فرمود: مگر خداوند نمى فرمايد: «بخشش شما به تقوا نزديك تر است.»

اين روايت از محمد عطار نيز نقل شده است.

1014- (2) در كتاب نوادر احمد بن محمد روايت مى شود كه از امام جواد عليه السلام سؤال شد: «در صورتى كه شخصى سوگند ياد كند كه تعدادى ضربه به برده اش بزند، آيا براى وى جايز است تعدادى چوب را بر روى هم گذارد و با آن برده اش

را بزند و هر ضربه را به تعداد آن چوب ها به شمار آورد؟

امام عليه السلام فرمود: آرى، على عليه السلام، وليد بن عقبه را به دليل ميگسارى با تازيانه دو سر زد و هر ضربه را دو ضربه به حساب آورد.»

1015- (3) در كتاب الجعفريات از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام از جدش امام سجاد عليه السلام از پدرش عليه السلام روايت مى شود كه: «شخصى نزد اميرمؤمنان عليه السلام آمد و گفت: اى اميرمؤمنان عليه السلام من به طلاق و عتق سوگند ياد كرده ام كه همسر و غلامم را صد ضربه بزنم.

امام عليه السلام فرمود: اى بيچاره! صد نى از هر نوع كه خواستى بردار و تا مى توانى آنها را پهن و عريض كن و اگر خواستى چوبى را به چوب ديگر ببند تا نى ها برايت منبسط شود، آن گاه دستت را بالا ببر تا پشت را- ميان دو شانه به سمت چپ- بزنى، پس برايت كفايت خواهد كرد، همانگونه كه براى ايوب عليه السلام كفايت كرد.»

______________________________

(1). بقره 2/ 237.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 809

ارجاعات

گذشت: در روايات باب هجدهم مناسب با اين بحث هست.

مى آيد:

و در روايت يكم از باب دوم از ابواب صد مسكر مناسب آن خواهد آمد.

باب 22 حكم حرام كردن همسر و كنيز بر خود

خداوند تعالى مى فرمايد:

اى پيامبر! چرا حرام مى كنى آنچه را كه خداوند برايت حلال كرده است در حالى كه خشنودى همسرانت را مى جويى و خداوند آمرزندۀ مهربان است. خداوند گشودن سوگندهاى تان را براى شما واجب كرده است و خدا سرپرست شماست و او داناىِ با حكمت است «1».

1016- (1) محمد بن مسلم گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شخصى به همسرش مى گويد:

تو بر من حرام هستى. امام عليه السلام فرمود: نه كفّاره بر اوست و نه طلاق.»

1017- (2) زراره گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ شخصى سؤال كردم كه به همسرش مى گويد: تو بر من حرام هستى.

امام عليه السلام فرمود: اگر بر او قدرت و تسلط داشتم سرش را به درد مى آوردم و به او مى گفتم: خداوند او را برايت حلال كرده است، پس چه چيز او را بر تو حرام كرده است. او جز دروغ چيزى نمى گويد و مى پندارد، آنچه را كه خداوند برايش حلال كرده، حرام است و نه طلاق بر عهدۀ اوست و نه كفّاره.

به امام عليه السلام گفتم: در اين سخن خداوند عز و جل: «اى پيامبر! چرا حرام مى كنى، آنچه را خداوند برايت حلال كرده است.» بر او كفّاره قرار داده است.

امام عليه السلام فرمود: پيامبراكرم صلى الله عليه و آله كنيزش- ماريه- را بر خود حرام كرده بوده و بر نزديكى كردن با آن سوگند ياد كرده بود، از اين رو تنها براى سوگند بر او كفّاره قرار داده شده و در حرام كردن قرار داده نشد.»

1018- (3) محمد بن قيس از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «خداوند عز و جل به پيامبرش گفت: «اى پيامبر! چرا حرام مى كنى، آنچه را خداوند برايت حلال كرده است»، «به تحقيق خداوند گشودن سوگندهاى تان را براى شما واجب كرده است» پس آن را سوگند قرار داد و پيامبر صلى الله عليه و آله كفّاره آن را پرداخت.

______________________________

(1). تحريم 66/ 1 و 2.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 811

گفتم: با چه چيزى كفّاره آن را پرداخت؟

امام عليه السلام

فرمود: ده بينوا را خوراك داد به هر كدام يك مدّ طعام.

گفتيم: حدّ پوشاك چيست؟

امام عليه السلام فرمود: لباسى كه عورتش را بپوشاند.»

1019- (4) در كتاب دعائم الاسلام در تفسير آيه: «اى پيامبر! چرا حرام مى كنى، آنچه را كه خداوند برايت حلال كرده است. خشنودى همسرانت را مى جويى ...» تا «و ابكاراً» از امام باقر عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پيش از ولادت ابراهيم، با ماريه قبطيه خلوت مى كرد. عايشه از اين موضوع آگاه شد. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به وى دستور داد اين مطلب را پوشيده دارد و ماريه را بر خود حرام كرد. آن گاه عايشه به حفصه گفت و خداوند اين آيه را نازل فرمود: «اى پيامبر! چرا حرام مى كنى، آنچه را كه خداوند برايت حلال كرده است و از اين راه خشنودى همسرانت را مى جويى و خداوند آمرزندۀ مهربان است» «به تحقيق خداوند گشودن سوگندهاى تان را براى شما واجب كرده است ...» تا «وابكاراً».

ارجاعات

مى آيد:

در باب چهارم از ابواب طلاق مطالبى كه بر اين بحث دلالت مى كند.

باب 23 حكم وقوع سوگند بر اساس قصد مظلوم نه ظالم

1020- (1) مسعدة بن صدقه گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال شد: (در كجا جايز است و) كجا جايز نيست نيت در سوگند را پنهان كرد؟

امام عليه السلام فرمود: در يك جا جايز است و در جاى ديگر جايز نيست. وقتى مظلوم باشد جايز است، پس آنچه سوگند مى خورد و قصد مى كند مطابق نيتش واقع مى شود و هنگامى كه ظالم باشد، سوگند مطابق با نيت مظلوم واقع مى شود.»

1021- (2) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و

آله از نيرنگ بازى در سوگند نهى كرد و فرمود: «در صورتى كه مظلوم باشد بر طبق نيت سوگندخورنده است و اگر ظالم باشد بر طبق نيت سوگنددهنده است.

امام صادق عليه السلام فرمود: سوگند مطابق با آن است كه درخواست كننده سوگند مى دهد.»

ارجاعات

باب هفدهم و سى و ششم را بنگر كه مناسب با اين مقام است.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 813

باب 24 حكم مطابقت سوگند با نيت واقعى

1022- (1) اسماعيل بن سعد اشعرى گويد: «از امام رضا عليه السلام سؤال كردم: شخصى سوگند ياد مى كند و قصدش بر خلاف سوگندش است.

امام عليه السلام فرمود: سوگند، مطابق با نيت است.»

1023- (2) اسماعيل بن سعد از امام رضا عليه السلام دربارۀ شخصى سؤال كرد كه سوگندى مى خورد و نيتش بر خلاف آن است، امام عليه السلام فرمود: «سوگند مطابق با نيت است.» يعنى مطابق با نيت مظلوم.

1024- (3) صفوان بن يحيى گويد: «از امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: شخصى سوگند ياد مى كند و نيتش بر خلاف سوگندش است.

امام عليه السلام فرمود: سوگند موافق با نيت است.»

باب 25 سوگند و سوگند دادن تنها بر اساس آگاهى

1025- (1) هشام بن سالم از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «انسان سوگند نمى خورد مگر مطابق با علمش.»

1026- (2) ابوبصير از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «انسان سوگند داده نمى شود مگر مطابق با علمش.»

اين روايت از علاء از امام باقر عليه السلام نيز نقل شده است.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 815

1027- (3) يونس با واسطه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «انسان سوگند داده نمى شود مگر به علمش و سوگند، واقع نمى شود مگر به علم سوگند داده شود يا سوگند داده نشود.»

باب 26 حكم سوگند بر انجام واجب و ترك حرام

1028- (1) محمد بن مسلم گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ قسم ها و نذرها سؤال كردم كه دربارۀ اطاعت از خداست. امام عليه السلام فرمود: آنچه را در راه اطاعت خدا بر خود لازم كند، بايد انجام دهد، پس اگر چيزى از آن را براى خود لازم كند و سپس انجام ندهد، بايد براى سوگندش كفّاره دهد ولى آن سوگندى كه در نافرمانى خداست، اثرى ندارد.»

1029- (2) زراره از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هر كار سودمند دينى يا دنيوى كه بر آن سوگند ياد كنى، در آن چيزى بر عهدۀ تو نيست و تنها در سوگندى كفّاره بر عهدۀ توست كه بر ترك نافرمانى خدا سوگند ياد كنى و سپس آن را انجام دهى.»

1030- (3) زراره از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هر كار سودمند دينى يا دنيوى كه بر تركش سوگند ياد كند، كفّاره بر او نيست و تنها كفّاره در آن است كه شخصى سوگند ياد كند كه

به خدا سوگند، زنا نمى كنم، به خدا سوگند ميگسارى نمى كنم (به خدا سوگند دزدى نمى كنم) به خدا سوگند خيانت نمى كنم و همانند آن و گناه نمى كنم سپس انجام دهد، پس كفّاره بر عهدۀ اوست.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 817

1031- (4) ثعلبه و ميسره از امام صادق عليه السلام روايت مى كنند كه فرمود: «سوگند كفّاره دار، كارى كه انجام آن بر تو لازم است و بر ترك آن سوگند ياد كنى، آن گاه آن را انجام دهى، چيزى بر عهده ات نيست؛ زيرا كار تو اطاعت خداوند عز و جل است.

و كارى كه ترك آن بر تو لازم است و بر ترك آن سوگند ياد كنى، آن گاه آن را انجام دهى، بر عهده ات كفّاره است.»

ارجاعات

گذشت: در روايت يكم از باب چهارم فرموده امام عليه السلام كه: «سوگندِ بدون كفّاره اين است كه شخصى بر ترك كار نيكى به خدا سوگند ياد كند، پس كفّاره آن انجام آن كار است و سوگند كفّاره دار اين است كه شخصى بر ترك نافرمانى خدا سوگند ياد كند، آن گاه آن را انجام دهد، پس كفّاره بر او واجب است.»

ساير روايات آن باب را بنگر.

و در روايت هشتم از باب پانزدهم فرموده امام عليه السلام كه: «همانا سوگند صحيح و لازم كه وفاى به آن براى صاحبش شايسته است، سوگندى است كه از جهت سپاسگزارى براى خدا بر خود لازم مى كند كه اگر او را از بيمارى و حادثه ترسناكى نجات داد يا غايب را بازگرداند يا از مسافرت او را بازگرداند يا خداوند به او روزى داد [آن را انجام دهد] و اين بر صاحبش واجب و شايسته است كه

براى پروردگارش به آن وفا كند.»

و در روايت چهارم از باب نوزدهم فرموده امام عليه السلام كه: «و نزديك حرام نشود، سوگند ياد كند يا سوگند ياد نكند و حلال را ترك نكند؛ زيرا او حق ندارد آنچه را خداوند حلال كرده است، حرام كند.»

مى آيد:

در باب بعدى مناسب با اين بحث خواهد آمد.

باب 27 انعقاد سوگند و كفاره آن

1032- (1) عبدالرحمان بن حجاج از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «اين گونه نيست كه در همه سوگندها كفّاره باشد، كارهايى كه خداوند بر تو واجب كرده است و تو بر ترك آنها سوگند ياد كنى آن گاه

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 819

1033- (2) حمران گويد: «به امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام گفتم: چه سوگندى بر عهدۀ من كفّاره مى آورد؟

فرمودند: سوگند بر انجام كارى كه اطاعت خداست و ترك آن سبب كفّاره بر عهدۀ توست و سوگند بر [انجام] معصيت خدا، كفّاره اش ترك آن است و كارى كه نه معصيت و نه اطاعت است، اثرى ندارد.»

1034- (3) زراره گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: چه سوگندى كفّاره دارد؟

امام عليه السلام فرمود: سوگند بر كار نيك- در صورت عدم وفاى به آن- برايش كفّاره است و سوگند بر معصيت- در صورت بازگشت از آن- برايش بر عهدۀ تو كفّاره نيست و غير از آن- آنچه نه كار نيك است و نه معصيت- اثرى ندارد.»

1035- (4) زراره گويد: «از امام باقر عليه السلام يا امام صادق عليه السلام سؤال كردم: چه سوگندى كفّاره دارد؟ فرمود:

سوگند بر ترك كارى كه انجامش بر تو لازم است در صورت انجام آن چيزى بر عهدۀ تو

نيست و سوگند بر ترك كار غير واجب، در صورت انجام، بر عهدۀ تو كفّاره است.»

1036- (5) در كتاب فقه الرضا آمده است: «بدان- كه خداوند تو را رحمت كند- كه بزرگ ترين سوگندها، سوگند به خداى عز و جل است. پس هرگاه انسان بر انجام اطاعتى به خداوند سوگند ياد كند- نظير شخصى كه بر به جاآوردن نماز معينى يا انجام كار نيكى سوگند ياد كند- بر او واجب است كه به سوگندش وفا كند؛ زيرا آنچه بر آن سوگند خورده است اطاعت خداست. پس اگر به سوگندش وفا نكند و زمان آن بگذرد، پس به تحقيق سوگندش را شكسته و كفّاره بر او واجب است.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 821

و اگر بر ترك معصيت يا حرامى سوگند ياد كند، سپس با آن مخالفت كند، به تحقيق كفّاره بر او واجب است.»

1037- (6) سعيد بن عبداللّٰه اعرج گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى بر پياده روى تا خانه خدا و احرام به حج و انجام قربانى سوگند ياد مى كند. امام عليه السلام فرمود: آنچه را براى خدا قرار داد، آن بر وى واجب است.»

1038- (7) علاء از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «كسى كه بر ترك كار واجبى سوگند ياد كند، سپس آن را انجام دهد، براى آن، چيزى بر عهدۀ او نيست و كسى كه بر ترك كار غير واجب سوگند ياد كند و سپس آن را انجام دهد، كفّاره بر عهدۀ اوست.»

1039- (8) ابوالصباح كنانى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هيچ اطاعتى از خدا نيست كه انسان آن را بر

عهدۀ خود لازم كند، مگر آن كه وفاى به آن براى اطاعت خدا شايسته است.

و هيچ كس كارى را در راه نافرمانى خدا بر خود لازم نمى كند، مگر آن كه ترك آن و انجام اطاعت خدا براى وى شايسته است.»

1040- (9) عبدالرحمان بن ابى عبداللّٰه گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى ديگرى را به خوردن غذا سوگند مى دهد ولى او نمى خورد، آيا در اين مورد بر عهدۀ او كفّاره است؟ و چه سوگندى در آن كفّاره است؟

امام عليه السلام فرمود: كفّاره بر عهدۀ كسى است كه بر ترك خريد و فروش كالايى سوگند مى خورد، سپس نظرش تغيير مى كند، پس بايد براى سوگندش كفّاره بپردازد ولى اگر بر كارى سوگند ياد كند كه انجامش بهتر از ترك آن است، پس بايد كار بهتر را انجام دهد و كفّاره بر عهدۀ او نيست؛ زيرا آن، از گام هاى شيطان است.»

1041- (10) زراره گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: چه سوگندى كفّاره دارد؟ امام عليه السلام فرمود: در صورتى كه بر معصيت، سوگند ياد كنى و از آن بازگردى، براى آن بر عهدۀ تو كفّاره نيست و غير از آن- از كارهايى كه نه نيك است و نه معصيت- اثرى ندارد.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 823

ارجاعات

گذشت: در باب پانزدهم، هجدهم، نوزدهم و بيست و يكم مناسب با اين بحث وجود دارد.

باب 28 عدم انعقاد سوگند بر بيرون نرفتن از شهر در صورت زيان

1042- (1) اسحاق بن عمار گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شخصى بدهكار است و طلبكارش او را سوگندهاى شديد مى دهد كه بدون آگاهى وى از شهر خارج نشود.

امام عليه السلام فرمود: بدون آگاهى او خارج نشود.

گفتم: اگر او را باخبر كند،

رهايش نمى كند.

امام عليه السلام فرمود: اگر آگاهى طلبكار به زيان او و خانواده اش است، پس خارج شود و چيزى بر عهدۀ او نيست.»

1043- (2) عقبة بن خالد روايت مى كند كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «شخص طلبكارى ملازم بدهكارش مى شود، بدهكار مى گويد: هر كار حلالى بر من حرام است اگر بدون رضايت تو بروم. آن گاه پيش از راضى كردن آن مى رود. اكنون چه بايد بكند؟ در حالى كه نمى داند سوگندش كه در آن نيت نداشت، چه حكمى دارد.

امام عليه السلام فرمود: چيزى نيست.»

ارجاعات

گذشت: در باب هجدهم و بيست و هفتم مطالبى است كه مى توان بر اين استدلال كرد.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 825

باب 29 حكم قسم دادن ديگران براى انجام كارى

1044- (1) حفص و تعداد ديگرى از شيعيان روايت مى كنند كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «شخصى برادرش را [بر انجام كارى] قسم مى دهد.

امام فرمود: چيزى بر عهده او نيست، همانا قصدش احترام و اكرام به او بود.»

1045- (2) عبدالرحمان بن ابى عبداللّٰه گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى ديگرى را قسم مى دهد تا با او غذا بخورد، ولى وى غذا نمى خورد، آيا كفّاره بر عهدۀ اوست؟ امام عليه السلام فرمود: نه.»

اين روايت از زراره و عبدالرحمان بن ابى عبداللّٰه نيز نقل شده است.

1046- (3) عبداللّٰه بن سنان با واسطه از امام سجاد عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هرگاه انسان، برادرش را [بر انجام كارى] قسم دهد ولى او به سوگندش عمل نكند، بر عهدۀ قسم خورنده كفّاره سوگند است.»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره در كتاب الاستبصار مى فرمايد: «توجيه اين روايت به اين است كه آن را بر نوعى

استحباب حمل كنيم.»

ارجاعات

گذشت: در روايت دهم از باب بيست و هفتم اين گفته كه: «شخصى ديگرى را سوگند مى دهد كه با او غذا بخورد ولى او غذا نمى خورد، آيا در اين باره كفّاره بر عهده اوست؟ و چه سوگندى كفّاره دارد؟

امام عليه السلام فرمود: كفّاره بر عهدۀ كسى است كه بر ترك خريد و فروش كالايى سوگند ياد مى كند ...»

مى آيد:

در روايت دهم از باب دويست و بيست و دوم از ابواب خوراكى ها اين گفته كه: «با دستش در كاسه خطى كشيد و سپس گفت: تو را سوگند مى دهم كه تا پايين خط را بخورى.»

و در روايت يازدهم فرموده امام عليه السلام كه: «وقتى برادرت به تو مى گويد: بخور، بخور و او را مجبور نكن تا تو را سوگند دهد، زيرا او خواستار احترام به توست.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 827

باب 30 حكم درخواست كمك از مردم به وجه خدا و سوگند دادن شان به خدا

1047- (1) محمد بن مسلم گويد: «از امام باقر عليه السلام يا امام صادق عليه السلام سؤال كردم: زنى به شوهرش مى گويد: به وجه خداوند از تو مى خواهم مگر آن كه مرا طلاق دهى (يا طلاق ندهى).

امام عليه السلام فرمود: يا با كتك، بدنش را به درد مى آورد يا او را مى بخشد.»

ارجاعات

مى آيد:

در روايت پنجم از ابواب حد سرقت اين گفته معتصم به امام هادى عليه السلام كه: «تو را به خداوند سوگند مى دهم كه نظرت را در اين باره بگويى.

امام عليه السلام فرمود: اكنون كه مرا به خداوند سوگند دادى، مى گويم كه آنان در اين باره سنت را اشتباه كردند؛ چرا كه قطع دست واجب است كه از بند ريشه انگشتان باشد ...»

باب 31 جواز سوگند غير واقع براى رسيدن به حق يا برطرف كردن ظلم

1048- (1) محمد بن ابى صباح (يا محمد بن صباح) گويد: «به امام موسى بن جعفر عليه السلام گفتم: مادرم سهم خود را از خانه اى به من صدقه داد. من به او گفتم: قاضى ها اين را جايز نمى دانند، بنابراين قرارداد خريد بنويس.

مادرم گفت: هركارى كه به نظرت مى رسد براى تو صحيح است، همان كار را بكن.

من نيز نوشته و مدرك از مادرم گرفتم. آن گاه يكى از وارثان تصميم گرفت مرا سوگند دهد كه بهاى آن را پرداخته ام، در حالى كه من چيزى نپرداخته بودم. نظر شما در اين باره چيست؟

امام عليه السلام فرمود: برايش سوگند ياد كن.»

اين روايت از معاوية بن ابى صباح نيز روايت شده است.

ارجاعات

گذشت: در روايت هفتم و هشتم از باب پنجم از ابواب وقوف مناسب با اين بحث هست.

و در بسيارى از روايات باب يكم از ابواب سوگند مطالبى هست كه بر اين بحث دلالت مى كند.

منابع

فقه شيعه، ج 24، ص: 829

باب 32 حكم سوگند به كشتن فرزند

1049- (1) عبدالرحمان بن ابى عبداللّٰه گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى بر كشتن فرزندش سوگند ياد مى كند. امام عليه السلام فرمود: آن، از گام هاى شيطان است.»

ارجاعات

مى آيد:

در باب ششم از ابواب نذر مناسب با اين بحث خواهد آمد.

باب 33 حكم سوگند به ترك اصلاح ميان مردم

خداوند تعالى مى فرمايد:

و خداوند را دستاويز سوگندهاى تان قرار ندهيد تا نيكوكارى، پرهيزگارى و سازش دادن ميان مردم را ترك كنيد و خداوند شنواى داناست «1».

1050- (1) اسحاق بن عمار در تفسير آيه: «و خداوند را دستاويز سوگندهاى تان قرار ندهيد.» از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «آن، هنگامى است كه براى برقرارى صلح ميان دو نفر فراخوانده شدى. نگو: من سوگند ياد كرده ام كه انجام ندهم.»

1051- (2) زراره، حمران و محمد بن مسلم در تفسير آيه: «و خداوند را دستاويز سوگندهاى تان قرار ندهيد.» از امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام روايت كرده اند كه فرمودند: «آن، اين است كه شخصى ميان دو نفر آشتى برقرار و [منشأ] گناه را از ميان آنان برطرف مى كند.»

1052- (3) ايوب از امام عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «به خدا سوگند نخوريد، چه راست بگوييد يا دروغ؛ زيرا خداوند مى فرمايد: «و خدا را دستاويز سوگندهاى تان قرار ندهيد.» فرمود: هنگامى كه شخصى براى برقرارى صلح و آشتى ميان خود و ديگرى از كسى كمك مى خواهد نگويد: من سوگند خورده ام كه انجام ندهم و اين [معناى] سخن خداوند است: «و خدا را دستاويز سوگندهاى تان قرار ندهيد تا نيكوكارى و پرهيزگارى و آشتى دادن ميان مردم را ترك كنيد.»

______________________________

(1). بقره 2/ 224.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 831

ارجاعات

باب هجدهم را بنگر.

باب 34 حكم سوگند زن به ازدواج نكردن پس از شوهر و نزد وى نرفتن

1053- (1) منصور بن حازم گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: زنى براى شوهرش به عتق و قربانى سوگند ياد مى كند كه پس از مرگ وى هرگز ازدواج نكند، سپس تصميم به ازدواج مى گيرد.

امام عليه السلام فرمود: بردگانش را مى فروشد. من از

شيطان بر او مى ترسم و در راه حق چيزى بر عهدۀ او نيست، پس اگر بخواهد قربانى كند، انجام مى دهد.»

1054- (2) عبدالرحمان بن حجاج گويد: «از امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: زنى كه شوهرش در شهر ديگرى است، به آزادى بردگانش و پياده رفتن به خانه خدا سوگند ياد مى كند كه هرگز نزد شوهرش نرود. مرد نيز براى همسرش نفقه ارسال نمى كند و آن زن به شدت نيازمند مى شود و قدرت بر تأمين هزينه اش را پيدا نمى كند.

امام عليه السلام فرمود: آن زن هرچند خشمگين بود ولى وقتى كه سوگند ياد كرد، قصد كرد كه با ميل نزد شوهرش نرود، در حالى كه قدرت بر آن داشت و اگر مى دانست كه انجام آن از قدرتش بيرون است سوگند نمى خورد، بنابراين نزد شوهرش برود و دربارۀ سوگندش چيزى بر عهدۀ او نيست، زيرا اين كار بهتر است.»

1055- (3) سماعه گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: زنى متعهد مى شود كه اگر با شوهرش به مسافرت رود، اموالش براى بينوايان صدقه باشد، سپس همراه او بيرون رفت. امام عليه السلام فرمود: چيزى بر عهدۀ او نيست.»

ارجاعات

گذشت: در باب پانزدهم و هجدهم مناسب با اين بحث هست.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 833

مى آيد:

و در روايت دوم از باب سى و نهم از ابواب مهريه اين گفته كه: «پس براى همسرش متعهد مى شود كه هرگز با زن ديگرى ازدواج نكند و كنيزى را براى هم خوابگى انتخاب نكند- چه همسرش زنده باشد يا مرده- به اين شرط كه همسرش نيز متعهد شود كه پس از وى ازدواج نكند ... امام عليه السلام فرمود: آن

اثرى ندارد، نه چيزى بر عهدۀ توست و نه بر عهدۀ او و تعهداتى كه با هم كرديد، بى اثر است.»

ساير روايات آن باب را بنگر.

باب 35 حكم سوگند بر ترك آميزش با كنيز عمه و به ارث رسيدن كنيز به وى

1056- (1) ابوبصير گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: مردى از كنيز عمه اش خوشش مى آيد، از اين رو به خاطر ترس از گناه و زنا همه بردگانش را آزاد قرار مى دهد و سوگند ياد مى كند كه هرگز با آن كنيز آميزش نكند. آن گاه عمه اش مى ميرد و كنيز به او به ارث مى رسد، آيا آميزش با آن برايش اشكال دارد.

امام عليه السلام فرمود: همانا او بر [ترك] حرام سوگند خورده است و شايد به دليل خويشتن دارىِ وى خداوند به او رحم كرده و آن كنيز را به ميراث وى درآورده است.»

باب 36 حكم فراموش كردن محتواى سوگند

1057- (1) على بن جعفر از برادرش امام موسى بن جعفر عليه السلام دربارۀ شخصى سؤال كرد كه سوگندى مى خورد و سخنش را فراموش مى كند. امام عليه السلام فرمود: او بر همان نيت خويش است.»

ارجاعات

گذشت: در باب بيست و چهارم مناسب با اين بحث هست.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 835

باب 37 حكم انشاءالله گفتن در سوگند و نوشته و موارد ديگر

خداوند تعالى مى فرمايد:

و هرگز دربارۀ چيزى نگو، حتماً من آن را فردا انجام خواهم داد، مگر اين كه خدا بخواهد و هرگاه فراموش كردى، پروردگارت را ياد كن و بگو: اميد است پروردگارم مرا به راه شايسته ترى رهنمون كند «1».

1058- (1) سكونى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: «هركس در سوگندى «انشاءالله» بگويد نه سوگندشكنى بر اوست و نه كفّاره.»

1059- (2) در كتاب دعائم الاسلام از على عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هركس سوگند ياد كند و سپس بگويد: «انشاءالله»، سوگندشكنى بر او نيست.»

1060- (3) على بن جعفر گويد: «از برادرم امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: شخصى سوگند مى خورد و «انشاءالله» مى گويد. چه حكمى دارد؟

امام عليه السلام فرمود: او بر آن چيزى است كه استثناء كرده است.» [يعنى بر خواست خداست.]

1061- (4) حمزة بن حمران گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ اين سخن خداوند عز و جل سؤال كردم: «و هرگاه فراموش كردى، پروردگارت را ياد كن.»

امام عليه السلام فرمود: آن در سوگند است كه هرگاه گفتى: به خدا سوگند چنين خواهم كرد. پس وقتى به يادآوردى كه استثناء نكرده اى، بگو: «انشاءالله».

1062- (5) حمزه بن حمران گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ اين سخن خداوند سؤال كردم: «و هرگاه

فراموش كردى، پروردگارت را ياد كن.»

امام عليه السلام فرمود: اگر «انشاءالله» نگفتى و سپس به ياد آوردى، هنگام يادآورى بگو: «انشاءالله».

1063- (6) همو گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ اين سخن خداوند سؤال كردم: «و هرگاه فراموش كردى، پروردگارت را ياد كن.»

امام عليه السلام فرمود: هرگاه با فراموشى سوگند ياد كردى سپس به ياد آوردى هنگام يادآورى «انشاءالله» بگو.»

1064- (7) محمد حلبى، زراره و محمد بن مسلم دربارۀ آيه: «و هرگاه فراموش كردى پروردگارت را ياد كن.» از امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام روايت مى كنند كه فرمودند: «هرگاه شخصى سوگند ياد كند

______________________________

(1). كهف 18/ 23- 24.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 837

و فراموش كند «انشاءالله» بگويد، پس هنگام به ياد آوردن بايد «انشاءالله» بگويد.»

1065- (8) حسين بن زراره گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ اين سخن خداوند سؤال كردم: «و هرگاه فراموش كردى، پروردگارت را ياد كن!»

امام عليه السلام فرمود: هرگاه سوگندى ياد كردى و «انشاءالله» را فراموش كردى، هنگام به ياد آوردن «انشاءالله» بگو.»

1066- (9) عبداللّٰه بن سليمان دربارۀ اين سخن خداوند: «و هرگاه فراموش كردى پروردگارت را ياد كن!» از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «مقصود اين است كه شخصى هنگام سوگند خوردن فراموش مى كند «انشاءالله» بگويد، پس بايد هنگام به ياد آوردن آن را بگويد.»

1067- (10) حسين قلانسى يا ديگرى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هرگاه انسان گفتن «انشاءالله» را در سوگندش فراموش كند، تا چهل روز مى تواند آن را بگويد.»

نظير اين حديث از عبداللّٰه بن ميمون نيز روايت شده

است.

1068- (11) ابن قدّاح از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: «انشاءالله گفتن در سوگند وقتى است كه به ياد آورد هرچند پس از چهل روز باشد.

سپس اين آيه را تلاوت فرمود: «و هرگاه فراموش كردى، پروردگارت را ياد كن!»

از قدّاح نيز اين روايت، نقل شده است.

1069- (12) عبداللّٰه بن ميمون از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام از على عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هرگاه كسى به خدا سوگند ياد كند، تا چهل روز مى تواند «انشاءالله» بگويد و دليل آن، اين است كه گروهى از يهوديان از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله سوالى پرسيدند. آن حضرت فرمود: فردا نزد من بياييد تا به شما خبر دهم و «انشاءالله» نگفت. آن گاه جبرئيل تا چهل روز نزد وى نيامد سپس آمد و اين آيه را آورد: «و هرگز دربارۀ چيزى نگو، من فردا آن را انجام خواهم داد مگر آن كه خدا بخواهد و هرگاه فراموش كردى پروردگارت را ياد كن!»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 839

1070- (13) عبداللّٰه بن ميمون دربارۀ آيه: «و هرگز دربارۀ چيزى نگو كه من فردا حتماً آن را انجام خواهم داد مگر آن كه خداوند بخواهد و هرگاه فراموش كردى انشاءالله بگويى، پروردگارت را ياد كن.» از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هرگاه فراموش كردى كه بگويى [بگو]، مگر پس از چهل روز، پس انسان هرگاه فراموش كرد تا چهل روز مى تواند در سوگندش «انشاءالله» بگويد.»

1071- (14) ابوبصير گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ اين سخن خداوند سؤال كردم: «و هرگز دربارۀ چيزى نگو كه

من آن را فردا انجام خواهم داد، مگر آن كه خدا بخواهد.»

امام عليه السلام فرمود: مقصود آن مردى است كه بر كارى سوگند مى خورد و فراموش مى كند «انشاءالله» بگويد، پس مى گويد حتماً فردا يا پس از آن چنين خواهم كرد: «و هرگاه فراموش كردى، پروردگارت را ياد كن.»

1072- (15) عبداللّٰه بن ميمون از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هرگاه انسان فراموش كرد، تا چهل روز مى تواند «انشاءالله» بگويد، همانا گروهى از يهود نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند و از وى پرسش هايى كردند. پيامبر صلى الله عليه و آله به آنان فرمود: فردا بياييد تا به شما بگويم و انشاءالله نگفت. آن گاه تا چهل روز جبرئيل نزد وى نيامد و سپس آمد و گفت: «و هرگز دربارۀ چيزى نگو كه من فردا آن را انجام خواهم داد مگر آن كه خدا بخواهد و هرگاه فراموش كردى، پروردگارت را ياد كن!»

حسين قلانسى اين روايت را از امام صادق عليه السلام نقل كرده است با اين تفاوت كه امام در ادامه فرمود: انسان هرگاه فراموش كند، تا چهل روز مى تواند در سوگندش «انشاءالله» بگويد.»

1073- (16) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «انشاءالله گفتن تا پس از چهل روز يا پس از يك سال جايز است.»

1074- (17) سلام بن مستنير دربارۀ اين سخن خداوند عز و جل: «و به تحقيق ما پيش تر با آدم پيمان بستيم، پس وى فراموش كرد و ما اراده از وى نيافتيم.» از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «آن گاه كه خداوند عز و جل به آدم

دستور داد وارد بهشت شود و به وى فرمود: اى آدم! به اين درخت نزديك نشو و آن را به وى نشان داد. آدم به پروردگارش گفت: من چگونه به آن نزديك شوم و حال آن كه من و همسرم را از آن بازداشتى.

خداوند فرمود: به آن نزديك نشويد يعنى از آن نخوريد.

آدم و همسرش گفتند: اطاعت، اى پروردگار ما! ما به آن نزديك نمى شويم و از آن نمى خوريم.

و در اين گفتارشان: «اطاعت ...»، انشاءالله نگفتند. از اين رو خداوند آنان را در اين مورد به خودشان و يادشان واگذار كرد.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 841

امام عليه السلام فرمود: به تحقيق خداوند عز و جل در قرآن به پيامبرش مى فرمايد: «و هرگز دربارۀ چيزى نگو كه من فردا آن را انجام خواهم داد مگر آن كه خداوند بخواهد.» كه آن را انجام ندهم، پس خواست خدا دربارۀ من پيشى گرفته كه آن را انجام ندهم و قدرت بر انجام آن ندارم.

و فرمود: به همين دليل خداوند عز و جل مى فرمايد: «هرگاه فراموش كردى، پروردگارت را ياد كن.»

يعنى در كارهايت خواست خدا را استثناء كن.»

1075- (18) ابوحمزه از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «وقتى خداوند آدم را در بهشت جاى داد، به وى گفت: اى آدم، به اين درخت نزديك نشو. آدم گفت: اطاعت، اى پروردگار من! و انشاءالله نگفت.

پس خداوند به پيامبرش دستور داد و فرمود: «و هرگز دربارۀ چيزى نگو كه من فردا آن را انجام خواهم داد مگر آن كه خداوند بخواهد و هرگاه فراموش كردى، پروردگارت را ياد كن.» هرچند پس از يك سال باشد.»

1076- (19) سكونى از

امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «هركس آهسته سوگند ياد مى كند بايد آهسته «انشاءالله» بگويد و هركس آشكارا سوگند ياد كند بايد آشكارا «انشاءالله» بگويد.»

در كتاب دعائم الاسلام اين روايت با اندكى تفاوت از على عليه السلام نقل شده است.

1077- (20) در كتاب دعائم الاسلام دربارۀ اين سخن خداوند عز و جل: «و هرگاه فراموش كردى، پروردگارت را ياد كن.» از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «اين دربارۀ سوگند است وقتى كه بگويى: به خدا سوگند! حتماً فلان كار را انجام مى دهم و هنگامى كه به ياد آوردى كه «انشاءالله» نگفته اى، پس «انشاءالله» بگو.

و فرمود: گروهى از يهوديان از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دربارۀ چيزى سؤال كردند. آن حضرت فرمود: فردا به ديدار من بياييد تا به شما پاسخ دهم و «انشاءالله» نگفت. در اين هنگام جبرئيل چهل روز نزد پيامبر صلى الله عليه و آله نيامد، آن گاه آمد و به وى گفت: «و هرگز دربارۀ چيزى نگو كه من فردا آن را انجام خواهم داد مگر آن كه خدا بخواهد و هرگاه فراموش كردى، پروردگارت را ياد كن.»

1078- (21) در همان كتاب روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در هنگام سوگند خوردن به استثناء كردن خواست خدا دستور داد و فرمود: «نخست «انشاءالله» بگوييد.»

1079- (22) ابوبصير از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه در بخشى از يك حديث فرمود: «آنان- يعنى قريش- از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله سه پرسش پرسيدند. آن حضرت فرمود: فردا به شما خبر مى دهم و

انشاءالله نگفت.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 843

از اين رو چهل روز وحى از پيامبر صلى الله عليه و آله قطع شد. آن حضرت از اين حادثه اندوهگين شد و يارانش كه به او ايمان آورده بودند گرفتار شك شدند و قريش شادمان گرديدند و مسخره كردند و آزار و اذيت رساندند و ابوطالب غمگين شد. پس از چهل روز سوره كهف نازل شد تا آيه: «و هرگز دربارۀ چيزى نگو كه من فردا آن را انجام خواهم داد، مگر آن كه خدا بخواهد.» خداوند به پيامبر صلى الله عليه و آله خبر داد كه دليل قطع وحى در چهل روز گذشته اين بود كه به قريش گفت: فردا به پرسش هاى تان پاسخ خواهم گفت و انشاءالله نگفت.»

ارجاعات

گذشت: در روايات باب هشتاد و سوم از ابواب معاشرت مطالبى هست كه حكم «انشاءالله» را در نوشتار بيان مى كند.

باب 38 جواز سوگند آشكارا و استثناى مشيت خدا به طور پنهان براى حيله در جنگ

1080- (1) عدى بن حاتم كه در جنگ هاى اميرمؤمنان عليه السلام همراه آن حضرت بود گويد: «يك روز كه على عليه السلام در نبرد صفين رودرروى [سپاه] معاويه قرار گرفت با صداى بلند به طورى كه يارانش بشنوند، فرمود: به خدا سوگند! حتماً معاويه و يارانش را خواهم كشت و در پايان آن آهسته فرمود:

انشاءالله.

عدى گويد: من كه در اين هنگام نزديك امام عليه السلام بودم، گفتم: اى اميرمؤمنان عليه السلام شما براى گفتارتان (كار خود) سوگند ياد كرديد و سپس انشاءالله گفتيد. مقصودتان از اين كار چه بود؟

امام عليه السلام فرمود: به تحقيق، جنگ نيرنگ است و من نزد مؤمنان دروغگو نيستم. پس خواستم يارانم را عليه دشمنان تشويق كنم تا سست نشوند و به پيروزى اميدوار شوند

اين مطلب را درك كن كه انشاءالله برايت مفيد خواهد بود و بدان كه خداوند- كه ثنايش بزرگ است- وقتى موسى را

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 845

به سوى فرعون فرستاد، به وى فرمود: « (نزد وى برويد) پس با نرمى با او سخن گوييد باشد كه پند گيرد يا بترسد.» در حالى كه خداوند مى دانست كه فرعون نه پند مى گيرد و نه مى ترسد، ولى اين سخن، موسى را براى رفتن، حريص مى كرد.»

نظير اين روايت تا جمله: «انشاءالله برايت مفيد خواهد بود» با سندهاى ديگرى نيز نقل شده است با اين تفاوت كه آن را در مورد ليلة الهرير ذكر كرده است.

باب 39 حكم سوگند بر وزن كردن فيل

1081- (1) حسين بن سعيد با واسطه روايت مى كند كه: «در زمان حضرت على عليه السلام شخصى سوگند ياد كرد كه فيلى را وزن كند، آن گاه او را نزد على عليه السلام آوردند. على عليه السلام فرمود: چرا به چيزى كه قدرت نداريد سوگند مى خوريد؟

آن مرد گفت: گرفتار آن شدم.

اميرمؤمنان عليه السلام دستور داد كشتى بزرگى كه در آن نى بود، آوردند. آن گاه مقدارى را كه كشتى در آب فرو رفته بود نشانه گذارى كرد و سپس مقدار زيادى از نى هاى كشتى را خارج كرد و فيل را در آن قرار داد و [نى هاى داخل كشتى را طورى تنظيم كرد] تا به همان اندازه گذشته در آب فرو رفت و سپس دستور داد نى هايى كه از كشتى خارج كرده بودند وزن كنند و پس از وزن كردن فرمود: اين وزن فيل است.

و شخصى كه بند و زنجير به پا داشت سوگند ياد كرد كه از جاى خود برنخيزد تا از وزن بند

و زنجيرش آگاه شود. على عليه السلام در اين باره دستور داد پاهايش را [به همراه بند] در تشتى قرار دهد و سطح آب را نشانه گذارى كرد. سپس بند و زنجيرش را به طرف زانويش بالا برد و اندازه فرو رفتن آب را به دست آورد. آن گاه دستور داد آنقدر وزنه در آب قرار دهند تا آب به همان مقدار بند بالا بيايد.

وقتى آب به جايى رسيد كه بند و زنجير در آن وجود داشت، وزن وزنه هاى داخل آب را به دست آورد و پس از وزن كردن آنها فرمود: اين وزن بند و زنجير توست.

شخصى با پنج قرص نان در برابرش نشسته بود و شخص ديگرى با سه قرص نان آمد و نان هايش را روى نان هاى او قرار داد. آن گاه فرد سومى بدون نان آمد. آن گاه هر سه نشستند و نان ها را خوردند. در پايان فرد سوم هشت درهم به آنها داد و رفت. سپس صاحب پنج نان به صاحب سه نان گفت: اين سه درهم را بگير و برو. ولى سه نانى گفت: من به كمتر از نصف نمى انديشم.

پنج نانى گفت: اين گونه فكر نكن.

آن گاه سه نانى سوگند خورد كه كمتر از نصف نپذيرد.

سر انجام براى حلّ اختلاف نزد اميرمؤمنان آمدند و ماجراى خود را بازگو كردند. على عليه السلام به صاحب پنج نان فرمود: تو چقدر نان داشتى؟

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 847

وى گفت: پنج نان.

امام عليه السلام فرمود: اين پانزده تا و از ديگرى پرسيد: تو چقدر داشتى؟

وى گفت: سه نان.

امام عليه السلام فرمود: اين نيز نُه تا و جمعاً بيست و چهار تا. سهم هر كدام هشت تا. پس براى

سه نانى، نُه تاست كه هشت تاى آن را خورده اى و برايت يكى مانده است و پنج نانى پانزده سهم نان داشته كه هشت تاى آن را خورد و هفت تا برايش باقى ماند.»

ارجاعات

مى آيد:

در روايت هشتم از باب يكم از ابواب نذر فرموده امام عليه السلام كه: «مگر آن كه كارى را بر خود لازم كرده باشد كه قدرت انجام آن را ندارد، پس چيزى بر او نيست مگر به اندازه اى كه قدرت دارد و اين از مواردى است كه بايد از خداوند درخواست آمرزش كند و هرگز آن را تكرار نكند.»

در روايت دوازدهم از باب چهل و چهارم از ابواب قضا فرموده پيامبراكرم صلى الله عليه و آله كه: «فيل را وارد يك كشتى و تا جايى كه آب مى رسد نشانه گذارى كند، سپس فيل را خارج كند و آهن يا مس يا چيز ديگرى در كشتى بريزد. وقتى آب به محل نشانه رسيد، آنها را خارج و وزن كند.»

باب 40 جواز برداشتن حق خود از مال منكر و سوگند به بدهكار نبودن

1082- (1) ابوبكر ارمنى گويد: «به امام موسى بن جعفر عليه السلام نوشتم: فدايت شوم! من از شخصى تعدادى درهم طلبكار بودم، ولى او انكار كرد، آن گاه تعدادى درهم از وى به دست من افتاد. آيا مالم را از آن بردارم و اگر مرا سوگند داد، قسم بخورم كه چيزى بر عهدۀ من ندارد؟

امام عليه السلام فرمود: آرى، از مالى كه به دستت آمده بردار و اگر تو را سوگند داد، قسم بخور كه چيزى بر عهدۀ تو ندارد.»

ارجاعات

باب هفتاد و چهارم از ابواب كسب هاى روا و ناروا را بنگر.

مى آيد:

و در باب بعدى مناسب با اين بحث خواهد آمد.

منابع فقه شيعه، ج 24،

ص: 849

باب 41 حكم تقاص مال پيش از سوگند دادن و پس از آن

1083- (1) خضر بن عمرو نخعى از امام صادق عليه السلام (يا امام باقر عليه السلام) روايت مى كند كه ايشان دربارۀ شخصى كه از ديگرى طلبكار است و او منكر مى شود، فرمود: «اگر او را سوگند دهد، پس از سوگند وى نمى تواند چيزى از او بردارد (و اگر او را زندان كند، حق ندارد چيزى از او بردارد) و اگر او را رها كند و درخواست سوگند از او نكند او بر حق خويش است.»

1084- (2) ابراهيم بن عبدالحميد با واسطه روايت مى كند كه: «شخصى از ديگرى طلبكار است ولى او انكار مى كند، آن گاه طلبكار او را مجبور به سوگند مى كند كه چيزى بر عهدۀ او ندارد امام عليه السلام در اين باره فرمود: نه، او نمى تواند از وى مطالبه كند و به همين صورت اگر آن مال را به حساب خدا گذارد، حق ندارد از وى مطالبه كند.»

1085- (3) مسمع بن ابى سيار گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: من مالى را نزد كسى امانت گذاشته بودم ولى او آن را انكار كرد و براى من بر آن سوگند ياد كرد، آن گاه پس از دو سال مال مرا آورد و گفت:

اين مال توست آن را بگير و اين چهار هزار درهم را از آن سود بردم آن هم با مال خودت متعلق به توست و مرا حلال كن. من مال خودم را گرفتم و از گرفتن سود آن خوددارى كردم و مالى را كه به وى امانت داده بودم، در جايى نهادم و چيزى از آن برنداشتم تا از نظر شما در اين باره آگاه شوم. پس نظرتان

چيست؟

امام عليه السلام فرمود: نيمى از سود را بگير و نيم ديگر را به وى بده و او را حلال كن؛ زيرا او مرد توبه كننده اى است و خداوند بسيار توبه كنندگان را دوست دارد.»

1086- (4) على بن جعفر گويد: «از برادرم امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: شخصى از ديگرى تعدادى درهم طلبكار است ولى بدهكار آن را انكار مى كند. سپس مثل همان مال از منكر به دست طلبكار مى افتد آيا براى وى حلال است آن را انكار كند، همان گونه كه بدهكار انكار كرد. امام عليه السلام فرمود: آرى و چيزى بر آن نيفزايد.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 851

ارجاعات

گذشت: در باب هفتاد و چهارم از ابواب كسب هاى روا و ناروا مناسب با اين بحث هست.

مى آيد:

و در باب بيست و چهارم از ابواب قضا مناسب با اين بحث خواهد آمد.

باب 42 نخستين سوگند دروغ

1087- (1) على بن محمد بن جهم گويد: «وقتى وارد مجلس مأمون شدم كه امام رضا عليه السلام نيز در آنجا بود.

مأمون به امام عليه السلام گفت: اى فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله! آيا شما نمى گوييد پيامبران، معصوم هستند؟

امام عليه السلام فرمود: آرى.

مأمون گفت: پس معناى اين سخن خداوند عز و جل چيست؟ «آدم پروردگارش را عصيان كرد، پس گمراه شد.»

امام عليه السلام فرمود: ... وقتى شيطان آنها را وسوسه كرد و گفت: پروردگارتان شما را از اين درخت بازنداشت بلكه شما را نهى كرد كه به درخت ديگرى نزديك شويد و از خوردن از اين درخت شما را منع نكرد: «مگر آن كه شما دو فرشته يا جاودانه باشيد و براى آنان سوگند ياد كرد كه من حتماً

خيرخواه شما هستم.»

و پيش از آن آدم و حوا هرگز مشاهده نكرده بودند كه كسى سوگند دروغ به خدا بخورد، «پس آنها را با نيرنگ فريفت.» آنان از روى اعتماد به سوگند خوردن شيطان به خدا از آن خوردند و اين ماجرا پيش از پيامبرى آدم بود ...»

1088- (2) مسعدة بن صدقه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه در حديثى كه آن را به پيامبر صلى الله عليه و آله متصل مى كند، آن حضرت فرمود: «وقتى موسى دربارۀ نماز به آسمان رفت، از خداوند درخواست كرد تا با پدرش- آدم- ديدارى داشته باشد، خداوند نيز خواسته او را انجام داد. پس موسى به آدم گفت: اى آدم! تو كسى هستى كه خداوند با دستش تو را آفريد و از روحش در تو دميد و فرشتگانش را در برابرت به سجده واداشت و بهشتش را برايت حلال كرد و در جوار خودش تو را ساكن كرد و رودررو با تو سخن گفت. سپس تو را از يك درخت بازداشت ولى تو صبر نكردى تا به اين دليل به زمين فرود

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 853

آدم به موسى گفت: اى فرزندم، دربارۀ آنچه در مورد ماجراى اين درخت بر سر پدرت آمد، از روى محبت با وى مدارا كن. (اى فرزندم!) دشمن من از راه مكر و نيرنگ وارد شد و در مشورتش براى من به خدا سوگند ياد كرد كه او حتماً از خيرخواهان است ... و براى من به خدا سوگند دروغ خورد كه وى از خيرخواهان است و اى موسى! من گمان نمى كردم كه كسى سوگند دروغ به

خداوند بخورد، از اين رو به سوگندش اعتماد كردم و اين عذر من است ...»

باب 43 سوگند اسامه بر نكشتن شخص مسلمان و بهانه وى براى عدم حضور در جنگ هاى على عليه السلام

1089- (1) عبدالرحمان بن حجاج از امام صادق عليه السلام از نياكانش عليهم السلام روايت مى كند كه فرمود: «على عليه السلام به حاكم مدينه نوشت: به سعد و ابن عمر چيزى از غنايم نپرداز، ولى من حتماً عذر اسامة بن زيد را دربارۀ سوگندى كه عهدۀ اوست، پذيرفتم.»

1090- (2) در تفسير قمى دربارۀ اين آيه: «اى مؤمنان، هرگاه در راه خدا مسافرت مى كنيد، پس بررسى كنيد و به كسى كه به شما سلام گويد و اظهار اسلام كند نگوييد تو مؤمن نيستى، در حالى كه كالاى دنيا را مى جوييد.» آمده است: «اين آيه در بازگشت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از نبرد خيبر نازل شد. آن حضرت اسامة بن زيد را همراه سوارانى به قريه هاى يهوديان در ناحيه خيبر فرستاد، تا آنان را به اسلام دعوت كند.

در يكى از دهكده ها، در ميان يهوديان شخصى به نام مرداس بن نهيك فدكى بود. وى وقتى از آمدن سپاه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله باخبر شد خانواده و اموالش را به گوشه اى از يك كوه منتقل كرد و [هنگامى كه مسلمانان آمدند] شروع كرد بگويد: گواهى مى دهم كه خدايى جز خداى يگانه نيست و اين محمّد صلى الله عليه و آله فرستاده خداست.

آن گاه اسامة بن زيد از آنجا گذشت و با نيزه به او ضربه زد و او را كشت. وقتى نزد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بازگشت ماجرا را براى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بازگو كرد. پيامبر اكرم صلى الله عليه

و آله به وى فرمود: آيا كسى را كشتى كه به يگانگى خدا و رسالت من گواهى داد؟.

اسامه گفت: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله! تنها براى نجات از كشته شدن آن را گفت.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: تو كه پرده از قلب او بر نداشتى و گفتارش را با زبان نپذيرفتى و از آنچه در درونش بود، آگاهى نيافتى.

پس از اين ماجرا اسامه سوگند ياد كرد كه هركس را كه به يگانگى خدا و رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله شهادت دهد، نكشد. از اين رو در جنگ هاى حضرت على عليه السلام با وى همراهى نكرد و خداوند دربارۀ اين ماجرا اين آيه را نازل فرمود: «و به كسى كه به شما سلام مى دهد و اظهار اسلام مى كند، نگوييد: تو مؤمن نيستى ...»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 855

فصل بيست و هشتم: ابواب نذر و عهد

باب 1 شرايط صحت نذر

1091- (1) منصور بن حازم از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هرگاه شخص مُحرمى بگويد: بر عهدۀ من است كه با پاى پياده به خانه خدا بروم يا فلان تعداد قربانى بر عهدۀ من است. اثرى ندارد تا اين كه بگويد: براى خدا بر عهدۀ من است كه پياده به خانه اش بروم. (يا بگويد: براى خدا بر من است كه يك حج به جا آورم) يا بگويد: براى خدا بر عهدۀ من فلان تعداد قربانى است، اگر فلان كار را انجام ندهم.»

1092- (2) منصور بن حازم گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ شخصِ خشمگينى سؤال كردم. امام فرمود: ...»

سخن امام همانند روايت پيشين است.

1093- (3) مسعدة بن صدقه گويد: «شنيدم كه از امام صادق

عليه السلام سؤال شد: شخصى به انجام نذرى سوگند مى خورد و در نيتش آنچه بر آن سوگند خورده يك درهم است يا كمتر از آن. امام عليه السلام فرمود:

هرگاه براى خدا قرار ندهد، اثرى ندارد.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 857

1094- (4) خثعمى گويد: «به امام عليه السلام گفتم: شخصى مى گويد: پياده رفتن به خانه خدا بر عهدۀ من است يا مالم صدقه يا قربانى است.

امام عليه السلام فرمود: همانا پدرم عليه السلام براى اين ها هيچ اثرى نمى پذيرفت مگر آن كه براى خدا بر عهدۀ خود قرار دهد.»

1095- (5) سعيد بن عبداللّٰه اعرج گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ شخصى سؤال كردم كه بر پياده رفتن به خانه خدا و انجام حج و قربانى سوگند ياد مى كند. امام عليه السلام فرمود: آنچه براى خدا به عهدۀ خود قرار دهد، پس آن بر وى واجب است.»

1096- (6) ابوالصباح كنانى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ شخصى سؤال كردم كه گويد: نذرى به عهدۀ من است. امام فرمود: نذر اثرى ندارد تا چيزى را براى خدا معين كند، [مانند] روزه يا صدقه يا قربانى يا حج.»

1097- (7) ابوبصير گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى مى گويد: نذرى بر عهدۀ من است.

امام عليه السلام فرمود: اثرى ندارد تا اين كه نذر را معين كند و بگويد: براى خدا روزه اى بر عهدۀ من است يا صدقه مى دهد يا برده آزاد يا قربانى مى كند و اگر كسى بگويد: من اين غذا را [به خانه خدا] هديه مى كنم، اين اثرى ندارد، زيرا شتر هديه خانه خدا مى شود.»

1098- (8) در كتاب فقه الرضا آمده است:

«بدان كه هركس كه بگويد: براى خدا نذرى بر عهدۀ من است، از اطاعت هاى گوناگون و كارهاى نيك مختلف، پس وفاى به آنچه بر دوش خود قرار داده است، لازم است- و اگر نذر براى غير خدا باشد، پس اگر آنچه را كه بر عهده گرفته ندهد و به آن وفا نكند، كفّاره و روزه و صدقه اى بر عهدۀ او نيست- مانند آن كه بگويى: فلان نماز معين يا روزه معين يا كار نيك يا يك نوع نيكى براى خدا بر من است در صورتى كه اگر خداوند بيمارى مرا شفا دهد يا از مسافرت مرا به وطن بازگرداند يا مسافرم را بازگرداند يا روزى به من دهد يا مرا از راه حلال به محبوبم رساند.

آن گاه خواسته اش به وى عنايت شود، آنچه بر عهدۀ خود قرار داده، بر وى واجب است مگر اين كه چيزى كه توان انجامش را ندارد بر خود واجب كند كه در اين صورت چيزى بر او نيست مگر به اندازه اى كه قدرت دارد و واجب است در مورد آن از خداوند، طلب آمرزش كند و مانند آن را تكرار نكند.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 859

1099- (9) در همان كتاب آمده است: «نذر بر دو گونه است: يكى از آنها اين كه انسان بگويد: اگر از بيماريم شفا يا از فلان حادثه نجات يافتم پس بر من صدقه يا روزه يا يكى از كارهاى نيك است. در اين صورت او اختيار دارد كه اگر خواست آن را انجام دهد و اگر نخواست انجام ندهد ولى اگر بگويد: براى خدا فلان كار- از كارهاى نيك- بر عهدۀ من است پس بر اوست كه

به آن وفا كند و اختيار ترك آن را ندارد و اگر مخالفت كرد دو ماه پى درپى روزه بر عهدۀ اوست و روايت شده كه كفّاره سوگند بر عهدۀ اوست.»

در كتاب المقنع آمده است: «نذر بر دو گونه است: 1- اين كه انسان بگويد: اگر چنين و چنان شد روزه مى گيرم يا نماز مى خوانم يا حج مى گزارم يا كار خيرى انجام مى دهم ...» ادامه عبارت، همانند عبارت پيشين است.

در كتاب الهداية آمده است: «نذر بر دو گونه است: 1- اين كه انسان بگويد: اگر از بيماريم شفا يافتم يا از بدهى يا دشمن نجات پيدا كردم يا فلان حادثه اتفاق افتاد روزه مى گيرم يا نماز مى خوانم يا حج مى گزارم يا كار خيرى انجام مى دهم در اين صورت او اختيار دارد، اگر بخواهد پى درپى انجام مى دهد و اگر بخواهد جدا جدا و اگر بخواهد انجام نمى دهد ...» ادامه آن همانند عبارت پيشين است.

1100- (10) علاء گويد: «از امام جواد عليه السلام سؤال كردم: شخصى مى گويد: صد شتر يا هزار شتر يا چيزى كه قدرت ندارد بر عهدۀ من است. امام عليه السلام پاسخ داد: پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: آن، از گام هاى شيطان است.»

1101- (11) حلبى گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال شد: شخصى مى گويد: هزار قربانى بر من است و [متعهد مى شود كه] به هزار حج مُحرم شود.

امام عليه السلام فرمود: آن، از گام هاى شيطان است.»

1102- (12) ابوربيع گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال شد: شخصى دربارۀ چيزى كه مى فروشد، مى گويد:

من آن را به خانه خدا هديه كردم. امام عليه السلام فرمود: اثرى ندارد دروغى است كه گفته است.»

1103- (13) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام از پدرش از نياكانش روايت مى شود كه فرمود:

«پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از نذر براى غير خدا نهى كرد و از نذر در معصيت يا بريدن پيوند خويشاوندى نهى كرد.»

1104- (14) شيخ ابوالفتوح رازى در تفسيرش از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «هيچ نذرى در معصيت خدا و آنچه فرزند آدم آن را در اختيار ندارد، صحيح نيست.»

1105- (15) محمد بن بشير گويد: «به امام موسى بن جعفر عليه السلام گفتم: فدايت شوم! من براى خدا بر خود لازم كرده ام كه از عموزادگانم هديه اى نپذيرم و كالايم را در آن روزها به منى نبرم.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 861

امام عليه السلام فرمود: اگر آن را به عنوان سپاسگزارى به عهدۀ خود قرار داده اى، به آن وفا كن و اگر اين سخن را از روى خشم گفته اى، چيزى بر عهده ات نيست.»

1106- (16) ابن ابى عمير از تعدادى از شيعيان از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه: «شخصى كنيزى دارد و همسرش او را به خاطر آن كنيز اذيت مى كند و دربارۀ آن غيرت مى ورزد از اين رو آن مرد مى گويد:

آن كنيز براى تو صدقه باشد. امام در اين باره فرمود: اگر آن را براى خدا قرار داده و نام خدا را برده است، حق نزديك شدن به آن را ندارد و اگر نام خدا را نبرده است آن كنيز اوست هركارى كه بخواهد با آن انجام مى دهد.»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره مى فرمايد: «اين روايت بر موردى حمل مى شود كه آن را

به طور صحيح نذر كند و در مخالفت با آن مصلحتى نباشد يا آن را بر استحباب حمل مى كنيم.»

ارجاعات

گذشت: در روايت سوم از باب يازدهم از ابواب روزه داران اين گفته كه: «شخصى مى گويد: براى خدا بر من است كه يك ماه يا بيشتر از آن يا كمتر روزه بگيرم، آن گاه كارى برايش پيش مى آيد كه ناگزير از مسافرت است آيا در حال سفر روزه بگيرد. امام عليه السلام فرمود: هرگاه مسافرت كرد بايد افطار كند.»

و در باب نوزده از ابواب شروع مشاعر و باب چهاردهم از ابواب ميقات هاى احرام مناسب با اين بحث هست.

و در روايت سوم از باب يازدهم از ابواب ايْمان اين گفته كه: «شخصى مى گويد: اگر فلان كار را انجام ندهد مُحرم به يك حج باشد و آن گاه آن را انجام نداد. امام عليه السلام فرمود: اثرى ندارد.» «1»

و در باب هفدهم مطالبى مناسب با اين بحث وجود دارد.

مى آيد:

و در دو باب بعدى آنچه مناسب با اين باب است.

و باب سوم و نهم را بنگر كه در آنها مطالبى است كه در ظاهر با اين بحث منافات دارد.

و در روايت يكم از باب بيستم اين گفته كه: «من آن دو ركعت نماز را براى خدا بر عهدۀ خود قرار ندادم، بلكه آن را بر عهدۀ خود لازم كردم تا براى شكرگزارى از خدا به جا آورم.»

و در روايت سوم اين گفته كه: «اى ابوالحسن! اى كاش براى دو فرزندت چيزى نذر مى كردى تا خداوند شفاى شان دهد.»

______________________________

(1). 24/ 542 باب 11 از ابواب سوگند روايت 3 (36167).

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 863

على عليه السلام گفت: سه روزى براى سپاسگزارى

از خدا روزه خواهم گرفت به همين صورت فاطمه عليها السلام گفت ...»

و در روايت دوازدهم از باب صد و نود و هفتم از ابواب خوراكى ها فرموده امام عليه السلام كه: «براى خدا بر من است كه هرگز شكمم را از غذا پر نكنم و ابليس گفت: براى خدا بر من است كه هرگز مسلمانى را نصيحت نكنم، سپس امام صادق عليه السلام فرمود: اى حفص! براى خدا بر جعفر و خاندان جعفر است كه هرگز شكم هاى شان را از غذا پر نكنند.»

باب 2 حكم نذر كردن بدون تعيين منذور

1107- (1) حلبى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه ايشان دربارۀ كسى كه بدون تعيين منذور براى خدا نذرى را بر عهدۀ خود قرار مى دهد فرمود: «اگر معين كند، همان چيزى است كه تعيين كرده است و اگر تعيين نكند، چيزى بر او نيست.»

1108- (2) حلبى گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى بدون تعيين منذور براى خدا نذرى را بر خود قرار مى دهد. امام عليه السلام فرمود: اگر تعيين كردى همان چيزى است كه تعيين كرده اى و اگر تعيين نكردى، اثرى ندارد و اگر بگويى: براى خدا بر من است كفّاره سوگند لازم مى آيد.»

1109- (3) محمد بن على حلبى گويد: «از امام عليه السلام دربارۀ شخصى سؤال كردم كه بدون نام بردن از چيزى مى گويد: نذرى بر عهدۀ من است. امام عليه السلام فرمود: اثرى ندارد.»

1110- (4) معمر بن عمر گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى سؤال كردم كه بدون نام بردن از چيزى مى گويد: نذرى بر عهدۀ من است. امام عليه السلام فرمود: اثرى ندارد.»

على بن جعفر اين روايت

را از برادرش امام موسى بن جعفر عليه السلام نيز نقل كرده است.

1111- (5) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه امام صادق عليه السلام فرمود: «و اگر بدون نام بردن از چيزى بگويد: براى خدا نذرى بر عهدۀ من است، چيزى بر عهدۀ او نيست.»

1112- (6) مسمع بن عبدالملك از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «از اميرمؤمنان عليه السلام سؤال شد:

شخصى بدون نام بردن از چيزى نذرى مى كند. امام على عليه السلام فرمود: اگر بخواهد دو ركعت نماز بخواند و اگر بخواهد يك روز روزه بگيرد و اگر بخواهد يك قرص نان صدقه دهد.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 865

1113- (7) در كتاب فقه الرضا و الهدايه آمده است: «و اگر شخصى بدون نام بردن از چيزى نذرى كند، او اختيار دارد كه اگر بخواهد چيزى صدقه دهد و اگر بخواهد دو ركعت نماز گزارد يا يك روز روزه بگيرد مگر آن كه در نذرش چيزى مقصودش باشد كه در اين صورت آن چيز بر عهدۀ او لازم است (همانند صدقه يا روزه يا حج يا غير آن).» در كتاب المقنع اين عبارت تا: «يا يك روز روزه بگيرد» آمده است.

1114- (8) حسن بن حسين لؤلؤيى با واسطه روايت مى كند كه به امام صادق عليه السلام گفت: «شخصى بدون نام بردن از چيزى مى گويد: نذرى بر عهدۀ من است. امام عليه السلام فرمود: مشتى از گندم [بر عهدۀ اوست] خواه بر او محكم يا سخت گرفته شود [يا نه] يا او نذر را محكم و يا شديد كند [يا نه].»

ارجاعات

گذشت: در روايت سوم از باب سيزدهم از ابواب بقيه

روزه هاى واجب اين گفته كه: «شخصى بدون نام بردن از چيزى نذرى را بر خود لازم مى كند. امام فرمود: شش روز روزه مى گيرد.»

و در روايت هفتم از باب پيشين اين گفته كه: «شخصى مى گويد: نذرى بر عهدۀ من است. امام فرمود: اثرى ندارد تا از نذر نام ببرد ...»

باب 3 عدم انعقاد نذر در معصيت و مرجوح و حكم نذر سپاس و بازداشت

1115- (1) زراره گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: در چه چيزى نذر نيست؟ (يا چرا در معصيت نذر نيست) امام عليه السلام فرمود: هرچه سود دينى يا دنيوى تو در آن باشد، مخالفت با نذر دربارۀ آن برايت اشكال ندارد.»

1116- (2) در كتاب الخصال از على عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «در هيچ معصيتى هيچ نذرى [صحيح] نيست.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 867

1117- (3) اسحاق بن عمار گويد: «از امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: آيا پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: در هيچ معصيتى هيچ نذرى [صحيح] نيست؟ امام عليه السلام فرمود: آرى.»

1118- (4) در كتاب العوالى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى شود كه فرمود: «هركس نذر كند كه از خداوند اطاعت كند، پس بايد اطاعت كند و هركس نذر كند كه، نافرمانى خدا را به جا آورد، خدا را عصيان نكند.»

1119- (5) ابوالصباح كنانى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هيچ اطاعتى براى خدا نيست كه انسان آن را بر عهدۀ خود قرار دهد مگر آن كه شايسته است كه به آن وفا كند و هيچ كس نيست كه چيزى را در نافرمانى خدا بر خود لازم كند مگر آن كه براى وى شايسته است آن را

رها كند و اطاعت خدا را انجام دهد.»

1120- (6) در كتاب فقه الرضا آمده است: «اگر او يكى از انواع معاصى را نذر كند، مانند كسى كه ميگسارى يا فسق يا زنا يا دزدى يا قتل يا مرگ يا بى احترامى به مؤمن يا ناسپاسى نسبت به پدر و مادر يا بريدن پيوند خويشاوندى را با نذر بر عهدۀ خود قرار دهد، دربارۀ نذرش چيزى بر عهدۀ او نيست و به تحقيق روايت شده كه براى مجازات وى كفّاره سوگند به خدا به دليل اقدام وى به نذر در معصيت برعهدۀ اوست.»

در همان كتاب آمده است: «و اگر شخصى سوگند ياد كند يا نذر كند كه شراب بنوشد يا كارى انجام دهد كه خشنودى خدا در آن نيست، آن گاه بر خلاف آن عمل كند و به نذرش وفا نكند، چيزى بر عهدۀ او نيست.»

1121- (7) على بن ابى حمزه گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى بر عهدۀ خود لازم مى كند كه اگر همراه عمه اش به مكه رفت يا برايش مركب كرايه يا همراهى اش كرد، با پاى پياده به مكه رود و همه بردگانش آزاد باشند.

امام عليه السلام فرمود: اثرى ندارد برايش كرايه كند و همراهش خارج شود.»

1122- (8) در كتاب العوالى روايت مى شود كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شخصى را مشاهده كرد كه در آفتاب ايستاده است. از اين رو دربارۀ وى سؤال كرد. گفتند: وى نذر كرده است كه روزه بگيرد و زير سايه نرود و سخن نگويد و همواره ايستاده باشد.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: به وى دستور دهيد، سخن بگويد

و زير سايه برود و بنشيند و روزه اش را به پايان رساند.»

1123- (9) عمرو بن حريث گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى گفت كه اگر با يكى از بستگانش سخن گويد، پياده رفتن به خانه خدا بر عهدۀ او باشد و همه اموالش در راه خدا صدقه باشد و او از آيين محمد بيزار باشد.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 869

امام عليه السلام فرمود: سه روز روزه بدارد و به ده بينوا صدقه دهد.»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره در كتاب الاستبصار اين روايت را حمل بر استحباب كرده است و جايز دانسته كه آن حمل شود بر اين كه آن سپاسگزارى از خداست براى مخالفت با معصيت نه براى مخالفت با نذر.»

1124- (10) حسن بن على گويد: «به امام موسى بن جعفر عليه السلام گفتم: من كنيزى دارم كه نزد من جايگاه [و موقعيتى] ندارد و او بهايش را با خود دارد.

مگر آن كه من دربارۀ وى سوگندى خوردم و گفتم: براى خدا بر عهدۀ من است كه هرگز آن را نفروشم و اكنون به بهاى آن- همراه با كاستن از هزينه زندگى نياز دارم.

امام عليه السلام فرمود: براى خدا به تعهدت وفا كن.»

حسين بن بشير گويد: «از امام سؤال كردم: شخصى كه كنيزى دارد سوگند و قسم شديد مى خورد كه براى خدا بر عهدۀ اوست كه هرگز كنيزش را نفروشد ولى اكنون نيازمند كاهش هزينه زندگى و بهاى آن كنيز است.

امام عليه السلام فرمود: براى خدا به تعهدت با وى عمل كن.»

1125- (11) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام از نياكانش

عليهم السلام روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از نذر براى غير خدا نهى كرد و از نذر در معصيت يا بريدن پيوند خويشاوندى نهى كرد.

امام صادق عليه السلام فرمود: «هركس در يكى از اين موارد نذر كند، نذرى بر عهدۀ او نيست زيرا نذرش در نافرمانى خداست و چيزى بر عهدۀ او نيست و آن همانند كسى است كه براى خدا بر عهدۀ خود نذرى واجب مى كند كه اگر بر انجام معصيتى قدرت يافت آن را انجام دهد، پس اگر قدرت بر آن يافت آن را انجام ندهد و نذرى بر عهدۀ وى نخواهد بود و اگر نذر دربارۀ يكى از انواع اطاعت هاى خدا باشد و نذرى را كه بر عهدۀ خود قرار مى دهد معين كند، پس بايد به آن وفا كند مثل اين كه بگويد: براى خدا خواندن نماز معينى بر عهدۀ من است يا روزه معينى يا حج يا عتق يا يكى از كارهاى نيك، در صورتى كه خداوند مرا از فلان بيمارى شفا دهد يا فلان چيز را روزى من گرداند يا به فلان چيز از چيزهاى جايز دنيوى يا اخروى برساند.»

ارجاعات

گذشت: در روايت ششم از باب چهاردهم از ابواب ميقات هاى حرام فرموده امام عليه السلام كه: «اگر خداوند به بنده اى نعمتى داد مثل اين كه بيمار بود يا به بلايى گرفتار بود پس خداوند او را از آن گرفتارى نجات

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 871

داد و او بر خود لازم كرد كه از خراسان مُحرم شود، همانا بر او لازم است كه آن را به صورت كامل انجام دهد.»

و در روايت دوم از باب

چهاردهم از ابواب سوگند فرموده پيامبراكرم صلى الله عليه و آله كه: «هيچ نذرى در هيچ معصيتى [صحيح] نيست و هيچ سوگندى در بريدن پيوند خويشاوندى [صحيح] نيست.»

و در روايات باب پانزده از ابواب سوگند و باب يكم از ابواب نذر آنچه بر اين دلالت مى كند و باب دوم از ابواب متعه را بنگر كه ممكن است با اين بحث مناسب باشد.

باب 4 عدم قدرت در نذر قربانى و نذر هديه براى كعبه از غير دام

1126- (1) على بن جعفر گويد: «از برادرم امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: شخصى متعهد مى شود كه چيزى را به كعبه هديه كند، در صورتى كه قدرت بر آن نداشته باشد، چه چيزى بر عهدۀ اوست؟

امام عليه السلام فرمود: اگر آن را نذر كرده است و قدرت بر آن ندارد، چيزى بر عهده اش نيست و اگر برده يا كنيز يا چيزى ديگر نظير آن دارد آن را مى فروشد و با بهايش عطر مى خرد و با آن كعبه را خوشبو مى كند و اگر چيزى كه دارد مركب اوست، چيزى بر عهدۀ او نيست.»

ارجاعات

گذشت: در روايات باب دهم از ابواب مقدمات حج مناسب با اين بحث هست.

و در روايت هشتم از باب يكم فرموده امام عليه السلام كه: «آنچه بر عهدۀ خود قرار داده بر او واجب است مگر آن كه چيزى خارج از توانش بر عهدۀ خود قرار دهد كه در اين صورت چيزى بر او نيست مگر به مقدار توانش و اين از چيزهايى است كه واجب است از خداوند دربارۀ آن درخواست آمرزش كند و نظير آن را تكرار نكند.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 873

و در روايت دهم فرموده امام عليه السلام كه پيامبراكرم صلى الله

عليه و آله فرمود: «آن- نذر خارج از توان- از گام هاى شيطان است.» و روايت يازدهم نزديك به آن است.

مى آيد:

در باب نوزده از ابواب موجبات ضمان مناسب با اين بحث خواهد آمد.

باب 5 حكم نذر عدم خريد نسيه براى خانواده

1127- (1) اسحاق بن عمار گويد: «از امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: شخصى مى گويد: براى خدا پياده رفتن به كعبه بر من است اگر براى خانواده ام چيزى نسيه خريدم.

امام عليه السلام فرمود: آيا اين وضع بر آنان سخت است؟

گفتم: آرى براى آنان سخت است كه چيزى براى شان نسيه نخرد.

امام عليه السلام فرمود: پس براى آنان نسيه بگيرد و چيزى بر عهدۀ او نيست.»

1128- (2) اسحاق بن عمار گويد: «از امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: شخصى پياده رفتن به خانه خدا را بر عهدۀ خود قرار مى دهد كه تا يك سال به صورت نسيه براى خانواده اش لباس نخرد.

امام عليه السلام فرمود: آيا اين كار آنان را در تنگنا و فشار قرار مى دهد و براى شان سخت است؟

گفتم: آرى براى آنان سخت است.

امام عليه السلام فرمود: براى شان بخرد و چيزى بر عهده اش نيست.»

ارجاعات

گذشت: در باب شانزدهم از ابواب سوگند مطالبى هست كه بر اين بحث دلالت مى كند.

باب 6 حكم نذر قربانى كردن فرزند

1129- (1) سكونى از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «شخصى نزد اميرمؤمنان عليه السلام آمد و گفت: من نذر كرده ام كه اگر فلان كار را انجام دادم، فرزندم را نزديك مقام ابراهيم قربانى كنم، آن گاه آن كار را انجام دادم.

على عليه السلام فرمود: يك قوچ چاق بكش و گوشتش را به بينوايان صدقه بده.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 875

1130- (2) حريز از شخصى روايت مى كند كه امام باقر عليه السلام فرمود: «نخستين كسى كه برايش قرعه زده شد مريم دختر عمران بود و آن معناى اين سخن خداوند است: «و تو نزد آنان نبودى

هنگامى كه تيرهاى قرعه شان را مى انداختند تا معين كنند كدام يك از آنان سرپرستى مريم را به عهده گيرند و تيرها شش تا بود.»

سپس دربارۀ يونس قرعه زدند؛ وقتى با مردم سوار شد و كشتى در بركه اى فرورفت، پس سه بار قرعه زدند و هر سه بار به نام يونس درآمد. آن گاه يونس به جلوى كشتى آمد و ناگهان نهنگى با دهان باز نمايان شد و يونس خود را به كام نهنگ انداخت.

سپس عبدالمطلب داراى نه فرزند شد. آن گاه نذر كرد كه اگر خداوند دهمين پسر را روزى وى كرد، آن را قربانى كند وقتى عبداللّٰه متولد شد وى توان قربانى كردن او را نداشت با اين كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در پشت وى بود. از اين رو ده شتر آورد و ميان آنها و عبداللّٰه قرعه زد ولى قرعه به نام عبداللّٰه درآمد. سپس هر بار ده شتر بر تعداد شتران مى افزود و قرعه مى زد ولى هر بار قرعه به نام عبداللّٰه درمى آمد تا اين كه تعداد شتران به صد رسيد و اين بار قرعه به نام شتران درآمد. عبدالمطلب گفت: من با پروردگارم با انصاف رفتار نكردم، از اين رو سه بار قرعه زد و هر سه بار قرعه به نام شتران درآمد.

عبدالمطلب گفت: اكنون فهميدم كه پروردگارم راضى است. آن گاه شتران را قربانى كرد.»

1131- (3) حسن بن على بن فضّال گويد: «از امام رضا عليه السلام دربارۀ معناى اين سخن پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله كه فرمود: من فرزند دو قربانى شده هستم. سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود: مقصود آن، حضرت اسماعيل بن ابراهيم خليل

و عبداللّٰه بن عبدالمطلب است. اسماعيل همان جوان بردبارى است كه خداوند مژده ولادتش را به ابراهيم داد: «پس آن گاه كه همراه ابراهيم به مرحله كار و تلاش رسيد.» وقتى كه او همانند ابراهيم كار كرد: ابراهيم گفت: اى فرزند عزيزم! به راستى من در خواب ديدم كه حتماً سر از بدنت جدا مى كنم پس بينديش كه چه نظرى دارى؟ اسماعيل گفت: اى پدر جان! آنچه را كه به تو دستور داده شده است انجام بده و نگفت: آنچه را در خواب ديده اى انجام بده. به زودى مرا از بردباران خواهى يافت، اگر خدا بخواهد. پس وقتى كه تصميم به ذبح او گرفت، خداوند ذبح بزرگى را فداى او كرد. قوچ سياه و سفيدى كه در سياهى «1» مى خورد و در سياهى مى نوشيد و در سياهى نگاه مى كرد و در سياهى راه مى رفت و در سياهى بول مى كرد و در سياهى پشكل مى كرد و پيش از آن چهل سال در باغ هاى بهشت چريده بود و از رحم ماده اى خارج نشده بود؛ بلكه خداوند به او گفته بود: «باش پس موجود شده بود» و براى فداى اسماعيل شدن به وجود آمده بود و هر چه تا روز قيامت در منى قربانى مى شود، فديه اسماعيل است، اين يكى از دو ذبيح.

و ماجراى ديگر از اين قرار است كه عبدالمطلب به حلقه در كعبه چنگ زده بود و در پيشگاه خدا

______________________________

(1). كنايه از شدت چاقى است.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 877

دعا مى كرد كه ده پسر به او عنايت كند و براى خدا نذر كرد كه پس از اجابت دعايش يكى از آنان را قربانى كند وقتى

فرزندانش به ده عدد رسيدند، عبدالمطلب گفت: به تحقيق خداوند براى من وفا كرد، پس من نيز حتماً بايد براى خدا به وعده ام وفا كنم. آن گاه فرزندانش را داخل كعبه كرد و ميان شان قرعه زد. قرعه به نام عبداللّٰه- پدر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله- در آمد و او محبوب ترين فرزندان عبدالمطلب نزد وى بود. سپس براى بار دوم قرعه زد و اين بار نيز قرعه به نام عبداللّٰه درآمد، آن گاه براى بار سوم قرعه زد و قرعه به نام عبداللّٰه درآمد. از اين رو عبداللّٰه را گرفت و حبس كرد و تصميم به سر بريدن وى گرفت.

قريش با آگاهى از اين خبر اطراف وى جمع شدند و او را از اين كار بازداشتند. از سوى ديگر زنان و دختران عبدالمطلب دور هم گرد آمدند و شروع به شيون و زارى كردند. در اين ميان عاتكه- دختر عبدالمطلب- به پدر گفت: اى پدر جان! دربارۀ كشتن فرزندت ميان خود و خدايت، چاره اى بينديش.

عبدالمطلب گفت: دخترم! چگونه چاره انديشى كنم؟ به درستى كه تو پر خير و بركت هستى.

عاتكه گفت: به سراغ دام هايت در حرم برو و ميان شتر و فرزندت قرعه بزن و به مقدارى به پروردگارت عطا كن تا راضى شود.

عبدالمطلب فرستاد، شترانش را آوردند. آن گاه ده شتر جدا كرد و ميان آنها و عبداللّٰه قرعه زد ولى قرعه به نام عبداللّٰه درآمد به همين صورت عبدالمطلب ده تا ده تا بر تعداد شتران مى افزود و قرعه مى زد ولى قرعه به نام عبداللّٰه درمى آمد تا اين كه تعداد شتران به صد رسيد و اين بار قرعه به نام شتران درآمد. پس قريش چنان اللّٰه

اكبر گفتند كه از صداى تكبيرشان كوه هاى مكه به لرزه درآمد ولى عبدالمطلب گفت: نه [من نمى پذيرم] تا سه مرتبه قرعه را تكرار كنم. آن گاه عبدالمطلب سه مرتبه قرعه زد و هر بار قرعه به نام شتران درآمد. در تمام اين مدت عبداللّٰه زير پاهاى پدر گرفتار بود به طورى كه گونه اش كه بر زمين بود خراش برداشته بود. پس از پايان سومين قرعه، زبير و ابوطالب و ديگر برادرانش او را از زير پاهاى پدر بيرون كشيدند و بر دوش خود سوار كردند. آنها عبداللّٰه را مى بوسيدند و خاك از بدن و لباس هايش پاك مى كردند.

آن گاه عبدالمطلب دستور داد در حزوره شترها را ذبح كنند واحدى را از گوشت آنها بى نصيب نگذارند ...»

در كتاب مناقب ابن شهر آشوب آمده است: «وقتى عبدالمطلب از ماجراى اسماعيل آگاه شد، به ذهنش رسيد كه برترين فرزندش را براى خدا قربانى كند؛ از اين رو نذر كرد كه هر وقت داراى ده فرزند پسر شد، به خاطر سپاسگزارى براى پروردگارش يكى از آنان را براى كعبه قربانى كند. وقتى پسرانش به ده تا رسيدند به آنان گفت: اى فرزندانم! دربارۀ نذر من چه مى گوييد؟

آنان گفتند: اختيار با توست و ما در برابرت هستيم ...»

ادامه اين حديث همانند روايت پيشين است.

ارجاعات

گذشت: در روايت يكم از باب سى و دوم از ابواب سوگند اين گفته كه: «شخصى بر قربانى كردن فرزندش سوگند مى خورد. امام فرمود: آن، از گام هاى شيطان است.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 879

باب 7 حكم نذر هديه دادن غذا و گوشت براى كعبه

1132- (1) محمد بن فضل كنانى گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى متعهد مى شود طعامى را به خانه خدا

هديه كند.

امام عليه السلام فرمود: غذا به خانه خدا هديه نمى شود و اگر كسى پس از كشتن شترى تصميم بگيرد آن را به كعبه هديه كند، هنگام تبديل به گوشت نبايد هديه كند، تنها قربانى در زمانى است كه دام زنده باشد.»

ارجاعات

گذشت: در روايت بيست و يكم از باب پانزدهم از ابواب سوگند اين گفته كه: «من اين غذا را به خانه خدا هديه مى كنم. امام فرمود: اثرى ندارد. مواد خوراكى به كعبه هديه نمى شود.

و فرمود: تنها دام در صورتى كه زنده است به خانه خدا هديه مى شود و پس از آن كه به گوشت تبديل شد، هديه نمى شود.»

و در روايت هفتم از باب يكم از ابواب نذر اين گفته كه: «اگر شخصى بگويد: من اين مواد خوراكى را به خانه خدا هديه مى كنم، اثرى ندارد، تنها دام هديه مى شود.»

باب 8 حكم نذر قربانى براى حج

1133- (1) محمد بن مسلم از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه دربارۀ شخصى كه يك قربانى بر عهدۀ اوست و مشخص نكرده آن را در كجا قربانى كند؟ فرمود: «همانا محل قربانى در منى است، آن را ميان بينوايان تقسيم مى كند.

و از امام سؤال شد: شخصى يك قربانى بر عهده اش است، آيا آن را در كوفه قربانى كند؟ امام عليه السلام فرمود: در صورتى كه مكانى را معين كرده، در همانجا قربانى كند؛ زيرا برايش مجزى است.»

1134- (2) حفص بن غياث گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ كفّاره نذر سؤال كردم امام صلى الله عليه و آله فرمود: كفّاره نذر

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 881

همان كفّاره سوگند است و هركس يك قربانى براى كعبه نذر كند، بر

اوست كه ماده شترى را اشعار و تقليد كند و آن را در عرفه نگهدارد و هركس شترى نذر كند، هر كجا كه بخواهد، قربانى مى كند.»

1135- (3) سكونى از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «از اميرمؤمنان عليه السلام سؤال شد: شخصى مى گويد: يك قربانى بر عهدۀ من. امام عليه السلام فرمود: يك گاو از طرف وى كفايت مى كند مگر آن كه مقصود وى از قربانى شتر باشد.»

ارجاعات

گذشت: در باب سى و يكم از ابواب قربانى مناسب با اين بحث هست.

باب 9 حكم نذر حج پيش از ازدواج و نذر عتق برده اى از فرزندان اسماعيل و نذر روزه روز معين يا نذر روزه در صورت ناتوانى

1136- (1) اسحاق بن عمار گويد: «به امام موسى بن جعفر عليه السلام گفتم: شخصى كه حج واجب بر عهده دارد، تصميم به انجام آن مى گيرد ولى به وى گفته مى شود: ازدواج كن و سپس حج گزار. او مى گويد:

اگر پيش از حج ازدواج كردم، غلامم آزاد است. آن گاه پيش از حج ازدواج مى كند.

امام عليه السلام فرمود: غلامش را آزاد كرد؟

گفتم: از آزادى او رضاى خدا را در نظر نگرفت.

امام عليه السلام فرمود: وى در راه اطاعت خدا نذر كرده است و حج از ازدواج شايسته تر و واجب تر است.

گفتم: اگر حج مستحبى باشد نه حجةالاسلام.

امام عليه السلام فرمود: هرچند مستحب است ولى اطاعت خداى عز و جل است، برده اش را آزاد كند.»

1137- (2) علاء گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ شخصى سؤال شد كه آزاد كردن برده اى از فرزندان اسماعيل را بر عهده گرفته است. امام عليه السلام با دست به خانواده و فرزندانش اشاره كرد و فرمود: به جز اين ها به چه كسى اميد مى رود كه از فرزندان اسماعيل باشد.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 883

زراره گويد: شنيدم كه شخصى از امام باقر عليه السلام سؤال كرد كه فرد آزادى، برده اى از فرزندان اسماعيل را بر عهده گرفته است. امام به دخترش اشاره كرد و فرمود: به جز اين به چه كسى اميد مى رود كه از فرزندان اسماعيل باشد؟»

1138- (3) ابن عباس روايت مى كند كه: «خواهر عقبة بن عامر نذر كرده بود كه پياده به خانه خدا برود.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به وى دستور داد براى انجام يك حج يا عمره پياده برود.»

ارجاعات

گذشت: حكم نذر در روزه در بيشتر ابواب ساير روزه هاى واجب هست و در باب چهارده از ابواب وجوب حج و باب دهم از ابواب مقدمات حج مناسب با اين بحث هست و در روايت هشتم از همين باب فرموده امام عليه السلام كه: «هركس براى خدا چيزى را بر عهدۀ خود قرار دهد آن گاه تا نهايت توان در انجام آن تلاش كند، چيزى بر عهدۀ او نيست و خداوند براى بنده اش عذرپذيرتر است.»

و در روايت نهم، مانند آن هست.

باب 10 حكم نذر انجام حج يا به حج فرستادن فرزند در صورت فرزنددار شدن و مرگ نذركننده

1139- (1) مسمع گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: كنيز من آبستن بود پس من براى خداوند عز و جل نذر كردم كه اگر پسرى به دنيا آورد او را به حج بفرستم يا از جانبش حج انجام دهم. امام عليه السلام فرمود:

مردى براى خداوند عز و جل درباره پسرش نذر كرد كه اگر بالغ شود از جانب وى حج انجام دهد يا او را به حج بفرستد. پدر مُرد و پس از وى پسر به بلوغ رسيد. آن گاه آن پسر نزد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آمد و

دربارۀ آن پرسيد. آن حضرت دستور داد كه از جانب وى از ماترك پدرش حج گزارد.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 885

باب 11 حكم نذر صدقه به مال فراوان

خداوند تعالى مى فرمايد:

به تحقيق خداوند شما را در جايگاه هاى بسيارى و در روز نبرد حنين يارى كرد، هنگامى كه فراوانىِ تان شما را به شگفتى و خودبينى واداشت ولى آن هيچ سودى به شما نرساند و زمين با همه پهناورى اش بر شما تنگ گرديد، سپس در حالى كه روى گردانيد به عقب گريختيد «1».

1140- (1) ابراهيم بن هاشم از برخى دوستانش روايت مى كند كه: «وقتى متوكل مسموم شد، نذر كرد كه اگر شفا يافت، مال فراوانى صدقه دهد. پس از بهبودى از فقيهان از مقدار مال فراوان سؤال كرد و آنان با هم اختلاف كردند يكى گفت: صد هزار. ديگرى گفت: ده هزار. و هر يك دربارۀ آن سخنى گفت و امر بر وى مشتبه شد تا اين كه يكى از نديمانش به نام صفعان گفت: چرا به دنبال اين سياه نمى فرستى تا از وى بپرسى؟

متوكل گفت: اى بيچاره مقصودت كيست؟

صفعان گفت: فرزند رضا عليه السلام.

متوكل گفت: آيا وى از اين مطالب چيزى را خوب مى داند؟

صفعان گفت: (اى اميرمؤمنان) اگر تو را از اين سردرگمى نجات بخشد فلان مبلغ بايد به من بدهى و اگر پاسخ صحيح نداد صد ضربه تازيانه به من بزن!

متوكل گفت: پذيرفتم اى جعفر بن محمود! نزد وى برو و از او دربارۀ ميزان مال فراوان سؤال كن.

جعفر بن محمود نزد امام هادى عليه السلام رفت و از ميزان مال فراوان سؤال كرد. امام عليه السلام فرمود: فراوان هشتاد است.

جعفر به امام گفت: اى سرورم! من مى دانم كه متوكل از

دليل آن سؤال خواهد كرد.

امام عليه السلام فرمود: به تحقيق خداوند عز و جل مى فرمايد: «به تحقيق خداوند شما را در جايگاه هاى فراوانى يارى كرد.» تعداد آن جايگاه ها هشتاد موضع بود.»

اين روايت در كتاب هاى مختلف با عبارت هاى گوناگون روايت شده است.

1141- (2) ابوبكر حضرمى گويد: «نزد امام صادق عليه السلام بودم كه شخصى سؤال كرد: فرد بيمارى براى سپاسگزارى از خدا نذر مى كند كه اگر خداوند شفايش داد مال فراوانى صدقه دهد و چيزى را معين نمى كند. نظر شما چيست؟

______________________________

(1). توبه 9/ 25.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 887

امام عليه السلام فرمود: هشتاد درهم صدقه دهد، آن برايش كافى است و خداوند آن را در كتاب خود بيان كرده است؛ زيرا به پيامبرش صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «به تحقيق خداوند شما را در جايگاه هاى فراوانى يارى كرد و فراوان در كتاب خدا هشتاد است.»

1142- (3) محمد بن ابى عمير از يكى از شيعيان از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه دربارۀ كسى كه نذر كرد مال فراوانى صدقه دهد فرمود: «فراوان، از هشتاد تا بيشتر است به دليل سخن خداوند تبارك و تعالى: «به تحقيق خداوند شما را در جايگاه هاى فراوانى يارى كرد و آنها هشتاد موضع بود.»

1143- (4) در كتاب من لا يحضره الفقيه روايت مى شود كه امام صادق عليه السلام فرمود: «و هرگاه نذر كند كه مال فراوانى صدقه دهد و مبلغش را معين نكند، به يقين فراوان از هشتاد تا بيشتر است به دليل سخن خداوند عز و جل كه مى فرمايد: «به تحقيق خداوند شما را در جايگاه هاى فراوان يارى كرد و آنها هشتاد جايگاه بود.»

در كتاب فقه الرضا، المقنع و الهدايه اين مطلب بدون اسناد به امام عليه السلام آمده است.

1144- (5) ابوعلى بن راشد گويد: «شيعيان اموال و نامه هاى مهر و موم شده اى كه در آنها پرسش هايى بود براى امام صادق عليه السلام فرستادند. پيك آنان پس از شهادت امام عليه السلام به مدينه رسيد. از اين رو امام موسى بن جعفر عليه السلام پيش از شكستن مهر نامه ها به پرسش ها پاسخ داد. در يكى از آنها آمده بود:

امام عليه السلام دربارۀ شخصى كه مى گويد: به خدا سوگند حتماً مال فراوانى صدقه خواهم داد. مى فرمايد: چه مقدار بايد صدقه دهد؟

در زير آن، پاسخ امام به خط خودش آمده بود: كسى كه چنين سوگندى خورده است اگر از صاحبان درهم است، هشتاد و چهار درهم صدقه دهد و اگر از گوسفندداران است، هشتاد و چهار گوسفند صدقه دهد و اگر از شترداران است، هشتاد و چهار شتر صدقه دهد و دليل آن سخن خداوند تعالى است: «به تحقيق خداوند شما را در جايگاه هاى فراوانى و روز نبرد حنين يارى كرد.» پس صحنه هاى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پيش از نزول اين آيه شمارش شد و هشتاد و چهار صحنه بود.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 889

باب 12 حكم پرداخت طلا به جاى نذر نقره و مخالفت از محل نذر

1145- (1) على بن مهزيار گويد: «به امام هادى عليه السلام گفتم: شخصى بر عهدۀ خود نذرى قرار مى دهد كه اگر خداوند حاجتش را برآورده ساخت، تعدادى درهم صدقه دهد. آن گاه خداوند حاجتش را برآورده ساخت و او درهم ها را تبديل به طلا كرد و به سوى شما فرستاد، آيا اين كار جايز است يا آن را اعاده كند؟ امام

عليه السلام فرمود: اعاده مى كند.»

1146- (2) حسين بن محمد بن عامر اشعرى قمى گويد: «يعقوب بن يوسف ضرّاب غسّانى- در بازگشت از اصفهان- گفت: من در سال 281 ه. ق حج به جا آوردم و در آن سفر همراه گروهى از اهل سنت از شهرمان بودم وقتى به مكه رسيديم، گروهى از آنان رفتند و خانه اى واقع در كوچه اى ميان بازار الليل براى ما اجاره كردند كه همان خانه حضرت خديجه عليها السلام بود و خانه الرضا ناميده مى شد. در آن خانه پيرزن سبزه اى بود. وقتى خبردار شدم كه آن خانه الرضا نام دارد از آن پيرزن سؤال كردم: با صاحبان اين خانه چه نسبتى دارى؟ و چرا اين خانه، خانه الرضا ناميده مى شود؟

پيرزن گفت: من از آزادشدگان آنان هستم و اين خانه على بن موسى الرضا عليه السلام است كه امام حسن عسكرى عليه السلام مرا در آن ساكن كرده است و من از خدمتكاران وى بودم ...

يعقوب ادامه داد تا گفت: پس به قلبم افتاد كسى را كه مشاهده مى كنم مى رود و مى آيد همان امام زمان (عج) است. من ده درهم صحيح كه شش تاى آن رضوى- از سكه هاى امام رضا عليه السلام- بود پنهان كرده بودم كه براى عمل به نذرم آنها را در مقام ابراهيم بريزم وقتى چنين ديدم با خود گفتم:

آنها را به فرزندان حضرت فاطمه عليها السلام بپردازم بهتر از آن است كه در مقام ابراهيم بريزم و پاداش بيشترى دارد. از اين رو درهم ها را به آن زن دادم و به وى گفتم: اين درهم ها را به نيازمندان فرزندان حضرت فاطمه عليها السلام بپرداز! و در نيتم بود

كسى را كه ديده ام همان امام زمان (عج) است و آن زن درهم ها را به وى مى پردازد. آن زن درهم ها را گرفت و بالا رفت، مدتى گذشت و سپس بازگشت و

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 891

گفت: به تو مى فرمايد: ما حقى در آن نداريم در همان محلى كه نيت كرده اى قرار بده ولى به جاى اين درهم رضوى درهم ديگرى از ما بگير و در همان محلى كه قصد كرده اى قرار بده. من نيز چنين كردم ...»

ابوالقاسم موسى بن محمد اشعرى قمى نيز اين حكايت را از يعقوب بن يوسف نقل كرده است.

باب 13 تعهد با خدا دربارۀ صدقه دادن همه اموال

1147- (1) محمد بن يحيى خثعمى گويد: «گروهى نزد امام صادق عليه السلام بوديم كه يكى از وابستگان منصور وارد شد و سلام كرد. آن گاه نشست و شروع به گريستن كرد. سپس به امام عليه السلام گفت: فدايت شوم! من با خدا عهد و پيمان كرده ام كه اگر خداوند مرا از حادثه اى كه از آن بر جانم بيمناك بودم، نجات بخشد، تمام اموالم را صدقه دهم و خداوند مرا از آن نجات داد. اكنون خانواده ام را از خانه ام به قبه اى از خرابه هاى انصار منتقل كرده و همه اموالم را نيز برده ام تا خانه و همه اموالم را بفروشم و صدقه دهم.

امام صادق عليه السلام فرمود: برو و منزل و همه اموال و وسايلت را عادلانه قيمت كن و از قيمت آنها آگاه شو. سپس صفحه سفيدى بردار و همه آنچه را كه قيمت كرده اى در آن بنويس. آن گاه مطمئن ترين اشخاص نزد خود را در نظر بگير و آن صفحه را به وى تحويل بده و به وى وصيت كن

و دستور بده كه اگر مرگت فرارسيد خانه وهمه اموالت را بفروشد و از جانب تو صدقه دهد. سپس به منزلت بازگرد و همانند گذشته در اموالت تصرف كن و خود و خانواده ات مانند گذشته از آن بخوريد.

آن گاه در آينده هر چه را كه صدقه دادى يا با آن صله رحم كردى يا در كارهاى خير مصرف كردى، همه آنها را در نظر بگير و بنويس و حساب كن و سر سال نزد شخصى كه به وى وصيت كردى برو و از او بخواه آن صفحه را بياورد و سپس همه آنچه را در آن سال صدقه داده اى و به خويشاوندانت نيكى يا در راه خير مصرف كرده اى در آن بنويس و در هر سال اين كار را تكرار كن تا همه آنچه را نذر كرده اى براى خدا بپردازى و خانه و وسايلت انشاءالله برايت باقى بماند.

________________________________________

بروجرى، آقا حسين طباطبايى - مترجمان: حسينيان قمى، مهدى - صبورى، م، منابع فقه شيعه، 31 جلد، انتشارات فرهنگ سبز، تهران - ايران، اول، 1429 ه ق

منابع فقه شيعه؛ ج 24، ص: 893

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 893

آن مرد گفت: اى فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله! خداوند مرا فدايت گرداند! اندوهم را برطرف كردى.»

باب 14 حكم نذر عتق برده غير شيعه

1148- (1) ابو على بن راشد گويد: «به امام جواد عليه السلام گفتم: فدايت شوم! زنى از خاندان ما فرزندش بيمار شد و گفت: خدايا اگر بيماريش را برطرف كنى فلان كنيزم آزاد است و آن كنيز شناختى به امامت ندارد. كدام يك از اين دو كار برتر است؟ فدايت شوم! اين كه آن را آزاد كند يا بهايش را در

كارهاى نيك مصرف كند؟ امام عليه السلام فرمود: جايز نيست مگر آزاد كردن آن.»

ارجاعات

گذشت: در روايات باب سيزده از ابواب عتق مناسب با اين بحث هست.

باب 15 حكم نذر عتق كنيز در صورت آميزش با آن و خروج آن از ملكش

1149- (1) محمد بن مسلم گويد: «از امام صادق عليه السلام يا امام باقر عليه السلام سؤال كردم: شخصى كنيزى دارد و قرار مى گذارد روزى كه با آن آميزش كند، آزاد باشد، سپس آن را به ديگرى مى فروشد و پس از آن دوباره آن را از وى مى خرد.

امام عليه السلام فرمود: آميزش با آن برايش اشكال ندارد، به تحقيق، آن از ملكش خارج شد.»

در كتاب المقنع اين مطلب بدون اسناد به امام عليه السلام آمده است.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 895

باب 16 حكم نذر عتق كنيز در صورت آميزش با وى براى طلب فرزند

1150- (1) ابومريم انصارى گويد: «از امام باقر عليه السلام سؤال كردم: شخصى مى گويد: روزى كه براى طلب فرزند با فلان كنيز آميزش كنم، پس از آميزش، وى آزاد است. آيا مى تواند بدون انزال با وى آميزش كند؟

امام عليه السلام فرمود: هرگاه با آن آميزش كند، از او طلب فرزند كرده است.»

باب 17 حكم نذر عتق نخستين برده اى كه به ملكيت انسان درآمده و مالك شدن تعدادى برده با هم

1151- (1) حلبى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه ايشان دربارۀ شخصى كه مى گويد: نخستين برده اى را كه مالك شدم، آزاد باشد، آن گاه به يك باره هفت برده به ارث مى برد فرمود: ميان شان قرعه مى زند و كسى را كه قرعه به نامش درآمد آزاد مى كند.»

عبداللّٰه بن سليمان نيز اين حديث را روايت كرده است و اين مطلب در كتاب المقنع بدون اسناد به امام و اندكى تفاوت آمده است.

1152- (2) عبداللّٰه بن سليمان گويد: «از امام عليه السلام دربارۀ شخصى سؤال كردم كه مى گويد: نخستين برده اى را كه مالك شدم، آزاد است و طولى نمى كشد كه مالك شش برده مى شود. كدام يك از آنها آزاد مى شوند؟

امام عليه السلام فرمود: ميان شان قرعه زده مى شود و يكى از آنها آزاد مى شوند.

و دربارۀ شخصى سؤال كردم كه كنيزش را به ازدواج ديگرى درمى آورد و مى گويد: نخستين فرزندى كه براى من به دنيا آورد آزاد است. آن گاه شوهر كنيز مى ميرد و با ديگرى ازدواج مى كند و فرزندانى به دنيا مى آورد.

امام عليه السلام فرمود: فرزند شوهر اولش آزاد است ولى فرزندان شوهر دومش را اگر بخواهد به بردگى مى گيرد.»

1153- (3) حسن صيقل گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ شخصى سؤال كردم كه مى گويد: نخستين برده اى را كه مالك شدم آزاد است. آن گاه

صاحب شش برده مى شود.

امام عليه السلام فرمود: همانا نيت او يك برده است، پس بايد هر كدام را كه بخواهد اختيار و او را آزاد كند.»

ارجاعات

مى آيد:

در روايات باب سى و يك از ابواب قضا مطالبى خواهد آمد كه بر اين بحث دلالت مى كند.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 897

باب 18 حكم خريدن انسان خودش را از خدا

1154- (1) اسحاق بن عمار گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شخصى بيمار شد و خودش را از خدا به صد هزار درهم خريد به شرط آن كه بيمارى اش بهبود يابد. آن گاه شفا يافت.

امام عليه السلام فرمود: اى اسحاق! آن پول را به چه كسى دادى؟

اسحاق گفت: فدايت شوم! به امام.

امام عليه السلام فرمود: آرى، آن متعلق به خداست و آنچه مال خداست، براى امام است.»

ارجاعات

گذشت: در روايات باب ششم از ابواب مستحقان خمس مناسب با اين بحث هست.

باب 19 حكم تحقق شرطِ نذر پيش از نذر

1155- (1) جميل بن صالح گويد: «من در مدينه كنيزى داشتم كه از عادت ماهانه افتاد. من نيز براى وى نذرى كردم به شرط آن كه حيض شود. آن گاه فهميدم كه وى پيش از نذر من حيض شده بود. از اين رو- وقتى در مدينه بودم- به امام صادق عليه السلام ماجرا را نوشتم. امام عليه السلام پاسخ داد: اگر پيش از نذر حيض شده است، چيزى بر عهده ات نيست و اگر پس از نذر حيض شد، بر عهدۀ توست.»

1156- (2) محمد بن مسلم گويد: «از امام باقر عليه السلام يا امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى با كنيزش آميزش مى كند و او پس از آن حيض نمى شود. آن مرد مى ترسد كه كنيز حامله شده باشد از اين رو براى خدا آزادى برده اى و روزه و صدقه را بر خود لازم مى كند به شرط آن كه حيض شود. در حالى كه كنيز يكى دو روز پيش از سوگند وى حيض شده بود و او نمى دانست. امام عليه السلام فرمود: چيزى بر عهده اش نيست.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 899

باب 20 كراهت نذر و سوگند هميشگى

1157- (1) اسحاق بن عمار گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: من براى سپاسگزارى از خدا دو ركعت نماز بر عهدۀ خود قرار دادم كه در وطن و مسافرت به جا آورم. آيا آن را در مسافرت در روز به جا آورم؟

امام عليه السلام فرمود: آرى. سپس فرمود: من واجب كردن را ناخوشايند دارم، اين كه شخصى بر خود واجب كند.

گفتم: من آن دو ركعت نماز را براى خدا بر عهدۀ خود قرار ندادم بلكه تنها بر عهدۀ خود قرار دادم كه براى سپاسگزارى به جا آورم و

آن را (براى خدا) بر خودم واجب نكردم. آيا مى توانم هر وقت خواستم آن را ترك كنم؟

امام عليه السلام فرمود: آرى.»

1158- (2) درست از شخصى كه نامش را برد از معصوم عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «وقتى موسى نشسته بود ابليس با كلاهى رنگارنگ نزد وى آمد ...

ابليس گفت: اى موسى! با زن نامحرمى خلوت نكن، زيرا هيچ مردى با زن نامحرمى خلوت نمى كند مگر آن كه من خودم شخصاً- نه يارانم- براى فريب او اقدام مى كنم و بپرهيز از اين كه با خدا عهد و پيمانى ببندى، زيرا احدى با خدا پيمان نمى بندد مگر آن كه من شخصاً- نه يارانم- همراه وى خواهم بود تا ميان او و وفاى به آن پيمان فاصله شوم.»

اين روايت از سعدان بن مسلم از امام صادق عليه السلام از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز روايت شده است.

1159- (3) مسلم بن خالد از امام صادق عليه السلام از پدرش روايت مى كند كه دربارۀ اين سخن خداوند عزيز و باشكوه: «به نذر وفا مى كنند.» فرمود: «حسن و حسين عليهما السلام وقتى دو كودك كوچك بودند، بيمار شدند. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به همراه دو نفر از آنان عيادت كرد. يكى از آن دو نفر گفت: اى ابوالحسن! اى كاش براى دو فرزندت نذرى مى كردى تا خداوند آنها را شفا دهد. على عليه السلام فرمود: سه روز براى سپاسگزارى از خداوند عز و جل روزه خواهم گرفت. فاطمه عليها السلام نيز همين مطلب را گفت و كودكان گفتند:

ما نيز سه روز روزه خواهيم گرفت.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 901

همچنين كنيز آنان فضه اين مطلب

را تكرار كرد. آن گاه خداوند لباس سلامتى بر اندام آنان پوشاند. پس همگى روزه گرفتند در حالى كه غذايى نداشتند ...»

اين روايت از ابن عباس و مجاهد و ابوصالح با اختلاف در الفاظ روايت شده است.

در باب نهم از ابواب ساير روزه هاى واجب اين ماجرا از تفسير فرات و كشّاف روايت شده است.

ارجاعات

گذشت: و در روايات باب پنجم از ابواب كارهاى معروف مطالبى وجود دارد كه بر كراهت واجب كردن حقوق بر خود دلالت مى كند.

باب 21 حكم نذر انجام واجب و ترك حرام

1160- (1) عبدالملك بن عمرو گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: هركس براى خدا تعهد كند كه كار حرامى را انجام ندهد و آن گاه آن را انجام دهد. نمى دانم جز اين كه امام عليه السلام فرمود: بايد برده اى آزاد كند يا دو ماه پى درپى روزه بگيرد يا شصت بينوا را طعام دهد.»

ارجاعات

گذشت: در روايات باب بيست و ششم از ابواب سوگند مطالبى هست كه مى توان بر اين بحث استدلال كرد و در روايت يكم از باب نهم مناسب با اين بحث هست

مى آيد:

و در باب بيستم از ابواب كفارات مطالبى خواهد آمد كه بر اين بحث دلالت مى كند.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 903

باب 22 حكم نذر زن بدون اجازه شوهر و برده بدون اجازه صاحبش و فرزند بدون اجازه پدر

1161- (1) حسين بن علوان از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام روايت مى كند كه اميرمؤمنان عليه السلام پيوسته مى فرمود: «هيچ نذرى بر برده نيست مگر آن كه مولايش به وى اجازه دهد.»

1162- (2) در كتاب فقه الرضا و المقنع آمده است: «و بدان كه هيچ سوگندى دربارۀ بريدن پيوند خويشاوندى [صحيح] نيست و هيچ نذرى در نافرمانىِ خدا [صحيح] نيست و هيچ سوگندى براى فرزند با وجود پدر و مادر و براى زن با وجود شوهر و براى برده با وجود مولايش [صحيح] نيست.»

ارجاعات

گذشت: در روايت يكم از باب سى و هفتم از ابواب عتق فرموده امام عليه السلام كه: «زن با وجود شوهرش اختيارى در عتق و نذر مالش ندارد مگر با اجازه شوهرش.»

و در روايات باب چهاردهم از ابواب سوگند مناسب با اين بحث هست.

باب 23 وجوب وفا به پيمان با خدا و كفّاره مخالفت با آن

خداوند تعالى مى فرمايد:

اى بنى اسرائيل، نعمت هايم را كه به شما ارزانى كردم، به ياد آوريد و به پيمان من وفا كنيد تا به پيمان با شما عمل كنم و تنها از من بترسيد «1».

كسانى كه پس از محكم كردن پيمان با خدا آن را مى شكنند و پيوندهايى را مى برند كه خداوند دستور به برقرارى آنها داده است و در زمين فساد مى كنند. آنان خودشان زيانكارند «2».

اى مؤمنان! به تعهدهاى تان عمل كنيد! چهارپايان- گاو و گوسفند و شتر و بز- براى شما حلال گرديد مگر آنچه براى شما بيان مى شود در حالى كه در حال احرام شكار را حلال نشماريد، قطعاً خداوند به آنچه اراده كند، حكم مى كند «3».

و هرگاه سخن گفتيد عدالت را رعايت كنيد، هرچند [به زيان] بستگان تان باشد و به تعهد

با خدا عمل كنيد. آن چيزى است كه خداوند شما را به آن سفارش مى كند باشد كه پند گيريد «4».

______________________________

(1) بقره 2/ 40.

(2). بقره 2/ 27.

(3). مائده 5/ 1.

(4). انعام 6/ 152.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 905

و هرگاه با خدا پيمان بستيد، به آن عمل كنيد و سوگندهاى تان را پس از محكم كردن نشكنيد كه خداوند را ضامن خود قرار داديد، قطعاً خداوند كارهاى تان را مى داند «1».

آياتى از قرآن كه بر اين بحث دلالت مى كند بسيار زياد است و همين مقدار كافى است.

1163- (1) عبداللّٰه بن سنان گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ اين سخن خداوند سؤال كردم: «اى مؤمنان، به تعهدهاى تان عمل كنيد.» امام عليه السلام فرمود: مقصود عهد و پيمان هاست.»

1164- (2) در كتاب الجعفريات از على عليه السلام روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «كسى كه امانتدار نيست ايمان ندارد و كسى كه پايبند به عهد و پيمان نيست، دين ندارد و كسى كه ركوع و سجود نمازش را كامل به جا نياورد، نماز ندارد.»

1165- (3) سيد فضل اللّٰه راوندى در كتاب نوادرش از امام موسى بن جعفر عليه السلام از نياكانش روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «هنگامى كه خداوند بهشت جاودان را آفريد ... خداوند تعالى [به بهشت] فرمود: «به عزت و جلال و مقام بلندم سوگند، دائم الخمر و ... و ختّار- كسى كه به پيمانش عمل نمى كند- را وارد تو نخواهم كرد.»

1166- (4) در كتاب غرر الحكم و درر الكلم از اميرمؤمنان عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «برترين امانتدارى عمل به عهد و پيمان

است.»

1167- (5) و فرمود: «از نشانه هاى ايمان عمل به عهد و پيمان است.»

1168- (6) و فرمود: «عمل كننده به وعده و وفاكننده به نذر باش.»

1169- (7) در كتاب تفسير منسوب به امام حسن عسكرى عليه السلام از امام باقر عليه السلام روايت مى شود كه فرمود:

« [روز قيامت] دربارۀ كسى كه در دنيا به تعهداتش در مورد نذرها و سوگندها و وعده هايش عمل كرده است، گفته مى شود: اى فرشتگان، اين بنده در دنيا به پيمان هايش عمل كرد، پس در اينجا به وعده هاى ما براى وى عمل كنيد و بر او سهل و آسان گيريد و در حسابرسى او سخت گيرى نكنيد.

در اين هنگام فرشتگان وى را به سوى بهشت حركت مى دهند.»

1170- (8) على بن جعفر گويد: «از برادرم- امام موسى بن جعفر عليه السلام- سؤال كردم: شخصى در غير معصيت با خداوند عهد و پيمان مى بندد، اگر به عهدش وفا نكند چه چيزى بر عهدۀ اوست؟

امام عليه السلام فرمود: برده اى آزاد مى كند يا صدقه اى مى پردازد يا دو ماه پى درپى روزه مى گيرد.»

______________________________

(1). نحل 16/ 91.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 907

1171- (9) ابوبصير از امام باقر عليه السلام يا امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمودند: «هركس در كارى كه اطاعت خدا در آن است، با او عهد و پيمان كند و آن گاه پيمان خود را بشكند، آزاد كردن يك برده يا دو ماه پى درپى روزه يا طعام دادن به شصت بينوا بر عهدۀ اوست.»

1172- (10) در كتاب نوادر احمد بن محمد از امام جواد عليه السلام روايت مى شود كه دربارۀ كسى كه نزد حجرالاسود با خدا پيمان بست كه هرگز كار

حرامى انجام ندهد ولى پس از بازگشت كار حرام انجام داد فرمود: «عتق كند يا روزه بگيرد يا شصت بينوا را طعام دهد. با اين حال كارى را كه ترك كرده است بزرگ تر از اين است و از خداوند درخواست آمرزش و توبه مى كند.»

ارجاعات

گذشت: در روايات باب چهلم از ابواب جهاد با نفس مناسب با آن هست.

در روايت پانزدهم از باب شصت و نهم از ابواب جهاد با نفس فرموده امام عليه السلام كه: «چهار چيز در هر كه باشد ايمانش كامل است و به ايمانش كمك و نيرو مى رسد ... و آنها عمل كردن به آنچه براى خدا بر عهدۀ خويش قرار مى دهد و ... است.»

در روايت بيست و چهارم از باب هفتم از ابواب وديعه فرموده امام عليه السلام كه: «سه چيز را احدى در مورد آن عذر و بهانه اى ندارد ... وفاى به عهد براى نيكوكار و تبهكار.»

در روايت بيست و يكم از باب هفدهم از ابواب مهريه فرموده خداوند تعالى كه: «اى بنده من، من كنيزم را براساس پيمان خود به ازدواج تو درآوردم ولى تو به پيمان من وفا نكردى و به كنيز من ستم كردى.»

و در روايت چهارم از باب دهم از ابواب كفارات اين گفته كه: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ كسى كه به خدا سوگند مى خورد و سپس به آن عمل نمى كند، سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود: كفّاره وى طعام دادن به ده بينواست.» «1»

______________________________

(1). باب 10 از ابواب كفارات روايت 4.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 910

مآخذ و منابع جامع احاديث شيعه

قرن اول

30. قرآن كريم

31. الصحيفة السجادية. امام زين العابدين عليه السلام (38-

94 ق)

قرن دوم

32. كتاب الصّفين. ابان بن تغلب (؟- 141 ق)

33. الفضايل. ابان بن تغلب (؟- 141 ق)

34. توحيد المفضّل. مفضل بن عمر جعفى (؟- 160 ق)

35. الرسالة الذهبية. للرضا عليه السلام معروف به طب امام رضا عليه السلام (؟-؟)

36. صحيفة الامام رضا عليه السلام. منسوب به امام رضا عليه السلام (؟-؟)

37. الفقه، معروف به فقه الرضا عليه السلام. منسوب به امام رضا عليه السلام (؟-؟)

38. اصل. زيد زراد (؟-؟)

39. اصل. علاء بن رزين (؟-؟)

40. اصل. عاصم بن حميد حناط (؟-؟)

41. اصل. درست بن ابى منصور (؟-؟)

42. اصل. جعفر بن محمد بن شريح حضرمى (؟-؟)

قرن سوم

43. المناقب. نصر بن مزاحم (120- 212 ق)

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 911

44. وقعة صفين. نصر بن مزاحم (120- 212 ق)

45. المشيخة. حسن بن محبوب سراد (149- 224 ق)

46. النوادر. حسن بن محبوب سراد (149- 224 ق)

47. المحاسن. برقى (؟- 274 يا 280 ق)

48. الغارات. ابراهيم بن محمد ثقفى كوفى (؟- 283 ق)

49. بصائر الدرجات. محمدبن حسن بن فروخ صفار (؟- 290 ق)

50. المزار. محمدبن حسن بن فروخ صفار (؟- 290 ق)

51. النوادر. احمد بن محمد بن عيسى اشعرى قمى (؟- متوفى در عصر غيبت صغرى)

52. جامع الاحاديث النبوية. ابو محمد جعفر بن احمد بن على بن قمى (؟-؟)

53. تفسير العسكرى. منسوب به امام حسن عسكرى عليه السلام (؟-؟)

54. طريق النجاة. شيخ عزالدين حسن بن ناصر بن ابراهيم حداد عاملى (؟-؟)

55. كتاب الزهد. حسين بن سعيد اهوازى (؟-؟)

56. المؤمن. حسين بن سعيد اهوازى (؟-؟)

57. كتاب الزيارات. حسين بن سعيد اهوازى (؟-؟)

58. المناقب. حسين بن سعيد اهوازى (؟-؟)

قرن چهارم

59. كتاب التاريخ. ابن اعثم كوفى (؟- 314 ق)

60.

الفتوح. ابن اعثم كوفى (؟- 314 ق)

61. كتاب التفسير. محمد بن مسعود عياشى (؟- حدود 320 ق)

62. تفسير القمى. ابوالحسن على بن ابراهيم قمى (؟- 329 ق)

63. الكافى. شيخ كلينى (؟- 329 ق)

64. كتاب التمحيص. محمد بن همام اسكافى (258- 336 ق)

65. رجال الكشى. محمد بن عمر بن عبدالعزيز كشى (؟- حدود 340 ق)

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 912

66. اثبات الوصية. على بن حسين مسعودى (؟- 346 ق)

67. الاستغاثة. على بن احمد كوفى (؟- 352 ق)

68. الابتداء. على بن احمد كوفى (؟- 352 ق)

69. الانبياء. على بن احمد كوفى (؟- 352 ق)

70. كتاب الاخلاق. ابن قاسم كوفى (؟- 352 ق)

71. الايضاح. نعمان بن محمد تميمى (259- 363 ق)

72. دعائم الاسلام. نعمان بن محمد تميمى (259- 363 ق)

73. كامل الزيارات. جعفر بن محمد بن قولويه (؟- 367 ق)

74. الغيبة. محمد بن ابراهيم نعمانى (؟- 380 ق)

75. تفسير النعمانى. ابوعبداللّٰه محمد بن ابراهيم بن جعفر كاتب نعمانى (؟- 380 ق)

76. علل الشرايع. شيخ صدوق (306 يا 307- 381 ق)

77. عيون اخبار الرضا عليه السلام. شيخ صدوق (306 يا 307- 381 ق)

78. كمال الدين وتمام النعمة. شيخ صدوق (306 يا 307- 381 ق)

79. الهداية. شيخ صدوق (306 يا 307- 381 ق)

80. الامالى. شيخ صدوق (306 يا 307- 381 ق)

81. معانى الاخبار. شيخ صدوق (306 يا 307- 381 ق)

82. التوحيد. شيخ صدوق (306 يا 307- 381 ق)

83. الخصال. شيخ صدوق (306 يا 307- 381 ق)

84. ثواب الاعمال. شيخ صدوق (306 يا 307- 381 ق)

85. المقنع. شيخ صدوق (306 يا 307- 381 ق)

86. من لا يحضره الفقيه. شيخ صدوق (306 يا 307- 381 ق)

87. فضائل الاشهر الثلاثة. شيخ صدوق (306

يا 307- 381 ق)

88. مصادقة الاخوان. شيخ صدوق (306 يا 307- 381 ق)

89. فضائل الشيعه، صفات الشيعه. شيخ صدوق (306 يا 307- 381 ق)

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 913

90. المانعات (الاعمال المانعة من دخول الجنة). جعفر بن احمد بن على قمى (؟-؟)

91. العروس. جعفر بن احمد بن على قمى (؟-؟)

92. تحف العقول. ابن شعبه (؟-؟)

93. التمحيص. ابن شعبه (؟-؟)

94. دلائل الامامة. ابوجعفر محمد بن جرير بن رستم طبرى (؟-؟)

95. الجعفريات. محمد بن محمد اشعث (؟-؟)

96. طب الائمه (طب النبى). عبدالله و حسين پسران بسطام (؟-؟)

97. كتاب الدلائل. عبدالله بن جعفر حميرى (؟-؟)

98. قرب الاسناد. عبدالله بن جعفر حميرى (؟-؟)

99. تفسير فرات. فرات بن ابراهيم كوفى (؟-؟)

100. المسلسلات. جعفر بن احمد بن على قمى (؟-؟)

101. الغايات. جعفر بن احمد بن على قمى (؟-؟)

قرن پنجم

102. نهج البلاغه. سيد رضى (359- 406 ق)

103. المجازات النبوية. سيد رضى (359- 406 ق)

104. كفاية الاثر. خزاز رازى (؟- حدود 410 ق)

105. الارشاد. شيخ مفيد (336- 413 ق)

106. الامالى. شيخ مفيد (336- 413 ق)

107. الاختصاص. شيخ مفيد (336- 413 ق)

108. الفرائض الشرعية. شيخ مفيد (336- 413 ق)

109. المقنعة. شيخ مفيد (336- 413 ق)

110. تنزيه الانبياء. سيد مرتضى (355- 436 ق)

111. درر الفوائد. سيد مرتضى (355- 436 ق)

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 914

112. المختصر. سيد مرتضى (355- 436 ق)

113. رسالة المحكم والمتشابه. سيد مرتضى (355- 436 ق)

114. انساب. احمد بن على نجاشى (372- 450 ق)

115. رجال. احمد بن على نجاشى (372- 450 ق)

116. الاستبصار. شيخ طوسى (385- 460 ق)

117. التبيان. شيخ طوسى (385- 460 ق)

118. اختيار معرفة الرجال معروف به رجال الكشى. شيخ طوسى (385- 460 ق)

119. تهذيب الاحكام. شيخ

طوسى (385- 460 ق)

120. الامالى. شيخ طوسى (385- 460 ق)

121. الخلاف. شيخ طوسى (385- 460 ق)

122. الغيبة. شيخ طوسى (385- 460 ق)

123. المبسوط. شيخ طوسى (385- 460 ق)

124. النهاية. شيخ طوسى (385- 460 ق)

125. مصباح المتهجد. شيخ طوسى (385- 460 ق)

126. كنز الفوائد. ابوالفتح كراجكى (؟- 499 ق)

قرن ششم

127. روضة الواعظين. ابن فتال نيشابورى (؟- 508 ق)

128. تفسير الكشاف. جارالله زمخشرى (467- 538 ق)

129. مجمع البيان. فضل بن حسن طبرسى (حدود 469- 548 ق)

130. اعلام الورى باعلام الهدى. فضل بن حسن طبرسى (حدود 469- 548 ق)

131. نثر اللآلى. فضل بن حسن طبرسى (حدود 469- 548 ق)

132. الوسيط. فضل بن حسن طبرسى (حدود 469- 548 ق)

133. مكارم الاخلاق. حسن بن فضل طبرسى (؟- 548 ق)

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 915

134. غرر الحكم و درر الكلم. عبدالواحد بن محمد تميمى (510- 550 ق)

135. تفسير روح الجنان. ابوالفتوح رازى (حدود 470- نزديك به 554 ق)

136. الدعوات. سيد فضل الله راوندى (؟- 570 ق)

137. النوادر. سيد فضل الله راوندى (؟- 570 ق)

138. قصص الانبياء. سيد فضل الله راوندى (؟- 570 ق)

139. لبّ اللّباب. سيد فضل الله راوندى (؟- 570 ق)

140. فضل الحولقة. ابن عساكر (499- 571 ق)

141. الخرائج و الجرائح. قطب الدين راوندى (؟- 573 ق)

142. اسباب النزول. قطب الدين راوندى (؟- 573 ق)

143. تهافت الفلاسفه. قطب الدين راوندى (؟- 573 ق)

144. المناقب. ابن شاذان قمى (پس از 509- 584 ق)

145. قضاء حقوق المؤمنين. ابوعلى بن طاهر صورى (؟- 585 ق)

146. مناقب آل ابيطالب عليهم السلام. ابن شهر آشوب (489- 588 ق)

147. السرائر. محمد بن ادريس (543- 598 ق)

148. جامع الاخبار. تاج الدين شعيرى (؟-؟)

149. الاحتجاج. احمد بن على طبرسى (؟-؟)

قرن

هفتم

150. اربعون حديثاً. محمد بن عبدالله بن زهره حسينى (اوايل قرن هفتم)

151. مشكاة الانوار فى غرر الاخبار. ابوالفضل على طبرسى (اوايل قرن هفتم)

152. تنبيه الخواطر. ورام بن ابى فراس (؟- 605 ق)

153. اسدالغابه. ابن اثير (555- 630 ق)

154. الكامل. ابن اثير (555- 630 ق)

155. اللباب. ابن اثير (555- 630 ق)

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 916

156. المختصر. ابن حاجب (570- 646 ق)

157. مصباح الزائر. سيد على بن طاووس (589- 664 ق)

158. الطرف من الانباء. سيد على بن طاووس (589- 664 ق)

159. كشف المحجة. سيد على بن طاووس (589- 664 ق)

160. اللهوف (الملهوف). سيد على بن طاووس (589- 664 ق)

161. فلاح السائل. سيد على بن طاووس (589- 664 ق)

162. مهج الدعوات. سيد على بن طاووس (589- 664 ق)

163. فرج المهموم. سيد على بن طاووس (589- 664 ق)

164. امان من اخطار الاسفار والازمان. سيد على بن طاووس (589- 664 ق)

165. شرائع الاسلام. محقق حلى (602- 672 ق)

166. المعتبر. محقق حلى (602- 672 ق)

167. شرح نهج البلاغة. كمال الدين ميثم بن على بن ميثم بحرانى (؟- 679 ق)

168. فرحة الغرى بصرحة الغرى. عبدالكريم بن طاووس (648- 692 ق)

169. كشف الغمه. على بن عيسى اربلى (؟- 693 ق)

170. بشارة المصطفى. عماد الدين طبرى (؟- زنده در 698 ق)

قرن هشتم

171. المدارك. علامه حلّى (؟- 726 ق)

172. منتهى المطلب. علامه حلّى (؟- 726 ق)

173. مختلف الشيعه. علامه حلّى (؟- 726 ق)

174. تذكرة الفقهاء. علامه حلّى (؟- 726 ق)

175. الدرة الباهرة. شهيد اول (734- 786 ق)

176. المزار. شهيد اول (734- 786 ق)

177. الذكرى (ذكرى الشيعه فى احكام الشريعه). شهيد اول (734- 786 ق)

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 917

178. اربعون

الشهيد. شهيد اول (734- 786 ق)

179. المجموع الرائق. سيد هبة الله موسوى (؟-؟)

قرن نهم

180. التحصين. ابن فهد حلّى (757- 841 ق)

181. عدة الداعى ونجاح الساعى. ابن فهد حلّى (757- 841 ق)

182. اسرار الصلوة. ابن فهد حلّى (757- 841 ق)

183. ارشاد القلوب. حسن بن ابى الحسن ديلمى (؟- 841 ق)

184. اعلام الدين. حسن بن ابى الحسن ديلمى (؟- 841 ق)

185. مختصر البصائر. حسن بن سليمان حلّى (802-؟)

قرن دهم

186. غوالى اللئالى/ عوالى اللئالى. ابن ابى جمهور احسائى (حدود 840- زنده در 902 ق)

187. جنة الامان الواقية. ابراهيم بن على كفعمى (864- 905 ق)

188. مختصر. ابراهيم بن على كفعمى (864- 905 ق)

189. المصباح. ابراهيم بن على كفعمى (864- 905 ق)

190. جامع المقاصد. محقق كركى (؟- 937 تا 941 ق)

191. شرح اللمعة. شهيد ثانى (911- 966 ق)

192. اسرار الصلوة. شهيد ثانى (911- 966 ق)

193. شرح النفلية. شهيد ثانى (911- 966 ق)

194. روض الجنان. شهيد ثانى (911- 966 ق)

195. منية المريد. شهيد ثانى (911- 966 ق)

196. مسكّن الفؤاد. شهيد ثانى (911- 966 ق)

197. حديقة الشيعة. احمد بن محمد مقدس اردبيلى (؟- 993 ق)

قرن يازدهم

198. مجمع البحرين. طريحى (979- 1085 ق)

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 918

199. الوافى. محمد محسن فيض كاشانى (1007- 1091 ق)

200. مجمع البحرين فى فضائل السبطين. سيد ولى الله رضوى (؟-؟)

قرن دوازدهم

201. امل الامل. محمد بن حسن حرّ عاملى (1033- 1104 ق)

202. وسائل الشيعة الى تحصيل مسائل الشريعة. محمد بن حسن حرّ عاملى (1033- 1104 ق)

203. مدينة معاجز. سيد هاشم بحرانى (؟- 1107 ق)

204. تفسير البرهان. سيد هاشم بحرانى (؟- 1107 ق)

205. بحارالانوار. مجلسى ثانى (1037- 1111 ق)

206. حق اليقين. مجلسى ثانى (1037-

1111 ق)

207. مرآت العقول. مجلسى ثانى (1037- 1111 ق)

قرن چهاردهم

208. مستدرك الوسائل. محدث نورى (1254- 1320 ق)

209. جامع احاديث الشيعه. حاج سيدحسين بروجردى (1292- 1380 ق)

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 920

فهرست موضوعات

سخن ناشر 5

مقدمه 7

تعهدى عبادى و غير عبادى 7

ادله اثبات دعوى و جرم 8

ورزش و فقه 8

آشنايى با منابع جلد 824

آشنايى با مؤلفان منابع جامع احاديث شيعه جلد 1224

1- برقى (؟- 274 يا 280 ق) 12

2- ابراهيم بن محمد ثقفى (؟- 283 ق) 13

3- عبدالله اشعرى قمى (؟- متوفى در عصر غيبت صغرى) 13

4- محمد بن مسعود عياشى (؟- حدود 320 ق) 14

5- على بن ابراهيم قمى (؟- 329 ق) 15

6- شيخ كلينى (؟- 329 ق) 16

7- كشىّ (؟- حدود 340 ق) 17

8- على بن حسين مسعودى (؟- 346 ق) 18

9- نعمان بن محمد تميمى (259- 363 ق) 19

10- شيخ صدوق (306 يا 307- 381 ق) 19

11- محمد بن محمد اشعث (؟-؟) 20

12- عبداللّٰه بن جعفر حميرى (؟-؟) 21

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 921

13- ابن شعبه (؟-؟) 22

14- فرات بن ابراهيم كوفى (؟-؟) 22

15- سيد رضى (359- 406 ق) 23

16- شيخ مفيد (336- 413 ق) 24

17- سيد مرتضى (355- 436 ق) 25

18- شيخ طوسى (385- 460 ق) 26

19- فضل بن حسن طبرسى (حدود 469- 548 ق) 27

20- حسن بن فضل طبرسى (؟- 548 ق) 28

21- عبدالواحد بن محمد تميمى آمُدى (510- 550 ق) 28

22- سيد فضل الله راوندى (؟- 570 ق) 29

23- ابن شهر

آشوب (489- 588 ق) 29

24- محمد بن ادريس (543- 598 ق) 30

25- تاج الدين شعيرى (؟-؟) 31

26- احمد بن على طبرسى (؟-؟) 31

27- ابوالفضل على طبرسى (اوايل قرن هفتم) 32

28- ورام بن ابى فراس (؟- 605 ق) 33

29- على بن عيسى اربلى (؟- 693 ق) 33

30- عمادالدين طبرى (؟- زنده در 698 ق) 34

31- ابن فهد حلى (757- 841 ق) 34

32- ابن ابى جمهور احسائى (حدود 840- زنده در 902 ق) 35

33- حرّ عاملى (1033- 1104 ق) 37

34- مجلسى ثانى (1037- 1111 ق) 38

35- محدث نورى (1254- 1320 ق) 39

36- حاج سيد حسين بروجردى (1292- 1380 ق) 41

تشكر و اعتذار 44

منابع و مآخذ تحقيق 45

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 923

فصل پانزدهم: ابواب عاريه 49

باب 1: استحباب عاريه و امانى بودن آن و حكم عاريه گرفتن از كافر 49

باب 2: حكم عاريه گرفتن بدون اجازه مالك 61

باب 3: حكم رهن گذاشتن عاريه بدون اجازه مالكش 61

باب 4: مالكيت عاريه 63

باب 5: حكم پس گرفتن عاريه توسط مالك 63

فصل شانزدهم: ابواب اجاره 65

باب 1: موضوع عقد اجاره 65

باب 2: كراهت اجير شدن انسان 67

باب 3: كراهت به كار گرفتن اجير بدون تعيين اجرت و جلوگيرى از حضور وى در نماز جمعه 73

باب 4: استحباب پرداخت مزد كارگر پيش از خشك شدن عرقش و شرط كردن در اجاره و گرفتن اجرت پيش از انجام كار 75

باب 5: جواز مزد گرفتن براى جمع آورى بيت المال 77

باب 6: حرمت نپرداختن مزد كارگر 77

باب 7: ضمانت مستأجر اجرت اجير را 85

باب 8: تعهد مستأجر به موجود در اجاره حيوان 87

باب 9: لزوم عقد اجاره 87

باب 10: جواز تجارت كردن اجير براى غير مستأجر با اجازه او 89

باب 11: حكم پرداخت هزينه اجير توسط شخص ديگر و هزينه لباس و حمام اجير 89

باب 12: حكم در راه ماندن مركب كرايه اى و عدم انجام كار در مدت اجاره توسط اجير 91

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 925

باب 13: شرط برده اجير و ضمانت اتلاف برده 95

باب 14: حكم اجاره كردن محافظ براى كاروان 95

باب 15: حكم اجاره دادن فرزند براى مدت معين در برابر اجرت معين 97

باب 16: حكم پذيرفتن كار و واگذار كردن آن به ديگران و محكم كارى در كارها 97

باب 17: حكم اجاره دادن آسياب، خانه، زمين، كشتى اجاره اى و كارگر به بيشتر از مبلغ اجاره شده 101

باب 18: حكم ناتوان شدن اجير از حفر چاه به مقدار قرارداد 111

باب 19: اختلاف اجرت بر اساس اختلاف زمان 111

باب 20: حكم اجاره حيوان به شرط سوار نشدن ديگرى 113

باب 21: حكم استفاده از مركب در غير مسير اجاره و اختلاف مالك و مستأجر 113

باب 22: لزوم پرداخت اجاره زمين كشاورزى در صورت كشت و عدم كشت و حكم كشاورزى و درختكارى و ساختمان سازى در زمين اجاره اى بدون اجازه مالك 119

باب 23: جواز اجاره دادن مال اجاره اى به موجر 121

باب 24: حكم فروش مال اجاره داده شده توسط مالك 121

باب 25: اجاره و مرگ مستأجر يا موجر 123

باب 26: حكم اجاره

زمين براى زراعت به طلا و نقره و به بخشى از محصول و به گندم و جو 125

باب 27: جواز ضمانت بار كشتى از سوى ناخدا 127

باب 28: ضمانت حمامى 127

باب 29: ثبوت ضمانت ملوان و شتردار و كرايه دهنده و باربر و ... در فرض تفريط آنها 129

باب 30: ضمانت كسانى كه براى اصلاح چيزى مزد مى گيرند ولى آن را فاسد مى كنند و حكم امروز و فردا كردن آنان 137

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 927

باب 31: امانى بودن عقد اجاره و شرط ضمن آن 147

باب 32: حكم اجاره اتاقى از منزل يك زن تنها كه در اتاقى ديگر زندگى مى كند 149

باب 33: حكم كرايه خانه با كالا و سكونت در خانه اى در مقابل سكونت خانه ديگر 151

باب 34: جواز كرايه خانه به صورت ماهانه 151

باب 35: حكم فروريختن بخشى از خانه كرايه اى يا ويران شدن آن 151

باب 36: كيفيت استفاده از مغازه و خانه كرايه اى 153

باب 37: حكم اختلاف ميان مستأجر و موجر 153

باب 38: وجوب خيار در كرايه 155

باب 39: حكم اشغال بخشى از خانه كرايه اى توسط صاحبخانه 155

باب 40: حكم حمل چيزهاى حرام با كشتى يا حيوان كرايه اى 157

باب 41: حكم كرايه حيوان براى يك روز و نگه داشتن آن به مدت چند روز 157

باب 42: حكم تحويل گندم به آسيابان به شرط پرداخت آرد به پيمانه بيشتر 157

باب 43: حكم اجاره دادن برده غصبى 159

فصل هفدهم: ابواب جعاله 161

باب 1: جواز جعاله بر آموزش، شراكت، دلالى، سمسارى، جنگيدن و ... 161

باب

2: حكم اجرت گرفتن براى يافتن گمشده و برده فرارى 163

باب 3: حكم جعاله عرب بيابانگرد 165

فصل هجدهم: ابواب وكالت 167

باب 1: جواز وكالت در ازدواج، طلاق، معاملات و بقاى وكالت تا آگاهى وكيل از بركنار شدن 167

باب 2: حكم انكار وكالت در ازدواج از سوى مرد 171

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 929

باب 3: پس گرفتن مهريه از ولى زن معيوب كه با فريبكارى او را شوهر دهد 173

باب 4: حكم به ازدواج درآوردن وكيل زن، او را براى خودش 173

باب 5: حكم گرفتن مهريه زن توسط پدرش 173

باب 6: تحريم خيانت وكيل 175

باب 7: حكم ارزان و گران فروختن وكيل و وكالت دو نفر در يك مورد 175

باب 8: حكم پرداخت وكيل مال موكل را به فرستاده او 177

فصل نوزدهم: ابواب غصب 179

باب 1: حرمت غصب و وجوب تحويل مال به صاحبش 179

باب 2: حكم زراعت و درخت كارى در زمين ديگرى 185

باب 3: حكم ساختمان سازى در زمين غصبى 189

باب 4: حكم فرزنددار شدن از كنيز غصبى 191

باب 5: حكم گرفتن مال توسط مالك آن 191

باب 6: حكم غصب حيوان 193

باب 7: تحريم تصرف در مال غصبى و خريدن آن 193

باب 8: حكم افزودن بر مال غصبى يا كاستن از آن 195

باب 9: تأثير ظلم و ستم بر رويش گياهان 195

باب 10: حكم كشتن دام و قطع درخت و نابود كردن كشت و ويران كردن خانه و پر كردن چاه يا نهر 197

فصل بيستم: ابواب شُفعه 119

باب 1: مستحق شُفعه

و مورد آن 119

باب 2: عدم ثبوت شُفعه در خانه آنگاه كه با برده و كالا و جواهر خريده شود و حكم مهريه قرار دادن خانه 213

باب 3: فرصت شريك براى فراهم كردن پول 215

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 931

باب 4: حكم تلف شدن بخشى از مال پيش از اخذ به شُفعه 215

باب 5: حكم ساقط كردن حق شُفعه پيش از معامله 217

باب 6: حق شُفعه در معامله مشاع همراه مال تقسيم شده و زيان و زيان رسانى در شُفعه 217

باب 7: حكم دريافت بيشتر از قيمت واقعى توسط مشترى 217

باب 8: حكم تخفيف فروشنده به مشترى 219

باب 9: حكم رجوع شريك از اخذ به شُفعه 219

باب 10: حكم معاملات پى درپى در مدت شُفعه 219

باب 11: اختلاف مشترى و شريك در بهاى خانه 219

باب 12: ثبوت شُفعه به مجرد وقوع معامله و سقوط آن به وسيله آنچه بر پذيرش معامله دلالت كند 221

باب 13: حق شُفعه نسبت به ساختمان زمين موقوفه 221

باب 14: حكم به ارث رسيدن حق شُفعه 223

باب 15: حقّ همسايه خانه و زمين 223

فصل بيست و يكم: ابواب وقف و صدقات 225

باب 1: استحباب وقف و صدقات و بيان صدقات پيامبر صلى الله عليه و آله و فاطمه عليها السلام و امامان عليهم السلام و اصحاب 225

باب 2: عدم جواز تصرف واقف در وقف و قرار دادن واقف خودش را سزاوارتر از ديگران در صورت نياز به مال موقوفه 255

باب 3: حكم رجوع در وقف و صدقه و تملك آنها 259

باب 4: اشتراط تعيين

موقوف عليهم و استمرار در وقف 269

باب 5: جواز وقف مِلك مشاع و صدقه پيش از تقسيم و تحويل 271

باب 6: وجوب عمل به وقف و حرمت تغيير آن و حكم وقف بر مسجد 275

باب 7: حكم وقف زمين بر گروهى كه در سرزمين هاى مختلف پراكنده اند 277

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 933

باب 8: حكم فروش وقف 277

باب 9: حكم آميزش با كنيزى كه صدقه داده پيش از تحويل دادن آن 285

باب 10: حكم شريك كردن ديگران در صدقه به فرزند 285

باب 11: حكم صدقه دادن نابالغ 289

باب 12: حكم صدقه دادن و بخشش زن بدون اجازه شوهر 291

باب 13: جواز صدقه دادن به سادات 293

فصل بيست و دوم: ابواب سُكنىٰ و حبس 295

باب 1: استحباب سكونت دادن به مؤمن 295

باب 2: وابسته بودن سكنى به شرايط آن 297

باب 3: حكم كسى كه حق سكنى براى او در دوران حياتش قرار داده شود و مالك هم فوت كند 301

باب 4: بطلان سكنى و حبسِ بدونِ مدت با مرگ مالك 303

باب 5: حكم فرار برده اى كه براى خدمت به كسى وقف شده است 305

فصل بيست و سوم: ابواب هبه 307

باب 1: جواز هبه در غير حرام، استحباب آن براى مؤمنان و به ويژه بستگان 307

باب 2: حق رجوع در هبۀ دين 309

باب 3: حكم بخشيدن طلب به فرزند و سپس به بدهكار 311

باب 4: جواز فرق گذاشتن ميان همسران و فرزندان 311

باب 5: جواز هبۀ مال مشاع 313

باب 6: حكم رجوع در هبه و

هبۀ زن بدون اجازه شوهرش 313

باب 7: حكم رجوع در هبه و نحله 317

باب 8: حكم رجوع در هبه در صورت وجود مال موهوبه 325

باب 9: عدم جواز رجوع در هبه معوّض 327

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 935

باب 10: حكم ارث بردن واهب، هبه اش را پس از مرگ موهوب له 327

باب 11: عدم بازگشت خداوند از بخشش خود 329

فصل بيست و چهارم: 331

ابواب سبق و رمايه (مسابقه و تيراندازى) 331

باب 1: استحباب مسابقه اسب سوارى و تربيت آن 331

باب 2: استحباب تيراندازى، مسابقه تيراندازى و شنا 335

باب 3: جواز مسابقه و شرطبندى 339

باب 4: جواز پرداخت جايزه به نفرات برتر مسابقه 343

باب 5: كشتى گرفتن امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام و پيامبر صلى الله عليه و آله با عرب بيابانگرد 345

باب 6: بازى مداحى و پرنده بازى 347

فصل بيست و پنجم: ابواب وصيت 349

باب 1: احكام وصيت، كميت و كيفيت انجام آن 349

باب 2: وصيت، كامل كننده كاستى هاى زكات 373

باب 3: حكم به حساب آمدن يك سوم ديه مقتول از وصيت به ثلث 375

باب 4: حكم وصيت به تامين هزينه ديگرى از ثلث 377

باب 5: حكم وصيت به بيش از ثلث 377

باب 6: حكم اجازه وارثان درباره وصيت زمان حيات موصى 391

باب 7: جواز وصيتِ انسانِ بدون وارث 393

باب 11: حكم تصرفات منجز در بيمارى منجر به فوت 403

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 937

باب 12: حكم تغيير وصيت 407

باب 13: جواز وصيت براى وارث 413

باب 14: ادلّه اثبات

وصيت 417

باب 15: حكم شك ولىّ ميّت نسبت به دو شاهد ذمّى 425

باب 16: اثبات وصيت با شهادت يك نفر مسلمان راستگو 429

باب 17: حكم شهادت زن در وصيت 431

باب 18: حكم ادعاى دو برده در مورد آزادى خود و باردار بودن كنيز از صاحبش 433

باب 19: جواز وصيت با اشاره و نوشتن 435

باب 20: حكم وصى قرار دادن بالغ و نابالغ 441

باب 21: دو وصى و انجام وصيت 443

باب 22: وجوب پذيرش وصيت پدر از سوى فرزند 447

باب 23: حكم وصى قرار دادن زن و شرابخوار 447

باب 24: حكم وصى قرار دادن حاضر و غايب 451

باب 25: حكم وصيت خودكشى كننده 453

باب 26: حكم مقدم بودن بدهى بر وصيت و وصيت بر ميراث 455

باب 27: اخراج وصيت به زكات از اصل مال 461

باب 28: وجوب اخراج حجة الاسلام از اصل مال و حج مستحب از ثلث در صورت وصيت و حكم وصيت به حج 463

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 939

باب 34: استحباب عمل به وصيت خود در صورت بهبودى از بيمارى 467

باب 35: حكم وصيت به يك جزء از مال 467

باب 36: حكم وصيت به يك سهم از مال و وصيت به آزاد كردن برده هاى قديمى 477

باب 37: حكم وصيت به چيزى از مال و وصيت براى همسايگان 483

باب 38: حكم غلاف و زيور آلات شمشير در وصيت به آن 483

باب 39: حكم وصيت به صندوق و مال داخل آن و وصيت به كشتى و گندم آن 485

باب 40: حكم وصيت به

مبلغى كه وصى دوست دارد و وصيت به مجمل و قليل 487

باب 41: حكم وصيت براى نوه به اندازه سهم فرزند واقرار براى فرزند 489

باب 42: حكم وصيت براى عمو و دايى 489

باب 43: حكم وصيت براى بستگان و وصيت براى شخصى بدون تعيين مورد مصرف 489

________________________________________

بروجرى، آقا حسين طباطبايى - مترجمان: حسينيان قمى، مهدى - صبورى، م، منابع فقه شيعه، 31 جلد، انتشارات فرهنگ سبز، تهران - ايران، اول، 1429 ه ق

منابع فقه شيعه؛ ج 24، ص: 939

باب 44: استحباب وصيت براى بستگان هرچند قاطع رحم باشد 491

باب 50: حكم وصيت براى آل محمد صلى الله عليه و آله و فرزندان فاطمه عليها السلام 501

باب 51: حكم وصيت براى غير وارث 501

باب 52: حكم محروم كردن فرزند از ميراث 503

باب 53: حكم پرداخت مال وصيت شده براى كعبه به زائران آن 505

باب 54: حكم كافى نبودن مال وصيت شده براى عتق، حج و صدقه 505

باب 55: حكم وصيت در راه خدا 509

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 941

باب 56: حكم وصيت مجوسى به صرف مال در ميان نيازمندان 515

باب 57: جواز وصيت مسلمان و ذمى براى ذمى 517

باب 58: جواز واگذار شدن مصرف وصيت به وصى 519

باب 59: حكم وصيت به فرزند بودن برده اى و آزاد كردن برده اى بدون تعيين 521

باب 60: مرگ موصّىٰ له پيش از موصّىٖ يا پيش از تحويل گرفتن 523

باب 61: حكم تغيير وصيت 527

باب 62: حكم ضمانت وصى براى طلبكاران 535

باب 63: حكم تجارت وصى با مال يتيم 537

باب 64: عدم

جواز پرداخت مال يتيم پيش از رسيدن به مرحله بلوغ و رشد و لزوم پرداخت آن هنگام رشد 537

باب 65: حكم فراموش شدن وصيت توسط وصى 543

باب 66: جواز خريد مال ميت به وسيله مزايده توسط وصى 545

باب 67: اجازه مضاربه با مال يتيم از سوى موصى به وصى 545

باب 68: حكم ادّعاى طلب از موصى توسط وصى 547

باب 69: حكم وصىِ وصى و اجرت گرفتن وى 549

باب 70: عدم كفايت مالِ ميت براى انجام وصاياى او 549

باب 71: استحباب وصى بودن انسان براى خودش 551

باب 72: حكم مازاد نفقه همسر پس از مرگ 551

باب 73: حكم وصيت نابالغ، سفيه و ديوانه 553

باب 74: حكم وصيت برده 557

باب 75: حكم تقسيم اموال شخصِ بدون وصيت و حكم سلب صلاحيت وصى و حكم فاقد وصى 557

باب 76: حكم تعيين وكيل از جانب قاضى براى ورثۀ غايب به منظور تقسيم اموال ميّت 559

باب 77: حكم وصيت به آزاد كردن دو برده با مبلغ معينى 559

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 943

(17) باب أنّ السكران لا يجوز عتقه 590

(18) باب أنّ المملوك إذا نَكل به أو مثّل به فهو حرّ 590

(19) باب أنّ المملوك إذا عمى أو أقعد أو جذم فقد عتق وحكم ما إذا صار أشلّ أو أعرج أو أعور 592

(20) باب حكم مال المملوك إذا أعتق 593

(21) باب حكم من اشترى عبداً أو أمة نسيئة ثمّ أعتق العبد أو أولد الأمة ثمّ أعتقها فمات ولا مال له 595

(22) باب أنّ من أعطاه المملوك مالًا ليشتريه ويعتقه كره

له القبول وحكم مالو بذل لمولاه مالًا ليبيعه 596

(23) باب انّ عتق المملوك فى الرّخاء أفضل من بيعه والصّدقة بثمنه وفى الشّدّة بيعه والصّدقة بثمنه أفضل من عتقه وكراهة عتق الفاسق وشارب الخمر واستحباب عتق المملوك الصّالح 596

(24) باب أنّ الأصل فى النّاس الحرّيّة حتّى تثبت الرّقّيّة بالإقرار والبيّنة 597

(25) باب أنّ من قال كلّ مملوك لى قديم فهو حرّ انعتق كلّ من كان فى ملكه ستّة أشهر وكذا من أوصى بذٰلك 599

(26) باب أنّ من نذر عتق أوّل ولد تلده الأمة فولدت توأماً أعتقهما 601

(27) باب ماورد فى أنّ عتق المملوك فى حال المرض أفضل من تركه وتركه مملوكاً فى حال حضور الموت أفضل من عتقه 602

(28) باب ماورد فى عتق المملوك بعد سبع سنين وأنّ صحبة عشرين سنة قرابة 602

(29) باب أنّ من أعتق مملوكاً ثمّ مات واشتبه استخرج بالقرعة 603

(30) باب أنّ الميراث والولاء لمن أعتق رجلًا كان المعتق أو امرأة 603

(31) باب أنّ من أعتق وجعل المعتَقَ سائبة وتبرّأ من جريرته فلا ولاء له ولا ميراث 605

(32) باب حكم ولاء ولد المعتَق وولد ولده 606

(33) باب أنّ المرأة إذا أعتقت ثمّ ماتت انتقل الولاء إلى عصبتها دون أولادها وكذا إذا ماتت وأوصت أن يعتق عنها 609

(34) باب أنّ المعتِق إذا مات انتقل الولاء إلىٰ أولاده إذا كان رجلًا وإن أعتق بأمر الغير كان الولاء للآمر 610

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 945

(52) باب حكم من دفع إليه مملوك مالًا ليشتريه من سيّده 629

(53) باب حكم من أعتق أمة حبلىٰ واستثنىٰ الحمل 629

(54) باب ما ورد فى

أنّ من يجب عليه عتق رقبة مؤمنة فلا يجدها يجزيه عتق الأطفال 630

(55) باب أنّ المملوك إذا طلب البيع لم تجب إجابته ولم يستحبّ إذا كان موافقاً وكان مولاه محسناً إليه 630

(56) باب ما يستحبّ من الدّعاء والكتابة للآبق وجملة من أحكام العتق 630

(57) باب عدم جواز الرّجوع فى العتق 632

(58) باب أنّ من باع عبده فأعتقه المشترى ولم يؤدّ ثمنه ليس للمالك أن يردّه بل ثمنه دين على المشترى 633

(59) باب ما ورد فيمن أعتق النّسمة ثمّ يستخدمها 633

(60) باب ما ورد فى عتق علىّ عليه السلام سبى الفرس 633

(61) باب ماورد فى أنّ المملوك إذا أحسن عبادة ربّه ونصح لسيّده ولم يضرّ به دخل الجنّة ورفع مقامه فى الدّنيا 634

كتاب التّدبير والمكاتبة والإستيلاد 7 63

أبواب التّدبير 7 63

(1) باب معنى التّدبير وأنّه لا يخرج المدبَّر عن ملك مولاه فله أن يرجع فى تدبيره ويتصرّف فيه تصرّف المالك فى ملكه 637

(2) باب حكم أولاد المدبّرة من مملوك أو حرّ وحكم أولاد المدبّر من مملوكة 642

(3) باب حكم من دبّر مملوكه وعليه دين 645

(4) باب أنّ الإباق يبطل التّدبير 646

(5) باب حكم الأمة الّتى زوّجها سيّدها من رجل حرّ ثمّ قال لها إذا مات زوجك فأنت حرّة وحكم من علّق تدبيره علىٰ من جعل له خدمته 647

(6) باب أنّ من دبّر عبده هل له أن يعتقه فى الكفّارة أم لا؟ 647

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 947

(14) باب حكم ولاء المكاتب وولده وانّ من شرط ميراث المكاتب لم يصحّ 667

(15) باب انّ المكاتب إذا أدّى بعض مال المكاتبة

هل له أن يؤدّى ما بقى ضربة واحدة فيعتق أم لا 667

(16) باب جواز مكاتبة المملوك على ما يزيد عن قيمته أو ينقص أو يساوى 669

(17) باب حكم المكاتب إذا كان بين شريكين فيعتق أحدهما نصيبه 669

(18) باب أنّ المكاتب المبعّض ان أوصى أو أوصى له جاز له من الوصيّة بقدر الحرّيّة وكذا كلّ مبعّض ويرث ويورث بقدر ما أعتق منه 670

(19) باب أنّ من أعتق عند موته ثلث خادمه لا يجب على أهله أن يكاتبوه بل لها من نفسها ثلثها وللوارث ثلثاها 670

(20) باب جواز إعطاء المكاتب من مال الصّدقة والزّكاة ليؤدّى مكاتبته 671

(21) باب حكم المكاتب فى الحدود والدّيات والشّهادات والفطرة 673

(22) باب ماورد في أنّ أوّل من كاتب لقمان الحكيم 675

أبواب الإستيلاد وأحكام امّ الولد 6 67

(1) باب أنّ أمّ الولد مملوكة مادام سيّدها حيّاً وجواز أخذ الرّجل ما وهبه لأمّ ولده وجواز بيعها فى ثمن رقبتها مع إعسار مولاها 676

(2) باب أنّ الجارية إذا أسقطت من سيّدها بعد موته فهى أمّ ولد وتنعتق وحكم بيع أمّ الولد من الرّضاع 676

(3) باب أنّ من تزوّج أمة فأولدها ثمّ اشتراها لم تكن أمّ ولد ولم يحرم بيعها حتّى تحمل منه بعد تملّكها 677

(4) باب أنّ أمّ الولد إذا مات ولدها قبل أبيه فهى أمة لا تنعتق بموت سيّدها ويجوز بيعها حينئذ 677

(5) باب أنّ أمّ الولد إذا كان ولدها حيّاً وقت موت أبيه صارت من نصيب ولدها، وانعتقت عليه إن لم يعتقها سيّدها قبل أو لم يوص بعتقها أو لم يكن عليه دين مستوعب 678

(6) باب جواز جبر امّ

الولد على الخدمة وعلى ارضاع الولد 680

(7) باب حكم امّ الولد إذا مات سيّدها فأعتقت ثمّ تنصّرت وتزوّجت نصرانيّاً وولدت 680

(8) باب حكم من زوّج أمّ ولده فولدت 681

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 949

فصل بيست و ششم: ابواب اقرار 3 68

باب 1: صحت اقرار از بالغِ عاقل و عدم تأثير انكار پس از اقرار 683

باب 2: حكم اقرار به بدهى قبل از فوت 685

باب 3: حكم اقرار به مالى براى يكى از دو نفر پيش از مرگ 693

باب 4: حكم اقرار برخى از وارثان به عتق يا بدهى 695

باب 5: عدم تأثير اقرار هنگام حبس، تهديد، ترساندن و برهنه كردن 699

فصل بيست و هفتم: ابواب ايْمان (سوگند) 3 70

باب 1: حكم تكليفى سوگند راست و دروغ 703

باب 2: استحباب ترجيح غرامت بر سوگند توسط ذى حق و استحباب سوگند ندادن از سوى مدعى به خاطر بزرگداشت خدا 727

باب 3: تصديق سوگند به خدا 729

باب 4: اقسام سوگندها 731

باب 5: حرمت بيزارى جستن از دين پيامبر صلى الله عليه و آله و سوگند به بيزارى از خدا و پيامبر و امامان عليهم السلام 735

باب 6: حكم گفتن سخنِ «خدا مى داند» در حالى كه به دروغ مى گويد 737

باب 7: عدم انعقاد سوگند به غير اللّٰه و نام هاى ويژه اش 739

باب 8: حكم سوگند به پروردگار، قرآن و سوره اى از قرآن 751

باب 9: حكم سوگند دادن كافران به غير خدا از اعتقادات شان 751

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 951

باب 10: عدم تحقق سوگند به ستارگان، ماه هاى حرام، مكه، كعبه، حَرَم،

نياكان و طاغوت ها 757

باب 11: حكم اين كه كسى بگويد: «اگر چنان نكند، يهودى يا نصرانى است» يا بگويد: «اگر چنان نكند، محرم به يك حج است» 759

باب 12: عدم تحقق سوگند به طلاق، عتق و صدقه 761

باب 13: جواز سوگند دادن ستمگر به بيزارى از قدرت خدا 769

باب 14: حكم سوگند فرزند، زن و برده بدون اجازه پدر، شوهر و مولى 777

باب 15: عدم انعقاد سوگند در نافرمانى خدا 779

باب 16: عدم انعقاد سوگند به ترك خريد از بازار براى خانواده 791

باب 17: عدم انعقاد سوگند در حال خشم، اجبار، اكراه، بدون قصد و اراده 793

باب 18: حكم مخالفت با سوگند در صورت بهتر بودن آن 797

باب 19: حكم سوگند بر ترك چيزهاى پاكيزه 801

باب 20: حكم سوگند بر نخوردن شير و گوشت يك بز 805

باب 21: حكم سوگند بر زدن برده 807

باب 22: حكم حرام كردن همسر و كنيز بر خود 809

باب 23: حكم وقوع سوگند بر اساس قصد مظلوم نه ظالم 811

باب 24: حكم مطابقت سوگند با نيت واقعى 813

باب 25: سوگند و سوگند دادن تنها بر اساس آگاهى 813

باب 26: حكم سوگند بر انجام واجب و ترك حرام 815

باب 27: انعقاد سوگند و كفاره آن 817

باب 28: عدم انعقاد سوگند بر بيرون نرفتن از شهر در صورت زيان 823

باب 29: حكم قسم دادن ديگران براى انجام كارى 825

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 953

باب 30: حكم درخواست كمك از مردم به وجه خدا و سوگند دادن شان به خدا 827

باب 31: جواز

سوگند غير واقع براى رسيدن به حق يا برطرف كردن ظلم 827

باب 32: حكم سوگند به كشتن فرزند 829

باب 33: حكم سوگند به ترك اصلاح ميان مردم 829

باب 34: حكم سوگند زن به ازدواج نكردن پس از شوهر و نزد وى نرفتن 831

باب 35: حكم سوگند بر ترك آميزش با كنيز عمه و به ارث رسيدن كنيز به وى 833

باب 36: حكم فراموش كردن محتواى سوگند 833

باب 37: حكم انشاءالله گفتن در سوگند و نوشته و موارد ديگر 835

باب 38: جواز سوگند آشكارا و استثناى مشيت خدا به طور پنهان براى حيله در جنگ 843

باب 39: حكم سوگند بر وزن كردن فيل 845

باب 40: جواز برداشتن حق خود از مال منكر و سوگند به بدهكار نبودن 847

باب 41: حكم تقاص مال پيش از سوگند دادن و پس از آن 849

باب 42: نخستين سوگند دروغ 851

باب 43: سوگند اسامه بر نكشتن شخص مسلمان و بهانه وى براى عدم حضور در جنگ هاى على عليه السلام 853

فصل بيست و هشتم: ابواب نذر و عهد 5 85

باب 1: شرايط صحت نذر 855

باب 2: حكم نذر كردن بدون تعيين منذور 863

باب 3: عدم انعقاد نذر در معصيت و مرجوح و حكم نذر سپاس و بازداشت 865

باب 4: عدم قدرت در نذر قربانى و نذر هديه براى كعبه از غير دام 871

باب 5: حكم نذر عدم خريد نسيه براى خانواده 873

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 955

باب 6: حكم نذر قربانى كردن فرزند 873

باب 7: حكم نذر هديه دادن غذا و

گوشت براى كعبه 879

باب 8: حكم نذر قربانى براى حج 879

باب 9: حكم نذر حج پيش از ازدواج و نذر عتق برده اى از فرزندان اسماعيل و نذر روزه روز معين يا نذر روزه در صورت ناتوانى 881

باب 10: حكم نذر انجام حج يا به حج فرستادن فرزند در صورت فرزنددار شدن و مرگ نذركننده 883

باب 11: حكم نذر صدقه به مال فراوان 885

باب 12: حكم پرداخت طلا به جاى نذر نقره و مخالفت از محل نذر 889

باب 13: تعهد با خدا دربارۀ صدقه دادن همه اموال 891

باب 14: حكم نذر عتق برده غير شيعه 893

باب 15: حكم نذر عتق كنيز در صورت آميزش با آن و خروج آن از ملكش 893

باب 16: حكم نذر عتق كنيز در صورت آميزش با وى براى طلب فرزند 895

باب 17: حكم نذر عتق نخستين برده اى كه به ملكيت انسان درآمده و مالك شدن تعدادى برده با هم 895

باب 18: حكم خريدن انسان خودش را از خدا 897

باب 19: حكم تحقق شرطِ نذر پيش از نذر 897

باب 20: كراهت نذر و سوگند هميشگى 899

باب 21: حكم نذر انجام واجب و ترك حرام 901

باب 22: حكم نذر زن بدون اجازه شوهر و برده بدون اجازه صاحبش و فرزند بدون اجازه پدر 903

باب 23: وجوب وفا به پيمان با خدا و كفّاره مخالفت با آن 903

مآخذ و منابع جامع احاديث شيعه 910

.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 956 Sources ofShi'ite JurisprudenceV olume 24 Translatedb yAHMAD ESMAEILTABAR, SEYYED AHMAD REZA HOSSEINIand MOHAMMAD HOSSEIN MEHVARI TEHRAN Publisher:

Farhang- e- Sabz 2009.

________________________________________

بروجرى، آقا حسين طباطبايى - مترجمان: حسينيان قمى، مهدى - صبورى، م، منابع فقه شيعه، 31 جلد، انتشارات فرهنگ سبز، تهران - ايران، اول، 1429 ه ق

جلد بيست و پنجم

اين كتاب در حال تصحيح است.

منابع فقه شيعه، ج 26، ص: 3

جلد بيست و ششم

اين كتاب در حال تصحيح است.

جلد بيست و هفتم

اين كتاب در حال تصحيح است.

منابع فقه شيعه، ج 28، ص: 3

جلد بيست و هشتم

اين كتاب در حال تصحيح است.

منابع فقه شيعه، ج 29، ص: 5

جلد بيست و نهم

اين كتاب در حال تصحيح است.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1

جلد سيم

[پيش درآمد]

اشاره

قال رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله:

«إنّى تٰارِكٌ فيٖكُمُ الثَّقَلَيْن كِتٰابَ اللّٰهِ وَعِتْرَتىٖ أهْلَ بَيْتىٖ.»

اصول كافى، شيخ كلينى؛ 1/ 294

مسند احمد بن حنبل، 3/ 14؛ 4/ 366- 367

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 5

سخن ناشر

نشر فرهنگ جهت باورسازى مردم در جوامع انسانى ضرورت انكارناپذيرى دارد. سيّال بودن فهم انسان همواره در جريان تاريخ، همراه با تكميل معارف قديمى و فرا گرفتن مفاهيم جديد جارى است و هرگز معارف انسانى و دستاوردهاى نوين آن در حوزۀ علوم رياضى، تجربى و علوم انسانى متوقف نيست. مهم ترين بخش معارف انسان ها به مفاهيم بايدها و نبايدها برمى گردد، مفاهيمى كه اعتبارى هستند و به اعتبار كنندۀ اين مفاهيم بستگى دارند. مسلمانان بايدها ونبايدها را به كلام خداى بزرگ و سخنان پيامبر صلى الله عليه و آله و جانشينان او مربوط مى دانند و شيعيان جانشينان پيامبر صلى الله عليه و آله را خاندان معصوم عليهم السلام آن فرستادۀ الهى مى دانند.

انتشارات فرهنگ سبز سعى دارد با ترجمۀ كلام امامان شيعه كه جانشينان معصوم آن رسول الهى هستند، قدمى در جهت نشر فرهنگ اسلام بر پايۀ انديشه هاى اهل بيت عليهم السلام بردارد. تبليغ و ترويج فرهنگ اسلام از طريق نشر آموزه هاى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و جانشينان معصومش به منظور مواد انديشه و تحليل فكرى مردم از وظايف انتشارات است. اميد آن كه نشر فرهنگ سبز در انجام اين وظيفه موفق و مقبول باشد. در پايان از دست اندركاران نشر فرهنگ سبز آقايان حاج هرمز شجاعى مهر و حاج محمدرضا دارابى و برادران احمد و مهدى اسماعيل تبار نهايت سپاس و امتنان را داريم. باشد كه خداوند

بزرگ به دعاى پيامبر صلى الله عليه و آله و خانواده اش جزاى خير در دنيا و آخرت به آنها عنايت فرمايد.

انتشارات فرهنگ سبز

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 7

مقدمه

اشاره

در فقه اماميّه دادرسى (قضاوت) از وظائف و تكاليف حاكم شرعى در قبال شارع مقدس است. گرچه قاضى به عنوان فقيه آگاه به مسائل فقهى و قضائى نسبت به ديگران در امر قضائى محقّ و مقدّم است اما او در اين رسيدگى قضائى در پيشگاه خالق منّان مكلّف و مسؤول است. دادرسى براى فصل خصومت بين اصحاب دعوى بر اساس ايمان (سوگندها) و بيّنات (گواهان) و ساير ادلّه استوار است. بنابراين قضاء در اسلام به طور قطع، طبق واقع قضيّه انجام نمى شود؛ زيرا قاضى مطابق ادلّۀ اثبات دعوى در دعاوى حقوقى و ادلّۀ اثبات جرم در شكايت هاى كيفرى حكم مى دهد و چنين حكمى لزوماً مطابق با واقع نخواهد بود، بلكه مطابق با دلالت هاى آيين دادرسى و ادلّۀ قضائى خواهد بود به همين جهت چنانچه اشخاص بخواهند در دادگاه هاى اسلامى نزد قاضى مسلمان فصل خصومت و اختلاف بكنند، بايد آيين دادرسى مدنى و كيفرى اسلامى را بدانند؛ چنان كه بر قاضى مسلمان لازم است علاوه بر علم فقه در گرايش هاى مربوطه و آيين دادرسى مدنى وكيفرى به نحوۀ رسيدگى قضائى مطابق با پيشرفت هاى روز نسبت به موضوع هاى جديد آشنا باشد تا بين اصحاب دعوى قضاوت صحيح كند.

ولايت قضائى

ولايت فقيه در امر قضاء و دادرسى مورد اتفاق نظر همۀ فقهاست و اجماع فقيهان اسلام بر اين است كه ولايت قضائى بر مردم، در اختيار فقيه جامع الشرائط است؛ و هيچ فقيهى ولايت در امر تقنين و افتاء را در موارد قانونمندى شخصى و اجتماعى مسلمانان براى غير فقيه قائل نيست.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 8

بنابراين براى حاكميت كه سه شأن قضائى (قوۀ قضائيه)، تقنينى (قوۀ مقننه) و اجرائى

(قوۀ مجريه) دارد، بر اساس اتفاق و اجماع فقهاى شيعه دو شأن قضائى و تقنينى در اختيار فقيه جامع الشرائط است كه به افتاء، جهت قانونمندى شخصى و اجتماعى مسلمانان و قضاء جهت فصل خصومت بين مسلمانان مى پردازد.

ولايت فقيه بر پايۀ سه ركن ولايت قضائى، ولايت تقنينى و ولايت اجرائى استوار است كه قلمرو اختيارات فقيه را در اين سه حوزه مشخص و معين مى سازد و بى ترديد بنا بر نظر همۀ فقهاى اسلام، ولايت فقيه در حوزۀ قضائى و تقنينى پذيرفته شده است و تنها در حوزۀ اجرائى، شمارى از فقها ولايت فقيه را مقيّد به امورى مانند سرپرستى ايتام، صغيران، بى سرپرست ها و ... مى دانند تا فقيه، امور اجرائى آنها را بر اساس ولايت خود سامان دهد. ولى فقهاى ديگر همانند حضرت امام خمينى- بنيان گذار جمهورى اسلامى ايران- ولايت فقيه را در امور اجرائى مطلق مى دانند و آن را مقيّد به امور پيش گفته نمى دانند و بر اين عقيده اند كه اگر رسيدگى بر امور اجرائى ايتام، صغار و ... به عهده و تكليف فقيه جامع الشرائط است، رسيدگى به احوال مسلمين به ويژه امنيت آنان و جلوگيرى از سلطۀ كافران بر قواى سه گانه در امور داخلى و بين المللى به طريق اولىٰ بر عهدۀ فقيه جامع الشرائط است و فقيه جامع الشرائط در پيشگاه خداى بزرگ بنا به ادلّۀ عقلى و نقلى باب امر به معروف و نهى از منكر و باب قضاء و ... مسؤول و مكلّف است. در نتيجه اين ادلّه نه تنها فقيه را در قوۀ قضائيه مسؤول و مكلّف مى كند بلكه او را نسبت به قواى مجريّه و مقنّنه در امور مسلمين نيز مسؤول مى سازد.

قضاء (دادرسى)

قضاوت چيست؟ قاضى كيست؟ و چه شرايطى دارد؟ نحوۀ قضاء و دادرسى در فقه اماميّه كدام است؟ و ... ده ها پرسش از اين دست كه در منابع فقه شيعه پاسخ داده مى شود.

منابع فقه شيعه، ترجمۀ جامع احاديث الشيعة در كتاب قضاء به مبحث دادرسى در اسلام مى پردازد و ماهيت كار قضاوت و شرائط قاضى و نحوۀ برخورد قاضى با اصحاب دعوى و متهمان به ارتكاب جرم را از دو منبع اصلى اسلام: قرآن و سنت رسول خدا صلى الله عليه و آله بيان مى كند.

منبع اصلى فقه شيعه كه قرآن و سنت رسول خدا صلى الله عليه و آله است، در تشريح و تبيين روشن گر جانشينان معصوم آن رسول گرامى صلى الله عليه و آله در مجموعه احاديث شيعه جمع آورى شده است.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 9

كتاب جامع احاديث الشيعة، اثر گران قدر حضرت آيت اللّه العظمى سيد حسين طباطبائى بروجردى رحمه الله است كه اكثر آيات الاحكام و روايات مربوط به دادرس و نحوۀ دادرسى در اسلام را در كتاب قضاء همانند ساير ابواب و مباحث فقهى از كتاب هاى مرجع چهارگانۀ فقه شيعه: كافى، اثر كلينى متوفاى 239 هجرى؛ من لا يحضره الفقيه، اثر شيخ صدوق متوفاى 381 هجرى؛ تهذيب و استبصار، اثر شيخ طوسى متوفاى 460 هجرى و ساير منابع دست اول جوامع روائى جمع آورى كرده است.

بنابراين خوانندگان با مراجعه به ترجمۀ منابع فقه شيعه، آن اثر ماندگار به مواد شرعى جهت قانونمندى قضاء و شهادات در اسلام دست مى يابند.

آيين دادرسى

صلاحيت قاضى و شرائط مقام قضاوت و نحوۀ دادرسى و شناختن اصحاب دعوى، شكايت و مراجعه با آنها و ادلّۀ اثبات دعوى يا شكايت و

مسائلى از اين دست، آيين دادرسى در فقه اماميّه را تشكيل مى دهد كه خطوط اصلى و معيارهاى ضرورى آنها به ويژه در مبحث ادلّۀ اثبات دعوى يا شكايت را تشكيل مى دهد كه از همين معيارها، اصولى توسط پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در عصر نبوت (23 سال) و خانواده معصومش عليهم السلام بعد از عصر نبوت در عصر امامت (250 سال) بيان شده است كه ساير متفرّعات و توافق هاى وضعى و اجتماعى قابل استنباط و استخراج به آنها برمى گردد و بر پايۀ همين اصول، مى توان آيين دادرسى مدنى و آيين دادرسى كيفرى را بر حسب مقتضيات زمان و مكان سامان بخشيد.

آيين دادرسى مدنى و كيفرى علاوه بر اصول و مبانى آنها كه در فقه اماميّه تبيين شده است به ويژگى ها و مختصات مكانى و زمانى مربوط مى شوند كه موضوع صلاحيت ها و مرور زمان ها و فرجام خواهى را در رسيدگى قضائى در پى خواهد داشت كه نتيجه و برآيند آن، انضباط قضائى اسلام خواهد بود.

ساختار و سازمان قضائى

صلاحيت قضائى از شئون ولايت والى مشروع منطبق بر فقه اماميّه است. چه كسى و بنا به چه مبنائى صلاحيت حكومت بر مسلمانان را دارد؟ بدون هيچ ترديدى در تاريخ فقه اسلام، سراغ نداريم كه هيچ فقيهى بپذيرد حاكمان جور و فاسقان ظلم، صلاحيت حكومت

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 10

بر جامعۀ اسلامى را داشته باشند بلكه اجماع و اتفاق همۀ فقها به اين است كه صلاحيت مقام قضائى همانند صلاحيت مقام قانون گذارى و صدور فتوى، در انحصار فقيه جامع الشرائط است. بنابراين ساختارسازى قضائى حكومت برعهده فقيه جامع الشرائط است تا در سايۀ آن ساختار منطبق بر فقه

اماميّه، مسلمانان بتوانند به راحتى دعوى و شكايات خود را در دادگاه اسلامى طرح كنند و با ارائۀ ادلّۀ اثبات دعوى يا جرم عليه مدّعىٰ عليه يا مشتكى عنه، اقامۀ دعوى يا شكايت كنند و دادرس عادل اسلامى پس از استماع ادلّۀ طرفيْن و بررسى آنها بر اساس معلومات قضائى و تقواى الهى، انشاء حكم كند و از سوى ديگر بر طبق حقّى كه ساختار قضائى به محكومٌ عليه مى دهد، او بتواند در محكمه اى بالاتر فرجام خواهى كند تا به نحوۀ دادرسى و التفات دادرس به ادلّۀ طرفيْن، ايرادى منطبق بر فقه اماميّه وارد كند و مقام قضائى بالاتر بر پايۀ ادلّۀ ايراد، حكم قضائى دادگاه بدوى را نقض يا ابرام نمايد. ارائۀ ايده و تئورى براى ساختار و سازمان قضائى اسلام، تنها بر پايۀ رجوع به كتاب و سنت و استفاده از برداشت ها و استنباطهاى فقهاى سلف صالح و فهم دستاوردهاى نوين علمى در دانش قضائى امكان پذير است.

بنابراين ابتدا بايد آيات و روايات مربوط به دادرسى در اسلام به دقت خوانده، آن گاه برداشت و استنباط شخصى به عنوان تئورى قابل طرح مطرح شود. سپس با تحليل برداشت ها و استنباطهاى فرزانگان و فقيهان، تئورى صواب متولد شود تا در سايۀ اين روش به مطلوب نهائى از ساختار و سازمان قضائى اسلام برسيم.

ادلّۀ اثبات دعوى يا جرم

از مباحث مهم فقه شيعه، ادلّۀ اثبات دعوى و جرم است؛ به ويژه دليل شهادت شهود كه در امور مالى و كيفرى بسيار كاربرد قضائى دارد. بررسى ويژگى هاى شاهد و تعداد آنها از جنس مرد يا زن در اثبات حقوق مردم يا حقّ خدا، نزد قاضى از مباحث كتاب شهادات فقه است و چنين

مباحث فقهى استمرار تبيين آيات و روايات مربوط به شهادات در منابع اصلى فقه يعنى كتاب و سنت است؛ علاوه بر آن كه ساير ادلّۀ اثبات دعوى و جرم مانند علم قاضى، اقرار مدّعىٰ عليه يا متهم، سوگند هريك از متخاصميْن- حسب مورد- علاوه بر شهادت شهود در يك ترتيب منطقى فقهى، براى قاضى جهت دادرسى حجّت و مسؤوليت آور است.

چنانچه مدّعى طرح دعوى در دادگاه نزد قاضى كند، قاضى از

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 11

مدّعىٰ عليه طلب جواب مى كند. چنانچه مدّعىٰ عليه اقرار نكند و ادّعاى مدّعى را انكار كند ولى قاضى عالم و آگاه به قضيه باشد، قاضى بر پايۀ علم خودش حكم مى كند. البته چنين علمى بايد مورد پذيرش عرف و عقل باشد نه اين كه يك ظنّ و گمان شخصى باشد بلكه مناشى آن بايد به اسناد مقبول و دستاوردهاى علمى و ... هر چيزى كه عرف تحقّق علم را در ذهن قاضى مسلم و قطعى مى داند، مستند شود. اما چنانچه از هيچ طريقى علم براى قاضى حاصل نشود و مدّعىٰ عليه اقرار هم نكرده باشد، قاضى طلب شهود و بيّنه از مدّعى مى كند تا از شهادت آنها ادّعاى مدّعى اثبات شود و چنانچه مدّعى بگويد من بيّنه و شاهدى ندارم، قاضى او را به حق قسم دادن مدّعىٰ عليه آگاه مى سازد و در اينجا به دليل قسم مى رسد.

بنابراين در ترتيب فقهى، ادلّۀ اثبات دعوى به ترتيب با:

1- اقرار 2- علم قاضى 3- شهادت شهود 4- قسم، مواجه هستيم كه قاضى بعد از طرح دعوى جزمى مدّعى در دادگاه و تقاضاى صدور حكم از طرف او به سراغ ادلّۀ دعوى مى رود و اساس اين ادلّه در منابع

فقه شيعه در كتاب قضاء و شهادات تدوين شده است و در مورد جرم و ادلۀ اثبات آن و مجازات به كتاب حدود و تعزيرات، قصاص و ديات مراجعه مى شود.

جرائم و مجازات در فقه شيعه

فقه شيعه مباحث جزائى را برخلاف حقوق موضوعه بر پايه جرائم تدوين نكرده است بلكه با پذيرش اصل قانونى بودن جرم و مجازات مباحث جزائى را بر پايۀ مجازات حدود و تعزيرات و قصاص و ديات و حبس و ... تدوين كرده است و بر همين اساس سه كتاب عمده جزائى در فقه شيعه تحت عنوان حدود و تعزيرات، قصاص، ديات تأليف شده است مجازاتهاى فقه جزائى به جهت تعدّى و تجاوز به حقوق مردم يا حقوق الهى وضع شده است كه گاهى در يك مورد جمع دو عنوان بين حق مردم و حق خدا مى شود حدود به خاطر تجاوز به حقوق الهى و قصاص به خاطر جنايت بر نفس يا عضو بدن انسان و ديات به خاطر مجازات مالى وضع شده است كه جرائم مطابق با اين مجازاتها در فقه جزائى تعريف شده است و ادلۀ اثبات جرائم برحسب موارد مجازاتها در فقه جزائى تعريف شده است و ادلۀ اثبات جرائم برحسب موارد مجازاتها از حدود و تعزيرات، قصاص و ديات متفاوت است كه به ترتيب افزار مرتكب جرم، گواهى شهود و سوگند است و علم

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 12

قاضى در مباحث جزائى جايگاه خودش را در مباحث مدنى از دست مى دهد و همانند موارد دعاوى مالى براى اثبات جرائم جزايى جهت صدور حكم قضايى كاربرد دارد. بنابراين منابع فقه جزائى شيعه در سه مبحث حدود و تعزيرات، قصاص، ديات جمع آورى

شده است كه حدود و تعزيرات به همراه قضاء و شهادات در مجلد سى ام و كتاب قصاص و ديات در مجلد سى و يكم تقديم خوانندگان محترم مى شود.

منابع فقه شيعه

از قرن دوم هجرى كه نوشتن و ثبت احاديث رواج يافت، دانش آموختگان مكتب فقهى اهل بيت عليهم السلام به ضبط و حفظ احاديث اوصياى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله پرداختند كه علاوه بر نقل احاديث منقول از حضرت رسول صلى الله عليه و آله، روايات زيادى را در قانونمندى شخصى و اجتماعى از سوى اوصياى پيامبر اسلام روايت كردند و علم فقه از همين منابع روائى رشد و گسترش يافت و اجتهاد فقه شيعه در عصر غيبت حضرت مهدى امام زمان بقية الله الاعظم (عج) به معناى عمليات استنباط احكام فقهى از همين منابع فقه يعنى كتاب و سنت شكل گرفت و هرگز به عنوان منبعى ديگر كه از طريق ذوق و استحسان يا قياس در كنار كتاب و سنت به حكم فقهى برسد نبوده است.

آنچه در ذيل مى خوانيد، سير تدوين منابع فقه شيعه بر اساس ترتيب زمانى از قرن دوم هجرى تا پايان قرن چهاردهم هجرى به تلاش راويان مومن وثقه است. گرچه نام شمار زيادى از آن عزيزان در تاريخ شناخته شده نيست اما همت عالى آنها در ضبط و حفظ احاديث امامان شيعه موجب شد تا روايات اهل سنت در عصر اختناق و ظلم اموى و عباسى از نابودى و تحريف مصون بمانند و به دست آيندگان برسند. اجر و پاداش همه آن مردان و زنان الهى كه با خداى بزرگ خود معامله كردند به الطاف ذات ربوبى است و ما در آستانه

نيمه دوم هزاره طلوع اسلام بر همه آنها درود و سلام مى فرستيم و طلب علو درجات و حسنات از پيشگاه خداى منان داريم.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 13

راويان منابع جامع احاديث شيعه

قرن دوم
1- ابان بن تَغلِب (؟- 141 ق)

ابو سعيد/ ابوسعد بن رُباح بَكرى جُريرى كِندى رَبعى كوفى. اديب، لغوى، نحوى، فقيه، قارى، محدث و مفسر بنام اماميه.

از زادگاه و زادروز وى اطلاعى در دست نيست. برخى وى را با كنيۀ ابن سعيد و ابو اميمه نيز ياد كردند. نسبت «جريرى» به سبب آن است كه وى مولاى بنى جرير بن عباده بود و نسبت وى به «بكر» به خاطر بكر بن وائل نياى بزرگ اين خاندان است.

وى از امامان همام، حضرت سجاد، باقر و صادق عليهم السلام روايت كرده است.

گويند 30000 حديث از امام صادق عليه السلام روايت كردند. امام باقر عليه السلام فرمود: «در مسجد مدينه بنشين و مردم را فتوا ده كه من دوست دارم در ميان شيعيانم چون تويى ديده شود.».

استادانى كه وى نزد ايشان شاگردى كرد و بسيار آموخت، امامان حضرت سجاد، باقر و صادق عليهم السلام و تابعين بودند. وى بيشتر سال هاى زندگانى خود را در كوفه گذراند و احتمالا همانجا نيز زاده شد. چون خبر درگذشت وى به امام صادق عليه السلام رسيد ايشان فرمود: «همانا مرگ ابان، دلم را به درد آورد!» از خاكجاى وى اطلاعى در دست نيست.

تأليفات وى:

1- كتاب صفّين

2- معانى القرآن

3- كتاب القراآت

4- الغريب فى القرآن

5- الفضايل

2- محمد بن محمد بن اشعث (؟-؟)

ابوعلى محمد بن محمد اشعث كوفى، راوى ثقۀ شيعه.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 14

وى در كوفه شهر شيعيان، دوستداران خاندان حضرت على عليه السلام و راويان بزرگ شيعه زاده شد. به مصر رفت و در محضر موسى بن اسماعيل بن موسى بن جعفر شاگردى كرد و در همانجا بود كه به نگاشتن روايات از طريق موسى بن اسماعيل و

نياكان پاك آن بزرگواران پرداخت.

نجاشى در رجال مى گويد: «وى كتابى در احكام حج دارد»؛ كه تاكنون يافته نشده است.

تأليف وى:

1- الجعفريات.

قرن سوم
3- نصر بن مزاحم (120- 212 ق)

ابوالفضل نصربن مزاحم بن سيار منقرى. تاريخ نگار توانا و راوى موثق شيعه.

در كوفه زاده شد و روزگار خود را در بغداد سپرى كرد و در محضر اساتيد آن دوره، سفيان ثورى، شعبه بن حجاج، حبيب بن حسان، عبدالعزيز بن سياه و ... دانش آموخت.

خطيب بغدادى در تاريخ بغداد، وى را به عنوان يكى از شخصيت هاى علمى بغداد نام برده است. وى در بغداد درگذشت. تأليفات او بسيار است كه چند نمونه آورده شد.

تأليفات وى:

1- وقعة صفين

2- وثاقت و اعتبار

3- المناقب

4- مقتل حسين بن على عليه السلام و ...

4- حسن بن محبوب سراد (149- 224 ق)

راوى و محدث گرانقدر و موثق شيعه، از ياران امام كاظم، امام رضا و امام جواد عليهم السلام.

وى از اركان اربعۀ روزگار خود بود. لقب: «سراد» يا «زرّاد» به معنى: زره ساز است كه پيشۀ

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 15

نياى او وهب- غلام جرير بن عبداللّٰه بجلى- بوده است. از مشوقان به نگاشتن حديث، پدر وى محبوب بود.

تأليفات وى:

1- المشيخه

2- الحدود

3- الديات

4- الفرائض

5- التفسير

6- النوادر (حدود 1000 ورق).

5- ابن قتيبه (213- 276 ق)

ابومحمد عبداللّٰه بن مسلم بن قتيبه دينورى بغدادى يا كوفى. فقيه، محدث، مفسر و از بزرگان ادب و منتقد شعر، عالم اخبارى، متكلم و دانشمند روزگار خود.

وى اصالتاً ايرانى بود اما در بغداد و به گفته اى در كوفه زاده شد. در بغداد جاى گرفت و حديث و نگاشتن آن را شروع كرد و به همين دليل هم نام آور است. البته به خاطر چيرگى و تسلطش برشعر، ادب و نقد علمى ادبيات عرب نيز مشهور است.

چندى در دينور به منصب قضاوت نشست و پس از آن در بغداد به تأليفات خود پرداخت. استادانى كه ابن قتيبه در نزدشان در علوم مختلف از جمله حديث، لغت، كلام و ... بسيار آموخت و بهره ها برد، مى توان به ابوحاتم سجستانى، رياشى، جاحظ، ابوعبداللّٰه حمدانى، عبدالرحمن بن قريب معروف به اصمعى و ... اشاره كرد.

دربارۀ خاكجاى وى اختلاف است؛ اما قطع يقين يا در كوفه (احتمال كم) يا در بغداد (احتمال بسيار) بوده است.

تأليفات وى:

1- تفسير غريب القرآن

2- غريب الحديث

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 16

3- عيون الاخبار

4- الشعر و الشعراء

5- جامع الفقه و ...

قرن چهارم

6- برقى (؟- 274 يا 280 ق)

ابو جعفر احمد بن محمد بن خالد بن عبدالرحمان بن محمد بن على. عالم و محدث شيعه، اصالتاً كوفى بود و نياكانش در آن ديار زندگى مى كردند و چون يوسف بن على- والى عراق- محمد بن على جد اعلاى برقى را كه از هواداران زيد بن على بن الحسين عليه السلام بود، دستگير و به شهادت رساند، به ناچار عبدالرحمن و پسرش خالد به ايران گريختند و در برقه رود قم (ظاهرا رودخانه بيرقون) جايگير شدند.

از زادروز وى اطلاعى

در دست نيست اما احتمالا در قم زاده شده است. وى عصر چند تن از ائمۀ اطهار عليهم السلام را درك كرده و از ايشان حديث آورده است.

شيخ طوسى وى را در شمار ياران امام جواد وهادى عليه السلام قرار داده؛ بنابراين مى توان گفت نخستين استادان وى، ايشان بودند.

چون از احاديث مرسل و ضعيف روايت مى كرد، چندى مورد طعن فقها قرار گرفت كه يكى از آنها شيخ، رييس و فقيه قم احمد بن عيسى بود كه وى را از قم راند و پس از مدتى پشيمان شد و پوزش خواست و وى را بازگرداند.

شاگردانى كه در محضرش بودند، محمد بن حسن صفار، على بن حسين سعدآبادى، محمد بن جعفر بن بطه، على بن ابراهيم قمى، سعد بن عبدالله اشعرى و ...

وى تأليفات بسيارى داشته كه بيشتر آنها را نيز به المحاسن نامگذارى مى كرده و در حقيقت مجموعه اى از علوم قرآنى، حديث و فقه بوده و گزاف نيست كه آن را دايرة المعارف بدانيم كه تنها يك سوم آن باقى مانده است.

برقى در قم درگذشت و همانجا به خاك سپرده شد. تأليفات وى:

1- المحاسن

2- الرجال

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 17

7- ابراهيم بن محمد ثقفى (؟- 290 ق)

ابو اسحاق ابراهيم ثقفى كوفى اصفهانى از شيعيان عالم و صاحب تاليف قرن سوم هجرى است. ابو الفرج محمد بن اسحاق معروف به ابن نديم در كتاب فهرست او را از ثقات علماء و مصنفين معرفى كرده است.

شيخ طوسى در كتاب الفهرست، اصل او را كوفى دانسته و براى او مصنفات زيادى نقل كرده است. ابراهيم ثقفى از احفاد سعيد بن مسعود، عموى مختار ثقفى است كه امير المؤمنين عليه السلام او را

والى مداين كرده است و در زمان امام حسن عليه السلام نيز والى بود. هنگامى كه جراح بن سنان در مظلم ساباط مداين امام حسن عليه السلام را زخمى كرد امام عليه السلام بر سعيد بن مسعود وارد شد و او طبيب آورد تا زخم امام عليه السلام را مداوا كند.

تأليفات وى:

1- المغازى 2- الغارات 3- المعرفة 4- الجامع الكبير فى الفقه

8- محمد بن حسن بن فروخ صفار (؟- 290 ق)

از ياران باوفاى امام حسن عسكرى عليه السلام و چهره اى سرشناس و محدثى توانمند.

وى را مى توان از بزرگان روايت شيعه در قرن سوم هجرى دانست. در آن زمان كه خفقان و ظلم همه جاگير و امام حسن عسكرى عليه السلام در منطقۀ نظامى تحت نظارت و مراقبت بود، محمد بن حسن بن صفار از طريق نوشتن نامه هاى خصوصى و به شكل مخفيانه، خود را به حضرت امام عليه السلام نزديك كرد و بدين ترتيب شيعيان را از نور وجود ايشان عليه السلام بهره مند ساخت.

وى در قم يكى از چهره هاى نامور شيعه بود كه با حفظ و نقل روايت، خدمت بزرگى به جهان تشيع كرد و بزرگانى چون كلينى، شيخ طوسى، علامه حلّى و ... دربارۀ او بسيار گفته و نگاشته اند. محمد بن حسن صفار در شهر قم به خاك سپرده شده است.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 18

تأليفات وى:

1- كتاب الصلوة

2- كتاب الوضوء

3- كتاب الجنائز

4- كتاب الصيام

5- كتاب الحج 6- كتاب النكاح

7- كتاب الطلاق

8- كتاب المزار

9- كتاب الردّ على الغلاه

10- بصائر الدرجات و ...

قرن چهارم
9- عبدالله و حسين پسران بسطام (؟-؟)

ابوعتاب عبداللّٰه بن بسطام بن شاپور نيشابورى و برادرش حسين بن بسطام، دو راوى بزرگ شيعه در قرن چهارم هجرى.

آن دو فقيه ثقه، براى گسترش انديشه هاى بزرگان عصمت و طهارت عليهم السلام به قزوين سفر كردند و از راويان بزرگ آن ديار شدند. به جز آموختن در نزد پدر خود بسطام بن شاپور و عموهاى خود زكريا، زياد و حفص، در نزد استادان بزرگى چون:

محمد بن خلف، على بن ابراهيم واسطى، اسحاق بن ابراهيم، تميم بن احمد سيرافى و ...

شاگردى كردند.

تأليف آن دو:

طب الائمه.

10- حسين بن سعيد اهوازى (300 ق-؟)

ابومحمد حسين بن سعيد بن حماد بن مهران اهوازى، فقيه و محدث شيعى ايرانى.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 19

وى در كوفه زاده شد و اصالتاً ايرانى بود. براى تعالى و نشر تعاليم اسلام و معارف خاندان رسول صلى الله عليه و آله همراه با برادر خود حسن بن سعيد به اهواز رهسپار شد و براى اعتلاى اسلام و شيعه بسيار كوشيد. پس از درگذشت برادرش، از آنجا به قم رفت و در خانۀ حسن بن ابان جاى گرفت و دانشمندان و شخصيت هاى بسيارى از وى روايت شنيدند.

روايات وى، در بسيارى از نام آورترين كتب شيعه چون: كافى، تهذيب، استبصار، من لايحضره الفقيه، وسائل الشيعه و ... نقل و به آن استناد شده است.

به گفتۀ شيخ طوسى، وى و برادرش از اصحاب امام رضا، امام جواد و امام هادى عليهم السلام بودند.

وى در قم درگذشت.

تأليفات وى و برادرش بيش از 30 جلد است كه برخى آورده شد.

تأليفات وى (و برادرش):

1- المناقب

2- كتاب الزيارات

3- كتاب التقية

4- الرد على الغلاه 5- المثالب و ...

11- ابن اعثم كوفى (؟- 314 ق)

ابومحمد احمد بن على، معروف به ابن اعثم كوفى الكندى، محدث، شاعر و تاريخ نگار بزرگ شيعى.

از زادگاه و زادروز وى هيچ اطلاعى در دست نيست و حتى در نام و نسب وى اختلاف است. برخى نام وى را احمد و برخى محمد آورده اند. همچنين لفظ «اعثم» را كه لقب پدر وى بود، گاهى دربارۀ خود وى «ابن اعثم» به كار بردند.

ياقوت حموى در معجم الادبا ابياتى از وى آورده است و نيز در ارشاد الاريب الى معرفه الاديب، حموى از وى چنين ياد مى كند:

«مورخ است و شيعى مذهب و نزد اهل حديث

ضعيف شمرده مى شود»؛ كه البته سخن حموى از جهت بغض و كينه اى است كه به تشيع دارد.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 20

از خاكجاى وى هيچ گونه اطلاعى در دسترس نيست.

تأليفات وى:

1- الفتوح

2- كتاب التاريخ

3- كتاب المألوف

12- عبداللّٰه بن جعفر حميرى (320-؟)

ابوالعباس عبداللّٰه بن جعفر بن حسين بن مالك بن جامع حميرى قمى، راوى و فقيه برجستۀ شيعه در قرن چهارم هجرى.

وى با امام هادى و امام حسن عسكرى عليهما السلام نامه نگارى داشت و پس از ايشان از طريق محمد بن عثمان عمرى با امام عصر عليه السلام مرتبط بود.

تأليفات وى:

1- قرب الاسناد

2- العظمه و التوحيد

3- الامامه 4- الاستطاعه و المعرفه

5- الطب

6- الرسائل

7- فضل العرب

8- مسائل عن محمد بن عثمان العمرى و التوقيعات

9- كتاب الدلائل

10- الغيبه و الحيره

13- محمد بن مسعود عياشى (؟- ح 320 ق)

ابونصر محمد بن مسعود بن محمد بن عياشى سلَمى سمرقندى كوفى معروف به عياشى، از بزرگان فقهاى شيعۀ اماميه و نظريه پردازان انديشور اسلامى. يگانۀ روزگار

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 21

خود در علوم گوناگون، فاضل، مفسر، محدث و اديب بود.

وى در 260 ق به عراق وارد شد و در آغاز از اهل سنت بود اما با مطالعۀ دقيق بر فقه جعفرى به تشيع روى آورد و از سرآمدان روزگار خود شد و تمام دارايى خود را صرف و وقف تشيع كرد.

عياشى همدورۀ شيخ كلينى بود. بيش از 200 جلد كتاب از وى به يادگار مانده است.

در طب، نجوم، قيافه شناسى و ... دست داشت و كتاب نگاشت. كشىّ از شاگردان وى بود.

از خاكجاى وى اطلاعى در دست نيست.

تأليفات وى:

1- كتاب التفسير

2- المعاريض

3- الدعوات

4- كتاب الشعر

5- الانبياء و الاولياء و ...

14- فرات بن ابراهيم كوفى (؟-؟)

ابوالقاسم فرات بن ابراهيم كوفى. فاضل، انديشمند، كارشناس در علوم اجتماعى و فرهنگى، از راويان حديث و شخصيت هاى دوران غيبت صغرى و همروزگار ثقةالاسلام شيخ كلينى. در كوفه زاده شد و شايد به همين دليل نام او را «فرات» گذاشتند.

وى از شخصيت هاى زيدى مذهب يا دست كم علاقه مند به آنها بود.

تأليف وى:

1- تفسير فرات

15- جعفر بن احمد بن على قمى (؟-؟)

ابومحمد جعفر بن احمد بن على قمى، مشهور به ابن رازى ايلاقى. محدث، فقيه شيعى در قرن چهارم هجرى. از زادروز وى اطلاعى در دست نيست. از آنجا كه دير زمانى در رى جايگير شده، به ابن رازى معروف است.

هم عصر شيخ صدوق و صاحب بن عباد بود و از هر دوى آن بزرگان روايت كرده و

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 22

شيخ صدوق نيز از وى.

وى نويسندۀ پركارى بود و آثارى نزديك به 220 كتاب نگاشته كه متأسفانه تنها برخى از آنها امروز در دسترس است.

اكثر رجال نويسان، وى را به فضل و دانش ستوده و ثقۀ تمام دانسته اند.

از زمان درگذشت و خاكجاى وى اطلاعى در دست نيست.

تأليفات وى:

1- الاعمال المانعه من دخول الجنه (مانعات)

2- ادب الامام و الماموم

3- المسلسلات الاخبار

4- الغايات

5- العروس

6- جامع الاحاديث النبويه

16- شيخ كلينى (؟- 329 ق)

ابوجعفر محمد بن يعقوب بن اسحاق كلينى. فقيه، محدث بزرگ شيعه، يكى از مؤلّفان كتب اربعه.

وى در دهى (فشافويه) از كلين در 38 كيلومترى رى و در خانه اى روشن به نور محبت و معرفت اهل بيت عليهم السلام زاده شد. پدر وى يعقوب بن اسحاق، آموزش فرزند خود كلينى را از همان دوران كودكى برعهده گرفت و به علم و عمل آراست. آرامگاه پدر وى در روستاى كلين- نزديك حسن آباد شهررى- مدتهاست كه زيارتگاه شيعيان است.

دايى وى علّان كه خود محدث و دانشمند بزرگى بود، پس از پدر استادى كلينى را بر عهده گرفت و در تربيت وى نقش بسزايى داشت. علّان در سفر حج و در راه زيارت خانۀ خدا، به شهادت رسيد. پس از گذراندن نوجوانى، كلينى براى كسب دانش به

رى رهسپار شد و آنجا با انديشه ها و نظرات فرقه هايى چون اسماعيليه و مذاهبى چون شافعى، حنفى و شيعى مستقيما آشنا شد. در آنجا بود كه ضمن تحصيل پى برد حركت هايى، تشيع را از

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 23

مسير خود منحرف كرده و درمان آن را بازگشت به فرموده هاى مبارك اهل بيت عليهم السلام دانست. اين شروعى بود براى ثبت و ضبط احاديث حضرات معصومين عليهم السلام كه در اين راستا ابوالحسن محمد بن اسدى كوفى نخستين استاد او در فراگيرى احاديث بود.

دورۀ كلينى را بايد «دورۀ حديث» ناميد؛ زيرا آغازگر جنبشى براى يافتن، شنيدن و نگاشتن احاديث و روايات شده بود.

وى براى گردآورى احاديث و روايات به قم رهسپار شد و در محضر استاد بافضل و دانش احمد بن محمد بن عيسى اشعرى و پس از آن شاگرد امام حسن عسكرى عليه السلام، احمد بن ادريس قمى معروف به «معلم» شاگردى كرد و استاد گرانقدر عبدالله بن جعفر حميرى صاحب قرب الاسناد را نيز درك كرد و بهره برد و از آنجا به كوفه رفت و آنجا نيز به كسب دانش پرداخت.

وى در امانت، عدالت، تقوا، فضيلت و حفظ و ضبط احاديث آنچنان سرآمد روزگار خود شد كه شيعه و سنى در اخذ فتوا به وى مراجعه مى كردند و به اندازه اى مورد وثوق هر دو مذهب بود كه «ثقة الاسلام» و «شيخ المشايخ» لقب گرفت.

كلينى نخستين محدثى است كه در ميان اماميه به گردآورى و نظم و ترتيب احاديث شيعه پرداخت. پيش از اقدام وى، تنها اصول اربعمأه وجود داشت و شيعه بدان ها رجوع مى كردند؛ كه با اثر خود كافى (اصول، فروع

و روضه)، نقش و ردپاى شيعه را زيباتر و استوارتر كرد.

شاگردانى كه در نزد وى آموختند، ابن ابى رافع، احمد بن احمد كاتب كوفى، جعفر بن محمد قولويه قمى، محمد بن ابراهيم نعمانى، معروف به ابن زينب و ... بودند.

وى در سال «تناثر نجوم» سالى كه ستارگان فرو ريخت، درگذشت. دانشمند نامى بغداد ابوقيراط بر جنازۀ اين محدث بزرگ شيعه نماز گزارد و در «باب كوفۀ» بغداد به خاك سپرده شد.

تأليفات وى:

1- كافى

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 24

2- كتاب رجال

3- رد قرامطه

4- رسائل ائمه

5- تعبير الرويا

17- ابن شعبه (؟-؟)

ابومحمد حسن بن على بن حسين بن شعبه حرانى، معروف به ابن شعبه، محدث، فقيه، رجالى و از شيوخ بزرگ علماى اماميه.

وى در حران- يكى از روستاهاى اطراف شهر حلب در سوريه- زاده شد. در حلب كه يكى از شهرهاى بزرگ و مهم علمى شام بود، پرآوازه و از چهره هاى درخشان جهان اسلام به ويژه تشيع شد.

استاد وى ابوعلى محمد بن همام بغدادى و از مهم ترين شاگردان وى كه از پرفروغ ترين ستاره هاى جهان تشيع گرديد، شيخ مفيد بود.

علامه مجلسى دربارۀ وى مى گويد:

«كتاب ايشان- تحف العقول- خود بهترين شاهد بر فضل و دانش و عظمت شأن ايشان مى باشد».

خاكجاى وى آشكار نيست.

تأليفات وى:

1- تحف العقول عن آل الرسول 2- التمحيص فى ذكر اخبار ابتلاء المومن

18- محمد بن همام اسكافى (258- 336 ق)

ابوعلى محمد بن همام بن سهيل اسكافى، از چهره هاى درخشان، بزرگان شيعه و ياران سفراى امام زمان عليه السلام. وى در اسكاف- محلى ميان بصره و كوفه- زاده شد. در آن زمان كوفه و اطراف آن به عنوان سرزمين دوستداران به حضرات معصومين عليهم السلام شناخته مى شد.

محمد در خانواده اى تازه مسلمان كه اسلام را از شيعيان پذيرفته بودند، چشم گشود و پرورش يافت.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 25

خود مى گويد: «پيش از به دنيا آمدنم، پدرم نامه اى براى امام حسن عسكرى عليه السلام نوشت و از ايشان خواست تا دعا بفرمايد خداوند فرزند صالحى را به وى عطا فرمايد.

امام در ذيل نامه مرقوم فرمود: خداوند خواستۀ تو را برآورده فرمود».

محمد اسكافى پس از تحصيلات مقدماتى، براى كسب دانش آن روزگار به بغداد كه آن زمان مركز دانش بود، رهسپار شد اما هدف مهم تر وى آن بود كه بدين طريق به نايب

خاص قائم آل رسول عليه السلام نزديك و نزديك تر شود و بتواند دستورهاى ايشان را اجرا كند.

شيخ طوسى دربارۀ وى مى گويد:

«ابوعلى محمد بن همام اسكافى، شخصيتى جليل القدر و مورد اطمينان است و روايات فراوانى را روايت كرده است».

محمد اسكافى در 80 سالگى به سراى باقى شتافت.

تأليفات وى:

1- كتاب التّمحيص

2- الانوار فى تاريخ الائمه

19- كشىّ (؟- 340 ق)

ابوعمرو محمد بن عمر بن عبدالعزيز كشىّ، فقيه، رجالى و عالم بزرگ شيعه.

انتساب كشىّ به منطقۀ «كش» از نواحى سمرقند برمى گردد. وى از غلامان عياشى بود. در خانۀ عياشى كه كشتزار اهل دانش بود، شوريد و خروج كرد. كشىّ، آگاه به اخبار و رجال و بسيار گرانمايه و از دوستان صميمى شيخ كلينى بود و تقريبا استادان و شاگردان آن دو بزرگوار يكى بودند.

شاگردانى كه در نزد وى آموختند، جعفر بن محمد بن قولويه قمى، صاحب كتاب كامل الزياره، هارون بن موسى تلعبكرى، ابواحمد عيسى بن حيان نخعى و حيدر بن محمد بن نعيم سمرقندى بودند.

از خاكجاى وى اطلاعى در دست نيست.

تأليفات وى:

1- الرجال

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 26

2- معرفة الناقلين عن الائمة الصادقين

3- كثير العلم

20- على بن احمد كوفى (؟- 352 ق)

ابوالقاسم على بن احمد كوفى يا علوى، فقيه، متكلم، اصولى و توانا در علوم گوناگون.

در آغاز، كارش بر طريقى مستقيم بود و كتاب محكمى را تأليف كرد كه از آن جمله مى توان كتاب الاوصياء و كتاب در فقه را نام برد. سپس حال و مذهب وى تغيير كرد و به سوى غلوّ پيش رفت.

پسر وى ابومحمد، تأليفات وى را گردآورى كرد. احمد كوفى در «كرمى» منطقه اى در فسا نزديك شيراز درگذشت.

تأليفات وى:

1- الانبياء

2- الابتداء

3- فساد قول البراهمه

4- الآداب و مكارم الاخلاق

5- الاستدلال فى طلب الحق و ...

21- نعمان بن محمد تميمى (259- 363 ق)

ابوحنيفه نعمان بن محمد بن منصور بن احمد بن حيون تميمى مغربى. دانشمند بزرگ اسماعيليه.

در مغرب زاده شد. در آغاز، پيرو مذهب مالكى بود ولى تغيير مذهب داد و شيعۀ اسماعيليه شد. او از بنيانگذاران مذهب اسماعيليه و قانونگذار آن بود. به بسيارى از خلفاى فاطمى خدمت كرد (المهدى بالله، القائم بامرالله.، المنصور بالله) و در دوران فخرالدين خليفۀ چهارم، به مقام قاضى القضات و داعى الدعات رسيد. مؤلفان شيعه به او «ابوحنيفۀ شيعى» مى گويند.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 27

تأليفات وى:

1- دعائم الاسلام

2- شرح الاخبار

3- اساس التاويل

4- افتتاح الدعوه

5- التوحيد والامامه

6- مفاتيح النعمه

7- الايضاح

8- الينبوع

9- المجالس و المسامرات

22- شيخ صدوق (305- 381 ق)

ابوجعفر محمد بن على بن حسين بن بابويه قمى، معروف به شيخ صدوق. فقيه گرانقدر و محدث دانشور بزرگ شيعه و از دنباله روان شيخ كلينى.

وى در خانواده اى اهل تقوا و دانش در قم زاده شد. پدر وى، على بن حسين بن بابويه قمى معروف به ابن بابويه، از برجسته ترين علما و فقهاى بزرگ زمان خود بود و شيخ صدوق نخست در دامان پر مهر پدر كسب فيض كرد. شيخ صدوق به خراسان و بغداد سفر كرد و پايان زندگانى خود را در رى گذراند. شيخ طوسى دربارۀ وى مى گويد:

«وى دانشمندى جليل القدر و حافظ احاديث بود. از احوال رجال، كاملا آگاه و در سلسلۀ احاديث، نقادى عالى مقام به شمار مى آمد. بين بزرگان قم از نظر حفظ احاديث و كثرت معلومات مانند نداشت و در حدود سيصد اثر از خود به جاى گذاشته است».

استادانى كه شيخ صدوق در نزد آنها كسب فيض كرد، عبارتند از: پدرش ابن بابويه، حمزه بن

محمد بن احمد بن جعفر بن محمد بن زيد بن على عليه السلام، ابومحمد قاسم بن محمد استرآبادى و ...

شاگردان وى نيز برادرش حسين بن على بن موسى بن بابويه قمى، شيخ مفيد،

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 28

ابن غضائرى، شيخ ابوالبركات، ابوالقاسم على بن محمد بن على خزاز و ... بودند.

خاكجاى شيخ صدوق- اين عالم بزرگ شيعه- در رى، زيارتگاه عام و خاص است.

تأليفات وى:

1- من لايحضره الفقيه (دومين كتاب اربعۀ حديث شيعه)

2- مدينة العلم

3- كمال الدين و تمام النعمه

4- الخصال

5- توحيد

6- الامالى

7- المقنع فى الفقه و ...

قرن پنجم
23- سيد رضى (359- 406 ق)

ابوالحسن محمد بن الحسين موسوى، معروف به سيد رضى و شريف رضى، از بزرگان علماى شيعه، بلغا، شاعران نامدار و اشراف بغداد.

وى از فرزندان امام موسى بن جعفر عليه السلام بود و در بغداد زاده شد. از سوى پدر و مادر، نسبى شريف داشت. در زمان پدر خود ابواحمد، نقابت طالبيان بغداد، سرپرستى همۀ آنان، قضاوت در مظالم و اميرى حاجيان را در حالى كه هفده سال بيش نداشت، بر عهده گرفت.

چندى بهاءالدوله بويه وى را به عنوان جانشين خود در بغداد برگزيد و لقب «الشريف الجليل» را به وى خلعت داد. چندى پس از آن، لقب «الرضى ذوالحسبين» و پس از آن «الشريف الاجل» را به وى پيشكش كرد.

روزگار سيد رضى با فرمانروايى آل بويه و مقارن با دورۀ سوم خلافت عباسيان است كه به اين دوره از لحاظ تاريخى- فرهنگى «عصر زرين» مى گويند و از جهت تاريخ ادبيات عرب، عصر شاعران سه گانه: متنبى، سيد رضى و ابوالعلاء معرى است. به سيد رضى لقب

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 29

«اشعرالطالبيين» يعنى شاعرترين طالبيان نيز داده اند.

استادانى كه وى در علوم گوناگون آن روزگار نزدشان شاگردى كرد و بهره ها برد، عبارتند از:

ابواسحاق ابراهيم بن احمد طبرى فقيه مالكى، ابوعلى فارسى نحوى، قاضى سيرافى، ابوالحسن قاضى عبدالجبار معتزلى، ابويحيى عبدالرحيم فارقى خطيب مصرى مشهور به ابن نباته، شيخ مفيد و ...

وى بسيار بذل الجود و باتقوا بود. به سپاس دانش اندوزى اش جهت پرداخت زكات دانش خود، مدرسه اى نزديكى خانۀ خود در كوى كرخ بغداد تأسيس كرد و آن را «دارالعلم» ناميد كه افزون بر تالارهاى تدريس، سخنرانى و جلسات، اتاق هايى براى زندگى دانشجويان فراهم آمده بود و كتابخانۀ بزرگى داشت كه ارزشمندترين و بهترين منابع و مراجع عربى و اسلامى در آن نگهدارى مى شد و شخصاً خود مديريت آن را بر عهده داشت.

شاگردان نام آورى كه در نزد وى آموختند، از جمله: فقيه عاليقدر ابوزيد كبايكى، ابوعبدالله شيخ محمد حلوانى، ابوعبدالله شيخ جعفر دوريستى، ابوالحسن بندار قاضى و ...

وى در محلۀ كرخ بغداد در سراى خود درگذشت و همانجا به خاك سپرده شد. به قولى، برادر مهتر وى سيد مرتضى چندى بعد وى را به كاظمين و در جوار نياى شريفش امام موسى كاظم عليه السلام به خاك سپرد.

تأليفات وى:

1- نهج البلاغه

2- تلخيص البيان فى مجازات القرآن

3- مجازات الآثار النبويه

4- حقايق التاويل فى متشابه التنزيل

5- خصائص الائمه 6- ديوان اشعار

24- خزّاز رازى (؟- ح 410 ق)

شيخ ابوالقاسم على بن محمد على خزّاز رازى قمى، ثقۀ معروف و محدث اماميه.

وى در سفرهاى بسيارى كه داشت، از بزرگان علماى شيعه استماع حديث كرد كه از

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 30

جمله مشايخ وى: شيخ صدوق، ابى المفضل شيبانى، شيخ احمد عياشى

و بزرگانى چون ابن شيوخ بودند. چندى در حوزه هاى قم و رى تدريس كرد. ابوالعباس نجاشى كه از هم عصران وى بوده، او را در رجال خويش، ثقه، فقيه و از بزرگان شيعه خوانده است.

هم كتابى در كلام، هم در فقه دارد. در رى درگذشت و همانجا به خاك سپرده شد.

تأليف وى:

1- كفايه الاثر فى النص على الائمه الاثنى عشر

25- شيخ مفيد (336- 413 ق)

محمد بن محمد بن نعمان، معروف به شيخ مفيد. عالم، فقيه، متكلم و محدث نامى شيعه.

وى در حوالى بغداد زاده شد. پس از بلوغ و رشد فكرى، رهسپار بغداد شد و در آنجا در محضر استادان بنام و دانشمندان بزرگ آن روزگار به آموختن دانش، كلام، فقه و اصول پرداخت. ابن نديم در الفهرست از وى به عنوان «ابن المعلم» ياد مى كند. شيخ طوسى نيز كه از شاگردان ارزشمند مكتب وى است، مى گويد: «وى از متكلمان اماميه است. در روزگار خود، رياست و مرجعيت شيعه به او ختم مى گردد. حافظۀ خوب و ذهنى دقيق داشت. در پاسخ به پرسش ها، حاضر جواب بود. بيش از 200 جلد كتاب خرد و كلان دارد».

ابن حجر عسقلانى نيز مى گويد: «وى بسيار عباد، زاهد و اهل خشوع و تهجد بود و مداومت برعلم و دانش داشت». عماد حنبلى (يكى از دانشمندان اهل سنت) مى گويد:

«بزرگى از بزرگان اماميه و رييس بخش فقه و كلام و مباحثه بود. موقعيت شايان توجهى در تشكيلات دولت آل بويه داشت. وى صدقۀ فراوان مى داد».

استادانى كه وى در محضر آنها درس آموخت، عبارتند از: ابن قولويه قمى، شيخ صدوق، ابن جنيد اسكافى و ...

شاگردانى را كه تربيت كرد، از بهترين هاى جهان اسلام و تشيع هستند: سيد

رضى، شيخ طوسى، نجاشى، ابوالفتوح كراجكى و ...

شيخ مفيد پس از 75 سال عمر مفيد، در بغداد و در حرم مطهر امام جواد عليه السلام نزديك قبر استادش ابن قولويه قمى به خاك سپرده شد.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 31

تأليفات وى:

1- المقنعه

2- الفرائض الشريعه

3- الامالى

4- الارشاد و ...

26- سيد مرتضى (355- 436 ق)

ابوالقاسم على بن حسين بن موسى، مشهور به سيد مرتضى علم الهدى. فقيه مبرز، عالم متكلم و اديب متبحر، داراى القاب ذوالثمانين و ذوالمجدين.

وى در بغداد زاده شد و از سوى پدر و مادر، نسبى بسيار شريف داشت. برادر وى سيد رضى بود. پس از شيخ بزرگوار مفيد، پيشواى فقهى شد. علامه حلّى وى را معلم شيعۀ اماميه خوانده است. در علوم معقول و منقول و تفسير، سرآمد روزگار خود بود. از خاكجاى وى اطلاعى در دست نيست.

تأليفات وى:

1- تنزيه الانبياء

2- الانتصار فى ما انفردت به الامامية من المسائل الفقهية

3- الذريعه فى اصول الشريعه

4- المحكم و المتشابه

5- المختصر

6- الامالى

7- درر الفوائد و ...

27- احمد بن على نجاشى (372- 450 ق)

ابوالحسين احمد بن على بن عباس بن محمد بن عبدالله نجاشى. راوى ثقه، نسابۀ توانا و عالم بسيار بزرگ اماميه.

وى در شهر كوفه زاده شد. پدرش (على بن احمد) از محدثين و بزرگان شيعه بود.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 32

سفرهاى دور و نزديكى داشته كه بيشتر به نيت زيارت عتبات عاليات بوده. چندى در بغداد، چندى در نجف اشرف و سامرا گذراند.

وى از اندك راويانى است كه تنها از موثقين و افراد معتبر روايت نقل كرده و به همين دليل هم كتاب رجال وى سرآمد كتب ديگر است.

استادانى كه در محضر آنها شاگردى كرد، عبارتند از: پدرش (كه از او ياد شد)، شيخ مفيد، احمد بن عبد الواحد بزاز معروف به ابن حاشر و ...

شاگردان وى نيز شيخ الطائفه طوسى، شيخ ابوالحسن صهرشتى و سيد عماد الدين بن معيد حسنى مروزى بودند.

نجاشى در 78 سالگى در مطيرآباد از نواحى سامرا چشم از جهان فروبست.

تأليفات وى:

1-

رجال (فهرست اسماء مصنفى الشيعه)؛

2- انساب بنى نصر بن قعين؛

3- كتاب الجمعه و ماورد فيه من الاعمال و ...

28- شيخ طوسى (385- 460 ق)

ابوجعفر محمد بن حسن طوسى، معروف به «شيخ الطايفه». فقيه، اصولى، محدث، مفسر، متكلم و عالم الرجال بسيار درخشان و بزرگ جهان اسلام به ويژه تشيع. وى در خراسان زاده شد. خاندان شيخ تا چند نسل همه از علما و فقها بوده اند. در 23 سالگى به بغداد كوچ كرد و تا پايان عمر در عراق ماند و پس از استادش سيد مرتضى علم الهدى، رياست علمى و فتوايى شيعه به او منتقل شد.

شيخ بزرگوار مدت پنج سال نزد استاد نحرير شيخ مفيد شاگردى كرد و چند سالى هم در نزد سيد مرتضى درس آموخت. به علت آشوب و هرج و مرج آن روزگار بغداد، وى از آنجا كوچ و به نجف اشرف رهسپار شد و در آنجا جاى گرفت و خود حسن اتفاقى شد تا در آنجا حوزۀ علميۀ نجف را بنيان گذارد.

پس از درگذشت سيد مرتضى علم الهدى، رهبرى و پرچمدارى شيعه به وى رسيد و آن چنان آوازۀ علم، ورع و زهد و تقواى وى در دور و نزديك پيچيده شده بود كه القائم

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 33

بامرالله خليفۀ عباسى با همكارى آل بويه از وى براى تدريس كلام در مركز خلافت دعوت كردند كه با فروپاشى آل بويه، وى از آنجا به نجف اشرف عزيمت كرد و تا پايان عمر خود در همانجا بود و در همان خاك پاك، خاك شد.

تأليفات وى:

1- الاستبصار (سومين كتاب از كتاب هاى اربعۀ شيعه)

2- تهذيب الاحكام (چهارمين كتاب از كتاب هاى اربعۀ شيعه)

3- النهايه

4- المبسوط

5- الخلاف

6- التبيان و ...

29- ابوالفتح كراجكى (؟- 499 ق)

شيخ ابوالفتح محمد بن على كراجكى طرابلسى. فقيه، اصولى، رياضيدان، ستاره شناس، اديب، مسلط به علوم حديث، فلسفه، كلام، نحو، اخلاق، تاريخ، رجال، تفسير و پزشكى.

وى در محضر استادان بزرگوارى چون شيخ مفيد، سيد مرتضى علم الهدى، شيخ طوسى و ... شاگردى كرد و از هر كدام توشه اى و بهره اى گرفت. سفرهاى بسيارى به كشورهاى مختلف از جمله فلسطين، سوريه، لبنان، مصر، بغداد و همچنين شهرهاى دور و نزديك خود داشت. با مباحثات و تأليفات خود كه نزديك به 80 اثر مى شود به بررسى اماميه را بر همگان آشكار كرد. وى در لبنان و شهر صور درگذشت.

تأليفات وى:

1- كنز الفوائد

2- روضة العابدين و نزهة الزاهدين

3- الرسالة الناصريه 4- معدن الجواهر و ...

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 34

قرن ششم
30- فضل بن حسن طبرسى (عشر 480- 548 ق)

امام سعيد ابوالفضل بن حسن طبرسى. مفسر، فقيه، محدث، عالم به حساب، جبر، مقابله و نحو. ملقب به امين الدين يا امين الاسلام.

گويند وى در مشهد سناباد طوس متوطن بوده است. در 523 ق در سبزوار جايگير شد و به تعليم و تصنيف پرداخت. وى در تأليفاتش داراى اختيار بود؛ مثلا از كتاب مقتصد در نحو، اختيارى نيكو كرده است به غايت كمال؛ و از تفسير امام زمخشرى (كشّاف) اختيارى كرده است فى غاية الجوده.

فرزند وى (حسن بن فضل طبرسى) و فرزند زادگانش همگى از اكابر روزگار و فقهاى بزرگوار بودند. وى در سبزوار درگذشت و پيكر پاكش را به مشهد مقدس منتقل كردند و در جوار حرم حضرت ثامن الائمه عليه السلام به خاك سپردند.

تأليفات وى:

1- مجمع البيان (تفسير سترگ شيعى)

2- الوسيط (يا تفسير جوامع الجامع)

3- الآداب الدينية للخزانة المعينية

4- تفسير الكافى الشافى

5- نثر اللآلى

6-

اسرار الامامه و ...

31- حسن بن فضل طبرسى (؟- 548 ق)

ابونصر رضى الدين حسن بن فضل طبرسى، عالم اخلاق و فقيه وارستۀ شيعه در قرن ششم هجرى. پدرش فضل بن حسن صاحب كتاب مستطاب تفسير مجمع البيان و فرزندش على بن حسن طبرسى صاحب متمم كتاب مشكاة الانوار فى غرر الاخبار.

تأليف وى:

1- مكارم الاخلاق

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 35

32- عمادالدين طبرى- (؟- 553 ق)

ابوجعفر محمد بن على بن محمد بن على طبرى آملى كحى، ملقب به عمادالدين، عالم، رجالى و محدث بنام شيعى قرن ششم هجرى.

استادش شيخ ابوعلى بن شيخ طوسى بود و شاذان بن جبرئيل و قطب راوندى از وى روايت كردند.

بيش از اين از زندگانى وى چيزى يافته نشد.

تأليفات وى:

1- بشارة المصطفى لشيعة المرتضى

2- الزهد و التقوى

3- الفرج فى الاوقات والمخرج بالبينات

33- تاج الدين شعيرى (؟-؟)

تاج الدين محمد بن محمد بن حيدر شعيرى. عالم و فقيه بزرگ شيعه در قرن ششم هجرى.

وى در شهر بيهق براى آموختن و فراگرفتن دانش آن روزگار، به منزل حاكم، رييس و امام مجدالحكام ابومنصور على بن عبدالله زيادى مى رفت و بهره ها مى برد و همچنين در محضر فضل الله بن على راوندى درس مى گرفت.

تأليف وى:

1- جامع الاخبار

34- احمد بن على طبرسى (؟-؟)

ابو منصور احمد بن على بن ابى طالب طبرسى. عالم، فاضل، فقيه، متكلم و نسابۀ بزرگ شيعه در قرن ششم هجرى.

منسوب به طبريش (معرب تفرش) منطقه اى نزديك قم. استاد وى ابوجعفر مهدى بن ابى حرب حسينى و شاگرد وى ابن شهر آشوب مازندرانى.

تأليفات وى:

1- الاحتجاج على اهل اللجاج

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 36

2- تاريخ الائمه عليهم السلام

3- فضائل الزهراء عليها السلام

4- مفاخر الطالبية

5- الكافى فى الفقه

35- عبدالواحد بن محمد تميمى آمُدى (510- 550 ق)

عالم بزرگ شيعه و محدث والامقام، در شهر آمُد منطقه اى در ديار بكر- حوالى رود دجله و فرات- زاده شد. تسلط بسيارى بر علوم اسلامى داشت. شاگرد ممتاز و شهرۀ او، محدث بزرگوار جهان تشيع ابن شهر آشوب بود.

تأليفات وى:

1- غرر الحكم و درر الكلم

2- الحكم و الاحكام من كلام سيد الانام

36- سيد فضل الله راوندى (؟- 570 ق)

سيد ابوالرضا ضياءالدين فضل الله بن على بن عبيدالله حسينى راوندى. فاضل، عالم، رييس مذهب، اديب، شاعر و راوى ثقۀ قرن ششم هجرى.

در يكى از شهرهاى اطراف كاشان به نام راوند و در خانواده اى دوستدار خاندان رسول صلى الله عليه و آله زاده شد.

از وى پيوسته در كتاب هاى تراجم احوال و علم رجال به بزرگى ياد شده است؛ از جمله عماد كاتب مى گويد:

«سيد فضل الله راوندى شخصيتى كم نظير و داراى نسبى شريف و اخلاقى بزرگوار بود. واعظى بزرگ و داراى خطى خوش و تأليفات فراوان بوده ...»

سيد فضل الله راوندى از علماى بزرگى چون: شيخ ركن الدين على بن عبدالصمد بن محمد تميمى نيشابورى، احمد بن قافه كوفى، قاضى عمادالدين استرآبادى و ... اجازۀ روايت داشت. استادان وى، امام شهيد عبدالواحد بن اسماعيل رويانى، سيد ابوالبركات مشهدى، شيخ بارع عبدالوهاب بغدادى و ... بودند.

شاگردانى كه در نزد وى درس گرفتند و آموختند، جملگى از بزرگ ترين علماى شيعه

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 37

بودند: ابن شهر آشوب مازندرانى، شيخ منتجب الدين بن بابويه قمى، شيخ محمد بن حسن طوسى (پدر خواجه نصير طوسى)، شيخ قوام الدين بحرانى و شيخ تاج الدين شعيرى.

وى پس از عمرى خدمت به اسلام و علوم و معارف معصومين عليهم السلام، در كاشان درگذشت.

تأليفات وى:

1- النوادر

2- ضوء الشهاب فى

شرح الشهاب

3- التفسير و ...

37- قطب الدين راوندى (؟- 573 ق)

شيخ قطب الدين، ابوالحسن/ ابوالحسين سعيد بن عبدالله بن هبه الله بن حسن راوندى كاشانى. عالم بزرگ، محدث، مفسر، متكلم، فقيه، فيلسوف و تاريخ دان بزرگ شيعه در قرن ششم هجرى.

وى در راوند كاشان زاده شد و پدر و پدر بزرگ وى از علماى بزرگ زمان خود بودند.

در آغاز، در نزد پدر خود تحصيلات ابتدايى را فراگرفت و به محضر اساتيد بنام آن دوره راه يافت و به كسب دانش پرداخت كه آن اساتيد عبارتند از: فضل بن حسن طبرسى صاحب مجمع البيان، عمادالدين محمد بن ابى القاسم طبرى، صفى الدين سيد مرتضى ابن داعى رازى و ...

چندى در شهر مقدس قم جايگير شد و از محضر اساتيد آنجا نيز فيض برد و چيزى نگذشت كه از چهره هاى سرشناس شيعه گرديد.

شاگردان او عبارتند از: نصيرالدين حسين راوندى و ظهيرالدين محمد راوندى (فرزندان وى)، قاضى احمد بن على بن عبدالجبار طوسى، فقيه على بن محمد مدائنى و ...

قطب راوندى در قم ديده از جهان فرو بست و در صحن بزرگ حرم حضرت معصومه (س) به خاك سپرده شد.

تأليفات وى:

1- الخرائج و الجرائح

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 38

2- فقه القرآن

3- اسباب النّزول

4- تهافت الفلاسفه

5- الاغراب فى الاعراب و ...

38- ابن شاذان قمى (پس از 509- 584 ق)

ابوالحسن محمد بن احمد بن على قمى، معروف به ابن شاذان قمى. عالم بزرگوار و راوى ثقۀ شيعه.

وى از بزرگانى است كه از افراد بسيارى نقل روايت كرده و محضر بسيارى از علماى شيعه و سنى را درك نموده است. استادان وى پدرش احمد بن على (از علما و مؤلفان شيعه)؛ دايى اش ابوالقاسم بن قولويه صاحب كتاب كامل الزيارات، محمد بن على بن حسين بن

بابويه قمى و ...

از جمله شاگردان و راويان احاديث ابن شاذان نيز مى توان از: شيخ طوسى، نجاشى و كراجكى نام برد.

تأليفات وى:

1- مأه منقبه 2- بستان الكرام

3- البيان فى ردّ الشمس لاميرالمومنين عليه السلام

4- المناقب

5- ايضاح دفائن النواصب

39- ابو على بن طاهر صورى (؟- 585 ق)

شيخ سديدالدين ابوعلى بن طاهر صورى عاملى. عالم، فاضل و فقيه اماميه در قرن ششم هجرى.

از زادروز و زادجاى وى اطلاعى در دست نيست. اما چون به عامل نسبت داده شده، برمى آيد از آنجا بلند شده و پرورش يافته. صاحب بحار الانوار كتاب قضاء حقوق المومنين را به وى منسوب مى داند و به كتاب وى اعتماد دارد و از آن نقل كرده است.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 39

از خاكجاى وى اطلاعى در دست نيست.

تأليف وى:

1- قضاء حقوق المومنين

40- ابن شهر آشوب (489- 588 ق)

رشيدالدين محمد بن على بن شهر آشوب مازندرانى، فقيه، مفسر و محدث بزرگ شيعه.

وى در خطۀ زيباى مازندران زاده شد. وى در دوره اى زندگى مى كرد كه در بلاد اسلامى علم شكوفا و دانش رونق چشمگيرى گرفته بود.

دربارۀ وى، الوافى بالوفيات چنين مى گويد:

«وى يكى از بزرگان شيعه است كه بيشتر قرآن را در هشت سالگى حفظ كرد و در اصول شيعه به حد اعلاى خود رسيد؛ به طورى كه از شهرهاى مختلف براى درك محضر او به بغداد هجرت مى كردند ... وى زيبارو، راست گفتار، خوش مشرب، با علم گسترده و بسيار اهل خشوع، عبادت و شب زنده دار بود و هميشه باطهارت و وضو به سر مى برد».

از جمله نام آورترين اساتيدى كه وى در نزد آنها شاگردى كرده است، مى توان: جارالله زمخشرى، ابوعبدالله نظرى مؤلف كتاب الخصائص العلويه، سيد عبدالواحد آمدى، شيخ طبرسى صاحب احتجاج، قطب راوندى، فضل بن حسن طبرسى، شيخ ابوالفتوح رازى و ... را نام برد.

وى در حالى كه 99 سال از زندگانى پربارش را سپرى كرده بود، در شهر حلب سوريه به جانان پيوست و پيكرش را در كنار كوه جوشن به خاك سپردند.

تأليفات

وى:

1- مناقب آل ابى طالب عليهم السلام

2- مثالب النواصب

3- المخزون المكنون فى عيون الفنون

4- مائدة الفائدة

5- المثال فى الامثال و ...

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 40

41- محمد بن ادريس (543- 598 ق)

ابوعبداللّه محمد بن احمد ادريس عجلى حلّى، از فحول علما و فقهاى شيعه.

وى در شهر حلّه زاده شد. شيخ طوسى، نياى مادرى وى به شمار مى آيد. وى به حريت فكر معروف است.

ابن داود در رجال خود مى گويد: «ابن ادريس، پيشواى فقهاى حلّه، متقن در علوم و داراى تصنيفات بسيار است».

شهيد اول نيز او را با عبارات: شيخ، امام، علامه، شيخ العلماء، رييس مذهب ستوده است.

استادان وى كه در محضرشان آموخت، عبارتند از: دايى وى (ابن على طوسى)، شيخ عماد محمد بن ابى القاسم طبرى، حسن بن رطبه سوارى و ...

شاگردانش: شيخ نجيب الدين بن نما حلّى، شمس الدين فخار بن معد موسوى و ...

ابن ادريس- عالم بزرگوار جهان تشيع- در شهر حلّه جان به جان آفرين تسليم كرد و در همانجا به خاك سپرده شد.

تأليفات وى:

1- السرائر الحاوى لتحرير الفتاوى؛

2- كتاب التعليقات؛

3- خلاصة الاستدلال و ...

قرن هفتم
42- ورام بن ابى فراس (؟- 605 ق)

عالم و فقيه بزرگ شيعه در قرن ششم و هفتم هجرى.

در شهر حلّه زاده شد. وى نياى مادرى سيد رضى الدين بن طاووس و از نسل مالك اشتر نخعى است. خاندان ورام از فقهاى جليل القدر بودند. در آغاز مانند خاندان خود، شغل نظامى داشت اما از آن كناره گرفت و به زهد و تقوى پرداخت و در گروه فقيهان بنام قرار گرفت. وى در همان شهر حلّه، چشم از جهان بربست.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 41

تأليفات وى:

1- تنبيه الخواطر و نزهة النواظر

2- مسالة فى المواسعة والمضايقة

43- ابن اثير (555- 630 ق)

ابوالحسن على بن ابى الكرام محمد بن عبدالكريم بن عبدالله شيبانى، تاريخ نگار، اديب، نسب شناش و محدث. ملقب به عزّالدين و مشهور به ابن اثير جزرى.

وى در جزيرۀ ابن عمر زاده شد و دورۀ جوانى خود را در موصل گذراند. در موصل، شام و بغداد نزد استادان بنامى چون ابومحمد عبدالله بن على بن سويده، ابوالقاسم يعيش بن صدقه، عبدالمنعم بن كليب حرانى و ... دانش روزگار را فرا گرفت.

ابن خلّكان مى گويد: «ابن اثير، حافظ حديث بود و تواريخ را از برداشت و انساب عرب را نيك مى دانست و به اخبار عرب واقف بود».

وى در بغداد درگذشت و به خاك سپرده شد.

تأليفات وى:

1- اللباب فى تهذيب الانساب

2- اسد الغابة فى معرفة الصحابه

3- الكامل فى التاريخ

4- التاريخ الباهر فى الدوله الاتابكية و ...

44- ابن حاجب (570- 646 ق)

ابوعمرو جمال الدين عثمان بن عمر، نحوى و فقيه مالكى.

خاندان وى از كردان، ساكن دونه قريه اى در همدان بودند و پدر وى مردى سپاهى و از حاجبان دستگاه امير عزالدين موسك صلاحى بود و به همين خاطر وى را ابن حاجب گفتند و بر آن شهرت يافت.

ابن حاجب در استا- شهرى در منطقۀ صعيد مصر- زاده شد. وى در قاهره به فراگرفتن قرآن كريم پرداخت و سپس فقه مالكى آموخت.

________________________________________

بروجرى، آقا حسين طباطبايى - مترجمان: حسينيان قمى، مهدى - صبورى، م، منابع فقه شيعه، 31 جلد، انتشارات فرهنگ سبز، تهران - ايران، اول، 1429 ه ق

منابع فقه شيعه؛ ج 30، ص: 41

استادانى كه در نزدشان شاگردى كرد، از جمله: ابوالجود غياث بن فارس لخمى،

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 42

شاطبى، ابومنصور ابيارى، ابوالحسين بن جبير، امام شاذلى و ... بودند.

ابن خلدون از

وى، نه تنها به نحوى و فقيه ارجمند ياد مى كند كه وى را اصولى بزرگ مى داند. از خاكجاى او اطلاعى در دست نيست.

تأليفات وى:

1- الكافية

2- الامالى النحويه

3- المختصر فى فروع/ جامع الامهات

4- منتهى السؤال و الامل فى علمى الاصول و الجدل و ...

45- سيد على بن طاووس (589- 664 ق)

سيد رضى الدين على بن موسى بن جعفر بن طاووس. فقيه نام آور، اديب گرانقدر و شاعرى چيره دست، از نوادگان امام حسن مجتبى و امام سجاد عليهما السلام.

وى در شهر حلّه زاده شد و در همانجا هم تحصيلات ابتدايى خود را گذراند.

موضوع تأليفات وى بيشتر در خصوص ادعيه و زيارات است. چندى نقابت علويان را پذيرفت تا بتواند به امور شيعيان بپردازد.

وى در 75 سالگى درگذشت و در حرم اميرالمومنين عليه السلام به خاك سپرده شد.

تأليفات وى:

1- المهمات و التتمات (10 جلد كه هر كدام با عنوان مستقل چاپ شده است: فلاح السائل، زهره للربيع، جمال الاسبوع، اقبال الاعمال و ...).

2- كشف المحجه لثمرة المهجه

3- مصباح الزائر و جناح المسافر

4- اللهوف على قتلى الطفوف

5- مهج الدعوات و منهج العنايات

6- فرج المهموم 7- الاستخارات و ...

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 43

46- محقق حلّى (602- 672 ق)

ابوالقاسم جعفر بن حسن يحيى بن حسين سعيد هذلى حلّى، ملقب به نجم الدين ومعروف به محقق حلّى.

فقيه گرانمايه، محدث ارجمند، اديب، شاعر، منشى و عالم اماميه و مرجع تقليد شيعه در دورۀ خود.

در حلّه زاده شد و نخست در نزد پدر خود حسن بن يحيى بن سعيد، مقدمات علوم روزگار را خواند و آن را پشت سر گذارد. پس از آن در نزد استادان آن دوره كه مشايخ وى در قرائت و روايت نيز بودند، بهره ها برد:

نجيب الدين محمد بن جعفر بن ابوالبقاء هبه الله. نما حلّى الربعى، سيد فخار بن معد موسوى، شيخ مفيد الدين محمد بن جهم حلّى و ...

در سرودن شعر، بسيار چيره دست و در نگاشتن نثر، نوآفرين بود. نگاشته هايش در نهايت فصاحت، بلاغت و جزالت بود.

شاگردانى كه در نزدش

درس آموختند، عبارتند از:

حسن بن يوسف بن مطهر حلّى- مشهور به علامه ذايع الصيت [/ پرآوازه]- حسن بن داود حلّى، سيد غياث الدين عبدالكريم صاحب فرحه الغرى، سيد جلال الدين محمد بن على بن طاووس، جلال الدين محمد بن محمد كوفى هاشمى، نجم الدين طمان بن احمد عاملى شامى و ...

اعيان الشيعه و برخى كتب رجال، سال درگذشت وى را 676 ق گزارش كردند. وى در همان شهر حلّه درگذشت و به خاك سپرده شد.

تأليفات وى:

1- شرائع الاسلام فى مسائل الحلال و الحرام

2- النافع (مختصر الشرائع)

3- المعتبر فى شرح المختصر

4- اصول الدين

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 44

5- شرح نكت النهايه و ...

47- على بن عيسى اربِلى (؟- 693 ق)

ابوالحسن على بن عيسى بن ابى الفتح اربلى، سيره نويس، تاريخ نگار، شاعر، متكلم و عالم اماميۀ قرن هفتم هجرى.

وى در اربِل يكى از شهرهاى شمال عراق زاده شد. پدرش حاكم اربل بود. فرزندان و نوه هاى وى همه از علما و ادباى زمان خود بودند.

فضل بن روزبهان عالم متعصب اهل تسنن دربارۀ وى مى گويد:

«اماميه متنفق اند كه على بن عيسى اربلى از بزرگ ترين علماى آنهاست و آثارش هيچگاه كهنه و پوسيده نمى شود. او قابل اعتماد و مورد وثوق در نقل است».

وى در نزد اساتيد بنامى چون: سيد بن طاووس صاحب كتاب اقبال الاعمال، على بن فخار، ابن ساعى بغدادى و ... شاگردى كرد و آموخت و شاگردانى را چون: علامه حلّى، شيخ رضى الدين (برادر علامه حلّى) و ... تربيت كرد.

عيسى اربلى در بغداد درگذشت و در خانۀ مسكونى خود به خاك سپرده شد.

تأليفات وى:

1- كشف الغمة فى معرفه الائمة

2- المقامات

3- ديوان اشعار

4- كتاب الطيف

قرن هشتم
48- سيد هبة الله موسوى (؟-؟)

ابو محمد سيد هبة الله حسن موسوى، فاضل، عالم كامل، محدث جليل القدر و فقيه اماميه.

وى هم عصر علامۀ بزرگوار حلّى بود.

تنها كتاب وى، المجموع الرائق من ازهار الحدائق است كه به اشتباه به شيخ صدوق نسبت

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 45

داده شده و اين كتاب اخبار، كلام، فقه و ... را در بردارد و در دو جلد بزرگ است.

از زادروز، درگذشت و خاكجاى وى اطلاعى در دست نيست.

49- شهيد اول (734- 786 ق)

شيخ شمس الدين ابو عبدالله محمد بن شيخ جمال الدين مكى، معروف به شهيد اول يا شهيد على الاطلاق. فقيه، عالم اماميه و از نوابغ اجتهاد.

وى در جزين از توابع جبل عامل زاده شد. نخست، نزد پدر و برخى از علماى جبل عامل به كسب دانش پرداخت و به دليل هوش سرشار و حافظۀ قوى، ديگر در آنجا تشنگى اش رفع نمى شد و اين شد كه در 16 سالگى عازم عراق گرديد.

نخست، در شهر حلّه، شاگردى فخرالمحققين فرزند علامه حلّى را كرد و پس از يك سال يعنى در سال 751 ق به دريافت اجازه نايل شد. از آن پس بود كه سفرهاى ديگر خود را به طور جدى براى كسب فيض بيشتر از علما آغاز كرد.

وى به مدرسۀ بزرگ كربلاى معلا و به حوزۀ درس سيد عميدالدين اعرجى حائرى، برادرش سيد ضياء الدين و سيد عالم الدين موسوى حائرى پيوست و بهره ها برد و از مشايخ ياد شده به دريافت اجازاتى نايل گرديد و در همانجا بود كه با تدريس و فتوا، آوازۀ بلندى يافت.

از آنجا راهى بغداد، مكۀ معظّمه، مدينۀ منوّره، فلسطين، شام و مصر شد و از علماى فريقين سنى و شيعى بهره مند گرديد و

اجازات مفصلى را نيز به دست آورد.

در دمشق بود كه زانوى ادب و شاگردى در نزد حكيم متألّه قطب الدين رازى بويهى گذارد و از او فيض برد و بسيار آموخت.

وى با دلى متّقى و علمى ناب به زادگاه خود جزين برگشت و در آنجا مدرسۀ فقهى بنيان كرد و سپس با همتى والا، حوزۀ اين مدرسه را تا شام گسترش داد كه در آن نوآورى هاى فقهى به ظهور گذاشت. آوازۀ شهيد اول چنان در گوشه و كنار پيچيد كه سلطان على بن المؤيد حاكم خراسان و رهبر و زعيم روحى سربداران خراسان به سوى وى نامه اى مبنى بر در دست گرفتن حكومت سربداران فرستاد.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 46

از اينجا بود كه زندگى سياسى شهيد اول آغاز مى شود و با توجه به اين كه وى از زادگاهش جزين به شام كوچ كرد و در آنجا جايگير شده بود و در سراى خود تدريس و مجلس بحث و مناظره را ترتيب مى داد، حكومت وقت به دقت وى را تحت نظر داشت.

نخستين كارى كه بر خود فريضه مى دانست، وحدت بين مسلمانان سنى و شيعه و برانداختن مغولان و حكومت جور بود و در اين راستا، از هيچ كوششى دريغ نمى ورزيد.

اما شاگرد وى محمد مالوشى از علماى كرد شيعه با وى اختلاف نظر پيدا كرد و آن اين كه، صفات الهى را به حضرات معصومين عليهم السلام منسوب مى دانست كه شهيد اول وى را تكفير كرد و كار به كارزار و كشته شدن شيخ مالوشى كشيد. همين مسأله پس از چندى به دست و دسيسۀ جانشين شيخ مالوشى يعنى شيخ تقى الدين جبلّى خيامى و شهادت جمع كردن

و امضا نمودن بسيارى از شيعيان مرتد و اتباع مالوشيه، منجر به حكم تكفير وى از سوى قاضيان بيروت و صيدا و سرانجام قاضى شافعى شام، شيخ عباد بن جماعه گرديد و پس از آن كه به شهيد اول توبه ارائه شد و وى از آن سرباز زد، وى را در قلعۀ رحيۀ دمشق زندانى و پس از آن سر وى را قطع كردند و پيكرش را به دار آويختند و سنگسار كردند و سپس سوزاندند. (رضوان الله تعالى عليه)

شاگردانى كه در نزد وى آموختند و رويۀ او را عملًا دنبال كردند، سه فرزند او، شيخ رضى الدين محمد، شيخ ضياءالدين على، شيخ ابومنصور الحسن و بسيار ديگر مانند حسن بن سليمان حلّى صاحب مختصر البصائر و شيخ شمس الدين محمد بن عبدالعلى كركى عاملى و ... بودند.

شهيد اول، آثار گرانقدرى را از خود به يادگار گذاشت كه بالغ بر بيست عنوان مى شود.

تأليفات وى:

1- اللمعة الدمشقية

2- غاية المراد فى شرح الارشاد

3- البيان فى الفقه

4- المزار

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 47

5- الدرة الباهرة من الاصداف الطاهرة

6- الدروس

7- الذّكرى و ...

قرن نهم
50- ابن فهد حلّى (757- 841 ق)

جمال الدين ابوالعباس احمد بن محمد بن فهد اسدى حلّى، فقيه و عالم اماميه، جامع كمالات ظاهرى و باطنى.

وى در شهر حلّه زاده شد. در علوم گوناگون از جمله تاريخ، كلام، علوم غريبه و ...

دست داشت و تأليفاتى دارد.

آنچه اين عالم اماميه را از ديگر علما و فقها متماز مى كند، مشرب عرفانى، سير و سلوك و زهد و تقواى اوست و در ميان جميع علما و فقها نيز بدين خاطر مشهور است.

صاحب روضات الجنات دربارۀ وى مى نويسد:

«عالم عارف پر از اسرار،

كاشف اسرار فضائل ... بى نياز از توصيف و تعريف مى باشد.

وى جامع معقول و منقول، فروع و اصول ظاهرى و باطنى و علم و عمل است».

وى در مناظره و بحث، تسلط و اشرافى به كمال داشت. در بحثى و با حضور حاكم عراق دربارۀ امامت و ولايت، علماى اهل سنت را مجاب و برآنها چيره شد؛ به نحوى كه حاكم عراق مذهب تشيع را اختيار كرد و خطبه هاى خود را به نام اميرالمومنين على و فرزندان پاك ايشان عليهم السلام مى خواند.

استادانى كه ابن فهد حلّى در نزد آنها شاگردى كرد و آموخت، عبارتند از: شهيد اول، فخرالمحققين، فاضل مقداد سيورى، شيخ على بن خازن فقيه حائرى و ...

از جمله شاگردانى كه در محضر وى درس آموختند: شيخ على بن هلال جزائرى، فقيه نامى شيعه ابن العشره كروانى عاملى، محمد نور بخش و ...

ابن فهد پس از عمرى مجاهده و مطالعه، در 84 سالگى در كربلاى معلّى درگذشت و

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 48

خاكجاى وى كنار خيمه گاه قرار دارد.

تأليفات وى:

1- آداب الداعى

2- استخراج الحوادث

3- اسرار الصلاه

4- التحصين فى صفات العارفين

5- عدة الداعى ونجاح الساعى و ...

51- حسن بن سليمان حلّى (802-؟)

عزّالدين حسن بن سليمان حلّى، فقيه و محدث شيعى و از شاگردان ممتاز شهيد اول.

برخى وى را حلبى و برخى از مردم جبل عامل مى دانند. در نزد شهيد اول (شيخ شمس الدين محمد مكى) و سيد بهاءالدين على بن عبدالكريم نيلى شاگردى كرد، آموخت و از شهيد اول اجازۀ روايت گرفت.

حسين بن محمد بن حسن حمويانى و تاج الدين عبدالحميد بن احمد هاشمى زينى، از وى اجازۀ روايت داشتند.

خاكجاى وى مشخص نيست.

تأليفات وى:

1- مختصر البصائر لمنتخب

البصائر

2- المختصر

3- الرجعه

4- تفضيل محمد صلى الله عليه و آله وآله على الانبياء ...

5- احاديث الذّر

52- حسن بن ابى الحسن ديلمى (؟- 841 ق)

ابو محمد حسن بن ابى الحسن محمد ديلمى فقيه، محدث، عالم به عرفان در قرن نهم هجرى. علماى بزرگ و همچنين صاحبان بحارالانوار و وسائل الشيعه از وى به عنوان موثق و معتمد ياد مى كنند و از كتاب هايش بهره مى برند.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 49

تأليفات وى:

1- ارشاد القلوب الى الصواب

2- اعلام الدين فى صفات المومنين

3- غرر الاخبار و درر الآثار

4- الاربعون حديثاً

قرن دهم
53- ابراهيم بن على كفعمى (864- 905 ق)

ابراهيم بن على بن حسن بن محمد بن صالح عاملى كفعمى، ملقب به تقى الدين، عالم و فقيه بزرگ شيعه از مردم جبل عامل.

وى در روستاى كفر عيماى جبل عامل زاده شد. همانجا در نزد پدر خود على بن ابراهيم، درس هاى نخستين را فرا گرفت. پس از به پايان رساندن درس هاى نخستين، به كربلاى معلّى رهسپار شد و چندى در آنجا ماند و درس گرفت و آموخت.

مشايخى كه وى هم از آنها اجازۀ روايت گرفت و در نزدشان شاگردى كرد:

على بن ابراهيم صالح كفعمى (پدر وى)، حسين بن ساعد حسينى حائرى صاحب تحفة الابرار فى مناقب الائمة الاطهار، سيد على بن عبدالحسين بن سلطان موسوى حسينى صاحب رفع الملامه.

صاحب امل الامل وى را اديب، شاعر و ثقه مى نامد. صاحب تكلمة الرجال شيخ عبدالنبى كاظمى دربارۀ وى مى گويد:

«وى از فاضلان، محدثان، راست كرداران و پرهيزگاران بنام و حد ميان شهيد اول و ثانى بود و آثار بسيارى دارد.»

كفعمى در همان روستاى كفرعيما درگذشت و همانجا به خاك سپرده شد.

تأليفات وى:

1- المصباح (الجنة الواقية والجنة الباقية)

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 50

2- مختصر

3- البلد الامين والدرع الحصين

4- نهايت الارب فى امثال العرب

5- النخبة و ...

54- ابن ابى جمهور احسائى (840- 912 ق)

ابوجعفر محمد بن زيدالدين ابى الحسن على بن حسام الدين بن ابى جمهور. عالم، فقيه، محدث، متكلم و عارف بزرگ شيعه.

وى در احساء واقع در عربستان شرقى در كنار خليج فارس زاده شد و در همانجا به تحصيل علوم شرعى و ادبى پرداخت. پدر و نياى بزرگ وى ابراهيم، از علماى بزرگ احساء بودند و در چنين فضايى ابى جمهور پرورش يافت؛ پس مى توان گفت نخستين استاد وى پدرش بود.

وى كه

گام هاى نخستين علوم را پشت سر گذاشته بود، برآن شد تا براى رسيدن به كمال سفر كند؛ به همين خاطر به عراق رفت و در نجف جايگير شد و در نزد بزرگى چون:

شيخ عبدالكريم فتال نيشابورى شاگردى كرد و درس آموخت. پس از چندى به خانۀ خدا رهسپار شد و حج گزارد و چندى در احساء ماند و سپس به كربلاى معلّا رفت و از آنجا به نجف اشرف بازگشت. پس از چندى به قصد زيارت ثامن الائمه به مشهد مقدس روانه شد و پس از ورود، سيد محسن رضوى كه از فضلاى بزرگوار مشهد بود به پيشواز وى رفت و در خانۀ خود مهمانش كرد و اين زمانى بود كه سيد محسن رضوى در نزد چنين استادى زانوى ادب بر زمين زد و شاگردى كرد.

ابن ابى جمهور به چيره دستى در مناظره معروف است و در يكى از همين مناظرات ميان خود و يك عالم اهل سنت هراتى بود كه طى سه جلسه سرانجام عالم هراتى شكست خورد و به درخواست شاگردان ابى جمهور، كتابى به نام مناظره بين الغروى و الهروى كه همه مربوط به همين مناظره بود، نگاشته شد.

ابن ابى جمهور پس از پانزده سال ماندن در مشهد مقدس، سفر دوم خود به خانۀ خدا

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 51

را آغاز كرد و پس از گزاردن حج به نجف اشرف رفت و دو سال در آنجا بود و سپس به مشهد مقدس بازگشت و تا پايان روزگار خود در آنجا ماند و زندگى كرد.

استادانى كه وى در نزد آنها آموخت، پدر بزرگوارش شيخ زين الدين على احسائى، سيد شمس الدين محمد موسوى احسائى، شيح

حسن بن عبدالكريم فتال غروى و شيخ على بن هلال جزائرى بودند.

شاگردانش نيز سيدمحسن رضوى، شيخ ربيعه جزائرى، سيد شرف الدين طالقانى، شيخ على كركى معروف به محقّق ثانى و ... بودند.

چون ابن ابى جمهور در محبت اهل بيت افراط كرد و مى كوشيد تا ميان عرفان، فلسفه و كلام را آشتى دهد و هماهنگى ايجاد كند، در ميان گروهى از علما و فقها جنجال برانگيز شده است! به هر روى در اين كه وى عالمى است عارف و شيعه، شك نيست. از خاكجاى وى اطلاعى در دست نيست.

تأليفات وى:

1- عوالى اللآلى [/ غوالى اللآلى]

2- الاقطاب الفقهية والوظايف الدينية على مذهب الامامية

3- درر اللئالى

4- زاد المسافرين فى اصول الدين

5- المجلى و ...

55- محقق كركى (؟- 937 تا 941 ق)

شيخ نورالدين على بن الحسين بنت عبد العالى كركى، معروف به محقق ثانى. عالم و فقيه اماميه در قرن دهم هجرى.

وى از علماى جبل عامل بود و تحصيلات خود را در شام و عراق تكميل كرد و پس از تكميل مراتب علمى و عملى، بنا به درخواست شاه تهماسب به ايران سفر كرد و شيخ الاسلام رسمى ايران شد. از زادروز وى اطلاعى در دست نيست.

استاد وى، شيخ على بن هلال جزائرى بود و از او بسيار آموخت.

شاگردانى كه در نزدش شاگردى كردند و درس گرفتند، عبارتند از:

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 52

شيخ زين الدين فقعانى، شيخ احمد بن محمد بن ابى جامع، شيخ نعمت الله بن شيخ جمال الدين، احمد بن الشيخ شمس الدين و ... وى در نجف اشرف درگذشت.

تأليفات وى:

1- اثبات الرجعه

2- احكام الارضين

3- جامع المقاصد

4- نفحات اللاهوت

5- حاشية المختصر النافع و ...

56- شهيد ثانى (911- 966 ق)

شيخ زين الدين بن على بن احمد عاملى جبعى، معروف به شهيد ثانى، فقيه نامدار و عالم بزرگوار شيعه.

وى در جبع از شهرهاى جبل عامل و در خانواده اى از اهل علم و فقاهت زاده شد.

در آغاز، تحصيلات مقدماتى را نزد پدر خود نورالدين على بن احمد گذراند. سپس به شهر ميس كوچ كرد و در محضر شيخ على بن عبدالعالى ميسى به تحصيلات خود ادامه داد و كتاب هاى شرايع الاحكام محقق حلّى و ارشاد و قواعد علامه حلّى را در نزد او خواند.

پس از آن به كرك نوح رهسپار شد و نحو و اصول را نزد سيد جعفر كركى فرا گرفت و پس از سه سال اقامت در آنجا به دمشق سفر كرد و در محضر شيخ محمد بن مكى،

پاره اى از كتب طب، حكمت و هيأت را آموخت. سپس به مصر رفت و در درس شانزده استاد برجسته به آموختن علوم عربى، اصول فقه، هندسه، معانى و بيان، عروض، منطق، تفسير و ... همت گماشت.

وى سفرهاى بسيارى در دوران زندگانى خود داشت كه يكى از آنها و مؤثرترين آن، سفر به روم شرقى قسطنطنيه بود. در آنجا بود كه پس از ارائۀ رساله اى به قاضى عسكر محمد بن محمد بن قاضى زادۀ رومى كه دربارۀ ده علم بود، به اجازه و پيشنهاد وى به تدريس در «مدرسۀ نوريۀ» بعلبك مشغول شد و مديريت آنجا به او واگذار گرديد.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 53

پس از جايگير شدن در بعلبك، در سايۀ آوازۀ علمى خود مرجعيت يافت و دانشمندان از دور دست ترين جاى ها براى استفاضۀ علمى نزد وى مى آمدند.

وى در اين شهر، تدريس جامع (تدريس پنج گانۀ جعفرى، حنفى، شافعى، مالكى، حنبلى) را آغاز كرد و در حقيقت فقه مقارن و عقايد تطبيقى را درس داد.

صاحب روضات الجنات آورده:

«تاكنون در جمع دانشمندان بزرگ و برجستۀ شيعه كسى را به ياد ندارم كه از لحاظ شكوه شخصيت، سعۀ صدر، خوش فهمى، حسن سليقه، داشتن نظم و برنامۀ تحصيلى، كثرت اساتيد، ظرافت طبع، معنويت سخن و پختگى، به پاى شهيد ثانى برسد ... وى در ردۀ پس از معصومان عليهم السلام قرار دارد».

شهيد ثانى در رؤيايى صادقه، شهادت خود را چنين ديده كه: «در عالم رؤيا سيد مرتضى علم الهدى را ديدم كه مجلس ضيافتى تشكيل داده و علماى اماميه و شيعه در آن شركت داشتند. وقتى وارد مجلس شدم، سيد مرتضى از جا برخاست و به من تهنيت

گفت و دستور داد در كنار استاد شهيد اول بنشينم».

شهيد ثانى به فتواى قاضى صيدا مبنى بر رافضى و شيعى بودن، به دستور حاكم تركان عثمانى سلطان سليم تحت پيگرد قرار گرفت تا وى را زنده به دربار بياورند اما وزير وى رستم پاشا كه مأمور دستگير كردن شهيد ثانى بود، وى را در قسطنطنيه به شهادت رساند كه البته به همت سيد عبدالرحيم عباسى، رستم پاشا قصاص شد و به هلاكت رسيد و خون شهيد ثانى هدر نشد. پيكر شريف وى را پس از سه روز به دريا افكندند.

تأليفات وى بى شمار است؛ طورى كه در امل الامل آمده كه از شهيد ثانى دو هزار مجلد كتاب به جاى است كه دويست عدد آن به دستخط خود شهيد ثانى بوده است.

تأليفات وى:

1- منية المريد فى ادب المفيد و المستفيد 2- روض الجنان فى شرح ارشاد الاذهان

3- حقائق الايمان

4- البدايه فى علم الدرايه

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 54

5- الفوائد العلمية فى شرح النفلية

6- مسالك الافهام

7- الروضة البهية فى شرح اللمعة الدمشقية و ...

قرن يازدهم
57- طُريحى (979- 1085 ق)

فخرالدين بن محمد على، معروف به شيخ طريحى، فقيه، فاضل، محدث، قرآن پژوه و شاعر شيعۀ اماميه.

انتساب وى به احمد بن طريح، جد عالى مقامش بود. دربارۀ زادگاه وى اطلاعى در دست نيست. وى از پرهيزگارترين و پارساترين مردم روزگار خويش بود. بسيارى وى را امام و پيشوا و عارف زمانۀ خويش مى دانستند. وى با شيخ حرّ عاملى و مجلسى اول و دوم هم عصر بود.

استادانى كه وى نزد آنها بهره ها برد و آموخت، شيخ محمد بن جابر عاملى جعفى، شيخ محمود بن حسام شرفى، شرف الدين على

بن حجة الله شوستانى و عمويش محمد حسين طريحى بودند.

شاگردان وى نيز، برادرزاده اش حسام الدين طريحى، فرزندش صفى الدين طريحى، سيد هاشم بحرانى صاحب تفسير البرهان، مير محمود كاظمى و شيخ محمد امين كاظمى بودند.

شيخ طريحى بيش از 40 جلد كتاب نگاشت كه درعلوم گوناگون بود. وى در رماحيۀ بغداد درگذشت و در پشت حرم علوى عليه السلام به خاك سپرده شد.

تأليفات وى:

1- مجمع البحرين و مطلع النيّرين

2- المستطرفات فى شرح نهج الهداه

3- الاحتجاج فى مسائل الاحتياج

4- ايضاح الحساب فى شرح خلاصة الحساب

5- تحفة الوارد و عقال و الشارد و ...

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 55

قرن دوازدهم
58- سيد ولى الله رضوى (؟-؟)

سيد ولى الله بن نعمة الله حسين رضوى حائرى. عالم، فاضل و فقيه اماميه. هم عصر شيخ بهايى، از زندگانى و درگذشت وى بيش از اين يافت نشد.

تأليفات وى:

1- مجمع البحرين فى فضائل السبطين

2- كنز المطالب فى فضائل على بن ابى طالب عليه السلام

3- منهاج الحق و اليقين

59- حرّ عاملى (1033- 1104 ق)

محمد بن حسن بن على بن محمد بن حسين، معروف به شيخ حرّ عاملى و ملقب به شيخ الاسلام. فقيه، محدث، اديب، شاعر، ثقه و عالم بزرگ شيعه.

وى در روستاى مشغره در منطقۀ جبل عامل لبنان چشم به جهان گشود. منطقۀ جبل عامل به دست مبارك ابوذر غفارى شيعه شد و با جان و دل، محبت اهل بيت عليهم السلام را پذيرا گشت.

حرّ عاملى از نوادگان حر بن يزيد رياحى يار جانباز حسين بن على عليه السلام است و خانوادۀ او همه از بزرگان علم و معرفت شيعه بودند. وى سفرهاى متعددى به عتبات عاليات كرد و پس از آن به زيارت ثامن الائمه حضرت رضا عليه السلام مشرف شد و چندى در آنجا جاى گرفت و ماندگار شد.

از آنجا به خانۀ خدا و عتبات عاليات رفت و سپس به اصفهان رهسپار شد و به ديدار علامه مجلسى رسيد و هر دو به يكديگر اجازۀ روايت دادند و علماى آن شهر ترتيب ديدار وى را با شاه سليمان صفوى دادند و شاه با شيخ حر عاملى و نفوذ، جذبه و تأثير وى در نزد علماى شيعه آشنا شد و چنين شد كه وقتى به مشهد مقدس بازگشت، از سوى شاه ايران به قاضى القضاتى منصوب و پس از چندى از علماى بزرگ آن ديار گشت.

شيخ حر عاملى

از اندك كسانى است كه در سرودن شعر براى حضرات معصومين عليهم السلام با چيرگى و توانايى شگفت انگيز، از ديگران پيشى گرفته است و چكامه هاى (/ قصايد) وى در ستايش آن بزرگواران بسيار است و بيست هزار بيت را

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 56

شامل مى شود. استادانى را كه وى در نزدشان شاگردى كرد، عبارتند از: پدر بزرگوارش حسن بن على، عمويش شيخ محمد بن على، نياى مادرى اش شيخ عبدالسلام بن محمد حر، دايى پدرش شيخ على بن محمود عاملى كه همه از روستاى مشغر بودند؛ شيخ زين الدين صاحب معالم فرزند شهيد ثانى، شيخ حسين ظهيرى در روستاى جبع؛ و در ديگر نقاط، مثل: سيد ميرزا جزايرى نجفى، آقا حسين خوانسارى، سيد هاشم توبلى بحرانى و ...

وى شاگردان بسيارى را نيز پرورش داد كه برخى از آنها عبارتند از: شيخ مصطفى بن عبدالواحد بن سيار حوبز، شيخ محمدرضا و حسن فرزندان شيخ مصطفى، مولى محمدتقى دهخوارقانى قزوينى و ...

شيخ حر عاملى در 72 سالگى و در جوار حضرت امام رضا عليه السلام، در كنار مدرسۀ ميرزا جعفر به خاك سپرده شد.

تأليفات وى:

1- تفصيل وسائل الشيعه الى تحصيل مسائل الشريعة كه شامل احاديث كتب اربعه و ساير كتاب هاى روائى كه منابع آن به 180 كتاب مى رسد.

2- الفصول المهمّه فى اصول الائمه كه شامل قواعد كلى اصول دين، اصول فقه، فروع فقه و اصول علم طب مى باشد.

3- ديوان شعر و ...

60- مجلسى ثانى (1037- 1111 ق)

محمد باقر بن محمد تقى بن مقصود، معروف به مجلسى ثانى، فقيه، محدث، رجالى و عالم عقلى بزرگ شيعه.

خاندان وى همگى از بزرگان علم و فضل بودند. پدر بزرگ وى، عالم نامدار ابونعيم اصفهانى صاحب حلية

الاولياء و پدر وى، محمد تقى مجلسى معروف به مجلسى اول، صاحب اجتهاد و كرامات بودند و محمدباقر مجلسى، در چنين فضايى پرورش يافت و آموزش ديد.

علامه مجلسى، در علوم مختلف اسلامى همچون تفسير، اصول و درايت و علوم عقلى مانند فلسفه، منطق، رياضيات، طب، نجوم، ادبيات و ... سرآمد و چيره دست بود.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 57

وى همپاى مدارج علمى، به مدارج معنوى و كمالات روحى نيز پرداخت و آن را ملاك معرفت دانست. اساتيد وى پدرش مجلسى اول و آقا حسين خوانسارى بودند و مشايخ نقل وى: مولانا محمد صالح مازندرانى، فيض كاشانى، سيد على خان مدنى و شيخ حر عاملى.

شاگردانى هم كه در نزد وى درس گرفتند و آموختند، از جمله: سيد نعمت الله جزائرى، كمره اى اصفهانى، ماخورى بحرانى، محمد باقر بيابانكى و ... بودند.

مجلسى لقب «علامه» را از بزرگانى چون وحيد بهبهانى، علامه بحرالعلوم و شيخ اعظم، انصارى دريافت كرد و از سوى شاه سليمان صفوى به «شيخ الاسلام» اصفهان منصوب شد كه بالاترين منصب دينى و اجرايى در آن روزگار بود و وى شخصاً و مستقيماً اهتمام به ادارۀ امور شرعى مسلمانان مى كرد.

66 اثر از وى به يادگار مانده است كه 13 اثر به عربى و 53 اثر آن به فارسى است. اين عالم جليل القدر در مسجد عتيق اصفهان پس از 74 سال عمر پربار، به خاك سپرده شد.

تأليفات وى:

1- بحارالانوار الجامعه لدرر اخبار الائمه الاطهار عليهم السلام

2- مرآت العقول

3- حق اليقين

4- زاد المعاد

5- عين الحياه و ...

قرن چهاردهم
61- محدث نورى (1254- 1320 ق)

ميرزا حسين بن محمد تقى نورى طبرسى. محدث، رجالى بزرگ و فقيه شيعى.

وى در روستاى يالو از روستاهاى

اطراف شهرستان نور، زاده شد. هشت سال بيشتر نداشت كه سايۀ پدر بزرگوارش كه از علماى آن سامان بود، از سرش برچيده شد. در همان كودكى به آموختن فقه نزد استاد جليل القدر محمدعلى محلاتى مى رفت. در دورۀ

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 58

جوانى به تهران رهسپار شد تا از علماى بزرگ آنجا مستفيض شود و اين شد كه در درس عالم نحرير، شيخ عبدالرحيم بروجردى حاضر شد و بهره ها برد و دختر همان استاد را نيز به ازدواج خود درآورد. در نوزده سالگى بود كه به عراق سفر كرد و براى كسب دانش چهار سال در حوزۀ علميۀ نجف اشرف ماند و آموخت و سپس به ايران بازگشت اما بيش از يك سال در آنجا نماند و دوباره به عراق برگشت و در كربلاى معلّى نزد شيخ عبدالحسين تهرانى شاگردى كرد و به دنبال وى دو سال نيز در كاظمين ماند.

در بيست و هشت سالگى به سفر حج و زيارت مدينه مشرف شد و پس از آن به نجف اشرف برگشت و در درس دانشمند فرزانه شيخ مرتضى انصارى حاضر شد و ديرى نپاييد كه آن عالم به ديار باقى شتافت و وى نيز به مشهد مقدس رهسپار گرديد و دو سال بعد باز به عراق بازگشت و در همان موقع استاد بزرگ خود شيخ عبدالحسين تهرانى را نيز از دست داد؛ همان كه به وى اجازۀ روايت داده بود.

محدث نورى از سرشناس ترين چهره هاى علمى شيعى است كه اخبار و روايات گوناگون را گردآورد و احاديث مختلف را هماهنگ ساخت و آثار پراكنده را سامان بخشيد.

ايشان شاگرد برجسته اى را به جهان شيعه يعنى شيخ

آقا بزرگ تهرانى، شناساند كه آقا بزرگ تهرانى در الذريعۀ خود، وى را «شيخنا» معرفى مى كند.

تأليفات وى:

1- مستدرك الوسائل

2- نفس الرحمان

3- دارالسلام 4- جنّة المأوى و ...

62- حاج سيد حسين بروجردى (1292- 1380 ق)

آيت الله حاج سيد حسين طباطبايى بروجردى، از اعاظم علما و مراجع بزرگ شيعه.

وى در يكى از خاندان با اصل و نسب شيعه در شهر بروجرد زاده شد. پدر و نياكان وى همه از علماى بنام بروجرد بودند و برخى از آنان مقام والاى مرجعيت و رهبرى

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 59

مذهبى را برعهده داشتند؛ از جمله: علامه سيدمهدى بحرالعلوم طباطبايى، علامه سيد على طباطبايى مؤلف رياض المسائل و فرزند او سيد محمد مجاهد، سيد محمد كاظم طباطبايى يزدى مؤلف العروة الوثقى و سيد محسن طباطبايى حكيم.

بروجردى در فضايى از علم و تقوا پرورش يافت. هفت سالش بود كه به مكتب فرستاده شد و قرائت قرآن، ادبيات و منطق را فرا گرفت. به هيجده سالگى كه رسيد، براى كسب دانش به اصفهان كه مركز مهم علمى آن دوره بود، رهسپار شد و در حوزۀ درسى استادان بزرگ آن سامان درس آموخت؛ از جمله: ميرزا ابوالمعالى كلباسى، سيد محمد باقر درچه اى، ميرزا محمد تقى مدرس، آخوند ملا محمد كاشانى و جهانگير خان قشقايى.

در طى ده سال جايگير شدن در اصفهان و شاگردى كردن و آموختن، سرانجام در 28 سالگى از سوى سه تن استاد، اجازۀ اجتهاد برايش صادر شد. از آن تاريخ بود كه به تدريس فقه و اصول همت گماشت و جمعى از فضلا در جلسات درس وى حاضر شدند.

پس از مدتى كوتاه، به نجف اشرف رفت و به درس اساطين علم آنجا همچون

آخوند ملا محمد كاظم خراسانى، شيخ الشريعۀ اصفهانى و سيد محمد كاظم طباطبايى يزدى حضور يافت و چيزى نگذشت كه در حوزۀ نجف اشرف و در ميان استادان و طلاب، آوازه اش پيچيد.

پس از هشت سال پربار در نجف اشرف به اصرار پدر بزرگوار خود حاج سيد على به شهر و ديار خود بروجرد برگشت و ماندنش سى و شش سال به درازا كشيد و در اين دوران خدمات بسيار ارزنده اى كرد كه از جملۀ آن: تشكيل كلاس هاى درس و جمع آورى طلاب فاضل، تنظيم حاشيه اى بر العروة الوثقى اثر مرحوم سيد محمد كاظم طباطبايى يزدى، مبارزۀ منطقى و جدى عليه فرقه ضالّۀ بهايى و ريشه كن كردن آنها از آن خطه بود.

بروجردى ديدى گسترده نسبت به جهان آن روز خود داشت و پيوسته براى گسترش انديشه هاى ناب اماميه كوشش بى دريغ مى كرد و موكداً طلاب را تشويق به آموختن زبان ديگر و ترجمۀ آثار انديشمندان خارجى مى نمود و نمايندگان متبحر و مبرزى را براى تبليغ شيعه به كشورهاى مسلمان نشين غير شيعى گسيل مى داشت كه از آن جمله اعزام شيخ محمدتقى قمى به مصر و شناساندن درست مذهب شيعه به علماى اهل سنت آن سامان بود و همين امر هم باعث شد تا شيخ محمد شلتوت رييس دانشگاه الازهر مصر، فتوايى مبنى بر صحت پيروى از مذهب شيعه صادر نمايد و روى همين اصل، كتاب هايى از آثار بنام شيعه در مصر منتشر شد و تأثير بسيارى بر علما و استادان آنجا گذاشت؛ طورى كه آنان روش معتدل ترى را در پيش گرفتند. يكى

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 60

از كارنامه هاى درخشان مرحوم بروجردى كه ارزش بسيار والايى دارد، احياء،

تصحيح و پانوشت بر كتاب هاى علماى پيشين بود كه با تلاشى بى وقفه و خستگى ناپذير به سرانجامى نيك رسيد كه آن كتب به قرار زير است:

الخلاف، تأليف شيخ الطائفه الطوسى؛ جامع الرواة، تأليف شيخ محمد بن على اردبيلى حائرى؛ قرب الاسناد، تأليف عبدالله بن جعفر حميرى؛ جعفريات (اشعثيات)، منسوب به اسماعيل فرزند امام موسى كاظم عليه السلام؛ چند جلد از مفتاح الكرامه، تأليف سيد جواد عاملى؛ منتقى الجمان فى الاحاديث الصحاح و الحسان، تأليف شيخ حسن بن زين الدين عاملى.

وى پژوهنده اى سختكوش بود و در احوال راويان حديث، شناخت طبقات و تعداد روات هر يك از آنان، تحقيقات شايان توجهى كرد كه از آن جمله، مجردات اوست بر كتب ارزشمند تشيع: تجريد اسانيد الكافى (اين كتاب به همت حاج ميرزا مهدى صادقى- يكى از شاگردان وى- در 714 ص به تازگى در قم به چاپ رسيده است)؛ تجريد اسانيد الفقيه؛ تجريد اسانيد الامالى؛ تجريد اسانيد الخصال؛ تجريد اسانيد التهذيب؛ تجريد اسانيد الفهرست؛ تجريد اسانيد رجال النجاشى.

مرحوم بروجردى حواشى و تعليقه هايى نيز بر آثار مهم در فقه و اصول نگاشت كه عبارتند از: حاشية على العروة الوثقى؛ حاشية على خلاف الشيخ الطوسى؛ شرح كفايه الاصول (استاد وى آخوند خراسانى).

مرحوم بروجردى بجز كسب دانش و تعليم آن، خدمت به مردم را افضل كارهاى خود مى دانست؛ به نحوى كه پيش از رفتنش از اين سراى خاكى، براى خود باقيات الصالحات به جاى گزارد:

تأسيس مسجد اعظم قم در كنار آستانۀ حضرت معصومه (س)؛ كتابخانۀ مسجد اعظم؛ مدرسۀ علميۀ نجف كه يكى از نزديك ترين مدارس به حرم مطهر حضرت اميرالمومنين عليه السلام است؛ حسينيه و حمام سامرا؛ مسجد هامبورگ آلمان؛ بازسازى و

مرمت چندين مدرسه؛ مسجد و كتابخانه در شهرها و كشورهاى مختلف؛ بيمارستان نكويى قم و ... آيت الله بروجردى در شهر قم، چشم از جهان فرو بست.

بزرگ ترين و ماندگارترين اثر مرحوم بروجردى كتاب مستطاب 31 جلدى جامع احاديث الشيعة است كه به ترتيب ابواب فقه و در مجلدات جداگانه توسط شاگردان مستعد وى كه هر كدام استادى تمام هستند، به پايان رسيده است.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 61

تشكر و اعتذار

اين بضاعت اندك بندۀ كمترين است كه خود را وام دار علوم اهل بيت عليهم السلام مى دانم و در اين جهاد علمى و مساعى جميل، لازم مى دانم از فضلا و سروران عزيزم حضرت حجة الاسلام و المسلمين سيد احمد رضا حسينى كه در امر ويراستارى و نظارت علمى بنده را يارى كردند و حضرت حجة الاسلام و المسلمين آقاى مهدى حسينيان قمى كه در ترجمۀ اين مجلد سعى بليغ مبذول داشتند، نهايت سپاس و تشكر را كنم. همچنين از برادر فاضل و پژوهشگر آقاى كوروش منصورى و حجة الاسلام والمسلمين نظرى كه در پژوهش و ويراستارى ادبى همكار بودند و آقاى على قربانى كه تايپ و صفحه آرايى و سركار خانم گلناز غريب زاده كه تدوين و تطبيق مطالب اين مجلد را انجام دادند، بسيار سپاسگزارم. بر خود لازم مى دانم از همۀ محدثان و فقيهانى كه در تدوين اين اثر جاودان شيعى حضرت آية اللّٰه العظمى سيدحسين بروجردى طى سال ها ممارست و مجاهدت علمى يارى كردند ياد و تقديرى نمايم، به ويژه حضرت آية اللّٰه حاج شيخ اسماعيل معزى ملايرى كه در ادامه و استمرار اين حركت فرهنگى مقاوم و نستوه به تعب نفس فراوان، كار را به اتمام

رساندند.

اجر و پاداش همۀ عزيزان را به دعاى حضرت بقية اللّه الاعظم روحى له الفداء از آستان ربوبى حضرت عالميان مسالت دارم و اميد دارم آن خورشيد پنهان ولايت و هدايت، تلاش همۀ عزيزان را به ديدۀ منت، قبول فرمايند.

در پايان، از استادان عالى مقام علوم اسلامى و فرزانگان حوزه هاى علميه و فرهيختگان دانشگاه ها تقاضا دارم با ديدۀ عفو و ارشاد، خطاها و نقص ها را تذكر دهند تا در چاپ هاى بعدى از تذكرهاى عزيزان منتفع شويم و عذر اين كمترين را در ضعف و قصور ارائه بهتر آثار جاودان اهل بيت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله پذيرا باشند؛ چرا كه ان الهدية على قدر مهديها.

والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته

احمد اسماعيل تبار

تاريخ دى ماه 1386

برابر با عيد غدير خم- ذي الحجة 1428 قمرى

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 62

منابع و مآخذ تحقيق

1. اختيار معرفة الرجال المعروف به رجال الكشّى. ابى جعفر محمد بن الحسن بن على الطوسى، دانشگاه مشهد، ايران، 1348 ش.

2. اعيان الشيعه. امين، علامه سيد محسن، دارالتعارف المطبوعات، بيروت، 1403 ق.

3. تتمه المنتهى. قمى، شيخ عباس، انتشارات مؤمنين، چاپ اول، قم، 1380 ش.

4. تنقيح المقال فى علم الرجال. عبداللّٰه المامقانى، مؤسسة آل البيت لاحياء التراث، قم، 1424 ق.

5. جامع الرواة. محمد بن على الاردبيلى الغروى الحائرى، مكتبة آية اللّٰه العظمى المرعشى النجفى، ايران، 1403 ق.

6. خلاصة الأقوال فى معرفة الرجال. العلّامة الحلّى، نشر الفقاهة، ايران، 1417 ق.

7. دانشنامۀ جهان اسلام. زير نظر حداد عادل. بنياد دايرةالمعارف اسلامى، تهران، 1374 ش.

8. دايرة المعارف بزرگ اسلامى. مركز دايرةالمعارف بزرگ اسلامى، چاپ اول، تهران، 1381 ش.

9. دايرة المعارف تشيع. نشر شهيد سعيد

محبى، چاپ اول، تهران، 1380 ش.

10. دايرة المعارف مصاحب. مصاحب، غلامحسين، شركت سهامى كتاب هاى جيبى، چاپ دوم، تهران، 1380 ش.

11. الذريعه الى تصانيف الشيعه. طهرانى، آقا بزرگ، دار الاضواء، بيروت، چاپ سوم، 1403 ق.

12. رجال السيّد بحر العلوم المعروف به الفوائد الرجاليّة. السيد محمد المهدى بحرالعلوم الطباطبائى، مكتبة الصادق، ايران، 1363 ش.

13. رجال النجاشى. ابوالعبّاس احمد بن على بن احمد بن العباس النجاشى، مؤسسة النشر الاسلامى، قم، 1418 ق.

14. رياض العلماء وحياض الفضلاء. الميرزا عبد اللّٰه الافندى الاصبهانى، مطبعه خيّام، ايران، 1401 ق.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 63

15. رياض المحدّثين. محمّد على بن الحسين النائينى، مكتبة آية اللّٰه العظمى المرعشى النجفى، قم، 1381 ش/ 1423 ق/ 2003 م.

16. السيرة النبوية. ابن هشام، دار احياء التراث العربى، بيروت.

17. الفتوح اعثم كوفى. احمد بن على اعثم كوفى، مترجم محمد بن احمد مستوفى هروى، مصحح طباطبايى مجد، غلامرضا، انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ سوم، تهران، 1380 ش.

18. فرهنگ نامۀ دهخدا. دهخدا، على اكبر، موسسۀ انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، 1373 ش.

19. فرهنگ نامۀ معين. معين، محمد، انتشارات اميركبير، چاپ هجدهم، تهران، 1380 ش.

20. فهرست كتب الشيعة واصولهم. شيخ طوسى، مكتبة المحقق الطباطبائى، قم، 1420 ق.

21. قاموس الرجال. محمدتقى التسترى، مؤسسة النشر الاسلامى، ايران، 1410 ق.

22. مجمع الرجال. على القهپائى، مؤسسۀ مطبوعاتى اسماعيليان، ايران، بى تا.

23. معجم المؤلفين. كحاله، عمر رضا، دار احياء التراث العربى، بيروت.

24. معجم رجال الحديث. خويى، ابوالقاسم موسوى، نشر آثارالشيعه، قم، 1409 ق.

25. معجم مؤلّفى الشيعة. على الفاضل القائنى النجفى، وزارة الإرشاد الإسلامى، ايران، 1405 ق.

26. موسوعة العظماء الشيعة. حكيمى، محمد، موسسه الاعلمى، بيروت، 1418 ق.

27. نقد الرجال. مصطفى الحسينى التفريشى، انتشارات آل المصطفى، ايران، بى تا.

منابع فقه شيعه،

ج 30، ص: 67

كتاب قضاء

ابواب قضاء،: كسى كه حقّ قضاوت دارد و كسى كه ندارد و وظيفۀ قاضى

باب 1 اختصاص منصب قضاوت به پيامبر صلى الله عليه و آله و امامان معصوم عليهم السلام و منصوبين از طرف آنان
اشاره

و اموال يكديگر را به باطل (و ناحق) در ميان خود نخوريد و براى خوردن بخشى از اموال مردم به گناه (قسمتى از) آن را (به عنوان رشوه) به قضات ندهيد در حالى كه مى دانيد (اين كار گناه است).

«1» مردم (در آغاز) يك دسته بودند (و تضادّى ميان آنها وجود نداشت به تدريج جوامع و طبقات پديد آمد و اختلافات و تضادهايى در ميان آنها پيدا شد. در اين حال) خداوند، پيامبران را برانگيخت تا مردم را بشارت و بيم دهند، كتاب آسمانى كه به حقّ دعوت مى كرد براى آنها نازل كرد تا در ميان مردم در آنچه اختلاف داشتند داورى كنند (افراد باايمان در آن اختلاف نكردند) تنها (گروهى از) كسانى كه كتاب را دريافت كرده بودند و نشانه هاى روشن به آنها رسيده بود به خاطر انحراف از حق و ستمگرى در آن اختلاف كردند. خداوند آنهايى را كه ايمان آورده بودند به حقيقت آنچه مورد اختلاف بود به فرمان خودش رهبرى نمود (اما افراد بى ايمان همچنان در گمراهى و اختلاف باقى ماندند) و خدا هر كس را بخواهد به راه راست هدايت مى كند. «2»

آيا نديدى كسانى را كه بهره اى از كتاب (آسمانى) داشتند به سوى كتاب الهى دعوت شدند تا در ميان آنها قضاوت كنند سپس گروهى از آنان (با علم و آگاهى) روى مى گردانند در حالى كه (از قبول حق) اعراض دارند. «3»

______________________________

(1). بقره 2/ 188.

(2). بقره 2/ 213.

(3). آل عمران 3/ 23.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 69

خداوند به شما فرمان مى دهد كه امانت ها را به صاحبانش بدهيد و هنگامى كه ميان مردم قضاوت مى كنيد به عدالت قضاوت

كنيد. خداوند اندرزهاى خوبى به شما مى دهد. خداوند شنوا و بيناست.

اى كسانى كه ايمان آورديد، اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد پيامبر خدا را و اولوالامر (اوصياى پيامبر) را و هرگاه در چيزى نزاع داشتيد، آن را به خدا و پيامبر بازگردانيد (و از آنها قضاوت بطلبيد) اگر به خدا و روز رستاخيز ايمان داريد، اين (كار) براى شما بهتر و عاقبت و پايانش نيكوتر است.

آيا نديدى كسانى را كه گمان مى كنند به آنچه (از كتاب هاى آسمانى كه) بر تو و به آنچه پيش از تو نازل شده ايمان آورده اند ولى مى خواهند براى قضاوت نزد طاغوت و حكام باطل بروند با اين كه به آنها دستور داده شده كه به طاغوت كافر شوند امّا شيطان مى خواهد آنان را گمراه كند و به بيراهه هاى دوردستى بيفكند و هنگامى كه به آنها گفته شود به سوى آنچه خداوند نازل كرده است و به سوى پيامبر بياييد، منافقان را مى بينى كه از (قبول دعوت) تو اعراض مى كنند.

«1» به پروردگارت سوگند كه آنها مومن نخواهند بود مگر اين كه در اختلافات خود تو را به قضاوت بطلبند و سپس از قضاوت تو در دل خود احساس ناراحتى نكنند و كاملا تسليم باشند. «2»

ما اين كتاب را به حق بر تو نازل كرديم تا به آنچه خداوند به تو آموخته، در ميان مردم قضاوت كنى و از كسانى مباش كه از خائنان حمايت نمايى و از خداوند طلب آمرزش نما كه خداوند آمرزنده و مهربان است. «3»

آنان بسيار به سخنان تو گوش مى دهند تا آن را تكذيب كنند. مال حرام فراوان مى خورند. پس اگر نزد تو آمدند، در ميان آنها قضاوت كن

يا (اگر صلاح دانستى) آنها را به حال خود واگذار و اگر از آنان صرف نظر كنى به تو هيچ زيانى نمى رسانند و اگر ميان آنها قضاوت كنى، با عدالت قضاوت كن كه خدا عادلان را دوست دارد.

چگونه تو را به قضاوت مى طلبند درحالى كه تورات نزد ايشان است و در آن حكم خدا هست (وانگهى) پس از قضاوت خواستن از حكم تو (چرا) روى مى گردانند. آنها مومن نيستند.

ما تورات را نازل كرديم در حالى كه در آن هدايت و نور بود و پيامبران كه در برابر فرمان خدا تسليم بودند با آنها براى يهود حكم مى كردند و (همچنين) علما و دانشمندان به اين كتاب كه به آنها سپرده شده و بر آن گواه بودند، قضاوت مى نمودند؛ بنابراين (به خاطر قضاوت برطبق آيات الهى) از مردم نهراسيد و از من بترسيد و آيات مرا به بهاى ناچيز نفروشيد و آنها كه به احكامى كه خدا نازل كرده حكم نمى كنند، كافرند.

و بر آنها (بنى اسرائيل) در آن (تورات) مقرر داشتيم كه جان در مقابل جان و چشم در مقابل چشم و بينى در برابر بينى و گوش در برابر گوش و دندان در برابر دندان مى باشد و هر زخمى قصاص دارد و اگر كسى آن را ببخشد (و از قصاص صرف نظر كند) كفّارۀ (گناهان) او محسوب مى شود و هركس به احكامى كه خدا نازل كرده حكم نكند، ستمگر است. «4»

______________________________

(1). نساء 4/ 58- 61.

(2). نساء 4/ 65.

(3). نساء 4/ 105- 106.

(4). مائده 5/ 42- 45.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 71

اهل انجيل (پيروان مسيح) نيز بايد به آنچه خداوند در آن نازل كرده حكم كنند و كسانى كه

برطبق آنچه خداوند نازل كرده حكم نمى كنند، فاسقند.

و اين كتاب (قرآن) را به حق بر تو نازل كرديم در حالى كه كتب پيشين را تصديق مى كند و حافظ و نگهبان آن هاست. پس برطبق احكامى كه خدا نازل كرده، در ميان آنها حكم كن و از هوى و هوس هاى آنان پيروى مكن و از احكام الهى روى مگردان. ما براى هر كدام از شما آيين و طريقۀ روشنى قرار داديم و اگر خدا مى خواست، همۀ شما را امّت واحدى قرار مى داد ولى خدا مى خواهد شما را در آن چه به شما بخشيده، بيازمايد (و استعدادهاى مختلف شما را پرورش دهد) پس در نيكى ها بر يكديگر سبقت جوييد. بازگشت همۀ شما به سوى خداست.

سپس از آنچه در آن اختلاف مى كرديد به شما خبر خواهد داد.

و در ميان آنها (اهل كتاب) طبق آنچه خداوند نازل كرده، قضاوت كن و از هوس هاى آنان پيروى مكن و از آنها برحذر باش. مبادا تو را از بعض احكامى كه خدا بر تو نازل كرده منحرف سازند و اگر آنها (از حكم و قضاوت تو) روى گردانند، بدان كه خداوند مى خواهد آنان را به خاطر پاره اى از گناهان شان مجازات كند و بسيارى از مردم، فاسقند. آيا آنها حكم جاهليت را (از تو) مى خواهند و چه كسى بهتر از خدا براى قومى كه اهل يقين هستند، حكم مى كند.

«1» و هنگامى كه سخن مى گوييد، عدالت را رعايت نماييد؛ حتى اگر در مورد نزديكان (شما) بوده باشد.

به پيمان خدا وفا كنيد. اين چيزى است كه خداوند شما را به آن سفارش مى كند تا متذكر شويد. «2»

و داوود و سليمان را (به خاطر بياور) هنگامى كه دربارۀ كشتزارى كه گوسفندان

بى شبان قوم، شبانگاه در آن چريده (و آن را تباه كرده) بودند قضاوت مى كردند و ما بر حكم آنان شاهد بوديم.

ما (حكم واقعى) آن را به سليمان فهمانديم و به هر يك از آنان (شايستگى) قضاوت و علم فراوانى داديم ... «3»

و هنگامى كه از آنان دعوت شود كه به سوى خدا و پيامبرش بيايند تا در ميان شان قضاوت كند، ناگهان گروهى از آنان رويگردان مى شوند.

ولى اگر حقّ داشته باشند (و قضاوت به نفع آنان شود) با سرعت و تسليم به سوى او مى آيند.

آيا در دل هاى آنان بيمارى است يا شك و ترديد دارند يا مى ترسند خدا و رسولش بر آنان ستم كنند؟ نه بلكه آنها خودشان ستمگرند.

سخن مومنان هنگامى كه به سوى خدا و رسولش دعوت مى شوند تا در ميان آنان قضاوت كند، تنها اين است كه مى گويند شنيديم و اطاعت كرديم و اينها همان رستگاران واقعى هستند. «4»

در آن هنگام كه (بى مقدّمه) بر او وارد شدند و او از ديدن آنها وحشت كرد، گفتند نترس دو نفر شاكى هستيم كه يكى از ما بر ديگرى ستم كرده. اكنون در ميان ما به حق قضاوت كن و ستم روا مدار

______________________________

(1). مائده 5/ 47- 50.

(2). انعام 6/ 152.

(3). انبياء 21/ 78- 79.

(4). نور 24/ 48- 51.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 73

و ما را به راه راست هدايت كن. اين برادر من است. او نود و نه ميش دارد و من يكى بيشتر ندارم اما او اصرار مى كند كه اين يكى را هم بر من واگذار و در سخن بر من غلبه كرده است.

(داوود) گفت: مسلّماً او با درخواست يك ميش تو براى افزودن

آن به ميش هايش بر تو ستم نموده و بسيارى از معاشران به يكديگر ستم كنند. مگر كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند اما عدّۀ آنان كم است. داوود دانست كه ما او را (با اين ماجرا) آزموديم. از اين رو از پروردگارش طلب آمرزش كرد و به سجده افتاد و توبه كرد. ما اين عمل او را بخشيديم و او نزد ما داراى مقامى والا و سرانجامى نيكوست.

اى داوود! ما تو را خليفه (و نمايندۀ خود) در زمين قرار داديم. پس در ميان مردم به حق قضاوت كن و از هواى نفس پيروى مكن كه تو را از راه خدا منحرف سازد. كسانى كه از راه خدا گمراه شوند، عذاب شديدى به خاطر فراموش كردن روز حساب دارند.

«1» پس به همين خاطر تو (نيز آنان را به سوى اين آيين واحد الهى) دعوت كن و آن چنان كه مامور شده اى استقامت نما و از هوى و هوس هاى آنان پيروى مكن و بگو به هر كتابى كه خدا نازل كرده، ايمان آورده ام و مأمورم در ميان شما عدالت كنم ... «2»

1- 45248- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «از قضاوت و دادرسى كردن پرهيز كنيد؛ چرا كه قضاوت تنها اختصاص به امام عادل و رهبر آشناى عالم به علم قضا در ميان مسلمانان، به ويژه پيامبر يا وصىّ پيامبر دارد.»

2- 45249- (2) از دادرسى و قضاوت بترس و از آن دورى گزين؛ چرا كه دادرسى سخت ترين جايگاه دينى است و جز پيامبر يا وصى پيامبر، كسى نمى تواند درست و كامل دادرسى كند.

3- 45250- (3) اميرالمؤمنين عليه السلام به شريح فرمود: «اى شريح، در جايگاهى نشسته اى

كه جز پيامبر يا وصىّ پيامبر يا فرد شقّى، در آن جايگاه نمى نشيند.»

______________________________

(1). ص 38/ 22- 26.

(2). شورى 42/ 15.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 75

4- 45251- (4) امام صادق عليه السلام فرمود: «چون اميرالمؤمنين عليه السلام دادرسى را به شريح واگذار كرد، با او شرط كرد كه دادرسى اش را اجرا نكند تا بر امام عرضه كند.»

5- 45252- (5) سعيد بن ابى الخضيب بجلّى گويد: «همراه و همسفر ابن ابى ليلى بودم تا به مدينه آمديم، در حالى كه در مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله بوديم، امام جعفر صادق عليه السلام از در، درآمدند. به ابن ابى ليلى گفتم:

برخيز تا با هم نزد او برويم. ابن ابى ليلى گفت: نزد او چه كنيم؟ گفتم: از او مى پرسيم و با او سخن مى گوييم. گفت: برخيز. برخاستيم و نزد حضرت رفتيم. او دربارۀ خودم و خانواده ام از من پرسيد.

سپس فرمود: اين كيست با تو؟ گفتم: او ابن ابى ليلى، قاضى مسلمانان است.

آن گاه حضرت به او فرمود: تو ابن ابى ليلى قاضى مسلمانان هستى؟ او گفت: آرى.

حضرت فرمود: مال اين را مى گيرى و به آن مى دهى و مى كشى و بين زن و مرد جدايى مى افكنى و در اين ارتباط از كسى نمى ترسى؟ او گفت: آرى.

حضرت فرمود: طبق چه چيزى دادرسى مى كنى؟ گفت: بر پايۀ آنچه از رسول خدا صلى الله عليه و آله و اميرالمؤمنين على عليه السلام و ابوبكر و عمر رسيده است.

حضرت فرمود: آيا از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به تو رسيده كه فرمود: اميرالمؤمنين على عليه السلام از همۀ شما در دادرسى برتر است؟ او گفت: آرى. حضرت فرمود: چگونه غير آن گونه

كه اميرالمؤمنين عليه السلام دادرسى كرده است، دادرسى مى كنى با اين كه اين سخن به تو رسيده است؟ چه مى گويى اگر زمينى از نقره و آسمان هايى از نقره بيايد و رسول خدا صلى الله عليه و آله دست تو را بگيرد و تو را در پيشگاه خداوندت نگاه دارد و بگويد: اى پروردگار من، اين شخص به غير آنچه من دادرسى كردم، دادرسى كرده است. سعيدبن ابى الخضيب بجلّى گويد: صورت ابن ابى ليلى چون زعفران زرد شد. سپس به من گفت: همسفرى براى خود پيدا كن. به خدا سوگند! هرگز با تو يك كلمه سخن نمى گويم.»

همين روايت در احتجاج: «سعيد بن ابى الخضيب گويد: من و ابن ابى ليلى به مدينه رفتيم. در حالى كه در مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله بوديم، امام جعفر صادق عليه السلام وارد شد. ما نزد او رفتيم. از احوال خودم و خانواده ام از من پرسيد. پس از آن فرمود: اين كيست كه با توست؟ گفتم: ابن ابى ليلى، قاضى مسلمانان است. حضرت فرمود: درست! سپس حضرت به ابن ابى ليلى فرمود: آيا مال اين را مى گيرى و به آن مى دهى و بين مرد و همسرش جدايى مى افكنى و از كسى در اين رابطه نمى ترسى؟ ابن ابى ليلى گفت: آرى. حضرت فرمود: بر پايۀ چه چيزى حكم مى كنى؟ او گفت: بر پايۀ آنچه از رسول خدا صلى الله عليه و آله و ابوبكر و عمر به من رسيده است.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 77

حضرت فرمود: آيا به تو رسيده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: پس از من، على عليه السلام از همۀ شما بهتر دادرسى مى كند؟ او گفت:

آرى. حضرت فرمود: پس چگونه غير آن گونه كه على عليه السلام دادرسى كرده است، دادرسى مى كنى با اين كه اين جمله پيامبر صلى الله عليه و آله به تو رسيده است؟

سعيد بن ابى الخضيب گويد: صورت ابن ابى ليلى زرد گشت. سپس گفت: همتايى براى خودت پيدا كن. به خدا سوگند! هرگز از اين پس كلمه اى با تو سخن نمى گويم.»

6- 45253- (6) براى ما روايت شده است كه: «امام جعفر بن محمّد عليه السلام روزى به ابن ابى ليلى فرمود: اى عبدالرحمن، تو ميان مردم دادرسى مى كنى؟ او گفت: آرى، اى پسر رسول خدا. حضرت فرمود: مالى را از دستى مى گيرى و به دستى مى دهى و زنى را از دستى مى گيرى و به دستى مى دهى و اين را حدّ مى زنى و آن را زندانى مى كنى؟ او گفت: آرى. حضرت فرمود: اين همه را بر چه پايه اى انجام مى دهى؟ او گفت: برپايۀ كتاب خدا.

حضرت فرمود: هر چه مى كنى، آن را در كتاب خدا مى يابى؟ او گفت: نه. حضرت فرمود: پس آنچه در كتاب خدا نمى يابى، از كجا مى گيرى؟ او گفت: آن را از رسول خدا صلى الله عليه و آله مى گيرم. حضرت فرمود: همه را در كتاب خدا و از رسول خدا صلى الله عليه و آله مى يابى؟ او گفت: آنچه در كتاب خدا و در سنّت رسول خدا پيدا نكنم، آن را از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله مى گيرم. حضرت فرمود: از كدامين يك از اصحاب؟

او گفت: از ابوبكر و عمر و عثمان و على و طلحه و زبير و اصحاب رسول خدا را برشمرد. حضرت فرمود: هر چه از آنان مى گيرى، مى بينى كه همه بر

آن اتفاق دارند؟ گفت: نه. حضرت فرمود: اگر اختلاف داشتند، گفتۀ كدامين يك از آنان را مى گيرى؟ او گفت: گفتۀ هر كدام را كه بخواهم، مى گيرم.

حضرت فرمود: باكى ندارى كه با بقيه مخالفت كنى؟ گفت: نه.

حضرت فرمود: آيا با اميرالمؤمنين عليه السلام در موردى كه دادرسى او به تو رسيده است، مخالفت مى كنى؟ او گفت: چه بسا با او مخالفت مى كنم و به گفتۀ غير او از اصحاب دادرسى مى نمايم.

در اينجا امام صادق عليه السلام زمانى سكوت كرد و روى زمين خط كشيد. سپس سرش را به سوى ابن ابى ليلى برداشت و فرمود: اى عبدالرحمن، روز قيامت اگر رسول خدا صلى الله عليه و آله دستت را بگيرد و تو را در پيشگاه خدا نگاه دارد و بگويد: اى پروردگار من، اين شخص گفته اى از من به او رسيد ولى با آن مخالفت ورزيد، چه مى گويى؟

ابن ابى ليلى گفت: اى پسر رسول خدا، كجا من با فرمودۀ رسول خدا مخالفت كرده ام؟ حضرت فرمود: آيا فرمودۀ رسول خدا صلى الله عليه و آله به يارانش به تو نرسيده كه از همۀ شما بهتر على عليه السلام قضاوت مى كند؟ ابن ابى ليلى گفت: آرى. حضرت فرمود: پس اگر با فرمودۀ على عليه السلام مخالفت كنى، آيا با رسول خدا صلى الله عليه و آله مخالفت نكرده اى؟ پس از آن، چهره ابن ابى ليلى زرد شد تا جايى كه چون ترنج گرديد و نتوانست جوابى بدهد.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 79

7- 45254- (7) از عمرو بن اذينه كه از ياران امام صادق جعفربن محمد عليهما السلام بود، براى ما روايت شده است كه او گويد: «روزى بر عبدالرحمن ابن ابى ليلى

كه قاضى بود، در كوفه وارد شدم و در حالى كه جوان و كم سنّ و سال بودم، گفتم: خداوند كار تو را اصلاح كند. مى خواهم از تو دربارۀ چند مسأله بپرسم. او گفت: اى پسر برادرم، دربارۀ هرچه مى خواهى، بپرس.

گفتم: دربارۀ خود شما قاضيان برايم بگو. يك قضيّه در خصوص مال، ناموس، فرج و خون نزد شما مى آيد. تو در آن مورد به راى خود دادرسى مى كنى. پس از آن، همان قضيّه نزد قاضى مدينه مى آيد و آنان برخلاف دادرسى هاى شما دادرسى مى كنند و پس از آن همه نزد خليفه تان كه از شما خواسته قضاوت كنيد، گرد مى آييد و دادرسى هاى گوناگون تان را به او گزارش مى كنيد و او راى هر كدام از شما را صواب مى داند، با اين كه خداى تان يكى و پيامبرتان يكى و دين تان يكى است.

آيا خداوند عز و جل به شما دستور داده كه برخلاف يكديگر دادرسى كنيد و شما دستور او را اطاعت مى كنيد؛ يا آن كه او شما را از اختلاف بازداشته و شما از فرمان او سرپيچى مى كنيد؛ يا اين كه شماها شريكان خدا در احكام هستيد و حقّ داريد كه نظر بدهيد و اوست كه بايد بپذيرد؛ يا آن كه خداوند دين ناقصى فرو فرستاده و از شما براى تكميل آن كمك گرفته است؛ يا آن كه خداوند دين را كامل فرستاده ولى رسول خدا صلى الله عليه و آله از رساندن آن كوتاهى كرده؛ يا آن كه چيز ديگرى مى گوييد؟

عبدالرحمن ابن ابى ليلى گفت: اى جوان، از كجايى؟ گفتم: از اهل بصره. گفت: از كدام قبيله؟ گفتم: از عبدالقيس.

گفت: از كدام شان؟ گفتم: از بنى اذينه. گفت: چه خويشاوندى با عبدالرحمن

بن اذينه دارى؟ گفتم: او نياى من است.

آن گاه ابن ابى ليلى به من خوش آمد گفت و مرا به خويش نزديك ساخت و گفت: اى جوان، پرسشى كردى و سخت پرسيدى و غور كردى و سخنى گفتى كه فهم آن دشوار است ولى من اگر خدا بخواهد به تو خواهم گفت.

امّا گفتۀ تو دربارۀ اختلاف در دادرسى ها. قضيّه اى كه نزد ما مى آيد و در كتاب خدا يا در سنت پيامبرش صلى الله عليه و آله ريشه اى دارد، ما حق نداريم كه از كتاب و سنّت تجاوز كنيم و اما آنچه نزد ما مى آيد كه در كتاب خدا و سنّت پيامبرش صلى الله عليه و آله نيست، ما در آن خصوص به رأى خودمان عمل مى كنيم.

گفتم: تو چيز تازه اى نياورده اى! چون خداوند عز و جل مى فرمايد: ما هيچ چيزى را در اين كتاب فروگذار نكرديم.

و هم او در قرآن فرمايد: و ما اين كتاب را بر تو نازل كرديم كه بيانگر همه چيز است. نظرت چيست، اگر مردى طبق آنچه خدا بدان امر كرده، عمل كند و از هر چه خدا از آن باز داشته، خود را بازگيرد؟

آيا براى خدا چيزى مى ماند كه اگر اين شخص انجام ندهد، او را عقاب كند يا اگر انجام دهد، ثواب دهد؟

ابن ابى ليلى (در مقام تصديق سخن من) گفت: چگونه بر چيزى كه به او دستور نداده، ثواب دهد! يا بر چيزى كه او را از آن نهى نكرد، كيفر كند! گفتم: پس چگونه حكمى نزد تو مى آيد كه در كتاب خدا و سنت پيامبرش از آن خبرى نيست! ابن ابى ليلى گفت: هم اكنون به تو اى پسر برادرم حديثى را

مى گويم كه بعضى از ياران مان برايم نقل كرده است. او حديث را از عمر بن الخطاب نقل مى كند كه عمر در ميان دو نفر دادرسى كرد.

كسى كه از همه به عمر نزديك تر بود به او گفت: اى اميرالمؤمنين، تو درست دادرسى كردى. عمر تازيانه اش را

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 81

بر فراز آن مرد بالا برد و گفت: مادرت به عزايت بنشيند! به خدا سوگند! عمر نمى داند كه درست دادرسى كرده يا به خطا رفته است. اين تنها نظرى بود كه من آن را به دست آوردم؛ بنابراين ما را در حضور تعريف نكنيد.

من گفتم: آيا حديثى را برايت نگويم؟ پرسيد: چه حديثى؟ گفتم: پدرم از ابوالقاسم عبدى از ابان از اميرالمؤمنين علىّ بن أبى طالب عليه السلام برايم گفت كه: حضرت فرمود: قاضيان سه دسته اند: دو دسته در هلاكت و يك دسته نجات يافته. امّا دو دستۀ هالك كسى است كه به ستم از روى عمد حكم كرده است و كسى كه اجتهاد كرده و نظرى داده ولى خطا رفته است و نجات يافته كسى است كه طبق دستور خدا عمل كرده باشد. اى عمو، اين حديث، حديث تو را نقض مى كند. او گفت: آرى، به خدا سوگند! اى پسر برادرم؛ بنابراين تو مى گويى كه هر چيزى در كتاب خداوند عز و جل هست؟ گفتم: خداوند اين را مى فرمايد: هيچ حلال و حرام و هيچ امر و نهى اى نيست مگر اين كه آن در كتاب خداوند عز و جل است و اين را هر كس كه شناخته، مى شناسد و هر كس كه نشناخته، نمى شناسد و خداوند در قرآن براى ما چيزهايى گفته كه ما بدان نيازى

نداريم؛ چه رسد به چيزهايى كه به آنها نياز داريم! او گفت:

چه گفتى؟ گفتم: اين فرمودۀ خداست كه: او به خاطر هزينه هايى كه در آن صرف كرده بود پيوسته دست هاى خود را به هم مى ماليد. او گفت: دانش اين نزد چه كسى پيدا مى شود؟ گفتم: نزد كسى كه تو او را مى شناسى. گفت: كاش او را مى شناختم، پاهايش را مى شستم، از او اخذ مى كردم و مى آموختم. گفتم:

تو را به خدا سوگند مى دهم. آيا مردى را مى شناسى كه اگر از رسول خدا صلى الله عليه و آله چيزى مى پرسيد، حضرت به او پاسخ مى داد و اگر خاموش مى شد، پيامبر خود براى او سخن آغاز مى كرد. او گفت: آرى، اين شخص على بن ابيطالب عليه السلام است. گفتم: آيا مى دانى كه اميرالمؤمنين على عليه السلام پس از رسول خدا صلى الله عليه و آله دربارۀ حلال و حرام از كسى پرسيده باشد؟ گفت: نه. گفتم: آيا مى دانى كه همه به او نيازمند بودند و از او مى آموختند. گفت: آرى. گفتم: آن دانش، نزد اوست. گفت: او رفته است و ما به او دسترسى نداريم.

گفتم: بپرس در ميان فرزندانش؛ چرا كه اين دانش نزد آنان است. گفت: من چگونه به آنان دست يابم؟ گفتم: چه مى گويى درباره مردمى كه در بيابانى باشند و همراه شان راهنمايانى باشد و آن مردم به آن راهنمايان هجوم برند و بعضى از آنان را بكشند و نيزه در شكم برخى كنند و باقيمانده از ترس شان پنهان گردند و آن مردم ديگر كسى را نيابند كه راهنمايى شان كند و در آن صحرا سرگردان شوند تا هلاك گردند؛ تو دربارۀ آنان چه مى گويى؟ گفت: همه

به جهنم مى روند و رويش زرد شد و در دستش گلابى بود. آن را به زمين زد و آن پاره پاره شد و به جلو روى خود زد و گفت: انّا للّه و انّا اليه راجعون.»

8- 45255- (8) از امام صادق عليه السلام دربارۀ آنچه قاضى بدان قضاوت مى كند، سئوال شد. حضرت فرمود: «به كتاب خدا. پس آنچه در كتاب نيست؟ حضرت فرمود: به سنّت. سئوال شد: پس آنچه در كتاب و سنت نيست؟

حضرت فرمود: چيزى مربوط به دين خدا نيست مگر اين كه در كتاب و سنّت هست. خداوند دين را كامل ساخته است. خداوند متعال فرمود: امروز دين تان را بر شما كامل كردم. سپس حضرت فرمود: خداوند آن كس را كه از خلقش بخواهد، براى اين توفيق مى دهد و تاييد مى كند و آن گونه كه شما مى پنداريد، نيست.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 83

9- 45256- (9) اميرالمؤمنين على عليه السلام در نامه اى كه براى رفاعه- آن زمان كه او را قاضى اهواز كرد- نوشت:

«علم سه گونه است: آيۀ محكم، سنّتى كه از آن پيروى مى گردد و فريضه ى عادله و ملاك همۀ اينها، امر [ولايت] ماست.»

10- 45257- (10) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «احكام مسلمانان بر سه گونه است: شهادت عادل، سوگند قاطع و سنّت نافذ از امامان هدايت.»

11- 45258- (11) معلّى بن خنيس گويد: فرمودۀ خداوند عز و جل را به امام صادق عليه السلام گفتم كه: «خداوند به شما فرمان مى دهد كه امانت ها را به صاحبانش بدهيد و هنگامى كه ميان مردم دادرسى مى كنيد به عدالت دادرسى كنيد.

حضرت فرمود: بر امام است كه آنچه نزد اوست به امام پس از خود

تحويل دهد و امامان به عدالت و مردم به پيروى از آنان مامورند.»

12- 45259- (12) امام صادق عليه السلام فرمود: «هر مؤمنى كه مؤمنى را در نزاعى پيش قاضى يا پادشاهى ستمگر برد و او عليه مؤمن به غير حكم خداوند عز و جل حكم دهد، شريك او در گناه خواهد بود.»

13- 45260- (13) امام صادق عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام به عمربن الخطّاب فرمود: سه چيز است كه اگر آنها را به خاطر بسپارى و بدان عمل كنى، از چيزهايى ديگر تو را كفايت مى كند و اگر آنها را رها كنى، چيز ديگرى غير از آنها تو را سودمند نخواهد بود.

عمر گفت: اى ابوالحسن، آنها كدامند؟ حضرت فرمود: اجراى حدّ بر نزديك و دور (خودى و غير خودى)، حكم بر پايۀ كتاب خدا در هنگام خشنودى و خشم و تقسيم عادلانه بين سرخ و سياه. عمر به حضرت فرمود: به جانم سوگند كه كوتاه و رسا سخن گفتى!»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 85

14- 45261- (14) محمّد بن مسلم گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: ما برخى از احاديث مان را در دست مردم مى يابيم. محمّد بن مسلم گويد: حضرت به من فرمود: گويا تو باور ندارى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله رسانده و رسانده است؟

سپس حضرت با دستش اشاره به راست، چپ، پيش رو و پشت سرش كرد [و فرمود]: در نزد ما اهل بيت است جايگاه هاى دانش و روشن شدن امور و حل و فصل آنچه در بين مردم است.»

15- 45262- (15) عمربن حنظله گويد: «از امام صادق عليه السلام پرسيدم: دو نفر از ياران مان

در ميان شان نزاعى در ديْن يا ارث است و آن دو نزد حاكم يا قاضيان براى دادرسى مى روند؛ آيا اين كار جايز است؟ حضرت فرمود: هر كس كه به سوى طاغوت رود تا او برايش حكم دهد و او حكم كند، او تنها حرام را مى گيرد- گرچه حقّش ثابت باشد- چرا كه او حكم طاغوت را گرفته با اين كه خداوند عز و جل دستور داده است كه به طاغوت كفر ورزد.

گفتم: اين دو چه كنند؟ حضرت فرمود: به كسى از شما كه حديث ما را روايت و در حلال و حرام ما كار كرده و احكام ما را شناخته است، توجه كنيد و به او به عنوان دادرس تن دهيد؛ چرا كه او را من حاكم بر شما قرار دادم و اگر آن دادرس طبق حكم ما حكم كند و از او نپذيرد، به حكم خدا استخفاف و بر ما ردّ شده است و كسى كه ما را ردّ كند، چون كسى است كه خدا را ردّ كرده باشد و او در حدّ شرك ورزى به خداوند عز و جل است.»

16- 45263- (16) ابو خديجه گويد: «امام صادق عليه السلام به من فرمود: بپرهيزيد از اين كه بعضى از شما بعضى ديگر را پيش حاكم ستمگر ببرد. ولى بنگريد به مردى از خودتان كه چيزى از دادرسى ما را مى داند. او را در ميان خود قاضى كنيد. من او را قاضى قرار داده ام و براى دادرسى نزد او برويد.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 87

17- 45264- (17) امام صادق عليه السلام فرمود: «هر كس كه بين او و برادرش نزاعى است و او را بخواند

كه به نزد يكى از يارانش بروند تا ميان شان دادرسى كند ولى او جز به اين كه او را نزد حاكم ببرد تن ندهد، او مانند كسى است كه به سوى جبت و طاغوت براى نزاعش رفته است و خداوند متعال فرموده است: مى خواهند براى دادرسى نزد طاغوت و حكام باطل بروند، با اين كه به آنها دستور داده شده كه به طاغوت كفر ورزند امّا شيطان مى خواهد آنان را گمراه كند و به بيراهه هاى دوردستى بيفكند.»

18- 45265- (18) امام صادق عليه السلام فرمود: «هر مردى كه ميان او و برادرش در خصوص حقّى بحث و نزاع باشد و او را دعوت كند كه نزد مردى از برادرانش بروند تا او ميان آنان دادرسى كند ولى او جز به اين كه او را نزد آنان ببرد تن ندهد، او به سانِ كسانى است كه خداوند عز و جل فرموده است: آيا نديدى كسانى را كه گمان مى كنند به آنچه (از كتاب هاى آسمانى كه) بر تو و آنچه پيش از تو نازل شده ايمان آورده اند ولى مى خواهند براى دادرسى نزد طاغوت و حكام باطل بروند، با اين كه به آنان دستور داده شده كه به طاغوت كفر ورزند ...»

19- 45266- (19) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «هر حاكمى كه به غير سخن ما اهل بيت حكم كند، او طاغوت است و حضرت فرمودۀ خداوند عز و جل را تلاوت كرد كه: مى خواهند براى دادرسى نزد طاغوت و حكّام باطل بروند، با اين كه به آنها دستور داده شده كه به طاغوت كفر ورزند امّا شيطان مى خواهد آنان را گمراه كند و به بيراهه هاى دوردستى بيفكند.

سپس حضرت فرمود:

به خدا سوگند! اينان انجام داده و نزاع شان را نزد طاغوت برده اند و شيطان آنان را به شدت گمراه ساخته است و از شمول اين آيه، جز ما و شيعيان ما نجات نيافته و ديگران هلاك گرديده اند. پس هر كس كه معرفت پيدا نكند، لعنت خدا بر او باد!»

20- 45267- (20) از امام صادق عليه السلام دربارۀ حكومت و دادرسى سئوال شد. حضرت فرمود: «هر كس كه ميان دو نفر به رأى خويش دادرسى كند، كفر ورزيده است و هر كس آيه اى از كتاب خدا را به رأى خويش تفسير كند، كفر ورزيده است.»

21- 45268- (21) گذر اميرالمؤمنين على عليه السلام به قاضى اى افتاد. حضرت فرمود: «آيا ناسخ را از منسوخ مى شناسى؟ او گفت: نه. حضرت فرمود: هلاك شده اى! و هلاك كرده اى! تأويل هر حرفى از قرآن، وجوهى دارد.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 89

22- 45269- (22) ابوبصير گويد: «فرمودۀ خداوند عز و جل در كتابش را به امام صادق عليه السلام گفتم كه: و اموال يكديگر را به باطل (ناحق) در ميان خود نخوريد و براى خوردن بخشى از اموال مردم به گناه (قسمتى از) آن را (به عنوان رشوه) به قضات ندهيد.

حضرت فرمود: اى ابوبصير، خداوند عز و جل دانسته است كه در ميان امّت حاكمانى هستند كه ستم مى كنند. بدان كه منظور خدا حاكمان عادل نيست بلكه حاكمان جور منظور اوست. اى ابا محمّد، اگر از مردى حقّى و طلبى دارى و از او دعوت مى كنى كه بيايد تا پيش حاكمان اهل عدل برويد و او جز از اين كه تو را نزد حاكمان اهل جور ببرد- تا به نفع

او حكم كنند- امتناع ورزد، او از كسانى است كه خواسته نزد طاغوت ببرد و مصداق اين فرمودۀ خداوند عز و جل است: آيا نديدى كسانى را كه گمان مى كنند به آنچه (از كتاب هاى آسمانى كه) بر تو و به آنچه پيش از تو نازل شده ايمان آورده اند؟

ولى مى خواهند براى دادرسى نزد طاغوت و حكّام باطل بروند.»

23- 45270- (23) از ابوبصير، از امام صادق عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند متعال كه: آيا نديدى كسانى را كه گمان مى كنند به آنچه (از كتاب هاى آسمانى كه) بر تو و به آنچه پيش از تو نازل شده ايمان آورده اند؟

ولى مى خواهند براى دادرسى نزد طاغوت و حكام باطل بروند.

حضرت فرمود: «اى ابا محمّد، اگر از مردى حقّى و طلبى دارى و مانند روايت پيشين را آورده است. تا اين فرمودۀ امام كه: او از كسانى است كه خواسته نزد طاغوت ببرد.»

متن روايت در دعائم الاسلام: «امام جعفر صادق عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند عز و جل: و اموال يكديگر را ... فرمود: (و مانند روايت پيشين را ذكر كرده است. تنها در آن آمده است: اگر مردى از شما از مردى حق، طلب كار است.»

24- 45271- (24) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «ولايت اهل عدل؛ همان ها كه خداوند دستور ولايت و توليت آنان و قبول ولايت آنان و كار براى آنان از سوى خداوند عز و جل واجب شده و طاعت آنان واجب است و جايز نيست كسانى كه مامور به كار براى آنان هستند، از دستور آنان تخلف ورزند.

و ولايت اهل ستم؛ تابعان آنان و كسانى كه براى آنان در راه معصيت خدا كار مى كنند،

روا نيست.

براى كسانى كه آنان را جهت خدمت به خودشان و كار براى آنان و كمك به آنها دعوت مى كنند و نيز پذيرفتن از آنان، جايز نيست.

25- 45272- (25) حلبى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: چه بسا بين دو نفر از ياران مان در مورد چيزى نزاع مى گيرد و اين دو به يكى از خودمان رضايت مى دهند (تا ميان شان دادرسى كند). حضرت فرمود: اين، آن نيست. همانا آن كسى است كه مردم را با شمشير و تازيانه بر حكم و دادرسى خويش مجبور مى كند.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 91

26- 45273- (26) اميرالمؤمنين على عليه السلام در كوفه سخنرانى كرد و در سخنرانى خود فرمود: «كسى مثل معاويه روا نيست امين بر خون ها و احكام خدا و ناموس و غنائم و صدقه ها باشد. كسى كه دربارۀ خودش و دينش متّهم است و تجربه شده كه در امانت خيانت و سنّت را نقض مى كند، ذمّه و تعهّد را از اساس مى كند، كتاب را رها مى سازد و خودش ملعون و فرزند ملعون است. رسول خدا صلى الله عليه و آله او را در ده مورد لعن كرده و نيز پدر و برادرش را لعن نموده است و شايسته نيست كه انسان حريص، رهبر مسلمانان گردد تا خواستۀ خود را در اموال شان بيابد و نيز نبايد رهبر مسلمانان جاهل باشد تا با جهل و نادانى خود، آنان را هلاك سازد و نيز نبايد بخيل باشد تا حقوق مردم را به آنان ندهد و نيز نبايد خشن و بد برخورد باشد كه مردم را با جنايت خود بر جفا و خشونت وادار سازد و از جابجايى قدرت

نهراسد كه دسته اى را بگيرد و دسته اى را نگيرد و نيز در قضاء و دادرسى رشوه نگيرد كه حقوق مردم را پايمال مى كند و نيز سنت را تعطيل نكند كه امّت هلاك مى شود.»

27- 45274- (27) در عهدنامۀ اميرالمؤمنين على عليه السلام به مالك اشتر آمده است: «سپس از ميان مردم برترين فرد نزد خود را براى قضاوت انتخاب كن؛ از كسانى كه مراجعۀ فراوان، او را به ستوه نياورده؛ مخاصمه كنندگان او را خسته نكنند؛ در اشتباهش پافشارى نكند؛ بازگشت به حق پس از آگاهى براى او دشوار نباشد؛ طمع را از دل ريشه كن كند؛ در شناخت مطالب به تحقيقى اندك رضايت ندهد؛ در شبهات از همه با احتياطتر عمل كند؛ در يافتن دليل، اصرار او از همه بيشتر باشد؛ در مراجعۀ پياپى شاكيان خسته نشود؛ در كشف امور از همه شكيباتر و پس از آشكار شدن حقيقت، در فصل خصومت از همه برنده تر باشد؛ كسى كه ستايش فراوان او را فريب ندهد؛ چرب زبانى او را منحرف نسازد و چنين كسانى بسيار اندكند.

پس از انتخاب قاضى، هر چه بيشتر در قضاوت هاى او بينديش و آنقدر [پول] به او ببخش كه نيازهاى او برطرف گردد و به مردم، نيازمند نباشد و از نظر مقام و منزلت آنقدر او را گرامى دار كه نزديكان تو به نفوذ در او طمع نكنند تا از توطئۀ آنان در نزد تو در امان باشد. در دستورهايى كه دادم، نيك بنگر؛ كه همانا اين دين در دست بدكاران اسير گشته بود كه با نام دين به هواپرستى پرداخته و دنياى خود را به دست مى آوردند.»

28- 45275- (28) از اميرالمؤمنين عليه

السلام روايت شده است كه: «ايشان عهدنامه اى (توصيه اى) را ذكر كرده اند و آن كس كه اين عهدنامه را براى مان روايت كرده، گفته است كه اين عهدنامه از كلام اميرالمؤمنين عليه السلام است. ولى از اميرالمؤمنين عليه السلام به ما روايت شده كه ايشان اين عهدنامه را نقل كرده و گفته اند كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله عهدنامه اى داشته اند. در اين عهدنامه پس از سخنى، حضرت ذكر كرده و آمده است كه: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله درباره حساب رسى به خويش كه بر امير لازم است، فرمود: ... تا آنجا كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله دربارۀ امور قاضيان كه امير بايد بر آنها نظارت داشته باشد، مى فرمايد: در موضوع دادرسى ميان مردم چونان كسى كه آشنا با جايگاه دادرسى در نزد خداست نظارت داشته باش؛ چرا كه حكم دادرسى ميزان قسط خداست كه آن را در زمين براى گرفتن حق مظلوم از ظالم و گرفتن از قوى براى ضعيف و اجراى حدود الهى به همان شكل و در همان راه كه بندگان

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 93

و شهرها جز بر پايۀ آن درست نمى گردد، نهاده شده است؛ بنابراين براى دادرسى ميان مردم بهترين كسى را كه خود مى شناسى، برگزين؛ كسى كه از همه بيشتر دانش، حلم و ورع را در خود جمع كرده باشد؛ از كسانى كه كارها او را در تنگنا قرار نمى دهد؛ نفرات درگير، او را خشمگين نمى سازند؛ نادانى و ناتوانى فرد از بيان مراد خويش او را خسته نمى كند؛ ستم ستمگر او را به افراط و زياده روى نمى كشاند و نفس او بر آزمندى اشراف

نمى يابد؛ عجب و خودبينى در او جا نمى گيرد؛ به فهم كم بسنده نمى كند؛ از اوج فهم دست نمى كشد؛ توقف او از همه به هنگام شبهه بيشتر، التزامش به دليل براى خويش بيشتر، از ردّ و بدل شدن استدلال ها خستگى اش كمتر و بر روشن شدن امور و روشن كردن استدلال هاى دو طرف شكيباتر است.

مدح و تعريفى كه از او مى شود، او را به كبر و عجب نمى كشد؛ تحريك او را مسدود نمى سازد؛ نقل قول ها به اين كه گفته شود فلان كس گفت يا فلان كس گفت، در او اثرى نمى گذارد؛ بنابراين كسى را كه چنين است، عهده دار قضا كن و پس از آن، بسيار به كار و دادرسى هايش سركشى كن و بخششت را براى او گسترده ساز؛ آن اندازه كه ديگر بى نياز از طمع گردد و نيازش به مردم كم شود و جايگاه و منزلت بزرگى در نزد خود براى او قرار ده كه ديگران به آن جايگاه طمع نورزند تا او از غيبت مردم از وى در نزد تو در امان باشد و به اميد چيزى به سوى كسى متمايل نشود. يا او براى اين كه از او خوبى بگويد، مداهنه نكند؛ در مجلس خود از او به نيكى احترام كن، او را عزيز بدار و به خويش نزديك كن؛ دادرسى هايش را تنفيذ نما و امضا كن و ياورانى براى او قرار بده كه او آنان را از اهل دانش و پرهيزگارى براى خويش برگزيند و براى مناطق اطراف خود، قاضيانى برگزين و خويش را به همين اندازه به كار بكش. سپس به امور و دادرسى هاى شان و احكام متنوعى كه براى شان پديد مى آيد، سركشى كن.

و نبايد

در حكم و دادرسى آنان اختلاف باشد؛ چرا كه اين عدل را از بين مى برد، دين را معيوب مى سازد و موجب تفرقه مى شود.

و تنها قاضيان زمانى اختلاف در دادرسى دارند كه هر كدام از آنان به نظر خود- نه نظر امام- بسنده مى كند. در نتيجه اگر دو قاضى اختلاف كنند، نبايد بر اختلاف خويش در دادرسى بمانند و بايد مورد اختلاف را به امام گزارش دهند و هر اختلافى كه مردم مى كنند، بايد به امام برگردانده شود و قدرتى نيست جز به خدا.»

29- 45276- (29) اميرالمؤمنين عليه السلام آن زمان كه رفاعه را قاضى اهواز كرد، برايش نوشته اى نگاشت كه در آن مكتوب آمده بود: «طمع ها را رها ساز و با هوى مخالفت ورز. دانش را با سيمايى شايسته زيور ده.

بردبارى ياور خوبى براى دين است. اگر بردبارى در لباس مردى در آيد، مردى شايسته خواهد بود.

گرفتگى، ناراحتى و از رنجيده خاطر بودن بپرهيز؛ چرا كه رنجيده خاطر بودن، از ضعف عقل و پستى است. كسى كه مانند تو نيست، او را همنشين خود مكن.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 95

براى جلسات و رفت و آمدت، افراد خوبى را انتخاب كن و بر پايۀ ظاهر، دادرسى و حكم نما و باطن و درون را به خدا واگذار. از خودت، «گمان مى كنم، مى پندارم و اين گونه به نظرم مى آيد» را دور كن؛ زيرا در دين، اشكال نيست. ستيز و جدل با كم خرد و فهيم مكن. چون فهيم تو را از خير خود محروم مى سازد و بدى سفيه تو را اندوهگين. مجادله با صاحبان كتاب مكن؛ جز به آن گونه كه بهتر است، با كتاب و سنّت.

خويش

را به خنده عادت مده؛ چرا كه خنده ابهت فرد را مى برد و دشمنان را بر تعدّى و تجاوز گستاخ مى سازد.

از پذيرفتن هديه از دشمنان بپرهيز و نسبت به نزديكان خويش هوشيار باش. هر كس به زن احمقى اعتماد كند و با وى مشورت نمايد و از او بپذيرد، پشيمان مى شود. از اشك مؤمن بترس؛ چرا كه اشك مؤمن آن كس را كه موجب آن شده، درهم مى شكند و درياهاى آتش را از صاحبش خاموش مى سازد. دشمنان را با لقب زشت لقب نده و سائل را رد مكن. جز فقيه را در مجلس قضاء منشان و دربارۀ فتوى مشورت مكن؛ چرا كه مشورت در جنگ و مصلحت هاى دنيايى است و دين با راى و نظر نيست؛ دين تنها پيروى است. فريضه ها را ضايع مكن و بر نافله ها تكيه كن. با كسانى كه به تو بدى مى كنند، خوبى كن و از كسانى كه به تو ستم مى كنند، عفو نما و براى كسى كه يارى ات مى دهد، دعا كن و هر كس كه تو را محروم ساخت به او عطا كن و در برابر كسى كه به تو عطا مى كند، تواضع نما و خدا را بر آنچه به تو داده است سپاس گزار، و او را بر نعمت هاى آزمايشى اش ستايش كن.

علم سه گونه است: آيۀ محكم، سنّتى كه بايد پيروى شود و فريضۀ عادله و مبناى همۀ اينها، امر ولايت ماست.»

30- 45277- (30) ابومالك گويد: «به امام على بن الحسين عليهما السلام گفتم: همۀ شرايع دين را برايم بگوييد. حضرت فرمود: فرمودۀ حق، حكم به عدل و وفاى به عهد و پيمان.»

31- 45278- (31) اميرالمؤمنين على عليه

السلام، عبداللّه بن عباس را فرستاد تا قاضى بصره باشد.

32- 45279- (32) عالمان، حاكمان مردم هستند.

33- 45280- (33) امام صادق عليه السلام فرمود: «كسى كه از خود به مردم انصاف دهد، مى تواند قاضى ديگران قرار گيرد.»

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب يكم از ابواب مقدّمات، چيزى كه دلالت دارد بر عدم جواز دادرسى بدون علم و در باب سوم، باب چهارم، باب پنجم، باب ششم و باب هفتم رواياتى كه دلالت دارد بر عدم جواز عمل به فتواى كسى كه گفتار عترت طاهره را حجّت نمى داند و نيز مراجعه به قضاوت او جايز نيست و اين كه داورى جز بر پايۀ آنچه در قرآن و سنّت و از معصومان عليهم السلام آمده، جايز نيست.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 97

و در روايت چهل و چهارم از باب چهارم فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «اميرالمؤمنين على عليه السلام همۀ علم را نگاشتند: قضاء، دادرسى و فرايض را؛ بنابراين اگر رهبرى ما آشكار شود، چيزى نيست مگر اين كه درباره اش سنتى است كه ما آن را اجرا مى كنيم.»

و در روايت چهل و نه، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر راست مى گويند، دادرسى هاى اميرالمؤمنين عليه السلام و فرايض او را بيرون بياورند.»

و در روايت هشتاد و يك، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «كتاب خدا در آن، خبر گذشتۀ شما، خبر آينده شما و حل اختلافات جارى شماست و ما آن را مى دانيم.»

و در روايت هشتاد و چهار، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «رسول خدا صلى الله عليه و آله به جانشينى نمى گيرد مگر كسى را كه طبق حكم او حكم دهد مگر كسى

را كه چون رسول خدا باشد- البته به استثناى پيامبرى و اگر رسول خدا صلى الله عليه و آله كسى را به جانشينى برنگزيند، انسان هاى آينده را كه در صلب پدران هستند، ضايع كرده است.»

و نيز فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «خداوند نمى پذيرد كه پس از حضرت محمّد صلى الله عليه و آله بندگان را در حالى كه حجتى بر آنان نباشد، رها سازد.»

و در روايت صد و بيست وشش، فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «و احدى از مردم حكم به حق و عدل نمى كند مگر اين كه كليد آن حكم و دادرسى و باب آن و اوّل آن و راه آن، اميرالمؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام است.»

و در روايت صد و بيست وهفت، فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «نزد احدى از مردم حقّ و درستى نيست و احدى از مردم حكم و دادرسى حق نمى كند مگر آنچه از سوى ما اهل بيت بيرون آمده باشد و هر زمان كه امور مردم مختلف گردد، خطا از مردم و صواب از اميرالمؤمنين على عليه السلام است.»

و در روايت صد و چهل و پنج، اين گفته كه: «به ابن ابى ليلى گفتم: آيا تو گفته اى را كه گفتى، يا دادرسى اى كه كردى به خاطر گفتۀ احدى رها مى كنى؟ گفت: نه؛ مگر يك نفر. گفتم او كيست؟ گفت: جعفر بن محمّد عليه السلام.»

و در روايت يكم از باب ششم، اين گفته كه: «دربارۀ دو نفر كه هر كدام شان فردى را اختيار كرده و هر دو راضى شده اند كه آن دو نفر دربارۀ حقّ اين دو نظر دهند و آن دو نفر در حكم شان اختلاف كرده اند و

هر دو در حديث شما اختلاف دارند.

حضرت فرمود: حكم همان است كه عادل ترين، فقيه ترين و صادق ترين اين دو در سخن و پرهيزگارترين اين دو داده است و به حكمى كه ديگرى داده، توجّهى نمى شود. راوى گويد. گفتم: هر دو نزد ياران مان عادل و پسنديده اند و هيچ كدام بر ديگرى فضيلت و برترى ندارد. راوى گويد: حضرت فرمود: به آن روايتى از اين دو كه طبق آن حكم داده اند و مورد اجماع ياران توست، توجه مى شود و آن حكم ما گرفته مى شود و رها مى گردد شاذّى كه بين يارانت مشهور نيست؛ چرا كه چيزى كه مورد اجماع و اتفاق است، در آن شك نيست و تنها امور سه گونه است: امرى كه هدايتش آشكار است و پيروى مى شود؛ امرى كه گمراهى اش آشكار است و از آن دورى مى شود؛ و امرى مشكل است كه حكمش به خداوند متعال واگذار گردد.»

و نيز اين گفته كه: «اگر دو خبر هر دو از شما مشهور باشد و انسان هاى موثق از شما نقل كرده باشند.

حضرت فرمود: دقّت مى شود هر كدام كه حكمش موافق حكم كتاب و سنّت است و مخالف عامه به آن اخذ مى گردد (تا پايان روايت را ملاحظه كن).»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 99

و در روايت پنجم، اين گفته كه: «دربارۀ دو نفر كه هر دو اتفاق نظر دارند بر دو عادل و آن دو را در حكمى كه بين شان اختلاف شده است، قرار داده و به اين دو عادل رضايت داده اند ولى اين دو عادل هم اختلاف كرده اند. از گفتۀ كدامين يك از اين دو عادل، حكم نافذ است؟ حضرت فرمود: فقيه ترين، عالم ترين اين دو به روايات

ما و پرهيزگارترين اين دو، مورد توجه قرار مى گيرد و حكمش نافذ است و به ديگرى التفاتى نمى شود.»

و در روايت ششم، اين گفته كه: «اين دو اتفاق نظر دارند بر دو مرد كه اين دو ميان شان دادرسى كنند. اين دو هم حكم كردند ولى در حكم شان با هم اختلاف دارند. حضرت فرمود: چگونه اختلاف دارند؟ گفتم: هر كدام از اين دو به نفع كسى كه او اختيار كرده، حكم داده است. حضرت فرمود: به آن كه عادل تر و فقيه تر در دين خداوند عز و جل است، توجه مى شود و حكم او نافذ است.

و در روايت پنجاه و يكم از باب هفتم، اين گفته كه: «ابن شبرمه گفت: اى امام صادق، ما قاضيان عراقيم و طبق كتاب و سنّت حكم مى كنيم و چيزهايى نزد ما مى آيد كه در ارتباط با آنها اجتهاد به راى مى كنيم (تا آنجا كه گويد): امام صادق عليه السلام رو كرد و فرمود: على بن ابيطالب عليه السلام از نظر شما چگونه مردى است؟ او در عراق نزد شما بوده و شما از او مطلع هستيد. راوى گويد: ابن شبرمه بسيار از اميرالمؤمنين عليه السلام مدح و ستايش كرد و نظر بالايى دربارۀ حضرت داد. آن گاه امام صادق عليه السلام به او فرمود: اميرالمؤمنين على عليه السلام نمى پذيرفت كه در دين خدا رأى و نظر را وارد سازد و اين كه در چيزى از دين خدا، با راى و قياس سخن بگويد.»

و در روايت هشتاد و سوم، اين گفته كه: «يكى از مبغوض ترين خلق نزد خداوند عز و جل دو نفر هستند. (تا آنجا كه گويد): و مردى كه در

ميان مردمان جاهل از اينجا و آنجا جهلى را جمع كرده است، عمرش را با تاريكى هاى فتنه گذرانده است. مردم نماها او را عالم ناميده اند و يك روز سالم در زندگى نداشته، شتاب كرده و زياد كرده است. هر چه از او كمتر سر زند، بهتر از آن است كه زياد سر زند. تا آن كه از گند آبى سيراب شده و چيزهاى بى فايده اى در خود انباشته و در ميان مردم به عنوان قاضى نافذالامرى نشسته است تا آنچه بر ديگرى پوشيده شده است، از ابهام در آورد. او اگر با قاضى پيشين خود مخالفت كند، در امان نيست كه قاضى بعدى حكم او را نقض نمايد؛ همان گونه كه اين يا قبلى كرد. (تا آنجا كه گويد): از دست چنين قاضى اى ارث ها مى گريند و خون ها فرياد و ناله مى كشند! با قضاوت وى، ناموس حرام، حلال مى شود و با قضاوت ايشان، ناموس حلال، حرام مى گردد. توان و مايۀ پاسخگويى به آنچه نزد او مى آيد، ندارد و نيز شايستۀ آنچه از او قبلًا سر زده- يعنى ادعاى آشنايى با حق- نيست.»

و در روايت هشتاد و چهارم، مانند روايت قبلى آمده، تنها در آن ها آمده است: «در تاريكى هاى فتنه فريب مى خورد.»

و در روايت صد و سى، اين گفته كه: «هر دو براى حكم، نزد پادشاه و قاضيان مى روند. آيا اين جايز است؟

حضرت فرمود: هر كس براى صدور حكم نزد آنان برود- چه در جايى كه حق دارد و چه در جايى كه بر باطل است- همانا براى حكم نزد طاغوت رفته است و هر حكمى كه به نفع او بشود، او تنها حرام را مى گيرد؛ گرچه

حقش ثابت باشد.» شما خود ملاحظه كنيد در اين روايت، چيزهايى است كه بر اين مفاد به تفصيل دلالت مى كند.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 101

و در روايات باب هشتم و در روايت چهل و نهم از باب يكم از ابواب جهاد، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «سه كار را اگر انجام دهيد، بلا بر شما نازل نمى شود: جنگ و جهاد با دشمنان تان، اگر حدودتان را نزد رهبران تان برديد، آنان به عدالت در آن حكم دهند.»

و در روايت شصت از باب چهل از ابواب مايكتسب به، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «من در ارتباط با ولايت عهدى كه تو مى خواهى، پاسخ مثبت به تو مى دهم. به اين شرط كه من امر و نهى نكنم، فتوى ندهم و قضاوت ننمايم، كسى را به كارى نگمارم، كسى را از كارى بركنار نسازم و هيچ چيز از آنچه امروز برپاست، تغيير ندهم.» و ديگر روايات باب را ملاحظه كنيد؛ چرا كه در آنها رواياتى است كه بر عدم جواز تصدّى امور از طرف آنان، دلالت دارد.

مى آيد:

در باب چهارم از ابواب قضاء، چيزى كه بر اين مفاد دلالت دارد.

و در روايت يكم از باب سيزدهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر شما طبق احكام ما با هم تعامل داشته باشيد، اين براى شما بهتر است.»

و در روايت سوم از باب چهل و يكم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «مبادا زمانى كه نزاعى بين شما در مى گيرد، يا در ارتباط با گرفتن و دادن، درگيرى ميان تان بيفتد، شما به احدى از اين فاسقان براى حكم و دادرسى مراجعه كنيد. شما در ميان خود

مردى را كه حلال و حرام ما را مى شناسد، قرار دهيد.

من او را قاضى قرار دادم و مبادا كه بعضى از شما ديگرى را نزد پادشاه ستمگر ببرد!»

و در روايات باب دوم از ابواب احكام عمومى حدود، به ويژه دو روايت سوم و چهارم، مناسب اين مفاد مى آيد.

باب 2 حكم تصدّى منصب قضاوت و امارت توسط زنان
اشاره

مردان، سرپرست و نگهبان زنانند، به خاطر برترى هايى كه خداوند (از نظر نظام اجتماع) براى بعضى نسبت به بعضى ديگر قرار داده است و به خاطر انفاق هايى كه از اموال شان (در مورد زنان) مى كنند ...

«1» 34- 45281- (1) در روايت وصيّت پيامبر صلى الله عليه و آله و حضرت على عليه السلام است كه: «حضرت فرمود: اى على، بر زنان جمعه نيست. (تا آنجا كه گويد): و نه متصدى شدن منصب قضاء.»

______________________________

(1). نساء 4/ 4.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 103

35- 45282- (2) اى مردم، زنان ايمان هاى ناقص، بهره هاى ناقص و عقل هاى ناقص دارند. امّا نقص ايمان آنان همين است كه در ايام حيض، نماز نمى خوانند و روزه نمى گيرند و امّا نقص عقل آنان اين است كه شهادت دو زن، معادل شهادت يك مرد است و اما نقص بهره هاى شان همين است كه ارث هاى شان نيمى از ارث مردان است؛ بنابراين از زنان بد پرهيز كنيد و نسبت به خوبان شان نيز هوشيار باشيد و از آنان در كارهاى پسنديده اطاعت نكنيد تا در كارهاى ناشايست به شما طمع نورزند.

(روشن است تعليلى كه در كلام اميرالمؤمنين عليه السلام آمده، شامل همۀ زنان مى شود و هر كس كه چنين است، شايستۀ حكومت و دادرسى نيست).

ارجاعات
گذشت:

در روايت دوازده، از باب دوازده، از ابواب جهاد با نفس، فرمودۀ پيامبر صلى الله عليه و آله كه: «به هنگام آنها (منظور اشراط قيامت است)، امارت زنان و مشورت با كنيزان خواهد بود.»

و در روايت نوزده، فرمودۀ اميرالمؤمنين عليه السلام كه: «اى اهالى دو عراق: كوفه و بصره، ثروتمندان تان در شام و فقيران تان در بصره اند. جابر گويد: اى اميرالمؤمنين، چه زمانى

چنين اتفاقى مى افتد؟ حضرت فرمود: آن زمان كه در امّت حضرت محمّد صلى الله عليه و آله به هنگام درگيرى و منازعه، شصت خصلت آشكار گردد. (تا آنجا كه گويد):

و قاضيان رشوه بگيرند و زنان حقوق بپردازند و حيا كم شود.»

و در روايت سى و سه، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «و زنان را مى بينى كه بر حكومت مسلّط شده و بر هر چيزى سلطه يافته اند و هيچ كارى انجام نمى شود جز اين كه مورد خواست آنان است. (تا آنجا كه گويد): تو هوشيار باش و از خداوند عز و جل نجات طلب كن و بدان كه مردم مورد خشم خداوند عز و جل هستند و تنها خداوند به دليل منظورى كه با آنان دارد به آنان مهلت مى دهد.»

و در روايت سى و پنج، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «و دين را به دنيا فروختند و سفيهان و نابخردان را به كار گماردند و با زنان مشورت نمودند.»

و در روايت سى و هفت، اين گفته كه: «من ذريب بن ثملا، وصىّ بندۀ شايستۀ خدا عيسى بن مريم عليه السلام هستم. عيسى عليه السلام از پروردگارش براى من تا نزول وى از آسمان، ماندگارى در دنيا را خواسته و استقرار من در اين كوه است و من شما را سفارش مى كنم كه محكم كنيد و نزديك به هم باشيد و بپرهيزيد از خصلت هايى كه در امّت حضرت محمّد صلى الله عليه و آله آشكار مى شود و اگر آنها آشكار گشت، پس فرار كنيد! فرار كنيد! اين كه يكى از شما بر آتش جهنم بايستد تا آتش از او خاموش گردد، بهتر است براى

او از ماندن در آن زمان.

(تا آن كه گويد): و زنان تان بر زين ها سوار مى شوند و طرف مشورت شما در كارهاى تان زنان تان و خواجه گان تان مى گردند.»

و در روايت سى از باب هشت از ابواب امر به معروف، فرمودۀ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كه: «چهار چيز است كه دل ها را ويران مى سازد: خلوت با زنان، گوش به فرمان آنان بودن، نظر آنان را گرفتن و همنشينى با مردگان.»

و در روايت يكم از باب بيست و سوم از ابواب وصيّت، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «به زن وصيّت نمى شود؛ چون خداوند عز و جل مى فرمايد: اموال تان را به سفيهان مسپاريد.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 105

و در روايت دوم، اين گفته كه: «اموال تان را به سفيهان ندهيد، فرمود: آنها را به شرابخوار و زنان ندهيد.»

و در روايت يكم از باب چهل و يك از ابواب معاشرت با زنان، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام در نامۀ اميرالمؤمنين عليه السلام به امام حسن مجتبى عليه السلام كه: «به زن، سلطه نده آن مقدار كه از زن فراتر باشد؛ چرا كه اين بيشتر سازگار با حال زن است و فكر زن را آزادتر مى كند و زيبايى اش را ماندگارتر مى دارد؛ چرا كه زن گل خوشبو (ريحانه) است و كارگر نيست.»

و در نقل كافى از اصبغ بن نباته آمده كه اصبغ گويد: «اميرالمؤمنين عليه السلام اين نامه را براى فرزندش محمد نوشته است و در روايت دوم آمده است: وصيت حضرت به امام حسن مجتبى عليه السلام: از پدرى كه در آستانۀ قيامت (تا اين كه گويد): و كارى كه برون از توانايى زن است به

دستش مسپار؛ و مبادا گرامى داشت او را از حد بگذرانى يا او را به طمع افكنى كه ميانجى گرى براى ديگرى كند.»

«1» و در روايت چهار، اميرالمؤمنين عليه السلام در وصيتش به فرزندش محمد بن حنفيه فرمود: «و اگر بتوانى زن را در ارتباط با كارش بيش از ظرفيتش سلطه ندهى، پس چنين كن؛ چرا كه اين زيبايى زن را ماندگارتر و فكر او را آزادتر مى سازد. چون زن گل خوشبو (ريحانه) است و كارگر نيست.»

و در روايت هشت از باب چهل و دوّم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «زنان پيمان براى شان نيست. (تا آن كه گويد): اگر كارى را به آنها واگذارى، از بين مى رود و اگر سرّى را به آنان بسپارى، آشكار مى گردد.»

و در روايت پنج از باب چهل و پنج، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «از زنان در هيچ حالى اطاعت نكنيد و آنان را امين بر مالى نكنيد و در كارها به آنها تكيه مكنيد؛ چرا كه آنان با كسى كه با آنان پيمان بسته، پيمان ندارند و به هنگام نيازشان ورع ندارند و در وقت شهوت و ميل شان دين ندارند.»

و در روايت شش، فرمودۀ رسول خدا صلى الله عليه و آله كه: با زنان در امور سرّى مشورت نمى شود و در مورد خويشاوندان از آنان اطاعت نمى شود.

و در روايت هفت اين گفته كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله آن زمان كه ارادۀ جنگ داشت، زنانش را مى طلبيد و با آنان مشورت و سپس با آنان مخالفت مى كرد.»

و در روايت هشت، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام: «اى مردم، در هيچ حالى از زنان

اطاعت مكنيد و آنان را بر هيچ مالى امين ندانيد و آنان را رها مكنيد كه تدبير كارهاى اهل و عيال تان را به عهده گيرند؛ چرا كه آنان اگر به خواست خودشان رها شوند، در مهلكه ها وارد مى شوند و از دستور مالك فراتر مى روند. چون ما آنان را چنين يافته ايم كه به هنگام نيازشان پرهيزگارى و در زمان ميل و شهوت شان صبر ندارند.»

و در روايت هجده، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در رازها با آنان مشاوره و در مورد خويشاوندان از آنان اطاعت نكنيد.»

و در روايت نوزده، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «بپرهيزيد از مشورت كردن با زنان؛ چرا كه در آنان ضعف، سستى و ناتوانى است.»

______________________________

(1). اين بخش برگرفته از ترجمۀ نهج البلاغه سيد جعفر شهيدى است؛ ص 307.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 107

و در روايت بيست، فرمودۀ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كه: «با زنان مشاوره نكنيد و مخالفت شان كنيد؛ چرا كه در مخالفت با آنان بركت است.»

و در روايت بيست و دوّم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در اسرار با زنان مشورت و در مورد خويشاوندان از آنان اطاعت مكنيد.»

و در روايت بيست و سوّم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در مخالفت كردن با زنان بركت است.»

و در روايت دوازده از باب بيست و شش از ابواب پاره اى از احكام زنان و مردان نامحرم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «بر زنان، اذان و اقامه نيست. (تا آن كه گويد): و زن قضاوت و امارت را به عهده نگيرد و با آنان مشورت نشود.»

و نيز فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه:

«و روا نيست شهادت زنان در هيچ يك از حدود و روا نيست شهادت شان در طلاق و رؤيت هلال» ...؛ را ملاحظه كنيد.

و در روايت سيزده، اين گفته كه: «اگر حضرت حوّا از كلّ اعضاى آدم آفريده مى شد، دادرسى براى زنان روا مى شد؛ آن گونه كه براى مردان رواست.»

و در روايت پانزده، اين گفته كه: «تو را هميشه محزون قرار دادم و از ميان شما حاكم قرار ندادم و از جنس شما پيامبرى مبعوث نكردم.»

و در روايت يكم از باب پيشين، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «از حكومت [قضاوت] بپرهيزيد؛ چرا كه حكومت تنها براى رهبر آشناى با قضاوت و عادل در ميان مسلمانان است- براى پيامبر يا وصىّ پيامبر.»

و در روايت دوم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اى شريح، تو جايى نشسته اى كه جز پيامبر يا وصىّ پيامبر يا فرد شقىّ آنجا نمى نشيند.»

و در روايت شانزده، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «ولى به مردى از خودتان كه چيزى از دادرسى هاى ما را مى داند، متوجه شويد و او را در ميان خودتان دادرس قرار دهيد. من او را دادرس قرار داده ام، براى دادرسى نزد وى برويد.»

مى آيد:

در روايت سوم از باب چهل و يكم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «مبادا وقتى كه خصومت و نزاعى بين تان واقع مى شود يا در داد و ستد ميان تان نزاعى در مى گيرد، به يكى از اين فاسقان براى حكم و دادرسى مراجعه كنيد! بلكه مردى را كه حلال و حرام ما را مى شناسد، بين خودتان قرار دهيد؛ چرا كه من او را قاضى قرار داده ام.»

در روايت يكم از باب سيزدهم از ابواب

شهادات، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «خداوند شهادت دو زن را به دليل نقص عقل و دين آنان، معادل شهادت يك مرد قرار داده است.»

و در روايت چهل و دوم از باب نوزدهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «علّت رها كردن شهادت زنان در خصوص طلاق و استهلال براى ضعف شان از ديدن و طرفدارى كردن شان از زنان در طلاق است؛ بدين دليل شهادت آنان روا نيست.»

و تو ديگر روايات باب را نيز ملاحظه كن؛ چرا كه در آنها رواياتى است كه بر پذيرفتن شهادت زنان در بسيارى از امور دلالت دارد.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 109

و در روايت بيست و نهم از باب سى و هشتم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «زنى نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و گفت: چرا در مورد شهادت و ارث، دو زن معادل يك مرد است؟ رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

اى زن، اين حكمى است از سوى سلطانى عادل و حكيم كه ستم و جور نمى كند. چيزى را كه به شما نمى دهد، براى خودش سودمند نيست و آنچه بدهد، از او كم نمى كند. ولى او با علم و آگاهى خويش تدبير امور مى كند. اى زن، اين به دليل آن است كه شما زنان، دين و عقل تان ناقص است. آن زن پرسيد: اى رسول خدا، نقص دين ما چيست؟ حضرت فرمود: يكى از شما نيمى از روزگار خويش را مى نشيند و به دليل حيض بودن نماز نمى خواند و شماها زياد نفرين مى كنيد و كسى را كه با او معاشرت داشته ايد، ناديده مى گيريد. يكى از شما ده سال يا

بيشتر نزد مردى مى ماند كه آن مرد به وى نيكى مى كند و نعمت مى دهد ولى اگر يك روز دست آن مرد تنگ شود يا با اين زن مخاصمه و نزاعى بكند، زن به او مى گويد من هرگز از تو خوبى نديده ام.»

باب 3 عدم صلاحيّت حاكمى كه از ديگران نظرخواهى كند
اشاره

36- 45283- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر حاكم به كسى كه سمت راست اوست و كسى كه سمت چپ اوست، بگويد: نظرت چيست؟ تو چه مى گويى؟ بر اين حاكم لعنت خدا، فرشتگان و همۀ مردم است! چرا از جاى خويش برنمى خيزد و آنها را به جاى خويش نمى نشاند؟

________________________________________

بروجرى، آقا حسين طباطبايى - مترجمان: حسينيان قمى، مهدى - صبورى، م، منابع فقه شيعه، 31 جلد، انتشارات فرهنگ سبز، تهران - ايران، اول، 1429 ه ق

منابع فقه شيعه؛ ج 30، ص: 109

ارجاعات
گذشت

در روايت بيست و نهم از باب يكم، اين گفته كه: «در مورد فتوى، مشورت مكن. تنها مشورت در مورد جنگ و مصلحت هاى دنيايى است و دين به رأى نيست.»

مى آيد

: در روايت ششم از باب هشتم از ابواب احكام عمومى حدود، اين گفته كه: «اى ابا حفص، دربارۀ كار اين مرد چه مى گويى؟ او گفت: اين مشكلى است و ابوالحسن حلّال آن است.»

و در روايت هفتم مانند آن.

و در روايت چهارم از باب يكم از ابواب حدّ لواط، اين گفته كه: «ابوبكر دربارۀ كسى كه لواط مى داده است، مشورت كرد. گفتند: او را بكشيد. پس از آن با اميرالمؤمنين عليه السلام مشورت كرد. حضرت فرمود: او را با آتش بسوزان؛ چرا كه عرب قتل برايش مهم نيست. ابوبكر به عثمان گفت: تو چه

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 111

مى گويى؟ او گفت: من هم همان را كه على گفت، مى گويم.» و در روايت چهارده، اين گفته كه:

«مردى با مردى در زمان امارت عمر پيدا شد. (تا آن كه گويد): عمر به مردم گفت: نظر شما چيست؟

راوى گويد: يكى گفت: من چنين مى كنم. ديگرى گفت: چنان كنم. راوى گويد: عمر گفت: اى ابوالحسن، شما چه مى گوييد؟ حضرت فرمود: گردنش را بزنيد.»

باب 4 اقسام قاضى
اشاره

و آنان كه به احكامى كه خدا نازل كرده حكم نمى كنند، كافرند.

«1» و هر كس به احكامى كه خدا نازل كرده حكم نكند، ستمگر است. «2»

و كسانى كه برطبق آنچه خداوند نازل كرده حكم نمى كنند، فاسقند. «3»

37- 45284- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «قاضيان چهار دسته اند؛ سه دسته در آتش و يك دسته در بهشت اند:

مردى كه به ستم حكم مى دهد با اين كه مى داند، پس او در آتش است؛ مردى كه به ستم حكم مى كند ولى نمى داند كه به ستم حكم داده است، او هم در آتش است؛ مردى كه به حق حكم

مى كند و نمى داند كه به حق حكم مى كند، او هم در آتش است؛ و مردى كه به حق حكم كرده در حالى كه مى داند، پس او در بهشت است.

و حضرت فرمود: حكم دو گونه است: حكم خداوند عز و جل و حكم جاهليت و هر كس كه در حكم خداوند عز و جل خطا كند به حكم جاهليت حكم داده است و هر كس كه در دو درهم به غير آنچه خداوند عز و جل فرو فرستاده است حكم دهد، به خداوند عز و جل كفر ورزيده است.»

38- 45285- (2) فقه الرضا عليه السلام: «بدان كه، قاضيان چهار گونه اند: قاضى اى كه به باطل حكم مى كند با اين كه مى داند باطل است، اين قاضى در آتش است؛ قاضى اى كه به باطل حكم مى دهد؛ و نمى داند كه آن باطل است، اين قاضى هم در آتش است؛ قاضى اى كه به حق حكم مى كند و نمى داند كه آن حقّ است، او هم در آتش است؛ و قاضى اى كه به حق حكم مى كند و مى داند كه حكمش حق است، او در بهشت است. بنابراين از دادرسى و حكم، دورى گزين؛ چرا كه تو نمى توانى به آن قيام كنى.»

______________________________

(1). مائده 5/ 44.

(2). همان/ 45.

(3). همان/ 47.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 113

39- 45286- (3) از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت شده است كه فرمود: «قاضيان چهار دسته اند؛ سه دسته از آنان در آتش و يك دسته در بهشتند.

از حضرت دربارۀ اوصاف آنان سئوال شد تا اين گروه ها شناخته شوند و از هم جدا گردند. حضرت فرمود: قاضى اى كه به باطل حكم مى دهد و مى داند كه حكمش باطل است، او در آتش است؛ قاضى اى كه به باطل

حكم مى كند و نمى داند كه آن باطل است، او نيز در آتش است؛ قاضى اى كه به حق حكم مى دهد و نمى داند كه آن حقّ است، او هم در آتش است؛ و قاضى اى كه به حق حكم مى دهد و مى داند كه آن حق است، او در بهشت است.»

40- 45287- (4) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «قاضيان سه دسته اند؛ يك دسته در بهشت و دو دسته در آتشند: مردى از روى عمد به ستم حكم مى دهد، او در آتش است؛ مردى كه در دادرسى و حكم خطا مى كند، او هم در آتش است؛ و مردى كه به حق عمل مى كند، او در بهشت است.»

41- 45288- (5) مقنع «بدان كه، هر كس براى قضاوت بنشيند- اگر در حكمش به حق برسد- او شايسته است كه در سلامت باشد. ولى اگر خطا كند، راه بهشت را به خطا رفته است.»

42- 45289- (6) امام باقر عليه السلام فرمود: «حكم، دو گونه است: حكم خدا و حكم اهل جاهليت و خداوند عز و جل فرموده است: و چه كسى بهتر از خدا براى قومى كه اهل يقين هستند، حكم مى كند.

و گواه باشيد بر زيد بن ثابت كه در فرايض [ارث] به حكم جاهليت حكم كرد.»

43- 45290- (7) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «هر كس براى دو درهم حكم ظالمانه و جابرانه اى بدهد و براى آن حكم مجبور سازد، او مصداق اين آيه است كه: و آنها كه به احكامى كه خدا نازل كرده حكم نمى كنند، كافرند. گفتم: چگونه بر حكم مجبور مى سازد؟ حضرت فرمود: تازيانه و زندان دارد. اگر فرد به حكم او تن داد، حكم مى دهد وگرنه،

او را تازيانه اش مى زند و در زندانش مى اندازد.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 115

44- 45291- (8) امام باقر و امام صادق عليهما السلام فرمودند: «هركس كه براى دو درهم برخلاف آنچه خداوند فرو فرستاده است حكم داد و تازيانه يا عصا داشته باشد، او به آنچه خداوند عز و جل بر حضرت محمّد صلى الله عليه و آله فرستاده، كفر ورزيده است.»

45- 45292- (9) ابوبصير گويد: «شنيدم كه امام صادق عليه السلام مى فرمود: «هر كس براى دو درهم برخلاف آنچه خداوند عز و جل فرستاده است حكم دهد، او به خداوند بزرگ كفر ورزيده است.»

46- 45293- (10) امام صادق عليه السلام فرمود: «هر كس براى دو درهم برخلاف آنچه خداوند نازل كرده حكم دهد، او كافر گشته است و هر كس براى دو درهم حكم كند و خطا كند، او كافر گشته است.»

47- 45294- (11) امام صادق عليه السلام فرمود: «هر كس كه ولايت حكم در دو درهم به او داده شود ولى طبق آنچه خداوند متعال فرو فرستاده است حكم نكند، او به آنچه خداوند فرستاده، كافر گشته است.»

48- 45295- (12) امام باقر عليه السلام بيان داشت: «اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: هر كس براى دو درهم برخلاف آنچه خدا فرو فرستاده حكم دهد، او كافر شده است.»

49- 45296- (13) هدايه: «و هر كس براى دو درهم برخلاف آنچه خداوند نازل كرده حكم دهد، او كافر گشته است.»

50- 45297- (14) امام باقر عليه السلام فرمود: «هر كس براى دو درهم حكم كند و اشتباه حكم كند، او كافر است.»

51- 45298- (15) امام صادق عليه السلام فرمود:

«هر كس براى دو درهم برخلاف آنچه خداوند نازل كرده است حكم دهد، او كافر گشته است. گفتم: به آنچه خداوند نازل كرده يا به آنچه بر حضرت محمد صلى الله عليه و آله نازل كرده، كافر گشته است؟ حضرت فرمود: واى بر تو! اگر به آنچه خداوند بر حضرت محمّد صلى الله عليه و آله نازل كرده كافر گردد، به آنچه خداوند فرستاده، كافر نگشته است؟»

52- 45299- (16) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «هر كس در خصوص چيزى كه بهايش ده درهم است حكمى دهد و در حكم خداوند عز و جل خطا كند، روز قيامت در حالى كه دستش بسته است، مى آيد و هر كس كه بدون علم فتوى دهد، فرشتگان آسمان و فرشتگان زمين او را لعنت مى كنند.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 117

53- 45300- (17) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «هر كس ميان دو نفر حكم و در خصوص دو درهم خطا كند، كفر ورزيده است. خداوند عز و جل فرموده است: و آنان كه به احكامى كه خدا نازل كرده حكم نمى كنند، كافرند. يكى از اصحاب حضرت گفت: اى پسر رسول خدا، چه بسا بين دو نفر از اصحاب ما دربارۀ چيزى نزاع مى شود و هر دو به يك نفر از خودمان رضايت مى دهند! حضرت فرمود: اين از آن باب نيست. آن، همان است كه مردم را با شمشير و تازيانه بر حكم خويش مجبور مى سازد.»

54- 45301- (18) معاويةبن وهب گويد: «شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمايد: هر قاضى اى كه ميان دو نفر قضاوت و خطا كند، دورتر از آسمان سقوط كند.»

55-

45302- (19) رسول خدا صلى الله عليه و آله در خطبه اى كه در مدينه- پيش از رحلتش- ايراد كرد، فرمود: «هر كس طبق آنچه خداوند نازل كرده است حكم نكند، او به سان كسى است كه شهادت باطل دهد و او را در آتش مى اندازند و همان عذابى كه شاهد به [شهادت] باطل مى بيند، او هم مى بيند.»

56- 45302- (20) امام صادق عليه السلام در حديثى فرمود: «آگاه، به خدا سوگند! اگر شما دربارۀ خودتان، اموال تان و فرزندان تان مبتلا شويد، مى فهميد كه كسى كه برخلاف آنچه خداوند نازل كرده حكم كند، در جايگاه بدى است ...»

57- 45303- (21) پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «زبان قاضى ميان دو آتش است تا آن كه از قضاوت بين مردم فارغ گردد؛ كه در اين صورت يا به سوى بهشت يا به سوى دوزخ مى رود.»

58- 45304- (22) امام صادق عليه السلام بيان داشت «اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: دست خداوند عز و جل بر بالاى سر حاكم [قاضى] رحمت خويش را مى گستراند و اگر در حكمش ستم كند، خداوند او را به خودش وا مى گذارد.»

59- 45305- (23) امام باقر عليه السلام فرمود: «بهترين مردم، قاضيان حق هستند.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 119

60- 45306- (24) عادل ترين مردم كسى است كه از همه بهتر به حق قضاوت مى كند.

61- 45307- (25) اميرالمؤمنين عليه السلام به رفاعه- قاضى خودش در اهواز- نوشت: «بدان اى رفاعه، اين امارت، امانت است. هر كس كه در امانت خيانت كند، لعنت خدا تا روز قيامت بر او باد! و هر كس كه خائنى را به كار گمارد، حضرت محمد صلى الله

عليه و آله از او در دنيا و آخرت بيزار است.»

62- 45308- (26) پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «آن هنگام كه قاضى در جايگاه خودش قرار مى گيرد، دو فرشته بر او فرود مى آيند و او را تاييد و راهنمايى مى كنند و توفيق مى دهند. ولى آن زمان كه ظلم و ستم كند، بيرون مى روند و او را رها مى كنند.»

63- 45309- (27) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «آن زمان كه زنا شايع شود، مرگ نابهنگام آشكار مى گردد و آن زمان كه حاكم ستم كند، باران قطع مى شود.»

64- 45310- (28) پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «هر كس ميان دو نفر حكم دهد و جور كند، ستم كرده است و لعنت خدا بر ستمگران باد! و حضرت فرمود: من پس از خويش بر امتم از سه چيز مى ترسم: لغزش عالم؛ حكم جائر و پيروى از هوى و هوس.»

65- 45311- (29) روايت شده است كه: «بدترين مكان ها، خانه هاى اميرانى است كه به حق قضاوت نمى كنند»

66- 45312- (30) امام صادق عليه السلام فرمود: «مقابر مسيحيان از شدّت گرماى خود به خداوند عز و جل شكايت كرد.

خداوند عز و جل به آن فرمود: آرام گير؛ چرا كه جايگاه قاضيان از تو گرم تر است.»

67- 45313- (31) پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «هر كس كه قاضى شود، بدون كارد ذبح شده است.»

68- 45314- (32) ابن عباس مشابه روايت قبلى را از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت كرده و افزوده است كه: «سئوال شد: اى رسول خدا، ذبح چيست؟ حضرت فرمود: آتش جهنم است!»

69- 45315- (33) سخت ترين چيز، ستم قاضيان است.

70-

45316- (34) پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «قاضى عادل را در روز قيامت مى آورند و از سختى حسابى كه مى بيند، آرزو مى كند كه كاش ميان دو نفر در مورد يك خرما قضاوت نكرده بود!»

71- 45317- (35) از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت شده است كه فرمود: «اى اباذر، من براى تو دوست مى دارم آنچه براى خودم دوست دارم و من تو را ضعيف و مستضعف مى بينم. پس بر دو نفر رياست مكن و بر تو باد به خصوص خودت!»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 121

72- 45318- (36) حمّاد گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ لقمان و حكمتش كه خداوند از آن ياد كرده است، پرسيدم. حضرت فرمود: حكمت به لقمان به دليل حسب، مال، خويشاوندان و قدرت جسمى داده نشد. (تا آن كه گويد): خداوند- تبارك و تعالى- گروه هايى از فرشتگان را هنگامى كه روز نيمه شد و چشم ها با خواب قيلوله [نيمروز] آرام گرفت، مأمور كرد آنان به گونه اى كه لقمان بشنود ولى آنان را نبيند، ندا دادند و گفتند: اى لقمان، آيا مى خواهى كه خداوند تو را جانشين در زمين قرار دهد و تو ميان مردم حكم كنى؟ لقمان گفت: اگر خداوند متعال مرا به اين كار دستور مى دهد مى شنوم و اطاعت مى كنم؛ چرا كه اگر او با من چنين كند، خودش كمكم مى كند و يادم مى دهد و حفظم مى نمايد. ولى اگر مرا مخير مى سازد، من عافيت را مى پذيرم.

فرشتگان گفتند: اى لقمان، چرا چنين گفتى؟ لقمان گفت: چون حكم ميان مردم از سخت ترين جايگاه هاى دينى است و از همه بيشتر در فتنه و بلاست و رها مى شود

و كمك نمى شود و ستم، او را از هر سو مى گيرد و صاحبش ميان دو چيز است: اگر به حق برسد، شايسته است كه تن به سلامت ببرد؛ ولى اگر خطا كند، راه بهشت را خطا كرده است و هر كس كه در دنيا ذليل وضعيف باشد، بر او آسان تر است كه در قيامت حاكم، بزرگ و شريف باشد و هر كس كه دنيا را بر آخرت برگزيند، هر دو را از دست داده و زيان كرده است، اين كه، از بين مى رود و به آن هم نمى رسد. حضرت فرمود:

فرشتگان از حكمت لقمان شگفت زده شدند و خداوند رحمان سخن لقمان را تحسين كرد ...»

ارجاعات
گذشت

در روايت پنجاه و پنج از باب ششم از ابواب آنچه مربوط به بيمارى است، فرمودۀ پيامبر صلى الله عليه و آله به اميرالمؤمنين على عليه السلام كه: «فرشتۀ مرگ آن زمان كه براى قبض روح كافر مى آيد، همراهش آهنى از آتش مى آيد كه روح كافر را با آن آهن، آتشين مى كند و جهنم فرياد مى كشد! اميرالمؤمنين على عليه السلام راست نشست و گفت: اى رسول خدا، اين حديث تان را براى من تكرار كنيد. اين فرمايش شما دردم را از يادم برد و آيا اين بلا به كسى از امّت شما مى رسد؟ حضرت فرمود: آرى، حاكم ستمگر و خورندۀ مال يتيم و شهادت دهندۀ بناحق.»

و در روايت يكم از باب هفتم از ابواب نماز استسقاء، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «و آن زمان كه حاكمان در قضاوت ستم كنند، باران از آسمان نمى بارد.»

و در روايت بيست و چهار از باب دوازده از ابواب جهاد نفس، فرمودۀ امام

معصوم عليه السلام كه: «و آن زمان كه ستم در حكم شايع گردد، باران حبس مى شود.»

و در روايت سى و سه از باب يكم از ابواب معاشرت، فرمودۀ پيامبر صلى الله عليه و آله كه: «ده دسته از امّت من جدا جدا محشور مى شوند و خداوند آنان را از مسلمانان جدا ساخته و صورت هاى شان را

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 123

تغيير داده است. برخى از آنان به شكل بوزينه (تا آن كه گويد): و برخى از آنان كورند و رفت و آمد مى كنند (تا آنجا كه گويد): كوران همان كسانى هستند كه در حكم، ستم روا مى دارند.»

و در روايت ششم از باب يكم از ابواب قضاء، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «قاضيان سه دسته اند؛ دو دسته در هلاكت و يك دسته نجات يافته اند: اما دو دستۀ در هلاكت، ستمگرى است كه از روى عمد ستم كند و كسى كه تلاش كند (رأى خود را به كار گيرد) ولى اشتباه كند و نجات يافته آن كس است كه طبق دستور خداوند عمل كند.»

و در روايت يازدهم، اين گفته كه: «هر مؤمنى كه در نزاعى مؤمنى را پيش قاضى يا پادشاه ستمگر ببرد و آن به غير حكم خداوند عز و جل حكم كند، شريك او در گناه خواهد بود.»

و بنگر به آيات و روايات آمده در اين باب؛ چرا كه در آن مناسب مقام است.

مى آيد

: در روايت پانزده از باب شش، اين گفته كه: «و پرهيز كن از گرفتگى و ناراحتى در جايگاه قضاوت؛ جايگاهى كه خداوند در آن پاداش قرارداده و ذخيرۀ خوبى در آن نهاده البته- براى كسى كه

به حقّ قضاوت كند.»

باب 5 كراهت همنشينى با قضات جور
اشاره

73- 45319- (1) محمّد بن مسلم گويد: «امام باقر و امام صادق عليهما السلام با من- در حالى كه من در كنار قاضى اى در مدينه نشسته بودم- برخورد كردند. فرداى آن روز، بر امام وارد شدم. حضرت فرمود: چه مجلسى بود كه ديروز تو را در آن ديدم؟ محمد بن مسلم گويد: به امام گفتم: فدايت گردم! اين قاضى احترام و اكرام مرا نگاه مى دارد و گاهى من پيش او مى نشينم. حضرت به من فرمود: چه امنيتى دارى كه لعنت نازل گردد و همۀ كسانى را كه در آن مجلس هستند، فرا گيرد!»

ارجاعات
گذشت

در روايت سى از باب هشتم از ابواب امر به معروف، فرمودۀ پيامبر صلى الله عليه و آله كه: «چهار چيز دل ها را فاسد مى سازد. (تا آن كه گويد): و همنشينى با مردگان. سئوال شد: اى رسول خدا، همنشينى با مردگان چيست؟ حضرت فرمود: همنشينى با هر كس كه از ايمان گمراه است و در حكم ها ستم مى كند.»

و در روايت يكم از باب دوازدهم از ابواب اجاره، اين گفته كه: «از امام باقر عليه السلام شنيدم كه مى فرمود:

من نزد يكى از قاضيان مدينه بودم كه دو نفر نزد وى آمدند. يكى از آن دو گفت: من از اين شخص

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 125

چهارپايى كرايه كردم تا مرا از كجا تا كجا ببرد. (تا آن كه گويد): قاضى به او گفت: تو حق كرايه ندارى اگر او را به آنجا كه چهارپا را تا آنجا كرايه كرده بود، نرسانى. حضرت گويد: من هر دو را خواستم و به آن كس كه كرايه كرده بود، گفتم: تو نمى توانى چيزى

به آن شخص كرايه ندهى و به ديگرى گفتم: اى بندۀ خدا، تو هم نمى توانى همۀ كرايۀ چهار پايت را بگيرى. ولى اندازه بگير؛ آن اندازه كه تا جايگاه مانده و آن اندازه كه سوار شده اى و هر دو بر همين مصالحه كنيد. آن دو هم چنين كردند.» و در روايت سوم مانند آن.

باب 6 وظيفۀ قاضى در مساعدت به مترافعين
اشاره

داوود گفت: مسلّما او با درخواست يك ميش تو براى افزودن آن به ميش هايش بر تو ستم نموده و بسيارى از معاشران به يكديگر ستم كنند مگر كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند امّا عدّۀ آنان كم است. داوود دانست كه ما او را (با اين ماجرا) آزموديم. از اين رو از پروردگارش طلب آمرزش كرد و به سجده افتاد و توبه كرد.

«1» 74- 45320- (1) امام صادق عليه السلام بيان داشت: «اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: كسى كه مبتلا به قضاوت شده است، مواسات [مساعدت] در اشاره كردن و مساوات در نگاه كردن را در مجلس قضاء رعايت كند.»

75- 45321- (2) بدان كه بر تو لازم است كه ميان دو خصم مساوات داشته باشى؛ حتى در نگاه به آن دو تا اين كه نگاه تو به يكى از آن دو، بيش از نگاهت به دومى نباشد.»

76- 45322- (3) رسول خدا صلى الله عليه و آله نهى كرد از اين كه قاضى با نگاه زياد و حضور ذهنش، يكى از دو طرف را يارى كند و حضرت نهى كرد از تلقين كردن به شاهدان و به اشاره به آنها فهماندن.

77- 45323- (4) اميرالمؤمنين على عليه السلام پيوسته مى فرمود: «شايسته است حاكم را كه توجه خود را از يك خصم

به خصم ديگر رها و اين كه نگاهش را ميان آن دو به عدالت تقسيم كند و نگذارد كه يك خصم به ستم بر رفيقش چيره شود.»

______________________________

(1). ص 38/ 24.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 127

78- 45324- (5) امام صادق عليه السلام فرمود: «مردى نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمد و چند روزى پيش حضرت ماند.

سپس در ارتباط با نزاعى كه به اميرالمؤمنين عليه السلام از پيش نگفته بود، نزد حضرت آمد. حضرت به او فرمود: تو يك طرف دعوايى؟ او گفت: آرى. حضرت فرمود: از نزد ما به جايى ديگر برو؛ چرا كه رسول خدا صلى الله عليه و آله نهى كرده اند از اين كه يك طرف دعوى ميهمان شود مگر اين كه طرف ديگر هم با او باشد.»

79- 45325- (6) رسول خدا صلى الله عليه و آله نهى كرد از اين كه يك طرف دعوى مهمان قاضى شود و مردى در كوفه مهمان اميرالمؤمنين عليه السلام شد. حضرت از او پذيرايى كرد. پس از آن در يك نزاعى آمد. حضرت به او فرمود: «آيا تو يك طرف دعوى هستى؟ از نزد من به جايى ديگر برو. چرا كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از اين كه يك طرف دعوى مهمان [قاضى] شود، نهى كرد مگر اين كه طرف ديگر همراه وى باشد.»

80- 45326- (7) شعبى گويد: «اميرالمؤمنين على عليه السلام زره اش را نزد يك مسيحى يافت. او را نزد شريح آورد و به شريح گفت. شريح چون نگاهش به اميرالمؤمنين افتاد، رفت كه از جايش دور شود. حضرت فرمود:

در جاى خود باش و حضرت در كنار شريح نشست و

فرمود: اى شريح، آگاه باش! اگر طرف نزاع من مسلمان بود، من كنار او مى نشستم ولى مسيحى است و رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اگر شما و آنان در راهى بوديد، آنها را به جاى تنگ راه مجبور سازيد و آنان را كوچك كنيد آن گونه كه خداوند كوچك شان كرد بى آن كه ستم كنيد. سپس امام على عليه السلام فرمود: اين زره من است كه نفروخته و نبخشيده ام. شريح به مسيحى گفت: اميرالمؤمنين چه مى گويد؟ مسيحى گفت: زره، زره من است و اميرالمؤمنين از نظر من دروغگو نيست.

شريح توجهى به اميرالمؤمنين عليه السلام كرد و گفت: اى اميرالمؤمنين، آيا دو شاهد داريد؟ حضرت فرمود: نه. پس از آن، شريح به نفع مسيحى حكم داد. مسيحى مقدارى رفت، سپس بازگشت و گفت: اما من گواهى مى دهم كه اين، از نوع حكم هاى پيامبران است. اميرالمؤمنين با من نزد قاضى خود مى آيد و قاضى اش عليه او حكم مى دهد! من گواهى مى دهم كه جز خدا، خدايى نيست.

او يكتا و بى شريك است و حضرت محمد بنده و رسول اوست. زره هم به خدا سوگند! زره توست، اى اميرالمؤمنين. لشكر روانه شد و شما به سوى صفين مى رفتيد و اين زره از شتر بر زمين افتاد. حضرت فرمود: اينك كه مسلمان شدى، اين زره براى تو باشد و حضرت اسبى هم به مسيحى داد.»

81- 45327- (8) رسول خدا صلى الله عليه و آله چون اميرالمؤمنين على عليه السلام را براى قضاوت به يمن فرستاد، به او فرمود:

«اى على، هر زمان كه ميان دو نفر قضاوت مى كنى، به نفع نفر اول قضاوت مكن تا آن كه گفتۀ ديگرى

را هم بشنوى.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 129

82- 45328- (9) امام باقر عليه السلام بيان داشت: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: آن زمان كه دو نفر براى قضاوت نزد تو مى آيند، به نفع اولى حكم مكن تا از ديگرى هم بشنوى؛ چرا كه اگر تو چنين كنى، دادرسى و حكم برايت روشن نمى شود.»

متن همين روايت در من لا يحضره الفقيه: «از اميرالمؤمنين على عليه السلام روايت شده است كه بيان داشت: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: (و مانند روايت قبلى را ذكر كرده و افزوده است). على عليه السلام فرمود:

پيوسته پس از رعايت اين توصيه، قضاوت مى كنم و پيامبر در حق اميرالمؤمنين فرمود: خداوندا، قضاء را به او بفهمان.»

83- 45329- (10) اميرالمؤمنين على عليه السلام بيان داشت: «پيامبر صلى الله عليه و آله چون مرا به سوى يمن فرستاد، فرمود: هر زمان كه براى قضاوت نزد تو آمدند، به نفع يكى از دو طرف نزاع- پيش از آن كه از ديگرى هم بشنوى- حكم مده. حضرت فرمود: پس از اين سفارش پيامبر صلى الله عليه و آله، ديگر من در خصوص قضاوت شك و ترديد نداشتم.»

84- 45330- (11) رسول خدا صلى الله عليه و آله نهى كردند كه قاضى پيش از آن كه گفتۀ دو طرف نزاع را بشنود، سخن بگويد. منظورشان اين است كه به اعلام حكم، لب بگشايد.

85- 45331- (12) پيامبر صلى الله عليه و آله زمانى كه اميرالمؤمنين على عليه السلام را براى خواندن سورۀ برائت فرستاد، اميرالمؤمنين عليه السلام بيان داشت: «اى پيامبر خدا، من بليغ و سخنران نيستم. حضرت رسول

فرمود: چاره اى نيست كه اين سوره را من يا تو ببريم. اميرالمؤمنين گفت: اگر چاره اى نيست (قطعى است) من مى روم. حضرت رسول فرمود: خداوند زبانت را استوار و دلت را هدايت مى كند. سپس دستش را بر دهانش گذاشت و فرمود: برو و سوره را بر مردم بخوان و فرمود: مردم به زودى براى قضاوت نزد تو مى آيند. چون دو طرف نزاع نزد تو آمدند، به نفع يكى حكم مده تا به سخن ديگرى هم گوش دهى؛ چرا كه اين شايسته تر است به اين كه حق را بدانى.»

86- 45332- (13) ابوالصلت هروى در حديثى به ما خبر داد: «... (تا آنجا كه گويد): داوود عليه السلام نسبت به كسى كه عليه او ادّعا شده بود، شتاب كرد و گفت: او با درخواست يك ميش تو براى افزودن آن به ميش هايش بر تو ستم كرده است و از مدعى دو شاهد بر ادّعايش نخواست و به آن كس كه عليه او ادّعا شده بود، توجّهى نكرد كه بگويد تو چه مى گويى و اين اشتباه دستور حكم بود، نه آنچه شما بدان باور كرده ايد.

آيا نمى شنوى كه خداوند عز و جل مى فرمايد: اى داوود، ما تو را خليفه (و نمايندۀ خود) در زمين قرار داديم.

پس در ميان مردم به حق قضاوت كن و از هواى نفس پيروى مكن ...»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 131

87- 45333- (14) امام باقر عليه السلام فرمود: «در بنى اسرائيل قاضى اى بود كه به حق در ميان آنان دادرسى مى كرد.

چون مرگش فرا رسيد، به همسرش گفت: چون من مُردم، مرا غسل بده و كفن كن و مرا برروى تختم بگذار، چهره ام را بپوشان و تو بدى

نمى بينى. چون مرد، همسرش همان كرد و زمانى درنگ نمود.

پس از آن چهرۀ مرد را باز كرد تا بدان بنگرد كه ناگاه ديد كرمى، بينى او را مى جود. از اين حالت ترس او را فرا گرفت. چون شب شد، آن مرد به خواب همسرش آمد و به همسرش گفت: آيا آنچه ديدى، تو را ترساند؟ زن گفت: آرى، من ترسيدم! آن مرد به همسرش گفت: آگاه باش! حال كه ترسيدى، بدان كه آنچه ديدى، جز به دليل تمايلى كه به فلان برادرت داشتم، نبود. آن برادرت با طرف دعوايش نزد من آمد. چون هر دو نزد من نشستند، من گفتم: خدايا، حق را با او قرار بده و دادرسى را عليه رفيقش متوجه ساز و چون هر دو نزاع شان را براى من گفتند، حق با برادرت بود و من اين را به طور آشكار در مورد قضاء ديدم و دادرسى را به نفع برادرت عليه رفيقش جهت دادم. در نتيجۀ آن، آنچه ديدى به من رسيد؛ چرا كه با اين كه تمايلم موافق حق درآمد، تمايلم با برادرت بود.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 133

88- 45334- (15) سلمة بن كهيل گويد: «از اميرالمؤمنين على عليه السلام شنيدم كه به شريح مى گويد: اى شريح، بنگر به كسانى كه تأخير مى اندازند و حقوق مردم را نمى پردازند با اين كه دارند و مى توانند همان ها كه اموال مسلمانان را به حكّام به رسم رشوه مى دهند، حقوق مردم را از آنان بگير و باغستان ها و سرزمين ها را در اين رابطه بفروش. چون من از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: تاخير انداختن مسلمانان دارا، ستم

بر مسلمان است و البته كسى كه باغ و خانه و مال ندارد، راهى بر او نيست و بدان كه، مردم را بر حق وادار نمى سازد مگر كسى كه آنان را از باطل باز دارد. پس از آن، ميان مسلمانان با چهره ات، سخنت و نشستنت مواسات برقرار كن تا كسى كه به تو نزديك است، در ستم تو طمع نكند و دشمن تو نيز از عدالت تو مأيوس نگردد و سوگند را به مدّعى باز گردان با اين كه دو شاهد دارد؛ چرا كه اين نابينايى را بهتر برطرف مى سازد و قضاوت را استوارتر مى كند.

و بدان كه مسلمانان همه نسبت به هم عادل محسوب مى شوند؛ مگر كسى كه در مورد حدّى كه از آن توبه نكرده است، تازيانه بخورد يا به شهادت ناحق معروف و شناخته يا مورد اتّهام باشد.

و بپرهيز از گرفتگى و ناراحتى در مجلس قضاوت! همان مجلسى كه خداوند در آن اجر نهاده و براى كسى كه به حق قضاوت كند، ذخيرۀ خوبى گذاشته است.

و بدان كه، صلح و سازش ميان مسلمانان جايز است؛ مگر صلح و سازشى كه حلالى را حرام يا حرامى را حلال سازد و براى كسى كه ادعا دارد شاهدان غايبى را دارد، زمانى را معين كن كه اگر آنان را حاضر كرد، تو حق او را بگيرى ولى اگر آنان را حاضر نساخت، حكمت را بر او ثابت سازى و مبادا كه حكمى را دربارۀ قصاص يا حدّى از حدود الهى يا حقى از حقوق مسلمانان اجرا كنى مگر اين كه آن را بر من عرضه كنى- ان شاءاللّه و در مجلس قضاوت ننشين تا چيزى بخورى.»

منابع فقه

شيعه، ج 30، ص: 135

89- 45335- (16) ابواسحاق همدانى گويد: «چون اميرالمؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام محمد بن ابى بكر را بر مصر و توابع زير نظر آن گمارد، نامه اى براى او نوشت. (تا آن كه گويد): و در يك قضيّه، دو قضاوت گوناگون مكن كه كارت لوث مى شود و از حق منحرف مى شوى.»

ارجاعات
مى آيد:

در روايت دوم از باب دهم، اين گفته كه: «چرا مرا در حالى كه جنايتى و خيانتى نكرده ام، بركنار نمودى؟ حضرت فرمود: من ديدم كه سخنت بلندتر از سخن خصم است.»

و در روايت دوّم از باب يازدهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «زبان قاضى پشت دلش است. اگر به نفع اوست، مى گويد و اگر به ضرر اوست، نمى گويد.»

و در روايات باب هفتم از ابواب احكام عمومى حدود، چيزى كه مناسب با اين باب است.

باب 7 آغازگر طرح دعوى در نزد قاضى

90- 45336- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «زمانى كه با طرف خود نزد والى يا قاضى مى روى، تو در سمت راست او باش؛ منظور حضرت، سمت راست خصم است.»

91- 45337- (2) فقه الرضا عليه السلام: «زمانى كه براى حكم نزد حاكمى مى روى، توجه داشته باش كه سمت راست خصمت باشى و اگر دو طرف نزد حاكم بروند و هر كدام از آن دو ادّعايى بر همراهش دارد، در اين صورت آن كس كه ادّعايى را اول مى كند، شايسته تر از همراهش است كه از او شنيده شود. ولى اگر هر دو با هم ادعايى بكنند، حق ادّعا براى كسى است كه سمت راست خصمش قرار گرفته است.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 137

باب 8 تقدم سخن در دادگاه

92- 45338- (1) امام باقر عليه السلام فرمود: «رسول خدا صلى الله عليه و آله حكم داد كسى كه در مجلس سمت راست است، حق تقدم در سخن گفتن دارد.»

باب 9 قاضى سخن اوّل مترافعين را مى گيرد

93- 45339- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «پيوسته اميرالمؤمنين عليه السلام اوّلين سخن را مى گرفت، نه آخرين سخن را.»

باب 10 عدم حمايت قاضى از مدعى

94- 45340- (1) از اميرالمؤمنين على عليه السلام روايت شده است كه: «حاكم مدّعى را عليه خصم كمك نمى كند مگر اين كه بداند ميان اين دو، معامله بوده است.»

95- 45341- (2) روايت شده است كه: «اميرالمؤمنين عليه السلام منصب قضاوت را به ابوالأسود دئلى واگذار كرد، سپس او را عزل كرد. ابوالأسود به حضرت گفت: چرا مرا بركنار كردى با اين كه جنايت و خيانتى نكرده ام؟ حضرت فرمود: من ديدم كه سخن تو فراتر از سخن خصم است.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 139

باب 11 عدم جواز حكم قاضى در حالت خشم، خواب، مستى، گرسنگى و چرت زدن

96- 45342- (1) امام صادق عليه السلام بيان داشت: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هر كس كه مبتلاى به قضاوت كردن شد، در حالى كه خشمگين است، قضاوت نكند.»

متن همين روايت در من لايحضره الفقيه: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هر كس كه مبتلاى به قضاوت شده است، حتماً در حالى كه غضبناك است، قضاوت نكند.»

97- 45343- (2) اميرالمؤمنين عليه السلام به شريح فرمود: «در مجلست با احدى درِ گوشى حرف نزن و اگر خشم كردى، برخيز و در حال غضب قضاوت مكن.»

راوى گويد: «امام صادق عليه السلام فرمود: زبان قاضى پشت دلش است. اگر به نفع او باشد، مى گويد و اگر عليه او باشد، نمى گويد.»

98- 45344- (3) رسول خدا صلى الله عليه و آله از اين كه قاضى در حال غضب، گرسنگى و چرت قضاوت كند، نهى كرد و فرمود: «خداوند- تبارك و تعالى- مى فرمايد: اى فرزند آدم، مرا هنگامى كه خشم مى كنى ياد كن؛ من هم تو را به هنگامى كه خشم مى كنم، ياد مى كنم؛ وگرنه تو را

در ميان كسانى كه نابود مى سازم، نابود مى كنم.»

99- 45345- (4) اميرالمؤمنين على عليه السلام به رفاعه فرمود: «در حال خشم، خواب و مستى، قضاوت مكن.»

باب 12 قضاوت در مسجد

100- 45346- (1) به امام على عليه السلام رسيد كه شريح در خانه اش قضاوت مى كند. حضرت فرمود: «اى شريح، در مسجد بنشين؛ چرا كه آن، عدالت بيشترى را بين مردم ايجاد مى كند و براى قاضى سبك است كه در خانه اش بنشيند.»

و روايات در اين باره كه پيامبر صلى الله عليه و آله و اميرالمؤمنين عليه السلام در مسجد قضاوت مى كرده اند، جداً بسيار است.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 141

باب 13 حكم قاضى در حالت خوف
اشاره

101- 45347- (1) حضرت امام سجّاد عليه السلام فرمود: «زمانى كه در ميان حاكمان ستم هستيد، در همان احكام آنها قضاوت كنيد و خودتان را به شكل بدى مشهود نكنيد كه كشته شويد و اگر به احكام ما رفتار كنيد، براى شما بهتر است.»

متن همين روايت، در علل الشرايع: «امام صادق عليه السلام فرمود: آن زمان كه در ميان حاكمان ستم هستيد، در مسير احكام آنان حركت كنيد و خودتان را به بدى مشهود نكنيد تا كشته شويد و اگر به احكام آنان [به شكل تقيه] رفتار كنيد، براى شما بهتر است.»

(روشن است كه آنچه در علل الشرايع آمده، اشتباه است؛ چرا كه شيخ صدوق همان گونه كه اين روايت را در علل آورده، در كتاب من لا يحضره الفقيه مانند آنچه در تهذيب است، آورده است).

ارجاعات
گذشت

در روايات باب يكم از ابواب تقيه و باب سوّم و چهارم و پنجم، رواياتى كه بر اين مفاد دلالت دارد.

باب 14 حكم رشوه
اشاره

آنان بسيار به سخنان تو گوش مى دهند تا آن را تكذيب كنند.

«1» بسيارى از آنان را مى بينى كه در گناه و تعدّى و خوردن مال حرام شتاب مى كنند. چه زشت است كارى كه انجام مى دهند! چرا دانشمندان نصارا و علماى يهود آنها را از سخنان گناه آميز و خوردن مال حرام نهى نمى كنند؟ چه زشت است عملى كه انجام مى دادند! «2»

102- 45348- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «رشوه در حكم، همان كفرورزى به خداست.»

______________________________

(1). مائده 5/ 42.

(2). نساء 4/ 62- 63.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 143

103- 45349- (2) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «رشوۀ در حكم، مصداق مال نامشروع است. سئوال شد:

اى فرزند رسول خدا، گرچه به حق حكم دهد؟ حضرت فرمود: ولو به حق حكم دهد و امّا حكم به باطل كه همان كفر است. خداوند عز و جل فرموده است: و آنها كه به احكامى كه خدا نازل كرده حكم نمى كنند، كافرند.»

104- 45350- (3) پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «خداوند رشوه دهنده و رشوه گيرنده و رابط بين اين دو را لعنت كرده است.»

105- 45351- (4) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «رشوه دهنده، رشوه گيرنده و رشوه گيرندۀ رابط بين اين دو، همه ملعون هستند.»

106- 45352- (5) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «رشوه دهنده و رشوه گيرنده و رابط بين اين دو، همه ملعون هستند.»

107- 45353- (6) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «خداوند رشوه دهنده، رشوه گيرنده و رابط بين اين دو را لعنت كرده است.»

108- 45354- (7) رسول

خدا صلى الله عليه و آله در وصيّت خويش به اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «اى على، بهاى مردار، بهاى سگ، ثمن شراب، مهر زن زناكار، رشوۀ در حكم و مزد كاهن، مصداق مال نامشروع است.»

109- 45355- (8) از حضرت رضا عليه السلام روايت شده كه حضرت فرمود: «پدرم از پدرانش از اميرالمؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند متعال كه: مال حرام فراوان مى خورند، حديث فرمود كه: اين همان است كه مردى حاجت برادرش را برآورده مى سازد و پس از آن، هديه اش را مى گيرد.»

110- 45356- (9) امام صادق عليه السلام فرمود: «رشوۀ در حكم، مصداق مال نامشروع است.»

111- 45357- (10) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «از رشوه بپرهيزيد؛ چرا كه كفر محض است و صاحب رشوه، بوى بهشت را استشمام نمى كند.»

112- 45358- (11) جابر بن عبداللّه گويد: «هديه اى كه اميران مى دهند، [انسان را] در بند مى كشد.»

113- 45359- (12) امام باقر عليه السلام بيان داشت: «موسى بن عمران على نبيّنا و آله و عليه السلام فرمود: خداى من، برگزيدگان تو از ميان خلقت كيانند؟ خداوند فرمود: خوش دست ها و خوش پاها؛ راست مى گويد و نرم

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 145

و متواضع راه مى رود. اينان به گونه اى هستند كه كوه ها از جا كنده مى شوند ولى اينان از جا كنده نمى شوند. موسى گفت: خداى من، چه كسانى در سراى پاكى نزد تو مى آيند؟ خداوند فرمود: كسانى كه چشم شان به دنيا نيست، اسرار دين را پخش نمى كنند و براى قضاوت رشوه نمى گيرند؛ حق در دل هاى شان جا گرفته و راستى بر زبان شان؛ اينان در پوشش و پناه

من در دنيا و در سراى پاكى در آخرت نزد من هستند.»

ارجاعات
گذشت

در روايت يكم از باب دهم از ابواب مايكتسب به فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «امّا رشوه در قضاوت، آن كفرورزى به خداوند بزرگ و به پيامبر اوست.»

و در روايت دوّم مانند آن.

و در روايت چهارم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «امّا رشوۀ در قضاوت، آن كفر به خداوند عز و جل است.»

و در روايت ششم و روايت هفتم و روايت هشتم، مانند آن.

و در روايت دهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر كسى رشوه بگيرد، مشرك است.»

و در روايت يازدهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «حرام، بهاى مردار (تا آن كه گويد): و رشوۀ در قضاوت است.»

و در روايت دوازده، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «رشوۀ در حكم، مصداق مال نامشروع است.»

و در روايت سيزده، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «مال نامشروع، هفت چيز است ... رشوۀ در قضاوت ...»

و در روايت چهارده، اين گفته كه: «از امام دربارۀ سحت پرسيدم. حضرت فرمود: آن، رشوۀ در قضاوت است.»

و در روايت پانزده، فرمودۀ پيامبر صلى الله عليه و آله كه: «سحت، همان رشوۀ در قضاوت است.»

و در روايت شانزده، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام: «دربارۀ فرمودۀ خداوند عز و جل كه: مال حرام فراوان مى خورند. حضرت فرمود: او همان مردى است كه حاجت برادرش را برآورده مى سازد، سپس هديه اش را مى پذيرد.»

و در روايت بيست و هفت از باب يك از ابواب پاره اى از احكام مردان و زنان نامحرم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «رسول خدا صلى

الله عليه و آله مردى را كه مردم نيازمند نفع اويند (و در نسخه اى نيازمند علم اويند) و او از آنان رشوه مى خواهد، لعنت كرد.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 147

و در روايت بيست و شش از باب يك از ابواب قضاء، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «كسى همانند معاويه حق ندارد امين بر خون ها و احكام باشد. (تا آن كه امام عليه السلام فرمايد): و نه كسى كه در حكم رشوه مى گيرد تا حق مردم را از بين ببرد.»

و در روايت بيست و نه، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام به رفاعه: «بپرهيز از پذيرفتن تحفه ها از خصم ها؛ و از باطن كار، برحذر باش.»

باب 15 درآمد قاضى

114- 45360- (1) و بدان كه رعايا طبقات و مراتبى دارند كه برخى از آنان جز با برخى اصلاح نمى شوند و با داشتن بعضى از آنان، بى نياز از بعضى ديگر نيستيم: يك طبقه، لشكريان خدا و از همين دسته هستند كاتبان عمومى و خصوصى؛ و يك طبقه، قاضيان عادل. (تا آن كه گويد): و براى هر كدام بر والى به اندازه اى كه آن را اصلاح سازد، حقّى ثابت است. (تا آن كه گويد): سپس به قضاوت هاى او زياد سركشى كن و در بخشش به او آن اندازه كه مشكلاتش را برطرف سازد، و نياز او در سايۀ بخشش تو به مردم كم گردد گشاده دستى كن.

115- 45361- (2) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «در امر حكومت، چاره اى از امير داشتن و از اين كه رزقى براى او در نظر گرفته شود، نيست؛ و چاره اى از داشتن كسى كه مردم را بشناسد و نيز رزقى براى او نيست؛ و چاره اى

از داشتن حسابدار و روزى براى او نيست؛ و چاره اى از داشتن قاضى و در نظر گرفتن روزى اى براى او نيست و حضرت خوش نداشت كه رزق قاضى به عهدۀ كسانى باشد كه براى شان قضاوت مى كند و آن بايد از بيت المال باشد.»

116- 45362- (3) اميرالمؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام فرمود: «قاضى و درآمد براى قاضى و كسى كه توزيع كند و حسابدار و در آمد براى آنها، ضرورى است.»

117- 45363- (4) عبداللّه بن سنان گويد: «امام صادق عليه السلام دربارۀ قاضى اى كه بين دو آبادى است و از پادشاه براى قضاوتش در آمد مى گيرد، سئوال شد. حضرت فرمود: آن، مال نامشروع است.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 149

باب 16 خسارت اشتباه قاضى

118- 45364- (1) اصبغ بن نباته گويد: «اميرالمؤمنين عليه السلام حكم داد كه هر خطايى كه قاضيان در خون يا قطع بكنند، برعهدۀ بيت المال مسلمانان است.»

باب 17 حكم قاضى بر پايۀ بيّنه و سوگند
اشاره

119- 45365- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «در كتاب حضرت على عليه السلام است كه: يكى از پيامبران از قضاوت به خداوند شكوه كرد و گفت: چگونه دربارۀ چيزى كه چشمم نديده و گوشم نشنيده، قضاوت و دادرسى كنم؟ خداوند فرمود: ميان مردمان، با دو شاهد عادل قضاوت كن و آنان را با اسم حق سوگند بده و حضرت فرمود: داوود عليه السلام گفت: پروردگارا، حق را آن گونه كه نزد توست به من نشان ده تا طبق آن حكم كنم. خداوند فرمود: تو توان آن را ندارى. داوود عليه السلام نزد خدا پافشارى كرد. خداوند عز و جل به داوود عليه السلام وحى كرد كه: اين شاكى پدر اين فرد را كشته و مالش را گرفته است. داوود عليه السلام دستور داد تا شاكى كشته و مالش گرفته شود و آن را به كسى داد كه از او شكايت شده بود.

حضرت فرمود: مردم شگفت زده شدند و با هم گفتگو كردند تا آن كه به حضرت داوود عليه السلام رسيد و از اين جهت ناراحت شد؛ لذا از خدا خواست تا اين حالت را از او بردارد. خداوند هم چنين كرد. سپس خداوند عز و جل به داوود وحى كرد كه: در ميان مردم با بيّنه ها حكم كن و آنان را با نام من همراه كن كه بدان سوگند بخورند.»

120- 45366- (2) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «تنها من در ميان شما طبق بيّنه ها

و سوگندها دادرسى مى كنم و بعضى از شما بهتر از ديگرى دليل و حجت مى آورد؛ بنابراين هر فردى كه من از مال برادرش چيزى را براى او جدا ساختم كه او مى داند، اين از آن او نيست. تنها تكّه اى از آتش براى او قطع مى كنم.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 151

121- 45367- (3) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «تنها من در ميان شما بر پايۀ بيّنه ها حكم مى كنم و حضرت داوود عليه السلام گفت: پروردگارا، من در ميان بندگان تو حكمى مى كنم كه شايد در آن حكم، مطابق حقيقت علم تو حكم نكنم. خداوند عز و جل به او وحى كرد كه: اى داوود، ميان بندگان بر پايۀ سوگندها و بيّنه ها حكم كن و آنان را در امورى كه از چشم تو دور است، به من واگذار. من ميان شان در آخرت در مورد آن حكم مى كنم.

داوود گفت: پروردگارا، مرا بر دادرسى هاى آخرت آگاه فرما. خداوند به او وحى كرد كه: اى داوود، آن چيزى را كه تو پرسيدى، من احدى از بندگانم را بر آن آگاه نساخته ام و شايسته هم نيست كه كسى جز من از بندگانم بدان حكم كند. ولى اينها جلوى داوود را از اين كه برگردد و از خدا اين را نخواهد، نگرفتند. خداوند به داوود وحى كرد كه: اى داوود، تو از من چيزى را خواسته اى كه هيچ پيامبرى پيش از تو نخواسته است. ولى به زودى تو را بر آن آگاه مى سازم. ولى تو طاقت آن را ندارى و احدى از بندگانم هم در دنيا طاقت آن را ندارد.

پس از آن بود كه مردى نزد داوود آمد و از مرد

(ديگرى) دربارۀ گاوى كه آن مرد دوّم ادّعا دارد كه مال اوست و آن فرد اول منكر است و بيّنه هم آورده و بيّنه هم شهادت داده اند كه آن گاو مال آن مرد اوّل و در اختيار مرد اوّل است، شكايت كرد. خداوند به داوود وحى كرد كه: گاو را از آن كس كه گاو در دست اوست، بگير و آن را به مدّعى عليه بده و به او شمشيرى بده و مأمورش ساز كه گردن آن كس كه گاو نزد او پيدا شده است، بزند. داوود آنچه خداوند به آن امر داده بود، انجام داد ولى دليلش را نفهميد و اين مطلب بر او سنگين آمد و بنى اسرائيل هم حكمى را كه داوود داده بود، نپذيرفتند. پس از آن، پير مردى آمد كه جوانى را گرفته بود و با جوان، يك خوشه انگور بود. پيرمرد گفت: اى پيامبر خدا، اين جوان داخل باغ من شده و باغستان انگور مرا خراب كرده و بدون اجازه ام از آن خورده و اين خوشه انگور را بدون دستور من از آن باغ گرفته است.

داوود عليه السلام به جوان گفت: تو چه مى گويى؟ جوان هم اقرار كرد كه چنين كارى را كرده است. پس از آن، خداوند به حضرت داوود وحى كرد كه: دستور بده اين جوان گردن اين پيرمرد را بزند و باغ اين پيرمرد را به جوان بده و او را مامور ساز تا جاى مشخصى از اين باغ را بكند و در آن جا هزار درهم بيابد كه اين پيرمرد آنها را در آنجا دفن كرده است، جوان آنها را بردارد. داوود هم چنين كرد و اندوهش

زيادتر شد و بنى اسرائيل در اين باره سخن گفتند و در اين مورد هم كار داوود را نپذيرفتند و نزد داوود جمع شدند تا با او در اين باره گفتگو كنند. بنى اسرائيل نزد داوود بودند، در حالى كه آماده شده بودند كه با داوود سخن بگويند كه گاوى فرارى آمد. او مى آمد و مردم هم به او مى نگريستند تا آن كه به مردى نگاه كردند كه از خانه اش بيرون آمد. گاو را گرفت و بست. پس از آن، داخل خانه شد و كاردى بيرون آورد و گاو را كشت، پوستش را كند، گوشت را تكه تكه كرد و به خانه اش برد و مردم همچنان به او نگاه مى كردند. مردم در اين حال بودند كه مرد با شتاب آمد

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 153

و به يكى از افراد گفت: تو گاوى را نديده اى كه از اينجا بگذرد؟ او گفت: آرى، آن گاو همين است كه اين شخص آن را سر بريد. آن مرد به سرعت رفت تا نزد آن شخص رسيد. او را گرفت و نزد داوود آورد و گفت: اى پيامبر خدا، گاوى داشتم، فرار كرد. اين مرد را يافتم كه او را كشته و پوست كنده و آن را تكّه تكّه مى كرد و به خانه اش مى برد و اين سر گاو من و پوست اوست و از حاضران بيّنه آورد كه شهادت دادند اين گاو از او بوده است. حضرت داوود به مردى كه گاو را كشته بود، گفت: تو چه مى گويى؟ او گفت: اى پيامبر خدا، من نمى دانم اينان چه مى گويند ولى يك روز بيرون آمدم و هيچ در خانه براى اهلم نداشتم.

يك گاو فرارى پيدا كردم و او را كشتم. گوشتش را به خانه ام بردم؛ همان گونه كه اين مرد گفت. حال هر چه بر من ثابت مى شود، شما اجرا كنيد.

خداوند به حضرت داوود عليه السلام وحى كرد كه: به اين مرد كه آمده و گاو را طلب مى كند، دستور ده كه بخوابد و به آن شخص كه گاو را كشته است، فرمان ده كه اين مرد را بكشد؛ همان گونه كه گاو را كشت و هر چه صاحب و مالك و در اختيار اوست، ملك اين فرد قرار بده. داوود هم چنين كرد و اندوهش مضاعف گرديد و بنى اسرائيل بر سر داوود آمدند و گفتند: اى پيامبر خدا، اين چه احكامى است كه از تو به ما مى رسد! ما دربارۀ آنها نزد تو آمديم كه ديديم بزرگ تر از آن را انجام دادى.

داوود گفت: به خدا سوگند! من چنين نكرده ام و خداوند به من دستور داده است و جريان درخواستى كه از خداوند داشته، براى آنان باز گو كرد. پس از آن به محراب در آمد و از خداوند خواست تا او را بر معانى احكامى كه داشته، واقف سازد تا آنها را براى بنى اسرائيل ببرد.

خداوند به داوود وحى كرد كه: اى داوود، امّا صاحب آن گاو ماده كه گاو در دست او بود؛ او پدر فرد ديگرى را ملاقات كرده بود. او را كشته و گاو را از او گرفته بود. فرزند مقتول، گاو را شناخت ولى شاهدى كه به نفعش شهادت دهد، نيافت و نمى دانست كه آن كس كه گاو در دست اوست، قاتل پدرش مى باشد ولى من اين را مى دانستم؛ لذا بر طبق

علمم قضاوت كردم و اما صاحب خوشۀ انگور؛ آن پيرمرد كه صاحب باغ بود، پدر آن جوان را كشته و از او مالى گرفته و با آن مال، همان باغستان را خريدارى كرده و مبلغى از مال، مانده بود كه آن را در باغ دفن نموده بود و جوان هيچ از اين جريان با خبر نبود ولى من مى دانستم؛ بنابراين بر پايۀ علمم قضاوت كردم.

اما صاحب گاو نر؛ او پدر همان مردى كه گاو را كشت، كشته و از او مال بسيارى گرفته بود كه آن مايۀ اصلى كار و كسب او شده بود و آن مرد نمى دانست ولى من با اطلاع بودم؛ لذا بر پايۀ علمم به نفع او حكم دادم.

و اى داوود، اين از نمونه هاى احكام آخرت من است و آن را براى روز حساب گذاشته ام. تو از من جلو انداختن آنچه من مى خواهم عقب بيندازم، مخواه و ميان بندگانم آن گونه كه مأمور هستى، قضاوت كن.»

122- 45368- (4) امام صادق عليه السلام فرمود: «در كتاب على عليه السلام است كه يكى از پيامبران به خدايش شكايت كرد و گفت: اى خداى من، چگونه دربارۀ چيزى كه شاهد نبوده ام و نديده ام، قضاوت كنم؟ حضرت فرمود:

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 155

خداوند عز و جل به او وحى كرد كه: طبق كتاب من ميان شان حكم و آنان را با نام من همراه كن و بدان سوگندشان بده و فرمود: اين سوگند، براى كسى است كه بيّنه ندارد.»

123- 45369- (5) امام باقر عليه السلام فرمود: «يكى از پيامبران به پروردگارش شكايت كرد كه: چگونه در كارهايى كه از آن بى خبر هستم و برايم بيان

نشده است، حكم كنم؟ حضرت بيان داشت: خداوند به او فرمود: آنان را به من باز گردان و با نام من همراه شان ساز كه بدان سوگند بخورند.»

124- 45370- (6) ابان گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: دنيا تمام نمى شود تا آن كه مردى از خاندان من خروج كند كه مانند حكم آل داوود حكم مى كند و دو شاهد نمى خواهد و به هر كس حق او را مى دهد.»

125- 45371- (7) ابان بن تغلب گويد: «در مسجدى در مكه همراه امام جعفر صادق عليه السلام بودم. او دست مرا گرفت و فرمود: اى ابان، به زودى خداوند سيصد و سيزده مرد را در اين مسجدتان مى آورد كه مردم مكه مى دانند پدران و نياى آنان هنوز آفريده نشده اند. همه شمشير دارند و هر شمشيرى اسم آن مرد و اسم پدرش و وصف و نسبش نوشته شده است. پس از آن به منادى اى دستور مى دهد كه ندا دهد:

اين همان مهدى (عج) است كه مانند دادرسى داوود و سليمان قضاوت مى كند و بر آن قضاوت، دو شاهد نمى طلبد.»

126- 45372- (8) ابوعبيده حذّاء گويد: «من در زمان امام باقر عليه السلام- آن زمان كه ايشان رحلت كرد- به سان گوسفندى كه چوپان ندارد، مى گشتيم. پس از آن با سالم بن ابى حفصه ملاقات كرديم. او به من گفت: اى ابا عبيده، امامت كيست؟ گفتم: امامان من آل محمد هستند. او گفت: تو هلاك شدى و ديگران را هلاك كرده اى! آيا من و تو از امام باقر عليه السلام نشنيديم كه مى فرمود: هر كس كه بميرد و امام نداشته باشد، به مرگ جاهليّت مى ميرد؟

من گفتم: به جان خودم

سوگند، آرى شنيدم!

اباعبيده گويد: سه سال يا حدود سه سال پيش از آن بر امام صادق عليه السلام وارد شدم و خداوند، معرفت امام را روزى ام كرد. به امام صادق عليه السلام گفتم: سالم به من چنين و چنان گفت. ابوعبيده گويد: امام فرمود: اى اباعبيده، از ما كسى نمى ميرد تا آن كه كسى را پس از خويش جانشين مى سازد كه همچون او عمل كند و به سيرۀ او رفتار نمايد و به آنچه او دعوت مى كرده است، دعوت كند.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 157

اى اباعبيده، آنچه به داوود داده شده، مانع آن نيست كه به سليمان هم داده شود. سپس فرمود:

اى اباعبيده، آن زمان كه قائم آل محمد صلى الله عليه و آله قيام كند، به حكم داوود و سليمان حكم مى دهد و بيّنه نمى طلبد.»

127- 45373- (9) امام صادق عليه السلام فرمود: «آن زمان كه قائم آل محمد قيام كند، مانند حكم داوود و سليمان حكم مى كند و از مردم بيّنه نمى طلبد.»

128- 45374- (10) حريز گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: دنيا تمام نمى شود تا آن كه مردى از اهل بيت ما خروج كند. او به حكم آل داوود حكم مى كند و از مردم بيّنه نمى خواهد.»

129- 45375- (11) امام صادق عليه السلام فرمود: «آن زمان كه قائم آل محمّد صلى الله عليه و آله قيام كند، ميان مردم به حكم حضرت داوود عليه السلام حكم مى دهد و به بيّنه نياز ندارد. خداوند به او الهام مى كند و او با علم خويش حكم مى كند و هر گروهى را به آنچه در باطن خويش دارند، خبر مى دهد و دوستش را

از دشمنش با تفرّس مى شناسد. خداوند سبحان گويد: در اين (سرگذشت عبرت انگيز) نشانه هايى است براى هوشياران و ويرانه هاى سرزمين آنها بر سر راه هميشگى (كاروان ها) ست.»

130- 45376- (12) حسن بن ظريف گويد: «براى امام حسن عسكرى عليه السلام نوشتم و از ايشان دربارۀ حضرت قائم (عج) پرسيدم كه: آن زمان كه قيام مى كند، بر پايۀ چه چيزى حكم مى كند؟ و مى خواستم كه از ايشان دربارۀ دارويى براى تب ربع (حمى الربع) «1» بپرسم كه از ذكر آن غافل شدم. جواب آمد: تو دربارۀ امام پرسيده اى. آن زمان كه امام قيام كند، با علمش بين مردم دادرسى مى كند؛ مانند دادرسى داوود عليه السلام و بيّنه نمى خواهد و تو مى خواستى كه چيزى براى تب ربع بپرسى ولى فراموشى برايت پيش آمد. در برگه اى بنويس و بر شخص تب دار آويزان كن: يا نار كونى برداً و سلاماً على ابراهيم. حسن بن ظريف گويد: اين آيه را نوشتم و بر تب دارى كه داشتم آويزان ساختم، خوب شد و بهبودى يافت.»

______________________________

(1). حمى الربع يا تب ربع- تبى است كه يك روز مى آيد و دو روز يا سه روز قطع مى شود- م.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 159

131- 45377- (13) امام صادق عليه السلام فرمود: «در زمان حضرت داوود عليه السلام زنجيرى بود كه مردم براى قضاوت پيش او مى رفتند. مردى جواهرى نزد مردى به امانت نهاد. آن مرد امانت را انكار كرد. مرد اوّل او را پيش زنجير برد. آن مرد به همراه مرد اوّل پيش زنجير رفت در حالى كه جواهر را در نيزه اى كرده بود و چون خواست كه زنجير را بگيرد، به مرد اوّل

گفت: اين نيزه را بگير تا من زنجير را بردارم. مرد اول نيزه را گرفت. آن گاه مرد دوم به زنجير نزديك شد، دست برد و آن را گرفت و زنجير در دستش قرار گرفت. پس از آن خداوند متعال به داوود وحى كرد كه در ميان مردم بر پايۀ بيّنه ها حكم كن و آنان را به نام من همراه ساز كه به من سوگند بخورند و زنجير، ديگر برداشته شد.»

ارجاعات
گذشت

در روايات باب دوازده از ابواب رهن و باب چهار از ابواب وديعه، چيزى كه بر اين مفاد دلالت دارد و در باب يكم از ابواب قضاء، مناسب اين باب.

مى آيد:

در روايات ابواب بعدى و بسيارى از روايات ابواب شهادت، مفاهيمى است كه بر اين مفاد دلالت دارد.

باب 18 آوردن بيّنه برعهدۀ مدّعى و سوگند بر عهدۀ مدّعىٰ عليه
اشاره

132- 45378- (1) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «بيّنه بر مدّعى و سوگند بر مدّعىٰ عليه است.»

133- 45379- (2) بريد بن معاويه گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ قسامه پرسيدم، حضرت فرمود: در همۀ حقوق، بيّنه بر مدّعى و سوگند بر مدّعىٰ عليه است مگر در خون؛ چرا كه رسول خدا صلى الله عليه و آله هنگامى كه خيبر بود، انصار مردى از خودشان را نيافتند. پس از آن، او را كشته پيدا كردند. انصار گفتند: فلان يهودى يار ما را كشته است. رسول خدا صلى الله عليه و آله به كسانى كه در پى اين قضيه بودند، فرمود: دو نفر عادل از غير خودتان بياوريد (كه شهادت دهد)، آن گاه او را به طور كامل قصاص كنيد. انصار گفتند: اى رسول خدا، نزد ما دو شاهد از غير خودمان نيست و ما خوش نداريم كه بر چيزى كه نديده ايم سوگند ياد كنيم.

آن گاه رسول خدا صلى الله عليه و آله ديۀ مرد انصار را از نزد خويش پرداخت و فرمود: فقط خون هاى مسلمانان با

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 161

قسامه حفظ شده است. تا اين كه اگر فاجر فاسقى فرصتى بر دشمن خويش ديد، ترس قسامه كه مبادا به واسطۀ آن كشته شود، او را از كشتن او باز دارد و او از كشتن دست بكشد. وگرنه مدّعىٰ عليه بايد به عنوان قسامه پنجاه مرد سوگند ياد كنند كه ما نكشته ايم و قاتل او را نمى شناسيم. وگرنه اگر كشته اى را در ميان شان پيدا كنند، ديه برعهدۀ

آنان قرار مى گيرد؛ البته در صورتى كه كسانى كه عليه آنان ادّعا شده است، سوگند نخورند.»

134- 45380- (3) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «بيّنه بر مدّعى و سوگند بر مدّعىٰ عليه است و صلح و سازش بين مسلمانان رواست مگر سازشى كه حرامى را حلال يا حلالى را حرام سازد.»

135- 45381- (4) فقه الرضا عليه السلام: «و بدان كه، حكم در همۀ دعاوى اين است كه بيّنه بر مدّعى و سوگند بر مدّعىٰ عليه است و اگر مدّعىٰ عليه از سوگند امتناع ورزد، حقّ براى مدّعى ثابت مى شود. ولى اگر مدّعىٰ عليه سوگند به مدّعى برگرداند، در صورتى كه مدّعى دو شاهد ندارد و مدّعى سوگند نخورد، حقّ بر مدّعى ثابت نيست مگر در حدود كه سوگند در آن نيست و مگر در خون كه بيّنه بر مدّعىٰ عليه و سوگند بر مدّعى است، تا آن كه خون فرد مسلمان هدر نرود.»

136- 45382- (5) پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «بيّنه بر مدّعى و سوگند بر منكر است.»

137- 45383- (6) (محمّد بن سنان از حضرت رضا عليه السلام در حديث علّت ها ...) علّت اين كه در همۀ حقوق جز خون، بيّنه بر مدّعى و سوگند بر مدّعىٰ عليه است، براى اين است كه مدّعىٰ عليه منكر است و نمى تواند بر آنچه انكار مى كند، بيّنه بياورد؛ چون مجهول است و در خصوص خون، بيّنه بر مدّعىٰ عليه و سوگند بر مدّعى است؛ چون اين احتياطى است كه به وسيلۀ آن مسلمانان حفظ مى گردند تا آن كه خون مرد مسلمان باطل نگردد و تا آن كه اين قاتل را باز دارد و منع كند؛ چون اقامۀ

بيّنه بر او سخت است. زيرا كسى كه شهادت دهد او اين كار را نكرده، كم است و امّا علت اين كه قسامه پنجاه مرد قرار داده شده است، براى سخت گيرى و شدت به خرج دادن و رعايت احتياط و تحفظ است تا آن كه خون فرد مسلمان هدر نرود.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 163

138- 45384- (7) امام صادق عليه السلام فرمود: «خداوند عز و جل در خصوص خون هاى تان حكمى داده برخلاف آنچه در اموال تان حكم داده است. در اموال تان حكم كرده كه بيّنه بر مدّعى و سوگند بر مدّعىٰ عليه است.

ولى در خون هاى تان حكم كرده كه بيّنه بر مدّعىٰ عليه و سوگند بر مدّعى است تا خون فرد مسلمان هدر نگردد.»

139- 45385- (8) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «بيّنه در اموال بر مدّعى و سوگند بر مدّعىٰ عليه است.»

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «بيّنه در خصوص خون ها بر كسى است كه انكار مى كند تا آن كه او را از ادّعايى كه عليه او شده، پاك سازد و سوگند بر مدّعى است.»

140- 45386- (9) پدر عدىّ بن عدىّ گويد: «امرءالقيس و مردى از حضرت دربارۀ زمينى نزاع شان را خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله بردند. حضرت فرمود: آيا بيّنه دارى؟ گفت: نه. حضرت فرمود: پس او سوگند بخورد. امرءالقيس گفت: به خدا سوگند! در اين صورت زمينم را مى برد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اگر او با سوگندش زمينت را ببرد، از كسانى مى شود كه خداوند در روز قيامت به او نگاه نمى كند و او را پاك نمى سازد و براى او عذاب دردناكى است. راوى گويد: مرد ترسيد و

آن زمين را به او برگرداند.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 165

141- 45387- (10) امام صادق عليه السلام فرمود: «حضرت داوود عليه السلام پيوسته دعا مى كرد كه خداوند دادرسى ميان مردم را آن گونه كه نزد خداوند حقّ است به او بياموزد. خداوند به او وحى كرد كه: اى داوود، مردم اين را تحمل نمى كنند ولى من به زودى انجام خواهم داد.

پس از آن، دو نفر نزد او رفتند و يكى بر ديگرى از داوود عليه السلام كمك خواست. حضرت داوود دستور داد به كسى كه عليه او از داوود كمك خواسته شده بود، برخيزد و گردن آن كس را كه كمك خواسته بود، بزند. او هم، چنين كرد. بنى اسرائيل آن را بزرگ شمردند و گفتند: مردى آمده از ظلم و ستم مردى شكايت مى كند، داوود به ظالم دستور مى دهد كه گردن (مظلوم) را بزند!

حضرت داوود عليه السلام گفت: پروردگار من! مرا از اين هلاكت نجات ده. امام صادق عليه السلام فرمود: خداوند به حضرت داوود عليه السلام وحى كرد كه: اى داوود، تو از من خواستى كه دادرسى ام را بين بندگانم آن گونه كه نزد من حقّ است، بياموزم. اين كسى كه از تو كمك خواست، پدر آن كسى را كه عليه او كمك خواسته است، كشته است، من هم دستور دادم گردنش به عنوان قصاص در برابر پدرش زده شد و آن پدر، در باغستان چنانى زير درخت چنانى مدفون است. برو و او را با نامش بخوان، او به تو جواب مى دهد.

پس از آن از او بپرس. امام صادق عليه السلام فرمود: داوود در حالى كه به شدت شاد شده بود كه به مانندش

شاد نشده بود، بيرون آمد و به بنى اسرائيل گفت: خداوند گشايش داد. او حركت كرد و مردم هم به همراه او تا به درخت رسيدند. فرياد زد: اى فلانى! او گفت: لبيك اى پيامبر خدا! داوود گفت: چه كسى تو را كشته است؟ او گفت: فلان كس. بنى اسرائيل گفتند: اى پيامبر خدا، ما هم از او شنيديم كه مى گويد؛ بنابراين ما هم چون او مى گوييم. پس از آن خداوند متعال به داوود وحى كرد كه: اى داوود، بندگان طاقت حكم را به آن گونه كه نزد من است، ندارند. پس، از مدّعى، بيّنه بخواه و مدّعىٰ عليه را با نام من همراه ساز.»

ارجاعات
گذشت

در باب پيشين، چيزى كه بر اين دلالت دارد.

مى آيد:

در باب بعدى و باب پس از آن و باب بيست و يك و باب بيست و دو و باب بيست و سه و باب بيست و چهار و باب بيست و پنج و باب سى، مناسب اين مفاد.

و در روايت ششم از همين باب، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «تنها بيّنه بر مدّعى است.»

و در روايت سوم از باب سى و سه، فرمودۀ رسول خدا صلى الله عليه و آله: «تنها ميان تان با بيّنه و سوگندها قضاوت مى كنم» و در روايت پنج از باب چهل، فرمودۀ رسول خدا صلى الله عليه و آله كه: «بيّنه بر مدّعى و سوگند بر منكر است.»

و در روايات باب نهم از ابواب دعوى قتل، چيزى كه بر اين مفاد دلالت دارد.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 167

باب 19 شناسايى شهود توسط قاضى
اشاره

142- 45388- (1) در تفسير منسوب به امام عسكرى عليه السلام: «اگر دو نفر نزاع شان را در مورد حقّى پيش رسول خدا صلى الله عليه و آله مى آوردند، ايشان پيوسته به مدّعى مى فرمود: تو بيّنه دارى؟ پس اگر بيّنه اى مى آورد كه او را مى پسنديد و مى شناخت، حكم را بر مدّعىٰ عليه جارى مى كرد ولى اگر بيّنه نداشت، مدّعىٰ عليه را به خدا سوگند مى داد كه آنچه مدّعى ادّعا مى كند، برعهدۀ او نيست و نه حتى برخى از آن و اگر مدّعى شاهدانى مى آورد كه آنان را نه به خوبى و نه به بدى مى شناخت، به شاهدان مى فرمود: قبيله هاى شما كجاست؟ آنان بيان مى كردند؛ بازارتان كجاست؟ آنان مشخص مى كردند؛ منزل تان كجاست؟

خصوصيات آن را مى گفتند.

پس از آن، افراد درگير و شاهدان را در برابرش حاضر مى ساخت. سپس دستور مى داد نام هاى مدّعى و

مدّعىٰ عليه و شاهدان نوشته شود و مورد شهادت را مشخص مى كرد. سپس آن را به مردى از ياران خويش تحويل مى داد. پس از آن مشابه همان را به مرد ديگرى از ياران خويش مى داد. سپس مى فرمود: هر كدام از شما دو نفر به گونه اى كه ديگرى نفهمد به سوى قبيله هاى آنان و بازارهاى شان و جايگاه هاى شان و محلّى كه زندگى مى كنند، برود و دربارۀ اين دو تحقيق كند. آن دو هم مى رفتند و مى پرسيدند. پس اگر مردم، خوبى مى گفتند و فضيلتى ذكر مى كردند، آن دو نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله مى آمدند و او را بدان خبر مى دادند و حضرت گروهى را كه مدح كرده بود، همراه شاهدان حاضر مى ساخت و به آن گروه كه بر اين دو مدح گفته بودند، مى فرمود: اين فلانى، فرزند فلانى است و اين فلان، فرزند فلان است. آيا شماها اين دو را مى شناسيد؟

آنان مى گفتند: آرى. آن گاه حضرت مى فرمود: فلان و فلان، براى من از شما دربارۀ اين دو شاهد خبر نيك و تعريف شايسته اى كرده اند. آيا همان گونه است كه اين دو گفته اند؟ اگر مى گفتند آرى، حضرت در اين هنگام بر پايۀ شهادت آن دو، عليه مدّعىٰ عليه حكم مى داد و اگر آن دو نفر (فرستادۀ پيامبر صلى الله عليه و آله) خبر بد و زشتى را مى آوردند، حضرت آنان را مى خواست و به آنان مى گفت: آيا فلان و فلان را مى شناسيد؟ آنان مى گفتند: آرى. حضرت مى فرمود: بنشينيد تا آن دو حاضر شوند.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 169

پس مى نشستند و حضرت آن دو را حاضر مى كرد و به آن گروه مى گفت: آيا اين دو، اين گونه اند؟ آنان مى گفتند: آرى

و چون اين نزد حضرت ثابت مى شد، از شاهدها پرده درى نمى كرد و عيب آنان نمى گفت و آنان را توبيخ نمى كرد ولى اطراف درگير را به سازش دعوت مى كرد و همچنان اصرار مى كرد تا آن كه با هم سازش كنند تا آن كه شاهدان رسوا نشوند و بر آنان پرده پوشى مى كرد و حضرت با رأفت، رحمت و عطوفت و بر امّت خويش مهربان بود و اگر شاهدان از مردان پايين دست و غريبان بودند و شناخته نبودند، قبيله نداشتند، بازار و خانه نداشتند، حضرت به مدّعىٰ عليه توجّه مى كرد و مى گفت: تو دربارۀ اين دو چه مى گويى؟ اگر مى گفت كه من جز خوبى نمى دانم و تنها اين دو در شهادت عليه من اشتباه كرده اند، شهادت آن دو را عليه او تنفيذ مى كرد. ولى اگر آن دو را مذمّت مى كرد و عيب شان مى گفت، حضرت ميان دو خصم سازش برقرار مى كرد و مدّعىٰ عليه را سوگند مى داد و نزاع ميان شان را پايان مى بخشيد.»

143- 45389- (2) يونس بن عبدالرحمان از برخى مردان خويش روايت كرده كه گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ بيّنه اى كه بر حقّ اقامه شده است، پرسيدم كه: آيا قاضى مى تواند طبق گفتۀ بيّنه، حكم بدون تحقيق دهد، در صورتى كه آنان را خوب نمى شناسد؟ حضرت فرمود: پنج چيز است كه مردم بايد در آن چيزها به ظاهر حكم عمل كنند: ولايات، ازدواج، ارث برى ها، ذبيحه ها و شهادات، بنابراين اگر ظاهر مرد ظاهر امينى باشد، شهادتش نافذ است و از باطن او تحقيق نمى گردد.»

ارجاعات
مى آيد:

در روايت دوّم از باب هجدهم از ابواب شهادات، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر برده عادل باشد، شهادتش جايز

است.»

و در روايت سوّم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «شهادت برده اگر عادل باشد، عيبى ندارد.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 171

باب 20 تغيير شهادت شاهد
اشاره

144- 45390- (1) پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «كسى كه شهادتى نزد ما بدهد و سپس شهادتش را تغيير دهد، ما به همان شهادت اوّل مى گيريم و شهادت اخير را رها مى كنيم.»

145- 45391- (2) از رسول خدا صلى الله عليه و آله مشابه روايت قبلى روايت شده است؛ تنها در آن است كه: «ما او را به شهادت اوّلى مى گيريم و شهادت دوّم را طرح مى كنيم.»

ارجاعات
گذشت

در روايت يكم از باب نهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اميرالمؤمنين عليه السلام پيوسته به اوّل سخن نه آخر آن، توجه مى كرد.»

مى آيد:

در بسيارى از روايات باب دوازده از ابواب شهادت، چيزى كه دلالت دارد بر اخذ به شهادت اوّلى و طرح شهادت بعدى.

باب 21 مدّعى بيّنه اقامه كند، سوگند بر او نيست و ...
اشاره

146- 45392- (1) محمّد بن مسلم گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ اين كه مرد اقامۀ بيّنه بر حقّ خويش مى كند، آيا بر اوست كه سوگند بخورد، پرسيدم. حضرت فرمود: نه.»

147- 45393- (2) محمّد بن مسلم گويد: «از امام صادق عليه السلام در اين باره كه مرد اقامۀ بيّنه بر حقّ خويش مى كند، آيا بر اوست كه سوگند بخورد؟ حضرت فرمود: نه.»

148- 45394- (3) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر مرد اقامۀ بيّنه بر حقّ خويش بكند، بر او سوگند نيست ولى اگر اقامۀ بيّنه نكند و مدّعىٰ عليه سوگند را به او باز گرداند، در اين صورت اگر از اين كه سوگند بخورد امتناع كند، حقّى براى او نيست.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 173

149- 45395- (4) امام صادق عليه السلام دربارۀ اين كه مرد ادّعاى حقّ مى كند ولى بيّنه ندارد و به نفع او حكم مى شود كه مدعّىٰ عليه بايد سوگند بخورد و مدّعىٰ عليه آن را بر مدعّى باز مى گرداند كه سوگند ياد كند كه حقّش آن گونه كه گفته ثابت است تا مدّعى عليه به او بدهد آنچه را كه بر آن سوگند خورده است.

فرمود: «اين حقّ اوست و اگر مدّعى از سوگند امتناع ورزد، حقّى ندارد.

و اگر حقّ بر مرد با بيّنه ثابت شود- در حالى كه او منكر است و او بخواهد كه مدّعى سوگند بخورد- اين حقّ كه براى مدّعى است از مدعّىٰ عليه ساقط نمى شود. اين براى اوست؛ چون حقوق گاهى ساقط مى شود به گونه اى كه آن

كس كه حقّ بر گردن اوست، نمى فهمد و هر كس كه آنچه بر او واجب است نشناسد، حاكم بايد او را از آنچه بر او واجب است، آگاه سازد. پس اگر سوگند را درخواست كرد، اين حقّ براى اوست و اگر مرد ادّعايى كند و آن شخص انكار نمايد و او را سوگند دهد و او برايش سوگند بخورد سپس مدّعى براى ادّعاى خود بيّنه بياورد، بيّنه اش پذيرفته مى شود.»

ارجاعات
گذشت

در روايت پانزده از باب ششم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «بر گرداندن سوگند به مدّعى با اين كه بيّنه دارد؛ چرا كه اين نابينايى را از بين مى برد و در قضاوت استوارتر است.»

و در روايات باب هجده، چيزى است كه مى توان همين مفاد را از آن بهره گرفت؛ مراجعه كنيد.

باب 22 حقّ سوگند دادن منكر توسط مدّعى
اشاره

150- 45396- (1) محمّد بن مسلم از امام صادق يا امام محمّد باقر عليهم السلام دربارۀ اين كه مرد ادّعا مى كند ولى بيّنه ندارد، روايت كرده است كه: «حضرت فرمود: او را سوگند مى دهد پس اگر منكر، سوگند را به صاحب حقّ برگرداند و او سوگند نخورد، حقّى براى او نيست.»

151- 45397- (2) امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه حقّى عليه او ادّعا مى شود و صاحب حقّ بيّنه ندارد، فرمود: «صاحب حقّ، مدّعىٰ عليه را سوگند مى دهد. اگر او از اين كه سوگند بخورد امتناع كند و به صاحب حقّ بگويد كه من سوگند را بر تو باز مى گردانم، بر صاحب حقّ واجب است كه سوگند بخورد و مالش را بگيرد.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 175

152- 45398- (3) امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه حقّى عليه او ادّعا مى شود و بيّنه اى براى مدّعى نيست، فرمود: «مدّعى عليه را سوگند مى دهند يا اين كه سوگند را بر صاحب حقّ برمى گرداند و اگر صاحب حقّ سوگند نخورد، حقّى براى او نيست.»

153- 45399- (4) امام صادق عليه السلام فرمود: «سوگند بر مدّعى برگردانده مى شود.»

154- 45400- (5) يونس از كسى روايت كرده است كه «فرمود: احقاق حقوق چهار گونه است: شهادت دو مرد عادل و اگر دو نفر عادل نباشد، پس يك

مرد و دو زن و اگر دو زن هم نبود، يك مرد و سوگند مدّعى و اگر شاهدى نبود، پس سوگند بر مدّعىٰ عليه است پس اگر سوگند نخورد و سوگند را بر مدّعى بازگرداند، بنابراين بر او واجب است كه سوگند بخورد و حقّش را بگيرد و اگر امتناع كند از اين كه سوگند بخورد، پس چيزى بر تو نيست.»

155- 45401- (6) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر مدّعى اقامۀ بيّنه كند، ديگر سوگند بر او نيست و اگر بيّنه اقامه نكند و آن كس كه عليه او ادّعا شده [مدّعىٰ عليه] سوگند را به او بازگرداند و او از سوگند امتناع ورزد، ديگر حقّى براى او نيست.»

156- 45402- (7) اگر مدّعىٰ عليه سوگند را بر مدّعى برگرداند و مدّعى دو شاهد نداشته باشد و سوگند هم نخورد، حقّى براى او نيست.

ارجاعات
گذشت

در روايات باب هجده و باب بيست و يك و باب بيست و سه، چيزى كه بر اين مفاد دلالت دارد و در روايت چهارم از باب پيشين، اين گفته كه: «او دربارۀ مردى كه ادّعاى حقّ دارد و بيّنه اى ندارد و حكم شود كه مدّعىٰ عليه سوگند بخورد و مدّعىٰ عليه سوگند را بر مدّعى ردّ كند كه [اين گونه سوگند بخورد]، حقّ او ثابت است آن گونه كه گفته است تا آنچه را كه بر آن سوگند خورده به او بدهد. حضرت فرمود: اين حقّ اوست و اگر مدّعى از سوگند امتناع ورزد، حقّى براى او نيست ...»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 177

باب 23 ثبوت حقّ عليه منكر و ميّت
اشاره

157- 45403- (1) عبدالرحمن بن ابى عبداللّه گويد: «به شيخ عليه السلام [منظور امام عليه السلام است] گفتم دربارۀ مردى كه ادّعا دارد كه از مردى حقّى را طلب دارد و بيّنه اى براى خود ندارد، به من خبر دهيد.

حضرت فرمود: مدّعىٰ عليه سوگند بخورد. اگر سوگند خورد، مدّعى حقى ندارد. ولى اگر سوگند نخورد، بر او حقّ ثابت است و اگر كسى كه از او حقّ طلب مى شود مرده و بيّنه بر او اقامه شده است، مدّعى بايد به خدايى كه جز او خدايى نيست، سوگند ياد كند كه فلانى مرده در حالى كه حقّ من بر او ثابت است، اگر سوگند خورد [حقّش ثابت مى شود]. وگرنه حقّى براى او نيست؛ چون ما نمى دانيم، شايد حقّ او را با بيّنه اى داده كه ما جاى بيّنه را نمى دانيم يا بدون بيّنه پيش از مرگ داده و به همين جهت مدّعى بايد علاوه بر بيّنه، سوگند هم بخورد. پس اگر ادّعا كند و بيّنه اى نداشته

باشد، حقّى براى او نيست؛ چون مدّعىٰ عليه زنده نيست و اگر زنده بود، ملزم به سوگند مى شد يا ملزم به حق يا اين كه سوگند را به مدّعى برمى گرداند، به همين جهت حقّ مدّعى ثابت نمى شود.»

ارجاعات
گذشت

در روايت دوم از باب سيزدهم از ابواب رهن، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «هر زمان كه به چيزى كه نزد اوست اقرار كند، بدان اخذ مى گردد و از او مطالبۀ بيّنه بر دعوى اش مى شود و پس از سوگند، حقّ او به طور كامل داده مى شود و هر زمان كه بيّنه نياورد و وارثان انكار كنند، براى مدّعىٰ، عليه وارثان سوگند به علم آنان است، مبنى بر اين كه آنان بايد به خدا سوگند بخورند كه نمى دانند كه وى بر مردۀ آنان حقّى داشته است.»

و در روايت چهارم از باب هجدهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «سوگند بر مدّعىٰ عليه است. پس اگر از خوردن سوگند خوددارى كند، حقّ بر او ثابت مى گردد.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 179

باب 24 حكم دعوى پس از سوگند
اشاره

158- 45404- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر صاحب حقّ به سوگند كسى كه حقّش را منكر است راضى شود و او را سوگند دهد و او سوگند بخورد كه حقّى براى مدّعى بر او نيست، اين سوگند، حقّ مدّعى را از بين مى برد؛ بنابراين ديگر ادّعايى ندارد. به امام گفتم: گرچه عليه او بيّنۀ عادل باشد؟

حضرت فرمود: آرى، گرچه پس از آن كه او را به خدا سوگند داده است، پنجاه قسامه اقامه كند، حقّى براى او نيست و سوگند هر ادّعايى را كه بر آن شخص دارد و آن شخص را بر آن سوگند داده است، باطل مى سازد.»

159- 45405- (2) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «هر كس كه براى شما بر حقّى به خدا سوگند خورد، او را تصديق كنيد و هر كس كه از شما

چيزى خواست و به خدا سوگندتان داد به او بدهيد. سوگند، ادّعاى مدّعى را از بين مى برد و ادّعايى ديگر براى او نيست.»

160- 45406- (3) امام سجاد عليه السلام بيان داشت: «جز به خدا سوگند مخوريد و هر كس كه به خدا سوگند خورد، تصديق مى شود و هر كس كه برايش به خدا سوگند خورند، بپذيرد و هر كس كه برايش به خدا سوگند خورند و نپذيرد، ارزشى نزد خداوند عز و جل ندارد.»

161- 45407- (4) عبداللّه وضّاح گويد: «ميان من و مردى از يهود، معامله اى بود. او هزار درهم به من خيانت كرد. او را نزد والى بردم. سوگندش دادم، سوگند خورد ولى من مى دانستم كه او سوگند دروغ خورده است. پس از آن ماجرا، براى او نزد من سودها و درهم هاى بسيار قرار گرفت. من خواستم كه هزار درهمى را كه نزد او داشتم و بر آنها سوگند خورد، تقاص كنم. به امام ابوالحسن عليه السلام نامه نوشتم و به ايشان گفتم كه: من آن يهودى را سوگند دادم. او سوگند خورد ولى الان از او مالى در نزد من است. اگر شما به من دستور دهيد كه از او هزار درهمى را كه بر آن سوگند خورده بردارم، چنين خواهم كرد.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 181

حضرت مرقوم فرمود: از او چيزى مگير. اگر او به تو ستم كرده، تو به او ستم مكن و اگر نبود كه تو خود سوگند او را پذيرفتى و او را سوگند دادى، من به تو دستور مى دادم كه تو آن ها را از آنچه نزد خودت هست، بردارى. ولى تو به سوگند او تن

دادى و سوگند آنچه در آن است، از بين مى برد. من هم از او چيزى برنگرفتم و به مرقومۀ امام ابوالحسن عليه السلام تن دادم.»

162- 45408- (5) امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه براى او مالى بر مردى مى باشد و آن مرد آن مال را انكار مى كند، فرمود: «اگر او را سوگند بدهد- پس از سوگند خوردن او- حقّ ندارد كه چيزى از او بگيرد و اگر او را رها سازد و سوگندش ندهد، او بر حقّ خود خواهد بود.»

ارجاعات
گذشت

در روايت يكم از باب پانزدهم از ابواب وصيّت، اين گفته كه: «رسول خدا بر آن دو نفر ذمى سوگند را الزام كرد. آن دو، سوگند خوردند. رسول خدا آنان را آزاد كرد. سپس آن ظرف و گردنبند پيدا شد. اولياى تميم نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمدند و گفتند: اى رسول خدا، در دست ابن بيدى و ابن ابى ماريه همان كه ما عليه آنان ادّعا داشتيم، آشكار گشت. [تا آن كه گويد]: رسول خدا صلى الله عليه و آله به اولياى «تميم دارى» دستور داد كه به خدا سوگند ياد كنند بر آنچه آن شخص آنان را به آن دستور داده است.

آنان سوگند خوردند و رسول خدا صلى الله عليه و آله گردنبند و ظرف را از ابن بيدى و ابن ابى ماريه گرفت و آن دو را به اولياى «تميم دارى» باز گرداند.»

و در باب سوم از ابواب سوگندها، مناسب اين باب.

و در روايات باب چهل و يكم، چيزى كه بر اين مفاد دلالت دارد؛ مراجعه كنيد.

و در روايت چهارم از باب بيست و يكم از

ابواب قضاء، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر مردى ادّعايى كند و آن شخص انكار كند و او را سوگند دهد و برايش سوگند بخورد سپس بيّنه بر ادّعاى خويش بياورد، بيّنۀ او پذيرفته است.»

و در باب پيشين، چيزى كه بر اين دلالت دارد؛ آن را ملاحظه كنيد.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 183

باب 25 عدم سوگند بر منكر در حدود
اشاره

163- 45409- (1) امام صادق عليه السلام از پدرشان عليه السلام روايت كرده اند كه: «مردى عليه مردى نزد اميرالمؤمنين عليه السلام شكايت كرد و گفت: او بر من افترا بسته است. اميرالمؤمنين عليه السلام به آن مرد فرمود: آيا انجام داده اى آنچه را كه انجام داده اى؟

او گفت: نه. پس از آن حضرت به شاكى گفت: آيا تو بيّنه اى دارى؟ او گفت: من بيّنه اى ندارم، او را برايم سوگند دهيد. حضرت فرمود: بر او سوگند نيست.»

164- 45410- (2) امام صادق عليه السلام فرمود: «مردى، مردى را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آورد و فرمود: اين فرد مرا قذف [متهم به گناه مثل زنا] كرده ولى بيّنه اى نداشته است. او گفت: اى اميرالمؤمنين، او را سوگند ده.

حضرت فرمود: سوگند در حدّ و قصاص در استخوان نيست.»

165- 45411- (3) امام صادق عليه السلام فرمود: «مردى عليه مردى در حضور اميرالمؤمنين عليه السلام ادّعا كرد كه بر او افترا بسته است و شاهد هم نداشت. او گفت: اى اميرالمؤمنين، او را سوگند ده. حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: در حدّ سوگند نيست و در استخوان هم قصاص نيست.»

166- 45412- (4) از اميرالمؤمنين روايت شده است كه: «مردى نزد حضرت عليه مردى ادّعا كرد كه آن فرد او را قذف كرده است

ولى بيّنه اى نداشت و گفت: اى اميرالمؤمنين، او را براى من سوگند دهيد. حضرت فرمود: در حدّ سوگند نيست.»

167- 45413- (5) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «صاحب حدّ وقتى كه به او اتهامى زده مى شود، سوگند داده نمى شود.»

168- 45414- (6) از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت شده است كه: «حضرت از سوگندها در حدود، نهى فرمود.»

169- 45415- (7) مردى، مردى را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آورد و گفت: «اى اميرالمؤمنين، اين شخص بر من افترا زده است. حضرت على عليه السلام فرمود: آيا بيّنه (دو شاهد) دارى؟ گفت: نه. حضرت فرمود: پس او را سوگند بده.»

ارجاعات
مى آيد:

در روايت يكم از باب بيست و چهارم از ابواب احكام عمومى حدود، فرمودۀ رسول خدا صلى الله عليه و آله كه:

«در حدّ، سوگند نيست.»

و در روايت دوازده از باب هفده از ابواب زنا، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «صاحب حدّ، سوگند داده نمى شود.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 185

باب 26 عدم سوگند نزد قبر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سوگند نصارا و يهود در كليسا و كنيسه و ...
اشاره

170- 45416- (1) محمد بن مسلم و زراره، هر دو از امام باقر و امام صادق عليه السلام روايت كرده اند كه: «اين دو امام فرمودند: كسى را نزد قبر پيامبر صلى الله عليه و آله بر كمتر از چيزى كه در آن قطع واجب باشد، سوگند نمى دهند.»

ارجاعات
گذشت

در روايت هشتم از باب نهم از ابواب سوگندها، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اميرالمؤمنين عليه السلام پيوسته يهوديان و مسيحيان را در كنيسه هاى شان (معبدهاى شان) سوگند مى داد و مجوس را در آتشكده هاى شان سوگند مى داد.»

و در روايت سيزدهم، اين گفته كه: «پيوسته اميرالمؤمنين عليه السلام مسيحيان و يهوديان را در بِيَع [كليساها] و كنيسه هاى شان سوگند مى داد و مجوس را در آتشكده هاى شان و مى فرمود: بر آنان به خاطر نگاهداشت بر مسلمانان، سخت بگيريد.»

باب 27 عدم جواز سوگند به غير نام خدا
ارجاعات
گذشت

در روايات باب هفتم از ابواب سوگندها، چيزى كه بر آن دلالت دارد؛ مراجعه كنيد.

و در روايت سوّم از باب بيست و چهارم از ابواب قضاء، فرمودۀ رسول خدا صلى الله عليه و آله كه: «سوگند نخوريد جز به خدا ...»

باب 28 چگونگى سوگند لال
اشاره

171- 45417- (1) محمد بن مسلم گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ لال پرسيدم كه: اگر ديْنى عليه او ادّعا شد و او انكار كرد و مدّعى هم بيّنه نداشت، چگونه سوگند داده مى شود؟

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 187

حضرت فرمود: لالى را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند و ديْنى بر او ادّعا شده بود و او انكار داشت و مدّعى هم بيّنه اى نداشت. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: ستايش ويژۀ خداوندى است كه مرا از دنيا نبرد تا آن كه براى امت همۀ آنچه بدان نياز دارد، بيان كردم. سپس فرمود قرآنى را برايم بياوريد. آن گاه به فرد لال فرمود: اين چيست؟ او سرش را به آسمان برداشت و اشاره كرد كه آن كتاب خداوند عز و جل است.

سپس حضرت فرمود: ولىِّ او را نزد من بياوريد. پس برادر او را پيش حضرت آوردند. حضرت او را در كنارش نشاند. سپس فرمود: اى قنبر، يك دوات و كتاب برايم بياور. اين دو را براى حضرت آوردند.

سپس حضرت به برادر فرد لال فرمود: به برادرت بگو كه اين بين تو و اوست. او اين را به او گفت.

سپس اميرالمؤمنين عليه السلام مرقوم فرمود: به خداوندى كه خدايى جز او نيست سوگند، هم او كه آگاه از غيب و شهادت است، رحمان و رحيم است، طلب كننده، پيروز، زيان رسان و سود رسان

است، هلاك كن و به دست آورنده است. هم او كه نهان و آشكار را مى داند كه فلانى فرزند فلانى يعنى مدعى براى او در نزد فلانى فرزند فلانى يعنى فرد لال، هيچ حقّ و طلبى نيست به هيچ گونه و بى هيچ سبب. پس از آن، حضرت آن را [مكتوب] بشست و به لال دستور داد كه آن را بنوشد سپس آن مرد امتناع كرد و حضرت او را به دين مُلزَم نمود.»

عين همين روايت در مستدرك آمده است.

ارجاعات
گذشت

در روايات باب بيست و دوّم، مناسب آن.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 189

باب 29 استحباب تصديق مدّعى توسط مدّعىٰ عليه

172- 45418- (1) حمّاد بن عثمان گويد: «در حالى كه موسى بن عيسى در خانه اى كه در مسعى داشت، مسعى [محل سعى صفا و مروه] را نگاه كرد كه ديد امام كاظم عليه السلام از سمت كوه مروه سوار بر استرى مى آيد. به ابن هياج مردى از همدان كه به او وابسته بود، دستور داد تا به استر حضرت بچسبد و ادّعا كند كه استر از آن اوست. او نزد امام آمد و لجام استر را گرفت و ادّعا كرد كه استر از آنِ اوست. حضرت پايش را خم كرد و از استر پايين آمد و به غلامان خويش فرمود: زينش را برداريد و استر را به او بدهيد. او گفت: زين هم مال من است. حضرت فرمود: دروغ مى گويى. ما بيّنه داريم كه زين، زين محمد بن على است ولى استر را به تازگى خريده ايم و تو خود بهتر مى دانى، آنچه را مى گويى.»

باب 30 حكم تعارض دو بيّنه
اشاره

173- 45419- (1) ابوبصير گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى پرسيدم كه: نزد قومى مى آيد و ادّعاى خانه اى را دارد كه در دست آنهاست و آن كس كه خانه در دست اوست، بيّنه مى آورد كه خانه را از پدرش به ارث برده و او نمى داند كه سابقۀ خانه چيست؟ حضرت فرمود: هر كدام كه بيشتر بيّنه دارد، سوگند داده مى شود و خانه به او تحويل مى گردد.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 191

امام يادآور شد كه: قومى نزد اميرالمؤمنين على عليه السلام آمدند و دربارۀ استرى مخاصمه داشتند. بيّنه به نفع يك گروه شهادت داده كه آنان اين استر را در طويلۀ خودشان به دنيا آورده و او را نفروخته

و به كسى نبخشيده اند و گروه ديگر، بيّنه اقامه كرد كه اينان اين استر را در طويلۀ خودشان به دنيا آورده و او را نفروخته و به كسى نبخشيده اند. آن حضرت حكم داد كه استر از آنِ گروهى است كه بيّنۀ بيشترى دارد و آن گروه را سوگند داد.

ابوبصير گويد: در اين هنگام از امام صادق عليه السلام پرسيدم و گفتم: نظر شما چيست اگر آن كس كه ادّعاى خانه را دارد بگويد پدر اين فردى كه هم اكنون در خانه است، خانه را بدون اين كه پولى بدهد گرفته و آن كس كه در خانه است، بيّنه اى نياورد جز اين كه خانه را از پدرش ارث برده است؟ حضرت فرمود: اگر جريان خانه اين گونه باشد، اين خانه براى كسى است كه آن را ادّعا مى كند و بيّنه بر ادّعايش آورده است.»

174- 45420- (2) اميرالمؤمنين عليه السلام در خصوص دو نفر كه ادّعاى استرى را داشتند و يكى از آن ها دو شاهد و ديگرى پنج شاهد اقامه كرد، حضرت فرمود: «براى آن كه پنج شاهد اقامه كرده، پنج سهم و براى آن كه دو شاهد اقامه كرده، دو سهم است.»

175- 45421- (3) اسحاق بن عمّار از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه: «دو نفر در خصوص چهارپايى كه در دست شان بود و هر كدام از آنها بيّنه آوردند كه اين چهارپا نزد او به دنيا آمده است، نزد اميرالمؤمنين به مخاصمه آمدند. اميرالمؤمنين عليه السلام هر دو را سوگند داد. يكى از آن دو، سوگند خورد و ديگرى از اين كه سوگند بخورد، خوددارى كرد. حضرت حكم داد كه خانه براى

آن كس است كه سوگند خورده است.

به امام گفته شد: اگر خانه در دست هيچكدام از اين دو نباشد و هر دو، اقامۀ بيّنه كنند؟ حضرت فرمود: هر دو را سوگند دهيد. هر كدام كه سوگند خورد و ديگرى نخورد، تو خانه را براى آن كس قرار ده كه سوگند خورده و اگر هر دو سوگند خوردند، خانه را بين آن دو نصف نما.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 193

سئوال شد: اگر خانه در دست يكى از اين دو باشد و هر دو بيّنه اقامه كنند؟ حضرت فرمود: من حكم مى دهم كه خانه براى آن كس است كه سوگند خورده و خانه در دست اوست.»

176- 45422- (4) تميم بن طرفه گويد: «دو نفر شترى را شناختند (و در نسخۀ من لا يحضره الفقيه آمده كه:

ادعيا يعنى ادّعا كردند كه شتر مال آنهاست).

و هر كدام از آن دو بيّنه آوردند. اميرالمؤمنين عليه السلام شتر را ميان آن دو قرار داد (يعنى نيمى را به اين و نيمى را به آن داد).»

177- 45423- (5) غياث بن ابراهيم از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه: «دو نفر در خصوص چهارپايى نزد اميرالمؤمنين عليه السلام مخاصمه و هر دو اقامۀ بيّنه كردند كه چهارپا نزد او به دنيا آمده است. حضرت حكم داد كه چهارپا براى كسى است كه در دست اوست و فرمود: اگر در دست او نبود، آن را ميان دو نفر نصف مى كردم (نيمى براى اين و نيمى براى آن).»

178- 45424- (6) اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ دو بيّنه كه در يك چيز كه دو نفر آن را ادّعا مى كنند اختلاف كنند،

حكم داد كه: «ميان آن دو در خصوص آن چيز قرعه زده مى شود؛ البته در صورتى كه بيّنۀ هر كدام از آن دو، عادل باشند و آن چيز در دست هيچ كدام نباشد. امّا اگر در دست هر دو باشد، آن چيز پس از آن كه آن دو را سوگند دهند و هر دو سوگند بخورند يا از سوگند خوردن باز ايستند، ميان شان دو نيم مى شود. ولى اگر يكى سوگند بخورد و ديگرى نخورد، آن چيز براى كسى است كه از اين دو، سوگند خورده است و اگر آن چيز در دست يكى از اين دوست، تنها بيّنه در آن، بر كسى است كه ادّعا مى كند و قبل از اين ياد كرديم كه بيّنه بر مدّعى و سوگند بر مدّعىٰ عليه است.»

179- 45425- (7) امام صادق عليه السلام فرمود: «پيوسته اميرالمؤمنين عليه السلام اگر دو نفر همراه با شاهدانى كه عدالت شان يكسان و تعدادشان يكسان بود نزد ايشان مى آمدند، حضرت ميان آنان قرعه مى كشيد كه سوگند به كدامين يك از اين دو مى افتد. امام بيان داشت كه اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: خداوندا، اى پروردگار آسمان هاى هفتگانه و زمين هفتگانه، هر كدام كه حقّ براى اوست، به او حقّ را بده. سپس حقّ را براى آن كس قرار مى داد كه سوگند به او مى افتاد؛ البته اگر سوگند مى خورد.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 195

180- 45426- (8) داوودبن سرحان از امام صادق عليه السلام دربارۀ دو شاهد كه بر موضوعى شهادت دادند و دو نفر ديگر آمدند و برخلاف شهادت دو نفر اوّل شهادت دادند و اختلاف كردند، روايت كرده است كه:

«حضرت فرمود: ميان آنها قرعه زده

مى شود و هر كدام كه قرعۀ او در آمد، بر اوست كه سوگند بخورد و او به حكم سزاوارتر است (به اين كه به نفع او حكم شود).»

181- 45427- (9) امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه همسرى دارد و مردى شاهدانى آورد كه اين زن همسر فلان كس است و ديگران آمدند و شهادت دادند كه همسر فلان كس است و شهود برابر بودند و همه تعديل شدند (يعنى محكوم به عدالت بودند)، فرمود: «بين شاهدان قرعه انداخته مى شود و هر كدام كه سهم او در آمد، او بر حقّ است و او به اين زن سزاوارتر است.»

182- 45428- (10) زراره گويد: «به امام باقر عليه السلام گفتم: مردى است كه دو نفر براى او شهادت داده اند كه پنجاه درهم نزد فلان كس دارد و دو نفر ديگر آمدند و شهادت دادند كه او نزد همان كس صد درهم دارد و همگى در يك جا اين شهادت را دادند. حضرت فرمود: ميان شان قرعه زده مى شود سپس از آنان كه قرعه به نام شان در آمده، مى خواهند كه سوگند بخورند كه حقّ مى گويند.»

183- 45429- (11) سماعه گويد: «دو نفر دربارۀ چهارپايى نزد اميرالمؤمنين عليه السلام نزاع كردند و هركدام از آن دو مى گفت كه: آن چهارپا در طويلۀ او به دنيا آمده است و هر كدام از آن دو، بيّنه اى كه در تعداد يكسان بودند، اقامه كردند. حضرت ميان آن دو، به دو سهم قرعه انداخت و هر كدام از دو سهم را يك علامت گذاشت. سپس گفت: خداوندا، اى پروردگار هفت آسمان و هفت زمين و پروردگار عرش بزرگ، آگاه به غيب

و آشكار، رحمن و رحيم، هر كدام كه صاحب اين چهارپا و سزاوارتر به آن است، از تو مى خواهم كه قرعه به نام او و سهم او بيرون آيد. پس سهم يكى بيرون آمد و حضرت حكم داد كه چهارپا براى اوست.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 197

184- 45430- (12) عبداللّه بن سنان گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: دو نفر دربارۀ چهارپايى نزد اميرالمؤمنين عليه السلام نزاع كردند و هر كدام از آن دو مى گفت كه اين چهارپا نزد او در طويله اش به دنيا آمده است و هر كدام از آن دو بيّنه اقامه كردند كه از نظر تعداد يكسان بودند. حضرت ميان آن دو، دو سهم قرعه انداخت و هر كدام از دو سهم را علامت گذاشت.

پس از آن فرمود: خداوندا، پروردگار آسمان هاى هفتگانه و پروردگار زمين هفتگانه، پروردگار عرش بزرگ، آگاه از غيب و آشكار، رحمن و رحيم، هر كدام از اين دو كه صاحب چهارپا و به آن سزاوارتر است، از تو مى خواهم كه قرعه را به نام او بيرون آورى. آن گاه اسم يكى بيرون آمد و حضرت حكم داد كه چهارپا براى اوست.

و باز حضرت اگر دو نفر دربارۀ كنيزى نزاع مى كردند و يكى از آن دو مى گفت كه آن را خريده و ديگرى مى گفت كه آن را به دنيا آورده است و چون اين دو با هم بيّنه اقامه مى كردند، حضرت حكم مى داد كه اين كنيز براى كسى است كه نزد او به دنيا آمده است.»

محمد بن الحسن [شيخ طوسى]- قدس سره- در كتاب استبصار گويد: «آنچه مورد اعتماد من، در جمع بين

اين روايات است اين كه، دو بيّنه اگر در برابر هم قرار گيرند، از اين خارج نيست كه يا با يكى از اين دو دستى كه تصرّف كند هست يا با يكى از اين دو دست متصرف نيست و هر دو دست بيرونى است؛ [يعنى يا مورد اختلاف در دست يكى است كه در آن تصّرف مى كند يا مورد اختلاف از دست اين دو بيرون است]. در اين صورت شايسته است كه به نفع آن كس كه شاهدانش عادل ترند حكم شود و ديگرى باطل گردد و اگر هر دو در عدالت يكسان بودند، آن كس كه شاهدان بيشتر دارد، سوگند بخورد و اين همان است كه روايت پيشين ابوبصير آن را در برداشت. اما روايتى كه سكونى داشت كه اميرالمؤمنين عليه السلام آن را برپايۀ تعداد شاهدان تقسيم كرد، اين به جهت سازش و واسطه گرى ميان آن دوست و برپايۀ حكم واقع نبوده است و اگر تعداد شاهدان مساوى بود، ميان شان قرعه انداخته مى شود و هر كس كه سهم او در آيد، سوگند مى خورد كه حقّ، حقّ اوست.

و اگر با يكى از دو بيّنه، يدِ متصرّف (دستى كه آن چيز را در اختيار دارد و در آن تصرّف مى كند) باشد، پس اگر بيّنه به نفع او تنها بر اين كه ملك اوست، شهادت مى دهد ولى سبب ملك را شهادت نمى دهد، در اين صورت از دست او گرفته مى شود و به دست بيرونى داده مى شود (دستى كه بر مورد دعوى تصرّفى ندارد). ولى اگر بيّنۀ او به سبب ملكيت نيز شهادت دهد به اين كه خريده يا به دنيا آمده است، اگر چهارپاست يا غير آن

و بيّنۀ ديگر هم مانند آن باشد، در اين صورت بيّنه اى كه همراه يدِ متصرّف است، سزاوارتر است.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 199

و امّا در خصوص روايت اسحاق بن عمار كه اگر دو بيّنه در برابر هم قرار گرفت و هر كدام را سوگند مى دهند و هر كدام كه سوگند خورد، حقّ با اوست و اگر هر دو سوگند خوردند حقّ ميان آن دو تقسيم مى گردد، اين روايت با موردى تطبيق مى گردد كه دو طرف بر اين تنصيف سازش كنند؛ چون ما توضيح داده ايم كه چه چيزى ترجيح يكى از دو طرف درگير را موجب مى شود كه سوگند بخورد در صورتى كه دو بيّنه مساوى باشند و آن، كثرت شاهدان با قرعه است. ولى در اينجا چيزى نيست كه سوگند بر يكى از اين دو ثابت شود و ممكن است كه سوگند به جاى قرعه باشد به اين كه قرعه اختيار نشود و هر كدام از آن دو بپذيرند كه سوگند بخورند و امام اين را حقّ ببيند. در اين صورت، مخيّر است بين اين گونه عمل و بين عمل به قرعه و اين شيوه بر همۀ روايات بدون اين كه روايتى طرح گردد، راست مى آيد و همۀ روايات سالم مى ماند و تو اگر در روايات فكرى كنى، همه را بر پايۀ آنچه برايت گفتم مى يابى- انشاء الله تعالى.»

185- 45431- (13) حلبى گويد: از امام صادق عليه السلام دربارۀ دو نفر كه بر موضوعى شهادت دادند و دو نفر ديگر آمدند و برخلاف آن شهادت دادند و با هم اختلاف كردند، سئوال شد. حضرت فرمود: ميان شان قرعه انداخته مى شود و هر كدام كه

قرعه به او خورد، بر اوست سوگند و او به حقّ سزاوارتر است.»

186- 45432- (14) منصور گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: مردى در دستش گوسفندى است. مردى مى آيد و آن را ادّعا مى كند و بيّنۀ عادل اقامه مى كند كه اين گوسفند نزد او به دنيا آمده و او آن را نبخشيده و نفروخته است.

و آن كس كه گوسفند در دست اوست، او هم مانند آنها بيّنه اى عدول مى آورد كه اين گوسفند نزد او به دنيا آمده و نفروخته و نبخشيده است. امام صادق عليه السلام فرمود: حقّ بيّنه براى مدّعى است و از كسى كه گوسفند در دستش است، بيّنه نمى پذيرم؛ چرا كه خداوند عز و جل دستور داده است كه از مدّعى اگر بيّنه داشت، بيّنه طلب شود [كه به نفعش حكم مى شود] و اگر نداشت، [نوبت به] سوگند آن كس كه گوسفند در دست اوست [مى رسد]. اين گونه خداوند عز و جل دستور داده است.»

187- 45433- (15) حمران بن اعين گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ دخترى پرسيدم كه هنوز بالغ نشده و هفت ساله است و با مرد و زنى است كه مرد ادّعا مى كند اين كنيز اوست و زن ادّعا مى كند دختر اوست، پرسيدم. حضرت فرمود: اميرالمؤمنين عليه السلام در اين مورد حكم كرده است.

پرسيدم: اميرالمؤمنين عليه السلام در اين مورد چه حكمى داده اند؟ حضرت فرمود: اميرالمؤمنين عليه السلام پيوسته مى فرمود: مردم همه آزادند جز آن كس كه خود در حالى كه بالغ است، اقرار به بندگى كند و هر كس كه بيّنه اقامه كند بر كسى كه ادّعاى او را دارد- چه غلام و چه

كنيز- به او تحويل مى گردد و بردۀ او مى شود.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 201

پرسيدم: شما چه مى گوييد؟ حضرت فرمود: نظرم اين است كه از آن كه ادّعا دارد كه دختر، بردۀ اوست، بر ادّعايش بيّنه بخواهم. پس اگر شاهدانى حاضر ساخت كه شهادت دهند كه اين دختر بردۀ اوست و نمى دانند كه او را فروخته يا بخشيده باشد، در اين صورت دختر به او تحويل مى گردد تا آن زمان كه زن، كسى را اقامه كند كه برايش شهادت دهد اين دختر فرزند اوست و همانند او آزاد است؛ كه در اين صورت دختر به او تحويل و از چنگ مرد بيرون آورده مى شود.

گفتم: اگر مرد بيّنه اقامه نكند كه اين دختر بردۀ اوست؟ حضرت فرمود: اين دختر از دست او بيرون آورده مى شود. پس اگر زن بيّنه آورد كه فرزند اوست به او تحويل مى گردد و در صورتى كه مرد، بيّنه بر مدّعاى خويش اقامه نكرد و زن نيز بر مدّعايش بيّنه نياورد، دخترك آزاد مى گردد و هر جا كه بخواهد، مى رود.»

188- 45434- (16) از امام باقر عليه السلام دربارۀ دختر هفت ساله كه مرد و زنى بر سر آن نزاع دارند و مرد مى گويد دخترك كنيز اوست و زن مى گويد دخترك فرزند اوست، سئوال شد.

حضرت فرمود: «در اين مورد اميرالمؤمنين عليه السلام حكم داده است. سئوال شد چه حكمى داده است؟

حضرت بيان داشت: اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: مردم همه آزادند مگر آن كس كه بالغ باشد و به بردگى خويش اقرار نمايد يا آن كه بيّنه عليه او به بردگى شهادت دهد. بنابراين، اگر مرد بيّنه اى عادل بياورد كه شهادت دهد آن

دختر كنيز اوست و نمى دانند كه او را فروخته يا بخشيده يا آزاد كرده باشد، آن دختر را [به بردگى] مى گيرد مگر اين كه زن، بيّنه اقامه كند كه اين دختر فرزند اوست و او را آزاد زاييده است يا آن كه بردۀ اين مرد يا ديگرى بوده تا آن كه بعداً او را آزاد ساخته است.»

189- 45435- (17) عبدالوهّاب گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه دربارۀ مردى كه بر زنى ادّعا كرده او را با اجازۀ ولىّ و حضور شاهدان به عقد خويش در آورده است اما زن ادّعاى مرد را انكار مى كند و در نتيجه خواهر اين زن عليه اين مرد بيّنه آورده كه اين مرد خواهر را با اجازۀ ولىّ و حضور شاهدان به عقد خويش در آورده است اما دو شاهد وى زمانى را براى ازدواج مشخص نكرده اند، مى فرمود: بيّنه، بيّنۀ شوهر است و بيّنۀ زن پذيرفته نيست؛ چون شوهر مستحقّ آميزش با اين زن است و خواهر اين زن مى خواهد كه اين ازدواج را باطل سازد. در نتيجه، او تصديق نمى شود و بيّنه اش پذيرفته نيست مگر در زمانى پيش از زمان ازدواج با آن زن يا آميزش با آن.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 203

190- 45436- (18) اگر مردى عليه مردى ادّعاى زمين يا حيوان يا غير آن كند و بر آن، بيّنه اقامه سازد و آن كس كه مورد دعوى در دست وى است، دو شاهد بياورد و شاهدان در عدالت برابر باشند، حكم در آن اين است كه آن چيز از دست مالكش بيرون رود و به مدّعى سپرده شود؛ زيرا بيّنه بر مدّعى

است. ولى اگر ملك در دست كسى نيست و دو طرف درگير در مورد ملك با هم ادّعا كنند، پس هر كس كه دو شاهد بر آن اقامه كنند، او سزاوارتر به آن است و اگر هر كدام از آن دو، دو شاهد اقامه كنند، در اين صورت سزاوارترين اين دو مدّعى همان است كه شاهدانش تعديل شوند [عادل باشند، محكوم به عدالت باشند] و اگر شاهدان در عدالت برابرند، پس آن كه شاهدان بيشترى دارد، او به خدا سوگند ياد مى كند و آن چيز به او تحويل داده مى شود.» (اين چنين پدرم در رساله اى كه براى من نوشته، ذكر كرده است؛ مقنع).

191- 45437- (19) از جابر روايت شده كه دو نفر دربارۀ چهارپا يا شترى نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله نزاع كردند و هر كدام از آن دو، بيّنه اقامه كرد كه او اين چهارپا يا شتر را به دنيا آورده است. پس از آن، رسول خدا صلى الله عليه و آله حكم داد كه اين حيوان براى كسى است كه در دست اوست.

ارجاعات
گذشت

بنگريد به باب ششم از ابواب مقدّمات؛ چرا كه در آن روايتى است كه از آن تقديم گفتۀ عادل تر بر عادل و راستگوتر بر راستگو و با ورع تر بر با ورع و معتمدتر بر معتمد، استفاده مى شود؛ مانند روايت يكم و دوم و پنجم و ششم.

مى آيد:

در باب بعدى و پايان آن، چيزى كه دلالت دارد بر اين كه قرعه در هر مجهولى با عدالت ترين حكم است؛ ملاحظه كنيد.

باب 31 حكم قرعه
اشاره

و تو در آن هنگام كه قلم هاى خود را (براى قرعه كشى) به آب مى افكندند تا كدام يك كفالت و سرپرستى مريم را عهده دار شوند و (نيز) به هنگامى كه (دانشمندان بنى اسرائيل براى كسب افتخار سرپرستى او) با هم كشمكش داشتند، حضور نداشتى (و همۀ آنها از راه وحى به تو گفته شد).

«1» و با آنها قرعه افكند و (قرعه به نام او افتاد) مغلوب شد. «2»

______________________________

(1). آل عمران 3/ 44.

(2). صافات 37/ 141.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 205

192- 45438- (1) محمّد بن حكيم گويد: «از امام موسى بن جعفر عليه السلام دربارۀ چيزى پرسيدم. حضرت به من فرمود: هر مجهولى در آن قرعه است. گفتم: قرعه هم خطا مى كند و هم درست به واقع مى خورد.

حضرت فرمود: هر چيزى كه خداوند بدان حكم كند، خطا نمى كند.»

193- 45439- (2) از امام موسى بن جعفر عليه السلام و از ديگر پدران و فرزندان ايشان عليهم السلام اين فرموده روايت شده است كه: «هر مجهولى در آن قرعه است. به امام گفتم: قرعه هم خطا مى كند و هم به واقع اصابت مى كند.

حضرت فرمود: هر حكمى كه خداوند بدان حكم كند، خطا نمى كند.»

194- 45440- (3) منصور بن حازم گويد: «يكى از ياران مان از امام صادق عليه السلام دربارۀ مسأله اى پرسيد. حضرت به او فرمود: اين در قرعه معلوم مى گردد. سپس حضرت افزود: چه قضيّه اى عادل تر از قرعه است، البته اگر كار به خداوند عز و جل واگذار گردد؟ آيا خداوند- تبارك و تعالى- نمى فرمايد: و

با آنها قرعه افكند و (قرعه به نام او افتاد) مغلوب شد.»

195- 45441- (4) امام صادق عليه السلام فرمود: «قرعه نمى كشند گروهى كه كارشان را به خداوند متعال واگذار نمايند مگر اين كه سهم حقّ دار بيرون مى آيد و حضرت فرمود: كدام حكم عادل تر از قرعه است اگر كار به خداوند واگذار گردد؟ آيا خداوند تعالى نمى فرمايد: و با آنها قرعه افكند و (قرعه به نام او افتاد) مغلوب شد.»

196- 45442- (5) از اميرالمؤمنين و امام باقر و امام صادق عليهم السلام روايت شده است: «در موردى كه مشكل است (روشن نيست)، حكم به قرعه را واجب كرده اند.»

197- 45443- (6) امام باقر عليه السلام فرمود: «نخستين كسى كه قرعه بر او زده شد، مريم دختر عمران است و آن همان فرمودۀ خداوند عز و جل است كه: و تو در آن هنگام كه قلم هاى خود را (براى قرعه كشى) به آب مى افكندند تا كدام يك كفالت و سرپرستى مريم را عهده دار شوند ...

حضور نداشتى.

و سهم ها شش تاست. سپس دربارۀ حضرت يونس عليه السلام چون با آن گروه سوار شد و كشتى در امواج افتاد، قرعه كشيدند و چون قرعه كشيدند، قرعه سه بار به يونس افتاد.

حضرت افزود: يونس به جلو و اول كشتى رفت. آن ماهى دهانش را باز كرده بود. يونس خودش را پرت كرد. پس از مورد يونس، عبدالمطلب است كه نه پسر برايش متولد گشت و در فرزند دهمى

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 207

نذر كرد كه اگر خداوند به او پسر دهد، او را ذبح كند. چون عبداللّه به دنيا آمد، عبدالمطلب نمى توانست او را ذبح كند- در

حالى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در صلب او بود؛ لذا ده شتر آورد و قرعه بين ده شتر و عبداللّه كشيد. قرعه به نام عبداللّه در آمد. پس از آن حضرت عبدالمطلب ده شتر ديگر افزود، همچنان قرعه به نام عبداللّه در مى آمد و عبدالمطلب بر شترها مى افزود تا آن كه عبدالمطلب صد شتر گذاشت، قرعه بر شتر افتاد.

عبدالمطلب گفت: من با خدايم انصاف را رعايت نكرده ام؛ لذا قرعه كشى را سه بار تكرار كرد و به نام شتر در آمد. پس از آن فرمود: الان فهميدم كه خدايم راضى است. پس از آن، شترها را قربانى كرد.»

198- 45444- (7) امام صادق عليه السلام فرمود: «چه حكمى در مشتبه از قرعه استوارتر است؟ آيا قرعه واگذار نمودن به خداوند- عزّ ذكره- نيست؟

آن گاه حضرت، داستان حضرت يونس عليه السلام را يادآور شد و آن فرمودۀ خداوند عز و جل است كه: و با آنها قرعه افكند و (قرعه به نام او افتاد) مغلوب شد و داستان حضرت زكريا عليه السلام را و فرمودۀ خداوند عز و جل را كه: در آن هنگام كه قلم هاى خود را (براى قرعه كشى) به آب مى افكندند تا كدام يك كفالت و سرپرستى مريم را عهده دار شوند ... حضور نداشتى.

و حضرت ياد كرد از داستان عبدالمطلّب عليه السلام آن زمان كه نذر كرد ذبح فرزندى را كه برايش متولد مى گردد و پدر رسول خدا صلى الله عليه و آله عبداللّه برايش به دنيا آمد. خداوند محبت عبداللّه را بر عبدالمطلب افكند؛ لذا عبدالمطلب، قرعه را بر عبداللّه و شترى كه آن را قربانى كند و به وسيلۀ آن

به خداوند تقرب جويد به جاى اين كه عبداللّه را ذبح كند، گذاشت و همين طور قرعه بر عبداللّه مى افتاد و عبدالمطلب شترها را زياد مى كرد تا به صد شتر رسيد و در اينجا قرعه بر شتران افتاد. عبدالمطلب چند بار قرعه را تكرار كرد و قرعه به نام شتران مى افتاد. پس از آن فرمود: الان فهميدم كه پروردگارم راضى شده است و شترها را قربانى نمود و امام صادق عليه السلام اين داستان را در سخنى طولانى نقل فرموده است و نقل شده است كه اميرالمؤمنين عليه السلام در خنثاى مشكل، حكم به قرعه داده است.»

199- 45445- (8) و هر موردى كه شاهد آوردن بر آن فراهم نيايد، حقّ در آن اين است كه قرعه به كار گرفته شود.

و از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه حضرت فرمود: «چه حكمى عادلانه تر از قرعه است اگر كار به خداوند واگذار گردد؟ چون خداوند متعال فرمايد: و با آنها قرعه افكند و (قرعه به نام او افتاد) مغلوب شد و اگر دو نفر كنيزى را بخرند و هر دو با وى آميزش كنند و كنيز فرزندى بياورد، حكم در اين مورد آن است كه ميان شان قرعه كشيده شود و هر كس كه قرعه به نام او درآمد، فرزند به او ملحق گردد و نيمى از بهاى كنيز را به رفيقش ضامن است و بر هر كدام از اين دو، نيمى از حد خواهد بود.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 209

و اگر آنان كه كنيز را خريدارى كرده اند سه نفر باشند و با كنيز جدا جدا آميزش كنند، بعد از آن كه اولى خريد و

با او آميزش كرد، دوّمى او را بخرد و با او آميزش كند و پس از آن سومى بخرد و با او آميزش كند و همۀ اينها در يك پاكى [طهر] قرار گيرد و اين كنيز فرزند بياورد، حقّ آن است كه فرزند به آن كس كه كنيز [هم اكنون] در نزد اوست، ملحق گردد، چون رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: فرزند براى بستر است و براى زناكار سنگ است.

اين در موردى است كه با تحقيق و بررسى، قضيّه روشن نگردد و در آن جز تسليم شدن نيست.»

200- 45446- (9) منصور بن حازم گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه در پاسخ به پرسشى كه بعضى از ياران مان دربارۀ مساله اى از امام عليه السلام كردند، فرمود: اين با قرعه روشن مى شود. سپس حضرت افزود: و كدام حكمى عادلانه تر از قرعه است اگر كار به خداوند عز و جل واگذار گردد؟ آيا خداوند عز و جل نمى فرمايد كه: و با آنها قرعه افكند. (قرعه به نام او افتاد) مغلوب شد.»

201- 45447- (10) جميل گويد: «طيّار به زراره گويد: تو دربارۀ قرعه چه مى گويى؛ آيا حقّ نيست؟ زراره گفت:

بله، قرعه حقّ است. طيّار گفت: آيا روايت نكرده اند كه (از قرعه) سهم حقّ دار بيرون مى آيد؟ زراره گفت: آرى. طيّار گفت: پس بيا تا من و تو ادّعاى چيزى را كنيم، پس از آن بر آن قرعه كشيم و ببينيم كه آيا چنين است؟ زراره به او گفت: تنها روايت اين گونه آمده كه گروهى نيستند كه كارشان را به خدا واگذارند و پس از آن قرعه كشند مگر اين كه سهم حقّ دار

بيرون مى آيد و امّا به شكل آزمايشى، قرعه براى آزمايش نيست.

طيّار گفت: نظر تو چيست اگر هر دو مدّعى باشند و هر دو چيزى را كه براى شان نيست، ادّعا كنند؟ از كجا سهم يكى از اين دو بيرون مى آيد؟

زراره گويد: در صورتى كه چنين باشد، همراه قرعه يك سهم آزاد گذاشته مى شود و اگر اين دو ادّعاى چيزى را كنند كه براى شان نيست، آن سهم آزاد بيرون مى آيد.»

202- 45448- (11) عبدالرحيم گويد: «از امام باقر عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: پيوسته اميرالمؤمنين عليه السلام اگر براى او چيزى پيش مى آمد كه قرآن درباره اش نيامده و سنّت نيز درباره اش نيامده بود، حضرت در آن مورد رجم مى كرد؛ يعنى قرعه مى انداخت و به واقع مى رسيد. سپس حضرت فرمود: اى عبدالرحيم، اين از مشكلات است.»

203- 45449- (12) زيد بن ارقم گويد: «سه نفر را كه با كنيزى در يك طهر آميزش كرده بودند و كنيز فرزندى آورده بود و هر كدام ادّعا داشتند كه فرزند از آن اوست، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند.

اميرالمؤمنين عليه السلام به يك نفرشان فرمود: از اين فرزند به دلخواه مى گذرى تا براى اين يكى باشد؟

او گفت: نه. به ديگرى فرمود: آيا تو دلت مى خواهد كه اين فرزند براى اين يكى باشد؟ او گفت: نه.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 211

حضرت به ديگرى فرمود: دوست دارى كه فرزند براى اين يكى باشد؟ او گفت نه. حضرت فرمود: من شماها را شريكانى مى بينم كه با هم كنار نمى آييد. من ميان تان قرعه مى كشم و هر كدام كه قرعه به نامش خورد، دو سوم بها [ى كنيز] را برعهدۀ او مى گذارم و فرزند را به

او مى دهم. آنان اين حكم را براى رسول خدا صلى الله عليه و آله ذكر كردند. حضرت فرمود: من هم در اين مورد جز آنچه على عليه السلام فرموده است، نمى يابم.»

204- 45450- (13) امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه گفت نخستين برده اى كه مالك شوم، آزاد است و پس از آن سه برده را ارث برد، فرمود: «ميان آنان قرعه مى كشد و هر كدام از آنان كه قرعه به نام او در آيد، آزاد مى شود. حضرت افزود: و قرعه، سنّت است.»

205- 45451- (14) امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه بردگانى دارد و به آزادى يك سوم آنان وصيّت مى كند، فرمود: «پيوسته اميرالمؤمنين عليه السلام ميان شان قرعه مى كشيد.»

206- 45452- (15) حسين بن مختار گويد: «ابوحنيفه خدمت امام صادق عليه السلام رسيد. حضرت به او فرمود: تو چه مى گويى دربارۀ خانه اى كه بر سر گروهى خراب شده و دو فرزند از آنان به جاى مانده؛ يكى آزاد و ديگرى بردۀ آن يكى، ولى آزاد از برده مشخص نيست؟ ابوحنيفه گفت: نيمى از اين و نيمى از آن آزاد مى گردد و اموال ميان اين دو تقسيم مى شود.

امام صادق عليه السلام فرمود: اين چنين نيست ولى ميان شان قرعه انداخته مى شود. هر كدام كه قرعه به نامش خورد، آزاد است و آن ديگرى نيز آزاد مى شود و ولايت و سرپرستى او در اختيار اولى قرار مى گيرد.»

207- 45453- (16) امام باقر عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام در يمن دربارۀ گروهى كه خانه بر سرشان خراب شد و دو بچه ماندند، يكى از آن دو آزاد و ديگرى برده بود، حكم داد. اميرالمؤمنين عليه السلام

ميان شان قرعه كشيد و قرعه به نام يكى از آن دو در آمد و مال را براى او قرار داد و ديگرى را آزاد كرد.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 213

208- 45454- (17) امام صادق عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند متعال كه: و همچنين به مريم دختر عمران كه دامان خود را پاك نگه داشت، گويد: (تا آن كه گويد) حضرت فرمود: «نخستين كسى كه بر او قرعه كشيده شد، مريم دختر عمران است ...»

209- 45455- (18) امام باقر عليه السلام فرمود: «همسر عمران چون نذر كرد كه جنين در شكمش آزاد باشد و آزاد براى مسجد مى شد، وقتى كه مادر او را وضع حمل مى كرد، او به مسجد در مى آمد و هرگز از مسجد بيرون نمى آمد و چون همسر عمران، مريم را زاييد، گفت: خداوندا، من او را دختر آوردم- ولى خدا از آنچه او به دنيا آورده بود آگاه تر بود- پسر همانند دختر نيست (دختر نمى تواند وظيفۀ خدمتگزارى معبد را همانند پسر انجام دهد) من او را مريم نام گذاردم و او و فرزندانش را از (وسوسه هاى) شيطان رانده شده در پناه تو قرار مى دهم. پس از آن، پيامبران براى مريم قرعه كشيدند و قرعه به نام زكريا در آمد و زكريا شوهر خواهر همسر عمران بود.

زكريا كفالت مريم را به عهده گرفت و او را به مسجد وارد كرد و مريم به آنجايى رسيد كه زنان مى رسند؛ يعنى حيض شد [بالغ شد] و مريم از زيباترين زنان بود، مريم نماز مى خواند و با نورش محراب را روشن مى ساخت و زكريا بر او وارد مى شد و در فصل تابستان نزد مريم

ميوۀ زمستان را و در فصل زمستان، ميوۀ تابستان را مى ديد. او گفت: اين را از كجا آورده اى؟ گفت: اين از سوى خداست. در آنجا بود كه زكريا، (با مشاهدۀ آن همه شايستگى در مريم، پروردگار خويش را خواند و عرض كرد: و من از بستگان بعد از خودم بيمناكم. تا آنچه خداوند دربارۀ قصۀ زكريا و يحيى آورده است.»

210- 45456- (19) ثمالى از امام باقر عليه السلام دربارۀ جريان يونس عليه السلام روايت كرده است كه: «يونس با آنان قرعه انداخت و قرعه به نام يونس افتاد و سنّت به قرعه جارى گشت كه اگر سه بار قرعه به نام كسى بيفتد، قرعه خطا نمى كند. پس از آن، يونس خودش را پرت كرد و ماهى او را بلعيد ...»

211- 45457- (20) امام صادق عليه السلام فرمود: «يونس چون معصيت هاى قومش را ديد، خشمگين از ميان آنان بيرون رفت تا آن كه با قومى در كشتى اى در دريا سوار شد. آن ماهى در برابرشان در آمد تا آنان را غرق سازد. آنان سه بار قرعه كشيدند. حضرت يونس فرمود: او (ماهى) مرا مى خواهد. مرا بيندازيد ...»

212- 45458- (21) ابوكيسه و يزيد بن رومان گويد: «چون عايشه تصميم حركت به بصره را گرفت، نزد امّ سلمه- رضى اللّه عنها- آمد. (تا آن كه گويد): آيا به ياد مى آورى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله ميان زنانش قرعه مى كشيد؟ هر زمان كه قصد سفرى داشت، ميان شان قرعه مى كشيد حضرت قرعه اى كشيد و سهم من و سهم تو درآمد [قرعه به نام من و تو افتاد] ...»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 215

213- 45459-

(22) امام صادق عليه السلام فرمود: «رسول خدا صلى الله عليه و آله براى ساختن خانۀ خدا با قريش قرعه كشيد. از در كعبه تا نصف ميان ركن يمانى يا حجرالاسود، سهم رسول خدا صلى الله عليه و آله شد و در روايت ديگرى آمده است كه: از حجرالاسود تا ركن شامى، سهم بنى هاشم شد.»

214- 45460- (23) امام باقر يا امام صادق عليهما السلام فرمود: «قرعه تنها براى امام است.»

215- 45461- (24) عمروبن ابى المقدام از امام باقر يا امام صادق عليهما السلام دربارۀ قرعه زدن روايت كرده است كه: «نوشته مى شود بسم اللّه الرحمن الرحيم. خدايا، اى پديد آورندۀ آسمان ها و زمين، آگاه به غيب و آشكار، رحمان و رحيم، تو ميان بندگانت در مواردى كه در آن اختلاف مى كنند، حكم مى كنى.

از تو مى خواهم به حقّ محمد و آل محمّد بر محمّد و آل محمّد درود بفرستى و برايم آنچه از دو سهم در دينم و در دنيا و آخرتم و عاقبت كارم در امور حالم و امور آينده بهتر است، بيرون آيد. تو بر هر چيزى توانايى. آن چه خدا بخواهد. قوّتى جز تو نيست. خداوندا، بر محمد و آل محمد درود بفرست. سپس بنويس آنچه در دو كاغذ مى خواهى و كاغذ سوم بى علامت باشد [باطل]. سپس سهم ها را مى گردانى. هر كدام كه بيرون آمد، طبق آن عمل مى كنى و مخالفت نمى كنى و هر كس كه مخالفت كند، برايش خوب نمى شود و اگر برگه بى علامت در آمد، آن را پرت مى كنى.»

216- 45462- (25) سيد على بن طاووس در كتاب فتح الابواب گويد: «بعضى از ياران مان به ارسال برايم دربارۀ كيفيت قرعه روايت

كردند كه: يك بار «حمد» و يازده بار «انّا انزلنا» خوانده مى شود. سپس مى گويد:

خدايا، من از تو خير مى خواهم؛ چون تو از عاقبت امور آگاهى و از تو خيرخواهى مى طلبم؛ چون در آنچه اميد و بيم مى رود به تو حسن ظن دارم.

خدايا، اگر اين كار من از آنهاست كه نهايتش و آغازش بسته به بركت است و روزها و شب هايش با كرامت پيچيده شده، خيرى در آن برايم مقرّر دار كه چموشى اين كار را هموار و روزهايش را پر از سرور سازد.

اى خدا، يا امر است كه من بدان عمل يا نهى است كه از آن دورى مى كنم.

خدايا به رحمتت خير را برايم بخواه؛ خيرى همراه با عافيت. سپس او و ديگرى قرعه مى كشند و با قلبش تصميم دارد كه هر زمان قرعه بر او يا رفيق او بيفتد، طبق قصدى كه در نيت دارد، انجام مى دهد و بدان عمل مى كند كه اينها همراه با توكّل او و اخلاص نيت اوست.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 217

217- 45463- (26) ابو عبيد قاسم بن سلام با سندهاى متصل به پيامبر صلى الله عليه و آله در روايات جداگانه روايت كرده است كه: «پيامبر صلى الله عليه و آله از فروش گندم در خوشه و فروش خرما بر خوشه، نهى فرمود. (تا آن كه گويد): و دو نفر نزد پيامبر صلى الله عليه و آله در ارث و چيزهايى كه كهنه شده بود، نزاع كردند. پس از آن پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: شايد بعضى از شما بهتر از ديگرى استدلالش را بيان كند. پس هر كس كه من به چيزى از حقّ برادرش

براى او حكم كردم، همانا قطعه اى از آتش براى او جدا كرده ام. پس از آن، هر كدام از دو نفر به پيامبر صلى الله عليه و آله گفتند: اى رسول خدا، اين حقّم براى رفيقم باشد. حضرت فرمود: ولى هر دو برويد و در پى حقّ باشيد و قرعه بكشيد. سپس هر كدام از شما رفيقش را حلال سازد.

بنابراين فرمودۀ حضرت، شايد برخى از شما از برخى ألْحَنْ به استدلال خويش باشد؛ منظور اين است كه استدلال خويش را بهتر مى فهمد و جدلى تر است و لحن (به فتح حاء) همان فهم و زيركى است و لحن (با جزم حاء) همان خطاست.

و فرمودۀ حضرت كه: استهما؛ يعنى قرعه بكشيد و اين روايت دليل كسى است كه قرعه را در احكام پذيرفته است و فرمودۀ حضرت كه اذهبا و توخّيا، حضرت مى فرمايد: در پى حقّ باشيد و گويا كه پيامبر صلى الله عليه و آله آنان را به سازش دعوت كرده است.»

ارجاعات
گذشت

در روايت چهارده از باب دوّم از ابواب اذان، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «سه چيز است كه اگر امّتم بدانند كه چه چيزى براى آنان در آنهاست، براى آن قرعه مى زنند: اذان و صبح روز جمعه و صف اوّل [جماعت].»

و در روايت پانزده، فرمودۀ پيامبر صلى الله عليه و آله كه: «اگر مردم بدانند آنچه در اذان و صف اول است، سپس نيابند جز اين كه بر آن قرعه بكشند، چنين خواهند كرد.»

و در باب هفتم از ابواب استخاره، چيزى كه ممكن است مناسب با اين باب باشد.

و در روايت بيست و يكم از باب صد و سى و سه

از ابواب عشرت، فرمودۀ خداوند متعال كه: «اى موسى، يارانت را ده تا، ده تا از هم جدا ساز. پس از آن ميان شان قرعه بكش؛ چرا كه سهم به ده تايى مى افتد كه شخص نمّام [سخن چين] در ميان آنهاست. سپس آنان را [در گروه هاى كمتر از ده تا] جدا ساز و ميان شان قرعه بكش؛ چرا كه سهم بر نمّام مى افتد ...»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 219

و در روايات باب سى و يكم از ابواب وصيّت و باب بيست و نهم از ابواب عتق، روايتى است كه بر اين مفاد دلالت دارد.

و در روايات باب هفدهم از ابواب نذر، روايتى است كه مناسب باب است.

و در روايت يكم از باب چهل و دوم از ابواب نكاح بردگان، اين گفته كه: «اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ سه نفر كه در يك طهر با زنى آميزش كردند و اين كار در جاهليت پيش از آن كه اسلام ظهور كند صورت گرفت، حضرت ميان شان قرعه كشيد و فرزند را براى آن كس قرارداد كه قرعه به نام او درآمد و بر آن كس، دو سوّم ديه را براى دو نفر ديگر قرار داد.

و در روايت دوّم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اى رسول خدا، گروهى نزدم آمدند كه يك كنيز را با هم خريدارى كرده بودند و در يك طهر با او آميزش كردند و كنيز پسرى آورد و همۀ آنان در مورد فرزند ادّعا داشتند و دليل آوردند.

من ميان شان قرعه كشيدم و فرزند را براى كسى قرار دادم كه قرعه به نام او در آمد و نصيب آنان را به عهدۀ او گذاشتم. رسول خدا صلى الله عليه و

آله فرمود: هيچ گروهى نزاع نمى كنند و سپس كار خود به خدا واگذار كنند مگر اين كه برگه حقّ دار بيرون آيد.»

و در روايت سوّم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر دو مرد يا سه مرد با كنيزى در يك طهر آميزش كنند و آن كنيز فرزند بياورد و هر كدام ادّعا كنند كه فرزند از آن اوست، والى ميان شان قرعه مى كشد و هر كس كه قرعه به نام او در آمد، فرزند از آنِ اوست و بهاى فرزند را به صاحب كنيز مى دهد.»

و در روايت چهارم، اين گفته كه: «پس از آن امام عليه السلام به نام آن دو پسر قرعه زد و قرعه به نام يكى از اين دو در آمد و حضرت، پسر را به او ملحق كرد و او را ملزم به نصف بهاى آن نمود، در صورتى كه بردۀ شريكش بود.»

و در روايت پنجم، اين گفته كه: «هر كس قرعه به او بخورد، فرزند به او ملحق مى گردد و نيمى از بهاى كنيز را براى رفيقش به عهده مى گيرد و بر هر كدام از اين دو، نيمى از حدّ است.»

و در روايت ششم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر آزاد و برده و مشركى در يك طهر با زنى آميزش كنند و همه ادّعاى فرزند را كنند، ميان شان قرعه كشيده مى شود ...»

و در روايت نهم از باب چهل و سوّم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر مسلمان، يهودى و مسيحى در يك طهر با زنى آميزش كنند، ميان شان قرعه كشيده مى شود و فرزند براى آن كس است كه قرعه به نام او

بخورد.»

و در باب هفتاد و هشت از ابواب ميراث، روايتى است كه بر اين مفاد دلالت دارد.

و بنگر به باب پيشين؛ چرا كه در آن مناسب اين باب است.

و روشن است كه موارد قرعه بيش از آنچه ذكر گرديد، هست. ما تنها براى اختصار، موارد ديگر را رها كرديم.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 221

باب 32 اختلاف مدّعىٖ و مدّعىٰ عليه در تداخل دو دعوىٰ

218- 45464- (1) محمّد بن عبداللّه حميرى به صاحب الزمان (عج) نامه اى نگاشت و در آن نامه از امام دربارۀ مسائلى پرسيد. (تا آن كه گويد): «و دربارۀ مردى كه بر مردى ادّعاى هزار درهم داشت و بيّنۀ عادل بر آن اقامه كرد و نيز بر او پانصد درهم در چك ديگرى ادّعا داشت و باز بر اين هم بيّنۀ عادل داشت و باز بر او ادّعاى سيصد درهم در چك ديگر داشت و دويست درهم در چك ديگر و او براى همۀ اينها بيّنۀ عادل داشت ولى مدّعىٰ عليه مى گفت: اين چك ها همه داخل همان چك هزار درهم است و مدّعى انكار داشت كه آن گونه باشد كه مدّعىٰ عليه مى گويد. پرسيدم كه: آيا يك بار هزار درهم بر او ثابت است يا هر اندازه كه بيّنه بر آن اقامه كرده است و در چك ها استثناء نيست و تنها آنها چك هايى است آن گونه كه بايد باشد؟ [يعنى هر چكى اعتبار خودش را دارد].

حضرت پاسخ داد كه: از مدّعىٰ عليه يك بار هزار درهم مى گيرند و اين همان است كه شكى در آن نيست و دربارۀ هزار باقى، سوگند به مدّعى برگردانده مى شود پس اگر نكول كرد و سوگند نخورد، حقى ندارد.

باب 33 حكم مالى كه از محكومٌ عليه به حكم قاضى، براى مدّعى جدا مى شود
اشاره

219- 45465- (1) امام صادق عليه السلام بيان داشت: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: تنها من ميان تان با بيّنه ها و سوگندها حكم مى كنم و بعضى از شما از بعضى بهتر دليل مى آورد. پس هر مردى كه من براى او از مال برادرش چيزى را جدا كنم، تنها براى او با آن، قطعه اى از آتش را جدا كرده ام.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 223

220-

45466- (2) امام حسن عسكرى عليه السلام در تفسيرش از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت كرده كه حضرت فرمود:

«پيوسته رسول خدا ميان مردم با بيّنه ها و سوگندها در ادّعاها، حكم مى داد. دادخواست ها و ستم ها زياد شد. حضرت فرمود: اى مردم، من بشرم و شما با هم نزاع مى كنيد و شايد بعضى از شما از بعضى بهتر استدلالش را بگويد و تنها من بر پايۀ آن گونه كه از او مى شنوم، حكم مى دهم؛ بنابراين هر كس كه من از حقّ برادرش چيزى براى او حكم كردم، آن را نگيرد كه تنها من قطعه اى از آتش براى او جدا كرده ام.»

221- 45467- (3) پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «تنها من بشرى چون شمايم و شما نزد من نزاع مى كنيد و شايد بعضى از شما بهتر از بعضى دليل خود را بياورد. من هم به نفع او بر پايۀ آنچه از او شنيده ام، حكم مى كنم؛ بنابراين هر كس كه من چيزى از برادرش را براى او حكم دادم آن را نگيرد؛ چرا كه تنها من قطعه اى از آتش براى او جدا مى سازم.»

222- 45468- (4) امام باقر عليه السلام بيان داشت: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هر كس كه بر سوگند صبر [سوگند صبر سوگندى است كه حكم بر آن متوقف مى گردد تا شخص سوگند بخورد] سوگند بخورد و با سوگندش مال مرد مسلمانى را جداسازد، تنها پارۀ آتش گداخته اى را بريده است.»

223- 45469- (5) حسن بن على بن فضّال گويد: «در نامۀ ابوالاسد به امام هادى عليه السلام خواندم و آن را با خطّ حضرت ديدم. از امام پرسيده بود: تفسير فرمودۀ خداوند

متعال كه: اموال خود را ميان خودتان به باطل نخوريد، چيست؟ حضرت با خطّ خويش برايش نگاشته بود: منظور از حاكمان همان قاضيانند.

حسن بن على بن فضّال گويد: پس از آن، امام زير آن نوشته بود: آن اين است كه مرد مى داند كه ستمگر است ولى قاضى به نفع او حكم مى دهد. اين فرد در گرفتن آنچه به نفع او حكم داده شده است، اگر بداند كه ستمگر است معذور نيست.»

ارجاعات
گذشت

در روايات باب يكم از ابواب غصب، روايتى است كه ممكن است به آن بر اين مطلب استدلال شود.

و در روايت سى و چهار از باب يكم از ابواب سوگندها، فرمودۀ رسول خدا صلى الله عليه و آله: «مردى نيست كه با سوگندش مال مرد مسلمانى را جدا سازد مگر اين كه خداوند بهشت را بر او حرام و دوزخ را بر او واجب سازد. سئوال شد: اى رسول خدا، گرچه چيز كمى باشد؟ حضرت فرمود: گرچه مسواكى از چوب اراك باشد.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 225

در روايت سى و پنجم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از جدا كردن مال برادر مسلمان با سوگند دروغ نهى فرمود.»

و در روايت دوّم از باب هفدهم از ابواب قضاء، فرمودۀ رسول خدا صلى الله عليه و آله: «هر مردى كه من از مال برادرش براى او چيزى را كه مى داند براى او نيست جدا كنم، همانا قطعه اى از آتش برايش جدا مى كنم.»

و در روايت نهم از باب هيجدهم، فرمودۀ رسول خدا صلى الله عليه و آله كه: «اگر با سوگندش از زمين تو ببرد،

او از كسانى مى شود كه خداوند در روز قيامت به او نمى نگرد و او را پاك نمى سازد و براى او عذابى دردناك است. راوى گويد: مرد ترسيد و آن را به او برگرداند.»

و بنگر به باب بيست و چهار.

و در روايت بيست و شش از باب سى و يك، فرمودۀ رسول خدا صلى الله عليه و آله كه: «شايد بعضى از شما از بعضى بهتر دليلش را بياورد؛ بنابراين هر كس كه من براى او به چيزى از حقّ برادرش حكم دادم، تنها من قطعه اى از آتش برايش جدا مى سازم.»

باب 34 حكم كيسه اى كه بين جماعتى پيدا شده و يك نفر ادّعاى مالكيت آن را مى كند

224- 45470- (1) منصور بن حازم از امام صادق عليه السلام روايت كرده است. منصور گويد: «پرسيدم: ده نفر نشسته اند و ميان شان كيسه اى و در آن هزار درهم است. برخى از برخى پرسيدند كه: آيا اين كيسه براى شماست؟ همه گفتند: نه. ولى يكى از آنان گفت: آن كيسه براى من است. كيسه براى كيست؟

حضرت فرمود: براى كسى است كه كيسه را ادّعا مى كند.»

225- 45471- (2) و اگر كيسه اى در ميان جمعى پيدا شود و همه بگويند كه براى ما نيست و يكى از آنان بگويد كه براى من است، آن كيسه براى اوست.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 227

باب 35 حكم ادّعاى بدون بيّنۀ پدر يا غير او به اين كه به زن فوت شده، كالايى را داده است

226- 45472- (1) جعفربن عيسى گويد: «به امام هادى عليه السلام نامه نوشتم: فدايت گردم! زنى مى ميرد. پدرش ادّعا دارد كه بعضى از وسايل و خدمتكارانى كه نزد زن است به او عاريه داده بوده است. آيا ادّعاى پدر بدون بيّنه پذيرفته مى گردد يا آن كه جز با بيّنه، مورد پذيرش قرار نمى گيرد؟ حضرت نوشتند كه: بدون بيّنه ادّعايش نافذ است.

جعفر بن عيسى گويد: براى امام نوشتم: فدايت گردم! اگر شوهر زن مرده يا پدرشوهر آن زن يا مادر شوهر زن در مورد وسايل زن يا خدمتكاران زن همان را ادّعا كنند كه پدرزن ادّعا داشت كه بعضى از وسايل يا خدمتكاران را به او عاريه داده است، آيا آنان در اين ادّعا به سان پدر هستند؟

حضرت نوشت: نه.»

باب 36 جواز مرافعۀ فرزند با پدر
اشاره

________________________________________

بروجرى، آقا حسين طباطبايى - مترجمان: حسينيان قمى، مهدى - صبورى، م، منابع فقه شيعه، 31 جلد، انتشارات فرهنگ سبز، تهران - ايران، اول، 1429 ه ق

منابع فقه شيعه؛ ج 30، ص: 227

ارجاعات
گذشت:

در روايت يكم از باب سوّم از ابواب وقوف، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «آن را به پدر مده. پرسيدم:

در اين صورت پدر با من مخاصمه خواهد كرد. حضرت فرمود: با او مخاصمه كن ولى صدايت را بالاتر از صداى او مبر.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 229

باب 37 وجوب قتل كسى كه به دروغ، عليه رسول خدا صلى الله عليه و آله ادّعا كند
اشاره

227- 45473- (1) باديه نشينى عرب نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و بر آن حضرت ادّعا كرد كه هفتاد درهم بهاى شترى كه به حضرت فروخته است، مى خواهد.

حضرت فرمود: من پول را به طور كامل داده ام. او گفت: فردى را ميان من و خودت به عنوان حكم قرار ده. مردى از قريش آمد. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: تو ميان ما دادرسى كن. آن قريشى به باديه نشين عرب گفت: چه ادّعايى بر رسول خدا دارى؟ عرب باديه نشين گفت: هفتاد درهم بهاى شترى كه به حضرت فروخته ام. آن قريشى گفت: اى رسول خدا، شما چه مى گوييد؟ حضرت فرمود:

به طور كامل به او داده ام. آن قريشى به عرب باديه نشين گفت: تو چه مى گويى؟ او گفت: به من نداده است. قريشى به رسول خدا گفت: آيا شما بيّنه داريد كه به او داده ايد؟ حضرت فرمود نه. او به عرب باديه نشين گفت: آيا سوگند مى خورى كه تو حقّت را نگرفته اى و استيفا نكرده اى؟ او گفت: آرى.

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: من با اين فرد براى دادرسى نزد كسى مى روم كه ميان ما به حكم خداوند عز و جل حكم كند. پس از آن، رسول خدا صلى الله عليه و آله با اعرابى نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمد. اميرالمؤمنين عليه السلام گفت:

چيست شما را اى رسول خدا؟ حضرت فرمود: اى ابوالحسن، تو ميان من و اين اعرابى دادرسى كن.

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: اى اعرابى، تو چه ادّعايى بر رسول خدا دارى؟ او گفت: هفتاد درهم بهاى شترى كه به او فروخته ام. اميرالمؤمنين بيان داشت: شما چه مى فرماييد اى رسول خدا؟ حضرت فرمود: من بهاى شتر را به طور كامل پرداخت كرده ام. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: اى اعرابى، آيا رسول خدا صلى الله عليه و آله و آنچه فرمود، درست مى گويد؟ اعرابى گفت: نه؛ چيزى به من نداده است. اميرالمؤمنين عليه السلام شمشيرش را بيرون كشيد و گردن اعرابى را زد. رسول خدا فرمود: چرا اين كار را انجام دادى، اى على؟ اميرالمؤمنين گفت: اى رسول خدا، آيا تو را در ارتباط با امر خدا و نهى او، بهشت و دوزخ، ثواب و عقاب و وحى خداوند عز و جل تصديق مى كنيم ولى در پرداخت بهاى شتر اين اعرابى تصديق نكنيم؟

من او را كشتم، چون او تو را تكذيب كرد. وقتى كه به او گفتم: آيا رسول خدا در آنچه گفت، راست مى گويد، او گفت: نه، چيزى به من نداده است. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اى على، درست عمل كردى ولى مشابهش را تكرار مكن. پس از آن، حضرت نگاهى به شخص قريشى كه دنبال پيامبر بود كرد و فرمود: اين حكم خداست؛ نه آنچه تو بدان حكم كردى.»

228- 45474- (2) علقمه از حضرت امام صادق عليه السلام مشابه روايت پيشين را با مختصر تفاوت و با فزونى در لفظ روايت كرده است.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 231

229- 45475- (3) ابن

عباس گويد: «رسول خدا صلى الله عليه و آله از منزل عايشه بيرون آمد. اعرابى اى همراه با يك شتر جلوى پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و گفت: اى محمّد، اين شتر را مى خرى؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: آرى؛ چقدر مى فروشى اى اعرابى؟ اعرابى گفت: دويست درهم.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: شتر تو بهتر از اين است [بيشتر مى ارزد]. ابن عباس گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله پيوسته بهاى شتر را بيشتر مى فرمود تا آن كه به چهارصد درهم آن را خريد. ابن عباس گويد: چون پيامبر صلى الله عليه و آله درهم ها را به اعرابى داد، اعرابى دست به افسار شتر زد و گفت: شتر، شتر من است و درهم ها هم درهم هاى من است. اگر محمّد چيزى دارد، بيّنه بياورد. ابن عباس گويد: مردى از راه رسيد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: آيا به پير مردى كه مى آيد، راضى هستى؟ او گفت: آرى، اى محمّد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: تو بين من و اين اعرابى دادرسى كن. او گفت: اى رسول خدا، سخن بگو. رسول خدا فرمود: شتر، شتر من و درهم ها، درهم هاى اعرابى است. اعرابى گفت: شتر، شتر من و درهم ها هم درهم هاى من است. اگر محمّد چيزى دارد، بيّنه اقامه كند. آن مرد گفت: در اين مورد حكم و دادرسى روشن است؛ چون اعرابى بيّنه مى طلبد. پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود: بنشين. او نشست. پس از آن مرد ديگرى آمد. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اى اعرابى، آيا اين پيرمردى را كه مى آيد،

قبول دارى؟ او گفت: آرى، اى محمّد. چون نزديك گشت، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: تو ميان من و اين اعرابى حكم كن. او گفت: اى رسول خدا، سخن بگو. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: شتر، شتر من و درهم ها، درهم هاى اعرابى است. اعرابى گفت: درهم ها، درهم هاى من و شتر هم شتر من است. اگر محمّد صلى الله عليه و آله چيزى دارد، بيّنه اقامه كند. آن مرد گفت: در چنين موردى حكم روشن است. اى رسول خدا، چون اعرابى بيّنه مى خواهد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: بنشين.

او نشست. پس از آن مردى ديگر آمد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اى اعرابى، اين پيرمردى را كه مى آيد، مى پذيرى؟ او گفت: آرى، اى محمّد. چون او نزديك گشت، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: بين من و اين اعرابى حكم كن. او گفت: اى رسول خدا، سخن بگو. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: شتر، شتر من و درهم ها، درهم هاى اعرابى است.

اعرابى گفت: شتر، شتر من و درهم ها هم درهم هاى من است. اگر محمّد صلى الله عليه و آله چيزى دارد، بيّنه بياورد. آن مرد گفت: اى رسول خدا، دادرسى در اين مورد روشن است؛ چرا كه اعرابى بيّنه مى طلبد.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 233

پيامبر فرمود: بنشين تا خداوند كسى را بياورد كه به حقّ ميان من و اين اعرابى دادرسى كند. پس از آن اميرالمؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام از راه رسيد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: آيا اين جوانى را كه مى آيد، مى پذيرى؟ او گفت: آرى. چون حضرت نزديك شد،

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اى ابوالحسن، بين من و اين اعرابى، دادرسى كن. او گفت: اى رسول خدا، سخن بفرماييد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: شتر، شتر من است و درهم ها، درهم هاى اعرابى است. اعرابى گفت: نه؛ شتر، شتر من است و درهم ها هم درهم هاى من است. اگر محمّد چيزى دارد، بياورد.

اميرالمؤمنين على عليه السلام گفت: شتر را در اختيار پيامبر صلى الله عليه و آله بگذار. اعرابى گفت: من چنين كارى را نمى كنم تا آن كه پيامبر صلى الله عليه و آله بيّنه بياورد.

ابن عباس گويد: اميرالمؤمنين عليه السلام به منزلش رفت و دستۀ شمشيرش را گرفت و سپس آمد و فرمود: شتر را در اختيار رسول خدا بگذار. اعرابى گفت: من چنين نمى كنم مگر اين كه پيامبر صلى الله عليه و آله بيّنه بياورد. ابن عباس گويد: اميرالمؤمنين على عليه السلام به او ضربتى زد كه اهل مدينه همه مى گويند سرش را پرت كرد و بعضى از عراقى ها گويند عضوى از اعرابى را جدا كرد. ابن عباس گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

اى على، چه چيزى تو را به اين كار واداشت؟ اميرالمؤمنين عليه السلام گفت: اى رسول خدا، ما تو را بر وحى از آسمان تصديق مى كنيم ولى تو را بر چهارصددرهم تصديق نمى كنيم!»

230- 45476- (4) اسحاق بن عمّار از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه: «رسول خدا صلى الله عليه و آله اسبى را از يك اعرابى خريد و از آن اسب خوشش آمد. دسته هايى از منافقان كه به پيامبرخدا صلى الله عليه و آله براى اسبى كه از اعرابى گرفته

بود، حسادت ورزيدند و حركت كردند و به اعرابى گفتند: اگر اسب را به بازار رسانده بودى، آن را به چند برابر اين قيمت مى فروختى. طمع، اعرابى را گرفت و گفت: آيا بر نگردم و معامله را بهم بزنم [اقاله كنم]. منافقان گفتند: نه، ولى پيامبر فردى صالح است. هنگامى كه پولت را آورد، بگو من به اين قيمت به تو نفروخته بودم. در اين صورت حضرت اسب را به تو باز مى گرداند.

چون پيامبر صلى الله عليه و آله آمد، پول اسب را به اعرابى داد. اعرابى گفت: من به اين قيمت به تو نفروخته بودم. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: سوگند به آن كس كه مرا به حقّ برانگيخت، تو با همين قيمت به من فروختى.

خزيمه بن ثابت برخاست و گفت: اى اعرابى، من شهادت مى دهم كه تو با همين قيمتى كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود، به او فروختى. اعرابى گفت: من كه اسب را به پيامبر فروختم، هيچ كس با ما نبود. رسول خدا صلى الله عليه و آله به خزيمه فرمود: چگونه اين شهادت را مى دهى؟ او گفت: اى رسول خدا، پدر و مادرم به فدايت باد! شما دربارۀ خدا و خبرهاى آسمانى به ما گزارش مى دهى، ما تو را تصديق مى كنيم ولى تو را دربارۀ قيمت اين اسب تصديق نمى كنيم!

رسول خدا صلى الله عليه و آله شهادت خزيمه را شهادت دو نفر حساب كرد؛ بنابراين خزيمه، ذوالشهادتين است.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 235

231- 45477- (5) معاوية بن وهب گويد: «بلاط همان جا كه [هم اكنون] بر جنازه ها نماز گزارده مى شود، در زمان رسول خدا صلى

الله عليه و آله بازارى بود به نام بطحاء. در آن بازار شير و روغن فروخته مى شد و اعرابى اى اسبى را كه داشت، آورده بود و آن را [براى فروش] بسته بود. رسول خدا صلى الله عليه و آله آن اسب را از اعرابى خريد.

پس به خانه درآمد تا بهاى اسب را بياورد. مردمى از منافقان برخاستند و گفتند: اسبت را به چند فروختى؟ او گفت: اين اندازه. گفتند: بد فروختى؛ بهاى اسب تو بيش از اين بود. رسول خدا صلى الله عليه و آله با بهاى كامل اسب دلخوش بيرون آمد ولى اعرابى گفت: به خدا سوگند! من به تو نفروخته ام.

رسول خدا صلى الله عليه و آله از روى تعجب فرمود: سبحان اللّه! به خدا سوگند كه تو به من فروختى و سر و صدا بالا گرفت.

مردم گفتند: رسول خدا با يك اعرابى بگو مگو مى كند و مردم زيادى گرد آمدند. امام صادق عليه السلام فرمود: اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله همراه او بودند كه خزيمةبن ثابت انصارى آمد. مردم را با دست باز كرد [كنارى زد] تا به پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد و گفت: اى رسول خدا، من شهادت مى دهم كه تو اين اسب را از اعرابى خريدارى كردى. اعرابى گفت: آيا تو با اين كه با ما نبوده اى، شهادت مى دهى؟ و پيامبر صلى الله عليه و آله به خزيمه گفت: آيا تو با ما بودى؟ خزيمه به رسول خدا صلى الله عليه و آله گفت: اى رسول خدا نه، ولى من مى دانم كه شما خريده ايد. آيا من شما را در آنچه از نزد خدا مى آورى، تصديق مى كنم ولى

شما را در برابر اين اعرابى پليد تصديق نمى كنم!

امام صادق عليه السلام فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله از كار خزيمه شگفت زده شد و خوشش آمد و فرمود: اى خزيمه، شهادت تو، [از اين پس برابر] شهادت دو نفر است.»

232- 45478- (6) عبداللّه بن احمد ذهلى گويد: «عمارةبن خزيمةبن ثابت برايم گفت كه عمويش كه از ياران پيامبر صلى الله عليه و آله است، به او گفته است: پيامبر صلى الله عليه و آله از يك اعرابى، اسبى را خريدارى كرد. پيامبر صلى الله عليه و آله با شتاب رفت تا بهاى اسب او را بياورد و به او تحويل دهد و اعرابى هم آهسته حركت كرد. مردانى در برابر اعرابى درآمدند و با او دربارۀ بهاى اسب كشمكش كردند، در حالى كه نمى دانستند پيامبر صلى الله عليه و آله آن اسب را خريده است. تا جايى كه بعضى از مردم به بيش از قيمتى كه پيامبر بدان قيمت خريده بود، خواستند. اعرابى گفت: اگر اين اسب را به كسى بفروشم، تو او را بخر وگرنه آن را مى فروشم.

پيامبر صلى الله عليه و آله هنگامى كه از اعرابى اين سخن را شنيد، برخاست و گفت: آيا من از تو اين اسب را نخريده ام؟ مردم دور پيامبر صلى الله عليه و آله و اعرابى جمع شدند و پيامبر و اعرابى با هم مشاجره مى كردند. اعرابى گفت: شاهدى بياور تا شهادت دهد كه من به تو فروخته ام. مسلمانانى كه آمده بودند به اعرابى

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 237

گفتند: پيامبر صلى الله عليه و آله جز حقّ نمى گويد. تا آن كه خزيمةبن ثابت

آمد و كشمكش پيامبر و اعرابى را گوش داد. پس از آن گفت: من شهادت مى دهم كه تو به پيامبر فروخته اى. پيامبر صلى الله عليه و آله توجهى به خزيمه كرد و فرمود: به چه دليلى شهادت مى دهى؟ [تو كه نبودى]! خزيمه گفت به خاطر اين كه ما تو را تصديق كرده ايم.

پيامبر صلى الله عليه و آله شهادت خزيمة بن ثابت را دو شهادت قرار داد و او را ذوالشهادتين [صاحب دو شهادت] ناميد.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت يكم از باب هفدهم، اين گفته كه: «چگونه حكم به چيزى دهم كه چشمم نديده و گوشم نشنيده است. خداوند فرمود: ميان شان با بيّنه ها حكم كن و آنان را با نامم همراه ساز تا بدان سوگند بخورند و حضرت فرمود كه: داوود عليه السلام گفت: پروردگار من، حقّ را به من آن گونه كه نزد توست، بنمايان تا بدان حكم كنم. خداوند فرمود: تو طاقت اين را ندارى. داوود به خداوند اصرار كرد تا آن كه خداوند خواستۀ او را انجام داد. پس از آن مردى كه از مردى شكايت داشت، نزد داوود آمد و گفت: اين مال مرا گرفته است. خداوند عز و جل به داوود عليه السلام وحى كرد كه: اين شاكى، پدر اين شخص را كشته و مالش را گرفته است.

داوود عليه السلام دستور داد كه شاكى را بكشند. او را كشتند و مالش را گرفتند و آن را داوود به شخصى كه از او شكايت شده بود، داد. حضرت گويد: مردم شگفت زده شدند و حرف ها زدند تا به گوش داوود عليه السلام رسيد و از اين بابت چيزى كه خوش نداشت، بر او وارد

گشت. از پروردگارش خواست تا اين حالت را از او برطرف كند و خداوند چنين كرد. سپس خداوند عز و جل به داوود وحى كرد كه: ميان شان با بيّنه ها حكم كن و آنان را با نامم همراه ساز تا بدان سوگند ياد كنند.»

و در روايت دوّم كتاب دعائم، فرمودۀ پيامبر صلى الله عليه و آله كه: «تنها ميان تان با بيّنه ها حكم مى كنم و در روايت سوم كتاب دعائم فرموده حضرت على عليه السلام كه تنها ميان تان با بيّنه ها حكم مى كنم و فرمودۀ خداوند متعال كه: «اى داوود، تو از من چيزى خواستى كه پيامبرى پيش از تو آن را نخواسته است و به زودى تو را بر آن آگاه مى سازم ولى تو تاب آن را ندارى و احدى از خلق من هم تاب آن را ندارد. پس از آن، مردى نزد داوود آمد كه دربارۀ گاوى شكايت از مردى داشت و ادّعا داشت كه گاو براى اوست ولى آن مرد انكار كرده بود و مدّعى، بيّنه هم آورده بود و بيّنه شهادت داده بود كه گاو براى او و در دست اوست. خداوند به داوود وحى كرد كه: اين گاو را از آن كس كه گاو در دست اوست، بگير و به مدّعىٰ عليه تحويل بده و او را شمشيرى ده و دستورش ده تا گردن آن كس را كه گاو نزد او يافت شده، بزند. داوود هر چه خداوند دستور داده بود، انجام داد ولى علت آن را نمى دانست و اين كار بر او سنگين آمد و بنى اسرائيل هم حكم او را نمى پذيرفتند. سپس پيرمردى آمد كه جوانى را گرفته بود ... باقى روايت را

ملاحظه كنيد كه طولانى است.»

و در روايت ششم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «دنيا تمام نمى شود تا اين كه مردى از من ظهور و به حكم آل داوود حكم كند و بيّنه نخواهد و حقّ هر كس را بدهد.»

و در روايت هفتم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «سپس به منادى دستور مى دهد كه ندا دهد اين مهدى به حكم داوود و سليمان حكم مى دهد و بر اين حكم، بيّنه نمى خواهد.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 239

و در روايت هشتم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر قائم آل محمّد صلى الله عليه و آله قيام كند، مثل حكم داوود و سليمان حكم مى دهد و بيّنه نمى طلبد.»

و در روايت نهم، مانند آن.

و در روايت دهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «دنيا نمى رود تا آن كه مردى از اهل بيت ما خروج كند. او به حكم آل داوود حكم مى كند و بيّنه نمى خواهد.»

و در روايت يازدهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام: «زمانى كه قائم آل محمّد صلى الله عليه و آله قيام كند، ميان مردم به حكم داوود عليه السلام حكم مى كند و بيّنه نمى خواهد. خداوند به او الهام مى كند و او به علم خود حكم مى دهد.»

و ملاحظه كنيد ساير روايات باب را.

و در روايت يكم از باب سى و سوّم، فرمودۀ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كه: «تنها من بر پايۀ بيّنه ها و سوگندها حكم مى دهم.» و ساير روايات باب را ملاحظه كنيد؛ چرا كه در آن روايتى است كه دلالت دارد بر اين كه قاضى بايد بر پايۀ بيّنه و سوگندها حكم دهد.

و بعيد

نمى نمايد كه از اين روايات بدست آيد كه قاضى نمى تواند به علمش حكم دهد و حكم را به علمش مستند سازد در جايى كه بيّنۀ عادل برخلاف علم قاضى قائم است؛ چرا كه قاضى مأمور است كه برپايۀ بيّنه و سوگند حكم دهد.

و نيز براى اين كه امامان و پيامبر عليهم السلام با اين كه علم به واقع داشتند ولى حكم خويش را مستند به علم شان نكردند بلكه آنان مى توانند در اظهار حقّ و آشكارسازى آن از راه هاى متعدد استفاده كنند تا حقّ آشكار گردد.

باب 38 جواز جداسازى شهود توسط قاضى

233- 45479- (1) امام صادق عليه السلام گويد: «دخترى را كه شهادت دادند زنا داده، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. قصۀ دختر اين بود كه: دختر يتيمى نزد مردى بود و آن مرد بسيار از خانواده اش دور مى شد. اين دخترك يتيم، بزرگ شد. همسر آن مرد ترسيد كه شوهرش با اين دختر ازدواج كند؛ لذا زنانى را دعوت كرد تا دختر را بگيرند و آن زن با انگشتش بكارت دختر را برد و چون شوهرش آمد، دختر يتيم را متّهم به زنا كرد و از زنان همسايه اش كه او را در اين كار يارى داده بودند، بيّنه اى ساخت. اين جريان پيش عمر رفت. او نفهميد كه در اين ماجرا چگونه حكم كند! سپس به مرد گفت: برو خدمت على بن ابيطالب عليه السلام و ما را هم به نزد او ببر. همه آمدند و جريان را براى اميرالمؤمنين عليه السلام بازگو كردند.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 241

حضرت به همسر مرد گفت: آيا براى تو بيّنه يا دليلى است؟ گفت: من شاهدانى دارم. اين همسايگانم به آنچه مى گويم عليه اين

دختر شهادت مى دهند و آنان را حاضر ساخت.

اميرالمؤمنين عليه السلام شمشير را از غلافش كشيد و آن را در پيش روى خود افكند و دستور داد كه هر كدام از اين زنان را در خانه اى داخل كنند. پس از آن، همسر مرد را خواست. او را به هر شكلى پيچاند ولى او از اين كه از گفته اش كناره گيرد، امتناع كرد. حضرت او را به خانه اى كه در آن بود، بازگرداند و يكى از شاهدان را خواست و بر دو زانوى خود نيم خيز نشست. سپس فرمود: تو مرا مى شناسى. من على بن ابيطالب هستم و اين شمشير من است و همسر مرد گفت، آنچه بايد مى گفت، گفت و به حقّ بازگشت و من به او امان دادم و اگر تو مرا تصديق نكنى، شمشيرم را با تن و بدن تو آشنا مى سازم. در اينجا آن زن نگاهى به عمر كرد و گفت: اى اميرالمؤمنين، امان دارم؟ اميرالمؤمنين به او فرمود:

راستش را بگو. او گفت: به خدا سوگند! همسر آن مرد، زيبايى و قامت اين دختر را ديد، ترسيد كه شوهرش با اين دختر به فساد افتد. به دختر شراب نوشاند ما را طلبيد. ما دختر را نگاه داشتيم و او با انگشتش بكارت دختر را پاره كرد.

اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: اللّه اكبر! به استثناى دانيال پيامبر عليه السلام من نخستين كسى هستم كه ميان شاهدان جدايى انداخته ام.

پس از آن اميرالمؤمنين عليه السلام حدّ قذف كننده را لازم دانست و مهر دختر را بر همۀ آن زنان گذاشت و مهر دختر را چهارصد درهم قرار داد و دستور داد كه آن زن از مردش جدا

شود و شوهرش او را طلاق دهد و دختر را به عقد مرد درآورد و از سوى مرد، مهر را داد.

عمر گفت: اى ابوالحسن، جريان دانيال را براى مان بگو. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: دانيال يتيم بود.

نه مادر و نه پدر، هيچكدام را نداشت و زنى از بنى اسرائيل كه پيرزنى كهنسال بود، او را در كنار خويش گرفت و بزرگ كرد. پادشاهى از پادشاهان بنى اسرائيل دو قاضى داشت و آن دو، دوستى داشتند و آن دوست، مرد صالحى بود و آن دوست، همسرى خوش سيما و زيبا داشت و آن مرد صالح نزد پادشاه مى آمد، آن پادشاه نيازى پيدا كرد كه مردى را براى بعضى از كارهايش بفرستد. به آن دو قاضى گفت: شما دو نفر قاضى، مردى را انتخاب كنيد كه من او را براى بعضى از كارهايم بفرستم. آن دو گفتند: فلان كس [و نام آن مرد را بردند]. پادشاه آن مرد را فرستاد. آن مرد بيرون رفت و اين دو قاضى در خانۀ اين مردى كه دوست شان بود، آمدند تا آن كه خاطرخواه همسر او شدند. با او صحبت كردند ولى او نپذيرفت. آن دو قاضى به زن گفتند: به خدا سوگند! اگر انجام ندهى ما عليه تو نزد پادشاه شهادت مى دهيم كه زنا داده اى و سپس سنگسارت مى كنيم.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 243

آن زن گفت: هر چه مى خواهيد، بكنيد. آن دو قاضى نزد پادشاه رفتند، به او خبر دادند و نزدش شهادت دادند كه اين زن زنا داده است. از اين قضيّه بر پادشاه غصۀ بزرگى وارد شد و در ارتباط با اين زن كه بسيار او را دوست مى داشت، شديداً غمگين

گرديد.

پس از آن به دو قاضى گفت: گفتۀ شما دو نفر پذيرفته است ولى او را پس از سه روز سنگسار كنيد و در شهرى كه پادشاه در آن شهر بود، اعلام كرد كه براى كشتن فلان زن عابده حاضر شويد؛ چرا كه او زنا داده است و دو قاضى عليه او شهادت داده اند. مردم به خاطر اين قضيّه زياد شدند و پادشاه به وزيرش گفت: چه چاره اى در اين موضوع مى كنى؟

او گفت: در اين باره چيزى نمى دانم!

آن گاه وزير در روز سوم كه آخرين روز مهلت زن بود، بيرون آمد و ديد كه پسرانى برهنه بازى مى كنند كه ميان شان دانيال بود و وزير، دانيال را نمى شناخت.

دانيال گفت: اى بچه ها، بياييد تا من پادشاه بشوم و تو آن زن عابده و آن يكى و ديگرى دو قاضى كه شاهد بر زن بوده اند. سپس خاكى را جمع كرد و شمشيرى از نى درست كرد و به بچه ها گفت: دست اين را بگيريد و او را به فلان مكان ببريد و دست اين را بگيريد و او را هم به سوى فلان مكان ببريد. پس از آن يكى از اين دو نفر را خواست و به او گفت: حقّ را بگو؛ اگر نگويى، تو را مى كشم. به چه چيزى شهادت مى دهى؟ وزير هم ايستاده، نگاه مى كرد و سخن دانيال را مى شنيد.

آن پسر گفت: من گواهى مى دهم كه او زنا داده است. دانيال پرسيد چه وقت؟ او گفت: فلان روز.

دانيال گفت: او را به جايش برگردانيد و ديگرى را بياوريد. او را به جايش بازگرداندند و فرد دوم را آوردند. دانيال به او گفت: به چه چيزى شهادت

مى دهى؟ او گفت: من شهادت مى دهم. دانيال گفت:

كى؟ او گفت: فلان روز. دانيال گفت: با كى؟ او گفت: با فلان فرزند فلانى. دانيال گفت: كجا؟ او گفت:

در فلان جا و يكى از اينها برخلاف رفيقش گفت. در اينجا دانيال گفت: اللّه اكبر! اين دو به ناحقّ شهادت دادند. اى فلانى، در ميان مردم اعلام كن كه اين دو به ناحقّ بر آن زن شهادت داده اند، شما براى كشتن اين دو حاضر شويد.

وزير با شتاب نزد پادشاه رفت و اين خبر را به او داد. پادشاه هم سوى دو قاضى فرستاد. آن دو به مانند آن دو پسر، مختلف گفتند. پادشاه در ميان مردم اعلام كرد و دستور قتل آن دو قاضى را صادر نمود.»

234- 45480- (2) واقدى و اسحاق طبرى گفته اند كه: «حنظلةبن ابى سفيان به عميربن وابل ثقفى دستور داد كه ادّعا كند بر اميرالمؤمنين عليه السلام كه هشتاد مثقال طلا به امانت نزد حضرت محمّد صلى الله عليه و آله نهاده بوده و حضرت از مكه فرار كرده و تو وكيل او هستى و اگر اميرالمؤمنين عليه السلام شاهد خواست، ما گروه قريش عليه او شهادت مى دهيم و به او براى اين كار، صد مثقال طلا دادند كه از ميان آنها، ده مثقال گردنبند هند بود.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 245

عمير بن وابل ثقفى آمد و از على عليه السلام مطالبه كرد. اميرالمؤمنين عليه السلام همۀ امانت ها را بررسى كرد و نام هاى صاحبان را بر امانت ها ديد ولى از آنچه عمير مى گفت، خبرى نبود. اميرالمؤمنين عليه السلام عمير را بسيار نصيحت كرد ولى عمير گفت: من كسانى را دارم كه به اين

موضوع شهادت مى دهند و آنان ابوجهل، عكرمه، عقبة بن ابى معيط، ابوسفيان و حنظله هستند.

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: مكرى است كه به پردازندۀ آن باز مى گردد. سپس اميرالمؤمنين عليه السلام دستور داد كه شاهدان در كعبه نشينند. سپس به عمير فرمود: اى برادر ثقفى، الان برايم بگو كه چه زمانى اين امانت را به رسول خدا دادى؟ گفت: روز برآمده بود. حضرت محمّد آن را گرفت و به برده اش داد.

پس از آن ابوجهل را طلبيد و از او نيز همين سئوال را نمود. او گفت: لازم نيست كه به اين سئوال پاسخ دهم. پس از آن ابوسفيان را خواست و از او پرسيد و او گفت: به هنگام غروب آفتاب امانت را به پيامبر داد و پيامبر از دست او گرفت و در آستين خويش گذاشت. سپس حضرت، حنظله را خواست و در اين باره از او پرسيد. او گفت: وقتى كه خورشيد در دل آسمان بود، حضرت امانت را در پيش روى خويش ريخت تا زمانى كه مى خواست بازگردد. پس از آن حضرت، عقبه را طلبيد و از او همين سئوال را كرد. او گفت: امانت را با دست خويش گرفت و همان زمان آن را به خانه برد و زمان عصر بود.

سپس حضرت، عكرمه را طلبيد و همين سئوال را نمود. او گفت: به هنگام طلوع خورشيد امانت را گرفت و در همان ساعت به خانۀ فاطمه برد.

پس از آن، حضرت، رو به عمير كرد و به او گفت: مى بينم كه رنگت زرد گشته و حالت دگرگون شده است!

عمير گفت: حقّ را مى گويم و خيانتكار رستگار نمى گردد. به خانۀ خدا سوگند كه من امانتى

نزد محمّد نداشته ام و اين دو مرا به اين كار واداشتند و اين هم دينارهاى آنان و گردنبند هند هم اسمش بر آن نوشته شده است.

سپس اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: شمشيرم را كه در كنج خانه است، بياوريد. حضرت شمشير را گرفت و فرمود: آيا اين شمشير را مى شناسيد؟ گفتند: اين شمشير حنظله است. ابوسفيان گفت: اين شمشير دزديده شده است. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: اگر تو در اين گفته ات راست مى گويى پس غلامت مهلع سياه كجاست؟

ابوسفيان گفت: او براى كارى كه داشتيم به طائف رفت. حضرت فرمود: هيهات! كه برگردد، او را بفرست و حاضر كن؛ اگر راست مى گويى. اينجا ابوسفيان ساكت گشت. سپس اميرالمؤمنين عليه السلام همراه با ده برده از بردگان بزرگان قريش برخاست و زمينى را كه مى دانست، شكافت. در آن مهلعِ برده كشته شده، بود.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 247

حضرت دستور داد او را بيرون آوردند و تا كعبه بردند. مردم از حضرت پرسيدند: سبب كشته شدن مهلع چيست؟ حضرت فرمود: اباسفيان و فرزندانش براى مهلع ضمانت دادند كه او را به عنوان رشوه آزاد سازند و او را بر كشتن من تحريك كردند. او در راه براى من كمين كرد و پريد كه مرا بكشد. سرش را زدم و شمشيرش را گرفتم و چون مكرشان باطل گشت، به دنبال اين مكر دوّم با عمير افتادند.

عمير گفت: شهادت مى دهم كه جز اللّه خدايى نيست و محمّد رسول خداست.»

باب 39 استحباب جدا سازى اصحاب دعوى

235- 45481- (1) امام باقر عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام به مسجد آمد. جوانى كه گريه مى كرد و گروهى دور او بودند و ساكتش مى ساختند، با امام

عليه السلام روبه رو شد. اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: چرا گريه مى كنى؟ او گفت: اى اميرالمؤمنين، شريح حكمى دربارۀ من داده است كه من نمى دانم چيست؟

اين جمع با پدرم به سفر رفتند. اينان بازگشتند ولى پدرم نيامد. از اينان دربارۀ پدرم پرسيدم.

گفتند: مرده است. پرسيدم: مالش چه شد؟ گفتند: مالى را به جا نگذاشت. آنان را نزد شريح بردم.

سوگندشان دادم؛ با اين كه من مى دانم كه پدرم با مال بسيار براى سفر رفت. اميرالمؤمنين به آنان گفت: باز گرديد. آنان همراه با جوان نزد شريح باز گشتند. اميرالمؤمنين فرمود: اى شريح، چگونه ميان اينان دادرسى كردى؟

او گفت: اى اميرالمؤمنين، اين جوان عليه اين گروه ادّعا مى كند كه اينان به سفرى همراه با پدر او رفتند و بازگشتند ولى پدرش بازنگشته است. من از اينان دربارۀ پدرش پرسيدم، گفتند: مرده است. باز دربارۀ مالش از اينان پرسيدم، گفتند: چيزى به جا نگذاشته است. به جوان گفتم: آيا بيّنه اى بر ادّعايت دارى؟ او گفت: نه. سوگندشان دادم، همه سوگند خوردند.

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: هيهات! اى شريح، آيا در چنين موردى اين گونه حكم مى دهى؟

گفت: اى اميرالمؤمنين، پس چگونه؟ اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: به خدا سوگند! دربارۀ اينان حكمى مى دهم كه پيش از من جز داوود پيامبر عليه السلام چنين حكمى نداده است. اى قنبر، محافظان ويژه را برايم احضار كن. قنبر آنان را خواست. حضرت با هر كدام از اين گروه، فردى از محافظان ويژه را همراه ساخت. پس از آن اميرالمؤمنين عليه السلام نگاه به چهره هاى شان كرد و فرمود: چه مى گوييد؟

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 249

آيا مى گوييد من نمى دانم كه با پدر اين جوان چه

كرده ايد؟ اگر ندانم كه جاهل هستم! پس از آن فرمود: اينان را از هم جدا سازيد و سرهاى شان را بپوشانيد.

امام صادق عليه السلام فرمود: آنان را از هم جدا كردند و هر كدام را پاى يك ستون از ستون هاى مسجد- در حالى كه سرهاى شان با لباس هاى شان پوشيده شده بود- قرار دادند.

سپس حضرت، كاتب خود عبداللّه بن ابى رافع را طلبيد و فرمود: يك كاغذ و قلم بياور.

و خود حضرت در جايگاه قضاوت نشست و مردم هم در كنار حضرت نشستند. حضرت به مردم فرمود: هر زمان كه تكبير گفتم، شما هم تكبير بگوييد. پس از آن به مردم فرمود: بيرون رويد و سپس يكى از آن گروه را طلبيد. او را جلوى خويش نشاند و چهره اش را باز كرد. سپس به عبيداللّه بن ابى رافع فرمود: اقرار او و هر آنچه مى گويد، بنويس. سپس به او رو كرد و از او سئوال نمود.

اميرالمؤمنين عليه السلام به او فرمود: چه روزى همراه با پدر اين جوان از منزل هاى تان بيرون رفتيد؟ آن مرد گفت: در فلان روز. حضرت فرمود: در چه ماهى؟ او گفت: در فلان ماه. حضرت فرمود: در چه سالى؟ او گفت: در سال فلان. حضرت پرسيد: در اين سفر كجا رسيديد كه پدر اين جوان مرد؟ او گفت: به فلان جا. حضرت پرسيد: در منزل چه كسى مرد؟ او گفت: در منزل فلانى.

حضرت فرمود: مريضى اش چه بود؟ او گفت: فلان مرض. حضرت پرسيد: چند روز مريض بود؟ او گفت: در حدود اين اندازه. حضرت پرسيد: چه كسى از او پرستارى مى كرد؟ در چه روزى مرد و چه كسى او را غسل داد، كفن كرد

و با چه چيزى او را كفن كرديد و چه كسى بر او نماز گزارد و درون قبرش رفت؟ پس از آن كه حضرت هر چه مى خواست پرسيد، اميرالمؤمنين عليه السلام تكبير گفت و مردم هم تكبير گفتند. آن جمع باقيمانده متزلزل شدند و يقين كردند كه رفيق شان آنان و خويش را لو داده است. پس از آن حضرت دستور داد كه سرش پوشيده شود و به زندان برود.

سپس نفر بعد را خواستند. او را پيش روى خويش نشاند و چهره اش را گشود. سپس فرمود: نه چنين است؛ خيال مى كنيد كه من نمى دانم چه كرده ايد؟ او گفت: اى اميرالمؤمنين، من تنها يك نفر از گروهم و من به كشتن وى مايل نبودم و اقرار كرد. پس از آن، حضرت يكى پس از ديگرى همۀ آنان را خواست و همه به قتل و گرفتن اموال طرف، اقرار و اعتراف نمودند. پس از آن حضرت فردى را كه دستور داده بود به زندان ببرندش، باز گرداند و او نيز اقرار كرد و حضرت مال و خون شخص را برعهدۀ آنان نهاد.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 251

شريح گفت: اى اميرالمؤمنين، حكم داوود پيامبر عليه السلام چگونه بود؟ حضرت فرمود: داوود پيامبر عليه السلام با پسرهايى كه بازى مى كردند، برخورد كرد. يكى از خودشان را صدا مى كردند كه يا «مات الدين» [دين مرد] و آن پسر هم جواب مى داد. داوود آنان را خواست و فرمود: پسر نامت چيست؟ گفت:

نامم مات الدين [دين مرد] است. داوود به او فرمود: چه كسى اين نام را برايت گذاشت؟ گفت:

مادرم. داوود به سراغ مادر او رفت و به او فرمود: اى خانم، نام

فرزندت چيست؟ او گفت مات الدين [دين مرد]. داوود به آن زن فرمود: چه كسى اين نام را براى اين فرزند گذاشت؟ زن گفت: پدرش.

داوود فرمود: اين نامگذارى چگونه بوده است؟ زن گفت: پدر اين بچه همراه با گروهى به يك مسافرت رفت و اين بچه در شكم من بود. آن گروه از سفر بازگشتند ولى شوهرم نيامد. از آنان دربارۀ شوهرم پرسيدم، گفتند مرد. به آنان گفتم: پس اموال باقيمانده از او چه شد! گفتند چيزى پس از خويش به جا نگذاشت. پرسيدم: آيا وصيتى به شما كرد؟ گفتند: آرى، او مى گفت: تو حامله اى. هر فرزندى كه زاييدى- چه پسر و چه دختر- نامش را مات الدين [دين مرد] بگذار؛ من هم نامش را همين گذاشتم.

حضرت داوود فرمود: آيا آن گروهى را كه با شوهرت بيرون رفتند، مى شناسى؟ گفت: آرى. داوود فرمود: آنان زنده اند يا مرده؟ زن گفت: زنده اند. داوود فرمود: ما را نزد آنان ببر و با زن حركت كرد و آنان را از منزل هاى شان بيرون كشيد و مانند اين حكم دربارۀ آنان حكم كرد و مال و خون را به عهدۀ آنان گذاشت و به زن فرمود: نام پسرت را «عاش الدين» [دين زنده است] بگذار.

پس از آن جوان و گروه دربارۀ مال پدر جوان كه چه اندازه بوده است، اختلاف كردند. اميرالمؤمنين عليه السلام خاتم خويش و همۀ مهرهاى كسانى را كه نزدش بودند، گرفت. سپس فرمود: اين سهم ها را درهم آميزيد و هر كدام از شما خاتم مرا بيرون آورد، او در ادّعايش راستگوست؛ چون آن سهم خداست و سهم خدا به هدف مى خورد.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 253

236- 45482- (2) از

اميرالمؤمنين عليه السلام روايت شده است كه: «روزى از در قبله وارد مسجد كوفه شد. جمعى كه در ميان شان نوجوانى بود و مى گريست و آنان او را ساكت مى كردند، با حضرت روبه رو شدند. اميرالمؤمنين به خاطر آنان ايستاد و به نوجوان فرمود: چرا گريه مى كنى؟ گفت: اى اميرالمؤمنين، پدرم همراه اين گروه براى تجارت به سفر رفت. آنان برگشتند ولى پدرم باز نگشت. از آنان دربارۀ پدرم پرسيدم، گفتند: مرده.

دربارۀ مالش پرسيدم، گفتند: مالى به جا نگذاشته است. آنان را پيش شريح بردم. او جز اين كه آنان را سوگند داد، حكم ديگرى به نفع من نكرد و اى اميرالمؤمنين، من مى دانم كه همراه پدرم مال بسيارى بود.

اميرالمؤمنين عليه السلام به آنان فرمود: برگرديد. آنان را همراه با نوجوان برگرداند و بالاى سر شريح ايستاد.

فرمود: اى شريح، اين نوجوان چه مى گويد؟ شريح گفت: اين اميرالمؤمنين، اين نوجوان بر اين گروه ادّعايى دارد. من از او بيّنه خواستم، احدى حاضر نكرد. پس از آن، اين گروه را براى اين نوجوان سوگند دادم.

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: هيهات! اى شريح، اين گونه در چنين موردى حكم نمى دهند. شريح گفت: اى اميرالمؤمنين، پس چگونه در اين مورد حكم دهم؟ اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: من در اين مورد حكم مى دهم و امروز در اين مورد حكمى خواهم داد كه پس از داوود پيامبر كسى چنين حكمى نداده است. سپس اميرالمؤمنين عليه السلام درجايگاه قضاوت نشست و عبداللّه بن ابى رافع را كه كاتب حضرت بود، طلبيد و به او دستور داد كه كاغذ و قلمى حاضر سازد. پس از آن دستور داد كه آن گروه را در اطراف مسجد جدا

از هم قرار دهند و هر كدام از آنان در كنار ستونى بنشيند و با هر كدام فردى را همراه ساخت و دستور داد كه سرهاى شان پوشيده باشد و به اطرافيان خود فرمود: هر زمان كه شنيديد من تكبير گفتم، شما هم تكبير بگوييد. سپس مردى از آنان را طلبيد، رويش را باز كرد و به او نگريست و در او تأمّل نمود و فرمود: آيا مى پنداريد كه من نمى دانم؛ با پدر اين نوجوان چه كرده ايد؟

در اين صورت من جاهل خواهم بود! سپس رو به او كرد و از او پرسيد. او گفت: اى اميرالمؤمنين، او مرد. حضرت از او پرسيد: مرضش چگونه بود و چه اندازه مريض شد و كجا و علّت هاى مريضى اش چه بود و زمانى كه حالت احتضار داشت و كسى كه چشم او را بست و كسى كه غسلش داد و آنچه در آن كفن شد و كسى كه او را برداشت و آن كس كه بر او نماز گزارد و آن كس كه او را به خاك سپرد و چون از تحقيق و سئوال فارغ شد، صدا بلند كرد كه زندان، زندان و سپس تكبير فرمود و همۀ كسانى كه با حضرت بودند، آنها هم تكبير گفتند. آن گروه متزلزل شدند و يقين كردند كه رفيقشان اعتراف كرده است.

پس از آن، حضرت مرد ديگرى را طلبيد و هر آنچه به اوّلى گفته بود به او نيز فرمود. او گفت: اى اميرالمؤمنين، من تنها يك نفر از گروه بودم و متمايل به قتل هم نبودم و به قتل اعتراف نمود. پس از آن، حضرت گروه را تك تك طلبيد و همه

جز نفر اوّل، اقرار كردند و همه به مال اقرار نمودند و مال را برگرداندند و قصاصى كه بر آنان واجب بود، حضرت بر آنان ثابت كرد.

پس از آن شريح گفت: اى اميرالمؤمنين، حكم داوود عليه السلام در چنين مورد كه شما از او گرفته ايد، چگونه بود؟

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 255

اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: داوود عليه السلام با پسرانى كه بازى مى كردند و در ميان شان پسرى بود كه او را مات الدين [دين مرد] صدا مى زدند و او جواب مى داد، برخورد كرد. داوود عليه السلام بر بالاى سرشان ايستاد و فرمود: اى پسر، نامت چيست؟ او گفت: مات الدين [دين مرد]. داوود فرمود: چه كسى تو را به اين نام ناميد؟ گفت: مادرم. داوود فرمود: مادرت كجاست؟ او گفت: در خانه اش. داوود فرمود: از جلو به سوى مادرت برو. پسر رفت و مادرش را از خانه بيرون آورد. داوود به مادرش فرمود: اين پسر توست؟ او گفت: آرى. داوود فرمود: نامش چيست؟ گفت: مات الدين [دين مرد]. داوود پرسيد: چه كسى اين نام را براى او گذاشته است؟ زن گفت: پدرش. داوود فرمود: پدرش كجاست؟ زن گفت:

پدرش همراه با گروهى براى تجارت به سفرى رفت، آنان بازگشتند ولى او برنگشت. از آنان دربارۀ پدرش پرسيدم، گفتند: او مرد و دربارۀ مالش پرسيدم، گفتند: مرد و مالش از بين رفت. گفتم: آيا دربارۀ من وصيّتى به شما كرد؟ گفتند: آرى؛ به ما وصيّت كرد و گفت كه: تو حامله اى. هر فرزندى را كه زاييدى، نامش را مات الدين (دين مرد) بگذار. داوود فرمود: آن گروه كجايند؟ زن گفت: حاضرند. داوود فرمود: همراه من نزد آنان برويم. داوود

آنان را جمع كرد و مشابه اين كارى را كه من كردم، دربارۀ آنان انجام داد و همان گونه كه من حكم دادم، او نيز حكم كرد و به زن گفت: نام پسرت را عاش الدين [دين زنده است]، بگذار.»

237- 45483- (3) گروهى را كه بيرون رفتند و همه باز گشتند- جز يك نفرشان- نزد اميرالمؤمنين على عليه السلام آوردند. امام گويد: «اميرالمؤمنين عليه السلام ميان آنان جدايى انداخت و سپس از يكى از آنان پرسيد كه: با آن مرد چه كرديد؟ او انكار كرد و گفت: من نمى دانم. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: اللّه اكبر و صدايش را بلند كرد تا آن اندازه كه باقيمانده شنيدند و پنداشتند كه رفيق شان اعتراف كرده است. سپس حضرت او را كنارى گذاشت و ديگرى را آورد و به او فرمود: دربارۀ ماجرا به من راست بگو. او گفت: ما او را كشتيم و مالش را گرفتيم. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: اللّه اكبر! سپس ديگرى و ديگرى را آورد و همه را كشت، جز آن كس كه انكار مى كرد.»

238- 45484- (4) اصبغ بن نباته گويد: «اميرالمؤمنين عليه السلام قضاوتى كرد. پس از آن جوانى با حضرت روبه رو شد كه مى گريست و گروهى همراه وى او را ساكت مى كردند. جوان چون اميرالمؤمنين عليه السلام را ديد، گفت:

اى اميرالمؤمنين، شريح حكمى را بر من داده است كه من نمى فهمم. اميرالمؤمنين عليه السلام به او فرمود:

حكمش چيست؟ جوان گفت: اين گروه همراه با پدرم به سفرى رفتند. آنان بازگشتند ولى پدرم برنگشت. دربارۀ پدرم از آنان پرسيدم، گفتند: مُرد. دربارۀ مال پدرم پرسيدم، گفتند: مالى به جا نگذاشت. آنان را نزد

شريح بردم، او سوگندشان داد؛ با اين كه من مى دانم پدرم با مال بسيارى به سفر رفت. حضرت به آنان فرمود: برگرديد. آنان برگشتند و اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمود:

«شتر را سعد بر سر آب برد در حالى كه سعد خودش را به ردا پوشانده بود

ولى اى سعد، اين گونه شتر را بر سر آب نمى برند»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 257

اى شريح، حكم دادرسى تو سودمند نيست. سپس فرمود: به خدا سوگند! دربارۀ اينان حكمى مى كنم كه احدى پيش از من مگر داوود پيامبر نكرده است. اى قنبر، محافظان ويژه را برايم بخوان.

اصبغ بن نباته گويد: قنبر محافظان ويژه را خواست و به هر يك از آن افراد يكى از محافظان ويژه را موكّل كرد. سپس آنان را طلبيد و در چهرهاى شان نگريست. سپس اصبغ مشابه حديث اوّل را تا آن گفته كه نام پسرت را عاش الدين [دين زنده است] بگذار، آورده است. پس از آن گفتم: فدايت گردم! چگونه مال را از آنان مى گيرى؟ اگر پسر ادّعا كند كه پدرش صد هزار يا كمتر يا بيشتر به جاى گذاشته است و گروه بگويند كه نه، بلكه ده هزار يا كمتر يا بيشتر و در نتيجه اين ها نظرى و پسر نظرى ديگر داشته باشد؟ حضرت فرمود: من خاتم او و مهر آنان را مى گيرم و در يك جا مى ريزم.

سپس مى گويم، اين سهم ها را بگردانيد و هر كدام كه سهمش بيرون آمد، او در دعوايش راست مى گويد؛ چون آن سهم خداست و سهم خدا به هدف مى خورد.»

باب 40 جواز حكم به ملكيت صاحب يد
اشاره

239- 45485- (1) عباس بن هلال از حضرت رضا عليه السلام روايت كرده است كه

حضرت فرمود: «اگر حكومت به او برسد، مردم را بر آنچه در تصرّف شان است، تثبيت مى كند و جز در آنچه در زمان حكومت او رخ دهد، توجهى نمى كند و حضرت فرمود: پيامبر صلى الله عليه و آله به كارى كه در حال شرك انجام مى شد، توجهى نداشت و هر كس كه اسلام مى آورد، او را برآنچه در دستش بود تثبيت مى كرد.»

240- 45486- (2) حفص بن غياث از امام صادق عليه السلام روايت كرده است. او گويد: «مردى به امام صادق عليه السلام گفت: اگر ببينم چيزى در دست مردى است، آيا مى توانم شهادت دهم كه مال اوست؟ حضرت فرمود: آرى. آن مرد گفت: من شهادت مى دهم كه در دست اوست ولى شهادت نمى دهم كه براى اوست؛ چرا كه شايد براى ديگرى باشد. امام صادق عليه السلام به او فرمود: آيا درست است كه از او بخرى؟ گفت: آرى. حضرت فرمود: شايد براى ديگرى باشد. از كجا برايت جايز شد كه آن را بخرى و ملك تو گردد و بعد از آن كه ملك تو شد، بگويى آن مال من است و براى آن سوگند بخورى در حالى كه جايز نباشد كه آن را به كسى كه ملك از سوى او به تو منتقل شده است نسبت دهى و آن را ملك او بدانى؟ سپس امام صادق عليه السلام فرمود: اگر اين روا نباشد، بازارى براى مسلمانان برپا نمى ماند!»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 259

241- 45487- (3) امام صادق عليه السلام فرمود: «چون با ابوبكر بيعت شد و امارت همۀ مهاجر و انصار بر او راست آمد، به سوى فدك كس فرستاد و وكيل

حضرت فاطمه دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله را از آن بيرون كرد. حضرت فاطمه عليها السلام نزد ابوبكر آمد و گفت: اى ابابكر، مرا از ارثى كه از رسول خدا مى برم، منع و وكيل مرا از فدك بيرون كردى؛ با اين كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به امر خدا فدك را براى من قرار داده بود. ابوبكر به حضرت زهرا سلام اللّه عليها گفت: بر اين گفته ات شاهدانى بياور. حضرت، امّ ايمن را آورد. امّ ايمن گفت: من شهادت نمى دهم تا با آنچه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده است، با تو احتجاج كنم. آن گاه گفت: تو را به خدا سوگند مى دهم! آيا نمى دانى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: امّ ايمن اهل بهشت است؟ ابوبكر گفت: آرى. امّ ايمن گفت: پس من شهادت مى دهم كه خداوند به رسول خدا صلى الله عليه و آله وحى كرد به خويشاوند، حقش را بده. آن گاه فدك را به امر خدا براى حضرت فاطمه قرار داد و اميرالمؤمنين عليه السلام آمد و مشابه اين شهادت را داد. آن گاه ابوبكر نوشته اى دربارۀ فدك نوشت و آن را به فاطمه داد. عمر در آمد و گفت: اين مكتوب چيست؟ ابوبكر گفت: فاطمه دربارۀ فدك ادّعا مى كند و امّ ايمن و على برايش شهادت داده اند. عمر نامه را از فاطمه سلام اللّه عليها گرفت و آن را پاره كرد و گفت: اين مال مسلمانان است و افزود كه: اوس بن حدثان، عايشه و حفصه شهادت مى دهند بر رسول خدا صلى الله عليه و آله كه گفت: ما گروه

پيامبران، ارث نمى گذاريم؛ هر چه به جا بگذاريم، صدقه است؛ چرا كه على شوهر اوست و به سوى خويش مى كشد و امّ ايمن زنى صالحه و اگر ديگرى هم با او باشد، ما در اين باره تاملى مى كنيم. پس از آن، حضرت فاطمه سلام اللّه عليها از نزد آن دو گريان و محزون بيرون آمد. پس از آن، اميرالمؤمنين عليه السلام نزد ابوبكر آمد. ابوبكر در مسجد بود و مهاجر و انصار گرد او بودند. اميرالمؤمنين فرمود: اى ابابكر، چرا ميراث فاطمه از رسول خدا را از او منع كردى؛ با اين كه در زمان رسول خدا آن را مالك بود؟ ابوبكر گفت: اين مال مسلمانان است. اگر شاهدانى بياورد كه رسول خدا آن را براى وى قرار داده [كه هيچ]؛ وگرنه حقّى براى او در آن نيست.

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: اى ابوبكر، آيا در ميان ما برخلاف حكم خدا در ميان مسلمانان حكم مى كنى؟ ابوبكر گفت: نه. حضرت فرمود: پس اگر در دست مسلمانان چيزى باشد كه مالك اويند و من در مورد آن ادّعايى بكنم، از چه كسى بيّنه مى خواهى؟ گفت: از تو بيّنه مى خواهم برآنچه عليه مسلمانان ادّعا مى كنى. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: پس اگر در دست من چيزى باشد و مسلمانان در مورد آن ادّعايى بكنند، آيا از من دربارۀ آنچه در دستم است و آن را در زمان رسول خدا و پس از او مالك بوده ام، بيّنه مى خواهى و از مسلمانان بر ادّعايى كه بر من دارند، آن گونه كه بر ادّعايى كه من بر آنان داشتم، بيّنه مى خواستى، بيّنه نمى طلبى؟ پس از آن ابوبكر ساكت شد.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص:

261

سپس عمر گفت: اى على، ما را رها كن و با ما سخن مگوى؛ چرا كه ما نمى توانيم پاسخ استدلال هاى تو را بدهيم! اگر شاهدان عدول آوردى [كه هيچ]؛ وگرنه فدك مال مسلمانان است و تو و فاطمه در آن حقّى نداريد. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: اى ابوبكر، كتاب خدا را مى خوانى؟ او گفت: آرى.

حضرت فرمود: دربارۀ فرمودۀ خداوند متعال: خداوند فقط مى خواهد پليدى و گناه را از شما اهل بيت دور كند و كاملًا شما را پاك سازد، به من بگو. اين آيه دربارۀ ما نازل گشته يا دربارۀ ديگران؟ او گفت: دربارۀ شما. حضرت فرمود: اگر دو شاهد به گناهى عليه فاطمه شهادت دادند تو چه مى كنى؟

گفت: حدّ بر فاطمه اجرا مى كنم؛ آن گونه كه بر ديگر مسلمانان. حضرت فرمود: در اين هنگام از كافران خواهى بود. ابوبكر گفت: چرا؟ حضرت فرمود: چون شهادت خدا را در حقّ فاطمه به پاكى رد كرده اى و شهادت مردم را عليه وى پذيرفته اى. همان گونه كه حكم خدا و حكم رسول او را رد كردى كه رسول خدا فدك را براى فاطمه قرار داد و حضرت فاطمه فدك را در زمان حيات پيامبر قبض كرد.

سپس شهادت يك عرب بيابانى را كه بر پاشنۀ پايش [چون سگان] ادرار مى كند، پذيرفتى. از فاطمه فدك را گرفتى و گفتى كه مال مسلمانان است با اين كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده است: بيّنه بر كسى است كه ادّعا مى كند و سوگند بر كسى است كه عليه او ادّعا مى شود. امام صادق عليه السلام فرمايد: مردم گفتگو كردند و برخى گريستند و گفتند: به خدا سوگند! على

عليه السلام راست مى گويد و اميرالمؤمنين على عليه السلام به خانه اش بازگشت.»

242- 45488- (4) امام صادق عليه السلام فرمود: «چون ابوبكر حضرت فاطمه را از فدك منع كرد و وكيل ايشان را بيرون نمود، اميرالمؤمنين عليه السلام به مسجد آمد و ابوبكر نشسته بود و گرداگردش مهاجر و انصار بودند. حضرت فرمود: اى ابوبكر، چرا از فاطمه چيزى را كه رسول خدا براى او قرار داده بود و سال هاست كه وكيلش در آن مى باشد، منع كردى؟

ابوبكر گفت: اين، مال مسلمانان است. اگر شاهدان عادل آورد [كه هيچ]؛ وگرنه حقّى براى او در آن نيست. حضرت فرمود: اى ابوبكر، در ميان ما حكمى دارى برخلاف آن حكم كه در ميان مسلمانان مى كنى؟ او گفت: نه. حضرت فرمود: به من بگو اگر چيزى در دست مسلمانان باشد و من در آن ادّعايى داشته باشم، از چه كسى بيّنه مى خواهى؟ او گفت: از تو بيّنه مى خواهم. حضرت فرمود:

پس اگر در دست من بود و مسلمانان در مورد آن ادّعايى داشتند، دربارۀ آن از من بيّنه مى طلبى؟ امام صادق عليه السلام فرمود: ابوبكر ساكت گرديد. عمر گفت: اين، مال مسلمانان است و ما با تو بحثى نداريم.

پس از آن اميرالمؤمنين عليه السلام به ابوبكر گفت: اى ابوبكر، قرآن را مى پذيرى؟ گفت: آرى. حضرت فرمود:

دربارۀ فرمودۀ خداوند عز و جل كه: خداوند فقط مى خواهد پليدى و گناه را از شما اهل بيت دور كند و كاملًا شما را پاك سازد، برايم بگو. آيا دربارۀ ما نازل گشته يا در مورد ديگران؟ او گفت: دربارۀ شما.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 263

حضرت فرمود: به من بگو اگر دو شاهد از

ميان مسلمانان عليه فاطمه سلام اللّه عليها شهادت به گناهى دهند، تو چه مى كنى؟ او گفت: حدّ بر او جارى مى سازم آن گونه كه بر زنان مسلمانان. حضرت فرمود: تو در اين هنگام از كافران هستى. گفت: چرا؟ حضرت فرمود: چون تو شهادت خدا را رد مى كنى و شهادت غير او را مى پذيرى. چون خداوند عز و جل براى فاطمه شهادت به پاكى داده است و چون تو شهادت خدا را رد كنى و شهادت غير او را بپذيرى، نزد خداوند از كافران خواهى بود.

امام صادق عليه السلام فرمود: مردم گريستند و متفرّق گشتند و خشمگين سخن گفتند.

و چون ابوبكر به منزلش بازگشت به سوى عمر فرستاد و گفت: اى پسر خطاب، واى بر تو! آيا على و كارى را كه با ما كرد، نديدى؟ به خدا سوگند! اگر يك مجلس ديگر بنشيند، اين كار [حكومت] را بر سر ما خراب مى كند و تا زنده است، چيزى گواراى مان نمى شود. عمر گفت: جز خالدبن وليد از عهدۀ على بر نمى آيد. آن گاه به سوى خالد فرستادند. ابوبكر به خالد گفت: مى خواهم تو را به كار بزرگى وادارم. او گفت: مرا به هر چه مى خواهى وادار، حتى اگر كشتن على باشد. ابوبكر گفت: همان قتل على است. ابوبكر گفت: در كنار على قرار بگير و چون من سلام دادم، گردنش را بزن. اسماء بنت عميس مادر محمّد بن ابى بكر خادمۀ خود را فرستاد و گفت: نزد فاطمه برو و او را سلام برسان و چون از در وارد مى شوى، بگو اين جمعيّت براى كشتن تو به مشورت نشسته اند؛ فوراً [از شهر] خارج شو كه من از خيرخواهان توام.

اگر حضرت فهميد كه هيچ؛ وگرنه يك بار ديگر آيه را تكرار مى كنى.

خادمه آمد، وارد شد و گفت: خانمم مى گويد اى دختر رسول خدا، حال تان چه طور است؟ پس از آن، اين آيه را خواند كه: اين جمعيّت براى كشتن تو به مشورت نشسته اند. و چون خواست بيرون بيايد، باز آيه را خواند. اميرالمؤمنين به خادمه فرمود: به خانمت از سوى من سلام برسان و به او بگو خداوند عز و جل بين آنان و آنچه مى خواهند، حائل مى شود- ان شاء اللّه. پس از آن، خالد بن وليد در كنار حضرت ايستاد. ابوبكر چون مى خواست سلام بدهد، سلام نداد و گفت: اى خالد، آنچه به تو دستور دادم، انجام مده؛ السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: چه دستورى به تو داده بود كه پيش از سلام تو را از انجام آن نهى كرد. خالد گفت: دستور گردن زدن تو را داده بود و دستور داده بود كه پس از سلام، بزنم. حضرت فرمود: آيا چنين مى كردى؟ او گفت: آرى به خدا سوگند! اگر مرا نهى نمى كرد، انجام مى دادم. امام فرمود: اميرالمؤمنين عليه السلام برخاست، گريبان و پيراهن خالد را مشت كرد و او را به ديوار كوبيد و به عمر فرمود: اى فرزند صهّاك، به خدا سوگند! اگر وصيّت خدا و كتاب الهى نبود، مى فهميدى كه كدام يك از ما لشكرش ضعيف تر و عددش كمتر است.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 265

243- 45489- (5) مشايخ ما روايت كرده اند كه: «اميرالمؤمنين عليه السلام زمانى كه ابوبكر شهادت حضرت را نپذيرفت، فرمود: اى ابوبكر، آيا دربارۀ آنچه از تو مى پرسم به من

راست مى گويى؟ او گفت: بگو. حضرت فرمود:

به من بگو اگر دو نفر نزد تو در مورد چيزى كه در دست يكى از آن دوست نه ديگرى، نزاع كنند، آيا تو آن را از دست او بيرون مى آورى بدون آن كه ستم او برايت ثابت شود؟ گفت: نه. حضرت فرمود: از كدامين يك از آن دو بيّنه مى خواهى يا بر كدامين يك از آن دو سوگند را لازم مى دانى؟ ابوبكر گفت: بيّنه را از مدّعى مى خواهم و سوگند را بر منكر لازم مى دانم. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: بيّنه بر مدّعى است و سوگند بر منكر.

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: آيا در ميان ما برخلاف حكمى كه دربارۀ ديگران دارى، حكم مى دهى؟

ابوبكر گفت: چه طور؟ حضرت فرمود: كسانى كه مى پندارند رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده است: آنچه ما به جاى بگذاريم، صدقه است و تو از كسانى هستى كه در اين صدقه اگر راست باشد، بهره بردارى؛ بنابراين تو شهادت شريك را به نفع شريكش در آنچه در آن شريك است، نافذ ندان و تركۀ رسول به حكم اسلام در دست ماست تا بيّنۀ عادل بر اين كه آن براى ديگرى است، قائم شود. بنابراين بر هر كس كه عليه ما اين ادّعا داشته باشد، از كسانى كه بهره اى در آنچه بدان عليه ما شهادت مى دهد نباشد، اقامۀ بيّنه لازم است و بر ماست كه در موردى كه انكار مى كنيم، سوگند بخوريم. بنابراين تو هم اكنون كه شهادت شريك را در صدقه پذيرفتى و از ما مطالبۀ اقامۀ بيّنه بر انكار ادّعايى كه عليه ما مى كنند مى نمايى، با حكم خدا و حكم رسول او مخالفت

كرده اى. آيا اين جز ستم و جور است؟ ...»

244- 45490- (6) اميرالمؤمنين عليه السلام در حديثى فرمود: «سپس رو به مردم كرد و گفت: شگفت از مردمى كه مى بينند كه سنت هاى پيامبرشان يكى پس از ديگرى تغيير مى يابد و جا به جا مى شود ولى آنان اقدام نمى كنند و انكار نمى كنند! [تا آن كه گويد]: او و رفيقش فدك را كه به دست فاطمه سلام اللّه عليها از پدرش قبض شده بود و در زمان رسول خدا حضرت زهرا از غلّۀ فدك مى خورد، گرفتند و از او بر چيزى كه در دست فاطمه بود، بيّنه خواستند و نه حضرت و نه امّ ايمن را تصديق نكردند، با اين كه يقيناً مى دانستند فدك در دست زهراست و براى شان جايز نيست كه از حضرت براى چيزى كه در دستش است، بيّنه بخواهند و اين دو [حضرت زهرا و امّ ايمن] متهم نمى شوند.

پس از آن هم، مردم اين كار را خوب دانستند و از ابوبكر ستايش كردند و گفتند كه ورع و فضيلت، او را بر اين كار واداشت. سپس كار زشت اين دو نيكو جلوه داده شد و آن دو گفتند: گمان مان اين است كه فاطمه جز حقّ نمى گويد و على عليه السلام و امّ ايمن جز به حقّ شهادت نداده اند و اگر با امّ ايمن زن ديگرى بود، ما فدك را براى فاطمه امضا مى كرديم. [تا آن كه گويد]: حضرت فاطمه سلام اللّه عليها به آن دو هنگامى كه خواست فدك را از او بگيرند، فرمود: آيا فدك در دست من و وكيلم نيست و غلّۀ آن را در حالى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله

زنده بود، نخوردم؟ گفتند: آرى.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 267

حضرت فرمود: پس چرا از من بر آنچه در دست من است، بيّنه مى خواهيد؟ گفتند: چون فدك مال مسلمانان است. حضرت فاطمه فرمود: آيا شما دو نفر مى خواهيد آنچه رسول خدا انجام داده است، ردّ كنيد و در مورد خويشاوندان او به گونه اى حكم كنيد كه در ميان ساير مسلمانان نمى كنيد؟

اى مردم، بشنويد گناهى را كه اين گروه مرتكب مى شوند! شما دو نفر چه مى گوييد اگر من نسبت به اموال مسلمانان كه در دست شان است ادّعايى كنم؟ آيا از من بيّنه مى خواهيد يا از آنان؟ گفتند: از تو مى خواهيم. حضرت فرمود: اگر همۀ مسلمانان آنچه در دست من است ادّعا كنند، آيا از من بيّنه مى خواهى يا از آنان؟ پس از آن، عمر خشمگين گشت و گفت: اين زمين مسلمانان و مال مسلمانان است با اين كه در دست فاطمه است و فاطمه غلّۀ آن را مى خورد و تنها بيّنه بر فاطمه لازم است؛ چون ادّعا دارد كه رسول خدا از ميان مسلمانان، فدك را به او بخشيده است با اين كه فدك مال مسلمانان و حقّ آنان است ...»

ارجاعات
گذشت:

در باب پنجاه و هفت از ابواب ميراث، چيزى كه بر ذيل باب دلالت مى كند.

مى آيد:

در باب چهارده از ابواب شهادت، مناسب اين باب.

باب 41 چگونگى حكم بر غايب

245- 45491- (1) امام باقر و امام صادق عليهما السلام فرمودند: «عليه غايب حكم مى شود اگر بيّنه عليه او قائم گردد، و بر اين اساس مالش فروخته مى شود و در حالى كه غايب است، بدهى اش از اين مال پرداخت مى گردد ولى اگر بيايد، بر حجّت خويش است. حضرت فرمود: و مال به آن كس كه بيّنه آورده، داده نمى شود جز با كفالت كفيلان [/ ضمانت ضامنان].»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 269

246- 45492- (2) امام جعفر صادق عليه السلام نظرشان حكم بر غايب بود. ولى او اگر حجّت داشت به حجّت خود واگذار مى گرديد. پس اگر به طلبكارى كه به نفع او حكم شده اعتمادى نبود، در برابر آنچه از مال غايب به او داده مى شد، كفيلى [ضامن] مى گرفتند. پس اگر غايب دليلى داشت، مال به او برگردانده مى شد.

247- 45493- (3) ابوخديجه گويد: «امام صادق عليه السلام مرا به سوى ياران مان فرستاد و فرمود: به آنان بگو:

مبادا كه وقتى نزاعى ميان تان مى افتد يا در مورد گرفتن يا دادن، ترافعى ميان تان مى شود به نزد يكى از اين فاسقان نزاع تان را ببريد! ميان خود فردى از كسانى كه حلال ما و حرام ما را مى شناسد، قرار دهيد. من او را قاضى قرار داده ام و مبادا كه برخى از شما برخى را براى نزاع به نزد پادشاه ستمگر ببريد!

ابوخديجه گويد: اولين كسى كه اين حديث را آورد، مردى است كه به امام عليه السلام دربارۀ مردى كه دو نفر، خريدى را كه از فردى كردند به او تحويل دادند. آن دو گفتند: اين مكتوب را به يكى از

ما بدون اين كه ديگرى باشد، مده.

پس از آن، يكى از اين دو غايب شد يا در خانه اش پنهان گرديد و آن كس كه به اين دو فروخته بود، آمد و خريد را منكر شد [منظور قباله است] و ديگرى نزد شاهد عادل آمد و به او گفت: برگۀ خريد را بيرون بياور تا او را نشان بيّنه بدهيم؛ چرا كه رفيق ما فروش به من و دوستم را انكار كرده و دوستم غايب است و شايد او در خانه اش نشسته و مى خواهد كار را بر من خراب سازد. آيا بر آن عادل لازم است كه برگۀ خريد را به بيّنه نشان دهد تا آنان به نفع اين فرد شهادت دهند يا چنين كارى بر او روا نيست مگر اين كه هر دو با هم جمع شوند؟

حضرت عليه السلام نوشتند كه: اگر در اين كار اصلاح گروه است، باكى بدان نيست- انشاءاللّه.»

248- 45494- (4) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «بر غايب حكم نمى شود.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 271

باب 42 عدم جواز حكم بر پايۀ نوشتۀ قاضى ديگر
اشاره

249- 45495- (1) پيوسته اميرالمؤمنين على عليه السلام نامۀ قاضى اى براى قاضى ديگر را در مورد حدّ و غيرحدّ تنفيذ نمى كرد تا آن كه بنى اميّه به حكومت رسيدند. پس آنان با بيّنه تنفيذ كردند.

250- 45496- (2) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «اگر شاهدان عليه مردى به اين كه در مالى حقّ دارد ولى قاضى عدالت آنان را نداند اما در شهر ديگرى قاضى اى است كه عدالت آنان را مى شناسد، پس اگر شهادت در خصوص طلاق يا حدّ است، در آن مورد نامۀ قاضى به قاضى ديگر و شهادت بر شهادت پذيرفته نيست و نامۀ قاضى

به قاضى ديگر در حدّ پذيرفته نمى شود.»

251- 45497- (3) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «نامۀ قاضى ستمگران تنفيذ نمى گردد و نامه نگارى با او نمى شود.»

ارجاعات
مى آيد:

در روايت دهم از باب سى و چهارم از ابواب شهادت، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «نامۀ قاضى به قاضى دربارۀ حدّ، روا نيست.»

باب 43 جواز حكم بر مترافعين اهل كتاب
اشاره

و در ميان آنها (اهل كتاب)، طبق آنچه خداوند نازل كرده، قضاوت كن؛ و از هوس هاى آنان پيروى مكن؛ و از آنها بر حذر باش، مبادا تو را از بعض احكامى كه خدا بر تو نازل كرده، منحرف سازند.

و اگر آنها (از حكم و قضاوت تو)، روى گردانند، بدان كه خداوند مى خواهد آنان را به خاطر پاره اى از گناهان شان مجازات كند؛ و بسيارى از مردم فاسقند.

«1» 252- 45498- (1) امام باقر عليه السلام فرمود: «زمانى كه اهل تورات و اهل انجيل نزد حاكم آيند و نزاع شان را پيش او آورند، اين در اختيار حاكم است. اگر خواست، ميان شان حكم مى دهد و اگر خواست به آنان كارى نخواهد داشت.»

______________________________

(1). مائده 5/ 49.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 273

253- 45499- (2) هارون بن حمزه گويد: «پرسيدم: دو نفر از اهل كتاب- دو مسيحى يا دو يهودى- در ميان شان نزاعى است. حاكمى از حاكمان آنان به ستم ميان شان دادرسى كرده است ولى آن كس كه عليه او دادرسى شده، نمى پذيرد و مى خواهد كه دادرسى به حكم مسلمانان باز گردانده شود. حضرت فرمود: به حكم مسلمانان برگردانده مى شود.»

254- 45500- (3) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «اگر اهل كتاب مرافعۀ خويش را نزد قاضى ببرند، قاضى ميان شان بر طبق آنچه خداوند نازل كرده، قضاوت مى كند؛ آن گونه كه خداوند عز و جل فرمايد: و در ميان آنها (اهل كتاب)، طبق آنچه خداوند نازل كرده، قضاوت كن.»

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب بيست و ششم از ابواب قضاء و روايات باب سى و هفتم، چيزى كه با اين باب مناسبت دارد.

و بنگريد به باب دهم از ابواب ديات و باب

يازدهم.

باب 44 پاره اى از قضاوت هاى حضرت على عليه السلام و پيامبر صلى الله عليه و آله و منصوبين آنها
اشاره

255- 45501- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «زنى را كه به مردى از انصار علاقه داشت، نزد عمر بن خطاب آوردند.

اين زن عاشق اين مرد شده بود ولى به هيچ وسيله به او دست نمى يافت. اين زن تخم مرغى گرفته و زردى آن را در آورده بود و سفيدى را برروى لباسش و ميان دو رانش ريخته بود. سپس نزد عمر آمد و گفت: اى اميرالمؤمنين، اين مرد مرا در فلان جا گرفت و مرا بى عفت كرد. امام صادق عليه السلام فرمود:

عمر قصد كرد كه انصارى را كيفر دهد ولى مرد انصارى در حالى كه اميرالمؤمنين على عليه السلام نشسته بود، سوگند مى خورد و مى گفت: اى اميرالمؤمنين، شما در كار من تحقيق كنيد. چون جوان زياد اصرار كرد، عمر به اميرالمؤمنين عليه السلام گفت: اى ابوالحسن، تو چه مى گويى؟

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 275

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نگاهى به سفيدى اى كه برروى لباس زن و ميان دو رانش بود، انداخت و به زن مظنون شد كه او حيله اى كرده باشد. پس از آن فرمود: آب داغى كه به شدت جوشيده باشد، برايم بياوريد. اين كار را كردند. چون آب را براى حضرت آوردند، دستور داد آب را بر جاى سفيدى ريختند و آن سفيدى پخته شد.

اميرالمؤمنين عليه السلام سفيدى را گرفت و در دهان خويش انداخت و چون طعم آن را چشيد، از دهان بيرون افكند.

سپس رو به زن كرد تا آن كه زن بدان اقرار كرد و خداوند كيفر عمر را از مرد انصارى دفع كرد.»

متن همين روايت، در كتاب هاى مستدرك، ارشاد شيخ مفيد و كنز الفوائد آمده است. مستدرك:

«امام صادق

عليه السلام مشابه اين روايت را ذكر كرده و در پايانش افزوده است: به اميرالمؤمنين عليه السلام [يعنى خداوند كيفر عمر را از مرد انصارى به بركت اميرالمؤمنين عليه السلام دفع كرد].»

ارشاد شيخ مفيد: «روايت شده است كه: زنى عاشق جوانى شد. با او مراوده نمود و جوان نپذيرفت و زن رفت و تخم مرغى برداشت و سفيدى اش را بر لباس خويش ريخت. سپس جوان را گرفت و او را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آورد و گفت: اين جوان به زور با من آميزش كرده و مرا رسوا نموده است.

سپس جامه هاى خود را گرفت و سفيدى تخم مرغ را نشان داد و گفت: اين منى او بر لباس من است.

جوان هم مى گريست و از ادعاى او بيزارى مى جست و سوگند مى خورد.

اميرالمؤمنين عليه السلام به قنبر گفت: دستور ده كسى آبى جوش بياورد به حدى كه سخت داغ باشد. سپس آن را به همان حال برايم بياورد. آن آب را آوردند. حضرت فرمود آن را روى لباس زن بريزند. آب جوش ريختند، سفيدى تخم مرغ خودش را جمع كرد و بهم آمد. حضرت دستور داد آن را بگيرند و به دو نفر از يارانش بدهند و فرمود: بچشيد و بيرون بريزيد. آنان چشيدند و ديدند كه تخم مرغ است. حضرت دستور داد جوان را آزاد سازند و زن را براى كيفر ادّعاى باطلى كه عليه جوان كرده بود، تازيانه زد.»

كنزالفوائد: «دادرسى اميرمؤمنان عليه السلام؛ روايت شده است كه: زنى به پسرى عشق پيدا كرد. از او خواست تا خودش را در اختيار او قرار دهد ولى او نپذيرفت. زن گفت: به خدا سوگند! اگر نكنى،

تو را رسوا مى سازم. پسر هم خواستۀ زن را عملى نكرد. زن تخم مرغى برداشت و سفيدى اش را بر لباسش ريخت و پسر را گرفت و از اميرالمؤمنين عليه السلام دادرسى كرد و گفت: اى اميرالمؤمنين، اين پسر به زور بر من چيره شد و با من آميزش كرد و اين منى اوست بر لباسم. اميرالمؤمنين عليه السلام از پسر در اين باره پرسيد. او گريست و گفت: اى اميرالمؤمنين، به خدا سوگند! او دروغ گفته و من چيزى از آنچه گفت، نكرده ام. اميرالمؤمنين عليه السلام زن را موعظه كرد. آن زن گفت: به خدا سوگند! او كرد و اين منى اوست.

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: قنبر را نزدم بياوريد. او را آوردند. حضرت به او فرمود: دستور ده كسى آبى را بجوشاند تا به شدت داغ شود و آن را نزد من بياورد. زمانى كه آب داغ را آورد، حضرت دستور داد تا بر لباس زن بريزند. آب ريخته شد و سفيدى تخم مرغ پخته و جريان پسر روشن شد.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 277

پس از آن، حضرت به دو نفر از مسلمانان دستور داد تا اين سفيدى را بچشند و بيرون بريزند تا به طور يقين معلوم گردد. آن دو چنين كردند و ديدند كه تخم مرغ است. حضرت، پسر را آزاد ساخت و دستور داد تا او [زن] را دردناك ادب كنند.»

256- 45502- (2) امام صادق عليه السلام فرمود: «زنى كه پيرمردى با او ازدواج كرده بود و چون با زن آميزش كرده بود، زن فرزندى آورد و فرزندان پيرمرد مدّعى بودند كه زن زنا داده و نزد عمر شاهد هم برايش آوردند.

عمر دستور

داد كه سنگسار گردد. اميرالمؤمنين عليه السلام گذرش به زن افتاد. زن گفت: اى پسرعموى رسول خدا، من دليلى دارم. حضرت فرمود: دليلت را بياور. او نوشته اى را به اميرالمؤمنين داد. حضرت فرمود:

اين زن به شما خبر مى دهد از روز ازدواجش و روزى كه آن پيرمرد با او آميزش كرده و اين كه آميزشش با او چگونه بوده است. زن را برگردانيد. فرداى آن روز بچهّ هاى همسن و سال را طلبيد و اين فرزند را هم خواست كه با آنان باشد و به آنان فرمود: بازى كنيد تا آن كه بازى آنان را به خود مشغول كرد. سپس به آنان گفت: بنشينيد. همه نشستند تا جايگير شدند، پس به آنان نهيب زد.

بچّه ها برخاستند و اين بچّه هم بر دو كف دستش تكيه داد و برخاست. حضرت او را خواست و از پدرش ارثش را به او داد و به برادرانش كه به او افترا زده بودند، يك يك حدّ زد. عمر به حضرت گفت:

چه كردى؟ حضرت فرمود: من ضعف پيرمرد را در اين كه پسر به دو كف دستش تكيه داد، شناختم.»

257- 45503- (3) اصبغ بن نباته گويد: «زنى را كه پيرمردى با او ازدواج كرده بود و چون پيرمرد با او آميزش كرد، فرزندى آورد و فرزندان آن پيرمرد ادّعا كردند كه زن زنا داده است و بر آن شهادت دادند، نزد عمر آوردند. عمر دستور داد زن سنگسار گردد. او را بردند. در بين راه با اميرالمؤمنين على بن ابيطالب برخورد كردند. زن گفت: اى پسرعموى رسول خدا، من مظلوم هستم و اين دليل من است. حضرت فرمود: دليلت را بياور. زن

نوشته اى را به امام داد. حضرت آن را خواند و فرمود: اين زن به شما خبر مى دهد از روزى كه ازدواج كرده و روزى كه آميزش كرده و اينكه چگونه آن پيرمرد با او آميزش داشته است. زن را برگردانيد. فرداى آن روز، اميرالمؤمنين على عليه السلام فرزندانى را طلبيد كه با همسن هاى خودشان بازى كردند و پسر اين زن در ميان آنان بود. حضرت به آنان گفت: بازى كنيد.

آنان بازى كردند تا آن كه بازى، آنان را به خود مشغول ساخت. حضرت آنان را صدا زد. آنان ايستادند و پسرى كه فرزند زن بود، با اتكاى به دو كف دستش ايستاد. اميرالمؤمنين عليه السلام او را خواست و از پدرش به او ارث داد و برادرانى را كه افترا بسته بودند، حدّ زد. عمر به حضرت گفت: چگونه [چه] كردى؟ حضرت فرمود: من ضعف پيرمرد را در اتكاى پسر بر دو كف دستش شناختم.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 279

258- 45504- (4) امام صادق عليه السلام فرمود: «مردى در زمان اميرالمؤمنين عليه السلام از منطقۀ جبل به قصد حجّ خانۀ خدا به همراه غلامش آمد. غلام گناهى كرد. اربابش او را زد. غلام گفت: تو مولاى من نيستى بلكه من مولاى توام. حضرت فرمود: پيوسته اين، آن را تهديد مى كرد و مى گفت همين گونه باش تا كوفه برويم اى دشمن خدا. تو را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام مى برم. چون به كوفه رسيدند، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمدند.

آن كس كه غلام را زده بود، گفت: خداوند كارت را اصلاح كند. اين غلام من است. گناهى كرد، او را زدم. به من يورش برد و ديگرى

گفت: به خدا سوگند! او غلام من است. پدرم مرا همراه او فرستاد تا او به من بياموزد و او به من يورش برده و ادعا دارد كه من غلام اويم تا اموال مرا ببرد. حضرت فرمايد: اين شروع كرد به سوگند و آن يكى سوگند مى خورد. اين، آن را تكذيب مى كرد و آن، اين را تكذيب مى نمود. حضرت بيان داشت: اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: در اين شب هر دو برويد با هم سازش كنيد و جز با حقّ نزد من نياييد.

و چون اميرالمؤمنين عليه السلام صبح كرد به قنبر فرمود: دو سوراخ در ديوار ايجاد كن. امام صادق عليه السلام فرمود: اميرالمؤمنين عليه السلام هر صبح به تعقيب نماز تا [سايۀ شاخص] خورشيد به اندازۀ سر نيزه در آيد، تسبيح مى گفت. آن دو نفر آمدند و مردم جمع گشتند و گفتند: قضيّه اى براى امام پيش آمده كه مشابه آن تاكنون برايش اتفاق نيفتاده و از اين قضيّه نمى تواند بيرون آيد. حضرت به آن دو نفر گفت: چه مى گوييد؟ اين سوگند خورد كه آن بردۀ اوست و آن سوگند خورد كه اين بندۀ اوست. حضرت به هر دو فرمود: برخيزيد. من فكر نمى كنم كه شما دو نفر راست بگوييد! سپس به يكى فرمود: سرت را داخل اين سوراخ كن و پس از آن به ديگرى فرمود: سرت را وارد اين سوراخ نما. سپس فرمود: اى قنبر، شمشير رسول خدا صلى الله عليه و آله را برايم بياور. شتاب كن تا گردن آن كه از اين دو برده است، بزنم. حضرت صادق عليه السلام فرمود: غلام سرش را با شتاب بيرون آورد ولى ديگرى همچنان در

سوراخ ماند.

اميرالمؤمنين على عليه السلام به غلام گفت: آيا تو نمى گفتى كه برده نيستى؟ او گفت: آرى ولى او مرا زده بود و به من تعدّى كرده بود. امام صادق عليه السلام فرمود: اميرالمؤمنين براى او از اربابش قول محكم گرفت و او را به اربابش تحويل داد.»

259- 45505- (5) از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه حضرت فرمود: «در زمان اميرالمؤمنين عليه السلام دو نفر هر كدام بر ديگرى ادّعا مى كرد كه او بردۀ اوست و هيچكدام بيّنه نداشتند. حضرت اتاقى براى هر دو ساخت و براى هر دو، دو سوراخ گذاشت نزديك به هم و هر دو را در اتاق وارد كرد و سر آنان را از سوراخ بيرون نمود و به قنبر گفت: با شمشير بالاى سر هر كدام بايست و چون به تو گفتم

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 281

گردن برده را بزن، تو آنان را بترسان ولى هيچكدام را مزن. پس از آن، حضرت به قنبر فرمود: گردن برده را بزن. قنبر شمشير را تكان داد و يكى از آن دو سرش را داخل برد ولى سر ديگرى بيرون از سوراخ ماند. حضرت آن كس را كه سرش را داخل بُرده بود به آن يكى تحويل داد و به آن يكى گفت:

برو، او بردۀ توست.»

260- 45506- (6) امام باقر عليه السلام فرمود: «مردى در زمان اميرالمؤمنين عليه السلام مرد و پسر و برده اى به جا گذاشت. پس از آن، هر كدام از اين دو ادّعا داشت كه او فرزند است و ديگرى بردۀ اوست. اين دو نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمدند و نزاع شان را پيش

ايشان بردند. اميرالمؤمنين عليه السلام دستور داد كه دو سوراخ در ديوار مسجد كنده شود. پس از آن هر كدام از اين دو را مامور ساختند كه سرش را در سوراخ كند. هر دو چنين كردند. سپس فرمود: اى قنبر، شمشير را برهنه ساز و به او اشاره كرد دستورى را كه مى دهم، اجرا مكن. سپس فرمود: گردن برده را بزن. حضرت باقر عليه السلام فرمود: برده سرش را كنار كشيد.

اميرالمؤمنين عليه السلام او را گرفت و به ديگرى فرمود: تو فرزندى و اين را آزاد كردم و دوست تو قرار دادم.»

261- 45507- (7) عبدالرحمن بن حجّاج گويد: «از ابن ابى ليلى شنيدم كه براى يارانش سخن مى گفت. او گفت:

دو نفر با هم در يك سفر همراه شدند و چون خواستند صبحانه بخورند، يكى از آن دو از توشه اش پنج گردۀ نان و ديگرى سه گرده درآورد، يك رهگذر با آنان برخورد كرد. اين دو او را به غذاى شان دعوت كردند. آن مرد با هر دو غذا خورد تا آن كه چيزى نماند و چون از غذا فارغ شدند، رهگذر در برابر آنچه از ايشان خورده بود، هشت درهم به اين دو داد. آن كه سه گردۀ نان داشت به آن كس كه پنج گرده داشت گفت: اين مبلغ را ميان من و خودت نصف كن. ولى دارندۀ پنج گردۀ نان گفت: بلكه بايد هر كدام از ما به تعداد توشه اى كه بيرون آورده، از دراهم بردارد. ابن ابى ليلى گويد: اين دو نزد اميرالمؤمنين عليه السلام در اين باره آمدند و چون حضرت سخن اين دو را شنيد، به آن دو گفت: با

هم مصالحه و سازش كنيد كه قضيۀ شما كم ارزش است. اين دو گفتند: ميان ما به حقّ حكم فرما.

ابن ابى ليلى گويد: حضرت به دارندۀ پنج گردۀ نان هفت درهم و به دارندۀ سه گردۀ نان يك درهم داد و به آن دو فرمود: آيا نه چنين است كه يكى از شما از توشه اش پنج گردۀ نان و ديگرى سه گردۀ نان در آورده است؟ گفتند: آرى. حضرت فرمود: آيا مهمان شما با شما چون شما نخورد؟ گفتند:

آرى. حضرت فرمود: آيا خوراك هر كدام شما سه گرده نان منهاى يك سوم آن نيست؟ گفتند: آرى.

حضرت فرمود: آيا تو اى دارندۀ سه گردۀ نان، سه گردۀ نان منهاى يك سوم را نخورده اى و تو اى

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 283

دارندۀ پنج گردۀ نان، سه گردۀ نان منهاى يك سوم را نخوردى و مهمان هم سه گردۀ نان منهاى يك سوم نخورد؟ آيا براى تو اى دارندۀ سه گرده نان، يك سوم از توشه ات نمى ماند و براى تو اى دارندۀ پنج گردۀ نان، دو گرده و يك سوم نمى ماند؟ و سه گردۀ نان منهاى يك سوم خوردى؛ بنابراين به اين دو براى هر يك سوم گردۀ نان، يك درهم داد؛ لذا به دارندۀ دو گردۀ نان و يك سوم گردۀ نان، هفت درهم و به دارندۀ يك سوم گردۀ نان، يك درهم داد.»

متن روايت در من لا يحضره الفقيه و در ارشاد شيخ مفيد.

من لا يحضره الفقيه: «دو نفر نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمدند. يكى از اين دو گفت: اى اميرالمؤمنين، اين شخص صبح با من آمد. من سه گردۀ نان آوردم و او

پنج گردۀ نان. صبحانه خورديم. مردى با ما برخورد كرد. او را به صبحانه دعوت كرديم. او آمد و با ما صبحانه خورد. چون از صبحانه فارغ شديم، او به ما هشت درهم بخشيد و رفت. من گفتم: اى فلانى، بيا اين مبلغ را با من تقسيم كن؛ [يعنى نصف براى من و نصف براى تو]. ولى او گفت: من تنها بر پايۀ اندازۀ سهم هاى نان تقسيم مى كنم.

حضرت فرمود: برويد و با هم صلح و سازش كنيد. او گفت: اى اميرالمؤمنين، او نمى پذيرد مگر اين كه سه درهم به من دهد و خودش پنج درهم بردارد. شما بر ما قضاوت كن.

راوى گويد: حضرت به او فرمود: اى بندۀ خدا، آيا مى دانى كه سه گردۀ نان، نُه يك سوم نان است؟

گفت: آرى. حضرت فرمود: و مى دانى كه پنج گردۀ نان، پانزده يك سوم نان است؟ گفت: آرى.

حضرت فرمود: پس تو از نُه يك سوم [913]، هشت تا را خورده اى و يكى برايت مى ماند و اين شخص از پانزده يك سوم [1513]، هشت تا را خورده و برايش هفت تا مى ماند و مهمان از نان اين شخص، هفت يك سوم خورده و از نان تو اين يك سوم باقيمانده از نانت را خورده است. پس از هر كدام شما هشت يك سوم است؛ بنابراين براى اين شخص، هفت درهم به جاى هر يك سوم يك درهم و براى تو، براى يك سومت يك درهم است؛ لذا تو يك درهم بگير و به اين هفت درهم بده.»

ارشاد شيخ مفيد: «عبدالرحمن بن حجاج گويد: از ابن ابى ليلى شنيدم كه مى گفت اميرالمؤمنين عليه السلام قضاوتى كرد كه احدى

بر او در آن پيشى نگرفته بود و جريان اين بود كه دو نفر با هم در يك سفر همراه شدند. نشستند كه صبحانه بخورند و يكى پنج گردۀ نان و ديگرى سه گردۀ نان درآورد. مردى به آنان برخورد كرد. و حديث را با تفاوتى در لفظ آورده است.»

262- 45508- (8) امام باقر يا امام صادق عليه السلام فرمود: «دو نفر با هم صبحانه مى خوردند. همراه يكى سه گردۀ نان و همراه يكى پنج گردۀ نان بود. حضرت فرمود: مردى با آنان برخورد كرد و گفت: سلام بر شما دو نفر

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 285

و اين دو هم گفتند: و بر تو سلام باد! بفرماييد صبحانه. خداوند تو را رحمت كند. حضرت افزود: آن مرد نشست و با آنان خورد. چون از صبحانه فارغ شد، برخاست و هشت درهم براى اين دو ريخت و گفت: اين عوض هر دوى شما در برابر آنچه از غذاى تان خورده ام. حضرت فرمود: اين دو، براى آن هشت درهم نزاع كردند. دارندۀ سه گرده نان گفت: نصف براى من است و نصف براى تو و دارندۀ پنج نان گفت: براى من پنج درهم به اندازۀ پنج نانم و براى تو، سه درهم به اندازۀ سه نانت. ولى هر دو نپذيرفتند و درگير شدند تا آن كه نزد اميرالمؤمنين عليه السلام براى مخاصمه آمدند. هر دو جريان را براى حضرت باز گفتند. حضرت فرمود: اين موضوعى كه شما دو نفر در آن هستيد، كم ارزش است و شايسته نيست كه در اين باره به حاكمى مراجعه كنيد.

پس از آن، اميرالمؤمنين عليه السلام به صاحب سه نان

رو كرد و فرمود: نظر من اين است كه رفيقت سه درهم به تو بدهد كه نان او از نان تو بيشتر بوده و تو راضى شو. او گفت: نه به خدا سوگند! اى اميرالمؤمنين، من تن نمى دهم جز به حقّ واقعى. حضرت فرمود: تنها براى تو در حقّ واقعى يك درهم است؛ بنابراين يك درهم بگير و هفت درهم به او بده. او گفت: سبحان اللّه! اى اميرالمؤمنين، او سه درهم به من داده من نپذيرفته ام؛ حالا يك درهم بگيرم!

حضرت فرمود: او از روى مصالحه و سازش سه درهم به تو عرضه كرده است ولى تو سوگند خوردى كه جز به حقّ واقعى تن ندهى و تنها براى تو بر پايۀ حقّ واقعى يك درهم است. او گفت: پس مرا بر اين مطلب مطلع ساز. حضرت فرمود: آيا نمى دانى كه سه نان تو، نُه يك سوم [913] نان است؟ گفت: مى دانم. حضرت فرمود: آيا نمى دانى كه پنج نان او، پانزده يك سوم [1513] نان است؟ گفت: آرى. حضرت فرمود: پس اين مى شود بيست و چهار يك سوم [2413]. تو هشت تا خورده اى و مهمان هشت تا و خود او نيز هشت تا؛ بنابراين از نُه تاى تو يكى مى ماند كه مهمان خورده است و از پانزده تاى او، هفت تا كه مهمان خورده است؛ بنابراين براى او در برابر هفت تايش، هفت درهم و براى تو، در برابر يكى ات كه مهمان خورده، يكى است.»

263- 45509- (9) حكمى تازه از اميرالمؤمنين عليه السلام كه احدى از مردم بر او نسبت به اين حكم پيشى نگرفته، روايت شده است كه: دو نفر براى صبحانه نشستند. يكى از

آن دو پنج نان و ديگرى سه نان بيرون آورد. در همان حال، مرد سومى گذرش به آنان افتاد. از او خواستند، او هم پياده شد و با آن دو خورد تا همۀ نان ها را خوردند. چون خواست برود، به اين دو يك نقره داد و گفت: اين نقره براى شما دو نفر، در عوض آنچه از غذاى تان خورده ام.

اين دو، نقره را وزن كردند، ديدند كه هشت درهم است. آن كس كه پنج نان داشت، گفت: پنج تا از درهم ها براى من و سه تا براى تو؛ به حساب نانى كه براى مان بوده است. ولى ديگرى گفت: بلكه اين هشت درهم بايد ميان ما دو نيم گردد و با هم نزاع كردند و نزد شريح قاضى- در ايام حكومت اميرالمؤمنين عليه السلام- رفتند. اين دو، موضوع خود را با شريح بيان داشتند و شريح در كار اين دو حيران ماند و نفهميد كه چه حكمى ميان اين دو بدهد! اين دو را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام برد. اين دو، قصۀ خويش را براى اميرالمؤمنين عليه السلام گفتند. حضرت كار اين دو را

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 287

جالب دانست و گفت: اين كارى است كه در آن پستى است و درگيرى در آن پسنديده نيست. شما دو نفر سازش كنيد كه سازش براى شما پسنديده تر است. صاحب سه نان گفت: من جز حقّ واقعى و حكم واجب را نمى پذيرم.

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: حالا كه از سازش ابا دارى و تنها مى خواهى كه حكم و دادرسى كنم، براى تو يك درهم و براى رفيقت هفت درهم است.

او در حالى كه خود و حاضران شگفت زده شده

بودند، گفت: اى اميرالمؤمنين، وجه اين حكم را برايم بيان كنيد تا در كارم بينا باشم. حضرت فرمود: من تو را آگاه مى سازم. آيا همۀ آنچه شما داشتيد، هشت نان نبود كه هر كدام از شما به حساب يك سوم دو نان و دو سوم نان را خورده است؟ او گفت: آرى.

حضرت فرمود: بنابراين براى هر كدام از شما هشت تا يك سوم بوده است. صاحب پنج نان، پانزده يك سوم [1513] داشته كه هشت تاى آن را خورده، باقيمانده برايش هفت يك سوم و تو، سه نان داشته اى و سه نان، نُه يك سوم [913] است كه هشت تاى آن را خورده اى، باقيمانده براى تو يك سوم؛ بنابراين براى رفيقت هفت درهم و براى تو يك درهم است. اين بود كه با روشن شدن كارشان بازگشتند.»

264- 45510- (10) امام باقر عليه السلام فرمود: «مردى در زمان اميرالمؤمنين عليه السلام دو كنيز داشت. هر دو در يك شب زاييدند. يكى پسر و ديگرى دختر. مادر دختر رفت و دخترش را در گهواره اى كه در آن پسر بود، گذاشت و پسر او را برداشت. مادر دختر گفت: پسر، فرزند من است و صاحب پسر گفت: پسر فرزند من است. هر دو نزد اميرالمؤمنين عليه السلام مخاصمه كردند. اميرالمؤمنين عليه السلام دستور داد كه شير اين دو زن وزن شود و فرمود: هر كدام از اين دو زن كه شيرش سنگين تر بود، پسر براى اوست.»

265- 45511- (11) دو كنيزى را كه در مورد پسر و دخترى نزاع داشتند، پيش عمر آوردند. عمر گفت: كجاست ابوالحسن، برطرف كنندۀ مشكل ها؟ حضرت را خواستند. عمر جريان را براى

حضرت گفت. حضرت دو ظرف شيشه اى طلبيد. پس آن دو را وزن نمود و سپس هر يك را دستور داد كه در يك شيشه شير بدوشد و هر دو شيشه را وزن كردند. يكى از ديگرى سنگين تر بود. حضرت فرمود: پسر، از آنِ مادرى است كه شيرش سنگين تر و دختر، متعلق به مادرى است كه شيرش سبك تر بوده است.

عمر گفت: از كجا اين را گفتى اى ابوالحسن؟ حضرت فرمود: چون خداوند براى مرد مثل بهرۀ دو زن را قرار داده است و پزشكان اين نكته را پايۀ استدلال بر مرد و زن بودن قرار داده اند.»

266- 45512- (12) مردى سوگند خورد كه فيلى را وزن كند. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «فيل داخل يك كشتى مى شود.

پس از آن نگاه مى شود كه آب تا كجاى كشتى رسيده است [چه اندازه در آب فرو رفته است]. بر آن علامت گذاشته مى شود. سپس فيل را بيرون مى آورند و در كشتى آهن يا روى يا هر چه خواستند، مى ريزند و چون به جايى كه علامت گذاشته شده رسيد، آن را بيرون مى آورند و وزن مى كنند.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 289

267- 45513- (13) راوى گويد: «در حالى كه دو نفر در زمان عمر بن خطّاب نشسته بودند، مردى كه پايش بسته بود ردّ شد. يكى از دو نفر گفت: اگر چيزى كه به پاى اين مرد بسته شده اين اندازه نباشد، همسرش سه طلاقه باشد. ديگرى گفت: اگر آن اندازه كه تو گفتى باشد، همسر او سه طلاقه باشد. هر دو حركت كردند و رفتند نزد ارباب اين برده كه پايش بسته بود. به او گفتند:

ما بر اين سوگند خورده ايم تو چيزى كه به پاى اين برده ات بسته اى، باز كن تا ما آن را وزن كنيم. ارباب برده گفت: اگر بند برده ام را باز كنم همسرش مطلقه باشد، پس از آن همه نزد عمر رفتند و جريان را براى وى گفتند.

عمر گفت: ارباب برده به برده سزاوارتر است. او را ببريد نزد على بن ابيطالب عليه السلام؛ شايد او در اين باره چيزى داشته باشد. آمدند نزد اميرالمؤمنين عليه السلام و جريان را براى حضرت گفتند. حضرت فرمود: چه آسان است اين. ظرفى طلبيد و دستور داد كه نخى به آنچه به پاى او بسته شده بود ببندند و دو پا و آنچه بسته شده بود، در ظرف قرار دهند. سپس آب بر روى آن بريزند تا ظرف پر شود. پس از آن حضرت فرمود: آنچه به پا بسته شده، بالا بياوريد. بالا آوردند تا از آب بيرون آمد. چون از آب بيرون آمد، آب فرو رفت. پس از آن حضرت دستور داد پاره هاى آهن بياورند. آن ها را در آب ريخت تا آب به جاى اول كه آنچه به پا بسته شده و در آب بود، برگردد. پس از آن حضرت فرمود: اين پاره هاى آهن را وزن كنيد. اينها وزن همان چيزى است كه به پاى برده بسته شده است.»

مصنّف كتاب [شيخ صدوق قدس سره] گويد: «تنها اميرالمؤمنين عليه السلام به شناخت اين نكته هدايت فرمود تا مردم را از احكام كسى كه طلاق را با سوگند تجويز مى كند، نجات دهد.»

268- 45514- (14) سيّد رضى قدس سره در كتاب خصائص با سندى مرفوع گويد: «در حالى كه دو

نفر در خانۀ عمر بن الخطاب نشسته بودند، مردى كه پايش به بند يا آهنى بسته بود، گذرش به آنان افتاد. آن مرد برده بود.

يكى از دو نفر گفت: اگر پابند اين مرد اين اندازه وزن نداشته باشد، همسرش سه طلاقه باشد. ديگرى گفت: اگر آنچه تو دربارۀ وزن پابند او گفتى درست باشد، همسر من سه طلاقه باشد. هر دو نزد ارباب برده رفتند و گفتند: ما بر چنين چيزى سوگند خورده ايم. تو پابند برده ات را باز كن تا ما او را وزن كنيم.

ارباب برده گفت: اگر پابند برده ام را باز كنم، همسرش مطلّقه باشد. راوى گويد: اين دو نفر نزد عمر رفتند و جريان را براى عمر باز گفتند. عمر گفت: مولاى برده به برده سزاوارتر است. برويد و از زنان تان كناره گيرى كنيد. آنان گفتند: ما را نزد اميرالمؤمنين على عليه السلام ببر، شايد او در اين باره چيزى بداند. آنان نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمدند و جريان را براى ايشان باز گفتند. حضرت فرمود: اين چه آسان است! سپس حضرت ظرفى طلبيد و دستور داد كه نخى به پابند برده بسته شود و دو پاى برده را با پابند در ظرف داخل كنند. بعداً آب برروى آن بريزند تا پر شود. سپس فرمود: پابند را بالا آوريد. پابند را بلند كردند تا از آب بيرون آمد. چون بيرون آمد، آب كم شد. سپس پاره هاى آهن خواستند و آنها را در آب ريختند تا آب به سر جاى خودش يعنى آنجا كه پابند در آب بود، برگشت. سپس فرمود: اين آهن را وزن كنيد كه وزن پابند است.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص:

291

269- 45515- (15) اميرالمؤمنين عليه السلام در شهر بصره براى آهنگرانى كه يك درِ آهنى از گروهى خريدارى كرده بودند، حكم كرد. صاحبان در گفته بودند كه وزن در، اين اندازه من است و آهنگران هم آنان را تصديق كردند و خريده بودند. ولى چون در را بر دوش شان بردند، به مشترى گفتند كه وزنى را كه اينان گفتند، در اين در نيست؛ لذا از آنان خواستند كه ما به التفاوت را از قيمت كم كنند. آنان نپذيرفتند. خريداران هم بر گرداندند و همگى نزد اميرالمؤمنين عليه السلام رفتند.

حضرت فرمود: «راهنمايى تان مى كنم. اين در را به سوى آب ببريد. در را برداشتند و در كشتى كوچكى انداختند و جايى را كه آب رسيد، علامت گذاشتند. پس از آن حضرت فرمود: به جاى اين در، خرماى وزن شده برگردانيد. پس پيوسته و كم كم خرماى وزن شده به جاى در ريختند تا به همان اندازه [كه علامت گذاشته بودند] رسيد. حضرت فرمود: چه اندازه خرما ريختيد؟ گفتند: اين اندازه من و اين اندازه پيمانه. حضرت فرمود: اين همان وزن در است.»

270- 45516- (16) اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ زنى كه خدمت حضرت آمد و گفت: همسرم با كنيزم بدون اجازه ام آميزش كرده است، حكم داد. حضرت به مرد فرمود: «تو چه مى گويى؟ او گفت: با اجازۀ همسرم با كنيز او آميزش كردم. اميرالمؤمنين عليه السلام [به زن] فرمود: اگر تو راست بگويى، او را سنگسار مى كنيم و اگر دروغ بگويى، به تو حدّ مى زنيم و نماز بپا شد. اميرالمؤمنين عليه السلام برخاست نماز بخواند، زن با خودش فكر كرد و در سنگسار شدن شوهرش و در

حدّ خوردن خودش فايده اى نديد، لذا بيرون رفت و بازنگشت و اميرالمؤمنين عليه السلام هم ديگر از او جويا نشد.»

271- 45517- (17) روايت شده است كه: «دو زن در زمان عمر دربارۀ كودكى كه هر كدام از آنها ادّعا داشت كه فرزند اوست- بى آن كه بيّنه داشته باشند- نزاع كردند و البتّه شخص ديگرى غير از اين دو، دربارۀ كودك نزاعى نداشت. حكم اين بر عمر مشتبه گشت و به سراغ اميرالمؤمنين عليه السلام رفت. حضرت دو زن را خواست و آنان را موعظه كرد و ترساند ولى آنان بر نزاع و اختلاف خويش پا برجا بودند.

حضرت وقتى ديد اين دو نزاع شان را ادامه مى دهند، فرمود: ارّه اى برايم بياوريد. دو زن گفتند: چه مى خواهى بكنى؟ حضرت فرمود: كودك را دو نيم كنم؛ براى هر كدام تان نيمى. يكى از آن دو ساكت بود ولى ديگرى گفت: خدا را! خدا را! اى ابوالحسن، اگر قطعاً اين كار را مى كنى، من بچه را به او بخشيدم. حضرت فرمود: اللّه اكبر! اين فرزند توست نه آن زن ديگر و اگر فرزند وى بود، او هم دلش بر او مى سوخت و بر او مى ترسيد. در اينجا آن زن ديگر اعتراف كرد كه حقّ با رفيقش هست و بچه براى اوست نه اين. عمر شاد گشت و در برابر برطرف كردن مشكل قضايش براى اميرالمؤمنين عليه السلام دعا نمود.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 293

272- 45518- (18) عاصم بن حمزه سلولى گويد: «شنيدم جوانى در مدينه مى گويد: اى برتر از همه حاكمان، تو بين من و مادرم حكم كن. عمربن الخطاب به او گفت: پسر، براى چه به

مادرت نفرين مى كنى؟ او گفت: اى اميرالمؤمنين، مادرم مرا نه ماه در شكمش داشت و دو سال شيرم داد و چون بزرگ شدم و خوب و بد را تمييز دادم و دست راست و چپم را از هم شناختم، مرا طرد كرد و مرا فرزند خود نمى داند و مى گويد كه اصلا مرا نمى شناسد.

عمر گفت: مادرت كجاست؟ پسر گفت: در سقيفۀ فلان قبيله. عمر گفت: مادر غلام را پيش من بياوريد. عاصم بن حمزه گويد: مادر را همراه با چهار برادرش و چهل نفر كه براى مادر سوگند مى خوردند، آوردند و آنها شهادت دادند مادر، اين فرزند را نمى شناسد و اين كه اين جوان مدعى ستمگر و ظالمى است كه مى خواهد مادر را در ميان قبيله اش رسوا سازد و اين مادر دخترى از قريش است كه هرگز ازدواج نكرده و هنوز مهر الهى بر او هست.

عمر گفت: اى پسر، تو چه مى گويى؟ او گفت: اى اميرالمؤمنين، به خدا سوگند! اين زن مادر من است. نه ماه مرا در شكم داشته و دو سال شير داده و چون بزرگ شدم و خوب و بد را تميز دادم و دست راست و چپم را شناختم، مرا طرد كرده و فرزند خود نمى داند و مى گويد كه مرا نمى شناسد. عمر گفت: اى زن، اين پسر چه مى گويد؟ آن زن گفت: اى اميرالمؤمنين، سوگند به خدايى كه با نور، حجاب گرفته و چشمى او را نمى بيند و به حقّ محمد صلى الله عليه و آله و فرزندان وى، من اين پسر را نمى شناسم و نمى دانم كه از كدام مردم است و اين پسر مى خواهد مرا در ميان قبيله ام رسوا كند و

من دخترى از قريش هستم كه هرگز ازدواج نكرده ام و مهر خدا بر من است.

عمر گفت: آيا تو شاهدانى دارى؟ زن گفت: آرى، اينها شاهدان منند. پنجاه نفر قسامه پيش آمدند و نزد عمر شهادت دادند كه پسر ادّعا مى كند و مى خواهد زن را در ميان عشيره اش رسوا سازد و اين زن دخترى از قريش است كه هنوز ازدواج نكرده و با مهر الهى همراه است.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 295

عمر گفت: اين پسر را بگيريد و او را به زندان ببريد تا ما دربارۀ شاهدان تحقيق كنيم. پس اگر شهادت شاهدان تعديل شد، حدّ افترا بر پسر مى زنيم. پس از آن، دست پسر را گرفتند و او را به سوى زندان بردند. در راه، اميرالمؤمنين عليه السلام با آنان روبه رو شد. پسر ندا كرد: اى پسر عموى رسول خدا، من پسرى مظلوم هستم و مجدداً سخنى را كه با عمر گفته بود، در محضر اميرالمؤمنين تكرار كرد. پس از آن گفت: و اين عمر دستور داده كه مرا به زندان ببرند.

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: پسر را نزد عمر ببريد. چون او را باز گرداندند، عمر به آنان گفت: دستور دادم او را به زندان ببريد و شما او را نزد من باز گردانديد! آنان گفتند: اى اميرالمؤمنين، [اميرالمؤمنين] على بن ابيطالب عليه السلام به ما دستور داد كه او را نزد تو برگردانيم و ما از تو شنيده ايم كه مى گويى نافرمانى از دستور على عليه السلام نكنيد. در همين حال بودند كه اميرالمؤمنين على عليه السلام آمد. حضرت فرمود:

مادر پسر را بياوريد. او را آوردند. اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: اى پسر، چه

مى گويى؟ پسر سخن را مجدداً خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام تكرار كرد. اميرالمؤمنين عليه السلام به عمر گفت: آيا به من اجازه مى دهى كه ميان شان دادرسى كنم؟ عمر گفت: سبحان اللّه! چگونه نه؟ با اين كه از رسول خدا شنيدم كه مى فرمود: عالم ترين شما على بن ابيطالب است. سپس حضرت به زن گفت: اى زن، آيا شاهدانى دارى؟ زن گفت: آرى. پس از آن پنجاه نفر قسامه پيش آمدند و شهادت نخستين را دادند.

اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: امروز ميان شما حكمى مى كنم كه موجب رضايت پروردگار از بالاى عرشش باشد. اين دادرسى را حبيبم رسول خدا صلى الله عليه و آله به من آموخته است.

سپس به زن گفت آيا ولىّ دارى؟ گفت: آرى. اينان برادرانم هستند. حضرت به برادران او گفت:

آيا كارى كه من كنم در مورد شما و خواهرتان نافذ است؟ گفتند: آرى، اى پسر عموى حضرت صلى الله عليه و آله؛ دستور تو دربارۀ ما و خواهرمان نافذ است.

اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: خدا و همۀ مسلمانان حاضر را گواه مى گيرم كه من اين پسر را به ازدواج با اين دختر در برابر چهارصد درهم در آوردم و پول آن را از مال خودم پرداخت مى كنم. اى قنبر، درهم ها را بياور.

قنبر هم درهم ها را آورد و در دست پسر ريخت و گفت: اين درهم ها را بگير و در دامن همسرت بريز و نزد ما نيا مگر اين كه اثر عروسى يعنى غسل بر تو باشد. پسر برخاست و درهم ها را در دامن زن ريخت. سپس يقۀ زن را گرفت و به او گفت: برخيز. زن فرياد كشيد: آتش! آتش! اى پسر عموى حضرت

محمد صلى الله عليه و آله آيا مى خواهى كه مرا به فرزندم تزويج كنى؟ اين به خدا سوگند فرزند من است! برادرانم مرا به ازدواج با يك مرد پست كه پدرش بردۀ آزاد شده بود و نه مادرش، در آوردند

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 297

و من از او اين بچّه را پيدا كردم و چون بزرگ شد و جوان گرديد، به من دستور دادند كه او را فرزند خودم ندانم و او را طرد كنم و اين به خدا سوگند فرزند من است و دلم بر فرزندم از تأسّف مى سوزد!

عاصم بن حمزه گويد: سپس زن دست پسر را گرفت و رفت و عمر فرياد زد: واى بر عمر! اگر على نبود، عمر هلاك مى گرديد!»

273- 45519- (19) سلمان فارسى گويد: «جوانى نزد عمر بن الخطّاب آمد و به عمر گفت: مادرم حقّ ارث را براى من از پدرم انكار كرده و مرا نيز نمى پذيرد و گفته است كه تو فرزند من نيستى. عمر مادر را احضار كرد و به او گفت: چرا اين فرزندت را انكار كرده اى و او را نمى پذيرى؟ زن گفت: او در اين گفتارش دروغ گفته و من شاهدانى دارم كه باكره و ازدواج نكرده ام و شوهرى را نمى شناسم و اين زن به هفت نفر از زنان رشوه داده بود و به هر كدام ده دينار و به آنان گفته بود كه شهادت دهيد من باكره ام و ازدواج ننموده ام و شوهرى را نمى شناسم.

عمر به زن گفت: شاهدانت كجايند؟ زن شاهدانش را در برابر عمر حاضر ساخت و آنان شهادت دادند كه زن باكره است و مرد و شوهرى با او

آميزش نكرده است. جوان گفت: ميان من و مادرم علامتى است. آن را برايش ياد آور مى شوم. اميد كه بشناسد! عمر به جوان گفت: بگو هر چه در نظر دارى. جوان گفت: پدرم شيخ سعدبن مالك بود. به او حارث مزنى مى گفتند. من در سال قحطى شديد به دنيا آمدم و دو سال كامل از گوسفندى شير خوردم. پس از آن بزرگ شدم و پدرم با گروهى براى تجارت به سفر رفت. آنان برگشتند ولى پدرم برنگشت. از آنان دربارۀ پدرم جويا شدم. گفتند: رفت. مادرم چون اين خبر را شنيد، مرا انكار كرد و دورم ساخت و اكنون به هنگام نيازمندى به من ضرر رسانده است.

عمر گفت: اين مشكلى است كه جز پيامبر يا وصى پيامبر آن را نمى گشايد. برخيزيد و ما را نزد ابوالحسن على عليه السلام ببريد. غلام رفت در حالى كه مى گفت: كجاست منزل آن كس كه سختى ها را برطرف مى سازد و مشكلات را مى گشايد؟

پس آنجا ايستاد و مى گفت: اى آن كه سختى ها را برطرف مى سازى، خليفۀ واقعى اين امت كجاست؟ او را به منزل على بن ابيطالب عليه السلام كه برطرف كنندۀ سختى ها و گشايندۀ مشكلات است، راهنمايى كردند. آنجا ايستاد و مى گفت: اى برطرف كنندۀ سختى ها از اين امت. امام عليه السلام به او فرمود:

اى جوان تو را چه شده؟ گفت: اى مولاى من، مادرم حقّ مرا انكار كرده و مرا به فرزندى قبول ندارد و گفته است كه من فرزند او نيستم. حضرت فرمود: قنبر كجاست؟ او پاسخ داد: آماده به خدمتم مولاى من. حضرت به او فرمود: برو و زن را به مسجد رسول خدا بياور. قنبر رفت

و زن را در برابر حضرت حاضر كرد. امام عليه السلام به او فرمود: واى بر تو! چرا فرزندت را انكار مى كنى؟ زن گفت: من باكره

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 299

هستم، فرزند ندارم و بشرى با من آميزش نداشته است. حضرت به او فرمود: سخن را طولانى مساز؛ من پسرعموى ماه تمامم؛ من چراغ تاريكى هايم و جبرئيل جريان تو را به من خبر داده است. زن گفت: مولاى من قابله [ماما] را حاضر ساز تا مرا نگاه كند كه آيا من باكره و شوهر كرده ام؟ آنان قابلۀ اهالى كوفه را حاضر كردند. چون قابله بر او وارد شد، زن دستبندى كه در دست داشت به او داد و به ماما گفت: گواهى بده كه من باكره ام. ماما چون از نزد زن بيرون آمد، به اميرالمؤمنين عليه السلام گفت:

مولاى من، اين زن باكره است. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: اين پيرزن دروغ گفت. اى قنبر، پيرزن را تفتيش كن و از او دستبند را بگير. قنبر گويد: من از شانۀ زن دستبند را در آوردم. در اين جا بود كه مردمان ناله سر دادند. امام فرمود: ساكت باشيد! من جايگاه دانش پيامبرى هستم. سپس حضرت كنيز را حاضر كرد و به او گفت: اى كنيز، من زيور دين، قاضى دين هستم؛ من ابوالحسن و الحسين [پدر امام حسن و امام حسين عليهما السلام] هستم، من مى خواهم تو را به ازدواج اين جوان كه بر تو ادّعا دارد، درآورم. آيا او را به عنوان شوهر از من مى پذيرى؟ زن گفت: نه مولايم. آيا مى خواهى شريعت محمد صلى الله عليه و آله را باطل كنى؟ حضرت به

او فرمود با چه چيزى؟ زن گفت: مرا به ازدواج فرزندم درمى آورى؟ چگونه ممكن است! امام فرمود: حقّ آمد و باطل رفت. چرا اين اقرار از سوى تو پيش از رسوايى نبود؟ زن گفت: اى مولايم، بر ارث مى ترسيدم. حضرت به او فرمود: از خداوند متعال استغفار كن و به سوى او توبه نما. پس از آن، حضرت ميان مادر و جوان سازش برقرار كرد و فرزند را به مادرش و به ارث پدرش ملحق نمود.»

274- 45520- (20) جوانى مال پدرش را از عمر مطالبه كرد و گفت: «پدرش در كوفه مرده و فرزند، كودكى در مدينه بوده است. عمر به سرش فرياد كشيد و او را طرد كرد. جوان بيرون آمد و از ظلم عمر شكوه مى كرد. اميرالمؤمنين عليه السلام او را ديد و فرمود: او را در جامع [مسجد مركزى] نزد من بياوريد تا مسالۀ او را برطرف كنم. او را آوردند. حضرت از حال او پرسيد. او جريان خود را به امام خبر داد. اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: در ميان شما حكمى خواهم كرد كه خداوند از بالاى هفت آسمان بدان حكم كرده است و چنين حكمى نمى كند، جز آن كس كه خداوند او را براى علم خويش پسنديده است.

پس از آن، حضرت بعضى از يارانش را طلبيد و فرمود: برايم بيل بياور. سپس فرمود: ما را نزد قبر پدر پسر بچّه ببريد. پس همه رفتند. حضرت فرمود: اين قبر را بشكافيد و نبش كنيد و يك استخوان پهلوى او را براى من بيرون آوريد. حضرت استخوان پهلو را به جوان داد و به او فرمود: آن را بو كن.

چون

بوييد، خون از دو سوراخ بينى اش جوشيد. حضرت فرمود: اين فرزند اوست. عمر گفت: با جوشيدن خون، مال به او داده مى شود؟ حضرت فرمود: او از تو و از همۀ خلق به اين مال سزاوارتر است. پس از آن، حضرت دستور داد كه حاضران اين استخوان پهلو را ببويند. همه بوييدند ولى خون از هيچكدام نيامد. حضرت دستور داد كه مجدداً استخوان را نزد پسر ببرند و فرمود: بو كن. تا پسر بوييد، خون بسيار جوشيد. حضرت فرمود: آن پدر اين فرزند است. مال را به او تسليم كن. سپس حضرت فرمود: به خدا سوگند! نه به من دروغ گفته شده و نه من دروغ گفته ام.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 301

275- 45521- (21) شيخ مفيد در رسالۀ عويصه [رسالۀ مشكل] آورده است: «سئوال ديگر دربارۀ مردى شد كه برده هايى را مالك شده است- بى آنكه آنان را خريدارى كرده يا، به او هبه شده باشد يا صدقه يا غنيمت جنگى يا ارث از كسى كه مالك آنان بوده و مرده است و به جاى گذاشته تا به او رسيده باشد.

پاسخ: اين مرد، مادرش پس از پدرش با يك مسيحى ازدواج كرده است. مرد مسيحى از او چند فرزند پيدا كرده است و اميرالمؤمنين عليه السلام به قتل آن مادر حكم داد و فرزندان او را از مسيحى بردۀ برادر مسلمان شان قرار داده»

276- 45522- (22) امام باقر عليه السلام فرمايد: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ مردى كه خود و يارانش يك گوسفند را خوردند، او [صاحب گوسفند] گفت: اگر اين گوسفند را خورديد، آن براى شماست و اگر نخوريد، بر شماست كه فلان مقدار خسارت

بدهيد. قضاوت كرد كه اين حكم باطل است و چيزى به عهدۀ خورندگان غذا- چه غذا كم باشد يا زياد باشد- نيست و حضرت از خسارت گرفتن از نخوردن كامل منع كرد.»

277- 45523- (23) پيامبر صلى الله عليه و آله از يك اعرابى [عرب بيابانى] شترى را به چهارصد درهم خريد. چون اعرابى مال را گرفت، فرياد كرد كه: درهم ها و شتر مال من است. ابوبكر آمد. حضرت فرمود: ميان من و اعرابى حكم كن. ابوبكر گفت: حكم روشن است. از شما بيّنه خواسته مى شود. عمر آمد. او هم چون اوّلى گفت. پس از آن اميرالمؤمنين عليه السلام آمد. حضرت پيامبر فرمود: آيا جوانى را كه مى آيد، مى پذيرى؟

او گفت: آرى. اعرابى گفت: شتر، شتر من است و درهم ها هم درهم هاى من است. اگر محمّد صلى الله عليه و آله چيزى دارد، بر آن بيّنه بياورد. اميرالمؤمنين عليه السلام سه بار فرمود: شتر و رسول خدا را رها كن. آن اعرابى كنار نرفت. حضرت يك ضربت بر او زد. اهل حجاز همه گفتند كه: حضرت سر اعرابى را [با يك ضربت] پرت كرد. ولى بعضى از اهل عراق گويند: حضرت عضوى از او را قطع نمود. حضرت فرمود:

اى رسول خدا، ما تو را بر وحى تصديق مى كنيم ولى تو را بر چهارصد درهم تصديق نكنيم!

و در خبرى غير از اين آمده است: پيامبر به آن دو نفر التفاتى كرد و فرمود: اين حكم خداست؛ نه آنچه شما بدان حكم كرديد.»

ارجاعات
مى آيد:

در باب چهارده از ابواب حدّ محارب، رواياتى كه بر بخش پايانى عنوان باب دلالت دارد؛ ملاحظه كنيد.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 303

كتاب شهادات

اشاره

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 305

باب 1 وجوب پذيرش دعوت به تحمّل و اداى شهادت
اشاره

و چه كسى ستمكارتر است از آن كس كه گواهى و شهادت الهى را كه نزد اوست، كتمان مى كند و خدا از اعمال شما غافل نيست.

«1» و شهود نبايد به هنگامى كه آنان را (براى شهادت) دعوت مى كنند خوددارى نمايند و از نوشتن (بدهى خود) چه كوچك باشد يا بزرگ ملول نشويد (هر چه باشد بنويسيد) اين، در نزد خدا به عدالت نزديك تر و براى شهادت مستقيم تر و براى جلوگيرى از ترديد و شك (و نزاع و گفتگو) بهتر است. «2»

و بايد كسى كه امين شمرده شده (و بدون گرو، چيزى از ديگرى گرفته)، امانت (و بدهى خود را به موقع) بپردازد و از خدايى كه پروردگار اوست، بپرهيزد و شهادت را كتمان نكنيد و هر كس آن را كتمان كند، قلبش گنهكار است و خداوند به آنچه انجام مى دهيد، داناست. «3»

خداوند به شما فرمان مى دهد كه امانت ها را به صاحبانش بدهيد؛ و هنگامى كه ميان مردم قضاوت مى كنيد به عدالت قضاوت كنيد. خداوند، اندرزهاى خوبى به شما مى دهد. خداوند شنوا و بيناست. «4»

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! كاملًا قيام به عدالت كنيد براى خدا شهادت دهيد اگر چه (اين گواهى) به زيان خود شما، يا پدر و مادر و نزديكان شما بوده باشد؛ (چرا كه) اگر آنها غنى يا فقير باشند؛ خداوند سزاوارتر است كه از آنان حمايت كند. بنابراين از هوىٰ و هوس پيروى نكنيد؛ كه از حقّ، منحرف خواهيد شد و اگر حقّ را تحريف كنيد يا از اظهار آن، اعراض نماييد، خداوند به آنچه انجام مى دهيد، آگاه است. «5»

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! همواره

براى خدا قيام كنيد و از روى عدالت، گواهى دهيد.

______________________________

(1). بقره 2/ 140.

(2). همان/ 282.

(3). همان/ 283.

(4). نساء 4/ 58.

(5). همان/ 135.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 307

دشمنى با جمعيّتى، شما را به گناه و ترك عدالت نكشاند. عدالت كنيد كه بر پرهيزگارى نزديك تر است و از (معصيت) خدا بپرهيزيد كه خداوند از آنچه مى دهيد، باخبر است.

«1» و شهادت را براى خدا برپا داريد؛ اين چيزى است كه مومنان به خدا و روز قيامت به آن اندرز داده مى شوند و هر كس تقواى الهى پيشه كند، خداوند راه نجاتى براى او فراهم مى كند. «2»

و آنها كه به اداى شهادت شان قيام مى كنند. «3»

278- 45524- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «به هنگامى كه دعوت به شهادت مى شوى، اجابت كن.»

279- 45525- (2) امام صادق عليه السلام فرمود: «شاهدان از اجابت، زمانى كه پيش از نوشتن به شهادت خوانده مى شوند امتناع نورزند.»

280- 45526- (3) امام صادق عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند عز و جل: و شهود نبايد به هنگامى كه آنها را (براى شهادت) دعوت مى كنند خوددارى نمايند، فرمود: «پيش از شهادت.

و درباره فرمودۀ خداوند عز و جل: و هر كس آن را كتمان كند، قلبش گنهكار است، فرمود: پس از شهادت [براى اداى شهادت].»

281- 45527- (4) ابوالصباح كنانى از امام صادق عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند عز و جل: و شهود نبايد به هنگامى كه آنها را (براى شهادت) دعوت مى كنند خوددارى نمايند، روايت كرده است: «حضرت فرمود: شايسته نيست براى احدى، اگر به شهادتى كه شاهد آن باشد، دعوت مى شود، بگويد: من براى شما بر آن شاهد نمى شوم.»

______________________________

(1). مائده 5/ 8.

(2). طلاق

65/ 2.

(3). معارج 70/ 33.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 309

282- 45528- (5) ابوالصباح از امام صادق عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند عز و جل: و شهود نبايد به هنگامى كه آنها را (براى شهادت) دعوت مى كنند خوددارى نمايند، روايت كرده است: «او گويد: حضرت فرمود: پيش از شهادت. حضرت فرمود: شايسته نيست براى كسى كه به شهادتى دعوت مى شود، اين كه بگويد من براى شما شاهد نمى شوم و اين پيش از نوشتن است.»

283- 45529- (6) امام صادق عليه السلام دربارۀ، فرمودۀ خداوند عز و جل: و شهود نبايد هنگامى كه آنها را (براى شهادت) دعوت مى كنند خوددارى نمايند، فرمود: «شايسته نيست براى كسى كه به شهادتى دعوت مى شود، بگويد: من براى شما شاهد نمى شوم.»

284- 45530- (7) يزيد بن اسامه گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ، فرمودۀ خداوند متعال: و شهود نبايد به هنگامى كه آنها را (براى شهادت) دعوت مى كنند خوددارى نمايند، پرسيدم. حضرت فرمود: شايسته نيست براى احدى، اگر به شهادتى خوانده شود، بگويد: من شاهد شما نمى شوم.»

285- 45531- (8) امام جعفر صادق عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند متعال: و شهود نبايد به هنگامى كه آنها را (براى شهادت) دعوت مى كنند خوددارى نمايند، فرمود: «زمانى كه پيش از نوشتن دعوت مى شوند. شايسته نيست براى احدى اگر به شهادت دعوت شود، بگويد من براى شما شاهد نمى شوم. حضرت افزود: آن زمان كه به شهادت دعوت مى شوى، اجابت كن ولى اگر شاهد بودى و دعوت به اداى شهادت شدى، براى تو جايز نيست كه از شهادت دادن تخلف كنى و آن فرمودۀ خداوند عز و جل است كه: و شهادت را

كتمان نكنيد و هر كس آن را كتمان كند، قلبش گنهكار است.»

286- 45532- (9) محمّد بن الفضيل از ابوالحسن عليه السلام [امام هفتم] دربارۀ فرمودۀ خداوند عز و جل: و شهود نبايد به هنگامى كه آنها را (براى شهادت) دعوت مى كنند خوددارى نمايند، روايت كرده است: «حضرت فرمود: آن زمان كه مردى تو را مى خواند تا تو شاهد او بر دين يا حقّى شوى، شايسته نيست براى تو كه از آن عقب نشينى كنى [خوددارى كنى].»

287- 45533- (10) محمّد بن الفضيل گويد: «عبد صالح عليه السلام [امام هفتم] فرمود: شايسته نيست براى كسى كه به شهادتى دعوت مى شود، در شهادت عقب نشينى كند. [خوددارى كند].»

288- 45534- (11) محمّد بن الفضيل از امام موسى بن جعفر عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند: و شهود نبايد به هنگامى كه آنها را (براى شهادت) دعوت مى كنند خوددارى نمايند، روايت كرده است: «حضرت فرمود: آن زمان كه مردى تو را مى خواند كه بر دين يا حقى شهادت دهى، شايسته نيست براى كسى كه در شهادت عقب نشينى كند. [خوددارى كند].»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 311

289- 45535- (12) آن زمان كه مردى براى اين كه شاهد مردى باشد دعوت مى شود، براى او نيست كه از شهادت بر آن امتناع ورزد؛ به دليل فرمودۀ خداوند متعال: و شهود نبايد به هنگامى كه آنها را (براى تحمّل شهادت) دعوت مى كنند خوددارى نمايند. و آن زمان كه رفيقش مى خواهد او برايش اداى شهادت دهد به آنچه دين است، او امتناع نورزد؛ به دليل فرمودۀ خداوند متعال: و هر كس آن را كتمان كند، قلبش گنهكار است.»

290- 45536- (13) هشام بن

سالم از امام صادق عليه السلام روايت كرده است: «هشام گويد: پرسيدم: و شهادت را كتمان نكنيد، حضرت فرمود: پس از شهادت [منظور كتمان اداى شهادت پس از تحمّل شهادت است].»

291- 45537- (14) هشام از امام صادق عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند: و شهود نبايد خوددارى نمايند، روايت كرده است: «حضرت فرمود: پيش از شهادت.»

292- 45538- (15) امام باقر عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند عز و جل: هر كس آن را كتمان كند، قلبش گنهكار است، فرمود:

دلش كافر است.»

293- 45539- (16) از پيامبر صلى الله عليه و آله در روايت مناهى پيامبر صلى الله عليه و آله آمده است: «و پيامبر صلى الله عليه و آله از كتمان شهادت نهى كرده است و فرموده: هر كس شهادت را كتمان كند، خداوند گوشت او را به او در برابر همۀ خلايق مى خوراند و آن فرمودۀ خداوند عز و جل است كه: و شهادت را كتمان نكنيد و هر كس آن را كتمان كند، قلبش گنهكار است و خداوند به آنچه انجام مى دهيد، داناست.

294- 45540- (17) ابوهريره و ابن عباس گفتند: «رسول خدا صلى الله عليه و آله پيش از وفات خويش براى ما سخنرانى كرد و اين آخرين خطبه اى بود كه رسول خدا در مدينه داشت. (تا آن كه گويد): هر كس كه از شهادتش بازگردد و آن را كتمان سازد، خداوند گوشتش را در برابر همۀ خلايق به او مى خوراند و در حالى كه زبانش را در دهان مى چرخاند، وارد دوزخ مى گردد.»

295- 45541- (18) از عالم عليه السلام روايت مى كنم كه فرمود: «هر كس شهادتش را كتمان كند يا به گناه

شهادت دهد تا خون مرد مسلمان را هدر دهد يا مالش را از بين ببرد، روز قيامت در حالى مى آيد كه براى چهره اش به اندازه اى كه چشم كار كند تاريكى و در صورتش خراش است و همۀ خلايق او را با نام و نسبش مى شناسند و هر كس شهادت حقّى بدهد تا حقّ مسلمانى را زنده كند، يا خونش را حفظ كند روز قيامت در حالى مى آيد كه براى چهره اش به اندازه اى كه چشم كار كند نور است و خلايق او را با نام و نسبش مى شناسند.

296- 45542- (19) جابر از امام محمد باقر عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: هر كس شهادتش را كتمان كند، يا شهادتى دهد كه بر اثر آن خون مسلمانى هدر رود يا مال او را از بين ببرد روز قيامت

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 313

در حالى مى آيد كه براى چهره اش به اندازه اى كه چشم كار كند تاريكى و در صورتش خراش است و همۀ خلايق او را با نام و نسبش مى شناسند و هركس شهادت حقى بدهد تا حق مسلمانى را زنده كند يا خونش را حفظ نمايد روز قيامت در حالى مى آيد كه براى چهره اش به اندازه اى كه چشم كار كند نور است و خلايق او را با نام و نسبش مى شناسند.

پس از آن، امام باقر عليه السلام فرمود: آيا نمى بينى كه خداوند- تبارك و تعالى- مى فرمايد: و شهادت را براى خدا، بر پا داريد؟»

297- 45543- (20) يزيد بن سليط زيدى از موسى بن جعفر عليه السلام در حديثى طولانى روايت كرده است كه: اگر از تو دربارۀ

شهادتى پرسيدند، اداى شهادت كن؛ چرا كه خداوند متعال مى فرمايد: خداوند به شما دستور مى دهد كه امانت ها را به صاحبانش بدهيد و خداوند عز و جل فرموده است: و چه كسى ستمكارتر است از آن كس كه گواهى و شهادت الهى را كه نزد اوست، كتمان كند. من گفتم: به خدا سوگند! من چنين كارى را هرگز نمى كنم.»

298- 45544- (21) اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند متعال: و شهود نبايد به هنگامى كه آنها را (براى تحمّل شهادت) دعوت مى كنند خوددارى نمايند، فرمود: «هركس كه بر عهدۀ او شهادتى است، اگر براى اقامۀ (اداى) آن دعوت شد، امتناع نكند و اقامۀ شهادت كرده و دربارۀ آن خيرخواهى كند و ملامت ملامتگر در ارتباط با شهادت در او اثر نكند و امر به معروف و نهى از منكر كند.»

299- 45545- (22) و در روايت ديگر، حضرت فرمود: «اين آيه [آيه اى كه در حديث گذشته آمد] دربارۀ كسى است كه براى شنيدن شهادتى دعوت شده و امتناع كرده است. ولى دربارۀ كسى كه از اداى شهادت اگر نزد اوست امتناع كند، اين آيه نازل گشته است: و شهادت را كتمان نكنيد و هر كس آن را كتمان كند، قلبش گنهكار است؛ يعنى دلش كافر است.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 315

300- 45546- (23) پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «خداوند شهادت ها را براى حفظ و پشتيبانى از تلاشى كه براى دفع ديگرى مى شود، واجب كرده است.»

ارجاعات
مى آيد:

در باب بعدى و باب پس از آن و باب چهارم، چيزى كه بر اين مفاد دلالت دارد.

باب 2 وجوب اقامۀ شهادت براى اهل سنّت مگر در برخى موارد
اشاره

301- 45547- (1) امام ابوالحسن عليه السلام فرمود: «پدرم در نامه اش به من در پاسخ به اين پرسشم كه آيا براى آنان شهادت بدهم، نوشت: شهادت را براى خداوند عز و جل بين خودت و آنان (اهل سنّت) اقامه كن؛ گرچه عليه خودت يا پدر و مادر يا خويشاوندانت باشد. ولى اگر بر برادرت (شيعه) بيم ستم داشتى، نه.»

302- 45548- (2) مرازم گويد: «امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: بر شما باد به نماز در مسجدها، حسن همجوارى با مردم، اقامۀ شهادت و حضور جنازه ها! براى شما از مردم چاره اى نيست. هيچ كس در طول حيات خويش از مردم بى نياز نيست. ما بر جنازه هاى شان حاضر مى شويم و تنها براى شما هم شايسته است كه مثل آنچه امامان تان انجام مى دهند، انجام دهيد و مردم به همديگر احتياج دارند، مادامى كه بر اين حال هستند؛ تا آن كه آن شود كه پس از آن، هر گروهى به همفكران خود تنها مى پيوندند.

سپس حضرت فرمود: بر شما باد به خوب نماز خواندن! و براى آخرت تان عمل و براى خودتان خوبى انتخاب كنيد؛ چرا كه مرد، گاهى در امر دنيا زيرك است و گفته مى شود كه چقدر فلانى زيرك است! ولى زيرك، كسى است كه براى آخرت زيرك باشد.»

ارجاعات
گذشت:

در آيات و روايات باب پيشين، چيزى است كه با عموم و اطلاق بر اين مفاد دلالت دارد.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 317

باب 3 شهادت اختيارى
اشاره

303- 45549- (1) امام باقر عليه السلام فرمود: «اگر مرد شهادت را شنيده است ولى او را بر آن شاهد نگرفته اند، او مختار است اگر بخواهد، شهادت مى دهد و اگر بخواهد، سكوت مى كند.»

304- 45550- 45- (2) محمّد بن مسلم گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ مردى كه در حساب رسى دو نفر حاضر مى شود. پس از آن، آن دو نفر از او مى خواهند كه بر آنچه از آن دو شنيده است شهادت دهد، حضرت فرمود: آن در اختيار وى است. اگر بخواهد، شهادت مى دهد و اگر بخواهد، شهادت نمى دهد و اگر به حقّى كه شنيده است شهادت دهد. يا شهادت ندهد، چيزى بر او نيست؛ چون آن دو نفر او را شاهد نگرفته بودند.»

305- 45551- (3) امام باقر عليه السلام فرمود: «اگر مردى شهادت را شنيده است ولى او را بر آن شاهد نگرفته بودند، او مختار است. اگر بخواهد، شهادت مى دهد و اگر بخواهد، سكوت مى كند؛ مگر از ظالم (ظلم را) بفهمد كه در اين صورت بايد شهادت دهد و براى او حلال نيست مگر اين كه شهادت دهد.»

306- 45552- (4) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر مرد شهادت را بشنود ولى بر آن شاهد گرفته نشده بود، مختار است. اگر بخواهد، شهادت مى دهد و اگر بخواهد، سكوت مى كند. حضرت افزود: ولى اگر او را شاهد گرفته اند، حقّ ندارد مگر اين كه شهادت دهد.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 319

307- 45553- (5) امام باقر عليه السلام

دربارۀ مردى كه به حساب رسى دو نفر حاضر مى شود و پس از آن دعوت مى شود كه شهادت دهد، فرمود: «اگر بخواهد، شهادت مى دهد و اگر بخواهد، شهادت نمى دهد.»

شيخ صدوق قدس سره گويد: «منظور از اين روايت كه اختيار را به كسى كه شاهد حساب رسى دو نفر بوده داده، موردى است كه بر آن حقّ، شاهد ديگرى غير اين كس باشد.»

308- 45554- (6) امام باقر عليه السلام دربارۀ مردى كه شاهد حساب رسى دو نفر بوده است پس از آن به اداى شهادت دعوت مى شود، فرمود: «شهادت دهد.»

309- 45555- (7) امام باقر عليه السلام فرمود: «اگر مردى در حساب رسى ميان گروهى حاضر باشد، پس از آن از او بخواهند كه بر آنچه شنيده شهادت دهد، اين در اختيار اوست. اگر خواست، شهادت دهد و اگر خواست، شهادت ندهد مگر اين كه پيش از آن از او خواسته بودند كه شاهد باشد؛ بنابراين اگر شهادت داد، به حقّ شهادت داده و اگر شهادت نداد، چيزى بر او نيست؛ چون او را پيش از آن شاهد نگرفته بودند و شهادت ندهد مگر اين كه همۀ سخن را شنيده و ثبت كرده باشد و محكم آن را بداند.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت ششم از باب نهم از ابواب طلاق، اين گفته كه: «نزد جمعى آمد و گفت: فلان زن طلاق داده شده است. آيا طلاق بر زن واقع مى شود با اين كه به آنان نگفته است شاهد باشيد؟ حضرت فرمود: آرى.»

و در روايت هفتم، اين گفته كه: «او گفت فلان زن طلاق داده شده است در حالى كه گروهى سخن او را مى شنيدند ولى به آنها نگفت

كه شاهد باشيد. آيا طلاق بر آن زن واقع مى شود؟ حضرت فرمود: آرى، اين شاهد گرفتن است.» و در روايت احمدبن اشيم، مانند آن و در پايان آن افزوده است:

«آيا او رها و واگذار مى شود؟»

باب 4 جواز تصحيح شهادت

310- 45556- (1) داوودبن الحصين گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى گويد: اگر به شهادتى شاهد بوده اى و مى خواهى آن را ادا كنى، هرگونه كه مى خواهى آن را تغيير بده و مرتب ساز و تصحيح كن- آن گونه كه مى توانى- تا آن چيز براى صاحب حقّ سالم بماند. البته بعد از آن كه جز به حقّ شهادت ندهى و چيزى را كه حقّ نيست در حقّ اضافه نكنى؛ چرا كه شاهد، حقّ را باطل مى سازد و حقّ را ثابت

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 321

مى كند و با شاهد، حقّ ثابت مى گردد و با شاهد حقّ داده مى شود و براى شاهد در راه اداى شهادت در برابر تصحيح شهادت به هر چه كه بتواند چون افزودن الفاظ و معانى و توضيح در متن شهادت- به آنچه حقّ را ثابت سازد و حقّ را تصحيح كند تا بيش از حقّ گرفته نشود- مشابه پاداش روزه دار، شب زنده دار و جهادگر با شمشير در راه خداست.»

311- 45557- (2) حضرت دربارۀ مردى كه به اداى شهادت خوانده مى شود و او شهادت را هر گونه كه مى تواند تصحيح مى كند، بر الفاظ و معانى و توضيح متن شهادت مى افزايد- به گونه اى كه حقّ ثابت گردد و حقّ گرفته شود و از حقّ متمايل نگردد- فرمود: «مانند اجر روزه دار، شب زنده دار و جهادگر با شمشير در راه خداست.»

312- 45558- (3) داوود بن الحصين گويد: «من

حاضر بودم و شنيدم كسى از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه شهادتى نزد اوست و اين قاضيان [غير شيعه] شهادت را نمى پذيرند مگر با تصحيح نظر مذهب شان و من وقتى كه اداى شهادت مى كنم، نياز دارم كه آن را بر خلاف آنچه مرا بر آن شاهد گرفته اند تغيير دهم و به الفاظ چيزى اضافه كنم كه شاهد بر آن نبوده ام وگرنه بر مبناى قضاوت آنان آنچه من بر آن شاهد گرفته شده ام براى صاحب حقّ سالم نمى ماند، آيا اين تغيير شهادت برايم حلال است؟

حضرت فرمود: آرى، به خدا سوگند آن برترين پاداش و اجر است! هرگونه كه مى توانى شهادت را تصحيح كن؛ آن گونه كه در ارتباط با قضاوت آنان بايد تصحيح شود.»

313- 45559- (4) راوى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: يكى از برادرانم نزد من شهادتى دارد ولى قاضيان كه نزد ما هستند، همه آن را امضا نمى كنند. حضرت فرمود: زمانى كه فهميدى شهادت حقّ است، هر گونه كه مى توانى آن را تصحيح كن تا حقّ آن شخص بماند [و از بين نرود].»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 323

باب 5 شهادت بر قائم مقام وكيل فوت شده در وقف

و شهادت را براى خدا برپا داريد؛ اين چيزى است كه مومنان به خدا و روز قيامت به آن اندرز داده مى شوند و هر كس تقواى الهى پيشه كند، خداوند راه نجاتى براى او فراهم كند.

«1» 314- 45560- (1) در نامه اى كه محمّد بن عبداللّه حميرى به حضرت صاحب الزمان عليه السلام نوشته است، در پاسخ امام به پرسش هايى كه محمّد بن عبداللّه حميرى كرده است آمده: «محمد بن عبداللّه حميرى دربارۀ مردى مى پرسد كه زمين يا حيوانى را وقف

مى كند و بر خويش به نام بعضى از وكيلان وقف، شاهد مى گيرد. سپس اين وكيل مى ميرد يا كارش تغيير مى كند و ديگرى متولّى مى شود. آيا براى شاهد جايز است كه براى متولّى جديد شهادت دهد اگر اصل وقف براى يك نفر ثابت باشد، يا جايز نيست؟

حضرت پاسخ داد: غير آن جايز نيست؛ چرا كه شهادت براى وكيل نبوده و تنها براى مالك بوده و خداوند فرموده است: شهادت را براى خدا بپا داريد.»

باب 6 جواز شهادت بر پايۀ علم
اشاره

كسانى كه غير از او را مى خوانند، قادر به شفاعت نيستند؛ مگر آنها كه شهادت به حقّ داده اند و به خوبى آگاهند. «2»

315- 45561- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «شهادتى ندهيد تا آن كه آن را بشناسيد؛ آن گونه كه دستت را مى شناسى.»

316- 45562- (2) از پيامبر صلى الله عليه و آله دربارۀ شهادت سؤال شد. حضرت فرمود: خورشيد را مى بينى؟ به مشابه اين شهادت بده يا رها كن.»

______________________________

(1). طلاق 65/ 2.

(2). زخرف 43/ 86.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 325

317- 45563- (3) از پيامبر صلى الله عليه و آله دربارۀ شهادت سئوال شد. حضرت فرمود: خورشيد را مى بينى؟ مانند آن شهادت بده يا ترك كن.»

318- 45564- (4) زيد زرّاد در كتاب خويش گويد: «شنيدم از امام صادق عليه السلام كه مى فرمود: برچيزى كه نمى دانى شهادت مده ... تا آن كه گويد: شهادت نده، جز بر آنچه مى دانى و به خاطر دارى؛ چرا كه اگر بر چيزى كه نمى دانى شهادت دهى، جايگاهت در روز قيامت پر از آتش مى شود و اگر بر چيزى كه [درست] به خاطر نمى آورى شهادت دهى، خداوند فكرت را مى گيرد و نفاق را تا

روز قيامت جايگزين آن مى سازد.»

319- 45565- (5) حسين بن سعيد گويد: «جعفربن عيسى به ايشان [امام معصوم عليه السلام] نوشت: فدايت گردم! همسايگان ما نوشته اى را برايم آوردند و مى گفتند: مرا بر آنچه در نوشته است، شاهد گرفته اند و در نوشته نامم به خط خودم بود كه خود آن را مى شناسم ولى من شهادت را به ياد نمى آورم و الان آنان مرا دعوت كرده اند كه شهادت دهم. آيا بر پايۀ اين كه نامم را در نوشته مى شناسم ولى گواهى به ياد نمى آورم، شهادت بدهم يا واجب نيست براى شان شهادت دهم تا آن كه شهادت را به ياد بياورم- چه اسمم مكتوب به خطم باشد يا نباشد؟ حضرت عليه السلام نوشت: شهادت مده.»

320- 45566- (6) مردى از امام جعفر صادق عليه السلام پرسيد: «اى پسر رسول خدا، همسايگان ما نوشته اى را برايم آورده اند و مى گويند كه مرا بر محتواى مكتوب شاهد گرفته اند و در مكتوب نام من به خط خودم كه مى شناسم، هست و من در آن شكى ندارم ولى شهادت را به ياد نمى آورم. شما نظرتان چيست؟

حضرت فرمود: شهادت مده تا بدانى كه شاهد گرفته شده اى. خداوند عز و جل فرمايد: مگر آنها كه شهادت به حقّ داده اند و به خوبى آگاهند.»

321- 45567- (7) امام صادق عليه السلام بيان داشت: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: به شهادتى كه به ياد نمى آورى، شهادت مده؛ چون هر كس بخواهد، نوشته اى مى نويسد و بر خاتم نقشى مى نگارد.»

322- 45568- (8) روايت شده است كه: «شهادت جز به علم نمى شود. هر كس كه بخواهد، نوشته اى مى نويسد و بر خاتم نقشى مى نگارد.»

323- 45569-

(9) امام صادق عليه السلام فرمود: «علم شهادت است، اگر صاحبش مظلوم است [و ممكن است حقّش پايمال شود].»

324- 45570- (10) از امام جعفر صادق عليه السلام دربارۀ شهادت بر خط سئوال شد. حضرت فرمود: «از پدرم شنيدم كه بيان داشت: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: به شهادتى كه آن را به ياد نمى آورى، شهادت مده؛ چرا كه هر كس بخواهد، نوشته اى مى نويسد و بر خاتم نقش مى كند.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 327

325- 45571- (11) اگر براى مرد نوشته اى آوردند كه خطش و نشانه اش در آن بود ولى شهادت را به ياد نياورد، شهادت ندهد؛ چون خط شبيه مى شود مگر اين كه صاحب نوشته ثقه باشد و همراهش شاهد ثقۀ ديگرى باشد كه در اين صورت شهادت بدهد.

326- 45572- (12) زيد زرّاد گويد: «شنيدم از امام صادق عليه السلام كه مى فرمود: بر چيزى كه نمى دانى، شهادت مده و شهادت مده جز به آنچه مى دانى و به ياد مى آورى. پرسيدم: اگر خطّ و خاتم و نقش آن را بشناسم ولى چيزى به خاطرم نيايد، شهادت بدهم؟ حضرت فرمود: نه؛ زيرا گاهى خط و خاتم ساختگى مى شود. شهادت نده جز بر آن چيزى كه مى دانى و به ياد دارى ...»

327- 45573- (13) عمر بن يزيد گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: مردى مرا بر شهادتى شاهد مى گيرد و من خط و خاتمم را مى شناسم ولى از آنچه مانده- نه كم و نه زياد- چيزى به ياد نمى آورم. حضرت فرمود: اگر رفيقت ثقه (مورد اطمينان) است و همراه وى مرد ثقه اى است، براى او شهادت بده.»

شيخ طوسى قدس سره

در كتاب استبصار گويد: «اين خبر ضعيف و مخالف با اصول و قواعد است؛ چون ما بيان كرديم كه اداى شهادت جز با علم جايز نيست.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت چهارم از باب سى و هفتم از ابواب قضاء، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «خزيمةبن ثابت ايستاد و گفت: اى اعرابى، شهادت مى دهم كه تو با همين بهايى كه حضرت رسول مى گويد به رسول اللّه فروختى.

راوى گويد: اعرابى گفت: من اين [اسب] را در حالى كه هيچكس با ما نبود به او فروختم. رسول خدا صلى الله عليه و آله به خزيمه فرمود: چگونه اين شهادت را دادى؟ او گفت: اى رسول خدا، پدر و مادرم به فدايت باد! تو از خدا و خبرهاى آسمان ها به ما مى گويى و ما تو را تصديق مى كنيم ولى دربارۀ بهاى اين اسب تو را تصديق نكنيم! پس از آن رسول خدا صلى الله عليه و آله شهادت او را شهادت دو نفر قرار داد.»

و در روايت پنجم، مانند آن؛ آمده است: «اعرابى گفت: آيا شهادت مى دهى با اين كه با ما نبودى؟

و پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود: آيا تو نزد ما حاضر بودى؟ او به حضرت عرض كرد: نه، اى رسول خدا ولى من مى دانم كه تو خريدارى كرده اى ...»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 329

مى آيد:

در روايت نهم از باب هفدهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «شهادت بچّه ها اگر در حالى كه بچّه اند شاهد باشند و سپس اگر بزرگ شوند مادامى كه آن را فراموش نكرده باشند، جايز است.»

و در روايت دهم، مانند آن.

و در روايت دوازدهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «شهادت بچه ها اگر در كوچكى آنان را شاهد گيرند در زمانى كه بزرگ شوند مادامى كه آن را فراموش نكرده باشند، جايز است.»

باب 7 حرمت شهادت به باطل [دروغ]
اشاره

از بت هاى پليد اجتناب كنيد، و از سخن باطل بپرهيزيد.

«1» و كسانى كه شهادت به باطل نمى دهند (و در مجالس باطل شركت نمى كنند)؛ و هنگامى كه با لغو و بيهودگى برخورد مى كنند، بزرگوارانه از آن مى گذرند. «2»

328- 45574- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «شاهد به باطل [دروغ] گام هايش را بر نمى دارد تا آن كه آتش برايش واجب مى گردد.»

329- 45575- (2) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «شاهد به باطل [دروغ] گام هايش را بر نمى دارد [منظور از جايگاهى كه شهادت داده] تا آن كه آتش برايش واجب مى شود.»

330- 45576- (3) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «شاهد به باطل [دروغ] گامش را بر نمى دارد تا آن كه آتش برايش واجب مى گردد.»

331- 45577- (4) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «سخن شاهد به باطل [دروغ] در پيش روى حاكم تمام نمى گردد تا آن كه جايگاهش پر از آتش مى گردد و همين گونه است كسى كه كتمان شهادت كند.»

______________________________

(1). حج 22/ 30.

(2). همان/ 72.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 331

332- 45578- (5) پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «سخن شاهد به باطل [دروغ] در

پيش روى حاكم تمام نمى گردد تا آن كه جايگاه او پر از آتش مى شود.»

333- 45579- (6) امام باقر عليه السلام فرمود: «مردى نيست كه به شهادت باطلى [دروغ] عليه مرد مسلمانى شهادت دهد تا او را [از حقّش] جدا كند مگر اين كه خداوند عز و جل به عوضِ آن براى او برات آتش مى نويسد.»

334- 45580- (7) امام باقر عليه السلام فرمود: «مردى نيست كه به باطلى [دروغ] عليه مرد مسلمانى شهادت دهد تا او را از حقّش جدا كند مگر اين كه خداوند به عوضِ آن برات آتش براى او مى نويسد.»

335- 45581- (8) در حديث مناهى پيامبر صلى الله عليه و آله آمده است: «و فرمود: هر كس شهادت باطلى [دروغ] بر احدى از مردم بدهد، با زبانش او را همراه با منافقان در پايين ترين جاى آتش آويزان مى كنند.»

336- 45582- (9) ابوهريره و عبداللّه بن عباس گويند: «رسول خدا صلى الله عليه و آله پيش از رحلت شان براى مان سخنرانى كرد و اين آخرين سخنرانى اى است كه رسول خدا در مدينه ايراد كرد. (تا آن كه گويد): و هر كس كه شهادت باطلى [دروغ] بر مرد مسلمان، يا ذمّى و هر كس كه از مردم باشد بدهد، او را در روز قيامت در حالى كه با منافقان است، در پايين ترين جاى آتش با زبانش آويزان مى كنند.»

337- 45583- (10) اميرالمؤمنين على عليه السلام بيان داشت: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: شاهد به باطل [دروغ] در روز قيامت در حالى برانگيخته مى شود كه در آتش دوزخ زبانش را بيرون مى آورد و تُو مى برد آن گونه كه سگ زبانش را در

ظرف آب چنين مى كند.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 333

338- 45584- (11) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «شاهد به باطل [دروغ] در حالى كه زبانش را در آتش بيرون مى آورد و درون مى برد، برانگيخته مى شود.»

339- 45585- (12) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «شاهد به باطل [دروغ] از كشته هاست. [در دوزخ].»

340- 45586- (13) رسول خدا صلى الله عليه و آله در سخنرانى اى بر فراز منبر فرمود: «شهادت باطل [دروغ]، معادل شرك به خداوند متعال است. سپس حضرت فرمودۀ خداوند متعال را تلاوت كرد: از بت هاى پليد اجتناب ورزيد و از سخن باطل بپرهيزيد.»

341- 45587- (14) پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «شهادت باطل [دروغ]، معادل شرك به خداست. اين را پيامبر صلى الله عليه و آله سه بار فرمود. سپس خواند: از بت هاى پليد اجتناب كنيد و از سخن باطل بپرهيزيد.»

342- 45588- (15) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «نزديك ترين شما به من در جايگاه [من] در روز قيامت، آن كس است كه بهترين اخلاق را دارد و مبغوض ترين شما نزد من و دورترين شما در جايگاه از من و از خداوند، شاهد به باطل [دروغ] است.»

343- 45589- (16) امام باقر عليه السلام فرمود: «شاهد، آنچه بر آن شاهد گرفته شده ادا كند و از خداوند، پروردگارش بترسد و از باطل [دروغ] اين است كه مرد به آنچه نمى داند، شهادت دهد يا آنچه مى داند، انكار كند.

و خداوند عز و جل فرموده است: از بت هاى پليد اجتناب كنيد، و از سخن باطل بپرهيزيد. در حالى كه همگى خالص براى خدا باشيد، هيچ گونه

همتايى براى او قائل نشويد.»

344- 45590- (17) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «قيامت بر گروهى بپا مى شود كه بى آن كه آنان را به شهادت بطلبند، شهادت مى دهند و بر گروهى كه كار قوم لوط را مى كنند و بر گروهى كه با دف و ديگر آلات ضرب مى كوبند.»

345- 45591- (18) زرّ گويد: «اميرالمؤمنين على عليه السلام در شام سخنرانى كرد و فرمود: رسول خدا در همين جايگاه من در ميان شما ايستاد و فرمود: بهترين قرن هاى «1» شما، قرن ياران من است و پس از آن، كسانى كه در پى ياران من هستند. سپس دروغ آشكار مى گردد و تا آن كه مرد براى شهادت پيش از آن كه از او بخواهند، شتاب مى كند. پس هر كس كه ميان بهشت را مى خواهد، همراه با جماعت باشد؛ چرا كه شيطان با تك است و هر كس كه حسنه او را شاد سازد و سيئه او را ناراحت كند، مؤمن است.»

______________________________

(1). قرن/ يار، همراه، همتا، همنشين- م.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 335

346- 45592- (19) امام صادق عليه السلام فرمود: «اولين شهادتى كه به ناحقّ در اسلام داده شد، شهادت هفتاد مرد بود.

آن زمان كه به آب حوأب رسيدند و سگ هاى حوأب به آنها پارس كردند و زن همراه شان [عايشه] خواست تا برگردد و گفت: از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه به همسرانش مى فرمود: سگ هاى حوأب به يكى از شما در راه رفتن به جنگ با وصىّ من على بن ابيطالب عليه السلام پارس مى كنند. پس در آن هنگام، هفتاد مرد شهادت دادند كه آن آب حوأب نيست و اين اولين شهادتى بود

كه در اسلام به باطل [دروغ] داده شد.»

347- 45593- (20) روايت شده است كه: «چون سگ هاى حوأب براى عايشه پارس كردند و عايشه خواست برگردد، به عايشه گفتند: اين آب حوأب نيست. او سخن آنان را نپذيرفت. پس از آن پنجاه عرب شاهد آوردند. آنان شهادت دادند كه آن آب حوأب نيست و براى عايشه سوگند خوردند. پس به آنان لباس هايى پوشاندند و درهم هايى به آنان دادند.»

سيد مرتضى قدس سره گويد: «و گفته شده كه اين اوّلين شهادت به باطل [دروغ] در اسلام است.»

348- 45594- (21) و همۀ مسلمانان عادلند و شهادت شان پذيرفته است مگر كسى كه در مورد حدّى تازيانه خورده يا معروف به شهادت به باطل [دروغ] باشد.

ارجاعات
گذشت:

در روايت پنجاه و پنجم از باب ششم از ابواب بيمارى، فرمودۀ پيامبر صلى الله عليه و آله: «اى على، فرشتۀ مرگ آن زمان كه براى قبض روح كافر فرود آيد، همراه با او آهنى آتشين فرود آيد كه روح كافر را با آن آهن آتشين مى كند و دوزخ فرياد مى كشد. (تا آن كه على عليه السلام گويد): آيا اين عذاب به احدى از امّت تو مى رسد؟ حضرت فرمود: آرى، حاكم ستمگر، خورندۀ مال يتيم از روى ستم و شهادت دهندۀ به باطل [دروغ].»

و در روايت جعفريّات و دعائم، مانند آن.

و در روايت چهل و ششم از باب يازدهم از ابواب جهاد با نفس، فرمودۀ پيامبر صلى الله عليه و آله كه: «آيا شما را با خبر از بزرگ ترين كبيره نكنم؟ (تا آن كه حضرت فرمايد): و شهادت باطل [دروغ]. پس پيوسته حضرت آن را تكرار مى كرد تا آن كه گفتيم،

كاش حضرت سكوت مى كرد!»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 337

و در روايت چهل و سوّم از باب يكم از ابواب ربا، اين گفته كه: «پيامبر صلى الله عليه و آله از شهادت به باطل [دروغ] نهى كرد.» و باب پيشين را ملاحظه كنيد؛ چرا كه در آن، مناسب اين باب است.

و در روايت پانزدهم از باب ششم از ابواب قضاء، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «بدان، مسلمانان نسبت به يكديگر بسيار عادل هستند مگر كسى كه در مورد حدّى تازيانه خورده يا معروف به شهادت باطل [دروغ] باشد.»

مى آيد:

در باب بعدى و باب پس از آن و باب دوازدهم، رواياتى كه بر آن دلالت دارند.

باب 8 حكم شاهد به شهادت باطل [دروغ]
اشاره

آنها را هشتاد تازيانه بزنيد و شهادت شان را هرگز نپذيريد؛ و آنها همان فاسقانند مگر كسانى كه بعد از آن توبه كنند و جبران نمايند (كه خداوند آنان را مى بخشد)؛ زيرا خداوند آمرزنده و مهربان است.

«1» 349- 45595- (1) سماعه گويد: «از ايشان [امام معصوم عليه السلام] دربارۀ شهادت دهندگان به باطل [دروغ] پرسيدم.

حضرت فرمود: آنان به عنوان حدّ تازيانه مى خورند ولى حدّ معيّنى ندارد و آن در اختيار امام است و آنان را مى گردانند تا مردم آنان را بشناسند و اما فرمودۀ خداوند عز و جل كه: و شهادت شان را هرگز نپذيريد ... مگر كسانى كه بعد از آن توبه كنند. سماعه گويد: پرسيدم: توبه اش چگونه شناخته مى شود؟ حضرت فرمود: در پيش همۀ مردم خويش را تكذيب مى كند تا او را حدّ بزنند و از پروردگارش استغفار مى كند و اگر چنين كرد، توبه اش آشكار گرديده است.»

350- 45596- (2) سماعه گويد: «شهادت دهندگان به باطل [دروغ] به عنوان حدّ تازيانه مى خورند و براى آن حدّ معيّنى نيست و آن در اختيار امام است و آنان را مى چرخانند تا شناخته شوند و ديگر تكرار نكنند.

سماعه گويد: پرسيدم: اگر توبه كردند و اصلاح نمودند، آيا شهادت شان بعداً پذيرفته مى شود؟ حضرت فرمود: اگر توبه كنند، خداوند توبۀ آنان را مى پذيرد و شهادت شان پس از توبه، پذيرفته است.»

______________________________

(1). نور 24/ 4- 5.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 339

351- 45597- (3) سماعه گويد: «فرمود: شهادت دهندگان به باطل [دروغ] تازيانه مى خورند و براى آن حدّ خاصّى نيست و آن در اختيار امام است

و آنان را مى گردانند تا مردم آنها را بشناسند.

فرمودۀ خداوند عز و جل و شهادت شان را هرگز نپذيريد؛ و آنها همان فاسقانند مگر كسانى كه بعد از آن توبه كنند. پرسيد: چگونه توبه اش معلوم مى شود؟ حضرت فرمود: در حضور مردم خودش را تكذيب مى كند تا او را بزنند و از خداى خويش استغفار مى كند. پس اگر چنين كرد، توبه اش آشكار مى شود.»

352- 45598- (4) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «شهادت دهندۀ به باطل [دروغ] تازيانه اى مى خورد و براى آن حدّ معيّنى نيست و آن در اختيار امام است و او را مى گردانند تا مردم او را بشناسند و چون پس از آن توبه كرد و اصلاح نمود، شهادتش پذيرفته مى شود.»

353- 45599- (5) امام صادق عليه السلام فرمود: «توبۀ شهادت دهندۀ به باطل [دروغ] اين است كه آنچه با شهادتش تلف كرده است، بپردازد و شهادت دهندۀ به باطل [دروغ] اگر شهادت به باطل [دروغ] از او معلوم گردد، ضامن آن چيزى است كه با شهادتش تلف كرده است و آنچه را از آن موجود است، به صاحبش بازگرداند.»

354- 45600- (6) اميرالمؤمنين عليه السلام پيوسته اگر شهادت دهندۀ به باطل [دروغ] را دستگير مى كرد، اگر غريب بود، او را به قبيله اش مى فرستاد و اگر بازارى بود، او را به بازارش تا او را بگردانند. پس از آن، چند روزى او را زندانى مى كرد، سپس او را آزاد مى ساخت.

ارجاعات
گذشت:

در باب پيشين.

مى آيد:

در باب بعدى، مناسب اين باب؛ مراجعه كنيد.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 341

باب 9 حكم شاهدى كه از شهادتش رجوع كند
اشاره

355- 45601- (1) يكى از امام باقر يا امام صادق عليهما السلام گزارش داد كه: «اگر عليه مردى شهادت دهند سپس از شهادت خويش برگردند و البته بر آن مرد حكم داده باشد، آنچه را بدان شهادت داده اند، ضامنند و اگر حكم داده نشده، شهادت شان ساقط مى شود و شاهدان چيزى را ضامن نيستند.»

356- 45602- (2) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر دو نفر عليه مردى شهادت دهند و سپس از شهادت باز گردند، پس اگر قاضى هنوز حكم نداده است، شهادت باطل است. ولى اگر قاضى حكم داده است، آن دو شاهد، ضامن چيزى هستند كه با شهادت اينان از بين رفته است.»

357- 45603- (3) محمّد بن مسلم از امام صادق عليه السلام دربارۀ اين كه شهادت دهندۀ به باطل [دروغ] توبه اش چيست، روايت كرده است كه فرمود: «مال كسى را كه عليه او شهادت داده به اندازه اى كه از مالش از بين رفته- اگر نصف باشد يا يك سوّم- مى پردازد. اين در صورتى است كه با اين شخص، ديگرى هم همراه او شهادت داده است.»

358- 45604- (4) جميل بن درّاج از امام صادق عليه السلام دربارۀ شهادت دهندۀ به باطل [دروغ] روايت كرده است كه فرمود: «اگر آن چيز خودش باقى است، آن را به صاحبش برمى گرداند و اگر باقى نيست، به اندازه اى كه از مال مرد تلف كرده، ضامن است.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 343

359- 45605- (5) جميل از امام صادق عليه السلام دربارۀ شهادت به باطل [دروغ] روايت كرده است: «اگر آن چيز خودش

باقى است، آن به صاحبش بازگردانده مى شود و اگر خودش نباشد، به اندازه اى كه از مال مرد از بين برده، ضامن است.»

360- 45606- (6) امام صادق عليه السلام فرمود: «شهادت دهندۀ به باطل [دروغ] به اندازه اى كه از مال آن شخص بر آن شهادت داده، ضامن است.»

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب هفتم و باب هشتم، مناسب اين باب.

مى آيد:

در باب دوازدهم، روايتى كه بر بعضى از مقصود دلالت دارد.

باب 10 حكم شاهدان به زنا كه همه يا برخى از آنان از شهادت شان رجوع كنند و مشهودٌ عليه كشته شود
اشاره

361- 45607- (1) از امام صادق عليه السلام دربارۀ چهار نفر كه بر مرد محصنى به زنا شهادت دادند سپس يكى از آنان پس از آن كه آن مرد كشته شد از شهادت خويش برگشت، روايت است كه فرمود: «اگر آن كس كه برگشته بگويد اشتباه كردم، حدّ مى خورد و ديه را ضامن است ولى اگر بگويد كه عمداً چنين كردم، كشته مى شود.»

362- 45608- (2) ابراهيم بن نعيم ازدى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ چهار نفر كه بر مردى به زنا شهادت دادند و چون كشته شد يكى از آنان از شهادتش برگشت، او گويد: امام فرمود: آن كس كه برگشته، كشته مى گردد و آن سه نفر به خانوادۀ مقتول، سه چهارم ديه را مى دهند.»

363- 45609- (3) امام صادق عليه السلام دربارۀ چهار نفر كه بر مردى به زنا شهادت دادند و آن مرد سنگسار شد، پس از آن يكى از آنان از شهادت خويش برگشت و گفت: در شهادتم شك كردم، حضرت فرمود: «بر او ديه است. مسمع كردين گويد: گفتم: آن كس كه برگشته، گفته است من بر او عمداً شهادت دادم. حضرت فرمود: كشته مى شود.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 345

364- 45610- (4) اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ چهار نفر كه عليه مردى شهادت دادند كه او را با زنى ديده اند و آن مرد سنگسار مى شود، پس از آن يكى از شاهدان از شهادت خويش برمى گردد، فرمود: «يك چهارم ديه را ضامن است و اگر سه نفر برگردند، نيمى از ديه و يك چهارم آن را

ضامن هستند و اگر همه برگردند، همۀ ديه را ضامنند و اگر بگويد كه ما به باطل [دروغ] شهادت داديم، همه با هم كشته مى شوند.»

365- 45611- (5) اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ چهار نفر كه عليه مردى به زنا شهادت داده اند و آن شخص سنگسار شده پس از شهادت، يكى از آنان برگشته است، فرمود: «يك چهارم ديه را به عهدۀ او مى گذارند. اگر بگويد بر من مشتبه شده و اگر دو نفر برگردند و بگويند بر ما مشتبه شده است، نيمى از ديه را به عهدۀ آنان مى گذارند و اگر همه برگردند و بگويند به باطل [دروغ] شهادت داده ايم، قصاص بر آنان ثابت است.»

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب نهم.

مى آيد:

در باب دوازدهم، مناسب آن؛ مراجعه كنيد.

باب 11 حكم موردى كه دو شاهد بر طلاق زنى شهادت دهند و او ازدواج مى كند و شوهرش طلاق را انكار مى كند
اشاره

366- 45612- (1) ابراهيم بن عبدالحميد از امام صادق عليه السلام دربارۀ دو شاهدى كه بر زنى شهادت دادند كه شوهرش او را طلاق داده است، پس از آن زن ازدواج كرد سپس شوهرش آمد و طلاق را منكر شد، [پرسيد]. حضرت فرمود: «آن دو حدّ مى خورند و مهر را براى شوهر ضامن هستند. پس از آن، زن عدّه نگاه مى دارد و به شوهر اوّلش باز مى گردد.»

شيخ طوسى قدس سره در كتاب استبصار گويد: «شايسته است كه اين روايت بر موردى تطبيق گردد كه چون شوهر طلاق را انكار كند، يكى از دو شاهد از شهادت برگردد. در اين هنگام بر دو شاهد آنچه اين روايت داشت، ثابت است. ولى اگر هيچ كدام از دو شاهد از شهادتش برنگردد، به انكار شوهر توجّهى نمى شود مگر اين كه زن هنوز در عدّه باشد كه در اين صورت انكار طلاقش، رجوع به زن محسوب مى گردد.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 347

367- 45613- (2) محمّد بن مسلم از امام باقر عليه السلام دربارۀ دو نفر كه عليه مردى كه همسرش از او غايب است، شهادت دادند كه آن زن را طلاق داده است، آن زن هم عدّه نگه داشت و ازدواج كرد، پس از آن شوهر غايب آمد و گفت كه زن را طلاق نداده است و يكى از دو شاهد هم خودش را تكذيب كرد، [پرسيد]. حضرت فرمود: «شوهر دوم سلطه اى بر اين زن ندارد و مهريه از كسى كه شهادت داده و از شهادتش باز نگشته، گرفته مى شود و به شوهر دوّم برگردانده و ميان آنان جدايى

افكنده مى شود و زن از شوهر دوّمى عدّه نگه مى دارد و شوهر اوّل با او نزديكى نمى كند تا عدّه اش تمام گردد.»

368- 45614- (3) ابوبصير از امام صادق عليه السلام دربارۀ زنى كه دو شاهد نزد او شهادت مى دهند كه شوهرش مرده است و او ازدواج مى كند سپس شوهر اوّلش مى آيد [پرسيد]. حضرت فرمود: «براى زن در برابر فرجش [حقّ تمتّع] كه در اختيار شوهر اخير قرار گرفته است، مهر است و دو شاهد در برابر اين كه مرد را فريب داده اند حدّ مى خورند و ضامن مهرند. پس از آن، زن عدّه نگه مى دارد و به شوهر اولش باز مى گردد.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت دهم از باب ششم، از ابواب محرّمات تزويج.

و روايت سوم و چهارم از باب بيست و يكم از ابواب عدّه ها، مناسب اين باب.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 349

باب 12 حكم مواردى كه شاهدان به سرقت، قتل و زنا شهادت دهند و سپس از شهادت خود برگردند
اشاره

369- 45615- (1) امام باقر عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ مردى كه دو نفر عليه او شهادت دادند كه سرقت كرده است و دستش قطع شد پس از آن، دو شاهد، مرد ديگرى را آوردند و گفتند سارق اين است، نه آن كسى كه دستش بريده شد و ما او را با اين اشتباه كرديم، [چنين] حكم دادند: نصف ديه به عهدۀ آن دو است و شهادت آن دو، بر مرد ديگرى پذيرفته نيست.»

370- 45616- (2) امام باقر عليه السلام از اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ دو نفر كه عليه مردى شهادت دادند كه سرقت كرده است و دست او قطع شد سپس يكى از آن دو شاهد، از شهادت خود برگشت و گفت: بر ما مشتبه شده بود، روايت كرد كه: «آن دو شاهد، فقط ديۀ دست را از مال خويش ضامن هستند.»

و حضرت دربارۀ چهار شاهد كه شهادت دادند بر مردى كه آنان او را با زنى ديده كه آميزش مى كرد و اينان همه ديده اند، پس از آن مرد سنگسار شد، سپس يك نفر از آنان برگشت، حضرت فرمود: «شاهدى كه برگشته است، اگر بگويد بر من مشتبه شده بود، يك چهارم ديه را ضامن است و اگر دو نفر بر گردند و بگويند بر ما مشتبه شده بود، هر دو نيمى از ديه را ضامن هستند و اگر همه برگردند و بگويند بر ما مشتبه شده بود،

همۀ ديه را ضامنند. ولى اگر بگويند ما شهادت به باطل [/ دروغ] داديم، همه كشته مى شوند.»

371- 45617- (3) امام باقر عليه السلام فرمود: «دو نفر نزد اميرالمؤمنين على عليه السلام بر يكى شهادت دادند كه سرقت كرده است و دست او بريده شد. سپس آن دو، مرد ديگرى را آوردند و گفتند: ما خطا كرده ايم؛ سارق اين است. حضرت شهادت اين دو را نپذيرفت و ديۀ اوّلى را برعهدۀ اين دو گذاشت.»

372- 45618- (4) از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت شده است كه: «مردى را نزد حضرت آوردند و برايش گفتند كه سرقت كرده و دو شاهد هم بر او شهادت دادند و دست او به خاطر شهادت اين دو قطع شد. سپس اين دو شاهد، مرد ديگرى را آوردند و گفتند ما نسبت به اوّلى اشتباه كرديم و سارق اين است.

حضرت شهادت اين دو را بر مرد دوم باطل دانست و ديۀ دست مردى كه اين دو عليه او شهادت داده بودند و دست او به خاطر شهادت اين دو قطع شده بود، برعهدۀ آن دو گذاشت و فرمود: اگر مى دانستم كه شما قصد عمد داشته ايد، دست شما دو نفر را مى بريدم.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 351

373- 45619- (5) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ دو نفر كه بر مردى شهادت دادند كه سرقت كرده و دست او قطع شد و سپس يكى از اين دو برگشت و گفت: بر من مشتبه شده بود، قضاوت كرد كه: «نيمى از ديۀ دست برعهدۀ اوست ولى دستش قطع نمى گردد و اگر هر دو با هم از شهادت برگردند و بگويند كه بر ما

مشتبه شده است، هر دو تنها در اموال شان ضامن ديۀ دست هستند.»

374- 45620- (6) اگر چهار شاهد عادل بر مردى شهادت به زنا، يا دو نفر عليه يك نفر شهادت به كشتن فردى يا سارقى بدهند و آن كس كه عليه او به زنا شهادت داده اند، سنگسار گردد و آن كس كه عليه او به كشتن شهادت داده اند كشته شود و آن كس كه عليه او به سرقت شهادت دهند دستش قطع گردد، سپس دو شاهد از شهادت خويش برگردند و بگويند ما در اين شهادتى كه داديم اشتباه كرديم و مردى را بياورند و بگويند كه اين همان است كه قتل و اين همان است كه سرقت و اين همان است كه زنا كرده است، حضرت فرمود: «بر اين دو شاهد، ديۀ مقتولى كه كشته شده و ديۀ دستى كه به خاطر شهادت اين دو قطع گرديده ثابت مى شود و شهادت اين دو، بر نفر دوّمى كه عليه او شهادت داده اند، پذيرفته نمى شود و اگر بگويند كه ما قصد عمد داشته ايم، دست هر دو در خصوص سرقت بريده مى گردد.»

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب نهم و باب دهم و باب يازدهم، مناسب اين باب.

باب 13 حكم شهادت زن
اشاره

و دو نفر از مردان (عادل) خود را (بر اين حقّ) شاهد بگيريد؛ و اگر دو مرد نبودند، يك مرد و دو زن از كسانى كه مورد رضايت و اطمينان شما هستند، انتخاب كنيد؛ (و اين دو زن، بايد با هم شاهد قرار گيرند)، تا اگر يكى انحرافى يافت، ديگرى به او يادآورى كند.

«1» 375- 45621- (1) اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند متعال كه: تا اگر يكى انحرافى يافت، ديگرى به او يادآورى كند، فرمود: «اگر يكى از اين دو از شهادت گمراه شد و آن را فراموش كرد، آن زن ديگر او را متذكّر شهادت كند و هر دو در اداى شهادت بپاخيزند. خداوند شهادت دو زن را برابر با شهادت يك

______________________________

(1). بقره 2/ 282.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 353

مرد كرد؛ چون عقول زنان و دين شان ناقص است. سپس حضرت فرمود: اى گروه زنان، شما ناقصات العقول آفريده شده ايد؛ بنابراين از اشتباه در شهادت ها بپرهيزيد؛ چرا كه خداوند متعال پاداش مردان و زنانى كه شهادت را پاس مى دارند، بزرگ مى دارد و از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: دو زنى نيست كه خويش را در شهادت حفظ كنند و يكى ديگرى را متذكر سازد تا حقّ را بپا دارند و باطل را نفى كنند، مگر اين كه آن زمان كه خداوند در روز قيامت اين دو را برانگيزد، پاداش اين دو را بزرگ دارد و پيوسته نعمت را بر آنان فرو ريزد و خداوند طاعت اين دو در دنيا و همومى كه اين دو در

آن بودند و آنچه خداوند از اين دو زايل ساخت، به فرشتگان يادآور مى شود تا آن كه اين دو را در بهشت، جاويدان سازد. (تا آن كه گويد): سپس در آخر آن مى يابى اى كنيزم، شهادت به حقّ را براى ضعيفان در برابر باطل پيشگان ادا كردى و سرزنش سرزنشگر، تو را در راه خدا نگرفت. پس من اين را كفّارۀ گناهان گذشته و مايۀ محو بدى هاى پيشينت ساختم.»

376- 45622- (2) دربارۀ فرمودۀ خداوند متعال: اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هنگامى كه بدهى مدّت دارى به يكديگر پيدا كنيد، تا پايان آيه. در روايت نقل شده است كه: «در سورۀ بقره پانصد حكم است و در اين آيه، پانزده حكم و آنها را شمرده است. تا آن كه گويد: و اگر دو مرد نبودند، يك مرد و دو زن از كسانى كه مورد رضايت و اطمينان شما هستند، انتخاب كنيد؛ (و اين دو زن بايد با هم شاهد قرار گيرند). تا اگر يكى انحرافى يافت، ديگرى به او يادآورى كند. منظور اين است كه اگر يكى فراموش كرد، ديگرى يادآورى كند ...»

ارجاعات
مى آيد:

در باب نوزده و باب بيست و باب سى و هشت از ابواب شهادات، مناسب اين باب.

________________________________________

بروجرى، آقا حسين طباطبايى - مترجمان: حسينيان قمى، مهدى - صبورى، م، منابع فقه شيعه، 31 جلد، انتشارات فرهنگ سبز، تهران - ايران، اول، 1429 ه ق

منابع فقه شيعه؛ ج 30، ص: 353

باب 14 حكم شهادت بر مكانى كه مالك آن سال ها غايب است و ...

377- 45623- (1) معاويةبن وهب گويد: «به او [امام معصوم عليه السلام] گفتم: ابن ابى ليلى از من مى خواهد كه شهادت دهم بر اين كه فلانى مرده و خانه را به عنوان ميراث خويش گذاشته است و اين كه او وارثى غير از آن كه ما براى او شهادت مى دهيم، ندارد. حضرت فرمود: شهادت بده به آنچه مى دانى. گفتم: ابن ابى ليلى سوگند غموس [سوگندى كه خورندۀ آن به عمد دروغ مى گويد و گناه آن، چنان سخت است كه كفّاره ندارد و آتش در انتظار است] مى دهد. حضرت فرمود: سوگند بخور كه سوگند، بر پايۀ علم توست.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 355

378- 45624- (2) معاويةبن وهب گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: مرد در خانۀ خويش است، سپس سى سال از خانه اش دور مى شود و عيال خويش را در آن مى گذارد. سپس خبر مرگ او براى ما مى آيد و ما نمى دانيم كه او دربارۀ خانه اش چه كرده و نمى دانيم چند فرزند دارد! فقط اين است كه ما نمى دانيم او در خانه اش كارى كرده باشد يا فرزندى برايش پديد آمده باشد و اين خانه ميان وارثانى كه در خانه بوده اند تقسيم نمى گردد تا اين كه دو شاهد عادل شهادت مى دهند كه اين خانه، خانۀ فلانى، پسر فلانى است كه مرده و خانه را ميان

فلان و فلان به ارث گذاشته است. آيا ما بر اين معنى شهادت دهيم؟ حضرت فرمود: آرى.

پرسيدم: مرد، غلام و كنيز دارد و مى گويد كه غلامم فرار كرد و كنيزم فرار كرد. پس از آن، در شهر پيدا مى شود. قاضى او را مكلّف مى سازد كه بيّنه بياورد كه اين غلام فلانى است و آن را نفروخته و نبخشيده است. آيا اگر ما را مكلّف به آن سازند و ما ندانيم كه او كارى كرده باشد، بر اين شهادت دهيم؟ حضرت فرمود: هر چه از دست مرد مسلمان غايب گردد، غلام او يا كنيز او يا از تو غايب باشد، بر آن شهادت مده.»

379- 45625- (3) معاويةبن وهب گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: مرد، غلام و كنيز دارد و اين را مى دانيم. پس از آن مى گويد غلامم يا كنيزم فرار كرد. قاضيان او را مكلّف مى سازند كه دو شاهد بياورد كه اين غلام يا كنيز اوست و آنها را نفروخته و نبخشيده است. آيا اگر ما را بدان مكلّف سازند، بر اين معنى شهادت دهيم؟ حضرت فرمود: آرى.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 357

باب 15 حكم شهادت دروغ براى احقاق حقّ و حفظ جان و آبروى مومن

380- 45626- (1) راوى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى پرسيدم كه حقّى بر مردى دارد و آن مرد حقّ را انكار مى كند و سوگند مى خورد كه براى آن كس چيزى بر او نيست و صاحب حقّ هم بيّنه ندارد. آيا ما مى توانيم با شهادت باطل [دروغ] حقّ او را زنده كنيم اگر بيم از بين رفتن آن مى رود؟ حضرت فرمود: به دليل تدليس اين جايز نيست.»

381- 45627- (2) حكم- برادر ابو عقيله- گويد: «به

امام صادق عليه السلام گفتم: من طرف نزاعى دارم كه شاهدان به باطل را بر من زياد مى آورد و من دوست ندارم كه با او مقابله به مثل كنم؛ به علاوه نمى دانم اين كار برايم درست است يا نه؟ حكم گويد: امام صادق عليه السلام به من فرمود: آيا از اميرالمؤمنين عليه السلام به تو نرسيده است كه ايشان پيوسته مى فرمود: خودتان و اموال تان را با شهادت هاى باطل [دروغ] اسير نسازيد؟

بر مرد عيب و نقص دين نيست و نه گناهى از پروردگارش از اين كه اين اسارت را از خودش دور سازد؛ همان گونه كه اگر با شهادت خود از ناموس و ريخته شدن خون حرام جلوگيرى كند، اين براى او بهتر است.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 359

382- 45628- (3) امام صادق عليه السلام فرمود: «خودتان را اسير نكنيد و اموال تان را با شهادت باطل [دروغ] از بين نبريد. بر مرد، عيب و نقصى در دينش و گناهى بر او محسوب نمى شود اين كه اين را از خودش آن گونه كه مى تواند دفع كند.»

383- 45629- (4) مفضّل، نامه اى براى امام صادق عليه السلام نوشت. اين پاسخ از امام براى او آمد: «من تو را و خويش را به تقواى الهى سفارش مى كنم. (تا آن كه گويد): و امّا آنچه ذكر كردى كه اينان شهادت بعضى از خودشان را به نفع بعضى از خودشان بر ضرر ديگران حلال مى دانند، اين نيست، مگر فرمودۀ خداوند:

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هنگامى كه مرگ يكى از شما فرا رسد، در موقع وصيّت بايد از ميان شما، دو نفر عادل را به شهادت بطلبد؛ يا اگر مسافرت كرديد

و مصيبت مرگ شما فرا رسيد.

اگر مسافر باشد و مرگ به سراغش آيد، دو نفر عادل از همدينش برگزيند اگر نيابد، پس دو نفر از كسانى كه قرآن مى خوانند ولى اهل ولايت او نيستند آنها را بعد از نماز نگاه مى داريد تا سوگند ياد كنند كه: ما حاضر نيستيم حقّ را به چيزى بفروشيم؛ هر چند در مورد خويشاوندان ما باشد؛ شهادت الهى را كتمان نمى كنيم، كه از گناهكاران خواهيم بود و اگر اطلاعى حاصل شود كه آن دو، مرتكب گناهى شده اند (و حقّ را كتمان كرده اند)، دو نفر از كسانى كه نسبت به ميّت، اولى هستند به جاى آن قرار مى گيرند. از اهل ولايت او و به خدا سوگند ياد مى كنند كه گواهى ما، از گواهى آن دو، به حقّ نزديك تر است؛ و ما تجاوزى نكرده ايم، كه اگر چنين كرده باشيم، از ظالمان خواهيم بود.

اين كار، نزديك تر است به اين كه گواهى به حقّ دهند، (و از خدا بترسند)، يا (از مردم) بترسند كه (دروغ شان فاش گردد) سوگندهايى جاى سوگندهاى آنها را بگيرد از (مخالفت) خدا بپرهيزيد و گوش فرا دهيد.

و رسول خدا صلى الله عليه و آله با شهادت يك مرد همراه با سوگند مدّعى حكم مى داد و حقّ مسلمان را باطل و شهادت مؤمن را رد نمى كرد؛ بنابراين وقتى كه سوگند مدّعى و شهادت مرد را داشت به حقّ او حكم مى داد. ولى امروز به اين عمل نمى شود؛ در نتيجه اگر يك مرد مسلمان حقّى نسبت به ديگرى داشته باشد كه او آن حقّ را انكار كند و مدّعى غير از يك نفر شاهد نداشته باشد- اگر اين را نزد بعضى از واليان

جور ببرد- حقّ او را باطل مى كنند و در آن، طبق حكم رسول خدا صلى الله عليه و آله حكم نمى كنند. حقّ اين است كه حقّ مرد مسلمان باطل نشود؛ در نتيجه خداوند به دست او حقّ مرد مسلمان را بيرون مى آورد و خداوند عز و جل او را پاداش مى دهد و عدلى را زنده مى سازد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله بدان عمل مى كرد.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 361

384- 45630- (5) عالم [امام كاظم عليه السلام] فرمود: هر كس عليه مؤمنى شهادت دهد به گونه اى كه او يا مالش را يا مروتش را بشكند، خداوند او را كذّاب مى نامد گرچه راستگو باشد و هر كس كه براى مؤمن شهادتى دهد كه مالش را با آن شهادت زنده سازد يا او را بر دشمنش يارى رساند يا خونش را حفظ كند، خداوند او را راستگو مى نامد گرچه دروغگو باشد.»

385- 45631- (6) و از عالم [امام كاظم عليه السلام] روايت مى كنم. (مشابه روايت پيشين را ذكر كرده) و در پايان آن افزوده است: «معناى اين روايت آن است كه به نفع او يا عليه او در مورد نزاعى كه بين او و بين مخالف [سنّى] است. ولى در نزاع بين او و بين موافق [شيعه] بايد به نفع او و عليه او به حقّ شهادت دهد.»

باب 16 عدم جواز شهادت عليه تنگدست در فرض بيم از ستم طلبكار بر او

386- 45632- (1) محمّد بن قاسم بن فضيل گويد: «از امام ابوالحسن عليه السلام پرسيدم و به ايشان گفتم: مردى از مواليان شما بدهى به مردى مخالف [سنّى] دارد كه او مى خواهد آن را در فشار بگذارد و زندانى كند و خداوند عز و جل

مى داند كه او ندارد و نمى تواند فراهم كند و طلبكار اين مرد هم بيّنه ندارد. آيا جايز است او براى مخالف سوگند بخورد تا او را از خود دور سازد تا زمانى كه خداوند عز و جل برايش فراهم سازد؟ و اگر شاهدانى از مواليان تو عليه او هستند كه مى دانند او نمى تواند، آيا جايز است كه اينان عليه او شهادت دهند؟ حضرت فرمود: جايز نيست كه عليه او شهادت دهند و البته او هم قصد ستم نداشته باشد.»

387- 45633- (2) داوود بن الحصين گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: شهادت را عليه پدر و مادر و فرزند ادا كنيد ولى اداى شهادت بر برادر [دينى] در وام ضيّر نكنيد. پرسيدم: ضيّر چيست؟ حضرت فرمود: اگر صاحب حقّى كه ادّعاى حقّ نسبت به اين شخص دارد، دربارۀ او برخلاف آنچه خداوند عز و جل و رسول او دستور داده اند، تعدّى كند.

و مشابه اين، آن كه براى كسى بر ديگرى وام است ولى او ندارد و خداوند متعال دستور داده كه در انتظار او بمانند تا بتواند. خداوند فرموده است: او را تا هنگام توانايى مهلت دهيد و او از تو مى خواهد كه شهادت دهى با اين كه تو مى دانى او در فشار ندارى است؛ بنابراين بر تو حلال نيست كه در حال سختى (ندارى) شهادت دهى.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 363

388- 45634- (3) از على بن سويد روايت شده است، او گويد: «به امام موسى بن جعفر عليه السلام گفتم: اينان [اهل سنّت] مرا بر برادرانم [شيعه] شاهد بگيرند؟ حضرت فرمود: آرى، شهادت را براى شان ادا كن؛ گرچه بر

برادرت بيم ضرر بدهى.»

مصنّف اين كتاب [شيخ صدوق قدس سره] گويد: «روايت را در نسخه ام اين گونه يافته ام ولى در غير نسخه ام يافته ام كه: اگر بر برادرت بيم ضرر دارى، پس اداى شهادت مكن.»

باب 17 حكم شهادت بچه ها
اشاره

389- 45635- (1) اميرالمؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام فرمود: «شهادت پسر، زمانى كه محتلم شده باشد و [رفتارش] پسنديده باشد، جايز است.»

390- 45636- (2) جميل گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شهادت بچّه ها جايز است؟ حضرت فرمود: آرى، در قتل اولين سخن بچّه اخذ مى شود ولى دومين سخن او اخذ نمى گردد.»

391- 45637- (3) جميل گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ بچّه پرسيدم كه: آيا شهادت او دربارۀ قتل جايز است؟

حضرت فرمود: اولين سخن او اخذ مى شود ولى دومين سخن او اخذ نمى گردد.»

392- 45638- (4) محمّد بن حمران گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ شهادت بچّه پرسيدم. محمد بن حمران گويد: حضرت فرمود: نه (جايز نيست) مگر در قتل كه سخن اوّل او اخذ مى گردد ولى سخن دوّم او اخذ نمى شود.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 365

393- 45639- (5) ابوايّوب خزّاز گويد: «از اسماعيل بن جعفر پرسيدم: چه زمانى شهادت پسر جايز است؟

او گفت: آن زمان كه ده ساله شود. ابوايوب خزّاز گويد: پرسيدم: آيا كار او نافذ است؟ ابوايّوب خزّاز گويد: او گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله با عايشه مباشرت كرد، در حالى كه عايشه ده ساله بود و با دختر آميزش نمى شود تا آن كه زن شود؛ بنابراين اگر پسر ده سال داشته باشد، كار او و شهادت او جايز است.»

394- 45640- (6) اميرالمؤمنين على عليه

السلام فرمود: «شهادت بچّه ها ميان خودشان مادامى كه از هم جدا نشده يا به خانوادۀ خودشان برنگشته اند، جايز است.»

395- 45641- (7) از اميرالمؤمنين على عليه السلام در حديثى آمده است: «و پيوسته مى فرمود: شهادت بچّه ها در ميان خودشان در خصوص جراحت جايز است؛ مادامى كه از يكديگر جدا نشده و به خانواده هاى شان باز نگشته اند يا كسى از كسانى كه حرفى به آنان تلقين مى كند، آنان را نديده باشد.»

396- 45642- (8) امام باقر يا امام صادق عليهما السلام دربارۀ بچّه كه بر شهادتى شهادت مى دهد، فرمود: «اگر هنگامى كه بالغ مى شود مى فهمد كه آن حقّ است، شهادتش جايز است.»

397- 45643- (9) اسماعيل بن مسلم از امام صادق عليه السلام از پدرشان از پدران شان از اميرالمؤمنين على عليه السلام روايت كرده است كه: «شهادت بچّه ها اگر در حال بچگى شاهد بوده اند، در بزرگى جايز است؛ مادامى كه شهادت را فراموش نكرده باشد و همچنين يهوديان و مسيحيان زمانى كه مسلمان شوند، شهادت شان جايز است و برده هم اگر شهادتى بدهد و سپس آزاد گردد، اگر حاكم پيش از آن كه [برده] آزاد شود شهادت وى را رد نكند، شهادتش جايز است.

و اميرالمؤمنين عليه السلام افزود: و اگر برده براى شهادت آزاد شود، شهادت وى جايز نيست.»

در من لا يحضره الفقيه آمده است: «مصنّف اين كتاب [شيخ صدوق قدس سره] گويد: امّا فرمودۀ امام عليه السلام كه اگر حاكم پيش از آزاد شدنش شهادت برده را رد نكرده باشد، منظور از آن اين است كه به دليل فسق آشكار يا حالتى كه عدالت او را آسيب پذير كند، نه به اين دليل كه عبد (برده)

است؛ چرا كه شهادت عبد [برده] جايز است و نخستين كسى كه شهادت برده را جايز ندانست، عمر بود.»

شيخ طوسى قدس سره گويد: «فرمودۀ امام عليه السلام كه: اگر براى شهادت آزاد شده است، شهادت برده جايز نيست، بر اين مورد تطبيق مى شود كه اگر ارباب برده، او را آزاد كند تا به نفع ارباب شهادت دهد، شهادت او جايز نيست.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 367

398- 45644- (10) اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ شهادت بچّه ها فرمود: «اگر در بچگى شاهد بوده اند [آنان را شاهد گرفته اند]، شهادت شان زمانى كه بزرگ شوند و شهادت را فراموش نكرده باشند، جايز است.»

399- 45645- (11) عبيدبن زراره گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ شهادت بچّه و برده پرسيدم. حضرت فرمود:

به اندازۀ شهادت است در روزى كه شاهد گرفته شده است. در چيز كم جايز است ولى در چيز زياد جايز نيست.

عبيدبن زراره گويد: از امام صادق عليه السلام دربارۀ كسى كه او را در بچگى بر چيزى شاهد مى گيرند و او آن چيز را در بچگى اش ديده است، پس از آن كه بزرگ شد بدان شهادت مى دهد، عبيد گويد: حضرت فرمود: شهادت اين فرد بهتر از شهادت اينهاست [/ اهل سنّت].»

400- 45646- (12) امام صادق عليه السلام بيان داشت «اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: شهادت بچّه ها اگر در حالى كه بچّه اند، آنها را شاهد گرفته اند، در زمانى كه بزرگ شوند و مادامى كه آن را فراموش نكنند، جايز است.»

ارجاعات
مى آيد:

در روايت يكم از باب چهارده از ابواب قتل و قصاص، اين گفته كه: «سه نفر از آنان بر دو نفر شهادت دادند كه اين دو،

آن پسر را غرق كرده اند و دو نفر بر سه نفر شهادت دادند كه اين سه نفر او را غرق كرده اند. اميرالمؤمنين عليه السلام به ديۀ پنج تا يك پنجم حكم داد. سه تا يك پنجم بر آن دو نفر و دو تا يك پنجم بر آن سه نفر.»

باب 18 حكم شهادت بردگان «1»

______________________________

(1). اين باب به دليل اين كه راجع به بردگان بود ترجمه نشد.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 375

باب 19 حكم شهادت زنان
اشاره

و دو نفر از مردان (عادل) خود را (بر اين حقّ) شاهد بگيريد، و اگر دو مرد نبودند، يك مرد و دو زن، از كسانى كه مورد رضايت و اطمينان شما هستند، انتخاب كنيد.

417- 45663- (1) جميل بن درّاج و محمّد بن حمران از امام صادق عليه السلام روايت كرده اند و گويند: «پرسيدم: آيا شهادت زنان در حدود الهى جايز است؟ حضرت فرمود: تنها در قتل. اميرالمؤمنين عليه السلام پيوسته مى فرمود: خون مرد مسلمان هدر نمى رود.»

418- 45664- (2) امام باقر عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ پسرى كه زنى عليه او شهادت داد كه او پسرى را در چاهى انداخته و او را كشته است، حكم داد و شهادت زن را جايز دانست.»

419- 45665- (3) عبداللّه بن الحكم گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ زنى كه عليه مردى شهادت داد كه او بچه اى را در چاه هل داده و بچه مرده است، پرسيدم. حضرت فرمود: بر مرد يك چهارم ديۀ بچّه با شهادت زن ثابت است.»

420- 45666- (4) امام صادق عليه السلام فرمود: «شهادت زنان دربارۀ قتل جايز نيست.»

شيخ طوسى قدس سره احتمال داده اند كه: «اين روايت بر اين حمل شود كه شهادت زنان دربارۀ قصاص پذيرفته نيست يا بر آن صورت كه همراه آنان، مردان نباشد.»

421- 45667- (5) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر سه مرد و دو زن دربارۀ سنگسار شهادت دهند، جايز نيست و شهادت زنان دربارۀ قتل جايز نيست.»

شيخ طوسى قدس سره گويد: «اين

روايت بر اين حمل مى شود كه مردان و زنان [شاهد] عدالت شان ثابت نگردد تا در اثبات سنگسار آن گونه كه شرط شهادت است، شهادت دهند. ولى با كامل شدن شروط شهادت، شهادت زنان، سنگسار را ثابت مى سازد- آن گونه كه قبلا گفته ايم.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 377

422- 45668- (6) ابوبصير گويد: «از او [امام معصوم عليه السلام] دربارۀ شهادت زنان پرسيدم. حضرت فرمود: شهادت زنان به تنهايى بر چيزهايى كه مردان نمى توانند به آنها نگاه كنند، جايز است و شهادت زنان در نكاح، آن زمان كه مرد همراه شان باشد، جايز است و شهادت زنان در طلاق و خون جايز نيست؛ جز اين كه شهادت زنان، در حدّ زنا اگر سه مرد و دو زن باشند جايز است. ولى شهادت دو مرد و چهار زن جايز نيست.»

423- 45669- (7) ابراهيم خارقى گفت: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: شهادت زنان در امورى كه مردان نمى توانند به آنها نگاه كنند و بر آنها شاهد شوند، جايز است و شهادت زنان در ازدواج جايز است ولى در طلاق و خون جايز نيست و شهادت زنان در حدّ زنا اگر سه مرد و دو زن باشند، جايز است.

و اگر دو مرد و چهار زن باشند، جايز نيست و شهادت شان در خصوص سنگسار جايز نيست.»

424- 45670- (8) محمّد بن الفضيل گويد: «از امام رضا عليه السلام پرسيدم، او گويد: به امام گفتم: شهادت زنان در ازدواج يا طلاق يا سنگسار جايز است؟ حضرت فرمود: شهادت زنان در امورى كه مردان نمى توانند به آن نگاه كنند و مردى هم با آنان نيست، جايز است و شهادت شان در

ازدواج اگر مردى با زنان باشد، جايز است و شهادت شان در حدّ زنا جايز است. ولى شهادت دو مرد و چهار زن در زنا و سنگسار جايز نيست و شهادت زنان دربارۀ طلاق و خون جايز نيست.»

425- 45671- (9) محمد بن الفضيل گويد: «از امام رضا عليه السلام دربارۀ شهادت زنان پرسيدم كه: در ازدواج يا طلاق يا سنگسار جايز است؟

حضرت فرمود: شهادت زنان در امورى كه مردان نمى توانند به آنها نگاه كنند، جايز است و در ازدواج اگر با زنان مردى باشد، جايز است و در طلاق و خون [قتل] جايز نيست و در حدّ زنا اگر سه مرد و دو زن باشند، جايز است. ولى شهادت دو مرد و چهار زن جايز نيست.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 379

426- 45672- (10) امام صادق عليه السلام بيان داشت: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: و شهادت زنان در هر چيزى كه مردان حقّ نگاه كردن به آن را ندارند، جايز است.»

427- 45673- (11) عبداللّه بن سنان گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: شهادت زنان دربارۀ رؤيت هلال، جايز نيست و دربارۀ سنگسار، شهادت دو مرد و چهار زن جايز نيست ولى شهادت سه مرد و دو زن، جايز است.

حضرت افزود: شهادت زنان به تنهايى- بدون همراهى مردان- در هر چه براى مردان نگاه به آن جايز نيست، جايز است و شهادت ماما به تنهايى دربارۀ زنى كه وضع حمل كرده، جايز است.»

428- 45674- (12) شهادت زنان دربارۀ ازدواج، دَيْن و دربارۀ هر چيزى كه براى مردان نگاه به آن فراهم نمى شود، جايز است. ولى دربارۀ

طلاق و رؤيت هلال، جايز نيست و در حدود اگر دو زن و سه مرد شهادت دهند، جايز است ولى شهادت زنان اگر چهار زن و دو مرد باشند، جايز نيست.»

429- 45675- (13) و شهادت يك زن در يك چهارم وصيّت اگر غير زن با او همراه نباشد، جايز است و شهادت زن به تنهايى دربارۀ فرزندى كه به دنيا مى آيد و در دم مى ميرد، جايز است.

430- 45676- (14) از عالم عليه السلام روايت مى كنم كه: «شهادت زنان در خون، قسامه و تدبير جايز است و روايت شده شهادت دو زن در خصوص وضع حمل كودك جايز است و روايت مى كنيم كه شهادت ماما به تنهايى جايز است.»

431- 45677- (15) امام صادق عليه السلام فرمود: «شهادت زنان دربارۀ بكارت و هر عيبى كه مردان آن را نمى بينند، جايز است.»

432- 45678- (16) امام صادق عليه السلام فرمود: «شهادت زنان را دربارۀ پسر [هنگام زاييدن] كه صدا كرده يا نكرده است، جايز مى دانم و دربارۀ هر چيزى كه مردان به آن نگاه نمى كنند، شهادت زنان در آن جايز است.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 381

433- 45679- (17) عبدالرحمن بن ابى عبداللّه گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ زنى كه مرگ او فرا مى رسد و كسى جز يك زن نزد او نيست، پرسيدم: آيا شهادت آن زن جايز است يا نه؟

حضرت فرمود: شهادت زنان دربارۀ زنى كه وضع حمل كرده (در نفاس است) و دربارۀ پردۀ بكارت، جايز است.»

434- 45680- (18) محمّد بن مسلم گويد: «از او [امام معصوم عليه السلام] پرسيدم كه: شهادت زنان به تنهايى جايز است؟ حضرت فرمود: آرى،

دربارۀ پردۀ بكارت و دربارۀ زنى كه در نفاس است [تازه وضع حمل كرده].»

435- 45681- (19) عبدالرحمن گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ زنى كه مرگش فرا مى رسد و جز زنى نزد وى نيست، پرسيدم كه: آيا شهادت آن زن جايز است؟ حضرت فرمود: شهادت زنان دربارۀ پردۀ بكارت و زنى كه نفاس است [تازه وضع حمل كرده] جايز است و حضرت افزود: شهادت زنان در حدود، همراه با مرد جايز است.»

436- 45682- (20) عبداللّه بن سنان گويد: «از او [امام معصوم عليه السلام] دربارۀ زنى كه مرگش رسيده است و جز زنى نزد وى نيست، پرسيدم كه: آيا شهادت آن زن جايز است؟ حضرت فرمود: شهادت زن جز دربارۀ زنى كه در نفاس است و جز دربارۀ پردۀ بكارت جايز نيست.»

شيخ طوسى قدس سره گويد: «توجيه اين روايت همان است كه ما قبلا دربارۀ روايت احمدبن هلال آورديم كه شهادت زن در همۀ وصيّت پذيرفته نمى شود، گرچه مى توان دربارۀ يك چهارم وصيّت، شهادت زن را پذيرفت آن گونه كه قبلًا بيان داشتيم.»

437- 45683- (21) زراره از امام باقر يا امام صادق عليه السلام دربارۀ چهار نفر كه عليه زنى به زنا شهادت داده اند و زن گويد كه من باكره هستم، زنان او را ديدند و يافتند كه باكره است، روايت كرده است كه حضرت فرمود:

«شهادت زنان جايز است.»

438- 45684- (22) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ زنى كه ادّعا كرده در يك ماه سه بار حيض شده است، فرمود: «زمانى از نزديكان وى مكلّف مى شوند كه شهادت دهند كه حيض اين زن در گذشته همان گونه بوده كه ادّعا كرده است؛

در نتيجه اگر اينها شهادت دادند، زن تصديق مى شود وگرنه او دروغگوست.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 383

439- 45685- (23) عبيداللّه بن على الحلبى از امام صادق عليه السلام دربارۀ شهادت ماما دربارۀ ولادت بچّه پرسيد.

حضرت فرمود: «شهادت يك زن و شهادت زنان دربارۀ زنى كه در حال نفاس است و دربارۀ پردۀ بكارت، جايز است.»

440- 45686- (24) متوكّل به ابن سكيت گفت: «از پسر حضرت رضا عليه السلام در حضورم سئوال مشكلى بپرس. (تا آن كه امام عليه السلام گويد): امّا شهادت آن زنى كه به تنهايى جايز است، آن همان ماماست كه شهادتش با رضايت و مقبوليت جايز است. ولى اگر مرضى و مقبول نبود، ديگر كمتر از دو زن نمى شود. اين دو زن به دليل ضرورت به جاى يك مرد مى نشيند؛ چون مرد نمى تواند كه به جاى آن دو زن بنشيند.

ولى اگر زن تنها بود، گفتۀ او با سوگندش پذيرفته مى شود.»

441- 45687- (25) عمربن يزيد گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى پرسيدم كه: مرده و زنش را حامله به جاى گذاشته و آن زن پس از مرگ شوهر، پسرى زاييده و سپس پسر بعد از آن كه متولد شده، مرده است و آن زنى كه ماماى اين زن بوده، شهادت داده كه فرزند هنگامى كه متولد شد، استهلال كرد و صدا كشيد و سپس مرد. حضرت فرمود: بر امام است كه شهادت ماما را در يك چهارم ميراث پسر جايز داند.»

442- 45688- (26) سماعه گويد: «او [امام معصوم عليه السلام] فرمود: ماما شهادتش دربارۀ فرزند به اندازۀ شهادت يك زن، جايز است.»

محمّد بن الحسن شيخ طوسى

قدس سره در كتاب استبصار گويد: «شايسته است كه به اين روايت و روايت پيشين عمل شود كه مى گويد: شهادت زن دربارۀ فرزند به دنيا آمده به مقدار شهادت يك زن جايز است؛ يعنى همان يك چهارم ارث فرزند و رواياتى كه قبلا آورديم كه به طور اطلاق مى گفت:

شهادت زن دربارۀ زن كه در نفاس است جايز است، بر همين تقييد حمل گردد تا روايات و احكام، متناقض نگردد.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 385

443- 45689- (27) امام باقر عليه السلام فرمود: «شهادت ماما بر اين كه فرزند صدا كرده يا مرده به دنيا آمده، جايز است؛ البته اگر دربارۀ ماما تحقيق شود و عدالت او ثابت گردد.»

444

444- 45690- (28) عبداللّه بن سنان گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: شهادت ماما دربارۀ مولود اگر گريه و صدا كند، دربارۀ ارث جايز است و مولود يك چهارم ارث را به اندازۀ شهادت يك زن مى برد.

پرسيدم: اگر هر دو، زن باشند؟ حضرت فرمود: شهادت آن دو در نيمى از ارث، جايز است.»

445- 45691- (29) اميرالمؤمنين عليه السلام پيوسته شهادت ماما را بر استهلال بچه [گريه و صدا كردن بچّه به هنگام تولد] جايز مى دانست- البته اگر ماما خوشنام بود.

446- 45692- (30) ابوبصير گويد: «امام باقر عليه السلام فرمود: شهادت دو زن در استهلال [گريه و صدا كردن بچّه به هنگام تولد] جايز است.»

447- 45693- (31) علاء از امام باقر يا امام صادق عليهما السلام روايت كرده است كه حضرت فرمود: «شهادت زنان دربارۀ هلال ماه جايز نيست. علاء گويد: از حضرت پرسيدم: آيا شهادت زنان به تنهايى جايز است؟

حضرت فرمود: آرى، دربارۀ پردۀ بكارت و زنى كه در حال نفاس است.»

448- 45694- (32) داوود بن حصين از امام صادق عليه السلام در يك روايت طولانى روايت كرده است كه حضرت فرمود،: «شهادت زنان در فطر [براى خوردن روزۀ رؤيت هلال] جايز نيست مگر شهادت دو مرد عادل. ولى شهادت زنان براى روزه اشكالى ندارد گرچه يك زن باشد.»

شيخ طوسى قدس سره گويد: «توجيه اين روايت آن است كه انسان احتياطاً با شهادت زنان روزه بگيرد؛ نه اين كه روزه واجب شود.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 387

449- 45695- (33) امام صادق عليه السلام فرمود: «شهادت زنان در رؤيت هلال ماه جايز نيست و دربارۀ هلال ماه تنها با دو مرد عادل جايز است.»

450- 45696- (34) حلبى گويد: «از امام صادق عليه السلام سئوال شد: آيا شهادت زنان دربارۀ ازدواج جايز است؟

حضرت فرمود: اگر همراه شان مردى باشد، جايز است.

و اميرالمؤمنين على عليه السلام پيوسته مى فرمود: شهادت زنان را دربارۀ طلاق جايز نمى دانم.

پرسيدم: شهادت زنان همراه با مرد در ديْن جايز است؟ حضرت فرمود: آرى.

و از امام عليه السلام دربارۀ شهادت ماما در خصوص ولادت پرسيدم. حضرت فرمود: شهادت يك زن، جايز است و حضرت افزود: شهادت زنان دربارۀ زنى كه در حال نفاس است و پردۀ بكارت، جايز است.

و برايم روايت كرد كسى كه از امام صادق عليه السلام شنيده بود كه حضرت روايت كرد كه پدرشان براى شان گفته است كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله شهادت زنان را دربارۀ ديْن با سوگند طلبكار جايز دانست.

طلبكار سوگند مى خورد به خدا كه حقّ او ثابت است.»

451- 45697- (35)

زراره گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ شهادت زنان پرسيدم كه: آيا شهادت زنان دربارۀ ازدواج جايز است؟ حضرت فرمود: آرى ولى شهادت زنان دربارۀ طلاق جايز نيست.

حضرت بيان داشت: اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: شهادت زنان دربارۀ سنگسار كردن اگر سه مرد و دو زن باشد، جايز است ولى اگر چهار زن و دو مرد باشند، جايز نيست.

پرسيدم: شهادت زنان به همراه مردان در خون جايز است؟ حضرت فرمود: نه.»

452- 45698- (36) امام صادق عليه السلام بيان داشت: «اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: شهادت زنان در ازدواج جايز است ولى در طلاق جايز نيست. حضرت فرمود: اگر سه مرد و دو زن در خصوص سنگسار شهادت دهند جايز است ولى اگر دو مرد و چهار زن باشند، جايز نيست و حضرت فرمود: شهادت زنان دربارۀ خون (قتل) همراه با مردان جايز است.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 389

453- 45699- (37) زيد شحّام گويد: «از او [امام معصوم عليه السلام] دربارۀ شهادت زنان پرسيدم. زيد شحّام گويد:

حضرت فرمود: شهادت زنان دربارۀ سنگسار كردن جايز نيست مگر با سه مرد و دو زن. پس اگر دو مرد و چهار زن باشند، دربارۀ سنگسار جايز نيست. زيد شحّام گويد: پرسيدم: آيا شهادت زنان همراه با مردان در خون جايز است؟ حضرت فرمود: آرى.»

454- 45700- (38) اميرالمؤمنين على و امام باقر و امام صادق عليهم السلام فرمودند: «همان شاهدانى كه در اموال جايزند، در ازدواج جايز هستند؛ از قبيل شهادت زنان و شهادت بردگان.

و شهادت زنان در طلاق و حدود جايز نيست ولى در اموال و در مواردى كه جز زنان بر آن اطلاع

ندارند، از قبيل نگاه به زنان، استهلال [به دنيا آمدن كودك همراه با گريه و صدا] و نفاس و زايمان و حيض و چيزهايى از اين دست و دربارۀ شهادت ماما جايز است؛ اگر ماما خوشنام باشد و شهادت زنان [به تنهايى] دربارۀ قتل چيز كمى است كه بايد با آن قسامه باشد.»

455- 45701- (39) داوود بن حصين گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ شهادت زنان در مورد ازدواج بدون اين كه مردى با آنان باشد- اگر زن ناشناخته باشد- پرسيدم. حضرت فرمود: اشكالى ندارد.

سپس امام به من فرمود: فقيهان شما در اين باره چه مى گويند؟ گفتم: مى گويند: جز شهادت دو مرد عادل جايز نيست. حضرت فرمود: دروغ مى گويند. خداوند آنان را لعنت كند. آسان گرفته و عزائم و فرايض الهى را سبك شمرده و آنچه خداوند آسان گرفته است، سخت گرفته و بزرگ داشته اند.

خداوند دربارۀ طلاق دستور داده كه با شهادت دو مرد عادل واقع شود ولى اينان طلاق را بدون حتّى يك شاهد جايز دانسته اند و در حرمت ازدواج از سوى خدا چيزى نيامده و رسول خدا صلى الله عليه و آله در اين باره دو شاهد را از روى ادب استحبابى و با توجه به اين كه فرزند وارث انكار نشود، سنّت نهاد و پيوند ازدواج ثابت شده و فرج زن بدون اين كه شاهدى در كار باشد، حلال مى شود و پيوسته اميرالمؤمنين عليه السلام شهادت دو زن را در ازدواج اگر انكارى صورت مى گرفت، جايز مى دانست ولى در طلاق تنها دو شاهد عادل را جايز مى دانست.

پرسيدم: پس در كجاست اين فرمودۀ خداوند كه: پس يك مرد و دو زن؟

حضرت فرمود: آن دربارۀ ديْن است. اگر دو مرد نباشد پس يك مرد و دو زن و نيز يك مرد و سوگند مدّعى اگر دو زن نبود. رسول خدا صلى الله عليه و آله و اميرالمؤمنين على عليه السلام پس از ايشان در نزد شما به اين حكم داد.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 391

456- 45702- (40) اسماعيل بن عيسى گويد: «از امام رضا عليه السلام پرسيدم: آيا شهادت زنان در ازدواج بدون اين كه با زنان مردى باشد، جايز است؟ حضرت فرمود: نه، اين راست نمى آيد.»

محمّد بن الحسن شيخ طوسى قدس سره گويد: «اين روايت بر يكى از دو وجه حمل مى گردد: يكى اين كه تقيّه رسيده باشد؛ چون ما بيان كرديم كه اصلًا شاهد گرفتن از شرايط صحّت ازدواج نيست، تا چه رسد به اين كه در آن جا شهادت زنان باشد. توجيه دوم اين كه، بر نوعى كراهت و ترك افضل حمل گردد؛ چون افضل اين است كه مردان را و نه زنان را بر ازدواج شاهد گيرند.»

457- 45703- (41) اميرالمؤمنين عليه السلام پيوسته مى فرمود: «شهادت زنان در طلاق، ازدواج و حدود خدا جايز نيست مگر در ديْن ها و چيزهايى كه مرد نمى تواند به آن نگاه كند.»

شيخ طوسى قدس سره در كتاب تهذيب گويد: «احتمال مى رود كه اين روايت بر تقيّه حمل گردد.»

458- 45704- (42) در مكتوبى كه حضرت رضا عليه السلام دربارۀ علل احكام و شرايع براى ابن سنان مرقوم فرمود، آمده است: «و علّت ترك شهادت زنان در طلاق و هلال ماه، براى ضعف زنان از ديدن و طرفدارى كردن آنان از زنان در طلاق

است. روى اين جهت، شهادت زنان جايز نيست جز در مورد ضرورت؛ مانند شهادت ماما و موردى كه براى مردان نگاه به آن جايز نيست؛ مانند ضرورت تجويز اهل كتاب اگر غير آنان يافت نشود و در كتاب خداوند- تبارك و تعالى- است: دو نفر عادل از شما مسلمانان يا دو نفر ديگر از غير شما؛ يعنى كافران و مانند شهادت بچه ها بر قتل اگر غير آنان يافت نشوند.»

459- 45705- (43) امام صادق عليه السلام فرمود: «شهادت زنان در طلاق و رؤيت هلال ماه، جايز نيست.»

460- 45706- (44) محمّد بن مسلم گويد: «حضرت فرمود: شهادت زنان دربارۀ هلال ماه و طلاق جايز نيست.

و محمد بن مسلم گفت: از امام دربارۀ زنان پرسيدم كه: آيا شهادت شان جايز است؟ محمّد بن مسلم گويد: حضرت فرمود: آرى؛ دربارۀ پردۀ بكارت و زن در حال نفاس.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 393

461- 45707- (45) امام صادق عليه السلام فرمود: «رسول خدا صلى الله عليه و آله شهادت زنان را در خصوص ديْن با اين كه مردى با آنان نباشد، جايز دانست.»

462- 45708- (46) منصور بن حازم گويد: «فردى ثقه [مورد اعتماد] از امام موسى بن جعفر عليه السلام برايم روايت كرد كه حضرت فرمود: اگر دو زن به همراه سوگند طلبكار به نفع طلبكار شهادت دهند، آن جايز است.»

463- 45709- (47) در روايت ديگرى است كه: «اگر دو زن هستند، شهادت شان در نيمى از ارث جايز است و اگر سه زن باشند، شهادت شان در سه چهارم ارث جايز است و اگر چهار نفر بودند، شهادت شان در همۀ ارث جايز است.»

464- 45710- (48) امام

صادق عليه السلام فرمود: «شهادت زن در چيزى كه زياد نيست و در كار كم، جايز است ولى در خصوص چيز زياد جايز نيست.»

465- 45711- (49) حلبى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ شهادت زنان در سنگسار پرسيدم. حضرت فرمود: اگر سه مرد و دو زن باشند ولى اگر دو مرد و چهار زن باشند، جايز نيست.»

466- 45712- (50) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «شهادت زنان در حدود و قصاص جايز نيست.»

467- 45713- (51) اميرالمؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام مى گويد: «شهادت زنان در حدود و قصاص جايز نيست.»

شيخ طوسى قدس سره گويد: «آنچه اين دو روايت در خود دارند، احتمال مى رود كه منظور از آن اين است كه شهادت شان در حدود- سواى سنگسار- جايز نيست.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 395

468- 45714- (52) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «شهادت زنان در حدود جايز نيست و نيز در شهادت شنيدارى [يعنى مورد شهادت را به چشم نديده بلكه با گوش شنيده است كه فلان حادثه رخ داده است] و كمتر از چهار نفر در مورد زنا جايز نيست؛ همان گونه كه خداوند عز و جل فرموده است و اگر سه نفر بر او شهادت دهند و چهارمى نيايد، آن سه نفر حدّ قذف مى خورند و اگر سه مرد و دو زن بر او شهادت دهند، حدّ با آنان ثابت مى شود ولى با دو مرد و چهار زن، حدّ ثابت نمى شود و حدّ قذف مى خورند.»

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب هفدهم از ابواب وصيّت، چيزى كه بر اين مفاد دلالت دارد؛ مراجعه كنيد.

و در روايت چهارم از باب چهل و پنجم،

اين گفته كه: «مردى مرده و كنيز امّ ولدى دارد و ارباب اين كنيز در زمان حياتش چيزى را براى كنيز قرار داده و سپس مرده است. راوى گويد: حضرت نوشت: براى كنيز همان است كه اربابش در زمان حياتش بدان داده است و آن براى كنيز شناخته شده است و بر آن شهادت مرد و زن و خادم كه متّهم نباشند جايز است.»

و در روايت دوازدهم از باب بيست و ششم از ابواب پاره اى از احكام مردان و زنان نامحرم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «و شهادت زنان در هيچ چيز از حدّ جايز نيست و شهادت آنان در طلاق و رؤيت هلال ماه جايز نيست و شهادت زنان در آنچه براى مرد نگاه به آن حلال نيست، جايز است.»

و ملاحظه كنيد باب هشتم از ابواب طلاق را؛ چرا كه در آن چيزى است كه بر اين باب دلالت دارد.

مى آيد:

در باب بعدى رواياتى كه بر برخى از مقصود دلالت دارد؛ مراجعه كنيد.

و در روايت چهاردهم از باب بيست و چهارم از ابواب شهادات، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه:

«شهادت يك زن و چند زن اگر پوشيده باشند و اصالت داشته و معروف به پوشيدگى و عفاف باشند، جايز است ...»

و در بعضى از روايات باب سى و هشتم، رواياتى است كه بر قبول شهادت زنان در ديْن دلالت دارد.

و در روايت يكم از باب سى و ششم از ابواب حدّ زنا، اين گفته كه: «از امام معصوم عليه السلام دربارۀ مرد محصنى كه با زنى زنا كرده است، يا سه مرد و دو زن بر آن شهادت داده اند، سئوال

شد. حضرت فرمود: سنگسار بر او واجب است اما اگر دو مرد و چهار زن بر او شهادت دهند، شهادت شان جايز نيست و سنگسار نمى گردد ولى حدّ زناكار به او زده مى شود.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 397

و در روايت يكم از باب سى و هفتم، اين گفته كه: «زن باكره اى را كه مى گفتند زنا داده است، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت دستور داد زنان او را بررسى كردند و گفتند: باكره است. حضرت فرمود: من كسى را كه مهر خداوند عز و جل بر اوست، حدّ نمى زنم و حضرت در چنين موردى، شهادت زنان را جايز مى دانست.» و ديگر روايات اين باب را ملاحظه كنيد؛ چرا كه در آنها نزديك به اين مطلب است و بر حكم باب دلالت دارد.

باب 20 حكم شهادت اعضاى خانواده عليه يكديگر
اشاره

469- 45715- (1) عمّار بن مروان گويد: «از امام صادق عليه السلام پرسيدم يا آن كه گويد: بعضى از ياران مان دربارۀ مردى كه براى همسرش شهادت مى دهد، از امام پرسيد. حضرت فرمود: اگر مرد خوبى است، شهادتش براى همسرش جايز است.»

470- 45716- (2) امام صادق عليه السلام فرمود: «شهادت مرد براى همسرش و همسر براى شوهرش- البته اگر همراه زن، كس ديگرى هم باشد- جايز است.»

471- 45717- (3) از امام صادق عليه السلام دربارۀ شهادت پدر براى فرزندش و فرزند براى پدرش و برادران و خويشان و زن و شوهر بعضى براى بعضى، سئوال شد. حضرت فرمود: «شهادت عادلان از آنان برخى براى برخى جايز است. اين از اميرالمؤمنين عليه السلام براى مان روايت شده است و ما در آن اختلافى نداريم.»

472- 45718- (4) اميرالمؤمنين على عليه السلام پيوسته شهادت

شوهر را براى همسرش جايز نمى دانست ولى شهادت شوهر عليه همسرش را جايز مى دانست.»

473- 45719- (5) بدان كه شهادت شرابخوار، شطرنج باز، نردباز، قمارباز، متّهم، تابع براى متبوعش، اجير بر صاحبش، زن براى شوهرش، كسى كه به فسق و فجور مشهود است و ربا دهنده، جايز نيست.

و شهادت مرد براى همسرش، شهادت فرزند براى پدرش، شهادت پدر عليه فرزندش، شهادت نابينا اگر درست متوجّه شود و شهادت برده براى غير صاحبش جايز است.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 399

474- 45720- (6) سماعه گويد: «از او [امام معصوم عليه السلام] دربارۀ شهادت پدر براى فرزندش، فرزند براى پدرش و برادر براى برادرش، پرسيدم. حضرت فرمود: آرى و دربارۀ شهادت مرد براى همسرش، حضرت فرمود: آرى و شهادت زن براى شوهرش، حضرت فرمود: نه؛ مگر اين كه با زن، كس ديگرى همراه باشد.»

475- 45721- (7) امام صادق عليه السلام فرمود: «شهادت فرزند براى پدرش، پدر براى فرزندش و برادر براى برادرش جايز است.»

476- 45722- (8) ابو بصير گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ شهادت پدر براى فرزندش، فرزند براى پدرش و برادر براى برادرش پرسيدم و حضرت فرمود: جايز است.»

477- 45723- (9) عمار بن مروان گويد: «بعضى از ياران مان از حضرت دربارۀ مردى كه براى پدرش شهادت مى دهد يا برادر براى برادرش يا مرد براى همسرش، پرسيدند. حضرت فرمود: اگر مرد خوبى باشد اشكالى ندارد و شهادتش براى پدرش، پدر براى فرزندش و برادر براى برادرش، جايز است.»

478- 45724- (10) حسين بن على بن ابيطالب عليه السلام براى پدرش اميرالمؤمنين على عليه السلام شهادتى داد كه براى شهادت شتاب كرد. اميرالمؤمنين على

عليه السلام به زبان رومى فرمود: «تالون و قالون؛ يعنى خوب است.»

479- 45725- (11) و شهادت برادر براى برادرش و عليه برادرش و شهادت فرزند براى پدرش جايز است ولى عليه پدرش جايز نيست.

480- 45726- (12) اميرالمؤمنين على عليه السلام پيوسته شهادت پسر را عليه پدرش جايز نمى دانست ولى شهادت پسر براى پدرش را جايز مى دانست.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 401

481- 45727- (13) امام جعفر صادق عليه السلام از پدرشان امام باقر عليه السلام روايت كردند كه: «شهادت برادر براى برادرش اگر پسنديده باشد و همراه او شاهد ديگرى باشد، جايز است.»

482- 45728- (14) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «شهادت برادر براى برادرش اگر پسنديده باشد و مرد ديگرى همراه وى باشد، جايز است.»

ارجاعات
گذشت:

در باب يكم از ابواب شهادات، آيات و رواياتى كه با عموم و اطلاق، مناسب اين باب است.

و ملاحظه كنيد باب دوّم و ديگر ابواب مربوط به اداى شهادت را.

باب 21 حكم شهادت شريك عليه شريك و غير او
اشاره

483- 45729- (1) پيوسته اميرالمؤمنين عليه السلام شهادت شريك براى شريكش را جايز نمى دانست ولى شهادت شريك عليه شريك را جايز مى دانست

484- 45730- (2) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «شهادت شريك براى شريكش در خصوص چيزى كه در آن شريك هستند، جايز نيست و در غير آن يعنى چيزى كه در آن شراكت ندارند و در ارث ها، آزادى برده، خون ها، طلاق، ازدواج، جنايت ها و چيزهايى از اين دست، جايز است.»

485- 45731- (3) شهادت مرد براى شريكش جايز نيست مگر در خصوص چيزى كه سودش به او باز نگردد.

486- 45732- (4) و شهادت شريك براى شريكش در خصوص چيزى كه سودش به او باز مى گردد، جايز نيست.

487- 45733- (5) راوى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ دو شريك كه يكى براى رفيقش شهادت داده، پرسيدم.

حضرت فرمود: شهادت او جايز است مگر دربارۀ چيزى كه براى او در آن بهره اى باشد.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 403

488- 45734- (6) امام صادق عليه السلام فرمود: «هر كس شهادتى دهد كه در آن بهره اى داشته باشد، شهادتش براى آن شخص جايز نيست و نيز براى ديگرانى كه براى آنها در كنار آن شخص شهادت داده است.»

489- 45735- (7) عبدالرحمن بن ابى عبداللّه گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ سه شريك كه دو نفر عليه يكى شهادت داده اند، پرسيدم. حضرت فرمود: شهادت آن دو جايز نيست.»

490- 45736- (8) عبدالرحمن گويد: «از امام صادق

عليه السلام دربارۀ سه نفر شريك كه يكى ادّعايى كرده و دو نفر شهادت داده اند، پرسيدم. حضرت فرمود: جايز نيست.»

شيخ طوسى قدس سره در كتاب استبصار گويد: «در توجيه اين روايت چنين مى توانيم حمل كنيم كه اين دو نفر بر چيزى شهادت داده اند كه در آن شركتى ندارند.»

491- 45737- (9) اميرالمؤمنين عليه السلام به ابوبكر فرمود: «آيا تو دربارۀ ما برخلاف حكمى كه دربارۀ ديگران دارى، حكم مى كنى؟ ابوبكر گفت: چطور؟ حضرت فرمود: كسانى كه مى گويند: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده است:

هر چه ما پس از مرگ به جا بگذاريم، صدقه است! و تو از كسانى هستى كه در اين صدقه اگر درست باشد، بهره اى دارى و تو شهادت شريك براى شريكش را در آنچه در آن شركت دارد، جايز نمى دانى و تركۀ رسول صلى الله عليه و آله به حكم اسلام در اختيار ماست تا بيّنۀ عادل شهادت دهد كه اين تركه براى غير ماست. پس هر كس كه عليه ما ادّعايى مى كند، بايد از كسانى كه بهره اى در آنچه به آن عليه ما شهادت مى دهد نداشته باشد، اقامۀ بيّنه كند و بر ماست سوگند در آنچه انكار آن را داريم؛ بنابراين تو با حكم خدا و حكم رسولش مخالفت كردى؛ چون شهادت شريك را در صدقه جايز دانستى و از ما بر ادّعايى كه عليه ما كرده اند، بيّنه مى خواهى و آيا اين جز ستم و جور است؟»

492- 45738- (10) محمّد بن صلت گويد: «از امام رضا عليه السلام دربارۀ قافله اى كه در راه بودند و دزد به آن ها زد و دزدان را گرفتند و افراد قافله براى

يكديگر شهادت دادند، پرسيدم. حضرت فرمود: شهادت اهل قافله جايز نيست مگر همراه با اقرار دزدان يا شهادت غير اهل قافله عليه دزدان.»

ارجاعات
مى آيد:

در روايت سى و سوم از باب بيست و چهارم، اين گفته كه: «از امام دربارۀ كسانى كه از شاهد بودن ردّ مى شوند، پرسيدم. حضرت فرمود: و دشمن و شريك كسى كه در شهادتش ترديد دارد.»

و در روايت سى و دو، اين گفته كه: «شهادت اجير يا شريك، جايز نيست.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 405

باب 22 جواز شهادت وصى براى ميّت و وارث و عليه آن دو، مگر در مورد وصيّت
اشاره

493- 45739- (1) محمّد بن الحسن الصفّار گويد: «به امام حسن عسكرى عليه السلام نامه نوشتم كه: آيا شهادت وصى براى ميّت به همراه شاهد عادل ديگر مبنى بر اين كه ميّت طلبى از مردى دارد، جايز است؟ حضرت نگاشت: اگر عادل ديگرى همراه وصى شهادت دهد، مدّعى بايد سوگند بخورد.

محمد بن حسن صفّار نيز نوشت: آيا براى وصى جايز است كه براى وارث ميّت- كوچك يا بزرگ- به حقّ براى او برگردن ميّت يا بر گردن ديگرى شهادت دهد؟ در حالى كه اين وصى از طرف وارث كوچك قبض مى كند ولى از طرف بزرگ قبض نمى كند. حضرت نگاشت: آرى؛ شايسته است براى وصى كه به حقّ شهادت دهد و شهادت را كتمان نكند و باز نوشت: آيا شهادت وصى عليه ميّت همراه با شاهد عادل ديگر جايز است؟ حضرت نگاشت: آرى، پس از سوگند.»

ارجاعات
گذشت:

در باب يكم از ابواب شهادات، آيات و رواياتى كه با عموم يا اطلاق بر اين مفاد دلالت دارد.

باب 23 عدم جواز شهادت اجير براى اجير كننده
اشاره

494- 45740- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «پيوسته اميرالمؤمنين عليه السلام شهادت اجير را جايز نمى دانست.»

شيخ طوسى قدس سره گويد: «شايسته است كه اين روايت تخصيص و تقييد بخورد به زمانى كه اجير است، براى كسى كه اجير است ولى براى ديگرى يا براى او پس از جدايى از او در صورت شهادت، هيچ اشكالى ندارد.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 407

495- 45741- (2) از امام صادق عليه السلام دربارۀ شهادت اجير و تابع [كسى كه از خود اختيارى ندارد] سئوال شد.

حضرت فرمود: «اين شخص مورد اتهام است و شهادتش جايز نيست.»

496- 45742- (3) و بدان كه، شهادت اجير براى صاحبش جايز نيست.

497- 45743- (4) امام صادق عليه السلام فرمود: «شهادت مهمان اگر عفيف و خويشتن دار باشد، اشكالى ندارد. حضرت افزود: شهادت اجير براى صاحبش كراهت دارد ولى شهادت او براى غير صاحبش اشكالى ندارد و اشكالى به شهادت اجير براى صاحبش پس از جدايى از او نيست.»

498- 45744- (5) صفوان گويد: «از ابوالحسن عليه السلام دربارۀ مردى كه اجيرش را بر شهادتى شاهد گرفته بود و پس از آن از وى جدا شده بود، پرسيدم. حضرت فرمود: آرى، و همين گونه است برده؛ اگر آزاد شود، شهادتش جايز است.»

ارجاعات
گذشت:

در باب يكم، آيات و رواياتى كه با عموم يا اطلاق بر جواز دلالت مى كرد.

مى آيد:

در روايت سى ام از باب بيست و چهارم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اجير، برده، تابع [كسى كه از خودش اختيارى ندارد] و متّهم، همۀ اينها شهادت شان ردّ مى گردد.»

و در روايت سى و يكم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «شهادت اجير، جايز نيست.»

و در روايت دوازدهم از باب سى ام، اين گفته كه: «مرد اجير خود را بر شهادتى شاهد گرفت و پس از آن از او جدا شد. آيا شهادت اجير پس از آن كه از او جدا مى شود، جايز است؟ حضرت فرمود: آرى.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 409

باب 24 شرايط شاهد
اشاره

و كسانى كه زنان پاكدامن را متّهم مى كنند سپس چهار شاهد (بر مدّعاى خود) نمى آورند، آنها را هشتاد تازيانه بزنيد و شهادت شان را هرگز نپذيريد؛ و آنها همان فاسقانند.

مگر كسانى كه بعد از آن توبه كنند و جبران نمايند (كه خداوند آنها را مى بخشد) زيرا خداوند آمرزنده و مهربان است.

«1» 499- 45745- (1) عبداللّه بن ابى يعفور گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: چگونه عدالت مرد ميان مسلمانان شناخته مى شود تا شهادت او براى مسلمانان و عليه مسلمانان پذيرفته گردد؟

حضرت فرمود: اين كه او را با حيا، عفاف، حافظ شكم، فرج و دست و زبان بشناسيد و عدالت با اجتناب از گناهان كبيره اى كه خداوند عز و جل بر آن وعدۀ آتش داده است، شناخته مى شود؛ گناهانى از قبيل شرابخوارى، زنا، ربا، عقوق والدين، فرار از جنگ و مانند اينها.

و آنچه بر همۀ اينها دلالت دارد، اين است كه همۀ عيوب خويش را بپوشاند تا آن كه بر مسلمانان لغزش ها و عيوب ماوراى آنها و تفتيش از ماوراى آنها

حرام گردد و بر آنان واجب شود كه او را پاك بدانند و عدالت وى را ميان مردم آشكار سازند و آن شخص، توجه به نمازهاى پنجگانه داشته باشد و آن زمان كه بر نمازهاى پنجگانه مواظبت كند و اوقات آنها را با حضور در جماعت مسلمانان حفظ و از حضور در جماعت مسلمانان در مصلّىٰ جز با دليل تخلّف نكند و آن زمان كه چنين باشد و به هنگام حضور نمازهاى پنجگانه ملازم مصلّىٰ باشد، در اين صورت اگر از او در ميان قبيله و محله اش تحقيق گردد، گويند: ما جز خوبى از او نمى دانيم. مواظب نمازها با عنايت به اوقات نماز و در مصلّاى خويش است. اينها شهادت او را جايز مى كند و عدالت او را ميان مسلمان ثابت مى سازد.

______________________________

(1). نور 24/ 4- 5.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 411

و اين بدان جهت است كه نماز، پوشش و كفّارۀ گناهان است و نمى توان شهادت داد كه مرد نماز مى گزارد در صورتى كه به مصلّىٰ حاضر نمى شود و به مسلمانان اعتنايى ندارد و تنها نماز و اجتماع براى نماز بدين دليل تشريع شده است كه نمازگزار از كسى كه نماز نمى خواند، مشخص شود و كسى كه حافظ اوقات نماز است، از كسى كه ضايع مى سازد، شناخته گردد.

و اگر چنين نبود، احدى نمى توانست بر ديگرى شهادت به صلاح دهد؛ چون كسى كه نماز نمى خواند، صلاح در ميان مسلمانان ندارد.

چون رسول خدا صلى الله عليه و آله تصميم گرفت گروهى را در خانه هاى شان آتش بزنند؛ چون حضور در جماعت مسلمانان را ترك كرده بودند- با اين كه برخى از آنان در خانه اش نماز مى خواند ولى اين

از او پذيرفته نيست و چگونه شهادت يا عدالت ميان مسلمانان از كسى كه حكم خدا و رسولش دربارۀ او به آتش زدن وى در دل خانه اش جارى گشته است، جايز باشد؟ و باز رسول خدا پيوسته مى فرمود: كسى كه بى جهت همراه مسلمانان در مسجد نماز نخواند، نماز ندارد.»

500- 45746- (2) ابن ابى يعفور گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: چگونه عدالت مرد در ميان مسلمانان شناخته مى شود تا شهادتش براى آنان و عليه آنان جايز باشد؟

ابن ابى يعفور گويد: حضرت فرمود: اين كه او را با حيا و عفاف و خوددارى از شكم، فرج، دست و زبان بشناسيد و اين با اجتناب از گناهان كبيره اى كه خداوند بر آنها وعدۀ آتش داده است شناخته مى شود؛ گناهانى از اين دست: شرابخوارى، زنا، ربا، عقوق والدين، فرار از جنگ و غير آن.

و آنچه بر همۀ اينها دلالت دارد و همۀ عيوبش را مى پوشاند به گونه اى كه تفتيش ماوراى آن از لغزش ها و عيوبش بر مسلمانان حرام مى گردد و بر آنان واجب مى شود كه او را دوست بدارند و عدالتش را در ميان مسلمانان اظهار كنند، همان توجه به نمازهاى پنجگانه است؛ اگر بر آنان مواظبت داشته باشد و با حضور خويش در جماعت مسلمانان اوقات نماز را پاس دارد و از جماعت مسلمانان در مصلّاى شان جز به دليل، تخلّف نورزد.

و اين بدان جهت است كه نماز پوشش و كفّاره گناهان است و اگر چنين نبود، احدى نمى توانست كه بر كسى شهادت به صلاح و شايستگى بدهد. چون كسى كه نماز نخواند، صلاح در ميان مسلمانان ندارد؛ چرا كه دربارۀ او از سوى خدا و

رسول او حكم آمده كه او را در دل خانه اش آتش بزنند.

و رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده است: كسى كه از ما مسلمانان در مسجد بدون جهت نماز نخواند، نماز ندارد و رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: غيبت نيست [يعنى جايز نيست] مگر براى كسى كه در دل خانه اش نماز گزارد و از جماعت ما اعراض كند و هر كس كه از جماعت مسلمانان اعراض كند، غيبتش واجب و عدالتش ميان مسلمانان ساقط و دورى از وى لازم است و اگر او را نزد امام مسلمانان ببرند، امام او

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 413

را بيم مى دهد و مى ترساند. پس از آن، اگر به جماعت مسلمانان حاضر گشت [كه هيچ]؛ وگرنه خانه اش را بر رويش مى سوزاند و هر كس كه با جماعت مسلمانان همراه باشد، غيبت او بر آنان حرام و عدالت وى ميان شان ثابت است.»

501- 45747- (3) عبداللّه بن مغيره گويد: «به امام رضا عليه السلام گفتم: مردى همسرش را طلاق داده و دو شاهد ناصبى را به شهادت گرفته است. حضرت فرمود: هر كس كه بر فطرت [اسلام] متولّد گردد و به صلاح خود شناخته شود، شهادت او جايز است.»

502- 45748- (4) روايت مى كنيم كه: «هر كس بر فطرت زاييده شده و جرمى از او شناخته نشده است، او عادل و شهادتش جايز است.»

503- 45749- (5) شهادت شاهدان در زنا جايز نيست مگر شهادت عادلان؛ بنابراين اگر چهار نفر به زنا شهادت دهند ولى عدالت شان ثابت نگردد، حدّ افترا را با تازيانه به آنان مى زنند و اگر سه عادل شهادت دهند و بگويند

اينك نفر چهارم مى آيد، بر آن سه نفر حد افترا ثابت است مگر اين كه چهار عادل در يك جا شهادت دهند.

504- 45750- (6) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «هر كس كه با مردم كار كند و به آنان ستم نكند، با مردم سخن بگويد و به آنان دروغ نگويد، به آنان وعده دهد و خلف وعده با آنان نكند، چنين كسى از آنان است كه مروّتش كامل و عدالتش آشكار است. برادرى او واجب و غيبتش حرام است.»

505- 45751- (7) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «هر كس كه با مردم كار كند و به آنان ستم نكند، با آنان سخن بگويد و به آنان دروغ نگويد، به آنان وعده بدهد و خلف وعده با آنان نكند، او از كسانى است كه مروّتش كامل و عدالتش ظاهر گشته و برادرى او واجب و غيبت او حرام است.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 415

506- 45752- (8) امام صادق عليه السلام فرمود: «سه چيز است كه هر كس اين سه چيز در او باشد، چهار چيز را براى او بر مردم ثابت مى كند: كسى كه اگر با مردم سخن بگويد، به آنان دروغ نگويد؛ اگر با آنان آميزش داشته باشد، به آنان ستم نكند؛ اگر به آنان وعده دهد، خلف وعده با آنان نكند. چنين كسى واجب است كه عدالتش ميان مردم و مروّتش ميان آنان آشكار گردد و غيبت او بر مردم حرام و برادرى او بر مردم واجب شود.»

507- 45753- (9) امام صادق عليه السلام فرمود: «هر كس كه روز و شب پنج نماز را به

جماعت بخواند، گمان خير به او ببريد و شهادتش را جايز بدانيد.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 417

508- 45754- (10) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هر كس كه نمازهاى پنجگانه را در جماعت بخواند، گمان هر خيرى به او ببريد و شهادتش را جايز بدانيد.»

509- 45755- (11) رسول خدا صلى الله عليه و آله دربارۀ فرمودۀ خداوند متعال كه: و دو نفر از مردان (عادل) خود را (بر اين حقّ شاهد بگيريد، بيان داشت: «و بايد كه مسلمانان از خود شما باشند؛ چرا كه خداوند عز و جل تنها مسلمانان عادل را با پذيرش شهادت هايش شرافت بخشيده و اين پذيرش را شرافتى عاجل براى آنان و ثواب دنيايى شان- پيش از آن كه به آخرت برسند قرار- داده است.»

510- 45756- (12) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «از شاهدانى كه مورد رضايت و اطمينان شما هستند.» منظور كسانى است كه دينش و امانتش و صلاح و عفّت و بيدارى او را در ارتباط با آنچه به آن شهادت مى دهد، بپسنديد و نيز دستيابى و تشخيص او را؛ چرا كه هر صالحى تشخيص دهنده و به دست آورنده نيست و هر به دست آورنده اى تشخيص دهنده و صالح نيست.

511- 45757- (13) امام صادق عليه السلام دربارۀ چهار نفر كه بر مرد محصنى شهادت به زنا دادند و دو نفر از شاهدان، عدالت شان تثبيت شد و دو نفر نه، فرمود: «اگر چهار نفر از مسلمانان هستند كه به شهادتِ باطل [دروغ] شناخته نمى شوند، شهادت شان همگى جايز است و حدّ بر آن كس كه اينان عليه او شهادت داده اند، ثابت مى شود و تنها بر آنان

است كه به آنچه ديده اند و دانايند، شهادت دهند و بر والى است كه شهادت شان را جايز بداند مگر اين كه به فسق معروف باشند.»

512- 45758- (14) امام باقر عليه السلام فرمود: «شهادت يك زن و چند زن اگر پوشيده و خانوادۀ خوشنام باشند و به حيا و عفت شناخته شده، از شوهران شان اطاعت كنند، بد زبانى نكنند و زينت براى مردان را در مجالس مردان ترك كنند، جايز دانست.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 419

513- 45759- (15) امام باقر عليه السلام فرمود: «شهادت متهم، زنازاده، پيسى گرفته، شرابخوار، كسانى كه با بيكاران (بيعاران) مى نشينند، خوانندگان، اهل منكر در مجالس منكر همراه با زناكاران و جوانان در مورد تهمت، آنان كه عورت شان را در حمام و غيرحمام نمى پوشانند و كسانى كه همگى در زير يك لحاف مى خوابند، آنان كه پيمانه و وزن را كم مى دهند، آنان كه پيش كاهنان (غيب گويان) مى روند، آنان كه سنّت را انكار مى كنند، آنان كه با اين كه دارند طلبكار را معطل مى كنند، آنان كه نماز را ضايع مى كنند، آنان كه زكات نمى دهند، آنان كه كارى كرده اند كه حدّ و تعزير بر آنان ثابت مى شود، آنان كه همسايگان را آزار مى دهند، آنان كه با سگ و كبوتر و خروس ها بازى مى كنند، مادامى كه هر كدام از اين ها بر حالتى كه دارند استوار و مانده باشند، جايز نيست.»

514- 45760- (16) عبداللّه بن سنان گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شاهدانى كه ردّ مى شوند، كيانند؟ عبداللّه بن سنان گويد: حضرت فرمود: كسى كه به او مظنون هستى و متّهم. عبداللّه بن سنان گويد: گفتم: پس فاسق و خائن [چه

مى شود]؟ حضرت فرمود: او در ظنين [مورد اولى كه گفتم]، داخل است.»

515- 45761- (17) امام صادق عليه السلام فرمود: «در شهادت، ظنين [مظنون به بدى] و متّهم، مردود هستند.»

516- 45762- (18) سليمان بن خالد گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ شاهدانى كه ردّ مى شوند، پرسيدم. حضرت فرمود: ظنين [مظنون به بدى] و خصم و طرف دعوىٰ. سليمان بن خالد گويد: گفتم: پس فاسق و خائن [چه مى شود]؟ حضرت فرمود: همۀ اينها در ظنين داخل است.»

517- 45763- (19) ابو بصير گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ شاهدانى كه ردّ مى شوند، پرسيدم. حضرت فرمود:

ظنين و متّهم و خصم و طرف دعوىٰ. ابوبصير گويد: گفتم: فاسق و خائن [چه مى شود]؟ حضرت فرمود: همۀ اينها در ظنين داخل مى شوند.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 421

518- 45764- (20) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «شهادت متّهم جايز نيست.»

519- 45765- (21) بدان كه، شهادت شرابخوار، كسى كه با شطرنج و نرد بازى مى كند، قمار باز، متّهم، تابع متبوع [كه تابع اختيار ندارد]، اجير براى صاحبش، زن براى شوهرش، مشهور به فسق و فجور و ربا دهنده جايز نيست.

520- 45766- (22) از عالم عليه السلام روايت مى كنم كه فرمود: «شهادت ظنين [كسى كه گمان بد به او مى رود]، حسود، ستمگر، متهم، طرف دعوىٰ، پرده در، مشهور [به فسق و گناه]، جايز نيست.»

521- 45767- (23) امام باقر عليه السلام بيان داشت: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: شهادت بچّه، خصم و طرف دعوىٰ، متهم و ظنين، جايز نيست.»

522- 45768- (24) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «شهادت خصم، طرف دعوىٰ و ظنين

جايز نيست و ظنين همان متّهم است.»

523- 45769- (25) پيامبر صلى الله عليه و آله به منادى خود دستور داد كه: «ندا دهد: شهادت خصم و طرف دعوىٰ و ظنين (متّهم) جايز نيست.»

524- 45770- (26) رسول خدا صلى الله عليه و آله نهى كرد كه شهادت خصم و طرف دعوىٰ، ظنين (متّهم) و كسى كه به سوى خود مى كشد، تنفيذ شود.

525- 45771- (27) امام صادق عليه السلام فرمود: «شهادت فاسق را جز عليه خودش جايز نمى دانم.»

526- 45772- (28) پيوسته اميرالمؤمنين عليه السلام شهادت ناسزاگو و شهادت كسى را كه از نظر دينى پست و سست بود، جايز نمى دانست.

527- 45773- (29) امام صادق عليه السلام از پدرشان، از پدران شان عليهم السلام روايت كرده اند كه فرمود: «شهادت كينه دار يا كسى كه در دين پست و سست است، جايز نيست.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 423

528- 45774- (30) سماعه گويد: «از او [امام معصوم عليه السلام] دربارۀ شاهدانى كه شهادت شان جايز نيست، پرسيدم.

حضرت فرمود: مريب [متهم به جانبدارى]، خصم و طرف دعوى، شريك، كسى كه بدهى اش را تأخير مى اندازد، اجير، برده، تابع (بى اختيار) و متّهم، همۀ اينها شهادت شان ردّ مى شود.»

529- 45775- (31) در روايت ديگرى حضرت فرمود: «شهادت مريب [متهم به جانبدارى] خصم و طرف دعوى، كسى كه بدهى اش را تأخير مى اندازد، اجير، شريك، متّهم، تابع (بى اختيار) و شرابخوار، شطرنج باز، نرد باز و قمار باز جايز نيست.»

530- 45776- (32) روايت شده است كه: «شهادت طرف دعوى، خصم و ظنين جايز نيست.»

531- 45777- (33) پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «شهادت مرد خيانتكار و زن خيانتكار، كسى كه كينه دارد

و آن كس كه بر برادرش كينه دارد، ظنين در دوستى و خويشاوند و خادم خانواده براى آنان، جايز نيست.

امّا خيانت در غير خيانت مالى هم به چيزهاى زيادى راه مى يابد. يكى اين كه او را بر ناموسى امين بشمرند و او در آن باره امانت دارى نكند؛ يكى اين كه رازى نزد او امانت گذاشته شود كه اگر آن را افشا كند، آن كس كه به امانت گذاشته، هلاك شود يا عيبى به او برسد؛ يكى اين كه بين دو نفر يا بيشتر حكم كند و عدالت نورزد؛ يكى اين كه از غنيمت چيزى را بردارد؛ يكى اين كه شهادتى را كتمان كند و يكى اين كه با او مشورت شود ولى عمداً خلاف حقّ راهنمايى كند و مشابه اين كارها.

و غمر، همان كينه است و امّا ظنين در ولاء و قرابت، همان متهم است كه به غير پدرش منتسب شده يا غير اربابان خودش را پذيرفته است و گاهى هم ممكن است در شهادت براى خويشاوندش متّهم باشد و ظنين نيز همان متهم در دين است و امّا قانع با خانواده، همان مردى است كه با قومى در كنارشان مى باشد؛ مثل خادم شان و كسى كه دنباله روى از آنان مى كند و اجير و مانند آن.

و اصل قنوع اين است كه مردى همراه ديگرى است و از بخشش او مى طلبد و خير او را مى جويد. اين شخص، زندگى اش را از اين گروه مى جويد؛ در نتيجه شهادتش به نفع آنان جايز نيست.

خداوند فرموده است: از گوشت آنان بخوريد و مستمندان قانع و فقيران را نيز از آن اطعام كنيد.

قانع، همان است كه به آنچه به

او مى دهى، قناعت مى كند و تقاضا مى كند. معتر، همان است كه پيش مى آيد ولى تقاضا نمى كند و از اين قنوع گرفته مى شود: قنع، يقنع، قنوعاً و امّا قانع كه راضى است به آنچه خداوند به او داده است، از اين ريشه نيست. از آن به اين شكل گرفته مى شود: قنعت، اقنع، قناعة و اين با كسرۀ نون است و آن با فتحۀ نون و آن از قنوع است و اين از قناعت.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 425

532- 45778- (34) امام باقر عليه السلام بيان داشت: «پيوسته اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمود: من گفتۀ پيشگو و ردّ پاشناس و سارق را نمى گيرم و شهادت فاسق را جز عليه خودش جايز نمى دانم.»

533- 45779- (35) در مكتوبى ديگر براى محمد بن عبداللّه حميرى كه به امام زمان عليه السلام نوشته است، آمده:

«و محمد بن عبداللّه حميرى دربارۀ پيسى گرفته، جذامى و فرد فلج پرسيد كه: آيا شهادت اينان جايز است؟ چون براى ما روايت شده كه اينان امامت سالمان را نمى توانند بكنند. حضرت پاسخ داد: اگر آنچه در اينان است پديد آمده، شهادت شان جايز است ولى اگر مادرزاد است، شهادت شان جايز نيست.»

534- 45780- (36) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «شهادت مرد خائن و زن خائن، مرد زناكار و زن زناكار و كسى كه نسبت به برادرش دشمنى به دل دارد، جايز نيست و غمر «1»، همان كينه است.»

535- 45781- (37) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «در شهادت خيانتكار، چيزى نيست.»

536- 45782- (38) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «شهادت مرد خيانتكار و زن خيانتكار، كسى كه حدّ خورده،

آن كس كه با برادرش دشمنى دارد، كسى كه تجربۀ شهادت به باطل [دروغ] نسبت به او داريم و كسى كه خادم خانواده اى است، جايز نيست.»

537- 45783- (39) امام باقر عليه السلام فرمود: «شهادت خوارج، جبرى، مرجئى، اموىّ [منسوب به بنى اميه] ناصبى و فاسق جايز نيست.»

538- 45784- (40) علاءبن سيّابه گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: شهادت كسى كه نرد و اربعةعشر [وسيله اى براى قمار بوده است] دارد و شهادت دارندۀ شاهين، جايز نيست. او مى گويد: نه به خدا سوگند و بله به خدا سوگند! به خدا! شاه مرد و به خدا! شاه [شاهين] كشته شد با اين كه مرده و كشته نشده است.»

______________________________

(1). در متن «غمز» آمده كه شايد تصحيف باشد و مى تواند صحيح باشد و اشاره به اثر حقد كند، حالتى كه كسى به كسى نيش مى زند كه ريشه در حقد و كينه نسبت به او دارد.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 427

539- 45785- (41) مسلمانان همه عادلند و شهادت شان جايز است مگر كسى كه در مورد حدّى تازيانه خورده يا معروف به شهادت به باطل [دروغ] باشد يا حسود يا ستمگر يا متّهم يا پيرو متبوعى يا اجير براى صاحبش يا شرابخوار يا قمارباز يا خصم و طرف دعوى باشد و شهادت شريك براى شريكش در موردى كه سود آن به او بازمى گردد، جايز نيست.

ارجاعات
گذشت:

در روايت يكم و دوّم از باب سيزدهم از ابواب جماعت، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «شهادت او (كسى كه براى اذان و نماز از مردم مزد مى گيرد)، جايز نيست.»

و در روايت دوّم از باب نوزدهم از ابواب

مستحقّان زكات، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «هر كس كه قائل به جبر باشد، شهادت او را هرگز جايز ندانيد.»

و در روايت پنجاه و ششم از باب دوّم از ابواب وجوب حج، اين گفته كه: «مرد مالدار چند سال مى ماند و حج نمى رود. آيا شهادت وى جايز است؟ حضرت فرمود: آرى.»

و در روايت پنجاه و يكم از باب صد و نوزده از ابواب معاشرت، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «هر كس كه بر فطرت اسلام باشد، شهادت وى جايز است. راوى گويد: به امام گفتم: آيا شهادت كسى كه گناهان را مرتكب مى شود، جايز است؟ حضرت عليه السلام فرمود: اى علقمه، اگر شهادت كسانى كه گناه كرده اند، جايز نباشد جز شهادت پيامبران و اوصيا جايز نخواهد بود؛ چون تنها پيامبران و اوصياى آنها معصومند نه ديگران. بنابراين هر كس را كه با چشمت نديدى كه گناه كند يا دو شاهد عليه او به گناه شهادت نداده اند، او اهل عدالت و حياست و شهادتش جايز است گرچه پيش خود گناهكار است.»

و در روايات باب چهارده از ابواب وصيّت، چيزى كه بر برخى از مقصود دلالت دارد و در باب شانزده، مناسب بخش اوّل عنوان باب.

و در روايت نهم از باب هفدهم از ابواب ذبايح، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «هر كس كه گمان كند خداوند متعال بندگانش را بر معاصى مجبور مى سازد يا آنان را به آنچه توانش را ندارند مكلّف مى سازد، پس ذبيحۀ او را نخوريد و شهادتش را جايز ندانيد.»

و در روايت پانزده از باب ششم از ابواب قضاء، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «مسلمانان نسبت

به هم عادل هستند مگر كسى كه در مورد حدّى كه از او توبه نكرده است تازيانه خورده باشد يا معروف به شهادت به باطل [دروغ] يا متّهم باشد.»

و در روايات باب نوزدهم، چيزى كه بر اعتبار عدالت در شاهدان دلالت مى كند.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 429

و در روايت دوّم از همين باب، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر ظاهر مرد، ظاهرى امين باشد، شهادتش جايز است و دربارۀ باطنش تحقيق نمى شود.»

و در روايت دوّم از باب هجدهم از ابواب شهادات، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر برده عادل باشد، شهادتش جايز است.»

و در روايت سوّم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «شهادت برده اگر عادل باشد، اشكالى ندارد.»

و در روايت ششم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «شهادت آن دو برده اگر عادل باشند، جايز است.»

و در روايت دوازدهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: شهادت برده براى غير اربابانش اگر عادل باشد، جايز است.»

مى آيد:

در باب بيست و هفتم و باب بيست و نهم، چيزى كه بر برخى از مقصود دلالت دارد.

و در روايت هشتم از اين باب، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «قذف كننده اگر توبه كند و عادل باشد، شهادتش جايز است و خداوند عز و جل فرموده است: خداوند توبه كنندگان را دوست دارد، و پاكان را (نيز) دوست دارد.

و جهتى ندارد كه شهادت كسى كه خداوند او را دوست دارد و عادل است، ردّ كند.»

و در روايت ششم از باب سى ام، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «شهادت بعضى بر بعضى اگر نزد آنان عادل باشد، جايز است.»

و در روايت سوّم از باب سى و چهارم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر دو مرد عادل بر شهادت يك مرد شهادت دهند، شهادت يك مرد ثابت مى گردد.»

و در بسيارى از روايات باب سى و هشتم، چيزى كه بر اين مفاد دلالت مى كند.

و در روايت يكم از باب سى و نهم اين گفته كه: «اميرالمؤمنين عليه السلام پيوسته دربارۀ زنديق اگر دو نفر عادل خوشنام عليه وى شهادت مى دادند، حكم به زنديق بودنش مى داد.»

و در روايت دوّم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اميرالمؤمنين عليه السلام پيوسته شهادت دو مرد عادل و خوشنام را عليه مردى كه او زنديق است، جايز مى دانست، گرچه هزار نفر شهادت به برائت وى مى دادند.»

و در روايت سوّم، مشابه آن.

و در روايت چهارم، فرمودۀ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كه: «اگر دو مرد عادل بيايند و عليه ساحر شهادت دهند، خون ساحر حلال است.»

و در روايات باب چهل و دوّم، چيزى كه بر عدم قبول شهادت فاسق دلالت دارد و در باب چهل و هفتم، چيزى كه بر اعتبار ثقه بودن شاهد دلالت دارد.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 431

باب 25 حكم شهادت باديه نشينان

540- 45786- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر باديه نشينان در مورد حقّى ميان خودشان شهادت دهند البته اگر عادل باشند- شهادت شان جايز است. ولى اگر بر مردم شهرى كه بعيد مى نمايد كه اينان در آن شهر شاهد بوده اند ولى از مردم همان شهر كسى شاهد نبوده باشد (با اين كه در چنين مواردى مردم همان شهر شاهدند) در اين صورت اينان حالت متهم را دارند.» و در روايت است كه: «شهادت

خصم و طرف دعوى و متّهم، جايز نيست.» و در اين كه عادلان آن شهر و همسايگان آنجا و عادلان آن شهادت نداده و كسانى را شاهد آورده اند كه از آنجا دورند و در بيابان زندگى مى كنند، چيزى است كه شبهه و تهمت را سبب مى شود؛ همان تهمتى كه شهادت را ساقط مى كند.»

باب 26 عدم قبول شهادت زنازاده
اشاره

541- 45787- (1) ابوبصير گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ زنازاده پرسيدم كه: آيا شهادت وى جايز است؟

حضرت فرمود: نه. من گفتم: حكم بن عتيبه مى گويد نافذ است. حضرت فرمود: خدايا، گناه وى را نبخش! خداوند عز و جل به حكم بن عتيبه نفرموده است كه: و اين مايۀ يادآورى (عظمت) تو و قوم تو است؟»

متن روايت در بصائر الدرجات با افزودگى: «و به زودى سئوال خواهيد شد، حَكَم به چپ و راست برود. به خدا سوگند! دانش جز از اهل بيتى كه جبرئيل بر آنان نازل گشته به دست نمى آيد.»

542- 45788- (2) ابوبصير گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ زنازاده پرسيدم كه: آيا شهادت وى جايز است؟

حضرت فرمود: نه. گفتم: حكم مى گويد شهادت زنازاده جايز است. حضرت فرمود: خدايا، گناه وى را ميامرز!»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 433

543- 45789- (3) امام صادق عليه السلام فرمود: «شهادت زنازاده جايز نيست.»

544- 45790- (4) امام صادق عليه السلام فرمود: «شهادت زنازاده و شهادت زنان در طلاق جايز نيست.»

545- 45791- (5) حلبى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ شهادت زنازاده پرسيدم. حضرت فرمود: نه؛ [جايز نيست] و نه برده.»

546- 45792- (6) زراره گويد: «از امام باقر عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: اگر چهار نفر

عليه مردى نزد من به زنا شهادت دهند كه ميان شان زنازاده باشد، همۀ آنان را حدّ مى زنم؛ چرا كه شهادت زنازاده نافذ نيست و امام جماعت مردم نمى شود.»

547- 45793- (7) عيسى بن عبداللّه گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ شهادت زنازاده پرسيدم. حضرت فرمود:

شهادت وى جز در چيز كم جايز نيست؛ آن هم در صورتى كه از او شايستگى ببينى.»

548- 45794- (8) على بن جعفر گويد: «از امام موسى بن جعفر عليه السلام دربارۀ زنازاده پرسيدم كه: آيا شهادت او جايز است يا مى تواند امام جماعت گروهى گردد؟ حضرت فرمود: شهادتش جايز نيست و امامت هم نكند.»

549- 45795- (9) على بن جعفر گويد: «از امام موسى بن جعفر عليه السلام دربارۀ زنازاده پرسيدم كه: آيا شهادت وى جايز است؟ حضرت فرمود: شهادت او جايز نيست و امامت نمى كند.»

550- 45796- (10) امام صادق عليه السلام فرمود: «حضرت نوح عليه السلام سگ و خوك را در كشتى سوار كرد ولى در كشتى زنازاده را برنداشت و ناصبى، بدتر از زنازاده است.»

551- 45797- (11) پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «زنازاده بدترين آن سه «1» نفر است.»

______________________________

(1). احتمال مى رود به قرينه احاديث بعد دو فرد ديگر سگ و خوك باشند كه زنازاده از سگ و خوك بدتر باشد.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 435

552- 45798- (12) روايت شده است كه: «ابوغرّه جمحى از پيامبر صلى الله عليه و آله بدگويى مى كرد. از او نزد پيامبرياد شد و گفته شد كه او زنازاده است. حضرت فرمود: زنازاده، بدترين آن سه نفر است؛ منظورش ابو غرّه بود.»

و در روايت ديگرى از

پيامبر صلى الله عليه و آله است كه حضرت فرمود: «زنازاده، داخل بهشت نمى شود.» و در روايت ديگرى آمده است كه: «زنازاده هرگز رستگار نمى گردد.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت ششم از باب چهاردهم از ابواب جماعت، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «شايسته است شهادت زنازاده جايز نباشد و امامت جماعت مردم را نكند و حضرت نوح او را در كشتى نياورد با اين كه سگ و خوك را در كشتى سوار كرد.»

باب 27 حكم شهادت حاجىِ پيش افتاده در سفر حج كه به چهار پايش ظلم كرده و نمازش را سبك شمرده است
اشاره

553- 45799- (1) امام باقر عليه السلام فرمود: «شهادت حاجى اى «1» كه از ديگران سبقت مى گيرد، جايز نيست؛ چرا كه او مركب خويش از پاى در آورده و زاد و توشه اش را از بين برده و خويش را به رنج واداشته و به نمازش بى اعتنايى كرده است، پرسيدم: كرايه دهنده، شتردار و كشتى بان [چگونه اند]؟ حضرت فرمود: اينان اشكالى ندارد؛ اگر شايسته باشند، شهادت شان جايز است.»

554- 45800- (2) اميرالمؤمنين عليه السلام شهادت حاجى اى را كه از ديگران پيشى مى گرفت، تنفيذ نمى كرد.

555- 45801- 45- (3) اميرالمؤمنين عليه السلام شهادت حاجى را كه پيش از ديگران به مكه مى رسد، تنفيذ نمى كرد.

______________________________

(1). كسى كه حيوانِ سوارى خود را بيازارد و خويش را به رنج بيندازد و به نمازهايش اهتمام نورزد و در نتيجه با شتاب بيشترى راه تا مكه را برود و از ديگران در مسير به اين شكل سبقت گيرد، او را «سابق الحاج» گويند- م.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 437

ارجاعات
گذشت:

در روايت يكم از باب هشتم از ابواب مقدّمات حج، اين گفته كه: «قنبر گفت: اين كسى است كه بر همۀ حاجى ها سبقت گرفته است و اين شخص، زمانى خدمت حضرت رسيد كه حضرت در رَحَبه [مكان و ميدان وسيع كوفه] بود. حضرت فرمود: خداوند خانه اش را نزديك نكند؛ اين [سابق الحاج نيست]؛ خاسر الحاج است؛ [يعنى زيانكار حاجيان، نه پيشتاز حاجيان]؛ حيوان را به رنج مى افكند و نماز را سريع چون كلاغ كه با شتاب نوك به زمين مى زند انجام مى دهد. برو نزد او و او را بيرون كن.»

و در روايت دوّم، اين گفته كه: «ابوحنيفه هلال ماه ذى الحجّه را در قادسيّه ديد و

عرفه را با ما بود، امام صادق عليه السلام فرمود: اين شخص نماز ندارد! اين نماز ندارد!»

و در روايت سوّم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «براى ابوحنيفه اى كه پيشتاز بوده، نماز نيست.»

باب 28 عدم قبول شهادت فقير متكدّى

556- 45802- (1) امام باقر عليه السلام فرمود: «رسول خدا صلى الله عليه و آله شهادت گدايى را كه مى خواست كف دست او چيزى بگذارند، رد كرد. امام باقر عليه السلام فرمود: چنين كسى در شهادت امين نيست و اين بدان جهت است كه اگر به او بدهند، خشنود مى گردد و اگر ندهند، ناراحت مى شود.»

557- 45803- (2) پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «شهادت فردى كه با دستش گدايى مى كند، ردّ مى شود.»

558- 45804- (3) على بن جعفر گويد: «از برادرم موسى بن جعفر عليه السلام دربارۀ كسى كه دستش را به گدايى نزد مردم دراز مى كند، پرسيدم كه: آيا شهادت وى جايز است؟ حضرت فرمود: پدرم عليه السلام شهادت وى را اگر با دست گدايى مى كرد، جايز نمى دانست.»

559- 45805- (4) على بن جعفر گويد: «از برادرم موسى بن جعفر عليه السلام دربارۀ گدايى كه دستش را پيش مردم به گدايى دراز مى كند، پرسيدم كه: آيا شهادت وى جايز است؟ حضرت فرمود: پيوسته پدرم مى فرمود:

شهادت كسى كه با دست گدايى مى كند، جايز نيست.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 439

باب 29 عدم قبول شهادت قذف كننده و حدّ خورده شده و جواز شهادت آنها پس از توبه
اشاره

خداوند، توبه كنندگان را دوست دارد و پاكان را (نيز) دوست دارد.

«1» و كسانى كه زنان پاكدامن را متّهم مى كنند، سپس چهار شاهد (بر مدّعاى خود) نمى آورند، آنها را هشتاد تازيانه بزنيد و شهادت شان را هرگز نپذيريد؛ و آنها همان فاسقانند.

مگر كسانى كه بعد از آن توبه كنند و جبران نمايند (كه خداوند آنها را مى بخشد) زيرا خداوند آمرزنده و مهربان است. «2»

560- 45806- (1) ابوالصباح كنانى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ قذف كننده پس از آن كه حدّ بر او

جارى گشته است، پرسيدم كه: توبه اش چيست؟ حضرت فرمود: خودش را تكذيب مى كند. پرسيدم: اگر خودش را تكذيب كرد [گفت كه در شهادتش دروغ گفته است] و توبه كرد، آيا شهادتش جايز است؟ حضرت فرمود: آرى.»

561- 45807- (2) كنانى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ قذف كننده اگر خويش را تكذيب و توبه كند، پرسيدم كه:

آيا شهادتش جايز است؟ حضرت فرمود: آرى.»

562- 45808- (3) قاسم بن سليمان گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه مردى را قذف مى كند و حدّ تازيانه مى خورد سپس توبه مى كند و جز خوبى از او نمى دانند، پرسيدم كه: آيا شهادت او جايز است؟ حضرت فرمود: آرى.

[بعد حضرت پرسيد]: نزد شما چه مى گويند؟ گفتم: مى گويند توبه اش بين خود و خدايش است ولى شهادتش براى هميشه پذيرفته نمى شود. حضرت فرمود،: بد مى گويند. پدرم مى فرمود: اگر توبه كند و جز خوبى از او دانسته نشود، شهادتش جايز است.»

563- 45809- (4) يكى از ياران يونس گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ فردى كه زنان پاكدامن را متّهم مى سازد، پرسيدم كه: آيا شهادت وى پس از حدّ خوردن اگر توبه كند، جايز است؟ حضرت فرمود: آرى. پرسيدم:

توبه اش چيست؟ حضرت فرمود: مى آيد و خويش را نزد امام تكذيب مى كند و مى گويد: من بر آن زن افترا بسته بودم و از آنچه گفته، توبه مى كند.»

______________________________

(1). بقره 2/ 222.

(2). النور 24/ 5.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 441

564- 45810- (5) ابوبصير گويد: «و از امام صادق عليه السلام دربارۀ قذف كننده [افترا زننده] پرسيدم كه: آيا شهادت وى پس از حد خوردن اگر توبه كند، جايز است؟ حضرت فرمود: آرى.

پرسيدم: توبۀ او چيست؟ حضرت فرمود: نزد امام دربارۀ افترايى كه زده خودش را تكذيب كند و پشيمان شود و از آنچه گفته است، توبه كند.»

565- 45811- (6) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «كسى به حدّى نمى رسد كه آن حدّ بر او اجرا گردد و پس از آن توبه نمايد مگر اين كه شهادت وى جايز باشد.»

566- 45812- (7) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «هيچ كس به حدّى نمى رسد كه بر او اجرا گردد و سپس توبه كند مگر اين كه شهادتش جايز باشد؛ جز قذف كننده كه شهادتش جايز نيست. توبۀ او بين خود و خدايش است.»

محمّد بن الحسن شيخ طوسى قدس سره گويد: «اين روايت، موافق گفتۀ بعضى از اهل سنّت است و ما بدان عمل نمى كنيم.»

567- 45813- (8) امام صادق عليه السلام فرمود: «قذف كننده اگر توبه كند و عادل باشد، شهادتش جايز است و خداوند- جلّ ذكره- فرموده است: خداوند، توبه كنندگان را دوست دارد، و پاكان را (نيز) دوست دارد و جهتى ندارد ردّ كردن شهادت كسى كه خداوند او را دوست دارد و عادل است و خداوند در آنجا كه از ردّ شهادت قذف كننده ياد مى كند، قاذف توبه كننده را استثنا كرده است و فرموده است:

و شهادت شان را هرگز نپذيريد. سپس خداوند عز و جل استثنا كرده و فرموده: مگر كسانى كه بعد از آن توبه مى كنند.»

568- 45814- (9) شهادت افترا زننده جايز نيست تا آن كه از افترايى كه بسته است، توبه كند و توبه اش آن است كه در همان جايگاهى كه ايستاده و گفته آنچه گفته، بايستد و خودش را تكذيب

كند.

569- 45815- (10) ابن سنان گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ كسى كه حدّ خورده اگر توبه كند، پرسيدم كه:

شهادتش جايز است؟ حضرت فرمود: اگر توبه كند و توبه اش اين است كه از گفته اش برگردد و نزد امام و مسلمانان خويش را تكذيب كند و چون چنين كرد، امام بايد پس از آن، شهادت وى را بپذيرد.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 443

570- 45816- (11) اميرالمؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام فرمود: «كسى كه براى افترا زدن تازيانه خورده است، شهادتش جايز نيست و ملاعنه نمى كند؛ چون خداوند متعال در كتابش فرموده است: شهادت شان را هرگز نپذيريد.»

571- 45817- (12) مردى كه دست و پايش قطع شده بود [يعنى حدّ الهى بر او جارى گشته بود] نزد اميرالمؤمنين عليه السلام شهادتى داد. حضرت شهادتش را جايز دانست؛ [زيرا] او توبه كرده و توبه اش شناخته شده بود.

572- 45818- (13) امام جعفر صادق عليه السلام، از پدرشان عليه السلام از جدّشان عليه السلام روايات كرده اند كه: «مردى براى راهزنى دستش قطع شده بود، او نزد اميرالمؤمنين عليه السلام شهادتى داد. حضرت دربارۀ او از قومش تحقيق كرد، آنان دربارۀ وى خوبى گفتند. اميرالمؤمنين عليه السلام شهادت او را جايز دانست؛ چون توبه كرده و توبه اش دانسته شده بود.»

ارجاعات
گذشت:

در بسيارى از روايات باب بيست و چهارم.

مى آيد:

در بسيارى از روايات باب يكم از ابواب حدّ قذف، چيزى كه بر آن دلالت دارد.

باب 30 جواز شهادت مسلمانان عليه ساير ملل ولى عكس آن جايز نيست
اشاره

573- 45819- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «شهادت مسلمانان بر همۀ ملّت ها جايز است ولى شهادت اهل ذمّه [مسيحيان و يهوديانى كه در پناه اسلام هستند]، بر مسلمانان جايز نيست.»

574- 45820- (2) فقه الرضا عليه السلام: «روايت مى كنيم كه شهادت پيشگو و كاهن جايز نيست و شهادت مسلمانان دربارۀ همۀ ملّت ها جايز است ولى شهادت اهل ذمّه بر مسلمانان جايز نيست.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 445

575- 45821- (3) پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «شهادت صاحبان يك دين بر غير صاحبان همان دين جايز نيست جز مسلمانان [كه شهادت شان بر صاحبان اديان ديگر جايز است]؛ چرا كه مسلمانان هم بر خودشان و هم بر ديگر اديان عادلند [و شهادت شان جايز است].»

576- 45822- (4) امام باقر عليه السلام فرمود: «شهادت بردۀ مسلمانان بر اهل كتاب جايز است.»

577- 45823- (5) حضرت رسول صلى الله عليه و آله نهى كرده از اين كه شهادت كافر عليه مسلمان پذيرفته شود.

578- 45824- (6) عبدالملك براى امام سجاد عليه السلام نوشت و از حضرت درباره شهادت ذمّيان براى يكديگر پرسيد و حضرت براى عبدالملك مرقوم فرمود كه: «پدرم از جدّم رسول خدا صلى الله عليه و آله برايم روايت كرد كه: يهوديان همراه با مرد و زنى كه زنا كرده بودند و شاهدان عليه اين دو به زنا و محصن بودن شهادت داده بودند، خدمت رسول خدا آمدند.

حضرت آن دو را سنگسار كرد. حضرت فرمود: شهادت اينان در حقّ يكديگر اگر در نزد خودشان عادل هستند، جايز است.

ولى شهادت شان عليه مسلمانان جايز نيست مگر در همان مورد وصيّت كه خداوند آن را ذكر كرده است.»

579- 45825- (7) محمّد بن حمران گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مسيحى اى كه او را براى شهادتى شاهد گرفتند و پس از آن مسلمان شد، پرسيدم: آيا شهادت او جايز است؟ حضرت فرمود: آرى؛ او بر جايگاه شهادتش باقى است.»

580- 45826- (8) محمد بن مسلم گويد: «از امام باقر يا امام صادق عليهما السلام دربارۀ بچّه، غلام و مسيحى پرسيدم كه:

شهادتى مى دهند و مسيحى، مسلمان مى شود. آيا شهادت او جايز است؟ حضرت فرمود: آرى.»

581- 45827- (9) امام صادق صلى الله عليه و آله بيان داشت: «اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: يهوديان و مسيحيان اگر شهادت دهند و سپس مسلمان گردند، شهادت شان جايز است.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 447

582- 45828- (10) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «يهودى و مسيحى اگر مسلمان شوند، در صورتى كه حاكم [قاضى] شهادت آنها را ردّ نكرده باشد و به شرط اين كه براى پذيرفته شدن شهادت شان مسلمان نشده باشند، شهادت شان جايز است.»

583- 45829- (11) محمّد بن مسلم گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ اهل ذّمه و برده كه شهادتى مى دهند و سپس ذمّى مسلمان مى گردد و برده آزاد مى شود، پرسيدم كه: آيا شهادت اين دو بر آنچه اين دو را بر آن شاهد گرفته شده اند، جايز است؟ حضرت فرمود: آرى؛ اگر از آن دو پس از اسلام و آزادى خير دانسته شود، شهادت شان جايز است.»

584- 45830- (12) صفوان بن يحيى از امام هفتم عليه السلام دربارۀ مردى كه اجير خود را براى شهادتى شاهد گرفته

و سپس از او جدا شده است، پرسيد كه: «آيا شهادت او پس از آن كه از او جدا مى شود، جايز است؟ حضرت فرمود: آرى.

پرسيدم: يهودى اى كه بر شهادتى شاهد گرفته شده و سپس مسلمان گرديده است، آيا شهادتش جايز است؟

حضرت فرمود: آرى.»

585- 45831- (13) اميرالمؤمنين و امام باقر و امام صادق عليهم السلام فرمودند: «اگر كافر، در حال كفر و كودك خردسال، در حال كودكى بر شهادتى شاهد گرفته شوند و آن مشرك پس از آن كه مسلمان گرديده و كودك خردسال پس از آن كه بالغ شود بدان شهادت دهد و هر دو پذيرفته شده باشند، شهادت شان جايز است.»

586- 45832- (14) جميل گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مسيحى كه بر شهادتى شاهد گرفته شده و سپس اسلام آورده است، پرسيدم كه: آيا شهادت وى جايز است؟ حضرت فرمود: نه.»

شيخ طوسى قدس سره در كتاب استبصار فرمود: «اين روايت، نادر و برخلاف روايات بسيارى است كه ما برخى از آنها را پيشتر آورديم و با اين روايت نمى توان در برابر رواياتى كه اين گونه است، ايستاد و احتمال مى رود كه اين روايت بر پايۀ تقيّه صادر شده باشد؛ چرا كه مفاد اين روايت، مطابق مذهب بعضى از اهل سنّت است.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت هشتم از باب چهاردهم از ابواب وصايا، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «شهادت يك ملّت و مذهب جز بر صاحبان همان ملّت و مذهب جايز نيست ولى اگر غير از آنان را نيافتى، شهادت شان بر وصيّت جايز است؛ چون نمى شود حقّ كسى از بين برود.»

و در روايت نهم، اين گفته كه: «آيا شهادت اهل

يك مذهب بر غير اهل آن مذهب جايز است؟ حضرت فرمود: آرى؛ در صورتى كه از اهل آن مذهب پيدا نشود، شهادت غير اهل آن مذهب جايز است؛ چرا كه نبايد حقّ كسى از بين برود.»

و در روايت پنجاه و هشتم از باب هجدهم از ابواب ذبايح، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: هر كس بگويد كه خداوند نيز اعضا و جوارحى به سان اعضا و جوارح مخلوقات دارد، شهادتش را نپذيريد.»

مى آيد:

در باب بعدى، مناسب اين مفاد؛ مراجعه كنيد.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 449

باب 31 قبول شهادت غير مسلم بر وصيّت در مورد ضرورى
اشاره

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هنگامى كه مرگ يكى از شما فرا رسد، در موقع وصيّت بايد از ميان شما، دو نفر عادل را به شهادت بطلبيد؛ يا اگر مسافرت كرديد و مصيبت مرگ شما فرا رسد، (و در آن جا مسلمانى نيافتيد)، دو نفر از غير خودتان را به گواهى بطلبيد و اگر به هنگام اداى شهادت، در صدق آنها شك كرديد، آنها را بعد از نماز نگاه داريد تا سوگند ياد كنند كه: ما حاضر نيستيم حقّ را به چيزى بفروشيم، هرچند در مورد خويشاوندان ما باشد؛ و شهادت الهى را كتمان نمى كنيم، كه از گناهكاران خواهيم بود.

و اگر اطلاعى حاصل شود كه آن دو، مرتكب گناهى شده اند (و حقّ را كتمان كرده اند)، دو نفر از كسانى كه نسبت به ميّت اولىٰ هستند، به جاى آنها قرار مى گيرند، و به خدا سوگند ياد مى كنند كه: گواهى ما، از گواهى آن دو، به حقّ نزديك تر است؛ و ما تجاوزى نكرده ايم؛ كه اگر چنين كرده باشيم، از ظالمان خواهيم بود.

«1» 587- 45833- (1) احمد بن عمر گويد: «از او [امام معصوم عليه السلام] دربارۀ فرمودۀ خداوند عز و جل كه: دو نفر عادل از خودتان را به شهادت بطلبيد، يا اگر مسافرت كرديد و مصيبت مرگ شما فرا رسد (و در آنجا مسلمانى نيافتيد) دو نفر از غير خودتان را به گواهى بطلبيد، پرسيدم. حضرت فرمود: آن دو نفر كه از خود شمايند، دو نفر مسلمان هستند و آن دو كه از غير شمايند، از اهل كتاب هستند و اگر از

اهل كتاب نيافتيد، پس از مجوس [بيابيد]؛ چرا كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: با آنان همچون اهل كتاب رفتار كنيد و آن، زمانى است كه مرد در زمين غربت بميرد و دو مسلمان نيابد كه آن دو را شاهد بگيرد، در اين صورت دو نفر از اهل كتاب [را شاهد بگيريد].»

588- 45834- (2) صاحب معارج گويد: «در كتب قديمى يافتم كه نامه اى را كه مردى از اهالى اطراف كوفه به حضرت داد در آن چند سئوال بود. يكى اين كه دو شاهد از يهوديان عليه يك يهودى شهادت دادند كه او مسلمان شده است. حضرت فرمود: شهادت آن دو يهودى پذيرفته نمى شود؛ چون يهوديان تغيير سخن خدا و شهادت به باطل [دروغ] را جايز مى دانند. ولى اگر دو شاهد از مسيحيان بر يك مسيحى يا يك يهودى يا يك مجوسى شهادت دهند كه او مسلمان شده است، حضرت فرمود:

شهادت اين دو پذيرفته مى شود؛ دليل فرمودۀ خداوند متعال: و نزديك ترين دوستان به مؤمنان را كسانى مى يابى، تا ادامۀ آن كه: و آنها (در برابر حقّ) تكبّر نمى ورزند و كسى كه تكبّر نمى ورزد، شهادت به باطل [دروغ] نمى دهد.»

______________________________

(1). مائده 5/ 106- 107.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 451

ارجاعات
گذشت:

در باب چهاردهم از ابواب وصيّت و باب پانزدهم، مناسب اين باب؛ مراجعه كنيد.

و در روايت نهم از باب هفدهم از ابواب شهادات، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «و همينطور يهوديان و مسيحيان اگر مسلمان شوند، شهادت شان جايز است.» و باب پيشين را ملاحظه كن؛ چرا كه در آن مناسب اين مقام است.

باب 32 حكم شهادت نابينا، ناشنوا و لال
اشاره

589- 45835- (1) محمّد بن قيس گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ نابينا پرسيدم كه: آيا شهادت وى جايز است؟

حضرت فرمود: آرى؛ اگر به قراين و دلايل بر او ثابت شده باشد.»

590- 45836- (2) محمّد بن قيس گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ شهادت نابينا پرسيدم. حضرت فرمود: آرى؛ اگر به قراين و دلايل بر او ثابت شده باشد.»

591- 45837- (3) شهادت نابينا اگر به قراين و دلايل بر او ثابت شده باشد، جايز است.

592- 45838- (4) امام باقر و امام صادق عليهما السلام فرمودند: «شهادت نابينا بر شنيدن جايز است به سان شهادت بينا بر ديدن و همين گونه است شهادتى كه بر پايۀ علمش مى دهد.»

593- 45839- (5) در پرسش هايى كه محمّد بن عبداللّه حميرى از حضرت صاحب الزمان (عج) كرده است، از حضرت دربارۀ كسى كه نابيناست، پرسيد كه: «اگر در حال سلامتش شاهد شهادتى باشد و سپس چشمش نابينا گردد و خطّ خويش را نتواند ببيند تا بشناسد، آيا شهادت وى جايز است يا نه؟ و اگر با اين كه نابيناست، شهادت را به ياد آورد، آيا مى تواند بر پايۀ شهادت خود شهادت دهد يا نه؟ حضرت پاسخ داد: اگر شهادت را به ياد بياورد و زمان شهادت را به ياد داشته باشد، شهادتش

جايز است.»

594- 45840- (6) جميل گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ شهادت ناشنوا در خصوص قتل پرسيدم. حضرت فرمود:

سخن اول او گرفته مى شود ولى دوّمين سخنش نه.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 453

595- 45841- (7) امام صادق عليه السلام فرمود: «شهادت لال اگر اشارۀ او معلوم و مفهوم باشد، جايز است. دخترى غيرعرب را كه درباره اش شك و ترديد داشتند [كه آيا كافر است يا مسلمان]، نزد رسول خدا آوردند.

حضرت به دختر فرمود: من چه كسى هستم؟ دختر اشاره اى به آسمان و حضرت و به مردم كرد؛ به اين معنى كه تو پيامبر خدا به سوى مردم هستى. حضرت فرمود: اين دختر، مسلمان است. پس اسلام را به او آموختند و حضرت با مردم بر اثر بيمارى، نشسته نماز خواند و مردم پشت سر حضرت ايستادند. حضرت با اشاره به آنان مى فرمود كه: بنشينيد و آنان مى نشستند. بنابراين اشارۀ مفهوم اگر روشن باشد، جاى سخن مى نشيند.»

ارجاعات
گذشت:

باب ششم از ابواب طلاق و باب بيست و هشتم از ابواب قضاء را ملاحظه كنيد و مى توان بر جواز شهادت نابينا، ناشنوا و لال به عمومات و اطلاقات استدلال جست.

باب 33 جواز شهادت بر زن در موردى كه شناسايى شود

596- 45842- (1) امام موسى بن جعفر عليه السلام فرمود: «شهادت بر اقرار زن در صورتى كه رويش باز نباشد اشكالى ندارد؛ البته اگر زن شناخته شده يا كسى حاضر باشد كه او را بشناسد. ولى اگر زن شناخته شده نيست و كسى كه او را بشناسد هم نيست، در اين صورت جايز نيست كه عليه آن زن يا بر اقرار او- بى آن كه رويش را باز و بدان نگاه كنند- شهادت دهند.»

متن روايت در كتاب من لا يحضره الفقيه: «امام موسى بن جعفر عليه السلام فرمود: شهادت بر اقرار زن در حالى كه رويش باز نيست، اشكالى ندارد؛ البته زن شخصاً شناخته شده باشد يا كسى حاضر باشد كه او را بشناسد. ولى اين در نزد آنان جايز نيست كه شاهدان بر اقرار زن شهادت دهند بدون اين كه رويش باز و به آن نگاه شود.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 455

باب 34 حكم شهادت بر شهادت مرد

597- 45843- (1) محمّد بن مسلم از امام باقر عليه السلام دربارۀ شهادت بر شهادت مرد با اين كه مرد در همان شهر حاضر است، روايت كرده است كه: «حضرت فرمود: آرى؛ گرچه پشت ستونى باشد، شهادت بر شهادت جايز است. اگر او به دليلى نمى تواند خود اقامۀ شهادت كند و اين دليل او را باز مى دارد از اين كه حاضر شود و اقامۀ شهادت كند، بنابراين اقامۀ شهادت بر شهادت اشكالى ندارد.»

598- 45844- (2) اميرالمؤمنين عليه السلام پيوسته شهادت مردى را بر مردى جايز نمى دانست مگر شهادت دو مرد بر يك مرد.

متن روايت در من لا يحضره الفقيه: «غياث بن ابراهيم از امام جعفر صادق عليه السلام

از پدرشان عليه السلام روايت كرده است كه: «اميرالمؤمنين على عليه السلام شهادت مردى بر شهادت مردى را جايز نمى دانست مگر شهادت دو مرد بر شهادت يك مرد را.»

599- 45845- (3) اگر مردى بر شهادت مردى شهادت دهد، شهادتش جايز و آن نيمى از شهادت است و اگر دو مرد عادل بر شهادت دادن مردى شهادت دهند، شهادت يك مرد ثابت مى گردد.

600- 45846- (4) در مقنع: «اگر مردى بر شهادت دادن مردى شهادت دهد، شهادتش جايز و آن نيمى از شهادت است و اگر دو مرد بر شهادت يك مرد شهادت دهند، شهادت يك مرد ثابت مى شود گرچه كسى كه بر او شهادت داده شده، همراه او در همان شهرش است.

و اگر هر دو حاضر شوند و يكى از اين دو بر شهادت دادن ديگرى شهادت دهد ولى رفيقش انكار كند كه او را شاهد بر شهادت خويش گرفته باشد، در اين صورت گفتۀ عادل ترين اين دو پذيرفته مى شود.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 457

601- 45847- (5) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «شهادت مردى بر مرد زنده اى را جايز نمى دانم گرچه آن مرد در يمن باشد.»

602- 45848- (6) امام باقر عليه السلام فرمود: «بر شهادت خودت كسى را كه خيرت را مى خواهد، شاهد بگير. گفتند:

خداوند تو را شايسته بدارد! چگونه؟ آن شخص كم و زياد مى كند. حضرت فرمود: نه؛ ولى كسى را كه شهادت را برايت به خاطر بسپارد و شهادت بر شهادت بر شهادت جايز نيست.»

603- 45849- (7) اميرالمؤمنين عليه السلام شهادت بر شهادت را در خصوص حدّ جايز نمى دانست.

604- 45850- (8) اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمود: «شهادت بر شهادت در خصوص

حدّ و در حدّ كفالت، جايز نيست.»

605- 45851- (9) شهادت بر شهادت، در حدود جايز نيست.

606- 45852- (10) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «شهادت در حدّ كفالت و شهادت بر شهادت در حدّ جايز نيست. نامۀ قاضى بر قاضى در خصوص حدّ جايز نيست.»

607- 45853- (11) عبدالرحمن بن أبى عبداللّه از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه بر شهادت مردى، شهادت داده است و آن مرد آمده و گفته كه من وى را شاهد نگرفته بودم، حضرت فرمود: «شهادت عادل ترين اين دو جايز است ولى اگر عدالت اين دو يكسان است، شهادتش جايز نيست.»

608- 45854- (12) عبدالرحمن بن أبى عبداللّه از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه بر شهادت مردى، شهادت داده و آن فرد آمده و گفته است كه وى را شاهد نگرفته بودم، روايت كرده است كه: «حضرت فرمود:

شهادت عادل ترين اين دو جايز است.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 459

609- 45855- (13) ابن سنان از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه بر شهادت مردى شهادت داده و آن مرد آمده و گفته كه او را شاهد نگرفته بودم، روايت كرده است كه: «حضرت فرمود: شهادت عادل ترين آنها جايز است و اگر عدالت آن دو يكى است، شهادت او جايز نيست.»

باب 35 قبول شهادت خواجه، ختنه نكرده و ناقص العضو
اشاره

610- 45856- (1) امام باقر عليه السلام فرمود: «قدامةبن مظعون را كه شراب خورده بود، نزد عمربن الخطّاب آوردند. دو نفر عليه وى شهادت دادند: يكى خواجه كه همان عمرو تميمى و ديگرى معلّى بن الجارود بود. يكى از اين دو، شهادت دادند كه او را ديده شرب خمر مى كند و ديگرى شهادت داد كه

او را ديده كه شراب استفراغ مى كند.

عمر، سوى مردمانى از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله فرستاد كه در ميان شان اميرالمؤمنين عليه السلام بود. عمر به اميرالمؤمنين عليه السلام گفت: اى ابوالحسن، نظر شما چيست؟ تو همان كسى هستى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: تو عالم تر از همۀ امّتى و از همه به حقّ بهتر قضاوت مى كنى. اين دو نفر دربارۀ شهادت شان اختلاف كرده اند. حضرت فرمود: اين دو در شهادت شان اختلاف ندارند و آن كس تا شراب نخورده باشد آن را استفراغ نمى كند.

عمر پرسيد: آيا شهادت خواجه جايز است؟ حضرت فرمود: نبودن ريش او چيزى جز نبودن و از بين رفتن بعضى از اعضاء و جوارحش نيست.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت يكم از باب دوازدهم از ابواب جماعت فرمودۀ امام معصوم عليه السلام: «شهادت كسى كه ختنه نشده، جايز نيست.»

و در روايت ابى الجوزاء مانند آن.

و بر اين مفاد دلالت دارد عموم و اطلاقى كه دربارۀ پذيرش شهادات عادلان آمده است.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 461

گذشت:

در روايت يكم از باب سوّم از ابواب بيع، اين گفته را كه: «براى حضرت نوشتم كه: مردى است چند قطعه زمين دارد، مى خواهد براى مكّه برود و آبادى، چند مرحله از منزلش فاصله دارد و حدود زمينش به او داده نشده است ولى حدود چهارگانۀ آبادى معلوم است. او به شاهدان مى گويد شاهد باشيد كه من همۀ آبادى را به فلانى فروختم. همان كه يك حدّش از كجاست و حدّ دوم و سوم و چهارم. (تا آنجا كه گويد): آيا براى شاهدى كه او را براى همۀ آبادى شاهد گرفته است، جايز است كه شهادت به حدود همۀ قطعه هاى زمينى بدهد كه براى اين شخص در آن آبادى است؛ اگر حدود آن قطعه ها را به گفتۀ گروهى از اهالى اين آبادى مى شناسد و آنان عادل باشند؟ حضرت فرمود: آرى؛ بر يك چيز مفهوم و شناخته شده، شهادت دهند- ان شاءاللّه- ...» ملاحظه كنيد.

باب 36 حكم شهادت شهود به حدود ملك
باب 37 چهار شاهد در زنا و دو شاهد در غير آن
اشاره

و دو نفر از مردان (عادل) خود را (بر اين حقّ) شاهد بگيريد و اگر دو مرد نبودند، يك مرد و دو زن از كسانى كه مورد رضايت و اطمينان شما هستند، انتخاب كنيد؛ (و اين دو زن، بايد با هم شاهد قرار گيرند)، تا اگر يكى انحرافى يافت، ديگرى به او يادآورى كند ...

«1» و كسانى از زنان شما كه مرتكب زنا شوند، چهار نفر از مسلمانان را به عنوان شاهد بر آنها بطلبيد؛ اگر گواهى دادند، آنان (زنان) را در خانه ها (ى خود) نگاه داريد تا مرگ شان فرا رسد؛ يا اين كه خداوند، راهى براى آنها قرار دهد. «2»

______________________________

(1). بقره 2/ 282.

(2). نساء 4/ 15.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص:

463

611- 45857- (1) ... از محمّد بن سنان روايت كرده است كه: «حضرت رضا عليه السلام در پاسخى كه به پرسش هاى وى داده نوشته است: در زنا چهار شاهد قرار داده شده و در باقى حقوق، دو شاهد به دليل سختى حدّ زناكار محصن؛ چرا كه در خصوص وى قتل ثابت است. بنابراين دربارۀ وى شهادت، مضاعف و تشديد شد، است؛ چون خودش كشته مى شود و نسب فرزندش از بين مى رود و ارث برى فاسد مى گردد.»

612- 45858- (2) امام صادق عليه السلام به ابوحنيفه كه خدمت امام رسيده بود، در روايتى فرمود: «كدام نزد خدا بزرگ تر است، زنا يا قتل نفس؟ او گفت: قتل نفس. حضرت فرمود: خداوند در قتل نفس دو شاهد قرار داده ولى در زنا چهار شاهد و اگر بنا بر قياس بود، چهار شاهد بايد در قتل نفس باشد؛ چون قتل نفس بزرگ تر است.»

613- 45859- (3) ابوحنيفه گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: چگونه است كه در قتل، دو شاهد جايز است ولى در زنا جز چهار شاهد جايز نيست؛ با اين كه قتل سخت تر از زناست؟

حضرت فرمود: چون قتل يك كار است ولى زنا دو كار؛ لذا در زنا جز چهار شاهد جايز نيست.

دو شاهد بر مرد و دو شاهد بر زن.»

مشابه اين روايت؛ بعضى از ياران مان از ابوحنيفه روايت كرده است. او گويد: «امام به من گفت:

اى ابوحنيفه، چه چيزى نزد شماست؟

ابوحنيفه گويد: گفتم: نزد ما در اين باره جز گفتۀ عمر نيست كه خداوند در شهادت دو كلمه را بر بندگان گرفته است. ابوحنيفه گويد: امام به من فرمود: اين گونه نيست اى ابوحنيفه.

ولى زنا در آن دو حدّ است و جايز نيست مگر اين كه دو نفر بر يك نفر شهادت دهند؛ چون مرد و زن هر دو بايد حدّ بخورند. ولى قتل بر قاتل اجرا مى گردد و از مقتول دفع مى شود.»

614- 45860- (4) در علل احكام كه فضل بن شاذان از حضرت رضا عليه السلام آورده است، آمده كه: «حضرت فرمود:

تنها به اين دليل مردم مأمور به اذان شدند ... (تا آن كه گويد): و بعد از تكبير دو شهادت قرار گرفت؛ چون شروع ايمان همان يكتاپرستى و اقرار به يگانگى خداوند و اقرار به رسالت رسول است و اطاعت اين دو و معرفت شان همراه است و باز به اين دليل كه اصل ايمان همين دو شهادت است؛ لذا دو شهادت، دو شهادت قرار گرفت آن گونه كه خداوند در ديگر حقوق دو شاهد قرار داده است.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 465

615- 45861- (5) صفوان جمّال گويد: «امام صادق عليه السلام فرمود: در غديرخم دوازده هزار نفر حضور داشتند كه به نفع اميرالمؤمنين عليه السلام شهادت مى دادند ولى ايشان نتوانستند حقّ خويش را بگيرند و اين در حالى است كه فردى از شما مالى دارد [حقّ از دست رفته] و دو شاهد دارد، او حقّ خويش را مى گيرد! اما عاقبت، حزب خدا دربارۀ على عليه السلام پيروزند.»

616- 45862- (6) عمربن يزيد گويد: «امام صادق عليه السلام بى آن كه سوالى كرده باشم، خود فرمود: اى اباحفص، شگفت آور است آنچه على بن ابيطالب اميرالمؤمنين عليه السلام ديد! ده هزار شاهد داشت ولى نتوانست حقّ خود را بگيرد، با اين كه فرد با دو شاهد

حقّ خود را مى گيرد ...»

617- 45863- (7) امام صادق عليه السلام بيان داشت: «اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: اگر من باشم، اولين شاهدى كه شهادت مى دهد نخواهم بود. منظور در شهادت به زناست.»

618- 45864- (8) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «من دوست ندارم كه نخستين شاهد از چهار شاهد باشم.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت چهل و سوّم از باب هفتم از ابواب مقدّمات، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «خداوند عز و جل در قتل نفس دو شاهد پذيرفته است ولى در زنا جز چهار شاهد نپذيرفته است.»

و در روايت چهل و پنجم، مانند آن.

و در روايت چهل و نهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «چگونه در قتل به دو شاهد راضى شده ولى در زنا جز به چهار شاهد تن نداده است؟»

و در روايت چهل و نهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اى ابوحنيفه، قتل نزد تو سخت تر است يا زنا؟

او گفت: قتل. حضرت فرمود: پس چگونه است كه خداوند در قتل به دو شاهد دستور داده ولى در زنا به چهار شاهد؟»

و در روايت پانزدهم از باب هفدهم از ابواب اذان، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «پس دو شهادت، دو شهادت قرار داد؛ آن گونه كه در همۀ حقوق دو شاهد قرار داده شده است.»

و در باب نوزدهم از ابواب قضاء، چيزى كه بر برخى از مقصود دلالت دارد.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 467

مى آيد:

در باب بعدى و باب پس از آن، چيزى كه بر اين مفاد دلالت دارد.

و در روايات باب دهم از ابواب حدّ زنا، چيزى كه بر آن دلالت دارد.

و در روايت نهم و دهم از همين باب، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «من اوّلين شاهد از چهار شاهد نخواهم بود. ترسِ آن دارم كه بعضى از شاهدان وحشت كنند و شهادت ندهند و در نتيجه تازيانه بخورم.»

و در روايات باب سى و ششم، چيزى كه بر بعضى از مقصود دلالت دارد.

باب 38 اثبات حقِّ مالى به شهادت شاهد مرد و سوگند مدّعى يا به شهادت دو زن و سوگند مدّعى يا به شهادت يك مرد و دو زن
اشاره

619- 45865- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «رسول خدا صلى الله عليه و آله پيوسته با يك شاهد و سوگند صاحب حقّ حكم مى داد.»

620- 45866- (2) حمّاد بن عيسى گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: پدرم برايم روايت كرد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله با يك شاهد و سوگند حكم مى داد.»

621- 45867- (3) حمّاد بن عيسى گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: پدرم گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله با يك شاهد و سوگند [صاحب حقّ] حكم مى كرد.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 469

622- 45868- (4) ابوبصير گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه از مردى حقّى طلبكار است و تنها يك شاهد دارد، پرسيدم. حضرت فرمود: پيوسته رسول خدا صلى الله عليه و آله با يك شاهد و سوگند صاحب حقّ حكم مى داد و اين در خصوص دَيْن بود.»

623- 45869- (5) قاسم بن سليمان گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله با شهادت يك

مرد به همراه سوگند طلبكار تنها در خصوص بدهى حكم مى داد.»

624- 45870- (6) رسول خدا صلى الله عليه و آله با شهادت يك شاهد و سوگند مدّعى حكم مى داد.

625- 45871- (7) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «جبرئيل عليه السلام شهادت يك شاهد و سوگند صاحب حقّ را برايم آورد و اميرالمؤمنين عليه السلام هم بدان در عراق حكم مى كرد.»

626- 45872- (8) رسول خدا صلى الله عليه و آله با سوگند همراه با يك شاهد حكم مى داد و اميرالمؤمنين على عليه السلام هم در عراق بدان حكم مى داد.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 471

627- 45873- (9) امام صادق عليه السلام در نامه اى كه بر مفضّل بن عمر نوشت، فرمود: «پيوسته رسول خدا صلى الله عليه و آله با يك شاهد به همراه سوگند مدّعى حكم مى داد و حقّ مسلمان را باطل نمى كرد و شهادت مؤمن را ردّ نمى نمود.»

628- 45874- (10) امام صادق عليه السلام فرمود: «پيوسته رسول خدا صلى الله عليه و آله در خصوص بدهى، شهادت يك مرد و سوگند صاحب حقّ را جايز مى دانست ولى در خصوص هلال ماه، جز دو شاهد عادل را جايز نمى دانست.»

629- 45875- (11) امام صادق عليه السلام بيان داشت: «پدرم فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله با شهادت يك نفر و سوگند طرف دعوى حكم مى داد ولى در هلال ماه نمى پذيرفت مگر اين كه دو شاهد عادل باشد.»

630- 45876- (12) رسول خدا صلى الله عليه و آله با شهادت يك شاهد و سوگند مدّعى حكم مى داد.

631- 45877- (13) و پيوسته رسول خدا صلى الله عليه و آله بر پايۀ

شهادت يك نفر به همراه سوگند مدّعى حكم مى كرد و حقّ مسلمان را باطل نمى كرد و شهادت مؤمن را ردّ نمى نمود.

632- 45878- (14) رسول خدا صلى الله عليه و آله پيوسته شهادت يك شاهد را به همراه سوگند طلبكار در خصوص فقط اموال، جايز مى دانست و اين فرمودۀ اميرالمؤمنين، امام باقر و امام صادق عليهم السلام است.

________________________________________

بروجرى، آقا حسين طباطبايى - مترجمان: حسينيان قمى، مهدى - صبورى، م، منابع فقه شيعه، 31 جلد، انتشارات فرهنگ سبز، تهران - ايران، اول، 1429 ه ق

منابع فقه شيعه؛ ج 30، ص: 471

633- 45879- (15) عبدالرحمن بن حجّاج گويد: «حكم بن عتيبه و سلمةبن كهيل، خدمت امام باقر رسيدند و از حضرت دربارۀ يك شاهد و سوگند پرسيدند. حضرت فرمود: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با يك شاهد و سوگند حكم داد و اميرالمؤمنين على عليه السلام نزد شما در كوفه بدان حكم كرد. آن دو گفتند: اين برخلاف قرآن است! حضرت فرمود: كجا آن را خلاف قرآن يافتيد؟ آن دو گفتند: خداوند تبارك و تعالى مى گويد: و دو نفر عادل از خودتان را شاهد بگيريد. حضرت باقر عليه السلام به آن دو فرمود: آيا فرمودۀ خداوند كه: دو عادل را از خودتان به شهادت گيريد، اين است كه شهادت يك نفر و سوگند را نپذيريد؟ سپس حضرت فرمود:

اميرالمؤمنين على عليه السلام در مسجد كوفه نشسته بود كه عبداللّه بن قفل تميمى كه همراهش زره طلحه بود، گذر كرد. حضرت به او فرمود: اين زره طلحه است كه به سرقت و خيانت در روز درگيرى بصره گرفته شده است.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 473

عبداللّه بن قفل

به حضرت گفت: ميان من و خودت همان قاضى اى كه براى مسلمانان پسنديده اى، قرار بده. حضرت، شريح را ميان خود و عبداللّه بن قفل حكم قرار داد. اميرالمؤمنين على به شريح گفت: اين زره طلحه است كه در روز درگيرى بصره به سرقت و خيانت گرفته شده است.

شريح به حضرت گفت: اى اميرالمؤمنين، بر فرمودۀ خودتان بيّنه (دو شاهد) بياوريد. حضرت، امام حسن عليه السلام را آورد. او شهادت داد كه آن زره طلحه است كه به خيانت و سرقت در روز درگيرى بصره گرفته شده است. شريح گفت: اين يك شاهد است و من با يك شاهد حكم نمى كنم تا آن كه شاهد ديگرى هم همراه آن باشد. حضرت، قنبر را خواست. او هم شهادت داد كه اين زره طلحه است و در روز بصره [جنگ جمل] به خيانت و سرقت رفته است.

شريح گفت: اين برده است و من با شهادت برده حكم نمى دهم. حضرت صادق عليه السلام فرمود:

اميرالمؤمنين على عليه السلام خشمگين گشت و فرمود: اين زره را بگيريد؛ شريح سه بار به ستم و جور حكم داد.

حضرت صادق عليه السلام فرمود: شريح از جايگاه خويش كنار رفت و گفت: من ميان دو نفر حكم نمى كنم تا به من بگويى كه از كجا سه بار قضاوت از روى ستم داشته ام.

حضرت به او فرمود: واى بر تو! چون من به تو گفتم كه اين زره طلحه است كه در روز بصره [جنگ جمل] به خيانت و سرقت رفته است، تو گفتى كه بر گفته ات بيّنه (دو شاهد) بياور با اين كه رسول خدا فرمود: هر كجا كه غلولى [يعنى چيزى كه از بيت المال به خيانت

برده شده] يافت شد، بدون بيّنه گرفته مى شود. ولى من گفتم تو روايت را نشنيده اى، اين يك قضاوت از روى ستم؛ سپس امام حسن عليه السلام را آوردم و او شهادت داد و تو گفتى اين يك شاهد است و من با شهادت يك نفر حكم نمى كنم تا آن كه همراه وى ديگرى هم باشد؛ با اين كه رسول خدا صلى الله عليه و آله با شهادت يك نفر و سوگند حكم مى كرد. اين دو قضاوت از روى ستم؛ سپس قنبر را آوردم و او شهادت داد كه آن زره طلحه است و به خيانت در روز درگيرى بصره برده شده است و تو گفتى كه اين برده است و من بر پايۀ شهادت برده حكم نمى دهم؛ با اين كه شهادت برده- اگر برده عادل باشد- مشكلى ندارد. (اين سه قضاوت از روى ستم). سپس حضرت فرمود: اى شريح، واى بر تو! امام مسلمانان بر بزرگ تر از اين امور بر مسلمانان امين دانسته شده است.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 475

634- 45880- (16) محمد بن قيس از امام باقر عليه السلام روايت كرده است كه: «اميرالمؤمنين عليه السلام در مسجد كوفه بود و مانند همين روايت را آورده است و افزوده كه: سپس حضرت باقر عليه السلام فرمود: اوّلين كسى كه شهادت برده را نپذيرفت «رمع» [منظور عمر است] بود.»

635- 45881- (17) امام صادق عليه السلام فرمود: «پيوسته رسول خدا صلى الله عليه و آله با شهادت يك نفر همراه با سوگند صاحب حقّ حكم مى داد.»

636- 45882- (18) امام صادق عليه السلام فرمود: «رسول صلى الله عليه و آله شهادت يك شاهد

را همراه با سوگند صاحب حقّ اگر سوگند بخورد كه آن حقّ است، جايز دانست.»

637- 45883- (19) جابربن عبداللّه گويد: «جبرئيل نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و براى حضرت دستور آورد كه با سوگند و يك شاهد [حقّ را] بگيرد.»

638- 45884- (20) ... امام صادق عليه السلام از پدرانش عليهم السلام: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: جبرئيل عليه السلام بر من نازل شد و دستور حجامت كردن و اين كه سوگند (صاحب حقّ) همراه با يك شاهد را بپذيرم، آورد.»

639- 45885- (21) امام رضا عليه السلام فرمود: «ابو حنيفه به امام جعفر صادق عليه السلام گفت: چگونه با سوگند همراه با يك شاهد حكم مى دهيد؟ امام صادق عليه السلام فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله بدان حكم كرد و اميرالمؤمنين على عليه السلام هم نزد شما بدان حكم داد. ابوحنيفه خنديد! امام صادق عليه السلام فرمود: شما با شهادت يكى، حكم به شهادت صد نفر مى دهيد؟ ابوحنيفه گفت: نمى كنيم. حضرت فرمود: بله مى كنيد. صد نفر شهادت مى دهند، شما يك نفر را مى فرستيد و آن يك نفر دربارۀ آنان تحقيق مى كند. سپس شهادت آنان را به گفتۀ اين يك نفر جايز مى دانيد.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 477

640- 45886- (22) احمدبن محمّد ابى نصر گويد: «از امام رضا عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: ابوحنيفه به امام صادق عليه السلام گفت: شما به يك شاهد و سوگند اكتفا مى كنيد؟ حضرت فرمود: آرى. رسول خدا صلى الله عليه و آله بدان حكم كرده و اميرالمؤمنين عليه السلام در ميان شما بدان [شاهد و سوگند] حكم داده

است. ابوحنيفه تعجب كرد!

امام صادق عليه السلام فرمود: از اين عجيب تر اين است كه شما با يك شاهد دربارۀ صد شاهد حكم مى كنيد و به شهادت آنان، با گفتۀ يك شاهد اكتفا مى كنيد! ابوحنيفه به حضرت گفت: ما نمى كنيم.

حضرت فرمود: بله شما يك مرد را مى فرستيد، او دربارۀ صد شاهد تحقيق مى كند و شما بر اساس گفتۀ آن يك نفر شهادت آنان را با اين كه او يك فرد است، جايز مى دانيد.»

641- 45887- (23) امام باقر عليه السلام فرمود: «اگر اختيار با ما بود، ما شهادت يك مرد را در صورتى كه خوبى او معلوم بود، با سوگند طرف در خصوص حقوق مردم جايز مى دانستيم ولى دربارۀ حقوق خدا يا رؤيت هلال ماه، نه.»

شيخ طوسى قدس سره در كتاب استبصار گويد: «اين روايت را ما باز بر اين حمل مى كنيم كه حضرت بر پايۀ يك شاهد و سوگند در خصوص حقوق مردم كه همان دَيْن [بدهى] باشد، حكم مى داد نه حقوق ديگرى غير از دَيْن [بدهى] و اين به دليل بيانى است كه در روايات پيشين آمده است.»

642- 45888- (24) حمّاد بن عثمان گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: اميرالمؤمنين عليه السلام در مورد دَيْن [بدهى] شهادت يك مرد و سوگند مدّعى را جايز مى دانست.»

643- 45889- (25) اميرالمؤمنين على عليه السلام خيانت ابن هرمه را دريافت. او مسؤول بازار اهواز بود. حضرت به رفاعه نوشت: «چون نامه ام را خواندى، ابن هرمه را از بازار بركنار كن و در برابر ديدگان مردم او را بازداشت و زندانى اش كن و جارچى، ماجراى او را باز گويد و به كارگزارانت نامه

بنويس و نظر مرا دربارۀ وى به آنان اعلام كن و در اين باره غفلت و تفريط تو را نگيرد كه نزد خدا هلاك مى شوى و تو را به بدترين شكل عزل خواهم كرد و تو را از اين كار در پناه خدا قرار مى دهم و چون روز جمعه شود، او را از زندان بيرون كش و سى و پنج تازيانه به او بزن و او را در بازارها بگردان و هر كس كه عليه ابن هرمه شاهدى آورد، او را علاوه بر داشتن يك شاهد سوگند بده و از درآمد ابن هرمه،

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 479

هر چه عليه او شاهد شهادت داده به اين شخص بده و دستور بده كه او را با خوارى و ذلّت و دشنام به زندان برند و دو پايش را در بند كن و به هنگام نماز او را بيرون بياور و مگذار كه او با كسى كه به نزد وى غذا و آب و لباس و زيرانداز مى برد، خلوت كند و مگذار كه كسى نزد وى برود كه دفاع و خصومت را به وى ياد و به او اميد رهايى بدهد و اگر ثابت شد نزد تو كسى است كه به او چيزى ياد داده كه به آن به مسلمانى ضرر برساند، آن كس را با تازيانه بزن و زندانى اش كن تا توبه كند و دستور بده كه زندانيان را در شب به فضاى باز زندان ببرند تا تفريح كنند جز ابن هرمه؛ مگر اين كه از مرگش بترسى كه در اين صورت او را به همراه زندانيان به حياط زندان ببر و اگر ديدى كه

توان و قدرت دارد، او را پس از سى روز، سى و پنج تازيانۀ ديگر پس از سى و پنج تازيانۀ اوّل بزن و كارى را كه دربارۀ بازار مى كنى و كسى را كه پس از اين خيانتكار انتخاب مى كنى، به من گزارش بده و حقوق اين خيانتكار را قطع كن.»

644- 45890- (26) منصور بن حازم گويد: «فرد مورد اعتمادى از ابوالحسن عليه السلام برايم روايت كرد كه حضرت فرمود: اگر دو زن براى طلبكار شهادت دادند و خودش سوگند خورد، آن جايز است.»

645- 45891- (27) يونس از كسى كه روايت كرده است؛ او گويد: «استخراج (و اثبات) حقوق، چهار گونه است: با شهادت دو مرد عادل؛ و اگر دو مرد عادل نبود، يك مرد و دو زن؛ و اگر دو زن نبود، يك مرد و سوگند مدّعى؛ و اگر يك شاهد هم نبود، سوگند مدّعىٰ عليه. ولى اگر مدّعىٰ عليه سوگند نخورد و سوگند را به مدّعى برگرداند، سوگند بر مدّعى واجب است كه سوگند بخورد و حقّش را بگيرد. در نتيجه اگر سوگند نخورد، چيزى براى او نيست.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 481

646- 45892- (28) امام صادق عليه السلام فرمود: «رسول خدا صلى الله عليه و آله شهادت زنان را با سوگند طلبكار در خصوص بدهى جايز دانست. طلبكار به خدا سوگند مى خورد كه حقّش ثابت است.»

محمد بن الحسن [شيخ طوسى قدس سره] در كتاب استبصار گويد: «شايسته است كه اين روايت مجمل را بر روايت مقيد اوّل حمل كنيم و آن اين كه چون حق در باب ديدن با شهادت يك مرد و سوگند مدّعى ثابت مى شود، همينطور با

شهادت دو زن و سوگند مدّعى ثابت مى گردد و شهادت يك زن در اين حال جايز نيست.»

647- 45893- (29) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند عز و جل كه: اگر دو مرد نبودند، يك مرد و دو زن، فرمود: «دو زن در خصوص شهادت، برابر با يك مرد است؛ بنابراين اگر دو مرد يا يك مرد و دو زن بود كه شهادت را بپا دارند، بر پايۀ شهادت آنان حكم مى گردد. (تا آن كه گويد): زنى نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و گفت: چرا دو زن در شهادت و ارث، برابر با يك مرد است؟ رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اى زن، اين حكمى است از پادشاهى عادل و حكيم كه ظلم و جور نمى كند و تمايل به يك طرف ندارد. آنچه از شما باز دارد، براى او سودى ندارد و آنچه به شما بدهد، از او كم نمى سازد. ولى او با دانش خود تدبير مى كند. اى زن، اين بدان جهت است كه شما دين و عقل تان ناقص است.

زن گفت: اى رسول خدا، نقص دين ما چيست؟ حضرت فرمود: يكى از شما نيمى از عمرش را مى نشيند و به خاطر حيض بودن نماز نمى خواند و شماها زياد لعن و كفران نعمت مى كنيد.

يكى از شما ده سال يا بيشتر نزد مردى مى ماند، آن مرد به او نيكى مى كند و نعمت مى دهد ولى اگر يك روز دست مرد تنگ شود يا با زن درگير گردد، زن به او مى گويد: من هرگز از تو خيرى نديده ام!»

648- 45894- (30) پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «مؤمن به تنهايى

حجت است و مؤمن به تنهايى جماعت است.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت سى و نهم از باب هشتاد و نهم از ابواب اطعمه، فرمودۀ امام صادق عليه السلام كه: «سركه و سوگند با يك شاهد را جبرئيل از آسمان آورد.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 483

باب 39 حكم شهادت دو عادل بر كفر كافر و جادوگرىِ جادوگر
اشاره

649- 45895- (1) مسمع بن عبدالملك از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ زنديق اگر دو مرد عادل خوشنام عليه او شهادت و هزار نفر به پاكى او شهادت مى دادند، حكم مى كرد شهادت دو مرد جايز و شهادت هزار نفر باطل است؛ چرا كه زندقه و كفر، دينى است كه شخص، آن را پنهان مى دارد.»

650- 45896- (2) اميرالمؤمنين على عليه السلام پيوسته شهادت دو مرد عادل خوشنام را بر مردى مبنى بر اين كه زنديق [كافر شده] است، جايز مى دانست؛ گرچه هزار نفر به پاكى وى شهادت مى دهند و شهادت هزار نفر را باطل مى كرد؛ چون كفر، دينى است كه شخص پنهان مى دارد.»

651- 45897- (3) اميرالمؤمنين على عليه السلام زنادقه را توبه مى داد. ولى كسى را كه در اسلام متولد شده بود، توبه نمى داد و پيوسته شهادت دو مرد عادل را بر مردى مبنى بر اين كه او زنديق است، مى پذيرفت؛ گرچه هزار نفر به پاكى او شهادت دهند و به شهادت هزار نفر توجهى نمى كرد.

652- 45898- (4) از رسول خدا صلى الله عليه و آله دربارۀ ساحر سئوال شد. حضرت فرمود: «اگر دو مرد عادل بيايند و عليه او شهادت دهند، خون او حلال است.» اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «اگر دو مرد عادل بر مردى از مسلمانان شهادت دهند كه او سحر كرده است، كشته مى شود.»

653- 45899- (5)

حضرت على عليه السلام فرمود: هرگاه دو مرد عادل مسلمان عليه مرد مسلمانى شهادت دهند كه او جادوگرى مى كند كشته مى شود

ارجاعات
مى آيد:

در روايات باب هشتم از ابواب حدّ محارب و مرتد، مناسب اين باب.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 485

باب 40 حكم شهادت بعضى از ورثه بر آزادى بردگان مملوكشان
اشاره

654- 45900- (1) منصور بن حازم گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه از دنيا رفته و يك بردۀ ملكى به جاى گذاشته است و بعضى از وارثان شهادت داده اند كه او آزاد است، پرسيدم. حضرت فرمود: شهادت او در مقدار سهم خودش تنفيذ مى شود و بردۀ مملوك در بخش متعلق به غير او از وارثان براى آزادسازى خويش تلاش مى كند.»

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب چهل و چهارم از ابواب عتق.

و نيز باب چهارم از ابواب اقرار مناسب اين باب.

باب 41 حكم كسى كه شهادت او را قضاتِ عامه قبول ندارند
اشاره

655- 45901- (1) راوى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شريك [نام يكى از قاضيان اهل سنّت] شهادت ما را نمى پذيرد. راوى گويد: امام فرمود: خودتان را خوار نكنيد؛ [يعنى براى شهادت دادن نرويد].»

656- 45902- (2) به امام صادق عليه السلام گفته شد: «شريك، شهادت ما را نمى پذيرد. حضرت فرمود: خودتان را ذليل نكنيد.»

657- 45903- (3) ابوكهمس گويد: «در خصوص شهادتى كه بر من لازم بود، نزد شريك رفتم. او به من گفت:

چگونه شهادت تو را جايز بدانم با اين كه تو منسوب به چيزى هستى كه بدان منتسب هستى! ابوكهمس گويد: پرسيدم: آن چيست؟ [يعنى من به چه چيزى منسوب هستم] او گفت: رفض [يعنى رافضى بودن]. ابوكهمس گويد: من گريستم و سپس گفتم: تو مرا به گروهى منتسب مى سازى كه من مى ترسم از آنان نباشم! پس از آن، شريك شهادت مرا جايز دانست و مشابه اين قضيّه براى ابن ابى يعفور و فضيل سكّره، اتفاق افتاده است.»

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب پنجاه از ابواب جهاد نفس، مناسب اين مفاد؛ مراجعه كنيد.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 487

باب 42 قبول شهادت كبوترباز و مسابقه دهنده با اين شرط كه فاسق نباشند
اشاره

658- 45904- (1) علاءبن سيّابه گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ شهادت كبوترباز پرسيدم. حضرت فرمود: اگر به گناه شناخته نمى شود، اشكالى ندارد.»

659- 45905- (2) علاءبن سيّابه گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ شهادت كسى كه كبوتربازى مى كند، پرسيدم.

حضرت فرمود: اگر به گناه شناخته نشود، اشكالى ندارد.

گفتم: كسانى كه نزد ما هستند، مى گويند عمر گفته است كه كبوترباز شيطان است! حضرت فرمود:

سبحان اللّه! آيا نمى دانى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: فرشتگان به هنگام شرطبندى مى روند و صاحبش را لعن مى كنند؛ به استثناى سم، شتر، پر و تير؟ كه فرشتگان در اين موارد حاضر مى شوند و رسول خدا صلى الله عليه و آله با اسامة بن زيد مسابقه گذاشت و اسب را دواند.»

660- 45906- (3) علاء بن سيّابه گويد: «شنيدم كه او [امام معصوم عليه السلام] مى فرمود: شهادت كبوترباز اشكالى ندارد و شهادت مسابقه دهنده كه بر آن شرطبندى مى كند، اشكالى ندارد؛ چرا كه رسول خدا اسب را دواند و مسابقه گذاشت و مى فرمود: فرشتگان براى شرطبندى در خصوص شتر و اسب و تيراندازى حاضر مى شوند و غير از اينها، قمار و حرام است.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت پانزدهم از باب بيست و چهارم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «شهادت متّهم جايز نيست.

(تا آن كه گويد): و نيز كسانى كه با سگ ها، كبوتر و خروس ها بازى مى كنند؛ مادامى كه اينها بر عمل شان پايدار هستند.»

باب 43 حكم شهادت بر گناه، ربا و طلاق برخلاف سنّت

661- 45907- (1) امام صادق عليه السلام از پدرشان روايت كرده اند كه فرمود: «مردى از انصار نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و گفت:

اى رسول خدا، دوست مى دارم كه شما بر بخششى كه به پسرم مى كنم، شاهد من باشيد. حضرت فرمود: جز او فرزندى ندارى؟ گفت: بله، دارم. حضرت فرمود: آيا به آنها هم مانند او بخشيده اى؟

گفت: نه. حضرت فرمود: ما گروه پيامبران بر انحراف شاهد نمى شويم.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 489

662- 45908- (2) اسماعيل بن مسلم از امام صادق عليه السلام از پدرشان عليه السلام روايت كرده اند كه: «حضرت شهادت در ربا و جور و انحراف را باطل مى كرد و اگر شهود مى گفتند ما نمى دانستيم، آنان را رها مى كرد و اگر مى دانستند، آنان را تعزير مى كرد.»

663- 45909- (3) اميرالمؤمنين عليه السلام پيوسته شهادت در ربا و جور را باطل مى كرد. اگر شاهدان مى گفتند:

نمى دانستيم، آزادشان مى كرد و چون مى دانستند، تعزيرشان مى نمود.

664- 45910- (4) امام صادق عليه السلام فرمود: «شاهد كسى كه طلاق مى دهد، برخلاف سنّت [پيامبر صلى الله عليه و آله] مشو.»

باب 44 حكم شهادت بر زمينى كه چيزى در آن دفن شده است

665- 45911- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر چيزى در زمين دفن مى كنى، بر آن زمين شاهد بگير؛ چرا كه زمين چيزى را به تو نمى دهد.»

مجلسى قدس سره در كتاب روضة المتقين گويد: «چون شخص بسيار مى شود كه فراموش مى كند يا مى ميرد و وارث از اين جريان اطّلاعى ندارد و در نتيجه حقّ آنان ضايع مى گردد.

و ممكن است كه منظور از اين روايت، تاكيد در شاهد گرفتن باشد؛ چرا كه غالباً مردم اگر شاهدانى نباشد، مال را انكار مى كنند.»

666- 45912- (2) زيد زرّاد در

اصلش [كتاب] گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: راز خود را از هر كس پنهان دار و رازت از دو لب بيرون نبر؛ چرا كه هر چه از يكى بگذرد، آن آشكار است و چون در زمين چيزى را دفن مى كنى و آن را به امانت نزد زمين مى نهى، بر زمين «1» شاهد مگير؛ چرا كه زمين امانتت را هرگز به تو باز نمى گرداند.»

______________________________

(1). اين حديث با حديث قبلى در تضاد است؛ ممكن است سقطى يا تصحيفى در كار باشد.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 491

باب 45 حكم پس گرفتن شهادت

667- 45913- (1) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «هر كس كه بخواهد شهادتش را از ما پس گيرد، به او پس مى دهيم.»

668- 45914- (2) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «هر كس كه نزد ما شهادتى بدهد و پس از آن باز گردد و بخواهد كه شهادتش را از ما پس گيرد، ما شهادتش را به او پس مى دهيم. منظور حضرت تا زمانى است كه حكم [قاضى] قطعى نشده باشد.»

باب 46 حكم شهادت بر شنيده هاى گذشته در نَسَب، وفات، وقف ها و ...

669- 45915- (1) از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه خانه اى از آنِ اوست و در آن خانه پنجاه يا شصت سال نشسته است، پس از آن مردى بر او در مى آيد و ادّعا مى كند كه خانه مال اوست و اصل «1» هم ثابت مى كند كه خانه از آنِ اوست (مدّعى) و آن كس كه خانه در دستش است، مى گويد: من اين خانه را از مردى كه منقرض شده اند، خريده ام و شاهدان هم منقرض شده اند و گروهى را مى آورد كه شهادت بر شنيدن مى دهند؛ يعنى شهادت مى دهند كه شنيده اند اين شخص خانه را آن گونه كه مى گويد خريده است، حضرت فرمود: «اگر شهادت دهند كه اين خانه را از خويشاوندان اين مدّعى اى كه ادّعاى خانه را به واسطۀ آنان مى كند خريدارى كرده است، ادّعاى او ساقط مى شود وگرنه او بر اصل خويش هست و تنها شهادت بر شنيدن دربارۀ امور قديمى از قبيل نسب، وفات، وقف ها و مانند آن جايز است.»

باب 47 حكم شهادت كسى كه به همراه شاهد مورد وثوق، نزد حاكم شهادت مى دهد

670- 45916- (1) عالم عليه السلام فرمود: «اگر برادر مؤمنت بر مردى حقّ دارد ولى آن مرد حقّ او را نمى دهد و برادر مؤمنت تنها يك شاهد دارد ولى شاهد مورد اعتماد است و تو از شاهد دربارۀ شهادتش تحقيق مى كنى، اگر او نزد تو شهادت داد، تو همراه وى نزد حاكم به مثل شهادت وى شهادت بده تا حقّ برادر مسلمان از بين نرود.»

______________________________

(1). ظاهراً اصل در اينجا به معناى دليل و مدرك است.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 493

671- 45917- (2) شيخ طوسى گويد: «عدّه اى از ابوالحسن محمد بن احمدبن داوود و ابوعبداللّه حسين بن على بن الحسين بن موسى

بن بابويه به من خبر دادند كه آن دو گفته اند: از اشتباه هايى كه محمد بن على شلمغانى در دين در باب شهادت كرده است از عالم عليه السلام روايت كرده كه فرمود: اگر براى برادر مؤمن تو بر مردى حقّى است كه به او نمى دهد و برادر مؤمن جز يك شاهد ندارد و شاهدش مورد اعتماد است، تو به شاهدش مراجعه مى كنى و دربارۀ شهادتش از وى مى پرسى و تحقيق مى كنى.

پس اگر نزد تو شهادت داد، تو هم همراه وى نزد حاكم مثل شهادت وى شهادت مى دهى تا حقّ مرد مسلمان از بين نرود و عبارت از ابن بابويه است و او گويد: اين دروغى است از وى كه ما آن را نمى شناسيم و در جاى ديگر گفته است كه: در آن دروغ است.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 495

كتاب حدود و تعزيرات

اشاره

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 497

فصل اول: باب هاى احكام عمومى حدود
باب 1 فوايد حدّ و لزوم اجراى آن بر شخص فرومايه و شريف، حرمت تعطيل و تأخير و تجاوز از حدّ
اشاره

او زنده را از مرده بيرون مى آورد و مرده را از زنده، و زمين را پس از مردنش حيات مى بخشد و همين گونه روز قيامت [از قبرها خارج مى شويد] بيرون آورده مى شويد.

«1» 672- 45918- (1) امام باقر عليه السلام فرمود: «حدّى كه در زمين اجرا مى شود، رشدآورتر از چهل شبانه روز باران بر زمين است».

673- 45919- (2) امام كاظم عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند عز و جل: زمين را پس از مردنش حيات مى بخشد، بيان داشت:

«منظور اين نيست كه خداوند با باران زمين را زنده مى سازد، بلكه مردانى را بر مى انگيزد كه آنان عدل را احيا مى كنند و زمين با احياى عدل زنده مى شود و اجراى يك حدّ براى زمين، از باران چهل صبح [/ روز] سودمندتر است».

674- 45920- (3) امام صادق عليه السلام بيان داشت: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اجراى يك حدّ، از باران چهل صبح [/ روز] بهتر است».

______________________________

(1). روم، 30/ 19.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 499

675- 45921- (4) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «يك ساعت حكومت (قضاوت) امام عادل، از عبادت هفتاد سال برتر است و حدّى كه براى خدا در زمين اجرا مى شود، از باران چهل صبح [/ روز] برتر است».

676- 45922- (5) پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «يك روز از حكومت امام عادل از باران چهل روز بهتر است و يك حدّ كه در زمين اجرا مى شود، از عبادت شصت سال برتر است».

677- 45923- (6) امام صادق عليه السلام فرمود: «پدرم اقامۀ حدود خدا را طلب مى كرد؛ اگر چه در هيچ يك از

امور دنيا ترغيب نمى كرد. پس [به خاطر اهتمام حدّ و دورى از دنيا] گناهى بر او ننويسد.»

678- 45924- (7) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «كسى خوشبخت نمى شود، جز با اجراى حدود الهى و كسى بدبخت نمى شود جز با تضييع حدود الهى».

679- 45925- (8) زنى نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمد و عرض كرد: «اى اميرالمؤمنين، من زنا داده ام؛ پاكم ساز.

خداوند تو را پاكيزه بدارد؛ چرا كه عذاب دنيا از عذاب دائمى آخرت آسان تر است. حضرت فرمود: از چه گناهى تو را پاك سازم؟ آن زن عرض كرد: من زنا داده ام. حضرت به وى فرمود: آيا تو شوهردارى يا نه؟ آن زن عرض كرد: شوهر دارم. حضرت فرمود: آيا شوهرت نزد تو حاضر بود يا غايب از تو؟ آن زن عرض كرد: شوهرم حاضر بود. حضرت فرمود: برو و زايمان كن، آن گاه نزد من بيا و چون زن رفت- به گونه اى كه سخن حضرت را نمى شنيد- حضرت فرمود: خدايا، اين يك شهادت. پس از مدتى، آن زن نزد حضرت آمد و عرض كرد: زايمان كردم؛ هم اكنون مرا پاك ساز. حضرت- به گونه اى كه آن زن

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 501

را نمى شناسد- پرسيد: اى كنيز خدا، تو را از چه پاك سازم؟ آن زن عرض كرد: من زنا داده ام؛ مرا پاك ساز. حضرت فرمود: آيا آن زمان كه چنين كارى كردى، شوهر داشتى؟

آن زن عرض كرد: آرى. حضرت فرمود: شوهرت حاضر بود يا غايب؟ آن زن عرض كرد: شوهرم حاضر بود. حضرت فرمود: برو و فرزندت را شيرده؛ دو سال كامل آن گونه كه دستور خداست. راوى گويد: زن بازگشت و چون به جايى رسيد

كه سخن اميرالمؤمنين عليه السلام را نمى شنيد، حضرت فرمود: خدايا، اين دو شهادت و چون دو سال گذشت، زن آمد و عرض كرد: اى اميرالمؤمنين، دو سال به اين بچه شير داده ام؛ هم اكنون مرا پاك ساز. حضرت- به گونه اى كه گويا آن زن را نمى شناسد- از وى پرسيد:

تو را از چه پاك سازم؟ آن زن عرض كرد: اى اميرالمؤمنين، من زنا داده ام؛ مرا پاك ساز. حضرت فرمود: آن زمان كه چنين كردى، شوهر داشتى؟ آن زن عرض كرد: آرى. حضرت فرمود: آيا شوهرت آن زمان كه چنين كردى، غايب بود يا حاضر؟ زن عرض كرد: وى حاضر بود. حضرت فرمود: برو و از فرزندت سرپرستى كن تا آن زمان كه فرزند، درك خورد و خوراك پيدا كند و از پشت بام نيفتد و در چاه سقوط نكند. آن زن در حالى كه مى گريست، بازگشت. چون زن رفت و ديگر سخن امام را نمى شنيد، حضرت فرمود: خدايا، اين سه شهادت. عمرو بن حريث در بين راه با اين زن روبه رو شد.

از وى پرسيد: چرا گريه مى كنى؟ آن زن گفت: من به خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام رسيده و از وى درخواست كرده ام كه مرا پاك سازد [اما] ايشان به من فرموده است: از فرزندت سرپرستى كن تا زمانى كه عقل خورد و خوراك پيدا كند و از پشت بام نيفتد و در چاهى سقوط نكند و من مى ترسم كه مرگم فرا رسد و حضرت، مرا پاك نساخته باشد. عمرو بن حريث به آن زن گفت: نزد حضرت بازگرد؛ من عهده دار سرپرستى فرزند مى شوم. آن زن بازگشت و گفتۀ عمرو بن حريث را براى اميرالمؤمنين عليه

السلام بازگفت. اميرالمؤمنين عليه السلام- به گونه اى كه گويا نمى داند- از آن زن پرسيد: چرا عمرو بن حريث فرزند تو را سرپرستى مى كند؟ آن زن عرض كرد: اى اميرالمؤمنين، زنا داده ام؛ مرا پاك ساز.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 503

حضرت فرمود: آن زمان كه اين كار را كردى، شوهر داشتى؟ آن زن گفت: آرى. حضرت فرمود:

شوهرت غايب بود يا حاضر؟ زن عرض كرد: حاضر بود.

در اينجا اميرالمؤمنين عليه السلام سر به آسمان برداشت و گفت: خدايا، چهار شهادت براى تو عليه اين زن ثابت شد و تو به پيامبرت صلى الله عليه و آله در آنچه از دينت خبر داده اى، فرمودى: اى محمد، هر كس كه حدّى از حدود مرا تعطيل كند، او با من دشمنى كرده و با اين كارش مخالفت و ستيز با من را خواسته است.

من حدود تو را تعطيل نخواهم كرد و خواستار ستيز با تو و تضييع كنندۀ احكام تو نيستم بلكه من مطيع تو و پيرو سنت پيامبرت صلى الله عليه و آله هستم.

عمرو بن حريث نگاهى به اميرالمؤمنين عليه السلام كرد؛ گويى كه چهرۀ حضرت چون انارى شكافته شده، سرخ شده بود. وى چون چنين ديد، عرض كرد: اى اميرالمؤمنين، تنها به اين دليل كه مى پنداشتم شما تكفّل بچه را دوست مى دارى، كفالت وى را پذيرفتم ولى هم اكنون كه شما آن را ناپسند مى داريد، من چنين نخواهم كرد. حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: آيا پس از چهار شهادت! به خدا سوگند! بايد با خوارى فرزند را كفالت كنى. آن گاه اميرالمؤمنين عليه السلام بر بالاى منبر رفت و فرمود: اى قنبر، در ميان مردم فرياد نماز جماعت سر

ده. مردم همه جمع شدند تا آنجا كه مسجد پر از جمعيت شد. آن گاه اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: اى مردم، امام شما به خواست خدا اين زن را پشت كوفه مى برد تا حدّ الهى را بر وى جارى بسازد. اميرالمؤمنين تصميم گرفت آن گاه كه شما خارج مى شويد، چهرۀ خويش را- آن گونه كه شناخته نشويد- بپوشانيد و سنگ هاى تان را به همراه بياوريد و كسى، ديگرى را نشناسد، تا آن زمان كه به منزل هاى تان بر مى گرديد- ان شاءالله. سپس اميرالمؤمنين عليه السلام از منبر پايين آمدند. صبح كه شد، حضرت زن را بيرون بردند و مردم- ناشناس- در حالى كه عمامه هاى خويش را بر چهره كشيده بودند و سنگ هاى شان را در عباها و آستين هاى شان داشتند، بيرون آمدند تا به پشت كوفه رسيدند. حضرت دستور داد چاله اى براى زن كندند. آن گاه وى را تا كمر در آن

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 505

چاله قرار داد. سپس بر استر خويش سوار شد و پاى خود را در ركاب گذاشت و دو انگشت سبابه اش را در گوشش نهاد و با بلندترين صدا فرياد كرد: اى مردم، خداوند تبارك و تعالى به پيامبرش صلى الله عليه و آله عهدى كرد كه او نيز همان عهد را با من كرده است: هر كس كه حدّى براى خدا بر وى باشد، اجراى حدّ نكند؛ بنابراين هر كس كه بر وى مانند حدّى است كه بر اين زن است، بر اين زن حدّ جارى نكند. در نتيجه در آن روز، همۀ مردم بجز اميرالمؤمنين عليه السلام و امام حسن و امام حسين عليه السلام بازگشتند و تنها اين سه نفر حدّ را

بر آن زن جارى كردند و كس ديگرى با ايشان نبود. راوى گويد: در ميان كسانى كه بازگشتند، محمد فرزند اميرالمؤمنين عليه السلام نيز بود.»

680- 45926- (9) آن زمان كه شراحه همدانيه سنگسار شد، مردم بسيار بودند. حضرت درهاى «رحبه» «1» را [به دليل ازدحام جمعيت] بست. آن گاه شراحه را آورد. او در چاله اش داخل و سپس سنگسار شد تا اين كه مرد. سپس حضرت درهاى «رحبه» را گشود. مردم وارد شدند. هر كس كه وارد مى شد، شراحه را لعن مى كرد. اميرالمؤمنين عليه السلام زمانى كه لعن مردم را شنيد، دستور داد تا منادى ندا دهد: «اى مردم، بر هيچ كس حدّ اجرا نمى شود مگر اين كه آن حدّ، كفارۀ گناه وى خواهد شد؛ آن گونه كه ديْن با اداى ديْن، پرداخت مى شود».

681- 45927- (10) حمران گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ مردى كه در دنيا حدّ بر او اجرا شده، پرسيدم كه: آيا در آخرت هم عذاب مى شود؟ حضرت فرمود: خداوند بزرگ تر از آن است».

682- 45928- (11) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «هركس گناهى كند و در دنيا به مجازات آن رسد، خداوند عادل تر از آن است كه دوباره بنده اش را مجازات كند و هر كس كه گناهى را مرتكب شود و خداوند آن گناه را بر وى در دنيا بپوشاند، خدا بزرگوارتر از آن است كه دربارۀ چيزى كه از آن عفو كرده، تجديد نظر كند».

683- 45929- (12) اگر جنايتكاران در حالى بميرند كه حدود الهى دربارۀ آنان جارى گرديده، اينان در دنيا و آخرت پاك شده اند و اگر توبه كنند، وعدۀ عذاب الهى نسبت به آنان برحال

خود باقى است و خداوند عز و جل آنان را بس كه اگر بخواهد، عذاب و اگر بخواهد، عفو مى كند.

______________________________

(1). ميدان، فضاى فراخ و وسيع- م.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 507

684- 45930- (13) مردى شكم بزرگ و مريض را كه با زنى زنا كرده بود، نزد رسول خدا آوردند. رسول خدا شاخۀ ميوۀ درخت خرما را كه صد خوشه داشت آورد و با آن به جاى حدّ، يك بار به آن مرد زد. پيامبر خدا دوست نداشت كه حدّى از حدود الهى را باطل سازد.

685- 45931- (14) امام صادق عليه السلام فرمود: «در كتاب حضرت على عليه السلام آمده است كه: آن امام با كل تازيانه و با نيم يا بخشى از آن، حدود الهى را اجرا مى كرد و آن موقعى بود كه پسر و دختر، رشد و بلوغ را درك نكرده اند، و او حدّى از حدود الهى را باطل نمى كرد.

از امام صادق عليه السلام پرسيدند: اميرالمؤمنين عليه السلام [در اين گونه موارد] چگونه [تازيانه] مى زد؟ حضرت صادق عليه السلام فرمود: تازيانه را از وسط يا از يك سوم آن به دست مى گرفت و به تعداد سال هاى عمرشان با آن مى زد و حدّى از حدود الهى را باطل نمى كرد».

همين روايت در من لايحضره الفقيه و محاسن، چنين آمده است.

686- 45932- (15) اميرالمؤمنين عليه السلام به رفاعه نوشتند: «حدود را در مورد نزديكان اجرا كن تا افراد دور، از آن پرهيز كنند. خون ها هدر نمى رود و حدود تعطيل نمى شود».

687- 45933- (16) اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند عز و جل كه: نبايد دربارۀ دين خدا نسبت به آن دو، شما را رأفتى بگيرد، بيان داشت:

« [منظور از دين]، اجراى حدود الهى است.»

688- 45934- (17) اميرالمؤمنين عليه السلام به برخى چنين سفارش كرد: «بر تو باد به اجراى حدود بر نزديكان و دوران و قضاوت بر پايۀ كتاب خدا در حال خشنودى و خشم و تقسيم عادلانه بين سرخ و سياه»!

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 509

689- 45935- (18) زنى از اشراف را كه سرقت كرده بود، نزد رسول خدا آوردند. حضرت دستور داد تا دست وى را ببرند. مردمى از قريش خدمت حضرت رسيدند و گفتند: «اى رسول خدا، آيا دست يك زن اشرافى- همچون اين زن- در مورد يك چيز كم ارزش، بريده مى شود! حضرت فرمود: پيشينيان شما تنها براى چنين كارى هلاك شدند. آنان حدود الهى را بر ضعيفان اجرا مى كردند ولى قدرتمندان و اشراف را رها مى ساختند؛ پس بدين جهت هلاك شدند».

690- 45936- (19) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از تعطيل كردن حدود نهى كرد و فرمود: «همانا بنى اسرائيل به اين دليل هلاك شدند كه آنان هميشه حدود الهى را بر فرومايگان- نه بر توانگران و اشراف- جارى مى ساختند».

691- 45937- (20) داود بن ابى يزيد گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: ياران پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به سعد بن عباده گفتند: اگر مردى را بر روى شكم همسرت ببينى، با او چه برخوردى خواهى كرد؟ سعد بن عباده گفت: با شمشير او را خواهم زد. امام صادق عليه السلام فرمود: پس از آن، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله [از منزل] در آمد و فرمود: چيست اى سعد؟ سعد گفت: اينان پرسيدند: اگر مردى را برروى

شكم همسرت ديدى، با وى چه خواهى كرد؟ من هم گفتم: او را با شمشير مى زنم. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اى سعد، پس با چهار شاهد چه مى كنى؟ سعد گفت: اى رسول خدا، آيا پس از ديدن با چشم و آگاهى خداوند از كارى كه مرد انجام داده است! پيامبر خدا فرمود: آرى، به خدا سوگند! پس از ديدن چشمت و آگاهى خدا از كارى كه آن مرد انجام داده است؛ چرا كه خداوند براى هر چيز حدّى و براى آن كس كه از آن حدّ تجاوز كند نيز حدّى قرار داده است». برقى در كتاب محاسن اين جمله را در پايان اين روايت افزوده است: «خداوند مقرر فرمود امورى كه كم تر از چهار شاهد آن را ديدند، بر مسلمانان پوشيده باشد».

692- 45938- (21) پيامبر صلى الله عليه و آله به سعد بن عباده فرمود: «خداوند براى هر چيزى حدّى قرار داده است و بر هر كس كه از حدّى از حدود خدا تجاوز كند نيز حدّى قرار داده است و امورى را كه كمتر از چهار شاهد بر آن آگاه شوند، بر مسلمانان پوشيده داشته است».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 511

693- 45939- (22) عمرو بن قيس گويد: «امام صادق عليه السلام فرمود: اى عمرو بن قيس، آيا مى دانى كه خداوند پيامبرى فرستاده و بر وى كتابى نازل كرده و در آن كتاب هر آنچه مورد نياز بوده، بيان داشته و براى كتاب راهنمايى قرار داده كه به آن راهنمايى مى كند و براى هر چيزى حدّى و براى هر كس كه از آن حدّ تجاوز كند، حدّى قرار داده است؟

عمرو بن قيس گويد: پرسيدم: پيامبرى فرستاده و بر وى كتابى نازل كرده و در كتاب آنچه مورد نياز بوده، بيان داشته و بر كتاب راهنمايى گمارده و براى هر چيز حدّى قرار داده است؟ حضرت فرمود: آرى. پرسيدم: چگونه براى هر كس كه از حدّ تجاوز كند، حدّى قرار داده است؟

عمرو بن قيس گويد: حضرت صادق عليه السلام فرمود: خداوند در مورد اموال، معين كرده كه جز از راه حلال اخذ نگردد؛ بنابراين هر كس كه از غير راه حلال آن را كسب كند، دستش به عنوان حدّ قطع مى شود؛ چرا كه از حدّ الهى تجاوز كرده است و خداوند حدّى قرار داده كه ازدواج، جز از راه حلالش انجام نگيرد و هر كس كه جز اين كند- اگر بدون همسر باشد- حدّ بر او جارى مى شود و اگر همسردار باشد، سنگسار مى شود؛ چرا كه از حدّ تجاوز كرده است.»

694- 45940- (23) امام باقر عليه السلام فرمود: «خداوند تبارك و تعالى چيزى را كه امت تا قيامت به آن نياز دارد، رها نكرده مگر آن را در كتابش نازل و براى رسولش بيان كرده است و خداوند براى هر چيزى حدّى و بر آن راهنمايى گمارده كه به آن راهنمايى مى كند و بر هر كس كه از حدّ الهى تجاوز كند، حدّى قرار داده است».

695- 45941- (24) امام صادق عليه السلام در ضمن حديثى فرمود: «چيزى نيست، مگر اين كه كتاب و سنت دربارۀ آن آمده است. آن گاه حضرت فرمود: خداوند براى هر چيزى حدّى و براى هر كس كه از آن حدّ تجاوز كند، حدّى قرار داده است».

696- 45942- (25) رسول خدا

صلى الله عليه و آله فرمود: «پشت (بدن) مؤمن جز در مورد حدّ [آن هم با شرايطش] مصونيت دارد و حضرت نهى فرمود از اين كه كسى به بيش از حدّى از حدود الهى تجاوز كند. فرمود: خداوند عز و جل حدود را بيان كرده و براى هر كس كه از حدّ تجاوز كند، حدّى قرار داده است».

697- 45943- (26) امام صادق عليه السلام فرمود: «هر چيزى حدّى دارد و هر كس كه از آن حدّ تجاوز كند، برايش حدّى است».

698- 45944- (27) امام باقر عليه السلام فرمود: «يكى از حدود، همان يك سوم تازيانه است و هر كس كه از آن تجاوز كند، حدّى بر وى ثابت خواهد شد».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 513

699- 45945- (28) اميرالمؤمنين عليه السلام براى مردم خطبه خواند و فرمود: «خداوند تبارك و تعالى حدودى را معين ساخته؛ از آن حدود تجاوز نكنيد و فرايضى را ملزم كرده، از آنها كم نگذاريد و دربارۀ چيزهايى سكوت كرده. اين سكوت از روى فراموشى نبوده است؛ بنابراين اين تنها به دليل رحمتى است از سوى خدا، پس آن را برخود تكليف نسازيد و آن را بپذيريد.»

700- 45946- (29) اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام بيان داشت كه: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: خداوند متعال حدودى را براى شما معين كرده، از آن حدود تجاوز نكنيد و واجباتى را بر شما ملزم كرده، آنها را ضايع مسازيد و سنت هايى براى شما پديد آورده، از آنها پيروى كنيد و محرماتى را بر شما حرام ساخته، پرده درى از آنها نكنيد و از چيزهايى به خاطر رحمتش بر

شما- بى آن كه فراموش كند- در گذشته است؛ بنابراين آنها را برخود ملزم سازيد.»

701- 45947- (30) امام صادق عليه السلام فرمود: «خداوند حلال و حرامى نيافريده جز آن كه چون خانه، براى آن حدودى است و هر آنچه در حدود خانه است، از خانه محسوب مى شود؛ حتى خسارت خراش وغير آن، يا يك تازيانه و نصف تازيانه».

702- 45948- (31) حمّاد گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: «خداوند حلال و حرامى نيافريده جز آن كه چون خانه ها حدودى دارد و حلال حضرت محمد صلى الله عليه و آله تا قيامت حلال و حرامش تا قيامت حرام است و نزد ما صحيفه اى است كه طول آن هفتاد ذراع [/ 35 متر] است و خداوند حلال و حرامى نيافريده جز آن كه در آن صحيفه هست و هر آنچه از راه است، از راه محسوب مى شود و هر چه از خانه است، از خانه به حساب مى آيد؛ حتى خسارت خراش و غير آن، يا يك تازيانه يا نصف تازيانه».

703- 45949- (32) امام صادق عليه السلام بيان داشت كه: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: كسى كه حدّى جارى سازد- در جايى كه نبايد چنين كند- وى از تجاوزكاران محسوب مى شود».

704- 45950- (33) امام باقر عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند تبارك و تعالى: اينها حدود و مرزهاى الهى است؛ از آن تجاوز نكنيد و هر كس تجاوز كند، ستمگر است، فرمود: «خداوند بر زناكار خشم و صد تازيانه برايش مقرر كرده است؛ پس هر كس كه بر زناكار خشم كند و بيشتر تازيانه زند، من از او نزد خدا بيزارى مى جويم و اين

همان فرمودۀ خداوند است كه: اينها حدود و مرزهاى الهى است؛ از آن تجاوز نكنيد».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 515

705- 45951- (34) امام باقر عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام به قنبر دستور داد تا بر فردى حدّ جارى كند. قنبر اشتباه كرد و سه تازيانه بيشتر بر وى زد. امام قصاص آن مرد را از قنبر به سه تازيانه گرفت».

706- 45952- (35) اميرالمؤمنين عليه السلام به قنبر دستور داد تا فردى را تازيانه بزند. قنبر اشتباهى سه تازيانه بيشتر زد.

حضرت قصاص آن مرد را از قنبر به سه ضربه تازيانه گرفت.

707- 45953- (36) امام صادق عليه السلام فرمود: «در نصف تازيانه و يك سوم تازيانه، از نيمۀ تازيانه و دو سوم تازيانه گرفته مى شود».

708- 45954- (37) حضرت على عليه السلام بيان داشت: «پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: براى هيچ كس كه ايمان به خدا و قيامت دارد، جايز نيست كه بيش از ده تازيانه بزند؛ جز در مورد حدّ».

709- 45955- (38) پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «حاكمى را مى آورند كه در حدّى يك تازيانه كمتر زده است. او مى گويد:

خداوندا، من به دليل ترحم بر بندگانت چنين كردم! به او گفته مى شود: آيا نسبت به آنان از من مهربان ترى؟ آن گاه دستور مى رسد كه وى را به آتش ببرند و نيز حاكمى را مى آورند كه يك تازيانه بيشتر زده است. او مى گويد: براى اين بيشتر زدم كه از معصيت هاى تو دورى كند. آن گاه دستور مى رسد كه وى را به آتش ببرند».

710- 45956- (39) امام صادق عليه السلام فرمود: «هيچ ديده نمى شد كه اميرالمؤمنين عليه السلام از اجراى حدّ غفلت كند».

711- 45957-

(40) امام صادق عليه السلام فرمود: «سنگسار كردن، حدّ بزرگ تر خدا و تازيانه زدن، حدّ كوچك تر خداست».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 517

712- 45958- (41) امام صادق عليه السلام فرمود: «در كتابى آمده است كه يكى از حدود الهى يك سوم تازيانه است و هر كس كه از آن تجاوز كند، بر وى يك تازيانه به عنوان حدّ ثابت مى شود».

713- 45959- (42) حضرت على عليه السلام فرمود: «هر كس كه حدّى بر وى ثابت شود، بايد در موردش اجرا شود. در اجراى حدود الهى، مهلت و تأخيرى نيست».

714- 45960- (43) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «اگر در اجراى حدّ، اظهار شايد و ابراز اميد باشد، حدّ الهى تعطيل مى شود».

ارجاعات
مى آيد:

در باب دوم و بعد آن و باب پنجم، ششم و هفتم و ديگر ابواب مرتبط با اقامۀ حدود بر كافر، روايات بسيارى دربارۀ احكام عمومى حدود مى آيد و در بيش از يك روايت از روايات باب دهم از ابواب حدّ زنا عدم جواز تأخير در اجراى حدود آمده است. به باب اول از ابواب حدّ قاذف بنگريد.

باب 2 اجراى حدود بر عهدۀ حاكم اسلامى است
اشاره

715- 45961- (1) حفص بن غياث گويد: «از امام صادق عليه السلام پرسيدم: چه كسى اجراى حدود مى كند؛ حاكم يا قاضى؟ حضرت فرمود: اجراى حدود در اختيار كسى است كه حكومت با اوست».

شيخ مفيد رحمه الله در مقنعه گفته است: «و اما اجراى حدود، در اختيار حاكم اسلامى است كه از سوى خداوند منصوب شده است و اينان امامان هدايت از آل محمد صلى الله عليه و آله هستند و نيز كسانى از اميران و حاكمان كه امامان عليهم السلام آنان را نصب كرده اند و امامان عليهم السلام به فقيهان شيعه، اجراى حدّ را- در صورت امكان- تفويض كرده اند».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 519

716- 45962- (2) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «صلاحيت حكومت، اجراى حدود و اقامۀ نماز جمعه، جز به دست امام نيست».

717- 45963- (3) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «سه كار است كه اگر انجام دهيد، بلايى بر شما فرود نمى آيد:

جهاد با دشمنان تان، آن زمان كه مرافعۀ حدود را به نزد امامان تان مى بريد، آنان دربارۀ حدود به عدالت حكم و داورى كنند و مادامى كه جهاد را رها نسازيد».

718- 45964- (4) امام صادق عليه السلام از پدرشان امام باقر عليه السلام و از پدران شان عليهم السلام نقل فرمودند كه: «ابوبكر و عمر و عثمان

مرافعۀ حدود را به خاطر دانش اميرالمؤمنين عليه السلام به حدود الهى نزد ايشان مى بردند و استبداد به راى غير از نظر اميرالمؤمنين عليه السلام نمى داشتند. پس آنچه ايشان حكم مى فرمود، مجاز مى دانستند».

719- 45965- (5) امام صادق عليه السلام فرمود: «فرد خودش نمى تواند بر بنده وكنيزش به جاى حاكم، حدّ جارى سازد».

720- 45966- (6) امام باقر عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ مردى كه دو نفر وى را آوردند و گفتند كه اين مرد زرهى را سرقت كرده است، قضاوت كرد. آن مرد هنگامى كه بيّنه را ديد، امام را سوگند داد و گفت: به خدا سوگند! اگر رسول خدا صلى الله عليه و آله بود، هرگز دستم را قطع نمى كرد. حضرت فرمود: چرا؟ آن مرد گفت: چون خداوند وى را آگاه مى ساخت كه من پاك هستم و او مرا به دليل پاكى ام تبرئه مى كرد.

اميرالمؤمنين عليه السلام چون سوگند دادن مرد را ديد، دو شاهد را خواست و به آنان گفت: از خدا پروا كنيد و دست اين مرد را به ستم نبريد و حضرت هر دو را سوگند داد.

آن گاه حضرت فرمود: يكى از شما دو شاهد، دست اين را ببرد و ديگرى دست وى را نگاهدارد.

ولى چون اين دو نفر خواستند به بلندى و جايگاه اجراى حدود بروند تا دست آن مرد قطع شود، مردم بهم ريختند تا آن كه در هم شدند و چون چنين شد، آن دو شاهد مرد را در ميان جمعيت رها كردند و پا به فرار گذاشتند تا در مردم گم شدند.

پس از آن، مردى كه آن دو نفر عليه وى شهادت داده بودند، آمد و گفت: اى اميرالمؤمنين، آن

دو مرد بر من به ستم گواهى دادند و چون مردم بهم ريختند و در هم آميختند، مرا رها ساختند و پا به فرار گذاشتند و اگر راست مى گفتند، فرار نمى كردند و مرا رها نمى ساختند.

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: هر كس اين دو شاهد را به من معرفى كند، آنان را مجازات مى كنم.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 521

721- 45967- (7) در دعائم الاسلام آمده است: «مردى را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند و گفتند كه او زرهى را سرقت كرده و شاهدان نيز شهادت دادند. آن مرد اميرالمؤمنين عليه السلام را دربارۀ شاهدان سوگند مى داد ...»

آن گاه دعائم الاسلام چيزى را نزديك به همان كه در روايت پيش آمد، به اختصار ذكر كرده است.

722- 45968- (8) اميرالمؤمنين عليه السلام اجراى حدود را به دست شاهدان مى سپرد.

723- 45969- (9) در فقه الرضا عليه السلام آمده است: «اولين كسانى كه شروع به سنگسار كردن مرد و زن زناكار مى كنند، شاهدان هستند؛ همان ها كه عليه آن دو شهادت داده اند يا امام».

724- 45970- (10) در كتاب مقنع شيخ صدوق رحمه الله آمده است: «و شاهدان سنگسار كردن را آغاز مى كنند».

725- 45971- (11) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «امام، شايسته ترين فردى است كه سنگسار كردن را آغاز مى كند».

726- 45972- (12) صاحب معارج گفته است: «در ميان كتاب هاى قديمى، نامه اى يافته ام كه مرد باديه نشين عراق به امام داد. مسائلى بود كه يكى از آنها چنين است: چهار نفر عليه يك مرد محصن، شهادت به زنا دادند. امام به آنان دستور داد تا وى را سنگسار كنند. يكى از شاهدان وى را سنگسار كرد ولى سه نفر ديگر نكردند و عده اى ديگر

از مردم، با آن يك نفر همراه شدند، ولى آن يك نفر هم از شهادت خود دست كشيد و ديگر سنگسار نكرد؛ در حالى كه آن مرد هنوز زنده بود. آن گاه آن مرد، مُرد و سه شاهد ديگر هم پس از مرگ وى، از شهادت خويش دست كشيدند. حضرت فرمود: ديۀ آن مرد به عهدۀ شاهدى است كه او را سنگسار كرده و نيز كسانى كه با آن شاهد همراهى كرده اند و البته تعيين افرادى كه همراهى كرده اند، در اختيار شاهدى است كه سنگسار كرده است».

ارجاعات
اشاره

در روايات باب پيشين و نيز در روايات باب آينده، روايتى است كه بر مفاد اين باب دلالت دارد.

مى آيد:

در روايت يكم از باب بيست و نهم، اين گفته كه: «از امام پرسيدم: چه كسى آن زن را با اين كه شوهرش او را به نزد امام نمى برد و خواستار اجراى حدّ دربارۀ وى نمى شود، سنگسار مى كند يا حدّ بر وى جارى مى سازد؟ حضرت فرمود: حدّ همچنان براى خدا در بدن آن زن هست، تا آن كه كسى به آن قيام كند يا آن زن خدا را در حالى ملاقات كند كه از وى خشمگين است» و در باب چهلم،

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 523

چيزى كه بر مفاد اين باب دلالت دارد و در روايات باب سوم از ابواب حدّ مسكر در ماه [مبارك] رمضان، روايتى كه مناسب با آن است و در روايت پنجم از باب پنجم، اين گفته كه: «پرسيدم:

اميرالمؤمنين عليه السلام با شرابخوار چه مى كرد؟ حضرت فرمود: بر او حدّ جارى مى كرد. پرسيدم: اگر تكرار مى كرد، حضرت فرمود: بر وى حدّ جارى مى كرد. پرسيدم: اگر باز هم تكرار مى كرد، حضرت فرمود: او را مى كشت» و در روايت ششم، اين گفته كه: «هر زمان شرابخوار را نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى آوردند، حضرت او را حدّ مى زد. آن گاه اگر مجددا دست به اين عمل مى زد، حضرت باز او را حدّ مى زد. سپس اگر براى بار سوم او را مى آوردند، حضرت گردن وى را مى زد».

باب 3 كسى كه بر وى حدّى است، اجراى حدّ در حقوق الله نكند
اشاره

727- 45973- (1) امام باقر يا امام صادق عليه السلام فرمود: «مردى را كه به كار زشتى اقرار كرده بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. اميرالمؤمنين به يارانش فرمود: فردا صبح همگى براى اجراى حدّ بر اين مرد- در حالى كه چهره هاى تان را پوشانيده ايد-

نزد من آييد. همه با اين وضع، فردا نزد حضرت رفتند.

حضرت به آنان فرمود: هر كس مانند كارى كه اين مرد انجام داده، مرتكب شده است، اين شخص را سنگسار نكند و بازگردد. امام گويد: برخى بازگشتند و بعضى ماندند و همان ها كه مانده بودند، وى را سنگسار كردند».

728- 45974- (2) امام صادق عليه السلام فرمود: «مردى نزد عيسى بن مريم عليه السلام آمد و به او گفت: اى روح خدا، من زنا كرده ام؛ پاكم ساز. حضرت عيسى عليه السلام دستور داد تا در ميان مردم ندا دهند كه همه براى پاك كردن فلان كس بيرون آيند و چون آن مرد حاضر شد و مردم گرد آمدند و آن مرد در گودال قرار گرفت، فرياد كرد: هر كس كه براى خدا، حدّى بر وى است، مرا حدّ نزند. همه بازگشتند جز حضرت يحيى و عيسى عليه السلام. حضرت يحيى عليه السلام به آن مرد نزديك شد و به وى فرمود: اى گنهكار، مرا پند ده. آن مرد به يحيى عليه السلام گفت: ميان نفس و خواهش هايش را خالى مگذار كه تو را پست مى كند. حضرت يحيى عليه السلام فرمود: بيشتر پندم ده. آن مرد گفت: گنهكارى را به دليل گناهش، سرزنش مكن. حضرت يحيى عليه السلام فرمود: بيشتر پندم ده. آن مرد گفت: خشم مكن. حضرت يحيى عليه السلام فرمود: بس است مرا».

729- 45975- (3) در فقه الرضا آمده است: «كسى كه حدّى بر اوست، اجراى حدّ نمى كند».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 525

730- 45976- (4) محمد بن سنان گويد: «در خدمت مولايم حضرت رضا عليه السلام در خراسان بودم. مأمون در روزهاى دوشنبه و

پنجشنبه كه با مردم ديدار داشت، حضرت را سمت راست خود مى نشاند. در اين هنگام به مأمون گفته شد كه يكى از صوفى ها سرقت كرده است. مأمون دستور احضار وى را صادر كرد. چون به او نگريست، ديد كه ژوليده است و اثر سجده بر پيشانى اش نقش بسته است. مأمون به وى گفت: بدا به حال اين ظاهر آراسته و اين كار زشت! آيا نسبت سرقت به تو دهند با اين كه ظاهرى آراسته و نشانه هاى زيبايى دارى؟ آن مرد گفت: من به اضطرار و نه به اختيار- آن گاه كه تو مرا از حقّ خمس و بيت المال [/ فى] بازداشتى- دست به سرقت زدم. مأمون گفت: تو چه حقّى در خمس و بيت المال دارى؟ آن مرد گفت: خداوند متعال خمس را شش سهم كرده و فرموده است: بدانيد هرگونه غنيمتى به دست آوريد، خمس آن براى خدا و پيامبر و نزديكان وى و يتيمان و مسكينان و واماندگان در راه است؛ اگر به خدا و آنچه بربندۀ خود در روز جدايى حقّ از باطل- روز درگيرى دو گروه- نازل كرديم، ايمان آورده ايد.

و بيت المال را نيز شش قسمت كرده و فرموده است: آنچه خداوند از اهل اين آبادى ها به رسولش بازگرداند، از آنِ خدا و رسول و خويشاوندان او و يتيمان و مستمندان و در راه ماندگان است تا [اين اموال عظيم] در ميان ثروتمندان شما دست به دست نگردد.

آن مرد صوفى افزود: تو حقّ مرا از من بازداشتى؛ در حالى كه من ابن السبيل هستم كه در بين راه مانده ام و مسكينى هستم كه هيچ ندارم و از حاملان قرآن هستم.

مأمون به وى گفت: آيا

حدّى از حدود الهى و حكمى از احكام او را در حقّ سارقى چون تو به دليل افسانه هاى بافته شده ات، جارى نسازم؟ مرد صوفى گفت: در آغاز، خودت را پاك ساز؛ آن گاه ديگرى را تطهير كن. حدّ الهى را بر خويش جارى كن، آن گاه بر ديگرى اجرا كن.

در اينجا مأمون متوجه حضرت رضا عليه السلام شد و پرسيد: اين مرد چه مى گويد؟ حضرت فرمود: او مى گويد: تو سرقت كرده اى، او هم سرقت كرده است.

مأمون به شدت خشمگين شد. آن گاه به مرد صوفى گفت: به خدا سوگند! دستت را قطع مى كنم. مرد صوفى گفت: آيا تو دست مرا قطع مى كنى، با اين كه بنده ام هستى؟ مأمون گفت: واى بر تو، از كجا من بنده تو شدم! آن مرد صوفى گفت: چون مادرت از مال مسلمانان خريدارى شده؛ بنابراين تو بندۀ همۀ كسانى هستى كه در شرق و غرب هستند. تا آن كه تو را آزاد سازند ولى من هنوز تو را آزاد نساخته ام؛ به علاوه خمس را نيز بلعيده اى و افزون براين، نه به آل پيامبر صلى الله عليه و آله حقّى و نه به كسانى چون من، حقّ مان را داده اى و ديگر اين كه، فرد پليد پاك نمى كند پليدى چون خويش را و تنها انسان پاك، پليد

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 527

را پاك مى كند و هر كس كه حدّى بر عهده دارد، حدود را بر ديگرى اجرا نمى سازد مگر پس از آن كه با خويش آغاز كند. آيا نشنيده اى كه خداوند متعال مى فرمايد: آيا مردم را به نيكى دعوت مى كنيد اما خودتان را فراموش مى نماييد؛ با اين كه شما كتاب آسمانى را مى خوانيد؟

آيا نمى انديشيد؟

مأمون نگاهى به حضرت رضا عليه السلام انداخت و گفت: نظر شما دربارۀ اين مرد چيست؟ حضرت رضا عليه السلام فرمود: خداوند متعال به حضرت محمد صلى الله عليه و آله فرموده است: بگو: دليل و حجت رسا براى خداست و دليل رسا، همان است كه به جاهل نرسيد تا على رغم جهلش، آن را بداند آن گونه كه عالم با علمش آن را مى داند و دنيا و آخرت برپايۀ دليل استوار است و اين مرد دليل آورده است.

در اينجا بود كه مأمون دستور آزادى اين مرد صوفى را صادر كرد و مردم را به ديدارش راه نداد و مشغول حضرت رضا عليه السلام شد تا او را مسموم ساخت و كشت [/ شهيد كرد]. مأمون، فضل بن سهل و گروهى از شيعه را قبلا كشته بود».

نويسندۀ كتاب عيون اخبار الرضا عليه السلام گويد: «اين حديث همان گونه كه نقل كردم، روايت شده است ولى من درستى اين حديث را به عهده نمى گيرم».

ارجاعات
گذشت:

در روايت هشتم از باب يكم، در فوايد حدّ فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «خداوند تبارك و تعالى به پيامبرش صلى الله عليه و آله عهدى كرده كه او همان عهد را با من داشته است؛ به اين كه، كسى كه براى خدا حدّى بر اوست، اجراى حدّ نكند؛ بنابراين هركس كه براى خدا بر وى حدّى باشد- چون آنچه بر آن زن است- اجراى حدّ بر اين زن نمى كند و در آن روز همۀ مردم بازگشتند، جز اميرالمؤمنين و امام حسن و امام حسين عليه السلام».

مى آيد:

در روايت دوم از باب نهم، فرمودۀ امام عليه السلام كه: «اى گروه مسلمانان، اين حقّى از حقوق خداست عز و جل. پس هر كس كه براى خدا برعهدۀ او حقّى است، بازگردد و كسى كه براى خدا بر عهده اش حدّى است، اجراى حدود الهى نكند. آن گاه مردم بازگشتند و تنها حضرت على عليه السلام و امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام ماندند.»

و در روايت هفتم، اين گفته كه: «على عليه السلام به آنان رو كرد و آن گاه فرمود: كسى را از شما كه براى خدا بر عهدۀ او چون همين حقّ است و بايد كه به آن مؤاخذه شود، به خدا سوگند مى دهم او براى خدا حقّى را از كسى طلب نكند كه خداوند مانند آن را از او مى طلبد».

راوى گويد: «به خدا سوگند! مردم بازگشتند كه ما تا اين ساعت نمى دانيم آنان چه كسانى بودند»!

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 529

باب 4 اجراى حدّ مولا بر بنده اش و اينكه او را به اندازۀ گناهش بدون افراط، تعزير كند
اشاره

731- 45977- (1) ابوالعباس گويد: «از امام صادق عليه السلام پرسيدم: مرد چه اندازه حقّ دارد كه برده اش را مجازات كند؟ حضرت فرمود: به اندازۀ گناهش. ابوالعباس گويد: گفتم: شما حريز را بيش از گناهش مجازات كرديد؟ حضرت فرمود: واى برتو، حريز بندۀ من است و او شمشير كشيده است و از من نيست كسى كه شمشير كشد [خروج كند]!» (گفتنى است: حريز در جنگ خوارج در سجستان [/ سيستان] شمشير كشيده و جنگيده است).

732- 45978- (2) عبدالرحمن بن حجاج گويد: «ابوالعباس فضل بقباق خواست تا از امام صادق عليه السلام براى حريز اجازۀ ملاقات بگيرد. امام عليه السلام به وى اجازه نداد. مجددا اجازه خواست. امام باز

به وى اجازه نداد. آن گاه ابوالعباس از امام پرسيد: تا چه اندازه مرد حقّ دارد كه غلامش را مجازات كند؟ ابوالعباس گويد: امام فرمود: به اندازۀ گناهش. ابوالعباس گفت: به خدا سوگند! تو حريز را بيش از گناهش مجازات كردى.

امام فرمود: واى برتو! من اين كار را به دليل اين كه حريز شمشير كشيده بود، كردم. سپس فرمود:

اگر به جاى ابوالعباس حذيفة بن منصور بود، او پس از آن كه من اجازۀ ديدار ندادم، مجددا تقاضاى ديدار نمى كرد».

733- 45979- (3) اسحاق بن عمار گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: غلامم را در انجام برخى از محرّمات مى زنم.

حضرت فرمود: چه اندازه وى را مى زنى؟ گفتم: گاه صد تا. حضرت فرمود: صدتا! صدتا! دوبار اين جمله را تكرار كرد. آن گاه فرمود: به اندازۀ حدّ زنا! از خدا بترس. گفتم: فدايت شوم! چه اندازه شايسته است كه من وى را بزنم؟ حضرت فرمود: يكى. گفتم: به خدا سوگند! اگر وى بداند كه من تنها يك ضربه به او مى زنم، چيزى برايم باقى نمى گذارد مگر آن كه آن را تباه سازد. حضرت فرمود: پس دو تا.

گفتم: فدايت گردم! اين نابودى من است!

اسحاق بن عمار گويد: پيوسته با حضرت چك و چانه زدم تا حضرت به پنج ضربه رسيد. آن گاه حضرت غضب كرد و فرمود: اى اسحاق، اگر تو خود حدّ جرم وى را مى شناسى، حدّ را دربارۀ وى جارى كن و از حدود الهى تجاوز مكن.»

734- 45980- (4) عنبسة بن مصعب گويد: «از امام صادق عليه السلام پرسيدم: كنيزى دارم كه زنا داده است؛ من او را حدّ بزنم؟ حضرت فرمود: آرى. پرسيدم: فرزند وى را بفروشم؟

حضرت فرمود: آرى. گفتم: با پول فروش آن فرزند حج بروم؟ حضرت فرمود: آرى».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 531

735- 45981- (5) عنبسة بن مصعب گويد: «از امام صادق عليه السلام پرسيدم: اگر كنيزم زنا داد، او را حدّ بزنم؟ حضرت فرمود: آرى، ولى بايد اين كار را در نهان انجام دهى؛ چرا كه من از ناحيۀ حاكم بر تو بيم دارم». همين روايت در كافى آمده. عنبسة بن مصعب العابد گويد: «از امام صادق عليه السلام پرسيدم: كنيزى داشتم، او زنا داد. بر وى حدّ جارى بسازم؟ حضرت فرمود: آرى، ولى بايد كه اجراى حدّ به دليل رعايت حال حاكم، در نهان باشد».

736- 45982- (6) ابواسحاق گويد: «از امام كاظم عليه السلام دربارۀ مرد زناكارى كه نزد وى زن شرافتمند يا كنيزى هست كه با وى آميزش مى كند، پرسيدم. حضرت فرمود: اين همان بى نيازى است؛ چرا كه نزدش كسى هست كه وى را از زنا بى نياز سازد. پرسيدم: اگر اين مرد چنين گويد كه با كنيز آميزش نمى كند؟

حضرت فرمود: آنچه موجب بى نيازى است، حضور زن دائمى در نزد وى است و هر كنيزى كه زنا دهد، مولايش او را حدّ مى زند و اگر فرزندى آورد، فرزندش را مى فروشد و آن را در حج يا غير آن كه مى خواهد، مصرف مى كند».

737- 45983- (7) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «كنيز خدمتكار خاندان رسول خدا صلى الله عليه و آله كار زشتى كرد. حضرت فرمود:

اى على، برو و حدّ بر وى جارى كن. من آن كنيز خدمتكار را بردم ولى ديدم كه از او پيوسته خون مى رود. پيامبر صلى الله عليه و آله را در جريان گذاشتم. حضرت

فرمود: رهايش ساز تا خونش قطع شود، آن گاه حدّ را بر او جارى كن و حدود را بر مملوكان خويش جارى سازيد».

738- 45984- (8) على بن جعفر گويد: «از برادرم موسى بن جعفر عليه السلام پرسيدم: آيا شايسته است مردى مملوك خود را در مورد گناهى كه مرتكب شده است بزند؟ حضرت فرمود: به اندازۀ گناهش او را بزند. اگر زنا كرد، تازيانه بزند و اگر غير از زنا بود، باز به اندازۀ گناهش يك تازيانه، دو تازيانه و مانند آن و در مجازات، افراط و زياده روى نكند».

739- 45985- (9) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «خدمتكار مملوكت را در مورد معصيت خداوند عز و جل بزن ولى در ارتباط با جرمى كه نسبت به تو دارد، عفو كن».

740- 45986- (10) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «خدمتكار مملوكت را اگر معصيت خدا كرد، بزن ولى اگر معصيت تو را كرد، از او درگذر».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 533

741- 45987- (11) امام باقر عليه السلام فرمود: «كسى كه بى جهت بدون آن كه مملوك، حدّى را بر خويش ثابت كرده باشد بر وى حدّى از حدود الهى بزند، براى زننده اش كفاره اى جز آزاد سازى اين مملوك نيست».

742- 45988- (12) از امام اخير [امام هادى عليه السلام] دربارۀ مملوكى كه از صاحبش سرپيچى مى كند، پرسيدم. آيا زدن وى حلال است يا نه؟ حضرت فرمود: روا نيست كه او را بزنى. اگر با تو سازگارى دارد، او را نگاه دار؛ وگرنه، او را رها كن».

743- 45989- (13) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «چهار نفر معذور نيستند ... تا آنجا كه فرمايد: و مردى كه مملوك

بدى دارد و او را شكنجه مى كند. اين مرد هم عذرى ندارد؛ يا بايد او را بفروشد يا آزاد سازد».

744- 45990- (14) ابو مسعود انصارى گويد: «غلامى داشتم كه او را مى زدم. از پشت سرم صدايى شنيدم كه اى ابا مسعود، بدان خداوند قدرتش برتو بيش از قدرت تو بر اين غلام است. ابو مسعود گويد: برگشتم، ديدم كه پيامبر صلى الله عليه و آله است. گفتم: اى رسول خدا، او به خاطر خدا آزاد است. حضرت فرمود: آگاه باش! اگر چنين نمى كردى، آتش جهنم صورتت را مى سوزاند».

ارجاعات
گذشت:

در روايت چهار از باب هفت از ابواب تزويج، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «آيا به شما بگويم كه بدترين مردان تان كيست؟ گفتيم: بفرماييد. حضرت فرمود: بدترين مردان شما كسى است كه بسيار بهتان مى زند ... كسى كه خانواده و بنده اش را مى زند».

و در روايت پنج از باب دو، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «مرد نمى تواند بر غلام و كنيزش حدّ جارى كند».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 535

باب 5 وجوب اجراى حدّ بر كافران، اگر آشكارا كار حرامى انجام دهند و از آنان نزد حاكمان مسلمان مرافعه كنند
اشاره

پس اگر نزد تو آمدند، در ميان آنان قضاوت كن، يا آنها را به حال خود واگذار و اگر از آنان صرف نظر كنى، به تو هيچ زيانى نمى رسانند و اگر ميان آنان قضاوت كنى، با عدالت دادرسى كن كه خدا عادلان را دوست دارد. چگونه تو را به قضاوت مى طلبند! در حالى كه تورات نزد ايشان است؛ در آن حكم خدا هست [وانگهى] پس از دادرسى خواستن از حكم تو [چرا] روى مى گردانند! آنان مؤمن نيستند».

«1» 745- 45991- (1) در روايات ثابت گشته است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله مرد يهودى و زن يهودى را سنگسار كرد؛ آن زمان كه يهوديان اين دو را نزد رسول خدا آوردند و گفتند كه اين دو زنا كرده اند و ظاهرا رسول خدا به دليل شهادت يهوديان، آن دو نفر يهودى زناكار را سنگسار كرد.

746- 45992- (2) على بن جعفر گويد: «از برادرم موسى بن جعفر عليه السلام دربارۀ مرد يهودى يا مسيحى يا مجوسى كه زنا كرده يا شراب خورده و او را گرفته اند، پرسيدم كه: چه حدّى بر آنان است؟ حضرت فرمود: حدّ مسلمانان بر او اجرا مى شود؛ البته اگر اين كار

را در شهرى از شهرهاى مسلمانان انجام دهد يا در غير شهرهاى مسلمانان باشد، ولى آنان را نزد حاكمان مسلمان ببرند».

747- 45993- (3) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «آزاد و برده در مورد شراب انگور و شراب كشمش مست كننده [/ مسكر]، هشتاد تازيانه مى خورند و يهودى و مسيحى و مجوسى نيز همين حدّ را مى خورند؛ البته اگر اين كار را آشكارا در شهرى از شهرهاى مسلمانان انجام دهند، آنان تنها مى توانند شراب انگور و كشمش را در خانه هاى شان مصرف كنند ولى اگر آشكار كنند، براى آن حدّ مى خورند».

748- 45994- (4) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «حدود الهى بر همۀ صاحبان اديان در برابر گناهى كه كرده اند، اجرا مى شود».

ارجاعات
گذشت و مى آيد:

عمومات و مطلقاتى كه بر مفاد اين باب دلالت دارد.

______________________________

(1). مائده، آيات 42 و 43

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 537

باب 6 اگر حدّى از حقّ الله نزد امام ثابت شد، اجراى آن واجب است ...
اشاره

749- 45995- (1) فضيل گويد: «شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: هر كس كه نزد امام به ثبوت حدّى از حدود الهى برخويش يك بار اقرار كند- چه مرد آزاد باشد يا بنده و چه زن آزاد باشد يا كنيز- بايد كه امام حدّ را بر پايۀ آنچه به آن اقرار كرده بر وى اجرا كند،- هر چه كه باشد- جز زناكار محصن؛ چرا كه تا چهار شاهد بر وى شهادت ندهند، امام او را سنگسار نخواهد كرد و چون اين چهار نفر شهادت دادند، امام صد تازيانه بر وى مى زند و آن گاه وى را سنگسار مى كند». همين روايت در تهذيب چنين آمده.

فضيل گويد: «امام صادق عليه السلام فرمود: و هر كس بر خويش نزد امام به ثبوت حدّى از حدود الهى در حقوق مسلمانان اقرار كرد، بر امام نيست كه بر وى حدّى را كه در نزد امام بدان اقرار كرده، اجرا سازد مگر اين كه صاحب حقّ يا ولىّ نزد امام حاضر شود و از امام مطالبۀ حقّ خويش كند.

فضيل گويد: بعضى از ياران ما به امام صادق عليه السلام عرض كردند: آن حدودى كه اگر شخص يك بار بر خويش بدان اقرار كند حدّ بر وى جارى مى شود، چيست؟ حضرت فرمود: اگر نزد امام به سرقت اقرار كند، امام دست وى را قطع خواهد كرد؛ اين از حقوق خداست و نيز اگر عليه خويش اقرار كند كه شرب خمر كرده است، امام وى را حدّ مى زند؛ اين هم از حقوق خداست

و نيز اگر عليه خويش به زنا اقرار كند و محصن نباشد، اين نيز از حقوق خداست.

امام افزود: و اما حقوق مسلمانان؛ پس اگر نزد امام بر خويش اقرار كند كه به كسى افترايى [/ قذف] بسته است، امام وى را حدّ نمى زند تا صاحب افترا يا ولىّ او نزد امام حاضر شود و همين طور اگر به كشتن مردى اقرار كند، امام وى را نمى كشد تا اولياى مقتول نزد امام حاضر شوند و از امام، خون مقتول خود را مطالبه كنند».

شيخ طوسى رحمه الله در كتاب استبصار گويد: «جهت اين كه زنا از ميان همۀ حدود استثناست اين است كه، در زنا چهار بار اقرار معتبر است ولى در حدود ديگر، اين نكته نيست و در اين روايت نيامده كه اقرار به زنا اگر چهار بار صورت گيرد، پذيرفته نباشد».

750- 45996- (2) فضيل بن يسار گويد: «امام صادق عليه السلام فرمود: هركس نزد امام به ثبوت يكى از حقوق مسلمانان برخويش اعتراف كند، برامام نيست كه حدّ آنچه بدان اقرار كرده بر وى جارى سازد مگر اين كه صاحب حقّ حدّ يا ولىّ وى نزد امام حاضر شود و از امام، حقّ خويش را مطالبه كند».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 539

751- 45997- (3) حسين بن خالد گويد: «شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: برامام واجب نيست وقتى كه ديد مردى زنا يا شرب خمر مى كند، بر وى حدّ جارى سازد و با اين كه مى بيند ديگر نياز به تنبيه و شاهد ندارد؛ چرا كه امام، امين خدا در ميان خلق است. وچون مردى را ببيند كه سرقت مى كند، برامام واجب است كه او

را منع كند و برود و به او كارى نداشته باشد. پرسيدم: اين چگونه است؟ حضرت فرمود:

چون حقّ اگر براى خدا باشد، بر امام واجب است كه آن را اجرا سازد ولى زمانى كه براى مردم است، پس در اختيار مردم است».

ارجاعات
مى آيد:

در روايات باب چهارده از ابواب احكام عمومى حدود، مفاد اين باب و در روايت يكم از باب چهارم از ابواب حدّ قذف، فرمودۀ امام عليه السلام: «دربارۀ مردى كه به ديگرى گفته است: اى پسر مادر زناكار.

حضرت فرمود: اگر مادر وى زنده و حاضر و آمده است، حقّش را مطالبه مى كند و اين مرد هشتاد تازيانه مى خورد و اگر مادرش غايب است، در انتظار او مى ماند تا بيايد و حقّ خويش را مطالبه كند».

باب 7 پس از رسيدن امام به ثبوت حدّ، كفالت و شفاعت در آن نيست و حكم شفاعت در غير اين صورت
اشاره

752- 45998- (1) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «شفاعت در حدود اگر از حقوق مردم باشد، بلامانع است. مردم در حقّ الناس پيش از آن كه آن را نزد امام ببرند، تقاضاى شفاعت مى كنند ولى هنگامى كه خبر [حدّ] به نزد امام برسد، ديگر حدّ، شفاعت بردار نيست».

753- 45999- (2) امام باقر عليه السلام فرمود: «امّ سلمه همسر پيامبر صلى الله عليه و آله كنيزى داشت كه از مردى سرقت كرد.

او را نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آوردند. امّ سلمه دربارۀ كنيز با پيامبر صلى الله عليه و آله صحبت كرد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

اى امّ سلمه، اين حدّى از حدود خداوند عز و جل است و نبايد ضايع شود. پس از آن، پيامبر صلى الله عليه و آله دست آن كنيز را قطع كرد».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 541

754- 46000- (3) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «كسى از شما دربارۀ حدّى كه به امام رسيده، شفاعت نكند؛ چرا كه امام در اين مورد كه شفاعت شده، مالك حدّ نيست ولى مادامى كه به امام نرسيده باشد، امام مالك حدّ است [مى تواند شفاعت را بپذيرد]؛

بنابراين اگر پشيمانى را ديدى، در موردى كه به امام هنوز نرسيده است، شفاعت كن و در موردى كه غير از حدّ است و به امام نرسيده و كسى كه براى او شفاعت مى كنى، از كارش بازگشته باشد، شفاعت كن و هرگز در حقّ متعلق به مرد مسلمان يا غير مسلمان، جز با اجازۀ وى شفاعت مكن».

755- 46001- (4) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «كسى دربارۀ حدّى كه به امام رسيده است، شفاعت نكند؛ چرا كه امام مالك حدّ مى شود [و ديگر كسى نمى تواند شفاعت كند] و شفاعت كن در حدّى كه به امام نرسيده است، آن گاه كه پشيمانى فرد را ديدى؛ در فرض رجوع و بازگشت مشفوعٌ له [/ كسى كه شفاعت شده] نزد امام، در غير حدّ، شفاعت كن و در مورد حقّ متعلق به مسلمان و غير مسلمان جز با اذن او شفاعت مكن».

756- 46002- (5) رسول خدا صلى الله عليه و آله در پاسخ به درخواست اسامه از او در ارتباط با كار كسى كه نزد پيامبر صلى الله عليه و آله شكايت كرده بود، فرمود: «اى اسامه، تو از من در زمانى كه در مجلس دادرسى نشسته ام، كارى را طلب مى كنى؟ بدرستى كه در حقوق، شفاعت نيست».

757- 46003- (6) امام صادق عليه السلام فرمود: «پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به اسامة بن زيد فرمود: اى اسامه، دربارۀ حدّ شفاعت مكن».

758- 46004- (7) امام صادق عليه السلام فرمود: «اسامة بن زيد در ارتباط با چيزى كه در آن حدّ نبود، شفاعت مى كرد.

شخصى را نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آوردند كه حدّ بر او واجب شده بود. اسامه به

نفع آن فرد شفاعت كرد.

رسول خدا صلى الله عليه و آله به وى فرمود: دربارۀ حدّ، شفاعت نمى شود».

759- 46005- (8) سعيد بن مسيّب مى گويد: «زنى از قريش سرقت كرد. اسامة بن زيد دربارۀ آن زن شفاعت كرد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اين حدّى از 4 حدود الهى است و شفاعت در حدود الهى نيست و پيامبر صلى الله عليه و آله دست آن زن را قطع كرد».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 543

760- 46006- (9) رسول خدا صلى الله عليه و آله به اسامه فرمود: «دربارۀ حدّ، زمانى كه به حاكم رسيده است، شفاعت مكن».

761- 46007- (10) اميرالمؤمنين عليه السلام مردى از بنى اسد را در ارتباط با حدّى كه بر وى واجب شده بود، گرفت تا حدّ را بر وى اجرا كند. بنى اسد نزد امام حسين عليه السلام رفتند تا او را واسطه قرار دهند. حضرت امام حسين عليه السلام امتناع ورزيد. آنان نزد امام على عليه السلام رفتند و از آن حضرت خواستند. حضرت فرمود: هركارى كه در اختيار من باشد و از من بخواهيد آن را براى تان انجام مى دهم. آنان با شادى از نزد امام بيرون رفتند. در راه به امام حسين عليه السلام برخورد كردند. آنان جريان ديدارشان را با امام على عليه السلام نزد امام حسين عليه السلام بازگو كردند. حضرت فرمود: اگر رفيق تان را مى خواهيد، بازگرديد؛ شايد كار او پايان پذيرفته باشد. آنان برگشتند، ديدند كه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام بر وى حدّ جارى كرده است. آنان گفتند: اى اميرالمؤمنين، آيا به ما وعده نداديد؟ حضرت فرمود: من وعدۀ آنچه در اختيارم بود دادم و

اين چيزى نيست كه در اختيار من باشد».

762- 46008- (11) رسول خدا صلى الله عليه و آله از شفاعت در حدود نهى كرد و فرمود: «هركس در حدّى از حدود خدا شفاعت كند تا آن را باطل سازد و تلاش در ابطال حدود الهى كند، خداوند او را در قيامت عذاب خواهد كرد».

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب پنجم، روايتى است كه بر مفاد اين باب دلالت دارد و در روايت هشتم از باب سى و چهارم از ابواب شهادات، فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «در حدّ، كفالت نيست».

مى آيد:

در روايت يك از باب بيست و چهار فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «شفاعت و كفالت دربارۀ حدّ نيست».

باب 8 عدم وجوب حدّ بر كسى كه از روى جهل، جرم حدّدار مرتكب شود
اشاره

763- 46009- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر مردى مسلمان شود و اسلام را بپذيرد، آن گاه شرب خمر و زنا كند و ربا خورد و چيزى از حلال و حرام برايش روشن نباشد تا زمانى كه جاهل است، من بر وى حدّ جارى نمى سازم مگر بيّنه عليه وى گواهى دهد كه وى سوره اى را كه در آن زنا و خمر و رباخوارى هست، خوانده است و اگر ندانسته كرده است، به او اعلام مى كنم و او را باخبر مى سازم. پس اگر بعدا مرتكب آن كار شد، او را تازيانه مى زنم و حدّ بر او جارى مى كنم».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 545

764- 46010- (2) محمد بن مسلم مى گويد: «به امام باقر عليه السلام گفتم: مردى است كه ما وى را به مجموع آنچه از اسلام برآنيم به اجمال دعوت كرديم. او هم پذيرفت. سپس شرب خمر و زنا كرد و ربا خورد؛ در حالى كه چيزى از حلال و حرام به تفصيل برايش روشن نبود. آيا اگر جاهل بوده، حدّ بر وى جارى سازيم؟

حضرت فرمود: نه، مگر اين كه بيّنه عليه وى گواهى دهد كه او حرمت اين كارها را پذيرفته بوده است». [منظور اين است كه مى دانسته و بدان تن داده است].

765- 46011- (3) امام باقر عليه السلام فرمود: «اگر مردى از غير عرب را بيابم كه مجموع اسلام را پذيرفته باشد ولى توضيح اين مجموع به او نرسيده باشد و زنا، سرقت يا شرب خمر كرده باشد- تا زمانى كه جاهل بوده است-

من بر وى حدّ جارى نمى كنم؛ مگر اين كه بيّنه عليه وى باشد كه او به اينها نيز اقرار كرده و اينها را مى شناخته است».

766- 46012- (4) امام باقر يا امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه به اسلام درآمده و شرب خمر كرده- در حالى كه نمى دانسته است- فرمود: «من بر وى حدّ جارى نخواهم كرد؛ تا زمانى كه جاهل بوده است ولى او را باخبر مى سازم و آگاه مى كنم. پس اگر دوباره اين كارها را انجام داد، حدّ بر وى جارى مى سازم».

767- 46013- (5) امام صادق عليه السلام فرمود: «هركس شرب خمر كند- در حالى كه نمى دانسته اين كار حرام است- و اين جهل او هم ثابت شود، حدّ بر او جارى نمى شود».

768- 46014- (6) امام صادق عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام دادرسى كرد كه كسى پيش از ايشان چنين دادرسى نكرده بود و اين اولين دادرسى حضرت پس از رسول خدا صلى الله عليه و آله بود. [امام چنين بيان داشت كه]: پس از رحلت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و كشيده شدن خلافت به ابوبكر، مردى را آوردند كه شرب خمر كرده بود. ابوبكر به وى گفت: آيا شراب خورده اى؟ آن مرد گفت: آرى. ابوبكر گفت: براى چه شراب خورده اى با اين كه حرام است؟ آن مرد گفت: من پس از پذيرش اسلام منزلم در ميان مردمى بود كه شرب خمر مى كردند و آن را حلال مى دانستند و اگر مى دانستم كه شرب خمر حرام است، از آن پرهيز مى كردم.

امام صادق عليه السلام افزود: در اينجا ابوبكر به عمر توجه كرد و گفت: اى ابا حفص، تو دربارۀ اين

مرد چه مى گويى؟ عمر گفت: مسأله اى دشوار است كه ابوالحسن حلّال آن است. ابوبكر گفت: اى غلام، على را بگو نزد ما بيايد. عمر گفت: بلكه ما بايد به سراغ قاضى در منزلش برويم. لذا همگى نزد امام آمدند. سلمان هم نزد حضرت بود. سلمان را از داستان مرد باخبر ساختند و ايشان هم داستان مرد را براى امام بازگو كرد.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 547

حضرت به ابوبكر فرمود: با اين مرد كسى را بفرست كه وى را در مجالس مهاجر و انصار بگرداند تا هر كس كه بر وى آيۀ حرمت [اين كارها] را خوانده است، گواهى دهد. در نهايت اگر آيۀ حرمت بر وى خوانده نشده، چيزى بر او نيست. ابوبكر همان كار را كه امام فرموده بود، دربارۀ مرد انجام داد و هيچ كس گواهى نكرد. آن گاه او را آزاد ساخت. سلمان به على گفت: شما آنان را ارشاد كرديد! حضرت على فرمود: تنها مى خواستم تأكيد اين آيه را دربارۀ خودم و آنها تجديد كنم: آيا كسى كه به سوى حقّ هدايت مى كند براى پيروى شايسته تر است، يا آن كسى كه خود هدايت نمى شود مگر اين كه هدايتش كنند؛ شما را چه مى شود، چگونه حكم مى كنيد؟».

769- 46015- (7) امام صادق فرمود: «مردى در زمان ابوبكر شرب خمر كرد. او را نزد ابوبكر بردند. ابوبكر به او گفت: آيا شراب خورده اى؟ او گفت: آرى. ابوبكر گفت: چرا با اين كه حرام است، شراب خورده اى؟ امام فرمود: آن مرد به ابوبكر گفت: من مسلمان شده ام و خوب اسلام آورده ام ولى منزلم در ميان مردمى بود كه شرب خمر مى كردند و آن را نيز

حلال مى دانستند و اگر من مى دانستم كه شراب حرام است، از آن پرهيز مى كردم. ابوبكر نگاهى به عمر كرد و گفت: دربارۀ كار اين مرد چه نظر مى دهى؟ عمر گفت:

مسئله اى است كه تنها ابوالحسن عليه السلام مى تواند آن را حل كند. ابوبكر گفت: بنابراين از على عليه السلام دعوت كن تا نزد ما بيايد. عمر گفت: بايد نزد قاضى در منزلش رفت. آن گاه ابوبكر و عمر در حالى كه آن مرد و مردم حاضر در جلسه آنها را همراهى مى كردند، آمدند تا خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام رسيدند. ابوبكر و عمر داستان مرد را براى حضرت بازگو كردند و آن مرد نيز قصۀ خويش بگفت.

امام فرمود: با اين مرد كسى را همراه سازيد تا او را در مجالس مهاجر و انصار بگرداند. هر كس كه آيۀ حرمت را براين مرد خوانده، گواهى دهد. آنان چنين كردند ولى كسى گواهى نكرد كه آيۀ حرمت را بر وى خوانده باشد. در اين هنگام امام آن مرد را آزاد كرد و به او گفت: اگر بعدا شرب خمر كنى، حدّ را بر تو جارى خواهيم ساخت».

770- 46016- (8) مردى بيابان نشين در مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله بول كرد. مردم خواستند تا او را بزنند. پيامبر آنان را از زدن وى بازداشت و فرمود: «او نمى داند كه بول كردن در مسجد جايز نيست».

771- 46017- (9) پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «مردم در گشايش هستند، مادامى كه نمى دانند».

ارجاعات
گذشت:

در آيات و روايات باب پنجاه و سه از ابواب جهاد با نفس، آيات و رواياتى است كه بر مفاد اين باب دلالت دارد؛ به آنها مراجعه كنيد.

منابع

فقه شيعه، ج 30، ص: 549

باب 9 عدم اجراى حدّ بر كسى كه جرم حدّدار مرتكب شود و قبل از مؤاخذه توبه كند؛

772- 46018- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: سارق اگر خودش به سوى خداوند عز و جل بازگردد و آنچه سرقت كرده به صاحبش بازگرداند، ديگر بريدن دست ندارد».

773- 46019- (2) راوى گويد: «مردى در كوفه خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام رسيد و گفت: اى اميرالمؤمنين، من زنا كرده ام؛ پاكم ساز. حضرت پرسيد: ازچه قومى هستى؟ گفت: از مزينه ام. حضرت فرمود: آيا چيزى از قرآن مى دانى؟ آن مرد گفت: آرى. حضرت فرمود: بخوان. آن مرد خواند و زيبا خواند. حضرت پرسيد:

آيا ديوانگى در تو هست؟ آن مرد گفت: نه. حضرت فرمود: برو تا درباره ات تحقيق كنم. آن مرد رفت و پس از مدتى نزد امام عليه السلام آمد و گفت: اى اميرالمؤمنين، من زنا كرده ام؛ پاكم ساز. حضرت پرسيد: آيا همسردارى؟ آن مرد گفت: آرى. حضرت پرسيد: همسرت با تو در همين شهر اقامت مى كند؟ آن مرد گفت: آرى.

راوى گويد: اميرالمؤمنين عليه السلام به او دستور داد و او رفت و حضرت فرمود: تا ما درباره ات تحقيق كنيم. آن گاه حضرت كس، نزد قوم اين مرد فرستاد و از وى جويا شد. آنان گفتند: اى اميرالمؤمنين، او عقل درستى دارد. آن مرد براى بار سوم نزد امام بازگشت و چون سخن گذشته اش را براى حضرت تكرار كرد، حضرت به او فرمود: برو تا درباره ات پرسش كنيم.

باز براى بار چهارم نزد امام آمد و چون اقرار كرد، اميرالمؤمنين عليه السلام به قنبر دستور داد تا از وى مراقبت كند. آن گاه حضرت به خشم آمد و سپس فرمود: چقدر قبيح است براى فردى از شما كه يكى از اين كارهاى زشت را انجام

مى دهد و در پى آن خويش را در برابر مردم رسوا مى سازد!

چرا در خانه اش توبه نكرد! به خدا سوگند! توبه اش در نهان خويش با خدا بالاتر از اين است كه بر او حدّ جارى سازم. آن گاه حضرت او را بيرون برد و در ميان مردم فرياد زد: اى گروه مسلمانان، بيرون آييد تا حدّ بر اين مرد اجرا شود ولى كسى رفيقش را نشناسد. آن گاه حضرت وى را به بيابان برد. آن مرد به امام گفت: يا اميرالمؤمنين، به من مهلت دهيد تا دو ركعت نماز بگزارم. پس از نماز، حضرت وى را در گودالش گذاشت و رو به سوى مردم كرد و فرمود: اى گروه مسلمانان، اين حدّ، حقّى است از حقوق خداوند عز و جل پس هر كس كه براى خدا بر عهده اش حقّى است بازگردد و كسى كه در عهده اش براى خدا حدّى است، حدود خدا را جارى نسازد. مردم همه بازگشتند و امام على و امام حسن و امام حسين عليه السلام ماندند.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 551

آن گاه حضرت سنگى برگرفت و سه تكبير گفت و سه سنگ به سمت آن مرد پرتاب كرد و در هر سنگى سه تكبير گفت. آن گاه امام حسن عليه السلام مانند اميرالمؤمنين عليه السلام به سمت مرد سنگ پرتاب كرد و سپس امام حسين عليه السلام به سوى او سنگ پرتاب كرد و آن مرد، مُرد. اميرالمؤمنين عليه السلام او را از گودال درآورد و دستور داد تا قبرى برايش كندند و بر وى نماز گزارد و او را به خاك سپرد. به امام عليه السلام گفته شد: اى اميرالمؤمنين، او را غسل نمى دهى؟

حضرت فرمود: او با چيزى غسل كرد كه تا روز قيامت پاك است. حقيقتا بركار بزرگى شكيبايى ورزيد!»

774- 46020- (3) از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه بيّنه بر وى شهادت داده كه زنا كرده آن گاه آن مرد فرار كرده است، سوال شد. حضرت فرمود: «اگر توبه كرده است، چيزى بر او نيست ولى اگر به دست امام بيفتد، امام بر او حدّ را جارى مى سازد و اگر امام از مكان وى باخبر شود، كس به سوى او گسيل مى دارد».

775- 46021- (4) امام صادق عليه السلام فرمود: «مردى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و گفت: من زنا كرده ام؛ مرا پاك سازيد.

حضرت صورت [مبارك] خود را از آن مرد برگرداند. آن مرد از سوى ديگر سمت پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و همان را كه گفته بود، تكرار كرد. پيامبر صلى الله عليه و آله رو از وى برگرداند. سپس آن مرد براى بار سوم آمد و به پيامبر گفت: اى رسول خدا، من زنا كرده ام و عذاب دنيا براى من آسان تر از عذاب آخرت است. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: آيا اين رفيق شما مشكلى دارد؟ يعنى ديوانه است! گفتند: نه. پس از آن، اين مرد براى بار چهارم عليه خويش اقرار و اعتراف كرد. پيامبر صلى الله عليه و آله دستور سنگسار كردن وى را صادر كرد. مردم چاله اى براى آن مرد كندند. آن مرد چون ضربۀ سنگ ها را احساس كرد، از چاله درآمد و به سرعت مى دويد. زبير او را ديد و استخوان ساق پاى شترى را به سوى او پرتاب كرد. آن

مرد افتاد و زبير او را بست. مردم هم به او رسيدند و او را كشتند و اين جريان را به پيامبر صلى الله عليه و آله گزارش كردند. حضرت فرمود:

چرا رهايش نكرديد. پس از آن فرمود: اگر پنهان مى شد و توبه مى كرد، اين برايش بهتر بود».

776- 46022- (5) مردى نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و گفت: «اى رسول خدا، من زنا كرده ام. حضرت سه بار از او رو گرداند و به همراهان وى گفت: آيا اين رفيق شما ديوانگى دارد؟ گفتند: نه. آن مرد براى بار چهارم اقرار كرد. پس از آن پيامبر دستور داد تا سنگسار شود. چاله اى براى وى كنده شد و او را سنگسار كردند. آن مرد چون ضربۀ سنگ ها را احساس كرد، از چاله بيرون آمد و به سرعت مى دويد. زبير او را ديد و استخوان شترى را به سوى وى پرتاب كرد و آن مرد را كشت. پس از آن به پيامبر صلى الله عليه و آله اين خبر را داد. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به زبير فرمود: چرا وى را رها نكردى؟ و سپس فرمود: اگر او پنهان مى شد و توبه مى كرد، برايش بهتر بود».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 553

777- 46023- (6) از امام باقر يا امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه سرقت، شرب خمر يا زنا كرده و كسى از اين كار وى باخبر نشده و او گرفتار نيامده است تا آن كه توبه كرد و صالح شد، پرسيدم. حضرت فرمود: «اگر صالح شود و حالت نيكويى از او دانسته شود، حدّ بر او جارى نمى شود. محمد بن

ابى عمير گويد: اگر آن كار در زمان نزديكى بوده، باز حدّ در حقّ وى جارى نمى شود؟ حضرت فرمود: اگر پنج ماه يا كمتر از پنج ماه بوده و حالت خوبى از وى آشكار شده باشد، حدود بر وى جارى نمى شود».

778- 46024- (7) اصبغ بن نباته گويد: «مردى نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمد و گفت: اى اميرالمؤمنين، من زنا كرده ام؛ پاكم ساز. اميرالمؤمنين عليه السلام از وى روگرداند. آن گاه به وى فرمود: بنشين. آن گاه اميرالمؤمنين عليه السلام رو به آن مردم كرد و فرمود: آيا اگر كسى از شما اين گناه زشت را مرتكب شده است، نمى تواند آن را بر خويش پرده پوشى كند، آن گونه كه خداوند پوشانده است؟

پس از آن، مرد برخاست و گفت: اى اميرالمؤمنين، من زنا كرده ام؛ پاكم ساز. حضرت فرمود: چه چيز باعث اين گفته ات شده است؟ گفت: درخواست پاكى. حضرت فرمود: چه طهارتى از توبه برتر.

سپس امام رو به ياران خويش كرد و با آنان به گفتگو پرداخت. آن گاه آن مرد برخاست و گفت: اى اميرالمؤمنين، من زنا كرده ام؛ پاكم ساز. حضرت فرمود: آيا چيزى از قرآن مى خوانى؟ آن مرد گفت:

آرى. حضرت فرمود: بخوان. آن مرد خواند و خوب خواند. حضرت فرمود: آيا حقوقى كه از خداوند عز و جل بر تو در نماز و زكاتت هست، مى شناسى؟ آن مرد گفت: آرى. امام از او پرسيد و او به درستى پاسخ داد. حضرت فرمود: آيا كسالتى دارى كه بر تو عارض شده است يا دردى در سرت يا چيزى در بدنت يا غمى در سينه ات مى يابى؟ گفت: اى اميرالمؤمنين، نه.

حضرت فرمود: واى برتو! برو تا درباره ات در نهان پرسش

كنيم، آن گونه كه آشكارا از تو پرسيدم و اگر نزد ما باز نيايى، ما در پى تو نخواهيم آمد.

اصبغ گويد: امام دربارۀ آن مرد تحقيق كرد. به امام گفتند كه وى از سلامت برخوردار است و هيچ گمانى به وى نمى رود. اصبغ گويد: پس از آن، مرد دوباره نزد حضرت آمد و به حضرت گفت: اى اميرالمؤمنين، من زنا كرده ام؛ پاكم ساز. حضرت به وى گفت: تو اگر نزد ما نمى آمدى، ما تو را احضار نمى كرديم و اگر حكم خدا بر تو ثابت شود، تو را رها نخواهيم كرد. آن گاه امام فرمود: اى مردم، سنگسار كردن كسانى كه هم اكنون حاضرند، كفايت مى كند از كسانى كه غايب هستند. هر كس از شما كه فردا حاضر مى شود، با عمامه اش رويش را بپوشاند تا كسى، كسى را نشناسد و در تاريكى پايان شب نزد من آييد تا كسى، كسى را نبيند؛ چرا كه ما به صورت مردى كه او را سنگسار مى كنيم، نگاه نمى كنيم.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 555

اصبغ گويد: مردم فردا صبح همان گونه كه امام به آنان دستور داده بود، پيش از روشن شدن صبح آمدند. امام على عليه السلام به آنان رو كرد و سپس فرمود: هر مردى از شما را كه براى خدا بر وى مثل اين حقّ هست، به خدا سوگند مى دهم كه مبادا اين حقّ را براى خدا بگيرد؛ چرا كه هر كس كه خداوند از او مثل چنين حقّى را مى خواهد، او براى خدا آن حقّ را نمى گيرد. اصبغ مى گويد: به خدا سوگند! گروهى بازگشتند كه تا امروز ما نمى دانيم آنان چه كسانى هستند. سپس حضرت آن مرد

را با چهار سنگ زد و مردم هم به سوى وى سنگ پرتاب كردند».

779- 46025- (8) بدان كه عقوبت كسى كه با جوانى لواط كرده، اين است كه با آتش سوزانده شود يا ديوارى بر او خراب شود يا ضربت شمشيرى بخورد و اگر توبه را دوست دارد- بدون آن كه گزارش كار خود را به امام مسلمانان بدهد- توبه كند. ولى اگر نزد امام مرافعه كند، آن فرد هلاك خواهد شد؛ چرا كه امام عليه السلام يكى از اين حدودى كه آنها را ذكر كرديم، بر وى اقامه مى كند.

باب 10 عدم اجراى حدّ بر مجنون و نائم
اشاره

780- 46026- (1) حضرت على عليه السلام فرمود: «بر ديوانه حدّى نيست تا آن كه هوشيار شود و بر بچه حدّى نيست تا آن كه بالغ شود و بر خوابيده حدّى نيست تا آن كه بيدار شود».

781- 46027- (2) در كتاب فقه الرضا آمده است: «گفتم: حدّى بر ديوانه نيست تا آن كه هوشيار شود و بر بچه حدّى نيست تا اين كه بالغ شود و بر خوابيده حدّى نيست تا آن كه بيدار شود و هر كس كه به حريم مردمى تجاوز كند، كشتن وى جايز است».

782- 46028- (3) ابوظبيان گويد: «زن ديوانه اى را كه زنا داده بود، نزد عمر آوردند. عمر دستور سنگسار كردن وى را صادر كرد. مردم همراه با اين زن به امام اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام برخوردند. حضرت فرمود: موضوع چيست؟ گفتند: ديوانه اى است كه زنا داده است و عمر دستور داده تا وى سنگسار شود. حضرت فرمود: شتاب مكنيد. آن گاه نزد عمر آمد و فرمود: آيا نمى دانى كه قلم تكليف از سه نفر برداشته شده

است؟ از بچه تا آن زمان كه محتلم شود و از ديوانه تا هوشيار شود و از خوابيده تا بيدار شود».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 557

783- 46029- (4) و روايت شده كه زن ديوانه اى را در زمان عمر آوردند كه مردى با اين زن زنا كرده است. بيّنه بر اين زن گواهى به زنا داد. عمر دستور زدن حدّ را برآن زن داد. زمانى كه مى خواست زن تازيانه بخورد، گذر اميرالمؤمنين عليه السلام بر زن افتاد. حضرت فرمود: چه مى شود كه زن ديوانه اى از آل فلان را مى كشند؟ به حضرت گفته شد: مردى با وى زنا كرده و فرار كرده است و بيّنه بر اين زن ديوانه گواهى داده و عمر دستور تازيانه زدن اين زن را داده است. حضرت به آنان فرمود: آن زن را برگردانيد و به عمر بگوييد: آيا نمى دانى كه اين ديوانه از آل فلان است؟ و اين كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده است: قلم تكليف از ديوانه برداشته شده است تا هوشيار شود و آن زن نه عقلش و نه خودش، در اختيارش نبوده است. پس از آن، زن را نزد عمر برگرداندند و آنچه اميرالمؤمنين عليه السلام فرموده بود، براى عمر بازگفتند. عمر گفت: خداوند براى على گشايش ايجاد كند. نزديك بود كه دربارۀ تازيانه زدن اين زن به هلاكت بيفتم و عمر حدّ را از آن زن برداشت».

784- 46030- (5) در مقنع شيخ صدوق رحمه الله آمده است: «زن ديوانه اگر زنا دهد، حدّ نمى خورد ولى مرد ديوانه اگر زنا كند، حدّ بر او جارى مى شود».

785- 46031- (6) به اميرالمؤمنين على عليه السلام خبر

رسيد كه عمر دستور داده تا زن ديوانه اى كه زنا داده، سنگسار شود. اميرالمؤمنين عليه السلام نزد عمر آمد و فرمود: «آيا نمى دانى كه خداوند قلم تكليف را از سه نفر برداشته است؟ از كسى كه خوابيده تا آن زمان كه بيدار شود و از ديوانه تا آن زمان كه هوشيار شود و از خردسال تا آن كه بزرگ شود و اين فرد ديوانه است و خداوند قلم تكليف را از وى برداشته است. پس از اين سخن، عمر آن زن ديوانه را آزاد ساخت».

ارجاعات

گذشت: در روايات باب يازدهم از ابواب مقدمات، رواياتى مبنى براين كه امر و نهى، ثواب و عقاب، مشروط به عقل است.

مى آيد:

در باب بعدى و باب پس از آن نيز رواياتى مناسب با مفاد اين باب.

و در روايت بيست و پنجم از باب يكم از ابواب حدّ زنا، اين گفته كه: «امام عليه السلام نفر پنجم را آورد و او را تعزير كرد. عمر متحيّر شد و مردم نيز از كار امام شگفت زده شدند! عمر گفت: اى ابوالحسن، پنج نفر در يك موضوع ولى شما پنج گونه حدّ بر آنان جارى مى كنى كه هيچكدام از حدّها مشابه ديگرى نيست ... تا آنجا كه امام فرمود: و اما نفر پنجم ديوانه اى است كه عقلش در اختيارش نيست».

و در روايت بيست و ششم همان باب، اين گفته كه: «و اما نفر ششم پس ديوانه اى است كه عقلش در اختيارش نيست و تكليف از او ساقط است».

و در روايات باب نهم، از ابواب عاقله، رواياتى كه در ارتباط با اين باب هست.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 559

باب 11 عدم حدّ به نفع كسى كه حدّى عليه او نيست

786- 46032- (1) فضيل بن يسار گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: كسى كه حدّى بر او نيست، حدّى براى او نيز نخواهد بود. به اين معنى كه اگر ديوانه اى، نسبت زنا به كسى بدهد، چيزى بر آن ديوانه [به علت قذف] ثابت نمى شود و اگر به اين ديوانه كسى نسبت زنا دهد و به او بگويد: اى زناكار، حدّى بر آن كس ثابت نمى شود». همين روايت در ديگر كتب. امام صادق عليه السلام فرمود: «كسى كه حدّى بر او نيست، حدّى براى او نيز نخواهد بود».

محمد بن حسن [/ شيخ طوسى رحمه الله] گويد: «مفاد اين خبر آن است كه اگر انسان به مرد ديوانه يا زن

ديوانه اى نسبت زنا دهد، حدّ بر او واجب نمى شود؛ چون اگر ديوانه هم به وى نسبت زنا دهد، بر ديوانه حدّى ثابت نمى شود».

787- 46033- (2) امام صادق عليه السلام فرمود: «كسى كه حدّى بر او نيست، حدّى براى او نيز نخواهد بود».

788- 46034- (3) از امام صادق جعفر بن محمد عليه السلام دربارۀ مردى كه پسر خردسال يا دختر خردسال يا ديوانه اى را متهم به زنا كند، سوال شد. حضرت فرمود: «كسى كه حدّى بر او نيست، حدّى براى او نيز نخواهد بود ولى فردى كه اتهام مى زند، گنهكار است و كم ترين گناهى كه در اين اتهام زدن وجود دارد، اين است كه دروغ گفته است».

باب 12 حكم حدّ مريض، كور، گنگ، كر، مجروح، مستحاضه، حايض، نفساء و حامله
اشاره

و بسته اى از ساقه هاى گندم را برگير و با آن [همسرت را] بزن و سوگند خود را مشكن. ما او را شكيبا يافتيم. چه بندۀ خوبى كه بسيار بازگشت كننده (به سوى خدا) بود! «1»

______________________________

(1). ص 38/ 44.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 561

789- 46035- (1) يحيى بن عباد مكى گويد: «سفيان ثورى به من گفت: منزلت بزرگى براى تو نزد امام صادق عليه السلام مى بينم. از او دربارۀ مردى كه زنا كرده و هم اكنون مريض است و اگر حدّ بر او جارى شود مى ميرد، بپرس كه نظرش چيست؟ يحيى بن عباد گويد: من اين سوال را از امام عليه السلام كردم. حضرت فرمود: اين سوال را از سوى خودت مطرح مى كنى يا فردى تو را مامور كرده كه از من بپرسى؟ گفتم:

سفيان ثورى از من خواسته كه از شما سوال كنم. امام صادق عليه السلام فرمود: مردى را كه شكمش بزرگ شده و آب آورده بود و

رگ هاى ران هايش آشكار شده و با زنى مريض زنا كرده بود، نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آوردند. حضرت رسول صلى الله عليه و آله دستور داد تا شاخه اى از درخت خرما كه در آن صد خوشه بود، آوردند و با اين شاخه پيامبر خدا به آن مرد يك بار و به زن نيز با همان شاخه يك بار زد. آن گاه هر دو را آزاد ساخت. سپس اين آيه را تلاوت فرمود: «بسته اى از ساقه هاى گندم (و مانند آن) را بگير و با آن بزن و سوگند خود را مشكن».

790- 46036- (2) موسى بن جعفر عليه السلام فرمود: «زنى مريض و مردى مريض و مبتلاى به خوره را كه رگ هاى ران هايش آشكار شده بود و با آن زن زنا كرده بود، نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آوردند. زن براى رسول خدا صلى الله عليه و آله چنين توضيح داد: من نزد اين مرد رفتم و به او گفتم: غذا و آبم ده كه به دشوارى افتاده ام. او گفت: نمى دهم تا با تو آن كار كنم. در نتيجه آن كار را كرد. در اينجا پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بى آن كه بيّنه طلب كند، با شاخه اى از درخت خرما كه صد خوشه داشت، يك بار بر او نواخت و او را آزاد ساخت و زن را تازيانه نزد».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 563

791- 46037- (3) امام صادق عليه السلام فرمود: «مردى زشت رو و قدكوتاه را كه شكمش آب آورده و رگ هاى آن از خون پر شده و برآمده و با زنى زنا كرده بود، نزد پيامبر خدا صلى الله

عليه و آله آوردند. زن گفت: اى رسول خدا، من هيچ نفهميدم جز آن كه به يك باره اين مرد بر من درآمد. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به آن مرد فرمود:

آيا زنا كردى؟ مرد گفت: آرى ولى آن زن همسر نداشت. پيامبر خدا نگاهى به بالا و پايين انداخت. آن گاه شاخه اى از درخت خرما طلبيد. آن را شمرد. صد خوشه در آن بود و با خوشه هاى اين شاخه بر وى زد».

792- 46038- (4) مردى شكم بزرگ [مريض] كه كار حرامى انجام داده بود، نزد پيامبر صلى الله عليه و آله بردند. رسول خدا صلى الله عليه و آله شاخه اى از درخت خرما كه صد خوشه در آن بود، طلبيد و با آن يك بار او را زد و اين، حدّ اين مرد بود.

793- 46039- (5) مردى مريض را كه شكمش بزرگ شده و آب آورده بود و رگ هايش برآمده و سخت مريض و نزديك به مرگ بود و كارى كرده بود كه حدّ بر وى ثابت شده بود، نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آوردند. رسول خدا صلى الله عليه و آله به وى فرمود: تو بايد به خود مى پرداختى و از حرام باز مى ماندى. آن مرد گفت: حالتى برايم پديد آمد كه در اختيارم نبود. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله دستور داد تا شاخه اى از درخت خرما كه در آن صد خوشه بود آوردند و با آن يك بار بر اين مرد زد. امام صادق عليه السلام فرمود: «و آن همان فرمودۀ خداست كه:

«وبسته اى از ساقه هاى گندم (و مانند آن) را بگير و با آن بزن و

سوگند خود را مشكن».

794- 46040- (6) مردى شكم بزرگ و مريض كه زنا كرده بود، نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آوردند. رسول خدا صلى الله عليه و آله شاخه اى از درخت خرما كه صد خوشه در آن بود، آورد و با آن به جاى حدّ، يك بار به مرد زد. پيامبر صلى الله عليه و آله دوست نداشتند كه حدّى از حدود خدا را باطل كنند.

795- 46041- (7) امام باقر عليه السلام فرمود: «اگر مردى يك دسته شاخه يا يك تنه كه در آن شاخه هايى است بگيرد و يك بار بزند، اين او را از تعداد آن شاخه ها كه مى خواسته تازيانه بزند، كفايت مى كند».

796- 46042- (8) امام صادق عليه السلام فرمود: «مردى را كه حدّ بر وى واجب شده و در تنش جراحات بسيارى بود، نزد امام اميرالمومنين عليه السلام آوردند. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: او را تا سلامت يابد، نگاه داريد. زخم هايش را نشكافيد كه او را مى كشيد».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 565

797- 46043- (9) امام صادق عليه السلام فرمود: «مردى كه كار حدّ دار انجام داده بود و جراحات و كسالت و مانند آن داشت، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: او را تا سلامت يابد، نگاه داريد و زخم هايش شكافته نشود كه مى ميرد ولى آن زمان كه خوب شد، او را حدّ خواهيم زد».

798- 46044- (10) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «كسى كه جراحات فراوان دارد، حدّى بر او نيست تا سلامت يابد. من مى ترسم كه [با اجراى حدّ] جراحاتش را بر بدنش بشكافم و در نتيجه بميرد ولى هر زمان كه سلامت يافت، او

را حدّ خواهم زد».

799- 46045- (11) امام اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «مردى را كه بسيار سخت مريض و نزديك به مرگ بود و كارى كرده بود كه حدّ بروى ثابت مى شد، نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آوردند. حضرت پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: آيا تو به خود نپرداختى و از حرام بازنماندى؟ وى گفت: اى رسول خدا، حالتى برايم پديد آمد كه اختيار خود را نداشتم. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: او را بگذاريد تا سلامت يابد، آن گاه حدّ بر او اجرا مى شود».

800- 46046- (12) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «فرد جذامى و مبتلاى به حصبه، حدّ ندارد تا حالش بهبودى يابد».

801- 46047- (13) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «جذامى و مبتلاى به حصبه حدّ ندارد تا آن كه بهبودى يابد.

من مى ترسم كه حدّ بر او جارى سازم و جراحاتش گشوده شود و بميرد و لكن آن گاه كه سلامت يافت، او را حدّ خواهم زد».

802- 46048- (14) امام صادق عليه السلام فرمود: «بر زن مستحاضه تا قطع شدن خون از وى، حدّ اجرا نمى شود».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 567

803- 46049- (15) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «بر زن حايض تا پاك شود، حدّى نيست و نيز بر زن مستحاضه تا پاك شود، حدّى نيست».

804- 46050- (16) در روايت آمده كه: «زنى را پس از زايمان در حالت نفاس، نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آوردند تا وى را حدّ بزند. حضرت فرمود: اى زن، برو تا زمانى كه خون از تو قطع شود».

805- 46051- (17) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «بر زن آبستن تا

زمانى كه وضع حمل كند، حدّى نيست و بر زن زايمان كرده و در حال نفاس تا آن كه پاك شود، حدّى نيست».

806- 46052- (18) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «بر زن آبستن تا آن زمان كه وضع حمل كند، حدّى نيست و بر زن زايمان كرده و در حال نفاس تا آن زمان كه پاك شود، حدّى نيست و بر زن حايض تا آن زمان كه از حيض پاك شود، حدّى نيست».

807- 46053- (19) اسحاق بن عمار گويد: «از امام باقر يا امام صادق عليه السلام دربارۀ حدّ لال، كر و كور پرسيدم.

حضرت فرمود: بر آنان در صورتى كه نفهمند چه مى كنند، حدّ ثابت نيست».

ارجاعات
گذشت:

در روايت هفتم از باب چهارم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «خدمتكار آل رسول زنا كرد. رسول خدا صلى الله عليه و آله به من فرمود: اى على، برو و حدّ را بر وى جارى كن. آن زن را بردم. متوجه شدم كه خون دارد و هنوز خونش قطع نشده است. اين را به پيامبر صلى الله عليه و آله گزارش دادم. حضرت فرمود: او را رها ساز تا خونش قطع شود. پس از آن، حدّ را بر وى جارى كن».

باب 13 شرط بلوغ در وجوب حدّ
اشاره

808- 46054- (1) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «بر پسر، حدّ كامل ثابت نمى شود تا آن كه محتلم شود يا بوى زير بغلش بلند شود».

ارجاعات
گذشت:

در روايت يكم از باب دوازده از ابواب مقدمات، آمده است كه: «قلم تكليف بر بچه جارى نمى شود، تا بالغ شود» و در روايت دو، اين گفته كه: «چه زمانى بر پسر ثابت مى شود كه به حدود كامل، مؤاخذه و بر وى حدّ اجرا شود؟ امام عليه السلام فرمود: زمانى كه از يتيمى درآيد و بالغ شود».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 569

و باز فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «دختر مانند پسر نيست. دختر آن زمان كه ازدواج كند و با وى مباشرت جنسى شود- در حالى كه نه سال دارد- يتيمى اش تمام و حدود كامل بر وى اجرا مى شود» و در روايت سوم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «دختر آن زمان كه نه ساله شود، يتيمى اش از بين مى رود و به ازدواج در مى آيد و حدود كامل بر وى اجرا مى شود».

راوى گويد: «پرسيدم كه: پسر هنگامى كه پدرش براى او همسرى اختيار نمايد و او مباشرت جنسى كند، در حالى كه بالغ نيست، آيا بر وى حدود اجرا مى شود با اين كه چنين است؟ حضرت فرمود: اما حدود كامل آن گونه كه مردان بدان مؤاخذه مى شوند، نه؛ ولى در همۀ حدود به اندازۀ سنش تازيانه مى خورد و تا پانزده سالش نشده به اين شكل مؤاخذه مى شود ...»

و در روايت پنج، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه حدود بر پسر زمانى كه محتلم شود ثابت مى شود و در روايت پانزده فرمودۀ امام معصوم عليه السلام: «آن زمان كه

پسر هشت سالش تمام شود، كار وى نافذ خواهد بود و واجبات و حدود بر وى ثابت مى شود و آن زمان كه براى دختر نه سال تمام شود، باز هم همچنين كارش نافذ است و واجبات و حدود بر وى ثابت مى شود».

و در روايت شانزده مشابه آن و به ديگر روايات اين باب، بنگر؛ چرا كه آنها رواياتى مناسب اين باب است.

و در روايت هشت از باب يك از ابواب كسانى كه زكات بر آنان واجب است، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «آن زمان كه شخص بالغ شد، بر او يك زكات واجب است. پس از آن، بر وى باشد آنچه بر ديگر مردم است».

و در روايت ده از باب يك از ابواب حجر [/ ممنوعيت] فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «آن هنگام كه محتلم شد بر او حد واجب است.»

و در روايت چهارده فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «آن زمان كه دختر به نه سال برسد، مالش به او داده مى شود و كارش در ارتباط با مالش نافذ است و حدود كامل براى وى و بر او اجرا مى شود».

و در روايت شش از باب شصت و چهار از ابواب وصيت، فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «آن زمان كه محتلم شود، حدود بر وى ثابت مى شود».

و در روايت ده از باب پنجاه و يك از ابواب تزويج، فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «آن زمان كه دختر نزد همسرش برود و نه سال داشته باشد، يتيمى اش از بين مى رود و مالش در اختيارش قرار مى گيرد و حدود كامل بر وى اجرا مى شود».

و نيز اين گفته كه: «اگر پدرش براى او همسرى انتخاب كرد

و با همسرش در حالى كه بالغ نبود، مباشرت جنسى كرد، آيا حدود بر وى در اين حال اجرا مى شود؟ امام فرمود: اما حدود كامل همان كه مردان بدان مؤاخذه مى شوند، نه؛ ولى در همۀ حدود به اندازۀ سنش تازيانه مى خورد و تا

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 571

پانزده سالگى اين گونه مؤاخذه مى شود. در نتيجه حدود خدا، در ميان خلقش باطل نمى شود و حقوق مسلمانان نيز در ميان شان باطل نمى شود».

و در روايت يك از باب ده از ابواب احكام عمومى حدود، فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «حدّى بر بچه نيست تا بالغ شود».

و در روايت دوم همانندش و در روايت سوم، فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «قلم تكليف از سه نفر برداشته شده است؛ از بچه تا محتلم شود».

و در روايات باب نه از ابواب حدّ زنا، رواياتى است كه بر اين مفاد دلالت دارد؛ پس به آن رجوع كنيد.

مى آيد:

و در روايات باب بيست از ابواب قتل و قصاص و باب نه از ابواب عاقله، رواياتى مناسب اين باب.

باب 14 موارد عفو در حدود

توبه كنندگان، عبادت كنندگان، سپاسگويان، سياحت كنندگان، ركوع كنندگان، سجده آوران، آمران به معروف، نهى كنندگان از منكر و حافظان حدود الهى [مؤمنان حقيقى اند] و بشارت ده به [اين چنين] مؤمنان.

«1» [به او گفتم]: اين عطاى ماست؛ به هر كس مى خواهى، ببخش و از هر كس مى خواهى، امساك كن و حسابى بر تو نيست. «2»

809- 46055- (1) محمد بن مسلم گويد: «از امام باقر عليه السلام پرسيدم: مردى جنايتى بر من كرده است؛ او را عفو يا نزد حاكم مرافعه كنم؟ حضرت فرمود: اين حقّ توست؛ اگر او را عفو كنى، نيكوست و اگر او را به نزد حاكم ببرى، حقت را مطالبه كرده اى. [ولى] تو چگونه امام را پيدا مى كنى؟»

810- 46056- (2) حلبى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه سارقى را مى گيرد، پرسيدم كه: آيا وى را نزد حاكم ببرد يا رهايش سازد؟ حضرت فرمود: صفوان بن اميه در مسجد الحرام دراز كشيده بود. عبايش را گذاشت و بيرون آمد تا آبى [بر روى خود] بريزد. پس از آن كه بازگشت، ديد عبايش سرقت شده است. پرسيد: چه كسى عبايم را برده است؟ به راه افتاد و جستجو كرد تا آن كس كه عبا را سرقت

______________________________

(1). سورۀ توبه، آيه 112

(2). سورۀ ص، آيۀ 39

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 573

كرده بود، يافت. او را نزد پيامبر صلى الله عليه و آله برد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: دستش را قطع كنيد. صفوان گفت: اى رسول خدا، آيا

براى عباى من دستش را قطع مى كنى؟ حضرت فرمود: آرى. صفوان گفت: من عبايم را به وى بخشيدم. رسول خدا فرمود: پس چرا پيش از آن كه وى را نزد من بياورى، نبخشيدى؟ حلبى گويد: پرسيدم: امام هم به منزلۀ پيامبر صلى الله عليه و آله است، اگر نزد او آورند؟ حضرت فرمود: آرى. حلبى گويد: از امام دربارۀ عفو پيش از آن كه شكايت به امام برسد، پرسيدم. حضرت فرمود: نيكوست».

همين روايت در ديگر كتب. حسين بن ابى العلاء گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه سارقى را مى گيرد، پرسيدم كه: آيا او را رها سازد يا نزد حاكم ببرد؟ حضرت فرمود: صفوان بن اميه در مسجد بر عبايش تكيه داشت. برخاست تا [برود] بول كند. او بازگشت، در حالى كه عبايش ربوده شده بود. او دنبال كرد تا كسى كه عبا را برده، بيابد. او را يافت. نزد پيامبر صلى الله عليه و آله برد. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: دستش را ببريد. صفوان گفت: اى رسول خدا، من عبا را به او مى بخشم. رسول خدا صلى الله عليه و آله به او فرمود: چرا اين كار را پيش از آن كه وى را نزد من بياورى، نكردى؟ حسين بن ابى العلاء گويد: و از امام صادق عليه السلام دربارۀ عفو از حدود- پيش از آن كه به امام برسد- پرسيدم. حضرت فرمود: نيكوست».

811- 46057- (3) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «عباى سياه رنگ و چهارگوش صفوان بن اميه سرقت شد.

صفوان سارق را نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آورد. حضرت دستور داد كه دست سارق بريده شود.

صفوان گفت: اى رسول خدا، گمان نمى كردم كه ماجرا به اينجا برسد! من اين عبا را به وى بخشيدم. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: چرا اين بخشش را پيش از آن كه او را نزد من بياورى، نكردى؟ آن زمان كه حدّ به شخص والى برسد، آن را رها نمى سازد».

812- 46058- (4) زهرى روايت كرده كه: «به صفوان بن اميه گفته شد: هر كس كه مهاجرت نكند، هلاك مى شود. صفوان به مدينه آمد و در مسجد خوابيد و عبايش را زير سرگذاشت. سارقى آمد و عباى صفوان را از زير سر وى سرقت كرد. صفوان سارق را پيدا كرد و وى را نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آورد. رسول خدا صلى الله عليه و آله دستور داد كه دست سارق بريده شود. صفوان گفت: من اين را نمى خواستم. عبا براى او به عنوان صدقه باشد. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: چرا اين كار را پيش از آن كه او را نزد من بياورى، نكردى؟»

813- 46059- (5) امام صادق عليه السلام فرمود: «هر كس سارقى را بگيرد، پس از آن از وى عفو كند، اين در اختيار اوست. ولى اگر وى را نزد امام ببرد، امام دست سارق را قطع خواهد كرد و اگر مال باخته بگويد: من به او مى بخشم- در صورتى كه او را نزد امام برده است- امام سارق را رها نخواهد كرد تا دستش را قطع كند و همانا بخشش بايد پيش از آن كه مرافعه نزد امام برده شود، صورت گيرد و آن به دليل فرمودۀ خداوند عز و جل است كه: و

حافظان حدود خدا. پس آن زمان كه حدّ به امام برسد، كسى حقّ ندارد كه آن را ترك كند».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 575

814- 46060- (6) امام باقر عليه السلام فرمود: «حقّ الله را تنها امام عفو مى كند و حقّ الناس را غير امام [صاحب حقّ] عفو مى كند».

815- 46061- (7) امام باقر عليه السلام فرمود: «حقّ الله را تنها امام عفو مى كند و حقّ الناس را غير امام [صاحب حقّ] عفو مى كند».

816- 46062- (8) عالم عليه السلام فرمود: «از حدودى كه براى خداوند عز و جل است، غير از امام عفو نمى كند؛ زيرا امام اختيار دارد اگر خواست، عفو و اگر خواست، مجازات كند و اما آنچه از حقّ مردم است، پس اشكالى ندارد كه غير از امام از آن عفو كند پيش از آن كه به امام برسد و آنچه از براى خداوند عز و جل است نه مردم؛ مثل زنا، لواط و شرب خمر، پس امام در آن مخيّر است؛ اگر بخواهد، عفو و اگر بخواهد، مجازات كند و آنچه امام از آن عفو كند، خداوند از آن عفو كرده است و آنچه بين مردم است، پس قصاص سزاوارتر است».

817- 46063- (9) امام مى تواند از هر گناهى كه بين بنده و خالقش مى باشد، عفو كند و اگر امام از آن عفو كرد، عفوش نافذ است. ولى اگر گناه بين دو بنده باشد، امام نمى تواند عفو كند.

818- 46064- (10) متوكل به ابن سكيت گفت: «از ابن الرضا عليه السلام مسالۀ سختى در حضور من بپرس. او پرسيد و گفت: چرا خداوند موسى عليه السلام را با عصا فرستاد؟ ... تا آنجا كه فرمود:

و اما مردى كه به لواط اعتراف كرده، به اختيار خودش بوده و بيّنه اى عليه وى شهادت نداده و حاكم، وى را نگرفته است و اگر امامى كه از سوى خداست اختيار داشته باشد كه در راه خدا مجازات كند، همو نيز اختيار دارد كه در راه خدا عفو كند. آيا شنيده اى كه خداوند به سليمان مى فرمايد: اين عطاى ماست به هر كس كه مى خواهى، ببخش و از هر كس كه مى خواهى، امساك كن و حسابى بر تو نيست. خداوند بخشيدن را پيش از امساك، ذكر كرده است».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 577

819- 46065- (11) مردى نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمد و به سرقت اقرار و اعتراف كرد. اميرالمؤمنين عليه السلام به وى فرمود «آيا چيزى از كتاب خدا را مى توانى بخوانى؟ گفت: آرى، سورۀ بقره را. حضرت فرمود: دستت را به خاطر سورۀ بقره بخشيدم. اشعث گفت: آيا حدّى از حدود خدا را تعطيل مى كنى؟ حضرت فرمود: تو چه مى دانى اين چيست؟ اگر بيّنه قائم شود، امام حقّ ندارد كه عفو كند ولى اگر مرد خود عليه خويش اقرار كرده است، پس آن در اختيار امام است. اگر بخواهد، عفو و اگر بخواهد قطع مى كند».

820- 46066- (12) سماعه گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه ديگرى را به زنا متهم ساخته است و متهم وى را بخشيده و او را از اين جهت حلال كرده ولى بعدا نظرش تغيير مى كند و مى خواهد او را نزد امام ببرد تا وى را تازيانه زند، پرسيدم. حضرت فرمود: پس از عفو، حقّ حدّ زدن ندارد. به امام گفتم:

نظرتان چيست اگر او بگويد: اى پسر

زناكار و آن شخص از وى عفو كند و او را براى خدا رها سازد؟

حضرت فرمود: اگر مادر اين شخص زنده است، براى آن كس حقّ عفو نيست. عفو در اختيار مادر اوست و هر زمان كه مادر بخواهد، مى تواند حقّ خويش را بگيرد. امام افزود: و اگر مادرش مرده است، اين شخص عهده دار امور مادر و عفوش نافذ است».

821- 46067- (13) امام صادق عليه السلام فرمود: «هر كس كه از حدّى كه به نفع وى ثابت شده است عفو كند، حقّ ندارد پس از آن كه عفو كرده، رجوع كند.»

باب 15 حدّ تازيانه در زمستان و تابستان

822- 46068- (1) هشام بن احمر گويد: «امام موسى بن جعفر عليه السلام در مسجد نشسته بود و من همراه شان بودم.

حضرت صداى مردى را شنيد كه در زمان نماز صبح- در يك روز بسيار سرد- او را مى زنند. حضرت پرسيد: اين چيست؟ گفتند: مردى است كه تازيانه مى خورد. حضرت فرمود: سبحان الله! در چنين ساعتى! كسى در هيچ يك از حدود در زمستان، جز در گرم ترين زمان روز و در تابستان نيز جز در سردترين وقت روز تازيانه نمى خورد».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 579

823- 46069- (2) روايت گرى شيعه گويد: «در روزى سرد، همراه امام صادق عليه السلام در مدينه راه مى رفتيم كه ناگاه به مردى برخورديم كه تازيانه مى خورد. حضرت فرمود: سبحان الله! در چنين وقتى تازيانه مى زنند! از امام پرسيدم: مگر تازيانه زدن هم حدّى دارد؟ حضرت فرمود: آرى. اگر در سرما باشد، بايد كه در گرماى روز و اگر در گرما باشد، بايد كه در وقت خنك روز تازيانه زده شود».

824- 46070- (3) ابو داود گويد: «يكى از يارانم برايم

روايت كرد كه همراه امام صادق عليه السلام مى رفت كه ناگاه در فصل زمستان و در وقت سرما، فردى تازيانه مى خورد. حضرت فرمود: سبحان الله! آيا در چنين ساعتى تازيانه مى زنند! راوى گويد: پرسيدم: فدايت گردم! آيا براى تازيانه زدن هم حدّى است؟

حضرت فرمود: آرى. اگر زمستان باشد، در گرماى روز و اگر تابستان باشد، در وقت خنك روز تازيانه زده مى شود».

825- 46071- (4) سعدان بن مسلم گويد: «يكى از ياران مان گفت: امام موسى بن جعفر عليه السلام در پى كارى از منزل خارج شدند. در بين راه، به مردى برخورد كردند كه در زمستان به وى حدّ مى زدند. حضرت فرمود:

سبحان الله! اين شايسته نيست! پرسيدم: آيا اين هم حدّى دارد؟ حضرت فرمود: آرى، شايسته است آن كه در زمستان حدّ مى خورد، در گرماى روز و آن كس كه در تابستان حدّ مى خورد، در وقت خنك روز حدّ بر او زده شود».

826- 46072- (5) روايت شده است كه: «حدود در فصل زمستان به هنگام صبح و نيز بعد از ظهر اجرا نمى شود، تا گرماى بستر پس از خوردن حدّ به وى برسد و در تابستان در وقت گرما اجرا نمى شود و آن زمان كه روز خنك است، حدّ جارى مى شود».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 581

باب 16 عدم اجراى حدّ در سرزمين دشمن

827- 46073- (1) امام باقر عليه السلام بيان داشت: «اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: در سرزمين دشمن، بر احدى حدّ جارى نمى شود».

828- 46074- (2) امام صادق عليه السلام از امام باقر عليه السلام و ايشان از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل كند كه آن حضرت فرمود: «من بر كسى در سرزمين دشمن حدّ جارى نمى كنم تا آن كه از آن سرزمين

خارج شود؛ چرا كه مبادا غرورش او را وادار سازد تا به دشمن بپيوندد».

829- 46075- (3) اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ گروهى كه در سرزمين دشمن، خودشان را تحويل نمى دهند و مى خواهند نوشته اى بگيرند تا بعدا به آنچه بر عهدۀ آنان آمده است مطالبه نشوند، فرمود: «اين شايسته نيست؛ چرا كه جهاد در راه خدا براى آن است كه حدود الهى اجرا و مظالم به اهلش باز گردانده شود [بنابراين نمى توان به آنان امان نامه داد كه به حدّى كه بر آنان آمده، مطالبه نشوند] ولى اگر لشكر در سرزمين دشمن مى جنگد و كارى كرد كه مستلزم حدّ است، با آنان مدارا شود تا از سرزمين دشمن خارج گردند؛ آن گاه حدود الهى جارى شود تا غرور و عصبيت، آنان را وادار نسازد كه به خاك دشمن پناهنده شوند».

باب 17 حكم كسى كه عليه خودش به حدّى اقرار مى كند

830- 46076- (1) امام باقر عليه السلام از اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ مردى كه به حدّى بر خويش اعتراف كرده ولى اين كه معين نكرده آن حدّ چيست، نقل مى كند كه: «حضرت دستور داد بر وى تازيانه زنند تا آن اندازه كه اجراى حدّ را از خويش منع كند».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 583

831- 46077- (2) اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ مردى كه حدّى را بر خويش اعتراف كرده ولى آن را مشخص نكرده است، دستور داد كه: «او را تازيانه زنند تا آن كه مضروب از زننده بخواهد كه از او دست كشد.

چون زننده به هشتاد تازيانه رسيد، مضروب گفت: بس است تو را. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: وى را رها كنيد».

832- 46078- (3) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ مردى كه به يك حدّ برخويش اقرار كرده

ولى مشخص نكرده بود كه چه حدّى بر اوست، داورى كرد كه: «وى تا هشتاد تازيانه بخورد. او هم هشتاد تازيانه خورد.

آن گاه اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: اگر مى خواستم تازيانه هايت را تا حدّ تازيانه كامل كنم جز اقرار خودت، بيّنه اى را طلب نمى كردم».

باب 18 حكم كسى كه عليه خود به حدّى اقرار و پس از آن، انكار مى كند

833- 46079- (1) امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه به ثبوت حدّى بر خويش اقرار و آن گاه پس از آن انكار كرد فرمود: «اگر نزد امام عليه خويش اقرار كند كه سرقت كرده، آن گاه انكار كند، دستش بريده مى شود؛ على رغم خواست وى. ولى اگر عليه خويش اقرار كرد كه شرب خمر كرده يا افترا بسته، او را هشتاد تازيانه بزنيد. پرسيدم: اگر به حدّى بر خويش اقرار كند كه سنگسار در آن است، آيا شما وى را سنگسار مى كنيد؟ حضرت فرمود: نه، ولى حدّ بر او خواهم زد».

همين روايت در تهذيب. محمد بن مسلم از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه: «حضرت فرمود: اگر مردى عليه خويش اقرار كند كه سرقت كرده است سپس انكار كند- على رغم خواست وى- دستش را قطع مى كنم و اگر عليه خويش به شرب خمر يا افترا اقرار و سپس انكار كند، او را تازيانه مى زنم. محمد بن مسلم گويد: پرسيدم: نظرتان چيست، اگر عليه خويش به حدّى اقرار كند كه به سنگسار كردن برسد آن گاه انكار كند؛ آيا شما وى را سنگسار مى كنيد؟ حضرت فرمود: نه، ولى او را حدّ مى زنم».

834- 46080- (2) حلبى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه: «حضرت فرمود: اگر مردى عليه خويش به حدّى يا افترايى اقرار و آن گاه انكار كند، تازيانه مى خورد. پرسيدم: نظرتان چيست، اگر

عليه خويش به حدّى كه به سنگسار كردن مى رسد اقرار كند، آيا شما وى را سنگسار مى كنيد؟ حضرت فرمود: نه، ولى او را مى زنم».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 585

835- 46081- (3) محمد بن مسلم از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هر كس عليه خويش به ثبوت حدّى اقرار كند، من آن حدّ را بر وى جارى مى سازم. جز سنگسار كردن؛ چرا كه اگر عليه خويش اقرار و انكار كرد، پس سنگسار نمى شود».

836- 46082- (4) امام باقر يا امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى محصن كه چهار بار به زنا بر خويش اقرار كرد، فرمود:

«سنگسار مى شود تا بميرد يا پيش از آن كه سنگسار شود، خودش تكذيب كند و بگويد انجام نداده ام.

اگر چنين گفت، رها مى شود و سنگسار نمى شود. حضرت افزود: سارق، دستش قطع نمى شود تا آن كه دو بار به سرقت اقرار كند و اگر از اقرارش برگردد، ضامن سرقت است ولى دستش قطع نمى شود البته زمانى كه شهودى در كار نيست. حضرت نيز افزود: زنا كار، تا چهار بار به زنا اقرار نكند، سنگسار نمى شود؛ البته اگر شهودى نباشد و اگر از اقرارش برگردد، رهايش مى كنند و سنگسار نمى شود».

837- 46083- (5) از عالم عليه السلام روايت مى كنم كه فرمود: «زناكار تا چهار بار به زنا اقرار نكند، سنگسار نمى شود؛ البته اگر شهودى نباشد و اگر از اقرارش برگردد و انكار كند، رهايش مى كنند و سنگسار نمى شود».

838- 46084- (6) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «اگر مردى بر خويش، چهار بار به زنا اقرار كند و محصن باشد، سنگسار مى شود».

امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «اگر پس از اقرار از آن برگردد،

از او پذيرفته نيست و حدّ بر او جارى مى شود و اگر محصن بود- در صورتى كه از اقرارش برگردد- ديگر سنگسار نمى شود ولى حدّ بر او زده مى شود و آزاد مى شود».

839- 46085- (7) امام باقر يا امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر مردى عليه خويش به قتل اقرار كند، كشته مى شود.

ولى اگر شهود نداشته باشد و از اقرارش بازگشت و گفت نكرده ام، رها مى شود و كشته نمى شود».

840- 46086- (8) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «هر كس به شراب خوارى يا نوشيدن مست كننده اى اقرار كند، حدّ بر وى زده مى شود. امام بيان داشت: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هر كس بر خويش به شراب خوارى اقرار و سپس انكار كند، او را تازيانه بزنيد».

841- 46087- (9) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «هر كس به سرقت اعتراف و سپس انكار كند، دستش بريده مى شود و به انكارش توجهى نمى شود».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 587

باب 19 حكم اجراى حدود بر مرتكب جرم هايى كه قتل هم از آن است

842- 46088- (1) امام باقر عليه السلام فرمود: «هر كس كه چند حدّ كه يكى از آنها كشتن است بر وى ثابت شود، ابتدا حدودى كه غير از قتل است، جارى مى شود و سپس كشته مى شود».

843- 46089- (2) امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه چند حدّ بر وى جمع شده كه در ميان آنها كشتن است، فرمود:

«آغاز حدودى كه غير از كشتن است، جارى مى شود؛ پس از آن كشته مى شود».

844- 46090- (3) مردى را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند كه كارى انجام داده بود كه حدّ داشت و كشتن هم بر وى ثابت شده بود. حضرت حدّ را بر وى جارى ساخت و آن گاه او را

كشت. امام باقر عليه السلام فرمود: «و همچنين است اگر حدود بسيارى بر يك فرد جمع شود كه در ميان آنها كشتن باشد، به حدودى غير از قتل آغاز و آن گاه كشته مى شود».

845- 46091- (4) امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه او را گرفته اند و چند حدّ كه يكى از آنها كشتن است بر وى ثابت است، فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام هميشه بر چنين كسى حدود را جارى مى كرد و سپس او را مى كشت و با اميرالمؤمنين عليه السلام نبايد مخالفت كرد».

846- 46092- (5) امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه چند حدّ بر او ثابت است كه يكى از آنها قتل است، فرمود: «در مرحلۀ اول حدود بر او جارى و آن گاه كشته مى شود».

847- 46093- (6) محمد بن مسلم گويد: «از امام عليه السلام دربارۀ مردى [مجرمى] كه يافت مى شود و بر وى چند حدّ ثابت است كه يكى از آنها قتل است، پرسيدم. حضرت فرمود: پيوسته اميرالمؤمنين على عليه السلام بر وى پيش از كشتن، حدود را جارى مى ساخت و آن گاه وى را مى كشت و تو با على عليه السلام مخالفت نكن».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 589

848- 46094- (7) امام صادق عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ كسى كه قتل و شرب خمر و سرقت كرده است، دادرسى كرد. حدّ را بر او جارى ساخت و براى شرب خمر تازيانه اش زد و دستش را براى سرقتش بريد و او را به دليل قتلش، كشت».

849- 46095- (8) على بن جعفر گويد: «از برادرم امام موسى بن جعفر عليه السلام دربارۀ مردى را كه گرفته اند و سه حدّ شراب خوارى، زنا و

سرقت بر او ثابت است، پرسيدم كه: به كدامين يك از حدود بايد آغاز كرد؟

حضرت فرمود: به حدّ شراب خوارى و سپس سرقت و آن گاه زنا».

باب 20 حكم به قتل در بار سوم بر كسى كه دو بار حدّ بر او جارى شد و حكم به قتل دربار چهارم بر زانى و زانيه
اشاره

850- 46096- (1) امام موسى بن جعفر عليه السلام فرمود: «مرتكبان هر يك از گناهان كبيره اگر يك حدّ دوبار بر آنان جارى شود، در بار سوم كشته مى شوند».

851- 46097- (2) مرتكبان هر يك از گناهان كبيره آن زمان كه يك حدّ دوبار بر آنان اجرا شود، در مرحلۀ سوم كشته مى شوند و شراب خوار در مرحلۀ چهارم.

ارجاعات
مى آيد:

در باب هيجده از ابواب حدّ زنا، رواياتى كه بر مفاد اين باب دلالت دارد.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 591

باب 21 كراهت جمع شدن مردم براى نگاه كردن به حدّ خورنده

852- 46098- (1) در زمانى كه اميرالمؤمنين على عليه السلام در شهر بصره بود، مردى را نزد حضرت آوردند كه حدّ بر او جارى مى شد. راوى گويد: جماعتى از مردم آمدند. حضرت فرمود: اى قنبر، بنگر كه اين جماعت كيانند؟ قنبر گفت: مردى است كه حدّ بر او جارى مى شود. راوى گويد: هنگامى كه مردم نزديك آمدند و امام به چهره هاى شان نگريست، فرمود: خوش آمد نمى گويم به چهره هايى كه جز در بدى ديده نمى شوند. اينان مردان بى ارزشند. اى قنبر، دورشان ساز از من».

باب 22 حكم حضور انسان نزد كسى كه به ظلم تازيانه مى خورد يا كشته مى شود
اشاره

853- 46099- (1) امام باقر عليه السلام فرمود: «كسى از شما نزد فردى كه پادشاه ستمگر بناحقّ او را مى زند، حاضر نشود و نيز نزد كشته يا ستم ديده حاضر نشود- اگر او را يارى نمى كند- چرا كه يارى رساندن به مؤمن، بر مؤمن واجب است؛ البته اگر نزد وى حاضر شود و عافيت، گشايش بيشترى دارد، مادامى كه دليل روشن تو را ملزم نسازد».

ارجاعات
گذشت:

در بسيارى از روايات باب هشت از ابواب امر به معروف، دلالت بر وجوب يارى رساندن به مؤمن و نيز در برخى از روايات باب نود و سه از ابواب عشرت و نيز باب نود و چهار، اهتمام به امور مسلمانان.

باب 23 حكم ارث بردن حد

854- 46100- (1) عمار ساباطى گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: آن گونه كه ديه و مال به ارث مى رود، حدّ به ارث برده نمى شود. ولى هر يك از ورثه اگر عهده دار حدّ شود و آن را پيگيرى كند، او صاحب اختيار آن خواهد بود و هر كس كه رها كند و حدّ را مطالبه نكند، حقّى ندارد و اين مانند مردى است كه به فردى نسبت زنا دهد و فرد متهم دو برادر دارد. اگر يكى از آن دو از وى عفو كند، ديگرى مى تواند كه حقّ خويش از وى مطالبه كند؛ چرا كه مادر، مادر هر دو اينهاست و عفو، حقّ هر دو است».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 593

855- 46101- (2) امام صادق عليه السلام فرمود: «حدّ، ارث بردنى نيست».

856- 46102- (3) حضرت على عليه السلام فرمود: «حدّ، به ارث برده نمى شود».

857- 46103- (4) اميرالمؤمنين على عليه السلام و امام صادق عليه السلام فرمودند: «حدّ، ارث بردنى نيست».

باب 24 حكم دفع حدود با شبهه

858- 46104- (1) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «حدود را با شبهه ها دفع كنيد. شفاعت، كفالت و سوگند! در حدّ نيست».

859- 46105- (2) براى ما از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت شده است كه حضرت فرمود: «حدود را با شبهه ها دفع كنيد و لغزش هاى بزرگواران را بپذيريد، مگر آن كه در ارتباط با حدّى از حدود الهى باشد».

860- 46106- (3) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «حدود را با شبهه ها دفع كنيد».

861- 46107- (4) امام سجاد عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ مردى دادرسى كرد كه او را همراه با زنى يافتند و او

گفت: اين زن من است كه با او ازدواج كرده ام؛ از زن سوال شد، او ساكت ماند. بعضى از مردم به زن اشاره كردند كه بگو: آرى و برخى اشاره كردند كه بگو: نه. آن زن گفت: آرى. حدّ را از آن زن، دفع و زن را از مرد جدا كرد تا بيّنه بياورد كه اين زن، همسر وى است».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 595

باب 25 حكم كتك زدن به ناحقّ مسلمان
اشاره

862- 46108- (1) امام صادق عليه السلام بيان داشت: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «مبغوض ترين مردم نزد خداوند عز و جل مردى است كه پشت يك مسلمان را بناحقّ برهنه سازد [تا تازيانه بزند]».

863- 46109- (2) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «مبغوض ترين مردم نزد خداوند مردى است كه پشت يك مسلمان را بنا حقّ برهنه سازد».

864- 46110- (3) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «پشت مؤمن قرقگاه است، جز از حدّ الهى».

865- 46111- (4) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «مبغوض ترين خلق به پيشگاه خداوند عز و جل كسى است كه بناحقّ پشت يك مسلمان را برهنه سازد و نيز كسى كه بناحقّ به كسى بزند كه وى او را نزده است يا كسى را بكشد كه وى كسى را نكشته است».

866- 46112- (5) اميرالمؤمنين على عليه السلام به رفاعه نوشت: «تا آنجا كه مى توانى، حدّ را از مؤمن دور ساز؛ چرا كه پشت مؤمن قرقگاه الهى است و جان مؤمن براى خداوند ارزشمند است و پاداش الهى براى مؤمن است و ستم كننده به مؤمن، دشمن خداست؛ پس مواظب باش دشمنت خداوند نباشد!»

ارجاعات
گذشت:

در روايت يازده از باب چهارم از ابواب احكام عمومى حدود، فرمودۀ امام عليه السلام كه: «هركس عبد خويش را حدّ بزند- بى آن كه مملوك، حدّى را بر خود واجب ساخته باشد- زنندۀ حدّ بر اين بنده كفّاره اى ندارد جز آزاد سازى عبد» و در روايت دوازده اين گفته كه: «عبدى است كه از صاحبش سر پيچى مى كند. آيا زدن وى جايز است يا نه؟ حضرت فرمود: براى تو جايز

نيست كه وى را بزنى. اگر اين عبد با تو همراهى مى كند، او را نگه دار وگرنه، او را رها ساز» و در روايت چهارده، اين گفته كه:

«داشتم غلامم را مى زدم، از پشت سر صدايى شنيدم كه: اى ابا مسعود، بدان كه قدرت خداوند بر تو بيش از قدرت تو بر اين عبد است. ابومسعود گويد: نگاه كردم، ديدم پيامبر صلى الله عليه و آله است و گفتم: اى رسول خدا، اين عبد به خاطر خداوند آزاد است. حضرت فرمود: اگر چنين نمى كردى، آتش تو را مى سوزاند».

مى آيد:

در روايات باب پنجاه وشش از ابواب قتل و قصاص، رواياتى كه دلالت بر اين مفاد دارد؛ مراجعه كنيد.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 597

باب 26 رويۀ حضرت على عليه السلام هر جمعه دربارۀ زندان ها

867- 46113- (1) اميرالمؤمنين عليه السلام پيوسته هر جمعه از زندان ها سركشى مى كرد. پس هر كس كه بر او حدّى ثابت بود، آن را اجرا مى كرد و هر كس را كه حدّى بر او نبود، آزاد مى ساخت.

باب 27 نهى از اجراى حدود در مساجد و حرم ها
اشاره

868- 46114- (1) رسول خدا صلى الله عليه و آله از اجراى حدود در مساجد نهى مى كرد و اميرالمؤمنين عليه السلام پيوسته دستور مى داد تا كسى را كه حدّى بر او ثابت است، از مسجد خارج سازند.

همين روايت در عوالى اللئالى. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «حدود در مساجد اجرا و پدر براى فرزند كشته نمى شود».

ارجاعات
گذشت:

در روايت يازده از باب سى و دو از ابواب مساجد، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از اجراى حدود در مساجد، نهى مى كرد».

________________________________________

بروجرى، آقا حسين طباطبايى - مترجمان: حسينيان قمى، مهدى - صبورى، م، منابع فقه شيعه، 31 جلد، انتشارات فرهنگ سبز، تهران - ايران، اول، 1429 ه ق

منابع فقه شيعه؛ ج 30، ص: 597

و در روايات باب بيست و هفت از ابواب آغاز مشاعر، چيزى كه دلالت بر عدم جواز اجراى حدّ در حرم دارد.

باب 28 آمرزش گناهان كبيرۀ حدّدار

869- 46115- (1) روايت مى كنم كه فرمود: «هر چيزى كه خداوند در آن حدّى قرار داده است، از گناهان كبيرۀ غير قابل آمرزش نيست».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 599

فصل دوم: باب هاى حدّ زنا، قوّادى، استمنا [خودارضايى] و مباشرت جنسى با حيوان
باب 1 اقسام حدود زنا
اشاره

و كسانى از زنان شما كه مرتكب زنا شوند، چهار نفر از مسلمانان را به عنوان شاهد بر آنها بطلبيد؛ اگر گواهى دادند، آنان [زنان] را در خانه ها [ى خود] نگاه داريد تا مرگ شان فرا رسد يا اين كه خداوند، راهى براى آنان قرار دهد.

و از ميان شما، آن مردان و زنانى كه [همسر ندارند و] مرتكب آن كار [زشت] مى شوند، آنان را آزار دهيد [و حدّ بر آنان جارى سازيد] و اگر توبه كنند و [خود را] اصلاح نمايند، [و به جبران گذشته بپردازند] از آنها درگذريد؛ زيرا خداوند، توبه پذير و مهربان است.

«1» و آنان كه توانايى ازدواج با زنان [آزاد] پاكدامن با ايمان را ندارند، مى توانند با زنان پاكدامن از بردگان با ايمانى كه در اختيار داريد، ازدواج كنند. خدا به ايمان شما آگاه تر است؛ همگى اعضاى يك پيكريد. آنها را با اجازۀ صاحبانشان تزويج نماييد و مهرشان را به خودشان بدهيد؛ به شرط آن كه پاكدامن باشند، نه به طور آشكار مرتكب زنا شوند، و نه دوست پنهانى بگيرند و در صورتى كه محصنه باشند و مرتكب عمل منافى عفت شوند، نصف مجازات زنان آزاد را خواهند داشت. اين [اجازۀ ازدواج با كنيزان] براى كسانى از شماست كه بترسند [از نظر غريزۀ جنسى] و به زحمت بيفتند؛ و با [اين حال نيز] خوددارى [از ازدواج با آنان] براى شما بهتر است و خداوند، آمرزنده و مهربان است. «2»

هر يك از زن و

مرد زناكار را صد تازيانه بزنيد؛ و نبايد رأفت [و محبت كاذب] نسبت به آن دو شما را از اجراى حكم الهى مانع شود، اگر به خدا و روز جزا ايمان داريد؛ و بايد گروهى از مؤمنان مجازات شان را مشاهده كنند. «3»

______________________________

(1). نساء 4/ 15- 16.

(2). نساء 4/ 25.

(3). نور 24/ 2.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 601

870- 46116- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «سنگسار كردن، حدّ بزرگ تر الهى و تازيانه زدن، حدّ كوچك تر خداست و آن زمان كه محصن زنا كند، سنگسار مى شود و تازيانه نمى خورد».

871- 46117- (2) امام صادق عليه السلام فرمود: «مرد آزاد و زن آزاد هنگامى كه زنا كنند، هر كدام شان صد تازيانه مى خورند و اما محصن و محصنه، سنگسار مى شوند».

872- 46118- (3) امام صادق عليه السلام فرمود: «رسول خدا صلى الله عليه و آله سنگسار كرد ولى تازيانه نزد و گفته اند كه: اميرالمؤمنين على عليه السلام در كوفه سنگسار كرد و نيز تازيانه زد ولى امام صادق عليه السلام اين را انكار كرد و فرمود: ما چنين چيزى را نمى دانيم؛ يعنى حضرت فردى را در يك گناه، دو حدّ نزده است».

873- 46119- (4) امام باقر عليه السلام فرمود: «فردى كه محصن نيست، صد تازيانه مى خورد ولى تبعيد نمى شود و مردى كه زن دارد ولى با او آميزش نكرده است، صد تازيانه مى خورد و تبعيد مى شود».

874- 46120- (5) امام باقر عليه السلام فرمود: «محصن صد تازيانه زده و سنگسار مى شود و آن كس كه محصن نيست صد تازيانه مى خورد و تبعيد نمى شود و آن كس كه همسر دارد ولى با وى آميزش نكرده است، صد تازيانه مى خورد و تبعيد مى شود».

875-

46121- (6) امام باقر عليه السلام فرمود: «محصن سنگسار مى شود و آن كس كه محصن نيست، صد تازيانه مى خورد و تبعيد نمى شود و آن كس كه همسر دارد ولى با وى آميزش نكرده است، صد تازيانه مى خورد و تبعيد مى شود».

876- 46122- (7) از اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ حدّ زن و مرد زناكار كه ازدواجى تاكنون نداشته اند، سوال شد.

حضرت فرمود: «صد تازيانه است و آيۀ شريفه را تلاوت كرد كه: هر يك از زن و مرد زناكار را صد تازيانه بزنيد. امام صادق عليه السلام فرمود: و تازيانۀ زناكار از نوع شديدترين تازيانه زدن هاست و آن زمان كه زناكارى كه ازدواجى تاكنون نداشته است، تازيانه زده شد، پس از تازيانه، يك سال از شهرش تبعيد مى شود و اگر يكى از دو زناكار ازدواج نكرده بود ولى ديگرى ازدواج كرده بود، هر كدام صد تازيانه مى خورند و آن كس كه ازدواج نداشته، تبعيد و آن كس كه ازدواج داشته، سنگسار مى شود [آن گاه امام افزود] كه: بكر، همان مرد و زنى است كه همسر ندارد و ثيّب هم اوست كه همسر دارد».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 603

877- 46123- (8) اسحاق بن عمار گويد: «از امام صادق عليه السلام پرسيدم: زنا بدتر است يا شرب خمر؟ و چه گونه است كه در شرب خمر هشتاد تازيانه و در زنا صد تازيانه است؟ حضرت فرمود: اى اسحاق، حدّ يكى است ولى در زنا افزوده شده است؛ به دليل آن كه زنا نطفه را ضايع مى سازد و آن را در غير جايگاهى كه خداوند بر آن دستور داده است، قرار مى دهد».

878- 46124- (9) اگر مردى با زنى زنا كند و

هر دو محصن نباشند، بر مرد و زن [هر كدام] صد تازيانه است؛ به دليل فرمودۀ خداوند عز و جل كه: هر يك از زن و مرد زناكار را صد تازيانه بزنيد و نبايد رأفت نسبت به آن دو شما را از اجراى حكم الهى مانع شود. به اين معنى كه هر دو به شديدترين شكل تازيانه مى خورند. اين تازيانه بر تمام بدن آن دو خواهد بود؛ جز صورت و اندام تناسلى و در همان جامه اى كه در حال زنا به تن داشته اند تازيانه مى خورند. اگر مجددا زنا كردند، صد تازيانه مى خورند و اگر براى بار سوم زنا كردند، كشته مى شوند.

و اگر مردى با زنى زنا كرد و زن محصن بود ولى مرد محصن نبود، به مرد صد تازيانه زده و زن سنگسار مى شود و اگر زن محصنه نبود و مرد محصن بود، مرد سنگسار مى شود و زن صد تازيانه مى خورد و اگر هر دو محصن هستند، دويست تازيانه مى خورند سپس سنگسار مى شوند و مرد و زن ازدواج نكرده زنا كنند [هر كدام] صد تازيانه مى خورند و سپس يك سال به غير شهرشان تبعيد مى شوند.

879- 46125- (10) امام باقر عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ پيرمرد و پيرزن حكم كرد كه: صد تازيانه بخورند و در مرد محصن حكم به سنگسار كرد و دربارۀ مرد و زنى كه ازدواج نكرده اند- اگر زنا كنند- حكم صد تازيانه و تبعيد يك سال به غير شهرشان را داد و بكر و بكره همان مرد و زنى هستند كه ازدواج كرده اند ولى آميزش نداشته اند».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 605

880- 46126- (11) امام باقر عليه السلام فرمود:

«محصن سنگسار مى شود و آن كس كه زن گرفته ولى با وى آميزش نكرده است، صد تازيانه و يك سال تبعيد دارد».

881- 46127- (12) امام باقر عليه السلام فرمود: «در زناى محصن و محصنه، صد تازيانه و سپس سنگسار كردن است».

882- 46128- (13) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ محصن و محصنه اگر زنا كنند، حكم به سنگسار كردن هر يك داد و فرمود: «اگر محصن و محصنه زنا كنند، هر كدام از اين دو صد تازيانه مى خورند و پس از آن سنگسار مى گردند».

883- 46129- (14) امام باقر عليه السلام فرمود: «به محصن صد تازيانه زده و سنگسار مى شود و به هركس كه محصن نباشد، صد تازيانه زده مى شود و تبعيد نمى شود و آن كس كه همسر گرفته ولى با وى آميزش نداشته است، صد تازيانه مى خورد و تبعيد مى شود».

884- 46130- (15) حدّ مرد زناكار در صورتى كه محصن نباشد، صد تازيانه است. ولى اگر محصن باشد، بر آنان سنگسار كردن ثابت است و اگر يكى محصن و ديگرى غير محصن است، آن كس كه محصن است، سنگسار مى شود و آن كس كه محصن نيست، تازيانه مى خورد.

885- 46131- (16) روايت شده است كه: «اميرالمؤمنين على عليه السلام شراحه را در روز پنجشنبه تازيانه زد و در روز جمعه سنگسار كرد و فرمود كه: بر پايۀ كتاب خدا وى را تازيانه زدم و براساس سنت رسول خدا صلى الله عليه و آله او را سنگسار كردم و شراحه زن جوانى بود».

886- 46132- (17) ابوبصير از او [امام معصوم عليه السلام] نقل مى كند كه: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ زنى شوهردار كه به گروهى پيوسته بود و به آنان

گفته بود كه وى بى شوهر است و يكى از آن گروه با وى ازدواج كرد و پس از آن شوهرش آمده بود، دادرسى كرد كه: اين زن مالك مهر است و حضرت دستور داده بود كه پس از وضع حمل، سنگسار شود».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 607

887- 46133- (18) امام صادق عليه السلام فرمود: «پيرمرد و پيرزن، صد تازيانه و سنگسار شدن دارند ولى مرد و زنى كه همسر ندارند، صد تازيانه و يك سال تبعيد دارند».

888- 46134- (19) تبعيد آن است كه از شهرى به شهر ديگر منتقل شوند و اميرالمؤمنين عليه السلام دو نفر را از كوفه به بصره تبعيد كرد.

889- 46135- (20) امام صادق عليه السلام فرمود: «سنگسار كردن در قرآن فرمودۀ خداوند عز و جل است: زمانى كه پيرمرد و پيرزن زنا كنند، آن دو را قطعا سنگسار كنيد؛ چرا كه اين دو شهوت را سپرى كرده اند».

همين روايت در من لا يحضره الفقيه. سليمان بن خالد گويد: «از امام صادق عليه السلام پرسيدم: در قرآن سنگسار كردن آمده است؟ حضرت فرمود: آرى. پرسيدم: چگونه؟ حضرت فرمود: پيرمرد و پيرزن را قطعا سنگسار كنيد؛ چرا كه اين دو شهوت را سپرى كرده اند».

890- 46136- (21) امام صادق عليه السلام فرمود: «آن زمان كه پيرمرد و پيرزن زنا كنند، تازيانه مى خورند و سپس به عنوان عقوبت سنگسار مى گردند و آن زمان كه مردى ميانسال زنا كند، سنگسار مى شود ولى تازيانه نمى خورد- البته در صورتى كه محصن بوده است و آن زمان كه جوان تازه به سن بلوغ، زنا كند، تازيانه مى خورد و يك سال از شهرش تبعيد مى شود».

891- 46137- (22) امام صادق عليه

السلام فرمود: «پيوسته اميرالمؤمنين عليه السلام در جرم زنا پيرمرد و پيرزن را صد تازيانه مى زد و سنگسارشان مى كرد و نيز محصن و محصنه را سنگسار مى كرد و مرد و زنى را كه ازدواج نكرده بودند، تازيانه مى زد و يك سال تبعيد مى كرد».

892- 46138- (23) امام صادق عليه السلام بيان داشت: «اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: اگر پيرمرد و پيرزن زنا كنند، هركدام صد تازيانه زده مى شوند و بر هر دو سنگسار شدن است و بر آن كه ازدواج نكرده، صد تازيانه و تبعيد يك سال به شهر ديگرى است».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 609

893- 46139- (24) اميرالمؤمنين عليه السلام در روايت ناسخ و منسوخ فرمود: «يكى از روش هاى آنان در جاهليت اين بود كه زن اگر زنا مى داد، در خانه زندانى مى شد و مرد تا رسيدن مرگ زن مخارج زن را مى پرداخت و اگر مرد زنا مى كرد، او را از مجالس خودشان دور مى ساختند و دشنام و آزارش مى دادند و سرزنشش مى كردند و جز اين نمى دانستند.

خداوند متعال در آغاز اسلام فرمود: و كسانى از زنان شما كه مرتكب زنا شوند، چهار نفر از مسلمانان را به عنوان شاهد بر آنها بطلبيد. اگر گواهى دادند، آنان [زنان] را در خانه ها [ى خود] نگاه داريد تا مرگ شان فرا رسد؛ يا اين كه خداوند، راهى براى آنان قرار دهد و از ميان شما، آن مردان و زنانى كه [همسر ندارند و] مرتكب آن كار [زشت] مى شوند، آنان را آزار دهيد [و حدّ بر آنان جارى سازيد]. اگر توبه كنند، و [خود را] اصلاح نمايند، [و به جبران گذشته بپردازند]، از آنها درگذريد، زيرا خداوند توبه پذير و

مهربان است.

ولى چون مسلمانان فراوان شده و اسلام قدرت گرفت و مسلمانان از كارهاى جاهليت بيزار شدند، خداوند متعال فرو فرستاد كه: هر يك از زن و مرد زناكار را صد تازيانه بزنيد، تا پايان آيه.

بنابراين اين آيه، حبس و آزار دادن را نسخ كرد».

همين روايت در تفسير على بن ابراهيم: «فرمودۀ خداوند: و كسانى از زنان شما كه مرتكب زنا شوند، چهار نفر از مسلمانان را به عنوان شاهد بر آنها بطلبيد؛ اگر گواهى دادند، آنان [زنان] را در خانه ها [ى خود] نگاه داريد تا مرگ شان فرا رسد؛ تا اين كه خداوند، راهى براى آنان قرار دهد. چنين بود كه در جاهليت زمانى كه مردى با زنى زنا مى كرد، آن زن در خانه اى حبس مى شد تا بميرد. پس از آن، اين حكم به فرمودۀ خداوند كه: هر يك از زن و مرد زناكار را صد تازيانه بزنيد، نسخ گرديد.»

894- 46140- (25) پنج نفر را كه در ارتباط با زنا گرفته بودند، نزد عمر آوردند. وى دستور داد تا بر هر كدام از اينها حدّ جارى شود. اميرالمؤمنين عليه السلام حضور داشت و فرمود: «اى عمر، اين حكم اينان نيست. عمر گفت: بنابراين شما بر اينها حكم را جارى سازيد. حضرت يكى از آنان را آورد و گردن وى را زد؛ دومى را آورد و او را سنگسار كرد و سومى را آورد و حدّ بر وى زد و چهارمى را آورد و نيمى از حدّ بر وى زد و پنجمى را آورد و او را تعزير كرد [چند تازيانه بر وى زد].

عمر متحيّر گرديد و مردم نيز از كار حضرت شگفت زده شدند! عمر

گفت: اى ابو الحسن، پنج نفر در يك قضيه؛ ولى شما بر اين پنج نفر پنج گونه حدّ جارى كرديد كه هيچ كدام شبيه ديگرى نبود! اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: اما نفر اول، كافر ذمّى بود كه از ذمۀ خويش خارج شده و حكمش جز شمشير نبود و اما دومى، مردى محصن بود كه حدّ او سنگسار كردن است و اما سومى، غير محصن بود و حدّ تازيانه خورد و اما چهارمى، برده اى بود كه نيمى از حدّ بر وى زديم و اما پنجمى، ديوانه اى بود كه عقلش در اختيارش نيست».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 611

895- 46141- (26) زنا چند گونه و حدّ آن نيز به چند شكل است. از همين جاست كه عمر بن الخطاب شش نفر را كه در ارتباط با زنا دستگير شده بودند حاضر كرد و دستور داد تا بر هر كدام شان حدّ جارى شود.

اميرالمؤمنين عليه السلام نزد عمر نشسته بود. فرمود: «اى عمر، اين حكم اين گروه نيست. عمر گفت: پس شما بر اينان حدّ را جارى سازيد. حضرت يكى از آنان را پيش آورد و گردنش را زد و دومى را پيش آورد و سنگسارش كرد و سومى را پيش آورد و حدّ بر وى زد و چهارمى را آورد و نيمى از حدّ را بر وى زد و پنجمى را پيش آورد و او را تعزير كرد و اما فرد ششم را آزاد ساخت. عمر شگفت زده شد و مردم نيز متحيّر شدند! عمر گفت: اى ابوالحسن، شش نفر در يك قضيه و شما بر آنان پنج مجازات جارى كرديد كه هيچ حكمى از آن مشابه ديگرى نبود!

حضرت فرمود: آرى. اما نفر اول، كافر ذمّى اى بود كه با زن مسلمان زنا كرده و از ذمّه خارج گرديده است؛ بنابراين حكم وى شمشير است و اما نفر دوم، مردى محصن است كه زنا كرده و ما او را سنگسار كرديم و اما نفر سوم، مردى بى همسر است كه او را حدّ زديم و نفر چهارم، برده است كه زنا كرده و ما نيمى از حدّ را بر وى زديم و نفر پنجم، اين كار را به اشتباه انجام داده است و ما او را تعزير و ادب كرديم و نفر ششم، ديوانه اى است كه عقلش در اختيارش نيست و تكليف از وى ساقط است».

896- 46142- (27) هر كس كه با محرم خويش زنا كند، يك ضربه با شمشير بر وى مى زنند- محصن باشد يا نباشد و اگر آن زن با وى همراهى كرده است، بر زن هم ضربتى با شمشير زده مى شود. ولى اگر زن را به اكراه به زنا وا داشته باشد، چيزى بر زن نيست و هركس با محصنه زنا كند و خود نيز محصن باشد، هر كدام سنگسار مى شوند و هر كس كه با محصنه زنا كند، و خود محصن نباشد، براى زن سنگسار شدن و بر مرد تازيانه و يك سال تبعيد است ومسافت تبعيد پنجاه فرسخ [/ 300 كيلومتر] است.

897- 46143- (28) و اگر مرد و زن براى اولين بار در حالى كه هر دو محصن باشند يا يكى محصن و ديگرى غير محصن باشد زنا كنند، آن كس كه غيرمحصن است، صد تازيانه مى خورد در حالى كه آن كس كه محصن است، صد تازيانه مى خورد و پس

از آن سنگسار مى شود.

898- 46144- (29) امام صادق عليه السلام فرمود: «آن زمان كه دو ختنه گاه با هم ملاقات كند، تازيانه ثابت مى شود».

ارجاعات
گذشت:

در روايت هشت از باب يك از ابواب احكام عمومى حدود، گفتۀ آن زن كه: «اى اميرالمؤمنين، من زنا دادم؛ پاكم ساز. [تا آنجا كه] اميرالمؤمنين عليه السلام دستور داد تا چاله اى براى زن كنده شود.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 613

آن گاه وى را تا نيمۀ بدن در چاله دفن كرد [تا آنجا كه] همۀ مردم در آن روز بازگشتند، جز اميرالمؤمنين و امام حسن و امام حسين عليه السلام و اين سه نفر حدّ را بر آن زن جارى كردند».

و در روايت نهم، اين گفته كه: «چون حضرت مى خواست شراحه همدانيه را سنگسار كند، مردم فراوانى جمع شده بودند. حضرت درهاى رحبه را بست، سپس شراحه را آورد و در چاله اش قرار داد و او را سنگسار كرد تا مرد».

و در روايت سيزده، اين گفته كه: «مردى شكم گنده و مريض زنا كرده بود. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شاخۀ درخت خرما را كه صد خوشه بر آن بود آورد و به جاى حدّ، با آن شاخه يك ضربه بر اين مرد زد».

و در روايت سى و چهار، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «خداوند بر زناكار غضب كرد و صد تازيانه برايش قرار داد. هر كس كه بر زناكار غضب كند و بيش از اين بزند، من از او نزد خداوند بيزارى مى جويم و اين فرمودۀ خداوند است كه: آن حدود خداست، از حدود خداوند تجاوز نكنيد».

و در روايت دوازده از باب دوم، اين گفته كه: «چهار شاهد

عليه مردى محصن شهادت دادند. امام به آنان دستور داد تا خودشان آن فرد را سنگسار كنند. يكى از شاهدان او را سنگسار كرد ولى سه نفر ديگر امتناع ورزيدند».

و در روايت يك از باب سه، اين گفته كه: «مردى را كه خود اقرار به زنا كرده بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. [تا آنجا كه] حضرت فرمود: هر كس مشابه كار اين شخص را انجام داده است، وى را سنگسار نكند و برگردد. راوى گويد: برخى بازگشتند و بعضى ماندند و آنان كه مانده بودند، وى را سنگسار كردند».

و در روايت دو، اين گفته كه: «مردى نزد عيسى بن مريم عليه السلام آمد و به او گفت: اى روح خدا، من زنا كرده ام؛ پاكم ساز. عيسى عليه السلام دستور داد تا منادى ندا دهد كه همه براى پاك ساختن آن شخص بيايند. چون آن مرد آمد و مردم نيز جمع شدند و آن مرد در چاله قرار گرفت، فرياد كرد كه: هر كس بر عهدۀ وى حدّى الهى است، بر من حدّ جارى نسازد ...».

و در روايت سه از باب چهار، اين گفته كه: «چه بسا برده ام را در ارتباط با بعضى از گناهان مى زنم! حضرت فرمود: چه اندازه وى را مى زنى؟ گفتم: چه بسا صد تازيانه مى زنم! حضرت [با شگفت زدگى] فرمود كه: صد تازيانه! صد تازيانه! اين جمله را حضرت دو بار تكرار كرد، سپس فرمود: حدّ زنا! از خدا بترس ...». ونيز بنگر به ديگر احاديث همين باب كه بر برخى از مطلوب، دلالت دارد.

و در روايت يك از باب پنج، اين گفته كه: «رسول خدا صلى الله عليه و آله

مرد يهودى و زن يهودى اى را كه يهوديان نزد حضرت آوردند و گفتند كه اين دو زنا كرده اند، سنگسار كرد».

و در روايت يك از باب شش، اين فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «وظيفۀ امام است كه حدّ را بر آن كس كه بدان بر خويش اقرار كرده است، جارى سازد- هر كس كه باشد. جز زناكار محصن كه امام

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 615

وى را سنگسار نمى كند، تا آن كه چهار شاهد بر وى گواهى دهد و آن زمان كه چهار شاهد شهادت دهد، او را صد تازيانه به عنوان حدّ مى زند و سپس وى را سنگسار مى كند».

و در روايت دوم از باب نهم، اين گفته كه: «اى اميرالمؤمنين، به من مهلت دهيد تا دو ركعت نماز بخوانم. آن گاه امام وى را در چاله اش قرار داد [تا آنجا كه] تنها اميرالمؤمنين و امام حسن و امام حسين عليه السلام ماندند. حضرت سنگ برداشت و سه تكبير گفت و آن گاه وى را با سه سنگ كه در هر سنگى سه تكبير مى گفت، زد و سپس امام حسن عليه السلام مانند اميرالمؤمنين عليه السلام پرتاب كرد و پس از آن امام حسين عليه السلام، تا آن مرد مُرد و اميرالمؤمنين عليه السلام او را بيرون آورد و دستور داد تا قبرى برايش كنده شود و حضرت بر وى نماز گزارد و او را دفن كرد. به امام گفته شد كه: اى اميرالمؤمنين، چرا او را غسل نمى دهى؟

حضرت فرمود: او با چيزى غسل كرد كه تا روز قيامت پاك است. او بر كار بزرگى شكيبايى ورزيد».

و در روايت چهار، اين گفته كه: «براى بار چهارم

اقرار كرد. آن گاه رسول خدا صلى الله عليه و آله دستور داد كه سنگسار شود. چاله اى براى وى كندند و چون درد برخورد سنگ ها را احساس كرد، از چاله بيرون آمد و با شتاب مى رفت. زبير او را ديد، استخوان ساق شترى را به سويش پرتاب كرد و او را با آن از پا درآورد تا مردم به او رسيدند و وى را كشتند. از اين ماجرا پيامبر صلى الله عليه و آله را باخبر ساختند. حضرت فرمود: چرا رهايش نكرديد؟»

و در روايت هفت، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «كسى براى خداوند در پى گرفتن حقّى برنيايد كه [همان حقّ برعهدۀ خودش است] خداوند در پى گرفتن آن حقّ از وى نيز خواهد بود. راوى گويد: به خدا سوگند! گروهى برگشتند كه تا امروز ما نمى دانيم آنان كيانند! سپس حضرت آن مرد را با چهار سنگ زد و مردم هم سنگ به سوى وى پرتاب كردند».

و در روايت يك از باب دوازده، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «رسول خدا صلى الله عليه و آله دستور داد تا شاخه اى از درخت خرما كه صد خوشه در آن بود آوردند و با آن يك بار بر آن مرد زد و يك بار هم بر زن زد و آن گاه هر دو را آزاد ساخت. سپس اين آيه را خواند كه: دسته اى از ساقه هاى گندم [و مانند آن] را بگير و با آن بزن و سوگند خود را مشكن». و در روايت دو، اين گفته كه: «رسول خدا صلى الله عليه و آله به آن مرد زناكار بدون بيّنه، صد خوشه خرما را در يك بار

زد».

و در روايت سوم، چهارم، پنجم و ششم نيز مشابه آن.

و در روايت چهارم از باب هيجدهم، اين گفته كه: «دربارۀ مردى كه محصن بود و چهار بار به زنا بر خويش اقرار كرد [حضرت فرمود]: سنگسار مى شود تا بميرد يا پيش از آن كه سنگسار شود، خويش را تكذيب كند و بگويد من نكرده ام. اگر چنين گفت، رها مى شود و سنگسار نمى شود».

و در روايت ششم، اين گفته كه: «اگرمردى چهار بار بر خويش اقرار كرد و محصن بود، سنگسار مى شود» و نيز گفتۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر پس از اقرارش باز گردد، از او پذيرفته نيست و حدّ بر وى جارى مى شود ولى اگر محصن بود و از اقرارش بازگشت، ديگر سنگسار نمى شود و تنها حدّ بر وى زده و آزاد مى شود».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 617

باب 2 حكم زانى و زانيه كه در عدّۀ طلاق يا پس از آن زنا كنند
اشاره

899- 46146- (1) عمار بن موسى ساباطى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه زنى داشته است و وى را طلاق داده يا آن زن مرده پس از وى مرد زنا كرده است، پرسيدم. حضرت فرمود: بر وى سنگسار شدن ثابت است و نيز دربارۀ زنى كه شوهر داشته و آن شوهر وى را طلاق داده يا مرده است و پس از آن زن زنا داده است، پرسيدم: حضرت فرمود: آرى.»

900- 46147- (2) على بن جعفر گويد: «از برادرم موسى بن جعفر عليه السلام دربارۀ مردى كه طلاق داده يا زنش از وى جدا شده و پس از آن مرد زنا كرده است، پرسيدم: چه حكمى بر مرد است؟ حضرت فرمود:

سنگسار شدن».

901- 46148- (3) على بن جعفر گويد: «از برادرم موسى

بن جعفر عليه السلام دربارۀ زنى كه طلاق داده شده و پس از طلاق زنا داده است، پرسيدم: آيا سنگسار شدن بر وى ثابت است؟ حضرت فرمود: آرى.»

ارجاعات
گذشت:

در بسيارى از روايات باب دهم از ابواب عدّه ها و باب يازدهم و باب دوازدهم.

مى آيد:

در باب بعدى و باب چهارم، رواياتى مناسب اين باب

و نيز بنگريد به باب بيست و نهم؛ چرا كه در آن باب نيز روايت مناسب اين باب هست.

باب 3 حكم زناى محصن با كنيز زوجه اش ...
اشاره

902- 46149- (1) محمد بن مسلم از امام باقر يا امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه فرمود: «اگر مردى با كنيز همسرش زنا كند، حدّى كه براى زنا كار است، بر وى ثابت است».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 619

903- 46150- (2) محمد بن مسلم از امام باقر عليه السلام نقل مى كند كه: «حضرت دربارۀ مردى كه بدون اجازۀ همسرش با كنيز همسرش آميزش مى كند، فرمود: حدّى كه بر زناكار ثابت است بر اوست. وى صد تازيانه مى خورد. حضرت فرمود: اگر مردى با زن يهودى يا مسيحى يا كنيزى زنا كند، سنگسار نمى شود؛ ولى اگر با اين كه زن آزادى در اختيار وى است، با زن آزادى [ديگر] زنا كند، حكم سنگسار بر وى ثابت است و حضرت فرمود: همان گونه كه كنيز، زن مسيحى، زن يهودى مرد را محصن نمى كند، همچنين بر مرد حدّ محصن ثابت نمى شود، اگر با زن يهودى يا مسيحى يا كنيز زنا كند و زن آزادى در اختيار داشته باشد».

همين روايت در علل الشرايع. محمد بن مسلم گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ مردى كه با كنيز همسرش آميزش مى كند ...» باقيماندۀ متن، مانند متن روايت قبلى است؛ تنها جملۀ «اگر با اين كه زن آزادى در اختيار وى است با زن آزادى [ديگر] زنا كند، سنگسار شدن بر وى ثابت است» را نياورده است».

904- 46151- (3) مردى را كه با كنيز همسرش آميزش كرده و كنيز از وى

باردار شده بود، نزد اميرالمؤمنين على عليه السلام آوردند. آن مرد اظهار داشت كه همسرش كنيز را به وى بخشيده بوده است ولى همسرش انكار مى كرد. اميرالمؤمنين عليه السلام به مرد فرمود: «قطعا بايد شاهدانى بياورى [كه شهادت دهند همسرت كنيز تو را به تو بخشيده بوده است] وگرنه تو را سنگسار مى كنم. زن چون چنين ديد، خود اعتراف كرد [كه كنيز را به شوهرش بخشيده بوده است] و اميرالمؤمنين عليه السلام زن را حدّ زد».

905- 46152- (4) زنى مرافعۀ شوهرش را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام برد و گفت كه: «وى با كنيزم زنا كرده است. مرد آميزش با كنيز را پذيرفت ولى گفت كه همسرش كنيز را به وى بخشيده بوده است. امام عليه السلام از مرد بيّنه خواست ولى مرد بيّنه اى نداشت. حضرت دستور داد تا آن مرد را سنگسار كنند. زن چون چنين ديد، گفت: شوهرش راست مى گويد؛ زن، كنيز را به شوهرش بخشيده بوده است. در اينجا اميرالمؤمنين عليه السلام دستور داد تا مرد را آزاد سازند و امر كرد كه حدّ قذف بر زن زده شود».

906- 46153- (5) زكريا بن آدم گويد: «از امام رضا عليه السلام دربارۀ مردى كه با كنيز همسرش آميزش كرده و همسرش كنيز را به وى نبخشيده بوده است، پرسيدم. حضرت فرمود: آن مرد زناكار و حكم سنگسار بر وى ثابت است».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 621

907- 46154- (6) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ مردى كه با كنيز همسرش آميزش كرده است، فرمود: «هر حدّى كه بر زناكار است، بر وى ثابت است و [حضرت افزود]: مرى را كه با كنيز همسرش زنا كرده

باشد، نزد من نمى آورند مگر آن كه او را سنگسار مى كنم».

908- 46155- (7) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ مردى كه با كنيز همسرش بدون اجازۀ همسرش زنا كرده بود، حكم داد كه: «حدّى كه بر زناكار است، بر وى ثابت است ولى سنگسار نمى شود و حدّ زناكار تنها در صورتى است كه با زن مسلمان آزاد زنا كند».

ارجاعات
گذشت:

در باب بيست و ششم از ابواب نكاح عبيد و باب شصت و سه، رواياتى در ارتباط با اين باب.

مى آيد:

در باب هشتم از ابواب حدّ زنا، به روايتى در ارتباط با اين باب بنگريد.

باب 4 تعريف محصن
اشاره

909- 46156- (1) اسماعيل بن جابر گويد: «از امام باقر عليه السلام پرسيدم: مرد محصن كيست؟ حضرت فرمود: كسى كه زنى در اختيارش باشد كه صبح و شام نزد وى برود».

910- 46157- (2) و تعريف محصن اين است كه زنى در اختيارش باشد كه صبح و شام نزد وى برود.

911- 46158- (3) اسحاق بن عمار گويد: «از امام كاظم عليه السلام دربارۀ مردى كه در اختيارش كنيزكى همخوابه يا كنيزى كه با وى آميزش مى كند، هست پرسيدم كه: آيا اين كنيزى كه نزد وى است، او را محصن مى سازد؟ حضرت فرمود: آرى؛ چرا كه در نزد مرد چيزى است كه او را از زنا كردن بى نياز مى سازد.

پرسيدم: اگر كنيزى نزد وى است و مى گويد با آن كنيز آميزش ندارد؟ حضرت فرمود: اين گفته اش پذيرفته نيست. پرسيدم: اگر زنى به ازدواج موقت نزد اوست، آيا او را محصن مى كند؟ حضرت فرمود:

نه، احصان بر اين پايه است كه دائمى باشد».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 623

همين روايت در علل الشرايع. اسحاق بن عمار گويد: «از امام كاظم عليه السلام پرسيدم ...» [آن گاه به سان روايت قبلى ذكر كرده]؛ تنها جملۀ «اگر كنيزى نزد وى است و مى گويد كه با آن كنيز آميزش ندارد، حضرت فرمود: گفته اش پذيرفته نيست» را نياورده است».

912- 46159- (4) ابواسحاق گويد: «از امام كاظم عليه السلام دربارۀ زناكارى كه كنيزى همخوابه دارد يا كنيزى كه با وى آميزش مى كند، پرسيدم. حضرت فرمود: آنچه ملاك است، تنها بى نياز بودن است؛ به اين گونه كه در نزد مرد زنى باشد

كه وى را از زنا بى نياز سازد. پرسيدم: اگر مى گويد كه با كنيز آميزش نمى كند؟

حضرت فرمود: گفته اش پذيرفته نمى شود. پرسيدم: اگر زن متعه اى نزد وى است؟ حضرت فرمود:

تنها آنچه ملاك است، اين است كه زن دائمى نزد وى باشد».

913- 46160- (5) حريز گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى محصن پرسيدم. حريز گويد: امام فرمود: آن مردى است كه زنا كند و نزدش زنى باشد كه او را بى نياز سازد».

914- 46161- (6) حريز گويد: «از او دربارۀ مردى محصن پرسيدم. حضرت فرمود: همان است كه نزدش زنى باشد كه او را بى نياز سازد».

915- 46162- (7) ابوبصير گويد: «مرد، محصن نمى شود تا آن كه زنى نزد وى باشد كه در را بر وى ببندد [/ با وى خلوت كند]».

916- 46163- (8) راوى از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه ازدواج موقت مى كند، پرسيد كه: «آيا اين ازدواج موقت وى را محصن مى سازد؟ حضرت فرمودكه: نه؛ محصن بودن تنها بر پايۀ همسر دائمى است».

917- 46164- (9) اسحاق بن عمار گويد: «به امام كاظم عليه السلام گفتم: مردى، كنيزى دارد. آيا اين كنيز وى را محصن مى كند؟ حضرت فرمود: آرى. تنها ملاك بر پايۀ بى نياز شدن است. اسحاق بن عمار گويد: پرسيدم:

زن متعه اى هم؟ حضرت فرمود: نه، ملاك احصان بر پايۀ زن دائمى است. اسحاق بن عمار گويد:

پرسيدم: اگر بگويد كه با اين كنيز آميزش نمى كرده است؟ اسحاق گويد: حضرت فرمود: گفته اش پذيرفته نمى شود و اين كنيز داشتن تنها به اين دليل كه مرد مالك كنيز است، محصن بودن را بر وى ثابت مى كند».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 625

918- 46165- (10) از امام صادق عليه

السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند عز و جل: زنان محصنه، سؤال شد. حضرت فرمود: «آنان همان شوهرداران هستند. پرسيدم: و زنان محصنه از اهل كتاب؟ حضرت فرمود: آنان همان زنان عفيف از اهل كتابند».

919- 46166- (11) از امام جعفر صادق عليه السلام در فرمايش خدا: و زنان محصنه، فرمود: «همۀ آنان، زنان شوهردار هستند».

920- 46167- (12) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «محصن بودن و سنگسار كردن ثابت نمى شود جز پس از ازدواج درست و آميزش و بودن زن و مرد با هم. پس اگر مرد و زن آميزش را انكار كنند- بعد از آن كه مرد با زن آميزش كرده است- انكار اين دو پذيرفته نيست. حضرت فرمود: محصن بودن با ازدواج موقت نمى شود».

ارجاعات
مى آيد:

در باب بعدى و پس از آن در باب هفتم و باب هشتم، رواياتى مناسب اين باب.

و در روايت چهارم از باب ششم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «مردى كه نزد خانواده اش نيست و نيز مردى كه زن موقت دارد، سنگسار نمى شود».

باب 5 احصان در بردگان
اشاره

921- 46168- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «مرد آزاد، كنيز را و نيز غلام [برده] زن آزاد را محصن نمى سازد».

شيخ طوسى رحمه الله گفت: «اين روايت با رواياتى كه قبلا آورده ايم به اين كه كنيز هم محصنه مى شود، منافاتى ندارد؛ چرا كه توجيه اين روايت آن است كه مرد آزاد نمى تواند كنيز را محصن سازد به گونه اى كه اگر كنيز زنا داد، حكم سنگسار بر وى واجب شود. مانند موردى كه در اختيار مرد آزاد، زن آزاده اى باشد و آن زن زنا دهد كه حكم سنگسار بر زن واجب مى شود و اين تفاوت بدان جهت است كه حدّ برده و كنيز اگر زنا كنند، نصف حدّ آزاد است و آن پنجاه تازيانه است كه به هيچ شكل سنگسار نمى شوند و همچنين است فرمودۀ امام عليه السلام كه: زن آزاد نمى تواند برده را محصن سازد؛ به اين معنى كه زن آزاد نمى تواند برده را به گونه اى كه حكم سنگسار بر وى واجب شود، محصن سازد و بر پايۀ اين تاويل، ديگر ميان روايات منافاتى نيست».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 627

922- 46169- (2) حلبى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مرد آزاد پرسيدم كه: آيا كنيز را محصنه مى كند؟ حضرت فرمود: مرد آزاد، كنيز را محصنه نمى كند و كنيز مرد آزاد را محصن نمى سازد ولى مرد يهودى، زن مسيحى را و

مرد مسيحى، زن يهودى را محصن مى كند».

923- 46170- (3) محمد بن مسلم گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ اين كه آيا كنيز، مرد آزاد را محصن مى كند، پرسيدم. حضرت فرمود: كنيز داشتن، موجب محصن شدن مرد آزاد نيست و برده داشتن نيز موجب محصن بودن زن آزاد نمى شود ولى مرد مسيحى، موجب محصنه شدن زن يهودى و مرد يهودى، موجب محصنه شدن زن مسيحى است».

924- 46171- (4) و همان گونه كه داشتن كنيز، زن مسيحى و زن يهودى موجب محصن بودن مرد آزاد نمى شوند، چنانچه وى با زن آزادى زنا كرده باشد، همين گونه حدّ زناى مرد محصن بر وى ثابت نمى شود، اگر- در حالى كه زنى آزاد در اختيار دارد- با زن يهودى يا زن مسيحى يا كنيزى زنا كند.

925- 46172- (5) على بن جعفر گويد: «از برادرم موسى بن جعفر عليه السلام دربارۀ مرد آزادى كه كنيزى در اختيار دارد، پرسيدم كه: آيا اگر زنا كند، حكم سنگسار بروى ثابت مى شود؟ حضرت فرمود: آرى».

ارجاعات
مى آيد:

در روايت چهارم از باب بعدى، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «مردى كه از خانواده اش دور است، سنگسار نمى شود و نيز مردى كه همسر گرفته ولى هنوز او را نبرده و با وى آميزش نكرده است، سنگسار نمى شود».

و در روايت هفتم از باب هشتم، اين گفته كه: «مردى زنا مى كند ولى هنوز همسرش را نبرده و با وى آميزش نكرده است آيا محصن محسوب مى شود؟ حضرت فرمود: نه و نيز با كنيز هم محصن به حساب نمى آيد».

و در روايت هشتم، فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «با داشتن كنيز، محصن نمى شود».

و در روايت نهم، اين گفته كه: «برده اى

با زن آزادى ازدواج مى كند و پس از آن آزاد مى شود و در پى آن زنا مى كند. حضرت فرمود: وى سنگسار نمى شود تا آن كه با زن آزادش پس از آزادى خود، آميزش كند».

و روايت سوم، چهارم، پنجم و دوازدهم از همين باب هشتم، دلالت بر برخى از مفاد اين باب مى كند.

باب 6 حكم احصان در فرض غيبت هر يك از زوجين
اشاره

926- 46173- (1) محمد بن مسلم گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: مردى كه از همسرش دور شده است و زنى كه از شوهرش دور شده است، سنگسار شدن بر آنان ثابت نمى شود مگر اين كه مرد همراه با زن و زن همراه با مرد باشد».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 629

927- 46174- (2) امام صادق عليه السلام فرمود: «مردى كه از همسرش دور شده و زنى كه از شوهرش دور شده است، سنگسار شدن بر آنان نيست مگر اين كه مرد با همسرش و زن با شوهرش در يك جا با هم اقامت داشته باشند».

928- 46175- (3) مردى كه از همسرش دور است و زنى كه شوهرش از وى دور است، محصن محسوب نمى شوند. محصن بودن كه به واسطۀ آن حكم سنگسار واجب مى شود، آن است كه مرد با همسرش و زن با شوهرش در يك جا اقامت داشته باشند.

929- 46176- (4) عمر بن يزيد گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: برايم بگوييد مردى كه از خانواده اش دور است و زنا مى كند، آيا سنگسار مى شود در صورتى كه همسرى دارد ولى از همسرش دور است؟ حضرت فرمود: مردى كه از خانواده اش دور است و نيز مردى كه زنى در اختيار دارد ولى هنوز با وى آميزش نكرده است

و نيز مردى كه زن متعه دارد، سنگسار نمى شود. پرسيدم: مقدار مسافتش كه محصن نمى شود چيست؟ حضرت فرمود: آن زمان كه نمازش را شكسته و روزه اش را افطار كند، ديگر محصن نيست».

930- 46177- (5) امام باقر عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ مردى كه همسرى در بصره داشت ولى در كوفه زنا كرده بود، حكم داد كه سنگسار شدن از وى رفع شود و حدّ زناكار بر وى زده شود. امام باقر عليه السلام فرمود: و نيز اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ مردى كه در زندان محبوس است و همسرى در همان شهر در خانه دارد كه نمى تواند بدان دست يابد و در زندان زنا كرده است، حكم داد كه وى تازيانه مى خورد و سنگسار شدن از وى رفع مى شود».

931- 46178- (6) حارث بن مغيره گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه همسرى در عراق دارد و در حجاز زنا كرده است، پرسيدم. حضرت فرمود: حدّ زناكار يعنى صد تازيانه بر وى زده مى شود ولى سنگسار نمى شود. پرسيدم: اگر اين مرد با همسرش در يك شهر باشد و مرد در زندان محبوس است و نمى تواند از زندان بيرون آيد و نزد همسرش برود، نظر شما چيست، چنان چه در زندان زنا كند؟

حضرت فرمود: اين مرد به منزلۀ غايب از همسرش، صد تازيانه مى خورد».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 631

932- 46179- (7) عمر دستور داد تا مرد يمنى كه همسردار بود ولى در مدينه زنا كرده بود، سنگسار شود.

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «حكم سنگسار بر وى نيست؛ چرا كه از همسرش دور است و همسر وى در شهر ديگرى است. تنها بر اين فرد

حدّ واجب است. عمر گفت: خداوند مرا براى مشكلى كه ابوالحسن در كنار آن حاضر نيست، نگاه ندارد».

ارجاعات
گذشت:

در باب قبلى، مناسب با اين باب.

مى آيد:

در باب بعدى، روايتى كه بر اين باب دلالت دارد.

باب 7 مقدار مسافت سفرى كه شخص را از احصان خارج مى كند
اشاره

933- 46180- (1) راوى گويد: «مقدار مسافتى كه اگر مرد محصن زنا كند سنگسار نمى شود، چيست؟ حضرت فرمود: آن زمان كه نمازش شكسته باشد و روزه اش را افطار كند».

ارجاعات
گذشت:

در روايت چهارم از باب پيشين، اين گفته كه: «در چه مقدار مسافتى از سفر، مرد محصن نيست؟

حضرت فرمود: آن زمان كه نمازش شكسته باشد و روزه اش را افطار كند».

باب 8 وقوع احصان و اثبات حكم رجم
اشاره

934- 46181- (1) رفاعه گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه هنوز با همسرش آميزش نكرده، زنا كند پرسيدم كه: آيا سنگسار مى شود؟ حضرت فرمود: نه».

935- 46182- (2) رفاعة بن موسى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه هنوز با همسرش آميزش نكرده، زنا كند پرسيدم كه: آيا سنگسار مى شود؟ حضرت فرمود: نه. پرسيدم: اگر پيش از آن كه با همسرش آميزش داشته باشد زنا كند، او را از همسرش جدا مى سازند؟ حضرت فرمود: نه» و در حديث ديگرى آمده است كه حدّ بر او ثابت مى شود.

936- 46183- (3) محمد بن مسلم مى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند متعال: آن زمان كه

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 633

محصن شدند، پرسيدم. حضرت فرمود: محصن شدن زنان به آن است كه شوهر با آنان آميزش كند.

پرسيدم: اگر شوهر با آنان آميزش نكند، آيا حدّى بر آنان نيست؟ حضرت فرمود: بله، هست».

937- 46184- (4) محمد بن مسلم گويد: «از امام باقر يا امام صادق عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند در ارتباط با كنيزان كه: در صورتى كه محصنه باشند، پرسيدم كه: محصنه شدن آنان به چيست؟ حضرت فرمود: شوهر با آنان آميزش مى كند. پرسيدم: پس اگر شوهر با آنان آميزش نداشته است، حدّى بر آنان نيست؟

حضرت فرمود: بله، هست».

938- 46185- (5) عبدالله بن سنان گويد: «امام صادق عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند پيرامون كنيزان كه: در صورتى كه محصنه باشند،

فرمود: احصان كنيزان به اين است كه مالك با آنان آميزش كند. پرسيدم: اگر با آنان آميزش نكند وآنان كارى كنند، حدّ بر آنان ثابت مى شود؟ حضرت فرمود: آرى، نصف حدّ ولى اگر كنيز زنا دهد- در حالى كه شوهردار است- پس سنگسار كردن ثابت است».

939- 46186- (6) مردى را كه عليه خويش اقرار به زنا كرده بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت به او فرمود: «محصن هستى؟ او گفت: آرى. حضرت فرمود: بنابراين سنگسار مى شوى. امام او را به زندان برد. شب كه شد، مردم را جمع كرد تا وى را سنگسار كنند. مردى از ميان مردم گفت: اى اميرالمؤمنين، اين مرد با زنى ازدواج كرده ولى هنوز با وى آميزش نكرده است. اميرالمؤمنين على عليه السلام شاد شد و حدّ بر وى جارى كرد [و ديگر وى را سنگسار نكرد]». امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «احصان نمى شود و سنگسار واجب نمى شود مگر پس از ازدواج درست و آميزش».

940- 46187- (7) محمد بن مسلم گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ مردى كه زنا مى كند و با همسرش آميزش نداشته است، پرسيدم كه: آيا محصن محسوب مى شود؟ حضرت فرمود: نه و نيز با داشتن كنيز محصن نيست».

941- 46188- (8) رفاعه گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه پيش از آن كه با اهلش آميزش داشته باشد زنا كرده است، پرسيدم كه: آيا سنگسار مى شود؟ حضرت فرمود: نه. پرسيدم: اگر پيش از آميزش با همسرش زنا كند، او را از همسرش جدا مى كنند؟ حضرت فرمود: نه». ابن ابى عمير در متن اين روايت اين جملۀ اضافه را دارد كه: «مرد با

داشتن كنيز، محصن نمى شود».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 635

942- 46189- (9) امام صادق عليه السلام دربارۀ برده اى كه با زن آزادى ازدواج مى كند، پس از آن آزاد مى شود و زنا مى كند، فرمود: «بر اين مرد تا زمانى كه پس از آزادى با همسر آزادش آميزش كند، سنگسار نيست.

پرسيدم: آيا زن آزادش اختيارى عليه مرد پس از آزادى مرد دارد؟ حضرت فرمود: نه. آن زن آزاد به اين مرد در زمانى كه بنده بود، راضى شده؛ بنابراين مرد برهمان پايۀ ازدواج اول است».

943- 46190- (10) على بن جعفر گويد: «از برادرم موسى بن جعفر عليه السلام دربارۀ مردى كه با زنى ازدواج كرده ولى آميزشى با وى نداشته و پس از آن زنا كرده است، پرسيدم كه: چه حدّى بر وى است؟

حضرت فرمود: به عنوان حدّ، تازيانه مى خورد و سرش تراشيده مى شود و از همسرش جدا و يك سال تبعيد مى شود».

روايت مشابه. امام جعفر صادق عليه السلام از پدرشان و پدرشان از پدران شان عليه السلام نقل مى كنند كه: «دربارۀ زنى كه پيش از آن كه با وى آميزش شود زنا كرده است، فرمود: اين دو را از هم جدا مى كنند و مهرى هم براى زن نيست؛ چرا كه كار انجام شده از سوى وى بوده است».

944- 46191- (11) حنّان گويد: «من مى شنيدم كه مردى از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه ازدواج نكرده و زنا مى كند، بعد از آن ازدواج و زنا كرده- پيش از آن كه با همسرش آميزش داشته باشد- پرسيد. حضرت فرمود: صد تازيانه مى خورد و مويش تراشيده و يك سال از شهر تبعيد مى شود و او را از همسرش جدا

مى كنند».

945- 46192- (12) و اگر زن آزادى در اختيار برده اى باشد و برده آزاد شود و زنا كند، اگر پس از آزادى اش با همسر آزادش آميزش داشته است، سنگسار مى شود ولى اگر پس از آزادى اش با همسرش آميزش نداشته است، حدّ بر او زده مى شود.

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب چهارم و باب ششم، رواياتى كه بر مفاد اين باب دلالت دارد.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 637

باب 9 حكم زناى بالغ با نابالغ
اشاره

946- 46193- (1) ابو بصير گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ پسر نابالغ ده ساله اى كه با زنى زنا كند، سؤال شد:

حضرت فرمود: پسر كمتر از حدّ، تازيانه مى خورد و زن، حدّ كامل بر او جارى مى شود. از امام سؤال شد: اگر زن محصن باشد؟ حضرت فرمود: سنگسار نمى شود؛ چون فردى كه با او آميزش كرده است بالغ نيست و اگر وى بالغ بود، زن سنگسار مى شد».

947- 46194- (2) و اگر پسركى نابالغ زنا كند ... در اين متن مشابه روايت قبل را آورد و افزوده است: «و همچنين اگر مردى با دخترى نابالغ زنا كند به دختر كمتر از حدّ، و به مرد، تمام حدّ زده مى شود».

948- 46195- (3) امام رضا عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ زن محصنى كه پسركى با وى زنا كرده بود و عمر دستور داده بود تا وى سنگسار شود، حكم كرد كه: نبايد سنگسار شود و تنها حدّ بر وى جارى مى شود و سنگسار بر وى ثابت نيست؛ چرا كه زانى نابالغ است».

949- 46196- (4) ابن بكير گويد: «از امام صادق عليه السلام در آخرين ديدار دربارۀ پسرى كه بالغ نيست و با زنى زنا كرده، پرسيدم كه: با اين دو چه مى كنند؟ حضرت فرمود: به پسر كمتر از حدّ زده مى شود و حدّ [كامل] بر زن جارى مى شود. پرسيدم: دخترى نابالغ همراه با مردى كه با وى زنا مى كند، يافت مى شود با اين اين دو چه مى كنند؟ حضرت فرمود: به دختر كمتر از

حدّ زده مى شود و بر مرد، حدّ كامل جارى مى شود».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 639

950- 46197- (5) امام صادق عليه السلام دربارۀ پسرى كه با زنى زنا مى كند، فرمود: «پسر، تعزير مى شود و بر زن حدّ [كامل] جارى مى شود و دربارۀ مردى كه با دخترى [نابالغ] زنا مى كند، فرمود: دختر تعزير مى شود و بر مرد، حدّ [كامل] جارى مى شود».

951- 46198- (6) امام صادق عليه السلام فرمود: پسر بچه اگر با زنى زنا كند، حدّ بر او زده نمى شود ولى مردى كه با دختر بچه زنا كند، حدّ مى خورد».

952- 46199- (7) على بن جعفر گويد: «از برادرم موسى بن جعفر عليه السلام دربارۀ پسر بچه اى كه با زنى زنا كند، پرسيدم. حضرت فرمود: زن تازيانه مى خورد ولى بر پسر بچه چيزى نيست».

953- 46200- (8) امام جعفر صادق عليه السلام دربارۀ صغيرى كه هنوز بالغ نشده است و زن بزرگسالى با وى زنا كرده است و مرد بالغى كه با صغيره اى كه بالغ نشده است زنا كرده است، فرمود: «بالغ از آن دو چنانچه بكر باشد- منهاى طفل- حدّ زانى خورده مى شوند و طفل ها حدّ ندارند ولى دردناك تأديب مى شوند».

954- 46201- (9) على بن جعفر گويد: «از برادرم موسى بن جعفر عليه السلام دربارۀ مردى كه با دختركى زنا كرده است، پرسيدم كه: چه حكمى بر وى است؟ حضرت فرمود: حدّ».

955- 46202- (10) عبدالرحمن گويد: «از او [معصوم عليه السلام] دربارۀ پسرى كه با زنى زنا كرده است، پرسيدم. حضرت فرمود: پسر بچه تازيانه زده نمى شود و نيز از مردى كه با دختركى زنا مى كند، پرسيدم. حضرت فرمود:

به مرد تازيانه زده مى شود».

ارجاعات
گذشت:

در روايت دوم از

باب دوازدهم از ابواب مقدمات، اين گفته كه: «چه زمانى عليه پسر ثابت مى شود كه به حدود تام مؤاخذه و حدود تام بر او اجرا و بدان جلب شود؟ حضرت فرمود: آن زمان كه يتيمى از وى برود و بالغ شود. پرسيدم: آيا اين حدّى دارد كه بدان شناخته شود؟ حضرت فرمود: آن زمان كه محتلم شود يا به پانزده سالگى برسد يا آن كه شرمگاهش موى زبر درآورد، در اين صورت حدود تام بر وى جارى و به حدود تام مؤاخذه و نيز حدود تام به نفعش اخذ شود».

و در روايت سوم، اين گفته كه: «پسر آن زمان كه پدرش وى را همسر دهد و او با اين كه نابالغ است با همسرش آميزش كند، آيا حدود بر او جارى مى شود؟ در همين حال كه او نابالغ است، راوى گويد: حضرت فرمود: اما حدود كاملى كه مردان بدان مؤاخذه مى شوند، نه. ولى در ارتباط با همۀ حدود به اندازۀ سنش تازيانه مى خورد؛ بنابراين تا پانزده سالگى به اين شكل مؤاخذه مى شود و حدود خداوند در ميان بندگانش و نيز حقوق مسلمانان، در ميان شان باطل نمى شود».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 641

و در روايت پنجم، اين گفته كه: «نماز بر بچه آن زمان كه بفهمد و روزه آن زمان كه توان روزه گرفتن را پيدا كند و شهادت و حدود آن زمان كه محتلم شود، واجب مى شود.»

و در روايت پانزدهم، اين گفته كه: «آن زمان كه هشت سال پسر تمام شود، كار وى نافذ و فرائض و حدود بر وى واجب است و آن زمان كه دختر نه سالش تمام شود، او نيز چنين

خواهد بود».

و در روايت شانزدهم، فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «آن زمان كه پسر هشت ساله شود، تصرف او در مالش نافذ است. مرحوم شيخ طوسى اين روايت را بر موردى كه يك كار از آنان چند مرتبه سر زند، حمل كرده است و به ديگر احاديث باب نيز توجه كن؛ چرا كه با مقام ما مناسبت دارد.

و در روايت دهم از باب پنجاه و يكم از ابواب تزويج، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «آن زمان كه دختر با شوهرش آميزش كند و نه ساله باشد، يتيمى اش زايل، اموالش به او داده، حدود تام بر او و به نفع او جارى مى شود».

و در روايت چهاردهم از باب يكم از ابواب احكام عمومى حدود، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه:

«پيوسته اميرالمؤمنين على عليه السلام آن زمان كه دختر و پسر نابالغ را نزد حضرت مى آوردند، حدّى از حدود خداوند عز و جل را باطل نمى كرد. از امام سؤال شد كه: چگونه حضرت مى زد؟ امام فرمود: حضرت پيوسته تازيانه را با دست از وسط آن يا يك سوم آن مى گرفت و آن گاه با آن به اندازۀ سن آنان مى زد و هيچ حدّى از حدود خداوند عز و جل را باطل نمى كرد».

و در روايات باب سيزدهم، رواياتى كه بر اين مطلب دلالت دارد مى آيد؛ لذا به آن مراجعه كنيد.

مى آيد:

در باب بيست و نهم از ابواب حدّ سرقت، رواياتى هست كه بر اين مطلب دلالت دارد.

باب 10 كيفيّت و كميّت شهادت به زنا
اشاره

956- 46203- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «حدّ سنگسار كردن آن است كه چهار نفر شهادت دهند كه ديده اند مرد [آلت خويش را] داخل مى كند و بيرون مى كشد».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 643

957- 46204- (2) امام صادق عليه السلام فرمود: «حدّ سنگسار كردن در زنا آن است كه چهار نفر شهادت دهند كه ديده اند مرد [آلت خويش را] داخل مى كند و بيرون مى آورد».

958- 46205- (3) امام باقر عليه السلام بيان داشت: «اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: مرد و زن سنگسار نمى شوند، تا آن كه چهار شاهد بر وى شهادت دهند كه مرد [آلت خويش را] وارد و خارج كرده است».

959- 46206- (4) امام صادق عليه السلام فرمود: «مرد و زن سنگسار نمى شوند، تا چهار شاهد عليه آنان بر آميزش و داخل كردن و وارد كردن چون ميل در سرمه دان شهادت دهند».

960- 46207- (5) امام صادق عليه السلام فرمود: «زناكار حدّ نمى خورد، تا آن كه چهار شاهد عليه وى، بر آميزش و وارد كردن و خارج كردن چون ميل در سرمه دان شهادت دهند و لعان ثابت نمى شود تا آن كه بگويد، ديده است».

961- 46208- (6) زناكار حدّ نمى خورد، تا آن كه چهار شاهد عادل عليه وى شهادت دهند يا خود چهار بار عليه خويش اقرار كند. در اين هنگام است كه حدّ بر وى جارى مى شود.

962- 46209- (7) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «مرد و زن سنگسار نمى شوند، تا آن كه چهار مرد عادل و مسلمان عليه آنان شهادت دهند كه ديده اند مرد با زن آميزش مى كند

و وارد كردن و بيرون كشيدن را آن گونه كه ميل در سرمه دان وارد و خارج مى شود، ديده اند و همچنين اگر محصنه نباشند، حدّ نمى خورند مگر با چنين شهادتى».

963- 46210- (8) امام جعفر صادق عليه السلام بيان داشت: «همان گونه كه خداوند عز و جل فرموده است، در زنا كمتر از چهار شاهد جايز نيست و اگر سه نفر شهادت دهند و چهارمى نيايد كه شهادت دهد، بر هر سه، حدّ قاذف [نسبت نارواى زنا دهنده] زده مى شود».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 645

964- 46211- (9) امام باقر عليه السلام بيان داشت: «اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: نه به مرد و نه به زن، تازيانه زده نمى شود تا آن كه چهار شاهد عليه او بر وارد كردن آلت و بيرون كشيدن آن شهادت دهند. حضرت افزود: من اولين كسى كه از چهار نفر شهادت مى دهند، نخواهم بود؛ از آن مى ترسم كه برخى از شهود، شهادت ندهند و من تازيانه بخورم».

965- 46212- (10) امام باقر عليه السلام بيان داشت: «اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: من اولين شاهد از شاهدان چهار گانۀ زنا نمى شوم. مى ترسم كه برخى از آنان از شهادت دادن امتناع ورزند و من تازيانه بخورم».

966- 46213- (11) امام صادق عليه السلام فرمود: «سنگسار كردن ثابت نمى شود، تا آن كه چهار شاهد شهادت دهند كه ديده اند مرد با آن زن آميزش مى كند».

967- 46214- (12) عبدالله بن جذاعه گويد: «از او [امام معصوم عليه السلام] دربارۀ چهار نفر كه عليه دو مرد و دو زن شهادت به زنا داده اند، پرسيدم. حضرت فرمود: سنگسار مى شوند».

968- 46215- (13) امام باقر عليه السلام فرمود: «اگر شاهد بگويد كه مرد با

آن زن آن گونه كه يك مرد با زنش مى نشيند، نشسته است [منظور از آن، نشستن ويژه است] حدّ بر وى جارى مى شود».

969- 46216- (14) عمار ساباطى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه سه نفر عليه وى شهادت داده اند كه با زنى زنا كرده است و شاهد چهارم شهادت مى دهد كه نمى داند اين مرد با كدام زن زنا كرده است، پرسيدم. حضرت فرمود: حدّ نمى خورد و سنگسار نمى شود».

970- 46217- (15) عباد بصرى گويد: «از امام باقر عليه السلام پرسيدم: سه نفر عليه يك نفر به زنا شهادت داده اند و گفته اند الان شاهد چهارم را مى آوريم. حضرت فرمود: اين سه، هشتاد تازيانه حدّ قاذف مى خورند».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 647

971- 46218- (16) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ سه نفر كه عليه مردى به زنا شهادت داده اند، فرمود: «شاهد چهارم كجاست؟ آنان اظهار داشتند كه: الان مى آيد. حضرت فرمود: اين سه نفر را حدّ بزنيد. در حدود الهى مهلت و تأخير زمانى نيست».

972- 46219- (17) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «هركس كه حدّ بر وى واجب شد، اجرا مى شود و در حدود الهى مهلت و تأخير نيست».

973- 46220- (18) سه نفر نزد اميرالمؤمنين عليه السلام عليه مردى به زنا شهادت دادند. حضرت فرمود: «نفر چهارم كجاست؟ گفتند: الان مى آيد. حضرت فرمود: اين سه نفر را بگيريد. در حدود الهى مهلت و تأخير زمانى نيست».

974- 46221- (19) زراره گويد: «شهود جداى از هم پذيرفته نيست. اگر سه نفر بودند، چهارمى بعدا پذيرفته است».

975- 46222- (20) على بن ابى طالب عليه السلام فرمود: «اگر شهودى كه عليه يك فرد شهادت به زنا داده اند، در جاى

زنا با هم اختلاف داشته باشند، تازيانه مى خورند».

976- 46223- (21) روايت شده است كه: «عمر، مغيرة بن شعبه را به نمايندگى خويش بر بصره گماشت. مغيره در طبقۀ پايين خانه و نافع، ابوبكره، شبل و زياد در طبقۀ بالا سكونت داشتند. بادى وزيد و در اتاق باز شد و پرده كنار رفت. آنان ديدند كه مغيره در ميان دو پاى يك زن است. صبح كه شد، مغيره جلو رفت تا به نماز بايستد. ابوبكره گفت: از جاى نماز ما دور شو. اين ماجرا به عمر رسيد. عمر نوشت تا آنان را نزد وى ببرند و به مغيره نوشت كه ابوبكره سخنى دربارۀ تو مى گويد؛ در صورتى كه درست باشد، اگر پيش از آن مرده بودى برايت بهتر بود؛ بنابراين به سوى مدينه حركت كن. پس از آن، نافع، ابوبكره و شبل بن معبد شهادت دادند. عمر گفت: مغيره هلاك شد، جز يك چهارمش؛ بعد كه زياد آمد شهادت بدهد. عمر گفت: اين فردى است كه جز به حقّ شهادت نمى دهد- انشاءالله. زياد گفت:

اما من به زنا شهادت نمى دهم ولى من كار زشتى را ديدم. عمر گفت: الله اكبر! و سه نفر را تازيانه زد.

ابوبكره كه تازيانه خورد، گفت: شهادت مى دهم كه مغيره زنا كرده است. عمر خواست تا [مجددا]

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 649

ابوبكره را تازيانه زند. اميرالمؤمنين على عليه السلام به وى گفت: اگر به ابوبكره تازيانه بزنى، بايد كه صاحبت را سنگسار كنى؛ يعنى مغيره را سنگسار كن».

علامه حلّى گويد: «مورد استشهاد ما اين است كه اين جريان آشكار و مشهود بوده و كسى آن را انكار نكرده است. در تفسير فرمودۀ

اميرالمؤمنين عليه السلام به عمر كه: اگر براى بار دوم ابوبكره را تازيانه بزنى، پس بايد كه رفيقت را سنگسار كنى، چند تاويل گفته شده است كه صحيح ترين اين كه: اگر اين شهادت ابوبكره يك شهادت ديگر جداى از اولى محسوب مى شود، بنابراين چهار شهادت تكميل شده است و بايد كه رفيقت را سنگسار كنى؛ يعنى ابوبكره همان شهادت اول را تكرار كرده، بنابراين او را تازيانه نزن». سخن علامه ادامه دارد و در جايگاهش در فقه به تفصيل آمده است.

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب سى و هفتم از ابواب شهادت، رواياتى بر اين مفاد دلالت دارد.

و در روايت بيست از باب يك از ابواب احكام عمومى حدود، فرمودۀ رسول خدا صلى الله عليه و آله كه: «اى سعد، پس چهار شاهد چه مى شود؟ سعد گفت: اى رسول خدا، پس از ديدن چشم و اطلاع خدا از اين كه وى انجام داده است؟ حضرت فرمود: آرى. به خدا سوگند! پس از ديدن چشمت و اطلاع داشتن خدا از اين كه وى انجام داده است؛ چرا كه خداوند عز و جل بر هر چيز حدّى نهاده و براى آن كه از آن حدّ تجاوز كند، حدّى قرار داده است».

و در روايت ابومخلّد مانند آن آمده است و اين افزودگى را دارد كه: «و خداوند كمتر از چهار شاهد را بر مسلمانان مستور قرار داده است».

و در روايت بيست و يك، اين گفته كه: «پيامبر به سعد بن عباده فرمود: خداوند متعال براى هر چيزى حدّى قرار داده و براى آن كس كه از حدّى از حدود الهى تجاوز كند و فراتر رود، حدّى گذاشته و كمتر از

چهار شاهد را بر مسلمانان مستور قرار داده است».

مى آيد:

در باب بيست و ششم و سى و هفتم، رواياتى كه مناسب با اين باب است مى آيد.

باب 11 اثبات زنا با چهار بار اقرار
اشاره

977- 46224- (1) امام باقر عليه السلام فرمود: «زنى نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمد و گفت: من زنا داده ام. حضرت رو از آن زن گرداند. زن دوباره برابر امام قرار گرفت و گفت: من زنا داده ام. امام مجددا رويش را از وى گرداند ولى

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 651

زن مجددا در برابر امام قرار گرفت و گفت: من زنا داده ام. امام مجددا از وى رو گرداند ولى او باز رو به روى امام قرار گرفت و گفت: من زنا داده ام.

حضرت دستور داد تا آن زن زندانى شود. آن زن حامله بود. حضرت صبر كرد تا وضع حمل كند.

پس از وضع حمل دستور داد تا چاله اى در رحبه [/ ميدان فراخ، فضاى باز] براى وى بكنند و لباس نو بر تن وى كردند و او را تا ميانۀ بدن و جاى پستان ها داخل چاله كردند و درِ رحبه را بستند و با سنگ بر وى زدند و فرمود: به نام خدا. اى خدا، بر پايۀ تصديق كتاب تو و سنت پيامبرت. آن گاه به قنبر دستور داد، او هم زن را سنگسار كرد. سپس امام به منزل خويش رفت و فرمود: اى قنبر، به ياران پيامبر اجازه ده تا وارد شوند. آنان نيز وارد شدند و زن را سنگ زدند. سپس ماندند كه آيا با همان سنگ ها دوباره سنگسار كنند يا با سنگى ديگر! اين در حالى بود كه زن هنوز جان داشت.

به قنبر گفتند: به امام بگو كه ما با سنگ هاى مان بر وى زديم ولى هنوز

جان دارد؛ چه كنيم؟

حضرت فرمود: با همان سنگ هاى تان دوباره بزنيد. آنان چنين كردند تا آن كه زن جان داد.

به امام گفتند كه: زن مرد، با او چه كنيم؟ حضرت فرمود: او را به صاحبانش بدهيد. به آنان نيز دستور داد تا آنچه با مردگان خويش مى كنند، با وى كنند».

978- 46225- (2) از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله روايت شده است كه: «ماعز را سنگسار نكرد، مگر اين كه چهار بار نزد حضرت اعتراف به زنا كرد. در هر بار هم حضرت از وى روى مى گرداند و پس از اقرار چهارم، وى را سنگسار كرد».

979- 46226- (3) امام صادق عليه السلام فرمود: «سارق، دستش بريده نمى شود تا آن كه دوبار به سرقت اعتراف كند و زناكار سنگسار نمى شود تا آن كه چهار بار به زنا اعتراف كند».

980- 46227- (4) زناكار حدّ نمى خورد، تا آن كه چهار شاهد عادل بر وى شهادت دهند يا آن كه عليه خود چهار بار اقرار كند. در اين هنگام است كه حدّ بر وى جارى مى شود.

ارجاعات
گذشت:

در روايت هشتم از باب يكم از ابواب احكام عمومى حدود، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «خدايا، براى تو بر اين زن چهار شهادت ثابت شد و تو به پيامبرت در آنچه از دينت خبر داده اى، فرموده اى كه: اى محمد، هر كس حدّى از حدود مرا تعطيل كند، با من دشمنى كرده است».

و در روايت دوم از باب نهم، اين گفته كه: «براى بار چهارم نزد امام آمد و چون اقرار كرد، حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به قنبر فرمود: از او مراقبت كن».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 653

باب 12 رجم زن حامله پس از وضع حمل و شير دادن نوزاد

981- 46228- (1) عمار ساباطى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ محصنه اى كه آبستن بوده و زنا كرده است، پرسيدم. حضرت فرمود: نگاهش مى دارند تا وضع حمل كند و فرزندش را شير دهد، آن گاه او را سنگسار مى كنند».

982- 46229- (2) روايت شده است كه زن آبستنى كه زنا داده بود، نزد عمر آوردند. وى دستور سنگسار شدن زن را صادر كرد. حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به عمر فرمود: «گيرم كه تو بتوانى زن را سنگسار كنى ولى سلطه اى بر جنين در شكم او ندارى. خداوند متعال مى گويد: هيچ گنهكارى بار گناه ديگرى را به دوش نمى كشد. عمر گفت: زنده نباشم براى مشكلى كه ابوالحسن در كنارش نيست. سپس گفت: با اين زن چه كنيم؟ حضرت فرمود: او را محافظت كنيد تا بزايد و آن گاه كه زاييد و براى فرزندش كسى را يافت كه كفالت وى كند، حدّ را بر زن جارى سازيد. با اين گفتار، مشكل عمر حل شد و وى حكم در اين مورد را به اميرالمؤمنين عليه السلام واگذاشت».

983- 46230- (3) اميرالمومنين

على عليه السلام نگاهش به زنى افتاد كه او را مى بردند. حضرت فرمود: «موضوع چيست؟ گفتند: عمر دستور داده تا اين زن سنگسار شود؛ چرا كه بدون شوهر آبستن شده است.

حضرت پرسيد: آيا زن حامله است؟ گفتند: آرى. حضرت زن را از چنگ آنان درآورد و خود نزد عمر آمد. به عمر فرمود: اگر بر اين زن سلطه داشته باشى، بر فرزند در شكمش سلطه اى ندارى. عمر گفت:

اگر على نبود، عمر هلاك مى شد».

984- 46231- (4) در روايت مناظرۀ ابوجعفر مؤمن الطاق با ابوحنيفه آمده كه: «گفت: زن آبستنى را نزد عمر آوردند كه شهادت زنا عليه وى داده بودند. عمر دستور سنگسار كردن وى را صادر كرد. اميرالمؤمنين على عليه السلام به عمر فرمود: اگر تو بر آن زن تسلط داشته باشى ولى نمى توانى بر فرزند در شكم او تسلط داشته باشى. عمر گفت: اگر على نبود، عمر هلاك مى گرديد».

985- 46232- (5) عمران بن حصين گويد: «همراه رسول خدا صلى الله عليه و آله بوديم كه زنى از جهينه كه از زنا باردار شده بود، نزد رسول خدا آمد و گفت: اى رسول خدا، من كارى كرده ام كه حدّ دارد؛ آن حدّ را بر من جارى ساز. پيامبر صلى الله عليه و آله ولىّ زن را خواست و به او دستور داد تا با زن نيك رفتارى كند و پس از آن كه وضع حمل كرد، او را نزد پيامبر صلى الله عليه و آله بياورد. سپس پيامبر صلى الله عليه و آله دستور داد كه سنگسار شود و پس از آن بر وى نماز گزارد». در اين حديث نيامده است كه آن زن، چهار بار

اعتراف كرده است.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 655

باب 13 حكم قتل زانى به عُنف
اشاره

986- 46233- (1) بريد عجلى گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ مردى كه با زنى به زور زنا كرده بود، سؤال شد.

حضرت فرمود: مرد كشته مى شود؛ چه محصن باشد يا نباشد».

987- 46234- (2) زراره گويد: «امام باقر يا امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه به زور با زنى زنا كرده است، فرمود:

آن مرد كشته مى شود».

988- 46235- (3) زراره گويد: «از امام باقر عليه السلام پرسيدم: [چنانچه] مردى به زور با زنى زنا كند؟ حضرت فرمود: آن مرد كشته مى شود».

989- 46236- (4) زراره گويد: «امام باقر عليه السلام دربارۀ مردى كه با زنى به زور زنا كرده است، فرمود: يك ضربت شمشير بر وى زده مى شود؛ [حال] هر چه اين ضربت با او بكند».

990- 46237- (5) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر مردى به زور بر زنى مسلط شود و با وى زنا كند، يك ضربت شمشير بر او زده مى شود؛ [حال] از آن ضربت بميرد يا زنده بماند».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 657

991- 46238- (6) امام صادق عليه السلام فرمود: «كسى به زور بر زنى مسلط شود و با او به زور آميزش كند، كشته مى شود و هيچ چيز بر زن نيست. اگر مرد وى را مجبور ساخته است، براى زن مهرالمثل از مال مرد ثابت است».

ارجاعات
مى آيد:

در روايت چهاردهم از باب بعدى، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر مردى، دخترى را به زنا مجبور ساخت، بر مرد حدّ جارى مى شود».

و در روايت چهاردهم از باب بيستم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر مرد، آن كنيز را بر زنا مجبور سازد- در حالى كه بعضى از آن را مالك است-

در اين صورت به اندازه اى كه از مال المكاتبه پرداخته، حدّ مى خورد».

باب 14 حكم زانيه اى كه با اكراه و اضطرار زنا داد
اشاره

992- 46239- (1) امام باقر عليه السلام فرمود: «زنى را با مردى كه آن مرد با وى زنا كرده بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. آن زن گفت: به خدا سوگند! اى اميرالمؤمنين، مرد مرا مجبور كرده است. حضرت حدّ را از او بازداشت و اگر از اينان [اهل سنت] در اين باره سؤال شود، گويند: ادعاى زن پذيرفته نمى شود ولى به خدا سوگند! اميرالمؤمنين عليه السلام اين كار را كرد».

993- 46240- (2) زنى را با مردى يافته بودند كه آن مرد با وى زنا مى كرد. آن دو را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. آن زن گفت: «اى اميرالمؤمنين، به خدا سوگند! من به دلخواه خودم با وى همراه نشدم بلكه او مرا مجبور ساخته است. حضرت حدّ را از وى بازداشت. امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: و اگر از اينان [اهل سنت] در اين باره سؤال شود، گويند: سخن زن پذيرفته نيست ولى به خدا سوگند! اميرالمؤمنين چنين كرد».

994- 46241- (3) اگر زنى را با مردى بگيرند كه با وى زنا كرده است و زن بگويد كه مرد مرا مجبور كرده است، حدّ از زن به دليل اكراه ساقط است؛ چرا كه زن شبهه اى ايجاد كرده است و اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

«حدود را با شبهه ها دفع كنيد».

995- 46242- (4) امام باقر عليه السلام بيان داشت: «اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ زن ديوانه اى كه زنا داده و آبستن شده، فرمود: اين زن مانند حيوان رهاست و مالك خويش نيست و بر او نه سنگسار و نه تازيانه و نه تبعيد، هيچكدام نيست

و حضرت دربارۀ زنى كه بر خويش اقرار كرده بود كه مردى او را بر زنا مجبور ساخته

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 659

است، فرمود: اين زن چون حيوان رهاست و مالك خويش نيست. اگر زانى مى خواست، او را مى كشت. بر او تازيانه و تبعيد و سنگسار نيست».

996- 46243- (5) اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ زنى كه اعتراف بر خويش كرده كه مردى او را مجبور ساخته است، فرمود: «آن زن مثل زنى است كه اسير شده و مالك خويش نيست. اگر [مرد زناكار و مجبور كنندۀ زن] مى خواست، او را مى كشت. [پس] بر وى حدّ و تبعيد نيست».

997- 46244- (6) امام باقر يا امام صادق عليه السلام دربارۀ زنى كه ديوانه بود و زنا كرد، فرمود: «اين زن مالك خويش نيست و سنگسار و تبعيد بر وى نيست و نيز دربارۀ زنى كه عليه خويش اقرار كرده كه مردى وى را بر زنا مجبور ساخته است، فرمود: اين زن به مانند حيوان رها شده است و مالك خويش نيست. اگر زانى مى خواست، او را مى كشت. بر او تازيانه، تبعيد و سنگسار شدن نيست».

998- 46245- (7) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «بر زناكار ديۀ بكارت نيست و بر زنى كه او را مجبور به زنا كرده اند، حدّ نيست».

999- 46246- (8) موسى بن بكر گويد: «شنيدم از او [امام معصوم عليه السلام] كه فرمايد: بر زنى كه او را وادار به زنا كرده اند، حدّ نيست؛ آن زمان كه بگويد: من مجبور شده ام».

1000- 46247- (9) اميرالمؤمنين على عليه السلام پيوسته مى فرمود: «بر مردى كه او را به زنا مجبور كرده اند، حدّى نيست و نيز بر زنى كه

او را به زنا مجبور كرده اند، حدّى نيست».

1001- 46248- (10) زنى نزد عمر آمد و گفت: اى اميرالمؤمنين، من زنا داده ام؛ حدّ الهى را دربارۀ من جارى ساز.

عمر دستور سنگسار كردن وى را داد. اميرالمؤمنين على عليه السلام حاضر بود. راوى گويد: حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام به عمر فرمود: از زن بپرس چگونه زنا داده است؟ زن گفت: من در بيابانى بودم.

تشنگى شديدى به من رسيد. خيمه اى در برابرم قرار گرفت. به خيمه رفتم. عربى باديه نشين در آن يافتم. از او آب خواستم. او از اين كه به من آب دهد، امتناع ورزيد مگر اين كه من خودم را در

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 661

اختيارش قرار دهم. من از او فرار كردم ولى عطشم شديدتر شد تا آنجا كه دو چشمم فرو رفت و زبانم از كار افتاد. چون عطش اين اندازه در من اثر گذاشت، نزد آن عرب باديه نشين رفتم. او به من آب داد و با من آميزش كرد. اميرالمؤمنين على عليه السلام به عمر فرمود: اين همان است كه خداوند متعال فرموده كه: كسى كه مجبور شود در صورتى كه ستمگر و متجاوز نباشد، گناهى بر او نيست.

«1» اين زن نه ستمگر است و نه متجاوز و حضرت زن را آزاد كرد. عمر گفت: اگر على نبود، عمر هلاك مى شد».

1002- 46249- (11) روايت شده است كه: «شهود عليه زنى شهادت دادند كه او را در كنار آبى در سرزمين عرب ها با مردى كه با او آميزش مى كرد و شوهر وى نبود، يافته اند. عمر دستور سنگسار كردن زن را داد و زن شوهردار بود. زن گفت: خدايا، تو

مى دانى كه من پاكم. عمر خشمگين شد و گفت: تو شاهدان را متهم مى سازى؟ اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: زن را برگردانيد و از او بپرسيد، شايد عذرى دارد. زن بازگردانده شد و از حالش جويا شدند. زن گفت: شترانى از آنِ خانوادۀ ماست. من همراه شتران بيرون رفتم و با خويش آبى برداشتم و شتران خانواده ام شيرى نداشتند و دوست همراه ما شترانش شير داشتند. آب من تمام شد. از او آب خواستم. او گفت: تا من خودم را در اختيارش نگذارم، به من آب نمى دهد. من از انجام اين كار ابا كردم ولى زمانى كه نزديك بود جانم درآيد، خودم را با اكراه در اختيارش گذاشتم.

در اينجا اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: الله اكبر! كسى كه مجبور شود در صورتى كه ستمگر و متجاوز نباشد، گناهى بر او نيست. «2» عمر چون اين را شنيد، زن را آزاد ساخت».

1003- 46250- (12) على بن ابى طالب عليه السلام فرمود: «زنى را كه به زنا مجبورش كرده اند، حدّ ندارد؛ آن زمان كه مى گويد: من مجبور شده ام».

1004- 46251- (13) عمر، از حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ زنى كه چند نفر كافر قوى بر او افتادند و به زور با وى زنا كردند، پرسيد. حضرت فرمود: «زنى كه به زنا مجبورش كرده اند، حدّى ندارد ولى او را در اختيار يك فرد عادل از مسلمانان بگذار تا با يك حيض شدن استبرا كند؛ سپس او را به شوهرش بازگردان. عمر چنين كرد».

1005- 46252- (14) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «اگر مردى دخترى را مجبور كرد، حدّ بر مرد جارى مى شود ولى زن حقّ ديۀ بكارت را ندارد».

______________________________

(1). بقره 2/ 173.

(2).

بقره 2/ 173.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 663

ارجاعات
گذشت:

در برخى از روايات باب پنجاه و سه از ابواب جهاد با نفس، مفادى كه بر اين باب دلالت دارد.

و در باب قبلى نيز مناسب اين باب.

مى آيد:

در روايت چهارده از باب بيست، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر مرد، كنيز مكاتب را بر اين كار مجبور ساخته است، به مقدارى از حدّ تازيانه مى خورد كه آن زن از مال المكاتبۀ خويش پرداخت كرده است» و نيز فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر با مرد همراهى كرده، شريك مرد در حدّ است. حدّ بر او زده مى شود، مانند آنچه بر مرد زده مى شود».

باب 15 حكم زانى با محارم
اشاره

1006- 46253- (1) ابن بكير گويد: «مردى گفت: از امام صادق عليه السلام پرسيدم: [چنانچه] مردى با محرم خويش زنا كند. حضرت فرمود: يك ضربه با شمشير بر وى زده مى شود. ابن بكير گويد: اين روايت را حريز از بكير برايم نقل كرد».

1007- 46254- (2) امام صادق عليه السلام فرمود: «كسى كه با محرم زنا كند، يك ضربه شمشير به او زده مى شود؛ هر چه اين يك ضربه با وى بكند».

1008- 46255- (3) امام باقر يا امام صادق عليه السلام فرمود: «هر كس با محرم زنا كند- تا آنجا كه با وى آميزش داشته باشد- يك ضربه با شمشير بر او زده مى شود؛ هر چه اين يك ضربه با وى بكند و اگر زن هم با وى همراهى كرده باشد، بر او يك ضربه با شمشير زده مى شود؛ هرچه با او اين ضربه بكند. از امام سؤال شد: با اين كه اين مرد شاكى ندارد، چه كسى ضربه را به او مى زند؟ حضرت فرمود: هنگامى كه اين دو را نزد امام برده اند، زدن ضربه بر امام است».

1009- 46256- (4) در روايت جميل از امام صادق عليه السلام آمده كه: «فرمود: گردن وى زده مى شود، يا آن كه

فرمود:

رقبۀ وى زده مى شود».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 665

1010- 46257- (5) هر كس با محرم زنا كند، يك ضربه با شمشير بر او زده مى شود؛ چه محصن باشد يا نباشد و اگر زن با وى همراهى كرده، بر او هم يك ضربه با شمشير زده مى شود ولى اگر مرد زن را مجبور كرده است، بر زن چيزى نيست».

1011- 46258- (6) هر كس كه با محرم زنا كند، يك ضربه با شمشير بر او زده مى شود؛ هر چه اين ضربه با او بكند و اين ضربه با امام است، آن زمان كه اين دو را نزد امام ببرند.

1012- 46259- (7) امام صادق عليه السلام فرمود: «هر كس با محرم زنا كند، يك ضربه شمشير مى خورد؛ [چه] از آن ضربه بميرد يا زنده بماند».

1013- 46260- (8) امام صادق عليه السلام فرمود: «آن زمان كه مرد با محرم زنا كند، بر او حدّ زناكار زده مى شود. با اين تفاوت كه وى گناهش بزرگ تر است».

1014- 46261- (9) راوى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه با خواهرش زنا كرده است، پرسيدم. حضرت فرمود: يك ضربه شمشير بر او زده مى شود. گفتم: [چنانچه] او از اين ضربه جان سالم به در برد؟

حضرت فرمود: براى هميشه زندانى مى شود تا بميرد».

1015- 46262- (10) امام سجاد عليه السلام دربارۀ مردى كه با خواهرش آميزش مى كند، فرمود: «يك ضربه شمشير بر او زده مى شود؛ هر چه اين يك ضربه با او بكند ولى اگر زنده ماند، براى هميشه در زندان خواهد بود تا آن كه بميرد».

1016- 46263- (11) جميل گويد: «از امام صادق عليه السلام پرسيدم: مردى كه با محرم زنا

مى كند، به كجايش شمشير زده مى شود؟ حضرت فرمود: گردنش».

1017- 46264- (12) جميل بن درّاج گويد: «از امام صادق عليه السلام پرسيدم: آن ضربه اى كه با شمشير به مردى كه با محرم زنا كرده است مى زنند، به كجا زده مى شود؟ جاى اين ضربه كجاست؟ حضرت فرمود: گردنش زده مى شود يا فرمود: رقبه اش زده مى شود» «1».

______________________________

(1). عنق گردن است ولى رقبه يا همان گردن است يا آخر گردن؛ بنابراين ممكن است تفاوتى بين عنق و رقبه باشد. ولى در هر صورت منظور روشن است؛ كه حدّ فاصل سر از بدن است.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 667

1018- 46265- (13) جميل بن درّاج گويد: «از امام صادق عليه السلام پرسيدم: اين ضربه به كجا زده مى شود؟ [منظور جميل كسى است كه با محرم زنا كرده است.] حضرت فرمود: گردنش زده مى شود يا فرمود: رقبه اش زده مى شود».

1019- 46266- (14) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «هر كس كه با محرم خويش زنا كند، كشته مى شود».

1020- 46267- (15) پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «هر كس كه با محرم زنا كند، او را بكشند».

1021- 46268- (16) مردى را كه با زن پدرش زنا كرده بود، نزد اميرالمؤمنين على عليه السلام آوردند. حضرت او را سنگسار كرد. اين مرد محصن نبود.

1022- 46269- (17) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «مردى را كه با زن پدرش زنا كرده بود و محصن نبود، نزد ايشان [اميرالمؤمنين عليه السلام] آوردند. حضرت دستور داد و او سنگسار شد».

ارجاعات
گذشت:

در روايت شصت و سه از باب يكم از ابواب نكاح محرم، فرمودۀ رسول خدا صلى الله عليه و آله: «اى على، از اين امت ده

گروه به خداى بزرگ كفر ورزيده اند و حضرت يكى از آنها را مردى دانست كه با محرم زنا كند».

و در روايت شصت و شش، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «داخل بهشت نمى شود، كسى كه هميشه شراب مى خورد و كسى كه با محرم زنا مى كند».

باب 16 حكم كسى كه با همسرش در عدّۀ طلاق يا پس از آن، مباشرت جنسى كند

1023- 46270- (1) كسى كه پس از گذشت عدّه با همسرش آميزش مى كند، حدّ زنا بر او زده مى شود و اگر پيش از تمام شدن عدّه با وى آميزش كند، اين آميزش او، رجوع به زندگى با زن است.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 669

1024- 46271- (2) مردى كه با زنى ازدواج كرده بود، سپس پيش از آميزش با او وى را طلاق داده و آن گاه پس از طلاق با وى آميزش كرده است و چنين مى پنداشته كه مى تواند به زن رجوع كند، چنين فردى را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت به دليل وجود شبهه، حدّ را از وى برداشت و حكم داد كه مرد نصف مهر را به دليل طلاق دادن و يك مهر كامل را به دليل آميزش با زن پرداخت كند.

1025- 46272- (3) امام باقر عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ برده اى كه همسرش را دو طلاق داد، پس از آن با وى آميزش كرد، به مردى دستور داد تا هر دو را تازيانه بزند و هر كدام را پنجاه تازيانه بزند و از هم جدا سازد».

باب 17 كيفيّت تازيانه زدن در زنا و تبعيد زانى
اشاره

هر يك از زن و مرد زناكار را صد تازيانه بزنيد؛ و نبايد رأفت [و محبت كاذب] نسبت به آن دو، شما را از اجراى حكم الهى مانع شود، اگر به خدا و روز جزا ايمان داريد؛ و بايد گروهى از مؤمنان مجازات شان را مشاهده كنند.

«1» 1026- 46273- (1) امام باقر عليه السلام فرمود: «مرد را در حالت ايستاده و زن را در حالت نشسته تازيانه مى زنند و به هر عضوى مى زنند ولى به سر و آلت تناسلى نمى زنند».

1027- 46274- (2) اسحاق بن

عمار گويد: «از امام كاظم عليه السلام دربارۀ زناكار پرسيدم كه: چگونه تازيانه مى خورد؟

حضرت فرمود: شديدترين تازيانه. پرسيدم: از روى لباسش؟ حضرت فرمود: بلكه لباسش را در مى آورند. پرسيدم: كسى كه افترا بسته، چگونه؟ حضرت فرمود: او ميانۀ دو زدن [نه سخت و نه نرم] به همۀ بدنش از روى لباس زده مى شود».

______________________________

(1). نور 24/ 2.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 671

1028- 46275- (3) اسحاق بن عمار گويد: «از امام كاظم عليه السلام دربارۀ زناكار پرسيدم كه: چگونه تازيانه زده مى شود؟ حضرت فرمود: به شديدترين شكل. پرسيدم: از روى لباس؟ حضرت فرمود: نه، بلكه وى را برهنه مى سازند».

1029- 46276- (4) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «تازيانۀ زناكار، از نوع شديدترين تازيانه زدن هاست».

1030- 46277- (5) روايت شده است كه: «تازيانه زدن زناكار شديدترين نوع زدن است و اين كه وى از سر تا پايش تازيانه مى خورد؛ چرا كه لذت به همۀ اعضا و جوارحش رسيده است و روايت شده است كه: اگر زناكار برهنه گرفته شده است، برهنه تازيانه مى خورد و اگر با لباس گرفتار آمده كه با لباس تازيانه مى خورد».

1031- 46278- (6) حدّ مرد و زن زناكار، سنگين ترين نوع حدّ و شديدترين نوع زدن است.

1032- 46279- (7) ابن عمار گويد: «امام صادق عليه السلام فرمود: زناكار شديدترين حدّ را مى خورد. پرسيدم: از روى لباسش؟ گفت: نه، لباسش را در مى آورند. پرسيدم: كسى كه افترا بسته است، چگونه؟ حضرت فرمود:

ميانۀ دو زدن؛ آن هم از روى لباس ولى بر همۀ بدنش زده مى شود».

1033- 46280- (8) امام موسى بن جعفر عليه السلام فرمود: «زناكار به شديدترين شكل تازيانه مى خورد ولى تازيانه خوردن كسى كه افترا بسته،

ميانۀ دو نوع زدن تازيانه است [نه سخت سخت و نه نرم نرم]».

1034- 46281- (9) امام صادق عليه السلام فرمود: «حدّ زناكار، شديدترين حدود است».

1035- 46282- (10) امام رضا عليه السلام در جواب سؤال هاى ابن سنان برايش مرقوم فرمود: «و علت زدن بر بدن زناكار با شديدترين نوع زدن آن است كه، وى با بدنش زنا كرده و همۀ بدن از زنا لذت برده است؛ بنابراين زدن، مجازات وى و عبرت غير اوست و زنا، بزرگ ترين جنايت است».

1036- 46283- (11) امام صادق عليه السلام بيان داشت: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: زدن زناكار، شديدتر از شرابخوار و شرابخوار، شديدتر از قاذف و قاذف، شديدتر از تعزير است».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 673

1037- 46284- (12) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «تازيانۀ زناكار، شديدتر از تازيانۀ قاذف و تازيانۀ قاذف، شديدتر از شرابخوار و تازيانۀ شرابخوار، شديدتر از تازيانۀ تعزير است» و مشابه اين، در روايت پنج از باب چهارده از ابواب حدّ قاذف مى آيد.

1038- 46285- (13) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «حدّ زناكار، شديدتر از حدّ قاذف است و حدّ شرابخوار، شديدتر از حدّ قاذف است».

1039- 46286- (14) اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند عز و جل كه: نبايد نسبت به آن دو در دين خدا شما را رأفت بگيرد، فرمود: « [منظور] در ارتباط با اجراى حدود است و دربارۀ فرمودۀ خداوند متعال كه: و بايد طائفه اى از مؤمنان مجازات شان را مشاهده كنند، فرمود: طائفه يك نفر است و حضرت فرمود: و صاحب حدّ، سوگند داده نمى شود».

1040- 46287- (15) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند متعال كه: و نبايد نسبت

به آن دو در دين خدا شما را رأفت بگيرد، حضرت فرمود: « [منظور] اجراى حدود است. اگر زناكار برهنه دستگير شود، برهنه زده مى شود و اگر در حالى كه لباس بر تن دارد دستگير شود، لباس پوشيده بر او زده مى شود و شديدترين تازيانه را مى خورد و مرد ايستاده و زن نشسته زده مى شود و هر عضوى از زناكار تازيانه مى خورد، جز صورت و آلت تناسلى زن و مرد با شديدترين نوع زدن».

1041- 46288- (16) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خدا كه: و بايد طائفه اى از مؤمنان مجازات شان را مشاهده كنند، فرمود: «طائفه از يك نفر تا ده نفر است».

1042- 46289- (17) امام باقر عليه السلام فرمود: «در حدّ، برهنه نمى كنند و نمى كشند. حضرت افزود: زناكار را بر همان حالى كه يافته اند، اگر برهنه يافت شد، در حالت برهنه زده مى شود و اگر با لباس يافت شد، او را با لباس مى زنند».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 675

1043- 46290- (18) امام باقر عليه السلام فرمود: «حدّ بر همۀ بدن پخش مى شود و آلت تناسلى و صورت مستثنى و ميانۀ دو زدن زده مى شود [نه سخت سخت و نه نرم نرم]».

1044- 46291- (19) امام صادق عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند عز و جل كه: بايد طائفه اى از مؤمنان مجازات شان را مشاهده كنند، فرمود: «يك مؤمن اگر شاهد باشد، كافى است».

1045- 46292- (20) امام صادق عليه السلام فرمود: «زمانى كه مرد زنا كند و پس از آن تازيانه بخورد، شايسته است براى امام كه او را از سرزمينى كه در آن تازيانه مى خورد به سرزمين ديگر تبعيد كند و تنها بر امام اين واجب است

كه او را از شهرى كه در آن تازيانه خورده است، بيرون سازد».

1046- 46293- (21) امام صادق عليه السلام فرمود: «آن زمان كه مرد زنا كرد، تازيانه مى خورد و براى امام شايسته است كه او را از زمينى كه در آن تازيانه خورده به ديگر زمين يك سال تبعيد سازد و همين كار در ارتباط با مردى كه سرقت كرده و دستش بريده شده، شايسته است».

1047- 46294- (22) مثنى حنّاط گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ زناكار كه حدّ خورده، پرسيدم. فرمود: از آن سرزمينى كه زنا كرده به شهرى تبعيد مى شود كه يك سال در آن بماند».

1048- 46295- (23) از امام عليه السلام دربارۀ مردى كه زنا كرده است، پرسيدم. حضرت فرمود: «شايسته است براى امام آن زمان كه تازيانه مى زند، او را از زمينى كه در آن تازيانه زده است به ديگر سرزمين يك سال تبعيد كند و بر امام است كه او را از شهر بيرون سازد و همين طور زمانى كه سرقت كرده و دست و پايش قطع شده است».

1049- 46296- (24) ابوبصير گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ زناكار پرسيدم: اگر زنا كند، تبعيد مى شود؟ راوى گويد:

حضرت فرمود: آرى. از شهرى كه در آن تازيانه خورده به ديگر شهرها تبعيد مى شود».

1050- 46297- (25) امام صادق عليه السلام بيان داشت: «اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: و بر مرد بكر [اگر زنا كند] صد تازيانه و يك سال تبعيد در غير شهرش است».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 677

1051- 46298- (26) مرد و زنى كه بكرند، اگر زنا كنند صد تازيانه مى خورند و آن گاه يك سال به شهر ديگرى تبعيد مى شوند».

1052-

46299- (27) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «و تازيانۀ زناكار از شديدترين تازيانه هاست و آن زمان كه زناكار بكر است تازيانه بخورد، از شهرش يك سال پس از خوردن تازيانه تبعيد مى شود».

1053- 46300- (28) امام باقر عليه السلام فرمود: «مردى كه با زنى ازدواج كرده ولى با وى آميزش نكرده است [اگر زنا كند] صد تازيانه مى خورد و تبعيد مى شود».

1054- 46301- (29) هر كس با محصنه اى زنا كند و خود محصن نباشد، بر زن سنگسار شدن و بر مرد تازيانه خوردن و يك سال تبعيد شدن است و مسافت تبعيد، پنجاه فرسخ است».

1055- 46302- (30) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «از من [اين سخن را] بگيريد. خداوند براى زنان راه گذاشته است. اگر مرد و زن بكر زنا كند، صد تازيانه و يك سال تبعيد دارد و مردى كه ازدواج كرده با زنى كه ازدواج كرده اگر زنا كند، صد تازيانه و سنگسار شدن دارد».

1056- 46303- (31) امام صادق عليه السلام فرمود: «تبعيد از يك شهر به شهر ديگر است و حضرت افزود: اميرالمؤمنين على عليه السلام دو نفر را از كوفه به بصره تبعيد كرد».

1057- 46304- (32) امام باقر عليه السلام فرمود: «پيوسته اميرالمؤمنين عليه السلام اگر فردى را تبعيد مى كرد، او را به شهرى از اهل شرك كه به اسلام نزديك تر بودند، تبعيد مى كرد. امام در اين ارتباط نظر كردند، ديلم از همۀ [شهرهاى] مشركان به اسلام نزديك تر بود».

ارجاعات
گذشت:

در روايت چهار از باب يك، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «مردى كه محصن نيست، صد تازيانه مى خورد و تبعيد نمى شود و آن كس كه ازدواج كرده ولى با

همسرش آميزش نداشته است، صد تازيانه مى خورد و تبعيد مى شود».

و درروايت پنج، مانند آن.

و در روايت هفت، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر يكى از دو زناكار ازدواج نكرده و ديگرى ازدواج كرده، هر كدام صد تازيانه مى خورند و آن كه ازدواج نكرده، تبعيد مى شود».

و در روايت نهم، اين گفته كه: «مرد و زنى كه ازدواج نكرده اند، اگر زنا كنند صد تازيانه مى خورند و يك سال به شهر ديگرى تبعيد مى شوند».

و در روايت دهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «دربارۀ مرد و زنى كه بكرند، اگر زنا كنند به صد تازيانه و يك سال تبعيد به شهر ديگرى حكم كرد».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 679

و در روايت يازدهم، اين گفته كه: «مردى كه ازدواج كرده ولى هنوز آميزش نداشته است، صد تازيانه و يك سال تبعيد دارند».

و در روايت چهاردهم، اين گفته كه: «هر كس محصن نيست، صد تازيانه مى خورد و تبعيد مى شود ولى مردى كه ازدواج كرده و آميزش نداشته است، صد تازيانه مى خورد و تبعيد مى شود».

و در روايت هيجدهم، فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «مرد و زنى كه بكرند، صد تازيانه و يك سال تبعيد دارند».

و در روايت نوزدهم، اين گفته كه: «اميرالمؤمنين عليه السلام دو نفر از اهل كوفه را به شهر بصره تبعيد كرد».

و در روايت بيست و يكم، اين گفته كه: «اگر جوان پانزده ساله زنا كند، صد تازيانه مى خورد و يك سال از شهرش تبعيد مى شود».

و در روايت بيست و دوم، اين گفته كه: «مرد و زنى را كه بكرند، تازيانه مى زنند و يك سال تبعيدشان مى كنند».

و در روايت بيست و سوم، اين گفته كه: «بر

مردى كه بكر است، صد تازيانه و يك سال تبعيد به شهر ديگرى ثابت است».

باب 18 حكم قتل زانى در بار چهارم پس از سه بار تازيانه زدن
اشاره

1058- 46305- (1) ابوبصير گفت: «امام صادق عليه السلام فرمود: زناكار كه زنا كند و سه بار تازيانه بخورد و در بار چهارم كشته شود منظور اين است كه سه بار تازيانه بخورد (نه اين كه سه بار زنا كند)».

1059- 46306- (2) ابن سنان گويد: «در آنچه حضرت رضا عليه السلام در جواب سوالات وى مرقوم فرمود، آمده است:

علت كشتن در صورت اجراى حدّ بر مرد و زن زناكار در بار سوم به دليل سبك شمردن اين دو و كم اعتنايى آنان به زدن است؛ آن گونه كه گويا اين دو، زنا براى شان آزاد است و علت ديگر اين كه سبك شمارندۀ خدا و حدّ كافر است؛ بنابراين به دليل ورود اين فرد به كفر، كشته شدن بر او واجب است».

1060- 46307- (3) اگر مرد با غيرمحصنه اى زنا كند، صد تازيانه مى خورد. پس از آن اگر مجددا زنا كرد، صد تازيانه زده مى شود و اگر براى بار سوم زنا كرد، كشته مى شود.

1061- 46308- (4) اگر مردى در ارتباط با زنا سه بار تازيانه بخورد، پس از آن باز زنا كند، در بار چهارم كشته مى شود.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 681

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب بيست از ابواب احكام عمومى حدود، روايتى كه بر مفاد اين باب دلالت دارد.

مى آيد:

در روايت دهم از باب بيست و هفتم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «چون برده زنا كند، نصف حدّ بر او زده مى شود [چون دوباره زنا كند و بر او حدّ جارى شود، بار سوم كشته مى شود] چون مرد آزاد چهار بار زنا كند و حدّ بر او جارى شود، كشته مى شود».

باب 19 حكم كسى كه در يك روز چند بار زنا كند

1062- 46309- (1) ابوبصير گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ مردى كه در يك روز بارها زنا مى كند، پرسيدم.

حضرت فرمود: اگر با يك زن اين اندازه زنا مى كند، تنها بر او يك حدّ ثابت است ولى اگر با زنان گوناگونى در يك روز و در يك ساعت زنا مى كند، در اين صورت بر او در برابر هر زنى كه با او زنا كرده است، حدّى دارد».

1063- 46310- (2) اگر مردى در يك روز چند بار زنا كند- اگر با يك زن زنا كرده باشد- يك حدّ بر او ثابت است ولى اگر با زنان گوناگونى زنا كند، بر او در برابر هر زنى كه با او زنا كرده است، حدّى است.

باب 20 حكم زنا با كنيز در مواردى
اشاره

1064- 46311- (1) ابو ولّاد حنّاط گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ كنيزى كه مشترك بين دو نفر است، يكى از اين دو نصيب خود را از كنيز آزاد كرده و چون شريكش چنين ديده سوى كنيز رفته و با آن آميزش كرده است، سؤال شد. حضرت فرمود: آن كس كه با كنيز آميزش كرده، پنجاه تازيانه زده مى شود و پنجاه تازيانه از او بازداشته مى شود و نيمى از كنيز آزاد است و از نيمۀ با قيمانده اى كه هنوز آزاد نشده، كاسته مى شود. چنانچه كنيز باكره بوده، يك دهم قيمتش و چنانچه باكره نبوده، يك بيستم قيمتش [كاسته مى شود] و در راه آزادى باقيماندۀ كنيزى خود تلاش مى كند».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 683

1065- 46312- (2) امام صادق عليه السلام دربارۀ كنيزى كه بين دو نفر مشترك بود و يكى از آنها نصيب خويش را آزاد ساخته و شريكش چون چنين شنيد

به سوى كنيز رفت و همان روز بكارت وى را از بين برد، فرمود:

«آن كسى كه پردۀ بكارت كنيز را پاره كرده است، پنجاه تازيانه مى خورد و پنجاه تازيانه از او كاسته مى شود؛ چرا كه در اين كنيز حقّ داشته است و به كنيز يك دهم قيمتش را به عنوان خسارت مى دهد؛ زيرا با وى آميزش كرده است و كنيز در راه آزادى باقيماندۀ قيمت خويش تلاش مى كند».

(روشن است كه اين خبر بر اين پايه حمل شود كه زن از حرمت بى خبر بوده است؛ چرا كه زناكار مهر ندارد).

1066- 46313- (3) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ كنيزى كه مشترك بين دو نفر بود و يكى از اين دو با وى آميزش كرد، فرمود: «آن كه آميزش كرده، پنجاه تازيانه مى خورد».

1067- 46314- (4) عباد بصرى مى گويد: «امام جعفر صادق عليه السلام مى فرمايد: حدّ از اين شخص به اندازۀ نصيبش از كنيز برطرف مى شود و باقيمانده بر وى زده مى شود. منظور حضرت در مورد مردى است كه با كنيزى كه نصيبى در آن دارد، آميزش مى كند».

1068- 46315- (5) امام باقر عليه السلام دربارۀ كنيزى كه مشترك ميان دو نفر است و يكى از اين دو با وى آميزش و او را آبستن كرده است، فرمود: «نيمى از حدّ بر وى زده مى شود و نيمى از قيمت را خسارت مى دهد».

1069- 46316- (6) امام باقر عليه السلام دربارۀ دو مرد كه مشتركا كنيزى خريدند و يكى از آن دو با وى آميزش كرد، فرمود: «نيمى از حدّ بر او زده مى شود و نيمى از قيمت را به عنوان خسارت- اگر كنيز را آبستن كرده است- بايد بپردازد».

منابع فقه شيعه،

ج 30، ص: 685

1070- 46317- (7) عبدالله بن سنان گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: گروهى در خريد كنيزى شركت كردند. اينان يكى از خودشان را امين دانستند و كنيز را نزد وى نهادند. آن شخص با كنيز آميزش كرد. حضرت فرمود: حدّ مى خورد و به اندازۀ مقدارى كه از كنيز مال وى است، از حدّ وى كاسته و قيمت كنيز مشخص مى شود و اين شخص قيمت كنيز را به شريكان بايد بپردازد و اگر قيمت كنيز در روزى كه با آن آميزش كرده، كمتر از قيمتى است كه با آن خريدارى شده، در اين صورت قيمت بالاتر ثابت مى شود؛ چنان كه اين قيمت را بر شريكانش از بين برده و اگر قيمت در روزى كه آميزش كرده، بيشتر از قيمتى است كه بدان خريدارى شده، قيمت بيشتر تثبيت مى شود؛ چون اين قيمت بيشتر را تباه كرده است».

1071- 46318- (8) اگر دو مرد، كنيزى را بخرند و هر دو با كنيز آميزش كنند و كنيز فرزند بياورد، بين اين دو مرد قرعه انداخته مى شود و هر كس كه قرعه به نام او درآيد، فرزند به او ملحق مى شود و او نيمى از قيمت كنيز را به رفيقش مى دهد و هر كدام از اين دو نفر، نيمى از حدّ را مى خورند.

1072- 46319- (9) اگر مردى با كنيزى كه نصيبى در آن دارد آميزش كند، به اندازۀ نصيبش از كنيز حدّ از او برطرف و با قيمانده بروى زده مى شود.

1073- 46320- (10) از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه به كنيزى از غنيمت دست يافت و پيش از آن كه تقسيم شود، با وى آميزش

كرد، فرمود: «قيمت كنيز مشخص و با همان قيمت به آن فرد واگذار مى شود و به اندازۀ آنچه به او از غنيمت مى رسد، از قيمت كنيز كم مى شود و حدّ مى خورد و از حدّ به اندازۀ نصيبى كه از كنيز داشته، كاسته مى شود.

راوى گويد: پرسيدم: چگونه است كه كنيز با همان قيمت به او واگذار مى شود، نه ديگرى؟ حضرت فرمود: چون او با كنيز آميزش كرده است و اطمينان نيست كه در اينجا آبستن شدن در كار نباشد».

1074- 46321- (11) امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه كنيزش را به ديگرى تزويج و پس از آن خود با وى آميزش كرد، فرمود: «اين شخص، حدّ بر او زده مى شود».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 687

1075- 46322- (12) روايت شده است: «مردى كه كنيزش را به غلامش تزويج و پس از آن با كنيز آميزش كرده بود، نزد اميرالمؤمنين على عليه السلام آوردند. حضرت او را حدّ زد».

1076- 46323- (13) حلبى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه با كنيز مكاتب خويش آميزش كرده است، پرسيدم. حضرت فرمود: اگر كنيز يك چهارم مكاتبه را پرداخته است، اين مرد تازيانه مى خورد و اگر محصن هم باشد، سنگسار مى شود. ولى اگر كنيز چيزى نداده است، بر اين مرد چيزى نيست».

1077- 46324- (14) از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه كنيزى دارد و با كنيز مكاتبه دارد و كنيز گفته است كه هر چه از مكاتبه ام پرداخت كردم، به اندازۀ آن من آزاد شوم و مرد نيز پذيرفته است. پس از آن كنيز بخشى از مكاتبه اش را پرداخته و مولايش پس از پرداخت با وى آميزش

كرده است، سؤال شد.

حضرت فرمود: «اگر مرد، كنيز را بر آميزش مجبور كرده است به اندازه اى كه كنيز از مكاتبه اش پرداخت كرده، مرد حدّ مى خورد و به اندازۀ باقى ماندۀ مكاتبه از حدّ كاسته مى شود و اگر كنيز با مرد همراهى داشته، شريك مرد در حدّ خواهد بود و مانند مرد حدّ مى خورد».

1078- 46325- (15) اگر مردى با كنيز مكاتب خويش آميزش كند- اگر كنيز يك چهارم را پرداخته است- مرد حدّ مى خورد و اگر محصن باشد، سنگسار مى شود ولى اگر كنيز چيزى نپرداخته است، چيزى بر مرد نيست.

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب دوازدهم از ابواب نكاح عبيد، آنچه بر همين مطلب دلالت داشت، به ويژه روايت اول؛ چرا كه در آن روايت، ابن سنان گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردانى كه در يك كنيز شريك شده و به يكى از خودشان اعتماد كرده اند كه كنيز نزد وى باشد و او هم با كنيز آميزش كرده است، پرسيدم. حضرت فرمود: به اندازۀ پولى كه اين شخص براى كنيز داده، از حدّش كاسته مى شود و به اندازۀ آنچه سهم او از كنيز نيست، حدّ بر او زده مى شود و كنيز را براى او به قيمت مى رسانند و همان قيمت برعهدۀ شخص است و اگر اين قيمت كمتر از قيمتى است كه كنيز با آن خريدارى شده است، همان قيمت اول برعهدۀ شخص است و اگر قيمت كنيز در روزى كه به قيمت رسيده بيش از پولى است كه براى كنيز داده شده است، اين مرد با خوارى ملزم به همان قيمت مى شود؛ چرا كه وى با كنيز آميزش كرده است».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 689

باب 21 حكم زانيه با برده
اشاره

1079- 46326- (1) امام باقر عليه السلام فرمود: «حدّ امّ ولد، حدّ كنيزى است كه فرزند ندارد».

1080- 46327- (2) امام صادق عليه السلام فرمود: «امّ ولد، جنايتى كه در حقوق الناس مى كند، برعهدۀ مولايش است و هر چه از حقّ الله در حدود است، در بدنش است و از ام ولد براى برده ها قصاص مى شود ولى قصاصى بين حرّ و عبد نيست».

1081- 46328- (3) امام صادق عليه السلام فرمود: «امّ ولد، جنايتى كه در حقوق الناس مى كند، برعهدۀ مولايش است.

حضرت افزود: و آنچه از حقّ الله باشد، در بدن امّ ولد است. امام فرمود: و از امّ ولد براى برده ها قصاص مى شود ولى قصاص بين حرّ و عبد نيست».

ارجاعات
گذشت:

در روايت يك از باب سى و چهار از ابواب نكاح عبيد، فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «اميرالمؤمنين عليه السلام در مورد زنى كه خويش را در اختيار بنده اش قرار داد و بنده با او آميزش كرد، حكم داد كه: زن صد تازيانه و عبد پنجاه تازيانه بخورد».

مى آيد:

در باب بيست و هفت، روايت مناسب اين باب.

باب 22 حكم مردى كه همسرش را بفروشد
اشاره

1082- 46329- (1) طريف بن سنان گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: دربارۀ مردى كه زنش را فروخته است، برايم بگوييد. حضرت فرمود: بر مرد است كه دستش قطع و زن سنگسار شود و بر آن كس كه زن را خريده است- اگر با آن آميزش كرده و محصن هم بوده و موضوع را هم مى دانسته- اين است كه سنگسار شود و اگر محصن نبوده، صد تازيانه مى خورد و زن سنگسار مى شود؛ در صورتى كه آن كس كه او را خريدارى كرده، با او آميزش كرده باشد».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 691

1083- 46330- (2) امام باقر و امام صادق عليه السلام نيز چنين فرمودند: «كسى كه از يكى از اين دو امام حديث نقل كرده است، مى گويد كه: امام عليه السلام دربارۀ مردى كه همسرش را مى فروشد، فرمود: دستش قطع مى شود و اگر آن كس كه اين زن را خريده است، مى داند كه اين زن آزاد است و با آن آميزش كرده است، اگر محصن باشد سنگسار مى شود، و چنانچه محصن نباشد، حدّ مى خورد و زن در صورتى كه با وى همراهى كرده است، سنگسار مى شود».

ارجاعات
مى آيد:

در روايت يكم از باب پانزدهم از ابواب حدّ سرقت، اين گفته كه: «مردى زن آزادى را ربود و سپس آن را فروخت. امام فرمود: در اين مورد چهار حدّ است. اول اين كه، اين مرد رباينده است و دستش قطع مى شود؛ دوم اين كه، اگر با آن آميزش كرده تازيانه مى خورد و آن كس كه خريده است اگر با زن دانسته آميزش كند، اگر محصن باشد سنگسار مى شود و اگر محصن نباشد، حدّ بر او زده مى شود

و اگر نمى دانسته چيزى بر او نيست و اما زن اگر مرد او را مجبور كرده است، چيزى بر او نيست و اگر با مرد همراهى كرده است، حدّ مى خورد».

باب 23 حكم زانيه كه فرزند حاصل از زنا را بكشد

1084- 46331- (1) امام باقر عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين على عليه السلام در مورد زنى كه زنا داده و آبستن شده و فرزند خويش را در نهان كشته است، دستور داد كه صد تازيانه بزنند و سپس سنگسار شود و حضرت اولين كسى بود كه اين زن را سنگسار كرد».

1085- 46332- (2) اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ زنى كه زنا داده و آبستن شده و چون زاييده است فرزندش را كشته است، دستور داد كه صد تازيانه بخورد، سپس سنگسار شود و حضرت فرمود: «امام شايسته ترين كسى است كه سنگسار كردن را آغاز كند».

1086- 46333- (3) محمد بن قيس گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ زنى كه شوهردار است و زنا داده و آبستن شده است و چون زاييده، فرزندش را در نهان كشته است، پرسيدم. حضرت فرمود: صد تازيانه مى خورد؛ چرا كه فرزندش را كشته است و سنگسار مى شود؛ چرا كه محصنه است.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 693

محمد بن قيس گويد: و نيز از امام عليه السلام دربارۀ زنى بى شوهر كه زنا داده و باردار شده و چون زاييده، فرزندش را در نهان كشته است، پرسيدم. حضرت فرمود: صد تازيانه مى خورد؛ چرا كه زنا داده است و صد تازيانه مى خورد؛ چرا كه فرزند خويش را كشته است».

باب 24 حكم زانيه كه خود را به شكل كنيز مردى درآورد

1087- 46334- (1) ابو روح گويد: «زنى شب هنگام خود را به شكل كنيز مردى درآورد. مرد هم با وى آميزش كرد؛ در حالى كه خيال مى كرد اين كنيز خودش هست. اين مرد را نزد عمر بردند. عمر نزد اميرالمؤمنين على عليه السلام كس فرستاد. حضرت فرمود: مرد را در نهان حدّ بزن و زن را

آشكارا حدّ بزن».

1088- 46335- (2) شيخ طوسى رحمه الله در كتاب نهايه گفته، روايت شده است كه: «زنى خود را براى مردى به شكل كنيزش درآورد و در بستر او شب خوابيد. مرد هم پنداشت كه او كنيزش است، با او بى واهمه آميزش كرد. گزارش او را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام بردند. حضرت دستور داد تا حدّ بر مرد در نهان و بر زن آشكارا اجرا شود».

باب 25 حكم مرد نامحرم با زنى زير يك روانداز

1089- 46336- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر مردى همراه با زنى در اتاقى، شب هنگام- در حالى كه خويشاوندى با هم ندارند- ديده شوند، هر دو تازيانه مى خورند».

1090- 46337- (2) اگر زنى را با مردى در شب بيابند، اين دو سنگسار نمى شوند.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 695

1091- 46338- (3) مردى را كه در زير لحاف زنى در اتاق آن زن يافته بودند، نزد امام اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند.

حضرت فرمود: «آيا غير از اين را هم ديديد؟ گفتند: نه. حضرت فرمود: او را به محلى كه در آن كثافت مى كنند، ببريد و پشت و شكم او را خاك مال كنيد، آن گاه او را آزاد سازيد».

باب 26 حكم دو مرد يا دو زن يا يك مرد و زن، چنان چه زير يك روانداز برهنه باشند
اشاره

1092- 46339- (1) عبدالرحمن بن حجاج گويد: «نزد امام صادق عليه السلام بودم كه عباد بصرى همراه با گروهى از يارانش خدمت امام آمد و به امام گفت: اگر دو مرد در زير يك لحاف دستگير شوند [چه حكمى دارد]؟

حضرت فرمود: اگر اميرالمؤمنين عليه السلام دو نفر را در يك لحاف دستگير مى كرد، هر دو را حدّ مى زد. عباد گفت: شما به من فرموديد كه يك تازيانه كمتر. حضرت همان حديث را مجددا برايش ذكر كرد، تا آنجا كه عباد چند بار اين را تكرار كرد. آن گاه امام فرمود: يك تازيانه كمتر. در اين هنگام جماعت حاضر حديث را نوشتند».

1093- 46340- (2) عبدالرحمن بن حجاج گويد: «شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: پيوسته اميرالمؤمنين عليه السلام اگر دو مرد را در زير يك لحاف دستگير مى كرد حدّ به آنان مى زد و اگر دو زن را در يك لحاف دستگير مى كرد، حدّ به آنان مى زد».

1094- 46341- (3) عبدالله بن

سنان گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى گويد: و حدّ تازيانه اين است كه هر دو در زير يك لحاف باشند و دو مرد هر زمان كه در زير لحاف پيدا شوند، حدّ مى خورند».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 697

1095- 46342- (4) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ دو مرد كه در يك لحاف يافت شوند، حكم داد كه هر دو حدّ مى خورند به استثناى يك تازيانه و همچنين دربارۀ دو زن.

1096- 46343- (5) امام صادق عليه السلام دربارۀ دو مردى كه در يك لحاف ديده شوند، فرمود: «هر دو به استثناى يك تازيانه، حدّ زده مى شوند».

1097- 46344- (6) عبدالله بن مسكان گويد: «شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمايد: حدّ تازيانه در زنا اين است كه هر دو در يك لحاف يافت شوند».

1098- 46345- (7) معاوية بن عمار گويد: «از امام صادق عليه السلام پرسيدم: دو زن در زير يك روانداز مى خوابند.

حضرت فرمود: هر دو زده مى شوند. معاوية بن عمار گويد پرسيدم: حدّ؟ حضرت فرمود: نه. گفتم:

دو مرد در زير روانداز مى خوابند. حضرت فرمود: زده مى شوند. معاويه گويد پرسيدم: حدّ؟ حضرت فرمود: نه.»

1099- 46346- (8) امام صادق عليه السلام دربارۀ مرد و زنى كه در زير يك لحاف پيدا مى شوند، فرمود: «هر دو حدّ تازيانه مى خورند، به استثناى يك تازيانه».

1100- 46347- (9) عبدالرحمن حذّاء گويد: «شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: اگر مرد و زنى در يك لحاف ديده شوند، هر دو صد تازيانه مى خورند».

1101- 46348- (10) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر مرد و زنى در يك لحاف يافت شوند و بيّنه عليه اين دو به اين شهادت دهد ولى بر چيزى

بيش از حضور در زير يك لحاف اطلاعى نباشد، هر كدام صد تازيانه مى خورند».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 699

1102- 46349- (11) ابوبصير گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ زنى كه با مردى در زير يك روانداز ديده شده، پرسيدم. حضرت فرمود: اين دو، صد تازيانه زده مى شوند».

1103- 46350- (12) ابوبصير گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ زنى كه همراه با مردى در زير يك روانداز ديده شود، پرسيدم. حضرت فرمود: اين دو صد تازيانه مى خورند ولى سنگسار كردن واجب نيست، تا آن كه چهار شاهد شهادت دهند كه ديده اند اين مرد با آن زن آميزش مى كند».

1104- 46351- (13) ابوالصباح كنانى گويد: «امام صادق عليه السلام دربارۀ مرد و زنى كه در زير يك لحاف ديده شده اند، فرمود: هر كدام صد تازيانه زده مى شوند».

1105- 46352- (14) ابو الصباح كنانى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مرد و زنى كه در زير يك لحاف پيدا شوند، پرسيدم. حضرت فرمود: اين دو را هر كدام صد تازيانه مى زنم».

1106- 46353- (15) كنانى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مرد و زنى كه در زير يك لحاف ديده شوند، پرسيدم.

حضرت فرمود: اين دو را هر كدام صد تازيانه مى زنم. حضرت فرمود: سنگسار كردن در ميان نيست، تا آن كه چهار شاهد شهادت دهند كه ديده اند اين مرد با آن زن آميزش مى كند».

1107- 46354- (16) امام صادق عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين على عليه السلام زنى را همراه با مردى در زير يك لحاف يافت.

هر كدام را صد تازيانه، منهاى يك تازيانه زد».

1108- 46355- (17) امام باقر عليه السلام بيان داشت: «اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: اگر

مردى با زنى زير يك لحاف يافت شود، هر كدام از آن دو، صد تازيانه مى خورد».

1109- 46356- (18) سماعة بن مهران گويد: «از ايشان [امام معصوم عليه السلام] دربارۀ دو زن كه در زير يك لحاف ديده شده اند، پرسيدم. حضرت فرمود: هركدام از اين دو، صد تازيانه مى خورند».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 701

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب نهم از ابواب نكاح محرم، روايتى كه دلالت بر مفاد اين باب دارد.

و در روايت سوم از باب قبلى اين گفته كه: «مردى در بستر زنى در اتاق زن ديده شد. حضرت فرمود: آيا جز اين چيز ديگرى را هم ديديد؟ گفتند: نه. حضرت فرمود: او را به محل كثافت ها ببريد و در آن محل پشت و شكمش را خاك مال كنيد، آن گاه رهايش سازيد».

مى آيد:

در روايت شانزده از باب يك از ابواب حدّ لواط، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر مردى همراه با پسرى در زير يك لحاف برهنه پيدا شوند، مرد زده و پسر ادب مى شود و اگر مرد دخول كرده و محصن بوده است، سنگسار مى شود».

و در روايت سى و يكم، اين گفته كه: «دو زنى را كه در زير يك لحاف ديده شده و دو شاهد شهادت داده بودند كه اين دو مساحقه مى كرده اند، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت تخته پوستى را طلب كرد. آن گاه دستور داد اين دو سوزانده شوند».

و در روايت سى و چهارم، اين گفته كه: «حدّ دو مردى كه با هم در زير يك روانداز خوابيده پيدا شده اند، چيست؟ حضرت نوشت: صد تازيانه».

و در روايت يكم از باب سوم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «مردى را كه زير بستر مردى ديده شده بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت دستور داد تا او را در يك مكان كثيف، آلوده سازند».

باب 27 حكم بردۀ زانى
اشاره

1110- 46356- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر غلام و كنيز- با اين كه محصن هستند- زنا كنند، سنگسار شدن براى آنان نيست؛ تنها بر آنان پنجاه تازيانه كه نيمى از حدّ است، ثابت است».

1111- 46357- (2) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ غلام و كنيز فرمود: «اگر كسى از اين ها زنا كند، پنجاه تازيانه مى خورد؛ مسلمان باشد يا مشرك و بر غلام تبعيد و سنگسار نيست».

1112- 46358- (3) اگر غلام و كنيز زنا كنند، هركدام از اين دو پنجاه تازيانه مى خورند؛ محصن باشند يا نباشند و اگر مجددا زنا كنند، هر كدام پنجاه تازيانه مى خورند تا اين كه

هشت بار زنا كنند. پس از آن، در مرحلۀ هشتم كشته مى شوند.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 703

1113- 46359- (4) امام باقر عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ غلامان و كنيزان حكم داد كه اگر فردى از اين ها زنا كند، پنجاه تازيانه بخورد- چه مسلمان چه كافر چه مسيحى باشد- و سنگسار و تبعيد نشود».

1114- 46360- (5) امام عليه السلام فرمود: «اگر برده با كنيزى زنا كند، هركدام از اين دو پنجاه تازيانه مى خورد».

1115- 46361- (6) سليمان بن خالد گويد: «حدّ مرد آزاد بر او زده مى شود؛ يعنى هشتاد تازيانه- چه، چيزى از مال المكاتبه پرداخت كرده باشد يا نه. از امام سؤال شد: اگر مكاتب زنا كند و چيزى از مكاتبه اش پرداخت نكرده است؟ حضرت فرمود: اين حقّ خداوند عز و جل است. پنجاه تازيانه از حدّ كم و پنجاه تازيانه زده مى شود».

1116- 46362- (7) امام باقر عليه السلام دربارۀ كنيزى كه زنا مى دهد فرمود: «نيمى از حدّ آزاد بر او تازيانه زده مى شود- چه شوهر داشته باشد يا نداشته باشد».

1117- 46363- (8) امام صادق عليه السلام بيان داشت: «پدرم مى فرمود: حدّ برده، نيمى از حدّ آزاد است».

1118- 46364- (9) راوى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: كنيزى زنا داده است. حضرت فرمود: پنجاه تازيانه زده مى شود. گفتم: كنيز مجددا زنا داده است. حضرت فرمود: پنجاه تازيانه مى خورد. گفتم: آيا بر كنيز در هيچ حالتى سنگسار ثابت نمى شود؟ حضرت فرمود: اگر هشت بار زنا دهد، سنگسار بر او ثابت مى شود. پرسيدم: چگونه در مرتبۀ هشتم؟ حضرت فرمود: زيرا آزاد اگر چهار بار زنا كند و حدّ بر او جارى شود، كشته

مى شود؛ بنابراين اگر كنيز هشت بار زنا دهد، در بار نهم سنگسار مى شود.

پرسيدم: علت اين چيست؟ حضرت فرمود: چون خداوند عز و جل به كنيز رحم كرده و بند بردگى و حدّ آزاد را بر وى جمع نمى كند. آن گاه امام افزود كه: بر امام مسلمانان است كه قيمت كنيز را به مولايش از سهم رقاب بدهد».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 705

1119- 46365- (10) راوى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: برده اى زنا كرده است. حضرت فرمود: نيمى از حدّ بر او زده مى شود. گفتم: او مجددا زنا كرده است. حضرت فرمود: مشابه اين بر او زده مى شود. گفتم: او مجددا زنا كرده است. حضرت فرمود: بيش از نيمى از حدّ بر او زده نمى شود. راوى گويد: پرسيدم: آيا سنگسار شدن براى كارى كه كرده است، بر او ثابت مى شود؟ حضرت فرمود: آرى، در مرحلۀ هشتم و اگر هشت بار اين كار را بكند، كشته مى شود. راوى گويد: پرسيدم: چه فرقى است بين برده و آزاد با اين كه كار هر دو يكى است؟ حضرت فرمود: خداوند تبارك و تعالى به برده ترحم كرده كه بند بردگى و حدّ آزاد را بر وى جمع كند. راوى گويد: آن گاه امام فرمود: و بر امام مسلمانان است كه قيمت برده را به مولايش از سهم رقاب بدهد».

1120- 46366- (11) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر برده زنا كند، پنجاه تازيانه مى خورد و اگر مجددا زنا كند، پنجاه تازيانه زده مى شود و اگر باز زنا كند، پنجاه تازيانه زده مى شود تا هشت بار. پس اگر هشت بار زنا كرد، كشته مى شود و امام قيمت او را به

مولايش از بيت المال مى دهد».

1121- 46367- (12) اگر برده اى با زن محصنه يا غير محصنه زنا كند، پنجاه تازيانه مى خورد و اگر مجددا زنا كند، پنجاه تازيانه زده مى شود تا آن كه هشت بار زنا كند. سپس در بار هشتم كشته مى شود.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 707

1122- 46370- (13) برده اگر زنا كند، پنجاه تازيانه زده مى شود- محصن يا غير محصن باشد.

________________________________________

بروجرى، آقا حسين طباطبايى - مترجمان: حسينيان قمى، مهدى - صبورى، م، منابع فقه شيعه، 31 جلد، انتشارات فرهنگ سبز، تهران - ايران، اول، 1429 ه ق

منابع فقه شيعه؛ ج 30، ص: 707

ارجاعات
گذشت:

در روايت سوم از باب شانزدهم، اين گفته كه: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ برده اى كه زنش را دوبار طلاق داده پس از آن با وى آميزش كرده است، دستور داد كه مردى اين دو نفر را بزند و اين دو را از هم جدا كند. هر كدام از اين دو، پنجاه تازيانه مى خورند».

مى آيد:

در باب بعدى، به روايت مناسب اين باب مراجعه كنيد.

باب 28 حكم بردۀ مكاتب
اشاره

1123- 46371- (1) امام صادق عليه السلام دربارۀ حدّ بردۀ مكاتب فرمود: «به همان نسبت كه از وى آزاد شده است، تازيانه مى خورد».

1124- 46372- (2) امام باقر عليه السلام فرمود: «بردۀ مكاتب به نسبتى كه از او آزاد شده، تازيانه مى خورد. امام فرمود كه:

با قسمتى از تازيانه بر او زده مى شود و با همۀ تازيانه به او نمى زنند».

1125- 46373- (3) امام باقر عليه السلام دربارۀ دو بردۀ مكاتب اگر زنا كنند، فرمود: «به نسبتى كه از مكاتبۀ خويش پرداخت كرده اند، حدّ آزاد را مى خورند و باقيمانده بر پايۀ حدّ برده زده مى شوند».

1126- 46374- (4) سماعه گويد: «بردۀ مكاتب اگر زنا كند به نسبتى كه از وى آزاده شده، تازيانه مى خورد ولى اگر محصنه اى را متهم به زنا كرد- خواه آزاد باشد يا برده- بر اوست كه هشتاد تازيانه بخورد».

1127- 46375- (5) امام صادق عليه السلام دربارۀ بردۀ مكاتب فرمود: «به نسبتى كه از مكاتبۀ خويش پرداخته است، همانند آزاد حدّ مى خورد و باقيمانده را مانند برده حدّ مى خورد».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 709

1128- 46376- (6) امام باقر عليه السلام بيان داشت: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ كنيز مكاتبى كه زنا داده بود، حكم داد و فرمود: ملاحظه مى شود به آنچه از ميزان مكاتبه اش اخذ شده است كه بدين ميزان، حدّ آزاد زده مى شود و آنچه از كنيز پرداخت نشده است، حدّ كنيز مى خورد و نيز حضرت دربارۀ كنيز مكاتبه اى كه زنا داده است- در حالى كه سه چهارم وى آزاد شده و يك چهارم آن مانده است- فرمود: سه چهارم حدّ به حساب زن آزاد

بر پايۀ صد تازيانه مى خورد كه مقدار آن هفتاد و پنج تازيانه مى شود و يك چهارم كنيز به حساب پنجاه تازيانۀ كنيز- يعنى مقدار آن دوازده و نيم تازيانه- مجموعا هشتاد و هفت و نيم تازيانه مى شود و امام عليه السلام از اين كه كنيز مكاتب را- پيش از آن كه آزادى اش مشخص شود- سنگسار و او را تبعيد كنند، امتناع مى ورزيد».

متن روايت در تهذيب. در تهذيب از امام باقر عليه السلام مشابه همين روايت آمده است؛ تنها با اين افزودگى كه حضرت فرمود: «تازيانه از نيمۀ آن گرفته و با آن زده مى شود و همچنين است كمتر و بيشتر».

1129- 46377- (7) امام صادق عليه السلام دربارۀ برده اى كه مشترك ميان دو نفر است و يكى از اين دو سهم خود را آزاد كرده است و پس از آن، برده مرتكب حدّى از حدود خداوند عز و جل شد، فرمود: «برده زمانى كه نيمى از آن آزاد شده و به قيمت رسيده است، نيمى از حدّ آزاد و نيمى از حدّ برده بر او زده مى شود و اگر به قيمت نرسيده، او برده است و حدّ برده را مى خورد».

1130- 46378- (8) روايت كرده اند كه كنيز مكاتبه اى در زمان عثمان زنا داد- در حالى كه سه چهارمش آزاد شده بود. عثمان از اميرالمؤمنين عليه السلام پرسيد. حضرت فرمود: «بخشى از كنيز به حساب آزاد و بخشى از آن به حساب برده تازيانه مى خورد. از زيدبن ثابت سؤال شد، او گفت: به حساب برده تازيانه زده مى شود.

اميرالمؤمنين عليه السلام به وى فرمود: چگونه اين كنيز به حساب برده تازيانه مى خورد، با اين كه سه چهارمش آزاد شده

است! چرا او را به حساب آزاد تازيانه نمى زنى؟ آزادى كه در اين برده بيشتر است؟

زيد گفت: اگر چنين بود، مى بايست ارث دادن به اين كنيز هم بر پايۀ آزادى باشد. اميرالمؤمنين عليه السلام به زيد فرمود: آرى، اين هم ثابت است. در اينجا زيد مجاب و ساكت شد ولى عثمان با اميرالمؤمنين عليه السلام مخالفت ورزيد و نظر زيد را پذيرفت و با اين كه حجت بر وى تمام شده بود به آنچه اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود، گوش نداد و مشابه هاى اين داستان نيز هست كه با ذكر آن، كتاب طولانى و سخن پراكنده مى شود».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 711

ارجاعات
گذشت:

در روايت چهارم از باب بيست و ششم از ابواب خوراكى ها، گفتۀ ابوحنيفه كه: «چه مى گويى بردۀ مكاتبى كه قرارداد مكاتبه اش هزار درهم بوده است، نهصد و نود و نه درهم را پرداخت كرده است.

پس از آن زنا كرده، چگونه او را حدّ بزنيم؟ من گفتم: براى اين قضيه نزد من روايت است. محمد بن مسلم از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه: اميرالمؤمنين على عليه السلام پيوسته با تمام تازيانه و با يك سوم و نصف و بعضى از آن به اندازه اى كه برده پرداخت كرده، مى زد» و در بسيارى از روايات باب بيست و نيز باب قبلى، مناسب اين باب.

باب 29 حكم زانى كه مدّعى جهل است و حكم ازدواج با زن شوهردار و عدّه دار
اشاره

1131- 46379- (1) ابوعبيده گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ زنى كه با مردى ازدواج كرده با اين كه زن شوهر دارد، پرسيدم. حضرت فرمود: اگر شوهر اولش در همان شهرى كه زن در آن و با وى مقيم است و زن دسترسى به مرد و مرد دسترسى به زن دارد، در اين صورت بر زن همان است كه بر زناكار محصن است؛ يعنى سنگسار شدن. ولى اگر شوهر اولش دور از زن و همراه زن در همان شهر مقيم است ولى دسترسى به زن ندارد و زن نيز دسترسى به او ندارد، در اين صورت بر اين زن است، آنچه بر زن زناكار و غير محصن است و لعان بين اين دو نخواهد بود و جدايى ايجاد نمى شود. پرسيدم: چه كسى اين زن را سنگسار مى كند يا حدّ مى زند، با اين كه شوهرش او را نزد امام نمى برد و از زن نيز نمى خواهد كه نزد امام برود؟ حضرت فرمود: پيوسته

حدّ الهى در بدن اين زن خواهد بود تا كسى بدان قيام كند يا آن كه زن، خدا را در حالى ملاقات كند كه خداوند بر وى غضبناك است. پرسيدم:

اگر زن در ارتباط با كارى كه كرده است، جاهل باشد؟ حضرت فرمود: آيا اين زن در سرزمين هجرت [/ اسلام] نيست؟ گفتم: بله. حضرت فرمود: هيچ زن مسلمانى امروز نيست مگر اين كه مى داند كه زن مسلمان نمى تواند دو شوهر بگيرد. حضرت افزود: اگر زن هنگامى كه زنا داد، بگويد نفهميدم يا نمى دانستم آنچه كرده ام حرام است و حدّ بر او جارى نگردد، در اين هنگام حدود الهى تعطيل مى شود».

1132- 46380- (2) ابوبصير گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ زنى كه مردى با وى ازدواج كرده پس از آن متوجه

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 713

شد كه وى شوهر دارد، پرسيدم. حضرت فرمود: بر مرد تازيانه و بر زن سنگسار شدن است؛ چرا كه مرد ندانسته و زن دانسته اقدام كرده است و كفّارۀ مرد اگر پيش امام نيامده اين است كه پنج من آرد صدقه بدهد». مجلسى رحمه الله در مرآت العقول گفته است: «تازيانۀ مرد بر تعزير حمل شده است؛ چرا كه مرد در فحص و جستجو تقصير كرده يا حمل شده برآن صورت كه مرد گمان داشته كه اين زن شوهردار است». شيخ طوسى رحمه الله اين روايت را بر آن مورد حمل كرده كه: «مرد، ظنّ غالب دارد كه زن شوهردار است ولى در فحص و بررسى، كوتاهى كرده است و براى همين كوتاهى و تفريط، استحقاق تعزير پيدا كرده است».

1133- 46381- (3) ابوبصير گويد: «از امام باقر عليه

السلام دربارۀ زنى كه شوهرى دور از خويش دارد و مجددا با مرد ديگرى ازدواج كرده است، سؤال شد. حضرت فرمود: اگر او را نزد امام ببرند و شهود عليه وى شهادت دهند كه شوهر غايب بوده و نفقۀ مرد و خبر وى براى زن مى آمده و اين زن شوهر ديگرى كرده است، امام بايد او را حدّ بزند و او را از شوهر جديدى كه كرده است، جدا سازد. پرسيدم: مهرى كه زن از اين شوهر جديد گرفته، چه مى شود؟ حضرت فرمود: اگر شوهر جديد به چيزى از آن دست يابد، آن را بگيرد و اگر به چيزى از آن دست نيابد، هر آنچه زن از شوهر جديد گرفته، بر زن حرام است؛ مانند مزد زن زناكار».

1134- 46382- (4) امام صادق عليه السلام دربارۀ زنى كه ازدواج كرده است- با اين كه شوهردارد- فرمود: «زن سنگسار مى شود و آن كس كه با وى ازدواج كرده اگر بيّنه اى بر [كنايه از آن كه زوج گواه بر عدم علم به تاهل زوجه داشته باشد] ازدواج با اين زن دارد [كه هيچ]؛ وگرنه او هم حدّ مى خورد».

1135- 46383- (5) اگر زنى با اين كه شوهر دارد ازدواج كند، سنگسار مى شود و آن كس كه با اين زن ازدواج كرده، اگر بر ازدواجش بيّنه اى دارد [كه هيچ]؛ وگرنه حدّ مى خورد و اما اگر زنى در عدّه اش ازدواج كند، پس اگر در عدّه طلاقى باشد كه شوهرش مى تواند در عدّه به او رجوع كند، آن زن سنگسار مى شود ولى اگر در عدّه اى است كه شوهرش در آن عدّه حقّ رجوع به زن را ندارد، آن زن تازيانه به عنوان

حدّ مى خورد و اما اگر زن در عدّه پس از مرگ شوهرش، پيش از تمام شدن مدت كه همان چهار ماه و ده روز است ازدواج كند، سنگسار نمى شود و صد تازيانه به او زده مى شود.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 715

1136- 46384- (6) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «هر كس كه با زن شوهردارى ازدواج كند، حدّ مى خورد- اگر محصن نباشد و زن پس از آن كه تازيانه خورد، سنگسار مى شود. ولى اگر هر دو محصن باشند، هر دو تازيانه مى خورند و سنگسار مى گردند». منظور حضرت صورتى است كه مرد بداند كه زن شوهردار است ولى اگر نداند، حدّ بر او نيست.

1137- 46385- (7) از امام باقر عليه السلام دربارۀ زنى كه ازدواج كرده- با اين كه شوهرى غائب دارد- سؤال شد. حضرت فرمود: «زن را از شوهرى كه با آن ازدواج كرده، جدا مى سازد و حدّ زناكار بر او جارى مى شود».

1138- 46386- (8) شعيب گويد: «از امام ابوالحسن عليه السلام [/ على بن موسى الرضا] پرسيدم: مردى با زنى شوهردار ازدواج كرده است؟ حضرت فرمود: اين دو از هم جدا مى شوند. پرسيدم: آيا مرد را هم بايد زد؟ حضرت فرمود: نه، چرا او زده شود؟ شعيب گويد: از نزد امام بيرون آمدم. ابوبصير در برابر ناودان «1» ايستاده بود.

من او را از اين سؤال و جواب باخبر كردم. او از من پرسيد: من كجا هستم؟ گفتم: در برابر ناودان.

شعيب گويد: ابوبصير دستش را بالا برد و گفت: به خداى اين خانه سوگند! يا به خداى اين كعبه سوگند! من از امام جعفر صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: اميرالمؤمنين على عليه السلام

دربارۀ مردى كه با زن شوهردار ازدواج كرده بود، حكم داد. زن را سنگسار كرد و مرد را حدّ زد. پس از آن، اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: اگر مى دانستم كه مى دانسته اى، سرت را با سنگ مى شكستم. آن گاه اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

چقدر مى ترسيدم كه اين مرد آگاه نبوده است».

محمد بن الحسن [/ شيخ طوسى رحمه الله] گويد: «آنچه ابوبصير از امام صادق عليه السلام شنيده است، با آنچه ابوالحسن عليه السلام به آن فتوى داده است، منافاتى ندارد؛ چرا كه امام ابوالحسن حدّ را از وى نفى كرده، چون كه مرد نمى دانسته كه زن، شوهر داشته است و اما آن كس كه اميرالمؤمنين عليه السلام او را حدّ زده است، دو احتمال در آن مى رود؛ يك) چون آن مرد مى دانسته كه زن شوهردار است و اين را ابوبصير در روايتى كه يونس از وى دارد نقل كرده است و ما هم قبلا از آن ياد كرديم. دو) چون مرد ظنّ غالب داشته كه اين زن شوهر دارد و در جستجو و فحص از حال زن كوتاهى كرده؛ امام هم او را به عنوان تعزير [حدّ] زده است و در روايت نيامده است كه امام اميرالمؤمنين عليه السلام حدّ كامل بر او زده است و فرمودۀ اميرالمؤمنين عليه السلام كه:

اگر مى دانستم كه مى دانسته اى، سرت را با سنگ مى شكستم، هم منظور اين بوده كه اگر تو به يقين مى دانستى كه آن زن شوهر دارد، من اين چنين با تو مى كردم و البته احتمال هم مى رود [احتمال سوم] كه منظور از آن جمله اين است كه، مرد در اين جهت كه آيا آن زن را عقد كرده يا آن

كه عقد نكرده، متهم بوده و شاهدى بر ازدواج با وى نداشته است؛ در اين صورت به خاطر همين اتهام، حدّ بر مرد جارى شده است».

1139- 46387- (9) امام باقر عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ مردى كه با زن مردى ازدواج كرده است، حكم داد. زن را سنگسار كرد و مرد را حدّ زد و فرمود: اگر مى دانستم كه مى دانسته اى، سرت را با سنگ مى شكستم».

______________________________

(1). ميزاب يعنى ناودان و منظور از ناودان طلاى پشت بام كعبه است.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 717

1140- 46388- (10) يحيى بن العلاء گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: نظر شما دربارۀ مردى كه با زنى ازدواج و يك سال را با او سپرى كرده سپس از وى دور شده است، پس از آن زن با ديگرى ازدواج و با او هم يك سال را سپرى كرده، سپس از وى دور شده و پس از آن با ديگرى ازدواج كرده است، آن گاه سومى از اين زن فرزند آورده است، چيست؟ حضرت فرمود: آن زن سنگسار مى شود؛ چون شوهر اول، او را محصنه كرده است. يحيى بن علاء گويد: پرسيدم: نظر شما دربارۀ فرزندش چيست؟ حضرت فرمود:

به پدرش منسوب است. يحيى بن علاء گويد: پرسيدم: اگر پدر بميرد، پسر از او ارث مى برد؟ حضرت فرمود: آرى».

1141- 46389- (11) ابوبصير از امام عليه السلام [/ امام صادق عليه السلام] روايت مى كند كه حضرت فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ زن شوهردارى كه به گروهى پيوست و به آنان گفت كه بى شوهر است و يكى از آن گروه با وى ازدواج كرد، آن گاه شوهر آن زن آمد، حكم كرد كه:

مهر براى زن است و حضرت دستور داد كه آن زمان كه زن وضع حمل كند، سنگسار شود».

1142- 46390- (12) يزيد كناسى گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ زنى كه در عدّه اش ازدواج كرده است، پرسيدم.

حضرت فرمود: اگر در عدّۀ طلاقى كه شوهرش حقّ رجوع به زن دارد ازدواج كرده است، بايد زن سنگسار شود. ولى اگر در عدّه اى كه شوهرش حقّ رجوع ندارد ازدواج كرده، بايد كه زن حدّ زناكار و غير محصن بخورد و اگر در عدّه پس از مرگ شوهرش، پيش از تمام شدن چهار ماه و ده روز ازدواج كرده است، سنگسار شدن براى زن نيست و بر او صد تازيانه است. پرسيدم: اگر اين كار از وى برپايۀ جهالت بوده است، نظر شما چيست؟ حضرت فرمود: هيچ زنى از زنان مسلمان امروز نيست مگر اين كه مى داند كه بايد پس از طلاق و مرگ، عدّه نگه دارد و زنان جاهليت نيز با اين قضيه آشنا بودند.

پرسيدم: اگر مى دانسته كه بايد عده نگه دارد ولى نمى دانسته كه چه اندازه است؟ حضرت فرمود: اگر مى دانسته كه عدّه نگه داشتن بر او لازم است، ديگر حجت بر وى تمام است؛ بايد بپرسد تا بداند».

1143- 46391- (13) يزيد كنّاسى گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ زنى كه در عدّه اش ازدواج كرده است، پرسيدم.

حضرت فرمود: اگر در عده پس از مرگ شوهرش، پيش از تمام شدن چهار ماه و ده روز ازدواج كرده است، سنگسار بر او نيست و صد تازيانه بر اوست و اگر در عدّۀ طلاقى كه شوهرش در آن عدّه حقّ رجوع به وى را داشته است ازدواج كرده، سنگسار

كردن بر او ثابت است. ولى اگر در عدّه اى كه شوهرش حقّ رجوع در آن عدّه را به زن نداشته ازدواج كرده است، بر اوست حدّ زناكار غير محصن».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 719

1144- 46392- (14) از امام باقر عليه السلام دربارۀ زنى كه در عدّۀ طلاقى كه براى شوهرش در آن عدّه حقّ رجوع بوده ازدواج كرده است، سؤال شد. حضرت فرمود: «بر او سنگسار شدن ثابت است [آن گاه امام افزود]: و اگر در عدّه اى كه شوهرش در آن عدّه، حقّ رجوع به وى را ندارد ازدواج كرده، حدّ زناكار غير محصن يعنى صد تازيانه بر او ثابت است و همچنين است اگر در عدّه پس از مرگ شوهرش ازدواج كرده است؛ يعنى پس از آن كه شوهر دوم با او آميزش كرده است. از امام سؤال شد: نظر شما چيست؟ اگر اين كار او بر پايۀ جهالت صورت گرفته باشد؟ حضرت فرمود: امروز هيچ زنى در ميان زنان مسلمان نيست مگر اين كه مى داند بايد در طلاق يا مرگ، عدّه نگه دارد. زنان جاهليت هم در گذشته با عدّه آشنا بودند. از امام سؤال شد: اگر زن نمى دانسته «1» است؟ حضرت فرمود: حجت بر وى تمام شده است؛ بايد بپرسد تا بداند».

1145- 46393- (15) امام صادق عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين على عليه السلام مردى را كه با زنى در ايام نفاس- پيش از آن كه پاك شود- ازدواج كرده بود، حدّ زد».

محمد بن الحسن [/ شيخ طوسى رحمه الله] گويد: «ابوجعفر على بن الحسين بن بابويه [/ شيخ صدوق رحمه الله] دربارۀ اين حديث مى گويد: تنها امام به اين دليل او را

حدّ زد كه مرد با آن زن آميزش داشته است؛ چون اگر مرد با زن آميزش نكرده بود، حدّ بر زن لازم نمى شد؛ چرا كه زن با وضع حملش از عدّه خارج شده بود. [آن گاه شيخ طوسى مى افزايد]: واين نكته را كه شيخ صدوق رحمه الله ذكر كرده است، احتمال مى رود زن مطلّقه باشد. ولى اگر فرض كنيم كه زن شوهرش مرده باشد، در اين صورت وضع حمل او را از عدّه بيرون نمى برد بلكه لازم است تا عدّۀ چهار ماه و ده روز را به طور كامل تمام كند و ما اين جهت را در كتاب نكاح توضيح داده ايم و چون چنين است، پس اميرالمؤمنين عليه السلام تنها به اين دليل مرد را حدّ زده است كه زن هنوز از عدّۀ زنى كه شوهرش مرده، بيرون نيامده است و هر دو وجه احتمال مى رود».

1146- 46394- (16) عمار بن موسى ساباطى گويد: «امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه زنى داشت و او را طلاق داد يا آن كه زن مرد، پس از آن، مرد زنا كرد، فرمود: بر مرد سنگسار لازم است و نيز دربارۀ زنى كه شوهر داشت و شوهرش او را طلاق داد يا آن كه شوهر مرد، پس از آن، زن زنا داد، پرسيدم: آيا سنگسار بر زن لازم است؟ حضرت فرمود: آرى».

______________________________

(1). حتماً منظور ندانستن اندازۀ عدّه است، آن گونه كه در روايت دوازده آمده بود مراجعه كنيد.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 721

محمد بن الحسن [/ شيخ طوسى رحمه الله] گويد: «آنچه اين خبر در خود دارد كه حكم مردى كه زنش را طلاق داده يا زنش مرده و

پس از آن مرد زنا كرده است، سنگسار شدن است، منافاتى با رواياتى كه قبلا آورديم ندارد؛ چرا كه طلاق دادن مرد، ممكن است طلاقى بوده كه مى توانسته در آن رجوع به زن كند، بنابراين محصن محسوب مى شود؛ چون تمكّن از آميزش با رجوع به زن داشته است و اما اگر زن بائنه بود يا مرده است، در اين صورت هم منعى ندارد كه امام سنگسار كردن را بر وى لازم كرده باشد- در فرضى كه نزد مرد، زن ديگرى باشد كه او را محصن سازد و اما حكم زن اگر شوهرش وى را طلاق دهد تنها در صورتى سنگسار مى شود كه طلاق رجعى باشد؛ به همان شكل كه در مرد گفتيم و مرگ مرد، ديگر زن را محصنه نمى كند؛ لذا اگر در عدّه زنا دهد، جز تازيانه بر وى نيست و نيز احتمال مى رود كه اين ترديدى از راوى بوده است».

1147- 46395- (17) و هر كس كه زنى را در عدّۀ شوهرى كه مى توانسته به او رجوع كند، خواستگارى يا با او ازدواج كند و دانسته باشد، هرگز اين زن براى او حلال نخواهد شد، ولى اگر جاهل بوده و پيش از آن كه با وى آميزش كند بفهمد و او را رها كند تا زن به طور كامل عدّۀ شوهرش را تمام سازد، سپس با او ازدواج كند، اما اگر با او آميزش كرده است، زن براى او هرگز حلال نمى شود- چه عالم باشد و چه جاهل- و اگر زن ادّعا كند كه نمى دانسته عدّه بر او واجب است، در اين صورت ادّعايش پذيرفته نيست.

ارجاعات
گذشت:

در باب دوم، به روايت مناسب اين باب

مراجعه كنيد.

باب 30 حكم كسى كه صيغۀ عقد با زنى را فراموش و سپس با او آميزش كند
ارجاعات
گذشت:

در آيات و روايات باب پنجاه و سه از ابواب جهاد با نفس، رواياتى كه بر اين مفاد دلالت دارد.

و در روايت يكم از باب هفدهم از ابواب متعه، اين گفته كه: «مردى، زنى را آورد كه صيغه كند.

سپس [خواندن صيغه] فراموش شد. تا آن كه با او آميزش كرد. آيا حدّ زناكار بر وى ثابت است؟

حضرت فرمود: نه».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 723

باب 31 حكم زناى مرد و زن ديوانه و كم عقل
اشاره

1148- 46396- (1) محمد بن مسلم گويد: «امام باقر يا امام صادق عليه السلام دربارۀ زن ديوانه اى كه زنا داده است، فرمود: آن زن ديوانه اختيار خويش را ندارد و چيزى بر او نيست».

1149- 46397- (2) در روايتى طولانى دربارۀ مناظرۀ ابوجعفر مؤمن الطاق با ابوحنيفه آمده: «تا آنجا كه ابوجعفر مؤمن الطاق در نقل ندانم كارى هاى عمر مى گويد: زن ديوانه اى را آوردند كه زنا داده است. عمر دستور سنگسار كردن وى را صادر كرد. اميرالمؤمنين على عليه السلام به وى گفت: آيا نمى دانى كه قلم تكليف از ديوانه تا آن زمان كه سلامت يابد، برداشته شده است؟ عمر گفت: اگر على نبود، عمر هلاك مى شد».

1150- 46398- (3) ابان بن تغلب گويد: «امام صادق عليه السلام فرمود: اگر مرد ديوانه يا كم عقل زنا كند، حدّ مى خورد و اگر محصن باشد، سنگسار مى شود. پرسيدم: چه فرقى است بين مرد ديوانه و زن ديوانه و نيز بين مرد كم عقل و زن كم عقل؟ حضرت فرمود: به زن تجاوز و تعرّض مى شود ولى مرد تجاوز و تعرّض مى كند و تنها زمانى مرد زنا مى كند كه مى فهمد چگونه لذت برد. ولى زن مجبور مى شود و با او انجام مى شود در حالى كه نمى فهمد با او

چه مى كنند».

1151- 46399- (4) زمانى كه زنى ديوانه زنا دهد، حدّ نمى خورد ولى اگر مرد ديوانه زنا كند، حدّ مى خورد.

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب دهم از ابواب احكام عمومى حدود و ارجاعات ذيل آن، رواياتى كه بر اين مفاد دلالت دارد؛ مراجعه كنيد.

و در روايت بيست و چهارم از باب يكم [از ابواب حدّ زنا] اين گفته كه: «پنج نفر را كه در ارتباط با زنا دستگير كرده بودند، نزد عمر آوردند. او دستور داد تا بر هر كدام شان حدّ جارى شود. تا آنجا كه گويد: و اميرالمؤمنين على عليه السلام نفر پنجم را آورد و او را تعزير كرد. عمر شگفت زده شد! ومردم نيز از كار حضرت شگفت زده شدند! عمر گفت: اى ابوالحسن، پنج نفر را در يك جريان، پنج گونه حدّ كه هيچ كدام مشابه ديگرى نبود بر آنان جارى كردى؟ تا آنجا كه حضرت فرمود: و اما نفر پنجم ديوانه اى است كه عقلش در اختيارش نيست».

و در روايت بيست و پنج، اين گفته كه: «نفر پنجم را آورد و او را تعزير كرد و اما نفر ششم را آزاد كرد. عمر شگفت زده شد و مردم متحيّر ماندند! عمر گفت: اى ابوالحسن، شش نفر در يك جريان و پنج نوع كيفر كه هيچ كدام شبيه ديگرى نيست؟ حضرت فرمود: آرى، تا آنجا كه حضرت فرمود: و اما نفر ششم ديوانه اى است كه عقلش در اختيارش نيست و تكليف از او ساقط است» و بنگر باب بعدى را.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 725

باب 32 حكم زناى مرد مسلمان با زن مسيحى و يهودى
اشاره

1152- 46400- (1) امام جعفر صادق عليه السلام از پدرشان [و ايشان] از پدران شان عليهم السلام روايت كرده اند كه: «محمد بن ابى بكر به اميرالمؤمنين عليه السلام نوشت و از حضرت دربارۀ مردى كه با زنى يهودى يا مسيحى زنا مى كند،

پرسيد. اميرالمؤمنين عليه السلام به او مرقوم فرمود: اگر زنا كار محصن است، او را سنگسار كن و اگر ازدواج نكرده، او را صد تازيانه بزن و پس از آن او را تبعيد كن و اما زن يهودى؛ پس وى را به هم كيشانش واگذار تا هرگونه كه دوست دارند، درباره اش حكم كنند».

1153- 46401- (2) اميرالمؤمنين على عليه السلام محمد بن ابى بكر را به عنوان امير مصر فرستاد. او براى اميرالمؤمنين عليه السلام نوشت و از حضرت دربارۀ مرد مسلمانى كه با زنى مسيحى زنا كرده است و نيز دربارۀ بى دينانى كه در ميان شان خورشيد و ماه پرست و نيز كسانى كه چيزهاى ديگرى مى پرستند و نيز كسانى كه از اسلام برگشته اند وجود دارد، پرسيد و باز [نامه] نوشت و از امام دربارۀ بردۀ مكاتبى كه مرده و مال و فرزندى به جاى گذاشته است، پرسيد. حضرت براى او مرقوم فرمود: «حدّ را در آن ميان بر مرد مسلمانى كه با زن مسيحى زنا كرده است، جارى ساز و زن مسيحى را به مسيحيان بسپار تا هرگونه كه مى خواهند درباره اش داورى كنند و به او در ارتباط با بد دينان دستور داد كه هر كس را كه ادعاى اسلام دارد، بكشد و ديگران را رها سازد تا هر چه مى خواهند، بپرستند.

و به او در ارتباط با بردۀ مكاتب دستور داد كه اگر مالى گذاشته كه به قرارداد مكاتبه اش با آن وفا كند، در اين صورت او بدهكارى است در دست مالكان سابقش و آنان طلب خود را از ما تَرَك بر مى دارند و اگر چيزى باقى ماند، به فرزندانش مى رسد».

1154- 46402- (3) و سنگسار نمى شود

اگر با زن يهودى و زن مسيحى و كنيز زنا كرده است.

ارجاعات
گذشت:

در باب يك از ابواب حدّ زنا روايتى كه با عموم و اطلاقش بر اين مفاد دلالت دارد.

و در روايت دوم از باب سوم، فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «و سنگسار نمى شود اگر با زن يهودى، زن مسيحى و كنيز زنا كرده است».

شيخ طوسى گفته است: «احتمال مى رود كه اين در صورتى است كه محصن نباشد».

و در روايت هفتم، فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «و حدّ زنا كار ثابت نيست مگر اين كه با زن مسلمان زنا كند».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 727

باب 33 حكم زناى مرد يهودى و مسيحى با زن مسلمان

چون عذاب ما را ديدند، گفتند: هم اكنون به خداوند يگانه ايمان آورديم و به معبودهايى كه همتاى او مى شمرديم، كافر شديم. امّا هنگامى كه عذاب ما را مشاهده كردند، ايمان شان براى آنها سودى نداشت. اين سنّت خداوند است كه همواره در ميان بندگانش جارى گشته است و آنجا كافران زيانكار شدند.

«1» 1155- 46403- (1) حنان بن سدير گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى يهودى كه با زن مسلمان زنا كرده بود، پرسيدم. حضرت فرمود: كشته مى شود.»

1156- 46404- (2) اگر كافر ذمّى با زن مسلمانى زنا كند، هر دو كشته مى شوند.

1157- 46405- (3) مردى مسيحى را كه با زن مسلمانى زنا كرده بود، نزد متوكل آوردند. متوكل خواست تا بر مرد مسيحى حدّ جارى سازد. آن مرد اسلام آورد. يحيى بن اكثم گفت: ايمان آوردنش، شرك ورزى و كارش را از بين برد ولى بعضى از فقيهان گفتند: وى سه حدّ مى خورد و برخى گفتند: چنين و چنان با او مى شود. متوكل دستور داد نامه اى براى امام هادى عليه السلام بنويسند و در اين ارتباط از وى سؤال كنند.

چون

امام عليه السلام نامه را خواند، مرقوم فرمود: او را مى زنند تا بميرد. يحيى بن اكثم و فقيهان سامرا همه اين فتوى را نادرست دانستند و گفتند: اى اميرالمؤمنين، در اين باره بپرس. اين فتوى چيزى است كه قرآن نمى گويد و سنت هم بر وفق آن نيامده است. متوكل براى امام عليه السلام نامه اى نوشت كه: همه، اين فتوى را درست نمى دانند و گفته اند كه نه سنتى همراه با آن است و نه قرآن بدان دلالت دارد؛ پس براى مان توضيح ده كه چرا زدن را تا آنكه بميرد واجب دانسته اى؟

امام عليه السلام در پاسخ مرقوم فرمود: بسم الله الرحمن الرحيم: چون عذاب ما را ديدند، گفتند: هم اكنون به خداوند يگانه ايمان آورديم و به معبودهايى كه همتاى او مى شمرديم، كافر شديم. اما هنگامى كه عذاب ما را مشاهده كردند، ايمان شان براى آنها سودى نداشت. اين سنت خداوند است كه همواره در ميان بندگانش جارى گشته است و آنجا كافران زيانكار شدند. «2» متوكل دستور داد، پس آن مرد زده شد تا مرد.»

______________________________

(1). مؤمن 40/ آيات 84 و 85

(2). مؤمن 40/ آيات 84 و 85

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 729

متن همين روايت در كتاب من لا يحضره الفقيه: «و آن گاه كه مرد مسيحى با زن مسلمان زنا كرد، چون او را گرفتند تا بر وى حدّ جارى شود، مسلمان شد. دستور در چنين موردى اين است كه زده شود تا بميرد؛ چرا كه خداوند عز و جل مى فرمايد: چون عذاب ما را مشاهده كردند، ايمان شان براى آنها سودى نداشت. اين سنت خداوند است كه همواره در ميان بندگانش جارى گشته است و آنجا

كافران زيانكار شدند.

امام ابوالحسن على بن محمد العسكرى عليه السلام اين پاسخ را در جواب متوكل داد؛ آن زمان كه متوكل نامه اى براى حضرت فرستاد و در اين باره از امام سؤال كرد. اين جريان را جعفر بن رزق الله از متوكل روايت كرده است».

باب 34 باز داشتن مادر از ارتكاب زنا و ...
اشاره

1158- 46406- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «مردى نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و گفت: مادرم دست كسى را كه او را لمس كند، پس نمى زند. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: او را حبس كن. مرد گفت: چنين كرده ام. حضرت فرمود:

مگذار كسى نزد او برود. مرد گفت: چنين كرده ام. حضرت فرمود: او را ببند؛ چرا كه تو نمى توانى در حقّ او نيكى اى برتر از اين كه او را از محرّمات الهى بازدارى، بكنى».

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب يك، از ابواب امر به معروف و نهى از منكر.

و باب سوم و باب هشتم، رواياتى كه به عموم و اطلاق بر اين مفاد دلالت دارد.

باب 35 حكم كسى كه با داشتن زوجۀ مسلمان، با زن كافر ذمّى ازدواج كند ...
اشاره

1159- 46407- (1) منصور بن حازم گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه با داشتن زن مسلمان، با زنى ذمّى ازدواج كرده و از زن مسلمانش نظر خواهى نكرده است، پرسيدم. حضرت فرمود: اين دو از هم جدا مى شوند. پرسيدم: آيا اين مرد بايد ادب شود؟ حضرت فرمود: آرى، دوازده و نيم تازيانه از يك هشتم حدّ زناكار، با خوارى بر او زده مى شود. پرسيدم: اگر زن آزاد مسلمان به كار شوهرش پس از انجام آن راضى بود؟ حضرت فرمود: مرد زده نمى شود و اين دو از هم جدا نمى شوند و بر همان ازدواج نخستين مى مانند».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 731

ارجاعات
گذشت:

در باب سى و پنجم، از ابواب تزويج.

و باب سى و ششم و باب سى و هفتم و باب چهارم، از ابواب ازدواج كفّار و باب پنجم، رواياتى مناسب اين باب؛ مراجعه كنيد.

باب 36 حكم شهادت دو مرد و چهار زن بر زناى محصنه
اشاره

1160- 46408- (1) حلبى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ محصن كه با زنى زنا كرده و سه مرد و دو زن عليه او شهادت داده اند، سؤال شد. حضرت فرمود: اگر عليه او سه مرد و دو زن شهادت دهند، سنگسار مى شود ولى اگر دو مرد و چهار زن عليه او شهادت دهند، شهادت آنان پذيرفته نيست و سنگسار نمى شود ولى حدّ زناكار بر وى زده مى شود».

ارجاعات
گذشت:

در روايت پنجم از باب نوزدهم از ابواب شهادت، فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «اگر سه مرد و دو زن در ارتباط با سنگسار كردن شهادت دهند، پذيرفته نيست».

و در روايت ششم، اين گفته كه: «شهادت زنان در حدّ زنا پذيرفته است؛ اگر سه مرد و دو زن باشند. ولى شهادت دو مرد و چهار زن پذيرفته نيست».

و در روايت هفتم، فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «و پذيرفته است در حدّ زنا اگر سه مرد و دو زن باشند ولى پذيرفته نيست اگر دو مرد و چهار زن باشند و شهادت آنان در سنگسار كردن پذيرفته نيست».

و در روايت هشتم، فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «شهادت زنان دربارۀ حدّ زناكار پذيرفته است، اگر سه مرد و دو زن باشند و شهادت دو مرد و چهار زن در مورد زنا و سنگسار كردن، پذيرفته نيست».

و در روايت يازدهم، فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «و پذيرفته نيست شهادت دو مرد و چهار زن در مورد سنگسار كردن ولى در اين مورد شهادت سه مرد و دو زن پذيرفته است».

و در روايت دوازدهم، فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «و در حدود اگر دو زن و سه مرد شهادت دهند، پذيرفته

است ولى شهادت آنان اگر چهار زن و دو مرد باشند، پذيرفته نيست».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 733

و در روايت سى و پنجم، فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «شهادت زنان در مورد سنگسار كردن پذيرفته است، اگر سه مرد و دو زن باشند ولى اگر چهار زن و دو مرد باشند، در مورد سنگسار كردن پذيرفته نيست».

و در روايت سى و ششم، فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «اگر سه مرد و دو زن شهادت دهند در مورد سنگسار كردن، پذيرفته است ولى اگر دو مرد و چهار زن باشند، پذيرفته نيست» و ديگر روايات اين باب را ملاحظه كن؛ چرا كه مناسبت با اين باب دارد.

باب 37 حكم زنى كه شهادت زنا عليه او داده شود و زنان به بكارت وى شهادت دهند
اشاره

1161- 46409- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «زنى را كه هنوز ازدواج نكرده بود و مى گفتند زنا داده است، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت به زنان دستور داد آنان زن را معاينه كردند و گفتند كه وى باكره است. حضرت فرمود: من نمى زنم كسى را كه مُهرى از خداوند عز و جل بر وى است و حضرت پيوسته شهادت زنان را در چنين مواردى تاييد كرده و مى پذيرفت».

1162- 46410- (2) حضرت امام رضا عليه السلام از پدران خويش از اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام روايت كرد كه: «از پيامبر صلى الله عليه و آله دربارۀ زنى كه گفته مى شد زنا داده است و زن مى گفت كه باكره است، سؤال شد. حضرت پيامبر صلى الله عليه و آله به من دستور داد تا به زنان دستور دهم كه اين زن را معاينه كنند. آنان ديدند كه وى باكره است. پيامبر خدا صلى الله عليه و

آله فرمود: من كسى را نمى زنم كه بر وى مُهرى از خداوند است و رسول خدا صلى الله عليه و آله شهادت زنان را در چنين مواردى مى پذيرفت و تاييد مى كرد».

1163- 46411- (3) دختر باكره اى را كه مى گفتند زنا داده است، نزد اميرالمؤمنين على عليه السلام آوردند. حضرت به زنان دستور داد تا وى را معاينه كنند. آنان گفتند: اى اميرالمؤمنين، آن زن باكره است. حضرت فرمود: من نمى زنم كسى را كه مُهر خداوند بر وى است».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 735

1164- 46412- (4) اميرالمؤمنين عليه السلام شهادت زنان را در چنين مواردى مى پذيرفت.

ارجاعات
گذشت:

در روايت بيست و يكم از باب نوزدهم از ابواب شهادت، اين گفته كه: «چهار نفر به زنا شهادت دادند ولى او گفت من باكره هستم. زنان او را معاينه كردند و ديدند كه او باكره است. حضرت فرمود:

شهادت زنان پذيرفته است».

باب 38 حكم عدم پرسش از زن زناكار از اين كه چه كسى با او زنا كرد و حكم او در صورتى كه به كسى نسبت دهد
اشاره

1165- 46413- (1) اميرالمؤمنين على عليه السلام بيان داشت: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: از زن زنا داده نپرسيد چه كسى با تو زنا كرده است؛ همان گونه كه زنا بر او آسان است، متهم كردن مرد پاك مسلمان نيز بر او آسان خواهد بود».

1166- 46414- (2) اميرالمؤمنين على عليه السلام بيان داشت: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: از زن زناداده نپرسيد چه كسى با تو زنا كرده است؛ همان گونه كه زنا بر او آسان است، متهم كردن مرد پاك مسلمان نيز بر او آسان خواهد بود».

1167- 46415- (3) اميرالمؤمنين على عليه السلام بيان داشت: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: از زن زناكار نپرسيد ...» دعائم الاسلام مشابه روايت قبل را آورده است. آن گاه افزوده است: «اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: اگر زن زنا كار گفت فلانى با من زنا كرده است، حدّ افترا زننده نيز بر وى ثابت مى شود».

1168- 46416- (4) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «اگر از زن زناكار بپرسى كه چه كسى با تو زنا كرده است و بگويد فلان كس، من دو حدّ بر او مى زنم؛ يك حدّ براى زنا كردنش و يك حدّ براى افترايش بر مرد مسلمان».

1169- 46417- (5) امام صادق عليه السلام بيان داشت: «اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «اگر از زن زناكار بپرسى كه چه كسى

با تو زنا كرده است و بگويد فلان كس، بر زن زناكار دو حدّ ثابت است؛ يك حدّ به دليل زناكارى اش و يك حدّ به دليل افترا بستن وى بر مرد مسلمان».

1170- 46418- (6) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «اگر از زن سؤال شود كه چه كسى با تو زنا كرد و او بگويد فلان كس، آن زن دو حدّ مى خورد؛ يك حدّ به دليل افترايش بر آن مرد و يك حدّ به دليل اقرارش بر خويش».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 737

1171- 46419- (7) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «اگر از زن زناكار پرسيده شود كه چه كسى با تو زنا كرده است و بگويد فلان كس، او را حدّ مى زنيم؛ يك حدّ براى افترايش بر مسلمان و يك حدّ به دليل اقرارش عليه خويش».

ارجاعات
گذشت:

در باب يكم از ابواب حدّ زنا، رواياتى كه بر حدّ زناى زن دلالت دارد.

مى آيد:

در باب يكم حدّ قاذف از ابواب حدّ قذف، رواياتى كه دلالت بر حدّ افترايش دارد.

باب 39 چگونگى اجراى حكم رجم

1172- 46420- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «هنگامى كه مى خواهند زن را سنگسار كنند، زن تا نيمه اش دفن مى شود. نخست امام سنگ پرتاب مى كند. آن گاه پس از امام، مردم سنگ هاى ريز مى اندازند».

1173- 46421- (2) امام صادق عليه السلام فرمود: «زن تا نصف بدنش دفن مى شود، سپس امام پرتاب مى كند، آن گاه مردم با سنگ هاى ريز مى زنند».

1174- 46422- (3) امام صادق عليه السلام فرمود: «زن تا نيمۀ بدنش دفن مى شود. پس از آن امام پرتاب مى كند و مردم با سنگ هاى ريز مى زنند و مرد هر زمان كه سنگسار مى شود، جز تا بالاى لگن خاصره اش دفن نمى شود».

1175- 46423- (4) امام صادق عليه السلام فرمود: «آن زمان كه امام مى خواهد زن را سنگسار كند، زن تا نيمه اش دفن مى شود و امام پرتاب مى كند، سپس مردم با سنگ هاى ريز مى زنند».

1176- 46424- (5) و سنگسار كردن اين است كه چاهى به آن اندازه اى كه در آن بايستد، برايش به اندازۀ قامتش تا گردن بكنند؛ پس از آن سنگسار شود و شاهدان، آغاز به سنگسار كردن وى كنند.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 739

1177- 46425- (6) و سنگسار كردن اين است كه چاهى به اندازۀ قامت آن مرد تا سينه اش و براى زن تا بالاى پستان هايش كنده و سنگسار شود.

1178- 46426- (7) حضرت فرمود: «و اولين كسى كه به سنگسار كردن آن دو [مرد و زن زناكار] آغاز مى كند، امام و همان شاهدانى هستند كه عليه اين دو شهادت داده اند».

1179- 46427- (8) و روايت شده است كه با سنگسار كردن، قصد سر او را نكنند

و روايت شده كه جز سنگ امام او را نمى كشد.

1180- 46428- (9) اميرالمؤمنين على عليه السلام زنى را سنگسار كرد. چاله اى براى او كنده شد و زن در آن چاله قرار گرفت. امام عليه السلام آغاز كرد و او را سنگسار نمود. سپس به مردم دستور داد كه پس از آن، زن را سنگسار كنند و حضرت فرمود: «امام شايسته ترين فردى است كه بايد به سنگسار كردن در زنا، آغاز كند».

امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «مرد و زنى كه بايد سنگسار شوند، تا نيمۀ بدن شان دفن مى شوند سپس امام سنگ مى زند و مردم پس از وى با سنگ هاى ريز مى زنند؛ چرا كه سنگ ريز براى پرتاب كردن راحت تر و مناسب تر است و با كسى كه سنگسار مى شود، سازگارتر است و رويش را به قبله مى كنند و از جلو به او سنگ نمى زنند و سنگسار مى شود تا بميرد».

1181- 46429- (10) امام باقر عليه السلام فرمود: «كسى كه بايد سنگسار شود، از پشت، سنگسار مى شود و از روبه رو سنگسار نمى شود؛ چرا كه سنگسار و زدن نبايد به صورت اصابت كند و تنها بر بدن و بر همه اعضايش زده مى شود».

1182- 46430- (11) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر زناكار محصن اقرار كرد، اول كسى كه او را سنگسار مى كند امام است. سپس مردم و اگر بيّنه بر او شهادت دهد، اول كسى كه او را سنگسار مى كند، بيّنه است؛ سپس امام و آن گاه مردم».

1183- 46431- (12) اميرالمؤمنين على عليه السلام سراقه [در فقيه: شراحة] همدانيه را با خود بيرون آورد. نزديك بود كه مردم از ازدحام بعضى، بعضى ديگر را بكشند. چون امام چنين ديد،

دستور داد كه سراقه را برگردانند تا ازدحام جمعيت سبك شود. سپس او را بيرون برد و در را بست.

راوى گويد: «آن گاه به او سنگ زدند تا مرد. سپس امام دستور داد در باز شود، هركس كه داخل مى شد، سراقه را لعن مى كرد. چون حضرت چنين ديد، منادى حضرت ندا داد: اى مردم، زبان هاى تان را از سراقه برداريد؛ چرا كه حدّى اجرا نمى شود مگر آن كه كفارۀ آن گناه خواهد بود؛ آن گونه كه بدهى با پرداخت بدهى جبران مى شود».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 741

1184- 46432- (13) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «چون بنا شد شراحه همدانيه سنگسار شود، مردم زياد شدند.

درهاى رحبه [/ ميدان فراخ] بسته شد. پس از آن وى را بيرون آورد و در چاله اش كرد و سنگسار شد تا مرد. سپس حضرت دستور داد درهاى رحبه باز شود. مردم داخل شدند و هر كس كه وارد مى شد، شراحه را لعن مى كرد. چون اميرالمؤمنين على عليه السلام اين را شنيد، به منادى دستور داد. منادى ندا داد: اى مردم، هرگز حدّ بر كسى اجرا نمى شود مگر اين كه كفارۀ آن گناه شود؛ آن گونه كه بدهى با پرداخت بدهى جبران مى شود».

باب 40 حكم زناكار در صورتى كه از چالۀ اجراى حكم فرار كند
اشاره

1185- 46433- (1) عيسى بن عبدالله گويد: «از امام صادق عليه السلام پرسيدم كه: زناكار تازيانه مى خورد و پس از آن كه بخشى از حدّ را خورده است، فرار مى كند. آيا واجب است كه او را رها كنند و برنگردانند، آن گونه كه با محصن به هنگام سنگسار كردن چنين واجب است؟ حضرت فرمود: نه، برگردانده مى شود تا به طور كامل حدّ زده شود. پرسيدم كه: چه فرقى است بين اين

و محصن، با اين كه اين هم حدّى از حدود الهى است؟ حضرت فرمود: محصن از كشتن فرار كرده است و جز به سوى توبه فرار نكرده است؛ چون او مرگ را با چشم خويش ديده است. ولى اين شخص تنها تازيانه مى خورد؛ لذا لازم است كه حدّ كامل شود، چون او كشته نمى شود».

1186- 46434- (2) ابوبصير وديگرى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: آيا كسى كه سنگسار مى شود و از چاله فرار مى كند، او را مى گيرند؟ حضرت فرمود: نه او را مى گيرند و نه متعرض او مى شوند. اگر يك سنگ به او خورده باشد، دنبال نمى شود ولى اگر پيش از آن كه سنگ به او بخورد فرار كرده است، بازگردانده مى شود تا درد عذاب به او برسد».

1187- 46435- (3) روايت شده است كه اگر درد سنگ به او رسيده است، برگردانده نمى شود ولى اگر درد سنگ به او نرسيده است، برگردانده مى شود. اين مطلب را صفوان از بسيارى راويان از ابوبصير از امام صادق عليه السلام روايت كرده است.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 743

1188- 46436- (4) حسين بن خالد گويد: «به امام ابوالحسن عليه السلام گفتم: دربارۀ محصن برايم بگوييد. اگر او از چاله فرار كند، آيا برگردانده مى شود تا حدّ بر او جارى شود؟ حضرت فرمود: برگردانده مى شود و برگردانده نمى شود. پرسيدم:

اين چگونه است؟ حضرت فرمود: اگر خود عليه خويش اقرار كرده است و پس از آن كه سنگى به او خورده از چاله فرار كرده است، برگردانده نمى شود. ولى اگر بيّنه بر او شهادت داده و خود انكار مى كرده آن گاه فرار كرده، با خوارى برگردانده مى شود تا حدّ بر او

اجرا شود. دليل اين مطلب آن است كه، ماعز بن مالك نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله به زنا اقرار كرد. حضرت دستور داد تا وى را سنگسار كنند. او از چاله گريخت. زبير بن عوام استخوان ساق پاى شترى را به سوى او پرتاب كرد و او را زمين زد و او افتاد. مردم به او رسيدند و او را كشتند.

پس از آن به رسول خدا صلى الله عليه و آله گفتند. حضرت به آنان فرمود: چرا زمانى كه فرار كرد او را رها نكرديد كه برود؟ چرا كه او خود بر خويش اقرار كرده بود. حضرت به آنان فرمود: اگر على عليه السلام همراه با شما بود، شما گمراه نمى شديد. حضرت افزود: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ديۀ اين مرد را از بيت المال مسلمانان پرداخت».

1189- 46437- (5) از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «كسى كه بايد سنگسار شود، فرار مى كند. حضرت فرمود: اگر خود عليه خويش اقرار كرده است، بازگردانده نمى شود ولى اگر شهود عليه وى شهادت داده اند، برگردانده مى شود».

1190- 46438- (6) اگر كسى كه بايد سنگسار شود بگريزد- با اين كه خودش اقرار كرده بوده است- رها مى شود ولى اگر فرار كند- در حالى كه بيّنه عليه وى شهادت داده بودند- به چاله برگردانده و سنگسار مى شود تا بميرد.

ارجاعات
گذشت:

در روايت چهارم از باب نهم از ابواب احكام عمومى حدود، گفتۀ او كه: «زبير او را ديد. با استخوان ساق پاى شتر او را زد، او افتاد. زبير او را بست. مردم به او رسيدند و او را كشتند. پس از آن به پيامبر صلى الله عليه

و آله گزارش كردند.

حضرت فرمود: چرا او را رها نكرديد؟ آن گاه حضرت فرمود: اگر پنهان مى شد و توبه مى كرد، برايش بهتر بود».

و نيز در روايت پنجم، مانند آن.

باب 41 حكم كسى كه در ماه مبارك رمضان زنا كند
اشاره

1191- 46439- (1) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «هر كس در ماه مبارك رمضان زنا كند، حدّ مى خورد و مجازات مى شود؛ چرا كه در ماه مبارك رمضان افطار كرده است. همان گونه كه على عليه السلام با نجاشى عمل كرد و اگر اين كار را سه بار تكرار كرد، كشته خواهد شد».

ارجاعات
مى آيد:

ماجراى نجاشى در باب سوم از ابواب حدّ مسكر.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 745

باب 42 حكم كسى كه با مرده اى، زنا يا لواط كند
اشاره

1192- 46440- (1) امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه با زنى مرده آميزش كند، فرمود: «گناه وى بزرگ تر از آن كس است كه با زن زنده زنا مى كند».

1193- 46441- (2) امام جواد عليه السلام به سؤال كننده فرمود: «از حضرت رضا عليه السلام دربارۀ قبركَنى كه قبر زنى را نبش و با وى زنا كرد و كفن هايش را برداشت، سؤال شد. حضرت دستور بريدن دست او را براى سرقت و تبعيد او را براى كار بدش با ميّت داد».

1194- 46442- (3) ابوحنيفه گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه با مرده زنا كرده است، پرسيدم. حضرت فرمود: حدّى بر او نيست».

شيخ طوسى رحمه الله در كتاب استبصار گويد: «اين روايت دو احتمال در آن مى رود. يك) منظور از روايت اين است كه حدّ معينى كه غير آن نتوان كرد، بر او نيست؛ چرا كه ما در روايت اول بيان كرديم كه در اين مورد احصان و عدم احصان ملاحظه مى شود. اگر محصن بود، حدّ او سنگسار شدن است و اگر غير محصن بود، حدّ او صد تازيانه است و اين يك حدّ [مشخص] نيست. دو) اين كه روايت، ويژۀ كسى باشد كه با همسر خويش پس از مرگش آميزش كند. اين شخص حدّ كامل بر او اجرا نمى شود و طبق نظر امام، تعزير مى شود».

نعمان بن عبد السلام گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ مردى ... [و مشابه روايت گذشته را آورده است].»

ارجاعات
مى آيد:

در روايات باب بيست و دوم حدّ نبّاش، از ابواب حدّ سرقت روايتى كه بر اين مفاد دلالت دارد؛ نگاه كنيد.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 747

باب 43 حكم كسى كه خودارضايى مى كند
اشاره

1195- 46443- (1) مردى را كه با آلت تناسلى خويش بازى كرده تا اين كه انزال شد، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام بردند.

حضرت دست او را با شلاق زد تا آن كه سرخ شد. [راوى گويد]: «من نمى دانم جز اين كه، حضرت باقر عليه السلام فرمود: اميرالمؤمنين عليه السلام او را با پول بيت المال مسلمانان زن داد».

1196- 46444- (2) روايت شده است كه: «مردى در زمان اميرالمؤمنين عليه السلام استمنا كرد. اين خبر به امام رسيد.

حضرت دستور داد كه بر دستش با شلاق بزنند تا سرخ شود. پس از آن حضرت دربارۀ او پرسيد: آيا همسر دارد يا عزب و بى همسر است؟ پس دانست كه بى همسر است. حضرت او را به ازدواج امر كرد.

او به حضرت گفت كه به خاطر فقرش دستش به ازدواج باز نيست. حضرت او را از كارى كه كرده بود، توبه و او را زن داد و مهر زن را از بيت المال قرار داد [تا پايان خبر]».

1197- 46445- (3) از امام صادق عليه السلام دربارۀ استمنا سؤال شد. حضرت فرمود: «گناه بزرگى است كه خداوند از آن در كتابش نهى كرده است و استمنا كننده چونان كسى است كه با خويش جماع مى كند و اگر من باخبر شوم از كسى كه اين كار را انجام مى دهد، با او هم غذا نخواهم شد. سائل پرسيد: اى پسر رسول خدا، برايم توضيح دهيد آنچه از كتاب خدا دربارۀ استمناست. حضرت بيان داشت: فرمودۀ خدا كه: «و كسانى كه

غير از اين طريق را طلب كنند، تجاوزگرند».

«1» و استمنا از غير اين طريق است. مرد پرسيد:

كدام بزرگ تر است، زنا يا استمنا؟ حضرت فرمود: استمنا گناه بزرگى است. گوينده اى خواهد گفت كه بعضى از گناهان سبك تر از بعضى است ولى همۀ گناهان نزد خدا بزرگ است؛ چرا كه همه معاصى خداست و خداوند دوست ندارد كه بندگانش گناه كنند و خداوند ما را از اين بازداشته است؛ چرا كه كار شيطان است و خداوند فرموده است: «پرستش شيطان نكنيد. شيطان دشمن شماست. او را دشمن بگيريد. شيطان گروهش را دعوت مى كند تا از ياران آتش باشند». «2»

1198- 46446- (4) حسين بن زراره گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ مردى كه با آلت تناسلى خود بازى مى كند تا آن كه انزال منى مى كند، پرسيدم. حضرت فرمود: اشكالى ندارد و اين او را به چيزى نمى رساند».

شيخ طوسى رحمه الله در تهذيب گويد: «توجيه اين روايت آن است كه، با استمنا به حدّ مشخصى كه نتوان خلاف آن كرد نمى رسد؛ چرا كه حكم اگر در آن تعزير باشد، آن در اختيار امام است و او آن گونه كه تشخيص مى دهد، در آن حال عمل مى كند».

______________________________

(1). مؤمنون 23/ 7.

(2). فاطر 35/ 6.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 749

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب هفده از ابواب نكاح محرم، رواياتى كه مناسب اين باب است.

و در روايت پنجم از همين باب هفده، اين گفته كه: «مردى را كه با آلت خود بازى كرده بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت بر دست او زد تا آن كه سرخ شد. سپس وى را از بيت المال زن داد».

باب 44 حكم كسى كه با حيوان، آميزش جنسى مى كند
اشاره

1199- 46447- (1) عبدالله بن سنان از امام صادق عليه السلام و حسين بن خالد از حضرت رضا عليه السلام و اسحاق بن عمار از حضرت كاظم عليه السلام دربارۀ مردى كه با حيوان آميزش مى كند، پرسيدند. امام صادق و امام رضا و امام كاظم عليه السلام همگى در جواب فرمودند: «اگر حيوان از آنِ همان كس است كه با وى آميزش كرده است، ذبح مى شود و پس از جان دادن با آتش سوزانده مى شود و از او استفاده نمى كنند و بر آميزش كننده بيست و پنج تازيانه يعنى يك چهارم حدّ زناكار زده مى شود. ولى اگر حيوان از آنِ او نيست، قيمت گذارى مى شود و قيمتش از او گرفته و به صاحب حيوان داده مى شود و حيوان ذبح و با آتش سوزانده مى شود و از او استفاده نمى كنند و آميزش كننده بيست و پنج تازيانه مى خورد. پرسيدم: گناه حيوان چيست؟ حضرت فرمود: گناهى ندارد ولى رسول خدا صلى الله عليه و آله چنين كرد و اين گونه دستور داد تا مردم جرئت بر حيوانات نكنند و نسل منقطع نشود».

1200- 46448- (2) سماعه گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه با حيوان- گوسفند يا شتر يا گاو- آميزش مى كند، پرسيدم. سماعه گويد: امام فرمود: بر اوست كه حدّ بخورد،

البته نه آن حدّ را. سپس از شهرش به جاى ديگر تبعيد شود و گفته اند كه گوشت آن حيوان و شيرش حرام است».

1201- 46449- (3) سدير گويد: «امام باقر عليه السلام دربارۀ مردى كه با حيوان آميزش مى كند، فرمود: كمتر از حدّ، تازيانه مى خورد و قيمت حيوان را براى صاحبش به عهده مى گيرد؛ چرا كه وى حيوان را براى صاحبش فاسد كرده است و حيوان ذبح شده و سوزانده و دفن مى شود- اگر از حيواناتى است كه گوشتش خورده مى شود. ولى اگر از حيواناتى باشد كه بر پشتش سوار مى شوند، همۀ قيمت آن را بدهكار است و كمتر از حدّ تازيانه مى خورد و حيوان را از شهرى كه اين گناه را با او كرده اند به شهرهاى ديگرى كه اين حيوان در آنجا شناخته شده نيست، فرستند. بنابراين، حيوان را در آن شهرها مى فروشد تا صاحب آن به واسطۀ حيوان سرزنش نشود».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 751

1202- 46450- (4) و اگر مردى با حيوانى آميزش كند، آن مرد را در حالت ايستاده قرار مى دهند. پس از آن يك ضربه شمشير بر او زده مى شود؛ هر چه با او بكند و روايت شده كه بر وى حدّ است و حسن بن محبوب روايت كرده است كه: «كمتر از حدّ بر او زده مى شود و قيمت حيوان را به صاحبش بدهكار است؛ چرا كه وى حيوان را براى صاحبش از بين برده است و حيوان را ذبح مى كنند و مى سوزانند و دفن مى كنند- اگر حيوان حلال گوشت است. ولى اگر براى سوارى است، قيمت آن را به صاحبش بدهكار است و كمتر از حدّ تازيانه بر وى

زده مى شود و حيوان را از شهرى كه اين كار را با او كرده اند به شهرهاى ديگر- آنجا كه شناخته نباشد- مى برند. صاحبش حيوان را در آن شهرها مى فروشد تا به واسطۀ حيوان سرزنش نشود».

1203- 46451- (5) امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه با حيوانى آميزش مى كند، فرمود: «حدّ بر او نيست ولى تعزير هست».

1204- 46452- (6) امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه با حيوان آميزش مى كند، فرمود: «حدّ بر او نيست اما او را براى تعزير مى زنند».

1205- 46453- (7) هر كس با حيوانى آميزش كند، تعزير مى شود و تعزير از بيش از ده تازيانه تا سى تازيانه و تأديب از سه تا ده تازيانه است.

1206- 46454- (8) امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه با حيوانى در آميخته است، فرمود: «كشته مى شود». شيخ طوسى رحمه الله اين روايت و مشابه هايش را بر كسى حمل كرده كه اين كار از وى به تكرار سرزند.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 753

1207- 46455- (9) امام باقر عليه السلام فرمود: «كسى كه لواط و كسى كه با حيوانى آميزش مى كند، حدّ او حدّ زناكار است». شيخ طوسى رحمه الله اين روايت و مشابه هايش را بر كسى حمل كرده كه اين كار از وى به تكرار سرزده يا آن كه اين كار، همراه با دخول باشد.

1208- 46456- (10) سليمان بن هلال گويد: «بعضى از ياران ما از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه با حيوان آميزش مى كند، پرسيدند. حضرت فرمود: او را در حالت ايستاده قرار مى دهند. آن گاه يك ضربه شمشير بر او زده مى شود؛ هر چه شمشير با او كند. سليمان بن هلال گويد: پرسيدم:

منظور كشتن است؟ حضرت فرمود: همان است».

1209- 46457- (11) امام جعفر صادق عليه السلام از پدرشان عليه السلام، از اميرالمؤمنين على عليه السلام روايت كرد كه: «از اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ كسى كه با حيوان آميزش كند، سؤال شد. حضرت فرمود: سنگسار كردن و حدّ بر وى نيست ولى به شكلى دردناك كيفر مى شود».

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب شانزدهم از ابواب نكاح محرم، رواياتى كه دلالت مى كند بر اين كه آميزش با حيوان به مانند زنا و در حكم كفر به خداست و كنندۀ اين كار ملعون است و حدّ او مانند حدّ زناكار است؛ به ويژه روايت پنجم و هفتم؛ ملاحظه كنيد.

و در باب هجده از ابواب خوراكى ها، رواياتى مناسب با اين باب.

و بنگريد به باب بيست از ابواب احكام عمومى حدود و باب هيجده از ابواب حدّ زنا؛ چرا كه در اين دو باب، رواياتى مناسب با مقام است.

باب 45 حدّ قوّاد
اشاره

1210- 46458- (1) عبدالله بن سنان گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: به من بگوييد حدّ قوّاد چيست؟ حضرت فرمود: حدّى بر قوّاد نيست. مگر نه اين است كه به او پولى مى دهند تا راهنمايى كند [تا حيوان يا كسى را ببرد]. گفتم: فدايت گردم! او به حرام مرد و زنى را با هم جمع مى كند. حضرت فرمود: اين كسى است كه بين زن و مرد به حرام جمع مى كند؟ گفتم: آرى، فدايت شوم! منظورم اين است.

حضرت فرمود: سه چهارم حدّ زناكار؛ يعنى هفتاد و پنج تازيانه بر او زده مى شود و از شهرى كه در آن

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 755

است، تبعيد مى شود. پرسيدم: فدايت شوم! بر مردى كه به زنى پريده و سرش را تراشيده، چيست؟

حضرت فرمود: درد آور او را مى زنند و در زندان مسلمانان زندانى مى شود تا موى زن رشد كند. اگر مو روييد، از او به اندازۀ مهر زنان شان گرفته مى شود و اگر نروييد، از او يك ديۀ كامل يعنى پنج هزار درهم گرفته مى شود. پرسيدم: چطور اگر مويش روييد به اندازۀ

مهر زنان شان [از وى مى گيرند]؟

حضرت فرمود: اى ابن سنان، موى زن و پردۀ بكارتش در زيبايى زن مشتركند و اگر يكى از اين دو از بين برود، مهر كامل براى زن ثابت است».

1211- 46459- (2) اگر بيّنه اى عليه قوّادى شهادت داد، هفتاد و پنج تازيانه مى خورد و از شهرى كه در آن است، تبعيد مى شود و روايت شده است كه تبعيد همان يك سال بازداشت يا توبه است.

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب هجده از ابواب نكاح محرم، روايت مناسب اين باب.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 757

فصل سوم: باب هاى حدّ لواط و همجنس بازى مردان
باب 1 تعريف لواط و ادلّۀ اثبات آن
اشاره

1212- 46460- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «در حالى كه اميرالمؤمنين عليه السلام همراه با گروهى از يارانش بود، مردى نزد ايشان آمد و گفت: اى اميرالمؤمنين، من با پسرى آميزش كرده ام؛ مرا پاك كن. اميرالمؤمنين عليه السلام به او فرمود: اى فلان، برو به منزلت؛ شايد صفرايت طغيان كرده است. فرداى آن روز آن مرد مجددا نزد امام عليه السلام آمد و به امام گفت: اى اميرالمؤمنين، من با پسرى آميزش كرده ام؛ مرا پاك ساز. حضرت به او فرمود: اى فلانى، برو به منزلت؛ شايد صفرايت طغيان كرده است و هذيان مى گويى. تا آن كه پس از بار اول، سه بار چنين كرد. در بار چهارم به او گفت: اى فلان، رسول خدا صلى الله عليه و آله در مورد همانند تو سه حكم داده است. تو هر كدام را كه مى خواهى، انتخاب كن. او پرسيد: آن سه [حكم] چيست اى اميرالمؤمنين؟ حضرت فرمود: يك ضربه شمشير در گردنت، هرچه كه با تو بكند [به هر جا كه برسد]؛ يا پرت كردن از كوه با دست و پاى بسته يا سوزاندن با آتش.

آن مرد به اميرالمؤمنين عليه السلام گفت: كدامين يك از اين سه تا بر من سخت تر است؟ حضرت فرمود:

سوزاندن با آتش. آن مرد گفت: من همين را اختيار مى كنم، اى اميرالمؤمنين. حضرت فرمود: خويش را براى سوزاندن آماده ساز. مرد گفت: باشد. آن گاه دو ركعت نماز گزارد و پس از آن در حالت تشهد نشست و گفت: خدايا، من گناهى كرده ام كه تو

خود مى دانى و من از اين كار ترسيده ام و آمده ام نزد وصى رسول تو و پسر عموى پيامبرت و از او خواسته ام تا مرا پاك كند. او هم مرا بين سه نوع از عذاب مخير ساخت. خدايا، من هم سخت ترين آن را اختيار كردم. خدايا، از تو مى خواهم كه اين را

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 759

كفارۀ گناهانم قرار دهى و مرا با آتشت در آخرتم نسوزانى. سپس در حالى كه مى گريست بپا خاست تا آن كه در چاله اى كه اميرالمؤمنين عليه السلام براى وى كنده بود، نشست- در حالى كه مى ديد آتش در اطرافش شعله مى كشد.

امام صادق عليه السلام فرمود: در اينجا اميرالمؤمنين عليه السلام گريست و يارانش هم گريستند. اميرالمؤمنين عليه السلام به آن مرد گفت: اى فلان، برخيز؛ تو فرشتگان آسمان و زمين را به گريه درآوردى. خداوند توبه ات را پذيرفت. بپا خيز و ديگر به سراغ آنچه انجام دادى، مرو».

1213- 46461- (2) مالك بن عطيه گويد: «امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه با پسرى آميزش كرده بود، بيان داشت: اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله در اين مورد سه حكم داده است: يا يك ضربه شمشير در گردنش به هر جا كه برسد [هر چه با او بكند]؛ يا با دست و پاى بسته او را از كوه پرت كنند؛ يا سوزاندن با آتش».

1214- 46462- (3) بدان كه كيفر كسى كه با پسرى لواط كرده، اين است كه با آتش سوزانده شود يا ديوارى بر وى خراب يا يك ضربه شمشير بر او زده شود و اگر توبه را دوست دارد، پيش از آن

كه خبرش به امام مسلمانان برسد، توبه كند. ولى اگر او را نزد امام بردند، هلاك خواهد شد؛ چرا كه امام يكى از حدودى را كه گفتيم، بر وى جارى مى سازد.

1215- 46463- (4) امام صادق عليه السلام فرمود: «خالد به ابوبكر نوشت: سلام بر تو؛ اما پس از سلام، مردى را كه بيّنه بر او شهادت داده اند كه با او چون زن آميزش مى شود، نزد من آورده اند. ابوبكر در اين موضوع مشورت كرد. به او گفتند: او را بكشيد. ابوبكر پس از آن با اميرالمؤمنين على عليه السلام مشورت كرد.

حضرت فرمود: او را به آتش بسوزانيد؛ چرا كه عرب كشته شدن را چيزى به حساب نمى آورد. ابوبكر به عثمان گفت: تو چه مى گويى؟ عثمان گفت: من هم همان را كه على عليه السلام مى گويد؛ او را با آتش بسوزانيد. ابوبكر گفت: و من هم با نظر شما همراهم و براى خالد نوشت كه او را با آتش بسوزان و خالد او را سوزاند».

1216- 46464- (5) امام صادق عليه السلام بيان داشت: «اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: اگر مردى سخن گفتن و راه رفتنش چون زنان است و خودش را در اختيار ديگران قرار مى دهد و آن گونه كه با زن آميزش مى شود با او آميزش مى كنند، او را سنگسار كنيد و زنده نگذاريد».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 761

1217- 46465- (6) امام صادق عليه السلام دربارۀ كسى كه [با همجنس] آميزش مى كند، فرمود: «اگر محصن است، بايد سنگسار شود و اگر محصن نيست، بر او حدّ است». شيخ طوسى رحمه الله اين روايت را بر تقيه حمل كرده است.

1218- 46466- (7) اميرالمؤمنين على عليه السلام پيوسته

مى فرمود: «كسى كه كار قوم لوط را انجام مى دهد، با سنگ سنگسار مى شود؛ محصن باشد يا نباشد. و حضرت فرمود: قوم لوط هم سنگسار شدند».

1219- 46467- (8) از ابن شهاب دربارۀ كسى كه كار قوم لوط را مى كند، سؤال شد. او گفت: «سنگسار شدن براى اوست؛ محصن باشد يا نباشد».

1220- 46468- (9) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «آن كس كه با او از پشت آميزش مى شود، سنگسار مى شود؛ چه كننده و چه كسى كه با او اين كار مى شود».

1221- 46469- (10) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «اگر سزاوار بود كسى دوبار سنگسار شود، لواط كننده دو بار سنگسار مى شد».

1222- 46470- (11) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «هر كس را كه چون قوم لوط عمل مى كند يافتيد، بكشيد؛ چه فاعل و چه مفعول».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 763

1223- 46471- (12) امام صادق عليه السلام از پدرشان از پدران شان عليهم السلام روايت كرده اند كه: «مردى را كه با او در پشتش آميزش شده بود، نزد عمر آوردند. خواست تا او را تازيانه بزند. به شهود گفت: آيا ديديد كه چون ميل در سرمه دان وارد كند؟ گفتند: آرى. عمر به اميرالمؤمنين على عليه السلام گفت: شما در اين مورد چه نظر داريد؟ حضرت آن مردى را كه با اين شخص آميزش كرده بود، طلبيد ولى او را نيافت. پس از آن، حضرت فرمود: نظر من اين است كه گردنش زده شود. عمر دستور داد و گردنش زده شد. سپس امام على عليه السلام فرمود: او را تحويل بگيريد؛ كيفر ديگرى برايش مانده است. پرسيدند: آن كيفر چيست؟

حضرت فرمود: دسته اى هيزم بياوريد. عمر دسته اى هيزم

خواست. حضرت مرد را در آن دسته هيزم پيچيد. آن گاه آن را بيرون برد و با آتش سوزاند. امام صادق عليه السلام بيان داشت: پس از آن، اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: خداوند بندگانى دارد كه در پشت هاى شان رحم هايى چون رحم زنان است.

عمر گفت: پس چرا در اين رحم ها باردار نمى شوند؟ حضرت فرمود: چون اين رحم ها وارونه است و اينان در پشت هاى شان غده هايى چون غدۀ شتر است؛ هر زمان كه حركت كند، آنان به هيجان درآيند و هر زمان كه آرام گيرد، آنان نيز آرام گيرند».

1224- 46472- (13) عبدالرحمن عرزمى گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: در زمان رياست عمر، مردى را با مردى يافتند. يكى گريخت و ديگرى را دستگير كردند. او را نزد عمر آوردند. عمر به مردم گفت: شما چه نظرى داريد؟ امام صادق عليه السلام فرمود: يكى گفت: چنين كن و ديگرى گفت:

چنان كن. امام صادق عليه السلام فرمود: عمر گفت: شما اى ابوالحسن، چه مى گوييد؟ حضرت فرمود: گردنش را بزن. او هم گردن مرد را زد. پس از آن عمر خواست تا مرد را بردارد. حضرت فرمود: دست نگه دار؛ چيزى از حدود اين مرد باقى مانده است. عمر پرسيد: چه چيزى باقى مانده؟ حضرت فرمود: هيزمى طلب كن. عمر هيزم خواست. اميرالمؤمنين على عليه السلام دستور داد تا مرد با هيزم سوزانده شود».

1225- 46473- (14) راوى گويد: «از او دربارۀ دو نفر كه تفخيذ [/ مالش ران به ران جهت لذت جنسى] مى كنند، پرسيدم. حضرت فرمود: حدّ اين دو مانند حدّ زناكار است و اگر يكى از اين دو [فاعل] بر ديگرى مباشرت جنسى كند، يك ضربه

شمشير بر او زده مى شود كه با اين كار قتل وى اراده مى شود و هرچه از او گرفته شود، سلب مى شود و آن چه كه باقى بماند، رها شده و مفعول با آتش سوزانده مى شود.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 765

1226- 46474- (15) ابوبصير گويد: «شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: در كتاب اميرالمؤمنين على عليه السلام است زمانى كه مردى را با پسرى در يك لحاف برهنه دستگير كنند، مرد را مى زنند و پسر را تأديب مى كنند و اگر مرد دخول كرده است و محصن بوده، سنگسار مى شود».

محمد بن الحسن (شيخ طوسى رحمه الله) در تهذيب گويد: «اين روايت دو توصيه دارد: يك) اين كه منظور از اين روايت، موردى است كه اين كار بدون ادخال صورت گيرد؛ در اين صورت است كه احصان و عدم احصان لحاظ مى شود. دو) توصيۀ ديگر دربارۀ رواياتى كه قبلا آورديم، اين است كه آن را بر نوعى تقيه حمل كنيم؛ چرا كه آن مذهب بعضى از اهل سنت است».

1227- 46475- (16) ابوبصير گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ لواط كننده پرسيدم. حضرت فرمود: صد تازيانه مى خورد».

1228- 46476- (17) امام باقر عليه السلام فرمود: «لواط شده، حدّش، حدّ زناكار است».

1229- 46477- (18) امام صادق عليه السلام فرمود: «حدّ لواط كننده مانند حدّ زناكار است و نيز فرمود: اگر محصن است، سنگسار مى شود وگرنه تازيانه مى خورد».

1230- 46478- (19) امام صادق عليه السلام از پدرشان عليه السلام روايت كرد كه: «اميرالمؤمنين على عليه السلام پيوسته مى فرمود: حدّ لواط كننده چونان حدّ زناكار است؛ اگر محصن باشد، سنگسار مى شود و اگر مجرد باشد، صد تازيانه مى خورد و هر كس كه به

انسان پاكى چنين تهمتى بزند، حدّ بر او زده مى شود».

1231- 46479- (20) يزيد بن عبدالملك گويد: «از امام باقر عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: «سنگسار شدن بر آميزش كننده و آميزش شونده- مرد باشد يا زن- در صورتى كه هر دو محصن باشند، ثابت است؛ و همين سنگسار شدن براى مرد ثابت است، اگر آميزش شونده باشد؛ چه محصن باشد و چه نباشد».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 767

1232- 46480- (21) حمّاد بن عثمان گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: مردى است كه با مردى آميزش كرده است.

حضرت فرمود: اگر محصن است، كشته مى شود ولى اگر محصن نيست، بر او تازيانه است. حمّاد گويد:

پرسيدم: بركسى كه با او آميزش شده است، چه چيزى است؟ حضرت فرمود: او نيز كشته مى شود؛ چه محصن باشد يا نباشد».

1233- 46481- (22) در لواط بزرگ تر، يك ضربه شمشير يا فرو افتادن يا انداختن ديوار است و لواط بزرگ تر همان ادخال است و در لواط كوچك تر صد تازيانه است و روايت شده است كه: «لواط همان تفخيذ است و بر فاعل، كشته شدن است و ادخال [داخل كردن آلت تناسلى در پشت] كفرورزى به خداوند است.»

1234- 46482- (23) در لواط كوچك تر، حدّ است؛ يعنى صد تازيانه.

1235- 46483- (24) اميرالمؤمنين على عليه السلام پيوسته دربارۀ لواط كننده مى فرمود: «اگر محصن است، سنگسار مى شود و اگر محصن نيست، حدّ مى خورد».

1236- 46484- (25) اميرالمؤمنين على عليه السلام در كوفه مردى را كه با او در پشتش آميزش مى شد، سنگسار كرد.

1237- 46485- (26) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «لواط كننده اگر محصن باشد، سنگسار مى شود و اگر غير محصن است،

صد تازيانه مى خورد».

1238- 46486- (27) امام جعفر صادق عليه السلام دربارۀ لواط فرمود: «لواط گناهى است كه تنها يكى از امت ها بدان معصيت خدا كرد و خداوند با آنان چنان كرد كه در كتابش آورده است؛ [يعنى] با سنگ آنان را سنگسار كرد. شما هم آنان را سنگسار كنيد؛ آن گونه كه خداوند با آنان كرد».

1239- 46487- (28) سليمان بن هلال گويد: «امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه با مردى [آن كار را] مى كند، فرمود:

اگر كم تر از دخول است، پس تازيانه ثابت است ولى اگر دخول كرده است، او را به حالت ايستاده نگه دارند. آن گاه يك ضربه شمشير بر او مى زنند؛ هر چه اين شمشير با او بكند. از امام پرسيدم: منظور همان كشتن است؟ حضرت فرمود: همان است».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 769

1240- 46488- (29) امام صادق عليه السلام فرمود: «مرد و زنى را كه شوهرش با فرزند اين زن از مرد ديگرى لواط كرده و با او دخول كرده بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. اميرالمؤمنين عليه السلام دستور داد او را با شمشير زدند تا كشته شد و به پسر كم تر از حدّ زده شد و حضرت فرمود: آگاه باش! اگر بالغ بودى، تو را مى كشتم؛ چرا كه خودت را در اختيار او قرار دادى كه با تو دخول كند».

1241- 46489- (30) امام صادق عليه السلام فرمود: «مردى را به همراه پسرى كه آن مرد با وى آميزش مى كرد و بيّنه بر اين دو شهادت داده بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت فرمود: اى قنبر، تخته پوست و شمشير را بياور. پس از آن دستور داد مرد و

پسر به صورت گذاشته شوند. پس از آن دستور داد هر دو را با شمشير زدند تا آن كه هر دو را با شمشير دو نيم كردند. امام صادق عليه السلام فرمود: دو زن را كه در يك لحاف ديده شده بودند و بيّنه بر آنان شهادت داده بود كه مساحقه مى كرده اند، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت تخته پوست را طلبيد. پس از آن دستور داد و اين دو با آتش سوزانده شدند».

1242- 46490- (31) امام جعفر صادق عليه السلام از پدرشان، از جدّشان عليه السلام روايت كرد كه: «مردى را كه با او در پشتش آميزش مى شد، نزد ابوبكر آوردند. ابوبكر پرسيد: اى على، حكم اين چيست؟ حضرت فرمود: او را با آتش بسوزان؛ چون كه عرب از اين نوع كيفر بدش مى آيد. پس ابوبكر او را به فرمودۀ اميرالمؤمنين على عليه السلام سوزاند».

1243- 46491- (32) اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام دربارۀ مردى كه با مردى در ميان دو رانش يا در مقعدش آميزش مى كند، فرمود: هر كدام از اين دو كار را كه انجام دهد، حدّ بر او ثابت است».

1244- 46492- (33) حسين بن سعيد گويد: «دستخط مردى را كه براى ابوالحسن عليه السلام نوشته بود و من او را مى شناسم و نيز پاسخ امام ابوالحسن عليه السلام را به خط ايشان خواندم كه: آيا بر مردى كه با پسرى در ميان دو رانش بازى كرده است، حدّى است؟ چرا كه برخى از اماميه روايت كرده اند كه بازى مرد با پسر در ميان دو رانش اشكالى ندارد. حضرت هم در جواب مرقوم فرمود: لعنت خدا بر هر كس كه چنين

كند! اين مرد [هم او كه او را مى شناسم] نيز نامه اى براى حضرت نوشته است ولى من جواب آن را نديده ام. او نوشته است: حدّ دو نفرى كه يكى با ديگرى به دلخواه وى در ميان دو رانش آميزش كرده است، چيست و توبه اش كدام است؟ حضرت مرقوم فرمود: كشته شدن. [و نيز نوشته است]: حدّ دو مردى كه در زير يك روانداز خوابيده اند، چيست؟ حضرت مرقوم فرمود: صد تازيانه».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 771

1245- 46493- (34) لواط كننده حدّ نمى خورد تا آن كه چهار بار بر آن اقرار كند.

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب نهم از ابواب نكاح محرم و باب يازدهم و باب دوازدهم و باب سيزدهم، رواياتى كه مناسب اين باب است.

و در باب بيست و ششم از ابواب حدّ زنا، رواياتى كه بر اين مفاد دلالت دارد.

مى آيد:

در باب بعدى و پس از آن، رواياتى كه مناسب اين باب است و در اكثر روايات باب يكم از ابواب سحق، رواياتى كه بر اين مفاد دلالت دارد؛ بنگريد.

باب 2 حكم محرمى كه پسر جوانى را از روى شهوت ببوسد
اشاره

1246- 46494- (1) اسحاق بن عمار گويد: «از امام صادق عليه السلام پرسيدم: محرمى پسرى را با شهوت بوسيده است.

حضرت فرمود: صد تازيانه مى خورد».

ارجاعات
گذشت:

در باب سيزده از ابواب نكاح محرم، رواياتى كه مناسب با اين باب است.

باب 3 حكم مردى كه در رختخواب ديگرى يافت شودو حكم دو مردى كه زير يك رختخواب يافت شوند
اشاره

1247- 46495- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «مردى را زير بستر مردى يافتند. اميرالمؤمنين عليه السلام دستور داد او را در يك مكان كثيف آلوده كنند».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 773

1248- 46496- (2) و اگر دو مرد در يك لحاف يافت شوند، هر دو صد تازيانه حدّ مى خورند.

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب نهم از ابواب نكاح محرم، رواياتى كه بر اين مفاد دلالت دارد؛ مراجعه كنيد.

و در روايات باب بيست و شش از ابواب حدّ زنا، رواياتى كه بر اين مفاد دلالت دارد.

و در روايت پانزده از باب يك، اين گفته كه: «اگر مردى با پسرى در يك لحاف برهنه گرفته شوند، مرد زده و پسر تأديب مى شود».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 775

فصل چهارم: باب هاى حدّ مساحقه و همجنس بازى زنان
باب 1 حدّ مساحقه
اشاره

[همچنين] قوم عاد و ثمود و اصحاب رس [/ گروهى كه درختان صنوبر را مى پرستيدند] و اقوام بسيار ديگرى كه در اين ميان بودند، هلاك كرديم.

«1» پيش از آنان قوم نوح و اصحاب رس [/ قومى كه در يمامه زندگى مى كردند و پيامبرى به نام حنظله داشتند] و قوم ثمود [پيامبران شان را] تكذيب كردند. «2»

1249- 46497- (1) امام باقر عليه السلام فرمود: «زنى كه مساحقه مى كند، تازيانه مى خورد».

1250- 46498- (2) امام جعفر صادق عليه السلام از پدرشان روايت كرد كه: «دو نفر را كه مساحقه مى كردند، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت هر دو را نود و هشت تازيانه زد و آن دو را به اندازۀ حدّ نرساند».

1251- 46499- (3) پيامبر عليه السلام فرمود: «مساحقه در زنان به منزلۀ لواط در مردان است. هر زنى كارى از اين دست انجام دهد، او را بكشيد! او را بكشيد.»

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب نهم از ابواب نكاح محرم و باب پانزدهم، رواياتى مناسب اين باب.

و در روايات باب بيست و ششم از ابواب حدّ زنا، رواياتى مناسب اين باب؛ مراجعه كنيد.

مى آيد: در باب بعدى، رواياتى كه بر اين مفاد دلالت دارد.

______________________________

(1). فرقان 25/ 38.

(2). ق 50/ 12.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 777

باب 2 حكم موردى كه مردى با همسرش آميزش كند، سپس همسرش با دختر باكره اى مساحقه كند و باكره، حامله شود

1252- 46500- (1) محمد بن مسلم گويد: «از امام باقر و امام صادق شنيدم كه مى فرمودند: در حالى كه حسن بن على عليه السلام در جايگاه اميرالمؤمنين عليه السلام بود، گروهى آمدند و گفتند: اى ابا محمد، ما اميرالمؤمنين عليه السلام را مى خواهيم. حضرت پرسيد: كارتان چيست؟ گفتند: مى خواهيم سوالى از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام كنيم. حضرت پرسيد: آن سؤال چيست؟ به ما بگوييد. گفتند: زنى، شوهرش با وى آميزش كرد. چون مرد از روى همسرش برخاست، زن با همان حرارت شهوتش برخاست و برروى دخترى باكره افتاد و با او مساحقه كرد و نطفه را در باكره انتقال داد و باكره حامله شد. نظر شما در اين باره چيست؟ امام حسن عليه السلام فرمود: مشكلى است و ابوالحسن به درد اين مشكل مى خورد و من مى گويم. اگر درست گفتم، از خداست و سپس از اميرالمؤمنين عليه السلام است و اگر اشتباه كردم، از خودم است؛ اميدوارم كه خطا نكنم- اگر خدا بخواهد. [آن گاه حضرت چنين بيان داشت]: به سراغ زن مى روند و مهر دختر باكره را در مرحلۀ اول از او مى گيرند؛ چرا كه فرزند از باكره بيرون نمى آيد تا آن كه پرده پاره شود و در نتيجه بكارتش از بين مى رود. در مرحلۀ بعد، زن سنگسار مى شود؛ چرا كه محصنه

است. پس از آن، در انتظار باكره مى مانند تا وى فرزند در شكم را زمين بگذارد و فرزند به پدرش كه صاحب نطفه است، نسب مى برد. پس از آن به دختر باكره حدّ زده مى شود. مردم از نزد امام حسن عليه السلام برگشتند و اميرالمؤمنين عليه السلام را ديدند. حضرت فرمود: چه به ابومحمد گفتيد و او به شما چه گفت؟ آنان براى حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام بازگو كردند. حضرت فرمود: اگر از من سؤال مى شد، بيش از آنچه فرزندم گفت، نزد من نبود [نظر فرزندم درست است]».

1253- 46501- (2) امام صادق عليه السلام فرمود: «گروهى نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمدند تا نظر او را جويا شوند ولى حضرت را نيافتند. امام حسن عليه السلام به ايشان فرمود: نظرتان را بگوييد؛ اگر درست گفتم، از خدا و از اميرالمؤمنين عليه السلام است و اگر خطا كردم، اميرالمؤمنين عليه السلام از پشت سر شما مى آيد. آنان گفتند: زنى است كه شوهرش با وى آميزش كرده است و آن زن با همان گرمى آميزش برخاسته و با دختر باكره اى مساحقه كرده و نطفه را به آن دختر باكره منتقل كرده و آن دختر باكره حامله شده است. حضرت امام حسن عليه السلام فرمود: در ابتدا مهر اين باكره از زن گرفته مى شود؛ چرا كه فرزند بيرون نمى آيد تا پردۀ بكارت از بين برود و منتظر باكره مى مانند تا او بزايد و حدّ بر او جارى مى شود و فرزند به

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 779

صاحب نطفه ملحق و زن شوهردار سنگسار مى شود. مردم بازگشتند و اميرالمؤمنين عليه السلام را در راه ديدند. آنان گفتند: ما به

امام حسن عليه السلام چنين گفتيم و امام حسن عليه السلام به ما چنين فرمود. حضرت فرمود:

به خدا سوگند! اگر با ابوالحسن هم ملاقات كرده بوديد، نزد وى جز آنچه حسن گفت، نبود».

1254- 46502- (3) اسحاق بن عمار گويد: «امام صادق عليه السلام فرمود: زياد ما را طلبيد و گفت: اميرالمؤمنين به من نوشته تا از شما دربارۀ اين مساله بپرسم. گفتم: آن مساله چيست؟ گفت: مردى با زنى آميزش كرد و آب مرد را در خود گرفت. پس از آن با دخترى مساحقه كرد و آن دختر حامله شد. به او گفتم: دربارۀ اين مساله از مردم مدينه بپرس. امام صادق عليه السلام فرمود: زياد كتابى را به من داد. در آن كتاب آمده بود كه: دربارۀ اين مساله از جعفر بن محمد بپرس. اگر به تو پاسخ داد [كه هيچ]؛ وگرنه او را پيش من بفرست. حضرت فرمود: پس از آن گفتم: زن سنگسار مى شود و دختر تازيانه مى خورد و فرزند به پدرش ملحق مى شود. حضرت فرمود: و جز اين نمى دانم كه زياد گفت: كسى كه مبتلاى به اين مساله شده، همان اميرالمؤمنين [/ منصور دوانيقى] است».

1255- 46503- (4) اگر مردى با همسرش آميزش كند و همسرش آب مرد را به خود بگيرد و پس از آن با كنيز شوهرش مساحقه كند و كنيز باردار شود، زن سنگسار مى شود و كنيز تازيانه مى خورد و فرزند به پدرش ملحق مى شود. اين از على بن ابى حمزه، از اسحاق بن عمار، از امام صادق عليه السلام روايت شده است.

1256- 46504- (5) و اگر مردى با زنى آميزش كند و زن آب مرد به خود بگيرد

و با آن آب، با زنى مساحقه كند و آن زن حامله شود، زن سنگسار مى شود و كنيز حدّ مى خورد و فرزند به پدرش ملحق مى شود.

1257- 46505- (6) معلّى بن خنيس گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه با همسرش آميزش كرده و همسرش آب مرد را به دختر باكره اى منتقل كرده و آن دختر آبستن شده است، پرسيدم: حضرت فرمود: فرزند براى مرد است و بر زن سنگسار شدن و بر دختر حدّ است».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 781

باب 3 حكم زنى كه بكارت دخترى را با دستش پاره كند ...
اشاره

1258- 46506- (1) امام صادق عليه السلام دربارۀ زنى كه بكارت دخترى را با دستش پاره كند، فرمود: «بر زن مهر است و حدّ مى خورد». در كتاب من لا يحضره الفقيه آمده و در روايت ديگرى است كه: «هشتاد تازيانه زده مى شود» و در كتاب تهذيب آمده است كه: «امام صادق عليه السلام فرمود: اميرالمؤمنين عليه السلام اين چنين حكم كرد و فرمود: هشتاد تازيانه مى خورد».

1259- 46507- (2) امام صادق عليه السلام دربارۀ زنى كه بكارت دخترى را با دستش پاره كرد، فرمود: «بر آن زن مهر اين دختر است و صد تازيانه مى خورد».

1260- 46508- (3) و اگر دخترى پردۀ بكارت دخترى را پاره كند، بر او مهر ثابت است و حدّ مى خورد.

1261- 46509- (4) در زمان اميرالمؤمنين عليه السلام دو مرد با هم براى خدا برادر بودند. يكى از اين دو، مُرد و به ديگرى در حفظ دختركى كه داشت، وصيت كرد. آن مرد دخترك را حفظ كرد و او را از جهت لطف و اكرام و رسيدگى، به منزلۀ فرزندان خويش قرار داد. پس از آن سفرى برايش پيش آمد.

براى سفر بيرون رفت و در ارتباط با دخترك به همسرش سفارش كرد. سفر را طول داد تا آن كه دخترك بالغ شد و دخترك زيبا بود و آن مرد هميشه دربارۀ نگهدارى و رسيدگى به اين دختر نامه مى نوشت. زنش چون چنين ديد، ترسيد كه شوهرش از سفر بيايد و ببيند كه اين دختر به جايى كه زن ها مى رسند، رسيده است [يك زن كامل شده است] و زيبايى اش مرد را شگفت زده كند و با او ازدواج نمايد؛ لذا او و چند زنى كه آنها را بدين منظور آماده كرده بود به سوى دختر رفتند و آنان دختر را براى زن نگاه داشتند و سپس بكارت او را با انگشتش از بين برد. مرد كه از سفرش آمد و در منزل قرار گرفت، دختر را طلبيد. دختر به دليل كارى كه با وى شده بود، شرم كرد كه به حضور مرد برود. مرد در طلبيدن دختر اصرار ورزيد و دختر هم در هر بار ابا مى كرد كه به اصرار مرد پاسخ دهد. چون مرد زياد به دختر اصرار كرد، زنش به وى گفت: اين دختر را رها كن؛ او به دليل گناهى كه انجام داده، شرم مى كند كه نزد تو بيايد. مرد به زن گفت: آن گناه چيست؟ زن گفت: چنين و چنان و دختر را به زنا متهم كرد و مرد استرجاع كرد [جمله انالله و انّا اليه راجعون را كه در از دست دادن افراد خوانده مى شود، بر زبان جارى ساخت].

سپس خود برخاست و نزد دختر رفت و او را توبيخ كرد و به او گفت: واى بر تو! آيا نفهميدى كه چقدر

به تو لطف مى كردم؟ به خدا سوگند! من تو را جز براى بعضى از فرزندان يا برادرانم آماده نمى ساختم و تو دختر خودم بودى. چه باعث شد كه چنين كردى؟ دختر گفت: هم اكنون كه چنين به شما گفته شده است، به خدا سوگند! اتهامى كه همسرت به من مى زند انجام نداده ام. او بر من دروغ بسته است و داستان چنين و چنان بوده است و آنچه همسرش با وى كرده بود، توضيح داد.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 783

راوى گويد: مرد دست زن و دختر را گرفت و هر دو را آورد تا آن كه در جلوى اميرالمؤمنين عليه السلام آن دو را نشاند و همۀ ماجرا را به حضرت گزارش كرد و زن نيز خود به اين قضيه اعتراف كرد. راوى گويد:

و امام حسن عليه السلام در پيش روى پدرشان بودند. اميرالمؤمنين عليه السلام به وى فرمود: تو در اين قضيه قضاوت كن. امام حسن عليه السلام گفت: باشد. حدّ بر زن ثابت است؛ چرا كه دختر را متهم ساخته است و بر زن قيمت ثابت است؛ چرا كه بكارت دختر را از بين برده است. راوى گويد: اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

درست قضاوت كردى. پس از آن اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: آگاه باش كه اگر شتر مكلّف به آسياب كردن شود، آن كار را انجام مى دهد»! [كنايه از اين كه امام حسن عليه السلام در موقع خودش به حكم دربارۀ مردمان مى پردازد].

1262- 46510- (5) دو دخترك داخل حمام شده بودند و يكى پردۀ بكارت ديگرى را با انگشتش پاره كرده بود.

آن دو را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت حكم داد كه آن

كس را كه چنين كرده است، زخمى كنند و مقدارى بزنند.

1263- 46511- (6) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «اگر كسى به زور كنيزى را بگيرد و بكارت او را از بين ببرد، بر اوست يك دهم قيمت آن و اگر آزاد است، مهر كنيز بر آن كس است».

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب هجده از ابواب مهور، رواياتى كه بر اين مفاد دلالت دارد و در روايت يكم از باب سى و هشتم از ابواب قضاء، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «زن ترسيد كه شوهرش با آن دختر ازدواج كند. زنانى را طلبيد تا دختر را بگيرند و خود با انگشتش بكارت دختر را پاره كرد. تا اين كه اميرالمؤمنين عليه السلام بر زن، حدّ تهمت زننده را واجب كرد و بر زنان همگى عقر [/ ديۀ بكارت] را واجب ساخت و ديۀ بكارت آن دختر را چهار صد درهم قرار داد و دستور داد كه زن را از مرد دور كنند و شوهرش وى را طلاق دهد و دختر را به ازدواج مرد درآورد و اميرالمؤمنين عليه السلام از طرف مرد، مهر را پرداخت».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 785

فصل پنجم باب هاى حدّ قذف، حكم ناصبى، سابّ نبى صلى الله عليه و آله، امامان و ساير انبيا صلى الله عليه و آله
باب 1 حدّ قاذف
اشاره

1264- 46512- (1) امام باقر عليه السلام دربارۀ زنى كه مردى را متهم كرد، فرمود: «هشتاد تازيانه مى خورد».

1265- 46513- (2) امام صادق عليه السلام فرمود: «تهمت زننده هشتاد تازيانه مى خورد و شهادت او براى هميشه پذيرفته نيست مگر پس از توبه. يا آن كه خويش را تكذيب كند و اگر سه نفر شهادت دهند و يك نفر امتناع ورزد، سه نفر تازيانه مى خورند و شهادت شان پذيرفته نيست تا آن كه چهار نفر بگويند كه ما ديديم؛ مانند قرار گرفتن ميل در سرمه دان».

1266- 46514- (3) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «دربارۀ حدّ تهمت زننده هشتاد تازيانه است آن گونه كه خداوند متعال فرموده است و تازيانۀ زناكار، شديدتر از تازيانۀ تهمت زننده است و تازيانۀ تهمت زننده، شديدتر از تازيانۀ شرابخوار است و

تازيانۀ شرابخوار، شديدتر از تازيانۀ تعزير است».

1267- 46515- (4) خداوند تو را رحمت كند! بدان كه اگر مسلمانى مسلمان ديگرى را تهمت زند، بر تهمت زننده هشتاد تازيانه است و اگر كافر ذمّى، مسلمانى را متهم سازد، دو حدّ مى خورد؛ يك حدّ براى تهمت زدن و حدّ ديگر براى حرمت اسلام [تا آنجا كه فرموده]: «و اگر زنى مردى را تهمت زند، آن زن هشتاد تازيانه مى خورد.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 787

1268- 46516- (5) امام صادق عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام حكم داد كه افترا بستن سه تاست؛ منظورشان سه گونه است: 1- مردى را متهم به زنا سازد 2- بگويد مادرش زناكار است 3- او را به غير پدرش منتسب سازد. در اين افترا، هشتاد تازيانه حدّ است».

1269- 46517- (6) محمد بن سنان گويد: «حضرت رضا عليه السلام در نامه اى كه در پاسخ به سوالات وى نوشت، مكتوب فرموده است: علت زدن هشتاد تازيانه به قاذف و شرابخوار اين است كه در قذف، نفى فرزند و قطع نسل و از بين رفتن نسب است و همچنين است شرابخوار؛ اگر شراب بخورد، هذيان مى گويد، افترا مى بندد و اگر افترا ببندد، تازيانه مى خورد؛ بنابراين بر شرابخوار هم، حدّ افترا زننده ثابت است».

1270- 46518- (7) امام جعفر صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه زن مسلمان و محصنه اى را متهم ساخته است، فرمود:

«حدّ بر او اجرا مى شود و در ملاء عام خودش را تكذيب مى كند و خداوند آگاه از توبۀ او مى شود و چون چنين كند و شاهدانى بر خويش بگيرد و توبه كند، شهادتش پذيرفته مى شود».

1271- 46519- (8) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «هر

كس كه به يك قريشى يا يك عرب بگويد اى نبطى، براى اين حدّ مى خورد؛ چرا كه او را از پدرى كه بدان منتسب است، نفى كرده است».

1272- 46520- (9) عبدالرحيم قصير گويد: «امام باقر عليه السلام به من فرمود: آگاه باش! اگر قائم ما بپاخيزد، حميرا به او تحويل مى شود تا حدّ را بر وى بزند و تا آن كه براى دختر پيامبر فاطمۀ زهرا صلى الله عليه و آله از وى انتقام گيرد.

پرسيدم: فدايت شوم! چرا او را حدّ تازيانه مى زند؟ حضرت فرمود: چون بر امّ ابراهيم افترا بسته است.

پرسيدم: چگونه خداوند اين حدّ را تا زمان حضرت قائم (عج) به تأخير مى اندازد؟ حضرت فرمود: چون خداوند تبارك و تعالى محمد صلى الله عليه و آله را براى رحمت و حضرت قائم (عج) را براى انتقام فرستاده است».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 789

1273- 46521- (10) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ مردى كه به مسلمانى مى گويد: تو از مادرت نيستى، فرمود:

«حدّى بر او نيست ولى اگر بگويد تو از پدرت نيستى، حدّ مى خورد».

1274- 46522- (11) ابوبصير گويد: «امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه مرد ديگرى را به زنا متهم ساخته است، فرمود: در كتاب خدا عز و جل و سنت پيامبرش صلى الله عليه و آله اين است كه او تازيانه مى خورد. ابوبصير گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه دختر كوچكى را متهم سازد، پرسيدم. حضرت فرمود: تازيانه نمى خورد مگر اين كه دخترك، بالغ يا نزديك به بلوغ باشد».

1275- 46523- (12) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ مردى كه زن مسلمانى را متهم كرده است، فرمود: «بر مرد حدّ زده

مى شود؛ چه زن زنده باشد يا مرده، حاضر باشد يا غايب».

1276- 46524- (13) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «كسى كه مرتكب حدّى مى شود [كارى كه حدّ بر وى ثابت شود] ولى به غير آن متهم شود، بر متهم كنندۀ او حدّ ثابت است».

1277- 46525- (14) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «تهمت زننده حدّ مى خورد اگر متهم سازد؛ با هر زبانى كه متهم كند- چه عرب باشد يا عجم».

1278- 46526- (15) امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه محصنه اى را متهم سازد، فرمود: «هشتاد تازيانه مى خورد؛ آزاد باشد يا برده».

1279- 46527- (16) سماعه گويد: «بردۀ مكاتب اگر زنا كند، به اندازه اى كه از او آزاد شده است، تازيانه مى خورد ولى اگر بردۀ مكاتب محصنه اى را متهم سازد، بر اوست كه هشتاد تازيانه بخورد؛ آزاد باشد يا برده».

1280- 46528- (17) عبدالرحمن گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه زنا كند ... تا آنجا كه فرموده است: و مرد اگر محصنه اى را متهم سازد، هشتاد تازيانه مى خورد؛ آزاد باشد يا برده».

1281- 46529- (18) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر برده اى، آزاد را متهم سازد، هشتاد تازيانه مى خورد. حضرت افزود:

اين از حقوق مردم است [/ حقّ الناس]».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 791

1282- 46530- (19) ابوالصباح كنانى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ برده اى كه بر آزادى افترا بسته است، پرسيدم.

حضرت فرمود: هشتاد تازيانه زده مى شود».

1283- 46531- (20) از امام صادق عليه السلام دربارۀ برده اى كه محصنه و زن آزادى را متهم ساخته است، پرسيدم.

حضرت فرمود: «هشتاد تازيانه زده مى شود؛ چون برده تنها به خاطر حقّ زن تازيانه مى خورد».

1284- 46532- (21) امام باقر عليه السلام

فرمود: «اگر برده، آزاد را متهم سازد، هشتاد تازيانه مى خورد؛ يعنى حدّ آزاد».

1285- 46533- (22) اگر مردى ديگرى را متهم ساخت و به او گفت: اى زناكار! به او هشتاد تازيانه به عنوان حدّ زده مى شود. همچنين اگر به آن بگويد: اى لواط كننده! تو با مردان آميزش مى كنى، هشتاد تازيانه مى خورد.

1286- 46534- (23) پدرم گفت: «برده اگر آزاد را متهم سازد، هشتاد تازيانه حدّ مى خورد».

1287- 46535- (24) اگر برده اى آزاد را متهم سازد، هشتاد تازيانه مى خورد.

1288- 46536- (25) سماعه گويد: «از ايشان [امام صادق عليه السلام] دربارۀ برده اى كه بر مرد آزادى افترا مى بندد، پرسيدم. فرمود: هشتاد تازيانه مى خورد. پرسيدم: او زنا كرده است. حضرت فرمود: پنجاه تازيانه مى خورد».

1289- 46537- (26) ابوبكر حضرمى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ برده اى كه مرد آزادى را متهم ساخته است، پرسيدم. فرمود: هشتاد تازيانه مى خورد. اين از حقوق مردم است و اما آنچه از حقوق خداست، او نيمى از حدّ را مى خورد. پرسيدم: آنچه از حقوق خداست چيست؟ حضرت فرمود: اگر زنا يا شرب خمر كند، اين از حقوقى است كه در آن نصف حدّ زده مى شود».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 793

1290- 46538- (27) ابن بكير گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ بردۀ مملوكى كه مرد آزادى را متهم ساخته است، پرسيدم. حضرت فرمود: هشتاد تازيانه مى خورد. اين حقّ الناس است ولى اگر از حقّ الله باشد، برده نيمى از حدّ را مى خورد. پرسيدم: آنچه در آن نيمى از حدّ زده مى شود، چيست؟ حضرت فرمود: اگر زنا كند يا شراب بخورد. اين از حقّ الله است كه در آن نيمى از حدّ زده مى شود».

1291-

46539- (28) اگر آزادى، برده اى را متهم سازد و مادر برده، مسلمان و در دارالهجره [شهر اسلام] باشد و حقّ خويش را مطالبه كند، آن آزاد تازيانه مى خورد ولى اگر مادر مطالبه نكند، چيزى بر آزاد نيست و اگر برده اى آزاد را متهم سازد، آن برده هشتاد تازيانه مى خورد.

1292- 46540- (29) محمد بن مسلم گويد: «از امام باقر يا امام صادق عليه السلام دربارۀ برده اى كه بر آزادى افترا مى بندد، پرسيدم. حضرت فرمود: حدّ تازيانه مى خورد».

1293- 46541- (30) امام باقر و امام صادق عليه السلام فرمودند: «اگر برده اى، آزادى را متهم سازد به طور كامل حدّ مى خورد. همانا آن حدّ، حدّ آزاد است كه از پشت او گرفته مى شود».

1294- 46542- (31) امام باقر عليه السلام بيان داشت: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ برده اى كه مردى را به غير پدرش نسبت داده است، فرمود: من چنين نظر دارم كه بدنش برهنه شود.

«1» حضرت بيان داشت: اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ مردى كه او را به غير پدرش نسبت داده اند، فرمود: بيّنه ات را بياور، من تو را بر او مسلط مى سازم و چون بيّنه آورد، گفت مادرش كنيز بوده است. حضرت فرمود: بر تو حدّ نيست؛ او را دشنام ده، آن گونه كه دشنامت داده يا از وى عفو كن، اگر مى خواهى».

محمد بن الحسن [/ شيخ طوسى رحمه الله] در استبصار گفته است: «آنچه اين روايت مشتمل بر آن است از اين گفته كه: مى بينم كه بدنش برهنه مى شود، اين احتمال دارد كه منظور اين است: بدنش برهنه مى شود تا تازيانه بخورد و احتمال دارد كه منظور صورتى است كه مادرش كنيز باشد و او را نسبت به زنا

دهند. در اين صورت است كه حدّ به طور كامل بر وى لازم نيست و تعزير بر او ثابت مى شود. به علاوه در اين روايت نكته اى است كه استدلال به روايت را تضعيف مى كند و آن نكته اين است كه اميرالمؤمنين عليه السلام به او فرمود: او را دشنام ده، آن گونه كه دشنامت داده است و حال آن كه روا نيست كه اميرالمؤمنين عليه السلام دستور دشنام بدهد؛ چرا كه دشنام دادن زشت است و امام تنها مى تواند حدّ را بر او- يا به طور كامل يا به گونۀ تعزير [ناقص]- جارى سازد».

______________________________

(1). كنايه از تازيانه خوردن است.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 795

1295- 46543- (32) امام صادق عليه السلام دربارۀ بردۀ مكاتب فرمود: «به اندزه اى كه از قرارداد مكاتبه اش پرداخته، حدّ آزاد بر او زده مى شود و باقيمانده را حدّ برده مى زنند».

1296- 46544- (33) ابوبصير گويد: «فرمود: حدّ يهودى و مسيحى و برده در شراب و افترا يكسان است و تنها مصالحه اى كه با اهل ذمّه شده است اين كه، در خانه هاى شان شراب بنوشند».

1297- 46545- (34) امام باقر عليه السلام دربارۀ برده اى كه به فرد آزاد افترا مى بندد، فرمود: «حدّ مى خورد، جز يك تازيانه يا دو تازيانه».

شيخ طوسى رحمه الله گويد: «احتمال مى رود كه منظور از افترا چيزى است كه به حدّ قذف نرسيده است.

چنين چيزى حدّ را به طور كامل ايجاب نمى كند و در چنين موردى، تعزير ثابت است».

1298- 46546- (35) سماعه گويد: «از او [/ امام صادق عليه السلام] دربارۀ برده اى كه به فرد آزاد افترا بزند، پرسيدم.

حضرت فرمود: پنجاه تازيانه بر وى ثابت است». شيخ طوسى رحمه الله گفته است: «توجيه

اين روايت همان است كه ما آن را در روايت اول ذكر كرديم». [منظورش همان روايت پيشين است].

1299- 46547- (36) قاسم بن سليمان گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ برده اى كه بر فرد آزاد افترا بسته است، پرسيدم كه: چه اندازه تازيانه مى خورد؟ حضرت فرمود: چهل تا. حضرت افزود: اگر برده كار زشتى انجام دهد، نيمى از عذاب براى اوست».

شيخ طوسى رحمه الله گويد: «اين روايت نادر است و بر خلاف ظاهر قرآن و روايات بسيارى است كه در پيش آورديم و روايتى كه چنين باشد، بدان عمل نمى شود و چنين روايتى مايۀ اعتراض نمى تواند باشد. اما مخالفت آن با ظاهر قرآن به اين دليل است كه خداوند متعال فرمايد: آنان كه زنان محصنه را متهم مى سازند، تا ادامه فرمودۀ خداوند كه: آنان را هشتاد تازيانه بزنيد و شهادت آنان را هرگز نپذيريد.

«1» و اين آيه عموميت دارد و شامل هر تهمت زننده اى مى شود؛ چه آزاد باشد يا برده و اما فرمودۀ خداوند متعال كه: اگر آنان كار زشتى كردند، بر آنان است نيمى از آنچه بر زنان محصنه از عذاب است، «2» اين منحصر به زناست؛ به دليل رواياتى كه توضيح داديم و به اين دليل كه تناقض اين روايات روا نيست».

______________________________

(1). نور 24/ 4.

(2). نساء 4/ 25.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 797

1300- 46548- (37) عبيد بن زراره گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: اگر مردى را كه بردۀ مسلمانى را به زنا متهم كرده است و ما جز نيكى از وى نمى دانيم نزد من بياورند، او را حدّ مى زنم، حدّ مرد آزاد؛ به استثناى يك تازيانه».

1301- 46549- (38)

امام صادق عليه السلام دربارۀ آزادى كه بر برده اى افترا مى بندد، فرمود: «سؤال مى شود. اگر مادر برده آزاد است، افترا زننده حدّ مى خورد».

1302- 46550- (39) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «هركس برده اى را متهم سازد- منظور برده اى كه براى ديگرى است- در برابر اتهام زدن كيفر مى بيند و اگر مادر برده آزاد باشد، تهمت زننده حدّ مى خورد. منظور صورتى است كه برده را به واسطۀ مادرش متهم ساخته است و هر كس كه بردۀ خودش را متهم سازد، گناه كرده و شايسته است كه از او بخواهد تا وى را حلال و عفو كند».

1303- 46551- (40) حمزة بن حمران گويد: «از امام باقر و يا امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه نيمى از كنيزش را آزاد ساخته و پس از آن او را متهم به زنا كرده است، پرسيدم. حمزة بن حمران گويد: حضرت فرمود:

من پنجاه تازيانه بر اين مرد مى بينم و او از كار خويش بايد استغفار كند. پرسيدم: نظر شما چيست، اگر كنيز وى را از بابت متهم كردن او حلال سازد و از وى عفو كند؟ حضرت فرمود: اگر كنيز از وى پيش از آن كه او را نزد حاكم ببرد، عفو كند، زدن بر او ثابت نيست. پرسيدم: آيا كنيز سرش را آن زمان كه نيمى اش آزاد است، از وى مى پوشاند؟ حضرت فرمود: آرى و نيز كنيز در حالى كه سرش خمار دارد و پوشيده است، نماز مى گزارد ولى نمى تواند ازدواج كند. تا اين كه آنچه از كنيزى دارد بپردازد، يا آن كه نيم ديگرش را هم آزاد كند».

محمد بن الحسن [شيخ طوسى رحمه الله] گويد: «آنچه ابتداى روايت

بر آن مشتمل است كه مرد، كنيز را در حالى كه نيمى از آن آزاد شود متهم مى سازد، بر اين حمل مى شود كه مرد پنج هشتم كنيز را آزاد ساخته است؛ چرا كه به اين شكل، سزاوار پنجاه تازيانه مى شود و اما اگر نيمۀ مساوى را آزاد كرده باشد، بر مرد بيش از چهل تازيانه نيست؛ چرا كه چهل، نيمى از حدّ است و نيز مى تواند آن مرد چهل تازيانه را در برابر آنچه از كنيز آزاد كرده، استحقاق داشته باشد و مازاد بر چهل تا، به جهت تعزير باشد؛ چرا كه هر كس برده اى را متهم سازد، استحقاق تعزير دارد. اگرچه استحقاق حدّ نداشته باشد، آن گونه كه توضيح داده ايم».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 799

1304- 46552- (41) امام صادق عليه السلام فرمود: «هر كس كه بر برده اى افترا بندد، براى حرمت اسلام، تعزير مى شود».

1305- 46553- (42) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «شايسته نيست متهم كردن برده. در اين باره سخت گيرى شديدى آمده است. مردى از انصار از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله دربارۀ همسرش كه كنيز خود را متهم ساخته بود، پرسيد. حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: به همسرت بگو خودش را آمادۀ تقاص كند؛ وگرنه در روز قيامت از وى قصاص خواهد شد».

ارجاعات
گذشت:

در باب يازده از ابواب جهاد با نفس و در باب بيست و سه، رواياتى كه مناسب با اين باب است؛ مراجعه كنيد.

و در روايت نهم از همين باب، اين گفته كه: «مردى بر مرد ديگرى از عرب جاهلى افترا مى بندد. حضرت فرمود: حدّ مى خورد. پرسيدم: حدّ مى خورد؟ حضرت فرمود: آرى. بر

رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد مى شود».

و در روايت چهارده از باب دهم از ابواب حدّ زنا، اين گفته كه: «سه نفر بر مردى شهادت به زنا دادند و گفتند: الان نفر چهارم را مى آوريم. حضرت فرمود: اين سه، حدّ قاذف را مى خورند؛ هشتاد تازيانه، هر كدام از آنها».

و در روايت پانزده، اين گفته كه: «سه نفر بر مردى به زنا شهادت دادند. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

كجاست نفر چهارم؟ گفتند: الان مى آيد. حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: آنان را حدّ بزنيد. در اجراى حدود، مهلت و تأخير زمانى نيست».

و در روايت هفده مانند آن و در روايت نوزده، اين گفته كه: «اگر شهود بر مردى به زنا شهادت دهند و در جاهاى زنا اختلاف داشته باشند، همه تازيانه مى خورند».

و در روايت بيست، مطلبى كه دلالت بر اين نيز دارد.

و در روايت دهم از باب هفده (از ابواب حدّ زنا)، فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «حدّ زناكار، شديدتر از حدّ قاذف و حدّ قاذف، شديدتر از حدّ شرابخوار است».

و در روايت يازده، فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «تازيانۀ زناكار، شديدتر از تازيانۀ قاذف و تازيانۀ قاذف، شديدتر از تازيانۀ شرابخوار است».

و در برخى از روايات باب بيستم حكم كسى كه به كنيزى كه بخشى از آن مملوك است زنا كند و در باب بيست و هفتم اينكه مملوك اگر زنا كند، نصف حدّ را مى خورد، ممكن است از اطلاق آنها استفاده كرد كه حدّ برده در زنا و قذف و ... نيمى از حدّ آزاد است و در روايات باب سى و هشت، رواياتى كه بر اين مفاد دلالت دارد.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص:

801

مى آيد:

در باب بعدى و پس از آن و ديگر ابواب مرتبط با قذف، رواياتى كه بر اين مفاد دلالت دارد؛ ملاحظه كنيد.

و در روايت يكم از باب شانزدهم، فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «به هركس كه بر مسلمانى افترا بندد، هشتاد تازيانه زده مى شود- يهودى باشد يا مسيحى يا برده».

باب 2 حكم قذف صغير به كبير و برعكس
اشاره

1306- 46554- (1) ابومريم انصارى گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ پسرى كه محتلم نشده است و مردى را متهم مى سازد، پرسيدم كه: آيا تازيانه مى خورد؟ حضرت فرمود: نه؛ و اين بدان جهت است كه اگر مردى پسر را متهم سازد، تازيانه نمى خورد».

1307- 46555- (2) ابوبصير گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه دختر كوچكى را متهم مى سازد، پرسيدم.

حضرت فرمود: تازيانه نمى خورد؛ مگر اين كه دخترك بالغ شده يا نزديك به بلوغ باشد».

و مشابه اين، در روايت يازدهم به نقل از تهذيب و كافى در باب پيشين گذشت.

1308- 46556- (3) ابوبصيرگويد: «امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه دختركى را متهم مى سازد [پرسيدم كه]: آيا تازيانه مى خورد؟ حضرت فرمود: نه؛ تا آن كه بالغ شود».

1309- 46557- (4) امام صادق عليه السلام فرمود: «هر بالغى- چه مرد و چه زن- كه بر صغير يا كبير يا مرد يا زن مسلمان يا كافر، آزاد يا برده افترا بندد، بر او حدّ افتراست و بر غير بالغ، حدّ تأديب است.»

محمد بن الحسن [شيخ طوسى رحمه الله] در تهذيب گويد: «آنچه اين روايت دارد كه حدّ بر كسى كه بچه اى را متهم سازد ثابت است، بر اين حمل مى شود كه قذف بچه به اين شكل بوده كه نسبت زنا به يكى از والدين او داده

است؛ مثل اين كه بگويد: اى پسر زناكار يا اى پسر مادر زناكار. يا بگويد:

مادرت يا پدرت در رابطه با تو زنا كرده است. چون اين، حدّ را به طور كامل بر وى ثابت مى سازد.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 803

ولى اگر به او بگويد: تو زنا كرده اى- بر وفق رواياتى كه در پيش آورديم- حدّ بر وى ثابت نمى شود و اما آنچه در اين روايت است كه حدّ بركسى كه كافر يا يهودى يا مسيحى را قذف كند ثابت است، احتمال دارد كه منظور از آن، صورتى است كه مادرش مسلمان است؛ چرا كه بر هركس كه چنين مردى را قذف كند، به حرمت اسلام حدّ واجب است، ولى اگر چنين نباشد- بر وفق روايات پيشين- تعزير ثابت مى شود».

ارجاعات
گذشت:

در بسيارى از روايات باب دوازدهم از ابواب مقدمات، چيزى كه بر بعضى از مقصود دلالت دارد.

و در روايت ششم از باب هفتاد و سوم از ابواب وصيت، فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «اگر سيزده سال بر او بگذرد، كارهاى خوب براى او نوشته مى شود و كارهاى بد بر او نوشته مى شود».

و در باب يازده از ابواب احكام عمومى حدّ، رواياتى كه مناسب با اين باب است.

و در روايات و اشاره هاى باب سيزده، چيزى است كه بر اين دلالت دارد؛ مراجعه كنيد.

مى آيد:

در باب بيست از ابواب قتل و قصاص، چيزى كه مناسبت با اين باب دارد.

و در روايات باب نهم از ابواب عاقله، چيزى كه دلالت دارد كه عمل بچه خطا محسوب مى شود.

باب 3 گفته هايى كه قذف بدان ثابت مى شود يا نمى شود
اشاره

1310- 46558- (1) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «اگر مردى، مردى را متهم سازد و بگويد كه: تو كار قوم لوط را مى كنى [با مردان آميزش دارى]، حضرت فرمود: حدّ قاذف كه هشتاد تازيانه است، مى خورد».

1311- 46559- (2) غياث گويد: «از امام جعفر صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه به مردى گفته است: تو كار قوم لوط را مى كنى، پرسيدم. حضرت فرمود: حدّ قاذف كه هشتاد تازيانه است، مى خورد».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 805

1312- 46560- (3) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ مردى كه به برادر مسلمانش گفته است: اى لوطى [يعنى اى منسوب به لوط]، حضرت فرمود: «حدى بر وى نيست؛ چرا كه تنها او را به مرد شايسته اى چون حضرت لوط عليه السلام نسبت داده است. ولى اگر بگويد: اى كسى كه كار قوم لوط را كرده اى، حدّ مى خورد».

1313- 46561- (4) از امام جعفر صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه به مردى گفته است: اى لوطى، سؤال شد. حضرت فرمود: «اگر بگويد كه من نمى خواسته ام او را با اين سخن قذف كنم، حدّى بر او نيست؛ چرا كه تنها او را به حضرت لوط عليه السلام نسبت داده است. ولى اگر بگويد: تو كار قوم لوط را مى كنى، حدّ مى خورد».

1314- 46562- (5) عباد بن صهيب گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه بيان داشت: على عليه السلام پيوسته مى فرمود: اگر مردى به مردى بگويد: اى معفوج [مردى كه با

او از پشت آميزش مى شود] و اى كسى كه در پشتش جماع مى شود، در اين صورت بر او حدّ قاذف است».

1315- 46563- (6) اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام دربارۀ مردى كه به مردى گويد: اى معفوج [مردى كه با او از پشت آميزش مى شود]، حضرت فرمود: «حدّ بر اوست».

1316- 46564- (7) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ مردى كه ديگرى را به ابنه اى بودن [/ مفعول بودن] متهم مى سازد و به او مى گويد: اى منكوح [كسى كه با او آميزش شده است]؛ يا اى معفوج [كسى كه از پشت با او آميزش مى شود]، فرمود: «بر او حدّ است».

ارجاعات
مى آيد:

در روايت سه از باب هيجده، اين گفته كه: «و حدّ نمى خورد مگر در افتراى صريح به اين كه بگويد: اى زناكار يا اى پسر زن زناكار يا تو از آنِ پدرت نيستى».

و در روايت چهارم مانندش و ديگر روايات آن باب را ملاحظه كن؛ چرا كه مناسب با اين باب است.

باب 4 اجراى حدّ قذف، متوقّف بر شكايت صاحب حدّ است
اشاره

1317- 46565- (1) امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه به مردى گويد: اى پسر زن بدكاره كه منظورش زناست، فرمود:

«اگر مادرش زنده و حاضر و آمده است حقّ خويش را مطالبه كند، به آن مرد هشتاد تازيانه زده مى شود و اگر مادرش غايب است، در انتظار او مى مانند تا بيايد و حقّ خويش را طلب كند و اگر مرده است و جز خوبى از او دانسته نشده، بر كسى كه بر آن افترا بسته است، هشتاد تازيانه حدّ زده مى شود».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 807

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب ششم از ابواب احكام عمومى حدّ، رواياتى كه با اين باب مناسبت دارد.

و در روايات باب چهاردهم، روايتى كه بر اين دلالت دارد؛ ملاحظه كنيد.

مى آيد:

در روايت يكم از باب سيزدهم، فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «اگر براى آن زن فرزندى از غير اين مرد است، او ولىّ زن است و آن مرد به خاطر آن فرزند تازيانه مى خورد. ولى اگر براى آن زن فرزندى از غير اين مرد نيست و خويشانى دارد كه براى گرفتن حدّ آماده اند، به خاطر آنان حدّ مى خورد».

و در روايات باب بيست، روايتى است كه بر اين دلالت دارد؛ مراجعه كنيد.

باب 5 حكم كسى كه به پسر زنى كه زنا داد و اقرار كرد و حدّ بر او جارى شد، قذف كند

1318- 46566- (1) پدر فضل بن اسماعيل هاشمى گويد: «از امام صادق و امام كاظم عليه السلام دربارۀ زنى كه زنا داده و فرزندى آورده و در نزد امام مسلمانان اقرار كرده كه زنا داده است و فرزندش از زناست و حدّ بر او جارى شده و آن فرزند رشد كرده تا آن كه مردى شده و مرد ديگرى بر او افترا بسته است، پرسيدم:

آيا كسى كه بر اين فرزند افترا بسته است، تازيانه مى خورد؟ حضرت فرمود: تازيانه مى خورد و نمى خورد. پرسيدم: چگونه است كه تازيانه مى خورد و نمى خورد! پدر فضل گويد: حضرت فرمود:

هركس كه به او بگويد: اى فرزند زنا، تازيانه نمى خورد؛ تنها تعزير مى شود و تعزير كم تر از حدّ است و هر كس كه به او بگويد: اى پسر زناكار، حدّ را به طور كامل مى خورد. پرسيدم: چگونه است كه اين چنين تازيانه مى خورد؟ حضرت فرمود: زمانى كه مى گويد: اى فرزند زنا، در اين گفتار راست گفته و براى سرزنش مادر وى در مرحلۀ دوم در حالى كه حدّ بر او جارى شده است، تعزير مى شود. ولى اگر به او بگويد: اى پسر مادر زناكار، به طور كامل حدّ مى خورد؛ چون پس

از اين كه مادر توبه را اظهار كرده و امام بر وى حدّ زده است، اين شخص بر مادر افترا بسته است».

متن همين روايت در كتاب محاسن؛ پدر فضل بن اسماعيل هاشمى گويد: «از امام صادق عليه السلام يا امام كاظم عليه السلام دربارۀ زنى كه زنا داده ...» و محاسن، مشابه روايت قبل را ذكر كرده است. تنها اين جمله را انداخته است كه: «براى سرزنش مادر وى در مرحلۀ دوم در حالى كه حدّ بر او جارى شده است، تعزير مى شود».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 809

باب 6 حكم كسى كه پسر زن مسيحى يا يهودى را قذف كند

1319- 46567- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «زن مسيحى و يهودى اى كه در ازدواج مرد مسلمانى است و تازيانه خورده و پس از آن فرزندش قذف مى شود، حضرت فرمود: حدّ بر او زده مى شود؛ چرا كه مرد مسلمان آن زن را محصنه كرده است».

1320- 46568- (2) امام صادق عليه السلام فرمود: «به زن مسيحى و يهودى اى كه در ازدواج مرد مسلمانى است و فرزندش قذف مى شود، حد قاذف زده مى شود چرا كه مرد مسلمان، آن زن را محصنه كرده است».

1321- 46569- (3) پدرم عليه السلام فرمود: «زن يهودى و مسيحى اى كه در ازدواج مرد مسلمان است و فرزندش قذف شده است، حدّ قاذف مى خورد؛ چرا كه مرد مسلمان، آن زن را محصنه ساخته است».

باب 7 حكم قاذف به ملاعنه و قاذف فرزند ملاعنه و فرزند مغصوبه و فرزند مستكرهه
اشاره

1322- 46570- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «تهمت زنندۀ زنى كه لعان شده است، حدّ مى خورد».

1323- 46571- (2) امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه زن لعان شده را متهم سازد، فرمود: «بر او حدّ است».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 811

1324- 46572- (3) امام صادق عليه السلام فرمود: «تهمت زنندۀ فرزندى كه پيدا شده، حدّ مى خورد و تهمت زنندۀ فرزند زنى كه لعان شده نيز حدّ مى خورد».

1325- 46573- (4) اگر مردى، فرزند زنى لعان شده را تهمت زند، حدّ مى خورد؛ يعنى هشتاد (تازيانه).

1326- 46574- (5) و اگر كسى فرزند لعان شده را فرزند زن زناكار بخواند، حدّ بر او زده مى شود.

1327- 46575- (6) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ فرزند زن لعان شده اگر قذف شود [فرمود كه]: «تهمت زنندۀ وى حدّ مى خورد».

1328- 46576- (7) از امام صادق عليه السلام دربارۀ فرزند زنى كه به زور با وى زنا

شده است و مردى بر وى افترا مى بندد و به او مى گويد: اى پسر زن زناكار، سؤال شد. حضرت فرمود: «من مى بينم كه بر وى هشتاد تازيانه حدّ است و به سوى خداوند عز و جل از آنچه گفته است، توبه مى كند».

1329- 46577- (8) امام صادق عليه السلام فرمود: «تهمت زنندۀ فرزندى كه پيدا شده است، حدّ مى خورد و زن اگر شوهرش را تهمت زند- در حالى كه شوهرش كر است- از هم جدا مى شوند؛ پس از آن، ديگر براى شوهرش حلال نمى شود».

و بعيد نيست كه گفتۀ: «و زن اگر تهمت زند ...» فتواى صدوق باشد و بخشى از روايت نباشد.

1330- 46578- (9) امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه با كنيز مادرش آميزش كرده و از او فرزند آورده و مردى فرزند آن كنيز را تهمت زده است، فرمود: «تهمت زننده حدّ مى خورد؛ چرا كه مجبورش كرده اند».

ارجاعات
گذشت:

در روايت سه از باب يك از ابواب لعان، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر فرزند زن لعان شده را كسى تهمت زند، حدّ تهمت زننده مى خورد».

و در روايت نهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر كسى فرزند زن لعان شده را به پسر مادر زناكار بخواند، بر او حدّ ثابت است».

و در روايت سيزدهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «هر كس، به فرزند زن لعان شده تهمت زند، بر او حدّ است».

و در روايت چهاردهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «هركس بگويد او ولدالزنا است، حدّ مى خورد.»

و در روايت پانزدهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر كسى او را فرزند زنا بنامد، آن كس كه او را [چنين] مى نامد، حدّ

مى خورد».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 813

و در روايات باب ششم، روايتى كه بر اين مفاد دلالت دارد.

و در روايت دوم از باب يازدهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «هر كس كه به فرزند زن لعان شده تهمت زند، حدّ بر او واجب است».

و در روايت سوم از باب دوازدهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «و اگر كسى فرزند لعان شده را اى پسر زن زناكار بخواند، حدّ مى خورد».

و در روايت چهارم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگرمردى به همسرش بگويد تو را باكره نيافتم و بيّنه نداشته باشد، حدّ مى خورد».

و در روايات و اشارات باب شانزدهم، روايتى كه بر اين مفاد دلالت دارد.

باب 8 حكم موردى كه زنى كنيزش را به شوهرش ببخشد و شوهر با او آميزش كند و زن ابتدا انكار و سپس اقرار به هبه كند
اشاره

1331- 46579- (1) امام باقر عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ زنى كه كنيزش را به شوهرش بخشيده بود و پس از آن شوهرش با كنيز آميزش كرد و كنيز حامله شد، آن گاه زن انكار كرد كه كنيزش را به شوهرش بخشيده است و گفت وى خدمتگزار خودم است ولى چون ترسيد كه حدّ بر مرد جارى شود، اقرار كرد كه كنيز را به شوهرش بخشيده است و چون به بخشش اقرار كرد، حكم داد كه زن را حدّ زنند؛ چرا كه شوهرش را متهم كرده بود».

1332- 46580- (2) محمد بن قيس گويد: «از امام باقر عليه السلام شنيدم دربارۀ زنى كه كنيزش را به شوهرش بخشيده و شوهرش با كنيز آميزش كرده و كنيز حامله شده، پس از آن غيرت زنانۀ زن پديدار شده و بخشش كنيز را به شوهر انكار كرده و گفته كه كنيز خودم است ولى آن زمان كه ترسيده مرد سنگسار شود،

پذيرفته كه كنيز را بخشيده بوده است و چون به بخشش اقرار كرد، فرمود: او را حدّ زدند».

ارجاعات
گذشت:

در روايات و اشارات باب يك از ابواب اقرار، روايتى كه بر اين مفاد دلالت دارد.

و در روايات باب چهل و چهار از ابواب قضاء، رواياتى كه بر ثبوت حدّ با اقرار دلالت دارد.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 815

و در روايت سوم از باب سوم از ابواب حدّ زنا، اين گفته كه: «مردى را كه با كنيز همسرش آميزش كرده و كنيز حامله شده بود، نزد اميرالمؤمنين آوردند. مرد گفت كه: زن كنيزش را به من بخشيده است و زن انكار مى كرد. امام عليه السلام [خطاب به مرد] فرمود: حتما شاهدانى بر اين كه زن كنيزش را به تو بخشيده است مى آورى وگرنه تو را سنگسار مى كنم. زن چون چنين ديد، اعتراف كرد و اميرالمؤمنين عليه السلام وى را حدّ زد».

و در روايت چهار، مانند آن آمده است؛ تنها در آن آمده كه حضرت دستور داد به زن حدّ تهمت زده شود.

باب 9 حكم قاذفى كه حدّ خورده ولى باز هم بر همان مورد قذف كند

________________________________________

بروجرى، آقا حسين طباطبايى - مترجمان: حسينيان قمى، مهدى - صبورى، م، منابع فقه شيعه، 31 جلد، انتشارات فرهنگ سبز، تهران - ايران، اول، 1429 ه ق

منابع فقه شيعه؛ ج 30، ص: 815

1333- 46581- (1) امام باقر عليه السلام دربارۀ مردى كه به مردى تهمت مى زند پس از آن تازيانه مى خورد، دوباره وى را تهمت مى زند، فرمود: «اگر به او بگويد: آنچه دربارۀ تو گفتم حقّ است (مجددا) تازيانه نمى خورد ولى اگر پس از آن كه تازيانه خورده دوباره به او تهمت زند، حدّ بر او ثابت است و اگر پيش از آن كه تازيانه بخورد، دوباره به او تهمت زند، تنها يك حدّ بر وى خواهد بود».

متن همين حديث در من

لا يحضره الفقيه: «اگر مردى به مردى تهمت زند پس از آن تازيانه بخورد و سپس پيش از آن كه تازيانه بخورد مجددا به او تهمت زند، در اين صورت اگر بگويد:

آنچه ...» شيخ صدوق رحمه الله [در ادامه] مانند متن حديث گذشته را ذكر كرده است.

1334- 46582- (2) اگر مردى، به مردى ديگر تهمت زند و تازيانه بخورد، مجددا به وى تهمت زند، در اين صورت اگر بگويد: آنچه درباره ات گفته ام حقّ است، تازيانه نمى خورد ولى اگر او را به زنا متهم كند- پس از آن كه تازيانه خورده- بر او حدّ، ثابت است و اگر او را پيش از آن كه تازيانه بخورد دوباره تهمت زند، جز يك حدّ بر او نيست.

1335- 46583- (3) امام باقر عليه السلام فرمود: «هر كه به مردى تهمت زند و حدّ بخورد، پس از آن به او بگويد: آنچه دربارۀ تو گفتم جز حقّ نبود، بر او حدّ دوم ثابت نمى شود ولى اگر مجددا به او تهمت زند، حدّ مى خورد».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 817

باب 10 حكم كسى كه بر گروهى افترا زند

1336- 46584- (1) جميل گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه بر گروهى به طور جمعى افترا بسته است، پرسيدم. حضرت فرمود: اگر همه با هم او را [نزد امام] بياورند، يك حدّ مى خورد ولى اگر جدا جدا او را بياورند، براى هر يك از آنان يك حدّ به او زده مى شود».

1337- 46585- (2) محمد بن حمران گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه بر گروهى به طور جمعى افترا بسته است، پرسيدم. حضرت فرمود: اگر آنان همه با هم او را بياورند، يك حدّ مى خورد ولى

اگر آنان تك تك او را بياورند، براى هر فردى يك حدّ زده مى شود».

1338- 46586- (3) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «هر كس كه بر جماعتى افترا بندد- منظور حضرت اين است كه با يك جمله- و آنان او را با هم نزد حاكم ببرند، حاكم او را يك حدّ مى زند ولى اگر جدا جدا او را ببرند، براى هر كس از آنان كه او را بياورند- چه يك نفر باشد، چه چند نفر- يك حدّ به او زده مى شود و اگر به هر يك از اينان جداگانه تهمت زده شود، براى هر كدام حدّ زده مى شود. همه با هم يا تك تك او را بياورند».

1339- 46587- (4) روايت شده است دربارۀ مردى كه به گروهى تهمت مى زند. اگر او را تك تك آورند، براى هر يك از آنان يك حدّ زده مى شود ولى اگر همه با هم او را آورند، يك حدّ زده مى شود».

1340- 46588- (5) حسن عطار گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: مردى به گروهى تهمت زده است. حضرت فرمود:

با يك جمله؟ گفتم: آرى. حضرت فرمود: يك حدّ مى خورد ولى اگر جداگانه به هر كدام تهمت زده است، براى هر كدام يك حدّ زده مى شود».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 819

1341- 46589- (6) بريد گويد: «امام باقر عليه السلام دربارۀ مردى كه گروهى را جمعا با يك جمله تهمت مى زند به وى فرموده است كه: اگر نام اينان را نبرد، تنها يك حدّ بر اوست ولى اگر نام برد، براى هر فردى يك حدّ بر اوست».

1342- 46590- (7) اگر مردى با يك جمله به گروهى تهمت زند، بر او يك

حدّ است- اگر نام شان را نبرده است.

ولى اگر نام شان را برده است، براى هر مردى كه نام برده، يك حدّ بر اوست. اين روايت را بريد عجلى از امام باقر عليه السلام روايت كرده است.

1343- 46591- (8) و روايت شده است كه: «اگر آنان جداگانه او را بياورند، براى هر مردى از آنان يك حدّ زده مى شود و اگر او را همه با هم بياورند، يك حدّ زده مى شود».

1344- 46592- (9) روايت شده است كه: «اگر نام شان را برده است، براى هر مردى كه نامش را برده، يك حدّ براوست ولى اگر نام شان را نبرده است، بر او يك حدّ است».

1345- 46593- (10) و اگر با يك جمله به گروهى تهمت زند و نام شان را نبرد، بر او يك حدّ است. ولى اگر نام ببرد، براى هر مردى كه نامش را برده، يك حدّ بر اوست.

1346- 46594- (11) امام صادق عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ مردى كه بر گروهى به طور جمعى افترا بسته است، حكم داد؛ پس او را يك حدّ زدند».

محمد بن الحسن [شيخ طوسى رحمه الله] در ارتباط با اين روايت گويد: «اگر با يك جمله به همه تهمت زده، يك حدّ بر او واجب است ولى اگر با الفاظ گوناگون بر آنان افترا بسته، براى هر مردى از آنان يك حدّ جارى مى شود» و امام صادق عليه السلام اين را در روايت حسن عطار تفصيل داده است.

باب 11 حكم شاهدهاى چهارگانه كه عدالت شان ثابت نشود و حكم شاهدهاى سه گانه كه شاهد چهارم در دادگاه حاضر نشود
اشاره

1347- 46595- (1) امام صادق عليه السلام دربارۀ چهار نفر كه بر مردى به زنا شهادت دادند ولى عدالت شان تثبيت نشد، فرمود: «آنان حدّ مى خورند».

ارجاعات
گذشت:

در بسيارى از روايات باب ده از ابواب حدّ زنا، روايتى كه مناسب با بند دوم عنوان باب است.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 821

باب 12 حكم شوهرى كه زنش را قذف كند يا بگويد كه: «من تو را باكره نيافتم.»
اشاره

1348- 46596- (1) امام باقر عليه السلام دربارۀ مردى كه به زنش گفت: اى زناكار، من با تو زنا كرده ام، فرمود: «بر مرد يك حدّ ثابت است؛ براى اين كه به زن تهمت زده است و اما گفتۀ مرد كه: من با تو زنا كرده ام، در آن حدّ نيست؛ مگر اين كه عليه خويش چهار بار به زنا نزد امام شهادت دهد».

1349- 46597- (2) از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه به زنش گفت: اى زناكار و زن گفت: تو از من زناكارترى، سؤال شد. حضرت فرمود: «بر زن در رابطه با تهمتى كه به مرد زده است، حدّ است ولى در ارتباط با اقرارى كه بر خويش كرده است، حدّى نمى خورد؛ مگر اين كه چهار بار اين اقرار را نزد امام بكند».

1350- 46598- (3) و آن زمان كه مرد به زنش تهمت زند، زن را لعان مى كند و اين دو را از هم جدا مى كنند و زن بر مرد براى هميشه حرام مى شود.

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب يك از ابواب لعان و باب دو و باب سه و باب شش، چيزى كه مناسب اين باب است.

و در روايت يك از باب شانزده، اين گفته كه: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه به زنش تهمت زد، آن گاه هر دو ملاعنه كردند، سپس مرد زن را پس از آن كه از هم جدا شده بودند به زنا متهم كرد، پرسيدم كه: آيا بر مرد حدّ است؟ حضرت فرمود: آرى، بر او حدّ است».

باب 13 حكم مردى كه فرزند و مادرش را قذف كند و حكم فرزندى كه پدرش را قذف كند

1351- 46599- (1) محمد بن مسلم گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ مردى كه فرزندش را به زنا متهم كند، پرسيدم.

حضرت فرمود: اگر فرزندش را بكشد، در برابر فرزند كشته نمى شود و اگر به او تهمت زند، براى فرزند تازيانه مى خورد. پرسيدم: اگر پدر به مادر فرزند تهمت زند؟ حضرت فرمود: اگر به مادر تهمت زند و فرزند را از خود نداند، با هم ملاعنه مى كنند و آن فرزند را كه از خود ندانسته، فرزند او نيست و بين مرد و زن جدايى انداخته مى شود و زن براى مرد هرگز حلال نمى شود. حضرت فرمود:

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 823

و اگر در حالى كه مادر پسر زنده است به پسر بگويد: اى پسر مادر زناكار و فرزند زن را از خود نفى نكند، به خاطر زن حدّ مى خورد و اين دو از هم جدا نمى شوند. حضرت فرمود: و اگر در حالى كه مادر پسر مرده است به پسر بگويد: اى پسر مادر زناكار و آن مادر جز همين فرزندى كه از اين مرد است، ديگرى را ندارد كه حقّ مادر را بگيرد، در اين صورت

حدّ بر مرد اجرا نمى شود؛ چرا كه حقّ حدّ به فرزند اين مرد از آن مادر منتقل شده است. ولى اگر آن مادر، فرزندى از غير اين مرد داشته باشد، او ولىّ مادر خواهد بود و مرد به خاطر آن فرزند تازيانه مى خورد و اگر آن مادر، فرزندى از غير اين مرد ندارد اما خويشاوندانى دارد كه عهده دار گرفتن حدّ مى شوند، اين مرد به خاطر آنان تازيانه مى خورد».

1352- 46600- (2) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «اگر پدر به فرزندش تهمت زند، تازيانه نمى خورد ولى اگر فرزند به پدرش تهمت زند، تازيانه مى خورد».

1353- 46601- (3) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «اگر فرزند به پدرش تهمت زند، حدّ مى خورد ولى پدر اگر به فرزندش تهمت زند، حدّ نمى خورد».

باب 14 چگونگى اجراى حدّ قاذف
اشاره

1354- 46602- (1) سماعة بن مهران گويد: «از او [/ امام صادق عليه السلام] دربارۀ مردى كه افترا مى زند، پرسيدم كه:

شايسته است چگونه امام او را بزند؟ حضرت فرمود: ميان دو نوع تازيانه [سبك و شديد] زده مى شود».

1355- 46603- (2) امام كاظم عليه السلام فرمود: «افترا زننده بين دو گونه زدن [نرم و سخت] زده مى شود و بر تمام بدنش زده مى شود».

1356- 46604- (3) اسحاق بن عمار گويد: «از امام كاظم عليه السلام دربارۀ افترا زننده پرسيدم. حضرت فرمود: ميان دو زدن [سبك و شديد] زده مى شود و بر همۀ بدنش زده مى شود».

1357- 46605- (4) امام كاظم عليه السلام فرمود: «افترا زننده بين دو گونه زده مى شود و همۀ بدنش از روى لباس زده مى شود».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 825

1358- 46606- (5) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «در حدّ افترا زننده هشتاد تازيانه است؛ آن گونه كه

خداوند متعال گويد و تازيانۀ زناكار، شديدتر از تازيانۀ افترا زننده و تازيانۀ افترا زننده، شديدتر از تازيانۀ شرابخوار و تازيانۀ شرابخوار، شديدتر از تازيانۀ تعزير است».

1359- 46607- (6) امام صادق عليه السلام بيان داشت: «اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله دستور داد كه چيزى از لباس افترا زننده، جز عبا كنده نشود».

1360- 46608- (7) اميرالمؤمنين على عليه السلام بيان داشت: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: از لباس افترا زننده جز عبا چيزى كنده نمى شود».

ارجاعات
گذشت:

در باب هفده از ابواب حدّ زنا، روايتى كه بر كيفيت تازيانه زدن افترا زننده دلالت دارد.

باب 15 حكم مردى كه به همسرش قذف و پس از آن خويش را تكذيب كند
اشاره

1361- 46609- (1) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «و آن زمان كه مرد به همسرش افترا زند پس از آن خود را تكذيب كند، حدّ مى خورد و زن، همسر وى خواهد بود ولى اگر خويش را تكذيب نكند، زن با وى لعان مى كند و از هم جدا مى شوند».

1362- 46610- (2) اگر مردى به همسرش افترا زند و زن را لعان كند، از هم جدا مى شوند و تا ابد زن براى مرد حلال نمى شود. ولى اگر خويش را تكذيب كند- پيش از آن كه با زن لعان كند- حدّ مى خورد ولى از هم جدا نمى شوند و فرزند، فرزند او خواهد بود.

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب هيجده از ابواب احكام عمومى حدود، روايتى كه مناسب با اين باب است.

باب 16 حكم قذف مشرك بر مسلمان و عكس آن و قذف ديوانه
اشاره

1363- 46611- (1) امام باقر يا امام صادق عليه السلام فرمود: «به هركس كه بر مسلمانى افترا بندد، هشتاد تازيانه زده مى شود- چه يهودى باشد يا مسيحى يا برده».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 827

1364- 46612- (2) عباد بن صهيب گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مسيحى اى كه به مسلمانى افترا زده است و به او گفته: اى زناكار، پرسيدم. حضرت فرمود: هشتاد تازيانه براى حقّ مسلمان و هشتاد تازيانه به استثناى يك تازيانه براى حرمت اسلام مى خورد و سرش تراشيده مى شود و او را در ميان هم كيشانش مى گردانند تا ديگران بترسند و چنين نكنند».

1365- 46613- (3) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «اگر مشركى بر مسلمانى افترا زند، حدّ مى خورد سر و ريشش تراشيده مى شود و او را در ميان هم كيشانش مى گردانند و كيفر مى بيند، تا پندى براى ديگر مشركان باشد».

1366- 46614- (4) پدرم گويد: «يهودى و مسيحى و مجوسى، هر زمان كه بر مسلمانى افترا زنند، حدّ بر آنان ثابت است».

1367- 46615- (5) سماعه گويد: «از او [/ امام صادق عليه السلام] دربارۀ يهودى و مسيحى اى كه به رفيق خود افترا مى زند- كيشى، كيشى ديگر را- و نيز مجوسى اى كه بر مسلمانى افترا مى زند، پرسيدم. حضرت فرمود: حدّ مى خورد».

متن حديث در تهذيب. يونس گويد: «از او پرسيدم ...» و مانند روايت قبلى را ذكر كرده است؛ تنها گفته است: «صاحب يك كيش بر كيش ديگر».

1368- 46616- (6) اگر كافر ذمّى بر مسلمان افترا بندد، دو حدّ مى خورد؛ حدّى براى افترا و حدّ ديگرى براى حرمت اسلام.

ولى اگر مرد مسلمان بر كافر ذمّى افترا زند، تازيانه نمى خورد.

1369- 46617- (7) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «اگر مسلمانى بر زن مشركى كه شوهرش يا پسرش مسلمان است افترا زند يا بر مرد مشركى كه فرزند مسلمان دارد، افترا زند و مسلمان در طلب اجراى حدّ برخيزد، افترا زننده، حدّ افترا مى خورد».

1370- 46618- (8) اسماعيل بن فضل گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ افترا بر اهل ذمّه و اهل كتاب پرسيدم كه:

آيا مسلمان با افترا بر آنان تازيانه مى خورد؟ حضرت فرمود: نه؛ ولى تعزير مى شود».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 829

1371- 46619- (9) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «اگر برخى از اهل كتاب، برخى ديگر را قذف كند، قذف كننده به خاطر قذف شده حدّ مى خورد. منظور صورتى است كه اين شكايت را نزد امام ببرد- چه از اهل مذهبش باشد يا از ديگر مشركان و حضرت فرمود: حدود بر اهل هر دينى براى آنچه حلال بشمرند [و حرام باشد] اجرا مى شود».

1372- 46620- (10) ابوبكر حضرمى گويد: «به امام باقر عليه السلام گفتم: فدايت شوم! شما دربارۀ مردى كه بعضى از عرب جاهل را قذف كند، چه مى گوييد؟ حضرت فرمود: حدّ مى خورد. [چون] اين [افترا] بر رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد مى شود».

1373- 46621- (11) ابوبكر حضرمى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه بر مردى از عرب جاهلى افترا بندد، پرسيدم. حضرت فرمود: حدّ بر او زده مى شود. پرسيدم: حدّ مى خورد؟ حضرت فرمود: آرى. [چون] اين [افترا] بر رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد مى شود».

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب بيست و سه از ابواب جهاد

با نفس، روايتى كه بر اين باب دلالت دارد.

و در روايات باب ده از ابواب احكام عمومى حدود، روايتى كه مناسب با اين باب است.

و همچنين در روايات باب يازده و نيز در روايت سى و پنج از باب يكم حدّ قاذف از ابواب حدّ قذف، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «حدّ يهودى و مسيحى و برده در شراب و افترا يكى است» و ديگر روايات باب را بنگر؛ چرا كه مناسبت با مقام دارد.

و در روايات باب پنجم، روايتى كه مناسب باب است؛ مراجعه كنيد.

باب 17 حكم تقاذف دو نفر

1374- 46622- (1) عبدالله بن سنان گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ دو مردى كه هر كدام بر ديگرى افترا بسته است، پرسيدم. حضرت فرمود: از هر دو، حدّ برداشته مى شود و هردو تعزير مى شوند».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 831

1375- 46623- (2) ابو ولّاد حنّاط گويد: «شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: دو نفر را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند كه هر كدام از آنان رفيقش را به زنا در حسب و نسب قذف كرده بود. حضرت حدّ را از هر دو بازداشت و هر دو را تعزير كرد».

همين روايت در من لا يحضره الفقيه. از ابو ولّاد حنّاط روايت شده كه: «امام صادق عليه السلام فرمود: نزد اميرالمؤمنين عليه السلام .. و مانند روايت قبلى را ذكر كرده است؛ تنها گفته: «به زنا» را انداخته است».

و ظاهرا صحيح همان است كه در من لا يحضره الفقيه نقل شده است؛ نه آنچه در تهذيب و كافى است.

1376- 46624- (3) از امام جعفر صادق عليه السلام دربارۀ دو مردى كه هر كدام رفيقش را قذف مى كند، سؤال

شد.

حضرت فرمود: «دو مرد را كه هر كدام از آنان رفيقش را قذف كرده بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند.

حضرت از هر دو، حدّ را منع و هر دو را با هم تعزير كرد».

1377- 46625- (4) و آن زمان كه دو نفر يكديگر را قذف كنند، تازيانه مى خورند.

باب 18 حكم سبّ [دشنام]
اشاره

1378- 46626- (1) عبدالرحمن بن ابى عبدالله گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه مردى را دشنام داده- بى آن كه با قذفى به او كنايه زند- پرسيدم: آيا تازيانه زده مى شود؟ حضرت فرمود: بر او تعزير است».

1379- 46627- (2) امام باقر عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام در مورد هجو كردن در شعر، حكم داد كه تعزير ثابت است».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 833

1380- 46628- (3) امام باقر عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام پيوسته در مورد هجو كردن در شعر، تعزير مى كرد و حدّ نمى زد؛ مگر در افتراى صريح به اين شكل كه بگويد: اى زناكار يا اى پسر زن زناكار يا تو براى پدرت نيستى».

1381- 46629- (4) امام صادق عليه السلام از پدرشان روايت كرده اند كه: «اميرالمؤمنين عليه السلام در كنايه زدن حدّ نمى زد تا آن كه افتراى صريح كند؛ مانند: اى زناكار يا اى پسر مادر زناكار يا تو براى پدرت نيستى».

1382- 46630- (5) در روايت وصيت پيامبر صلى الله عليه و آله به على عليه السلام است كه: «حضرت رسول فرمود: اى على، بر زناكار مهر نيست و در كنايه زدن، حدّ نيست و در حدّ، شفاعت و وساطت نيست».

1383- 46631- (6) ابوحنيفه گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه به ديگرى گفت: اى فاسق، پرسيدم.

حضرت فرمود: حدّى بر

وى نيست و تعزير مى شود».

1384- 46632- (7) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ مردى كه به مردى دشنام مى دهد يا از روى كنايه او را قذف مى كند، مثل اين كه به او مى گويد: اى خوك، يا اى خر يا اى فاسق يا اى فاجر يا اى پليد يا مشابه اين؛ يا در كنايه زدن مى گويد: تو [در خواب] با مادرت يا با خواهرت محتلم شده اى يا مشابه اين، حضرت فرمود: «در همۀ اينها ادب كردن است و او را به حدّ نمى رساند».

1385- 46633- (8) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر مردى به مرد ديگرى بگويد: تو پليدى و تو خوكى، در اين حدّ نيست ولى در آن پند دادن و مقدارى كيفر است».

1386- 46634- (9) امام صادق عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ مردى كه ديگرى را فرزند ديوانه خوانده بود و آن ديگرى نيز به وى گفته بود: تو فرزند ديوانه اى، قضاوت كرد و دستور داد كه اولى رفيقش را بيست تازيانه بزند و به او فرمود: بدان كه او نيز مشابه همين بيست تازيانه را استحقاق دارد و چون او را تازيانه زد، تازيانه را به آن كس كه تازيانه خورده بود، داد. او هم بيست تازيانه زد و اين به عنوان كيفرى بود تا اين دو را باز دارد».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 835

1387- 46635- (10) امام جعفر صادق عليه السلام از پدرشان دربارۀ مردى كه به مردى بگويد: اى شرابخوار، اى خورندۀ خوك، روايت كرده كه فرمود: «حدّى بر او نيست ولى چند تازيانه زده مى شود».

1388- 46636- (11) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ مردى كه به مردى مى گويد: اى

خورندۀ گوشت خوك و اى شرابخوار، فرمود: «بر او تعزير است، نه حدّ».

1389- 46637- (12) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «هر كس كه به برادر مسلمانش بگويد: اى پسر مسيحى يا اى پسر مجوسى يا تو مرد بدى هستى و پدر و مادرش هر دو مجوسى يا مسيحى باشند، او را براى عزت اسلام بزنيد».

1390- 46638- (13) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «اگر مردى به مردى بگويد: اى يهودى، او را بيست تازيانه بزنيد و اگر بگويد: اى زن صفت، او را بيست تازيانه بزنيد».

1391- 46639- (14) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «هر كس كه به برادر مسلمانش بگويد: اى فاجر، اى كافر يا اى پليد يا اى فاسق يا اى منافق يا اى خر، او را سى و نه تازيانه بزنيد».

1392- 46640- (15) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ مردى كه به مرد ديگرى مى گويد: اى خوك يا اى خر، فرمود:

«بر او تعزير است».

1393- 46641- (16) مردى را كه به مردى گفت: اى كسى كه مالك مادرش است، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند.

حضرت او را تعزير كرد و حدّ بر او نزد.

1394- 46642- (17) مردى را كه به مردى گفت تو به حرام با همسرت آميزش مى كنى، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت او را تعزير كرد و حدّ بر او جارى نكرد.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 837

1395- 46643- (18) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «هر كس مردى را از پدرش نفى كند، حدّ قذف كننده را مى خورد و اگر او را از نسب قبيله اش نفى كند، تأديب مى شود».

1396- 46644- (19) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «هر كس به رفيقش بگويد:

پدر براى تو نيست و مادر براى تو نيست، مقدارى صدقه بدهد و هر كس كه بگويد: نه؛ به پدرم سوگند! بايد بگويد: گواهى مى دهم كه جز خدا، خدايى نيست؛ چرا كه اين جمله، كفارۀ گفتۀ اوست».

1397- 46645- (20) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «هر مردى كه به برادرش بگويد: اى كافر، با اين گفته يكى از آن دو كافر خواهد بود».

ارجاعات
گذشت:

در باب بيست و دوم از ابواب جهاد با نفس، روايتى كه مناسب با اين مقام است.

مى آيد:

در باب بيست و دوم از ابواب حدّ قذف، روايتى كه مناسب با اين باب است.

باب 19 حقّ مقذوف در بخشيدن قاذف
اشاره

1398- 46646- (1) محمد بن مسلم گويد: «از امام [/ باقر عليه السلام] دربارۀ مردى كه همسرش را قذف مى كند، پرسيدم. حضرت فرمود: تازيانه مى خورد. گفتم: نظر شما چيست اگر همسرش او را عفو كند؟ حضرت فرمود: نه [عفو نكند] و پسنديده نيست».

محمد بن الحسن [/ شيخ طوسى رحمه الله] در تهذيب گويد: «اين روايت هيچ منافاتى با روايت سماعه كه مشتمل بر جواز عفو بود، ندارد؛ چون اين روايت حمل مى شود به صورتى كه زن حقّ عفو ندارد، پس از آن كه جريان را پيش حاكم برد و حاكم از اين قذف مطلع شده است، تنها عفو حقّ زن است- پيش از اين- آن گونه كه در آينده به خواست خدا توضيح مى دهيم».

1399- 46647- (2) اگر مردى همسرش را قذف كند، همسرش نمى تواند او را عفو كند.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 839

1400- 46648- (3) سماعة بن مهران گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه به مردى تهمت زده است و آن مرد او را عفو كرد ولى پس از آن مى خواهد او را تازيانه بزند، پرسيدم. حضرت فرمود: پس از عفو، ديگر حقّ تازيانه زدن ندارد».

1401- 46649- (4) امام كاظم عليه السلام در روايتى فرمود: «كسى كه از تهمت زننده عفو كرده، حقّ رجوع به حدّ را ندارد».

ارجاعات
گذشت:

در باب چهارده از ابواب احكام عمومى حدود، روايتى كه تهمت زده شده مى تواند از حقّ خودش و حقّ كسى كه ولىّ اوست، عفو كند.

و در روايت دوازده از همين باب، اين گفته كه: «مردى ديگرى را به زنا متهم مى كند. آن شخص او را عفو و حلال مى كند ولى بعد نظرش تغيير

مى كند و مى خواهد او را نزد قاضى ببرد و تازيانه بزند.

حضرت فرمود: پس از عفو، ديگر حدّى ندارد ... ملاحظه كنيد».

و در روايت بيست و هشتم از باب يكم از ابواب حدّ قاذف، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر آزادى، بنده اى را قذف كند و مادر آن بنده مسلمان و در دارالهجره باشد و حقّ خودش را طلب كند، آن آزاد تازيانه مى خورد ولى اگر طلب نكند، چيزى بر آزاد نيست».

مى آيد:

در باب بعدى مناسب اين باب، ملاحظه كنيد.

باب 20 عدم سقوط حدّ قذف، با عفو بعضى از وارثان
اشاره

1402- 46650- (1) عمار ساباطى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: اگر مردى به مردى بگويد: اى پسر زن بد كاره؛ و منظورش زناست و آن كس كه قذف شده، برادرى تنى دارد و يكى از اين دو، از قذف كننده گذشت كرده ولى ديگرى مى خواهد وى را نزد حاكم ببرد و او را تازيانه بزند، آيا مى تواند چنين كند؟ حضرت فرمود: آيا مادر او همان مادر كسى نيست كه عفو كرده است؟ گفتم: آرى. آن گاه حضرت فرمود: عفو در اختيار هر دو اين هاست. اگر مادرشان مرده است، اختيار عفو با هر دو است ولى اگر مادر زنده است، اختيار عفو با مادر است».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 841

ارجاعات
گذشت:

در روايت يكم از باب بيست و سوم از ابواب احكام عمومى حدود، اين گفته كه: «مردى، مردى را قذف كرد و مرد قذف شده دو برادر دارد. اگر يكى از آن عفو كند، ديگرى مى تواند كه حقّ خويش را طلب كند؛ چرا كه آن مادر، مادر هر دو اين هاست و عفو براى هر دو است.

و در باب پيشين، رواياتى كه مناسب اين باب است.

باب 21 حكم كسى كه به نسب فرزندى اقرار و سپس آن را انكار كند
اشاره

1403- 46651- (1) امام صادق عليه السلام بيان داشت: «اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: هر كس كه به فرزندى اقرار كند [/ او را بپذيرد] سپس او را نفى كند [/ او را فرزند خود نداند] حدّ مى خورد و فرزند از اوست».

1404- 46652- (2) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «اگر به فرزندش اعتراف كند پس از آن او را از خود نداند، حدّ بر او جارى مى شود و پرداخت مهر بر او واجب است».

1405- 46653- (3) علاء بن فضيل گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: مردى فرزندش را از خود نداند، در حالى كه قبلا بدان اعتراف داشته است. حضرت فرمود: اگر فرزند از مادر آزادى است، پنجاه تازيانه يعنى حدّ برده را مى خورد ولى اگر از كنيزى است، چيزى بر او نيست».

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب هيجده از ابواب احكام اولاد، روايتى كه مناسب اين باب است؛ مراجعه كنيد.

باب 22 حكم كسى كه به ديگرى بگويد: با مادرت محتلم شدم
اشاره

1406- 46654- (1) سماعه گويد: « [امام صادق عليه السلام] فرمود: مردى در زمان اميرالمؤمنين عليه السلام به مردى گفت: من با مادرت محتلم شدم. آن مرد وى را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام برد و گفت: اين بر مادرم افترا بسته است.

حضرت به او فرمود: چه چيزى به تو گفته است؟ او گفت: گفته است كه با مادرم محتلم شده است.

اميرالمؤمنين عليه السلام به او گفت: عدالت اين است اگر بخواهى او را در برابر خورشيد برايت ايستاده نگه مى دارم، تو سايه او را تازيانه بزن؛ چرا كه خواب مثل سايه است ولى او را خواهيم زد تا ديگر بار مسلمانان را آزار ندهد» و در روايت ديگرى است كه: «او را [به شكلى] دردآور زد».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 843

1407- 46655- (2) امام صادق عليه السلام فرمود: «مردى، مردى را در زمان اميرالمؤمنين عليه السلام ديد و گفت: اين بر من افترا بسته است. حضرت فرمود: چه چيزى به تو گفته است؟ او گفت: گفته است با مادر ديگرى «1» محتلم شده است. حضرت فرمود: عدالت اين است كه اگر بخواهى، سايه اش را تازيانه بزنى؛ چرا كه خواب مثل سايه است. ولى ما او را [به شكلى] دردآور مى زنيم تا آن كه مسلمانان را آزار ندهد. آن گاه حضرت او را [به شكلى] دردآور زد».

1408- 46656- (3) روايت شده است كه: «مردى به ديگرى گفت: ديشب در خواب با مادرت محتلم شدم. آن شخص عليه گوينده به اميرالمؤمنين عليه السلام شكايت برد و خواست تا حدّ بر وى

جارى شود.

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: اگر بخواهى، سايه اش را مى توانى بزنى ولى من او را خوب ادب مى كنم تا بعدا مجددا مسلمانان را آزار ندهد. سپس حضرت او را به عنوان تعزير دردآور زد».

1409- 46657- (4) روايت شده است كه: «مردى، مردى را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آورد و گفت: اى اميرالمؤمنين، اين گفته است كه با مادرم محتلم شده است. حضرت فرمود: خواب به منزلۀ سايه است؛ اگر بخواهى برايت سايه اش را مى زنم. سپس امام عليه السلام فرمود: ولى من او را ادب مى كنم تا مجددا مسلمانان را آزار ندهد».

1410- 46658- (5) روايت شده است كه: «اميرالمؤمنين عليه السلام فردى را كه به ديگرى گفته بود: من با مادرت ديشب محتلم شدم، تعزير كرد».

1411- 46659- (6) امام جعفر صادق عليه السلام از پدرشان عليه السلام از جدّشان عليه السلام روايت كرده اند كه: «مردى نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمد و گفت: ديشب در خواب ديدم كه گويا با مادرم آميزش مى كنم. امام فرمود:

اميرالمؤمنين عليه السلام او را در برابر خورشيد نگاه داشت و فرمود: سايه اش را با شمشير بزنيد. سپس فرمود:

اين حدّ تو بود».

ارجاعات
گذشت:

در روايت هفت از باب هيجده، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «يا در شكل كنايه بگويد من با مادرت يا خواهرت محتلم شدم يا مانند آن، در همۀ اينها ادب كردن است ولى به حدّ نرساند».

______________________________

(1). اين تعبير از آن روست كه از دو مرد در روايت ياد مى شود. يك مرد به مرد ديگر افترا مى زند، افترا زننده مى گويد با مادر آن مرد (مرد ديگر) در خواب آميزش كرده و محتلم شده است.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 845

باب 23 حكم وجوب قتل ناصبى و دشنام دهندۀ پيامبر صلى الله عليه و آله يا امامان يا ساير پيامبران صلى الله عليه و آله ...
اشاره

1412- 46660- (1) حسن بن على الوشّاء گويد: «از امام رضا عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: مردى در زمان امام جعفر صادق عليه السلام رسول خدا صلى الله عليه و آله را دشنام داد. او را نزد والى مدينه آوردند. مردم همه جمع شدند. امام صادق عليه السلام هم در حالى كه تازه از مريضى بهبودى يافته بود و بر تنش عبايى گل رنگ بود، نزد عامل مدينه آمد. او امام را در صدر مجلس جاى داد و از امام براى تكيه زدن [بر مسند خودش] اجازه گرفت و به حاضران گفت: نظر شما چيست؟ عبدالله بن حسن و حسن بن زيد و ديگران به او گفتند:

نظر ما اين است كه زبانش بريده شود. عامل مدينه توجهى به ربيعة الراى و ياران وى كرد و گفت:

نظر شما چيست؟ او گفت: ادب مى شود. امام صادق عليه السلام به او فرمود: سبحان الله! بين رسول خدا و يارانش فرقى نيست؟»

1413- 46661- (2) على بن جعفر گويد: «برادرم امام موسى كاظم عليه السلام فرمود: من بالاى سر پدرم ايستاده بودم كه فرستادۀ زياد بن عبيدالله حارثى- والى

مدينه- نزد ايشان آمد و گفت: امير مدينه مى گويد كه شما نزد وى برويد. پدرم عذرى آورد. فرستاده مجددا نزد پدرم آمد و به ايشان گفت: دستور داده ام كه درِ كاخ را براى شان باز كنند؛ چرا كه اين در، نزديك تر است. امام كاظم عليه السلام فرمود: پدرم برخاست و بر من تكيه كرد و بر والى مدينه وارد شدند؛ در حالى كه والى همۀ فقيهان مدينه را جمع كرده بود و در جلويش نامه اى بود كه در آن نامه شهادت داده بودند كه مردى از اهالى وادى القرى از پيامبر صلى الله عليه و آله به بد ياد كرده است. والى مدينه به پدرم گفت: اى ابا عبدالله، به اين نامه نگاه كنيد. حضرت فرمود: ببينم اينان چه مى گويند؟ والى مدينه متوجه فقيهان شد و گفت: شما چه گفتيد؟ گفتند: گفتيم تأديب مى شود، زده مى شود، تعزير و زندانى مى شود. امام كاظم عليه السلام بيان داشت: پدرم به آنان فرمود: نظر شما چيست؟ اگر از يكى از ياران پيامبر صلى الله عليه و آله اين گونه كه دربارۀ پيامبر صلى الله عليه و آله گفته، ياد كرده بود چه حكمى داشت؟ گفتند:

همين حكم را داشت. پدرم فرمود: سبحان الله! بين پيامبر صلى الله عليه و آله و يكى از يارانش تفاوتى نيست.

والى مدينه گفت: اى ابا عبدالله، اگر اينان منظور ما بودند، ما كس پى شما نمى فرستاديم. امام صادق عليه السلام فرمود: پدرم به من خبر داد كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: مردم نسبت به من رويۀ يكسانى دارند.

هر كس كه شنيد كسى مرا به بد ياد مى كند، بر او واجب است

كه دشنام دهندۀ مرا بكشد و بر حاكم نيز واجب است كه اگر كسى را كه از من بدگويى مى كند نزد او بردند، او را بكشد. زياد بن عبيد الله (والى مدينه) گفت: اين مرد را بيرون ببريد و او را به حكم امام صادق عليه السلام بكشيد».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 847

1414- 46662- (3) محمد بن مسلم گويد: «امام باقر عليه السلام فرمود: مردى از هذيل، پيوسته رسول خدا صلى الله عليه و آله را دشنام مى داد. اين خبر به پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: چه كسى به حساب اين شخص مى رسد؟ دو نفر از انصار برخاستند و گفتند: ما اى رسول خدا. آن دو به راه افتادند تا به منطقۀ عربه رسيدند. دربارۀ آن مرد پرسيدند. او به سوى گوسفندانش مى رفت. اين دو نفر در حالى كه آن مرد از خانواده جدا شده بود و هنوز به گوسفندانش نرسيده بود به او رسيدند. به او سلام ندادند. او گفت: شما دو نفر كيستيد و اسم شما چيست؟ اين دو به او گفتند: تو فلان كس پسر فلان كس هستى؟ گفت: آرى. آن دو از اسب پياده شدند و گردن آن مرد را زدند. محمد بن مسلم گويد: از امام باقر عليه السلام پرسيدم: نظر شما چيست؟

اگر مردى امروز نيز پيامبر صلى الله عليه و آله را دشنام دهد، آيا كشته مى شود؟ حضرت فرمود: اگر برخويش نمى ترسى، او را بكش».

1415- 46663- (4) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «هر كس به پيامبرى دشنام دهد، كشته مى شود و هر كس كه يار پيامبرى

را دشنام دهد، تازيانه مى خورد».

1416- 46664- (5) امام باقر عليه السلام فرمود: «هر كس پيامبر صلى الله عليه و آله را دشنام دهد، بايد كشته شود و توبه داده نمى شود.

[توبۀ او پذيرفته نيست]».

1417- 46665- (6) امام صادق جعفر بن محمد عليه السلام فرمود: «هر كس كه از پيامبر صلى الله عليه و آله بد گويى كند، كسى كه به او نزديك تر است او را بكشد و اگر او نكشت، نفر بعدى كه نزديك تر است و همين طور. از امام سؤال شد: آيا پيش از آن كه او را نزد والى ببرند؟ حضرت فرمود: آرى. اين كار را مسلمانان- اگر ايمن از واليان بر خويش باشند- مى كنند».

1418- 46666- (7) اميرالمؤمنين على عليه السلام به رفاعه نوشت: «كسى كه عيبجويى از پيامبرى كرد، به او مهلت مده».

1419- 46667- (8) روايت شده كه: «هر كس سرور [ما]، حضرت محمد صلى الله عليه و آله يا يكى از اهل بيت پاكش عليهم السلام را به بدى يا به گونه اى كه شايستۀ آنان نيست يا به طعن و كنايه ياد كند، واجب است كشته شود».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 849

1420- 46668- (9) مطر بن ارقم گويد: «شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: والى عبدالعزيز بن عمر، كس نزد من فرستاد. من نزد وى رفتم. در جلوى او دو مرد بود كه يكى از آن دو از رفيقش بد گويى كرده و صورت وى را خراش داده بود. والى پرسيد: اى ابوعبدالله، نظر شما دربارۀ اين دو مرد چيست؟ پرسيدم: اين دو چه گفته اند؟ والى گفت: يكى از اين دو گفته است: رسول خدا صلى الله عليه و آله فضيلتى

بر بنى اميه در حسب و شرافت ندارد و ديگرى گفته است: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بر همۀ مردم در هر زمان فضيلت و برترى دارد و آن كه رسول خدا صلى الله عليه و آله را يارى مى كرده، خشم كرده و با صورت ديگرى آن كرده كه مى بينى. آيا بر او چيزى هست؟ من به او گفتم: من گمان دارم كه تو از كسانى كه در اطرافت هستند، پرسيده اى و آنان نيز به تو گفته اند. والى گفت: تو را سوگند مى دهم كه بگويى. به او گفتم: شايسته است كسى كه گفته است در فضيلت و برترى كسى مانند رسول خداست، كشته شود و زنده گذاشته نشود. امام فرمود:

والى گفت: آيا مگر حسب يكى نيست؟ گفتم: حسب كه نسب نيست. آيا نمى بينى اگر تو به مردى از اين نوع مردم مهمان شوى و از تو پذيرايى كند و به او بگويى كه اين حسب و شرف است، درست است؟ والى پرسيد: آيا نسب يكى نيست؟ گفتم: اگر نسب اين دو، تا آدم عليه السلام برود، نسب يكى است. در نسب رسول خدا صلى الله عليه و آله شرك و ستم آميخته نشده است. پس از آن، والى دستور داد و او كشته شد».

1421- 46669- (10) هشام بن سالم گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: نظر شما دربارۀ مردى كه به اميرالمؤمنين عليه السلام بسيار دشنام مى دهد، چيست؟ هشام گويد: حضرت به من فرمود: به خدا سوگند! اگر تو اين مساله را به هر بى گناهى نكشانى، خونش حلال است. هشام گويد: پرسيدم: نظر شما دربارۀ مردى كه ما را آزار مى دهد، چيست؟

هشام گويد: حضرت فرمود: دربارۀ چه؟ گفتم: دربارۀ شما ما را با ياد كرد از شما آزار مى دهد. هشام گويد: حضرت فرمود: آيا بهره اى در ارتباط با اميرالمؤمنين عليه السلام دارد؟ به امام گفتم: او چنين مى گويد و اظهار مى كند. حضرت فرمود: متعرّض او مشو».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 851

1422- 46670- (11) هشام بن سالم گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: نظر شما دربارۀ مردى كه اميرالمؤمنين على عليه السلام را دشنام مى دهد، چيست؟ حضرت فرمود: به خدا سوگند! اگر به بى گناه نكشد، خونش حلال است.

گفتم: چه چيزى به بى گناهى كشيده مى شود؟ فرمود: مؤمن در عوض كافرى كشته مى شود».

1423- 46671- (12) عبدالله بن سليمان عامرى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: نظر شما دربارۀ مردى كه از او شنيده ام كه اميرالمؤمنين عليه السلام را دشنام مى دهد و از او بيزارى مى جويد، چيست؟ عبدالله بن سليمان گويد: امام به من فرمود: به خدا سوگند! خونش حلال است و هزار نفر از آنان برابر با يك نفر از شما نيست. او را واگذار و متعرّض او مشو؛ مگر اين كه جانت در امان باشد».

1424- 46672- (13) على بن حديد مدائنى گويد: «شنيدم كسى از امام ابوالحسن اول يعنى امام كاظم عليه السلام پرسيد و گفت: من از محمد بن بشير شنيدم كه مى گويد: تو موسى بن جعفر و اين كه امام ما و حجت بين ما و خداى مان باشد، نيستى. على بن حديد گويد: امام موسى بن جعفر عليه السلام سه مرتبه فرمود: خدا او را لعنت كند! خداوند گرماى آتش را به او بچشاند! خداوند او را به بدترين شكل بكشد! به

امام گفتم: فدايت شوم! هم اكنون كه اين سخن را از او شنيده ام، آيا خونش بر من حلال است، خونش بر من مباح است، آن گونه كه خون دشنام دهندۀ رسول خدا و امام مباح است؟ حضرت فرمود: آرى. به خدا سوگند! خونش حلال است و خداوند خون وى را براى تو و هر كس كه اين جمله را از او شنيده است، مباح كرده است. گفتم: آيا اين شخص دشنام دهندۀ شما نيست؟ حضرت فرمود: اين شخص دشنام دهندۀ خدا و دشنام دهندۀ رسول خدا و دشنام دهندۀ پدرانم و دشنام دهندۀ من است و كدام دشنام است كه كوتاه تر از اين و اين گفته، بالاتر از آن نباشد! گفتم: نظر شما چيست؟ اگر او نزد من آيد و من بيم از اين كه با اين كار به شخص بى گناهى آسيب برسانم نداشته باشم و نكشم، چه گناهى بر من است؟ حضرت فرمود: گناه وى چند برابر- بدون آن كه از گناه او كاسته شود- بر تو خواهد بود. آيا نمى دانى كه برترين شهيدان در روز قيامت كسى است كه خدا و رسول او را در غيابش يارى و از خدا و رسولش صلى الله عليه و آله دفاع كند»؟

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 853

1425- 46673- (14) داود بن فرقد گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شما دربارۀ كشتن ناصبى چه مى گوييد؟ حضرت فرمود: او خونش حلال است. ولى من بر خود تو مى ترسم. اگر بتوانى كه ديوارى را بر او برگردانى [خراب كنى] يا او را در آبى غرق كنى تا نتواند عليه تو به آن كار شهادت دهد، بكن. پرسيدم:

نظر شما دربارۀ اموالش چيست؟ حضرت فرمود: هر چقدر كه بتوانى، از بين ببر».

1426- 46674- (15) از امام جعفر صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه بدگويى اميرالمؤمنين على عليه السلام را مى كرد، سؤال شد.

حضرت فرمود: «اين شخص سزاوار است كه يك روز را هم زنده نماند و هركس كه به امام دشنام دهد، كشته مى شود- آن گونه كه پيامبر صلى الله عليه و آله را دشنام دهد».

1427- 46675- (16) امام باقر عليه السلام فرمود: «هر كس در مجلسى بنشيند كه به امامى از امامان در آن مجلس دشنام داده مى شود و آن كس بتواند حقّ امام را بگيرد و نگيرد، خداوند لباس خوارى را در دنيا بر او مى پوشاند و در آخرت وى را عذاب خواهد كرد و نعمت شايسته اى كه از جهت معرفت ما به او داده است، از او مى گيرد».

1428- 46676- (17) مرازم گويد: «آن زمان كه حضرت صادق عليه السلام از نزد ابوجعفر منصور از حيره بيرون آمد، با ايشان همراه بوديم. همان ساعت كه اجازۀ خروج به حضرت داده شد، حضرت خارج شد و در اول شب به منطقۀ سالحين رسيد. در همان اول شب، يكى از ماموران ماليات كه در سالحين بود، راه را بر حضرت بست و به حضرت گفت: شما را رها نمى كنم كه برويد. حضرت به او اصرار كرد و از او خواست ولى او امتناع ورزيد و من و مصادف با حضرت بوديم. مصادف به حضرت گفت: فدايت شوم! اين سگى است كه شما را آزار مى دهد و مى ترسم شما را برگرداند و من نمى دانم كه كار ابوجعفر و من و مرازم چه مى شود! آيا به

ما اجازه مى دهيد كه گردن وى را بزنيم و پس از آن او را در نهر بيندازيم؟

حضرت فرمود: دست نگه دار اى مصادف و همچنان حضرت از او در خواست مى كرد تا آن كه بيشتر شب سپرى شد. پس از آن مامور به حضرت اجازه داد و حضرت راه افتاد. آن گاه حضرت فرمود: اى مرازم، اين بهتر است يا آنچه شما دو نفر مى گفتيد؟ گفتم: فدايت شوم! اين بهتر است. حضرت فرمود:

مرد از خوارى كوچك بيرون مى آيد ولى اين، او را در خوارى بزرگ وارد مى سازد».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 855

ارجاعات
مى آيد:

در روايات باب يكم از ابواب حدّ محارب، روايتى كه مناسب اين باب است.

و در روايت يازده از باب هشتم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «كشتن احدى از ناصبى ها و كفار در دارتقيه جايز نيست؛ مگر قاتلى يا كسى كه در راه فساد تلاش مى كند و آن، زمانى است كه تو بر خويش و يارانت نترسى».

و در روايات باب دهم، چيزى كه مناسب اين مفاد است.

و در روايت يكم از باب چهارم از ابواب قصاص عضو، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «هر كس كه امامى را انكار كند، از خدا بيزارى جسته است و خداوند از او و دينش بيزار است. او كافر مرتد از اسلام است؛ چرا كه امام از خداست و دين او دين خداست و هر كس كه از دين خدا بيزارى جويد، كافر و خونش در آن حال مباح است؛ مگر اين كه به سوى خداوند عز و جل از آنچه گفته است، توبه كند».

باب 24 عدم حدّ بر كسى كه بدون قصد، قذف را مرتكب شود

1429- 46677- (1) على بن عطيه گويد: «نزد امام صادق عليه السلام بودم كه مردى از حضرت دربارۀ كسى كه چيزى از او بر اساس خشم سرزند، پرسيد كه: آيا خداوند او را بدان مؤاخذه مى كند؟ حضرت فرمود: خداوند بزرگوارتر از آن است كه راه را بر بنده اش بندد و تنگ گيرد» و در نسخه اى روايت از امام كاظم عليه السلام آمده است و نيز در روايت آمده: «خداوند بزرگوارتر از آن است كه بنده اش در فشار و تنگى قرار گيرد».

1430- 46678- (2) عقبة بن خالد گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه به همسرش گفته است: اى زناكار، پرسيدم. حضرت فرمود: حدّ

مى خورد و پس از تازيانه خوردن، اين دو از هم جدا مى شوند و ديگر آن زن همسرش نخواهد بود. حضرت فرمود: ولى اگر سخنى گفته است كه از بى توجهى سرزده است و مى خواسته كه زن را خشمگين سازد؟ در اين صورت، اين دو از هم جدا نمى شوند».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 857

باب 25 حكم كسى كه بگويد: يكى از اين دو مرد زناكار است

1431- 46679- (1) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ مردى كه در حقّ دو نفر گفته است: يكى از اين دو نفر زناكار است، فرمود: «اگر اين دو با هم هستند، به آن كس گفته مى شود كه منظورت كدامين يك از اين دو است؟ اگر گفت، كه هيچ؛ وگرنه حدّ مى خورد».

باب 26 حكم شوهرى كه به زنش بگويد: تو در زمانى كه مشرك بودى، زنا مى دادى ...

1432- 46680- (1) امام جعفر صادق عليه السلام بيان داشت: «امام باقر عليه السلام فرمود: اگر مردى به همسرش بگويد: تو در زمانى كه مشرك بودى زنا مى دادى، حدّى بر او نيست و اگر به كنيز امّ ولدش بگويد: تو در حالى كه كنيز بودى زنا مى دادى، حدّى بر او نيست».

باب 27 حكم كسى كه مردى را كه در قلمرو كفر و ايمان نمى شناسد، قذف كند

1433- 46681- (1) روايت شده است: «اگر مردى كسى را در دارالكفر قذف كند- در حالى كه او را نمى شناسد- چيزى بر او نيست؛ چرا كه روا نيست در دارالكفر به كسى جز آن كه ايمانش شناخته شده است، خوش بين باشد. ولى اگر مردى را در دارالايمان قذف كند- در حالى كه او را نمى شناسد- بر او حدّ است؛ چرا كه شايسته نيست در دارالايمان جز گمان خوبى به كسى ببرد».

باب 28 حكم دو نفر كه يكديگر را دشنام دهند ...

1434- 46682- (1) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «دو نفر يكديگر را دشنام نمى دهند، جز آن كه پست ترين آنها پيروز مى شود».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 859

فصل ششم: باب هاى حدّ مُسكر
باب 1 حكم شرابخوار و خورندۀ هر نوشيدنى مست كننده
اشاره

1435- 46683- (1) ابوبصير گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: چگونه رسول الله صلى الله عليه و آله مى زدند؟ ابوبصير گويد: حضرت فرمود: پيامبر خدا پيوسته با كفش ها مى زد و هر زمان كه شرابخوارى را مى آوردند، بيشتر مى زد. پس از آن هم مردم پيوسته مى افزودند تا به هشتاد ضربه مى رسيد. اميرالمؤمنين على عليه السلام اين حقيقت را به عمر ياد داد و عمر بدان راضى شد».

1436- 46684- (2) حلبى گويد: «از امام صادق عليه السلام پرسيدم: نظرتان چيست؟ پيامبر صلى الله عليه و آله در مورد شراب چگونه مى زدند؟ حضرت فرمود: پيوسته با كفش ها مى زد و هر زمان كه شرابخوارى را مى آوردند، بيشتر مى زد. پس از آن نيز مردم بيشتر مى زدند تا آن كه بر تعداد هشتاد متوقف مى شد. اين را اميرالمؤمنين عليه السلام به عمر ياد داد».

1437- 46685- (3) در ارشاد شيخ مفيد رحمه الله آمده است: «يكى از اين موارد همان است كه سنّى و شيعه در جريان قدامة بن مظعون كه شرب خمر كرده بود، آورده اند. عمر خواست تا او را حدّ بزند. قدامه به وى گفت:

حدّ بر من واجب نيست؛ چرا كه خداوند متعال مى فرمايد: بر كسانى كه ايمان آورده اند و اعمال صالح انجام داده اند، گناهى در آنچه خورده اند نيست- اگر تقوا پيشه سازند و ايمان بياورند و اعمال صالح انجام دهند «1». عمر حدّ را از او برداشت. اين خبر به اميرالمؤمنين عليه السلام رسيد. وى حركت كرد و نزد عمر رفت و

به عمر فرمود: چرا حدّ را بر قدامه به خاطر شرب خمر اجرا نكرده اى؟ عمرگفت: او اين آيه را بر من خواند و

______________________________

(1). مائده 5/ 93

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 861

عمر آيه را تلاوت كرد. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: قدامه اهل اين آيه نيست و نه كسى كه راه قدامه را در ارتكاب آنچه خداوند حرام كرده، برود؛ به درستى كسانى كه ايمان آورده اند و كارهاى شايسته انجام داده اند، حرامى را حلال نمى شمرند. قدامه را بازگردان و او را از آنچه گفته، توبه بده. اگر توبه كرد، حدّ را بر او جارى ساز و اگر توبه نكرد، او را بكش؛ او از مذهب بيرون رفته است. عمر متنبّه اين حقيقت شد و قدامه از اين خبر آگاه شد و اظهار توبه و بيزارى از گناه كرد و عمر كشته شدن را از وى بازداشت ولى نمى دانست كه چگونه او را حدّ بزند. به اميرالمؤمنين عليه السلام گفت: مرا دربارۀ حدّ قدامة راهنمايى فرما. حضرت فرمود: حدّ او هشتاد است؛ چرا كه شرابخوار زمانى كه شراب بخورد، مست مى شود و چون مست شود، هذيان مى گويد و چون هذيان گويد، افترا مى بندد. لذا عمر او را هشتاد تازيانه زد و در اين ارتباط، فرمودۀ اميرالمؤمنين عليه السلام را پذيرفت».

1438- 46686- (4) عبدالله بن سنان گويد: «امام صادق عليه السلام فرمود: دربارۀ شراب- چه كم بنوشد و چه زياد- حدّ ثابت است. عبدالله بن سنان گويد: پس از آن امام فرمود: قدامة بن مظعون را كه شراب نوشيده بود و بيّنه بر او شهادت داده بود، نزد عمر آوردند. از اميرالمؤمنين عليه السلام پرسيد. حضرت به

او دستور داد كه وى را هشتاد تازيانه بزند. قدامة گفت: اى اميرالمؤمنين، حدّى بر من نيست؛ من اهل اين آيه ام: بر كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند، گناهى در آنچه خورده اند نيست.

«1» حضرت صادق عليه السلام بيان داشت: اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: تو از اهل اين آيه نيستى. غذاى اهل اين آيه حلال است.

آنان جز آنچه خداوند براى شان حلال كرده، نمى خورند و نمى نوشند. آن گاه اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

شرابخوار اگر بنوشد، نمى فهمد كه چه مى خورد و چه مى نوشد. او را هشتاد تازيانه بزنيد».

اين روايت در علل الشرائع. امام صادق عليه السلام فرمود: «قدامة بن مظعون را نزد عمر بن الخطاب آوردند؛ در حالى كه شرب خمر كرده بود ...» و علل الشرائع مشابه روايت پيشين را ذكر كرده است.

همين روايت در تفسير عياشى. از امام صادق عليه السلام مشابه اين حديث را تا اين فرموده كه: «مگر آنچه خداوند براى شان حلال كرده، آورده است». سپس گويد: از ابن سنان از امام صادق عليه السلام مانند اين حديث نقل شده است و در آن افزوده شده كه: «و نمى خورند و نمى آشامند، مگر آنچه خداوند براى اينان حلال كرده است». سپس حضرت فرمود: «شرابخوار زمانى كه شرب خمر كند ...» و آن گاه تفسير عياشى مشابه روايت قبل را ذكر كرده است.

همين روايت در نوادر احمد بن محمد. از ابن سنان از امام صادق عليه السلام در روايتى مانند آن، تا اين فرموده كه: «مگر آنچه خداوند حلال كرده است».

1439- 46687- (5) اسحاق بن عمار گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه يك جرعه شراب خورده است، پرسيدم. حضرت فرمود: هشتاد تازيانه

مى خورد. كم و زياد شراب، حرام است».

______________________________

(1). مائده 5/ 93.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 863

1440- 46688- (6) محمد بن حنفيه از پدرشان على بن ابى طالب عليه السلام روايت كرده اند كه: «رسول خدا صلى الله عليه و آله براى شراب هشتاد تا زد».

1441- 46689- (7) ابن عباس از رسول خدا صلى الله عليه و آله در يك روايت طولانى كه پيامبر خدا به يهود خيبر نوشتند، روايت كرده است كه: «و اما هشتاد؛ پس شرابخوار پس از حرام شدن خمر، هشتاد تازيانه مى خورد».

1442- 46690- (8) امام باقر عليه السلام بيان داشت: «پيوسته اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمود: كه مرد اگر شرب خمر كند، مست مى شود و آن زمان كه مست شود، هذيان گويد و چون هذيان گويد، افترا بندد؛ بنابراين حدّ افترا زننده را بر او بزنيد».

1443- 46691- (9) زراره گويد: «از امام باقر عليه السلام شنيدم و از آنان نيز شنيدم كه مى گويند: اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

زمانى كه مردى شرب خمر مى كند پس مست مى شود، هذيان مى گويد و در آن زمان كه هذيان مى گويد، افترا مى بندد و چون چنين كند، هشتاد تازيانه يعنى حدّ افترا زننده را بر او بزنيد».

1444- 46692- (10) بريد بن معاويه گويد: «شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمايد: در كتاب على عليه السلام است كه شرابخوار هشتاد تا زده مى شود و كسى كه نبيذ [/ شراب كشمش] مى خورد، هشتاد تا زده مى شود».

1445- 46693- (11) ابوبصير از امام باقر و يا امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمودند: «پيوسته اميرالمؤمنين على عليه السلام در مورد شراب انگور و شراب كشمش، آزاد، برده، يهودى و مسيحى را هشتاد تازيانه مى زد.

پرسيدم: چرا

يهودى و نصرانى را؟ حضرت فرمود: آنان حقّ ندارند كه شرب خمر را آشكار كنند، بايد شرب خمرشان در خانه هاى شان باشد».

1446- 46694- (12) همين روايت در علل الشرائع. زراره از امام باقر يا امام صادق عليه السلام مانند همين روايت پيشين را روايت كرده است؛ تنها علل الشرائع اين گفته را انداخته است كه: «پرسيدم يهودى و مسيحى چرا؟ و افزوده است، شنيدم كه امام مى فرمود: هر كس شرب خمر كند، او را تازيانه بزنيد. اگر مجددا شرب خمر كرد، او را تازيانه بزنيد و اگر مجددا شراب خورد، او را در مرحلۀ سوم بكشيد».

1447- 46695- (13) امام باقر عليه السلام فرمود: «اگر از شراب كشمش و شراب انگور مست شود، هشتاد تازيانه مى خورد».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 865

1448- 46696- (14) از امام جعفر صادق عليه السلام از پدرشان از پدران شان عليهم السلام روايت شده كه فرمود: حدّ در شراب، هم در كم و هم در زياد آن است و در مورد مست شدن از نوشيدنى هاى مست كننده به طور يكسان هشتاد تازيانه است و اگر شرابخوار حدّ بخورد و مجددا سه بار شراب بخورد و در هر بار حدّ بخورد، كشته مى شود و كسى كه مست كننده خورده است، اگر خورد و از آن مست نشد [به شكلى] دردآور زده مى شود».

1449- 46697- (15) امام صادق عليه السلام فرمود: «زمانى كه شرابخوارى را نزد پيامبر صلى الله عليه و آله مى آوردند، او را مى زد و اگر براى بار دوم او را مى آوردند، باز او را مى زد. ولى اگر بار سوم او را مى آوردند، او را مى كشت. پرسيدم:

نبيذ [/ شراب كشمش] چه؟ حضرت فرمود: اگر

كسى كه شراب كشمش خورده گرفته شود- در حالى كه مست شده است- هشتاد تازيانه مى خورد. پرسيدم: نظر شما چيست اگر بار دوم او را بگيرند؟

حضرت فرمود: او را مى زنم. پرسيدم: اگر براى بار سوم او را بگيرند؟ حضرت فرمود: كشته مى شود؛ آن گونه كه شرابخوار كشته مى شود. پرسيدم: اگر كسى را كه شراب كشمش خورد و مست نشد بگيرند، آيا تازيانه مى خورد؟ حضرت فرمود: نه».

محمد بن الحسن [/ شيخ طوسى رحمه الله] گويد: «فرقى را كه اين روايت بين نبيذ [/ شراب كشمش] و خمر [شراب انگور] در خود دارد و اين كه در شراب كشمش تازيانه نمى خورد مگر زمانى كه مست شود، اين فرق بر نوعى از تقيه حمل مى شود؛ چرا كه اين راى و نظر برخى از فقيهان اهل سنت است. چون ما در گذشته توضيح داديم كه بين خمر و نبيذ در كم و زيادش و در اين كه موجب حدّ است، فرقى نيست».

1450- 46698- (16) حلبى گويد: «از امام صادق عليه السلام پرسيدم و گفتم: نظر شما چيست اگر كسى كه نبيذ [/ شراب كشمش] نوشيد ولى مست نشده است و دستگير شود، آيا هشتاد تازيانه مى خورد؟ حضرت فرمود: نه؛ و هر مسكرى حرام است». شيخ طوسى رحمه الله گفته است: «وجه اين روايت، همان تقيه است».

1451- 46699- (17) محمد بن مسلم گويد: «از او [/ امام معصوم عليه السلام] دربارۀ شرابخوار پرسيدم. فرمود: اما مردى كه از او لغزشى سر زده است، من او را تعزير مى كنم و اما ديگرى كه هميشه شراب مى خورد، من او را به شدت كيفر مى دهم؛ چرا كه او همۀ محرّمات را حلال مى شمرد

و اگر مردم را با اين كار آزاد بگذارند، همه فاسد مى شوند». شيخ طوسى رحمه الله گويد: «اين روايت شاذ و نادر است و نمى توان بر طبق آن رفتار كرد؛ چون با همۀ روايت ها منافات دارد».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 867

1452- 46700- (18) امام صادق عليه السلام فرمود: «در هر مست كننده اى از نوشيدنى ها همان حدّى كه در شراب است، ثابت است».

1453- 46701- (19) عمر بن يزيد گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمود: در كتاب على عليه السلام است كه شرابخوار و خورندۀ مست كننده، زده مى شود. پرسيدم: چقدر؟ حضرت فرمود: حدّ اين دو، يكى است».

1454- 46702- (20) همان حدّى كه بر شرابخوار است، بر كسى كه هر مست كننده اى را بخورد، ثابت است.

1455- 46703- (21) ابوبصير گويد: «پيوسته اميرالمؤمنين عليه السلام آزاد و برده، يهودى و مسيحى را در مورد شراب انگور و شراب كشمش هشتاد تا مى زد. پرسيدم: چرا يهودى و مسيحى؟ حضرت فرمود: اين در زمانى بود كه شرب خمر را در شهرى از شهرها آشكار سازند؛ چرا كه اينان حقّ ندارند كه شرب خمر را علنى كنند».

1456- 46704- (22) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «آزاد و برده در مورد شراب انگور و شراب كشمش مست كننده، هشتاد تازيانه مى خورند و اين گونه يهودى و مسيحى و مجوسى حدّ برآنان زده مى شود؛ اگر اين را در شهرى از شهرهاى مسلمانان آشكارا انجام دهند. تنها آنان مى توانند در خانه هاى شان شراب بخورند ولى اگر آشكار كنند، براى آن حدّ مى خورند».

1457- 46705- (23) ابوبصير گويد: «امام صادق عليه السلام فرمود: پيوسته اميرالمؤمنين على عليه السلام آزاد و برده، يهودى و مسيحى

را در مورد شراب خوارى هشتاد تازيانه مى زد».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 869

1458- 46706- (24) ابوبصير گويد: « [امام] فرمود: حدّ يهودى و مسيحى و برده در مورد شراب و افترا يكسان است؛ تنها مصالحه اى كه با اهل ذمّه شده، اين است كه آنان اينها را در خانه هاى شان بنوشند.

ابوبصير گويد: و دربارۀ مست و زناكار از او پرسيدم. حضرت فرمود: اين دو با تازيانه برهنه و در ميان دو كتف زده مى شوند و اما حدّ قذف اين است كه روى لباسش به شكل ميانه زده مى شود».

1459- 46707- (25) امام باقر عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام حكم كرد كه يهودى و مسيحى در مورد شراب انگور و شراب كشمش مست كننده هشتاد تازيانه مى خورند- اگر شراب خوارى را در شهرى از شهرهاى مسلمانان آشكارا انجام دهند؛ و همين طور است مجوسى. ولى حضرت اگر در منزل و معبدهاى شان شرب خمر كنند، متعرّض آنان نمى شد؛ مگر اين كه به ميان مسلمانان بيايند».

1460- 46708- (26) امام صادق عليه السلام فرمود: «پيوسته اميرالمؤمنين على عليه السلام يهودى و مسيحى را در مورد شراب انگور و شراب كشمش مست كننده، هشتاد تازيانه مى زدند- البته اگر شرب خمر را در شهرى از شهرها آشكارا انجام مى دادند. ولى اگر شراب را در كنيسه ها و بيعه هاى خود [/ معابدشان] مى خوردند، متعرّض آنان نمى شد تا آن زمان كه به ميان مسلمانان بيايند».

1461- 46709- (27) ابوبكر حضرمى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ بردۀ مملوكى كه آزادى را قذف كرده است، پرسيدم. حضرت فرمود: هشتاد تازيانه زده مى شود. اين از حقوق مسلمانان است ولى آنچه از حقوق خداوند عز و جل است، نيمى از

حدّ بر او زده مى شود. پرسيدم: آنچه از حقوق خداوند عز و جل است، چيست؟

حضرت فرمود: اگر زنا يا شرب خمر كند. اين از حقوقى است كه در آن نيمى از حدّ زده مى شود».

شيخ طوسى رحمه الله در تهذيب گويد: «اين روايت بر خلاف مشهور است و اين روايت نمى تواند با روايات متواترى كه در ارتباط با خوردن شرابخوار و استحقاق هشتاد تازيانه هست، معارضه كند؛ همان رواياتى كه دربارۀ برده ها و آزادها به طور عموم باشد. به علاوه ما رواياتى داريم كه لفظ آن روايات به ويژه برده ها را در بر مى گيرد و مى گويد كه آنان نيز به طور كامل حدّ مى خورند؛ بنابراين شايسته نيست كه مجموع اين روايات را با اين روايت كنار زنيم و به ذهن نزديك است كه راوى، اين روايت را در خصوص زنا شنيده باشد؛ چرا كه زنا از حقوق الهى است و چون حدّ شرابخوار هم از حقوق الهى است، روايت را در مورد شرابخوار نيز جارى ساخته است. ولى تطبيق و حمل، شايسته نيست؛ چرا كه محال نيست كه زناكار- از بردگان- نيمى از حدّ ولى شرابخوار به طور كامل حدّ بخورد؛ گرچه حكم هر دو از حقوق خداوند عز و جل است. ديگر اين كه محتمل است وجه جارى در اين روايت همان توجيهى باشد كه ما در روايت اول قبلا آورديم (منظور روايتى است كه ما بعدا ذكر مى كنيم) و آن وجه تقيه است؛ چرا كه اين روايت مطابق با فتاوى برخى از اهل سنت است».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 871

1462- 46710- (28) حمّاد بن عثمان گويد: «از امام صادق عليه السلام پرسيدم كه:

تعزير چه اندازه است؟ حضرت فرمود:

كمتر از حدّ. حمّاد گويد: پرسيدم: كم تر از هشتاد؟ حضرت فرمود: نه، ولى كم تر از چهل؛ چرا كه چهل، حدّ برده است. حمّاد گويد: پرسيدم: تعزير چقدر است؟ حضرت بيان داشت: اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: به اندازه اى كه والى، گناه و توان بدنى مرد را تشخيص دهد» و اين روايت مجددا از كافى و علل الشرائع، در باب نوزدهم از ابواب حدّ محارب خواهد آمد.

شيخ طوسى رحمه الله در تهذيب گويد: «اولين اشكالى كه در اين روايت است اين كه، در ظاهر اين روايت نيامده كه حدّ برده كه چهل است تنها در شراب خوارى وى است و اگر در ظاهر روايت چنين چيزى نباشد، مى تواند اين حدّ برده در غير از شراب خوارى باشد. به علاوه، اگر روايت صراحت داشت كه اين حدّ برده است، در شراب خوارى باز ما مى توانستيم آن را بر نوعى از تقيه حمل كنيم؛ چرا كه اين نظر، موافق مذهب برخى از اهل سنت است».

1463- 46711- (29) اگر برده شرب خمر كند، هشتاد تازيانه مى خورد.

1464- 46712- (30) زراره گويد: «از امام باقر عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: عبيدالله بن عمر شرب خمر كرده بود و براى اجراى حدّ آورده شد. عمر دستور داده بود كه او را بزنند. هيچ كس براى اجراى حدّ بر وى پا پيش نگذاشت، تا آن كه اميرالمؤمنين على عليه السلام با ريسمانى «1» دولا برخاست و او را با آن چهل تا زد».

ارجاعات
گذشت:

در روايت نوزده از باب بيست و هشت از ابواب نوشيدنى ها، فرمودۀ پيامبر صلى الله عليه و آله كه: «هر كس شرب خمر كند، او را تازيانه بزنيد

و هر كس كه مجددا شرب خمر كرد، او را تازيانه بزنيد و هر كس كه بار چهارم شرب خمر كرد، او را بكشيد».

و در روايت هشتم از باب يكم از ابواب حدّ زنا، اين گفته كه: «چگونه در شرب خمر هشتاد و در زنا صد تازيانه است؟ حضرت فرمود: اى اسحاق، حدّ يكى است ولى در زنا بيشتر شده است؛ چرا كه نطفه را از بين مى برد و آن را در غير جايگاهش كه خداوند عز و جل بدان دستور داده است، مى گذارد».

و در روايات باب هفده و باب پانزده از ابواب حدّ قذف، روايتى كه دلالت بر كيفيت حدّ شرابخوار دارد.

______________________________

(1). رشته هاى چرم بافته شده كه با آن زين ها و كجاوه ها را مى بستند- م

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 873

و در روايت نه از باب بيست و هفت از ابواب حدّ زنا، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «پيوسته پدرم مى فرمود: حدّ برده، نيمى از حدّ آزاد است».

و در روايت باب يك از ابواب حدّ قذف مناسب اين باب است.

مى آيد:

در باب بعدى چيزى كه بر اين باب دلالت دارد و در روايت يكم از باب سوم، اين گفته كه:

«نجاشى شاعر را كه در ماه [مبارك] رمضان شرب خمر كرده بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند.

حضرت او را هشتاد تازيانه زد. آن گاه او را يك شب زندانى كرد و فردا او را آورد و بيست تازيانه زد. او به اميرالمؤمنين عليه السلام گفت: شما هشتاد تازيانه براى شرب خمر به من زديد ولى اين بيست تا چيست؟

حضرت فرمود: براى جرات تو بر شرب خمر در ماه [مبارك] رمضان است.»

و در ديگر

روايات اين باب، روايتى كه مناسب اين باب است.

و در روايات باب پنجم، روايتى كه دلالت بر اين باب دارد.

باب 2 حكم تازيانه زدن به شرابخوار

1465- 46713- (1) زراره گويد: «از امام باقر عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: وليد بن عقبه آن زمان كه عليه او به شراب خوارى شهادت داده شد، عثمان به اميرالمؤمنين على عليه السلام گفت: شما ميان وليد و آنان كه مى گويند وى شرب خمر كرده، قضاوت كنيد. اميرالمؤمنين عليه السلام دستور داد با تازيانه اى كه دو شاخه [/ دو سويه] داشت، چهل تازيانه خورد».

باب 3 حكم كسى كه در ماه مبارك رمضان شراب بخورد

1466- 46714- (1) ابو مريم گويد: «نجاشى شاعر را كه در ماه [مبارك] رمضان شرب خمر كرده بود، نزد اميرالمؤمنين على عليه السلام آوردند. حضرت او را هشتاد تازيانه زد. پس از آن يك شب او را زندانى كرد و فردا او را خواست و بيست تازيانه زد. او به اميرالمؤمنين عليه السلام گفت: اى اميرالمؤمنين، هشتاد تازيانه به من براى شرب خمر زديد ولى اين بيست تازيانه چيست؟ حضرت فرمود: اين براى جرات تو بر شرب خمر در ماه [مبارك] رمضان است».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 875

1467- 46715- (2) نجاشى در ماه [مبارك] رمضان شرب خمر كرده بود. او را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند.

حضرت وى را هشتاد تازيانه زد. پس از آن زندانش كرد و فردا بيرونش آورد و سى و نه تازيانه به او زد. پرسيد: «اى اميرالمؤمنين، اين اضافه چيست؟ حضرت فرمود: چون بر خدا جرات و در ماه [مبارك] رمضان افطار كرده اى».

1468- 46716- (3) و اگر [كسى] در ماه [مبارك] رمضان شرب خمر كند، صد تازيانه مى خورد؛ هشتاد تازيانه به عنوان حدّ خمر و بيست تازيانه براى حرمت ماه [مبارك] رمضان.

1469- 46717- (4) نجاشى در روز اول ماه [مبارك] رمضان بيرون آمد و با ابوسمّال اسدى

كه در كنار خانه اش نشسته بود، روبه رو شد. ابوسمّال به نجاشى گفت: «كجا مى روى؟ او گفت: كناسه مى روم. ابوسمّال گفت: آيا به كله ها و دمبه هايى كه از ابتداى شب در تنور گذاشته شده و پخته و ترد شده، تمايل دارى؟

نجاشى گفت: واى بر تو، در روز اول ماه [مبارك] رمضان! ابوسمّال گفت: اين حرف ها را كه نمى دانيم، رها ساز. نجاشى پرسيد: پس ازآن چى؟ او گفت: پس ازآن، تو را از شرابى مثل گياه اسپرك كه انسان را حال مى آورد و در رگ ها حركت مى كند و بر قدرت آميزش مى افزايد و غذا را هضم مى كند و سخن گفتن را بر كسى كه سخت سخن مى گويد آسان مى سازد، مى نوشانم. خلاصه نجاشى به خانۀ او رفت و ... با هم صبحانه خوردند. پس از آن برايش شراب كشمش آورد و هر دو خوردند. آخر روز كه شد، صداى شان بلند شد. در همسايگى اين دو، كسى از ياران اميرالمؤمنين عليه السلام بود كه دعوى تشيع داشت. او نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمد و حضرت را از جريان اين دو باخبر ساخت. حضرت گروهى را نزد اين دو نفر فرستاد. آنان خانه را محاصره كردند اماابوسمّال به خانه هاى بنى اسد گريخت و از دست آنان در رفت ولى نجاشى را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند.

صبح كه شد، اميرالمؤمنين عليه السلام نجاشى را بازير جامه [/ زير شلوار] در حالت ايستاده قرار داد و هشتاد تازيانه به وى زد؛ پس از آن بيست تازيانه اضافى زد. او گفت: اى اميرالمؤمنين، اما حدّى كه زديد مى شناسم ولى اين اضافه اى كه شناخته شده نيست، چيست؟ حضرت فرمود: اين اضافه براى جراتى

است كه بر خداوند داشته اى و روزه خوارى در ماه [مبارك] رمضان كرده اى. آن گاه اميرالمؤمنين عليه السلام او را با زير جامه اش در برابر مردم بپاداشت. بچه ها صدا مى زدند: نجاشى خودش را كثيف كرده است! و او مى گفت: نه، به خدا سوگند! آن جامه ها يمانى است. هند بن عاصم سلولى عبورش به نجاشى افتاد. عبايى از جنس خز راه راه بر او انداخت. مردم هم شروع كردند عباهايى بر او انداختند تا آن كه عباهاى بسيارى جمع شد. پس از آن نجاشى اين شعر را گفت:

اگر خداوند به بنده اى از بندگان شايسته و پاكش درود مى فرستد، پس بر هند بن عاصم درود بفرستد».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 877

1470- 46718- (5) امام جعفر صادق عليه السلام از پدرشان از جدّشان روايت كرده اند كه: «مردى را كه در ماه [مبارك] رمضان شرب خمر كرده بود و نيز مردى را كه در ماه [مبارك] رمضان در روز بدون مريضى افطار كرده بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت او را سى و نه تازيانه زد؛ چون در ماه [مبارك] رمضان افطار كرده بود.» در كتاب جعفريات روايت چنين آمده است ولى در كتاب مستدرك اين گفته كه:

«مردى را كه در ماه [مبارك] رمضان شراب خورده بود و نزد اميرالمؤمنين آوردند، انداخته است» و ظاهرا صحيح همين است كه در مستدرك آمده؛ چون با اين تعبير كه حضرت او را سى و نه تازيانه زد، سازگار است. وگرنه لازم است كه عبارت اين گونه باشد: حضرت آن دو را سى و نه تازيانه زد؛ نه اين كه «او را زد».

باب 4 حكم شرابخوارى كه جاهل به حكم شرابخوارى، يا ديوانه بوده است
اشاره

1471- 46719- (1) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود:

«كسى كه شراب بخورد و نمى دانسته كه شراب حرام است و اين جهل وى ثابت شود، حدّ نمى خورد». اين روايت در باب هشت از ابواب احكام عمومى حدود، نيز گذشت.

1472- 46720- (2) امام جعفر صادق عليه السلام از پدرشان از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت كرده اند كه: «شرابخوارى را نزد حضرت آوردند. حضرت از او خواست تا قرآن بخواند. او خواند. حضرت عباى او را گرفت و آن را در ميان عباهاى مردم انداخت و به او فرمود: عبايت را شناسايى كن و بيرون آور. او نتوانست. پس از آن، حضرت او را حدّ زد».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 879

ارجاعات
گذشت:

در روايت ششم از باب هشتم از ابواب عمومى حدود، فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «هر كس آيۀ حرمت شراب بر وى خوانده شده است، شهادت دهد ولى اگر آيۀ حرمت بر وى خوانده نشده است، چيزى بر او نيست».

در ديگر روايات اين باب نيز بنگر؛ چرا كه درآن، رواياتى مناسب اين باب وجود دارد.

و در روايات باب سى و يك از ابواب حدّ زنا، روايتى كه بر اين مفاد دلالت دارد.

باب 5 حكم خورندۀ شراب انگور و كشمش كه دوبار بر او حدّ جارى شده است
اشاره

1473- 46721- (1) امام صادق عليه السلام بيان داشت: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هر كس شراب بخورد، او را تازيانه بزنيد.

اگر دوباره خورد، او را تازيانه بزنيد و اگر براى بار سوم خورد، او را بكشيد».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 881

1474- 46722- (2) اميرالمؤمنين على عليه السلام بر منبر كوفه فرمود: «هر كس كه يك بار خمر بنوشد، او را تازيانه بزنيد.

اگر مجددا خورد، او را تازيانه بزنيد. اگر بازهم خورد، او را بكشيد».

1475- 46723- (3) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «اگر [كسى] شراب خورد، تازيانه اش بزنيد و اگر مجددا خورد، باز او را تازيانه بزنيد ولى اگر باز هم خورد، او را بكشيد».

1476- 46724- (4) اگر مردى يك بار شراب بخورد، هشتاد تازيانه مى خورد. اگر مجددا خورد تازيانه مى خورد، ولى اگر مجددا خورد، كشته مى شود.

1477- 46725- (5) فضيل بن يسار گويد: «از امام صادق عليه السلام پرسيدم كه: اميرالمؤمنين عليه السلام با شرابخوار چه مى كرد؟

حضرت فرمود: او را حدّ مى زد. پرسيدم: اگر مجددا شراب مى خورد؟ فرمود: او را حدّ مى زد. پرسيدم:

اگر باز شراب مى خورد؟ حضرت فرمودكه: او را مى كشت. پرسيدم: حضرت با كسى كه

يك جرعۀ مست كننده مى خورد، چه مى كرد؟ فرمود: مشابه همين كار را. پرسيدم: بنابراين كسى كه يك بار مست كننده بنوشد، مانند كسى است كه يك بار خمر نوشيده است؟ حضرت فرمود: يكسان است».

(اين روايت در باب سى و هشتم از ابواب نوشيدنى ها، گذشت).

1478- 46726- (6) امام صادق عليه السلام فرمود: «پيوسته رسول خدا صلى الله عليه و آله چنين بودند كه اگر شرابخوارى را نزد ايشان مى آوردند، او را (تازيانه) مى زد. پس از آن، اگر بار دوم مى آوردند، او را (تازيانه) مى زد. ولى پس از آن اگر در بار سوم مى آوردند، او را گردن مى زد».

1479- 46727- (7) امام صادق عليه السلام فرمود: «پيوسته رسول خدا صلى الله عليه و آله چنين بودند كه اگر شرابخوارى را نزد ايشان مى آوردند، او را (تازيانه) مى زد و اگر براى بار دوم مى آوردند، باز او را (تازيانه) مى زد ولى اگر در بار سوم مى آوردند، او را گردن مى زد. پرسيدم: اگر كسى را كه شراب كشمش مست كننده خورده و از آن مست شده است، دستگير كنند؟ حضرت فرمود: هشتاد تازيانه مى خورد و اگر براى بار سوم او را دستگير كنند، كشته مى شود؛ آن گونه كه شرابخوار كشته مى شود».

(اين روايت نيز در باب دوم از ابواب خوراكى ها، گذشت).

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 883

1480- 46728- (8) سليمان بن خالد گويد: «پيوسته اميرالمؤمنين عليه السلام در مورد شراب كشمش مست كننده هشتاد تازيانه مى زد؛ همان گونه كه در مورد شراب انگور مى زد و در بار سوم مى كشت؛ همان گونه كه شرابخوار را مى كشت».

1481- 46729- (9) جميل بن درّاج گويد: «امام صادق عليه السلام دربارۀ شرابخوار فرمود: اگر بخورد، [تازيانه] زده

مى شود و اگر دوباره خورد، [تازيانه] زده مى شود، اگر مجددا خورد، در مرحلۀ سوم كشته مى شود.

جميل گويد: بعضى از ياران ما روايت كرده اند كه: در بار چهارم كشته مى شود». ابن ابى عمير گويد:

«منظور اين است كه در بار سوم كشته مى شود و كسى كه در بار چهارم آورده شده است، در بار چهارم كشته مى شود».

1482- 46730- (10) و روايت شده است كه: «در بار چهارم كشته مى شود».

1483- 46731- (11) امام صادق عليه السلام فرمود: «پيوسته اميرالمؤمنين عليه السلام در نوشيدن اندكى از شراب كشمش، تازيانه مى زد؛ آن گونه كه در نوشيدن كمى از خمر تازيانه مى زد و در بار سوم شراب كشمش، مى كشت؛ همان گونه كه در بار سوم شراب انگور مى كشت».

1484- 46732- (12) مرتكبان كبائر اگر دوبار حدّ بر آنان جارى شود، در بار سوم كشته مى شوند ولى شرابخوار در بار چهارم كشته مى شود.

1485- 46733- (13) امام كاظم عليه السلام بيان داشت: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اگر [كسى] شرب خمر كرد، او را تازيانه بزنيد و اگر دوباره خورد، او را تازيانه بزنيد و اگر در بار سوم خورد، او را بكشيد».

ارجاعات
گذشت:

در روايت نوزده از باب بيست و هشت از ابواب نوشيدنى ها، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «هر كس شرب خمر كرد، او را تازيانه بزنيد و اگر دو بار خورد، او را تازيانه بزنيد و هر كس كه براى بار چهارم خورد، او را بكشيد».

و در روايت يكم از باب بيستم از ابواب احكام عمومى حدود، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه:

«مرتكبان كبائر اگر حدّ بر آنان دوبار اجرا شود، در بار سوم كشته مى شوند» و در

روايت دوازده از باب يك، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر شرابخوار مجددا شراب خورد، دربار سوم او را بكشيد».

و در روايت چهارده، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر شرابخوار حدّ خورد، پس از آن سه بار شراب خورد و در هر بار حدّ بر او جارى شود، كشته مى شود» و در روايت پانزده، اين گفته كه: «اگر شرابخوارى را نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله براى بار سوم مى آوردند، حضرت گردن وى را مى زد».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 885

و نيز اين گفته كه: «اگر كسى را كه شراب كشمش خورده براى بار سوم مى گرفتند، حضرت مى فرمود: كشته مى شود؛ همان گونه كه شرابخوار كشته مى شود».

باب 6 ثبوت حدّ بر خورندۀ آبجو
اشاره

1486- 46734- (1) اسماعيل بن بزيع گويد: «از امام رضا عليه السلام دربارۀ آبجو پرسيدم. حضرت فرمود: شراب است و در آن حدّ شرابخوار است».

1487- 46735- (2) ابو خديجه از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه: « [امام] فرمود: در مورد آبجو حدّ شراب است».

1488- 46736- (3) ابن فضّال و ابن جهم گويند: «از امام رضا عليه السلام دربارۀ آبجو پرسيديم. حضرت فرمود: شراب است و در آن حدّ شرابخوار است».

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب چهل و سه از ابواب نوشيدنى ها، روايتى كه بر اين مفاد دلالت دارد.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 887

فصل هفتم: باب هاى حدّ سرقت
باب 1 حرمت سرقت و لزوم قطع دست سارق
اشاره

دست مرد سارق و زن سارق را به كيفر عملى كه انجام داده اند به عنوان يك مجازات الهى قطع كنيد و خداوند توانا و حكيم است.

«1» گفتند: به خدا سوگند! شما مى دانيد ما نيامده ايم كه در اين سرزمين فساد كنيم و ما هرگز سارق نبوده ايم. آنها گفتند: اگر دروغگو باشيد، كيفرش چيست؟ گفتند: هر كس (آن پيمانه) در بار او پيدا شود، خودش كيفر آن خواهد بود (و به خاطر اين كار بردۀ شما خواهد شد). ما اين گونه ستمگران را كيفر مى دهيم. «2»

اى پيامبر، هنگامى كه زنان مؤمن نزد تو آيند تا با تو بيعت كنند كه چيزى را شريك خدا قرار ندهند، سرقت و زنا نكنند ... «3»

1489- 46737- (1) امام رضا عليه السلام فرمود: «همواره بنده سرقت مى كند تا آن زمان كه پول معادل دستش را كامل كند و خداوند عز و جل سرقت را عليه وى آشكار مى سازد».

______________________________

(1). مائده، 5/ 38.

(2). يوسف، 12/ 73- 75.

(3). ممتحنه، 60/ 12.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 889

1490- 46738- (2) امام رضا عليه السلام در پاسخ پرسش هاى محمد بن سنان، براى وى مرقوم فرمود: «قطع دست راست سارق به اين دليل است كه او با دست راستش به اشيا نزديك مى شود و دست راست بهترين عضوها و سودمندترين آنها براى وى است؛ لذا خداوند قطع دست را كيفر و عبرت براى مردم قرار داده است، تا به دنبال گرفتن اموال از غير راه حلال نباشند و باز به اين دليل است كه بيشتر

موارد سرقت با دست راست است و غصب اموال مردم و تصاحب آن از غير راه حلال، حرام است؛ چون كه انواع فساد در آن است و فساد حرام است؛ چرا كه در آن نابودى و وجوه ديگر فساد است و حرام بودن سرقت باز به اين دليل است كه اگر سرقت مجاز باشد، اموال از بين مى رود و كشتار انسان ها شكل مى گيرد و باز حرمت سرقت بدان جهت است كه اگر بنا باشد مردم مال يكديگر را به زور بگيرند، كشتار، درگيرى، حسد ورزى نسبت به يكديگر و چيزهاى ديگرى پديد مى آيد كه سبب مى شود مردم تجارت ها، صنعت ها و جمع آورى اموال را رها كنند. اگر بنا باشد آنچه فراهم آورده اند، كسى نسبت به آن از ديگرى سزاوارتر نباشد».

1491- 46739- (3) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «چهار چيز است كه يكى از آنها به خانه اى راه پيدا نمى كند، مگر آن كه آن خانه ويران مى شود و آبادى در آن نخواهد بود: 1- خيانت 2- سرقت 3- شراب خوارى 4- زنا.»

1492- 46740- (4) اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام بيان داشت: «پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: آن كس را كه با خود عبايى داشت كه آن را سرقت كرده بود، در آتش ديدم و باز دارندۀ عصاى سركج كه با آن از حجاج سرقت مى كرد، در آتش ديدم و زنى را كه گربه اى داشت و آن گربه او را از جلو و پشت دندان مى گرفت، در آتش ديدم. اين همان زن است كه اين گربه را بسته بود. نه به او غذا مى داد و نه او را آزاد و

رها مى كرد تا خود از حشرات و پرندگان زمين چون گنجشك بخورد و به بهشت درآمدم و همان كس را كه سگش را سيراب كرده بود، ديدم.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 891

1493- 46741- (5) على بن جعفر گويد: «برادرم موسى بن جعفر عليه السلام بيان داشت: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: زناكار در حالى كه ايمان دارد، زنا نمى كند و سارق در حالى كه ايمان دارد، سرقت نمى كند».

1494- 46742- (6) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «زناكار در حالى كه زنا مى كند، با ايمان نيست و سارق در حالى كه سرقت مى كند، با ايمان نيست».

1495- 46743- (7) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «سارق زمانى كه سرقت مى كند، با ايمان نيست».

1496- 46744- (8) محمد بن يزيد بانى گويد: «نزد امام صادق عليه السلام بودم كه عمر بن قيس ماصر و ابوحنيفه و عمر بن ذرّ، به همراه جماعتى از ياران شان خدمت امام عليه السلام رسيدند. اينان دربارۀ ايمان از امام عليه السلام پرسيدند و حضرت بيان داشت: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: زناكار در حال زنا، ايمان ندارد و فرد در حال ايمان، سرقت نمى كند و در حال ايمان، شرب خمر نمى كند ...»

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب نوزدهم از ابواب آغاز مشاعر حج و فضيلت آنها، رواياتى كه دلالت دارد حضرت قائم عليه السلام به هنگام قيام، بنى شيبه را دستگير مى كند و دستان شان را قطع مى كند و آنان را در شهر مى گرداند و اعلام مى كند كه: اينان سارقان خانۀ خدايند؛ چرا كه اينان آنچه مردم آن را قربانى براى كعبه قرار مى دهند، مى گيرند.

و در

روايت پنجم از باب يازده از ابواب جهاد با نفس، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «دربارۀ فرمايش خداوند عز و جل كه: همان ها كه از گناهان بزرگ و اعمال زشت دورى مى كنند، جز گناهان صغيره «1» كه حضرت فرمود: منظور از اعمال زشت، زنا و سرقت است».

و در روايت يازده، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «همۀ گناهان كبيره حرام است و آنها شرك ورزى به خدا و سرقت است».

و در روايت سيزده، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «و آنها [يعنى گناهان كبيره]، كشتن فردى كه خداوند ريختن خونش را حرام كرده است و زنا و سرقت ...».

و در روايت هفده، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «بزرگ ترين گناه كبيره همان شرك ورزى است (تا آنجا كه مى گويد): از امام عليه السلام پرسيدم: زنا و سرقت [چگونه اند]؟ حضرت فرمود: اين دو، از آن نيست».

______________________________

(1). سورۀ نجم، آيۀ 53/ 32.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 893

و در روايت چهل و چهار، اين گفته كه: «اى عمر، بزرگ ترين گناه كبيره چيست؟ حضرت فرمود:

شرب خمر. (تا آنجا كه مى گويد): شرب خمر صاحبش را در زنا، سرقت و كشتن فردى كه خداوند ريختن خونش را حرام كرده است، وارد مى كند».

و در روايت يكم از باب شانزده، روايتى كه مى گويد: «سارق در حالى كه سرقت مى كند، ايمان ندارد».

و در روايت چهارم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اى پسر قيس، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: زناكار در حالى كه زنا مى كند، ايمان ندارد و سارق در حالى كه سرقت مى كند، ايمان ندارد. اما تو و يارانت هر سو كه مى خواهى، برو».

و در روايت هفت، فرمودۀ

امام معصوم عليه السلام كه: «سارق در حالى كه سرقت مى كند، ايمان ندارد».

و در روايت سى و سه از باب يكم از ابواب نكاح محرم، فرمودۀ رسول خدا صلى الله عليه و آله كه: «سارق در حال سرقت، ايمان ندارد».

و در روايت سى و پنج مانند همين آمده است و افزوده است كه: «آن زمان كه كارى از اين دست بكند، روح ايمان از او بيرون مى رود».

و در روايات باب هفت از ابواب احكام عمومى حدود، رواياتى كه بر حرمت سرقت و لزوم قطع دست سارق دلالت دارد.

و در روايت سه از باب هشت، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگرمردى از عجم را بيابم كه كليت اسلام را پذيرفته ولى توضيح و تفصيل اسلام به او نرسيده و او زنا يا سرقت يا شرب خمر كرده است- اگر جاهل بوده- حدّ را بر او جارى نمى كنم».

و در روايت يكم از باب نهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «سارق اگر خودش به سوى خداوند عز و جل توبه كند و آنچه سرقت كرده به صاحبش باز گرداند، قطع دست بر او نيست».

مى آيد:

در روايات باب بعدى و ديگر ابواب مربوط به سرقت، رواياتى كه بر اين مفاد دلالت دارد.

و در بسيارى از روايات باب يكم در بيان حدّ محارب، روايتى كه با اين باب مناسب است؛ ملاحظه كنيد.

و در روايت چهل و چهارم از باب يكم از ابواب قتل و قصاص، فرمودۀ رسول خدا صلى الله عليه و آله كه: «سارق هنگامى كه سرقت مى كند، با ايمان نيست».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 895

باب 2 اندازۀ قطع دست سارق
اشاره

1497- 46745- (1) محمد بن مسلم گويد: «از امام صادق عليه السلام پرسيدم: براى چه مقدارى دست سارق قطع مى شود؟ حضرت فرمود: براى يك چهارم دينار. محمد بن مسلم گويد: از امام پرسيدم: براى دو درهم؟ حضرت فرمود: براى يك چهارم دينار، به هر اندازه كه دينار باشد. محمد بن مسلم گويد: از امام پرسيدم: نظر شما چيست؟ آيا كسى كه كم تر از يك چهارم دينار سرقت كرده، در اين سرقت نام سارق بر او صادق است و آيا او نزد خداوند در اين صورت سارق محسوب مى شود؟ حضرت فرمود:

هر كس كه از مسلمانى چيزى سرقت كند كه وى آن را در سلطۀ خويش دارد و حفظ كرده، نام سارق بر او صادق است و او نزد خداوند سارق محسوب مى شود ولى دستش تنها براى يك چهارم دينار يا بيشتر قطع مى شود و اگر بنا باشد كه دست سارقان در كم تر از يك چهارم دينار قطع شود، همۀ مردم را دست بريده مى يابى!»

1498- 46746- (2) على بن ابى حمزه گويد: «امام صادق عليه السلام فرمود: دست سارق قطع نمى شود تا آن كه سرقتش به يك چهارم دينار برسد و اميرالمؤمنين عليه السلام

براى سرقت كلاه خودآهنى، دست قطع كرد. على بن ابى حمزه گويد: ابوبصير گفت: از امام صادق عليه السلام دربارۀ كم ترين چيزى كه دست سارق براى آن بريده مى شود، پرسيدم. حضرت فرمود: كلاه خود آهنى. در مورد كلاه خود آهنى پرسيدم كه: قيمت آن چه اندازه است؟ حضرت فرمود: يك چهارم دينار».

1499- 46747- (3) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «بريدن [دست سارق] در يك چهارم دينار است».

1500- 46748- (4) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «دست [سارق] بريده نمى شود مگر در يك چهارم دينار».

1501- 46749- (5) امام صادق عليه السلام از پدرشان امام باقر عليه السلام روايت كرده اند كه: «اميرالمؤمنين عليه السلام پيوسته دست سارق را براى يك چهارم دينار قطع مى كرد».

1502- 46750- (6) امام صادق عليه السلام فرمود: «دست سارق جز براى چيزى كه قيمت آن به اندازۀ قيمت يك سپر كه همان يك چهارم دينار است، بريده نمى شود».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 897

1503- 46751- (7) عبدالله بن سنان گويد: «شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: دست سارق براى هر چيزى كه قيمتش به قيمت يك سپر كه همان يك چهارم دينار است برسد، بريده مى شود؛ [حتى] اگر آن را از خانه يا بازار يا جاى ديگر سرقت كرده باشد».

1504- 46752- (8) سماعة بن مهران گويد: «امام صادق عليه السلام فرمود: اميرالمؤمنين على عليه السلام براى [سرقت] كلاه خود، دست بريد. پرسيدم: چه كلاه خودى؟ حضرت فرمود: كلاه خودى كه قيمتش يك چهارم دينار است.

پرسيدم: اين كم ترين اندازۀ سرقت است؟ حضرت چيزى نفرمود».

1505- 46753- (9) ابوبصير گويد: «امام صادق عليه السلام فرمود: اميرالمؤمنين على عليه السلام براى [سرقت] كلاه خود، دست مردى را قطع كرد.

پرسيدم: چه كلاه خودى؟ حضرت فرمود: كلاه خود آهنى كه بهايش معادل يك سوم دينار است. پرسيدم: اين كم ترين حدّ سرقت است؟ حضرت سكوت كرد».

1506- 46754- (10) از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت شده است كه فرمود: «خداوند سارق را لعنت كند! يك كلاه خود سرقت مى كند، دستش قطع مى شود و ريسمان سرقت مى كند، دستش قطع مى شود».

1507- 46755- (11) از امام صادق عليه السلام دربارۀ كم ترين چيزى كه دست سارق براى آن بريده مى شود، سؤال شد.

حضرت فرمود: «يك چهارم دينار.» و در روايت ديگرى آمده است: «يك پنجم دينار».

1508- 46756- (12) در روايت ديگرى آمده است كه: «دست سارق براى يك چهارم دينار بريده مى شود».

1509- 46757- (13) امام باقر عليه السلام فرمود: «كم ترين چيزى كه دست سارق براى آن بريده مى شود، يك پنجم دينار است».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 899

1510- 46758- (14) امام باقر عليه السلام فرمود: «كم ترين حدّى كه دست شخصى در آن قطع مى شود، يك پنجم دينار است».

1511- 46759- (15) امام باقر عليه السلام فرمود: «كم ترين چيزى كه براى آن دست سارق بريده مى شود، يك پنجم دينار است و يك پنجم، آخرين اندازه اى است كه قطع دست در كم تر از آن نيست و براى يك پنجم و بيش از آن، دست قطع مى شود».

1512- 46760- (16) امام صادق عليه السلام فرمود: «دست سارق براى هر چيزى كه قيمت آن به يك پنجم دينار برسد، بريده مى شود؛ گرچه از بازار يا زراعت يا غير از اينها سرقت شده باشد».

شيخ طوسى رحمه الله مى گويد: «توجيهى كه در اين روايت جارى است، آن كه اين روايت را بر نوعى تقيه حمل كنيم؛ چرا كه اين روايات

موافق مذهب بعضى از اهل سنت است و در اين روايات اين احتمال مى آيد كه اينها ويژۀ كسى است كه امام با توجه به حال آن كس كه مصلحت مى بيند دست وى را براى چيزى كه اين اندازه قيمت دارد، قطع كند؛ چون اين از وظايف امام است كه خود عهده دار آن يا كسى است كه از سوى امام ماموريت يافته است».

1513- 46761- (17) و روايت شده است كه: «براى يك پنجم دينار يا براى قيمتى معادل آن [دست سارق] قطع مى شود».

1514- 46762- (18) امام باقر و امام صادق عليه السلام فرمودند: «كم ترين چيزى كه براى آن دست سارق بريده مى شود، يك پنجم دينار يا چيزى كه بهايش يك پنجم دينار باشد [معادل يك پنجم دينار]، است».

1515- 46763- (19) سماعه گويد: «از او [/ امام صادق عليه السلام] پرسيدم: بر چه پايه اى دست سارق بريده مى شود؟

حضرت فرمود: كم ترين آن برپايۀ يك سوم دينار است».

شيخ طوسى رحمه الله گويد: «توجيه اين روايت آن است كه مى تواند اين روايت گوياى صورتى باشد كه دربارۀ آن از امام عليه السلام سؤال شده است و آن همان موردى است كه اميرالمؤمنين عليه السلام دست سارق را بريده و به كسى كه از اين صورت سؤال كرده، فرموده يك سوم دينار است و روايت از اين خبر نمى دهد كه در هر حال اندازه اى كه دست براى آن قطع مى شود، اين يك سوم دينار باشد».

1516- 46764- (20) از اميرالمؤمنين عليه السلام در مورد كمترين چيزى كه برايش دست سارق بريده مى شود، سؤال شد.

حضرت فرمود: «يك سوم دينار».

1517- 46765- (21) امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه از باغى يك شاخه ميوۀ

درخت خرما را كه قيمتش دو درهم است سرقت كرده است، فرمود: «در برابر اين سرقت، دستش بريده مى شود».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 901

1518- 46766- (22) على بن جعفر گويد: «از برادرم موسى بن جعفر عليه السلام دربارۀ اندازۀ چيزى كه براى آن دست سارق بريده مى شود، پرسيدم. حضرت بيان داشت: اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: براى كلاه خود آهنى كه معادل دو درهم يا سه درهم است [دست سارق] بريده مى شود».

1519- 46767- (23) در روايت آمده است كه: «رسول خدا صلى الله عليه و آله براى سپرى كه قيمتش سه درهم است، دست سارق را بريد».

1520- 46768- (24) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «پنج [انگشت] جز براى پنج درهم بريده نمى شود».

1521- 46769- (25) ابن ابى حمزه گويد: «از امام باقر عليه السلام پرسيدم: براى چه اندازه اى دست سارق بريده مى شود؟

حضرت دو كف خويش را جمع كرد. آن گاه فرمود: در اين تعداد از درهم ها». شيخ طوسى رحمه الله گويد: «اين روايت با آنچه قبلا آورديم كه اندازه اى كه دست سارق براى آن بريده مى شود يك چهارم دينار است، منافاتى ندارد؛ چرا كه مى شود قيمت درهم هايى كه حضرت بدان ها اشاره كرده است، يك چهارم دينار باشد».

1522- 46770- (26) و روايت شده است كه: «براى ده درهم، دست سارق قطع مى شود».

1523- 46771- (27) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «كف [دست]، در كم تر از دينار يا ده دينار (درهم) بريده نمى شود».

1524- 46772- (28) امام باقر عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين على عليه السلام براى كلاه خود آهنى و نيز براى سپرى كه وزن اين دو، سى و هشت رطل «1» بود، دست [سارق] را بريد».

1525- 46773- (29) امام جعفر صادق عليه السلام

از پدرشان از جدّشان روايت كرده اند كه فرمود: «پيوسته اميرالمؤمنين على عليه السلام اگر در محتلم شدن پسرى كه سرقت كرده بود شك مى كرد، انگشتانش را مى ساييد ولى نمى بريد و آن زمان كه يك چهارم دينار سرقت مى كرد، انگشتانش را مى بريد ولى كف را در كم تر از ده درهم و بيشتر نمى بريد».

ارجاعات
مى آيد:

در روايت پنجم از باب هيجده، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر به اندازۀ قيمت يك سپر كه يك چهارم دينار است بيشتر بردارد، [دست سارق] بريده مى شود».

و در روايت هفتم، اين گفته كه: «اگر آنچه [سارق] سرقت كرده به اندزۀ يك سپر بيش از آن چيزى است كه براى او بوده، دستش با خوارى بريده مى شود و قيمت سپر، يك چهارم دينار است».

______________________________

(1). برابر با 480 درهم؛ براى اطلاع بيشتر رك: فرهنگ نامه دهخدا، ذيل رطل.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 903

باب 3 ادلّۀ اثبات جرم سرقت
اشاره

1526- 46774- (1) امام باقر يا امام صادق عليه السلام فرمود: «دست سارق قطع نمى شود تا آن كه دوبار به سرقت اقرار كند و پس از آن اگر از اقرارش برگشت، ضامن مال سرقتى است ولى دستش قطع نمى شود؛ البته اگر شهود نداشته است».

1527- 46775- (2) امام باقر يا امام صادق عليه السلام فرمود: «دست سارق قطع نمى شود، تا آن كه دو بار به سرقت اقرار كند. پس از آن اگر از اقرارش برگشت، ضامن مال سرقتى است ولى دستش قطع نمى شود؛ البته اگر شهودى براى او نيست».

1528- 46776- (3) امام صادق عليه السلام فرمود: «دست سارق بريده نمى شود، تا آن كه دو بار به سرقت اقرار كند و زناكار سنگسار نمى شود، تا آن كه چهار بار اقرار كند».

1529- 46777- (4) دست سارق قطع نمى شود، تا آن كه دو بار اقرار كند؛ البته اگر شهودى نيست».

1530- 46778- (5) مردى نزد اميرالمؤمنين على عليه السلام آمد و گفت: «من سرقت كرده ام. حضرت او را نهيب زد. او مجددا گفت: اى اميرالمؤمنين، من سرقت كرده ام. حضرت فرمود: آيا دوبار عليه خويش گواهى مى دهى؟ پس از آن

دست وى را قطع كرد».

1531- 46779- (6) امام صادق عليه السلام فرمود: «نزد عيسى بن موسى بودم كه سارق را آوردند و مردى از آل عمر نيز نزد عيسى بن موسى بود. عيسى بن موسى به من رو كرد و از من مى پرسيد. من گفتم: تو نظرت دربارۀ سارق چيست، اگر اقرار كند كه سرقت كرده است؟ او گفت: دستش قطع مى شود. گفتم: شما دربارۀ زناكار- اگر چهار بار عليه خويش اقرار كند- چه مى گوييد؟ گفت: او را سنگسار مى كنيم. گفتم:

پس چه چيز مانع شماست كه اگر دوبار سارق عليه خويش اقرار كند، دست او را قطع كنيد تا به منزلۀ زناكار باشد!»

1532- 46780- (7) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «كسى كه معلوم شود اين مالى كه در دستش است سرقتى است ولى او بگويد آن راخريدارى كرده ام و به سرقت اعتراف نكند و بيّنه اى عليه وى گواهى ندهد، دست او قطع نمى شود و در صورتى كه بيّنه گواهى كند كه اين مال براى مدّعى آن است، مال سرقتى از دست وى گرفته مى شود».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 905

1533- 46781- (8) امام باقر عليه السلام فرمود: «غلام اگر يك بار نزد امام عليه خويش اقرار كند كه سرقت كرده است، امام دست وى را قطع مى كند و كنيز اگر نزد امام عليه خويش به سرقت اعتراف كند، امام دست وى را قطع مى كند».

شيخ طوسى رحمه الله گفته است: «توجيه اين روايت آن است كه آن را به موردى حمل كنيم كه در كنار اقرار، بينه نيز باشد و مى توان روايت را بر تقيه حمل كرد، آن گونه كه مى آيد و نيز مى توان واژۀ

عبد و امة را بر فرد آزاد حمل كرد [نه برده وكنيز]؛ چرا كه آزادها هم بردگان و كنيزان خدايند».

1534- 46782- (9) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگرفرد آزاد يك بار در نزد امام عليه خويش به سرقت اعتراف كند، دستش بريده مى شود».

محمد بن الحسن [/ شيخ طوسى رحمه الله] گويد: اقرار به سرقت بايد كه دو بار باشد و يك بار موجب قطع دست نمى شود و ما اين را در گذشته آورده ايم و توجيه اين روايت آن كه، بر نوعى از تقيه آن را حمل كنيم؛ چرا كه مطابق فتاواى برخى از اهل سنت است و اما رواياتى كه قبلا دربارۀ اين جهت آورديم اگر اقرار كرد دستش بريده مى شود، در آن روايات نيست كه يك بار يا دو بار؛ بلكه آن روايات از اين ناحيه مجمل است و چون رواياتى كه پيشتر آورده بوديم تفصيل در آن آمده بود، لذا شايسته است كه به آنها عمل كنيم».

1535- 46783- (10) امام صادق عليه السلام فرمود: «بعضى از خاندانم برايم روايت كردند كه: جوانى نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمد و نزد حضرت به سرقت اعتراف كرد. امام بيان داشت: اميرالمؤمنين عليه السلام به وى فرمود: من تو را جوانى مى بينم كه ظاهرت عيبى ندارد. آيا چيزى از قرآن مى توانى بخوانى؟ آن جوان گفت: آرى، سورۀ بقره را مى توانم. حضرت فرمود: من دستت را به سورۀ بقره بخشيدم. امام فرمود: تنها آنچه باعث شد اميرالمؤمنين عليه السلام دست جوان را نبرد به اين جهت بود كه بيّنه اى عليه او شهادت نداده بود».

مشابه اين روايت، در روايت يازده از باب چهارده از ابواب احكام عمومى حدود، گذشت.

1536-

46784- (11) اصبغ بن نباته گويد: «روزى از روزها در مسجد كوفه خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام شرفياب شدم.

جمعى بسيار به همراه غلامى سياه حضور داشتند. آنان اظهار كردند كه: اى اميرالمؤمنين، اين غلام سارق است. امام عليه السلام به او فرمود: اى غلام، آيا تو سارق هستى؟ او در پاسخ گفت: آرى. حضرت بار دوم به او فرمود: اى غلام، آيا تو سارق هستى؟ او گفت: آرى، اى سرورم. امام عليه السلام به او فرمود: اگر براى بار سوم بگويى [به سرقت اعتراف كنى] دستت را قطع مى كنم. پس از آن امام عليه السلام فرمود: اى غلام، آيا تو سارق هستى؟ او گفت: آرى، اى سرورم. در اينجا امام عليه السلام دستور قطع دست وى را صادر كرد و دست او بريده شد. غلام با دست چپ، دست راست بريده را در حالى كه خون از آن مى چكيد، گرفت. ابن كواء او را ديد. ابن كواء هميشه از اميرالمؤمنين عليه السلام بدگويى مى كرد. او به غلام گفت: چه كسى دست راستت را بريد؟ غلام در پاسخ گفت: دست راستم را همان كسى بريده كه موى جلوى

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 907

سرش ريخته، شكمش برآمده و راه ورود به يقين و ريسمان محكم خدا و شافع روز جزاست و پنجاه و يك ركعت نماز مى خواند. غلام مناقب بسيارى را ذكر كرد؛ تا آنجا كه او مى گويد: چون غلام از ستايش اميرالمؤمنين فارغ شد و به راه خويش رفت، عبدالله بن كواء نزد امام آمد و به امام گفت: درود بر تو اى اميرمؤمنان. اميرالمؤمنين عليه السلام به وى فرمود: درود بر هر كس كه

از هدايت پيروى كند و از عواقب گمراهى بترسد. ابن كواء به امام عليه السلام گفت: اى پدر حسن و حسين، دست راست غلام سياهى را بريده اى و من از او مى شنوم كه تو را همه گونه زيبا ثنا مى گويد. حضرت پرسيد: چه شنيده اى كه مى گويد؟ ابن كواء گويد:

غلام چنين گفت و آن گاه همۀ آنچه غلام گفته بود، خدمت امام تكرار كرد. امام عليه السلام به دو فرزندش حسن و حسين عليه السلام فرمود: برويد و غلام را نزد من بياوريد. آنان به دنبال غلام به كنده رفتند و به او گفتند: اى غلام، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام برو. اصبغ بن نباته گويد: چون غلام در جلوى اميرالمؤمنين عليه السلام ايستاد، حضرت به وى فرمود: دست راستت را بريدم و تو آن گونه كه به من رسيده است، مرا ثنا گويى! او گفت: اى اميرالمؤمنين، شما تنها بر پايۀ يك حقّ واجب كه خداوند و رسول او واجب كرده است، آن را بريده اى.

امام عليه السلام فرمود: دستت را به من بده. آن گاه امام دست را گرفت و آن را با عبا پوشاند و تكبير گفت و دو ركعت نماز گزارد و كلماتى را كه ما مى شنيدم بر زبان جارى كرد و در پايان دعايش فرمود: مستجاب كن اى پروردگار عالميان و كف دست را سوار بر مچ كرد و به يارانش فرمود: عبا را از كف كنار بزنيد.

آنان عبا را از كف كنار زدند و ديدند كه كف بر مچ دست به اذن خداوند متعال پيوند خورده است».

ارجاعات
گذشت:

در روايت چهار از باب هيجده از ابواب احكام عمومى حدود، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه:

«سارق دستش بريده نمى شود تا آن كه دوبار به سرقت اعتراف كند و اگر پس از اقرار برگردد و انكار كند، ضامن مال سرقتى است ولى اگر شهودى در كار نيست، دستش قطع نمى شود».

و در روايت نهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «هر كس به سرقت اقرار سپس انكار كند، دستش قطع مى شود و به انكار وى توجهى نمى شود».

باب 4 حكم اقرار سارق پس از زدن، شكنجه كردن يا ترساندن وى
اشاره

1537- 46785- (1) سليمان بن خالد گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه سرقتى كرده ولى آن را نمى پذيرد پس از آن او را مى زنند و مال سرقتى را به عينه مى آورد، پرسش شد: آيا بريدن دست بر وى ثابت

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 909

است؟ حضرت فرمود: آرى. ولى اگر اعتراف كند و با اين حال مال سرقتى را نياورد، دستش بريده نمى شود؛ چرا كه بر پايۀ شكنجه اعتراف كرده است».

1538- 46786- (2) امام باقر عليه السلام از پدرشان عليه السلام روايت كرده اند كه: «اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: كسى را كه با زدن، بستن، زندان و توبيخ بترسانند، دستش قطع نمى شود؛ مگر اين كه اعتراف كند كه در آن صورت، دستش قطع مى شود. ولى اگر اعتراف نكرد، دستش قطع نمى شود. (اين كه مى گوييم كسى كه ترسانده شود دستش بريده نمى شود به دليل وجود ترس است)».

او [شيخ حرّ عاملى رحمه الله] در وسائل الشيعه گويد: «اين روايت بر موردى كه به دلخواه اعتراف كند، حمل مى شود؛ بنابراين، استثناى آمده در روايت، استثناى منقطع است».

او [فيض كاشانى رحمه الله] در وافى گويد: «منظور از اعتراف در روايت، اعترافى است كه بدون ترس و امر و نهى به دلخواه خويش داشته باشد».

1539- 46787-

(3) مردى را كه متهم به سرقت بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. گمانم اين است كه حضرت بيم آن داشت كه اگر از اين شخص بپرسد [كه آيا سرقت كرده اى]، هيبت سؤال حضرت او را بگيرد و به كارى كه نكرده، اقرار كند؛ لذا اميرالمؤمنين عليه السلام به وى فرمود: آيا سرقت كرده اى؟ اگر مى خواهى، بگو نه. آن مرد گفت: نه. بيّنه اى هم عليه مرد نبود؛ لذا امام عليه السلام او را آزاد ساخت.

ارجاعات
گذشت:

در روايت يكم از باب پنجم از ابواب اقرار، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «هر كس كه به هنگام برهنه كردن [جهت تازيانه] يا زندان يا ترساندن و يا تهديد اقرار كند، حدّى بر او نيست».

و در روايت دوم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «هر كس بر پايۀ ترساندن يا زندان يا زدن اقرار كند، اين اقرارش عليه او نافذ نيست و حدّ نمى خورد».

مى آيد:

در روايت يكم از باب سوم از ابواب دعوى قتل، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «قصاص و حدّ بر كسى كه از روى ترس و تهديد اعتراف كرده است، جارى نمى شود و نيز زندان نمى شود و او را نمى زنند و به بند كشيده نمى شود» و در روايت دوم، مانند آن.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 911

باب 5 حكم چهار بار سرقت متوالى سارق با فرض اجراى حكم در هر دفعه
اشاره

دست مرد و زن دزد را، به كيفر عملى كه انجام داده اند به عنوان يك مجازات الهى، قطع كنيد و خداوند توانا و حكيم است.

اما آن كس كه پس از ستم كردن، توبه و جبران نمايد، خداوند توبه او را مى پذيرد؛ (و از اين مجازات معاف مى شود؛ زيرا خداوند آمرزنده و مهربان است.

«1» 1540- 46788- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «بريدن دست از وسط كف دست است و انگشت ابهام بريده نمى شود و آن زمان كه پا قطع مى شود به پاشنۀ پا كارى ندارند و آن بريده نمى شود».

1541- 46789- (2) امام صادق عليه السلام فرمود: «آن زمان كه سارق را مى گيرند، دستش از ميان كف بريده مى شود و اگر مجددا سرقت كرد، پايش از ميان قدم بريده مى شود و اگر باز سرقت كرد، به زندان سپرده مى شود و اگر در زندان سرقت كرد، كشته مى شود».

1542- 46790- (3) امام جعفر صادق عليه السلام، از پدرشان عليه السلام، از جدّشان عليه السلام روايت كرده اند كه: «اميرالمؤمنين على عليه السلام در مورد دست فرمود كه: از مفصل قطع مى شود و اگر مجددا سرقت كرد، پاى چپ از كعب قطع مى شود».

1543- 46791- (4) حلبى گويد: «از امام صادق عليه السلام پرسيدم كه: از كجا بايد [دست را] بريد؟ حضرت انگشتانش را

باز كرد و فرمود: از اينجا؛ منظور حضرت از مفصل كف بود».

______________________________

(1). مائده، 5/ 38- 39

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 913

1544- 46792- (5) زرقان كه همنشين ابن ابى داود و دوست صميمى اوست، گويد: «روزى ابن ابى داود از نزد معتصم، غمگين آمد. با او در اين باره گفتگو كردم. او گفت: امروز آرزو داشتم كه بيست سال پيش مرده بودم. به او گفتم: چرا اين طور؟ گفت: براى كارى كه اين سياه چهره- ابوجعفر محمد بن على بن موسى عليه السلام- امروز در پيشگاه اميرالمؤمنين معتصم انجام داد. زرقان گويد به ابن ابى داود گفتم: اين كار چه بوده؟ او گفت: سارقى عليه خويش اعتراف كرده بود و از خليفه خواسته بود تا با اجراى حدّ بر او، او را پاك سازد. خليفه هم همۀ فقيهان را در مجلس گرد آورده و حضرت محمد بن على عليه السلام را نيز حاضر كرده بود. خليفه دربارۀ بريدن [دست] از ما پرسيد كه: كجا بايد بريده شود؟ او گويد: من گفتم كه: از مچ. معتصم گفت: دليلت در اين باره چيست؟ او گويد: من گفتم: براى اين كه دست، همان انگشتان و كف تا مچ است. چون خداوند دربارۀ تيمم مى گويد: به صورت هاى تان و دست هاى تان بكشيد «1» و دسته اى هم با من در اين مطلب موافق شدند ولى دسته اى ديگرگفتند: بلكه بايد از آرنج بريد.

معتصم پرسيد: دليل اين مطلب چيست؟ آنان گفتند: چون خداوند در مورد شستن [در وضو] فرموده است: و دست هاى تان را تا آرنج بشوييد. «2» اين دلالت دارد كه حدّ دست، همان آرنج است.

ابن ابى داود گويد: پس از آن معتصم به

حضرت محمد بن على عليه السلام رو كرد و گفت: اى ابا جعفر، شما در اين موضوع چه نظرى داريد؟ حضرت ابوجعفر عليه السلام فرمود: اى اميرالمؤمنين، اين گروه دربارۀ آن سخن گفتند. معتصم گفت: از آنچه گفته اند، رهايم ساز؛ نزد شما چيست؟ حضرت فرمود: اى اميرالمؤمنين، مرا از اين موضوع معاف داريد. معتصم گفت: به خدا سوگندتان مى دهم آنچه در اين باره نزد شماست، برايم بگوييد. حضرت فرمود: اما هم اكنون كه مرا به خدا سوگند مى دهى، من مى گويم كه اينان در اين موضوع از سنت پيامبر صلى الله عليه و آله به خطا رفته اند؛ چرا كه قطع، لازم است كه از مفصل يعنى ريشۀ انگشتان باشد؛ در نتيجه كف بريده نمى شود. معتصم پرسيد: دليل اين مطلب چيست؟ حضرت فرمود:

فرمودۀ رسول خدا صلى الله عليه و آله است كه: سجده بر هفت عضو قرار مى گيرد؛ صورت، دو دست، دو زانو، دو پا و اگر دستش از مچ يا آرنج بريده شود، ديگر دستى ندارد كه بر آن سجده كند و خداوند متعال فرموده است: مسجدها براى خداست. «3» منظور از مسجدها، همين اعضاى هفتگانه اى است كه بر آن سجده قرار مى گيرد. پس هيچ كس را با خدا نخوانيد «4» و هر چه براى خداست، بريده نمى شود. ابن ابى داود گويد: اين فرمودۀ حضرت، معتصم را شگفت زده كرد و دستور داد تا دست سارق از مفصل انگشتان، نه كف بريده شود. ابن ابى داود گويد: قيامتم بپا شد و آرزو كردم كه كاش زنده نبودم!» «4»)

______________________________

(1). نساء 4/ 43

(2). مائده 5/ 6

(3) و 4- جنّ 72/ 18

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 915

1545- 46793- (6) على

بن احمد كوفى در كتاب استغاثه گويد: «اهل بيت عليه السلام اتفاق دارند كه اميرالمؤمنين عليه السلام دست سارق را از مفصل انگشتان قطع كرد و ابهام را با كف دست وانهاد و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله در مورد قطع دست چنين است و اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود كه: اين جاى حدّ تيمم است، پس وانهاده شد، آنچه وانهاده شد؛ يعنى انگشت ابهام و كف دست تا بتواند براى نماز وضو بگيرد و همچنين اميرالمؤمنين عليه السلام كسى را كه مستحقّ بريدن پا يا دست است، از مفصل كعب كه در پايين پا قسمت جلوى آن است، قطع كرد و پاشنه و استخوان فاصل بين پا و [پنجۀ پا] و پاشنه را رها كرد تا به هنگام ايستادن براى نماز، بر آن قرار گيرد و حضرت فرمود: اين گونه رسول خدا صلى الله عليه و آله در خصوص قطع دست و پا سنت نهاد و حضرت آنچه عمر در خصوص قطع دست و پا انجام داده است، نپذيرفت ...»

سخن على بن احمد كوفى در كتاب استغاثه ادامه دارد.

1546- 46794- (7) اميرالمؤمنين على عليه السلام و امام صادق عليه السلام فرمودند: «دست سارق را از بن چهار انگشت قطع كن و كف دست را براى او بگذار؛ منظور كف دست و انگشت ابهام است و پا را از كعب قطع كن و پاشنه را براى او بگذار تا بر آن راه رود؛ بنابراين قطع پا از نيمۀ قدم است».

1547- 46795- (8) امام كاظم عليه السلام فرمود: «دست سارق قطع مى شود ولى انگشت ابهام و كف دست او قطع نمى شود و پاى او

قطع مى شود ولى پاشنه اش براى او مى ماند تا برروى آن راه برود».

1548- 46796- (9) هميشه اميرالمؤمنين على عليه السلام آن زمان كه دست سارق را قطع مى كرد، انگشت ابهام و كف دست وى را براى او باقى مى گذاشت. به اميرالمؤمنين عليه السلام گفته شد كه شما همۀ دست سارق را باقى گذاشته ايد. راوى گويد: امام عليه السلام به آنان فرمود: اگر اين سارق توبه كند، با چه چيزى وضو بگيرد؟ چون خداوند متعال گويد: دست مرد و زن سارق را به كيفر عملى كه انجام داده اند به عنوان يك مجازات الهى، قطع كنيد و خداوند توانا و حكيم است. اما آن كس كه پس از ستم كردن، توبه و جبران نمايد، خداوند توبۀ او را مى پذيرد؛ ( [و از اين مجازات معاف مى شود]) زيرا خداوند آمرزنده و مهربان است».

«1»

______________________________

(1). مائده 5/ 38 و 39.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 917

1549- 46797- (10) امام صادق عليه السلام فرمود: «چهار انگشت سارق بريده مى شود و انگشت ابهام باقى مى ماند و پا از مفصل قطع مى شود ولى پاشنه باقى مى ماند تا برروى آن راه برود».

1550- 46798- (11) زراره از امام باقر عليه السلام دربارۀ مردى كه سرقت كرده و دست راستش بريده شده و سپس سرقت كرده و پاى چپش قطع شده و پس از آن براى بار سوم سرقت كرده است، روايت مى كند كه حضرت فرمود: «پيوسته اميرالمؤمنين عليه السلام اين فرد را در زندان براى ابد قرار مى داد و مى فرمود: من از خدايم شرم دارم كه او را بدون دستى كه با آن نظافت كند و بدون پايى كه با آن براى كارش برود، رها سازم.

حضرت

فرمود: و پيوسته اميرالمؤمنين عليه السلام هر زمان كه دست را مى بريد، از پايين مفصل و آن زمان كه پا را قطع مى كرد، از كعب قطع مى كرد. حضرت فرمود: همواره اميرالمؤمنين عليه السلام نظر داشت كه مبادا چيزى از حدود الهى تعطيل شود».

1551- 46799- (12) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «دست راست سارق قطع مى شود. حضرت فرمود: اميرالمؤمنين على عليه السلام مى خواند كه: دست مرد و زن سارق را قطع كنيد».

1552- 46800- (13) امام باقر عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ سارقى كه سرقت كرده است، حكم مى داد كه دست راستش بريده شود و چون بار ديگر سرقت مى كرد، پاى چپش بريده شود و آن گاه كه بار ديگر سرقت مى كرد، او را زندانى مى كرد و پاى چپش را مى گذاشت تا بتواند برروى آن به دستشويى برود و دست چپش را تا با آن بخورد و خودش را پاك سازد و حضرت فرمود: من از خدا شرم مى كنم كه او را چنان رها كنم كه از هيچ چيز نتواند بهره ببرد ولى او را زندانى مى كنم تا در زندان بميرد و حضرت فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از قطع دست و پا، ديگر قطعى براى سارق نداشت».

1553- 46801- (14) پيوسته اميرالمؤمنين عليه السلام اگر مردى براى بار اول سرقت مى كرد، دست راستش را قطع مى كرد و اگر مجددا سرقت مى كرد، پاى چپش را قطع مى كرد و اگر براى بار سوم دست به سرقت مى زد، او را براى هميشه زندانى و از بيت المال براى او خرج مى كرد.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 919

1554- 46802- (15) و روايت شده است كه اگر

در زندان سرقت كند، كشته مى شود.

1555- 46803- (16) اميرالمؤمنين على عليه السلام پيوسته دست راست سارق را در نخستين سرقتش قطع مى كرد و اگر دوباره سرقت مى كرد، پاى چپش را مى بريد و اگر بار سوم دست به سرقت مى زد، او را در زندان براى هميشه زندانى مى كرد.

1556- 46804- (17) عبدالرحمن بن حجاج گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ سارقى كه سرقت كرده و دستش قطع شده، سپس سرقت مى كند و پايش قطع مى شود، پس از آن سرقت مى كند، پرسيدم كه: آيا باز قطع دارد؟ حضرت فرمود: در كتاب اميرالمؤمنين على عليه السلام است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله پيش از آن كه بيش از يك دست و پا قطع كند، رحلت كرد و اميرالمؤمنين عليه السلام پيوسته مى فرمود: من از خدايم شرم دارم كه هيچ دستى براى سارق نگذارم كه با آن خودش را پاك كند يا پايى كه بر آن راه رود. عبدالرحمن بن حجاج گويد: از امام صادق عليه السلام پرسيدم: اگرمردى دست چپش در قصاص قطع شده و پس از آن سرقت كرد، با او چه مى شود؟ عبدالرحمن گويد: حضرت فرمود: قطع نمى شود و بدون ساق پا نمى ماند. پرسيدم: اگر مردى دست راستش در قصاصى قطع شد، پس از آن دست مردى را قطع كرد، آيا از او قصاص مى شود يا نه؟ حضرت فرمود: تنها او را در مورد حقّ خداوند عز و جل رها مى سازند و اما در حقوق مردم از او در مورد همۀ چهار تا [دست و پا] قصاص مى شود».

1557- 46805- (18) اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام فرمود: «رسول خدا صلى الله عليه

و آله بر مردى كه دست و پايش قطع شده بود، چيزى نمى افزود. امام جعفر صادق عليه السلام بيان داشت: پدرم مى فرمود: و پيوسته اميرالمؤمنين على عليه السلام پس از آن كه دست و پاى سارق قطع مى شد اگر سرقت مى كرد، او را تازيانه مى زد و در زندان مى انداخت و از بيت المال مسلمانان براى او خرج مى كرد».

1558- 46806- (19) قاسم گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه سرقت كرده است، پرسيدم. حضرت فرمود:

شنيدم از پدرم كه مى فرمود: در زمان اميرالمومنين على عليه السلام مردى را كه سرقت كرده بود، نزد حضرت آوردند. حضرت دستش را بريد. سپس او را براى بار دوم آوردند. حضرت پايش را خلاف دستش بريد.

سپس او را بار سوم آوردند. حضرت او را براى ابد در زندان حبس و از بيت المال مسلمانان براى او خرج كرد و فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله چنين كرد و من با او مخالفت نمى كنم».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 921

1559- 46807- (20) امام صادق عليه السلام فرمود: «پاى سارق پس از قطع دست، قطع مى شود، سپس اگر مجددا سرقت كرد، در زندان محبوس و از بيت المال مسلمانان براى او خرج مى شود و ديگر قطعى براى او نيست».

1560- 46808- (21) حلبى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه خانه اى را سوراخ كرده ولى قبل از آن كه به چيزى دست يابد گرفتار شده است، پرسيدم. حضرت فرمود: كيفر مى شود ولى اگر او را زمانى كه متاعى را بيرون آورده است دستگير كنند، قطع دست بر او ثابت است. حلبى گويد: و نيز از امام عليه السلام دربارۀ مردى كه

او را دستگير كرده اند- در حالى كه يك كوله بار پارچه مى برد- و مى گويد: صاحبخانه اينها را به من داده است، پرسيدم. حضرت فرمود: بريدن دست از او دفع مى شود، مگر اين كه بيّنه عليه وى شهادت دهد كه اگر بيّنه شهادت داد، بريده مى شود. حضرت افزود كه: دست و پا قطع مى شود ولى پس از آن ديگر قطعى نيست اما اگر مجددا سرقت كرد، زندانى و از بيت المال مسلمانان خرج او داده مى شود».

1561- 46809- (22) سماعه گويد: «از او [/ امام صادق عليه السلام] دربارۀ سارقى كه دستش قطع شده، پرسيدم. حضرت فرمود: پس از دست، پايش قطع مى شود و اگر مجددا سرقت كرد، زندانى و از بيت المال مسلمانان مخارج او داده مى شود».

1562- 46810- (23) امام صادق عليه السلام در حديثى فرمود: «پس از دست، پاى سارق قطع مى شود و اگر باز سرقت كرد، ديگر چيزى از او قطع نمى شود ولى براى ابد در زندان مى افتد و از بيت المال مخارج او داده مى شود».

1563- 46811- (24) زراره گويد: «امام باقر عليه السلام فرمود: اميرالمؤمنين عليه السلام پيوسته بيش از يك دست و يك پا قطع نمى كرد و مى فرمود: من از پروردگارم شرم مى كنم كه سارق را رها كنم در حالى كه دستى ندارد كه بدان خودش را پاك كند يا وضو بگيرد. زراره گويد: از امام پرسيدم: اگر سارق پس از بريده شدن دست و پا سرقت كرد؟ حضرت فرمود: او را براى هميشه به زندان مى سپارم و مردم را از شرّ او راحت مى سازم».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 923

1564- 46812- (25) سارقى را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت دست وى را بريد.

مجددا او را آوردند. حضرت پاى چپش را بريد. پس از آن براى بار سوم آوردند. حضرت فرمود: «من از پروردگارم شرم مى كنم كه براى او دستى باقى نگذارم تا با آن بخورد و بياشامد و خودش را پاك كند و پايى كه بر آن راه رود؛ لذا او را تازيانه زدند و به زندان سپردند و از بيت المال براى او خرج كردند».

1565- 46813- (26) سارقى را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت دست راست او را قطع كرد. بار ديگر كه سرقت كرد، او را نزد حضرت آوردند. حضرت پاى چپش را قطع كرد و فرمود: «من از خداوند متعال شرم مى كنم كه براى او دستى باقى نگذارم تا با آن بخورد و خودش را پاك سازد و حضرت افزود كه:

رسول خدا صلى الله عليه و آله چيزى بيش از قطع يك دست و يك پا نداشت و پيوسته هر زمان كه سارق را در مرحلۀ سوم و پس از آن كه دست و پايش در دو مرحله قطع شده بود نزد امام على عليه السلام مى آوردند، حضرت او را در زندان براى هميشه زندانى و از بيت المال مسلمانان براى او هزينه مى كرد؛ ولى اگر در زندان هم سرقت مى كرد، او را مى كشت».

1566- 46814- (27) محمد بن عبدالله بن هلال از پدرش [عبدالله بن هلال] روايت مى كند كه پدرش گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: دربارۀ سارق به من بگوييد كه چرا دست راست و پاى چپش قطع مى شود و دست چپ و پاى راستش قطع نمى شود؟ حضرت فرمود: چه سؤال خوبى كردى! اگر دست راست و پاى راستش قطع شود، به سمت

چپ مى افتد و نمى تواند برخيزد ولى اگر دست راست و پاى چپش قطع شود، تعادلش حفظ مى شود و راست مى ايستد. پرسيدم: فدايت گردم! چگونه مى ايستد با اين كه پاى او قطع شده است؟ حضرت فرمود: قطع از موضعى نيست كه تو خيال مى كنى. پا از كعب بريده مى شود و آن مقدار از پايش برايش مى ماند كه بر آن بتواند بايستد و نماز بخواند و بندگى خدا كند. به امام گفتم: دست از كجا قطع مى شود؟ حضرت فرمود: چهار انگشت بريده مى شود و ابهام برايش مى ماند تا در نماز بر آن تكيه كند و چهره اش را براى نماز با آن بشويد». در كتاب كافى و تهذيب اين افزودگى آمده است كه: «پرسيدم: كسى كه اين قطع از مچ را [كه معمول است] اولين بار انجام داد، كيست؟ حضرت فرمود: عثمان بن عفان بود كه اين شكل از قطع را براى معاويه خوب جلوه داد».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 925

1567- 46815- (28) حارث بن حصيره گويد: «مرد حبشى كه آب مى كشيد، در مدينه ديدم كه دستش بريده است.

به او گفتم: چه كسى دستت را قطع كرده است؟ او گفت: بهترين مردم دستم را قطع كرده است. ما كه هشت نفر بوديم، در يك سرقت گير افتاديم. ما را نزد اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام بردند. همه به سرقت اعتراف كرديم. حضرت به ما گفت: آيا مى دانستيد كه سرقت حرام است؟ گفتيم: آرى.

ايشان دستور داد انگشتان ما از كف بريده و انگشت ابهام باقى گذاشته شد. پس از آن، دستور داد ما را در يك خانه قرار دادند و روغن و عسل به ما خوراندند

تا دست هاى مان بهبود يافت. پس از آن دستور داد تا ما را آزاد كنند و بر ما لباس پوشاند و لباس هاى خوبى هم پوشاند. آن گاه به ما فرمود: اگر توبه كنيد و درست عمل كنيد، اين براى شما بهتر است و خداوند شما را به دست هاى تان در بهشت ملحق مى سازد. ولى اگر توبه و اصلاح پيشه نكنيد، خداوند شما را به دست هاى تان در آتش ملحق مى كند».

1568- 46816- (29) امام باقر عليه السلام فرمود: «گروهى سارق را كه سرقت كرده بودند، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند.

حضرت دست هاى آنان را از نيمۀ كف بريد و انگشت ابهام را گذاشت و نبريد و به آنان دستور داد كه در مهمانسرا وارد شوند و دستور داد كه دست هاى شان را معالجه كنند و تا زمانى كه بهبود يابند، به آنان روغن، عسل و گوشت خوراند. پس از آن آنان را خواست و فرمود: اى گروه، دست هاى شما به سوى آتش جهنم شتافته است ولى اگر توبه كنيد و خداوند راستى و درستى شما را بيابد، توبۀ شما را مى پذيرد و شما دست هاى تان را به بهشت مى كشيد. ولى اگر از اين كار زشت جدا نشويد و از آنچه بر آن هستيد دست نكشيد، دست هاى تان شما را به سوى آتش مى كشند».

1569- 46817- (30) امام صادق عليه السلام فرمود: «مردانى را كه سرقت كرده بودند، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت دست هاى شان را قطع كرد. سپس فرمود: آنچه از بدن هاى شما جدا شده به آتش مى رود. اگر توبه كرديد، شما آنها را مى كشيد ولى اگر توبه نكنيد، آنها شما را مى كشند».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 927

1570- 46818- (31) امام صادق عليه

السلام فرمود: «گروهى سارق را كه بيّنه بر آنان شهادت داده بود و خودشان نيز اعتراف كرده بودند، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. امام فرمود: حضرت دست هاى شان را قطع كرد. آن گاه فرمود: اى قنبر، آنان را نزد خويش بدار، زخم هاى شان را مداوا و خوب از آنان پذيرايى كن و چون بهبود يافتند، مرا باخبر ساز.

چون بهبود يافتند، قنبر نزد امام آمد و گفت: اى اميرالمؤمنين، گروهى كه حدود الهى را بر آنان جارى كردى، زخم هاى شان خوب شده است. حضرت فرمود: برو و بر هر كدام از آنان دو لباس بپوشان و آنان را نزد من بياور. امام صادق عليه السلام فرمود: قنبر بر آنان دو لباس پوشاند و آنان را در بهترين قيافه در حالى كه ردا پوشيده و خود را آراسته بودند كه گويا جمعى در حال احرامند، نزد اميرالمؤمنين آوردند. اينان در برابر امام ايستادند. حضرت به زمين توجه كرد و با انگشت- در حال تفكر- مدتى طولانى به زمين مى زد. آن گاه به سوى آنان سر برداشت و فرمود: دست هاى تان را بگشاييد. سپس فرمود: سرهاى تان را به آسمان بلند كنيد و بگوييد: پروردگارا، على عليه السلام دست ما را قطع كرد. آنان چنين كردند. آن گاه امام فرمود: خدايا، بر پايۀ كتاب تو و سنت پيامبرت [قطع كردم]. سپس به آنان فرمود: اى گروه، اگر توبه كنيد به دست هاى تان دست مى يابيد ولى اگر توبه نكنيد، شما هم به دست هاى تان ملحق مى شويد. سپس فرمود: اى قنبر، آزادشان كن و به هر كدام از آنان مقدارى آذوقه كه تا رسيدن به شهرش او را كفايت كند، بده».

همين روايت در دعائم الاسلام: «اميرالمؤمنين على عليه السلام دستور

قطع دست سارقانى را صادر فرمود.

________________________________________

بروجرى، آقا حسين طباطبايى - مترجمان: حسينيان قمى، مهدى - صبورى، م، منابع فقه شيعه، 31 جلد، انتشارات فرهنگ سبز، تهران - ايران، اول، 1429 ه ق

منابع فقه شيعه؛ ج 30، ص: 927

چون دست شان بريده شد، فرمان داد تا خون دست شان را بند بياورند و بند آمد. آن گاه حضرت فرمود:

اى قنبر، آنان را نزد خويش نگاه دار و زخم هاى شان را مداوا كن ...» دعائم الاسلام مانند روايت پيشين را آورده. تا گفتۀ حضرت كه: «بر پايۀ سنت پيامبرت» و افزوده است: «سپس امام به آنان فرمود: اى گروه، دست هاى تان براى رفتن به جهنم بر شما پيشى گرفت. حال اگر شما توبه كنيد، دست هاى تان را از آتش نجات مى دهيد وگرنه خودتان نيز بدان ها ملحق مى شويد».

1571- 46819- (32) پيوسته اميرالمؤمنين عليه السلام هر زمان كه دست سارق را مى بريد، با آتش خونش را بند مى آورد تا مبادا كه خونش بيرون ريزد و بميرد.

1572- 46820- (33) مردى را كه سرقت كرده بود، نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آوردند. حضرت فرمود: «او را ببريد و دستش را ببريد و پس از آن جلوى خون ريزى اش را بگيريد».

1573- 46821- (34) پيوسته اميرالمؤمنين على عليه السلام هر زمان كه دست سارق را مى بريد، با روغن زيتون مانع خون ريزى آن مى شد.

1574- 46822- (35) روايت شده است كه: «زنى زيور آلاتى را سرقت كرد. او را نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آوردند. او گفت: اى رسول خدا، آيا براى من توبه اى هست؟ پس از آن خداوند فرو فرستاد كه: پس هر كس كه بعد از ستم كردن، توبه و جبران كند، خداوند توبه او

را مى پذيرد «1»».

______________________________

(1). مائده 5/ 39.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 929

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب هفتاد و هفت از ابواب جهاد با نفس، روايتى كه بر ذيل اين باب دلالت دارد.

و در روايت هفت از باب شصت و چهار از ابواب ميراث، اين گفته كه: «پس از آن سارق توبه كرد و مانند همان مالى را كه از آن مرد گرفته بود- در حالى كه مى خواست به او بدهد و از او حلاليت بگيرد- برداشت و براى او برد ...» تا آنجا كه گويد: «از او پرسيدم: وضعيت كسى كه مالى را غصب كرد و رابطۀ او با خدا چگونه است؟ حضرت فرمود: آن زمان كه مال را در اختيار امام مسلمانان قرار دهد، ديگر در امان است».

مى آيد:

در روايت ده از باب چهارده از ابواب حدّ محارب، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «براى ابد در زندان نمى ماند مگر سه نفر ...» تا آنجا كه گويد: «و سارق، پس از بريدن دست و پاى او».

و در روايت يازده، مانند آن و در روايت دوازده، اين گفته كه: «آيا اميرالمؤمنين على عليه السلام احدى از كسانى را كه حدّ بر آنها واجب شده بود، زندان مى كرد؟ فرمود: نه، مگر سارق را؛ چرا كه او را در مرحلۀ سوم پس از آن كه دست و پايش را قطع كرده، زندانى مى كرد».

باب 6 حكم سارقى كه دستش فلج يا به خاطر سرقت يا قصاص قطع شده باشد
اشاره

1575- 46823- (1) امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه دست راست يا دست چپ او فلج است و سرقت كرده است، فرمود: «در هر حال دست راست او قطع مى شود».

1576- 46824- (2) امام صادق عليه السلام در حديثى فرمود: «كسى كه دست راست يا چپش فلج است اگر سرقت كند، در هر حال دست راستش بريده مى شود».

1577- 46825- (3) كسى كه دستش فلج است اگر سرقت كند، در هر حال دست راستش بريده مى شود.

1578- 46826- (4) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر دست راست يا چپ فلج باشد، دست راست در هر صورت كه باشد، قطع مى شود».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 931

1579- 46827- (5) كسى كه دستش فلج است اگر سرقت كند، دست راستش در هر حال قطع مى شود؛ چه فلج باشد يا سالم. اگر مجددا سرقت كرد، پاى چپش قطع مى شود و اگر باز سرقت كرد، در زندان براى ابد مى ماند و از بيت المال مسلمين مخارج او داده و از مردم جدا مى شود.

1580- 46828- (6) امام صادق عليه السلام فرمود:

«اگرمردى كه دست چپش فلج است سرقت كند، دست راست و پاى او بريده نمى شود. ولى اگر فلج باشد سپس دست مردى را قطع كند، از او قصاص مى شود. منظور امام عليه السلام اين است كه دستش براى سرقت قطع نمى شود ولى در مورد قصاص قطع مى شود.

ارجاعات
گذشت:

در روايت هفده از باب پنج، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «و اما در مورد حقوق مردم از او در ارتباط با همۀ چهار تا [چهار دست و پا] قصاص مى شود».

باب 7 حكم سارقى كه دست چپش به اشتباه قطع شده باشد

1581- 46829- (1) امام باقر عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ مردى كه حضرت دستور قطع دست راست او را داده بود ولى او دست چپش را جلو آورده و همان را به خيال دست راست قطع كرده بودند و گفتند كه ما دست چپ او را قطع كرده ايم، آيا دست راستش قطع مى شود؟ [حضرت] قضاوت كرد و فرمود:

اكنون كه دست چپش بريده شده است، دست راست او قطع نمى شود» و باز اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ مردى كه كلاه خودى از غنايم برده بود و گفتند كه: سرقت كرده، دستش را قطع كن. حضرت فرمود:

من دست كسى را كه خودش نيز در آنچه برداشته شريك است، قطع نمى كنم».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 933

1582- 46830- (2) اميرالمؤمنين عليه السلام دستور داد كه دست راست سارق بريده شود. آن سارق دست چپ خويش را جلو آورد و دست چپ او را قطع كردند و گمان مى كردند كه دست راست اوست. پس از آن فهميدند.

سپس آن كس را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام بردند. حضرت فرمود: «او را رها سازيد. من با اين كه دست چپش قطع شده، دست راست او را قطع نخواهم كرد».

1583- 46831- (3) در كتاب مقنع [شيخ صدوق رحمه الله] آمده است: «اگر امام دستور قطع دست راست سارق را داد و به اشتباه دست چپ او بريده شد، هم اكنون كه دست چپش بريده شده، دست راست او بريده نمى شود».

باب 8 شرايط اجراى حكم قطع دست سارق
اشاره

1584- 46832- (1) ابوبصير گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ گروهى كه با هم همسفر شدند و بعضى از آنان متاع بعضى ديگر را سرقت كرد، پرسيدم. حضرت فرمود: اين شخص خائن

است ولى دستش بريده نمى شود ولى به خاطر سرقت و خيانتش قابل پيگيرى است. از امام سؤال شد كه: اگر از منزل پدرش سرقت كرد؟ حضرت فرمود: دستش بريده نمى شود؛ چرا كه فرزند از ورود به خانۀ پدرش منع نمى شود. اين شخص خائن است و همين طور اگر از منزل برادر و خواهرش سرقت كرد- دستش قطع نمى شود؛ البته اگر بر آنان وارد مى شده است و او را از ورود منع نمى كرده اند».

1585- 46833- (2) امام صادق عليه السلام بيان داشت: «اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: هر جايى كه بدون اجازۀ صاحبش در آن وارد مى شوند اگر سارقى از آنجا سرقت كند، دستش بريده نمى شود. منظور حضرت حمام ها، كاروانسراها و آسياب هاست».

1586- 46834- (3) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «هر جايگاهى كه بدون اذن در آن وارد مى شوند اگر سارق از آنجا سرقت كند، دست او قطع نمى شود. منظور حضرت، حمام ها و آسياب هاست».

1587- 46835- (4) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «هر جايى كه بدون اذن در آن وارد مى شوند اگر سارق از آنجا سرقت كند، دست او قطع نمى شود. منظور حضرت حمام ها، كاروانسراها، آسياب ها و مساجد است».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 935

1588- 46836- (5) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «هر جايى كه بى اجازه وارد آنجا مى شوند هر چه از آنجا سرقت شود، قطع دست در آن نيست؛ مانند مسجدها، كاروانسراها، اطراف چاه ها و مانند آنها».

1589- 46837- (6) اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام فرمود: «اگر پسر از مال پدرش يا پدر از مال پسرش سرقت كند، دست شان قطع نمى شود. حضرت فرمود: و اگر شوهر از مال همسرش و زن از مال شوهرش سرقت كند، باز دست شان قطع

نمى شود و اگر برادر از مال برادرش سرقت كند، دست هيچ يك از آنان قطع نمى شود».

1590- 46838- (7) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «اگر مردى از مال پسرش يا پسرى از مال پدرش يا زن از مال شوهرش يا شوهر از مال همسرش يا برادر از مال برادرش سرقت كند، بر هيچ كدام از اينها قطع دست نيست».

1591- 46839- (8) اميرالمؤمنين عليه السلام بيان داشت: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: كسى كه گوسفندى را از چراگاه سرقت كند، دستش قطع نمى شود ولى تعزير مى شود و نسبت به آنچه سرقت كرده و از بين برده، ضامن است».

1592- 46840- (9) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «تنها دست كسى كه خانه اى را سوراخ كرده يا قفلى را شكسته است، قطع مى شود. همين روايت در جعفريات با اسناد خويش از اميرالمؤمنين عليه السلام، مانند اين روايت را آورده و افزوده است كه: «امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: در اين مورد تعزير است و قيمت مال تلف شده را ضامن است».

1593- 46841- (10) امام باقر يا امام صادق عليه السلام فرمود: «قطع نمى شود مگر دست كسى كه خانه اى را سوراخ كرده يا قفلى را شكسته است».

1594- 46842- (11) سارقى كه خانه اى را سوراخ كرده بود ولى مردم شتاب كرده و او را دستگير كرده بودند، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت فرمود: «بر او شتاب كرديد و سارق را زد و فرمود: كسى كه خانه اى را سوراخ كرده و كسى كه قفلى را شكسته و كسى كه وارد خانه اى شده و متاع را برداشته است، دستش قطع نمى شود، مگر آن كه آن را از جاى محفوظ بيرون

آورد ولى به سختى زده و زندانى مى شود و هر چه از بين برده، ضامن است. از امام صادق عليه السلام سؤال شد: اگر سارقى در خانه اى پيدا شود در حالى كه متاع را برداشته و از اتاق بيرون كرده است، آيا دست او قطع مى شود؟ حضرت فرمود: نه، تا آن كه متاع را از جاى دربستۀ خانه [صندوق و مانند آن] بيرون برد».

1595- 46843- (12) پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «دست سارق بريده نمى شود مگر اين كه از جاى دربسته سرقت كرده باشد».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 937

1596- 46844- (13) در كتاب مقنع [شيخ صدوق رحمه الله] آمده است: «و بدان كه قطع دست واجب نمى شود، جز در مواردى كه از جاى بسته يا مخفى سرقت شود».

ارجاعات
گذشت:

در روايت سيزده از باب يكم از ابواب عاريه، اين گفته كه: «صفوان بن اميه پس از پذيرش اسلام در مسجد خوابيده بود كه عبايش سرقت شد. سارق را دنبال كرد و عبا را از او گرفت و او را خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله آورد و دو شاهد عادل عليه او آورد كه سرقت كرده است. پيامبر صلى الله عليه و آله دستور قطع دست راست سارق را صادر كرد ...»

و در روايت چهارده، مانند آن و در روايات باب هشت از ابواب احكام عمومى حدود، چيزى كه بر بخش پايانى عنوان باب دلالت دارد و در روايت يك از باب دو، فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «هر كس از مسلمانى چيزى را كه مال و تحت سلطۀ اوست سرقت كند، نام سارق بر او صادق است و او

نزد خداوند، سارق محسوب مى شود ولى دست سارق جز در يك چهارم دينار يا بيشتر قطع نمى شود» و در روايت هفت، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «دست سارق براى هر چيزى كه بهايش به اندازۀ يك سپر باشد، بريده مى شود و آن يك چهارم دينار است- البته اگرآن را از خانه يا بازار يا جاى ديگرى سرقت كرده باشد».

و در روايت شانزده، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «دست سارق در مورد هر چيزى كه بهايش به يك پنجم دينار برسد، بريده مى شود- گرچه از بازار يا زراعت يا مانند آن سرقت شده باشد».

و در روايت سى و يك از باب پنج، اين گفته كه: «امام معصوم عليه السلام به ما فرمود: آيا مى دانستيد كه سرقت حرام است؟ گفتيم: آرى. پس امام دستور داد و انگشتان ما قطع شد».

مى آيد:

در باب بعدى و باب ده و باب يازده، روايتى مناسب اين باب؛ به آن مراجعه كنيد.

باب 9 حكم كسى كه خانه اى را جهت سرقت نقب زند و ...
اشاره

1597- 46845- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ سارقى كه گرفتار آمده- در حالى كه متاع را برداشته ولى هنوز در خانه است و از خانه بيرون نيامده است- فرمود: قطع دست بر او نيست، تا آن كه متاع را از خانه بيرون آورد».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 939

1598- 46846- (2) اميرالمؤمنين عليه السلام پيوسته مى فرمود: «سارق دستش بريده نمى شود تا آن كه مال سرقتى را از خانه بيرون آورد و آن مال به اندازه اى باشد كه دست براى آن بريده مى شود».

1599- 46847- (3) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «بريده شدن دست بر سارق نيست، تا آن كه مال سرقتى را از خانه بيرون برد».

1600- 46848- (4) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «بر سارق قطع دست نيست، تا آن كه مال سرقتى را از خانه بيرون برد».

1601- 46849- (5) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «سارقى را كه سوراخى ايجاد كرده بود و مردم شتاب كرده و او را دستگير كرده بودند، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت على عليه السلام فرمود: پيش از آن كه سرقت كند، شتاب كرديد. آن گاه حضرت او را بيست تازيانه زد».

1602- 46850- (6) مردى را با يك كوله بار لباس كه مال ديگرى بود، آوردند. آن كس كه لباس ها در دست او بود، گفت: «صاحب لباس ها اينها را به من داده است و اعتراف به سرقت نكرد و بيّنه اى هم عليه او شهادت نداد. حضرت فرمود: اين شخص دستش قطع نمى شود».

1603- 46851- (7) مردى را با پارچه اى كه همراه

داشت، نزد اميرالمومنين عليه السلام آوردند. مى گفتند كه اينها سرقتى و مال مردم است، ولى بيّنه اى گواهى نداد. آن كس كه پارچه ها در دستش بود، گفت: «من تنها براى اين كه با او شوخى كنم، پارچه ها را برداشتم. حضرت به صاحب پارچه فرمود: آيا تو او را مى شناسى؟

منظور حضرت آن مرد بود. او گفت: آرى. حضرت مرد را رها كرد و فرمود: قطع دست بر او نيست».

ارجاعات
گذشت:

در روايت بيست و يك از باب پنجم، اين گفته كه: «مردى خانه اى را سوراخ كرد ولى پيش از آن كه به چيزى دست يابد، دستگير شد. حضرت فرمود: كيفر مى شود و اگر متاعى را از خانه بيرون برده و دستگير شده است، بايد دستش قطع شود. راوى گويد: از امام دربارۀ مردى كه دستگيرش كردند و يك كوله بار لباس با خود مى برد و گفته بود كه صاحبخانه اين لباس ها را به او داده است، سؤال كردم. حضرت فرمود: بريده شدن دست از او برداشته مى شود، مگر اين كه بيّنه عليه وى شهادت دهد».

و در روايت يازده از باب پيشين، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «دست كسى كه خانه اى را سوراخ كرده و كسى كه قفلى شكسته و كسى كه داخل خانه اى شده و متاعى برداشته، بريده نمى شود تا آن كه آن متاع را از جاى دربسته بيرون ببرد».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 941

باب 10 حكم ربودن مال به طور آشكار
اشاره

1604- 46852- (1) ابوبصير گويد: «از امام باقر يا امام صادق عليه السلام شنيدم كه بيان داشت: «اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

در ربودن [قاپ زنى] آشكار كه همان اختلاس است، دست قطع نمى كنم ولى او را تعزير مى كنم».

1605- 46853- (2) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «در قاپ زنى آشكار كه همان اختلاس است، دست قطع نمى شود ولى من او را تعزير مى كنم. اما كسى كه سرقت مى كند و پنهان مى دارد، دستش قطع مى شود».

1606- 46854- (3) امام باقر عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ مردى كه لباسى را از بازار ربوده و مردم گويند كه اين شخص سرقت كرده است، فرمود: من در قاپ زنى آشكار دست قطع نمى كنم ولى

دست كسى كه مخفيانه سرقت مى كند، قطع مى كنم».

1607- 46855- (4) امام صادق عليه السلام فرمود: «مردى كه مرواريدى را از گوش دخترى ربوده بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت فرمود: اين ربودن آشكار است [يعنى قطع دست ندارد]. آن گاه حضرت او را زد و زندانى كرد».

1608- 46856- (5) مردى كه ظرف طلايى را از دخترى ربوده بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت على عليه السلام فرمود: «سرقت آشكارا حدّ را از او دفع كرد. آن گاه حضرت او را زد و زندانى كرد و فرمود: قاپ زن قطع دست ندارد».

1609- 46857- (6) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «چهار كس هستند كه دست شان قطع نمى شود: 1- قاپ زن؛ چرا كه آن سرقت آشكار است. بر اين فرد زدن و زندان كردن است 2- خيانت كردن 3- كسى كه از غنيمت سرقت كند 4- سرقت اجير؛ چرا كه اينها تنها خيانت است».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 943

1610- 46858- (7) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «در قاپ زدن آشكار كه همان اختلاس است، دست قطع نمى كنم ولى او را تعزير مى كنم و بر كسى كه لباس ها را از تن افراد در مى آورد [لخت مى كند] قطع دست نيست».

1611- 46859- (8) سماعه گويد: «كسى كه چيزى را بقاپد و فرار كند، دستش قطع نمى شود ولى به شدت او را مى زنند».

1612- 46860- (9) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «چهار كس اند كه دست شان قطع نمى شود: قاپ زن، خيانتكار، كسى كه از غنيمت سرقت كند و سارق اجير؛ چرا كه اينها خيانت است».

1613- 46861- (10) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «قطع دست بر قاپ زن نيست و نيز بريدن دست بر مهمان نيست». منظور حضرت اين

است كه اگر مهمانى از مال ميزبانى كه او را پذيرايى مى كند- در حالى كه مهمان اوست- سرقت كند.

1614- 46862- (11) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «جيب بُر و قاپ زن، بريدن دست ندارند؛ چرا كه سرقتى آشكار است. ولى كسى كه مخفيانه سرقت مى كند، دستش بريده مى شود».

1615- 46863- (12) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ قاپ زن فرمود: «دستش قطع نمى شود ولى زده و زندانى مى شود».

ارجاعات
مى آيد:

در روايت پنجم از باب بعدى، اين گفته كه: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ جيب بُر، نبّاش [/ كسى كه قبر نبش مى كند و كفن مرده مى دزدد] و قاپ زن پرسيدم. حضرت فرمود: دست قطع نمى شود» و در روايت هفت، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «دست قاپ زن- همان كسى كه به سرعت چيزى را مى ربايد- قطع نمى شود ولى هر دو «1» به شدت زده و زندانى مى شوند».

و در روايت هشتم و نهم فرموده معصوم عليه السلام كه: «دست در سرقت آشكارا قطع نمى شود.»

______________________________

(1). منظور جيب بُر و قاپ زن است. گفتنى است، جيب بُر در ابتداى روايت آمده است.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 945

باب 11 حكم جيب بُر
اشاره

1616- 46864- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «بر كسى كه آشكارا سرقت و فرار مى كند [قاپ زن] قطع دست نيست و همچنين بر كسى كه لباس مرد را مى شكافد و پول درون آن را مى برد [جيب بُر] قطع دست نيست».

1617- 46865- (2) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «بر كسى كه پول را از لباس مردى مى شكافد [جيب بر] قطع دست نيست».

1618- 46866- (3) امام صادق عليه السلام فرمود: «جيب بُرى را كه آستين مردى را شكافته بود و از آن پول درآورده بود نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت فرمود: اگر از پيراهن رويى شكافته و در آورده، من دستش را قطع نمى كنم ولى اگر از پيراهن زيرين شكافته و در آورده، دستش را قطع مى كنم».

1619- 46867- (4) امام صادق عليه السلام فرمود: «جيب بُرى را كه آستين مردى را شكافته و پولى را در آورده بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت فرمود: اگر از پيراهن رويى درآورده، دستش را نمى بريم ولى اگر از

پيراهن زيرين شكافته و در آورده، دستش را مى بريم».

1620- 46868- (5) عيسى بن صبيح گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ جيب بُر، نبّاش، قاپ زن پرسيدم. حضرت فرمود: دست شان قطع نمى شود».

1621- 46869- (6) امام جعفر صادق عليه السلام بيان داشت: «اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: آن زمان كه جيب بُرى را كه از آستين مردى چند دينار جيب بُرى كرده بود، نزد امام آوردند، حضرت فرمود: اگر از پيراهن رويى شكافته و درآورده، قطع دست بر او نيست ولى اگر از پيراهن زيرين شكافته و در آورده است، دست او را قطع مى كنيم».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 947

1622- 46870- (7) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «جيب بُر دستش قطع نمى شود و او همان است كه پول را از آستين، يا لباس مردى مى برد و نيز قاپ زن قطع دست ندارد و او همان است كه چيزى را مى ربايد ولى هر دو به شدت زده مى شوند و به زندان مى افتند».

1623- 46871- (8) منصور بن حازم گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: دست نبّاش و جيب بُر قطع مى شود ولى قاپ زن دستش قطع نمى شود».

1624- 46872- (9) عيسى بن صبيح گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ جيب بُر، نبّاش و قاپ زن پرسيدم. حضرت فرمود: دست جيب بُر و نبّاش قطع مى شود ولى قاپ زن دستش قطع نمى شود».

محمد بن الحسن [/ شيخ طوسى رحمه الله] گويد: «آنچه اين روايت و روايت منصور در خود دارد كه جيب بُر دستش قطع مى شود، بر آن صورت حمل مى شود كه لباس را شكافته و درآورده است».

ارجاعات
گذشت:

در روايت يازده از باب دهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «برجيب بُر و قاپ زن، قطع دست نيست».

باب 12 حكم كسى كه با سند جعلى، مالى را تصاحب كند

1625- 46873- (1) حلبى گويد: «امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه كسى را اجير كرده و او را بر متاع خويش گمارده و پس از آن، اجير متاع را سرقت كرده است، فرمود: او امانتدار محسوب مى شود [يعنى او را امين دانسته اند و او در امانت خيانت كرده است] و باز حضرت دربارۀ مردى كه نزد ديگرى رفته و گفته است كه: فلان كس مرا نزد شما فرستاده تا اين اجناس را براى او بفرستى، آن شخص هم اجناس را به او داده و سخنش را پذيرفته است. پس از آن، دوست خود را ديده و به او گفته است كه: فرستاده ات نزد من آمد و من اجناس درخواستى را همراه او فرستادم. دوستش بگويد كه من او را نزد تو نفرستاده بودم و او هيچ چيزى براى من نياورده است ولى آن فرستاده مى گويد آن دوست، او را فرستاده و او هم همۀ اجناس را به او تحويل داده است. حضرت فرمود: اگر بيّنه اى عليه فرستاده پيدا كند كه شهادت دهند آن دوست اين فرستاده را نفرستاده است، دست اين فرستاده قطع مى شود و معناى آن اين است كه فرستاده يك بار اقرار كرده كه آن كس او را نفرستاده است. ولى اگر بيّنه اى

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 949

يافته نشود، آن شخص به خدا سوگند مى خورد كه او را نفرستاده است و آن ديگرى مال خود را از فرستاده به طور كامل مى گيرد. پرسيدم: نظر شما چيست اگر بگويد كه تنها نيازمندى او

را وادار به سرقت كرده است؟ امام فرمود: دستش قطع مى شود؛ چرا كه مال مرد را سرقت كرده است».

در كتاب مقنع شيخ صدوق رحمه الله آمده است: «اگر مردى پيش مردى برود و بگويد كه فلان كس مرا نزد تو فرستاده تا اين اجناس را برايش بفرستى، آن شخص هم آن اجناس را به او داد. پس از آن، دوستش را ملاقات كرد و او گفت من آن فرستاده را نفرستاده بودم و او چيزى براى من نياورده است ولى فرستاده بگويد كه آن شخص او را فرستاده و اجناس را نيز به او تحويل داده است. پس اگر بيّنه اى پيدا شود كه عليه فرستاده گواهى دهد كه آن شخص او را نفرستاده، دست فرستاده قطع مى شود ولى اگر بيّنه اى پيدا نشود، آن شخص به خدا سوگند مى خورد كه اين فرستاده را نفرستاده بوده است و آن مرد مال خويش را به طور كامل از فرستاده مى گيرد و اگر فرستاده بگويد كه نياز و احتياج، او را بر اين كار وا داشته است، باز دستش قطع مى شود؛ چرا كه او مال آن مرد را سرقت كرده است».

باب 13 مسئوليت مدنى سارق
اشاره

1626- 46874- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «زمانى كه سارق سرقت كرده است، دستش قطع مى شود و آنچه برده، ضامن است».

1627- 46875- (2) راوى گويد: «از امام باقر يا امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه سرقت مى كند و بر پايۀ شهادت بيّنه عليه او، دستش قطع مى شود ولى آنچه سرقت كرده برنگردانده است، با او در مورد اموال مال باخته چه مى كنند؟ آيا برگرداندن آن مال بر او نيست؟ و نيز اگر سارق ادعا كند كه هيچ

چيز- نه كم و نه زياد- نزد او نيست و اين حالت از او معلوم باشد، [با او چه مى كنند]؟ حضرت فرمود: تلاش مى كند تا آخرين درهمى را كه سرقت كرده است، پرداخت كند».

1628- 46876- (3) امام باقر و امام صادق عليه السلام فرمودند: «آن زمان كه سارق سرقت كند، دستش قطع مى شود.

حال اگر آنچه سرقت كرده در دستش موجود است، از او گرفته و به صاحبش بازگردانده مى شود. ولى اگر آن را تلف كرده، قيمتش را مشخص مى كند و بايد كه از مالش آن را بپردازد».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 951

1629- 46877- (4) امام باقر عليه السلام فرمود: «سارق را پيگيرى مى كنند تا مالى را كه سرقت كرده، باز پس دهد؛ گرچه دستش قطع شده باشد و او را به حال خود رها نمى كنند كه مال مرد مسلمانى را ببرد».

1630- 46878- (5) اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ مردى كه شتر ماده اى را سرقت كرده و آن شتر نزد سارق بچه دار شده بود، حكم داد كه: «شتر را با بچه اش برگرداند».

ارجاعات
گذشت:

در روايت هفت از باب شصت و چهار از ابواب ميراث، روايتى كه مى توان بدان بر اين مفاد استدلال كرد.

مى آيد:

در باب هفده، چيزى كه بر اين مفاد دلالت دارد؛ به آن مراجعه كنيد.

باب 14 حكم كسى كه الاغى را كرايه و به صاحب آن خيانت كرده است
اشاره

1631- 46879- (1) على بن سعيد گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه الاغى كرايه كرده و با آن نزد فروشندگان لباس رفته و دو لباس خريده و الاغ را نزد آنان نهاده است، پرسيدم. حضرت فرمود: الاغ به صاحبش باز گردانده مى شود و آن كس كه لباس ها را سرقت كرده، تعقيب مى شود ولى دست او قطع نمى شود؛ زيرا كارش تنها خيانت است». اين روايت در باب چهارده، از ابواب رهن.

ارجاعات
گذشت:

و در باب هشت، روايتى كه مناسب اين باب است.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 953

باب 15 حكم كسى كه آدم ربايى كند و او را بفروشد
اشاره

1632- 46880- (1) طريف بن سفيان ثورى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه زن آزادى را ربوده و آن را فروخته است، پرسيدم. حضرت فرمود: در اين مساله چهار حدّ است. اما نخستين حدّ اين كه، اين مرد رباينده است و دستش قطع مى شود. دومين حدّ اين كه، اگر با اين زن آميزش كرده است، تازيانه مى خورد و آن كس كه اين زن را خريده است باز اگر با اين كه مى دانسته [او آزاد است] با او آميزش كرده است، در اين صورت اگر محصن باشد، سنگسار مى شود و اگر غير محصن باشد، حدّ بر او زده مى شود و اگر نمى دانسته، چيزى بر او نيست و اما آن زن اگر مرد مجبورش كرده است، چيزى بر او نيست. ولى اگر به دلخواه مرد با او زنا كرده است، حدّ مى خورد».

1633- 46881- (2) امام صادق عليه السلام فرمود: «مردى را كه فرد آزادى را فروخته بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند.

حضرت دست وى را بريد».

1634- 46882- (3) عبدالله بن طلحه گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه مردى را مى فروشد- با اين كه هر دو آزاد هستند- اين آن را و آن اين را مى فروشد و از شهرى به شهرى ديگر فرار مى كنند، خودشان را مى فروشند و با اموال مردم فرار مى كنند، پرسيدم. حضرت فرمود: دست شان قطع مى شود؛ چرا كه اين دو، هم خويش و هم اموال مردم را سرقت كرده اند».

1635- 46883- (4) اميرالمؤمنين على عليه السلام بيان داشت: «رسول خدا صلى الله عليه و

آله فرمود: كسى كه فرد آزادى را فروخته است، توبه ندارد تا آن كه او را به آزادى گذشته اش باز گرداند».

ارجاعات
گذشت:

در روايت يكم از باب بيست و دوم از ابواب حدّ زنا، اين گفته كه: «دربارۀ مردى كه همسرش را فروخته است به من بگوييد. حضرت فرمود: مرد بايد دستش بريده و زن سنگسار شود و آن كس كه آن زن را خريدارى كرده است، اگر با او آميزش كرده- در صورتى كه محصن است- سنگسار مى شود- البته اگر مى دانسته و اگر محصن نيست، صد تازيانه مى خورد و زن نيز سنگسار مى شود، اگر آن كس كه او را خريدارى كرده با وى آميزش كرده است» و در روايت دوم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «دربارۀ مردى كه همسرش را مى فروشد، فرمود: دستش قطع مى شود».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 955

باب 16 حكم سارق پرنده

1636- 46884- (1) در كوفه مردى را كه كبوترى سرقت كرده بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت دست وى را نبريد و فرمود: «من در مورد پرنده دست قطع نمى كنم».

1637- 46885- (2) امام صادق عليه السلام بيان داشت: «اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: قطع دست در پر نيست؛ منظور حضرت از پر، همۀ پرندگان است».

1638- 46886- (3) مردى كه شتر مرغى را با بهاى صد درهم سرقت كرده بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام بردند.

حضرت دست وى را قطع نكرد و فرمود: «در پر، قطع دست نيست».

1639- 46887- (4) مردى كه شتر مرغى را سرقت كرده و بهايش صد درهم بود و نيز مردى كه كبوترى را سرقت كرده بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت فرمود: «قطع دست در پرنده و در هيچ پرى ثابت نيست».

باب 17 حكم سارق سنگ و ميوه
اشاره

1640- 46888- (1) امام صادق عليه السلام بيان داشت: «پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: كسى كه سنگ سرقت كند- منظور مرمر و مانند آن است- قطع دست ندارد».

1641- 46889- (2) حضرت على عليه السلام فرمود: «از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: كسى كه سنگ سرقت كند [البته غير از جواهر]، قطع دست ندارد. امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: منظور از سنگ، مرمر و مانند آن است».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 957

1642- 46890- (3) پيامبر صلى الله عليه و آله به اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «اى على، در ميوه و پيه «1» درخت خرما قطع دست نيست».

1643- 46891- (4) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «در [سرقت] ميوه دست قطع نمى شود و نه در كثر و آن همان پيه

[پنيرك] درخت خرماست».

همين روايت را در كتاب دعائم الاسلام، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود. آن گاه مانند روايت قبلى را ذكر كرده و افزوده است و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «هر كس كه اين را سرقت كند، تعزير مى شود و بهاى آن را بدهكار است».

1644- 46892- (5) امام صادق عليه السلام فرمود: «پيامبر صلى الله عليه و آله در مورد كسى كه ميوه ها را در حالى كه به درخت است به سرقت مى برد، حكم داد كه: هر چه از آن بخورد، چيزى بر او نيست و هر چه با خود بردارد، تعزير مى شود و دو برابر بهاى آن را مى پردازد».

1645- 46893- (6) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «كسى كه ميوه ها را در حالى كه بر درخت است سرقت كند، آن مقدار كه خورده است، چيزى بر او نيست ولى آنچه با خود برداشته است، در آن تعزير و ضمانت قيمت است».

1646- 46894- (7) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «در ميوه، قطع دست نيست و نه در كثر و كثر، پيه درخت خرماست».

1647- 46895- (8) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «كسى كه چيزى از ميوه را سرقت كند، دستش قطع نمى شود و [نيز] هر زمان كه عبورش به ميوه مى افتد بخورد ولى از بين نبرد».

1648- 46896- (9) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر فردى از خرما و زراعت پيش از آن كه چيده و بريده شود سرقت كند، بر او قطع دست نيست ولى اگر خرما چيده شود و او سرقت كند و زراعت درو شود و سرقت كند، دستش قطع مى شود».

______________________________

(1). پيه نخل، ظاهراً

همان پنيرك درخت خرماست كه سفيد و خوردنى است و در درون ريشۀ شاخه هاى درخت است- م.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 959

1649- 46897- (10) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «در ميوۀ آويزان به درخت، قطع دست نيست و نيز در آنچه كوه از آن حراست مى كند. آرى، ولى آنچه منزلگاه گلۀ ستوران آن را در خود جاى داد يا آن را نگهبان بود، در اين صورت اگر به قيمت يك سپر برسد، بريدن دست دارد».

1650- 46898- (11) امام باقر عليه السلام فرمود: «در هيچ غذايى كه [پهن است] و هنوز از او فارغ نشديم، قطع دست نيست».

1651- 46899- (12) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «در غذا، قطع دست نيست».

1652- 46900- (13) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «كسى كه زراعت را از كشتزار و گوسفند را از چراگاه سرقت كند، دستش قطع نمى شود تا آن كه جاى بسته اى اينها را در برگيرد و نيز كسى كه ميوه درخت يا خرما را سرقت كند، قطع دست ندارد و نيز بر كسى كه شتر رها شده در مرتع را سرقت كند، قطع دست نيست تا آن كه ديوار، شتر را پنهان داشته باشد».

ارجاعات
گذشت:

در روايت بيست و يكم از باب دوم، اين گفته كه: «مردى از بستانى خوشه خرمايى كه قيمتش دو درهم است، سرقت كرده است. حضرت فرمود: به خاطر اين كار، دستش قطع مى شود».

باب 18 حكم سارق غنيمت، خرمن و بيت المال
اشاره

1653- 46901- (1) اميرالمؤمنين عليه السلام اهل كوفه را گرد آورد تا اجناسى را كه نزد او جمع آورى شده است، بين آنان تقسيم كند. فردى از آنان برخاست و مغفرى «1» به تن كرد و آن را برداشت. او را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام بردند. حضرت فرمود: «قطع دست بر اين فرد نيست؛ چرا كه خود او در اين متاع شريك است. او سارق محسوب نمى شود ولى خيانتكار است».

1654- 46902- (2) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «بر كسى كه چيزى را به امانت نزد او گذاشته اند و در آن خيانت كرده است، قطع دست نيست و نيز در سرقت از غنائم، قطع دست نيست».

1655- 46903- (3) امام صادق عليه السلام فرمود: «مردى را كه از بيت المال سرقت كرده بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند.

حضرت فرمود: دستش قطع نمى شود؛ چرا كه او هم در بيت المال سهمى دارد».

______________________________

(1). مغفر، جهت محافظت از گردن به دور كلاه خود نهاده مى شود و گفته شده كه زير كلاه خود قرار مى گيرد- م

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 961

1656- 46904- (4) مردى را كه از بيت المال مسلمانان سرقت كرده بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت فرمود: «قطع دست بر او نيست؛ چرا كه براى او سهمى در بيت المال هست».

1657- 46905- (5) عبدالله بن سنان گويد: «از امام صادق عليه السلام پرسيدم: مردى از غنائم سرقت كرده است، حكم او چيست؟ آيا دست او قطع مى شود؟ حضرت فرمود: مشخص مى شود

كه چه اندازه برداشته است؛ اگر آن چه گرفته كم تر از سهم اوست، تعزير مى شود و تمام سهمش به او پرداخت مى شود و اگر آنچه گرفته مانند همان سهم اوست، چيزى بر او نيست. ولى اگر به اندازۀ بهاى يك سپر كه يك چهارم دينار است بيشتر از سهم خويش گرفته است، دستش قطع مى شود».

1658- 46906- (6) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر سارق از خرمن حاكم ستمگر سرقت كند، قطع دست بر او نيست.

او تنها حقّ خويش را گرفته است ولى اگر از امام عادل باشد، كشته مى شود».

1659- 46907- (7) عبدالله بن سنان گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: مردى از غنيمت سرقت كرده است. حضرت فرمود: پس از تقسيم يا پيش از تقسيم؟ گفتم: در هر دو فرض، پاسخ دهيد. حضرت فرمود: اگر پس از آن كه سهم خويش را گرفته سرقت كرده، دستش قطع مى شود ولى اگر پيش از تقسيم سرقت كرده، دستش قطع نمى شود تا آشكار شود سهمش چه اندازه است و حقّش از بيت المال به او داده شود.

حال اگر آنچه برداشته كم تر از سهم اوست، با قيماندۀ حقّش به او داده مى شود و چيزى بر او نيست جز اين كه به خاطر تجرّى اش تعزير مى شود و اگر آنچه برداشته به اندازۀ حقّش بوده، همان در دستش مى ماند و بر او نيز افزوده مى شود و اگر آنچه سرقت كرده به اندازۀ يك سپر بيش از سهم اوست، دستش با خوارى قطع مى شود و بهاى سپر، يك چهارم دينار است».

1660- 46908- (8) عبدالرحمن بن ابى عبدالله گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ كلاه خودى كه اميرالمؤمنين عليه السلام براى آن دست بريد،

پرسيدم. حضرت فرمود: كلاه خود آهنينى بود كه مردى از غنيمت سرقت كرده بود و حضرت دست او را قطع كرد».

1661- 46909- (9) روايت شده است كه: «دو نفر، از مال خدا سرقت كرده بودند؛ يكى برده اى كه خود از مال خدا بود و ديگرى از خود مردم بود. حضرت فرمود: اما اين يكى از مال خداست و حدّى بر او نيست.

بعضى از مال خدا، بعضى ديگر را خورده است ولى ديگرى دستش بايد قطع شود و حضرت دست او را قطع كرد».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 963

1662- 46910- (10) امام باقر عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ دو نفر كه از مال خدا سرقت كرده بودند؛ يكى از آنها برده اى بود مال خدا و ديگرى از خود مردم بود. فرمود: اما اين يكى از مال خداست و چيزى بر او نيست. بعضى از مال خدا، بعضى ديگر را خورده است. ولى ديگرى را پيش آورد و دستش را قطع كرد. پس از آن حضرت دستور داد تا روغن و گوشت به او بخورانند تا آن كه بهبود يابد».

ارجاعات
گذشت:

در روايت هفت از باب دوم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «دست سارق براى هر چيزى كه بهايش به قيمت يك سپر برسد كه همان يك چهارم دينار است، بريده مى شود- البته اگر از خانه اى يا بازارى يا جايى ديگر سرقت كرده است».

و در روايت شانزدهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «دست سارق براى هر چيزى كه بهايش به يك پنجم دينار برسد، بريده مى شود؛ گرچه از بازار يا زراعت يا غيرآن سرقت شده باشد».

و در ذيل روايت يكم از باب هفتم، فرمودۀ

امام معصوم عليه السلام كه: «من دست كسى را براى آنچه در آن شريك است، قطع نمى كنم».

و در روايت ششم از باب دهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «چهار نفر قطع دست بر آنان نيست و از آنها شمرده است كسى را كه از غنيمت سرقت مى كند».

باب 19 حكم سارق در سال قحطى

1663- 46911- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «دست سارق در سال خشكسالى و بى حاصلى براى خوردنى ها چون نان، گوشت و مانند آن، بريده نمى شود».

1664- 46912- (2) امام صادق عليه السلام فرمود: «دست سارق در سال سنه بريده نمى شود». منظورشان سال گرسنگى و قحطى است.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 965

1665- 46913- (3) امام باقر عليه السلام فرمود: «دست سارق در سال خشكسالى اى كه موجب بى حاصلى شود، بريده نمى شود». منظور حضرت براى خوردنى هاست، نه چيز ديگر.

1666- 46914- (4) امام صادق عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام هميشه در روزگار قحطى و گرسنگى، دست سارق را قطع نمى كرد».

1667- 46915- (5) امام صادق عليه السلام فرمود: «قطع دست بر كسى كه خوردنى را در سال گرسنگى سرقت كند، نيست».

باب 20 حكم مستعير كه عاريه را برنمى گرداند

1668- 46916- (1) در روايتى آمده است كه: «زنى زيور آلات را از گروهى عاريه مى گرفت و پس از آن مى فروخت. مورد اين زن به پيامبر گزارش داده شد. پيامبر دستور قطع دست وى را صادر كرد».

1669- 46917- (2) در روايت است كه: «زنى مخزومى، جنسى را عاريه مى گرفت و بعد انكار مى كرد. پيامبر صلى الله عليه و آله دستور داد دست وى قطع شود».

1670- 46918- (3) على بن ابى رافع گويد: «من مسؤول بيت المال على بن ابى طالب عليه السلام و كاتب ايشان بودم و در بيت المال حضرت يك گردنبند لولوء بود كه حضرت در روز بصره [درگيرى و تصرف بصره] بدان دست يافته بود. على بن ابى رافع گويد: دختر اميرالمؤمنين عليه السلام كس نزد من فرستاد و به من پيام داد كه به من رسيده است كه در بيت المال اميرالمؤمنين عليه السلام گردنبند لولويى است

و آن در دست توست و من دوست دارم كه تو آن را به عاريه به من دهى تا در روزهاى عيد قربان خودم را با آن بيارايم.

من هم به دختر اميرالمؤمنين پيام دادم كه: اى دختر اميرالمؤمنين، اين به عنوان عاريه اى مضمونه كه بايد بازگردانده شود خواهد بود. ايشان هم پذيرفت و گفت: باشد به عنوان عاريۀ مضمونه كه پس از سه روز بازگردانده مى شود. پس از آن، گردنبند را به او دادم. ولى اميرالمؤمنين عليه السلام چون گردنبند را در گردن دخترشان ديد و آن را شناخت به او فرمود: از كجا اين گردنبند پيش تو آمده است؟

او گفت: من اين را از على بن ابى رافع- خزانه دار بيت المال اميرالمؤمنين- گرفته ام تا در عيد خودم را با آن زينت كنم و پس از آن بازگردانم. على بن ابى رافع گويد: اميرالمؤمنين عليه السلام به من پيام داد و من نزد ايشان رفتم. ايشان به من فرمود: آيا تو به مسلمانان خيانت مى كنى اى ابن ابى رافع؟

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 967

به حضرت گفتم: به خدا پناه مى برم از اين كه به مسلمانان خيانت كنم! حضرت فرمود: چگونه گردنبندى كه در بيت المال مسلمانان بوده- بدون رضايت من و رضايت مسلمانان- آن را به دختر اميرالمؤمنين عاريه داده اى؟ گفتم: اى اميرالمؤمنين، او دختر شما بود و از من خواست كه به او عاريه دهم تا خويش را با آن زينت كند؛ من هم آن را به عنوان عاريۀ مضمونۀ مردوده عاريه دادم و ضمانت آن را در مال خودم به عهده گرفتم و بر من است كه آن را سالم به جايگاهش بازگردانم.

حضرت فرمود:

همين امروز آن را بازگردان و مبادا كه مجددا چنين كارى كنى كه در اين صورت كيفرم به تو مى رسد. آن گاه امام فرمود: واى بر دخترم! اگر اين گردنبند را به شكل عاريۀ مضمونۀ مردوده نگرفته بود، هر آينه اولين زن هاشمى بود كه دستش براى سرقت قطع مى شد. على بن ابى رافع گويد: فرمودۀ حضرت به دخترشان رسيد. او به اميرالمؤمنين گفت: اى اميرالمؤمنين، من دختر تو و پارۀ تن توام! چه كسى از من به اين گردنبند سزاوارتر است كه آن را بر گردن كند؟ اميرالمؤمنين عليه السلام به دخترشان فرمود: اى دختر على بن ابى طالب، خويش را از حقّ جدا نكن. آيا همۀ زنان مهاجر در اين عيد اين گونه خود را زينت مى كنند؟ على بن ابى رافع گويد: من گردنبند را از دختر اميرالمؤمنين گرفتم و آن را به جايگاهش برگرداندم».

1671- 46919- (4) على بن اسباط از بسيارى از ياران ابن دأب روايت كرده است (در روايت فضيلت هاى اميرالمؤمنين عليه السلام تا آنجا كه گويد): «از بصره تحفه اى كه از دريا استخراج شده بود و بهايش معلوم نبود، براى حضرت فرستادند. دخترشان امّ كلثوم عليه السلام به حضرت گفت: اى اميرالمؤمنين، من مى توانم خودم را با اين تحفه بيارايم و آن در گردنم باشد؟ حضرت فرمود: اى ابو رافع، اين را در بيت المال مسلمانان قرار ده و راهى به سوى اين تحفه نيست تا آن كه هيچ زنى از مسلمانان نماند؛ مگر اين كه مانند اين را داشته باشد».

باب 21 حكم سارق بودن كسانى كه زكات، مهريۀ زنان و بدهى شان را نمى پردازند

1672- 46920- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «سارقان سه دسته اند: كسانى كه زكات نمى پردازند، كسى كه تصاحب بلااذن مهر زنان

را حلال بشمرد و نيز كسى كه قرضى بگيرد و قصد پرداخت آن را نداشته باشد».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 969

باب 22 حدّ نبّاش «1»
اشاره

1673- 46921- (1) حفص بن البخترى گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: حدّ نبّاش همان حدّ سارق است».

1674- 46922- (2) عبدالله بن محمد جعفى گويد: «در خدمت امام باقر عليه السلام بودم كه نامۀ هشام بن عبدالملك به دست آن حضرت رسيد. دربارۀ مردى كه قبر زن مسلمانى را نبش كرده، كفن هايش را از تن درآورده و با او آميزش كرده است و مردم در اين جا اختلاف كرده اند. گروهى گفته اند: او را بكشيد و دسته اى گفته اند: او را بسوزانيد. امام باقر عليه السلام براى هشام نوشتند: احترام مرده به سان احترام زنده است؛ حدّ او اين است كه دستش به خاطر نبش قبر در آوردن كفن ها قطع شود و حدّ زنا بر او زده شود؛ اگر محصن است، سنگسار شود و اگر محصن نيست، صد تازيانه زده شود».

1675- 46923- (3) على بن ابراهيم بن هاشم گويد: «پدرم برايم روايت كرده است كه چون ابوالحسن الرضا عليه السلام از دنيا رفت، ما به حج رفتيم و خدمت امام جواد عليه السلام رسيديم و خلقى از شيعه از هر شهرى براى اين كه امام جواد عليه السلام را ببينند، حاضر شده بودند. عموى حضرت عبدالله بن موسى كه پيرمردى بزرگ و دانشمند بود- در حالى كه جامۀ خشن بر تن و در پيشانى او آثار سجده بود- آمد و نشست. امام جواد عليه السلام از اتاق بيرون آمد. پيراهنى از كتان و عبايى از كتان و كفشى نو و سفيد بر

تن داشت. عبدالله ايستاد و به استقبال امام آمد و پيشانى امام را بوسه داد و شيعيان نيز ايستادند. امام جواد عليه السلام بر تختى نشستند و مردم يكديگر را نگاه مى كردند و همه از كمى سال حضرت متحير بودند. در اين حال مردى از ميان جمعيت بيرون آمد و به عموى حضرت گفت: خداوند تو را به صلاح بدارد. چه مى گويى دربارۀ مردى كه با حيوانى آميزش كند؟

______________________________

(1). نبّاش: كسى كه قبرها را مى كند و مى شكافد و كفن و احيانا اشياى مردگان را مى دزدد- م.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 971

او گفت: دست راستش بريده مى شود و حدّ مى خورد. امام جواد عليه السلام خشمگين شد و به عمو نگاه كرد و فرمود: اى عمو، از خدا پروا كن! از خدا پروا كن! بسيار سخت است كه روز قيامت در پيشگاه خداوند عز و جل بايستى و خداوند به تو بگويد چرا براى مردم به چيزى كه نمى دانى فتوى مى دهى؟ عموى حضرت به امام گفت: سرورم، از خدا استغفار مى كنم! آيا پدرتان همين را نگفته است؟ امام جواد عليه السلام فرمود: از پدرم دربارۀ مردى كه قبر زنى را نبش كرده و با وى آميزش كرده بود، سؤال شد و پدرم فرمود: دست راستش به دليل نبش قبر قطع مى شود و حدّ زنا بر او زده مى شود؛ چرا كه احترام زن مرده به سان احترام زن زنده است. عموى حضرت گفت: آرى سرورم، شما درست مى فرماييد و من از خداوند استغفار مى كنم. مردم شگفت زده شدند و گفتند: اى سرورما، آيا به ما اجازه مى دهى تا از شما بپرسيم؟ حضرت فرمود: آرى. آن گاه در يك مجلس

سى هزار مساله پرسيدند و حضرت در حالى كه نه سال داشت، همۀ مسائل را پاسخ داد».

1676- 46924- (4) على بن الحسين مسعودى در كتاب اثبات الوصيه گويد: «چون امام رضا عليه السلام در سال دويست و دو از دنيا رفت، سن امام جواد عليه السلام حدود هفت سال بود و بين مردم در بغداد و شهرها اختلاف ايجاد شد و ريّان بن صلت، صفوان بن يحيى، محمد بن حكيم، عبدالرحمن بن حجاج، يونس بن عبدالرحمن و گروهى از شخصيت ها و مردان معتمد شيعه در خانۀ عبدالرحمن گرد آمدند ... تا آن كه گويد: زمان موسم حج نزديك شد و از فقيهان بغداد و شهرها و عالمان آنان هشتاد نفر گرد آمدند و به قصد حج و مدينه رفتند .. و روايت آمده تا آنجا كه گويد: امام جواد عليه السلام فرمود: امام رضا عليه السلام تنها دربارۀ نبّاشى كه قبر زنى را نبش و با آن زنا و كفن هايش را سرقت كرد، دستور قطع دست او را به دليل سرقت و تبعيد را به دليل بلايى كه بر سر مرده آورده بود، صادر كرد».

1677- 46925- (5) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «در سرقت از مرده، دست قطع مى شود؛ همان گونه كه در سرقت از زنده».

1678- 46926- (6) روايت شده است كه: «اميرالمؤمنين على عليه السلام دست نبّاشى را قطع كرد. از امام سؤال شد: آيا براى [سرقت از] مردگان دست قطع مى كنى؟ حضرت فرمود: ما براى سرقت از مردگان مان قطع دست مى كنيم، همان گونه كه براى [سرقت از] زندگان مان».

1679- 46927- (7) امام صادق عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين على عليه السلام دست نبّاشى را

قطع كرد».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 973

1680- 46928- (8) امام صادق عليه السلام فرمود: «در زمان معاويه نبّاشى دستگير شد. معاويه به يارانش گفت: نظر شما چيست؟ گفتند: او را كيفر مى كنى و آزادش مى سازى. مردى از گروه گفت: اميرالمؤمنين على عليه السلام چنين نكرد. گفتند: اميرالمؤمنين چه كرده است؟ گفت: حضرت فرمود: دست نبّاش قطع مى شود و حضرت فرمود: سارق، هتّاك مردگان محسوب مى شود».

1681- 46929- (9) نبّاشى را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند، حضرت دست او را قطع كرد.

1682- 46930- (10) اميرالمؤمنين عليه السلام دست نبّاشى را كه قبرى را نبش كرده و كفن مرده را از او بيرون آورده بود، قطع كرد.

1683- 46931- (11) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «دست نبّاش در صورتى كه عادت به اين كار كرده است، قطع مى شود».

1684- 46932- (12) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «دست نبّاش قطع نمى شود مگر اين كه دستگير شود و بارها نبش قبر كرده باشد و در هر بار هم به سختى كيفر ديده باشد؛ پس كيفر سخت و زندان مى شود».

1685- 46933- (13) ابوعلى بن راشد در روايتى طولانى گويد: «شيعه در نيشابور- همراه محمد بن ابراهيم نيشابورى- اموال زياد و هفتاد برگه كه در آن مسائلى آمده بود، فرستادند. اينان هر دو برگه را به سه بند بسته و بر هر بندى مهرى زده بودند. محمد بن ابراهيم نيشابورى اينها را به مدينه آورد و امام موسى بن جعفر عليه السلام پيش از آن كه مهرها را بگشايد، دربارۀ آن مسائل جواب داد و يكى از آن مسائل اين بود كه: عالم [منظور امام عليه السلام است] دربارۀ مردى كه قبرى را

نبش كرده و سر مرده را بريده و كفنش را دزديده است، چه نظر مى دهد؟ پاسخ اين سؤال با خط [مبارك] امام عليه السلام اين بود كه به دليل سرقت كفن از داخل جاى محفوظى دستش بريده مى شود».

1686- 46934- (14) امام صادق عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين على عليه السلام دست نبّاش را بريد. به امام گفته شد: آيا براى [سرقت از] مردگان، دست قطع مى كنيد؟ حضرت فرمود: ما براى [سرقت از] مردگان مان دست قطع مى كنيم، آن گونه كه براى [سرقت از] زندگان مان».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 975

1687- 46935- (15) ابن ابى عمير از بسيارى از ياران مان روايت كرده است كه: «مردى نبّاش را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت موى او را گرفت، او را به زمين زد، آن گاه به مردم دستور داد تا او را لگد مال كنند. مردم هم او را لگدمال كردند تا آن كه مرد».

همين روايت در من لا يحضره الفقيه. روايت شده است كه: «مردى نبّاش را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت موى او را گرفت و او را به زمين زد، سپس امام فرمود: اى بندگان خدا، او را پايمال كنيد. او پايمال شد تا آن كه مرد».

1688- 46936- (16) امام صادق عليه السلام فرمود: «نبّاشى را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت، كيفر او را به روز جمعه تأخير انداخت. چون روز جمعه شد، حضرت او را زير پاى مردم انداخت و مردم پيوسته او را زير پاى شان لگدمال كردند تا آن كه مرد».

شيخ طوسى رحمه الله در تهذيب گويد: «اين روايات بر موردى حمل شده است كه سه بار اين كار از

او تكرار و حدّ بر او جارى شده باشد. در چنين زمانى كشته شدن بر او ثابت است، همان گونه كه بر سارق واجب است و امام در كيفيت كشتن آن گونه كه تشخيص مى دهد موثرتر است، مخيّر است».

1689- 46937- (17) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر نبّاش به اين كار شناخته شود، دستش قطع مى شود».

1690- 46938- (18) على بن سعيد گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ نبّاش پرسيدم. حضرت فرمود: اگر نبش قبر عادت او نباشد، دستش قطع نمى شود و تعزير مى شود».

1691- 46939- (19) امام صادق عليه السلام دربارۀ نبّاش فرمود: «اگر اولين بار دستگير شود، تعزير مى شود ولى اگر مجددا انجام داد، دستش قطع مى شود».

محمد بن الحسن [/ شيخ طوسى رحمه الله] در تهذيب گويد: «اين روايت و روايتى كه على بن سعيد دارد كه دست نبّاش قطع نمى شود- البته در صورتى كه عادت او نشده باشد- هر دو حمل مى شوند برموردى كه نبش قبر كند و چيزى سرقت نكند؛ چرا كه اين كس به اين دليل قطع بر او واجب نمى شود و تنها قطع دست در صورتى كه سرقت كند بر او واجب مى شود و اين به منزلۀ كسى است

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 977

كه سوراخى كرده و چيزى برنگرفته است. اين كس قطع دست بر او واجب نمى شود و تنها قطع دست در زمانى است كه مال را بردارد».

1692- 46940- (20) على بن سعيد گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه در حال نبش قبر دستگير شده است، پرسيدم. حضرت فرمود: من قطع دست بر او نمى بينم مگر اين كه در حالى كه چند بار نبش

قبركرده، دستگير شود كه در اين صورت دست او را قطع مى كنم».

1693- 46941- (21) در كتاب مقنع [شيخ صدوق رحمه الله] آمده است: «اگر مردى پيدا شود كه نبش قبر مى كند، قطع دست بر او نيست؛ مگر اين كه در حالى كه چند بار نبش قبر كرده، دستگير شود؛ در چنين صورتى دست راستش را قطع مى كنم».

ارجاعات
گذشت:

در باب چهل و دو از ابواب حدّ زنا، رواياتى كه بر اين مفاد دلالت دارد.

و در روايت پنجم از باب يازده، اين فرموده كه: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ جيب بر، نبّاش و قاپ زن پرسيدم. حضرت فرمود: دست او [/ قاپ زن] قطع نمى شود».

و در روايت هشت، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام: «دست نبّاش و جيب بُر بريده مى شود ولى دست قاپ زن بريده نمى شود».

و در روايت نهم، مانند آن.

باب 23 حكم سارقى كه پيش از قطع دست، سرقت را تكرار كند

1694- 46942- (1) امام باقر عليه السلام دربارۀ مردى كه سرقت كرده ولى دستگير نشده است، سپس بار ديگر سرقت كرده و باز دستگير نشده است، بار ديگر سرقت كرده و دستگير شده، بيّنه آمدند و عليه او به سرقت اول و سرقت اخير شهادت دادند، فرمود: «دست او براى سرقت اول بريده مى شود ولى پايش براى سرقت اخير بريده نمى شود. از امام سؤال شد: اين چگونه است؟ حضرت فرمود: چون همۀ شهود در يك جا به سرقت اول و اخير- پيش از آن كه به خاطر سرقت اول دستش بريده شود- گواهى داده اند.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 979

و اگر چنين بود كه شهود عليه او در سرقت اول شهادت داده بودند، سپس صبر مى كردند تا آن كه دستش قطع شود، پس از آن به سرقت اخير شهادت مى دادند، پاى چپش قطع مى شد».

1695- 46943- (2) پدر محمد بن عيسى بن عبدالله گويد: «از امام صادق عليه السلام پرسيدم: سارقى امسال سرقت مى كند. او را پيش والى مى آورند تا دستش را قطع كند. پس از آن او را مى بخشند. سپس در سال آينده- در حالى كه براى بار دوم سرقت كرده است- دستگير مى شود و او

را پيش سلطان مى آورند.

براى كدام سرقت دستش بريده مى شود؟ حضرت فرمود: براى سرقت دوم بريده مى شود و بايد تلاش كند مالى را كه اول بار سرقت كرده است، فراهم سازد تا به صاحبش برگرداند».

1696- 46944- (3) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «هر كس چيزى را سرقت كند، آن گاه بگريزد و دستگير نشود تا آن كه بار ديگر سرقت كند و دستگير شود، دستش قطع مى شود و نسبت به آنچه از بين برده است، ضامن خواهد بود».

باب 24 حكم تبعيد سارق

1697- 46945- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «آن زمان كه حدّ بر سارق جارى شد، به شهر ديگرى تبعيد مى شود».

1698- 46946- (2) سماعه گويد: «آن زمان كه دست مرد قطع شد، تبعيد مى شود».

1699- 46947- (3) پيوسته اميرالمؤمنين على عليه السلام آن زمان كه دست سارق را مى بريد و درمان مى شد، او را از كوفه به شهر ديگرى تبعيد مى كرد.

1700- 46948- (4) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر مردى زنا كند، تازيانه مى خورد و شايسته است امام او را از شهرى كه در آن تازيانه خورده به شهر ديگرى يك سال تبعيد كند و همين شايسته است براى مردى كه سرقت كرد و دستش بريده شد».

1701- 46949- (5) عبدالرحمن گويد: «از او [امام معصوم عليه السلام] دربارۀ مردى كه زنا كرده است، پرسيدم.

حضرت فرمود: شايسته است براى امام، آن زمان كه اين مرد را تازيانه زند، از سرزمينى كه او را در آن سرزمين تازيانه زده است به ديگر سرزمين يك سال تبعيد كند و بر امام است كه

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 981

او را از شهر بيرون كند و همچنين، هنگامى كه سرقت كند، دست

و پايش بريده شود».

اين روايت نيز در باب هفده از ابواب حدّ زنا گذشت.

باب 25 حكم سارق اجير
اشاره

1702- 46950- (1) سليمان بن خالد گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه اجيرى را اجاره كرده و اجير از خانۀ وى سرقت كرده است، پرسيدم: آيا دستش قطع مى شود؟ حضرت فرمود: اين شخص امانتدار محسوب مى شود و سارق نيست و خيانتكار است».

1703- 46951- (2) سماعه گويد: «از او [امام معصوم عليه السلام] دربارۀ مردى كه اجيرى را اجاره كرده و اجير متاع او را سرقت كرده است، پرسيدم. حضرت فرمود: او امانتدار است. سپس امام فرمود: اجير و مهمان، امينانند و حدّسرقت بر آنان ثابت نمى شود».

1704- 46952- (3) امام صادق عليه السلام فرمود: «دست اجير و مهمان اگر سرقت كنند، قطع نمى شود؛ چرا كه اين دو امانتدارند».

1705- 46953- (4) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «بر اجير و بر مهمان قطع دست نيست؛ چرا كه هر دو امانتدار محسوب مى شوند».

1706- 46954- (5) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «قطع دست بر اجير تو نيست».

1707- 46955- (6) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «كسى كه چيزى را به امانت نزد او گذاشته اند و در آن خيانت كرده است، قطع دست ندارد».

ارجاعات
گذشت:

در روايت باب چهارده، مناسب اين باب.

و در روايت ششم از باب دهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «چهارنفرند كه قطع دست بر آنان نيست ...» تا آن كه فرمود: «و سرقت اجير؛ چرا كه اين تنها خيانت است».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 983

و در روايت نهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «چهار نفرند كه قطع دست بر آنها نيست ...» تا آن كه فرمايد: «و سرقت اجير؛ چرا كه اين خيانت است».

و در روايت يكم از باب دوازدهم، اين گفته كه: «مردى، اجيرى

را اجاره كرده و او را نگهبان اجناس خويش نشانده، پس از آن، اجير از اجناس سرقت كرد. حضرت فرمود: او امانتدار محسوب مى شود».

مى آيد:

در روايت هفت از باب سى، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر برده يا اجيرى از مال صاحبش سرقت كند، قطع بر او نيست» و بنگريد ديگر روايات اين باب را.

باب 26 حكم توبه و عفو سارق
اشاره

1708- 46956- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر سارق خودش به سوى خدا بازگردد و توبه كند و آنچه سرقت كرده به صاحبش بازگرداند، قطع دست بر او نيست».

1709- 46957- (2) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «كسى كه سارقى را كه متاعش را سرقت كرده است دستگير كند، پس از آن او را عفو كند، مشكلى ندارد و اگر او را نزد سلطان ببرد، سلطان دست سارق را قطع مى كند؛ گرچه اين شخص از سارق درگذرد يا بگويد كه آنچه سرقت كرده است به او بخشيدم- البته پس از آن كه او را نزد سلطان برده است، ديگر [عفو] جايز نيست و دستش بريده مى شود».

1710- 46958- (3) اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ مردى كه شتر يا گاو يا گوسفندى را سرقت كرده بود و آنها نزد وى بچه آوردند، پس از آن سارق پشيمان شده است، حكم داد و فرمود: «توبه اش اين است كه اينها را با فرزند همراه شان بازگرداند». امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «جايز است كه اين سارق [آنها را] برگرداند، مادامى كه از سرقتش آگاه نشده اند. ولى اگر پيش از آن كه آنها را بازگرداند، سرقتش را بفهمند، دست سارق بريده مى شود و آنها و بچه هاى شان از او گرفته مى شود».

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب هشتم از ابواب احكام عمومى حدود و باب چهارده، رواياتى كه بر اين مفاد دلالت دارد.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 985

باب 27 حكم بردن سارق نزد حاكم

1711- 46959- (1) جميل بن درّاج گويد: «من و معلّى بن خنيس، گندمى را در مدينه خريدارى كرده بوديم. پيش از آن كه آن را بار بزنيم، شب شد. گندم ها را در بازار در همان كيسه هايش رها كرديم و برگشتيم.

فرداى آن روز به بازار رفتيم. بازاريان بر سر سياهى اجتماع كرده بودند. او را در حالى كه چند كيسه از گندم ما را سرقت كرده بود، دستگير كرده بودند. آنان به ما گفتند: اين مرد سياه، چند كيسه از گندم هاى شما را سرقت كرده، او را نزد والى ببريد ولى ما خوش نداشتيم كه پيش از نظر خواهى از امام صادق عليه السلام به اين كار اقدام كنيم؛ لذا معلّى نزد امام صادق عليه السلام رفت و جريان را به اطلاع ايشان رساند. حضرت به ما دستور داد كه او را نزد والى ببريم. والى هم دست سارق را قطع كرد».

1712- 46960- (2) على بن الحسين گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه سرقت كرده و بيّنه عليه او شهادت داده است، پرسيدم كه: آيا او را نزد والى ببريم و دستش قطع بشود، در حالى كه در غير حدّش قطع مى شود؟ حضرت فرمود: آرى، او را نزد والى ببر».

باب 28 حكم مهمانى كه سرقت كند
اشاره

1713- 46961- (1) امام باقر عليه السلام فرمود: «مهمانى اگر سرقت كند، دستش قطع نمى شود. ولى اگر مهمان، مهمانى ديگر بياورد و آن سرقت كند، دست مهمانِ مهمان بريده مى شود».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 987

1714- 46962- (2) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «قطع دست بر اجير تو نيست و نه بر كسى كه تو خود او را به خانه ات راه داده اى- اگر

از خانه ات سرقت كرد». منظور حضرت اين است كه او را در همان زمان كه به خانه برده اى، سرقت كند. امام جعفر صادق عليه السلام بيان داشت: «حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: هر كس را كه تو خود به خانه ات راه دهى، او امانتدار محسوب مى شود و اگر سرقت كند، دستش قطع نمى شود ولى ضامن چيزى است كه سرقت كرده است».

1715- 46963- (3) روايت شده است كه: «اگر مهمانى، مهمان ديگرى را بياورد و آن مهمان ديگر سرقت كند، دست او بريده مى شود».

1716- 46964- (4) در كتاب مقنع [شيخ صدوق رحمه الله] آمده است: «مهمانِ مهمان اگر سرقت كند، دستش بريده مى شود؛ چرا كه او بدون اجازه داخل خانۀ آن مرد شده است».

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب هشت، مناسب اين باب.

و در روايت دهم از باب دهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «بر قاپ زن و بر مهمان، قطع دست نيست».

و در روايت دوم از باب بيست و پنجم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «بر اجير و مهمان، حدّ سرقت قرار نمى گيرد».

و در روايت سوم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «دست اجير و مهمان اگر سرقت كنند، قطع نمى شود؛ چرا كه اين دو، امين محسوب مى شوند».

و در روايت چهارم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «بر اجير و مهمان، قطع دست نيست؛ چرا كه اين دو امين شمرده شده اند».

و در ديگر روايات اين باب، چيزى كه بر عدم جواز قطع دست كسى كه امين دانسته شده است، دلالت دارد.

باب 29 حكم سارق غيربالغ
اشاره

1717- 46965- (1) عبدالله بن سنان گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ بچه اى كه سرقت مى كند، پرسيدم. حضرت فرمود: يك بار و دوبار ناديده گرفته مى شود و در مرحلۀ سوم تعزير مى شود و اگر مجددا سرقت كرد، سر انگشتانش بريده مى شود؛ باز اگر سرقت كرد، پايين تر از آن بريده مى شود».

1718- 46966- (2) امام صادق عليه السلام دربارۀ بچه اى كه سرقت مى كند، فرمود: «يك بار مورد عفو قرار مى گيرد. اگر مجددا سرقت كرد، سرانگشتانش بريده يا ساييده مى شود تا آن كه خون بيايد. باز اگر سرقت كرد، انگشتانش قطع مى شود و اگر مجددا سرقت كرد، پايين تر از آن قطع مى شود».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 989

1719- 46967- (3) امام صادق عليه السلام در روايتى فرمود: «بچه اگر سرقت كرد، دوبار يا يك بار از او عفو مى شود. باز اگر سرقت كرد، پايين تر از آن بريده مى شود».

1720- 46968- (4)

امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر بچه سرقت كند، مورد عفو قرار مى گيرد ولى اگر مجددا سرقت كند، تعزير مى شود و اگر باز سرقت كند، سر انگشتانش بريده مى شود و اگر باز سرقت كند، پايين تر از آن بريده مى شود و حضرت صادق عليه السلام فرمود: پسرى را كه محتلم شدنش مشكوك بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت سر انگشتان را بريد».

1721- 46969- (5) محمد بن مسلم گويد: «از امام باقر يا امام صادق عليه السلام دربارۀ بچه اى كه سرقت مى كند، پرسيدم. حضرت فرمود: اگردر بچگى يك بار سرقت كند، مورد عفو قرار مى گيرد. اگر مجددا سرقت كرد، باز مورد عفو قرار مى گيرد. ولى اگر باز سرقت كرد، سرانگشتانش بريده مى شود و اگر باز سرقت كرد، پايين تر از بند انگشتانش بريده مى شود و اگر مجددا سرقت كرد، پايين تر از آن بريده مى شود».

1722- 46970- (6) محمد بن مسلم گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ بچه اى كه سرقت مى كند، پرسيدم. حضرت فرمود: اگر هفت سال يا كم تر دارد، از او [تكليف] برداشته مى شود ولى اگر پس از هفت سال مجددا سرقت كرد، سرانگشتانش بريده يا ساييده مى شود تا خون بيايد. باز اگر مجددا سرقت كرد، پايين تر از سر انگشتانش بريده مى شود و اگر مجددا پس از آن- در حالى كه نه ساله شده است- سرقت كرد، دستش بريده مى شود و هيچ حدّى از حدود خداوند عز و جل ضايع نمى شود».

1723- 46971- (7) على بن جعفر گويد: «از برادرم موسى بن جعفر عليه السلام دربارۀ بچه اى كه سرقت مى كند، پرسيدم كه: چه چيزى بر اوست؟ حضرت فرمود: اگر در حالى كه كوچك است سرقت كند، مورد عفو

قرار مى گيرد ولى اگر مجددا سرقت كرد، سر انگشتانش بريده مى شود و اگر باز سرقت كرد، پايين تر از آن- يا آن چه خدا بخواهد- بريده مى شود».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 991

1724- 46972- (8) اسحاق بن عمار گويد: «به امام ابوالحسن عليه السلام [/ موسى بن جعفر عليه السلام] گفتم: بچه اى سرقت مى كند. حضرت فرمود: دوبار مورد عفو قرار مى گيرد ولى اگر بار سوم سرقت كرد، سرانگشتانش بريده مى شود و اگر باز سرقت كرد، بند دوم بريده مى شود و اگر باز سرقت كرد، بند سوم قطع مى شود و كف دست و انگشت ابهامش باقى گذارده مى شود».

1725- 46973- (9) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «پسر دستش بريده نمى شود تا آن كه دستش محكم شود و تا آن كه بوى زير بغلش بلند شود».

1726- 46974- (10) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «دخترى را كه هنوز حيض نشده و سرقت كرده بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت او را چند تازيانه زد ولى دستش را نبريد».

1727- 46975- (11) امام باقر عليه السلام فرمود: «دخترى را كه سرقت كرده ولى حيض نشده بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت چند تازيانه بر او زد ولى دستش را قطع نكرد».

1728- 46976- (12) ابن مسعود روايت كرده است كه: «دخترى را كه سرقت كرده بود، نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آوردند.

پيامبر صلى الله عليه و آله ديد كه او حيض نشده است؛ لذا دست او را قطع نكرد».

1729- 46977- (13) مردى را كه از بيت المال مسلمانان سرقت كرده بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت فرمود: «قطع دست بر او نيست؛ چرا كه او در بيت المال سهم دارد و

باز پسرى را كه پيش از بلوغ سرقت كرده بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت انگشت ابهام او را ساييد، سپس فرمود: اگر باز سرقت كنى، دستت را قطع مى كنم».

1730- 46978- (14) عالم عليه السلام فرمود: «پسر بچه اى را كه سرقت كرده بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت دستور داد كه انگشتانش را به سنگ بسايند تا خون بيايد. پس از آن، براى بار دوم كه سرقت كرده بود، او را آوردند. حضرت دستور داد كه سر انگشتانش شكافته شود. سپس او را براى بار سوم آوردند كه سرقت كرده است. حضرت بند اول انگشتانش را بريد».

1731- 46979- (15) پسرى را كه سرقت كرده بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت نوك دو انگشت ابهام و سبابۀ او را خراش داد تا آن كه هر دو را خون آورد و فرمود: «اگر بازهم سرقت كنى، هر دو انگشتت را مى برم و حضرت فرمود: آگاه باشيد كه پس از رسول خدا صلى الله عليه و آله كسى جز من به اين حكم عمل نكرده است! و حضرت فرمود: بر پسر بچه حدّ واجب نيست تا آن كه محتلم و بوى زير بغلش بلند شود و از اميرالمؤمنين عليه السلام آمده است كه: حضرت از بند انگشتانش بريد.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 993

و به خراش دادن، بريدن نيز گفته مى شود ولى خراش حدّ نيست و تنها ادب وتعزير است و بر پسر تعزير واجب است، اگر كارى كند كه براى آن كار، بر بزرگ ها حدّ واجب مى شود و در خراش دادن، حضرت بندهاى انگشتان پسر را با وعيدى كه به او داده، سخت گيرى به

همراه ادب است و به ذهن تبادر مى كند كه اگر مجددا سرقت كند، دستش بريده مى شود و حضرت با فرموده اش كه: اگر باز سرقت كند، دستش را قطع مى كنم، در دل اين معنى را گرفته كه اگر پس از آن كه بالغ شوى، سرقت كنى؛ بنابراين اميرالمؤمنين عليه السلام به شكل زيبايى پسرك را ترسانده و به دليل سخت گيرى و شدت عمل، مبهم ذكر كرده است تا پسرك مجددا سرقت نكند و در اين مورد و مشابه آن از موارد تأديب چيز معينى نيست».

1732- 46980- (16) زراره گويد: «از امام باقر شنيدم كه مى فرمود: پسرى را كه سرقت كرده بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت نوك انگشتانش را خون آلود كرد. سپس امام فرمود: آگاه باش! كه اگر مجددا سرقت كنى، انگشتانت را مى برم. پس از آن فرمود: آگاه باشيد! كه كسى به اين حكم جز رسول خدا صلى الله عليه و آله و من عمل نكرده است».

1733- 46981- (17) عبدالرحمن گويد: «امام صادق عليه السلام فرمود: اگر بچه اى سرقت كند كه هنوز محتلم نشده است، سر انگشتانش بريده مى شود. امام صادق عليه السلام بيان داشت: اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود كه: اين كار را جز رسول خدا صلى الله عليه و آله و من، كسى انجام نداده است».

1734- 46982- (18) پسرى را كه سرقت كرده و هنوز محتلم نشده بود، نزد اميرالمؤمنين على عليه السلام آوردند.

حضرت سر انگشت كوچك او را بريد. پس از آن فرمود: «كسى غير از رسول خدا صلى الله عليه و آله و غير از من، چنين نكرده است».

1735- 46983- (19) ابن الحنفيه گويد: «پسرى را كه يك كلاه خود آهنى سرقت

كرده بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت در اين كه پسر محتلم شده است، شك داشت؛ لذا سر انگشتانش را بريد. سپس فرمود: اگر باز سرقت كنى، دستت را مى برم».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 995

1736- 46984- (20) سماعه گويد: «اگر بچه اى سرقت كند كه هنوز بالغ نشده است، سر انگشتانش بريده مى شود و امام صادق عليه السلام فرمود: پسرى را كه سرقت كرده ولى بالغ نشده بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت از گوشت لبه هاى انگشتانش بريد. سپس فرمود: اگر مجددا سرقت كنى، دستت را قطع مى كنم».

1737- 46985- (21) اسحاق بن عمار گويد: «به امام كاظم عليه السلام گفتم: زمانى كه بچه ها را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام مى آوردند، حضرت انگشتان شان را مى بريد؛ از كجا مى بريد؟ حضرت فرمود: از مفصل، مفصل بندهاى انگشتان».

1738- 46986- (22) محمد بن خالد بن عبدالله القسرى گويد: «والى مدينه بودم. پسرى را نزدم آوردند كه سرقت كرده بود. دربارۀ آن از امام صادق عليه السلام پرسيدم. حضرت فرمود: از او بپرس كه هنگامى كه سرقت كرده است، مى دانسته كه سرقت كيفر دارد؟ اگر گفت آرى، از او سؤال مى شود كه آن كيفر چيست؟ پس اگر ندانست كه در سرقت دستش بريده مى شود، پس رهايش ساز. محمد بن خالد گويد: من پسر را گرفتم و از او پرسيدم و به او گفتم كه: آيا تو مى دانستى كه در سرقت كيفر است؟ او گفت: آرى. گفتم: آن كيفر چيست؟ گفت: زدن، پس من او را رها كردم».

1739- 46987- (23) محمد بن مسلم گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ بچه اى كه سرقت مى كند، پرسيدم. حضرت فرمود: اگر نه سال دارد،

دستش بريده مى شود و هيچ حدّى از حدود خداوند عز و جل تضييع نمى شود».

1740- 46988- (24) سليمان بن حفص مروزى گويد: «آن مرد [/ امام معصوم عليه السلام] فرمود: اگر هشت سال پسر تمام شود، كارش نافذ است و فرايض و حدود الهى بر او ثابت است و آن زمان كه نه سال دختر تمام شد، او هم همين طور».

ارجاعات
گذشت:

در روايت بيست و نهم از باب دوم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر محتلم شدن پسر مشكوك و پسر سرقت كرده بود، انگشتانش را مى ساييد و نمى بريد ولى چون يك چهارم دينار را سرقت مى كرد، انگشتانش را مى بريد».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 997

باب 30 حكم بردۀ سارق
اشاره

1741- 46989- (1) امام باقر عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ برده اى كه سرقت كرده و به خيانت از مال مالكش گرفته است، حكم داد و فرمود: قطع دست بر او نيست».

1742- 46990- (2) امام صادق عليه السلام فرمود: «برده اگر از مالكانش سرقت كند، دستش بريده نمى شود ولى اگر از غير مالكانش سرقت كند، دستش قطع مى شود».

1743- 46991- (3) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «اگر برده اى از مال مالكش سرقت كند، دستش قطع نمى شود ولى اگر از اموال غير مالكش سرقت كند، دستش قطع مى شود».

1744- 46992- (4) در كتاب مقنع [شيخ صدوق رحمه الله] آمده است: «قطع دست بر برده- اگر از مال مالكش سرقت كند- نيست».

1745- 46993- (5) امام صادق عليه السلام بيان داشت: اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «برده ام اگر از من سرقت كند، دستش را قطع نمى كنم ولى اگر برده ام از ديگرى سرقت كند، دستش را قطع مى كنم و بردۀ حكومت اگر سرقت كند، دستش را قطع نمى كنم؛ چرا كه از بيت المال است».

1746- 46994- (6) محمد بن قيس گويد: «امام باقر عليه السلام فرمود: اگر بردۀ امام دستگير شود، دستش بريده نمى شود. ولى اگر يكى از بردگانم از مال حكومت چيزى سرقت كند، دستش بريده مى شود. محمد بن قيس گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمود: اگر برده يا اجيرى از مال صاحبش چيزى

سرقت كند، قطع دست بر او نيست».

1747- 46995- (7) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «بردۀ حكومت اگر سرقت كند، دستش را نمى برم؛ چرا كه آن بيت المال است».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 999

1748- 46996- (8) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «بردگان حكومت اگر از مال حكومت سرقت كنند، دست شان قطع نمى شود ولى اگر از غيرمال حكومت سرقت كنند، دست شان قطع مى شود».

1749- 46997- (9) برده اى كه سرقت و زنا كرده بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت او را تازيانه زد و دستش را همزمان و يك جا قطع كرد».

1750- 46998- (10) اميرالمؤمنين عليه السلام دست برده اى را كه از بيت المال [انفال] چيزى سرقت كرده بود، بريد.

1751- 46999- (11) اگر سرقت كند [منظور برده است] بر مالكش است كه برده اش را براى اجراى حدّ الهى تحويل دهد يا دربارۀ آنچه حدّ بر او ثابت شده است، عهده دار او شود.

ارجاعات
گذشت:

در روايت دهم از باب هيجدهم از ابواب حدّ، اين گفته كه: «دربارۀ دو مردى كه از مال خدا سرقت كرده اند، يكى از آن دو برده اى است كه مال خدا و ديگرى از تودۀ مردم است. حضرت فرمود: اما اين يكى، كه خودش مال خداست و چيزى بر او نيست؛ بعضى از مال خدا بعضى ديگر را خورده است» و در روايت نهم، مانند آن.

مى آيد:

در باب بعدى و پس از آن، رواياتى مناسب با اين باب؛ بنابراين مراجعه كنيد.

باب 31 حكم سارق مرتد

1752- 47000- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر برده اى از چنگ مالكانش فرار كند، پس از آن سرقت كند- با اين كه فرارى است- دستش قطع نمى شود؛ چرا كه او به منزلۀ كسى است كه از اسلام برگشته است [مرتد] ولى او را دعوت مى كنند كه به سوى اربابانش برگردد و به اسلام درآيد و اگر از اين كه به اربابانش بازگردد امتناع ورزيد، دستش براى سرقتش بريده و سپس كشته مى شود و مرتد نيز هر زمان كه سرقت كند، به سان بردۀ فرارى است».

1753- 47001- (2) برده اگر از مالكانش فرار كند، پس از آن سرقت كند، در حال فرارى بودن دستش قطع نمى شود؛ چرا كه او از اسلام برگشته است ولى از او دعوت مى شود كه به مالكانش بازگردد و به اسلام در آيد و اگر امتناع ورزيد كه به مالكانش بازگردد، دستش براى سرقت بريده و سپس كشته مى شود و مرتد اگر سرقت كند، چون بردۀ فرارى است.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1001

باب 32 ادلّۀ اثبات سرقت برده
اشاره

1754- 47002- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر برده خود عليه خويش به سرقت اعتراف كند، دستش بريده نمى شود ولى اگر دو شاهد عليه او گواهى دهند، بريده مى شود».

1755- 47003- (2) در فقه الرضا عليه السلام آمده است كه: «اگر برده عليه خويش به سرقت اعتراف كند، دستش بريده نمى شود و مالكش به عهده نمى گيرد؛ چرا كه برده در مال غير خودش [يعنى مالكش] اقرار كرده است».

ارجاعات
گذشت:

در روايت هشت از باب سه، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگرغلامى عليه خويش نزد امام يك بار اقرار كند كه سرقت كرده است، امام دست وى را قطع مى كند و كنيز اگر عليه خويش نزد امام به سرقت اقرار كند، امام دستش را قطع مى كند».

شيخ طوسى رحمه الله گويد: «توجيه اين روايت آن است كه آن را بر موردى حمل كنيم كه به اقرار، بيّنه افزوده شود و البته ممكن است حمل بر تقيه يا حمل عبد و امة بر آزادها شود؛ چرا كه آزادها بندگان و بردگان الهى هستند».

باب 33 شركت در سرقت
اشاره

1756- 47004- (1) امام باقر عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ گروهى كه شترى را كشتند و آن را خوردند، از آنها پرسيد كه: كدام يك از شماها شتر را كشته است؟ همه بر خويش شهادت دادند كه همگى با هم شتر را كشته اند و شخص معينى را ذكر نكردند. حضرت حكم داد كه دست راست همه قطع شود».

1757- 47005- (2) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «اگر گروهى در سرقت شريك باشند، دست همه بريده مى شود».

ارجاعات
گذشت:

رواياتى كه با عموم و اطلاقش بر اين مفاد دلالت دارد.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1003

باب 34 حكم سارق ديوانه
اشاره

1758- 47006- (1) ديوانه اى را كه سرقت كرده بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت او را آزاد كرد و فرمود:

«بر ديوانه، قطع دست نيست».

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب يازدهم از ابواب مقدمات و باب دهم از ابواب احكام عمومى حدود، رواياتى كه بر اين مفاد دلالت دارد؛ به آن مراجعه كنيد.

باب 35 سارق ترين سارقان
اشاره

1759- 47007- (1) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «سارق ترين سارقان كسى است كه از زبان امير سرقت كند «1» ...»

1760- 47008- (2) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «سارق ترين سارقان كسى است كه از نمازش سرقت كند. سؤال شد: اى رسول خدا، چگونه نمازش را سرقت مى كند؟ حضرت فرمود: ركوع و سجود نماز را كامل نمى كند».

ارجاعات
گذشت:

در روايت چهل و پنجم از باب دوم از ابواب تزويج، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «سارق ترين سارقان كسى است كه از زبان امير سرقت كند».

باب 36 رزق سارقان
ارجاعات
گذشت:

در روايت دوازده از باب دوم از ابواب فضيلت زكات، فرمودۀ پيامبر صلى الله عليه و آله كه: «هيچ سارقى سرقت نمى كند، مگر اين كه رزق و روزى اش حساب مى شود».

______________________________

(1). سرقت از زبان امير، به اين معنى است كه چيزى را به دروغ و افترا به امير نسبت دهد- م.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1005

باب 37 نخستين سارقانى كه در اسلام دست شان قطع شد

1761- 47009- (1) در روايت است كه: «نخستين كسى از مردان كه در اسلام دستش براى سرقت بريده شد، جبار پسر عدى پسر نوفل پسر عبد مناف و از زنان، مرّه دختر سفيان پسر عبدالاسد از بنى مخزوم است».

باب 38 حكم سرقت در بنى اسرائيل

آنان گفتند: اگر دروغگو باشيد، كيفرش چيست؟

آنان گفتند: هر كس (آن پيمانه) در بار او پيدا شود، خودش كيفر آن خواهد بود (و به خاطر اين كار بردۀ شما خواهد شد). ما اين گونه ستمگران را كيفر مى دهيم.

«1» 1762- 47010- (1) حسن بن على الوشّاء گويد: «از حضرت رضا عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: در بنى اسرائيل حكم چنين بود كه اگر كسى چيزى را سرقت مى كرد، در برابر آن برده مى شد. يوسف در كودكى نزد عمه اش بود و عمه اش او را دوست مى داشت و اسحاق [پدر يعقوب] كمربندى داشت كه آن را بر يعقوب بسته بود و آن كمربند نزد خواهر يعقوب بود و يعقوب خواست تا يوسف را از عمه اش بگيرد. عمه بدين جهت غمگين شد و به يعقوب گفت: يوسف را رها كن تا خودم او را سويت بفرستم. پس از آن، يوسف را فرستاد و كمربند را در وسط كمر يوسف زير لباس هايش بست. يوسف چون نزد پدر آمد، عمه هم آمد و گفت: كمربند سرقت شده است. آن گاه عمه، يوسف را تفتيش كرد و ديد كه كمربند در ميان كمر يوسف است و روى همين جهت، برادران يوسف آن زمان كه پيمانه را يوسف در ظرف برادرش گذاشت و به آنان گفت كه: كيفر كسى كه ما پيمانه را در بار او پيدا كنيم، چيست؟ آنان گفتند: كيفرش اجراى همان سنتى

است كه در ميان آنان جارى است. پس از آن يوسف پيش از بار برادرش به كاوش بارهاى برادران پرداخت، سپس آن را از بار برادرش بيرون آورد. «2» و روى همين جهت برادران يوسف گفتند: اگر او [بنيامين] دزدى مى كند، برادرش نيز قبل از او دزدى كرد؛ منظورشان كمربند بود. يوسف اين ناراحتى را در درون خود پنهان داشت و براى آنان آشكار نكرد «3»».

1763- 47011- (2) حضرت رضا عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند كه: «اگر او [بنيامين] دزدى مى كند، برادرش نيز قبل از او دزدى كرد. يوسف (ناراحت شده) اين (ناراحتى) را در درون خود پنهان داشت و براى آنها آشكار نكرد، «4» فرمود: «اسحاق پيامبر عليه السلام كمربندى داشت كه به ارث در ميان انبيا دست به دست گشته بود.

اين كمربند نزد عمۀ يوسف بود و يوسف نزد عمه اش بود و عمه، يوسف را دوست مى داشت. يعقوب «4»)

______________________________

(1). يوسف، 12/ 74- 75.

(2). يوسف 12/ 76.

(3) و 4. يوسف 12/ 77.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1007

براى عمۀ يوسف پيام داد كه يوسف را نزد من بفرست. او را مجددا نزد تو بر مى گردانم؛ عمۀ يوسف براى يعقوب پيام داد كه امشب را بگذار يوسف پيش من بماند و من او را ببويم، آن گاه فردا صبح او را نزد تو مى فرستم. صبح كه شد، عمه كمربند را گرفت و در ميان كمر يوسف بست و لباسى به تن يوسف كرد و او را نزد يعقوب فرستاد و گفت: كمربند سرقت شده است. پس از آن كمربند بر كمر يوسف پيدا شد و چنين بود كه اگر كسى در آن زمان سرقت مى كرد، او

را به صاحب مال سرقت شده تحويل مى دادند؛ لذا عمه، يوسف را گرفت و يوسف نزد عمه بود.»

باب 39 حكم قاتل زناكار محصن و قاطع دست سارق

1764- 47012- (1) ابوالحسن قطب كيدرى در شرح نهج البلاغه در خطبۀ شقشقيه مى گويد: «صاحب معارج گويد: در كتاب هاى قديمى ديده ام كه نامه اى كه آن مرد باديه نشين عراقى به امام عليه السلام داد، در آن پرسش هايى آمده بود كه يكى از آنها چنين است: كسى دست انسانى را مى برد و خون از آن جارى مى شود. چهار شاهد نزد امام مى آيند و همه گواهى مى دهند كه آن كس كه دستش بريده شده است، زناكار محصن است. امام تصميم مى گيرد كه او را سنگسار سازد ولى او پيش از سنگسار شدن مى ميرد. امام فرمود: كسى كه دست اين مرد را بريده است، تنها ديۀ دست اين مرد بر اوست و اگر عليه اين مرد شهادت مى دادند كه او به حدّ نصاب سرقت كرده است، ديۀ دست وى بر آن كس كه آن را قطع كرده بود، واجب نبود».

باب 40 حكم امام زمان (عج) دربارۀ قطع دست بنى شَيْبه
اشاره

1765- 47013- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «حضرت قائم عليه السلام مسجد الحرام را خراب مى سازد و خانه را به جايگاهش بر مى گرداند و آن را بر همان پايه اش بنا مى كند و دست هاى بنى شَيْبۀ سارق را قطع و آن را بر كعبه آويزان مى كند».

ارجاعات
گذشت:

در روايت سوم از باب نوزدهم از ابواب آغاز مشاعر حجّ، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «قائم ما اگر بپا خيزد، هر آينه بنى شَيْبه را دستگير مى كند و دست هاى شان را مى برد و آنان را در ميان مردم مى گرداند و مى گويد: اينان سارقان خدايند».

و در روايت چهار، پنج، شش و هفت، آنچه بر اين دلالت دارد كه حضرت قائم عليه السلام دست هاى بنى شَيْبه را مى برد؛ چرا كه آنان سارقان خانۀ خداوند عز و جل هستند.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1009

فصل هشتم: باب هاى حدّ محارب و مرتد؛ تأديب و تعزير
باب 1 تعريف محارب
اشاره

كيفر آنان كه با خدا و پيامبرش به جنگ بر مى خيزند و اقدام به فساد در روى زمين مى كنند (و با تهديد اسلحه، به جان و مال و ناموس مردم حمله مى برند) فقط اين است كه اعدام شوند؛ يا به دار آويخته شوند؛ يا دست (راست) و پاى (چپ) آنان به عكس يكديگر، بريده شود؛ يا از سرزمين خود تبعيد شوند. اين رسوايى آنها در دنياست و در آخرت، مجازات عظيمى دارند.

مگر كسانى كه پيش از دست يافتن شما بر آنان توبه كنند؛ پس بدانيد (خدا توبۀ آنان را مى پذيرد)؛ خداوند آمرزنده و مهربان است.

«1» 1766- 47015- (1) امام باقر عليه السلام فرمود: «هر كس كه در شب سلاح بردارد، محارب است مگر كسى كه مشكوك نباشد.»

1767- 47016- (2) امام باقر عليه السلام بيان داشت: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: كسى كه شمشيرش را بكشد، خونش هدر است.»

1768- 47017- (3) سورة بن كليب گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: مردى از خانه اش به قصد مسجد يا كارى بيرون مى آيد. مردى از روبه رو يا از پشت

سر با او برخورد مى كند، او را مى زند و لباسش را مى برد.

حضرت فرمود: كسانى كه نزد شمايند در اين باره چه مى گويند؟ سورة بن كليب گويد: مى گويند اين تهاجم علنى و آشكار است و تنها محارب در شهرهاى مشركان مصداق پيدا مى كند. حضرت فرمود:

______________________________

(1)- مائده 5/ 33- 34

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1011

كدام حرمت بيشترى دارد، سرزمين اسلامى يا سرزمين شرك؟ سورة بن كليب گويد: گفتم: سرزمين اسلامى. آن گاه حضرت فرمود: اينان از اهل اين آيه كه: تنها كيفر آنان كه با خدا و پيامبرش به جنگ بر مى خيزند ...

«1»، محسوب مى شوند.»

1769- 47018- (4) امام باقر عليه السلام فرمود: «كسى كه در شهرى سلاح كشنده را آشكارا بكشد، دستش قطع مى شود و چنان چه كسى را بزند، كشته مى شود.»

1770- 47019- (5) على بن جعفر گويد: «از برادرم موسى بن جعفر عليه السلام دربارۀ مردى كه براى رفيقش نيزه يا كارد كشيده است، پرسيدم. حضرت فرمود: اگر براى سرگرمى باشد، اشكالى ندارد.»

1771- 47020- (6) امام صادق عليه السلام فرمود: «گروهى از بنى ضبّه كه بيمار بودند، بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وارد شدند. رسول خدا صلى الله عليه و آله به آنان فرمود: نزد من بمانيد؛ آن زمان كه بهبود يافتيد، شما را به همراه گروهى مى فرستم.

آنان گفتند: ما را از مدينه بيرون ببريد. حضرت آنان را به جايگاه شتران صدقه فرستاد تا از بول اين شترها بنوشند و از شيرشان بخورند. آن زمان كه بهبود يافتند و جان گرفتند، سه نفر از كسانى را كه در جايگاه شتران زكاتى صدقه بودند، كشتند.

اين خبر به رسول خدا صلى الله عليه

و آله گزارش شد. حضرت، اميرالمؤمنين على عليه السلام را به سوى آنان فرستاد و اينان در وادى نزديك يمن سرگردان مانده بودند و نمى توانستند از آن بيرون بيايند. اميرالمؤمنين عليه السلام آنان را دستگير و اسير كرد و نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آورد. پس از آن، اين آيه بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شد: كيفر آنان كه با خدا و پيامبرش به جنگ بر مى خيزند و اقدام به فساد در روى زمين مى كنند، فقط اين است كه اعدام شوند يا به دار آويخته شوند يا دست و پاى آنان به عكس يكديگر، بريده شود يا از سرزمين خود تبعيد شوند. «2» پس از آن رسول خدا صلى الله عليه و آله بريدن را برگزيد؛ لذا دست و پاى شان را به عكس يكديگر بريد.»

همين روايت در دعائم الاسلام است: «اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: گروهى بيمار از بنى ضبّه خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيدند. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به آنان فرمود: نزد من بمانيد و چون بهبود يافتيد، من شما را به همراه گروهى مى فرستم. اينان شهر مدينه را براى سكونت نپسنديدند؛ لذا پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آنان را به جايگاه شتران صدقه بيرون برد و به آنان دستور داد تا از شيرها و بول هاى شتران بنوشند و با آنها به مداواى خويش بپردازند. چون بهبود يافتند و تندرستى شان استحكام يافت، سه نفر از كسانى را كه در جايگاه شتران زكات بودند و از شتران مواظبت مى كردند، كشتند و شتران را جلو انداختند و آنها را بردند و

قصد جايگاه هاى خودشان را داشتند. اين خبر به پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد. حضرت مرا در پى آنان

______________________________

(1)- مائده 5/ 33

(2)- مائده 5/ 33

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1013

فرستاد. من در نزديكى سرزمين يمن به آنان رسيدم و اينان در يك دره اى بودند كه بدان داخل شده بودند ولى نمى توانستند از آن دره بيرون آيند. من آنان را دستگير كردم و نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آوردم.

پيامبر صلى الله عليه و آله اين آيه را بر آنان تلاوت كرد كه: تنها كيفر آنان كه با خدا و پيامبرش به جنگ بر مى خيزند و اقدام به فساد در روى زمين مى كنند فقط اين است كه اعدام شوند يا به دار آويخته شوند يا دست و پاى آنان به عكس يكديگر بريده شود يا از سرزمين خود تبعيد شوند. پيامبر صلى الله عليه و آله بريدن را برگزيد.

آن گاه دست و پاى شان را خلاف يكديگر بريد.»

1772- 47021- (7) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «اختيار محارب؛ و او همان است كه راه را مى بندد و مردم را لخت و اموال شان را غارت مى كند و هر كس كه اين گونه است، اختيارش با امام است. اگر بخواهد، مى كشد و اگر بخواهد، او را به دار مى آويزد و اگر بخواهد، دست و پايش را مى برد و اگر خواست، تبعيدش مى كند و امام او را به اندازۀ جرمى كه برايش مى بيند، كيفر مى كند.»

1773- 47022- (8) در روايت است كه: «مردمى شتران رسول خدا صلى الله عليه و آله را جلو انداختند و از اسلام برگشتند [مرتد شدند] و چوپان رسول خدا صلى

الله عليه و آله را كه مؤمن بود، كشتند. رسول خدا صلى الله عليه و آله در پى آنان فرستاد و اينان دستگير شدند و حضرت دست و پاى شان را قطع كرد و چشمان شان را در آورد.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1015

1774- 47023- (9) محمد بن مسلم گويد: «امام باقر عليه السلام فرمود: كسى كه در شهرى از شهرها سلاح بكشد و زخمى كند، از او قصاص و از آن شهر تبعيد مى شود و هر كس كه در غير شهرها سلاح بكشد و بزند و مجروح كند و مال ببرد ولى نكشد، او محارب است و كيفر او كيفر محارب و اختيار او با امام است؛ اگر خواست، او را مى كشد و اگر خواست، به دار مى آويزد و اگر بخواهد، دست و پايش را قطع مى كند.

حضرت فرمود: و اگر بزند و بكشد و مال را ببرد، بر امام است كه دست راستش را براى سرقت ببرد؛ آن گاه او را به اولياى مقتول بسپارد تا اموال را از او بگيرند و او را بكشند.

محمّد بن مسلم گويد: ابوعبيده به امام گفت: خداوند امورتان را سامان دهد، نظر شما چيست اگر اولياى مقتول او را عفو كنند؟ محمد بن مسلم گويد: امام باقر عليه السلام فرمود: اگر آنان از وى عفو كنند بر امام است كه او را بكشد چون او با خدا و رسولش به جنگ برخاسته است و كشته و دزديده است.

محمد بن مسلم گويد: ابوعبيده پرسيد: نظرتان چيست، اگر اولياى مقتول بخواهند از او ديه بگيرند و او را رها كنند. آيا اين اختيار را دارند؟ محمد بن مسلم گويد: امام فرمود:

نه؛ او بايد كشته شود.»

1775- 47024- (10) احمد بن فضل خاقانى از خاندان رزين گويد: «در سرزمين جلولا بر حجّاج و ديگرانى كه در راه مى رفتند، راه بسته شد و راهزنان فرار كردند. اين خبر به معتصم رسيد. او به كارگزارش در منطقه نوشت: امنيت راه اين گونه است! در كنار گوش اميرالمؤمنين راه را مى گيرند و پس از آن راهزنان فرار مى كنند! اگر در پى اين راهزنان رفتى و به آنان دست يافتى [كه هيچ]؛ وگرنه دستور مى دهم كه هزار تازيانه بخورى و پس از آن در همان جا كه راه بسته شده، به دار آويخته شوى. احمد بن فضل گويد:

عامل معتصم به جستجوى راهزنان پرداخت تا آن كه به آنان دست يافت و آنان را دستگير كرد و به بند كشيد. پس از آن، اين خبر را براى معتصم نوشت.

معتصم همۀ فقيهان و ابن ابى داود را گرد آورد و سپس دربارۀ حكم راهزنان- در حالى كه امام جواد محمد بن على الرضا عليه السلام در جلسه حضور داشتند- از ديگران پرسيد. آنان گفتند: حكم خداوند دربارۀ اينان در اين فرمودۀ خدا كه: كيفر آنان كه با خدا و پيامبرش به جنگ بر مى خيزند و اقدام به فساد در روى زمين مى كنند، فقط اين است كه اعدام شوند يا به دار آويخته شوند يا دست و پاى آنان به عكس يكديگر بريده شود يا از سرزمين خود تبعيد شوند، از پيش آمده است و اميرالمؤمنين

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1017

اختيار دارد كه هر كيفر را بخواهد دربارۀ اينان فرمان دهد. احمد بن فضل گويد: معتصم توجهى به امام جواد عليه

السلام كرد و به ايشان گفت: شما دربارۀ موضوعى كه اينان درباره اش پاسخ دادند، چه مى گوييد؟ حضرت جواد عليه السلام فرمود: اين فقيهان و شخص قاضى آن گونه كه اميرالمؤمنين شنيد، گفتند.

معتصم گفت: شما نظر خود را به من بگوييد. حضرت فرمود: اين فقيهان در فتواى شان گمراه شده اند و آنچه بر اميرالمؤمنين واجب است اين كه، دربارۀ اين راهزنانى كه راه را بسته اند، بينديشند. اگر تنها خوف و ترس ايجاد و راه را ناامن كرده و كسى را نكشته و مالى را نبرده اند، دستور دهد كه آنان را به زندان بسپارند؛ چرا كه اين معناى تبعيد آنان از آن زمين در برابر ناامنى راه و ترسى است كه ايجاد كرده اند ولى اگر هم راه را ناامن و هم خوف و ترس ايجاد كرده و نيز كسى را كشته اند، دستور دهد كه اينان را بكشند و اگر راه را نا امن و هم خوف و ترس ايجاد كرده و هم كسى را كشته و هم مالى را برده اند، دستور دهد كه دست و پاى شان را به عكس يكديگر ببرند و پس از آن، آنان را به دار آويزند.

احمد بن فضل گويد: معتصم براى عامل خود نوشت كه اين فتواى امام را دربارۀ آنان اجرا سازد.»

1776- 47025- (11) از امام صادق عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند عز و جل كه: كيفر آنان كه با خدا و پيامبرش به جنگ بر مى خيزند و اقدام به فساد در روى زمين مى كنند، اين است كه اعدام شوند يا به دار آويخته شوند يا دست و پاى آنان به عكس يكديگر بريده شود يا از سرزمين خود تبعيد شوند، سؤال

شد. حضرت فرمود: اگر بكشد و بجنگد و مالى نبرد، كشته مى شود و اگر بجنگد و بكشد، كشته مى شود و به دار آويخته مى شود و اگر بجنگد و مال ببرد ولى نكشد، دست و پايش قطع مى شود و اگر بجنگد و نكشد و مالى نبرد، تبعيد مى شود و شايسته است كه تبعيدش شبيه به دار آويختن و كشتن باشد؛ پاهايش را سنگين كنند [چيزى به آن ببندند] و او را در دريا بيندازند.»

1777- 47026- (12) امام باقر عليه السلام فرمود: «كسى كه با خدا بجنگد و مال ببرد و بكشد، بايد كشته و به دار آويخته شود و كسى كه بجنگد و بكشد ولى مالى نبرد، بايد كشته شود ولى به دار آويخته نشود و كسى كه بجنگد و مال ببرد ولى نكشد، بر اوست كه دست و پايش به عكس يكديگر قطع شود و كسى كه بجنگد ولى مالى نبرد و نكشد، او بايد تبعيد شود. پس از آن خداوند عز و جل استثنا نموده است و فرموده:

مگر آنان كه پيش از دست يافتن شما بر آنان، توبه كنند. منظور اين است كه پيش از آن كه امام آنان را دستگير كند، توبه كنند.»

1778- 47027- (13) ابواسحاق مداينى گويد: «نزد امام ابو الحسن الرضا عليه السلام بودم كه مردى به خدمت ايشان شرف ياب شد و به حضرت گفت: فدايت شوم! خداوند مى فرمايد: فقط كيفر آنان كه با خدا و پيامبرش به جنگ بر مى خيزند ... تا اين فرمودۀ خداوند كه: يا از سرزمين خود تبعيد مى شوند. امام فرمود: اين چنين خداوند فرموده است. آن مرد به امام گفت: فدايت شوم! آن چه كارى

است كه اگر انجام دهد،

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1019

يكى از اين چهار تا را مستحقّ مى شود؟ ابواسحاق گويد: امام رضا عليه السلام به آن مرد فرمود: چهار كار است و تو در برابر چهار تا، چهار تا را بگير. اگر با خدا و رسولش بجنگد و اقدام به فساد در زمين كند و بكشد، كشته مى شود و اگر بكشد و مال ببرد، كشته و به دار آويخته مى شود و اگر مال ببرد ولى نكشد، دست و پايش به عكس يكديگر بريده مى شود و اگر با خدا و رسولش بجنگد و اقدام به فساد در زمين كند ولى نكشد و مالى نبرد، از سرزمين خود تبعيد مى شود. آن مرد به امام گفت: فدايت شوم! حدّ و حدود تبعيد چيست؟ حضرت فرمود: از شهرى كه در آن، آن كار را انجام داده به شهر ديگرى تبعيد مى شود. سپس براى مردم آن شهرها نامه مى نويسند تا در آن شهر اعلام شود كه اين فرد تبعيد شده است، با او هم غذا نشويد و با او ننوشيد و با او ازدواج نكنيد و اگر از آن شهر به شهر ديگرى رفت، باز همين مضمون را براى آنان نيز مى نويسند و اين كار يك سال با او انجام مى شود؛ چرا كه پس از يك سال در حال ذلت و خوارى توبه مى كند. آن مرد به امام گفت: فدايت شوم! اگر به سرزمين شرك برود و در آنجا وارد شود؟ حضرت فرمود: اگر بخواهد به سرزمين شرك وارد شود، گردنش زده مى شود.»

1779- 47028- (14) در روايت ابواسحاق مداينى از امام ابوالحسن الرضا عليه السلام آمده است: «پرسيدم: اگر متوجه

سرزمين شرك و داخل آن سرزمين مى شود؟ حضرت فرمود: با اهل آن سرزمين جنگ مى شود.»

1780- 47029- (15) عبيدة بن بشير خثعمى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ راهزن پرسيدم و گفتم: مردم مى گويند كه امام دربارۀ او اختيار دارد؛ هرگونه كه بخواهد، انجام مى دهد. حضرت فرمود: نه اين كه هر كارى كه بخواهد، بكند بلكه به اندازۀ جنايت هاى شان با آنان رفتار مى كند. آن گاه حضرت فرمود: هر كس كه راه را ببندد و بكشد و مال ببرد، دست و پايش بريده و به دار آويخته مى شود و هر كس كه راه را ببندد و بكشد ولى مالى نگيرد، كشته مى شود و هر كس كه راه را ببندد و مال ببرد و نكشد، دست و پايش خلاف يكديگر بريده مى شود و هر كس كه راه را ببندد و مالى نگيرد و نكشد، از آن سرزمين تبعيد مى شود.»

1781- 47030- (16) عبيد الله بن اسحاق مداينى از امام ابوالحسن الرضا عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند عز و جل كه: تنها كيفر آنان كه با خدا و پيامبرش به جنگ بر مى خيزند و اقدام به فساد در روى زمين مى كنند، اين است كه اعدام شوند ...، سؤال كرد: «چه كارى اگر انجام دهد، يكى از اين چهار تا را مستوجب مى شود؟

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1021

حضرت فرمود: اگر با خدا و پيامبرش بجنگد و در زمين اقدام به فساد كند و بكشد، در برابر آن كشته مى شود و اگر بكشد و مالى بگيرد، كشته و به دار آويخته مى شود و اگر مال بگيرد ولى نكشد، دست و پايش خلاف يكديگر بريده مى شود و اگر شمشير بكشد

و با خدا و پيامبرش بجنگد و در زمين فساد كند و نكشد و مالى نگيرد، از آن سرزمين تبعيد مى شود. پرسيدم: چگونه تبعيد مى شود و حدّ تبعيد او چيست؟ حضرت فرمود: از آن شهرى كه آن كار را در آن انجام داده است به شهر ديگرى تبعيد مى شود و براى مردم آن شهر مى نويسند كه اين شخص تبعيد شده است؛ با او مجالست و معامله و ازدواج نكنيد و با او نخوريد و با او نياشاميد و يك سال اين كار با او مى شود. پس از آن، اگر از آن شهر به شهر ديگرى برود، براى آنان نيز مانند اين، نوشته مى شود تا آن كه يك سال تمام شود.

پرسيدم: اگر به سوى سرزمين شرك برود تا بدان در آيد؟ حضرت فرمود: اگر متوجه سرزمين شرك شود تا به سرزمين شرك درآيد، با اهل آن مى جنگند.»

در كافى آمده است: «اين جنگيدن تنها در صورتى است كه مردم سرزمين شرك بخواهند او را به خويش پناه دهند و امتناع كنند از اين كه او را به مسلمانان تحويل دهند تا او را بكشند و اين است معناى اين فرموده كه: با اهل سرزمين شرك مى جنگند.»

1782- 47031- (17) عبيد الله مداينى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: دربارۀ فرمودۀ خداوند عز و جل: كيفر آنان كه با خدا و پيامبرش به جنگ بر مى خيزند و اقدام به فساد در روى زمين مى كنند، فقط اين است كه اعدام شوند يا به دار آويخته شوند يا دست و پاى آنان خلاف يكديگر بريده شود؛ يا از سرزمين خود تبعيد شوند، برايم بگوييد.

عبيدالله مداينى گويد: حضرت با

دست و انگشتان خود با اشاره شمرد. آن گاه فرمود: اى ابو عبدالله، چهار تا در برابر چهار تا. سپس فرمود: اگر با خدا و رسولش جنگيده و اقدام به فساد در روى زمين كرده و كشته است كشته مى شود و اگر كشته و مال را برده، كشته به دار آويخته مى شود و اگر مال برده ولى نكشته، دست و پايش خلاف يكديگر بريده مى شود و اگر با خدا و رسولش جنگيده و اقدام به فساد در روى زمين كرده ولى نكشته و مالى نبرده، از آن سرزمين تبعيد مى شود.

عبيد الله مداينى گويد: از امام پرسيدم: حدّ و حدود تبعيد چيست؟ حضرت فرمود: يك سال از آن سرزمينى كه در آن، اين كار را انجام داده به سرزمين ديگر تبعيد مى شود. آن گاه به آن شهر نامه مى نويسند كه:

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1023

اين فرد تبعيد شده است؛ با او هم غذا نشويد و با او نوشيدنى ننوشيد و با او ازدواج نكنيد، تا از آن شهر به شهر ديگرى برود. باز براى آنان همين مفاد نوشته مى شود و او يك سال چنين خواهد بود و آن زمان كه اين گونه با او رفتار شود، با خوارى توبه مى كند.»

1783- 47032- (18) بريد بن معاويه گويد: «مردى از امام صادق عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند عز و جل: تنها كيفر آنان كه با خدا و رسولش به جنگ بر مى خيزند، پرسيد. حضرت فرمود: آن در اختيار امام است؛ هر چه بخواهد با او مى كند. پرسيدم: پس اين به امام واگذار شده است؟ حضرت فرمود: نه، ولى نحوۀ جنايت (بايد امام ببيند كه او چه كرده است).»

1784-

47033- (19) جميل بن درّاج گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند عز و جل: كيفر آنان كه با خدا و پيامبرش به جنگ بر مى خيزند و اقدام به فساد در روى زمين مى كنند، فقط اين است كه اعدام شوند؛ يا به دار آويخته شوند يا دست و پاى آنان خلاف يكديگر بريده شود ...، پرسيدم و گفتم: كدام يك از اين حدودى كه خداوند نام برده، بر آنان است؟ حضرت فرمود: آن در اختيار امام است؛ اگر بخواهد، قطع مى كند و اگر بخواهد، به دار مى آويزد و اگر بخواهد، تبعيد مى كند و اگر بخواهد، مى كشد. پرسيدم:

به كجا تبعيد مى كند؟ حضرت فرمود: از شهرى به شهر ديگر تبعيد مى كند و حضرت فرمود:

اميرالمؤمنين عليه السلام دو نفر را از كوفه به بصره تبعيد كرد.»

1785- 47034- (20) روايت گر شيعى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ محارب پرسيدم و گفتم كه اصحاب ما مى گويند: امام دربارۀ محارب اختيار دارد؛ اگر بخواهد، مى بُرد، اگر بخواهد، به دار مى آويزد و اگر بخواهد، مى كشد. حضرت فرمود: نه، اين چيزها در كتاب خدا مشخص و معين است؛ لذا اگر او كشته و مال را برده، كشته و به دار آويخته مى شود و اگر كشته ولى نبرده، كشته مى شود و اگر برده ولى نكشته، دستش بريده مى شود و اگر فرار كرده و دسترسى به او نيست سپس دستگير شده است، دستش قطع مى شود؛ مگر اين كه توبه كند كه اگر توبه كند، دستش بريده نمى شود.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1025

1786- 47035- (21) سماعة بن مهران گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خدا: تنها كيفر آنان كه

با خدا و پيامبرش به جنگ بر مى خيزند، روايت كرده كه حضرت فرمود: امام دربارۀ حكم اينان مختار است. اگر خواست، مى كشد، اگر خواست، به دار مى آويزد، اگر خواست، مى برد و اگر خواست، از آن سرزمين تبعيد مى كند.»

1787- 47036- (22) ابوبصير گويد: «از او [امام معصوم عليه السلام] دربارۀ تبعيد از آن سرزمين پرسيدم كه: اين تبعيد چگونه است؟ حضرت فرمود: از همۀ شهرهاى اسلامى تبعيد مى شود؛ لذا اگر در جايى از سرزمين اسلام به او دست يابند، كشته مى شود و هيچ امنيتى ندارد تا آن كه به سرزمين شرك پناه برد.»

1788- 47037- (23) ابوبصير گويد: «از امام عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند عز و جل: كيفر آنان كه با خدا و پيامبرش به جنگ بر مى خيزند و اقدام به فساد در روى زمين مى كنند، فقط اين است كه اعدام شوند يا به دار آويخته شوند يا دست و پاى آنان خلاف يكديگر بريده شود يا از سرزمين خود تبعيد شوند، پرسيدم. حضرت فرمود: آن، بستگى به نظر امام دارد؛ هر چه بخواهد، مى كند و باز از حضرت دربارۀ تبعيد پرسيدم.

حضرت فرمود: از همۀ سرزمين هاى اسلامى تبعيد مى شود؛ لذا اگر در جايى از سرزمين اسلامى او را بيابند، كشته مى شود و امنيتى ندارد تا آن كه به سرزمين شرك برود.»

1789- 47038- (24) از امام جعفر صادق عليه السلام دربارۀ تبعيد محارب سؤال شد. حضرت فرمود: «از شهرى به شهرى تبعيد مى شود. اميرالمؤمنين على عليه السلام دو نفر را از كوفه به شهر ديگرى تبعيد كرد.»

1790- 47039- (25) امام صادق عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند عز و جل: تنها كيفر آنان كه

با خدا و پيامبرش به جنگ بر مى خيزند ... فرمود: «با او معامله نمى شود و او پناه داده نمى شود و اطعام نمى شود و صدقه به او نمى دهند.»

1791- 47040- (26) زراره از امام باقر يا امام صادق عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند كه: كيفر آنان كه با خدا و پيامبرش به جنگ بر مى خيزند و اقدام به فساد در روى زمين مى كنند، فقط اين است كه اعدام مى شوند يا به دار آويخته مى شوند روايت كرده است كه فرمود: «با او معامله نمى شود، غذايى به او نمى دهند و صدقه هم به او داده نمى شود.»

1792- 47041- (27) امام صادق عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند عز و جل: كيفر آنان كه با خدا و پيامبرش به جنگ بر مى خيزند و اقدام به فساد در روى زمين مى كنند، فقط اين است كه اعدام شوند ...، بيان داشت: «اين تبعيد براى جنگ با خدا و رسولش غير از آن تبعيد است. حضرت فرمود: حاكم به اندازۀ كارى كه اين فرد كرده، عليه او به تبعيد حكم مى كند و آن گاه او را به دريا مى افكنند ولى اگر تبعيد تنها اخراج از

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1027

شهرى به شهرى بود، مثل اين بود كه از شهرى بيرون كردن و به شهرى ديگر درآوردن، به اندازۀ كشتن و به دار آويختن و بريدن بود ولى اين تبعيد حدّى است كه به اندازۀ بريدن اعضا و به دار آويختن است «1».»

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب هشتاد و چهار از ابواب جهاد با دشمن، به رواياتى كه بر اين مفاد دلالت دارد كه سارق، محارب است مراجعه كنيد.

مى آيد:

در باب بيست و سه از ابواب قتل و قصاص و باب بيست و چهار، مناسب اين باب.

باب 2 حكم مرتد فطرى
اشاره

1793- 47042- (1) محمد بن مسلم گويد: «به امام باقر عليه السلام گفتم: نظر شما دربارۀ كسى كه امامت شما را منكر است، چگونه است؟ حضرت فرمود: كسى كه امامى را كه از ناحيۀ خداوند معين شده است، انكار كند و از او و دينش بيزارى جويد، او كافر و از اسلام برگشته است. چون امام از سوى خدا و دين او، دين خداست و هر كس كه از دين خدا بيزارى جويد، خونش در آن حال مباح است؛ مگر اين كه بازگردد يا به سوى خداوند از گفته اش توبه كند.»

1794- 47043- (2) عمار ساباطى گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: هر مسلمانى كه در ميان مسلمانان باشد و از اسلام برگردد و حضرت محمد صلى الله عليه و آله و نبوت او را انكار و تكذيب نمايد، خون او براى هر كس كه اين انكار را از او بشنود، مباح است و همسرش در همان روز [ارتداد] از او جدا مى شود؛ لذا نبايد همسرش به او نزديك شود و اموالش بر ورثه تقسيم مى شود و همسرش عدّۀ زنى را مى گيرد كه شوهرش مرده است و امام بايد اگر او را نزدش آوردند، بكشد و توبه اش ندهد.»

______________________________

(1)- آيه اشاره مى كند كه تبعيدى كه در محارب است، تبعيد ويژه اى است كه او را به دريا پرتاب مى كنند. امام مى گويد: اگر تبعيد معمولى بود، در رديف كشتن، به دار آويختن و بريدن دست و پا قرار نمى گرفت- م

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1029

1795-

47044- (3) محمد بن مسلم گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ مرتد پرسيدم. حضرت فرمود: هر كس كه از اسلام رو گرداند و آنچه خداوند بر حضرت محمد صلى الله عليه و آله پس از پذيرش آن نازل فرموده است انكار كند، او توبه ندارد و بايد او را كشت و همسرش از او جدا مى شود و آنچه از او باقيمانده است، بر فرزندانش تقسيم مى شود.»

1796- 47045- (4) امام صادق عليه السلام فرمود: «مردى از مسلمانان، مسيحى شد. او را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند.

حضرت او را توبه داد ولى او نپذيرفت. پس از آن حضرت موى او را گرفت. سپس فرمود: اى بندگان خدا، او را لگد مال كنيد. او لگد مال شد تا آن كه مُرد.»

1797- 47046- (5) مستورد عجلى را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. به حضرت گفته شده بود كه اين فرد، مسيحى شده و صليبى در گردن خود آويخته است. حضرت پيش از آن كه از وى بپرسد و پيش از آن كه شاهدان عليه وى شهادت دهند، به او گفت: اى مستورد، به من رسيده كه تو مسيحى شده اى؛ شايد مى خواهى با زن مسيحى ازدواج كنى. ما او را به همسرى تو در مى آوريم. او گفت: قدّوسٌ! قدّوسٌ! «1».

حضرت فرمود: شايد ارثى از يك مسيحى به تو رسيده است و مى پندارى كه ما اين ارث را به تو نمى دهيم ولى ما به تو اين ارث را مى دهيم؛ چون ما از آنان ارث مى بريم ولى آنان از ما ارث نمى برند.

او گفت: قدّوسٌ! قدّوسٌ! حضرت فرمود: آيا اين گونه كه گفته شده، تو مسيحى شده اى؟ او گفت:

آرى، من

مسيحى شده ام. براى بار دوم حضرت فرمود: تو مسيحى شده اى؟ او گفت: آرى، مسيحى شده ام. حضرت على عليه السلام فرمود: الله اكبر (خدا بزرگ تر است)! مستورد گفت: المسيح اكبر (مسيح بزرگ تر است)! پس از آن اميرالمؤمنين على عليه السلام يقۀ او را گرفت و او را به رو به زمين زد و فرمود: اى بندگان خدا، او را پايمال كنيد. مردم او را با قدم هاى شان لگدمال كردند تا آن كه مُرد.»

1798- 47047- (6) على بن جعفر گويد: «از برادرم امام موسى بن جعفر عليه السلام دربارۀ مسلمانى كه مسيحى شده است، پرسيدم. حضرت فرمود: كشته مى شود و توبه داده نمى شود. پرسيدم: مرد مسيحى، مسلمان شده، سپس از اسلام برگشته است. حضرت فرمود: توبه داده مى شود؛ اگر بازگشت [كه هيچ]؛ وگرنه كشته مى شود.»

______________________________

(1). منظور تقديس مسيح عليه السلام به سان خداوند است- م.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1031

1799- 47048- (7) حسين بن سعيد گويد: «به خط فردى كه براى امام ابوالحسن الرضا عليه السلام نوشته بود، خواندم:

مردى مسلمان متولد شده است. پس از آن كفر ورزيد و مشرك شد و از اسلام بيرون رفت؛ آيا توبه داده مى شود يا آن كه كشته مى شود و توبه داده نمى شود؟ حضرت مرقوم فرموده بود: كشته مى شود.»

1800- 47049- (8) پيوسته اميرالمؤمنين على عليه السلام ملحدان و بى دينان را توبه مى داد ولى كسى را كه در اسلام متولد شده، توبه نمى داد و مى فرمود: «تنها كسى را كه در دين ما آمده و پس از آن بازگشت كرده است، توبه مى دهيم اما كسى كه در اسلام به دنيا آمده، او را توبه نمى دهيم.»

1801- 47050- (9) پيوسته اميرالمؤمنين

على عليه السلام مرتد را توبه مى داد؛ در صورتى كه اسلام آورده و پس از آن مرتد شده باشد و مى فرمود: «تنها كسى توبه داده مى شود كه به دينى در آمده و سپس از آن باز گشته است ولى آن كس كه در اسلام متولد شده است، او را مى كشيم و توبه نمى دهيم.»

1802- 47051- (10) اميرالمؤمنين عليه السلام دستور كشتن مرتد را صادر فرمود. حضرت فرمود: «هر كس كه در اسلام متولد شده است و دينش را تغيير داده، كشته مى شود و او را توبه نمى دهند ولى كسى كه در دينى جز اسلام بوده، آن گاه اسلام آورده و پس از آن مرتد شده است، سه روز توبه داده مى شود؛ پس اگر توبه كرد [كه هيچ]؛ وگرنه كشته مى شود و اگر زن است، زندانى مى شود تا آن كه بميرد يا توبه كند.»

1803- 47052- (11) از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت شده كه فرمود: «هر كس دينش را تغيير دهد، او را بكشيد.»

1804- 47053- (12) امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه با ارتداد از اسلام مى ميرد و فرزندان و اموالى دارد، فرمود:

«اموالش براى فرزندان مسلمان اوست.»

1805- 47054- (13) امام صادق عليه السلام فرمود: «در حالى كه اميرالمؤمنين عليه السلام در شهر كوفه در مسجد نشسته بود، گروهى را كه در روز ماه مبارك رمضان روزه خورى مى كردند، نزد حضرت آوردند. اميرالمؤمنين عليه السلام به آنان فرمود: شما خورده ايد، در حالى كه روزه نبوديد؟ گفتند: آرى. حضرت فرمود: شما يهودى هستيد؟

گفتند: نه. حضرت فرمود: پس مسيحى هستيد؟ گفتند: نه. حضرت فرمود: پس شما در كدام يك از اديان با اسلام مخالفت

مى ورزيد؟ گفتند: ما مسلمان هستيم. حضرت فرمود: آيا شما مسافريد؟ گفتند:

نه. حضرت فرمود: آيا مرضى در شماست كه ما نمى دانيم و افطار كردن بر شما لازم شده است؟ چرا كه شما با خويشتن آشنا تريد؛ چون خداوند عز و جل مى گويد: بلكه انسان بر خودش بيناست. گفتند: بلكه ما صبح كرده ايم در حالى كه هيچ مرضى نداريم.

امام صادق عليه السلام فرمود: اميرالمؤمنين عليه السلام خنديد و سپس فرمود: شهادت مى دهيد كه جز الله خدايى نيست و محمد رسول خداست. گفتند: شهادت مى دهيم كه جز الله خدايى نيست ولى محمد را نمى شناسيم. حضرت فرمود: او رسول خداست. آنان گفتند: ما او را به رسالت نمى شناسيم. او مرد عربى بود كه مردم را به پيروى از خويش دعوت كرد. حضرت فرمود: بپذيريد وگرنه قطعا شما را مى كشم.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1033

گفتند: هرچند ما را بكشى. پس از آن اميرالمؤمنين عليه السلام ماموران ويژه [شرطة الخميس] را بر آنان گمارد و آنان را به پشت كوفه برد و دستور داد دو چاله كنده شود- يكى در كنار ديگرى. آن گاه راهى را بين اين دو چاله شبيه پنجره شكافتند و به آنان فرمود: من شما را در يكى از اين دو چاه قرار مى دهم و در ديگرى آتش بر مى افروزم و شما را با دود آن مى كشم. گفتند: گرچه اين كار را بكنى، تو تنها اين زندگى دنيا را از بين مى برى. حضرت آنان را در يكى از دو چاه آهسته و نرم نهاد؛ پس از آن دستور آتش داد. آتش در چاه ديگر برافروخته شد. سپس حضرت شروع كرد و آنان را چند بار پشت سرهم

صدا مى زد، مى فرمود: چه مى گوييد؟ آنان جواب مى دادند: هر كار كه مى خواهى، انجام بده. تا آن كه مردند. امام صادق عليه السلام فرمود: پس از آن حضرت بازگشت و قافله اى خبر را به اين سو و آن سو بردند و مردم براى يكديگر بازگو كردند و در حالى كه امام يك روز در مسجد بود، يك مرد يهودى از اهل مدينه [/ يثرب] نزد حضرت آمد. اين يهودى كسى بود كه مجوس مدينه [/ يثرب] او را دانشمندترين خودشان مى شناختند و پدران اين يهودى در گذشته نيز همين طور بودند.

امام صادق عليه السلام فرمود: اين يهودى به همراه عده اى از خاندان خويش نزد اميرالمؤمنين آمد و چون به مسجد اعظم كوفه رسيدند، شترهاى خود را خواباندند. سپس [كنار] در مسجد ايستادند و به اميرالمؤمنين عليه السلام پيام دادند كه ما گروهى يهودى هستيم كه از حجاز آمده ايم و با شما كارى داريم. آيا شما نزد ما بيرون مى آييد يا ما نزد شما داخل بياييم؟ امام صادق عليه السلام فرمود: اميرالمؤمنين عليه السلام در حالى كه مى فرمود: اينان به اسلام وارد مى شوند و با بيعت، اسلام شان را آغاز مى كنند، از مسجد بيرون آمد و نزد اينان رفت [و گفت]: كارتان چيست؟ بزرگ آنان به اميرالمؤمنين عليه السلام گفت: اى پسر ابوطالب، اين چه بدعتى است كه در دين محمد صلى الله عليه و آله ايجاد كردى؟ اميرالمؤمنين عليه السلام به او فرمود: چه بدعتى؟ يهودى به اميرالمؤمنين عليه السلام گفت: گروهى از حجازيان گفته اند كه: تو قصد گروهى را كرده اى كه شهادت به يگانگى خدا داده ولى به رسالت محمد اعتراف نكرده اند و آنان را با

دود كشته اى!

اميرالمؤمنين عليه السلام به او فرمود: تو را به نُه آيه اى كه بر موسى عليه السلام در طور سينا نازل شد و به حقّ كنيسه هاى مقدّس پنجگانه و به حقّ سمت «1» ديّان سوگند مى دهم. آيا مى دانى كه پس از وفات حضرت موسى عليه السلام گروهى را كه شهادت به يگانگى خدا داده بودند ولى اقرار به رسالت موسى نكرده بودند نزد يوشع بن نون آوردند و ايشان آنان را همين گونه كشت؟ يهودى به اميرالمؤمنين عليه السلام گفت:

آرى، من گواهى مى دهم تو ناموس موسى هستى [/ صاحب سرّ موسى و آشنا با علوم و اسرار موسى].

______________________________

(1). سمت در اينجا اسم، لقب و يا صفتى براى خداوند است، ولى به چه معنى است نمى دانيم و معانى سمت در لغت با استعمال آن در اينجاناسازگار است.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1035

امام صادق عليه السلام فرمود: پس از آن، يهودى نوشته اى از قباى خود در آورد و به اميرالمؤمنين عليه السلام داد.

حضرت آن نوشته را گشود و در آن نگريست و گريه كرد. يهودى به حضرت گفت: اى اميرالمؤمنين، چه چيزى شما را به گريه واداشت؟ شما كه تنها در اين نوشته نگاه كرديد در حالى كه اين نوشته به زبان سريانى است و شما مردى عرب هستيد؛ آيا مى دانيد كه اين چيست؟

اميرالمؤمنين عليه السلام به او فرمود: آرى، اين نام من است كه ثبت شده است. يهودى به اميرالمؤمنين عليه السلام گفت: نامت را در اين نوشته به من نشان ده و به من بگو كه نامت در زبان سريانى چيست؟

امام صادق عليه السلام فرمود: پس از آن اميرالمؤمنين عليه السلام نام خودش را در آن

صحيفه به يهودى نشان داد و فرمود: نام من اليا است.

يهودى گفت: شهادت مى دهم كه جز الله خدايى نيست و گواهى مى دهم كه محمد رسول خداست و شهادت مى دهم كه تو وصى محمد هستى و گواهى مى دهم كه پس از محمد، تو از همۀ مردم به مردم سزاوارترى. آن گروه با اميرالمؤمنين عليه السلام بيعت كردند و به مسجد در آمدند و وارد مسجد شد «1».

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: ستايش خدا را كه من نزد او فراموش نشده بودم. ستايش خدا را كه مرا نزد خويش در صحيفۀ نيكان ثبت كرد. ستايش خداى را كه صاحب جلال و بزرگوارى است.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت يك از باب هفتاد از ابواب نكاح عبيد، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «چون فرار برده، طلاق همسرش محسوب مى شود، بردۀ فرارى به منزلۀ كسى است كه از اسلام برگشته است.»

و در روايات باب ششم از ابواب ميراث، روايتى كه بر اين مفاد دلالت دارد.

و در روايت نوزده از باب يك از ابواب حدّ زنا، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «تبعيد از شهرى به شهر ديگر است و اميرالمؤمنين عليه السلام دونفر را از كوفه به بصره تبعيد كرد.»

و در روايت سى و يك از باب هفده، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «پيوسته اميرالمؤمنين عليه السلام اگر كسى از مسلمانان را تبعيد مى كرد، او را به نزديك ترين شهر مشركان به اسلام تبعيد مى كرد. حضرت اين را بررسى كرد. ديلم نزديك ترين شهر مشركان به سرزمين اسلام بود.»

و در روايت يكم از باب سى و يك از ابواب حدّ سرقت، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر بردۀ

فرارى از اين كه به نزد مواليانش برگردد امتناع كند، دست او به دليل سرقت بريده و سپس كشته مى شود و مرتد اگر سرقت كند، همچون همين بردۀ فرارى است.»

______________________________

(1)- در بحار، ج 40، ص 290 به نقل از كافى آمده است: «ودخلوا المسجد» يعنى گروه وارد مسجد شدند و اين تعبير مناسب تر است- م

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1037

مى آيد:

در باب بعدى و باب پس از آن، رواياتى كه بر اين مفاد دلالت دارد.

و در روايت يكم از باب چهارم از ابواب قصاص عضو، اين گفته كه: «و هر كس كه پيامبرىِ پيامبرِ مرسلى را انكار و او را تكذيب كند، خونش مباح است. راوى گويد: به امام گفتم: نظر شما چيست؟

كسى كه امامى از شما را انكار كند، حالش چگونه است؟ حضرت فرمود: هر كس كه امامى را انكار كند، از خدا بيزارى جسته و خداوند از او و دين او بيزارى جسته است؛ بنابراين او كافرى است كه از اسلام برگشته است؛ چرا كه امام از سوى خدا و دين او، دين خداست و هر كس كه از دين خدا بيزارى جويد، او كافر و خونش در آن حال مباح است؛ مگر اين كه بازگردد و به سوى خداوند عز و جل توبه كند.»

باب 3 حكم كودكى كه يكى از والدينش مسلمان هستند

1806- 47055- (1) امام صادق عليه السلام دربارۀ بچه اى كه شرك را بر مى گزيند- در حالى كه همراه پدر و مادر هست- فرمود: «رها نمى شود [او را آزاد نمى گذارند] و البته اين در صورتى است كه يكى از پدر و مادرش مسيحى باشد (و ديگرى مسلمان).»

________________________________________

بروجرى، آقا حسين طباطبايى - مترجمان: حسينيان قمى، مهدى -

صبورى، م، منابع فقه شيعه، 31 جلد، انتشارات فرهنگ سبز، تهران - ايران، اول، 1429 ه ق

منابع فقه شيعه؛ ج 30، ص: 1037

1807- 47056- (2) امام صادق عليه السلام دربارۀ بچه اى كه به جوانى مى رسد و مسيحيت را بر مى گزيند و يكى از پدر و مادرش مسيحى است يا هر دو مسلمان هستند، فرمود: «او را رها نمى گذارند و براى پذيرش اسلام او را مى زنند.»

باب 4 حكم مرتد ملّى
اشاره

كسانى كه ايمان آوردند، سپس كافر شدند، بازهم ايمان آوردند، ديگر بار كافر شدند، سپس بر كفر خود افزودند، خدا هرگز آنها را نخواهد بخشيد و آنان را به راه (راست) هدايت نخواهد كرد.

«1»

______________________________

(1). نساء 4/ 137.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1039

1808- 47057- (1) امام باقر و امام صادق عليه السلام دربارۀ مرتد [فرمودند]: «توبه داده مى شود. اگر توبه كرد [كه هيچ]؛ وگرنه كشته مى شود و اگر زن مرتد از اسلام شود، توبه داده مى شود. اگر توبه كرد و بازگشت [كه هيچ]؛ وگرنه براى هميشه زندانى مى شود و در زندان هم بر او سخت مى گيرند.»

1809- 47058- (2) جميل بن درّاج و ديگران از امام باقر يا امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه از اسلام برگشته است، روايت كرده اند كه حضرت فرمود: «او را توبه مى دهند. اگر توبه كرد [كه هيچ]؛ وگرنه كشته مى شود.

به جميل گفته شد: نظر تو چيست اگر او توبه كرد ولى پس از آن، از اسلام برگشت؟ جميل گفت:

مجددا او را توبه مى دهند. از جميل سؤال شد: چه مى گويى اگر باز توبه كرد ولى دوباره برگشت و باز توبه كرد و سپس بازگشت؟ جميل گفت: در اين باره چيزى نشنيده ام ولى چنين كسى

نزد من به سان زناكارى است كه دو بار حدّ بر او جارى شده است و پس از آن كشته مى شود. جميل گويد: اصحاب ما روايت كرده اند كه زناكار در بار سوم كشته خواهد شد.»

1810- 47059- (3) امام صادق عليه السلام فرمود: «مردى را از بنى ثعلبه كه پس از مسلمانى، مسيحى شده بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند و شاهدان عليه وى شهادت دادند. اميرالمؤمنين عليه السلام به او فرمود: اين شاهدان چه مى گويند؟ او گفت: راست شهادت داده اند ولى من مجددا به اسلام باز مى گردم.

حضرت فرمود: آگاه باش! كه اگر تو شاهدان را تكذيب مى كردى، من گردن تو را مى زدم ولى اكنون از تو مى پذيرم ولى ديگر چنين مكن؛ چرا كه اگر از اسلام برگردى، رجوع مجدد تو را به اسلام ديگر از تو نمى پذيرم.»

1811- 47060- (4) پيوسته اميرالمؤمنين عليه السلام بيش از سه روز مرتد را- براى اين كه او را توبه بدهد- آزاد نمى گذاشت. چون روز چهارم مى شد [در صورتى كه توبه نكرده بود] او را بدون اين كه توبه بدهد، مى كشت و سپس تلاوت مى كرد: كسانى كه ايمان آوردند، سپس كافر شدند، بازهم ايمان آوردند، ديگر بار كافر شدند، سپس بر كفر خود افزودند ... تا پايان آيه، همه را مى خواند.»

در دعائم الاسلام همين روايت ذكر شده، تنها در آنجا مى گويد: «زمانى كه روز چهارم مى شد، حضرت او را بدون اين كه توبه دهد، مى كشت و سپس آيه را تا پايان آن تلاوت مى كرد.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1041

1812- 47061- (5) مرد مسيحى را كه مسلمان و سپس مسيحى شده بود، نزد اميرالمؤمنين على عليه

السلام بردند.

اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: سه روز خوارى را به او بچشانيد و در همۀ اين سه روز، حضرت از غذاى خود به او مى خوراند و از نوشيدنى خويش به او مى نوشاند. روز چهارم او را بيرون آورد ولى او از پذيرش اسلام امتناع ورزيد. حضرت او را به حياط مسجد بيرون برد و او را كشت. مسيحيان جسد او را در برابر پرداخت صد هزار خواستند ولى حضرت نپذيرفت. پس از آن، حضرت دستور داد تا جسدش در آتش سوزانده شود و فرمود: من كمك شيطان، عليه اينان نخواهم بود.»

1813- 47062- (6) امام صادق عليه السلام بيان داشت: «اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: همسر فرد مرتد از او جدا مى شود و ذبيحۀ او خورده نمى شود و سه روز او را توبه مى دهند. اگر توبه كرد [كه هيچ]؛ وگرنه در روز چهارم كشته مى شود.»

1814- 47063- (7) امام جعفر صادق عليه السلام از پدرشان از پدران شان عليهم السلام روايت كرده اند كه: «اگر كسى از اسلام برگردد، همسرش از او جدا مى شود و ذبيحۀ او خورده نمى شود و سه روز او را توبه مى دهند. اگر بازگشت [كه هيچ]؛ وگرنه روز چهارم كشته مى شود- البته اگر از عقل سالمى برخوردار باشد.»

1815- 47064- (8) امام جعفر صادق عليه السلام بيان داشت: «اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: كسى كه از اسلام برگشته است، همسرش از او جدا مى شود و ذبيحۀ او خورده نمى شود و سه روز او را توبه مى دهند. اگر توبه كرد و به فرمان خداوند عز و جل بازگشت [كه هيچ]؛ وگرنه روز چهارم كشته مى شود.»

1816- 47065- (9) ابوالطفيل بن واثله كنانى روايت كرده

است كه: «بنى ناجيه قومى بودند كه در سواحل دريا زندگى مى كردند. اينان ادّعا داشتند كه نسبى در قريش دارند [قريشى هستند] و همه مسيحى بودند.

پس از آن اسلام آوردند و سپس از اسلام برگشتند. اميرالمؤمنين عليه السلام معقل بن قيس تميمى را به سوى آنان گسيل داشت. ما هم همراه او حركت كرديم. چون به آن قوم رسيديم، معقل نشانه اى بين ما و خودش قرار داد و گفت: هر زمان كه دستم را بر سرم گذاشتم، شما بر آنان شمشير بكشيد [آنان را بكشيد]. معقل نزد آن قوم رفت و گفت: شما بر چه دينى هستيد؟ دسته اى بيرون آمدند و گفتند: ما مسيحى هستيم و دينى بهتر از دين خودمان نمى شناسيم و ما بر همين دين هستيم.

ابوالطفيل گويد: معقل آنها را جدا كرد. ابوالطفيل گويد: پس از آن، گروهى از آنان گفتند: ما مسيحى بوديم ولى مسلمان شده ايم و الان مسلمان هستيم و دينى برتر از دين مان نمى شناسيم. ما بر همين دين هستيم ولى دسته اى گفتند: ما مسيحى بوديم سپس اسلام آورديم. پس از آن

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1043

فهميديم كه بهتر از آن دينى كه بر آن بوديم نيست؛ لذا مجددا بدان دين بازگشتيم. معقل آنان را سه بار به اسلام دعوت كرد ولى آنان نپذيرفتند. آن گاه معقل دستش را بر سرش گذاشت. ابوالطفيل گويد: پس از آن همۀ جنگجويان شان كشته و ذريه هاى شان اسير شدند. ابوالطفيل گويد: معقل همۀ آنان را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام برد. مصقلة بن هبيره همۀ آنان را به صد هزار درهم خريد و آزادشان ساخت و پنجاه هزار [درهم] براى اميرالمؤمنين عليه السلام برد. حضرت

اين مبلغ را نپذيرفت. ابوالطفيل گويد:

مصقلة اين مبلغ را با خود برد و درخانه اش دفن كرد و به معاويه ملحق شد. ابوالطفيل گويد: پس از آن اميرالمؤمنين عليه السلام خانۀ مصقلة را خراب ولى آزادى آنان را تنفيذ كرد.»

1817- 47066- (10) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «اگر پدر، مسلمان شود، پسر را به اسلام مى كشد. پس هر كدام از فرزندانش كه بالغ شود به اسلام دعوت مى شود؛ پس اگر نپذيرفت، كشته مى شود. ولى اگر فرزند مسلمان شود، پدر و مادرش را به اسلام نمى كشد و ارث برى در ميان آنان نيست «1».»

ارجاعات
گذشت:

در روايت ششم از باب دوم، اين گفته كه: «پرسيدم: اگر فردى مسيحى مسلمان شده و سپس از اسلام برگردد. حضرت فرمود: او را توبه مى دهند؛ اگر بازگشت، [كه هيچ] وگرنه كشته مى شود.»

و در روايت دهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «هر كس بر غير دين اسلام بود و پس از آن مسلمان سپس مرتد شد، سه روز او را توبه مى دهند. پس اگر توبه كرد [كه هيچ]؛ وگرنه كشته مى شود.»

و ديگر روايات اين باب را ملاحظه كن؛ چرا كه رواياتى مناسب با مقام در آنهاست.

باب 5 حكم زن مرتد
اشاره

1818- 47067- (1) امام صادق عليه السلام دربارۀ زنى كه از اسلام برگشته است، فرمود: «او كشته نمى شود ولى سخت او را به كار مى گيرند و جز به مقدارى كه زنده بماند به او غذا و آب نمى دهند و لباس هاى خشن بر تن او مى كنند و به هنگام نمازها او را مى زنند.»

1819- 47068- (2) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «اگر زنى از اسلام برگردد، كشته نمى شود ولى براى هميشه زندانى مى شود.»

______________________________

(1)- يعنى غير مسلمان از مسلمان ارث نمى برد؛ چه پدر و مادر باشند و چه فرزند و منظور از كشيدن به اسلام و نكشيدن (جرّ- لم يجرّ) اين است كه فرزند به تبع اسلام پدر و مادر يا يكى از آنان محكوم به اسلام مى شود ولى پدر و مادر با اسلام آوردن فرزند محكوم به اسلام نمى شوند- م

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1045

1820- 47069- (3) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «آن زمان كه زن مرتد شود، حكم او اين است كه زندانى مى شود تا آن كه مسلمان شود يا بميرد ولى او را نمى كشند

و اگر آن زن كنيزى است كه مواليانش به خدمتكارى او نيازمندند، او را به كار مى گيرند و سخت ترين تضييقات را براى او اعمال مى كنند و جز لباس خشن بر او نمى پوشانند؛ آن هم به مقدارى كه عورتش را بپوشاند و گرما و سرمايى كه بيم مرگ از آن بر او مى رود، از او دفع شود و غذاى سخت و خشن به او خورانده مى شود به اندازه اى كه جانش محفوظ بماند و همين طور است حكم كنيز امّ ولد، ولى [حكم] بردۀ مذكر در اين جهت، چون مرد آزاد است.»

1821- 47070- (4) امام صادق عليه السلام فرمود: «مرتد را توبه مى دهند. اگر توبه كرد [كه هيچ]؛ وگرنه كشته مى شود. امام فرمود: زن نيز توبه داده مى شود؛ اگر توبه كرد [كه هيچ]؛ وگرنه در زندان محبوس مى شود و او را آزار مى دهند.»

1822- 47071- (5) امام باقر عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ كنيزى كه مسيحى بود و مسلمان شده و براى مولايش فرزند آورده بود پس از آن مولاى كنيز مُرد و در زمان عمر وصيت كرد كه اين كنيز آزاد شود، پس از آن كنيز با يك مسيحى دِيْرنشين ازدواج كرد و خود مسيحى شد و از اين مرد مسيحى، دو فرزند زاييد و به فرزند سوم نيز آبستن شد، حكم داد كه: اسلام بر اين كنيز عرضه شود. پس از آن، اسلام بر او عرضه شد ولى نپذيرفت. حضرت فرمود: هر فرزندى كه از فرزندان آن مسيحى است، همه، بردۀ برادر خودشان- همان كه اين كنيز از مولاى نخستين خود زاييد- هستند و من اين كنيز را زندانى مى كنم تا فرزندى

را كه در شكم دارد، وضع حمل كند و چون زاييد، اين كنيز را مى كشم.»

محمدبن الحسن [/ شيخ طوسى رحمه الله] گويد: «اين حكم، منحصر به همان جريانى است كه اميرالمؤمنين عليه السلام آن را به تفصيل ذكر كرد و به موارد ديگر راه نمى يابد. چون امكان دارد كه اميرالمؤمنين عليه السلام كشتن اين كنيز را به دليل ارتداد و ازدواجش صلاح ديده است و شايد اين كنيز، با مسلمانى ازدواج كرده و پس از آن مرتد شده و ازدواج كرده است و نيز به دليل امتناعش از بازگشت به اسلام، استحقاق قتل پيدا كرده است؛ بنابراين حكم در زن مرتد- بر وفق رواياتى كه پيشتر آورديم- اگر به اسلام بازنگشت، همان است كه براى هميشه زندانى شود.»

مشابه اين روايت در روايت دوم از باب ششم از ابواب ميراث، گذشت.

ارجاعات
گذشت:

در روايت دهم از باب دوم از ابواب حدّ محارب و مرتد، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر مرتد زن است، زندانى مى شود تا بميرد يا آن كه توبه كند.» و در روايت يكم از باب چهارم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر زن از اسلام برگردد، توبه داده مى شود. اگر توبه كرد و بازگشت [كه هيچ]؛ وگرنه براى هميشه زندانى مى شود و در زندان در تنگنا قرار مى گيرد.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1047

مى آيد:

در روايت نهم از باب چهارده، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در زندان براى ابد نمى ماند، مگر سه نفر: كسى كه فردى را مى گيرد تا ديگرى او را بكشد و زنى كه از اسلام برگردد.»

و در روايت دهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در

زندان نمى ماند، مگر سه نفر: كسى كه فردى را نگه مى دارد تا ديگرى او را بكشد و زنى كه مرتد مى شود، مگر اين كه توبه كند.»

باب 6 حكم مرتد سارق
ارجاعات
گذشت:

در روايت يكم از باب سى و يكم از ابواب حدّ سرقت، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «برده اگر از چنگ اربابانش فرار و آن گاه سرقت كند- در حالى كه فرارى است- دستش بريده نمى شود؛ چرا كه او به سان كسى است كه از اسلام برگشته است. ولى او را دعوت مى كنند كه به سوى اربابانش باز گردد و به اسلام درآيد. پس اگر نپذيرفت به اربابانش بازگردد، دستش براى سرقت بريده و سپس كشته مى شود و مرتد هم اگر سرقت كند، به سان اوست.» و در روايت دوم، مانند آن.

باب 7 ادلّۀ اثبات كفر و ارتداد
اشاره

1823- 47072- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «هر كس كه به خدا و پيامبرش صلى الله عليه و آله شك كند، او كافر است.»

1824- 47073- (2) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «امامان پس از من دوازده نفرند؛ نخستين آنان على بن ابيطالب و آخرين آنان قائم (عج) است. اينان جانشينان من، اوصياى من، اولياى من و حجت هاى خدا بر امت من هستند. هر كس كه اينان را بپذيرد، مؤمن و آن كس كه آنان را نپذيرد، كافر است.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1049

1825- 47074- (3) محمد بن مسلم گويد: «در خدمت امام صادق عليه السلام سمت چپ ايشان نشسته بودم و زراره سمت راست ايشان بود. ابوبصير خدمت امام رسيد و گفت: اى ابوعبدالله [/ امام صادق عليه السلام]، دربارۀ كسى كه به خدا شك كرده است، چه مى گوييد؟ حضرت فرمود: اى ابو محمد [/ كنيۀ ديگر ابوبصير] او كافر است. ابوبصير پرسيد: به رسول خدا شك كرده است؟ حضرت فرمود: او كافر است. محمد بن

مسلم گويد: پس از آن امام به زراره توجهى كرد و فرمود: تنها در صورتى كه انكار كند، كافر مى شود.»

1826- 47075- (4) در فقه الرضا آمده است: «روايت مى كنيم كه هر كس پس از آن كه بر فطرت اسلام متولد شده به خداوند شك كند، او را توبه نمى دهند. روايت مى كنم كه با شك و انكار، عمل سودمند نيست و روايت مى كنم كه هر كس شك كند يا گمان برد و بر يكى از اين دو بماند، عمل خويش را تباه ساخته است و روايت مى كنم دربارۀ فرمودۀ خداوند عز و جل: و بيشتر آنان را بر سر پيمان خود نيافتيم؛ (بلكه) اكثر آنان را فاسق و گنهكار يافتيم «1»؛ كه حضرت فرمود: اين آيه دربارۀ شك كنندگان نازل شده است و روايت مى كنم دربارۀ فرمودۀ خداوند متعال: آنان كه ايمان آوردند و ايمان خود را با شرك و ستم نيالودند «2»، كه فرمود: منظور شك است و شك كننده در آخرت، مثل شك كنندۀ در دنياست.»

1827- 47076- (5) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «شك و ترديد، كفر است.»

______________________________

(1). اعراف، 7/ 102.

(2). انعام، 6/ 82.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1051

1828- 47077- (6) پيوسته اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمود: «به توهّمات توجه نكنيد كه شك مى كنيد و شك نكنيد كه كافر مى شويد و آزادى به خود ندهيد كه سستى و سازش كارى مى كنيد و دربارۀ حقّ سازش كارى و سستى نكنيد كه زيان مى كنيد و احتياط اين است كه در پى درك درست باشيد و بخشى از درك درست آن است كه مغرور نشويد و خيرخواه ترين شما براى خودش كسى است كه

در برابر پروردگارش مطيع تر است و آن كس كه بيشتر خود را مى فريبد، همان كس است كه بيشتر معصيت پروردگارش را دارد. هر كس كه از خدا اطاعت كند، در امن و امان است و راه مى يابد و هر كس كه از خدا سرپيچى كند، زيان مى كند و پشيمان مى شود. از خدا يقين را بخواهيد و براى دست يابى به عافيت به او متوجه شويد و بهترين چيزى كه در دل مى ماند، يقين است. اى مردم، از دروغ بپرهيزيد؛ زيرا هر اميدوارى در طلب و هر خايفى در فرار است.»

1829- 47078- (7) منصور بن حازم گويد: «از امام صادق عليه السلام پرسيدم: هر كس كه به رسول خدا صلى الله عليه و آله شك كند؟

حضرت فرمود: كافر است. پرسيدم: پس هر كس كه در كفر اين شك كننده شك كند، او كافر است؟

حضرت جوابى نداد. من سه بار اين سؤال را تكرار كردم. آن گاه ديدم كه در چهره اش خشم است!»

1830- 47079- (8) ياسر خادم گويد: «شنيدم كه حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام مى فرمايد: هر كس كه خدا را به خلقش تشبيه كند، مشرك است و هر كس كه به او چيزى را كه از آن نهى كرده است نسبت دهد، او كافر است.»

1831- 47080- (9) داود بن قاسم گويد: «شنيدم كه على بن موسى الرضا عليه السلام مى فرمود: هر كس كه خدا را به خلقش تشبيه كند، مشرك است و هر كس كه او را به مكان وصف كند، كافر است و هر كس كه به او چيزى را كه از آن نهى كرده نسبت دهد، او دروغگوست. آن گاه حضرت

اين آيه را تلاوت كردند كه:

تنها كسانى دروغ مى بندند كه به آيات خدا ايمان ندارند (آرى)، دروغگويان واقعى آنها هستند.

«1»»

______________________________

(1). نحل، 16/ 105.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1053

1832- 47081- (10) امام صادق عليه السلام فرمود: «هر كس كه خدا را به خلقش تشبيه كند، او مشرك است. هر كس كه قدرت او را انكار كند، كافر است.»

1833- 47082- (11) امام صادق جعفر بن محمد عليه السلام فرمود: «امام، نشانه اى بين خداوند عز و جل و بين خلق اوست. هر كس كه او را بشناسد، مؤمن است و هر كس كه او را انكار كند، كافر است.»

1834- 47083- (12) حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام در حديثى فرمود: «هر كس كه قائل به تشبيه و جبر باشد، او كافر و مشرك است ما از او در دنيا و آخرت، بيزارى مى جوييم.»

1835- 47084- (13) عبدالسلام بن صالح هروى گويد: «به امام على بن موسى الرضا عليه السلام گفتم: شما دربارۀ حديثى كه اهل حديث روايت كرده اند كه مؤمنان از منزلگاه هاى بهشتى خود خدا را مى بينند، چه مى گوييد؟ تا آنجا كه حضرت فرمود: هر كس خدا را به چهره اى چون ديگر چهره ها وصف كند، او كافر شده است ولى چهرۀ خداوند متعال همان پيامبران، رسولان و حجت هاى اويند؛ همان كسانى كه به واسطۀ آنان به خداوند، دين و معرفت او متوجه مى شويم.»

1836- 47085- (14) امام صادق عليه السلام در حديثى فرمود: «هر كس كه بگويد خداوند چهره اى چون چهره ها دارد، او شرك ورزيده و هر كس كه براى خداوند اعضايى چون اعضاى مخلوقات قائل باشد، او كافر است.»

منابع فقه شيعه، ج 30،

ص: 1055

1837- 47086- (15) هشام گويد: «خدمت امام صادق عليه السلام بودم كه معاوية بن وهب و عبدالملك بن اعين به خدمت امام آمدند. معاوية بن وهب به امام گفت: اى پسر رسول خدا، شما دربارۀ روايتى كه نقل مى كند رسول خدا صلى الله عليه و آله خداى خويش را ديد، چه مى گوييد؟ بر چه شكلى خدا را ديد؟ و نيز دربارۀ روايتى كه نقل مى كند كه مؤمنان در بهشت خداى شان را مى بينند، چه مى گوييد؟ آنان به چه صورتى خدا را مى بينند؟

حضرت تبسمى كرد و فرمود: اى فلان، چه زشت است مردى را كه هفتاد سال يا هشتاد سال در حكومت و ملك خدا زندگى كند و از نعمت هاى او بخورد و خدا را آن گونه كه شايستۀ معرفت اوست، نشناسد! آن گاه امام فرمود: اى معاويه، حضرت محمد صلى الله عليه و آله خداى خود را آشكار نديد و ديدن بر دو گونه است: ديدن دل و ديدن چشم و هر كس كه منظورش ديدن دل است، او درست مى گويد و هر كس كه ديدن چشم منظور او باشد، او به خدا و آيات او كفر ورزيده است؛ چرا كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هر كس كه خدا را به خلقش تشبيه كند، كفر ورزيده است؛ تا آنجا كه گويد: و هر كس كه خدا را به خلقش تشبيه كند، براى خدا شريكى گرفته است ...»

1838- 47087- (16) حسن بن جهم گويد: «روزى در مجلس مأمون حضور داشتم. حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام نزد مأمون بود ... تا آنجا كه گويد: مأمون گفت: اى ابوالحسن، شما دربارۀ

قائلين به تناسخ چه مى گوييد؟ حضرت رضا عليه السلام فرمود: هر كس كه قائل به تناسخ باشد، او به خداوند بزرگ كفر ورزيده و بهشت و جهنم را تكذيب كرده است.»

1839- 47088- (17) امام ابوالحسن الرضا عليه السلام فرمود: «هر كه قائل به تناسخ باشد، او كافر است. سپس فرمود:

خداوند، غاليان را لعنت كند! چرا يهود نشدند؟ چرا مجوس نشدند؟ چرا مسيحى نشدند؟ چرا قدرى نشدند؟ چرا مرجئه نشدند؟ و چرا حرورى نشدند؟

«1» آن گاه امام فرمود: با اينان همنشين نشويد و با اينان دوستى و رفاقت نكنيد و از اينان بيزارى بجوييد كه خداوند از اينان بيزار است.»

______________________________

(1). هر كدام از اين دسته ها كه مورد اشارۀ امام قرار گرفته، دينى از سوى حقّ يا فرقه اى منحرف است- م.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1057

1840- 47089- (18) مردى گفت: «اى رسول خدا، هر كس كه حج را ترك كند، كافر شده است؟ حضرت فرمود: نه، هر كس كه حقّ را انكار كند، كافر شده است.»

1841- 47090- (19) حضرت رضا عليه السلام فرمود: «مشيت و اراده از صفات فعل است و هر كس كه بگويد خداوند متعال هميشه اراده و مشيت داشته است، (يكتاپرست) نيست.»

1842- 47091- (20) بريد بن عمير بن معاويۀ شامى گويد: «در مرو خدمت حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام رسيدم. به امام گفتم: اى پسر رسول خدا، از حضرت صادق عليه السلام براى ما روايت شده است كه نه جبر و نه تفويض بلكه چيزى بين اين دو؛ معناى اين روايت چيست؟ حضرت فرمود: هر كس كه بگويد كارهاى ما را خداوند انجام مى دهد و سپس ما را

بر آن عذاب مى كند، او جبرى است و هر كس كه بگويد خداوند عز و جل كار آفرينش را به حجت هاى خويش عليه السلام واگذار كرده است، او تفويض قائل شده است و قائل به جبر، كافر و قائل به تفويض، مشرك است.

(بريد بن عمير گويد) به امام گفتم: اى پسر رسول خدا، پس چيزى بين اين دو چيست؟ حضرت فرمود: اين كه راهى باشد به سوى انجام آنچه بدان امر شده و ترك آنچه از آن نهى شده اند. به امام گفتم: آيا براى خدا در اين باره مشيت و اراده اى هست؟ حضرت فرمود: اما در طاعت ها، پس مشيت و ارادۀ خداوند در آنها همان امر به آن و رضايت بدان و كمك كارى بر آن است و اراده و مشيت خدا در گناهان، همان نهى از آنها و ناخشنودى از آنها و كمك نكردن و رها كردن بر گناه است.

گفتم: آيا براى خداوند در اين ها قضاء است؟ حضرت فرمود: آرى. هر فعلى كه بندگان انجام مى دهند- خوب يا بد- در آن براى خدا قضاء است. پرسيدم: معناى اين قضاء چيست؟ حضرت فرمود: حكم بر بندگان به آنچه استحقاقش را از ثواب و عقاب در دنيا و آخرت دارند.»

1843- 47092- (21) امام صادق عليه السلام فرمود: «مردم در موضوع قَدَر بر سه گونه اند: فردى كه مى گويد خداوند مردم را بر گناهان مجبور كرده است. اين شخص به خداوند در حكمش ستم كرده و او كافر است؛ فردى كه مى گويد كار به خود مردم واگذار شده است. اين شخص خدا را در قدرتش سست كرده و او كافر است؛ فردى كه مى گويد خداوند عز و

جل به بندگان آنچه طاقتش را دارند، تكليف كرده و آنچه طاقت ندارند، تكليف نكرده است و چون نيكى مى كند، خدا را مى ستايد و چون بدى مى كند، از خداوند استغفار مى كند؛ اين مسلمان كامل است.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1059

1844- 47093- (22) ابو مسروق گويد: «امام صادق عليه السلام دربارۀ مردم بصره از من پرسيد: آنان چگونه اند؟ گفتم:

مرجئه و قَدَرى و حرورى هستند. حضرت فرمود: خداوند لعنت كند اين آيين هاى كفر و شرك را كه اصلًا خدا را نمى پرستند!»

1845- 47094- (23) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «دو دسته از امت من سهمى در اسلام ندارند: مرجئى و قَدَرى.»

1846- 47095- (24) امام صادق عليه السلام فرمود: «گواهى مى دهم كه مرجئه بر دين كسانى هستند كه گفتند: او و برادرش را مهلت ده و ماموران را براى بسيج به تمام شهرها اعزام كن.

«1»» 1847- 47096- (25) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «دو دسته از امت من سهمى در اسلام ندارند: مرجئه و قَدَريه.»

1848- 47097- (26) على بن ابيطالب عليه السلام و زيد بن على بيان داشتند: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: ضمن نقل جريان معراج آورده اند ... تا آنجا كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: سپس توجهى كردم، مردانى بودند كه آنان را در آتش جهنم پرت مى كردند. حضرت فرمود: پرسيدم: اى جبرئيل، اينان كيستند؟ حضرت فرمود:

جبرئيل گفت: اينان مرجئه، قَدَريه، حروريه، بنى اميه و كسى كه نصب دشمنى براى ذريۀ تو كرده، هستند؛ اين پنج دسته سهمى در اسلام ندارند و در پايان روايت آمده است كه: حضرت على

عليه السلام فرمود:

اى رسول خدا، كسانى را كه در آتش جهنم پرت مى كنند، كيستند؟ حضرت فرمود: اى على، آنان مرجئه، حروريه، قَدَريه، بنى اميه و كسى كه نصب عداوت براى تو دارد. اين پنج دسته، بهره اى در اسلام ندارند.»

______________________________

(1)- اعراف، 7/ 111

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1061

1849- 47098- (27) فضيل گويد: «خدمت امام باقر عليه السلام رفتم. مردى نزد حضرت بود. چون نشستم، او برخاست و بيرون رفت. حضرت به من فرمود: اى فضيل، در نزد تو اين چگونه است؟ پرسيدم: اين كيست؟

حضرت فرمود: حرورى است. گفتم: كافر است؟ حضرت فرمود: آرى، به خدا سوگند! مشرك است.»

1850- 47099- (28) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «هر امتى مجوس دارد و مجوس اين امت، كسانى اند كه قائل به قَدَر هستند.»

1851- 47100- (29) پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «فرقۀ قَدَريه مجوس اين امت، دشمنان خدا و گواهان باطلند. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: منادى در روز قيامت ندا دهد: دشمنان خدا و گواهان ابليس، فرقۀ قَدَريه كجاييد؟ پس از آن دسته اى از امتم بپا مى خيزند كه از دهان شان دود سياه بيرون مى آيد.»

1852- 47101- (30) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «كسى دربارۀ قَدَر به غلو نيفتاده مگر اين كه از ايمان بيرون رفته است.»

1853- 47102- (31) امام صادق عليه السلام به فرقۀ غالى فرمود: «به سوى خدا برگرديد؛ چرا كه شما فاسق كافر و مشرك هستيد.»

1854- 47103- (32) كاهلى از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه: «حضرت اين آيه را تلاوت كرد كه: به پروردگارت سوگند كه آنها مؤمن نخواهند بود مگر اين كه

در اختلافات خود، تو را به قضاوت طلبند و سپس از قضاوت تو، در دل خود احساس ناراحتى نكنند و كاملا تسليم باشند.

«1» پس از آن فرمود:

اگر گروهى خدا را پرستش كنند و او را يكتا بدانند، سپس دربارۀ روايتى كه پيامبر صلى الله عليه و آله كرده بگويند: اى كاش! چنين و چنان مى كرد و اين حالت را در درون خويش بيابند، اينان به واسطۀ همين، مشرك خواهند بود. سپس امام فرمود: به پروردگارت سوگند! كه آنان مؤمن نخواهند بود مگر اين كه در اختلافات خود، تو را به قضاوت طلبند و سپس، از قضاوت تو، در دل خود احساس ناراحتى نكنند و كاملا تسليم باشند. «2» حضرت فرمود: اين همان تسليم بودن در كارهاست.»

______________________________

(1)- نساء، 4/ 65

(2)- نساء، 4/ 65

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1063

1855- 47104- (33) عباس بن يزيد گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: اين عوام مى گويند كه شرك، پنهان تر از حركت مورچه در شب تاريك برروى سنگ سياه است. حضرت فرمود: بنده مشرك نخواهد بود تا اين كه براى غير خدا نماز گزارد يا براى غير خدا قربانى كند يا غير خداوند عز و جل را بخواند.»

1856- 47105- (34) هشام بن الحكم از امام صادق عليه السلام دربارۀ اسماء خدا و اشتقاق آنها پرسيد كه: اللّه از چه مشتق است؟ هشام گويد: امام به من فرمود: اى هشام، الله از اله گرفته شده و اله مى طلبد مألوهى را (يعنى كسى را كه اين اله نام اوست) و اسم غير از مسمى است (يعنى غير از آن واقعى است كه به اين نام ناميده شده است). هر

كس كه اسم را پرستد نه واقعى را، كافر شده و چيزى نپرسيده است و هر كس كه هم اسم و هم واقع را بپرستد، باز كافر شده است و دو چيز را پرستيده است. ولى كسى كه واقع را بپرستد نه اسم را، اين همان توحيد است [يكتاپرستى]. اى هشام، آيا فهميدى؟ هشام گويد: گفتم:

بيشتر بفرماييد. حضرت فرمود: خداوند نود و نه اسم دارد. اگر اسم، همان مسمى بود، هر آينه هر كدام از اسم ها خدايى محسوب مى شد ولى خداوند واقعى است كه اين اسم ها ما را بدان راهنمايى مى كند و همۀ اين اسم ها غير از خود اوست.

اى هشام، نان اسم همان خوردنى و آب، اسم نوشيدنى است و لباس، اسم پوشيدنى و آتش، اسم سوزاندنى است. اى هشام، آيا به گونه اى فهميدى كه بتوانى با آن دفاع كنى و بجنگى با دشمنان ما و آنان كه با خداوند عز و جل غير او را به خدايى گرفته اند؟ گفتم: آرى. هشام گويد: پس از آن امام فرمود:

اى هشام، خداوند اين را برايت سودمند قرار دهد و تو را بدان ثابت بدارد. هشام گويد: به خدا سوگند! تا اين زمان كه اينجا ايستاده ام، كسى در توحيد بر من غالب و پيروز نيامده است.»

1857- 47106- (35) عبدالعزيز بن مسلم گويد: «همراه حضرت رضا عليه السلام بوديم تا آن كه فرمود: و رسول خدا صلى الله عليه و آله نرفت تا آن كه براى امتش معالم دين شان را بيان كرد و راه شان را روشن و آنان را بر راه ميانۀ حقّ رها ساخت و على عليه السلام را نشانه و امام براى آنان قرار داد و

چيزى را كه اين امت بدان نياز داشته باشد، رها نكرد مگر اين كه آن را بيان كرد؛ بنابراين اگر كسى بگويد كه خداوند عز و جل دينش را كامل نكرده است، او كتاب خدا را رد كرده و هر كس كه كتاب خدا را رد كند، او به خدا كفر ورزيده است ...»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1065

1858- 47107- (36) عبدالرحيم قصير گويد: «توسط عبدالملك بن اعين نامه اى براى امام صادق عليه السلام فرستادم و از ايشان دربارۀ اين كه ايمان چيست، پرسيدم. حضرت همراه عبدالملك بن اعين نامه اى برايم فرستاد كه: خداوند تو را رحمت كند! دربارۀ ايمان پرسيده اى. ايمان، اعتراف به زبان، پذيرفتن با دل و جان و عمل با اعضا و جوارح است و ايمان بعضى از آن از بعض ديگر است (يعنى اجزاى مرتبط و به هم پيوسته اى است). ايمان يك خانه است و همين گونه، اسلام خانه اى و كفر خانه اى است. بنده پيش از آن كه مؤمن باشد، مسلمان است و مؤمن نمى شود تا آن كه مسلمان باشد؛ بنابراين اسلام پيش از ايمان است و شريك و همراه ايمان است. پس آن زمان كه بنده، كبيره اى از گناهان كبائر يا صغيره اى از گناهان صغائر را كه خداوند از آنها نهى كرده است انجام دهد، از ايمان بيرون رفته و نام ايمان از او ساقط شده است ولى اسم اسلام بر او ثابت است. پس اگر توبه و استغفار كرد به خانۀ ايمان باز مى گردد و او را از ايمان به كفر نمى برد جز انكار كردن و حلال شمردن به اين شكل كه حلال را بگويد اين حرام

است و حرام را بگويد كه اين حلال است و بدان عقيده بندد. در اين حالت است كه از اسلام و ايمان بيرون مى رود و به كفر در مى آيد و به سان كسى است كه داخل حرم شده و سپس داخل كعبه گرديده و در كعبه كارى [بد] انجام داده است. او را از كعبه و از حرم بيرون مى كنند و گردن مى زنند و به جهنم مى رود.»

1859- 47108- (37) عمار گويد: «امام صادق عليه السلام فرمود: هر كس طعنه به دين شما زند، او كافر شده است. خداوند متعال فرمايد: و آيين شما را مورد طعن قرار دهند، با پيشوايان كفر پيكار كنيد؛ چرا كه آنان پيمانى ندارند شايد (با شدت عمل) دست بردارند.

«1»» 1860- 47109- (38) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «هر كس كه در دين ما چيزى را كه از دين ما نيست داخل كند، او مرتد است.»

1861- 47110- (39) ابوحمزه ثمالى گويد: «يك روز نزد امام محمد باقر عليه السلام بودم. چون همۀ كسانى كه نزد ايشان بودند متفرق شدند، به من فرمود: اى ابوحمزه، از محتوماتى كه نزد خداوند تغيير ناپذير است، قيام حضرت قائم ماست و هر كس كه در اين گفتار من شك كند، خدا را در حالى ملاقات مى كند كه كافر به او و منكر اوست ...»

______________________________

(1). توبه، 9/ 12.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1067

1862- 47111- (40) ابوبصير گويد: «امام صادق عليه السلام فرمود: كسى كه بر شرب خمر مداومت كند به سان كسى است كه بت مى پرستد و كسى كه نصب عداوت براى آل محمد مى كند، از او بدتر است.

پرسيدم: فدايت شوم! چه كسى بدتر از بت پرست است؟ [يعنى چه كسى مى تواند بدتر از عبادتگر بت باشد] حضرت فرمود: شرابخوار؛ شفاعت، او را يك روز در مى يابد ولى ناصبى اگر اهل آسمان ها و زمين دربارۀ او شفاعت كنند، شفاعت شان پذيرفته نمى شود.»

1863- 47112- (41) محمد بن الفضيل گويد: «از امام دربارۀ برترين چيزى كه بندگان بدان به سوى خدا تقرب مى جويند، پرسيدم. حضرت فرمود: بهترين چيزى كه بندگان بدان به سوى خداوند عز و جل تقرب مى جويند، طاعت خدا و طاعت رسول او و طاعت اولوالامراست. امام باقر عليه السلام فرمود: حبّ ما، ايمان و بغض ما، كفر است.»

1864- 47113- (42) فضيل گويد: «از ابوالحسن عليه السلام پرسيدم: در ميان واجباتى كه بر بندگان است، برترين چيزى كه بندگان بدان به سوى خدا تقرب مى جويند، چيست؟ حضرت فرمود: برترين چيزى كه بندگان بدان به سوى خدا تقرب مى جويند، طاعت خدا و طاعت پيامبر او و حبّ خدا و حبّ رسول او صلى الله عليه و آله و اولوالامر است و امام باقر عليه السلام مى فرمود: حبّ ما، ايمان و بغض ما، كفر است.»

1865- 47114- (43) زيد شحّام گويد: «امام صادق عليه السلام به من فرمود: اى زيد، حبّ ما، ايمان و بغض ما كفر، است.»

(كتاب وسائل اين روايت را از محاسن برقى آورده است ولى گفته است ما در كتاب محاسن چاپ شده به اين روايت دست نيافتيم).

1866- 47115- (44) ابو خالد كابلى گويد: «خدمت امام على بن الحسين عليه السلام رسيدم. حضرت در محرابش نشسته بود. من نشستم تا آن كه حضرت پس از اتمام، برگشت و در حالى

كه دست بر محاسن خويش مى كشيد، رو به من كرد. گفتم: اى سرورم، به من بفرماييد كه امام پس از شما چه تعداد هستند؟

حضرت فرمود: هشت تا. گفتم: چطور هشت تا؟ حضرت فرمود: چون امامان پس از رسول خدا صلى الله عليه و آله دوازده نفر به عدد اسباط هستند؛ سه نفر از گذشتگان و من چهارمى هستم و هشت نفر از فرزندان من، امامان پاك. هر كس كه ما را دوست دارد و به دستور ما رفتار كند، در برترين جايگاه ها همراه ماست و هر كس كه ما را دشمن بدارد و ما را نپذيرد يا يكى از ما را نپذيرد، او به خدا و آيات او كافر است.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1069

1867- 47116- (45) مالك بن ضمره گويد: «از اميرالمؤمنين على عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: آگاه كه شما بر لعنت كردن من و كذّاب خواندن من عرضه مى شويد! هر كس كه با ناخوشايندى و به اجبار- به گونه اى كه خداوند بداند او مجبور شده است- مرا لعن كند، من و او با هم بر حضرت محمد صلى الله عليه و آله وارد مى شويم و هر كس كه زبانش را نگاه دارد و مرا لعن نكند [با شتاب] چون پرتاب تير يا چون سرعت چشم به هم زدن از من سبقت گيرد و هر كس كه مرا لعن كند- در حالى كه سينه اش به لعن من گشاده شود- هيچ پرده اى بين او و بين خدا نمى ماند و دليلى نزد حضرت محمد صلى الله عليه و آله ندارد. آگاه كه! حضرت محمد صلى الله عليه و آله روزى دستم را گرفت

و فرمود: هر كس كه با اين پنج نفر بيعت كند سپس بميرد- در حالى كه تو را دوست مى دارد- راه مرگ خويش را رفته است و هر كس كه بميرد- در حالى كه تو را دشمن مى دارد- به مرگ جاهليت مى ميرد و به آنچه در اسلام عمل كرده نيز محاسبه مى شود و اگر پس از تو زنده بماند- در حالى كه تو را دوست مى دارد- خداوند با امنيت و ايمان زندگى او را به پايان مى برد تا خورشيد، طلوع و غروب كند.»

1868- 47117- (46) انس بن مالك گويد: «پيامبر صلى الله عليه و آله به اميرالمؤمنين عليه السلام نگاه كرد و فرمود: اى على، هر كس تو را دشمن دارد، خداوند او را به مرگ جاهليت مى ميراند و روز قيامت او را در برابر كردارش محاسبه مى كند.»

1869- 47118- (47) سالم بن ابى جعد گويد: «از جابر بن عبدالله انصارى- در حالى كه ابروانش برروى چشمانش افتاده بود- سؤال شد. به او گفته شد: دربارۀ على بن ابيطالب عليه السلام براى مان بگوييد. سالم بن ابى جعد گويد: جابر پلكانش را با دست بالا گرفت و گفت: او بهترين خلق خداست؛ جز منافق او را دشمن نمى دارد و جز كافر در او شك نمى كند.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1071

1870- 47119- (48) امام صادق عليه السلام بيان داشت: «امام باقر فرمود: خداوند تبارك و تعالى حضرت على عليه السلام را نشانه اى بين خويش و خلقش قرار داده و نشانۀ ديگرى بين خلق و خدا جز او نيست. هر كس كه از او پيروى كند، مؤمن است و هر كس كه او را انكار

كند، كافر است و هر كس كه در او شك كند، مشرك است.»

1871- 47120- (49) سدير گويد: «امام باقر عليه السلام- در حالى كه پسرم با ما بود- فرمود: اى سدير، بگو دربارۀ ما عقيده اى را كه بدان معتقدى؛ تا اگر در آن زياده روى و اغراق باشد، تو را از آن باز داريم و اگر كوتاه است [كم تر از آنچه بايد باشد]، تو را راهنمايى كنيم. سدير گويد: من خواستم سخن بگويم كه امام باقر عليه السلام فرمود: دست نگه دار تا آن كه خودم برايت بگويم. پرچمى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله آن را گذاشت، در نزد امام على عليه السلام است. هر كس كه حضرت على عليه السلام را بشناسد، مؤمن است و هر كس كه او را انكار كند، كافر است. آن گاه پس از حضرت على عليه السلام امام حسن عليه السلام است. گفتم: چگونه امام حسن عليه السلام داراى اين منزلت و مقام باشد با اين كه آن كار از ايشان سر زد و خلافت را به معاويه داد! حضرت فرمود:

خاموش باش؛ چرا كه امام حسن عليه السلام بهتر مى داند كه چه كرده است. اگر آنچه او انجام داده نبود، حادثۀ بزرگى اتفاق مى افتاد.»

1872- 47121- (50) ابوسلمه گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيديم كه مى فرمود: ما كسانى هستيم كه خداوند طاعت ما را واجب كرده است. مردم چاره اى ندارند مگر اين كه ما را بشناسند و با نشناختن ما معذور نيستند. هر كس كه ما را شناخت، مؤمن است و هر كس كه انكارمان كرد، كافر است و هر كس كه ما را نشناسد

و انكار هم نكند، او گمراه است تا به هدايت و طاعت ما كه خداوند بر او واجب ساخته است، برگردد و اگر بر گمراهى اش بميرد، خداوند هر چه بخواهد با او مى كند.»

1873- 47122- (51) امام باقر عليه السلام فرمود كه: «خداوند عز و جل حضرت على عليه السلام را نشانه اى بين خود و خلقش قرار داده است. هر كس كه او را بشناسد، مؤمن است و هر كس كه او را انكار كند، كافر است و هر كس كه او را نشناسد، گمراه است و هر كس كه با او چيزى را قرار دهد، مشرك است و هر كس كه ولايت او را داشته باشد، به بهشت درآيد و هر كس كه به دشمنى با او درآيد، به دوزخ وارد شود.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1073

1874- 47123- (52) موسى بن عبد ربّه گويد: «شنيدم از حسين بن على عليه السلام كه در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله در زمان حيات پدرش اميرالمؤمنين على عليه السلام مى فرمود: شنيدم از رسول خدا صلى الله عليه و آله كه مى فرمود: نخستين چيزى را كه خداوند عز و جل آفريد، حجاب هاى [پرده هاى] اوست. پس از آن، بر اركان پرده ها نوشت: لا اله الا الله، محمد رسول الله، على وصيه. پس از آن عرش را آفريد و بر اركان عرش نوشت: لا اله الا الله، محمد رسول الله، على وصيه. پس از آن، زمين ها را آفريد و بر بلندى هاى آن نوشت: لا اله الا الله، محمد رسول الله، على وصيه. پس از آن، لوح را آفريد و بر اطراف و كناره هاى لوح نوشت: لا

اله الا الله، محمد رسول الله، على وصيه. پس هر كه بگويد كه پيامبر را دوست دارد ولى وصى را دوست ندارد، او قطعاً دروغ گفته است و هر كس بگويد كه پيامبر را مى شناسد ولى وصى را نمى شناسد، قطعاً كفر ورزيده است.»

1875- 47124- (53) ابوحمزه گويد: «شنيدم از امام باقر عليه السلام كه مى فرمود: اميرالمؤمنين على عليه السلام درى است كه خداوند او را گشوده است. هر كس به اين در درآيد، مؤمن است و هر كس از اين در بيرون برود، كافر است.»

1876- 47125- (54) ابراهيم بن ابى بكر گويد: «شنيدم از امام كاظم عليه السلام كه مى فرمود: اميرالمؤمنين على عليه السلام درى از درهاى هدايت است. پس هر كس كه از درِ على درآيد، مؤمن است و هر كس كه از آن بيرون رود، كافر است و هر كس كه بدان در نيايد و از آن بيرون نيايد، او از گروهى است كه خداوند دربارۀ آنان اختيار دارد [بخواهد، عذاب شان مى كند و بخواهد، مى آمرزد].»

1877- 47126- (55) امام كاظم عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين على عليه السلام درى از درهاى بهشت است. هر كس كه به اين در درآيد، مؤمن است و هر كس كه از اين در بيرون آيد، كافر است و هر كس كه نه بدان درآيد و نه از آن بيرون آيد، داخل در گروهى است كه خداوند دربارۀ آنان اختيار دارد [بخواهد، عذاب شان مى كند و بخواهد، مى آمرزد].»

1878- 47127- (56) جابر بن يزيد گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: اميرالمؤمنين عليه السلام و دو فرزندش عليهما السلام درى از درهاى امن هستند. پس هر

كس كه از درِ اميرالمؤمنين على عليه السلام داخل شود، مؤمن است و هر كس كه از آن بيرون آيد، كافر است و هر كس كه نه در آن درآيد و نه از آن برآيد، او در گروهى است كه خداوند دربارۀ آنان اختيار دارد [اگر بخواهد، عذاب شان مى كند و اگر بخواهد، مى آمرزد].»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1075

1879- 47128- (57) امام صادق عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين على عليه السلام درِ هدايت است. هر كس كه با او مخالفت ورزد، كافر است و هر كس كه او را انكار كند به آتش درآيد.»

و در كتاب محاسن آمده است: «ابوحمزه گويد: از امام باقر عليه السلام شنيدم كه بيان داشت: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: آنان كه ولايت اميرالمؤمنين على عليه السلام را رها و برترى او را انكار و از دشمنان او پشتيبانى كنند، هر كدام از آنان كه بر اين حالت بميرد، از اسلام بيرون است.»

1880- 47129- (58) امام باقر عليه السلام بيان داشت: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: كسانى كه ولايت اميرالمؤمنين على عليه السلام را رها كرده، از اسلام بيرون رفته اند؛ البته كسانى از آنان كه بر اين حالت بميرند.»

1881- 47130- (59) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «كسانى كه ولايت اميرالمؤمنين على عليه السلام را رها و فضيلت وى را انكار كرده و به دشمنان او شبيه شده، از اسلام بيرون رفته اند.»

راوى گويد: «امّ سلمه گفت: اى رسول خدا، آنان كه اميرالمؤمنين على عليه السلام را دشمن مى دارند و ولايت او را رها و فضيلت او را انكار

كرده و به دشمنانش شبيه شده اند، همه در هلاكتند و من قلبم را در تسليم على عليه السلام يافته ام. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: راست مى گويى و خويش را حفظ كرده اى. آگاه كه! خداوند در روز قيامت به آنان نگاه نمى كند و آنان را پاك نمى سازد و با آنان در روز قيامت سخن نمى گويد و آنان را عذاب دردناكى است!»

1882- 47131- (60) جابر بن عبدالله بن خرام انصارى گويد: «خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله رسيدم. گفتم: اى رسول خدا، وصى شما كيست؟ جابر بن عبدالله گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله ده روز به من پاسخى نداد. سپس فرمود: اى جابر، آيا دربارۀ آنچه از من پرسيدى، برايت نگويم؟ گفتم: پدر و مادرم به فدايت! به خدا سوگند! شما در پاسخ به من سكوت كردى تا آنجا كه گمان كردم شما از من ناراحت هستى. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اى جابر، من از تو ناراحت نيستم ولى در انتظار بودم كه از آسمان برايم چه مى آيد. آن گاه جبرئيل نزدم آمد و گفت: اى محمد، خدايت سلامت مى رساند و به تو مى گويد كه: على بن ابيطالب وصى تو و جانشين تو بر اهل و امت تو است و او كسى است كه از حوض تو دور مى سازد و صاحب لواى توست كه پيشاپيش به بهشت در مى آيد. من گفتم: اى پيامبر خدا، نظر شما چيست؟ آيا كسى را كه به اين ايمان نداشته باشد، او را بكشم؟ حضرت فرمود: آرى. اى جابر، اميرالمؤمنين در اين جايگاه قرار نگرفته است مگر براى اين كه مردم از

او پيروى كنند؛ بنابراين هر كس كه از او پيروى كند، فردا با من خواهد بود و هر كس با او مخالفت ورزد، در كنار حوض نزد من هرگز نيايد.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1077

1883- 47132- (61) پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «على بن ابيطالب بهترين بشر است و هر كه نپذيرد، كافر است.»

1884- 47133- (62) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «هر كس كه احدى از يارانم را بر على برترى دهد، كافر است.»

1885- 47134- (63) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «احدى را همانند على ندانيد كه كافر مى شويد و كسى را بر على برتر ندانيد كه مرتد مى شويد.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1079

1886- 47135- (64) امام باقر عليه السلام فرمود: «پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از مدينه براى حج رفتند ... حضرت باقر عليه السلام جريان غدير خم و خطبۀ پيامبر صلى الله عليه و آله را آورد تا آنجا كه فرمود: اى مردم، به خدا سوگند! پيامبران و رسولان نخستين، آمدن مرا بشارت داده اند و من خاتم پيامبران و رسولان و حجت بر همۀ مخلوقان از اهل آسمان ها و زمين هايم. پس هر كس كه در اين شك كند، او كفرى چون كفر جاهليت نخستين دارد و هر كس كه در چيزى از اين گفتارم شك كند، او در همۀ گفتارم شك كرده است و كسى كه در گفتارم شك كند، آتش جهنم براى اوست ...»

1887- 47136- (65) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «هر كس كه با على در جانشينى پس از من درگير

شود، او كافر است.»

1888- 47137- (66) صفوان بن مهران جمّال گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: چون ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام نازل شد، مردى از ميان مردم برخاست و گفت: اين پيامبر، براى اين مرد، به گونه اى ولايت را محكم كند كه پس از او جز كافر آن را نمى گشايد. دومى نزد آن مرد آمد و گفت: اى بندۀ خدا، تو كيستى؟ آن مرد ساكت شد و دومى نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و گفت: اى رسول خدا، مردى را ميان مردم ديدم در حالى كه مى گفت: حقا اين پيامبر براى اين مرد، به گونه اى ولايت را محكم كند كه جز كافر آن را نمى گشايد. پيامبر خدا فرمود: فلانى، او جبرئيل بود. پس بترس از اين كه از كسانى باشى كه اين ولايت محكم شده را بگشايد و برگردد.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1081

1889- 47138- (67) امام صادق عليه السلام فرمود: «هر كس كه در كفر دشمنان و ستمگران به ما شك كند، كافر است.»

1890- 47139- (68) امام صادق عليه السلام فرمود: «از ماست امامى كه اطاعت وى واجب است. هر كس او را انكار كند، يهودى يا مسيحى مى ميرد. به خدا سوگند! زمين از آن زمان كه خداوند عز و جل جان آدم عليه السلام را گرفته است، رها نشده جز اين كه در او امامى است كه به واسطۀ او به خدا مى رسند و او حجت بر بندگان است. هر كس او را رها كند، هلاك مى شود و هر كس با او همراه باشد، نجات مى يابد و اين بر خدا حتمى است.»

1891- 47140- (69) احمد بن محمد بن مطهر گويد: «برخى از ياران مان براى امام حسن عسكرى نوشتند و از ايشان دربارۀ كسانى كه بر امام موسى كاظم عليه السلام توقف كردند [واقفيه] پرسيدند. حضرت مرقوم فرمود: طلب رحمت براى عمويت مكن و از او بيزارى بجوى. من از او به درگاه خدا بيزارى مى جويم! با واقفيه دوستى مكن و از مريضان شان عيادت مكن و بر جنازه هاى شان حاضر مشو و بر هر كدام از آنان كه بميرد، هرگز نماز مگزار؛ هر كس كه امامى از سوى خدا را انكار كند يا امامى را كه از سوى خدا امامت ندارد امام بداند، او همچون كسى است كه گويد خداوند، يكى از سه خداست. كسى كه ولايت آخرين ما را انكار كند، ولايت نخستين ما را انكار كرده است ...»

1892- 47141- (70) امام صادق عليه السلام فرمود: «خداوند تبارك و تعالى ما را حجت هاى خويش بر خلق و امينان بر علمش قرار داده است. پس هركس كه ما را انكار كند، به سان شيطان است كه در برابر خدا آن زمان كه او را مامور به سجده بر آدم كرد، به رنج گناه افتاد و هر كس كه ما را بشناسد و از ما پيروى كند، به سان فرشتگان است كه خداوند آنان را به سجده بر آدم دستور داد و آنان اطاعت كردند.»

1893- 47142- (71) اصبغ بن نباته گويد: «در بصره، مردى خدمت اميرالمؤمنين على عليه السلام آمد و گفت: اى اميرالمؤمنين، اين مردمى كه ما با آنان مى جنگيم، [با ما] يك پيام و يك پيامبر و يك نماز و يك حج دارند. آنان را

چه بناميم؟ حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: آنان را به همان چه خداوند در كتابش آنان را بدان ناميده است، بنام. آن مرد گفت: همۀ آنچه در كتاب خداست، من نمى دانم! حضرت فرمود: آيا

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1083

شنيده اى كه خداوند متعال در كتابش مى گويد: بعضى از رسولان را بر بعضى ديگر برترى داديم. خدا با برخى از آنها سخن مى گفت؛ و بعضى را درجاتى برتر داد و به عيسى بن مريم نشانه هاى روشن داديم و او را با روح القدس تاييد نموديم؛ (ولى فضيلت و مقام آن پيامبران مانع اختلاف امت ها نشد) و اگر خدا مى خواست كسانى كه بعد از آنها بودند، پس از آن همه نشانه هاى روشن كه براى آنها آمد، جنگ و ستيز نمى كردند (اما خدا مردم را مجبور نساخته و آنها را در پيمودن راه سعادت آزاد گذارده است)؛ ولى اين امت ها بودند كه با هم اختلاف كردند. بعضى ايمان آوردند و بعضى كافر شدند.

«1»» و چون اختلاف افتاد، ما به خدا، دينش، پيامبر صلى الله عليه و آله، كتاب و حقّ سزاوارتريم؛ بنابراين ما همان هاييم كه ايمان آوردند و آنان همان ها كه كافر شدند و خداوند از ما خواسته تا با آنان بجنگيم و ما بر طبق خواست او و دستور و اراده اش با آنان جنگيده ايم.»

1894- 47143- (72) محمد بن مسلم ثقفى گويد: «از امام باقر عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: دين ندارد كسى كه اطاعت كسى را كه عصيان خدا مى كند، پذيرفته است و دين ندارد كسى كه افتراى باطلى را بر خدا پذيرفته است و دين ندارد كسى كه به انكار چيزى از نشانه هاى خدا

تن داده است.»

1895- 47144- (73) عمرو بن ثابت گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند متعال كه: بعضى از مردم، معبودهايى غير از خداوند براى خود انتخاب مى كنند و آنها را همچون خدا دوست مى دارند «2»، پرسيدم. عمرو بن ثابت گويد: حضرت فرمود: به خدا سوگند! اينان دوستان فلان و فلان و فلان هستند كه اينان را امام خويش گرفته اند؛ نه امامى را كه خداوند او را براى مردم امام قرار داده است و اين همان فرمودۀ خداوند است كه: وآنها كه ستم كردند، (و معبودى غير خدا برگزيدند) هنگامى كه عذاب الهى را مشاهده كنند، خواهند دانست كه تمام قدرت، از آنِ خداست؛ و خدا داراى مجازات شديد است؛ (نه معبودهاى خيالى كه از آنها مى هراسند). در آن هنگام رهبران (گمراه و گمراه كننده) از پيروان خود، بيزارى مى جويند، و كيفر خدا را مشاهده مى كنند، و دست شان از همه جا كوتاه مى شود. (و در اين هنگام) پيروان مى گويند: كاش بار ديگر به دنيا بر مى گشتيم، تا از آنها [/ پيشوايان گمراه] بيزارى جوييم، آن چنان كه آنان (امروز) از ما بيزارى جستند (آرى)، خداوند اين چنين اعمال آنها را به صورت حسرت به آنان نشان مى دهد؛ و هرگز از آتش (دوزخ) خارج نخواهند شد. «3» پس از آن امام باقر عليه السلام فرمود: اينان به خدا سوگند! امامان ستمگران و پيروان آنهايند.»

______________________________

(1)- بقره، 2/ 253

(2). بقره، 2/ 165.

(3). بقره، 2/ 165- 167.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1085

1896- 47145- (74) ابوعلى خراسانى از يكى از مواليان (نزديكان) امام سجاد عليه السلام روايت كرده است كه او گفت: «در خلوتى همراه

حضرت بودم. گفتم: مرا بر شما حقّى است؛ آيا دربارۀ اين دو مرد برايم نمى گوييد؟ (دو مرد كنايه از فلانى و فلانى است) حضرت فرمود: اين دو كافرند و هر كس كه اين دو را دوست بدارد، كافر است.»

1897- 47146- (75) ابوحمزه ثمالى گويد: «از امام سجاد عليه السلام دربارۀ اين دو سؤال شد. حضرت فرمود: اين دو كافرند و هر كس كه اين دو را به ولايت گيرد، كافر است.»

روايات امام سجاد و امام باقر و امام صادق عليهم السلام با اسناد گوناگون يكديگر را تاييد مى كند كه اينان فرموده اند: «سه نفر را خداوند در روز قيامت نگاه نمى كند و آنان را پاك نمى سازد و براى آنان عذاب دردناكى است؛ كسى كه مى گويد: امام است با اين كه امام نيست و كسى كه امامت امامى از سوى خدا را انكار كند و كسى كه بگويد اين دو، در اسلام بهره اى دارند و از طريق ديگر (به جاى اين دو) آمده:

براى دو نفر اول. از طريق ديگرى (به جاى اين دو) آمده: براى دو نفر اعرابى (باديه نشين) در اسلام بهره اى باشد. پس از آن گويد: روايات ديگرى هم از اين سه امام كه نام برديم و از فرزندان شان عليهم السلام هست و اين روايات با دينى كه از امامان معلوم است و هر كس كه در حال امامان تامل كند آن را در مى يابد، تاييد مى شود؛ چرا كه اينان نظرشان دربارۀ كسانى كه بر اميرالمؤمنين عليه السلام خويش را مقدم داشتند و نيز هر كس كه دين اينان را بپذيرد، اين است كه اينان كافرند.»

1898- 47147- (76) ابان بن عبدالرحمن گويد:

«از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: كم ترين چيزى كه فرد بدان از اسلام خارج شود، اين است كه نظرى بر خلاف حقّ داشته باشد و بر آن بماند. حضرت فرمود: هر كس كه به ايمان كفر ورزد، عملش تباه شود و حضرت فرمود: آن كس كه به ايمان كفر مى ورزد، همان كسى است كه به آنچه خداوند بدان دستور داده عمل نمى كند و به آن خشنود نيست.»

1899- 47148- (77) جابر گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند كه: بعضى از مردم، معبودهايى غير از خداوند براى خود انتخاب مى كنند و آنان را چون خدا دوست مى دارند، «1» پرسيدم. جابر گويد: حضرت فرمود: اينان دوستان فلانى و فلانى و فلانى اند، آنان را امام خويش گرفتند؛ نه آن امامى كه خداوند او را براى مردم امام قرار داد و بر همين پايه است كه خداوند تبارك و تعالى فرمايد: و آنها كه ستم كردند، (و معبودى غير خدا برگزيدند) هنگامى كه عذاب الهى را مشاهده كنند، خواهند دانست كه تمام قدرت، از آنِ خداست و خدا داراى مجازات شديد است؛ (نه معبودهاى خيالى كه از آنها مى ترسند).

در آن هنگام رهبران (گمراه و گمراه كننده) از پيروان خود، بيزارى مى جويند ... تا فرمودۀ خداوند متعال كه: و هرگز از آتش (دوزخ) خارج نخواهند شد. «2» جابر گويد: سپس امام باقر عليه السلام فرمود: به خدا سوگند! اينان از امامان ستم و پيروان آنان هستند.»

______________________________

(1)- بقره، 2/ 165

(2)- بقره، 2/ 165- 167

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1087

1900- 47149- (78) عبدالله بن ابى يعفور گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: من

با مردم رفت و آمد دارم. بسيار در شگفتم از گروه هايى كه ولايت شما را قبول ندارند و از فلان و فلان پيروى مى كنند ولى امانت دار، راستگو و با وفا هستند اما گروه هايى كه ولايت شما را دارند، آن امانت دارى، وفا و راستگويى را ندارند! عبدالله بن ابى يعفور گويد: حضرت امام صادق عليه السلام راست نشست و به من چون فردى خشمگين رو كرد و سپس فرمود: دين ندارد كسى كه ولايت امام ستمگرى را كه از سوى خدا نيست، بپذيرد و ملامتى نيست بر كسى كه ولايت امام عادلى را از سوى خدا بپذيرد. عبدالله بن ابى يعفور گويد: گفتم:

اينان هيچ دين ندارند و هيچ توبيخى هم بر آنان نيست؟ حضرت فرمود: آرى، آنان دين ندارند و توبيخى بر آنان نيست. سپس فرمود: آيا به فرمودۀ خداوند گوش نداده اى كه: خداوند، ولىّ و سرپرست كسانى است كه ايمان آورده اند؛ آنها را از ظلمت ها به سوى نور بيرون مى برد؟

«1» آنان را از ظلمت هاى گناهان به نور توبه و آمرزش بيرون مى برد؛ [و آن] به دليل دوستى اينان با هر امام عادلى است كه از سوى خداست. خداوند فرمايد: كسانى كه كافر شدند، اولياى آنها طاغوت ها هستند كه آنها را از نور به سوى ظلمت ها بيرون مى برند. «2» عبدالله بن ابى يعفور گويد: پرسيدم: آيا منظور خداوند از اين آيه، كفّار نيست آن زمان كه مى گويد: كسانى كه كافر شدند؟ عبدالله بن ابى يعفور گويد: حضرت فرمود: چه نورى براى كافر است در زمانى كه كفر دارد تا او را از آن بيرون آورند و به سوى ظلمت ها ببرند؟ تنها منظور خدا اين است كه اينان بر نور

اسلام بروند ولى چون ولايت هر امام ستمگرى را كه از سوى خدا نبود پذيرفتند به دليل ولايت آنان از نور اسلام به تاريكى هاى كفر در آمدند و در نتيجه خداوند به همراه كفّار، آتش را براى شان مقرر ساخت و فرمود: آنان اهل آتشند و هميشه در آن خواهند ماند. «3»»

1901- 47150- (79) مهزم اسدى گويد: «شنيدم از امام صادق عليه السلام كه بيان داشت: خداوند تبارك و تعالى فرمود: هر مردمى امامى را كه از سوى خداوند نيست بپذيرد، عذاب خواهم كرد؛ گرچه آن مردم در كارهاى شان نيكوكار و پرهيزگار باشند و هر مردمى امامى را كه از سوى خداست بپذيرد، مى بخشم؛ گرچه آن مردم در رفتارشان بدكار باشند. پرسيدم: از اينان مى گذرد و آنان را عذاب مى كند! حضرت فرمود: آرى، خداوند مى فرمايد: خداوند، ولىّ و سرپرست كسانى است كه ايمان آورده اند؛ آنان را از ظلمت ها به سوى نور بيرون مى برد. «4»» پس از آن، همان حديث اولى را يعنى حديث ابن ابى يعفور را ذكر كرده و در آن افزوده است: «دشمنان اميرالمؤمنين على عليه السلام براى هميشه در آتش هستند؛ گرچه در دين شان نهايت ورع و زهد و عبادت را داشته باشند و آنان كه اميرالمؤمنين عليه السلام را پذيرفته اند، در بهشت براى هميشه هستند؛ گرچه در رفتارشان بدرفتار و بر ضدّ آنان باشند.»

______________________________

(1)- بقره، 2/ 257

(2)- بقره، 2/ 257

(3)- بقره، 2/ 257

(4)- بقره، 2/ 257

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1089

1902- 47151- (80) عبدالله بن ابى يعفور گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: سه نفرند كه خداوند در روز قيامت به آنان نگاه نمى كند و آنان

را پاكيزه نمى سازد و براى شان عذاب دردناكى است: كسى كه ادّعاى امامتى از سوى خدا بكند كه ندارد و كسى كه امامى را كه از سوى خداست، انكار كند و كسى كه بگويد فلان و فلان در اسلام بهره اى دارند.»

1903- 47152- (81) امام سجاد عليه السلام فرمود: «سه نفرند كه خداوند با آنان در قيامت سخن نمى گويد و به آنان نظر ندارد و آنان را پاك نمى كند و براى آنان عذاب دردناكى است: كسى كه امامى از سوى خدا را انكار كند يا ادّعاى امامتى از سوى غير خدا كند يا بگويد فلان و فلان بهره اى در اسلام دارند.»

1904- 47153- (82) ابومالك جهنى گويد: «شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: سه نفرند كه خداوند در روز قيامت با آنان سخن نمى گويد و به آنان نگاهى نمى كند و آنان را پاكيزه نمى سازد و براى آنان عذاب دردناكى است: كسى كه امامتى را ادّعا كند كه امامتش از سوى خدا نيست و كسى كه امامى را انكار كند كه امامتش از نزد خداوند عز و جل است و كسى كه بگويد آن دو، در اسلام بهره اى دارند.»

1905- 47154- (83) امام صادق عليه السلام فرمود: «هر كس كه ادّعاى امامت كند ولى اهل آن نباشد، او كافر است.»

1906- 47155- (84) امام صادق عليه السلام فرمود: «امامان پس از پيامبر ما دوازده نفرند. همه نجيبند و به آنان تفهيم شده است هر كس كه يكى از آنان را كم كند يا يكى را به آنان بيفزايد، از دين خدا خارج شده است و هيچ ولايت ما را ندارد.»

1907- 47156- (85) امام صادق عليه السلام

فرمود: «سه نفرند كه خداوند در روز قيامت به آنها نظر ندارد و آنان را پاكيزه نمى سازد و براى آنان عذاب دردناكى است: كسى كه بگويد امام است، با اين كه امام نيست و كسى كه دربارۀ امام حقّى بگويد، او امام نيست با اين كه امام است و كسى كه بگويد اين دو، در اسلام بهره اى دارند.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1091

1908- 47157- (86) ابن ابى يعفور گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: «سه نفرند كه خداوند در روز قيامت به آنها نظر نمى كند و آنان را پاك نمى سازد و براى آنان عذاب دردناكى است: كسى كه ادّعاى امامتى از سوى خدا كند كه آن امامت را ندارد و هر كس كه امامى را كه از سوى خداست، انكار كند و هر كس كه بگويد اين دو، در اسلام بهره اى دارند.»

1909- 47158- (87) امام صادق عليه السلام فرمود: «كسى كه مقام ما يعنى امامت را ادّعا كند، او كافر است يا آن كه فرمود:

مشرك است.»

1910- 47159- (88) فضيل بن يسار گويد: «شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: هر كس كه خروج كند و مردم را دعوت كند- در حالى كه ميان مردم كسى برتر از او باشد- او گمراه و بدعت گزار [/ نو آيين] است و هر كس كه ادّعاى امامتى از سوى خدا كند و امام نباشد، او كافر است.»

1911- 47160- (89) محمد بن مسلم گويد: «در حديثى از امام باقر عليه السلام شنيدم كه فرمود: به خدا سوگند! اى محمد، هر كس از اين امت كه امامى آشكار و عادل ندارد، گمراه و سرگردان

است و اگر بر اين حالت بميرد، به مرگ كفر و نفاق مرده است ...»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1093

1912- 47161- (90) حارث بن مغيره گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هر كس كه بميرد و امامش را نشناسد، به مرگ جاهليت مرده است. حضرت فرمود: آرى. گفتم: جاهليتِ جاهليت يا جاهليتى كه امام خود را نمى شناسد؟ حضرت فرمود: جاهليت كفر و نفاق و گمراهى.»

1913- 47162- (91) امام صادق عليه السلام در حديثى بيان داشت: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هر كس كه بميرد و برايش امامى نباشد، مرگش مرگ جاهليت است.»

1914- 47163- (92) اميرالمؤمنين على عليه السلام بيان داشت: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هر كس كه بميرد و براى او امامى از فرزندان من نباشد، به مرگ جاهليت مرده است و به آنچه در جاهليت و اسلام انجام داده است، مؤاخذه مى شود.»

1915- 47164- (93) عمر بن يزيد گويد: «از امام كاظم عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: هر كس كه بدون امام بميرد- امام زنده اى كه او را بشناسد- به مرگ جاهليت مرده است. گفتم: از پدرتان نشنيدم كه چنين بگويد! منظورش امام زنده است. امام فرمود: به يقين و به خدا سوگند! رسول خدا صلى الله عليه و آله اين را فرموده است.

حضرت بيان داشت: و رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هر كس كه بميرد و امامى كه از او بشنود و اطاعت كند نداشته باشد، به مرگ جاهلى مرده است.»

1916- 47165- (94) ابوالجارود گويد: «شنيدم امام صادق عليه

السلام مى فرمود: هر كس كه بميرد و براى او امام زنده و ظاهر نباشد به مرگ جاهلى مرده است. ابوالجارود گويد: گفتم: فدايت شوم! امام زنده؟ حضرت فرمود:

امام زنده.»

1917- 47166- (95) امام صادق عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند عز و جل: روزى كه هر مردمى را به امام شان مى خوانيم «1»، فرمود: «منظور كسى است كه به او در دنيا اقتدا مى كنند؛ به على عليه السلام خوانده مى شوند، زمانى كه على عليه السلام در آن است؛ و به حسن عليه السلام خوانده مى شوند، زمانى كه حسن در آن است به حسين عليه السلام زمانى كه حسين در آن است و حضرت، امامان عليه السلام را يك به يك شمرد. سپس بيان داشت: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هر كس بميرد و امام زمانش را نشناسد، به مرگ جاهليت مرده است.»

______________________________

(1)- اسراء، 17/ 71

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1095

1918- 47167- (96) محمد بن عثمان بن سعيد زيّات گويد: «از پدرم شنيدم كه مى گفت: از امام حسن عسكرى عليه السلام دربارۀ روايتى كه از پدران شان عليهم السلام روايت شده است، سؤال شد و آن اين كه: زمين تا روز قيامت از حجتى براى خدا بر خلقش خالى نمى ماند؛ چرا كه كسى كه بميرد و امام زمانش را نشناسد، به مرگ جاهلى مرده است. حضرت فرمود: اين حقّ است، آن گونه كه روز حقّ است ...»

1919- 47168- (97) مفضّل بن عمر گويد: «خدمت امام موسى بن جعفر عليه السلام رسيدم. فرزندشان على عليه السلام در دامن شان بود و حضرت او را مى بوسيد و زبانش را مى مكيد و او را بر دوش مى گرفت

و به خود مى چسباند و مى فرمود: پدر و مادرم به فدايت! چقدر خوش بويى و چقدر پاك آفريده شده اى و چه اندازه از فضلت آشكار است! گفتم: فدايت شوم! در دلم محبتى از اين پسر افتاده كه نسبت به كسى جز تو چنان نيستم. حضرت به من فرمود: اى مفضّل، او نسبت به من چون من نسبت به پدرم است.

آنها فرزندان [و دودمانى] بودند كه [از نظر پاكى و تقوا و فضيلت] بعضى از بعض ديگر گرفته شده بودند و خداوند، شنوا و داناست.

«1» مفضّل بن عمر گويد: پرسيدم: او صاحب اين امامت پس از شماست؟ حضرت فرمود: آرى؛ هر كس از او اطاعت كند، هدايت يابد و هر كس عصيان وى كند، كافر شود.»

1920- 47169- (98) اسحاق بن يعقوب گويد: «از محمدبن عثمان عمرى- رحمه الله- خواستم تا نامه ام را كه در آن از مسائلى كه برايم مشكل شده بود، نوشته ام [به امام زمان (عج)] برساند. توقيع به خط مولاى مان آمد ...» تا آنجا كه مى فرمايد: «و اما گفتۀ كسى كه گويد حسين عليه السلام كشته نشده است، كفر و تكذيب و گمراهى است ...»

1921- 47170- (99) امام صادق عليه السلام فرمود: «چون اين آيه نازل شد كه: هيچ يك از اهل كتاب نيست مگر اين كه پيش از مرگش به او [/ حضرت مسيح] ايمان مى آورد ... «2»، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: كسى كه آنچه عيسى بن مريم عليه السلام آورده نپذيرد جز كافر نيست و احدى آنچه پيامبر صلى الله عليه و آله دربارۀ على بن ابيطالب عليه السلام فرموده است ردّ نمى كند مگر اين كه كافر مى شود.»

______________________________

(1)-

آل عمران، 3/ 34

(2)- نساء، 4/ 159

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1097

1922- 47171- (100) زيد نرسى در اصل [كتاب] خويش گويد: «از امام موسى كاظم عليه السلام پرسيدم. فردى از مواليان شما كه عارف به امامت شماست، شراب مى خورد و گناهى كه موجب هلاكت است، انجام مى دهد. آيا از او بيزارى نجوييم؟ حضرت فرمود: از كارش بيزارى بجوييد ولى از خودش نه. او را دوست بداريد ولى كارش را دشمن بداريد. پرسيدم: آيا مى توانيم بگوييم فاسق و فاجر است؟ حضرت فرمود: نه، فاسق و فاجر و كافر كسى است كه ما را انكار مى كند و با دوستان ما دشمنى مى كند ...»

1923- 47172- (101) زيد زرّاد در اصل [كتاب] خويش گويد: «امام صادق عليه السلام شنيد كه مردى به ديگرى مى گويد:

سوگند به جان عزيزت كه چنين و چنان بود. حضرت صادق عليه السلام فرمود: آگاه! كه او كافر شده است و اين به آن جهت است كه از جان او هيچ مالك نيست.»

1924- 47173- (102) زراره از امام باقر عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند متعال كه: بيشتر آنان كه مدّعى ايمان به خدا هستند مشركند «1»، روايت كرده كه حضرت فرمود: «همين گفتۀ فرد كه: به جان تو سوگند، شرك محسوب مى شود.»

1925- 47174- (103) هاشم نامه رسان گويد: «من و محمد بن مسلم و ابوالخطاب با هم بوديم. ابوالخطاب به ما گفت: شما دربارۀ كسى كه ولايت اهل بيت عليه السلام را نشناسد، چه نظرى داريد؟ من گفتم: هر كس كه اين ولايت را نشناسد، او كافر است. ابوالخطاب گفت: كافر نمى شود تا آن كه حجت بر او تمام شود و آن

زمان كه حجت بر او تمام شد و نشناخت، [نپذيرفت] كافر است. محمد بن مسلم به ابوالخطاب گفت:

سبحان الله! چرا كه نشناخته [نپذيرفته] و انكار هم نكرده، كافر شود؟ اگر انكار نكرده، كافر نيست.

هاشم گويد: به حج كه رفتم، خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم و اين گفتگو را براى ايشان باز گفتم.

حضرت فرمود: تو حاضرى و آن دو غايب هستند. وعدۀ ما و شما امشب در منى كنار جمرۀ وسطى.

چون شب شد، ما و ابوالخطاب و محمد بن مسلم نزد امام گرد آمديم. امام بالشتى برداشت و آن را در سينه اش گذاشت سپس به ما فرمود: شما در مورد خدمتكاران، زنان و اهل خود چه مى گوييد؟ آيا آنان شهادت به لا اله الا الله نمى دهند؟ گفتم آرى، شهادت مى دهند. حضرت فرمود: آيا شهادت نمى دهند كه محمد صلى الله عليه و آله رسول خداست؟ گفتم: آرى. حضرت فرمود: آيا نماز نمى خوانند، روزه نمى گيرند و به حج نمى روند؟ گفتم: آرى. حضرت فرمود: آيا آنان عارف به عقيده اى كه شما داريد، هستند؟ گفتم: نه.

حضرت فرمود: آنان در نزد شما چگونه اند؟ گفتم: هر كس كه اين ولايت را نشناسد، [نپذيرد] كافر است.

حضرت فرمود: سبحان الله! آيا نديده اى مردم راه ها و مردم آب ها را؟ (مردمى كه در ميانۀ راه ها يا

______________________________

(1)- يوسف، 12/ 106

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1099

در كنار آب ها زندگى مى كنند/ مردم بيابانى و باديه نشين). گفتم: آرى، ديده ام. حضرت فرمود: آيا چنين نيست كه نماز مى خوانند و روزه مى دارند و حج مى روند؟ آيا شهادت به لا اله الا الله و به اين كه محمد صلى الله عليه و آله رسول خداست، نمى دهند؟ گفتم: آرى، مى دهند.

حضرت فرمود: آنان عارف به عقيدۀ شما هستند؟ گفتم: نه. حضرت فرمود: آنان از نظر شما چگونه اند؟ گفتم: هر كس اين ولايت شما را نشناسد، او كافر است. حضرت فرمود: سبحان الله! آيا كعبه و اهل يمن و چسبيدن آنان را به پرده هاى كعبه نديده اى؟ گفتم: چرا ديده ام؟ حضرت فرمود: آيا آنان به لا اله الا الله و اين كه محمد صلى الله عليه و آله رسول خداست، شهادت نمى دهند و نماز نمى خوانند و روزه نمى گيرند و حج نمى روند؟ گفتم: آرى، اين گونه هستند. حضرت فرمود: آيا آنان عارفند به عقيده اى كه شما بر آن هستيد؟ گفتم: نه. حضرت فرمود:

شما دربارۀ آنان چه مى گوييد؟ گفتم: هر كس كه معرفت نداشته باشد، او كافر است. حضرت فرمود:

سبحان الله! اين گفتۀ خوارج است. پس از آن فرمود: اگر بخواهيد براى تان بگويم. گفتم: من نمى خواهم. حضرت فرمود: آگاه كه! اين براى شما بد است كه چيزى بگوييد كه آن را از ما نشنيده ايد.

هاشم گويد: من گمان داشتم كه حضرت ما را به گفتۀ محمد مسلم بر مى گرداند.»

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب بيست و يك از ابواب مقدمات، رواياتى مناسب اين مقام و در بسيارى از روايات باب ششم از ابواب فضيلت نماز .. و باب چهارم از ابواب فضيلت زكات و ... و باب دوم وجوب روزه در ماه رمضان از ابواب فضيلت و باب دوم از ابواب وجوب حج و عمره و باب بيست و يكم از ابواب جهاد با دشمن و باب يكم از ابواب ربا و باب دوازدهم از ابواب نكاح محرم و باب سى ام از ابواب نوشيدنى ها و ابواب گوناگون ديگر، روايتى كه با

اين باب مناسب است؛ مراجعه كنيد و در روايت يكم از باب بيستم از ابواب احكام اولاد، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «كسى كه از نسبى- گرچه خُرد و كوچك- بيزارى جويد، به خداوند كفر ورزيده است.» و در روايت دوم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه:

«نفى حسب- گرچه كوچك و خُرد باشد- كفر به خداى بزرگ محسوب مى شود.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1101

مى آيد:

در روايت يكم از باب چهارم از ابواب قصاص عضو، اين گفته كه: «هر كس نبوت پيامبر مرسلى را انكار و او را تكذيب كند، خونش مباح است. راوى گويد: به امام گفتم: نظر شما چيست، اگر كسى امامى از شما را انكار كند؟ حضرت فرمود: هر كس امامى را انكار كند، او از خدا بيزارى جسته و خداوند از او و دينش بيزارى جسته است. او كافر و مرتد از اسلام است؛ چرا كه امام از سوى خدا و دين خداست و هر كس كه از دين خدا بيزارى جويد، او كافر و خونش در آن حال مباح است، مگر اين كه باز گردد و به سوى خداوند عز و جل توبه كند.»

باب 8- حكم زنديق، منافق و ناصبى
اشاره

1926- 47175- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «زنديقى را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت بالاى گردنش را زد [او را كشت]. از امام سؤال شد: اين زنديق، مال فراوانى دارد؛ اين مالش براى چه كسى است؟ حضرت فرمود: براى فرزندان، وارثان و همسرش.»

1927- 47176- (2) عامل اميرالمؤمنين عليه السلام براى حضرت نامه نوشت كه: «من به گروهى از زنديق ها از مسلمانان و گروهى از مسيحيان زنديق دست يافته ام. حضرت براى او

مرقوم فرمود: اما هر يك از مسلمانان كه بر فطرت اسلام متولد و سپس زنديق شده، گردنش را بزن و او را توبه مده ولى آن كس كه از مسلمانان بر فطرت اسلام متولد نشده، او را توبه بده. اگر توبه كرد كه هيچ؛ وگرنه گردنش را بزن و اما مسيحيان؛ پس مسيحيتى كه آنان بر آن هستند، خود بزرگ تر از زندقه است.»

1928- 47177- (3) مردى زنديق را كه معاد را منكر بود، نزد اميرالمؤمنين على عليه السلام آوردند. او كشته شد و مال فراوانى داشت كه حضرت تركه اش را براى همسر، پدر و مادر و فرزندان وى قرار داد و آن را بر پايۀ كتاب خداوند عز و جل تقسيم كرد.

1929- 47178- (4) تعدادى زنديق را از بصره نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت، اسلام را بر آنان عرضه داشت و آنان را توبه داد ولى نپذيرفتند. چاله اى براى آنان كند و [خطاب به چاله] فرمود: امروز تو را از پيه و گوشت سير مى سازم. پس از آن دستور داد گردن هاى شان زده شد. آن گاه آنها را در چاله انداخت و

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1103

سپس آتش بر آنان افروخت و آنان را سوزاند و اين چنين با مرتد و هر كس كه دينش را تغيير دهد، عمل مى كرد. حضرت دستور سوزاندن يك مسيحى را كه مرتد شده بود، صادر كرد. اولياى آن مسيحى براى گرفتن جسد آن فرد، صد هزار درهم دادند ولى حضرت نپذيرفت. دستور داد او را سوزاندند و فرمود: من نخواهم ياور شيطان در مقابل اينان باشم و نيز از كسانى نخواهم بود كه جسد كافرى را مى فروشند

و حضرت عليه السلام اين زنادقه اى را كه بازگو شد، آتش زد و به قنبر دستور سوزاندن آنان را داد، سپس فرمود: چون امروز چيز منكرى را ديدم، آتش افروختم و قنبر را خواستم [دستور دادم].»

1930- 47179- (5) زنديق هايى را نزد اميرالمؤمنين على عليه السلام آوردند. حضرت آنان را كشت و با آتش سوزاند.

1931- 47180- 47- (6) امام صادق عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ زنديق اگر دو نفر عليه او شهادت مى دادند كه عادل و پسنديده بودند و هزار نفر به نفع او در راستاى پاكى اش شهادت مى دادند، چنين حكم مى كرد كه شهادت آن دو نفر نافذ است و شهادت هزار نفر را باطل مى كرد؛ چرا كه زندقه دينى است كه مخفى نگه داشته شده است.»

1932- 47181- (7) حارث بن مغيره گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: نظر شما چيست، اگر فردى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله مى آمد و مى گفت: به خدا سوگند! نمى دانم كه تو پيامبر هستى يا نه؟ آيا پيامبر از او قبول مى كرد؟

حضرت فرمود: نه، بلكه پيامبر صلى الله عليه و آله او را مى كشت. اگر پيامبر اين را مى پذيرفت، هيچ منافقى، اسلام اختيار نمى كرد.»

1933- 47182- (8) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «مگر نه اين است خوش ندارم كه گفته شود، محمد از گروهى كمك گرفت تا آن زمان كه بر دشمنش پيروز شد، سپس آنان را كشت والّا هرآينه گردن گروه زيادى از آنها را مى زدم.»

1934- 47183- (9) از حضرت رضا عليه السلام در روايتى كه اسلام ناب را بيان مى كند، روايت است: «كشتن احدى از كافران و ناصبى ها

در دارتقيه جايز نيست، مگر اين كه قاتل باشد يا در راه فساد تلاش كند و اين در صورتى است كه برخود و يارانت ترسى نداشته باشى.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1105

ارجاعات
گذشت:

در روايت يازده از باب پانزده از ابواب آب ها، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «خدا خلقى را بدتر از سگ نيافريده است و ناصبى از سگ نزد خدا پست تر است.» و در روايت دوازده، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «خداوند تبارك و تعالى مخلوقى نجس تر از سگ نيافريده است و كسى كه نصب دشمنى براى ما اهل بيت عليه السلام كرده، نجس تر از سگ است.»

و در روايت چهارم از باب يكم از ابواب أسئار «1»، اين گفته كه: «حضرت نيم خوردۀ زنازاده، يهودى، مسيحى، مشرك و هركس را كه مخالف اسلام است، خوش نداشت و از همه سخت تر نزد حضرت نيم خوردۀ ناصبى بود.» و در روايت هشتاد و هشت از باب چهل و چهار از ابواب حقوق مالى مستحبّ، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اما ناصبى؛ پس دلت بر او رقت نكند و او را غذا و آب مده؛ گرچه از گرسنگى يا تشنگى بميرد و به فريادش مرس، اگر غرق شده يا سوخته و كمك خواست. او را زير آب كن و يارى اش مده؛ چرا كه پدرم كه محمدىِ خوبى [پيرو راستين حضرت محمد صلى الله عليه و آله] بود، مى فرمود: هر كس ناصبى را سير كند، خداوند در روز قيامت درونش را از آتش پر كند- چه معذّب باشد يا آمرزيده.» و در روايت هشتاد و نه، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «منظورم

از اين كه اگر كسى سگى را نگه دارى كند، شخصى است كه دشمن ما اهل بيت است؛ او را نگاه دارد، به او بخوراند و سيراب كند. هر كس كه چنين كند، از اسلام بيرون رفته است.» و در روايت نود، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «ولى ناصب كسى است كه نصب دشمنى براى شما [شيعه] بكند- در حالى كه مى داند شما ولايت را داريد و از دشمنان ما بيزارى مى جوييد و حضرت فرمود: هر كس كه دشمن ما را سير كند، دوست ما را كشته است.» و بنگر به باب سوم از ابواب وجوب خمس و باب ششم از ابواب نكاح كفّار؛ چرا كه اين دو باب، مناسب اين باب است و در باب سى و نهم از ابواب شهادات، مناسب اين باب و در روايات باب بيست و چهارم از ابواب حدّ قذف، روايتى كه بر بخش پايانى عنوان اين باب دلالت دارد.

مى آيد:

در روايت يازده از باب چهل و سوم از ابواب قصاص، اين گفته كه: «مؤمنى، مردى ناصبى را كه معروف به ناصبى گرى است، براى دينش با خشم خدايى مى كشد. آيا در برابر اين كشتن، كشته مى شود؟ حضرت فرمود: اما اينان او را در برابر قتلش مى كشند ولى اگر او را نزد امام عادلى كه آشكار است ببرند، او را براى اين قتل نمى كشد ...»

______________________________

(1)- جمع سئور يعنى نيم خورده، دهن زده- م

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1107

باب 9- حكم غاليان و فرقۀ قَدَريه
اشاره

1935- 47184- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «گروهى نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمدند و گفتند: سلام بر تو اى پروردگار ما! حضرت از آنان خواست تا توبه كنند ولى توبه نكردند. حضرت چاله اى براى آنان كَند و آتشى در آن افروخت و در كنار آن چاله، چاله اى ديگر آماده كرد و اين دو را به هم راه داد و چون توبه نكردند، آنان را در چاله اى انداخت و در چالۀ ديگر آتشى روشن ساخت تا همه مردند.»

1936- 47185- (2) امام صادق و امام باقر عليه السلام فرمودند: «اميرالمؤمنين عليه السلام چون از بصريان فارغ شد، هفتاد مرد از زطّ «1» خدمت امام رسيدند. به امام سلام دادند و با زبان خودشان با امام سخن گفتند و امام هم با زبان ايشان جواب شان را دادند. پس از آن امام به آنان فرمود: من آن گونه كه شما گفتيد، نيستم. من بندۀ خدا و مخلوق هستم ولى آنان نپذيرفتند و گفتند: تو همانى. حضرت به آنان فرمود: اگر دست نكشيد و از آنچه دربارۀ من گفتيد برنگرديد و به سوى خداوند عز و جل توبه نكنيد،

قطعا شما را مى كشم. آنان از اين كه بر گردند و توبه كنند، امتناع ورزيدند. حضرت دستور داد تا چاه هايى براى آنها كَنده شود.

چاه ها كنده شد و به هم راه داده شد. پس از آن حضرت آنان را در آن چاه ها افكند و سر چاه ها را پوشاند و در يكى از آن چاه ها كه كسى در آن نبود، شعلۀ آتش افروخته شد. دود آتش در آن چاه ها به آنان رسيد و مردند.»

1937- 47186- (3) امام باقر عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين على عليه السلام چون از اهل بصره فارغ شد، هفتاد مرد زطّى نزد ايشان آمدند و به امام سلام دادند و به زبان خود با امام سخن گفتند. پس از آن امام به آنها فرمود:

من آن گونه كه شما گفتيد، نيستم. من بنده و مخلوق خدايم. امام باقر عليه السلام فرمود: آنان از امام على عليه السلام نپذيرفتند و گفتند: (خداوند آنان را لعنت كند) نه، تو، همانى. حضرت به آنان فرمود: اگر از گفتۀ خويش برنگرديد و به سوى خداوند عز و جل توبه نكنيد، قطعا شما را مى كشم. امام باقر عليه السلام فرمود: آنان از امام على عليه السلام نپذيرفتند كه توبه كنند و برگردند. امام باقر عليه السلام فرمود: حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام دستور داد كه چاه هايى براى آنان كَنده شود. چاه ها كَنده، برخى به برخى راه داده شد. پس از آن، حضرت اينان را در آن چاه ها افكند و سر چاه ها را پوشاند و در يك چاه از چاه هايى كه كسى در آن نبود، آتشى افروخت. دود آتش در آن چاه ها به آنان رسيد و همه مردند.»

______________________________

(1). زطّ:

يك جنس از سودانى ها و هندى ها هستند.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1109

1938- 47187- (4) امام صادق عليه السلام فرمود: «گروهى نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمدند و گفتند: درود بر تو اى پروردگار ما! حضرت از آنان خواست كه توبه كنند. آنان توبه نكردند. حضرت چاله اى براى شان كند و در آن آتشى افروخت و چاله اى ديگر در كنار آن چاله حفر كرد و اين دو را به هم راه داد و چون توبه نكردند، آنان را در آن چاله افكند و در چالۀ ديگر، آتش افروخت تا همه مردند.»

1939- 47188- (5) روايت شده است كه: «هفتاد مرد زطّى پس از جنگ با بصريان، خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام رسيدند. به زبان خود او را خدا خواندند و براى او به سجده افتادند. حضرت به آنان فرمود: واى بر شما، نكنيد؛ من تنها آفريده اى مانند شمايم! آنان از امام نپذيرفتند. حضرت فرمود: اگر از آنچه دربارۀ من گفته ايد برنگرديد و به سوى خدا توبه نكنيد، شما را قطعا خواهم كشت. راوى گويد:

آنان نپذيرفتند. حضرت على عليه السلام چاله هاى مستطيلى براى شان كَند و آتشى افروخت. قنبر يكى پس از ديگرى مردها را بردوش خود مى گرفت و آنان را در آتش مى افكند. پس از آن، اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

من آن زمان كه كار منكرى را ببينم آتشى مى افروزم و قنبر را فرا مى خوانم

پس از آن، چاله هايى پى در پى مى كنم و قنبر به شدت و مقتدرانه نابودشان مى كند.»

1940- 47189- (6) سهل بن زياد آدمى گويد: «بعضى از ياران مان به امام حسن عسكرى عليه السلام نوشتند: سرورم، فدايت شوم! على بن حسكه ادّعا دارد كه از

دوستان شماست و اين كه شما همان اول و قديم هستى و او باب شما و پيامبر شماست. شما او را مامور كرده اى كه به اين حقيقت مردم را دعوت كند. او مى گويد كه نماز، زكات، حج و روزه همۀ اين ها به جهت معرفت تو و معرفت كسى است كه مانند ابن حسكه دعوى بابيت و نبوت شما را داشته باشد؛ بنابراين ابن حسكه مؤمنى كامل است كه بندگى با نماز، روزه و حج از او ساقط است و همۀ شرايع دين را نام برده است و بر اين عقيده است كه معناى همۀ اين ها همان است كه براى تان ثبت شده است و مردم هم بسيارى به او گرويده اند. اگر صلاح بدانيد، بر مواليان خويش با جوابى در اين زمينه كه آنان را از هلاكت نجات بخشد، منت نهيد. سهل بن زياد گويد: امام حسن عسكرى عليه السلام در پاسخ نامه مرقوم فرمود: ابن حسكه كه لعنت خدا بر او باد! دروغ گفته است و اين تو را كافى است كه من اصلا او را در ميان دوستانم نمى شناسم. او را چه مى شود؛ خداوند او را لعنت كند! به خدا سوگند! خداوند محمد و پيامبران پيش از او را به جز به حنيفيت [پاكى/ شرايعى پاك]، نماز، زكات، روزه، حج و ولايت برنينگيخته و محمد صلى الله عليه و آله جز به خداى

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1111

يگانه كه شريك ندارد، دعوت نكرده است و همچنين ما، اوصيا كه از نسل او هستيم، بندگان خداييم و هيچ چيزى را شريك او نمى گيريم. اگر از او اطاعت كنيم، ما را مورد رحمت خويش قرار

مى دهد و اگر اطاعت نكنيم، ما را عذاب خواهد كرد. ما حجتى بر خدا نداريم بلكه حجت براى خداوند عز و جل بر ما و بر همۀ خلقش ثابت است. من به خدا پناه مى برم و بيزارى مى جويم از كسى كه چنين گويد و از اين گفته دور و به خدا نزديك مى شوم. از آنان دورى كنيد. خداوند آنان را لعنت كند! آنان را به تنگ راه مجبور سازيد [/ بر آنان سخت بگيريد] و اگر در خلوت به كسى از آنان دست يافتيد، سرش را با سنگ بشكنيد.»

1941- 47190- (7) عمار ساباطى گويد: «اميرالمؤمنين عليه السلام به مدائن آمدند. در ايوان كسرى منزل كردند و دلف بن مجير منجّم كسرى- همراه حضرت بود. چون ظهر شد، حضرت به دلف فرمود: همراه من برخيز؛ تا آنجا كه گويد: پس از آن، حضرت نگاهى به جمجمه پوسيده و متلاشى شده اى كرد و به بعضى از يارانش فرمود: اين جمجمه را بگير [و جمجمه پخش شده بود] و حضرت به ايوان آمد و در آنجا نشست و طشتى آورد و آبى در آن ريخت و به آن شخص فرمود: اين جمجمه را در طشت بگذار.

پس از آن حضرت فرمود: اى جمجمه، تو را سوگند مى دهم كه به من بگويى كه من كى ام و تو كيستى؟ جمجمه به زبان فصيح به سخن آمد و گفت: تو اميرالمؤمنين و سرور اوصيا هستى و من بندۀ خدا و فرزند كنيز خدا، كسرى انوشيروان هستم. پس از اين جريان، كسانى كه از اهل ساباط همراه حضرت بودند به ميان اهالى خويش رفتند و آنان را از آنچه شده بود و

آنچه از جمجمه شنيده بودند، باخبر كردند.

مردم مضطرب شدند و در وصف [و حقيقت و ماهيت] اميرالمؤمنين عليه السلام اختلاف پيدا كردند و نزد حضرت حاضر شدند. برخى از مردم مانند آنچه مسيحيان دربارۀ مسيح و مثل آنچه عبدالله بن سبا و يارانش گفتند، اظهار داشتند. ياران حضرت به امام گفتند: اگر اينان را بر اين عقيده رها سازى، مردم كافر شوند. چون امام اين سخن را از آنان شنيد، به آنان فرمود: دوست داريد كه با آنان چه بكنم؟

مردم گفتند: آنان را همان گونه كه عبدالله بن سبا و يارانش را سوزاندى، بسوزان. حضرت آنان را حاضر ساخت و فرمود: چه چيزى شما را بر آنچه گفتند، واداشت. گفتند: ما سخن جمجمۀ پوسيده و خطابش را بر شما شنيديم و اين كار جز براى خداوند متعال جايز نيست و از اين جهت بود كه گفتيم،

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1113

آنچه گفتيم. حضرت عليه السلام فرمود: از سخن خويش برگرديد و به سوى خدا توبه كنيد. آنان گفتند: ما از گفتۀ خويش بر نمى گرديم؛ هر كار كه مى خواهى با ما بكن. حضرت دستور داد تا آتش براى شان افروخته شود. پس از آن، حضرت آنان را سوزاند و چون سوختند، حضرت فرمود: آنان را بساييد [و آرد كنيد] و به باد دهيد. آنان را ساييدند و به باد دادند. روز سوم سوزاندن آنان كه شد، مردم ساباط نزد حضرت آمدند و گفتند: الله! الله! در دين محمد صلى الله عليه و آله [و با اين جمله، شگفتى خويش را ابراز كردند].

كسانى كه شما آنان را با آتش سوزانديد به منزل هاى شان در بهترين حال برگشتند. حضرت

فرمود: آيا نه اين است كه شما آنان را با آتش سوزانديد و نرم شان كرديد و به باد داديد؟ گفتند: آرى، چنين كرديم. حضرت فرمود: من آنان را سوزاندم و خداوند آنان را زنده كرد. پس از آن، ساباطيان با حيرت بازگشتند!»

1942- 47191- (8) شاذان بن جبرئيل قمى در كتاب فضائل با سند خويش از ابوالاحوص روايتى نزديك به روايت گذشته آورده و در پايان آن روايت آمده است: «اميرالمؤمنين عليه السلام اين جريان را شنيد و سينه اش تنگ شد. آنان را حاضر كرد و فرمود: اى جماعت، شيطان بر شما چيره شده است. من نيستم جز بندۀ خدا كه با امامت و ولايت و وصايت رسولش بر من نعمت نهاده؛ [پس] از كفر بازگرديد. من بندۀ خدا و پسر بندۀ خدايم و محمد صلى الله عليه و آله بهتر از من است و او نيز بندۀ خداست و ما همه جز بشرى چون شما نيستيم. پس از آن، برخى از آنان از كفر دست كشيدند ولى بعضى همچنان بر كفر ماندند و بازنگشتند.

اميرالمؤمنين عليه السلام به آنان اصرار مى كرد كه باز گردند ولى بازنگشتند. حضرت آنان را به آتش سوزاند ولى دسته اى از آنان در شهرها پراكنده شدند و گفتند: اگر در على عليه السلام خدايى نبود، ما را با آتش نمى سوزاند.»

1943- 47192- (9) گروهى كه دربارۀ اميرالمؤمنين عليه السلام غلوّ كرده بودند و قبلا وصف شان كرديم و گفتيم كه شيطان آنان را به لغزش واداشته بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمدند و گفتند: «تو خداى ما، آفريدگار ما و روزى دهندۀ مايى. از تو آغاز ما و به سوى تو بازگشت

ماست. حضرت چهره اش تغيير كرد، عرقش جارى شد و چون شاخۀ درخت خرما به سپاس تعظيم عظمت و جلال خدا و از روى ترس از خدا به خود لرزيد؛ برآشفته و غضبناك از جا برخاست و اطرافيان خود را صدا كرد و به آنان دستور داد تا چاله اى بكَنند. چاله آماده شد. حضرت فرمود: امروز تو را از پيه و گوشت سير مى سازم. آن غاليان هنگامى كه فهميدند حضرت آنان را خواهد كشت گفتند: اگر تو ما را بكشى، خودت مجددا ما را زنده مى كنى.

حضرت از آنان خواست تا توبه كنند ولى آنان بر عقيده اى كه داشتند، اصرار ورزيدند. حضرت دستور داد تا آنان را گردن زنند و در آن چاله آتشى افروخته شود و حضرت در اين باره فرمود:

من هر زمان كارى زشت و منكر ببينم آتشم را مى افروزم و قنبر را مى خوانم

و اين از خبرهايى است كه از حضرت عليه السلام شهرت يافته است.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1115

1944- 47193- (10) مجاهد در محضر حضرت على عليه السلام وارد شد و گفت: «شما دربارۀ سخن قَدَريه چه مى گوييد؟

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: آيا كسى از آنان همراه توست يا در منزل از آنان كسى هست؟ مجاهد گفت:

اى اميرالمؤمنين، با آنان چه كار داريد؟ حضرت فرمود: آنان را توبه مى دهم؛ اگر پذيرفتند و توبه كردند [كه هيچ]؛ وگرنه آنان را مى كشم.»

1945- 47194- (11) مجاهد (غلام عبدالله بن عباس) نزد اميرالمؤمنين على عليه السلام آمد و گفت: «اى اميرالمؤمنين، شما دربارۀ سخن قَدَريه چه مى گوييد؟ گروهى از مردم هم همراه مجاهد بودند. حضرت فرمود: آيا كسى از آنان همراه توست؟ مجاهد گفت:

اى اميرالمؤمنين، چه مى خواهى با آنان بكنى؟ حضرت فرمود: آنان را توبه مى دهم؛ اگر توبه كردند [كه هيچ]؛ وگرنه آنان را گردن مى زنم.»

1946- 47195- (12) امام باقر عليه السلام فرمود: «عبدالله بن سبا دعوى پيامبرى داشت و مى گفت كه: اميرالمؤمنين همان خداست (خدا برتر از اين است)! اين خبر به اميرالمؤمنين عليه السلام رسيد. حضرت او را خواست و از او پرسيد و او به اين گفته اعتراف كرد و گفت: آرى، تو خدايى و در دلم افتاده است كه تو خدا و من پيامبر هستم. اميرالمؤمنين عليه السلام به او گفت: واى بر تو! شيطان تو را مسخره كرده؛ از اين گفته برگرد. مادرت به عزايت بنشيند! توبه كن، ولى او نپذيرفت. حضرت او را به زندان انداخت و سه روز او را توبه داد ولى او توبه نكرد. پس از آن، او را از زندان بيرون آورد و با آتش سوزاند و فرمود: شيطان عقل او را ربوده است و نزد او مى آيد و در قلبش چنين القا مى كند.»

1947- 47196- (13) هشام بن سالم گويد: «امام صادق عليه السلام در حالى كه جريان عبدالله بن سبا و ادّعاى او مبنى بر خدا بودن اميرالمؤمنين را براى يارانش بازگو مى كرد، مى فرمود: چون چنين ادّعايى را عبدالله بن سبا دربارۀ اميرالمؤمنين عليه السلام كرد، حضرت او را توبه داد ولى او نپذيرفت. پس از آن، حضرت او را در آتش سوزاند.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1117

1948- 47197- (14) بعضى از دانشمندان گفته اند كه: «عبدالله بن سبا يهودى بود و اسلام آورد و از دوستان على عليه السلام شد و او در

زمانى كه يهودى بود، دربارۀ يوشع بن نون وصى حضرت موسى عليه السلام غلوّ مى كرد. او نيز در دورۀ مسلمانى اش پس از رحلت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در مورد اميرالمؤمنين على عليه السلام همان گونه غلوّ كرد.»

1949- 47198- (15) دربارۀ مذمّت غاليان و اهل تفويض و نيز دربارۀ كفر و ضلالت اينان و بيزارى جستن از اينان و دوستان شان و بيان اين كه چه چيزى باعث شد كه آنان چنين اعتقاد فاسد و باطلى را پيدا كنند، رواياتى از امام رضا عليه السلام آمده است كه برخى از آنها در اين كتاب گذشت و نيز از پدران و فرزندان حضرت رضا عليه السلام در حقّ اينان و دربارۀ امر به لعن اين ها و بيزارى جستن از اينان و آشكار سازى و پرده درى از حال و اعتقاد زشت شان روايت شده است تا شيعيان ضعيف، گول گفتۀ اينان را نخورند و مخالفان شيعه نيز نپندارند كه شيعۀ اماميه همه بر اين عقيده اند.

ما از اين عقيده و از كسانى كه به آن معتقدند و بدان گرويده اند، به خداوند پناه مى بريم. يكى از فرموده هاى حضرت رضا عليه السلام دربارۀ علت به اشتباه افتادن اينان و گمراه شدن شان از مسير دين استوار روايتى است كه با سندى كه قبلا يادآور شديم، از امام حسن عسكرى عليه السلام داريم كه: «حضرت رضا عليه السلام فرمود: اين گروه گمراه و كافر جز از سوى جهل و نادانى شان به ارزش خويش، مورد هجوم قرار نگرفتند؛ تا آنجا كه نسبت به خويش به شدت شگفت زده شدند و هر چه را از خودشان سر مى زد، بسيار بزرگ مى دانستند! در نتيجه تنها

به نظرهاى فاسد خويش بسنده كردند و به عقول خويش كه آن را در راه هاى غير واجب مى بردند، اكتفا كردند؛ تا جايى كه ارزش و قدر خدا را كم كردند و كار او را كوچك گرفتند و شان و منزلت او را سبك دانستند؛ زيرا ندانستند او خودش قادر و خودش غنى است. هم او كه قدرتش از ديگرى عاريه گرفته نشده و غنايش از جاى ديگرى به دست نيامده است. هم او كه هر كه را بخواهد، فقير و هر كه را بخواهد غنى، و هر كه را بخواهد- پس از قدرت- عاجز و هر كه را بخواهد- پس از غنا- فقير مى كند. اينان به بنده اى نگريستند كه خداوند قدرتى ويژۀ او عطا كرده تا برترى او نزد خدا روشن شود و كرامتى به او داده تا بدان حجت، اين بنده را بر خلقش ثابت سازد و تا آنچه به او داده به عنوان پاداشى بر طاعت پذيرى اين بنده و انگيزه اى بر پيروى از او و علتى باشد تا بندگان خدا كه سرسخت هستند به او ايمان آورند و نصب او را به عنوان حجت و راهنما بپذيرند.

اين مردم مانند كسانى هستند كه در طلب پادشاهى از پادشاهان دنيايند. به دنبال بخشش او و در اميد چيزى هستند كه از او به آنها برسد و مى خواهند كه در سايۀ او جاى گيرند و با خير او زندگى كنند و با دهش هاى بزرگ او به سوى اهل خويش بازگردند؛ تا آنان را در طلب دنيا يارى دهد و از انجام كارهاى پست و پيگيرى هاى بى ارزش نجات دهد و در حالى كه از راه پادشاه

جويا مى شوند تا در انتظار او بنشينند و تمايل قلبى خويش را به سوى او معطوف داشته و دل هاى شان وابستۀ ديدار او شده، ناگاه به آنان گفته مى شود كه، به زودى پادشاه در ميان لشكريان، موكب ها، سواره ها و پياده ها پيدا مى شود. چون او را ديديد، آن گونه كه حقّ اوست او را تعظيم كنيد و به پادشاهى اش آن گونه كه واجب است، اعتراف كنيد و مبادا كه ديگرى را به نام او بناميد يا غير او را چون او تعظيم كنيد؛ كه در اين صورت، حقّ پادشاه را كم گذاشته و او

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1119

را كم گرفته ايد و در برابر اين كردارتان مستحقّ كيفر بزرگ اوييد. آنها هم بگويند كه ما نهايت تلاش و قدرت خويش را به كار مى گيريم و از اين سخن چيزى نگذرد كه بعضى از بندگان آن پادشاه همراه با لشكر سواره اى كه همان پادشاه اين لشكر را همراه او ساخته و همراه با لشكر پياده اى كه آن پادشاه آنها را در ميان آن لشكر قرار داده و اموالى كه آنها را او به آن بنده بخشيده، آشكار شود. مردم در حالى كه در انتظار پادشاه هستند به آن بنده نگاهى مى كنند و آنچه از نعمت هاى پادشاه را كه در اين بنده مى بينند، زياد مى شمرند و به خاطر چيزهايى كه در او مى بينند، او را برتر از آن مى دانند كه پادشاه به او انعام كرده باشد؛ لذا به او متوجه مى شوند و به او چون پادشاه سلام مى دهند و نام پادشاه را بر او مى نهند و نمى پذيرند كه برتر از او پادشاهى است و او را مالكى باشد.

آن

بنده اى كه پادشاه بر او اين نعمت ها را فرو ريخته و ديگر لشكريانش، همۀ مردم را از اين كار باز مى دارند و نهى مى كنند و از اين نامى كه مردم بر او نهاده اند، بيزارى مى جويند و به مردم بازگو مى كنند كه پادشاه همان كسى است كه اين نعمت ها را بر اين بنده داده و او را به اين نعمت ها اختصاص داده است و اين كه آنچه شما مى گوييد، موجب ناخشنودى پادشاه و عذاب اوست و در نتيجه همۀ اميدهايى كه به او داشتيد، از دست تان خواهد رفت. ولى اين گروه منتظر [كه هم اكنون به اشتباه به اين بندۀ پادشاه دل داده اند]، آن بنده و لشكريانش را تكذيب مى كنند و سخن شان را نمى پذيرند و پيوسته چنين مى كنند تا آن كه پادشاه وقتى كه مى بيند اينان بنده اش را با او برابر گرفته و در پادشاهى اش او را كم گرفته و آنچه شايستۀ تعظيم او بوده كم كرده اند، همۀ آنها را به زندانش مى برد و كسى را مى گمارد كه آنان را به شكلى بد شكنجه كند.

مانند اين گروه و مثالى كه زديم، گروهى هستند كه چون مى بينند كه اميرالمؤمنين عليه السلام بنده اى است كه خداوند او را بزرگ داشته تا برترى او را آشكار سازد و حجت او را بپا دارد، خداى خويش را در نزد خويش كوچك تر از آن مى بينند كه على را بندۀ خويش قرار داده باشد و على را برتر از آن مى دانند كه خداوند پروردگار او باشد؛ لذا على را به نام ديگرى غير از نام خودش مى خوانند و اميرالمؤمنين عليه السلام و پيروانش يعنى كسانى كه بر آيين او و شيعۀ او

هستند، آنان را از اين كار باز مى دارند و به آنان مى گويند: اين گروه، على و فرزندانش، بندگان بزرگوارند؛ آفريده هايى هستند كه از سوى خداوند تدبير مى شوند؛ و بر چيزى جز آنچه خداوند عالميان آنان را براى آن قدرت داده باشد، قدرت ندارند و چيزى را جز آنچه او به آنها داده، مالك نيستند؛ و نه مرگ و نه زندگى و نه زنده شدن و تنگ كردن و نه گشاد كردن و نه حركت و نه سكون را مالك نيستند؛ مگر آن كه خداوند توانايى شان دهد و قدرت شان بخشد و خداى شان و آفريدگارشان برتر از آن است كه صفات آفريده ها و بالاتر از آن است كه وصف متناهيان را دارا باشد و كسى كه اينان يا يكى از آنان را خدايانى غير از خدا بگيرد، او از كافران و از راه مستقيم گم شده است. ولى آن گروه، جز از سركشى، امتناع ورزند و در طغيان خويش كوركورانه ادامه دهند و در نتيجه آرمان هاى شان از بين برود و به مقصود خويش نرسند و در عذاب همچنان بمانند.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت يكم از باب صدم از ابواب معاشرت، رواياتى كه بر اين مفاد دلالت دارد.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1121

باب 10 حكم كسى كه به پيامبر صلى الله عليه و آله دشنام دهد يا ادعّاى پيامبرى كند
اشاره

1950- 47199- (1) از امام صادق عليه السلام دربارۀ كسى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله را دشنام مى دهد، سؤال شد. حضرت فرمود:

«نزديك ترين فرد به او، او را مى كشد و پس از آن، نزديك ترين فرد پيش از آن كه او را نزد امام ببرند.»

1951- 47200- (2) ابن ابى يعفور گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: بزيع مى گويد كه او پيامبر است. حضرت فرمود:

اگر از او شنيدى كه چنين مى گويد، او را بكش. ابن ابى يعفور گويد: بارها به كمينش نشستم ولى كشتنش برايم ممكن نشد.»

1952- 47201- (3) امام باقر عليه السلام فرمود: «چون زمان ارتحال پيامبر صلى الله عليه و آله فرا رسيد، جبرئيل فرود آمد و گفت: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله! آيا مى خواهى به دنيا بازگردى؟ حضرت فرمود: نه، من پيام هاى پروردگارم را [به مردم] ابلاغ كرده ام. مجددا جبرئيل اين سؤال را از حضرت كرد، حضرت فرمود: نه، بلكه [رسيدن به] همراه برتر [خدا] را طالبم. پس از آن، پيامبر صلى الله عليه و آله در حالى كه مسلمانان در پيرامون او گردآمده بودند، فرمود:

اى مردم، پيامبرى پس از من نيست و سنتى پس از سنت من نيست و هر كس كه بعد از اين ادّعا كند، دعوى او و بدعتش در آتش است. او را بكشيد و هر كس كه از او پيروى كند، در آتش است. اى مردم، قصاص را زنده داريد و حقّ را براى صاحبش زنده بداريد و پراكنده

نشويد. اسلام آوريد و تسليم باشيد تا سلامت بمانيد. خداوند چنين مقرر داشته كه من و رسولانم پيروز مى شويم؛ چرا كه خداوند قوى و شكست ناپذير است.

«1»» 1953- 47202- (4) حضرت ابوالحسن الرضا عليه السلام فرمود: «تنها به اين دليل پيامبران اولوالعزم، اولوالعزم ناميده شدند كه صاحبان شرايع و واجبات بودند؛ و آن چنان است كه هر پيامبرى پس از نوح عليه السلام بر شريعت و روش نوح و پيرو كتاب او بود تا زمان ابراهيم خليل عليه السلام؛ و هر پيامبرى كه در دورۀ ابراهيم و پس از وى بود، باز بر شريعت ابراهيم و راه روش او و پيرو كتاب او بود تا زمان موسى عليه السلام؛ و هر پيامبرى كه در زمان موسى و پس از او بود، او نيز بر شريعت موسى و راه و روش او و پيرو كتاب او بود تا زمان عيسى عليه السلام؛ و هر پيامبرى كه در دورۀ عيسى عليه السلام و پس از او بود، او نيز بر راه و روش عيسى و شريعت او و پيرو كتاب او تا زمان پيامبر ما حضرت محمد صلى الله عليه و آله بود. اين پنج پيامبر، اولوالعزم هستند. اينان برترين پيامبران و رسولان هستند و شريعت حضرت محمد صلى الله عليه و آله تا روز قيامت نسخ نمى شود و

______________________________

(1). مجادله، 58/ 21.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1123

پيامبرى پس از او تا روز قيامت نيست؛ بنابراين هر كس كه پس از پيامبر صلى الله عليه و آله ادّعاى پيامبرى كند يا بعد از قرآن، كتابى را بياورد، خونش براى هر كس كه از او اين را

بشنود، مباح است.»

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب بيست و سه از ابواب حدّ قذف، روايتى كه بر اين مفاد دلالت دارد.

و در روايت دوم از باب دوم از ابواب حدّ محارب و مرتد، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «هر مسلمانى كه در ميان مسلمانان از اسلام برگردد و پيامبرى حضرت محمد صلى الله عليه و آله را انكار و او را تكذيب كند، خونش براى هر كس كه اين را از او بشنود، مباح است.»

باب- 11 حكم كسى كه براى بت، نماز گزارد
اشاره

1954- 47203- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «دو نفر از مسلمانان در كوفه بودند. مردى نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمد و شهادت داد كه ديده است آن دو براى بت نماز مى خوانند. اميرالمؤمنين عليه السلام به او فرمود: واى بر تو، شايد اين از آن چيزهايى است كه بر تو مشتبه شده است! لذا حضرت فردى را فرستاد، او هم ديد كه آن دو براى بت نماز مى گزارند. آن دو نفر را آورد. حضرت به آن دو گفت: برگرديد [/ توبه كنيد]. آن دو نپذيرفتند. زمين را براى آنان كَند و آتشى در آن افروخت و آن دو را در آن افكند.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت سى و سه از باب هفت از ابواب حدّ محارب و مرتد، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «بنده، مشرك نمى شود تا آن كه براى غير خدا نماز گزارد.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1125

باب 12 حكم جادوگر
اشاره

1955- 47204- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «ساحر، با شمشير، يك ضربه بر فرق سرش زده مى شود.»

1956- 47205- (2) و در كتاب شرح الاخبار به هنگام شمارش شهداى جنگ صفّين گويد: «و جندب الخير در صفّين كشته شد و او همان است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله يك شب در حالى كه يارانش را حركت مى داد، به نام او رجز مى خواند و مى فرمود: جندب! چه جندبى! چون صبح شد، ياران گفتند: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله! از شما شنيديم كه از جندب ياد مى كرديد. حضرت فرمود: آرى، مردى از امت من كه به او جندب مى گويند، ضربه اى مى زند كه بين حقّ و باطل را از هم جدا مى سازد و خداوند او را در روز قيامت به عنوان يك امت بر مى انگيزد. جندب در جلوى وليد بن عقبه كه كارگزار عثمان در كوفه بود، ساحرى را ديد. او را كشت. وليد به او گفت: چرا او را كشتى؟ جندب گفت: من بيّنه برايت مى آورم كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: هر كس ساحرى را ببيند، او را با شمشير بزند. وليد دستور داد او را به زندان برند ولى زندانبان مرد مسلمانى بود به نام دينار. او جندب را آزاد ساخت. اين خبر به وليد رسيد. دستور داد تا دينار را با تازيانه ها بزنند. او را زدند تا

مُرد.»

1957- 47206- (3) على عليه السلام فرمود: «ابن اعصم، پيامبر را سحر كرد، حضرت او را كشت.»

1958- 47207- (4) اميرالمؤمنين على عليه السلام پيوسته مى فرمود: «هر كس از سحر چيزى بياموزد، ديگر از خدا جدا مى شود و حدّ او كشته شدن است؛ مگر اين كه توبه كند و باز پيوسته حضرت مى فرمود: حدود در سرزمين دشمن اجرا نمى شود؛ مبادا كه غرور او را وادار سازد تا به سرزمين دشمن پناهنده شود.»

1959- 47208- (5) روايت شده است كه توبۀ ساحر اين است كه بگشايد و نبندد [سحرهاى ديگران را بگشايد و خود هرگز سحر نكند].

ارجاعات
گذشت:

در روايت ششم از باب بيست و هشتم از ابواب «مايكتسب به»، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «حدّ ساحر اين است كه كشته شود؛ مگر اين كه توبه كند.» و در روايت هفتم، فرمودۀ رسول خدا صلى الله عليه و آله كه:

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1127

«مسلمان ساحر، كشته مى شود و كافر ساحر، كشته نمى شود. سؤال شد كه: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله! چرا كافر ساحر كشته نمى شود؟ حضرت فرمود: چون كفر بزرگ تر از سحر است و سحر و شرك همراه هم اند.»

و در روايت هشتم، مشابه اين روايت و افزوده دارد كه: «على عليه السلام فرمود: اگردو مرد عادل بر مردى از مسلمانان شهادت دهند كه او سحر كرده است، كشته مى شود؛ چرا كه كفر ورزيده و سحر، كفر است ...» و ديگر روايات همين باب را ملاحظه كن؛ چرا كه در آن روايات، روايتى است كه دلالت مى كند بر اين كه ساحر، كافر و اهل آتش است و در روايات باب

سى و نه از ابواب شهادات، روايتى كه بر بخش پايانى عنوان باب دلالت دارد.

باب 13 حكم كسى كه به نام خدا تكدّى كند
اشاره

1960- 47209- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «مردى خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و گفت: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله! من از مردى به خاطر روى خدا چيزى خواستم، او مرا پنج تازيانه زد. پيامبر صلى الله عليه و آله نيز او را پنج تازيانه ديگر زد و فرمود:

به روى پست خودت درخواست كن [از خودت مايه مگذار].»

ارجاعات
گذشت:

در روايت يكم از باب سى ام از ابواب ايمان، اين گفته كه: «مردى همسرش به او گفت: از تو مى خواهم به خاطر روى خدا كه مرا طلاق دهى. حضرت فرمود: او را با زدن به درد مى آورد يا آن كه او را عفو مى كند.»

باب 14 حكم كسانى كه زندانى يا حبس ابد مى شوند
اشاره

1961- 47210- (1) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «كسى كه از پرداخت حقّ ديگران امتناع كند- در حالى كه مالدار باشد- و آنچه پرداخت آن بر او واجب است در نزدش باشد ولى از پرداخت آن ابا كند و طرف شاكى او نيز جز اين كه حقّش به او داده شود چيزى را نمى پذيرد، در اين صورت او را مى زنند تا حقّ را پرداخت كند و اگر آنچه برعهدۀ اوست، نزدش حاضر نيست- مگر در متاعى كه دارد- در اين صورت كفيلى براى او مى دهد يا آن كه اگر كفيل نيافت به مقدارى كه متاعش را بفروشد و بدهى اش را پرداخت كند، به زندان مى رود.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1129

1962- 47211- (2) امام باقر عليه السلام فرمود: «پيوسته اميرالمؤمنين عليه السلام در زندان جز سه نفر را بازداشت نمى كرد:

غاصب، كسى كه مال يتيمى را به ستم خورده است و كسى كه او را بر امانتى امين دانسته اند و او امانت را از بين برده است و اگر حضرت براى اين شخص چيزى مى يافت- چه در شهر ديگرى و چه در همان شهر- آن را مى فروخت.»

1963- 47212- (3) اميرالمؤمنين على عليه السلام پيوسته زندانى كردن را جز در سه نفر نمى ديد: مردى كه مال يتيم را خورده يا آن را غصب كرده يا مردى كه او را

بر امانتى امين دانسته اند و او آن امانت را از بين برده است.

1964- 47213- (4) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «بر امام واجب است كه عالمان فاسق، پزشكان جاهل و كرايه كنندگان ندار را به زندان اندازد و اميرالمؤمنين على عليه السلام مى فرمود: اگر امام كسى را پس از اجراى حدّ به زندان اندازد، ستم است.»

1965- 47214- (5) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «زندانى كردن كسى توسط امام پس از اجراى حدّ، ستم است.»

1966- 47215- (6) اميرالمؤمنين عليه السلام بر خيانت ابن هرمه واقف شد. ابن هرمه مسؤول بازار اهواز بود. حضرت به رفاعه مرقوم فرمود: «چون نامه ام را خواندى، ابن هرمه را از مسؤوليتش بركنار كن و او را در برابر مردم سرپا نگاه دار و زندانى اش كن و بر سر او جار بزن و به همۀ مردمى كه كارگزار آنان هستى، بنويس و نظر من را دربارۀ ابن هرمه به آنان ابلاغ كن و دربارۀ ابن هرمه غفلتى و تفريطى تو را نگيرد؛ كه نزد خدا هلاك خواهى شد و من تو را به بدترين شكل از كار بر كنار مى سازم و تو را از اين كار در پناه خداوند قرار مى دهم و چون روز جمعه شود، او را از زندان بيرون آر و سى و پنج تازيانه بر او بزن و او را در بازارها بگردان و هر كس كه عليه وى شاهدى آورد، او را با شاهدش سوگند ده و از درآمد ابن هرمه آنچه عليه او شهادت داده است، پرداخت كن و دستور ده كه با خوارى و زشتى و سرزنش او را به زندانش بيندازند و

دو پايش را با بندى ببند و به هنگام نماز بيرونش بياور و بين او و كسى كه براى او غذا، نوشيدنى، لباس و فرش مى آورد، مانع مشو و مگذار كه كسى بر او وارد شود كه خصومت و جدل را به او بياموزد و اميد خلاصى را به او تلقين كند و اگر نزد تو ثابت شد كه كسى به او چيزى را تلقين كرده كه به وسيلۀ آن به مسلمانى آسيب رساند، او را با درّه [شلاق] بزن و تا توبه كند، زندانى ساز و دستور ده كه زندانيان را در شب به صحن زندان براى تفرج بيرون بياورند جز ابن هرمه؛ مگراين كه بترسى كه بميرد؛ كه در اين صورت، او را با زندانيان به صحن زندان بياور و اگر ديدى كه تاب و توانى دارد، پس از سى روز، سى و پنج تازيانه بعد از سى و پنج تازيانه اولى بزن و برايم بنويس هر كارى را در بازار مى كنى و كسى را كه پس از اين خائن، براى بازار بر مى گزينى و رزقى [حقوق و مستمرى] كه به اين خائن داده مى شده، از او قطع كن.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1131

1967- 47216- (7) ابراهيم بن محمد ثقفى در كتاب غارات در كنار جريان مصقلة بن هبيره- كارگزار حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در شهر اردشير و هزينه كردن وى خراج را در خريد اسيران مسيحى بنى ناجيه و آزادسازى آنان- گويد: «ابن ابى السيف از ابى الصلت از ذهل بن حارث برايم روايت كرد كه: ذهل بن حارث گويد: مصقله مرا به جايگاه خويش طلب كرد. شامش را آورد

و از آن به ما خوراند. پس از آن گفت: به خدا سوگند! كه اميرالمؤمنين دربارۀ اين مال از من مى پرسد و من در برابر حضرت توانى ندارم. تا آنجا كه گويد: مصقله پس از اين سخن، يك شب درنگ نكرد كه به معاويه پيوست. اين خبر به اميرالمؤمنين عليه السلام رسيد. حضرت فرمود: مصقله را چه مى شود؟ خداوند او را غمگين سازد! كارى چون كار سروران ولى فرارى چون فرار بردگان و خيانتى چون خيانت بدكاران كرد. آگاه! كه اگر او مى ماند و نمى توانست [پرداخت كند] ما بيش از زندان، كارى با او نمى كرديم و پس از آن اگر چيزى براى او مى يافتيم، آن را مى گرفتيم و اگر به مالى از او دست پيدا نمى كرديم، او را رها مى ساختيم.

سپس امام به سوى خانۀ مصقله رفت و آن را ويران ساخت.»

1968- 47217- (8) امام صادق عليه السلام فرمود: «سه نفر در زندان براى هميشه مى مانند: كسى كه ديگرى را مى گيرد تا او را بكشند، زنى كه از اسلام بر مى گردد و سارقى كه پس از قطع دست و پا، باز سرقت كند.»

1969- 47218- (9) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «هر كس كه براى هميشه به زندان بيفتد، رزق او از بيت المال داده مى شود و سه نفر براى هميشه در زندان مى افتند: آن كس كه ديگرى را بر مرگ مى گيرد، زنى كه مرتد مى شود؛ مگر اين كه توبه كند و سارق پس از قطع دست و پا.» منظور حضرت آن است كه اگر پس از قطع دست و پا در مرحلۀ سوم سرقت كرد.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1133

1970- 47219- (10) عبيد

بن زراره گويد: «از امام صادق عليه السلام پرسيدم: آيا اميرالمؤمنين على عليه السلام كسى را كه حدّ بر او واجب شده است، زندان مى انداخت؟ حضرت فرمود: نه، مگر سارق را؛ چرا كه او را در مرحلۀ سوم پس از آن كه دست و پايش را قطع كرده، زندانى مى كرد.»

ارجاعات
گذشت:

در باب هفتم از ابواب نماز جمعه، روايتى كه دلالت داشت امام در قرض و تهمت و گناه، زندانى مى كرد و در روايت چهارم از باب اول از ابواب حجر، اين گفته كه: «اميرالمؤمنين على عليه السلام در مورد بدهى فرمان داد كه بدهكار زندانى شود.» و نيز اين گفته كه: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ مردى كه از پرداخت بدهى به طلبكارهايش سرپيچى مى كند، فرمان داد كه زندانى شود.» و در روايات باب پنجم، روايتى كه بر اين دلالت دارد كه بدهكار در مورد بدهى اش به زندان مى افتد و در مورد نفقه ندادن به زن، در صورتى كه شوهر توانگر باشد و همسر به زندان مى افتد، در صورتى كه شوهر زندانى شده، زندانى شدن زن را طلب كند و در روايات باب سوم از ابواب ضمان، روايتى كه دلالت مى كند بر اين كه كفيل زندانى مى شود تا آن زمان كه آن كس را كه كفيل او شده، تحويل دهد يا بدهى او را پرداخت كند و در روايت بيستم از باب چهل و چهار از ابواب قضاء، اين گفته كه: «عمر گفت اين پسر را بگيريد و او را به زندان ببريد تا دربارۀ شاهدان بپرسم. پس اگر شهود تعديل شدند، بر اين پسر حدّ افترا زننده را بزنيم.» و در روايت پنجم از

باب هشتم از ابواب شهادات، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر شاهد به باطل، بازارى باشد، او را به بازارش فرستند و در بازار بگردانند. سپس او را چند روز زندانى كنند. پس از آن آزادش سازند.» و در روايت هشتم از باب پانزدهم از ابواب حدّ زنا، اين گفته كه: «مردى با خواهرش آميزش كرده است. حضرت فرمود: يك ضربه با شمشير بر او زده مى شود. گفتم: او از اين ضربه جان سالم به در مى برد. حضرت فرمود: براى ابد زندانى مى شود تا بميرد.» و در روايت نهم مانند همين روايت و در روايت يكم از باب سى و چهار، اين گفته كه: «مادرم دست كسى كه او را لمس كند، كنار نمى زند [يعنى زنا مى دهد]. حضرت فرمود: او را زندانى كن. او گفت: اين كار را كرده ام.

حضرت فرمود: مگذار كسى نزد او بيايد. گفت: چنين نيز كرده ام. حضرت فرمود: پايش را ببند.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1135

و در روايت دوم از باب پنجم از ابواب حدّ سرقت، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر مجددا انجام داد، به زندان سپرده مى شود.» و در روايت يازدهم اين گفته كه: «سپس براى بار سوم سرقت كرد. حضرت فرمود: پيوسته اميرالمؤمنين عليه السلام چنين كسى را براى هميشه زندانى مى كرد.» و در روايت سيزدهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر براى بار ديگر سرقت كرد، او را به زندان مى انداخت.» و فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «ولى من او را زندانى مى كنم تا در زندان بميرد.» و در روايت چهارده، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر براى بار سوم سرقت

مى كرد، او را براى هميشه در زندان مى افكند.» و در روايت پانزده، اين گفته كه: «روايت شده اگر در زندان هم سرقت كند، كشته مى شود.» و در روايت شانزده، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر براى بار سوم سرقت مى كرد، او را براى هميشه زندانى مى كرد.»

و در بسيارى از روايات اين باب، روايتى كه دلالت بر اين دارد كه سارق اگر بار سوم سرقت كرد، در زندان براى هميشه زندانى مى شود و در روايات باب دهم، روايتى كه بر اين دلالت دارد كه قاپ زن، قطع دست ندارد و زدن و زندان كردن دارد و در روايات باب پنجم از ابواب حدّ محارب و مرتد، روايتى كه بر اين دلالت دارد كه: «زن مرتد، زندانى مى شود.»

مى آيد:

در روايت يكم از باب بيست و هشتم از ابواب قتل و قصاص، اين گفته كه: «مردى به مرد آزادى دستور داد كه مردى را بكشد و او كشت. حضرت فرمود: در برابر اين كشتن، آن كس كه مباشرت در قتل داشته، كشته مى شود و كسى كه امر به كشتن مقتول داده، براى هميشه در زندان زندانى مى شود تا بميرد.» و در روايت ششم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «بنده به زندان سپرده مى شود تا بميرد.»

و در روايت هفتم، اين گفته كه: «روايت شده است كه: مولا كشته و برده به زندان سپرده مى شود.»

و در روايت يكم از باب بيست و نهم، اين گفته كه: «دربارۀ دو نفر كه يكى نگه داشته وديگرى كشته است، فرمود: قاتل كشته و ديگرى به زندان انداخته مى شود تا از اندوه بميرد.» و در ديگر روايات اين باب

نيز چيزى نزديك به اين و در باب دهم از ابواب دعوى قتل، روايتى كه مناسب اين باب است و در روايت يكم از باب چهارم از ابواب اعضا، اين گفته كه: «چه بايد كرد با مردى كه به زنى حمله ور شده و سرش را تراشيده است؟ حضرت فرمود: دردآور زده مى شود و در زندان مسلمانان زندانى مى شود تا آن كه موى زن برويد.» و در روايت دوم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «و اگر زنى باشد كه مردى سرش را تراشيده است، آن مرد زندانى مى شود تا مو برويد و در بين اين مدت، او را از زندان بيرون مى آورند و مى زنند و دوباره به زندان بر مى گردد.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1137

باب- 15 حكم كسى كه حرم الهى يا نبوى را نجس كند
اشاره

1971- 47220- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «هر كس در كعبه حَدَثى كند [/ تغوّط كند]، كشته مى شود.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت ششم از باب سى و سوم از ابواب مساجد، اين گفته كه: «اميرالمؤمنين عليه السلام فردى را ديد كه در مسجد قصه مى گويد. او را با شلاق زد و از مسجد دورش كرد.» و در روايات باب يازدهم از ابواب آغاز مشاعر حج و باب بيست و هفتم، روايتى كه بر پاره اى از مقصود دلالت دارد و در روايت سى و ششم از باب هفتم از ابواب حدّ محارب و مرتد، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «او به منزلۀ كسى است كه داخل حرم و سپس داخل كعبه شده و در كعبه حَدَثى كرده است. از كعبه و از حرم بيرون كشيده مى شود و گردن او را مى زنند و به جهنم مى رود.»

باب 16 حكم كسى كه گوشت خوك يا مردار يا خون يا ربا مى خورد و ربا را حلال مى شمارد
اشاره

1972- 47221- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «مردى مسيحى را كه مسلمان شده بود به همراه خوكى كه آن را بريان كرده و در شاخه هاى ريحان جا داده بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت فرمود: چه چيزى تو را به اين كار واداشت؟ آن مرد گفت: من مريض شده بودم، اشتهاى به گوشت پيدا كردم. حضرت فرمود:

چرا سراغ گوشت بز نرفتى كه جاى گوشت خوك را مى گيرد؟ سپس فرمود: اگر گوشت خوك را خورده بودى، حدّ را بر تو جارى مى كردم ولى هم اكنون تو را مى زنم؛ ديگر تكرار مكن. پس از آن، حضرت او را زد تا آن كه به خود ادرار كرد.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1139

1973- 47222- (2) امام صادق عليه السلام فرمود: «كسى كه مردار، خون و گوشت خوك مى خورد، بايد ادب شود.

اگر مجددا خورد، باز ادب مى شود. گفتم: اگر مجددا

خورد، حضرت فرمود: ادب مى شود ولى حدّ بر او نيست.»

1974- 47223- (3) ابوبصير گويد: «گفتم: ربا خوار پس از بيّنه [حكمش چيست]؟ حضرت فرمود: ادب مى شود؛ اگر مجددا خورد، ادب مى شود و اگر مجددا خورد، كشته مى شود.»

1975- 47224- (4) رباخوارى را نزد اميرالمؤمنين على عليه السلام آوردند. حضرت او را توبه داد. او توبه كرد.

سپس او را آزاد ساخت. سپس حضرت فرمود: «رباخوار از رباخوارى توبه داده مى شود؛ آن گونه كه از شرك توبه مى دهند.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت سيزده از باب يك از ابواب ربا، فرمودۀ رسول خدا صلى الله عليه و آله كه: «هر كس كه ربا بگيرد، كشته شدن بر او واجب مى شود و هر كس كه بيشتر از آنچه داده بگيرد، كشته شدن بر او ثابت است.» و در روايت چهل و نه، اين گفته كه: «گزارش مردى كه رباخوارى مى كند و نامش را آغوز مى گذارد، به امام صادق عليه السلام رسيد. حضرت فرمود: اگر خداوند مرا بر او مسلط سازد، گردنش را مى زنم.» و در باب هفده، روايتى مناسب اين باب و بنگر به باب هشتم از ابواب احكام عمومى حدود؛ چرا كه در آن مناسب با مقام هست.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1141

باب- 17 حكم ادب كردن بچه و متعلّم
اشاره

كيفر بدى، مجازاتى است همانند آن و هر كس عفو و اصلاح كند، پاداش او با خداست؛ خداوند ظالمان را دوست ندارد.

و كسى كه بعد از مظلوم شدن يارى طلبد، ايرادى بر او نيست.

«1» 1976- 47225- (1) حمّاد بن عثمان گويد: «به امام صادق عليه السلام دربارۀ ادب بچه و برده گفتم. حضرت فرمود: پنج يا شش [ضربه] و نرمى كن.»

1977- 47226- (2) امام صادق عليه السلام فرمايد: «بچه هاى مكتب خانه لوح هاى نوشتۀ خود را جلوى اميرالمؤمنين عليه السلام گذاشتند تا يكى از آنان را اختيار كند. حضرت فرمود: آگاه! كه اين انتخاب داورى است و ستم در آن به مانند ستم در داورى است! به معلم تان برسانيد كه اگر بيش از سه ضربه براى ادب تان بزند، از او قصاص مى شود.»

1978- 47227- (3) روايت شده كه دو بچه كه در دست شان دو لوح بود به اميرالمؤمنين عليه السلام نزديك شدند و

گفتند:

«اى اميرالمؤمنين! يكى از ما دو نفر را انتخاب كن. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: ستم در اين مورد به سان ستم در داورى و حكم است. شما دو نفر به معلم خود از سوى من بگوييد كه اگر شما دو نفر را بيش از سه ضربه بزند، او بايد در روز قيامت قصاص شود.»

1979- 47228- (4) اميرالمؤمنين على عليه السلام در روايتى فرمود: «و اما رخصت و جوازى كه صاحبش نسبت به آن مختار است، اين است كه خداوند متعال رخصت داده است كه بنده بر ظلمى كه مى كند، كيفر ببيند.

خداوند متعال فرموده است: كيفر بدى، مجازاتى است همانند آن و هر كس عفو و اصلاح كند، پاداش او با خداست. «2» و اين موردى است كه بنده در آن مختار است؛ اگر بخواهد، عفو مى كند و اگر بخواهد، كيفر مى كند. «3»»

1980- 47229- (5) زرارة بن اعين گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: خداوند شما را حفظ كند! نظرتان دربارۀ زدن برده چيست؟ حضرت فرمود: آنچه به دست او اتفاق مى افتد، چيزى بر او نيست ولى آنچه در آن سرپيچى از تو مى كند [تنبيهش] اشكالى ندارد. پرسيدم: او را چه اندازه بزنم؟ حضرت فرمود: سه تا، چهارتا، پنج تا.»

______________________________

(1)- شورى، 42/ 40 و 41

(2). شورى، 42/ 40.

(3). به نظر مى رسد كه اين روايت مربوط به كيفر برده نمى شود و در نتيجه مربوط به اين باب نيست بلكه اين روايت مى گويد اگر به كسى ظلم شد مى تواند كيفر و مى تواند عفو كند؛ بنابراين جمله رخصّ ان يعاقب العبد على ظلمه، معنايش چنين است: خداوند رخصت داده است كه بنده بر ظلمى كه

به او مى شود، كيفر كند.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1143

1981- 47230- (6) ابوهارون عبدى گويد: «امام صادق عليه السلام به بعضى از غلامان خود در مورد كارى كه انجام شده بود، فرمود: اگر دست كشى و نكنى [كه خوب]؛ وگرنه آن گونه كه خر را مى زنند، تو را مى زنم.

ابوهارون عبدى گويد: فدايت شوم! زدن الاغ چيست؟ حضرت فرمود: حضرت نوح عليه السلام چون از هر جفتى دو تا در كشتى آورد، آمد سراغ الاغ. ولى الاغ از ورود به كشتى امتناع كرد. حضرت نوح عليه السلام تركۀ درخت خرمايى را برداشت و با آن يك بار به الاغ زد و به او گفت: عبسا شاطانا؛ يعنى اى شيطان! وارد شو.»

1982- 47231- (7) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «هر گاه كسى از شما خدمتكار خود را مى زند و او ياد خدا مى كند، از او دست بكشيد.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت يكم از باب بيست و پنج از ابواب آغاز مشاعر حجّ، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «زدن خدمتكار بدون گناه، همان الحاد است.» و در روايت سوم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «هر ظلمى در آن الحاد است؛ حتى اگر خدمتكارت را از روى ظلم بزنى. مى ترسم كه اين هم الحاد باشد و به همين جهت فقيهان سكنى گزيدن در مكه را خوش نداشتند.» و در روايت چهارم، فرمودۀ پيامبر صلى الله عليه و آله كه: «هر ظلمى در مكه الحاد است؛ حتى دشنام دادن به خدمتكار.» و در روايت يكم از باب بيست و ششم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «پيوسته امام باقر عليه السلام خيمه اش را در

مرز حرم بر پا مى كرد؛ به گونه اى كه بعضى از طناب هاى خيمه در حرم و بعضى در حلّ بود و اگر مى خواست كه برخى از خدمتكارانش را ادب كند، او را از حرم بيرون مى برد و در حلّ ادب مى كرد.» و در روايات باب چهارم از ابواب احكام عمومى حدود، مناسب اين باب؛ مراجعه كنيد.

باب- 18 حكم كسى كه ديگرى را هُل دهد و او بيفتد و خسارت ببيند

1983- 47232- (1) زرين گويد: «من در دستشويى كوفه وضو مى گرفتم كه ناگهان مردى آمد و كفشش را گذاشت و شلاقش را نيز بر بالاى آن. سپس نزديك شد و با من وضو گرفت. من او را هُل دادم، او روى دو دستش افتاد. برخاست و وضو گرفت و چون از وضو فارغ شد، سه بار با شلاق بر سرم زد. سپس فرمود: مبادا كه هُل بدهى و بشكنى كه بايد خسارت بدهى! پرسيدم: اين كيست؟ گفتند:

اميرالمؤمنين عليه السلام. من رفتم كه از ايشان معذرت خواهى كنم، حضرت رفت و به من توجهى نكرد.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1145

باب- 19 اندازۀ تعزير
اشاره

1984- 47233- (1) اسحاق بن عمار گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ تعزير پرسيدم كه چه اندازه است؟ حضرت فرمود: ده تازيانه؛ يعنى بين ده تا بيست.»

1985- 47234- (2) اسحاق گويد: «و از امام كاظم عليه السلام دربارۀ تعزير پرسيدم، گفتم كه: چه اندازه است؟ حضرت فرمود: بين ده تا بيست.»

1986- 47235- (3) تعزير بين ده و اندى تازيانه تا سى و نه تازيانه است و تأديب بين سه تا ده [تازيانه] است.

1987- 47236- (4) حمّاد بن عثمان گويد: «از امام صادق عليه السلام پرسيدم: تعزير چه اندازه است؟ حضرت فرمود: كم تر از حدّ. حمّاد گويد: پرسيدم: كم تر از هشتاد؟ حمّاد گويد: حضرت فرمود: نه ولى كم تر از چهل؛ چرا كه چهل، حدّ برده است. حمّاد گويد: پرسيدم: آن چه اندازه است؟ حضرت فرمود: على عليه السلام فرمود: به اندازه اى كه والى تشخيص دهد. گناه مرد و قدرت بدنى اش را مى بيند.»

1988- 47237- (5) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«براى والى كه به خدا و روز قيامت ايمان دارد، حلال نيست كه بيشتر از ده تازيانه بزند جز در حدّ و براى ادب كردن برده از سه تا پنج تازيانه اجازه داده شده است و كسى كه به مملوكش حدّى بزند كه بر او واجب نبوده است، كفّاره اى جز آزادسازى برده ندارد.»

ارجاعات
گذشت:

در باب يازدهم از ابواب احكام عمومى حدود، مناسب اين باب.

و در بيش از يك روايت از روايات باب نهم از ابواب حدّ زنا، روايتى كه دلالت دارد كه تعزير كم تر از حدّ است و نيز در بيش از يك روايت از روايات باب بيست و ششم.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1147

باب- 20 حكم شاهد به شهادت دروغ
ارجاعات
گذشت:

در روايات باب هشتم از ابواب شهادات، روايتى كه بر اين باب دلالت دارد؛ مراجعه كنيد.

باب- 21 حكم كسى كه با زنش در حال حيض و روزه، آميزش جنسى كند
ارجاعات
گذشت:

در روايت ششم از باب بيست و دوم از ابواب حيض، اين گفته كه: «بر او يك چهارم حدّ زناكار [يعنى] بيست و پنج تازيانه ثابت است و اگر با زن در روزهاى پايانى حيضش آميزش كند، بايد كه نيم دينار صدقه دهد و دوازده و نيم تازيانه بخورد.»

و در روايت هفتم، اين گفته كه: «آيا بر كسى كه با حائض آميزش كند، چيزى از حدّ ثابت است؟

حضرت فرمود: آرى، بيست و پنج تازيانه يعنى يك چهارم حدّ زناكار؛ چرا كه او بر خلاف كتاب و سنت آميزش كرده است.»

و در روايت هشتم، اين گفته كه: «آيا آن كس كه با همسرش در حال حيض آميزش كند، تأديب دارد؟ حضرت فرمود: آرى، بيست و پنج تازيانه- يك چهارم حدّ زناكار- در حالى كه خوار هم هست؛ چرا كه بر خلاف كتاب و سنت آميزش كرده است.» و به ديگر روايات اين باب بنگر چرا كه از برخى آنها عدم وجوب حدّ بر او استفاده مى شود.

و در روايات باب نهم از ابواب چيزهايى كه روزه دار واجب است از آنها پرهيز كند و باب بيست از ابواب كسانى كه روزه بر آن ها واجب است، روايتى كه بر بخش پايانى عنوان باب دلالت دارد؛ ملاحظه كنيد.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1149

باب- 22 حكم بردۀ مجرم كه نيمى از او آزاد است
اشاره

1989- 47238- (1) سليمان بن خالد گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ برده اى كه مشترك بين دو شريك است و يكى از آن دو سهم خود را آزاد ساخته است پس از آن برده كارى كه حدّى از حدود الهى را باعث مى شود انجام داده است، پرسيدم. حضرت فرمود: اگر برده آن زمان

كه نيمى از آن آزاد شده، قيمت گذارى شده [برآورد شده] و آن كس كه او را آزاد كرده نيمى از قيمتش را به عهده بگيرد، نيمى از آن آزاد است؛ بنابراين نصف حدّ برده بر او زده مى شود ولى اگر قيمت گذارى نشده [برآورد نشده] پس اين برده است و حدّ برده بر او زده مى شود.»

ارجاعات
گذشت:

نقل همين روايت در كتاب من لا يحضره الفقيه در باب بيست و هشت از ابواب حدّ زنا و بنگر به باب چهارده از ابواب عتق.

باب- 23 عدم جواز براى زدن اجير
ارجاعات
گذشت:

در روايت دوازدهم از باب چهارم از ابواب احكام عمومى حدود، اين گفته كه: «از امام دربارۀ اجيرى كه از صاحبش سرپيچى مى كند، پرسيدم: آيا مى توان او را زد يا نه؟ حضرت پاسخ داد كه:

حلال نيست كه او را بزنى؛ اگر با تو همراهى مى كند، او را نگه دار وگرنه او را رها ساز.» و بعيد نيست كه اين روايت با روايت قبلى اش در باب چهارم، يكى باشد. در نتيجه منظور از اجير، همان برده خواهد بود؛ پس ملاحظه كنيد.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1151

باب- 24 مسئوليت مدنى كسى كه حيوانى را بكشد يا مال كسى را تلف كند
اشاره

1990- 47239- (1) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ كسى كه حيوانى [چهارپايى] را بى جهت كشته يا درختى را بريده يا زراعتى را از بين برده يا خانه اى را خراب كرده يا چاه يا نهرى را معيوب كرده، حكم دادكه: «قيمت آنچه تباه كرده و از بين برده به عهده گيرد و به عنوان كيفر چند تازيانه زده شود و اگر به اشتباه- نه به عمد- چنين كرده، بايد خسارت را به عهده گيرد. ولى زندان و ادب كردن بر او نيست و هر كارى كه با حيوان بكند [آسيبى كه به او برساند]، بر اوست هر چه از قيمت حيوان كم شده است.»

ارجاعات
گذشت:

رواياتى كه با عموم يا اطلاقش، مناسب با اين باب بود.

و در روايت باب چهل از ابواب احكام دواب مناسب با اين باب.

باب 25 حكم مردى كه زوجه اش را بارها طلاق داده است

1991- 47240- (1) زنى نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمد و گفت: «اى اميرالمؤمنين! شوهرم مرا براى دفعات بسيار كه شمارش آنها را به ياد ندارم، طلاق داده است. اميرالمؤمنين على عليه السلام به امينان خود دستور داد، پس آنها عليه آن مرد شهادت دادند. سپس اميرالمؤمنين عليه السلام او را تعزير كرد و زن را براى هميشه از او جدا ساخت.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1153

مآخذ و منابع جامع احاديث شيعه

قرن دوم

1. الرسالة الذهبية. للرضا عليه السلام معروف به طب الإمام الرضا عليه السلام (؟-؟)

2. صحيفة الإمام الرضا عليه السلام. (؟-؟)

3. الفقه، معروف به فقه الرضا عليه السلام. منسوب به امام رضا عليه السلام (؟-؟)

4. كتاب الصّفين. ابان بن تغلب (؟- 141 ق)

5. الفضايل. ابان بن تغلب (؟- 141 ق)

6. الجعفريات. محمد بن محمد اشعث (؟-؟)

7. توحيد مفضّل. على المفضل بن عمر الجعفى (؟-؟)

قرن سوم

8. الغارات. ابراهيم بن محمد الثقفى الكوفى (؟- 283 ق)

9. المناقب. نصر بن مزاحم (120- 212 ق)

10. وقعة الصفين. نصر بن مزاحم (120- 212 ق)

11. المشيخة. حسن بن محبوب سراد (149- 224 ق)

12. النوادر. حسن بن محبوب سراد (149- 224 ق)

13. جامع الفقه. ابن قتيبه (213- 276 ق)

14. عيون الاخبار. ابن قتيبه (213- 276 ق)

15. المحاسن. برقى (؟- 274 يا 280 ق)

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1154

16. بصائر الدرجات. محمدبن حسن بن فروخ صفار (؟- 290 ق)

17. جامع الاحاديث النبوية. ابو محمد جعفر بن احمد بن على بن القمى (؟-؟)

18. المزار. محمدبن حسن بن فروخ صفار (؟- 290 ق)

قرن چهارم

19. طب الائمه. عبدالله و حسين ابنا بسطام (؟-؟)

20. كتاب الزيارات. حسين بن سعيد اهوازى (300 ق-؟)

21. المناقب. حسين بن سعيد اهوازى 300 (ق-؟)

22. كتاب التاريخ. ابن اعثم كوفى (؟- 314 ق)

23. الفتوح. ابن اعثم كوفى (؟- 314 ق)

24. كتاب التفسير. محمد بن مسعود عياشى (؟- 320 ق)

25. كتاب الدلائل. عبدالله بن جعفر حميرى (320-؟)

26. قرب الاسناد. عبدالله بن جعفر حميرى (320-؟)

27. تفسير فرات. فرات بن ابراهيم كوفى (؟-؟)

28. تفسير النعمانى. ابوعبداللّٰه محمد بن ابراهيم بن جعفر الكاتب النعمانى (؟-؟)

29. الغايات. جعفر بن احمد بن على قمى (؟-؟)

30. المانعات. جعفر بن احمد بن على قمى (؟-؟)

31. تفسير القمى. ابوالحسن على بن ابراهيم القمى (307-؟)

32. الكافى. شيخ كلينى (؟- 329 ق)

33. تحف العقول. ابن شعبه (؟-؟)

34. التمحيص. ابن شعبه (؟-؟)

35. كتاب التمحيص. محمد بن همام اسكافى (258- 336 ق)

36. مروج الذهب و معادن الجواهر. ابوالحسن على بن الحسين بن على الموسوى (364-؟)

37. الابتداء. على بن احمد كوفى (؟- 352 ق)

38. الانبياء. على بن احمد كوفى (؟-

352 ق)

39. كتاب الاخلاق. ابن القاسم الكوفى (352-؟)

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1155

40. الايضاح. نعمان بن محمد تميمى (259- 363 ق)

41. دعائم الاسلام. نعمان بن محمد تميمى (259- 363 ق)

42. كامل الزيارات. جعفر بن محمد بن قولويه (؟- 367 ق)

43. علل الشرايع. شيخ صدوق (305- 381 ق)

44. عيون اخبار الرضا عليه السلام. شيخ صدوق (305- 381 ق)

45. كمال الدين وتمام النعمة. شيخ صدوق (305- 381 ق)

46. الهداية. شيخ صدوق (305- 381 ق)

47. الامالى. شيخ صدوق (305- 381 ق)

48. معانى الاخبار. شيخ صدوق (305- 381 ق)

49. التوحيد. شيخ صدوق (305- 381 ق)

50. الخصال. شيخ صدوق (305- 381 ق)

51. ثواب الاعمال. شيخ صدوق (305- 381 ق)

52. المقنع. شيخ صدوق (305- 381 ق)

53. من لا يحضره الفقيه. شيخ صدوق (305- 381 ق)

54. دلائل الامامة. ابوجعفر محمد بن جرير بن رستم الطبرى (385-؟)

قرن پنجم

55. نهج البلاغه. سيد رضى (359- 406 ق)

56. كفايه الاثر. خزاز رازى (؟- 410 ق)

57. الارشاد. شيخ مفيد (336- 413 ق)

58. الامالى. شيخ مفيد (336- 413 ق)

59. الاختصاص. شيخ مفيد (336- 413 ق)

60. الفرائض الشريعة. شيخ مفيد (336- 413 ق)

61. المقنعه. شيخ مفيد (336- 413 ق)

62. تنزيه الانبياء. سيد مرتضى (355- 436 ق)

63. درر الفوائد. سيد مرتضى (355- 436 ق)

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1156

64. المختصر. سيد مرتضى (355- 436 ق)

65. انساب. احمد بن على نجاشى (372- 450 ق)

66. رجال. احمد بن على نجاشى (372- 450 ق)

67. الاستبصار. شيخ طوسى (385- 460 ق)

68. التبيان. شيخ طوسى (385- 460 ق)

69. اختيار معرفة الرجال معروف به رجال الكشى. شيخ طوسى (385- 460 ق)

70. تهذيب الاحكام. شيخ طوسى (385- 460 ق)

71. الامالى. شيخ طوسى (385- 460 ق)

72.

الخلاف. شيخ طوسى (385- 460 ق)

73. الغيبة. شيخ طوسى (385- 460 ق)

74. المبسوط. شيخ طوسى (385- 460 ق)

75. النهاية. شيخ طوسى (385- 460 ق)

________________________________________

بروجرى، آقا حسين طباطبايى - مترجمان: حسينيان قمى، مهدى - صبورى، م، منابع فقه شيعه، 31 جلد، انتشارات فرهنگ سبز، تهران - ايران، اول، 1429 ه ق

منابع فقه شيعه؛ ج 30، ص: 1156

76. كنز الفوائد. ابوالفتح كراجكى (؟- 499 ق)

قرن ششم

77. مجمع البيان. فضل بن حسن طبرسى (عشر 480- 548 ق)

78. اعلام الورى باعلام الهدى. فضل بن حسن طبرسى (عشر 480- 548 ق)

79. نثر اللآلى. فضل بن حسن طبرسى (عشر 480- 548 ق)

80. الوسيط. فضل بن حسن طبرسى (عشر 480- 548 ق)

81. مكارم الاخلاق. حسن بن فضل طبرسى (؟- 548 ق)

82. غرر الحكم و درر الكلم. عبدالواحد بن محمد تميمى (510- 550 ق)

83. بشارة المصطفى. عماد الدين طبرى (؟- 553 ق)

84. الدعوات. السيد فضل الله راوندى (؟- 570 ق)

85. النوادر. السيد فضل الله راوندى (؟- 570 ق)

86. قصص الانبياء. السيد فضل الله راوندى (؟- 570 ق)

87. لبّ اللّباب. السيد فضل الله راوندى (؟- 570 ق)

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1157

88. الخرائج و الجرائح. قطب الدين راوندى (؟- 573 ق)

89. اسباب النزول. قطب الدين راوندى (؟- 573 ق)

90. تهافت الفلاسفه. قطب الدين راوندى (؟- 573 ق)

91. المناقب. ابن شاذان قمى (پس از 509- 584 ق)

92. قضاء حقوق المؤمنين. ابوعلى بن طاهر صورى (؟- 585 ق)

93. جامع الاخبار. تاج الدين شعيرى (؟-؟)

94. تفسير روح الجنان. ابوالفتوح الرازى (ح 470- نزديك به 554 ق)

95. الاحتجاج. احمد بن على طبرسى (620 ق-؟)

96. مناقب آل ابى طالب عليهم السلام. ابن شهر آشوب (489- 588 ق)

97. السرائر.

محمد بن ادريس (543- 598 ق)

قرن هفتم

98. تنبيه الخواطر. ورام بن ابى فراس (؟- 605 ق)

99. اسدالغابه. ابن اثير (555- 630 ق)

100. الكامل. ابن اثير (555- 630 ق)

101. اللباب. ابن اثير (555- 630 ق)

102. المختصر. ابن حاجب (570- 646 ق)

103. اللهوف. سيد على بن طاووس (589- 664 ق)

104. فلاح السائل. سيد على بن طاووس (589- 664 ق)

105. مهج الدعوات. سيد على بن طاووس (589- 664 ق)

106. فرج المهموم. سيد على بن طاووس (589- 664 ق)

107. امان من اخطار الاسفار والازمان. سيد على بن طاووس (589- 664 ق)

108. شرائع الاسلام. محقق حلى (602- 672 ق)

109. المعتبر. محقق حلى (602- 672 ق)

110. مشكاة الانوار فى غرر الاخبار. ابوالفضل على الطبرسى (اوايل قرن هفتم)

111. كشف الغمه. على بن عيسى اربلى (؟- 693 ق)

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1158

112. شرح نهج البلاغة. كمال الدين ميثم بن على بن ميثم البحرانى (؟- 699 ق)

قرن هشتم

113. المجموع الرائق. سيد هبة الله موسوى (؟-؟)

114. الدره الباهره. شهيد اول (734- 786 ق)

115. المزار. شهيد اول (734- 786 ق)

قرن نهم

116. التحصين. ابن فهد حلى (757- 841 ق)

117. عدة الداعى ونجاح الساعى. ابن فهد حلى (757- 841 ق)

118. اسرار الصلوه. ابن فهد حلّى (757- 841 ق)

119. مختصر البصائر. حسن بن سليمان حلى (802-؟)

120. ارشاد القلوب. حسن بن ابى الحسن ديلمى (؟- 841 ق)

121. اعلام الدين. حسن بن ابى الحسن ديلمى (؟- 841 ق)

قرن دهم

122. مختصر. ابراهيم بن على كفعمى (864- 905)

123. المصباح. ابراهيم بن على كفعمى (864- 905)

124. غوالى اللآلى/ عوالى اللآلى. ابن ابى جمهور احسائى (840- 912 ق)

125. جامع المقاصد. محقق كركى (؟- 937 تا 941 ق)

126. روض الجنان. شهيد ثانى (911- 966 ق)

127. منيه المريد. شهيد ثانى (911- 966 ق)

128. حديقة الشيعة. احمد بن محمد المقدس الاردبيلى (993 ق)

قرن يازدهم

129. مجمع البحرين. طريحى (979- 1085 ق)

130. مجمع البحرين فى فضائل السبطين. سيد ولى الله رضوى (؟-؟)

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1159

131. كتاب الوافى. محمد محسن الفيض الكاشانى (؟- 1091 ق)

قرن دوازدهم

132. امل الامل. حر عاملى (1033- 1104 ق)

133. بحارالانوار. مجلسى ثانى (1037- 1111 ق)

134. حق اليقين. مجلسى ثانى (1037- 1111 ق)

135. مرآت العقول. مجلسى ثانى (1037- 1111 ق)

136. وسائل الشيعة الى تحصيل مسائل الشريعة. محمد بن الحسن الحرّ العاملى (1033- 1104 ق)

قرن چهاردهم

137. مستدرك الوسائل. محدث نورى (1320- 1254 ق)

138. جامع احاديث الشيعه. حاج سيدحسين بروجردى (1380- 1292 ق)

________________________________________

بروجرى، آقا حسين طباطبايى - مترجمان: حسينيان قمى، مهدى - صبورى، م، منابع فقه شيعه، 31 جلد، انتشارات فرهنگ سبز، تهران - ايران، اول، 1429 ه ق

جلد سى و يكم

اشاره

قال رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله:

«إنّى تٰارِكٌ فيٖكُمُ الثَّقَلَيْن كِتٰابَ اللّٰهِ وَعِتْرَتىٖ أهْلَ بَيْتىٖ.»

اصول كافى، شيخ كلينى (متوفى 329 ق)؛ 1/ 294

مسند احمد بن حنبل (متوفى 241 ق)، 3/ 14؛ 4/ 366- 367

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 3

منابع فقه شيعه

ترجمۀ

جامع أحاديث الشيعة

حضرت آية اللّٰه العظمى سيّد حسين بروجردى رحمه الله

جلد 31

قصاص و ديات

مترجمان

احمد اسماعيل تبار، سيد احمدرضا حسينى و مهدى حسينيان قمى

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 4

نام كتاب: منابع فقه شيعه

نام نويسنده: حضرت آيت اللّه العظمى سيّد حسين بروجردى

مترجمان: احمد اسماعيل تبار، سيّد احمدرضا حسينى و مهدى حسينيان قمى

صفحه آرا: على قربانى

نوبت چاپ: اول، 1387

شمارگان: 2500

ناشر: انتشارات فرهنگ سبز

چاپ و صحافى: هنر سرزمين سبز

شابك دوره: 4- 45- 9906- 964- 978

شابك: 3- 55- 9906- 964- 978

قيمت: 100000 ريال

حق چاپ محفوظ است

نشانى: صندوق پستى 3751- 15815

تلفن و دورنگار: 3- 88503981

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 5

سخن ناشر

نشر فرهنگ جهت باورسازى مردم در جوامع انسانى ضرورت انكارناپذيرى دارد. سيّال بودن فهم انسان همواره در جريان تاريخ، همراه با تكميل معارف قديمى و فرا گرفتن مفاهيم جديد جارى است و هرگز معارف انسانى و دستاوردهاى نوين آن در حوزۀ علوم رياضى، تجربى و علوم انسانى متوقف نيست. مهم ترين بخش معارف انسان ها به مفاهيم بايدها و نبايدها برمى گردد، مفاهيمى كه اعتبارى هستند و به اعتبار كنندۀ اين مفاهيم بستگى دارند. مسلمانان بايدها ونبايدها را به كلام خداى بزرگ و سخنان پيامبر صلى الله عليه و آله و جانشينان او مربوط مى دانند و شيعيان جانشينان پيامبر صلى

الله عليه و آله را خاندان معصوم عليهم السلام آن فرستادۀ الهى مى دانند.

انتشارات فرهنگ سبز سعى دارد با ترجمۀ كلام امامان شيعه كه جانشينان معصوم آن رسول الهى هستند، قدمى در جهت نشر فرهنگ اسلام بر پايۀ انديشه هاى اهل بيت عليهم السلام بردارد. تبليغ و ترويج فرهنگ اسلام از طريق نشر آموزه هاى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و جانشينان معصومش به منظور مواد انديشه و تحليل فكرى مردم از وظايف انتشارات است. اميد آن كه نشر فرهنگ سبز در انجام اين وظيفه موفق و مقبول باشد. در پايان از دست اندركاران نشر فرهنگ سبز آقايان حاج هرمز شجاعى مهر و حاج محمدرضا دارابى و برادران احمد و مهدى اسماعيل تبار نهايت سپاس و امتنان را داريم. باشد كه خداوند بزرگ به دعاى پيامبر صلى الله عليه و آله و خانواده اش جزاى خير در دنيا و آخرت به آنها عنايت فرمايد.

انتشارات فرهنگ سبز

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 6

اعداد و نشانه هاى اختصارى

كاالكافى

فقيه من لايحضره الفقيه

يب التهذيب

صا الاستبصار

ئل وسائل الشيعه

ك مستدرك الوسائل

الدعائم دعائم الاسلام

المعانى معانى الاخبار

البصائر بصائر الدرجات

م مترجم

خ نسخه (كتاب) خطى

ظ ظاهراً

مجمع مجمع البيان

آت مرآت العقول

خ ل نسخه بدل

ط طبع

ج جلد

ن نگاه كنيد- علامتى است كه بعد از حديثى كه نياز به توضيح دارد گذاشته مى شود.

معلق- الى هنا حذف آن قسمت از سند لاحق كه با حديث سابق مشترك است.

بهذا الاسنادعدم تكرار سند روايت لاحق در صورتى كه با روايت سابق بطور كلى يا در صدر سند مشترك باشد

صحَّ صحيح است

47241 شماره تعداد احاديث روايت شده از جلد اول

(1) شماره

مربوط به روايت هر باب

1 شماره مربوط به تعداد روايات در اين جلد

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 7

مقدمه

اشاره

ترجمه كتاب مستطاب جامع احاديث الشيعه اثر جاودان سى و يك جلدى، حضرت آيت الله العظمى حاج آقا سيدحسين طباطبايى بروجردى، در مجلد سى و يكم كتاب قصاص و ديات پايان مى پذيرد كه دو جلد اخير سى ام و سى و يكم به منابع فقه جزايى شيعه اختصاص دارد.

مطالعه منابع دست اول فقه جزايى شيعه از كتاب و سنت نظر طلبه ها و دانشجويان را نسبت به جرايم و ادله اثبات آنها و مجازات ها و نحوه اجراى آنهارا به طور كامل شفاف مى سازد. در مجلد سى ام منابع فقهى قضا و شهادات و حدود و تعزيرات در اختيار خوانندگان محترم قرار گرفته و اكنون در مجلد سى و يكم به منابع فقهى قصاص و ديات، آخرين مباحث فقه مى پردازيم.

اصل فقهى تعريف جرم و گناه

در فقه شيعه هر يك از عنوان هاى جرم و جنايت كه كيفر در دنيا دارد و گناه كه گناهكار را مستحق عذاب در آخرت مى كند تعريف شده است و هيچ كس صلاحيت ندارد فراتر از آنچه در فقه شيعه جرم و گناه تعريف شده است عناوين و ماهيت هاى جديدى را جرم يا گناه معرفى كند بلكه مصداق آن دو تحت عنوان كلى تخلف از توافق هاى اجتماعى تعيين مى شود.

در اسلام فعل منهى عنه و ترك فعل مامور به، گناه يا جرم است كه بعضى از گناهان كفاره دارد و بعضى ديگر كفاره ندارد اما جرايم بر پايه چهار مجازات عمده 1- حدود 2-

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 8

تعزيرات 3- قصاص 4- ديات تقسيم مى شوند بنابراين جرايم خود تقسيم مستقلى در فقه ندارند بلكه براساس مجازات هايى كه بر ارتكاب آنها مترتب مى شوند به چهار نوع جرايم حد دار، تعزيرى، قصاصى و ديه اى تقسيم

مى شوند. بنابراين مباحث فقه جزايى برخلاف حقوق جزا برپايه مجازات ها تدوين شده است در حالى كه مباحث حقوق جزا براساس تقسيم بندى جرايم تدوين شده است.

اصل فقهى تعيين مجازات و كفارات

مجازات جرايم و كفاره بعضى از گناهان در فقه شيعه تعيين شده است بنابراين اصل قانونى بودن جرم و مجازات در قانون شيعه پيشاپيش بسيارى از مكتب هاى حقوقى بيان شده بود و از آنجايى كه مجازات وضع شده از طرف شارع موجب مى شود تا ماهيتى تعريف شده از سوى شارع مورد نهى قرار گيرد تقسيم مباحث جزائى فقه شيعه براساس مجازات ها در چهار مبحث حدود و تعزيرات، قصاص و ديات تدوين شده است.

مباحث كفارات گناهان در كتاب كفارات جداى از مباحث مجازات تدوين شده است.

كفاره هر گناه، حق خداى بزرگ است كه مسلمان گناهكار مكلف است تا آن را انجام دهد كمااينكه حدود در قالب مجازات هاى شرعى حق الهى است كه حاكم شرعى موظف به اجراى آن است اما قصاص و ديات حق مردم است چنانچه مجنى عليه يا اولياء دم از جنايت جانى صرف نظر كنند و او را عفو نمايند كسى نمى تواند جانى را مواخذه كند مگر اينكه عنوان مجرمانه ديگرى بر رفتار جانى صدق كند كه در اين صورت به خاطر آن عنوان مجرمانه ديگر مواخذه مى شود.

جرم و تجاوز به حقوق

مجرم در فقه شيعه گاهى به حق خدا و گاهى به حق بشر و گاهى به حق خدا و بشر تجاوز مى كند و در فرض هاى سه گانه پيش گفته حقوق در گزاره هاى اعتبارى آيات قرآن و روايات پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و اوصياء معصوم تعريف شده است. معروف و حق چه براى خدا يا خلق خدا همان معنا و ماهيتى است كه در گزاره اعتبارى كلام خدا يا سنت رسول خدا صلى الله عليه و آله

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 9

بدان امر شده

است و منكر و ظلم چه عليه خدا يا خلق خدا همان معنا و ماهيتى است كه در گزاره اعتبارى كلام خدا يا سنت رسول خدا صلى الله عليه و آله بدان نهى شده است پس انسان مسلمان موظف است براى رعايت حق، متعلق امر الهى را انجام دهد و براى اجتناب از ظلم، متعلق نهى الهى را ترك كند. خداى بزرگ از طريق پيامبر صلى الله عليه و آله و امامان معصوم عليهم السلام احكام فردى و اجتماعى مسلمانان را وضع كرد. در اين احكام حقوق خدا و خلق خدا اعتبار شده است بنابراين شناسايى حقوق خدا و مردم تنها با شناخت گزاره هاى اعتبارى وجوب و حرام الهى ممكن است. حريم حقوق خدا با رضايت مردم از بين نمى رود ولى حق مردم با گذشت صاحب حق از بين مى رود.

بنابراين اساس حقوق در فقه به دو حق خالق و خلق برمى گردد و هيچ كس نمى تواند خود را از تكليف رعايت حق الهى مبرى سازد اما با گذشت صاحب حق نسبت به مكلف چه در امور مدنى و چه در امور كيفرى حق او ساقط مى شود.

مجازات حبس در فقه شيعه

تدوين مباحث فقه جزايى شيعه بر پايه مجازات هاى چهارگانه حدود و تعزيرات و قصاص و ديات جايگاهى براى حبس (زندانى كردن مجرم) باقى نگذاشته است زيرا فقه شيعه از آيات الاحكام و روايات معصومين عليهم السلام سرچشمه گرفته است. در آن منابع نورانى و مقدس حبس كردن مجرم به عنوان مجازات ارتكاب جرم يا گناه نيامده است. موارد وارد شده براى حبس گناهكار يا مجرم يا كسى كه در فرض توانايى از پرداخت حقوق مردم سر باز مى زند بسيار اندك است

و اينگونه بازداشت هاى گناهكار يا مجرم جنبه تأديبى دارد تا مجرم يا گناهكار از گناه يا جرمش توبه كند و حق صاحب حق را ادا كند.

بنابراين حبس نه تنها به عنوان مجازات اصلى در فقه شيعه مطرح نيست بلكه در موارد نادر نيز تحت شرايط خاصى به منظور رسيدن به هدف اداى حق اجرا مى شود خواه مورد حق، متعلق به خدا يا متعلق به انسان باشد.

نتيجه اينكه در رديف مجازات هاى حدود و تعزيرات و قصاص و ديات، حبس يا

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 10

زندانى كردن مجرم به طور وسيع وجود ندارد و موارد اندك آن هرگز حبس را به عنوان يك مجازات مستقل در فقه شيعه مطرح نساخته است.

حذف زندانى كردن مجرم به عنوان يك مجازات اثرهاى فراوان اجتماعى، فرهنگى و اقتصادى در جامعه مسلمانان دارد. مجازات حبس مجرم بيش از آنكه بر او اثر داشته باشد، خانواده او را تحت سخت ترين شرايط قرار مى دهد و هزينه سنگينى را بر بيت المال مسلمين جهت ساختن زندان هاى متعدد و نگهدارى زندانيان تحميل مى كند. اجراى حدود الهى و تعزيرات و قصاص و ديات دو نوع مجازات بدنى و مالى را عليه مجرم در جامعه اسلامى ثابت مى كند كه مجازات حبس از آن دو نيست.

مجازات بدنى و مالى

فقه جزايى شيعه دو نوع مجازات بدنى و مالى را متوجه مجرم مى سازد. مجازات حدود و تعزيرات و قصاص از سرى مجازات هاى جسمى هستند كه متوجه جسم و جان مجرم مى شود اما مجازات ديه، مجازات مالى است كه مجرم مسئوليت پرداخت آن مبلغ را به مجنى عليه يا خانواده او به عهده مى گيرد. مجازات قصاص جانى به دليل جنايت او بر مجنى عليه گرچه

بدنى است و متوجه جسم جانى است اما با توافق طرفين قابل تبديل به مجازات مالى است كه مجنى عليه يا خانواده او با صرف نظر كردن از اجراى قصاص عليه جسم يا جان جانى به دريافت مبلغ ديه يا بيش از آن رضايت مى دهند. اجراى حدود و قصاص و پرداخت هاى مالى ناشى از جنايت عليه مجنى عليه سرعت رسيدگى به جرايم را افزايش مى دهد و هر جانى بالقوه را به اين فكر فرو مى برد كه عاقبت جنايت خود را عليه مردم بايد در نظر بگيرد كه با فاصله نه چندان طولانى به جنايت او رسيدگى مى شود و او مسئول تحمل مجازات جسمى و مالى ناشى از جنايت خود خواهد بود. برخورد سريع و صريح دادگاه هاى كيفرى نظام اسلامى با متخلفان و مجرمان عليه اموال عمومى و خصوصى مردم و امنيت فرد و جامعه در اجراى مجازات بدنى و مالى بر آنان نقش بسيار مهم بازدارنده اى در وقوع جرايم دارد و به كمتر كسى اجازه مى دهد كه درباره جنايت بر جان، آبرو، امنيت، اموال مردم و بيت المال توطئه كند.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 11

ادله اثبات جرم و اجراى مجازات

قاضى تنها از طريق ادله اثبات جرم مى تواند اين حقيقت را در ذهن خود ثابت كند كه متهم مرتكب جرم شده است. گرچه به واقع ممكن است چنين اتهامى توسط متهم واقع نشده باشد. قاضى طبق ادله اثبات جرم حكم به ثبوت اتهام متهم مى دهد نه اينكه وقوع آن را در خارج ذهن حادث بداند. اجراى مجازات حدود و تعزيرات، قصاص و ديات بعد از ثبوت ادله اثبات جرم، اقرار متهم، بيّنه، قسم (قسامه) ممكن مى شود.

در مورد حقوق الهى هيچ چيز بعد از

اثبات وقوع جرم بر اساس دلالت ادله مانع اجراى حدود نمى شود ولى در مورد حقوق مردم صاحب حق بايد از قاضى اجراى قصاص يا پرداخت ديه را طلب كند تا قاضى براساس مطالبه مجنى عليه طبق ادله اثبات جرم موظف به صدور حكم عليه جانى شود.

قصاص جان و اعضاى بدن، مجازات بدنى و ديه، مجازات مالى است كه همواره براساس ادله اثبات جرم بر فعل يا ترك فعل متهم مترتب مى شود.

علم قاضى و اثبات جرم

با تحقق علم قاضى در ذهن قاضى نيازى به ادله اثبات جرم نيست اما اين پرسش همواره مطرح است كه قاضى در حالى كه در دادگاه نشسته، چگونه ممكن است از وقوع جرم در يك ظرف زمانى و مكانى مشخص، علم و آگاهى داشته باشد؟ پيشرفت علوم جرم شناسى و گستره عمليات پليس علمى بسيارى از جرايم را مستدل و مستند به پديده هاى تجربى براى قاضى و هر بازپرسى ثابت مى كند. چنين اثبات علمى كه مورد پذيرش عرف عقلا قرار مى گيرد، در بسيارى از موارد به قاضى علم و آگاهى وقوع جرم را مى دهد و قاضى مى تواند براساس علم خود مجازات مربوط به جرم وقوع يافته را عليه مرتكب جرم حكم دهد. علم قاضى دليل اثبات جرم نيست بلكه علم قاضى كاشف از وقوع جرم براى قاضى است. بديهى است قاضى بايد براى مستندات علم خود به پديده هاى علمى استناد كند كه

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 12

در علم جرم شناسى مورد قبول عرف مردم باشد.

نقش بازدارنده مجازات

بسيارى از كيفرها در قلمروى حكومت اسلامى نقش بازدارنده دارد تا گناهكاران و مجرمان با جسارت و پرده درى در اماكن عمومى به جرم و جنايت نپردازند. اثبات حد رجم براى سنگسار كردن مجرم به زناى محصنه طبقه ادله اثبات آن جرم، بسيار نادر و حتى ممكن است كه بگوييم غيرممكن است اما همين مجازات رجم با همين ادله اثبات جرم، مفيد اين اثر اجتماعى است كه به مرتكبان فساد جنسى اجازه نمى دهد به طور افسارگسيخته در منظر مردم به عمل شنيع زنا مبادرت ورزند، چيزى كه هم اكنون در بسيارى از اماكن تفريحى و عمومى كشورهاى فاقد مذهب در غرب و

شرق به طور عادى جريان دارد.

نقش بازدارندگى مجازات، اثر اجتماعى دارد و از شياع وقوع جرايم در جامعه به طور علنى جلوگيرى مى كند و چنانچه جرمى با حد سنگينى مانند رجم طبق ادله اثبات جرم ثابت شود، مفيد اين معنى است كه مرتكب چنين جرمى آنقدر تعدى و تجاوز علنى به عفت عمومى جامعه كرده است كه مستحق آن مجازات است و در غير اين صورت، اثبات آن طبق ادله اثبات جرم در نزد قاضى ممكن نيست.

منابع جلد سى و يكم

اشاره

منابع فقه شيعه ترجمه جامع احاديث الشيعه از مصادر دست اول روايى، طى قرون متوالى از قرن اول تا عصر حاضر تدوين شده است. اين منابع كه از كتاب خدا و سنت رسول خدا صلى الله عليه و آله نشأت گرفته است حسب كاربرد آيات و روايات براساس قرون و سال هاى تأليف و تدوين به شكل ذيل تنظيم شده است.

قرن اول

1- قرآن كريم

قرن دوم

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 13

()- 2- فقه الرضا. منسوب به امام رضا عليه السلام. (؟-؟)

3- صحيفةالرضا. (؟-؟)

4- التوحيد. مفضّل بن عمر جعفى. (؟- 160 ق)

قرن سوم

5- المحاسن. احمد بن محمد بن خالد برقى. (؟- 274 يا 280 ق)

6- الغارات. ابراهيم بن محمد ثقفى. (؟- 283 ق)

7- بصائرالدرجات. محمد بن حسن بن فروخ صفار. (؟- 290 ق)

8- النوادر. احمد بن عيسى بن عبدالله اشعرى قمى. (؟- متوفى در عصر غيبت صغرى)

9- المؤمن. حسين بن سعيد اهوازى. (؟-؟)

قرن چهارم

10- تفسيرالعياشى. ابى نصر محمد بن مسعود بن عياش سمرقندى. (؟- حدود 320 ق)

11- تفسيرالقمى. ابوالحسن على بن ابراهيم قمى. (؟- 329 ق)

12- الكافى. محمد بن يعقوب بن اسحاق كلينى. (؟- 329 ق)

13- رجال الكشى. ابوعمرو محمد بن عمر بن عبدالعزيز كشّى. (؟- حدود 340 ق)

14- دعائم الاسلام. نعمان بن محمد تميمى. (259- 363 ق)

15- من لايحضره الفقيه. شيخ صدوق. (306 يا 307- 381 ق)

16- عيون اخبارالرضا. شيخ صدوق. (306 يا 307- 381 ق)

17- المقنع. شيخ صدوق. (306 يا 307- 381 ق)

18- الامالى. شيخ صدوق. (306 يا 307- 381 ق)

19- الخصال. شيخ صدوق. (306 يا 307- 381 ق)

20- ثواب الاعمال و عقاب الاعمال. شيخ صدوق. (306 يا 307- 381 ق)

21- علل الشرائع. شيخ صدوق. (306 يا 307- 381 ق)

22- الاختصاص. شيخ صدوق. (306 يا 307- 381 ق)

23- معانى الاخبار. شيخ صدوق. (306 يا 307- 381 ق)

24- قرب الاسناد. عبدالله بن جعفر حميرى. (؟-؟)

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 14

()- 25- تحف العقول. ابن شعبه. (؟-؟)

26- الجعفريات. محمد بن محمد اشعث. (؟-؟)

قرن پنجم

27- نهج البلاغه. سيد رضى محمد بن حسين موسوى. (359- 406 ق)

28- المجازات النبوية. سيد رضى محمد بن حسين موسوى. (359- 406 ق)

29- الامالى. محمد بن محمد بن نعمان مفيد. (336- 413 ق)

30- الارشاد. محمد بن محمد بن نعمان مفيد. (336- 413 ق)

31- المقنعة. محمد بن محمد بن نعمان مفيد. (336- 413 ق)

32- رسالة المحكم و المتشابه. سيدمرتضى علم الهدى. (355- 436 ق)

33- التهذيب. شيخ طوسى. (385- 460 ق)

34- الاستبصار. شيخ طوسى. (385- 460 ق)

35- الامالى. شيخ طوسى. (385- 460 ق)

36- الغيبة. شيخ طوسى. (385- 460 ق)

37- النهاية. شيخ طوسى. (385- 460 ق)

قرن ششم

38- روضة الواعظين. محمد بن حسن بن على بن احمد فتال نيشابورى معروف به ابن فارسى. (؟- 508 ق)

39- مجمع البيان. فضل بن حسن طبرسى. (حدود 469- 548 ق)

40- غرر الحكم و درر الكلم. عبدالواحد بن محمد تميمى آمُدى. (510- 550 ق)

41- مناقب آل ابيطالب. رشيدالدين ابوجعفر محمد بن على بن شهرآشوب. (489- 588 ق)

42- الاحتجاج. احمد بن على طبرسى. (؟-؟)

43- جامع الاخبار. تاج الدين شعيرى. (؟-؟)

قرن هفتم

44- بشارة المصطفى لشيعة المرتضى. عمادالدين طبرى. (؟- زنده در 698 ق)

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 15

قرن نهم

45- ارشاد القلوب. حسن بن ابى الحسن ديلمى. (؟- 841 ق)

قرن دهم

46- عوالى اللئالى. محمد بن على بن ابراهيم احسائى معروف به ابن ابى جمهور. (حدود 840- زنده در 902 ق)

قرن دوازدهم

47- وسائل الشيعة الى تحصيل مسائل الشريعة. محمد بن حسن بن محمد حر عاملى.

(1033- 1104 ق)

48- بحارالانوار. محمدباقر مجلسى. (1037- 1111 ق)

قرن چهاردهم

49- مستدرك الوسائل. ميرزا حسين نورى طبرسى. (1254- 1320 ق)

آشنايى با مولفان منابع جامع احاديث شيعه جلد 31

اشاره

آشنايى با مؤلفان و تدوين كنندگان منابع فقه شيعه به لحاظ اهميت روايى آن منابع ضرورى است. شناخت كامل نويسندگان و شرح حال راويان روايات كه ميزان اعتبار توثيق سند كتاب و روايت را تأييد مى كند، در اين مختصر نمى گنجد اما به طور اجمال و به قدر امكان با مؤلفان منابع دست اول فقه شيعه از قرن دوم تا قرن چهاردهم هجرى آشنا مى شويم.

قرن دوم
1- مفضل بن عمر جعفى (؟- 160 ق)

وى از فقهاى بزرگ و موثق، از اصحاب خاص امام صادق عليه السلام و متصدى برخى از امور از جانب ايشان بود. او همان است كه امام صادق عليه السلام توحيد را برايش بيان داشت و او سخنان امام را در كتابش كه به توحيد مفضل معروف شده است، جمع كرده است. مفضل كه بنا بر روايات از علوم ائمه آگاهى داشته و مورد توجه خاص امام صادق عليه السلام بوده، به

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 16

نمايندگى از آن حضرت به كارهاى شيعيان رسيدگى مى كرد و در منازعات مالى ايشان براى رفع اختلاف به وكالت از آن حضرت پرداخت مى كرد. وى همچنين مباشر كارهاى مالى امام كاظم عليه السلام بود و آن حضرت خود، شخصاً پرداخت هاى مالى شيعيان را نمى پذيرفت.

در مورد وى بين رجالى هاى شيعه اختلاف است. نجاشى در ارتباط با وى مى گويد:

«او در نقل روايت مضطرب است.» ابن غضائرى گويد: «المفضل بن عمرالجعفى ابوعبدالله، ضعيف متهافت، مرتفع القول، خطابى، و قد زيد عليه شئى كثير و حمل الغلاةفى حديثه حملًا عظيماً ولا يجوزان يكتب حديثه، و روى عن ابى عبدالله و ابى الحسن عليهما السلام»

اما آيت الله العظمى خويى در معجم رجال الحديث، وى را جليل و ثقه مى داند.

مهمترين كتاب او توحيد

مفضل درباره خداشناسى است كه براى آن اسامى ديگرى نيز ذكر شده است. نجاشى آن را كتاب فكّر، كتاب فى بدء الخلق والحث على الاعتبار ناميده است. نامگذارى به فكّر شايد به اين دليل باشد كه در آن عبارت «فكّر يا مفضل» تكرار شده است. بعضى هم آن را كنزالحقايق و المعارف ناميده اند.

از تأليفات وى:

1- التوحيد

2- يوم و ليلة

قرن سوم
2- برقى (؟- 274 يا 280 ق)

ابو جعفر احمد بن محمد بن خالد بن عبدالرحمان بن محمد بن على. عالم و محدث شيعه، اصالتاً كوفى بود و نياكانش در آن ديار زندگى مى كردند و چون يوسف بن على- والى عراق- محمد بن على جد اعلاى برقى را كه از هواداران زيد بن على بن الحسين عليه السلام بود، دستگير و به شهادت رساند، به ناچار عبدالرحمن و پسرش خالد به ايران گريختند و در برقه رود قم (ظاهرا رودخانه بيرقون) جايگير شدند.

از زادروز وى اطلاعى در دست نيست اما احتمالا در قم زاده شده است. وى عصر چند

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 17

تن از ائمۀ اطهار عليهم السلام را درك كرده و از ايشان حديث آورده است.

شيخ طوسى وى را در شمار ياران امام جواد و هادى عليهما السلام قرار داده؛ بنابراين مى توان گفت نخستين استادان وى، ايشان بودند.

چون از احاديث مرسل و ضعيف روايت مى كرد، چندى مورد طعن فقها قرار گرفت كه يكى از آنها شيخ، رييس و فقيه قم احمد بن عيسى بود كه وى را از قم راند و پس از مدتى پشيمان شد و پوزش خواست و وى را بازگرداند.

شاگردانى كه در محضرش بودند: محمد بن حسن صفار، على بن حسين سعدآبادى، محمد بن

جعفر بن بطه، على بن ابراهيم قمى، سعد بن عبدالله اشعرى و ...

وى تأليفات بسيارى داشته كه بيشتر آنها را نيز به المحاسن نامگذارى مى كرده و در حقيقت مجموعه اى از علوم قرآنى، حديث و فقه بوده و گزاف نيست كه آن را دايرة المعارف بدانيم كه تنها يك سوم آن باقى مانده است.

برقى در قم درگذشت و همانجا به خاك سپرده شد.

از تأليفات وى:

1- المحاسن

2- الرجال

3- ابراهيم بن محمد ثقفى (؟- 283 ق)

ابو اسحاق ابراهيم ثقفى كوفى اصفهانى از شيعيان عالم و صاحب تأليف قرن سوم هجرى است. ابوالفرج محمد بن اسحاق معروف به ابن نديم در كتاب الفهرست او را از ثقات علما و مصنفين معرفى كرده است.

شيخ طوسى در كتاب الفهرست، اصل او را كوفى دانسته و براى او مصنفات زيادى نقل كرده است. ابراهيم ثقفى از احفاد سعيد بن مسعود، عموى مختار ثقفى است كه اميرالمؤمنين على عليه السلام او را والى مدائن كرده بود و در زمان امام حسن عليه السلام نيز والى بود.

هنگامى كه جراح بن سنان در مظلم ساباط مداين امام حسن عليه السلام را زخمى كرد، امام عليه السلام بر سعيد بن مسعود وارد شد و او طبيب آورد تا زخم امام عليه السلام را مداوا كند.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 18

از تأليفات وى:

1- المغازى

2- الغارات

3- المعرفه

4- الجامع الكبير فى الفقه

4- محمد بن حسن بن فروخ صفار (؟- 290 ق)

از ياران باوفاى امام حسن عسكرى عليه السلام و چهره اى سرشناس و محدثى توانمند.

وى را مى توان از بزرگان روايت شيعه در قرن سوم هجرى دانست. در آن زمان كه خفقان و ظلم بنى عباس همه جاگير و امام حسن عسكرى عليه السلام در منطقۀ نظامى تحت نظارت و مراقبت بود، محمد بن حسن بن صفار از طريق نوشتن نامه هاى خصوصى و به شكل مخفيانه، خود را به حضرت امام عليه السلام نزديك كرد و بدين ترتيب شيعيان را از نور وجود ايشان عليه السلام بهره مند ساخت.

وى در قم يكى از چهره هاى نامور شيعه بود كه با حفظ و نقل روايت، خدمت بزرگى به جهان تشيع كرد و بزرگانى چون كلينى، شيخ طوسى، علامه حلّى و ...

دربارۀ او بسيار گفته و نگاشته اند. از جمله استادان وى مى توان به ابراهيم بن اسحاق، احمد بن ابى عبدالله برقى، احمد بن حسن بن على بن فضال و ... اشاره كرد. راوى جميع كتب و روايات وى، شاگردش محمد بن حسن بن وليد است. محمد بن حسن صفار در شهر قم به خاك سپرده شده است.

از تأليفات وى:

1- كتاب الصلوة

2- كتاب الوضوء

3- كتاب الجنائز

4- كتاب الصيام

5- كتاب الحج

6- كتاب النكاح

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 19

()- 7- كتاب الطلاق

8- كتاب المزار

9- كتاب الردّ على الغلاه

10- بصائر الدرجات

11- المؤمن و ...

5- عبدالله اشعرى قمى (؟- متوفى در عصر غيبت صغرى)

ابوجعفر احمد بن محمد بن عيسى بن عبدالله اشعرى قمى. از راويان بزرگ شيعه در قرن سوم هجرى و از ياران ائمه مى باشد. او در شهر قم به دنيا آمد. از نوجوانى زيرنظر پدر خود محمد بن عيسى اشعرى به فراگيرى علوم و معارف اسلامى پرداخت. او خدمت امام رضا، امام جواد و امام هادى عليهم السلام نيز رسيده بود و روايات فراوانى از ائمه اطهار عليهم السلام نقل كرده است. شيخ طوسى وى را محدثى ثقه ناميده است. از جمله شاگردان وى مى توان به محمد بن حسن صفار، سعد بن عبدالله، على بن ابراهيم، داود بن كوره، احمد بن ادريس، محمد بن حسن بن وليد و ... اشاره كرد.

از تاريخ وفات وى دقيقاً اطلاعى در دست نيست ليكن ايشان در سال 274 ه. ق در قيد حيات بوده اند.

از تأليفات وى:

1- النوادر

2- التوحيد

3- فضل النبى

4- المتعه

5- الناسخ و المنسوخ

6- طب الكبير

7- طب الصغير

8- المكاسب

9- الاظله و ...

منابع فقه

شيعه، ج 31، ص: 20

6- حسين بن سعيد اهوازى (؟-؟)

ابومحمد حسين بن سعيد بن حماد بن مهران اهوازى، فقيه و محدث شيعى ايرانى.

وى در كوفه زاده شد و اصالتاً ايرانى بود. براى تعالى و نشر تعاليم اسلام و معارف خاندان رسول صلى الله عليه و آله همراه با برادر خود حسن بن سعيد به اهواز رهسپار شد و براى اعتلاى اسلام و شيعه بسيار كوشيد. پس از درگذشت برادرش، از آنجا به قم رفت و در خانۀ حسن بن ابان جاى گرفت و دانشمندان و شخصيت هاى بسيارى از وى روايت شنيدند.

روايات وى، در بسيارى از نام آورترين كتب شيعه چون: كافى، تهذيب، استبصار، من لايحضره الفقيه، وسائل الشيعه و ... نقل و به آن استناد شده است.

از جمله اساتيد وى محمد بن ابى عمير، احمد بن محمد بن ابى نصر بزنطى، صفان بن يحيى و ... و از شاگردان ايشان احمد بن ابى عبدالله برقى، على بن مهزيار اهوازى، حسن بن محمود و ... بودند. به گفتۀ شيخ طوسى، وى و برادرش از اصحاب امام رضا، امام جواد و امام هادى عليهم السلام بودند.

وى در قم درگذشت.

تأليفات وى و برادرش بيش از 30 جلد است كه برخى آورده شد.

از تأليفات وى (و برادرش):

1- المناقب

2- كتاب الزيارات

3- كتاب التقية

4- الرد على الغلاه

5- المثالب

6- المؤمن و ...

قرن چهارم
7- محمد بن مسعود عياشى (؟- حدود 320 ق)

ابونصر محمد بن مسعود بن محمد بن عياشى سلَمى سمرقندى كوفى معروف به

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 21

عياشى، از بزرگان فقهاى شيعۀ اماميه و نظريه پردازان انديشور اسلامى. يگانۀ روزگار خود در علوم گوناگون، فاضل، مفسر، محدث و اديب بود.

وى در 260 ق به عراق وارد شد و در آغاز از اهل سنت بود اما

با مطالعۀ دقيق بر فقه جعفرى به تشيع روى آورد و از سرآمدان روزگار خود شد و تمام دارايى خود را صرف و وقف تشيع كرد.

محمد على مدرس تبريزى صاحب ريحانة الادب درباره وى مى گويد: «عياشى در علم، فضل، ادب، تبحر و تنوع علمى، يكتاى زمان خود بوده است.»

عياشى همدورۀ شيخ كلينى بود. بيش از 200 جلد كتاب از وى به يادگار مانده است.

در رجال، تفسير، طب، نجوم، قيافه شناسى و ... دست داشت و كتاب نگاشت. تلاش وى به حدى بود كه گروهى وى را استاد كلينى، عالم بزرگ شيعه دانسته اند. كشىّ از شاگردان وى بود. از خاكجاى وى اطلاعى در دست نيست.

از تأليفات وى:

1- كتاب التفسير

2- كتاب معاريض الشعر

3- الدعوات

4- كتاب محاسن الاخلاق

5- الانبياء و الائمه عليهم السلام و ...

8- على بن ابراهيم قمى (؟- 329 ق)

شيخ ابوالحسن على بن ابراهيم بن هاشم قمى مشهور به شيخ اقدم از بزرگان و موثقين حديث و فقه، از مفسران بزرگ شيعه در قرن سوم و چهارم هجرى. او فرزند ابراهيم بن هاشم قمى از علما و مشايخ بزرگ شيعه است و زمان دو امام معصوم (امام هادى و امام حسن عسكرى عليهما السلام) را درك كرده است. وى تا سال 307 قمرى زنده بود. محمد بن يعقوب كلينى از على بن ابراهيم روايت كرده است. وى اولين كسى است كه احاديث كوفيين را در قم رواج داد. او در اواسط عمر و يا به نقل بعضى ها در اواخر عمر نابينا شد.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 22

از تأليفات وى:

1- التفسير

2- الناسخ و المنسوخ

3- قرب الاسناد

4- الشرائع

5- الحيض

6- التوحيد و الشرك

7- المغازى

8- الانبياء و ...

9- شيخ كلينى (؟- 329 ق)

ابوجعفر محمد بن يعقوب بن اسحاق كلينى. فقيه، محدث بزرگ شيعه، يكى از مؤلّفان كتب اربعه.

وى در دهى از كلين (فشافويه) در 38 كيلومترى رى و در خانه اى روشن به نور محبت و معرفت اهل بيت عليهم السلام زاده شد. پدر وى يعقوب بن اسحاق، آموزش فرزند خود كلينى را از همان دوران كودكى برعهده گرفت و به علم و عمل آراست. آرامگاه پدر وى در روستاى كلين- نزديك حسن آباد شهررى- مدتهاست كه زيارتگاه شيعيان است.

دايى وى علّان كه خود محدث و دانشمند بزرگى بود، پس از پدر استادى كلينى را بر عهده گرفت و در تربيت وى نقش بسزايى داشت. علّان در سفر حج و در راه زيارت خانۀ خدا به شهادت رسيد. پس از گذراندن نوجوانى، كلينى براى كسب دانش به رى رهسپار شد و آنجا با انديشه ها و نظرات فرقه هايى چون اسماعيليه و مذاهبى چون شافعى، حنفى و شيعى مستقيما آشنا شد. در آنجا بود كه ضمن تحصيل پى برد حركت هايى، تشيع را از مسير خود منحرف كرده و درمان آن را بازگشت به فرموده هاى مبارك اهل بيت عليهم السلام دانست. اين شروعى بود براى ثبت و ضبط احاديث حضرات معصومين عليهم السلام كه در اين راستا ابوالحسن محمد بن اسدى كوفى نخستين استاد او در فراگيرى احاديث بود.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 23

دورۀ كلينى را بايد «دورۀ حديث» ناميد؛ زيرا آغازگر جنبشى براى يافتن، شنيدن و نگاشتن احاديث و روايات شده بود.

وى براى گردآورى احاديث و روايات به قم رهسپار شد و در محضر استاد بافضل و دانش احمد بن محمد بن عيسى اشعرى و

پس از آن شاگرد امام حسن عسكرى عليه السلام، احمد بن ادريس قمى معروف به «معلم» شاگردى كرد و استاد گرانقدر عبدالله بن جعفر حميرى صاحب قرب الاسناد را نيز درك كرد و بهره برد و از آنجا به كوفه رفت و آنجا نيز به كسب دانش پرداخت.

وى در امانت، عدالت، تقوا، فضيلت و حفظ و ضبط احاديث آنچنان سرآمد روزگار خود شد كه شيعه و سنى در اخذ فتوا به وى مراجعه مى كردند و به اندازه اى مورد وثوق هر دو مذهب بود كه «ثقة الاسلام» و «شيخ المشايخ» لقب گرفت.

كلينى نخستين محدثى است كه در ميان اماميه به گردآورى و نظم و ترتيب احاديث شيعه پرداخت. پيش از اقدام وى، تنها اصول اربعمأه وجود داشت و شيعه بدان ها رجوع مى كردند كه با اثر خود، كافى (اصول، فروع و روضه)، نقش و ردپاى شيعه را زيباتر و استوارتر كرد.

شاگردانى كه در نزد وى آموختند، ابن ابى رافع، احمد بن احمد كاتب كوفى، جعفر بن محمد قولويه قمى، محمد بن ابراهيم نعمانى معروف به ابن زينب و ... بودند.

وى در سال «تناثر نجوم» سالى كه ستارگان فرو ريخت، درگذشت. دانشمند نامى بغداد ابوقيراط بر جنازۀ اين محدث بزرگ شيعه نماز گزارد و در «باب كوفۀ» بغداد به خاك سپرده شد.

از تأليفات وى:

1- كافى

2- كتاب رجال

3- رد بر قرامطه

4- رسائل ائمه عليهم السلام

5- تعبير الرؤيا (تفسيرالرؤيا)

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 24

10- كشىّ (؟- حدود 340 ق)

ابوعمرو محمد بن عمر بن عبدالعزيز كشىّ، فقيه، رجالى و عالم بزرگ شيعه.

انتساب كشىّ به منطقۀ «كش» از نواحى سمرقند برمى گردد. نجاشى وى را ثقه و مورد اعتماد مى داند و مى گويد:

«از ضعفا بسيار روايت كرده است.» وى از ملازمان عياشى بود.

در خانۀ عياشى كه كشتزار اهل دانش بود، فارغ التحصيل شد. كشىّ، آگاه به اخبار و رجال و بسيار گرانمايه و از دوستان صميمى شيخ كلينى بود و تقريبا استادان و شاگردان آن دو بزرگوار يكى بودند.

اساتيد وى محمد بن مسعود عياشى سمرقندى، محمد بن قولويه قمى، ابواسحاق ابراهيم بن نصير كشى (برادرش) و ... بودند.

شاگردانى كه در نزد وى آموختند، جعفر بن محمد بن قولويه قمى صاحب كتاب كامل الزيارات، هارون بن موسى تلعكبرى، ابواحمد حيدر بن محمد بن نعيم سمرقندى بودند.

از خاكجاى وى اطلاعى در دست نيست.

از تأليفات وى:

1- الرجال يا معرفة الناقلين عن الائمة الصادقين

11- نعمان بن محمد تميمى (259- 363 ق)

ابوحنيفه نعمان بن محمد بن منصور بن احمد بن حيون تميمى مغربى. دانشمند بزرگ اسماعيليه.

در مغرب زاده شد. در آغاز، پيرو مذهب مالكى بود ولى تغيير مذهب داد و شيعۀ اسماعيليه شد. او از بنيانگذاران مذهب اسماعيليه و قانونگذار آن بود. به بسيارى از خلفاى فاطمى خدمت كرد (المهدى بالله، القائم بامرالله، المنصور بالله) و در دوران فخرالدين خليفۀ چهارم، به مقام قاضى القضات و داعى الدعات رسيد. مؤلفان شيعه به او «ابوحنيفۀ شيعى» مى گويند.

از تأليفات وى:

1- دعائم الاسلام

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 25

()- 2- شرح الاخبار

3- اساس التاويل

4- افتتاح الدعوه

5- مفاتيح النعمه

6- الايضاح

7- الينبوع

8- المجالس و المسائرات

12- شيخ صدوق (306 يا 307- 381 ق)

ابوجعفر محمد بن على بن حسين بن بابويه قمى، معروف به شيخ صدوق. فقيه گرانقدر و محدث دانشور بزرگ شيعه و از دنباله روان شيخ كلينى.

وى در خانواده اى اهل تقوا و دانش در قم زاده شد. پدر وى، على بن حسين بن بابويه قمى معروف به ابن بابويه، از برجسته ترين علما و فقهاى بزرگ زمان خود بود و شيخ صدوق نخست در دامان پر مهر پدر كسب فيض كرد. شيخ صدوق به خراسان و بغداد سفر كرد و پايان زندگانى خود را در رى گذراند. شيخ طوسى دربارۀ وى مى گويد:

«وى دانشمندى جليل القدر و حافظ احاديث بود. از احوال رجال، كاملا آگاه و در سلسلۀ احاديث، نقادى عالى مقام به شمار مى آمد. بين بزرگان قم از نظر حفظ احاديث و كثرت معلومات مانند نداشت و در حدود سيصد اثر از خود به جاى گذاشته است».

استادانى كه شيخ صدوق در نزد آنها كسب فيض كرد، عبارتند از: پدرش ابن بابويه، حمزه بن محمد

بن احمد بن جعفر بن محمد بن زيد بن على عليه السلام، ابومحمد قاسم بن محمد استرآبادى، محمد بن حسن بن احمد بن وليد و ...

شاگردان وى نيز برادرش حسين بن على بن موسى بن بابويه قمى، شيخ مفيد، ابن غضائرى، شيخ ابوالبركات، ابوالقاسم على بن محمد بن على خزاز و ... بودند.

خاكجاى شيخ صدوق- اين عالم بزرگ شيعه- در رى، زيارتگاه عام و خاص است.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 26

از تأليفات وى:

1- من لايحضره الفقيه (دومين كتاب از كتب اربعۀ حديث شيعه)

2- مدينة العلم

3- كمال الدين و تمام النعمه

4- الخصال

5- التوحيد

6- الامالى

7- المقنع فى الفقه و ...

13- محمد بن محمد اشعث (؟-؟)

ابوعلى محمد بن محمد اشعث كوفى، راوى ثقۀ شيعه.

وى در كوفه شهر شيعيان، دوستداران خاندان حضرت على عليه السلام و راويان بزرگ شيعه زاده شد. به مصر رفت و در محضر موسى بن اسماعيل بن موسى بن جعفر عليهما السلام شاگردى كرد و در همانجا بود كه به نگاشتن روايات از طريق موسى بن اسماعيل و نياكان پاك آن بزرگواران پرداخت.

نجاشى در رجال مى گويد: «وى كتابى در احكام حج دارد»؛ كه تاكنون يافته نشده است.

مرحوم حاجى نورى در خاتمه مستدرك نقل مى كند كه تلعكبرى مى گويد: «پدرم از ابوعلى محمد بن محمد اشعث براى من در سال 313 هجرى اجازه گرفته بود.»

تأليف وى:

1- الجعفريات (الاشعثيات).

14- عبداللّٰه بن جعفر حميرى (؟-؟)

ابوالعباس عبداللّٰه بن جعفر بن حسين بن مالك بن جامع حميرى قمى، راوى و فقيه برجستۀ شيعه در قرن چهارم هجرى.

نجاشى درباره ايشان معتقد است: «وى بزرگِ علماى قم و شخصيت برجسته آنها كه در سال 290 و اندى از قم به شهر كوفه رفتند. بزرگان علماى كوفه از حميرى اخبار و

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 27

روايات ائمه را زياد شنيده اند و كتاب هاى زيادى تصنيف كردند.» شيخ طوسى در رجال ايشان را از اصحاب امام هادى و امام حسن عسكرى عليهما السلام مى داند.

وى با امام هادى و امام حسن عسكرى عليهما السلام نامه نگارى داشت و پس از ايشان از طريق محمد بن عثمان عمرى با امام عصر (عج) مرتبط بود.

درباره رحلت و محل دفن او اطلاع دقيقى در دست نيست اما به نظر مى رسد وى در قم از دنيا رفته و در كنار بارگاه حضرت معصومه عليها السلام مدفون شده باشد.

از تأليفات وى:

1- قرب الاسناد

2- العظمة و

التوحيد

3- الامامة

4- الاستطاعة و المعرفة

5- الطب

6- فضل العرب

7- مسائل ابى محمد و توقيعات

8- كتاب الدلائل

9- الغيبة و الحيرة

15- ابن شعبه (؟-؟)

ابومحمد حسن بن على بن حسين بن شعبه حرانى، معروف به ابن شعبه، محدث، فقيه، رجالى و از شيوخ بزرگ علماى اماميه.

وى در حران- يكى از روستاهاى اطراف شهر حلب در سوريه- زاده شد. در حلب كه يكى از شهرهاى بزرگ و مهم علمى شام بود، پرآوازه و از چهره هاى درخشان جهان اسلام به ويژه تشيع شد.

استاد وى ابوعلى محمد بن همام بغدادى و از مهم ترين شاگردان وى كه از پرفروغ ترين ستاره هاى جهان تشيع گرديد، شيخ مفيد بود.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 28

علامه مجلسى دربارۀ وى مى گويد: «كتاب ايشان- تحف العقول- بهترين شاهد بر فضل و دانش و عظمت شأن ايشان مى باشد».

خاكجاى وى آشكار نيست.

از تأليفات وى:

1- تحف العقول عن آل الرسول

2- التمحيص

قرن پنجم
16- سيد رضى (359- 406 ق)

ابوالحسن محمد بن حسين موسوى، معروف به سيد رضى و شريف رضى، از بزرگان علماى شيعه، بلغا، شاعران نامدار و اشراف بغداد.

در بغداد زاده شد. نسب او از پدر به امام موسى كاظم عليه السلام و از طرف مادر به امام زين العابدين عليه السلام مى رسد. در زمان پدر خود ابواحمد، نقابت طالبيان بغداد، سرپرستى همۀ آنان، قضاوت در مظالم و اميرى حاجيان را در حالى كه هفده سال بيش نداشت، بر عهده گرفت.

چندى بهاءالدوله بويه وى را به عنوان جانشين خود در بغداد برگزيد و لقب «الشريف الجليل» را به وى خلعت داد. چندى پس از آن، لقب «الرضى ذوالحسبين» و پس از آن «الشريف الاجل» را به وى پيشكش كرد.

روزگار سيد رضى با فرمانروايى آل بويه و مقارن با دورۀ سوم خلافت عباسيان است كه به اين دوره از لحاظ تاريخى- فرهنگى «عصر زرين» مى گويند و از جهت

تاريخ ادبيات عرب، عصر شاعران سه گانه: متنبى، سيد رضى و ابوالعلاء معرى است. به سيد رضى لقب «اشعرالطالبيين» يعنى شاعرترين طالبيان نيز داده اند.

استادانى كه وى در علوم گوناگون آن روزگار نزدشان شاگردى كرد و بهره ها برد، عبارتند از:

ابواسحاق ابراهيم بن احمد طبرى فقيه مالكى، ابوعلى فارسى نحوى، قاضى سيرافى،

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 29

ابوالحسن قاضى عبدالجبار معتزلى، ابويحيى عبدالرحيم فارقى خطيب مصرى مشهور به ابن نباته، شيخ مفيد و ...

وى بسيار بذل الجود و باتقوا بود. به سپاس دانش اندوزى اش جهت پرداخت زكات دانش خود، مدرسه اى نزديك خانۀ خود در كوى كرخ بغداد تأسيس كرد و آن را «دارالعلم» ناميد كه افزون بر تالارهاى تدريس، سخنرانى و جلسات، اتاق هايى براى زندگى دانشجويان فراهم آمده بود و كتابخانۀ بزرگى داشت كه ارزشمندترين و بهترين منابع و مراجع عربى و اسلامى در آن نگهدارى مى شد و شخصاً خود مديريت آن را بر عهده داشت.

شاگردان نام آورى كه در نزد وى آموختند، از جمله: فقيه عاليقدر ابوزيد كبايكى، ابوعبدالله شيخ محمد حلوانى، ابوعبدالله شيخ جعفر دوريستى، ابوالحسن بندار قاضى و ... بودند.

وى در محلۀ كرخ بغداد در سن 47 سالگى در سراى خود درگذشت و همانجا به خاك سپرده شد. به قولى، برادر مهتر وى سيد مرتضى چندى بعد وى را به كاظمين و در جوار نياى شريفش امام موسى كاظم عليه السلام به خاك سپرد.

از تأليفات وى:

1- نهج البلاغه

2- تلخيص البيان فى مجازات القرآن

3- مجازات الآثار النبوية

4- حقايق التاويل فى متشابه التنزيل

5- خصائص الائمة

6- ديوان اشعار

17- شيخ مفيد (336- 413 ق)

محمد بن محمد بن نعمان، معروف به شيخ مفيد. عالم، فقيه، متكلم و محدث نامى شيعه.

وى در

حوالى بغداد زاده شد. پس از بلوغ و رشد فكرى، رهسپار بغداد شد و در آنجا

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 30

در محضر استادان بنام و دانشمندان بزرگ آن روزگار از جمله شيخ صدوق، ابوغالب زرارى، ابن جنيد اسكافى و ... به آموختن دانش، كلام، فقه و اصول پرداخت. ابن نديم در الفهرست از وى به عنوان «ابن المعلم» ياد مى كند. سرآمد شاگردان وى سيد مرتضى، سيد رضى، شيخ طوسى، نجاشى، ابوالفتح كراجكى و ... بودند. شيخ طوسى درباره وى مى گويد: «وى از متكلمان اماميه است. در روزگار خود، رياست و مرجعيت شيعه به او ختم مى گردد. حافظۀ خوب و ذهنى دقيق داشت. در پاسخ به پرسش ها، حاضر جواب بود. بيش از 200 جلد كتاب خرد و كلان دارد».

ابن حجر عسقلانى نيز مى گويد: «وى بسيار عابد، زاهد و اهل خشوع و تهجد بود و مداومت بر علم و دانش داشت». عماد حنبلى (يكى از دانشمندان اهل سنت) مى گويد:

«بزرگى از بزرگان اماميه و رييس بخش فقه و كلام و مباحثه بود. موقعيت شايان توجهى در تشكيلات دولت آل بويه داشت. وى صدقۀ فراوان مى داد».

استادانى كه وى در محضر آنها درس آموخت، عبارتند از: ابن قولويه قمى (ابوالقاسم جعفر بن محمد بن جعفر بن موسى بن قولويه قمى)، شيخ صدوق، ابن جنيد اسكافى و ...

شيخ مفيد پس از 75 سال عمر مفيد، در بغداد و در حرم مطهر امام جواد عليه السلام نزديك قبر استادش ابن قولويه قمى به خاك سپرده شد.

از تأليفات وى:

1- المقنعة

2- الفرائض الشرعيّة

3- الامالى

4- الارشاد و ...

18- سيد مرتضى (355- 436 ق)

ابوالقاسم على بن حسين بن موسى، مشهور به سيد مرتضى علم الهدى.

فقيه مبرز، عالم متكلم و اديب متبحر، داراى القاب ذوالثمانين و ذوالمجدين.

وى در بغداد زاده شد و از سوى پدر و مادر، نسبى بسيار شريف داشت. برادر وى سيد رضى بود. شيخ طوسى شاگرد عاليقدرش پس از ذكر نام و نسبش مى نويسد: «كنيه اش

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 31

ابوالقاسم و لقبش علم الهدى و الاجل المرتضى است. در علوم بسيارى يگانه روزگار بود.» پس از شيخ بزرگوار مفيد، پيشواى فقهى شد. از جمله اساتيد وى شيخ مفيد، هارون بن موسى تلعكبرى، ابن نباته، احمد بن سعيد كوفى، حسين بن بابويه قمى (برادر على بن محمد معروف به شيخ صدوق) و ... بودند. علامه حلّى وى را معلم شيعۀ اماميه خوانده است. در علوم معقول و منقول و تفسير، سرآمد روزگار خود بود. وى در پنج روز مانده از ماه ربيع الاول در بغداد رحلت كرد، پسرش در خانه اش بر وى نماز خواند و در همان خانه اش مدفون شد.

از تأليفات وى:

1- تنزيه الانبياء

2- الانتصار فى ما انفردت به الامامية من المسائل الفقهية

3- الذريعه فى اصول الشريعه

4- المحكم و المتشابه

5- المختصر

6- الامالى

7- درر الفوائد و ...

19- شيخ طوسى (385- 460 ق)

ابوجعفر محمد بن حسن طوسى، معروف به «شيخ الطايفه». فقيه، اصولى، محدث، مفسر، متكلم و عالم الرجال بسيار درخشان و بزرگ جهان اسلام به ويژه تشيع. وى در خراسان زاده شد. خاندان شيخ تا چند نسل همه از علما و فقها بوده اند. در 23 سالگى به بغداد كوچ كرد و تا پايان عمر در عراق ماند و پس از استادش سيد مرتضى علم الهدى، رياست علمى و فتوايى شيعه به او منتقل شد.

شيخ بزرگوار مدت پنج

سال نزد استاد نحرير شيخ مفيد شاگردى كرد و چند سالى هم در نزد سيد مرتضى درس آموخت. به علت آشوب و هرج و مرج آن روزگار بغداد، وى از آنجا كوچ و به نجف اشرف رهسپار شد و در آنجا جاى گرفت و خود حسن اتفاقى شد تا در آنجا حوزۀ علميۀ نجف را بنيان گذارد.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 32

پس از درگذشت سيد مرتضى علم الهدى، رهبرى و پرچمدارى شيعه به وى رسيد و آن چنان آوازۀ علم، ورع و زهد و تقواى وى در دور و نزديك پيچيده شده بود كه القائم بامرالله خليفۀ عباسى با همكارى آل بويه از وى براى تدريس كلام در مركز خلافت دعوت كردند كه با فروپاشى آل بويه، وى از آنجا به نجف اشرف عزيمت كرد و تا پايان عمر خود در همانجا بود و در همان خاك پاك، دفن شد.

از تأليفات وى:

1- الاستبصار

2- تهذيب الاحكام

3- النهايه

4- المبسوط

5- الخلاف

6- التبيان و ...

قرن ششم
20- فتال نيشابورى (؟- 508 ق)

محمد بن حسن بن على بن احمد فتال نيشابورى معروف به ابن فارسى. متكلم جليل القدر، فقيه، عالم، زاهد و متقى. وى در نيشابور به دنيا آمده اما تاريخ ولادتش معلوم نيست. از لقب ابن فارسى معلوم مى شود كه وى از نژاد ايرانى است. فتال يكى از اسم هاى بلبل است و علت ملقب شدن او به فتال، به خاطر خوش صوتى و لطافت زبانى است كه در منبر داشته و از نطق بالايى برخوردار بوده است. وى در محضر درس بزرگان شركت مى كرده و از تحصيلات عاليه برخوردار بوده است. از جمله استادان وى شيخ حسن بن على بن احمد پدر وى و

از جمله شاگردانش على بن حسن بن عبدالله نيشابورى و محمد بن على بن شهرآشوب مازندرانى بوده است.

وى به دست ابوالمحاسن عبدالرزاق رئيس نيشابور ملقب به شهاب الاسلام و تنها به جرم تشيع به قتل رسيده و در قبرستان حيره نيشابور به خاك سپرده شده است.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 33

از تأليفات وى:

1- روضة الواعظين و بصيرة المتعظين

2- التنوير فى معانى التفسير

3- مونس الحزين

21- فضل بن حسن طبرسى (حدود 469- 548 ق)

امام سعيد ابوالفضل بن حسن طبرسى. مفسر، فقيه، محدث، عالم به حساب، جبر، مقابله و نحو. ملقب به امين الدين يا امين الاسلام.

گويند وى در مشهد سناباد طوس متوطن بوده است. در 523 ق در سبزوار جايگير شد و به تعليم و تصنيف پرداخت. از جمله شاگردان وى مى توان به حسن بن فضل طبرسى (پسرش)، ابن شهرآشوب، شيخ منتجب الدين، قطب الدين راوندى، شاذان بن جبرئيل قمى و ... اشاره كرد. وى از شيخ ابوعلى پسر شيخ طوسى و شيخ عبدالجبار، قارى رازى كه در رى فقيه اماميه بوده، روايت نموده و صحيفة الرضا عليه السلام از جمله مرويات اوست.

فرزند وى (حسن بن فضل طبرسى) و فرزند زادگانش همگى از اكابر روزگار و فقهاى بزرگوار بودند. وى در سبزوار درگذشت و پيكر پاكش را به مشهد مقدس منتقل كردند و در جوار حرم حضرت ثامن الائمه عليه السلام به خاك سپردند.

از تأليفات وى:

1- مجمع البيان (تفسير سترگ شيعى)

2- الوسيط (يا تفسير جوامع الجامع)

3- الآداب الدينية للخزانة المعينية

4- تفسير الكافى الشافى

5- نثر اللئالى

6- اسرار الامامه

7- اعلام الورى باعلام الهدى و ...

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 34

22- عبدالواحد بن محمد تميمى آمُدى (510- 550 ق)

عالم بزرگ شيعه و محدث والامقام، در شهر آمُد منطقه اى در ديار بكر- حوالى رود دجله و فرات- زاده شد. تسلط بسيارى بر علوم اسلامى داشت. شاگرد ممتاز و شهرۀ او، محدث بزرگوار جهان تشيع ابن شهر آشوب بود.

از تأليفات وى:

1- غرر الحكم و درر الكلم

2- الحكم و الاحكام من كلام سيد الانام

23- ابن شهر آشوب (489- 588 ق)

رشيدالدين محمد بن على بن شهر آشوب مازندرانى، فقيه، مفسر و محدث بزرگ شيعه.

وى در خطۀ زيباى مازندران زاده شد. او در دوره اى زندگى مى كرد كه در بلاد اسلامى علم شكوفا و دانش رونق چشمگيرى گرفته بود.

صلاح الدين خليل صفدى صاحب الوافى بالوفيات دربارۀ وى چنين مى گويد: «وى يكى از بزرگان شيعه است كه بيشتر قرآن را در هشت سالگى حفظ كرد و در اصول شيعه به حد اعلاى خود رسيد به طورى كه از شهرهاى مختلف براى درك محضر او به بغداد هجرت مى كردند ... وى زيبارو، راست گفتار، خوش مشرب، با علم گسترده و بسيار اهل خشوع، عبادت و شب زنده دار بود و هميشه باطهارت و وضو به سر مى برد».

از جمله نام آورترين اساتيدى كه وى در نزد آنها شاگردى كرده است، مى توان: جارالله زمخشرى، ابوعبدالله نطنزى مؤلف كتاب الخصائص العلويه، سيد عبدالواحد آمدى، شيخ طبرسى صاحب احتجاج، قطب راوندى، فضل بن حسن طبرسى، شيخ ابوالفتوح رازى و ... را نام برد.

وى در حالى كه 99 سال از زندگانى پربارش را سپرى كرده بود، در شهر حلب سوريه به جانان پيوست و پيكرش را در كنار كوه جوشن به خاك سپردند.

از تأليفات وى:

1- مناقب آل ابى طالب عليهم السلام

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 35

()- 2- مثالب النواصب

3-

المخزون المكنون فى عيون الفنون

4- المائدة العائدة (الفائدة)

5- المثال فى الامثال و ...

24- تاج الدين شعيرى (؟-؟)

تاج الدين محمد بن محمد بن حيدر شعيرى. عالم و فقيه بزرگ شيعه در قرن ششم هجرى.

وى در شهر بيهق براى آموختن و فراگرفتن دانش آن روزگار، به منزل حاكم، رييس و امام مجدالحكام ابومنصور على بن عبدالله زيادى مى رفت و بهره ها مى برد و همچنين در محضر فضل الله بن على راوندى درس مى گرفت. از شاگردان ايشان مى توان به شيخ منتجب الدين از علماى قرن ششم هجرى و صاحب كتاب الفهرست اشاره كرد.

تأليف وى:

1- جامع الاخبار

25- احمد بن على طبرسى (؟-؟)

ابو منصور احمد بن على بن ابيطالب طبرسى. عالم، فاضل، فقيه، متكلم و نسابۀ بزرگ شيعه در قرن ششم هجرى.

منسوب به طبريش (معرب تفرش) منطقه اى نزديك قم. استاد وى ابوجعفر مهدى بن ابى حرب حسينى و شاگردان وى شيخ منتجب الدين و ابن شهرآشوب مازندرانى بودند.

از تأليفات وى:

1- الاحتجاج على اهل اللجاج

2- تاريخ الائمه عليهم السلام

3- فضائل الزهراء عليها السلام

4- مفاخر الطالبية

5- الكافى فى الفقه

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 36

قرن هفتم
26- عمادالدين طبرى- (؟- زنده در 698 ق)

ابوجعفر محمد بن على بن محمد بن على طبرى آملى كحى، ملقب به عمادالدين، عالم، رجالى و محدث بنام شيعى قرن ششم هجرى.

استادش شيخ ابوعلى بن شيخ طوسى بود و شاذان بن جبرئيل و قطب راوندى از وى روايت كردند.

بيش از اين از زندگانى وى چيزى يافته نشد.

از تأليفات وى:

1- بشارة المصطفى لشيعة المرتضى

2- الزهد و التقوى

3- الفرج فى الاوقات والمخرج بالبينات

قرن نهم
27- حسن بن ابى الحسن ديلمى (؟- 841 ق)

ابو محمد حسن بن ابى الحسن محمد ديلمى فقيه، محدث، عالم به عرفان در قرن نهم هجرى. علماى بزرگ و همچنين صاحبان بحارالانوار و وسائل الشيعه از وى به عنوان موثق و معتمد ياد مى كنند و از كتاب هايش بهره مى برند.

از تأليفات وى:

1- ارشاد القلوب الى الصواب

2- اعلام الدين فى صفات المومنين

3- غرر الاخبار و درر الآثار

4- الاربعون حديثاً

قرن دهم
28- ابن ابى جمهور احسائى (حدود 840- زنده در 902 ق)

ابوجعفر محمد بن زيدالدين ابى الحسن على بن حسام الدين بن ابى جمهور. عالم،

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 37

فقيه، محدث، متكلم و عارف بزرگ شيعه.

وى در احساء واقع در عربستان شرقى در كنار خليج فارس زاده شد و در همانجا به تحصيل علوم شرعى و ادبى پرداخت. پدر و نياى بزرگ وى ابراهيم، از علماى بزرگ احساء بودند و در چنين فضايى ابى جمهور پرورش يافت؛ پس مى توان گفت نخستين استاد وى پدرش بود.

وى كه گام هاى نخستين علوم را پشت سر گذاشته بود، برآن شد تا براى رسيدن به كمال سفر كند؛ به همين خاطر به عراق رفت و در نجف جايگير شد و در نزد بزرگى چون، شيخ عبدالكريم فتال نيشابورى شاگردى كرد و درس آموخت. پس از چندى به خانۀ خدا رهسپار شد و حج گزارد و چندى در احساء ماند و سپس به كربلاى معلّا رفت و از آنجا به نجف اشرف بازگشت. پس از چندى به قصد زيارت ثامن الائمه به مشهد مقدس روانه شد و پس از ورود، سيد محسن رضوى كه از فضلاى بزرگوار مشهد بود به پيشواز وى رفت و در خانۀ خود مهمانش كرد و اين زمانى بود كه سيد محسن رضوى در نزد چنين استادى زانوى ادب

بر زمين زد و شاگردى كرد.

ابن ابى جمهور به چيره دستى در مناظره معروف است و در يكى از همين مناظرات ميان خود و يك عالم اهل سنت هراتى بود كه طى سه جلسه سرانجام عالم هراتى شكست خورد و به درخواست شاگردان ابى جمهور، كتابى به نام مناظرة بين الغروى و الهروى كه همه مربوط به همين مناظره بود، نگاشته شد.

ابن ابى جمهور پس از پانزده سال ماندن در مشهد مقدس، سفر دوم خود به خانۀ خدا را آغاز كرد و پس از گزاردن حج به نجف اشرف رفت و دو سال در آنجا بود و سپس به مشهد مقدس بازگشت و تا پايان روزگار خود در آنجا ماند و زندگى كرد.

استادانى كه وى در نزد آنها آموخت، پدر بزرگوارش شيخ زين الدين على احسائى، سيد شمس الدين محمد موسوى احسائى، شيح حسن بن عبدالكريم فتال غروى و شيخ على بن هلال جزائرى بودند.

شاگردانش نيز سيدمحسن رضوى، شيخ ربيعه جزائرى، سيد شرف الدين طالقانى، شيخ على كركى معروف به محقّق ثانى و ... بودند.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 38

چون ابن ابى جمهور در محبت اهل بيت افراط كرد و مى كوشيد تا ميان عرفان، فلسفه و كلام را آشتى دهد و هماهنگى ايجاد كند، در ميان گروهى از علما و فقها جنجال برانگيز شده است! به هر روى در اين كه وى عالمى است عارف و شيعه، شك نيست. از خاكجاى وى اطلاعى در دست نيست.

از تأليفات وى:

1- عوالى اللئالى [غوالى اللئالى]

2- الاقطاب الفقهية والوظايف الدينية على مذهب الامامية

3- درر اللئالى

4- زاد المسافرين فى اصول الدين

5- المجلى و ...

قرن دوازدهم
29- حرّ عاملى (1033- 1104 ق)

محمد بن حسن بن على بن محمد

بن حسين، معروف به شيخ حرّ عاملى و ملقب به شيخ الاسلام. فقيه، محدث، اديب، شاعر، ثقه و عالم بزرگ شيعه.

وى در روستاى مشغره در منطقۀ جبل عامل لبنان چشم به جهان گشود. منطقۀ جبل عامل به دست مبارك ابوذر غفارى شيعه شد و با جان و دل، محبت اهل بيت عليهم السلام را پذيرا گشت.

حرّ عاملى از نوادگان حر بن يزيد رياحى يار جانباز حسين بن على عليه السلام است و خانوادۀ او همه از بزرگان علم و معرفت شيعه بودند. وى سفرهاى متعددى به عتبات عاليات كرد و پس از آن به زيارت ثامن الائمه حضرت رضا عليه السلام مشرف شد و چندى در آنجا جاى گرفت و ماندگار شد.

از آنجا به خانۀ خدا و عتبات عاليات رفت و سپس به اصفهان رهسپار شد و به ديدار علامه مجلسى رسيد و هر دو به يكديگر اجازۀ روايت دادند و علماى آن شهر ترتيب ديدار وى را با شاه سليمان صفوى دادند و شاه با شيخ حر عاملى و نفوذ، جذبه و تأثير وى

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 39

در نزد علماى شيعه آشنا شد و چنين شد كه وقتى به مشهد مقدس بازگشت، از سوى شاه ايران به قاضى القضاتى منصوب و پس از چندى از علماى بزرگ آن ديار گشت.

شيخ حر عاملى از اندك كسانى است كه در سرودن شعر براى حضرات معصومين عليهم السلام با چيرگى و توانايى شگفت انگيز، از ديگران پيشى گرفته است و چكامه هاى (/ قصايد) وى در ستايش آن بزرگواران بسيار است و بيست هزار بيت را شامل مى شود.

استادانى را كه وى در نزدشان شاگردى كرد، عبارتند از: پدر

بزرگوارش حسن بن على، عمويش شيخ محمد بن على، نياى مادرى اش شيخ عبدالسلام بن محمد حر، دايى پدرش شيخ على بن محمود عاملى كه همه از روستاى مشغر بودند؛ شيخ زين الدين صاحب معالم و فرزند شهيد ثانى، شيخ حسين ظهيرى در روستاى جبع؛ و در ديگر نقاط، مثل: سيد ميرزا جزايرى نجفى، آقا حسين خوانسارى، سيد هاشم توبلى بحرانى و ...

وى شاگردان بسيارى را نيز پرورش داد كه برخى از آنها عبارتند از: شيخ مصطفى بن عبدالواحد بن سيار حوبز، شيخ محمدرضا و حسن فرزندان شيخ مصطفى، مولى محمدتقى دهخوارقانى قزوينى و ...

شيخ حر عاملى در 72 سالگى و در جوار حضرت امام رضا عليه السلام، در كنار مدرسۀ ميرزا جعفر به خاك سپرده شد.

از تأليفات وى:

1- تفصيل وسائل الشيعة الى تحصيل مسائل الشريعة كه شامل احاديث كتب اربعه و ساير كتاب هاى روائى كه منابع آن به 180 كتاب مى رسد.

2- الفصول المهمّه فى اصول الائمه كه شامل قواعد كلى اصول دين، اصول فقه، فروع فقه و اصول علم طب مى باشد.

3- ديوان شعر و ...

30- مجلسى ثانى (1037- 1111 ق)

محمد باقر بن محمد تقى بن مقصود، معروف به مجلسى ثانى، فقيه، محدث، رجالى و عالم عقلى بزرگ شيعه.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 40

خاندان وى همگى از بزرگان علم و فضل بودند. پدر بزرگ وى، عالم نامدار ابونعيم اصفهانى صاحب حلية الاولياء و پدر وى، محمد تقى مجلسى معروف به مجلسى اول، صاحب اجتهاد و كرامات بودند و محمدباقر مجلسى، در چنين فضايى پرورش يافت و آموزش ديد.

علامه مجلسى، در علوم مختلف اسلامى همچون تفسير، اصول و درايت، علوم عقلى مانند فلسفه، منطق، رياضيات، طب، نجوم، ادبيات و ... سرآمد و

چيره دست بود.

وى همپاى مدارج علمى، به مدارج معنوى و كمالات روحى نيز پرداخت و آن را ملاك معرفت دانست. اساتيد وى پدرش مجلسى اول و آقا حسين خوانسارى و مشايخ نقل وى مولانا محمد صالح مازندرانى، فيض كاشانى، سيد على خان مدنى و شيخ حر عاملى بودند. شاگردانى هم كه در نزد وى درس گرفتند و آموختند، از جمله:

سيد نعمت الله جزائرى، كمره اى اصفهانى، ماخورى بحرانى، محمد باقر بيابانكى و ... بودند.

________________________________________

بروجرى، آقا حسين طباطبايى - مترجمان: حسينيان قمى، مهدى - صبورى، م، منابع فقه شيعه، 31 جلد، انتشارات فرهنگ سبز، تهران - ايران، اول، 1429 ه ق

منابع فقه شيعه؛ ج 31، ص: 40

مجلسى لقب «علامه» را از بزرگانى چون وحيد بهبهانى، علامه بحرالعلوم و شيخ اعظم انصارى دريافت كرد و از سوى شاه سليمان صفوى به «شيخ الاسلام» اصفهان منصوب شد كه بالاترين منصب دينى و اجرايى در آن روزگار بود و وى شخصاً و مستقيماً اهتمام به ادارۀ امور شرعى مسلمانان مى كرد.

66 اثر از وى به يادگار مانده است كه 13 اثر به عربى و 53 اثر آن به فارسى است. اين عالم جليل القدر در مسجد عتيق اصفهان پس از 74 سال عمر پربار، به خاك سپرده شد.

از تأليفات وى:

1- بحارالانوار الجامعه لدرر اخبار الائمة الاطهار عليهم السلام

2- مرآت العقول

3- حق اليقين

4- زاد المعاد

5- عين الحياة و ...

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 41

قرن چهاردهم
31- محدث نورى (1254- 1320 ق)

ميرزا حسين بن محمد تقى نورى طبرسى. محدث، رجالى بزرگ و فقيه شيعى.

وى در روستاى يالو از روستاهاى اطراف شهرستان نور زاده شد. هشت سال بيشتر نداشت كه سايۀ پدر بزرگوارش كه از علماى آن سامان

بود، از سرش برچيده شد. در همان كودكى به آموختن فقه نزد استاد جليل القدر محمدعلى محلاتى مى رفت. در دورۀ جوانى به تهران رهسپار شد تا از علماى بزرگ آنجا مستفيض شود و اين شد كه در درس عالم نحرير، شيخ عبدالرحيم بروجردى حاضر شد و بهره ها برد و دختر همان استاد را نيز به ازدواج خود درآورد. در نوزده سالگى بود كه به عراق سفر كرد و براى كسب دانش چهار سال در حوزۀ علميۀ نجف اشرف ماند و آموخت و سپس به ايران بازگشت اما بيش از يك سال در آنجا نماند و دوباره به عراق برگشت و در كربلاى معلّا نزد شيخ عبدالحسين تهرانى شاگردى كرد و به دنبال وى دو سال نيز در كاظمين ماند.

در بيست و هشت سالگى به سفر حج و زيارت مدينه مشرف شد و پس از آن به نجف اشرف برگشت و در درس دانشمند فرزانه شيخ مرتضى انصارى حاضر شد و ديرى نپاييد كه آن عالم به ديار باقى شتافت و وى نيز به مشهد مقدس رهسپار شد و دو سال بعد باز به عراق بازگشت و در همان موقع استاد بزرگ خود شيخ عبدالحسين تهرانى را نيز از دست داد؛ همان كه به وى اجازۀ روايت داده بود.

محدث نورى از سرشناس ترين چهره هاى علمى شيعى است كه اخبار و روايات گوناگون را گردآورد و احاديث مختلف را هماهنگ ساخت و آثار پراكنده را سامان بخشيد.

ايشان شاگرد برجسته اى (شيخ آقابزرگ طهرانى) را به جهان شيعه شناساند كه آقا بزرگ طهرانى در الذريعۀ خود، وى را «شيخنا» معرفى مى كند.

از تأليفات وى:

1- مستدرك الوسائل

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 42

()- 2- نفس الرحمان

3- دارالسلام

4- جنّة المأوى و ...

32- حاج سيد حسين بروجردى (1292- 1380 ق)

آيت الله حاج سيد حسين طباطبايى بروجردى، از اعاظم علما و مراجع بزرگ شيعه.

وى در يكى از خاندان هاى با اصل و نسب شيعه در شهر بروجرد زاده شد. پدر و نياكان وى همه از علماى بنام بروجرد بودند و برخى از آنان مقام والاى مرجعيت و رهبرى مذهبى را برعهده داشتند؛ از جمله: علامه سيدمهدى بحرالعلوم طباطبايى، علامه سيد على طباطبايى مؤلف رياض المسائل و فرزند او سيد محمد مجاهد، سيد محمد كاظم طباطبايى يزدى مؤلف العروة الوثقى و سيد محسن طباطبايى حكيم.

بروجردى در فضايى از علم و تقوا پرورش يافت. هفت سالش بود كه به مكتب فرستاده شد و قرائت قرآن، ادبيات و منطق را فرا گرفت. به هجده سالگى كه رسيد، براى كسب دانش به اصفهان كه مركز مهم علمى آن دوره بود، رهسپار شد و در حوزۀ درسى استادان بزرگ آن سامان درس آموخت؛ از جمله: ميرزا ابوالمعالى كلباسى، سيد محمد باقر درچه اى، ميرزا محمد تقى مدرس، آخوند ملا محمد كاشانى و جهانگير خان قشقايى.

در طى ده سال جايگير شدن در اصفهان و شاگردى كردن و آموختن، سرانجام در 28 سالگى از سوى سه تن استاد، اجازۀ اجتهاد برايش صادر شد. از آن تاريخ بود كه به تدريس فقه و اصول، همت گماشت و جمعى از فضلا در جلسات درس وى حاضر شدند.

پس از مدتى كوتاه، به نجف اشرف رفت و به درس اساطين علم آنجا همچون آخوند ملا محمد كاظم خراسانى، شيخ الشريعۀ اصفهانى و سيد محمد كاظم طباطبايى يزدى حضور يافت و چيزى نگذشت كه در حوزۀ نجف اشرف

و در ميان استادان و طلاب، آوازه اش پيچيد.

پس از هشت سال پربار در نجف اشرف به اصرار پدر بزرگوار خود حاج سيد على به شهر و ديار خود بروجرد برگشت و ماندنش سى و شش سال به درازا كشيد و در اين دوران

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 43

خدمات بسيار ارزنده اى انجام داد كه از جملۀ آن: تشكيل كلاس هاى درس و جمع آورى طلاب فاضل، تنظيم حاشيه اى بر العروة الوثقى اثر مرحوم سيد محمد كاظم طباطبايى يزدى، مبارزۀ منطقى و جدى عليه فرقه ضالّۀ بهايى و ريشه كن كردن آنها از آن خطه بود.

بروجردى ديدى گسترده نسبت به جهان آن روز خود داشت و پيوسته براى گسترش انديشه هاى ناب اماميه كوشش بى دريغ مى كرد و موكداً طلاب را تشويق به آموختن زبان ديگر و ترجمۀ آثار انديشمندان خارجى مى كرد و نمايندگان متبحر و مبرزى را براى تبليغ شيعه به كشورهاى مسلمان نشين غير شيعى گسيل مى داشت كه از آن جمله اعزام شيخ محمدتقى قمى به مصر و شناساندن درست مذهب شيعه به علماى اهل سنت آن سامان بود و همين امر هم باعث شد تا شيخ محمد شلتوت رييس دانشگاه الازهر مصر، فتوايى مبنى بر صحت پيروى از مذهب شيعه صادر نمايد و روى همين اصل، كتاب هايى از آثار بنام شيعه در مصر منتشر شد و تأثير بسيارى بر علما و استادان آنجا گذاشت طورى كه آنان روش معتدل ترى را در پيش گرفتند. يكى از كارنامه هاى درخشان مرحوم بروجردى كه ارزش بسيار والايى دارد، احياء، تصحيح و پانوشت بر كتاب هاى علماى پيشين بود كه با تلاشى بى وقفه و خستگى ناپذير به سرانجامى نيك رسيد كه آن كتب به قرار

زير است:

الخلاف، تأليف شيخ الطائفه طوسى؛ جامع الرواة، تأليف شيخ محمد بن على اردبيلى حائرى؛ قرب الاسناد، تأليف عبدالله بن جعفر حميرى؛ الجعفريات (الاشعثيات)، منسوب به اسماعيل فرزند امام موسى كاظم عليه السلام؛ چند جلد از مفتاح الكرامة، تأليف سيد جواد عاملى؛ منتقى الجمان فى الاحاديث الصحاح و الحسان، تأليف شيخ حسن بن زين الدين عاملى.

وى پژوهنده اى سختكوش بود و در احوال راويان حديث، شناخت طبقات و تعداد روات هر يك از آنان، تحقيقات شايان توجهى كرد كه از آن جمله، مجردات اوست بر كتب ارزشمند تشيع: تجريد اسانيد الكافى (اين كتاب به همت حاج ميرزا مهدى صادقى- يكى از شاگردان وى- در 714 صفحه به تازگى در قم به چاپ رسيده است)؛ تجريد اسانيد الفقيه؛ تجريد اسانيد الامالى؛ تجريد اسانيد الخصال؛ تجريد اسانيد التهذيب؛ تجريد اسانيد الفهرست؛ تجريد اسانيد رجال النجاشى.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 44

مرحوم بروجردى حواشى و تعليقه هايى نيز بر آثار مهم در فقه و اصول نگاشت كه عبارتند از: حاشية على العروة الوثقى؛ حاشية على خلاف الشيخ الطوسى؛ حاشية الكفاية الاصول (استاد وى آخوند خراسانى).

مرحوم بروجردى بجز كسب دانش و تعليم آن، خدمت به مردم را افضل كارهاى خود مى دانست؛ به نحوى كه پيش از رفتنش از اين سراى خاكى، براى خود باقيات الصالحات به جاى گذاشت:

تأسيس مسجد اعظم قم در كنار آستانۀ حضرت معصومه عليها السلام، كتابخانۀ مسجد اعظم، مدرسۀ علميۀ نجف كه يكى از نزديك ترين مدارس به حرم مطهر حضرت اميرالمومنين عليه السلام است، حسينيه و حمام سامرا، مسجد هامبورگ آلمان، بازسازى و مرمت چندين مدرسه، مسجد و كتابخانه در شهرها و كشورهاى مختلف، بيمارستان نكويى قم و ....

آيت الله بروجردى در سن 88 سالگى در شهر قم، چشم از جهان فرو بست.

بزرگ ترين و ماندگارترين اثر مرحوم بروجردى كتاب مستطاب 31 جلدى جامع احاديث الشيعة است كه به ترتيب ابواب فقه و در مجلدات جداگانه توسط شاگردان مستعد وى كه هر كدام استادى تمام هستند، به پايان رسيده است.

تشكر و اعتذار

اين بضاعت اندك بندۀ كمترين است كه خود را وام دار علوم اهل بيت عليهم السلام مى دانم و در اين جهاد علمى و مساعى جميل، لازم مى دانم از فضلا و سروران عزيزم حضرت حجة الاسلام و المسلمين سيد احمد رضا حسينى كه در امر ويراستارى و نظارت علمى بنده را يارى كردند و حضرت حجة الاسلام و المسلمين مهدى حسينيان قمى كه در ترجمۀ اين مجلد سعى بليغ مبذول داشتند، نهايت سپاس و تشكر را كنم. همچنين از حجت الاسلام والمسلمين نظرعلى حسين آبادى كه در پژوهش و ويراستارى ادبى همكار بودند و آقاى على قربانى كه تايپ و صفحه آرايى و سركار خانم گلناز غريب زاده كه تدوين و تطبيق مطالب اين مجلد را انجام دادند، بسيار سپاسگزارم. بر خود لازم مى دانم از همۀ محدثان و فقيهانى كه در تدوين اين اثر جاودان شيعى، حضرت آية اللّٰه العظمى سيدحسين بروجردى

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 45

را طى سال ها ممارست و مجاهدت علمى يارى كردند ياد و تقدير نمايم، به ويژه حضرت آية اللّٰه حاج شيخ اسماعيل معزى ملايرى كه در ادامه و استمرار اين حركت فرهنگى مقاوم و نستوه به تعب نفس فراوان، كار را به اتمام رساندند. اجر و پاداش همۀ عزيزان را به دعاى حضرت بقية اللّه الاعظم روحى له الفداء از آستان ربوبى حضرت

عالميان مسالت دارم و اميد دارم آن خورشيد پنهان ولايت و هدايت، تلاش همۀ عزيزان را به ديدۀ منت، قبول فرمايند.

در پايان، از استادان عالى مقام علوم اسلامى و فرزانگان حوزه هاى علميه و فرهيختگان دانشگاه ها تقاضا دارم با ديدۀ عفو و ارشاد، خطاها و نقص ها را تذكر دهند تا در چاپ هاى بعدى از تذكرهاى عزيزان منتفع شويم و عذر اين كمترين را در ضعف و قصور ارائه بهتر آثار جاودان اهل بيت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله پذيرا باشند؛ چرا كه ان الهدية على قدر مهديها.

والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته

احمد اسماعيل تبار

تهران- به تاريخ 27/ 5/ 1387

برابر با نيمه شعبان 1429 قمرى

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 46

منابع و مآخذ تحقيق

1. اختيار معرفة الرجال معروف به رجال الكشّى. ابى جعفر محمد بن حسن بن على طوسى، دانشگاه مشهد، ايران، 1348 ش.

2. اعيان الشيعه. امين، علامه سيد محسن، دارالتعارف المطبوعات، بيروت، 1403 ق.

3. الغدير. امينى، احمد، مطبعة الحيدرى، 1396 ق.

4. تتمه المنتهى. قمى، شيخ عباس، انتشارات مؤمنين، چاپ اول، قم، 1380 ش.

5. تنقيح المقال فى علم الرجال. مامقانى، عبداللّٰه، مؤسسة آل البيت لاحياء التراث، قم، 1424 ق.

6. جامع الرواة. اردبيلى غروى حائرى، محمد بن على، مكتبة آية اللّٰه العظمى مرعشى نجفى، ايران، 1403 ق.

7. خلاصة الأقوال فى معرفة الرجال. علّامة حلّى، نشر الفقاهة، ايران، 1417 ق.

8. دانشنامۀ جهان اسلام. زير نظر حداد عادل. بنياد دايرةالمعارف اسلامى، تهران، 1374 ش.

9. دايرة المعارف بزرگ اسلامى. مركز دايرةالمعارف بزرگ اسلامى، چاپ اول، تهران، 1381 ش.

10. دايرة المعارف تشيع. نشر شهيد سعيد محبى، چاپ اول، تهران، 1380 ش.

11. دايرة المعارف مصاحب. مصاحب، غلامحسين، شركت سهامى

كتاب هاى جيبى، چاپ دوم، تهران، 1380 ش.

12. الذريعه الى تصانيف الشيعه. طهرانى، آقا بزرگ، دار الاضواء، بيروت، چاپ سوم، 1403 ق.

13. رجال السيّد بحر العلوم معروف به الفوائد الرجاليّة. بحرالعلوم طباطبائى، سيد محمد مهدى، مكتبة الصادق، ايران، 1363 ش.

14. رجال النجاشى. نجاشى، ابوالعبّاس احمد بن على بن احمد بن عباس، مؤسسة النشر الاسلامى، قم، 1418 ق.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 47

()- 15. رياض العلماء وحياض الفضلاء. افندى اصبهانى، ميرزا عبداللّٰه، مطبعه خيّام، ايران، 1401 ق.

16. رياض المحدّثين. محمّد على بن حسين نائينى، مكتبة آيةاللّٰه العظمى مرعشى نجفى، قم، 1381 ش/ 1423 ق/ 2003 م.

17. ريحانة الادب. مدرس تبريزى، محمدعلى، انتشارات كتابفروشى خيام، 1374 ش.

18. السيرة النبوية. ابن هشام، دار احياء التراث العربى، بيروت.

19. الفتوح اعثم كوفى. اعثم كوفى، احمد بن على، مترجم مستوفى هروى، محمد بن احمد، مصحح طباطبايى مجد، غلامرضا، انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ سوم، تهران، 1380 ش.

20. فرهنگ نامۀ دهخدا. دهخدا، على اكبر، موسسۀ انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، 1373 ش.

21. فرهنگ نامۀ معين. معين، محمد، انتشارات اميركبير، چاپ هجدهم، تهران، 1380 ش.

22. فهرست كتب الشيعة واصولهم. شيخ طوسى، مكتبة المحقق الطباطبائى، قم، 1420 ق.

23. قاموس الرجال. تسترى، محمدتقى، مؤسسه نشر اسلامى، ايران، 1410 ق.

24. مجمع الرجال. على القهپائى، مؤسسۀ مطبوعاتى اسماعيليان، ايران، بى تا.

25. معجم المؤلفين. كحاله، عمر رضا، دار احياء التراث العربى، بيروت.

26. معجم رجال الحديث. موسوى خويى، ابوالقاسم، نشر آثارالشيعه، قم، 1409 ق.

27. معجم مؤلّفى الشيعة. على فاضل قائنى نجفى، وزارت ارشاد اسلامى، ايران، 1405 ق.

28. موسوعة العظماء الشيعة. حكيمى، محمد، موسسة الاعلمى، بيروت، 1418 ق.

29. نقد الرجال. حسينى تفريشى، مصطفى، انتشارات آل المصطفى، ايران، بى تا.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 50

كتاب قصاص

اشاره

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 51

فصل اوّل: قصاص نفس

بخش اوّل: باب هاى اقسام قتل و احكام آن
باب 1 حرام بودن كشتن مؤمن به ناحقّ و ...
اشاره

خداوند متعال مى فرمايد:

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، اموال يكديگر را به باطل (و از راه هاى نامشروع) نخوريد؛ مگر اينكه تجارتى با رضايت شما انجام گيرد و خودكشى نكنيد، خداوند نسبت به شما مهربان است.

و هركس اين عمل را از روى تجاوز و ستم انجام دهد، به زودى او را در آتشى وارد خواهيم ساخت و اين كار براى خدا آسان است. «1»

هيچ فرد باايمانى مجاز نيست كه مؤمنى را به قتل برساند، مگر اين كه اين كار از روى خطا و اشتباه از او سرزند و (در عين حال)، كسى كه مؤمنان را از روى خطا به قتل برساند، بايد يك بردۀ مؤمن را آزاد سازد و خون بهايى به كسان او بپردازد مگر اينكه آنها خون بها را ببخشند و اگر مقتول، از گروهى باشد كه دشمنان شما هستند (و كافرند) و خود مقتول با ايمان بوده، (تنها) بايد يك بردۀ مؤمن را آزاد كند و پرداختن خون بها لازم نيست و اگر از جمعيتى باشد كه ميان شما و آنها پيمانى برقرار است، بايد خون بهاى او را به كسان او بپردازد و يك بردۀ مؤمن (نيز) آزاد كند و آن كس كه دسترسى (به آزاد كردن برده) ندارد، دو ماه پى در پى روزه بگيرد. اين (يك نوع تخفيف)، توبۀ الهى است و خداوند، دانا و حكيم است و هركس فرد باايمانى را از روى عمد به قتل برساند مجازات او دوزخ است. در حالى كه جاودانه در آن مى ماند و خداوند بر او غضب مى كند و او را از رحمتش دور مى سازد و عذاب عظيمى براى او آماده ساخته است.

«2»

اگر تو براى كشتن من، دست دراز كنى، من هرگز به قتل تو دست نمى گشايم، چون از پروردگار جهانيان مى ترسم.

من مى خواهم تو با گناه من و خودت بازگردى (و بار هر دو گناه را به دوش بكشى) و از دوزخيان گردى و همين است سزاى ستمكاران.

______________________________

(1). نساء 4/ 30- 29.

(2). نساء 4/ 93- 92.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 53

نفس سركش، كم كم او را به كشتن برادرش ترغيب كرد؛ (سرانجام) او را كشت و از زيانكاران شد.

به همين جهت، بر بنى اسرائيل مقرر داشتيم كه هركس، انسانى را بدون ارتكاب قتل يا فساد در روى زمين بكشد، چنان است كه گويى همۀ انسان ها را كشته و هركس، انسانى را از مرگ رهايى بخشد، چنان است كه گويى همۀ مردم را زنده كرده است و رسولان ما، دلايل روشن براى بنى اسرائيل آوردند، اما بسيارى از آنها پس از آن در روى زمين تعدّى و اسراف كردند. «1»

همين گونه شُرَكاى آنها [بت ها]، قتل فرزندان شان را در نظرشان جلوه دادند؛ (كودكان خود را قربانى بت ها كردند و افتخار مى نمودند)، سرانجام آنها را به هلاكت افكندند و آيين شان را بر آنان مشتبه ساختند و اگر خدا مى خواست، چنين نمى كردند؛ (زيرا مى توانست جلوى آنان را بگيردولى اجبار سودى ندارد)، بنابراين، آنها و تهمت هاى شان را به حال خود واگذار (و به آنها اعتنا مكن).

به يقين آنها كه فرزندان خود را از روى جهل و نادانى كشتند، گرفتار خسران شدند؛ (زيرا) آنچه را خدا به آنها روزى داده بود، بر خود تحريم كردند و بر خدا افترا بستند. آنها گمراه شدند و (هرگز) هدايت نيافته بودند.

... و انسانى را كه خداوند محترم شمرده

به قتل نرسانيد، مگر به حق (و از روى استحقاق) اين چيزى است كه خداوند شما را به آن سفارش كرده، شايد درك كنيد. «2»

كسى را كه خداوند خونش را حرام شمرده، نكشيد، جز به حق و آن كس كه مظلوم كشته شده، براى ولىّ اش سلطه (و حقّ قصاص) قرار داديم؛ اما در قتل اسراف نكند، چرا كه او مورد حمايت است. «3»

باز به راه خود ادامه دادند، تا اين كه نوجوانى را ديدند و او آن نوجوان را كشت. (موسى) گفت: «آيا انسان پاكى را بى آن كه قتلى كرده باشد، كشتى؟ به راستى كار زشتى انجام دادى!» «4»

كسانى كه معبود ديگرى را با خداوند نمى خوانند و انسانى را كه خداوند خونش را حرام شمرده، جز به حق نمى كشند و زنا نمى كنند و هركس چنين كند، مجازات سختى خواهد ديد.

عذاب او در قيامت مضاعف مى شودو هميشه با خوارى در آن خواهد ماند. «5»

كافران گفتند: پروردگارا! آنهايى كه از جن و انس ما را گمراه كردند به ما نشان ده تا زير پاى خود نهيم (و لگد مال شان كنيم) تا از پست ترين مردم باشند. «6»

در آن هنگام كه از دختران زنده به گور شده سؤال شود، به كدامين گناه كشته شدند؟ «7»

1- 47241- (1) محمد بن مسلم گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند عز و جل كه: هركس، انسانى را بدون ارتكاب قتل بكشد، چنان است كه گويى همۀ انسان ها را كشته «8»، پرسيدم. حضرت فرمود: يعنى جايگاهى در جهنم دارد كه اگر همۀ مردم را بكشد، جز به همان جايگاه نمى رود.»

______________________________

(1). مائده 5/ 28- 30 و 32.

(2). انعام 6/ 137 و 140 و

بخشى از آيۀ 151.

(3). اسراء 17/ 33.

(4). كهف 18/ 74.

(5). فرقان 25/ 68- 69.

(6). فصّلت 41/ 29.

(7). تكوير 81/ 8- 9.

(8). محمد بن مسلم در اين روايت، بخشى از آيه را كه مورد سؤال بوده آورده، لذا ملاحظه مى كنيد كه حتى جمله «او فساد فى الارض» را نيز از وسط انداخته است.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 55

2- 47242- (2) حنان بن سدير گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند كه: هركس، انسانى را بدون ارتكاب قتل يا فساد در روى زمين بكشد، چنان است كه گويى همۀ انسان ها را كشته، پرسيدم.

حضرت فرمود: دره اى است در جهنم كه اگر همۀ مردم را بكشد، در آن دره است و اگر يك نفر را بكشد، باز در همان دره است.»

3- 47243- (3) محمد بن مسلم گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند كه: هركس، انسانى را بدون ارتكاب قتل يا فساد در روى زمين بكشد، چنان است كه گويى همۀ انسانها را كشته، پرسيدم.

حضرت فرمود: او جايگاهى در جهنم دارد و اگر همۀ مردم را هم بكشد، عذابش بيشتر نمى شود.

حضرت فرمود: و هركس، انسانى را از مرگ رهايى بخشد، چنان است كه گويى همۀ مردم را زنده كرده است، او را نكشد يا از غرق شدن يا سوختن نجات دهد يا بالاتر از همه، او را از گمراهى بيرون برد و به هدايت وارد سازد.»

4- 47244- (4) امام باقر عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند متعال: هركس انسانى را بدون ارتكاب قتل يا فساد در روى زمين بكشد، چنان است كه گويى همۀ انسان ها را كشته و هركس، انسانى را از مرگ رهايى

بخشد، چنان است كه گويى همۀ مردم را زنده كرده است، فرمود: «او را در جهنم جايگاهى است كه اگر همۀ مردم را بكشد، در آن جايگاه بر آن عذابش افزوده نمى شود.»

5- 47245- (5) حمران گويد: «به امام باقر عليه السلام گفتم: معناى فرموده خداوند عز و جل: به همين جهت، بر بنى اسرائيل مقرر داشتيم كه هر كس انسانى را بدون ارتكاب قتل يا فساد در روى زمين بكشد، چنان است كه گويى همۀ انسان ها را كشته، چيست؟ حمران گويد: گفتم چگونه است كه گويا همۀ مردم را كشته است با اين كه تنها يك نفر را كشته است؟ حضرت فرمود: او را در جايگاهى از جهنم مى گذارند كه شدت عذاب اهل جهنم در آن جايگاه به نهايت مى رسد؛ به گونه اى كه اگر همۀ مردم را مى كشت، تنها او را بدان مكان مى بردند. پرسيدم: نفر ديگرى را هم كشته است، حضرت فرمود: عذابش مضاعف مى شود.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 57

6- 47246- (6) حمران بن اعين گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم و از ايشان دربارۀ فرمودۀ خداوند كه: به همين جهت، بر بنى اسرائيل مقرر داشتيم كه هركس، انسانى را بدون ارتكاب قتل ... تا فرمودۀ خداوند كه:

چنان است كه گويى همۀ مردم را كشته است، پرسيدم. حضرت فرمود: جايگاهى در آتش است كه عذاب همۀ جهنميان در آنجا به نهايت شدت خود مى رسد و اين شخص را در آن جايگاه قرار مى دهند. پرسيدم: اگر دو نفر را كشته است؟ حضرت فرمود: آيا فكر مى كنى كه در آتش جهنم جايگاهى كه عذابش سخت تر از آنجا باشد، نيست؟ حضرت افزود: به اندازۀ كارى

كه مى كند عذابش مضاعف مى شود. پرسيدم: كسى كه انسانى را زنده سازد؟ حضرت فرمود: او را از غرق شدن، سوختن، حيوان درنده يا دشمن نجات دهد. پس از آن امام ساكت شد و سپس به من توجهى فرمود و بيان داشت: تاويل بزرگ تر اين آيه [يعنى احياى يك فرد] اين است كه او را دعوت كند [به حق] و او بپذيرد.»

7- 47247- (7) از امام صادق عليه السلام دربارۀ كسى كه انسانى را عمداً بكشد، سؤال شد. حضرت فرمود: «مجازاتش جهنم است.»

8- 47248- (8) از اميرالمؤمنين عليه السلام در روايتى آمده است: «... و اما آنچه لفظش خاص ولى معنايش عام است، فرمودۀ خداوند عز و جل است كه: به همين جهت، بر بنى اسرائيل مقرر داشتيم كه هركس، انسانى را بدون ارتكاب قتل يا فساد در روى زمين بكشد، چنان است كه گويى همۀ انسان ها را كشته و هركس، انسانى را از مرگ رهايى بخشد، چنان است كه گويى همۀ مردم را زنده كرده است. لفظ آيه ويژۀ بنى اسرائيل نازل شده ولى بر همۀ خلق جارى است و شامل همۀ بندگان مى شود- چه بنى اسرائيل و چه ديگر امت ها- و مشابه اين نمونه در كتاب خدا فراوان است.»

9- 47249- (9) اميرالمؤمنين على عليه السلام بيان داشت: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: در جهنم وادى است كه بدان سعير گويند. زمانى كه خداوند آن وادى را مى گشايد، جهنم از آن به ضجّه درمى آيد. خداوند اين وادى را براى آدم كُشان آماده ساخته است.»

10- 47250- (10) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «وادى در جهنم است به نام سعير؛ آن زمان كه

آن وادى گشوده مى شود، آتش جهنم از آن به ضجّه در مى آيد. خداوند آن را براى قاتلان مهيا ساخته است.»

11- 47251- (11) امام سجاد عليه السلام بيان داشت: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: شما را فريفتۀ خويش نسازد كسى كه دستانش به خون، باز است؛ چرا كه براى او نزد خداوند عز و جل قاتلى است كه مرگ ندارد. گفتند: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله! آن قاتلى كه مرگ ندارد چيست؟ حضرت فرمود: آتش جهنم.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 59

12- 47252- (12) امام باقر عليه السلام بيان داشت: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: شگفت زده نسازد تو را كسى كه دستانش به خون، باز است؛ چرا كه او را در نزد خدا قاتلى است كه نمى ميرد.»

13- 47253- (13) امام صادق عليه السلام فرمود: «نه خونريز، نه شرابخوار و نه كسى كه اين سو و آن سو سخن چينى مى كند به بهشت راه نمى يابد.»

14- 47254- (14) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «بهشت بر سه نفر حرام است: سخن چين، قاتل و كسى كه هميشه شراب مى خورد.»

15- 47255- (15) امام باقر عليه السلام فرمود: «هركس كه كشته مى شود- چه نيك و چه بد- روز قيامت محشور مى شود، در حالى كه با دست راستش به قاتلش آويخته و سرش در دست چپش است و از رگ هايش خون جارى است. مى گويد: پروردگار من! از اين بپرس كه براى چه مرا كشته است؟ پس اگر او را در راه اطاعت خداوند عز و جل كشته است، به قاتل پاداش بهشت داده مى شود و مقتول را به جهنم مى برند

ولى اگر براى اطاعت از فلان كس [غيرخدا] او را كشته است، به او مى گويند: آن گونه كه تو را كشت، او را بكش. پس از آن خداوند عز و جل دربارۀ آن دو، مشيت خويش را اعمال مى كند.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 61

16- 47256- (16) پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «مقتول، قاتلش را مى آورد در حالى كه خون مقتول از چهره اش مى ريزد.

خداوند عز و جل مى فرمايد: تو او را كشته اى؟ قاتل نمى تواند ازخداوند كتمان كند [يعنى اعتراف مى كند]، خداوند دستور مى دهد كه قاتل را به جهنم ببرند.»

17- 47257- (17) ابن عباس گويد: «شنيدم از پيامبرتان صلى الله عليه و آله كه مى فرمود: مقتول را در روز قيامت در حالى مى آورند كه سرش را با يكى از دو دستش و لباس قاتل را در گردن و سينه اش را با دست ديگرش گرفته و مى كشاند و از رگ هايش خون مى ريزد، تا آن كه هر دو به عرش مى روند. پس از آن مقتول به خداوند تبارك و تعالى مى گويد: پروردگار من! اين مرا كشته است و خداوند به قاتل مى گويد: هلاك شدى. آن گاه او را به جهنم مى برند.»

18- 47258- (18) امام باقر عليه السلام بيان داشت: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: نخستين چيزى كه خداوند در روز قيامت دربارۀ آن قضاوت مى كند خون هاست. دو پسر آدم را بر پا مى دارد و بين آن دو قضاوت مى كند و پس از آن به ترتيب به كسانى كه بعد از آنها داراى پروندۀ قتل و خون از اينان هستند، رسيدگى مى كند تا جايى كه ديگر هيچ پروندۀ قتل و خونى نماند. پس

از آن به پروندۀ عموم مردم مى رسد تا جايى كه مقتول همراه قاتلش مى آيد و خونش در چهره اش مى ريزد و مى گويد: اين مرا كشته است. خداوند مى گويد: تو او را كشته اى؟ او نمى تواند چيزى را از خدا مكتوم دارد [يعنى اعتراف مى كند].»

19- 47259- (19) پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «اولين چيزى كه خداوند در روز قيامت بين مردم در آن مى نگرد خون هاست.»

20- 47260- (20) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «نخستين چيزى كه خداوند بين مردم در آن مى نگرد، دربارۀ خون هاست.»

21- 47261- (21) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «نخستين چيزى كه در روز قيامت مورد قضاوت قرار مى گيرد، خون هاست.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 63

22- 47262- (22) سليمان بن خالد گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: خداوند متعال به موسى بن عمران وحى كرد كه: اى موسى! به مردم بنى اسرائيل بگو: پرهيز كنيد از كشتن به ناحقّ جانى كه كشتن آن حرام است؛ چرا كه هركس از شما كسى را بكشد، او را در آتش جهنم صد هزار بار همان گونه كه طرف مقابلش را كشته است، مى كشم.»

متن روايت در كتاب محاسن. كتاب محاسن مشابه همين روايت را آورده است؛ تنها در آن (به جاى جملۀ پايانى) آمده است: «پس هركس از شما انسانى را در دنيا بكشد، خداوند او را در آتش خواهد كشت.»

23- 47263- (23) علل الشرائع: «خداوند متعال به موسى عليه السلام وحى كرد: اى موسى، به عزّتم سوگند! اگر كسى را بكشى، كه به چشم برهم زدنى نزد من اقرار كند كه من آفريننده و

روزى رسان اويم، طعم عذاب را به تو مى چشانم و همانا چنانچه او براى لحظه اى اقرار نكند كه من خالق و روزى رسان او هستم موضوع را از تو گذشت مى كنم.»

24- 47264- (24) امام صادق عليه السلام فرمود: «رسول خدا صلى الله عليه و آله در منىٰ آن زمان كه مناسك خويش را در حجةالوداع به پايان برد، ايستاد و فرمود: اى مردم! آنچه براى تان مى گويم گوش كنيد و آن را بفهميد؛ چرا كه من نمى دانم شايد پس از امسال ديگر شما را در اينجا نبينم. سپس فرمود: چه روزى حرمت بيشترى دارد؟ مردم گفتند: امروز. حضرت فرمود: كدام ماه حرمتش بيشتر است؟ مردم گفتند: اين ماه. حضرت فرمود: كدام شهر حرمت بيشترى دارد؟ مردم گفتند: اين شهر. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: خون ها و اموال تان بر شما حرام است؛ مانند حرمت امروزتان در اين ماه تان و در اين شهرتان، تا آن زمان كه خدا را ملاقات كنيد و او از شما دربارۀ كردارتان بپرسد. آگاه باشيد، آيا پيام را رساندم؟ مردم گفتند: آرى.

حضرت فرمود: خدايا! گواه باش! بدانيد هركس كه امانتى نزد اوست، امانت را به آن كس كه او را بر آن امانت ايمن شمرده است برگرداند؛ چرا كه خون مرد مسلمان و مال او جز به رضايت او حلال نيست و بر خويش ستم نكنيد و پس از من به كفر باز نگرديد.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 65

25- 47265- (25) فرمودۀ خداوند: اى پيامبر! آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، كاملا (به مردم) برسان «1». فرمود: اين آيه دربارۀ اميرالمؤمنين على عليه السلام نازل شده

است و اگر نكنى، رسالت او را انجام نداده اى. خداوند تو را از (خطرات احتمالى) مردم، نگاه مى دارد. فرمود: «اين آيه در بازگشت رسول خدا صلى الله عليه و آله از حجةالوداع نازل شده است و رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از گذشت ده سال كامل از ورودش به مدينه براى حجةالوداع رفت و از گفته هاى پيامبر در منىٰ اين بود كه خدا را ستايش كرد و او را ثنا گفت.

سپس فرمود: اى مردم! سخنم را بشنويد و آن را از من درك كنيد؛ چرا كه من نمى دانم شايد كه پس از امسال شما را نبينم. سپس فرمود: آيا مى دانيد كه حرمت كدام روز بيشتر است؟ مردم گفتند: امروز.

حضرت فرمود: كدام ماه؟ [حرمتش بيشتر است] مردم گفتند: اين ماه. حضرت فرمود: و كدام شهر حرمت بيشترى دارد؟ مردم گفتند: همين شهرما. حضرت فرمود: خون هاى تان، اموال تان و آبروى تان بر يكديگر حرام است؛ چونان حرمت امروزتان و اين ماه تان و در اين شهرتان؛ تا آن روز كه خداى تان را ديدار كنيد و او از شما دربارۀ رفتارتان باز خواست كند. آگاه باشيد! اى مردم، آيا رساندم؟ گفتند:

آرى. حضرت فرمود: خدايا! شاهد باش.

سپس فرمود: آگاه باشيد! همۀ افتخارها و بدعت هايى كه در جاهليت بوده است يا خون يا مال، همه را زير اين دو پايم قرار دادم و احدى ارزشمندتر از ديگرى جز با تقوى نيست. آگاه! آيا رساندم؟

گفتند: آرى. حضرت فرمود: خدايا! گواه باش. سپس فرمود: آگاه باشيد! هر ربايى كه در جاهليت بود، آن برداشته شد و نخستين ربايى كه برداشته شد، رباى عباس بن عبدالمطلب است. آگاه باشيد! هر خونى كه در جاهليت

بود، آن برداشته شد و نخستين خونى كه برداشته شد، خون ربيعه است. آگاه باشيد! آيا رساندم؟ گفتند: آرى. حضرت فرمود: خدايا! گواه باش. پس از آن فرمود: آگاه باشيد! كه شيطان نااميد شده از اين كه در اين سرزمين پرستش شود ولى او به آن گناه كه كوچكش مى انگاريد، رضايت دارد. آگاه باشيد! كه اگر از شيطان اطاعت شود، در حقيقت مورد پرستش قرار گرفته است. آگاه باشيد! اى مردم! كه مسلمان، حقيقتاً برادر مسلمان است و براى شخص مسلمان، خون شخص مسلمان و مالش حلال نيست مگر آنچه با رضايت خويش به او داده است و من ماموريت داشتم كه با مردم بجنگم تا آن زمان كه لا اله الا الله بگويند و آن زمان كه لا اله الا الله گفتند، خون ها و اموال شان را محفوظ كرده اند مگر در موارد حقّ كه حساب شان با خداست. آگاه باشيد! اى مردم! آيا رساندم؟ گفتند: آرى. حضرت فرمود: خدايا! گواه باش. سپس حضرت فرمود: اى مردم! سخنم را به خاطر بسپاريد. پس از من، از آن بهره مند مى شويدو آن را درك كنيد، [تا] رفعت گيريد.

______________________________

(1). مائده 5/ 67.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 67

آگاه باشيد! پس از من به كفر باز نگرديد و بعضى گردن بعضى را براى دنيا نزنيد. اگر چنين كنيد- كه قطعا مى كنيد- مرا همراه با لشكرى مى بينيد كه جبرئيل و ميكائيل دو سوى آن هستند و من با شمشير، صورت هاى تان را مى زنم. سپس توجهى به سمت راست كرد و زمانى سكوت كرد. سپس فرمود: اگر خدا بخواهد، يا على بن ابيطالب [با شمشير به صورت هاى شما مى زند].

پس از آن فرمود: آگاه باشيد!

من در ميان شما دو چيز را مى نهم كه اگر به آن دو چنگ زنيد، گمراه نمى شويد: كتاب خدا و عترتم؛ يعنى اهل بيتم. چرا كه خداوند آگاه باخبرم ساخته كه اين دو از هم جدا نمى شوند تا در كنار حوض بر من وارد شوند. آگاه! كه هركس به اين دو چنگ زند، به طور قطع نجات يافته و هركس با اين دو مخالفت ورزد، به طور قطع نابود شده است. آگاه باشيد! آيا رساندم؟

گفتند: آرى. حضرت فرمود: خدايا! گواه باش. پس از آن فرمود: آگاه باشيد! كه مردانى از شما در كنار حوض نزد من آيند ولى آنان را از من دور مى سازند. من مى گويم: پروردگارا! اينها ياران منند. خداوند گويد: اى محمد، اينان پس از تو كارهايى كردند و سنت تو را تغيير دادند. پس از آن مى گويم: دور باد! رحمت خدا از شما دور باد!»

26- 47266- (26) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در حجةالوداع فرمود: «خون هاى تان و اموال تان بر شما حرام است به سان حرمت اين روزتان در اين ماه تان در اين شهرتان.»

27- 47267- (27) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در حجةالوداع فرمود: «آيا مى دانيد كه اين چه روزى است؟ گفتند: خدا و رسولش بهتر مى دانند. حضرت فرمود: اين روز حرام و اين شهر حرام و اين ماه حرام است و خداوند، خون هاى تان، اموال تان و آبروى تان را بر شما چون حرمت امروز در اين ماه در اين شهرتان، حرام ساخته است.»

28- 47268- (28) براءبن عازب و زيد بن ارقم گويند: «روز غديرخم نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله بوديم، در حالى كه شاخه هاى درخت را

از سر پيامبر صلى الله عليه و آله دور مى كرديم. حضرت فرمود: خداوند لعنت كند كسى را كه خويش را به غير پدرش [به ديگرى] بخواند! و خداوند لعنت كند هر كه ولايت غير اربابانش را بپذيرد! و فرزند براى بستر است و براى وارث وصيتى نيست.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 69

آگاه باشيد! كه شما از من شنيده ايد و مرا ديده ايد. آگاه باشيد! هركس كه عمداً بر من دروغ بندد، جايگاهش پر از آتش مى شود. آگاه باشيد! كه خون هاى تان و اموال تان بر شما حرام است به سان حرمت امروزتان در اين شهرتان در اين ماه تان. من پيش از شما بر سر حوض مى روم و در روز قيامت به شما (امتم) افتخار مى كنم؛ پس رويم را سياه نكنيد. آگاه باشيد! هر آينه مردانى را از آتش نجات مى دهم ولى دسته اى ديگر از دستم مى روند و مى گويم كه: اى پروردگار، اصحابم را درياب! ندا مى رسد كه: تو نمى دانى كه اينان پس از تو چه كرده اند! آگاه باشيد! كه خداوند ولىّ من و من ولىّ هر مؤمن هستم. پس هركس كه من مولاى اويم، على مولاى اوست. خدايا! دوست بدار هركس كه على را دوست بدارد و دشمن بدار هركس كه على را دشمن بدارد. پس از آن فرمود: من در ميان شما دو چيز گرانبها [كتاب خدا و عترتم] را مى گذارم. يك سوى آن به دست من و سوى ديگرش در دست شماست. از آنان بپرسيد و از ديگران نپرسيد.»

29- 47269- (29) رسول خدا صلى الله عليه و آله روز عيد قربان در منٰى خطبه خواند و فرمود: «اى مردم! پس از من به كفر

بازنگرديد كه بعضى گردن بعضى را بزند. تنها من ماموريت داشتم كه با مردم بجنگم تا بگويند لا اله الا الله و چون گفتند، خون ها و اموال شان را تا روزى كه خداى شان را ملاقات كنند و او به حساب شان برسد، حفظ كرده اند. آگاه باشيد! آيا رساندم؟ گفتند: آرى. حضرت فرمود: خدايا! شاهدباش.»

30- 47270- (30) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «ريختن خون ها به ناحقّ، باعث ورود نقمت و زوال نعمت است.»

31- 47271- (31) پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «زمين ناله و فريادى به سوى خدا همچون ناله و فريادى كه از خون باحرمتى كه بر آن ريخته مى شود، ندارد.»

32- 47272- (32) پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «كشتن مؤمن در نزد خدا بزرگ تر از نابودى دنياست.»

33- 47273- (33) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «نابود شدن دنيا بر خدا آسان تر از كشتن مؤمن است.»

34- 47274- (34) پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «مبغوض ترين مردم نزد خدا سه نفرند: كسى كه حرمت حرم را رعايت نكند، كسى كه در اسلام از سنت جاهلى پيروى كند و كسى كه در پى خون فردى به ناحقّ باشد تا آن را بريزد.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 71

35- 47275- (35) پيامبر صلى الله عليه و آله چون خواست كه به جنگ تبوك برود، در ثنيةالوداع [گردنۀ وداع] خطبه خواند و پس از آن كه خدا را ستايش كرد و ثنايش گفت، فرمود: اى مردم! راست ترين سخن، كتاب خداست. تا آنجا كه فرمود: دشنام دادن به مؤمن، فسق است و جنگ با مؤمن، كفر و خوردن گوشتش [غيبت] معصيت

است و حرمت مال مؤمن، به سان حرمت خون اوست ...»

36- 47276- (36) در روايت وصيت پيامبر صلى الله عليه و آله به ابوذر آمده است: «اى ابوذر! دشنام دادن به مؤمن، فسق است و جنگيدن با او كفر است و خوردن گوشتش از گناهان است و حرمت مال مؤمن چون حرمت خون اوست.»

37- 47277- (37) امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه مرد مؤمنى را كشته است، فرمود: «به او گفته مى شود كه هر گونه كه مى خواهى بمير؛ اگر مى خواهى، يهودى، اگر مى خواهى، مسيحى و اگر مى خواهى، مجوسى.»

38- 47278- (38) امام باقر عليه السلام در روايتى طولانى فرمود: «.. و چون خداوند به حضرت محمد صلى الله عليه و آله در مورد بيرون آمدن از مكه و رفتن به سوى مدينه اجازه داد، اسلام را بر پنج پايه برپا كرد: شهادت به لا اله الا الله، و اين كه محمد صلى الله عليه و آله بندۀ خدا و رسول اوست، برپا داشتن نماز، پرداخت زكات، حج خانۀ خدا و روزۀ ماه رمضان و حدود و تقسيم مواريث را بر او نازل فرمود و او را از گناهانى كه خداوند بر آنان و به واسطۀ آنان آتش را براى كسى كه آن را انجام دهد واجب كرده است، باخبر ساخت و دربارۀ قاتل نازل فرمود كه: و هركس فرد باايمانى را از روى عمد به قتل برساند، مجازات او دوزخ است؛ در حالى كه جاودانه در آن مى ماند و خداوند بر او غضب مى كند و او را از رحمتش دور مى سازد و عذاب بزرگى براى او آماده ساخته است و خداوند مؤمن

را لعنت نمى كند. خداوند عز و جل فرموده است: خداوند كافران را لعن كرده (و از رحمت خود دور داشته) و براى آنان آتش سوزاننده اى آماده كرده است. در حالى كه همواره در آن تا ابد مى مانند و ولىّ و ياورى نخواهند يافت.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 73

39- 47279- (39) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند متعال به نقل از جهنميان: پروردگارا! آن دو از جن و انس كه ما را گمراه كردند به ما نشان ده تا زير پاى خود نهيم (و لگدمال شان كنيم) تا از پست ترين مردم باشند فرمود: «منظور، ابليس و فرزند آدم همان كه برادرش را كشت، است؛ چرا كه اين نخستين كسى است از جن كه عصيان خدا و اين اولين كسى است از انس كه معصيت خدا كرده است.»

40- 47280- (40) امام باقر عليه السلام فرمود: «كسى كه از روى عمد مؤمنى را بكشد، خداوند همۀ گناهان را بر وى ثبت مى كند و مقتول را از همۀ گناهان پاك مى سازد و اين همان فرمودۀ خداوند متعال است كه:

مى خواهم تو با گناه من و خودت گرفتار شوى (با اين عمل، بار هر دو گناه را به دوش كشى) و از دوزخيان گردى.»

41- 47281- (41) در نامه اى كه حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام در پاسخ به پرسش هاى ابن سنان مرقوم فرمود، آمده است: «... خداوند كشتن انسان را حرام كرد؛ به دليل اين كه اگر حلال مى كرد، در حلال دانستن قتل، فساد مردم و نابودى آنان و فساد تدبير بود.»

42- 47282- (42) پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «زناكار به هنگامى كه

زنا مى كند، مؤمن نيست و سارق به هنگامى كه سرقت مى كند، مؤمن نيست و شرابخوار به هنگامى كه شراب مى خورد، مؤمن نيست و قاتل به هنگامى كه مى كشد، مؤمن نيست.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت نهم از باب يازدهم از ابواب جهاد نفس، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «و هفت چيزى كه آتش را موجب مى شود: يكى كشتن انسانى است كه ريختن خونش حرام است و ناراحت كردن پدر و مادر ...»

و در روايت دهم، اين گفته كه: «امام معصوم عليه السلام فرمايش خدا را ذكر كرد كه: اگر از گناهان بزرگى كه از آن نهى مى شويد پرهيز كنيد، مقصود از گناهان بزرگ، بندگى بت ها و كشتن انسان است ...»

و در روايت يازدهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «كبائر حرام است و آن، شرك ورزى به خداوند عز و جل و كشتن انسانى است كه خداوند حرام كرده است.»

و در روايت دوازدهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «بزرگ ترين گناه كبيره، شرك آورى به خداست ...

تا آنجا كه گويد: و كشتن انسانى است كه خداوند كشتن او را جز به حق حرام كرده؛ چرا كه خداوند عز و جل

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 75

مى فرمايد: مجازات او دوزخ است، در حالى كه جاودانه در آن مى ماند.»

و در روايت سيزدهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «و پرهيز از گناهان كبيره و آن كشتن انسانى است كه خداوند كشتن او را حرام كرده است.»

و در روايت چهاردهم، اين گفته كه: «در روايت ديگرى آمده است كه گناهان كبيره يازده تاست؛ چهار تا در سر، كه شرك ورزى به خداوند عز و جل است ...

تا آنجا كه گويد: و يكى از آن گناهان كبيره كه مربوط به دست ها مى شود به قتل رساندن انسان است.»

و در بسيارى از روايات اين باب نيز روايتى است كه دلالت مى كند بر اين كه كشتن انسان از گناهان كبيره است.

و در روايت بيست و ششم از باب دوازده، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «يكى از گناهانى كه پشيمانى مى آورد، كشتن است.»

و در روايت يكم از باب نهم از ابواب تقيه، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «تقيه تنها بدين منظور تشريع شده است تا به سبب آن، خون حفظ شود ولى آن زمان كه تقيه به خون برسد، ديگر تقيه جايز نيست.»

و در روايت دوم و سوم، مانند آن.

و در روايت يكم از باب شانزدهم از ابواب جهاد با نفس، اين گفته كه: «مردى نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمد و گفت: اى اميرالمؤمنين! مردم مى گويند بنده در حالى كه ايمان دارد، زنا نمى كند و در حالى كه ايمان دارد، خونى را كه حرام است نمى ريزد ...»

و در روايت بيست و دوم، مناسب اين باب؛ بنگريد.

و در باب صد و نوزدهم از ابواب معاشرت و باب صد و بيست و پنجم و باب صد و سى و يكم، دلالت بر پاره اى از مقصود دارد.

و در روايت چهارم از باب صد و سى و سه، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «كسى كه خون ها را مى ريزد به بهشت وارد نمى شود.»

و در روايت هشتم از باب دوازدهم از ابواب طلب روزى، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «زمين به سوى پروردگارش فرياد طوفانى نزده به مانند فريادش از سه چيز: خون

حرامى كه بر زمين ريخته مى شود.»

مى آيد:

در باب بعدى و پس از آن و ابواب مربوط به قصاص و ديات كه بر اين دلالت مى كند، به ويژه باب پنجاه و پنج.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 77

باب 2 حكم كسى كه مؤمنى را به خاطر ايمانش بكشد و كسى كه به دليل خشم يا علتى ديگر بكشد و بيان توبۀ قاتل
اشاره

خداوند تعالى مى فرمايد:

و هركس، فرد باايمانى را از روى عمد به قتل برساند، مجازات او دوزخ است؛ در حالى كه جاودانه در آن مى ماندو خداوند بر او غضب مى كند و او را از رحمتش دور مى سازد و عذاب دردناكى براى او آماده ساخته است. «1»

كسانى كه معبود ديگرى را با خداوند نمى خوانند و انسانى را كه خداوند خونش را حرام شمرده، جز به حق نمى كشند و زنا نمى كنند و هركس چنين كند، مجازات سختى خواهد ديد.

عذاب او در قيامت مضاعف مى شودو هميشه با خوارى در آن خواهد ماند.

مگر كسانى كه توبه كنند و ايمان آورند و عمل صالح انجام دهند، كه خداوند گناهان آنان را به حسنات مبدل مى كند و خداوند همواره آمرزنده و مهربان بوده است.

و كسى كه توبه كند و عمل صالح انجام دهد، به سوى خدا بازگشت مى كند (و پاداش خود را از او مى گيرد «2»).

بنگر به آيات آمده در باب هفتاد و هفت از ابواب جهاد با نفس؛ چرا كه آنها نيز مناسب اين باب است.

43- 47283- (1) سماعه گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند عز و جل كه: و هركس، فرد باايمانى را از روى عمد به قتل برساند، مجازات او دوزخ است؛ در حالى كه جاودانه در آن مى ماند، پرسيدم. حضرت فرمود: هركس مؤمنى را براى دينش بكشد، اين همان كسى است كه عمداً كشته و خداوند در قرآنش فرموده است كه: و عذاب دردناكى براى

او آماده ساخته است. پرسيدم: ميان مردى با مردى ديگر درگيرى مى شود و با شمشير او را مى زند و او را مى كشد. حضرت فرمود: اين، آن كسى نيست كه خداوند فرموده است كه عمداً كشته است.»

44- 47284- (2) امام صادق عليه السلام فرمود: «مؤمن پيوسته در گشايشى از سوى دينش هست؛ مادامى كه خون حرامى را نريخته است و حضرت فرمود: كسى كه مؤمنى را از روى عمد بكشد، براى توبه توفيق پيدا نمى كند.»

______________________________

(1). نساء 4/ 93.

(2). فرقان 25/ 68- 71.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 79

45- 47285- (3) احمد بن محمد بن ابى نصر اين روايت را دربارۀ فرمودۀ خداوند متعال كه: كار خوب و بد را به هم آميختند «1»، تا شيخ بالا برده است كه شيخ «2» فرمود: «منظور گروهى اند كه گناهانى چون كشتن حمزه و جعفر طيار را مرتكب شده اند و سپس توبه كرده اند. پس از آن فرمود: و هركس كه مؤمنى را بكشد، موفق به توبه نمى شود. تنها اين است كه خداوند طمع و اميد بندگان را از خويش نمى برد و او يا ديگرى گفته است كه: واژۀ عسىٰ از سوى خداوند ثابت است «3» [و احتمال نيست].»

46- 47286- (4) فرمودۀ خداوند: و هركس، فرد باايمانى را از روى عمد به قتل برساند، مجازات او دوزخ است؛ در حالى كه جاودانه در آن مى ماند و خداوند بر او غضب مى كند و او را از رحمتش دور مى سازد و عذاب دردناكى براى او آماده ساخته است. فرمود: «هركس مؤمنى را براى دينش بكشد، توبۀ او پذيرفته نمى شود و هركس پيامبر يا وصى پيامبر را بكشد، توبه ندارد؛ چرا

كه براى مقتول مشابه نيست تا قاتل بدان قصاص شود و گاهى فردى در ميان مشركان، مجوس و مسيحيان است و فردى از مسلمانان را بر اين پايه كه مسلمان است مى كشد ولى چون به اسلام در مى آيد، خداوند اين قتل را از او محو مى سازد؛ چرا كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده است: اسلام، ماقبل خودش را قطع مى سازد؛ يعنى محو مى كند. چرا كه بزرگ ترين گناهان نزد خدا شرك ورزى به خداست و وقتى كه توبه اش در مورد شرك پذيرفته شود، در غير شرك نيز پذيرفته خواهد شد.

و اما فرمودۀ امام صادق عليه السلام كه: توبه براى او نيست. منظور حضرت اين است كه هركس پيامبر يا وصى را بكشد، توبه براى او نيست؛ چون در برابر پيامبران جز پيامبران و در برابر اوصياء جز اوصياء قصاص نمى شود و پيامبران و اوصياء اين گونه نيستند كه برخى برخى را بكشند و غير از پيامبر و وصى همانند پيامبر و وصى نيست تا بدان قصاص صورت گيرد و قاتل پيامبر و وصى هم براى توبه كردن موفق نمى شود.»

47- 47287- (5) و كسانى كه معبود ديگرى را با خداوند نمى خوانندو انسانى را كه خداوند خونش را حرام شمرده، جز به حقّ نمى كشند و زنا نمى كنند و هركس چنين كند، مجازات سختى خواهد ديد. اثام وادى از وادى هاى جهنم است كه از مس ذوب شده است. جلوى آن، گودالى است در جهنم. كسانى كه غيرخدا را پرستيده و انسانى را كه خداوند خونش را محترم دانسته كشته اند، در آن گودال عميق مى اندازند و نيز زناكاران در آن گودال عميق اند.

48- 47288- (6) امام صادق عليه السلام

دربارۀ فرمودۀ خداوند عز و جل كه: هركس، فرد باايمانى را از روى عمد به قتل برساند، مجازات او دوزخ است، فرمود: «اگر خداوند او را مجازات كند، مجازات او جهنم است.»

______________________________

(1). توبه 9/ 102.

(2). سند را تا شيخ بالا برده ولى منظور از شيخ معلوم نيست كه آيا امام معصوم عليه السلام است يا استادى از اساتيد وى؟- م

(3). اشاره به جملۀ (عسى الله ان يتوب عليهم) در آيه دارد- م.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 81

49- 47289- (7) عيسى ضرير گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: مردى عمداً مردى را كشته است. توبه اش چيست؟ حضرت فرمود: خودش را در اختيارشان [اولياى دم] قرار دهد. گفتم: مى ترسد كه او را بكشند. حضرت فرمود: ديه به آنان بدهد. گفتم: مى ترسد كه آنان از اين جريان باخبر شوند. حضرت فرمود: با زنى از آنان ازدواج كند. گفتم: مى ترسد كه آن زن آنان را باخبر سازد. حضرت فرمود: ديه را مشخص كند و آن را چند كيسه [محموله] سازد، پس از آن منتظر اوقات نماز شود و كيسه ها را در خانۀ آنان بيندازد.»

50- 47290- (8) به امام صادق عليه السلام گفته شد: «مردى عمداً مردى را كشته است. حضرت فرمود: مجازاتش جهنم است. از امام سؤال شد: آيا او توبه دارد؟ حضرت فرمود: آرى؛ دو ماه پى در پى روزه مى گيرد و شصت مسكين را اطعام مى دهد و يك بنده آزاد مى سازد و ديۀ او را نيز مى پردازد. گفته شد: اگر ديه را نپذيرند [يعنى بخواهند او را قصاص كنند]؟ حضرت فرمود: با آنان ازدواج كند. آن شخص گفت: به او زن نمى دهند. حضرت

فرمود: ديۀ مقتول را بسته بسته مى كند پس از آن، بسته ها را در خانۀ آنان مى اندازد.»

51- 47291- (9) امام صادق عليه السلام فرمود: «توبۀ قاتل اين است كه نزد اولياى مقتول اعتراف كند و سپس فيمابين خويش و خداوند عز و جل اگر او را عفو كردند يا ديه پذيرفتند، توبه كند.»

52- 47292- (10) از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «مرد مؤمنى، مؤمنى را در حالى كه مى دانسته مؤمن است و خشم او را وادار به كشتن وى كرده است، كشته است. آيا او توبه دارد- اگر بخواهد توبه كند- يا توبه ندارد؟ حضرت فرمود: به قتل اعتراف كند و اگر از قتل او كسى باخبر نيست، نزد اولياى مقتول برود و آنان را باخبر سازد كه وى قاتل اوست. پس از آن اگر وى را عفو كردند، به آنان ديه بپردازد و بنده اى را آزاد سازد و دو ماه پى در پى روزه بدارد و به شصت مسكين صدقه دهد و پس از آن نوبت به توبه است.»

53- 47293- (11) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «قاتل انسان اگر پشيمان شود و رضايت [آنان] را جلب كند، توبه دارد.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 83

54- 47294- (12) امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه بنده اى را به خطا مى كشد، فرمود: «بر اوست كه بنده اى را آزاد سازد و دو ماه پى در پى روزه بگيرد و بر شصت مسكين صدقه دهد. حضرت فرمود: اگر به بنده اى دست نيابد، روزه بر اوست و اگر روزه را نتواند، صدقه براوست.»

55- 47295- (13) سماعه گويد: «از او [امام معصوم عليه السلام] دربارۀ

كسى كه به عمد مؤمنى را بكشد، پرسيدم كه آيا توبه دارد؟ حضرت فرمود: نه؛ تا آن كه ديۀ مقتول را به اهلش پرداخت كند و يك بندۀ مؤمن آزاد سازد و از خداوند عز و جل استغفار كند و به سوى خداوند بازگردد و تضرع كند. من در اين صورت اميدوارم كه اگر چنين كند، خداوند به سوى او باز گردد [توبۀ او را بپذيرد]. گفتم: فدايت شوم! اگر چيزى ندارد كه ديه اش را پرداخت كند؟ حضرت فرمود: از مسلمانان بگيرد تا ديۀ او را به اهلش پرداخت كند.»

56- 47296- (14) سماعة بن مهران گويد: «از امام صادق يا امام كاظم عليهما السلام دربارۀ ...» و مانند همان روايت قبلى را آورده و افزوده است: «سماعه گويد: از او [امام معصوم عليه السلام] دربارۀ فرمودۀ خداوند: هركس، مؤمنى را از روى عمد بكشد، پرسيدم. حضرت فرمود: هركس كه مؤمنى را از روى عمد به خاطر دينش بكشد، اين، آن عمدى است كه خداوند در قرآنش فرمود: و عذاب دردناكى براى او آماده ساخته است. پرسيدم: ميان مردى با مرد ديگرى چيزى [اختلاف و درگيرى] رخ مى دهد. او را با شمشيرش مى زند و مى كشد. حضرت فرمود: اين، آن عمدى نيست كه خداوند متعال فرموده است.»

57- 47297- (15) سماعه گويد: «از او [امام معصوم عليه السلام] دربارۀ فرمودۀ خداوند عز و جل كه: و هركس، مؤمنى را از روى عمد بكشد، مجازات او دوزخ است، پرسيدم. حضرت فرمود: كسى كه مؤمنى را از روى عمد براى دينش بكشد، او همان متعمدى است كه خداوند عز و جل در كتابش فرموده كه: و عذاب دردناكى

براى او آماده ساخته است. پرسيدم: مردى بين او و ديگرى چيزى رخ مى دهد ... و مشابه روايت قبل را آورده است.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 85

58- 47298- (16) در روايت است كه: «مردى صد نفر را به ستم كشت. پس از آن پرسيد: آيا توبه اى وجود دارد؟ او را به عالمى راهنمايى كردند. از عالم پرسيد. او گفت: چه كسى مانع از توبۀ تو مى شود؟ ولى از قريۀ بد به قريه خوب برو و در آنجا خداوند را عبادت كن. او با حال توبه بيرون آمد ولى مرگ در راه به او رسيد و فرشتگان رحمت و فرشتگان عذاب دربارۀ او به اختلاف و بحث پرداختند. خداوند فرشته اى را نزد آنان فرستاد و گفت: مسافت بين دو قريه را اندازه گيرى كنيد. اين شخص به هر كدام از دو قريه كه نزديك تر است، او را از اهل آن بدانيد. ديدند كه به قريۀ خوب يك وجب نزديك تر است و در نتيجه او را از اهل آن قريه محسوب داشتند.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت هفتاد و دو از باب ده از ابواب جهاد با نفس، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «با استغفار، كبيره اى نمى ماند و با اصرار، صغيره اى نيست.»

و در بسيارى از روايات باب يازده، روايتى است كه دلالت دارد بر اين كه هركس انسانى را بكشد، او به جهنم درآيد.

و در روايت سى و يك از همين باب، اين گفته كه: «كبائر را برايم بگوييد. حضرت فرمود: كبائر پنج تاست و آنها از چيزهايى است كه خداوند عز و جل آتش را بر آن واجب دانسته است تا آنجا كه گويد: و كشتن

مؤمنى از روى عمد به خاطر دينش.»

و در روايت پنجاه و پنج از باب هجده، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «كسى ظلمى نمى كند مگر اينكه خداوند او را بدان در جان و مالش مؤاخذه مى كند و اما ستمى كه بين او و بين خداست پس اگر توبه كند، خداوند او را مى آمرزد.»

و در بسيارى از آيات و روايات باب هفتاد و هفت، هفتاد و هشت، هشتاد، هشتاد و سه و هشتاد و چهار و ديگر ابواب، روايتى كه بر اين دلالت دارد كه خداوند عز و جل گناهان گنهكاران را مى بخشد.

و در روايات باب پانزده از ابواب كفّارات، به روايتى كه بر همين مفاد دلالت دارد؛ مراجعه كنيد.

مى آيد:

در روايت يكم از باب هجدهم از ابواب قتل و قصاص، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «و مى بينم كه ديه در مال قاتل ديوانه ثابت است و بايد آن را به وارثان ديوانه بدهد و از خداوند عز و جل مغفرت طلبد.»

و در روايات باب سى و يكم، روايتى كه مناسب اين باب است؛ مراجعه كنيد.

و در باب هفدهم، روايتى كه دلالت دارد بر اين كه استغفار بر قاتل لازم است.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 87

باب 3 حكم كسى كه مؤمنى را عمداً بكشد
اشاره

خداوند تعالى مى فرمايد:

اى افرادى كه ايمان آورده ايد، حكم قصاص در مورد كشتگان بر شما نوشته شده است:

آزاد در برابر آزاد و برده در برابر برده و زن در برابر زن. پس اگر كسى از سوى برادر (دينى) خود، چيزى به او بخشيده شود، (و حكم قصاص او، تبديل به خون بها شود) بايد از راه پسنديده پيروى كند؛ (ولىّ دم، حال پرداخت كنندۀ ديه را در نظر گيرد) و او [قاتل] نيز به نيكى ديه را (به ولىّ مقتول) بپردازد؛ (و در آن، مسامحه نكند). اين تخفيف و رحمتى است از ناحيۀ پروردگار شماو كسى كه بعد از آن تجاوز كند، عذاب دردناكى خواهد داشت.

و براى شما در قصاص، حيات و زندگى است، اى صاحبان خرد! شايد شما تقوا پيشه كنيد. «1»

بر آنها [بنى اسرائيل] در آن [تورات] مقرر داشتيم كه جان در مقابل جان و چشم در مقابل چشم و بينى در برابر بينى و گوش در مقابل گوش و دندان در برابر دندان مى باشد و هر زخمى قصاص داردو اگر كسى آن را ببخشدو از قصاص صرف نظر كند، كفّارۀ (گناهان) او محسوب مى شود و هركس

به احكامى كه خدا نازل كرده حكم نكند، ستمگر است. «2»

59- 47299- (1) يونس با واسطه از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: «هركس مؤمنى را از روى عمد بكشد، در برابر آن قصاص مى شود؛ مگر اينكه اولياى مقتول رضايت دهند كه ديه را بپذيرند يا به بيش از ديه يا كمتر از ديه راضى شوند كه اگر اولياى مقتول در بين خود چنين كردند، درست است ولى اگر باز گردند، قصاص كنيد. «3» و حضرت فرمود: ديه، ده هزار درهم يا هزار دينار يا صد شتر است.»

60- 47300- (2) عبدالله بن سنان گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: هركس مؤمنى را عمداً بكشد، از او قصاص مى شود؛ مگر اينكه اولياى مقتول بپذيرند كه ديه بگيرند. اگر به ديه رضايت دادند و قاتل هم دوست داشت، ديه، دوازده هزار درهم يا هزار دينار يا صد شتر است و اگر در سرزمينى است كه در آن دينار است، پس هزار دينار و اگر در سرزمينى است كه در آن شتر است، پس صد شتر و اگر در سرزمينى است كه در آن درهم است، پس درهم به همان حساب يعنى به حساب دوازده هزار است.»

______________________________

(1). بقره 2/ 178- 179.

(2). مائده 5/ 45.

(3). جملۀ «و ان تراجعوا»، بازگشت از رضايت را مى رساند. دقت شود كه در روايت، رضايت، در دو مرحله ديده شده است: مرحلۀ اول ميل به گذشت؛ مرحلۀ دوم قطعى شدن رضايت كه در «و ان تراجعوا» مجددا از رضايت برمى گردند و آن را قطعى نمى كنند. يا اين كه تراجع به معناى بازگرداندن سخن در ميان خودشان است.

امام مى فرمايد مگر اينكه اولياى مقتول به ديه ... راضى شوند پس اگر راضى شوند كه تمام است ولى اگر سخن را به يكديگر بازگرداندند و به نتيجۀ روشنى نرسيدند، قصاص كنيد. اين دو احتمال در تفسير و ان ترجعوا با توجه به متن كافى شريف است ولى روايت در تهذيب و استبصار با تعبيرى ديگر آمده كه ظاهرا روان تر است آن گونه كه مجلسى در مرآت العقول به اين نكتۀ اخير اشاره دارد- م

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 89

61- 47301- (3) عبدالله بن سنان گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه مؤمنى را از روى عمد كشته است شنيدم كه مى فرمود: از او قصاص مى شود؛ مگر اينكه اولياى مقتول به ديه رضايت دهند كه اگر ديه را پذيرفتند، ديه، دوازده هزار درهم يا هزار دينار يا صد شتر، پس اگر در سرزمينى است كه در آن دينار است، پس ديه، هزار دينار است.»

62- 47302- (4) امام صادق عليه السلام فرمود: «هركس شخصى را- كوچك يا بزرگ- بكشد پس اگر از روى عمد باشد، بر او قصاص است.»

63- 47303- (5) امام صادق عليه السلام فرمود: «هركس شخصى را چه كوچك و چه بزرگ- بكشد پس اگر از روى عمد باشد، بر او قصاص است.»

64- 47304- (6) پس بر هركس كه مؤمنى را از روى عمد بكشد، اين است كه در برابر آن قصاص مى شود ولى اگر از او عفو و ديه پذيرفته شد، براوست كه توبه و استغفار كند.

65- 47305- (7) اين فرمان بندۀ خدا اميرالمؤمنين على عليه السلام به مالك اشتر پسر حارث است كه در عهدنامه اى

به او نوشت، تا آنجا كه گويد: «از خون و ريختن آن به حرام پرهيز كن كه هيچ چيز از ريختن خون ها به ناحقّ، كيفر را سريع تر و مجازات را بزرگ تر و نعمت را به نابودى و مدت را به سپرى شدن شايسته تر نمى سازد و خداوند سبحان در روز قيامت، پيش از هر كار ديگر نسبت به خون هاى به ناحقّ ريخته آغاز به قضاوت خواهد كرد. پس با ريختن خونى حرام، حكومت خود را تقويت مكن؛ زيرا كه خون ناحقّ نه تنها حكومتت را ضعيف و سست مى سازد بلكه آن را نابود و سرنگون نيز مى كند و تو، در نزد خدا و نزد من عذرى در كشتن عمدى ندارى؛ چرا كه كيفر آن، قصاص تن است. ولى اگر به خطا مبتلا به قتل شدى و تازيانه، شمشير يا دستت در كيفردهى افراط كرد چرا كه يك مشت زدن يا كارى بيش از آن موجب قتل است در اين صورت مبادا كه كبر سلطه ات تو را از پرداخت حقّ اولياى مقتول به آنان بازدارد!»

66- 47306- (8) ابوخالد كابلى از امام سجاد على بن حسين عليه السلام در تفسير فرمودۀ خداوند متعال كه: و براى شما در قصاص، حيات و زندگى است ... روايت كرده است كه: «براى شما اى امت محمد! در قصاص، حمايت در زندگى است؛ زيرا هركس كه قصد قتل كند و بداند كه از او قصاص مى شود، به همين جهت از قتل دست مى كشد و در نتيجه حيات و زندگى براى كسى است كه قصد كشتن او را كرد و نيز حيات و زندگى براى همين جنايتكارى است كه مى خواسته بكشد و

براى مردم ديگر نيز حيات و زندگى است. هر زمان كه بفهمند قصاص واجب است، از ترس قصاص، اقدام به كشتن نمى كنند.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 91

67- 47307- (9) امام حسن عسكرى عليه السلام فرمود: «فردى مردى را كه مى گفت او قاتل پدرش است، خدمت امام على بن حسين عليه السلام آورد. قاتل اعتراف كرد و حضرت قصاص را بر او واجب دانست. ولى از آن مرد خواست تا از قاتل عفو كند تا خداوند ثواب او را بزرگ سازد. ولى گويى كه آن شخص به عفو دلش راضى نشد. امام على بن حسين به مدّعى خون، همان كسى كه ولىّ مقتول بوده و حقّ قصاص داشت، فرمود: اگر براى اين مرد قاتل فضيلتى به ياد دارى، اين جنايت و اين گناه را بر او ببخش. او گفت: اى فرزند رسول خدا! براى او حقّى بر من است ولى آن حقّ به حدّى كه من از قتل پدرم دربارۀ او بگذرم، نمى رسد. حضرت فرمود: پس چه مى خواهى؟ او گفت: قصد قصاص دارم ولى اگر به دليل حقّى كه بر من دارد بخواهد كه من با او بر ديه مصالحه كنم، با او مصالحه مى كنم و از او در مى گذرم.

حضرت على بن حسين عليه السلام فرمود: او چه حقّى بر تو دارد؟ گفت: اى پسر رسول خدا! او توحيد خدا، پيامبرى رسول خدا عليه السلام، امامت اميرالمؤمنين على عليه السلام و امامان عليهم السلام را به من ياد داده است. حضرت على بن حسين عليه السلام فرمود: آيا اين [جاى] خون پدرت را پر نمى كند [يعنى معادل خون پدرت نيست]؟ به خدا سوگند! كه

هست. اين مى تواند در برابر خون هاى همۀ زمينيان از اولين و آخرين به جز پيامبران و امامان اگر كشته شوند، قرار گيرد؛ چرا كه در برابر خون هاى پيامبران و امامان چيزى قرار نمى گيرد ...»

68- 47308- (10) امام حسن عسكرى عليه السلام در كتاب تفسير منسوب به ايشان از پدران شان از امام سجاد على بن حسين عليه السلام روايت كرده است كه حضرت فرمود: «اى افرادى كه ايمان آورده ايد، حكم قصاص در مورد كشتگان، بر شما نوشته شده است. منظور مساوات است و اين كه قاتل را به راه مقتول ببرند؛ همان راهى كه قاتل مقتول را به آن برد و او را كشت. آزاد در برابر آزاد و برده در برابر برده و زن در برابر زن. زن در برابر زن كشته مى شود در صورتى كه آن زن، زنى را كشته باشد. پس اگر كسى از سوى برادر [دينى] خود، چيزى به او بخشيده شود، پس كسى كه قاتل را عفو كند و اولياء مقتول رضايت دهند كه قاتل ديه را بپردازد و ولىّ مقتول در برابر گرفتن ديه قاتل را عفو كند، پس بايد اولياء دَم، به نيكى مطالبه ى ديه كنند و بايد قاتل بدون كم و كاست و بدون امروز و فردا كردن، ديه را بپردازد.

اين، تخفيف و رحمتى است از سوى پروردگار شما؛ چرا كه اجازه داده است تا ولىّ مقتول از قاتل با ديه اى كه مى گيرد عفو كند؛ زيرا كه اگر نبود، جز عفو يا كشتن، كم مى شد كه ولىّ مقتول رضايت به عفو بدون عوضى كه بگيرد، بدهد و در نتيجه كم اتفاق مى افتاد كه قاتل از كشته شدن نجات

يابدو كسى كه بعد از آن، تجاوز كند، يعنى كسى كه پس از عفو از كشتن در برابر ديه اى كه مى گيرد اگر تجاوز كرد و قاتل را پس از آن كه از وى در برابر ديه اى كه داده و خود او نيز بدان رضايت داده، كشت: عذاب دردناكى خواهد داشت. در آخرت به نزد خدا و در دنيا كشته شدن به دليل

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 93

قصاص؛ چرا كه كسى را كشته كه كشتن وى بر او حلال نبوده است. خداوند عز و جل مى فرمايد: و براى شما در قصاص، حيات و زندگى است؛ زيرا كسى كه قصد كشتن مى كند و مى فهمد كه از او قصاص مى شود، به همين دليل از كشتن دست مى كشد و اين خود حيات و زندگانى براى كسى است كه مى خواسته او را بكشد و نيز حيات و زندگانى براى جنايتكار است كه بايد در برابر كسى كه مى كشد، قصاص شود و نيز حيات و زندگانى براى ساير مردم است، وقتى مى فهمند كه قصاص واجب و ثابت است، از ترس قصاص جرات كشتن نمى كنند.»

69- 47309- (11) امام حسين عليه السلام فرمود: «در حالى كه ياران رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از رحلت ايشان در مسجد رسول خدا نشسته بودند و دربارۀ فضائل پيامبر صلى الله عليه و آله گفتگو مى كردند، عالمى از عالمان يهود نزد ما آمد ... تا آنجا كه فرمايد: و يكى از آنها ... اين است كه قاتل عمدى مسلمانان، اگر اولياى مقتول بخواهند، او را عفو مى كنند و اگر بخواهند، ديه از او مى پذيرند. ولى بر اهل تورات كه اهل دين

شمايند، اين است كه قاتل كشته مى شود و مورد عفو قرار نمى گيرد و ديه از او گرفته مى شود. خداوند تبارك و تعالى مى فرمايد: اين، تخفيف و رحمتى است از سوى پروردگار شما.»

70- 47310- (12) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «خداوند حضرت محمد صلى الله عليه و آله را با پنج شمشير برانگيخت: يكى از آن، شمشيرى در غلاف است و كشيدن آن شمشير در اختيار غير ماست و حكمش با ماست. پس آن شمشيرى كه در غلاف است، همان است كه بدان قصاص اجرا مى شود. خداوند جلّ وجهه فرموده است: جان در مقابل جان ... پس كشيدن اين شمشير در اختيار اولياى مقتول است و حكم آن با ماست.»

71- 47311- (13) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «ولىّ، اختيار خون دارد؛ منظور در قتل عمد است. اگر بخواهد، مى كشد و اگر بخواهد، ديه مى گيرد و اگر بخواهد، عفو مى كند.»

72- 47312- (14) امام صادق عليه السلام فرمود: «رسول خدا صلى الله عليه و آله در مسجد خيف براى مردم سخنرانى كرد و فرمود:

خداوند نيكو گرداند بنده اى كه سخنم را بشنود و آن را بفهمد و نگاه دارد و به كسانى كه نشنيده اند،

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 95

برساند ... تا آنجا كه فرمود: مسلمانان برادرند و خون هاى شان با هم برابرى دارد و امان دادن كمترين مسلمان برابر با ذمّۀ همۀ مسلمانان است «1».»

و مشابه همين روايت را نيز از حمّاد بن عثمان از ابان از ابن ابى يعفور روايت كرده است و در آن افزوده است كه: «و مسلمانان عليه ديگران يكدست هستند [با هم متحدند] و در آن روايت آمده است

كه پيامبر خدا در حجةالوداع در منىٰ در مسجد خيف سخنرانى كرد.»

73- 47313- (15) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «مؤمنان خون هاى شان با هم برابرى دارد و امان دادن كمترين آنان با امان دادن همۀ آنان برابر است و آنان در مقابل بيگانگان يكدست و يك پارچه اند.»

مصنّف دعائم الاسلام گويد: «اين روايت، قصاص در نفس [كشتن] و در كمتر از نفس را بين قوى و ضعيف، شريف و فرومايه، ناقص و كامل، نيكو و ناپسند، زشت چهره و زيبا چهره ثابت مى سازد و در اين جهت بين مسلمانان هيچ فرقى نيست.»

______________________________

(1). به اين معنى كه اگر يكى از آنان يا كمترين آنان به كسى از لشكر دشمن امان دهد، گويا كه همه امان داده اند و بايد كه به اين امان پايبند باشند و آن را نقض نكنند؛ به گونه اى كه گويا امان دهى همۀ مسلمانان همراه تك تك مسلمانان است- م.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 97

74- 47314- (16) پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «مؤمنان برخى كفو و همتاى برخى ديگرند.»

75- 47315- (17) از امام جعفر صادق عليه السلام از پدرشان از پدران شان عليهم السلام روايت شده است كه اميرالمؤمنين على عليه السلام روزى محاسن خويش را در دست گرفت و سپس فرمود: «به خدا سوگند! قطعا اين، از اين خضاب مى شود و با دست خود اشاره به محاسن و سرخويش كرد. گروهى كه در محضر حضرت بودند، گفتند:

اى اميرالمؤمنين! اگر كسى چنين كند، نسل او را نابود مى كنيم. حضرت فرمود: آه! آه! اين همان عدوان و تجاوز است. تنها يك جان در برابر يك جان، همان گونه

كه خداوند عز و جل فرموده است.»

76- 47316- (18) اميرالمؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام فرمود: «من چهار كلمه گفتم و خداوند متعال در قرآنش تاييد مرا نازل كرد. گفتم: مرد در پس زبانش پنهان است و چون سخن گويد آشكار شود، خداوند متعال نازل كرد: مى توانى آنان را از طرز سخنان شان بشناسى. گفتم: هركس كه نسبت به چيزى جاهل باشد، با آن دشمنى مى كند. خداوند فرو فرستاد: بلكه چيزى را تكذيب كردند كه آگاهى از آن نداشتندو هنوز واقعيتش بر آنان روشن نشده بود. گفتم: اندازۀ ارزش هرانسانى به چيزى است كه آن را خوب مى داند. خداوند در داستان طالوت فرو فرستاد كه: خدا او را بر شما برگزيده و او را در علم و قدرت وسعت بخشيده است. گفتم: قتل، قتل را كم مى كندو خداوند فرو فرستاد كه: و براى شما در قصاص، حيات و زندگى است، اى صاحبان خرد.»

77- 47317- (19) اميرالمؤمنين على عليه السلام پيوسته به كارگزارانش مرقوم مى كرد كه: «در اسلام خون ها هدر نمى رود و حضرت به رفاعه نوشت كه: خون ها هدر نمى رود و حدود تعطيل نمى شود.»

78- 47318- (20) امام صادق عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند متعال: اى افرادى كه ايمان آورده ايد، حكم قصاص بر شما نوشته شده است و اين كه آيا همۀ مسلمانان منظورند، فرمود: «اين تنها ويژۀ مؤمنان است.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 99

79- 47319- (21) امام هادى عليه السلام فرمود: «چون خداوند عز و جل با موسى بن عمران عليه السلام سخن گفت، موسى عرض كرد: خداى من پاداش كسى كه گواهى دهد كه من پيامبر توام، چيست؟ تا آنجا كه گويد:

خداى من! مجازات كسى كه مؤمنى را از روى عمد بكشد، چيست؟ حضرت فرمود: روز قيامت به او نگاه نمى كنم و از لغزش او در نمى گذرم.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت پانزدهم از باب يكم از ابواب مستحقّان خمس، فرمودۀ رسول خدا صلى الله عليه و آله كه: «مسلمانان برادرند و خون هاى شان با هم برابرى دارد.»

و در روايت ششم از باب نوزدهم از ابواب تزويج، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «آيا خون هاى شان برابرى مى كند ولى فرْج هاى شان برابرى نمى كند؟»

و در روايت هفتم، مانند آن.

مى آيد:

در بسيارى از روايات باب بعدى، مراجعه كنيد به روايتى كه بر اين معنى دلالت دارد.

و در روايت دوم از باب نوزدهم، اين گفته كه: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ مردى كه عمداً مردى را كشته است، سؤال شد. تا آنجا كه گويد: اگر شاهدان بر او شهادت دهند كه او را كشته و به هنگام قتل، سالم و عقلش بر سر جا بود، در برابر اين قتل، كشته خواهد شد.»

و در روايت يكم از باب بيست و يكم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «فرزندى اگر پدرش را عمداً بكشد، كشته مى شود.» و ملاحظه كنيد ديگر روايات اين باب را.

و در روايت يكم از باب هفدهم، اين گفته كه: «مردى از روى عمد زنى را كشته است. حضرت فرمود: اگر اهل زن بخواهند مرد را بكشند، مى كشند. ولى به اهل مرد نصف ديه را پرداخت مى كنند و اين گفته كه: زنى شوهرش را عمداً كشته است، حضرت فرمود: اگر اهل مرد بخواهند زن را مى كشند و كسى بيش از جنايتى كه بر خودش شود، جنايت نمى كند. [به اين معنى كه اگر كسى را كشته است، او را مى كشند و بيش از كشتن وى، كارى با او نمى كنند].»

و در ساير روايات باب به آنچه مناسب

با آن است مراجعه كنيد.

و در روايت يكم از باب يكم از ابواب قصاص عضو فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «خطاى شبه عمد در قتل، عمد محسوب نمى شود، چرا كه حكم قتل عمد، قتل است.»

و بنگريد ساير روايات باب را كه مناسب با اين مقام است.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 101

باب 4 قتل عمد و شبه عمد و قتل خطائى
اشاره

80- 47320- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «قتل عمد آن است كه با سلاح يا عصا بزند و از او دست نكشد تا او را بكشد و خطا آن است كه قصد كشتن ندارد.»

81- 47321- (2) امام صادق عليه السلام فرمود: «عمد آن است كه كسى قصد شخصى كند و با آهن يا سنگ يا عصا يا مشت به او بزند؛ همۀ اين موارد عمد است و خطا آن است كه كسى قصد شخصى مى كند ولى به غير او مى خورد.»

82- 47322- (3) امام باقر يا امام صادق عليهما السلام فرمودند: «قتل عمد هر چيزى است؛ با آن قصد زدن دارد كه در اين صورت بر او قصاص ثابت است و خطا اين است كه چيزى را قصد مى كند ولى به چيز ديگرى مى زند و حضرت فرمود: آن زمان كه اعتراف به ارتكاب قتل كند، كشته مى شود؛ گرچه بيّنه اى عليه او نباشد.»

83- 47322- (4) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر مردى ديگرى را با خشت يا آجر يا چوب بزند و آن مضروب بميرد، اين عمد است.»

84- 47324- (5) امام صادق عليه السلام فرمود: « [جنايت] عمد آن است كه قصد آن را بكند و او را با آلتى كه مشابه آن مى كشد، بكشد و خطا آن است

كه قصد او كند ولى ارادۀ كشتن او را ندارد و او را با آلتى كه مشابه آن نمى كشد، مى كشدو خطايى كه شك در آن نيست، اين است كه قصد چيز ديگرى را دارد ولى به او مى خورد.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 103

85- 47325- (6) امام صادق عليه السلام فرمود: «عمد آن است كه قصد او كند و او را با آلتى كه با مشابه آن كشتن صورت مى گيرد، مى كشد.»

86- 47326- (7) امام صادق عليه السلام فرمود: «كسى كه از روى عمد و با توجه كسى را بزند- با هر چه كه باشد- و آن مضروب از اين زدن بميرد، اين عمد است و در برابر آن قصاص واجب مى شود و خطا آن است كه چيز ديگرى را نشانه رود و تيراندازى كند ولى به مجنىٌ عليه بخورد يا كارى كند كه با آن كار قصد او را نكرده ولى به او برخورد كند.»

87- 47327- (8) امام باقر يا امام صادق عليهما السلام فرمودند: «هر شخصى كه خود او مورد سوء قصد واقع شود [و كشته شود] در آن قصاص است و خطا آن است كه قصد چيزى كند ولى به ديگرى بخورد.»

88- 47328- (9) هركس كه از روى عمد بزند و مضروب با آن زدن از بين رود، آن عمد است و خطا اين است كه به قصد شخصى تيراندازى كند اما به ديگرى بخورد يا به سمت چهارپا يا حيوانى تيراندازى كند ولى به انسانى اصابت كند.

89- 47329- (10) عبدالرحمن بن حجّاج گويد: «امام صادق عليه السلام به من فرمود: آيا يحيى بن سعيد با قاضيان شما اختلاف پيدا

مى كند؟ گفتم: آرى. حضرت فرمود: يك مورد از مواردى را كه در آن اختلاف پيدا كرده اند، بياور. گفتم: دو جوان در رحبه «1» با هم زد و خورد كردند. يكى از آن دو، ديگرى را گاز گرفت. آن كس كه گاز گرفته شده بود به سنگى دست برد و با آن بر سر ديگرى كه او را گاز گرفته بود، كوبيد. سر او را شكست. او تشنج گرفت و پس از آن مُرد. اين حادثه را نزد يحيى بن سعيد بردند. او قصاص كرد.

اين حكم نزد ابن ابى ليلى و ابن شبرمه سنگين آمد و درباره اش بسيار سخن گفته شد و گفتند كه:

اين (آنچه اتفاق افتاده) خطا است. عيسى بن على از مال خودش ديۀ اين قصاص را پرداخت.

عبدالرحمن بن حجّاج گويد: حضرت فرمود: كسانى كه نزد ما هستند، در برابر مشت زدن قصاص مى كنند و خطا آن است كه چيزى را قصد كند ولى به غير او اصابت كند.»

90- 47330- (11) عبدالرحمن بن حجّاج گويد: «امام صادق عليه السلام دربارۀ يحيى بن سعيد از من پرسيد كه: آيا با قضاوت هاى شما مخالفت مى ورزد؟ گفتم: آرى. دو جوان در رحبه، يكى دست ديگرى را گاز گرفت.

______________________________

(1). ميدان فراخ و وسيع.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 105

آن كه دستش گاز گرفته شده بود، سنگى برداشت و دست گازگيرنده را دريد و عفونت كرد و او تشنج كرد و مُرد. اين جريان را نزد يحيى بن سعيد بردند. او از زنندۀ سنگ، قصاص كرد. ابن شبرمه و ابن ابى ليلى به عيسى بن موسى گفتند: اين چيز در ميان ما سابقه ندارد! با سنگ يا تازيانه

قصاص نمى شود و اينان بر سخن اصرار كردند تا آن كه عيسى بن موسى ديۀ مقتول به قصاص را پرداخت كرد. حضرت فرمود: كسانى كه نزد مايند در برابر زدن مشت قصاص مى كنند. گفتم: اينان مى گويند كه آن خطاست و عمد جز با آهن نمى شود. حضرت فرمود: خطا تنها آن است كه چيزى را اراده كند ولى به غير او اصابت كند و اما هر شخصى كه تو قصد آن كرده اى و او را هدف قرار دادى و به او اصابت كرد، آن عمد است.»

91- 47331- (12) امام صادق عليه السلام فرمود: «همۀ انواع وسايل آهنى [براى كشتن]، عمد محسوب مى شود.»

92- 47332- (13) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر مردى، مردى را با عصا يا سنگ بزند و آن مضروب با يك ضربت- پيش از آن كه كلمه اى بگويد- بميرد، اين شبه عمد است و ديه بر، خود قاتل است ولى اگر بلند كرد و بالا برد و مكررا با عصا يا سنگ بر او بزند تا او را بكشد، اين عمد است و براى آن كشته مى شود ولى اگر يك ضربه به او بزند و پس از آن حرف بزند و يك روز يا بيش از يك روز بماند و سپس بميرد، آن شبه عمد محسوب مى شود.»

93- 47333- (14) اميرالمؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام فرمود: «رسول خدا صلى الله عليه و آله براى ما سخنرانى كرد و فرمود:

شبه عمد، سنگ، عصا و تازيانه است و ديه در شبه عمد، صد شتر است كه چهل تاى آن شتر حامله بين دو ساله تا شترى كه در نه سالگى رفته و سى شتر سه ساله كه در

چهار سالگى رفته و سى شتر چهار ساله كه پا به پنج سالگى گذاشته است.»

94- 47334- (15) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در سخنرانى خود در حجةالوداع فرمود: «... عمد، قصاص دارد و شبه عمد آن است كه با عصا و سنگ بكشد و در آن صد شتر است و كسى كه بر اين بيفزايد، از جاهليت است.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 107

95- 47335- (16) عبدالله بن سنان گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: اميرالمؤمنين على عليه السلام در خطاى شبه عمد فرمود: اين است كه با تازيانه يا عصا يا سنگ بكشد. ديۀ اين زياد مى شود و آن صد شتر است كه چهل تاى آن شتر حامله بين دو ساله تا شترى كه پا به نه سالگى گذاشته است و سى تاى آن شتر سه ساله اى كه پا به چهار سالگى گذاشته و سى تا دو ساله كه پا در سه سالگى گذاشته است و ديه ى قتل خطايى سى شتر سه ساله كه پا در چهار سالگى گذاشته و سى شتر دو ساله كه پا در سه سالگى دارد و بيست شتر يك ساله كه پا در دو سالگى گذاشته است و بيست شتر دو ساله كه پا در سه سالگى گذاشته، مى باشد و قيمت هر شتر با پول نقد، صد و بيست درهم يا ده دينار و با گوسفند، قيمت هر شتر معادل بيست گوسفند است.»

96- 47336- (17) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «رسول خدا صلى الله عليه و آله حكم كرد كه: [قتل با] تازيانه، عصا و سنگ، شبه عمد است.»

97- 47337- (18) ابوالعباس گويد: «به

امام صادق عليه السلام گفتم: چيزى را كه مشابه آن نمى كشد، به مردى پرت مى كنم. حضرت فرمود: اين خطاست. پس از آن، حضرت سنگ ريزى برداشت و آن را پرت كرد.

گفتم: با آن به گوسفندى پرت مى كنم ولى به مردى اصابت مى كند. حضرت فرمود: اين همان قتل خطايى است كه شكّى در خطايى بودن آن نيست و عمد همان است كه با آلتى كه مشابه آن مى كشد، بزند.»

98- 47338- (19) امام صادق عليه السلام فرمود: «خطا اين است كه به او قصد و حمله كنى با آلتى كه همانند آن نمى كشد و قصد كشتن او را ندارى و خطايى كه در آن شك نيست، اين است كه با چيزى، ديگرى را قصد كنى ولى به او اصابت كند.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 109

99- 47339- (20) ابوالعباس گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ خطايى كه در آن ديه و كفّاره است پرسيدم كه: آيا آن، همان است كه قصد زدن مردى را بكند ولى قصد كشتن او را نداشته باشد؟ حضرت فرمود: آرى.

گفتم: چيزى به سوى گوسفندى پرت كرد ولى به انسانى خورده و او را كشته است. حضرت فرمود:

اين همان خطايى است كه شكّى در خطايى بودن آن نيست و بر او ديه و كفّاره است.»

100- 47340- (21) فضل بن عبدالملك از امام معصوم عليه السلام روايت كرده كه فرمود: «اگر مردى با آهن بزند، آن عمد است. فضل بن عبدالملك گويد: از امام دربارۀ قتل خطايى كه در آن ديه و كفّاره است، پرسيدم كه: آيا آن همان است كه مردى، مردى را مى زند ولى قصد كشتن او را

ندارد؟ حضرت فرمود: آرى.

گفتم: اگر چيزى پرتاب كند ولى به ديگرى اصابت كند؟ حضرت فرمود: اين همان خطايى است كه در آن شك نيست و بر او كفّاره و ديه است.»

101- 47341- (22) فضل بن عبدالملك گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ خطايى كه در آن ديه و كفّاره است، پرسيدم كه: او همان است كه مردى را مى زند و قصد كشتن او را ندارد؟ حضرت فرمود: آرى. گفتم: اگر چيزى پرتاب كند ولى به مردى اصابت كند؟ حضرت فرمود: آن، همان خطايى است كه در آن شك نيست و بر او كفّاره و ديه، ثابت است.»

102- 47342- (23) پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «كسى كه در يك حادثۀ مبهم [كه قاتل مشخص نيست] در پرتابى كه با سنگ يا تازيانه يا در زد و خورد ميان گروهى كشته شود، آن خطاست و ديه اش ديۀ خطاست و هركس كه از روى عمد كشته شود، در آن قصاص است و هركس كه مانع اجراى قصاص شود، لعنت خدا و خشم وى بر او باد و از او برگرداندن و جايگزين پذيرفته نمى شود.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت سيزدهم از باب هفتاد و يكم از ابواب محرّمات محرم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «خطا از نظر تو چيست؟ گفتم: چيزى به سوى اين درخت خرما مى اندازد ولى به درخت خرماى ديگرى مى خورد. حضرت فرمود: آرى، اين خطاست و بر او كفّاره است.»

باب 5 حكم خودكشى
اشاره

خداوند تعالى مى فرمايد:

... و خودكشى نكنيد؛ خداوند نسبت به شما مهربان است.

و هركس اين عمل را از روى تجاوز و ستم انجام دهد، به زودى او را در آتشى وارد خواهيم ساخت و اين كار براى خدا آسان است. «1»

______________________________

(1). نساء 4/ 29- 30.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 111

103- 47343- (1) ابو ولّاد حنّاط گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: هركس كه از روى عمد خودكشى كند، براى هميشه در آتش جهنم خواهد بود.»

104- 47344- (2) امام صادق عليه السلام فرمود: «هركس عمداً خودكشى كند در آتش جهنم براى هميشه خواهد ماند.

خداوند تبارك و تعالى فرمود: خودكشى نكنيد؛ خداوند نسبت به شما مهربان است و هركس اين عمل را از روى تجاوز و ستم انجام دهد، به زودى او را در آتشى وارد خواهيم ساخت و اين كار براى خدا آسان است.»

105- 47345- (3) امام باقر عليه السلام فرمود: «از يكى از ياران پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به نام قزمان نزد رسول خدا ياد شد كه نيكو به برادرانش يارى مى رساند. پيامبر خدا هم از او ياد كرد و فرمود: او از اهل آتش است! نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آمدند و گفتند: قزمان به شهادت رسيد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: خداوند هر چه

بخواهد، مى كند.

پس از آن نزد پيامبر آمدند و گفتند: قزمان خودكشى كرده است. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: گواهى مى دهم كه رسول خدايم ...»

106- 47346- (4) ابو سعيد خدرى گويد: «در جنگ ها كه خارج مى شديم، با رفيقان در دسته هاى نه تايى و ده تايى تقسيم مى شديم و كارها را ميان خودمان تقسيم مى كرديم. برخى نزد بار و بنه مى ماندند و برخى كارهاى ديگران را انجام و چهارپايان را آب مى دادند، غذا مى پختند و گروهى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله مى ماندند. اتفاق افتاد در يكى از سفرها ... مردى بود كه كار سه نفر را انجام مى داد. مى دوخت، آب مى آورد و غذا آماده مى كرد. اين جريان به پيامبر صلى الله عليه و آله گفته شد. حضرت فرمود: آن شخص مردى از اهل آتش است! پس از آن، ما با دشمن روبه رو شديم و با آنان جنگيديم. در اين هنگام آن مرد كنارى رفت و تيرى گرفت و با آن خودش را كشت. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: گواهى مى دهم كه من رسول خدا و بندۀ اويم.»

107- 47347- (5) امام باقر عليه السلام فرمود: «مؤمن به هر بلايى مبتلا مى شود و به هر شكلى مى ميرد اما خودكشى نمى كند.»

108- 47348- (6) ناجيه گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: مغيره مى گويد: مؤمن، مبتلا به خوره، پيسى و چنين و چنان نمى شود. حضرت فرمود: حقّا كه او از صاحب ياسين غافل بوده است؛ چرا كه صاحب ياسين دستش يا انگشتانش خشك و جمع بود. پس از آن حضرت انگشتانش را به حالت اولى برگرداند و فرمود: گويا من عيب دست او را

مى بينم. او نزد قوم خود آمد و آنان را بيم داد. پس از آن مجددا فردا نزد قومش آمد [تا آنان را هدايت كند] او را كشتند. سپس حضرت فرمود: مؤمن به هر بلايى مبتلا مى شود و هرگونه مى ميرد اما خودكشى نمى كند.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 113

ارجاعات
گذشت:

در بسيارى از روايات باب يازدهم از ابواب جهاد با نفس، اين كه انسان كشى از گناهان كبيره است دور از ذهن نيست كه اطلاق اين عنوان شامل خودكشى نيز بشود.

و در روايت يكم از باب چهل و سوم از ابواب سفر، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «هركس بر حيوان چموش سوار شود و از آن بيفتد و بميرد وارد جهنم مى شود.»

شيخ صدوق رحمه الله فرمود: «از سوار شدن بر حيوان چموش نهى شده اند تا از روى حيوان به عمد نيفتند و بميرند كه در نتيجه، خودش را كشته است و با اين خودكشى، مستوجب ورود به آتش مى شود.»

و در روايت يكم از باب بيست و پنجم از ابواب وصايا، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «هركس عمداً خودكشى كند، براى هميشه در آتش جهنم مى ماند.»

و در روايات باب يكم از ابواب قتل و قصاص، به رواياتى كه مى توان همين معنى را از آنها استنباط كرد؛ مراجعه كنيد.

باب 6 حرمت كشتن انسان، فرزندش را از ترس فقر و ...
اشاره

خداوند تعالى مى فرمايد:

بگو بياييد آنچه را كه پروردگارتان بر شما حرام كرده است براى تان بخوانم: اين كه چيزى را شريك خدا قرار ندهيد و به پدر و مادر نيكى كنيد و فرزندان تان را از ترس فقر نكشيد ما شما و آنها را روزى مى دهيم ... «1»

فرزندان تان را از ترس فقر نكشيد؛ ما آنها و شما را روزى مى دهيم؛ مسلما كشتن آنها گناه بزرگى است. «2»

در آن هنگام كه از دختران زنده به گور شده سؤال شد: به كدامين گناه كشته شدند؟ «3»

109- 47349- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «در زمان اميرالمؤمنين عليه السلام زن درستى بود كه به او امّ قيّان مى گفتند.

مردى از ياران

اميرالمؤمنين على عليه السلام نزد او رفت و به او سلام داد ولى او را غمگين ديد. صحابۀ اميرالمؤمنين عليه السلام از او پرسيد: چرا تو غمگين هستى؟ او گفت: زنى مُرد كه او را دفن كردم ولى زمين

______________________________

(1). انعام 6/ 151.

(2). اسراء 17/ 31.

(3). تكوير 81/ 8- 9.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 115

او را پرت مى كند [و نمى پذيرد]. صحابۀ اميرالمؤمنين عليه السلام مى گويد: خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام رسيدم و او را در جريان گذاشتم. حضرت فرمود: زمين، يهودى و مسيحى را مى پذيرد. اين زن را چه شده است! چيزى نيست جز اين كه مانند خداوند عز و جل عذاب مى كرده است. پس از آن حضرت فرمود: آگاه! كه اگر امّ قيّان خاكى از قبر يك مسلمان بگيرد و بر قبر آن زن بريزد، زمين آرام مى گيرد. صحابۀ اميرالمؤمنين مى گويد: آمدم نزد امّ قيّان و او را [از فرمودۀ اميرالمؤمنين عليه السلام] با خبر ساختم. از قبر يك مسلمان، خاكى گرفتند و بر قبر آن زن ريختند. آن زمين آرام گرفت. صحابۀ اميرالمؤمنين عليه السلام مى گويد: از حال آن زن جويا شدم و پرسيدم كه: چه مى كرده است؟ گفتند: آن زن به مردان به شدت علاقه مند بود و هميشه [از زنا] فرزند مى آورد و فرزندش را در تنور مى انداخت [و مى سوزاند].»

110- 47350- (2) امام صادق عليه السلام بيان داشت: «اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: اى مردم! خداوند تبارك و تعالى فرستاده اش را به سوى شما فرستاد و كتاب را بحقّ بر او نازل فرمود. تا آنجا كه گويد: پس دنيا يك مرتبه به روى اهلش هجوم مى برد و چهره در هم مى كشد، پشت

مى كند و توجهى نمى كند. ميوۀ دنيا فتنه [بلوا] است و غذايش مردار، درونش وحشت و خوف و بيرونش شمشير [و جنگ]. در حالى كه به شدت از هم متلاشى شده ايد، دنيا چشم اهلش را كور و روزگارشان را تيره و تار كرده و آنان از خويشاوندان خود بريده و خون هاى شان را ريخته و دخترانشان را در خاك، مدفون ساخته اند و بدون آنان، زندگى خوش و راحتى دنيا را مى طلبند. اميد ثواب به خدا ندارند و به خدا سوگند! كه از عذاب الهى نمى ترسند! زندۀ آنان كور و نجس و مردۀ آنان در ميان آتش گرفتار و مايوس است.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 117

111- 47351- (3) على بن ابراهيم دربارۀ فرمودۀ خداوند: و در آن هنگام كه از دختران زنده به گور شده سؤال شود: به كدامين گناه كشته شدند، گفت كه: «فرمود [امام معصوم عليه السلام]: عرب به دليل غيرت، دختران را مى كشتند. روز قيامت كه شود، از دختران زنده به گور شده سؤال مى شود كه به چه گناهى كشته شده و تكّه تكّه شده اند.»

112- 47352- (4) شيخ ابوالفتوح رازى در تفسيرش از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آورده است كه: «فرمود: بزرگ ترين گناه كبيره آن است كه براى خدا همتايانى قرار دهى؛ با اين كه خداوند شما را آفريده است. پس از آن، اين است كه فرزندت را از ترس اين كه از تو و با تو بخورد، بكشى ...»

113- 47353- (5) عبدالله بن مسعود گويد: «از رسول خدا صلى الله عليه و آله پرسيدم: كدام گناه بزرگ تر است؟ حضرت فرمود:

اين كه براى خدا شريك قرار دهى. گفتم:

پس از آن [در مرحلۀ بعد]. حضرت فرمود: اين كه فرزندت را از ترس اين كه با تو هم غذا شود بكشى. گفتم: پس از آن [در مرحلۀ سوم]. حضرت فرمود: اين كه با زن همسايه ات زنا كنى.»

114- 47354- (6) ابوعبيده گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ زنى كه عمداً در حال حاملگى دارويى خورده كه شوهرش از آن بى خبر است و پس از آن، زن، فرزندش را سقط كرده است، پرسيدم. حضرت فرمود:

اگر فرزندش استخوانى است كه گوشت برآن روييده، زن بايد ديه ى كامل را به پدر فرزند بدهد. ولى اگر هنگامى كه بچه را انداخته خون بسته يا همانند گوشت جويده شده [مضغه] بوده، بر زن است كه چهل دينار يا يك برده به پدر بچه بدهد. پرسيدم: اين زن از ديۀ فرزندش ارث نمى برد؟ حضرت فرمود: نه؛ چرا كه بچه را كشته است بنابراين از بچه ارث نمى برد.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 119

115- 47355- (7) اسحاق بن عمّار گويد: «به امام كاظم عليه السلام گفتم: زن از آبستن شدن مى ترسد، دارو مى خورد و آنچه در شكم دارد مى اندازد؟ حضرت فرمود: نه [جايز نيست]. گفتم: تنها نطفه اى بيش نيست.

حضرت فرمود: اولين چيزى كه آفريده مى شود، نطفه است.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت سى و سوم از باب سى و ششم از ابواب حقوق مالى مستحبّ مؤكّد، فرمودۀ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: «خداوند از عقوق مادران و زنده به گور كردن دختران نهى كرده است.»

و در باب بيست و سه از ابواب حدّ زنا، به رواياتى كه به برخى از مقصود دلالت دارد؛ مراجعه كنيد.

مى آيد:

در باب سى و هشت از ابواب ديات اعضا و باب سى و نه، چهل و چهل و سه، رواياتى كه مى توان بدان ها بر بخشى از مقصود استدلال كرد.

باب 7 حكم كسى كه روى ديگرى مى افتد و يكى از اين دو يا هر دو كشته مى شوند
اشاره

116- 47356- (1) محمد بن مسلم از امام باقر عليه السلام يا امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه روى مرد ديگرى مى افتد و او را مى كشد، روايت مى كند كه فرمودند: «چيزى بر او نيست و حضرت فرمود: هركس كه قصاص، او را بكشد [به خاطر قصاص كشته شود] ديه ندارد.»

117- 47357- (2) عبيد بن زراره گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه روى ديگرى افتاده و او را كشته است، پرسيدم. حضرت فرمود: چيزى بر او نيست.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 121

118- 47358- (3) عبيد بن زراره گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه از بام خانه بر روى ديگرى افتاده و يكى از اين دو مرده است، پرسيدم. حضرت فرمود: بر فرد بالايى چيزى نيست و بر پايينى هم چيزى نيست.»

119- 47359- (4) ابن بكير از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه بر روى مرد ديگرى مى افتد و او را مى كشد پس از آن، فرد بالايى [آن كه رو افتاده بود] هم مى ميرد، پرسيدم. حضرت فرمود: «بر فرد پايينى چيزى نيست.»

120- 47360- (5) اميرالمؤمنين على و امام باقر و امام صادق عليهم السلام دربارۀ مردى كه بر روى مردى مى افتد [سقوط مى كند] و هر دو مى ميرند يا هر دو آسيب مى بينند يا يكى از آن دو، فرمودند: «آنچه به آن كسى كه سقوط كرده برسد، هدر است [و ديه ندارد] و آنچه به كسى

كه برروى او افتاده اند برسد، قصاص بر شخص افتاده ثابت است؛ البته اگر عمداً بوده. ولى اگر خطايى است، ديه بر عاقله اش ثابت است و اگر كسى او را هل داده است هر چه به آن دو برسد، بر كسى است كه هل داده؛ اگر از روى عمد بوده است ولى اگر خطا كرده، بر عاقله اش ثابت است.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت يكم از باب هجدهم از ابواب حدّ محارب و مرتد، مناسب اين باب.

باب 8 حكم كسى كه انسانى را روى ديگرى هل دهد

121- 47361- (1) امام صادق عليه السلام دربارۀ شخصى كه ديگرى را روى مردى هل دهد و او را بكشد، فرمود: «ديه بر كسى است كه روى آن مرد افتاده و او را كشته است و آن را به اولياى مقتول مى دهد. حضرت فرمود: و آن كسى كه هل داده شده به سراغ كسى كه او را هل داده مى رود و از او ديه مى گيرد.

حضرت فرمود: و اگر آسيبى به فرد هل داده شده رسيده است، آن نيز بر عهدۀ كسى است كه هل داده است.»

122- 47362- (2) حلبى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه [مَركب] مردى را مى رماند و او زخمى مى شود و حيوانش نيز مرد ديگرى را زخمى مى سازد، پرسيدم. حضرت فرمود: او هرچه [ضرر و زيان واقع] بشود، ضامن است.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 123

123- 47363- (3) معلّى پدر عثمان گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه چهارپايى بالاى سرش قرار گيرد و بخواهد او را پايمال كند و آن مرد از اين جهت از چهارپا بترسد و چهارپا را نهيب دهد، چهارپا با سوارش رم كند و سوار را به زمين بزند و زخم يا چيز ديگرى اتفاق بيفتد، پرسيدم. حضرت فرمود: بر او ضمان نيست. او چهارپا را از خود دفع كرده و اين همان هدر رفتن است.»

124- 47364- (4) ابوبصير گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه بر چهارپايى سوار است و بر بالاى سرمرد پياده اى قرار گرفته تاآنجا كه نزديك است او

را پايمال كند، مرد پياده چهارپا را نهيب زده و از خويش دفع مى كند، آن مرد سواره از روى چهارپا مى افتد و مى ميرد يا زخمى مى شود، پرسيدم. حضرت فرمود: آن كس كه چهار پا را نهيب زده و دور كرده، ضامن نيست. وى تنها او را از خود دور ساخته است.»

125- 47365- (5) امام صادق جعفر بن محمد عليه السلام دربارۀ مردى كه چهارپايش نزديك بوده كه مردى را پايمال كند و آن مرد، چهارپا را زده و سوار آن افتاده است، فرمود: «چيزى بر زنندۀ چهارپا نيست. منظور حضرت، آن صورتى است كه فرد از خودش دور مى سازد؛ به گونه اى كه مردم از خويش دور مى سازند و دفاع مى كنند و هرگز مقصود انداختن سواره نبوده است ولى اگر قصد انداختن سواره را داشته است مانند اين كه لجام چهارپا را به سمت خويش بكشد تا سواره را زمين بزند يا به هر شكلى كه مى خواسته او را به زمين بزند، در اين صورت ضامن است.»

باب 9 حرمت شركت در قتل حرام
اشاره

126- 47366- (1) امام باقر عليه السلام فرمود: «مردى در روز قيامت با [مسؤوليتِ] خونى به اندازۀ يك حجامت مى آيد.

او مى گويد: به خدا سوگند! قتلى انجام نداده ام و در ريختن خونى شركت نداشته ام! خداوند مى فرمايد:

بلكه انجام داده اى؛ از فلان بنده ام ياد كردى و اين ياد كردن تو به حدّى بالا گرفت تا آن كه او كشته شد و در نتيجه از [مسؤوليت] خون او به تو رسيد.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 125

127- 47367- (2) امام صادق عليه السلام فرمود: «در روز قيامت مردى نزد مرد ديگرى مى آيد تا آن كه او را خون آلود مى سازد؛ در

حالى كه مردم در حال محاسبه هستند، او مى گويد: اى بندۀ خدا! مرا با توچه كار است؟ او گويد: تو در فلان روز با يك كلمه عليه من دشمنى كردى و من كشته شدم.»

128- 47368- (3) امام صادق عليه السلام فرمود: «هركس با نصف كلمه در كشتن يك مؤمن شركت كند، روز قيامت مى آيد در حالى كه بين دو چشمش نوشته شده است: او مايوس از رحمت خداوند عز و جل است!»

129- 47369- (4) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «هركس كه با نيم كلمه در كشتن مؤمنى شركت كند، در روز قيامت در حالى مى آيد كه بين دو چشمش [در پيشانى] نوشته شده است: نااميد از رحمت خدا.»

130- 47370- (5) هركس عليه مؤمنى شركت كند، از اسلام بيزارى جسته است.

131- 47371- (6) رفاعه نخّاس گويد: «امام صادق عليه السلام به من فرمود: اى رفاعه! آيا به تو بگويم كه چه كسى از همۀ اهل آتش عذابش سخت تر است؟ گفتم: بله بفرماييد. حضرت فرمود: كسى كه با نصف كلمه عليه مؤمنى شركت كند ...»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 127

132- 47372- (7) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «بدترين مردم در روز قيامت كسى است كه [با يك كار] سه كار مى كند.

سؤال شد: اى رسول خدا! اين چه كسى است كه سه كار مى كند؟ حضرت فرمود: مردى سعايت برادرش را به حاكمش مى كند و باعث مى شود كه او را بكشد و در نتيجه خودش، برادرش و رهبرش [حاكم] را به هلاكت مى افكند.»

133- 47373- (8) امام صادق عليه السلام اين آيه را تلاوت كرد: چرا كه آنان

نسبت به آيات الهى كفر مى ورزيدند و پيامبران را به ناحقّ مى كشتند. اين ها به خاطر آن بود كه گناهكار و متجاوز بودند. پس از آن فرمود:

«به خدا سوگند! آنان را با دست شان نزدند و با شمشير نكشتند بلكه سخنان آنان را شنيدند و پخش كردند و براى آن سخنان، دستگير و كشته شدند و اين كارشان (كشتن)، تجاوز و معصيت بود.»

134- 47374- (9) پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «اگر ربيعه و مضر بر كشتن يك مسلمان گردآيند، همه در برابر آن قصاص مى شوند.»

135- 47375- (10) چون خوارج از حروراء خروج كردند و متعرّض مردم شدند و بندۀ صالح عبدالله بن خباب بن ارت را كه كارگزار اميرالمؤمنين عليه السلام بر نهروان بود، در كنار رود پس از كشتن يك خوك كشتند و سربريدند و گفتند: كشتن تو و اين خوك براى ما يكسان است و شكم همسرش را كه حامله بود، دريدند و او را سربريدند و فرزند شيرخوارش را نيز در مقابل او سر بريدند و گزارش اين كار را به امام عليه السلام دادند ... تا آنجا كه گويد: اميرالمؤمنين عليه السلام به نهروان بازگشت و از آنان خواست كه به صلح و مهربانى بازگردند ولى آنان جز به جنگ تن ندادند.

راوى گويد: امام در موضوع كشتن ابن خباب از آنان پرسيد، همۀ آنان گروه گروه اقرار كردند و گفتند: آن گونه كه او را كشتيم، تو را نيز مى كشيم. حضرت فرمود: به خدا سوگند! اگر همۀ اهل دنيا اين چنين به قتل او اعتراف كنند و من بتوانم همۀ آنان را در برابر قتل او بكشم، مى كشم ...»

136- 47376- (11) امام صادق عليه السلام فرمود: «كشته اى را كه در بين خانه هاى انصار پيدا شده بود، نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آوردند. حضرت پرسيد كه: آيا او را مى شناسيد [شناخته شده است؟] گفتند: آرى، اى رسول خدا! حضرت فرمود: اگر امتى بر قتل مؤمنى اجتماع كنند، خداوند آن امت را به رو در آتش جهنم مى اندازد.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 129

137- 47377- (12) امام باقر يا امام صادق عليهما السلام فرمودند: «نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آمدند و گفتند: اى رسول خدا! كشته اى در مسجد جهينه است. رسول خدا صلى الله عليه و آله حركت كرد تا به مسجد قبيلۀ جهينه رسيد. مردم هم شنيدند كه پيامبر صلى الله عليه و آله آمده است. آنها هم نزد پيامبر آمدند. پيامبر خدا پرسيد: چه كسى اين شخص را كشته است؟ گفتند: اى رسول خدا! ما نمى دانيم كه چه كسى وى را كشته است. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

كشته اى از مسلمانان در ميان مسلمانان ولى قاتلش معلوم نيست! به آن كس كه مرا به حق برانگيخت سوگند كه اگر آسمانيان و زمينيان در خون يك مسلمان، شريك و به آن خشنود باشند، خداوند آنان را بر بينى هاى شان در آتش واژگون مى سازد يا فرمود: بر چهره هاى شان.»

138- 47378- (13) در حديث آمده است كه: «پيامبر صلى الله عليه و آله گذرشان به كشته اى افتاد. پرسيدند: چه كسى براى اوست [يعنى چه كسى او را كشته است؟] كسى براى او ذكر نشد. حضرت خشمگين شد و فرمود: به آن كس كه جانم در دست اوست، اگر آسمانيان

و زمينيان در كشتن او شركت جويند، خداوند همۀ آنان را در آتش واژگون مى سازد.»

139- 47379- (14) ابوسعيد خدرى گويد: «در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله كشته اى پيدا شد. حضرت با خشم بيرون آمد تا بالاى منبر رفت، خدا را ستايش كرد و بر او ثنا گفت. سپس فرمود: فردى از مسلمانان كشته مى شود در حالى كه روشن نيست چه كسى او را كشته است؟ سوگند! به آن كس كه جانم در دست اوست، اگر آسمانيان و زمينيان بر كشتن مؤمنى اجتماع كنند يا بدان راضى شوند، خداوند همۀ آنان را در آتش وارد مى سازد. سوگند! به آن كس كه جانم در دست اوست، كسى به كسى با ستم تازيانه نمى زند مگر اينكه فردا در آتش جهنم به همان اندازه تازيانه مى خورد. سوگند! به آن كه جانم در دست اوست، ما اهل بيت را كسى دشمن نمى دارد مگر اينكه خداوند او را به رو در آتش جهنم واژگون مى سازد.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 131

140- 47380- (15) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «اگر ساكنان هفت آسمان و ساكنان هفت زمين در [ريختن] خون مؤمنى شركت جويند، خداوند عز و جل همۀ آنان را در آتش واژگون مى سازد.»

141- 47381- (16) امام على عليه السلام فرمود: «كسى كه به كار گروهى رضايت دارد، چونان كسى است كه با آن گروه در آن كار وارد بوده است و براى هركس كه در كار باطلى داخل شود دو گناه است: گناه رضايت به آن كار و گناه انجام كار.»

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب صد و سى و يك از ابواب

معاشرت و باب يكم از ابواب قتل و قصاص آنچه بر اين باب دلالت مى كند.

مى آيد:

در باب بعدى و باب يازدهم، بيست و نهم، سى و پنجم و پنجاه و پنجم مناسب با اين باب خواهد آمد.

باب 10 حكم موردى كه دو نفر يا بيشتر، يك نفر را بكشند
اشاره

خداوند متعال مى فرمايد:

و كسى را كه خداوند خونش را حرام [محترم] شمرده نكشيد جز به حق و آن كس كه مظلوم كشته شد، براى ولىّ اش سلطه (و حقّ قصاص) قرار داديم؛ اما در قتل اسراف نكند، چرا كه او مورد حمايت است. «1»

142- 47382- (1) امام صادق عليه السلام دربارۀ دو مرد كه يك مردى را كشته اند، فرمود: «اگر اولياى مقتول بخواهند مى توانند كه ديه بگيرند و اگر بخواهند هر دو را با هم بكشند، مى كشند.»

143- 47383- (2) امام صادق عليه السلام دربارۀ دو مرد كه مردى را كشته اند، فرمود: «اگر خانواده ى مقتول بخواهند، اين دو نفر قصاص شوند كشته مى شوند و به خانواده ى اين دو نفر، يك ديه برگردانده مى شود.»

______________________________

(1). اسراء 17/ 33.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 133

144- 47384- (3) امام صادق عليه السلام دربارۀ دو مردى كه يك مرد را كشته اند، فرمود: «اگر اولياى مقتول خواهان كشتن اين دو باشند، يك ديۀ كامل مى پردازند و اين دو را مى كشند و ديه به صورت مشترك بين اولياى دو مقتول تقسيم خواهد شد و اگر اولياى مقتول بخواهند يكى از دو قاتل را بكشند، او را مى كشند و آن كس كه كشته نشده، نصف ديه را به اهل مقتول مى دهد ولى اگر يكى از اين دو ديه نخواهد بدهد و [حتى] يكى از اين دو را نكشد، در اين صورت ديۀ صاحب شان [مقتول] را از هر دو مى گيرند و اگر اولياى مقتول ديه را پذيرفت، ديه بر هر دو است.»

145-

47385- (4) ابوالعباس گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ دو مردى كه يك مرد را كشتند، پرسيدم. حضرت فرمود: ولىّ مقتول اختيار دارد كه هر كدام از دو قاتل را خواست، بكشد و قاتل، باقى ماندۀ نيمى از ديه را يعنى ديۀ مقتولى را [كه به خاطر قصاص كشته شده] غرامت مى كشد و بايد آن را به ورثۀ مقتول برگرداند و همچنين اگر مردى زنى را كشت، اگر ديۀ زن را پذيرفتند كه همان ديه، پرداخت مى شود و اگر اولياى زن جز كشتن قاتل را نپذيرفتند، آنان نيمى از ديۀ مرد را ضامن مى شوند و او را مى كشند و اين فرمودۀ خداوند عز و جل است كه: براى ولىّ اش سلطه (و حقّ قصاص) قرار داديم؛ اما در قتل اسراف نكند.»

146- 47386- (5) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر دو مرد يا سه مرد، مردى را كشتند- در صورتى كه اولياى مقتول بخواهند آنان را بكشند اضافۀ ديه ها را بر مى گردانند ولى اگر اولياى مقتول ديه را پذيرفتند، ديه بر هر دو خواهد بود و اگر اولياى مقتول نخواهند قاتلان را بكشند، ديۀ صاحبشان [مقتول] را مى گيرند.»

147- 47387- (6) از امام صادق عليه السلام دربارۀ چهار نفر كه مردى را كشته اند، سؤال شد. از چهار نفر، يكى برده و ديگرى مرد آزاد، سومى زن آزاد و چهارمى بردۀ مكاتبى كه نيمى از قرارداد مكاتبۀ خويش را پرداخته است. امام فرمود: «ديه بر چهار نفرشان است. يك چهارم ديه بر مرد آزاد، يك چهارم ديه بر زن آزاد و بر آن برده اين است كه مولايش مخيّر شود اگر خواست، به جاى برده اش ديه را

پرداخت كند و اگر خواست همۀ برده را تماما تحويل دهد تا به خانواده ى مقتول هيچ خسارتى وارد نشود و نيمى از يك چهارم بر بردۀ مكاتب در مالش است و بر كسانى كه با او مكاتبه داشته اند، نيم ديگر يك چهارم و مجموع اين دو، يك چهارم كامل مى شود و اين به آن دليل است كه اين مكاتب، نيمى از خودش را آزاد ساخته است.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 135

148- 47388- (7) امام صادق عليه السلام دربارۀ ده نفر كه در قتل يك مرد شركت كرده بودند، فرمود: «اهل مقتول مخيّرند هر كدام را كه بخواهند بكشند و اولياى اين فرد به قاتلان باقيمانده براى گرفتن نه دهم ديه مراجعه مى كنند.»

149- 47389- (8) فضيل بن يسار گويد: «به امام باقر عليه السلام گفتم: ده نفر يك مرد را كشتند. حضرت فرمود: اگر اولياى مقتول بخواهند، همۀ ده نفر را مى كشند و نُه ديه بر عهدۀ آنان است و اگر بخواهند، يكى را انتخاب مى كنند و او را مى كشند و نُه قاتل باقيمانده هر كدام از آنان به خانواده ى همين قصاص شده يك دهم ديه را مى پردازد. حضرت فرمود: پس از آن والى خود به تأديب و زندانى كردن اينان مى پردازد.»

150- 47390- (9) على بن جعفر گويد: «از برادرم [امام موسى بن جعفر عليه السلام] دربارۀ گروهى كه بر كشتن ديگرى اجتماع كرده اند، پرسيدم كه: وضعيت آنان چگونه است؟ حضرت فرمود: اين گروه در برابر كشتن اين يك فرد، كشته مى شوند.»

151- 47391- (10) از اميرالمؤمنين على و امام باقر و امام صادق عليهم السلام روايت شده است كه فرمودند: «اگر

گروهى يك نفر را بكشند، همه او را بزنند و معلوم نشود كه در اثر زدن كدام يك از آنان مرده است و همه قصد كشتن وى را داشته باشند، در اين صورت ولىّ خون يكى از اين گروه را انتخاب مى كند و او را با حقّى كه دارد، قصاص مى كند و قاتلان باقيمانده بايد اين ديه را براى اولياى قصاص شده منظور كنند. اگر جمعا سه نفر بوده اند و يكى از آنان به قصاص كشته شده است، دو تاى باقيمانده بر اولياى اين قصاص شده دو سوم ديه را بر مى گردانند و اين دو، كيفر دردناكى مى بينند و به همين شكل محاسبه مى شود در صورتى كه قاتلان كمتر يا بيشتر باشند و اين سه امام بزرگوار بيان داشتند: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: در برابر يك نفر، دو نفر كشته نمى شود.»

152- 47392- (11) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر عده اى بر كشتن يك فرد گرد آيندوالى حكم مى دهد كه هر كدام را [كه اولياى دم] بخواهند، قصاص شود و آنان حقّ ندارند كه بيش از يك نفر را بكشند. خداوند عز و جل

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 137

مى فرمايد: و آن كس كه مظلوم كشته شد، براى ولىّ اش سلطه (و حقّ قصاص) قرار داديم؛ اما در قتل اسراف نكند و آن زمان كه سه نفر، يك نفر را كشتند، حاكم اولياى دم را مخيّر مى كند هر كدام را كه بخواهند، بكشند و دو نفر ديگر را ضامن دو سوم ديه براى ورثۀ مقتول قصاص شده قرار مى دهد.»

در فرمودۀ امام عليه السلام كه اينان حقّ ندارند بيش از يك

نفر را بكشند، منظور اين است كه بدون پرداخت بقيّه ديه، حقّ ندارند كه بيش از يك نفر را بكشند.

153- 47393- (12) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر عده اى بر قتل يك مرد اجتماع كنند، حاكم حكم مى دهد كه هر كدام را [كه اولياى مقتول] بخواهند، كشته شود و اولياى مقتول نمى توانند كه بيش از يك نفر را بكشند. خداوند عز و جل مى فرمايد: و آن كس كه مظلوم كشته شد، براى ولىّ اش سلطه (و حقّ قصاص) قرار داديم؛ اما در قتل اسراف نكند.»

154- 47394- (13) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر عده اى بر قتل يك مرد گردآيند و والى حكم دهد كه هر كدام را [كه ولىّ دم] بخواهد، كشته شود، او نمى تواند بيش از يك نفر را بكشد. خداوند مى فرمايد: و آن كس كه مظلوم كشته شد، براى ولىّ اش سلطه (و حقّ قصاص) قرار داديم؛ اما در قتل اسراف نكند، چرا كه او مورد حمايت است و آن زمان كه سه نفر، يك نفر را بكشند، حاكم مخيّر مى سازد [ولىّ دم را] كه هر كدام از سه نفر را كه بخواهد، قصاص كند و دو نفر ديگر ضامن دو سوم ديه براى وارثان قصاص شده هستند.»

155- 47395- (14) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «دو نفر در برابر يك نفر كشته نمى شوند.»

156- 47396- (15) امام صادق عليه السلام دربارۀ برده و شخص آزادى كه مرد آزادى را كشتند، فرمود: «اگر بخواهد، آزاد را مى كشد و اگر بخواهد، برده را مى كشد و اگر كشتن آزاد را انتخاب كرد، برده [براى ادب شدن] تازيانه زده مى شود.»

157- 47397- (16) على

بن جعفر گويد: «از برادرم موسى بن جعفر عليه السلام دربارۀ گروهى برده كه جمعا فرد آزادى را كشته اند پرسيدم كه: وضعيت قصاص آنان چگونه است؟ حضرت فرمود: در برابر كشتن فرد آزاد، همه ى آن ها كشته مى شوند و از حضرت دربارۀ گروهى آزاد كه جمعا يك برده را كشته اند، پرسيدم كه:

وضعيت آنان چگونه است؟ حضرت فرمود: قيمت برده را مى پردازند.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 139

158- 47398- (17) على بن جعفر گويد: «از برادرم موسى بن جعفر عليه السلام دربارۀ گروهى آزاد و برده كه جمعا يك برده را كشته اند، پرسيدم كه: حال اينان چگونه است؟ حضرت فرمود: برده هايى كه او را كشته اند، كشته مى شوند و آزادها هم فديه مى دهند.»

159- 47399- (18) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «اگر يك قتل خطايى توسط يك گروه به صورت دسته جمعى باشد، ديه بر همۀ آنان است و حصۀ مقتول بر همۀ آنان نهاده مى شود و بر همۀ آنهاست كه يك بندۀ مؤمن را آزاد سازند و همه در آن شركت جويند.»

ارجاعات
مى آيد:

در روايات باب بعدى، مناسب اين باب.

و در روايت نوزدهم از باب هفده، اين گفته كه: «دو زن يك مرد را عمداً كشته اند. حضرت فرمود:

اين دو زن در برابر آن فرد كشته مى شوند و كسى در اين جهت اختلاف ندارد.»

و در روايت يكم از باب سى و پنجم، اين گفته كه: «مردى از مدينه عازم عراق شد. دو سياه كه يكى بردۀ امام صادق عليه السلام بود، او را دنبال كردند. چون به اعوص رسيدند، آن مرد خوابيد. آن دو سياه، سنگى بر داشتند و با آن بر سر او زدند ...

تا آنجا كه گويد: اولياى مقتول از محمد بن خالد و همدست او به مردم مدينه شكايت كردند. اهل مدينه به آنان گفتند: اگر مى خواهيد كه به شما اجازه دهند كه قصاص كنيد به سراغ حضرت جعفر بن محمد عليه السلام برويد و از اين ظلم به او شكايت بريد. آنان چنين كردند. امام صادق عليه السلام فرمود: آنان را قصاص كن ... تا آنجا كه گويد: هر دو كشته شدند.»

و در روايت سوم از باب چهل و هفتم، اين گفته كه: «دو مرد يك مرد را عمدا كشتند و مقتول، دو ولىّ دارد كه يكى از دو ولىّ عفو كرده است. راوى گويد كه حضرت فرمود: اگر بعضى از اولياى مقتول عفو كند، از هر دو كشته شدن دور مى شود و از هر دو به اندازۀ حصۀ آن كه عفو كرده از ديه ساقط مى شود و باقيماندۀ ديه را آن دو از اموال شان به آنان كه عفو نكرده اند، مى پردازند.»

باب 11 حكم موردى كه بچه و زنى يا برده و زنى، مردى را بكشند
اشاره

160- 47400- (1) ابوبصير گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ بچّه و زنى كه يك مرد را كشتند، سؤال شد. حضرت فرمود: خطاى زن و پسر عمد است؛ بنابراين اگر اولياى مقتول بخواهند اين دو را بكشند، مى كشند و به اولياى پسر پنج هزار درهم باز مى گردانند و اگر بخواهند [تنها] پسر را بكشند، او را مى كشند و زن به اولياى پسر يك چهارم ديه را برمى گرداند ولى اگر اولياى مقتول خواستند كه زن را بكشند، او را

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 141

مى كشند و پسر به اولياى زن يك چهارم ديه را بازمى گرداند. حضرت فرمود: و اگر اولياى مقتول بخواهند

كه ديه بگيرند، پسر بايد نصف ديه و زن نصف ديه را بدهند.»

شيخ طوسى رحمه الله گويد: «فرمودۀ امام عليه السلام كه: خطاى زن و پسر، عمد محسوب مى شود، مخالف است با فرمودۀ خداوند متعال؛ چون خداوند عز و جل در مورد قتل به خطا حكم به ديه كرده است نه قصاص، بنابراين جايز نيست كه خطا، عمد محسوب شود. همان گونه كه نمى شود عمد، خطا محسوب شود؛ مگر در موردى كه قاتل مكلف نباشد؛ مانند مجنون ها.»

161- 47401- (2) ضريس كنّاسى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ زن و برده اى كه مردى را به خطا كشته اند، پرسيدم. حضرت فرمود: خطاى زن و برده چون عمد است؛ بنابراين اگر اولياى مقتول بخواهند هر دو را بكشند، مى كشند. ولى اگر قيمت برده بيشتر از پنج هزار درهم باشد، بايد كه به مولاى برده اضافه بر پنج هزار درهم را بدهند و اگر اولياى مقتول بخواهند كه [تنها] زن را بكشند و برده را بگيرند، مى گيرند؛ مگر اينكه قيمت برده بيش از پنج هزار درهم باشد كه در اين صورت به مولاى برده اضافه بر پنج هزار درهم را برمى گردانند و برده را مى گيرند. يا آن كه مولاى برده به جاى برده پول مى دهد و اگر قيمت برده كمتر از پنج هزار درهم بود، آنان حقّى جز همان برده را ندارند.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت ششم از باب دهم، اين گفته كه: «از امام معصوم عليه السلام دربارۀ چهار نفر كه يك نفر را كشته اند، برده، مرد آزاد، زن آزاد و بردۀ مكاتبى كه نصف قرارداد مكاتبه اش را پرداخته است، سؤال شد. حضرت فرمود: ديه

بر همۀ آنان است؛ يك چهارم ديه بر مرد آزاد، يك چهارم ديه بر زن آزاد ...»

و ديگر روايات اين باب را بنگريد.

مى آيد:

در روايت يكم از باب بيستم، اين گفته كه: «مرد و پسرى در كشتن مردى شركت جستند و هر دو او را كشتند. حضرت فرمود: آن زمان كه قدّ پسر به پنج وجب برسد، قصاص مى شود و اگر به پنج وجب نرسد، به ديه حكم مى شود.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 143

باب 12 حكم كسى كه دو نفر يا بيشتر را بكشد

162- 47402- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «آن زمان كه مردى دو مرد يا بيشتر را بكشد، در برابر قتل آنان كشته مى شود.»

باب 13 حكم موردى كه چهار نفر مست شوند و با هم نزاع كنند و دو نفر كشته و دو نفر مجروح شوند

163- 47403- (1) امام باقر عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ چهار نفر كه شراب خورده و مست شده بودند و برخى از آنان سلاح روى برخى ديگر كشيدند و جنگيدند و دو نفر كشته و دو نفر مجروح شدند، حكم كرد و دستور داد كه دو نفر مجروح هر كدام هشتاد تازيانه بخورند و حكم داد كه ديۀ دو نفر كشته شده بر دو نفر مجروح است و دستور داد كه زخم مجروحين اندازه گيرى و از ديه كم شود و اگر دو نفر مجروح بميرند، چيزى بر هيچ يك از اولياى مقتولان نيست.»

164- 47404- (2) امام صادق عليه السلام فرمود: «گروهى بودند كه شراب خوردند و مست شدند و شكم يكديگر را با چاقوهايى كه داشتند دريدند و يكديگر را مجروح كردند. اين گروه را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام بردند.

حضرت آنان را به زندان انداخت. دو نفر از آنان مردند و دو نفر زنده ماندند. بازماندگان مقتول گفتند: اى اميرالمؤمنين! اين دو نفر را در برابر كسانِ ما قصاص كن. اميرالمؤمنين على عليه السلام به آن گروه گفت: شما چه نظر مى دهيد؟ گفتند: ما نظر مى دهيم كه آن دو را قصاص كنيد. حضرت به آن گروه فرمود: شايد اين دو نفر كه كشته شده اند، هر كدام ديگرى را كشته است. گفتند: ما نمى دانيم.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 145

حضرت على عليه السلام فرمود: من ديۀ دو مقتول را بر قبايل اين چهار نفر قرار مى دهم و

ديه جراحت دو مجروح بازمانده را از ديۀ دو مقتول كم مى كنم. عبدالله بن ابى جعد گويد: من چهارمين اين گروه بودم كه اميرالمؤمنين عليه السلام چنين قضاوت دربارۀ ما داشت.»

165- 47405- (3) دانشمندان سيره شناس و تاريخ نگار روايت كرده اند كه: «چهار نفر در زمان اميرالمؤمنين عليه السلام نوشيدنى مست كننده خوردند و مست شدند و شكم يكديگر را با چاقو پاره كردند و همه مجروح شدند و گزارش اين جريان به اميرالمؤمنين عليه السلام رسيد. حضرت دستور داد كه اينان را زندانى سازند تا به هوش آيند. دو نفر از اينان در زندان مُردند و دو نفر ماندند. قوم آن دو نفر [كه كشته شدند] نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمدند و گفتند: اى اميرالمؤمنين! اين دو را در برابر دو مقتول ما قصاص كنيد؛ چرا كه اين دو، صاحبان ما را كشته اند. حضرت فرمود: از كجا مى دانيد [كه اين دو، صاحبان مقتول شما را كشته اند]؟ شايد هر كدام از آن دو، ديگرى را كشته باشد. گفتند: ما نمى دانيم. شما دربارۀ اينان آن گونه كه خداوند به شما ياد داده است، حكم كنيد. حضرت فرمود: ديۀ دو مقتول بر قبيله هاى چهار نفر است (البته پس از كم كردن ديۀ جراحت دو نفر كه زنده اند) و اين همان حكمى است كه در قضاوت به جز اين، راهى به سوى حقّ نيست. آيا نمى بينى كه بيّنه اى عليه قاتل نيست كه او را از مقتول جدا سازد و نيز بيّنه اى بر اين كه قتل عمدى بوده نيست و روى همين جهت، قضاوت در اين مورد بر پايۀ حكم قتل خطايى و اشتباه در تشخيص قاتل از مقتول است.»

166- 47406- (4) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ چهار نفر كه شراب خورده و با كاردها يكديگر را مجروح كرده بودند و دو نفر مُردند و دو نفر مجروح شدند حكم داد كه: «ديۀ دو مقتول بر عهدۀ دو نفر مجروح است كه البته ديۀ جراحت از ديۀ دو مقتول كم مى شود.»

باب 14 حكم موردى كه شش بچه در فرات باشند و يكى از آنان غرق شود و دو نفر عليه سه نفر شهادت دهند كه اين سه بچه را غرق كرده اند و آن سه نيز عليه آن دو شهادت دهند كه آن دو آنها را غرق كرده اند

167- 47407- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «نزد اميرالمؤمنين عليه السلام خبر دادند كه شش پسر در فرات بودند. يكى از آنان غرق شد و سه نفر از آنان عليه دو نفر شهادت دادند كه اين دو، آن پسر را غرق كرده اند و دو نفر عليه آن سه نفر شهادت دادند كه آنان پسر را غرق كرده اند. حضرت حكم به ديه داد: سه پنجم ديه بر آن دو نفر و دو پنجم آن بر سه نفر.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 147

168- 47408- (2) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ شش نفر كه در آب بودند و يكى از آنان غرق شد و سه نفر از آنان عليه دو نفر شهادت دادند كه اين دو، او را غرق كرده اند و دو نفر عليه سه نفر شهادت دادند كه اين سه او را غرق كرده اند، ديه را بر همه قرار داد و حكم كرد كه سه سهم بر عهده ى آن دو نفر است؛ چون سه نفر عليه آن دو شهادت داده بودند و دو سهم بر سه نفر؛ چون دو نفر عليه آنان شهادت داده بودند.»

باب 15 حكم كسى كه مرد بى دستى را بكشد

169- 47409- (1) از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه از روى عمد مردى را كشته و مقتول دست راستش بريده است، سؤال شد. امام عليه السلام فرمود: «اگر دستش براى جنايتى كه «1» مرتكب شده است قطع شده، يا آن كه توسط كسى قطع شده است و ديۀ دستش را از او گرفته است، در اين صورت اگر اولياى مقتول بخواهند كه قاتل را بكشند، بايد به اولياى قاتل ديۀ دستش را بدهند و او را

بكشند و اگر خواستند، مى توانند ديۀ دست را از ديۀ او كم كنند و باقيماندۀ ديه را بگيرند. حضرت فرمود: و اگر دستش بدون جنايتى كه بر خويش كرده قطع شده و نيز ديه اى را در برابر آن نگرفته است، قاتل آن مقتول را مى كشند و قاتل، طلبكار نيست و نيز اگر خواستند، مى توانند ديۀ كامل بگيرند. حضرت فرمود: اين چنين در كتاب على عليه السلام يافته ايم.»

______________________________

(1). يعنى در قصاص دستش قطع شده است؛ زيرا عمداً دست كسى را قطع كرده بوده است- م

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 149

باب 16 حكم كسى كه دو چشم مردى را درآورد و دو گوشش را ببرد، آن گاه او را بكشد
اشاره

170- 47410- (1) امام باقر يا امام صادق عليهما السلام دربارۀ مردى كه چشم مردى را درآورده و دو گوشش را بريده و آن گاه او را كشته است، فرمودند: «اگر اين كارها را جدا جدا انجام داده است، از او قصاص شده و پس از آن كشته مى شود ولى اگر يك ضربت به او زده و اين جنايت ها را در برداشته است، گردنش زده مى شود و از بابت چشم و گوش و بينى قصاص نمى شود.»

171- 47411- (2) حفص بن بخترى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه بر سرش زده اند و گوش و چشمش از بين رفته و زبانش بند آمده و پس از آن مرده است، پرسيدم. حضرت فرمود: اگر او را ضربتى پس از ضربتى زده است، از او قصاص شده و سپس كشته مى شود ولى اگر اين جنايت ها از يك ضربه به او برسد، در اين صورت كشته مى شود و بابت چشم و گوش و بند آمدن زبان قصاص نمى شود.»

ارجاعات
مى آيد:

در روايت يكم از باب پنجم از ابواب ديات منافع، اين گفته كه: «تو در شكستن سر او، چيزى بر او [قاتل] نمى بينى؟ گفت: نه. چون او يك ضربت بر او زده است و با يك ضربه دو جنايت را بر او وارد كرده است و من او را ملزم به جنايت سخت تر كه ديه باشد، كردم و اگر دو ضربت بر او زده بود دو ضربت دو جنايت در برداشت و من او را ملزم به جنايتى كه اين دو ضربه كرده بود، مى كردم- هر چه كه اين دو جنايت باشد. مگر اينكه در اين دو جنايت،

مرگ باشد كه در اين صورت ضارب در برابر يك ضربه قصاص مى شود و ضربۀ ديگر از بين مى رود ...»

باب 17 حكم كشتن مرد، زن را و عكس آن
اشاره

172- 47412- (1) عبدالله بن سنان گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه زنى را از روى عمد كشته بود

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 151

شنيدم كه مى فرمود: اگر بازماندگان آن زن بخواهند كه مرد را بكشند، نيمى از ديه را به بازماندگان مرد مى پردازند و اگر بخواهند، مى توانند نيمى از ديه را بگيرند و حضرت دربارۀ زنى كه همسرش را از روى عمد كشته است، فرمود: اگر بازماندگان مرد مقتول بخواهند كه زن را بكشند، مى كشند و هيچ كس، چيزى بيشتر از جانش را به عنوان تاوان جنايت خود نمى پردازد «1».»

173- 47413- (2) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر زنى، مردى را بكشد، در برابر آن كشته مى شود ولى اگر مردى زنى را بكشد، در صورتى كه بخواهند قصاص كنند، اضافۀ ديۀ مرد بر ديۀ زن را به ولىّ مرد مى پردازند و مرد را در برابر زن قصاص مى كنند و اگر قصاص نكنند از قاتل ديۀ زن را به طور كامل مى گيرند و ديۀ زن، نيمى از ديۀ مرد است.»

174- 47414- (3) امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه زنى را از روى عمد كشته است و بازماندگان زن مى خواهند كه مرد را بكشند، فرمود: «اگر به بازماندگان مرد نصف ديه را بپردازند، مى توانند مرد را بكشند و اگر ديه را بپذيرند، نيمى از ديۀ مرد براى آنان است و اگر زن، مرد را كشته باشد، آن زن در برابر كشتن مرد كشته مى شود و براى بازماندگان مرد چيزى

جز كشتن زن نيست و حضرت فرمود: جراحت وارد كردن به زنان و مردان يكسان است. دندان زن در برابر دندان مرد و شكسته شدن استخوان زن [اگر استخوانش آشكار شود] در برابر شكسته شدن استخوان مرد است و انگشت زن در برابر انگشت مرد تا آن كه جراحت به يك سوم ديه برسد و چون به يك سوم ديه رسيد، ديۀ مرد دو برابر ديۀ زن خواهد شد.»

175- 47415- (4) امام باقر يا امام صادق عليهما السلام فرمودند: «اگر مردى، زنى را بكشد و بازماندگان زن بخواهند كه مرد را بكشند، نصف ديه را به بازماندگان مرد مى دهند.»

______________________________

(1). يعنى هر چند ديه ى زن نصف ديه ى مرد است ولى اگر اولياء دم مرد مقتول بخواهند قاتل او را كه زن است قصاص نمايند، ديگر حقّ مطالبه ى نصف ديه را ندارند چرا كه بيش از جان، كسى تاوانى نمى دهد- م.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 153

176- 47416- (5) ابوبصير گويد: «به امام باقر يا امام صادق عليهما السلام گفتم: مردى زنى را كشته است. حضرت فرمود:

اگر بازماندگان زن بخواهند كه مرد را بكشند، نيمى از ديۀ او را مى پردازند و او را مى كشند وگرنه نصف ديه را مى پذيرند.»

177- 47417- (6) ابو مريم گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ جراحت زن پرسيدم. امام فرمود: جراحت زن بر پايۀ نيمى از جراحت مرد است؛ از ديه گرفته تا كمتر از ديه. گفتم: زنى، مردى را كشته است. حضرت فرمود: آن زن را مى كشند. گفتم: مردى، زنى را كشته است. حضرت فرمود: اگر بخواهند، مى كشند و نيمى از ديه را به ولىّ مرد مى پردازند.»

178-

47418- (7) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر مردى، زنى را بكشد، اولياى زن مخيّرند. اگر بخواهند، مرد را مى كشند و نيمى از ديه را براى وارثان مرد به عهده مى گيرند و اگر بخواهند، نيمى از ديه را مى گيرند.»

179- 47419- (8) امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه از روى عمد زنى را كشته است، فرمود: «اگر بازماندگان زن بخواهند مرد را بكشند، مى كشند و به بازماندگان مرد نيمى از ديه را مى پردازند.»

180- 47420- (9) اگر مردى، زنى را عمداً بكشد، در اين صورت اگر اولياى زن بخواهند، آن مرد را مى كشند و به اولياى مرد نصف ديه را مى دهند وگرنه خودشان پنج هزار درهم مى گيرند و اگر زنى، مردى را عمداً كشت، در اين صورت اگر بازماندگان مرد بخواهند آن زن را بكشند، او را مى كشند و كسى جنايتى بيش از جنايت بر خود نمى كند «1» و اگر بخواهند ديه بگيرند، ده هزار درهم مى گيرند.

181- 47421- (10) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ مردى كه زنى را عمداً كشت، فرمود: «اولياى زن مخيّرند بين اين كه مرد را بكشند و نيمى از ديۀ او را به بازماندگانش بدهند يا اين كه نيمى از ديه را از مرد قاتل بگيرند. اگر مرد، حاضر به پرداخت ديه باشد.»

182- 47422- (11) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر زنى، مردى را عمداً بكشد در برابر مرد كشته مى شود و نه بر آن زن و نه بر كسى ديگر به واسطۀ آن زن بيش از اين كه آن زن كشته شود، چيزى است.»

______________________________

(1). جنايتى كه انسان عمداً انجام مى دهد، مورد قصاص است تا اينكه جانش در

برابر جنايتش قصاص مى شود و ديگر بيش از جانش در برابر جنايتش از او گرفته نمى شود- م.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 155

183- 47423- (12) امام باقر عليه السلام فرمود: «مردى كه زن حامله اى را با چوبۀ خيمه زده و كشته بود، نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آوردند. رسول خدا صلى الله عليه و آله اولياى زن را مخيّر ساخت تا اين كه پنج هزار درهم و يك غلام خدمتكار يا كنيز خدمتكار براى جنينى كه در شكم زن بوده است بگيرند يا به اولياى قاتل پنج هزار درهم بدهند و مرد را بكشند.»

184- 47424- (13) امام باقر عليه السلام دربارۀ مردى كه زنى را مى كشد، فرمود: «اگر اولياى زن بخواهند، آن مرد را مى كشند و پنج هزار درهم براى اولياى مرد مقتول غرامت مى كشند و اگر بخواهند، پنج هزار درهم از قاتل مى گيرند.»

185- 47425- (14) از امام صادق عليه السلام دربارۀ زنى كه مردى را مى كشد پرسيده شد كه چه چيزى بر اوست؟

حضرت فرمود: «جنايتكار بر بيش از خودش و جانش جنايت نمى شود.»

186- 47426- (15) امام صادق عليه السلام دربارۀ زنى كه شوهرش را عمداً كشته است، فرمود: «اگر بازماندگان شوهر بخواهند زن را بكشند، مى كشند و البته كسى بابت جنايتى كه مرتكب شده تاوانى بيش از جان خود نمى پردازد.»

187- 47427- (16) شيخ طوسى رحمه الله در كتاب النهايه فرمود: «و چون زنى، مردى را بكشد و اولياى مرد، قصاص را برگزينند، جز جان آن زن كه او را در برابر آن مرد مى كشند چيز ديگرى نيست و آنان بر اولياى زن راهى [براى گرفتن نصف ديه]

ندارند و نيز روايت شده است كه: آنان زن را مى كشند و اولياى زن باقيماندۀ ديۀ مرد را به آنان مى پردازند ولى آنچه مورد اعتماد ماست، همان است كه اول گفتيم.»

188- 47428- (17) امام صادق عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند كه: آزاد در برابر آزاد و برده در برابر برده و زن در برابر زن، فرمود: «آزاد در برابر برده كشته نمى شود ولى به شدت او را مى زنند و ديۀ برده را ضامن است و اگر مردى، زنى را بكشد و اولياى مقتول بخواهند مرد را بكشند، نصف ديۀ مرد را به بازماندگان وى مى پردازند.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 157

189- 47429- (18) امام باقر عليه السلام دربارۀ زنى كه مردى را بكشد، فرمود: «آن زن كشته مى شود و ولىّ او بقيۀ مال را [كه نصف ديه است] مى پردازد و در روايت محمد بن على بن محبوب آمده است كه بقيۀ ديه را.»

شيخ طوسى رحمه الله فرمود: «اين روايت شاذّ است و جز ابومريم انصارى كسى آن را روايت نكرده است؛ گرچه اين روايت در كتاب ها در مواردى مكررا آمده است و اين روايت اضافه بر شذوذ و عدم نقل غير از ابومريم، مخالف با همۀ روايات و مخالف با ظاهر قرآن است.»

190- 47430- (19) محمد بن مسلم گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ دو زن كه مردى را عمداً كشته اند، پرسيدم.

حضرت فرمود: آن دو در برابر قتل مرد كشته مى شوند و هيچ كس در اين باره اختلافى نكرده است.»

191- 47431- (20) در تفسير فرمودۀ خداوند: و نوشتيم بر آنان در آن، [منظور در تورات است] كه: جان در برابر

جان و چشم در برابر چشم و بينى در برابر بينى و گوش در برابر گوش و دندان در برابر دندان و جراحت ها قصاص دارد. اين آيه با فرمودۀ خداوند كه: حكم قصاص در مورد كشتگان بر شما نوشته شده است: آزاد در برابر آزاد، برده در برابر برده، زن در برابر زن، نسخ شده است. ولى فرمودۀ خداوند كه: جراحت ها قصاص دارد، نسخ نشده است.

192- 47432- (21) و فرمودۀ خداوند: و مقرر داشتيم بر آنان در كتاب تورات كه جان در برابر جان و چشم در برابر چشم و بينى در برابر بينى و گوش در برابر گوش و دندان در برابر دندان و جراحت ها قصاص دارد. سپس اين آيه با فرمودۀ خداوند: حكم قصاص در مورد كشتگان، بر شما نوشته شده است: آزاد در برابر آزاد، برده در برابر برده، زن در برابر زن. بنابراين فرمودۀ خداوند: جان در برابر جان تا دندان در برابر دندان، نسخ شده است. ولى فرمودۀ خداوند: جراحت ها قصاص دارد، نسخ نشده است؛ بنابراين نصف آيه منسوخ است و نصف ديگر آن رهاست [و نسخ نشده است].

193- 47433- (22) اميرالمؤمنين عليه السلام در روايتى فرمود: «... و يك نمونۀ ناسخ، همان است كه در تورات فرايضى در باب قصاص ثبت شده و آن همان فرمودۀ خداوند متعال است كه: و بر آنان در تورات مقرر كرديم كه جان در برابر جان و چشم در برابر چشم، تا پايان آيه. در نتيجه مرد و زن، آزاد و برده يكسان هستند.

________________________________________

بروجرى، آقا حسين طباطبايى - مترجمان: حسينيان قمى، مهدى - صبورى، م، منابع فقه شيعه، 31 جلد، انتشارات فرهنگ سبز،

تهران - ايران، اول، 1429 ه ق

منابع فقه شيعه؛ ج 31، ص: 157

پس از آن خداوند آنچه در تورات بود با فرموده اش كه: اى افرادى كه ايمان آورده ايد، حكم قصاص در مورد كشتگان بر شما نوشته شده است: آزاد در برابر آزاد، برده در برابر برده و زن در برابر زن، نسخ كرد؛ بنابراين اين آيه نسخ شده كه: و بر آنان در تورات مقرر داشتيم كه جان در برابر جان.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 159

194- 47434- (23) از امام صادق عليه السلام روايت كرده اند كه: «اميرالمؤمنين عليه السلام مردى را در برابر زنى كه آن مرد عمداً او را كشته بود، كشت و نيز زنى را كه مردى را عمداً كشته بود، كشت.»

195- 47435- (24) امام جعفر صادق عليه السلام بيان داشت: «پيوسته اميرالمؤمنين على عليه السلام مى فرمود: در استخوان، قصاص نيست و امام صادق عليه السلام فرمود: مردى، زنى را كشته بود. حضرت على عليه السلام بين آن دو قصاص قرار نداد و مرد را ملزم به ديه كرد.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت چهارم از باب دهم از ابواب قتل و قصاص، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «و همچنين اگر مردى، زنى را بكشد، اگر ديۀ زن را بپذيرند كه با همان پرداخت ديه، مسئله فيصله پيدا مى كند و اگر اولياى زن جز كشتن قاتل زن را نپذيرفتند، نيمى از ديۀ مرد را بر عهده مى گيرند و او را مى كشند و آن همان فرمودۀ خداوند عز و جل است كه: براى ولىّ اش سلطه (و حقّ قصاص) قرار داديم؛ اما در قتل اسراف نكند.»

و نگاه كنيد به باب يازدهم؛ كه

آن باب، مناسبت با مقام دارد.

مى آيد:

در روايت يكم از باب دوم از ابواب قصاص عضو، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «دربارۀ فرمودۀ خداوند عز و جل: جان در برابر جان، چشم در برابر چشم و بينى در برابر بينى ... تا پايان آيه. حضرت فرمود:

اين آيۀ محكم است.»

و در روايت دوم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر مردى، زنى را عمداً بكشد و بازماندگان زن بخواهند كه مرد را بكشند، نيمى از ديه را به بازماندگان مرد برمى گردانند و مرد را مى كشند. راوى گويد: و از امام دربارۀ زنى كه مردى را كشته است، پرسيدم. حضرت فرمود: آن زن در برابر مرد كشته مى شود و بازماندگان زن، چيزى ضامن نيستند.»

و در روايت يكم از باب سوم از ابواب ديات اعضا، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر زنى در حالى كه حامله و ماهش تمام شده است، كشته شود و فرزندش را سقط نكند و معلوم نشود كه پسر بوده يا دختر و باز معلوم نباشد فرزند پس از مادر، مرده يا پيش از مادر، چنين فرزندى ديه اش دو نيمه است؛ نيمى از ديۀ مرد و نيمى از ديۀ زن و ديۀ زن به طور كامل پس از آن ثابت است.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 161

باب 18 حكم كسى كه ديوانه اى را بكشد

196- 47436- (1) ابوبصير مرادى گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ مردى كه مرد ديوانه اى را كشته است، پرسيدم.

حضرت فرمود: اگر ديوانه قصد جان او را كرده و آن مرد او را از خودش دور كرده و كشته است، هيچ چيزى از قصاص و ديه بر او نيست و ديۀ او از بيت المال مسلمانان به ورثۀ ديوانه

داده مى شود.

حضرت فرمود: و اگر بدون اين كه ديوانه قصد او كرده باشد او را بكشد، قصاص بر كسى كه از او قصاص نمى شود، نيست و چنين معتقديم كه بر قاتل ديوانه، ديه در مالش ثابت است كه بايد آن را به وارثان ديوانه بدهد و از خداوند عز و جل استغفار كرده و به سوى خداوند توبه كند.»

197- 47437- (2) ابوالورد گويد: «به امام صادق يا امام باقر عليهما السلام گفتم: خداوند كارتان را به سامان آورد! مردى، مورد حملۀ مرد ديوانه اى قرار گرفت. ديوانه يك ضربت به او زد. مرد شمشير را از ديوانه گرفت و او را زد و كشت. حضرت فرمود: نظرم اين است كه اين مرد در برابر قتل ديوانه كشته نمى شود و ضامن ديۀ او نيست و ديۀ ديوانه بر امام است و خون ديوانه هدر نمى رود.»

باب 19 كسى كه با ارتكاب جنايت بر خويش حدّى را واجب ساخته يا در حالى كه عاقل بوده، فردى را كشته و سپس عقلش را از دست داده است، حدّ بر او زده مى شود

198- 47438- (1) امام باقر عليه السلام دربارۀ مردى كه حدّ بر او واجب شده و هنوز او را حدّ نزده اند كه ديوانه شده است، فرمود: «اگر در حالى كه سالم بوده و از جهت عقلى مشكلى نداشته اين حدّ را بر خود واجب كرده است، حدّ بر او جارى مى شود- هر چه باشد.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 163

199- 47439- (2) از امام باقر عليه السلام دربارۀ مردى كه عمداً مردى را كشته است و حدّ بر او جارى نشده و شهادت شاهدان بر او واقع نشده است تا آن كه ديوانه شده و عقلش از بين رفته است، پس از آن گروهى ديگر، بعد از آن كه ديوانه شد عليه او شهادت دادند كه او مرتكب قتل

شده است، سؤال شد. حضرت فرمود: «اگر عليه او شهادت دهند كه قتل كرده در حالى كه سالم بوده و مشكل عقلى نداشته، در برابر اين قتل كشته مى شود ولى اگر چنين شهادتى عليه او ندهند و مال شناخته شده اى دارد، به وارثان مقتول از مال قاتل ديه داده مى شود و اگر مالى به جا نگذاشته، ديه از بيت المال داده مى شود و خون فرد مسلمان هدر نمى رود.»

200- 47440- (3) اگر شاهدان بر مردى شهادت دهند كه او مردى را كشته و سپس ديوانه شده است، پس اگر شهادت دهند كه او در حالى كه عقل سالم داشته و مشكل عقلى نداشته آن مرد را كشته است، در برابر آن كشتن، كشته مى شود ولى اگر شهادت ندهند [كه آن قتل در حال سلامت عقل وى بوده است] و او مالى دارد، به اولياى مقتول ديه داده مى شود ولى اگر مالى ندارد، از بيت المال مسلمانان به اولياى مقتول ديه پرداخت مى شود و خون مرد مسلمان به هدر نمى رود.»

201- 47441- (4) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «در موردى كه ديوانه عقلش در اختيارش نيست و موردى كه بچه مرتكب قتل شود، پس كشتن عمدى آنان خطا محسوب مى شود و مسئوليت آن بر عاقلۀ آنان است.» و امام باقر عليه السلام فرمود: «اگر مردى، مردى را از روى عمد كشته و قاتل پس از آن كه سلامت عقل داشته و كشته است ديوانه شود، در اين صورت اگر ولىّ خون بخواهد، او كشته مى شود و هر جنايتى را كه بچّه و ديوانه انجام دهد، ديه بر عاقلۀ آن دو است.»

باب 20 حكم موردى كه مردى و پسرى، در قتل مردى شريك باشند

202- 47442- (1) امام صادق

عليه السلام بيان داشت: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ مرد و پسرى كه در قتل مردى مشاركت داشته اندو او را كشته اند، فرمود: اگر پسر قدّش به پنج وجب برسد، قصاص مى شود ولى اگر به پنج وجب نرسد به ديه حكم مى شود.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 165

همين روايت در من لا يحضره الفقيه چنين آمده است: «امام صادق عليه السلام دربارۀ مرد و پسرى كه در كشتن مردى جمعاً شركت داشته و او را كشته اند، بيان داشت: اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: آن زمان كه [قدّ] پسر به پنج وجب برسد او نيز قصاص مى شود ولى اگر به پنج وجب نرسد، به ديه حكم داده مى شود.»

203- 47443- (2) اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ مردى كه او با پسرى بر كشتن مردى اجتماع كردند و او را كشتند حكم داد. حضرت على عليه السلام فرمود: «اگر پسر به پنج وجب با وجب خودش برسد، از او و براى او قصاص مى شود. پس از آن، پسر را اندازه كردند و به پنج وجب نرسيد. حضرت به ديه حكم كرد.»

باب 21 حكم به قتل رساندن پدر، فرزندش را و به عكس
اشاره

204- 47444- (1) امام باقر يا امام صادق عليهما السلام فرمودند: «پدر در برابر فرزند قصاص نمى شود ولى فرزند در برابر پدر كشته مى شود- البته اگر پدرش را عمداً كشته باشد.»

205- 47445- (2) اميرالمؤمنين على عليه السلام پيوسته مى فرمود: «پدر در برابر فرزندش، اگر او را بكشد، كشته نمى شود ولى فرزند در برابر پدر، اگر پدرش را بكشد، كشته مى شود و پدر براى پسر، اگر او را قذف كند، حدّ نمى خورد ولى فرزند براى پدر اگر او را قذف كند، حدّ مى خورد.»

206- 47446- (3) در

حديث وصيت پيامبر صلى الله عليه و آله به اميرالمؤمنين على عليه السلام با همان سندى كه در باب بيست و ششم است؛ يعنى باب استحباب فاصله انداختن بين اذان و اقامه، آمده كه: «... اى على، پدر در برابر قتل فرزندش كشته نمى شود.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 167

207- 47447- (4) امام صادق عليه السلام فرمود: «پدر در برابر پسرش، اگر او را بكشد، كشته نمى شود ولى پسر در برابر پدرش، اگر پدرش را بكشد، كشته مى شود و حضرت فرمود: دو نفر كه يكى ديگرى را كشته است، از هم ارث نمى برند.»

208- 47448- (5) حلبى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه فرزندش را مى كشد، پرسيدم كه آيا در برابر فرزندش كشته مى شود؟ حضرت فرمود: نه و يكى از اين دو از ديگرى- اگر او را كشته است- ارث نمى برد.»

209- 47449- (6) امام باقر عليه السلام دربارۀ مردى كه فرزند يا برده اش را مى كشد، فرمود: «در برابر كشتن او، كشته نمى شود ولى به شدت زده مى شود و از زادگاهش تبعيد مى شود.»

210- 47450- (7) اميرالمؤمنين عليه السلام حكم داد: «فردى كه پدرش او را در ارتباط با كارى كه آن را براى او عيب مى داند، بزند و نقص عضو يا عيب ديگرى براى او پديد آيد، حقّ قصاص ندارد و ديه براى اوست و قصاص نمى شود و نيز زنى كه شوهرش او را زده است و زن معيوب شده است، حقّ قصاص ندارد و خسارت عيب بر شوهرش است و قصاص بر او نيست.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 169

ارجاعات
گذشت:

در روايت پنجم از باب هفتم از ابواب

ميراث، اين گفته كه: «دربارۀ مردى كه مادرش را كشت، حضرت فرمود: از مادر ارث نمى برد و در برابر كشتن مادر با خوارى كشته مى شود و گمان نمى كنم كه كشتن فرزند در برابر كشتن مادر، كفّارۀ گناه فرزند باشد.»

و در روايت ششم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «و هركس كه مادرش را بكشد، در برابر قتل مادر با خوارى كشته مى شود و وارثان آن فرزند آنچه فرزند از مادر ارث مى برد، ارث نمى برند و خويشاوندان اگر بعضى، بعضى را بكشد، قصاص مى شوند؛ مگر پدر كه اگر فرزند را بكشد، قصاص نمى شود.»

و در روايت هشتم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «آن زمان كه مردى پدرش را بكشد، در برابر او كشته مى شودولى اگر پدرش او را بكشد، پدر در برابر او كشته نمى شود و از او ارث نمى برد.»

و در روايت دوازدهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «مرد در برابر فرزندش، اگر او را بكشد، كشته نمى شود ولى پسر در برابر پدرش، اگر او را بكشد، كشته مى شود.»

و در روايت سيزدهم فرمودۀ امام عليه السلام كه: «پدر در برابر فرزندش كشته نمى شود ولى فرزند در برابر پدر كشته مى شود.»

و در روايت يكم از باب سيزدهم از ابواب حدّ قذف، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر او را بكشد [يعنى پدر فرزند را] در برابر او كشته نمى شود و اگر او را قذف كند، براى فرزند، تازيانه نمى خورد.»

باب 22 هركس كه تجاوز كند و در نتيجه به او تعدّى شود، حقّ قصاص ندارد و هركس كه از خويش دفاع كند، چيزى بر او نيست
اشاره

211- 47451- (1) سليمان بن خالد گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: هركس [ظلم] آغاز كند و ستم روا دارد و پس از آن به او ستم

شود، حقّ قصاص ندارد.»

(و در روايت سوم از باب بيست و هفتم، مشابه اين روايت مى آيد.)

212- 47452- (2) امام صادق عليه السلام فرمود: «هر مردى كه بر مردى حمله ور شود تا او را بزند و آن مرد او را از خويش دور سازد و در اين حين او را مجروح كند يا بكشد، چيزى بر او نيست.»

213- 47453- (3) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر مردى بخواهد به ستم، مردى را بزند و آن مرد خودش را از او حفظ يا او را از خويش دور كند و در نتيجه ضررى به او برسد، چيزى بر او نيست.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 171

214- 47454- (4) امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه به ستم مردى را زد و آن مرد او را از خويش دور كرد و در نتيجه آسيبى به او رسيد، فرمود: «چيزى بر او نيست.»

215- 47455- (5) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «آن زمان كه مردى بخواهد مردى را بزند و آن مرد خودش را با چيزى از او حفظ كند و در نتيجه به او بخورد، پس هر آسيبى كه ديگرى با آنچه او خودش را به آن حفظ مى كند ببيند، آن هدر است.»

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب هشتاد و يكم از ابواب جهاد با دشمن، روايتى كه بر اين مفاد دلالت دارد.

مى آيد:

به باب بعدى و باب پس از آن، مناسب اين مفاد؛ مراجعه كنيد.

و در روايت چهارم از باب بيست و هفتم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «هر مردى كه به مردى حمله ور شود تا او را بزند و او آن مرد را از خويش دور سازد و در نتيجه او را مجروح كند يا بكشد، چيزى بر او نيست.»

باب 23 كسى كه براى كشتن يا زنا يا سرقت داخل خانۀ ديگرى شود يا به مؤمنى هجوم برد، خونش هدر است و هر كس كه به اصرار، زنى را به حرام دعوت كند و آن زن او را بكشد، چيزى بر زن نيست
اشاره

216- 47456- (1) محمد بن فضيل گويد: «از حضرت رضا عليه السلام دربارۀ سارقى كه بر زنى آبستن وارد شده است و جنين درون شكمش را كشته است، زن دست به چاقويى برده و با چاقو به او زده و او را كشته است، پرسيدم. حضرت فرمود: خون سارق هدر رفته است.»

217- 47457- (2) عبدالله بن سنان گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ سارقى پرسيدم كه بر زنى وارد شده تا اموالش را سرقت كند ولى چون لباس ها را جمع كرد، دلش هواى آن زن را كرد و او را مجبور به زنا و آميزش با خود كرد. فرزند زن بيدار شد و به طرف سارق رفت. سارق او را با تبرى كه داشت كشت؛ چون سارق كارش تمام شد، جامه ها را برداشت تا بيرون رود، زن با همان تبر به او حمله كرد و او را

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 173

كشت. بازماندگان سارق فرداى آن روز آمدند و خون سارق را طلب مى كردند. حضرت فرمود: آن گونه كه مى گويم در اين جريان قضاوت كن. پس از آن فرمود: خويشاوندان سارق، همان ها كه خونش را مطالبه كردند، ديۀ پسر را ضامنند و سارق چهار هزار درهم به دليل اجبار زن

بر زنا ضامن است؛ چون مرد زنا كرده و بايد غرامت آن را در مالش بكشد و بر زن در اين كه سارق را كشته است، چيزى نيست؛ چون مرد، سارق است. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هركس زنى را وادار كند كه با او زنا كند و زن او را بكشد، ديه و قصاص ندارد.»

218- 47458- (3) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ مردى كه بر زنى وارد شده و او را مجبور به زنا و آميزش با خويش كرده و فرزندش را كشته ولى چون خواسته بيرون رود، زن با تبرى به سمت او رفته و بر او دست يافته و او را با تبر زده و كشته است، حكم داد. حضرت خونش را هدر دانست و به پرداخت بهاى اين آميزش و ديۀ فرزند زن در مال آن مرد حكم داد.

219- 47459- (4) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «اگر مردى به اصرار، زنى را براى زنا دعوت كند و زن، مرد را از خويش دور سازد و او را بكشد، خون مرد هدر است.»

220- 47460- (5) امام ابوالحسن عليه السلام [امام رضا يا امام هادى عليهما السلام] دربارۀ مردى كه به خانۀ ديگرى درآمده تا سرقت يا زنا كند و صاحبخانه او را كشته است، آيا صاحبخانه در برابر كشتن او كشته مى شود يا نه؟

فرمود: «بدان، هركس كه پا به خانۀ ديگرى بگذارد خونش را هدر داده است و بر او چيزى نيست.»

221- 47461- (6) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «هركس كه زنى را مجبور سازد تا با او زنا كند و آن

زن او را بكشد، ديه اى ندارد و قصاص هم ندارد.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 175

222- 47462- (7) عبدالله بن سنان گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه مى خواسته با زنى زنا كند و زن سنگى به سوى او پرتاب كرده و به جايى از او برخورد كرده كه شخص مى ميرد، شنيدم كه فرمود: بر آن زن بين او و خداوند عز و جل چيزى نيست و اگر زن را نزد امام عادلى ببرند، آن امام عادل خون مرد را هدر مى داند.»

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب هشتاد و چهارم از ابواب جهاد دشمن، روايتى كه بر اين معنى دلالت دارد.

و در روايات باب پيشين و باب بعدى، مناسب اين باب.

مى آيد:

در روايت يكم از باب بيست و پنجم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «زن ديۀ دوستِ [شوهرش را كه فريب داده و او را به حجله برده، تا شوهرش او را بكشد] را ضامن است و زن در برابر قتل شوهر كشته مى شود.»

و در روايت يكم از باب چهارم از ابواب قصاص عضو، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «و هركس كه به مؤمنى در منزلش بدون اجازه وارد شود و هجوم برد، خونش براى آن مؤمن در آن حال مباح است.»

و فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «و هركس كه حمله ور شود و مؤمنى را غافلگير كند كه مال يا جان او را بخواهد، خونش براى آن مؤمن در آن حال مباح است.»

باب 24 اگر سارقى بر زن آبستنى وارد شود و با او آميزش كند و جنين در شكم زن را بكشد و زن به مرد حمله كند و او را بكشد، چيزى بر زن نيست و ديۀ فرزندش بر خويشاوندان پدرى سارق مقتول است

223- 47463- (1) حسين بن مهران گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ زنى كه سارقى بر او وارد شده است در حالى كه آبستن است- سارق با او آميزش مى كند و بچه اى را كه زن در شكمش دارد مى كشد، زن به سارق حمله مى كند و او را مى كشد، پرسيدم. حضرت فرمود: اما زنى كه كشته است، چيزى بر او نيست و ديۀ بچه اش بر خويشاوندان پدرى سارق مقتول است.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 177

224- 47464- (2) محمد بن فضيل گويد: «از امام ابوالحسن عليه السلام [امام كاظم عليه السلام] دربارۀ سارقى كه بر زنى آبستن وارد مى شود و با او آميزش كرده و زن، بچه اش را سقط مى كند و پس از آن زن به مرد حمله مى كند و او را مى كشد، پرسيدم. حضرت فرمود: خون سارق هدر مى رود و ديۀ بچۀ سقط شدۀ زن

بر عهدۀ سارق مقتول است.»

225- 47465- (3) ابوحمزه گويد: «به امام باقر عليه السلام گفتم: اگر مردى بر زنى وارد شود در حالى كه آن زن آبستن است و با زن آميزش كند و بچه در شكم زن را بكشد و زن به او حمله كند و او را بكشد، [حكمش چيست؟] حضرت فرمود: خون سارق هدر رفته و ديۀ فرزند زن بر عاقلۀ مرد مقتول است [خويشاوندان پدرى مرد].»

باب 25 حكم موردى كه زن، دوست خودش را به حجله راه دهد شوهر، آن دوست را بكشد و زن، شوهر را بكشد

226- 47466- (1) عبدالله بن طلحه گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: مردى با زنى ازدواج كرده است؛ چون شب عروسى شود، زن به سراغ مردى كه دوستش بوده مى رود و او را در حجله داخل مى كند؛ چون مرد مى خواهد كه با زنش آميزش كند، دوست حمله مى كند و شوهر و دوست در خانه به جنگ مى پردازند.

شوهر، دوست زنش را مى كشد. زن هم برمى خيزد و مرد را يك ضربت مى زند و او را در برابر قتل دوستش مى كشد. حضرت فرمود: زن ضامن ديۀ دوستِ خود است و در برابر قتل شوهر، كشته مى شود.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 179

باب 26 حكم كسى كه تجاوز كند به شخصى كه خواب است و او بيدار شود و آن شخص را بكشد

227- 47467- (1) از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه به مرد در حال خواب تجاوز كند و هنگامى كه پشت او قرار گيرد، او به حضور مرد يقين كند و او را با چاقو بدرد و او را بكشد، سؤال شد. حضرت فرمود: «نه ديه دارد و نه قصاص.»

باب 27 كسى كه قصاص يا حدّ او را بكشد، ديه و قصاص ندارد و هركس كه در مورد چيزى از حقوق مردم كشته شود، ديه اش از بيت المال داده مى شود
اشاره

228- 47468- (1) زيد شحّام گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه قصاص او را كشت، پرسيدم كه: آيا ديه دارد؟ حضرت فرمود: اگر چنين بود [كه قصاص داشت] كسى قصاص نمى شد و هركس كه حدّ او را بكشد، ديه ندارد.»

229- 47469- (2) امام باقر و امام صادق عليهما السلام فرمودند: «هركس كه قصاص او را بكشد، ديه ندارد.»

230- 47470- (3) امام صادق عليه السلام فرمود: «هركس كه اجراى حدّ در قصاص او را بكشد، ديه ندارد و فرمود: هر مردى كه به مردى حمله كند تا او را بزند و آن مرد او را از خود دور كرده و او را مجروح سازد يا بكشد، چيزى بر او نيست و حضرت فرمود: هرگاه كسى بر خانۀ قومى سرك بكشد تا بر حالت هاى پنهانى و محرمانه [عورت] آنان چشم چرانى كند و آنان به سوى او چيزى پرتاب و چشم او را كور كنند يا او را مجروح سازند، ديه ندارد و حضرت فرمود: هركس كه آغازگر باشد و تجاوزى بكند و پس از آن بر او تجاوز شود، قصاص ندارد.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 181

231- 47471- (4) امام باقر عليه السلام فرمود: «هركس كه قصاص به امر امام او را بكشد- نه در كشتن و نه در

مجروح كردن- ديه ندارد.»

232- 47472- (5) امام صادق عليه السلام فرمود: «كسى كه قصاص شود و بميرد، او كشتۀ قرآن است.»

233- 47473- (6) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «هركس كه در اجراى حدّ يا قصاص بميرد، او كشتۀ قرآن است و چيزى در آن مورد نيست.»

234- 47474- (7) امام صادق عليه السلام بيان داشت: «اميرالمؤمنين على عليه السلام پيوسته مى فرمود: هركس را كه به او حدّى از حدود الهى بزنيم و بميرد، ديه اى بر عهدۀ ما نيست و بر هركس كه حدّى در موردى از حقوق مردم بزنيم و بميرد، ديۀ او برماست.»

235- 47475- (8) ابوالعباس گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ كسى كه حدّ بر او جارى شده و مرده است، پرسيدم كه: آيا از سوى او قصاص مى شود يا ديۀ او را مى پردازند؟ حضرت فرمود: نه، مگر اينكه بر قصاص افزوده شده باشد.»

236- 47476- (9) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «هركس كه حدّى بر او اجرا شود و بميرد، ديه و قصاص در آن نيست.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت يكم از باب هفتم از ابواب قتل و قصاص، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «هركس قصاص او را بكشد، ديه ندارد.»

و در باب بيست و دوم، روايت مناسب اين باب.

مى آيد:

در روايت سوم از باب سى و چهارم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «و هركس قصاص يا حدّ او را بكشد، ديه ندارد.» و در روايت يكم از باب بيست و هشتم از ابواب موجبات ضمان، اين گفته كه: «از امام دربارۀ مردى كه قصاص او را كشته است، پرسيدم كه: آيا ديه دارد؟ حضرت فرمود: اگر چنين باشد، هيچ كس را كسى قصاص نمى كند و هركس كه حدّ او را بكشد، ديه ندارد.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 183

باب 28 حكم كسى كه دستور دهد تا ديگرى را بكشد و او هم اجرا كند

237- 47477- (1) امام باقر عليه السلام دربارۀ مردى كه به مرد آزادى دستور قتل مردى را داده و او آن مرد را كشته است، فرمود: «در برابر كشتن او همان كس كه مباشر قتل است، كشته مى شود و دستور دهندۀ قتل تا زمان مرگ، زندانى مى شود.»

238- 47478- (2) مسمعى گويد: «چون داود بن على، معلّى بن خنيس را دستگير كرد و به زندان انداخت و تصميم به قتل وى گرفت، معلّى به داود بن على گفت: مرا بيرون نزد مردم ببر؛ چرا كه من طلب بسيار و مال فراوان دارم تا بر اين طلب و مال گواهى دهم. داود بن على، معلّى را به بازار برد و چون مردم اجتماع كردند، معلّى گفت كه: اى مردم، من معلّى بن خنيس هستم. هركس كه مرا مى شناسد- كه مى شناسد- گواه باشيد كه هر مال، جنس، طلب، برده و خانه- اندك يا زياد- از من بجا مانده، همه اش براى جعفر بن محمد است. مسمعى گويد: پس از آن محافظ ويژۀ داود به معلّى حمله برد و او را كشت. مسمعى گويد: چون اين خبر

به امام صادق عليه السلام رسيد- در حالى كه دامن لباس شان به زمين كشيده مى شد- از خانه بيرون آمد تا آن كه نزد داود بن على رفت و اسماعيل فرزند امام پشت سر ايشان بود. حضرت فرمود: اى داود! دوست مرا كشتى و مالم را گرفتى. داود گفت: من او را نكشته ام و مال تو را نيز نگرفته ام. حضرت فرمود: به خدا سوگند! خدا را عليه كسى كه دوستم را كشت و مالم را گرفت، مى خوانم [يعنى او را نفرين مى كنم]. داود گفت: من او را نكشته ام ولى محافظ ويژه ام او را كشته است. حضرت فرمود: با اجازۀ تو يا بدون اجازۀ تو؟ داود گفت: بدون اجازۀ من.

حضرت فرمود: اى اسماعيل! برو به سراغ قاتل. اسماعيل- در حالى كه شمشيرش همراهش بود- بيرون آمد تا آن كه قاتل را در جايگاهش كشت ...»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 185

239- 47479- (3) وليد بن صبيح گويد: «داود بن على به امام صادق عليه السلام گفت: من او را نكشته ام؛ (منظور معلّى است). حضرت فرمود: پس چه كسى او را كشته است؟ گفت: سيرافى و او مسؤول گارد ويژۀ من است.

حضرت فرمود: قصاصِ او را به ما واگذار كن. داود گفت: واگذار كردم. وليد بن صبيح گويد: چون سيرافى دستگير شد، او را آوردند تا كشته شود، زبان به شكوه گشود كه: اى گروه مسلمانان! مرا به قتل مردم دستور مى دهند و من مردم را براى آنان مى كشم، سپس مرا نيز مى كشند و سيرافى كشته شد.»

240- 47480- (4) اسماعيل بن جابر گويد: «چون ابو اسحاق عليه السلام [امام معصوم عليه السلام] از مكه آمد و

خبر قتل معلّى بن خنيس به ايشان داده شد، حضرت خشمگين- در حالى كه لباسش را به زمين مى كشيد- برخاست.

پسر حضرت، اسماعيل به حضرت گفت: اى پدر! كجا مى رويد؟ حضرت فرمود: اگر بلايى باشد، من بر آن اقدام خواهم كرد. حضرت آمد تا بر داود بن على وارد شد. به او گفت: اى داود! گناهى كرده اى كه خداوند آن را برايت نمى آمرزد. داود گفت: آن گناه چيست؟ حضرت فرمود: مردى از بهشتيان را كشتى. پس از آن، حضرت زمانى درنگ كرد و سپس فرمود: انشاءالله. داود به حضرت گفت: تو هم گناهى كرده اى كه خداوند برايت نمى آمرزد. حضرت فرمود: آن گناه چيست؟ داود گفت: دخترت را به ازدواج فلان كس از بنى اميه درآورده اى. حضرت فرمود: اگر من دختر به فلان كس از بنى اميه داده ام، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هم به عثمان دختر داد و من به رسول خدا صلى الله عليه و آله اقتدا كرده ام. داود گفت: من معلّى را نكشته ام. حضرت فرمود: پس چه كسى او را كشته است؟ داود گفت: سيرافى او را كشته است. حضرت فرمود: او را قصاص كن. فرداى آن روز كه شد، پيش سيرافى رفت، او را گرفت و كشت. سيرافى فرياد مى كشيد: اى بندگان خدا! به من دستور مى دهند كه مردم را براى شان بكشم و آنان مرا مى كشند.»

241- 47481- (5) امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه بر برده اش فرمان داد كه مردى را بكشد و او كشت، فرمود:

«اربابِ برده در برابر آن مقتول كشته مى شود.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 187

242- 47482- (6) حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ مردى كه

به برده اش دستور داد تا مردى را بكشد و او آن مرد را كشت، فرمود: «و آيا نه چنين است كه بردۀ فردى، چون تازيانه يا شمشير اوست؟ مولا در برابر قتل اين فرد كشته مى شود و برده را به زندان مى سپارند تا بميرد.»

شيخ طوسى رحمه الله در تهذيب گويد: «اين دو روايت (يعنى اين روايت و روايت پيشين) يك توجيه دارد و آن اين كه موردى تطبيق داده شود كه عادت شخص اين است كه بردگانش را به قتل مردم دستور مى دهد و آنان را به اين كار تحريك مى كند و مجبورشان مى سازد. در اين صورت براى امام جايز است كه آن كس كه چنين حالتى دارد، بكشد؛ چون او در زمين فساد مى كند.»

243- 47483- (7) شيخ طوسى رحمه الله در كتاب نهايه: «اگر انسانى فرد آزادى را به قتل مردى دستور دهد و مامور او را بكشدواجب است كه قاتل قصاص شود نه دستور دهنده و بر امام است كه دستور دهنده را تا زنده است زندانى كند و اگر به برده اش دستور قتل ديگرى را بدهد و او بكشد، باز حكم همين است؛ درست مشابه آنچه گذشت. ولى روايت شده است كه مولى كشته مى شود و برده را به زندان مى افكنند ولى آنچه مورد اعتماد ماست، همان است كه گفتيم.»

شيخ طوسى رحمه الله در خلاف «1». علامه در كتاب مختلف از شيخ طوسى در خلاف نقل كرده است كه شيخ فرمود: «روايات ياران ما در اين باره كه مولى اگر به برده اش دستور قتل ديگرى را بدهد و او آن را بكشد پس بر چه كسى قصاص است، مختلف است.

در بعضى از روايات آمده كه قصاص بر مولى است و در برخى از روايات است كه قصاص بر برده است و تفصيلى نداده اند. شيخ گفته است: وجه اين قول آن است كه اگر بنده، اختياردار و عاقل باشد و بداند كه دستور مولايش گناه است، در اين صورت قصاص بر بنده است. ولى اگر بنده كوچك باشد يا بزرگى باشد كه تشخيص ندارد و خيال كند كه هر دستورى كه مولايش مى دهد انجامش بر او واجب است، در اين صورت قصاص بر مولاست.»

باب 29 حكم كسى كه مردى را نگه دارد و ديگرى بيايد و او را بكشد و نفر سوم هم اينان را نگاهبانى كند و حكم كسى كه قاتل را از چنگ ولىّ مقتول برهاند
اشاره

244- 47484- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ دو نفر كه يكى از آنان نگه مى دارد و ديگرى مى كشد، حكم داد و فرمود: قاتل كشته مى شود و ديگرى به زندان مى افتد تا آن كه با اندوه بميرد؛ همان گونه كه مقتول را براى قاتل نگه داشت تا آن كه با اندوه مُرد.»

______________________________

(1). خلاف، ج 2، كتاب الجنايات، مسالۀ 30

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 189

245- 47485- (2) سماعه گويد: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ مردى كه به ديگرى حمله كرده تا او را بكشد و آن مرد از دست او فرار مى كرده، مرد ديگرى از جلوى او در مى آيد و او را براى آن مرد نگه مى دارد تا آن مرد مى آيد و او را مى كشد، اين گونه قضاوت كرد كه: بكشند آن كس را كه او را كشت و بر ديگرى كه او را براى قاتل نگه داشته بود فرمود: براى هميشه به زندان بيفتد تا در زندان بميرد؛ چرا كه او مقتول را براى مردن گرفته و نگه داشته بود.»

246- 47486- (3) دو نفر

را كه يكى نگه داشته و ديگرى كشته بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت فرمود:

«آن كس كه كشته است، بايد كشته شود اما آن كس كه گرفته و نگه داشته او در زندان مى ماند تا بميرد.»

247- 47487- (4) سكونى از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه: «سه نفر را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام بردند كه يكى از آنان مردى را نگه داشته و ديگرى آمده و او را كشته و نفر سوم هم براى آنان ديده بانى مى داد.

حضرت دربارۀ كسى كه نگاه مى كرده، حكم داد كه با آهن گداخته چشمش را ميل بكشند و در مورد كسى كه نگه داشته حكم داد كه زندانى شود تا بميرد؛ آن گونه كه مقتول را گرفته و نگاه داشته بود و در مورد كسى كه كشته بود حكم داد كه كشته شود.»

248- 47488- (5) سه نفر را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام بردند. يكى از آنان مردى را نگه داشته و ديگرى او را كشته و نفر آخر آنان را نگاه مى كرده است. حضرت در مورد كسى كه مى ديده است، حكم داد كه چشمش درآورده شود و در مورد كسى كه كشته است، حكم داد كه كشته شود.

249- 47489- (6) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ مردى كه مردى را كشت و ديگرى او را براى كشتن نگه داشت و سومى براى آن دو، ديده بانى مى داد تا كسى نيايد، حكم داد كه: «قاتل، كشته مى شود و آن كس كه نگه داشته، در زندان نگاه داشته مى شود؛ البته پس از آن كه تازيانه خورد و در زندان هم براى هميشه خواهد ماند تا بميرد و در

هر سال، پنجاه تازيانه زده مى شود تا كيفر او باشد و دو چشم كسى كه آن دو را مى پاييده درآورده مى شود.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 191

250- 47490- (7) اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ مردى كه مردى را گرفته تا ديگرى آمد و او را كشت و مردى كه نگاه مى كرده و او را باز نداشته است، حكم داد كه: «قاتل كشته مى شود و چشم آن كه نگاه مى كرده و او را كمك نكرده است كنده مى شود و آن كس كه او را نگه داشته، در زندان نگاه داشته شود تا بميرد.»

251- 47491- (8) امام صادق و امام باقر عليهما السلام دربارۀ مردى كه به مردى حمله كرده و فرياد كشيده است كه او را نگه داريد، او را نگه داريد، افزودند كه: «مردى او را نگه داشته و آن مرد رسيده و او را كشته است.

بيان داشتند كه اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: آن كس كه گرفته و نگه داشته، زندانى مى شود تا بميرد؛ آن گونه كه مقتول را براى مرگ نگه داشته است.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت يكم از باب ششم از ابواب ضمان، اين گفته كه: «از او [امام معصوم عليه السلام] دربارۀ مردى كه عمداً مردى را كشته است و او را نزد والى بردندوالى قاتل را به اولياى مقتول تحويل داد تا او را بكشند، گروهى به اولياى مقتول حمله كردند و قاتل را از دست اوليا رهايى دادند، پرسيدم. حضرت فرمود: نظرم اين است كسانى كه قاتل را از دست اوليا رها كرده اند، براى هميشه زندانى بشوند تا قاتل را بياورند ...»

مى آيد:

در روايت دوم از باب بعدى، اين گفته كه: «به خدا سوگند! من او را نكشته ام ولى من او را نگه داشتم و آن گاه اين آمده و او را كشته است، حضرت فرمود: من پسر رسول خدا صلى الله عليه و آله هستم. اى غلام! اين را دور كن و گردن ديگرى را بزن. او گفت: اى پسر رسول خدا، به خدا سوگند! من او را شكنجه نكردم ولى با يك ضربت او را كشتم. حضرت به برادرش دستور داد و او گردنش را زد. سپس دستور داد كه در دو پهلوى ديگرى بزنند و او را در زندان كرده و بر سرش مهر كنند كه تمام عمرش را در زندان بماند و در هر سال پنجاه تازيانه به او زده شود.» و در روايت سوم مانند آن.

باب 30 ضمانت كسى كه ديگرى را شبانگاهان از منزلش خارج كند

252- 47492- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «آن زمان كه مردى برادرش را در شب بطلبد، ضامن اوست تا آن كه او به خانه اش بازگردد.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 193

253- 47493- (2) عمرو بن ابى مقدام گويد: «من در بيت الحرام حاضر بودم كه مردى به ابوجعفر منصور دوانيقى در حالى كه ابوجعفر مشغول طواف بود، فرياد مى زد و مى گفت: اى اميرالمؤمنين! اين دو مرد شب هنگام سراغ برادرم آمدند و او را از منزل بيرون بردند و او بازنگشته است و به خدا سوگند! نمى دانم كه اين دو با او چه كرده اند! ابو جعفر به آن دو گفت: شما با او چه كرده ايد؟ گفتند: اى اميرالمؤمنين! با او سخن گفتيم پس از آن به منزلش بازگشت. ابوجعفر منصور به آن دو گفت: فردا هنگام

نماز عصر در همين مكان پيش من بياييد. آنان فردا به هنگام نماز عصر نزد او آمدند و من هم شاهد بودم. ابوجعفر منصور به امام جعفر بن محمد عليه السلام در حالى كه دستش را گرفته بود، گفت: اى جعفر! ميان اينان قضاوت كن. حضرت صادق عليه السلام فرمود: اى اميرالمؤمنين! تو ميان شان قضاوت كن. او به حضرت گفت: به حقّ خودم بر تو سوگندت مى دهم كه تو در ميان شان قضاوت كنى. عمرو بن ابى مقدام [شاهد ماجرا] گويد: امام صادق عليه السلام بيرون آمد، جانمازى از نى برايش پهن كردند و حضرت بر آن نشست. پس از آن شاكيان آمدند و در برابر حضرت نشستند. حضرت به مدّعى گفت: چه مى گويى؟ او گفت: اى پسر رسول خدا! اين دو، شب هنگام نزد برادرم آمدند و او را از منزل بيرون بردند. به خدا سوگند! كه او نزد من بازنگشت و به خدا سوگند! نمى دانم كه اين دو با او چه كرده اند! حضرت فرمود: شما دو نفر چه مى گوييد؟ گفتند: اى پسر رسول خدا! ما با او سخن گفتيم و پس از آن به منزلش بازگشت. حضرت فرمود: اى غلام! بنويس: بسم الله الرحمن الرحيم؛ رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

هركس شب به سراغ مردى برود و او را از منزلش بيرون ببرد، ضامن آن مرد است تا آن كه بيّنه بياورد كه او را به منزلش بازگردانده است. اى غلام! اين يكى را به گوشه اى دور از من ببر و گردنش را بزن. او گفت: اى پسر رسول خدا، به خدا سوگند! من او را نكشته ام بلكه او را گرفتم و

نگه داشتم و اين آمد و او را چاقو زد و كشت. حضرت فرمود: من پسر رسول خدايم. اى غلام! اين را دور ببر و گردن ديگرى را بزن. ديگرى گفت: اى پسر رسول خدا، به خدا سوگند! من او را شكنجه ندادم بلكه با يك ضربت او را كشتم. حضرت به برادر مقتول دستور داد تا گردن اين مرد را بزند پس از آن دستور داد تا بر پهلوى ديگرى بزنند و او را در زندان حبس كرد و در حقّ او نوشت كه تمام عمر زندان باشد و در هر سال پنجاه تازيانه بخورد.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 195

254- 47494- (3) امام جعفر صادق عليه السلام به حج رفتند. مصادف شد با ابوجعفر منصور كه در آن سال به حج آمده بود. در حالى كه منصور طواف مى كرد، مردى او را صدا كرد و گفت: «اى اميرالمؤمنين! اين دو مرد شب هنگام سراغ برادرم آمدند و او را از منزلش بيرون بردند و برادرم بازنگشت و من نمى دانم كه اين دو با او چه كرده اند! ابوجعفر منصور به او گفت: آن دو را هنگام نماز عصر نزد من بياور. آن شخص به همراه آن دو، نزد منصور رفتند. منصور دست امام صادق عليه السلام را گرفت و گفت: اى ابا عبدالله! تو ميان اينان قضاوت كن. حضرت فرمود: بلكه تو ميان اينان قضاوت كن. او گفت: سوگند به حقّى كه بر تو دارم، تو ميان شان قضاوت كن. ابوعبدالله عليه السلام بيرون آمد، سجادۀ نمازش را برايش پهن كردند، بر آن نشست. شاكيان آمدند و در مقابل حضرت ايستادند. حضرت به خواهان

گفت: تو چه مى گويى؟ او گفت: اى پسر خدا! اين دو نفر شب هنگام به سراغ برادرم آمدند و او را از منزلش بيرون بردند. به خدا سوگند! كه برادرم به منزلش بازنگشت و به خدا سوگند! من نمى دانم كه اين دو با او چه كرده اند! حضرت به آن دو نفر گفت: شما چه مى گوييد؟ گفتند: اى پسر رسول خدا! ما با او سخن گفتيم. پس از آن به منزلش بازگشت. امام صادق عليه السلام به غلامش فرمود: اى غلام! بنويس: بسم الله الرحمن الرحيم؛ رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هركس كه شب به سراغ مردى برود و او را از منزلش بيرون برد، ضامن اوست؛ مگر اينكه بيّنه بياورد كه او را به منزلش برگردانده است. به خواهان گفت: اى غلام! هركدام را كه مى خواهى انتخاب كن و گردنش را بزن. يكى از آن دو گفت: به خدا سوگند! اى پسر رسول خدا، من او را نكشته ام ولى او را گرفتم و اين آمد و او را چاقو زد. امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: من پسر رسول خدايم. اى غلام! اين را بگير و گردن او را بزن. [منظورش مورد ديگر بود.] او گفت: اى رسول خدا! من او را شكنجه نكردم و تنها با يك ضربت او را كشتم. حضرت به برادر مقتول دستور داد و او گردن آن شخص را زد و دربارۀ ديگرى نيز دستور داد كه بر دو پهلوى او زده و سپس در زندان، زندانى شد و در حقّ او نوشت كه تمام عمر زندانى شود و هر سال پنجاه تازيانه بخورد.»

باب 31 حكم كسى كه به مقامى برسد و مردى را بكشد

255- 47495-

(1) هشام بن سالم و ابن بكير و بسيارى گفتند كه: «امام سجاد على بن حسين عليه السلام در طواف بود.

نگاه شان به جماعتى افتاد كه در يك سوى مسجد بودند. حضرت پرسيد: اين جماعت چيست؟

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 197

گفتند: اين محمد بن شهاب زهرى است كه ديوانه شده و سخن نمى گويد. اهلش او را بيرون آورده اند.

شايد اگر مردم را ببيند، به سخن آيد. چون على بن حسين عليه السلام طوافش را تمام كرد، بيرون آمد تا آن جا كه به محمد بن شهاب زهرى نزديك شد. محمد بن شهاب چون حضرت را ديد، شناخت. امام سجاد على بن حسين عليه السلام به او فرمود: تو را چه شده است؟ گفت: به مقامى رسيدم، خونى ريختم، مردى را كشتم. آنچه مى بينى به سراغم آمد. امام سجاد على بن حسين عليه السلام به او فرمود: من از ناحيۀ نااميديت از رحمت خدا بيشتر مى ترسم تا آنچه انجام داده اى. پس از آن، حضرت به او فرمود: به آنان ديه بده.

او گفت: داده ام ولى نمى پذيرند. حضرت فرمود: ديه را در كيسه هاى متعددى قرار بده سپس منتظر اوقات نماز بشو و كيسه ها را در خانه هاى شان بينداز.»

256- 47496- (2) زهرى گويد: «عامل بنى اميه بودم. مردى را كشتم. پس از آن از امام على بن حسين عليه السلام پرسيدم كه: با او چه كنم؟ حضرت فرمود: ديه بده و آن را در اختيار قوم مقتول قرار ده. او گفت: در اختيارشان گذاشتم ولى نپذيرفتند و تلاش كردم ولى امتناع كردند. آن گاه امام سجاد عليه السلام را از اين جريان باخبر كردم. حضرت فرمود: گروهى از قوم خودت را به همراه

ببر و آنان را بر قوم شاهد بگير.

زهرى گويد: اين كار را كردم. آنان باز نپذيرفتند و قوم من گواه بر آنان شدند. پس از آن به نزد امام سجاد عليه السلام بازگشتم و به ايشان گزارش كردم. حضرت فرمود: ديه را بگير و آن را در كيسه هاى گوناگونى قرار ده سپس در وقت ظهر يا صبح به درِ خانۀ آنان برو و آنها را در خانه بينداز. پس هركس چيزى بردارد به پاى ديۀ تو محسوب مى شود؛ چرا كه وقت ظهر و صبح زمانى است كه اهل خانه بيرون مى روند. زهرى گويد: من اين كار را كردم و اگر على بن حسين عليه السلام نبود، هلاك مى شدم. راوى گويد:

بعضى از ياران مان برايم گفتند كه: زهرى مردى را كه جراحاتى داشته، زده است و آن مرد از زدن زهرى مرده است.»

257- 47497- (3) زهرى عامل بنى اميه بود. مردى را كيفر كرد. آن مرد به هنگام كيفر مُرد. او [از شهر] بيرون زد و لباس از تن بيرون آورد و به غارى در آمد و نه سال چنين ماند. راوى گويد: «امام سجاد على بن حسين عليه السلام به حج رفت. زهرى نزد حضرت آمد. امام به او فرمود: من از نااميدى تو به اندازه اى مى ترسم كه از گناهت بر تو نمى ترسم! ديه اى را بفرست كه به اهل مقتول داده شود و به سوى اهل خود و معالم دينت برو. او به امام فرمود: از من اين مشكل را برداشتى اى سرورم! خداوند بهتر مى داند كه رسالت خويش را كجا قرار دهد و زهرى به خانه اش بازگشت و ملازم امام على بن حسين عليه السلام

شد و از ياران حضرت محسوب مى شد و روى همين جهت، بعضى از بنى مروان به زهرى گفتند: اى زهرى، پيامبرت با تو چه كرد؟ منظورش امام على بن حسين عليه السلام بود.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 199

باب 32 حكم كسى كه خويشاوند قومى را بكشد

258- 47498- (1) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «هركس كه خويشاوند قومى را بكشد، با آنان بر آن مبلغى كه توان پرداخت آن را دارد، مصالحه كند؛ چرا كه اين حسابش را سبك تر مى سازد.»

باب 33 حكم كسى كه بردۀ خويش را بكشد يا او را عقوبت دردناكى كند و حكم كسى كه به كشتن بردگان عادت كرده باشد
اشاره

259- 47499- (1) امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه از روى عمد برده اش را مى كشد، فرمود: «خوش دارم كه يك برده آزاد كند و دو ماه پى در پى روزه بگيرد و شصت مسكين را طعام دهد، پس از آن توبه خواهد بود.»

260- 47500- (2) امام باقر عليه السلام دربارۀ مردى كه بردۀ خويش را مى كشد، فرمود: «يك برده آزاد سازد و دو ماه پى در پى روزه بگيرد و به سوى خداوند عز و جل توبه كند.»

261- 47501- (3) سماعه گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه بردۀ خويش را كشته است، پرسيدم. حضرت فرمود: برده اى آزاد كند و دو ماه پى در پى روزه بگيرد و به سوى خداوند عز و جل توبه كند.»

262- 47502- (4) امام صادق عليه السلام فرمود: «هركس كه بنده اش را از روى عمد بكشد، بر اوست كه برده اى را آزاد و شصت مسكين را اطعام كند و دو ماه پى در پى روزه بگيرد.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 201

263- 47503- (5) معلّى و ابوبصير گويند: «از امام صادق عليه السلام شنيده ايم كه مى فرمود: هركس بنده اش را عمداً بكشد، بر اوست كه برده اى آزاد سازد يا دو ماه پيوسته روزه بگيرد يا شصت مسكين را اطعام كند.»

264- 47504- (6) ابوايوب خزّاز گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ مردى كه بردۀ خويش را زده و

آن برده از اين كتك مرده است، پرسيدم. حضرت فرمود: برده اى آزاد سازد.»

265- 47505- (7) امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه از روى خطا برده اش را مى كشد، فرمود: «بر اوست آزاد سازى يك برده و روزۀ دو ماه و صدقه دادن بر شصت مسكين. ولى اگر به برده دست نيافت، بر اوست روزه گرفتن و اگر توان روزه نداشت، بر اوست صدقه.»

266- 47506- (8) از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه بنده اش را از روى عمد مى كشد، پرسيده شد كه چه كفّاره اى بر اوست؟ حضرت فرمود: «آزاد سازى برده و دو ماه پى در پى روزه و صدقه بر شصت مسكين.»

267- 47507- (9) على بن جعفر گويد: «از برادرم موسى بن جعفر عليه السلام دربارۀ مردى كه برده اش را كشته است، پرسيدم. حضرت فرمود: بر اوست آزادسازى يك برده و دو ماه پيوسته روزه و اطعام شصت مسكين.

پس از آن توبه خواهد بود.»

268- 47508- (10) على بن جعفر گويد: «از برادرم موسى بن جعفر عليه السلام دربارۀ مردى كه برده اى را كشته، چه چيزى بر اوست پرسيدم. حضرت فرمود: برده اى آزاد مى كند و دو ماه پى در پى روزه مى گيرد و شصت مسكين را اطعام مى كند.»

269- 47509- (11) امام صادق عليه السلام فرمود: «مردى كه برده اش را شكنجه كرده تا آن كه مرده بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت او را صد تازيانه به عنوان كيفر زد و يك سال به زندان انداخت و بهاى برده را به عنوان غرامت از او گرفت و آن را از طرف او صدقه داد.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 203

همين روايت در مقنع و جعفريات. در مقنع به اين صورت آمده است: «مردى كه برده اش را شكنجه كرده بود تا آن كه مُرد، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت صد تازيانه به عنوان كيفر بر او زد و زندانى اش كرد و بهاى عبد را برعهدۀ او گذاشت و آن را صدقه داد.»

جعفريات: «مردى كه بنده اش را زده و شكنجه كرده بود تا آن كه مُرد، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت او را به عنوان كيفر زد و يك سال زندانى كرد و قيمت بنده را از او گرفت و آن را صدقه داد.»

270- 47510- (12) امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه برده اش را كشته است، فرمود كه: «دردناك او را مى زنند و بهاى برده از او براى بيت المال گرفته مى شود.»

271- 47511- (13) امام صادق عليه السلام فرمود: «و زمانى كه مردى بنده اش را بكشد، حاكم او را تأديب رسايى مى كند [شلاق مى زند] و بر اوست بين خود و خدايش كه برده اى آزاد سازد يا (و) دو ماه پيوسته روزه بگيرد و به سوى خداوند عز و جل بازگردد و براى برده از مولايش قصاص نمى شود و اگر بنده را مثله كند، در برابر آن كيفر مى بيند و بنده اش آزاد مى شود.»

272- 47512- (14) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ مردى كه از روى عمد غلامش را كشت، حكم داد كه در برابر آن كشته مى شود. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «پيامبر خدا چنين حكمى داد.»

273- 47513- (15) امام ابوالحسن عليه السلام [امام رضا يا امام هادى عليه السلام] دربارۀ مردى كه كنيزش يا غلامش را كشته است، فرمود: «اگر برده

مال خود اوست، تأديب و زندانى مى شود؛ مگر اينكه به كشتن برده ها معروف باشد كه در اين صورت در برابر كشتن برده، كشته مى شود.»

274- 47514- (16) يونس از امامان عليهم السلام روايت كرده است. او گويد: «دربارۀ مردى كه برده اش را كشت، سؤال شد.

امام فرمود: اگر معروف به كشتن نيست به شدت زده مى شود و بهاى بنده از او گرفته و به بيت المال مسلمانان تحويل داده مى شود ولى اگر عادت به كشتن دارد، در برابر كشتن، كشته مى شود.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 205

275- 47515- (17) امام باقر عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ زنى كه پستان كنيزش را بريده است، حكم داد كه: آن كنيز آزاد است و خانمش سلطه اى بر او ندارد و حضرت نيز دربارۀ كسى كه مملوكش را [به نحوى دردناك] كيفر كند [عضوش را ببرد] حكم داد كه آن برده آزاد است و مولايش هيچ سلطه اى بر او ندارد و رها است [و كسى ولا و سرپرستى بر او ندارد] و مى رود و حق ولاى خود را به هركس كه بخواهد، مى دهد و اگر كسى جريره اش را ضامن شود، از او ارث مى برد.»

276- 47516- (18) امام سجاد عليه السلام فرمود: «هركس كه بنده اش را مثله كند، ما بنده را آزاد مى سازيم و مولايش را به شدت تعزير مى كنيم.»

277- 47517- (19) امام سجاد عليه السلام دربارۀ مردى كه بينى بنده اش را بريده، حكم داد. حضرت او را آزاد ساخت و مولا را تعزير كرد.

ارجاعات
گذشت:

در باب دوم از ابواب بقيه روزۀ واجب و باب پانزدهم از ابواب كفارات آنچه بر اين باب دلالت مى كند.

در روايت هشتم

از باب بيست و يك از ابواب قتل و قصاص، اين گفته كه: «مردى پسر يا برده اش را مى كشد. حضرت فرمود: در برابر اين قتل كشته نمى شود ولى به شدت او را مى زنند و از زادگاهش تبعيد مى شود.»

باب 34 حكم قاتل برده
اشاره

خداوند متعال مى فرمايد:

اى افرادى كه ايمان آورده ايد، حكم قصاص در مورد كشتگان بر شما نوشته شده است:

آزاد در برابر آزاد، برده در برابر برده و زن در برابر زن. پس اگر كسى از سوى برادر (دينى) خود، چيزى به او بخشيده شود، (و حكم قصاص او، تبديل به خون بها شود)، بايد از راه پسنديده پيروى كند؛ (ولىّ دم، حال پرداخت كنندۀ ديه را در نظر بگيرد) و او [قاتل] نيز، به نيكى ديه را (به ولىّ مقتول) بپردازد؛ (و در آن مسامحه نكند). اين تخفيف و رحمتى است از ناحيۀ پروردگار شما و كسى كه بعد از آن، تجاوز كند، عذاب دردناكى خواهد داشت. «1»

______________________________

(1). بقره 2/ 178.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 207

278- 47518- (1) ابوبصير گويد: «به امام باقر يا امام صادق عليهما السلام فرمودۀ خداوند عز و جل را: حكم قصاص در مورد كشتگان، بر شما نوشته شده است: آزاد در برابر آزاد، برده در برابر برده و زن در برابر زن، گفتم:

حضرت فرمود: آزاد در برابر برده كشته نمى شود ولى به شدت زده مى شود و بهاى برده به عنوان ديۀ او از وى گرفته مى شود.»

279- 47519- (2) امام صادق عليه السلام فرمود: «آزاد در برابر برده كشته نمى شود؛ گرچه از روى عمد او را بكشد ولى بهاى برده را اگر او را عمداً كشته است، از وى مى گيرند و به شدت

زده مى شود و حضرت فرمود: ديۀ برده، بهاى اوست.»

280- 47520- (3) امام صادق عليه السلام فرمود: «آزاد در برابر برده كشته نمى شود؛ بنابراين اگر آزادى، برده اى را كشت، بهاى او را از وى مى گيرند و به شدت او را مى زنند و هركس قصاص يا حدّ او را بكشد، ديه ندارد.»

281- 47521- (4) پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «آزاد در برابر برده كشته نمى شود.»

282- 47522- (5) امام صادق عليه السلام دربارۀ آزادى كه برده اى را كشته است، فرمود: «در برابر او كشته نمى شود.»

283- 47523- (6) امام صادق عليه السلام فرمود: «آزاد در برابر برده كشته نمى شود و اگر آزادى، برده اى را بكشد بهاى او را با اكراه از او مى گيرند و به شدت زده مى شود.»

284- 47524- (7) امام صادق عليه السلام فرمود: «برده در برابر آزاد كشته مى شود ولى آزاد در برابر برده كشته نمى شود بلكه بهاى برده از او گرفته مى شود و به شدت او را مى زنند تا مجددا چنين نكند.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 209

285- 47525- (8) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر آزاد، برده را بكشد، بهاى برده از او گرفته و تأديب مى شود [چند تازيانه به او مى زنند]. از امام سؤال شد كه: اگر بهاى او بيست هزار درهم بود؟ حضرت فرمود: بهاى برده بيش از ديۀ آزادها نبايد باشد.»

286- 47526- (9) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر آزادى از روى عمد برده اى را بكشد، بر اوست كه بهاى برده را بپردازد و به شدت زده مى شود و بهاى برده از ديۀ آزاد بالاتر نمى رود و گواهى بر بيش از ديۀ آزاد،

باطل است.»

287- 47527- (10) اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ آزادى كه برده اى را كشته است، فرمود: «برده، كالا است كه براى آزاد قيمت عادلانه اش نه كم و نه زياد- قيمت گذارى مى شود و آزاد، كيفر هم داده مى شود.»

288- 47528- (11) امام صادق عليه السلام فرمود: «امّ ولد [كنيز فرزنددار] جنايتش [تجاوزش] در حقوق مردم بر مولاى اوست ولى آنچه مربوط به حقوق خداوند عز و جل در حدود مى شود، آن در بدن كنيز است. حضرت افزود: و از كنيز براى بردگان قصاص مى شود ولى قصاص بين آزاد و برده نيست.»

289- 47529- (12) على بن جعفر گويد: «از برادرم موسى بن جعفر عليه السلام دربارۀ گروهى آزاد و برده كه جمعاً برده اى را كشته اند، پرسيدم كه: حال شان چگونه است؟ حضرت فرمود: هر يك از برده ها كه او را كشته است، كشته مى شود ولى آزادها فديه مى دهند.»

290- 47530- (13) على بن جعفر گويد: «از برادرم موسى بن جعفر عليه السلام دربارۀ گروهى آزاد كه بر قتل يك برده اجتماع كرده اند، پرسيدم كه: حال شان چگونه است؟ حضرت فرمود: بهاى برده را مى پردازند.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 211

291- 47531- (14) اميرالمؤمنين عليه السلام آزادى را در برابر برده اى كشت. آن آزاد برده را عمداً كشته بود. شيخ طوسى رحمه الله گويد: «توجيه اين روايت اين است كه آن را بر موردى حمل كنيم كه كشتن بردگان عادت شخص شده است؛ چرا كه كسى كه اين چنين باشد، امام مى تواند او را در برابر كشتن برده بكشد تا ديگران را از انجام اين كار بازدارد و عبرتى براى ديگران بشود. ولى اگر اين قتل از او به

ندرت اتفاق مى افتد، در اين صورت بيش از بهاى برده بر قاتل آزاد نيست؛ آن گونه كه پيشتر آورديم و قاتل تأديب نيز مى شود.»

292- 47532- (15) امام صادق عليه السلام دربارۀ برده اى كه اربابش را عمداً كشته است، فرمود: «در برابر ارباب كشته مى شود. پس از آن حضرت فرمود كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله اين حكم را داد.»

293- 47533- (16) اگر برده اى ارباب خويش را بكشد، در برابر قتل ارباب كشته مى شود؛ چرا كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و اميرالمؤمنين عليه السلام بدان حكم كردند.

294- 47534- (17) از امام باقر يا امام صادق عليهما السلام دربارۀ برده اگر آزاد را بكشد، روايت شده كه: «او را به اولياى مقتول تحويل مى دهند. اگر بخواهند، او را مى كشند و اگر بخواهند، او را به بندگى مى گيرند.»

295- 47535- (18) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر برده، آزاد را بكشد، او را به اولياى مقتول تحويل مى دهند. اگر خواستند، مى كشند و اگر خواستند، زندان مى كنند و اگر خواستند، او را به بردگى مى گيرند و بردۀ آنان مى شود.»

296- 47536- (19) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر برده، آزاد را بكشد، براى بازماندگان مقتول مى شود. پس اگر خواستند، مى كشند و اگر بخواهند، به بندگى مى گيرند.»

297- 47537- (20) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر برده، آزاد را بكشد، براى بازماندگان مقتول مى شود. اگر خواستند مى كشند و اگر بخواهند، به بندگى مى گيرند.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 213

298- 47538- (21) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر برده، آزاد را بكشد و او را به اولياى آزاد تحويل دهند، چيزى بر موالى

او نيست.»

299- 47539- (22) حضرت فرمود: «بر مولى بهاى برده است و بيش از اين بر او نيست.»

300- 47540- (23) برده اى كه آزادى را كشته بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت فرمود: «او را به اولياى مقتول تحويل دهند. او را به آنان تحويل دادند. اولياى مقتول او را عفو كردند. مردم به برده گفتند: مردى را كشتى و آزاد هم شدى. حضرت على عليه السلام فرمود: نه [او آزاد نمى شود] به موالى اش بازگردانده مى شود.»

301- 47541- (24) على بن جعفر گويد: «از برادرم موسى بن جعفر عليه السلام دربارۀ گروهى برده كه جمعا فرد آزادى را كشتند، پرسيدم كه: حال شان چگونه است؟ حضرت فرمود: اينان در برابر آزاد كشته مى شوند.»

302- 47542- (25) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر برده، آزادى را عمداً بكشد، در برابر آن كشته مى شود. ولى اگر او را به خطا بكشد، در اين صورت اگر مولايش بخواهد او را در برابر جنايتى كه كرده تحويل دهد، او را تحويل مى دهد و اگر بخواهد به جاى او ديه بدهد، ديه مى دهد و اگر برده اى، برده اى را عمداً بكشد، در اين صورت اگر مولايش بخواهد او را در برابر جنايتى كه كرده تحويل دهد، او را به مولاى عبد تحويل مى دهد و اگر بخواهد بهاى عبد را به جاى او بدهد، مى دهد و برابر كارى كه كرده، دردناك، او را مى زنند.»

303- 47543- (26) امام صادق عليه السلام دربارۀ برده و آزادى كه يك مرد آزاد را كشته اند، فرمود: «اگر بخواهد، آزاد را مى كشد و اگر بخواهد، برده را مى كشدولى اگر قتل آزاد را انتخاب كرد، بر دو

پهلوى برده مى زند.»

304- 47544- (27) على بن عقبه گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ برده اى كه چهار آزاد را يكى پس از ديگرى كشته است، پرسيدم. على بن عقبه گويد: حضرت فرمود: آن برده براى بازماندگان مقتول اخير از مقتولين است. اگر بخواهند، او را مى كشند و اگر بخواهند، او را به بندگى مى گيرند؛ چون او آن زمان كه اولى را كشت، اولياى اولى مالك او مى شوند و چون دومى را كشت، اين برده از اولياى مقتول اول به اولياى مقتول دوم منتقل و از آنِ اولياى مقتول دوم مى شود و چون سومى را كشت، اين برده از اولياى مقتول دوم به اولياى مقتول سوم منتقل و از آنِ اولياى مقتول سوم مى شود و چون چهارمى را كشت، اين برده از اولياى مقتول سوم به اولياى مقتول چهارم منتقل و از آنِ اولياى مقتول چهارم مى شود و اولياى مقتول چهارم اگر بخواهند، او را مى كشند و اگر بخواهند، او را به بردگى مى گيرند.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 215

305- 47545- (28) امام باقر عليه السلام دربارۀ برده اى كه دو مرد را مجروح كرده است، فرمود: «برده، بين دو نفر مشترك است. اگر جنايت برده باشد، همۀ بهايش را فرا مى گيرد. از امام سؤال شد كه اگر مردى را در ابتداى روز و ديگرى را در پايان روز مجروح كرد؟ حضرت فرمود: برده، مادامى كه والى دربارۀ مجروح اول حكم نكرده است، مشترك بين آن دو است. ولى اگر والى دربارۀ مجروح اول حكم صادر كرد و برده را در برابر جنايتش به مجروح اول داد، در اين صورت اگر برده پس از

آن جنايتى بكند، جنايتش بر فرد اخير است.»

306- 47546- (29) امام صادق عليه السلام دربارۀ برده اى كه سر مردى را شكست، چنان كه استخوان سر نمايان شد و پس از آن سر ديگرى را شكست، فرمود: «برده، مشترك بين اين دو است.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت ششم از باب دهم از ابواب قتل و قصاص، اين گفته كه: «و بر برده است كه مولايش را مخيّر سازند. اگر خواست، به جاى برده اش ديه بدهد و اگر خواست، او را به طور كامل تحويل دهد.

مالك برده چيزى را ضامن نيست.»

و در روايت هفدهم از باب هفدهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «آزاد در برابر برده كشته نمى شود اما به شدت زده و ديۀ برده از او گرفته مى شود.»

و در روايات باب پيشين به ويژه روايت دهم، آنچه دلالت بر اين مفاد دارد.

مى آيد:

در روايت يكم از باب سى و ششم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر براى ادّعايى كه بر عبد دارند بيّنه بياورند، عبد را در برابر آن مى گيرند يا آن كه مولاى عبد به جاى عبد فديه مى دهد.»

و در روايت دوم از باب چهل و سوم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «بين بردگان و آزادها در كمتر از جان، قصاص نيست.»

و در روايت چهارم از باب شانزدهم از ابواب قصاص عضو، مانند آن.

و در باب دوازدهم از ابواب ديات، روايتى كه دلالت دارد بر اين كه ديۀ عبد همان بهاى اوست.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 217

باب 35 حكم به قتل رساندن دو برده يك آزاد را

307- 47547- (1) عبدالرحمن بن حجّاج گويد: «مردى از مدينه به عزم عراق بيرون رفت. دو سياه او را تعقيب كردند. يكى از آن دو، غلام امام صادق عليه السلام بود. چون به اعوص [محلى نزديك مدينه] رسيد، آن مرد خوابيد و آن دو، سنگى برداشتند و سرش را با سنگ كوبيدند. آن دو را گرفتند و نزد محمد بن خالد آوردند و اولياى مقتول آمدند و از محمد بن خالد خواستند تا آنان را قصاص كند. او خودش ندانست كه چنين كند؛ لذا از امام صادق عليه السلام در اين باره پرسيد. حضرت به او پاسخى نداد. عبدالرحمن بن حجّاج گويد: من گمان كردم كه حضرت خوش ندارد كه به محمد بن خالد پاسخى بدهد؛ چون نظرش نيست كه دو نفر در برابر يك نفر كشته شوند. پس از آن، اولياى مقتول از محمد بن خالد و كار وى به مردم مدينه شكايت كردند. مردم مدينه به آنان گفتند: اگر مى خواهيد كه محمد بن

خالد قصاص او را به شما واگذارد، دنبال حضرت جعفر بن محمد عليه السلام برويد و از ظلمى كه به شما رفته است به او شكايت كنيد.

آنان چنين كردند. امام صادق عليه السلام فرمود: بگذار آنان قصاص كنند. محمد بن خالد آن زمان كه آنان را خواست تا قصاص را به آنان بسپرد، چهرۀ غلام امام صادق عليه السلام چون جوهر سياه شد. اين حالت به امام صادق عليه السلام گفته شد. گفتند: خداوند صلاح تان را فراهم آورد! چون غلام را جلو آوردند كه كشته شود، چهره اش سياه شد تا حدّى كه گويى جوهر است! حضرت فرمود: اين غلام آشكارا به خدا كفر مى ورزيد. پس از آن هر دو كشته شدند.»

باب 36 حكم اقرار برده دربارۀ جنايتش

308- 47548- (1) ابومحمد وابشى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ گروهى كه بر برده اى جنايتى را ادّعا كردند كه همۀ بهاى برده را فرا گرفت و برده هم بدان اعتراف كرد، پرسيدم. حضرت فرمود: اقرار برده بر مولايش نافذ نيست. اگر بر ادّعاى خويش بر عبد بيّنه آوردند، برده را در برابر آن مى گيرند يا مولاى برده فديه مى دهد.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 219

باب 37 حكم مدبِّر و امّ ولد جنايتكار
اشاره

309- 47549- (1) ابوبصير گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ بردۀ مدبِّرى كه مردى را عمداً كشته است، پرسيدم.

ابوبصير گويد: حضرت فرمود: او در برابر مرد كشته مى شود. ابوبصير گويد: پرسيدم: اگر به خطا او را بكشد؟ حضرت فرمود: او را به اولياى مقتول تحويل مى دهند و بردۀ آنان خواهد بود. اگر خواستند، او را مى فروشند و اگر خواستند، او را به بردگى مى گيرند و حقّ ندارند كه او را بكشند. ابوبصير گويد:

حضرت فرمود: اى ابا محمد! بردۀ مدبِّرى، مملوك است.»

310- 47550- (2) بردۀ مدبِّرى اگر از روى خطا مردى را بكشد به طور كامل به اولياى مقتول تحويل داده مى شود. پس از آن، اگر آن كس كه او را مدبِّرى ساخته بميرد، خودش براى پرداخت قيمتش تلاش مى كند.»

311- 47551- (3) جميل بن درّاج گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: بردۀ مدبِّرى است كه مردى را از روى خطا كشته است. چه كسى ضامن او خواهد بود؟ حضرت فرمود: مولاى او از طرف او مصالحه مى كند و اگر مولايش نپذيرد، برده به اولياى مقتول تحويل داده مى شود كه براى آنان كار كند تا آن كس كه او را مدبِّرى ساخته، بميرد. پس از

آن، آزاد مى شود و سلطه اى بر او نخواهد بود.»

در كافى آمده است: «و در روايت ديگرى است كه: و براى پرداخت بهاى خويش، تلاش مى كند.»

312- 47552- (4) امام صادق عليه السلام دربارۀ بردۀ مدبِّرى كه مردى را از روى خطا كشته است، فرمود: «اگر اربابش بخواهد، مى تواند كه ديه به اولياى مقتول بپردازد وگرنه برده را به آنان تحويل مى دهند تا براى شان كار كند و چون مولاى او يعنى كسى كه او را آزاد كرده است بميرد، او آزاد مى شود و در روايت يونس است كه چيزى بر او نيست.»

محمد بن حسن [شيخ طوسى رحمه الله] در كتاب استبصار گويد: «اين روايات اين گونه مطلق آمده است كه هر زمان اربابى كه برده اش را تدبير كرده است بميرد، اين بردۀ مدبِّرى آزاد مى شود. ولى شايسته است كه بگوييم هر زمان كه ارباب مدبِّرى بميرد، سزاوار است كه برده براى پرداخت ديۀ مقتول تلاش كند تا خون مرد مسلمان هدر نرود و آنچه در روايت يونس آمده كه چيزى بر او نيست، به اين معنى حمل مى شود كه فعلا چيزى بر او نيست؛ گرچه بر او واجب است كه براى پرداخت ديه در زمان آينده تلاش كند.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 221

313- 47553- (5) هشام بن احمد گويد: «از امام ابوالحسن عليه السلام [امام كاظم عليه السلام] دربارۀ بردۀ مدبِّرى كه مردى را از روى خطا كشته است، پرسيدم. حضرت فرمود: در اين مورد چه روايتى داريد؟ او گويد: گفتم: از امام صادق عليه السلام روايت شده كه حضرت فرمود: به طور كامل به اولياى مقتول داده مى شود و هنگامى كه

آن كس كه اين برده را مدبِّر ساخته بميرد، برده آزاد مى شود. حضرت [با تعجب] فرمود: سبحان الله! بنابراين خون مرد مسلمان باطل مى شود. هشام گويد: اظهار داشتم كه اين گونه براى ما روايت شده است. حضرت فرمود: به غلط نسبت به پدرم داده ايد. او را به طور كامل به اولياى مقتول مى دهند و چون آن كس كه او را مدبِّرى ساخته بميرد، برده بايد در راه پرداخت بهايش تلاش كند.»

314- 47554- (6) امام صادق عليه السلام فرمود: «جنايتى كه كنيز صاحب فرزند [امّ ولد] در ارتباط با حقوق مردم مى كند، بر مولايش است و آنچه از حقوق خداوند عز و جل در حدود باشد، اينها در بدن او خواهد بود.

حضرت افزود: و از كنيز فرزنددار براى بردگان قصاص مى شود ولى بين آزاد و برده قصاص نيست.»

ارجاعات
گذشت:

در بسيارى از روايات باب يكم از ابواب تدبير، روايتى كه بر اين دلالت دارد كه برده مدبِّرى مملوك است و حكم مملوك را دارد.

و در روايات باب يكم از ابواب استيلاد روايتى كه بر اين دلالت دارد كه امّ ولد [كنيز فرزنددار] مملوك است.

مى آيد:

در باب بعدى، مناسب اين باب.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 223

باب 38 حكم امّ ولد [كنيز فرزنددار] قاتل مولايش
اشاره

315- 47555- (1) امام باقر عليه السلام فرمود: «اگر كنيز فرزنددار [امّ ولد] مولايش را از روى خطا بكشد، براى پرداخت بهاى خويش تلاش كند.»

شيخ طوسى رحمه الله اين روايت را بر موردى كه مولايش را به خطاى شبه عمد بكشد، تطبيق داده است؛ چون كسى كه اين چنين بكشد، ديه بر او لازم است. اگر آزاد باشد، تنها در مال خودش و اگر آزاد شده و بدون مولى باشد، براى پرداخت ديه تلاش مى كند. آن گونه روايت مشتمل بر آن است و اما خطاى محض بر مولى لازم مى آيد و اگر مولى نداشته باشد، بر بيت المال است.

316- 47556- (2) امام باقر عليه السلام پيوسته مى فرمود: «اگر كنيز فرزنددار [امّ ولد] از روى خطا مولايش را بكشد، او آزاد است و اثر بدى بر او مترتّب نيست و اين كارش چيزى را به دنبال ندارد. ولى اگر او را عمداً كشته است، در برابر او كشته مى شود.»

317- 47557- (3) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «اگر كنيز فرزنددار [امّ ولد] مولايش را به خطا بكشد، آزاد است و بر او تلاشى نيست [لازم نيست براى آزادى خويش تلاش كند].»

ارجاعات
گذشت:

در روايت ششم از باب پيشين، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «جنايت امّ ولد [كنيز فرزنددار] در مورد حقوق مردم بر مولايش است.» ملاحظه كنيد.

باب 39
اشاره

حكم مكاتب قاتل يا مقتول

318- 47558- (1) امام صادق عليه السلام دربارۀ مكاتبى كه مردى را به خطا كشته است، فرمود: «بر اوست از ديۀ مرد به اندازه اى كه آزاد شده و بر مولايش به اندازه اى كه از بهاى برده مانده است و اگر بردۀ مكاتب نتواند [سهم ديه اش را بپردازد] عاقله ندارد و تنها پرداخت ديه اش از امام مسلمانان است.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 225

319- 47559- (2) رسول خدا صلى الله عليه و آله دربارۀ مكاتبى كه كشته مى شود، فرمود: «به اندازه اى كه [از قرارداد مكاتبه اش] پرداخت كرده است، ديۀ آزاد به او داده مى شود و اگر به حدّى يا ارثى برسد، به اندازه اى كه از او آزاد شده ارث مى برد.»

320- 47560- (3) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ مكاتبى كه كشته شده است، فرمود: «آن اندازه كه از او آزاد شده است حساب مى شود. در برابر آن، ديۀ آزاد به او تعلق مى گيرد و آن مقدارى كه از او برده است، ديۀ برده و حضرت فرمود: اهل برده بيش از برده را ضامن نيستند.»

321- 47561- (4) على بن جعفر گويد: «از برادرم امام موسى بن جعفر عليه السلام دربارۀ بردۀ مكاتبى كه چشم بردۀ مكاتبى را درآورده يا دندان وى را شكسته است، پرسيدم كه: چه چيزى بر اوست؟ حضرت فرمود: اگر نصف قرارداد و مكاتبه اش را پرداخته، ديۀ او ديۀ آزاد است ولى اگر كمتر از نصف را پرداخته ديۀ او به

اندازه اى است كه آزاد شده است [يعنى به اندازه اى كه پرداخته است] و همچنين است اگر چشم آزادى را بيرون آورد و از برادرم موسى بن جعفر عليه السلام دربارۀ آزادى كه چشم بردۀ مكاتبى را درآورده يا دندان وى را شكسته است، پرسيدم كه: چه چيزى بر اوست؟ حضرت فرمود: اگر نيمى از قرارداد مكاتبه اش را پرداخته، چشم آن آزاد درآورده مى شود و اگر خطايى بوده، ديۀ آزاد ثابت است. [در هر صورت] او به منزلۀ آزاد است. ولى اگر نيمى از قرارداد را نپرداخته، قيمت گذارى مى شود و آن آزاد به اندازه اى كه از اين بردۀ مكاتب آزاد شده است، مى پردازد و از برادرم امام موسى بن جعفر عليه السلام دربارۀ مكاتبى كه نيمى از آنچه بر او بوده پرداخته، پرسيدم. حضرت فرمود: او در حدود و غير آن از قتل و غيرقتل به سان آزاد است و باز از برادرم امام موسى بن جعفر عليه السلام دربارۀ بردۀ مكاتبى كه چشم برده اى را درآورده است- در حالى كه نيمى از قرارداد مكاتبه اش را پرداخته- پرسيدم. حضرت فرمود: برده قيمت گذارى مى شود و بردۀ مكاتب به مولاى آن برده نيمى از بهايش را مى پردازد.»

322- 47562- (5) كتاب مقنع شيخ صدوق: «اگر فرد آزادى، چشم بردۀ مكاتبى را درآورد يا دندان او را بشكند، در اين صورت اگر نيمى از قرارداد مكاتبه اش را پرداخته است، چشم آن فرد آزاد را درمى آورد و اگر به خطا بوده، ديۀ چشم آزاد را مى گيرد؛ چرا كه اين مكاتب به سان آزاد است. ولى اگر نيمى از قرارداد مكاتبه را پرداخت نكرده [كمتر از نيم پرداخته] بردۀ مكاتب قيمت گذارى مى شود

و به او به اندازه اى كه آزاد شده مى دهند و اگر بردۀ مكاتبى چشم برده اى را درآورد- در حالى كه نيمى از قرارداد مكاتبه اش را پرداخت كرده- برده قيمت گذارى مى شود و بردۀ مكاتب به مولاى آن برده نيمى از بهايش را مى دهد.»

323- 47563- (6) ابوولّاد حنّاط گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مكاتبى كه مولايش هنگام مكاتبه با او شرط كرده است، پرسيدم كه: اگر اين مكاتب جنايتى بر مردى وارد كند [چگونه است]؟ حضرت فرمود: اگر

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 227

از قرارداد مكاتبه اش چيزى را پرداخت كرده است، در ارتباط با جنايتى كه كرده به آن اندازه كه از قرارداد مكاتبه پرداخت كرده، براى مرد آزاد به عهده مى گيرد ولى اگر نتواند چيزى از حقّ جنايت را بپردازد، اين مبلغ از مال مولايى كه با او قرارداد مكاتبه را برداشته، گرفته مى شود. پرسيدم: اگر جنايتى كه اين بردۀ مكاتب وارد ساخته، نسبت به برده اى باشد؟ حضرت فرمود: مشابه همين را به مولاى برده اى كه مكاتب آن برده را مجروح كرده است، تحويل مى دهند و اگر مكاتب از مكاتبه اش چيزى را پرداخت كرده، بين او و برده قصاص نيست. ولى اگر چيزى از مكاتبه را نپرداخته، در اين صورت قصاص برده از اين مكاتب مى شود يا آن كه مولاى مكاتب همۀ جنايت مكاتب را به عهده گيرد؛ چون اين مكاتب تا زمانى كه از مكاتبه اش چيزى پرداخت نكرده است، بندۀ آن مولا محسوب مى شود.»

324- 47564- (7) محمد بن مسلم گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ مكاتبى كه مردى را به خطا كشته است، پرسيدم.

محمد بن مسلم گويد: حضرت فرمود:

اگر مولاى اين مكاتب به هنگامى كه قرارداد مكاتبه را با او مى بسته است بر او شرط كرده كه اگر نتواند [خودش را به طور كامل آزاد سازد] به بردگى باز گردد، چنين مكاتب مشروطى به سان برده است؛ او را به اولياى مقتول تحويل مى دهند و آنان اگر خواستند، مى كشند و اگر بخواهند، مى فروشند. ولى اگر مولايش به هنگام مكاتبه با او شرطى نكرده و او هم چيزى از مكاتبه را پرداخته است، در اين صورت اميرالمؤمنين على عليه السلام مى فرمود: به همان اندازه كه از قرارداد مكاتبه اش پرداخته، آزاد مى شود و امام مسلمانان بايد به اولياى مقتول به اندازه اى كه از مكاتب، آزاد شده، بپردازد و خون مرد مسلمان هدر نمى رود و نظرم اين است باقيماندۀ آنچه بر مكاتب است كه نپرداخته، براى اولياى مقتول است و تا زنده است به اندازۀ باقيماندۀ آن، او را به كار مى گيرند ولى حقّ فروش او را ندارند.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 229

ارجاعات
گذشت:

در روايت يكم از باب سوم از ابواب ستر در نماز، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «بردۀ مكاتب، مملوك است تا همۀ مكاتبه اش را بپردازد و همۀ حدود كه بر مملوك جارى است، بر او جارى مى شود.»

و در روايت پنجم از باب ششم از ابواب مكاتبه، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «بردۀ مكاتب در ارتباط با حدّ به اندازه اى كه از او آزاد شده، تازيانه مى خورد.»

و در روايت ششم از باب دهم از ابواب قتل و قصاص، اين گفته كه: «چهار نفر مردى را كشتند.

برده، مرد آزاد، زن آزاد و مكاتبى كه نيمى از مكاتبه اش را داده است.

حضرت فرمود: ديه بر همۀ آنان است، تا آنجا كه فرمايد: و بر مكاتب در مالش نصف يك چهارم و بركسانى كه با او قرارداد مكاتبه داشته اند، نصف يك چهارم و اين مجموع مى شود يك چهارم؛ چون نيمى از او آزاد شده است.»

باب 40 حكم بردۀ قاتل كه آزاد شد

325- 47565- (1) امام باقر عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ برده اى كه شخص آزادى را به خطا كشته است و چون او را كشت مولايش او را آزاد ساخته است، حكم داد. امام باقر عليه السلام فرمود: حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام آزادسازى او را نافذ دانست و ديه را بر گردن برده قرار داد.»

باب 41 حكم برده اى كه بردۀ ديگر، مولايش را مى كشد
اشاره

326- 47566- (1) اسحاق بن عمار گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه دو برده دارد و يكى از اين دو، رفيقش را كشته است، پرسيدم كه: آيا مالك اگر بخواهد مى تواند آن برده را در برابر اين برده، شخصا بدون مراجعه به حاكم قصاص كند؟ حضرت فرمود: اين برده مال خود اوست؛ هركارى كه بخواهد با او مى كند. اگر خواست، او را مى كشد و اگر خواست، عفو مى كند.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 231

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب چهارم از ابواب احكام عمومى حدود، روايتى كه مى توان بدان بر اين مفاد استدلال كرد.

مى آيد:

در روايات باب چهل و شش، روايتى كه مى توان به عموم و اطلاق آن بر مفاد استدلال كرد.

باب 42 حكم مسلمان، اگر كافر يا ناصبى يا ذمّى را بكشد يا مجروح سازد
اشاره

327- 47567- (1) امام باقر عليه السلام فرمود: «مسلمان در برابر ذمّى در مورد قتل و جراحت ها قصاص نمى شود؛ ولى از مسلمان بر پايۀ ديۀ ذمّى كه هشتصد درهم است، ديه گرفته مى شود.»

328- 47568- (2) پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «مؤمن و معاهد در زمان معاهده اش، در برابر كافر كشته نمى شود.»

329- 47569- (3) اسماعيل بن فضل گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ خون مجوس، يهود و مسيحى پرسيدم كه:

آيا بر كسى كه آنان را بكشد، در صورتى كه اينان به مسلمانان خيانت كنند و دشمنى با آنان را آشكار سازند، چيزى هست؟ حضرت فرمود: نه؛ مگر اينكه آن شخص به كشتن اينان عادت كرده باشد.

اسماعيل گويد: و از امام صادق عليه السلام پرسيدم كه: آيا مسلمان در برابر اهل ذمّه و اهل كتاب اگر آنان را بكشد، كشته مى شود؟ حضرت فرمود: نه، مگر اينكه به كشتن اينان عادت كرده باشد و از كشتن اينان دست نكشد كه در اين صورت با خوارى كشته مى شود.»

330- 47570- (4) اسماعيل بن فضل گويد: «از امام صادق عليه السلام پرسيدم: آيا مسلمان در برابر اهل ذمه كشته مى شود؟ حضرت فرمود: نه، مگر اينكه به كشتن اينان عادت كرده باشد كه در اين صورت با خوارى كشته مى شود.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 233

331- 47571- (5) اسماعيل بن فضل گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: مردى، مردى از اهل ذمّه را كشته است.

حضرت فرمود: در برابر ذمّى كشته نمى شود؛ مگر اينكه به قتل عادت

كرده باشد.»

332- 47572- (6) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر مسلمان، يهودى يا مسيحى يا مجوسى را بكشد و آنان بخواهند كه قصاص كنند، بايد كه فزونى ديۀ مسلمان را برگردانند و قصاص كنند.»

شيخ طوسى رحمه الله اين روايت را بر موردى تطبيق داده كه مسلمان كشتن اهل ذمّه را عادت خويش ساخته است.

333- 47573- (7) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر مسلمانى، يهودى يا مسيحى را بكشد، به شدت ادب مى شود و ضامن ديۀ اوست كه همان هشتصد درهم است. ولى اگر به قتل عادت كرده و به اولياى مشرك تفاوت بين ديۀ مشرك و مسلمان را پرداخت كرده است، اين مسلمان در برابر ذمّى كشته خواهد شد و بعضى از اهل كتاب در برابر بعضى كشته مى شوند.»

334- 47574- (8) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر مسلمان، فرد مسيحى را بكشد و بازماندگان مسيحى بخواهند كه مسلمان را بكشند، مى توانند بكشند و تفاوت بين دو ديه را مى پردازند.»

335- 47575- (9) امام صادق عليه السلام دربارۀ مرد مسلمانى كه مردى از اهل ذمّه را مى كشد، فرمود: «اين، حديث سختى است كه مردم تاب تحمل آن را ندارند ولى ذمّى، ديۀ مسلمان را مى پردازد و سپس در برابر ذمّى، مسلمان كشته مى شود.»

شيخ طوسى رحمه الله اين روايت و روايت پيشين و مشابه هاى آنها را بر موردى كه مسلمان، كشتن اهل ذمّى را عادت خويش ساخته، تطبيق كرده است و اين بدان جهت است كه مردم از كشتن اهل ذمّى خود را بازگيرند.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 235

336- 47576- (10) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «اگر من مسلمان قاتل را در

برابر كافر مى كشتم، قطعا حراش را در برابر هذلى «1» مى كشتم.»

337- 47577- (11) بريد عجلى گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ مؤمنى كه مردى ناصبى كه معروف به نصب و عداوت بود، براى دينش و از روى غضب و خشم به خاطر خداوند تبارك و تعالى كشت، پرسيدم كه:

آيا در برابر ناصبى كشته مى شود؟ حضرت فرمود: اما اينان او را در برابر كشتن ناصبى مى كشند. ولى اگر او را نزد امام عادلى ببرند، او را در برابر ناصبى نمى كشد. پرسيدم: بنابراين خون ناصبى هدر مى رود؟ حضرت فرمود: نه؛ ولى اگر وارثانى دارد، امام بايد ديۀ او را از بيت المال بپردازد؛ چرا كه قاتل اين ناصبى، او را تنها از روى خشم و غضب براى خدا و امام و دين مسلمانان كشته است.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت چهارده از باب سى از ابواب مستحقّان زكات، فرمودۀ رسول خدا صلى الله عليه و آله كه: «مؤمن، در برابر كافر كشته نمى شود.»

و به روايات باب سوم از ابواب وجوب خمس و باب بيست و ششم از ابواب جهاد با دشمن، روايتى كه مناسب اين باب است؛ مراجعه كنيد.

و در روايت چهارم از باب ششم از ابواب نكاح با كفّار، اين گفته كه: «آيا زن شيعه را به ناصبى تزويج كنم؟ حضرت فرمود: نه؛ براى اين كه ناصبى كافر است.»

و به ساير روايات اين باب بنگريد؛ چرا كه از آن استفاده مى شود كه ناصبى به سان كافر است.

و در روايات باب بيست و سوم از ابواب حدّ قذف، روايتى كه بر بخشى از مقصود دلالت دارد.

و در روايت نهم از باب هشتم از ابواب حدّ محارب

و مرتد، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «قتل احدى از ناصبى ها و كافرها، در دار تقيه جايز نيست؛ مگر قاتل يا كسى كه در راه فساد تلاش دارد و اين زمانى است كه بر خودت و يارانت بيم نداشته باشى.»

مى آيد:

در روايات باب هشتم از ابواب ديات و باب دهم مناسب آن هست و ملاحظه كنيد اشارات اين باب را.

______________________________

(1). اين جمله را اميرالمؤمنين عليه السلام در روز فتح مكه فرمود، آن زمانى كه حراش مردى از قبيلۀ هذيل را كشت. حراش، مسلمان و مرد هذلى، كافر بود- م.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 237

باب 43 ثبوت قصاص بين يهودى، مسيحى و مجوسى
اشاره

338- 47578- (1) امام صادق عليه السلام بيان داشت: «پيوسته اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمود: مسيحى، يهودى و مجوسى بعضى براى بعضى قصاص مى شوند و بعضى در برابر بعضى كشته مى شوند- البته اگر از روى عمد بكشند.»

339- 47579- (2) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «بين بردگان و آزادگان در كمتر از جان، قصاص نيست و بين يهودى، مسيحى و مجوسى در كمتر از جان، قصاص نيست.»

340- 47580- (3) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «در بين يهود و نصارى در كمتر از جان، قصاص است.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت هفتم از باب چهل و دوم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در برابر بعضى از يهوديان و مسيحيان، بعضى از آنان كشته مى شوند.»

باب 44 حكم مسيحى كه مسلمان را بكشد
اشاره

خداوند متعال مى فرمايد:

هنگامى كه عذاب (شديد) ما را ديدند، گفتند: هم اكنون به خداوند يگانه ايمان آورديم و به معبودهايى كه همتاى او مى شمرديم، كافر شديم.

اما هنگامى كه عذاب ما را مشاهده كردند، ايمان شان براى آنها سودى نداشت. اين سنت خداوند است كه همواره در ميان بندگانش اجرا شده و آنجا كافران زيانكار شدند. «1»

______________________________

(1). مؤمن 40/ 84- 85.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 239

341- 47581- (1) امام باقر و امام صادق عليهما السلام دربارۀ فرد مسيحى كه مسلمانى را كشت و چون دستگير شد مسلمان شد، فرمودند: «او را در برابر كشتن مسلمان، بكش. سؤال شد: اگر مسلمان نشد؟ فرمودند: او را به اولياى مقتول تحويل مى دهند. اگر بخواهند، مى كشند و اگر بخواهند، عفو مى كنند و اگر بخواهند، به بردگى مى گيرند و اگر مالى دارد، هم خودش و هم مالش را به اولياى مقتول تحويل مى دهند.»

342- 47582- (2) ابوبصير گويد: «از او [امام معصوم عليه السلام] دربارۀ ذمّى كه دست مسلمانى را بريده است، پرسيدم.

حضرت فرمود: اگر اولياى مسلمان بخواهند، دست ذمّى بريده مى شود و تفاوت بين دو ديه را مى گيرند و اگر مسلمانى دست معاهدى را بريد، اولياى معاهد اگر بخواهند، ديۀ دستش را مى گيرند و اگر بخواهند، دست مسلمان را مى برند و تفاوت دو ديه را به او مى دهند و اگر مسلمان، ذمّى را بكشد باز همين گونه عمل مى شود.»

343- 47583- (3) شيخ صدوق در كتاب مُقنع گفته است: «اگر ذمّى، دست مرد مسلمانى را

ببرد، آن مرد مسلمان دست ذمّى را مى برد و تفاوت بين دو ديه را مى گيرد و اگر ذمّى بكشد، او را در برابر مسلمان مى كشند و اگر اولياى او بخواهند، از مال ذمّى يا اولياى او تفاوت دو ديه را مى گيرند و اگر مسلمانى دست معاهد را ببرد (ادامۀ اين متن، همانند روايت قبلى است).»

ارجاعات
گذشت:

در روايت سوم از باب سى و سوم از ابواب حدّ زنا، اين گفته كه: «متوكل براى امام ابوالحسن سوم [امام هادى عليه السلام] نوشت كه: فقيهان دربار ما اين را نپذيرفتند؛ يعنى كشتن مسيحى كه با زن مسلمان زنا كرده و آن گاه مسلمان شده است و گفته اند كه سنتى بر اين نيامده و قرآن نيز گوياى آن نيست.

براى ما توضيح دهيد كه چرا شما زدن اين مسيحى را تا مرگ لازم دانسته ايد؟ حضرت مرقوم فرمود:

بسم الله الرحمن الرحيم؛ هنگامى كه عذاب (شديد) ما را ديدند، گفتند: هم اكنون به خداوند يگانه ايمان آورديم و به معبودهايى كه همتاى او مى شمرديم، كافر شديم. اما هنگامى كه عذاب ما را مشاهده كردند، ايمان شان براى آنها سودى نداشت.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 241

باب 45 حكم كسى كه كشته مى شود و برادرى شهرنشين و برادرى باديه نشين دارد

344- 47584- (1) زراره گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ مردى كه كشته شده است و برادرى در دارالهجره و برادرى ديگر در باديه و بيابان دارد كه هجرت نكرده است، پرسيدم: نظر شما چيست اگر برادر مهاجرى عفو كرده ولى برادر بدوى مى خواهد بكشد؛ آيا اين حقّ را دارد؟ زراره گويد: حضرت فرمود: بدوى حق ندارد كه مهاجرى را بكشد تا آن كه هجرت كند. حضرت فرمود: و اگر برادر مهاجر عفو كند، عفو او نافذ است. به امام عرض كردم: آيا بدوى از ميراث بهره اى دارد؟ حضرت فرمود: اما نسبت به ميراث؛ بدوى سهم خود را از ديۀ برادر مقتولش اگر ديه گرفته شود، مى برد.»

باب 46 استحباب عفو قصاص
اشاره

خداوند متعال مى فرمايد:

اى افرادى كه ايمان آورده ايد، حكم قصاص در مورد كشتگان، بر شما نوشته شده است:

آزاد در برابر آزاد و برده در برابر برده و زن در برابر زن. پس اگر كسى از سوى برادر (دينى) خود، چيزى به او بخشيده شود، (و حكم قصاص او تبديل به خون بها شود)، بايد از راه پسنديده پيروى كند؛ (ولىّ دم، حال پرداخت كنندۀ ديه را در نظر بگيرد) و او [قاتل] نيز، به نيكى ديه را به (ولىّ مقتول) بپردازد؛ (و در آن، مسامحه نكند). اين، تخفيف و رحمتى است از ناحيۀ پروردگار شما و كسى كه بعد از آن تجاوز كند، عذاب دردناكى خواهد داشت. «1»

بر آنها [بنى اسرائيل] در آن [تورات]، مقرر داشتيم كه جان در مقابل جان، چشم در برابر چشم، بينى در برابر بينى و گوش در مقابل گوش و دندان در برابر دندان مى باشد و هر زخمى قصاص دارد و اگر كسى

آن را ببخشد (او از قصاص، صرف نظر كند)، كفّاره (گناهان) او محسوب مى شود و هركس به احكامى كه خدا نازل كرده حكم نكند، ستمگر است. «2»

______________________________

(1). بقره 2/ 178.

(2). مائده 5/ 45.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 243

345- 47585- (1) معلّى ابوعثمان گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند عز و جل: و اگر كسى آن را ببخشد (از قصاص او صرف نظر كند) كفّارۀ (گناهان) او محسوب مى شود، پرسيدم. حضرت فرمود: به مقدارى كه در مورد عمد عفو كند، خداوند گناهانش را مى بخشايد و در مورد عمد، مرد در برابر مرد كشته مى شود؛ مگر اينكه عفو كند يا ديه قبول كند و براى اوست ديه اى كه بر آن تراضى كنند و در قتل شبه عمدِ سخت گيرى شده، سى و سه ماده شتر و سى و چهار ماده شتر چهار ساله و سى و سه ماده شتر پنج سالۀ حامله اى كه نر با او جفت گيرى كرده است و اگر شتر نباشد، در شبه عمدِ سخت گيرى شده، هزار گوسفند نر خواهد بود.»

346- 47586- (2) حلبى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند عز و جل: و اگر كسى آن را ببخشد (از قصاص او صرف نظر كند) كفّارۀ (گناهان) او محسوب مى شود، پرسيدم. حضرت فرمود: به اندازه اى كه عفو كرده، از گناهانش محو مى سازد و باز از امام صادق عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند عز و جل: پس اگر كسى از سوى برادر (دينى) خود، چيزى به او بخشيده شود، (و حكم قصاص او تبديل به خون بها شود)، بايد از راه پسنديده پيروى كند؛ (ولىّ دم حال پرداخت كنندۀ ديه را در

نظر بگيرد) و او [قاتل] نيز، به نيكى ديه را (به ولىّ مقتول) بپردازد، پرسيدم. حضرت فرمود: شايسته است، براى كسى كه ذى حقّ است- اگر با او در گرفتن ديه مصالحه كرده است- برادرش را در فشار نگذارد و شايسته است، براى كسى كه بايد حق را بپردازد- اگر چيزى دارد كه به او بدهد به نيكى پرداخت كند- در پرداخت، برادرش را معطل نسازد. حلبى گويد: و از امام عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند عز و جل: و كسى كه بعد از آن، تجاوز كند، عذاب دردناكى خواهد داشت، پرسيدم. حضرت فرمود: اين همان است كه مردى ديه را مى پردازد يا عفو يا آن كه مصالحه مى كند ولى سپس تعدّى مى كند و مى كشد. براى چنين شخصى، عذاب دردناكى است؛ آن گونه كه خداوند عز و جل فرموده است.»

347- 47587- (3) حلبى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند: پس اگر كسى از سوى برادر (دينى) خود، چيزى به او بخشيده شود، (و حكم قصاص او تبديل به خون بها شود)، بايد از راه پسنديده پيروى كند و او [قاتل] نيز به نيكى، ديه را (به ولىّ مقتول) بپردازد، پرسيدم. حضرت فرمود: براى ذى حقّ شايسته است كه ضررى نرساند. اگر مى تواند، ديه را بگيرد و شايسته است براى كسى كه بايد حق را بپردازد اگر دارد، آن چيز را با نيكى به او بدهد و برادرش را معطل نكند. حضرت فرمود: منظور اين است كه اگر قصاص را بخشيد، ديه را به دنبال آن به اولياى مقتول بدهند تا خون مرد مسلمان باطل نشود.»

348- 47588- (4) ابوبصير گويد: «از امام صادق عليه السلام

دربارۀ فرمودۀ خداوند عز و جل: و اگر كسى آن را ببخشد (از قصاص او صرف نظر كند)، كفّارۀ (گناهان) او محسوب مى شود؛ پرسيدم. حضرت فرمود: به آن اندازه از جراحت كه عفو كرده از گناهانش محو مى شود. ابوبصير گويد: و از امام صادق عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند عز و جل: پس اگر كسى از سوى برادر (دينى) خود، چيزى به او بخشيده شود، بايد از راه پسنديده پيروى كند و او [قاتل] نيز به نيكى ديه را بپردازد، پرسيدم. حضرت فرمود: آن همان است كه

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 245

مردى ديه را مى پذيرد، بنابراين شايسته است بر آن كه ديه را مى طلبد اين كه با او نرمى كند و او را در سختى قرار ندهد و شايسته است براى آن كس كه از او ديه را مى طلبند، اين كه ديه را به ولىّ مقتول با نيكى بدهد و اگر دارد، او را معطّل نسازد.»

349- 47589- (5) ابوبصير از امام صادق يا امام باقر عليهما السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند عز و جل: پس اگر از سوى برادر (دينى) خود، چيزى به او بخشيده شود، روايت كرده است كه فرمودند: «اين همان است كه مردى ديه را مى پذيرد؛ بنابراين خداوند آن كس را كه ذى حقّ است، دستور داده است كه حق را به شايستگى دنبال كند و قاتل را در سختى قرار ندهد و نيز خداوند به كسى كه ديه بر اوست، دستور داده كه ولىّ مقتول را معطّل نسازد و اگر [توانايى مالى] دارد، با نيكى ديه را به او بدهد.»

350- 47590- (6) ابوبصير از امام صادق عليه السلام دربارۀ

فرمودۀ خداوند عز و جل: پس اگر كسى از سوى برادر (دينى) خود، چيزى به او بخشيده شود، بايد از راه پسنديده پيروى كند و او [قاتل] نيز به نيكى ديه را بپردازد؛ پرسيد كه آن چيز چيست، روايت شده است كه حضرت فرمود: «آن همان است كه مردى ديه را مى پذيرد، خداوند به آن مردى كه صاحب حقّ است دستور داده كه حقّ خودش را از راه پسنديده پيگيرى كند و قاتل را در سختى قرار ندهد و به آن كس كه حقّ را بايد بپردازد، دستور داده كه، اگر دارد به او ظلم نكند و به نيكى حقّ را به او بپردازد. پرسيدم: نظر شما دربارۀ فرمودۀ خداوند عز و جل: كسى كه بعد از آن، تجاوز كند، عذاب دردناكى خواهد داشت، چيست؟ حضرت فرمود: او همان است كه مردى ديه مى پذيرد يا مصالحه مى كند ولى پس از آن مى آيد و قاتل را مثله مى كند يا مى كشد كه خداوند او را به عذاب دردناكى وعده داده است.»

351- 47591- (7) در تفسير مجمع البيان آمده است: «فرمودۀ خداوند: بايد از راه پسنديده پيروى كند، يعنى بر عفوكننده است كه از راه پسنديده پيروى كند و آن اين است كه در مطالبۀ حقّش سخت گيرى نكند و به قاتل اگر تنگدست است، مهلت دهد و از او بيش از حقّش و بيش از آنچه از آن عفو كرده، مطالبه نكند و قاتل نيز به نيكى ديه را بپردازد؛ يعنى اگر برايش ممكن است، بدون تأخير بپردازد. ابن عباس، حسن، قتاده و مجاهد هم تفسير را پذيرفته اند و همين از امام صادق عليه السلام روايت شده

و گفته شده است كه منظور اين است كه بر كسى كه از او عفو شده، پيگيرى و پرداخت است.

352- 47592- (8) امام جعفر صادق عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند عز و جل: و اگر كسى آن را ببخشد، كفّارۀ (گناهان) او محسوب مى شود، فرمود: «به اندازه اى كه عفو كرده، از گناهانش محو مى شود.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 247

353- 47593- (9) گفته شده است كه: «غلامى به آبادى زمين كشاورزى حضرت على بن حسين عليه السلام مى پرداخت.

زمانى حضرت آمد تا زمين كشاورزى را سركشى كنند ولى ديد كه خراب شده و بسيار از بين رفته و اين موضوع، حضرت را خشمگين و اندوهگين كرد و با تازيانه اى كه در دست داشت به غلام زد.

تازيانه به غلام خورد و حضرت از اين كار پشيمان شد. چون به منزل شان بازگشت، در پى غلام فرستاد. غلام خدمت امام آمد. ديد كه امام پيراهن را درآورده و تازيانه جلوى روى اوست. غلام پنداشت كه امام مى خواهد او را كيفر كند؛ لذا بسيار ترسيد ولى امام سجاد عليه السلام تازيانه را برداشت و دستش را به سوى غلام دراز كرد [كه تازيانه را بگير] و فرمود: اى فلان، من كارى با تو كرده ام كه سابقه نداشته و لغزش و اشتباه بوده است. اين تازيانه را بگير و مرا قصاص كن. غلام گفت: اى سرورم، به خدا سوگند! گمانى جز اين نداشتم كه شما مى خواهيد مرا كيفر دهيد و من مستحقّ كيفر هستم؛ پس چگونه شما را قصاص كنم! حضرت فرمود: واى بر تو! قصاص كن. او گفت: به خدا پناه مى برم. حلال تان كردم و راحت باشيد. حضرت اين

سخن را چند بار بر او تكرار كرد و غلام در هر نوبت گفتار حضرت را بزرگ مى شمارد و حضرت را حلال مى كرد و آن گاه كه امام ديد او به نفعش قصاص نمى كند، فرمود: هم اكنون كه از قصاص كردن ابا مى كنى، پس اين زمين كشاورزى صدقه اى بر تو باشد و زمين را به او بخشيد.»

354- 47594- (10) حلبى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند عز و جل: و كسى كه بعد از آن، تجاوز كند، عذاب دردناكى خواهد داشت، پرسيدم. حضرت فرمود: او همان مردى است كه ديه را مى پذيرد يا عفو يا مصالحه مى كند سپس تجاوز مى كند و مى كشد. براى او عذاب دردناكى است و در نسخۀ ديگرى آمده است كه: پس از صلح، قاتل را مى بيند و او را كيفر مى كند. براى اين شخص عذاب دردناكى است.»

355- 47595- (11) حلبى از امام صادق عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند عز و جل: و هركس كه بعد از آن، تجاوز كند، عذاب دردناكى خواهد داشت، روايت كرده است كه حضرت فرمود: «مرد عفو مى كند يا ديه مى گيرد سپس صاحبش [قاتل] را مجروح مى سازد و او را كيفر مى كند. براى اين شخص عذاب دردناكى است.»

356- 47596- (12) ابوبصير از امام صادق عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند عز و جل: كسى كه بعد از آن تجاوز كند، عذاب دردناكى خواهد داشت، پرسيد. حضرت فرمود: «او همان مردى است كه ديه را مى پذيرد يا عفو مى كند سپس نظرش تغيير مى كند. مرد [قاتل] را مى بيند و او را مى كشد. براى اين مرد، عذاب دردناكى است؛ همان گونه كه خداوند عز و جل

فرموده است.»

357- 47597- (13) فرمودۀ خداوند: هركس كه بعد از آن، تجاوز كند، يعنى به اين شكل كه پس از قبول ديه يا پس از عفو بكشد. اين تفسير از ابن عباس، حسن، قتاده و مجاهد نقل و همين تفسير از امام باقر و امام صادق عليهما السلام روايت شده است.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 249

358- 47598- (14) از امام جعفر صادق عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند عز و جل: و كسى كه بعد از آن تجاوز كند، عذاب دردناكى خواهد داشت، سؤال شد. حضرت فرمود: «او همان مردى است كه ديه را مى پذيرد ولى پس از آن قاتل را مى كشد. براى او عذاب دردناكى است؛ آن گونه كه خداوند متعال فرموده است و او كشته مى شود و مورد عفو قرار نمى گيرد.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت نهم از باب سوم از ابواب قتل و قصاص، اين گفته كه: «مردى، مردى را نزد على بن حسين عليه السلام آورد كه مى گفت او قاتل پدرش است. او هم اعتراف كرد. حضرت قصاص را بر او واجب دانست و از ولىّ مقتول خواست كه از او بگذرد تا خداوند پاداش بزرگى به او بدهد ...»

و در روايت دهم فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «هركس پس از عفو، از كشتن در برابر ديه اى كه مى گيرد تجاوز كند و قاتل را پس از آن كه با گرفتن ديه اى كه داده عفو كرده و بدان راضى شده است سپس او را بكشد، براى او عذاب دردناكى در آخرت نزد خداست و در دنيا نيز بايد به خاطر كشتن كسى كه كشتن او برايش حلال نبوده، كشته شود.»

و

باب بعدى را نيز ملاحظه كن؛ چرا كه در آن مناسب مقام است.

باب 47 حكم موردى كه بعضى اولياى دم عفو كنند و بعضى ديگر عفو نكنند
اشاره

359- 47599- (1) ابوولّاد حنّاط گويد: «از امام صادق عليه السلام پرسيدم: مردى كشته شده است و مادر، پدر و پسرى دارد. پسر گويد: من مى خواهم قاتل پدرم را بكشم. پدر گويد: من مى خواهم عفو كنم و مادر گويد: من مى خواهم ديه بگيرم. ابوولّاد گويد: امام صادق عليه السلام فرمود: پسر به مادر مقتول، يك ششم ديه و به وارثان قاتل، يك ششم ديه را يعنى حقّى را كه پدر بخشيد، بدهد و قاتل را بكشد.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 251

360- 47600- (2) اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ مردى كه كشته شد و دو ولىّ دارد، يكى عفو كرد و ديگرى عفو نمى كند، فرمود: «اگر آن ولىّ كه عفو نكرده بخواهد بكشد، مى كشد ولى نيمى از ديه را به اولياى مقتولى كه قصاص شده بر مى گرداند.»

متن روايت در من لا يحضره الفقيه به اين صورت است: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ مردى كه كشته شد و دو ولىّ دارد، يكى عفو كرده و ديگرى مى خواهد بكشد، فرمود: مى كشد و نصف ديه را به اولياى مقتول قصاص شده برمى گرداند.»

361- 47601- (3) عبدالرحمن بن ابى عبدالله گويد: «از امام صادق عليه السلام پرسيدم: مردى دو نفر را عمداً كشته است و آن دو، اوليايى دارند كه يكى از آنان عفو كرده ولى ديگران عفو نمى كنند. عبدالرحمن گويد: حضرت فرمود: كسانى كه عفو نكرده اند، مى كشند و اگر بخواهند ديه بگيرند، مى گيرند. عبدالرحمن گويد: به امام صادق عليه السلام گفتم: دو نفر، يك مردى را عمداً كشته اند و آن مرد ولىّ دارد؛ يكى از

آن دو عفو كرده است. عبدالرحمن گويد: حضرت فرمود: آن زمان كه بعضى از اولياى مقتول عفو كنند، از هر دو قاتل، قتل دفع مى شود و نيز از هر دو به اندازۀ حصّۀ كسى كه عفو كرده، از ديه كم مى شود و باقيماندۀ مال شان را به آنانى كه عفو نكرده اند، مى دهند.»

شيخ طوسى رحمه الله در كتاب استبصار گويد: «اما آنچه اين روايات در بردارد كه اگر بعضى از اولياى مقتول عفو كند قتل از او دفع مى شود و قتل منتقل به ديه مى شود، توجيه آن اين است كه تنها انتقال به ديه زمانى است كه آن كس كه مى خواهد قصاص كند، مقدارى كه مورد عفو قرار گرفته را به اولياى كسى كه مى خواهد قصاص شود، نمى دهد.»

362- 47602- (4) امام باقر عليه السلام دربارۀ دو مردى كه يك مرد را از روى عمد كشته اند و مقتول، دو ولىّ دارد و يكى از دو ولىّ عفو كرده است، فرمود: «اگر بعضى از اولياى مقتول از اين دو قاتل عفو كنند، قتل از اين دو دور مى شود و از هر دو به اندزۀ سهم آن كس كه عفو كرده كم مى شود و باقيماندۀ مال شان را به آن كس كه عفو نكرده، مى دهند. حضرت فرمود: عفو هر سهم دارى جايز است.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 253

363- 47603- (5) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «اگر بعضى از اولياى مقتول عفو كنند، كشتن برداشته مى شود. در اين صورت، اگر بقيۀ اولياى مقتول ديه را بپذيرند و ديگران، هم از قتل و هم از ديه عفو كرده باشند، به اندازۀ سهم هاى كسانى كه عفو كرده اند، از او ساقط

مى شود ولى اگر همه ديه را پذيرفته اند و هيچ كدام از آنان از ديه عفو نكرده است، در اين صورت ديه براى همۀ آنان خواهد بود.»

364- 47604- (6) اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ كسى كه سهم ديه دارد و عفو مى كند، حكم داد كه: «عفو او جايز است و دربارۀ چهار برادر كه يكى عفو كرده بود، حكم داد و فرمود: به بقيۀ برادران ديه داده مى شود و از ديه ى مقتول به اندازۀ حصّۀ آن كس كه عفو كرده است، كم مى شود.»

365- 47605- (7) اميرالمؤمنين على عليه السلام پيوسته مى فرمود: «هركس از صاحبان سهم در عفو اگر از خون عفو كند، عفوش جايز است و خون ساقط و تبديل به ديه مى شود و سهم كسى كه عفو كرده، از او كم مى شود.»

366- 47606- (8) روايت شده كه: «اگر يكى از اولياى مقتول از خون [قصاص] عفو كند، قصاص برداشته مى شود.»

367- 47607- (9) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «و هر وارثى حقّ عفو در خون را دارد؛ مگر شوهر و زن كه اين دو، حقّ عفو ندارند و هركس كه از خون عفو كند، حقّى در ديه ندارد؛ مگر اينكه ديه را شرط كند.»

368- 47608- (10) امام صادق عليه السلام فرمود: «عفو براى زنان نيست و قصاص هم نيست.» [بلكه ديه مى گيرند.]

369- 47609- (11) ابوالعباس فضل بقباق گويد: «به امام صادق عليه السلام عرض كردم: آيا براى زنان قصاص يا عفو است؟ حضرت فرمود: نه. اين براى پسران و خويشاوندان پدرى است. على بن حسن گويد: اين برخلاف چيزى است كه اصحاب ما برآنند.»

ارجاعات
مى آيد:

در باب بعدى به آنچه مناسب با

اين باب است مراجعه كنيد.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 255

باب 48 حكم موردى كه مقتول، فرزندان بزرگ و كوچك يا غايب دارد

370- 47610- (1) ابوولّاد گويد: «از امام صادق عليه السلام پرسيدم: مردى كشته شده و فرزندان كوچك و بزرگى دارد.

نظر شما چيست اگر فرزندان بزرگش عفو كنند؟ حضرت فرمود: كشته نمى شوند و عفو فرزندان بزرگ در سهم شان نافذ است و فرزندان كوچك آن زمان كه بزرگ شدند، مى توانند سهم شان را از ديه طلب كنند.»

371- 47611- (2) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «صبر كنيد تا فرزندان كوچكى كه پدرشان كشته شده است بزرگ شوند؛ چون بزرگ شدند، مخيّرند بكشند يا عفو يا مصالحه كنند.»

372- 47612- (3) امام جعفر صادق عليه السلام از پدرشان از جدّشان روايت كرده اند كه فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام كشته شد، در حالى كه فرزندان بزرگ و كوچكى داشت؛ بزرگ ترها ابن ملجم- لعنة الله عليه- را كشتند و منتظر فرزندان كوچك نماندند.»

373- 47613- (4) امام صادق عليه السلام فرمود: «آن زمان كه مردى كشته شود و فرزندان كوچك يا غايب داشته باشد و اولياى حاضر مقتول، قصاص را طلب كنند، اين حقّ براى آنان ثابت است. امام حسن عليه السلام ابن ملجم- لعنة الله عليه- را قصاص كرد؛ در حالى كه در آن روز اميرالمؤمنين عليه السلام فرزندان كوچكى داشت و حضرت منتظر نماند كه آنان بالغ شوند.»

باب 49 حكم مسلمانى كه مسلمانى را بكشد و مقتول وارثى جز كافر ذمّى ندارد
اشاره

374- 47614- (1) ابوولّاد حنّاط گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مرد مسلمانى كه مرد مسلمانى را عمداً كشته

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 257

است و مقتول از مسلمانان، ولىّ ندارد و تنها از اهل ذمّه خويشاوندى دارد، پرسيدم. حضرت فرمود: بر امام است كه اسلام را بر خويشاوندان از اهل بيت مقتول عرضه كند. هر كدام كه مسلمان

شود، هم او ولىّ مقتول است و قاتل تحويل او مى شود. اگر خواست، مى كشد و اگر خواست، عفو مى كند و اگر خواست، ديه مى گيرد و اگر از خويشاوندان وى كسى اسلام را نپذيرد امام ولىّ امر اوست. اگر بخواهد، مى كشد و اگر بخواهد، ديه مى گيرد و ديه را در بيت المال مسلمانان قرار مى دهد و اين به آن دليل است كه در چنين صورتى اگر مقتول، جنايتى انجام داده بود، بر امام است و همين طور ديۀ او براى امام مسلمانان خواهد بود. پرسيدم: اگر امام قاتل را عفو كند؟ ابوولّاد گويد: امام فرمود: نه، بلكه تنها عفو، حقّ همۀ مسلمانان است و امام تنها يا مى كشد يا ديه مى گيرد و حقّ او نيست كه عفو كند.»

375- 47615- (2) امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه كشته مى شود و جز امام ولىّ ندارد فرمود كه: «امام حقّ عفو ندارد و مى تواند بكشد يا ديه بگيرد و ديه را در بيت المال مسلمانان قرار دهد؛ چون جنايت مقتول بر امام و همچنين ديۀ او براى امام مسلمانان است.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت يكم از باب شصت و پنجم از ابواب ميراث، اين گفته كه: «مردى مسلمان كشته شده است و پدرى مسيحى دارد. ديۀ او براى كيست؟ حضرت فرمود: ديه اش را مى گيرند و در بيت المال مسلمانان قرار مى دهند؛ چون جنايت او نيز بر عهدۀ بيت المال مسلمانان است.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 259

باب 50 حكم مقتول مديون فاقد مال

376- 47616- (1) على بن ابى حمزه گويد: «به امام موسى بن جعفر عليه السلام گفتم: فدايت شوم! مردى، مردى را از روى عمد يا خطا كشته است و مقتول بدهكار است و مالى ندارد. اولياى مقتول مى خواهند خون بهايش را به قاتل ببخشند. حضرت فرمود: اگرخونش را ببخشند، خود ضامن بدهى اويند. گفتم:

اگر اوليا بخواهند كه قاتل را بكشند چه؟ حضرت فرمود: اگر قاتل عمداً كشته است، كشته مى شود و امام، بدهى او را از سهم بدهكاران [كه يكى از سهم داران در زكات بدهكارانند] مى پردازد. گفتم: او عمداً كشته است و اولياى او با قاتلش بر گرفتن ديه مصالحه كرده اند؛ در اين صورت بدهى او بر چه كسى است؟ آيا بر اولياى اوست كه ديه بپردازند يا بر امام مسلمانان است؟ حضرت فرمود: بدهى او را از ديه اى كه اولياى مقتول بر آن مصالحه كرده اند مى پردازند؛ چون مقتول خودش به ديه اش از ديگران سزاوارتر است.»

باب 51 حكم ولىّ دم كه ضربۀ او جهت قصاص، قاتل را نكشد

377- 47617- (1) امام باقر يا امام صادق عليهما السلام فرمودند: «مردى را كه برادر مردى را كشته بود، نزد عمر بن خطاب آوردند. عمر او را به برادر تحويل و دستور داد كه او را بكشد. آن مرد هم قاتل را زد تا حدّى كه فكر مى كرد او را كشته است. او را به منزلش بردند. ديدند كه رمقى دارد. معالجه اش كردند تا آن كه خوب شد. چون از منزل بيرون آمد، برادر مقتول او را گرفت و گفت: تو قاتل برادر منى و من حقّ دارم تو را بكشم. او به آن برادر گفت: تو يك بار مرا كشته اى. برادر، قاتل را نزد عمر آورد. عمر دستور

داد كه او

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 261

را بكشد. آن مرد از نزد عمر بيرون آمد، در حالى كه مى گفت: اى مردم به خدا سوگند! او يك بار مرا كشته است. او در بين راه با اميرالمؤمنين عليه السلام برخورد كرد و گزارش جريان خود را به امام گفت. حضرت فرمود: شتاب مكن تا من نزد تو بيايم. حضرت نزد عمر رفت و فرمود: حكم در اين مورد چنين نيست. عمر پرسيد: اى ابوالحسن! حكم چيست؟ حضرت فرمود: اين شخص بايد از برادر مقتول، اول آنچه با او كرده، قصاص كند. پس از آن، برادر او را در برابر برادرش بكشد. آن مرد هم ديد كه اگر از او قصاص شود خودش خواهد مُرد، لذا عفو كرد و همديگر را رها كردند.»

378- 47618- (2) احمد بن عامر بن سليمان طائى در روايتى از امام رضا عليه السلام روايت كرده است كه: «مردى به قتل پسر مردى از انصار اقرار كرد. عمر قاتل را به آن مرد انصارى داد تا او را در برابر قتل فرزندش بكشد. او هم دو ضربت شمشير بر قاتل زد به حدّى كه گمان كرد مرده است. او را به منزل بردند ولى هنوز زنده بود. جراحت شمشير پس از شش ماه خوب شد. پس از آن، پدر مقتول قاتل را ديد و او را كشان كشان نزد عمر برد. عمر مجددا قاتل را به مرد انصارى تحويل داد. آن مرد از اميرالمؤمنين امام على عليه السلام فريادرسى خواست. حضرت به عمر گفت: اين چه حكمى است كه بر اين مرد كرده اى؟ عمر گفت: جان در مقابل جان. حضرت

فرمود: آيا يك بار او را نكشته است؟ عمر گفت: او را كشته ولى او زنده شده است. حضرت فرمود: آيا دو مرتبه كشته مى شود؟ عمر مبهوت ماند! سپس عمر گفت: شما قضاوت كنيد؛ هر حكمى كه مى كنيد. حضرت از نزد عمر بيرون آمد. به پدر مقتول فرمود: آيا يك بار اين قاتل را نكشته اى؟ گفت: چرا كشته ام ولى آيا خون فرزندم هدر مى رود؟ حضرت فرمود: نه؛ ولى حكم آن است كه تو را به او تحويل دهيم تا از تو قصاص كند بر اساس كارى كه تو با او كرده اى.

سپس تو او را در مقابل خون فرزندت مى كشى. آن مرد گفت: به خدا سوگند! اين مرگ است و چاره اى از آن نيست. حضرت فرمود: لازم است كه حقّش را بگيرد. او گفت: پس من از خون فرزندم چشم پوشى مى كنم و او هم از قصاص من. پس از آن حضرت نوشته اى بين اين دو مبنى بر اين كه از همديگر درگذشتند، مرقوم فرمود. عمر دستش را به آسمان برداشت و گفت: الحمدلله! شما اهل بيت، رحمت هستيد؛ اى اباالحسن و سپس گفت: اگر على نبود، عمر هلاك مى شد.»

باب 52 حكم قاتل در تحويل به ولىّ دم يا ورثۀ او
اشاره

خداوند متعال مى فرمايد:

و كسى را كه خداوند خونش را حرام شمرده، نكشيد جز بحقّ و آن كس كه مظلوم كشته شده، براى ولىّ اش سلطه (و حقّ قصاص) قرار داديم، اما در قتل اسراف نكند؛ چرا كه او مورد حمايت است. «1»

______________________________

(1). اسراء 17/ 33.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 263

379- 47619- (1) امام باقر يا امام صادق عليهما السلام فرمودند: «اگر ولىّ مقتول بميرد، فرزندان وى پس از او به جاى او عهده دار خون خواهند بود.»

380-

47620- (2) اسحاق بن عمّار گويد: «به امام ابوالحسن عليه السلام [امام كاظم عليه السلام] عرض كردم: خداوند عز و جل در كتابش مى فرمايد: و آن كس كه مظلوم كشته شده، براى ولىّ اش سلطه (و حقّ قصاص) قرار داديم، اما در قتل اسراف نكند؛ چرا كه مورد حمايت است. اين چه اسرافى است كه خداوند از آن نهى فرموده است؟ حضرت فرمود: خداوند از اين كه غير قاتل كشته شود يا قاتل را مثله كنند، نهى فرموده است.

پرسيدم: پس معناى فرمودۀ خداوند: او مورد حمايت است، چيست؟ حضرت فرمود: چه كمكى بالاتر از اين كه قاتل را به اولياى مقتول تحويل مى دهند و ولىّ مقتول، او را مى كشد و هيچ اثر بدى گريبان گير او در دنيا و آخرت نمى شود.»

381- 47621- (3) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «پدرم به من خبر داد كه اميرالمؤمنين على عليه السلام پيوسته مى فرمود:

ولىّ خون، هر كارى كه بخواهد مى كند. اگر بخواهد، مى كشد و اگر بخواهد، مصالحه مى كند.»

382- 47622- (4) مردى را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند كه شنيده شده بود حضرت را به كشتن تهديد مى كند.

حضرت فرمود: «او را رها سازيد. اگر مرا كشت، حكم او با ولىّ خون است.»

383- 47623- (5) گروهى از تاريخ نويسان كه از آنها ابومخنف، اسماعيل بن راشد، ابوهاشم رفاعى، ابوعمرو ثقفى و ديگران بودند، روايت كرده اند كه: «گروهى از خوارج در مكه اجتماع و دربارۀ رهبران مذاكره كردند. آنان را تنقيص كردند و اعمال شان را زشت دانستند و از اهل نهروان ياد كردند و بر آنان ترحم كردند ... تا آنجا كه گويد: چون اميرالمؤمنين عليه السلام به شهادت رسيد و

بازماندگانش از دفن وى فارغ شدند، امام حسن مجتبى عليه السلام جلوس فرمود و دستور داد ابن ملجم را بياورند. او را آوردند. چون در جلوى روى امام ايستاد، حضرت به او فرمود: اى دشمن خدا! اميرالمؤمنين را كشتى و فساد بزرگى در دين پديد آوردى! پس از آن حضرت دستور داد او را گردن زدند.»

384- 47624- (6) بعضى از ياران حجّال گويند: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند عز و جل: و آن كس كه مظلوم كشته شده، براى ولىّ اش سلطه (و حقّ قصاص) قرار داديم اما در قتل اسراف نكند؛ چرا كه او مورد حمايت است، پرسيدم. حضرت فرمود: اين آيه دربارۀ امام حسين عليه السلام نازل شده است. اگر همۀ زمينيان در برابر او كشته شوند، اسراف نيست.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 265

385- 47625- (7) سليمان بن خالد گويد: «از امام صادق عليه السلام پرسيدم: مردى، مردى را با عصا زده و عصا را از او برنداشته تا آن كه او را كشته است. آيا قاتل تحويل اولياى مقتول مى شود؟ حضرت فرمود: آرى؛ ولى او را رها نمى كنند كه با قاتل، بازى [مثله] كند بلكه قاتل مجازات مى شود.»

386- 47626- (8) حلبى و ابوالصباح كنانى هر دو گويند: «از امام صادق عليه السلام پرسيديم كه: مردى با عصا مردى را زد و از او دست نكشيد تا او مُرد. آيا او را به ولىّ مقتول تحويل مى دهند تا او را بكشد؟ حضرت فرمود: آرى؛ اما او را رها نمى كنند كه با او بازى [مثله] كند بلكه او را با شمشير مجازات مى كنند.»

387- 47627- (9) موسى بن

بكر از عبد صالح عليه السلام [امام موسى كاظم عليه السلام] دربارۀ مردى كه با عصا مردى را زد و عصا را برنداشت تا آن مرد مُرد، روايت كرده است كه فرمود: «او را به اولياى مقتول تحويل مى دهند اما او را رها نمى كنند تا لذت بار او را بكشند [مثله كنند] بلكه با شمشير، قاتل را مى زنند.»

388- 47628- (10) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «قصاصى نيست مگر با شمشير.»

389- 47629- (11) اين فرمودۀ اميرالمؤمنين عليه السلام است كه: «براى كسى از كسى مگر با شمشير و آن هم فقط در مورد كشتن قصاص نمى شود.»

390- 47630- (12) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «كسى كه مرتكب قتل شده است، قصاص نمى شود مگر با شمشير؛ گرچه او با غيرشمشير كشته باشد.»

391- 47631- (13) چون اميرالمؤمنين عليه السلام ضربت خورد، عيادت كنندگان پيرامونش گرد آمدند و به حضرت گفته شد: «اى اميرالمؤمنين! وصيت كنيد. حضرت فرمود: پشتى برايم بگذاريد ... تا آنجا كه فرمود: سپس حضرت رو به امام حسن عليه السلام كرد و فرمود: فرزندم! يك ضربت به جاى يك ضربت و گناه نمى كنى [شكنجه نمى كنى].»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 267

392- 47632- (14) امام باقر عليه السلام فرمود: «اين وصيت اميرالمؤمنين عليه السلام به امام حسن عليه السلام است و اين نسخۀ كتاب سليم بن قيس هلالى است كه آن را تا ابان بالا برده است و بر ابان خوانده است. ابان گويد: و من آن نسخه را براى على بن حسين عليه السلام خواندم و حضرت فرمود: سليم رحمه الله راست گفته است.

سليم گويد: به هنگام وصيت اميرالمؤمنين عليه السلام

به فرزندشان امام حسن عليه السلام شاهد بودم و ايشان حضرت امام حسين عليه السلام را بر وصيت خويش شاهد گرفت و نيز محمد و همۀ فرزندان و رؤساى شيعه و اهل بيتش را شاهد گرفت و فرمود: اى فرزندم! رسول خدا صلى الله عليه و آله به من دستور داده تا به تو وصيت كنم و كتاب ها و سلاحم را به تو تحويل دهم. سپس رو به امام حسن عليه السلام كرد و فرمود: اى پسرم! تو ولىّ امر و ولىّ دم هستى. اگر عفو كنى، در اختيار توست و اگر خواستى بكشى، پس يك ضربت به جاى يك ضربت و گناه مكن ... [مثله و شكنجه مكن].»

393- 47633- (15) ابوالبخترى از امام جعفر صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام روايت كرده كه فرمود: «پدرم عليه السلام به من خبر داد كه امام حسن عليه السلام ابن ملجم را پيش آورد تا گردن او را بزند. ابن ملجم گفت: من با خداوند عهد كرده بودم كه پدرت را بكشم و به عهد خويش وفا كردم. اگر مى خواهى، بكش و اگر مى خواهى، عفو كن ولى اگر عفو كنى، نزد معاويه مى روم و او را مى كشم و تو را از دست او راحت مى كنم سپس نزد تو مى آيم.

حضرت فرمود: نه، تا آن كه تو را باشتاب به آتشِ دوزخ بفرستم. پس او را جلو آورد و گردن زد.»

394- 47634- (16) بخشى از وصيت اميرالمؤمنين عليه السلام به امام حسن و امام حسين عليه السلام هنگامى كه ابن ملجم- لعنة الله عليه- حضرت را ضربت زد از اين قرار بود: «اى فرزندان عبدالمطلب! نيابم

شما را كه در خون هاى مسلمانان فرو رويد، بگوييد كه اميرالمؤمنين كشته شده است! اميرالمؤمنين كشته شده است! آگاه باشيد كه در برابر من جز قاتلم كشته نمى شود. نگاه كنيد زمانى كه من از اين ضربت مُردم، او را يك ضربت در برابر يك ضربت بزنيد و نبايد او مثله شود؛ چون از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: بپرهيزيد از مثله كردن هرچند با سگ گزنده باشد. سپس حضرت رو به فرزندشان امام حسن عليه السلام كرد و فرمود: اى پسرم! تو ولىّ امر و ولىّ خون هستى. اگر عفو كنى، در اختيار توست و اگر بكشى، پس يك ضربت به جاى يك ضربت و گناه نمى كنى ... [مثله نمى كنى].»

395- 47635- (17) اميرالمؤمنين عليه السلام به فرزندش امام حسن عليه السلام فرمود: «فرزندم! قاتلم را بكش ولى بپرهيز از مثله كردن؛ چرا كه رسول خدا صلى الله عليه و آله خوش نداشت مثله كردن را گرچه با سگ گزنده باشد.»

396- 47636- (18) ابوالحسن بكرى دربارۀ قتل اميرالمؤمنين عليه السلام با سند خويش از لوط بن يحيى و او از بزرگانش روايت كرده است و جريان را آورده تا آن جا كه در وصيت هاى حضرت به امام حسن عليه السلام ذكركرده است: «سوگند به حقّ من بر تو اى فرزندم! او را از همان غذايى كه مى خورى، بخوران و از همان كه مى نوشى، بنوشان و پايش را بند مزن و دستش را مبند. پس اگر من مُردم، از او قصاص كن؛ به اين شكل كه او را مى كشى و يك ضربت بر او مى زنى و او را به آتش

مسوزان و آن مرد را مثله مكن؛ چرا كه من از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: بپرهيزيد از مثله كردن؛ گرچه با سگ گزنده باشد ....»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 269

397- 47637- (19) در كتاب دعائم الاسلام آمده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از مثله كردن نهى فرمود.

398- 47638- (20) از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت شده است كه: «هركس فردى را مثله كند، خودش مثله خواهد شد.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت پنج از باب پنجاه و هشتم از ابواب جهاد با دشمن، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اين اسير را زندانى و اطعامش كنيد و به او آب بدهيد و با اسير خوش رفتارى كنيد. پس اگر زنده ماندم، من خودم نسبت به آنچه با من كرده شايسته ترم كه تصميم بگيرم. اگر بخواهم، قصاص مى كنم و اگر بخواهم، عفو مى كنم و اگر بخواهم، مصالحه مى نمايم ولى اگر مُردم، اين تصميم گيرى در اختيار شماست، اگر خواستيد او را بكشيد ولى مثله اش نكنيد.»

و در روايت ششم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «پس اگر زنده ماندم، خودم ولىِّ خونم هستم. اگر بخواهم، مى بخشم و اگر بخواهم، قصاص مى كنم.»

باب 53 حكم شاهدانى كه از شهادت زنا يا سرقت يا طلاق برگردند يا خلاف شهادت آنها ثابت شود

399- 47639- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ چهار نفر كه عليه مردى شهادت دادند كه او را با زنى ديده اند كه با او آميزش مى كند و آن مرد سنگسار شد، پس از آن يكى از شهود از شهادت خود برگشت، فرمود: آن شاهد يك چهارم ديه را جريمه مى دهد. اگر بگويد كه بر من مشتبه شده بود و اگر دو نفر از شهادت شان بازگردند و بگويند كه بر ما مشتبه شده بود، هر دو نصف ديه را به عنوان غرامت پرداخت مى كنند و اگر همه با هم از شهادت بازگردند و بگويند كه بر ما مشتبه شده بود، همۀ ديه رابه عنوان جريمه بايد پرداخت كنند و اگر بگويند كه ما به باطل شهادت داده ايم، همه كشته مى شوند.»

400- 47640- (2) از امام معصوم عليه السلام دربارۀ شاهدانى سؤال شد كه بر مردى شهادت به زنا دادند و او سنگسار

شد. پس از آن، يكى از شهود از شهادت خود برگشت. امام فرمود: «آن مرد كشته مى شود و ديگر شهود، سه چهارم ديه را ضامن هستند.»

401- 47641- (3) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر چهار نفر عليه مردى به زنا شهادت دهند و سپس يكى از آنها از شهادت خود برگردد و بگويد: برايم در شهادتم شك پديد آمده است، بر او ديه ثابت است و اگر بگويد:

من عمداً عليه او شهادت داده ام، كشته مى شود.»

402- 47642- (4) فتح بن يزيد جرجانى از ابوالحسن امام كاظم عليه السلام دربارۀ چهار نفر كه بر مردى شهادت دادند كه

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 271

زنا كرده است و او سنگسار شد سپس برگشتند و گفتند: اشتباه كرديم، روايت كرده است كه: «آنها ملزم به پرداخت ديه مى شوند و اگر بگويند كه از روى عمد شهادت [به باطل] داده ايم ولىِّ مقتول، هر كدام از چهار نفر را كه بخواهد، مى كشد و آن سه نفر شاهد سه چهارم ديه را به اولياى مقتول دوم برمى گردانند و هر كدام از سه نفر هشتاد تازيانه مى خورند و اگر ولىِّ مقتول بخواهد آنان را بكشد، سه ديه را به اولياى شهود چهارگانه برمى گرداند و هركدام هشتاد تازيانه مى خورند و پس از آن، امام، آنان را مى كشد و حضرت دربارۀ دو نفر كه عليه مردى شهادت دادند كه سرقت كرده است و دست او بريده شد و پس از آن يكى از دو شاهد از شهادتش برگشت و گفت: من دربارۀ اين شخص اشتباه كردم و دزد، شخصى غير از او بوده است، فرمود: او را ملزم به نيمى از ديه مى كنند

و پس از آن شهادتش دربارۀ ديگرى نيز قبول نيست و اگر هر دو برگردند و بگويند: اشتباه كرده ايم و سارق ديگرى بوده است، آن دو ملزم به پرداخت ديۀ دست مى شوند و شهادت اين دو دربارۀ ديگرى هم قبول نيست و در صورتى كه بگويند ما عمداً [به باطل] شهادت داديم، دست يكى از آن دو در برابر دست كسى كه قطع شده، قطع مى شود و آن كس كه دستش قطع نشده، يك چهارم ديۀ مرد را به اولياى كسى كه دستش قطع شده، مى دهد و اگر كسى كه اول دستش قطع شده [متهم به سرقت] بگويد: من راضى نمى شوم مگر اينكه دست هر دو قطع شود، ديۀ دست را پرداخت مى كند و بين اين دو تقسيم و دست هر دو قطع مى شود.»

باب 54 حكم قاتلى كه به ادّعاى ورود غيرمجاز مقتول به منزلش يا به ادّعاى زنا با همسرش دستگير شود
اشاره

403- 47643- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «نزد داود بن على بودم. مردى را كه مردى را كشته بود، نزد وى آوردند. داود بن على به او گفت: چه مى گويى، اين مرد را تو كشته اى؟ گفت: آرى، من او را كشته ام.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 273

حضرت فرمود: داود به او گفت: چرا او را كشتى؟ آن مرد گفت: او بدون اذن من به خانۀ من در مى آمد. من شكايت او را به واليان پيش از تو كردم. آنان به من دستور دادند كه اگر بدون اذن به خانه ات آمد، او را بكشم. من هم او را كشتم. حضرت فرمود: داود متوجه من شد و گفت: اى ابا عبدالله! شما در اين باره چه مى فرماييد؟ حضرت فرمود: نظرم اين است كه اين مرد به قتل يك مرد مسلمان اقرار كرده

است. او را بكش. حضرت فرمود: داود هم دستور داد و او كشته شد. سپس امام صادق عليه السلام فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله به دسته اى از ياران كه در ميان شان سعد بن عباده بود، فرمود: اى سعد! چه مى گويى؟ نظرت چيست اگر به منزلت بروى و در منزل ببينى كه مردى روى شكم همسرت است، با او چه مى كنى؟ حضرت فرمود: سعد گفت: به خدا سوگند! با شمشير گردنش را مى زنم. حضرت فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله در حالى كه با يارانش در اين گفتگو بودند، بيرون آمد و فرمود:

اى سعد! اين چه كسى است كه مى گويى گردنش را با شمشير مى زنم؟ حضرت فرمود: آنچه ياران گفته بودند و آنچه سعد گفته بود، براى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله گفتند. حضرت فرمود: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در آن هنگام فرمود: اى سعد! پس شهود چهارگانه اى كه خداوند عز و جل فرموده است، چه مى شود؟ حضرت فرمود: سعد گفت: يا رسول الله! پس از ديدن چشمم و اطلاع خداوند عز و جل از آن شخص كه انجام داده است؟ رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: آرى، به خدا سوگند اى سعد! پس از ديدن چشمت و اطلاع خدا از اين كه او انجام داده است. خداوند عز و جل براى هر چيزى حدّى قرار داده است و براى كسى كه از حدود خدا تجاوز كند، حدّى نهاده است و كمتر از آنچه چهار شاهد به آن گواهى دهند را بر مسلمانان مستور قرار داده است.»

404- 47644- (2) امام صادق عليه السلام

فرمايد: «داود بن على دربارۀ مردى از من پرسيد كه به خانۀ مردى درمى آمده است و صاحبخانه او را از آمدن به خانه اش، نهى كرده ولى او نپذيرفته است و او نزد حاكم رفته و حاكم گفته است اگر اين كار را كرد، او را بكش و او كشته است. نظر شما در اين باره چيست؟ من گفتم:

نظرم اين است كه او را نكشد؛ چرا كه اگر اين كار سر گيرد، هرانسانى كه بخواهد، دربارۀ دشمنش مى گويد او به خانه ام آمد و من او را كشتم.»

405- 47645- (3) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «رسول خدا صلى الله عليه و آله به مردى از انصار يعنى سعد بن عباده گفت: نظرت چيست اگر مردى را با زنى در زير يك پارچه ببينى؟ با آن دو چه مى كنى؟ سعد گويد: اى رسول خدا! هر دو را مى كشم. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: پس چهار شاهد چه مى شود؟»

406- 47646- (4) امام باقر عليه السلام فرمود: «سعد بن عباده گفت: اى رسول خدا! نظر شما چيست اگر من مردى را با همسرم ببينم؛ آيا او را بكشم؟ حضرت رسول فرمود: اى سعد، پس چهار شاهد چه مى شود؟»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 275

407- 47467- (5) معاويه براى ابوموسى اشعرى نامه نوشت كه: «ابن ابى جسرين مردى را با همسر خودش يافته و او را كشته و حكم اين قضيه بر قاضيان دشوار شده است. براى من از على عليه السلام دربارۀ اين موضوع بپرس. ابوموسى گويد: اميرالمؤمنين على عليه السلام را ديدم [و پرسيدم]. حضرت على عليه السلام فرمود: به خدا سوگند! اين جريان در

اين شهرها نيست. منظورش كوفه و شهرهاى مجاور آن بود و اين كه در محدودۀ حكومتم نيست. اين خبر از كجا برايت آمده است؟ گفتم: معاويه برايم نوشته است كه ابن ابى جسرين مردى را با همسرش ديده و او را كشته و قضاوت در اين جريان بر معاويه مشكل شده است.

نظرتان را در اين باره بدهيد. حضرت على عليه السلام فرمود: من ابوالحسن هستم. اگر ابن ابى جسرين چهار شاهد بياورد كه به آنچه او ديده شهادت دهند [كه بر اين كار مؤاخذه نمى شود] وگرنه او تماما به اولياى مقتول تحويل داده مى شود.»

408- 47648- (6) سعيد بن مسيّب روايت كرده است كه: «مردى از اهل شام به نام ابن ابى جسرين مردى را با همسرش ديد. او را با همسرش كشت. قضاوت در اين موضوع بر معاويه سخت شد. معاويه به ابوموسى اشعرى نامه نوشت كه در اين باره از على بن ابيطالب عليه السلام براى او بپرسد. اميرالمؤمنين على عليه السلام به او گفت: اين اتفاق در سرزمين ما نيست. تو را سوگند مى دهم كه مرا از ماجرا باخبر كنى.

ابوموسى اشعرى گفت كه معاويه در اين باره براى من نامه نوشته است. حضرت على عليه السلام فرمود: من ابوالحسن هستم. اگر چهار شاهد بياورد كه هيچ وگرنه او به طور كامل به [اولياى] مقتول تحويل داده مى شود.»

409- 47649- (7) از سعيد بن مسيّب روايت شده است كه: «مردى در شام به نام ابن خيبرى، مردى را با همسرش يافت و او را كشت اين جريان را نزد معاويه بردند. او به برخى از ياران على عليه السلام نامه نوشت كه از حضرت على

عليه السلام بپرسيد. حضرت على عليه السلام فرمود: اين چيزى است كه در محدوده ى حكومت ما اتّفاق نيفتاده است. او گفت كه معاويه براى او نامه نوشته است. حضرت على عليه السلام فرمود: اگر چهار شاهد نياورد كه شهادت به اين جريان بدهند، من او را در برابر مقتول قصاص مى كنم.»

410- 47650- (8) شهيد اوّل در دروس گويد: «روايت شده است كسى كه ببيند با همسرش زنا مى شود، مى تواند هر دو را بكشد.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 277

411- 47651- (9) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «از بلاهاى سخت و طاقت فرسا اين است كه مردى را جلو آورند و او را با شكنجه بكشند و نيز اسير، مادامى كه در بند است و نيز مردى كه مردى را روى شكم همسرش ببيند.»

412- 47652- (10) امام باقر عليه السلام فرمود: «عايشه به رسول خدا صلى الله عليه و آله گفت: پسر عموى ماريه نزد ماريه مى آيد و با اين سخن او را متهم به زنا كرد. رسول خدا صلى الله عليه و آله خشمگين شد و به عايشه فرمود: اگر راست مى گويى، هر زمان كه پسر عمويش آمد، مرا باخبر ساز. عايشه در كمين او نشست و چون پسر عموى ماريه نزد ماريه آمد، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را باخبر ساخت. حضرت، اميرالمؤمنين عليه السلام را خواست و فرمود: اين شمشير را بگير و اگر او را نزد ماريه يافتى، گردنش را بزن. اميرالمؤمنين عليه السلام شمشير را گرفت و سپس بيان داشت: اى رسول خدا! زمانى كه مرا در پى دستورى مى فرستيد، چون آهن گداخته اى

كه در پشم مى افتد باشم يا بررسى و تحقيق كنم؟ حضرت فرمود: بررسى و تحقيق بكن. حضرت با شمشير حركت كرد. به درِ خانه رسيد. در بسته بود و چشمش را به در خانه چسباند. قبطى (پسر عموى ماريه قبطيه) وقتى كه چشمى رو به روى در ديد، ترسيد و از درِ ديگر بيرون رفت. او بالاى درخت خرمايى رفت و اميرالمؤمنين عليه السلام نيز از ديوار بالا رفت. قبطى چون نگاهش به اميرالمؤمنين با شمشير افتاد، فهميد؛ لذا جامه اش را بالا زد و عورتش را نمايان ساخت. ولى آنچه مردان دارند، او نداشت. اميرالمؤمنين عليه السلام از او رو گرداند و برگشت و اين جريان را به رسول خدا صلى الله عليه و آله گزارش كرد. چهرۀ رسول خدا صلى الله عليه و آله از شادمانى باز شد و فرمود: سپاس خدا را كه ما اهل بيت را از اتهام بدى كه به ما مى زنند، پاك مى دارد.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت چهل و سوم و چهل و پنجم از باب هفتم از ابواب مقدمات، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام در رابطه با مردود دانستنِ قياس كه: «كدام بزرگ تر است، قتل نفس يا زنا؟ او گفت: قتل نفس. حضرت فرمود: خداوند عز و جل در قتل نفس دو شاهد را پذيرفته ولى در زنا جز چهار شاهد را نپذيرفته است.»

و در روايت چهل و نهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام به ابو حنيفه كه: «كدام نزد خدا بزرگ تر است، كشتن يا زنا؟ او گفت: بلكه كشتن بزرگ تر است. حضرت فرمود: پس چگونه است كه خداوند در قتل به دو شاهد رضايت داده است ولى در

زنا جز به چهار شاهد رضايت نداده است؟»

و در روايت پنجاهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اى اباحنيفه! كشتن نزد شما سخت تر است يا زنا؟» و مانند همين حديث را ذكر كرده است.

و در روايات باب هشتاد و چهارم از ابواب جهاد با دشمن، روايتى كه بر بعضى از مطلوب دلالت دارد.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 279

و در باب سى و هفت از ابواب شهادات، روايتى كه بر اين مفاد دلالت دارد.

و در روايت بيست از باب يكم از ابواب احكام عمومى حدود، اين گفته كه: «سعد گفت: اينان به من گفتند اگر تو مردى را روى شكم همسرت ببينى، با او چه مى كنى؟ من گفتم: او را با شمشير مى زنم. حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اى سعد! پس با چهار شاهد چه مى كنى؟ سعد گفت: اى رسول خدا! پس از ديدن چشمم و اطلاع خدا كه او انجام داده است؟ حضرت فرمود: آرى، به خدا سوگند! پس از ديدن چشمت و پس از اطلاع خداوند از انجام او؛ چرا كه خداوند عز و جل براى هر چيزى حدّى قرار داده و براى كسى كه از حدّ تجاوز كند نيز حدّى نهاده است.»

و در روايت بيست و يكم، اين گفته كه: «رسول خدا صلى الله عليه و آله به سعد بن عباده فرمود: خداوند براى هر چيزى حدّى قرار داده و براى كسى كه از حدّى از حدود الهى تجاوز كند، حدّى نهاده است و خداوند كمتر از آن چه چهار شاهد به آن شهادت داده اند را بر مسلمانان مستور نهاده است.»

و در روايات باب دهم از

ابواب حدّ زنا، مناسب اين باب.

مى آيد:

در روايت يكم از باب يكم از ابواب دعوى قتل و راه اثبات آن، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «براى اين كه قتل يك كار است و زنا دو كار. از همين جهت جايز نيست در زنا مگر چهار شاهد؛ دو شاهد براى مرد و دو شاهد براى زن.»

باب 55 سركش ترين مردم بر خداوند
اشاره

413- 47653- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: سركش ترين مردم بر خداى عز و جل كسى است كه غير قاتل خويش را بكشد و كسى را كه او را نزده، بزند.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 281

414- 47654- (2) امام صادق عليه السلام فرمود: «در دستۀ شمشير رسول خدا صلى الله عليه و آله نوشته اى يافت شد كه: سركش ترين مردم بر خداوند عز و جل كسى است كه غير قاتل خويش را بكشد و غير آن كسى را كه او را زده، بزند و كسى كه خود را به غير پدرش منتسب سازد، او بر آنچه خداوند بر حضرت محمد صلى الله عليه و آله نازل كرده است، كافر است و كسى كه بدعتى گذارد يا بدعت گذارى را پناه دهد خداوند از او در روز قيامت برگشت و عوض را نمى پذيرد.»

415- 47655- (3) امام موسى بن جعفر عليه السلام فرمود: «مردم به سوى غلاف شمشير رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از رحلتش شتافتند، به نوشتۀ كوچكى برخورد كردند كه در آن چنين بود: هركس بدعت گذارى را پناه دهد، او كافر است و هركس غير از موالى خودش را بپذيرد، لعنت خدا بر او باد و از سركش ترين مردم بر خداوند عز

و جل كسى است كه غير قاتل خود را بكشد يا غير زنندۀ خود را بزند.»

416- 47656- (4) ابواسحاق ابراهيم صيقل گويد: «امام صادق عليه السلام به من فرمود: در بند شمشير رسول خدا صلى الله عليه و آله نوشته اى پيدا شد كه در آن نوشته شده بود: بسم الله الرحمن الرحيم. سركش ترين مردم بر خداوند عز و جل در روز قيامت كسى است كه غير قاتلش را بكشد و كسى كه غير زننده اش را بزند و هركس كه غير از موالى خودش را بپذيرد، او به آنچه كه خداوند متعال بر حضرت محمد صلى الله عليه و آله نازل كرده، كافر است و هركس كه بدعتى گذارد يا بدعت گذارى را پناه دهد، خداوند در روز قيامت از او برگشت و عوضى را نمى پذيرد. ابواسحاق گويد: سپس امام صادق عليه السلام فرمود: آيا مى دانى كه منظور حضرت از اين گفته اش كه: كسى كه غير از مواليانش را به ولايت بپذيرد، چيست؟ پرسيدم: چه منظورى از اين جمله دارد؟

حضرت فرمود: منظورش اهل دين يا اهل بيت است. برگرداندن، همان توبه در بيان امام باقر عليه السلام و عوض، همان فديه در بيان امام صادق عليه السلام است.»

417- 47657- (5) حسن بن على بن بنت الياس گويد: «از امام رضا عليه السلام شنيدم كه بيان داشت: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: خداوند لعنت كند كسى را كه غير قاتلش را بكشد يا غير از زننده اش را بزند و رسول خدا صلى الله عليه و آله

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 283

فرمود: خداوند لعنت كند كسى را كه حادثه آفريند يا حادثه آفرين

را پناه دهد. پرسيدم: منظور از كسى كه حادثه را به وجود آورده چيست؟ حضرت فرمود: كسى كه ديگرى را [به ناحق] كشته است.»

418- 47658- (6) امام جعفر صادق عليه السلام از پدرشان از پدران شان عليهم السلام روايت كرده اند كه فرمود: «سركش ترين خلق بر خداى عز و جل كسى است كه غير از قاتلش را بكشد يا غير از زننده اش را بزند يا غير از مواليانش را به ولايت بپذيرد يا خودش را به غير پدرش منتسب سازد.»

419- 47659- (7) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «عابدترين مردم كسى است كه واجبات الهى را بپا دارد ...» تا آنجا كه گويد: «و سركش ترين مردم كسى است كه غير قاتلش را بكشد يا غير زننده اش را بزند.»

420- 47660- (8) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «سركش ترين مردم بر خدا كسى است كه غير قاتلش را بكشد و كسى را كه در حرم است، بكشد و كسى را كه در برابر خونى كه در جاهليت ريخته شده بكشد.»

421- 47661- (9) امام صادق عليه السلام فرمود: «در بند شمشير رسول خدا صلى الله عليه و آله نوشته اى بود كه در آن نوشته شده است:

لعنت خدا و فرشتگان و مردم همگى بر كسى باد كه غير از قاتلش يا غير از زننده اش را بكشد يا بزند يا بدعتى بگذارد يا بدعت گذارى را پناه دهد و به خداى بزرگ براى نفى حَسَبى- گرچه كوچك باشد- كفر بورزد.»

422- 47662- (10) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «در نوشته اى كه بسته به شمشير رسول خدا صلى الله عليه و آله بود، پيدا شد

كه:

سركش ترين مردم بر خداوند كسى است كه غير قاتلش را بكشد و كسى كه غير زننده اش را بزند و هركس كه حادثه آفرين را پناه دهد، لعنت خدا و فرشتگان و مردم بر اوست و هيچ گونه فديه، توبه و عملى را از او نمى پذيرد.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 285

423- 47663- (11) امام باقر عليه السلام فرمود: «در غلاف شمشير رسول خدا صلى الله عليه و آله نوشته اى مهر و موم شده پيدا شد. آن را گشودند. در آن يافتند كه: سركش ترين مردم بر خدا كسى است كه غير قاتلش را بكشد و غير زننده اش را بزند و هركس كه حادثه آفريند يا حادثه آفرينى را پناه دهد، بر او لعنت خدا و فرشتگان و همۀ مردم باد و خداوند از او برگشت و عوض نمى پذيرد و هركس كه به غير مواليانش رو كند، او به آنچه بر حضرت محمد صلى الله عليه و آله نازل گشته، كافر شده است.»

424- 47664- (12) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «من از رسول خدا صلى الله عليه و آله دو كتاب ارث بردم: كتاب خدا و كتاب خودم كه در غلاف شمشيرم بود. سؤال شد كه: اى اميرالمؤمنين! آن چه كتابى است كه در غلاف شمشير بود؟ حضرت فرمود: كسى كه غير از قاتلش را بكشد يا غير از زننده اش را بزند پس بر او لعنت خدا باد.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 287

425- 47665- (13) ثمالى گويد: «فرمود: اگر مردى به مردى يك تازيانه بزند، خداوند تازيانه اى از آتش بر او مى زند.»

426- 47666- (14) در حديث مناهى پيامبر صلى الله عليه و آله است كه:

«آگاه باشيد! هركس كه گونۀ مرد مسلمانى يا چهره اى را سيلى زند، خداوند استخوان هايش را روز قيامت خرد مى كند و دست بسته محشور مى شود تا آن كه وارد جهنم شود؛ مگر اينكه توبه كند.»

427- 47667- (15) امام باقر عليه السلام فرمود: «رسول خدا صلى الله عليه و آله در حديثى فرمود: خداوند كسى را كه [حرام را] حلال كند يا [حرام را] براى او حلال كنند و هركس كه غير مواليانش را به ولايت بگيرد و هركس كه نسبى كه شناخته شده نيست، ادّعا كند و مردانى كه خود را به زنان شبيه كنند و زنانى كه خود را به مردان شبيه كنند و هركس كه در اسلام حادثه آفريند يا حادثه آفرينى را پناه دهد و هركس كه غير قاتلش را بكشد يا غير زننده اش را بزند، لعنت كرده است.»

428- 47668- (16) امام صادق عليه السلام فرمود: «در بند شمشير رسول خدا صلى الله عليه و آله نوشته اى بود كه در آن نوشته شده بود:

لعنت خدا و فرشتگان بر كسى كه بدعتى بگذارد يا بدعت گذارى را پناه دهد و هركس كه خودش را به غير پدرش منتسب سازد، او به آنچه خداوند نازل كرده است، كفر ورزيده و هركس كه به غير مواليانش منتسب شود، بر او لعنت خدا باد.»

429- 47669- (17) از رسول خدا صلى الله عليه و آله دربارۀ كسى كه بدعتى گذارده يا بدعت گذارى را پناه داده، سؤال شد كه: «او كيست؟ حضرت فرمود: كسى كه بدعتى در اسلام گذاشته يا بدون اين كه حدّى در كار باشد، كيفر كرده يا كسى كه غارتى كرده كه مسلمانان از

آن چشم پوشى نمى كنند و با نگرانى به آن مى نگرند يا آن كه او را يارى و كمك كرده است.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 289

430- 47670- (18) در حديث وصيت پيامبر صلى الله عليه و آله به حضرت على عليه السلام آمده است: «اى على! هركس كه به غير مواليانش منتسب شود، بر او لعنت خدا باد و هركس كه مزد كارگر را ندهد، بر او لعنت خدا باد و هركس كه حادثه اى را بيافريند يا حادثه آفرينى را پناه دهد، بر او لعنت خدا باد. سؤال شد: اى رسول خدا! آن حادثه چيست؟ حضرت فرمود: قتل است ...» تا آنجا كه گويد: «اى على! سركش ترين مردم بر خداوند عز و جل كسى است كه غير قاتلش را بكشد و غيرزننده اش را بزند و هركس كه ولايت غير مواليانش را بپذيرد به آنچه خداوند بر من نازل كرده، كفر ورزيده است.»

431- 47671- (19) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «هركس كه حادثه اى بيافريند يا حادثه آفرينى را پناه دهد، لعنت خدا و فرشتگان و همۀ مردم بر او باد و روز قيامت از او عوض و توبه پذيرفته نيست. سؤال شد: اى رسول خدا! آن حادثه چيست؟ حضرت فرمود: كسى كه شخصى را بدون آن كه كسى را كشته باشد، بكشد يا بدون حقّ قصاص، كيفرى دهد يا بدون سنت، بدعتى بگذارد يا كالاى ارزشمندى را غارت كند. راوى گويد: سؤال شد كه: اى رسول خدا! عدل چيست؟ حضرت فرمود: فديه. راوى گويد: سؤال شد: اى رسول خدا! صرف چيست؟ حضرت فرمود: توبه.»

432- 47672- (20) پيامبر صلى الله عليه

و آله فرمود: «هركس كه غير از مواليانش را به ولايت بپذيرد، بر او لعنت خدا، فرشتگان و همۀ مردم باد.»

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب چهارده از ابواب زيارت پيامبر صلى الله عليه و آله و امامان معصوم عليهم السلام آنچه مناسب اين باب است.

و در بسيارى از روايات باب چهارم از ابواب احكام عمومى حدود و روايات باب بيست و پنج، آنچه بر بعضى از مقصود دلالت دارد.

و در باب يكم از ابواب قتل و قصاص و باب سوم، روايتى مناسب اين باب.

و همچنين ساير ابوابى كه بر حرمت قتل دلالت دارد.

و در روايت دوم از باب پنجاه و دوم، اين گفته كه: «اين چه اسرافى است كه خداوند عز و جل از آن نهى كرده است؟ يعنى در فرمودۀ خداوند متعال: در كشتن اسراف نكند. حضرت فرمود: از اين كه غير قاتلش را بكشد يا قاتل را مثله كند، نهى كرده.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 291

باب 56 قصاص كردن بعضى از مردم بعضى را در روز قيامت

433- 47673- (1) اميرالمؤمنين عليه السلام در كوفه بالاى منبر رفت، حمد الهى كرد و او را ثنا گفت. سپس فرمود: «اى مردم! گناهان سه گونه اند. پس از آن، چيزى نگفت. حبّةالعرنى به او گفت: اى اميرالمؤمنين! فرمودى گناهان سه گونه اند و ديگر چيزى نفرموديد! حضرت فرمود: من اين جمله را نگفتم مگر اينكه مى خواهم آن را تفسير كنم ولى نفسم حبس شد و اين، بين من و سخن گفتن مانع شد! آرى، گناهان سه گونه اند: گناهى است كه آمرزيده شده و گناهى است كه آمرزيده نمى شود و گناهى كه هم اميد آمرزش براى صاحبش داريم و هم بر او مى ترسيم. حبّةالعرنى گفت: اى اميرالمؤمنين! اينها را براى ما توضيح ده. حضرت فرمود: حتما. اما گناه آمرزيده شده؛ پس بنده اى است كه خداوند او را در دنيا

بر گناهش كيفر كرده است. خداوند بردبارتر و بزرگ وارتر از آن است كه بنده اش را دو بار كيفر كند و اما گناهى كه آمرزيده نمى شود؛ ظلم به بندگان كه بعضى به بعضى ظلم مى كنند. خداوند تبارك و تعالى زمانى كه در برابر خلقش قرا گيرد، بر خويش سوگند ياد مى كند و مى فرمايد: به عزت و جلالم، ستمِ ستمگر از من نمى گذرد [فراموش نمى شود]؛ گرچه زدن دستى بر روى دستى باشد و گرچه دستى بر روى دستى كشيده باشد و گرچه شاخ زدن ميان يك گوسفند شاخ دار و گوسفند بى شاخ باشد. خداوند قصاص مى گيرد براى بندگان از بعضى براى بعضى تا آن كه مظلمه اى براى كسى بر كسى نماند. پس از آن مردم را براى محاسبه برمى انگيزاند و اما گناه نوع سوم؛ گناهى است كه خداوند او را بر خلقش پوشانده است و او را روزى كرده كه توبه كند و او از گناهش مى ترسد و به پروردگارش اميد دارد. ما براى او همان گونه هستيم كه او براى خويش است. اميد رحمت براى او داريم و از عذاب بر او مى ترسيم.»

________________________________________

بروجرى، آقا حسين طباطبايى - مترجمان: حسينيان قمى، مهدى - صبورى، م، منابع فقه شيعه، 31 جلد، انتشارات فرهنگ سبز، تهران - ايران، اول، 1429 ه ق

منابع فقه شيعه؛ ج 31، ص: 293

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 293

434- 47674- (2) ثوير بن ابى فاخته گويد: «شنيدم از امام سجاد على بن حسين عليه السلام كه در مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله حديث مى فرمود. فرمود: پدرم برايم گفت كه از پدرش حضرت على بن ابيطالب عليه السلام شنيده است كه

به مردم مى فرمود: روز قيامت كه شود، خداوند مردم را از گودال هاى شان در حالى كه از همه چيز بريده و جدايند- گنگ و برهنه و بى مو- و در يك سرزمين برمى انگيزاند در حالى كه نور آنان را حركت مى دهد و تاريكى آنان را گرد مى آورد تا آن كه بر گردنۀ محشر مى ايستند و بعضى بر بعضى سوار مى شوند و در كنار عقبۀ محشر ازدحام مى كنند و از رفتن منع مى شوند، سخت به نفس مى افتند و بسيار عرق مى كنند و كار برآنان تنگ مى شود و ناله هايشان شديد و صداى شان بلند مى شود. حضرت فرمود: و اين اولين دهشت از دهشت هاى روز قيامت است!

حضرت فرمود: آن گاه خداوند تبارك و تعالى از بالاى عرشش در سايه اى از فرشتگان بر مردم مشرف مى شود و به فرشته اى از فرشتگان دستور مى دهد كه در ميان شان ندا دهد. اى گروه خلايق! خاموش شويد و گوش دهيد به منادى خداوند جبار. حضرت در ادامه ى سخن فرمود: در اين هنگام، آخرى ها چون اولى ها مى شنوند. حضرت فرمود: در آن هنگام، صداهاى شان مى شكند و چشم هاى شان از شدت ترس به زير مى افتد و استخوان هاى پهلوى شان مى لرزد و دل هاى شان مى ترسد و سرهاى شان را به سمت صدا بالا مى آورند و به سوى صدا گردن مى كشند. حضرت فرمود:

در چنين زمانى كافر گويد: اين، روز سختى است!

حضرت فرمود: خداوند جبار، حاكم عادل، مشرف بر مردم مى شود و مى فرمايد: من خدايى هستم كه جز من خدايى نيست. حاكم عادلى كه ستم نمى كند. امروز در ميان شما با عدل و قسط قضاوت مى كنم و امروز كسى نزد من به او ظلم نمى شود. امروز من حقّ ضعيف را از قوى مى گيرم و ستم كسى

را كه به او ستم شده با قصاص كردن از حسنات و سيّئات مى گيرم و بر بخشش ها پاداش مى دهم و هيچ ستمگرى امروز نزد من از اين گردنۀ بلند صعب العبور كه كسى نزد او مظلمه اى داشته باشد، نخواهد گذشت مگر اينكه آن كس، [صاحب مظلمه] ببخشد و من هم بر اين بخشش ثواب مى دهم و به هنگام حساب اين بخشش را در نظر مى گيرم. پس اى خلايق از يكديگر جدا نشويد و ستمگرى را كه به شما ستم كرده جستجو كنيد تا حقّ شما از او گرفته شود و من به عنوان شاهد كافى هستم. حضرت فرمود: اينان با هم آشنا مى شوند و از هم جدا نمى شوند و در نتيجه كسى نمى ماند كه مظلمه اى يا حقّى نزد كسى داشته باشد مگر اينكه به او مى چسبد و از او جدا نمى شود ...»

435- 47675- (3) امام باقر عليه السلام بيان داشت: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هيچ گوسفندى كه شاخ ندارد و گوسفند نر شاخ دارى كه به او شاخ زده است نمى ماند مگر اينكه خداوند براى او از آن حيوان در روز قيامت قصاص كند.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 295

436- 47676- (4) ابوذر گويد: «در حالى ما نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله بوديم كه ناگاه دو بز با هم به جنگ پرداختند.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: آيا مى دانيد كه چرا به يكديگر شاخ مى زنند؟ گفتند: نمى دانيم. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

ولى خداوند مى داند و به زودى ميان آنان قضاوت مى كند.»

437- 47677- (5) ابراهيم رافعى گويد: «شتر حضرت على بن حسين عليه السلام در

رفتن كندى داشت. حضرت شاخه را برداشت و به آن اشاره كرد و فرمود: اگر ترس از قصاص نبود، مى زدم و در روايتى است كه فرمود: اگر ترس از قصاص نبود مى زدم و بعد دستش را از شتر برگرداند.»

438- 47678- (6) راوى گويد: «با امام سجاد على بن حسين عليه السلام به حج مشرّف شدم. شتر حضرت در حركت، كندى كرد. حضرت با شاخه به او اشاره كرد، سپس فرمود: آه! اگر قصاص نبود [مى زدم] و دستش را از شتر برگرداند.»

439- 47679- (7) زرارة بن اعين گفت: «امام سجاد عليه السلام بيست بار با شتر براى انجام حج به مكّه رفت و حتّى يك تازيانه هم به شتر نزد.»

440- 47680- (8) پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «چقدر بسيارند مؤمنانى كه از صراط، براى قصاص برگردانده مى شوند!»

441- 47681- (9) ابن عباس گويد: «چون رسول خدا صلى الله عليه و آله مريض شد و ياران شان نزدشان بودند، عمار ياسر برخاست ...» تا آنجا كه گويد: «سپس رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: پروردگار بزرگ من حكم كرده و سوگند ياد نموده كه ستمِ ستمگر، از او نگذرد؛ بنابراين من شما را به خدا سوگند مى دهم كه هركس از شما مظلمه اى از محمد مى خواهد، برخيزد و از او قصاص كند. قصاص در دنيا نزد من محبوب تر است، از قصاص در آخرت در جلوى فرشتگان و پيامبران. مردى از آخر مجلس به نام سوادة بن قيس برخاست. به پيامبر گفت: اى رسول خدا! پدر و مادرم به فدايت! شما چون از طايف آمديد، من به استقبال شما آمدم و شما سوار

بر شتر عضبان تان بوديد و در دست تان عصاى ممشوق بود. عصاى ممشوق را براى شتر بلند كرديد ولى به شكم من خورد و من نمى دانم كه عمداً بود يا به خطا؟

حضرت فرمود: از اين كه به عمد باشد، به خدا پناه مى برم! سپس فرمود: اى بلال، برخيز به منزل فاطمه برو و عصاى ممشوق را برايم بياور. بلال بيرون آمد و در كوچه هاى مدينه فرياد مى كرد: اى مردم! چه كسى است كه خودش را براى قصاص پيش از قيامت آماده كرده است؟ اين حضرت محمد صلى الله عليه و آله است كه پيش از روز قيامت خود را قصاص مى كند.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 297

... تا آن كه گويد: «رسول خدا فرمود: پيرمرد كجاست؟ گفت: اى رسول خدا! من هستم. پدر و مادرم به فداى تان باد! حضرت فرمود: بيا و از من قصاص كن تا راضى شوى. پيرمرد گفت: اى رسول خدا! پس شكم تان را برهنه كنيد. حضرت صلى الله عليه و آله شكم شان را نمايان ساخت. پيرمرد گفت: اى رسول خدا! پدر و مادرم به فدايت! آيا اجازه مى دهى كه دهانم را برروى شكم شما بگذارم؟ حضرت به او اجازه داد. او گفت: به محلّ قصاص، از شكم رسول خدا از آتش روز آتش پناه مى برم. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اى سوادة بن قيس! آيا عفو مى كنى يا قصاص مى نمايى؟ او گفت: اى رسول خدا! بلكه عفو مى كنم. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: خدايا! از سوادة بن قيس عفو كن؛ آن گونه كه از پيامبرت محمد عفو كرد ...»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 299

بخش دوم: ادله اثبات جرم قتل
باب 1 اثبات قتل، با دو شاهد عادل و حكم شهادت زنان دربارۀ قتل
اشاره

442- 47682- (1) ابوحنيفه گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: چگونه است كه در مورد قتل، دو شاهد، درست و كافى است ولى در زنا تنها چهار شاهد نافذ است با اين كه قتل سخت تر از زناست؟ حضرت فرمود:

براى اين كه قتل يك عمل ولى زنا دو عمل است و از همين رهگذر است كه در زنا جز چهار شاهد جايز نيست؛ بر مرد دو شاهد و بر زن دو شاهد.»

دنباله ى حديث در كافى و علل الشرايع چنين آمده است: «ابوحنيفه گويد: پس آن گاه امام صادق عليه السلام به من گفت: اى ابوحنيفه! در اين باره نزد شما چه مى باشد؟

ابوحنيفه گويد: گفتم در اين باره نزد ما جز حديث عمر نيست كه: خداوند در شهادت دو كلمه از بندگان خواسته است. ابوحنيفه گويد: امام به من فرمود: اى ابوحنيفه! چنين نيست ولى در زنا دو حدّ است و جايز نيست مگر اينكه هر دو شاهد بر يك چيز شهادت دهند؛ چرا كه مرد و زن هر دو حدّ دارند. اما قتل تنها بر قاتل، اجرا و از مقتول دفع مى شود.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 301

443- 47683- (2) عبدالله بن طلحه گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى پرسيدم كه زنى نزد او آيد ولى آن زن به هنگام صبح مرده باشد و بازماندگان زن گويند تو آن زن را كشته اى. حضرت فرمود: بر آنان است كه بيّنه اقامه كنند كه آن مرد، زن را كشته است وگرنه آن مرد به خدا سوگند مى خورد كه زن را نكشته است.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت چهل و سه و چهل و پنج از باب هفتم از

ابواب مقدمات، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام [در مردود دانستن قياس] كه: «كدام بزرگ تر است، كشتن انسان يا زنا؟ او گفت: كشتن انسان. حضرت فرمود: خداوند عز و جل در مورد كشتن انسان دو شاهد را پذيرفته است.»

و در روايت چهل و نه و پنجاه فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «پس چگونه است كه خداوند متعال در مورد قتل، دستور دو شاهد داده است؟»

و در روايات باب نوزده از ابواب شهادت، روايتى كه بر ذيل باب دلالت دارد.

مى آيد:

در روايت پنجم از باب نهم از ابواب ادّعاى قتل، اين گفتۀ آنان كه: «اى رسول خدا! ما مردى از خودمان را در چاهى از چاه هاى يهوديان كشته يافتيم. حضرت صلى الله عليه و آله فرمود: دو شاهد از غير خودتان برايم بياوريد.»

و در روايت نهم، فرمودۀ رسول خدا صلى الله عليه و آله كه: «بيّنه را كه دو شاهد عادل است، از غير خودتان اقامه كنيد؛ من او را به طور كامل به شما براى قصاص واگذار مى كنم.»

و در روايت دهم، اين گفتۀ آنان كه: «فلان يهودى، يار ما را كشته است. رسول خدا صلى الله عليه و آله به آنان كه طالب قصاص بودند، فرمود: دو مرد عادل از غير خودتان بياوريد. او را به طور كامل قصاص مى كنم.»

و در روايت شانزدهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «بيّنه بر مدّعى سزاوارتر است و بيّنه همان دو شاهد عادل از غير اهل دعوىٰ است؛ اگر ادّعاى قتل بر كسى كرده است و در صورتى كه دو شاهد عادل نيافت، پس نوبت قسامه است.»

باب 2 اثبات قتل با اقرار
اشاره

444- 47684- (1) حسن بن صالح گويد: «از امام صادق عليه السلام پرسيدم: مردى به صورت كشته شده پيدا شده. دو نفر نزد ولىِّ مقتول آمده اند. يكى گفته كه من او را عمداً كشته ام و ديگرى گفته است من او را به خطا كشته ام. حضرت فرمود: اگر ولىِّ مقتول گفتۀ آن كس را كه اقرار به عمد مى كند بپذيرد، ديگر سلطه اى بر آن كس كه اقرار به خطا مى كند، ندارد و اگر گفتۀ آن كس را كه اقرار به خطا مى كند بپذيرد، ديگر سلطه اى بر آن

كس كه اقرار به عمد مى كند، ندارد.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 303

متن همين روايت در كتاب مقنع صدوق چنين است: «اگر كشته اى پيدا شد و دو نفر نزد ولىِّ مقتول آمدند و يكى از آن دو گفت كه من از روى خطا او را كشته ام و ديگرى گفت من از روى عمد او را كشته ام، در اين فرض اگر ولىِّ مقتول گفتۀ آن كس را كه اقرار به خطا مى كند بپذيرد، ديگر براى او حقّى بر آن كس كه اقرار به عمد مى كند، نيست.»

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب يكم از ابواب اقرار و باب دوم و ديگر روايات مربوط به ابواب اقرار، روايتى كه بر اين مفاد دلالت دارد.

و نيز در روايات باب هجده، از ابواب احكام اولاد.

و در روايت يكم از باب چهل و چهار از ابواب قضاء، اين گفته كه: «بر موضع سفيدى، آب جوش ريختند و آن سفيدى پخته شد. اميرالمؤمنين عليه السلام آن را برگرفت و در دهانش نهاد و چون طعم آن را شناخت، آن را از دهان بيرون انداخت. سپس رو به زن كرد تا آن كه زن به آن اعتراف كرد و خداوند عز و جل كيفر عمر را از مرد انصارى دور ساخت.»

و در روايات باب چهارده از ابواب احكام عمومى حدود و باب هفده، هجده و يازده از ابواب زنا و باب يكم از ابواب حدّ لواط و باب هشتم از ابواب حدّ قذف و باب سوم از ابواب حدّ سرقت، روايتى بر اين دلالت دارد كه اقرار پذيرفته مى شود تا اقرار آنچه بدان اقرار شده، ثابت شود.

و در روايت سوم از باب

چهارم از ابواب قتل و قصاص، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر اقرار به قتل كند، كشته مى شود؛ گرچه بيّنه اى بر قتل نباشد.»

و در روايت يكم از باب پنجاه و چهار، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «نظرم اين است كه او به قتل مرد مسلمانى اقرار كرده است؛ بنابراين او را بكش.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 305

باب 3 جواز اقرار گرفتن از متهم به قتل
اشاره

445- 47685- (1) حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام در به اقرار آوردن متهم به قتل و نرمى كردن براى گرفتن اقرار از او اجازه داد و فرمود: «قصاص و حدّ بر كسى با اقرارى كه باترساندن، زندانى كردن، زدن و به بند كشيدن گرفته شده است ثابت نمى شود.»

446- 47686- (2) امام جعفر صادق عليه السلام از پدرشان از جدّشان عليهم السلام روايت كرده است كه: «از ايشان دربارۀ مردى كه به قتل يا استحقاق حدّى برخويش اقرار مى كند، سؤال شد. امام صادق عليه السلام فرمود: قصاص و حدّ بركسى با اقرار همراه با ترساندن، زندانى كردن، زدن و به بند كشيدن ثابت نمى شود.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت يكم از باب پنجم از ابواب اقرار، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «كسى كه به هنگام برهنه كردن، زندانى كردن، ترساندن و تهديد كردن اقرار كند، حدّ بر او جارى نمى شود.»

و در روايت دوم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «هركس بر پايۀ ترساندن، زندانى كردن يا زدن اقرار كند، اين اقرار عليه او نافذ نيست و حدّ نمى خورد.»

و در روايت يكم از باب چهارم از ابواب حدّ سرقت، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اما اگر اعتراف كند ولى مال سرقت شده را نياورد، دستش بريده نمى شود؛ چون او به استحقاق شكنجه اعتراف كرده است.»

و در روايت دوم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «قطع دست بركسى كه از زدن، بستن، زندان و توبيخ كردن ترسيده است، ثابت نيست.»

و در روايت سوم، اين گفته كه: «مردى را كه متهم به سرقت بود، نزد اميرالمؤمنين على عليه السلام آوردند.

من گمان كردم كه حضرت

بر او ترسيد كه اگر از او بپرسد [سرقت كرده اى؟] هيبت اين سؤال او را بگيرد و به كارى كه نكرده اقرار كند؛ لذا اميرالمؤمنين عليه السلام به او فرمود: آيا سرقت كرده اى؟ اگر مى خواهى، بگو نه. او هم گفت: نه. بيّنه اى هم عليه او نبود؛ لذا او را آزاد ساخت.»

مى آيد:

در روايات باب پنجم، روايتى كه ممكن است با اين باب مناسبت داشته باشد؛ ملاحظه كنيد.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 307

باب 4 حكم اقرار شخص به قتل ديگرى و پس گرفتن آن
ارجاعات

بنگر به باب هجده از ابواب احكام عمومى حدود؛ چرا كه مناسب با اين باب است.

و در روايت هفتم از همين باب، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر مردى بر خويش به قتل اقرار كند و شاهدى نداشته باشد، كشته مى شود و اگر از اقرارش برگشت و گفت: نكرده ام، رها مى شود و كشته نمى شود.»

باب 5 حكم اقرار به قتل از روى ترس كه بعد آن، قاتل واقعى اقرار كند

خداوند تعالى مى فرمايد:

به همين جهت، بر بنى اسرائيل مقرر داشتيم كه هركس، انسانى را بدون ارتكاب قتل يا فساد در روى زمين بكشد، چنان است كه گويى همۀ انسان ها را كشته و هركس، انسانى را از مرگ رهايى بخشد چنان است كه گويى همۀ مردم را زنده كرده است و رسولان ما، دلايل روشن براى بنى اسرائيل آوردند، اما بسيارى از آنها، پس از آن در روى زمين، تعدّى و اسراف كردند. «1»

447- 47687- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «مردى را كه در خرابه اى پيدا شد و در دستش يك چاقوى خونين بود و مردى هم كشته شده بود و در خون خود مى غلتيد، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. اميرالمؤمنين عليه السلام به او فرمود: چه مى گويى؟ گفت: اى اميرالمؤمنين! من او را كشته ام. حضرت فرمود: او را ببريد و در برابر آن مرد بكشيد. چون او را بردند كه بكشند، مردى با شتاب آمد و گفت: شتاب نكنيد و او را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام برگردانيد. او را برگرداندند. آن مرد گفت: اى اميرالمؤمنين، به خدا سوگند! اين مرد آن شخص را نكشته است، من كشته ام! اميرالمؤمنين عليه السلام به نفر اول فرمود: چه چيزى تو را وادار به اقرار اوّلت كرد با اين كه تو انجام نداده بودى؟

او گفت: اى اميرالمؤمنين! چه مى توانستم بگويم؟ در حالى كه كسانى چون اين مردان مرا ديدند و گرفتند و چاقوى خونين در دستم بود و مردى در خونش

______________________________

(1). مائده 5/ 32.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 309

مى غلتيد و من بالاى سر او بودم و از كتك خوردن مى ترسيدم؟ لذا اقرار كردم؛ با اين كه من گوسفندى را در كنار اين خرابه ذبح كرده بودم و نياز به دستشويى پيدا كردم. داخل خرابه شدم. ديدم مردى در خون خود مى غلتد. با تعجب ايستادم! پس از آن، اين گروه بر من درآمدند و مرا دستگير كردند.

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: اين دو نفر را بگيريد و هر دو را نزد امام حسن عليه السلام ببريد و جريان اين دو را براى او بازگو كنيد و به او بگوييد كه حكم دربارۀ اين دو چيست؟

امام صادق عليه السلام فرمود: آنان نزد امام حسن عليه السلام رفتند و جريان اين دو را براى حضرت گفتند. آن گاه امام حسن عليه السلام فرمود: به اميرالمؤمنين عليه السلام بگوييد كه اين شخص [قاتل] اگر چه آن فرد را كشته است ولى اين فرد [ديگر] را زنده كرده است و خداوند عز و جل فرموده كه: هركس، انسانى را از مرگ رهايى بخشد، چنان است كه گويى همۀ مردم را زنده كرده است. هر دو آزاد مى شوند و ديۀ كشته شده از بيت المال پرداخت مى شود.»

همين روايت در من لا يحضره الفقيه چنين آمده است: «امام باقر عليه السلام فرمود: در زمان اميرالمؤمنين عليه السلام مردى سربريده در خرابه اى پيدا شد و در آنجا مردى بود كه در دستش چاقويى خون آلود بود. او دستگير

شد و او را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. او اقرار كرد كه آن مرد را كشته است.

مردى ديگر جلو آمد و به آنان گفت: اين مرد را رها كنيد؛ من قاتل يار شما هستم. او نيز دستگير شد و او را همراه با آن فرد ديگر نزد اميرالمؤمنين بردند. چون به محضر امام رسيدند، جريان را براى امام بازگفتند. حضرت به نفر اول فرمود: چه چيزى تو را وادار به اقرار كرد؟ او گفت: اى اميرالمؤمنين! من مردى قصاب هستم و گوسفندى در كنار خرابه ذبح كردم. نياز به دستشويى مرا به شتاب واداشت.

وارد خرابه شدم. در دستم چاقويى خون آلود بود. اين گروه مرا گرفتند و گفتند: تو اين يار ما را كشته اى؟ با خود گفتم كه انكار، سودى ندارد. اينجا مردى كشته شده ومن هم در دستم چاقويى غرق خون است؛ لذا براى آنان اقرار كردم كه من كشته ام. اميرالمؤمنين عليه السلام به فرد ديگر فرمود: تو چه مى گويى؟ او گفت: اى اميرالمؤمنين! من او را كشته ام. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: نزد امام حسن عليه السلام برويد تا او در ميان شما قضاوت كند. نزد ايشان رفتند و جريان را براى ايشان بازگفتند. حضرت فرمود: اما اين فرد گرچه يك نفر را كشته است ولى اين شخص را زنده كرده است و خداوند عز و جل مى فرمايد: و هركس، انسانى را از مرگ رهايى بخشد، چنان است كه گويى همۀ مردم را زنده كرده است. بر هيچ كدام از اين دو نفر چيزى نيست و ديه از بيت المال به وارثان مقتول داده مى شود.»

همين روايت در بحارالانوار به اين صورت آمده است: «مردى

را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند كه در خرابه اى پيدا شد و در دستش چاقويى خون آلود بود و مردى سربريده و به خون آغشته در خرابه بود. اميرالمؤمنين عليه السلام به او فرمود: اى مرد، تو چه مى گويى؟ گفت: اى اميرالمؤمنين! من او را كشته ام.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 311

حضرت فرمود: به سراغ مقتول برويد و او را دفن كنيد و چون خواستند كه مرد را بكشند، مردى با شتاب آمد و گفت: اى اميرالمؤمنين، به خدا سوگند! به حقّ دو چشم [مبارك] رسول خدا صلى الله عليه و آله من او را كشتم و اين، آن كسى نيست كه او را كشته است! اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: هر دو را نزد امام حسن عليه السلام ببريد و او را از جريان اين دو باخبر سازيد تا ميان شان قضاوت كند. آنان اين دو را نزد امام حسن عليه السلام بردند و فرمودۀ اميرالمؤمنين عليه السلام را به ايشان گفتند. امام حسن عليه السلام فرمود: اين دو را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام ببريد و بگوييد: اين شخص دوّم برپايۀ اقرارش آن مرد را كشته است و باز با اقرارش به قتل، اين مرد را زنده كرده است. هر دو با هم آزاد مى شوند و ديۀ مقتول از بيت المال مسلمانان داده مى شود. خداوند متعال فرموده است: و هركس، انسانى را از مرگ رهايى بخشد، چنان است كه گويى همۀ مردم را زنده كرده است و اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: چه چيزى تو را وادار كرد كه اقرار به قتل كنى؟ او گفت: اى اميرالمؤمنين، چه مى توانستم بكنم و آيا انكار سودى برايم داشت؛ در حالى كه

دستگير شدم و در دستم چاقويى خون آلود بود و من بالاى سر مردى كه در خونش دست و پا مى زد و چنان افرادى هم شاهد بودند؟ و من در واقع مردى بودم كه گوسفندى را در كنار خرابه كشته بودم و نياز به دستشويى پيدا كردم. داخل خرابه شدم كه آن مرد در خونش مى غلتيد و من در آن حالت بودم.»

اين روايت در كتاب مقنع چنين است: «امام حسن عليه السلام در زمان حيات اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ مردى قضاوت كرد كه متهم به قتل شده و بدان اعتراف كرده بود و ديگرى آمده و قتلى را كه او بدان اعتراف كرده بود، به خود منسوب و بدان اقرار كرد. پس از آن، اقرار كنندۀ اول از اقرارش بازگشت، فرمود: قصاص و ديه در مورد هر دو باطل و ديۀ مقتول از بيت المال مسلمانان داده شود و حضرت فرمود: اگر چه اقرار كنندۀ دوم انسانى را كشته ولى با اقرارش انسانى را زنده كرده است؛ بنابراين ديه بر بيت المال است. اين قضاوت به اميرالمؤمنين عليه السلام رسيد، ايشان بر آن صحه گذاشت و حكم در اين مورد را تنفيذ كرد.»

همين روايت در كتاب نهايه به اين كيفيّت بازگو شده است: «و هر زمان كه مردى به كشتن فردى متهم شود و خود به كشتن وى اقرار كند و ديگرى بيايد و اقرار كند كه قاتل اوست نه مُقرّ اوّلى و فرد اول هم از اقرارش دست كشد، در اين صورت قصاص و ديه از هر دو دور و ديه از بيت المال به اولياى مقتول داده مى شود و اين قضيه امام حسن عليه

السلام در زمان پدرشان عليه السلام است.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 313

باب 6 حكم موردى كه شاهدان به قتل كسى شهادت دهند ولى ديگرى به قتل اقرار كند
اشاره

448- 47688- (1) زراره گويد: «از امام باقر عليه السلام پرسيدم: مردى [شخصى را] كشته است. او را نزد والى بردند و گروهى آمدند و بر اين مرد شهادت دادند كه عمداً آن مرد را كشته است. والى هم قاتل را به اولياى مقتول تحويل داد تا در برابر مقتول، قصاص شود. هنوز از آنجا دور نشده بودند كه مردى نزدشان آمد و پيش والى اقرار كرد كه او يار آنان را عمداً كشته است و اين فردى كه شهود، عليه او شهادت داده اند، بى گناه است؛ بنابراين او را در مقابل يارتان نكشيد و در برابر خون او مرا دستگير كنيد. زراره گويد: امام باقر عليه السلام فرمود: اگر اولياى مقتول بخواهند، آن كس را كه اقرار برخويش كرده است بكشند، پس بكشند ولى سلطه اى بر ديگرى ندارند و وارثان آن كس كه عليه خويش اقرار كرده، سلطه اى بر وارثان آن كس كه عليه او شهادت داده شده ندارند و اگر اولياى مقتول بخواهند آن كس را كه عليه او شهادت داده شده بكشند، پس بكشند ولى سلطه اى بر آن كس كه اقرار كرده ندارند و سپس آن كس كه برخويش اقرار كرده، بايد كه به اولياى آن كس كه عليه او شهادت داده شده است، نصف ديه را بدهد. پرسيدم: اگر بخواهند ديه بگيرند؟ زراره گويد: حضرت فرمود: ديه در ميان اين دو نصف مى شود؛ چرا كه يكى از اين دو اقرار كرده و عليه ديگرى شهادت داده شده است. پرسيدم: چگونه است كه شما براى اولياى آن كس

كه عليه او شهادت داده بود- آن زمان كه كشته شد بر آن كس كه اقرار كرده بود، نيمى از ديه را قرار داديد ولى براى اولياى آن كس كه اقرار كرده بر اولياى آن كس كه عليه او شهادت داده شده و كشته نشده است، قرار نداديد؟

زراره گويد: حضرت فرمود: چون آن كس كه عليه او شهادت داده شده، مانند آن كس كه اقرار كرده نيست. آن كس كه عليه او شهادت داده شده، اقرار ديگرى را تبرئه نكرده است ولى ديگرى اقرار و رفيق اوّلى را تبرئه كرده است؛ لذا لازم مى شود بر آن كس كه اقرار كرده و رفيقش را تبرئه كرده، چيزى كه بر آن كس كه عليه او شهادت داده شده و اقرار نكرد و رفيقش را تبرئه نكرده، لازم نمى شود.»

ارجاعات
گذشت:

در باب پيشين آنچه ممكن است مناسب با اين باب باشد؛ پس بدان مراجعه كنيد.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 315

باب 7 حكم مقتولى كه قاتل آن معلوم نباشد
اشاره

449- 47689- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ مردى كه كشته پيدا شد و روشن نشد كه چه كسى او را كشته است، فرمود: اگر مقتول شناسايى شود و اوليايى داشته باشد كه ديه اش را مطالبه كنند، ديه اش از بيت المال مسلمانان به آنان داده مى شود و خون شخص مسلمان هدر نمى رود؛ زيرا همان گونه كه ميراث او براى امام عليه السلام است، ديه اش هم بر امام عليه السلام است و بر او نماز مى گزارند و او را دفن مى كنند. امام صادق عليه السلام افزود: و اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ مردى كه در ازدحام روز جمعه زير دست و پاى مردم مرده بود، حكم داد كه ديه اش از بيت المال مسلمانان است.»

450- 47690- (2) امام صادق عليه السلام بيان داشت: «اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: در مورد هايشات، ديه و قصاص نيست و هايشات ترسى است كه در شب و روز پديد مى آيد و انسان در آن سر و صورتش مجروح مى شود يا كسى كشته مى شود كه معلوم نيست چه كسى او را كشته يا مجروح كرده است! و امام صادق عليه السلام در حديث ديگرى كه سند آن را تا اميرالمؤمنين عليه السلام بالا مى برد، فرموده است كه: حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام ديۀ او را از بيت المال مسلمانان داد.»

451- 47691- (3) امام باقر عليه السلام فرمود: «مردم در روز جمعه در زمان امارت اميرالمؤمنين عليه السلام در كوفه ازدحام كردند و مردى را زير دست و پا كشتند. حضرت ديۀ

او را از بيت المال مسلمانان به بازماندگان مقتول داد.»

452- 47692- (4) امام صادق عليه السلام بيان داشت كه: «اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: كسى كه در ازدحام مردم در روز جمعه يا عرفه يا بر روى پلى بميرد و مردم نفهمند كه چه كسى او را كشته است، ديه از بيت المال داده مى شود.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 317

453- 47693- (5) فرزندان زراره و ابوبصير گويند: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ پل ها پرسيديم كه آيا اهل آنها چيزى را ضامن هستند؟ حضرت فرمود: نه.»

454- 47694- (6) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «هركس كه در ازدحامى بميرد، ديه اش بر كسانى است كه او را هل داده اند؛ البته اگر شناسايى شوند و اگر شناسايى نشوند، از بيت المال است.»

455- 47695- (7) اگر در لشكرى يا بازارى كشته شود، ديه اش از بيت المال مسلمانان داده مى شود.

ارجاعات
مى آيد:

در باب بعدى و باب بعد از آن به آنچه مناسب آن است، مراجعه كنيد.

باب 8 حكم مقتولى كه در ميان قبيله يا درِ خانۀ قومى و ... يافت شود
اشاره

456- 47696- (1) امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه با گروهى نشسته بود و- در حالى كه با آنان بود- مرد يا مردى در ميان قبيله يا بر درِ خانۀ قومى پيدا شد و مدّعى شده اند كه آن گروه او را كشته اند، فرمود: «چيزى بر آنان نيست و خون اين مرد هدر نمى رود.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 319

457- 47697- (2) امام صادق عليه السلام فرمود: «از اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ مردى كه با گروهى مورد اعتماد نشسته و همراه آنان بود يا مردى كه در قبيله يا بر درِ خانۀ گروهى بود و ادّعا شد كه اين گروه او را كشته اند، سؤال شد. حضرت فرمود: بر آنان قصاص نيست و خون او هدر نمى رود و بر آنان ديه است.»

458- 47698- (3) امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه در حالى كه با گروهى نشسته بود، مُرد يا مرده يا كشته در ميان قبيله اى از قبايل يا بر درِ خانۀ گروهى پيدا شد، فرمود: «بر آنان چيزى نيست ولى ديه اش هدر نمى رود و داده مى شود.»

459- 47699- (4) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر كشته اى در بيابانى پيدا شود، ديه اش از بيت المال پرداخت مى شود؛ چرا كه اميرالمؤمنين عليه السلام پيوسته مى فرمود: خون مرد مسلمان باطل نمى شود.»

460- 47700- (5) محمد بن قيس گويد: «از امام باقر عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: اگر مردى در قريه اى يا نزديك به قريه اى كشته شود و بيّنه اى بر اهل آن قريه شهادت ندهد كه اين مقتول نزد آنان كشته شده است،

بر آنان چيزى نيست.»

461- 47701- (6) محمد بن قيس گويد: «از امام باقر عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ مردى كه در قريه يا نزديك به قريه اى كشته شده است، حكم داد كه اگر بيّنه اى پيدا نشد كه بر اهل آن قريه شهادت دهد كه آنان او را نكشته اند، اهل آن قريه ضامن هستند.»

462- 47702- (7) كشته اى را كه در كوفه تكه تكه پيدا شده بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت فرمود: «بر آنچه از او پيدا كرده ايد، نماز بگزاريد. سپس از آنان خواست تا به خدا سوگند ياد كنند كه ما نكشته ايم و قاتل او را نمى شناسيم و آنان را ضامن ديه قرار داد.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 321

463- 47703- (8) سماعة بن مهران گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى پرسيدم كه در قريه يا بين دو قريه به صورت كشته شده پيدا مى شود. حضرت فرمود: فاصلۀ بين دو قريه اندازه گيرى مى شود؛ هر قريه كه به كشته نزديك تر بود، ضامن است.»

464- 47704- (9) امام صادق عليه السلام از پدرش امام باقر عليه السلام دربارۀ مردى كه كشته مى شود و سرش در يك قبيله و ميانۀ بدنش در يك قبيله و سينه و دست هايش در يك قبيله و ديگر اعضايش در قبيله اى پيدا مى شود، روايت كرده اند كه فرمود: «ديه اش و نماز بر او بر كسانى است كه در قبيلۀ آنان، سينه و بدنش «1» پيدا مى شود.»

465- 47705- (10) امام باقر عليه السلام فرمود: «اگر كشته اى را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام مى آوردند، حضرت او را به عهدۀ نزديك مى گذاشت. امام باقر عليه السلام فرمود:

منظور از نزديك، نزديك ترين قريه به كشتن است و اگر كشته اى را كه لب قريه بوده است مى آوردند، او را بر عهدۀ اهل قريه مى گذاشت و اگر كشته اى را كه بين دو قريه بود مى آوردند، بين دو قريه را اندازه مى گرفت و كشته را بر نزديك ترين دو قريه قرار مى داد و اگر كشته در بيابانى پيدا مى شد كه به قريه اى مربوط نمى شد، ديۀ او را از بيت المال مسلمانان مى پرداخت و مى فرمود: خون در اسلام هدر نمى رود.»

466- 47706- (11) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «اگر مردى در ميان قبيله اى مرده پيدا شود و اثرى در او ديده نشود، چيزى بر آنان نيست؛ چرا كه ممكن است به مرگ طبيعى مرده باشد.»

ارجاعات
گذشت:

در باب پيشين، مناسب اين باب؛ مراجعه كنيد.

مى آيد:

در روايت پنجم از باب بعدى، اين گفته كه: «گفتند: اى رسول خدا! ما مردى از خودمان را كشته در چاهى از چاه هاى يهوديان پيدا كرديم. حضرت فرمود: دو شاهد از غير خودتان برايم بياوريد.

گفتند: اى رسول خدا! ما دو شاهد از غير خود نداريم. رسول خدا به آنان فرمود: پس بايد پنجاه نفر از شما بر مردى [به عنوان قاتل] سوگند بخورند تا ما او را به شما تحويل دهيم.»

______________________________

(1). در من لا يحضره الفقيه سينه و دستانش آمده است.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 323

و در روايت ششم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر انجام دادند [يعنى سوگند خوردند] اهل آن قريه اى كه كشته در ميان شان پيدا شده است، ديۀ او را مى پردازند و اگر در بيابانى بوده است، ديه اش از بيت المال پرداخت مى شود؛ چرا كه اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمود: خون مرد مسلمان باطل نمى شود.»

و در روايت هفتم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «عيسى بن موسى كه ابن شبرمه به همراه وى بود، دربارۀ كشته اى كه در سرزمين گروهى پيدا مى شود و دربارۀ حدّ آنان، از من پرسيد. گفتم: انصار، مردى را در كنار نهرى از نهرهاى خيبر يافتند. انصار گفتند كه: يهوديان يار ما را كشته اند. رسول خدا صلى الله عليه و آله به آنان فرمود: آيا بيّنه اى داريد؟ گفتند: نه. حضرت فرمود: آيا سوگند مى خوريد؟ انصار گفتند:

چگونه بر چيزى كه نديده ايم سوگند ياد كنيم! حضرت فرمود: پس يهوديان سوگند مى خورند. انصار گفتند: يهوديان بر يار ما سوگند مى خورند. حضرت فرمود: پس پيامبر صلى الله عليه و آله ديۀ كشتۀ

انصارى را از نزد خودش پرداخت.»

و در روايت نهم، نزديك به اين مفاد.

و در روايت يازدهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر مردى كشته در ميان قبيلۀ قومى پيدا شود، بايد همه سوگند ياد كنند كه او را نكشته اند و قاتلش را نمى شناسند و اگر از سوگند خوردن امتناع ورزند، بين خودشان و در اموال شان به طور يكسان، بين همۀ مردان بالغ قبيله، ضامن ديه هستند.»

و در روايت سيزده، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «و اما اگر در ميان لشكر يا بازار يا شهرى كشته شده است، ديه اش از بيت المال به اوليايش داده مى شود.»

و ديگر روايات را بنگر؛ چرا كه آنها مناسب با مقام هست.

باب 9 قسامه
اشاره

467- 47707- (1) حلبى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ قسامه پرسيدم كه چگونه است؟ حضرت فرمود: قسامه حقّ و نزد ما ثابت است و اگر چنين نبود، بعضى از مردم، بعضى را مى كشتند و هيچ اتفاقى نمى افتاد و تنها قسامه است كه باعث نجات مردم است.»

468- 47708- (2) عبدالله بن سنان گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ قسامه پرسيدم. حضرت فرمود: قسامه حقّ است و اگر قسامه ثابت نبود، مردم بعضى، بعضى را مى كشتند و هيچ چيزى مانع نمى شد و تنها قسامه مايۀ حفظ است و مردم با آن محفوظ مى مانند.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 325

469- 47709- (3) ابن سنان گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: همانا قسامه به دليل حفاظت مردم، تشريع شده است. با قسامه مراقبت از مردم شكل مى گيرد تا اگر مرد فاجرى دشمنش را ديد، از ترس قصاص از او بگريزد.»

470-

47710- (4) عبدالله بن سنان گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ قسامه پرسيدم كه آيا سنتى در آن آمده است؟ عبدالله بن سنان گويد: حضرت فرمود: آرى، دو نفر از انصار براى ميوه چينى بيرون رفتند و از هم جدا شدند. پس از آن، يكى از آنان مرده پيدا شد. ياران او به رسول خدا صلى الله عليه و آله گفتند: همانا يهود، رفيق ما را كشته است. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: يهوديان سوگند ياد كنند. آنان گفتند: اى رسول خدا! چگونه يهوديان را بر برادرمان سوگند دهيم با اين كه آنان كفّارند! حضرت فرمود: پس خودتان سوگند بخوريد. گفتند: چگونه بر چيزى كه نمى دانيم و نديده ايم، سوگند بخوريم! امام صادق عليه السلام فرمود: پس از آن، پيامبر صلى الله عليه و آله ديۀ او را از نزد خود پرداخت. عبدالله بن سنان گويد: پرسيدم قسامه چگونه است؟ امام صادق عليه السلام فرمود: آگاه باشيد! كه قسامه حقّ است و اگر چنين نباشد، بعضى از مردم بعضى را مى كشند و تنها قسامه، مايۀ حفظ است كه مردم با آن محافظت مى شوند.»

471- 47711- (5) زراره گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ قسامه پرسيدم. حضرت فرمود: قسامه حقّ است. مردى از انصار در چاهى از چاه هاى يهود، كشته پيدا شد. آمدند خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله و گفتند: اى رسول خدا!

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 327

ما مردى از خودمان را در چاهى از چاه هاى يهود، كشته يافتيم. حضرت فرمود: دو شاهد از غير خودتان برايم بياوريد. گفتند: اى رسول خدا! ما دو شاهد از غير خودمان

نداريم. رسول خدا صلى الله عليه و آله به آنان فرمود: بايد پنجاه مرد از شما بر يك مرد [به عنوان قاتل] سوگند بخورند. ما او را به شما تحويل مى دهيم. گفتند: اى رسول خدا! چگونه بر چيزى كه نديده ايم، سوگند ياد كنيم! حضرت فرمود: پس يهوديان سوگند بخورند. گفتند: اى رسول خدا! چگونه به آنان رضايت دهيم با اين كه شركى كه در آنان است، بزرگ تر است! پس از آن، ديۀ او را رسول خدا صلى الله عليه و آله پرداخت. زراره گويد: امام صادق عليه السلام فرمود: قسامه تنها به دليل حفظ خون مردم تشريع شده است تا آن كه اگر فاسقى خواست مردى را بكشد يا [غافلگيرانه او را بكشد] در جايى كه كسى او را نمى بيند، از قسامه بترسد و از كشتن امتناع كند.»

472- 47712- (6) ابوبصير گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ قسامه پرسيدم كه: از كجا شروع شد؟ حضرت فرمود:

آغاز قسامه از سوى رسول خدا صلى الله عليه و آله است. پس از فتح خيبر مردى از انصار از ياران خود بازماند. در پى او بازگشتند. او را ديدند كه در خونش مى غلتيده و كشته شده است. انصار نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمدند و گفتند: اى رسول خدا! يهود يار ما را كشته است. حضرت فرمود: پنجاه نفر از شما سوگند ياد كنند كه او را كشته اند. گفتند: اى رسول خدا! چگونه ما بر چيزى كه نديده ايم، سوگند ياد كنيم! پيامبر فرمود: پس يهود سوگند بخورند. گفتند: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله چه كسى حرف يهود را مى پذيرد! حضرت فرمود:

من هم اكنون ديۀ يارتان را مى پردازم. ابوبصير گويد: به امام صادق عليه السلام گفتم: حكم در اين مورد چيست؟

حضرت فرمود: خداوند در خون ها حكمى دارد كه در هيچ يك از حقوق مردم ندارد. اگر كسى ده هزار درهم يا كمتر يا بيشتر را بر كسى ادّعا داشته باشد، سوگند بر مدّعى نيست و سوگند بركسى است كه عليه او ادّعا شده است [مدّعىٰ عليه]. ولى اگر مردى بر گروهى ادّعاى خون داشته باشد، به اين معنى كه آنان قتلى انجام داده اند، سوگند براى مدّعى خون در برابر كسانى است كه ادّعا عليه آنان شده است [مدّعىٰ عليهم].

مدّعى بايد پنجاه مرد را بياورد كه سوگند ياد كنند فلان كس را كشته است و در نتيجه آن كس كه بر او سوگند ياد شده، به آنان تحويل مى شود. اگر خواستند، از او عفو مى كنند و اگر خواستند، مى كشند و اگر خواستند، ديه مى گيرند و اگر اينان سوگند نخوردند، در اين صورت بر آنان كه عليه شان ادّعا شده است [مدّعىٰ عليهم] پنجاه نفرشان سوگند بخورند ما نكشته ايم و قاتلى براى او نمى شناسيم. اگر چنين كردند [سوگند خوردند]، اهل آن قريه اى كه مقتول در ميان آن پيدا شده، ديۀ او را مى پردازند و اگر در بيابانى بود، ديه اش از بيت المال داده مى شود؛ چرا كه اميرالمؤمنين عليه السلام پيوسته مى فرمود: خون فرد مسلمان، هدر نمى رود.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 329

473- 47713- (7) سليمان بن خالد گويد: «امام صادق عليه السلام فرمود: عيسى بن موسى در حالى كه ابن شبرمه همراه وى بود، دربارۀ كشته اى كه در سرزمين مردمى پيدا شده است و حدّ آنان، از من پرسيد.

گفتم: انصار مردى را در نهرى از نهرهاى خيبر پيدا كردند. انصار گفتند: يهود يار ما را كشته است. رسول خدا صلى الله عليه و آله به آنان گفت: شما بيّنه داريد؟ گفتند: نه. حضرت فرمود: آيا سوگند مى خوريد؟ انصار گفتند: چگونه بر چيزى كه نديده ايم، سوگند ياد كنيم! حضرت فرمود: پس يهوديان سوگند مى خورند. انصار گفتند: آنان بر يار ما سوگند بخورند؟ پس از آن رسول خدا صلى الله عليه و آله از نزد خويش ديه اش را پرداخت. ابن شبرمه گفت:

نظر شما چيست اگر پيامبر صلى الله عليه و آله ديه را پرداخت نكرده بود؟ امام صادق عليه السلام فرمود: به او گفتم در موردى كه رسول الله صلى الله عليه و آله كارى انجام داده است، نگو اگر رسول خدا نكرده بود. سليمان بن خالد گويد: به امام گفتم: قسامه بركيست؟ حضرت فرمود: بر بازماندگان مقتول.»

474- 47714- (8) حنّان بن سدير گويد: «امام صادق عليه السلام به من فرمود: ابن شبرمه از من سؤال كرد كه دربارۀ قسامه در خون چه مى گويى؟ من به او كارى را كه پيامبر صلى الله عليه و آله كرده بود، گفتم. او گفت: اگر پيامبر صلى الله عليه و آله چنين نكرده بود، چه بايد گفت؟ حضرت مى فرمايد: به او گفتم: اما آنچه پيامبر صلى الله عليه و آله انجام داده است به تو گفتم و اما آنچه انجام نداده است، من بدان علم ندارم.»

475- 47715- (9) رسول خدا صلى الله عليه و آله بر پايۀ قسامه و سوگند و يك شاهد در اموال، حكم كرد و اميرالمؤمنين عليه السلام در كوفه با همين ادلّه

حكم داده است و امام حسن عليه السلام نيز برهمين پايه حكم كرد. امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «دشمن ما به قسامه تن نمى دهد و ولىِّ ما آن را انكار نمى كند. حضرت فرمود: قسامه، حقّ و نزد ما ثابت است و اگر چنين نبود، مردم بعضى، بعضى را مى كشتند و هيچ چيزى مانع نمى شد و قسامه تنها مايۀ نجات مردم و بيّنه در همۀ حقوق بر مدّعى و يمين بر مدّعىٰ عليه است، مگر در

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 331

خون؛ چرا كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در حالى كه در خيبر نشسته بود، مردى از انصار مفقود شد و او را كشته پيدا كردند. گفتند: اى رسول خدا! فلان يهودى يار ما را كشته است. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: بيّنه را- يعنى دو مرد عادل از غير خودتان- اقامه كنيد. من در مقابل اين كشته، قاتل را تماماً تحويل شما مى دهم؛ منظور حضرت پس از انكار است و اگر دو شاهد نيافتيد، پس قسامه را- يعنى پنجاه نفر- اقامه كنيد. من آن شخص را تماماً تحويل شما مى دهم تا قصاص كنيد.

گفتند: اى رسول خدا! ما شاهد نداريم و خوش نداريم برچيزى كه نديده ايم، سوگند بخوريم.

حضرت فرمود: پس يهود، سوگند ياد كردند كه او را نكشته اند و قاتلى براى او نمى شناسند. آنان گفتند:

اى رسول خدا! اينان يهودند، سوگند مى خورند! پس از آن، رسول خدا صلى الله عليه و آله از نزد خويش ديۀ كشتۀ انصار را پرداخت.

سپس رسول خدا فرمود: تنها خداوند با قسامه، خون هاى مسلمانان را حفظ كرده است تا اگر فاجر فاسقى فرصت يافت، ترس

از قسامه مانع او از قتل شود و از كشتن دست كشد و هر زمان كه كشته اى در ميان قومى پيدا شد، بر آنان است كه پنجاه نفر سوگند ياد كنند كه ما او را نكشته ايم و قاتلى براى او نمى شناسيم. سپس اگر كشته در ميان شان پيدا شود، ضامن ديه اند. منظور صورتى است كه لطخ «1» نباشد كه در صورت لطخ، لازم است اولياى خون سوگند ياد كنند و حقّ قصاص بيابند؛ آن گونه كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به انصار فرمود و تنها چنين گفت: چون مرد انصارى كشته در چاهى از چاه هاى خيبر پيدا شده بود و گفته شده كه آن كشته عبدالله بن سهيل بود، او و محيصة بن سعود كه پسرعموى عبدالله بن سهيل بود، براى كارى به خيبر رفتند و گفته مى شود كه از خستگى كه به آنها رسيده بود، در باغستان هاى خيبر پراكنده شدند تا ميوه اى بچينند و جدا شدن شان پس از عصر بود و عبدالله پيش از آن كه شب شود، كشته پيدا شد و خيبر تنها خانه هاى يهود بود و كسى با آنان در آنجا نمى زيست و دشمنى بين انصار و يهوديان آشكار بود و هنگامى كه اين جهات يا مانند آن باشد، مورد لطخ [لوث] است و در اين صورت، قسامه واجب است و اگر قسامه و بيّنه نباشد، بايد كسانى كه كشته در ميان شان پيدا شده، پنجاه نفر از آنان سوگند ياد كنند كه نكشته اند و نه قاتلى را مى شناسند.

پس از آن، همه آن گونه كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيده است، ضامن هستند و اگر كشته [پيش از

آن كه تمام كند و هنوز رمقى از جان داشته] بگويد فلان كس مرا كشته است، اين هم لطخ است كه با آن قسامه واجب است.»

______________________________

(1). لطخ به معناى لوث است و لطخ و لوث؛ يعنى آن گروه، متهم به كشتن فرد هستند.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 333

476- 47716- (10) بريد بن معاويه گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ قسامه پرسيدم. حضرت فرمود: در همۀ حقوق، بيّنه بر مدّعى و يمين بر مدّعىٰ عليه است، مگر در خون فقط؛ چرا كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در حالى كه در خيبر بود، مردى از انصار مفقود گشت. پس از آن او را كشته يافتند. انصار گفتند: فلان يهودى يار ما را كشته است. رسول خدا صلى الله عليه و آله به مدّعيان فرمود: دو مرد عادل از غير خودتان اقامه كنيد. من او را به طور كامل در برابر اين كشته قصاص مى كنم. آنان گفتند: اى رسول خدا! ما دو شاهد از غير خودمان نداريم و ما خوش نداريم بر چيزى كه نديده ايم، سوگند بخوريم. پس از آن رسول خدا صلى الله عليه و آله از نزد خويش ديۀ او را داد و فرمود: تنها با قسامه خون هاى مسلمانان حفظ مى شود تا اگر مرد فاسق فاجرى فرصتى بر دشمنش پيدا كرد، ترس از قسامه او را از كشتن دشمن بازدارد و دست از كشتن وى بكشد وگرنه مدّعىٰ عليهم پنجاه نفر سوگند مى خورند كه ما نكشته ايم و قاتلى را نمى شناسيم وگرنه مدّعيان سوگند نخورند- در صورتى كه كشته اى را در ميان شان بيابند- اگر ضامن ديه مى شوند.»

اين روايت از كتاب كافى در باب

هجده از ابواب قضاء گذشت.

477- 47717- (11) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر مردى كشته در قبيلۀ گروهى پيدا شود، همه سوگند مى خورند كه او را نكشته اند و قاتلى را براى او نمى شناسند. پس اگر نپذيرفتند كه سوگند بخورند، در بين خودشان و اموال شان به طور يكسان ميان مردان بالغ قبيله، ضامن ديه مى شوند.»

478- 47718- (12) امام صادق عليه السلام فرمود: «خداوند عز و جل دربارۀ خون هاى تان به گونه اى مغاير با آن چه در اموال تان حكم كرده است، حكم كرده. خداوند در اموال تان حكم كرده است كه بيّنه بر مدّعى و يمين بر مدّعىٰ عليه است ولى در خون هاى تان، بيّنه بر مدّعىٰ عليه و يمين بر مدّعى است تا آن كه خون مرد مسلمان هدر نرود.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 335

و مانند اين روايت در روايت هفتم از باب هجدهم از ابواب قضاء گذشت.

479- 47719- (13) امام صادق عليه السلام فرمود: «پدرم عليه السلام آن زمان كه مدّعيان، بيّنه بر كشته شدن كشته شان اقامه نكنند و سوگند هم نخورند كه متهمين او را كشته اند، متهمان به قتل را پنجاه سوگند به خدا مى داد كه ما نكشته ايم و قاتلى براى او نمى شناسيم. پس از آن، ديه به اولياى مقتول داده مى شد و البته اين زمانى بود كه در ميان اين قبيله كشته شود ولى اگر در ميان لشكر يا بازار يا شهرى كشته شود، ديه اش از بيت المال مسلمانان به اوليايش داده مى شود.»

480- 47720- (14) اگر مردى مدّعى قتلى بر مردى شد و بيّنه نداشت، بر آن مرد است كه پنجاه سوگند به خدا ياد كند. پس چون سوگند خورد، آن شخص به او تحويل

داده مى شود و او را مى كشد. ولى اگر نپذيرفت كه سوگند بخورد، به مدّعىٰ عليه گفته مى شود سوگند بخور. اگر پنجاه سوگند ياد كرد كه نكشته و قاتل را نيز نمى شناسد، ضامن ديه مى شود- البته اگر كشته در ميان شان پيدا شده است.»

481- 47721- (15) ليث مرادى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ قسامه پرسيدم كه: قسامه بر كيست؟ آيا بر اهل قاتل است يا بر اهل مقتول؟ حضرت فرمود: بر اهل مقتول است كه به خداوندى كه جز او خدايى نيست، سوگند بخورند كه فلانى، فلانى را كشته است.»

482- 47722- (16) بيّنه در همۀ حقوق، فقط بر مدّعى است و يمين برمنكر؛ مگر در خون كه بيّنه به مدّعى سزاوارتر است و بيّنه دو شاهد عادل از غير اهل مدّعى است، اگر مدّعى قتل اوست. ولى اگر دو شاهد عادل نيافت، پس نوبت به قسامه است و در قسامه پنجاه نفر از نيكان شان به قتل شهادت مى دهند و اگر اين اتفاق نيفتاد، از مدّعىٰ عليه مى خواهند تا بيّنه يا قسامه بياورد كه او را نكشته است. ولى اگر قسامه [پنجاه نفر] را پيدا نكرد، متهم پنجاه سوگند مى خورد كه او را نكشته و كشندۀ او را نمى شناسد؛ بنابراين اگر سوگند خورد، چيزى بر او نيست و ديه را اهل آبادى و اهل قبيله مى دهند ولى اگر سوگند نخورد، ملزم به پرداخت ديه مى شود.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 337

483- 47723- (17) امام صادق عليه السلام فرمود: «همانا به اين دليل قسامه تشريع شده است تا به واسطۀ قسامه با مردى كه متهم است و به پنهان كارى و بزهكارى شناخته شده، سخت گيرى شود؛

بنابراين اگر قسامه عليه اين فرد شهادت دهند، شهادت شان نافذ است.»

484- 47724- (18) عبدالله بن سنان گويد: «امام صادق عليه السلام فرمود: قسامه در مورد عمد، پنجاه نفر و در مورد خطا، بيست و پنج نفرند. اينان بايد به خدا سوگند ياد كنند.»

485- 47725- (19) ابو عمرو متطبّب گويد: «فتواى اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ ديات را بر امام صادق عليه السلام عرضه داشتم. برخى از فتواى حضرت دربارۀ بدن بود و حضرت ديۀ بدن را شش گونه قرار داده بود: جان، بينايى، شنوايى، گويايى، نقص صدا از جهت پيچيده شدن [گرفتگى] در بينى و كلفت شدن صدا و عيب در دو دست و دو پا. آن گاه حضرت با هر يك از اين ها قسامه را به هر اندازه كه ديه برسد، قرار داده است و قسامه را در ارتباط با جان در عمد، پنجاه نفر و در خطا، بيست و پنج نفر قرار داده و در جراحت «1» به اندازه اى كه به ديۀ انسان برسد، يعنى هزار دينار و براى قسامه شش نفر لازم است و هرچه از اين كمتر باشد، به همين حساب با شش نفر محاسبه مى شود.

و قسامه در جان، شنوايى، بينايى، عقل، صدا از جهت پيچيدن در بينى و كلفتى صدا و نقص دو دست و دو پا مى باشد. بنابراين قسامه در ارتباط با شش جزء انسان خواهد بود.

تفسير اين حكم چنين است: اگر آدمى از ناحيۀ اين شش جزء [عضو] آسيبى ببيند، اين آسيب اندازه گيرى مى شود. اگر يك ششم بينايى يا شنوايى يا گويايى اش يا غير آن باشد، خودش به تنهايى سوگند مى خورد ولى اگر يك سوم بينايى اش باشد، خود

به همراه يك مرد ديگر سوگند ياد مى كند و اگر نيمى از بينايى اش باشد، خودش به همراه دو مرد ديگر سوگند مى خورد و اگر دو سوم بينايى اش باشد، خودش به همراه سه نفر ديگر سوگند ياد مى كند و اگر چهار «2» پنجم بينايى اش باشد، خودش به همراه چهار نفر سوگند ياد مى كند و اگر همۀ بينايى اش باشد، او به همراه پنج نفر سوگند مى خورد و همين گونه است قسامه در جراحت ها و اگر آسيب ديده كسى را ندارد كه با او سوگند بخورد، سوگندها بر خود آسيب ديده مضاعف مى شود. در نتيجه اگر يك ششم بينايى اش را از دست داده باشد، يك بار

______________________________

(1). و در اعضا و جوارح به اندازه اى كه ديۀ انسان برسد (در نسخۀ تهذيب).

(2). و اگر پنج ششم (در نسخۀ تهذيب).

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 339

سوگند مى خورد و اگر يك سوم بود، دوبار سوگند و اگر نيمى از بينايى اش بود، سه بار سوگند و اگر دو سوم بود، چهار بار سوگند و اگر پنج ششم بود، پنج بار سوگند و اگر همۀ بينايى اش را به طور كامل از دست داده باشد، شش بار سوگند مى خورد و پس از آن به او ديه داده مى شود.»

486- 47726- (20) ظريف بن ناصح گويد: «اميرالمؤمنين على عليه السلام در مورد بدن، فتوا داد و آن را بر شش فريضه قرار داد: جان، بينايى، شنوايى، گويايى، نقص صدا از جهت پيچيدن در بينى و كلفتى صدا و فلج شدن دو دست و دو پا و اين تشريع با اندازه گيرى آن حكم است. پس با هر كدام اين ها به اندازه اى كه ديه برسد، قسامه قرار داد.

و قسامه

در ارتباط با جان در عمد پنجاه مرد و در خطا بيست و پنج مرد و در ارتباط با جراحت ها به اندازه اى كه ديه اش به هزار دينار برسد با قسامه شش نفر و هر چه از اين كمتر باشد پس به نسبت همين شش نفر محاسبه مى شود.

و قسامه در جان، شنوايى، بينايى، عقل، صدا از جهت پيچيدن در بينى و كلفتى صدا و نقص دو دست و دو پاست. پس اين ها شش جزء مرد است و ديۀ جان هزار دينار است. تا آنجا كه امام عليه السلام فرمود: قسامه بر پايۀ شش نفر به اندازه اى است كه چشمش آسيب ديده است. اگر يك ششم بينايى اش باشد، آن مرد به تنهايى سوگند مى خورد و ديه اش به او داده مى شود و اگر يك سوم بينايى اش باشد، او به همراه مرد ديگرى سوگند مى خورد و اگر نيمى از بينايى اش باشد، او به همراه دو مرد سوگند مى خورد و اگر دو سوم بينايى اش باشد، او به همراه سه مرد سوگند ياد مى كند و اگر چهار پنجم بينايى اش باشد، او با چهار نفر سوگند مى خورد و اگر همۀ بينايى اش باشد، او به همراه پنج مرد سوگند ياد مى كند و اين در مورد قسامه در ارتباط با چشم است.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 341

ظريف بن ناصح گويد: و حضرت دربارۀ كسى كه كسى را كه بايد سوگند ياد كند، نمى يابد و از جهتى در اندازۀ بينايى كه از دست داده است وثوقى نيست، فتوى داد كه سوگند او مضاعف خواهد بود. اگر يك ششم بينايى اش را از دست داده است، يك سوگند و اگر يك سوم، دو سوگند و اگر نيمى،

سه سوگند و اگر دو سوم، چهار سوگند و اگر پنج ششم، پنج سوگند و اگر همۀ بينايى اش بوده، شش بار سوگند مى خورد. پس از آن ديه به او داده مى شود و اگر از سوگند خوردن امتناع ورزد، چيزى به او داده نمى شود؛ مگر آن چه بر آن سوگند خورده و به راستى نسبت به او وثوق پيدا شود و حاكم در اين ارتباط از پرسش، انديشه، بررسى و تحقيق در مورد قصاص و حدود، كمك مى گيرد و اگر آسيب به شنوايى او برسد، آن هم به همين شكل، بر چيزى مى زنند [صدايى ايجاد مى شود] تا اندازۀ شنوايى او مشخص شود. سپس اندازه گيرى مى شود و قسامه برپايۀ مقدار شنوايى است كه از دست داده است و اگر همۀ شنوايى را از دست داده است نيز به همين شكل محاسبه مى شود [كه براى تحقّق قسامه شش نفر لازم است.]»

487- 47727- (21) امام جعفر بن محمد عليه السلام فرمود: «قسامه دربارۀ قتل عمدى پنجاه مرد و قتل خطايى بيست و پنج مرد و بر جراحت به همان حساب است.»

488- 47728- (22) در كتاب فقه الرضا عليه السلام آمده است: «براى بدن شش فريضه قرار داده شده است: جان، بينايى، شنوايى، نقص صدا از جهت پيچيدن صدا در بينى و كلفتى صدا و عيب در دست و دو پا و با هر يك از اين ها، قسامه تشريع شده است آن گونه كه ديه تقسيم مى شود؛ بنابراين قسامه در قتل عمدى پنجاه نفر و در خطا، بيست و پنج نفر به اندازۀ يك ديۀ كامل و از جراحت ها شش نفر در موردى كه به هزار دينار برسد و هرچه

از اين كمتر باشد، بر همين حساب از شش نفر خواهد بود.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت ششم از باب هجدهم از ابواب قضاء، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «و اما علت قسامه كه پنجاه نفر شده، براى اين است كه محكم كارى و احتياط در آن است تا خون فرد مسلمان به هدر نرود.»

مى آيد:

در روايت يكم از باب سى ام از ابواب ديات اعضا، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر به مرد آسيبى برسد و بيضه اش ورم كند، ديه اش چهار صد دينار است و اگر پاشنۀ پاهايش از هم دور و سينۀ آن به هم نزديك شود و نتواند جز به مقدار كمى كه به درد هم نمى خورد راه رود، ديه اش چهار پنجم ديۀ جان است كه همان هشتصد دينار است و اگر پشتش خميده شود، در اين هنگام ديه اش هزار دينار كامل مى شود و قسامه در هر چيزى كه اين هاست؛ يعنى شش نفر به اندازۀ ديۀ او.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 343

باب 10 بازداشت متّهم به قتل

489- 47729- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «پيامبر صلى الله عليه و آله پيوسته در اتّهام خون، شش روز زندانى مى كرد. پس اگر اولياى مقتول بيّنه مى آوردند [كه حكم به ديه يا قصاص مى كرد] وگرنه متّهم را آزاد مى ساخت.»

490- 47730- (2) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «در اتّهام، زندان نيست؛ مگر دربارۀ خون و زندانى كردن پس از شناخت حقّ، ستم است.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 345

فصل دوّم: قصاص اعضاى بدن

باب 1 حكم قصاص و ديه در جراحت و قطع اعضاى بدن انسان
اشاره

خداوند تعالى مى فرمايد:

و بر آنان [بنى اسرائيل] در آن [تورات] مقرر داشتيم كه جان در مقابل جان و چشم در مقابل چشم و بينى در برابر بينى و گوش در مقابل گوش و دندان در برابر دندان مى باشد و هر زخمى، قصاص دارد و اگر كسى آن را ببخشد (و از قصاص، صرف نظر كند)، كفّارۀ (گناهان) او محسوب مى شود و هركس به احكامى كه خدا نازل كرده است حكم نكند، ستمگر است. «1»

491- 47731- (1) حَكَم بن عتيبه گويد: «به امام باقر عليه السلام گفتم: چه مى گوييد دربارۀ عمد و خطا در مورد قتل و جراحت ها؟ حضرت فرمود: خطا به سان عمد نيست؛ در مقابل قتل و جراحت ها، قصاص است. ولى در مقابل خطاى در قتل و جراحت ها، ديه است. حَكَم بن عتيبه گويد: سپس امام به من فرمود: اى حَكَم! اگر خطا از قاتل و از جارح باشد و شخص، باديه نشين باشد، ديۀ جنايت به جهت خطاى اين باديه نشين بر اولياى باديه نشين او خواهد بود. حضرت افزود: و اگر قاتل يا جارح شهرنشين باشد، ديۀ جنايت به جهت خطاى او، بر اولياى شهرنشين او خواهد بود.»

______________________________

(1). مائده 5/ 45.

منابع فقه شيعه، ج 31،

ص: 347

492- 47732- (2) امام باقر عليه السلام دربارۀ قتل و جراحاتى كه مورد قصاص قرار مى گيرد، فرمود: «در عمد، قصاص است و در خطا، ديه است و آن هم بر عهده ى عاقله است.»

493- 47733- (3) امام صادق عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام در مورد هر جراحتى در بدن حكم به قصاص مى كرد مگر اين كه مجروح، ديۀ جراحت را بپذيرد و ديه به او داده شود.»

494- 47734- (4) ابوبصير گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ دندان و ساق دست كه از روى عمد شكسته مى شود، پرسيدم كه: آيا براى اين دو، ارش [تفاوت بين سالم و شكسته] ثابت است يا قصاص؟ حضرت فرمود:

قصاص. ابوبصير گويد: به امام گفتم: اگر ديۀ او را چند برابر كنند؟ حضرت فرمود: اگر او را با آنچه مى خواهد راضى سازند، اين حقّ اوست.»

495- 47735- (5) انس گويد: «ربيع دخترمسعود [عمۀ انس]، دندان جلوى دخترى از انصار را شكست. آن گروه خواستند قصاص كنند. نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند. حضرت هم دستور قصاص را صادر فرمود. انس بن نضر كه عموى انس بن مالك مى شد، گفت: نه؛ به خدا سوگند! اى رسول خدا، دندان جلوى او شكسته نخواهد شد. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اى انس، قصاص در كتاب خدا آمده است. پس از آن بود كه آن گروه به گرفتن تفاوت بهاى سالم و شكسته راضى شدند [و قصاص نكردند]. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: در ميان بندگان خدا كسى است كه اگر سوگندى بخورد، خداوند سوگندش را عملى مى سازد.»

ارجاعات
مى آيد:

در باب نوزده

از ابواب قصاص عضو، روايتى مناسب اين باب.

و در روايت چهارم از باب يازدهم از ابواب ديات اعضا، فرمودۀ پيامبر صلى الله عليه و آله كه: «و از او در صورت عمد، قصاص مى شود.»

و در روايت چهارم از باب دوازدهم، فرمودۀ پيامبر صلى الله عليه و آله: «و از او در صورت عمد، قصاص مى شود.»

و در روايت يكم از باب سوم از ابواب شجاج و جراح، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «هر جراحت بدنى، در آن قصاص است يا آن مجروح بايد ديۀ جراحت را بپذيرد كه در اين صورت به او ديه داده مى شود.»

و در روايات باب پنجم، رواياتى كه بر اين مفاد دلالت دارد؛ ملاحظه كنيد.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 349

باب 2 حكم قصاص اعضاى بدن زن و مرد
اشاره

خداوند تعالى مى فرمايد:

و بر آنان [بنى اسرائيل] در آن [تورات] مقرر داشتيم كه جان در مقابل جان، چشم در مقابل چشم و بينى در برابر بينى و گوش در مقابل گوش و دندان در برابر دندان مى باشد و هر زخمى قصاص دارد و اگر كسى آن را ببخشد (و از قصاص صرف نظر كند)، كفّارۀ (گناهان) او محسوب مى شود و هركس به احكامى كه خدا نازل كرده حكم نكند، ستمگر است. «1»

496- 47736- (1) زراره از امام باقر يا امام صادق عليهما السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند عز و جل: جان در مقابل جان و چشم در مقابل چشم و بينى در برابر بينى، روايت كرده كه حضرت فرمود: «اين آيه، از محكمات است.»

497- 47737- (2) ابوبصير گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ جراحت ها پرسيدم. حضرت فرمود: جراحت زن با جراحت مرد برابر و يكسان است تا

آن كه به ثلث ديه برسد و چون به ثلث ديه برسد، جراحت مرد دو برابر جراحت زن مى شود و دندان مرد و دندان زن يكسان است. حضرت فرمود: اگر مردى زنى را از روى عمد بكشد و خاندان زن بخواهند كه مرد را بكشند، به خاندان مرد نصف ديه را برگردانند و او را بكشند. ابوبصير گويد: از امام دربارۀ زنى كه مردى را كشته است، پرسيدم. حضرت فرمود: در برابر او كشته مى شود و اهل او چيزى را ضامن نيست.»

498- 47738- (3) حلبى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ جراحت هاى مردان و زنان در مورد ديات و قصاص سؤال شد. حضرت فرمود: مردان و زنان در قصاص مساوى اند؛ دندان در برابر دندان و جراحت در برابر جراحت و انگشت در برابر انگشت، برابر و مساوى است. تا آن كه جراحت ها به يك سوم ديه برسد و چون از يك سوم ديه فراتر رود، ديۀ مرد در جراحت ها دو سوم ديه و ديۀ زنان يك سوم ديه مى شود.»

______________________________

(1). مائده 5/ 45.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 351

499- 47739- (4) ابن ابى يعفور گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه انگشت زنى را بريده است، پرسيدم.

حضرت فرمود: انگشت مرد بريده مى شود تا جايى كه به يك سوم ديه برسد و چون از يك سوم ديه گذشت، ديۀ مرد دو برابر زن است.»

500- 47740- (5) جميل بن درّاج گويد: «از امام صادق عليه السلام در اين باره پرسيدم كه آيا بين زن و مرد قصاص است؟ فرمود: آرى. در قصاص در جراحت ها تا به يك سوم برسد، برابرند و چون به

يك سوم رسيد، مرد بالا مى رود و زن پايين مى آيد.»

501- 47741- (6) از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه: «اگر زنى مردى را از روى عمد بكشد، در برابر او كشته مى شود و بر اين زن يا شخص ديگرى به اين خاطر، سلطه اى بيش از اين كه او كشته شود، نيست.

امام صادق عليه السلام فرمود: زن، در جراحت ها همپاى مرد است مادامى كه جراحت ها به ثلث نرسيده است و چون جراحت ها از ثلث بگذرد، جراحت زن متمايل به نصف جراحت مرد مى شود؛ [به اين شكل] كه اگر مردى انگشت زنى را ببرد، در او صد دينار خواهد بود و اگر دو انگشت زن را ببرد، در آن دويست دينار و همچنين در سه تا، سيصد دينار و در چهار تا، دويست دينار؛ چرا كه ديۀ زن چون از ثلث ديه بگذرد، در هر انگشتى پنجاه دينار خواهد بود. چون ديۀ زن پانصد دينار است و زن در جراحت ها مادامى كه به ثلث ديه نرسيده، ديه اش مانند ديۀ مرد است.»

502- 47742- (7) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «جراحت هاى زنان، نصف جراحت هاى مردان است.»

503- 47743- (8) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «بين مردان و زنان قصاص نيست جز در جان و بين آزادها و بردگان قصاص نيست جز در جان- اگر عمد باشد- و بين بچه ها در چيزى قصاص نيست مگر در جان.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 353

شيخ طوسى رحمه الله در كتاب استبصار گويد: «آنچه اين خبر مشتمل بر آن است كه بين زن و مرد جز در جان قصاص نيست، معنايش اين است كه قصاصى كه زن و مرد

در آن يكسان باشد نيست؛ چرا كه ديۀ اعضاى زن، نصف ديۀ اعضاى مرد است- البته اگر از يك سوم ديه فراتر رود.»

و شيخ طوسى رحمه الله براى اثبات قصاص بين زن و مرد در اعضا به روايت عبدالرحمن بن سيّابه تمسك جسته است؛ همان روايتى كه در آن آمده است مردى كه فرْج زنش را ببرد، آلتش را مى برند.»

504- 47744- (9) اميرالمؤمنين على عليه السلام پيوسته مى فرمود: «بين مردان و زنان در كمتر از جان، قصاص نيست.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت سوم از باب هفدهم از ابواب قتل و قصاص، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «جراحت هاى مردان و زنان يكسان است؛ دندان زن در برابر دندان مرد و خراش و زخم زن در برابر زخم و خراش مرد و انگشت زن در برابر انگشت مرد، تا آن كه جراحت به يك سوم ديه برسد و چون به يك سوم ديه رسيد، ديۀ مرد دو برابر ديۀ زن مى شود.»

و در روايت ششم، اين گفته كه: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ جراحت زن پرسيدم. راوى گويد: حضرت فرمود: نصف جراحت مرد است؛ از ديه گرفته يا كمتر از آن [در همه مراحل].»

مى آيد:

در باب بعدى، مناسب اين باب.

و در روايات باب دوم از ابواب ديات اعضا و باب دوم از ابواب ديات شجاج و جراح، رواياتى كه بر اين مفاد دلالت دارد.

باب 3 حكم درآوردن چشم زن توسط مرد و برعكس
اشاره

505- 47745- (1) حلبى از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه آن حضرت دربارۀ مردى كه چشم زنى را درآورده است، فرمود: «اگر بخواهند، چشم مرد را كور مى كنند و يك چهارم ديه را به او مى دهند و اگر زن بخواهد، يك چهارم ديه را مى گيرد و حضرت دربارۀ زنى كه چشم مردى را درآورده است، فرمود: اگر مرد بخواهد، چشم زن را كور مى كند وگرنه ديۀ چشمش را مى گيرد.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 355

506- 47746- (2) در كتاب مقنع آمده است: «اگر مردى چشم زنى را كور كند، در صورتى كه زن بخواهد چشم مرد را كور كند، چنين خواهد كرد و دو هزار و پانصد درهم به او مى پردازد و اگرخواست دو هزار و پانصد درهم مى گيرد و اگر زنى چشم مردى را درآورد، پانصد هزار درهم ضامن است و اگر مرد خواست تا چشم زن را در بياورد، چنين خواهد كرد ولى در اين صورت زن چيزى بدهكار نمى شود.»

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب پيشين و اشاراتش آنچه بر اين مفاد دلالت دارد.

باب 4 حكم كسى كه عورات عده اى را مى بيند و آنها او را مجروح مى كنند يا چشمش را در مى آورند
اشاره

507- 47747- (1) امام باقر عليه السلام فرمود: «عورت مؤمن، بر مؤمن حرام است و فرمود: هركس كه به مؤمنى در منزلش سركشد، [كور كردن] دو چشمش براى مؤمن در آن حال مباح است و هركس كه به مؤمنى در منزلش بدون اجازه اش هجوم برد، خونش براى آن مؤمن در آن حال مباح است و هركس كه نبوت مرسلى را انكار و او را تكذيب كند، خونش مباح است.»

محمد بن مسلم گويد: «از امام پرسيدم: نظر شما دربارۀ كسى كه امامى از شما را انكار كند، چيست و حالِ او چگونه است؟ حضرت فرمود: هركس كه امامى را انكار كند، از خدا بيزار و خدا از او و دينش، بيزار است و او كافر مرتد از اسلام است؛ چرا كه امام از سوى خدا و دينش، دين خداست و هركس كه از دين خدا بيزارى جويد، او كافر و در آن حال خونش مباح است؛ مگر اينكه بازگردد و از آنچه گفته به سوى خداوند عز و جل توبه كند. حضرت فرمود: و هركس مؤمنى را غافلگير و قصد مال يا جان او را كند، خونش براى آن مؤمن در آن حال مباح است.»

508- 47748- (2) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «هركس در خانه اى بدون اجازه شان سركشد، حلال است كه چشم او را كور كنند.»

509- 47749- (3) هركس به خانۀ گروهى سركشد، به او سنگ زده مى شود. اگر دور شد كه چيزى بر او نيست ولى اگر ايستاد [و نرفت] سنگ باران مى شود و اگر او را

كور كنند يا كر سازند، ديه اى براى او نيست.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 357

510- 47750- (4) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «هركس از روزنه اى به خانۀ مردم نگاه كند تا به عورت هاى آنان بنگرد، پس در آن حال چشم او را كور كنند، چشمش هدر رفته است.»

511- 47751- (5) مردى از انصار به پيامبر صلى الله عليه و آله شكايت كرد و گفت: «همسايه اى دارم كه سوراخى را به اندازه اى كه چشمش ديد داشته باشد، از كنار جايى كه همسرم غسل مى كند، آماده كرده است و چون همسرم براى غسل بر مى خيزد به همسرم نگاه مى كند. رسول خدا صلى الله عليه و آله به او فرمود: سوزنى را برايش درست كن و چون او نگاه كرد، آن را در چشمش فرو كن.»

512- 47752- (6) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر كسى به گروهى كه مشرف بر آنان است يا آنان را از لاى چيزى مى نگرد، سر كشد و آنان چيزى براى او پرت كنند و او را بكشند يا چشمش را كور كنند، آنان هيچ جريمه اى ندارند و حضرت فرمود: مردى از شكاف اتاق رسول خدا صلى الله عليه و آله نگاه مى كرد. رسول خدا صلى الله عليه و آله ميله اى آورد تا چشم او را درآورد ولى ديد كه آن شخص رفته است. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اى پليد، به خدا سوگند! اگر مى ماندى، چشمت را كور مى كردم.»

513- 47753- (7) ابوبصير گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى پرسيدم كه بر گروهى سر مى كشد تا به عورت هاى آنان بنگرد. آنان چيزى به

سمت او پرت مى كنند و او را مى كشند يا مجروح مى سازند يا چشمش را كور مى كنند. حضرت فرمود: آن شخص ديه ندارد؛ چرا كه رسول خدا صلى الله عليه و آله هنگامى كه مردى از سوراخ اتاق شان به داخل اتاق نگاه مى كرد ميله اى آورد تا چشم او را كور كند، ديد كه آن مرد رفته است. حضرت او را ندا زد كه: اى پليد، اگر در برابرم مى ماندى، با اين ميله چشمت را كور مى كردم.»

514- 47754- (8) امام صادق عليه السلام فرمود: «در حالى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در يكى از اتاق هايش بود، مردى از شكاف در سركشيد. چوبى در دست رسول خدا صلى الله عليه و آله بود، حضرت فرمود: اگر نزديك تو بودم، با اين، چشمت را كور مى كردم.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 359

515- 47755- (9) عبيد بن زراره گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: مردى از لاى شاخه هاى خرما براى ديدن پيامبر سركشيد. پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود: اگر مى دانستم مى مانى، ميله اى به سويت پرت مى كردم تا به وسيله آن، چشمت كور شود. عبيد بن زراره گويد: به امام گفتم: آيا چنين كارى حقّ ماست؟ حضرت فرمود: واى بر تو! من به تو مى گويم رسول خدا صلى الله عليه و آله اين كار را كرده است، تو مى گويى آيا ما چنين حقّى داريم!»

516- 47756- (10) عبيد بن زراره گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: در حالى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله همراه يكى از همسرانش در يكى از اتاق هايش بود و

چرخ هاى ريسندگى كنار حضرت بود كه آنها را مى گرداند، ديد دو چشم نگاه مى كند. حضرت فرمود: اگر مى دانستم كه در برابرم مى مانى، برمى خاستم تا چشمت را كور كنم. عبيد بن زراره گويد: پرسيدم: ما چنين كارى را بكنيم اگر مشابه آن برايمان پيش آيد؟ حضرت فرمود: اگر مخفيانه اين كار را نسبت به تو انجام مى دهد، انجام بده.»

517- 47757- (11) سهل بن سعد گويد: «مردى به بعضى از اتاق هاى رسول خدا صلى الله عليه و آله سركشيد. حضرت در حالى كه در دستش نى سرتيزى بود، بيرون آمد و فرمود: اگر مى دانستم كه تو به اتاق نگاه مى كنى، با اين به چشمت مى زدم؛ [چرا كه] اجازه گرفتن تنها براى همين ديدن است.»

518- 47758- (12) در روايت مناهى با همان سندى كه در باب كراهت نيم خوردۀ موش گذشت، آمده است:

«پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از اين كه مردى به خانۀ همسايه اش سركشى كند، نهى كرد و فرمود: هركس به عورت برادر مسلمانش يا عورت غير اهل خود از روى عمد بنگرد، خداوند وى را با منافقانى كه در پى عورات مردم هستند قرار مى دهد و از دنيا بيرون نمى رود تا آن كه خداوند او را رسوا سازد؛ مگر اينكه توبه كند.»

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب چهارم از ابواب حمام و باب هفتم، رواياتى مناسب اين باب.

و در روايت سوم از باب بيست و هفتم از ابواب قتل و قصاص، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «هر مردى كه به قومى در خانه شان سركشد تا به آنچه دوست ندارد كسى ببيند، نگاه كند و آنان چيزى به سوى او پرتاب و چشمش را

كور كنند يا مجروحش سازند، آن شخص ديه اى ندارد.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 361

باب 5 حكم كورى كه چشم بينا را درآورد

519- 47759- (1) ابوعبيده گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ نابينايى پرسيدم كه چشم انسان سالمى را از روى عمد درآورده است. حضرت فرمود: اى ابا عبيده، عمد نابينا چون خطاست. در اين مورد بايد از مالش ديه بپردازد و اگر مالى ندارد، ديۀ آن بر عهدۀ امام است و حقّ فرد مسلمان از بين نمى رود.»

باب 6 حكم برده اى كه چشم آزاد را درآورد
اشاره

520- 47760- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ برده اى كه چشم آزادى را كور كرد و بر برده ديْن باشد، فرمود: براى كسى كه چشمش كور شده، بر برده حدّ است و ديْن طلبكاران باطل مى شود.»

521- 47761- (2) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ برده اى كه چشم آزادى را كور كرده و برده بدهى دارد، فرمود:

«چشم را كور مى كنند و طلب طلبكاران باطل مى شود.»

ارجاعات
گذشت:

در باب پيشين به آنچه مناسب با اين است مراجعه كنيد.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 363

باب 7 حكم انسان يك چشم كه چشم انسان سالمى را درآورد و برعكس
اشاره

522- 47762- (1) محمد بن قيس گويد: «به امام باقر عليه السلام گفتم: فرد يك چشمى، چشم يك انسان سالمى را از روى عمد كور كرده است. حضرت فرمود: چشم او را كور مى كنند. محمد بن قيس گويد: او نابينا بماند؟

حضرت فرمود: اقامه ى حقّ او را نابينا كرده است.»

523- 47763- (2) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ انسان يك چشمى كه چشم فرد سالمى را كور كرده است، فرمود:

«يك چشم سالمش را كور مى كنند. به امام صادق عليه السلام گفته شد: در اين صورت او نابينا مى شود.

حضرت فرمود: اقامه ى حقّ او را نابينا ساخته است.»

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب يكم از ابواب قصاص عضو آنچه بر اين دلالت مى كند.

مى آيد:

در روايات باب هفتم از ابواب ديات اعضا مناسب اين باب.

باب 8 حكم قصاص ضارب چشم

524- 47764- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «مردى از قيس، غلام عثمان را كه سيلى به چشم او زده و آب در چشمش آمده بود و چشمش همچنان كه برپا بود ولى با آن هيچ نمى ديد، نزد عثمان آورد. به او گفت: ديه به تو مى دهم. او نپذيرفت. امام صادق عليه السلام فرمود: عثمان هر دو را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام فرستاد و فرمود: شما بين اين دو نفر قضاوت كنيد. حضرت به او ديه داد ولى او نپذيرفت. امام صادق عليه السلام فرمود: همچنان مى افزود تا آن كه دو ديه داد. حضرت فرمود: او گفت: من جز قصاص نمى خواهم. حضرت فرمود: پس از آن اميرالمؤمنين على عليه السلام آينه اى را طلب و آن را داغ كرد. سپس پنبه اى خواست و آن را تر كرد و پنبه را بر مژه هاى دو چشمش و اطراف آن نهاد و آن گاه چشم او را رو به جرم خورشيد قرار داد. حضرت فرمود: و آينه را آورد و فرمود: نگاه كن. او نگاه كرد. پيه چشم آب شد و چشمش باقى ماند و بينايى اش رفت.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 365

525- 47765- (2) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «كسى كه مرتكب قتل شده جز با شمشير قصاص نمى شود؛ گرچه با غير شمشير كشته باشد و از چشم به اين شكل قصاص مى شود كه پنبه اى برروى چشم سالم گذاشته و بسته مى شود. سپس آينه، داغ مى شود و به چشمى كه از آن قصاص مى شود، نزديك مى شود و چشم را رو به آينه باز مى كنند تا جارى شود

[آب شود]. هر چند كسى كه از او قصاص مى شود، چشم اين شخص را كه بر او جنايت وارد كرده به گونه اى ديگر نابينا كرده است.»

526- 47766- (3) امام جعفر صادق عليه السلام از پدرشان عليه السلام از جدّشان عليهم السلام روايت كرده اند كه: «غلام عثمان سيلى به اعرابى زد و چشم او را ناكار كرد. عثمان به اعرابى ديه داد، او نپذيرفت. ديه را دو چندان كرد، باز اعرابى از پذيرش فديه امتناع ورزيد. عثمان هر دو را نزد اميرالمؤمنين على عليه السلام فرستاد. اميرالمؤمنين على عليه السلام دستور داد پنبه اى بر روى چشم سالمش كه نابينا نشده بود، قرار دادند. پس از آن آينه اى را داغ و آن را به چشمش نزديك كرد تا روان شد.»

باب 9 حكم جانى قطع گوش كه قصاص شود و گوش خود را درمان كند

527- 47767- (1) اسحاق بن عمار از امام جعفر صادق عليه السلام از پدرشان عليه السلام روايت كرده است كه: «مردى تكه اى از گوش مردى را بريده. او را نزد اميرالمؤمنين على عليه السلام بردند. حضرت او را قصاص كرد. آن فرد تكه اى را كه از گوشش بريده شده بود، گرفت و با خونى كه داشت به گوشش برگرداند و گوشت گرفت و خوب شد. فرد اول نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمد و از او باز درخواست قصاص كرد. حضرت دستور داد كه دوباره گوشش را ببرند و دستور داد تا دفن شود و حضرت فرمود: قصاص تنها به خاطر عيب و عارى است كه از او بر جاى مى ماند. [به اين معنى كه بايد گوش جانى چون گوش مجنىٌ عليه معيوب باشد].»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 367

باب 10 حكم قصاص بريدن دست
اشاره

528- 47768- (1) ابوبصير گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: دست مرد و دو پايش در قصاص بريده مى شود.»

529- 47769- (2) حبيب سجستانى گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ مردى پرسيدم كه دو دست راست دو نفر را بريده است. حضرت فرمود: اى حبيب، دست راست او براى آن كس كه اول دست راستش را بريده و دست چپش براى آن كس كه پس از آن، دست راست او را بريده، قطع مى شود؛ چرا كه اين شخص در حالى دست مرد بعدى را بريده كه دست راستش مورد قصاص نفر اول قرار گرفته است. حبيب گويد: گفتم: اميرالمؤمنين على عليه السلام تنها دست راست و پاى چپ را قطع مى كرد. حبيب گويد: حضرت فرمود: تنها اميرالمؤمنين عليه السلام در حقوق

خدا كه واجب مى شد، چنين مى كرد ولى آنچه از حقوق مسلمانان واجب شود، حقوق شان به اين نحو در قصاص گرفته مى شود كه دست در برابر دست. اگر آن كس كه دست را بريده دست دارد و پا در برابر دست اگر آن كس كه دست را بريده خود دست ندارد. به امام گفتم: آيا ديه بر او واجب نمى شود و پايش به نفع او برايش واگذارده مى شود؟ حضرت فرمود: تنها ديه بر او زمانى واجب مى شود كه دست مردى را ببرد ولى برنده، دو دست و دو پا نداشته باشد. در آنجاست كه ديه بر او واجب مى شود؛ چرا كه عضوى ندارد كه مورد قصاص قرار گيرد.»

530- 47770- (3) حبيب سجستانى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى پرسيدم كه دو دست راست دو مرد را بريده است. حضرت فرمود: اى حبيب، در مرحلۀ اول دست راستش بريده مى شود و در مرحله دوّم

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 369

دست چپش براى آن كس كه دست راست او را بريده است؛ چرا كه او دست دومى را در حالى بريده كه دست راستش مورد قصاص براى نفر اول قرار گرفته است.

حبيب گويد: پرسيدم: آيا دو دستش با هم قطع مى شود و دستى كه با آن خود را نظافت كند، برايش وا نمى نهند؟ حضرت فرمود: آرى، اين در حقوق مردم است كه در چهار [دست و پا] همه مورد قصاص قرار مى گيرد و اما در حقوق الله از او جز در مورد يك دست و يك پا قصاص نمى شود؛ بنابراين اگر دست راست كسى را قطع كند- در حالى كه دست راست خودش در

مورد قصاصى قطع شده است- دست چپش را قطع مى كنند و اگر هر دو دست را ندارد، پاى او را در برابر دستى كه قطع كرده، قطع مى كنند و اگر در حقوق مردم باشد، از او در مورد همۀ اعضايش قصاص مى شود.»

ارجاعات
مى آيد:

در باب بعدى و باب دوازدهم و پانزدهم به آنچه بر مفاد اين دلالت مى كند مراجعه كنيد.

باب 11 حكم موردى كه دو نفر دست يك نفر را ببُرند

531- 47771- (1) ابومريم انصارى از امام باقر عليه السلام دربارۀ دو نفر كه با هم دست يك مرد را بريدند، روايت كرده است كه حضرت فرمود: «اگر اين مرد مى خواهد كه دست هر دو را قطع كند به اين دو، ديۀ يكدست را مى دهد و آن دو، اين ديه را بين خود تقسيم مى كنند. پس از آن، دست هر دو را مى بُرد و اگردوست دارد، ديۀ يك دست را از اين دو مى گيرد و اگر دست يكى از آن دو را ببُرد، آن كس كه دستش بريده نشده به آن كس كه دستش بريده شده، يك چهارم ديه را مى پردازد.»

باب 12 حكم موردى كه فردى انگشتان كسى را ببرد و سپس ديگرى كف دست او را قطع كند

532- 47772- (1) امام جواد [ابو جعفر دوم] عليه السلام فرمود: «امام باقر [ابوجعفر اول] عليه السلام به عبدالله بن عباس

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 371

فرمود: اى پسر عباس، تو را به خدا سوگند مى دهم آيا در حكم خداوند متعال اختلاف است؟ حضرت فرمود: ابن عباس گفت: نه. حضرت فرمود: نظرت دربارۀ مردى كه انگشتان مردى را با شمشير زده است تا افتاده و از بين رفته و مرد ديگرى آمده و كف دست او را زده و قطع كرده و او را نزد تو آورده اند و تو مى خواهى حكم دهى، چيست؟ ابن عباس گويد: به اين كسى كه بريده، مى گويم به او ديۀ كف را بده و به اين كس كه دستش بريده شده، مى گويم با او بر هر مبلغى كه مى خواهى مصالحه كن يا آن كه دو عادل را به سوى آن دو مى فرستم. حضرت فرمود: امام باقر عليه السلام به ابن عباس فرمود: در حكم خداوند عز و جل

اختلاف پديد آمد و تو گفتۀ نخست خود را نقض كردى. هرگز خداوند نمى پذيرد كه در ميان خلقش حدى از حدود پديد آيد و تفسير و بيان حكم آن در زمين نباشد. تو دست آن كسى كه كف را بريده، از بيخ ببر و پس از آن ديۀ انگشتانش را به او بده؛ اين حكم خداوند متعال است.»

باب 13 حكم شكستن دست، اگر خوب شود و شكستن دندان بچه اگر برويد

533- 47773- (1) امام باقر عليه السلام يا امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه دست مردى را مى شكند ولى دست مرد بهبود مى يابد، فرمود: «در اين مورد قصاص ثابت نيست ولى ارش [تفاوت قيمت قبل از شكستن و بعد از شكستن] به او داده مى شود.»

534- 47774- (2) امام باقر يا امام صادق عليهما السلام دربارۀ مردى كه دستش شكسته مى شود و سپس بهبود مى يابد، فرمودند: «از سوى او قصاص نمى شود ولى به او ارش داده مى شود. على بن حديد گويد: از جميل سؤال شد كه: ارش در دندان بچه و شكسته شدن دست چه اندازه است؟ او گفت: چيز مختصرى است و دربارۀ آن، چيز مشخصى را روايت نكرد.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 373

535- 47775- (3) امام باقر يا امام صادق عليهما السلام دربارۀ دندان بچه اى كه مردى او را مى زند و دندانش مى افتد ولى بعدا مى رويد، فرمودند: «بر او قصاص نيست و بر او ارش است. على بن حديد گويد: از جميل سؤال شد كه: ارش در دندان بچه و شكسته شدن دست چه اندازه است؟ او گفت: چيز كمى و نظرش چيز مشخصى دربارۀ آن نبود.»

باب 14 حكم لگد مال كردن شكم انسان

536- 47776- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «مردى را كه پا بر شكم مردى گذاشته بود تا آن كه او در لباسش، خود را كثيف كرده بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت بر او حكم داد كه شكمش لگد شود تا آن كه در لباسش خودش را كثيف كند يا آن كه يك سوم ديه را به عهده بگيرد.»

537- 47777- (2) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ مردى كه شخصى

را مى زند كه آن مضروب، خودش را آلوده مى سازد، فرمود: «يا شكمش را لگد مى كنند تا آن كه خودش را آلوده كند يا فديه مى دهد و يك سوم ديه را به عهده مى گيرد.»

باب 15 حكم شاهدان دروغ عمدى در مورد سرقت
ارجاعات
گذشت:

در باب هشتم از ابواب شهادات و باب نهم، دهم، يازدهم و باب دوازدهم، مناسب اين مقام.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 375

و در روايت چهارم از باب پنجاه و سوم از ابواب قتل و قصاص، اين گفته كه: «و حضرت دربارۀ دو نفر كه بر شخصى شهادت دادند كه او سرقت كرده است و دستش قطع شد، پس از آن، يكى از آن دو، از شهادت خود بازگشت و گفت: من دربارۀ اين شخص اشتباه كرده بودم و ديگرى بوده است، فرمود: ملزم به پرداخت نيمى از ديۀ دست مى شود و گواهى اش نيز دربارۀ ديگرى پذيرفته نيست و اگر هر دو از شهادت شان بازگردند و بگويند اشتباه كرده ايم و سارق فلان كس است؛ هر دو ملزم به پرداخت ديۀ دست مى شوند و شهادت شان دربارۀ ديگرى نيز پذيرفته نيست و اگر هر دو بگويند كه ما در برابر دست آن كس كه قطع شده قصد عمد داشته ايم، دست يكى از اين دو بريده مى شود و آن كس كه دستش بريده نشده، يك چهارم ديۀ مرد را به اولياى آن كس كه دستش بريده شده مى پردازد و اگر آن كس كه دستش [به خاطر شهادت به ناحق آن دو] قطع شده بگويد: من نمى پذيرم مگر اينكه دست هر دو با هم قطع شود، بايد ديۀ يك دست را بدهد و آن ديه بين دو نفر تقسيم و دست هر دو قطع شود.»

و ديگر احاديث را نيز ملاحظه كنيد.

باب 16 حكم جرح و قطع انسان آزاد، عضوى از برده را و عكس آن
اشاره

538- 47778- (1) يونس از كسى كه از او روايت مى كند، او گويد كه: «مولاى برده به قصاص جراحتى كه برده اش وارد كرده، از بهاى ديۀ برده ملزم مى شود و بر همين حساب، آن، ارش جراحت محسوب مى شود و اگر آزادى، برده اى را مجروح سازد، بهاى جراحتش به نسبت حساب بهاى برده است.»

539- 47779- (2) عبيد بن زراره از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه سر برده اى را شكافته، روايت كرده است كه حضرت فرمود: «بر اوست نيمى از يك دهم بهاى برده.»

540- 47780- (3) امام جعفر صادق عليه السلام از پدرشان عليه السلام از جدّشان عليهم السلام روايت كرده اند كه فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام در مورد جراحت شكافته شدۀ برده، به نيمى از يك دهم بهاى برده حكم كرد.»

541- 47781- (4) اميرالمؤمنين على عليه السلام پيوسته مى فرمود: «بين آزادها و بردگان در كمتر از جان، قصاص نيست.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 377

542- 47782- (5) امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه آزادى را مجروح كرده، فرمود: «اگر آزاد بخواهد، از او قصاص مى كند و اگر بخواهد، برده را براى خود مى گيرد و اين در صورتى است كه جراحت به مبلغى باشد كه همۀ برده را فرا گيرد ولى اگر همۀ برده را فرا نگيرد، مولاى برده به جاى برده فديه مى دهد. اما اگر مولاى برده فديه نداد، به اندازۀ مبلغ ديۀ جراحت، از آن برده براى آزاد است و باقيمانده براى مولاى برده است و برده فروخته مى شود و مجروح حقّش را بر مى دارد و باقى را به مولاى برده بر

مى گرداند.»

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب سى و چهار از ابواب قتل و قصاص، روايتى كه مناسب با اين باب است؛ مراجعه كنيد.

و در روايت ششم از باب سى و هفتم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «بين آزاد و برده قصاص نيست.» و ملاحظه كنيد بقيۀ روايات باب را؛ چرا كه مناسب مقام است.

و در روايت دوم از باب چهل و سوم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «بين بردگان و آزادها در كمتر از جان، قصاص نيست.»

مى آيد:

در باب بعدى و پس از آن، روايتى كه مناسب اين باب است.

باب 17 حكم جنايت مكاتب
ارجاعات
گذشت:

در روايت ششم از باب سى و نهم از ابواب قتل و قصاص، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «قصاص در صورتى كه بردۀ مكاتب چيزى از قرارداد مكاتبه اش را پرداخته باشد، بين بردۀ مكاتب و برده نيست.

ولى اگر از قرارداد مكاتبه اش چيزى پرداخت نكرده است، در اين صورت برده از بردۀ مكاتب قصاص مى كند يا آن كه مولاى او همۀ جنايت بردۀ مكاتبش را به عهده گيرد؛ چرا كه بردۀ مكاتب مادامى كه از مكاتبه اش چيزى را نپرداخته است، بردۀ اوست.»

و بنگريد ساير روايات باب را خصوصاً روايات پنجم و هفتم كه مناسب با اين مقام است.

باب 18 حكم جراحت هاى بردگان
اشاره

543- 47783- (1) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «جراحت هاى بردگان از نظر قيمت مانند جراحت هاى آزادهاست.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 379

544- 47784- (2) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «جراحت برده، نصف جراحت آزاد است. در چشم، نصف بهاى برده و در دست، نصف بهاى برده و در پا، نصف بهاى برده و در آلت تناسلى، نصف بهاى برده.»

ارجاعات
مى آيد:

در باب بعدى و باب هفتم از ابواب ديات شجاج و جراح آنچه بر اين مفاد دلالت مى كند.

باب 19 حكم جراحت داخلى و دررفتگى استخوان و شكستن سر، كه به پوستۀ مغز برسد
اشاره

545- 47785- (1) در روايت ابان: «شكستگى جائفه، جراحت داخلى است؛ صاحب اين جراحت، حقّ قصاص ندارد جز تعيين ارش و شكستگى منقّله، دررفتگى استخوان است كه در آن [هم] حقّ قصاص نيست جز تعيين ارش و در جراحت مأمومه، شكستن سر، كه به اصل سر برسد [يعنى جمجمه بشكند]، يك سوم ديه است و در آن حقّ قصاص نيست جز تعيين ارش.»

546- 47786- (2) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «از جراحت منقّله، دررفتگى استخوان و نيز از جراحت سَمحاق كه پوستۀ رويين استخوان در آن آسيب ديده و از آنچه از اين دو كمتر است، قصاص نمى شود.

حضرت فرمود: در اين ها ديه است و نيز از جراحتى كه به پوستۀ مغز سر رسيده و جراحت داخلى و شكستن استخوان، قصاص نمى شود و در همۀ اين ها ديه است و قاعده در جراحات و جناياتى كه بر اعضا و غير اعضا وارد مى شود و قصاص دارد اين است كه، در هر موردى كه مى توان به قصاص همان جنايت- بدون زياده و كمى- دست يافت و در قصاص، تجاوز از حدّ صورت نگيرد و از مرگ آن كس كه مورد قصاص واقع شده، بيم نمى رود. در اين صورت قصاص مجاز است ولى در غير اين صورت، بايد از مال جنايتكار اگر جنايتكار آزاد، بالغ و مجاز در تصرّف در اموال خود است و از روى عمد آن كار را انجام داده است، ديه داد و اما ديه در مواردى كه ديه در آن واجب مى شود، در مورد خطا بر

عهده ى عاقله است.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 381

547- 47787- (3) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ مردى كه از روى عمد، جراحتى وارد مى كند؛ مانند جراحت داخلى، جراحتى كه به مغز رسيده، دررفتگى استخوان و شكستن استخوان، فرمود: «اين ها همه در مال خودِ جنايتكار است و چيزى از آن بر عاقله نيست و اميرالمؤمنين عليه السلام در مورد جراحت داخلى به يك سوم ديه و در جراحتى كه به مغز سر برسد، يك سوم ديه و در مورد دررفتگى به ده شتر حكم كرد.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت دوم از باب بيست و پنجم از ابواب قضاء، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در حدّ، سوگند و در استخوان، قصاص نيست.»

و در روايت محمد بن ابى عمير، مانند آن.

و در روايت سوم، مانند آن.

و در روايت بيست و چهارم از باب هفدهم از ابواب قتل و قصاص، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه:

«اميرالمؤمنين على عليه السلام پيوسته مى فرمود: در استخوان، قصاص نيست.»

مى آيد:

در روايت سيزده از باب يكم از ابواب شجاج و جراح، اين گفته كه: «در شكستگى جائفه؛ يعنى جراحت داخلى، قصاص نيست جز تعيين ارش و در جراحت منقّله كه دررفتگى استخوان است، قصاص نيست جز تعيين ارش و جراحتى كه به مغز سر مى رسد تعيين ارش در آن نيست جز در مورد جراحتى كه به مغز سر رسيده باشد چرا كه رسيدن به مغز سر با يك ضربت به وسيله شمشير تحقّق پيدا مى كند چرا كه آن هر چيزى را قطع مى كند.»

باب 20 حكم كسى كه از حدود الهى تجاوز كند
ارجاعات
گذشت:

در روايت بيست از باب يك از ابواب احكام عمومى حدود، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «خداوند عز و جل براى هر چيزى حدّى قرار داده و براى كسى كه از آن حدّ تجاوز كند، حدّى مقرر كرده است.»

و در بسيارى از روايات اين باب، مشابه اين مفاد است.

و در روايت سى و چهارم، اين گفته كه: «اميرالمؤمنين عليه السلام به قنبر دستور داد تا حدّى را برمردى بزند. قنبر به اشتباه سه تازيانه بيشتر زد. اميرالمؤمنين على عليه السلام به آن شخص اجازه داد تا سه تازيانه از قنبر قصاص كند.»

و در بسيارى از روايات آن، روايتى است كه بر حرمت تجاوز در اجراى حدّ دلالت دارد؛ ملاحظه كنيد.

و در روايت يكم از باب پنجاه و چهارم از ابواب قتل و قصاص، فرمودۀ پيامبر صلى الله عليه و آله كه: «خداوند عز و جل براى هر چيزى حدّى قرار داده و بر هر كسى كه از حدود الهى تجاوز كند، حدّى نهاده است.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 383

كتاب ديات

اشاره

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 385

فصل اول: ديه ى نفس انسان

باب 1 ديۀ مرد مسلمان آزاد ...
اشاره

548- 47788- (1) عبدالرحمن بن حجّاج گويد: «شنيدم كه ابن ابى ليلى گفت: ديه در جاهليت صد شتر بود. پس از آن رسول خدا صلى الله عليه و آله همان را تثبيت كرد. سپس رسول خدا صلى الله عليه و آله بر دارندگان گاو، دويست گاو و بردارندگان گوسفند، هزار گوسفند و بردارندگان حلّه ها، صد حلّه معين كرد. عبدالرحمن گويد: از امام صادق عليه السلام دربارۀ روايت منقول از ابن ابى ليلى پرسيدم. حضرت بيان داشت: اميرالمؤمنين عليه السلام پيوسته مى فرمود: ديه شهرنشينان، هزار دينار است و بهاى دينارها، ده هزار درهم است و بردارندگان طلا، هزار دينار و بردارندگان نقره، ده هزار درهم و ديه بيابان نشينان، صد شتر است و ديه روستاييان، دويست گاو يا هزار گوسفند».

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 387

549- 47789- (2) عبدالرحمن بن حجّاج گويد: «شنيدم ابن ابى ليلى مى گفت: ديه در جاهليت صد شتر بود و رسول خدا صلى الله عليه و آله آن را تثبيت كرد. پس از آن رسول خدا بر دارندگان گاو، دويست گاو و بر دارندگان گوسفند، هزار گوسفند و بردارندگان طلا، هزار دينار و بردارندگان نقره، ده هزار درهم و براى اهل يمن، صد حلّه ديه معين ساخت. عبدالرحمن بن حجّاج گويد: از امام صادق عليه السلام دربارۀ روايت ابن ابى ليلى پرسيدم. حضرت بيان داشت: پيوسته اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمود: ديه ى شهرنشينان، هزار دينار است و بهاى يك دينار، ده درهم و بهاى ديه ده هزار درهم است و ديه ى صحرانشينان، صد شتر است و ديه ى روستاييان، دويست گاو يا هزار گوسفند است».

47790550- 47790- (3) ابن

سنان گويد: «شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: اميرالمؤمنين عليه السلام در خطاى شبه عمد كه كسى را با تازيانه يا عصا يا سنگ بكشد، مى فرمود: در ديۀ آن سختگيرى مى شود و آن صد شتر كه چهل تاى آن حاملۀ بين پنج ساله اى كه پا به سال ششم گذاشته و هشت ساله اى كه پا به سال نهم گذاشته است، مى باشد و سى ماده شتر سه ساله كه پا به سال چهارم گذاشته و سى ماده شتر دو ساله اى كه پا به سال سوم گذاشته است؛ مى باشد و در قتل خطايى سى ماده شتر سه ساله كه پا به سال چهارم گذاشته و سى ماده شتر دو ساله كه پا به سال سوم گذاشته و بيست ماده شتر يك ساله اى كه پا به سال دوم گذاشته و بيست شتر نر دو ساله اى كه پا به سال سوم گذاشته است مى باشد و ارزش هر شتر با درهم، صد و بيست درهم يا ده دينار و با گوسفند، هر شترى معادل بيست گوسفند است».

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 389

551- 47791- (4) امام صادق عليه السلام بيان داشت: «اميرالمؤمنين عليه السلام در ابواب ديه فرمود: [در] خطاى شبه عمد اين است كه مردى با تازيانه يا عصا يا سنگ، كسى را بكشد و در ديۀ آن سختگيرى مى شود و آن صد شتر كه چهل تاى آن خَلْفَة باشد؛ به اين معنى كه قبلا حامله بوده يا به اين معنى كه حامله شده است. البته بين شتر پنج ساله اى كه پا در سال ششم گذاشته تا هشت ساله اى كه پا در سال نهم گذاشته است، مى باشد و سى تاى آن ماده

شتر سه ساله اى كه پا در سال چهارم گذاشته است و سى ماده شتر دو ساله اى كه دنبال برادر و مادرش مى رود مى باشد و در خطاى آشكار، سى شتر سه ساله و سى ماده شتر دو ساله و سى ماده شتر يك ساله كه برادرانشان در شكم مادرش هستند و ده شتر دو ساله و ارزش هر شتر صد و بيست درهم يا ده دينار است و بهاى هر شتر ماده بيست گوسفند است مى باشد و ديۀ بينى اگر از بيخ كنده شود، صد شتر و دست اگر بريده شود، پنجاه شتر است».

552- 47792- (5) اميرالمؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام فرمود: «رسول خدا صلى الله عليه و آله براى ما سخنرانى كردند و فرمودند:

قتل شبه عمد، آن است كه با سنگ و عصا و تازيانه انجام گيرد و ديه در شبه عمد، صد شتر است كه چهل تاى آن ماده شتر حاملۀ بين پنج ساله تا هشت ساله وسى تاى آن ماده شتر سه ساله و سى تاى آن ماده شتر چهار ساله مى باشد».

553- 47793- (6) امام صادق عليه السلام فرمود: «ديۀ قتل خطايى اگر مرد قصد [قتل] نداشته باشد، صد شتر يا ده هزار درهم يا هزار گوسفند است و حضرت فرمود: ديۀ سختگيرى شده اى كه شبه عمد است و عمد نيست برتر از ديۀ خطا با توجه به سن شترهاست. سى و سه تا ماده شتر سه ساله و سى و سه تا ماده شتر چهار ساله و سى و چهار ماده شتر پنج ساله كه با همۀ آنها نر آميزش كرده باشد».

554- 47794- (7) امام باقر يا امام صادق عليهما السلام دربارۀ ديه فرمودند:

«ديه، صد شتر است و در آن دينار و درهم و غير آن نيست. ابن ابى عمير گويد: به جميل گفتم: آيا براى شتر، سنى تعريف شده است؟ گفت: آرى،

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 391

سى و سه ماده شتر سه ساله و سى و سه ماده شتر چهار ساله و سى و چهار ماده شتر پنج ساله تا هشت ساله كه همۀ هشت ساله ها حامله باشند. جميل گويد: اين را برخى از ياران مان از امام باقر يا امام صادق عليهما السلام روايت كرده اند و على بن حديد در روايت خود افزوده است كه: اين در مورد قتل خطايى است. ابن ابى عمير گويد: به جميل گفته شد: اگر اولياء قتل عمد، ديه را قبول كنند، چه اندازه براى آنان است؟ گفت: صد شتر؛ مگر اينكه بر مالى يا هر چيز ديگرى كه بخواهند، با قاتل مصالحه و توافق كنند».

555- 47795- (8) امام صادق عليه السلام فرمود: «ديه در قتل خطايى، صد شتر يا هزار گوسفند يا ده هزار درهم يا هزار دينار است. چنانچه ديه شتر اختيار شود، پس بيست و پنج شترى كه مادرش حامله باشد و بيست و پنج شترى كه مادرش شيرده باشد و بيست و پنج ماده شتر سه ساله و بيست و پنج ماده شتر چهار ساله تعيين مى شود و اما ديۀ سختگيرى شده در قتلى است كه خطاى شبه عمد باشد، همانند موردى كه غالبا با سنگ يا با عصا يا با يك ضربت يا دو ضربت مى زند و قصد كشتن طرف را ندارد، ديه آن سى و سه ماده شتر سه ساله و سى و سه ماده

شتر چهار ساله و سى و چهار ماده شتر پنج ساله كه با همۀ آنها نر آميزش كرده باشد و اگر ديه را از گوسفند بدهد، پس هزار گوسفند نر و در قتل عمد، قصاص يا رضايت ولىّ مقتول است».

556- 47796- (9) پيامبر صلى الله عليه و آله در نامه اش به اهل يمن فرمود: «در مورد جان مؤمن، [ديه] صد شتر است».

557- 47797- (10) ابوبصير گويد: «ديۀ مرد، صد شتر است. اگر شتر نبود، معادل قيمت آن [يعنى صد شتر] گاو بدهد و اگر گاو هم نبود، پس هزار گوسفند. يعنى ديه در قتل عمد و در شبه عمد، هزار گوسفند مختلط است».

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 393

558- 47798- (11) ابوبصير گويد: «امام صادق عليه السلام فرمود: ديۀ قتل خطايى آن زمان كه مرد قصد قتل نداشته است، صد شتر يا ده هزار درهم يا هزار گوسفند است. حضرت افزود: ديۀ سختگيرى شده در مورد قتل شبه عمد كه عمد نيست برتر از ديۀ قتل خطاست و در آن به سى و سه ماده شتر سه ساله و سى و سه ماده شتر چهار ساله و سى و چهار ماده شتر پنج ساله كه با همۀ آنها نر آميزش كرده باشد، حكم داد.

ابوبصير گويد: از امام دربارۀ ديه پرسيدم. حضرت فرمود: ديۀ مسلمان، ده هزار درهم نقره يا هزار مثقال طلا يا هزار گوسفند كه با توجه به سن شان سه دسته مى شوند و از شتر، صد شتر با [دسته بندى] سن هاى شان و از گاو، دويست گاو پرداخت مى شود».

559- 47799- (12) امام صادق عليه السلام فرمود: «ديه، ده هزار درهم يا هزار دينار است. جميل گويد: امام

صادق عليه السلام فرمود: ديه، صد شتر است».

47800560- 47800- (13) جميل بن درّاج دربارۀ ديه گويد: «ديه، هزار دينار يا ده هزار درهم است و از صاحبان لباس ها [حلّه ها]، لباس گرفته مى شود و از صاحبان شتر، شتر و از صاحبان گوسفند، گوسفند و از صاحبان گاو، گاو گرفته مى شود».

4780561- 47801- (14) فقه الرضا عليه السلام: «ديه در جان، هزار دينار يا ده هزار درهم يا صد شتر با توجه به صاحبان ديه است. اگر اهل طلا هستند، هزار دينار و اگر اهل نقره هستند، ده هزار درهم و اگر اهل شتر هستند، صد شتر».

4780562- 47802- (15) امام صادق عليه السلام فرمود: «ديه، هزار دينار يا دوازده هزار درهم يا صد شتر است و حضرت فرمود: اگر مردى را با آهن بزنى و به قتل برسد، اين قتل عمد است».

شيخ طوسى رحمه الله در كتاب تهذيب گويد: «و اما درهم ها؛ بيش از ده هزار درهم لازم نيست و به

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 395

همين مقدار، بيشتر روايات وارد شده است. ولى روايت عبدالله بن سنان و عبيد بن زراره مشتمل بر دوازده هزار درهم است. حسين بن سعيد و احمد بن محمد بن عيسى هر دو گفته اند كه: اصحاب ما روايت كرده اند اين به دليل وزن شش درهم است و وقتى كه چنين باشد، اين هم بر مى گردد به هزار درهم و ديگر در ميان روايات تنافى نيست».

4780563- 47803- (16) روايت شده است براى ما از امام جعفر صادق عليه السلام از پدرشان از پدران شان عليهم السلام كه فرمود: «ديه از هر گروهى از آنچه دارند، گرفته مى شود. از صاحبان شتر، شتر و از

صاحبان گاو، گاو و از صاحبان گوسفند، گوسفند و از صاحبان لباس ها [حلّه ها]، لباس و از صاحبان طلا، طلا و از صاحبان نقره، نقره و كسى به چيزى كه ندارد، تكليف نمى شود».

4780564- 47804- (17) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «ديه بر طلا داران، هزار دينار و بر نقره داران، ده هزار درهم و بر شترداران، صد شتر كه قيمت هر شتر ده دينار و بر گاوداران دويست گاو كه قيمت هرگاو پنج دينار و بر گوسفند داران، دو هزار گوسفند كه قيمت هر گوسفند نيم دينار باشد و بر پارچه داران، صد لباس كه قيمت هر لباس ده دينار باشد. اين ديۀ مرد مسلمان آزاد است و ديۀ جان زن نصف اين است و در آنجا كه جراحت بر جسم زن از ثلث ديه بگذرد ديه آن جنايت نصف مى شود».

565- 47805- (18) معاوية بن وهب گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ ديۀ عمد پرسيدم. حضرت فرمود: صد شتر نر كه سنش بالا باشد؛ اگر نبود به جاى هر شتر نر، بيست گوسفند نر».

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 397

566- 47806- (19) اميرالمؤمنين على عليه السلام در مورد جان، ديه را سى و سه ماده شتر سه ساله و سى و سه ماده شتر چهار ساله و سى و چهار شترى كه بين سارى جلودار و بازل تا هشت ساله كه همه اش حامله باشد قرار مى داد؛ البته اگر شبه عمدى باشد و بر عاقله سخت گرفته شود. ولى اگر قتل خطايى باشد، ديه به چهار دسته تقسيم مى شود: بيست و پنج ماده شتر دو ساله كه بر عاقله ثابت است و پرداخت ديه در سه سال

و در هر سال يك سوم ديه پرداخت مى شود؛ دو سوم در دو سال و يك سوم در همان سال».

567- 47807- (20) معلّى ابوعثمان گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند عز و جل پرسيدم كه: اگر كسى آن را ببخشد (و از قصاص، صرف نظر كند) كفّارۀ (گناهان) او محسوب مى شود. حضرت فرمود: از گناهان وى به اندازه اى كه از قتل عمد عفو كرده است، محو مى سازد و در مورد قتل عمد، مرد در برابر مرد كشته مى شود؛ مگراين كه عفو كند يا ديه بپذيرد و بر هر اندازه ديه كه توافق كنند، حقّ دارد و ديه در شبه عمد سختگيرى شده، سى و سه ماده شتر سه ساله و سى و چهار ماده شتر چهار ساله و سى و سه ماده شتر پنج سالۀ حامله است كه نر با همۀ آنها آميزش كرده باشد و ديه در شبه عمد سختگيرى شده اگر شتر نباشد، هزار گوسفند نر است».

568- 47808- (21) امام صادق عليه السلام بيان داشت: «اميرالمؤمنين عليه السلام پيوسته مى فرمود: ديه در قتل خطايى، بيست و پنج ماده شتر دو ساله، بيست و پنج ماده شتر يك ساله، بيست و پنج ماده شتر سه ساله و بيست و پنج ماده شتر چهار ساله است و فرمود: ديه در قتل شبه عمد سى و سه ماده شتر چهار ساله و سى و سه ماده شتر بين پنج ساله تا هشت ساله كه همه حامله باشند و سى و چهار ماده شتر پنج ساله است».

569- 47809- (22) حَكَم بن عتيبه گويد: «به امام باقر عليه السلام گفتم: بعضى از مردم در دهان شان سى و

دو دندان است و بعضى بيست و هشت دندان. ديۀ دندان ها به چه اندازه دندان تقسيم مى شود؟ حضرت فرمود:

آفرينش دندان همان بيست و هشت دندان است؛ دوازده دندان در جلو و شانزده دندان در قسمت آخر دهان. ديۀ دندان ها بر اين پايه تقسيم مى شود. ديه هر دندان اگر از جلو بشكند و از بين برود، پانصد درهم است و اين ها دوازده دندان است كه ديه اش شش هزار درهم است و ديه ى هر دندان از

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 399

قسمت آخر، دويست و پنجاه درهم است؛ بنابراين ديۀ همۀ دندان هاى جلو و عقب، ده هزار درهم است و تنها ديه براى همين هاست و بيش از بيست و هشت دندان ديه ندارد و اگركمتر از بيست و هشت دندان بود، باز مقدار كمتر، ديه ندارد. اين گونه ما در كتاب اميرالمؤمنين على عليه السلام يافته ايم.

حَكَم بن عتيبه گويد: من گفتم: پيش از اين، ديه ها از شتر، گاو و گوسفند گرفته مى شد. حضرت فرمود: تنها در ميان بيابان نشينان آن هم پيش از اسلام بود. ولى چون اسلام ظاهر گشت [پول] و نقره در ميان مردم زياد شد، اميرالمؤمنين عليه السلام ديه را بر نقره [درهم] توزيع كرد. حَكَم بن عتيبه گويد:

به امام گفتم: نظر شما چيست؟ از بيابان نشينان امروز در ديه چه مى گيرند؛ شتر يا نقره [درهم]؟

حضرت فرمود: شتر، امروز [در صحرا] به سان نقره است [درهم] بلكه شتر براى ديه از نقره بهتر است. در ديۀ قتل خطايى، صد شتر مى گرفتند و براى هر شتر، صد درهم لحاظ مى كردند كه مجموع آن ده هزار درهم مى شد. حَكَم بن عتيبه گويد: پرسيدم: سن صد شتر

چه باشد؟ حضرت فرمود:

شترى كه يك سال بر او گذشته و همه نر باشند».

570- 47810- (23) اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايد: «اگر قتل شبه عمد باشد و آن اين است كه با تازيانه يا عصا يا سنگ بكشد، ديۀ آن سخت گرفته مى شود و آن صد شتر است كه چهل تا، بين پنج ساله تا هشت ساله و سى تا، ماده شتر سه ساله و سى تا، ماده شتر دو ساله است و در خطا، سى ماده شتر سه ساله و سى ماده شتر دو ساله و بيست ماده شتر يك ساله و بيست شتر نر دو ساله و ارزش هر شتر به نقره [درهم]، صد درهم يا ده دينار است».

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب يكم از ابواب زكات چهارپايان، رواياتى كه بر بيان تفصيلى سن شتران دلالت دارد.

و در روايت يكم از باب هفتم از ابواب وجوب خمس، فرمودۀ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كه: «و عبدالمطلب در مورد قتل، سنت صد شتر را گذاشت و خداوند عز و جل هم همان را در اسلام ادامه داد».

و در روايت چهل و ششم از باب يكم از ابواب دعا، فرمودۀ خداوند متعال: «و هركس را كه دوست دارم او را مى كشم و هركس را بكشم، ديه اش بر من است و هركس كه ديه اش بر من است، من ديۀ او هستم». (تنها به اين دليل به اين روايت اشاره كرديم كه مى توان از آن استفاده كرد كه ديۀ مقتول بر قاتل است».

و در روايت يكم از باب سوم از ابواب قتل و قصاص، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «ديه، ده هزار درهم يا هزار دينار يا

صد شتر است».

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 401

و در روايت دوم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «ديه، دوازده هزار [درهم] يا هزار دينار يا صد شتر است و اگر در سرزمينى است كه در آن دينار است، هزار دينار و اگر در زمينى است كه در آن درهم است، پس به نسبت حساب به درهم، دوازده هزار درهم مى شود».

و در روايت يكم از باب هفدهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر بخواهند، نصف ديه يعنى پنج هزار درهم مى گيرند».

و در روايت نهم، اين گفته كه: «نصف ديه را به اولياى مقتول مى دهند وگرنه پنج هزار درهم مى گيرند و اين گفته كه: و اگرديه بخواهند، ده هزار درهم مى گيرند».

و در روايت دوازده، اين گفته كه: «مردى را خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله آوردند كه با چوبۀ خيمه به زنى حامله زد و او را كشت. رسول خدا صلى الله عليه و آله اولياى زن را مخيّر ساخت كه پنج هزار درهم ديه و يك غلام يا كنيز براى جنين در شكم زن بگيرند يا به اولياى قاتل پنج هزار درهم بدهند و قاتل را بكشند».

و در روايت سيزده، اين گفته كه: «مرد، زن را مى كشد. حضرت فرمود: اگر اولياى زن بخواهند، مرد را مى كشند و پنج هزار درهم براى اولياى مقتول ضامن هستند و اگر بخواهند، پنج هزار درهم از قاتل مى گيرند».

مى آيد:

در روايت يكم از باب سوم از ابواب ديات اعضا، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «ديه در جان، هزار دينار است».

و در روايات باب سى و هشتم، رواياتى است كه دلالت دارد بر اين كه ديۀ مرد

هزار دينار يا ده هزار درهم و ديۀ زن پانصد دينار و ديۀ بچه ها مثل ديۀ مردان و زنان است و ديۀ بچه اگر معلوم نباشد كه مرد است يا زن، نيمى از ديۀ مرد و نيمى از ديۀ زن است».

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 403

باب 2 ديۀ قتل در ماه حرام
اشاره

571- 47811- (1) كليب اسدى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه در ماه حرام كشته مى شود، پرسيدم كه:

ديه اش چيست؟ حضرت فرمود: يك ديه به علاوه يك سوم ديه».

572- 47812- (2) كليب بن معاويه گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: هركس در ماه حرام [انسانى را] بكشد، بر او يك ديۀ [كامل] به علاوه يك سوم ديه است».

573- 47813- (3) زراره گويد: «از امام باقر عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: اگر مرد در ماه حرام كسى را بكشد، دو ماه پى در پى از ماه هاى حرام را بايد روزه بدارد».

574- 47814- (4) زراره گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى پرسيدم كه مردى را به خطا در ماه هاى حرام كشته است. حضرت فرمود: بر اوست ديه و دو ماه پى در پى روزه از ماه هاى حرام. گفتم: در اين روزه، دو روز عيد و روزهاى تشريق [يازدهم و دوازدهم و سيزدهم ذى الحجّه] است. حضرت فرمود: آن را روزه بگيرد؛ چرا كه حقّى است كه بر او لازم گشته است».

در من لا يحضره الفقيه آمده: «و در روايت أبان از زراره از امام صادق عليه السلام آمده كه حضرت فرمود:

بر او يك ديه و يك سوم ديه است»،

ارجاعات
گذشت:

در روايت يكم از باب دوم از ابواب بقيۀ روزه هاى واجب، اين گفته كه: «مردى، مردى را از روى خطا در ماه حرام كشته است. حضرت فرمود: ديه بر او سخت گرفته مى شود و بر اوست آزادسازى يك برده يا دو ماه پى درپى روزه از ماه هاى حرام».

و در روايت دوم، اين گفته كه: «به امام باقر عليه السلام گفتم: مردى،

مردى را در حرم كشته است. حضرت فرمود: براوست يك ديه و يك سوم ديه و دو ماه پى در پى روزه از ماه هاى حرام و يك برده آزاد مى سازد و شصت مسكين را اطعام مى كند».

و در روايت سوم، مانند همين روايت تا جملۀ: «از ماه هاى حرام».

و در روايت چهارم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر مرد در ماه رمضان بكشد، دو ماه پى در پى از ماه هاى حرام را روزه مى گيرد. راوى مى گويد: من تبسمى كردم و به امام گفتم: در اينجا مشكلى پيش مى آيد! حضرت فرمود: چه مشكلى پيش مى آيد؟ گفتم: روز عيد [اضحى] و روز قربانى و روزهاى تشريق [يازدهم و دوازدهم و سيزدهم ذى الحجّه]. حضرت فرمود: اين حقّى است كه بر او لازم گشته است».

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 405

باب 3 ديۀ سقط جنين توسط زن
اشاره

575- 47815- (1) ابوعبيده گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ زنى پرسيدم كه حامله بوده و عمداً دارويى خورده و شوهرش نمى دانسته و فرزندش را انداخته است. حضرت فرمود: اگر فرزند استخوان داشته كه گوشت بر روى آن روييده است، بايد آن زن يك ديه به پدر فرزند بدهد. ولى اگر هنگامى كه فرزند را انداخته، جنين، علقه يا مضغه بوده، بايد كه چهل دينار يا يك غلام يا يك كنيز به پدر فرزند بدهد. از امام پرسيدم: اين زن از ديۀ فرزندش ارث نمى برد؟ حضرت فرمود: نه، چون زن فرزند را كشته است؛ بنابراين از او ارث نمى برد».

576- 47816- (2) امام صادق عليه السلام دربارۀ زنى حامله كه دارويى خورده تا فرزندش را بيندازد پس از آن فرزندش را انداخته است، فرمود: «اگر فرزند استخوان داشته

و گوشت بر روى آن روييده و گوش و چشم براى او باز شده است، بايد كه زن ديۀ فرزند را به پدرش تسليم كند. حضرت فرمود: ولى اگر فرزند، جنين علقه يا مضغه بوده، بايد كه زن چهل دينار يا غلام يا كنيزى را به پدر فرزند بدهد. پرسيدم: اين زن از ديۀ فرزندش ارث نمى برد؟ حضرت فرمود: نه، چون او را كشته است».

ارجاعات
مى آيد:

در روايت يكم از باب پنجم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «بر او براى آنچه در شكم زن است يك غلام يا يك كنيز يا چهل دينار است».

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 407

باب 4 مدت پرداخت ديۀ قتل خطايى و عمدى
اشاره

577- 47817- (1) امام صادق عليه السلام بيان داشت: «پيوسته اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمود: ديه قتل خطايى در طول سه سال و ديۀ عمد در طول يك سال پرداخت مى شود».

578- 47818- (2) اميرالمؤمنين على عليه السلام در مورد قتل به خطا حكم كرد كه: «ديه بر عاقله است و فرمود: اين ديه در طول سه سال در هر سالى، يك سوم ديه پرداخت مى شود».

ارجاعات
گذشت:

در روايت نوزدهم از باب يكم از ابواب ديات، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «ديه در طول سه سال در هر سالى يك سوم پرداخت مى شود و دو سوم در دو سال و يك سوم در همان سال».

باب 5 ديۀ زن، نصف ديۀ مرد
اشاره

579- 47819- (1) ابوعبيده گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه از روى خطا زنى را كه در حال زايمان بود كشت، سؤال شد. حضرت فرمود: براوست ديه يعنى پنج هزار درهم و براوست به خاطر جنينى كه در شكم او بوده يك غلام [جوان] يا يك كنيز [جوان] يا چهل دينار [كه به اولياء دم بدهد]».

شيخ طوسى رحمه الله در تهذيب مى گويد: «اين روايت بر زنى كه علقه يا مضغه اى را انداخته، تطبيق مى شود و در اين صورت است كه ديۀ جنين، يك غلام يا كنيز است».

ارجاعات
گذشت:

در روايت يكم از باب هفدهم از ابواب قتل و قصاص، اين گفته كه: «مردى، زنى را از روى عمد كشته است. حضرت فرمود: اگر خانوادۀ زن بخواهند، او را مى كشند و به خانوادۀ مرد نيمى از ديه را مى پردازند و اگر بخواهند، نيمى از ديه يعنى پنج هزار درهم را مى گيرند».

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 409

و در روايت دوم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «ديۀ زن، نصف ديۀ مرد است».

و در روايت سوم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر ديه پذيرفتند، حقّ شان نيمى از ديۀ مرد است».

و در روايت چهارم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر مردى، زنى را بكشد و خانوادۀ زن بخواهند او را بكشند، بايد نصف ديه را به خانوادۀ مرد بدهند».

و نيز در ديگر روايات اين باب، رواياتى است كه دلالت دارد بر اين كه ديۀ زن نيمى از ديۀ مرد است؛ ملاحظه كنيد.

و در روايت هفدهم از باب يكم از ابواب ديات، اين گفته كه: «ديه بر صاحبان طلا، هزار دينار است». تا آنجا كه گويد:

«و ديۀ زن در جان، نيمى از آن است و نيز در موردى كه جراحت از يك سوم ديه بگذرد».

مى آيد:

در روايات باب دوم از ابواب ديات اعضاء و باب دوم از ابواب ديات شجاج و جراح، روايتى كه بر اين مفاد دلالت دارد.

باب 6 حكم مسلمان مقتول در سرزمين شرك

خداوند تعالى مى فرمايد:

هيچ فرد باايمانى مجاز نيست كه مؤمنى را به قتل برساند، مگر اينكه اين كار از روى خطا و اشتباه از او سرزند و (در عين حال)، كسى كه مؤمنى را از روى خطا به قتل رساند، بايد يك بردۀ مؤمن را آزاد كند و خون بهايى به كسان او بپردازد؛ مگر اينكه آنها خون بها را ببخشند و اگر مقتول، از گروهى باشد كه دشمنان شما هستند (و كافرند) ولى مقتول با ايمان بوده، (تنها) بايد يك بردۀ مؤمن را آزاد كند (و پرداختن خون بها لازم نيست) و اگر از جمعيتى باشد كه ميان شما و آنها پيمانى برقرار است، بايد خون بهاى او را به كسان او بپردازد و يك بردۀ مؤمن (نيز) آزاد كند و آن كس كه دسترسى (به آزاد كردن برده) ندارد، دو ماه پى در پى روزه بگيرد. اين (يك نوع تخفيف) و توبۀ الهى است و خداوند، دانا و حكيم است. «1»

______________________________

(1). نساء 4/ 92.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 411

580- 47820- (1) امام صادق عليه السلام دربارۀ مرد مسلمانى كه در سرزمين شرك است و مسلمانان او را كشته اند پس از آن امام از اين جريان باخبر شده است، فرمود: «به جاى او يك بندۀ مؤمن آزاد مى شود و اين همان فرمودۀ خداوند عز و جل است كه: اگر مقتول، از گروهى باشد كه دشمنان شما هستند (و كافرند) ولى مقتول با ايمان بوده، (تنها) بايد يك بردۀ مؤمن را آزاد كند».

581- 47821- (2)

مسعدة بن صدقه گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند پرسيده شد كه: هيچ فرد باايمانى مجاز نيست كه مؤمنى را به قتل برساند، مگر اينكه اين كار از روى خطا و اشتباه از او سر زند؛ (و در عين حال)، كسى كه مؤمنى را از روى خطا به قتل رساند، بايد يك بردۀ مؤمن را آزاد كند و خون بهايى به كسان او بپردازد. حضرت فرمود: آزاد سازى بردۀ مؤمن وظيفه اى است كه قاتل بين خود و خداى خود دارد و اما ديه اى كه بايد بپردازد به اولياى مقتول بايد تحويل دهد و اگر مقتول، از گروهى باشد كه دشمنان شما هستند، حضرت فرمود: اگر مقتول از گروه مشركانى است كه در صلح نيستند، در حالى كه مقتول مؤمن است، بايد يك بردۀ مؤمن را آزاد كند و اين وظيفۀ قاتل بين خود و خدايش مى باشد و ديه بر او نيست و اگر مقتول از جمعيتى است كه ميان شما و آنها پيمانى برقرار است، بايد كه بردۀ مؤمنى آزاد سازد و اين وظيفه بين خود و خدايش است و بايد خون بهاى او را به كسان او بپردازد».

582- 47822- (3) امام صادق عليه السلام دربارۀ، فرمودۀ خداوند كه: هيچ فرد باايمانى مجاز نيست كه مؤمنى را به قتل برساند، مگر اين كه اين كار از روى خطا و اشتباه از او سرزند، تا آن جا كه، اگر مقتول، از گروهى باشد كه دشمنان شما هستند (و كافرند) در حالى كه مقتول با ايمان بوده، فرمود: «اگر مقتول از مشركان است، بايد كه قاتل بين خود و خداى خود، بردۀ مؤمنى را آزاد سازد و

ديه بر او نيست و اگر مقتول از جمعيتى باشد كه ميان شما و آنها پيمانى برقرار است، بايد خون بهاى او را به كسان او بپردازد و يك بردۀ مؤمن (نيز) آزاد سازد. راوى گويد: حضرت فرمود: آزاد سازى بردۀ مؤمن بين او و خداى اوست و ديه بايد به اولياى مقتول تحويل داده شود».

583- 47823- (4) تفسير قمى: «اگر مقتول، از گروهى باشد كه دشمنان شما هستند در حالى كه مقتول باايمان بوده، قاتل (تنها) بايد يك بردۀ مؤمن آزاد كندو براى او ديه نيست. منظور اين است كه اگر مردى از مؤمنان در حالى كه در دارالحرب است كشته شود، مقتول ديه ندارد و قاتل بايد يك بردۀ مؤمن آزاد سازد؛ چون رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده است: هركس در دارالحرب سكونت گزيند، ذمّۀ من از او دور است.

سپس فرمود: و اگر مقتول از جمعيتى باشد كه ميان شما و آنها پيمانى برقرار است، بايد خون بهاى او را به كسان او بپردازد و يك بردۀ مؤمن (نيز) آزاد كند؛ يعنى اگر مؤمن در دارالحرب سكونت كرده و بين مشركان و پيامبر و امام، پيمان و زمانى گذاشته شده و پس از آن مؤمن در ميان آنان كشته شده،

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 413

قاتل بايد ديه اى را به اولياى مقتول تسليم كند و يك بردۀ مؤمن آزاد سازد و آن كس كه دسترسى (به آزاد كردن برده) ندارد، دو ماه پى در پى روزه مى گيرد. اين (يك نوع تخفيف) و توبۀ الهى است و خداوند، دانا و حكيم است».

باب 7 ديۀ خنثى مشكل
ارجاعات
گذشت:

در روايت بيست و سوم از باب هفتاد و

ششم از ابواب ميراث، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر خنثى بميرد و بول نكرده باشد، پس نيمى از ديۀ زن و نيمى از ديۀ مرد است».

باب 8 ديه و حكم قتل ناصبى
اشاره

584- 47824- (1) ابوالصباح كنانى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: همسايه اى از قبيلۀ همدان به نام جعد بن عبدالله داريم. او با ما مى نشيند و ما از اميرالمؤمنين على عليه السلام و برترى ايشان ياد مى كنيم ولى او از امام بدگويى مى كند. آيا در مورد [كشتن] او به من اجازه مى دهيد؟ حضرت فرمود: تو انجام مى دهى؟

گفتم: آرى، به خدا سوگند! اگر در مورد او به من اجازه دهيد، برايش كمين مى گذارم و چون در كمين قرار گرفت، با همين شمشيرم بر او در مى آيم و به شدت به او مى زنم تا آن كه او را بكشم. ابوالصباح گويد: حضرت فرمود: اى ابوالصباح، اين، ترور [غافلگير كردن] است و رسول خدا صلى الله عليه و آله از ترور [فتك] نهى فرموده است. اى ابوالصباح، اسلام ترور را در بند قرار داده است و تو آن را انجام نده، ديگرى كار تو را انجام مى دهد. ابوالصباح گويد: چون از مدينه به كوفه بازگشتم، تنها هجده روز در كوفه بودم كه به مسجد رفتم و نماز صبح را خواندم و در تعقيب نماز بودم كه مردى مرا با پايش تكان داد و گفت:

اى ابوالصباح، بشارت! گفتم: خداوند بشارت خير به تو بدهد، چيست؟ او گفت: جعدبن عبدالله ديشب در خانه اى كه در صحرا بود وارد شد، او را براى نماز بيدار كردند، ديدند كه مرده و چون (مشك) پُر باد شده است و چون رفتند كه او را بردارند،

ديدند كه گوشتش از استخوان جدا مى شود. او را در تخته پوستى جمع كردند، ديدند كه در زير او مار سياهى بوده است. آن گاه او را دفن كردند».

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 415

585- 47825- (2) از برخى از ياران امام صادق عليه السلام- احتمال قوى ابوعاصم سجستانى باشد- روايت شده است كه او گويد: «همسفر عبدالله بن نجاشى شدم. او بر مذهب زيديه بود. چون در مدينه بوديم، او نزد عبدالله بن حسن رفت و من نزد امام صادق عليه السلام رفتم. چون بازگشت، ديدم اندوهگين است. صبح كه شد به من گفت: از امام صادق عليه السلام برايم اجازۀ ورود بگير. نزد امام صادق عليه السلام رفتم و گفتم: عبدالله بن نجاشى بر مذهب زيديه است و نزد عبدالله بن حسن رفت و از من خواسته تا برايش از شما اجازۀ ملاقات بگيرم. حضرت فرمود: به او اجازه بده. او نزد امام آمد. سلام داد و گفت: اى فرزند رسول خدا، من مردى هستم كه شما را دوست دارم و بر اين باورم كه حقّ در ميان شماست. هفت نفر از كسانى كه از آنها شنيده ام اميرالمؤمنين عليه السلام را دشنام مى دهند، كشته ام. در اين باره از عبدالله بن حسن پرسيدم، او به من گفت: تو در برابر خون اينان در دنيا و آخرت مؤاخذه مى شوى. من گفتم: اگر در برابر خون كسى كه از او شنيده ام به اميرالمؤمنين على عليه السلام دشنام مى دهد، مؤاخذه مى شوم پس براى چه با مردم دشمنى مى كنيم «1»؟

امام صادق عليه السلام به عبدالله بن نجاشى فرمود: چگونه آنان را كشته اى؟ او گويد: با برخى از آنان در

راه برخورد داشتم و او را كشتم و برخى را در خانه اش وارد شدم و او را كشتم و همۀ اين موارد كه انجام دادم پنهان مانده و آشكار نشده است. ابوعاصم سجستانى گويد: امام صادق عليه السلام به او فرمود: اى اباخداش، بر توست كه در برابر هر كدام كه كشته اى، يك گوسفند نر در منىٰ ذبح كنى؛ چون تو بدون اجازۀ امام عليه السلام آنان را كشته اى و اگر با اذن امام آنان را كشته بودى در دنيا و آخرت چيزى بر تو نبود».

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب بيست و ششم از ابواب جهاد با دشمن و باب بيست و سوم از ابواب حد قذف و باب هشتم از ابواب حد محارب و مرتد و باب دهم مناسب با اين باب هست.

______________________________

(1). ناس در تعبير احاديث و با قرائن، بر مخالفين مذهب شيعه اطلاق مى شود و از آن جمله، همين مورد است- م.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 417

باب 9 ديۀ ولدالزّنا [زنازاده
اشاره

] 586- 47826- (1) بعضى از مواليان عبدالرحمن بن عبد الحميد گويند: «امام ابوالحسن عليه السلام به من فرمود: ديۀ ولدالزّنا همان ديۀ يهودى است؛ يعنى هشتصد درهم».

587- 47827- (2) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «ديۀ ولدالزّنا همان ديۀ ذمّى يعنى هشتصد درهم است».

588- 47828- (3) جعفر بن بشير از بعضى از مردان خود روايت كرده است كه: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ ديۀ ولدالزّنا پرسيدم. حضرت فرمود: هشتصد درهم مانند ديۀ يهودى، مسيحى و مجوسى».

589- 47829- (4) امام باقر عليه السلام فرمود: «ديۀ ولدالزّنا همان ديۀ برده است؛ يعنى هشتصد درهم».

590- 47830- (5) كتاب مقنع: «ديه يهودى، مجوسى، مسيحى و زنازاده، هشتصد درهم است».

ارجاعات
گذشت:

در روايت چهارم از باب هفتاد و دوم از ابواب ميراث، اين گفته كه راوى گويد: «فدايت شوم! ديۀ زنازاده چه اندازه است؟ حضرت فرمود: به آن كس كه مخارج او را مى داده آنچه براى او خرج كرده، داده مى شود».

باب 10 ديۀ يهودى، مسيحى و مجوسى
اشاره

591- 47831- (1) ابان بن تغلب گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: ابراهيم مى گويد: ديۀ يهودى، مسيحى و مجوسى يكسان است. حضرت فرمود: آرى، او حقّ گفته است».

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 419

592- 47832- (2) زراره گويد: «از او [امام معصوم عليه السلام] دربارۀ مجوس پرسيدم كه: جايگاه حقوقى آنان كجاست؟

حضرت فرمود: آنان از اهل كتاب و در حدود و ديات به سان يهوديان و مسيحيان هستند».

593- 47833- (3) ابوبصير گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ ديۀ يهودى، مسيحى و مجوسى پرسيدم. حضرت فرمود: « [ديۀ] اينان يكسان است؛ هشتصد درهم».

فزونى متن همين روايت در تهذيب و من لا يحضره الفقيه به اين صورت است كه ابوبصير گويد:

«گفتم: فدايت شوم! اگر غيرمسلمانان در شهرهاى مسلمانان در حالى كه فحشا انجام مى دهند دستگير شوند، آيا حدّ بر آنان اجرا مى شود؟ حضرت فرمود: آرى، احكام مسلمانان دربارۀ آنان خواهد بود».

594- 47834- (4) ليث مرادى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ ديۀ مسيحى، يهودى و مجوسى پرسيدم. حضرت فرمود: ديۀ آنان همه يكسان است؛ هشتصد درهم است، هشتصد درهم است».

595- 47835- (5) امام صادق عليه السلام فرمود: «پيامبر صلى الله عليه و آله خالدبن وليد را به سوى بحرين فرستاد. خالد در آنجا با خون هاى دسته اى از يهوديان، مسيحيان و مجوسيان مواجه شد [خون هايى از آنان ريخته شد]. خالد براى پيامبر صلى الله عليه

و آله نوشت كه: من با خون هاى گروهى از يهوديان و مسيحيان برخورد كرده ام [گروهى از آنان را كشته ام]. ديۀ آنان را هشتصد درهم داده ام ولى دربارۀ خون هاى مجوسيان چيزى به من نفرموده ايد. امام صادق عليه السلام فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله براى خالد مرقوم فرمود كه: ديۀ مجوسيان چون ديۀ يهوديان و مسيحيان است و حضرت فرمود: اينان اهل كتابند».

596- 47836- (6) امام صادق عليه السلام فرمود: «ديۀ يهودى، مسيحى و مجوسى هشتصد درهم است».

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 421

597- 47837- (7) على بن جعفر گويد: «از برادرم موسى بن جعفر عليه السلام دربارۀ ديۀ يهودى، مجوسى و مسيحى پرسيدم كه: ديۀ آنان چه اندازه است؟ حضرت فرمود: هشتصد، هشتصد؛ هركدام از آنان».

598- 47838- (8) امام صادق عليه السلام فرمود: «ديۀ يهودى و مسيحى، هشتصد درهم است».

599- 47839- (9) سماعه گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: ديۀ ذمّى چه اندازه است؟ حضرت فرمود: هشتصد درهم».

840600- 47840- (10) فقه الرضا عليه السلام: «ديۀ مرد ذمّى، هشتصد درهم و زن به همين نسبت چهار صد درهم است».

601- 47841- (11) امام صادق عليه السلام فرمود: «ديۀ يهودى و مسيحى چهار هزار درهم و ديۀ مجوسى هشتصد درهم است.» و حضرت افزود: «مجوس كتابى به نام جاماس دارد».

602- 47842- (12) روايت شده است كه: «ديۀ يهودى، مسيحى و مجوسى چهار هزار درهم، چهار هزار درهم است؛ چرا كه آنان اهل كتابند».

603- 47843- (13) فقه الرضا عليه السلام: «روايت شده است كه ديۀ ذمّى، چهار هزار درهم است».

604- 47844- (14) امام صادق عليه السلام فرمود: «ديۀ يهودى، مسيحى و مجوسى چون ديۀ مسلمان است».

منابع

فقه شيعه، ج 31، ص: 423

605- 47845- (15) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «ديۀ يهودى و مسيحى چون ديۀ مسلمان است».

606- 47846- (16) امام صادق عليه السلام فرمود: «هركس كه رسول خدا صلى الله عليه و آله او را ذمّه دهد [به عنوان يك شهروند در جامعۀ مسلمين تعهّد دهد]، ديه اش كامل است. زراره گويد: اينان [يعنى يهودى و مسيحى كه در اين زمان هستند] چگونه اند؟ امام صادق عليه السلام فرمود: و اينان از كسانى هستند كه رسول خدا تعهّد به آنان داده است».

607- 47847- (17) سماعه گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مسلمانى كه شخص ذمّى را كشته است، پرسيدم.

سماعه گويد: حضرت فرمود: اين چيز سختى است كه مردم تاب تحمل آن را ندارند. بايد به اهل ذمّى، ديۀ مسلمان داده شود تا قاتل از كشتن باديه نشين و كشتن ذمّى دست بكشد. پس از آن امام عليه السلام فرمود:

اگر بنا باشد مسلمانى بر ذمّى غضب كند و بخواهد او را بكشد و زمينش را بگيرد و به اولياى او هشتصد درهم بپردازد، در اين صورت كشتار در ذمّى ها فراوان مى شود و هركس ذمّى را از روى ستم بكشد، مادامى كه ذمّى پرداخت جزيه و ماليات را پذيرفته و آن را مى پردازد و انكار نمى كند، بر مسلمان حرام است».

ارجاعات
گذشت:

در روايت چهاردهم از باب سى ام از ابواب مستحقّان زكات، فرمودۀ پيامبر صلى الله عليه و آله كه: «مؤمن در برابر كافر كشته نمى شود و ديۀ كافر، نيمى از ديۀ مؤمن است».

و در روايت يكم از باب چهل و دوم از ابواب قصاص، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «ولى جنايتى كه مسلمان به

ذمّى كرده، از مسلمان به اندازۀ ديۀ ذمّى كه هشتصد درهم است، گرفته مى شود».

و در روايت سوم، اين گفته كه: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ خون هاى مجوسى، يهود و مسيحى پرسيدم كه: آيا بر مسلمانان و كسانى كه آنان را بكشند- در صورتى كه آنان به مسلمانان خيانت و آشكارا با آنان دشمنى مى كنند- چيزى هست؟ حضرت فرمود: نه، مگر اينكه مسلمان به كشتن آنان عادت كرده باشد. راوى گويد: و از امام عليه السلام دربارۀ مسلمان پرسيدم كه: آيا در برابر اهل ذمّه و اهل كتاب اگر آنان را كشته باشد، كشته مى شود؟ حضرت فرمود: نه، مگر اينكه به كشتن آنان عادت كرده باشد و كشتار آنان را رها نكند؛ در اين صورت با خوارى كشته مى شود».

و در روايت هفتم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر مسلمان، يهودى يا مسيحى را بكشد به شدت تأديب مى شود و ضامن ديۀ او خواهد بود و ديه ى او همان هشتصد درهم است».

و در روايات باب نهم از ابواب ديات آنچه دلالت مى كند بر اينكه ديۀ يهودى، مسيحى و مجوسى هشتصد درهم است.

مى آيد:

در روايت يكم از باب هشتم از ابواب ديات اعضاء آنچه بر اين دلالت مى كند.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 425

باب 11 ديۀ جنين زن ذمّى و ديۀ جنين حيوان

608- 47848- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ جنين مادر يهودى، مسيحى و مجوسى حكم داد كه يك دهم ديۀ مادرش است».

609- 47849- (2) امام صادق عليه السلام فرمود: «رسول خدا صلى الله عليه و آله دربارۀ جنين حيوان ماده كه او را زده اند و بچه اش را انداخته است، فرمود: يك دهم قيمت همان حيوان ماده است».

باب 12 ديۀ برده ...
اشاره

610- 47850- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «ديۀ برده، همان بهاى اوست و اگر ارزشمند باشد، بالاترين بهاى او همان ده هزار درهم است و بهاى او از ديۀ آزاد تجاوز نمى كند».

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 427

611- 47851- (2) فقه الرضا عليه السلام: «ديۀ غلام، همان بهاى اوست [منظور پولى است كه براى خريد او مى دهند] و همچنين ديۀ كنيز؛ مگر اينكه بهاى او از ديۀ آزاد بگذرد كه اگر از آن گذشت به ديۀ آزاد بر مى گردد و غلام از ده هزار درهم و كنيز از پنج هزار تجاوز نمى كند».

612- 47852- (3) امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى آزاد كه برده اى را با قيمت بيست هزار درهم كشته است، فرمود:

«جايز نيست كه قيمت برده بيش از ديۀ آزاد باشد».

________________________________________

بروجرى، آقا حسين طباطبايى - مترجمان: حسينيان قمى، مهدى - صبورى، م، منابع فقه شيعه، 31 جلد، انتشارات فرهنگ سبز، تهران - ايران، اول، 1429 ه ق

منابع فقه شيعه؛ ج 31، ص: 427

613- 47853- (4) ابوالورد گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ مردى كه از روى خطا برده اى را كشته است، پرسيدم.

حضرت فرمود: بهاى برده براوست و بهاى برده بيش از ده هزار درهم نخواهد بود. پرسيدم: چه كسى اين برده را

كه مرده است، قيمت گذارى مى كند؟ حضرت فرمود: اگر مالك برده شاهدانى دارد كه بهاى اين برده در زمانى كه كشته شده اين اندازه است، از قاتل، آن بها را مطالبه مى كند ولى اگر مالك برده بر آن بها شاهد ندارد- در صورتى كه مالك قسم نخورد- بهاى برده را قاتل برده با سوگندى كه مى خورد تعيين مى كند و ثابت مى شود. چهار بار به خدا سوگند مى خورد كه اين برده بيش از قيمتى كه من برايش مشخص مى كنم نداشته است و اگر از خوردن سوگند سرباز زد و سوگند را به مالك برده برگرداند، در اين صورت اگر مالك برده سوگند خورد، هر مبلغى كه بدان سوگند خورده است به او داده مى شود و البته بهاى برده از ده هزار درهم بيشتر نخواهد شد.

حضرت فرمود: و اگر برده مؤمن است و قاتل از روى عمد او را كشته، قاتل بهاى برده را ضامن است و يك برده آزاد مى سازد و دو ماه پى در پى روزه مى گيرد و شصت مسكين را اطعام مى دهد و به سوى خداوند عز و جل توبه مى كند».

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب هجدهم از ابواب قضاء رواياتى كه بر بعضى از مقصود دلالت مى كند.

و در روايات باب سى و چهارم از ابواب قتل و قصاص رواياتى كه بر اين باب دلالت مى كند؛ مراجعه كنيد.

مى آيد:

در روايات باب چهل و دوم از ابواب ديات اعضا مناسب با اين باب.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 429

باب 13 ديۀ سگ ها

614- 47854- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «خون بهاى سگ سلوقى «1» چهل درهم است. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله دستور داد كه چهل درهم را به عنوان ديه به بنى جُذيمه بدهند».

615- 47855- (2) امام باقر يا امام صادق عليهما السلام فرمودند: «ديۀ سگ سلوقى چهل درهم است. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله اين ديه را براى سگ سلوقى قرار داده است و ديۀ سگ گله، يك گوسفند و ديۀ سگ زراعت، يك پيمانه مخصوص از گندم و ديۀ سگ اهلى، يك پيمانه قفيز خاك براى اهلش».

616- 47856- (3) امام صادق عليه السلام فرمود: «ديۀ سگ شكارى، چهل درهم و ديۀ سگ گله، بيست درهم و ديۀ سگى كه براى شكار و گله نيست، يك كيسه خاك است و قاتل بايد آن را بدهد و صاحب سگ بايد بپذيرد».

617- 47857- (4) امام صادق عليه السلام فرمود: «در كتاب امام على عليه السلام است كه ديۀ سگ شكارى، چهل درهم است».

______________________________

(1). سلوق، دهى است در يمن كه زره ها و سگ ها بدان منسوب مى شوند؛ (مجمع البحرين).

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 431

618- 47858- (5) امام صادق عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ كسى كه سگ شكارى را كشته بود، فرمود: او را قيمت مى كند و باز شكارى و سگ گله و سگ نگهبان باغ نيز همين حكم را دارد».

619- 47859- (6) امام صادق عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند متعال كه: «و او [يوسف] را به بهاى كمى- چند درهم- فروختند»، فرمود:

«بيست درهم بود».

و از امام رضا عليه السلام مشابه همين، روايت شده و در آن آمده است كه: «بخس، يعنى نقص و آن بهاى سگ شكارى است كه اگر كشته شود، خون بهايش بيست درهم است».

47860620- 47860- (7) حضرت رضا عليه السلام فرمود: « [مراد از] دراهم (در آيۀ شريفۀ ........ دراهم معدوده) بيست درهم است و آن بهاى سگ شكارى است زمانى كه كشته شود و بخس، همان نقص است».

باب 14 قضيه فرستادن سپاه به قبيله خثعم توسط رسول خدا صلى الله عليه و آله
ارجاعات
گذشت:

در روايت يكم از باب شصت و دوم از ابواب جهاد با دشمن، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «رسول خدا صلى الله عليه و آله لشكرى را به سوى خثعم [قبيله اى در يمن] فرستاد. چون لشكر بر آن قبيله مسلط گشت، آنان به سجده پناه بردند و در نتيجه برخى از آنان كشته شدند. اين خبر به پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد. حضرت فرمود:

نيمى از ديه را به خاطر نمازشان به وارثان بدهيد».

باب 15 حكم قاتل به قتل عمد كه خود به قتل خطايى كشته شود و ...

621- 47861- (1) از اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ مردى كه مردى را از روى عمد كشته است و پس از آن قاتل به خطا كشته شده است، سؤال شد. حضرت فرمود: «ديۀ قاتلى كه از روى خطا كشته شده است، براى اولياى اوست [مقتول اول] و براى اولياء قاتل به قتل عمد، چيزى نيست».

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 433

باب 16 حكم قاتل خطايى كه منكر قتل شود «1»

622- 47862- (1) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «كسى كه خدا را با خونى كه به خطا ريخته و در برابر اولياى خون انكار كرده ملاقات كند، در روز قيامت خدا را با آن خون ديدار خواهد كرد».

623- 47863- (2) حضرت على عليه السلام فرمود: «هركس خداوند تبارك و تعالى را با خونى كه به خطا ريخته و در برابر اولياى خون انكار كرده ملاقات كند، در روز قيامت با آن خون خدا را ديدار خواهد كرد».

باب 17 حكم قاتلى كه خبر از قتل مقتول ندهد

624- 47864- (1) از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه مردى را كشته و آن را آشكار نساخته است، سؤال شد:

«ديه اش چيست؟ حضرت فرمود: ديه اش را مى پردازد و از پروردگارش طلب مغفرت مى كند».

باب 18 حكم كسى كه توانايى پرداخت ديه را ندارد
ارجاعات
گذشت:

در روايت چهل و چهار از باب سى و شش از ابواب حقوق مالى مستحبّ در كتاب زكات، فرمودۀ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كه: «براى كسى درخواست كردن حلال نيست مگر به خاطر يكى از سه چيز، يا براى ديه اى كه بر او لازم شده است».

و در روايت سيزدهم از باب دوم از ابواب قتل و قصاص، اين گفته كه: «اگر چيزى ندارد كه ديه را بپردازد، حضرت فرمود: از مسلمانان طلب كند [مدد جويد] تا ديۀ مقتول را به اوليايش بپردازد».

______________________________

(1). فرض راه ثبوت از طريق اقرار قاتل است و او هم انكار مى كند.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 435

فصل دوم: موجبات ضمان

باب 1 حكم كسى كه وارد ملك ديگرى شود و در چاه افتد

625- 47865- (1) ابوبصير گويد: «از امام باقر عليه السلام پرسيدم: پسرى به خانۀ قومى وارد شده و در حالى كه بازى مى كرده، در چاه آنان افتاده است؛ آيا آنان ضامنند؟ حضرت فرمود: آنان ضامن نيستند ولى اگر متهم هستند، ضامنند».

626- 47866- (2) محمد بن يحيى با چند واسطه از امام معصوم عليه السلام دربارۀ پسرى كه به خانۀ قومى درآمده و در چاه افتاده است، روايت كرده كه حضرت فرمود: «اگر متهم هستند، ضامنند».

627- 47867- (3) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر مردى، چاهى در خانه اش بكند، آن گاه مردى وارد خانه او شود و در چاه بيفتد، بر صاحبخانه چيزى نيست و او ضامن نخواهد بود ولى بايد روى چاه را بپوشاند».

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 437

باب 2 عدم ضمان چاه و چهارپا و معدن
اشاره

628- 47868- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: چاه، حيوان و معدن ضامن ندارد».

در من لا يحضره الفقيه آمده: «امام صادق عليه السلام فرمود: از احكام قضايى پيامبر صلى الله عليه و آله اين بود كه (آن گاه مشابه اين روايت را آورده و افزوده است): مقصود از حيوان، چهارپاست و جُبار «1» به معنى هدر است كه ضامن نيست».

629- 47869- (2) اميرالمؤمنين عليه السلام بيان داشت: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: (آن گاه مانند همين روايت را آورده و افزوده است): در گنج، خمس و جبار، همان هدر است كه ديه و قصاص ندارد».

ارجاعات
مى آيد:

در روايت يكم از باب دهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «صاحبان چهارپا مادامى كه چهارپا رهاست، چيزى را ضامن نيستند».

و در باب پانزدهم چيزى كه با بعضى از مقصود مناسبت دارد.

باب 3 حكم كسى كه در ملك خود يا ديگرى چاه بكند و شخصى در آن سقوط كند

630- 47870- (1) زراره گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: مردى چاهى را در غير ملك خويش كنده است. كسى گذرش به آن چاه افتاده و در آن چاه سقوط كرده است. حضرت فرمود: او ضامن است؛ چون كسى كه در غير ملك خود چاهى را بكند، ضامن است».

______________________________

(1). جبار، يعنى هدر؛ به اين معنى كه ضامن ندارد. بنابراين اگر كسى در چاهى بيفتد و تلف شود، ضمانى در كار نيست ياحيوانى او را تلف يا معدنى بر او ريزش كند؛ نك: مجمع البحرين.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 439

631- 47871- (2) سماعه گويد: «از او [امام معصوم عليه السلام] دربارۀ مردى پرسيدم كه چاهى را در خانۀ خود يا در زمين خويش مى كند. حضرت فرمود: آنچه در ملك خويش مى كند، ضمان ندارد. اما آنچه در راه يا در غير ملك خود مى كند، نسبت به كسى كه در آن مى افتد، ضامن است».

632- 47872- (3) امام باقر يا امام صادق عليهما السلام فرمودند: «هركس چاهى بكند يا چيزى را در ميان راهى از راه هاى مسلمانان- بى آن كه حقّى داشته باشد- قرار دهد، او ضامن كسى است كه در آن هلاك شود».

باب 4 حكم كسى كه به خانۀ قومى در آيد و سگ آنان، او را زخمى سازد

633- 47873- (1) برخى از ياران ما گفتند: «از امام صادق عليه السلام پرسيدم: گفتم: فدايت شوم! مردى به خانۀ مردى در آمده است. سگى در خانه به او پريده و او را زخمى كرده است. حضرت فرمود: اگر آن مرد دعوت شده بوده، صاحبان خانه بايد ارش «1» اين جراحت را بدهند ولى اگر دعوت نشده بوده و وارد شده است، چيزى بر آنان نيست».

634- 47874- (2) امام صادق عليه السلام فرمود:

«اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ مردى كه بدون اجازه داخل خانۀ قومى شده و سگ آنان او را زخمى كرده است، حكم داد و فرمود: آنان ضامن نيستند ولى اگر بااجازۀ آنان در آمده است، ضامن هستند».

______________________________

(1). ديۀ جراحت

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 441

635- 47875- (3) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ مردى كه بدون اجازه داخل خانۀ مردمى شده و سگ آنها، او را زخمى كرده است، حكم داد و فرمود: «ضمانى بر آنان نيست ولى اگر با اجازۀ آنان داخل شده است، آنان ضامن هستند».

636- 47876- (4) اميرالمؤمنين على عليه السلام پيوسته صاحب سگ را اگر سگش در روز كسى را زخمى مى كرد، ضامن مى دانست ولى اگر در شب زخمى مى ساخت، ضامن نمى دانست و اگر به خانۀ مردمى با اجازۀ آنان درآمدى و سگ شان تو را زخمى كرد، آنان ضامن هستند و اگر بدون اجازۀ آنان داخل شوى، آنان ضامن نيستند.

باب 5 حكم كسى كه به دام شير گرفتار شود و چند نفر را با خود بكشد و شير آنان را بدرد

637- 47877- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «گروهى در يمن چاله اى براى شير كندند. شير در آن چاله افتاد. مردم براى تماشاى شير بر سر چاله ازدحام كردند. مردى در چاله افتاد. او به ديگرى چسبيد و ديگرى به ديگرى و آن شخص به شخص ديگر و شير همۀ آنان را مجروح ساخت. بعضى از آنان از جراحتى كه شير ايجاد كرده بود، مُردند و بعضى را بيرون كشيدند و بعد مُردند. اين گروه با هم به نزاع برخاستند تا آن جا كه همه شمشير به دست شدند. اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: بياييد تا من در ميان تان قضاوت كنم. پس از آن حضرت حكم داد كه يك چهارم ديه به نفر اول

و يك سوم ديه به نفر دوم و نصف ديه به نفر سوم و ديۀ كامل به نفر چهارم بدهند و اين ديه را بر قبيله هاى كسانى قرار داد كه ازدحام كرده بودند. بعضى از آن گروه از اين قضاوت خشنود شدند ولى بعضى ناخشنود بودند. در نتيجه اين جريان را نزد پيامبر صلى الله عليه و آله بردند و قضاوت و حكم اميرالمؤمنين عليه السلام را به پيامبر صلى الله عليه و آله گفتند. پيامبر آن را امضا فرمود».

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 443

638- 47878- (2) از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت شده است كه: «به خصومت برخاستند اولياى گروهى كه بر سر چاله اى كه شيرى در آن افتاده بود، ايستاده بودند و شير را تماشا مى كردند. يكى از جمعيت در چاله افتاد و ديگرى را گرفت و ديگرى، ديگرى را و آن شخص، شخص ديگر را، تا آن كه چهار نفر روى شير افتادند و شير آنان را دريد. اولياى اين گروه مرافعۀ خود را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت حكم داد كه: نفر اول شكار شير است و بايد يك سوم ديۀ نفر دوم را بدهد و نفر دوم، دو سوم ديۀ نفر سوم را و نفر سوم ديۀ كامل نفر چهارم را بپردازد و نفرچهارم چيزى بر او نيست. اولياى آن گروه، در قضاوت حضرت عليه السلام با هم اختلاف كردند. آن گاه نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمدند و دعواى خويش بازگفتند و جريان قضاوت اميرالمؤمنين عليه السلام را نيز يادآور شدند. حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود: حقّ همان است كه حضرت على عليه

السلام ميان تان قضاوت كرد».

639- 47879- (3) از سند ديگرى از اميرالمؤمنين على عليه السلام براى مان روايت شده است كه: «مردم بر چالۀ شير ازدحام كردند. چهار نفر در آن چاله افتادند. اولى به دومى و دومى به سومى و سومى به چهارمى دست گرفت. اميرالمؤمنين براى نفر اول به يك چهارم ديه حكم داد؛ چرا كه به خاطر او سه نفر مُردند [سبب مرگ سه نفر شد] و براى نفر بعدى به يك سوم ديه حكم داد؛ زيرا به خاطر كار او دو نفر مُردند و براى نفر سومى به نصف ديه حكم داد؛ زيرا يك نفر به خاطر كار او مُرد و براى چهارمى ديۀ كامل مقرر داشت؛ [زيرا او سبب مرگ كسى نشده بود] و اين ديه را بر همۀ كسانى قرار داد كه بر لب چاله حاضر شده بودند».

640- 47880- (4) امام باقر عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ چهار نفر قضاوت كرد كه داخل چالۀ شير را تماشا مى كردند و يكى از آنان افتاد و به نفر دوم چسبيد و نفر دوم به نفر سوم و سومى به چهارمى، تا آن كه همديگر را روى شير انداختند و شير همه را كشت. حضرت نسبت به نفر اول حكم داد كه او شكار شير است و اولياى او را ضامن يك سوم ديه نسبت به اهل دومى و اولياى دومى را ضامن دو سوم ديه نسبت به اهل سومى و اولياى سومى را ضامن يك ديۀ كامل نسبت به اهل چهارمى قرار داد».

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 445

641- 47881- (5) ارشاد شيخ مفيد رحمه الله: «يكى از مرافعاتى كه

نزد امام آوردند و حضرت در يمن بود، جريان چاله اى است كه براى شير كنده شده بود و شيرى در آن افتاد. مردم صبحگاه براى ديدن شير آمدند.

مردى بر لبۀ چاله ايستاد، پايش لغزيد و ديگرى را گرفت و ديگرى به نفر سوم و سومى به چهارمى و همه درون چاله افتادند. شير آنان را پاره كرد و همه مُردند. حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام حكم داد كه نفر اول، شكار شير است و بر اوست كه يك سوم ديه به نفر دوم بدهد و بر دومى است كه يك سوم ديه به نفر سوم و سومى يك ديۀ كامل به نفر چهارم بدهد. گزارش اين جريان به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله رسيد.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: ابوالحسن دربارۀ انسان به همان حكمى كه خداوند بر بالاى عرشش داده است، قضاوت كرد».

642- 47882- (6) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ كسانى كه در چالۀ شير افتادند و چهار نفر بودند كه نفر اول افتاد و دست به دومى گرفت و نفر دوم به نفر سوم و نفر سوم به نفر چهارم چسبيد و همه از بين رفتند، حكم داد كه: «نفر اول، شكار شير است و بر اوست كه يك سوم ديه را به نفر دوم و بردومى است كه دو سوم ديه به نفر سوم و بر سومى است كه يك ديۀ كامل به نفر چهارم بدهد».

باب 6 حكم موردى كه شترى مردى را بكشد و ولىّ مقتول شتر را بكشد

643- 47883- (1) حلبى گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال شد كه مردى در راهى از راه هاى مسلمانان عبور مى كند.

چهارپايش با پا به انسانى آسيب مى رساند. حضرت فرمود: در آسيبى كه چهارپا با

پايش رسانده، بر مرد چيزى نيست ولى در آسيبى كه با دستش رسانده، بر اين مرد است؛ چرا كه پاى چهار پا پشت سر مرد راكب است در فرضى كه مرد، راهبر چهارپاست، دست چهارپا به اذن خدا در اختيار اوست؛ هر كجا كه بخواهد مى تواند بگذارد. حلبى گويد: و از امام صادق عليه السلام دربارۀ شتر خراسانى سؤال شد كه به شهوت آمده و مست شده و از خانه بيرون زده و مردى را كشته است و برادر مقتول آمده و اين شتر

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 447

نر را با شمشير زده و پى كرده است؛ حضرت فرمود: صاحب شتر، ضامن ديۀ مرد است ولى بهاى شترش را مى گيرد و از امام دربارۀ مرد سوارى سؤال شد كه شخصى مركب او را رم مى دهد و او را زخمى مى سازد و چهارپاى او، مرد ديگرى را زخمى مى كند. حضرت فرمود: او ضامن هر چيزى است كه اتفاق افتد».

644- 47884- (2) امام جعفر صادق عليه السلام دربارۀ شتر خراسانى كه شهوى و مست شده، از خانه بيرون زده، دو مرد را كشته، برادر مقتول آمده و شتر را كشته است، فرمود: «صاحب شتر، ضامن ديۀ مقتول است و بهاى شتر را مى گيرد».

645- 47885- (3) على بن جعفر گويد: «از برادرم موسى بن جعفر عليه السلام دربارۀ شترى شهوت زده و مست كه مردى را كشته و برادر مقتول برخاسته و شتر را پى كرده و كشته است، پرسيدم كه حال اينان چگونه است؟

حضرت فرمود: بر صاحب شتر، ديۀ مقتول است و بهاى شتر نيز بركسى است كه شتر را پى كرده و بايد به صاحب

شتر بدهد».

646- 47886- (4) على بن جعفر گويد: «از برادرم موسى بن جعفر عليه السلام دربارۀ شتر خراسانى كه شهوى و مست شده و مردى را كشته است، پرسيدم كه بر صاحب شتر چيست؟ حضرت فرمود: بر او ديه است».

647- 47887- (5) اميرالمؤمنين عليه السلام در صورتى كه حيوان نرى بار اول حمله كند، صاحب او را ضامن نمى دانست ولى اگر براى بار دوم حمله مى كرد، صاحب او را ضامن مى دانست.

باب 7 حكم كسى كه شخصى را روى ديوار بترساند يا سواره اى را بر مركبش برماند و او بيفتد و بميرد يا شكستگى پيدا كند
اشاره

648- 47888- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «هر فردى كه مردى را روى ديوار بترساند يا چهار پايى را كه بر آن سوار است رم دهد و آن مرد بيفتد و بميرد، آن فرد ضامن ديۀ اوست و اگر شكستگى پيدا كند هم او ضامن ديۀ عضوى است كه از او شكسته شده است».

ارجاعات
گذشت:

در روايت هشتم از ابواب قتل و قصاص مناسب با اين باب.

و در روايت يكم از باب پيشين، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «از حضرت دربارۀ مردى كه مردى [سواره] را رم مى دهد سپس او را زخمى مى كند و چهارپاى او نيز مرد ديگرى را زخمى مى سازد، سؤال شد. حضرت فرمود: مرد رم دهنده، ضامن هر اتفاقى است كه بيفتد».

مى آيد:

در روايت دوم از باب بيست و دوم مناسب با اين باب.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 449

باب 8 حكم كسى كه برده اش را بر حيوان سوار كند و حيوان مردى را لگدكوب كند
اشاره

649- 47889- (1) ليث مرادى گويد: «از امام صادق عليه السلام پرسيدم: اگر مردى پسر يتيمى را بر اسبى سوار كند كه آن را با اجرتى اجاره كرده و آن اسب منبع درآمد آن پسر است و خويشان پدرى او همه اين را مى دانند و آن مرد اسب را در ميان اسبان مسابقه بدواند و اسب به مردى بزند و او را بكشد، ديۀ مرد بر چه كسى است؟ حضرت فرمود: بر صاحب اسب. گفتم: نظر شما چيست اگر اسب، غلام را به زمين بزند و او را بكشد؟ حضرت فرمود: بر صاحب اسب چيزى نيست.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت نوزده از باب بيست و نه از ابواب اجاره، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام: «دربارۀ مردى كه برده اش را بر حيوانى سوار كرده و آن حيوان مردى را پايمال كرده است، حضرت فرمود: خسارت بر دوش مالك برده است».

باب 9 مسؤوليت صاحب حيوانى كه بدون تعدّى و تفريط حيوانش انسانى را به قتل رساند

650- 47890- (1) امام باقر عليه السلام فرمود: «رسول خدا صلى الله عليه و آله حضرت على عليه السلام را به يمن فرستاد. اسب مردى از اهل يمن فرار كرد و مى دويد كه گذرش به مردى افتاد. او را با سُمِ خود لگد زد و كشت. اولياى مقتول نزد

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 451

مرد آمدند، او را گرفتند و نزد اميرالمؤمنين على عليه السلام بردند. صاحب اسب، شاهد اقامه كرد كه اسبش از خانه اش فرار كرده و با پا به مرد زده است. اميرالمؤمنين عليه السلام خون خويشاوند ايشان را باطل دانست.

اولياى مقتول از يمن نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمدند و گفتند: اى رسول خدا، على عليه السلام به ما ستم كرد و خون يار ما را باطل دانست. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: على عليه السلام ستمگر نيست و براى ستم آفريده نشده است.

ولايت پس از من از آنِ على عليه السلام است و حكم، حكم اوست و گفته، گفتۀ او و ولايت و گفته و حكمش را جز كافر رد نمى كند و به ولايت و گفته و حكمش جز مؤمن تن نمى دهد. اهالى يمن هنگامى كه سخن رسول خدا صلى الله عليه و آله را دربارۀ على عليه السلام شنيدند، گفتند: اى رسول خدا، ما به حكم على عليه السلام و فرموده اش راضى

شديم. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اين توبۀ شماست، از آنچه گفتيد».

651- 47891- (2) امام على عليه السلام در يمن دربارۀ اسبى كه فرار كرده، مردى را لگد زده و كشته بود، حكم داد.

حضرت على عليه السلام خونش را هدر دانست و فرمود: «اگر اسب فرار كرده، بر صاحب اسب چيزى نيست ولى اگر او را رها گذاشته يا آن گونه كه بايد او را نبسته، ضامن است. اهالى يمن به اين حكم اميرالمؤمنين عليه السلام رضايت ندادند و نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمدند و گفتند: اى رسول خدا، على عليه السلام به ما ستم كرده و خون يار ما را باطل دانسته است و گزارش جريان را به پيامبر صلى الله عليه و آله دادند.

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: على عليه السلام ستمگر نيست و براى ستم آفريده نشده و حكم على، حكم من و گفته اش، گفتۀ من و او ولىِّ شما پس از من است و گفته و حكم او را جز كافر رد نمى كند و جز مؤمن به گفته و حكم او رضايت نمى دهد. چون اهالى يمن فرمودۀ رسول خدا صلى الله عليه و آله را شنيدند، گفتند: اى رسول خدا، ما به حكم على عليه السلام تن داديم. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: همين توبۀ شماست».

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 453

باب 10 جنايت حيوان سوارى و مسؤوليت راكب آن
اشاره

652- 47892- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «چهارپايان مادامى كه رها هستند، صاحبان شان ضامن چيزى نيستند».

653- 47893- (2) از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «مردى بر راهى از راه هاى مسلمانان سوار بر حيوانش حركت

مى كند. حيوان با پا آسيبى مى رساند. حضرت فرمود: آسيبى را كه حيوان با پا زده، بر آن مرد نيست.

ولى آسيبى كه حيوان با دستش رسانده، بر مرد است و چون حيوان در حال توقف باشد، آسيبى كه حيوان با دستش يا پايش زده بر مرد است و اگر مرد حيوان را جلو انداخته و خود به دنبال او حركت مى كند، هر آسيبى كه حيوان با دست و پايش مى زند به مسؤوليت مرد است».

654- 47894- (3) امام باقر عليه السلام مى فرمايد: «اميرالمؤمنين عليه السلام در مورد صاحب حيوان حكم داد كه آنچه حيوان با دستش لگد كند، ضامن است ولى آنچه با پايش مجروح سازد، ضامن نيست مگر اينكه انسان به حيوان زده باشد».

655- 47895- (4) امام باقر عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين على عليه السلام صاحب حيوان را ضامن آنچه حيوان با پايش لگد كند، دانست». (و شيخ طوسى رحمه الله در كتاب تهذيب الاحكام همين را آورده و افزوده است كه: «حضرت فرمود: اميرالمؤمنين على عليه السلام مردى را كه به خوك يك مسيحى آسيب رسانده بود، ضامن دانست).»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 455

656- 47896- (5) سليمان بن خالد گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى پرسيدم كه در راهى از راه هاى مسلمانان عبور مى كند و حيوانش با پا آسيبى مى رساند. حضرت فرمود: صاحب حيوان ضامن آسيب هايى كه حيوان با پايش ايجاد كرده نيست ولى آسيب هايى را كه حيوان با دستش پديد آورده است، ضامن است؛ چرا كه پاى حيوان پشت سر اين فرد در حال ركوب است ولى اگر در جلوى حيوان قرار گيرد و حيوان را راهبرى كند، دست حيوان

به اذن خدا در اختيار اوست. حيوان دست را هر جا كه اين مرد بخواهد، مى گذارد».

657- 47897- (6) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ سوار فرمود: «سوار ضامن آسيب هايى است كه حيوان با دو دستش مى زند يا با دهانش صدمه مى زند يا لگد مى كند. ضمان اين بر سوار است؛ چرا كه اختيار حيوان به اذن خدا با سوار است مگر اينكه حيوان با دستش باعث شود كه سنگ كوچكى پرت شود كه مورد توجه قرار نمى گيردو تحفّظ از آن امكان ندارد ولى ضامن قسمت عقب حيوان چون پا و دُم نيست؛ مگر آسيبى كه سواره سبب آن باشد مانند آن كه سيخى به او فرو كند و او با پايش به چيزى بزند يا او را بزند، او هم دُمش را بالا برد و به چيزى آسيب برساند يا لجام او را بكشد و حيوان به عقب برگردد و آسيبى برساند يا مانند اينها.

حضرت فرمود: سائق (كسى كه به دنبال حيوان براى راندنِ او و هدايت او حركت مى كند)، ضامن همۀ آسيب هايى است كه حيوان مى رساند و نيز ضامن هر چيزى است كه از روى حيوان بيفتد؛ چون زين، رحل، بار و مانند آن و به چيزى آسيب برساند؛ بنابراين سوار و سائق ضامن اينها هستند».

658- 47898- (7) امام صادق عليه السلام، قائد (/ كسى كه در جلوى حيوان حركت مى كند و هدايت حيوان را به عهده دارد)، سائق (كسى كه پشت سر حيوان حركت مى كند و هدايت حيوان را به عهده دارد) و سواره را ضامن دانست و فرمود: «آسيبى كه پاى حيوان رساند، بر عهدۀ سائق است و آسيبى كه دست حيوان مى رساند، بر عهدۀ

سواره و قائد است».

659- 47899- (8) اميرالمؤمنين على عليه السلام پيوسته قائد، سائق و راكب را ضامن مى دانست.

660- 47900- (9) اميرالمؤمنين على عليه السلام پيوسته سواره را ضامن لگد كردن حيوان با دست و پايش مى دانست مگر اينكه كسى با حيوان كارى كرده باشد كه در اين صورت همان كسى كه با حيوان كارى كرده، ضامن است. محمد بن الحسن [شيخ طوسى رحمه الله] گويد: «توجيه اين روايت آن است كه سوار، ضامن چيزى است كه حيوان با دست يا پايش آن را پايمال كرده است؛ البته در صورتى كه سوار در حال حركت نيست و ايستاده است».

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 457

661- 47901- (10) اميرالمؤمنين على عليه السلام سواره را ضامن هر آنچه حيوان با دست و پايش پايمال كند، مى دانست و قائد (كسى كه در جلوى حيوان حركت مى كند و هدايت حيوان را به عهده دارد) را ضامن آنچه حيوان با دستش پايمال كند، مى دانست و او را از آنچه از ناحيۀ پاى حيوان پديد مى آيد، مبّرى مى دانست.

662- 47902- (11) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «صاحب حيوان، آسيب هاى حيوان را ضامن است و قائد، سائق و سواره نيز ضامن هستند».

اين گفته مجمل و نيازمند به تفسير است كه امام جعفر صادق عليه السلام آن را تفسير كرده و فرموده است: «هركس حيوانى را در راهى يا بازارى يا در جايى كه نبايد متوقف كند نگاه دارد، او ضامن هر آسيبى است كه حيوان مى رساند».

663- 47903- (12) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «اگر شتر به تنهايى بارش را ببرد، صاحبش ضامن است «1»».

664- 47904- (13) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر شتر و حيوان

به تنهايى بارشان را ببرند، صاحب شان تا رسيدن شتر به جايگاه «2» ضامن است».

665- 47905- (14) اگر شتر با بارش به راهى برود و آسيبى به چيزى برساند، صاحبش ضامن آن است.

ارجاعات
گذشت:

در روايت يكم از باب ششم، اين گفته كه: «از امام معصوم عليه السلام دربارۀ مردى سؤال شد كه به راهى از راه هاى مسلمانان مى رود و حيوانش با پا انسانى را مى زند. حضرت فرمود: آسيبى كه حيوان با پايش مى رساند، بر عهدۀ صاحبش نيست».

باب 11 دفاع از خود و مسؤوليت ناشى از قتل حيوان
ارجاعات
گذشت:

در روايات باب هشتم از ابواب قتل و قصاص، روايتى كه بر اين مفاد دلالت دارد؛ به ويژه روايت سوم، چهارم و پنجم.

______________________________

(1). صاحب شتر، ضامن بار است.

(2). صاحب شتر، ضامن بار است.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 459

باب 12 مسؤوليت صاحب حيوان و خسارتهاى شب و روز حيوان

خداوند متعال مى فرمايد:

و داود و سليمان را (به خاطر بياور) هنگامى كه دربارۀ كشتزارى كه گوسفندان بى شبان قوم، شبانگاه در آن چريده (و آن را تباه كرده) بودند، قضاوت مى كردند و ما بر حكم آنان شاهد بوديم. «1»

666- 47906- (1) امام صادق عليه السلام از پدرش روايت كرده كه فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام تباهى را كه چهارپايان در روز برسانند، ضمان آور نمى دانست و مى فرمود: كشاورز بايد كشتزار خويش را محافظت كند و پيوسته حضرت تباهى شبانۀ چهارپايان را ضمان آور مى دانست».

667- 47907- (2) هارون بن حمزه گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ گاو و گوسفند كه در چراگاه هستند و چيزى را از بين مى برند، پرسيدم كه: آيا ضمانى بر اين حيوانات هست؟ حضرت فرمود: اگر اين ها در روز تباه كنند، ضمان ندارند؛ چرا كه صاحبان، حافظان چراگاه هستند. ولى اگر در شب تباه كنند، ضمان بر آنان هست».

668- 47908- (3) رسول خدا صلى الله عليه و آله دربارۀ شتر براءبن عازب آن زمان كه باغستانى را خراب كرد، حكم داد كه:

«صاحبان باغستان ها بايد باغستان ها را در روز محافظت كنند و صاحبان گله بايد گله را در شب محافظت كنند».

669- 47909- (4) ابوبصير گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند عز و جل پرسيدم: «و داود و سليمان را (به خاطر بياور) هنگامى كه دربارۀ كشتزارى كه گوسفندان بى شبان قوم، شبانگاه

در آن چريده (و آن را تباه كرده) بودند، قضاوت مى كردند.» حضرت فرمود: نفْش جز چريدن در شب نيست. كشاورز بايد كه مزرعه خود را در روز حفاظت كند. ولى صاحب گله نبايد در روز گله را حفظ كند و فقط كار او در روز چراندن گله و خوراندن به گله است. پس آنچه گله از بين برد، برعهدۀ گله دار نيست و بر صاحبان گله است كه گله را در شب از آسيب به زراعت مردم حفظ كنند. پس آنچه گله در شب خراب كند، صاحبان آن ضامن هستند و اين معنىِ نفْش است؛ يعنى چريدن در شب و حضرت داود عليه السلام حكم داد كه گله مالِ كسى است كه به كشتش آسيب رسيده است و حضرت سليمان عليه السلام حكم داد كه رسل و ثله يعنى همان شير و پشم گوسفندان در آن سال براى كسى است كه گله به زراعتش آسيب رسانده است».

______________________________

(1). انبياء 21/ 78.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 461

670- 47910- (5) ابوبصير گويد: «فرمودۀ خداوند عز و جل: «و داود و سليمان را (به خاطر بياور) هنگامى كه دربارۀ كشتزارى قضاوت مى كردند»، را براى امام صادق عليه السلام خواندم و پرسيدم: آن زمان كه اين دو دربارۀ زراعت حكم دادند، يك جريان بود؟ حضرت فرمود: خداوند عز و جل به پيامبران پيش از داود تا آن زمان كه داود را به پيامبرى برانگيخت وحى كرده بود كه هر گوسفندى كه در شب در كشتزارى بچرد، آن گوسفندان از آنِ كشاورز مى شود و نفْش، همان چريدن در شب است؛ زيرا كه بايد كشاورز از كشت خويش در روز محافظت كند. ولى

صاحب گوسفند بايد كه گوسفند خود را در شب حفظ كند؛ لذا داود عليه السلام طبق همان حكمى كه انبياى پيش از او دادند، حكم كرد. ولى خداوند عز و جل به حضرت سليمان عليه السلام وحى كرد كه هر گوسفندى كه شبانه در كشتزارى بچرد، براى كشاورز تنها همان چيزى است كه از شكم گوسفندان بيرون مى آيد و پس از سليمان سنت بر همين جارى است و اين همان فرمودۀ خداوند متعال است كه: «و به هر كدام از آنان قضاوت و علم فراوانى داديم.» بنابراين هر كدام از آن دو، طبق حكم خداوند عز و جل قضاوت كرده است».

671- 47911- (6) امام صادق عليه السلام فرمود: «مردى صاحب تاكستانى در ميان بنى اسراييل بود. گوسفندان مرد ديگرى شبانه در باغستان او چريدند و موْها را خوردند و از بين بردند. صاحب موْ نزد داود آمد و از صاحب گوسفندان شكايت كرد. داود عليه السلام فرمود: شما دو نفر نزد سليمان عليه السلام برويد تا او ميان شما حكم كند. هر دو نزد سليمان رفتند. حضرت سليمان عليه السلام فرمود: اگر گوسفندان ريشه و شاخۀ درخت موْ [اصل و فرع] را خورده اند، بايد كه صاحب گوسفندان، گوسفندان و آنچه در شكم دارند به صاحب تاكستان تحويل دهند ولى اگر شاخه را خورده اند و اصل درخت باقى است، در اين صورت برّه و بزغاله هايشان به صاحب موْ داده مى شود».

672- 47912- (7) امام صادق عليه السلام فرمود: «امامت پيمانى است كه از سوى خداوند عز و جل براى مردانى معين بسته شده است و امام، حقّ ندارد كه آن را از امام بعد خويش دريغ كند.

خداوند تبارك و تعالى به حضرت داود وحى كرد كه: از خاندان خود وصى انتخاب كن؛ چرا كه در علم من گذشته است كه پيامبرى را بر نمى انگيزم مگر اينكه از خاندان وى وصى اى براى او خواهد بود. حضرت داود عليه السلام تعدادى فرزند داشت و در ميان فرزندانش پسرى بود كه مادرش نزد داود بود و حضرت داود آن مادر را دوست مى داشت. داود به هنگامى كه اين وحى به او رسيد، نزد همسرش رفت و به او فرمود: خداوند عز و جل به

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 463

من وحى كرده و دستور مى دهد كه از خاندانم وصى اى برگيرم. همسرش به حضرت داود عليه السلام گفت:

بايد كه آن وصى فرزند من باشد. حضرت داود عليه السلام گفت: من هم همين را مى خواهم. ولى در علم حتمى خداوند از پيش مشخص شده بود كه آن وصى حضرت سليمان عليه السلام است. خداوند تبارك و تعالى به داود وحى كرد كه: پيش از آن كه دستور من [در ارتباط با تعيين وصى] به تو برسد، شتاب مكن.

داود درنگى نكرده بود كه دو نفر نزد او آمدند و هر دو دربارۀ گوسفندان و موْها با هم نزاع داشتند. خداوند عز و جل به داود عليه السلام وحى نمود كه: فرزندانت را گرد آور. هر كدام از آنان كه در اين جريان به حقّ قضاوت كردند، او وصى تو پس از تو است.

حضرت داود عليه السلام فرزندان خويش را گرد آورد و چون هر دو طرف نزاع جريان را بازگو كردند، سليمان عليه السلام فرمود: اى صاحب موْ، چه زمانى گوسفندان اين مرد داخل تاكستان تو

شدند؟ او گفت: شب هنگام وارد شدند. حضرت سليمان فرمود: اى صاحب گوسفندان، من عليه تو به بچه هاى گوسفندانت و پشم هاى شان در همين سال حكم دادم.

پس از آن داود به سليمان فرمود: چگونه است كه حكم به خودِ گوسفندان ندادى با اين كه عالمان بنى اسراييل قيمت گذارى كردند و قيمت تاكستان مساوى با قيمت گوسفندان بود! حضرت سليمان عليه السلام فرمود: تاكستان از ريشه كنده نشده و تنها ميوه ها و بار آن خورده شده است و در سال آينده تاكستان ميوه خواهد داد. در اين جا بود كه خداوند عز و جل به حضرت داود عليه السلام وحى كرد كه: قضاوت در اين جريان همان است كه سليمان قضاوت كرد. اى داود، تو چيزى را خواستى و ما چيزى را. پس از آن داود نزد همسرش رفت و فرمود: ما چيزى را خواستيم ولى خداوند چيز ديگرى را خواست و جز آنچه خداوند خواسته است، نخواهد شد. ما به خواست خداوند عز و جل خشنوديم و تسليم آن هستيم و همين طور اوصيا حقّ ندارند كه در ارتباط با اين ولايت تعدّى كنند و آن را از صاحبش به ديگرى تجاوز دهند».

باب 13 مسؤوليت دو سوار بر حيوان و جنايت حيوان

673- 47913- (1) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ حيوانى كه دو نفر بر روى او سوار بودند و حيوان مردى را كشت يا مجروح ساخت، حكم داد كه: «بين دو نفر به طور مساوى تقسيم مى شود».

674- 47914- (2) اميرالمؤمنين على عليه السلام پيوسته ضمان را متوجه دو نفرى كه با هم سوار حيوان بودند، مى كرد؛ البته در آسيب هايى كه حيوان مى زد و ضمان را به طور مساوى بين آن دو قرار مى داد.

منابع فقه شيعه، ج 31،

ص: 465

باب 14 حكم برخورد دو سوار با يكديگر و مردن يكى

675- 47915- (1) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ دو سوار كه با هم برخورد كردند و يكى از آن دو مُرد، قضاوت كرد و فرد زنده را ضامن ديۀ مرده قرار داد.

676- 47916- (2) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ دو سوار كه با هم برخورد كردند و يكى از آن دو مُرد، قضاوت كرد و حكم كرد كه: «ديه بر عاقلۀ «1» فردى است كه از آن دو زنده مانده است و اگر هر دو بميرند، ديۀ هر كدام از اين دو بر عاقلۀ ديگرى است».

677- 47917- (3) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ دو سوار كه با هم برخورد مى كنند و هر دو يا يكى از آن دو مى ميرد يا شكستگى يا جراحت به او مى رسد، فرمود: «اگر هر دو عمد داشته اند يا يكى از اين دو قصد ديگرى را كرده، در اين صورت فرد متعمّد قصاص مى شود، در موردى كه قصاص دارد و بايد ديه بپردازد در صورتى كه آسيبى به ديگرى وارد كرده است در مواردى كه ديه دارد و اگر از روى تعمّد نباشد و خطايى باشد ديه بر عاقله هر يك از آن دو مى باشد و آن مقدار كه هر كدام از اين دو در صورتى كه قصد عمد داشته اند، ضامن هستند همان نصف ديه است؛ زيرا آسيبى كه به ديگرى رسيده است، مستند به كار هر دو است و همچنين اگر هر دو از روى خطا با هم برخورد كرده اند، عاقله ضامن است و اگر يكى از اين دو به ديگرى برخورد كرده است، بر آن كه برخورد كرده- در صورتى كه عمد بوده- ديه در مالش

ثابت است و در صورتى كه خطا بوده، بر عاقله اش در ارتباط با آسيبى كه به مصدوم زده، ثابت است و بر آنچه به خود آسيب ديده رسيده، هدر است؛ چرا كه مستند به خودش است و اين مانند كسى است كه خود از روى حيوانش افتاده يا حيوان او را به ديوار يا مانند آن كوبيده است».

678- 47918- (4) اميرالمؤمنين على عليه السلام پيوسته ضمان را بر كشتى برخورد كننده قرار مى داد و آن كشتى را كه با او برخورد شده بود، ضامن نمى كرد.

______________________________

(1). عقل به معناى ديه و عاقله كسى است كه ديه را به عهده مى گيرد و چون خويشاوندان پدرى در قتل خطايى ديه را به عهده مى گيرند، منظور از عاقله همان خويشاوندان پدرى است- م.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 467

باب 15 مسؤوليت صاحب حيوانى كه حيوانش، حيوان ديگرى را بكشد

679- 47919- (1) امام صادق عليه السلام از پدرشان عليه السلام روايت كرده كه: «گاوى در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله خرى را كشت. اين جريان را نزد پيامبر صلى الله عليه و آله بردند. حضرت همراه با گروهى از يارانش بودند كه در ميان آنان ابوبكر و عمر بود. حضرت فرمود: اى ابوبكر، تو ميان اينان قضاوت كن. او گفت: اى رسول خدا، حيوانى، حيوانى را كشته است و چيزى بر حيوان نيست. حضرت فرمود: اى عمر، تو هم ميان اين دو قضاوت كن. او هم همانند گفتۀ ابوبكر را گفت. حضرت فرمود: اى على، تو ميان اينان قضاوت كن. حضرت فرمود:

فرمانبردارم، اى رسول خدا! اگر گاو در استراحتگاه [طويله] خر وارد شده، صاحبان گاو ضامن هستند ولى اگر خر در استراحتگاه گاو وارد شده، ضمانى بر آن دو

نيست. حضرت فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله دستش را به طرف آسمان بالا برد و فرمود: ستايش خداى را كه از من كسى را قرار داد كه چون قضاوت پيامبران، قضاوت مى كند».

متن همين روايت در مستدرك الوسائل به اين صورت آمده است: «شاذان بن جبرئيل قمى در كتاب فضايل با سندى كه تا به امامان مى رسد، گويد: گاوى، خرى را در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله كشت و حضرت در ميان جمعى از يارانش ابوبكر، عمر، زبير، سلمان و حذيفه بود. پيامبر صلى الله عليه و آله به ابوبكر توجهى كرد و فرمود: اى ابوبكر، ميان آنان قضاوت كن. ابوبكر گفت: چه حكمى مى توان بين حيوانات كرد؟

سپس گفت: اى رسول خدا! حيوانى، حيوانى را كشته است و چيزى بر او نيست. حضرت فرمود:

رسول خدا صلى الله عليه و آله به عمر توجهى كرد و فرمود: اى عمر، تو ميان شان حكم كن. عمر گفت: چه حكمى ميان حيوانات كنم؟ حضرت به اميرالمؤمنين على عليه السلام [كه در كنار رسول خدا صلى الله عليه و آله بود] متوجه شد و فرمود: اى على، تو در ميان آنان حكم و قضاوت كن ...» (آن گاه مشابه روايت قبلى را ذكركرده با اين تفاوت كه در اين روايت آمده است)؛ «ستايش ويژۀ خداوندى است كه مرا از دنيا بيرون نبرد تا اين كه ديدم تو به سان قضاوت پيامبران عليه السلام قضاوت مى كنى».

680- 47920- (2) امام باقر عليه السلام فرمود: «مردى خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و گفت: گاو فلان كس، خر مرا كشته است. پيامبر صلى الله عليه و

آله به او فرمود: نزد ابوبكر برو و از او بپرس. نزد ابوبكر آمد و از او پرسيد. ابوبكر گفت:

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 469

قصاص بر حيوانات نيست. آن مرد به محضر پيامبر صلى الله عليه و آله بازگشت و گفتۀ ابوبكر را بازگو كرد. پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود: نزد عمر برو و از او بپرس. نزد عمر آمد و پرسيد. عمر هم مانند گفتۀ ابوبكر را گفت. آن مرد به محضر پيامبر صلى الله عليه و آله بازگشت و به اطلاع پيامبر رساند. پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود: نزد على عليه السلام برو و از ايشان بپرس. او خدمت امام على عليه السلام رسيد و پرسيد. اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: اگر گاو بر خر در خوابگاهش وارد شده تا آن كه آن را كشته است، در اين صورت صاحب گاو ضامن است ولى اگر خر پيش گاو در خوابگاهش رفته، ضمانى بر صاحب گاو نيست. حضرت فرمود: اين شخص پس از آن به محضر پيامبر صلى الله عليه و آله بازگشت و پيامبر صلى الله عليه و آله را باخبر ساخت. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: ستايش خدا را كه از ميان اهل بيتم كسى را قرار داد كه چون پيامبران قضاوت مى كند».

681- 47921- (3) در ارشاد شيخ مفيد رحمه الله روايتى آمده است كه: «دو نفر دربارۀ گاوى كه خرى را كشته بود، نزد پيامبر صلى الله عليه و آله به مرافعه آمدند. يكى از آن دو گفت: اى رسول خدا، گاو اين مرد خر مرا كشته است. رسول خدا

صلى الله عليه و آله فرمود: نزد ابوبكر برويد و در اين باره از او بپرسيد. آن دو نزد ابوبكر آمدند و قصۀ خويش براى او بازگفتند. ابوبكر گفت: چگونه رسول خدا را رها كرده و نزد من آمده ايد! گفتند: شخص رسول خدا اين دستور را به ما داد. ابوبكر به آن دو گفت: حيوانى، حيوانى را كشته است و چيزى بر صاحب حيوان نيست. آن دو نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله بازگشتند و او را از اين جريان باخبر ساختند. رسول خدا به آن دو فرمود: نزد عمربن خطّاب برويد و جريان خود را براى او بگوييد و از او بخواهيد كه در اين مورد قضاوت كند. آن دو نزد عمر آمدند و قصۀ خويش براى وى بازگفتند. او به آن دو گفت: چگونه رسول خدا صلى الله عليه و آله را رها كرده و نزد من آمده ايد! آن دو به عمر گفتند: رسول خدا اين دستور را به ما داده است.

عمر گفت: چگونه به شما دستور نداد كه نزد ابوبكر برويد! آن دو گفتند: ما دستور داشتيم نزد او برويم كه رفتيم. عمر گفت: در اين جريان ابوبكر به شما چه گفت؟ آن دو نفر به عمر گفته هاى ابوبكر را بازگفتند. عمر گفت: من هم نظرم همان نظر ابوبكر است. اين دو نزد پيامبر صلى الله عليه و آله بازگشتند و او را از جريان باخبر ساختند. حضرت فرمود: نزد على بن ابيطالب عليه السلام برويد تا در ميان شما قضاوت كند. آن دو نزد حضرت على عليه السلام آمدند و قصۀ خويش را براى ايشان گفتند. حضرت فرمود: اگر گاو

بر خر در پناهگاهش وارد شده، بايد كه صاحب گاو بهاى خر را به صاحبش بدهد ولى اگر خر بر گاو در پناهگاهش درآمده و گاو آن را كشته است، ضمانى بر صاحب گاو نيست. هر دو نفر نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند و قضاوت اميرالمؤمنين عليه السلام را براى پيامبر صلى الله عليه و آله گزارش كردند. حضرت فرمود: على بن ابيطالب عليه السلام ميان شما طبق قضاوت خداوند متعال قضاوت كرده است. سپس پيامبر فرمود: ستايش ويژه آن خداى راست كه در ميان ما اهل بيت كسى را گذاشته كه به سنت هاى حضرت داود عليه السلام قضاوت مى كند».

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 471

682- 47922- (4) مقنع شيخ صدوق رحمه الله: «روايت شده كه مردى به همراه ديگرى نزد عمر بن خطّاب آمد و گفت:

گاو اين مرد، شكم شتر مرا دريده است. عمر گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله در مورد كشته هاى حيوانات حكم داد كه آن جُبار است و جُبار همان است كه ديه و قصاص ندارد. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: پيامبر صلى الله عليه و آله حكم كرد كه ضرر و ضرار نيست. اگر صاحب گاو، گاوش را در راه شتر بسته است، او ضامن شتر است. آنان بررسى كردند ديدند كه صاحب گاو، گاو را از صحرا آورده و در مسير شتر بسته است. عمر نظر اميرالمؤمنين على عليه السلام را پذيرفت و صاحب گاو را ضامن بهاى شتر دانست».

باب 16 حكم كسى كه قاطرى را بكشد
اشاره

683- 47923- (1) ابوجارود گويد: «از امام باقر عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: استر رسول خدا صلى الله عليه و آله هر كجا مى رفت، مانعش

نمى شدند. حضرت فرمود: مردى از قبيلۀ بنى مدلج [قبيله اى از كنانه] با استر برخورد كرد، در حالى كه استر در ميان نيزار متعلق به اين مرد بود. اين مرد تيرى به قصد استر به كمان كرد و استر را كشت. على عليه السلام به او فرمود: به خدا سوگند! تا ديۀ استر را ندهى، از تو جدا نمى شوم. حضرت فرمود:

آن مرد، ششصد درهم براى ديۀ استر پرداخت».

ارجاعات
گذشت:

در باب ششم از ابواب موجبات ضمان مناسب با اين باب هست.

و باب بعدى و باب سى و نهم را بنگريد.

باب 17 حكم كسى كه شتر شراكتى با ديگران را عقال كند و شتر صدمه ببيند

684- 47924- (1) امام باقر عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ چهار نفر كه شترى را شريكى داشتند و يكى از آنان شتر را بست، شتر به راه افتاد و باپابند خود ور رفت تا اين كه افتاد و شكستگى پيدا كرد، شريكان شتر، به آن كس كه شتر را بسته بود، گفتند: تو ضامن قيمت شتر هستى، اين گونه قضاوت كرد كه:

اينان بايد سهم آن يكى را به عهده گيرند؛ چرا كه به اندازۀ سهم خودش محكم بسته بوده است. در نتيجه سهم آنان با سهم اين از بين رفت».

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 473

685- 47925- (2) اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ شترى كه مشترك بين چهار شريك است و يكى از آنان دست شتر را مى بندد و شتر به سمت چاه مى رود و در چاهى مى افتد و بدنش خُرد مى شود، قضاوت كرد كه: «سه شريك بايد يك چهارم بهاى شتر را براى شريك شان به عهده بگيرند؛ چرا كه او از حقّ خويش محافظت كرده ولى ديگران با نبستن آنچه حقّ آنان است و با حفظ نكردن آن از نابودى، حقّ او را بر او ضايع كرده اند».

686- 47926- (3) اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ شترى كه بين چهار نفر مشترك بود و يكى از آنان دست شتر را بست ولى شتر به سمت چاه راه افتاد و در آن افتاد و استخوان هايش خُرد شد، حكم داد كه: «سه شريك بايد يك چهارم بهاى شتر را براى آن يك نفر به عهده گيرند؛ چرا كه

آن يك نفر شتر را حفظ كرد ولى ديگران با نبستن شتر، آن را بر او ضايع ساخته اند».

باب 18 حكم كشنده ى خوك، شكننده ى بربط و طنبور و ...
اشاره

687- 47927- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «مردى كه خوكى را كشته بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت او را ضامن بهاى خوك كرد و مردى كه بربطى را شكسته بود، نزد حضرت آوردند. حضرت او را باطل ساخت [و او را جريمه نكرد]».

متن اين روايت، در مقنع شيخ صدوق رحمه الله به اين صورت است: «مردى كه خوك يك ذمّى را كشته بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت بهاى خوك را به عهدۀ آن مرد نهاد».

688- 47928- (2) اميرالمؤمنين على عليه السلام مرد مسلمانى را كه به خوك يك فرد مسيحى آسيب رسانده بود، ضامن بهاى آن دانست.

689- 47929- (3) مردى را كه بربطى شكسته بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت آن را باطل دانست.

690- 47930- (4) مردى كه طنبور مردى را شكسته بود، نزد اميرالمؤمنين على عليه السلام آوردند. حضرت فرمود:

«برويد، دور شويد «1»».

______________________________

(1). كنايه از اين كه، حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به اين مرافعه اهميت نداد و قابل قضاوت ندانست!

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 475

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب بيست و چهار از ابواب كسب هاى روا و ناروا، رواياتى كه بر ذيل باب دلالت دارد و در روايت چهارم از باب دهم از ابواب موجبات ضمان، اين گفته كه: «اميرالمؤمنين على عليه السلام مردى را كه خوك يك مسيحى را از بين برده بود، ضامن بهاى آن دانست».

باب 19 حكم زنى كه نذر كرده مهارى در بينى اش كنند و او را بكِشَند

691- 47931- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «زنى نذر كرده كه او را با ريسمانى كه در چاك سوراخ بينى اش بسته، بكشند. شترى با او برخورد كرد و بينى زن را شكافت. آن زن نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمد و از صاحب شتر شكايت كرد. حضرت آن را باطل دانست و فرمود: تو نذر كرده اى و اين بر تو نيست.»

امام باقر عليه السلام فرمود: «زنى نذر كرد كه بندى در بينى او كنند و او را اين گونه بكشند. شترى پيش آمد و بينى زن را پاره كرد. آن زن نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمد و شكايت كرد. حضرت آن را باطل دانست و فرمود: تو براى خدا نذر كرده اى».

باب 20 حكم موردى كه سه نفر در تخريب ديوارى مشاركت كنند و تخريب ديوار يكى از آنها را بكشد

692- 47932- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ ديوارى كه سه نفر در تخريب آن شريك بودند و آن ديوار روى يكى از اين سه نفر خراب شد و آن شخص مُرد، قضاوت كرد و ديۀ آن يك نفر را به عهدۀ بقيه گذاشت؛ چرا كه هر كدام از اينها ضامن رفيقش است».

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 477

باب 21 حكم موردى كه دخترى بر دختر دوم سوار شود و دختر سوم باعث كشتن دختر سوار شود

693- 47933- (1) اصبغ بن نباته گويد: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ دخترى كه سوار بر دختر ديگرى شده، دختر سومى دختر دوم را سيخونكى زد و دختر دوم كه زير بود، خودش را جمع كرد و در نتيجه دختر اول كه سوار بود به زمين خورد و مُرد، حكم داد كه: «ديۀ دختر اول بين دختر سوم و دوم [دخترى كه سيخونك زده و دخترى كه زير بوده] به دو نيم تقسيم مى شود».

694- 47934- (2) ارشاد شيخ مفيد رحمه الله: «سپس [مرافعه اى را] نزد ايشان يعنى اميرالمؤمنين على عليه السلام هنگامى كه حضرت در يمن بودند، آوردند. جريان دخترى كه دخترى را بر دوشش براى بازى سوار كرد و دخترى ديگر آمد و دختر اول را كه بر دوشش سوار كرده بود نشگون گرفت و دختر اول به خاطر نشگون خودش را جمع كرد و در نتيجه دخترى كه سوار بود، افتاد و گردنش شكست و مُرد. حضرت بر دخترى كه نشگون گرفته بود به يك سوم ديه و بر دخترى كه خودش را جمع كرده بود به يك سوم ديه حكم داد و يك سوم باقى را به دليل اين كه دخترى كه گردنش شكسته بود از روى بازى، سوار دخترى

شده بود كه خودش را جمع كرده است، ساقط كرد. اين خبر به پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد. حضرت آن را امضا كرد و به درستى آن گواهى داد».

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 479

695- 47935- (3) اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ دخترى كه برگردن دختر ديگر سوار شد و دختر سوم آمد و دختر دوم را نشگون گرفت، او هم خودش را جمع كرد و در نتيجه دختر اولى كه سوار بود افتاد و گردنش شكست، حكم داد. دخترى را كه نشگون گرفته بود، به پرداخت يك سوم ديه و دخترى كه خودش را جمع كرده بود به يك سوم ديگر ديه ملزم كرد و يك سوم باقى را به دليل آن كه دخترى از روى بازى سوار دختر دوم شده بود، از وى ساقط دانست.

696- 47936- (4) اميرالمؤمنين على عليه السلام در مورد قارصه [دختر نشگون گيرنده] و قامصه [دخترى كه خودش را جمع كرد] و واقصه [دختر گردن شكسته] حكم كرد. اين سه دختر بازى مى كردند. يكى از آنها سوار دوستش شد، سومى دوستش را نشگون گرفت. او خودش را جمع كرد و دختر سواره روى زمين افتاد و گردنش شكست. حضرت حكم داد كه ديه سه قسمت مى شود و سهم دختر سوار را چون خودش بر كشته شدنش كمك كرده بود، ساقط كرد. اين جريان به پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد، ايشان اين حكم را درست دانستند.

باب 22 مسؤوليت كسى كه به راه مسلمان ضرر برساند
اشاره

697- 47937- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «هركس به چيزى از راه مسلمانان آسيب برساند، ضامن آن است».

698- 47938- (2) حلبى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى پرسيدم

كه سوارى را رم مى دهد و او را زخمى مى سازد و حيوان آن مرد، مرد ديگرى را زخمى مى كند. حضرت فرمود: او ضامن هر چيزى است كه اتفاق افتاده است و نيز دربارۀ چيزى پرسيدم كه در راه گذاشته مى شود، حيوانى عبور مى كند و رم مى كند و صاحبش را زخمى مى سازد. حضرت فرمود: هر چيزى كه به راه مسلمانان آسيب برساند، فاعل آن ضامن آسيبى است كه وارد مى شود».

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 481

699- 47939- (3) امام كاظم عليه السلام فرمود: «هنگامى كه قائم ما (عج) قيام كند، گويد: اى گروه سواران، در ميانۀ راه حركت كنيد. اى گروه پيادگان، در دو سوى راه حركت كنيد. بنابراين هر سوارى كه در دو سوى راه حركت كند و در نتيجه مردى معيوب شود، سوار را ملزم به ديه مى كنيم و هر پياده اى كه در ميان راه برود و عيبى به او برسد، ديه ندارد».

ارجاعات
گذشت:

در روايت دوم از باب سوم از ابواب موجبات ضمان، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «و اما آنچه در راه حفر كرده، او ضامن چيزى است كه در آن بيفتد».

و در روايت سوم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «هركس چاهى بكند يا چيزى را نابجا در راه مسلمانان بگذارد، او ضامن هر چيزى است كه در آن هلاك شود».

و در روايت يازدهم از باب دهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «هركس حيوانى را در راهى يا بازارى يا در غير جايش نگه دارد، او ضامن هر آسيبى است كه حيوان به هر چيزى برساند».

باب 23 مسؤوليت حامل چيزى كه با حمل آن كسى را تلف كند
ارجاعات
گذشت:

در روايت هجدهم از باب بيست و نهم از ابواب اجاره، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام: «دربارۀ مردى كه چيزى را روى سرش مى برد و به انسانى مى زند و او مى ميرد يا عضوى از آن مى شكند، او ضامن است».

باب 24 مسؤوليت كسى كه به خاطر ناودان و فاضلاب منزلش به ديگرى ضرر رساند

700- 47940- (1) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «هركس در راه مسلمانان ناودان يا فاضلابى باز كند يا ميخى بكوبد يا حيوانى را ببندد يا چاهى بكند و به چيزى يا كسى آسيب برساند و آن هلاك شود، ضامن آن خواهد بود».

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 483

701- 47941- (2) روايت شده است كه: «عمر گذرش به درِ خانۀ عباس افتاد. از ناودان خانۀ عباس چند قطره بر او ريخت. عمر دستور داد تا ناودان را بكنند. عباس گفت: آيا ناودانى را مى كنى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله آن را با دست خويش كار گذاشته است! عمر گفت: به خدا سوگند! كسى اين ناودان را كار نگذارد مگر اينكه بر روى دوش من بايد سوار شود. آن گاه عباس بر دوش عمر سوار شد و بالا رفت تا ناودان را درست كرد».

باب 25 مسؤوليت كسى كه ديگرى را اجير سازد و اجير موجب ضرر شود
ارجاعات
گذشت:

در روايت بيست و يكم از باب يكم از ابواب عاريه، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «هركس بردۀ گروهى را عاريه گيرد و برده عيبى پيدا كند، آن كس ضامن است و هركس آزاد نابالغى را عاريه گيرد و او عيبى پيدا كند، آن كس ضامن است».

و در روايت دوم از باب سيزده از ابواب اجاره، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «دربارۀ مردى كه برده اى دارد و ريخته گر يا ديگرى آن برده را از آن مرد اجاره كند، حضرت فرمود: اگر چيزى را ضايع كند يا از دست او فرار كند، مالكانش ضامن هستند».

باب 26 مسؤوليت پزشك، دامپزشك و ختنه گر
اشاره

702- 47942- (1) امام صادق عليه السلام بيان داشت: «اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: هركس پزشكى يا دامپزشكى مى كند، از ولىِّ مريض برائت ذمّۀ خودش را بگيرد وگرنه ضامن مريض است».

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 485

703- 47943- (2) اميرالمؤمنين على عليه السلام ختنه گرى را كه سر آلت پسرى را بريده بود، ضامن دانست.

704- 47944- (3) اميرالمؤمنين على عليه السلام زن ختنه گرى را كه دخترى را ختنه كرده و خون از دختر رفته و در نتيجه مرده بود، ضامن دانست. اميرالمؤمنين على عليه السلام به زن ختنه گر فرمود: «واى بر مادرت! آيا نبايد چيزى را باقى مى گذاشتى؟ پس از آن حضرت ديۀ دخترك را برعهدۀ زن ختنه گر گذاشت و ديه را بر عاقلۀ زن ختنه گر قرار داد».

705- 47945- (4) اميرالمؤمنين على عليه السلام زن ختنه گر را كه دخترى را ختنه كرده و خون از دختر رفته و در نتيجه مرده بود، ضامن قرار داد. حضرت به زن ختنه گر فرمود: «واى بر تو! چرا از آن چيزى باقى نگذاشتى؟

حضرت

او را ضامن ديه كرد و ديه را بر عاقلۀ زن ختنه گر قرار داد و همين طور است مرد ختنه گر و اين در صورتى است كه از روى خطا باشد ولى اگر به عمد چنين كند، ديه بر عاقله نيست».

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب سى ام از ابواب اجاره، مناسب اين باب؛ بنگريد.

و در روايت چهارم از باب هفتم از ابواب ادّعاى قتل، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام: «هركس كه در ازدحام روز جمعه يا روز عرفه يا بر روى پلى بر اثر ازدحام بميرد و ندانند چه كسى او را كشته است، ديۀ او از بيت المال پرداخت مى شود».

باب 27 مسؤوليت كسى كه بدون توجه، ديگرى را به چاه افكند

706- 47946- (1) محمد بن سليمان و يونس بن عبدالرحمن گويند: «از امام ابوالحسن الرضا عليه السلام دربارۀ مردى پرسيديم كه گروهى او را به فريادرسى طلبيدند تا آنان را از چنگ جماعتى كه به آنان حمله كرده تا اموال شان را تاراج كنند و فرزندان شان را اسير سازند، برهاند. آن مرد هم بيرون آمد و در دل شب با

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 487

سلاح خود مى دويد تا پاسخ آن گروه كه او را به كمك طلبيده بودند، بدهد. با مردى برخورد كرد كه بر لب چاهى ايستاده و از چاه آب مى كشيد. بدون توجه آن مرد را هل داد. مرد در چاه افتاد و مُرد. آن مرد رفت و اموال آن گروه را كه از او كمك خواسته بودند، نجات داد.

پس از بازگشت، خويشان به او گفتند: چه كردى؟ گفت: آن گروه مهاجم بازگشتند و مردم در امنيت و سلامت به سر مى برند. به او گفتند: آيا مى دانى كه فلان كس در چاه افتاده و مرده است؟ اين شخص گفت: به خدا سوگند! من او را در چاه انداخته ام. سؤال شد: چگونه؟ گفت: من در تاريكى شب با سلاح بر گروهى كه از من كمك خواسته بودند، بيرون آمدم. بيمناك بودم مبادا دير شود و

وقت از دست برود. عبورم به آن كس افتاد. او ايستاده بود و از چاه آب مى كشيد. من با او برخورد كردم و به او تنه زدم. او در چاه افتاد و مُرد. پرسيديم كه: ديۀ اين فرد بر كيست؟ حضرت فرمود: ديۀ او بر همان مردمى است كه از اين شخص كمك خواسته اند و او آنان را كمك كرده و اموال و زنان و فرزندان شان را نجات داده است. آگاه باشيد! اگر او خويش را در برابر مزدى اجاره داده بود، ديه بر خود او و عاقله اش بود، نه آنان و اين بدان جهت است كه پيرزنى نزد سليمان بن داود عليه السلام آمد و از باد شكايت كرد و گفت: اى پيامبر خدا، من برپشت بام ايستاده بودم و باد مرا از پشت بام پرت كرد و دستم شكست؛ بنابراين مرا در برابر باد كمك كنيد [تا حقّم را از او بگيرم]. سليمان بن داود عليه السلام باد را خواست و به او فرمود: چه چيزى باعث شد كه تو با اين زن چنين كنى؟

باد گفت: اى پيامبر خدا، اين زن راست مى گويد. خداوند عز و جل مرا فرستاد تا كشتى فلان گروه را از غرق شدن نجات دهم و كشتى در شرف غرق شدن بود. من با شدت و شتاب بيرون آمدم و به سمت ماموريتى كه خداوند عز و جل داده بود، رفتم. در بين راه گذرم به اين زن افتاد كه بالاى پشت بام بود. با او برخورد كردم ولى قصد او را نداشتم. او افتاد و دستش شكست. حضرت بيان داشت: سليمان بن داود فرمود: خدايا، چه حكمى بر

باد كنم؟ خداوند عز و جل به او وحى كرد كه: اى سليمان، حكم كن كه ارش شكسته شدن دست اين زن بر صاحبان كشتى اى است كه باد آن را از غرق شدن نجات داده است؛ چرا كه در نزد من به كسى از جهانيان نبايد ستم شود».

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 489

707- 47947- (2) مردى كه مردى را در چاهى پرت كرده و او مرده بود، نزد مأمون آوردند. مأمون دستور داد كه او كشته شود. آن مرد گفت: «من در خانه ام بودم، شنيدم كه كسى كمك مى خواهد. از خانه با شمشير بيرون آمدم. گذرم به اين شخص افتاد كه بر لب چاهى بود. او را پرت كردم و او در چاه افتاد. مأمون از فقيهان در اين باره پرسيد. برخى گفتند: در برابر آن، قصاص مى شود و برخى گفتند: با او چنين و چنان مى شود. مأمون از حضرت رضا عليه السلام در اين باره پرسيد و براى حضرت نوشت. حضرت فرمود:

ديۀ او بر كسانى است كه فرياد كمك خواهى سر داده اند. راوى گويد: اين سخن بر فقيهان سنگين آمد و به مأمون گفتند: از حضرت بپرس كه از كجا چنين مى گويى؟ مأمون از حضرت پرسيد. حضرت فرمود: زنى از باد نزد سليمان بن داود عليه السلام شكايت كرد. او گفت: بالاى پشت بام بودم. باد مرا پرت كرد و من در خانه افتادم و دستم شكست. حضرت سليمان عليه السلام باد را خواست و به او فرمود: چه چيز باعث شد كه تو با زن چنين كنى؟ باد گفت: اى پيامبر خدا، كشتى فلان گروه در دريا مشرف به غرق شدن بود.

من با عجله گذرم به اين زن افتاد. زن زمين افتاد ودستش شكست. حضرت سليمان عليه السلام حكم داد كه ارش اين زن بر صاحبان كشتى است».

باب 28 سلب مسؤوليت هشداردهنده

708- 47948- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «بچه هايى در زمان اميرالمؤمنين عليه السلام با قلّاب سنگ هاى خود بازى مى كردند و يكى با قلاب سنگ به ديگرى زد و دندان رفيقش را شكست. اين قضيه را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام بردند. آن كس كه زده بود، بيّنه آورد كه [به هنگام پرتاب] گفته است مواظب باشيد [هشدار داده است]! حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام قصاص را از او برداشت. سپس حضرت فرمود: كسى كه هشدار داده است، معذور است».

ابوالصباح كنانى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ كسى كه قصاص او را كشته است، پرسيدم كه: آيا ديه دارد؟ حضرت فرمود: اگر چنين باشد، كسى از كسى قصاص نمى كند و هركس كه حدّ او را بكشد، ديه ندارد».

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 491

باب 29 حكم ضامن بودن دايه نسبت به كودك
اشاره

709- 47949- (1) امام باقر عليه السلام فرمود: «اگر دايۀ قومى فرزند آنان را در حالى كه در خواب بوده و روى فرزند غلتيده بكشد، بر دايه در مال خودش ديه است. البته اگر دايگى اش از سر عزت طلبى و فخر باشد ولى اگر دايگى اش از روى فقر و ندارى بوده است، ديه بر عاقلۀ دايه است».

710- 47950- (2) از حضرت رضا عليه السلام سؤال شد: «نظر شما دربارۀ زنى كه دايۀ قومى بوده و در حالى كه در خواب و بچه در كنارش بوده و روى بچه غلتيده و او را كشته است، چيست؟ حضرت فرمود: اگر دايگى اش براى قوم براى به دست آوردن فخر و عزّت بوده است، ديه بر او واجب مى شود ولى اگر دايگى اش براى آن قوم به دليل فقر و نيازش بوده، ديه بر عاقلۀ اوست».

711- 47951- (3)

سليمان بن خالد گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى پرسيدم كه دايه اى را اجير كرده و فرزندش را به او داده است. فرزند نزد دايه بوده. دايه رفته و ديگرى را اجير كرده. اين دايۀ دوم با بچه غايب شده و نمى دانيم كه با بچه چه كرده است. حضرت فرمود: ديۀ كامل [بر دايۀ اول است]».

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 493

712- 47952- (4) حلبى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى پرسيدم كه دايه اى را اجير كرده و فرزندش را به او تحويل داده است. دايه با فرزند چند سالى از چشم مرد دور شده، پس از آن فرزند را آورده ولى مادر مى گويد كه اين فرزند را نمى شناسد و اهل مادر نيز مى گويند او را نمى شناسند. حضرت فرمود: آنان اين حقّ را ندارند. بايد فرزند را بپذيرند. دايه، امين شمرده مى شود».

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب پنجاه و هفتم از ابواب احكام اولاد چيزى كه بر اين دلالت مى كند؛ به آن مراجعه كنيد.

باب 30 حكم كسى كه زن حامله اى را بترساند و او فرزندش را بيندازد و فرزند بميرد

713- 47953- (1) امام صادق عليه السلام گويد: «زنى در مدينه بود كه نزد او مى آمدند [فاحشه بود]. اين جريان به عمر رسيد. عمر شخصى را نزد زن فرستاد و او را ترساند و دستور داد تا او را نزدش بياورند. زن ترسيد.

درد زايمان او را گرفت. به خانه اى رفت و پسرى به دنيا آورد. پسر گريه اى كرد و مُرد. عمر از اين ماجرا كه زن از ترس او بچّه اش سقط شد و مُرد آنقدر ناراحت شد كه خدا مى داند. بعضى از كسانى كه در آن جلسه با عمر بودند به عمر گفتند: اى اميرالمؤمنين، در اين رابطه چيزى متوجه شما نيست و برخى گفتند: اين چه حرفى است، مسألۀ مهمى است. عمر گفت: از ابوالحسن عليه السلام بپرسيد. حضرت اميرالمؤمنين ابوالحسن عليه السلام به آنان فرمود: اگر شما اجتهاد كرده ايد [در گفتن اين نظر] درست نگفته ايد و اگر به راى خود چيزى گفته ايد، خطا كرده ايد. آن گاه حضرت فرمود: ديۀ فرزند بر تو است يعنى بر عمر است».

714- 47954- (2) روايت شده است كه: «عمر زنى را كه مردان نزد او گفتگو مى كردند، فرا خواند. چون فرستادۀ عمر آمد، زن ترسيد و همراه شان آمد و فرزندش را انداخت. فرزندش به زمين افتاد و گريه كرد و مُرد.

اين خبر به عمر رسيد. ياران رسول خدا صلى الله عليه و آله را جمع كرد و حكم اين مورد را از آنان پرسيد. همه گفتند

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 495

كه تو در حال تأديب بوده اى و

جز خير نمى خواسته اى و در اين خصوص چيزى بر تو نيست. حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام نشسته بود و سخن نمى گفت. عمر به حضرت گفت: اى ابوالحسن، نظر شما در اين باره چيست؟ حضرت فرمود: گفتۀ اينان را كه شنيدى. عمر گفت: نزد شما چيست [نظر شما چيست]؟ حضرت فرمود: اينان نظرى را كه شنيدى، گفتند. عمر گفت: تو را سوگند مى دهم كه نظرت را بگو. حضرت فرمود: اگر اينان نزديكى و خويشى با تو داشته اند كه به تو خيانت كرده اند و اگر با تامل و تفكر ابراز كرده اند كه تقصير كرده اند. ديه بر عاقلۀ توست؛ چرا كه قتل بچه به خطاست كه به تو تعلق دارد. عمر گفت: به خدا سوگند! تو از ميان اينان خير مرا خواسته اى. به خدا سوگند! نمى روى تا ديه را بر بنى عدى [خويشاوندان عمر] جارى سازى. اميرالمؤمنين على عليه السلام چنين كرد».

715- 47955- (3) امام صادق عليه السلام از پدرشان، از جدّشان روايت كرده اند كه: «خبر زشتى دربارۀ زنى به عمر بن خطاب رسيد. عمر به سوى او شخصى را فرستاد. چون زن در راه قرار گرفت، گذرش به زنانى افتاد.

چون از جريان باخبر شد، فرزندش را انداخت. فرزند گريه كرد و همانجا مُرد. عمر از اميرالمؤمنين على عليه السلام در اين باره پرسيد. حضرت فرمود: بر تو در برابر ترسى كه براى زن ايجاد كرده اى، ديه است و ديه به طور كامل بر عاقلۀ توست. عمر گفت: اى على، درست گفتى».

باب 31 حكم سختگيرى هر يك از زوجين بر ديگرى
اشاره

716- 47956- (1) از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى سؤال شد كه بر همسرش سخت گرفت و گفت كه همسرش از سختگيرى وى مرده است.

حضرت فرمود: «ديۀ كامل ثابت است و مرد كشته نمى شود.»

717- 47957- (2) بعضى از ياران از امام صادق عليه السلام روايت كرده اند كه او گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى پرسيدم كه بر همسرش سخت گرفته يا زنى كه برشوهرش سخت گرفته و يكى، ديگرى را كشته.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 497

حضرت فرمود: اگر امين هستند، چيزى بر آن دو نيست. ولى اگر مورد تهمت هستند، بايد به خدا سوگند ياد كنند كه قصد قتل نداشته اند».

718- 47958- (3) امام باقر عليه السلام دربارۀ مردى كه با زنى از پشت آميزش كرده و در آن، شدت و اصرار داشته تا آن كه زن از اين كار مُرده است، فرمود: «ديه بر مرد ثابت است».

ارجاعات
مى آيد:

در روايت يكم از باب سوم از ابواب ديات اعضا، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «امام عليه السلام حكم داد كه براى زنى كه شوهرش به او آسيب رسانده تا آن زن عيب پيدا كرده، قصاص نيست و تاوان عيب را به عهدۀ شوهرش گذاشته و قصاصى بر مرد نيست و دربارۀ زنى كه شوهرش سوار او شده و آلت او را معيوب ساخته است، حكم داد كه نصف ديه يعنى دويست و پنجاه دينار برعهدۀ مرد است».

باب 32 جهل به ولايت اهل بيت عليهم السلام بدتر از ارتكاب قتل

719- 47959- (1) منصور بن حازم گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: من در جوانى، با جوانان قبيله ام به گردش و تفريح مى رفتم و اتفاق افتاد مردى را با عصا زدم و او را كشتم. حضرت فرمود: آيا در آن زمان با اهل بيت عليهم السلام آشنا بودى؟ منصور گويد: گفتم: نه. حضرت به من فرمود: جهلى كه به ولايت امر داشته اى، بدتر از چيزى است كه بدان اقدام كرده اى».

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 499

باب 33 حكم كسى كه نابينايى را مى ترساند تا محتاج راهنمايى شود

720- 47960- (1) امام صادق عليه السلام به ابوهارون مكفوف [نابينا] فرمود: «اى ابوهارون، نظر تو چيست دربارۀ نابينايى كه در شهر بدون اين كه كسى دستش را بگيرد مى چرخيد. پس از آن مردى او را صدا زد و گفت: فلانى، جلوى تو چاه است و نابينا ديگر نتوانست حركت كند. شخص نابينا به كسى كه او را صدا زده بود، چسبيد و گفت: من شهر را مى گشتم و نيازى به كسى كه دست مرا بگيرد نداشتم.

امام عليه السلام فرمود: به خاطر صدايى كه به او زده، بايد خود او بيايد دست نابينا را بگيرد. سپس امام عليه السلام چند دينار از زير فرشى كه نشسته بود درآورد و به ابوهارون داد و فرمود: اى ابوهارون، با اين چند دينار يك نفر [برده اى] را بخر كه دست تو را بگيرد».

باب 34 مسؤوليت كسى كه در خانه ى ديگرى آتش افروزد و خسارت زند

721- 47961- (1) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ مردى كه آتشى آورد و آن را در خانۀ قومى برافروخت و آن خانه و متاع آنان بسوخت، فرمود: «بهاى خانه و آنچه در خانه است به عهدۀ اوست و پس از آن كشته مى شود».

متن همين روايت در من لا يحضره الفقيه. در روايت سكونى چنين آمده است كه: «اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ مردى كه آتشى آورد و آن را در خانۀ قومى بر افروخت و آن خانه و اهل آن و متاع شان بسوخت، فرمود: (در ادامه، همانند روايت قبل است)».

باب 35 كسى كه با زنش آميزش و او را افضا «1» كند
اشاره

722- 47962- (1) امام باقر عليه السلام دربارۀ مردى كه پردۀ دخترى را- منظور همسرش مى باشد- پاره و افضا كند [يعنى مخرج بول و حيض او را يكى سازد] فرمود: «اگر آميزش مرد با دختر پيش از آن باشد كه دختر

______________________________

(1). يكى كردن مجراى حيض و بول را افضا گويند؛ عموماً پاره كردن بكارت- م.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 501

به نُه سالگى برسد، ديه بر اوست. حضرت فرمود: اگر آن دختر را نگاه دارد و طلاق ندهد، چيزى برمرد نيست و اگر آميزش او با دختر در نُه سالگى دختر باشد، چيزى بر مرد نيست؛ خواست، نگاهدارد و خواست، طلاق دهد».

723- 47963- (2) امام جعفر صادق عليه السلام از پدرشان از اميرالمؤمنين على عليه السلام روايت كرده اند كه: «مردى زنى را افضا كرد [يعنى به هنگام آميزش با او، مخرج بول و حيض او را يكى كرد]. حضرت آن زن را با بهاى كنيز سالم و بهاى كنيز افضا شده قيمت گذارى كرد، آن گاه تفاوت اين دو بها را در نظر گرفت و آن

را ديۀ زن قرار داد و شوهر را بر نگاهدارى زن مجبور ساخت». شيخ طوسى رحمه الله اين روايت را بر نوعى تقيه حمل كرده است.

724- 47964- (3) امام جعفر صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه با همسرش آميزش و او را افضا مى كند و وقتى كه چنين شود، ديگر نمى تواند بول خود را نگاه دارد، فرمود: «اگر در سنّ و سالى باشد كه نوعاً در آن سن با زن و دختر نزديكى نمى شود [يعنى كم سنّ و سال است] يا آن كه مرد بر زن [در آميزش] سخت گرفته است؛ در اين صورت بر مرد، ديه ثابت است».

725- 47965- (4) اميرالمؤمنين على عليه السلام پيوسته مى فرمود: «هركس با زنى پيش از آن كه نُه سالش تمام شود با عنف و زور آميزش كند، ضامن است».

ارجاعات
گذشت:

در روايت ششم از باب سوم از ابواب آميزش و معاشرت با زنان، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «با دختر پيش از ده سال آميزش نمى شود و اگر مردى چنين كند و دختر عيبى پيدا كند، ضامن است».

و در روايت هفتم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «هركس با همسرش پيش از نُه سال آميزش كند و عيبى به همسر برسد، او ضامن است».

و در روايت نهم، مانند آن.

و در روايت هشتم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «هركس با دوشيزه اى زير نُه سال ازدواج و با او آميزش كند و دختر معيوب شود، او ضامن است».

و در روايت دهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر مردى دخترى را كه به نُه سال نرسيده يا به هنگام آميزش كمى كمتر از نُه سال دارد، در اثر مباشرت

افضا كند، او را تباه ساخته است و او را جهت ازدواج تعطيل كرده است، لذا بايد امام ديۀ دختر را برعهدۀ مرد بگذارد. ولى اگر مرد دختر را نگاه دارد و تا وقت مرگ، دختر را طلاق ندهد، چيزى بر مرد نيست».

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 503

و در روايت يكم از باب بيست و هشتم از ابواب محرّمات ازدواج، اين گفته كه: «مردى با دخترى ازدواج و با او آميزش و او را افضا كرد. حضرت فرمود: مرد بايد نفقۀ اين دختر را تا دختر زنده است، بپردازد».

مى آيد:

در روايت يكم از باب هفتم از ابواب ديۀ منافع، اين گفته كه: «مردى با دخترى آميزش و او را افضا كرد و دختر وقتى چنين شود، ديگر فرزنددار نمى شود، حضرت فرمود: ديۀ كامل، ثابت است».

باب 36 حكم كسى كه چهارپاى ديگرى را بيابد تا به صاحبش برگرداند اما بدون تفريط تلف شود

726- 47966- (1) امام جعفر صادق عليه السلام از پدرشان عليه السلام روايت كرده كه: «مردى دو شترش گم شد. شخصى هر دو را پيدا كرد، آن دو را گرفت و با ريسمانى بست. يكى از آن دو، خفه شد و مُرد. اين جريان را نزد اميرالمؤمنين على عليه السلام بردند. حضرت او را ضامن ندانست و فرمود: تنها او قصد اصلاح داشته است».

باب 37 حكم كسى كه ديوار كج ملك خود را درست نمى كند و موجب خسارت مى شود

727- 47967- (1) از اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ ديوار مردى كه بر اتاقى از همسايه شان فرو ريخته و آنان را كشته است، سؤال شد. حضرت على عليه السلام فرمود: «اگر ديوار كج بوده و به صاحب ديوار گفته شده كه ديوارت كج است و ما از خرابى آن بيم داريم و او ديوار را خراب نكرده يا محكم نساخته و فرو ريخته و كشته است، در اين صورت او ضامن است. ولى اگر ديوار كج نبوده و فرو ريخته و كشته است، ديگر ضمانى در كار نيست».

728- 47968- (2) از اميرالمؤمنين على عليه السلام و از امام باقر عليه السلام روايت شده است كه هر دو دربارۀ ديوار كج فرمودند:

«اگر قبلا به صاحب ديوار دربارۀ ديوار گفته شده يا ديوار كج بوده و كجى اش آشكار كه بيم سقوط مى رفته و صاحب ديوار مى دانسته ولى ديوار را نگاه داشته- نه خراب كرده و نه آن را محكم ساخته- و در نتيجه آسيبى رسانده، در اين صورت صاحب ديوار ضامن آسيبى است كه ديوار رسانده است».

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 505

باب 38 حكم صاحبان خانه هايى كه تشنه اى از آنان آب طلبد ولى آنان به او آب ندهند تا بميرد

729- 47969- (1) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ مردى كه از صاحبان خانه هاى مويين (چادرنشينان) آب طلب كرد، آنان به او آب ندادند تا مُرد، قضاوت كرد و ديۀ آن مرد را به عهدۀ همۀ آنان گذاشت.

باب 39 مسؤوليت كسى كه بى جهت حيوانى را بكشد يا درختى را قطع كند و ...
ارجاعات
گذشت:

در باب چهل و يكم از ابواب احكام حيوانات، روايتى كه مناسب با اين باب است.

و در روايت يكم از باب دهم از ابواب غصب و مناسب هاى آن، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام: «دربارۀ كسى كه حيوانى را بى جهت كشته يا درختى را قطع كرده يا كشتزارى را از بين برده يا خانه اى را خراب كرده يا چاه يا نهرى را پر كرده، فرمود: شخص، ضامن بهاى چيزى است كه خراب كرده و از بين برده است و براى كيفر، چند تازيانه به او زده مى شود ولى اگر اشتباه كرده و قصد عمد نداشته است، ضامن است ولى زندان بر او نيست و تأديب نمى شود و آسيبى كه به حيوان رسانده، بر عهده اوست و در اين خصوص، جريمه اى كه بايد بپردازد همان مقدارى است كه از بهاى حيوان كم شده است».

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 507

فصل سوم: ديۀ اعضاى بدن

باب 1 ديۀ اعضاى زوج و فرد بدن

730- 47970- (1) عبداللّه بن سنان از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود: «در هر عضو دوتايى بدن براى يكى از آن دو نيمى از ديه كامل است؛ مانند دو دست و دو چشم.

عبداللّه بن سنان گويد: گفتم: مردى يك چشمش كور شده است. حضرت فرمود: نيم ديه دارد.

گفتم: مردى دستش قطع شده است. حضرت فرمود: در آن نيز نيمى از ديه است. گفتم: مردى يكى از بيضه هايش از بين رفته است. فرمود: اگر بيضۀ چپ است، در آن ديۀ [كامل] است. گفتم: پس چطور مگر نفرموديد هر عضوى كه از آن در بدن دوتاست، در هر كدام نيمى از ديه است؟ حضرت فرمود: براى اين كه فرزند از بيضۀ چپ درست مى شود.»

731- 47971-

(2) امام صادق عليه السلام فرمود: «هر عضوى كه در انسان دوتاست، در آن دو، ديۀ [كامل] و در يكى از آنها نيمى از ديه و هر عضوى كه تك است، در آن ديۀ كامل است.»

732- 47972- (3) از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت شده است كه فرمود: «هر عضوى كه در بدن تك است، در آن ديۀ [كامل] است.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 509

باب 2 ديۀ اعضاى بدن مرد و زن نسبت به يكديگر
اشاره

733- 47973- (1) ابان بن تغلب گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: چه مى فرماييد دربارۀ مردى كه انگشتى از انگشتان زن را قطع كرده است؛ ديه ى آن چه قدر است؟ حضرت فرمود: ده شتر. گفتم: دو انگشت را بريده است. حضرت فرمود: بيست شتر. گفتم: سه انگشت. حضرت فرمود: سى شتر. گفتم: چهار انگشت. حضرت فرمود: بيست شتر. گفتم: سبحان اللّه! سه انگشت بريده مى شود بايد سى شتر بدهد ولى چهار تا بريده مى شود بيست شتر بر اوست! هنگامى كه در عراق بوديم، اين سخن به ما مى رسيد و ما از گويندۀ آن بيزارى مى جستيم و مى گفتيم شيطان اين سخن را آورده است.

حضرت فرمود: اى ابان، آرام باش! رسول خدا صلى الله عليه و آله اين چنين حكم داده اند. زن تا يك سوم ديه برابر مرد است ولى هنگامى كه به يك سوم ديه رسيد، زن به نصف برمى گردد. اى ابان، تو مرا به قياس گرفته اى؛ در حالى كه اگر سنّت رسول خدا صلى الله عليه و آله قياس شود، دين نابود مى شود.»

همين روايت در محاسن برقى به اين صورت آمده است: ابان بن تغلب گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: مردى انگشت زنى

را قطع كرده است ... (و مشابه روايت قبل را تا گفتۀ امام كه بيست شتر بر او هست آورده، سپس گويد): حضرت فرمود: آرى؛ ديه زن زمانى كه به يك سوم ديۀ مرد برسد، پايين مى رود و او بالا مى آيد.

سنّت رسول خدا صلى الله عليه و آله، قياسى نيست. آيا نمى بينى كه زن مأمور به قضاى روزه اش مى شود ولى مأمور به قضاى نمازش نيست؟ اى ابان، با من [در احكام خدا] با قياس سخن گفتى ولى اگر سنّت رسول خدا صلى الله عليه و آله قياس شود، دين نابود مى شود.»

734- 47974- (2) سماعه گويد: «از او [امام معصوم عليه السلام] دربارۀ جراحت زنان پرسيدم: حضرت فرمود: مردان و زنان در ديه يكسان هستند تا آن كه ديه به يك سوم برسد و چون از يك سوم بگذرد، ديه ى زن به اندازه ى نيمى از ديۀ مرد است.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 511

متن روايت در مقنعه شيخ مفيد قدس سره اين چنين است: «زن، در ديات اعضا و جوارح برابر با مرد است، تا آن كه ديه ى او به يك سوم ديه مرد برسد و چون به يك سوم ديه رسيد، به نصف ديۀ مردان باز مى گردد. نمونۀ آن اين است كه در يك انگشت مرداگر قطع شود، ده شتر است و همچنين در انگشت زن هر دو برابرند و در دو انگشت از انگشتان مرد، بيست شتر است و در دو انگشت از انگشتان زن نيز همين طور است و در سه انگشت از انگشتان مرد، سى شتر و همچنين سه انگشت از انگشتان زن هر دو برابرند و در چهار انگشت از دست مرد

يا پايش، چهل شتر و در چهار انگشت از انگشتان زن بيست شتر است؛ چرا كه آن از يك سوم ديه فراتر رفته است، لذا پس از بالا رفتن برمى گردد به اصل ديۀ زن كه آن نصف ديۀ مردان است و پس از آن به همين حساب هر زمان كه [ديۀ] انگشتان، اعضا و جوارح زن بيش از يك سوم شود، به نصف برمى گردد. در نتيجه در قطع پنج انگشت زن، بيست و پنج شتر و در قطع پنج انگشت مرد، پنجاه شتر است. سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله بر اين ثابت گشته و روايات آل پيامبر عليهم السلام بدين معنى متواتر است.»

735- 47975- (3) فقه الرضا عليه السلام: «زن ديه اش نصف ديۀ مرد و آن پانصد دينار است و ديۀ اعضاى زن مانند ديۀ اعضاى مرد است تا آن گاه كه به يك سوم ديۀ مرد نرسيده است و چون از يك سوم فراتر رود، به نصف برمى گردد؛ مانند ديۀ يك انگشت از انگشتان دست مرد و زن كه هر دو در ديه برابر است و يك انگشت ابهام، صدو شصت و شش دينار و دو سوم دينار است و زن و مرد در ديۀ اين انگشت برابرند؛ چون ديه در اين هنگام از يك سوم فراتر نرفته است. ولى اگر سه انگشت ديگر هم از زن قطع شود كه هشتاد و سه دينار و يك سوم دينار براى اوست و در نتيجه مجموع آن چهارصد و شانزده دينار و دو سوم دينار مى شود، در اين صورت براى زن تنها دويست و هشت دينار و يك سوم دينار خواهد بود و ديۀ زن

پس از رسيدن به يك سوم ديه به نصف برمى گردد.»

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب دوم از ابواب قصاص عضو آنچه بر مفاد اين باب دلالت مى كند.

مى آيد:

در روايات باب دوم از ابواب ديات شجاج و جراح مناسب با اين خواهد آمد.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 513

باب 3 ديۀ اعضاى بدن در كتاب فرائض حضرت على عليه السلام

736- 47976- (1) ظريف بن ناصح گويد: «مردى به نام عبداللّه بن ايّوب، برايم حديثى نقل كرد. او گفت:

ابوعمرو متطبّب برايم حديثى بازگو كرد. او گفت: اين روايت را بر امام صادق عليه السلام عرضه كردم.

و همچنين على بن ابراهيم از پدرش از ابن فضّال و محمّدبن عيسى از يونس همگى از حضرت رضا عليه السلام روايت كرده اند. ابن فضّال و محمّدبن عيسى گفتند: اين مكتوب را بر حضرت رضا عليه السلام عرضه كرديم. حضرت فرمود: آرى، حقّ است و اميرالمؤمنين على عليه السلام كارگزاران خويش را بدان امر مى كرد.

حضرت رضا عليه السلام فرمود: اميرالمؤمنين عليه السلام در هر استخوانى كه مغز دارد، اگر بشكند و بدون كجى و عيب درست شود، فتوى داد كه ديه اى مشخص دارد.

حضرت ديۀ تعيين شده را شش بخش قرار داد و در روح «1»، جنين، پلك ها، فلجى و اعضا و انگشت بزرگ، و براى هر بخشى، شش نوع ديه قرار داد.

ديۀ جنين را صد دينار و ديۀ منى مرد را تا وقتى كه جنين شود، پنج قسم قرار داد و اگر جنين شد- پيش از آن كه روح بدان درآيد- صد دينار، پس براى نطفه بيست دينار و اين همان است كه مردى بترسد و آبش را در رحم همسرش نريزد با اين كه نمى خواسته نريزد. اميرالمؤمنين عليه السلام در اين مورد بيست دينار؛ يعنى يك پنجم صد دينار را قرار داد و براى علقه دو پنجم آن؛ يعنى چهل دينار است و اين در مورد زن اتفاق مى افتد

كه شبانه كسى مى آيد يا او را مى زنند پس علقه را مى اندازد.

______________________________

(1). در نسخۀ من لايحضره الفقيه به جاى «روح»، «جروح» آمده است.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 515

بعد از آن مضغه است كه شصت دينار است، در مورد وضعيتى مانند مثال قبلى كه زن آن را بيندازد؛ سپس جنين استخوان دار است كه اگر زن آن را بيندازد، هشتاد دينار است بنابراين اگر دشمنى بيايد و زن ها در چنين حادثه اى سقط جنين كنند، ديه جنين صد دينار است.

و خداوند بر زنان از نظر ديه همين را واجب كرده است؛ [يعنى اگر خود زنان چنين سقط كنند، بر آنان نيز همين ديه ثابت است] و چون فرزند به دنيا آمده و گريسته باشد و دشمن شبانه بيايد و بچّه ها را بكشد، در بچه ها هزار دينار ديه براى پسر و براى دختر به همين حساب پانصد دينار ديه است.

و امّا اگر زنى كه حامله است و ماه را تمام كرده باشد كشته شود ولى فرزندش را سقط نكند و معلوم نباشد كه پسر است يا دختر و باز معلوم نباشد كه پس از مادر مرده است يا پيش از مادر، در اين صورت ديه اش دو نيمه است؛ نيمى از ديۀ پسر و نيمى از ديۀ دختر و ديۀ زن جداى از اين ديه و به طور كامل است.

و اميرالمؤمنين عليه السلام در مورد منى مردى كه [در وقت انزال] از همسرش جدا مى شود و آب منى را از او باز مى دارد با اين كه زن اين را نخواسته است؛ به نيمى از يك پنجم صد دينار كه ديۀ جنين است يعنى ده دينار فتوى داد. ولى اگر آب

منى را در رحم همسرش بريزد، به بيست دينار ديه نظر دارد.

و حضرت در مورد قصاص جراحت جنين و ديۀ جراحت آن به اندازه ديۀ جنين كه صد دينار است، حكم كرد و نيز حضرت در مورد ديۀ جراحت جنين از حساب صد تا دينار، برپايۀ جراحت مرد و زن به طور كامل، حكم داد.

و حضرت دربارۀ بدن، فتوى داد و آن را شش بخش قرار داد: جان، بينايى، شنوايى، گويايى، نقص صدا چون تو دماغى حرف زدن و كلفتى صدا و فلج شدن دو دست و دو پا.

حضرت اين را با ملاحظۀ آن حكم قرار داد، سپس با هر يك از اينها به اندازۀ ديه، قَسامه نهاد و قسامه را در جان بر عمد، پنجاه مرد و بر خطا، بيست و پنج نفر بر پايۀ مبلغ ديه كه هزار دينار است، قرار داد و براى جراحت اعضاى بدن، قسامۀ شش نفر را قرار داد و آنچه كمتر از آن است، حسابش بر پايۀ نسبت شش نفر است و قسامه در جان، شنوايى، بينايى، عقل، صداى تودماغى و كلفتى صدا و نقص دو دست و دو پاست؛ پس اين اجزاى شش گانۀ مرد است.

آنگاه ديه در جان، هزار دينار و بينى، هزار دينار و از بين رفتن نور و روشنايى [ديد] همه اش از دو چشم هزار دينار و كلفتى صدا هزار دينار و فلج شدن دو دست و دو پا هزار دينار و از بين رفتن همۀ شنوايى هزار دينار (و از بين رفتن همۀ بينايى هزار دينار؛ فقيه) و دو لب اگر از بن كنده شود، هزار دينار و كمر اگر خميده شود، هزار دينار و

آلت تناسلى مرد هزار دينار و زبان اگر از بن كنده شود، هزار دينار و دو بيضه هزار دينار.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 517

و حضرت عليه السلام براى جراحت همۀ اعضا ديه قرار داد: در سر، صورت، ساير بدن از شنوايى، بينايى، صدا، عقل، دو دست و دو پا در مورد قطع شدن، شكستن، شكافته شدن، جدا شدن، شكستن سر، كه مغز سر ديده شود، جراحتى كه خون بيايد، جابه جا شدن استخوان ها [دررفتگى] جراحتى كه سوراخ كند كه در يكى از اعضاى بدن باشد.

بنابراين هر استخوانى كه بشكند و بعد اصلاح شود- بدون كجى و عيب- و استخوان ها جابه جا نشود ديه اش معلوم است و اگر شكافته و مغز استخوان ديده شود و استخوان ها جابه جا نشود [در نرود]، ديۀ شكسته شدن و ديۀ آشكار شدن مغز استخوان ثابت است.

و براى هر استخوانى كه شكسته شود، روشن است؛ بنابراين ديۀ جابه جا شدن [دررفتگى] استخوان هايش نصف ديۀ شكسته شدن است.

و ديۀ ديده شدن استخوان يك چهارم ديۀ شكسته شدن استخوان از هر عضوى كه لباس ها آن را مى پوشانده است مى باشد؛ به استثناى استخوان ساعد [ساق دست] و انگشتان.

و در زخمى كه خوب نمى شود، يك سوم ديۀ همان عضوى كه زخم در آن است، ثابت است.

اگر مردى يكى از دو چشمش آسيب ديد، آسيب آن چشم با چشم ديگر اندازه گيرى مى شود. به اين گونه كه چشم آسيب ديده بسته مى شود و تأمل مى شود كه بينايى چشم سالمش تا كجاست. پس از آن چشم سالم او بسته مى شود و نگاه مى شود كه بينايى چشم آسيب ديده اش تا كجاست. پس از آن به همين نسبت ديه به او داده مى شود.

و

قسامه براى اثبات مقدار آسيب چشم، از شش جزء قسامه بر شش نفر است و آن هم به اندازۀ آسيبى كه چشمش ديده است. اگر يك ششم بينايى اش آسيب ديده، تنها خود فرد سوگند مى خورد و ديه به او داده مى شود و اگر يك سوم بينايى اش آسيب ديده، خودش سوگند مى خورد و نيز فرد ديگرى همراه او سوگند ياد مى كند و اگر نيمى از بينايى اش آسيب ديده، او و دو مرد ديگر به همراه او سوگند مى خورند و اگر دو سوم بينايى اش آسيب ديده، او به همراه سه مرد ديگر سوگند مى خورد و اگر چهار پنجم بينايى اش آسيب ديده، او همراه با چهار مرد سوگند مى خورد و اگر همۀ بينايى اش آسيب ديده، او همراه پنج نفر سوگند مى خورد و اين سخن دربارۀ قسامه در مورد دو چشم است.»

حضرت رضا عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ كسى كه فردى ندارد تا به همراه او سوگند بخورد و خودش هم در ارتباط با اندازۀ آسيب ديدگى بينايى اش مورد اعتماد نيست، فتوى داد كه سوگند خود شخص تكرار مى گردد.

اگر آسيب ديدگى يك ششم بينايى اش بوده، يك بار سوگند مى خورد و اگر يك سوم بوده، دو بار سوگند و اگر نيمى از بينايى اش بوده، سه بار و اگر دو سوم بوده، چهار بار سوگند مى خورد و اگر پنج ششم بوده است، پنج بار سوگند ياد مى كند و اگر آسيب ديدگى همۀ بينايى اش بوده، شش بار سوگند مى خورد.

پس از آن ديه به او داده مى شود و اگر از سوگند خوردن امتناع ورزد، به او نمى دهند جز آنچه بر آن سوگند خورده و به راستى ادّعايش وثوق پيدا كرده باشند

و حاكم [براى روشن شدن حقيقت] در اين موارد از راه پرسش و بررسى در مورد مجازات، حدود و كشتن به قصاص كمك مى گيرد.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 519

و اگر شنوايى اش آسيبى ديد به همين شكل خواهد بود؛ صدايى برايش ايجاد مى شود تا حداكثر شنوايى اش معلوم شود. پس از آن بررسى مى شود و قسامه هم بر پايۀ همان نقصان شنوايى اش مى باشد و اگر همۀ شنوايى اش آسيب ديده، به همان شكل است (كه در بينايى گذشت.)

و اگر بيم آن مى رود كه راست نگويد، او را رها مى كنند تا آن كه غافل و بى توجه شود. پس از آن او را صدا مى كنند.

اگر شنيد، طرف هايش، او را نزد حاكم مى برند و حاكم به نظر خويش دربارۀ او عمل مى كند و بخشى از آنچه گرفته از او باز مى ستاند.

و اگر نقص در ران يا در بازو باشد، اندازه گيرى نقص، با نخى صورت مى گيرد. پاى سالم يا دست سالم اندازه گيرى مى شود، آن گاه با همان نخ، عضو آسيب ديده اندازه گيرى مى شود و نقص دست و پا مشخص مى شود.

و اگر ساق يا ساعد ران يا بازو آسيب ديده است، اندازه گيرى مى شود و حاكم اندازۀ ران را ملاحظه مى كند.

و اميرالمؤمنين عليه السلام در مورد گيجگاه مرد اگر آسيب ببيند و نتواند به اين سو و آن سو متوجه شود- مگر آن كه خودش منحرف شود- حكم به نصف ديه [يعنى] پانصد دينار داد و اگر آسيب كمتر از اين است، با همين حساب و نسبت خواهد بود.

و اميرالمؤمنين عليه السلام در مورد پلك بالاى چشم اگر آسيب ببيند و وارونه يا شكافته شود، حكم داد ديه اش يك سوم ديۀ چشم [يعنى] صد و شصت و

شش دينار و دو سوم دينار است.

و اگر پلك پايين چشم آسيب ديد، ديه اش نصف ديۀ چشم [يعنى] دويست و پنجاه دينار است.

و اگر ابرو آسيب ببيند و همۀ مويش از بين برود، ديه اش نصف ديۀ چشم [يعنى] دويست و پنجاه دينار است و در نتيجه هر اندازه كه از موى ابرو از بين برود به همين نسبت حساب مى شود.

اگر جلوى بينى قطع شود، ديه اش نيمى از ديه [يعنى] پانصد دينار است. اگر چيزى را در بينى با تير يا نيزه كه سوراخش مسدود نشود فرو كند، ديه اش سيصد و سى و سه دينار و يك سوم دينار ولى اگر با چيزى سوراخ كند كه خوب شود و سوراخ هم بيايد و جوش خورد، ديه اش يك پنجم ديۀ جلوى بينى [يعنى] صد دينار است و هر اندازه كه آسيب ببيند، بر اين پايه حساب مى شود و اگر سوراخ در يكى از دو بينى تا بالاى بينى؛ يعنى همان ديوارۀ بين دو بينى است، ديه اش يك دهم جلوى بينى است؛ چون جلوى بينى نيمى از ديه و ديوارۀ بين دو بينى، پنجاه دينار است.

و اگر تير در يكى از دو بينى و ديوارۀ بين دو بينى تا بينى ديگر نفوذ كرده، ديه اش شصت و شش دينار و دو سوم دينار است.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 521

و اگر لب بالا قطع شده و از بن كنده شده است، ديه اش نصف ديه [يعنى] پانصد دينار است و هر اندازه كه از آن بريده شده به همين نسبت خواهد بود؛ بنابراين اگر لب شكافته شود و دندان ها نمايان و پس از آن مداوا شود و بهبود و التيام

يابد، ديۀ مجروح شدن آن و تعيين تفاوت لب سالم با لب ناسالم يك پنجم ديۀ لب [يعنى] صد دينار است و هر اندازه كه از لب بريده شود، به همان نسبت است.

و اگر لب وارونه يا شكافته و بسيار زشت شود، ديه اش صد و شصت و شش دينار و دو سوم دينار است و ديۀ لب پايين اگر قطع و ريشه كن شود، دو سوم ديۀ كامل [يعنى] ششصد و شصت و شش دينار و دو سوم دينار است و هر اندازه كه از لب پايين بريده شود به همين شكل محاسبه مى شود.

اگر لب پايين شكافت برداشت تا آنجا كه دندان ها نمايان شد و بعداً خوب شد و جوش خورد، صد و سى و سه دينار و يك سوم دينار و اگر آسيب ديد و بسيار زشت شد، ديه اش سيصد و سى و سه دينار و يك سوم دينار و اين يك سوم ديۀ لب است.

راوى گويد: از امام باقر عليه السلام در اين مورد پرسيدم: حضرت فرمود: به ما رسيده كه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام لب پايين را بر لب بالا برترى داد؛ چرا كه لب پايين غذا و آب را نگاه مى دارد و روى همين جهت حضرت در حكم خويش لب پايين را برترى داده است.

و در گونه اگر شكافى باشد كه درون دهان از آن ديده شود، ديه اش صد دينار است و اگر بهبود يابد و شكاف به هم آيد ولى اثر آن آشكار و زشتى فاحشش باقى باشد، ديه اش پنجاه دينار است.

و اگر شكافى در هر دو گونه باشد ديۀ آن دو، صد دينار است و اين نصف ديۀ شكافى است

كه دهان از آن شكاف ديده مى شود و اگر گونه هدف تيرى قرار گرفته كه به استخوان نفوذ كرده- تا جايى كه به گردن رسيده است- در اين صورت ديه اش صد و پنجاه دينار است كه پنجاه دينار آن براى شكاف برداشتن استخوان است.

و اگر سوراخ كرده ولى فرو نرفته، ديه اش صد دينار است.

اگر سوراخ در جايى از صورت به شكلى باشد كه درون آن ديده شود، ديه اش پنجاه دينار است و اگر جراحت زشتى داشت، ديۀ زشتى آن يك چهارم ديۀ شكاف عميق بودن است و اگر جراحتى باشد كه عمق ندارد و بعدا بهبود يابد و در دو گونه اثر آن بماند، ديه اش ده دينار است.

و اگر در صورت شكافى پيدا شود، ديه اش هشتاد دينار است و اگر از آن تكه گوشتى بيفتد ولى درون آن ديده نشود و آن تكه به اندازۀ درهم يا بيشتر باشد، ديه اش سى دينار است.

و ديۀ جراحت سر و صورت اگر به موضحه برسد، چهل دينار است- البته اگر در بدن باشد- ولى

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 523

در جراحت سر كه به استخوان برسد، پنجاه دينار است و اگر استخوان ها جابه جا شود، ديه اش صد و پنجاه دينار است و اگر شكستگى به مغز سر رسيده است، نامش مأمومه است و در آن يك سوم ديه [يعنى] سيصد و سى و سه دينار و يك سوم دينار است.

و اميرالمؤمنين عليه السلام در دندان ها در هر دندانى پنجاه دينار و همۀ دندان ها را يكسان قرار داد و پيش از آن، در دندان هاى پيشين پنجاه دينار و در ساير دندان ها در چهار دندان بين ثنايا و انياب، چهل

دينار و در دندان نيش، سى دينار و در دندان آسياب، بيست و پنج دينار قرار داده است.

و اگر دندان تا يك سال سياه شود ولى نيفتد، ديۀ آن ديۀ دندانى است كه بيفتد؛ يعنى پنجاه دينار.

و اگر دندان آسيب ببيند، ديه اش بيست و پنج دينار است و هر اندازه از آن بشكند به نسبت پنجاه دينار محاسبه مى شود و اگر پس از آن كه سياه شد بيفتد، ديه اش دوازده دينار و نيم است و هر اندازه كه از دندان بشكند با توجه به بيست و پنج دينار، نسبت سنجى و محاسبه مى شود.

و اگر استخوان گردن بشكند و بدون كجى و عيب درست شود، چهل دينار است و اگر شكافته شود، ديه اش چهار پنجم ديۀ شكسته شدن آن يعنى سى و دو دينار است و اگر شكستگى به استخوان برسد، ديه اش بيست و پنج دينار است و اين مقدار پنج قسمت از ديۀ گردن است، اگر بشكند و اگر استخوان ها هم جابه جا شود، ديه اش نصف ديۀ شكستن گردن [يعنى] بيست دينار است.

و اگر سوراخ شود، ديه اش يك چهارم ديۀ شكسته شدن گردن [يعنى] ده دينار است.

ديۀ شانه اگر بشكند، يك پنجم ديۀ دست [يعنى] صد دينار است. اگر در شانه شكافى ايجاد شود، ديه اش چهار پنجم ديۀ شكستن آن يعنى هشتاد دينار است و اگر استخوان ديده شود، ديه اش يك چهارم ديۀ شكستن آن [يعنى] بيست و پنج دينار است. حال اگر استخوان هاى شانه جابه جا شود، ديه اش صد و هفتاد و پنج دينار است؛ صد دينار آن ديۀ شكسته شدن و پنجاه دينار براى جابه جايى استخوان ها و بيست و پنج دينار براى عميق بودن شكستن و

ديده شدن استخوان.

و اگر سوراخ شده باشد، ديه اش يك چهارم ديۀ شكستن آن [يعنى] بيست و پنج دينار است و اگر استخوان شانه خُرد شود و كج جا بيفتد، ديه اش يك سوم ديۀ جان [يعنى] سيصد و سى و سه دينار و يك سوم دينار است و اگر جدا شود، ديه اش سى دينار است.

و اگر بازو بشكند و بدون كجى و عيب جا بيفتد، ديه اش يك پنجم ديۀ دست [يعنى] صد دينار است و ديۀ بازويى كه بشكند و به استخوان برسد، يك چهارم ديۀ شكسته شدن آن [يعنى] بيست و پنج دينار است و ديۀ جابه جايى استخوان هاى بازو، نصف ديۀ شكسته شدن آن [يعنى] پنجاه دينار است و ديۀ سوراخ شدن بازو، يك چهارم ديۀ شكسته شدن آن [يعنى] بيست و پنج دينار است.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 525

و در مورد آرنج اگر بشكند و بدون كجى و عيب جا بيفتد، ديه اش صد دينار و آن يك پنجم ديۀ دست است و اگر شكاف بردارد، ديه اش چهار پنجم ديۀ شكسته شدن آرنج [يعنى] هشتاد دينار است و اگر شكستن به استخوان برسد، ديه اش يك چهارم ديۀ شكسته شدن [يعنى] بيست و پنج دينار است و اگر استخوان ها جابه جا شود، ديه اش صد دينار و براى شكستنى كه به استخوان برسد، بيست و پنج دينار و اگر سوراخ شود، ديه اش يك چهارم ديۀ شكسته شدن آن [يعنى] بيست و پنج دينار است و اگر آرنج خُرد شود و كج جا بيفتد، ديه اش يك سوم ديۀ نفس [يعنى] سيصد و سى و سه دينار و يك سوم دينار است و اگر از هم جدا شود، ديه اش

سى دينار و در آرنج ديگر هم مشابه همين ديات به طور يكسان است.

و در ساعد دست اگر بشكند و بدون كجى و عيب جا بيفتد، يك سوم ديۀ نفس [يعنى] سيصد و سى و سه دينار و يك سوم دينار است. اگر يكى از دو استخوان ساعد بشكند، ديه اش يك پنجم ديۀ دست [يعنى] صد دينار است و در يكى از دو ساعد اگر يكى از دو مچ بشكند، پنجاه دينار و در هر دو، صد دينار است و اگر يكى از دو استخوان شكاف بردارد، در آن چهار پنجم ديۀ يكى از دو استخوان ساعد [يعنى] چهل دينار است و ديۀ شكافى كه به استخوان برسد، يك چهارم ديۀ شكستن استخوان [يعنى] بيست و پنج دينار است و ديۀ جابه جايى استخوان صد دينار و آن يك پنجم ديۀ دست است و اگر سوراخ شده است، ديه اش يك چهارم ديۀ شكسته شدن استخوان ساعد [يعنى] بيست و پنج دينار است.

و ديۀ سوراخ شدن آن، نصف ديۀ به استخوان رسيدن [يعنى] دوازده دينار و نيم است و ديۀ شكاف آن پنجاه دينار است و اگر در استخوان ساعد زخمى پديد آيد كه خوب نمى شود، ديه اش يك سوم ديۀ ساعد [يعنى] سى و سه دينار و يك سوم دينار است و اين يك سوم ديه اى است كه در ساعد است.

و ديۀ مفصل مچ اگر بشكند و بدون كجى و عيب جا بيفتد، يك سوم ديۀ دست [يعنى] صد و شصت و شش دينار و دو سوم دينار است.

خليل بن احمد [نحوى] گويد: رسغ؛ همان مفصل بين ساعد و كف دست است.

و در كف اگر بشكند و

بدون كجى و عيب جا بيفتد، يك پنجم ديۀ دست [يعنى] صد دينار است و اگر [مفصل] كف جدا شود، ديه اش يك سوم ديۀ دست [يعنى] صد و شصت و شش دينار و دو سوم دينار است.

و در شكسته شدن كف كه استخوان كف ديده شود، يك چهارم ديۀ شكسته شدن آن [يعنى] بيست و پنج دينار است و ديۀ جابه جايى استخوان هاى كف، صد و هفتاد و هشت دينار [يعنى] نصف

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 527

ديۀ شكسته شدن كف است و در ديۀ سوراخ شدن كف اگر بسته نشود، يك پنجم ديۀ دست [يعنى] صد دينار است.

و اگر استخوان كف سوراخ شود، ديه اش يك چهارم ديۀ شكسته شدن كف [يعنى] بيست و پنج دينار است.

و امّا ديۀ انگشتان و نى استخوان هايى كه در كف است؛ امّا انگشت ابهام اگر بريده شود، يك سوم ديۀ دست [يعنى] صد و شصت و شش دينار و دو سوم دينار است و ديۀ نى استخوان ابهام كه به كف دست چسبيده است اگر بدون كجى جا بيفتد يك پنجم ديۀ انگشت ابهام [يعنى] سى وسه دينار و يك سوم دينار- اگر درست شود و در جاى خود قرار گيرد- است و ديۀ شكاف خوردن ابهام، بيست و شش دينار و دو سوم دينار است و ديۀ شكستن ابهام كه به استخوان برسد، هشت دينار و يك سوم دينار و ديۀ جابه جايى استخوان هاى ابهام، شانزده دينار و دو سوم دينار و ديۀ سوراخ شدن استخوان ابهام، هشت دينار و يك سوم دينار [يعنى] نصف ديۀ جابه جايى استخوان هاى آن است.

و ديۀ شكسته شدن ابهام كه به استخوان برسد، نصف

ديۀ جابه جا شدن استخوان [يعنى] هشت دينار و يك سوم دينار و ديۀ جدا شدن ابهام، ده دينار است.

و ديۀ مفصل [بند] دوم از بالاى ابهام [انگشت شست] اگر بشكند و بدون كجى و عيب درست شود، شانزده دينار و دو سوم دينار است و ديۀ جراحتى كه استخوان را نمايان سازد، اگر در مفصل صورت گيرد چهار دينار و يك ششم دينار است و ديۀ سوراخ شدن عميق مفصل [بند] چهار دينار و يك ششم دينار و ديۀ شكافته شدن آن سيزده دينار و يك سوم دينار و ديۀ جابه جايى استخوان هاى آن پنج دينار است و هر اندازه كه از استخوان هاى مفصل قطع شود به همين نسبت و بر همين پايه محاسبه مى شود.

و در مورد انگشتان، در هر انگشتى يك ششم ديۀ دست، هشتاد و سه دينار و يك سوم دينار است و ديۀ چهار انگشت كف غير از ابهام، ديۀ هر استخوانى بيست دينار و دو سوم دينار است و ديۀ هر شكستنى كه به استخوان رسيده، در هر نى استخوانى از نى استخوان هاى چهار انگشت، هشت دينار و يك سوم دينار است.

و ديۀ شكسته شدن هر مفصل از چهار انگشت كه كنار كف دست است، شانزده دينار و دو سوم دينار است و در شكافته شدن هر نى استخوانى از چهار انگشت، سيزده دينار و دو سوم دينار است.

و اگر در كف زخمى است كه خوب نمى شود، ديه اش سى و سه و يك سوم دينار است و در جابه جايى استخوان هاى كف، هشت دينار و يك سوم دينار است و در شكستن استخوان هاى كف كه استخوان پيدا شود، چهار دينار و يك ششم

دينار است و در سوراخ شدن استخوان هاى كف، چهار دينار و يك ششم دينار و در جدا شدن آنها، پنج دينار است.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 529

ديۀ مفصل ميانى از چهار انگشت در صورتى كه قطع شود پنجاه و پنج دينار و يك سوم دينار است و در شكسته شدن آن يازده دينار و يك سوم دينار و در شكافته شدن آن، هشت دينار و نصف دينار است و در جراحتى كه استخوان بند را آشكار كند، يك دينار و دو سوم دينار است و در جابه جايى استخوان هاى آن، پنج و يك سوم دينار و در سوراخ شدن عميق مفصل ميانى دو و دو سوم دينار و جدا شدن آن سه و دو سوم دينار است.

و در مفصل بالايى از چهار انگشت اگر قطع شود بيست و هفت دينار و نيم و چهاردهم دينار است و در شكسته شدن آن، پنج و چهار پنجم دينار است و در سوراخ شدن مفصل بالايى، يك دينار و چهار پنجم دينار است و در ناخن هر انگشتى از چهار انگشت، پنج دينار است.

و در كف اگر بشكند و بدون كجى جا بيفتد، ديه اش چهل دينار است و ديۀ مو برداشتن آن، چهار پنجم ديۀ شكسته شدن آن يعنى سى و دو دينار است و ديۀ جراحت كف كه استخوان را نمايان سازد، بيست و پنج دينار است و ديۀ دررفتگى استخوان هاى آن، بيست و نيم دينار است و ديۀ سوراخ عميق آن، يك چهارم ديۀ شكسته شدن آن [يعنى] ده دينار است و ديۀ زخمى كه در كف باشد و خوب نشود، سيزده و يك سوم دينار

است.

و در سينه اگر كوبيده و هر دو بخش آن كج شود، ديه اش پانصد دينار است و ديۀ موردى كه يكى از دو بخش آن كج شود، دويست و پنجاه دينار است.

و اگر سينه و دو كتف كج شود، ديۀ آن با دو كتف هزار دينار است و اگر يكى از دو كتف كج و سينه نيز شكافته شود، ديه اش پانصد دينار است.

و ديۀ جراحتى كه در سينه به استخوان برسد، بيست و پنج دينار است و ديۀ شكستنى كه به مغز استخوان برسد، در دو كتف و پشت، بيست و پنج دينار است و اگر مرد به خاطر اين شكستگى گردنش به يك طرف كج شود و نتواند بچرخد، ديه اش پانصد دينار است.

و اگر ستون فقرات شكسته شود و بدون كجى و عيب جا بيفتد، ديه اش صد دينار است و اگر كج جا بيفتد، ديه اش هزار دينار است.

و در استخوان هاى پهلو [دنده] كه در كنار قلب است اگر يكى از آن بشكند، ديه اش بيست و پنج دينار است و ديۀ مو برداشتن آن دوازده و نيم دينار است و ديۀ جابه جايى استخوان هاى پهلو هفت و نيم دينار و شكستنى كه به استخوان برسد، يك چهارم ديۀ شكستن آن و ديۀ سوراخ شدن آن مثل همين ديه است.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 531

در استخوان هاى پهلو [دنده] كه در كنار بازوان است، ديۀ هر استخوانى اگر بشكند، ده دينار است و ديۀ مو برداشتن آن هفت دينار و ديۀ جابه جايى استخوان هاى پهلو [دنده] پنج دينار و شكستن هر استخوان پهلو كه به استخوان برسد، ديه اش يك چهارم شكستن (معمولى) است؛ [يعنى] دو دينار و نيم

و اگر استخوانى سوراخ شود، ديه اش يك دينار و نيم است و در جراحتى كه در عمق نفوذ كرده، يك سوم ديۀ نفس [يعنى] سيصد و سى و سه و يك سوم دينار است و اگر از هر دو طرف با تير يا نيزه اى كه در پوست زيرين يا پوست شكم قرار گيرد سوراخ كند، ديه اش چهارصد و سى و سه دينار و يك سوم دينار است.

و در مورد گوش اگر بريده شود، ديه اش پانصد دينار و به هر اندازه كه از گوش بريده شود، به همين نسبت خواهد بود.

و در مورد لگن اگر بشكند و بدون كجى و عيب جا بيفتد، يك پنجم ديۀ دو پا [يعنى] دويست دينار است و اگر مو بردارد، ديه اش صد و شصت دينار يعنى چهار پنجم ديۀ شكسته شدن آن است و اگر جراحت به مغز استخوان برسد، ديه اش يك چهارم ديۀ شكسته شدن آن [يعنى] پنجاه دينار است.

و ديۀ جابه جايى استخوان هاى آن صد و هفتاد و پنج دينار است؛ بخشى از آن براى شكسته شدن استخوان ها يعنى صد دينار و پنجاه دينار براى جابه جايى استخوان ها و براى شكافته شدنى كه به استخوان برسد، بيست و پنج دينار است.

و ديۀ گشوده شدن استخوان ها، دو سوم ديۀ آن است و اگر كوبيده و كج شود، ديه اش سيصد و سى و سه دينار و يك سوم دينار است.

و در مورد ران اگر بشكند و بدون كجى وعيب جا بيفتد، يك پنجم ديۀ دو پا، دويست دينار است و اگر ران كج شود، ديه اش سيصد و سى و سه دينار و يك سوم دينار [يعنى] يك سوم ديۀ انسان است و

ديۀ جراحتى كه به استخوان برسد، چهار پنجم ديۀ شكسته شدن آن [يعنى] صد و شصت دينار است و اگر زخمى باشد كه خوب نشود، ديه اش يك سوم ديۀ شكسته شدن ران [يعنى] شصت و شش دينار و دو سوم دينار است و ديۀ زخمى كه به مغز استخوان برسد، يك چهارم ديۀ شكسته شدن آن [يعنى] پنجاه دينار است و ديۀ جابه جايى استخوان هاى ران، نصف ديۀ شكسته شدن آن [يعنى] صد دينار است و ديۀ سوراخ شدن عميق ران، يك چهارم ديۀ شكسته شدن آن [يعنى] پنجاه دينار است.

و در مورد زانو اگر بشكند و بدون كجى و عيب جا بيفتد، يك پنجم ديۀ دو پا، [يعنى] دويست دينار است و اگر زانو شكافته شود، ديه اش چهار پنجم ديۀ شكسته شدن آن [يعنى] صد و شصت

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 533

دينار است و ديۀ جراحتى كه به استخوان برسد، يك چهارم ديۀ شكسته شدن زانو [يعنى] پنجاه دينار است و ديۀ جابه جايى استخوان هاى زانو صد و هفتاد و پنج دينار است؛ برخى از آن براى شكسته شدن آن يعنى صد دينار و براى جابه جايى استخوان هاى زانو پنجاه دينار و براى جراحت رسيده به استخوان، بيست و پنج دينار و ديۀ سوراخ كردن زانو يك چهارم ديۀ شكسته شدن آن [يعنى] پنجاه دينار است و اگر خُرد شود و كج گردد، در آن يك سوم ديۀ انسان يعنى سيصد و سى وسه دينار و يك سوم دينار است و اگر از همديگر جدا شود، در آن سه قسمت از ديۀ شكسته شدن [يعنى] سى دينار است.

و در مورد ساق پا اگر بشكند و

بدون كجى و عيب جوش بخورد، يك پنجم ديۀ دو پا [يعنى] دويست دينار است و ديۀ شكافته شدن آن چهار پنجم ديۀ شكسته شدن آن [يعنى] صد و شصت دينار است و در زخمى كه به استخوان برسد، يك چهارم ديۀ شكسته شدن ساق [يعنى] پنجاه دينار است و در جابه جايى استخوان هاى آن يك چهارم ديۀ شكسته شدن آن [يعنى] پنجاه دينار است و در سوراخ شدن آن، نصف ديۀ جراحت رسيده به استخوان [يعنى] بيست و پنج دينار است و در مورد زخمى كه نفوذ كرده، يك چهارم ديۀ شكسته شدن استخوان [يعنى] پنجاه دينار است.

و در زخمى كه در ساق خوب نمى شود، سى و سه دينار و يك سوم دينار است و اگر ساق كج شود، ديه اش يك سوم ديۀ انسان [يعنى] سيصد و سى و سه دينار و يك سوم دينار است.

و در مورد برآمدگى روى پا اگر كوبيده شود و بدون كجى و عيب جوش بخورد، يك سوم ديۀ دو پا [يعنى] سيصد و سى و سه دينار و يك سوم دينار است و در پا اگر بشكند و بدون كجى و عيب درست شود، يك پنجم ديۀ دو پا دويست دينار است و ديۀ جراحت پا كه به استخوان برسد، يك چهارم ديۀ شكسته شدن پا، پنجاه دينار است و در جراحتى كه سوراخ در پا ايجاد شود، يك چهارم ديۀ شكسته شدن پا [يعنى] پنجاه دينار است.

و ديۀ انگشتان و نى استخوان و بندهايى كه در انگشت بزرگ قدم است، يك سوم ديۀ پا يعنى سيصد و سى وسه دينار و يك سوم دينار است و ديۀ شكسته

شدن ابهام يعنى همان استخوان بندى كه در كنار قدم است، يك پنجم ديۀ انگشت ابهام يعنى شصت و شش دينار و دو سوم دينار است و در شكافته شدن آن بيست و شش دينار و دو سوم دينار است و در جراحتى كه به استخوان برسد، هشت دينار و يك سوم دينار و در جابه جايى استخوان هاى آن بيست و شش دينار و دو سوم دينار است و در سوراخ شدن آن هشت دينار و يك سوم دينار و در از هم جدا شدن آن، ده دينار است.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 535

و ديۀ مفصل بالاى انگشت ابهام و آن همان بند دومى است كه در آن ناخن است، شانزده دينار و دو سوم دينار است و در شكاف رسيده به استخوان، چهار دينار ويك ششم دينار است و در جابه جايى استخوان هاى آن هشت دينار و يك سوم دينار است و در جراحتى كه سوراخ كرده، چهار دينار و يك ششم دينار و در شكافته شدن آن سيزده دينار و يك سوم دينار و در از هم جدا شدن آن پنج دينار و در ناخن آن سى دينار است؛ چرا كه ناخن يك سوم ديۀ پا است.

و ديۀ هر انگشتى از پا يك ششم ديۀ پا [يعنى] سى و سه دينار و يك سوم دينار است و ديۀ نى استخوان هاى چهار انگشتان جز انگشت بزرگ، ديۀ شكسته شدن هر نى استخوان بندى از آن، شانزده دينار و دو سوم دينار است و ديۀ جراحت رسيده به استخوان هر بند نى استخوان، چهار دينار و يك ششم دينار است و ديۀ جابه جايى هر نى استخوان

بندى از انگشتان، هشت دينار و يك سوم دينار است و ديۀ شكافته شدن آن سيزده دينار و يك سوم دينار است و ديۀ سوراخ شدن هر بندى از انگشتان، چهار دينار و يك ششم دينار است و ديۀ زخمى كه در پا خوب نشود، سى و سه دينار و يك سوم دينار است.

و ديۀ شكسته شدن مفصل انگشتان كه پس از قدم است، شانزده دينار و يك سوم دينار است و ديۀ شكافته شدن آن سيزده دينار و يك سوم دينار است و ديۀ جابه جايى نى استخوان هر بندى از انگشتان، هشت دينار و يك سوم دينار است و ديۀ جراحت رسيده به استخوان در هر بندى، چهار دينار و يك ششم دينار است و ديۀ سوراخ شدن آن چهار دينار و يك ششم دينار و ديۀ جدا شدن آن پنج دينار است.

و در مورد مفصل ميانى از چهار انگشت اگر بريده شود، ديه اش پنجاه و پنج دينار و دو سوم دينار و ديۀ شكستن آن يازده دينار و دو سوم دينار و ديۀ شكاف برداشتن آن هشت دينار و چهار پنجم دينار و ديۀ جراحت رسيده به استخوان آن دو دينار و ديۀ جابه جايى استخوان هايش پنج دينار و دو سوم دينار و ديۀ از هم جدا شدن آن سه دينار و دو سوم دينار و ديۀ سوراخ شدن آن دو دينار و دو سوم دينار است.

و در مورد مفصل بالايى چهار انگشت، همان مفصلى كه ناخن در آن است اگر بريده شود، ديه اش بيست و هفت و چهار پنجم دينار و ديۀ شكسته شدن آن پنج دينار و چهار پنجم دينار و ديۀ

شكافته شدن آن چهار دينار و يك پنجم دينار و ديۀ جراحت رسيده به استخوان، يك دينار و يك سوم دينار و ديۀ جابه جايى استخوان هاى آن دو دينار و يك پنجم دينار و ديۀ سوراخ شدن آن يك دينار و يك سوم دينار و ديۀ از هم جدا شدن آن يك دينار و چهار پنجم دينار و ديۀ هر ناخنى ده دينار است.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 537

و اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ سر پستان مرد فتوى به يك هشتم ديه [يعنى] صد و بيست و پنج دينار داد و در بيضۀ مرد پانصد دينار و اگر به مرد آسيب وارد شود و دو بيضه اش هر دو باد كند، ديه اش چهارصد دينار است و اگر دو پايش به داخل كج شود و نتواند راه رود- مگر به گونه اى كه برايش چندان سودمند نيست- ديه اش چهار پنجم ديۀ انسان [يعنى] هشتصد دينار است و اگر از آن آسيب كمرش خميده شود، در اين صورت ديه اش هزار دينار كامل مى شود.

و قسامه در هر موردى از اين ها، شش نفر است، به اندازه اى كه ديه اش برسد.

و اميرالمؤمنين عليه السلام در مورد كوبيده شدن دو بيضه يا رگ هاى آن فتوى داد كه اگر ضربه در عانه باشد و پوست زيرين را پاره كند و يكى از دو بيضه دچار فتق شود، ديه اش دويست دينار [يعنى] يك پنجم ديۀ انسان و در جراحتى كه از نيزه يا خنجر در اطراف پا نفوذ كند، ديه اش يك دهم ديۀ پا [يعنى] صد دينار است.

و اميرالمؤمنين عليه السلام حكم كرد كه براى مردى كه پدرش در ارتباط با كارى كه بر او زشت مى دانسته،

آسيبى به او زده است و در نتيجه عيبى به او رسيده، قطع عضو يا غيرآن، قصاص نيست بلكه ديه براى فرزند هست و پدر قصاص نمى شود.

و نيز براى زنى كه شوهرش به او آسيبى رسانده و زن معيوب شده، قصاص نيست و خسارت عيب بر عهدۀ شوهر اوست ولى بر شوهر قصاص نيست.

و اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ زنى كه همسرش با لگد به او زده و جلوى فرج زن مانعى از آميزش با او پديد آمده است، حكم داد كه نصف ديۀ زن براى زن است؛ [يعنى] دويست و پنجاه دينار.

و اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ مردى كه [بكارت] دخترى را با انگشتش پاره كرده و مثانۀ او را شكافته است به گونه اى كه ديگر دختر ادرارش در اختيارش نيست، حكم به يك سوم ديه [يعنى] صد و شصت و شش دينار و دو سوّم دينار براى دختر داد و حضرت عليه السلام براى آن زن بر گردن مرد صداقش را به مانند زنان قومش قرار داد و در روايت هشام بن ابراهيم از ابو الحسن عليه السلام آمده است كه براى اين زن ديه است.» متن اين روايت در من لا يحضره الفقيه به اين صورت است: «ابن ابى عمر الطبيب گويد: اين روايت را بر امام صادق عليه السلام عرضه كردم. حضرت فرمود: آرى، حقّ است و اميرالمؤمنين عليه السلام كارگزاران خود را به اين روايت امر مى كرد.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 539

ابن ابى عمر الطبيب گويد: حضرت على عليه السلام دربارۀ هر استخوانى كه مغز دارد، دستور داد ... و مشابه روايت بالا را آورده است. سپس گويد: و بيشترين

روايات ياران ما در اين باره يعنى دربارۀ دخترى كه [بكارتش] پاره شده است، ديۀ كامل است.»

737- 47977- (2) ابن فضّال و يونس هر دو گويند: «ما كتاب فرائض را كه از اميرالمؤمنين عليه السلام است، بر حضرت رضا عليه السلام عرضه كرديم. حضرت فرمود: آن صحيح است.»

من گويم: مضامين اين روايت را در كافى يا با سند خود از ابى عمرومتطبّب و ديگران در ابواب مختلف آورده است و ما هم انشاءاللّه آنها را در ابواب مناسب آن ذكر خواهيم كرد.

باب 4 ديۀ تراشيدن موى سر زن و ازالۀ پردۀ بكارت
اشاره

738- 47978- (1) عبداللّه بن سنان گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: فدايت شوم! بر مردى كه به زنى حمله كرده و سرش را تراشيده، چه چيزى است؟ حضرت فرمود: دردناك زده مى شود و در زندان مسلمانان زندانى مى شود تا آن كه موى زن به درستى و بدون نقص برويد. اگر روييد، مهرى كه براى زنان مشابه اين زن ثابت است، از مرد گرفته مى شود. ولى اگر مو نروييد، ديۀ كامل از مرد گرفته مى شود.

پرسيدم: در صورتى كه مويش برويد، چگونه است؛ آيا مهر زنان مشابه اش ثابت است؟ حضرت فرمود: اى ابن سنان، موى زن و پردۀ بكارتش هر دو در جمال و زيبايى او شريكند و اگر يكى از اين دو از بين برود، براى زن مهر كامل ثابت است.»

739- 47979- (2) از امام جعفر صادق عليه السلام از پدرشان از پدران شان از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت شده كه: «پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در مورد موى سر كه همه اش كنده شده و ديگر نمى رويد، حكم داد كه در آن ديۀ كامل ثابت است و اگر

تنها بعضى از آن برويد، به همين نسبت حساب است.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 541

امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: و اگر روييد، در آن بيست دينار و اگر زنى باشد كه مردى سرش را بتراشد، آن مرد در زندان محبوس مى شود تا موى زن برويد و در اين مدّت، او را بيرون مى آورند و مى زنند و به زندان برمى گردانند و اگر مو روييد، از مرد مهر المثل يعنى به اندازه مهر زنان مشابه اين زن گرفته مى شود؛ مگر اينكه مهر زنان مشابه بيش از مهر السنة باشد كه اگر بيش از مهر السنة بود، به مهر السنة برگردانده مى شود.»

740- 47980- (3) اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ مو اگر همه اش از بين برود، فرمود: «ديۀ كامل ثابت است.»

741- 47981- (4) از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه با انگشتش بكارت دخترى را پاره كرده و مثانۀ او را شكافته و دختر ديگر كنترل ادرار ندارد، روايت شده است كه حضرت براى دختر يك سوم ديه [يعنى] صد و شصت و شش دينار و دو سوم دينار قرار داد و حضرت براى زن بر مرد به مهر مشابه زنان قوم، حكم داد.

742- 47982- (5) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ زنى كه بكارت دخترى را با دستش پاره كرده، حكم داد و فرمود:

«مهر آن دختر بر زن است و براى كيفر، او را درد آور مى زنند.»

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب هجدهم از ابواب مهور و باب سوم از ابواب حد سحق مناسب ذيل باب.

مى آيد:

در روايات باب سى و دوم از ابواب ديات اعضاء نيز آنچه مناسب با اين هست.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 543

باب 5 ديۀ پلك هاى چشم و ابرو
اشاره

743- 47983- (1) ظريف بن ناصح گويد: «مردى به نام عبداللّه بن ايّوب برايم روايت كرد و گفت: ابو عمرومتطبّب برايم روايت كرد و گفت: اين حديث را بر امام صادق عليه السلام عرضه كرده ام. او فرمود:

اميرالمؤمنين عليه السلام فتوى داد و مردم فتاواى ايشان را نوشتند و اميرالمؤمنين عليه السلام آن را براى اميران و سرلشكران خود مرقوم فرمود. بخشى از آنچه در آن مكتوب بود اين است كه: اگر پلك بالايى چشم آسيب ببيند و شكافته يا پشت و رو شود، ديه اش يك سوم ديۀ چشم [يعنى] صد و شصت و شش دينار و دو سوم دينار است و اگر پلك پايين چشم آسيب بيند و شكاف بردارد يا زير و رو شود، ديه اش نصف ديۀ چشم [يعنى] دويست و پنجاه دينار است و اگر ابرو آسيب بيند و مويش همه از بين رود، ديه اش نصف ديۀ چشم [يعنى] دويست و پنجاه دينار است و هر اندازه كه از آن آسيب بيند با همين نسبت حساب مى شود.»

744- 47984- (2) در كتاب فقه الرضا عليه السلام آمده است: «اگر پلك بالا آسيب بيند به طورى كه شكاف بردارد يا به پشت برگردد، ديه اش يك سوم ديۀ چشم است- اگر از بالا باشد. ولى اگر از پايين باشد، ديه اش نصف ديۀ چشم است و اگر ابرو آسيب ببيند و مويش همه از بين رود، ديه اش نصف ديۀ چشم است و اگر از مويش مقدارى كم شود، به همين مقياس محاسبه مى شود.»

745-

47985- (3) اميرالمؤمنين عليه السلام در مورد دو ابرو به تمام ديه و در مورد هر كدام از دو ابرو به نصف ديه البته اگر كنده شود و ديگر نرويد، حكم كرد. ولى اگر برويد، ديه اش ده دينار براى هر ابروست و به هر اندازه كه از آن از بين برود به همان نسبت حساب مى شود.

746- 47986- (4) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ پلك بالايى چشم اگر آسيب بيند به طورى كه شكاف بردارد يا وارونه شود، فرمود: «در آن يك سوم ديه است و در پلك پايين نصف ديۀ چشم است و هر اندازه كه از آن آسيب بيند به همين نسبت حساب مى شود و اگر موهاى لبۀ پلك هاى دو چشم همه اش كنده شود و ديگر نرويد، در هر دو ديۀ كامل و در هر كدام از اين دو يك چهارم ديه است و هر دو- بالا و پايين- يكسان هستند.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 545

747- 47987- (5) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «در هر دو ابرو، ديۀ [كامل] و در هر كدام از اين دو، نيمى از ديه است و هر دو برابرند.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت يكم از باب سوم، فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «در لبۀ بالاى پلك چشم اگر آسيب بيند به طورى كه شكاف بردارد يا وارونه شود، ديه اش يك سوم ديۀ چشم [يعنى] صد و شصت و شش دينار و دو سوم دينار است و اگر لبۀ پايينى پلك چشم آسيب بيند، ديه اش نيمى از ديۀ چشم [يعنى] دويست و پنجاه دينار است و اگر ابرو آسيب بيند و همۀ مويش از بين برود، ديه اش نيمى از

ديۀ چشم [يعنى] دويست و پنجاه دينار است و هر اندازه كه از آن آسيب بيند به همين نسبت حساب مى شود.»

باب 6 ديۀ چشم، نقص بينايى، نابينايى و ...
اشاره

748- 47988- (1) امير مؤمنان على عليه السلام در ضمن بيان ديه اعضا فرمود: «اگر مردى يك چشمش آسيب ببيند، با تخم مرغى [كه در فاصله ى معيّنى جلوى چشمش نگاه داشته مى شود] بينايى چشمش سنجيده مى شود؛ به اين گونه كه چشم آسيب ديده اش بسته مى شود و اندازه و ديد چشم سالمش ملاحظه مى شود [كه تا چه فاصله اى تخم مرغ را مى بيند]، سپس چشم سالمش بسته و اندازه و ديد چشم آسيب ديده اش ملاحظه مى شود؛ پس به همين نسبت ديۀ چشمش به او داده مى شود.

و قسامه با اين حال از شش جزء است. يعنى قسامه بر شش نفر است، آن هم به اندازۀ آسيبى كه چشمش ديده است. اگر يك ششم بينايى اش آسيب ديده، تنها خود فرد سوگند مى خورد و ديه به او داده مى شود، اگر يك سوم بينايى اش آسيب ديده، خودش سوگند مى خورد و نيز فرد ديگرى همراه او سوگند ياد مى كند، اگر نيمى از بينايى اش آسيب ديده، او و دو مرد ديگر به همراهش سوگند مى خورند، اگر دو سوم بينايى اش آسيب ديده، او به همراه سه مرد ديگر سوگند مى خورد، اگر چهارپنجم بينايى اش آسيب ديده، او به همراه چهار مرد سوگند مى خورد و اگر همۀ بينايى اش آسيب ديده، او به همراه پنج نفر سوگند مى خورد و اين حكم دربارۀ قسامه در مورد دو چشم است.»

حضرت رضا عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ كسى كه فردى ندارد تا به همراهش سوگند بخورد و خودش هم در ارتباط با اندازۀ آسيب ديدگى

بينايى اش مورد اعتماد نيست، فتوى داد كه سوگند خود شخص مضاعف مى شود.

اگر آسيب ديدگى، يك ششم بينايى اش بوده، يك بار سوگند مى خورد و اگر يك سوم بوده، دو بار سوگند و اگر نيمى از بينايى اش بوده، سه بار و اگر دو سوم بوده، چهار بار سوگند مى خورد و

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 547

اگر پنج ششم بوده، پنج بار سوگند ياد مى كند و اگر آسيب ديدگى همۀ بينايى اش بوده، شش بار سوگند مى خورد. پس از آن ديه به او داده مى شود و اگر از سوگند خوردن امتناع ورزد- جز آنچه بر آن سوگند خورده و به راستى بدان اعتماد داشته- به او داده نمى شود و قاضى در اين موارد از راه پرسش و تحقيق در مورد قصاص و حدود، كمك مى گيرد.

و اگر شنوايى اش آسيبى ديد، به همان نحو خواهد بود. صدايى برايش ايجاد مى شود تا نهايت شنوايى اش معلوم شود.

پس از آن بررسى مى شود و قسامه هم بر پايۀ همان نقصان شنوايى اش مى باشد و اگر همۀ شنوايى اش آسيب ديده است، به همان شكل است [كه در بينايى گذشت].

و اگر بيم آن مى رود كه راست نگويد، او را رها مى كنند تا آن كه غافل شود؛ پس از آن او را صدا مى كنند. اگر شنيد، او را نزد حاكم مى برند و حاكم به نظر خويش دربارۀ او عمل مى كند و بخشى از آنچه گرفته، از او باز مى ستاند.

و اگر نقص در ران يا بازو باشد، اندازه گيرى نقص با نخى صورت مى گيرد. پاى سالم يا دست سالم اندازه گيرى مى شود. آن گاه با همان نخ، عضو آسيب ديده اندازه گيرى مى شود و نقص دست و پا مشخص مى شود و اگر ساق

يا ساعد ران يا بازو آسيب ديده است، اندازه گيرى مى شود و قاضى اندازۀ ران را ملاحظه مى كند.»

749- 47989- (2) يونس گويد: «آن كتاب (منظور كتاب فرائض است) را بر حضرت رضا عليه السلام عرضه كردم. حضرت فرمود: آن صحيح است. ابن فضّال گويد: حضرت رضا عليه السلام فرمود: اميرالمؤمنين عليه السلام حكم داد زمانى كه مرد يك چشمش آسيب ببيند، اندازۀ آسيب با تخم مرغى [كه همانند تابلوى بينايى سنجى، با فاصله، در معرض ديد او قرار داده مى شود] سنجيده مى شود؛ به اين گونه كه چشم آسيب ديده اش بسته مى شود. سپس اندازۀ ديد چشم سالمش ملاحظه مى شود، سپس چشم سالمش بسته و اندازه و نهايت ديد چشم آسيب ديده اش ملاحظه مى شود و به همين نسبت محاسبه و ديه اش پرداخت مى شود ...

و قسامه در اين مورد به اندازه اى كه چشمش آسيب ديده است، از شش جزء است. اگر يك ششم بينايى اش آسيب ديده، تنها خود فرد سوگند مى خورد و ديه به او داده مى شود و اگر يك سوم

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 549

بينايى اش آسيب ديده، خودش سوگند مى خورد و فرد ديگرى نيز به همراه او سوگند ياد مى كند، اگر نيمى از بينايى اش آسيب ديده، او و دو مرد ديگر به همراهش سوگند مى خورند، اگر دو سوم بينايى اش آسيب ديده، او به همراه سه مرد ديگر سوگند مى خورد، اگر چهار پنجم بينايى اش آسيب ديده، او به همراه چهار مرد سوگند مى خورد و اگر همۀ بينايى اش آسيب ديده، او به همراه پنج نفر سوگند مى خورد و اين گونه است قسامۀ همۀ آن در جراحت ها و اگر براى كسى كه چشمش آسيب ديده همراهى كه با او

سوگند بخورد نباشد، سوگندها بر او مضاعف مى شود. اگر آسيب ديدگى، يك ششم بينايى اش بوده، يك بار سوگند مى خورد و اگر يك سوم بينايى اش بوده، دو بار سوگند مى خورد و اگر بيشتر بوده به همين نسبت و تنها قسامه بر پايۀ اندازۀ بينايى اش است.

و اگر شنوايى آسيب ديده است به همين شكل است. تنها اين كه صدايى برايش ايجاد مى شود تا نهايت شنوايى اش مشخص شود. پس از آن بررسى و اندازه گيرى مى شود و قسامه هم بر پايۀ نقص شنوايى اش مى باشد. پس اگر همۀ شنوايى اش باشد و بيم آن رود كه راست نگويد، او را رها مى كنند تا خوابش بالا بگيرد [سنگين شود]. آن گاه بر سر او فريادى مى زنند، اگر شنيد قاضى به نظر خويش اندازه گيرى مى كند.

و اگر نقص در ران و بازو باشد، اندازۀ آن مشخص مى شود. پاى سالم با نخى اندازه گيرى و سپس پاى آسيب ديده اندازه گيرى مى شود. آن گاه اندازۀ نقص پا يا دست او معلوم مى شود و اگر ساق يا ساعد آسيب ديده است، با ران و بازو اندازه گيرى مى شود و قاضى اندازۀ ران را بررسى مى كند.»

750- 47990- (3) و اگر مرد به هر دليل- با تير يا غير آن- يكى از دو چشمش آسيب ببيند، در اين صورت ملاحظه مى شود كه نهايت بينايى چشم سالم آن مرد چه اندازه است.

سپس چشم سالم پوشانده و ملاحظه مى شود كه نهايت بينايى چشم آسيب ديده چه اندازه است.

آن گاه به اين حساب ديه اش پرداخت مى شود.

و قسامه بر اين شش نفر است: اگر آن چه از بينايى اش از بين رفته يك ششم است، خودش به تنهايى سوگند مى خورد و ديه به او پرداخت مى شود و اگر آنچه از بينايى

او از بين رفته يك سوم بينايى اش است، او و مرد ديگرى به همراهش سوگند مى خورند، اگر نيمى از بينايى اش است، او به همراه دو مرد سوگند مى خورد و اگر دو سوم بينايى اش است، او به همراه سه نفر سوگند مى خورد، اگر پنج ششم بينايى اش هست، او به همراه چهار نفر سوگند مى خورد و اگر همۀ بينايى اش از بين رفته است، او به همراه پنج نفر سوگند مى خورد و اگر كسى كه با او سوگند بخورد پيدا نشود و با اين حساب بر او سخت شود، در اين صورت جز آن چه بر آن سوگند ياد كرده، به او داده نمى شود.

751- 47991- (4) اميرالمؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام فرمود: «در دو چشم، ديۀ كامل و در هر يك از آن دو، نيمى از ديه و در پلك هاى دو چشم، ديۀ كامل و در هر كدام از آن دو، نيمى از ديه است.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 551

752- 47992- (5) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «در دو چشم، ديۀ كامل و در هر كدام از آن دو، نيمى از ديه است.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت يكم از باب شانزدهم از ابواب قتل و قصاص، اين گفته كه: «مردى چشم مردى را كور كرده و دو گوشش را بريده و سپس او را كشته است. حضرت فرمود: اگر جدا جدا و با فاصله اين كارها را با او كرده، او قصاص مى شود و پس از آن كشته مى شود.»

و در روايت دوم، اين گفته كه: «بر سر مردى زده شده و شنوايى و بينايى اش از بين رفته و زبانش بند آمده و پس از آن مرده

است. حضرت فرمود: اگر به او ضربه هاى متعدد زده است، او [اوّل نسبت به ضربه هايى كه وارد كرده] قصاص مى شود و سپس كشته مى شود.»

و در روايت يكم از باب سوم از ابواب قصاص اعضاء، اين گفته كه: «مردى چشم زنى را كور كرده است. حضرت فرمود: اگر بخواهند، چشم او را كور مى كنند و يك چهارم ديه را به او مى دهند و اگر زن بخواهد، يك چهارم ديه را مى گيرد و حضرت دربارۀ زنى كه چشم مردى را كور كرده، فرمود: اين مرد اگر بخواهد، چشم زن را كور مى كند وگرنه ديۀ چشمش را مى گيرد.»

و بنگريد به ساير روايات اين باب؛ چرا كه در آن مناسب اين مفاد است.

و در روايات باب پنج، شش، هفت و باب هشت، مناسب اين؛ مراجعه كنيد.

و در روايات باب يكم از ابواب ديات اعضاء، روايتى كه دلالت دارد بر اين كه ديۀ چشم نيمى از ديه است و همين گونه در روايات باب پنجم.

مى آيد:

در باب بعدى و باب پس از آن، مناسب اين باب و در روايت ششم از باب يازدهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در چشم اگر درآورده شود، نيمى از ديه است.» و در روايت هفتم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در دو گوش او، ديۀ كامل است و دو پا و دو چشم به همان منزلت است.»

و در روايت هشتم، مانند آن.

و در روايت نهم فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «ديد چشمى كه از حدقه درآورده شود پنجاه شتر است.»

و در روايت دهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «و در چشم اگر كور شود، پنجاه شتر است.»

و

در روايت يازدهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در از بين رفتن همۀ بينايى، هزار دينار است.»

و در روايت چهارم از باب پانزدهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در چشمى كه سر جايش هست اگر نورش از بين برود، يك سوم ديه اش ثابت است.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 553

و در روايت چهار از باب هفده، اين گفته كه: «بر كسى كه زبان گنگى را ببرد، يك سوم ديۀ زبانش هست و همين گونه است حكم دربارۀ دو چشم و جوارح. [و حضرت] فرمود: اين چنين يافته ايم آن را در كتاب على عليه السلام.»

و در روايت هفت از باب بيست و يك، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در دو چشم، ديۀ كامل و در يكى از آن دو، نيمى از ديه است.»

و در روايت دهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در دو چشم، ديۀ كامل است».

و در روايت پنجم از باب بيست و هفت، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در دو چشم، ديۀ كامل و در يكى از آن دو، نصف ديه است.»

و در روايت دوم از باب يكم از ابواب ديات منافع، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در از بين رفتن همۀ بينايى، هزار دينار است.»

و در روايات باب چهارم و باب ششم، رواياتى كه بر بعضى از مقصود دلالت دارد.

باب 7 ديۀ چشم انسانِ يك چشم و ...
اشاره

753- 47993- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «در مورد چشم فردى كه يك چشم دارد، ديۀ كامل ثابت است.»

754- 47994- (2) امام صادق عليه السلام فرمود: «در مورد چشم فردى كه يك چشمى است، ديۀ كامل است.»

755- 47995- (3) امام

جعفر صادق عليه السلام فرمود: «اگر چشم سالم فردى كه يك چشم سالم دارد درآورده شود- منظور از روى عمد است- و در نتيجه كور شود، در اين صورت اگر بخواهد، يكى از دو چشم طرف را كور مى كند و نيمى از ديه به او داده مى شود و اگر بخواهد، ديۀ كامل مى گيرد و ديگر چشم طرف را كور نمى كند.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 555

756- 47996- (4) عبداللّه بن حكم گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مرد سالمى پرسيدم كه چشم مرد يك چشمى را كور كرده است. حضرت فرمود: بر او ديۀ كامل است. پس اگر بخواهد، آن كس كه چشمش كور شده است، از جانى قصاص كند و از او پنج هزار درهم نيز بگيرد، اين كار را مى كند؛ چرا كه براى او ديۀ كامل است و با قصاص، تنها نيمى از آن را مى گيرد.»

757- 47997- (5) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «در مورد چشم سالم فرد يك چشم، ديۀ كامل است. منظور زمانى است كه ديۀ چشمى را كه قبلا ناقص شده است، نگرفته باشد.»

________________________________________

بروجرى، آقا حسين طباطبايى - مترجمان: حسينيان قمى، مهدى - صبورى، م، منابع فقه شيعه، 31 جلد، انتشارات فرهنگ سبز، تهران - ايران، اول، 1429 ه ق

منابع فقه شيعه؛ ج 31، ص: 555

758- 47998- (6) امام باقر عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام در مورد مرد يك چشمى كه چشم سالمش مورد اصابت قرار گرفته و در نتيجه كور شده است، حكم داد كه يكى از دو چشم طرفش را كور مى كند و نيمى از ديه هم به آن ضميمه مى شود و اگر بخواهد،

ديۀ كامل مى گيرد و از [كور كردن] چشم طرفش در مى گذرد.»

759- 47999- (7) امام صادق عليه السلام در مورد چشم كورى كه در جايش استوار است و [بر اثر جنايت شخصى] فرو مى رود، فرمود: «اميرالمؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام در آن به نصف ديۀ چشم سالم حكم داد.»

760- 48000- (8) امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه چشم كور ولى برجا ماندۀ فردى را از جا درآورده است، فرمود:

«بر او يك چهارم ديۀ چشم است.»

761- 48001- (9) اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ چشمى كه در جاى خود است [ولى ديدش از بين رفته] اگر آسيبى ببيند، به صد دينار حكم داد.»

762- 48002- (10) اميرالمومنين على عليه السلام در مورد چشمى برقرار- منظور چشمى است كه در حدقه است- ولى صاحبش با آن نمى بيند اگر درآورده شود، به صد دينار حكم داد.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 557

763- 48003- (11) در مورد چشم برقرار اگر نور و سوى آن تار شود، يك سوم ديه اش ثابت است.

ارجاعات
گذشت:

در باب پيشين، روايتى كه با اطلاقش بر اين مفاد دلالت دارد.

مى آيد:

در روايت هشتم از باب يازدهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در چشم ناقص، ديۀ كامل است.»

باب 8 ديۀ چشم كافر ذمّى

764- 48004- (1) بريد عجلى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مسلمانى كه چشم فرد مسيحى را كور كرده است، پرسيدم. حضرت فرمود: ديۀ چشم ذمّى چهارصد درهم است [اين براى كسى است كه ديۀ جانش هشتصد درهم است]».

باب 9 حكم كسى كه چشم بچه اى را در آورد

765- 48005- (1) اميرالمؤمنين عليه السلام در مورد مردى كه چشم فرزند خردسالش كور شد و پدر، ديۀ چشم را به آن كسى كه بچه اش را كور كرده بخشيد، حكم داد كه جايز است.

باب 10 حكم كسى كه چشم حيوانى را درآورد

766- 48006- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «هركس چشم حيوانى [چهارپايى] را درآورد، بر او يك چهارم بهاى حيوان ثابت است.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 559

767- 48007- (2) عمر بن اذينه گويد: «به امام صادق عليه السلام نوشتم و دربارۀ روايت حسن بصرى پرسيدم كه: از اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ چشم چهارپايان روايت مى شود كه اگر از حدقه درآورده شود، يك چهارم بهاى چهارپا ثابت است. حضرت فرمود: حسن راست گفته است؛ اميرالمؤمنين على عليه السلام اين را فرموده است.»

768- 48008- (3) امام باقر عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ چشم اسبى كه در آورده شده به يك چهارم بهاى حيوان در روزى كه چشمش در آورده شده، حكم داد.»

769- 48009- (4) اميرالمؤمنين على عليه السلام در مورد چشم حيوان چهارپا، به يك چهارم قيمت حكم داد.

770- 48010- (5) اميرالمؤمنين على عليه السلام در مورد چشم چهارپا، به يك چهارم بهاى حيوان حكم داد.

771- 48011- (6) شيخ طوسى رحمه الله در كتاب النهاية گفته است: «و در چشم حيوان چهارپا اگر در آورده شود- آن گونه كه روايات بدان رسيده است- يك چهارم بهاى حيوان ثابت است.»

باب 11 ديۀ بينى
اشاره

772- 48012- (1) ابوعمرو متطبّب گويد: «كتاب فرايض را بر امام صادق عليه السلام عرضه كردم. حضرت فرمود:

اميرالمؤمنين عليه السلام فتوى داد و فتاواى او را مردم نوشتند و اميرالمؤمنين عليه السلام آن را براى اميران و سرلشكران خود مرقوم فرمود. بخشى از آن چه در آن مكتوب بود، اين است:

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 561

اگر جلوى بينى قطع شود- منظور لبۀ بينى است- ديه اش پانصد دينار است و اگر سوراخى

با تير يا نيزه در آن پديد آيد كه باز بماند و بسته نشود، ديه اش سيصد و سى و سه دينار و يك سوم دينار است. ولى اگر سوراخى باشد كه خوب شود و هَمْ بيايد، ديه اش يك پنجم ديۀ لبۀ بينى است؛ يعنى صد دينار و هر اندازه كه از آن آسيب ببيند به همان نسبت است و اگر سوراخ در يكى از دو بينى تا بالاى بينى- يعنى همان ديوار فاصل بين دو بينى باشد- ديه اش يك دهم ديۀ لبۀ بينى يعنى پنجاه دينار است؛ چون آن نيمى از يك واحد است و اگر سوراخ در يكى از دو بينى يا در ديوار تا بينى ديگر نفوذ كند، ديه اش شصت و شش دينار و دو سوم دينار است.»

773- 48013- (2) اگر لبۀ بينى بريده شود، ديه اش پانصد دينار است. اگر سوراخى در آن پديد آيد پس دو سوم ديۀ لبۀ بينى. پس اگر خوب شد و التيام يافت [هَمْ آمد] و سوراخ و پارگى نماند، پس يك پنجم ديۀ لبۀ بينى و اگر سوراخ در يكى از دو سوراخ بينى تا بالاى بينى يعنى ديوار فاصل بين دو سوراخ بينى بود، ديه اش يك دهم ديۀ بينى است.

774- 48014- (3) اميرالمؤمنين عليه السلام در مورد بينى اگر تمام آن بريده شود حكم به ديۀ كامل و در هر طرف از لبۀ بينى، حكم به نصف ديۀ بينى داد.

775- 48015- (4) رسول خدا صلى الله عليه و آله در مورد بينى اگر از روى خطا قطع شود حكم داد كه ديۀ كامل است و در صورت عمد، از او قصاص مى شود و همين گونه است

چشم و اگر بينى فرو رود، در آن پنجاه دينار است.

776- 48016- (5) اميرالمؤمنين على عليه السلام در پاره شدن بينى، به يك سوم ديۀ بينى حكم داد.

777- 48017- (6) عبدالله بن سنان از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه: «در بينى اگر از بن قطع شود، ديۀ كامل و در چشم اگر از جا درآورده شود، نيمى از ديه و در گوش اگر قطع شود، نصف ديه و در دست، نصف ديه و در آلت تناسلى مرد اگر از جاى حَشفه قطع شود ديۀ كامل است.»

778- 48018- (7) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر بينى از نرمۀ آن قطع شود، در آن ديۀ تمام است و در دندان هاى مرد، ديۀ تمام است و در دو گوش، دو ديۀ كامل و دو پا و دو چشم هم به همين منزلت است.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 563

779- 48019- (8) امام صادق عليه السلام فرمود: «در بينى مرد اگر از نرمه بريده شود، ديۀ كامل است و در آلت تناسلى مرد، ديۀ كامل و در زبانش، ديۀ كامل و در دو گوشش، ديۀ كامل و دو پا و دو چشم به همان منزلت است.

و در چشم ناقص، ديۀ كامل و در يك انگشت دست و پا [هر كدام] يك دهم ديه و دندان هاى جلو و آخر دهان يكسان است و نصف يك دهم [يك بيستم] است و در جراحت موضحه كه جراحت به سفيدى استخوان رسيده، پنج شتر و در جراحتى كه به پوست زيرين سر رسيده، چهار شتر و در جراحتى كه خون آمده، سازش يا قصاص است. اگر از روى

عمد باشد، ديه يا قصاص است و اگر از روى خطا باشد، ديه است.

و جراحتى كه استخوان ها را جابه جا كند، پانزده شتر و جراحتى كه به درون راه يابد، يك سوم ديه و جراحتى كه سوراخ كند و به مغز سر برسد، يك سوم ديه و جراحت مرد و زن يكسان است، تا آن كه به يك سوم ديه برسد و چون از يك سوم بگذرد، مرد دو برابر زن مى شود.

و در خطا، يكصد شتر يا هزار گوسفند يا ده هزار درهم يا هزار دينار است و اگر ديه شتر باشد، بيست و پنج ماده شتر كه مادرش حامله باشد و بيست و پنج ماده شتر كه مادرش شيرده باشد و بيست و پنج ماده شتر سه ساله و بيست و پنج ماده شتر چهار ساله است و ديۀ تشديد شده در خطايى كه شبه عمد است، همان كه با سنگ يا عصا يك بار و دوبار مى زند و قصد قتل ندارد، سه قسمت مى شود:

سى و سه ماده شتر سه ساله و سى و سه ماده شتر چهار ساله و سى و چهار ماده شتر پنج ساله تا هشت ساله كه همه حامله باشند و نر با آنها آميزش كرده باشد.

و اگر ديه از گوسفند باشد، پس هزار گوسفند نر و در عمد، همان قصاص يا راضى شدن ولىِّ مقتول است.»

780- 48020- (9) امام صادق عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ ديۀ بينى اگر از بن كنده شود به صد شتر حكم داد:

سى ماده شتر سه ساله و سى ماده شتر كه مادرش شيرده باشد و بيست ماده شتر كه مادرش حامله باشد و بيست

شتر نر دو ساله است.

و ديۀ چشم زمانى كه از جا در آورده شود، پنجاه شتر است و ديۀ آلت مرد اگر از حَشفه قطع شود، صد شتر است؛ در صورتى كه از روى خطا باشد نه از روى عمد و همچنين ديۀ پا و نيز ديۀ دست اگر قطع شود پنجاه شتر است و همچنين ديۀ گوش اگر قطع و جدا شود پنجاه شتر است. حضرت فرمود:

هر جراحت يا عقوبتى كه باشد، دو نفر عادل از شما بدان حكم مى كند؛ منظور، امام است. حضرت افزود: و آنان كه به احكامى كه خدا نازل كرده حكم نمى كنند، كافرند.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 565

781- 48021- (10) امام صادق عليه السلام فرمود: «ديۀ بينى اگر از بيخ كنده شود صد شتر و چشم اگر درآورده شود پنجاه شتر و دست اگر قطع شود صد شتر و آلت تناسلى اگر قطع شود صد شتر و گوش اگر قطع شود پنجاه شتر است و هر چه از نوع جراحت باشد و نه عقوبت ها و انگشت و مانند آن، دو نفر عادل از خودتان بدان حكم كنند و آنان كه به احكامى كه خدا نازل كرده حكم نمى كنند، كافرند.»

782- 48022- (11) از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت شده است كه: «ديۀ نفس هزار دينار است و ديۀ بينى هزار دينار و صدا هر نوعش از صداى بينى و غلظت و خشونت، هزار دينار است و فلج دو دست، هزار دينار و از بين رفتن همۀ شنوايى، هزار دينار و از بين رفتن همۀ بينايى هزار دينار و هر دو پا با هم هزار دينار و دو لب اگر

از بيخ كنده شود هزار دينار و پشت اگر خميده شود هزار دينار و در آلت تناسلى مرد، هزار دينار و زبان اگر از بيخ كنده شود هزار دينار و دو بيضه هزار دينار است.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت چهار از باب يكم از ابواب ديات، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «ديۀ بينى اگر از بيخ كنده شود صد شتر است.» و در باب يك از ابواب ديات اعضاء، چيزى كه بر اين مفاد دلالت دارد.

و در روايت يكم از باب سوم، فرمودۀ اميرالمؤمنين عليه السلام كه: «ديه در بينى هزار دينار است.» و فرمودۀ اميرالمؤمنين عليه السلام كه: «اگر لبۀ بينى قطع شود، ديه اش پانصد دينار است.»

مى آيد:

در روايت ششم از باب دوازدهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در هر طرفى از بينى، يك سوم ديۀ بينى است.»

و در روايت هفتم از باب بيست و يكم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در بينى اگر نرمه قطع شود ديۀ كامل است.»

و در روايت دهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در بينى، ديۀ كامل است.» و در روايت پنجم از باب بيست و هفتم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «و در بينى اگر نرمه قطع شود ديۀ كامل است.» و در روايت يك از باب سى وشش، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در بينى اگر قطع شود ديۀ كامل است.» و در روايات باب چهار از ابواب ديات منافع، مناسب اين مفاد.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 567

باب 12 ديۀ گوش
اشاره

783- 48023- (1) ابوعمرو متطبّب گويد: «كتاب فرايض را بر امام صادق عليه السلام عرضه كردم. حضرت فرمود:

اميرالمؤمنين عليه السلام فتوى داد و مردم هم فتاوى ايشان را نوشتند و حضرت آن مكتوب را براى اميران و سرلشكران خويش فرستاد.

بخشى از آنچه در آن مكتوب آمده است، دربارۀ دو گوش است كه: اگر يكى از دو گوش بريده شود، ديه اش پانصد دينار است و هر اندازه كه از گوش قطع شود به همان نسبت محاسبه مى شود.»

784- 48024- (2) در گوش، قصاص است و ديۀ گوش، پانصد دينار و در نرمۀ گوش، دو سوم ديۀ گوش است و اگر آسيبى به شنوايى بخورد، سنجش آن به همان منوالى است كه در سنجش چشم بيان شد. با چيز صدادارى براى او ايجاد صوت مى كنند و شنوايى اش اندازه گيرى مى شود.

و قسامه هم

بر پايۀ همان مقدارى است كه از شنوايى كاسته شده است؛ همان گونه كه در مورد بينايى توضيح داديم.

785- 48025- (3) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «در گوش، ديۀ كامل است و در هر كدام از آن دو، نيمى از ديه است و در نرمۀ گوش، نيمى از ديه است.»

786- 48026- (4) رسول خدا صلى الله عليه و آله در مورد دو گوش اگر ضربه بخورند و صاف شوند، به ديۀ كامل حكم داد و در هر كدام از آن دو- در صورت خطا- به نصف ديه حكم كرد و اگر از روى عمد باشد، قصاص مى شود.

787- 48027- (5) امام صادق عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام در مورد نرمۀ گوش به يك سوم ديۀ گوش حكم داد.»

788- 48028- (6) اميرالمؤمنين عليه السلام در مورد نرمۀ گوش به يك سوم ديۀ گوش و در انگشت زائد به يك سوم ديۀ انگشت و در هر طرف بينى به يك سوم ديۀ بينى حكم كرد.

ارجاعات
گذشت:

در باب يكم از ابواب ديات اعضاء، روايتى كه بر اين مفاد دلالت دارد.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 569

و در روايت يكم از باب سوم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در از بين رفتن همۀ شنوايى، هزار دينار است.» و فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر آسيبى به شنوايى او رسيد، به همين شكل است.

چيزى براى او زده مى شود كه نهايت شنوايى اش معلوم شود و سپس اندازه گيرى مى شود و اگر بيم دروغ او برود، رها گذاشته مى شود تا غافل باشد. سپس صدايى مى زنند. اگر شنيد، خُصوم او را نزد حاكم مى برند و حاكم طبق نظر او دربارۀ او عمل

مى كندو بخشى از آن چه گرفته، از او مى گيرد.» و فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در مورد گوش اگر قطع شود ديه اش پانصد دينار و هر مقدارى كه از او قطع شود، به همان حساب است.»

و در روايت ششم از باب يازدهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در گوش اگر قطع شود نصف ديه است.»

و در روايت هفتم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «و در گوش او، ديۀ كامل است.»

و در روايت هشتم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در گوش او، ديۀ تمام است.»

و در روايت نهم، اين گفته كه: «ديۀ گوش اگر بريده و بى گوش شود، پنجاه شتر است.»

و در روايت دهم، اين گفته كه: «در گوش اگر قطع شود پنجاه شتر است»

و در روايت يازدهم، اين گفته كه: «در از بين رفتن همۀ شنوايى، هزار دينار است.»

مى آيد:

در روايت چهار از باب پانزده، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در نرمۀ گوش، يك سوم ديۀ گوش است.»

و در روايت هشتم از باب بيست و يكم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در گوش، نصف ديه است، البته اگر از بيخ قطع شود.»

و در روايت دهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در دو گوش، ديۀ كامل است.»

و در روايت پنجم از باب بيست و هفتم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در دو گوش، ديۀ كامل است و در يكى از دو گوش، نصف ديه است.»

و در روايت يكم از باب سى و ششم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در [يكى از دو] گوش اگر آن را از

بن بكند و اگر كنارۀ آن را قطع كند، در آن قيمت گذارى يك فرد عادل است.»

و در روايات باب چهارم از ابواب ديات منافع، روايتى كه مناسب آن است.

باب 13 ديۀ گونه، چهره، پيشانى، گيجگاه و سر
اشاره

789- 48029- (1) ظريف بن ناصح روايت كرده كه: «در گونه اگر سوراخى شد كه درون دهان از آن شكاف ديده شود، ديه اش دويست دينار است و اگر مداوا شود و بهبود يابد و سوراخ هَمْ آيد ولى اثر آن هويدا و جاى

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 571

چاك آشكار باشد، ديه اش پنجاه دينار است و اگر شكاف در هر دو گونه باشد، ديه اش صد دينار است و اين نصف ديۀ شكافى است كه دهان از آن ديده مى شود.

و اگر گونه هدف تيرى قرار گرفته كه به استخوان نشسته تا جايى كه به استخوان چانه رسيده است، در اين صورت ديه اش صد و پنجاه دينار است كه پنجاه دينار آن براى رسيدن به استخوان است و اگر سوراخ كرده ولى در استخوان فرو نرفته، ديه اش صد دينار است.

و اگر شكاف در جايى از صورت به شكلى باشد كه به استخوان برسد و ديده شود، ديه اش پنجاه دينار است و اگر جراحت زشتى داشت، ديۀ زشتى آن يك چهارم ديۀ شكاف به استخوان رسيده مى باشد.

و اگر جراحتى باشد كه آن عمق را ندارد [به استخوان نرسيده] و بعداً بهبود يابد و در دو گونه اثر آن بماند، ديه اش ده دينار است.

و اگر در صورت شكافى پيدا شود، ديه اش هشتاد دينار و اگر از آن يك تكّه گوشت بيفتد ولى درون آن ديده نشود و آن تكّه به اندازۀ يك درهم يا بيشتر باشد، ديه اش سى

دينار است.

و ديۀ چاك زدن، دريدن و پاره كردن در صورتى كه گوشت زير پوست را نمايان كند، چهل دينار است- چنان چه در گونه باشد. ولى در شكستن سر، كه به استخوان برسد، پنجاه دينار است و اگر استخوان ها جابه جا شود، ديه اش صد و پنجاه دينار است و اگر شكستگى سوراخى در سر پديد آورد، اين همان مأمومه است و در آن يك سوم ديه يعنى سيصد و سى و سه دينار و يك سوم دينار است.»

790- 48030- (2) در كتاب فقه الرضا عليه السلام آمده است: «اگر در گونه سوراخى پديد آيد كه درون دهان از آن ديده شود، ديه اش صد دينار و اگر بهبود يابد و التيام پيدا كند ولى اثر آشكارى بر گونه بماند، ديه اش پنجاه دينار است و اگر سوراخ در هر دو گونه باشد، ديه اش صد دينار است و اگر تيرى در استخوان باشد كه به گردن هم نفوذ كرده باشد، ديه اش صد و پنجاه دينار است و اگر نفوذ نكرده باشد، ديه اش صد دينار است و اگر شكافى در صورت باشد كه به استخوان رسيده باشد، ديه اش پنجاه دينار است و اگر در صورت، زشتى پديد آورد، ديه اش ديۀ شكافى است كه به استخوان رسيده است و اگر جراحتى باشد كه به استخوان نرسد و سپس بهبود يابد و در هر دو گونه باشد، ديه اش ده دينار است و اگر در صورت شكافى در استخوان پديد آيد، ديه اش هشتاد دينار است و اگر از جراحت، پوسته از گوشت گونه بيفتد ولى جراحت به استخوان نرسد و آن چه افتاده به وزن يك درهم يا بيشتر باشد، ديه اش سى دينار

است و در جراحت در سر، كه به استخوان رسيده و آن همان است كه استخوان ها را آشكار سازد، چهل دينار است.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 573

791- 48031- (3) رسول خدا صلى الله عليه و آله در پوست سر- اگر كنده شود- حكم به ديۀ كامل داد و در مورد پيشانى اگر بشكند و بى عيب بهبود يابد به صد دينار حكم داد.

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب يكم از ابواب قصاص عضو، روايتى كه بر اين دلالت دارد كه در جراحت، قصاص است مگر اينكه به ديه راضى شوند.

و در روايت يكم از باب سوم، اين فرمودۀ اميرالمؤمنين عليه السلام كه: «دربارۀ گيجگاه مردى اگر آسيب ببيند و نتواند به اين سو و آن سو متوجه شود مگر آن كه خودش منحرف شود، حكم به نصف ديه، پانصد دينار داد و اگر آسيب كمتر از اين است، با همين حساب و مقياس خواهد بود.

و فرمودۀ ايشان كه: اگر ابرو آسيب ببيند و همۀ مويش از بين برود، ديه اش نصف ديۀ چشم [يعنى] دويست و پنجاه دينار است و در نتيجه هر اندازه كه از موى ابرو از بين برود، بر همين پايه حساب مى شود.

و در گونه اگر سوراخى پديد آيد و از آن سوراخ درون دهان نمودار باشد، ديه اش صد دينار است.

و اگر مداوا شود و بهبود يابد و شكاف، هَمْ آيد ولى اثرش آشكار و زشتى آن باقى باشد، ديه اش پنجاه دينار است.

و اگر شكافى در هر دو گونه باشد، ديۀ آن دو، صد دينار است و اين نصف ديۀ شكافى است كه دهان از آن نمودار باشد و اگر شكاف با تيرى كه

به استخوان نفوذ كرده يا به گردن رسيده است باشد، ديه اش صد و پنجاه دينار است كه پنجاه دينار آن براى به استخوان رسيدن است و اگر سوراخ شده ولى فرو نرفته است، ديه اش صد دينار است.

و اگر سوراخى در جايى از چهره است كه به استخوان رسيده، ديه اش پنجاه دينار است و اگر جراحت زشتى دارد، ديۀ زشتى اش يك چهارم ديۀ به استخوان رسيدن است و اگر جراحتى باشد كه به استخوان نرسد و سپس خوب شود و در دو گونه اثرش باشد، ديه اش ده دينار است و اگر در چهره شكافى پيدا شود، ديه اش هشتاد دينار است و اگر از آن يك تكّه گوشت بيفتد ولى استخوان نمايان نشود و به اندازۀ يك درهم يا بيشتر باشد، ديه اش سى دينار است.

و ديۀ شكستن اگر به استخوان برسد، چهل دينار است- البته اگر دربدن باشد. ولى در شكستگى هاى سر، كه به استخوان برسد، پنجاه دينار است. پس اگر استخوان ها جابه جا شود، ديه اش صد وپنجاه دينار است و اگر شكستگى در سر سوراخ ايجاد كند كه نامش مأمومه است، در آن يك سوم ديه يعنى سيصد و سى و سه دينار و يك سوم دينار است.»

مى آيد:

در باب يكم از ابواب شجاج و جراح [شكستن ها و جراحت ها] و باب دوم، سوم و چهارم، مناسب اين باب؛ مراجعه كنيد.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 575

باب 14 ديۀ دو لب
اشاره

792- 48032- (1) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «اگر لب بالا قطع و از بن كنده شود، ديه اش پانصد دينار است و هر اندازه كه از آن بريده شده، به همان نسبت حساب مى شود. بنابراين اگر لب شكافته و دندان ها نمايان شود، سپس بهبود و التيام يابد، ديۀ آن صد دينار است و آن يك پنجم ديۀ لب اگر قطع شود و از بن كنده شود است و هر اندازه كه از آن قطع شود به همان نسبت حساب مى شود و اگر لب شكاف بردارد و زشتى بدى پيدا كند، ديه اش صد و سى و سه دينار و يك سوم دينار است.

و ديۀ لب پايين اگر از بن قطع شود دو سوم ديه يعنى ششصد و شصت و شش دينار و دو سوم دينار است و هر اندازه كه از آن قطع شود، به همان نسبت حساب مى شود و اگر لب پايين شكافته شد- تا آنجا كه دندان ها پيدا شد- سپس بهبود و التيام يافت، ديه اش صد و سى و سه دينار و يك سوم دينار است و اگر آسيب ديد و زشتى بدى پيدا كرد، ديه اش سيصد و سى و سه دينار و يك سوم دينار و آن نيمى از ديۀ لب است.»

و در روايت ظريف بن ناصح آمده كه: «ظريف گويد از امام صادق عليه السلام در اين باره پرسيدم. حضرت فرمود: به ما رسيده است كه اميرالمؤمنين عليه السلام لب پايين را برترى مى داد؛

چرا كه آن با كمك دندان ها غذا را نگه مى دارد و روى همين جهت در حكم خويش، لب پايين را برترى داده است.»

793- 48033- (2) امام صادق عليه السلام فرمود: «در لب پايين، شش هزار درهم و در لب بالا، چهار هزار [درهم] است؛ چرا كه لب پايين آب را نگاه مى دارد.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 577

794- 48034- (3) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «در دو لب اگر از بن كنده شود ديۀ كامل است و در لب بالا، نصف ديه و در لب پايين، دو سوم ديه است؛ چرا كه آن غذا و آب دهان را نگه مى دارد.»

795- 48035- (4) در كتاب المقنع آمده است: «در دو لب، يك ديۀ كامل [يعنى] ده هزار درهم است؛ شش هزار براى لب پايين و چهار هزار براى لب بالاست؛ چرا كه لب پايين آب را نگه مى دارد.»

796- 48036- (5) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «در دو لب، ديۀ كامل است و در هر كدام از آنها نيمى از ديه و يكسان است.»

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب يكم از ابواب ديات اعضاء، روايتى كه مناسب با اين باب است

و در روايت يكم از باب سوم، فرمودۀ اميرالمؤمنين عليه السلام كه: «و در دو لب اگر از بن كنده شود هزار دينار است.»

و در روايت يازده از باب يازده، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «و دو لب اگر از بن كنده شود هزار دينار است.»

مى آيد:

در روايت هفتم از باب بيست و يكم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «و در دو لب، ديۀ كامل است.»

و در روايت پنجم از باب بيست و هفتم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «و در دو لب، ديۀ كامل است.» و در روايت يكم از باب يكم از ابواب ديات منافع، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در دو لب اگر از بيخ كنده شود هزار دينار است.»

باب 15 ديۀ دندان ها
اشاره

797- 48037- (1) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «در دندان ها، در هر دندانى پنجاه دينار است و همۀ دندان ها را يكسان قرار داد و پيش از آن، حضرت چنين حكم داده بود: در دندان هاى جلو پنجاه دينار و در ساير دندان ها در دندان هاى چهارگانه بين ثنايا و انياب، چهل دينار و در دو دندان نيش، سى دينار و در دندان آسياب، بيست و پنج دينار.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 579

و اگر دندان تا يك سال سياه شود ولى نيفتد، ديه اش ديۀ دندانى است كه بيفتد؛ يعنى پنجاه دينار و اگر دندان بشكند ولى نيفتد، ديه اش بيست و پنج دينار است و هر اندازه كه از آن بشكند، به نسبت پنجاه دينار محاسبه مى شود.

و اگر پس از آن كه سياه شد- در حالى كه سياه است- بيفتد، ديه اش بيست و پنج دينار است و اگر بشكند- در حالى كه سياه است- ديه اش دوازده دينار و نصف دينار است و هر اندازه كه از دندان بشكند، به همان نسبت از بيست و پنج دينار است.»

798- 48038- (2) اميرالمؤمنين على عليه السلام در دندان ها، براى هر دندانى پنجاه دينار ديه قرار داد و همۀ دندان ها

را يكسان قرار داد و پيش از آن، حضرت در دندان هاى جلو پنجاه دينار و در ساير دندان ها در دندان هاى چهارگانه بين ثنايا و انياب، چهل دينار و در دندان نيش، سى دينار و در دندان آسياب، بيست و پنج دينار قرار داد و اگر دندان تا يك سال سياه شود ولى نيفتد، ديه اش مثل ديۀ دندانى كه بيفتد، بيست و پنج دينار است و هر اندازه از آن بشكند، به نسبت پنجاه دينار محاسبه مى شود.

و اگر پس از آن كه سياه شد- در حالى كه سياه است- بيفتد، ديه اش دوازده دينار و نصف است و هر اندازه كه از دندان بشكند، به همان نسبت از بيست و پنج دينار محاسبه مى شود.

799- 48039- (3) امام صادق عليه السلام بيان داشت: «اميرالمؤمنين عليه السلام پيوسته مى فرمود: اگر دندان هاى جلو سياه شود، در آن ديه است.»

شيخ طوسى قدس سره در كتاب استبصار اين روايت را بر دوسوم ديه حمل كرده، نه ديۀ كامل.

800- 48040- (4) امام جعفر صادق عليه السلام از پدرشان عليه السلام روايت كرده كه: «حضرت در دندان سياه، يك سوم ديۀ دندان سالم را قرار داد و در دست ناقص شده [فلج]، يك سوم ديۀ دست سالم و در چشمى كه در جاى خودش هست ولى از ديد افتاده است، يك سوم ديۀ چشم سالم و در نرمۀ گوش، يك سوم ديۀ بينى و در پاى لنگ، يك سوم ديۀ پاى سالم و در سوراخ شدن بينى- هر كدام- يك سوم ديه قرار داده است.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 581

801- 48041- (5) روايت شده است كه: «اگر دندان به سياهى تغيير

يابد، در آن شش دينار و اگر به سرخى تغيير كند، پس سه دينار و اگر به سبزى تغيير يابد، يك دينار و نيم است.»

802- 48042- (6) امام صادق عليه السلام فرمود: «در دندان اگر مورد اصابت قرار گيرد، يك سال صبر مى شود. اگر افتاد، زننده پانصد درهم بدهكار مى شود و اگر نيفتد ولى سياه شود، دو سوم ديۀ دندان به عهدۀ ضارب است.»

803- 48043- (7) سماعه گويد: «از او [امام معصوم عليه السلام] دربارۀ دندان ها پرسيدم. حضرت فرمود: دندان ها در ديه يكسانند.»

شيخ طوسى قدس سره اين روايت و روايت ابن سنان را بر دندان هاى ثنايا و جلو و نه دندان هاى آخر حمل كرده است.

804- 48044- (8) امام صادق عليه السلام فرمود: «دندان ها همه يكسان هستند؛ در هر دندان، پانصد درهم.»

805- 48045- (9) اميرالمؤمنين عليه السلام در دندان ها حكم كرد: «ديه بر آنها تقسيم مى شود. دندان ها بيست و هشت دندان هستند. شانزده تا در اواخر دهان و دوازده تا در جلوى دهان؛ بنابراين ديۀ هر دندان جلو اگر بشكند تا آن كه از بين برود، پنجاه دينار است. اين مى شود: ششصد دينار و ديۀ هر دندان از دندان هاى آخر اگر بشكند تا آن كه از بين برود، نصف ديۀ دندان هاى جلو يعنى بيست و پنج دينار است و اين مى شود: چهارصد دينار و مجموع اين دو مى شود: هزار دينار و هر چه كمتر از اين تعداد باشد، ديه ندارد و هر چه بيشتر باشد، ديه ندارد.»

شيخ صدوق قدس سره اين روايت را بر موردى حمل مى كند كه دندان زائد به همراه دندان هاى اصلى آسيب بيند؛ نه اين كه دندان زائد به تنهايى آسيب

ببيند.

806- 48046- (10) امام باقر عليه السلام فرمود: «در ديۀ دندان ها در مورد خطا در دندان هايى كه در جلوى دهان و دوازده دندان است، در هر دندان از اين ها پنجاه دينار است و اين ها دندان هاى ثنايا، رباعيه و دندان هاى نيش است و در آخر دهان كه همان آسياب هاست، در هر دندان آسياب بيست وپنج دينار و آنها شانزده دندان است، از هر طرف چهار دندان و اين مجموعاً يك ديۀ كامل انسانى است و بر پايۀ اين عدد حساب آنهاست.

و برخى از مردم، بيست دندان از هر طرف پنج دندان دارند و آنها به حساب نمى آيند و تنها محاسبه بر شانزده دندان است و اگر دندانى از كسى كه بيست دندان دارد آسيب ببيند، در آن بيست و پنج دينار است ولى اگر همۀ بيست دندان آسيب ببيند، در آن چهارصد دينار است و همچنين است در آن ها اگر شانزده دندان باشد.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 583

و آن چه از دندان يا دندان آخر بشكند، به همان نسبت حساب مى شود و اگر دندان زده شود [چيزى به او بزنند] و سياه شود، ديه اش كامل است.»

807- 48047- (11) امام صادق عليه السلام فرمود: «در دندان، پنج شتر- دندان بالا و پايين- و اين يك بيستم ديه است.

اگر ديه را به دينار حساب كنيم، دينار و اگر به درهم، درهم و اگر گاو، گاو و اگر گوسفند پس گوسفند و اگر شتر پس شتر، بر همان روش پرداخت ديه است و در دندان، ده گاو و در انگشت، يك دهم ديه، ده شتر است.»

شيخ طوسى قدس سره اين روايت را بر دندان هاى جلو و نه

آخر حمل كرده است. «1»

808- 48048- (12) بدان كه ديۀ دندان ها يكسان است و آن دوازده دندان است: شش تا از بالا و شش تا از پايين. از اين ها چهار تا ثنايا و چهار تا انياب و چهار تا بين ثنايا و انياب و ديه هر كدام از اين دوازده تا پنجاه دينار و [جمع] اين ششصد دينار است و ديۀ دندان ها كه شانزده دندان است، اگر ديه بر پايۀ بيست و هشت دندان تقسيم شود، همان مى شود كه منظور از چهار دسته اى بود كه نام برده شد و دندان هاى عقل ديه ندارد و تنها كسى كه به آنها آسيبى برساند، تفاوت قيمتى چون ارش خراشى كه وارد مى شود با حسابى كه براى هر دندان بيست و پنج دينار در نظر گرفته مى شود كه جمع آن چهارصد دينار مى شود و اگر تا يك سال دندان سياه شد ولى نيفتاد، ديه اش ديۀ دندانى است كه بيفتد و اگر شكاف بردارد ولى نيفتد، ديه اش نصف ديۀ دندان افتاده است و اگر مقدارى از آن بشكند، به همان نسبت پنجاه دينار است و همچنين است سياهى شكاف، شكستگى اى كه بر دندان ها عارض مى شود و به نسبت بيست و پنج دينار است و آنچه از مجموع دندان هاى عقب و جلو از بيست و هشت دندان كمتر باشد، ازاصل ديه به مقدار آنچه كمتر است، كم مى شود.»

809- 48049- (13) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «انگشتان يكسانند و دندان ها يكسانند و دندان هاى پيشين و پسين يكسان هستند.»

810- 48050- (14) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «براى انسان سى ويك دندان است. در هر دندان، سه شتر و يك

پنجم شتر است.»

محمد بن حسن شيخ طوسى قدس سره گويد: «اين خبر موافق بعضى از عامه است و ما به آن عمل نمى كنيم و عمل بر پايۀ رواياتى است كه مقدّم داشتيم.»

______________________________

(1). بايد توجه داشت كه اين تعداد احاديث كه دندان ها را در ديه يكسان مى دانند، در محاسبه با ديۀ كامل مطابقت ندارند! به همين جهت بزرگان ما آنها را يا رد كرده يا توجيه نموده اند!

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 585

811- 48051- (15) و بدان كه در دندان سياه، يك سوم ديۀ دندان است. اگر شكسته شده است، در آن يك چهارم ديۀ دندان است.

812- 48052- (16) امام صادق عليه السلام فرمود: «در ديۀ دندان سياه، يك چهارم ديۀ دندان است.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت چهارم از باب يكم از ابواب قصاص عضو، اين گفته كه: «دربارۀ دندان و ذراع كه از روى عمد مى شكند، پرسيدم كه: آيا براى اين دو ارش است يا قصاص؟ حضرت فرمود: قصاص است.

راوى گويد: پرسيدم اگر ديه را براى او چند برابر كنيد؟ حضرت فرمود: اگر او را به هر چه مى خواهد راضى سازند، اين حقّ براى اوست.»

و در روايت ششم، اين گفته كه: «ربيع- دختر مسعود- دندان دخترى از انصار را شكست. آن قوم مطالبۀ قصاص كردند. نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند. حضرت دستور قصاص صادر كرد (تا آن كه گويد): اى انس، قصاص در كتاب خداست. پس از آن، قوم انصار راضى شدند و ارش گرفتند.»

و در روايت بيست و دوم از باب يكم از ابواب ديات، اين گفته كه: «بعضى از مردم در دهان شان سى و دو دندان است و

بعضى بيست و هشت دندان. ديۀ دندان ها بر چه اندازۀ دندان تقسيم مى شود؟

حضرت فرمود: آفرينش دندان ها همان بيست و هشت دندان است: دوازده دندان در جلوى دهان و شانزده دندان در قسمت آخر دهان. ديۀ دندان ها بر اين پايه تقسيم مى شود. ديۀ هر دندان از جلو اگر بشكند تا از بين رفتن، پانصد درهم است و نيز دوازده دندان است كه ديه اش شش هزار درهم است و در هر دندان از قسمت آخر، دويست و پنجاه درهم؛ بنابراين همۀ دندان هاى جلو و عقب، ده هزار درهم است و تنها ديه براى همين هاست و بيش از بيست و هشت دندان ديه ندارد و اگر كمتر از بيست و هشت دندان بوده، باز مقدار كمتر ديه ندارد. اين گونه ما در كتاب اميرالمؤمنين عليه السلام يافته ايم.»

و در روايت هفتم، از باب يازدهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در دندان هاى مرد، ديۀ تمام است.»

و در روايت هشتم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «دندان ثنايا [جلو] و آسياب مساوى است؛ يك بيستم ديه.»

مى آيد:

در روايت چهارم از باب بيست و دوم، اين گفته كه: «و از او دربارۀ دندان ها پرسيدم. فرمود: ديۀ آنها مساوى است.»

و در روايت هفتم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در دندان پنج شتر است؛ دندان عقبى و دندان جلويى مساوى اند.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 587

باب 16 ديۀ دندان بچّه

813- 48053- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام در مورد دندان بچّه [دندان شيرى] پيش از آن كه بيفتد، در هر دندانى به يك شتر حكم داد.»

814- 48054- (2) اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ دندان بچّه زمانى كه نيفتاده، به يك شتر حكم داد.

815- 48055- (3) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «در دندان بچّۀ كوچك كه هنوز نيفتاده، يك شتر است.»

816- 48056- (4) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ دندان بچّه اى كه هنوز دندانش نيفتاده، فرمود: «اگر نرويد، در آن همان است كه در دندان فرد بزرگ است و اگر برويد، در آن ده دينار است.»

باب 17 ديۀ زبان
اشاره

817- 48057- (1) رسول خدا عليه السلام فرمود: «در زبان، ديۀ كامل است. منظور حضرت موردى است كه همه اش از بيخ كنده شود و هر اندازه اى كه از زبان قطع شود، به همين نسبت است و هر اندازه كه از قدرت سخن گفتن كم شود، باز به همين نسبت حساب مى شود.»

818- 48058- (2) در كتاب مُقنع آمده است: «در زبان، ديۀ كامل است.»

819- 48059- (3) امام باقر عليه السلام فرمود: «در زبان گنگ، چشم نابينا، آلت مرد خواجه شدۀ آزاد و دو بيضۀ او، يك سوم ديه است.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 589

820- 48060- (4) ابوبصير گويد: «بعضى از خاندان زراره از امام باقر عليه السلام دربارۀ مردى پرسيدند كه زبان مرد گنگى را قطع كرده است. حضرت فرمود: اگر مادرش، او را در حالى كه گنگ بوده زاييده است، بر او يك سوم ديه است و اگر زبانش پس از آن كه سخن مى گفته، دردى يا آفتى آن را از بين برده

است، در اين صورت بر كسى كه زبان او را قطع كرده، يك سوم ديۀ زبانش است. حضرت فرمود: و همچنين است حكم در دو چشم و جوارح. حضرت فرمود: اين چنين ما در كتاب على عليه السلام آن را يافته ايم.»

821- 48061- (5) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «در زبان مرد گنگ، يك سوم ديه است.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت يكم از باب سوم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در زبان اگر از بن كنده شود، هزار دينار است.»

مى آيد:

در روايت يكم از باب سى و ششم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در زبان اگر قطع شود، ديۀ كامل است.»

و در روايات باب چهارم از ابواب ديات منافع، مناسب آن.

باب 18 ديۀ ريش، سبيل و موى سر مرد
اشاره

822- 48062- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام در مورد ريش كه تراشيده شود و ديگر نرويد، حكم به ديۀ كامل نمود ولى اگر روييد، يك سوم ديه ثابت است.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 591

823- 48063- (2) اميرالمؤمنين عليه السلام در مورد ريش كه كنده يا تراشيده يا با آب داغ كنده شود و نرويد، فرمود: «در آن ديۀ كامل است و هر اندازه كه از ريش كم باشد به همان نسبت حساب مى شود و ديۀ سبيل اگر نرويد، يك سوم ديۀ لب بالاست و هر اندازه كه كمتر باشد به همان نسبت حساب مى شود ولى اگر برويد، بيست دينار است كه اين در مورد خطاست و در عمد، قصاص است.»

824- 48064- (3) راوى گويد: «پرسيدم: مرد داخل حمام مى شود، حمامى، آب داغى بر او مى ريزد و در نتيجه موى سرش مى ريزد و ديگر نمى رويد. امام صادق عليه السلام فرمود: بر او ديۀ كامل است.»

825- 48065- (4) سليمان بن خالد گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: مردى به حمام رفت، آب داغى بر او ريخته شد و موى سر و ريشش ريخت و ديگر هرگز نمى رويد. حضرت فرمود: بر او ديۀ كامل است.»

826- 48066- (5) سليمان بن خالد گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: مردى آب داغى بر سر مردى ريخته است و در نتيجه مويش ريخته و ديگر نمى رويد. حضرت فرمود:

بر او ديۀ كامل ثابت است.»

827- 48067- (6) هشام بن سالم از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى پرسيد كه به حمام رفته و آب داغى بر او ريخته شده و موى سر و ريشش كنده شده و هرگز نمى رويد. حضرت فرمود: «بر او ديۀ كامل است.»

828- 48068- (7) در المقنع چنين آمده است: «اگر مردى ريش مردى را بتراشد و نرويد، بر او ديۀ كامل است ولى اگر برويد، بر او يك سوم ديه است.»

829- 48069- (8) سلمة بن تمام گويد: «مردى ديگى كه در آن خورشتى بود بر سر مردى ريخت و مويش از بين رفت. در اين باره نزاع شان را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام بردند. حضرت يك سال مهلت داد ولى موى او نروييد، پس حكم به ديۀ كامل كرد.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 593

ارجاعات
گذشت:

در روايت دوم از باب چهارم از ابواب ديات اعضاء، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «رسول خدا صلى الله عليه و آله در موى سر كه همه اش كنده مى شود و نمى رويد، حكم داد كه در آن، ديۀ كامل است و اگر مقدارى برويد، به همان نسبت حساب مى شود. امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه: اگر برويد، در آن بيست دينار است.»

و در روايت سوم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در مو اگر همه اش از بين برود، ديۀ كامل است.»

باب 19 ديۀ ترقوه و شانه
اشاره

830- 48070- (1) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «در ترقوه اگر بشكند و بدون كجى و عيب التيام بخشد، چهل دينار است و اگر شكاف بردارد، ديه اش چهار پنجم ديۀ شكسته شدن آن است؛ يعنى سى و دو دينار و اگر شكستگى به استخوان برسد، ديه اش بيست و پنج دينار است و اين مقدار يك پنجم از ديۀ گردن است اگر بشكند و اگر استخوان ها هم جابه جا شود، ديه اش نصف ديۀ شكستن گردن، يعنى بيست دينار است.

و اگر سوراخ شود، ديه اش يك چهارم ديۀ شكسته شدن گردن يعنى ده دينار است.

و ديۀ شانه اگر بشكند، يك پنجم ديۀ دست يعنى صد دينار است و اگر در [استخوان] شانه شكافى ايجاد شود، ديه اش چهارپنجم ديۀ شكستن آن يعنى هشتاد دينار است و اگر استخوان ديده شود، ديه اش يك چهارم ديۀ شكستن آن يعنى بيست و پنج دينار است. حال اگر استخوان هاى منكب [شانه و دوش] جابه جا شود، ديه اش صد و هفتاد و پنج دينار است؛ صد دينار آن ديۀ شكسته شدن و پنجاه دينار براى جابه جايى استخوان ها و بيست و پنج دينار براى

عميق بودن شكستن و ديده شدن استخوان و اگر سوراخ شده بود، ديه اش يك چهارم ديۀ شكستن آن يعنى بيست و پنج دينار است و اگر استخوان شانه خُرد شود و كج جا بيفتد، ديه اش يك سوّم ديۀ نفس است؛ يعنى سيصد و سى و سه دينار و يك سوم دينار و اگر دررفتگى باشد، ديه اش سى دينار است.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت يكم از باب سوم از ابواب ديات اعضاء مانند آن.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 595

831- 48071- (2) اگر استخوان ترقوه بشكند و بدون كجى و عيب جا بيفتد، ديه اش چهل دينار است و اگر تَرَك بردارد، ديه اش چهار پنجم شكسته شدن آن يعنى سى و دو دينار است و اگر استخوان ديده شود، ديه اش بيست و پنج دينار است و اگر استخوان هاى ترقوه جابه جا شود، ديه اش نصف ديۀ شكسته شدن آن يعنى بيست دينار است و اگر سوراخ شود، ديه اش يك چهارم ديۀ شكسته شدن آن يعنى ده دينار است.

و ديۀ شانه اگر بشكند، يك پنجم ديۀ دست يعنى صد دينار و اگر در [استخوان] شانه تَرَك ايجاد شود، ديه اش چهار پنجم ديۀ شكسته شدن آن [يعنى] هشتاد دينار است و اگر استخوان ديده شود، ديه اش يك چهارم ديۀ شكسته شدن آن يعنى بيست و پنج دينار است.

و اگر استخوان ها جابه جا شود، ديه اش صدو هفتاد و پنج دينار است؛ صد دينار آن براى شكسته شدن و پنجاه دينار براى جابه جايى استخوان ها و بيست و پنج دينار براى ديده شدن استخوان و اگر سوراخ باشد، ديه اش يك چهارم ديۀ شكسته شدن آن يعنى بيست و پنج دينار است. پس اگر شانه خُرد شود

و كج جا بيفتد، ديه اش يك سوم ديۀ جان است و اگر جدا شود، ديه اش سى دينار است.

832- 48072- (3) اميرالمؤمنين على عليه السلام در مورد استخوان ترقوه حكم داد كه: «اگر بشكند و بدون عيب جا بيفتد، چهل دينار است و اگر تَرَك بردارد، ديه اش چهار پنجم شكسته شدن آن يعنى سى و دو دينار است.»

833- 48073- (4) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «ديۀ شانه اگر بشكند، يك پنجم ديۀ دست يعنى صد دينار است و اگر در آن تَرَك باشد، هشتاد دينار است.»

834- 48074- (5) اميرالمؤمنين على عليه السلام در مورد استخوان ترقوه اگر بشكند، به يك ماده شتر جوان حكم داد.

باب 20 ديۀ بازو و آرنج

835- 48075- (1) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «بازو اگر بشكند و بدون كجى و عيب جا بيفتد، ديه اش يك پنجم ديۀ دست يعنى صد دينار است و ديۀ بازويى كه جراحتش به استخوان برسد، يك چهارم ديۀ شكسته شدن آن يعنى بيست و پنج دينار است و ديۀ جابه جايى استخوان هاى بازو، نصف ديۀ شكسته شدن آن يعنى پنجاه دينار است و ديۀ سوراخ شدن بازو، يك چهارم ديۀ شكسته شدن آن يعنى بيست و پنج دينار است.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 597

و در مورد آرنج اگر بشكند و بدون كجى و عيب جا بيفتد، ديه اش صد دينار و آن يك پنجم ديۀ دست است و اگر تَرَك بردارد، ديه اش چهار پنجم ديۀ شكسته شدن آرنج يعنى هشتاد دينار است و اگر جراحت به استخوان برسد، ديه اش يك چهارم ديۀ شكسته شدن يعنى بيست و پنج دينار است و اگر استخوان ها جابه جا شود، ديه اش صد و هفتاد و

پنج دينار است؛ براى شكسته شدن، صد دينار و براى جابه جايى استخوان ها پنجاه دينار و براى ديده شدن استخوان بيست و پنج دينار و اگر سوراخ پديد آورد، ديه اش يك چهارم ديۀ شكسته شدن آن يعنى بيست وپنج دينار است و اگر (استخوان) آرنج خُرد شود و كج جوش بخورد، ديه اش يك سوم ديۀ جان يعنى سيصد و سى وسه دينار و يك سوم دينار است و اگر [مفصل] جدا شود، ديه اش سى دينار است و در آرنج ديگر، مشابه اين به طور يكسان است.»

836- 48076- (2) ديۀ بازو اگر شكسته شود و بدون كجى جا بيفتد، يك پنجم ديۀ دست، يعنى صد دينار است و جراحت رسيده به استخوان، يك چهارم ديۀ شكسته شدن آن يعنى بيست و پنج دينار است و ديۀ جابه جايى استخوان ها نصف ديۀ شكسته شدن آن يعنى پنجاه دينار است و ديۀ سوراخ شدن آن، يك چهارم ديۀ شكسته شدن آن يعنى بيست و پنج دينار است و آرنج و ذراع [ساق دست] نيز همين حكم را دارد.

837- 48077- (3) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «بازو اگر بشكند و بدون عيب جوش بخورد، ديه اش صد دينار است.»

838- 48078- (4) امام صادق عليه السلام در مورد آرنج اگر بشكند و بدون عيب جوش بخورد، فرمود: «ديه اش صد دينار است.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 599

باب 21 ديۀ دست، ساعد، مفصل و كف دست
اشاره

839- 48079- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «ديۀ دست اگر قطع شود، پنجاه شتر است و آن چه جراحت باشد و كمتر از قطع شدن، دو عادل از شما براى سنجيدن مقدار جراحت حكم مى كند.»

840- 48080- (2) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «در ساعد

[ساق] دست اگر بشكند و بى كجى و عيب جا بيفتد، ديه اش يك سوم ديۀ جان يعنى سيصد و سى و سه دينار و يك سوم دينار است و اگر يكى از دو استخوان ساعد بشكند، ديه اش يك پنجم ديۀ دست يعنى صد دينار است. (و اگر دو استخوان ساعد بشكند، ديه اش يك پنجم ديۀ دست يعنى صد دينار است و در يكى از اين دو نيز) و در شكسته شدن يكى از دو مچ، پنجاه دينار است و در هر دو، صد دينار و اگر يكى از دو استخوان تَرَك بردارد، در آن چهار پنجم ديۀ يكى از دو استخوان ساعد يعنى چهل دينار است.

و ديۀ جراحتى كه به استخوان برسد يك چهارم ديۀ شكستن، بيست و پنج دينار است و ديۀ جابه جايى استخوان هاى آن يك چهارم ديۀ شكسته شدن آن بيست و پنج دينار است و ديۀ سوراخ شدن آن نصف ديه به استخوان رسيدن يعنى دوازده و نيم دينار است.

و ديۀ سوراخ شدن ساعد، پنجاه دينار و اگر در آن زخمى پديد آيد كه خوب نشود، ديه اش

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 601

يك سوم ديۀ ساعد يعنى سى و سه دينار و يك سوم دينار است و آن يك سوم، ديۀ همان است كه زخم در آن است و ديۀ مفصل مچ اگر خُرد شود و بدون كجى و عيب جوش بخورد، يك سوم ديۀ دست يعنى صد و شصت و شش دينار و دو سوم دينار است.

خليل گويد: «رسغ، مفصل بين ساعد و كف است.»

و در كتاب خلق الانسان تيزانى آمده است كه: «رسغ، گردن دست و ارساغ، جمع آن

است.»

و در كف اگر بشكند و بى كجى و عيب جا بيفتد، يك پنجم ديۀ دست يعنى صد دينار است و اگر كف جدا شود، ديه اش يك سوم ديۀ دست يعنى صد و شصت و شش دينار و دو سوم دينار است و در جراحتى كه به استخوان برسد، يك چهارم ديۀ شكسته شدن دست يعنى بيست وپنج دينار است و ديۀ جابه جايى استخوان هاى كف، پنجاه دينار است؛ نصف ديۀ شكسته شدن آن و در ديۀ سوراخ آن كه بسته نشود، يك پنجم ديۀ دست يعنى صد دينار است و اگر سوراخ باشد، ديه اش يك چهارم شكسته شدن آن يعنى بيست و پنج دينار است.»

841- 48081- (3) امام صادق عليه السلام دربارۀ ساعد دست اگر بشكند و بى عيب جا بيفتد، فرمود: «ديه اش يك سوم ديۀ نفس است و در يكى از دو استخوان، يك پنجم ديۀ دست است.»

842- 48082- (4) امام صادق عليه السلام دربارۀ ديۀ مچ اگر كوبيده شود و بى عيب جوش بخورد، فرمود: «يك سوم ديۀ دست، ثابت است.»

843- 48083- (5) امام صادق عليه السلام دربارۀ كف فرمود: «اگر بشكند و بدون عيب جا بيفتد، ديه اش يك پنجم ديۀ دست است و در جدا شدن آن، يك سوم ديۀ دست است.»

844- 48084- (6) اگر مچ كوبيده شود و بى عيب و كجى جا بيفتد، در آن يك سوم ديۀ دست است و اگر كف جدا شود، پس يك سوم ديۀ دست و در جراحتى كه به استخوان برسد، يك چهارم شكسته شدن آن يعنى بيست و پنج دينار است و در جابه جايى استخوان هاى مچ، نصف ديۀ شكسته شدن آن

و در سوراخ شدن آن، يك پنجم ديۀ دست و اگر سوراخ عميق باشد، ديه اش يك چهارم ديۀ شكسته شدن آن است.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 603

845- 48085- (7) امام صادق عليه السلام فرمود: «در دست، نصف ديه است و در دو دست با هم، ديۀ كامل و در دوپا نيز چنين است و در آلت تناسلى مرد اگر حَشفه و بالاتر از آن قطع شود، ديۀ كامل است و در بينى اگر نرمه قطع شود، ديه ى كامل است و در دو لب، ديه ى كامل است و در دو چشم، ديه ى كامل و در يكى از دو چشم، نصف ديه است.»

846- 48086- (8) سماعه گويد: «از ايشان [امام معصوم عليه السلام] دربارۀ دست پرسيدم. حضرت فرمود: نصف ديه و در مورد گوش اگر از بن قطع شود، نصف ديه است.»

847- 48087- (9) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «در دو دست، ديه است و در هر كدام از آنها، نصف ديه است و هر دو يكسان هستند.»

848- 48088- (10) و بدان كه، در دست نصف ديه و در دو دست با هم- اگر قطع شود- ديۀ كامل است و در دو پا، ديه است و در آلت تناسلى مرد و دو بيضۀ او، ديه است. در زبان، ديه ى كامل و در دو گوش، ديه ى كامل و در بينى، ديۀ كامل و در دو چشم، ديه ى كامل است.

ارجاعات
گذشت:

در روايت چهارم از باب يكم از ابواب ديات فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «ديه ى دست اگر قطع شود، پنجاه شتر است.» و در باب يكم از ابواب ديات اعضاء، روايتى كه دلالت دارد

بر اين كه در هر دو دست، ديۀ كامل است.

و در روايت ششم از باب يازدهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در يك دست، نصف ديه است.»

و در روايت نهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «و همچنين ديۀ دست اگر قطع شود، پنجاه شتر است.»

و در روايت يازدهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «و در فلج شدن دو دست، هزار دينار است.»

و در روايت چهارم از باب هفدهم، اين گفته كه: «مردى، زبان مردى گنگ را قطع كرد. حضرت فرمود: اگر مادرزاد لال است، بر او يك سوم ديه است و اگر درد يا آفتى زبانش را از بين برده، پس از آن مى توانسته سخن بگويد، در اين صورت بر آن كس كه زبان اين شخص را قطع كرده، يك سوم ديۀ زبانش است. حضرت افزود: و همين طور است حكم در دو چشم و جوارح.»

مى آيد:

در باب بعدى و باب پس از آن رواياتى كه بر برخى از مقصود دلالت مى كند، مراجعه كنيد.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 605

باب 22 ديۀ انگشتان دست و پا
اشاره

849- 48089- (1) ابو عمرو از امام صادق عليه السلام از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود: «در رابطه با ديۀ انگشتان و استخوانى كه در كف است، پس در انگشت ابهام اگر بريده شود، يك سوم ديۀ دست، صد وشصت و شش دينار و دو سوم دينار است و ديۀ استخوان ابهام همان كه در سمت كف است، اگر بدون كجى جا بيفتد، يك پنجم ديۀ انگشت ابهام يعنى سى و سه دينار و يك سوم دينار است؛ [البته] اگر سالم جا بيفتد و در جاى خود قرار گيرد و ديۀ تَرَك خوردن استخوان ابهام بيست و شش دينار و دو سوم دينار است و ديۀ جراحت ابهام كه به استخوان برسد، هشت دينار و يك سوم دينار و ديۀ جابه جايى استخوان هاى ابهام، شانزده دينار و دو سوم دينار و ديۀ سوراخ شدن ابهام، هشت دينار و يك سوم دينار يعنى نصف ديۀ جابه جايى استخوان ها و ديۀ جراحت ابهام كه به استخوان برسد، نصف ديۀ جابه جايى استخوان يعنى هشت دينار و يك سوم دينار و ديۀ جدا شدن ابهام، ده دينار است.

و ديۀ مفصل دوم از بالاى ابهام اگر بشكند و بدون كجى و عيب جوش بخورد، شانزده دينار و دوسوم دينار است و ديۀ جراحتى كه به استخوان برسد- اگر در مفصل صورت گيرد- چهار دينار و يك ششم دينار است و ديۀ پاره شدن مفصل، چهار دينار و يك ششم دينار و ديۀ شكافته

شدن آن سيزده دينار و يك سوم دينار است و ديۀ جابه جايى استخوان هاى آن، پنج دينار و هر اندازه كه از استخوان هاى مفصل قطع شود به همان حساب بر همين پايه محاسبه مى شود.

و در مورد انگشتان، در هر انگشتى، يك ششم ديۀ دست، هشتاد و سه دينار و يك سوم دينار است و ديۀ چهار استخوان انگشت كف بدون ابهام، ديۀ هر استخوانى بيست دينار و دو سوم دينار است و ديۀ هر جراحت كه به استخوان برسد، در هر استخوانى از بندهاى چهار انگشت، چهار دينار و يك ششم دينار است و ديۀ جابه جايى هر استخوانى از استخوان هاى چهار انگشت، هشت دينار و يك سوم دينار است.

و ديۀ شكسته شدن هر مفصل چهار انگشتى كه پس از كف دست است، شانزده دينار و دو سوم دينار است و در تَرَك برداشتن هر استخوانى از چهار انگشت، سيزده دينار و دو سوم دينار است.

و اگر در كف زخمى ايجاد شده است كه خوب نمى شود، ديه اش سى و سه و يك سوم دينار است و در جابه جايى استخوان هاى كف، هشت و يك سوم دينار است و در جراحتى كه سفيدى استخوان پيدا شود، چهار و يك ششم دينار است و در سوراخ شدن استخوان هاى كف، چهار و يك ششم دينار و در جدا شدن از جاى خودش پنج دينار است.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 607

و ديۀ مفصل ميانى، از چهار انگشت در صورتى كه قطع شود ديه اش پنجاه و پنج دينار و يك سوم دينار است.

و در شكسته شدن آن، يازده و يك سوم دينار و در تَرَك برداشتن آن، هشت و نيم دينار است.

و

در جراحتى كه به سفيدى استخوان برسد، يك و دو سوم دينار است و در جابه جايى استخوان هاى آن، پنج و يك سوم دينار و در سوراخ شدن مفصل ميانى، دو و دو سوم دينار و در جدا شدن از جاى خودش، سه و دو سوم دينار است.

و در مفصل بالايى از چهار انگشت اگر قطع شود بيست و هفت و چهار پنجم دينار است و در شكسته شدن آن، پنج و چهار پنجم دينار است (و در شكاف برداشتن آن، چهار و يك پنجم دينار و در جراحتى كه به استخوان برسد، دو دينار و يك سوم دينار و در جابه جايى استخوان هاى آن، پنج دينار و يك سوم دينار است) و در سوراخ شدن مفصل بالايى دو دينار و چهار پنجم دينار است و در جدا شدن آن از جاى خودش، سه دينار و دو سوم دينار و در ناخن هر انگشتى از آن، پنج دينار است.

و در كف اگر بشكند و بدون عيب و كجى جوش بخورد، ديه اش چهل دينار است و ديۀ تَرَك خوردن آن، چهار پنجم ديۀ شكسته شدن آن يعنى سى و دو دينار است و ديۀ جراحتى كه به استخوان برسد، بيست و پنج دينار و ديۀ جابه جايى استخوان ها بيست دينار و نصف دينار و ديۀ سوراخ شدن آن، يك چهارم ديۀ شكسته شدن آن يعنى ده دينار و ديۀ زخمى كه در آن پديدار شده و خوب نشود، سيزده دينار و يك سوم دينار است.»

850- 48090- (2) در فقه الرضا عليه السلام آمده است: «و در انگشت شست اگر قطع شود، يك سوم ديۀ دست است و ديۀ

استخوان بند انگشت شست- همان بندى كه در سمت كف دست قرار گرفته- اگر بدون عيب و كجى جا بيفتد، يك پنجم ديۀ انگشت شست است.

و ديۀ تَرَك خوردن آن، بيست و شش دينار و دو سوم دينار و ديۀ جراحتى كه استخوان بند انگشت ابهام از آن ديده شود، هشت دينار و يك سوم دينار و ديۀ جدا شدن بند انگشت ابهام، ده دينار و ديۀ بند دوم از بالاى انگشت ابهام اگر بدون كجى و عيب جا بيفتد، شانزده دينار و ديۀ جراحتى كه استخوان بند بالا ديده شود، چهار دينار و يك ششم دينار و ديۀ جابه جا شدن استخوان ها، پنج دينار است و هر اندازه كه از انگشت ابهام قطع شود به همين نسبت حساب مى شود.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 609

و در چهار انگشت، در هر انگشتى يك ششم ديۀ دست يعنى هشتاد و سه دينار و يك سوم دينار و ديۀ شكسته شدن هر بندى از چهار انگشتى كه كنار كف دست است، شانزده دينار و يك سوم دينار است و در جابه جا كردن استخوان هاى انگشتان، هشت دينار و يك سوم دينار و در جراحتى كه استخوان هاى انگشتان را نشان مى دهد، چهار دينار و يك ششم دينار و سوراخ كردن آن چهار دينار و يك ششم دينار و در جدا كردن آن پنج دينار و ديۀ بند ميانى از چهار انگشت اگر قطع شود پنجاه و پنج دينار و يك سوم دينار و در شكسته شدن آن يازده دينار و يك سوم دينار و در شكاف برداشتن آن، هشت دينار و نيم و در جراحتى كه استخوان را آشكار سازد،

يك دينار و دو سوم دينار و در جابه جا شدن استخوان هايش پنج دينار و يك سوم دينار و در سوراخ شدن، دو دينار و دو سوم دينار و در جدا شدن، سه دينار و دو سوم دينار و در بند بالاى چهار انگشت اگر قطع شود بيست وهفت دينار و نيم و يك چهلم دينار و در شكسته شدن آن، پنج دينار و چهار پنجم دينار است.»

و نيز در فقه الرضا عليه السلام آمده است: «ديۀ چهار انگشت در هر دست، صد و شصت و شش دينار و دو سوم دينار، يك چهارم اين مقدار، چهل و يك دينار و دو سوم دينار است.»

851- 48091- (3) امام صادق عليه السلام فرمود: «دربارۀ انگشتان در هر انگشتى، صد دينار و در هر بندى يك سوم ديۀ انگشت به جز انگشت ابهام است؛ چرا كه در هر يك از دو انگشت ابهام، دو بند است.»

852- 48092- (4) امام صادق عليه السلام فرمود: «در انگشت اگر از بن كنده يا فلج شود، يك دهم ديه است.» حلبى گويد: «و از امام صادق عليه السلام دربارۀ انگشتان پرسيدم كه: آيا انگشتان در ديه مساوى اند؟ حضرت فرمود: آرى. حلبى گويد: و از امام صادق عليه السلام دربارۀ دندان ها پرسيدم. حضرت فرمود: ديۀ آنها [نيز] مساوى است.»

853- 48093- (5) امام صادق عليه السلام فرمود: «انگشتان دو دست و دو پا در ديه يكسانند. در هر انگشت، ده شتر و در ناخن، پنج دينار است.»

854- 48094- (6) امام صادق عليه السلام فرمود: «انگشتان دو دست و دو پا در ديه يكسانند.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 611

855-

48095- (7) امام صادق عليه السلام فرمود: «در هر دندان، پنج شتر. دورترين دندان و نزديك ترين دندان يكسان است و در انگشت (در هر انگشتى)، ده شتر است.»

محمد بن حسن [شيخ طوسى] در كتاب استبصار گويد: «اين روايات يك دست است و اختلافى در آن نيست.»

ولى ظريف بن ناصح در روايتش آورده است كه: «انگشتان جز در انگشت شست مساوى اند؛ چرا كه آن ديۀ مستقل دارد و آن اين است كه يك سوم ديۀ دست براى آن است و دو سوم ديه در ميان چهار انگشت به طور يكسان است.

و ما روايت ظريف بن ناصح را همان گونه كه بوده، در كتاب بزرگمان [تهذيب الاحكام] آورده ايم و ممكن است كه اين روايات را ما بر همين تفصيل حمل كنيم و اما آن چه روايت ابوبصير و عبدالله بن سنان دارد كه در هر انگشتى ده شتر است، اين مى تواند از سخن راوى باشد، به اين شكل كه چون شنيد انگشتان در ديه يكسانند، خود راوى بازگو كرده كه براى هر انگشتى ده شتر است و ندانسته كه اين حكم مخصوص چهار انگشت است و تنها ما اين را گفتيم تا اين كه [جمع بين روايات كرده باشيم] و عمل مان بر همۀ روايات باشد نه اين كه برخى از روايات را طَرد كنيم.»

856- 48096- (8) امام صادق عليه السلام فرمود: «در انگشت اگر از بن قطع شود يا فلج گردد، ده شتر است.»

857- 48097- (9) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «در انگشت ده شتر است و انگشتان دو دست و دو پا هر دو مساوى اند و در انگشت زائد، يك سوم ديۀ انگشت است و حضرت فرمود:

در خصوص ابهام، دو بند است و در هر بند از آن، نيمى از ديۀ ابهام است و در هر بند از همۀ انگشتان، يك سوم ديۀ انگشت به جز انگشت شست است و از اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ انگشت- اگر با اين كه بر جاى خود هست ولى فلج شود و سپس قطع گردد- فرمود: در آن ديۀ كامل انگشت است.»

858- 48098- (10) سماعه گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ انگشتان پرسيدم كه: آيا بعضى از انگشتان بر بعضى در ديه برترى دارد؟ حضرت فرمود: انگشتان در ديه مساوى اند.»

859- 48099- (11) حكم بن عتيبه گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ انگشتان دو دست و انگشتان دو پا پرسيدم كه:

نظر شما در موردى كه بيش از ده انگشت يا كمتر از ده انگشت دارد، چيست؟ در آن ديه است؟

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 613

حَكَم بن عتيبه گويد: امام به من فرمود: اى حَكَم، آفرينشى كه ديه بر پايۀ آن تقسيم مى شود، ده انگشت در دست است و هر چه بيشتر باشد يا كمتر، ديه ندارد و نيز ده انگشت در دو پا و بيشتر يا كمتر، ديه ندارد و در هر انگشت از انگشتان دو دست، هزار درهم است و در هر انگشت از انگشتان دو پا، هزار درهم است و هر چه از انگشتان ناقص و فلج باشد، يك سوم ديۀ انگشتان سالم را دارد.»

860- 48100- (12) فضيل بن يسار گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ ساق دست كه ضربه بخورد و مچ آن بشكند، پرسيدم. حضرت فرمود: اگر بر اثر آن ضربت كف دست، خشك [فلج] شده و انگشتان

كف هم فلج شوند، در آن، دو سوم ديۀ دست است. حضرت فرمود: و اگر برخى از انگشتان فلج شود و برخى سالم بماند، در هر انگشتى كه فلج شده، دو سوم ديۀ انگشت است. حضرت فرمود: و همين گونه است حكم در ساق و پا اگر انگشتان پا فلج شود.»

861- 48101- (13) روايت شده است كه: «در انگشت شست، يك سوم ديۀ دست و در چهار انگشت، دو سوم ديۀ دست بين چهار انگشت خواهد بود و در انگشت زائد يك سوم ديۀ انگشت صحيح [اصلى] است.»

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب يك از ابواب ديات اعضاء، روايتى است كه بر اين مفاد دلالت دارد.

و در روايت يكم از باب سوم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «ديۀ انگشتان و بندهايى كه در پا براى انگشت بزرگ است، يك سوم ديۀ دو پا يعنى سيصد وسى و سه دينار و يك سوم دينار است و ديۀ شكسته شدن ابهام بندى كه پهلوى پاست، يك پنجم ديۀ انگشت شست يعنى شست و شش دينار و دو سوم دينار است و در شكافته شدن آن بيست و شش دينار و دو سوم دينار است و در جراحتى كه سفيدى استخوان را آشكار سازد، هشت دينار و يك سوم دينار و در جابه جايى استخوان هاى آن، بيست و شش دينار و دو سوم دينار است و در سوراخ شدن آن، هشت دينار و يك سوم دينار و در جدا شدن آن، ده دينار است.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 615

و در روايت هشتم از باب يازدهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «و انگشت دست و پا، يك

دهم ديه است.»

و در روايت ششم از باب دوازدهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در انگشت زائد، يك سوم ديۀ انگشت است.»

و در روايت سيزده از باب پانزده، فرمودۀ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كه: «انگشتان يكسانند و دندان ها يكسانند.»

مى آيد:

در روايت چهارم از باب بعدى، اين گفته كه: «ارزش دو انگشت سالم با كف، دو هزار درهم و ارزش سه انگشت ناقص و فلج با كف، هزار درهم است؛ چرا كه ديۀ ناقص، يك سوم ديۀ سالم است.»

باب 23 ديۀ قطع دست و انگشت فلج
اشاره

862- 48102- (1) سليمان بن خالد از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه دست فلج مردى را قطع مى كند، روايت كرده است كه حضرت فرمود: «بر او يك سوم ديه است.»

863- 48103- (2) امام جعفر صادق عليه السلام در مورد دست فلج و انگشت فلج، فرمود: «در هر كدام از اين دو، يك سوم ديه است.»

864- 48104- (3) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «انگشت زمانى كه فلج شود، ديه اش كامل مى شود.»

865- 48105- (4) حسن بن صالح گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ برده اى كه دست مرد آزادى را كه سه انگشت دستش فلج بوده و آن را قطع كرده، پرسيدم. حضرت فرمود: بهاى برده چيست؟ گفتم: هر اندازه كه مى خواهيد، حساب كنيد. حضرت فرمود: اگر بهاى برده بيشتر از ديۀ دو انگشت سالم و سه انگشت ناقص و فلج باشد، آن كس كه دستش بريده شده به مولاى برده اضافى از قيمت را بر مى گرداند و برده را مى گيرد و اگر خواست، بهاى دو انگشت سالمش را با سه انگشت فلج مى ستاند. پرسيدم:

ارزش دو انگشت سالم با كف و سه انگشت فلج چه اندازه است؟ حضرت فرمود: بهاى دو انگشت سالم با كف، دو هزار درهم و ارزش سه انگشت فلج با كف، هزار درهم است؛ چرا كه ديۀ فلج يك سوم ديۀ سالم است.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 617

حضرت فرمود: و اگر بهاى برده كمتر از ديۀ دو انگشت سالم و سه انگشت فلج بود، برده به آن كس كه دستش قطع شده تحويل داده مى شود يا آن كه مولاى برده به جاى برده [پول] مى دهد و برده را مى گيرد.»

866- 48106- (5) ديۀ دست و پاى فلج، يك سوم ديۀ سالم است.

ارجاعات
گذشت:

در روايت چهارم از باب پانزدهم از ابواب ديات اعضاء، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «ديۀ دست فلج، يك سوم ديۀ دست [سالم] است.»

و در روايت چهارم از باب هفدهم، اين گفته كه: «بر كسى كه زبان گنگ را قطع كند، يك سوم ديۀ زبان است و همچنين است حكم در دو چشم و جوارح. حضرت فرمود: اين چنين در كتاب على عليه السلام آن را يافتيم.»

و در روايت يازده از باب بيست و دو، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «هر عضو فلجى، يك سوم ديۀ اعضاى سالم است.»

باب 24 ديۀ ناخن
اشاره

867- 48107- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ ناخن اگر كشيده شود و نرويد و سياه و فاسد برويد، حكم به ده دينار داد ولى اگر سفيدى بيرون آيد، پنج دينار است.»

868- 48108- (2) در كتاب مُقنع شيخ صدوق رحمه الله آمده است: «رسول خدا صلى الله عليه و آله در مورد ناخن اگر قطع شود، به ده دينار حكم داد.»

869- 48109- (3) و در همان كتاب آمده است: «ديۀ ناخن ده دينار است؛ چرا كه آن يك صدم انگشت است.»

870- 48110- (4) در كتاب فقه الرّضا عليه السلام آمده است: «و اگر دو ناخن انگشت شست دو دست به گونه اى آسيب ببيند كه هزينه اى ايجاد كند، در هر كدام از آن دو، يك سوم ديۀ ناخن هاى دست است و ديۀ ناخن هاى هر دست، دويست و پنجاه دينار است و يك سوم آن هشتاد و سه دينار و يك سوم دينار است (تا آن كه گويد): وديۀ ناخن هاى دو پا نيز همين گونه است و روايت

شده است كه: در هر ناخنى سى دينار و عمل ما در ديۀ ناخن ها در دو دست و دو پا هر كدام، سى دينار است.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 619

ارجاعات
گذشت:

در روايت يكم از باب سوم از ابواب ديات اعضاء، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در هر ناخن از هر انگشتى از دست، پنج دينار است و فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: ديۀ هر ناخن از انگشتان پا، ده دينار است.»

و در روايت پنجم از باب بيست و دوم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در هر ناخن، پنج دينار است.»

باب 25 ديۀ بندهاى انگشتان و انگشت شست
اشاره

871- 48111- (1) اميرالمؤمنين عليه السلام پيوسته در مورد هر بند از انگشت به يك سوم ديۀ آن انگشت به جز انگشت شست، حكم مى داد؛ چرا كه در بند آن به نيمى از ديۀ انگشت شست حكم مى كرد و آن، بدين دليل است كه براى انگشت شست، دو بند است.

ارجاعات
گذشت:

در روايت يكم از باب سوم از ابواب ديات اعضاء، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «ديۀ بند دوم از بالاى انگشت شست اگر بشكند و بدون كجى و عيب جا بيفتد، شانزده دينار و دو سوم دينار است و ديۀ جراحتى كه سفيدى استخوان را نمايان سازد- اگر در بند صورت گيرد- چهار دينار و يك ششم دينار است و ديۀ سوراخ شدن عميق بند، چهار دينار و يك ششم دينار است و ديۀ تَرَك برداشتن بند، سيزده دينار و يك سوم دينار است و ديۀ جابه جايى استخوان هاى آن پنج دينار و هر اندازه كه از آن قطع شود به همان نسبت حساب مى شود و بر پايۀ همان ارزش است. (تا آنجا كه گويد): و ديۀ بند ميانى از چهار انگشت در صورتى كه قطع شود پنجاه و پنج و يك سوم دينار است و در شكسته شدن آن يازده و يك سوم دينار است و در تَرَك برداشتن آن هشت و نيم دينار است و در جراحتى كه سفيدى استخوان بند را آشكار سازد، يك دينار و دو سوم دينار است.

و در جابه جايى استخوان هاى آن، پنج و يك سوم دينار و در سوراخ شدن آن، دو و دو سوم دينار و در جدا شدن آن، سه و دو سوم دينار است.

و در بند بالاى

چهار انگشت اگر قطع شود بيست و هفت و نيم و در شكسته شدن آن، پنج و چهار پنجم دينار است و در سوراخ برداشتن آن، يك و يك سوم دينار است و در جدا شدن آن يك

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 621

دينار و چهار پنجم دينار است. (تا آن كه گويد): و ديۀ بند بالاى انگشت شست (منظور، انگشتان پاست) و آن بند دومى است كه در آن ناخن است، شانزده دينار و دو سوم دينار است.

و در جراحتى كه سفيدى استخوان بند را آشكار كند، چهار دينار و يك ششم دينار است و در جابه جايى استخوان هاى آن، هشت دينار و يك سوم دينار است و در سوراخ شدنش، چهار دينار و يك ششم دينار و در تَرَك برداشتن آن، سيزده دينار و يك سوم دينار و در جدا شدن آن، پنج دينار است. (تا آن كه گويد): و ديۀ هر انگشتى از آنها يك ششم ديۀ پاست؛ يعنى هشتاد و سه و يك سوم دينار.

و ديۀ استخوان هاى چهار انگشت بدون انگشت شست، ديۀ شكسته شدن هر استخوانى از آن، شانزده و دو سوم دينار است و ديۀ جراحت هر استخوانى از آن كه سفيدى استخوان را نمايان سازد، چهار دينار و يك ششم دينار است و ديۀ جابه جايى هر استخوان بندى از انگشتان، هشت و يك سوم دينار است و ديۀ تَرَك برداشتن آن، سيزده دينار و يك سوم دينار است.

و ديۀ سوراخ برداشتن هر استخوانى از انگشتان، چهار و يك ششم دينار است و ديۀ زخمى كه در پا خوب نمى شود، سى و سه و يك سوم دينار است و ديۀ

شكسته شدن مفصلى كه از انگشتان پهلوى پا قرار مى گيرد، شانزده و يك سوم دينار است و ديۀ تَرَك برداشتن آن، سيزده و يك سوم دينار است و ديۀ جابه جايى استخوان هر بندى از انگشتان، هشت و يك سوم دينار است و ديۀ جراحت هر بندى كه سفيدى استخوان را آشكار سازد، چهار دينار و يك ششم دينار است و ديۀ سوراخ كردن آن، چهار و يك ششم دينار است و ديۀ جدا كردن آن پنج دينار است.

و در بند ميانى از چهار انگشت اگر قطع شود ديه اش پنجاه و پنج دينار و دو سوم دينار است.

و ديۀ شكسته شدن آن، پنج دينار و چهار پنجم دينار است و ديۀ تَرَك برداشتن آن، هشت دينار و چهارپنجم دينار است و ديۀ جراحت آن كه سفيدى استخوان را نمايان كند، دو دينار است و ديۀ جابه جايى استخوان هايش، پنج دينار و دو سوم دينار است و ديۀ جدا كردن آن، سه و دو سوم دينار و ديۀ سوراخ كردن آن، دو دينار و دوسوم دينار است.

و در بند بالاى چهار انگشت همان كه در آن ناخن است اگر قطع شود ديه اش بيست و هفت و چهار پنجم دينار است و ديۀ شكسته شدن آن، يازده دينار و دو سوم دينار است و ديۀ تَرَك برداشتن آن، چهار و يك پنجم دينار است و ديۀ جراحت آن كه سفيدى استخوان را آشكار كند، يك دينار و يك سوم دينار است و ديۀ جابه جايى استخوان هايش دو دينار و يك پنجم دينار است و ديۀ سوراخ كردن آن، يك دينار و يك سوم دينار است و ديۀ جدا كردن آن،

يك دينار و چهار پنجم دينار است.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 623

باب 26 ديۀ سينه و دنده ها
اشاره

872- 48112- (1) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «ديۀ سينه اگر كوبيده شود و هر دو طرف آن كج شود، پانصد دينار است و اگر يك طرف آن كج شود، ديه اش دويست و پنجاه دينار است و اگر سينه و دو كتف كج شود، ديه اش با دو كتف هزار دينار است و اگر يكى از دو كتف به علاوه شكاف برداشتن سينه، كج شود ديۀ آن پانصد دينار است و ديۀ جراحتى كه در سينه، سفيدى استخوان را نشان دهد، بيست و پنج دينار است و ديۀ جراحت دو كتف و پشت كه سفيدى استخوان را آشكار سازد، بيست و پنج دينار است و اگر از ناحيۀ اين آسيب، گردن كج شود و به يك سو بماند و شخص نتواند كه رويش را به سوى ديگر برگرداند، ديه اش پانصد دينار است و اگر ستون فقرات شكسته شود و بدون كجى وعيب جا بيفتد، ديه اش صد دينار است و اگر كج جا بيفتد، ديه اش هزار دينار است و در [بريده شدن] سرپستان مرد يك هشتم ديه يعنى صد و بيست و پنج دينار است.

و در استخوان هاى پهلو كه در كنار قلب است اگر استخوان دنده بشكند، ديه اش بيست و پنج دينار و ديۀ تَرَك برداشتن آن دوازده و نيم دينار است و ديۀ جابه جايى استخوان هاى پهلو، هفت و نيم دينار و جراحتى كه سفيدى استخوان را آشكار سازد، يك چهارم شكسته شدن آن است و ديۀ سوراخ برداشتن آن مثل همين است.

و در استخوان هاى پهلو كه در كنار بازوان است اگر يكى از

آنها بشكند ديه اش ده دينار و ديۀ شكاف برداشتن آن، هفت دينار و ديۀ جابه جايى استخوان هاى آن پنج دينار و ديۀ جراحت هر استخوان دنده كه سفيدى استخوان را نمايان سازد، يك چهارم ديۀ شكسته شدن آن يعنى دو دينار و نيم است و اگر سوراخ پيدا كند، ديه اش يك دينار و نيم است و در جراحتى كه در درون نفوذ كرده و چركين شده، يك سوم ديۀ جان يعنى سيصد و سى و سه و يك سوم دينار است و اگر از هر دو طرف تير يا نيزه اى به پوست زيرين يا پوست شكم فرو رود و سوراخ پديد آيد، ديه اش چهارصد و سى وسه و يك سوم دينار است.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 625

873- 48113- (2) در كتاب فقه الرّضا عليه السلام آمده است: «و اگر سينه بشكند و هر دو شق آن كج شود، ديه اش پانصد دينار است.

و ديۀ يكى از دو شق سينه اگر خم شود، دويست و پنجاه دينار است و اگر سينه و دو شانه، تا شود، ديه اش با دو كتف هزار دينار است و اگر يكى از دو كتف تا شود و سينه هم شكاف بردارد، ديه اش پانصد دينار است و ديۀ جراحتى كه در سينه، سفيدى استخوان را آشكار كند، بيست وپنج دينار است و اگر به يك سو كج شود و فرد نتواند به سوى ديگر بگردد، ديه اش پانصد دينار است و اگر ستون فقرات بشكند و بى عيب جا بيفتد، ديه اش صد دينار است و اگر كج شود، ديه اش هزار دينار است.

و در استخوان هاى دندۀ پهلو، آنها كه در كنار قلب است- اگر يكى

از آنها بشكند- ديه اش بيست و پنج دينار است و ديۀ جدا شدن استخوان هايش، هفت دينار و نيم است و اگر جراحتى بردارد كه سفيدى استخوان آشكار شود، ديه اش يك چهارم ديۀ شكسته شدن است و سوراخ برداشتن هم مانند همين است.

و در استخوان هاى دندۀ پهلو كه در كنار دو بازوست، ديۀ هر استخوان دنده اگر بشكند، ده دينار است و اگر تَرَك بردارد، هفت دينار و ديۀ جابه جايى استخوان هايش پنج دينار و جراحتى كه استخوان دنده را آشكار سازد، ديه اش يك چهارم ديۀ شكسته شدن استخوان دنده يعنى دو دينار ونيم است و اگر يك دنده سوراخ عميق بردارد، ديه اش دو دينار و نيم است و در معيوب شدن آن اگر بهبود يابد، صد و بيست و پنج دينار است.»

874- 48114- (3) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «سينه اگر كوبيده و دو سوى آن خم شود، ديه اش نصف ديۀ كامل يعنى پانصد دينار است و در هر سوى آن، يك چهارم ديۀ كامل است و اگر سينه و دو شانه خم شود، در آن ديۀ كامل است.»

875- 48115- (4) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «استخوان هاى پهلو كه در كنار سينه است اگر بشكند، ديه اش بيست و پنج دينار است و در استخوان هاى پهلويى كه در كنار دو بازو قرار دارد، در هر دنده اى از آن ده دينار است.»

ارجاعات
گذشت:

در باب يكم از ابواب قصاص عضو؛ آنچه بر اين باب دلالت مى كند.

مى آيد:

در باب يكم از ابواب شجاج مناسب با اين بحث هست.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 627

باب 27 ديۀ ستون فقرات
اشاره

876- 48116- (1) امام باقر عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ مردى كه ستون فقراتش شكسته شده بود و نمى توانست بنشيند، حكم داد كه در آن ديۀ كامل است.»

877- 48117- (2) امام صادق عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين على عليه السلام در ستون فقرات حكم به ديۀ كامل داد.»

متن اين روايت در من لا يحضره الفقيه به اين صورت آمده است: «اميرالمؤمنين على عليه السلام در مورد ستون فقرات اگر شكسته شود، حكم به ديۀ كامل داد.»

878- 48118- (3) در كتاب دعائم الاسلام آمده است: «اميرالمؤمنين عليه السلام در مورد ستون فقرات اگر شكسته شود و خوب نشود، حكم به ديۀ كامل كرد و همچنين اگر كج بگيرد يعنى خميده شود، باز در آن ديۀ كامل است. ولى اگر بدون عيب درست شود، ديه اش صد دينار است.»

879- 48119- (4) امام صادق عليه السلام دربارۀ كمر اگر بشكند به گونه اى كه شخص نتواند انزال منى كند، حكم به ديۀ كامل داد.

880- 48120- (5) امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه كمرش مى شكند، فرمود: «در آن ديۀ كامل است و در دو چشم، ديۀ كامل و در يكى از دو چشم، نصف ديه است و در دو گوش ديۀ كامل و در يكى از دو گوش، نصف ديه است و در آلت مرد اگر حَشفه [سر آلت بالاتر از ختنه] و بالاتر از آن قطع شود، ديۀ كامل است و در بينى اگر نرمه قطع شود، ديۀ كامل و در دو لب، ديۀ كامل است.»

881-

48121- (6) در كتاب مُقنِع آمده است: «كمر اگر بشكند و صاحب آن نتواند بنشيند، ديۀ كامل است.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 629

ارجاعات
گذشت:

در روايت يكم از باب سوم از ابواب ديات اعضاء، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر ستون فقرات بشكند و بدون كجى و عيب خوب شود، ديه اش صد دينار و اگر كج شود، ديه اش هزار دينار است و فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: پشت اگر خميده شود، ديه اش هزار دينار است.»

مى آيد:

در روايت يكم از باب سى و ششم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «و در پشت اگر بشكند تا جايى كه صاحب آن نتواند انزال منى كند، ديۀ كامل است.»

و در روايت يكم از باب يكم از ابواب ديات منافع، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در پشت اگر خميده شود، هزار دينار است.»

باب 28 ديۀ پستان زن و مرد
اشاره

882- 48122- (1) امام باقر عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ مردى كه پستان زنش را قطع كرده است، حكم داد. ايشان فرمود: هم اكنون نيمى از ديه ى كامل را براى زن به عهدۀ مرد مى گذارم.»

883- 48123- (2) در كتاب مُقنِع آمده است: «براى دو پستان زن، ديۀ كامل است.»

884- 48124- (3) امام صادق عليه السلام از پدرشان از جدّشان عليه السلام روايت كرده كه فرمود: «براى نوك پستان زن، يك هشتم ديه است.»

885- 48125- (4) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «براى نوك پستان مرد، يك هشتم ديه يعنى صد و بيست و پنج دينار است.»

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب يكم، روايتى كه بر اين مفاد دلالت مى كند.

و در روايت يكم از باب سوم از ابواب ديات اعضاء، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ پستان مرد به يك هشتم ديه يعنى صد و بيست و پنج دينار فتوى داد.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 631

باب 29 ديۀ آلت تناسلى مرد
اشاره

886- 48126- (1) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «در آلت تناسلى مرد، ديۀ كامل و در حَشفه، ديۀ كامل و در دو بيضه، ديۀ كامل و در هر كدام از دو بيضه، نيمى از ديه و اين دو برابرند. [چپ و راست فرقى ندارد].»

887- 48127- (2) امام باقر عليه السلام فرمود: «در آلت تناسلى پسر، ديۀ كامل است.»

888- 48128- (3) امام صادق عليه السلام بيان داشت: «اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: در آلت تناسلى بچه، ديۀ كامل و در آلت تناسلى عنّين [ناتوان جنسى]، ديۀ كامل است.»

889- 48129- (4) در كتاب دعائم الاسلام آمده است: «رسول خدا صلى الله عليه و آله در آلت تناسلى مرد اگر قطع شود، به ديۀ كامل حكم كرد.»

890- 48130- (5) در المقنع آمده: «در آلت تناسلى خواجه، ديه است.»

891- 48131- (6) در فقه الرضا عليه السلام آمده: «در آلت تناسلى مرد، هزار دينار است.»

ارجاعات
گذشت:

در باب يكم، روايتى كه بر اين مفاد دلالت دارد.

و در روايت يكم از باب سوم، فرمودۀ اميرالمؤمنين عليه السلام كه: «در آلت تناسلى مرد، هزار دينار است.»

و در روايت نهم از باب يازدهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در آلت تناسلى مرد اگر از جاى حَشفه قطع شود، ديۀ كامل است.»

و در روايت هشتم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «و در آلت تناسلى مرد، ديۀ كامل است.»

و در روايت نهم و دهم، اين گفته كه: «در آلت تناسلى مرد اگر قطع شود، صد شتر است.»

و در روايت يازدهم، اين گفته كه: «آلت تناسلى مرد در آن هزار دينار است.»

و در روايت سوم از

باب هفدهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در آلت تناسلى خواجۀ آزاد و دو بيضۀ او، يك سوم ديه است.»

و فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در آلت تناسلى پسر، ديۀ كامل است.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 633

و در روايت هفتم از باب بيست و يكم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در آلت تناسلى مرد اگر حَشفه و بالاى آن قطع شود، ديۀ كامل است.»

و در روايت دهم، اين گفته كه: «در آلت تناسلى و دو بيضه، ديۀ كامل است.»

و در روايت پنجم از باب بيست و هفتم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در آلت تناسلى مرد اگر حَشفه و بالاى آن قطع شود، ديۀ كامل است.»

مى آيد:

در روايت چهارم از باب سى و يكم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در مورد زنى كه آلت تناسلى مردى را قطع كرده و مردى كه آلت تناسلى زنى را قطع كرده و هر دو از روى عمد بوده است، قصاص ميان آنان نيست و هر كدام از آن دو، ضامن ديۀ كامل در مال خودش است.»

و در روايت سوم از باب سى ام، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در حَشفه، ديۀ كامل است.» و در روايت يكم از باب يكم از ابواب ديات منافع، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در آلت تناسلى مرد اگر كنده شود، هزار دينار است.»

و در روايت سوم از باب چهارم، اين گفته كه: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ مردى كه با عصا مردى را زده است و شنوايى، بينايى، زبان و عقل او را از بين برده و آميزش نمى تواند

بكند ولى او زنده است، حكم به شش ديۀ كامل داد.»

باب 30 ديۀ بيضه، باد كردن بيضه، فتق، گوژپشتى و فتق ناف
اشاره

892- 48132- (1) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «و اگر مردى آسيب ببيند و هر دو بيضه اش باد كند، ديه اش چهارصد دينار است و اگر دو پايش به داخل كج شود [سَرِ پاها به سمت داخل و پاشنه به سمت بيرون] و نتواند راه رود مگر اندك- به گونه اى كه برايش چندان سودمند نيست- ديه اش چهار پنجم ديۀ انسان يعنى هشتصد دينار است و اگر از آن آسيب كمرش خميده شود، در اين صورت ديه اش هزار دينار كامل مى شود و قسامه در هر موردى از اينها شش نفر به اندازه اى كه ديه اش برسد، است.

و ديۀ باد كردن ناف اگر بالاى عانه [بالاى آلت] باشد يك دهم ديۀ نفس است؛ يعنى صد دينار و اگر در عانه باشد و پوست زيرين را پاره كند و يكى از دو بيضه اش باد كند، ديه اش دويست دينار و يك پنجم ديه است.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 635

893- 48133- (2) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «در سر پستان مرد، يك هشتم ديه يعنى صد و بيست و پنج دينار است و در بيضۀ مرد، پانصد دينار است. حضرت فرمود: و اگر مردى آسيب ببيند و دو بيضه اش هر دو باد كند، ديه اش چهارصد دينار است و اگر دو پايش به داخل كج شود و نتواند راه رود مگر به گونه اى كه برايش چندان سودمند نيست، ديه اش چهار پنجم ديۀ انسان يعنى هشتصد دينار است و اگر از آن آسيب كمرش خميده شود، در اين صورت ديه اش هزار دينار كامل مى شود و قسامه در هر موردى از

اينها شش نفر به اندازه اى كه ديه اش برسد، است و اميرالمؤمنين على عليه السلام در مورد كوبيده شدن دو بيضه، يا رگ هاى آن، فتوى داد اگر بالاى عانه باشد و پوست زيرين را بشكافد و يكى از دو بيضه باد كند، ديه اش دويست دينار يعنى يك پنجم ديه است.»

894- 48134- (3) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «در حَشفه [سر آلت از ختنه گاه] ديۀ كامل است و در دوبيضه، ديۀ كامل است و در يكى از آن دو، نيمى از ديه است و هر دو مساوى اند و اگر مردى آسيبى ببيند و هر دو بيضه اش باد كند، در آن دو، چهارصد دينار است و در هر بيضه، دويست دينار.»

895- 48135- (4) در كتاب فقه الرّضا عليه السلام آمده است: «ديۀ دو بيضه، هزار دينار است و روايت شده است كه: يكى بر ديگرى برترى دارد و آن كه برترست- به دليل اينكه فرزند از او درست مى شود- بيضۀ چپ است و اگر دو پا به داخل كج شود [شست پاها به سمت داخل و پاشنه به سمت بيرون] و نتواند راه رود مگر به گونه اى كه به دردش نمى خورد، پس ديه اش چهار پنجم ديۀ انسان يعنى هشتصد دينار است.»

896- 48136- (5) امام صادق عليه السلام فرمود: «فرزند از بيضۀ چپ است. پس اگر قطع شود، در آن دو سوم ديه است و در بيضۀ راست، يك سوم ديه است.»

897- 48137- (6) معاوية بن عمار گويد: «همسايۀ ما با زنى ازدواج كرد. چون خواست با آن زن آميزش كند، زن با پايش لگدى به او زد و بيضۀ او باد كرد و مبتلا

به فتق شد و پس از آن آميزش مى كرد ولى فرزندى براى او نمى شد. من از امام صادق عليه السلام دراين باره و نيز دربارۀ مردى كه به ناف مردى آسيبى رسانده و نافش باد آورده است، پرسيدم. حضرت فرمود: در هر فتقى، يك سوم ديه است.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 637

898- 48138- (7) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «در فتق شكم، يك سوم ديه است و اگر باد كند ولى فتق نگيرد، پس اگر به اندازۀ يك گردو باد كند صد و بيست دينار و به اندازۀ يك خرما صد دينار و به اندازۀ يك تخم مرغ يك سوم ديه است، البته اگر فشار بياورد و تكان بخورد.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت يكم از باب يكم از ابواب ديات اعضاء، اين گفته كه: «مردى يكى از دو بيضه اش از بين رفته است. حضرت فرمود: اگر بيضۀ چپ است، در آن دو سوم ديه است. پرسيدم: چرا؟ مگر نفرموديد كه هر چه در بدن دو تا از آن باشد، در يكى نصف ديه است؟ حضرت فرمود: چون فرزند از بيضۀ چپ است.»

و در روايت يكم از باب سوم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در دو بيضه، هزار دينار است.» و فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در بيضۀ مرد پانصد دينار است. حضرت افزود: اگر مرد آسيب ديد و هر دو بيضه اش باد كرد، ديه اش چهارصد دينار است و اگر دو پايش به داخل كج شد (شست پا به سمت داخل و پاشنه به سمت بيرون) و نتوانست راه برود مگر به گونه اى كه برايش فايده اى ندارد، ديه اش چهار پنجم ديۀ

انسان يعنى هشتصد دينار است.»

و فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در مورد كوبيده شدن دو بيضه يا رگ هاى آن فتوى داد كه اگر اين حالت در عانه [بالاى آلت] است و پوست زيرين را پاره كرده و يكى از دو بيضه فتق گرفته است، ديه اش دويست دينار يعنى يك پنجم ديۀ انسان است.»

و در روايت يكم از باب بيست و نهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در دو بيضه، ديۀ كامل است و در يكى از آن دو، نيمى از ديه است و هر دو مساوى اند.»

مى آيد:

در روايت يكم از باب يكم از ابواب ديات منافع، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در دو بيضه، هزار دينار است.»

باب 31 حكم بريدن آلت تناسلى زن
اشاره

899- 48139- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «در كتاب على عليه السلام است اگر مردى آلت تناسلى زنى را قطع كند، ديۀ زن را بر عهدۀ مرد مى گذارم و اگر ديه را به زن نپردازد، آلت تناسلى مرد را به خاطر زن اگر زن بخواهد، قطع مى كنم.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 639

900- 48140- (2) امام صادق عليه السلام از پدرش، از جدّش روايت كرده كه فرمود: «مردى را كه آلت تناسلى زنش را قطع كرده بود، نزد اميرالمؤمنين على عليه السلام آوردند. حضرت ديۀ زن را بر عهدۀ مرد گذاشت و او را مجبور كرد كه زن را نگاه دارد.»

901- 48141- (3) در كتاب مُقْنِع آمده است: روايت شده است كه: «مردى را كه آلت تناسلى زنى را بريده بود، نزد حضرت آوردند. حضرت ميان اين دو قصاص نگذاشت و مرد را ملزم به پرداخت ديه ساخت.»

902- 48142- (4) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ زنى كه آلت تناسلى مردى را قطع كرده بود و مردى كه آلت تناسلى زنى را قطع كرده بود و هر دو از روى عمد اين كار را كرده بودند، فرمود: «قصاص ميان اين دو نيست و هر كدام از اين دو، ضامن ديۀ مجنّى عليه در مال خويش هستند و كيفر دردناكى مى بينند و مرد اگر همسر آن زن بوده، بر نگاهدارى آن [و عدم طلاق وى] مجبور مى شود.»

903- 48143- (5) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «در آلت تناسلى، ديۀ كامل است»

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب يكم از ابواب قصاص عضو و باب دوم و روايات باب يكم از ابواب ديات اعضاء به آنچه بر مفاد اين باب دلالت مى كند، مراجعه كنيد.

باب 32 حكم افضاء زن و دختر
اشاره

904- 48144- (1) در كتاب من لا يحضره الفقيه آمده است كه: «امير مؤمنان على عليه السلام در رابطه با زنى كه افضاء شده بود به ديه [ى كامل] حكم كرد.»

905- 48145- (2) در كتاب نوادر الحكمة آمده است: «امام صادق عليه السلام در رابطه با مردى كه زنش كنيزِ او را با دستش افضاء كرده بود حكم كرد كه كنيز به صورت سالم و به صورت افضاء شده، قيمت گذارى مى شود وانگهى مرد، تفاوت ميان سالم بودن و معيوب بودن را به كنيز مى دهد و حضرت آن زن را بر نگهداشتن آن كنيز مجبور كرد چرا كه آن كنيز [با اين حال] به درد مردان نمى خورد.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت ششم، هفتم وهشتم از باب سوم از ابواب معاشرت با زنان، روايتى كه دلالت دارد بر اين كه هركس با زنى پيش از نه سالگى آميزش كند و زن عيب بردارد، آن مرد ضامن است.

و در روايت دهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر زن هنگامى كه مرد با او آميزش مى كند نه سال ندارد يا كمتر از نه سال است و مرد زن را افضا كند، آن مرد اين زن را تباه كرده و او را براى مردان بى فايده ساخته است؛ بنابراين امام بايد ديۀ زن را به عهدۀ مرد بگذارد و اگر مرد آن زن را نگاه دارد و طلاق ندهد تا آن كه زن بميرد، چيزى بر مرد نيست.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 641

و در روايات باب بيست و هشت از ابواب مواردى كه با ازدواج حرام مى شود، روايتى كه بر اين مفاد دلالت دارد؛ مراجعه كنيد.

و در

روايات باب هجده از ابواب مهور، مناسب اين باب.

و در روايات باب سوم از ابواب حدّ سحق، مناسب اين باب؛ ملاحظه كنيد.

و در روايات باب سى وپنج از ابواب موجبات ضمان، روايتى كه بر اين مفاد دلالت دارد.

و در روايت يكم از باب سوم از ابواب ديات اعضاء، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اميرالمؤمنين عليه السلام در مورد مردى كه دخترى را با انگشتش افضا كرده بود و مثانه اش پاره شد و اختيار ادرارش را نداشت، حكم داد و يك سوم ديه يعنى صد و شصت و شش دينار و دو سوم دينار را براى او قرار داد و به نفع زن حكم داد كه مهر زن بر مرد به اندازۀ زنان خويشاوند اين زن ثابت است.»

مى آيد:

در باب بعدى، مناسب اين باب.

و در روايت يكم از باب هفتم، از ابواب ديات منافع، اين گفته كه: «مردى با دخترى آميزش كرد و او را افضا كرد و چنين است كه دختر هنگامى كه اين گونه شود، ديگر بچه دار نمى شود. حضرت فرمود: ديۀ كامل، ثابت است.»

باب 33 حكم زنى كه زن ديگرى را افضا كند
اشاره

906- 48146- (1) امام جعفر صادق عليه السلام از پدرشان امام باقر عليه السلام روايت كرده اند كه: «دو دختر را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. اين دو دختر با هم حمام رفته بودند و يكى از آن دو، ديگرى را با انگشتش افضا كرده بود. حضرت بر آن دخترى كه چنين كرده بود، حكم به ديۀ آن ديگرى كرد.»

907- 48147- (2) در كتاب مقصد الرّاغب آمده است: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ دو دختر كه به حمام رفته بودند و يكى ديگرى را با انگشتش افضا كرده بود، حكم داد. مهر را بر او لازم كرد و او را حدّ زد و فرمود:

«اين قضاوت را از من داشته باشيد تا پيامبر صلى الله عليه و آله را ملاقات كنيد و ايشان ميان تان قضاوت كند. آنان با رسول خدا صلى الله عليه و آله برخورد كردند. به سوى ايشان شتافتند و جريان خويش را بر ايشان گفتند. حضرت عبايى را كه بر دوششان داشتند به خود پيچيدند. سپس فرمودند: من ميان تان قضاوت مى كنم- انشاءالله.

مردى از آن قوم صدا زد كه اميرالمؤمنين على عليه السلام در اين مورد به گونه اى قضاوت كرد. حضرت فرمود: درست همان گونه است كه على عليه السلام قضاوت كرده است. پس آنها رضايت دادند.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 643

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب چهارم از ابواب غصب، روايتى كه مناسب با اين است.

و در روايت يكم از باب هجدهم از ابواب مهور، اين گفته كه: «دو دختر كه به حمام رفته بودند و يكى از آن دو ديگرى را با انگشتش افضا كرده بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت بر آن

كسى كه چنين كرده بود، حكم داد كه زخمى اش كنند.»

و در روايت مقنع مانند آن و در روايت جعفريّات مانند آن و افزوده است كه: «و حضرت مقدارى او را زد.»

و در روايت دوم، اين گفته كه: «اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ زنى كه با دستش دخترى را افضا كرد، فرمود: بر اين زن مهر آن دختر ثابت است و دردناك كيفر مى شود.»

و در روايت سوم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر مرد، كنيزى را به زور بگيرد و او را افضا كند، يك دهم بهاى كنيز بر اوست و اگر آن زن آزاد باشد، بر مرد مهر او واجب است.»

و در روايت جعفريّات، اين گفته كه: «دربارۀ مردى كه كنيز باكره اى را به زور مى گيرد و او را افضا مى كند، حضرت فرمود: بر مرد، حدّ لازم است و ضامن اين زخمى است كه كرده است و اگر آن زن آزاد باشد، مهر المثل خودش حقّ اوست.»

باب 34 ديۀ لگن و ران
اشاره

908- 48148- (1) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «در مورد بالاى ران [لگن] اگر بشكند و بدون كجى و عيب جا بيفتد، يك پنجم ديۀ پا يعنى دويست دينار است و اگر بالاى ران [لگن] شكاف بردارد، ديه اش صد وشصت دينار يعنى چهار پنجم ديۀ شكسته شدن آن است و اگر جراحتى بردارد كه سفيدى استخوان را آشكار سازد، ديه اش يك چهارم ديۀ شكسته شدن آن يعنى پنجاه دينار است و ديۀ جابه جايى استخوان هاى بالاى ران صد و هفتاد و پنج دينار است. مقدارى براى شكسته شدن استخوان ها يعنى صد دينار و براى جابه جايى استخوان ها پنجاه دينار و براى جراحت بالاى ران

كه سفيدى استخوان را آشكار كرده است، بيست و پنج دينار است و ديۀ جدا شدن استخوان ها سى دينار است و اگر استخوان كوبيده شود، ديه اش سيصد و سى و سه دينار و يك سوم دينار است.

و در مورد ران اگر بشكند و بدون كجى و عيب جوش بخورد، يك پنجم ديۀ پا دويست دينار است و اگر كج شود، ديه اش سيصد و سى و سه و يك سوم دينار است. يك سوم ديۀ انسان و

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 645

ديۀ شكاف برداشتن ران چهار پنجم ديۀ شكسته شدن آن يعنى صد و شصت دينار است و اگر زخمى باشد كه خوب نشود، ديه اش يك سوم ديۀ شكسته شدن ران يعنى شصت و شش دينار و دو سوم دينار و ديۀ جراحتى كه سفيدى استخوان را نشان دهد، يك چهارم ديۀ شكسته شدن ران پنجاه دينار است و ديۀ جابه جايى استخوان هاى ران، نصف ديۀ شكسته شدن آن صد دينار است و ديۀ سوراخ شدن عميق ران يك چهارم ديۀ شكسته شدن آن يعنى پنجاه دينار است.»

909- 48149- (2) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «بالاى ران اگر بشكند و بى عيب جوش بخورد، ديه اش دويست دينار است و در شكاف برداشتن ران صد و شصت دينار است.»

910- 48150- (3) امام صادق عليه السلام فرمود: «در مورد ران اگر بشكند و بى عيب جوش بخورد، دويست دينار است و اگر كج شود، در آن يك سوم ديه است.»

911- 48151- (4) در كتاب فقه الرّضا عليه السلام آمده است: «اگر بالاى ران [لگن] بشكند و بدون كجى وعيب جوش بخورد، يك پنجم ديۀ پا دويست دينار

است و اگر بالاى ران شكاف بردارد، چهارپنجم ديۀ شكسته شدن ران است و اگر سفيدى استخوان بر اثر جراحت آشكار شود، يك چهارم ديۀ شكسته شدن بالاى ران است و اگر استخوان هايش جابه جا شود، صد وهفتاد و پنج دينار است و ديۀ جدا شدن بالاى ران سى دينار است و اگر كوبيده شود و كج جوش بخورد، يك سوم ديۀ انسان است.»

912- 48152- (5) در كتاب فقه الرّضا عليه السلام آمده است: «ديۀ دو ران، هزار دينار است. ديۀ هر كدام از اين دو پانصد دينار است و اگر ران بشكند و بدون كجى و عيب جوش بخورد، يك پنجم ديۀ پا دويست دينار است و اگر ران كج شود، ديه اش يك سوم ديۀ انسان است و ديۀ شكاف برداشتن ران، چهار پنجم ديۀ شكسته شدن آن است و اگر زخمى باشد كه خوب نمى شود، پس يك سوم ديۀ شكسته شدن ران است و جراحتى كه سفيدى استخوان را آشكار سازد، يك چهارم ديۀ شكسته شدن ران است.»

ارجاعات
مى آيد:

در روايت يكم از باب هفتم از ابواب ديات منافع، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «مردى استخوان بالاى رانش شكسته شده و ديگر اختيار نشيمنگاه خود را ندارد [قوّه ى ماسكه ى خود را از دست داده و نمى تواند مدفوع خود را نگاه دارد]. چه اندازه ديه اش است؟ حضرت فرمود: ديۀ كامل.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 647

باب 35 ديۀ زانو، ساق و برآمدگى روى پا

913- 48153- (1) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «در مورد زانو اگر بشكند و بدون كجى و عيب جوش بخورد، يك پنجم ديۀ پا دويست دينار است و اگر زانو شكاف بردارد، ديه اش چهارپنجم ديۀ شكسته شدن آن صد و شصت دينار است و ديۀ جراحت زانو كه سفيدى استخوان را آشكار سازد، يك چهارم ديۀ شكسته شدن زانو، پنجاه دينار است.

و ديۀ جابه جايى استخوان هاى زانو صد و هفتاد و پنج دينار است. برخى از آن براى شكسته شدن آن، يعنى صد دينار و براى جابه جايى استخوان هاى زانو، پنجاه دينار و براى جراحت رسيده به سفيدى استخوان، بيست و پنج دينار است و در زخمى كه در زانوست و خوب نمى شود، سى وسه و يك سوم دينار و در سوراخ زانو، يك چهارم شكسته شدن آن پنجاه دينار و ديۀ سوراخ عميق در زانو، يك چهارم شكسته شدن آن پنجاه دينار است و اگر كوبيده و كج شود، در آن يك سوم ديۀ انسان سيصد و سى و سه و يك سوم دينار و اگر جدا شود، در آن سه قسمت از ديۀ شكسته شدن يعنى سى دينار است.

و در مورد ساق پا اگر بشكند و بدون كجى و عيب جوش بخورد، يك پنجم ديۀ پا يعنى

دويست دينار است.

و ديۀ شكاف برداشتن آن، چهار پنجم ديۀ شكسته شدن آن صد وشصت دينار و در جراحت ساق پا كه سفيدى استخوان را آشكار سازد، يك چهارم ديۀ شكسته شدن ساق يعنى پنجاه دينار است و در سوراخ شدن آن، نصف ديۀ جراحت ساق كه سفيدى استخوان را نشان دهد يعنى بيست و پنج دينار است و در جابه جايى استخوان هاى آن، يك چهارم ديۀ شكسته شدن آن، پنجاه دينار است و در مورد جراحتى كه فرو رفته، يك چهارم ديۀ شكسته شدن آن، پنجاه دينار است و در زخمى كه در ساق ايجاد شده است و خوب نمى شود، سى و سه دينار و يك سوم دينار است و اگر ساق كج شود، ديه اش يك سوم ديۀ انسان، سيصد و سى و سه و يك سوم دينار است.

و در برآمدگى روى پا اگر خُرد شود و بدون كجى و عيب درست شود، يك سوم ديۀ دو پا [يعنى] سيصد و سى و سه دينار ويك سوم دينار است.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 649

914- 48154- (2) فقه الرضا عليه السلام: «و در دو زانو اگر بشكند و بى كجى جوش بخورد، يك پنجم ديۀ پا است و اگر تَرَك بردارد، ديه اش چهار پنجم ديۀ شكسته شدن آن است و جراحت زانو كه سفيدى استخوان را آشكار كند، يك چهارم ديۀ شكسته شدن آن است و جابه جايى استخوان هاى زانو صد و هفتاد و پنج دينار است و ديۀ سوراخ شدن عميق در زانو، يك چهارم ديۀ شكسته شدن آن است و اگر زانو خُرد شود و كج گردد، يك سوم ديۀ انسان و اگر دررفتگى

رخ دهد، سى دينار است.»

و در فقه الرضا عليه السلام آمده است: «اگر دو ساق پا بشكند و بى كجى و عيب جوش بخورد، در هر دو دويست دينار است و ديۀ شكاف برداشتن آن، چهار پنجم ديۀ شكسته شدن آن است و جراحتى كه در ساق، سفيدى استخوان را نمايان سازد، يك چهارم ديۀ شكسته شدن آن است و در جابه جايى استخوان هاى آن مانند اين است؛ يعنى يك چهارم ديۀ شكسته شدن آن و در سوراخ شدن عميق ساق، نيمى از ديۀ جراحت ساق كه به سفيدى استخوان برسد و آن بيست وپنج دينار است و زخمى كه در ساق خوب نمى شود، سى و سه دينار و اگر ساق كج شود، يك سوم ديۀ انسان و در برآمدگى روى پا و خود قدم، اگر برآمدگى روى پا خُرد شود و بدون كجى خوب شود، يك سوم ديۀ انسان و پا اگر بشكند و بدون كجى خوب شود، يك پنجم ديۀ جان و ديۀ جراحت رسيده به سفيدى استخوان، يك چهارم ديۀ شكسته شدن آن و در سوراخ شدن ساق، يك چهارم ديۀ شكسته شدن است.»

915- 48155- (3) امام جعفرصادق عليه السلام دربارۀ زانو، فرمود: «اگر شكسته شود، دويست دينار و در شكاف برداشتن آن، چهارپنجم شكسته شدن آن است؛ اين در صورتى است كه بى عيب جوش خورد و همچنين است ساق پا.»

916- 48156- (4) امام جعفر صادق عليه السلام دربارۀ برآمدگى روى پا فرمود: «اگر خُرد شود و بدون عيب جوش خورد، يك سوم ديه يعنى سيصد و سى و سه دينار و يك سوم دينار است.»

باب 36 ديۀ دوپا و يك پا
اشاره

917- 48157- (1)

سماعه از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه: «در يك پا، نصف ديه و در گوش، نصف ديه است- اگر آن را از بيخ و بن قطع كند- ولى اگر كنارۀ آن را قطع كند، در آن بهايى است كه عادل مشخص مى كند و در بينى اگر قطع شود، ديۀ كامل است و در پشت اگر بشكند تا آنجا كه صاحبش انزال منى نكند، ديۀ كامل است و در آلت تناسلى مرد اگر قطع شود، ديۀ كامل است و در زبان اگر قطع شود، ديۀ كامل است.»

918- 48158- (2) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «در دو پا، ديۀ كامل است. در هر كدام از دو پا، نصف ديه است و دو پا، مساوى اند.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 651

919- 48159- (3) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ مرد كه پايش ضربه بخورد به گونه اى كه نتواند صاحب پا، پايش را جمع كند، حكم داد كه ديۀ پا كامل مى گردد و ديۀ پاى شكافته شده واجب مى شود.»

920- 48160- (4) رسول خدا صلى الله عليه و آله در پا، حكم به نصف ديه داد.

ارجاعات
گذشت:

در باب يكم از ابواب ديه اعضاء، روايتى كه بر اين مفاد دلالت دارد.

و در روايت هفتم از باب يازدهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در دو گوش او، ديۀ كامل است و دوپا و دو چشم، همان منزلت را دارد.»

و در روايت هشتم، مانند آن و در روايت نهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «و همچنين است ديۀ پا و نيز ديۀ دست اگر قطع شود، پنجاه شتر.» و در روايت يازدهم، فرمودۀ امام معصوم

عليه السلام كه: «و ديه ى دو پا با هم هزار دينار است.»

و در روايت چهارم از باب پانزدهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در پاى لنگ، يك سوم ديۀ آن است.»

و در روايت هفتم از باب بيست و يكم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در دست، نصف ديه و در دو دست با هم، ديۀ كامل و در دو پا نيز چنين است.»

و در روايت دهم، اين گفته كه: «در دو پا، ديۀ كامل است.»

باب 37 ديۀ قدم پا و انگشتان آن

921- 48161- (1) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «در قدم پا اگر بشكند و بدون كجى و عيب جا بيفتد، يك پنجم ديۀ پا دويست دينار است و ديۀ جراحت پا كه سفيدى استخوان را نمايان سازد، يك چهارم ديۀ شكسته شدن پا [يعنى] پنجاه دينار است و در جابه جايى استخوان هاى قدم صد دينار يعنى نصف ديۀ شكسته شدن آن است.

و در سوراخى كه در پا پديد آمده و پر نمى شود، يك پنجم ديۀ پا يعنى دويست دينار است و در سوراخ عميقى كه در پا ايجاد شده، يك چهارم ديۀ شكسته شدن پا يعنى پنجاه دينار است.

و ديۀ انگشتان و بندهايى كه در قدم است و ديۀ انگشت ابهام يك سوم ديۀ پا سيصد و سى وسه و يك سوم دينار است و ديۀ شكسته شدن بند ابهام- همان بندى كه پهلوى قدم است- يك پنجم ديۀ ابهام يعنى شصت و شش و دو سوم دينار است و در جابه جايى استخوان هاى آن بيست و شش

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 653

دينار و دو سوم دينار است و در شكاف برداشتن آن بيست و

شش و دو سوم دينار است و در جراحتى كه سفيدى استخوان را نمايان سازد، هشت دينار و يك سوم دينار است و در سوراخ برداشتن عميق آن، هشت دينار و يك سوم دينار و در جدا شدن آن، ده دينار است.

و ديۀ بند بالاى انگشت شست- و آن همان بند دومى است كه در آن ناخن است- شش دينار و دو سوم دينار است و در جراحت آن كه سفيدى استخوان را آشكار سازد، چهار دينار و يك سوم دينار است و در جابه جايى استخوان هاى آن، هشت دينار و يك سوم دينار است و در جراحتى كه سوراخ كرده و به داخل فرو رفته است، چهار دينار و يك ششم دينار و در شكاف برداشتن آن، سيزده دينار و يك سوم دينار و در جدا شدن آن، پنج دينار و در ناخن انگشت شست، سى دينار و اين بدان جهت است كه ناخن يك سوم ديۀ پاست.

و ديۀ انگشتان- ديۀ هر انگشتى از انگشت ها- يك ششم ديۀ پا هشتاد و سه و يك سوم دينار است و ديۀ بند چهار انگشت بدون انگشت شست، ديۀ هر بندى از آن ها شانزده و دو سوم دينار است و ديۀ جراحت هر بندى كه سفيدى استخوان را آشكار سازد، هر انگشتى از آنها چهار دينار و يك ششم دينار است و ديۀ جابه جايى استخوان هر بندى از انگشتان، هشت دينار و يك سوم دينار است و ديۀ شكاف برداشتن آن، سيزده دينار و دو سوم دينار است و ديۀ سوراخ شدن هر بندى از چهار انگشت، چهار دينار و يك ششم دينار است و ديۀ زخمى كه

در پا خوب نمى شود، سى و سه دينار و يك سوم دينار است.

و ديۀ شكسته شدن هر بندى از چهار انگشت كه پهلوى قدم است، شانزده و يك سوم دينار است و ديۀ شكاف برداشتن آن، سيزده دينار و يك سوم دينار است و ديۀ جابه جايى استخوان هاى هر بندى از انگشتان، هشت دينار و يك سوم دينار است و ديۀ جراحتى كه سفيدى هر بندى از آنها را آشكار سازد، چهار دينار و يك ششم دينار است و ديۀ سوراخ شدن آن، چهار دينار و يك ششم دينار است و ديۀ جدا شدن آن، پنج دينار است.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 655

و در بند ميانى، از چهار انگشت اگر بريده شود، ديه اش پنجاه و پنج و دو سوم دينار است و ديۀ شكسته شدن آن، يازده دينار و دو سوم دينار است و ديۀ شكاف برداشتن آن، هشت دينار و چهار پنجم دينار است و ديۀ جراحتى كه سفيدى استخوان را آشكار سازد، دو دينار و ديۀ جابه جايى استخوان هاى آن، پنج دينار و دو سوم دينار و ديۀ سوراخ شدن آن، دو دينار و دو سوم دينار و ديۀ جدا شدن آن، سه دينار و دو سوم دينار است.

و در مورد بند بالاى چهار انگشت- همان كه در آن ناخن است- اگر بريده شود، ديه اش بيست و هفت و چهار پنجم دينار است و ديۀ شكسته شدن آن، پنج دينار و چهارپنجم دينار و ديۀ شكاف برداشتن آن، چهار دينار و يك پنجم دينار و ديۀ جراحتى كه سفيدى استخوان را نمايان سازد، يك دينار و يك سوم دينار و ديۀ جابه جايى استخوان هاى آن،

دو دينار و يك پنجم دينار و ديۀ سوراخ شدن آن، يك دينار و يك سوم دينار و ديۀ جدا شدن آن، دو دينار و چهار پنجم دينار است و ديۀ هر ناخنى، ده دينار است.»

922- 48162- (2) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «در هر انگشتى از انگشتان دو پا، صد دينار است و در هر بندى به همان حساب.»

923- 48163- (3) در كتاب فقه الرّضا عليه السلام آمده است: «ديه در پنج انگشت پا، مشابه آن ديه اى است كه در انگشتان دست بود و در انگشت شست و بندهاى پا، مشابه آن ديه اى است كه در انگشت شست و بندهاى دست است.»

باب 38 ديۀ نطفه، علقه [خون بسته]، مضغه [گوشت جويده]، استخوان، جنين و ...
اشاره

خداوند تعالى مى فرمايد:

و ما انسان را از عصاره اى از گل آفريديم. سپس او را نطفه اى در قرارگاه مطمئن [رحم] قرار داديم. سپس نطفه را به صورت علقه [خون بسته] و علقه را به صورت مضغه [چيزى شبيه گوشت جويده شده] و مضغه را به صورت استخوان هايى درآورديم و بر استخوان ها گوشت پوشانديم. سپس آن را آفرينش تازه اى داديم؛ پس بزرگ است خدايى كه بهترين آفرينندگان است. «1»

______________________________

(1). مومنون 23/ 14- 12.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 657

924- 48164- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين على عليه السلام ديۀ جنين را صد دينار و ديۀ منى مرد را تا آن كه جنين شود، پنج مرحله قرار داد:

پس اگر جنين بود، پيش از آن كه روح در آن درآيد، صد دينار و اين بدان جهت است كه خداوند عز و جل انسان را از عصاره اى كه همان نطفه است آفريد. اين يك مرحله؛ سپس علقه پس اين دو مرحله؛ سپس مضغه اين هم

سه مرحله؛ سپس استخوان، اين چهار مرحله؛ سپس گوشت بر آن پوشيده مى شود. در اين هنگام پنج مرحله براى جنين كامل مى شود و ديه اش صد دينار است و صد دينار نيز پنج بخش مى شود [و هر بخشى براى مرحله اى اختصاص مى يابد].

حضرت براى نطفه، يك پنجم صد تا يعنى بيست دينار و براى علقه، دو پنجم صد تا يعنى چهل دينار و براى مضغه، سه پنجم صد تا يعنى شصت دينار و براى استخوان، چهارپنجم صد تا يعنى هشتاد دينار و چون گوشت بر آن پوشيده شود، صد دينار كامل براى اوست و چون آفرينش جديدى در آن ايجاد شد كه همان روح است، پس او در اين هنگام يك انسان است كه در آن هزار دينار كامل است اگر پسر باشد و اگر دختر باشد، پس ديه اش پانصد دينار است.

و اگر زنى آبستن، كه جنين او كامل شده است كشته شود و فرزندش سقط نشود و روشن نشود كه پسر بوده يا دختر و روشن نشود كه پس از مادر، مرده يا قبل از مادر، ديۀ او دو نيم است؛ نيمى از ديۀ پسر و نيمى از ديۀ دختر و ديۀ زن به طور كامل است و اين تمام شش مرحلۀ جنين است.

و حضرت امام على عليه السلام در مورد منى مرد كه از همسرش جدا مى ريزد و آب منى را از او دور مى گيرد- با اين كه اين مورد خواست زن نبوده است- فتوى به نصف يك پنجم از صد يعنى ده دينار داد و اگر آب منى را در همسرش بريزد [سپس به نابودى آن اقدام كند ديه اش]، بيست دينار است و حضرت دربارۀ

ديۀ جراحت جنين به نسبت از حساب صد تا بر پايۀ آن چه از جراحت پسر و دختر، مرد و زن است، به طور كامل قضاوت كرد.

و براى جنين در مورد قصاص جراحت و نيز ديه اش به نسبت اندازۀ ديۀ او كه صد دينار است، قرار داد.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 659

925- 48165- (2) امام صادق عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين على عليه السلام در هر استخوانى كه مغز دارد، اگر بشكند و بدون كجى و عيب درست شود، به ديۀ تعيين شدۀ مشخص فتوى داد.

حضرت ديۀ تعيين شده را شش جزء قرار داد و در جراحت ها، جنين، پلك ها، فلجى، اعضا و انگشت ابهام براى هر جزيى، شش ديه ى معيّن قرار داد.

ديۀ جنين را صد دينار قرار داد و ديۀ منى را تا آن كه جنين شود، پنج جزء قرار داد. پس چون چنين شد، پيش از آن كه روح در آن درآيد، صد دينار و براى نطفه، بيست دينار قرار داد و اين همان مرد است كه [بترسد] و آبش را در همسرش نريزد، پس نطفه اش را بيندازد- درحالى كه زن نمى خواسته كه مرد نريزد- اميرالمؤمنين عليه السلام در آن بيست دينار يعنى يك پنجم صد دينار قرار داد.

و براى خون بسته، دو پنجم اين مقدار يعنى چهل دينار است و اين ديه نيز براى زن است و اتفاق مى افتد كه شبانه كسى ناگهانى و بى خبر پيش او مى آيد يا او را مى زنند پس خون بسته را مى اندازد.

سپس براى مضغه، اگر زن آن را در مشابه چنين موردى بيندازد، شصت دينار قرار داد. سپس براى استخوان اگر زن آن را بيندازد، هشتاد دينار قرار

داد. پس از آن براى جنين نيز صد دينار قرار داد. اگر دشمن شبانه بر آنان شبيخون زند- و نوعاً زنان در چنين حادثه اى سقط جنين مى كنند- بر زنان از نظر ديه همين ثابت است و چون فرزند به دنيا آيد و استهلال كرده باشد؛ يعنى گريه كند و دشمن شبانه بريزد و بچّه ها را بكشد، در مورد بچّه ها، هزار دينار براى پسر، و دختر به همين حساب بر پايۀ پانصد دينار است و امّا زن اگر در حالى كه حامله است و دوران باردارى را تمام كرده است، كشته شود ولى فرزندش را سقط نكند و معلوم نشود كه پسر بوده يا دختر و باز معلوم نباشد كه پس از به قتل رسيدن مادر، مرده است يا بعد از قتل مادر، ديه اش دو نيمه است؛ نيمى از ديۀ پسر و نيمى از ديۀ دختر و ديۀ زن به طور كامل، جدا از اين ديه است.

و اميرالمؤمنين على عليه السلام در مورد منى مرد كه از همسرش جدا مى كند و آب منى را از او دور مى گيرد- با اين كه زن چنين كارى را نخواسته است- فتوى به نصف يك پنجم [يك دهم] صد تا كه ديۀ جنين است داد؛ يعنى ده دينار و اگر مرد آب منى را در زن بريزد [و پس از آن، نطفۀ داخل رحم را امحاء كند، ديه اش]، بيست دينار است و حضرت در مورد قصاص جراحت جنين و ديۀ آن بر پايۀ اندازۀ ديه كه همان صد دينار است، حكم داد و در مورد ديۀ جراحت جنين به حساب درصد بر طبق آنچه كه در جراحت مرد و زن به

طور كامل است، حكم داد.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 661

926- 48166- (3) محمّد بن مسلم گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ مردى كه زن را مى زند و زن نطفه را مى اندازد، پرسيدم. حضرت فرمود: بر مرد بيست دينار است. پرسيدم: مرد، زن را مى زند و زن علقه را مى اندازد.

حضرت فرمود: بر مرد چهل دينار است. پرسيدم: مرد، زن را مى زند پس مضغه را مى اندازد. حضرت فرمود: بر مرد شصت دينار است. گفتم: مرد، زن را مى زند و زن آن را- در حالى كه استخوان پيدا كرده- مى اندازد. حضرت فرمود: بر او ديۀ كامل است.

و همين حكم را اميرالمؤمنين عليه السلام داده است.

گفتم: وصف نطفه كه نطفه به آن شناخته مى شود، چيست؟ حضرت فرمود: نطفه، چون آب بينى غليظ سفيد است و چهل روز پس از آن كه در رحم قرار مى گيرد، در رحم مى ماند. سپس به علقه تبديل مى شود. پرسيدم: وصف آفرينش علقه كه با آن وصف شناخته مى شود، چيست؟ حضرت فرمود: آن خون بسته است؛ مانند خون بستۀ حجامت كه پس از متحول شدن نطفه به آن، چهل روز در رحم مى ماند و سپس مضغه مى شود. پرسيدم: وصف مضغه و خلقتش كه بدان شناخته مى شود، چيست؟ حضرت فرمود: آن جويده شدۀ گوشت سرخى است كه در آن رگ هاى سبز دَرهم و آميخته وجود دارد، سپس استخوان مى شود. پرسيدم: وصف خلقت جنين هنگامى كه استخوان است، چيست؟ حضرت فرمود: زمانى كه استخوان است گوش و چشم براى او گشوده مى شود و اعضاء و جوارحش مرتب مى شود و وقتى كه چنين شود، در آن ديۀ كامل است.»

927- 48167- (4) سعيد بن مسيّب گويد:

«از امام على بن حسين عليه السلام دربارۀ مردى پرسيدم كه با پايش به زن حامله اى زده است و آن زن جنين در شكمش را به صورت مرده انداخته است.

حضرت فرمود: اگر نطفه باشد، بر مرد بيست دينار است. پرسيدم: نطفه كدام است؟ حضرت فرمود: همان كه در رحم استقرار مى يابد و چهل روز مى ماند. حضرت فرمود: اگر جنين را در حالى كه خون بسته است بيندازد، بر او چهل دينار است. پرسيدم: علقه چيست؟ حضرت فرمود: آن همان نطفه است كه در رحم قرار مى گيرد و هشتاد روز در آن، مانده است. حضرت فرمود: و اگر جنين را در حالى كه مضغه است بيندازد، بر مرد شصت دينار است.

گفتم: مضغه تعريفش چيست؟ حضرت فرمود: آن همان است كه در رحم قرار مى گيرد و صد و بيست روز در رحم مانده است. حضرت فرمود: و اگر جنين را در حالى كه انسانى است با جان و آفريده شده و استخوان و گوشت دارد و اعضاء و جوارحش مشخص شده است و روح عقل در آن دميده شده بيندازد، در اين صورت بر مرد، ديۀ كامل است.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 663

به امام گفتم: نظر شما چيست؟ آيا متحول شدن جنين در شكم مادر از حالى به حالى با روح است يا به غير روح؟ حضرت فرمود: با روح زندۀ غذايى كه در پشت هاى پدران و رحم هاى زنان مى گردد و اگر در جنين روح زندۀ غذايى نبود، در رحم از حالتى به حالت ديگر درنمى آمد و بر كسى كه او را مى كشت، ديه ثابت نبود- در صورتى كه او روح زندۀ غذايى نداشت.»

928- 48168- (5)

سعيد بن مسيّب گويد: «از امام سجاد عليه السلام دربارۀ مردى پرسيدم كه با پايش به زن حامله اى زده و آن زن، جنين در شكمش را مرده انداخته است. حضرت فرمود: اگر نطفه بوده است، بر مرد بيست دينار است و نطفه همان است كه در رحم قرار گيرد و چهل روز در رحم استقرار دارد و اگر جنين را در حالى كه علقه است بيندازد، بر مرد چهل دينار است و علقه همان است كه هنگامى كه در رحم قرار مى گيرد، هشتاد روز در رحم استقرار مى يابد و اگر در حال مضغه جنين را بيندازد، بر مرد شصت دينار است و مضغه همان است كه هنگامى كه در رحم قرار مى گيرد، صد و بيست روز مى ماند.

و اگر جنين را بيندازد، در حالى كه انسانى است با جان و آفريده شده و گوشت و استخوان و جوارحش مرتّب شده است و روح حيات و بقا در آن دميده شده است، در اين صورت بر او ديۀ كامل است.»

929- 48169- (6) فقه الرضا عليه السلام: «بدان كه خداوند تو را رحمت كند! خداوند عز و جل از روى رحمت و عنايتى كه دارد تا مردم از حدود خدا تجاوز نكنند، در قصاص، زندگى نهاده است. بنابراين در مورد نطفه اگر مرد، زن را بزند و زن نطفه را بيندازد، بيست دينار قرار داده است و اگر همراه با نطفه يك قطره خون بيندازد، بر آن يك قطره دو دينار قرار داده است.

________________________________________

بروجرى، آقا حسين طباطبايى - مترجمان: حسينيان قمى، مهدى - صبورى، م، منابع فقه شيعه، 31 جلد، انتشارات فرهنگ سبز، تهران - ايران، اول، 1429

ه ق

منابع فقه شيعه؛ ج 31، ص: 663

سپس براى هر قطره اى دو دينار تا به چهل دينار برسد كه همان علقه است و اگر علقه را بيندازد كه همان تكه خون جمع شده و دَرهم است، در اين صورت بر او چهل دينار است. پس از آن در مضغه، شصت دينار است و پس از آن در استخوانى كه با گوشت پوشيده شده، هشتاد دينار. پس از آن براى صورت جنين، صد دينار و چون فرزند به دنيا آمد و استهلال كرد- و استهلال فرزند همان گريۀ اوست- در اين صورت اگر از روى عمد كشته شود، ديه اش هزار دينار يا ده هزار درهم است و دختر پانصد هزار درهم؛ زيرا فرقى نيست بين ديۀ فرزندى كه تازه متولد شده و ديۀ مرد [ى كه سنّ و سالى دارد] و اگر مرد، زن را در حال حاملگى كه نه ماهش تمام شده و بچّه را سقط نكرده و معلوم نباشد كه پسر بوده يا دختر به قتل رساند، در اين صورت ديۀ او دو نيمه است؛ نيمى از ديۀ پسر و نيمى از ديۀ دختر.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 665

930- 48170- (7) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ مردى كه زنى را زد و آن زن علقه اى را انداخت، حكم كرد كه:

«ديۀ علقه چهل دينار بر مرد است و حضرت فرمودۀ خداوند عز و جل را تلاوت كرد كه: و ما انسان را از عصاره اى از گل آفريديم. سپس او را نطفه اى در قرارگاه مطمئن [رحم] قرار داديم. سپس نطفه را به صورت علقه [خون بسته] و علقه را به صورت مضغه [گوشت جويده

شده] و مضغه را به صورت استخوان هايى درآورديم و بر استخوان ها گوشت پوشانديم. سپس آن را آفرينش تازه اى داديم؛ پس بزرگ است خدايى كه بهترين آفرينندگان است.

پس از آن فرمود: در نطفه، بيست دينار و در علقه، چهل دينار و در مضغه، شصت دينار و در استخوان- پيش از آن كه آفرينشش كامل شود- هشتاد دينار و در وقتى كه شكل و شمايل انسانى پيدا كرد، پيش از آن كه روح در آن درآيد- صد دينار است و چون روح در آن در آمد، در آن هزار دينار است.»

931- 48171- (8) سليمان بن صالح از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه: «در نطفه، بيست دينار و در علقه، چهل دينار و در مضغه، شصت دينار و در استخوان، هشتاد دينار و چون گوشت بر آن پوشيده شد، صد دينار است و اين ديۀ اوست تا آن كه استهلال كند. حضرت فرمود: چون استهلال [اوّلين گريه پس از تولّد] كرد، ديۀ او كامل است.»

932- 48172- (9) مردى گويد: «به امام باقر عليه السلام گفتم: مرد، زن را مى زند و زن نطفه را مى اندازد. حضرت فرمود:

بر مرد بيست دينار است و اگر آن را كه مى اندازد علقه باشد، بر مرد چهل دينار و اگر مضغه باشد، بر مرد شصت دينار و اگر استخوان باشد، بر مرد تمام ديه است.»

933- 48173- (10) در كتاب مُقنِع آمده است: «بدان كه در نطفه، بيست دينار و در علقه، چهل دينار و در مضغه، شصت دينار و در استخوان، هشتاد دينار و آن زمان كه استخوان پوشيده از گوشت شود، در آن صد دينار است؛ تا آن كه جنين

استهلال [پس از زاده شدن گريه] كند و چون استهلال كرد، در آن ديۀ كامل است و اگر همراه با نطفه يك قطره خون بيرون آيد، يك دهم ديۀ نطفه به آن افزوده مى شود؛

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 667

در نتيجه در آن بيست و دو دينار است و اگر دو قطره بريزد، بيست و چهار دينار و اگر سه قطره بريزد، بيست و شش دينار و اگر چهار قطره بريزد، بيست و هشت دينار و اگر پنج قطره بريزد، در آن سى دينار است و زايد بر نصف به همان نسبت حساب مى شود تا علقه شود، چون علقه شد، پس چهل دينار است.

و اگر نطفه خون آلود درآيد و خون صاف باشد، در آن چهل دينار است و اگر خون سياه باشد، چيزى بر مرد نيست مگر تعزير [تأديب]؛ چرا كه هر خون صافى براى فرزند است و خون سياه از درون [خود زن] است و اگر علقه شبيه رگ گوشت باشد، در آن چهل و دو دينار است و اگر در مضغه، استخوان خشكى شبيه گره باشد، آن استخوانى است كه در آغاز است و در آن چهار دينار است و هر چه بيشتر باشد، چهار تا اضافه مى شود تا هشتاد كامل شود.

و چون استخوان از گوشت پوشيده شد و بچّه سقط شده و معلوم نيست زنده است يا مرده اگر پنج ماه بگذرد، در او حيات هست و استحقاق ديه دارد.»

934- 48174- (11) يونس شيبانى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: اگر همراه با نطفه يك قطره خون درآيد [ديه اش چقدر است]؟ حضرت فرمود: در قطره، يك دهم ديۀ نطفه است؛

بنابراين در نطفۀ همراه با يك قطره، بيست و دو دينار است. يونس گويد: پرسيدم: اگر دو قطره بريزد؟ حضرت فرمود: بيست و چهار دينار.

يونس گويد: پرسيدم: اگر سه قطره بريزد؟ حضرت فرمود: بيست و شش دينار.

پرسيدم: چهار قطره؟ حضرت فرمود: بيست و هشت دينار و در پنج قطره سى دينار و زائد بر نصف به همان نسبت حساب مى شود تا آن كه علقه شود؛ چون علقه شد، در آن چهل دينار است.

ابوشبل گويد: من نزد يونس بودم كه امام صادق عليه السلام براى او درباره ى ديه ها سخن مى گفت. من گفتم: نطفه آغشته به خون بيرون آمده است.

ابوشبل گويد: حضرت به من فرمود: اين نطفه، علقه شده است. اگر خون صاف است، در آن چهل دينار است و اگر خون سياه است، چيزى بر او نيست مگر تعزير؛ چرا كه خون صاف به خاطر فرزند است و خون سياه از درون [خود زن] است.

ابوشبل گويد: در علقه، چيزى مانند رگ هاى گوشت گرديده است. حضرت فرمود: در آن چهل و دو دينار است، يعنى يك دهم. گفتم: يك دهم چهل تا، چهارتا مى شود [نه چهل و دوتا]. حضرت فرمود: نه، تنها يك دهم مضغه در هنگام مضغگى [كه دو دينار مى شود] منظور است؛ چون يك دهم آن گذشته است [به اندازه ى يك دهم در مضغگى رشد يافته است] و هر چه رشد بيشتر مى شود، ديه اش بيشتر مى شود تا به شصت تا برسد.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 669

ابوشبل گويد: گفتم: اگر در مضغه استخوان خشكى چون گره ديدم؟ حضرت فرمود: آن، استخوان است. در آغازى كه مى خواهد تبديل به استخوان شود و اين چنين از پنج ماهگى

شروع مى شود، در آن چهار دينار است و اگر بيشتر شد، تو چهار دينار زياد كن تا هشتاد دينار كامل شود.

پرسيدم: و همين گونه است اگر گوشت بر استخوان پوشيده شود؟ حضرت فرمود: چنين است.

ابوشبل گويد: پرسيدم: اگر به زن مشتى بزند و بچّه سقط شود و مشخص نباشد كه زنده بوده يا نه؟ حضرت فرمود: هيهات! اى ابوشبل، زمانى كه پنج ماه مى گذرد، در آن حيات قرار مى گيرد و استحقاق ديه دارد.»

935- 48175- (12) يونس شيبانى گويد: «من و ابوشبل نزد امام صادق عليه السلام بوديم. از امام عليه السلام دربارۀ اين مسائل در موضوع ديات پرسيدم. سپس ابوشبل پرسيد و او بيشتر سوال داشت. من او را به حال خود گذاشتم تا به طور كامل بپرسد.»

936- 48176- (13) ابوجرير قمى گويد: «از عبدصالح [امام كاظم عليه السلام] دربارۀ نطفه پرسيدم كه: چه اندازه ديه در آن است و چه اندازه در علقه و چه اندازه در مضغۀ آفريده شده و چه اندازه در آن چه در رحم ها استقرار مى يابد؟

حضرت فرمود: جنين در شكم مادرش آفرينشى پس از آفرينش دارد. چهل روز نطفه است، سپس چهل روز علقه است، سپس چهل روز مضغه است. در نطفه، چهل دينار و در علقه، شصت دينار و در مضغه، هشتاد دينار است.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 671

و آن زمان كه استخوان ها از گوشت پوشيده مى شود، در آن صد دينار است. خداوند عز و جل مى فرمايد:

سپس آن را آفرينش تازه اى داديم، پس بزرگ است خدايى كه بهترين آفرينندگان است. پس اگر پسر باشد، در آن ديۀ پسر و اگر دختر باشد، در آن ديۀ دختر است.»

937-

48177- (14) امام صادق عليه السلام فرمود: «ديۀ جنين پنج مرحله دارد: يك پنجمِ آن براى نطفه، يعنى بيست دينار است و براى علقه، دو پنجم يعنى چهل دينار و براى مضغه، سه پنجم يعنى شصت دينار و براى استخوان، چهار پنجم يعنى هشتاد دينار و چون جنين كامل شود، صد دينار براى اوست و چون روح در آن ايجاد شود، ديه اش هزار دينار يا ده هزار درهم است، اگر پسر باشد و اگر دختر باشد، ديه اش پانصد دينار است و اگر زن آبستن كشته شود و معلوم نشود كه فرزند در شكم او پسر است يا دختر، ديۀ فرزند دو نيمه مى شود: نيمى از ديۀ پسر و نيمى از ديۀ دختر و ديه اش كامل است.»

938- 48178- (15) اميرالمؤمنين و امام باقر و امام صادق عليهم السلام فرمودند: «جنين پنج مرحله دارد. در هر مرحله از جنين، مرحله اى از ديه است. براى نطفه، بيست دينار ديه است. اگر به زنى بزنند و نطفه را پيش از آن كه تحوّلى در آن صورت گيرد بيندازد، در آن بيست دينار است و در علقه، چهل دينار و در مضغه، شصت دينار و در استخوان، هشتاد دينار و چون استخوان پوشيده از گوشت شود و آفرينش او كامل شود، در آن صد دينار است و اين، اول [انسان شدن] است.

پس اگر روح در آن پديد آمد، در آن ديۀ كامل هزار دينار است و اين بر پايۀ فرمودۀ خداوند متعال است كه: و ما انسان را از عصاره اى از گل آفريديم. سپس او را نطفه اى در قرارگاه مطمئن [رحم] قرار داديم. تا فرمودۀ خدا كه: سپس آن را

آفرينش تازه اى داديم؛ پس بزرگ است خدايى كه بهترين آفرينندگان است.»

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب سى از ابواب موجبات ضمان، روايتى كه بر لزوم پرداخت ديۀ بچّه بر كسى كه او را انداخته است دلالت دارد.

مى آيد:

در باب بعدى و باب چهل و باب چهل و سه، روايتى كه بر اين مفاد دلالت دارد؛ مراجعه كنيد.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 673

باب 39 حكم كسى كه زن حامله اى را بزند و زن، علقه يا مضغه يا جنين را بيندازد
اشاره

939- 48179- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «زنى آمد و عليه يك اعرابى كه او را ترسانده و جنين را انداخته بود، شكايت داشت. اعرابى [مرد عرب بيابانى] گفت: جنين استهلال [پس از تولد گريه] نكرده و داد و فريادى نكرده و چنين جنينى ديه ندارد.

پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود: اى سجّاعه [كسى كه با سجع و قافيه حرف مى زنى]، ساكت باش! بر تو يك غلام يا كنيز واجب است [كه به اين زن بدهى].»

940- 48180- (2) سليمان بن خالد از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه: «مردى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد؛ در حالى كه زن آبستنى را زده و آن زن، مرده اى سقط كرده بود. شوهر زن نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و عليه آن مرد شكايت كرد. آن مرد كه زده بود، گفت: اى رسول خدا، او نخورده، ننوشيده، استهلال نكرده، صدا نكرده و لبخندى نزده است. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: تو مردى هستى كه با سجع بسيار سخن مى گويى. پس از آن حضرت در مورد آن به يك برده حكم داد.»

941- 48181- (3) امام صادق عليه السلام فرمود: «رسول خدا صلى الله عليه و آله در مورد جنين زنى كه يك ماهه حامله بود و او را با سنگ زدند و زن، جنين در شكمش را انداخت، حكم داد كه بر او غلام يا كنيز است.»

942- 48182- (4) امام

صادق عليه السلام فرمود: «اگر مردى به شكم زن آبستنى بزند و آن زن جنين در شكمش را مرده بيندازد، بر آن مرد است غلام يا كنيزى كه آن را به آن زن بدهد.»

943- 48183- (5) امام باقر عليه السلام فرمود: «رسول خدا صلى الله عليه و آله خالدبن وليد را به سوى قبيله بنى المصطلق از تيرۀ بنى جذيمه فرستاد و ميان خالد و بنى مخزوم كدورت و كينه اى در جاهليت بود. چون خالد بر آنان

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 675

درآمد، آنان پيش از اين به رسول خدا سرِ طاعت سپرده بودند و نوشته اى هم از رسول خدا گرفته بودند. ولى چون خالد آمد، دستور داد تا منادى ندا دهد. منادى نداى نماز داد. خالد و آن جماعت نماز خواندند. چون وقت نماز صبح شد، باز به منادى دستور داد و منادى ندا داد. او و آن جماعت نماز خواندند. پس از آن به لشكر دستور داد. لشكر از هر سو به آنان حمله كرد، كشت و آسيب زد. آنان مكتوبى را كه از پيامبر گرفته بودند، جستجو كردند. آن را يافتند و نزد پيامبر آوردند و گزارش كار خالد را به پيامبر صلى الله عليه و آله دادند. حضرت رو به قبله ايستاد و سپس فرمود: خدايا، من از كارى كه خالدبن وليد كرده، بيزارى مى جويم و به تو پناه مى برم! امام باقر عليه السلام فرمود: پس از آن شمش طلا و وسايلى براى پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد. حضرت به اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: اى على، نزد بنى جزيمه از قبيلۀ بنى المصطلق برو و آنان را در ارتباط با كارى كه خالد

كرده است، راضى ساز. سپس پيامبر صلى الله عليه و آله پاهاى [مبارك] شان را برداشتند و فرمودند: اى على، حكم اهل جاهليت را زير دو پايت بگذار. پس از آن، حضرت على عليه السلام نزد آنان آمد و چون به آنان رسيد، دربارۀ آنان طبق حكم خدا حكم داد.

چون نزد پيامبر بازگشت، حضرت فرمود: اى على، گزارش كارى را كه كرده اى، به من بده.

اميرالمؤمنين على عليه السلام گفت: اى رسول خدا، ديۀ هر خونى را دادم و براى هر جنينى يك برده دادم و در برابر هر مالى، مالى را پرداختم. ولى باز اضافه اى نزد من بود؛ آن را در برابر ظرف آب خورى سگ شان و چوپانان شان دادم و باز اضافه در نزدم بود؛ آن را براى ترس زنان شان و ترس فرزندان شان دادم و باز اضافه اى نزدم بود، آن را براى هر چه مى دانستند و نمى دانستند، پرداخت كردم و باز اضافه اى پيشم بود؛ آن را به آنان دادم تا اى رسول خدا، از تو راضى شوند. حضرت صلى الله عليه و آله فرمود: اى على، آيا به آنان دادى تا از من راضى شوند؟ اى على، خدا از تو راضى باشد. تو در ارتباط با من به منزلۀ هارون نسبت به موسى هستى؛ تنها اين كه پس از من پيامبرى نيست.»

944- 48184- (6) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ مرد كه زن را مى زند و زن علقه اى را سقط مى كند، حكم داد.

حضرت به يك چهارم ديۀ برده حكم كرد و اگر مضغه باشد، نصف ديۀ برده و اگر سقط كامل و مشخص باشد، حضرت در آن به پرداخت يك غلام يا كنيز حكم داد.

945- 48185-

(7) ابوهريره گويد: «دو زن از طايفۀ هذيل با هم زد و خورد كردند. يكى از آنها ديگرى را با سنگى زد و او را كشت. آنان را نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آوردند. حضرت در مورد ديۀ جنين زن به پرداخت يك غلام يا كنيز حكم داد و در روايتى آمده است: به پرداخت غلام يا كنيز فرزنددار حكم كرد. آن گاه حمل بن مالك بن نابغه هذلى گفت: اى رسول خدا، چگونه ضامن شوم ديۀ كسى را كه ننوشيده و نخورده و سخن نگفته و استهلال [گريه] نكرده است؟

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 677

چنين كسى ديه ندارد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اين شخص به خاطر سجعى كه دارد از برادران كاهنان است.

و در روايتى است كه حضرت فرمود: اين شخص به سان جاهليت سجع گفت. اين سخن شاعر است.»

946- 48186- (8) عبيدبن زراره گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: برده هشت دينار است و ده دينار است. حضرت فرمود: برده اى است كه پنجاه دينار باشد.»

947- 48187- (9) امام صادق عليه السلام فرمود: «برده بهايش كم و زياد دارد ولى بهاى برده، چهل دينار است.»

948- 48188- (10) امام صادق عليه السلام فرمود: «برده بهايش كم و زياد مى شود ولى بهاى برده، پانصد درهم است.»

949- 48189- (11) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «برده زياد و كم مى شود ولى در آن، پانصد درهم است.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت يك از باب پنج از ابواب ديات، اين گفته كه: «دربارۀ مردى كه زنى را از روى خطا بكشد و زن بر سر فرزند است و زايمان مى كند، سوال

شد. حضرت فرمود: بر او ديه است؛ پنج هزار درهم و بر او به خاطر جنينى كه در شكم زن است، يك غلام يا برده يا چهل دينار است.»

و در باب سى از ابواب موجبات ضمان، روايتى است كه بر اين مفاد دلالت دارد.

و در روايت يكم از باب سوم از ابواب ديات اعضاء، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «سپس جنين، اگر دشمنى شب هنگام بيايد و زنان در چنين حادثه اى سقط كنند، صد دينار است و فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: اما زن اگر در حال حاملگى كه نُه ماه را تمام كرده است كشته شود ولى فرزندش را سقط نكند و معلوم نشود كه فرزند پسر بوده يا دختر و روشن نشود كه پس از مردن مادر، مرده يا پيش از مادر، ديۀ اين فرزند دو نيمه است: نيمى از ديۀ پسر و نيمى از ديۀ دختر و ديۀ زن هم كامل است.»

و بنگر باب پيشين كه در آن روايتى است كه بر اين مفاد دلالت مى كند.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 679

باب 40 ديۀ جنين كنيز و زن يهودى، مسيحى و مجوسى
اشاره

950- 48190- (1) عبداللّه بن سنان از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه جنين كنيزى را كه از آنِ قومى بود و آن را در شكم كنيز كشته بود، روايت كرده كه: «حضرت فرمود: اگر جنين در شكم كنيز پس از آن كه كنيز را زده مرده است، بر مرد يك بيستم بهاى مادر جنين است و اگر مادر را زده و مادر جنين را زنده انداخته و بعداً جنين مرده است، در اين صورت بر مرد يك دهم بهاى مادر جنين است.»

951- 48191-

(2) سكونى از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه: «در جنين كنيز، يك دهم بهاى كنيز است.»

952- 48192- (3) در كتاب دعائم الاسلام آمده است: «اميرالمؤمنين عليه السلام در مورد جنين كنيز به پرداخت يك دهم بهاى مادرش حكم كرد.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت يكم از باب يازدهم از ابواب ديات، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در جنين زن يهودى، مسيحى و مجوسى يك دهم ديۀ مادرش است.»

باب 41 حكم كسى كه دخترش را بزند و او سقط كند و ...

953- 48193- (1) سماعه گويد: «از ايشان [امام صادق عليه السلام] دربارۀ مردى پرسيدم كه دختر آبستنش را زده و دختر يك جنين مرده را سقط كرده است و شوهر زن عليه پدر شكايت كرده و زن به شوهرش گفته است اگر اين سقط ديه دارد و من در آن سهم ارث دارم، سهم ارث خودم را به پدرم بخشيدم. حضرت فرمود: آن چه دختر به پدر بخشيده، براى پدر او حلال و جايز است.»

مشابه اين روايت در كتاب تهذيب از سليمان بن خالد آورده شده است و در پايان اضافه شده است كه امام عليه السلام فرمود: «پدر دختر به شوهر دختر دو سوم ديۀ جنين سقط شده را مى پردازد.»

و رواياتى كه بر جواز عفو از قصاص در ابواب گوناگون دلالت دارد، بسيار فراوان است.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 681

باب 42 حكم جنايت بر برده

954- 48194- (1) امام باقر عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ بينى برده يا آلت او يا چيزى كه همۀ بهاى برده را فرا گيرد، حكم داد كه شخص جنايتكار به ارباب برده، بهاى برده را مى دهد و برده را مى گيرد.»

باب 43 ديۀ قطع سر ميّت و ...
اشاره

955- 48195- (1) محمّد بن صباح از بعضى از اصحاب ما روايت كرده است كه او گويد: «ربيع نزد ابوجعفر منصور زمانى كه خليفه منصور بود، در طواف آمد. ربيع به منصور گفت: اى اميرالمؤمنين، فلانى از مواليان تو ديشب مُرد و فلان كس از مواليان تو پس از مرگ او سرش را بريد. راوى گويد: منصور برافروخته شد و خشم كرد. راوى گويد: پس از آن، منصور به ابن شبرمه و ابن ابى ليلى و تعدادى از قاضيان و فقيهانى كه با او بودند، گفت: شماها در اين باره چه مى گوييد؟ همه گفتند: چيزى در اين مورد نزد ما نيست.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 683

راوى گويد: منصور اين قضيه را تكرار مى كرد و مى گفت: او را بكشم يا نه؟ آنان گفتند: در اين مورد چيزى نمى دانيم. راوى گويد: بعضى از اين گروه به منصور گفتند: الان مردى آمد كه اگر چيزى نزد كسى باشد، نزد او دربارۀ اين مسئله پاسخ هست و آن كس امام صادق جعفربن محمّد عليه السلام است و او در محل سعى صفا و مروه است. منصور به ربيع گفت: نزد امام صادق عليه السلام برو و به او بگو اگر نه اين بود كه كارى كه تو در آن هستى مى دانيم، از تو مى خواستيم نزد ما بيايى. ولى هم اكنون در اين موضوع پاسخ ما را بده. ربيع- در

حالى كه حضرت بر روى كوه مروه بود- نزد حضرت آمد و پيام منصور را به امام رساند.

امام صادق عليه السلام به او فرمود: تو مى بينى كه من مشغول چه كارى هستم و نزد شما فقيهان و عالمانى هستند؛ از آنان بپرس. راوى گويد: ربيع به امام عليه السلام گفت: منصور از آنان پرسيده است ولى نزد آنان در اين مورد پاسخى نبوده است. راوى گويد: پس از آن مجدّداً ربيع از حضرت خواست و گفت: از تو مى خواهم كه حتماً جواب ما را در اين مورد بدهى؛ آن گروه چيزى در اين موضوع نمى دانند.

امام صادق عليه السلام به او فرمود: صبر كن تا من از كارم فارغ شوم. راوى گويد: چون امام فارغ گشت، در كنار مسجدالحرام نشست و به ربيع گفت: برو به منصور بگو بر اين شخص صد دينار است. راوى گويد: ربيع سخن امام را به منصور رساند. آنان به ربيع گفتند: از امام صادق عليه السلام بپرس كه چگونه صد دينار بر آن شخص است؟

امام صادق عليه السلام فرمود: در نطفه، بيست و در علقه، بيست و در مضغه، بيست و در استخوان، بيست و در گوشت، بيست دينار است. سپس او را آفرينشى ديگر مى دهيم و اين ميّت به منزلۀ جنين است، پيش از آن كه روح در شكم مادرش در آن دميده شود. راوى گويد: ربيع نزد منصور بازگشت و او را از جواب امام باخبر ساخت و همه از جواب امام شگفت زده شدند!

راوى گويد: آنان گفتند: نزد امام برو و از او بپرس كه دينارها براى كيست؟ آيا براى وارثان اوست يا نه؟ امام صادق عليه السلام فرمود:

وارثان او در اين دينارها حقّى ندارند. اين تنها چيزى است كه پس از مرگ در بدنش پيش آمده و به او رسيده است. با اين پول از طرف او حج انجام مى گيرد و از سوى او صدقه داده مى شود يا در يكى از راه هاى خير قرار مى گيرد. محمد بن صباح گويد: راوى مى گفت كه آنان فرستاده را مكرّر نزد امام فرستادند و حضرت در اين مورد به سى و شش سوال پاسخ داد ولى آن مرد جز همين اندازه از جواب را در خاطر نداشت.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 685

956- 48196- (2) اهل نيشابور از امام كاظم عليه السلام پرسش هايى كردند كه امام عليه السلام به آنان پاسخ داد.

يكى از آن پرسش ها اين است: «عالم دربارۀ مردى كه قبرى را نبش كرده و سر مرده را بريده و كفن او را گرفته است، چه مى گويد؟

پاسخ با خط [مبارك] امام عليه السلام: دست او به دليل دزديدن كفن از درون حرز، قطع مى شود و از او صد دينار براى قطع سر ميّت گرفته مى شود؛ چون ما ميّت را به منزلۀ جنين در شكم مادر پيش از نفخ روح در آن مى گيريم. بنابراين در نطفه، بيست دينار و در علقه، بيست دينار و در مضغه، بيست دينار و در گوشت، بيست دينار قرار داده ايم و در آفرينش كامل، بيست دينار و اگر روح در آن دميده شود، او را ملزم به هزار دينار مى كنيم؛ بر اين پايه كه وارثان ميّت از آن چيزى را برنگيرند و آن را از سوى ميّت صدقه بدهند يا حج بگيرند و با آن [در راه خدا] بجنگند؛ چرا

كه اين پول در ارتباط با تن ميّت پس از مرگ به ميّت رسيده است ...»

957- 48197- (3) ابوعلى راشد و ديگران در خبرى طولانى نقل كرده اند كه: (جمعى از شيعيان براى حضرت موسى بن جعفر عليه السلام نامه نوشتند و محمّدبن نيشابورى را [براى رساندن نامه] برگزيدند. تا آن جا كه گويد:

«مهر سوم را شكستم، در آن نوشته شده بود: عالم دربارۀ مردى كه قبر مرده اى را نبش كرده و سر ميّت را بريده و كفن را ربوده است، چه مى گويد؟)

پاسخ نامه به خط [مبارك] حضرت اين چنين بود: دست سارق براى ربودن كفن از درون حرز قطع مى شود و شخص، ملزم به پرداخت صد دينار به دليل بريدن سر ميّت مى شود. چون ما ميّت را به منزلۀ جنين در شكم مادر، پيش از آن كه روح در آن دميده شود، مى دانيم؛ لذا در نطفه، بيست دينار ... تا پايان مسأله [به گونه اى كه در روايت پيشين ذكر شد].»

958- 48198- (4) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «رسول خدا صلى الله عليه و آله از مسلمان در حال ممات، حرام كرده همان را كه از مسلمان در حال حيات حرام دانسته است. پس هركس كه با ميّت كارى كند كه آن كار موجب هلاكت زنده باشد، بر او ديه است و هر كارى كه كمتر از آن باشد به همان نسبت حساب مى شود و ديه در مرده چون ديه در جنين پيش از آن كه روح در او ايجاد شود، است و هر عضوى كه از ميّت آسيب ببيند، به همان حساب است و اين ديه به ارث نمى رسد؛ چرا كه اين كار با ميّت پس از مرگش

شده است. بنابراين اگر ميّت مثله شد، آن چه در اين مثله شدن واجب مى شود، براى خود ميّت است نه وارثان او و از اين پول اگر قرضى داشته است، قرض او ادا مى شود و اگر حج واجب بر او بوده است، از سوى او حج انجام مى گيرد و بنده آزاد شده و صدقه داده مى شود و اين پول در كارهاى خير از طرف او هزينه مى شود.»

959- 48199- (5) حسين بن خالد گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه سر مرد مرده اى را بريده است، سوال

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 687

شد. حضرت فرمود: خداوند عز و جل از اين مرد در حال ممات حرام دانسته، همان را كه از اين مرد در حال حيات حرام كرده است. پس هركس كه با ميّت كارى كند كه در مشابه آن هلاكت جان زنده است، بر او ديه است.

پس از آن دراين باره از امام هفتم عليه السلام پرسيدم. حضرت فرمود: امام صادق عليه السلام درست فرموده است.

اين چنين رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده است. پرسيدم: پس كسى كه سر مرده اى را ببرد يا شكمش را بشكافد يا با او كارى كند كه در آن كار، هلاكت جان زنده باشد، بر او ديۀ انسان به طور كامل ثابت است؟ حضرت فرمود: نه، بلكه ديۀ او ديۀ جنين در شكم مادر پيش از ايجاد روح در آن است و آن صد دينار است و آن ديه (يعنى صد دينار جنين) براى وارثان جنين است ولى اين، براى خود ميّت است، نه براى وارثان.

پرسيدم: بين اين دو چه فرقى است؟

حضرت فرمود: جنين چيزى است كه

آينده دارد (يعنى اميد مى رود كه به دنيا بيايد) و سودرسانى به آن اميد مى رود. ولى اين ميّت درگذشته، مرده و سودش رفته است و چون پس از مرگش مثله شود، ديۀ او به خاطر مثله براى خود اوست نه ديگرى و با آن ديه از طرف او حج انجام مى گيرد و كارهاى خير و نيك چون صدقه و غير آن با آن انجام مى شود.

پرسيدم: اگر مردى بخواهد براى اين ميّت چاله اى بكند تا ميّت را در آن چاله غسل دهد و مرد از آنجا كه مى كند رها شود و بچرخد و در نتيجه بيل او در دستش كج رود و به شكم مرده بخورد و آن را بدرد، چه چيزى بر اوست؟ حضرت فرمود: اگر چنين شود، اين خطاست و كفّارۀ آن آزادسازى يك بنده يا دو ماه پيوسته روزه يا صدقه به شصت مسكين است؛ يك مد [پيمانه اى است به وزن ده سير] براى هر مسكين البته با مد پيامبر صلى الله عليه و آله.»

960- 48200- (6) حسين بن خالد گويد: «از امام كاظم عليه السلام پرسيدم و گفتم: براى مان از امام صادق عليه السلام حديثى روايت شده كه من دوست دارم آن را از شما بشنوم. حضرت فرمود: آن چيست؟ گفتم: به من رسيده كه حضرت دربارۀ مردى كه سر مرد مرده اى را بريده است فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: خداوند از مسلمان مرده حرام دانسته همان را كه از مسلمان زنده حرام كرده است. پس هركس كه با ميّت كارى كند كه در آن هلاكت جان زنده باشد، بر او ديه است. حضرت فرمود: امام صادق عليه السلام

درست فرموده، رسول خدا صلى الله عليه و آله چنين فرموده است.

پرسيدم: هركس كه سر مرده اى را قطع كند يا شكمش را بشكافد يا با او كارى كند كه در آن كار، هلاكت جان زنده باشد، بر او ديه است، ديۀ كامل انسان؟ حضرت فرمود: نه. سپس حضرت با انگشت كوچك خود به من اشاره كرد و به من فرمود: آيا اين، ديه ندارد؟ گفتم: آرى. حضرت فرمود: آيا براى

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 689

آن ديۀ انسان مى بينى؟ گفتم: نه. حضرت فرمود: درست گفتى. پس از آن از امام عليه السلام پرسيدم: اگر سر كسى را كه مرده است ببرد، ديه اش چيست؟ حضرت فرمود: ديه اش ديۀ جنين در شكم مادر است.

پيش از آن كه روح در آن ايجاد شود و آن صد دينار است. حسين بن خالد گويد: من ساكت شدم و پاسخ حضرت در اين مورد مرا شاد كرد.

حضرت فرمود: چرا پرسشت را كامل نمى كنى؟ گفتم: نزد من در آن بيش از آنچه به من درباره اش جواب داديد، نيست. مگر اين كه چيزى باشد كه من آن را نمى دانم. حضرت فرمود: ديۀ جنين زمانى كه مادرش ضربه بخورد و او از شكم مادرش بيفتد- پيش از آن كه روح در آن ايجاد شود- صد دينار است و آن براى وارثان اوست و ديۀ اين ميّت اگر سرش بريده شود يا شكمش شكافته شود، براى وارثان او نيست. تنها ديه براى خود ميّت است نه وارثان.

پرسيدم: بين اين دو چه فرقى است؟ حضرت فرمود: جنين آينده دارد و اميد سوددهى او مى رودولى ميّت رفته، درگذشته و سودش هم از بين رفته است و چون پس از مرگش

مثله مى شود، ديه اى كه در برابر آن مثله است، براى خود ميّت است نه ديگران. با اين پول از طرف ميّت حج انجام مى گيرد، كارهاى خير و نيك و صدقه يا غير آن انجام مى شود.

پرسيدم: اگر مردى بخواهد براى ميّت چاله اى بكند تا در آن چاله او را غسل دهد، مرد از آن جايى كه مى كند رها شود و بچرخد و بيل در دستش منحرف گردد و به شكم ميّت بخورد و آن را بشكافد، چه چيزى بر اوست؟ حضرت فرمود: اگر چنين باشد، اين خطاست و كفّارۀ خطا، آزادسازى برده يا دو ماه پيوسته روزه يا صدقه به شصت مسكين است؛ براى هر مسكينى يك مد با مد پيامبر صلى الله عليه و آله.»

961- 48201- (7) حسين بن خالد از امام هفتم موسى بن جعفر عليه السلام روايت كرده است كه: «حضرت فرمود: ديۀ جنين اگر مادرش ضربه بخورد و جنين از شكم او ساقط شود- پيش از آن كه روح در آن ايجاد شود- صد دينار است و آن براى وارثان جنين است و ديۀ ميّت اگر سرش قطع شود و شكمش شكافته شود، براى وارثان ميّت نيست تنها اين ديه براى خود ميّت است نه وارثان.

پرسيدم: فرق ميان اين دو چيست؟ حضرت فرمود: جنين چيزى است كه آينده دارد و اميد به سوددهى او مى رود ولى اين ميّت رفته، گذشته و منفعتش از بين رفته است و چون پس از وفاتش مثله شود، ديۀ مثله براى خود او مى گردد نه براى ديگران. با آن از طرف ميّت حج انجام مى گيرد و كارهاى خير از قبيل صدقه و غير آن انجام مى شود.

پرسيدم: مردى بر ميّت وارد شده

تا براى او چاله اى بكند و او را در آن غسل دهد. مرد در آن چاله اى كه جلوى ميّت مى كند، رها شود و بيل در دستش منحرف شود و به شكم ميّت بخورد و آن را بشكافد. چه چيزى بر اين شخص است؟

حضرت فرمود: اگر چنين باشد، آن خطا و تنها بر او كفّاره است؛ آزادسازى برده يا دو ماه پيوسته روزه يا صدقه بر شصت مسكين؛ براى هر مسكين يك مد با مد پيامبر صلى الله عليه و آله.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 691

962- 48202- (8) اسحاق بن عمّار از امام صادق عليه السلام روايت كرده است. او گويد: «پرسيدم: مرده اى سرش قطع شده است. حضرت فرمود: بر او ديه است. پرسيدم: چه كسى ديۀ او را مى گيرد؟ حضرت فرمود: امام.

اين براى امام است و اگر دستش يا چيزى از اعضايش قطع شود، بر اوست كه ارش را به امام بدهد.»

963- 48203- (9) اسحاق بن عمار گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه سر مرده اى را قطع كند، پرسيدم.

حضرت فرمود: بر او ديه است. اسحاق گفت: چه كسى ديه اش را مى گيرد؟ حضرت فرمود: امام.

اين براى خداوند عز و جل است و اگر دست ميّت يا چيزى از اعضايش قطع شود، بر اوست كه ارش را به امام بدهد.»

964- 48204- (10) عبداللّه بن مسكان از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه سر مرده اى را قطع كرده، روايت كرده است كه حضرت فرمود: «بر او ديه است؛ چرا كه حرمت آن مرد در حال ممات، چونان حرمت وى در حال حيات است.»

965- 48205- (11) راوى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: مردى سر

مرده اى را بريد. حضرت فرمود: احترام ميّت، همانند احترام زنده است.»

966- 48206- (12) محمّدبن مسلم گويد: «از امام باقر عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: چون امام حسن عليه السلام در حالت احتضار قرار گرفت به امام حسين عليه السلام فرمود: اى برادرم، من تو را به وصيّتى توصيه مى كنم؛ آن را بخاطر داشته باش. (تا آن كه گويد): خداوند از مومنان در حالى كه مرده اند، حرام كرده همان را كه از آنان، در حالى كه زنده اند حرام كرده است.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 693

967- 48207- (13) امام صادق عليه السلام فرمود: «بريدن سر مرده، سخت تر از بريدن سر زنده است.»

968- 48208- (14) مسمع كردين گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه استخوان مرده اى را شكسته است، پرسيدم. مسمع گويد: حضرت فرمود: حرمت آن در حال مرده، بزرگ تر از حرمت آن در حال زنده است.»

969- 48209- (15) امام صادق عليه السلام فرمود: «خدا نمى خواهد جز اين كه به مومن تنها گمان خير برود و شكستن استخوان هاى مومن در حال حيات و ممات، يكسان است.»

970- 48210- (16) امام صادق عليه السلام فرمود: «خداوند نمى خواهد كه جز گمان خير به مومن برود و شكستن استخوان مومن در حالى كه مرده است، مانند شكستن استخوان مومن است در حالى كه زنده است.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت يكم از باب چهل ونهم از ابواب دفن، فرمودۀ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كه: «احترام مرد مسلمان مرده، همانند احترام وى است در حالى كه زنده و سالم است.»

باب 44 ارش خراش و كتاب حلال و حرام اهل بيت عليهم السلام
اشاره

971- 48211- (1) سليمان بن خالد گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: نزد ما صحيفه اى است كه به آن جامعه گويند. هيچ حلال و حرامى نيست مگر اين كه آن در جامعه است؛ حتّى ارش خراش.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 695

972- 48212- (2) امام صادق عليه السلام فرمود: «نزد من صحيفه اى است كه طول آن هفتاد ذراع است. در آن هر آن چه مورد نياز است، هست؛ حتى اين كه در آن ارش خراش است.»

973- 48213- (3) محمّدبن عبدالملك گويد: «حدود شصت نفر نزد امام صادق عليه السلام بوديم و حضرت ميان ما بود.

(تا آنجا كه گويد): و به خدا سوگند! نزد ما صحيفه اى است كه طولش هفتاد ذراع [35 متر] است.

خداوند حلال و حرامى نيافريده مگر اين كه در آن صحيفه است؛ حتى آن كه در آن ارش خراش است و حضرت ناخن خويش را بر ذراعش گذاشت و با آن بر ذراعش كشيد و نزد ما مصحفى [كتابى] است. آگاه باشيد كه به خدا سوگند كه آن مصحف، قرآن نيست.»

974- 48214- (4) محمّد بن عبدالملك گويد: «ما در حدود شصت نفر در محضر حضرت صادق عليه السلام بوديم. او گويد: از امام عليه السلام شنيدم كه فرمود: به خدا سوگند! نزد ما صحيفه اى است كه طول آن هفتاد ذراع است.

خداوند حلال و حرامى نيافريده مگر اين كه در آن صحيفه آمده است. تا آنجا كه در آن صحيفه، ارش خراش هست.»

975-

48215- (5) عبد الرحمن بن ابى عبداللّه از امام صادق عليه السلام روايت كرده است، او گويد: «از امام شنيدم كه مى فرمود: در خانه صحيفه اى است كه طول آن هفتاد ذراع است. خداوند حلال و حرامى نيافريده مگر اين كه آن در صحيفه است؛ حتّى ارش خراش.»

976- 48216- (6) امام صادق عليه السلام فرمود: «به خدا سوگند! نزد ما صحيفه اى است كه طول آن هفتاد ذراع است.

در آن صحيفه همۀ آنچه مردم به آن نياز دارند، حتى ارش خراش هست. املاى آن از رسول خدا صلى الله عليه و آله است و اميرالمؤمنين على عليه السلام با دست خويش آن را مرقوم فرموده است.»

977- 48217- (7) امام كاظم عليه السلام فرمود: «همانا پيشينيان شما باقياس هلاك شدند و خداوند تبارك وتعالى پيامبرش را قبض روح نكرد تا آن كه همۀ دينش را در حلال و حرامش كامل ساخت. بنابراين خداوند براى شما آن چه در حيات پيامبر بدان احتياج داشتيد، آورد و به پيامبر و اهل بيت او پس از مرگ پيامبر پناه مى برديد و آن صحيفه اى است نزد اهل بيت پيامبر كه حتى ارش خراش هم در آن است.

سپس حضرت فرمود: ابوحنيفه از كسانى است كه مى گويد، على عليه السلام چنين گفت و در مقابل او من چنين مى گويم.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 697

978- 48218- (8) عثمان بن زياد گويد: «بر امام صادق عليه السلام وارد شدم. حضرت انگشت خويش را بر پشت كف دست خويش نهاد و آن را بر آن كشيد و سپس فرمود: در نزد ما ارش، اين و كمتر از اين نيز هست.»

ارجاعات
گذشت:

در بسيارى از روايات باب چهارم از ابواب

مقدّمات، روايتى كه بر اين مفاد دلالت دارد.

و در روايت بيست و دوم از باب يكم از ابواب احكام عمومى حدود، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه:

«خداوند عز و جل پيامبرى فرستاد و بر او كتابى نازل كرد و در آن كتاب هر چه مورد نياز بود فرستاد و براى كتاب راهنمايى گذاشت كه ما را به كتاب هدايت كند و براى هر چيز، حدّى و براى هركس كه از حدّ تجاوز كند، حدّى نهاد.»

و در روايت سى ام، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «خداوند حلال و حرامى نيافريده مگر اين كه براى آن حدودى چون حدود خانه است. پس هر چه از حدود خانه است، از خانه است؛ حتى ارش خراش.»

و روايت سى و يكم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «نزد ما صحيفه اى است كه طولش هفتاد ذراع است و خداوند حلال و حرامى نيافريده مگر اين كه در آن موجود است. (تا آن كه گويد): حتى ارش خراش و غير آن و يك تازيانه و نصف تازيانه.»

و ملاحظه كنيد ساير روايات باب را.

مى آيد:

در روايت هفتم از باب يكم از ابواب ديات شجاج، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در جراحتى كه پوست، كمى زخمى مى شود، مانند خراش، [ديه اش] يك شتر است.» و ساير روايات باب را ملاحظه كنيد.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 699

فصل چهارم: ديۀ منافع

باب 1 ديۀ شنوايى، صدا، فلج كردن و گيجگاه
اشاره

979- 48219- (1) يونس كتاب ديات را بر حضرت رضا عليه السلام عرضه كرد و در آن كتاب بود كه: «در از بين رفتن همۀ شنوايى هزار دينار و از بين رفتن همۀ صوت به گونه اى كه از بينى حرف مى زند و يا جوهر صدايش گرفته شود و با نَفَس حرف زند هزار دينار و فلج دو دست با هم و فلج شدن همۀ بدن هزار دينار و فلج دو پا هزار دينار و دو لب اگر از بيخ كنده شود، هزار دينار و پشت اگر خميده شود، هزار دينار و آلت مرد اگر از بيخ كنده شود، هزار دينار و دو بيضه هزار دينار و در گيجگاه مرد، اگر آسيب ببيند و توان توجه نداشته باشد، مگر اين كه با همه ى بدن برگردد، نصف ديه، پانصد دينار است و هر چه كه كمتر از آن است به همان نسبت حساب مى شود.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 701

980- 48220- (2) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «و در از بين رفتن صدا، به هر نوعى از قبيل حرف زدن با بينى و خشونت [جوهر صدا] هزار دينار است و در فلج هر دو دست، هزار دينار و در از بين رفتن شنوايى، هزار دينار و در از بين رفتن بينايى، هزار دينار ...»

981- 48221- (3) در فقه الرضا عليه السلام آمده است: «و اگر گيجگاه

آسيب ببيند و در نتيجه شخص توان توجه نداشته باشد، مگر اين كه با همۀ بدن برگردد، پس نصف ديه است و هر چه كه كمتر از آن است پس به همان نسبت حساب مى شود.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت يازدهم از باب يازدهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در از بين رفتن صوت، همه ى انواعش از صداى در بينى و جوهر صدا، هزار دينار است.»

مى آيد:

در باب بعدى و باب پس از آن به آنچه مناسب با اين باب است مراجعه كرده و ملاحظه كنيد.

باب 2 ديۀ اختلال گفتارى

982- 48222- (1) سليمان بن خالد از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه: «حضرت دربارۀ مردى كه بر سر مردى زد و زبان او سنگين شد، فرمود: حروف الفبا بر او عرضه مى شود و به اندازه اى كه از اين حروف را نمى تواند ادا كند، ديه به او پرداخت مى شود.»

983- 48223- (2) امام ابوالحسن الرضا عليه السلام فرمود: «اوّلين چيزى كه خداوند عز و جل آفريده است تا مردم بدان آشنا با نوشتن شوند، حروف الفباست و اگر بر سر مردى با عصا زده شود و او بگويد كه بعضى از سخن ها را نمى تواند ادا كند، حكم آن اين است كه حروف الفبا را بر او عرضه كنند و پس از آن به اندازه اى كه از اين حروف را نمى تواند ادا كند، ديه به او پرداخت شود ...»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 703

984- 48224- (3) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر بر سر مردى زده شود و زبانش سنگين شود، حروف الفبا بر او عرضه مى شود. پس هر اندازه از حروف را نتواند ادا كند، به اندازۀ آن حروف الفبا به او پرداخت مى شود. اصل ديه بر پايۀ همۀ حروف الفباست و به حساب آن اندازه كه نمى تواند از حروف الفبا را ادا كند به او پرداخت مى شود و حروف الفبا بيست و نه حرف است.»

985- 48225- (4) عبدالله بن سنان از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه با عصا بر سر مردى مى زند و زبان او سنگين مى شود، روايت كرده كه: «حضرت

فرمود: حروف الفبا بر او عرضه مى شود. هر حرفى را كه درست ادا كند، چيزى در آن نيست و هر حرفى را كه ادا نكند، ديه بر او هست و حروف الفبا بيست و نه حرف است.»

986- 48226- (5) امام صادق عليه السلام فرمود: «مردى را كه زده شده بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت ديۀ او را بر پايۀ حروف الفبا قرار داد. پس از آن فرمود: به حروف الفبا تكلم كن؛ پس هر چه از حروف او ناقص بود به همان نسبت حساب مى كرد و حروف الفبا بيست و هشت حرف است؛ بنابراين حضرت ديه را بيست و هشت جزء قرار داد و هر اندازه كه حروف او ناقص بود به همان نسبت حساب مى شود.»

987- 48227- (6) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «هركس كه زده يا زبان او بريده شود و بعضى از حروف را نتواند ادا كند، در اين صورت به آن چه از حروف كه مى تواند ادا كند، توجه و به حساب آن از حروف الفبا به او ديه پرداخت مى شود و حروف الفبا بيست و هشت حرف است كه در هر حرفى از آنها سى و پنج دينار و چهارپنجم دينار است.»

988- 48228- (7) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر بر سر مرد زده و زبانش سنگين شود، حروف الفبا بر او عرضه مى شود تا قرائت كند. سپس ديه بر پايۀ حروف الفبا تقسيم مى شود و هر اندازه كه از حروف را نتواند ادا كند، ديه براى او به همان نسبت ثابت است.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 705

989- 48229- (8) از عالم [امام كاظم]

عليه السلام دربارۀ مردى پرسيدم كه به پسرى سيلى زد به گونه اى كه پاره اى از زبانش بريده شد. لذا پسر بعضى از حروف را ادا مى كندولى بعضى را نه. حضرت فرمود: «حروف الفبا را مى خواند. هر اندازه كه از حروف را خوب ادا كند، ديه ندارد و هر اندازه را كه خوب ادا نمى كند، ملزم به ديه است. پرسيدم: اين چگونه است؟ حضرت فرمود: به حساب جمل و آن حروف ابى جاد [ابجد] است؛ از حرف يك تا هزار و تعداد اين حروف بيست و هشت حرف است. در نتيجه براى هر حرفى بخشى از ديۀ كامل تقسيم مى شود و از اين مبلغ آن چه خوب بيان مى كند، حذف مى شود و ملزم به باقى است و ديۀ زبان، ديۀ كامل است.»

990- 48230- (9) اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ مردى كه بر سر پسرى زده و بعضى از زبان او از بين رفته است و برخى از حروف را ادا مى كند ولى بعضى را نه، حكم داد. حضرت به او فرمود: «حروف الفبا را بخواند و ديه را بر آن تقسيم كرد. پس هر اندازه كه خوب ادا كرد، از ديه حذف كرد و هر اندازه كه آن را ادا نكرد، ملزم به ديه كرد.»

991- 48231- (10) سماعه گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: مردى به پسر خويش يك ضربت زده و بعضى از زبانش را قطع كرده است و در نتيجه بعضى از حروف را ادا مى كند ولى بعضى را ادا نمى كند. حضرت فرمود: حروف الفبا را مى خواند. هر اندازه كه از حروف را ادا مى كند، از ديه حذف مى شود و هر اندازه كه خوب آن

را ادا نمى كند، ملزم به ديه مى شود.

سماعه گويد: پرسيدم: آن چگونه است؟ حضرت فرمود: بر پايۀ حساب جمل است. «الف»، ديه اش يكى و «با»، ديه اش دو و «جيم»، ديه اش سه و «دال»، چهار و «ها»، پنج و «واو»، شش و «زا»، هفت و «حا»، هشت و «طا»، نه و «يا»، ده و «كاف»، بيست و «لام»، سى و «جيم»، چهل و «نون»، پنجاه و «سين»، شصت و «عين»، هفتاد و «فا»، هشتاد و «صاد»، نود و «قاف»، صد و «را»، دويست و «شين»، سيصد و «تا»، چهارصد است و هر حرفى كه بعد از اين، از حروف الفبا افزوده شود، براى آن صد درهم است.»

محمدبن حسن [شيخ طوسى قدس سره] گويد: «آن چه اين خبر از فرق گذاشتن ديه بر پايۀ حروف را در بر دارد، شبيه آن است كه از سخن برخى راويان باشد. او چون شنيده كه ديه بر حروف جمل تقسيم مى شود، پنداشته است كه آن بر پايۀ چيزى است كه در اين حساب متفاوت است. با اين كه اين منظور نيست و تنها منظور آن است كه ديه بر پايۀ همۀ حروف به شكل اجزاى مساوى تقسيم مى شود و براى هر حرف، يك بخش از مجموع ديه قرار داده مى شود؛ همان گونه كه سكونى و ديگر راويان در روايت خودشان تفصيل داده اند و اگر مطلب آن گونه بود كه اين روايت در بر دارد،

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 707

همۀ حروف ديه را كامل در بر نمى گرفتند؛ چرا كه آن- اگر ما حروف را بر پايۀ درهم ها حساب كنيم- به همۀ ديه نمى رسد و اگر به دينار حساب كنيم به چند برابر ديه مى رسد و

هر كدام درست نيست.

بنابراين شايسته است كه ما بر روايات پيشين عمل كنيم.»

992- 48232- (11) شيخ طوسى قدس سره در كتاب نهاية الاحكام گفته است: «اگر زبان او سالم باشد و ادّعا كند كه هيچ يك از حروف را نمى تواند ادا كند، بر او قسامه است آن گونه كه در پيش گفتيم و از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت شده است كه حضرت فرمود: سوزنى به زبان او مى زنند. اگر از آن خون سياه آمد، او در گفته اش صادق است ولى اگر خون سرخ آمد، او دروغگوست.»

باب 3 ديۀ اختلال شنوايى
اشاره

993- 48233- (1) حضرت صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه با استخوان به گوش مردى زده و آن مرد ادّعا دارد كه شنوايى خود را از دست داده است، فرمود: «در كمين او مى مانند و يك سال از او تغافل مى شود و منتظر مى مانند، اگر شنيد يا دو نفر عليه او شهادت دادند كه او مى شنود، [كه روشن است] وگرنه او را سوگند مى دهند و ديه را به او مى پردازند.

سوال شد: اى اميرالمؤمنين، اگر بعداً متوجه شد كه او مى شنود؟ حضرت فرمود: اگر خداوند شنوايى اش را به او باز گرداند، بر او چيزى نيست.»

994- 48234- (2) سليمان بن خالد گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى پرسيدم كه گوش مردى را با استخوان زده است و او ادّعا دارد كه همۀ شنوايى اش از بين رفته است. حضرت فرمود: يك سال مهلت داده

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 709

مى شود و با دو شاهد عادل كه مراقب او مى شوند. پس اگر دو شاهد شهادت دادند كه او شنيده و بر پايۀ شنوايى جواب داده، ديگر حقّى ندارد. ولى اگر برخورد نكردند

كه او شنيده باشد، او را سوگند مى دهند و ديه به او پرداخت مى شود.

سليمان گويد: به امام گفتم: اين شخص پس از آن كه ديه به او داده شده است، مى شنود. حضرت فرمود: اين چيزى است كه خداوند متعال به او داده است.

سليمان گويد: از حضرت دربارۀ چشم كه صاحبش ادّعا دارد كه با آن نمى بيند، پرسيدم.

حضرت فرمود: يك سال مهلت داده مى شود. سپس بعد از يك سال او را سوگند مى دهند كه نمى بيند. پس از آن ديه را به او مى دهند. پرسيدم: اين شخص پس از آن مى بيند. حضرت فرمود: آن چيزى است كه خداوند به او داده است.»

995- 48235- (3) ابوبصير از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه به گوش او زده شده و ادّعا مى كند كه يكى از دو گوشش مقدارى از شنوايى آن كاسته شده است، روايت كرده كه حضرت فرمود: «آن گوش كه ضربه به او زده شده، محكم بسته مى شود و گوش سالم را باز مى گذارند و با زنگ از پيش روى او برايش مى زنند و به او گفته مى شود كه گوش كن و هر زمان كه صدا بر او پنهان شود، جايش را علامت مى زنند. سپس زنگ را پشت او مى برند و از پشت او برايش مى زنند تا صدا بر او مخفى شود. پس از آن جايش را علامت مى گذارند و بين اين دو شكل اندازه گيرى مى شود.

پس اگر يكسان بود، روشن مى شود كه او راست مى گويد. سپس زنگ را سمت راست او مى گيرند و به صدا در مى آورند تا صدا از او مخفى بماند. پس از آن جايش را علامت مى گذارند و سپس بين آن دو اندازه گيرى

مى شود. اگر يكسان بود، مى دانند كه او راست مى گويد. پس از آن، زنگ را در سمت چپ او مى گيرند و آن را به صدا در مى آورند تا آن كه صدا از او پنهان شود. سپس علامت زده مى شود و پس از آن ميان آن دو اندازه گيرى مى شود. اگر يكسان بود، دانسته مى شود كه راست گفته است.

حضرت فرمود: پس از آن، گوش معيوب باز و ديگر گوش، خوب بسته مى شود تا با زنگ در برابرش بزنند. پس از آن، جايى كه صدا از او پنهان مى گردد علامت گذاشته مى شود. سپس با او همان گونه كه اول بار با گوش سالم انجام شد، انجام مى شود و ميان سالم و ناسالم اندازه گيرى و به همان نسبت ارش پرداخت مى شود.»

996- 48236- (4) امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه در گوشش زده شد و ادّعا كرد كه يكى از دو گوشش شنوايى اش كم شده است، فرمود: «آن گوش كه ضربه ديده، محكم بسته مى شود و گوش سالم باز مى ماند و در برابر صورت فرد به زنگ زده مى شود و به او مى گويند كه گوش بده و چون صدا مخفى شد [و نشنيد]، جاى آن را علامت مى گذارند. پس از آن زنگ را از پشت سر شخص مى زنند و به او

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 711

گفته مى شود كه گوش بده تا صدا بر او مخفى شود و چون صدا مخفى شد [و شخص نشنيد] جاى آن علامت گذارى مى شود. پس از آن، فاصلۀ اين دو اندازه گيرى مى شود. اگر يكسان بود، روشن مى شود كه شخص راست گفته است.

پس از آن زنگ را در سمت راست او مى گيرند و به صدا

درمى آورند تا صدا بر او مخفى شود [نشنود] و آنجا را علامت مى زنند. سپس زنگ را سمت چپ شخص مى گيرند و مى زنند تا صدا بر شخص مخفى شود. پس از آن، جايش علامت گذارى مى شود و سپس فاصلۀ ميان اين دو اندازه گيرى مى شود. اگر يكسان بود، معلوم مى شود كه راست گفته است.

سپس گوش معيوب باز مى شود و گوش ديگرى خوب بسته مى شود و زنگ را در جلوى او مى زنند و هر جا كه صدا نيامد، علامت مى گذارند و آن گونه كه در مرحلۀ اول انجام دادند، در اين مرحله هم با گوش سالم تكرار مى كنند. سپس برترى گوش سالم و معيوب اندازه گيرى و به همان نسبت قيمت گذارى مى شود.»

997- 48237- (5) اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ مردى كه زده شد و مقدارى از شنوايى اش از بين رفته بود، حكم داد.

حضرت فرمود: «گوش آسيب ديده اش گرفته و گوش سالم رها گذاشته مى شود. سپس براى او با درهم به درهم ديگرى مى زنند [و از او دور مى شوند] تا آن زمان كه صدا آخر شد، آن را اندازه گيرى و حساب مى كنند كه چند ذراع است. سپس برگردانده مى شود به سمت ديگر و به درهم زده مى شود تا آن زمان كه صدا به آخر رسيد، آن را اندازه گيرى و حساب مى كنند كه چند ذراع است. پس از آن نگاه مى كنند كه آيا يكسان است كه راست گفته است؟ و اگر يكسان نيست، متهم مى شود. اگر يكسان درآمد، گوش سالم را مى بندند و گوش آسيب ديده را رها مى سازند و پس از آن بر درهم براى او مى كوبند تا آن زمان به آخرين درجه ى [شنوايى اش] رسيد، آن را اندازه گيرى و حساب مى كنند. اگر يكسان

آمد، تصديق مى شود و ديه را به نسبت ذراع ها قرار مى دهند و به او اندازه اى كه از شنوايى اش كم است، پرداخت مى كنند.»

998- 48238- (6) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «اگر مردى را بزنند و همۀ شنوايى اش از بين برود، در آن ديۀ كامل است و اگر راستگويى اش مورد شك و ترديد قرار گيرد، چيزى كه صدا دارد در نزديكى اش كوبيده مى شود، به گونه اى كه نبيند و نداند و او را با آن غافلگير مى كنند و نيز با صدا و سخن، تا از دست دادن شنوايى اش براى آنان روشن شود.»

999- 48239- (7) اگر شنوايى آسيبى ببيند، مانند اندازه گيرى چشم است. چيزى را كه صدادار است، برايش به صدا در مى آورند و شنوايى اش اندازه گيرى مى شود و قسامه بر آنچه از شنوايى كم شده به همان گونه است كه دربارۀ بينايى شرح داديم.

1000- 48240- (8) على بن جعفر گويد: «از حضرت موسى بن جعفر عليه السلام دربارۀ مردى پرسيدم كه با استخوان به گوش او زده اند و ادّعا دارد كه نمى شنود. حضرت فرمود: اگر فرد مسلمان است، گفته اش پذيرفته است.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 713

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب دوازدهم از ابواب ديات اعضاء، مناسب با اين باب.

مى آيد:

در روايات باب ششم مناسب با آن.

باب 4 موارد جمع چند ديۀ كامل
اشاره

1001- 48241- (1) اصبغ بن نباته گويد: «از اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ مردى كه بر سر مردى زده و مضروب ادّعا دارد كه هيچ نمى بيند و بو را استشمام نمى كند و زبانش از كار افتاده است، سوال شد. حضرت فرمود: اگر راست بگويد، سه ديه براى اوست. به اميرالمؤمنين عليه السلام گفته شد چگونه معلوم مى شود كه راست مى گويد؟ حضرت فرمود: اما اين ادّعا كه مى گويد بو را استشمام نمى كند، در اين صورت مادّۀ تند سوزنده را به او نزديك مى كنند. اگر همان گونه بود كه او مى گفت [هيچ گونه تغييرى در او حاصل نمى شود كه هيچ] وگرنه، سرش را دور مى سازد و اشكش جارى مى شود و امّا ادعايى كه دربارۀ چشمش دارد، چشمش را در مقابل خورشيد مى گيرند. اگر دروغ بگويد، نمى تواند چشمش را باز نگه دارد و به هم مى خورد و اگر راست بگويد، هر دو چشمش باز مى ماند و امّا ادعايى كه دربارۀ زبانش دارد. در اين صورت سوزنى بر زبانش زده مى شود. اگر خون سرخ رنگ بيرون آيد، دروغ مى گويد و اگر خون سياه بيرون آيد، راست مى گويد.»

امام باقر عليه السلام فرمود: «در زمان اميرالمؤمنين عليه السلام مردى بر سر مردى زد. مضروب ادّعا كرد كه با دو چشمش هيچ نمى بيند، بويى استشمام نمى كند، گنگ شده و سخن نمى گويد.

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: اگر راست بگويد، سه ديه براى او ثابت است. از امام عليه السلام سوال شد. اى اميرالمؤمنين، چگونه معلوم شود كه راست مى گويد؟ حضرت فرمود: اما ادّعايى كه دربارۀ دو چشمش دارد كه با دو چشم چيزى نمى بيند، آن به اين شكل مشخص مى شود كه به

او مى گويند دو چشمت را به سوى خورشيد بالا بگير. اگر سالم باشد، نمى تواند چشم هايش را باز نگاه دارد و چشم هايش را مى بندد و اگر راستگو باشد، با دو چشم چيزى نمى بيند و چشم هايش باز مى ماند.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 715

و امّا ادّعايى كه دربارۀ بينى اش دارد و اين كه بويى را استشمام نمى كند، اين با مادّۀ تند سوزنده كه به بينى اش نزديك مى كنند، معلوم مى شود. اگر سالم باشد، بوى مادۀ تند [با عصب بويائى] به مغزش مى رسد و اشك از چشم هايش سرازير مى شود و سرش را دور مى سازد و اما ادّعايى كه دربارۀ زبانش دارد كه لال شده و حرف نمى زند، در اين صورت با سوزنى كه به زبانش مى زنند، روشن مى شود. اگر مى تواند سخن بگويد، خون سرخ بيرون مى آيد و اگر نمى تواند سخن بگويد، خون سياه بيرون مى آيد.»

1002- 48242- (2) سليمان بن خالد گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ چشم كه صاحبش ادّعا كند كه نمى بيند، پرسيدم. حضرت فرمود: يك سال مهلت داده مى شود. پس از يك سال او را سوگند مى دهند كه قسم بخورد كه هيچ نمى بيند. سپس ديه به او پرداخت مى شود. سليمان گويد: پرسيدم: اگر اين شخص پس از پرداخت ديه، بينايى اش برگشت چه؟ حضرت فرمود: آن چيزى است كه خداوند به او داده است.»

1003- 48243- (3) امام صادق عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين على عليه السلام در مورد مردى كه مردى را با عصا زده است و شنوايى، بينايى، زبان، عقل، آلت تناسلى خود را از دست داده و توان آميزش او از بين رفته در حالى كه زنده است، به شش ديه حكم داد.»

1004- 48244- (4)

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «در روز ابرى، [هيچ] چشمى آزمايش نمى شود.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت يكم از باب سوم از ابواب ديات اعضاء، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «ديه در جان، هزار دينار، رفتن نور از دو چشم، هزار دينار، از بين رفتن جوهر صدا، هزار دينار، از بين رفتن شنوايى، هزار دينار، از بين رفتن همۀ بينايى، هزار دينار و زبان اگر از بن كنده شود هزار دينار است.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 717

و فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر مرد يكى از دو چشمش آسيب ببيند، آن چشم با تخم مرغى [كه در جلوى چشم سالمش نگاه مى دارند] اندازه گيرى مى شود؛ به اين نحو كه پارچه اى بر چشم آسيب ديده اش بسته و تأمل مى شود كه بينايى چشم سالمش چه اندازه است [و تا چه مسافتى تخم مرغ را مى بيند]. سپس چشم سالم بسته و نهايت بينايى چشم آسيب ديده بررسى مى شود و به اين حساب، ديه به او پرداخت مى شود.»

و در روايات باب يكم از ابواب ديات منافع و باب دوم و باب پيشين، روايتى كه از برخى از مقصود به دست مى آيد.

و در روايت دوم از باب پيشين، اين گفته كه: «از او دربارۀ چشمى كه صاحبش ادّعا مى كند كه با آن نمى بيند، پرسيدم: حضرت فرمود: يك سال مهلت داده مى شود. سپس بعد از يك سال او را سوگند مى دهند كه نمى بيند. آنگاه ديه به او پرداخت مى شود. پرسيدم: اگر بعدا ببيند چه؟ حضرت فرمود: آن چيزى است كه خداوند به او داده است.»

باب 5 حكم ضربه اى كه عقل را زايل كند و حكم ضربه اى كه موجب دو جنايت يا بيشتر شود و سپس شخص بميرد

1005- 48245- (1) ابوعبيده حذّاء گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ مردى پرسيدم كه با ستون خيمه بر سر مردى يك بار كوبيده تا آن كه ضربه

به مغز او رسيده و عقلش از بين رفته است.

حضرت فرمود: اگر مضروب در اثر ضربه نه وقت نماز مى فهمد و نه آن چه مى گويد و نه آن چه درباره اش مى گويند، در اين صورت يك سال منتظر مى مانند. اگر در اين فاصلۀ يك سال مُرد، ضارب در برابر مضروب قصاص مى شود ولى اگر در اين فاصله نمُرد و عقلش هم به او باز نگشت، ضارب در مالش به دليل از بين رفتن عقل او، ضامن ديه است.

ابوعبيده گويد: به امام گفتم: پس شما در اين جراحت بر چيزى نظر نداريد؟ حضرت فرمود: نه؛ چرا كه او تنها يك ضربت زده و اين يك ضربه، دو جنايت وارد كرده است و من او را به سخت ترين جنايت ملزم مى سازم كه ديه است ولى اگر دو ضربت به او زده بود و دو ضربت، دو جنايت وارد ساخته بود، من او را ملزم به جنايتى كه دو ضربه كرده بود مى دانستم- هرچه آن دو جنايت باشد. مگر اينكه در اين دو، مرگ باشد كه در اين صورت ضارب بدان قصاص و جنايت ديگر ناديده گرفته مى شود.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 719

حضرت فرمود: و اگر سه ضربه به او زده است، يكى پس از ديگرى و اين سه ضربه سه جنايت وارد كرده باشد، او را ملزم به همۀ جنايت هايى كه اين سه ضربه وارد ساخته مى كنم- هرچه باشد- مادامى كه در آن مرگ نباشد كه اگر مرگ باشد، در برابر مرگ ضارب قصاص مى شود.

حضرت افزود: اگر ده ضربه به او بزند و ده ضربه يك جنايت وارد سازد، من او را ملزم به همان جنايتى مى كنم كه ده

ضربه وارد كرده است- هرچه كه باشد. البته مادامى كه مرگ در ميان جنايت ها نباشد.»

1006- 48246- (2) ابوحمزه ثمالى گويد: «به امام باقر عليه السلام گفتم: فدايت شوم! شما دربارۀ مردى كه با ستون خيمه بر سر مردى كوبيده و او را ديوانه كرده است، چه مى گوييد؟

حضرت فرمود: بر او ديه است.

پرسيدم: اگر ده روز يا بيشتر زنده بماند و عقلش به او باز گردد، آيا مى تواند ديه اى كه داده پس بگيرد؟ حضرت فرمود: نه. ديه و ملزوم آن تحقّق يافته و حكم آن نافذ است.

گفتم: آن شخص پس از دو ماه يا سه ماه مرده و افرادش گفته اند ما مى خواهيم ضارب را بكشيم.

حضرت فرمود: اگر مى خواهند او را بكشند، بايد ديه را كه گرفته بودند پس دهند و تا فاصلۀ يك سال از چنين حقّى برخوردارند ولى اگر يك سال گذشته است، ديگر حق ندارند او را بكشند و ديه و ملزومات آن مُمضىٰ و قطعى مى شود.»

1007- 48247- (3) حفص بن بخترى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى پرسيدم كه بر سرش كوبيده شده و شنوايى و بينايى او از بين رفته و زبانش بند آمده و پس از آن مرده است.

حضرت فرمود: اگر ضارب، ضربتى پس از ضربتى [چند ضربه] زده، اوّل از او قصاص گرفته مى شود و سپس كشته مى شود. ولى اگر قتل از يك ضربت به او رسيده است، كشته مى شود و در مقابل ضربه، قصاص ديگر در كار نيست.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 721

باب 6 ديۀ كم سو شدن چشم
اشاره

1008- 48248- (1) معاوية بن عمار گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه چشمش آسيب مى بيند و مقدارى

از بينايى اش را از دست مى دهد، پرسيدم كه چه چيزى به او داده مى شود؟ حضرت فرمود: يكى از دو چشمش بسته و تخم مرغى [در مقابل ديد او] گذاشته و به او گفته مى شود كه نگاه كن و تا زمانى كه ادّعا مى كند آن را مى بيند [عقب مى برند] تا آن جا كه به جايى مى رسد كه اگر از آن جا بگذرد، مى گويد كه نمى بينم. در اين صورت تخم مرغ را به او نزديك مى كنند تا ببيند. سپس آنجا علامت گذاشته مى شود. سپس به همين شكل از پشت سر و سمت راست و سمت چپ اندازه گيرى مى شود. اگر يكسان آمد [كه به صداقت او پى مى برند] وگرنه به او گفته مى شود كه تو دروغ مى گويى [و او را وادار مى كنند] تا آن كه راستش را بگويد.

معاوية بن عمار گويد: پرسيدم: آيا او امين محسوب نمى شود؟ حضرت فرمود: نه، و براى او كرامتى هم نيست و با چشم ديگر نيز همين كار را مى كنند. سپس آن، با ديۀ چشم سنجيده مى شود. [و به نسبت از دست دادن ديد چشم، ديه تعلق مى گيرد].»

1009- 48249- (2) حسن بن كثير از پدرش روايت كرده است كه مى گويد: «چشم مردى در حالى كه چشم همچنان در جايش استوار است، آسيب ديد. اميرالمؤمنين عليه السلام دستور داد چشم سالم شخص بسته شود و مردى را كه يك تخم مرغ در دستش بود، مأمور كرد كه در برابر اين مرد بايستد و بگويد آيا اين تخم مرغ را مى بينى؟ راوى گويد: هر وقت كه آن شخص مى گفت مى بينم، آن مرد تخم مرغ به دست، كمى عقب تر مى رفت تا آنجا كه تخم مرغ ديگر براى آن فرد ديده نمى شد كه آن مكان را

علامت گذاشتند.

راوى گويد: و به چشم آسيب ديدۀ شخص، دستمالى بسته شد و آن مرد تخم مرغ به دست دور مى شد، در حالى كه آن مرد با چشم سالمش نگاه مى كرد، تا آن كه تخم مرغ از چشم او مخفى مى شد.

پس از آن تفاوت اين دو ملاحظه مى شد و بر همين نسبت ارش پرداخت مى گرديد.»

1010- 48250- (3) امام باقر عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ مردى كه يكى از دو چشمش آسيب ديده بود، حكم داد كه تخم شترمرغ را بگيرند و آن را ببرند و چشم سالم اين شخص بسته شود و تا جايى ببرند كه اين تخم شترمرغ را نبيند و بينايى اش به انتها برسد. سپس فاصلۀ بين نهايت بينايى چشم آسيب ديده و نهايت بينايى چشم سالم حساب شود و به همان نسبت ديه پرداخت گردد.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 723

1011- 48251- (4) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ مردى كه او را مى زنند تا مقدارى از بينايى اش از بين مى رود، حكم داد و فرمود: «تخم مرغى گرفته و درون آن خالى مى شود. پس از آن، تخم مرغ را با مويى آويزان مى كنند و چشم آسيب ديده را مى گيرند و چشم سالم را رها نگاه مى دارند. آن را محاسبه مى كنند كه چند ذراع و چند گام است. پس از آن چشم بند را به سمت ديگرى مى برند و تخم مرغ را به او نشان مى دهند تا به منتهاى ديد چشم برسد. آن را اندازه گيرى و حساب مى كنند كه چند ذراع و چند گام است. پس اگر يكسان بود، شخص تصديق مى شود و اگر يكسان نبود، او را دروغگو مى دانند. در نتيجه اگر سخنش پذيرفته

شد، تفاوت بين چشم سالم با چشم آسيب ديده ملاحظه مى شود و آن مقدار كه از بينايى اش كم شده، اندازه گيرى مى شود و به اندازۀ تعداد گام ها و ذراع ها ديه را بر همين حساب به او مى دهند.»

1012- 48252- (5) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ مردى كه مضروب مى شود و بخشى از بينايى اش را از دست مى دهد، فرمود: «ديه به همان نسبت پرداخت مى شود. تخم مرغى گرفته مى شود و درونش خالى مى شود و با مويى در دست يك فرد آويزان مى گردد و چشم آسيب ديدۀ شخص بسته مى شود.

سپس مرد در حالى كه حركت مى كند و از او دور مى شود، با تخم مرغ به او اشاره مى كند. پس تا زمانى كه مى گويد مى بينم، دورتر مى شود تا آن كه بگويد چيزى نمى بينم و تا گفت نمى بينم، آنجا علامت گذاشته مى شود. پس از آن برمى گردد پيش شخص و مجدداً جلوى او از سويى ديگر مى رود تا بگويد نمى بينم. آن گاه همان جا را علامت مى گذارند و اين كار با او در چهار جهت مى شود. سپس اين جهات را با هم اندازه گيرى مى كنند. اگر يكسان بود، پذيرفته مى شود ولى اگر بعضى از جهات نسبت به بعضى بيشتر بود به او مى گويند دروغ گفتى و مجدداً از ابتدا كار آزمايش تكرار مى شود تا آن كه اندازه گيرى از چهار جهت يكسان درآيد.

و شايسته است كه بين فرد آسيب ديده و فردى كه با تخم مرغ حركت مى كند، پوشيده شودتا جابه جايى پاهاى او را نبيند و گام هايش را محاسبه نكند. در نتيجه اگر يكسان شد، معلوم مى شود كه نهايت بينايى چشم سالمش چه اندازه است. سپس چشم سالم بسته مى شود و چشم آسيب ديده باز مى گردد و همان گونه كه در

مرحلۀ اول انجام شد، در اين مرحله با چشم آسيب ديده انجام مى شود و چون اين سنجش كامل شد، بين اين و اولى ملاحظه مى شود و به اندازه اى كه ديدش كم شده است، از ديه برايش حساب مى كنند.

و همين طور اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود كه با شنوايى انجام مى شود و بر درهم براى او صدا درآورده مى شود.»

1013- 48253- (6) امام صادق عليه السلام فرمود: «مردى را كه مردى را زده بود تا آنجا كه از بينايى اش كم شده بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت مردانى از هم سن و سال هاى آن شخص را طلبيد، سپس چيزى [شاخصى] را به آنان نشان داد و ديد كه چه اندازه از بينايى او كم شده است. پس از آن، ديۀ آن مقدار را كه از بينايى اش كم شده بود، به او داد.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 725

ارجاعات
گذشت:

در روايت يكم از باب سوم از ابواب ديات اعضاء، فرمودۀ اميرالمؤمنين عليه السلام كه: «اگر مردى يكى از دو چشمش آسيب ببيند، آن چشم با تخم مرغى سنجيده مى شود. چشم آسيب ديده بسته مى شود و نهايت بينايى چشم صحيح از او مشخص مى شود. سپس چشم سالمش پوشيده و نهايت بينايى چشم سالمش بررسى مى شود. آن گاه ديۀ او به نسبت اين داده مى شود.

و قسامه با آن از شش جزء است و بر شش نفر است؛ به اندازه اى كه چشمش آسيب ديده است.

اگر يك ششم بينايى اش آسيب ديده، مرد به تنهايى سوگند مى خورد و ديه به او پرداخت مى شود ...»

و در روايات باب ششم، روايتى كه بر اين مفاد دلالت دارد.

و در باب چهارم از ابواب ديات منافع، مناسب آن.

باب 7 ديۀ سلسلة الْبول [تكرّر ادرار] و مدفوع

1014- 48254- (1) سليمان بن خالد گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى پرسيدم كه استخوان نشيمنگاه او شكسته شده و كنترل مدفوع خود را از دست داده است؛ چه ديه اى در آن است؟

حضرت فرمود: ديۀ كامل.

سليمان گويد: و از امام دربارۀ مردى پرسيدم كه با دخترى آميزش و او را افضا [يكى شدن مجراى رحم و مثانه] كرده و دختر چنين است كه هر زمان اين گونه شود، ديگر نمى زايد.

حضرت فرمود: ديۀ كامل.»

1015- 48255- (2) اسحاق بن عمّار گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ مردى كه به نشيمنگاه او زده اند و ديگر كنترل مدفوع و ادرار خود را ندارد، حكم داد كه در آن ديۀ كامل است.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 727

1016- 48256- (3) اميرالمؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام دربارۀ مردى كه زده شده و نمى تواند ادرارش را نگاه دارد و

نيز مردى كه زده شده و نمى تواند مدفوع خود را نگاه دارد، حكم به ديۀ كامل داد.

1017- 48257- (4) اسحاق بن عمار گويد: «در حالى كه من در خدمت امام صادق عليه السلام بودم، فردى از ايشان دربارۀ شخصى كه مردى را مى زند و ادرارش را قطع مى كند سوال شد. حضرت فرمود: اگر ادرار تا شب نمى آيد، بر او ديۀ كامل است؛ چرا كه او را از كار [يا زندگى] باز داشته است و اگر تا پايان روز است، بر او ديۀ كامل است و اگر تا نيمۀ روز است، بر او دو سوم ديه و اگر تا بالاآمدن روز است، بر او يك سوم ديه است.»

1018- 48258- (5) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ مردى كه او را زده اند تا اين كه تسلسل ادرار پيدا كرده، حكم به ديۀ كامل داد.

1019- 48259- (6) ابوالبخترى از امام صادق عليه السلام از پدرشان حضرت باقر عليه السلام روايت كرده اند كه: «بر سر مردى زدند و به تسلسل ادرار دچار شد. اين جريان را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام بردند. حضرت بر آن مرد به ديۀ كامل در مالش حكم داد.»

1020- 48260- (7) اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ مردى كه او را مى زنند تا گرفتار بند آمدن ادرار شد، فرمود: «ديۀ كامل و دربارۀ مردى كه او را مى زنند پس به تسلسل ادرار دچار مى شود، ديۀ كامل است.»

1021- 48261- (8) اميرالمؤمنين عليه السلام در اين باره كه استخوان نشيمنگاه بشكند و شخص كنترل خودش را نداشته باشد، ديۀ كامل فرمود.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 729

باب 8 ديۀ از بين رفتن حيض زن

1022- 48262- (1) ابوبصير گويد: «به امام باقر عليه السلام گفتم: نظر شما دربارۀ

مردى كه به شكم دختر جوانى زده است و در نتيجه رحم دختر نازا شده و خون ديدن دختر از بين رفته و خودش مى گويد كه خون ديدن او به همين دليل زدن از بين رفته و قبلا عادت ماهانه اش درست بوده است، چيست؟ حضرت فرمود: يك سال منتظر مى شوند. اگر خوب شد و خون ديدن او به حالت قبل بازگشت [كه هيچ] وگرنه او را سوگند مى دهند و ضارب يك سوم ديه را به دليل فاسد شدن رحم زن و از بين رفتن حيض، ضامن است.»

1023- 48263- (2) امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه لگد به فرْج زنى زده بود و زن مى گفت كه ديگر حيض نمى بيند و در گذشته عادت ماهانۀ او درست بوده است، فرمود: «يك سال در انتظار مى مانند. اگر عادت ماهانه به او بازگشت [كه چيزى بر ذمّه ى ضارب نيست] وگرنه مرد يك سوم ديۀ زن را به دليل از بين رفتن حيض زن و نازاشدن رحمش، ضامن است.»

باب 9 ديۀ بردن زهره و كژى گردن
اشاره

1024- 48264- (1) اميرالمؤمنين عليه السلام بيان داشت كه: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: دل اگر بلرزد و زهره برود، ديۀ كامل است و رسول خدا صلى الله عليه و آله دربارۀ صَعَر فرمود: ديۀ كامل است و صَعَر آن است كه گردن شخص تا شود و به يك طرف بيفتد.»

1025- 48265- (2) رسول خدا صلى الله عليه و آله دربارۀ دل، اگر بترسد و زهره برود، حكم به ديه كرد.

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب يكم مناسب با آن.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 731

باب 10 تعداد قسامه در اثبات جنايت بر منافع و اعضاى بدن
ارجاعات
گذشت:

در باب نهم از ابواب دعوى قتل، مناسب آن مراجعه كنيد.

و در روايت يكم از باب سوم از ابواب ديات اعضاء، اين گفته كه: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ تن فتوى داد و آن را شش بخش قرار داد: جان، بينايى، شنوايى، گويايى، عقل، نقص صدا- تو دماغى بودن و كلفت بودن صدا- و فلج در دو دست و دو پا.

حضرت اين را با سنجش آن حكم قرار داد. سپس با هر يك از اين ها به اندازۀ ديه، قسامه قرار داد و قسامه را در جان براى عمد، پنجاه مرد و براى خطا، بيست و پنج نفر بر پايۀ مبلغ ديه كه هزار دينار است، قرار داد و براى جراحت، قسامۀ شش نفر را قرار داد و آن چه كمتر از آن است، حسابش بر پايۀ شش نفر است.

و قسامه در جان، شنوايى، بينايى، عقل، صدا، تودماغى، كلفتى و نقص دو دست و دو پاست.

پس اين اجزاى شش گانۀ مرد است. [تا آن كه گويد]: اگر مردى يكى از دو چشمش آسيب ديد، آن چشم با تخم مرغى [بسان تابلوى بينايى سنجى] اندازه گيرى مى شود. چشم آسيب ديده بسته و نگاه مى شود كه بينايى چشم سالم تا كجاست. پس از آن، چشم سالم او بسته و نگاه مى شود كه بينايى چشم آسيب ديده اش تا كجاست. پس از آن، به همين حساب ديه به او داده مى شود.

و قسامه با اين حال، از شش جزء قسامه بر شش نفر است؛ آن هم به اندازۀ آسيبى كه چشمش ديده است. اگر يك ششم بينايى اش آسيب ديده، تنها خود فرد سوگند مى خورد و ديه به

او داده مى شود و اگر يك سوم بينايى اش آسيب ديده، خودش سوگند مى خورد و نيز فرد ديگرى همراه او سوگند ياد مى كند و اگر نيمى از بينايى اش آسيب ديده، او به همراه دو مرد ديگر سوگند مى خورد و اگر دو سوم بينايى اش آسيب ديده، او به همراه سه مرد ديگر سوگند مى خورد و اگر چهار پنجم بينايى اش آسيب ديده، او به همراه چهار مرد سوگند مى خورد و اگر همۀ بينايى اش آسيب ديده، او به همراه پنج نفر سوگند مى خورد. اين فتوى دربارۀ قسامۀ دو چشم است.

حضرت رضا عليه السلام فرمود: اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ كسى كه مردى ندارد تا به همراهش سوگند بخورد و خودش هم در ارتباط با اندازۀ آسيب ديدگى بينايى اش مورد وثوق نيست، فتوى داد كه سوگند خود شخص، تكرار مى شود.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 733

اگر آسيب ديدگى يك ششم بينايى اش بوده، يك بار سوگند مى خورد و اگر يك سوم بوده، دو بار سوگند و اگر نيمى از بينايى اش بوده، سه بار و اگر دو سوم بوده، چهار بار سوگند مى خورد و اگر پنج ششم بوده است، پنج بار سوگند ياد مى كند و اگر آسيب ديدگى همۀ بينايى اش بوده، شش بار سوگند مى خورد. پس از آن، ديه به او داده مى شود و اگر از سوگند خوردن امتناع ورزد، به او جز آن چه بر آن سوگند خورده و به راستى مورد اعتماد بوده، نمى دهند و حاكم در اين مورد، از راه پرسش و تحقيق در خصوص قصاص و حدود كمك مى گيرد.

و اگر شنوايى اش آسيب ديده، به همين شكل خواهد بود. صدايى برايش ايجاد مى شود تا نهايت شنوايى اش معلوم شود. پس از آن بررسى

مى شود و قسامه هم بر پايۀ همان نقصان شنوايى اش است و اگر همۀ شنوايى اش آسيب ديده است، به همان شكل است [تاآن جا كه گويد]: و اگر مرد آسيب ببيند و دو بيضه اش هر دو باد كند، ديه اش چهارصد دينار است و اگر دو پايش به داخل كج شود و نتواند راه رود- مگر به گونه اى كه برايش چندان فايده اى ندارد- ديه اش چهار پنجم ديۀ انسان يعنى هشتصد دينار است و اگر از آن آسيب، كمرش خميده شود، در اين صورت ديه اش هزار دينار كامل مى شود و قسامه در هر موردى از اين ها شش نفر است به اندازه اى كه ديه اش برسد.»

باب 11 ديۀ نقص تنفس

1026- 48266- (1) رفاعه گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شما دربارۀ مردى كه مردى را بزند ومقدارى نَفَسش كم شود، چه مى گوييد و چگونه مشخص مى شود؟ حضرت فرمود: با زمان ها. پرسيدم: چگونه با زمان ها؟

حضرت فرمود: نَفَس به هنگام طلوع فجر در بخش راست بينى است. ساعتى كه مى گذرد به بخش چپ مى رود. پس تفاوت نَفَس تو و نَفَس او را مى بينند و حساب مى كنند و به همين حساب از او مى گيرند.»

1027- 48267- (2) ديۀ نَفَس هزار دينار است و ديۀ نقص نَفَس حكمش اين است كه نَفَس هاى كامل حساب شود و ساعتى به آن كار نداشته باشند. سپس نَفَس هاى ناقص حساب شود و از ديه به اندازه نَفَس هاى ناقص داده شود.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 735

فصل پنجم: ديه شكستگى ها و جراحت هاى سر و صورت و بدن

باب 1 ديۀ انواع شكستگى ها و جراحت هاى سر و صورت و بدن
اشاره

1028- 48268- (1) اصمعى گويد: «نخستين جراحت حارصه است و آن همان است كه پوست را مى شكافد و از همين جاست كه گفته شده است: «حَرَصَ القصّارُ الثوبَ» يعنى شوينده ى لباس، لباس را شكافت.

پس از آن، باضعه است و آن همان است كه گوشت را پس از پوست، بشكافد.

سپس متلاحمه است و آن همان است كه در گوشت فرو رود ولى به استخوان نرسد.

سپس سَمحاق است و آن همان است كه بين گوشت و استخوان، پوستۀ نازكى است (و هر پوستۀ نازكى، سَمحاق است).

و از همين جا گفته شده است كه: در آسمان پوسته هاى نازكى از ابر است و بر گوسفند، پوسته هاى نازكى از پيه است.

سپس موضحه و آن همان است كه سفيدى استخوان را آشكار مى سازد.

پس از آن، هاشمه است و آن همان است كه استخوان را تكه تكه [قطعه قطعه] مى كند.

سپس منقّله است و

آن همان است كه فراش استخوان ها از آن بيرون مى آيد و فراش استخوان ها، همان پوسته اى است كه بر روى استخوان و زير گوشت است چنانچه در قول نابغۀ شاعر آمده است: و پيروى مى كند آن را از آنان فراش ابروها [يعنى پوستۀ ابروها]».

سپس امّه و آن همان است كه به امّ الرأس مى رسد و امّ الرأس پوسته اى است كه بر روى مغز است.

و يكى از شكستگى ها و جراحت هاى سر و صورت و بدن جائفه است و آن همان است كه در بدن به درون آن مى رسد و در سر به مغز مى رسد.»

1029- 48269- (2) تفسير و توضيح جراحت ها و شكستگى هاى سر و صورت و بدن: نخستين آن حارصه ناميده مى شود و آن همان است كه خراش مى دهد ولى خون نمى آيد. سپس داميه و آن همان است كه از آن خون

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 737

جارى مى شود. پس از آن باضعه و آن همان است كه گوشت را تكه مى كند و جدا مى سازد. سپس سَمحاق و آن همان است كه به استخوان مى رسد و سَمحاق پوست نازكى روى استخوان است.

سپس موضحه و آن همان است كه استخوان را آشكار مى سازد. سپس هاشمه و آن همان است كه استخوان را مى شكند. سپس مُنقّله و آن همان است كه استخوان ها را از جايى كه خداوند آفريده، جابه جا مى سازد. سپس امّه و مأمومه و آن همان است كه به اصل مغز مى رسد و جائفه و آن همان است كه به درون مغز مى رسد.

1030- 48270- (3) ابن فضّال گويد: «كتاب اميرالمؤمنين على عليه السلام را بر امام هفتم عليه السلام عرضه كردم. حضرت فرمود:

آن صحيح است. اميرالمؤمنين عليه السلام در ديۀ

جراحت هاى همۀ اعضا و جوارح در سر، صورت و ساير بدن از شنوايى، بينايى، صدا، عقل، دو دست، دو پا، در مورد بريدن، شكستن، شكافتن، تَرَك برداشتن، استخوان را نمايان كردن، خون آوردن، جابه جا كردن استخوان ها، سوراخ كردنى كه در موردى از اعضا و جوارح باشد، حكم داد. هر استخوانى كه بشكند و بدون كجى و عيب جوش بخورد و اصلاح شود و استخوان ها جابه جا نشود، ديه اش معلوم است و اگر استخوان را نمايان سازد ولى استخوان ها جابه جا نشود، ديۀ شكسته شدن آن و ديۀ آشكار كردن استخوان همچون ديۀ هر استخوانى كه شكسته شود، ديه اش معلوم است و جابه جايى استخوان هايش نيمى از ديۀ شكسته شدن آن است و ديۀ آشكارسازى استخوان، يك چهارم ديۀ شكسته شدن آن است. از آن چه (يا آن چه) لباس ها مى پوشاند غير از دو بند ساعد و انگشت و در زخمى كه خوب نمى شود، يك سوم ديۀ آن استخوان است كه زخم در آن است.

و حضرت دربارۀ جراحتى كه فرو رود- اگر نيزه يا خنجرى در عضوى از اعضاى مرد فرو رود- حكم به يك دهم ديۀ مرد [يعنى] صد دينار داد.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 739

1031- 48271- (4) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «ديۀ جراحتى كه در اعضاست، همۀ اعضا ...» و مشابه همان را كه در من لايحضره الفقيه آمده است، ذكر كرده و افزوده است: «اگر نيزه يا خنجر در چيزى از اعضاى مرد فرو رود، ديه اش يك دهم ديۀ كامل مرد است [يعنى] صد دينار.»

1032- 48272- (5) اميرالمؤمنين عليه السلام در دامعه به نيمى از شتر حكم داد و دامعه آن است كه چشم

انسان را به گريه مى آورد ولى خون بيرون نمى آيد.

1033- 48273- (6) رسول خدا صلى الله عليه و آله دربارۀ داميه [جراحتى كه خون مى آورد] به يك شتر حكم داد و در باضعه [جراحتى كه گوشت را مى شكافد] به دو شتر و در متلاحمه [جراحتى كه در گوشت فرو مى رود ولى به استخوان نمى رسد] به سه شتر و در سَمحاق [كه به پوستۀ روى استخوان مى رسد] به چهار شتر حكم كرد.

1034- 48274- (7) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ داميه به يك شتر حكم داد و داميه، جراحتى است كه از آن خون جارى مى شود.

1035- 48275- (8) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ دامعه و آن جراحتى است كه پوست را مى خراشد و خون چون اشك از آن ترشح مى كند و اين دامعۀ كوچك است كه به پنج دينار حكم كرد و دربارۀ دامعۀ بزرگ و آن بزرگ تر از قبلى است كه خون از آن جارى مى شود، به ده دينار و نصف دينار حكم كرد و در فاقره و آن همان است كه پوست را مى شكافد ولى از گوشت چيزى را نمى برد، به دوازده دينار و نصف دينار حكم كرد و در باضعه و آن همان است كه پوست را قطع مى كند و كمى از گوشت را مى برد، به بيست دينار و در متلاحمه و آن همان است كه با گوشت همراه مى شود و در آن فرو مى رود، به سى دينار و در سَمحاق و آن همان است كه پوست و همۀ گوشت را مى برد و به پوست سر، كه بر روى استخوان است مى رسد، به چهل دينار و در موضحه و آن همان است كه استخوان را

آشكار مى سازد، به پنجاه دينار حكم داد و موضحه اى كه در سر و چهره است، ارش آن يكى است و هر موضحه اى كه در بدن بر روى يكى از استخوان هاى بدن باشد، ديه اش يك چهارم ديۀ شكسته شدن آن استخوان است.

1036- 48276- (9) منصور بن حازم از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه: «در حَرصه كه شبيه خراش است، يك شتر و در داميه [شكستگى و جراحتى كه خون مى آورد] دو شتر و در باضعه [جراحتى كه گوشت را مى شكافد] كه كمتر از سَمحاق است، سه شتر و در سَمحاق [جراحتى كه به پوست استخوان مى رسد] كه اين كمتر از موضحه است، چهار شتر و در موضحه [كه پوست استخوان را مى شكافد و سفيدى استخوان را آشكار مى سازد] پنج شتر است.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 741

1037- 48277- (10) اميرالمؤمنين على عليه السلام در لاصقه حكم به دو شتر كرد و لاصقه همان است كه به لايه اى كه روى پوست است، مى رسد.

1038- 48278- (11) امام صادق عليه السلام فرمود: «در باضعه [جراحتى كه گوشت را مى برد] سه شتر است.»

1039- 48279- (12) امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه پايى را به شكل موضحه شكسته است، يعنى استخوانش را نمايان ساخته است پس از آن از او درخواست بخشش مى كند و آن شخص اين شكستگى را به او مى بخشد، سپس اين شكستگى او را مى اندازد [از پا درمى آورد] و مى كُشد، فرمود: «آن شخص ضامن ديه است البته بدون بهاى جراحت موضحه؛ چرا كه آن شخص جراحت موضحه را به او بخشيده ولى جان را نبخشيده بود و در سَمحاق كه به پوست

استخوان برسد و آن همان است كه كمتر از موضحه است، پنجاه دينار و در سَمحاق اگر در صورت باشد، دو برابر ديه داد به اندازۀ زشتى اى كه پديد مى آورد و در مأمومه يك سوم ديه و آن همان است كه فرو رود ولى به درون نرسد، پس جراحت در ميانۀ اين دو است و در جائفه يك سوم ديه و آن همان است كه به درون مغز برسد و در مُنقّله پانزده شتر و آن همان است كه زخمى شود كه استخوان ها به خاطر آن جابه جا شود.»

1040- 48280- (13) امام صادق عليه السلام فرمود: «در جراحت و شكستگى كه استخوان را آشكار سازد، پنج شتر است و در سَمحاق [جراحتى كه به پوستۀ استخوان مى رسد] و به استخوان نرسيده، چهار شتر است و در جراحتى كه استخوان ها را جابه جا مى كند، پانزده شتر است و در جراحتى كه به عمق فرو رفته است، يك سوم ديه يعنى سى و سه شتر است و در مأمومه [كه به مغز رسيده است] يك سوم ديه است.»

1041- 48281- (14) اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ سَمحاق به چهار شتر يا معادل قيمت آن از طلا و نقره حكم داد و سَمحاق جراحتى است كه در همۀ گوشت فرو رفته تا آن كه به پوستۀ سر رسيده است.

1042- 48282- (15) ظريف از ابوحمزه نقل كرده است كه: «در موضحه [جراحتى كه سفيدى استخوان را نشان دهد] پنج شتر است و در سَمحاق [كه به پوستۀ استخوان مى رسد] كه به استخوان نرسيده است، چهار شتر است و در مُنقّله [كه موجب جابه جايى استخوان ها شده است] پانزده شتر يعنى يك دهم

و يك بيستم و در جائفه يعنى آن شكستگى كه در درون رفته است، در آن قصاص نيست به جز حكومت.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 743

و مُنقّله همان است كه استخوان ها جابه جا مى شود و در آن قصاص نيست جز حكومت و مأمومه براى آن حكومت نيست. مأمومه ضربتى است در سر كه اگر شمشير باشد، هر چيزى را و استخوان را قطع مى كند و به مغز سر مضروب مى رسد و چه بسا زبانش يا شنوايى اش سنگين و چه بسا بهم ريختگى عقلى بر او عارض مى شود و اگر با گرز يا عصا محكم بزند، آن به سخت تر از قطع كردن مى رسد و استخوان مغز [جمجمه] از آن شكسته مى شود كه همان استخوان سر است.»

1043- 48283- (16) امام صادق عليه السلام فرمود: «در جراحت موضحه [كه استخوان را نمايان مى سازد] پنج شتر است و در جراحت سَمحاق [كه به پوستۀ استخوان مى رسد] چهل شتر است و در جراحت باضِعه كه گوشت را كمى قطع مى كند، سه شتر و در جراحت مأمومه [كه به مغز مى رسد] سى و سه شتر و در جراحت جائفه كه به درون مى رسد، سى و سه شتر و در جراحت مُنقّله [كه استخوان ها را جابه جا مى كند] پانزده شتر است.»

1044- 48284- (17) اميرالمؤمنين على عليه السلام در شكستگى موضحه [كه استخوان را آشكار مى كند] به پنج شتر يا معادل قيمت آن از طلا و نقره حكم داد.

1045- 48285- (18) اميرالمؤمنين على عليه السلام در شكستگى هاشمه [كه استخوان ها را خُرد مى كند] به ده شتر حكم داد.

1046- 48286- (19) در جراحت سَمحاق و آن همان است كه كمتر از موضحه است [و

فقط جراحت به پوستۀ استخوان رسيده است نه استخوان]، پانصد درهم است و اگر اين جراحت در صورت باشد، ديه به اندازۀ زشتى اى است كه ايجاد مى كند و در جراحت مأمومه يك سوم ديه است و مأمومه آن است كه به استخوان نفوذ كرده ولى به درون نرسيده است و مأمومه، بين اين دو است و در شكستگى جائفه، يك سوم ديه است و آن همان است كه به درون مغز دست يافته است و در شكستگى مُنقّله، پانزده شتر است و آن همان است كه زخمى شده كه استخوان هايش جابه جا مى شود.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 745

1047- 48287- (20) اميرالمؤمنين و امام باقر و امام صادق عليهم السلام فرمودند: «در جراحت هاشمه، صد دينار است و آن همان است كه استخوان سر را خُرد مى كند و در جراحت مُنقّله، صد و پنجاه دينار است و آن همان است كه استخوان ها از آن جابه جا مى شود. يعنى تكۀ استخوان از شكافى كه ايجاد شده بيرون مى آيد و از اين جراحت، يك استخوان و استخوان هايى- كم يا زياد، كوچك يا بزرگ- مى شكند.»

1048- 48288- (21) ابوالصباح و زيد شحّام گويند: «ما از امام صادق عليه السلام دربارۀ جراحت مأمومه [كه به مغز سر مى رسد] پرسيديم. حضرت فرمود: در آن يك سوم ديه است و در شكستگى جائفه [كه به درون رفته است] يك سوم ديه و در جراحت موضحه [كه استخوان را آشكار ساخته] پنج شتر است.»

1049- 48289- (22) معاوية بن وهب گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ شكستگى مأمومه [كه به مغز سر مى رسد] پرسيدم. حضرت فرمود: يك سوم ديه و شكستگى جائفه [كه

به درون مى رسد] يك سوم ديه و از امام دربارۀ جراحت موضحه [كه استخوان را نمايان مى سازد] پرسيدم. حضرت فرمود: پنج شتر.»

1050- 48290- (23) امام صادق عليه السلام بيان داشت: «اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله در مأمومه به يك سوم ديه و در مُنقّله به پانزده شتر و در موضحه به پنج شتر و در داميه به يك شتر و در باضعه به دو شتر و در متلاحمه به سه شتر و در سَمحاق به چهار شتر حكم داد.»

1051- 48291- (24) ابومريم گويد: «امام صادق عليه السلام به من فرمود: اى ابا مريم، رسول خدا صلى الله عليه و آله براى ابن حزم كتابى در صدقات نوشته است. آن را از او بگير و برايم بياور تا من در آن بنگرم. ابومريم گويد: من نزد او رفتم، كتاب را از او گرفتم و نزد امام آوردم و بر امام عرضه كردم. در آن كتاب، از ابواب صدقات و ابواب ديات بود و در آن كتاب بود كه: در چشم، پنجاه و در شكستگى جائفه [كه به درون راه يافته است] يك سوم و در مُنقّله [كه استخوان ها جابه جا مى شود] پانزده شتر و در موضحه [كه استخوان را آشكار كرده] پنج شتر است.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 747

1052- 48292- (25) اميرالمؤمنين على عليه السلام در شكستگى جائفه [كه به درون راه يافته] به يك سوم ديه و در مأمومه [كه به مغز سر رسيده] به يك سوم ديه و در مُنقّله [كه استخوان را جابه جا مى كند] به ده شتر حكم داد.

1053- 48293- (26) امام صادق عليه

السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام در ناقله [شكستگى كه استخوان ها را جابه جا مى كند] به يك سوم ديۀ آن عضو حكم داد.»

1054- 48294- (27) اميرالمومنين على عليه السلام در جابه جايى هر استخوانى در بدن- اگر جايى از بدن شكافته شود و استخوان بدون آن كه بشكند و دو تا شود بيرون آيد- مثل نصف ديۀ شكسته شدن آن حكم داد.

1055- 48295- (28) اميرالمؤمنين على عليه السلام در مأمومه به يك سوم ديۀ انسان حكم داد و مأمومه همان است كه با شكستن استخوان، قصد مغز را دارد و به مغز مى رسد.

1056- 48296- (29) هر عضوى كه در انسان يكى از آن است، در آن ديۀ كامل است و هر چه در انسان از آن دوتاست، در هر دو يك ديۀ كامل و در يكى از آن دو نصف است و ديۀ جراحت در اعضاء بر حسب آن قرار داده شده است؛ بنابراين ديۀ هر استخوانى كه بشكند، از ديۀ همان عضو دانسته مى شود. پس ديۀ شكسته شدن آن، يك پنجم ديۀ آن عضو است و ديۀ موضحۀ يك عضو، يك چهارم ديۀ شكسته شدن آن است.

1057- 48297- (30) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «در كمتر از سَمحاق [جراحتى كه به پوستۀ استخوان برسد] (به اندازۀ) مزد پزشك است.»

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب نوزده از ابواب قصاص عضو، مناسب اين باب.

و در روايت هشتم از باب يازدهم از ابواب ديات اعضاء، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در موضحه [جراحتى كه استخوان را آشكار سازد] پنج شتر است و در سَمحاق [جراحتى كه به پوست استخوان برسد]، چهار شتر است و در داميه [جراحتى كه خون

جارى سازد]، صلح و سازش يا قصاص است. اگر عمدى باشد، ديه يا قصاص است و اگر خطايى باشد، ديه است و در مُنقله [شكستگى كه استخوان ها را جابه جا مى كند]، پانزده شتر و در جائفه [شكستگى كه به درون دست يافته است]، يك سوم ديه است و در مأمومه [جراحتى كه به مغز برسد] يك سوم ديه است و جراحت زن و مرد يكسان است تا آن كه به يك سوم ديه برسد و چون از آن بگذرد، مرد دو برابر زن مى شود.»

مى آيد:

در روايت دهم از باب يكم از ابواب عاقله، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در كمتر از سَمحاق مزد پزشك جدا از ديه است.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 749

باب 2 مقايسۀ ديۀ جراحت ها بر مرد و زن
اشاره

1058- 48298- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «جراحت هاى مرد و زن تا به يك سوم ديه برسد، يكسان است و چون از آن بگذرد، جراحت مرد، دو برابر جراحت زن مى شود.»

1059- 48299- (2) امام باقر عليه السلام فرمود: «جراحت هاى زنان بر پايۀ نصف جراحت هاى مردان در هر چيز است.»

1060- 48300- (3) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «جراحت هاى زنان بر پايۀ نصف جراحت هاى مردان است.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت سوم از باب هفدهم از ابواب قتل و قصاص، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «جراحت هاى مردان و زنان يكسان است. دندان زن، در برابر دندان مرد و موضحۀ زن، در برابر موضحۀ مرد و انگشت زن، در برابر انگشت مرد است تا آن كه جراحت به يك سوم ديه برسد و چون به يك سوم ديه مى رسد، ديۀ مرد دو برابر ديۀ زن مى شود.»

و در روايت ششم، اين گفته كه: «ما از امام باقر عليه السلام دربارۀ جراحت زن پرسيديم. راوى گويد:

امام عليه السلام فرمود: جراحت زن بر پايۀ نيمى از جراحت مرد از ديه ى كامل و كمتر از ديۀ كامل است.»

و در روايات باب دوم از ابواب قصاص عضو و باب دوم از ابواب ديات اعضاء، خصوصا روايت دوم از اين باب، رواياتى است كه بر اين مفاد دلالت دارد.

باب 3 ارش سيلى

1061- 48301- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ سيلى كه جايش در صورت سياه شود، حكم داد كه ارش آن شش دينار است و اگر سياه نكند و سبز شود، ارش آن سه دينار است و اگر سرخ

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 751

شود و سبز نشود، ارش آن يك دينار و نيم است. حضرت افزود: اما هر چه از جراحت هاى جسد باشد، در آن قصاص است مگر آن كه مجروح ديۀ جراحت را بپذيرد و ديه به او داده شود.»

1062- 48302- (2) اسحاق بن عمّار گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه به صورت مردى سيلى بزند و جاى سيلى سياه شود، پرسيدم. حضرت فرمود: اگر جاى سيلى سياه شود،

در آن شش دينار و اگر سبز شود، سه دينار و اگر سرخ شود، در آن يك دينار و نيم و در باقى بدن نيمى از آن است.»

1063- 48303- (3) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ مردى كه به صورتش زده اند و جاى ضربه سرخ شده است، حكم به دو دينار و نيم داد و اگر سبز يا سياه شود، پس سه دينار است و اگر ضربه بر چشم باشد و سرخ شود، پس سه دينار و اگر چشم و اطرافش سبز شود، پس شش دينار و هر اندازه كه از آن سبز شود، با همين نسبت است.

باب 4 ديۀ شكستگى و جراحت در صورت و سر
اشاره

1064- 48304- (1) حسن بن صالح ثورى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ موضحۀ در سر [جراحتى كه در سر، استخوان را آشكار سازد] آن گونه كه در صورت است، پرسيدم. حضرت فرمود: موضحه و شكستگى ها و جراحت ها در صورت و سر در ديه يكسان است؛ چرا كه صورت جزو سر است ولى جراحت هايى كه در بدن است، مانند جراحتى كه در سر است، نيست.»

1065- 48305- (2) امام صادق عليه السلام بيان داشت: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: موضحه [جراحتى كه استخوان را آشكار نمايد]، در صورت و سر يكسان است.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 753

1066- 48306- (3) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «رسول خدا صلى الله عليه و آله در جراحت موضحه [جراحتى كه استخوان را آشكار سازد]، در سر و صورت حكم داد كه يكسان است.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت ششم از باب يكم از ابواب شجاج، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در جراحت موضحه و آن همان است كه استخوان را آشكار مى سازد، حكم به پنجاه دينار كرد و جراحت موضحه در سر و صورت، ارشش يكى است.»

باب 5 ديه و قصاص در جراحت انگشتان
اشاره

1067- 48307- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين على عليه السلام در جراحت ها در انگشتان هنگامى كه استخوان را آشكار سازد، به يك دهم ديۀ انگشت حكم داد البته اگر مجروح، قصد قصاص كردن را نداشته باشد.»

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب يكم از ابواب قصاص عضو، روايتى كه بر اين مفاد دلالت دارد؛ بنگريد.

و در روايت يكم از باب سوم از ابواب شجاج، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «و اما هر چه از جراحت هاى بدن باشد، در آن قصاص است يا آن كه مجروح ديۀ جراحت را بپذيرد و ديه به او داده شود.»

باب 6 حكم سرايت بخشش جنايت بر عضو به ديه نفس
اشاره

1068- 48308- (1) امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه جراحت موضحه اى بر مردى وارد كرد [جراحتى كه استخوان را آشكار مى سازد] سپس از او مى خواهد كه ببخشد، آن مرد هم جراحت را به او مى بخشد، سپس همين شكستگى او را از بين مى برد و مى كشد، فرمود: «او ضامن ديه به استثناى بهاى جراحت موضحه است؛ چرا كه آن مرد جراحت موضحه را به او بخشيده بود ولى جان را نبخشيده است.»

ارجاعات
گذشت:

در باب يكم مانند آن.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 755

باب 7 ديۀ جراحت ها و شكستگى هاى سر و صورت و بدن برده
اشاره

1069- 48309- (1) امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه جراحت موضحه بر برده اى وارد ساخته بود، فرمود: «بر اوست يك بيستم ديۀ برده كه به مالك عبد بايد بدهد و بهاى برده از ديۀ انسان آزاد، بالاتر نبايد برود.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت يكم از باب شانزدهم از ابواب قصاص عضو، اين گفته كه: «قصاص جراحتى كه برده وارد ساخته، از قيمت ديه اش بر مولى لازم است و به همين نسبت ارش جراحت است و اگر آزاد، برده اى را مجروح سازد، بهاى جراحت او از حساب قيمت برده است.»

و در روايت دوم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «دربارۀ مردى كه بر برده اى جراحت موضحه وارد سازد، فرمود: بر او يك بيستم بهاى برده است.»

و در روايت سوم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در جراحت موضحۀ عبد، يك بيستم، بهاى اوست.»

و در روايت پنجم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «دربارۀ برده اى كه انسان آزادى را مجروح كرده است، فرمود: اگر انسان آزاد بخواهد، از برده قصاص مى كند و اگر بخواهد، او را مى گيرد (تا آن كه گويد): اگر ارباب برده از پرداخت فديه به مجروح امتناع كرد، انسان آزاد مجروح، مى تواند حقّش را از برده به اندازۀ ديۀ جراحتش بردارد و باقيمانده براى ارباب است. برده فروخته مى شود و مجروح حقّش را مى گيرد و باقى را به مولى مى دهد.»

و در روايت يكم از باب هجدهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «جراحت هاى برده ها مانند جراحت هاى آزادها در قيمت است.»

و در روايت دوم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «جراحت برده بر پايۀ نصف جراحت آزاد است و در

خود برده نصف قيمتش.»

و در باب چهل ودوم از ابواب ديات اعضاء، روايتى كه بر اين مفاد دلالت دارد.

باب 8 حكومت در جراحتى كه روايتى بر آن وارد نشده است
ارجاعات
گذشت:

در روايت نهم از باب يازدهم از ابواب ديات اعضاء، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «هر جراحت يا شكنجه اى كه باشد، دو نفر عادل از شما بدان حكم مى كند، منظور امام است. خداوند مى فرمايد:

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 757

و آنان كه به احكامى كه خدا نازل كرده حكم نمى كنند، كافرند.»

و در روايت دهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «هر جراحتى كه كمتر از كيفر و كمتر از انگشت و مانند آن باشد، دو نفر عادل از شما بدان حكم مى كنند و آنان كه به احكامى كه خدا نازل كرده حكم نمى كنند، كافرند.»

و در روايت يكم از باب بيست و يكم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «ديۀ دست، پنجاه شتر است و هر جراحتى كه كمتر از قطع كردن باشد، دو نفر عادل از شما بدان حكم مى كنند و آنان كه به احكامى كه خدا نازل كرده حكم نمى كنند، كافرند.»

باب 9 حكم گاز گرفتن

1070- 48310- (1) اميرالمؤمنين على عليه السلام در مورد گاز گرفتن حكم كرد كه اگر دست يا ناخن يا چهره را خون بياورد، ارش آن يك شتر است و اگر چيزى از گاز گيرنده از بين برود، بر آن شخص چيزى نيست.

1071- 48311- (2) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ مردى كه مردى را گاز گرفته است و شخص گاز گرفته شده، دستش را به شدت كشيده است و دندان هاى ثناياى گازگيرنده كنده شده است، حكم كرد و كنده شدن دندان هاى او را باطل كرد.

باب 10 حكم موردى كه مجنىٌ عليه در اثر جراحت يا شكستگى فوت كند
اشاره

1072- 48312- (1) ذريح محاربى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه جراحت موضحه بر مردى وارد ساخت و ديگرى جراحت داميه- آن هم در يك جا- و آن شخص مُرد، پرسيدم، حضرت فرمود: هر يك از آن دو بايد نيمى از ديه را از مال خود بپردازند.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 759

1073- 48313- (2) اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ مردى كه جراحتى به او رسيده است و چند روز يا چند ماه يا بيشتر و يا كمتر مى ماند و بعدا مى ميرد، حكم داد. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «اگر اولياى مجروح دو شاهد بياورند كه مجروح در اثر آن جراحت مرده است، ديه ثابت مى شود.»

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب دهم از ابواب قتل و قصاص و باب يازدهم مناسب با اين باب مراجعه كنيد.

باب 11 حكم بر جراحت

1074- 48314- (1) اميرالمؤمنين على عليه السلام پيوسته مى فرمود: «دربارۀ هيچ يك از جراحت ها حكم نمى شود تا آن كه خوب شود.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 761

فصل ششم: عاقله

باب 1 مسؤوليت مدنى عاقله نسبت به ديه
اشاره

1075- 48315- (1) سلمة بن كهيل گويد: «شخصى كه مردى را از روى خطا كشته بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت به او فرمود: قبيله و خويشاوندانت چه كسانى هستند؟ او گفت: من در اين شهر قبيله و خويشاوند ندارم. حضرت فرمود: تو از چه شهرى هستى؟ گفت: من مردى از اهالى موصل هستم، در آن جا متولد شده ام و در آنجا خويشاوند و خانواده دارم. حضرت دربارۀ شخص تحقيق كرد و خويشاوند و قبيله اى از او در كوفه نيافت. آن گاه حضرت به عامل خود در موصل مرقوم فرمود: اما بعد، فلانى فرزند فلانى كه خصوصياتش چنين و چنان است، از روى خطا مردى از مسلمانان را كشته است. او مى گويد كه مردى از اهالى موصل است و او در موصل خويشاوند و خانواده دارد. من اين شخص را با فرستاده ام فلانى كه مشخصاتش چنين و چنان است، نزد تو مى فرستم. چون او نزد تو آمد و نامه ام را خواندى، دربارۀ او جستجو و تحقيق كن و از خويشاوندان مسلمانش جويا شو.

اگر او اهل موصل است، در آن جا متولد شده و تو خويشاوندانى از مسلمانان براى او پيدا كردى، آنان را نزد خود جمع كن. پس از آن بنگر اگر از خويشاوندان وى كسى هست كه در قرآن از او سهم ارث مى برد و كسى از خويشاوندان مانع ارث برى او نمى شوند، او را ملزم به ديه كن و ديه را از او ماهانه و در طول

سه سال بگير و اگر از خويشاوندانش كسى نيست كه در قرآن سهم الارث از او ببرد و خويشاوندانش در نسب خويشاوندى يكسان هستند و خويشاوندانى نسبى از طرف پدر و مادر دارد، پس ديه را بر خويشاوندان پدرى و خويشاوندان مادرى او- آنها كه مرد بالغ و مسلمان باشند- تقسيم كن. سپس بر خويشاوندان پدرى او دو سوم ديه و بر خويشاوندان مادرى او يك سوم ديه را قرار بده.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 763

و اگر خويشاوند پدرى ندارد، ديه را بر خويشاوندان مادرى او- كه مرد، بالغ و مسلمان باشند- تقسيم كن. سپس از آنان ديه بخواه و از آنان بخواه كه در طول سه سال ديه را پرداخت كنند.

و اگر خويشاوند مادرى و پدرى ندارد، ديه را بر اهالى موصل- آنان كه در موصل متولد شده و پرورش يافته اند- تقسيم كن و ديگرانى را كه در آن شهر هستند، در ميان اينان داخل مساز. پس از آن، از آنان بخواه كه ديه را در طول سه سال در هر سال به تدريج بپردازند تا به طور كامل ديه را دريافت كنى- انشاء اللّه.

و اگر براى فلانى، خويشاوندى از اهل موصل نيست و اصلًا اهل موصل نيست و دروغ گفته است، او را به همراه فرستاده ام فلانى نزد من برگردان- انشاءالله- كه من ولىّ او هستم و از سوى او ديه را پرداخت مى كنم و خون مرد مسلمان را باطل نمى كنم [نمى گذارم هدر رود].»

1076- 48316- (2) امام باقر عليه السلام فرمود: «عاقله [خويشاوندان]، جنايت عمدى و مورد اقرار و صلح را ضامن نيستند.»

1077- 48317- (3) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «عاقله،

مسؤول عمد، اقرار و صلح نيست.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 765

1078- 48318- (4) اميرالمؤمنين على عليه السلام پيوسته مى فرمود: «بر عاقله، ديۀ عمد نيست. تنها بر عاقله، ديۀ خطاست.»

1079- 48319- (5) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «بر عاقله، ديۀ عمد نيست؛ تنها بر آنان ديۀ خطاست و عاقله از جراحت ها تنها آن را كه در آن يك سوم ديه و بيشتر باشد، پرداخت مى كند ولى آن چه كمتر از اين باشد، تنها در مال جانى است نه اولياى او.»

1080- 48320- (6) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «عاقله، ديه را در صورت عمد، برده، صلح و اعتراف نمى دهد.»

1081- 48321- (7) پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «عاقله، ديۀ عمد را نمى دهد.»

1082- 48322- (8) سعيدبن مسيّب روايت مى كند كه: «دو زن از قبيلۀ هذيل با هم زد و خورد كردند و يكى از آن دو، ديگرى را كشت و هر كدام شوهر و فرزند داشتند. رسول خدا صلى الله عليه و آله شوهر و فرزند را ضامن ندانست و ديه را بر عاقله قرار داد.»

1083- 48323- (9) از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت شده است كه: «در مردى كه جراحتى را عمدا مى زند- مثل جراحت جائفه، مأمومه و منقّله و شكستن استخوان- اين ها همه در مال خود اوست و چيزى از آن بر عاقله نيست.»

1084- 48324- (10) امام باقر عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام حكم داد كه تنها جراحت موضحه [كه به استخوان رسيده] يا بالاتر از آن بر عاقله تحميل مى شود و حضرت فرمود: كمتر از جراحت سَمحاق، مزد پزشك است، به غير از ديه»

1085- 48325- (11) اميرالمؤمنين على

عليه السلام فرمود: «عاقله جز جراحت موضحه و بالاتر از آن را بر عهده نمى گيرد و هر چه كمتر از آن باشد، در مال خود وارد كنندۀ جراحت است.»

1086- 48326- (12) زيد بن على از پدرانش عليهم السلام روايت كرده است كه فرمودند: «عاقله، ديه را بر عهده نمى گيرد مگر ديه اى را كه دو شاهد بر آن شهادت دهند. حضرت افزود: مردى نزد حضرت آمد و پيش حضرت [به ارتكاب جنايتى] اعتراف كرد. حضرت اعترافش را در مال خودِ شخص قرار داد و چيزى از آن را بر عاقله ننهاد.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 767

1087- 48327- (13) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «اگر مردى به قتل خطايى يا جراحتى اعتراف و اقرار كند، ديه در مال خود او ثابت است كه در سه سال بايد پرداخت كند. ولى اگر شاهدان بگويند كه قتل او خطايى بوده، در اين صورت شاهدان او را تصديق كرده اند و ديه بر عاقلۀ اوست و قتل خطايى بر عاقله نيست مگر با شهادت عادلان و عاقله، ديه را بر پايۀ اعتراف قاتل يا صلح و سازش او نمى دهد.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت دوم از باب يكم از ابواب قصاص عضو، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در خطا، ديه بر عاقله است.»

و در روايت دوم از باب چهارم از ابواب ديات، اين گفته كه: «اميرالمؤمنين عليه السلام در مورد قتل خطايى، حكم به ديه بر عاقله كرد.»

باب 2 حكم قاتل به قتل خطايى كه قبل از پرداخت ديه بميرد
اشاره

1088- 48328- (1) امام باقر يا امام صادق عليهما السلام دربارۀ مردى كه مردى را بكشد و پيش از آن كه ديه را به اولياى مقتول بدهد بميرد، فرمودند كه: «ديه بر وارثان اوست و اگر عاقله ندارد، بر والى است كه از بيت المال بپردازد.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت يكم از باب يكم، اين گفته كه: «و اگر بر فلانى پسر فلان خويشاوندى از اهالى موصل نيست و خودش هم از اهالى موصل نيست و به باطل گفته كه از اهالى آنجاست، او را همراه با فرستاده ام به سوى من باز گردان. من ولىِ او هستم و از سوى او ديه را مى پردازم.»

باب 3 حكم جانى كه به قومى پناه برده و آنان به ولايت او اقرار كنند

1089- 48329- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «هركس به گروهى پناهنده شده و آنان ولايت او را پذيرفته اند، ارث او براى آنان است و ديۀ او بر آنان.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 769

باب 4 ديۀ قتل خطايى جانى بيابان نشين و شهرنشين
ارجاعات
گذشت:

در روايت يكم از باب يكم از ابواب قصاص عضو، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اى حَكَم، اگر خطا از قاتل يا جارح صحرانشين باشد، ديۀ جنايتى كه صحرانشين مى كند بر اولياى صحرانشين اوست.

حضرت افزود: و اگر قاتل يا جارح شهرى است، ديۀ جنايت خطايى كه كرده بر اولياى شهرى اوست.»

باب 5 حكم جنايت كافر ذمّى
اشاره

1090- 48330- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «بين اهل ذمّه در جنايتى كه مى كنند- قتل يا جراحت- عاقله نيست.

ديۀ جنايت از اموال شان گرفته مى شود ولى اگر مالى نداشته باشند، جنايت به عهدۀ امام مسلمانان مى شود؛ چون اهل ذمّه جزيه را به امام مسلمانان مى پردازند، همان گونه كه برده ماليات را به اربابش مى دهد. حضرت افزود: آنان برده هاى امام هستند و هر كدام از آنان مسلمان شود، او آزاد مى شود.»

1091- 48331- (2) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «در ميان اهل ذمّه فرقى ميان جنايت هايى كه مى كنند، از قبيل كشتن يا جراحت وارد كردن از روى عمد يا خطا نيست؛ بنابراين ديه ى جنايت ها [ى آنان خواه عمدى باشد و خواه خطايى] در مال خود جنايتكار است [نه عاقله ى او].»

ارجاعات
گذشت:

در روايت يكم از باب سى و نهم از ابواب قتل و قصاص، اين گفته كه: «امام معصوم عليه السلام دربارۀ برده ى مكاتبى كه مردى را از روى خطا مى كشد، فرمود: بر او ديۀ مقتول است؛ به اندازه اى كه آزاد شده و سهم اربابش [از ديه] باقيماندۀ قيمت برده است.»

بنگر به ساير روايات همين باب؛ چون ممكن است از آن استفاده شود كه عاقلۀ برده، اربابش است.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 771

باب 6 حكم موردى كه قاتل فرار كند

1092- 48332- (1) ابوبصير گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى پرسيدم كه از روى عمد مردى را كشته است، پس از آن قاتل فرار كرده و كسى بدان دست نيافته است.

حضرت فرمود: اگر مالى دارد، ديه از مالش گرفته مى شود وگرنه از خويشاوندان وى، الاقرب فالأقرب يعنى به ترتيب نزديكى در خويشاوندى گرفته مى شود و اگر خويشاوند ندارد، امام ديۀ او را مى پردازد؛ چرا كه خون مرد مسلمان باطل نمى شود.»

در روايتى ديگر آمده است: «پس از آن والى بايد او را زندانى كند و ادب نمايد.»

1093- 48333- (2) امام باقر عليه السلام دربارۀ مردى كه مردى را از روى عمد كشته است پس از آن فرار كرده و دست كسى به او نرسيده تا آن كه مرده است، فرمود: «اگر مالى دارد، از مالش برمى دارند وگرنه از خويشاوندان نزديك تر او مى گيرند.»

باب 7 حكم تازه مسلمانى كه مرتكب قتل خطايى شود

1094- 48334- (1) اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ مردى كه اسلام آورده پس از آن از روى خطا مردى را كشته است، فرمود: «ديه بر مشابه هاى او از مردمى كه اسلام آورده اند و خويشاوند ندارند، تقسيم مى شود.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 773

باب 8 حكم نابينايى كه عمداً مردى را به قتل رسانده
اشاره

1095- 48335- (1) حلبى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى پرسيدم كه با كلنگ بر سر مردى كوبيده و دو چشم مضروب بر گونه هايش افتاده است. پس از آن، مضروب [كه نابينا شده بود] به ضارب پريده و او را كشته است.

حضرت صادق عليه السلام فرمود: اين دو، هر دو تجاوز كارند؛ لذا من بر كسى كه آن مرد را كشته است قصاص نمى بينم. چون زمانى كه او را كشته، نابينا بوده است و نابينا جنايتش خطا محسوب مى شود و بر عاقلۀ اوست كه ديه را در طول سه سال بپردازند و در هر سال به تدريج ازآنها گرفته شود. ولى اگر شخص نابينا عاقله ندارد، ديۀ جنايتش در مالش خواهد بود كه از خودش در طول سه سال گرفته مى شود و فرد نابينا براى ديۀ دو چشمش به وارثان ضارب رجوع مى كند «1».»

ارجاعات
گذشت:

در روايت يكم از باب پنجم از ابواب قصاص عضو، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اى ابا عبيده، عمد نابينا مانند خطاست. در آن ديه است [نه قصاص] كه بايد از مالش داده شود و اگر مالى ندارد، ديۀ آن بر امام است و حقّ مرد مسلمان هدر نمى شود.»

باب 9 حكم كم عقل، ديوانه، بچّه و مست كه مرتكب قتل شوند
اشاره

1096- 48336- (1) امام باقر عليه السلام فرمود: «پيوسته اميرالمؤمنين عليه السلام جنايت كم عقل را- چه خطا باشد و چه عمد- بر عاقله اش قرار مى داد.»

1097- 48337- (2) اسماعيل بن ابى زياد از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه: «محمدبن ابى بكر به اميرالمؤمنين عليه السلام نامه اى نوشت و از حضرت دربارۀ مرد ديوانه اى كه مردى را از روى عمد كشته است، پرسيد. حضرت ديه را بر قوم ديوانه قرار داد و عمد و خطاى ديوانه را يكسان دانست.»

______________________________

(1). ديه ى دو چشم، معادل ديه ى نفس است. بنابراين معادل آنچه كه عاقله ى شخص نابينا به اولياء مقتول مى دهند، شخص نابينا از آن ها مى گيرد. (مصحّح)

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 775

1098- 48338- (3) پيوسته اميرالمؤمنين عليه السلام درباره ى ديوانۀ كم عقلى كه به عقل نمى آيد و بچه اى كه بالغ نشده است، مى فرمود: «عمد اين دو، خطاست. عاقله، آن را به عهده مى گيرد و قلم تكليف از اين دو برداشته شده است.»

1099- 48339- (4) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «قتلى را كه ديوانه اى كه عقلش در اختيارش نيست و يا بچه مرتكب شده است، پس عمد آن دو خطا محسوب مى شود و [ديه] بر عاقلۀ آن دو است.»

1100- 38340- (5) امام صادق عليه السلام فرمود: «عمد بچه و خطاى او يكى است.»

1101- 48341- (6) اميرالمؤمنين على

عليه السلام پيوسته مى فرمود: «عمد بچه ها، خطاست و عاقله آن را به عهده مى گيرد.»

1102- 48342- (7) اميرالمؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام فرمود: «بين بچه ها قصاص نيست. عمدشان خطا و در آن ديه است.»

1103- 48343- (8) بر بچه ها قصاص نيست و عمدشان خطاست و عاقله آن را به عهده مى گيرد.

ارجاعات
گذشت:

در روايت چهارم از باب نوزدهم از ابواب قتل و قصاص، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «و جنايتى را كه بچه و ديوانه مى كنند، بر عاقلۀ آن دو است.»

باب 10 حكم كسى كه از مسؤوليت جنايت خويشاوندان خود، برائت جويد

1104- 38343- (1) اسحاق بن عمّار گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: آيا مرد در برابر خويشاوندانش اگر جنايتى كند، مؤاخذه مى شود؟ اسحاق بن عمار گويد: امام به من فرمود: آرى، مگر اينكه خويشاوندانش را به ميان مجلس قومش ببرد و از جنايت و هم چنين از ارث او تبرّىٰ جويد.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 777

باب 11 حكم سارق زناكار كه توسط زن زناشوندۀ حامله، كشته شود
ارجاعات
گذشت:

در روايات باب بيست و چهارم از ابواب قتل و قصاص، روايتى كه بر اين مفاد دلالت دارد؛ مراجعه كنيد.

به فضل خداوند يكتا كه تنها به فضل او اميد و تنها از عدل او بيم است جلد سى و يكم، پايان پذيرفت و با آن كتاب جامع احاديث الشيعة دربارۀ احكام شريعت و آيات آن، پايان يافت.

و خداوند تبارك و تعالى بر من منّت نهاد، آنگاه كه توفيقم داد تا اين كتاب دينى و جامع را كه در آن روايات رسيده از پيامبر امّى صلى الله عليه و آله و چشمه هاى علم پيامبر، امامان معصوم عليهم السلام و نيز آيات الاحكام كتاب مبين را جمع آورى كرده ام، تاليف كنم و توفيقم داد كه از نويسندگان روايت، حافظان، راويان و راعيان آن باشم و اين از فضل پروردگارم است تا مرا بيازمايد كه آيا سپاس مى گزارم يا ناسپاسى مى كنم.

خدا را سپاس گزارى مى كنم تا خشنود شود و حتى پس از رضايت او، او را ستايش مى كنم؛ ستايشى كه اندازه اش نهايت ندارد و آن گونه كه شايستۀ بزرگى روى او و عزت و جلال و به اندازۀ امتداد كلمات اوست.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 779

و صلوات هميشگى و بركات استوار و سلام كامل و تامّ او، بر بنده اش حضرت محمّد مصطفى و رسولش؛ هم

او كه خداوند او را براى هدايت فرستاد و بر خاندان او، امامان هدايت و عترت او، بهترين خلق به ويژه باقيمانده از عترت و نسل پيامبر، صاحب زمان و مظهر ايمان و پاك كنندۀ زمين و نشردهندۀ عدالت، عزت بخش مومنان و ذلّت ده كافران، حجت خدا در زمين ها و خليفۀ او بر همۀ خلقش ولىٌ قائمٌ مهدى و امام منتظر و پسنديده و برترين سرور، حجة بن الحسن العسكرى باد. جانم به فداى خاك پاك او!

خدايا، تو براى وليّت حجةبن الحسن كه درود تو بر او و بر پدرانش باد، در اين لحظه و در هر لحظه اى ولىّ و سرپرست، حافظ و نگهبان، رهبر و ياور و راهنما و چشم بينا و كمك باش تا او را در زمينت به دلخواهش جاى دهى و او را در زمين، مدتى طولانى بهره مند سازى.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 781

مآخذ و منابع جامع احاديث شيعه

قرن اول

1. قرآن كريم

قرن دوم

2. الصحيفة السجادية. امام زين العابدين عليه السلام (38- 94 ق)

3. كتاب الصّفين. ابان بن تغلب (؟- 141 ق)

4. الفضايل. ابان بن تغلب (؟- 141 ق)

5. توحيد المفضّل. مفضل بن عمر جعفى (؟- 160 ق)

6. الرسالة الذهبية. للرضا عليه السلام معروف به طب امام رضا عليه السلام (؟-؟)

7. صحيفة الامام رضا عليه السلام. منسوب به امام رضا عليه السلام (؟-؟)

8. الفقه، معروف به فقه الرضا عليه السلام. منسوب به امام رضا عليه السلام (؟-؟)

9. اصل. زيد زراد (؟-؟)

10. اصل. علاء بن رزين (؟-؟)

11. اصل. عاصم بن حميد حناط (؟-؟)

12. اصل. درست بن ابى منصور (؟-؟)

13. اصل. جعفر بن محمد بن شريح حضرمى (؟-؟)

قرن سوم

14. المناقب. نصر بن مزاحم (120- 212 ق)

15. وقعة صفين. نصر بن مزاحم (120- 212 ق)

16. المشيخة. حسن بن محبوب سراد (149- 224 ق)

17. النوادر. حسن بن محبوب سراد (149- 224 ق)

18. المحاسن. برقى (؟- 274 يا 280 ق)

19. الغارات. ابراهيم بن محمد ثقفى كوفى (؟- 283 ق)

20. بصائر الدرجات. محمدبن حسن بن فروخ صفار (؟- 290 ق)

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 782

21. المزار. محمدبن حسن بن فروخ صفار (؟- 290 ق)

22. النوادر. احمد بن محمد بن عيسى اشعرى قمى (؟- متوفى در عصر غيبت صغرى)

23. جامع الاحاديث النبوية. ابو محمد جعفر بن احمد بن على بن قمى (؟-؟)

24. تفسير العسكرى. منسوب به امام حسن عسكرى عليه السلام (؟-؟)

25. طريق النجاة. شيخ عزالدين حسن بن ناصر بن ابراهيم حداد عاملى (؟-؟)

________________________________________

بروجرى، آقا حسين طباطبايى - مترجمان: حسينيان قمى، مهدى - صبورى، م، منابع فقه شيعه، 31 جلد، انتشارات فرهنگ سبز، تهران - ايران، اول، 1429 ه ق

منابع فقه شيعه؛ ج 31، ص:

782

26. كتاب الزهد. حسين بن سعيد اهوازى (؟-؟)

27. المؤمن. حسين بن سعيد اهوازى (؟-؟)

28. كتاب الزيارات. حسين بن سعيد اهوازى (؟-؟)

29. المناقب. حسين بن سعيد اهوازى (؟-؟)

قرن چهارم

30. كتاب التاريخ. ابن اعثم كوفى (؟- 314 ق)

31. الفتوح. ابن اعثم كوفى (؟- 314 ق)

32. كتاب التفسير. محمد بن مسعود عياشى (؟- حدود 320 ق)

33. تفسير القمى. ابوالحسن على بن ابراهيم قمى (؟- 329 ق)

34. الكافى. شيخ كلينى (؟- 329 ق)

35. كتاب التمحيص. محمد بن همام اسكافى (258- 336 ق)

36. رجال الكشى. محمد بن عمر بن عبدالعزيز كشى (؟- حدود 340 ق)

37. اثبات الوصية. على بن حسين مسعودى (؟- 346 ق)

38. الاستغاثة. على بن احمد كوفى (؟- 352 ق)

39. الابتداء. على بن احمد كوفى (؟- 352 ق)

40. الانبياء. على بن احمد كوفى (؟- 352 ق)

41. كتاب الاخلاق. ابن قاسم كوفى (352-؟)

42. الايضاح. نعمان بن محمد تميمى (259- 363 ق)

43. دعائم الاسلام. نعمان بن محمد تميمى (259- 363 ق)

44. كامل الزيارات. جعفر بن محمد بن قولويه (؟- 367 ق)

45. الغيبة. محمد بن ابراهيم نعمانى (؟- 380 ق)

46. تفسير النعمانى. ابوعبداللّٰه محمد بن ابراهيم بن جعفر كاتب نعمانى (؟- 380 ق)

47. علل الشرايع. شيخ صدوق (306 يا 307- 381 ق)

48. عيون اخبار الرضا عليه السلام. شيخ صدوق (306 يا 307- 381 ق)

49. كمال الدين وتمام النعمة. شيخ صدوق (306 يا 307- 381 ق)

50. الهداية. شيخ صدوق (306 يا 307- 381 ق)

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 783

()- 51. الامالى. شيخ صدوق (306 يا 307- 381 ق)

52. معانى الاخبار. شيخ صدوق (306 يا 307- 381 ق)

53. التوحيد. شيخ صدوق (306 يا 307- 381 ق)

54. الخصال. شيخ صدوق (306 يا 307- 381

ق)

55. ثواب الاعمال. شيخ صدوق (306 يا 307- 381 ق)

56. المقنع. شيخ صدوق (306 يا 307- 381 ق)

57. من لا يحضره الفقيه. شيخ صدوق (306 يا 307- 381 ق)

58. فضائل الاشهر الثلاثة. شيخ صدوق (306 يا 307- 381 ق)

59. مصادقة الاخوان. شيخ صدوق (306 يا 307- 381 ق)

60. فضائل الشيعه، صفات الشيعه. شيخ صدوق (306 يا 307- 381 ق)

61. المانعات (الاعمال المانعة من دخول الجنة). جعفر بن احمد بن على قمى (؟-؟)

62. العروس. جعفر بن احمد بن على قمى (؟-؟)

63. تحف العقول. ابن شعبه (؟-؟)

64. التمحيص. ابن شعبه (؟-؟)

65. دلائل الامامة. ابوجعفر محمد بن جرير بن رستم طبرى (؟-؟)

66. الجعفريات. محمد بن محمد اشعث (؟-؟)

67. طب الائمه (طب النبى). عبدالله و حسين پسران بسطام (؟-؟)

68. كتاب الدلائل. عبدالله بن جعفر حميرى (؟-؟)

69. قرب الاسناد. عبدالله بن جعفر حميرى (؟-؟)

70. تفسير فرات. فرات بن ابراهيم كوفى (؟-؟)

71. المسلسلات. جعفر بن احمد بن على قمى (؟-؟)

72. الغايات. جعفر بن احمد بن على قمى (؟-؟)

قرن پنجم

73. نهج البلاغه. سيد رضى (359- 406 ق)

74. المجازات النبوية. سيد رضى (359- 406 ق)

75. كفاية الاثر. خزاز رازى (؟- حدود 410 ق)

76. الارشاد. شيخ مفيد (336- 413 ق)

77. الامالى. شيخ مفيد (336- 413 ق)

78. الاختصاص. شيخ مفيد (336- 413 ق)

79. الفرائض الشرعية. شيخ مفيد (336- 413 ق)

80. المقنعة. شيخ مفيد (336- 413 ق)

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 784

81. تنزيه الانبياء. سيد مرتضى (355- 436 ق)

82. درر الفوائد. سيد مرتضى (355- 436 ق)

83. المختصر. سيد مرتضى (355- 436 ق)

84. رسالة المحكم والمتشابه. سيد مرتضى (355- 436 ق)

85. انساب. احمد بن على نجاشى (372- 450 ق)

86. رجال. احمد بن على نجاشى (372- 450

ق)

87. الاستبصار. شيخ طوسى (385- 460 ق)

88. التبيان. شيخ طوسى (385- 460 ق)

89. اختيار معرفة الرجال معروف به رجال الكشى. شيخ طوسى (385- 460 ق)

90. تهذيب الاحكام. شيخ طوسى (385- 460 ق)

91. الامالى. شيخ طوسى (385- 460 ق)

92. الخلاف. شيخ طوسى (385- 460 ق)

93. الغيبة. شيخ طوسى (385- 460 ق)

94. المبسوط. شيخ طوسى (385- 460 ق)

95. النهاية. شيخ طوسى (385- 460 ق)

96. مصباح المتهجد. شيخ طوسى (385- 460 ق)

97. كنز الفوائد. ابوالفتح كراجكى (؟- 499 ق)

قرن ششم

98. روضة الواعظين. ابن فتال نيشابورى (؟- 508 ق)

99. تفسير الكشاف. جارالله زمخشرى (467- 538 ق)

100. مجمع البيان. فضل بن حسن طبرسى (حدود 469- 548 ق)

101. اعلام الورى باعلام الهدى. فضل بن حسن طبرسى (حدود 469- 548 ق)

102. نثر اللآلى. فضل بن حسن طبرسى (حدود 469- 548 ق)

103. الوسيط. فضل بن حسن طبرسى (حدود 469- 548 ق)

104. مكارم الاخلاق. حسن بن فضل طبرسى (؟- 548 ق)

105. غرر الحكم و درر الكلم. عبدالواحد بن محمد تميمى (510- 550 ق)

106. تفسير روح الجنان. ابوالفتوح رازى (حدود 470- نزديك به 554 ق)

107. الدعوات. سيد فضل الله راوندى (؟- 570 ق)

108. النوادر. سيد فضل الله راوندى (؟- 570 ق)

109. قصص الانبياء. سيد فضل الله راوندى (؟- 570 ق)

110. لبّ اللّباب. سيد فضل الله راوندى (؟- 570 ق)

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 785

111. فضل الحولقة. ابن عساكر (499- 571 ق)

112. الخرائج و الجرائح. قطب الدين راوندى (؟- 573 ق)

113. اسباب النزول. قطب الدين راوندى (؟- 573 ق)

114. تهافت الفلاسفه. قطب الدين راوندى (؟- 573 ق)

115. المناقب. ابن شاذان قمى (پس از 509- 584 ق)

116. قضاء حقوق المؤمنين. ابوعلى بن طاهر صورى (؟- 585 ق)

117. مناقب آل ابيطالب

عليهم السلام. ابن شهر آشوب (489- 588 ق)

118. السرائر. محمد بن ادريس (543- 598 ق)

119. جامع الاخبار. تاج الدين شعيرى (؟-؟)

120. الاحتجاج. احمد بن على طبرسى (؟-؟)

قرن هفتم

121. اربعون حديثاً. محمد بن عبدالله بن زهره حسينى (اوايل قرن هفتم)

122. مشكاة الانوار فى غرر الاخبار. ابوالفضل على طبرسى (اوايل قرن هفتم)

123. تنبيه الخواطر. ورام بن ابى فراس (؟- 605 ق)

124. اسدالغابه. ابن اثير (555- 630 ق)

125. الكامل. ابن اثير (555- 630 ق)

126. اللباب. ابن اثير (555- 630 ق)

127. المختصر. ابن حاجب (570- 646 ق)

128. مصباح الزائر. سيد على بن طاووس (589- 664 ق)

129. الطرف من الانباء. سيد على بن طاووس (589- 664 ق)

130. كشف المحجة. سيد على بن طاووس (589- 664 ق)

131. اللهوف (الملهوف). سيد على بن طاووس (589- 664 ق)

132. فلاح السائل. سيد على بن طاووس (589- 664 ق)

133. مهج الدعوات. سيد على بن طاووس (589- 664 ق)

134. فرج المهموم. سيد على بن طاووس (589- 664 ق)

135. امان من اخطار الاسفار والازمان. سيد على بن طاووس (589- 664 ق)

136. شرائع الاسلام. محقق حلى (602- 672 ق)

137. المعتبر. محقق حلى (602- 672 ق)

138. فرحة الغرى بصرحة الغرى. عبدالكريم بن طاووس (648- 692 ق)

139. كشف الغمه. على بن عيسى اربلى (؟- 693 ق)

140. بشارة المصطفى. عماد الدين طبرى (؟- زنده در 698 ق)

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 786

141. شرح نهج البلاغة. كمال الدين ميثم بن على بن ميثم بحرانى (؟- 679 ق)

قرن هشتم

142. المدارك. علامه حلّى (؟- 726 ق)

143. منتهى المطلب. علامه حلّى (؟- 726 ق)

144. مختلف الشيعه. علامه حلّى (؟- 726 ق)

145. تذكرة الفقهاء. علامه حلّى (؟- 726 ق)

146. الدرة الباهرة. شهيد اول (734- 786 ق)

147. المزار. شهيد اول (734- 786 ق)

148. الذكرى (ذكرى الشيعه فى احكام الشريعه). شهيد اول (734- 786 ق)

149. اربعون الشهيد. شهيد اول (734- 786 ق)

150. المجموع الرائق.

سيد هبة الله موسوى (؟-؟)

قرن نهم

151. التحصين. ابن فهد حلى (757- 841 ق)

152. عدة الداعى ونجاح الساعى. ابن فهد حلى (757- 841 ق)

153. اسرار الصلوة. ابن فهد حلّى (757- 841 ق)

154. مختصر البصائر. حسن بن سليمان حلى (802-؟)

155. ارشاد القلوب. حسن بن ابى الحسن ديلمى (؟- 841 ق)

156. اعلام الدين. حسن بن ابى الحسن ديلمى (؟- 841 ق)

قرن دهم

157. غوالى اللئالى/ عوالى اللئالى. ابن ابى جمهور احسائى (حدود 840- زنده در 902 ق)

158. جنة الامان الواقية. ابراهيم بن على كفعمى (864- 905 ق)

159. مختصر. ابراهيم بن على كفعمى (864- 905 ق)

160. المصباح. ابراهيم بن على كفعمى (864- 905 ق)

161. جامع المقاصد. محقق كركى (؟- 937 تا 941 ق)

162. شرح اللمعة. شهيد ثانى (911- 966 ق)

163. اسرار الصلوة. شهيد ثانى (911- 966 ق)

164. شرح النفلية. شهيد ثانى (911- 966 ق)

165. روض الجنان. شهيد ثانى (911- 966 ق)

166. منية المريد. شهيد ثانى (911- 966 ق)

167. مسكّن الفؤاد. شهيد ثانى (911- 966 ق)

168. حديقة الشيعة. احمد بن محمد مقدس اردبيلى (؟- 993 ق)

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 787

قرن يازدهم

169. مجمع البحرين. طريحى (979- 1085 ق)

170. مجمع البحرين فى فضائل السبطين. سيد ولى الله رضوى (؟-؟)

171. الوافى. محمد محسن فيض كاشانى (1007- 1091 ق)

قرن دوازدهم

172. امل الامل. محمد بن حسن حرّ عاملى (1033- 1104 ق)

173. وسائل الشيعة الى تحصيل مسائل الشريعة. محمد بن حسن حرّ عاملى (1033- 1104 ق)

174. مدينة معاجز. سيد هاشم بحرانى (؟- 1107 ق)

175. تفسير البرهان. سيد هاشم بحرانى (؟- 1107 ق)

176. بحارالانوار. مجلسى ثانى (1037- 1111 ق)

177. حق اليقين. مجلسى ثانى (1037- 1111 ق)

178. مرآت العقول. مجلسى ثانى (1037- 1111 ق)

قرن چهاردهم

179. مستدرك الوسائل. محدث نورى (1254- 1320 ق)

180. جامع احاديث الشيعه. حاج سيدحسين بروجردى (1292- 1380 ق)

________________________________________

بروجرى، آقا حسين طباطبايى - مترجمان: حسينيان قمى، مهدى - صبورى، م، منابع فقه شيعه، 31 جلد، انتشارات فرهنگ سبز، تهران - ايران، اول، 1429 ه ق

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109